سلسله مباحث امامت و مهدويت

مشخصات كتاب

نام كتاب: سلسله مباحث امامت و مهدويت

نويسنده: صافى، لطف الله

تاريخ وفات مؤلف: معاصر

موضوع: مهدويت

زبان: فارسى

تعداد جلد: 4

ناشر: دفتر نشر آثار حضرت آية الله العظمى صافى گلپايگانى دام ظله

مكان چاپ: قم

سال چاپ: 1391 ه. ش

نوبت چاپ: پنجم

سلسله مباحث امامت و مهدويت (1)

مقدمه مؤلف

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

با استعانت از خداوند متعال و در ظلّ عنايات خاصه حضرت مولى الورى، بقيّة اللَّه في الأرضين ارواح العالمين له الفداء، تعدادى از مقالات و تأليفات حقير كه پيش از اين مكرر چاپ شده، بر حسب درخواست علاقه مندان تجديد طبع مى شود كه باز هم ران ملخى از اين مور ريزه خوار سفره گسترده احسان آن حضرت به ملازمان درگاه و چاكران پيشگاه سليمان پناهى آن قطب عالم امكان و صاحب زمان عليه افضل التحيّة و السلام باشد.

إنّ الهدايا على مقدار مهديها

اللّهمّ عجل فرجه و سهل مخرجه و قرب زمانه و اهلك اعدائه و اجعلنا من مقوية سلطانه و انصاره و من المستشهدين بين يديه بحق محمّد و آله الطاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

رجب المرجب 1417

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 9

ولايت تكوينى و ولايت تشريعى

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 11

پيشگفتار

اشاره

اگرچه مسلمانان در تمام ازمنه و اعصار و امكنه و اقطار، همواره به اتّحاد، اتفاق، برادرى، وفاق و پرهيز از جدال و نفاق احتياج داشته و دارند؛ امّا در كمتر عصرى مانند عصر حاضر، درمان دردهاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى و حل مشكلات مادّى و معنوى آنها، به وحدت كلمه محتاج بوده است. چنان كه در هيچ عصرى مانند عصر ما، از جهت وسايل ارتباطى، تحقق وحدت كامل اسلامى و اتّحاد مسلمانان زمينه نداشته است.

وسايل ارتباط جديد، خود به خود مسلمانان را به هم نزديك كرده و از حال هم باخبر ساخته، و فاصله زمان و مكان را از ميان برداشته و مسايلى را كه مسلمانان در هر منطقه و كشورى با آن درگيرى دارند، به عموم مسلمانان عرضه و همه را به همكارى و هم صدايى دعوت مى كند.

امروز اتّحاد اسلامى، مى تواند بيش از يك ميليارد مسلمان 1] كشورها و قارّه هاى مختلف را به هم پيوند داده و در خود بگنجاند، و در آنِ واحد از همه، براى همه و در راه تحقق اهداف عالى و انسانى اسلام و دفاع از عدالت و آزادى، يارى و كمك بگيرد و همه را در عين حالى كه گرفتار حكومت هاى مختلف و متنازع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 12

شده اند،[2] تحت حكومت و قيادت اسلام رهبرى نمايد و حكومت اسلام را مافوق هر حكومت و رژيمى قرار داده و پرچم «لا إِله إلّااللَّه» و اعتصام به حبل اللَّه را در برابر چشم بصيرت هر مسلمان افراشته سازد، اتحادى كه در مشتركاتى چون قرآن و احكام آن، قبله، مساجد، مآذن،

نماز، روزه، حج و شعاير اسلامى ديگر، پس از چهارده قرن، هنوز نظايرش به قوّت جلوه گر است، گسترش دهد و به يك اتّحاد نيرومند تمام عيار فرهنگى، آموزشى، سياسى، مالى و اقتصادى اسلامى برساند.

مسلمانانِ امروز صداى يكديگر را مى شنوند و مى توانند به استغاثه يك نفر مسلمان و يك نفر همنوع كه در دورترين نقاط جهان گرفتار فشار و تبعيض نژادى و طبقاتى و سلب آزادى شده باشد، جواب دهند و دنياى اسلام را براى يارى و كمك او بسيج نمايند.

بديهى است كه در تحقق و حصول اين هدف عالى، وجود يك مركز مطمئن و خودساخته و مورد اعتماد كه مجهّز به تمام وسايل ارتباط با مسلمانان جهان باشد، بسيار لازم و مؤثر است.[3] امّا اينكه اين كار چگونه بايد انجام شود، چه كسانى بايد شروع و اقدام نمايند، محل اين مركز كجا بايد باشد و برنامه كار چگونه بايد تنظيم شود، مطالب مهمّى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 13

است كه اين رساله جاى بررسى آنها نيست.

اجمالًا بايد همه در اين مطلبى كه پيشنهاد مى كنم و از مسائل بسيار حياتى عالم اسلام است، فكر كنند و طرح بدهند و كوشش نمايند كه هرچه زودتر- به نحوى كه عقلا و دورانديشان و مخلصان شيعه و اهل سنّت آن را تصويب نمايند- جامه عمل بپوشد و بحث در اين موضوع، موجب اختلاف تازه يا تشديد آن نگردد:

«وَمَا النَّصْرُ إِلّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ»؛[4]

اين مسلمانان هستند كه با نيروى اتّحاد، هم اكنون با مسلمانان اريتره، فلسطين، فيليپين، بلغارستان، يوگسلاوى، سومالى، برمه، چين 5] و نقاط ديگر همدردى كرده و در مجامع رسمى بين المللى، يكديگر را

تأييد و پشتيبانى مى نمايند.

بحمداللَّه، هر روز زمينه براى مستحكم تر شدن وحدت اسلامى كه اساس و پايه وحدت آزاد و انسانى جهانى است، فراهم تر مى شود و روز به روز جنبش طرد برنامه ها و نظامات غير اسلامى و مطالبه برقرارى نظام اسلامى در مسلمانان قوى تر مى گردد.

صدها ميليون مسلمان، در آفريقا و آسيا، استعمار را از سرزمين هاى خود بيرون رانده اند، و اين ملت مصر است كه با بيرون كردن بيش از بيست هزار كارشناس و افراد روسى، خود را از خطر سلطه كمونيسم نجات داده و بازگشت خود را به نظام اسلامى رقم زده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 14

و اين ملّت پاكستان است كه حكومت غرب پرست را ساقط مى كند و تعطيلى يكشنبه را لغو و به جاى آن تعطيلى جمعه را رسمى مى نمايد و اجراى كامل نظامات اسلامى را عنوان مى نمايد.

و حتى اين ملّت تركيه و دانشجويان مسلمان آن هستند كه پس از پنجاه سال اختناق رژيم تحميلى و ضدّ اسلامى و استعمارگر، به پا خاسته و شعاير اسلام را احيا مى كنند و به سوى اسلام مى روند و بازگرداندن مسجد اياصوفيه را به اسلام، و اخراج رهبر اخلال گر دولت ملّيون مسيحى را از اسلامبول مطالبه مى نمايند.

خلاصه تقريباً در همه جا، چه در كشورهاى به اصطلاح آزاد شده اسلامى؛ مثل پاكستان، بنگلادش، مصر و اندونزى و چه در كشورهاى آزاد نشده، جنبش اسلام خواهى و مطالبه عمل به احكام اسلام و شعار «سرزمين هاى اسلام، براى اسلام و مسلمانان»[6] كم و بيش ديده مى شود.

بر مسلمانان لازم است كه از فرصت استفاده كرده و به وحدت اسلامى تمسّك جويند تا رسالت جهانى اسلام را به جهانيان برسانند و

ناتوانى و ضعفى را كه در اثر اختلافات و بدگمانى ها و جهل به حقايق دين، و خيانت ها و تحريكات و تلقينات سوء و اضلال استعمار، پيكر جامعه مسلمان را رنجور و نحيف ساخته با اتّحاد و اتفاق و حسن ظنّ و حمل به صحّت و گذشت و اصلاح ذات بين و رعايت حقوق اخوت، برطرف سازند. و مسائل و مباحث سياسى، اقتصادى، اجتماعى و اعتقادى را فقط و فقط به منظور تحقيق و كاوش و ظاهر شدن انديشه هاى اصيل اسلامى و كمك به پيشرفت و ترقّى نسل معاصر، طرح و در چهارچوب تعاليم جامع اسلامى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 15

بررسى نمايند و در اين باب جاه طلبى و شهرت خواهى و عناد و لجاج و خودرأيى را كنار گذاشته و از مكتب هاى بيگانگان و مزدوران استعمار الهام نگيرند و از مطرح كردن مسايلى كه فعلًا طرح آن لزومى ندارد- غفلت جامعه از بررسى آن، زيانى به جايى نمى زند- بسا به موجب اختلاف و جدايى و جدال گردد، خوددارى نمايند و بى سبب دودستگى و تفرّق ايجاد نكنند و به اسم تحقيق و روشن كردن افكار، جامعه اى را كه بايد به جبران عقب ماندگى هاى خود بپردازد و در رشته هايى از صنعت و علوم تجربى كه از ديگران عقب مانده، هرچه زودتر و سريع تر پيش برود، از كار و تلاش باز ندارند.

تذكّر ديگر

هوشيارى و بيدارى ملّت اسلام، دشمنان را نگران ساخته و منافع استعمارگرانه آنها را سخت در خطر انداخته است، پس افراد مزدورى را استخدام كرده اند كه بر وحدت اسلامى و اتّحاد مسلمانان ضربه وارد كنند و مسلمانان را به خود مشغول، و از مسير ترقّى و

حركت و جهاد خارج نمايند و مسايلى را طرح كنند كه موجب گمراهى افكار و حمله به عقايد و تاريخ و مقدّسات و قلب و تحريف حقايق باشد، تا فكر و قلم انديشمندان و علما و نويسندگان و گويندگان را متوجّه دفع شبهات و گمراهى ها و جلوگيرى از انحراف افكار و دفاع از حقايق و عقايد و تاريخ و معارف گرداند، و از پرداختن به مسايل ديگر كه استعمار را به سوى جهنم سقوط مى برد، باز دارد.

آنان حتى به اسم توحيد و اتّحاد اسلامى و دعوت به ترك شرك و نفى غلوّ- و اين گونه الفاظ و مفاهيم كه مورد قبول هر مسلمان است- هرچند روز يك بار، آتش اختلافى را روشن مى نمايند، و پس از آنكه در اثر بيدارى مردم، آن آتش خاموش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 16

و آن نغمه فراموش شد، آتش ديگرى روشن، و نغمه تازه اى را ساز مى كنند.

بر مسلمانان است با اين صداها و فريادهاى تفرقه انداز را از هر حلقومى كه بلند شود، ساكت كنند، و كلام حكمت نظام اميرالمؤمنين عليه السلام را در نظر گرفته تا مانند «اتّباعُ كُلّ ناعِقٍ از هر صدايى پيروى كردن» نشوند و مفاهيم و الفاظ و اصطلاحات و برنامه هاى اسلام را از راه هايى كه صحّت آن تضمين و به گواهى رهبر اسلام رسيده، فراگيرند.

پيرامون مقام ولايت

از جمله چندى است كه عوامل مزدور و مغرض و مأمور- كه به هويت آنها اشاره شد- به مقامات قدسيه انبيا و اوصيا، متهتّكانه و بى ادبانه جسارت كرده و شؤون و مراتب مسلّم و معلوم آنها را انكار مى كنند و مى خواهند از اين راه جنگ داخلى برپا كرده، تشكّل

و هم بستگى نيرومند مسلمانان را در برابر دشمنان اسلام و مزدوران الحاد و استعمار ضعيف نمايند. يكى را بر مى انگيزند تا فضايل و علوم لدُنّى آنها را انكار كند، و ديگرى را مأمور حمله به حريم ولايت آنها مى سازند و شؤونى را كه خداوند متعال به آن بزرگواران عطا كرده است، حاشا مى نمايند.

حتى پاى جسارت را فراتر گذاشته، با نواصب و دشمنان اهل بيت رسالت هم صدا شده، پيروى از يزيد، معاويه، زياد، ابن زياد، حجّاج و متوكّل را شعار خود ساخته، و آيين بنى اميه و دشمنان آل محمّد عليهم السلام را نوسازى مى نمايند.

پاره اى هم با تأويلات و تفسيرهاى نادرستى در پيرامون مسايلى مانند عصمت، طهارت، شفاعت، ولايت، وصايت و امامت مى خواهند خود را روشن فكر جلوه دهند، تا تنى چند از افراد خام و روشن فكر زده را به دور خود جمع كرده، در مقاصد جاه طلبانه خود از آنها استفاده نمايند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 17

راجع به ولايت تكوينى و تشريعى نيز باب بحث و انكار را باز كرده، و خوشبختانه يا متأسفانه، بيشتر آنان كه در انكار آن مبالغه دارند، معنى صحيح آن را درك نكرده و ندانسته و متعصّبانه و از راه لجاج و عناد انكار مى كنند، چنان كه از معترضان و مخالفان آنها نيز بسيارى از ناحيه علم و آگاهى هم طراز آنها هستند.

از اين جهت بسا مى شود كه سلب و ايجاب طرفين وارد بر دو موضوع شده و آنچه يك نفر اثبات و از آن دفاع مى نمايد، غير آن چيزى است كه ديگرى انكار و ردّ كرده است و مفهوم ولايت تكوينى و ولايت تشريعى نزد كسى كه آن را ردّ

مى كند، مفهومى است كه اثبات كننده ولايت تكوينى و تشريعى هم آن را ردّ مى نمايند و در نظر اثبات كننده نيز مفهومى است كه ردّ كننده هم آن را اثبات مى كند و اگر طرفين بفهمند نفى و اثبات آنها در دو مورد است و به هم ارتباط ندارد، مى فهمند كه نزاع آنها لفظى بوده و ناآگاهى و ترك تحقيق باعث آن شده است.

پاسخ هايى پيرامون اين دو جمله داده شده است؛ ولى به نظر مى رسد به طور كافى روشن كننده اين مطلب نيست و محلّ بحث را تعيين نمى كنند و موارد لفظى بودن اين بحث و موارد حقيقى بودن آن را آشكار نكرده اند.

البته پاره اى هستند كه عامدانه و مغرضانه و مأمورانه، راه خلاف را مى پويند و حتى ادعيه اى مثل" جوشن كبير" كه تمامش ذكر خدا و اسماء الحسنى و توحيد است و كتاب هايى مثل" الغدير" را خرافات مى گويند و ولايت تكوينى و تشريعى را بر هر معنى انكار مى كنند، حتى از ابن تيميه ها و ابن قيّم ها و ابن حطان ها و نواصب ديگر هم در دشمنى با اهل بيت عليهم السلام پيش افتاده اند؛ ولى بيشتر كسانى كه در ميدان اين مجادلات كشيده شده اند، فريفته الفاظ گرديده اند كه اگر بفهمند منكران مأمور و مزدور چه قصدى داشته و چه حقايق مقدّس و ثابتى را انكار مى كنند، از آنها بيزارى مى جويند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 18

قسمتى از اين كتاب به طور اختصار، توضيحى است راجع به اين دو موضوع (ولايت تكوينى و ولايت تشريعى) كه در دو بخش تنظيم شده، در بخش اوّل كه به منزله مقدمه است، بعضى از مطالب بسيار مهم و اصولى تذكّر داده

شده كه در درك حقيقت اين بحث و اطراف و جوانب آن مفيد بوده و دانستن آن، با قطع نظر از اين بحث نيز كمال لزوم را دارد. و در بخش دوم- ان شاء اللَّه تعالى- توضيحات و تحقيقات پيرامون ولايت تكوينى و ولايت تشريعى به عرض پژوهشگران و جويندگان حقايق مى رسد.

اميد است براى روشن شدن اذهان و حفظ وحدت كلمه مسلمين و جلوگيرى از تفرقه، مؤثّر باشد.

«إِنْ أَرَدْتُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِيقِي إِلّا بِاللَّهِ

عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 19

بررسى و تذكّر

چند مطلب مهم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 21

بررسى و تذكّر چند مطلب مهم

اشاره

پيش از ورود در اصل بحث، بررسى چند موضوع مهم لازم است؛ زيرا اين بررسى، هم در روشن شدن حقيقت و اطراف و جوانب اين بحث مؤثّر است و هم مستقلًا شامل چند رشته از مسائل بزرگ و اساسى اعتقادى و فكرى است كه در متن معارف توحيدى و اسلامى قرار دارد:

1- توحيد و پرهيز از شرك و غلوّ

در ميان مسائل و اصولى كه دعوت اسلام بر آن قرار دارد، موضوع و پايه اى مهم تر و اساسى تر از «توحيد» نيست. چنان كه عقيده اى خطرناك تر و فاسدتر و باطل تراز" شرك" و" غلوّ"[7] نيست، آن را بايد اثبات كرد و هرچه روشن تر و وسيع تر و خالص تر و پاك تر فرا گرفت و اين را بايد طرد كرد و از صُور و مظاهر و نمايش هاى گوناگونى كه دارد، فكراً و عملًا پرهيز كرد و جلوگيرى نمود:

«... وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّمآءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ»؛[8]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 22

«... هركس به خدا شرك آرد همانند آن است كه از آسمان در افتد و مرغان در فضا بدنش را با منقار بربايند، يا بادى تند او را به مكان دور در افكند».

در مسأله ولايت تكوينى و تشريعى و مقامات و فضايل انبيا و اوليا عليهم السلام بايد كمال توجّه را به اين دو موضوع داشت، تا توحيد با تمام شُعب و اقسامى كه دارد، صد در صد محفوظ باشد و به حريم آن تجاوزى نشده و از خلوص آن، چيزى كم و كاست نگردد، و مخلوق در مرتبه خالق و ممكن در مرتبه واجب شناخته نشود، و شرك و غلوّى پيش نيايد و از افراط در عقيده

به شؤون انبيا و اوليا و نبوّت و ولايت كه فكر و عمل شخص را به شرك و غلوّ گرايش مى دهد، جلوگيرى شود.

از سوى ديگر، از تفريط نيز بايد پرهيز كرد و به نام گريز از شرك يا غلوّ، نبايد فضايل و مقامات و مناصب و شؤونى را كه انبيا و ائمه عليهم السلام دارند، انكار نمود و به" ولايت"- كه خود نيز شعبه اى از" توحيد" است- حمله كرد و كمالات و مقامات انسان هاى نمونه و برتر را- كه بايد از آنها كسب معارف توحيدى كرد، و كشتى نجات بشريت هستند- منكر شد.

بديهى است مطلوب، دقيق و حسّاس است و در اين ميان، شناخت صراط مستقيم كمال لزوم را دارد، و در بعضى از موارد و دقايق آن، فقط علماى متفطّن و متبحّر و زحمت كشيده در قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام مى توانند اظهار نظر نمايند، و راه ميانه و منزّه و پاك را از افراط و تفريط مشخص سازند و به ديگران هم نشان دهند، كه متأسفانه هم افراط و هم تفريط، بسيارى را گمراه كرده است و بعضى مسايلى را غلوّ پنداشته اند كه اعتقاد به آنها در حقّ انبيا و ائمه عليهم السلام نه فقط غلوّ نيست؛ بلكه در حقّ ديگران هم جواز و امكان آن مسلّم است. و از سوى ديگر، برخى هم به اندازه اى بى پروايى و بى احتياطى كرده اند كه گرفتار تعطيل و تشبيه و شرك و حلول و اتّحاد و تاريكى ها و گمراهى هاى گوناگون گرديده اند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 23

«وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»؛[9]

أَعاذَنَا اللَّهُ مِنَ الشّرْكِ وَالْغُلُوّ وَالْإِلْحادِ وَالتَّشْبِيهِ وَالتَّعْطِيلِ، وَمِنَ

التَّقْصِيرِ فِي مَعْرِفَةِ أَوْلِيآئِهِ وَمَناصِبِهِمْ وَمَقاماتِهِمْ.

2- تفويض، شرك و باطل است

تفويضى كه باطل و خلاف توحيد است، دو معنى دارد:

اوّل اينكه: بندگان در كارهاى خود مستقل و فاعل بالاستقلال باشند و قضا و قدر الهى در كار نباشد، افعال عباد از حيطه اراده و نظم عامّ الهى در عالم خلقت خارج باشد.

دوم اينكه: امر خلق، رزق، اماته، احيا، شفاى بيماران، برقرارى نظامات و تدبير كاينات، به حجج الهى عليهم السلام يا به غير ايشان واگذار شده باشد كه فاعل بالاستقلال در اين امور باشند و خدا از تدبير امور و افعال كناره گيرى كرده و عالم را به غير خود سپرده باشد.[10] واضح است كه تفويض به اين دو معنا، خلاف براهين عقلى و ادلّه شرعى است.

امّا از نظر عقلى:

از اين رو كه استقلال غير خدا در افعال و تدبير امور كاينات، هرچند به اقدارِ خدا باشد و حادث بوده و ازلى نباشد، منافى با ذاتِ ممكن است كه بى استقلال و عينِ وابستگى و تعلق و ارتباط به واجب الوجود است؛ خواه مجعول بالذات،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 24

ماهيات باشند يا حقايق وجوديه. و فرض وجودى غير از خدا كه به نحو استقلال و استبداد، منشأ جعل و خلق و مبدأ وجود باشد، مستلزم خُلف و خروج آن از امكان به وجوب، و از ارتباط به استبداد و از تعلق به استقلال است و اين، علاوه بر اينكه محال است، عين شرك است.

و خلاصه، مستقل و فاعل بالاستقلال شناختن غير خدا- حتى در افعال شخصى- شرك است؛ زيرا فاعل بالاستقلال و وجود مستقل مطلق، منحصر به خدا است و فرض استقلال براى غير خدا، اگرچه در حيثيتى از

حيثيّات باشد، فرض محال و شرك است، هرچند آن استقلال به جعل الهى باشد، خواه به جعل تأليفى و تركيبى باشد و خواه به جعل بسيط.

بديهى است كه امور مستحيله متعلق هيچ گونه جعل واقع نخواهد شد.

و امّا از نظر شرع:

پس كافى است در ردّ آن، آيه شريفه:

«وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»؛[11]

«يهود گفتند: دست خدا بسته است، به واسطه اين گفتار دروغ، دست آنان بسته شده و به لعن خدا گرفتار گرديدند؛ بلكه دو دست خدا گشاده است».

و نيز آيه كريمه:

«كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»؛[12]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 25

«هركه در روى زمين است دست خودش فنا و نابودى است».

و آيات زيادى كه راجع به امر رزق و خلق، كشف ضرّ، وجوب توكّل به خدا و غير اينها وجود دارد.

روايات بسيارى مثل حديث معروف:

«لا جَبْرَ ولا تَفْوِيضَ؛ لكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ»؛[13]

«نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه امرى است ميان اين دو».

و حديثى از حضرت رضا عليه السلام:

«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَفْعَلُ أَفْعالَنا، ثُمَّ يُعَذّبُنا عَلَيْها، فَقَدْ قالَ بِالْجَبْرِ.

وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فَوَّضَ أَمْرَ الْخَلْقِ وَالرّزْقِ إِلى حُجَجِهِ عليهم السلام، فَقَدْ قالَ بِالتَّفْوِيضِ. وَالْقآئِلُ بِالْجَبْرِ كافِرٌ، وَالْقآئِلُ بِالتَّفْوِيضِ مُشْرِكٌ».[14]

3- قدرت غير مستقل و باذن اللَّه

قادر بودن عبد، به طور ارتباط و غير مستقل و بإذن اللَّه، بر اماته و احيا و شفاى بيماران و خلق و رزق، نه به عنوان اداره امور و خلق خلايق و ترتيب دادن نظام كلّى ارزاق و برقرار داشتن سازمان كاينات؛ بلكه طبق حِكم و مصالح عارضى و ثانوى، كه در داخل اين سازمان مناسب مى شود، شرك نيست.[15] با اين حال، اطلاق بعضى از اسما-

كه اختصاص آن به خدا ثابت نيست- به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 26

كسى كه چنين قدرتى به او اعطا شده و همچنين استناد افعالى كه به طور حقيقت به خدا استناد داده مى شود، به كسى كه در شرايط مذكور، فعلى از او صادر مى گردد، توقيفى و محتاج به دليل و اذن شرع است، و حداقل بايد گفت: در مواردى جايز است كه قراين يا قرينه ظاهرى از حال و مقال باشد كه به هيچ وجه شائبه شرك و استقلال در بين نيايد، لذا قرآن مجيد در يك مورد مى فرمايد:

«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ»؛[16]

«خدا است كه ارواح خلق را مى گيرد».

و در جاى ديگر مى فرمايد:

«تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»؛[17]

«فرستادگان ما او را مى ميرانند».

و نيز:

«الَّذِينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلآئِكَةُ»؛[18]

«ملائكه جان آنان را مى گيرند».

بنابراين، اطلاق بعضى از اسماء الحسنى، مثل «الرازق»، «المميت»، «المحيى»، «الفالق» و «الخالق» به غير خدا به طور اطلاق، خواه آن غير ملائكه باشد يا غير ملائكه جايز نيست، و جواز و عدم جواز آن بر حسب موارد، و بر حسب اسماء اللَّه ملاحظه مى شود. لذا و بر اساس همين جهت كه بيان شد، مى بينيم به كسى كه زمين موات را احيا مى كند، «محيى» مى گويند و شائبه و توهم شرك در آن نيست؛ زيرا قرينه است كه معنايى كه از اسم «المحيى» در هنگام اطلاق آن بر خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 27

اراده مى شود از آن اراده نشده، بلكه مَجاز است؛ زيرا به لحاظ اينكه او اسباب و معدات زنده شدن زمين را با روييدن نبات در آن، فراهم مى سازد، به او مُحيى مى گويند. چنان كه به زمين هم، به لحاظ آنكه در آن اشياى زنده روييده مى شود، «محيات»

مى گويند،[19] امّا زنده ساختن زمين و روياندنِ نبات، فعل خدا است.

بارى، غرض اين است كه در امثال اين موارد، قرائن در كار است و هيچ شائبه و توهم شركى در بين نيست، و اگر به احيا كننده زمين مُحيى بگويند و عمل احيا را به او نسبت دهند، با احياى ارضى كه در آيات:

«اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛[20]

«بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مردنش زنده مى گرداند».

و نيز:

«وَآيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها»؛[21]

«و يك برهان آن است كه ما زمين مرده را زنده مى كنيم».

اشتباه نمى شود. و تفاوت مفهوم اين دو اطلاق را، هر كس اندك ذوق و معرفتى داشته باشد، به وضوح درك مى كند.

نكته ديگرى كه گاه مانع از جواز اطلاق بعضى از اسماء الحسنى، بر صاحب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 28

قدرت ارتباطى و اذنى و غير مستقل است، اين است كه برخى از اين اسماء، عند الاطلاق، دلالت بر استمرار تلبّس ذات به آن دارد، مثل «الفيّاض»، «المحيى»، «المميت» و «الرّزاق»، در حالتى كه ظهور قدرت اذنى، چون بر حسب مصالح و حكمت هاى خاصّه است، موارد آن بسيار نادر، بلكه در برابر ظهور قدرت استقلالى و ذاتى حقّ «اندر من النادر» است و پيوسته و لايزال نيست. و اين مقدار، مجوّز صحّت اطلاق اين اسما به طور مطلق نمى شود. به علاوه، از اطلاق اين اسما بر خدا چيزى فهميده مى شود كه از اطلاق آن بر غير خدا فهميده نمى شود. مثلًا اگر فرض كرديم اطلاق «الشافى» بر طبيب، دوا، دعا كننده و كسى كه به اذن خدا مى تواند بيماران را شفا دهد، مانند عيسى عليه السلام جايز باشد، از آن معنايى

كه هنگام اطلاق آن بر خداوند متعال اراده مى شود، اراده نمى گردد. خدا شافى مطلق و بالذّات و شافى بالاستقلال است و پزشك و دارو و تشخيص پزشك و اثر دارو و دعا و استجابت و اذن در شفا همه و همه اسبابى هستند كه «او» فراهم ساخته است و آنجا هم كه دوا اثر مى كند، و پزشك بيمارى را معالجه مى كند و دعا مستجاب مى شود، و عيسى كور مادرزاد را شفا مى دهد، شافى او است، امّا تشخيص پزشك و تأثير دارو و دعا و فعل عيسى على نبيّنا و آله و عليه السلام- هر يك، از اسباب عادى يا غير عادى شِفا مى باشند كه تشخيص پزشك به توفيق و هدايت خدا و تأثير دارو به جعل خدا و اثر دعا- كه سبب غير طبيعى است- به استجابت آن از جانب خدا و فعل عيسى هم- كه سبب غير عادى است- به اذن خدا مى باشد. بنابراين، اگر هم كسى اين اشيا را شافى خواند، مفهومش با مفهوم «الشافى» كه به خداوند اطلاق مى شود، از زمين تا آسمان و از ممكن تا واجب تفاوت داشته و با يكديگر اشتباه نمى شوند. آن شفا، اثر عالم غيب و غيبِ اين عالم است و اين شفا، اثر اسباب طبيعى يا عادى است كه اين اسباب نيز مثل خود شفا،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 29

آيه و نشانه و اثر عالم غيب است «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» و درك تفاوت و مغايرت مفهوم «الشافى» اگر بر غير خدا اطلاق شود، خصوصاً اگر اطلاق كننده، موحّد و خداشناس باشد، با مفهوم آن وقتى بر خدا اطلاق مى شود، مثل درك مفهوم

«المحيى» است كه گفتيم هر صاحب ذوق آن را درك مى نمايد.

4- اداره سازمان كاينات به اذن خدا

ممكن است مديريت كلى سازمان كاينات را، به نحوى كه مستلزم شرك نباشد، به اين گونه عنوان كرد: عقلًا مانعى ندارد كه اداره سازمان كاينات را به اذن خدا، انسان كاملى مانند نبىّ و ولىّ وقت عهده دار باشد، نه به نحو استقلال كه اشكالات عقلى لازم بيايد و محاذير عقيده يهود كه مى گويند: «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»، پيش بيايد، بلكه به اين نحو كه فرد مذكور جزء جنود حقّ و مظهر مرتبه: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» باشد و اداره امور كاينات توسط او، ظهور مديريت مستقل ازلى و غير منقطع دائمى الهى باشد، چنان كه اين منصب به طور جزئى براى ملائكه ثابت است و هر كدام از آنان- باذن اللَّه تعالى- در پُستى انجام وظيفه و مأموريت مى كنند و آيات قرآن مجيد، مثل: «فَالْمُدَبّراتِ أَمْراً»[22] و «فَالْمُقَسّماتِ أَمْراً»[23] و احاديث بر آن دلالت دارند، مانعى ندارد كه به طور كلّى- امّا به همان نحو كه براى ملائكه ثابت است- براى فردى از افراد بشر، كه اكمل خلايق باشد، ثابت باشد.

اين احتمال- اگرچه شرك نبوده و اعتقاد به آن كفر و خلاف ضرورت نيست، بسا كه بعضى از اخبار ضعيف دليل آن شمرده شود- ثابت نيست، و دليل محكمى از قرآن كريم و احاديث صحيح و معتبر، بر اينكه سازمان كاينات به طور كلى به نبىّ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 30

يا ولىّ واگذار شده، و نبىّ يا ولىّ، عامل مطلق مشيّت اللَّه و ارادة اللَّه است وجود ندارد هرچند ممكن است بعضى از اطلاقات را عدّه اى دليل بگيرند، امّا آنچه به نظر

حقير رسيده و فعلًا در نظر است، اين اطلاقات براى اثبات اين مطلب كافى نيست.

علاوه بر آنكه ظواهر آيات زيادى دلالت دارند كه بسيارى از افعال را خداوند متعال بلاواسطه انجام مى دهد:

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»؛[24]

«فرمان نافذ خدا چون اراده خلقت چيزى را كند به محض اينكه بگويد موجود باش بلافاصله موجود مى شود».

و اگر هم قابل حامل بر فعل به واسطه بدانيم، يا حمل بر مجرّد صدور فعل از او بنماييم- خواه با واسطه باشد يا بدون واسطه- با توجّه به اينكه موارد بسيارى در قرآن و حديث است كه با عدم قرينه اطلاق و استناد فعل به خدا داده شده است و ظاهر در فعل بدون واسطه است، اين همه ظواهر را نمى توان توجيه و برخلاف ظاهر حمل كرد. در هر صورت اين ادّعا دليل محكمى ندارد، و قولِ به آن قول به غير علم است.

و اگر گفته شود: به ملاحظه بعضى از احاديث، مثل:

«نَزّلُونا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ وَقُولُوا فِي فَضْلِنا ما شِئْتُمْ»؛

«ما را از مرتبه ربوبيت و خدايى پايين آوريد، سپس هرچه مى خواهيد در فضل ما بگوييد».

اين مقام و منصب براى آن بزرگواران ثابت است.

جواب اين است كه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 31

اوّلًا: اعتبار اين حديث محقّق نيست و ضعيف است.[25] ثانياً: اين حديث دلالت ندارد بر اينكه مناصب و افعالى را كه شك در تلبّس و صدور آن از آنها داريم، بر ايشان ثابت كنيم و محقّق الوقوع بگيريم، مثلًا معجزه اى را كه شك در صدور آن داريم، جهت وجود اين خبر، صادر بدانيم يا هر بخشش و اعطا و هر صدقه و هر فعل مستحب

را به آنها نسبت دهيم، بلكه فقط در اين موارد، نفى امكان اين منصب يا صدور معجزه كذايى از آنها جايز نيست، امّا مسأله اين است كه امكان، غير از وقوع است.

ثالثاً: نفى اين منصب از نبىّ و امام، دليل بر عدم كمال نفس قدسى آنها، و عدم صلاحيّت و شايستگى نفسانى آنها براى اين منصب نيست؛ زيرا ممكن است به رعايت مصالحى كه خدا داناتر است، يا موانعى اين منصب براى آنها نباشد، تا مردم غرق در توجّه به واسطه نشده و از ذى الواسطه غافل نگردند، و قبل از واسطه و با واسطه و بعد از واسطه و بدون واسطه، خدا را ديده و به او توجّه كنند، و او را قاضى الحاجات و كافى المهمّات و مجيب الدعوات و اقربُ من حبل الوريد، بدانند.

رابعاً: چنان كه قبلًا گفتيم، توجيه و حملِ تمام ظواهر قرآن كه دلالت بر اين دارند كه صدور بسيارى از افعال از خداوند متعال بدون واسطه است، عرفى نيست و دلالت في الجمله آنها بر صدور افعالى از خدا بدون واسطه قابل انكار نيست، بنابراين با اتكا به مداركى مانند: «قُولُوا في فَضْلِنا ما شِئْتُمْ» نمى توان دست از اين ظاهر برداشت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 32

5- پيرامون غلوّ

اعتقاد به امكان اينكه خداوند، ممكنات را مطيع و فرمانبر بشرى قرار دهد، يا بشر مانند فرشته، مناصب يا مأموريت هايى در داخل سازمان كاينات و رتق و فتق امور و امر خلق و رزق داشته باشد، مثل ملائكه صورت گر، يا ملائكه موكَّل بر امطار و سحاب و حتى حاملان عرش، شرك نيست ولى بعضى ممكن است از طريق «غلو» اين گونه عقايد

را مورد اشكال قرار دهند و بگويند: «اين مناصب از خواصّ ذاتى ملائكه است و بشر اين خواص را ندارد و اعتقاد به اينكه فردى از افراد بشر اين مناصب را دارد، اعتقاد به ارتفاع و خروج او از عالم بشريّت است، مانند اينكه كسى بگويد، انبيا مثل ملائكه بالذات خوردن و خوابيدن و خسته شدن و بيمارى و گرسنگى و تشنگى و رنج و درد ندارند. اين عقيده اگرچه شرك نيست چون ملائكه اين عوارض را ندارند، ولى غلوّ است. بنابراين اگر كار و عملى كه مقتضاى ذات بشرى نيست، از نبى و ولى ظاهر شود، خرق عادت بوده و حقيقتاً فعل خدا است».

امّا پاسخ از اين توهم اين است كه:

اوّلًا: از كجا مى گوييد مداخله ملائكه در امورى كه مأموريت دارند، و مناصبى كه برعهده دارند، از خواص ذات آنها است، تا بنابر اينكه خاصه مشترك بين آنها و انسان نباشد، قول به آن نسبت به بشر غلوّ باشد؟ بلكه ممكن است مأموريت و منصب باشد و بعضى از افراد بشر نيز مانند آنها مناصب غيبى داشته باشند. مانند بنده اى كه در سوره كهف، شرح ملاقات حضرت موسى عليه السلام با او مذكور است، و مأموريت هاى غيبى و باطنى و غير عادى انجام مى دهد. و مؤيد اينكه اين مناصب خاصيت ذات ملائكه نيست، اين است كه هر كدام از ملائكه، قائم به منصبى و مختص به مأموريتى هستند، در حالى كه اگر خاصيت ذات آنها بود، بايد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 33

همه داراى تمام اين مناصب باشند، و قول به اينكه هر فردى از ملائكه خاصيت ذاتى جداگانه اى دارد كه اقتضاى مقام

خاصى را دارد، مستلزم قول به اين است كه ملائكه انواع مختلف هستند و چه انواع مختلف باشند و چه نباشند، اين جهت كه مداخله آنها در امور كاينات، خاصيت ذات آنها باشد، آن هم نه خاصيت مشترك بين آنها و انسان، مردود است.

ثانياً: اگر از خواص ذات آنها باشد، خاصيت مشترك بين آنها و بشر است؛ زيرا چنان كه گفته شد بعضى از افراد بشر نيز از اين گونه مناصب سرّى و مخفى و غير عادى دارند. و اگر گفته شود: پس چرا تمام افراد بشر اين مداخله را ندارند؟ ممكن است جواب داده شود كه اصل اين خاصيت، در بشر هست ولى ممكن است ظهور آن شرايطى داشته باشد، يا موانعى از ظهور آن منع كنند، يا عللى اصل آن را فاسد و باطل نمايند.

ثالثاً: جماعتى از حُكما و فلاسفه چنان كه خواهيم گفت- خرق عادت و قدرت بر تصرّف در اكوان را لازم ذات نبىّ و ولىّ مى دانند. و حداقل اين رأى، اين است كه قدرت بر تصرّف، از لوازم ذوات و نفوس كامله است، خواه ملك باشد، خواه بشر.

رابعاً: اگر بگوييم: قدرت غير عادى بر تصرّف در اكوان و اطاعت و فرمانبرى مخلوقات، از بشر، ذاتى او نيست، از كجا بگوييم حصول اين قدرت يا اطاعت، و فرمانبرى كاينات از بشر، منافى با ذات او است،[26] چنان كه در عوارض ديگر نيز همين طور مى توان گفت. مثلًا سهو و نسيان براى بشر امكان دارد، امّا ضرورى نيست و چنان نيست كه بشر «واجب السهو و النسيان» باشد، چنان كه مراتب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 34

و موارد سهو و نسيان و همچنين تذكّر و توجّه،

به حسب همه افراد امكان دارد، ولى اين مراتب براى همه واجب نبوده و اتفاق نمى افتد. و با چنين تحقيقى، مى توان وفق و سازگارى داد بين قولى كه قائل به سهو نفوس كامله است كه مراد او امكان ذاتى سهو آنها باشد- هرچند خلاف ظاهر كلام او و استدلال او است- و بين قولى كه قائل به عدم جواز سهو است، به اينكه مراد او نفى امكان وقوعى آن است. و اين نظر در ملائكه هم جارى است.

بنابراين، هيچ مانعى ندارد كه انبيا و اوليا، تحت رعايت هاى خاصى اين مناصب را داشته باشند، و مثلًا از سهو و نسيان مصون باشند و غلوى در اين فرض نمى شود و احتمال غلو ناشى از عدم تحقيق و بررسى موضوع است.

اميرالمؤمنين عليه السلام راجع به پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله در خطبه قاصعه مى فرمايد:

«وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صلى الله عليه و آله مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلآئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكارِمِ وَمَحاسِنَ أَخْلاقِ الْعالَمِ لَيْلَهُ وَنَهارَهُ»؛[27]

«خداوند بزرگ ترين فرشته اى از فرشتگانش را از وقتى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از شير گرفته شده بود همنشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگوارى ها و خوى هايى نيكو سير دهد».

و اينكه يك نفر تحت نظر خاص تربيت و رعايت الهى يا جنود غيبى حقّ باشد و ديگرى نباشد، امر نادرى نيست و:

«اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»؛[28]

«خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا مقرر دارد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 35

مثلًا يك نفر صدقه مى دهد، يا صله رحم مى كند، يا دعا مى نمايد، بلا از او دفع

مى گردد، و جنود غيبى الهى از او نگهدارى مى نمايند و به او كمك مى دهند. يا يك نفر صدقه نداده و قطع رحم كرده است، عمرش كوتاه گرديده و ملائكه اى كه از او محافظت مى نمايند، او را ترك مى كنند. اينها غلوّ نيست بلكه مسائلى است كه در نظام تدبير امور كاينات- كه قائم به آن خداوند قيوم است- وارد و از اسرار قضا و قدر الهى است.

خامساً: ممكن است گفته شود، ريشه تمام كمالاتى كه براى موجود ممكن، متصور و معقول باشد، در تمام انسان ها نهفته است، و مراتب ظهور آن به حسب وجود اسباب و شرايط و عدم آنها و همچنين وجود يا عدم موانع، مختلف و متكثّر است و شدت و ضعف دارد، و اختلاف مراتب به قدرى است كه بعضى از مراتب عالى آن مافوق مرتبه انسان جلوه مى كند، چون انس اغلب با مراتب مادون است.

مثلًا استعداد تعلّم غيوب، به وحى و الهام الهى و حتى از طريق خواب و تفرّسات، نيرويش در وجود بشر هست، هرچند بالذات عالم به غيب نيست، لذا مى بينيم بسيارى حتى با خواب، از امور غيبى و آينده مطلّع مى شوند، حال اگر افرادى باشند كه تحت رعايت و عنايت الهى، و در اثر رياضات و عبادات و خلوص نيت و كمال معرفت با الهامات و عنايت هايى از غيب مطّلع باشند، جايز است و غلو نيست و فوق مرتبه بشرى نمى باشد، اگرچه خارق عادت است آنچه فوق مرتبه بشر است، علم غيب ذاتى است.

سادساً: بر حسب روايات معتبر، انوار و ارواح رسول اكرم و ائمه- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- در عوالم قبل از اين عالم، هميشه مشمول عنايت هاى الهى،

و داراى كيفيات خاص و خصوصيات ممتاز و واجد شؤون و مراتب و مقامات عالى بوده اند كه احدى آن مراتب و مقامات را نيافته است و سوابق آفرينش و سير آنها در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 36

عوالم مختلف و ظهور انوارشان، حاكى از كمالات وجودى ايشان است و هرچند سرّ اختصاص آنها را به اين عنايت ها- كما هو حقّه- درك نكنيم، ولى اختصاص آنها به مقامات و درجات و كمالات و مناصب رفيع و علوم غيبى و قدرت تصرّف در كاينات و اطاعت و فرمانبرى مخلوقات از آنها، امرى مسلّم و واقع شده است و محل استبعاد نيست. در حالى كه ما در عصر خود ديده ايم، برخى از اهل عبادت و تقوا را كه با خواندن قرآن مجيد و دعا و كشيدن دست بر محل درد، درد را آرام مى كردند، از ذوات مقدّس محمّد و آل محمّد عليهم السلام كه نخبه كاينات و علّت غايى مخلوقات مى باشند، مراتب و مقاماتى كه خدا به آنها اعطا كرده است، استبعاد ندارد و در عين حال با «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ» منافات ندارد و لازمه اين كمالات «بشر برتر» بودن است، نه برتر از بشر بودن و غير بشر بودن، تا غلوّ محسوب شود.

و آخرين نكته اى كه در اين قسمت متذكّر مى شويم اين است كه اعتقاد به اينكه نبىّ و ولىّ پاره اى از خصائص ملائكه را دارند، غلو نيست؛[29] زيرا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام از ملائكه افضل هستند و بلكه ساير انبيا نيز از ملائكه افضلند. چنان كه خواجه نصير طوسى در تجريد فرموده است: «وَالْأَنْبِيآءُ أَفْضَلٌ لِوُجُودِ

الْمُضآدّ» بلى، چون بشر بودن انبيا و ائمه عليهم السلام از ضروريات است، انكار بشر بودن ايشان چون انكار ضرورى دين است، كفر مى باشد و امّا غلوى كه در كتب فقه و كلام از آن بحث شده و قائل به آن كافر و نجس شمرده شده اين است كه پيغمبر اكرم و ائمه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 37

طاهرى عليهم السلام را خدا و معبود بداند، يا ايشان را در الوهيت و ربوبيت و خالقيت و رازقيت شريك خدا بداند يا اينكه بگويد خدا در ايشان حلول كرده يا متّحد شده است يا اينكه بدون تعليم خدا و افاضه او عالم به غيوب هستند، يا آنكه براى ائمه نيز مقام پيغمبرى و نبوّت قائل باشد، يا اينكه معتقد باشد كه با ولايت و محبّت خاندان رسالت، حاجتى به عبادت و اطاعت، و پرهيز از معاصى نيست، و امثال اين عقايد كه يا شرك است و يا انكار ضرورى در هر دو صورت كفر است.

6- مجارى فيض

بعضى مى فرمايند: ذوات شريف رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام مجارى وصول فيض خدا به ماسوى هستند.

مقصود از اين بيان، اگر جمع بين نظر حكما و اهل معقول و روايات و احاديث باشد، بدين ترتيب كه بخواهند، ميان اين رأى كه: «صادر اوّل و معلول اوّل و علّت ثانيه، عقل اوّل است و پس از آن عقول و علل ديگر تا عقل عام تر» با احاديثى كه دلالت دارند بر اينكه:

«أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ، نُورُ النَّبِيّ صلى الله عليه و آله»؛[30]

«اولين چيزى كه خداوند خلق كرد نور رسول اكرم صلى الله عليه و آله

بود».

وفق بدهند، كه هم نظر حكما را در چگونگى حصول كثير از واحد و ربط حادث به قديم حفظ نمايند، و هم اين احاديث را قبول كرده باشند، و بگويند: «خلقت اشيا، غير از صادر اوّل يا عقل اوّل يا نور رسول اكرم- هر تعبيرى كه نمايند- بدون واسطه، محال و غير مقدور است». و بگويند: «هر واسطه اى نيز در رساندن فيض به واسطه بعد از خود كه معلول او هم مى باشد- به ايجاب يا غير ايجاب- مثل علّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 38

اوّلى، مؤثر و مفيض است و افاضه فيض از ناحيه فيّاض حقيقى، بدون تأثير و توسط اين وسائط امكان پذير نيست». و به عبارت ديگر، اين وسايط را به ايجاب يا غير ايجاب، جزء علل فاعلى معلولات بگيرند، اين معنى خلاف آيات و روايات زيادى است كه دلالت دارند بر اينكه علّت فاعلى ايجاد كاينات و خالق مخلوقات، خداوند متعال است و هر كجا نيز وسايط و فواعلى- مانند ملائكه- به اذن او در بين آمده باشد، بر حسب مصالحى است، و آن فاعليت و واسطه بودن هم- برخلاف قول حكما در عقول عشره- ذاتى آن فواعل و وسايط نيست كه در نتيجه صدور افعال و افاضه فيوض، منحصراً بالايجاب، و لزوماً از مجراى آنها صورت پذير باشد و گذشته از اين قول به فاعليت ذاتى صوادر و وسايط در برابر فاعليت ذاتى حقّ، شرك است خواه از فاعل تعبير به عقل شود و يا به نور پيغمبر صلى الله عليه و آله.

مضافاً بر اينكه همان طور كه هر بنده مى تواند بدون واسطه با خدا مرتبط شود و:

«أَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ

لِسِرّي بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضى لِي حاجَتِي»؛

«خلوت كنم با او هر جا بخواهم براى راز دلم بى واسطه و حاجتم را برآورد».

بگويد، خدا به طريق اولى مى تواند فيض خود را در هر حال و هر مكان، بدون واسطه به او برساند. اضافه بر اينها، بين اين نظر و روايات و احاديث، نمى توان سازگارى كامل داد؛ زيرا اگر صادر اوّل، نور جميع حضرات عليهم السلام باشد، صادر دوم نور كيست؟ و اگر نور شخص پيغمبر باشد، و ساير معصومين به سلسله مراتب صادر باشند، به طور مستقيم با كلام حكما تطبيق نمى كند.

و به هر حال، اگر مبانى حكما در اين مورد به نحوى تقرير شود كه اشكالى پيش نيايد، و شرك و ايجاب و محاذير ديگر لازم نشود و برهان قاطع هم بر آن اقامه شود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 39

و دانستن اين مباحث يعنى چگونگى ربط حادث به قديم و صدور كثير از واحد هم لازم باشد و نظير مباحثى كه منتهى به بحث از ذات الهى مى شود- كه منهىٌّ عنه است- نباشد، بديهى است كه در اين صورت اين سازگارى بين اين نظر و احاديث به جا و معقول است.

ولى آنچه به طور مسلّم مى توان گفت اين است كه ورود در اين مباحث لزومى ندارد، خصوصاً كه شناختن پيغمبر و امام در اين اوج و حدّ واجب نيست و عرفان و معرفت مقامات آنان، با معرفت اين مباحث ارتباطى ندارد. بلى، شكى نيست كه صادر اكمل و اتمّ و اشرف، نور رسول خدا و ائمه طاهرين و حضرت زهرا- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- است و برحسب روايات زيادى صادر اوّل نيز انوار ايشان است،

چنان كه بنابر احاديث معتبر ديگر، خدا نور پيغمبر را از نور خود، و نور على را از نور پيغمبر آفريده، كه بديهى است اين معانى و تعبيرات، كه اشاره به حقايق و مطالبى راجع به غيب اين عالم و غيب وجود آن ذوات مقدّس است، منافاتى با عقايد توحيدى نداشته و اشكالى ندارد؛ زيرا همان طور كه خدا اين عالم ماده و ظاهر را از عناصر و بسائط مى آفريند، باطن عالم و ارواح را نيز از انوار حضرات معصومين، خلق فرمايد و از آن عالم معنى به اين عالم غيب مدد بدهد، چنان كه از نور آفتاب و هوا و مواد زمين، به انسان و جنبندگان ديگر و نباتات مدد مى بخشد، هرچند ما اين روابط عينى را درك نكنيم و عاجز از فهم چگونگى آن باشيم، ولى اگر صادق مصدّق از آن خبر داد مى پذيريم، امّا اينكه ايشان- كه علّت غايى خلقت هستند- علّت فاعلى ايجاد ساير ممكنات، به ايجاب يا غير ايجاب باشند خواه آنان را مستقل در ايجاد بشمارند و تأثير آنها را در ايجاد ذاتى آنها بگويند يا غير مستقل بگويند و منصب و مأموريت بدانند، اين گونه عقايد يا شرك است و خلاف توحيد افعالى، و يا خلاف مطلب چهارم از مطالب مذكور در اين مقدمه است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 40

بلى، اين مقدار جايز است كه كسى بگويد، فيض وجود و رحمت و هدايت و ساير فيوض، از آنها و به واسطه آنها به مفاض مى رسد و آنها با امر خداى تعالى و تقدير او، فيوضش را به ديگران مى رسانند و واسطه در ايصالند، چنان كه در مورد حضرت آدم- على

نبينا و آله و عليه السلام- قرآن مجيد تصريح دارد كه خداوند به آدم اسما را تعليم فرمود و سپس به آدم امر فرمود كه به ملائكه خبر دهد و به عبارت ديگر گفت هشود كه ارادة اللَّه و مشية اللَّه بر اين تعلق گرفته است كه فيض او از اين مجارى به ديگران برسد، چنان كه مشية اللَّه بر اين جارى شده است كه تكثير ذريّه آدم و هر حيوان و جنبنده ديگر- مگر در بعضى از موارد نادر- به توالد و تناسل انجام بگيرد هرچند بدون آن هم خدا قادر است، و ظاهراً اين بيان هم بازگشت به همان بيانات گذشته دارد؛ اگر مقصود اين باشد كه آنان در ايجاد مخلوقات، منزلتى مثل منزلتى كه خدا براى پدر و مادر در پيدايش فرزند قرار داده دارند، كه به هيچ وجه علّت فاعلى شمرده نمى شود، بلكه نظير اسباب معدّه مى باشند، و صرف جريان مشيت خدا و تقدير او در پيدايش مخلوقات به اين نحو است، شرك نبوده و مخالف توحيد افعالى نمى شود، امّا چنان كه در مطلب چهارم گفته شد دليلى قاطع از قرآن و احاديث، بر اين مطلب كه مشية اللَّه- به طور كلى و مطلق- به اين نحو قرار گرفته و بدون واسطه، ايجاد و خلق و امور و افعال ديگر، از خدا صادر نمى شود نداريم بلكه ظواهر زيادى از آيات و احاديث، خلاف آن را ثابت مى نمايد.

و اگر مقصود اين است كه آنان اگرچه فاعل مستقل نمى باشند، ولى به اذن خدا و امر او، مأمور و مأذونند كه فيض را به ديگران برسانند و رساندن فيض فعل آنها است، هرچند مأمور خدا و

عامل اجراى مشيت او باشند، چنان كه در مورد تعليم آدم به ملائكه، رساندن فيض عالم به ملائكه آن افعال فعل ملائكه است، هرچند مأمور و مجرى مشيّت حقّ بودند. اين معنى و منصب نيز به طور كلى و مطلق، براى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 41

احدى از بشر و ملائكه ثابت نيست، مع ذلك اگر كسى بعضى از اخبار را در اين موارد، از حيث متن و دلالت، بى خدشه بداند و به آن معتقد شود، كفر و غلو نمى باشد و مطلب محالى نگفته است. هرچند محال نبودن و امكان، اعم از وقوع است، چنان كه وقوع اخصّ از امكان است، و اولى در اين مورد سكوت و نفى نكردن و پرهيز از قول به غير علم است.

7- خوارق عادات
اشاره

ظهور خوارق عادات و حوادثو و وقايع و افعالِ خارج از قلمرو و اسباب و مسببات عادى و متعارف و مألوف، به دست گروهى از افراد بشر، مسلّم و غير قابل انكار است و به طور تواتر و فوق تواتر نقل شده، و قرآن مجيد هم با صراحت آن را اثبات نموده است، و نه فقط ملّيّون و پيروان اديان آسمانى و عقيده مندان به عالم غيب، اين موضوع را قبول دارند، و شواهد و وقايع حسّى و عينى آن را نقل مى نمايند.

آنچه بين متكلّمان و دانشمندان علم و كلام، و فلاسفه و حكما، محلّ نظر واقع شده است، چگونگى صدور اين خوارق، و مستند آن است، حكماى بزرگ و فلاسفه الهى معتقدند كه خوارق عادات فعلِ نبىّ و ولىّ و به عبارت ديگر شخص صاحب نفس كامل و قدسى است، و قدرت او بر فعل خارق،

و اطاعت اكوان از او، از خواصّ ذاتى نفس كامل او است. اينان مى گويند، نفس نبىّ و ولى، داراى خواص و خصائصى است كه از جمله قدرت بر اظهار اين خوارق، و اطاعت تكوينى عناصر از او است. و خلاصه از ذاتيات نفس نبى و ولى، قدرت تصرّف در اكوان و كاينات است. بنابراين صدور خارق عادت از نبىّ و ولىّ جايز است، چه براى تحدّى باشد و چه نباشد، و اين اطاعت اكوان و كاينات از او، شاهد صدق او است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 42

ابن خلدون، فيلسوف و جامعه شناس، بعد از آنكه به صدور خوارق از نبى و ولى اعتراف مى كند، بين نبى و ولى در اين جهت، به اين نحو فرق مى گذارد كه:

خوارق نبى، مانند صعود به آسمان و نفوذ در اجسام و احياى موتى و سخن گفتن با ملائكه است، امّا از ولى، كمتر و محدودتر است، مثل تكثير قليل و خبر از غيب و امثال آن. و با اينكه نسبت به اهل بيت عليهم السلام در كتاب «مقدمه» از حدود ادب خارج شده و تحت تأثير سياست امويين و تربيت اموى خود سخن رانده است، علم امام جعفر صادق عليه السلام را به غيوب تصديق كرده است و غرضش اين است كه دايره قدرت صاحب خارق عادت، به كمال نفس او ارتباط دارد و لذا چون در نظرش مطلق نبى از ولى، در كمال نفس اكمل است، اين گونه فرق گذارده است و الّا بايد بگويد، قدرت صاحب خارق به حسب اشخاص و نفوس آنها، و اطاعت تكوينى اشيا و عناصر از آنها مختلف است. و ائمه عليهم

السلام و حضرت زهرا عليها السلام هم محدّث بودند و ملائكه با آنها حديث مى گفتند، چنان كه با مريم عذرا سخن گفتند و قرآن مى فرمايد:

«وَإِذْ قالَتِ الْمَلآئِكَةُ يا مَرْيَمُ ...»؛[31]

«و چون فرشتگان گفتند: اى مريم ...».

و ظاهراً اين نظر، در حدود مطلب «5» از مطالبى كه در اين مقدمه بيان شد، خالى از اشكال عقلى باشد، يعنى به شرك و غلو برخوردى ندارد؛ زيرا اگر مقصود ايشان اين باشد كه اين قدرت از خواصّ كمال نفس ولىّ و نبى است، و كمال نفس مستقيماً افاضه و موهبت الهى است، اين قدرت هم بالعرض موهبت الهى خواهد بود و مانعى ندارد كه خدا چنين قدرتى را به عبدى از عباد خود اعطا كند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 43

و اگر مقصود اين باشد كه كمال نفس انبيا و اوليا، كسبى است و كمال نفس مقدّمه قدرت بر تصرف در اكوان است، و به عبارت ديگر، لازم و ملزوم يكديگر هستند، باز هم در حدود همان «5» اشكالى پيدا نمى كند. و نظير اين مى شود كه شخصى توسّط اكمال علم، بر اظهار صنايع كوچك و بزرگ قدرت پيدا كند و در هر دو صورت نبى و ولى فاعل بالاستقلال نمى باشند و جريان كار و تصرّف آنها، مانند تصرفات عادى ايشان، از مسير تقدير و قضا و قدر الهى خارج نيست و به آنچه در مطلب دوم و سوم، بطلان آن ثابت شد، ارتباط ندارد.

گروهى هم گفته اند كه فعل خارق، چنان كه حكما گفته اند، فعل نبى و ولى است، ولى قدرت بر اظهار آن، و اطاعت اكوان از نبى و ولى، خاصه كمال ذات آنها نيست، هرچند نفس آنها در

مرتبه كمال است. بلكه خدا به انبيا و اوليا در هر مورد كه مصلحت بداند، اين قدرت را اعطا مى فرمايد، يا به بعضى از آنها به طور مطلق اين قدرت را مى دهد، و اكوان را مطيع و فرمانبر آنها مى سازد، تا هر تصرّفى را كه مصلحت باشد، طبق آنچه در مطلب پنجم مرقوم شد، بنمايند.

گروهى هم از متكلمان و غير ايشان مى گويند: خوارق فعل خداوند متعال است كه بر حسب مصلحت، به تقاضاى نبى و ولى يا بدون درخواست آنها، براى اثبات صدق نبى، يا اظهار و تأييد مقام ولى يا مصالح ديگر، اظهار مى شود. پس اگر از نبى در موقع تحدّى ظاهر شود، دليل بر صدق نبوّت او است و به منزله تصديق قولى و صريح خدا است.

صاحبان اين نظر، آياتى را كه دلالت دارند بر اينكه خوارق فعل نبى است، به اين نحو تفسير مى كنند كه: چون آوردن و نشان دادن فعل خارق، يا توسط نبى و ولى و يا به خواست و اراده و دعاى آنها انجام مى شود، نسبت دادن آن به طور مجاز به نبى و ولى- كه به سبب عرفى يا فاعل ظاهرى آن است- جايز است، چنان كه اگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 44

كسى فعلى را به امر و فرمان ديگرى انجام دهد، آن فعل را- كه مأمور فاعل آن است- به آمر نسبت مى دهند، چنان كه در «بنى الامير المدينة» مى گويند، و در اين مطلب، فرقى بين آمر و ملتمس و تقاضا كننده نيست.

بررسى اين آرا

آنچه به تحقيق، پيرامون اين آرا و نظرات مى توان گفت، اين است كه: استناد تصرف انبيا و اوليا كه در اكوان و صدور خوارق

از آنها- كه امرى مسلم است- به هر يك از انحاى مذكور، في الجمله جايز است و عقلًا و شرعاً شرك خلاف توحيد نيست، و غلوّ هم نمى باشد. بله، ممكن است در سعه و ضيق اين مقام و حدود و مراتب آن، بحث و گفتگو كرد و انبيا و اوليا را نيز داراى درجات متفاضلات دانست، چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَن كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَآتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيّناتِ وَأَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ...»؛[32]

«برخى از اين پيغمبران را بر برخى ديگر برترى و فضيلت داديم، بعضى با خدا سخن گفته و بعضى رفعت مقام يافته، و عيسى پسر مريم را معجزات آشكار داديم و او را به روح القدس نيرو بخشيديم ...».

و چنان كه كامل ترين مراتب اين مقام و مرتبت، براى حضرت رسول خاتم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام ثابت است و چنان كه مراتب انبيا و اوليا به حسب آنچه به آنها از علوم تعليم شده و از حروف اسم اعظم اعطا شده نيز متفاوت است.

مع ذلك، بعضى از خوارق عادات، مسلّم است كه فعل خدا است؛ مانند قرآن مجيد كه ايات متعدده صراحت دارند بر اينكه فعل خدا است و آنچه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 45

وحى شده و نازل گرديده است، همين آيات و سور است كه قرآن مكتوب، وجود كتبى آن است، چنان كه يك خطابه يا يك قصيده نوشته شده، وجود كتبى گفتار گوينده آن است و آيه:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ

كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً»؛[33]

«بگو اى پيغمبر! كه اگر جن و انس متفق شوند كه مانند اين قرآن كتابى بياورند هرگز نتوانند، هرچند پشتيبان يكديگر باشند».

دلالت دارد كه تمام افراد انس و جنّ، حتى اميرالمؤمنين على عليه السلام كه مى فرمايد:

«وَإِنّا لَأُمَرآءُ الْكَلامِ، وَفِينا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَعَلَيْنا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ»؛

«ما اميران سخن هستيم و ريشه هاى آن در ما فرو رفته و شاخه هايش بر ما گسترده شده».

و بلكه شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هم، اگر به فرض محال، وارد اين ميدان شوند كه بخواهند مثل قرآن را بياورند، عاجز خواهند شد.

بنابراين، اين فعل خارق و معجز- يعنى قرآن- كه از يك بُعد و يك نظر داراى صد و چهارده معجزه است، فعل خدا است، و دليل بر اين است كه قرآن وحى خدا است، و خود دليل و برهان خود است كه: «آفتاب آمد، دليل آفتاب» و كلام خدا است كه الفاظ و كلمات و جمله هايش دليل معانى و مطالب و مقاصد بلند و باعظمت و انسان ساز آن است. و كيفيت و چگونگى تركيب كلمات و جمله ها و جهات ديگر آن، دليل وحى بودن آن مى باشد. و به عبارت ديگر همان چيزى كه معجزه و خارق و فعل خدا است، همان نبوّت و وحى و دعوت و رسالت پيغمبر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 46

اكرم صلى الله عليه و آله است. چنان كه كامل بودن دعوت قرآن و جامعيت آن، كه كسى نتواند عالى تر و كامل تر از آن را عرضه نمايد نيز حجتى از خود براى خود است، برخلاف معجزات ساير پيغمبران و معجزات ديگر حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله كه در

آن دليل، خود مدلول نيست، بلكه غير مدلول است، مثل تبديل عصا به اژدها و آيات تسع كه معجزات نبوّت موسى و وحى بودن تورات بود و مثل شقّ القمر و معجزات ديگر رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه اگرچه دليل صدق نبوّت آن حضرت و وحى بودن قرآن بود، ولى دليل، غير از مدلول بود و مانند برد و سلام شدن آتش بر ابراهيم كه فعل خدا بود، ولى غير چيزى بود كه معجزه براى آن اقامه مى شود.

گفته نشود كه: «نظير بعضى از خوارقى كه گفته شد فعل خدا است، از ائمه هدى عليهم السلام نيز صادر شده است و ظاهر اين است كه فعل خود آن بزرگواران بوده است، مثل معجزه و تصرّف امام عليه السلام در صورت شير پرده و نشستن آن شخص در آتش به امر امام و نظاير آن، بنابراين علّت آنكه بعضى از اين خوارق به فعل نبى يا ولى انجام شده، و بعضى ديگر به فعل خدا، چيست؟» زيرا پاسخ داده مى شود:

صدور معجزات به هر دو نحو جايز است و مانعة الجمع نمى باشند يعنى هم جايز است نبى ادعاى نبوّت كند و تحدّى نمايد به معجزه اى كه به او عطا شده و مستقيماً و بدون واسطه احدى فعل خدا باشد و هم تحدى نمايد به معجزه اى كه خدا قدرت اظهار آن را به او داده باشد و در يك مورد معجزه اى مستقيماً و بى واسطه فعل خدا باشد، و در مورد ديگر همان معجزه به اقدار و اعطاى قدرت بر اظهار آن به نبى، فعل نبى باشد، هرچند صورت اوّل در تصديق و اثبات صدق، صريح تر باشد؛

زيرا بلاواسطه فعل خدا است كه پيغمبر از جانب او فرستاده او است، ولى در صورت دوم، فعل شخص مدّعى نبوّت است كه به اعطاى قدرت از جانب خدا به او آن را اظهار داشته است، ولى معلوم است كه اين تفاوت، غالباً

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 47

مورد نظر عرف نيست و هر دو را يك حدّ خارق و معجز و دليل صدق مى شناسند.

البته در اين جهات و تفاوت ها و وجود واسطه و عدم واسطه، مصالحى نيز مؤثر است و چنان كه: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» خدا هم داناتر است كه پيغمبران و اوليا را چگونه و از چه طريق تأييد و تصديق كند و آنها را با امر، خارق و معجزه سازد. بنابراين منافات ندارد كه آتش به فعل خدا و بدون واسطه احدى سرد و سالم شود و به قدرتى كه خدا به امام اعطا كرده و اكوان را مطيع او قرار داده است، به كسى اثر نكند يا آنكه عصا تبديل به اژدها شود، و با قدرتى كه به امام موهبت فرموده است، صورت شيرى كه در پرده بود، قلب به شير شود. بله، در بين معجزات انبيا، معجزه اى كه بى رقيب است و به كسى از ايشان قدرتى به مثل آن اعطا نشده و نخواهد شد، قرآن مجيد است.

8- ولايت شخص بر نفس و آنچه مسخّر بشر است

مخفى نماند كه مسأله ولايت شخص بر نفس خويش، و آنچه كه خدا مسخّر انسان قرار داده است، غير از تفويض است كه در مسأله جبر و تفويض از آن بحث مى شود و اين ولايت با امر بين امرين- به معناى متعددى كه از آن شده است- منافات ندارد؛ زيرا اگرچه

فعل به اختيار عبد واقع مى شود، و فاعل بلاواسطه آن عبد است، امّا چنان نيست كه- العياذ باللَّه- خدا از كار، معزول و عبد مستقل باشد، و دست خدا منقطع و رعايت مطلقه الهى نباشد، بلكه صدور فعل اختيارى از عبد، طبق مشيت مطلق الهى است، و در عين حالى كه عبد ولايت دارد، قضا و قدر الهى در رفع موانع و حصول شرايط و تأثير مقتضى همه برجا و برقرار است، و طبق قواعدى كه خدا مقرّر كرده است، انجام مى پذيرد و خارج از آن قواعد و بيرون از سلطنت و قيموميّت و تدبير الهى چيزى واقع نخواهد شد و دايره قدرت و اختيار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 48

عبد، محدود به اين سنن و قواعد است و بيرون از آن، عبد را قدرت و اختيارى نيست، بنابراين اعمال اختيار هم، در دايره قضا و قدر الهى، مقدور عبد است. لذا در اعمال اختيار در اين دايره، محدود و بلكه مضطر و ناچار است، هرچند در اين دايره، مخيّر در فعل و ترك و اختيار چگونگى عمل است، انسانى قدرت و اختيار دارد كه از راه گوش بشنود، امّا از شنيدن از راه چشم عاجز است، عليهذا در طريق قرار دادن گوش براى استماع، ناچار و مضطر است و در شنيدن يا نشنيدن توسط گوش و گفتن و نگفتن توسط زبان مختار است، مى تواند بشنود، مى تواند نشنود، مى تواند بگويد، مى تواند نگويد.[34]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 49

ولايت تكوينى و تشريعى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 51

ولايت تكوينى و تشريعى

معناى ولايت تكوينى

بديهى است بحث ما در اين رساله، بحثى علمى، اعتقادى و دينى است

و بحث لفظى نيست، و فرقى نمى كند كه خصوص اين لفظ (ولايت تكوينى و تشريعى) در قرآن مجيد و احاديث شريفه باشد يا نباشد؛ زيرا اگر لفظ و اصطلاحى در قرآن و حديث نباشد، دليل بر آن نيست كه معنايى كه از آن اراده مى شود و براى آن اصطلاح كرده اند، به الفاظ و تعابير ديگر در قرآن و حديث بيان نشده و مورد نفى و اثبات قرار نگرفته باشد و نتوان حقّ يا باطل بودن آن معنى را از كتاب و سنّت استفاده نمود.

چنان كه بعضى از علماى اعلام در جواب سؤالى كه از ايشان شده، طفره رفته و گفته اند: اين دو لفظ" ولايت تكوينى و تشريعى" در آيات و احاديث وارد نشده است و معنايشان را از كسانى بپرسيد كه آنها را اصطلاح و اختراع كرده اند؛[35] زيرا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 52

غرض سائل- اگر جوياى حقيقت باشد- اين نيست كه اين دو لفظ شرح و تفسير شوند و دلالت آنها، برحسب لفظ يا اصطلاح معلوم گردد؛ بلكه مقصود اين است:

معنايى كه از آن در عرف يا اصطلاح اراده مى كنند و مورد نفى و اثبات قرار مى دهند، برحسب عقل و كتاب و سنّت، حقّ است يا باطل؟ و اگر سائل اهل فتنه و اضلال باشد، همين گونه جواب ها را دستاويز قرار داده و آن را نشانه عجز علما و دانشمندان از ردّ شبهات معرفى مى كند و بر اضلال و اغوا، جرى تر و گستاخ تر مى گردد.

به يارى خداوند متعال- براى اينكه در توضيح مطلب اشتباهى روى ندهد- نخست به تمام معانى و مفاهيمى كه ممكن است مدلول و مفهوم اين دو لفظ (ولايت تكوينى و ولايت تشريعى)

باشد، اشاره مى نماييم، سپس حقّ يا باطل بودن هر معنايى را بررسى و تحقيق مى كنيم:

مفهوم و مدلول لفظى ولايت تكوينى

در ولايت تكوينى، ممكن است تكوين صفت ولايت باشد، و در مقابل ولايت ازلى قديمى و غير حادث و غير تكوينى الهى اطلاق شود و به عبارت ديگر، از آن ولايت غير تكوينى الهى اطلاق شود و به ديگر عبارت، از آن ولايت حادث و ايجاد شده اراده شود.

بنابر اين احتمال، ولايت تكوينى چند نوع است:

نوع اوّل: سلطنت و ولايت تكوينى شخص بر نفس خود و بر آنچه مسخّر هر انسان است كه متعلق احكام شرعى و متعلق ولايت تشريعى- به برخى از معانى آن كه خواهيم گفت- قرار مى گيرد؛ مثلًا شخص بر نفس خود قدرت دارد و مى تواند آن را نابود كند؛ ولى شرعاً القاى نفس در هلاكت و خودكشى حرام بوده و ولايت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 53

شرعى بر آن ندارد، و اعمال ولايت تكوينى و صرف قدرت در آن جايز نيست.

بنابراين تكويناً قدرت و ولايت هست؛ ولى تصرف قدرت با نهى شرع حرام است.

مراد از اصطلاح ولايت تكوينى و بحث هايى كه در آن مى شود، اين قسم ولايت نيست- و چنان كه در مطلب هشتم از مطالب بخش نخست گفته شد- اين ولايت تفويض نيست و با امر بين امرين منافات ندارد.

نوع دوم: اين است كه شخص به طور تكوين الهى و احداث و ايجاد خدا، بر تمام ممكنات و اداره و رتق و فتق دقيق امور آنها، از خلق و رزق و تدبير و غيره، به طور استقلال ولايت و سلطنت داشته باشد؛ خواه در موارد آن، تعلّق احكام شرعى و نهى و ترخيص و

وجوب و تحريم فرض شود يا نه، و خواه صاحب اين ولايت، اعمال ولايت بنمايد يا نه.

فرق اين ولايت با ولايت الهى، ذاتى نبودن و تكوينى بودن و حادث بودن آن مى باشد- و چنان كه از مطلب دوم از مطالب بخش نخست هم استفاده مى شود- قول به اين نوع ولايت، باطل و شرك و تفويض است و عقل و نقل بر بطلان آن اتفاق دارند. يكى از توالى و نتايج فاسد و نادرست تفويض، قول به انحصار مرزوق و مخلوق خدا به صاحبان اين ولايت است.

اگر گفته شود: چه فرق است بين اين نوع و نوع اوّل كه خدا شخص را بر نفس خود و اعضا و جوارح خويش ولايت و اختيار و استقلال داده است؟ و چرا همين ولايت را در مورد مديريت كاينات و سلطنت بر اداره امر خلق و رزق و ميراندن و زنده كردن نمى گوييد؟ زيرا در هر دو نوع، ولايت و استقلال ازلى و ذاتى نيست؛ بلكه اعطايى و حادث و در طول ولايت مطلق مستقل الهى بر جميع اشيا و تمام امور است كه اگر اراده فرمايد، مى تواند در هر دو صورت، سلب استقلال و ولايت را از مخلوق خود بنمايد. بنابراين چنين ولايت تكوينى حادث هبه شده، به شرك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 54

ارتباطى پيدا نمى كند؟

پاسخ اين است كه:

اوّلًا: بر حسب آنچه در مطلب دوم از مطالب بخش اوّل بيان شد، اين استقلال، شرك و اعطاى آن به ممكن، محال و مستلزم خروج ممكن از امكان است كه استحاله آن بديهى است و ولايت شخص بر نفس خود، نظير ولايت نوع سوم است كه پس از

اين درباره آن بحث خواهد شد.

ثانياً: چنان كه در مطلب هشتم گفته شد، استقلال و ولايت شخص بر نفس خود و هر آنچه مسخر او شده است، استقلال و اختيارى است كه با امر بين امرين منافات ندارد و قضا و قدر الهى در تمام موارد اعمال اين استقلال و اختيار محفوظ است؛ امّا در اين استقلالى كه در مديريت امور كاينات فرض مى شود، مجالى براى قضا و قدر الهى نيست.

ثالثاً: در نوع اوّل، ولايتى بر نظام اسباب و تغيير و تبديل آن نيست؛ بلكه ولايت در دايره نظام اسباب و مسبّبات و طبق سنّت هاى مقرّر انجام و اعمال مى شود و مداخله اى در امر اسباب و مسبّبات و خلق اشيا و مواد و اجسام و رزق در بين نيست.

رابعاً: استقلال و ولايت عبد بر نفس خود- با اينكه گفته شد استقلال و ولايت مطلق نيست- در كارها و امورى است كه خدا از آن كارها منزّه است، مثل اكل و شرب و نشستن و برخاستن و فكر كردن و با زبان گفتن و با گوش شنيدن و با دست گرفتن؛ امّا ولايت مطلقه بر نظام كاينات و مداخله بدون وسائط و اسباب به طور استقلال در رتق و فتق و اداره امور اكوان، كار خدا است و ديگرى را متصدى شمردن شرك است.

خامساً: ادلّه سمعى زيادى از آيات و احاديث دلالت صريح دارند بر اينكه اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 55

ولايت فقط شأن خدا است و براى غير او ثابت نيست و فقط دست خدا در اداره امور كاينات و خلق و رزق باز و گشاده و مستقل است و در تمام احيان

و ازمان، دست او در كار اداره شؤون خلق و افاضه و اعطا و اماته و احيا است كه:

«كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»؛[36]

«او همه روزه مشغول كارى است».

و «وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»؛[37]

«يهود گفتند: دست خدا بسته است. به واسطه اين گفتار دروغ دست آنها بسته شده و به لعن خدا گرفتار گرديدند؛ بلكه دو دست خدا گشاده است».

و «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالأْمْرُ»؛[38]

«آگاه باشيد ملك آفرينش خاص خدا است و حكم نافذ فرمان او است».

و «هُوَ الَّذِي يُصَوّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشآءُ»؛[39]

«خدا است آنكه صورت شما را در رحم مادران، هرگونه كه اراده كند، مى نگارد».

و «إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبّ وَالنَّوى يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيّتِ مِنَ الْحَىّ ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ* فالِقُ الْإِصْباحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَالشَّمْسَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 56

وَالْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»؛[40]

«خدا است كه در جوف زمين، دانه و هسته را مى شكافد و زنده را از مرده و مرده را از زنده پديد مى آورد. آنكه مى تواند چنين كند خدا است، چرا به دروغ نسبت خدايى را به آنان كه نمى توانند اين كار را انجام دهند، مى دهيد* خدا است شكافنده پرده صبح گاهان و شب را براى آسايش خلق او مقرر داشته و خورشيد و ماه را به نظمى معين به گردش آورده، اين خداى مقتدر دانا است».

با وجود اين گونه آيات كه در قرآن مجيد بسيار است، ديگر مجال براى توهّم صحّت اين ولايت براى غير خدا نيست.

نوع سوم: ولايت تكوينى عامّه حادث و غير مستقل- به نحوى كه در مطلب چهارم از مطالب بخش نخست مذكور شد- كه

گفتيم: اگرچه شرك نيست و از آن محذور تفويض لازم نمى آيد؛ ولى مخالف ظواهر و اطلاقات كثيرى از آيات قرآن مجيد است و دليل كافى و قاطعى بر آن نداريم تا ظواهرى را كه دلالت بر افعال بدون واسطه دارند و لااقل اطلاق دارند، به افعال مع الواسطه حمل نماييم يا مقيّد به آن نماييم، چنان كه در بعضى از موارد، خود آيات قرآن قرينه بر عدم اطلاق آيات ديگر و صرف ظاهر آن مى شود.

اگر گفته شود: پس معناى قطب بودن ولىّ و اينكه زمين به وجود حجت باقى و برقرار است و خالى از حجت نخواهد ماند، و اينكه مى گويند: مَثَل امام نسبت به عالَم كبير، مثل قلب است نسبت به عالم صغير، چيست؟ چرا همان گونه كه قلب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 57

متصرف در عالم صغير است، مشتمل بر عالم هاى بسيار است- مثل عالم گلبول هاى قرمز كه شامل تقريباً سى هزار ميليارد گلبول قرمز است و عالم گلبول هاى سفيد كه شامل حدود پنجاه ميليارد گلبول سفيد است، عالم سلّول ها كه حدود ده ميليون ميليارد است- در عالم كبير اين برنامه و تقدير الهى را قبول نكنيم، با اينكه عالم كبير به داشتن چنين مركز ارتباط و همگامى و يك واحد بودن اولى است. به علاوه، همان طور كه اين واحدها نيز واحدهاى بزرگ تر و مركب را تشكيل مى دهند و واحدها نيز واحدهاى ديگر و بزرگ تر را و از مجموع تمام اين واحدهاى كوچك و بزرگ، عالم تشكيل شده است و در تمام اين واحدها، ملاك و معيار ارتباطى- مثل قلب و روح در انسان- وجود دارد، در تمام عالم نيز اين قانون

به تقدير خدا وجود دارد كه عالم، واحد خاصّى است و امام قلب و مركز آن است كه اگر نباشد، ارتباط اجزاى عالم بر هم مى خورد و نظام عالم به وجود او باقى است، چنان كه وقتى تصرف روح از بدن قطع گردد، از صلاحيت ارتباط با يكديگر ساقط مى شوند؛ بلكه صورت و هيأت آنها از ميان مى رود، و واحدهايى كه تقوّمشان به روح و حيات نبوده، باقى مى مانند.

پاسخ اين بيان چنين است كه:

امّا قطبيت: اگر مراد اين باشد كه به تقدير عزيز عليم، ولىّ و امام در كاينات به منزله مدار و هسته مركزى است كه تكويناً حركات متحرك و اوضاع كاينات و بقاى ثوابت و سيارات- از اتم ها تا منظومه ها و كهكشان ها- به وجود او ارتباط دارد و خواست و اراده خدا بر اين تعلّق گرفته است كه: امام، محور عالم امكان و قلب آن باشد و بقاى همه مرتبط به او باشد، چنان كه بقاى انسان و اعضا و جوارح او را به قلب و كار آن ارتباط داده است، و چنان كه سازنده يك ماشين و دستگاه، بقا و كار آن را به اجزاى مهم آن ارتباط مى دهد. اين معنى قابل تصديق است؛ بلكه ادلّه و شواهدى بر آن مى توان اقامه كرد، كه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 58

«ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»؛[41]

«نظم ثابت عالم، به تقدير خداى مقتدر و دانا است».

امّا بقاى نظام عالم، «بِإِرادَةِ اللَّهِ بِوُجُودِ الْإِمامِ لا بِإِرادَةِ الْإِمامِ» با مسأله ولايت ارتباط ندارد؛ زيرا در ارتباط بقاى نظام به وجود مبارك ولى و امام، خواست و اراده خدا مداخله اى ندارد و با عدم اراده و اختيار شخص ولى، اطلاق ولايت

بر او به اين ملاحظه معنى پيدا نمى كند و اگر هم كسى به طور مسامحه اين خصوصيت را ولايت بگويد، اشكالى پيدا نمى شود.

اگر گفته شود: «ما هم قبول مى كنيم با اين بيان كه انسان عالم صغير است و هر جنبنده و متحركى يك واحد است و حفظ اعضا و بقاى آنها، مثلًا مربوط به قلب و مغز و اعضاى رئيسه ديگر است، مجموع عالم نيز اين چنين است و بقاى آن ارتباط به وجود امام و ولى دارد، اثبات ولايت به معناى مذكور و مديريت غير مستقل نمى شود؛ امّا مقام ولايت نسبت به اين عالم، مقام روح و غيب وجود انسان است نسبت به اعضا و جوارح، كه همكارى هاى اعضا و جوارح و افعالى كه از آنها صادر مى شود، تحت ولايت و تصرّف روح است و جهت وحدت اين اعضا و همكارى آنها با يكديگر روح است، كه اگر روح نباشد، اين اعضا با هم همكارى ندارند و بى اثر و بى خاصيت مى گردند؛ ولى چون به تقدير و امر خدا، همه تحت فرمان روح هستند، منافع و فوايد هر كدام ظاهر مى شود؛ هرچند دست يا چشم درك اين معنى را كه تحت ولايت روح است نكنند. چه مانعى دارد كه منزلت ولىّ قطب چنين منزلتى باشد كه به اذن خدا و تقدير او، ترتب منافع و فوايد تمام اكوان و اشيا و ارتباط آنها با يكديگر به اراده و تصرف او متوقف باشد، هرچند اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 59

تصرفات از دايره سنن الهى خارج نبوده و نظام و برنامه آن الهى باشد و شخص ولى خارج از آن تصرفى نداشته باشد؛ بلكه

قادر به تصرّف نباشد و يك نحو امر بين امرين به جعل و اعطاى خدا برقرار باشد».

پاسخ داده مى شود: اين معنا و بيان لطيفى است و اشكال شرك و تفويض و غلوّ در آن نيست؛ امّا با ظواهر آيات بسيارى خالى از منافات نيست؛ آياتى چون:

«إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولا وَلَئِن زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ»؛[42]

«همانا خداوند آسمان ها و زمين را از اينكه نابود شوند نگاه مى دارد و اگر رو به زوال نهند غير از او هيچ كس نمى تواند آنها را محفوظ دارد».

و «وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ»؛[43]

«او خدايى است كه بادها را به بشارت باران رحمت خويش در پيش فرستد».

«إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبّ وَالنَّوى [44]

«خداوند شكافنده دانه و هسته است».

هرچند اگر قرينه اى باشد، حمل اين افعال بر اعم، از باواسطه و بى واسطه جايز است؛ امّا با عدم دليل، وجهى براى حمل آن نيست، خصوصاً كه اين آيات متعدّد است و رفع يد از اين ظواهر كثير جايز نيست. بنابراين اراده و مشيّت الهى است كه حافظ وحدت عالم و حافظ ارتباط بين اكوان و تمام حادثات و ممكنات است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 60

و اگر مقصود از قطبيت اين باشد كه: بدون وجود ولىّ و امام و خليفة اللَّه، ممكنات ديگر به كمال نمى رسند و غرض از آفرينش آنها حاصل نمى شود و از بركت و پرتو انوار وجود امام و ولىّ و خليفة اللَّه- كه علّت غايى ايجاد مخلوقات است- و از روشنايى و لَمَعان خورشيد هدايت و تربيت او، اشخاص و افراد ديگر به حسب مراتب استعدادات و اكتسابات مستفيض مى شوند و همان غرض

از آفرينش امام و ولىّ كه معرفت و خداشناسى و خداپرستى است، در آنها نيز- به قدر مراتب استفاده آنها از هدايت امام- جلوه مى كند، اين معنا نيز صحيح و مورد تصديق است و كلام بلاغت نظام اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه اشاره به آن است:

«فَإِنّا صَنائِعُ رَبّنَا وَالنّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا»؛[45]

«ما تربيت يافته پروردگارمان هستيم و مردم تربيت يافته ما هستند».

و اگر لفظ حديث اين باشد: «وَالنّاسُ بَعْدُ صَنائِعِنا» اشاره به معنى اوّل يا معنايى است كه مقارب آن است.

و امّا تشبيه ولىّ و امام و عالم كبير، به قلب و عالم صغير:

به نظر مى رسد كه اين تشبيه به ملاحظه جهات تكوينى نباشد؛[46] چون مراد از قلب، عقل است و بديهى است كه عقل، جهات تكوينى وجود انسان را اداره نمى كند؛ بلكه اين تشبيه به ملاحظه امور غير تكوينى و جهاتى است كه متعلق تكاليف واقع مى شود و در آن، انتظام و ترتيب و حساب و حفظ نظام و امر به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 61

معروف و نهى از منكر و تعليم و تربيت و رتق و فتق و تعاون و رفع خصومات و اختلافات لازم مى گردد. همان طورى كه خداوند در وجود انسان يك قوه آمر و حاكم و زمامدار و حافظ نظم و برانگيزنده و بازدارنده قرار داده است- كه باطن و حقيقت وجود انسان است و آن را به ملاحظه شؤون و مشاغلى كه دارد، گاهى به نفس و گاهى به روح و گاهى به عقل و گاهى به قلب و نام هاى ديگر ياد مى نمايند- و اعضا و جوارح بدون آنكه در تحت فرماندهى اين قوه و كارمند

آن باشند مفيد نخواهند شد، اجتماع انسانى نيز با مدير صالح و بالياقتى كه از جانب خدا منصوب و معيّن شده باشد، حكم پيكر واحد را خواهد يافت و مدينه فاضله انسانيت، آن زمان تأسيس مى شود كه تمام افراد اجتماع، مانند اعضاى بدن واحد، هر كدام تحت راهنمايى آسمانى و معلّم شديد القواى الهى كار و وظيفه خود را انجام دهند و بدون چنان رهبر عالى مقام، مدينه فاضله تأسيس نخواهد شد، و لذا خدايى كه نظام وجود يك فرد را تأمين فرموده و قوه آمر و حاكم در آن قرار داده است، هرگز نظام مجتمع بزرگى را كه اين افراد عضو آن هستند، مهمل و گرفتار هرج و مرج و اختلال نخواهد گذاشت و حتماً رهبرى صالح و جامع كه هدايت و حكومتش، نمايش هدايت و حكومت الهى باشد، براى آنها منصوب و معين مى فرمايد.

اين مطالب هرچند در جاى خود و در شناختن مقام امام، اهمّيت شايان دارد و چنان كه در بحث ولايت تشريعى خواهيم گفت ولايت شرعى است؛ امّا غير از مسأله ولايت تكوينى كه مورد بحث ما باشد، امام و ولى، قطب و قلب عالم كبير است؛ امّا ولايت تكوينى مقام ديگرى است هر چند لازم و ملزوم يكديگر باشند.[47]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 62

نوع چهارم: ولايت تكوينى و حادث است بر تصرف در كاينات، به واسطه علومى كه شخص، به طور اكتساب يا افاضه و الهام و وحى دارا مى شود، چنان كه در مورد آن كسى كه علمى از كتاب داشت، در قرآن مجيد مى فرمايد:

«قالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنبا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ...»؛[48]

«آن كس

كه به علمى از كتاب الهى آگاهى داشت، گفت: من پيش از آنكه چشم به هم زنى، تخت را بدين جا مى آورم ...».

حال اين علم چه علمى بوده است، علم به يك حرف از حروف اسم اعظم بوده- چنان كه در بعضى از روايات و تفاسير است- يا علم به چيز ديگر، فعلًا در آن بحث وارد نمى شويم، چنان كه علم كتاب ممكن است علم به كتاب آفرينش و كلمات آن باشد، كه صاحب آن روابط مخلوقات و كاينات را با يكديگر مى شناسد و روى اين شناسايى مى تواند كارهايى را انجام دهد و اين علم است كه هم موهوبى است و هم كسبى و تحصيلى كه رشته كسبى آن در عصر ما ترقّى و توسعه پيدا كرده و بر اثر اطّلاعاتى است كه از خواصّ اشيا به طور بسيار شگفت انگيزى روز به روز بيشتر مى شود.

آنچه ممكن است از چنين ولايتى مورد ردّ و قبول واقع شود، ولايتى است كه از علم موهوبى و لدنّى و تأييد من عند اللَّه حاصل شود؛ ولى اجمالًا عقيده به چنين ولايت و تصرفاتى در حقّ اوليا، به شرك و تفويض ارتباطى ندارد؛ چون ولايت بر تغيير نظام نيست؛ بلكه علم به نظام و روابط است با تعلّم از عالم غيب، و وقتى قرآن در مورد بعضى افراد بشر بر آن صراحت داشته باشد، فرض غلوّ هم در آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 63

نمى شود.

نوع پنجم: ولايت تكوينى در تصرّف در كاينات ممكن است، نه به عنوان نظم و تدبير؛ بلكه بر حسب مصالح و مقتضيات خاص و عارض و ثانوى و خرق عادت، چنان كه تحقيق آن در مطلب سوم

از مطالب بخش نخست گذشت.

و مخفى نماند اين ولايت و قدرت به دو نحو تصور مى شود؛ يكى به اين نحو كه: به نفس ولىّ تأثيرى إعطا شود كه بتواند اين تصرفات را بنمايد، و ديگر به اين نحو كه: خداوند متعال اكوان را مطيع و فرمانبر و مسخّر او قرار دهد، مانند حضرت داود- على نبينا و آله و عليه السلام- كه در قرآن مجيد مى فرمايد: «وَأَلَنّا لَهُ الْحَدِيدَ»[49] و به عبارت ديگر: كاينات چنان شوند كه او بتواند در آنها تصرّف نمايد.

تذكّر: چنان كه اشاره شد، بنابر اين احتمال كه تكوين صفت ولايت باشد، اين پنج نوع ولايت تكوينى كه مذكور شد، همه در مقابل ولايت ازلى ذاتى و غير تكوينى الهى است، چنان كه ولايت تشريعى جعلى يا به عبارت ديگر، ولايت شرعى، مثل ولايت جدّ و پدر كه به تشريع و جعل و اعتبار شارع، به طور تأسيس يا امضا حاصل مى شود، نيز غير از اين ولايت هاى پنجگانه است.

احتمال ديگر

ممكن است" تكوين" در عبارت" ولايت تكوينى"، مانند صفت به حال متعلّق موصوف باشد و از آن، ولايت بر تصرّفات عينى خارجى در امور تكوينى اراده شود، كه بنابراين در مقابل ولايت شرعى مثل ولايت جدّ و پدر و ولايت شرعى بر نفس و مال، و همچنين ولايت بر تشريع و جعل قانون و اعتبارات واقع مى شود و شامل آنها نمى شود؛ ولى به طريق اولى شامل ولايت و قدرت مطلق و سلطنت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 64

كلّى و عام ازلى الهى بر امور كاينات و خلق و رزق و غير اينها مى شود، چنان كه شامل انواع پنج گانه ولايت تكوينى و غير ازلى عبد،

كه بنابر احتمال اوّل گفته شد، نيز مى شود.

و از اين بيانات معلوم شد كه:" تكوين"؛ چه صفت ولايت باشد يا مانند صفت، به حال متعلّق موصوف تفاوتى نمى كند، جز آنكه در صورت دوم شامل ولايت ذاتى ازلى الهى نيز مى شود؛ ولى در صورت اوّل شامل ولايت الهى- كه ازلى و غير حادث است- نمى شود.

و نيز از مجموع اين توضيحات معلوم شد كه ولايت تكوينى شخص بر نفس خود و آنچه مسخّر هر انسان است- خواه تكوين صفت ولايت باشد، يا صفت به حال متعلق موصوف- محل نزاع و بحث نبوده؛ بلكه مورد اتفاق است، چنان كه ولايت ازلى الهى بر تكوين اشيا و تصرّف در امور تكوينى و امر خلق و رزق و تدبير امور و غير اينها نيز مورد اتّفاق بوده و در آن بحثى نيست.

و نوع دوم از انواع پنج گانه اى كه در ضمن بيان احتمال اينكه «تكوين» صفت ولايت باشد، به آن اشاره شد، اگرچه ممكن است توهم خلافى در آن شده باشد و بلكه بعضى از جهّال و غُلات به آن قائل شده باشند كه اين قابل توجّه نبوده و آن را نمى توان بين علما و اهل تحقيق محلّ اختلاف دانست. و حق در آن همان است كه در ضمن بيان آن و مطلب دوم از مطالب مقدّمه بررسى شد، كه چنان ولايتى براى احدى از خلق جايز نيست.

و در نوع چهارم نيز با صراحتى كه قرآن مجيد در مورد «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» دارد، مجال انكار نيست، چنان كه در مورد آدم- على نبينا و آله و عليه السلام- نيز فرموده است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 65

«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمآءَ».[50]

و در مورد

بنده اى كه موسى- على نبينا و آله و عليه السلام- با او ديدار يافت، فرمود:

«وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً».[51]

درباره يوسف- على نبينا و آله و عليه السلام- فرمود:

«وَكَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ».[52]

البته اين در صورتى است كه اين آيه تتمّه كلام يعقوب خطاب به يوسف باشد و الّا خطاب به حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است.

و در شأن رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«وَعَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُن تَعْلَمُ».[53]

و در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ».[54]

بنابر احاديث و تفاسير، مراد از «كسى كه نزد او علم كتاب است» على عليه السلام مى باشد.

حاصل اينكه: تعليمات خاصّ خدا به بندگان شايسته و صالح خود- حتى از طريق خواب- مسلّم است، بنابراين ولايت بر تصرّف در كاينات، با علمى همچون علم «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» براى انبيا و اوليا، به خصوص رسول خاتم و ائمّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 66

طاهرين عليهم السلام كه افضل و اعلم خلق خدا هستند، ثابت و مسلّم است. و اگر كسى هم ولايت تكوينى را به بعضى از معانى صحيح و جايز آن قبول نكند، اين معنى را نمى تواند انكار كند و بالاخره اين شأن و مقام آنها را- كه قدرت تصرّف در كاينات به اذن خدا و طبق مصالح ثانوى است- بايد قبول كند؛ امّا اينكه منشأ آن چه نحو عنايتى مى باشد، مطلب ديگر است.

و امّا نوع سوم، اگرچه منافى با توحيد و نفى غلوّ و آياتى مثل «ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ» نيست؛ امّا چنان كه گفتيم، دليل قاطعى بر آن نيست و به علاوه در مورد بعضى از ملائكه، آيات و روايات

دلالت دارند كه آنها- باذن اللَّه تعالى- قائم به بعضى امورند، مثلًا جبرئيل مأمور و امين وحى خدا است، يا عزرائيل مأمور قبض ارواح است، يا ملائكه اى مدبّرات و ملائكه ديگر مقسّمات مى باشند. اين مناصبى كه ملائكه دارند، ظاهر اين است كه اختصاص به او داشته و ديگرى آن را ندارد، هرچند ملائكه نيز مأمور باشند كه طبق ولايت نوع پنجم، از صاحبان آن ولايت اطاعت كنند؛ امّا اجرا و انفاذ مشيت الهى در امورى كه به آنها واگذار شده است، اختصاص به خودشان دارد.

بنابراين، اگرچه به اين مناصب ملائكه، تصوّر ولايت نوع سوم ممكن است و مى توان گفت: ملائكه در تقدير الهى، جزء اعوان و انصار اوليا و مأموران آنها هستند، چنان كه حضرت عزرائيل نيز جنود و اعوانى دارد. با اين حال، اثبات اين گونه ولايت و وساطت و دخالت در تمام سازمان كاينات براى ايشان و غير ايشان در نهايت اشكال است و اگر دليل قاطعى بر آن اقامه نشود، قول به غير علم است.

و امّا نوع پنجم، ولايتى است كه براى رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام ثابت و محقّق است و تصرفات ايشان و وقايع مسلّمى كه تاريخ و احاديث متواتر آنها را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 67

حفظ كرده است، قابل انكار و ترديد نيست؛ بلكه از گروه بسيارى بزرگان اهل بيت عليهم السلام و دست پروردگان و خواص اصحاب ائمه عليهم السلام و علما و زهّاد نيز تصرّفات و خوارق صادر شده است و هر شبهه اى را كه شبهه كنندگان عرضه بدارند، با وجود اين وقايع و امور خارجى و عينى و حسّى پذيرفته نمى شود، با اينكه اين

ولايت قابل ابداء شبهه اى نيست؛ زيرا نه شرك و تفويض و غلوّ است، و نه منافى با توحيد مى باشد.

تفسيرى از ولايت تكوينى

در خاتمه اين فصل، لازم به تذكّر است كه يكى از بزرگان معاصر- طاب ثراه- در جواب سؤال از معنى ولايت كلّى و ولايت تكوينى، فرموده است:

يك قسم از ولايت تكوينى عبارت است از في الجمله مجراى فيض بودن نسبت به كاينات كه عموم انبيا و اوصيا داشته اند. و قسم ديگر آن، عبارت است از:

ولايت كلّى تكوينى كه مجراى فيض بودن نسبت به جميع عالم امكان است كه در حقّ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار ثابت شده و دليل آن عبارت است از گفته خود صاحبان ولايت ...

با توجّه به آنچه در مطلب ششم از مطالب بخش اوّل بيان شد، عرض مى كنيم:

به نظر ما اين فرمايش براى شرح ولايت تكوينى كافى نبوده و سؤال كننده را بيشتر متحيّر مى سازد؛ زيرا:

اوّلًا: ولايت تكوينى را به مجراى فيض تفسير كردن، تفسيرى است كه عرف و لغت آن را نمى پذيرند.

ثانياً: مجراى فيض بودن، ولايت نبوده؛ بلكه حرف ديگرى است، چنان كه پيغمبران همه مجراى فيض هدايت الهى بوده اند؛ ولى از اين شأن آنها كسى تعبير به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 68

ولايت نمى كند. بله، ممكن است ولايت تكوينى را اثر و لازم مجراى فيض بودن گرفت؛ امّا عين آن شمرده نمى شود.

ثالثاً: اگر اين مجراى فيض و وسايط مرور فيض بودن، از قماش سخنان فلاسفه باشد كه منبع آن سلسله ربط حادث به قديم و قاعده:

«الْواحِدُ لا يَصْدِرُ مِنْهُ إِلَّا الْواحِدُ»؛

«از يكى جز يكى صادر نمى شود».

و تصوير عقول عشره است كه فلاسفه اسلام خواسته اند

جمع بين آراى فلاسفه و مضامين بعضى از احاديث بنمايند، در اين صورت بايد گفت: اعتقاد به اصل چگونگى صدور حادث از قديم، در مقام معرفت خدا و صفات و افعال او واجب نيست، تا چه رسد به اينكه در مقام شناخت شؤون ولايت لازم باشد. به علاوه چنان كه كراراً تذكّر داديم، ظواهر آيات قرآن و احاديث متواتر دلالت دارند بر خلق و ايجاد بدون واسطه و اينكه خلق و ايجاد، فعل بلاواسطه خداوند متعال بوده و صادر از او است.

و آياتى چون:

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»؛[55]

«همانا فرمان خدا هرگاه بر خلقت چيزى تعلق گيرد همين كه بگويد:

موجود باش. موجود مى شود».

دلالت بر اين معنى دارد كه اگر خدا چيزى را اراده كند، با امر" كُن" و باش ايجاد كرده و به وجود مى آورد، نه اينكه اوّل عقل را بيافريند و بعد به آن نحوى كه فلاسفه در نزول فيض وجود مى گويند، مراتب سافل به تأثير علل يكى پس از ديگرى در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 69

معلولات ايجاد شود تا برسد به عالم ماده و طبيعت يك شى ء مادى مثلًا موجود گردد. علاوه بر اين، لازمه اين سخن، قول به تعدّد فواعل و علل است.

البته نمى خواهيم انكار كنيم اگر برهان قاطع عقلى اقامه شود، قرينه بر مجاز بودن برخى از ظواهر، يا تقييد اطلاق آنها نمى شود؛ بلكه غرض اين است كه اين سخن" مجراى فيض بودن" را از هر جهت بشناسيم و منبع آن را از نظر يك حكيم و فيلسوف نشان بدهيم و در اينجا به مفاسد اين آرا برحسب نظر مخالفان آن از متكلّمان و محدّثان كارى

نداريم.

رابعاً: اينكه اخبار متواتر دلالت داشته باشند كه آن بزرگواران مجراى فيض، وسايط آن مى باشند، ثابت نيست و اگر بازگشت اين سخن به اين باشد كه بالايجاب خداوند متعال از اين مجارى افاضه فيض وجود مى نمايد، يا هر يك از مجارى- خواه آنها را عقول بگويند يا ائمه اطهار- بالايجاب يا بالاختيار، علل و فواعل هستند، صحيح نيست و باطل است.

بله، اخبار كثيرى دلالت دارند بر اينكه ايشان علّت غايى خلقت هستند و فيض وجود و بركات براى آنها و به طفيل وجودشان به تمام ممكنات رسيده و مى رسدو و اخبار به اين معنى از حدّ تواتر گذشته و از مسلّميات مذهب است، چنان كه اخبارى نيز دلالت دارند كه خداى تعالى از نور آنها عالم را آفريد. اگر مقصود از مجارى فيض اين گونه معانى باشد كه علّت و فاعل و خالق خدا باشد، اشكالى در آن به نظر نمى رسد امّا باز هم ولايت تكوينى، غير از اين معنى است.

توضيحى پيرامون مجارى فيض

مرحوم علّامه محقّق شيخ محمّد حسين اصفهانى قدس سره در تعليقات خود بر مكاسب شيخ انصارى- رضوان اللَّه عليه- در صفحه 212 مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 70

«فَالْوِلايَةُ حَقِيقَتُها؛ كَوْنُ زِمامِ الشَّيْ ءِ بِيَدِ شَخْصٍ مِنْ وَلِيّ الْأَمْرِ وَيَلِيهِ، وَالنَّبِيُّ وَالْأَئِمَّةُ لَهُمُ الْوِلايَةُ الْمَعْنَوِيَّةُ وَالسَّلْطَنَةُ الْباطِنِيَّةُ عَلى جَمِيعِ الْأُمُورِ التَّكْوِينِيَّةِ كَذلِكَ مَجارِى الْفُيُوضاتِ التَّشْرِيعِيَّةِ، فَهُمْ وَسائِطُ التَّكْوِينِ وَالتَّشْرِيعِ، وَفِي نُعُوتِ سَيّدِ الْأَنْبِيآءِ صلى الله عليه و آله الْمُفَوّضُ إِلَيْهِ دِينُ اللَّهِ، إِلّا أَنَّ هذِهِ الْوِلايَةَ غَيْرُ الْوِلايَةِ الظّاهِرِيَّةِ الَّتِي هِيَ مِنَ الْمَناصِبِ الْمَجْعُولَةِ دُونَ الأُولَى الَّتِي هِيَ لازِمُ ذَواتِهِمِ النُّورِيَّةِ نَظِيرِ وِلايَتِهِ تَعالى فَإِنَّها مِنْ شُؤُونِ ذاتِهِ تَعالى لا مِنَ الْمَناصِبِ الْمَجْعُولَةِ بِنَفْسِهِ لِنَفْسِهِ. وَالْكَلامُ

فِي الثّانِيَةِ، وَلا مُلازِمَةَ بَيْنَهُما؛ إِذْ لَيْسَتِ الثّانِيَةُ مِنْ مَراتِبِ الْاولى حَتّى يَكُونَ مِنْ بابِ وِجْدانِهِمْ لِلْمَرْتَبَةِ الْقَوِيَّةِ يَحْكُمُ بِوِجْدانِهِمْ لِلْمَرْتَبَةِ الضَّعِيفَةِ؛ بَلِ الْأُولى حَقِيقِيَّةٌ وَالثّانِيَةُ اعْتِبارِيَّةٌ، فَهُما مُتَبايِنانِ لا مُنْدَرَجانِ تَحْتَ حَقِيقَةٍ واحِدَةٍ حَتّى يَجْرِيَ فِيهِ التَّشْكِيكُ بِالشّدَّةِ وَالضَّعْفِ، فَلابُدَّ مِنْ إِقامَةِ الدَّلِيلِ عَلى جَعْلِ هذَا الْاعْتِبارِ لَهُمْ».

اين شخص عالى قدر، بعد از اينكه مى فرمايد: حقيقت ولايت اين است كه زمام چيزى به دست كسى باشد (زمامدارى امر يا امور)، مى فرمايد: رسول اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام ولايت معنوى و سلطه باطنى بر جميع امور تكوينى و تشريعى دارند، چنان كه ايشان مجارى فيوضات تكوينند، مجارى فيوضات تشريع نيز بوده و وسايط تكوين و تشريع مى باشند، و در توصيف حضرت سيّد الانبيا صلى الله عليه و آله وارد است:

«الْمُفَوّضُ إِلَيْهِ دِينُ اللَّهِ»؛

«كسى كه دين خدا به او تفويض و واگذار شده است».

ولى اين ولايت غير از ولايت ظاهرى است كه از مناصب مجعوله است؛ زيرا ولايت تكوينى و تشريعى، لازم ذات نورى ايشان است، مانند ولايت الهى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 71

شؤون ذات بارى تعالى است، نه از مناصب مجعوله بنفسه لنفسه، و ملازمه اى هم بين اين دو ولايت نبوده و دوّمى از مراتب اوّلى نمى باشد تا گفته شود: وقتى مرتبه قوى را دارا باشند، مرتبه ضعيف را نيز دارا مى باشند؛ بلكه دومى اعتبارى است، پس اين دو ولايت متباين هستند و تحت يك حقيقت واحد قرار ندارند تا تشكيك به شدت و ضعف در آنها گفته شود.

حقير عرض مى كنم: اگرچه موارد سخن در بيان اين محقّق بزرگ، از بيانات گذشته و آنچه پيرامون كلام شاگرد بزرگوارش نوشتيم. معلوم مى شود، امّا

براى روشن تر شدن مطلب، اين موارد را- هرچند موجب تكرار گردد- بعون اللَّه تعالى توضيح مى دهيم:

1- اينكه فرموده اند: حقيقت ولايت، زمامدارى است! سخن تمامى است، چنان كه تقسيم آن به ولايت تكوينى و تشريعى و حقيقى و اعتبارى نيز صحيح است؛ امّا اين فرمايش مجمل و نارسا است؛ چون حدود ولايت و سلطنت بر جميع امور تكوين، و نحوه آن را شرح نمى دهد، و اگر به طور مستقل و مطلق زمامدارى امور تكوين را كسى با غير خدا بگويد، خصوصاً اگر هم لازم ذات آن غير بداند، سر از تفويض در مى آورد كه بطلان آن- در مطلب دوم از مطالب بخش اوّل اين كتاب- ثابت شد، و به نحو مذكور در مطلب چهارم نيز ثابت نيست.

بله، اگر به نحو قدرت بر تصرف و زمامدارى و سلطنت بر امور تكوينى باشد، كه طبق مصالح ثانوى و عارضى و خرق عادت، تصرفاتى بنمايند، آن مطلب ديگرى است كه در مطلب سوم و پنجم و هفتم از مطالب بخش اوّل شرح داده شد.

بالاخره اين سلطنت معنوى و ولايت باطنى بر جميع امور، بايد حدود و چگونگى اش معلوم شود.

2- اگر بفرمايند: از اينكه گفتيم مجارى فيوضات، تكوين و تشريع مى باشند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 72

حدود و چگونگى اين ولايت معلوم مى گردد، عرض مى شود: اگر مقصود از مجارى فيوضات تكوينيه بودن،- چنان كه كراراً در اين رساله گفته شد- همان مطالبى است كه حكما و فلاسفه به زعم خود، در تصحيح صدور كثير از واحد و ربط حادث به قديم و با توجّه به قاعده «الْواحِدُ لا يَصْدُرُ مِنْهِ إِلَّا الْواحِدُ» و قاعده امكان اشرف و سنخيت بين علّت و

معلول و مانند آن مى گويند، لذا به عقول عشره (و به قول خودشان قواهر اعلون) و صادر اوّل و ثانى و ثالث و علل و فواعل قائل هستند كه بگويند فيض وجود در قوس نزولى خود با وسايط و سير سلسله مراتب نزولى از مراتب اعلى به مراتب اسفل نزول مى نمايد و به تمام ممكنات مى رسد، اگر اين را نسبت به وسايط بالايجاب بگويند، زمامدارى و ولايت نيست و اگر بالاختيار باشد، نسبت به ساحت قدس ربوبى، مستلزم تحديد قدرت مطلقه است، و با آيات بسيار مثل «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» منافات دارد و در نهايت سر از تفويض درمى آورد، و مسلّم است همان طور كه ابداع و خلق شى ء از لا شى ء و ايجاد معدوم جايز است، ايجاد بدون واسطه و وسايط نيز جايز است و به علاوه، اگر نزول فيض و مجراى فيض بودن از جانب وسايط، بالاختيار و از جانب خدا بالايجاب باشد، لازم مى آيد كه وسايط اكمل باشند.

در اينجا ممكن است گفته شود: صدور فيض از خدا و فيض رسانى وسايط- كه مجراى فيض الهى هستند- بالايجاب نيست، چنان كه مثلًا عدم امكان اكل از راه چشم، موجب اختيارى نبودن خوردن از راه دهان نيست، همچنين استحاله نزول فيض بدون واسطه، موجب ايجاب صدور فيض از خدا و فيض رسانى مجارى و وسايط نيست و ولايت حقيقى ذاتى ازلى و غير تكوينى الهى بر هرچه امكان آن معقول باشد، احاطه دارد و مجارى فيض نيز اين ولايت را به تقدير خدا دارند، و به اراده و اختيار فيض رسانى مى نمايند كه از اين ولايت، مى توان به ولايت فيض

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 1، ص: 73

رسانى تعبير كرد؛ زيرا به فرمايش محقق مذكور- كه اين ولايت را لازم ذات نورى آنها گرفته است- لازم ذات نورى آنها فيض رسانى است- چنان كه لازم ذات الهى فيّاضيت است- و يا اينكه به تقدير و امر خدا فيض رسانى مى كنند و در هر دو صورت به ايجاب ارتباط پيدا نمى كند.

فقط اشكال تفويض باقى مى ماند كه آن نيز به اين نحو مرتفع مى شود كه واسطه بودن با تفويض و استقلال داشتن منافات دارد؛ چون در واسطه هميشه صاحب واسطه ديده مى شود، و واسطه فيض بودن كه دائماً فيّاضيت حقّ در كار باشد و آنى و لحظه اى مقطوع نشود- كه اگر مقطوع شود، فيض رسان و فيض گيرنده، همه نابود مى گردند- عين مفاد «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» است.

ولى ناگفته نماند: با اين بيان كه گفته شد، وسايط بدان سان كه فلاسفه گفته اند، جزء فواعل و علل به شمار نمى روند. و اين همان فيض خدا است كه علّت است و فاعل، هرچند از اين وسايط و مجارى به معلولات مى رسد.

و خلاصه كلام اينكه: اگر مجارى فيض بودن آن بزرگواران به نحوى تقرير شود كه هيچ گونه اشكالى پيش نيايد و خلاف ظواهر قاطع ادلّه سمعى نباشد، و رايحه شرك و غلوّ و تفويض و اثبات نقص از آن استشمام نگردد و از اذهان متشرّعه و كسانى كه غور و بررسى كامل در آيات كريمه و احاديث شريفه دارند، بعيد نباشد، قابل قبول است.

و اگر بنا باشد كه قول به عقول و علل و فواعل طولى و اينكه صادر اوّل عقل اوّل است، پذيرفته شود، تفسير و تأويل و تطبيق آن با انوار قدسيه معصومين

عليهم السلام با بيانى مانند بيان اخير، يا بياناتى كه تمام تر و كامل تر باشد، لازم است؛ زيرا برحسب روايات و احاديث شريفه، خدا خلقى اعظم و اشرف و اكمل از اين ذوات مقدّسه نيافريده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 74

و شايد بى اشكال ترين تقرير در مورد مجارى فيض اين باشد كه گفته شود:

سنّت الهى بر اين قرار گرفته است كه فيض خود را از اين مجارى كه مكلف به فيض رسانى هستند، به فيض گيرندگان برساند. با اين حال، اثبات اين معنى و اينكه خدا بدون وسايط، به كسى فيض بخشى نمى كند و جميع امور تكوينى از اين مجارى انجام مى شود، محتاج به ادلّه قوى صريح نقلى است كه چه بسا خلاف آن از ادلّه اى استظهار شود.

بنابراين با پيشنهاد بررسى بيشتر، فعلًا اين موضوع را در اينجا به اين نحو تمام مى كنيم كه هرچه تأمّل مى شود، اگر واسطه در فيض به او برسد و او در فيض رسانى اختيار داشته باشد، هرچند فيض دهنده هم در كار باشد- كه اگر او فيض ندهد، فيض رسانى نخواهد بود- شبهه تفويض در جاى خود باقى است، و وجوهى كه براى تصحيح مجارى فيض گفته شود، در رفع آن كافى نيست. با اين حال، ممكن است كسى بگويد، در صورتى شبهه تفويض باقى است كه فيض رسان، چه فيض را برساند يا نرساند، از طريق ديگر امكان افاضه فيض نباشد، امّا اگر امكان افاضه از طريق ديگر در فرض فيض نرساندن اين واسطه محقّق باشد، تفويض نيست و امر به دست قدرت خدا است.

3- اگر مقصود از مجارى فيض اين باشد كه ايشان در باطن وسايل و اسباب و وسايط

تربيت و رسيدن فيض الهى به ممكنات مى باشند كه همه از آنان كسب استعداد و صلاحيت مى نمايند، چنان كه در ظاهر بسيارى مخلوقات از آفتاب استفاده مى نمايند و در ادامه بقا و رشد و نموّ از آن مدد مى گيرند و اسباب و مسبّبات همه به اذن خدا در فعل و انفعال و تأثير و تأثرند، وجود صاحب ولايت و ولى نيز در باطن مؤثر است و نسبت او به اين عالم امكان، نسبت قطب است به سنگ آسيا، كه آسياى عالم امكان به دور او در گردش است، مطلب صحيحى است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 75

و شائبه شرك و تفويض و غلوّ در آن نيست و اخبارى مثل اخبار" امان" آن را تأييد مى نمايد؛ ولى از آن به ولايت تعبير كردن، كه به قول محقّق مذكور زمامدارى است، صحيح نمى باشد.

به هر حال اين معنى صحيح است و وجود پيغمبر و ولى و امام در بقاى عالم و نظام آن، همان اثرى را دارد كه منظومه شمسى و جاذبه آن، در بقاى نظام منظومه، و جاذبه زمين، در حيات و بقاى موجودات ارضى و قلب در حيات و بقاى انسان دارد، هرچند ما حقيقت و نحوه ارتباط اين نظام را به وجود" ولى" درك نكنيم.

4- اين سخن كه: «ولايت، لازم ذوات نورى آنها است»، نظير رأى حكما در مورد خوارق صادره از انبيا است كه در بخش اوّل بيان كرديم، و مثل اين است كه گفته شود: خدا ميوه را شيرين مى آفريند يا آب را شيرين خلق مى كند. يا اينكه گفته شود: خدا ميوه شيرين و آب شيرين را مى آفريند و اين در مانند

جمادات و مخلوقاتى كه مريد و مختار نيستند، هر نوع تعبير شود و واقع امر به هر نحوى باشد، تفاوت مى كند؛ زيرا از خود و براى خود، مالك چيزى و خير و شرّى نيستند؛ امّا در مورد موجودى چون انسان، اگرچه اصل وجود و هستى اش از خدا و آفرينش خدا است، اثبات اين است كه: بالذات از خود و براى خود، مالك نفع و ضرر است.

و بالاخره اين با آياتى مانند:

«عَبْداً مَمْلُوكاً لَايَقْدِرُ عَلَى شَىْ ءٍ»؛[56]

«بنده مملوكى كه قادر بر هيچ نيست».

«وَهُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ»؛[57]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 76

«و او سربار مولايش باشد».

«وَلا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلا نَفْعاً وَلا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلا حَياةً وَلا نُشُوراً»؛[58]

« (و حال آنكه آن بتان) نه هيچ بر نفع و ضرر آنها قادرند و نه امر موت و حيات و بعثت آنها به دست ايشان است».

خالى از منافات نيست و هرچند با بياناتى بخواهند رفع تنافى نمايند كه با بشر بودن آنها سازگار باشد، به اينكه لازم ذات افراد خاصى از بشر بگيرند كه فرد مافوق باشند، نه مافوق انسان. بالاخره اين ذوات، هرچند ممكن مى باشند، بالذات داراى قدرت و اختيار شمرده مى شوند و در اين جهت، نظير خدا محسوب مى شوند و با فقر و احتياج تام و تمام ممكن منافات دارد.

بنابراين اگر بگوييم: خدا به انسان قدرت تصرّف در كاينات مى دهد، يا ولايت به او عطا مى كند، يا او را قادر بر تصرف در كاينات مى آفريند و يا ممكنات را فرمانبر او قرار مى دهد، اولى و اقرب به معارف توحيدى و ابعد از شائبه شرك است، تا اينكه گفته شود: خدا انسان را متصرّف در كاينات مى آفريند.

5-

غرض شما از ولايت بر جميع امور تشريعيه چيست؟ اگر مقصود ولايت كليّه شرعى بر تمام امور و سرپرستى و زعامت و امارت و زمامدارى است كه آن جعلى و اعتبارى است. و اگر مقصود ولايت ذاتى حقيقى بر جميع امور و احكام و تشريعيات و جعل قوانين و نظامات باشد كه آن بر احدى غير از خدا نيست، فقط چنان كه در معناى ولايت تشريعى- ان شاء اللَّه- خواهيم گفت، بعضى موارد برحسب برخى روايات و طبق دومين احتمالى كه علامه مجلسى قدس سره در معنى اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 77

روايات بيان فرموده است، به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تفويض شده است؛ امّا ولايت ائمه اطهار عليهم السلام بر جعل احكام و تشريع قوانين، به طريق اولى ثابت نيست و حتى در همان مواردى هم كه بر حسب روايات، براى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ثابت است، براى ايشان ثابت نمى باشد.

6- و امّا اين فرمايش كه ولايت دوّمى جعلى و اعتبارى است و از مراتب ولايت اوّلى- كه به فرموده ايشان حقيقى و ذاتى است- نمى باشد، مطلبى است تمام،؛ چه آنكه اين ولايت، ذاتى و از لوازم ذات نورى ايشان باشد، و چه آنكه تكوينى و متعلق جعل تأليفى باشد.

ولى اينكه مى فرمايند: «نمى توان ولايت ذاتى را دليل بر ولايت جعلى قرار داد و از باب وجدان مرتبه قوى، حكم به وجدان مرتبه ضعيف نمود؛ چون اين دو ولايت متباين هستند» اصل استدلال براى اثبات ولايت اعتبارى را به ولايت حقيقى رد نمى كند؛ زيرا صحيح است كه از باب وجدان مرقوم حكم جايز نيست؛ امّا مى توان گفت:

ولايت حقيقى كاشف از ولايت جعلى و اعتبارى است؛ يعنى اگر بنده اى اين چنين ولايتى را بر جميع كاينات داشت، از آن كشف مى شود كه ولايت اعتبارى نيز براى او جعل شده است و از هر كسى كه اين ولايت را ندارد، اولى و احقّ به آن است.

7- مقصود از تفويض، در «الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ دِينُ اللَّهِ»، يا همان ولايت تشريعى است كه بر حسب اخبار در بعضى موارد و برخى جهات تشريع- چنان كه در بحث ولايت تشريعى بيان مى شود- به پيغمبر صلى الله عليه و آله واگذار شده است كه در اين صورت شأنى از شؤون خاص نبوّت است. و يا به اين معنى است كه: حفظ دين و نگاه دارى و قيام به امور و جهات و مصالح و مدافعه از حريم آن به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله واگذار شده است. بنابراين شأنى است كه براى ائمه عليهم السلام نيز ثابت بوده و امام، قيّم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 78

و سرپرست و قائم به آنچه موجب بقاى دين است، مى باشد.

نظر صحيح در معناى ولايت تكوينى

اگرچه از بيانات گذشته، نظر صحيح در معناى ولايت تكوينى معلوم شد؛ امّا جهت مزيد بصيرت و توضيح بيشتر عرض مى شود: ولايت و استقلال و اختيار رتق و فتق و تدبير كاينات و امر خلق و رزق و ميراندن و زنده كردن و امساك و حفظ كرات و آسمان و زمين، و اداره شؤون وجودى عالم امكان و سازمان ممكنات، مخصوص ذات بى زوال يگانه خداوند سبحان بوده و شريك و نظيرى براى او نيست، و ادّعاى شركت و اعتقاد به شركت كسى با خدا، در هر يك از اين

امور كفر و شرك است. و فقط خدا است كه بر كاينات سلطنت و حكمرانى و فرمانروايى دارد و غير از او كسى حاكم مطلق و سلطان نبوده و ملكوت هرچيز به دست او است؛ ملائكه و انبيا و اوصيا همه تحت سيطره قدرت و ولايت او قرار دارند.

«وَلا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلا نَفْعاً وَلا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلا حَياةً وَلا نُشُوراً»؛[59]

«و حال آنكه (آن بتان) نه بر هيچ نفع و ضرر آنها قادرند و نه امر موت و حيات و بعثت آنها در دست آنان است».

و مملوك و مخلوق و مطيع و منقاد و تسليم اوامر او هستند؛

«وَللَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماواتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوّ وَالْآصالِ»؛[60]

«هركه در آسمان ها و زمين است با رغبت و اشتياق و با صبر و الزام، شب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 79

و روز به طاعت خداوند مشغول است».

حتى قول به اينكه خلق و رزق و تربيت و اماته و احيا و جميع اين گونه امور به معصومين عليهم السلام تفويض شده و در آن ولايت دارند، به اين معنى كه خدا اين كارها را مقارن اراده آنها انجام مى دهد، باطل است و چنان كه علّامه مجلسى- عليه الرحمة- در بحار و مرآة العقول تصريح فرموده است، اگرچه عقلًا مانعى ندارد، اخبار بسيار مانع از آن است؛ بلكه مى توان گفت: عقلًا هم جايز نيست؛ زيرا اگر اين خداى تعالى افعال را غير مقارن به اراده آنها انجام مى دهد، پس در تمام موارد به آنها تفويض نشده است، و اگر فقط مقارن آنها انجام مى دهد، اين خلاف شأن ربوبيت و الوهيت و متبوعيت مطلق و اسماء الحسنى و صفات كمال

الهى است، و قول به انعزال خدا از تصرف در امور، خلاف «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» مى باشد.

امّا با حفظ اين جهات- چنان كه در مطلب سوم، پنجم و هفتم از مطالب بخش اوّل، و در ضمن بيان نوع پنجم از انواع ولايت تكوينى به وضوح رسيد- عقلًا و شرعاً امكان دارد كه خداوند متعال به خاصّ از بندگانش (از فرشته و انسان)، به جهت اظهار رفعت و علوّ شأن يا تأييد آنها و اتمام حجت بر ديگران، يا مصالح ديگر ولايت و قدرت در تصرّف در كاينات يا مأموريت هاى خاصى- مثل تدبير امور- عطا كند تا در مواردى كه فقط مأمورند، مأموريت خود را انجام دهند و در موارد ديگر، برحسب مصالح و جهات ثانوى كه در داخل نظام كاينات پيش مى آيد، طبق آن مصلحت تصرفاتى بنمايند، يا اينكه كاينات را مطيع و فرمان بر آنها سازد تا بر حسب اقتضا و مصلحت، هر تصرّفى را كه مصلحت ديدند، بنمايند.

اين اقدار و اعطاى اختيار از جانب خدا، با نفوذ و جريان اراده و مشيت او منافى نيست و كناره گيرى از تمشيت امور و اداره عالم امكان نمى باشد، چنان كه منافى با بطلان تفويض- حتى به معنايى كه علّامه مجلسى رحمه الله آن را معقول شمرده-

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 80

نمى باشد؛ زيرا خلق، آفرينش، اصلاح، انتظام، اداره كاينات، تدبير امور خلق و رزق و اعمار، تقدير آجال و موت و حيات و امور ديگر از اين قبيل امور است و اعطاى قدرت و ولايت به بنده اى در تصرّف در كاينات، در مواردى كه مصالح ثانوى و لطف و مقتضيات خاصّه باشد- مثل اظهار معجزه و اتمام

حجت و قوّت و نفوذ كلام و تبليغ نبى و وصى و اطمينان قلوب مؤمنين امرى ديگر است و تفويض نمى باشد؛ بلكه اين اذن و اعطاى اختيار و فرمان بر ساختن كاينات و اقدار عبد، از رشته هاى همان تدبير كلّى الهى و تنظيم امور و قيام به امر مُلك و ملكوت است كه بر حسب حكمت و قاعده لطف لازم مى باشد، و احاديث و روايات كثيره متواترى از طرق خاصّه و عامّه دلالت دارند كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام اين ولايت و اذن و قدرت را دارا و تصرفات آنها در كاينات به صورت اعجاز و خوارق، در موارد بسيار از حقايق مسلّم تاريخ است و انكار آن، كه امر واقع شده است و نزد ارباب اطّلاع از تاريخ و كتب معتبر حديث ترديدناپذير است- خردمندانه نيست، چنان كه اعتراض به اعطاى اين ولايت از جانب خدا، گستاخى بزرگ و خلاف تسليم و حاكى از جهل و بى معرفتى مى باشد، كه خداوند در اين زمينه مى فرمايد:

«وَقالُوا لَوْلا نُزّلَ هذا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ* أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ رَبّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ»؛[61]

«باز گفتند چرا اين قرآن بر آن دو نفر بزرگ قريه مكّه و طايف (وليد و حبيب يا عروة بن مسعود) نازل نشد؟ آيا آنها بايد فضل و رحمت خداى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 81

تو را تقسيم كنند؟ (هرگز) در صورتى كه ما خود معاش و روزى آنها را در دنيا تقسيم كرده ايم و بعضى را بر

بعضى ترجيح و برترى داده ايم تا بعضى از مردم بعضى ديگر را مسخّر بر خدمت كنند؛ ولى رحمت خدا از آنچه جمع مى كنند، بهتر است».

با همين توضيحى كه داده شد، رفع هر شبهه مى شود. علاوه بر اينكه در مورد ملائكه نيز اين تصرفات بر حسب آيات و روايات- چنان كه كراراً گفته شد- ثابت است و همان نحو كه ولايت آنها- در امورى كه به آنها مأموريت داده شده و مناصب و مقاماتى كه دارند- منافى با توحيد و موجب اشكالى نيست، در ولايت پيغمبر و امام به نحوى كه تحقيق شد، اشكالى پيش نمى آيد و اين گونه اعطاى اختيارات و ولايت ها از جانب خدا داخل در اداره امور كاينات و قيام به شؤون عوالم ممكنات است كه قائم به آن فقط خداى واحد احد است و در مقابل، شرك و تفويض نافى آنها است و راجع به مجارى فيض هم چون مكرّر توضيح داديم، نظر صحيح و تحقيق در آن، همان است كه در بررسى كلام محقق اصفهانى قدس سره بيان كرديم.[62]

بيان ديگر

شكى نيست كه حضرت احديت- عزّ اسمه- در اوصاف جلاليه و جماليه متوحّد و متفرّد و يگانه و بى همتا است، و شريك و عديل و نظير ندارد. و هيچ كس و هيچ چيز در عرض او و بدون اعطا و افاضه او، واجد صفت كمالى نيست و او به تنهايى قيّوم آسمان و زمين و عوالم ملك و ملكوت و مدبّر شؤون و معطى و خالق و رازق و مالك و صاحب اختيار آنها است؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 82

«لا شريك له ولا معين له ولا نصير له ولا وزير له ولا

شبيه له من خلقه ليس كمثله شى ء»؛

«براى خداوند شريك و يار و ياور و وزير و شبيهى از مخلوقاتش نيست و هيچ چيزى مثل او نمى باشد».

«وَما مِن دآبَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَمُسْتَوْدَعَها»؛[63]

«هيچ جنبنده اى در زمين نيست جز آنكه روزى اش بر خدا است و خدا قرارگاه و آرامش گاه او را مى داند».

و شؤون الوهيت و ربوبيت خود را به احدى واگذار نفرموده و كسى را وكيل و كفيل امور خلايق قرار نداده است:

«قُلْ حَسْبِىَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكّلُونَ» «هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» «هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ» «هُوَ الرَّحْمانُ الرَّحِيمُ» «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوّرُ» «هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ» «هُوَ بِكُلّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» «هُوَ عَلى كُلّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»

اين مسايل توحيدى همه بر حسب عقل و قرآن مجيد و احاديث مسلّم است، و شك و ترديدى در آنها نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 83

مسأله ديگرى كه در اينجا از آن بحث مى شود، اين است كه در طول اين صفات و به اقتضاى اين صفات و به اعطا و بخشش و تقدير خداوند متعال، اتّصاف ممكنات به نحو واقعى يا اعتبارى به اين صفات جايز است، هرچند در ممكنات، وصف مانند موصوف، ممكن و حادث و محدود و متناهى، و معرض زوال و تغيّر و ساير عوارض امكان است.

شكى نيست كه ممكنات به بعضى از اين صفات اتّصاف دارند، چنان كه شكى نيست كه اين اتصاف آنها، خود دليل بر وجود ذاتى است كه اين اوصاف را به طور كامل و تمام و نامحدود و بالذات و از خود دارا است. البته بعضى از صفات و اوصاف، اختصاص به ذات الوهيت دارد و اتصاف غير او به

آن محال است، مانند احديت و واحديت حقيقيه كه غير از خدا كسى اين دو صفت را ندارد؛ امّا بعضى صفات را ممكنات نيز واجدند كه اتصاف آنها به اين صفات ضرورى و غير قابل انكار است.

مثلًا از صفات حقيقيه الهيه، صفت" علم" است كه ايزد تعالى و تقدّس به آن متفرّد و يگانه است و شريك و نظير ندارد؛ امّا اتصاف ممكن به اين صفت، به تقدير و تعليم خدا، بلاواسطه يا باواسطه، به طور موهبى يا كسبى و افاضه علم به او يا اقدار او به تعلّم در حدود استعداد و گنجايش و ظرفيت او جايز است و ظهور و تجلّى قدرت و علم الهى است.

يا مثلًا يكى از اسماى الهى، اسم شريف" السلطان" و" الحاكم" است كه حقّ تعالى در صفت سلطنت و حكومت، متفرّد و متوحّد است و كسى در عرض او و از پيش خود، سلطنت و حكومتى بر هيچ چيز ندارد و كسى را در عرض او و بدون جعل يا اعطاى او سلطان و حاكم دانستن، شرك و منافى با توحيد است؛ امّا سلطنت و حكومت تكوينيه يا جعليه و اعتباريه به ايجاد يا جعل خدا براى فرد يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 84

افرادى منافى توحيد نيست؛ بلكه شعبه اى از شُعب حكومت و سلطنت واقعيه حقيقيه الهيه است، لذا تكويناً انسان حاكم بر خود و مسلّط بر خود است، چنان كه بر آنچه خداوند مسخّر او قرار داده است، نيز به ايجاد و تكوين او حاكم است و سلطنت دارد.

همچنين" قدرت" از صفات ازليه حقيقيه الهى است و خدا را در آن شريك و نظيرى نيست و

هيچ كس و هيچ چيز، در عرض خداوند قادر متعال و از پيش خود، قادر و توانا نيست؛ ولى در طول اين قدرت و در اثر ظهور آن و به تدبير و تقدير الهى، قدرت يافتن غير و مطيع ساختن اكوان نسبت به غير، منازعه با خدا در صفات كماليه او نمى باشد؛ بلكه اثبات كمال براى ذات بى زوال او است.

چنان كه مى دانيم، يكى از اسماى حُسنى و صفات علياى الهى،" ولىّ" و" مولى است؛ به معنى صاحب اختيار و زمامدار مطلق و متصرّف مطلق و قائم به امور و شؤون ممكنات و اين گونه معانى مشابه در اين صفت نيز، خداوند قادر سبحان متفرّد و يگانه و يكتا است و همتا و شريك و نظير ندارد و كسى قائم مقام او نمى شود و اين صفت را هم از صفات ذات بايد دانست و هم از صفات فعل؛ زيرا به اعتبار اينكه خدا قدرت دارد و صاحب اختيار است و امر خلق و رزق و انتظام امور كاينات و تدبير و تقدير امور و شؤون آنها با او است، از صفات ذات و از شؤون صفت قدرت و بازگشت به صفت علم و قدرت مى كند و از جهت قيام ذات الوهيت به تدبير امور و تصرّف در شؤون كاينات و خلق و رزق و اماته و احيا و اعطا از صفات فعل است.

پس به هر دو جهت، خدا ذاتاً و فعلًا ولىّ و مولى است و هيچ كس و هيچ ممكنى با خدا در اين صفت شريك نيست؛ امّا اعطاى ولايت تكويناً و احداثاً يا جعلًا و تشريعاً، به نحوى كه همان ظهور ولايت مطلقه الهى ذاتاً و

فعلًا، و استمرار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 85

فعلى آن باشد و تفويض هم نباشد، جايز است و ظهور سعه همان ولايت الهى خواهد بود، و فى الواقع اولياء اللَّه عمّال اجراى اراده و مشيّت اللَّه و وسايط انفاذ و اجراى آن مى باشند كه اگرچه به اختيار و ولايتى كه دارند- باذن اللَّه- تصرّفاتى مى نمايند- چنان كه در نوع چهارم و پنجم به آن اشاره شد- در اين تصرّفات و اظهار خوارق، واسطه و عامل ارادة اللَّه و متحرك به آن هستند.

بنابراين اگر آيه يا روايت يا فقره اى از زيارتى، دلالتى بر اين گونه ولايت ها نسبت به حضرات معصومين عليهم السلام بنمايد، مانند:

«إِيابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَحِسابُهُمْ عَلَيْكُمْ ... وَعَزائِمُهُ فِيكُمْ»؛[64]

«برگشتن خلق به سوى شما و حساب آنها با شما و تصميمات پروردگار درباره شما است».

نبايد آن را به اسم غلوّ يا شرك يا تفويض، و على رغم واقعيات و وقايع مسلّم تاريخ ردّ كرد؛ بلكه بايد در سند و دلالت آن بر اساس موازين علمى- كه به آن در اين بحث ها اشاره اى شد- بررسى و تحقيق نمود، كه:

وَكَمْ مِنْ عائِبٍ قَوْلًا صَحِيحاًوَآفَتُهُ مِنَ الْفَهْمِ السَّقِيمُ

چو بشنوى سخن اهل دل، مگو كه خطاست سخن شناس نه اى، دلبرا خطا اينجاست

سخن نهايى و معقول

كسانى كه در قبول ولايت تكوينى و تصرفات معصومين عليهم السلام در امور تكوينى از بيم وقوع در شرك و تفويض و غلوّ (و در حقيقت به علّت جهل به معنى ولايت ايشان) تأمّل دارند، نهايت چيزى را كه در اينجا- با وجود وقايع عينى و مسلم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 86

خارجى كه هر يك حكايت از ولايت آن بزرگواران دارد- مى توانند احتمال دهند

و بيش از آن نمى توانند، اين است كه بگويند:

آنچه به نظر ما تصرّف و اختيار و ولايت بر كاينات است، تصرف و اختيار به نحوى كه مردم بر خود و افعال خود و آنچه مسخّر آنها است دارند، نمى باشد؛ بلكه در اين تصرّفات فاعل بلاواسطه خدا است- چنان كه اشاعره از اهل سنّت، در مورد افعال عباد همين حرف را زده اند و در مقام مبالغه در توحيد افعالى، اثبات نقص كرده اند) كه در هنگام دعا و توجّه يا اراده و خواست نبىّ يا وصىّ، فعل را انجام مى دهد؛ مثلًا شقّ القمر مى نمايد، يا درخت را به سوى پيغمبر سير مى دهد، يا سوسمار را به نطق در مى آورد، يا بيمار را شفا مى دهد، يا مرده را زنده مى سازد، يا خود ولىّ يا كسى را كه او خواسته است طىّ الارض مى دهد، يا جمع كثيرى را با طعام قليلى اشباع و سير مى نمايد، و امثال اين كارها را انجام مى دهد و نسبت اين افعال به نبىّ يا وصىّ مجاز است.

به اين افراد مى گوييم: با اينكه خداوند متعال خود در مورد حضرت عيسى- على نبينا و آله و عليه السلام- مى فرمايد:

«إِذْ ... تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِى وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِى»؛[65]

«و آن گاه كه ... كور مادرزاد و پيس را به امر من شفا دادى و مردگان را به امر من از قبر بيرون آوردى».

و در مورد ملائكه مى فرمايد:

«الَّذِينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلَائِكَةُ»؛[66]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 87

«آنان كه فرشتگان جانشان را مى گيرند».

يا «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»؛[67]

« (آن گاه كه مرگ يكى از شما فرا رسد) رسولان ما او را مى ميرانند».

يا «لِأَهَبَ لَكِ»؛[68]

«تا به تو فرزندى بخشم».

و اين افعال را به آنها نسبت مى دهد-

چنان كه افعال عباد را در آيات بسيار به خودشان نسبت داده است- و اين معنى در تمام اين موارد منافى با توحيد افعالى نيست، تا قرينه بر مجاز باشد؛ بلكه مقتضاى عموم قدرت خدا، بدون اينكه موجب اثبات صفت نقصى گردد، صحّت اين ولايت و اقدار است. بنابراين وجه تمامى براى صحّت اين تفسير و توجيه نيست. با اين حال، اگر كسى به گمان خود- حذراً من القول بالتفويض- اين جهت را تصديق نكند، با او سخنى نداريم؛ زيرا اين گونه ناباورى ها در تحقيق ولايت و شؤون و مقامات ائمّه اطهار عليهم السلام و با اعتراف به اصل آن- ان شاء اللَّه تعالى- مضرّ به ايمان و تشيّع و ولايت نيست، هرچند با كمال آن منافى باشد.

به عبارت ديگر: اصل اظهار و صدور اين تصرّفات- كه از آن تعبير به ولايت مى شود- مورد اتفاق است، هرچند در تفسير و توجيه آن اختلاف نظر باشد.

در پايان اين بحث، قسمتى از مطالب رساله توحيديه كتاب الهيات در نهج البلاغه- كه از تأليفات نويسنده است- با اندكى تصرّف در عبارات، براى تتميم فايده در اينجا درج مى شود و مشروح و مبسوط اين مطالب را به آن كتاب حواله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 88

مى دهيم.[69]

تذكّر يك مطلب مهم

مطلبى كه تذكّرش در اينجا لازم است، اين است كه افعال و كارهاى خدا، مثل خلق و رزق و اماته و احيا و ساير افعالى كه اسماى حُسنى بر آنها دلالت دارند، گاهى به واسطه يا وسايطى انجام مى گيرد و در اين صورت به واسطه نيز مستند مى شود و منافى با توحيد نيست؛ خواه آنكه واسطه عاقل و ذى شعور نباشد، يا عاقل

و صاحب شعور باشد.

مثال براى مورد غير ذى شعور، اين آيه است:

«وَأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ»؛[70]

«و شب هنگام ستم كاران را صيحه عذاب آسمانى بگرفت».

و نيز آيه:

«وَأَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا»؛[71]

«و اينك عصاى خود را بيفكن تا اژدها شده و بساط سحر و جادويى اينان را ببلعد».

و مثال مورد ذى شعور نيز آيات بسيارى است، مثل اين آيات درباره ملائكه:

«الَّذِينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلآئِكَةُ طَيّبِينَ»؛[72]

«آنان كه چون فرشتگان (مأمورين رحمت خدا) پاكيزه از شرك قبض

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 89

روحشان كنند».

و «الَّذِينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ»؛[73]

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 1 ؛ ص89

آنها كه فرشتگان (مأموران غضب الهى) جانشان را مى گيرند در حالى كه در دنيا به نفس خود ستم كرده اند».

و «وَلَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلآئِكَةُ»؛[74]

«و اگر بنگرى سختى حال كافران را هنگامى كه فرشتگان جان آنها را مى گيرند».

و «فالْمُدَبّراتِ»؛[75]

«قسم به فرشتگانى كه به فرمان حقّ، به تدبير نظام خلق مى كوشند».

و «فالْمُقَسّماتِ»؛[76]

«قسم به فرشتگانى كه كار جهان را قسمت كنند».

و «يُدَبّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمآءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ»؛[77]

«او امر عالم را از آسمان تا زمين تدبير مى كند، باز حقايق را به سوى خود بالا مى برد».

و «لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيّاً»؛[78]

«تا به امر او به تو فرزندى پاك سيرت بدهم».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 90

و «لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِن طِينٍ»؛[79]

«تا بر سر آنها و ديارشان از گِل، سنگ باران كنيم».

و مانند آن بنده اى كه شرح ديدار موسى از او، در سوره كهف مذكور است، كه مأموريت هايى غيبى نظير مأموريت ملائكه دارد، و گاهى افعال را به خود نسبت مى دهد و مى گويد:

«فَأَرَدْتُّ أَنْ أَعِيبَها»؛[80]

«خواستم كشتى را عيب دار كنم».

و «فَأَرَدْنا»؛[81]

«ما خواستيم».

و

گاهى به خدا نسبت مى دهد:

«فَأَرادَ رَبُّكَ»؛[82]

«پروردگار شما خواست».

و در پايان هم مى گويد:

«وَما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى»؛[83]

«آنچه كه من انجام دادم به امر خدا بود».

و در مورد عيسى بن مريم عليهما السلام در سوره مائده مى فرمايد:

«وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِى فَتَنفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 91

وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِى وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي».[84]

و در سوره آل عمران، آيه 49 نيز مى فرمايد:

«أَنّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ».

و گاهى هم اين وسايط و تأثير آنها- چون استقلال ندارند و به مشيت الهى است، هرچند واسطه بالاختيار باشند- الغا مى شود و فعلى كه فعل عبد است، به خدا نسبت داده مى شود، چنان كه مى فرمايد:

«وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى .[85]

و با توجّه به اين نكته، اعضال و اشكالى كه بعضى در فهم برخى از آيات دارند، مثل:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 92

«وَيُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمِينَ».[86]

و «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشآءُ»[87]

مرتفع مى گردد.

بنابراين اطلاق اين اسما بر غير خدا، در هر مورد كه منع شرعى نداشته باشد و يا اذن شرعى وجود داشته باشد، مانعى ندارد و برحسب لغت هم صحيح است، و استناد اين افعال به وسايط و عاملين آن نيز شرك نمى باشد، و گفتن اينكه: نبىّ يا وصىّ يا ملك او را زنده گردانيده، به اين ملاحظات اشكال ندارد، چنان كه شفا را كه به واسطه دوا حاصل مى شود، به دوا نسبت مى دهند، شفايى را هم كه بدون وسايط طبيعى، در اثر توسّل به نبىّ يا ولىّ حاصل مى شود و عامل و واسطه آن نبىّ يا ولىّ است، به آن عامل؛ مثل عيسى بن مريم و موسى

بن جعفر عليهم السلام 88] نسبت مى دهند و حتى به قرآن و سوره حمد و دعا نيز مستند مى سازند، هرچند شافى حقيقى و كسى كه اين كلمه بر او بدون هيچ گونه مسامحه و تجويز اطلاق مى شود، خدا است.

اين مسأله كه ملائكه با افرادى از بشر، با علم و اختيار و توجّه خودشان يا با عدم علم، در مسير اجراى مشيت الهى قرار مى گيرند و به آنها قدرت اماته و احيا و خلق اعطا مى شود، تفويض نمى باشد و منافات با بطلان آن ندارد؛ زيرا تفويض به دو معنى گفته مى شود:

يكى تفويضى كه در مبحث جبر و تفويض نفى شده و «لا جَبْرَ وَلا تَفْوِيضَ» قلم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 93

بطلان بر آن كشيده است، و آن عبارت است از: نفى مشيت خدا در افعال عباد و استقلال تامّ عباد در افعال، و اين عقيده خلاف توحيد در افعال و شرك است.

و ديگر تفويضى است كه نسبت به حجج و ائمه اطهار عليهم السلام در روايات نفى آن شده است، و آن اين است كه: به طور كلى امر خلق و رزق و ساير امور از جانب خدا به ائمه عليهم السلام واگذار شده و خدا را در آن، مشيّت و تصرّف و دخالت و قضا و قدر و تدبيرى نيست، كه اين عقيده نيز شرك و منافى با توحيد در افعال و دوام فيض و افاضه، و آيات كثيره صريحه قرآن مجيد و روايات بسيار است.

امّا واسطه بودن در انفاذ مشيت الهى و امر خلق و رزق و شفاى مرضى شرك نيست كه واسطه بودن و وسيله گشتن واسطه نيز كار خدا و

به اذن او باشد؛ خواه واسطه شعور داشته باشد يا نداشته باشد.

و نيز توجّه و مسألت از وسايط صاحب شعور و اختيار، كه در حدود همين انفاذ مشيّت الهى و به نحوى كه خارج از مشيت و قضا و قدر او نباشد، امرى را انجام دهند، شرك نيست و با عدم منع شرعى يا به شرط اذن شرع جايز است و تأثير اين توجّه و مسألت و درخواست شفاعت، نظير صدقه دادن و دعا و مسألت مستقيم از خداوند متعال است كه امر را بر وفق حكمت و مصلحت جريان مى دهد.

با اين حال، دعا و صدقه" مأمور به" است و مؤثر واقع مى شود. توسل به اين وسايط و استشفاع به آنها نيز برحسب مشيت الهى مؤثر و موجب دفع بلا يا شفا يا زيادتى رزق مى گردد، كه وقتى كسى از آنها درخواستى كرد، آنان به مشيت و اذن خداى تعالى آن درخواست را انجام مى دهند و بسا كه مأمور باشند انجام دهند، چنان كه" مادر" واسطه تغذيه طفل و استفاده او از خزاين ارزاق الهى است كه به مشيت الهى، شير در پستان او آفريده شده است؛ ولى اگر طفل گريه كند و از مادر بخواهد و پستان او را بمكد، مادر به او شير مى دهد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 94

اين امور، اسرارى است كه عقول افراد عادى به پايان آن نمى رسد و از درك تفاصيل آن عاجز مى شود.

اين نكته هم ناگفته نماند: غرض از اين تحقيق، اين نيست كه تمام افعال و كارهاى الهى توسط وسايط انجام مى شود و وسايط به اختيار خود و به امر خدا، آنها را انجام مى دهند؛ بلكه غرض

اين است كه خداوند متعال با وسايط شاعره و مختاره هم افعالى را انجام مى دهد كه خود، عالم به مصالح و موارد آن است.

و حاصل اين است كه: توسّل به ملائكه، مانند اينكه گفته شود:

«مَلآئِكَةُ رَبّي! ارْفَقُوا بِي»؛

«اى ملائكه پروردگار من! با من مدارا كنيد».

و به ائمه عليهم السلام در اين نظامى كه اجمالى از آن بيان شد و از دايره قضا و قدر حقّ خارج نيست، شرك نمى باشد و هر شأنى از اين شؤون كه بر حسب دليل معتبر براى ايشان ثابت شود، معقول و در مسير عقايد محكم و متقن و منطق توحيدى مقبول است و آنچه شرك است، اين است كه كسى يا چيزى بالذّات در عرض خدا و فاعل افعال خدا و خالق و يا مستقل در افعال و اداره خود يا خلق شمرده شود، اين گونه معانى شرك است، هرچند گفته شود: خدا اين قدرت را به عبد داده و او را مستقل قرار داده و خود كناره گيرى كرده است، چنان كه در طىّ مطالب گذشته به تفصيل توضيح داده شد.

امّا اگر كسى باذن اللَّه و به قضا و قدر او، عامل ارادة اللَّه و به حول و قوه و مشيت او، فعلى را كه به او مستند مى شود، انجام دهد و اگر فعلى كه ممكن است بلاواسطه از خدا صادر شود، به واسطه غيرى از بشر يا فرشته، به اذن خدا و امر خدا صدور يابد، مانند شفاى بيماران به اذن اللَّه يا احياى اموات يا خبر از غيوب يا قبض ارواح، منافات با توحيد ندارد و عين سَرَيان مشيّت اللَّه و جريان و نفوذ ارادة

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 1، ص: 95

اللَّه است كه به هر نحوى بخواهد امر خود را اجرا مى كند و كسى نمى تواند مانع از اراده او شود، كه:

«لا يُسْأَلُ عَمّا يَفْعَلُ، وَلا يُمْنَعُ عَمّا يُرِيدُ؛ بَلْ هُوَ فَعّالٌ لِما يُرِيدُ، وَعَلى ما يَشآءُ وَعَلى كُلّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»؛

«خداوند هر آنچه انجام دهد مورد سؤال واقع نمى شود و از آنچه اراده كند منع نمى گردد؛ بلكه هر چه او اراده كند و بخواهد انجام مى دهد و بر هر چيزى توانا است».

و غير از اين، اگر بگوييم: خدا فقط قادر به احيا و اماته و افعال ديگر بدون واسطه است، اثبات عجز مى شود. همان طور كه خدا مى تواند كارى را بلاواسطه و بدون اسباب انجام دهد، با واسطه و وسايط و اسباب هم مى تواند انجام دهد و همان طورى كه" آدم" را بدون واسطه پدر و مادر و" عيسى" را بدون پدر مى آفريند، ديگران را با واسطه پدر و مادر و اجداد و جدّات آفريده است، تفاوت نمى كند كه واسطه، فاعل عاقل شاعر مختار باشد يا نباشد. و آنچه گفته شد، با آياتى مانند:

«إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُباباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ»؛[89]

« (اى مردم مشرك و كافر) آن بت هاى جماد كه بدون خدا مى خوانيد هرگز بر خلقت مگسى قادر نيستند هرچند همه اجتماع كنند و اگر مگس چيزى را از آنها بگيرد قدرت بازپس گرفتن ندارند».

منافى نمى باشد؛ زيرا به قرينه آياتى ديگر مانند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 96

«أَنّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ».[90]

مفاد آن اثبات عجز معبودهاى غير حقّ است، و اينكه مورد نفى در آيه استقلال در خلقت و خارج از اراده و مشيّت

و اذن و قضا و قدر و تسبيب الهى است كه بديهى و مسلّم است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 97

معناى ولايت تشريعى

اشاره

شكى نيست كه ولايت حقيقى بر تشريع احكام و جعل قوانين و نظامات عبادى، معاملاتى، مالى، اقتصادى، سياسى، قضايى، كيفرى، اجتماعى و احوال شخصى و تعليم و تربيت و امور ديگر، فقط و فقط اختصاص به ذات بى زوال حضرت حقّ- عزّ اسمه- دارد و خداوند متعال را در اين مورد نيز شريك و عديل و همتايى نيست.

هيچ كس، نه به عنوان فردى و مقام مادّى يا معنوى و نه به عنوان عموم و نمايندگى از جانب عموم، حقّ قانون گذارى و انشاى نظامات و مقررات را ندارد، و بدترين استعبادها و كثيف ترين قبول استعبادها كه كرامت و شرافت انسانيت از آن ابا دارد و بزرگ ترين ننگ جامعه و دليل انحطاط افراد و بى شخصيتى و ضايع شدن ارزش هاى انسانى است، اين است كه فردى بخواهد، احكام و فرمان هاى خود را، نظام زندگى و حيات ديگران قرار دهد و افراد استثمار و استعباد شده هم او را صاحب اين حقّ بشمارند، و فكر و حكم او را بر خود و نواميس خود حاكم بشمارند و خود را مُجرى اوامر و پيرو منويات او بگويند.

يكى از حقايق آزادى بخش توحيدى اسلام كه درك آن دليل رشد فكرى است، همين است كه فردى مالك مقدّرات فرد ديگر نيست و حق استضعاف احدى را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 98

ندارد، و حدود و نظامات فقط از جانب خدا تعيين مى شود و جارى ساختن نظامات ديگر، خروج عبوديت خدا و تجاوز به حريم حكومت و قوانين او است:

«إِنِ

الْحُكْمُ إِلَّا للَّهِ أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّآ إِيّاهُ»؛[91]

«تنها حكم فرماى عالم وجود خدا است و امر فرموده كه جز او را عبادت نكنيد».

و آيه:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنزِلَ إِلَيْكَ وَما أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِيداً* وَإِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً»؛[92]

«آيا ننگرى و عجب ندارى از حال كسانى كه گمان مى كنند بر آنچه كه به تو و قبل از تو نازل شده، ايمان آورده اند، چگونه باز مى خواهند طاغوت را حاكم خود كنند در صورتى كه مأمور بودند به طاغوت كافر شوند و شيطان مى خواهد كه آنان را گمراه كند گمراهى دورى* و چون به آنها گفته شد:

به حكم خدا و رسول بازآييد، منافقين را ببينى كه سخت مردم را از گرويدن به تو منع مى كنند».

قبول نظامات غير شرعى، يك نوع پرستش و عبادت غير و مشركانه و خلاف عقيده توحيد و نظاماتى است كه منشأ و منبع آن توحيد است و با خالص كردن اطاعت براى خدا نيز مخالف است، و فكراً و عملًا شرك است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 99

«وَما أُمِرُوا إِلّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدّينَ»؛[93]

«و امر نشدند مگر بر اينكه خدا را به اخلاص كامل در دين اسلام پرستش كنند».

«أَلا للَّهِ الدّينُ الْخالِصُ»؛[94]

«آگاه باشيد كه دين خالص براى خدا است».

بنابراين ولايت بر قانون گذارى- اگر صحّت جعل آن براى غير خدا ثابت شد- حتماً بايد به جعل و اعطاى خدا باشد، و ولايت تشريعى بر جعل احكام و تشريع قوانين و نظامات- چه

تشريعيه از باب صفت به حال متعلق موصوف صفت ولايت باشد و يا اينكه صفت خود ولايت باشد، و مراد آن گونه ولايت بر قانون گذارى باشد كه با جعل و تشريع اعطا شده باشد كه در مقابل ولايت حقيقيه الهيه بر تشريع قرار دارد- بايد از جانب خدا باشد و از جانب غير خدا اگرچه تمام افراد جامعه باشند- صحيح نيست و مداخله در شؤون و اختصاصات الهى و مشركانه است، چنان كه در تعيين زمامدار و ولىّ امور خلق نيز همين معيار را بايد رعايت كرد و از منطقه حكومت و سلطنت الهى به اندازه سر مويى نبايد خارج شد.

بنابراين در اينكه يك معناى ولايت تشريعى، ولايت به نحو جعل و تشريع بر امور تشريعى و جعل قانون است، شبهه اى نيست، چنان كه در اينكه اين ولايت از جانب خدا به طور كلّى و در جعل تمام قوانين و احكام، به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم اعطا نشده است، سخنى نيست و عقل و نقل بر آن اتفاق دارند.[95]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 100

آنچه مورد بحث است، اين است كه: آيا در بعضى از موارد، اين ولايت به پيغمبر اكرم و ائمّه هدى عليهم السلام تفويض شده و مانع شرعى و عقلى دارد يا نه؟ اين مطلبى است محتاج به تأمّل و تحقيق.

در كتاب شريف كافى، بابى است به اين عنوان: «باب التفويض إلى رسول اللَّه وإلى الأئمّة صلوات اللَّه عليه وعليهم» كه متضمن بر ده روايت است. در" بحارالانوار" نيز در باب «نفي الغلوّ في النبيّ والأئمّة صلوات اللَّه عليه وعليهم، وبيان معانى التفويض وما لا ينبغي أن ينسب إليهم منها

وما ينبغي» فصلى است به عنوان «فصل في بيان التفويض ومعانيه».[96] و در كتب ديگر حديث، مثل" بصائر الدرجات" و" وافى" نيز اين اخبار وارد شده است. علّامه مجلسى- عليه الرحمة- در" مرآة العقول" و" بحار" مى فرمايد:

«تفويض امر دين دو احتمال دارد:

احتمال اوّل اينكه: خدا به پيغمبر و ائمه عليهم السلام عموماً امر دين را تفويض كرده باشد كه بدون وحى و الهام، هرچه را بخواهند حلال و هرچه را بخواهند حرام كنند و آنچه را بخواهند تغيير دهند. سپس مى فرمايد: اين باطل است (و هيچ) عاقلى آن را نمى گويد.

احتمال دوم اينكه: خداوند متعال تعيين بعضى از امور را به پيغمبر تفويض فرموده، كه اصل تعيين به وحى و اختيار به الهام باشد و با وجود اين، اختيار پيغمبر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 101

به وسيله وحى تأكيد شود و اين نحو تفويض مدلول نصوص مستفيضه است و ظاهر كلينى قدس سره و اكثر محدّثين، اختيار اين قول است و عقلًا هم مانعى ندارد».

و تحقيق اين است كه: تفويض مطلق به نبىّ يا وصىّ در امر تحليل و تحريم و جعل و تشريع احكام و تغيير «ما أنزل اللَّه» باطل است و احتمال آن ملغى است.

و زندگى پيغمبران و تاريخ حيات پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مملو است از دلايل و شواهدى كه آن را ردّ مى كند، و آيات شريفه قرآن و احاديث متواتره نيز بطلان اين احتمال را ثابت مى نمايد و بالجمله بطلان آن از ضروريات دين است.

بله، تفويض بيان حكم به امام كه «ما أوحى اللَّه به اتلى النبى» را در هر وقت مصلحت ديد بيان كند، سخن ديگرى

است و بعضى اخبار باب را مى توان بر آن حمل كرد.

و امّا تفويض به معناى دوم كه علّامه مجلسى احتمال داده اند، ممكن است به اين نحو تقرير شود: شكى نيست كه نفس كامل نبىّ، تحت رعايت خاصّه خدا است و القائاتى كه به قلب مقدّس و قدسى او مى شود، همگى الهى است و احاديث متواترى بر اين مدّعى دلالت دارد، مثل روايات كثيره باب ارواح و انوار پيغمبر و ائمه اطهار عليهم السلام و روايات و احاديثى كه دلالت دارد بر اينكه ايشان مؤيد به روح القدس مى باشند.

بنابراين در بعضى موارد به همان نحو دوم كه مجلسى رحمه الله فرموده است؛ تفويض احكام به پيغمبر صلى الله عليه و آله و اختيار آن حضرت به اخذ «ما يلقى في قلبه» و امر و نهى به آن مانعى ندارد، و جايز است كه آيه:

«وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛[97]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 102

«آنچه رسول براى شما آورده، بگيريد (و به آن عمل كنيد) و آنچه را كه از آن نهى كرده واگذاريد».

نيز به اين شأن پيغمبر صلى الله عليه و آله دلالت داشته باشد.

و واضح است كه عصمت و طهارت قلب پيغمبر همين اقتضا را دارد كه هرچه در قلب او القا مى شود، از هوا نبوده و از جانب خدا باشد؛ بنابراين اشكالى ندارد در مواردى كه در روايات هم به برخى از آنها اشاره شده است، اين نحو تفويض شرعى را در مورد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله قائل باشيم.

و نيز ممكن است اين تفويض را به اين معنا بگيريم كه: اصل در اشيا حظر و منع مى باشد،

در غير مواردى كه شريعت به آن تقوّم دارد و فقط اين اصل در بين است. رفع منعى كه از اين اصل استفاده مى شود و ابقاى آن با پيغمبر است. چيزى كه هست، اينكه اين احتمال هم اگرچه في حدّ نفسه جايز است، ولى شايد خبرى كه آن را تأييد كند، نداشته باشيم و كسى هم اين احتمال را نداده است.

حاصل اين است كه: تفويض، في الجمله و در موارد معدوده و مقتضيه، برحسب روايات مصلحت آزمايش و تربيت عباد، يا مصلحت نبوات و پيامبران اقتضا نمايد، بلامانع است و به هر مقدار و در هر مورد دليل قطعى اقامه شد، پذيرفته مى شود.[98] و امّا نسبت به امام عليه السلام، اگرچه مقام عصمت و طهارت قلبى و قدس ذاتى پيغمبر را داراست- اين تفويض مشكل و به فرمايش علّامه مجلسى قدس سره- در شرح حديث هشتم اين باب در مرآة العقول- محتاج به تكلّف است؛ زيرا با ضرورت خاتميت دين اسلام و اكمال دين و پايان قانون گذارى و تغيير نيافتن احكام تا روز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 103

قيامت، كه:

«حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ أَبَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَحَرامُهُ حَرامٌ أَبَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ»؛[99]

«حلال حضرت محمّد صلى الله عليه و آله تا روز قيامت حلال و حرامش تا روز قيامت حرام مى باشد».

بايد توجيه قول به اين گونه تفويض به امام، در هر حدّى فرض شود، به نحوى كه با اين معانى منافى نباشد، ممكن باشد. از اين جهت مى توان گفت: اگر اخبارى مشعر يا ظاهر در اين نوع مقالات ولايت تشريعى براى ائمه اطهار عليهم السلام باشد، محمول بر تفويض اظهار بعضى از احكام مخزونه نزد

ايشان است و يا مراد واگذارى تشخيص مصاديق و تبيين جهات و حدود احكام به ذهن- ثاقب و ملهم و ضمير مؤيد و روشن و صاف امام عليه السلام است كه بسا با استنباط افراد عادى درك نمى شود و در موارد بسيار، در فقه و تفسير و مسايل مشكلى كه جلو آمد، درك عالى و ضمير روشن و مؤيّد آنها حلّال مشكلات شد.

از مجموع اين مطالب روشن گرديد كه ولايت تشريعى به احتمال دوم علّامه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 104

مجلسى قدس سره در معنى تفويض در امر دين نسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله قابل قبول است و احاديث مستفيضه به اطلاق يا به صراحت، و بلكه قرآن مجيد نيز بر آن دلالت دارند. با اين حال، چون مورد از مواردى است كه خبر واحد در آن حجت نيست، اگر براى كسى از جهت دلالت آيه، و يا سند و دلالت احاديث قطع حاصل نشود و احاديث را در معانى ديگر ظاهر بداند، در اجتهاد خود آزاد است؛ زيرا گمان نمى رود اين مسأله از ضروريّات دين يا مذهب باشد.

و امّا نسبت به امام عليه السلام از جهت محذوراتى كه به آن اشاره شد، توجيه قول به آن مشكل است و اخبارى را كه در مورد تفويض امر دين به ائمه عليهم السلام رسيده است، با فرض صحّت سند، مى توان با اعتماد بر قرينه عقليه محمول بر يكى از مطالب ذيل دانست:

1- ولايت تشريعى بر بيان احكام در مواقع مقتضى و مناسب.

2- ولايت بر بيان مصاديق و صُغريات و خصوصيات و حدود احكام، به نحوى كه در ذهن روشن و صاف

آن بزرگواران منعكس گردد، به طورى كه پس از بيان در بسيارى از موارد، ديگران هم آنچه را قبلًا از دركش عاجز بودند، درك و تصديق مى كردند.

3- ولايت بر امور حكم و اداره و شؤونى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بر آن به مقتضاى مقام حكومت عامه ولايت داشتند.

4- ولايت بر امور مالى و تفويض آن به ايشان و محامل ديگر.

معناى ديگر ولايت تشريعى

معناى ديگر ولايت تشريعيه، ولايتى است كه كسى بر حسب تشريع و حكم خدا، بر چيزى يا شخص يا اشخاصى داشته باشد، كه از آن تعبير به ولايت شرعيه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 105

نيز مى شود. وقتى اين ولايت را به" تشريعيه" توصيف نماييم، در مقابل ولايت تكوينيه است كه به تكوين و احداث خارجى موجود شده، نه به تكوين انشايى و اعتبارى. و وقتى آن را به" شرعيه" توصيف كنيم، در مقابل ولايت هاى غير شرعيه و جائره است.

اين ولايت، بى اشكال به اقسامى كه دارد، ثابت است و آيات قرآن و صدها حديث معتبر بر آن دلالت دارند، و بخش مهمى از فقه اسلام، راجع به اين ولايت و اقسام و حدود آن است.

ولايت شخص بر نفس خود، از اقسام اين ولايت است كه مثلًا تسلّط دارد خود را اجير ديگرى كند و ولايت شخص بر اموال خود و ولايت پدر و جدّ پدرى بر فرزندان صغار خود، و ولايت قاضى و امير و والى شرعى بر حكم و قضا و رتق و فتق امور كه عموم مسلمانان از شيعه و سنّى اتفاق دارند و حكم سلطان و والى را شرعاً واجب الطاعة مى دانند.

اختلافى كه بين خاصه و عامه است،

در شرايط حاكم و اوصاف او است و اينكه بايد به تعيين نصب خدا و پيغمبر باشد، چنان كه شيعه معتقدند، يا به اجماع و انتخاب امّت و يا به اكثريت آرا برگزيده مى شود، چنان كه اهل سنّت گفته اند، هرچند حتى در مورد ابوبكر و عمر و عثمان اجماعى در كار نبود و بر اساس تزوير و حيله و تبانى و قرارهاى سياسى، ولايت عهدى و انتخاب شش نفرى انجام شد و در خلفاى بنى اميه و بنى عباس هم- چنان كه مى دانيم- انتخاب و اجماع هيچ مفهومى نداشت و اگر هم مردم از روى ترس و اجبار بيعت نمى كردند، حاكم خود را حاكم مى دانست. به هر صورت اصل وجوب اطاعت زمامدار، و ولايت او را- چه تشريعيه بناميم يا شرعيه- همه قبول دارند.

شيعه، اين ولايت تشريعيه يا شرعيه را- كه از شُعب ولايت و حكومت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 106

و سلطنت الهى است، و از عصر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و پيش از آن تا حال باقى و برقرار است، مستمر و غير منقطع دانسته، هم اكنون نيز خود را تحت اين نظام و حكومت و ولايت تشريعى مى داند، و در هر زمان و هر كجا باشد، بايد مطيع اين نظام باشد، و اطاعت از اين نظام (نظام امامت) را فاضل ترين وسيله تقرّب به خدا مى شناسد، و خروج از اين ولايت و دخول در ولايت و حكومت ديگران را، خروج از ولايت و حكومت خدا و دخول در ولايت غير خدا مى داند، و هر نظامى غير از اين نظام را فاسد و باطل مى داند و آن را طرد مى كند و امتناع از

اطاعت آن را واجب مى شمارد و مى گويد:

«لا دِينَ لِمَنْ دانَ اللَّهَ بِوِلايَةِ إِمامٍ جآئِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَلا عُتْبَ عَلى مَنْ دانَ اللَّهُ بِوِلايَةِ إِمامٍ عادِلٍ مِنَ اللَّهِ»؛[100]

«هر كه خدا را با پيروى از امام ستمگرى كه از جانب خدا نيست ديندارى كند، دين ندارد و سرزنش نيست بر كسى كه با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند».

و بر اساس اين نظام عالى الهى مقدّس و منزه است كه شيعه در عصر حاضر اوامر حكّام شرع و فقهاى عادل و علماى عامل را واجب الاطاعه دانسته و مطيع فرمان و فرمان بر آنها است، و اطاعت آنان را رمز تشيّع و نشانه ولايت و تسليم و ايمان خود به نظام امامت و بيزارى از نظامات ديگر مى داند و تخطّى از اين نظام و مخالفت احكام فقها را استخفاف به حكم خدا مى شمارد.

خلاصه كلام اين است كه: ولايت پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام بر اموال و نفوس و امور مردم، و رياست آنها بر جميع شؤون عمومى دين و دنيا از جانب خدا مسلّم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 107

و مورد هيچ گونه شبهه اى نيست و از آيات كريمه قرآن مثل آيات ذيل استفاده مى شود:

«وَما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»؛[101]

«براى هيچ مرد و زن مؤمن، در كارى كه خدا و رسولش حكم كند، اراده و اختيارى نيست».

و آيه:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ»؛[102]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از جانب خدا و رسول) را اطاعت نماييد».

و آيه:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ

وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ»؛[103]

«ولىّ و ياور شما تنها خدا و رسولش و كسانى هستند كه ايمان آورده اند، آنهايى كه نماز را به پا داشته و در حال ركوع به فقيران زكات مى دهند».

لازم به تذكّر است آيات شريفه اى مثل: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ...» و «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ ...» نبايد جز به ائمّه معصومين عليهم السلام، به احدى حتى فقها تفسير شود- هرچند بعضى از مفسّرين عامّه،" اولى الامر" را تفسير به فقها نموده اند- زيرا هم روايات معتبر در تفسير اين آيات رسيده است كه برحسب آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 108

روايات، مراد ائمه معصومين عليهم السلام مى باشند و تفسير آن به ديگران از فقها و سلاطين و زمامداران و كسانى كه خود را به عنوان خليفه يا القاب ديگر خواندند، تفسير به رأى است و هم از آنجا كه اين آيات دلالت بر عصمت" اولى الامر" دارند، بر غير ائمّه اثناعشر عليهم السلام انطباق ندارند؛ زيرا در بين امّت- غير از ايشان و حضرت زهرا عليها السلام- كسى داراى مقام عصمت نيست و براى غير ايشان ادّعاى عصمت نشده است، مثلًا آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» علاوه بر آنكه برحسب روايات، تفسير به ائمّه طاهرين عليهم السلام شده است، از دو جهت دلالت بر عصمت" اولى الامر" دارد:

اوّل: از جهت آن كه امر به اطاعت مطلق است و متعلّق خاص براى آن ذكر نشده است. بنابراين چون امر به اطاعت مطلق از غير معصوم جايز نيست و خلاف حكمت و معرض وقوع در خطا و خلاف واقع است، پس بايد مورد

آن پيغمبر و امام معصوم باشد كه در اطاعت از آنها خطا و خلافى پيش نمى آيد.

دوم: از اين جهت كه اطاعت اولى الامر مقرون به اطاعت رسول شده است و اطاعت رسول به طور مطلق واجب مى باشد.

يكى از نكاتى كه در امر به اطاعت" رسول و اولى الامر"، كلمه" اطيعوا" مكرّر شده و در امر به اطاعت اولى الامر،" واو" عاطفه آورده شده و كلمه" اطيعوا" تكرار نشده است، اين است كه: امر به اطاعت در" اطيعوا اللَّه" ارشادى است و در «وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» مولوى و تعبّدى است.

بنابراين، اگر كسى بگويد: اطاعت فقها- به طور عموم يا بالخصوص- به حكم اين آيه واجب شده و غرضش اين باشد كه «اولى الامر» مذكور در آيه شامل آنها هم مى شود، به صواب و درستى سخن نگفته و تفسير به رأى نموده است؛ ولى اگر غرضش اين باشد كه چون به حكم آيه شريفه، اطاعت امام- عجل اللَّه تعالى فرجه-

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 109

در عصر غيبت نيز چون عصر حضور واجب است و فقهاى عادل نوّاب عامّ آن حضرت و از جانب او مأذون و براى رتق و فتق امور معين شده و مرجع مردم مى باشند و اگر كسى مخالفت حكم آنها را بنمايد؛ چون امام حكم به اطاعت از آنها فرموده است، مخالفت حكم آنها در حكم مخالفت حكم امام مى باشد كه در اين آيه اطاعت از آن واجب شده است، سخن صحيح و مطابق با صواب و واقع گفته است.

و از جمله احاديثى كه دلالت دارند بر اينكه «ولىّ امر» در اين آيات، همان ائمّه معصومين مى باشند، علاوه بر روايات

بسيارى كه از طرف شيعه روايت شده است، حديثى است كه حافظ امير حسين بدر الدين (متوفّى سنه 662) كه از علماى بزرگ زيديه است، از مؤيد باللَّه مسنداً روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السلام از معناى اين حديث سؤال شد:

«أَلَسْتُ أَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟ قالُوا: بَلى يا رَسُولَ اللَّهِ! قالَ: فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ ... الخ».

حضرت صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله از معناى آن سؤال شد، فرمود:

«اللَّهُ مَوْلايَ أَوْلى مِنْ نَفْسِي لا أَمْرَ لِي مَعَهُ وَأَنَا وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ. أَوْلى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ لا أَمْرَ لَهُمْ مَعِي، وَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ أَوْلى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لا أَمْرَ لَهُ مَعِي، فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ أَوْلى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لا أَمْرَ لَهُ مَعَهُ»؛[104]

«خدا مولا و صاحب اختيار و مالك امر من است، اولى و برتر و صاحب اختيارتر به من است از خود من، امرى از براى من با خدا (و در كنار ولايت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 110

خدا) نيست، و من ولى و صاحب اختيار مؤمنين هستم، سزاوارتر و صاحب اختيارتر از خودشان به خودشانم، از براى ايشان با من (و در عرض اختيار و ولايت من) امرى و اختيارى نيست و هر كس را من مولا و صاحب اختيارتر به او از خود او هستم كه امرى و اختيارى از براى او با من (و در عرض اختيار و امر من) نيست، پس على مولا و صاحب اختيار او است كه سزاوارتر و صاحب اختيارتر به او از خود او است، امرى (و اختيارى و ولايتى) از براى او با على

(و در عرض اختيار و ولايت او) نيست».

اين گونه روايات نيز به ملاحظه اطلاقى كه دارند و بيانى كه از مفهوم ولايت و ولىّ مى نمايند، جز به ائمّه معصومين عليهم السلام قابل انطباق نمى باشند، و با توجّه به اين استفاده منطقى و صحيح از آيات و روايات مى گوييم: ولايت بر اداره امور دين و دنيا و رتق و فتق امور و حكومت بين الناس در حدّى كه در حكمت واجب است، و طبق قاعده لطف نيز لازم است و مختل و مهمل گذاردن آن موجب نقض غرض است، يكى از ابعاد اين ولايت تشريعيه مطلقه پيغمبر و امام است، و ولايتى كه فقيه دارد، از اين بُعد ولايت امام مايه مى گيرد و از اين بُعد ولايت تشريعى، امام فقها را در عصر غيبت ولايت و مرجعيت داده است.

و امّا ولايت تشريعيه مطلقه، چنان كه مستفاد از آيات و روايات است، براى غير معصوم ثابت نيست؛ بلكه چنان كه توضيح داده شد، جايز و صحيح نمى باشد.

بنابر آنچه گفته شد، ولايت تشريعى به اين معنا؛ به مفهوم عامّ آن كه اهل سنّت نيز قبول دارند، يكى از ضروريات دين است كه انكار آن با شرايطى كه در كتب فقه بيان شده، موجب كفر مى شود؛ و به مفهوم خاصّش كه بسيار حسّاس و آزادى بخش و مكتب جهاد و مبارزه است، جوهر مذهب شيعه به آن تقوّم دارد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 111

و اسلام خالص و توحيد حقيقى عملى و روح دين است و انكار آن، انكار مذهب و خروج از حريم مقدّس تشيّع است.[105] از خداوند متعال مى خواهيم كه مسلمانان، مخصوصاً شيعيان را به اين مفهوم ارزنده و نجات

دهنده ولايت تشريعى بيشتر آشنا سازد و نظام امامت را در تمام شؤون حيات مادّى و معنوى و فردى و اجتماعى و سياسى و فكرى شيعه به طور كامل استقرار دهد و ما را به انجام تعهّداتى كه براى حفظ اين نظام و برقرار كردن آن و شيعه بودن برعهده داريم، موفّق فرمايد.

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهّابُ»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 112

خلاصه برخى از مطالب كتاب

اكنون كه به حول و قوه خدا، بحث ما در اين كتاب به پايان رسيد، مناسب است خلاصه اى از بعضى مطالب كتاب را يادآور شويم، و خلاصه گيرى كامل را بر عهده خوانندگان آگاه و انديشمند مى گذاريم:

1- پرهيز از غلوّ و شرك واجب است و ضلالتى از آن بدتر و تاريك تر نيست.

2- پيغمبر و ائمّه اطهار عليهم السلام، انسان هاى نمونه و بشرهاى مافوقند، بايد فضايل و مقامات و درجات بلند آنان را تصديق كرد.

3- قول به استقلال بندگان در افعال و كارها، شرك و تفويض و باطل و محال است.

4- استقلال غير خدا در امر خلق و رزق و اماته و احيا و تدبير امور كاينات كلًا يا بعضاً، يا به عبارت ديگر: ولايت تكوينيه مستقلّه مطلقه عامّه يا غير عامّه، تفويض و شرك و غلوّ و باطل و محال است.

5- قدرت و ولايت عبد به طور غير مستقيم و باذن اللَّه و برحسب نظام متقن الهى بر اماته و احيا و شفاى بيماران، و خلق و رزق و تصرف در اكوان- نه به عنوان اداره امور و خلق خلايق وسازمان دادن كاينات؛ بلكه طبق حكم مصالح عارضى و

ثانوى در داخل اين سازمان- شرك و غلوّ و تفويض نيست، و اعطاى اين قدرت به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 113

بعضى از بندگان، طبق حكمت و مصلحت لازم است. و اطلاق برخى از اسماء الحسنى بر عبد، به لحاظ افعالى كه از عبد طبق اين قدرت و ولايت صادر مى شود، با وجود قرينه حاليه يا مقاليه اى كه نحوه اطلاق آن اسم را- و اينكه به ملاحظه اتّصاف ذات به طور استقلال به مبدأ آن نيست- معلوم سازد، جايز است، چنان كه عهده دار بودن بشر مناصبى را- مانند ملائكه- غلو نمى باشد و با بشريت او منافى نيست.

6- چنان كه تصرّف و ولايت مذكور در بند پنجم، به اعطاى قدرت بر تصرّف از جانب خدا جايز است، به واسطه علوم اكتسابى و يا به تعليم خدا و علوم لدنّى به اسباب و مسبّبات نيز به طور كلّى يا جزئى ممكن است.

7- ولايت و قدرت تصرّف در اكوان، به اين نحو كه خداوند متعال اشيا را تكويناً فرمانبر و مطيع او قرار دهد، مانند نرم شدن آهن براى داود نبى- على نبينا و آله و عليه السلام- جايز است و شرك و تفويض نيست.

8- عهده دار بودن اداره تمام سازمان كاينات، به طور غير مستقل و طبق قضا و قدر الهى و به عنوان مأموريت از جانب خدا، و عامل اجراى اراده حقّ و وسيله و واسطه بودن- مانند ملائكه مقسّمات و مدبّرات- شرك و غلوّ و منافى با توحيد نيست؛ امّا چون با بسيارى از آيات قرآن و احاديث منافات دارد، قول به آن در حقّ نبىّ و ولىّ، محتاج به دليل قاطعى است كه قرينه

بر صرف آيات و روايات مزبور از ظواهرشان باشد. بله، به طور موجبه جزئيه، اين مقام براى ملائكه و بشر ثابت است و شكّى در آن نيست.

9- ولايت شخص بر نفس خود و آنچه مسخّر بشر است، تفويض نمى باشد.

10- بعضى خوارق و معجزاتى كه به وسيله انبيا و اوليا اظهار مى شود، فعل خدا است و برخى معجزات، فعل شخص نبىّ يا ولىّ است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 114

11- ولايت تكوينيه- كه تكوينيه صفت ولايت باشد- به هر قسم و به هر نحو فرض و تصوّر شود، حتى مستقلّه و ذاتيه، حادث و غير ازلى و تكوينى خواهد بود، و از سنخ ولايت ازليه و غير حادثه نيست. و اگر تكوينيه صفت به حال متعلق موصوف گرفته شود، شامل ولايت ازليه الهيه بر امور تكوينيه نيز مى شود.

12- علّت فاعلى آفرينش، اراده خداوند متعال است، و پيغمبر و ائمّه اطهار- عليهم الصلاة و السلام- علّت غايى مى باشند.

13- اعتقاد به اينكه وجود امام و منزلت و اثر او در عالم كبير، تكويناً به منزلت و اثر قلب در عالم صغير و هسته مركزى اتم و شمس در منظومه شمسى است. و به عبارت ديگر: وجود پيغمبر و امام تكويناً در تربيت و رسيدن فيض الهى به ساير ممكنات و بقا و فعليت استعدادات و رشد و كمال آنها مؤثر است، غلوّ و شرك و تفويض نيست و احاديث معتبر بر آن دلالت دارد.

14- همان طور كه عقل انسان عالم صغير و غيب وجود بشر را اداره مى نمايد و بر آن حكومت دارد، همين طور امام براى اداره امور عباد و رتق و فتق و حلّ و فصل و

تنظيم شؤون آنها، حكومت و ولايت دارد، كه جامعه را به سوى فلاح و رستگارى رهبرى نمايد، هرچند اين رهبرى و ولايت، جعلى، و رهبرى عقل و فرمان برى اعضا و جوارح از او تكوينى است.

15- بر حسب ظواهر آيات و احاديث، خلق مجردات و ارواح مادّيات و اجسام از عدم، بلاواسطه فعل خدا است و تمام اينها خلق او مى باشند و فاعل و علّت حقيقى، فقط ذات بى زوال او است، و اطلاق علّت به معناى مؤثر در وجود و خلق شى ء در حقّ چيزى و كسى جز او جايز نيست؛ امّا خلق چيزى از ماده- مثل صورت پرنده از گل، يا شير از صورت پرده- به اذن و طبق مصالح ثانوى و عارضى جايز است و واقع شده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 115

16- پيغمبر و امام مجارى فيض خدا مى باشند، به اين معنى كه علّت غايى آفرينش هستند، و عالم براى آنها و به طفيل وجود آنها آفريده شده و به طفيل و بركت وجود آنها، فيض وجود به تمام كاينات مى رسد.

17- اينكه گفته شود: پيغمبر و امام مجارى فيض هستند؛ به اين معنا كه:

مشيت الهيه بر اين قرار گرفته كه فيض خود را طبق تقديرات الهيه و واقعيه از اين مجارى- كه مأمور و مكلّف و بلكه مفطور (نه به حدّ الجاء و اجبار) به فيض رسانى هستند، به فيض گيرندگان- اعطا كند، غلوّ و تفويض نيست و با مطالب حكما در صدور واحد از كثير و ربط حادث به قديم ارتباط ندارد. و عباراتى مانند: «إِرادَةُ الرَّبّ فِي مَقادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ» مؤيد اين كلام است.

و اگر گفته شود: اين سخن

هم- با فرض اختيار فيض رسان- از شائبه تفويض خالى نيست. گفته مى شود: در صورتى تفويض است كه به فرض عدم فيض رسانى، مستقيماً يا از مجارى ديگر، امكان افاضه فيض نباشد و اختيار آنها تمام علّت در رسيدن فيض به سايرين باشد.

18- ولايت حقيقى بر تشريع احكام و جعل قوانين و كلّيه نظامات و در تمام شؤون، مختص به ذات احديّت است، و قبول نظام هاى غير شرعى، و آنچه منبع آن احكام و قواعد شرع و اوامر و نواهى و مقررات دينى نباشد، جايز نيست.

19- تفويض مطلق امر دين به پيغمبر و امام، كه به طور كلّى و بدون وحى و الهام، هرچه را بخواهند حلال و هرچه را بخواهند حرام نمايند، باطل است.

20- تفويض بيان حكم به امام كه هر وقت مصلحت بداند، «ما أَوْحَى اللَّهُ بِهِ إِلَى النَّبِيّ» را بيان كند، جايز است و اشكالى ندارد.

21- تفويض تشريع، فى الجمله و در موارد معدوده و مقتضيه- مثل تعيين بعضى امور كه برحسب روايات، مصلحت آزمايش و تربيت عباد يا مصلحت ديگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 116

نُبوات اقتضا نمايد- به شخص پيغمبر جايز است.

22- نظام امامت و حكومت شرعى و اسلام، از عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله تا حال باقى و مستمر و برقرار است، و در هيچ عصر و زمان و در هيچ نقطه و مكان منقطع نشده و نخواهد شد.

23- بر هر مسلمان واجب است كه از اين نظام پيروى نموده و آن را حاكم بداند و فقط اطاعت از اين نظام نمايد، و هركس از اطاعت اين نظام بيرون باشد، از ولايت و اطاعت خدا خارج است.

اميد

است خوانندگان گرامى، خودشان ساير مطالب كتاب را كه هر يك در خور كمال توجّه و اهمّيت است، با دقّت خلاصه گيرى فرمايند و نواقص آن را تكميل كنند و بر لغزش هاى اين كمترين، قلم عفو بكشند و برايم طلب مغفرت نمايند. خداوند متعال همه ما را به راه راست هدايت فرمايد.

اللَّهُمَّ إِنّا نَسْأَلُكَ إِيماناً لا أَجَلَ لَهُ دُونَ لِقآءِكَ،

أَحْيِنا ما أَحْيَيْتَنا عَلَيْهِ وَتَوَفَّنا إِذا تَوَفَّيْتَنا عَلَيْهِ،

وَابْعَثْنا إِذا بَعَثْتَنا، وَصَلّ عَلى سَيّدِنا وَنَبِيّنا

أَبِي الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِينَ.

وَآخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِينَ.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 117

تجلّى توحيد در نظام امامت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 119

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه الّذي جعل الائمة قوّامه على خلقه، و حفظة لدينه و ولاة لأمره. و الصلاة و السلام على سيّد رسله ابى القاسم محمّد و آله الطاهرين، سيّما امام العصر و ناموس الدهر كاشف الضرّ و المحن، مولانا الحجة بن الحسن، عليه و على آبائه المعصومين من الصلوات انماها و من التحيّات ازكاها. اللّهمّ اجعلنا من الفائزين بولايته و اكرمنا بظهوره و شرّفنا بلقائه و املأبه الأرض قسطاً و عدلًا برحمتك يا ارحم الراحمين.

قال اللَّه تعالى:

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِن ذُرّيَّتِى قالَ لَايَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ».[106]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 121

مقدمه

سير توحيدى و معنوى و كمالى انسان، اگرچه به ظاهر از معرفة اللَّه و توحيد و ساير صفات كماليه بارى تعالى آغاز مى شود، در ادامه و امتداد نيز همان تكامل معرفت خدا و عقيده توحيد و جلوه هاى آن است.

عقايد ديگر مثل نبوّت و امامت و معاد، هرچند اصولى مستقل در كنار عقيده توحيد محسوب مى شوند، در وجود و واقعيت يافتن متأخر از عقيده توحيد و مرتبط به آن مى باشند، و در واقع مكمّل آن و بسط و تفصيل معرفت خدا و صفات كمالى ذاتى و افعالى او است.

عقيده به نبوّت، مرتبه اى از مراتب كمال عقيده به توحيد، و جلوه اى از جلوه هاى معرفت خدا است. همچنين عقيده به معاد و امامت، همه از شؤون و تجلّيات اين عقيده است. آنانكه خدا را به اسماء الحسنى و صفات عليايى كه دارد مى شناسد، به فرستادن پيامبران و اعطاء معجزه به آنها و نزول

كتاب و موازين و قواعد و احكام مورد نياز بشر از جانب او ايمان مى آورند، چنان كه به نصب امام و وجود حجت در هر عصر و زمان و ولايت و ساير نظامات نيز ايمان مى آورند.

همچنان كه وقتى خدا را به عدل و حكمت و منزه بودن از كار لغو و عبث و بيهوده شناختند، به معاد ايمان مى آورند. و خلاصه ابعاد معرفت خدا و فروع عقيده به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 122

توحيد و صفات جماليه و جلاليه حقّ تعالى مانند خونى كه در بدن جريان دارد، در تمام مبانى و معيارها و اصول و فروع شرعى جريان دارد، و عقايد ديگر از آثار و لوازم عقيده اصليه است.

موضوع اين رساله تجلّى توحيد در نظام امامت است كه چون با تجلّى توحيد در كل رسالات انبيا و رسالت اسلام و تجلّى آن در امامت حضرت مهدى عليه السلام ارتباط دارد، به حول و قوه الهى آن را در چهار گفتار زير به پايان مى رسانيم.

1- تجلى توحيد در كل رسالات انبيا و معارف و شرايع آسمانى.

2- تجلى توحيد در اسلام.

3- تجلى توحيد در نظام امامت.

4- تجلى توحيد در امامت حضرت مهدى عليه السلام.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 123

چهار گفتار پيرامون: تجلّى توحيد در نظام امامت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 125

گفتار اوّل: تجلّى توحيد در رسالات انبيا

تجلّى توحيد را در رسالت انبيا، به سه گونه مى توان تحت بررسى قرار داد:

اوّل: از جهت پايه بودن ايمان به خدا و عقيده به توحيد، براى عقيده به نبوات و رسالت هاى آسمانى كه بديهى است عقيده به توحيد مانند زيربنا، و عقيده به نبوّت و هر عقيده حقّ ديگر نسبت به آن، مانند روبنا است. چنان كه كل عقايد حقّه و بينش هايى كه انسان دارد، و برداشت هايش از مكتب هاى مختلف نسبت به اخلاق و اعمال و روش زندگى و شكل نظاماتى كه حاكم مى شود، زيربنا است.

بنابراين با نداشتن بينش توحيد، رسيدن به ايمان به نبوات، طفره و محال است.

دوم: از جهت رسالت انبيا كه عمده و اساس آن دعوت به توحيد و يكتاپرستى و پرورش موحّد و يكتاپرست مى باشد.

قرآن مجيد، رسالت پيامبران و كوشش و تلاش آنها را در دعوت به توحيد و تربيت افراد موحد، و ساختن جامعه توحيدى، و همچنين مبارزه آنها را با مظاهر شرك و طاغوت پرستى، شرح داده و نشان مى دهد كه در طول تاريخ جهان، انبيا بودند كه فطرت توحيدى مردم را بيدار كرده آنها را از پرستش طاغوت ها نجات داده اند. چنان كه در اين آيه مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 126

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»؛[107]

«همانا در ميان هر امتى پيغمبرى فرستاديم (تا به خلق ابلاغ كند) كه خداى را پرستش كرده و از بتان و طاغوت ها دورى گزينند».

يكى از پيغمبران بزرگ كه در قرآن مجيد از او تجليل شده است، حضرت ابراهيم، ابوالانبياء است كه با شرك و بت پرستى نمرود

و نمروديان، به آن شكل بى سابقه و بى نظير مبارزه كرد و افكار را عليه شرك و بت پرستى و نمرود و طاغوت بسيج كرد و از قدرت طاغوتى نمرود نهراسيد و با فرياد:

«إِنّى بَرِى ءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ»؛[108]

«از آنچه شريك خدا قرار مى دهيد من بيزارم».

و آيه:

«إِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ»؛[109]

«همانا من با ايمان خالص روى به سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمان ها و زمين است».

دل ها را تكان داد و مردم را به خوديّت خودشان و به فطرتشان باز گرداند.

اين پيامبران، همه در كنار مستضعفان و محرومان جامعه بودند و استعباد و استبداد را محكوم مى كردند، و با فقراى مؤمنين همان روابط را داشتند كه با اغنياى ايشان داشتند. و خلاصه زبانشان و دعوتشان و عملشان و ثروتشان همه از توحيد و دواعى الهى ملهم بود، و زندگى موحدين را به همه درس مى داد. در خوف و رجا و توكّل و عبادت و محبّت، توحيد در خوف و توحيد در توكّل و عبادت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 127

و محبّت، اساس كارشان بود.

گفته نشود: چگونه دعوت انبيا به توحيد، منطقى است با اينكه عقيده به نبوّت فرع عقيده به توحيد است و با گفته پيغمبران، اثبات وجود خدا و توحيد او قابل توجيه نيست؟

زيرا جواب داده مى شود: دعوت انبيا دو بخش دارد: يك بخش آن مربوط به توحيد و خداشناسى و اصل نبوّت عامه و همچنين دعوت به عناوين كلّى است، مثل راستى و امانت و عدالت و رحم و ترك ظلم و خيانت و غير اينها از امورى كه عقل، حسن يا قبح آنها را درك مى نمايد. در اين بخش، نقش انبيا تذكّر

و استخراج فطريات و به كار انداختن قواى عقلى و فكرى بشر است. چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛[110]

«پس خداى تعالى پيغمبران خود را در بين آنان برانگيخت و ايشان را پى در پى مى فرستاد تا عهد و پيمان خداوند را كه جبلى آنان بود بطلبند و به نعمت فراموش شده يادآورى شان كنند و از راه تبليغ با ايشان گفتگو نمايند و عقل هاى پنهان شده را بيرون آورده به كار اندازند».

در اين بخش، دعوت پيامبران متكى بر عقل و فطرت است و از كسى نمى خواهند كه تعبّداً دعوت آنها را بپذيرد.

بخش ديگر دعوت انبيا مربوط است به دعوت به رسالت خودشان و وحيى كه بر آنها نازل مى شود، و تعيين مصاديق ظلم و خيانت و عدل و امانت و احكام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 128

و نظامات. در اين بخش، طبعاً بايد دعوت متوجّه كسانى باشد كه به خدا و عالم غيب ايمان آورده باشند، و لذا در مسأله واجب بودن روزه مى فرمايد:

«ياأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصّيامُ ...»؛[111]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شد ...».

و همچنين در موارد ديگر كه متجاوز از هشتاد مورد است.

و در اينجا است كه بايد پيغمبر، دليل صدق و بيّنه اى مثل معجزه داشته باشد.

بنابراين اشكال اينكه دعوت انبيا به توحيد، «دورگونه» بوده و قابل توجيه نيست، مرتفع مى شود.

سوم: شكل تجلّى توحيد در رسالت انبيا اين است كه دين، از جهت اينكه متضمن برنامه ها و قوانين و احكام و نظامات مربوط به نواحى متعدد

زندگى بشر است، تحقّق دهنده توحيد نظام و توحيد قوانين مى گردد، و آنچه در اين توحيد، اصل است اين است كه بشر از جهت اينكه اجتماعى و مدنى الطبع است و از جهات ديگر، نيازمند به قوانين و احكامى است كه عمل به آنها سعادت دنيا و آخرت و كمال مادّى و معنوى او را تأمين نمايد. و كسى غير از خداوند متعال صلاحيّت وضع قوانين و احكام را ندارد؛ زيرا خدا است كه بر كل افراد بشر و انس و جن و ملائكه، حتى انبيا و اوليا ولايت دارد.

و به عبارت ديگر، آنچه در صلاحيت جعل احكام و وضع قوانين و قواعد شرط است دو چيز است: يكى اينكه قانون گذار كسى باشد كه عالم به تمام مصالح و مفاسد امور و نواحى جسم و روح و قوا و غرايز و نيازهاى فردى و اجتماعى مردم باشد، و از اينكه فايده اى از عمل به آن قوانين ببرد، منزّه باشد و متهم به داشتن غرض خاصّى در جعل قوانين نشود و در معرض اين اتهام هم نباشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 129

بديهى است اين صلاحيت را كسى غير از خداوند متعال دارا نيست كه هم عام به تمام مصالح و مفاسد است و اين انسان شناخته نشده را آفريده و مى شناسد، و از درون او و نهان او آگاه است، و از هرگونه نقص و غرض، چون غنى بالذات و كامل بالذات است، منزّه و مبرّا است.

دوم اينكه قانونگذار كسى باشد كه بر همه انسان ها بالذات ولايت داشته باشد، و اختيارش نسبت به انسان و تعيين برنامه امورش، از اختيار خود انسان بيشتر

باشد و بلكه اختيار انسان، چه تكوينى و چه تشريعى به تكوين و تشريع او باشد. پر واضح است كه چنين كسى نيز، غير از خداوند متعال نيست كه مالك و صاحب و خالق و رازق همه بشر و همه مخلوقات است و همه تحت ولايت مطلقه او هستند،[112] و همه احكام و تكاليف بايد به وحى او و مستند به او باشد، و مداخله در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 130

اين امور، مداخله در شؤون ربوبى و استكبار و استعلا و خلاف توحيد است. و به همين جهت است كه به حكم آيه كريمه:

«قُولُوا آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنزِلَ إِلَيْنا وَما أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسَى وَعِيسَى وَما أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبّهِمْ لَا نُفَرّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛[113]

«بگوييد كه ما به خدا و به آن كتابى كه بر پيغمبر ما و به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و موسى و عيسى و به همه آنچه بر پيغمبران از جانب خدا نازل شده ايمان داشته و عقيده منديم و بين هيچ يك از پيغمبران فرق قايل نشده و تسليم فرمان او هستيم».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 131

بايد به نبوّت تمام انبيا، ايمان داشته باشيم. دعوت همه، دعوت به خدا بوده است و در جوهر و حقيقت، واحد بوده و آن اسلام و تسليم بودن در برابر خدا، و حكم و فرمان خدا و قانون خدا است. امّت پيغمبران در اين دين، امّت واحده هستند،

«وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنا رَبُّكُمْ فاتَّقُونِ»؛[114]

«و اين مردم همه يك دين دارند و

متفق الكلمه هستند و يك امتند و من يگانه خداى شما هستم پس از من بترسيد».

نسبت به همه آنها صادق است. يهوديّت و نصرانيت و اين گونه الفاظ، نمى تواند عنوان دعوت انبيا و معرّف آن باشد، چنان كه ايمان به موسى و عيسى اگر فقط ايمان به وحيى باشد كه بر آنها نازل شده و از مسائل نامعقول و باطلبى كه در تورات و اناجيل رايجه است منزّه باشد، بدون ايمان به رسالت حضرت خاتم الانبيا، اسلام نمى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 132

گفتار دوم: تجلّى توحيد در اسلام

تجلّى توحيد در اسلام، به قدرى نيرومند و پر تلألؤ است كه اسلام و توحيد و موحّد و مسلم، مانند دو لفظ مترادف، مفهوم واحد يافته، و به گفته بيگانگان- مثل گوستاو لوبون- عقيده توحيد، تاج افتخارى است كه در بين اديان بر سر اسلام نهاده شده است.[115] اسلام، دين خدا است دين توحيد است و دين همه پيغمبران و پيروان راستين شان دين حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله است، نه براى دين حقّ اسمى بهتر از اين اسم مى توان يافت، و نه براى بشر، واقعيت و اصالتى اصيل تر و عالى تر از مفهوم اين اسم. و اين از قضايايى است كه مى گويند: «قياساتها معها» دليلش با خودش مى باشد، و خودش دليل خودش است.

دين حقّ غير از اسلام، به حقّ نخواهد بود و هر تعبير ديگر كه از دين حقّ بشود، اگر مفهومش، مفهوم كلمه «اسلام» يا كلماتى كه در لغات ديگر با آن مترادفند، نباشد، دين حقّ نيست. خدا واحد است، و دين حقّ واحد است و آن اسلام است كه در مفهومش هيچ گونه دوگانه خواهى و دوگانه

پرستى و شرك نيست. تسليم خدا بودن، و فرمانبردار و فرمان پذير بى قيد و شرط او بودن، هم به اعتقاد و هم به عمل،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 133

اسلام است. براى انسان هم، عالى تر از اين، مقام و مرتبه اى نيست و كمالى از اين بالاتر نمى شود. لذا خداوند متعال پيغمبر جليل خود حضرت خليل عليه السلام را در قرآن مجيد مسلم خوانده است و از پسران يعقوب حكايت مى فرمايد كه در پاسخ پدرشان كه در هنگام درگذشت از اين جهان، به آنها گفت:

«ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِى»؛

«بعد از من چه كسى را مى پرستيد؟»

گفتند:

«نَعْبُدُ إِلهَكَ وَإِلهَ آبَآئِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ إِلهاً وَاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛[116]

«خداى تو و خداى پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه معبود يگانه است و ما مطيع فرمان او هستيم».

بنابراين اگرچه اسلام، عنوان و نام و رسالت دعوت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى باشد و پس از ظهور آن حضرت، بر غير آنچه آن حضرت به آن رسالت داشته، صحّت اطلاق ندارد، امّا اين نامگذارى و حصر عنوان اسلام به اين دين، براى اين است كه اسلام خالص است، و اسلام هيچكس، جز به تسليم در برابر اين دين و پذيرفتن احكام و محرمات و واجبات آن محقق نمى شود، و يكى از شواهد بر خاتميت اين دعوت و بقاى آن تا روز قيامت اين است كه در عصرى كه مفهوم اسلام مجهول و ناشناخته مانده بود و نام ها و عنوان ها و برچسب هاى ناجور، به اديانى كه سابقه الهى و حقانيت داشتند، زده بودند و نه فقط اين نام ها نارسا و معرّف حقيقت آنها نبود، بلكه

با اسلام مغاير و منافى بود، در چنين زمانى، اين دعوت بر اساس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 134

وحى الهى، اسلام را به جهانيان عرضه كرد، و صريحاً در مثل آيه:

«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ»؛[117]

«هر كس غير از اسلام دينى را اختيار كند هرگز از او پذيرفته نيست».

و آيه:

«إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؛[118]

«همانا دين (پسنديده و پذيرفته شده) در نزد خدا اسلام است».

اسلام را يگانه راه نجات اعلام كرد. و در آياتى مثل:

«فَلَا وَرَبّكَ لَايُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَايَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَيُسَلّمُوا تَسْلِيماً»؛[119]

«نه چنين است قسم به خداى تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمى شوند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه هر حكمى كه بكنى هيچ گونه اعتراض در دل نداشته و كاملًا از جان و دل تسليم فرمان تو باشند».

و آيه:

«وَما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛[120]

«هيچ مرد و زن مؤمن را در كارى كه خدا و رسولش حكم كنند اراده و اختيارى نيست».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 135

و آيه:

«وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى ؛[121]

«و هر كس روى تسليم و رضا به سوى خدا آورده و نيكوكار باشد چنين كسى به محكم ترين رشته الهى چنگ زده».

و آيه:

«وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّن دَعا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صالِحاً وَقالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِينَ»؛[122]

«چه كسى در جهان، از آن كس كه خلق را به سوى خدا خواند و نيكوكار گرديد، و همى به عجز و لابه گفت كه من تسليم خدايم، بهتر و نيكوكارتر

است».

و آيات ديگر، ويژگى ها و آثار و جلوه هاى اسلام و حقيقت دين را به نحوى كه هيچ تعلق و وابستگى به گروه و نژاد و منطقه اى نداشته باشد، و اصول و فروع آن فطرى و خردپسند، و در همه ازمنه و اعصار، وحدت دينى را تأمين نمايد، روشن فرمود؛ كه پس از چهارده قرن، يگانه بيان كامل و جامع و بى بديل، دين حقّ است، و الى الابد هم بى بديل خواهد بود. همه بايد به اين دين بگروند و همه بايد نداى وحدت سر دهند و اسلام را كه عالى ترين و كامل ترين طرح وحدت است، بپذيرند و شعارهاى وحدت:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَيكُمْ»؛[123]

«همانا گرامى ترين شما، نزد پروردگار پرهيزكار و باپرواترين شما است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 136

و «الناس كلّهم بنو آدم و آدم خلق من التراب و لا فضل لعربىّ على عجمىّ و لا عجمىّ على عربىّ و لا احمر على ابيض و لا ابيض على احمر الّا بالتقوى»؛[124]

«همه مردم فرزند آدمند و آدم از خاك خلق شده و هيچ فضل و برترى بر هيچ عربى نسبت به عجمى و بر هيچ عربى و بر هيچ سرخ پوستى به سفيد پوستى، و بر هيچ سفيد پوستى به سرخ پوستى نيست مگر به تقوا».

را سر دهند، و زبان حال و مقال همه مردم جهان، از هر نژاد، و اهل هر قاره و شهر و روستا اين باشد:

الصين لنا و العرب لناو الهند لنا و الكلّ لنا

اضحى الاسلام لنا ديناًو جميع الكون لنا وطناً

توحيد اللَّه لنا نوراعددنا الروح له سكنا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 137

گفتار سوم: تجلّى توحيد در نظام امامت

امامت و رهبرى نيز در ابعاد

متعدّدى كه دارد، شعاع و شعبه عقيده توحيد است و به آن استناد دارد، و چنان كه از آيه:

«إِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً»؛[125]

« (وقتى خداوند ابراهيم را امتحان كرد، فرمود:) من تو را به پيشوايى خلق برگزينم».

و نيز آيه:

«إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ»؛[126]

«همانا ما تو را در زمين، مقام خلافت داديم».

استفاده مى شود، امامت با تمام ابعاد عميق و ارزنده اى كه دارد، كه از جمله خلافت و جانشينى در ارض و زمامدارى و مديريت امور عامّه و حكومت كردن بين مردم است، فقط از سوى خدا و به نصب و تعيين او است، و كسى با خدا در آن حقّ مشاركت ندارد.[127] و اصالت توحيدى امامت از اينجا معلوم مى شود كه بر حسب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 138

عقيده توحيد، حكومت و ولايت و مالكيت حقيقيه مطلقه، مختص به خدا است و حق و حقيقت اين صفات فقط براى او ثابت است كه:

«هو الولىّ و هو الحاكم، و هو السلطان و هو المالك- و ألا له الخلق و الأمر- و يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد».

و هيچكس در عرض خدا، حتى بر نفس خود، نه سلطنت و ولايت تكوينى دارد، و نه ولايت تشريعى؛ تا چه رسد به اينكه بر ديگرى ولايت يا حكومت داشته باشد، يا مالك امر او باشد. بنابراين، هر حكومتى كه از جانب خدا و به اذن او نباشد، طاغوتى و مداخله در كار خدا و حكومت خدا است، و هرگونه پذيرش و فرمانبر از آن، پذيرش از فرمان طاغوت، و حركت در جهت مخالف دعوت انبيا است كه در قرآن مجيد در مثل اين آيه بيان شده است:

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي

كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ».[128]

نظر به اينكه مفهوم طاغوت، چون اعم است شامل فرمانروايان مستبد و حكومت هاى غير شرعى و طغيانگر نيز مى باشد.

همچنين، هر ولايتى بايد از جانب خدا و مستند به خدا باشد، حتى ولايت پدر بر فرزند صغيرش، و ولايت شخص بر نفس و مال خودش و ولايت فقيه در عصر غيبت امام عصر عليه السلام 129] و ولايت پيغمبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام همه بايد از جانب خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 139

باشد، و هر ولايتى از جانب او نباشد، هيچ اعتبار و اصالتى ندارد، و اگر خدا پدر را بر فرزند صغيرش ولايت نداده بود، ولايت بر او نداشت، و اگر شخص را بر خود و مالش ولايت نداده بود يا مالكيت او را بر آنچه حيازت كرده يا زمينى كه آن را احيا و آباد كرده يا به هر سببى از اسباب تملّك مالك شده، مقرر نفرموده بود، ادعاى مالكيت او، ادعاى مالكيت در ملك خدا بدون اذن او بود.[130] البته اين ولايت هاى شرعى از هر نوعش كه باشد، بى مصلحت نيست و ريشه فطرى دارد. و تشريع بر طبع فطرت واقع شده است، امّا همين امور فطرى هم بدون امضاى خداوند متعال در عالم تشريع معتبر نيست.

بناء عليهذا چون حكومت و ولايت اختصاص به خدا دارد، غير از خدا ديگرى نمى تواند در آن مداخله كند، مگر به اذن او در حدود تشريع و دستور او.

بديهى است كه اين ولايت و حكومت و مالكيّت كه براى بعضى بندگان به اذن خدا اعتبار مى شود، اعتبارى و قراردادى بوده و حقيقى نيست، لذا

به عزل و اسباب ديگر، قابل زوال و انتقال است. اين ولايت از نوع ولايت و حكومت الهيّه نيست، چون حكومت و ولايت خدا حقيقى و خود به خود و دائم و ابدى است و مقتضاى ارتباط و تعلق مخلوق به خالق، حكومت و ولايت و مالكيت حقيقى خالق است.

مخلوق، هويتش مملوكيت و نيازمندى و فرمان پذيرى و عنايت خواهى است. نه مملوكيت بنده و تحت ولايت خدا بودن او قابل اين است كه از او سلب شود، چون

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 140

ذات او، هويتش و واقعيتش همين است، و نه مالكيت و حكومت و ولايت خدا بر بندگانش قابل سلب و اعطا و انتزاع است.

بنابر آنچه گفته شد، نظام امامت و خلافت و ولايت بايد از جانب خدا و انفاذ و اجراى ولايت و حكومت خدا باشد، تا حكومت، شرعى و اطاعت از اوامرش واجب باشد. و به اين ترتيب است كه هرگاه از جانب ولى امر عليه السلام يا هر يك از مجتهدين جامع الشرايط كه در عصر غيبت نيابت عامّه دارند حكمى صادر گردد و مخالفت آن شود، در حكم استخفاف به حكم خدا و ردّ بر امام عليه السلام خواهد بود، با اين تفاوت كه در فرمان علما و فقها به حكم:

«لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق»؛

«براى هيچ فردى، در معصيت خدا، اطاعت از فرد ديگر نيست».

اگر حكم به معصيت باشد، اطاعت فرمان به معصيت، موضوع پيدا نمى كند و حديث شريف «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» به اطاعت از پيغمبر و امام نظر دارند.

اين نظام امامت در بعد حكومتى و ولايتش، بر عكس آنانكه مى گويند نظام

حكومت بايد از پايين به بالا باشد و اساس و قاعده آن را شوراهاى روستايى مى شمارند، نظام از بالا به پايين را معين كنند، يا پايينى ها بايد تابع تصميم و نظرات بالايى ها باشند، و شوراى وزارتخانه ها بر شوراهاى استان ها، و استان ها بر شهرها، و شهرها بر بخش ها و روستاها حاكم باشند، يا اينكه يك نفر مثل نظامات استبدادى به نام شاه و امير و پيشوا و خان در بالا بنشيند، و هرچه هوس مى كند فرمان دهد و خود را بر مردم تحميل نمايد. هيچ يك از اينها نيست.

نظام اسلام كه همان نظام امامت و حكومت شرعى است، نه حكومت از پايين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 141

به بالا است،[131] و نه فرمانروايى از بالا به پايين است، بلكه نظام خدا است كه همه در آن، مجراى احكام خدا مى شوند، و حكومت و امارت چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ ابن عباس فرمود، وسيله اقامه حقّ و دفع باطل است و اگر از اين حدّ و اين شعار كه اقامه حقّ و دفع باطل است، خارج باشد نه حكومت شرعى است و نه اطاعت از آن واجب است.

در اين نظام همه متصديان امور در اجراى احكام خدا مسؤولند و هيچ مادونى از مافوق، در تخلّف از قانون و قانون شكنى و معصيت خدا نبايد اطاعت كند و هيچ مقامى حتى شخص خليفه نمى تواند از مردم توقعى غير از عمل به احكام الهى و اطاعت از قانون داشته باشد.

در اين نظام براى به دست آوردن مقامات، چنان كه در نظامات ديگر انجام مى شود، بين اشخاص مسابقه و مزاحمت نيست و اگر كسى براى كسب علوّ

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 1، ص: 142

و برترى شخصى يا گروهى، بخواهد مقامى را به دست آورد، صلاحيّت آن مقام را ندارد.

در اين نظام، مقام، تعهد و تكليف آور است و هرچه مقام انسان حسّاس تر و حدود قلمرو آن وسيع تر باشد، مسؤوليت و تكليفش بيشتر مى شود، و ارزش صاحب هر مقامى به ميزان خلوص نيت، و حسن معامله اى است كه در عمل داشته باشد. بسا كه يك رفتگر براى حسن نيّت و خلوصى كه در كار خود دارد و مراقبتى كه براى خدا در انجام وظيفه نشان مى دهد، از حاكم شهر و والى استان شريف تر و در درگاه خدا عزيزتر باشد.

در اين نظام همان طور كه «عدى بن حاتم» در وصف اميرالمؤمنين عليه السلام به معاويه گفت:

«لا يَخافُ الْقَوِيُّ ظُلْمَهُ وَلا يَيْأَسُ الضَّعِيفُ مِنْ عَدْلِهِ»

قوى و ضعيف هر دو در امان بودند؛ هيچ نيرومندى از ستم على عليه السلام نمى ترسيد؛ چون مى دانست هرگاه بخواهد او (قوى كه خلاف كرده) را كيفر و مجازات كند، از حدّ قانون تجاوز نمى نمايد و از سر خشم و احساسات و به هواى نفس و كينه شخصى، او را بيش از حدّ قانون كيفر نمى دهد. ضعيف نيز از عدل او مأيوس نمى گرديد؛ چون مى دانست اگر تمام اقويا و زورمندان در يك صف بايستند و يك نفر ضعيف در صف ديگر، على عليه السلام در كنار ضعيف مى ايستد و از او حمايت مى كند. او حاكم و زمامدارى است كه هرگز حقّ ضعيف را وا نمى گذارد و از احقاق حقّ او صرف نظر نمى كند، چنان كه على عليه السلام فرمود:

«الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 1، ص: 143

آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ»؛[132]

«ذليل پيش من عزيز است تا اينكه حقّ را (از ظالم) برايش بگيرم، و قوى پيش من ضعيف است تا اينكه حقّ (ضعيف ها) را از او بگيرم».

و بالاخره اين نظام امامت است كه تبلور عقيده توحيد در آن ظاهر مى شود، و جامعه بى امتياز توحيدى،[133] و امت واحد و دين واحد و قانون واحد و حكومت واحد و جهانى و هميشه نو و مترقّى اسلام را تحقق مى بخشد، چنان كه از بعضى روايات كه در تفسير آيه كريمه:

«فَمَن كانَ يَرْجُوا لِقآءَ رَبّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً»؛[134]

«پس هركس به لقاى پروردگارش اميدوار است، بايد نيكوكار شده و هرگز در پرستش خدا احدى را با او شريك نگرداند».

استفاده مى شود، شرك نورزيدن به عبادت خدا اين است كه: نظام ديگرى را غير از نظام امامت كه نظام الهى است، نپذيرد و براى ائمّه عليهم السلام كه اين ولايت را دارند، شريك قرار ندهد.

از جمله در تفسير عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه درباره اين آيه از آن حضرت سؤال شد، فرمود:

«الْعَمَلُ الصّالِحُ؛ الْمَعْرِفَةُ بِالْأَئِمَّةِ، وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً؛ التَّسْلِيمُ لِعَلِيّ عليه السلام، لا يُشْرِكُ مَعَهُ فِي الْخِلافَةِ مَنْ لَيْسَ ذلِكَ لَهُ وَلا هُوَ مِنْ أَهْلِهِ»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 144

«عمل صالح، معرفت ائمّه است. و تسليم على عليه السلام بودن؛ يعنى احدى را شريك در عبادت پروردگارش قرار ندهد و كسى را كه خلافت براى او نيست و اهل آن نمى باشد، با او (على عليه السلام) شريك قرار ندهد».

در تفسير على بن ابراهيم قمى، از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه

در تفسير «وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً» فرمود:

«لا يَتَخّذُ مَعَ وِلايَةِ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ غَيْرَهُمْ، وَوِلايَتُهُمْ الْعَمَلُ الصّالِحُ، مَنْ أَشْرَكَ بِعِبادَةِ رَبّهِ فَقْدَ أَشْرَكَ بِوِلايَتِنا وَكَفَّرَ بِها وَجَحَدَ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عليه السلام حَقَّهُ وَوِلايَتَهُ»؛

«با ولايت آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم- ولايت غير ايشان را نگيرد، و ولايت ايشان عمل صالح است؛ كسى كه شرك ورزد به عبادت پروردگارش، پس به تحقيق شرك ورزيده است به ولايت ما و به آن كافر شده و جاحد و منكر حقّ و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام شده است».

از آنچه در اين گفتار بيان شد، معلوم گرديد كه: امامت نيز مثل نبوّت از امورى است كه به نصب و جعل الهى مى باشد و نصب آن فقط حقّ خدا است كه برحسب حكمت و دلايل عقليه محكم مثل قاعده لطف لازم است.

و خلاصه اين است كه: تصرّف در امور عامّه و رتق و فتق امور و حلّ و فصل كارها و اعمال ولايت بر خلق اللَّه، اگرچه يك نفر هم باشد، تصرف در سلطنت الهى و ملك خدايى است كه بايد به اذن خدا باشد؛ چنان كه بر حسب آيات قرآن مجيد و احاديث متواتر كه از طريق شيعه و سنى روايت شده است، در امّت اين برنامه انجام شده و نظام امامت توسط حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به مردم ابلاغ شده و" اولو الامر" كه تا روز قيامت عهده دار اين منصبند و دوازده نفرند، به امّت معرفى شده اند.

بنابراين صحّت روش و برنامه اى كه شيعه در نصب امام معتقد است، براى كسى كه به توحيد ايمان دارد، نياز به دليل ندارد؛ زيرا در مشروعيت امامت

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 1، ص: 145

و ولايت به اذن اللَّه و نصب الهى، جاى هيچ گونه ترديدى نيست. فقط سؤالى كه پيش مى آيد، اين است كه:

اوّلًا: اذن خدا وجود دارد يا نه؟

ثانياً: چه افراد و شخصيّت هايى مورد اين عنايت الهى شده اند؟

پاسخ سؤال اوّل از بيانات گذشته معلوم شد، با توجّه به اينكه مجوّز شرعى براى مداخلات خودسرانه و غير مستند به خدا در بين نيست؛ و با توجّه به اينكه مسأله نظام و برنامه اداره امور و زمامدارى امرى نيست كه قابل تعطيل و بى نظم و ترتيب باشد؛ و نيز با توجّه به اينكه وجود برنامه پشتوانه دار و مشروع و مستند به خدا در آنچه كه مقصود از آفرينش بشر است، دخالت عمده دارد، حتماً از جانب خدا نظام اكمل و اتمّ پيشنهاد و تعيين شده است و امكان ندارد در دينى مثل اسلام كه حتى از بيان مستحبّات و مكروهات در موارد جزيى كوتاهى نشده، نسبت به چنين امر بزرگى با نقش و اثرى كه در اجراى احكام و حفظ مصالح عباد و رعايت حال مستضعفان و محرومان و سير خلق به سوى خدا دارد، كوتاهى شود.

حاشا و كلّا! از صاحب شريعت با آن همه عنايت كه به تربيت بندگان خود دارد و از هدايت هاى تشريعى و تكوينى در هر قسمت دريغ نفرموده، در چنين امرى آنها را از رحمانيت و رحيميت و ربّانيت و فياضيت خود محروم فرمايد.

حاشا و كلّا! چگونه ممكن است پيغمبر در چنين امر بزرگى كه در تمام شؤون امتّش دخالت دارد، برنامه و دستور جامعى نداده و امت را حيران و سرگردان گذارده باشد، و با اين حال بفرمايد:

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 1، ص: 146

«قَدْ تَرَكْتُكُمْ عَلَى الْبَيْضآءِ لَيْلِها كَنَهارِها لا يُزِيغُ بَعْدِي عَنْها إِلّا هالِكٌ»؛[135]

«شما را ترك كردم در راهى روشن و واضح كه شبش مانند روز آن است؛ از آن منحرف نمى گردد مگر هلاك شونده».

از اين حديث مى فهميم: ارشادات و تعاليم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله همه تاريكى ها و تحيّرها را از ميان برده است و اگر امرى مثل امر خلافت و امامت را مهمل گذارده بود، اين حديث شريف نامفهوم بود؛ بلكه اگر امر امامت غير مشخص و بى برنامه مانده بود، با آن تأكيدى كه شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله در معرفت امام فرموده است، آيه كريمه:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى»؛[136]

«امروز دين شما را براى شما كامل كرده و نعمتم را بر شما تمام نمودم».

شأن نزول پيدا نمى كرد.

و امّا پاسخ سؤال دوم اين است كه: از احاديث كثيره متواتره استفاده مى شود كه تبليغ اين موضوع از آغاز بعثت و سال سوم و هنگام نزول آيه شريفه:

«وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»؛[137]

«قوم و خويش نزديكت را بيم ده».

تا بيمارى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ارتحال آن حضرت به رفيق اعلى، در مناسبات و فرصت هاى متعدد انجام شده و نظام رهبرى مردم پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله مشخص و معين گرديد.

علاوه بر اينكه: هر شخص منصف، اگر به كتاب هاى تاريخ و تفسير و حديث

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 147

و كلام و فِرق مسلمين و اسرار افتراق آنها مراجعه نمايد، تصديق مى كند كه هيچ يك از نظاماتى كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله عهده دار امور مسلمين شدند،

اين خصيصه را كه شرعيت آنها را بتواند به وحى و تنصيص رسول خدا صلى الله عليه و آله مستند دانست، نداشتند؛ هرچند بعد از وقوع، ديگران خواستند براى مشروعيت آن دلايلى بسازند، اين تلاش ها جاى گير نشد كه حتى در مثل زمان- كه جهان اسلام به ضررهاى جدا بودن دين از سياست پى برده و آماده اين مى شود كه دين را در همه نواحى زندگى سياسى و اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى و فرهنگى و غيرها حكومت دهد- افرادى چون" عبدالكريم خطيب" كه از نويسندگان معروف اهل سنّت و صاحب آثار و تأليفات متعدد است، در ضمن بررسى هاى خود راجع به خلافت و امامت، نظام هاى گوناگونى را كه در عالم اسلام به وسيله افراد و مكتب هاى معارض با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله حكومت يافت، بررسى كرده و دلايل شرعى بودن آنها را تحت دقت و مطالعه قرار داده و به اين نتيجه مى رسد كه براى مسأله امامت و خلافت، در اسلام طرح و پيشنهادى نيست و به خود مردم واگذار شده و در اين مسأله دين از سياست جدا است! و در واقع نظر مى دهد؛ رژيم هايى كه بر امور مسلمين در طول چهارده قرن مستولى شده و از اين به بعد روى كار بيايند، بايد به واسطه خود مردم انتخاب شوند.

نظر ديگر اهل سنّت اين است كه: هركس مسلّط شد و زمام امور را به دست گرفت، بايد از او اطاعت كرد، كه در حقيقت نظر به شرايط و صفات حاكم و عدالت و فسق او نيست؛ بلكه اوامرى كه در كتاب و سنّت راجع به اطاعت از والى و حاكم

وارد شده است، نظر به مطلق حكّام دارد. و اين نظر مطابق است با روشى كه تقريباً در طول چهارده قرن بر مسلمين حكومت داشت.

ما در اين مقاله، در مقام بررسى نظرات و ردّ آنها نيستيم. فقط اين نكته را تذكّر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 148

مى دهيم كه مسأله فقدان دليل قانع كننده بر صحّت و مشروعيت نظاماتى كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله روى كار آمدند، امثال عبدالكريم خطيب را بر اين داشته كه بگويند:

اصلًا اسلام در موضوع نظام و رهبرى امور عامّه و سياست جامعه پيشنهاد و نقشه اى ندارد، و اين خود مردم هستند كه بايد اين موضوع را حل نمايند.

اينك آقاى عبدالكريم خطيب تحت سؤال قرار مى گيرد: اين مردم كه بايد اين مشكل را حل نمايند، كيستند و برنامه و نظام مداخله مردم در اين كار را چگونه و چه كس بايد معين نمايد؟ و آيا با اينكه در اسلام حكومت واحد است و حكومت هاى متعدد مبناى اسلامى ندارد، با جمعيت حدود هزار ميليون نفوس، چگونه بايد رهبر اين نظام معين شود؟ آيا حكومت هاى كنونى و تجزيه اى كه در عالم اسلام است، چگونه قابل توجيه است؟ و آيا معرفت امام وقت كه بر حسب روايات شيعه و سنى واجب است، چگونه امكان پذير است؟ و كدام يك از اين ده ها حاكم و امير و شاه و رئيس جمهور امام مى باشند؟ و در اين عصر، چه كسى را بايد به عنوان امام و ولىّ امر شناخت؟ و نسبت به گذشته كدام يك از افرادى كه بر امور مسلمين سلطه پيدا كردند، مردمى بودند؟ و اگر خليفه اى خليفه بعد از

خود را تعيين كرد، بر چه اساسى است؟ و شوراى شش نفرى و بالاخره وضعى كه تا انقراض عثمانى ها برقرار بود، كجايش مردمى بود؟ و پرسش هاى ديگر از اين رقم.

بديهى است جواب قانع كننده اى نخواهيد شنيد. تنها نظامى كه مى تواند به اين پرسش ها و پرسش هاى مشابه پاسخ گو باشد، نظام امامت است.

و اگر كسى بگويد: صحيح است كه مشروعيت جزء جوهر و هويّت نظام امامت است؛ امّا آنان كه بر اين اصل نگرويده اند، جواز حكومت بر اساس نظام هاى گوناگون ديگر را «اصالة الاباحة» ثابت كرده و مى گويند: اگر ما در جواز دخالت در امور ولايتى و مربوط به جهات عامه و مصالح عمومى شك داشته باشيم، با اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 149

اصل، اباحه آن ثابت مى شود. همچنين در ساير ولايت ها، اگر فقيه يا ولىّ صغير يا هر صاحب سلطه و قدرتى در جواز بعض تصرّفات و مداخلات شك نمود، با اصالة الاباحه، مباح بودن آن ثابت مى شود.

جواب گفته مى شود: اصالة الاباحه در موضوعات مربوط به خود مكلّف، مثل استعمال دخانيات يا خوردن گوشت فلان حيوان در صورتى كه تذكيه آن محرز باشد يا پوشيدن فلان لباس حاكم است؛ امّا جواز امورى كه مربوط به ديگران و امر و نهى و مداخله در كارهاى آنها است و متضمّن الزام به انجام كار يا ترك كارى باشد، با اصالة الاباحه ثابت نمى شود؛ بلكه در اين گونه امور به دلايل متعدّد،" اصالة الخطر"؛ يعنى ممنوعيت مداخله اجرا مى شود. علاوه بر اينكه: آثار وضعيه اين مداخلات نيز به مقتضاى اصل، بر آن مترتّب نخواهد شد و بالاخره با اين بيان، مشروعيت نظام ثابت نمى شود و وجوب اطاعت

ديگران از آن ثابت نخواهد شد.

و خلاصه كلام اين است كه: يگانه نظام توحيدى كه بر حسب آيات و احاديث معتبر، مستند به خداوند يگانه است، نظام امامت است كه" مجعول من اللَّه" و از جانب خدا برقرار شده و تا قيام قيامت متصل و مستمر خواهد بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 150

گفتار چهارم: تجلّى توحيد در امامت حضرت مهدى عليه السلام

امروز شاه انجمن دلبران يكى است دلبر اگر هزار بود، دل بر آن يكى است

ديدگاه عاشقان تماشاى اين تجلّى، و منتظران حقيقى ظهور، و مشتاقان درك فيض حضور، به قدرى وسيع و پر دامنه است كه هرچه ببينند و بينديشند، عشق و شوقشان بيشتر و وسعت و امتداد ديدگاه شان افزون تر مى شود.

علاوه بر آن كه: مصدر امامت (چنان كه در گفتار سوم بيان شد)، مصدر توحيدى و اصطفا و اجتبا و گزينش الهى است، و هر امامى در عصر خود، در تصرف در امور و استقلال به رتق و فتق، واحد و بى شريك است، در هنگام ظهور حضرت بقية اللَّه- ارواحنا فداه- براى اينكه از نعمت وجود امام، بيشترين استفاده ممكن برده شود، شرايط لازم فراهم مى شود و موانع ظهور و فعليت يافتن شؤون و ابعاد امامت، كه در عصر ساير امامان عليهم السلام و عصر غيبت خود آن حضرت وجود دارد، مرتفع مى گردد؛ اسماء حسناى الهى مثل:" الولىّ" و" العادل" و" الحاكم" و" السلطان" و" المنتقم" و" المبير" و" القاهر" و" الظاهر" به طور بى سابقه اى متجلّى خواهد شد.

و به عبارت ديگر: آن حضرت مظهر اين اسما و كارگزار و عامل خداوند متعال

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 151

مى باشد، و مقام خليفة الهى او در اين ابعاد، ظهور عملى

و فعلى خواهد يافت.

همه اين شؤون الهى كه امام عليه السلام تجسّم ظهور آن خواهد بود، و خدا به حكمت بالغه خود، توسط آن حضرت تحقّق مى بخشد، اصالت توحيدى دارد و به اذن خداى يكتا و فرمان او انجام مى پذيرد.

و از جمله امورى كه تجلّى توحيد را در ظهور حضرت مهدى عليه السلام روشن مى سازد، اين است كه: اهداف توحيدى اسلام مثل وحدت حكومت و نظام، وحدت قانون، وحدت دين، و وحدت جامعه، به وسيله آن حضرت تحقّق مى يابد.

همان گونه كه در احاديث وارد شده است، خدا خاور و باختر جهان را به دست آن حضرت فتح مى نمايد؛ چنان كه در روايت معروف" جابر" است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ذلِكَ الَّذِي يَفْتَحُ عَلى يَدَيْهِ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَمَغارِبَها»؛[138]

«اين است آن كسى كه خدا به دست او، مشرق ها و مغرب هاى زمين را مى گشايد».

و" روز فتح" كه از ايام اللَّه بزرگ است و در قرآن مجيد آمده، برحسب بعضى تفاسير،[139] روز ظهور و فتح آن حضرت است. روزى است كه كفار را ايمان آوردن در آن روز سود نمى بخشد و مهلت داده نمى شوند.[140] چنان كه در احاديث است: قريه اى نمى ماند مگر آنكه در آن نداى «لا إله إلّا اللَّه» بلند شده و اسلام جهان گير مى شود و اين همه دويت هايى كه از جهت اختلاف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 152

نظامات و حكومت ها و رژيم ها و به اسم نژاد و وطن ساخته شده، ملغى مى گردد و مرزهايى كه با آنها زورمندان، دنيا را تقسيم كرده و افراد بشر را از هم جدا و بيگانه ساخته اند، از ميان برداشته مى شود.

در آن عصر، بركات و آثار عقيده و ايمان

به خدا آشكار مى شود، و برحسب آيه:

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَالأْرْضِ»؛[141]

«و چنانچه مردم شهر و ديار همه ايمان آورده و پرهيزكار مى شدند، همانا ما درهاى بركات آسمان و زمين را بر روى آنان مى گشوديم».

درهاى بركات آسمان و زمين به روى مردم و دنياى مؤمن گشوده مى شود و به جاى نظامات مشركانه و جنگ و نزاع و كينه توزى، نظام الهى اسلام و دوستى و برادرى و صفا و صلح واقعى و عمومى برقرار مى شود.

از جمله احاديثى كه بر اين مطلب دلالت دارد، روايتى است كه در كتاب" المحجّة فيما نزل في القائم الحجّة" از عياشى به اسناد خود از" ابن بكير" روايت كرده است، ابن بكير گفت: از ابى الحسن (حضرت موسى بن جعفر) عليه السلام سؤال كردم درباره اين قول خداى تعالى:

«وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّماواتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً»؛[142]

«هرآنچه در آسمان و زمين است، خواه و ناخواه مطيع فرمان خدا است».

حضرت در پاسخ فرمود: (قريب به اين مضمون) نازل شده است در قائم عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 153

كه وقتى ظاهر شود، اسلام را بر طوايف كفار كه در شرق و غرب هستند، عرضه نمايد. هركس از روى اطاعت اسلام آورد، امر مى كند او را به نماز و زكات و آنچه مسلمان به آن امر مى شود، و هر كس اسلام نياورد، گردن او را مى زند، تا باقى نماند در مشرق ها و مغرب ها احدى مگر اينكه موحد گردد.

ابن بُكير مى گويد: گفتم: فدايت شوم! خلق بيشتر از اين مى باشند (يعنى بيشتر از اين هستند كه بتوان اسلام را به همه عرض كرد و همه را يا مسلمان

نمود يا كشت).

حضرت فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ إِذا أَرادَ أَمْراً قَلَّلَ الْكَثِيرَ وَكَثَّرَ الْقَلِيلَ»؛[143]

«خداوند وقتى كارى و امرى را اراده كند، اندك را بسيار و بسيار را اندك مى نمايد».

و نيز روايت است از حضرت باقر عليه السلام در تفسير آيه:

«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛[144]

« (آنان كه خدا را يارى مى كنند) آنهايى هستند كه اگر در روى زمين به آنان اقتدار و تمكين دهيم، نماز را به پا داشته و به مستحقان زكات مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و مى دانند كه عاقبت كارها به دست خدا است».

كه فرمود: اين براى آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم- است و مهدى و اصحاب او؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 154

خدا ملك ايشان مى نمايد مشرق هاى زمين و مغرب هاى آن را، و ظاهر و غالب مى كند دين را، و خداى عزّوجلّ به وسيله او و اصحابش بدعت ها و باطل را مى ميراند- مثل آنكه سفيهان حقّ را ميراندند- تا اينكه ديده نشود اثرى از ظلم، و امر مى كند به معروف و نهى مى كند از منكر، و براى خدا است عاقبت امور.[145] و از جمله اين روايات، روايتى است از رفاعة بن موسى كه گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السلام در آيه:

«وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ...».

فرمود:

«إِذا قامَ الْقآئِمُ الْمَهْدِيُّ لا يَبْقى أَرْضٌ إِلّا نُودِيَ فِيها شَهادَةُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»؛[146]

«وقتى قائم مهدى عليه السلام قيام نمايد، باقى نمى ماند زمينى مگر آنكه در آن ندا مى شود: شهادت بر اينكه خدايى نيست غير از اللَّه و اينكه محمّد رسول خدا است».

و نيز

از اين احاديث است، حديثى كه در" مجمع البيان" در تفسير آيه «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ» در سوره صف، از عيّاشى به سندش از عبايه روايت كرده است كه:

شنيدم اميرالمؤمنين عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود:

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ»؛[147]

«او است خدايى كه رسول خدا را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم تسلط و برترى دهد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 155

و سپس از حاضران مجلس پرسيد: آيا تا اين زمان دين را ظاهر گردانيده است؟

گفتند: آرى! فرمود: نه! قسم به آن كه جانم در دست او است، نخواهد شد تا باقى نماند قريه اى مگر در آن، بامدادان و شامگاهان ندا شود به شهادت «لا إله إلّااللَّه».[148] و از روايات اين باب است، اين حديث كه سيّد رضى از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده است كه فرمود:

«لَيَدْخُلَنَّ هذَا الدّينَ عَلى ما دَخَلَ عَلَيْهِ اللَّيْلُ»؛[149]

«هر آينه داخل مى شود اين دين بر آنچه شب بر آن داخل شده باشد».

اين حديث نيز عالم گير شدن دين اسلام را مژده مى دهد، و ممكن است يك نكته بيان آن به اين عبارت، اين باشد كه: كفر و بى ايمانى و انحراف از خدا، مانند شب تاريك و ظلمانى است، و اسلام مانند آفتاب است؛ آفتابى كه همه تاريكى ها را از ميان مى برد و در هر مكان كه تاريكى باشد، آنجا را روشن مى نمايد.

احاديثى كه متضمّن بيان اين اهداف است، بسيار و متواتر است. اين اهداف، آرمان فطرى همه افراد بشر است، و بشر بالفطرة به سوى آنها گرايش دارد، و لذا به نام وحدت،

مركز سازمان ملل تشكيل مى شود؛ هرچند مقاصد آنان كه اين سازمان را تشكيل داده اند، مقاصد سياسى و استعمارى بوده، كه همان قرار دادن" حقّ وتو" براى پنج ابرقدرت و استضعاف ملل ديگر، گواه نيّات پليد آنها است كه مى خواهند به صورت قانونى استكبار خود را ادامه دهند. به قول شاعر: «اين دروغ از راست بگرفته فروغ».

اگر ستمگران از عدل و داد سخن مى گويند و اگر جنگ افروزان و متجاوزان به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 156

ملّت هاى ضعيف، و غارتگران بزرگ دنيا و دشمنان واقعى آسايش و امنيت مردم محروم، صلح و همزيستى و خلع سلاح را پيشنهاد مى نمايند، و اگر پايمال سازان حقوق بشر و عدالت و آزادى، حقوق بشر را عنوان مى كنند و براى آن دلسوزى مى نمايند، همه براى اين است كه: فطرت بشر خواستار وجود حقيقى حكومت واحد و عدالت و صلح و امنيت و احترام به حقوق بشر است، و اين همان دين فطرت است كه واحد است و در آخرالزمان تحت رهبرى آن موعود عزيز و محبوب انبيا و اوليا و همه مردان خدا، جهان را فرا مى گيرد و دنيا به سوى قبول اين دين و اهداف پاك و انسانى آن به پيش مى رود، براى آن كه به نداى آن قرة العينِ مصطفى و ميوه دل على و زهرا جواب مثبت بدهد، آماده مى شود.

اميد آن كه ديدگان انتظار كشيده ما و همه منتظران و محرومان و مستضعفان به طلعت جهان آراى آن كهف امان و غوث دوران- عجّل اللَّه تعالى فرجه- روشن شود، و جهان پر از آشوب و اضطراب و فتنه و فساد، از بركات ظهور آن حضرت، كانون امن و

آرامش و داد و دهش و عرفان و دانش گردد.

وما ذلك على اللَّه بعزيز

وآخر دعوانا أن الحمد للَّه ربّ العالمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 157

تعليقات

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 159

تعليقه اوّل

شكى نيست كه نصب امام و خليفه و زمامدار براى رتق و فتق امور و حفظ مصالح عموم، به حكم اين دو آيه و آيه ذيل واقع شده است:

«وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ»؛[150]

«آنان را پيشواى مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند و هر كار نيكو را به ايشان وحى كرديم».

و شكى نيست كه تعيين امام و خليفه از جانب خدا لطف است و در هدايت مردم و تربيت آنها مؤثر است، چنان كه واگذار نمودن آن به مردم، يا سكوت شرع از آن، نقض غرض و موجب مفاسد بسيار و تعطيل برنامه هاى الهى و نظام حقّ و عدالت خواهد شد.

بنابراين بر خداوند متعال است كه برحسب حكميت، ربّانيت و رحمانيت خود، شخص صالحى را تعيين فرمايد.

و خلاصه با توجّه به اين آيات، گفته مى شود كه: امامت و خلافت، مثل نبوّت نيست كه اگر در عصرى صورت گرفت، در عصر ديگر تجديد آن ضرورت نداشته باشد؛ بلكه در تمام اعصار، به خصوص از جهت ولايت بر امور و حكومت از جانب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 160

خدا مورد نياز و حاجت است، و نياز مردم به آن، به يك عصر و يك زمان محدود نمى شود. و به عبارت ديگر: نبوّت، لطف خاصّ است و ولايت و امامت و خلافت، لطف عام است. بنابراين وقتى ما از آيات قرآن مجيد استفاده كرديم كه اين لطف در عصرى واقع شده است، با توجّه به عموميتى كه مصلحت آن دارد، مى فهميم كه در همه عصرها هست و مخصوص زمان خاصّ

و مردم خاصّى نيست، و به صورت تواتر و توالى بايد ادامه داشته باشد؛ چنان كه ادامه يافته است. و در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَلَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»؛[151]

«همانا ما براى هدايت اين مردم سخن پيوسته آورديم تا شايد متذكّر شوند».

و همچنين از آياتى مثل:

«النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»؛[152]

«پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است».

و نيز آيه:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا ...»؛[153]

«همانا تنها ولى امر شما، خدا و رسولش و كسانى كه ايمان آورده اند ...

مى باشند».

به ملاحظه اينكه: ظاهر در انشاى ولايت پيغمبر صلى الله عليه و آله و اولويت آن حضرت بر انفس مى باشند، و آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...» ظاهر در انشاى ولايت على عليه السلام است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 1 ؛ ص160

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 161

استفاده مى شود كه: انشا و اعطاى اين ولايت هرچند در محل صالح و به صاحبان مقام عصمت (نبىّ و امام) اعطا مى شود؛ ولى در اين اعطا و جعل ولايت، نظر به رعايت حال عباد، و استصلاح امور دنيا و آخرت آنها است؛ نظير ولايت جدّ پدرى و پدر بر صغير كه هرچند در اعطاى ولايت به آنها، مناسبت و علاقه آنها به حفظ مصالح فرزندشان و امور ديگر رعايت شده است؛ ليكن اصل نظر در اين اعطا، حفظ مصالح صغير و دفع ضرر از او است.

بنابراين بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله ولايتى كه براى آن حضرت ثابت است، براى ائمه عليهم السلام نيز بايد ثابت باشد و تا روز قيامت استمرار داشته باشد. و مقصود از اينكه مى گوييم: در هر عصر و زمان، وجود حجّت و امام

و نصب آن لازم است، همين است كه جامعه بشرى بدون صاحب ولايت و صاحب الامر نخواهد ماند؛ خواه صاحب آن نبى باشد يا امام، و اين رشته استمرار خواهد داشت، و اين معنا غير از وابستگى جهان به وجود امام عليهم السلام است كه در رساله ديگر پيرامون آن توضيحاتى داده ايم.

و آخرين نكته اى كه در اينجا متذكّر مى شويم، اين است كه بر حسب آيات:

«إِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً»؛[154]

« (خداوند به ابراهيم فرمود:) همانا من تو را به پيشوايى خلق برگزينم».

و «إِنِّى جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»؛[155]

«من در زمين خليفه خواهم گماشت».

و «إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ»؛[156]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 162

«ما در زمين به تو مقام خلافت داديم».

و «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً»؛[157]

«ما را پيشواى اهل يقين قرار ده».

جعل امام و خليفه كه حداقل اثر آن، وجوب اطاعت اوامر و نواهى او است، فعل خدا است و از او صادر شده است. بنابراين اگر بنا باشد كه جعل آن از جانب غير خدا هم صحيح باشد، شركت با خدا در فعل او حاصل مى شود، و منافى با توحيد افعالى مى باشد؛ زيرا لازمه آن، اين است كه: مثل همان فعلى كه از خدا صادر شده، از عبد نيز صادر شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 163

تعليقه دوم

يكى از الفاظى كه اخيراً بر سر زبان ها افتاده، و برخى از آن براى مقاصد التقاطى و سوسياليسم مآبانه، و در هم ريختن و تحريف نظامات مالى و اقتصادى اسلام استفاده مى نمايند، و در زير پوشش نام مقدّس خدا و دين و اسلام، مكتب هاى بيگانه را در بين مسلمين ترويج و تبليغ مى نمايند،" خدا مالكى" است.

با اين

لفظ، نظام هاى سوسياليستى و اشتراكى يا مالكيت دولتى را توجيه مى كنند، و مالكيت شرعى و خصوصى را در كلّ اشيا، يا نسبت به زمين و وسايل توليد و ابزار كار انكار كرده، و در زير پوشش اظهار غمخوارى براى مستضعفان و محرومان و كارگران و كشاورزان، و انتقاد از كارفرمايان بى رحم و معايب نظام سرمايه دارى غربى و استعمار غرب، زمينه را براى سلطه كمونيسم و استكبار روسيه فراهم مى كنند، تا هركجا آن را از درى راندند، اين بدون مانع و با خيال راحت از در ديگر وارد شود.

و چون در اثر تجربه دريافته اند كه شعار حمايت از زحمتكش و محروم، كه از آغاز حربه سوسياليست ها و كمونيست ها بود، از كار افتاده است و خود به خود، اگر قدرت نظامى آن را تحميل ننمايد، كارساز نيست و اوضاع كشورهاى بلوك شرق و كمونيستى كه براى حقوق انسان و كرامت و آزادى هاى آدميزاد كمترين ارزشى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 164

قائل نيست، همه را به ماهيت رژيم هاى ضد آزادى و بشرى كشورهاى پشت پرده هاى آهنين، آگاه ساخته و از آن متنفّر نموده است، و تبليغات آنها حتى در كشورهاى سرمايه دارى نقش بر آب شده، و هرچند جوامع زير سلطه امپرياليسم غرب بر آن شورش نموده و مى خواهند زنجيرهاى اسارتى را كه استعمار آمريكا و ديگر حكومت غربى به گردن آنها افكنده اند، پاره نمايند و پاره خواهند نمود؛ امّا به همان مقدار كه زير سلطه كمونيسم و تجاوزات بى رحمانه و وحشيانه روسيه بروند نيز، پرهيز دارند و در عين رفع آن، از دفع اين نيز غفلت نمى نمايند. لذا اخيراً نقشه را عوض كرده، براى

اينكه زمينه را براى تسلّط روسيه فراهم نمايند، بهتر مى بينند كه اوّل سخن از الحاد و انكار خدا و شرايع انبيا به ميان نياورند، و فقط در شعارهاى طرفدارى از كارگر و كشاورز و محروم و مستضعف با مسلمانان هم صدا شده، آن را به مسيرهايى كه كمونيسم مى خواهد، رهبرى نمايند، و در ضمن هم مى كوشند تا سطح توليد را پايين آورده، با وعده و نويدهاى توخالى كه هرگز برآورده نمى شود، توقع هايى را كه انجام آن ممكن نيست، در افراد خام ايجاد كرده و كارخانه ها و كشاورزى ها را به تعطيل، و كارگران و كشاورزان را به كم كارى و اعتصاب تشويق نمايند؛ تا هرچه بيشتر فقر اقتصادى كه فشارش روى همان طبقه محروم و ضعيف بيشتر خواهد شد، شدت پيدا كند. و آنان بدون اينكه از علل و عوامل نابسامانى ها و كمبودها مطّلع باشند، از سوء اوضاع اقتصادى تحريك شده و غولان راهزن را، راهنما و مزدوران بيگانه را خيرخواه پنداشته و با پاى خود به سوى دام دشمن خونخوارى مثل كاخ نشينان بى رحم كرملين بروند، دامى كه هر كس و هر كشور در آن افتاد، به زودى و به آسانى راه نجات از آن نيافت.

بارى! اينان فهميده اند كه تبليغ كمونيسم و وارد كردن نفوذ و استعمار روس با دعوت به الحاد، با عكس العمل شديد مسلمانان روبرو خواهد شد، و مى دانند در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 165

كشورهاى اسلامى- به خصوص پس از بيدارى هاى اخير مسلمانان و توجّه آنها به ارزش هاى و ذخاير و امكانات مادى و معنوى خود- مسلمانان حداقل اين را دريافته اند كه اسلام مى تواند به عنوان قدرت سوم در برابر

دو قدرت شرق و غرب كه به تدريج ملّت ها و مردم از آنها مأيوس و به ماهيت استكبارى و استضعافشان پى برده اند، در جهان عرض وجود نمايد، و براى اين دو قدرت طاغوتى و شيطانى، به صورت خطرى جدّى درآمده است. لذا به حيله ها و نيرنگ ها متوسّل مى شوند و شعارهايى را كه براى مسلمانان جالب است، در قالب روسى يا آمريكايى مى ريزند، تا اينكه مسلمانان را از مقصد مستقيم خود منحرف سازند.

به طور مثال: يكى از اين شعارها، شعار ضد كمونيستى و شعار ديگر، شعار ضد صهيونيستى است. هر دو شعار است و مسلمان، هم ضد صهيونيسم است و هم ضد كمونيسم، امّا اين دو شعار در كشورهايى كه رژيم هايشان وابسته به روس يا آمريكا است، اصالتى را كه بايد داشته باشند، ندارند. شعار ضدّ كمونيسم؛ در كشورهايى مثل اردن و سعودى، شعار ضدّ كمونيسم" آمريكايى" است و شعار ضدّ صهيونيسم و امپرياليسم در كشورهايى مثل يمن جنوبى و رژيم هايى كه حتى از محكوم كردن تجاوز شوروى به افغانستان خوددارى كرده و آن را تأييد مى نمايند، شعار ضدّ امپرياليزم و ضد صهيونيسم" روسى" است؛ كه البته تفاوت هايى بين اين دو جبهه متقابل هست؛ امّا به هر حال، پيوستن به هر يك از اين دو شعار، بايد اسلامى باشد و بايد هر دو باشند و ملاك بايد پيوستن به اسلام باشد. و گرنه آمريكا هم ضدّ كمونيسم است، و روسيه هم ضدّ صهيونيسم، ضدّ كمونيسمى كه ضدّ صهيونيسم و آمريكا نباشد، اسلامى نيست و ضدّ صهيونيستى كه ضدّ كمونيسم و روسيه نباشد هم، اسلامى نيست و اتّحاد و همبستگى مسلمان با هر يك از آنها جايز

نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 166

غرض اين است كه طرّاحان سياست بيگانه مى دانند چگونه كالاهاى خود را قالب نمايند. آمريكا بُعد ضدّ كمونيستى اسلام را در برابر روسيه و كمونيست ها سپر قرار داده و رژيم هاى دست نشانده خود را با اين سياست كه در صورت و ظاهر با سياست هاى اسلامى هدف مشترك دارد، به حفظ مصالح استعمارگرانه خود وا مى دارد و معادن و منابع آنها را غارت مى كند و آنها را عقب مانده و وابسته نگه مى دارد و روسيه هم بعد ضدّ صهيونيستى اسلام را وسيله شوراندن مسلمانان به آمريكاى صهيونيست و تحت الحمايه قرار دادن رژيم هاى ديگر قرار مى دهد و آنها را مترقّى قلمداد مى كند.

امّا ضابطه صحيح براى شناخت اصالت اسلامى، اين دو شعار" ضدّ صهيونيسم و امپرياليزم" و" ضدّ كمونيسم" اين است كه: موضع گيرى شعار دهنده را نسبت به شعار ديگر مطالعه كنيم. اگر در آن شعار هم، موضع گيرى اش محكم و قاطع بود، مى فهميم كه شعار، شعار اسلامى است؛ امّا اگر نسبت به آن طرف بى تفاوت بود، مى فهميم كه يا آمريكايى يا روسى است و ما نبايد به آن بپيونديم.

اين مثال اگرچه طولانى شد؛ امّا روشن كرد كه با شعارها چگونه بازى مى شود و براى درك حقايق، انسان بايد تا چه حدّ بيدار و هوشيار باشد. و الّا با اندك ناآگاهى و بى توجهى يا دست صهيونيسم را فشرده، يا دست كمونيسم را؛ يا وابسته به اين شده يا به آن. الفاظ محروم و كشاورز و كارگر و مستضعف و رنجبر و استثمارگر و فئودال و سرمايه دار و اين قبيل الفاظ، همه مثل همين ضد كمونيستى و ضد صهيونيستى، بازيچه دست

سياست مداران نيرنگ باز استثمارگر مى شود، و آن وقت است كه بسيارى را مى فريبند و تاريكى هايى ايجاد مى كنند كه فقط رشد و آگاهى اسلامى مى تواند دست گير و راه گشاى انسان شود.

در اين موضوع مالكيت كه يك اصل اسلامى است، نيز از شعار" خدا مالكى"

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 167

كه بسيار دل چسب و توحيدى است، استفاده مى كنند. و مى گويند: همه چيز يا زمين، ملك خدا است و خدا مالك زمين است. بنابراين زمين ملك كسى نخواهد شد و تملّك نمى گردد و قابل نقل و انتقال نيست؛ چون ملك خدا است و خدا هم آن را به كسى نفروخته و نخواهد فروخت. رواياتى هم كه مى گويند: ملك امام است، مقصود از آن حكومت اسلام است. بنابراين ملك كسى نيست.

«مَنْ أَحْيى أَرْضاً مَيْتَةً فَهِيَ لَهُ»؛

«هركس زمين مرده اى را زنده كند، مال او است».

هم اذن است و اخبار از سببيت احيا براى ملكيت، يا امضاى سببيت آن، كه پيش از اسلام هم بوده است، نيست و انشاى ملكيت براى محيى و احيا كننده هم نيست؛ بلكه فقط اذن در آباد كردن و احيا و انشا و حق انتفاع است، به نحوى كه ديگرى نتواند مزاحم او شود، و او در انتفاع و معمور نگه داشتن آن اولى از غير باشد و آن را هم حكومت مى تواند لغو نمايد. و فرقى نمى كند كه مالك، شخص احيا كننده باشد يا وارث او، يا كسى كه آن را از او خريده باشد. و بالاخره با اين بينش، همه آيات و احاديث شريفه اخبارى را كه دلالت بر ملكيت دارند، و قواعد فقهى را در ابواب مختلف فقه تأويل نمايند يا بدون

مقيّد و مخصّص، مقيَّد و مخصَّص سازد.

ما در اينجا راجع به مسائل و قواعد متعدد فقهى و نظامات مالى و اقتصادى كه به ابواب مختلف فقه مثل: بيع، اجاره، مزارعه، ارث، وقف، غصب، احياى موات، حيازت مباحات و اقسام اراضى و غير اينها ارتباط پيدا مى كند، قصد مباحثه و اظهار نظر نداريم. فقط براى اينكه در اينجا اوّلًا: سخن ما از مالكيت مطلقه خدا، براى بعضى اين توهم را پيش نياورد كه مالكيت ديگران مفهومى ندارد. و ثانياً: مفهوم اين شعار (خدا مالكى) را روشن سازيم تا از آن سوء استفاده ننمايند، و معلوم باشد كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 168

خدا مالكى و مالكيت خدا با مالكيت عبد منافاتى ندارد؛ زيرا نوع مالكيت خدا با مالكيت بنده فرق دارد؛ چون مالكيت خدا مالكيت حقّيه است كه نه زايل مى شود و نه قابل نقل و انتقال است و نه مى توان آن را به كسى حتى انبيا اعطا كرد، در حالى كه مالكيت عبد، امرى اعتبارى و قراردادى است كه همواره در بين جوامع بشرى بوده و هست و مثل ساير امور اعتباريه قابل نقل و انتقال است، و چه آن را مجعول بالاصاله بدانيم كه شارع آن را امضا كرده، يا مجعول بالتبع و منتزع از احكام تكليفيه باشد، اين مالكيت اعتبارى غير از مالكيت حقيقيه است.

بديهى است مالكيت اعتباريه، در صورتى معتبر و مشروع است كه يا از جانب خداوند متعال كه مالك حقيقى است، امضا شده باشد، يا بالاصالة اعتبار شده باشد، مثل مالكيت ورثه ميّت نسبت به اموال او.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 169

تعليقه سوم

مقصود ما

از جامعه بى امتياز توحيدى، جامعه اى است كه افراد در برابر حقّ و قانون مساوى و برابر باشند، و قانون نسبت به همه، از مرد و زن، كوچك و بزرگ، توانگر و نيازمند، عالم و جاهل، سياه و سفيد، يكسان اجرا شود، و تفاوت هاى طبقاتى موجب نشود كه قانون در حقّ بعضى اجرا شود، و در حقّ بعضى ديگر اجرا نشود. و يا هر يك از اين تفاوت ها كه به صلاحيت افراد ارتباط ندارد، موجب شود كه براى بعضى به علّت اين تفاوت ها امتيازى قائل شوند و مثلًا آنها را در كارها بيشتر مداخله بدهند يا بيشتر احترام كنند.

بديهى است اين حرف ها در اسلام نيست، و حتى در احاديث است كه:

«من تواضع لغنىّ لغناه ذهب ثلثا دينه»؛

«هر كس براى توانگرى براى توانگرى اش فروتنى كند، دو ثلث دين او مى رود».

امّا نظام بى طبقه توحيدى كه بعضى چپ گرايان و گرايش مندان به ماركسيسم و اصالت اقتصاد، آن را شعار خود ساخته اند، و با كلمه" نظام بى طبقه توحيدى" ساده دلان مسلمان را مى فريبند و دعوت شعار خود را اسلامى جلوه مى دهند، با برنامه هاى اسلام و آيات قرآن مجيد و احاديث شريف سازگار نيست، و وقوع آن در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 170

خارج، امكان پذير نمى باشد و همان گونه كه در عالم تكوين تفاوت و تفاضل وجود دارد، و همه در برخوردارى از نعمت ها و مواهب مادى و معنوى يكسان نيستند، در عالم گياهان و درختان و انسان و حيوان نيز، همه جا تفاوت به چشم مى خورد، و اين يكى از سنّت هاى الهيه است كه حتى مى گويند: در عالم تكوين تكرار نيست.

ميزان بهره گيرى يك درخت از آب و زمين و

هوا با درخت ديگر يكسان نيست. ميزان استفاده دو دانش آموز در يك كلاس از يك آموزگار مساوى نيست و استعدادات آنها برابر نيست. آنان كه در مناطق معتدل زندگى مى كنند، يك نوع آمادگى هايى براى ترقّى دارند كه اهل مناطق ديگر ندارند.

اين مسايل در عالم تكوينى با توحيد منافى نيست و قابل تغيير نمى باشد. در امور غير تكوينى نيز همين طور است؛ جامعه، طبقات مختلف دارد؛ به حسب استعداداتى كه دارند و موجبات و حوادث قهرى و اتفاقى يا كسبى و ارادى، استفاده آنها از نعمت ها و مواهب مختلف مى شود، چنان كه مشاغل و نقش هاى آنها نيز تفاوت پيدا مى كند، و بالاخره با اينكه امكانات همه برابر نيست، نمى توان از فعاليت آن كسانى كه استعداد بيشتر در استخراج و تصاحب مواهب طبيعى يا نيل به مقامات اجتماعى دارند، يا كوشش بيشتر مى كنند، جلوگيرى كرد. دنيا جايى است كه همه بايد در ميدان كار و كوشش عرض وجود نمايند. مى توان براى هر كس به قدر امكاناتى كه دارد، وسيله استفاده و بهره بردارى فراهم كرد و امكانات اختيارى را براى همه يكسان قرار داد، مثلًا مى توان براى همه امكان تحصيل فراهم نمود؛ امّا نمى توان ترقّى همه را در تحصيل يكنواخت ساخت.

و بالاخره بايد بگوييم: نظام بى طبقه اى در حدّى با مدنيت بشر ناسازگار است؛ زيرا نظام زندگى اقتصادى و سياسى و اجتماعى بشر، بدون طبقه اى بودن مشاغل و كارها، كه قهراً بازده آنها و موضع صاحبان آنها در اجتماع متفاوت است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 171

امكان پذير نيست. بناى مدنيت بر اين است كه اصناف و طبقات باشند، دسته اى مستقيماً در كار توليد وارد باشند، دسته اى ابزار توليد بسازند، دسته اى

بهداشت توليد كنندگان را متعهد شوند، و دسته اى تبديل و مبادله اشياى توليد شده و توزيع و رساندن آن را به ديگران عهده دار باشند، دسته اى برقرارى عدالت و نظم و امنيت را و دسته اى هدايت هاى اخلاقى و تربيتى و آموزش را به عهده بگيرند. خود اين صنف صنف بودن با توجّه به اينكه بعضى مشاغل طبعاً مورد علاقه و احترام ديگران است، عين طبقه بندى است، كه اگر مناسبات عادلانه بين آنها برقرار شود و با تعاليم صحيح دينى؛ يعنى اسلام از طغيان ها و خودسرى ها و برترى جويى ها جلوگيرى شود، همه طبقات در رفاه و آسايش ممكن قرار مى گيرند. پس بقاى جامعه و مدنيت آن، به طبقاتى بودن آن است كه اگر خود به خود انجام نمى گرفت، لازم مى شد كه به طور الزام برقرار شود.

البته يك نوع طبقه بندى ديگر نيز هست كه در آن، جامه به دو دسته تقسيم مى شود: محروم و مظلوم و جنوب شهرى، و برخوردار و ظالم و شمال شهرى.

اين گونه طبقه بندى، نه فقط هيچ گونه ضرورت ندارد؛ بلكه زيان بخش است. بايد برنامه و نظام اخلاقى و تربيتى و اقتصادى و معيشت و كار چنان باشد كه رسيدن به معاش متوسط و بهداشت و مسكن مناسب را براى همه تسهيل و بلكه تأمين گردد و امكان فعاليت و ابراز استعداد و فراهم كردن زندگى مافوق متوسط هم براى همه فراهم باشد، كه همه بتوانند به حسب قدرت و فعاليت بيشتر و هوش و استعداد سرشارتر به زندگى مرفّه تر دست يابند، و هر شغلى را كه بخواهند انتخاب نمايند.

در اينجا نيز يك طبقه بندى خود به خود و مشروع و معقول كه عامل آن، امكانات و فعاليت و

كوشش مشروع و تلاش اشخاص است، صورت مى گيرد.

بديهى است در اينجا در نظام اسلام، عوامل مهمى كه بيشتر به تربيت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 172

و وجدان و ايمان به خدا و خير و فضيلت و قناعت و زهد و ترك اسراف و تبذير و تجمّل پرستى ارتباط دارد، وارد مى شود، و كار و فعاليت و بهره گيرى از عوايد آن را در مسير صحيح و دور از افراط و تفريط و تجمّل هاى عقده ساز و تنوع هاى بيهوده قرار خواهد داد.

قرآن مجيد به شدت برنامه هاى مترفين و خوش گذرانى هاى فساد انگيز و رقابت ها و هم چشمى هاى اسراف آميز آنها را نكوهش كرده و آن را موجب هلاكت و نابودى جامعه معرفى مى نمايد و عواقب سوء آمال مترفين را چنين شرح مى دهد:

«وَإِذَآ أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْها الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً»؛[158]

«هنگامى كه بخواهيم اهل ديارى را هلاك سازيم، پيشوايان آن ديار را امر مى كنيم تا راه ظلم و فسق و تبه كارى در پيش گيرند، (كه در اين صورت) تنبيه و عقاب لازم شده و ما همه را هلاك مى سازيم».

اين حقيقت كه بايد با فقر، در تمام مظاهر و شكل هاى مادّى و معنوى اش مبارزه شود و افرادى كه مالك هزينه معاش نيستند، و قادر به كارى كه معاش متوسط را تأمين كند، نمى باشند، بايد در كفالت جامعه يا حكومت قرار بگيرند و محروميت در اين حدّ نبايد وجود داشته باشد و مدرسه و بهداشت و ساير لوازم و امكانات رفاهى و وسايط نقليه بايد در اختيارشان باشد، قابل انكار نيست و با پيش بينى هاى لازم و راهنمايى ها و برنامه هاى كافى اسلام، اين مشكل

در حدّ ممكن مرتفع خواهد شد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 173

آيات بسيار در قرآن مجيد كه در خصوص انفاقات مالى است، و احاديث و روايات در مورد انفاقات و حقوق مؤمنين به يكديگر، و اخطارات بسيار شديدى كه راجع به عواقب سوء و آثار وضعى جمع مال و انباشته كردن ثروت شده است، تا آنجا كه فرمودند:

«إِنَّ الْأَكْثَرِينَ الْمُكَثَّرِينَ هُمُ الْاقَلُّونَ يَوْمَ الْقِيامَةِ»؛[159]

«همانا آنهايى كه ثروت بيشتر جمع مى كنند (از راه حرام) كه تعدادشان زياد است در قيامت نصيبشان كمتر است».

«وَفِي حَلالِهَا حِسابٌ وفِي حَرامِها عِقابٌ»؛[160]

«در حلالش حساب و در حرامش كيفر است».

اينها همه در ريشه كن شدن اين محروميت ها مؤثّر است.

اگر در مثل اين زمان كه وسايل تبليغ سمعى و بصرى نقشى مهم را در تعليم و تربيت و تغذيه فكرى جامعه ايفا مى كند، ارشادات اسلام به اغنيا و فقرا و نقطه نظرهاى اسلام به فقير و غنى و تعهداتى را كه يك فرد مسلم در جامعه نسبت به مردم و خويشاوندان و همسايگان و هم شهرى ها و هم كيشان خود و كلّ بشريت دارد، به طور عميق و مؤثر تبليغ نمايند و با اين وسايل يك سازندگى اسلامى شروع شود، همه مشكلات در حدّى كه قابل رفع است، مرتفع مى شود و از توسّل به زور، و وضع قوانين در كنار احكام و قوانين اوّليه شرعيه بى نياز خواهيم شد و متوجّه مى شويم در بسيارى از موارد كه به عنوان ثانوى مى خواهيم رفع ضرورت هايى را بنماييم، با رعايت ابعاد مختلف نظامات و ارشادات اسلام و عواطف اسلامى، آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 174

ضرورت مرتفع مى شود و در حقيقت بيشتر اين ضرورت ها، ضرورت هايى است

كه از عدم اجراى احكام اوّليه و نبود تربيت اسلامى صحيح پيش آمده است، كه خود به خود هرچه در پياده كردن ابعاد مختلف اسلام جلو برويم، اين ضرورت ها و كمبودها كاهش مى يابد.

بنابراين اصل فقر و نياز به آنچه ديگرى دارد، يك ناموس و يك عامل ترقّى و تمدّن است و چه ما بخواهيم و چه نخواهيم وجود دارد، و سرّ ترقّى و تكامل بشر همين فقر و نياز بوده است كه بايد با تلاش خود و به كار انداختن نيروى فكر و انديشه و قوّت بازوى خود، با آن مبارزه نمايد. چنان كه نياز به كار و عمل براى غير، و مزد گرفتن و داشتن روابط اقتصادى و مالى با ديگران، بر اساس «اجاره» و «مضاربه» و «مزارعه» و «جعاله» نيز اصل است و خلاف كرامت و شرف انسان نيست و عمل انبيا و اوليا كه كريم ترين و شريف ترين خلق هستند، بوده است.

و اگر اين نيازها و نظاماتى كه شرع براى تنظيم آن و جلوگيرى از استضعاف و ظلم و اكراه ديگران مقرّر كرده نباشد، كار زندگى فلج مى شود، لذا هر كس مى تواند كار يا نتيجه كار خود را به ديگران عرضه كند و از آنها مزد يا بهاى نتيجه كار خود را بگيرد، چنان كه مزد دهنده يا خريدار نيز نيازمند به اين است كه عمل يا نتيجه عمل ديگرى را در مقابل مزد يا بها مالك شود. در اين مبادلات، گاه كاركرد و عرضه كننده كالا، وضع اقتصادى اش بهتر و مرفّه تر مى شود، و گاه خريدار يا كسى كه با پرداخت مزد يا بها، عمل يا نتيجه عمل او را مالك شده است، در اينجا

عوامل قهرى و غير قهرى زيادى نيز، حتى عرضه و تقاضا تأثير مى نمايد.

اين گونه دو طبقه اى كه به واسطه عوارض و استعدادات مختلف و داشتن سود كافى و نداشتن مصارف و هزينه متعارف و به وسيله ارث، به صورت داشتن مستغلّات و خانه و زمين و پول نقد اضافه بر حاجت شخصى حاصل مى شود،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 175

مشروع است و طبقاتى بودن جامعه به اين صورت صحيح و مشروع قابل نفى نيست، و اگر نفى آن امكان پذير باشد، موجب نارسايى هاى بزرگ تر و خطرناك تر خواهد شد.

با اين حال، در اسلام- چنان كه گفته شد- تدبيرها و برنامه هايى هست كه در آنها توجّه اسلام به معايب فاصله غير متعارف طبقاتى كاملًا معلوم است و اسلام در نظام خود كه متكّى بر ايمان به خدا و وجدان مكتبى و اسلامى است، تا حدّ ممكن اين مسايل را به طور واقعى علاج مى نمايد و اگر مجموع ارشادات اسلام راهنماى نظام و جامعه اى بشود، اوضاع اقتصادى در حدّ ممكن متعادل مى گردد.

اشتباه بسيارى- كه كارسازى اسلام را در حلّ مشكلات اقتصادى باور نمى كنند- در اين است كه: مى خواهند اسلام هم مثل مكتب هايى كه اقتصاد را اصل مى دانند و حتى عقايد و اخلاق را روبناى آن مى شمارند عمل كند و يك بعدى باشد. لذا گمان مى كنند در نظام اسلام هم، همان معايب نظامات سرمايه دارى غربى وجود پيدا مى كند، و اين مقدار نمى انديشند كه: آن معايب و آن ظهور قدرت سرمايه در تمام شؤون زندگى غربى، معلول مادّى گرى است و روبناى آن فكر، اين سرمايه دارى هايى است كه در آن همه چيز هست غير از شرف و انسانيت و رحم و

انصاف.

و در اثر سلطه استعمار و غرب زدگى و علل ديگر، به جوامع اسلامى نيز كم و بيش همان فكر ماده پرستى و تكاثر سرايت كرده، در حالى كه راه ها و علاج ها و كنترل هايى كه اسلام در تعادل كليه اوضاع بشر و مسلمين دارد، به علّت اينكه نظام هاى مسلّط بر مسلمين، اسلامى نبوده متروك شده است، لذا اينان به جاى اينكه خواهان پياده كردن تمام نظامات اسلام بشوند، و براى انقلاب فكرى و بازگشت افكار به اسلام و الهام از قرآن و سيره حضرت رسول و ائمه- صلوات اللَّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 176

عليهم- تلاش نمايند؛ مانند سوسياليست ها نقشه هاى ماركس و لنين پسند مى دهند و در واقع اسلام را از بخش مهمى از حاكميت خود يعنى امور اقتصادى كنار مى زنند و در ضمن، توجّه ندارند كه اقتصاد سوسياليستى و به قول بعضى" اقتصاد بسته" نيز ضررها و مفاسدى دارد كه اگر بيشتر از ضررهاى" اقتصاد باز" نباشد، كمتر نيست.

بنابراين نبايد با الفاظ و لغات بازى كرد و مردم را فريب داد و به اسم اسلام و دين، مكتب هاى ديگر را تبليغ نمود و چون اسلام دين توحيد است و همه سيرهاى ترقّى و تعالى انسان در اسلام، در سير او در مراتب و مدارج توحيدى است، به اسم نظام بى طبقه توحيدى با نظامات مالى و سياسى و اجتماعى اسلام، و در واقع با خود اسلام و توحيد اسلام مبارزه نمود. تفاوت و تفاضلى كه در عرصه اختيار بشر و در خارج از اختيار او وجود دارد و قرآن مجيد هم آن را تأييد نموده است قابل تغيير و تبديل نيست.

برخى از مردم فاقد

استعداد كافى هستند، و برخى بيش از حدّ متعارف استعداد و نبوغ دارند. بعضى از صفات و خصايص روحى خاصّى برخوردارند و بعضى در آن صفات ضعيفند. وجود و عدم اين گونه شرايط، يك نوع طبقه بندى طبيعى ايجاد مى كند كه عامل طبقه بندى اقتصادى مى شود. چنان كه يك دسته در نقاط بد آب و هوا، يا كم آب و سرزمين هاى غير مستعدّ زندگى مى كنند، يك دسته در نقاط خوش آب و هوا و سرزمين هاى سرشار از منابع طبيعى سكونت دارند. يك سلول هايى مغز را تشكيل مى دهند و سلول هاى ديگر اعضاى بدن را.

بنابراين عالم بر نظام تفاوت قرار دارد، و اين تفاوت موجد نظم و موجب رشد و كمال است و حاكى از وحدت نظام يا- به لفظ اينان- توحيد نظام يا نظام توحيدى است. در عين حال همين مسأله طبيعى و قهرى، مثل غرايز بشر بايد تحت رعايت تشريعات الهى، سبب بهبود احوال مردم و حسن روابط آنها شود و از سوء استفاده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 177

از آن جلوگيرى گردد كه قوى به ضعيف ظلم نكند و فاضل بر مفضول استكبار و استعلا نداشته باشد، و هيچ كس از حقوقى كه دارد محروم نشود و اخوّت اسلامى و عواطف انسانى، همه را مانند پيكر واحد قرار دهد، وقتى يكى از اعضاى دردمند و ناراحت شد، همه اعضا با او و براى او دردمند و ناراحت شوند.

نظام كسرايى و انوشيروانى كه در آن، پسر كفش گر بايد از علم و سواد محروم باشد، نظام شرك است؛ امّا تفاوت استعدادها و در اثر آن، جا به جا شدن اعضا و افراد و طبقات و آزادى

رشد و ابراز استعداد در هر ميدان و مجال، نظام الهى و يا به عبارت ديگر: تقدير الهى است.

البته طبقه بندى قانونى و محكوم بودن هر دسته از مردم كه در طبقه خاص باشند، چنان كه در نظام انوشيروانى بود، غلط است؛ امّا طبقه اى بودن جامعه به اين معنى كه بعضى مالك و صاحب اشيا و ابزارى باشند كه ديگران به آن نيازمند باشند، مثلًا مالك كشتى، هواپيما، زمين، دكان و خانه باشند و آنها را تحت شرايطى به عنوان اجاره يا مزارعه به ديگرى واگذار نمايند، مشروع است.

اين طبقاتى بودن جامعه، طبق آيات قرآن و احاديث شريفه و نهج البلاغه مثل عهدنامه مالك اشتر، به صراحت ثابت است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 178

تعليقه چهارم

ممكن است بعضى اين پرسش را بنمايند كه در آيه:

«قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَلا هُمْ يُنظَرُونَ»؛[161]

« (اى رسول ما) به آنها بگو كه روز فتح ايمان آنان كه كافر بودند سود نبخشيد و به آنها با نظر لطف و رحمت ننگرند».

بنابر اين تفسير، كه چگونه در يوم الظهور و يوم الفتح، ايمان كفار قبول نمى شود و صدها ميليون بشر محكوم به فنا و نابودى خواهند شد، با اينكه كفر بيشتر آنها از راه عناد و لجاج و بعد از ظاهر شدن حقّ به آنها نمى باشد و اين با عدل خدا چگونه توجيه مى شود؟

در پاسخ مى گوييم: سرمنشأ اين پرسش در آيه زير مى باشد:

«يَوْمَ يَأْتِى بَعْضُ آياتِ رَبّكَ لا يَنفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ»؛[162]

«روزى كه برخى از آيات و دلايل پروردگارت آشكار شود، بر هيچ كس ايمانش نفعى نمى بخشد اگر قبل از آن ايمان

نياورده باشد».

پاسخ هر دو پرسش اين است كه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 179

اوّلًا: ممكن است به همين قرينه عقليه گفته شود كه: مراد از كفارى كه ايمانشان- در يوم الفتح و روزى كه بعض آيات خدا مى آيد- سود نمى دهد، كفارى است كه از روى عناد و لجاج كفر ورزيده باشند، به مصداق آيه:

«وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنفُسُهُمْ»؛[163]

« (وقتى آيات ما بر ايشان نازل شد) با اينكه در پيش خود به آنها يقين داتشند (در عين حال) آنها را انكار كردند».

كه در هنگام ظهور ايمانشان مثل ايمان فرعون است و پذيرفته نمى شود؛ امّا كسانى كه به محض ظاهر شدن حقّ بر آنها ايمان مى آورند، مشمول اين آيات نيستند.

ثانياً: ممكن است ايمان در اين آيات، به معناى اسلام لسانى و اقرار به شهادتين باشد و مقصود اين است كه ايمان لسانى در صورتى كه با ايمان و تسليم قلبى توام نباشد، پذيرفته نمى شود، و اين منافات ندارد با اينكه آن حضرت دين جديد ندارد، و مأمور است به احكام اسلام عمل نمايد و مثل تمام امّت و ساير ائمه عليهم السلام تابع رسالت حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله مى باشد؛ زيرا وقتى دين جديد مى شود كه در احكام اسلام اين حكم مذكور نشده باشد، در حالى كه از اين آيات و آنچه در تفسير آنها رسيده است و آياتى كه راجع به منافقين و احكام آنها است، فهميده شود كه: موضوع احكامى كه براى منافقين ذكر شده و ترتّب بعض آثار ظاهر مثل" حقن دماء" بر اسلام ظاهرى آنها، در منافقين قبل از يوم الفتح مى باشد، و منافقين بعد از آنها حكم ساير كفّار

را دارند. البته اين دين جديدى نيست؛ بلكه عين اسلام است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 180

ثالثاً: ممكن است گفته شود: كفر در لغت و در قرآن، مفاهيم مختلف دارد، اگرچه همه به ستر و پوشيدن برمى گردد. مثلًا يكى از اقسام كفر؛ كفر نعمت است كه بعض اقسامش، موجب كفر اصطلاحى است و ديگر موضوع احكام خاصّه اى كه براى كفّار در شرع معين شده، نمى باشد.

بنابراين دعواى ظهور كفر در آيات مذكور، در كفر اصطلاحى كه شامل كسانى هم بشود كه در دل هايشان بيمارى انكار حقّ نيست، بدون شاهد است و بيشتر از قدر متيقّن را نمى توان مستفاد از آيات دانست.

رابعاً: ممكن است گفته شود: كفر كه مفهومش ستر و پوشيدن است، ظاهر در فعل عمدى است كه از شخص به قصد پوشيدن حقّ يا چيز ديگر صادر شود و نسبت به كسانى كه حقّ را به واسطه قصور يا عدم عناد و لجاج نشناخته باشند، اطلاق كفر، مجاز يا مسامحه در لغت است. بنابراين مى توان گفت: كفارى كه با عدم معاندت قبلى ايمان بياورند، ايمانشان قبول مى شود.

گفته نشود: با اين بيان، بايد كفار فعلى كه كفر جحودى و عنادى ندارند كافر نباشند و محكوم به احكام كفر نگردند؛ زيرا جواب داده مى شود: نسبت به حكم قبول ايمان، كفار فعلى با كفار غير معاند يوم الفتح فرقى ندارند و اگر با سابقه معاندت هم ايمان بياورند، ايمانشان مقبول است، و ترتّب احكام كافر بر آنها براى اين است كه موضوع آن احكام، عدم اقرار به شهادتين است، و حكم به اسلام كه موضوع ترتّب احكام مُسلم بر شخص است، متوقّف بر اقرار به شهادتين است.

بديهى

است مصلحت و منشأ اين حكم، فقط كفر جحودى نيست؛ بلكه مصالح مهم ديگر نيز در آن هست.

و خلاصه اينكه: منافاتى ندارد نظر به بعض اقسام كفر، همه را كافر بگويند و نظر به بعض اقسام ديگر، برخى را در حكم كافر بشماريم. و چون در اينجا مجال

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 181

تفصيل و تحقيق بيشتر و ادامه بحث هاى فقهى و كلامى در اين موضوع نيست، به همين مقدار اكتفا مى كنيم.

«واللَّه الهادى الى الحق المبين»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 183

پيرامون معرفت امام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 185

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِينَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى صاحِبِ لِوآءِ الْحَمْدِ وَالْمَقامِ الْمَحْمُودِ، أَبِي الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيّبِينَ الطّاهِرِينَ. اللَّهُمَّ صَلّ عَلَى الْكَهْفِ الْحَصِينِ وَغِياثِ الْمُضْطَرّ الْمُسْتَكِينِ، حُجَّتِكَ وَكَلِمَتِكَ وَنامُوسِكَ الْأَكْبَرِ، الْإِمامِ الْمَهْدِيّ الْمُنْتَظَرِ. اللَّهُمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَالْفآئِزِينَ بِلِقآئِهِ.

قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ، فَلْيَمُتْ إِنْ شآءَ يَهُودِيّاً وَإِنْ شآءَ نَصْرانِيّاً.[164]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 187

پيشگفتار

بدون شك معرفت امام زمان و ولىّ عصر و رهبر امّت بر حسب دلايل محكم عقلى و روايات معتبر، يكى از مهمترين مسايل اسلامى است كه در تمام ادوار و اعصار مورد توجّه بوده و بُعد سياسى آن در نظام حكومتى اسلام نقش تعيين كننده دارد.

معرفت امام، امان از ضلالت و گمراهى و موجب تقرّب به خداوند متعال و ترقّى و كمال نفس است، و بدون معرفت امام و ولىّ امر هيچ طاعت و عبادتى مقبول نيست.[165]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 188

در هيچ عصر و زمانى، زمين از وجود حجّت؛ يعنى پيغمبر يا امام خالى نخواهد ماند، و هيچ كس وارد بهشت نخواهد شد مگر آنكه امامان را بشناسد و امامان نيز او را بشناسند.

با توجّه به اين اهمّيت و با اعتراف به اينكه از معرفت كامل امام عاجزيم، به اميد آنكه اين نوشتار در بعض نواحى و ابعاد معرفت امام موجب افزايش بينش و مزيد بصيرت گردد، مطلب معرفت امام را چنان كه بزرگان و علما مطرح فرموده اند، تحت دو عنوان امامت عامه و امامت خاصه

بررسى مى نماييم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 189

فصل اوّل: امامت عامه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 191

امامت عامّه

اشاره

همان گونه كه در باب نبوّت، در بحث نبوّت عامه، پرسش مى شود كه چرا به وجود سفير و واسطه بين خدا و خلق كه به آن نبى و رسول و پيغمبر مى گوييم، نيازمنديم؟ و پيغمبر بايد واجد چه اوصافى باشد؟ قو از چه راهى بايد پيغمبر را شناخت؟ در باب امامت عامّه نيز اين سؤالات مطرح مى شود كه جامعه چرا نيازمند به وجود حجت و امام است؟ و مفهوم امامت چيست؟ و امام بايد چه اوصافى داشته باشد و چرا بايد امام را شناخت؟

بديهى است در اين گونه پرسش هاى عامّ كه در باب نبوّت و امامت مطرح مى شود، معرفت شخص پيغمبر و امام مورد نظر نيست؛ زيرا تا به اين پرسش هاى عام پاسخ داده نشود، پرسش از شخص امام قابل طرح نيست، لذا پس از دريافت پاسخ به پرسش هايى كه در مبحث نبوّت عامّه و امامت عامّه است، بر اساس آن بحث نبوّت خاصّه و امامت خاصّه جلو مى آيد و پرسش از شخص پيغمبر و امام عنوان مى شود.

عمده مطلب و مواردى كه در بحث امامت عامّه مورد پرسش و سؤال قرار مى گيرد، چنين است:

1- نياز جامعه به مركز رهبرى و اجرايى و نگهبان مصالح عموم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 192

2- شناخت و مفهوم امامت.

3- شرايط و اوصاف امام.

4- برنامه نصب و تعيين امام.

5- وجوب اطاعت امام.

6- وجوب معرفت امام.

7- راه هاى شناخت امام.

بديهى است كه در باب امامت، مسايل بسيارى مورد سؤال قرار مى گيرد كه با مراجعه به آيات قرآن مجيد و احاديث (كتاب هاى حجت جوامع حديث) و كلمات و نظرات علماى بزرگ به همه

آن سؤالات پاسخ داده مى شود و علّت اينكه اين چند پرسش را به خصوص در اينجا مطرح مى كنيم، اين است كه عمده اختلاف نظر و اختلاف مذاهب در باب امامت، بر سر پاسخ به اين پرسش ها است و وقتى به اين پرسش ها پاسخ داده شد، راه دريافت جواب سؤالات ديگر معلوم خواهد گرديد.

پاسخ به برخى از اين پرسش هاى هفت گانه از جهت وضوحى كه دارند و به علّت عدم تعارض با سياست اهل رياست- مثل مسأله نياز جامعه به مدير و رهبر، و لزوم گزينش امام و وجوب معرفت و وجوب اطاعت امام- به بررسى و كاوش زياد نياز ندارد؛ ولى برخى ديگر به واسطه اينكه مربوط به بُعد سياسى امامت است، بررسى در آن گسترش يافته و مورد بحث و نظر و اختيار آرا و مذاهب متعارض شده است. مثل بحث شناخت مفهوم امامت و بحث برنامه گزينش امام، و بحث اوصاف و شرايط امام و راه هاى شناخت و معرفت امام.

اين بحث ها به اين ملاحظات است كه مطالب مطرح شده مورد توجّه افكار و آراى بزرگ ترين شخصيت هاى علوم معقول و كلام قرار گرفته، و بزرگانى؛ مانند خواجه طوسى كه انديشه توانايش دشوارترين مسايل فلسفى و رياضى را حل كرده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 193

و معضلات و پيچيدگى هاى آنها را برطرف نموده و بايد مثل او را عقل مجسم و تبلور فلسفه و حكمت نظرى دانست كه مسايل امامت را در كتاب هاى متعدد بررسى و شناسايى نموده و پيرامون آن تحقيق و اظهار نظر كرده است، و مثل شيخ الرئيس ابوعلى سينا كه شهرتش در فلسفه و معقول و طب جهان گير مى باشد در

كتاب شفا، مذهب شيعه را در گزينش امام تصويب و تأييد نموده است.

و نيز علّامه حلّى كه از نوابغ بزرگ فكر بشرى است 166] و در امامت آثار متعدد و پرمحتوايش همواره مورد استفاده بوده و هست، در كتاب" الفين" در مسأله لزوم نصب امام از جانب خداوند متعال، يك هزار دليل اقامه كرده است كه به حق بايد گفت: علّامه حلّى از معجزات مكتب اهل بيت عليهم السلام مى باشد.

اينك بحث امامت عامّه را تحت عنوان هاى هفت گانه اى كه به آن اشاره شد، به طور مختصر بررسى مى نماييم و از خداوند متعال توفيق و يارى مى طلبيم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 194

1. نياز جامعه به مركز و مدير
اشاره

بشر هميشه به اين مسأله شناخت داشته است كه جامعه و حتى عائله چند نفرى اگر بخواهند با داشتن حقوق متقابل و تبادل دست رنج ها، و همكارى هاى سالم و سازنده و روابط متعادل و آسايش بخش زندگى كرده و از نظم و ترتيب و امنيت و رفاه لازم برخوردار باشند، به دو چيز نياز دارند:

1- قانون جامع و برنامه هاى كافى.

2- مديريت و زمامدارى و مركز تصميم گيرى و اجرايى مورد اعتماد.

بديهى است كه بدون مديريت صالح و قاطع و نظام اداره، رفاه و امنيت و مقاصد اساسى دنيا و آخرت انسان حاصل نمى شود. بشر، هم طعم تلخ بى نظمى را چشيده است و هم اثر موافق و مساعد نظم و ترتيب را ديده است، لذا مديريتى را كه حافظ نظم و مجرى عدالت و نگهبان مصالح و پاسدار حقوق عموم باشد، لازم مى داند و از آن استقبال مى نمايد.

مدينه فاضله وقتى تشكيل مى شود كه افراد جامعه مانند اعضا و قواى انسان واحد كه تحت اداره و

مديريت عقل قرار دارند و وحدتشان با يك نيروى مركزى كه هر عضو و قوّه اى را به كار مناسب مأمور مى سازد تحت مديريت مطمئن و عاقل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 195

و عادل اداره شود كه جريان امور را بر سير منطقى و متناسب قرار دهد و بين اعضا همكارى ايجاد كند، بدون اينكه خودش را بر سايرين تحميل نمايد يا آنها را در مسير غير مناسب و خارج از صلاحيتشان وارد كند. واضح است هرچه اين نقشه بيشتر عملى شود و هرچه مديريت از آگاهى لازم و بيشتر برخوردار باشد، اغراض صحيح انسانى بيشتر تأمين مى گردد، و مشابهت نظام سياست و اداره و تشريع به نظام تكوين بيشتر مى شود.

شكل مديريت

ظاهراً در اصل لزوم مديريت، اختلاف قابل توجّهى وجود ندارد و تقريباً مورد اتفاق همگان است. آنچه مورد اختلاف و محل نظر و نزاع بوده و هست، شكل مديريت است، و اينكه چگونه و به چه شكل و برنامه، اغراض و مقاصدى كه بشر از مديريت دارد، تأمين مى گردد. بديهى است كه در اين نقطه حسّاسيت و اهمّيت مسأله مديريت و اختلاف آرا و برنامه ها ظاهر مى شود و اغراض سياسى و جاه طلبى نيز نقش مهمى را ايفا مى نمايند و برحسب مبانى و جهان بينى هاى مختلف، نظرات مختلف اظهار مى شود، كه مجال شرح و بسط و تفصيل شكل ها و صورت هايى كه تاكنون عرضه شده يا در خارج وجود پيدا كرده در اين رساله نيست، و به طور فشرده و اختصار مى گوييم: در اينجا در دو محيط و دو جوّ مى توان سخن گفت:

نخست: در محيط كسانى كه يا اصلًا به مبدأ و عالم غيب

اعتقاد ندارند و در تاريكى هاى الحاد متحيّر و سرگردان هستند و اگر خيلى ترقّى فكرى و علمى داشته باشند، بيش از حدّى كه در قرآن آمده است، نيست:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 196

«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»؛[167]

« (اكثر مردم) به امور ظاهرى زندگى دنيا آگاهند و از عالم آخرت به كلى بى خبرند».

و يا اگر به مبدأ و عالم غيب و حتى رسالات آسمانى معتقدند، مسايل دنيا و خصوص اين گونه امور را به آن مرتبط نمى دانند و بشر را در اين امور مستقل و به خود واگذار مى شمارند و به اصطلاح، روحانيت را از سياست، و دين را از دنيا جدا مى دانند. و خلاصه به هيچ گونه ترتيب و الزام دينى در اين امور معتقد نمى باشند.

دوم: در محيط اسلامى كه همه چيز و همه راه و روش ها با جهان بينى اسلامى بررسى مى شود و اسلام را از هر كمبود و كوتاهى و نقص منزّه مى داند و سياست و حكومت را از اسلام جدا نمى سازد و اسلام را فراگير همه مسايل زندگى بشر مى شناسد، در چنين جوّى بايد نظام حكومت را از كتاب و سنّت و تعاليم اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله كه عدل قرآن مجيدند و تمسّك به آنها امان از ضلالت است، گرفت.

بنابراين ما برحسب هريك از اين دو جوّ، بررسى را جداگانه آغاز مى كنيم و اول شكل مديريت را در محيطهاى الحادى و آن محيطهاى ايمانى كه دين را از دنيا، و سياست را از ديانت و روحانيت جدا مى دانند، بررسى كرده و با صاحبان اين افكار به مباحثه مى نشينيم.

در اين محيط مى گوييم: ايدئولوژى و

مبانى عقيدتى و فكرى ما كه به اصطلاح زيربنا است با شما فرق جوهرى و بنيادى دارد. مى گوييم: انسان خودش مالك خودش و مالك جانداران و اشياى ديگر هرچه باشند، نمى باشد و خدا مالك همه و صاحب اختيار همه است و بر همه چيز و همه امور ولايت دارد و مديريت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 197

حقيقى با او است كه خالق و آفريننده و روزى دهنده و عالم به همه مصالح و مفاسد است و حكيم و خبير و لطيف و منعم و محسن و رحمان و رحيم و داراى تمام صفات كماليه و اسماء الحسنى است.

از اين جهت ولايت هر شخص، حتى بر خودش و هر مداخله و تصرّف در امور ديگران بدون اينكه به اذن خدا و از جانب او و انفاذ اوامر و تشريعات او و عمل از جانب او و براى اطاعت و فرمان برى او باشد، اعتبار نداشته و به هيچ وجه قابل توجيه نيست.

با آنان كه به عالم غيب و رسالات آسمانى نيز معتقدند، اين سخن را داريم:

رسالات آسمانى كه براى اصلاح بشر و تكميل او است، بايد كامل باشد و نمى توان در رسالات آسمانى نقصى فرض نمود، و اگر در رسالات آسمانى، صلاح امور دنياى بشر منظور نشده باشد، خلاف مبانى عقيدتى اسلامى است. اسلام دين عبادت و سياست و نظام فكر و عمل و اجتماع و اداره همه شؤون است، پس با هريك از اين دو طرز تفكّر مخالفت داريم:

با تفكّر نخست، مخالفت ما، مخالفت موحّد با مشرك و مؤمن با ملحد و اختلاف دو جهان بينى متضاد است.

و با تفكّر دوم، اختلاف در شناخت ايدئولوژى و

جهان بينى واحد است كه وقتى شناخت كامل شد و ايدئولوژى و جهان بينى خود را كامل كنيم، اختلاف مرتفع مى شود.

جهان بينى اسلامى و خداشناسى و ابعاد ايمان به توحيد اگر درك شود، خود به خود بطلان اين گونه نظام ها كه منفك از توحيد و حاكميت خدا است، ظاهر مى شود.

بنابراين و با صرف نظر از اين اختلاف بنيادى و عقيدتى، شايان توجّه است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 198

اين رژيم هايى كه تعهّد دينى در آنها نيست، به هر شكل و عنوان كه باشند، ديكتاتورى و سلطنت مطلقه يا دموكراسى و به اصطلاح حكومت مردم بر مردم يا استبداد پرولتاريا و حزبى و هر صورت ديگر قابل اعتماد نمى باشد و حتى رژيم دموكراسى علاوه بر اينكه انتخاباتش- چنان كه در نظام هاى دموكراسى ديده مى شود- در محيط آزاد و دور از شهوات و اغراض پليد و استضعاف گرانه انجام نمى شود و فواحش و روسپى ها و رقّاصه ها و تبليغات شهوت انگيز در پيروزى نامزدها نقش مؤثر دارند، چنان كه سرمايه داران و صاحبان كارخانه ها نيز انتخابات را در اختيار مى گيرند و در واقع، مبارزات انتخاباتى مبارزه بين سرمايه داران معيّنى است كه بر بازرگانى و كارخانه ها و بانك ها و امور اقتصادى سلطه دارند.

علاوه بر اين معايب كه هر نظام به اصطلاح دموكراسى به آن آلوده است، اين نظام هم در متن و هويتش در حدّى استبدادى است و بر آن كسانى كه اين نظام را نمى پذيرند، تحميل است. مثلًا هر كسى ملزم است در كاليفرنيا قوانين آمريكا را رعايت نمايد و حقّ تخلّف پذيرى براى او اعتبار نمى شود امّا اين الزام بر پايه چه منشأ و اساسى است؟ و چرا بايد اكثريت به معناى عام؛ يعنى اكثريتى كه

نظام اقلّيت و اكثريت را پذيرفته است، اقلّيتى كه اين نظام را صحيح نمى داند را ملزم به تسليم سازد؟

جز يك سلسله سخنانى كه به حفظ منافع و شهوات اكثريت مربوط مى شود، پاسخ ندارند.

در اين نظام ها، حقّ مفهوم ثابتى ندارد و همان است كه اكثريت آن را حقّ بداند و آن را بر اقلّيت تحميل مى كند، هرچند اقلّيت معتقد باشد كه مفهوم حقّ ثابت و غير قابل تغيير است. اقلّيت در اين نظام ها در تخلّفاتش از قانون، مجرم واقعى و متخلّف حقيقى كه در عرف اخلاق و فطرت انسان محكوم باشد، نيست و حتى به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 199

نظر اكثريت هم، نمى توان فرد متخلف را- چنان كه در نظامات دينى قابل نكوهش است- نكوهش كرد؛ بلكه حكم به كيفر و نكوهش، يك امر قراردادى است كه اكثريت به ملاحظه مصالح خودش، خود را متعهّد مى داند كه به آن عمل كند و به اقلّيت هم كه آن را خلاف مصلحت خودش و بلكه اكثريت مى داند، تحميل مى كند و خلاصه اين نظام نيز بر اساس اينكه حقّ با زور است، هرچند زور اكثريت باشد، ارتباط پيدا مى كند.

و اشكال ديگر كلّ اين نظام هايى كه بر اساس ايدئولوژى هاى مثبت و ايمانى 168] نباشد، اين است كه پشتوانه معنوى كه موجب تعهد نفسى و پيش خود شود،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 200

ندارند. لذا مى بينيم در همين كشورها، با يك كودتاى نظامى وضع عوض مى شود و هيچ كس هم نمى گويد كه اين نظام غير قابل تغيير بود و حال كه نظام جديد مستقر شده آن نظام همچنان اعتبار دارد و بايد مطاع و مُتبَع باشد، به عكس

نظام هاى دينى مثل نظام امامت، ملاحظه مى كنيد با اينكه چهارده قرن بر آن گذشته است و جز در عصر شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و پنج سال حكومت على عليه السلام و شش ماه حكومت امام حسن عليه السلام استقرار نيافت، همچنان باقى است و هيچ وقت معتقدان به اين نظام تسليم نظامات ديگر نشده، و نظام امامت را ساقط و منقرض شده ندانستند؛ بلكه بر اين عقيده استوار ماندند و در همين حكومت ها هم در عين اينكه تحت سلطه زور و ديكتاتورى حكّام جور بودند از نظام امامت پيروى مى كردند، و در دوره غيبت كبرى هم به علماى عامل و مجتهدين عادل در امور خود مراجعه مى نمودند.

نظامات ديگر

آنچه گفته شد، پيرامون نظامات به اصطلاح دموكراسى است كه تقريباً بيشتر نظامات كنونى جهان مدّعى آن هستند؛ امّا نظامات ديگر مثل نظامات كمونيستى و تك حزبى معايب و مفاسدشان بيش از اينها است.

در اين نظامات، ديكتاتورى و بى اعتنايى به حقوق بشر و كرامت و حرّيت انسان به گونه بى سابقه اى جريان دارد و عده اى كه گاه شماره آنها به ده درصد ديگران نمى رسد، مالك الرقاب و مطلق العنان هستند. و به اسم حزب و ترقّى، بدترين تجاوزات را به حقوق ديگران معمول مى دارند، و اگر در آنجا اكثريت، اقلّيت را ملزم به قبول تصميمات خود مى كنند، در اينجا اقلّيت زورمند و سلطه گر و خون خوار بر اكثريت تحميل شده و خود را قيّم و مالك و صاحب اختيار اكثريت قرار داده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 201

و خلاصه دنيا در بين سلطه جويان اين نظام ها، بدترين حالات را مى گذراند و دست رنج زحمتكشان

و كشاورزان و كارگران، صرف تقويت تسليحات پاسدارى از اين حكومت هاى فاسد مى شود و هزينه هايى كه اگر به مصرف نيازمندى هاى بشر مى رسيد، امروز صدها ميليون انسان با رنج و درد گرسنگى و بيمارى هاى گوناگون و كمبودها و فشارهاى طاقت فرساى تأمين معاش ابتدايى دست به گريبان نبودند.

به نظر مى رسد كه سخن گفتن از معايب و مفاسد اين نظام ها و مكتب ها توضيح واضح باشد، و اگر رسانه هاى گروهى و مطبوعات در اختيار انسان ها و افكار سالم بود، احدى به اين نظام ها گرايش پيدا نمى كرد و فريب زمامداران آنها را كه هر روز در نقطه اى از جهان، مثل فلسطين، افغانستان، لهستان، اريتره و نقاط ديگر به وحشى ترين جنايات دست مى زنند، نمى خورد.[169]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 202

فقط در اينجا آنچه بايد توضيح داده شود، درباره آن دسته نظامات سوسياليستى و دموكراسى است كه مى خواهند با حفظ دين و به قول خودشان عدم تعرّض به عقايد مذهبى و احترام از نظامات عبادى و اخلاقى و آزادى تبليغ دين و رفتن به معابد، موجوديت داشته باشند و دين را در معابد و پرداختن به اخلاق فردى و عبادات، منحصر و محبوس سازند. و نزديك به يك قرن است كه استعمارگران كوشش مى كنند آن را به مسلمانان نيز بقبولانند و آنان را كه از اين نظرها و آراى ضدّ اسلامى طرفدارى مى كنند، روشنفكر و متعهد و متجدد و مترقى مى خوانند.

اگر مقصود اين است كه سوسياليسم و دموكراسى و حاكميت ملّى، با دين معارضه اى ندارند و هر دو مى توانند پا به پاى يكديگر به پيش بروند؛ زيرا قلمرو سيادت و مداخله آنها با هم ارتباط ندارند. قلمرو نظام هرگونه كه

باشد، حكومت و سياست، بازار و خيابان، اداره و كارخانه، قضاوت و قانون و اين گونه امور است، و قلمرو دين، كليسا و معبد و اخلاق و نوع پرورى و كارهاى بشردوستانه و نيايش و پرستش است.

پاسخ مى دهيم: اين برحسب تفسير نادرستى است كه شما از دين مى نماييد و اين عين تخطّى و تجاوز به قلمرو دين است. اين تفسير اگر با آنچه مسيحيان به آن معتقدند و آن را تعليمات مسيح مى دانند، مطابق باشد، با رسالات آسمانى از جمله رسالت مسيح و خصوصاً با رسالت اسلام كه جهانى است و بيشتر احكام و تعليمات آن مربوط به امورى است كه شما آن را از قلمرو دين خارج مى شماريد مخالف است و هر مسلمانى با قاطعيت آن را ردّ مى كند.

اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه در كوچك ترين احكام و برنامه هايش، تحريف و تغييرى داده شود و حتى حكم مستحب و مكروه آن را، واجب يا حرام و مباحش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 203

را مكروه يا مستحب بگويند.

«حَلالُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله حَلالٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَحَرامُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله حَرامٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ».

و اگر مقصود اين است كه در قوانين و احكام و نظامات مالى و قضايى و كليه امور، قانون اسلام جارى باشد و فقط در انتخاب حكومت، نظام اكثريت را بياورند و به روش دموكراسى و حاكميت ملّى و حكومت مردم بر مردم بروند، اين نظر را بپذيرند كه اسلام در امر رژيم و نظام اداره ساكت است و در عين حال كه اطاعت از اولى الأمر به صريح قرآن مجيد واجب است، در طرز تعيين ولىّ امر

و روش مديريت جامعه پيشنهاد و دستورى ندارد.

چنان كه اخيراً هم بعضى به اصطلاح روشنفكران اهل سنّت، نظر به اينكه نتوانسته اند جريان خلافت را در صدر اسلام، بر پايه يك برنامه معيّن قرار دهند و از سوى ديگر نيز، نمى خواسته يا مصلحت نديده اند آن جريان ها را كه موجب خانه نشينى امام منصوص گرديد، غير شرعى اعلام كنند، همين نظر را اظهار نموده كه در امر زمامدارى دستور و برنامه شرعى وجود ندارد و مردم، خود بايد اين مشكل را در هر عصر به هر شكلى كه صلاح ديدند، علاج نمايند كه طبعاً يكى از اين شكل ها هم نظام اكثريت مى باشد.

و شگفت انگيز اين است كه بعضى شيعه زاده هاى به اصطلاح روشنفكر نيز چون ديده اند نصوص بسيارى را، كه بر خلافت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و تعيين آن حضرت به جانشينى پيغمبر صلى الله عليه و آله دلالت دارد و نظام شورايى و حكومت مردم بر مردم را در اسلام بى موضوع مى سازد، نمى توانند انكار كنند، طرح ديگرى ريخته و نظر ديگرى اظهار نموده اند كه هم غرب زده ها و شيفتگان نظام شورايى و اكثريت و دموكراتيك را راضى كنند، و هم در محيط شيعه، اگر بتوانند معتقدان به نظام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 204

امامت را اغفال نمايند.

از سخنان اين افراد استفاده مى شود كه اذعان دارند به اينكه گزينش هاى متعدّد پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و تعيين هاى رسمى و اعلام هاى مكرر آن حضرت كه در كمال صراحت، اميرالمؤمنين على عليه السلام را به امارت مؤمنين و امامت و ولايت منصوب داشته است، جهت معرّفى است و نصب و تعيين نيست. و اصلًا رژيم امامت يك رژيم

موقّت است و مقدّمه نظام شورايى است و براى اينكه بچّه هاى آشنا به اصطلاحات غرب و شرق گفتارش را بپذيرند، امامت را به رژيم هاى انقلابى سفارش شده در كنفرانس" باندونك" تشبيه كرده، چون جامعه هنوز آمادگى آن را نيافته است كه كارش به خودش واگذار شود، رهبر آن انقلاب، يك نفر را كه از همه بيشتر آگاه به انقلاب و اهداف آن باشد و بتواند مردم را در مسير انقلاب رهبرى كند، به مردم معرّفى مى نمايد.[170] اين مضمون دو نظر روشنفكرانه در محيط سنّى و تشيّع است؛ امّا پاسخ به اين دو نظر:

پاسخ به نظر اوّل: اين است كه مهمل گذاردن چنين امر مهمى كه در امور دنيا و بلكه آخرت مردم- امرى به اهمّيت آن كم پيدا مى شود- خلاف لطف و اوصاف كماليه خدا و ربوبى پروردگار است و علاوه، اقرار به نقص دين است كه به صريح آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[171] كامل گرديده است.

و چگونه مى شود كه معرفت امام با اين همه تأكيد واجب شده و اطاعت امام نيز برحسب آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ»[172] واجب شده باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 205

امّا امامى كه بايد شناخته شود، معرفى نشده باشد. و ولىّ امرى كه اطاعت از آن واجب است، معلوم نشده باشد. اين نظر- چنان كه قبلًا به آن اشاره كرده و بعد هم اشاره مى نماييم- كاملًا غير منطقى است و قابل قبول نيست.

و امّا پاسخ به نظر دوم: اين است كه: اوّلًا: اصولًا نظام دموكراسى و حكومت مردم بر مردم با شرايع ابراهيم و توحيدى خصوصاً اسلام كه ابعاد گوناگون توحيد را شرح و بسط داده

و دعوت توحيدى اش خالص و دور از شائبه هاى شرك در اختيار بشريت قرار دارد، منافات دارد و قبول اين گونه رژيم ها با قبول ساير نظامات اسلام، مثل تلفيق بين شرك و توحيد است. بين حكومت خدا بر مردم و حكومت مردم بر مردم همان فاصله است كه بين حكومت خدا بر مردم و حكومت شاه بر مردم است:

«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيآؤُهُمُ الطّاغُوتُ»؛[173]

«خدا يار اهل ايمان است، آنان را از تاريكى هاى جهان بيرون آرد و به عالم نور برد، و آنان كه راه كفر ورزيدند، يارشان شيطان و ديو رهزن است كه آنها را از عالم نور بيرون آورده و به تاريكى هاى گمراهى افكنند».

نظام اسلام، حكومت خدا و احكام الهى است و ولايت ها هم بايد از جانب او به اذن و تشريع او باشد.

ثانياً: نظام امامت نظام موقت نيست، چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 206

«اللهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الأَرْضُ مِنْ قآئِمٍ للَّهِ بِحُجَّةٍ».[174]

«هيچ عصر و زمانى زمين خالى از وجود حجت و امام نخواهد بود».

ثالثاً: آياتى مثل: «إِنِّى جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»[175] و «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ»[176] و «إِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً»[177] صراحت دارند بر اينكه امامت معرفى ساده نيست؛ بلكه جعل و انتصاب الهى است.

رابعاً: اين همه نصوص و روايات كه در مورد امامت ائمّه عليهم السلام رسيده است، به صراحت دلالت بر انتصاب آنها به امامت دارد و هرگز به اين صورت كه: «آنچه از سوى خدا و پيغمبر انجام مى شود، معرّفى است؛ امّا تعيين و گزينش بايد از جانب مردم باشد» قابل توجيه نيست؛ زيرا سؤال مى شود:

اگر مردم، ديگرى را به زمامدارى برگزيدند، آيا وجوب اطاعت خواهد داشت يا نه؟ و آيا شخص معرّفى شده بدون گزينش مردم به خصوص با گزينش ديگرى، وجوب اطاعت دارد يا نه؟

و آيا خود شخص معرّفى شده، بايد از برگزيده مردم اطاعت كند يا نه؟

اينها سؤالاتى است كه پاسخ صحيح آن، ردّ اين نظريه به اصطلاح روشنفكرانه است.

بررسى شكل مديريت در محيط اسلامى

در محيط اسلامى چنان كه گفته شد- در شناخت شكل مديريت كه فردى يا جمعى است و به انتخاب مردم يا انتصاب الهى است- بايد به كتاب و سنّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 207

و تعليمات و راهنمايى هاى اهل بيت عليهم السلام كه عدل قرآن مجيدند، مراجعه نمود. در اين محيط همه معتقدند كه در اسلام، در بيان هر تعليم و ارشادى كه با سعادت واقعى بشر ارتباط داشته باشد، كوتاهى نشده و هر تشريعى كه مورد نياز بشر باشد، انجام شده است.

با اين بينش اسلامى و با مراجعه به تاريخ اسلام و آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه، غير از نظام امامت، مشروعيت هيچ يك از نظام هايى كه در طول چهارده قرن بر مسلمين حكومت يافته اند، به دلايل زير قابل اثبات نيست:

1- آنان كه در طرف مقابل نظام امامت قرار دارند، از معرفى نظام واحدى به عنوان نظام اسلام عاجزند و با توجيهاتى كه هرگز قابل قبول نيست، مانند كسانى كه خود را در مقابل قضاياى واقع شده مى بينند، نظامات گوناگون را كه برخى از آنها در فساد كم نظير و نمونه بوده اند، شرعى شمرده يا حداقلّ اطاعت از آنها را يك تكليف شرعى اعلام مى كنند.

اين عجز و ناتوانى آنها از معرّفى نظام واحد به دو

جهت است:

يكى اينكه با مراجعه به كتاب و سنّت براى نظامات ديگر غير از نظام امامت، نمى توان مستند صحيح و قانع كننده اى پيدا كرد و حتى خود برقرار كنندگان اين نظامات نيز چنين ادعايى نكردند و به عنوان اينكه نظامى را كه برقرار كرده اند، نظام شرعى و اسلامى است و شكل و نوع آن از سوى شرع معين آن نظامات را مطرح نساختند.

و ديگر از اين جهت است كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله، در اثر انحراف سياست اسلام از مسير امامت، حكومت شكل هاى مختلف گرفت و روش و روند واحدى نيافت تا بتوان شرعى بودن آن را به گونه اى توجيه نمود؛ بلكه در اثر صورت هاى گوناگونى كه حكومت به خود گرفت و در هر صورت بر مسلمين تحميل مى شد و جز پيروان امامت كسى آن را ردّ نمى كرد، كاملًا اين موضوع- كه اسلام نظام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 208

حكومتى ندارد- براى مردم قابل قبول شد، يا ناچار شدند از ترس شمشير، قفل خاموشى بر دهن بزنند و از اين موضوع چيزى نگويند تا گرفتارى ها و محروميت ها و فشارها و زندان ها و شكنجه هايى را كه شيعه ديدند، نبينند.

2- چنان كه مى دانيم به دنبال يك سلسله بست و بندهاى سياسى حزبى مركب از عدّه اى كه از عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله و خصوصاً در سال هاى آخر حيات آن حضرت براى تسلّط بر مسلمين و در اختيار گرفتن حكومت همكارى داشتند، شكل گرفت كه حتى در مقام قتل پيغمبر صلى الله عليه و آله برآمدند و پس از رحلت آن حضرت جريان سقيفه بنى ساعده 178] را پيش آوردند

و اشخاصى كه آن اجتماع را اداره مى كردند، مطلبى را كه عنوان نمى كردند، استدلال به سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله و ارشادات و اعلان هاى رسمى آن حضرت بود. چون همه اين را مى دانستند كه اگر آن مسايل مطرح شود و حكومت بر آن اساس مستقر گردد، نه براى آن اجتماع موضوعى باقى مى ماند و نه براى رياست خودشان؛ زيرا آن كس را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله منصوب و معلوم كرده بود، در سقيفه شركت نداشت و اينها هم كه شركت داشتند منصوب نبودند، لذا اين جاه طلبان و شيفتگان حكومت، آن تأكيدات و توصيه ها و ابلاغات علنى و رسمى پيغمبر صلى الله عليه و آله را ناديده گرفتند و در سقيفه، بدون اينكه قبلًا نوع نظامى را كه بايد حاكم شود، مشخص نمايند، با تبانى ها و سازش هاى سياسى، سعد بن عباده را كه رقيب مهمشان در آن اجتماع بود، كنار زدند[179] و با ابوبكر بيعت كردند و سؤالات بسيارى از جمله پرسش هاى زير در اين جريان بى جواب ماند:

اوّلًا: چرا اين عدّه استبداد ورزيدند و بدون اينكه ديگران، به خصوص

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 209

بنى هاشم و شخصيتى مثل امام على عليه السلام را به آن اجتماع دعوت كنند و از نظرشان آگاه شوند، پيش دستى نمودند؟! آيا غير از اين بود كه اگر على عليه السلام در آن اجتماع حضور مى يافت، امكان آن كه گروهك هاى سياسى به مقاصد خود نرسند، افزايش مى يافت؟!

ثانياً: چرا بعد از مشورت هاى صورى، نتيجه را به ساير مسلمين در مسجد و جلسه علنى اطّلاع ندادند تا همگان رأى و نظر بدهند؟!

ثالثاً: تعيين ابوبكر بر خلافت بر چه

اساسى بود؟ آيا براساس اجماع اهل سقيفه يا اكثريت آنها بود؟! يا براساس اجماع عموم اهل حلّ و عقد از جمله بنى هاشم يا اكثريت اهل حلّ و عقد؟! يا بر اساس اجماع همه يا اكثريت مسلمين بود؟ اگر براساس اجماع اهل سقيفه يا اهل حلّ و عقد يا اجماع مسلمين بود كه هيچ يك از اين اجماع ها حداقل تا مدتى حاصل نشد. بنابراين در اين مدت ابوبكر بر چه اساسى مداخله در امور جامعه مى كرد؟! و چرا براى او به زور و اكراه و تهديد، از اشخاص مطالبه بيعت مى كردند؟! و حتى تهديد مى كردند كه بنى هاشم را در خانه حضرت زهرا عليها السلام به آتش خواهند سوخت؟!

و اگر اكثريت بوده، اين اكثريت از كجا اعتبار شرعى پيدا كرد؟! و به فرض اينكه در سقيفه، اكثريت با ابوبكر بيعت كرده باشند- با اينكه جريان معلوم نيست- چرا بيعت آن اكثريت كه در برابر مسلمين اقلّيت بودند، اساس كار شد و ديگران مجبور شدند با او بيعت كنند و سخن از ديگران گفتن ممنوع گرديد؟!

به اتّفاق اهل سنّت، حضرت سيدة نساء العالمين، صديقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام از حكومت ابوبكر ناراضى بود و با حكومت او مخالفت داشت. و حتى نقل مى كنند: تا زمانى كه حضرت زهرا عليها السلام زنده بود، احدى از بنى هاشم و وابستگان به آنها با ابوبكر بيعت نكردند. اين موضوع خود دليلى بر عدم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 210

مشروعيت حكومت و جواز مخالف با آن است و ديگر راه هرگونه توجيه شرعى براى حكومت ابوبكر بسته مى شود. و به فرض اينكه محملى براى آن بتراشند، موضع حضرت فاطمه عليها

السلام و تصويب على عليه السلام از آن موضع و تبعيت بنى هاشم از آن دليل بر اين است كه شرعى ندانستن حكومتى مثل حكومت ابى بكر جايز است و هركس هم به تبعيت از حضرت زهرا عليها السلام آن را شرعى نداند، به خطا نرفته است.

همان طور كه عالم معروف شيخ حسن بناء، رهبر اخوان المسلمين، در عذر شيعه بر ردّ خلافت ابوبكر گفته است كه:

«كانَتْ هذِهِ عَقِيدَةٌ فاطِمَة»؛[180]

«اين عقيده، عقيده فاطمه است».

و در برابر آن، هيچ مسلمان معتقد به خدا و رسول، جز تسليم و عدم اعتراض و تصويب چاره اى نخواهد داشت.

بالاخره از ميان اين بست و بندها و تبانى هاى سياسى كه عليه بنى هاشم و براى جلوگيرى از اجراى برنامه اى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مقرّر كرده بود، انجام شد، ابوبكر بر كرسى حكومت نشست و پيراهن خلافت و حكومت را دربر نمود و چنان كه گفتيم، معلوم نشد بر چه اساسى حكومت او بر مردم تحميل شد، بعدها كه به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 211

تدريج اعتراضات به شرعيت حكومت او، افكار را به خود مشغول ساخت، جيره خواران سياست هايى كه ناچار بودند آن سنگ اساس و بنا را محكم سازند، به دستور اربابان خود براى پيدا كردن دليل بر مشروعيت آن به دست و پا افتادند و به اجماع و حديث: «لا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلى خَطَأٍ» متشبّث شدند و گفتند: امّت بر خطا اجماع نمى كنند و خلافت ابوبكر به اجماع امّت محقق شد. در صورتى كه:

اوّلًا: صحّت صدور اين حديث ثابت نيست.

ثانياً: به فرض صدور، عدم اجتماع امّت بر خطا به واسطه وجود معصوم در بين آنها است، و با مخالفت

يك فرد كه محتمل باشد همان امام معصوم است، اجماع اعتبار ندارد.

ثالثاً: اينكه مى گويند: اجماع امّت حجت است، آيا مقصود اين است كه در موضوعات اگر اجماع نمودند بر خطا نخواهند رفت، يا اينكه اجماع در عرض وحى و تشريع الهى مشروع است؟!

گمان نمى كنم قائلين به حجّيت اجماع، چنين اعتبارى را براى اجماع قائل باشند كه برگشت به اين كند كه امّت به وسيله اجماع مى توانند وضع قانون نمايند.

در اينجا نهايت امر اين است كه گفته شود: اجماع امّت كاشف از نصّ و تشريع است.

رابعاً: اين چگونه اجماعى بود كه بر حسب روايات عامّه، فاطمه زهرا سيده بانوان اهل بهشت در آن وارد نبود و با آن مخالف بود، و بنى هاشم و جمعى ديگر نيز حداقل تا فاطمه عليها السلام از دنيا رحلت نكرده بود، در آن نبودند و شخص على عليه السلام تا پايان دوران حياتش از آن شكايت مى كرد و در خطبه شقشقيه، آن را محكوم و به باد انتقاد مى گرفت.

چنان فرض مى كنيم كه حكومت، به اجماع امّت حكومت يافت و خلافت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 212

ابوبكر را با اين تاريكى ها و اين همه پرسش ها پشت سر مى گذاريم و با تاريخ پيش مى رويم تا به مرض موت ابوبكر مى رسيم.

در اينجا تاريخ مى گويد: ابوبكر در بيمارى اش، در حالى كه گاهى از هوش مى رفت، در اين انديشه افتاد كه امّت را در امر حكومت بعد او خود سرگردان نگذارد و خودش يك نفر را معيّن كند كه بعد از او اختلافى پيش نيايد؛ يعنى كارى را كه به گفته اين سياست بازان، پيغمبر صلى الله عليه و آله انجام نداد، ابوبكر براى رعايت

مصلحت امّت انجام داد و كاغذ و قلم و نويسنده خواست تا وصيت خود را بنويسد و تسجيل كند و در اينجا عمر و حزبش كه در بيمارى پيغمبر صلى الله عليه و آله- وقتى قلم و كاغذ طلبيد تا براى امّت چيزى را بنويسد كه پس از آن هرگز گمراه نگردند- مانع شدند و زبان را به آن بى ادبى و جسارت فراموش نشدنى نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله باز كرد، كه خدا در حقّش فرمود:

«وَما يَنطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلّا وَحْىٌ يُوحى .[181]

و هيچ ايرادى نگرفتند و «حَسْبُنا كِتابُ اللَّهِ» نگفتند؟! و ابوبكر را كه گاهى بيهوش مى شد و گاهى به هوش مى آمد و طبعاً چنين بيمارى هذيان مى گويد و سخنش معتبر نيست، از وصيت مانع نشدند و نگفتند: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ؟!»

بارى عثمان براى نوشتن وصيت ابوبكر آماده شد و شروع به نوشتن كرد.[182] وقتى به نام شخصى كه منصوب مى شود رسيد، ابوبكر از هوش رفت، عثمان از پيش خود نام عمر را نوشت. پس از آن كه به هوش آمد (كه به گمان من هرگز به هوش نيامد و مرد) از عثمان پرسيد، عثمان گفت: عمر را نوشتم. ابوبكر هم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 213

تصويب كرد.

و به اين صورت- يا بگوييم:- با اين نقشه و دسيسه، حكومت و ولايت عهدى عمر بدون هيچ گفتگو و مراجعه به اجماع، به خلق اللَّه تحميل شد و اين صورت دومى بود كه طى اين مدت كوتاه رژيم را دگرگون كرد و نظام را عوض نمود.

در اين مورد هم پرسش هايى از جمله سؤالات زير بدون پاسخ مى باشد:

1- اگر حكومت شرعى به

اجماع امّت است؛ چرا ابوبكر از آن عدول كرد و روش ولايت عهدى را تجديد نمود و امّت را از حقّ انتخاب محروم كرد؟!

2- اين تعيين جانشين شرعاً چه اعتبارى دارد؟!

3- اگر به گفته اينها: پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى را به خلافت و جانشينى خودش منصوب و معيّن نكرد، چرا ابوبكر به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تأسى نكرد؟! و چرا خود را در رعايت مصلحت امّت و جلوگيرى از وقوع اختلاف دلسوزتر و بلكه مدبّرتر از پيغمبر صلى الله عليه و آله جلوه داد؟!

4- چرا عمر در وصيت ابوبكر كه در حال شدت بيمارى و زوال هوش و درك بود، ايراد نكرد و «حَسْبُنا كِتابُ اللَّهِ» نگفت؟! و ابوبكر را به هذيان گويى متهم نساخت؟!

5- چرا عثمان پيش از اينكه ابوبكر نام عمر را ببرد، از پيش خود اسم او را نوشت؟ آيا جز براى اين بود كه اگر ابوبكر به هوش نيامد و مرد، نوشته را به عنوان وصيّت ابوبكر ارائه دهد و عمر را به مردم تحميل نمايد؟ و آيا اين بهترين دليل بر اين نيست كه اين افراد در مسايل سياسى و رياست، پاى بند حقيقت و امانت و معيارهاى شرعى نبودند؟

بارى اينجا پرده به اين صورت عوض شد و نظام به ادعاى شورايى يا اجماعى يا اكثريت يا هيچ كدام، به نظام وليعهدى تغيير شكل داد و مشروعيت آن بر هيچ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 214

پايه اى اثبات نشد و مردم را با سلطه اى كه حزب حاكم داشت، در برابر پيش آمد واقع شده قرار دادند و با سوابقى كه از روى كار آمدن ابوبكر بود

كه حتى به حريم احترام شخصيتى مثل على عليه السلام تجاوز كردند، و يگانه فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله را با آن همه عظمت مقام به آن وضع دلخراش آزردند؛ در اين موقع كه قدرت گروه حاكم بر مردم به مراتب بيشتر بود و موضع سياسى حزب حقّ و پيروان اسلام راستين به واسطه شهادت حضرت زهرا عليها السلام سخت ضعيف شده بود، كسى جرأت اعتراض و پرسش و سؤال نداشت، و يا سؤال و اعتراض را بى نتيجه مى دانستند و سوء جريان به وضوحى كه داشت، وا گذاشته شد و اين پرده دوم به نمايش گذاشته شد.

تا موقعى كه عمر از" ابولؤلؤ" ضربت خورد، استضعاف گران كه بر وضع سياسى و جريان امور مستولى بودند، پرده ديگرى را به نمايش گذاردند و نظام و رژيم ديگر عرضه شد.

در اين موقعيت هم معلوم بود كه اگر عمر بدون مداخله در وضع آينده بميرد، گروه او از صحنه سياست و حكومت كنار خواهند رفت و زمامدارى على عليه السلام يك امر حتمى و مسلم بود كه به طور قطع، اگر سلطه گرانى كه حاضر نبودند به هيچ وجه دست از رياست بردارند، دست به اين بازى جديد نزده بودند، تاريخ اسلام اين چنين كه اكنون هست، نبود؛ نه جنگ جمل و نه جنگ صفين و نه جنگ نهروان، و نه انقلاب و شورش عليه عثمان، و نه سلطه بنى اميه واقع مى شد و اين جريان فتنه ساز وصيت عمر، پس از انحراف اصل حكومت و روى كار آمدن ابوبكر، سرآغاز حوادث خونين و خطرناكى شد كه در جهان اسلام روى داد.

حتى سيّد قطب اظهار تأسف مى كند به اينكه:

از بدبختى مسلمان ها بود كه پس از كشته شدن عمر باز هم على عليه السلام كنار ماند و عثمان روى كار آمد؛ امّا نمى گويد: اين بدبختى را چه كسى براى مسلمان ها فراهم كرد؟!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 215

عمر وقتى احساس كرد كه روزش به سر آمده و بايد از حكومت و رياست مفارقت نمايد، شخصاً يا با مشورت با همفكران خود (چون افكار را براى قبول تعيين هر كسى كه غير از على عليه السلام باشد، آماده نمى ديد) طرح سومى را پيشنهاد نمود و حكومت را به شوراى شش نفرى واگذار كرد و برنامه كار آن چنان معيّن نمود كه على عليه السلام در آن انتخاب نشود.

در اينجا نيز، پرسش هاى فراوان از جمله پرسش هاى زير بى جواب مى باشد:

1- عمر با چه اختيار شرعى، اين شورا را ترتيب داد و مسلمانان را از اينكه خودشان در امور خود، به خصوص پس از مرگ او نظر دهند، ممنوع كرد؟!

2- باز هم سؤال مى شود: اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله بدون تعيين جانشين رحلت كرد و امت را به حال خود گذاشت، چرا عمر و ابوبكر به آن حضرت تأسّى نكردند؟!

3- اعتبار اكثريت اين شوراى شش نفرى چه وجه شرعى داشت؟!

4- چرا اگر در اين شورا سه نفر به يك نفر رأى دادند و سه نفر به شخص ديگر، رأى آن سه نفرى كه عبدالرحمن بن عوف خويشاوند نزديك عثمان در آنها باشد، معتبر گرديد؟! و اين چه وجه شرعى داشت؟!

5- چرا مثل عباس عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله و فرزندش عبداللَّه بن عباس در اين شورا منظور نشدند؟!

6- چرا دو سيّد جوانان اهل بهشت، حسنين

عليهما السلام آن عظمت و مقام در اين شورا شركت داده نشدند؟!

7- جريان امور نشان مى دهد كه اين سياست مداران جاه طلب، علاوه بر آن كه نظام الهى امامت را كنار گذاردند، براى مردم و امت نيز حقّى و اختيارى قائل نبودند و در آنچه كه با سياست شخصى حكومتى آنها مخالف داشت، در كمال استبداد و استعلا عمل مى كردند و تابع نظام جنگل بودند و لذا هر كدام در مسأله مهمى مثل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 216

رهبرى و مديريت جامعه، رويه اى غير از ديگرى داشت؟!

8- پس از اين سؤالات، چرا عبدالرحمن بن عوف در مقام بيعت با على عليه السلام يا عثمان، بدعت ديگرى آورد و متابعت از" سيره شيخين" را نيز شرط بيعت خود كرد؟! در نتيجه على عليه السلام كه مرد حقّ بود و به تحريف اسلام تن در نمى داد، آن شرط را رد كرد و عثمان پذيرفت. و در اينجا كسى نگفت: «حَسْبُنا كِتابُ اللَّهِ» كتاب خدا ما را بس است و سيره شيخين چيست؟!

آيا اين نيرنگ عبدالرحمن غير از يك عوام فريبى مزوّرانه نبود كه چون مى خواست على عليه السلام را كنار بگذارد و عثمان را بياورد و مى دانست كه على عليه السلام هرگز به شرط متابعت از شيخين كه خلاف «ما أَنْزَلَ اللَّهُ» است، راضى نمى شود. اين پيشنهاد را ضميمه كرد و ردّ آن را از جانب على عليه السلام و قبول آن را از جانب عثمان بهانه كرده و با عثمان بيعت نمود.

و چنان كه همه مسلمين ديدند، عثمان نه به كتاب خدا و نه به سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل كرد، و نه به سيره

شيخين. خودش هم مى دانست كه عبدالرحمن اين شرط را براى عوام فريبى اضافه كرده وگرنه خود عبدالرحمن هم مثل عثمان و عمّال خيانت كارش كه حتى با حال مستى به جماعت مسلمانان امامت مى كردند و اسلام را مسخره مى نمودند و با بيت المال مسلمين و حقوق ضعفاى آن چگونه برخورد كردند كه مسلمانان راستين، برانداختن آن نظام شوم ظلم و فساد را واجب و تكليف شرعى خود ديدند و فرصت اينكه پرده چهارمى را به نمايش بگذارند، به آنها ندادند. و همان طور كه در هنگام مرگ ابوبكر و عمر هم پيش بينى مى شد، مردم بالطبع به سوى على عليه السلام رفتند و آن چنان در بيعت با آن حضرت فشار آورده و به يكديگر سبقت مى جستند، كه فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 217

«حَتّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنانِ وَشُقَّ عِطْفايَ»؛[183]

«به طورى كه از ازدحام ايشان، حسن و حسين زير دست و پا رفتند و دو طرف جامه و رداى من پاره شد».

آرى بيست و پنج سال دورى از رهبرى آگاه و عادل و عالم و الهى، بيست و پنج سال استيلا و استعلاى گروهى جاهل و نادان و بى اطّلاع از معارف و حقايق اسلام، سال ها تسلّط بنى اميه و ظلم و ستم عمّال عثمان، مردم را به ستوه آورده بود و در انتظار چنين روزى بودند كه حكومت در كف با كفايت مردى الهى قرار گيرد كه از او باسابقه تر در اسلام و هم گام و هم كارتر با پيامبر اسلام و شناسنده تر به ارشادات و توجيهات و تعليمات اسلام نبود، لذا شور و هيجان و ابراز احساسات فوق العاده شد و همه به آينده اميدوار شدند و طليعه

تاريخى را كه متناسب دعوت اسلام باشد، به چشم مى ديدند.

امّا متأسفانه همان ها كه در اثر انتخاب در شوراى شش نفرى در مقابل على عليه السلام گذارده شدند، به طمع سياست افتادند و همان جاه طلبان و همان هايى كه پول هاى زرد و سفيد بيت المال، ايمانشان را بر باد داده بود و همان هايى كه كينه هايى را- با پيغمبر صلى الله عليه و آله از بدر و احد و احزاب و ساير غزوات و مواقف داشتند- در دل نگاه داشته و در اين مدت بسيت و پنج سال با رژيم هايى كه مسلط بودند، همكارى داشتند و پيمان هايى كه با روى كار آمدن على عليه السلام امتيازات بى جا و استفاده هاى كلان و مقاماتى را كه داشتند، در خطر مى ديدند و مى دانستند كه وضع به كلى دگرگون مى شود و انقلاب اسلام از نو ادامه مى يابد، سخت به هراس افتادند و به مخالفت با امام حقّ و خليفه حقيقى پيغمبر صلى الله عليه و آله و حكومت اسلامى برخاستند و با

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 218

بنى اميه و كلّيه كسانى كه به واسطه سوء رفتار و خيانت و فساد نمى توانستند در نظام اسلامى جايى داشته باشند، متّحد شدند و جنگ جمل و صفين و نهروان را برپا كردند و على عليه السلام را گرفتار نابسامانى هاى داخلى و درگيرى با آشوب ها و فتنه ها نمودند.

هرچند در همان مدت كوتاه زمامدارى على عليه السلام چهره دل آرا و آفتاب عالم تاب اسلام كه در زير پرده هاى جهالت ها و تعصب ها و نفاق هاى منافقين و جاه پرستى ها پنهان شده بود، آشكار شد؛ امّا دريغا كه در اثر آن دسيسه ها و تحريكات و جهالت، بسيارى به حقايق

امور و سير اوضاع و عللى كه- در اينجا مجال بيانش نيست- پس از شهادت على عليه السلام امكان عادى تعقيب اقدامات و برنامه هاى آن حضرت نبود و به زودى با تسلّط معاويه، خورشيد جهان آراى اسلام در پشت ابرهاى حيله و مكر و شيطنت معاويه قرار گرفت و دوره اى تاريك و ظلمانى؛ امّا ممتد و طولانى آغاز شد كه شرح مظالم زمامداران و فسادها و خيانت هاى آنها را در تواريخ بايد مطالعه كرد.

خلفايى به اصطلاح روى كار آمدند كه قرآن را به تير مى زدند و كنيز خود را با حال جنابت براى امامت بر جماعت به مسجد مى فرستادند.

كدام باانصاف است كه بتواند اين نوع حكومت ها را اسلامى بداند؟! كدام غيرت مند است كه حكومت وليد و عبدالملك و ساير طاغوت هاى بنى اميه را شرعى بخواند؟! كدام شرافت مند است كه حكومت هارون و منصور و خلفاى عثمانى و سلاطين ستمكار اين چهارده قرن را واجب الاطاعه بداند؟!

ما متأسفيم كه آنان اين حكومت ها را در طول تاريخ اسلامى مى دانند و امروز هم به كاخ ها و آثار ستمگرانه و مراكز عيّاشى و فساد و فحشاى آنها افتخار مى كنند، اسلام را نشناخته اند و رسالت اسلام را در برانداختن اين گونه نظام ها درك نكرده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 219

ما متأسفيم اينان پس از چهارده قرن هنوز هم نتوانسته اند نظامى را به عنوان نظام اسلامى معرّفى كنند، و پا به پاى اوضاع و جريان ها حركت كرده اند و به جاى اينكه معرّف نظام اسلام باشند، توجيه گر نظام هايى كه مسلّط مى شده و مى شوند هستند؛ يعنى اوّل نظام و سلطه برقرار مى شود بعد زمان توجيه و تصويب اين جيره خواران باز مى گردد و اكنون

وضع به جايى رسيده كه جهان اسلام تجزيه كامل يافته با رژيم هاى مختلف غير اسلامى كه يا زير سلطه شرق ملحد و ضد شرف انسانيت و يا سلطه غرب جنايت كار استثمارگر قرار دارند، حدود پنجاه حكومت ضعيف و معارض يكديگر را بر جهان اسلام تحميل كرده اند، و كسى نيست بپرسد:

پس امّت واحده و حكومت واحده اسلامى كجا است؟ و كدام يك از اين حكومت ها شرعى و واجب الاطاعه است؟ و اين وضع مسخره اى كه اين سران وابسته به شرق و غرب و به اصطلاح مترقى و مرتجع، در جهان اسلام پديد آورده اند، چه اصالت و چه هويتى غير از دشمنى با اسلام و ضربه زدن به احكام اسلام و شرافت مسلمين دارند؟!

با توجّه به مطالبى كه گفته شد، هرچند در نهايت اختصار بود ليكن معلوم مى شود كه شكل مديريت و اداره جامعه بر صورت هايى كه در جوامع مسلمين جلو آمد و حكومت هايى مثل بنى اميه و بنى عباس و آل عثمان و سلسله هاى ديگر را توجيه مى نمود اسلامى و شرعى نيست و بين آنها و اسلام رابطه ضدّيت از رابطه هماهنگى بيشتر است، چنان كه معلوم شد، نظامات كنونى دنيا نيز كه بر اساس به اصطلاح نگرش علمى و جدايى سياست از دين است و بعضى مسلمانان جاهل و مقلّد بيگانه آنها را مترقّى مى گويند، در واقع آنها مخالف اسلام هستند و مسلمان نبايد آنها را بپذيرد.

و اين نكته نيز معلوم شد كه شخصيت اسلامى يك جامعه وقتى كامل مى شود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 220

كه در همه چيز راهنمايش اسلام باشد و اگر جامعه در سياست و اداره و امور جمعى و كشورى اسلامى نباشد، هرچند

در اخلاقيات و عبادات و معاشرت ها و امور تعاونى و همكارى هاى اجتماعى و نكاح و طلاق و مراسم اموات و اين گونه امور، از دستورات اسلام پيروى نمايند، مادامى كه كل جامعه به واسطه نظام اسلامى و حكومت شرعى حركت اسلامى نداشته باشد، آن جامعه شخصيت اسلامى ندارد، هرچند افراد جامعه هر يك جداگانه به واسطه التزام به احكام اسلام، شخصيت اسلامى خود را حفظ نمايند.

بنابر تمام مطالب گذشته، به اين حقيقت مى رسيم: يگانه نظام الهى كه بايد همه در آن نظام باشند، برحسب قرآن مجيد و احاديث شريفه و آزمايش و تجربه و هدايت عقل، نظام امامت است كه تحت رعايت و عنايت خاصّه الهى و مددهاى متواتر و متوالى غيبى است، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتآءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدِينَ»؛[184]

«و آنان را پيشواى مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند، و هر كار نيكو، بخصوص اقامه نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها هم به عبادت ما پرداختند».

نظام هاى ديگر؛ چه نظام هايى كه در گذشته بوده و چه نظام هاى كنونى كمونيستى و شرقى يا سرمايه دارى و غربى هيچ كدام برآورنده خواسته هاى حقيقى انسان نيستند، سير او را به سوى خداى متعال تضمين نمى نمايند و با استضعاف و استعلا و استكبار ستيزگى معارضه ندارند، كه نمونه آنها همان استكبار ددمنشانه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 221

شرق و غرب و روش آمريكا است كه اگر انسان بخواهد مفاسد اين نظامات را برشمارد مثنوى هفتاد من كاغذ شود.

دوران بردگى، دوران بى اعتنايى به حقوق بشر، دوران حرمسراها، دوران خريد

و فروش زن ها، دوران كشور گشايى ها و تسخير كردن و يا خراب كردن اين شهر و آن شهر و قتل عام نمودن، دوران عيّاشى ها و هرزگى ها و بى رحمى ها، همه و همه در اين رژيم ها به صورت نو و به قول خودشان مترقّى، متبلور است.

واقعاً انسان نمى تواند توحّش دنياپرستان كنونى كه آسايش و امنيت را از بشر سلب كرده اند، و هزارها ميليون دست رنج ضعفا را در خرج تسليحات گذارده اند، شرح دهد.

به عكس، نظام امامت تبلور عدل الهى و حكومت حقّ در جهان است نمونه اكمل آن زندگى ساده و متواضع پيغمبر صلى الله عليه و آله است چنان كه على عليه السلام در نهج البلاغه، گوشه اى از آن را شرح مى دهد، و به همه مسؤولين امور و صاحبان مقامات اخطار مى كند.

نظامات ديگر حتى اگر- در صورت و عنوان هم- حكومت مردم بر مردم باشد، علاوه بر آن كه حصول نمى يابد، اصولًا اطمينان بخش نيستند. جهان بينى مادّى هرگز آسايش بخش نيست و آرامش قلب نمى دهد؛ بلكه به عكس تزلزل را بيشتر و بيشتر مى نمايد و انسان را در خوف و وحشت زوال آنچه دارد و احتمال خطراتى كه او را تهديد مى نمايد غرق مى سازد.

نظام امامت بر پايه جهان بينى اسلامى و حكومت الهى است، و بر اين پايه خود را به طور معقول توجيه مى كند و ديگران را هم ملزم به قبول آن مى داند.

اين نظام به همه مى گويد: همه بنده خدا هستيم و بايد تابع فرمان و نظام او باشيم و حكم او را اطاعت كنيم. و اصولًا حكومت در اين نظام هدف نيست؛ بلكه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 222

وسيله است و تحمّل مسؤوليت بسيار سنگين كه هيچ كس

به عنوان اينكه آن را وسيله امرار معاش يا اشغال مقام يا تبليغ به نفع خود و تحويل گرفتن حمد و ثنا و مدح و تملّق سازد، نبايد دنبال آن برود. تكليفى بزرگ است كه هركس به آن مكلّف شد، بايد به تكليف شرعى خود عمل كند و امانتى بس گرانبها است كه به دست هر كسى سپرده شود، بايد در حفظ و نگهدارى آن، تمام قدرت خود را صرف نمايد آنها كه به مقام و امارت و حكومت به نظر استقلالى نگاه مى نمايند و از آن برترى مى جويند، حتماً شايستگى آن مقام را ندارند:

«تِلْكَ الدّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛[185]

«ما اين خانه آخرت (بهشت ابدى) را براى آنان كه در زمين اراده علو و فساد و سركشى ندارند مخصوص مى گردانيم و حسن عاقبت خاصّ پرهيزگاران است».

اينك سخن را در مسأله شناخت نياز جامعه به مدير و مركز و شكل مديريت و شناخت آن در نظام اسلام در اينجا پايان مى دهيم و در ادامه، بحث امامت عامه را كه شامل شناخت شش امر است، به تحليل و بررسى شناخت امر دوم از آن مى پردازيم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 223

2. شناخت مفهوم امامت

در بحث گذشته و بررسى نياز جامعه به مديريت و نظام اسلامى آن به اين نتيجه رسيديم: يگانه نظامى كه مشروعيت دارد و به هيچ زمان و مكان اختصاص ندارد، نظام امامت است كه مثل كل اسلام كه دين جهانى و ابدى است، نظام جهانى و جاودانى اسلام است.

در اين بحث، مقصود شناخت مفهوم امامت است كه چون پيرامون مفهوم لغوى و اصطلاحى آن در

رساله اى جداگانه و در ضمن رساله هاى ديگر، براساس آنچه از آيات قرآن مجيد و احاديث استفاده مى شود، توضيح داده ايم. در اينجا فقط به مفهوم اصطلاحى آن، كه علماى علم كلام و اعتقادات فرموده اند، اكتفا مى كنيم.

يكى از تعريفاتى كه دانشمندان و صاحب نظران و محققان علم كلام از امامت فرموده اند، اين است كه: «امامت، رياست عامّه بر امور دين و دنياى مردم است به واسطه پيغمبر».[186]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 224

اين تعريف، اگرچه به دلالت مطابقى شامل تمام ابعاد امامت نمى شود و از شناساندن ساير ابعاد متعالى آن، غير از رياست بر امور دين و دنياى جامعه، به خصوص بنابر دلالت مطابقى و تضمّنى قاصر است؛ امّا به اين جهت، به آنچه كه مسأله امامت را مسأله اى بحث انگيز و سياسى و مورد ردّ و قبول قرار داده و موجب شده است كه سياست مداران و زمامداران غاصب با آن در ستيز باشند و آن را نفى نمايند، يا آن را قبول كرده و از آن سوء استفاده نمايند، مفهوم همين تعريف است.

لذا شيعيان كه امامت را به نصّ پيغمبر صلى الله عليه و آله مى دانند، اين تعريف را گرچه گوياى تمام شؤون ائمه اثنى عشر عليهم السلام و ولايت و امامت آنها (كه در احاديث صحيح شرح داده شده) نمى باشد؛ امّا مى پذيرند؛ زيرا نظر و عقيده آنها را در يكى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 225

از نقاط مهم و عمده امامت، كه رياست و زعامت بر امور دين و دنياى مردم است و متبادر از آيات و اخبار ولايت است، روشن مى سازد.

در اينجا تمام مطلب در اين است كه امامت و ولايت به

نصّ و نصب پيغمبر صلى الله عليه و آله از جانب خدا صورت مى پذيرد و از ولايت مطلقه- چنان كه روح مذهب شيعه است- ارتباط دارد و عقيده به آن، عقيده توحيد و تنزّه خدا را از شريك بودن در تمام شؤون الوهيت و ربوبيت كامل مى گرداند، يا اينكه بدان نصّ پيغمبر و انشاى ولايت از جانب خدا، مردم مى توانند خود، صاحب اين رياست عامّه و ولايت بر امور دين و دنيا را تعيين كنند كه لازم اين حرف اگر شرك و نفى ولايت خدا بر اين امر نباشد لااقل مداخله در شأنى از شؤون مطلقه الهيه بدون اذن او مى باشد و اين تعريف با قيد «به واسطه نبىّ» كه همان نصّ و نصب نبىّ را مى رساند، بيان كننده مذهب شيعه در امامت است، چنان كه بدون مثل اين قيد و اكتفا به «رياست عامه بر امور دين و دنيا» بيان مذهب ديگران است؛ لذا در مقام تعريف امامت ائمّه اثنى عشر عليهم السلام اين تعريف كافى است و نقطه نظر شيعه را در جهتى كه عمده اختلاف بين فريقين به آن منتهى مى شود و در كمال عقيده به توحيد دخالت دارد، روشن مى نمايد و غرض از تعريف هم همين است.

با اين حال، ناگفته نماند: در تعريف امامت، اگر بخواهيم آن را به معناى وسيعى كه شامل امامت انبيا هم مى شود، تعريف كنيم، بايد قيد «به واسطه نبى» به جمله اى كه مناسب براى معنى باشد، اصلاح شود؛ زيرا امام همان طور كه امكان دارد غير پيغمبر باشد مثل ائمّه طاهرين عليهم السلام كه مقام پيغمبرى نداشتند ممكن است پيغمبر باشد، چنان كه در قرآن مجيد حضرت ابراهيم و جمعى ديگر

از پيامبران امام خوانده شده اند و ظاهر اين است كه اعطاى مقام امامت به پيغمبر بلند پايه اى مثل حضرت خليل الرحمان عليه السلام پس از نبوّت و رسيدن او به مقام خِلّت بوده است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 226

و چنان كه در مورد حضرت داود- على نبينا و آله و عليه السلام- مى فرمايد:

«إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقّ»؛[187]

«همانا ما تو را در زمين مقام خلافت داديم، پس در بين مردم به حقّ حكم كن».

كه ظاهر آن انشا است نه اخبار.

از سوى ديگر، ممكن است شخصى پيغمبر باشد و اين رياست را نداشته باشد، مثل بعضى از انبياى بنى اسرائيل. بنابراين قيد" به واسطه پيغمبر" لزومى ندارد هرچند در مورد امامت غير انبيا- چنان كه خواهم گفت- به تنصيص و معرّفى نبىّ مى باشد و امام نيز تابع شرع نبىّ است و پيغمبرى كه امام تابع او است، صاحب مقام امامت نيز مى باشد.

امّا معنى" به واسطه نبىّ" اين نيست كه امامت و ولايت امام، جعل و نصب مستقل از جانب خداوند ندارد؛ بلكه برحسب آيات و احاديث، امامت امام مثل امامت نبىّ مستقلًاّ از جانب خدا محوّل مى باشد، همان طور كه ولايت پدر و جدّ پدرى نيز جعل و انشاى مستقل دارد و از جانب خدا است، با اين تفاوت كه امامت پيغمبر به خودش وحى مى شود؛ امّا امامت امام به پيغمبر وحى مى شود و پيغمبر مأمور به ابلاغ است چنان كه از آياتى مثل ذيل استفاده مى شود:

«بَلّغْ ما أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبّكَ ...»؛[188]

«آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن ...».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 227

و «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...»؛[189]

«امروز

دين شما را برايتان كامل كرديم ...».

و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا ...»؛[190]

«همانا ولىّ امر شما تنها خدا و رسولش و كسانى كه ايمان آورده اند مى باشند ...».

بنابر آنچه گفته شد، امامت در اين معناى اعم، رياست كلّيه بر امور دين و دنياى مردم است به انشاى الهى و اعتبار شرعى كه به پيغمبر وحى مى شود و برحسب آيات و روايات، پيغمبر و امام در انتخاب خليفه و جانشين و امام بعد از خود مستقل نيستند و اختيار ندارند، چنان كه در تفسير:

«سَأَلَ سآئِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»؛[191]

«سائلى از عذاب قيامت (كه حتمى است) پرسيد».

روايتى است در كتاب هاى شيعه و سنّى كه: وقتى مراسم نصب اميرالمؤمنين عليه السلام به ولايت و خلافت در غدير خم برگزار شد، حارث بن نعمان فهرى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: به ما امر كردى كه شهادت به وحدانيت خدا و رسالت تو بدهيم، شنيديم و اطاعت كرديم، امر كردى كه نماز بخوانيم اطاعت كرديم، به واجبات و فرايض امر كردى اطاعت كرديم. به اينها اكتفا نكردى تا پسرعمويت را برگزيدى و بر ما ترجيح دادى! آيا اين را از جانب خودت مى گويى يا از جانب خدا؟

حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 228

«وَاللَّهِ الَّذِي لا إِلهَ إِلّا هُوَ! أَنَّهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»؛

«سوگند به خدايى كه غير از او نيست كه آنچه گفتم و انجام دادم به امر خدا بود».

حارث برگشت و مى گفت:

«اللَّهُمَّ إِنْ كانَ ما يَقُولُ مُحَمَّدُ حَقّاً فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّمآءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ»؛

«خدايا اگر آنچه مى گويد حقّ است، بر ما از آسمان سنگ ببار يا عذاب

دردناكى را بر ما بفرست».

برحسب روايت، در همان زمان سنگى از آسمان بر سرش آمد و هلاك شد.[192] از مجموع آنچه در تعريف امامت بيان شد، مفهوم امامت به حسب اصطلاح و به حسب معناى اعم آن، كه شامل امامت انبيا است، شناخته شد و دانسته شد:

نقطه مهم و حساسى كه از جهت كبرى و صغرى و كلى و مصداق مورد نظر و معركه آرا و اختلاف انظار بوده است، همان مفهوم اصطلاحى آن است و لذا با شناخت اين مفهوم در مسأله امامت، مهم ترين موضوع مورد بحث و نقطه امتياز فرقه محقّه اماميه از طوايف ديگر مسلمين معلوم مى شود، و خلاصه آن اين است كه:

مديريت اسلامى و امامت و رياست بر كلّيه امور دين و دنياى مردم به اصطفا و انتصاب خدا است كه به وسيله پيغمبر و نصّ او اعلام و ابلاغ مى شود و روش هاى ديگر در مديريت و نظام و اداره به شكل هايى كه در بين مسلمين پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله جلو آمد و به شكل هاى گوناگونى كه در جهان معاصر وجود دارد، شرعى نمى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 229

3. شرايط و اوصاف امام

شكى نيست كه در عهده دارى هر پست و مقام و سپردن هر كار به ديگرى قابليت و صلاحيت مناسب آن لازم است، و حداقل در ارجاع هر عمل به هر كس سه شرط بايد رعايت شود:

نخست اينكه: آن كس در آن كار عالم و آگاه باشد.

دوم اينكه: مورد وثوق و اعتماد باشد كه كار را با درستى انجام مى دهد و خيانت نمى نمايد.

سوم اينكه: قوّت و نيروى انجام آن كار را داشته باشد، چنان كه

از اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه روايت شده است:

«إِنَّ أَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الأَمْرِ أَقْواهُمْ عَلَيْهِ وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ»؛[193]

«اى مردم سزاوارتر به امر خلافت تواناترين مردم است بر آن و داناترين آنان است در آن، به امر و احكام خداوند».

به تقديم ميم بر هاء؛ «أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ» و يا به تقديم ميم بر لام «أَعْمَلُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ»، به هر حال بايد هم اعلم و هم اعمل و هم اقوى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 230

البته رعايت مراتب علم و امانت و قدرت بر انجام عمل به حسب كار و مقامى كه واگذار مى شود، متفاوت بوده و يكسان نمى باشد، مثلًا در امور غير مهم به مجرد وثوق و اعتماد و اطّلاع و آشنايى متعارف اكتفا مى شود، و در امور مهم تر عدالت و كفايت كامل علمى و عملى را شرط مى نمايند و فطرت بشر هم با همين موافق است و همه آن را عملًا قبول دارند و در نظام ها كم و بيش پذيرفته شده است. لذا در مقام به كار گماردن افراد در سوابق و گذشته هاى آنها نيز تحقيق مى نمايند، مبادا سابقه سوئى داشته باشند كه هم اعتماد به آنها را ضعيف مى نمايد، و هم زمينه پذيرش و قبول آنها را در جامعه از بين مى برد.

در امرى مثل امر امامت كه رهبرى در كل امور دين و دنياى جامعه است، شرايط بايد متكامل تر و صلاحيت بايد از هر جهت حاصل باشد. امام كه به طور مطلق واجب الاطاعه است، بايد معصوم باشد و چنان باشد كه دواعى الهى از همه سو در همه چيز عامل حركت او باشد.

همچنين امام كه رهبر كلّ و حجت بر

كلّ است، بايد اعلم و افضل از همه باشد و از آنچه موجب منافرت طبع انسانى و حقارت شخص در نفوس سالمه باشد، و خلاصه از جميع سوابق سوء و معايب و نواقص خَلقى و خُلقى منزّه باشد.

اين حكم بديهى و فطرى است كه معلّم از متعلّم و استاد از شاگرد و راهنما از ره جو و مقتدا از مقتدى و مربّى از مربّى (تربيت شونده) اعلم و اكمل باشد و نبايد غير افضل مطاع افضل و عالم مطيع جاهل باشد، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّى إِلّآ أَن يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛[194]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 231

«آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبرى مى كند، سزاوارتر به پيروى است يا آن كه نمى كند مگر آنكه خود هدايت شود؟! شما مشركان را چه شده و چگونه چنين قضاوت باطل براى بت ها مى كنيد».

و همچنين مى فرمايد:

«وَما يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ ...* وَلَا الظّلُّ وَلَا الْحَرُورُ»؛[195]

«هرگز كور و بينا مساوى نيست ...* و آفتاب و سايه يكسان نيست».

«قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»؛[196]

«بگو (اى پيامبر) آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند يكسانند؟».

و همان طور كه پيش از اين به آن اشاره كرديم، از آياتى مثل:

«إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً»

و «إِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً»

و «لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ»

كاملًا استفاده مى شود كه:

اوّلًا: از لحاظ اينكه امامت به جعل خدا است، و خداوند عالم به تمام احوال و سوابق بندگان است و كارهايش مطابق حكمت و لطف است، شخصى را به امامت منصوب مى نمايد كه صلاحيتش از همه جهات و ملاحظات مشخص و محرز باشد.

و ثانياً: چون عهد خدا است، به ظالم و

ستمگر داده نخواهد شد هرچند بالفعل ظالم نباشد؛ زيرا از حكمت خداى حكيم و لطف او دور است كه عهد خود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 232

را به كسى عطا كند كه روزگارى پرستش بت و عبادت شيطان كرده و در تاريكى جهل و دورى از حقّ به سر برده باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 233

4. برنامه نصب و تعيين امام

از مطالب گذشته معلوم شد كه برحسب دلايل عقلى و نقلى، نصب و تعيين امام حقّ الهى است كه ديگران حتى شخص رسول خدا را در آن مداخله اساسى نيست، و فرق جوهرى نظام امامت با ساير نظام ها در همين است كه اين نظام، نظامى است الهى، و به تعيين و نصب از جانب خدا مى باشد، و عهد خدا است و عقلًا و نقلًا بايد از سوى خدا باشد.

امّا عقل: پس براى اينكه مسأله امامت از اهمّ مسايل مربوط به كمال بشر است، و خداوندى كه نسبت به بندگان خود اين همه لطف و عنايت فرموده است، چگونه آنها را در چنين امر مهمى يارى نمى فرمايد و به خود وا مى گذارد، با مفاسد بزرگى كه بر ترك آن مترتب است.

اوصاف كامله و اسماء الحسناى الهى مثل رب العالمين و لطيف و منعم و حكيم و عليم و رحمان و رحيم و مفضل و رؤوف و محسن همه دلالت دارند بر اينكه اين عنايت از جانب حقّ تعالى انجام شده است و مفهوم اين اسماى حسنى و صفات عليا مطلق است و محصور در جهات تكوينى نيست و حصر آن در جهات تكوينى يا تشريعى غير امامت با عقيده به ثبوت تمام تكوينى نيست و

حصر آن در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 234

جهات تكوينى يا تشريعى غير امامت با عقيده به ثبوت تمام صفات كماليه و جماليه ذاتيه و فعليه براى خدا منافات دارد.

و همان طور كه" بعث رسل" و" انزال كتب" برحسب حكمت الهيه واجب است،" نصب امام و تعيين او" نيز لازم است.

از جمله ادلّه اين است كه برحسب آنچه گذشت و دلايل ديگر كه در كتاب هاى كلام ذكر شده است، امام بايد معصوم و در ساير صفات كمال، سرآمد و اكمل از تمام افراد بشر باشد و بر اين جهات خصوص عصمت كه از امور نهانى و پنهانى است، غير از خدا و كسانى كه با عالم غيب ارتباط دارند كسى آگاه نيست؛ لذا بايد نصب امام از جانب خدا باشد.

و امّا نقل: از آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه استفاده مى شود كه نصب امام از شؤون الهى مى باشد و از جمله آياتى كه دلالت بر هدايت الهى و عموميت و كمال آن دارند و به طلب هدايت از خدا و استمرار و عدم انقطاع آن در تمام ازمنه ارشاد و تأكيد مى نمايند، استفاده مى شود كه: صفت" هادويت" الهى اقتضا دارد كه بندگانش را به سوى امام آن الگوى كامل و جلوه اسم" الهادى" و" الولىّ" و" الحاكم" هدايت فرمايد.

بديهى است صفت" هادويت تكوينيه و تشريعيه الهى"، مثل تمام صفات ذاتيه و فعليه الهى در نهايت كمال است و در آنها هيچ گونه نقصى فرض نمى شود و در مبدأ فيّاض على الاطلاق هيچ گونه بخل و امساك فيض نيست؛ بنابراين كمال فيّاضيت و هادويت او اقتضا دارد كه هم بندگانش را به سوى امام هدايت كند و هم

به وسيله امام آنها را مسؤول هدايت هاى ديگر فرمايد، چنان كه قبلًا هم اشاره شد.

نابغه عالم علوم معقول و منقول، علّامه حلّى قدس سره در كتاب" الفين" هزار دليل بر لزوم نصب امام بر خدا و اينكه شأنى از شؤون الوهيت است، بيان فرموده است كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 235

اهل نظر و مطالعه مى توانند براى اينكه از استحكام مذهب تشيّع و نظام امامت آگاه شوند، مستقيماً به آن كتاب كه مكرر طبع شده و به كتاب هاى ديگر مثل" شافى" سيّد عظيم الشأن مفخر علماى اسلام سيّد مرتضى و به كتاب" تلخيص الشافى" مراجعه نمايند.

و از جمله مباحثات ظريفى كه در اين موضوع واقع شده، مباحثه معروفى است كه بين هشام بن الحكم 197] و عمرو بن عبيد بصرى 198] واقع شد. در اين مباحثه هشام با بيانى رسا و پرسش هايى لطيف، عالم صغير يعنى وجود انسان و اعضاى او را مورد سؤال و بررسى قرار داد و پس از پرسش از فايده چشم و گوش و دست، از قلب؛ يعنى مركز تعقّل و فرماندهى بدن سؤال كرد.

عمرو بن عبيد گفت: قلب؛ يعنى خداوند متعال عقل را مركز و رئيس و صاحب اختيار و مدير و مدبّر وجود انسان قرار داده كه تمام حركات و فعاليت ها و كارهاى اعضا به امر و فرمان او و تحت اداره او است و بر همه سلطنت و حكومت دارد.

هشام گفت: در صورتى كه خدا براى اين بدن كوچك تو رئيس و مدبّر و صاحب اختيار قرار داده است كه امور آنها مختل نشود و تحت انتظام باشد، چگونه براى اين عالم كبير، رئيس و مدير و

مدبّرى قرار نداده و امور آنها را مهمل گذارده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 236

عمرو بن عبيد از اين بيانات لطيف و دقيق و شكل مباحثه كه عقل سليم هر كس به آن حكم مى كند، دانست كه اين منطق، منطق محكم تشيّع و شاگردان مكتب حضرت امام جعفر صادق عليه السلام است. طرف بحث خود را كه هشام بود شناخت، و از او احترام لازم به عمل آورد.[199]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 237

5. وجوب اطاعت امام عليه السلام

در وجوب اطاعت امام و ولىّ امر اختلافى بين مسلمين نيست و عقلًا و شرعاً وجوب آن ثابت است.

امّا از لحاظ عقل: همان طور كه عقل" لا مركزى" را تقبيح مى نمايد و به لزوم زعامت و رهبرى و مدير حكم مى نمايد و بسيارى از امور مستحسن مثل امنيت و عدالت و نظم را متوقف بر وجود زعيم و مسؤول تأمين آنها مى داند، اطاعت از مدير و ولىّ امر را نيز واجب مى داند. و الّا اگر اطاعت آن لازم نباشد، نقض غرض مى شود و نتايج و فوايدى كه از وجود مركز و ولايت امور منظور است، حاصل نخواهد شد و همان طور كه مديريت و وجود رهبرى، مقدّمه تأمين و تحقّق امورى است كه عقل و عقلا به ضرورت آنها حكم مى نمايند، اطاعت از اولى الامر نيز مقدمه تمام اين مقاصد عاليه است؛ لذا عقلًا هيچ شكى در وجوب اين اطاعت نيست و عقلا كسى را كه از اطاعت مدير و مدبّر صالح سرباز زند و تخلّف نمايد، توبيخ و سرزنش مى نمايند و عمل او را غير عقلايى مى دانند.

امّا از لحاظ شرع:

اوّلًا: مسلّم است كه بسيارى از مقاصد شرعى

و اهداف اسلامى بدون اطاعت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 238

از ولىّ امر محقّق نخواهد شد و از باب مقدمه واجب و به اصطلاح" ما لا يتمّ الواجب إلّابه" واجب است، هرچند اين وجوب عقلى باشد؛ امّا چون ذى المقدّمه شرعى است و شرع در وجوب عقلى مقدمه آن دخالت دارد؛ يعنى بدون وجوب شرعى ذى المقدمه، عقل حكم به وجوب مقدمه آن نخواهد نمود.

و ثانياً: دليل واضح و صريح و محكم، آيه شريفه ذيل مى باشد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ»؛[200]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا و رسول و صاحبان امر از ايشان را اطاعت نماييد».

اين آيه به صراحت، امر به اطاعت اولى الامر مى نمايد و اطاعت اولى الامر را مقرون به اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله نموده است كه از همين اقتران و عدم تكرار كلمه" اطيعوا" نسبت به اولى الامر معلوم مى شود كه اطاعت اولى الامر مثل اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله به طور مطلق واجب است. و لذا از جهت اينكه امر به اطاعت اولى الامر مطلق است استفاده مى شود كه مراد از اين اولى الامر، معصومين؛ يعنى ائمه اثنى عشر عليهم السلام مى باشند، چنان كه در روايات نيز وارد شده است كه هنگام نزول اين آيه كريمه، جابر خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد:

«قَدْ عَرَفْنَا اللَّهَ وَرَسُولَهُ، فَمَنْ اولُوا الْأَمْرِ الَّذِينَ قَرَنَ اللَّهُ طاعَتَهُمْ بِطاعَتِكَ»؛

«شناختيم خدا را و فرستاده او را، پس كيستند اولى الامرى كه خداى تعالى اطاعتشان را به اطاعت تو قرين كرده است؟»

حضرت در پاسخ فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 239

«هُمْ

خُلَفآئِي وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ بَعْدِي؛ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ، ثُمَّ الْحَسَنِ، ثُمَّ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ عَلِيّ بْنِ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ الْمَعْرُوفِ فِي التَّوْراةِ بِالْباقِرِ وَسَتَدْرِكُهُ يا جابِرُ! فَإِذا لَقَيْتَهُ فَاقْرَأْهُ عَنّي السَّلامَ»؛[201]

«ايشان جانشينان من و امامان مسلمين بعد از من هستند؛ اوّل ايشان على بن ابى طالب و پس از او حسن و پس از او حسين و پس از او على بن الحسين و سپس محمّد بن على كه در تورات به باقر معروف است و زود باشد كه تو او را درك كنى، پس وقتى او را ملاقات كردى از من به او سلام برسان».

پس از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله نام ساير ائمه را از امام جعفر صادق عليه السلام تا حضرت مهدى عليه السلام را بيان كرده، سپس از غيبت و مسايل ديگر مربوط به حضرت صاحب العصر عليه السلام به جابر خبر داد.

بنابراين مراد از اولى الامر، ائمه اثنى عشر عليهم السلام مى باشند كه اطاعتشان به طور مطلق بر همه واجب است و تفسير اولوا الامر در اين آيه بر غير ايشان (حتى فقها) تفسير به رأى بوده و مورد تهديد مى باشد، كه:

«مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِالرَّأْيِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ».[202]

بديهى است كه اطاعت غير معصوم به طور مطلق و به طور مقرون به اطاعت پيغمبر صلى الله عليه و آله واجب نخواهد بود؛ زيرا امكان معصيت و خطا و اشتباه در غير معصوم قابل دفع نيست و لذا حتى اطاعت فقها در مواردى كه ولايتشان ثابت است، اگرچه واجب است؛ ولى در صورتى كه معصيت خدا باشد، حرام است به حكم:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 240

«لا

طاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخالِقِ»؛[203]

«اطاعت و پيروى مخلوق سزاوار نيست در جايى كه نافرمانى خدا در آن باشد».

و خلاصه سخن اينكه: اطاعت امام واجب بوده و هيچ گونه قيد و شرطى (چون امام معصوم است) ندارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 241

6. وجوب معرفت امام

با توجّه به نقشى كه امامت در حفظ نظام و كمال بشر و سير او به سوى خدا و اجراى احكام خدا دارد، و با توجّه به اينكه اطاعت امر امام شرعاً و عقلًا واجب است، در وجوب معرفت امام نيز برحسب حكم عقل و شرع جاى هيچ گونه ترديد و شبهه اى نيست؛ زيرا هم مقدّمه اطاعت است كه واجب است، و بدون وجوب آن، اطاعت و نصب امام بيهوده خواهد شد، و هم برحسب آنچه در بعضى روايات استفاده مى شود، بالخصوص نيز واجب است، و چنان كه در نهج البلاغه آمده، دخول در بهشت دائر مدار شناخت امامان و ورود در آتش نيز دائر مدار انكار آنها است:

«وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ، وَلا يَدْخُلُ النّارَ إِلّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَأَنْكَرُوهُ»؛[204]

«داخل بهشت نمى شود كسى مگر اينكه آنها (ائمه اطهار عليهم السلام) را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند و داخل آتش نمى شود مگر كسى كه منكر آنها باشد و آنها نيز او را از آن خويش ندانند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 242

و چنان در اين امر تأكيد شده است كه برحسب خبر معروف از رسول خدا صلى الله عليه و آله: «هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است به مردن جاهليت». و در حديثى كه فخر رازى از آن حضرت روايت كرده، مى فرمايد:

«هركس بميرد و

امام زمان خود را نشناسد پس بايد بميرد؛ اگر خواهد يهودى و اگر خواهد نصرانى».

بلكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه: معرفت خدا به طور صحيح و كامل بدون معرفت امام حاصل نخواهد شد.

چنان كه در حديث است: از حضرت سيّد الشهدا عليه السلام سؤال شد:

«فَما مَعْرِفَةُ اللَّهِ»؛

«پس چيست معرفت خدا؟»

حضرت فرمود:

«مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلّ زَمانٍ إِمامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طاعَتُهُ»؛[205]

«معرفت اهل هر زمان، معرفت امام ايشان است كه اطاعت او بر ايشان واجب است».

شيخ صدوق رحمه الله در شرح و تفسير اين جمله مى فرمايد: «اهل هر زمانى بدانند كه خدا آن كسى است كه آنها را در هر زمان بدون امام معصوم نخواهد گذارد، پس كسى كه خدايى را پرستش نمايد كه بر خلق به وسيله نصب امام معصوم اقامه حجّت ننمايد، پس عبادت و پرستش غير خداى عزّوجلّ را نموده است».

و علّامه مجلسى قدس سره مى فرمايد: «شايد تفسير" معرفت خدا" به" معرفت امام" براى بيان اين نكته باشد كه: معرفت خدا حاصل نمى شود مگر از جهت امام، و يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 243

براى بيان اينكه: انتفاع از معرفت خدا مشروط است به معرفت امام عليه السلام».[206] و به نظر اين حقير ممكن است از اين جهت باشد كه معرفت امام مبتنى است بر معرفت خدا به ولايت و حاكميت بر كل عباد، و امامت و ولايت او نيز ظهورى از ولايت مطلقه و كلّيه الهيه و مبتنى بر آن مى باشد و معرفت امام به اين ارتباط و ابتناى معرفت الهى و اقرار به حاكميت و ربوبيت كامله و رحمانيت و رحيميت و هدايت خداى تعالى است، و بدون اين ارتباط، معرفت امام

حاصل نمى شود. اين معرفت اثبات صفات جلاليه و جماليه خدا و نفى شريك براى خدا در ولايت و حاكميت است.

شايد توضيح حديث شريف مذكور اين باشد كه: خدا را به اوصاف كماليه و به شناخت صحيح بايد از طريق امام شناخت، چنان كه در روايت است:

«لَوْلَا اللَّهُ ما عُرِفْنا، وَلَوْلا نَحْنُ ما عُرِفَ اللَّهُ»؛[207]

«اگر دلالت ها و عنايت ها و هدايت هاى الهى نبود ما شناخته نمى شديم و اگر ما نبوديم خدا شناخته نمى شد».

يعنى: چنان كه حقّ معرفت او است، به اسماء حسنى و صفات كماليه شناخته نمى شد.

البته بديهى است اين معرفت فوق معرفت فطرى است كه براى هركس به حسب فطرت حاصل است و مفهوم بيان فوق آن است كه: تمام آسمان و زمين و آنچه در آنها است، دلايل وجود حقّ آيات او هستند، امام نيز در هر عصر و زمان، علاوه بر آن كه تكويناً از جهات متعدّد آيت و نشانه است؛ بلكه چنان كه از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 244

اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است:

«ما للَّهِ عَزَّوَجَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنّي، وَلا للَّهِ مِنْ نَبَأٍ أَعْظَمُ مِنّي»؛[208]

«براى خداوند عزّوجلّ نشانه و خبرى بزرگ تر از من نيست».

تشريعاً نيز اكبر آيات و اسماى الهى است و در محيط اختيار و هدايت ارادى، معرفت خدا بدون شناسايى او و استفاضه از انوار علوم و راهنمايى هاى او كامل نخواهد شد و شرح و تفسير الهيات و معارف فطرى را بايد از امام فرا گرفت.

و ممكن است معناى اين گونه احاديث اين باشد كه چون يكى از اسباب كمال معرفت، اطاعت اللَّه است، هرچه شخص عارف در ميدان اطاعت سير و حركت كند و عبادت و اطاعتش بيشتر شود، عرفانش زيادتر مى گردد

و مددهاى غيبى بيشتر به او مى رسد، چنان كه معرفت هم هرچه زيادتر شود، شوق و رغبت به عبادت و اطاعت الهى در انسان زيادتر مى شود، تا حدى كه همه دواعى غير الهى در انسان بى اثر مى گردد.

از اين جهت، چون اطاعت و عبادت خدا و چگونگى آن بدون دريافت برنامه و دستور العمل آن از امام و اطاعت از او حاصل نمى شود اين مرتبه از معرفت كامل كه در كمال هم مراتب دارد بدون معرفت امام محقّق نخواهد شد؛ بلكه هركسى به حسب فقر و نيازى كه دارد، گمان مى كند زبان آن را دارد و مى تواند با او سخن بگويد و حاجت بخواهد و همين طور هم هست، همه با او مرتبط مى شوند و بين بنده و خدا، هر وقت بخواهد او را بخواند، مانع و حجابى نيست و خدا ناله همه را مى شنود.

اگر راهنمايى هاى امامان عليهم السلام و دعاها و سيره آنها در مقام عمل در اختيار ما

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 245

نبود، دعا در مرتبه اى بسيار نازل و از درخواست حاجت هاى مادّى تجاوز نمى كرد و حتى با نيايش ها كه با شؤون ربوبى مناسب نبود، و خلاف ادب و حاكى از نقص معرفت بود؛ لذا در اين موضوع دلالت هاى ائمه عليهم السلام و دعاهايى كه از ايشان رسيده است، به قدرى دستگيرى از بشر نموده است كه بسا يك جمله از آن دعاها به قدرى نورانيت مى بخشد و افق بينش انسان را وسيع مى سازد و به قدرى انسان را از لذايذ معنوى بهره مند مى كند كه آفتاب جهان تاب، ديد ظاهرى او را آن چنان وسيع نمى سازد، و تمام لذايذ مادّى را نمى توان با لذتى كه از

خواندن و يا شنيدن يك جمله از آن دعاها حاصل مى شود، برابر گرفت كه اگر خارج از حدود اين رساله نمى شد، برخى از اين دعاها را كه پروازهاى بلند به روح انسان مى دهد و او را در بلندترين قلّه هاى مقام انسانيت مى نشاند، در اينجا يادآور مى شديم تا معلوم شود كه اين همه سفارش راجع به معرفت امام بى جهت نيست.

و سومين توضيح و توجيهى كه براى اين احاديث مى نماييم اين است كه عمده فايده معرفت خدا و اثر آن در اعمال انسان ظاهر مى شود و از ميزان الزام او به اطاعت الهى و تسليم و فرمان برى او از دستورات خدا ظاهر مى شود، و مظهر كامل آن، اطاعت از خليفة اللَّه است كه توقف بر معرفت او دارد و خود معرفت او نيز اطاعت خدا است.

سير عرفانى انسان به اطاعت كامل از اوامر و نواهى الهى، و تسليم خالص در برابر فرمان او منتهى مى شود، چنان كه عبد خود را نبيند و مانند حضرت ابراهيم عليه السلام اگر مأمور به ذبح فرزند شد، بى چون و چرا فرمان پذير گردد و مانند اسماعيل ذبيح- على نبينا و آله و عليه السلام- كه وقتى پدرش فرمان الهى را در ذبح او به وى ابلاغ كرد، بدون پرسش و بدون تأمّل گفت:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 246

«يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»؛[209]

«اى پدر به آنچه مأمور شده اى انجام ده».

اين سير عرفانى از طريق معرفت امام و اطاعت او به مقصد مى رسد و انسان از گمراهى هاى گوناگون مصون مى شود.

خداوند متعال ما را به معرفت اولياى خود و به معرفت امام زمان و ولىّ وقت، حضرت حجة بن الحسن المهدى عليه السلام كه

باب معرفت خدا است ملهم و راهنمايى فرمايد و از معرفت خودش به معرفت پيغمبر و از معرفت پيغمبر به معرفت امام و سپس، از معرفت امام به معرفت پيغمبر و از معرفت پيغمبر به معرفت خدا برساند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 247

7. راه هاى شناخت امام

به نظر مى رسد هر حقيقت و واقعيتى- خواه وجود غيبى خارجى داشته باشد يا از امور عقليه باشد- از راه هاى شناخت مناسب خود مانند: حسّ و تجربه، فطرت و عقل، خواب و وحى قابل شناخت مى باشد. بديهى است اين نظر به اين معنا نيست كه بگوييم: همه اشيا و حقايق از اين راه شناخته شده اند؛ بلكه مقصود اين است كه معرفت هريك از اشيا و حقايق از يك يا بيشتر از اين راه ها امكان دارد، مثلًا از راه وحى هر چيزى كه خدا اراده شناساندن آن را به وسيله وحى فرموده باشد، شناخته مى شود.

در معرفت امام هم از راه هايى كه در اختيار بشر است، شناخت او امكان دارد، و عمده راه هايى كه مورد استفاده قرار گرفته و از آن امام شناخته مى شود، سه راه است:

اوّل: نصّ است؛ تعيين و تصريح و اعلام پيغمبر كه مفادش خبر دادن از جعل و نصب الهى يا جعل و نصب امام به امر الهى است، كه فرق آن با اوّل اين است كه در اوّل جعل و نصب بدون واسطه انجام شده و فعل الهى و بدون واسطه است؛ ولى نصّ پيغمبر مثل خبر دادن از آن است. و در دوم فعل الهى به واسطه پيغمبر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 248

است كه به امر الهى انجام مى شود و استناد آن

به خدا نيز مثل بسيارى از افعال ملائكه به خدا صحيح است؛ چون به امر خدا انجام مى دهند، و مترتّب و متفرّع بر آن مطلب، نصّ هر امام بر امامت امام بعد از خودش است.

اعتبار و دلالت نصّ بر امامت، يك امر بسيار منطقى و عرفى و خردپسند است كه با توجّه به بحث هاى گذشته كه گفتيم، حاكميت مخصوص اللَّه است و صاحب اختيار حقيقى، همه و هر چيز و هر شأنى از شؤون خلق است، كاملًا واضح مى شود؛ زيرا تصرّف هركس در آنچه مربوط به او است و تعيين هرگونه قرار و برنامه راجع به آن معتبر است و اين امر نظير اعتبار اقرارهاى مردم نسبت به نفس يا مال خودشان مى باشد كه به غير از طريق خودشان شناخته نمى شود و كسى در آن حقّ، چون و چرا گفتن نمى تواند بكند.

بنابراين در اعتبار بر اين راه جاى هيچ گونه خدشه و ترديدى نيست، هرچند در" منصوص عليه"؛ كسى كه نصّ بر او شده باشد، اختلاف انظار پيش بيايد.

دوم: از راه هاى معرفت امام معجزه است، كه ظهور آن به دست كسى كه مدّعى امامت باشد، دليل بر صدق ادعاى او است. يا به بيان بعض بزرگان، دليل بر نصّ و نصب او از جانب خدا است؛[210] زيرا در اين مسأله دو نظر است: يكى اينكه: معجزه مستقلًا دليل بر امامت است و ديگرى اينكه: دليل اصلى، نصب و نصّ پيغمبر يا امام سابق است، و معجزه دليل بر نصب است كه اگر نصّ مفقود باشد و معجزه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 249

باشد معجزه دلالت دارد بر اينكه نصّ بر صاحب معجزه بوده است

و به دست ما نرسيده است.

«قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام: لِأَيّ عِلَّةٍ أَعْطَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَنْبِيآئَهُ وَرُسُلَهُ وَأَعْطاكُمُ الْمُعْجَزَةَ؟ فَقالَ: لِيَكُونَ دَلِيلًا عَلى صِدْقِ مَنْ أَتى بِهِ، وَالْمُعْجَزَةُ عَلامةٌ للَّهِ لا يُعْطِيها إِلّا أَنْبِيائَهُ وَرُسُلَهُ وَحُجَجَهُ لِيَعْرِفَ بِهِ صِدْقَ الصّادِقِ مِنْ كِذْبِ الْكاذِبِ»؛[211]

«به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: به چه علتى خداوند متعال به پيغمبران و فرستادگانش و به شما معجزه عطا كرد؟ فرمود: براى اينكه دليل باشد بر راستگويى كسى كه آن را آورده است و معجزه علامتى است (نشانى است) از براى خدا، عطا نمى فرمايد آن را مگر به انبيا و رسولان و حجت هاى خودش تا به وسيله آن راستى راست گو از دروغ دروغ گو شناخته شود».

سوم: از راه هاى شناخت امام، اخلاق و كردار و روش و رفتار و وضع زندگى و صادرات علمى است، براى آنان كه اهليت تشخيص را داشته باشند و بتوانند از اخلاق و اقبال و معاشر و سلوك و گفتار و سخنرانى ها و برخوردهاى گوناگون، صاحب اين مقام را بشناسند، مثلًا در اثر مطالعه دقيق و عميق در زندگى مولاى متقيان و سرور اوليا، حضرت على عليه السلام و خطبه هاى آن حضرت در معارف و الهيات و عدالت و زهد و شجاعت و فداكارى در راه حقّ و ساير ابعاد شخصيت بزرگ و وسيع آن حضرت، اهل بينش و آگاهى و دانش، امامت او را بر همه اصحاب و همه مسلمين تصديق مى نمايند، همچنين در زندگى ساير امامان عليهم السلام اين معنى كاملًا حاصل است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 250

و شايد همين باشد معناى حديث شريفى كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است

كه اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

«اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَالرَّسُولَ بِالرّسالَةِ وَأُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ».[212]

در معناى اين حديث شريف چند احتمال است كه به طور اجمال به آنها اشاره مى شود:

اوّل اينكه: خدا را بشناسيد به خدايى و صفات جلال و جمال و شؤون او يعنى او را چنان كه هست و به صفات ثبوتيه و سلبيه اى كه دارا است بشناسيد (يعنى بايد چنين معرفتى تحصيل نمود) و پيغمبر را نيز به شأن رسالت و مقام پيغمبرى بشناسيد كه رسول خدا و فرستاده خدا است و رابط بين خالق و مخلوق و واسطه بين خدا و بندگان او است. و اولى الامر را به اينكه امر به معروف مى نمايند و به عدل و احسان عمل مى كنند بشناسيد كه اگر از خدا و پيغمبر و اولى الامر از شما سؤال شد پاسخ دهيد كه خدا، خدايى و صاحب اختيارى و پادشاهى و مالكيت همه را دارد و همه به او نيازمند، و او از همه بى نياز و جامع جميع صفات كمال و منزه از تمام نواقص است و پيغمبر (حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله) از سوى خدا رسالت دارد و آورنده پيام و رساننده وحى خدا است. و دوازده امام و اولى الامر، بزرگوارانى هستند كه امر به معروف و عدل و احسان مى نمايند.

بنابراين احتمال، بر اهل فن و تفطّن، علّت اينكه «رسول» به لفظ مفرد و «اولى الامر» به لفظ جمع آورده شده و لطف عبارت حديث معلوم مى شود.

احتمال دوم اين است كه: خدا را به خودش و به ذات خودش بشناسيد كه او

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 1 ؛

ص251

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 251

روشن تر و معروف تر از هر چيز است، چنان كه از منصور بن حازم نقل شده است كه گفت:

«إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلالُهُ أَجَلُّ وَأَعَزُّ وَأَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ؛ بَلِ الْعِبادُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ»؛[213]

«همانا خداوند متعال بزرگوارتر و عزيزتر و گرامى تر از آن است كه با مخلوقاتش شناخته شود؛ بلكه بندگانش به وسيله او شناخته مى شوند».

و چنان كه در دعاى عرفه، حضرت سيّد الشهداء، امام حسين عليه السلام به درگاه خداوند عرضه مى دارد:

«أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَكَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجُ إِلى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الْآثارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ؟!»؛

«آيا چيز ديگر مى تواند ظاهرتر از خود تو باشد تا او وسيله ظاهر نمودن تو گردد، كى پنهان هستى تا نيازمند برهان باشى كه بر تو دلالت كند و كى دورى تا به وسيله آثار بر تو برسند؟!».

به نور شمع كسى خورشيد تابان كند پيدا كسى اندر بيابان

برم من از مؤثر پى به آثاربه ظاهر گرچه برعكس است اين كار

ظهور جمله اشيا به نور است چگونه نور از آنها در ظهور است

اگر برهان لمّى جلوه گر شدنبايد بهر انّى خون جگر شد

تصوّر را در اينجا چون گذر نيست به جز لفظ انّى و لمّى ديگر چيست 214]

و پيامبر را به رسالتش؛ يعنى چگونگى دعوت و شريعتش بشناسيد و اولى الامر را به امر به معروف و عدل و احسان بشناسيد؛ يعنى از عمل و سيره و رفتار و كردارشان بشناسيد.

احتمال سوم اين است كه: خدا را بشناسيد به خدا؛ يعنى به كارها و افعال او و به آيات او كه در

آفاق و انفس است؛ چون اگرچه فعل و آنچه از آن حاصل مى شود، غير فاعل است؛ امّا چون فاعل فعل و آفريننده آيت او است، از اين جهت وقتى خدا را به افعال و آثارش بشناسيم، به خدا شناخته ايم و به چيز ديگر نشناخته ايم؛ چون چيز ديگرى غير از آثار خدا و آيات او امكان وجود ندارد. پيغمبر را بشناسيد به رسالتش؛ يعنى كارهاى پيامبرانه و اعمال و روشش را در انجام وظيفه رسالت ملاحظه كنيد. و اولوا الامر را نيز به كارهايشان در واداشتن مردم به كارهاى نيك و عدالت و احسانشان بشناسيد.

و فرق بين احتمال اوّل و دو احتمال ديگر اين است كه: احتمال اوّل راجع به اين است كه خدا و پيغمبر و اولوا الامر را به چه اوصاف و شؤونى بايد شناخت و چگونه بايد معرفى تحصيل كرد؟ امّا احتمال دوم و سوم مبنى بر اين است كه خدا و پيغمبر و امام را به همان شؤون و اوصافى كه دارند از چه راهى بايد شناخت.

بنابراين اگر مفاد حديث شريف اين باشد كه اولى الامر را بايد دارا و واجد اين صفات شناخت، وجود اين صفات به طور مطلق و كامل در شخصى با ادّعاى مقام امامت دليل بر صدق ادعاى او مى باشد.

بنابراين، بايد توجّه داشت كه راه براى عموم همان نصّ و معجزه است و چنان كه بعضى- مثل مرحوم آيت اللَّه پدرم- فرموده اند، راه سوم راه خواصّ و اشخاص بسيار آگاه و متوجّه به جوانب و اطراف امور و متفطّن است و چون احاطه كامل بر اخلاق و كردار اشخاص امكان پذير نيست، و نظرها در حكايت

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 1، ص: 253

اخلاق و رفتار از مقام معنوى اشخاص مختلف است، لذا آنچه بايد به آن خصوص در مقام احتجاج بيشتر اعتماد كرد، همان نصّ و معجزه است.

علاوه بر اين، راه سوم، الزام بر تبعيت فورى و تعبدى ندارد؛ زيرا ممكن است اشخاص در قبول نكردن ايمان عذر بياورند كه بايد بررسى كنيم و مجالست و مباشرت بنماييم تا ايمان بياوريم، برخلاف نصّ و معجزه كه به مجرد اينكه محقّق شد، ايمان به صحّت آن واجب مى شود.

علاوه بر آن، معجزه دليل بر صدق مدّعى نبوّت است، چنان كه آيات متعددى دلالت دارد، مثل اين آيه:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ»؛[215]

«همانا ما فرستادگانمان را با دليل و برهان فرستاديم».

و بر نصّ و بشارت پيغمبران سلف بر نبوّت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز آياتى دلالت دارند، مانند:

«الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَالاْنجِيلِ»؛[216]

«پيغمبرى كه اسم او را در تورات و انجيلى كه نزد آنها است نوشته مى يابند».

و مانند:

«وَمُبَشّراً بِرَسُولٍ يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛[217]

«مژده مى دهم شما را به پيامبرى كه بعد از من مى آيد و اسمش احمد است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 254

كه از قول حضرت عيسى- على نبينا و آله و عليه السلام- حكايت فرموده است.

و مانند:

«الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْنآءَهُمْ»؛[218]

«گروهى كه به آنها كتاب داديم (يهود و نصارى ، محمّد را مى شناسند بدان گونه كه فرزندان خود را مى شناسند».

و امّا در مورد اخلاق كريمه و رفتار و كردار سالم و معتدل، آيه اى در نظر ندارم كه به صراحت از آن استفاده شود، در اين راه اگرچه نصّ و معجزه نباشد؛ امّا راه شناخت مى باشد و مانند نصّ و معجزه مى توان

به آن احتجاج نمود.

چون از اين راه هم براى افراد خاصّى يقين حاصل مى شود، مثل كسانى كه معاشرت تام با مدعى نبوّت داشته يا مطالعات وسيع و عميق در تاريخ او كرده باشند چنان كه حضرت خديجه در مقام استدلال به صحّت و حقّانيت نبوّت حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله به آن استدلال فرمود و شكى در صدق گفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله نكرد؛ البته سوابق و دلايل ديگر نيز خديجه عليها السلام را كه به انتظار روزى بود كه شوهر عالى قدرش مبعوث به رسالت گردد راهنمايى مى نمود و هر يك كافى بود. با اين حال، اين استدلال از آن بانوى آگاه دل و روشن بين در ردّ بعض احتمالات نقل شده است و به هر حال دليل براى همه، همان نصّ و معجزه است، و اخلاق و صفات حميده و افضل و اكمل و برتر بودن از ديگران، از شرايط نبىّ و امام است و فقدان آن، دليل بر عدم نبوّت و عدم امامت است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 255

فصل دوم: امامت خاصه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 257

امامت خاصّه

پس از بررسى مسأله نياز جامعه به امام و شرايط و اوصاف امام و لزوم تعيين آن از جانب خدا و مباحث كلى ديگر كه به مجموع آن بحث امامت عامه مى گويند و به طور اجمال به مباحث آن اشاره كرديم، امامت خاصّه مطرح مى شود.

پس از اينكه ثابت شد تعيين و نصب امام برحسب حكمت و لطف بر خدا لازم است و هيچ عصر و زمانى خالى از وجود امام نمى باشد و معرفت و شناسايى امام و اطاعت افراد و او را الگو قرار دادن بر همه واجب است، پس بر همه لازم است صاحب وقت و ولىّ زمان و امام عصر خود را كه خدا او را منصوب كرده و نصب او به نصّ پيغمبر صلى الله عليه و آله يا امام قبل ثابت شده است، بشناسند.

در اينجا مى گوييم: فرقه محقّه و طايفه حقّه اثنى عشريه معتقدند كه: در اين امّت بعد از پيغمبر اكرم حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله دوازده نفر؛ به ترتيب از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تا امام دوازدهم حضرت مهدى حجة بن الحسن- عليهم الصلاة و السلام- امام و ولىّ وقت و صاحب الزمان و خليفه و وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشند.

و دلايل و براهين بر امامت آن بزرگواران بسيار است كه با توجّه به آنچه در بحث امامت عامّه به آن اشاره شد، به تعدادى ادلّه اشاره مى كنيم:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 258

1- با توجّه به اينكه ثابت شد امامت منصبى است الهى و ولايت از جانب خدا

و مقام خليفة اللهى است و به نصب و تعيين خدا و نصّ پيغمبر صلى الله عليه و آله صورت پذير است و حتماً اين نصب كه با هدايت الهيه و ربّانيت و رحمانيت و رحيميت و حكمت و علم و ساير صفات جماليه او ارتباط دارد، از سوى خدا انجام شده است. مى گوييم: به اتفاق مسلمين بر غير از اين دوازده نفر (ائمه اثنى عشر عليهم السلام) تنصيص و تعيينى نرسيده است. و لذا اين دوازده نفر از جانب خدا منصوب مى باشند؛ چون اگر آنها نيز منصوب نباشند، امّت بدون امام و زمين بدون حجّت باقى خواهد ماند و علاوه بر اين، قطع فيض و نقض غرض و نقص هدايت و ربّانيت و رحمانيت الهى خواهد بود و چون اين امور همه فاسد و باطل است، پس منصوب بودن آن بزرگواران و امامتشان حقّ و ثابت است.

2- چنان كه در امامت عامّه ثابت شده است، امام بايد معصوم باشد، با توجّه به اينكه براى غير از اين دوازده نفر سواى رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت زهرا عليها السلام، براى احدى ادّعاى مقام عصمت نشده است و به اتّفاق مسلمين، غير از اين دوازده نفر، همه افرادى كه زمامدارى يافتند يا مدّعى آن بودند، معصوم نبودند، امامت در تمام اعصار بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين دوازده نفر انحصار و امتداد خواهد داشت.

3- برحسب احاديث ثقلين و احاديث امان و روايات ديگر، هيچ گاه زمين از وجود شخصى از اهل بيت پيغمبر عليهم السلام كه عدل قرآن باشد، خالى نخواهد ماند و در طول چهارده قرن و اندى كه بر

اسلام گذشته، مسلمين كسى را، غير از اين دوازده نفر، عدل قرآن نشمرده اند، و عدم افتراق از قرآن را در حقّ كسى نگفته و كسى را غير از اين دوازده نفر به اين صفت نشناخته اند؛ بنابراين اين شأن در اين دوازده نفر امتداد دارد.

4- برحسب روايات معتبر و صحيح و متواتر شيعه و اهل سنّت، رسول

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 259

اكرم صلى الله عليه و آله مكرر تنصيص به امامت ائمه اثنى عشر عليهم السلام فرمود و علاوه بر آن، هر امامى بر امام بعد از خود و بلكه بر امامان بعد از خود تنصيص و تصريح فرموده، تا نوبت رسيد به امام يازدهم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه او نيز امامت فرزند عزيزش حضرت مهدى بقية اللَّه عليه السلام را مانند پدران بزرگوارش تسجيل و تنصيص فرمود كه در واقع حضرت صاحب الامر از سوى پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و يازده امامى كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله امامتشان ثابت است، به امامت معرفى شده اند، و لذا طبعاً نصّ بر امامت آن حضرت از نصّ بر امامت ساير ائمه عليهم السلام بيشتر است و همه نصوصى كه در اعلام امامت ائمه قبل از آن حضرت است، حتى نصوص غدير و ثقلين به طور مستقيم و يا غير مستقيم نصّ بر امامت حضرت مهدى- ارواحنا فداه- مى باشد و جالب اين است كه علاوه بر نصوص اسلامى بر امامت ائمه اثنى عشر در كتب عهد عتيق و جديد نيز بر امامت اين بزرگواران از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تا حضرت ولىّ اللَّه مهدى منتظر-

عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- در موارد متعدد به صراحت و اشاره تنصيص شده است.[219] 5- چنان كه گفته شد، يكى از راه هاى شناخت امام، معجزه است و بر اين اساس، معجزات بسيار و بى شمارى از ائمه طاهرين عليهم السلام صادر شده و صدور آنها برحسب روايات متواتر قطعى و مسلّم است، كه همگى از دلايل قطعى امامت آن بزرگواران است.

هركس به كتاب هاى حديث و تاريخ مراجعه نمايد، اين موضوع بر او مثل آفتاب روشن مى شود، بسيارى از معجزات اميرالمؤمنين عليه السلام و خبرهاى آن حضرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 260

از غيب و وقايع آينده و معجزات ساير ائمه عليهم السلام در كتاب هاى اهل سنّت نيز ثبت و ضبط است و قابل هيچ گونه ترديد نمى باشند و امامت امام عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- از طريق معجزه نيز ثابت است، هم معجزاتى در عهد پدر بزرگوارش و هم معجزاتى كه در زمان غيبت صغرى و سپس معجزاتى كه در عصر غيبت كبرى از آن حضرت صادر شده است بسيار است، و صدها مورد آن را در كتاب هاى معتبر مى توان احصا كرد، علاوه بر آنچه خودمان در دوره عمرمان ديده يا شنيده ايم.

بديهى است براى شناخت امرى مثل معجزه راهى جز خبر افراد موثق و مورد اعتماد و تواتر و يا مشاهده و ديدن نيست كه در مورد معجزات ائمه عليهم السلام و شخص حضرت مهدى عليه السلام اين دوره كاملًا و به طور باورآور و شناخت بخش موجود است، هم به وسيله نقل ديگران در طول چهارده قرن و هم به وسيله مشاهدات عينى خودمان به معجزاتى كه در اثر توسّلات به حضرت مهدى و ساير

ائمه عليهم السلام از آن بزرگواران و حتى از امام زادگان صادر شده است كه ما به آنها علم و يقين داريم، و هركس هم در اين راه وارد شود و بررسى نمايد و معجزات هريك از ائمه مثل حضرت رضا عليه السلام را كه در عصر ما صادر شده است، تحت مطالعه نمايد، براى او شبهه و شكى در امامت همه آن عزيزان مقرب درگاه الهى باقى نخواهد ماند.

6- در راه هاى معرفت امام گفتيم: يكى از راه هاى معرفت امام برجستگى و فوق العاده بودن او در اخلاق كريمه و صفات عاليه است كه متخصصان در حكمت عملى و استادان تربيت و مربيان بزرگ اخلاق و آگاهان به ملكات فاضله و كمالات نفس آن را درك مى كنند و جهات مربوط به تعادل اخلاق و انحرافاتى كه از جهت افراط يا تفريط پيدا مى شود را متوجّه مى شوند و تشخيص مى دهند كه صاحب اين روش و رفتار انسانى است الهى، و بشرى است ملكوتى كه در اوج مقام انسانيت و فضايل آدميت قرار گرفته است و گاه بعضى انسان ها در اين فضيلت به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 261

حدّى اوج دارند كه وضع اخلاق آنها با مقايسه به ديگران خارق عادت است.

از مطالعه و بررسى سيره و سلوك و معاشرت و اخلاق و حالات ائمه عليهم السلام و مواضع و مواقفى كه بر حسب مناسبات مختلف با دوستان و دشمنان و مسلمانان و كفار داشتند، به خوبى روشن مى شود كه هريك از آنان تجسّم دعوت قرآن و رسالت اسلام و نمايش اكمل تكامل انسان و عالى ترين نمونه تفوق و تعالى بشر به كلّ مخلوقات بودند.

در زهد

و تقوى و گذشت، پاكى و پاكدامنى و خلوص نيت، عبادت و اطاعت از خدا، دلسوزى براى جامعه و از خود گذشتگى و فداكارى براى اسلام، شجاعت و امانت و صداقت، علم و حلم، بردبارى و شكيبايى، خويشتن دارى و استقامت و پايدارى، حبّ فى اللَّه و بغض فى اللَّه، حمايت از حقّ و عدل و ايثار، قناعت و تواضع، رضا و تسليم و توكّل و تفويض، سرآمد تمام بشر و سرمشق تمام فضايل و هدايت افعالى الهى مى باشند.

كتاب هاى بزرگ در شرح اخلاق و سجاياى ملكوتى و فضايل آنها كافى نيست و هرچه گفته اند و نوشته اند، اندكى از بسيار و يكى از بى شمار است.

اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتندحرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

و به گفته شاعر عارف ديگر:

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست كه تر كنند سر انگشت و صفحه بشمارند

بلندى مقام معرفت و تقرّب آنها را به خداوند را از روش تضرّعشان به درگاه خدا و مناجات هايشان و نيايش و ستايش آنها و از مضامين دعاهايشان و آنچه از خدا مى خواستند و حاجت هايى كه از او مى طلبيدند، مى توان شناخت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 262

دشمنانشان و سياست مداران جبار و ستمكارى كه وجود آن بزرگواران و آن همه مظاهر پاكى و خيرخواهى و هم نوايى و هم صدايى با مستضعفان را براى حكومت و سلطه و استكبار خود خطر مى ديدند، نيز به فضل آنها و علمشان و كمال اخلاقشان اعتراف مى نمودند.

راست ترين مدايح و اشعار، اشعار و مدايحى است كه امثال فرزدق و دعبل، كميت و سيد حميرى در آن دوران هاى فشار و اختناق در مدح آن بزرگواران سروده اند، هيچ كس

نتوانست به فرزدق بگويد: قصيده ميميه تو در مدح امام زين العابدين مبالغه است، حتى بنى اميه، اگرچه او را زندانى كردند؛ امّا نتوانستند مضامين اشعار شيوا و رساى او را انكار كنند.

در اين باب مى توانيد به صدها و هزارها كتاب شيعه و اهل سنّت، خصوص كتاب هاى اهل سنّت كه در مناقب اهل بيت و ائمه اثنى عشر عليهم السلام نوشته اند، مراجعه نماييد؛ مانند كتاب كفاية الطالب گنجى شافعى و كتاب مطالب السؤل محمّد بن طلحه شافعى، و كتاب الفصول المهمّه ابن صباغ مالكى، و مناقب ابن مغازلى شافعى، و تذكرة الخواص سبط ابن جوزى، و الاتحاف شبراوى، و روضة الاحباب خواجه محمّد پارسا، و نور الابصار شبلنجى، و كتاب اهل البيت توفيق ابوعلم، و الصواعق المحرقه و كتاب هاى ديگر.

در اينجا سخن را با گفتارى كه شبراوى شافعى شيخ اسبق ازهر نقل كرده است، پايان مى دهيم:

«إِنَّ آلَ الْبَيْتِ حازُوا الْفَضآئِلَ كُلَّها عِلْماً وَحِلْماً وَفَصاحَةً وَذُكآءً وَبَديِهَةً وَجُوداً وَشَجاعَةً، فَعُلُومُهُمْ لا تَتَوَقَّفُ عَلى تَكْرارِ دَرْسٍ، وَلا يَزِيدُ يَوْمَهُمْ فِيها عَلى ما كانَ بِالْأَمْسِ؛ بَلْ هِيَ مَواهِبُ مِنْ مَوْلاهُمْ، مَنْ أَنْكَرَها وَأَرادَ سَتْرَها، كانَ كَمَنْ أَرادَ سَتْرَ وَجْهِ الشَّمْسِ، فَما سَأَلَهُمْ فِي الْعُلُومِ مُسْتَفِيدٌ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 263

وَوَقَفُوا وَلا جَرى مَعَهُمْ فِي مِضْمارِ الْفَضْلِ قَوْمٌ إِلّا عَجَزُوا وَتَخَلَّفُوا، وَكَمْ عايَنُوا فِي الْجِلادِ وَالْجِدالِ أُمُوراً فَتُلْقُوها بِالصَّبْرِ الْجَمِيلِ وَمَا اسْتَكانُوا وَما ضَعُفُوا، تَقِرُّ الشَّقائِقُ إِذا هَدَرَتْ شَقآئِقُهُمْ وَتَصْغَى الْأَسْماعَ إِذا قالَ قائِلُهُمْ وَنَطَقَ ناطِقُهُمْ سَجايا خَصَّهُمْ بِها خالِقُهُمْ».

مضمون گفتار اين است: اهل بيت همه فضايل را از علم و حلم و جود و ذكاوت و شجاعت و فصاحت و صباحت و بديهه گويى دارا شدند، علوم ايشان

درسى و تحصيلى نيست، و امروزشان بر علوم ديروزشان نمى افزايد؛ بلكه اين علوم موهبت هايى از خدايشان است هركس انكار علوم آنها را بنمايد، مانند كسى است كه بخواهد آفتاب را بپوشاند، هرگز كسى كه در مقام استفاده علمى بود از آنها پرسشى نكرد كه آنان در جواب بمانند و عاجز شوند، هيچ قوم و گروهى با ايشان در ميدان مسابقه فضل شركت نكرد مگر آنكه ناتوان شد و عقب ماند، و چه بسيار چابكى ها و گستاخى ها و حملات و جدال هايى كه ديدند و با صبر جميل با آن برخورد نمودند و بيچاره و ضعيف نگشتند، هر زمان كه خروش و غرّش آنها برآيد، همه خروش ها و غرّش ها آرام گيرد و وقتى گوينده ناطقشان زبان به درّفشانى باز كند و سخنرانى نمايد، همه گوش ها به اصغا درآيند و همگان به آن گوش فرا دهند سجايا و خصوصيت هايى است كه خدا ايشان را به آنها مخصوص گردانيده است.

پيش رويت ديگران صورت بر ديوارندنه چنان صورت و سنّى كه تو دارى دارند

تا گل روى تو ديدم همه گل ها خارندتا تو را يار گرفتم همه يار اغيارند

وَآخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِينَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 265

نظام امامت و رهبرى امامت حضرت بقية اللَّه و نقش سازنده عقيده به امامت آن حضرت عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 267

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي يُؤْمِنُ الْخآئِفِينَ وَيُنَجّي الصّالِحِينَ وَيَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَيَضَعُ الْمُسْتَكْبِرِينَ. وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلى سَيّدِ خَلْقِهِ وَأَشْرَفِ رُسُلِهِ؛ أَبِي الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِينَ؛ لا سِيَّما بَقِيَّةِ اللَّهِ وَحُجَّتِهِ عَلَى النّاسِ أَجْمَعِينَ.

قال اللَّه تعالى:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ* وَنُمَكّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما

مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ». (سوره قصص، آيات 5 و 6)

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 269

پيشگفتار

شناختن و دانستن مفهوم و معناى صحيح دعوت و اصطلاحات هر مكتبى، در قبول يا رد آن دخالت تمام دارد، و بسا كه همان تعريف صحيح و شناساندن درست در توجيه و واداشتن به باور و ايمان به آن كفايت كند، و آنان را كه ذهنى صاف و روشن و پاك از تعصب و لجاجت داشته باشند، از خواستن دليل ديگر بى نياز نمايد.

مفاهيم و اصطلاحات و تعريفات دعوت اسلام، كه در قرآن مجيد و احاديث شريفه وارد شده است، اين ويژگى را دارند. اسلام، توحيد، نبوّت، عدل، امامت، معاد و ساير الفاظ و اصطلاحات اسلامى در قرآن مجيد و حديث، چنان تعريف و تفسير مى شوند كه خود به خود باور آفرين است؛ لذا بسيارى در آغاز طلوع خورشيد درخشان اسلام تا حال، به مجرد شنيدن دعوت اسلام آن را پذيرفتند. به عكس تفسيرهاى مغرضانه يا نادرست و ناآگاهانه موجب تحريف و قلب حقايق و ايجاد شبهه و ناباورى مى شود و براى اينكه اصطلاحات و دعوت اسلامى از توجيهات ناروا و تفسيرهاى غلط مصون بماند و كسى در مقام شناخت دعوت اسلام و اصول و فروع آن، به گمراهى و ضلالت نيفتد، برحسب احاديث مأثور ثقلين و احاديث معتبر ديگر، قرآن مجيد و اهل بيت عليهم السلام حجت و راهنماى امّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 270

مى باشند، در تعريف اسلام و اركان دعوت آن، بايد به قرآن مجيد و سنّت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و احاديث شريفه اهل بيت عليهم السلام رجوع

شود تا از انحراف و گمراهى مصون بمانيم.

تعريفات و ارشادات و شرح و بيان هايى كه از اين منبع باشد، صحيح و صد در صد اسلامى و اصيل است.

يكى از اين اصطلاحات و الفاظ اسلامى،" امام" و" امامت" است كه در قرآن مجيد و احاديث و كتاب هايى كه در علوم مختلف اسلامى نوشته شده، بسيار ديده مى شود.[220] فرقه ناجيه 221] و محقّه شيعه اثنى عشريه را" اماميه" مى گويند؛ براى اينكه معتقد به وجود امام در هر عصر و زمان مى باشند.

البته كم و بيش همه اين عقيده را درك مى كنند؛ امّا از آنجايى كه آشنايى بيشتر با اين عقيده سازنده و مفهوم امام و امامت و دانستن رابطه اين عقيده با عمل و با نظام سياسى و تابعيت از آن، كمال لزوم را دارد، و نظر به اينكه برخلاف گمان برخى ناآگاهان، اين مسأله و اصل اسلامى تنها يك مسأله عقيدتى نيست و به عمل و نظامى كه مسلمان بايد تابعيت آن را داشته باشد، ارتباط دارد. و بالاخره علاوه بر اعتقاد به امامت اشخاص و افراد معين، عقيده به نظام مستمرّ الهى است كه بهترين و برترين نظام است. در اين مقاله در رابطه با امامت حضرت بقية اللَّه، مهدى موعود، حجة بن الحسن العسكرى- ارواحنا فداه- و نقش سازنده عقيده به امامت آن حضرت، به طور فشرده توضيحات و مطالبى به صورت چند پرسش و پاسخ در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 271

اختيار علاقه مندان گذاشته خواهد شد، و اضافه مى شود كه رسميت يافتن حكومت شرعى و نظام اسلامى به اجراى احكام سياسى و عدالت اسلام به تعهد و قبول پذيرش مردم از نظام امامت

ارتباط دارد؛ لذا نشناختن امامت و امام زمان و نبودن در اين نظام الهى مساوى است با بودن در نظام جاهليت و رژيم هاى غير اسلامى، چنان كه در حديث شريف نبوى معروف است:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةً جاهِلِيَّةً»؛

«هركس بميرد در حالى كه امام زمان خويش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 273

شانزده پرسش پيرامون امامت حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 275

1. پرسش: چرا كاوش براى شناختن امام واجب است؟

پاسخ: كاوش براى شناختن امام به اين جهت واجب است كه حداقل اين احتمال را دارد كه وى شخصيتى باشد كه اطاعت او به حكم خدا بر ما واجب و بر امور ولايت داشته باشد، و مفسر قرآن و مبين احكام و رهبر دين و دنياى مردم باشد.

با اين احتمال، عقل ما را موظف مى نمايد كه پيرامون آن به كاوش بپردازيم و او را شناسايى نماييم. و اگر در اين وظيفه مسامحه كنيم و چنين شخصيتى وجود داشته باشد و او را نشناخته باشيم، معذور نخواهيم بود و الزام عقلى و وجدانى داريم كه دنبال اين احتمال را بگيريم تا به نفى يا اثبات آن برسيم.

و اين بيان در لزوم شناختن پيغمبر و بلكه لزوم كاوش از وجود خدا نيز جارى است. هيچ كس معذور نيست كه در برابر اين گونه مسايل بى تفاوت باشد و بايد براى هريك از اين پرسش ها پاسخ داشته باشد. صاحب و آفريننده اين جهان كيست؟ آيا زندگى و حيات و به طور كلى عالم هستى، پوچ و پوك و لغو و باطل و نااميد كننده است، يا بامحتوا و برحقّ و اميدبخش و در مسير بقا و كمال است؟

خداى تعالى بندگان را با نيازى كه به هدايت دارند، چگونه هدايت كرده است؟ آيا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 276

به همان هدايت هاى عقلى و فطرى اكتفا كرده، يا علاوه بر آن، به واسطه افرادى به نام انبيا و پيامبران، آنها را به برنامه هاى اعتقادى و اخلاقى و عملى هدايت فرموده و حجت را بر مردم تمام كرده و لطفش را كامل نموده

است؟ آيا براى رهبرى بعد از پيغمبر، كسى را معين كرده است؟ و اگر معين كرده است، شخص تعيين شده كيست؟ اگر هم كسى بشر را متوجّه به اين گونه پرسش ها ننمايد، خود به خود اين سؤالات برايش پيش مى آيد.

علاوه بر اين، در مورد شناخت امام، قرآن و احاديث نيز دلالت و صراحت دارند، مثل آيه:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ»؛[222]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى را اطاعت كنيد و رسول و صاحبان امر از خويش را فرمان بريد».

روشن است طبق اين آيه، اطاعت ولى امر واجب است و آن، بدون شناخت او امكان پذير نيست؛ از اين جهت شناختن امام واجب است. بنابراين هيچ كس در ترك معرفت امام و تحقيق و كاوش از اين موضوع معذور نمى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 277

2. پرسش: امامت چه مفهومى دارد و چگونه شرح و تفسير مى شود؟

اشاره

پاسخ: امام و امامت، برحسب لغت مشتق از" ام"؛ به معناى هر چيز است كه چيزهاى ديگر به آن ضميمه و نسبت داده مى شوند، و يا از او پيدا مى شوند، يا الهام مى گيرند، و اطلاق امّت هم بر گروه و جماعتى كه در يك امر اشتراك فكرى و اعتقادى يا سياسى يا مكانى يا زمانى يا زبانى دارند و به هم ضميمه شده اند، ظاهراً از همين جهت است، و ترجمه و تفسير امام به پيشوا و قائد و رهبر، همه به اين ملاحظه است.

پس امام و امت و امامت، در معنى به هم نزديك و وابسته اند. هركجا كه امّت هست، امام و امامت نيز هست، و امت بى امام معنا ندارد، چنان كه مردمى كه در يك شهر و يك مكان مسكن دارند، يا اهل يك زمان و

يك زبان باشند، در صورتى كه از جهت سياست و اجتماع و دين يكسان نباشند، ظاهراً اطلاق امّت بر آن مجاز است؛ چون اطلاق" امام" بر زمان و مكان قابل توجيه نيست. و بالاخره اطلاق امّت بر مردمى كه پيشوا و امام و رهبر واحد داشته باشند، با معناى اصل موافق تر است و حقيقت است. لذا اطلاق امام بر پيغمبر و امام و اطلاق امّت بر پيروان پيغمبر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 278

و امام حقيقت است.[223] امّا اطلاق امّت بر مردم فارس و روم و هند يا اصناف پرندگان و جانداران ديگر، يا پيروان تورات و انجيل، اگر مجاز نباشد، مثل اطلاق امّت بر پيروان پيغمبر و امام، ظاهر در معناى حقيقى نيست.

بنابراين، امّت بر گروهى گفته مى شود كه به واسطه پيروى از امام واحد، همه هم قطار و به امام خود انتساب داشته و مقتدى باشند. و امام كسى است كه اين گروه به او منضم و منتسب و رهبر و پيشوا و مقتداى آنها باشد.

اين هم ناگفته نماند، چنان كه اشاره شد، برحسب لغت؛" امام" بر هركس كه جماعتى به او انضمام و انتساب دارند- خواه امام حقّ و عدل باشد يا امام باطل و جور- اطلاق مى شود؛ امّا وقتى به طور مطلق گفته شود، ظاهر در امام حقّ است؛ يعنى آن امام حقّ مقصود است.

اين توضيحات بر حسب لغت و مفهوم و معناى لغوى امام و امامت و امت است كه با اين حال بايد گفت: به تحقيق و بررسى و مراجعه به كتاب هاى لغت و خصوصاً تأمّل بيشتر در آيات قرآن مجيد و نهج البلاغه و ديگر احاديث نياز دارد.

امامت بر حسب اصطلاح

وقتى امامت به طور اطلاق و بى قيد گفته مى شود، پيشوايى و سرپرستى و وجود الگويى و نمونه برتر و عالى تر و نمايش يك مكتب است. به عبارت ديگر:

مقصود از امامت در اصطلاح و هنگامى كه بدون قرينه اى ذكر شود، در لسان قرآن و نهج البلاغه و ساير احاديث و روايات؛ منصب و مقامى است كه خداى تعالى به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 279

افرادى از خواص بندگان شايسته خود، كه انسان مافوقند، عطا مى كند و دارندگان آن منصب، كارگزاران خدا و نگهبان امر و شرع خدا، و گواهان بر خلق خدا و دست پروردگان خدا، و در قيامت، مدافع پيروان خود و شفعاى آنها مى باشند.

وارد بهشت نشود مگر كسى كه آنها را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند، و وارد آتش نشود مگر كسى كه آنها را انكار كند و آنها او را انكار نمايند.

كتاب خدا و سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله فقط توسط آنان شرح و تفسير مى شود. هركس تند رفته باشد، بايد به سوى آنها باز گردد و آنان كه كند مى روند، بايد خود را به امام برسانند.

امامان مانند نجوم آسمانند؛ هر زمان يكى از آنان از دنيا برود، ديگرى قائم مقام او مى شود. اگر سخن بگويند، حقّ و راست مى گويند. و اگر سكوت كنند، كسى بر آنان پيشى نمى گيرد. درهاى حكم و حكمت هاى خدا در اختيار امام است.

امام حيات علم و مرگ جهل است، بردبارى اش از دانايى اش آگاهى مى دهد و ظاهرش از باطنش. امام از حقّ و قرآن جدا نمى شود و قرآن و حق نيز از امام جدا نمى شوند.

امامان اركان اسلام و پناهگاه مردم مى باشند و حقّ

به واسطه آنها به نصاب و معيار خود قرار مى گيرد. آنان راسخان در علم هستند، خدا آنان را برگزيده و بلند گردانيده است. هركس به امام تمسك جويد و در كشتى ولايت و ايمان به او بنشيند، نجات مى يابد.

آيات كريمه قرآن در شأن آنها نازل شده و گنج هاى علم خدا به آنها عطا شده و زمين از وجود امام خالى نخواهد ماند. امام يا ظاهر و آشكار است، يا غايب و پنهان از انظار.

امام رهبر سياسى و فكرى و خليفه خدا و حاكم و ولى امر است؛ يعنى همه اين مقامات از شؤون او است. او از جانب خدا ولىّ امر و حاكم و خليفه است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 280

و اولويت به اموال و نفوس مردم دارد و بر اداره امور و كارها، و احقاق حقوق و دفع و رفع ظلم، و اجراى احكام و سياسات، و برقرار كردن عدالت در بين مردم، و حفظ نظام و تأمين امنيت و آسايش خلق، و عمران زمين و فراهم ساختن وسايل ترقّى و تعالى براى همگان، ولايت دارد. امر، امر او و فرمان، فرمان او است.[224] علماى كلام،" امامت" را تعريف فرموده اند كه: رياست بر كلّيه امور دين و دنياى مردم است به واسطه پيغمبر. نواحى شخصيت امام متعدد است و به اعتبار اين نواحى، امام لقب خاص دارد. مثلًا يكى از القاب امام، خليفة اللَّه است؛ وقتى از سوى خدا در نظر گرفته مى شود، وقتى ولى اللَّه خوانده مى شود، بيشتر نظر به وسعت و گسترش اختيارات و توسعه منطقه نفوذ امر او و اولويتش بر اموال و انفس و جهات ديگر است. وقتى

او را وصى مى گويند، جنبه اختصاص او به پيغمبر و انتخاب او براى امور مربوط به پيغمبر و امام سابق و محرميت او به اسرار و مأموريت هاى خاص، و پاسدارى از امانات مهمّ الهى در نظر گرفته مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 281

3. پرسش: نظام امامت، با «توحيد» خداوند متعال چه رابطه اى دارد؟

اشاره

پاسخ: مسأله امامت از مسايل مهمى است كه علاوه بر آنكه خود اصل است، با ساير عقايد اسلامى مرتبط است و مخصوصاً از اصل توحيد كه مصدر اصول ديگر است، مايه و اصالت مى گيرد. عقيده توحيد در ابعاد و اقسام متعددى كه دارد، خود به خود عقيده به نظام الهى امامت را- طبق برداشتى كه شيعه از آن دارد- فرا مى گيرد، و ميزان و معيار در تشخيص هر عقيده اسلامى، اين است كه به منبع صاف و زلال عقيده توحيد اتصال داشته باشد.

از باب مثال: عقيده" نبوّت و وحى"، بر اساس همين عقيده به توحيد و علم و حكمت و قدرت خداوند متعال استوار است.

وضع و تقنين قوانين، و تشريع شرايع و احكام، و بالاخره تكليف و الزام مردم به انجام يا ترك هر كار، فقط سزاوار خداوند متعال است كه مالك همه و حاكم بر همه است، و به مصالح و مفاسد و ظاهر و باطن و تمام اسرار وجود اين انسان (موجودى كه بر خودش هنوز ناشناخته مانده) عالم و آگاه است. و بالاخره نبوّت از جهت اصل و مصدرش، وحى خداى يگانه و ارتباط با غيب جهان و صاحب و مالك حقيقى و خالق عالم است. و از جهت محتوا، تشريعات و اوامر و نواهى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 282

و طرح هاى تربيتى الهى براى

ترقّى و كمال بشر است. و از جهت وظيفه و تكليف، شخص نبىّ از جانب خدا مأمور و عهده دار ابلاغ آن به بندگان خدا است. قوانين مختلف و نظام هاى گوناگون، علاوه بر اينكه از منبع هاى غير اصيل و غير صالح و حاكى از استعلا و طغيان است، در جهت تفرقه و جدايى و تعدد مناطق نفوذ و موجب استبداد و استضعاف و ساير مفاسد نظام هاى مشركانه و جاهلى نيز مى باشد.

امامت و رهبرى

امامت و رهبرى نيز در ابعاد متعددش، شعاع و شعبه عقيده توحيد است و بايد چنان كه عالم تكوين داراى نظام واحد و قوانين واحد است، نظام تشريع و قوانين و اداره امور مردم نيز طبق آن واحد باشد و چنان كه در آنجا غير خداى يگانه و اراده و تقدير او مداخله ندارد، در محيط اختيار بشر نيز غير برنامه هاى تشريعى الهى، برنامه ديگرى مطرح نشود و احدى خودسرانه و مستبدّانه حقّ مداخله در امور مردم، و امر و نهى حكومت بر آنها را نداشته باشد.

تمام حكومت ها و مداخلات و ولايت ها و تصرفات جزئى و كلى بشر بايد به اذن خدا باشد تا همه در مسير واحد، به سوى هدف واحد، به حركت كمالى خود ادامه دهند.

غير از نظام خدا، همه نظام ها طاغوتى و غير از نظام امامت، همه شرك و طاغوت پرستى و استعباد و بى احترامى به حقوق انسان و حكمرانى بشر بر بشر و استعلا و استكبار است كه نمونه آن، رژيم پليد دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى ايران و رژيم هاى سوسياليستى و دموكراسى موجود شرق و غرب است كه از همه اعمال و برنامه ها و برخوردها و جنگ ها و حتى صلح هايشان،

شرك و استضعاف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 283

و سلطه جويى و نفى حاكميت و ولايت خدا آشكار است، در هر يك از اين نظام ها به شكلى و به اسمى ظلم و طغيان و سركشى بشر خودنمايى مى كند، و تا اين نظام ها بر جهان مسلط باشند و تا در جهان نظام مستمر امامت- كه يگانه نظام الهى است- استقرار نيابد، اين رژيم ها و اين نظام هاى مشركانه اگرچه اسم و هدفشان را عوض كنند، تحميل بر بشر و موجب شدت فشار و تضادّهاى اقتصادى و سياسى و بحران هاى مختلف و تبعيضات گوناگون خواهند شد.

هم اكنون اين حكومت هاى غير شرعى براى ارعاب ملل ضعيف و حفظ نفوذ ظالمانه خود در كشورهاى ديگر، در هر دقيقه اى يك ميليون دلار[225] صرف مخارج سلطه گرى خود مى نمايند. نمونه اين رژيم ها در دنياى ما، آمريكا و روسيه مى باشند كه هدف هاى ضدّ انسانى و تجاوزشان به حقوق بشر مثل آفتاب روشن است.

اين مظالم آمريكا در ايران، فلسطين و كشورهاى ديگر مسلمان نشين و غير مسلمان نشين است، كه روى ستمگران بزرگ تاريخ را سفيد كرده است. نمونه مظالم روسيه، تجاوز آشكارش به كشور ضعيفى مثل افغانستان است كه شب و روز ارتش روس به مردم آنجا- كه گناهى غير از مسلمانى و دفاع از آب و خاك خود ندارند- يورش مى برد و از زمين و هوا، مردم را قتل عام و روستاها را ويران و سكنه آنها را آواره مى سازد.

واقعاً دنياى شرك، دنياى مسخره و مفتضحى است. دشمنان آزادى و حقوق بشر، مثل كارتر و برژنف، همه تجاوزات و خيانت ها را به اسم حمايت از حقوق بشر انجام مى دهند. انور سادات و ببرك

كارمل و كاسترو، رژيم هاى خود را- كه وابسته به آمريكا و شوروى هستند- غير متعهد و غير وابسته مى خوانند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 284

" تيتو" بيش از ربع قرن، خود را بر يك كشورى تحميل كرد و آنچه توانست به مسلمان هاى يوگسلاوى ظلم و ستم نمود و حتى آنها را از انتخاب اسم هاى اسلامى براى فرزندانشان ممنوع كرد، همين امروز كه مشغول نوشتن اين نوشتارم، راديو خبر مرگش را داد، برژنف و كارتر هر كدام بر اساس توسعه طلبى به دروغ از مرگش اظهار تأسف مى نمايند.

اين نظام ها همه جاهلى است و رهبران اين نظام ها به هر شكل و هر اسم باشند، مستكبر و مشرك مآب مى باشند. نا بساما نى هاى دنياى كنونى، به واسطه اين رژيم هاى ضد خدايى و رهبران جاه طلب و رياست دوست، از حدّ شرح و بيان خارج است. انقلاب اسلامى تا سرنگونى تمام اين نظام ها ادامه دارد. حكومت و نظام صحيح، واحد و متكى به خدا و به قانون خدا است كه نشانى ها و علاماتش در قرآن مجيد و احاديث معتبر مذكور است و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام عملًا آن را نشان دادند.

اين حكومت، سلطنت و پادشاهى و سلطه فردى بر فرد يا افراد ديگر و خودكامگى و فرمانروايى نيست اين حكومت امامت و مقتدا و اسوه بودن، و خلافت از جانب خدا و كار براى خدا و براى رضاى او كردن است، كه برحسب آياتى مثل:

«إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً»؛[226]

«من تو را براى مردم امام قرار مى دهم».

و «إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقّ»؛[227]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1،

ص: 285

«ما تو را خليفه در زمين قرار داديم، پس ميان مردم به حقّ حكم كن».

و نيز آيه:

«وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا ...»؛[228]

«و از ايشان امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند ...».

شأن و موضع و مقامى است كه از جانب خدا به بندگان برگزيده اش اعطا شده است و در تمام اعصار ادامه داشته و خواهد داشت.[229] و به اين ملاحظه است كه در نظام امامت، وقتى از جانب ولىّ امر، خواه شخص امام يا كسانى كه از جانب او منصوب و معين شده اند و يا هريك از فقها كه در عصر غيبت نيابت عامّه دارند، امرى صادر گردد، بايد اطاعت شود و مخالفت آن، در حكم ردّ حكم خدا و شرك به خدا مى باشد.

لذا در بعضى تفاسير از آيه شريفه:

«فَمَن كانَ يَرْجُوا لِقآءَ رَبّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً»؛[230]

«پس كسى كه به لقاى (رحمت) پروردگارش اميدوار است بايد نيكوكار شود و هرگز در پرستش خدا، احدى را با او شريك نگرداند».

تفسيرى شده است كه از آن استفاده مى شود: شرك نورزيدن به خدا اين است كه در كنار نظام امامت كه نظامى الهى است، نظامات ديگر و زمامدارى ديگران را نپذيرد و براى امامان، كه رهبران اين نظام بوده و از جانب خدا ولايت بر امور دارند، شريك قرار ندهد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 286

4. پرسش: چه نيازى است به رهبرى و نظام امامت و ولايت؟

اشاره

پاسخ: امّا اصل نياز جامعه به رهبرى و مديريت، يك امر بديهى است، چون هيچ جامعه اى بدون رهبر، هيچ كاروانى بدون كاروان سالار و هيچ لشكرى بدون فرمانده، بقا و دوام نخواهد يافت. نظام همه امور، در گرو وجود مديريت صحيح است، لذا هر

جمعيتى وقتى بخواهند تشكيل شوند، در بين خود رئيس و رهبرى را انتخاب مى نمايند. و اين مسأله عملًا مورد اتفاق همه ملل بوده و هست، اگرچه در نوع و شكل آن و فردى يا گروهى بودن آن، تفاوت ها و نظرات مختلف دارند.

و امّا خصوص نظام امامت و ولايت، پس نياز به آن براى آن است كه نظامات ديگر، هيچ يك مقاصدى را كه بشر از يك نظام سالم و عدل انتظار دارد، برآورده نمى كنند و در هيچ يك از آنها، اصل حكومت اصلح و افضل، و اصل نفى استضعاف و عدم تجاوز به حقوق ديگران، مراعات نمى شود. نظاماتى كه در طرف افراط و تفريط قرار دارند. يا فقط جنبه حيوانى بشر را ملاحظه مى نمايند و حكومت و سازمان هاى آن؛ مانند يك مؤسسه دامدارى مدرن، برآورنده نيازهاى حيوانى بشر مى باشند كه اگر راست بگويند و به اين مقدار تعهد خود عمل كنند (با اينكه عمل نمى كنند) در برابر كار و زحمت و فرمان برى انسان ها در كارخانه و سازمان هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 287

كشاورزى، خوراك و پوشاك و قرارگاهى به آنها مى دهند، يا چنان او را آزاد مى سازند كه به اسم آزادى، هر عمل ضد شرف و انسانيت را مرتكب شود. و براى ثروت اندوزى از هر جنايت و خيانت روى نگرداند. اين حكومت ها دنيا را سرگردان و بشر را از زندگى نااميد و در امواج نگرانى ها و خطرات و ناآرامى غرق ساخته است كه محصول آن تمدن منهاى انسانيت كنونى است.

امروزه با اين تحولات بزرگى كه پس از گذشت چهارده قرن از ظهور اسلام در دنيا واقع شده و مكتب هاى سياسى و

اجتماعى گوناگون كه عرضه شده، نواقص و معايب اين نظام ها بيشتر ظاهر شده و معلوم گرديده است كه اينها دردهاى واقعى بشر را درمان نخواهند كرد و يگانه وسيله رفع اين ناآرامى ها و دلهره ها و تبعيضات، رفتن به پناه نظام الهى است. بنابراين حاجت به اين نظام هر روز محسوس تر مى شود و ناكامى ها و بى عدالتى ها با اين نظام در حدى كه ممكن است پايان مى پذيرد.

يقيناً بشر پس از اينكه از اين نظامات مأيوس شده و همه را آزمايش كرد، به سوى نظام امامت روى خواهد آورد، نظامى كه نمونه آن، حكومت متواضع على و روش على، و زندگى حقّ پرستانه على و عدالت و تقواى على، سربازى على، صراحت لهجه و شجاعت على، كار و كوشش على، پايدارى و فداكارى على عليه السلام است.

نظامى كه شرط رهبرى آن، عصمت و صلاحيتى است كه هركس از جانب خدا و پيغمبر، به رهبرى آن منصوب شد، واجد اين صلاحيت است و بدون معرفى خدا و پيغمبر، كشف و تشخيص آن با وسايل ديگر قابل اعتماد نبوده؛ بلكه اكثراً خلاف واقع مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 288

5

پرسش: نظام امامت چگونه نظامى است؟ نظام سلطنتى موروثى است يا نظام اريستوكراسى، يا نظام مونارسى يا اليگارشى يا انقلابى آفريقايى و رژيم سفارش شده در كنفرانس باندونگ و بالاخره انتصابى است يا انتخابى؟

پاسخ: اين نظام، چنان كه از پاسخ به پرسش هاى قبل معلوم شد، هيچ يك از اين نظام ها نيست و ويژگى هايى كه دارد، در هيچ يك از اين نظام ها ديده نمى شود.

اساس اين نظام، چنان كه تذكّر داديم، اين واقعيت و حقيقت است كه مالك همه، و حاكم و سلطان بر همه،

و صاحب اختيار واقعى و حقيقى همه، در همه چيز خدا است، حكومت مختص او است و قانون و شريعت و برنامه دولت و حكومت، همه از جانب او بايد تعيين شود. هيچ كس بدون اذن او حقّ حكومت ندارد و حتى در منطقه وجود خودش نيز در حدود اذن او اختيار و حق مداخله دارد.

اين نظام سلطه يافتن و سلطه داشتن و زياده جويى و توسعه طلبى و جاه طلبى و تأمين منافع يك فرد يا حزب يا يك ملّت، و تصرف بازارهاى ديگران نيست، فقط فايده و غرض و فلسفه اى كه در اين نظام از حكومت منظور است، اقامه دين، اجراى برنامه هاى اسلام و عدالت و امر به معروف و نهى از منكر و ترقّى و رشد فكرى و تهذيب و تربيت نفوس و تكميل افراد در معارف و علم و عمل، و عمران

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 289

زمين و تأمين رفاه و آسايش تمام بندگان خدا و متّحد كردن مردم است كه قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ»؛[231]

«آنان كه اگر در زمين تمكّنشان بخشيم، نماز بر پاى دارند و زكات دهند و امر به معروف كنند و نهى از منكر نمايند».

برنامه اين نظام شرعى و الهى و ماهيت و حقيقتش با آن حكومت ها فرق بسيار دارد، حقيقتش خلافت اللَّه و برنامه اش احكام اللَّه است.

حكومت سلطنتى

حكومت استبدادى و سلطنتى موروثى همان است كه فردى با كودتا يا جنگ و خونريزى بر ملّت و منطقه اى مسلط مى شود و خود را حاكم بر آن ملّت مى خواند و براى خود اين حقّ

را قائل مى شود كه فرزندش را بعد از خود حكومت بدهد تا چيزى را كه خودش نداشت، از او به ارث ببرد.

در اينجا هيچ معيارى جز هواى نفس پادشاه در بين نيست و چيزى كه در آن ملاحظه نمى شود، مصلحت عموم است. اين يك انتصابى است از جانب كسى كه خودش مقامى را كه از آن انتصاب مى كند، غصب كرده است و آنچه را خود ندارد، به ديگرى مى سپارد، انتصابى است كه به آن، امثال هلاكو و هرمز و محمّد رضاى پهلوى و پادشاهان خون خوار و جلاد و عياش و هرزه و ميگسار و بى شرف روى كار مى آيند. اينان براى اينكه مغلطه كارى كنند، حكومت را يك موهبت الهى شمردند و خود را" ظلّ اللَّه" خواندند؛ امّا كسى به آنها نگفت، يا اگر گفت زندانى يا كشته شد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 290

كسى به آنها نگفت كه حكومت موهبت الهى است و به كسانى كه لياقت و شايستگى آن را داشته باشند، اعطا مى كند. و چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد:

«لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ»؛[232]

«عهد من به ظالمان نرسد».

ستمكاران به موهبت الهى نمى رسند. كسى به آنها نگفت كه آنچه شما مدعى آن مى باشيد و امثال «بوسوئه ها» براى «لويى» هاى فرانسه و ديگران براى ديگران گفتند، و خواستند سلطنت اين خودكامگان را توجيه نمايند و از تنفر طبعى مردم از حكومت سلاطين بكاهند، موهبت الهى نيست.

و پاسخ به اين پرسش نمى شود كه: چرا افرادى با نداشتن ارزش هاى انسانى و عدم برترى اخلاقى و فضيلت علمى، بايد بر مردم مسلط باشند كه مطلق العنان هرچه اراده مى كنند، انجام دهند و امر و نهى و فرمانشان نافذ باشد

و مسؤول كسى نباشند، و كارشان قاعده و قانونى نداشته باشد، و هيچ محكمه اى نتواند آنها را محاكمه كند و مافوق محكمه و دادگاه باشند؟ چرا آنها سزاوارتر به حكومت از ديگران هستند؟ و چرا مردم در برابر آنها و در برابر مجسمه و عكس و تمثالشان تعظيم و كرنش كنند و به حال ركوع و بلكه سجود به خاك بيفتند و آنها را بپرستند، تا حدى كه خاقانى بگويد:

اين است همان ايوان، كز نقش رخ مردم خاك درِ او بودى، ديوار نگارستان

و خواجوى كرمانى بگويد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 291

نه كرسى فلك نهد انديشه زير پاى تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان دهد

و چرا و چرا؟

لذا در پاسخ اين چراها، اين نظر را اظهار كردند، و آنچه را كه نمى تواند به خدا نسبت پيدا كند، به خدا نسبت دادند، و به خدا افترا زدند و گفتند: سلطنت وديعه الهى است كه به امثال ضحّاك و چنگيز و هلاكو و معاويه و يزيد و ديگر خون آشامان تاريخ اعطا مى كند. ديگر فكر نكردند اين افرادى كه در طول تاريخ ملل حكومت يافتند و جنايت هاى بزرگ و قتل عام شهرها و كشورگشايى ها و استعباد و غارت ملل مغلوب را افتخار خود شمردند و از رحم و انصاف بى بهره بودند، چگونه مشمول موهبت الهى مى شدند و اين چه موهبتى است كه اين آثار شوم را دارد؟! اگر طاعون و وبا و سرطان موهبت باشد، باز هم اين حكومت ها موهبت نيست.

قرآن مجيد در يك جمله كوتاه چه رسا و جامع فرموده است:

«إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِن ذُرّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ».[233]

اين حكومت ها با

نظام امامت و در دو قطب مخالف و متضاد قرار دارند.

مظاهر حكومت هاى سلطنتى پايتخت هايى مثل مداين و اصطخر و دمشق و بغداد و غرناطه و قاهره و آكره روم و اسلامبول و پاريس و پكن و توكيو و لندن تا تهران و اصفهان، و كاخ هايى مانند كاخ اكبرشاه و كاخ هاى تيسفون و اهرام مصر و صدها بناهاى تكبرانگيز ديگر است. مظاهر نظام امامت، مدينه متواضع محمّد صلى الله عليه و آله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 292

و زندگى ساده و بى پيرايش و بى تجمل او، و كوفه على و خانه محقرى كه حتى از اثاث و فرش عادى خالى بود، مى باشد.[234] در جنگ بدر كه مسلمانان به تعداد نفرات مركب نداشتند، پيغمبر نيز مانند سربازان كه به نوبت سوار و پياده مى شدند در نوبت خود پياده مى رفت و هرچه اصرار و خواهش مى كردند كه سوار باشد، نمى پذيرفت. على عليه السلام خودش با دست خويش كفشش را وصله مى زد و لباس وصله دار مى پوشيد و از تشريفات ملوكانه نه فقط بيزار بود، كه سخت در هراس بود. داستان دهقانان انبار با آن حضرت را كه در نهج البلاغه نيز مرقوم است، بخوانيد تا به حقيقت نظام امامت و برنامه هاى آن تا حدى آشنا شويد.[235] اين نظام به خدا نسبت دارد و بايد به خدا نسبت داده شود، هم موهبت الهى و هم امانت الهى است، رجال الهى فقط شايسته آن مى باشند كه اين امانت به آنها سپرده شود.

اين حكومت مانند نبوّت و رسالت است كه با زور سر نيزه و فشار و اختناق و انتخاب مردم به دست نمى آيد. آنكه سلاطين و رؤساى حكومت هاى مختلف دارند، نه

موهبت الهى است و نه امانت او است، محال است كه موهبت هاى الهى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 293

از قماش اين سلطنت ها و سلطه ها و صدرها و مدير كل ها باشد.

اينها اعتبار ابليسى و دام هاى شيطانى است كه در برابر هر حقى باطلى مى سازد و مردم را از حقّ منحرف مى كند. نبايد حقّ را به باطل قياس كرد و انتصاب خدايى را به انتصاب شيطانى اشتباه نمود، و هر دو را چون انتصاب است، بدون توجّه به مصدر انتصاب همانند گرفت. چنان كه ساير نظامات شرعى را نيز نمى توان به اين علّت كه در برابر آنها باطلى ساخته اند، كنار گذاشت؛ مثلًا چون عبادت خدا و عبادت بت هر دو عبادت است، عبادت خدا را ترك كنيم، يا چون به مالكيت مى گويند، يا چون به ازدواج هاى غير شرعى ازدواج مى گويند، اصل مالكيت و ازدواج مورد ايراد واقع مى شود.

حكومت انتخابى

حكومت انتخابى نيز به گونه ديگر، مفاسد و معايبش كمتر از رژيم هاى استبدادى و پادشاهى نيست. اين رژيم براساس پذيرش اعتبار اكثريت آرا از سوى همه، نظامى است كه مانع از استبداد فردى شمرده شده است و به اصطلاح، حكومت مردم بر مردم است و مبنايش اصالت خود انسان و جدا بودن سياست از روحانيت و دين از دنيا است، در مقابل نظام اسلام و امامت كه مبنايش اصالت حكومت «اللَّه» و جدا نبودن روحانيت از سياست و دين از دنيا و قانون از وحى خدا است. اساس اين نظام اين است كه:" دين" قانون عقيده، سياست، حكومت و نظام، اخلاق، اقتصاد و برنامه هاى روح و جسم و فرد و اجتماع است.

بنابراين نظام دموكراسى و انتخابى، به آن

معناى مطلقى كه در غرب دارد و به قوه مقننه و قضاييه و مجريه تقسيم مى شود و هيچ شرطى ندارد، از نظر اسلام قابل قبول نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 294

البته پس از آنكه مسأله خلافت پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن شكل در سقيفه بنى ساعده، از مسير تعيين شده الهى خارج شد، و خواستند به آن صورت مشروع بدهند، مدعى شدند كه براساس اجماع است و شورا انجام گرفت و اجماع امّت حجت و معتبر است. ادعايى كه نه واقعيت داشت و نه با اين نظام دموكراسى و اكثريت مطابقت دارد.

اجماع اگر اعتبار داشته باشد، اجماع تمام امّت يا اهل حلّ و عقد است، و در حصول آن شرط است كه همه اجماع داشته و متفق باشند و اين غير از اكثريت است كه نظام دموكراسى بر آن متّكى است. به علاوه در موضوع خلافت ابى بكر اجماعى حاصل نشد، مضافاً بر اينكه خود او هم اين نظام را عملًا رد كرد و به نظام انتصابى بشرى كه مجوز شرعى نداشت، رو آورد و عمر را وليعهد و جانشين خود ساخت.[236] بعد از او هم، عمر شوراى شش نفرى را تشكيل داد و از زمان حكومت معاويه به بعد، رسماً نظام پادشاهى و سلطنتى برقرار شد.

بنابراين دموكراسى با توجّه به ماهيت و معايب آن، اصالت اسلامى ندارد و اگر در بعض كلمات ديده مى شود كه بر شورا يا بيعت استدلال شده، با ملاحظه بيانات ديگر كه در آنها به صراحت اين مبدأ رد شده است، به طور مماشات و جدل و براى اقناع و اثبات حقانيت، حتى طبق رأى و

عقيده طرف است، و الّا در اسلام غير از نظام امامت، نظام ديگرى مطرح نيست كه امتداد زمامدارى و ولايت پيغمبر است و همان گونه كه در حيات پيغمبر غير از زمامدارى آن حضرت، نظام ديگرى قابل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 295

طرح نبود، بعد از پيغمبر نيز همان نظام و همان ولايت ادامه مى يابد.

و امّا معايب دموكراسى

اوّل اين است كه چون بر مبناى اصالت رأى خود انسان و عدم تعهّد دينى و عدم اعتماد به رهنمودهاى الهى است، پشتوانه وجدانى و عقيدتى ندارد و چنان نيست كه رأى دهندگان وجداناً خود را مسؤول بدانند كه فرد لايق تر و شايسته تر را انتخاب كنند و تحت تأثير اغراض شخصى و عوامل مختلف قرار نگيرند، و جاه طلبى و علاقه به شخصى يا به بُرد يك حزب و باخت حزب ديگر، در نامزد شدن نامزدها دخالت نداشته باشد، يا نمايندگان در اظهار رأى فقط به حقّ و عدالت نظر داشته باشند.

هرگز چنين نيست! چيزى كه در اين مجالس كمتر مطرح است، حقّ و عدالت است و بهترين نمونه، سازمان ملل است كه با اينكه در سطح عالى تر است، اكثر يا همه نمايندگان در رأى دادن، ملاحظات خصوصى و جبهه بندى هاى سياسى را مى نمايند. اگر پيشنهادى را" وتو" مى كنند، اگر سخنرانى و داد و فرياد مى نمايند، و براى حقوق ملّت هاى ضعيف دلسوزى مى كنند، غير از بازى هاى سياسى چيز ديگر نيست.

مثلًا روسيه؛ اگر از فلسطينى ها به ظاهر پشتيبانى مى نمايد، يا از جنبش هاى به اصطلاح آزادى بخش حمايت مى كند، غرضش نه آزادى فلسطين و نه رهايى ملّت هاى مستضعف است؛ بلكه براى اين است كه آمريكا را بكوبد و نفوذ خود را گسترش دهد.

اگر اسرائيل جزء اقمار روس بود، حكومت روسيه همين عمل آمريكا را با مردم فلسطين مى كرد. همچنين آمريكا اگر تجاوز نظامى روسيه به افغانستان را محكوم مى كند و سر و صدا راه مى اندازد و خروج فورى نظاميان روسيه را از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 296

افغانستان مى خواهد، نه به خاطر ملّت ستم ديده افغانستان و مظالمى است كه نظام حاكم روسيه در آنجا مرتكب مى شود؛ بلكه براى اين است كه منافع خودش را در خطر مى بيند و الّا خودش هر كجا لازم باشد، به همين عمل روسيه؛ بلكه بدتر از آن دست مى زند.

غرض اين است كه: از اين سازمان هاى بين المللى معلوم مى شود: وقتى نظامى پشتوانه ايمانى و عقيدتى نداشته باشد، بازيچه دست مفسدين و متجاوزين مى شود.

دوم: از معايب دموكراسى اين است كه رأى اكثريت، خواه حزبى باشد يا غير حزبى، هميشه موافق مصلحت نيست؛ بلكه غالباً رأى اقلّيت ها اگر وابسته نباشند، به صواب نزديك تر است، خصوصاً اگر از جهت كيفيت بيشتر مورد اعتماد باشند.

مثل اينكه در يك مسأله سياسى يا حقوقى، متخصصان سياست و حقوق با اينكه در اقلّيت مى باشند، رأيشان مخالف اكثريت باشد.

سومين ايراد بر اين رژيم اين است كه: اگر اكثريت مثلًا هشتاد درصد رأى به نظام اكثريت و به اصطلاح حكومت مردم بر مردم دادند و بيست درصد مخالف بودند، چه مجوزى براى تحميل رأى هشتاد درصد بر بيست درصد ديگر خواهد بود، و به فرض كه صد در صد افراد جامعه اى نظام اكثريت و هر نظام ديگر را پذيرفتند، چرا افرادى كه بعد به سن بلوغ مى رسند، در صورتى كه در اقلّيت باشند، محكوم به قبول آن نظام باشند؟

اين خود

استبداد و استضعافى است كه اگرچه مفاسد استبداد مطلق را ندارد؛ ولى جز به عنوان دفع افسد به فاسد نمى توان آن را پذيرفت، با اينكه دفع افسد به فاسد، در صورتى منطقى و عقلايى است كه چاره منحصر به فرد باشد، در صورتى كه با وجود نظام كامل شرعى و الهى، هيچ گونه ناچارى در قبول اين استبداد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 297

و استضعاف نيست.

چهارم اين است كه: در نظام اكثريت، مسأله اكثريت حقيقى و آراى اكثريت افراد مطرح نيست و به هيچ وجه اعتماد و اطمينان به حصول اين جهت فراهم نخواهد شد؛ زيرا در نظام اكثريت، كه مثلًا نود درصد يك جمعيت ده ميليونى به آن رأى داده باشند، اگر حزبى هم باشد و تك حزبى هم نباشد و دو حزب يا بيشتر داشته باشند و به اكثريت نسبى يا مطلق، يكى از احزاب در انتخابات پيروز شوند، اين پيروزى در صورت اكثريت نسبى، مربوط به اكثريت جامعه نيست، و در صورت اكثريت مطلق هم با توجّه به اينكه در اصل نظام، آراى موافق به صد در صد نرسيده باشد، در بعضى موارد اكثريت حاصل نمى شود.

در نظام تك حزبى نيز همين اشكالات هست و در آراى مجالس و كنگره ها و شوراها نيز اين اشكالات بيشتر است. گاه مى شود يك رأى در كل و با احتساب آراى رأى دهندگان به هر نماينده اى كه كاملًا در اقلّيت است، به صورت اكثريت قانونيت پيدا مى كند و حاصل اين است كه: در اين نظام اكثريت و شورايى و به اصطلاح دموكراسى نيز، رأى اكثريت واقعى غالباً به دست نمى آيد.

و اگر فرض شود: رأى اكثريت به مصلحت

نزديك تر است (با اينكه هميشه چنين نيست)، در اين نظام رأى اكثريت واقعى ملاك اعتبار نيست، و الّا بايد آراى نمايندگان در اندازه اعتبار، به كثرت و قلت انتخاب كنندگان آنها مربوط باشد.

بنابراين در اكثريتى كه مى گويند و حكومت مردم بر مردمى كه از آن دم مى زنند، مسأله اكثريت واقعى معيار نيست، چنان كه رسيدن به مصلحت واقعى و حكومت اصلح نيز مورد نظر نيست؛ بلكه معيار، يك اكثريت قراردادى و اعتبارى است كه به عذر ضرورت آنهايى را كه آن حكومت و نظام را مى پذيرند، قبول مى نمايند، با اينكه معلوم و يقين است كه در بسيارى از موارد؛ بلكه اكثر موارد مخالف اكثريت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 298

مى شود و به اين ترتيب از نظام و رأى اكثريت به نظام و رأى اقلّيت مى روند.

پنجم اين است كه اگر انتخابات آزاد باشد، و دولت هيچ گونه مداخله اى در انتخابات ننمايد، از اعمال نفوذهاى ديگر و مداخله ساير متنفّذين، مثل صاحبان كارخانجات و نويسندگان حتى خوانندگان و نوازندگان، و بلكه در بعضى كشورها از فواحش نيز مصونيت نخواهد داشت و بالاخره دموكراسى و انتخاب، به هر شكل كه باشد، اطمينان بخش نيست؛ بلكه چنان كه مى بينيم تقلب و تزوير و تبليغ و اغفال انتخاب كنندگان در آن رايج است كه ماجراى" واترگيت"، يكى از نمونه هاى بارز آن است. حتى طبق بعضى روزنامه ها، براى انتخاب" نيكسون" رئيس جمهور اسبق آمريكا، از نفوذ فواحش در مشتريانشان نيز استفاده شده بود.

ساير كشورها نيز وضعى مشابه آمريكا يا بدتر از آن دارند. چندى پيش بود كه هيأت حاكمه انگلستان به كثيف ترين آلودگى هاى شهوانى كه موجب فاش شدن اسرار سياسى و رسوايى حكومت

شد، متهم گرديد. تا حدى كه پيشنهاد شد براى هيأت حاكمه كه دست بردار از فحشا نيستند، فواحش و فاحشه خانه هاى خصوصى تهيه كنند تا تحت كنترل باشند، و اسرار سياسى در معرض دستبرد فواحش جاسوس قرار نگيرد.

اين گونه است وضع انتخابات دموكراسى، در به اصطلاح دموكراسى ترين ملّت ها، و اين است شرافت و فضيلت كسانى كه در انتخابات آزاد آنجاها انتخاب مى شوند كه بيش از اين نياز به بيان نيست.

روز به روز ماهيت اين نظام ها و رژيم ها و مكتب هاى غير الهى و ناتوانى آنها از نجات دادن بشر از نابسامانى ها بيشتر مى شود، و شرق و غرب با مكتب هاى مادى و الحادى و سياست هاى ضد بشرى بهتر شناخته مى شوند و بشريت به سوى گم گشته خود روى مى آورد و انتظار يك انقلاب بزرگ جهانى و اسلامى را مى كشد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 299

كه او را از اين سلطه هاى فرعونى و از اين رژيم هاى به اسم دموكراسى يا انقلابى و سوسياليستى نجات بخشد.

منشور سازمان ملل حرف است چون نيستش حقيقت و مبنايى

آوازه عدالت و آزادى اسم است و هيچ نيست مسمايى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 300

6. پرسش: فرق امامت با رژيم انتصابى انقلابى كه در كنفرانس باندونگ نيز سفارش شده چيست؟

پاسخ: انقلابات بزرگ كه براى متحوّل و دگرگون كردن يك وضع سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى به وجود مى آيد، بايد به يك نظام غير استبدادى منتهى شود كه حتى رهبران انقلاب هم نتوانند در شكل انقلاب، استبداد ديگرى را بر مردم تحميل نمايند.

از سوى ديگر در بعضى موارد ديده مى شود جامعه اى كه انقلاب كرده، استعداد انتقال فورى به حكومت دموكراسى را ندارد، يا به واسطه اينكه رشد جامعه در اين حدّ نيست، يا براى اينكه اعمال

نفوذهاى خارجى مانع مى شود كه انتخابات آزاد انجام بگيرد. در نتيجه مشاهده مى شود كه اگر بخواهند فوراً انقلاب را به حكومت مردمى تبديل و به قول خودشان به مردم منتقل كنند، اصل هدفشان از انقلاب، مثل استقلال سياسى يا فرهنگى از بين مى رود و وابستگى و استبداد سابق به صورت دموكراسى ادامه مى يابد. لذا اين انقلابيون آمدند و اين طرح را دادند كه براى ادامه انقلاب و آماده شدن يك ملّت براى حكومت دموكراسى كامل، رهبر انقلاب يك فردى را كه آشنايى كامل به انقلاب داشته باشد و بتواند انقلاب را در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 301

مسير خود راهنمايى كند و در اين دوره انتقال جامعه را آماده سازد، به ملّت معرفى نمايد تا او را به رهبرى انتخاب كنند.

حال اين نظر تا چه حدّ صحيح است و آيا با اين توضيحات، اين رژيم انتقالى از ديكتاتورى خارج مى شود يا نه؟ و آيا در صورتى كه انتخاب شخص معرفى شده الزامى باشد، اين حرف كه يك نسل جامعه از حقّ خود محروم شوند و به حكومتى كه نمى خواهند تن در دهند، براى اينكه نسل آينده حكومت دموكراسى داشته باشند، چگونه توجيه مى شود؟ و اگر الزامى نباشد، اين دوره انتقال نخواهد بود و خطر اينكه مردم تحت نفوذ عواملى، ديگرى را كه ناآشنا به انقلاب است، انتخاب نمايند. و به تبع آن، انقلاب از مسير خود منحرف شود، دفع نخواهد شد. فعلًا در مقام بر شمردن نواقص و معايب اين نظر نيستيم، اجمالًا مى خواهيم اين مطلب را بگوييم: آن انقلاباتى كه در كنفرانس باندونگ مطرح شده، انقلابات رهايى بخش به منظور بازپس گرفتن اختيارات غير

مشروع از زمامداران مستبد و برقرار كردن حكومت ملّى و به اصطلاح دموكراسى است كه در ملّت هاى عقب مانده و استعمار زده آسيا و آفريقا و آمريكاى لاتين واقع شده و مى شود.

امّا در انقلاب اسلامى كه تداوم دارد و هميشه بوده است، آن چيزى كه محرّك و الهام بخش انقلابيون اسلام خواه است، همان ايمان به حكومت «اللَّه» و رهنمودهاى سياسى قرآن و سيره حضرت رسول صلى الله عليه و آله است كه خواست واقعى توده هاى مسلمان بازگشت حكومت" اللَّه" و نظام اسلام است.

پس اين انقلاب با معيارهاى اسلامى كه دارد، هدفش برقرارى نظام شرعى و الهى خواهد بود. اين انقلاب كه با الهام مستضعفان از آياتى مثل آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 302

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ ...»؛[237]

«و اراده داريم بر آنان كه در زمين به استضعاف كشيده شدند منّت نهيم و ...».

و نيز آيه:

«وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ ...».[238]

و صدها آيات حركت بخش و انقلاب آفرين به وجود مى آيد، هدفش مشخص و عالى تر و سازنده تر از انقلابات عادى است.

نظام امامت، نظام انقلابى تداوم انقلاب اسلام و امتداد رسالت اسلام است، و براى انتقال قدرت و مقدّمه انتقال به رژيم ديگر نيست؛ زيرا چنان كه گفتيم، نظام، نظام اوّل و آخر و هميشه جاودان است، چنان كه حكومت" اللَّه" بر كلّ عالم هستى و بر اجزاى آن، حكومت دايم و غير قابل زوال است.

نظام مختص به ملل عقب مانده نيست، نظام همه جوامع و رهبر همه انسان ها است. ملل عقب مانده را به جلو مى راند و ملل پيشرو را رهبرى مى نمايد و به آنها محتواى انسانى و شرافت مندانه مى دهد. دنيا هرچه جلو مى رود، با نظام امامت و وحدت حكومت

و قانون واحد روى موافق بيشتر نشان مى دهد، چنان كه به آن اشاره كرديم و تا حال آزمايش شده و پس از اين هم آزمايش خواهد شد.

دموكراسى حكومت ايده آل و تمام انسانى و نمونه و موافق با انديشه هاى متعالى بشر و حتى چنان كه مى گويند، حكومت مردم بر مردم نيست و آنچه ديده مى شود، انحطاطهاى گوناگون حكومت ها و ملّت را تهديد مى كند و جهان را به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 303

سوى جنگ و كشتار و محو مدنيت پيش مى برد و نشان مى دهد كه اين نوع حكومت ها انسانى نيست تا حكومت اللَّه را كه در نظام امامت تجلّى مى كند، مقدّمه آن بدانيم.

رژيم رهبرى انقلابى كه مقدمه دموكراسى خوانده مى شود، خود اصالت و موضوعيت ندارد؛ امّا نظام امامت، كه هر انقلابى در صورتى ناجح و پيروز خواهد شد كه به آن برسد، مقدمه نيست و از آغاز بوده و تا پايان خواهد بود.

نظامى كه رهبرى محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را دارد، هرگز مقدمه نظامى كه زمامداران معلوم الحال كشورهاى به اصطلاح متمدّن و پيشرفته شرقى و غربى، رهبرى آن را دارند، نخواهد بود، تا كسى آن را به رژيم هاى انقلابى معاصر آفريقا يا جاهاى ديگر قياس كند. لذا فردى مثل" روسو" مى گويد: دنياى كنونى به رهبرى مانند محمّد صلى الله عليه و آله نيازمند است؛ زيرا فقط چنان رهبر الهى و چنان نظامى كه رهبران آن مانند محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام باشد، مى تواند كشتى متلاطم و طوفانى شده بشريت را از امواج فتنه ها و طوفان هاى گوناگون نجات دهد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص:

304

7. پرسش: چه مانعى دارد براى حكومت اسلامى دو دوره معتقد باشيم،

اشاره

دوره نخست: حكومت انقلابى و نظام امامت، و دوره دوم: دموكراسى و شورايى، چنان كه بسا باشد بتوانيم اين دو دوره اى بودن را از آيات و احاديث استفاده كنيم؟

پاسخ: اوّلًا: لازمه گفتار اين است كه: نظام دوره نخست كه مطمئن تر و رهبرانش از ديگران فاضل تر و كامل تر و به صفات امامت و پيشوايى آراسته اند، جاى خود را به نظام دوره بعد كه هيچ تضمينى براى صلاحيت رهبران و شايسته تر بودن آنها از ديگران وجود ندارد، بدهد و بنابراين بشريت از عصر حكومت افضل (دوره نخست) به عصر حكومت غير افضل (دوره دوم) منتقل خواهد شد و به جاى ترقّى، تنزل خواهد كرد و در معرض آن قرار گيرد فردى كه از جهت فهم و شعور و بينش و لياقت و كفايت از ديگران كمتر باشد، بر همه و بر كسانى كه از او فهميده تر و كافى تر و داناتر باشند، حكومت و رهبرى يابد، و اين چيزى است كه اسلام آن را نمى پذيرد و عقل سالم نيز آن را رد مى كند.

ثانياً، گفته مى شود: اگر غرض از رژيم رهبرى انقلابى، رسيدن به رژيم دموكراسى از قماش همين دموكراسى ملّت هاى به اصطلاح پيشرفته باشد كه رهبرش كندى ها و جرالد فوردها، و بانوى اولش ژاكلين كندى و اوناسيس و همسر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 305

فورد باشد، نيازى به رهبرى انبيا و راهنمايى آنها و سيستم حكومت و زمامداراى نيست، همان گونه كه در آنجاها اين گونه رژيم ها بدون رهبرى انبيا برقرار شده و در جاهاى ديگر هم استقرار آن امكان پذير است و سير در عالم حيوانيت محض، رهبرى و راهنمايى انسانى و معلّم شديد القواى الهى لازم ندارد، و

نيازى به حكومت انقلابى دينى نيست و لزومى ندارد كه اين رژيم رهبرى انقلابى پيشنهادى كنفرانس باندونگ از جانب خدا باشد، و اگر غرض، استقرار رژيم سالم و مطمئن و هدايت كننده و انسانى از جهت وسيله و شرط و نتيجه باشد، جز در سايه رهبرى معرفى شده از جانب خدا و برقرارى رژيم مستمرّ امامت امكان پذير نيست.

ثالثاً، آيات و روايات و دلايلى كه رژيم، امامت را تثبيت و توجيه مى نمايند، همه دلالت بر يك دوره اى بودن اين رژيم و عدم انقراض آن دارند؛ مانند حديث ثقلين و سخن صريح على عليه السلام در نهج البلاغه:

«اللَّهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قآئِمٍ للَّهِ بِحُجَّةٍ إِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَإِمّا خآئِفاً مَغْمُوراً ...»؛[239]

«بارخدايا! آرى! زمين از كسى كه حجت را از سوى خدا برپاى دارد، خالى نمى ماند؛ ظاهر و مشهور باشد، يا خائف و پنهان».

و روايات بسيار ديگر، كه طبق اين احاديث و ادله ديگر، زمين و جامعه بشرى خالى از اين نظام و وجود رهبر آن نخواهد ماند؛ بلكه در احاديث است: اگر در روى زمين باقى نماند مگر دو نفر، يكى از آنها از جانب خدا بر ديگرى حجّت و امام خواهد بود.[240]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 306

رابعاً، ادلّه شور و مشاوره كه عمده اش آيه هاى ذيل است:

«وَشاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»؛[241]

«و با آنان در امر مشاوره كن».

و نيز آيه:

«وَأَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ»؛[242]

«و كارهايشان را با مشورت يكديگر انجام دهند».

قابل تقييد به پس از دوران امامت نيست. به عبارت علمى: عموم مكانى و زمانى بودن آن، تمام زمان ها و مكان ها را شامل است و به مناسبت حكم و موضوع، نمى توان آن را به زمان خاصّ و عصر

خاصّى اختصاص دارد، يا عصر و زمانى را از آن خارج ساخت.

امّا آيه: «وَشاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» كه خطاب به پيغمبر صلى الله عليه و آله است، به هيچ وجه قابل اين تقييد نيست؛ بلكه به ملاحظه آنكه خود آن حضرت، ولىّ امر و رهبر نظام امامت بوده، مورد مشورت در موضوعات ديگر مى باشد كه يا به منظور گرم كردن نفوس و جذب قلوب است و اينكه توهم استبداد به رأى از نظامى كه در آن استبداد نيست، دفع شود. و يا براى تربيت و تقويت رشد سياسى ديگران است، براى آماده شدن آنها جهت مداخله در امور و انجام مأموريت هاى مهمى كه به آنها ارجاع مى شود. و يا از باب اينكه در بسيارى از خطاب هاى قرآن مجيد غرض شخص مخاطب؛ يعنى پيغمبر صلى الله عليه و آله نيست؛ بلكه مقصود توجّه دادن ساير حكام و متصدّيان امور است، طبق برنامه عرفى «إِيّاكَ أَعْنِي وَاسْمَعِي يا جارَهُ»[243] تا در مسايلى كه مبهم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 307

است يا انجام كار بدون مشورت مورد تهمت و اعتراض است و مراجعه به مشورت، موجب روشن شدن اطراف موضوع يا دفع تهمت مى گردد، مشورت نمايند.

و آيه «وَأَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ» نيز به ملاحظه اينكه مدح مؤمنين است، قابل تقييد نيست. هم به ملاحظه حكم و موضوع كه چنين صفت نيكى قابل انفكاك از مؤمنين نيست، و هم به اين جهت كه شامل مؤمنين عصر نزول آيه است، شكى نيست. در حالى كه براى آنها چنين اختيارى نبوده كه در امر رهبرى در عصر پيغمبر دخالت كنند. پس آيه از اوّل شامل مسأله امامت و نظام رهبرى امّت

نبوده است؛ بلكه در كنار اين نظام، و با آن و مكمل اجراى آن است.

به هر حال اين تصرف كه نظام امامت را يك دوره بدانيم و دلايل آن را با اينكه قابل تقييد نيست، مقيد به آن دوره بنماييم، و ادلّه شورى و مشورت را به دوره بعد مقيد سازيم، يك تصرف دل بخواهى و مداخله غير قابل توجيه و بى مدرك در دلايل شرعى بوده و باطل است.

و اگر گفته شود: اساساً آيات شورا دلالت بر چيزى دارد كه از آن به حاكميت ملّى تعبير مى شود و بنابر آن، مردم مختارند هر نوع حكومت و هر كسى را كه بخواهند، با اكثريت به رهبرى انتخاب نمايند.

جواب داده مى شود: چنان كه بيان كرديم، تعيين نوع نظام و رهبر امّت مورد مشورت قرار نمى گيرد؛ چون مسأله اى است كه از جانب خدا معين شده است، چنان كه ساير اصول و احكام اسلام نيز در مشورت گذارده نمى شود و آنچه كه مورد مشورت قرار مى گيرد، موارد اجراى برنامه هاى اسلامى و رساندن رسالت اسلام و تكاليف كفايى و اتّخاذ تصميمات انتظامى و دفاعى و عمرانى و اجتماعى و سياسى و تربيتى و اقتصادى و دفاعى و غيره است كه اگرچه موازين و معيارهاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 308

كلّى آن معلوم است، در چگونگى پياده كردن آن به شور و مشورت نياز مى افتد، و چنان نيست كه كارگزاران و حكّام و عمّال نظام امامت، با احتمال وجود رأى ها و پيشنهادهاى بهتر در بين امّت، بتوانند خودسرانه و مستبدانه تصميم بگيرند.

مسأله اكثريت

و امّا مسأله رأى اكثريت نيز به نحوى كه در زمان ما مطرح است، اصولًا ملاك و معيار در

اصل حكومت و تمام برنامه ها و قوانين است؛ علاوه بر معايب بسيارى كه دارد، شرعى نيست. و اين گونه اكثريت كه در همه جا ملاك و معتبر باشد، بر حسب آيات متعدد قرآن بى اعتبار است.

اسلام برترى جويى و گردن كشى و استبداد به رأى و خودسرى را به شدّت رد مى كند و حكومت بر اين اساس را باطل مى داند، اگرچه مورد قبول اكثريت باشد.

و لذا بسيارى از مراسم و تشريفاتى كه در نظام هاى دموكراسى براى رؤساى حكومت داده اند، با اينكه اكثريت؛ بلكه همه آن را قبول دارند، از نظر اسلام مردود است؛ چون نظام اسلام، نظام:

«تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً»؛[244]

«به سوى كلمه اى بياييد كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداى را نپرستيم و براى او شريكى قرار ندهيم».

و نظام:

«هَوّنْ عَلَيْكَ فَإِنّي لَسْتُ بِمَلِكٍ إِنَّما أَنَا ابْنُ امْرَأَةٍ تَأْكُلُ الْقَدِيدَ»؛[245]

«بر خود آسان گير (راحت باش) كه من پادشاه نيستم جز اين نيست كه من

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 309

فرزند زنى هستم كه گوشت خشك مى خورد».

و نظام:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ»؛[246]

«همانا گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند پرهيزكاران شما مى باشد».

شوراها

امّا شوراها، به گونه اى كه در برابر رهبر نظام، حقّ اخذ تصميم داشته باشند، يا اكثريتشان معتبر باشد و رهبر ملزم به اجراى نظر آنها باشد، اگرچه خلاف آن بر او روشن باشد، در اسلام نيست. در مورد تخلف حكومت از برنامه هاى حكومتى و نظامى و وظايف اسلامى خود، هيچ كس نبايد از او اطاعت كند، كه:

«لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخالِقِ»؛[247]

«براى هيچ مخلوقى در معصيت خالق، اطاعت و فرمانبردارى از مخلوق ديگر نيست».

و همه حقّ

اعتراض دارند و بايد اعتراض كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند، و همه اطاعت ها و فرمان برى ها در تمام ارگان ها و سازمان ها بايد بر اساس اطاعت از خدا و اجراى قوانين الهى باشد، و اطاعت شخص از شخص مطرح نيست. شور و مشاوره براى امر به معروف و نهى از منكر، و تضمين اجراى احكام و عدالت هم براى روشن شدن اطراف يك موضوع و مصلحت شناسى اسلامى است.

مثلًا براى تعيين يك فرمانده يا يك فرماندار، مقامى كه بايد او را تعيين كند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 310

مى تواند از زيردستان او و ديگران نظر بخواهد و آنان نيز مى توانند آن مقام را در جريان امور بگذارند و اطلاعاتى به او بدهند؛ امّا اين در اسلام سابقه ندارد كه بدون اذن كسى كه حقّ تصميم گيرى دارد، ديگران و كارمندان، فرمانده و رئيس خود را انتخاب كنند و يا پيشنهادهاى ديگر بدهند.

حقّ اظهار نظر و نصيحت براى هركسى هست؛ امّا پس از تصميم گيرى، كسى كه شرعاً حقّ تصميم دارد، همه بايد از او اطاعت نمايند چنان كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به ابن عباس فرمود:

«لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَأَرى فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي»؛[248]

«بر توست كه مرا راهنمايى كنى و من مصلحت و انديشه خود را در آن مى نگرم، پس هرگاه تو را پيروى نكردم تو مرا پيروى كن».

و حاصل اين است كه: مسأله شوراها بايد به گونه اى مطرح شود كه همه در مسير اجراى احكام اسلام و امر به معروف و تثبيت از حكومت «اللَّه» و نظام امامت قرار داشته باشند، نه اينكه شوراها وسيله ردّ احكام خدا و الزامات بى مورد و تحميل رأى

اكثريت بر اقليت، فقط به اعتبار اكثريت شود، يا اينكه در داخل سازمان ها موجب جبهه گيرى ها و اختلافات شود.

بيشتر اين گرايش هايى كه اكنون بر رژيم هاى سوسياليستى يا دموكراسى غربى هست، از اين جهت است كه در اثر تبليغات سوء و بى اطلاعى مردم در مبانى اسلام و كارسازى برنامه هاى آن، طبقات محروم و مستضعف در نظام هاى طاغوتى، بر قرار شدن آن رژيم ها را موجب نجات خود از محروميت گمان مى كنند، لذا در سازمان بخشى به دستگاه هاى مختلف، مايلند آن نظام ها پياده شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 311

امّا اگر اين قشر محروم كه اكثريت جامعه را تشكيل مى دهند، از نظام اسلام آگاهى داشتند و مى دانستند كه اگر اين نظام صحيح و دقيق پياده شود، هيچ نيازى به آن نظام ها و شوراهاى آن، چنان كه گروه هاى چپ گرا يا راست گرا عرضه مى دارند، نيست، و كارگر و كشاورز و زحمتكش و همه طبقات، در صلح و صفا و شرافت و همبستگى، در رفاه و برادرى زندگى كرده و از عدل اسلام برخوردار مى شوند، همه به سوى اين نظام روى مى آورند.

چنان كه كارگران مسلمان و كشاورزان مسلمان ما كه الحمدللَّه آگاهانه عمل مى كنند، به اين نكات توجّه دارند و لذا مى خواهند همه چيز و همه كارها طبق نظام اسلام و احكام حقوقى كه اسلام براى كارگر و كشاورز و كارمند و زحمتكش و مرد و زن قرار داده، مرتب و منظم شود. بديهى است در اين مقاصد، شوراهاى اسلامى نقش مؤثر و حساس و سازنده خواهند داشت و همكارى همگان را در پيشرفت امور فراهم خواهند كرد.

حاكميت ملّى

و امّا مسأله حاكميت ملّى، اگر مقصود اين باشد كه غير از خدا هيچ ملّتى به

عنوان يك ملّت برتر يا پيشرفته تر و هيچ نظام و ابرقدرتى بر ملّت ديگر حاكميت ندارد، بديهى است كه اين يك اصل انسانى و اسلامى است. هرچند در اين دنياى به اصطلاح متمدن، با اينكه همه از احترام به حاكميت ملّت ها گوش ها را پر كرده اند، اصل حاكميت ملّى مورد اعتنا نيست، و ابرقدرت هاى شرق و غرب دست ستم و تجاوزشان، هميشه به سوى ملّت هاى ضعيف دراز است. به هر صورت اين حاكميت اسلام است و نقض آن، نقض قانون خدا و نقض كرامت و حقوق انسان، و سوء استفاده از قدرت است. در قرآن مجيد با شديدترين تهديد، اين گردنكشى ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 312

و برترى جويى ها- چه فردى و چه جمعى باشد- محكوم شده است.

و اگر حاكميت ملّى به اين معنا باشد كه هر ملّت و هر جمعيت حقّ دارد هر نوع نظام و قانون را براى خود انتخاب نمايد، چنان كه هر فردى مى تواند نسبت به مال و جان خود و هرچه به او تعلق دارد، هر عملى را انجام دهد، اين نيز اصالت ندارد و اسلامى نيست، و فرد و ملّت هيچ كدام اين حاكميت مطلق را ندارند؛ علاوه بر آن كه اين قانون و حاكميت عملى نيست؛ زيرا حدود آن مشخص نيست. جامعه و ملّت بر اهل يك زبان، يك نژاد، يك منطقه، يك شهر و يك روستا هم اطلاق مى شود، در حالى كه در هيچ كجاى دنيا، چنين حقّ حاكميت را قائل نيستند و به عنوان تجزيه طلبى آن را مى كوبند.

و اگر از حاكميت ملّى، مقصود اين باشد كه مردم در حدود اختيارات شرعى و قوانين امر به معروف و نهى

از منكر و وجوب اعانت مظلوم و اين گونه برنامه ها، مى توانند و حق دارند امور را تحت نظر داشته باشند و تذكّر بدهند و بخواهند كه به قوانين عمل شود و حق دارند؛ بلكه بر آنها واجب است كه تسليم خودسرى هاى زمامداران و متصديان امور نشوند و دستورات خلاف قانون خارج از حدود وظايف آنها را اطاعت ننمايند، اين حاكميت براى ملّت مسلمان و براى هر فرد انسانى در نظام اسلام ثابت است، و در اعمال آن، تشكيل شورا و هم پيمان شدن و همكارى در حدودى كه اعمال اين حاكميت به آن محتاج است، لازم است و بقا و ترقّى و سعادت و آزادى و حفظ حقوق هر جامعه اى بسته به اعمال اين حاكميت است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 313

8. پرسش: امام انسان مافوق است يا مافوق انسان است؟

و به عبارت ديگر داراى عالى ترين مرتبه كمال انسانيت است يا داراى مقام مافوق انسانيت مى باشد؟

پاسخ: چنان كه برحسب آيه:

«إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَىَّ»؛[249]

« (اى رسول ما به مردم بگو) همانا من مانند شما بشرى هستم كه به من وحى مى رسد».

و آيات ديگر، پيغمبر بشرى است كه به او وحى مى شود و معجزه و خصايص ديگر دارد، امام نيز بشر است.

برخى گمان مى كنند كه: اگر قبول كنند بر پيغمبر يا امام، علم غيب 250] و علوم لدنّى ديگر، و معجزه و كرامت و مقامات و خصايص عطا شده و آنان واجد كمالاتى بوده اند كه ديگران به آن كمالات نرسيده اند و ارواح و طينت و جوهر وجودشان را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 314

صاحب كمالات و مورد عنايات بيشتر بدانند، با انسانيت آنها منافى است؛ زيرا اين كمالات در مافوق انسان قابل قبول است،

نه در انسان و انسان مافوق.

ولى اين گمان صحيح نيست، و منشأ آن، جهل به كمالات انسان و مراتب انسانيت است. لذا بسا شخص ناآگاه فضيلتى را در كسى مى بيند و چون در انسان هاى متعارف يا آدم هايى كه در محيط خود ديده، آن چنان فضيلت و كمال و شخصيت نديده و حدود كمالات انسان را هم بيشتر از آن تصور نمى كرده، او را مافوق انسان مى شمارد؛ مثلًا عيسى بن مريم كه بدون پدر و به طور خارق العاده متولد شده، انسان است و انسان مافوق؛ ولى آدم جاهل او را مافوق انسان گمان مى كند و پسر خدا مى شمارد.

همچنين اختصاص بعضى انسان ها به وحى و علوم لدنّى و معجزات و كرامات و كمالات و ملكات عالى انسانى، مثل رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام موجب غلوّ بعضى در حقّ آنها شده كه گمان مى كنند اين مراتب و مقامات، خارج از مرز انسانيت است؛ ولى اگر مقام انسانيت را بشناسند و امكان وسيعى را كه انسان در ترقى و تعالى مادّى و معنوى و تقرب به درگاه الهى دارد، مى شناختند، انديشه غلوّ در آنها پيدا نمى شد و به جاى اين انديشه ها سعى مى كردند كه خودشان نيز در اين آسمان آزادِ انسانيت به پرواز درآيند، و به حديث شريف مروى از حضرت صادق عليه السلام كه در توصيف انسان مى فرمايد:

«الصُّورَةُ الْانْسانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَّةِ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ وَهِيَ الْكِتابُ الَّذِي كَتَبَهُ اللَّهُ بِيَدِهِ».[251]

«صورت انسانى بزرگ ترين حجت خداوند است بر مخلوقاتش و اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 315

(صورت انسانى) كتابى است كه خداوند با دست خودش نوشته است».

توجّه نمايند.

از سوى ديگر، بعضى

برعكس براى اينكه اين مقامات را مافوق انسان تصور مى نمايند و انبيا و اوليا را بشر مى دانند و از بيم اينكه مبادا قبول اين درجات براى آنها غلو باشد، حقايق مسلّم را انكار كرده و در فضايل و خصايصى كه به موجب تواريخ و احاديث معتبر و ادعيه و زيارات ائمه عليهم السلام ثابت است، اظهار شك و ترديد مى نمايند.

انصاف اين است كه اين دو گروه هر دو در اشتباه افتاده و از جهل به مقامات انسانيت، كه از آن جمله مقام امامت و ولايت و خليفة اللهى است، در دو طرف افراط و تفريط واقع شده اند.

گفته نشود: اختصاص برخى افراد، به بعضى كمالات و مقامات و علوم لدنى و تصرف در عالم تكوين بر چه معيار است و چرا برخى مشرف به اين مقامات شده و بعضى از آن محروم هستند؟

زيرا گفته مى شود:

اوّلًا: اين مسأله مربوط به قضا و قدر الهى است كه بشر نمى تواند به طور همه جانبه و فراگير از آن مطّلع شود، و وقتى فعلى به خدا نسبت داده شود، جاى چون و چرا نيست:

«لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ»؛[252]

«او (خدا) هرچه مى كند بازخواست نشود؛ ولى خلق از كردارشان بازخواست مى شوند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 316

ما ايمان به قضا و قدر و اندازه داريم، همان طور كه قرآن مى فرمايد:

«ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفاوُتٍ»؛[253]

«در نظم خلقت خداى رحمان، هيچ بى نظمى و نقصان نخواهى يافت».

ولى از مقدار و تفصيلات و جزئيات اين امور آگاهى نداريم كه مثلًا چرا بهره اش از هوش و فهم اين مقدار است، و آن ديگرى بيشتر است؟ چرا اين، چنين است و آن، چنان؟ چرا اين

نبات ميوه اش تلخ است و آن شيرين؟ چرا و چرا؟ از اين گونه سؤال ها ميليون ها و ميلياردها هست كه اگرچه به طور كلّى از همه مى توان پاسخ داد؛ امّا بالخصوص به بيشتر آنها نمى توان جواب داد، مگر اينكه انسان به تمام علوم و علل و معلولات آگاهى داشته باشد.

اجمالًا نمى شود گفت و نبايد گفت: چرا كوه دريا نشده يا دريا صحرا نشده، يا اين بدين سان خلق نشده و آن بدان سان كه هر چيزى را اگر خدا چيزى ديگر مى آفريد، چيز ديگر بود و آن چيز نبود، و اگر همه را يك چيز آفريده بود يا به يك شكل و يك نوع خلق كرده بود، همه را نيافريده بود و عالم بدون اين فرق ها و «اين نه آنى» ها، ناقص بود و اين كمالات و اين نظام به وجود نمى آمد.

ثانياً: خداى تعالى در جواب اين ايرادها كه از جهل به اوضاع عوالم و شرايط و مقتضيات و غرور آدمى به اندكى مايه اى كه در فهم و علم پيدا مى كند، مى گيرد، مى فرمايد:

«ابللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ».[254]

بيانگر اين است كه محل اين عنايات و سزاوار به اين الطاف، اين افراد هستند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 317

و خدا خود دانا است كه رسالت خود را چگونه و در كجا و به چه كسى بسپارد، هرچند ما ندانيم چگونه آنها محل اين افاضات شده اند.

ثالثاً: ممكن است در مسيرى كه براى هر موجودى بين مبدأ و منتهى هست، اوضاع و شرايط فقط براى افراد خاصى مناسب شود كه استعداد قبول اين مواهب را داشته باشند. مناسبات بسيار، از وراثت و پاكى و پاكدامنى آبا و اجداد و اسباب و موجبات

اختيارى و قهرى، باعث مى شود يك فرد ظرفيت قبول افاضات بيشتر را داشته باشد كه چون بخل در مبدأ فياض نيست، به او افاضه مى شود، مثل اينكه علل و اسباب طورى جور مى شود كه يك درخت بيشتر ميوه بدهد.

در عين حال اين مسايل، اتفاقى محض نيست؛ بلكه عالم طبيعت و جهان مادّيت و تأثير و تأثّر اين اقتضا را دارد و اين عالم با اين تأثير و تأثّرها به اراده خدا، اين چنين منظم مى شود كه يكى پيغمبر و يكى امام، يكى مقتدى و ديگرى مقتدا، يك عضو چشم، يك عضو ابرو و ديگرى زبان و ديگرى مغز مى شود. هرطور كه باشد، اعضا و جوارح ديگر، حتى چشم و زبان و گوش، بايد به فرمان مغز و در واقع به فرمان روح و عقل باشند. هرچند ماده اى كه چشم و مغز از آن ساخته شده، در اصل يكى باشد و ما نفهميم يا گمان كنيم كه بدون هيچ امتياز و علّتى، مغز و چشم از يك نوع سلول آفريده شده باشند؛ امّا احتمال مى رود كه در نظام اسباب و مسبباتى كه به اراده خدا در اين عالم برقرار است، اين سلول بايد مغز شود و آن، زبان يا پوست گردد.

همين طور افراد نيز چنين هستند، يك فرد قابليت آن را دارد كه امام باشد و از هنگام ولادت، قابليت قبول فيوضات غيبى را دارد و يك فرد اين اقتضا و قابليت را ندارد كه نمى شود پيغمبر و امام بشود. چنان كه كور نمى تواند اشيا را ببيند؛ ولى در عين حال همه در مسير حركت به سوى نهايت كمالى كه دارند، مختارند و مى توانند

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 1، ص: 318

به آن برسند، چنان كه همان پيغمبر و امام مى توانند مرتكب مخالفت خدا شوند؛ ولى نمى شوند و چنان كه افراد عادى مى توانند بعضى حركات را در انظار مردم بنمايند؛ ولى يك حالى در آنها هست كه آن حركات را در ملأ عام و در خيابان انجام نمى دهند، اگرچه در معرض گناه و ترك سير و كمال قرار گرفتن مردم عادى بيشتر باشد كه به حسب عادت، مبتلا به معصيت شود؛ ولى دسته اوّل هم مسؤوليت بيشتر و سنگين تر دارند و «حَسَناتُ الْأَبْرارِ سَيّئاتُ الْمُقَرَّبِينَ» كار آنها را دشوارتر كرده است، لذا از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود:

«شَيَّبَتْنِي هُودُ وَأَخَواتُها الحآقَّةُ وَالْواقِعَةُ وَعَمَّ يَتَسآءَلُونَ وَهَلْ أَتيكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ»؛[255]

«مرا سوره هود و سوره هايى نظير آن مانند: الحاقه، واقعه، عمّ يتساءلون و هل اتيك حديث الغاشيه پير ساخت».

و به هر حال اين ايرادها وارد نيست كه كسى بگويد: امام و پيغمبر اشرف از ديگران نيستند؛ چون از كودكى مورد عناياتى بوده اند كه ديگران مشمول آن نبوده اند. يا اينكه بگويد: سلب اين مقامات و عنايات از آنها، اثر كوشش و تلاش خودشان را در كمالاتى كه كسب كرده اند بيشتر نشان مى دهد؛ زيرا واقعيات و عينيات، امورى نيستند كه به طرح و ترجيح ما از آنچه واقع شده تغيير نمايند، به هر حال در ميدان عرض وجود و پرسش و فرمان برى خدا، اختيار و غرايز مختلف از آنها سلب نمى شود و آنان هم مثل ديگران مكلف و بلكه تكليفشان دشوارتر و مسؤوليت هايشان به مراتب بزرگ تر است.

رابعاً: چنان كه اشاره شد، بحث در اين مسايل بى نتيجه است و از اين تجاوز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1،

ص: 319

نمى كند كه بگوييم: ما بالفطره شرافت و كامل تر بودن نبات را بر جماد و حيوان را بر نبات و انسان را بر حيوان و عالم را بر جاهل مى دانيم، چنان كه كامل تر بودن يك فرد نابغه را بر ديگران مى دانيم. اين حرف بى معنى است كه كسى بگويد: نبات خود نبات نشده و جماد نمى توانسته است نبات شود، پس اين چه شرافت و فضيلتى است كه نبات بر جماد و انسان كامل و خوش فكر بر انسان كوتاه فكر دارد؛ زيرا جوابش اين است كه: مى توانى همين شرافتى را كه درك مى كنى، انكار كن و بگو:

حيوان از انسان اشرف است، و شخص كم حافظه از آدمى كه در حافظه نابغه است، افضل است.

زيبايى و كمال اين عالم به همين اوضاع است. ما نبايد كُميت انديشه را در اين پرسش ها بكار اندازيم و خود را با عدم صلاحيت، معترض معرفى كنيم. بايد زيبايى مجموع اين عالم را با اين اجزا و نقش هر يك را بررسى نماييم. بايد از اين مخلوقات متنوع استفاده كنيم، در اين مسايل هم همين روش را بايد داشته باشيم.

قابل انكار نيست وجود افراد ممتازى كه صلاحيت تلقى وحى و فوق العادگى هاى حيرت انگيز داشته كه حتى در كودكى در گهواره سخن گفته و حكمت يافته و به مقام نبوّت و امامت رسيده اند. وجود اين افراد نخبه و كانون نورانيت آنها و از هدايت و نعمت رهبرى آنها استفاده كنيم. از كارشان، از گفتارشان، از روش آنها سرمشق بگيريم و به صلاحيت و اختصاص آنها به رهبرى و اختصاص رهبرى به آنها معتقد باشيم و به فضيلتشان بر ديگران معترف باشيم. چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در

شأن آل محمّد عليهم السلام فرمود:

«هُمْ أَسَاسُ الدّينِ وَعِمَادُ الْيَقِينِ، إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغالِي وَبِهِمْ يُلْحَقُ التّالِي وَلَهُمْ خَصآئِصُ حَقّ الْوِلَايَةِ وَفِيهِمْ الْوَصِيَّةُ وَالْوِراثَةُ»؛[256]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 320

«آنها اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند، دور افتادگان از راه حقّ به آنان رجوع كرده و واماندگان به ايشان ملحق مى شوند و خصايص امامت در آن جمع و حق ايشان است و بس. و درباره آنان وصيت و ارث بردن ثابت است».

و در ضمن يكى از نامه هايى كه براى معاويه فرستاده، مرقوم فرموده است:

«فَإِنَّا صَنائِعُ رَبّنَا وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا»؛[257]

«ما تربيت يافتگان پروردگارمان هستيم و مردم بعد از آن تربيت يافته ما هستند».

خامساً: ممكن است تمام يا بعضى از اين عطيّات و افاضات به مناسبت عوالم قبل از اين عالم و پذيرش هايى باشد كه در آن عوالم غيب و ارواح، از فرمان خدا و قبول اين موهبت ها و امانات الهى داشته اند، چنان كه در حديث است كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال شد:

«بِأَيّ شَيْ ءٍ سَبَقَتِ الْأَنْبِيآءَ وَأَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَخاتِمَهُمْ؟ فَقالَ: إِنّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبّي، وَأَوَّلَ مَنْ أَجابَ حَيْثُ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيّينَ، وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبّكُمْ فَكُنْتُ أَنَا أَوَّلُ نَبِيّ قالَ بَلى فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرارِ بِاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ»؛[258]

«بعضى از مردم قريش به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند: به چه سبب رتبه شما از پيامبران ديگر پيش افتاده در صورتى كه در آخر و پايان آنها مبعوث گشتى؟ فرمود: من نخستين كسى بودم كه به پروردگارم ايمان آوردم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 321

و نخستين كسى بودم كه پاسخ گفتم، زمانى

كه خدا از پيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگر من پروردگار شما نيستم؟

در آنجا من نخستين پيغمبرى بودم كه گفت: بلى! پس در اقرار به خداى عزّوجلّ بر آنها پيشى گرفتم».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 322

9. پرسش: آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله به فرمان خدا

كسى را به مقام ولايت و رهبرى نظام و امامت و خلافت بعد از خودش تعيين فرمود؟

پاسخ: تمام اين چند پرسش و پاسخى كه به آنها داده شده، بر اساس نصب و تعيين پيغمبر است، كه با آن نظام امامت به امّت اعلام شده است. بديهى است علاوه بر دلايل بسيارى كه در لزوم اين نصب و تعيين است كه مثل علّامه حلّى، آن دلايل را در «الفين» به دو هزار دليل رسانده است، كمال دين اسلام و تمام بودن آن اقتضا دارد كه چنين نقص بزرگ و حساسى در آن نباشد و ممكن نيست دينى كه تمام مسايل مورد نياز بشر، حتى امور بسيار جزئى را شامل است و از بيان آن كوتاهى نكرده است، در چنين مسأله مهمى كه كمال دخالت را در جلو رفتن و گسترش و تداوم انقلاب اسلام دارد، سكوت كرده و با بى اعتنايى از آن بگذرد.

لذا به شهادت تواريخ معتبر و احاديث متواتر، از آغاز بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله اين موضوع مطرح شد و مكرر پيغمبر فرمان خدا را در اين مورد به مردم رسانيد و خلافت و وصايت و ولايت على عليه السلام را در ضمن بيانات مكرر و در مناسبات بسيار ابلاغ كرد، و بالاخره هم در حجة الوداع براى اينكه مطلب كاملًا مستحكم بماند و كسى نتواند بگويد: «پيغمبر

در پايان عمرش بر اين امر تأكيد نداشت و گرنه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 323

مناسب بود ابلاغ و اعلان هاى سابق را تأييد و در محضر خاص و عام و مجلس رسمى آن را تجديد فرمايد»، براى اين و براى جهات ديگر كه عمده نزول آيه:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلّغْ ما أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»؛[259]

«اى رسول آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت او را تبليغ نكرده اى، و خداوند تو را از مردم محفوظ مى دارد».

و امتثال فرمان بسيار بسيار مؤكدى است كه در اين آيه است، در غدير خم در حضور جماعتى كه بر حسب بعضى تواريخ از نود هزار نفر كمتر نبودند، فرمان خدا را ابلاغ و على عليه السلام را به خلافت بلافصل خود برگزيد، چنان كه امامت ساير امامان را نيز اعلام فرمود، و در مرض موت هم بر حسب معتبرترين راويان اهل سنّت، مثل «صحيح بخارى» در موارد متعدد در مقام برآمد كه آن را در اين مواقع مناسب نيز كتباً و به صورت يك وصيت تاريخى به امّت ابلاغ كند كه با مخالفت عمر و گروه او و بى ادبى و جسارتشان به مقام والاى نبوّت روبرو شد و بالاخره به جاى اينكه در اين موقع اين فرمان شكوهمند و پرمحتوا را بپذيرند، و از اينكه پيغمبر آخرين وصيت خود را كتباً بفرمايد استقبال كنند، مانع شدند و پيامبر خدا را آزرده خاطر ساختند.

اين بود كه برحسب روايات اهل سنّت، ابن عباس كه او را حبر امّت مى ناميدند، هروقت به ياد آن روز مى افتاد،

به شدّت مى گريست و مى گفت:

مصيبت، تمام مصيبت، آن روز بود كه نگذاشتند پيغمبر وصيت نمايد.

يكى از مسايلى كه پيرامون آن بحث و بررسى بسيار شده و حق در آن ظاهر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 324

و آشكار است، همين مسأله است كه بر شمردن كتاب هايى كه در اين موضوع از قرن هاى اوّل تا حال نوشته شده، كار دشوارى است، كتاب هايى كه برخى از آنها از ده جلد و بيست جلد و سى جلد هم متجاوز است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 325

10. پرسش: پيغمبر صلى الله عليه و آله برحسب مأموريت

الهى چه كَس و چند نفر را به امامت منصوب فرمود؟

پاسخ: با علم به اينكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وصى و خليفه و امام و لىّ امر بعد از خود را معين فرموده است تا تحت رهبرى او، انقلاب و رسالت اسلام امتداد يابد، و با توجّه به اينكه براى احدى دعواى تعيين و نصب الهى به خلافت غير از اميرالمؤمنين و ساير ائمّه عترت و اهل بيت رسالت عليهم السلام نشده است، ثابت مى شود كه خليفه و جانشين و رهبر انقلاب اسلام و معلم اوّل و اول معلم و استاد يگانه اين مكتب بعد از حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله، على عليه السلام و پس از آن ساير ائمه عليهم السلام مى باشند.

آيات كثيره قرآن مجيد كه بر ولايت و فضايل على عليه السلام تفسير شده و احاديث و نصوص متواتر مثل حديث غدير، حديث ثقلين، حديث امان، احاديث سفينه و يوم الدار و صدها و بلكه هزارها حديث معتبر ديگر، بر اين مطلب صراحت دارند كه هر كس بخواهد در حدودى بر كثرت اين

احاديث و استحكام اركان نظام امامت- چنان كه شيعه معتقد است- مطّلع شود، مى تواند به كتاب هايى مثل دوره عبقات" و" الغدير" و" دلائل الصدق" و" إحقاق الحقّ" و" بحار الانوار" مراجعه نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 326

و امّا اينكه چند نفر به امامت منصوب و معرفى شده اند، علاوه بر آنكه در طى همان احاديث بسيارى كه ارتباط با خلافت و امامت على عليه السلام وارد است، اين موضوع، يعنى عدد ائمه عليهم السلام مطرح و منصوص است. بالخصوص روايات بسيار از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بر عدد آنها دلالت دارد كه براى اينكه كثرت احاديث از طريق اهل سنّت معلوم شود، كافى است بگوييم تنها در" مسند احمد" سى و چهار حديث از جابر بن سمره و در" صحيح مسلم" هشت حديث روايت شده است كه با كمال صراحت دلالت دارند بر اينكه عدد ائمه و خلفاى پيغمبر صلى الله عليه و آله دوازده نفر است.[260] بنابراين، شخص مؤمن به پيغمبر صلى الله عليه و آله نمى تواند عدد ائمه و خلفا را بيشتر يا كمتر از آن بگويد و اينجا است كه برادران اهل سنّت اگر منصفانه بينديشند، راهى جز قبول مذهب شيعه كه موافق اين احاديث است، و اين احاديث جز بر آن قابل انطباق نيست، نخواهند يافت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 327

11. پرسش: آيا غير از على عليه السلام،

نام و نسب ساير ائمّه اثناعشر عليهم السلام اعلام و معرفى شده اند؟

پاسخ: همه به اسم و شخص معرفى شده اند، هم در روايات و احاديثى كه نام و نشانى هاى همه را فرموده اند، و هم در رواياتى كه بالخصوص به امامت بعضى از آنها مثل امام حسن

و امام حسين عليهما السلام تصريح شده است و هم به وسيله تعريف و تنصيص امام قبل بر امام بعد، به طورى كه اين روايات بسيار، با توجّه به رواياتى كه دلالت بر عدد ائمه عليهم السلام دارد، جاى هيچ گونه شك و ترديدى را در اينكه اين دوازده نفر منصوص و تعيين شده اند، باقى نمى گذارد و هيچ كس براى آن احاديث كه فقط دلالت بر عدد دارد، تفسير و توجيه صحيحى غير از اين احاديثى كه آنها را به شخص و اسم مى شناسانند، نخواهد يافت.

لذا جمعى از علماى معروف اهل سنّت نيز امامت اين دوازده نفر را قبول كرده و به آن معترف شده اند؛ چون ديده اند نه مى توانند اين احاديث را رد كنند؛ زيرا رد آنها ردّ قول پيغمبر است، و نه مى توانند به غير از ائمه اثنى عشر كه شيعه به امامت آنها معتقدند، به افراد ديگر تطبيق و تفسير نمايند.

براى نمونه: به يك حديث از احاديثى كه يكى از حفّاظ و علماى نامدار از اهل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 328

سنّت در اربعين خود، از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت كرده و متضمّن نام تمام ائمه اثناعشر عليهم السلام از اميرالمؤمنين على تا حضرت مهدى (عليهم السلام) است، اشاره مى شود.

علاقه مندان مى توانند متن حديث را در نسخه خطى معتبر اين كتاب كه موجود است و در كتاب هايى كه از آن نقل كرده اند، مثل كشف الاستار" محدث نورى و" منتخب الاثر" تأليف نويسنده اين رساله و مقدّمه مقتضب الاثر" به قلم اين جانب رجوع فرمايند.

روايت كننده اين حديث، علّامه و حافظ اهل سنّت، ابوالفتح محمّد بن احمد بن ابوالفوارس (متولد شوال

338 و متوفاى ذى القعده 412) مى باشد. وى به حفظ و امانت مشهور و به صلاح توصيف و توثيق شده و در طلب حديث مسافرت ها كرده و نزد شيوخ بسيار تلمّذ نموده و شاگردان بسيار داشته و كتاب ها و آثار متعدد از خود به يادگار گذارده و در" جامع رصافه" مجلس درس و املاى حديث داشته است.[261] و از جمله كتاب هاى او، كتاب اربعينى است در فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام كه در مقدّمه آن در تأييد عقيده شافعى كه مراد از" اربعين حديث" در حديث مشهور:

«مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً ...» چهل حديث در فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام است، خواب عجيبى از احمد بن حنبل، (امام حنابله) نقل كرده است.

اين شخصيت نامدار (حافظ ابن ابى الفوارس) چهارمين حديثى را كه در اين كتاب اربعين، با سند از شيوخ خود روايت كرده است، حديثى است كه متضمّن اسامى ائمّه اثناعشر از على عليه السلام تا حضرت مهدى- روحى فداه- است.

بعضى ديگر از اهل سنّت نيز مثل قندوزى و خوارزمى روايات ديگر در رابطه با همين موضوع روايت كرده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 329

12. پرسش: آيا منحصر بودن عدد به دوازده نفر،

مؤيد اين نيست كه نظام امامت دوره اش محدود و مقدمه انتقال به دوره ديگر است؟

پاسخ: شايد براى بعضى اين گمان پيش بيايد كه به ملاحظه محدود بودن امامت به رهبرى دوازده نفر، معلوم مى شود كه مانند نبوّت مدت آن محدود است؛ امّا حكومت چون محدود به زمان و افراد معين نيست، نامحدود است. لذا بايد پس از نظام امامت، نظام ديگرى برقرار شود و آن غير از رژيم شورايى و انتخاباتى نخواهد بود؛ ولى اين سخن كاملى نيست؛ زيرا اگر

امامت در طى چند نسل منقرض شده و مدت امامت اين دوازده نفر پايان يافته بود و جامعه بشرى بدون امام باقى مانده بود، اين سخن جا داشت كه بايد نظام ديگرى حاكم شود؛ امّا نظام امامت به طور رسمى جز در عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله و در مدت خلافت رسمى اميرالمؤمنين و امام حسن مجتبى عليهما السلام استقرار نيافت و آن هم چنان كه از نظر زمانى محدود بود، از جهت مكانى نيز محدود بود و وضع و شرايط چنان اقتضا كرد كه مداخله در امور عامه براى ائمه عليهم السلام امكان پذير نشد و آنان در اجراى وظايف و تكاليفى كه داشتند، نقش فعال و مؤثر ديگرى را انجام دادند و معنويت و حقيقت اسلام را حفظ كردند تا به عصر غيبت و دورانى كه تا هر زمان و هرچه امتداد يابد، در آن نظام امامت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 330

ادامه خواهد يافت، منتهى شد.

بنابراين رهبرى اين دوازده نفر، متضمن محدوديت نظام امامت نيست و اوضاعى كه پيش آمد تا منتهى به عصر غيبت شد، محدود نبودن اين نظام را تأييد و تثبيت كرد. و همچنين با علم خدا به پيش آمدها و حوادث آينده، و امتحاناتى كه جلو مى آيد و كلاس هايى كه جامعه بشرى تا ظهور كامل عدل الهى و حكومت نهايى و جهانى حضرت مهدى عليه السلام بايد ببيند، و تعيين برنامه غيبت و خبر پيغمبر و ائمّه عليهم السلام از آن، اين تعيين و انحصار در دوازده نفر هرگز دليل موقّت بودن اين نظام نيست؛ بلكه شاهد استمرار آن است و كاملًا موقّت نبودن آن

قابل درك و توجيه است، و برنامه اى پيش آمد كه منتهى به عصر غيبت شد، اين ايراد را كه: «با نامحدود بودن نظام امامت، محدود بودن آن در چند نسل چگونه قابل توجيه است» رد كرد و معلوم شد خدا و رسول با علم به آينده و جريانى كه پيش مى آيد، برنامه امامت را داده اند و مى دانسته اند كه با همين برنامه، انقطاع و فترتى در نظام امامت پيدا نخواهد شد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 331

13. پرسش: اين ترتيبى كه در امامت اين دوازده نفر است،

براى بعضى اين گمان را بر مى انگيزد كه نظام امامت هم يك نظام وراثتى و خانوادگى است و معيار اين است كه فلانى، پسر فلانى و نوه فلانى است بنابراين داشتن يك نَسَب اين چنينى براى رهبرى نظام و زمامداراى كافى است؛ در صورتى كه اين شكل نظام قابل توجيه نيست؟

پاسخ: كتابى به نام" الصفوة" را به جناب زيد شهيد نسبت مى دهند كه در آن كتاب، اين مسأله اصطفاى اهل بيت و اختصاص آنها به بعضى شؤون و خصايص مطرح شده و اين مسأله را كه از نظر ايشان و همچنين عموم كسانى كه معتقد به نظام امامت مى باشند، كمال اهمّيت را دارد، در پرتو دقت و تعمق در آيات قرآن مجيد، بسيار دقيق و كافى اثبات فرموده است. كسانى كه بخواهند پيرامون اين موضوع و رفع استعباداتى كه در آن شده است، اطّلاع و بررسى بيشتر بنمايند، مى توانند به اين كتاب مراجعه نمايند.

و اجمالًا اصل اصطفا و برگزيدن و تفضيل الهى، در مورد بعضى اشخاص و خاندان ها و قبايل قابل انكار نيست و در قرآن مجيد و احاديث نيز به آن تصريح شده است. مثل اين آيه:

سلسله

مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 332

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ* ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ».[262]

در مورد مريم مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفيكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفيكِ عَلى نِسآءِ الْعالَمِينَ».[263]

و در مورد ابراهيم مى فرمايد:

«رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ».[264]

و در مورد بنى اسرائيل مى فرمايد:

«وَأَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ».[265]

و درباره موسى مى فرمايد:

«إِنّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتِى وَبِكَلامِى».[266]

و در مورد آن بندگان برگزيده اى كه به علم كتاب مشرف به عنايت مى شوند، مى فرمايد:

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا».[267]

و در مورد تفضيل برخى پيامبران بر برخى ديگر مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 333

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ».[268]

و نيز مى فرمايد:

«وَلَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيّينَ عَلى بَعْضٍ».[269]

برحسب تفاسير در مورد آنان كه به اهل بيت حسد مى ورزيدند، مى فرمايد:

«أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتيهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ».[270]

و در مورد وجود مبارك خاتم انبيا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«وَعَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً».[271]

و در مورد عترت طاهره و اهل بيت آن حضرت مى فرمايد:

«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيراً».[272]

اين گونه آيات كه اصطفا و برگزيدگى بعضى از بندگان بر بعضى ديگر از آنها استفاده مى شود، بيش از اينها است. احاديث شريفه در اين باب و همچنين متون زيارات معتبر، مثل زيارت جامعه كه شرح اين برگزيدگى ها است، قابل تأويل و توجيه نيست. و در نهج البلاغه نيز در موارد بسيارى (مثل خطبه هاى 1 و 33 و 89 و 106 و 149 و 173 و 196 و 211) به اين حقيقت تصريح و تثبيت شده است.

و خلاصه علاوه بر آيات قرآن مجيد، روايات متواتر نيز براى اثبات اين موضوع

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 1، ص: 334

كافى است.

بعضى كه مى خواهند خود را روشنفكر جلوه بدهند، مانند آنان كه انبيا را رجال ژنى و نابغه مى شمارند، و وحى خدا را بر آنها به گونه اى تفسير مى نمايند كه مساوى با انكار آن مى شوند، اين مسايل را با ديد مادى و عدم تسليم به قضا و قدر و حكمت الهى بررسى مى كنند، و عجز خود را از درك اسرار افعال خداوندى، دليل بر عدم حكمت گرفته و مغرورانه اظهار نظر مى نمايند كه نفى بعضى مواهب و مقامات از اهل بيت عليهم السلام، موضع هاى خاص و بزرگ آنان را در امور فردى و اجتماعى و سياسى و غيره محكم تر و ارزش كارها و اقدامات و خوددارى آنها را از گناه بيشتر مى سازد و مناسب تر مى دانند كه اين بزرگواران را با افراد عادى از جهت ميزان درك و شعور، برابر بگويند و عنايات خدا را بر آنها كه يك امر واقع شده است، قبول ننمايند. و بالاخره مدد غيبى و اعانت و رعايت مستقيم الهى را كه از انبيا و نصرت دين آنها شده، و رشته آن تا امروز و تا روز قيامت امتداد يافته است، منكر شوند و يا به حساب نياورند، تا بچه هاى غرب زده آنها را روشنفكر بخوانند؛ ولى اين حقايق قابل ترديد نيست و مسايل دينى قابل تفكيك از يكديگر نمى باشد و آيات قرآن در كلِ محتوا و مفادى كه دارند، بايد مورد قبول مسلمان باشد.

بنابراين مسأله امامت ائمه عليهم السلام يكى پس از ديگرى، به اصطفا و اختيار الهى است و با وراثت عادى از زمين تا آسمان فرق دارد و هرگز در گزينش امام، اينكه امام دوم براى

اين امام است كه پسر امام اوّل است، يا امام چهارم براى اينكه پسر امام سوم است، معيار نيست. و صرف اينكه اهل بيت متوالياً به اين مقام امامت اختصاص يافته اند، دليل بر اين معيار نيست، چنان كه پيامبران ابراهيمى كه همه از نسل و بيت ابراهيم خليل بوده اند، نبوّت و اختصاص يافتنشان به اين مقام به اينكه آنها از نسل ابراهيم هستند، توجيه و خلاصه نمى شود، با اينكه در قرآن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 335

مجيد مى فرمايد:

«وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ ...».[273]

و پس از آنكه نام پانزده نفر از انبياى ابراهيمى را مى برد، مى فرمايد:

«وَمِنْ آبآئِهِمْ وَذُرّيّاتِهِمْ وَإِخْوانِهِمْ وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛[274]

«و نيز برخى از پدران و فرزندان و برادران آنها را فضيلت داده و بر ديگران، آنان را برگزيده و به راه راست هدايت نموديم».

اين اجتبا و گزينش، اجتبا و گزينش الهى و بر معيارهاى اصيل واقعى و معنوى است، اگر بر آن ارث و ميراث هم اطلاق شود، نه ارث و ميراث يك وارث عادى از پدر و مادر و برادر است؛ چون اين ارث و ميراث به علّت ارتباط جسمى و مادّى بين وارث و مورّث است؛ امّا وارث بودن امام، امام ديگر را به علّت ارتباط معنوى و روحى و علايق فكرى و مشتركات غير مادى است.

لذا در زيارت معروف وارث و زيارت هايى كه هريك از ائمه عليهم السلام به خطاب «يا وارث آدم» يا «يا وارث ابراهيم» و ساير انبيا زيارت مى شوند، بر اساس وراثت ولادت جسمانى آنها از پيغمبران گذشته نيست؛ زيرا در ميان آنها كسانى نام برده مى شوند كه در سلسله نسب اين بزرگواران نيستند، مثل حضرت

موسى كليم اللَّه و حضرت عيسى روح اللَّه، مع ذلك ائمه عليهم السلام را وارث آنها مى شماريم؛ چون اين بزرگواران وارث دعوت و علم و هدايت و امامت آنها هستند، و وراثت امامت و هدايت در اينجا به اين معانى است، نه اينكه چون امام يازدهم پسر امام دهم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 336

است و امام دهم هم غير از او پسرى نداشت، او به امامت رسيد.

تاريخ ائمه عليهم السلام و سيره و سلوك و علومى كه از ايشان به مردم رسيد، نشان داد كه اين وراثت آنها از پيغمبران، و وراثت هر امام از امام ديگر، به حقّ بوده و براى انبيا در اين امّت، وارثانى چون على عليه السلام و ساير ائمه نمى توان نشان داد.

آيا مثل على عليه السلام با آن همه فداكارى و حق پرستى و علم و زهد و عبادت و ايمان، چه كسى را مى توان معرفى كرد؟

آيا نظير حضرت حسن عليه السلام و آن گذشت تاريخى و قبول يك موضع به ظاهر مقهور براى حفظ اسلام، و آن همه حلم و بردبارى و سيادت و آقايى در بين امّت، چه كسى را نشان داده اند؟

آيا در جهاد و قيام براى خدا و ابطال باطل و استقامت در راه حقّ و فداكارى و پاسدارى از دين، چه كسى را مانند حسين عليه السلام در قبول مصائب جانكاه و داغ جوانان و برادران و ياران و اسارت اهل بيت و گذشت از جان نفيس خود، نشان مى دهند؟

و آيا و آيا و آيا ...

بالاخره اين تاريخ بود كه نشان داد و اين حتى دشمنان اهل بيت بودند كه تصديق كردند آنان

به حقّ داراى مقامات بزرگ و رهبرى امّت بودند. حتى اشخاصى مانند «ابن خلدون» در برابر آنها و عظمت مقام مثل امام جعفر صادق عليه السلام و علم او به مغيّبات، خاضعانه اعتراف مى نمايد.

بى جهت نبود كه شعراى آزاده و زنده دلى مانند" فرزدق" در موقعى كه مدح اين خاندان بزرگ ترين و بلكه يگانه جرم سياسى بود، قصيده اى سراييد كه تا تاريخ اسلام باقى است، اين قصيده زنده و جاودان و نمونه بهترين اثر ادبى و حماسى و ايمانى و اعتقادى است. امام زين العابدين عليه السلام و همه اهل بيت را مدح مى نمايد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 337

به طورى كه نه فقط احدى نتوانست به آن مدح ايراد بگيرد و اين را ناحقّ گويى بشمارد؛ بلكه از آن زمان تا حال همه آن را نمونه شعور زنده شاعر و شجاعت ادبى او و ترجمانى از فضايل اهل بيت و بيان مقامات و مناصب الهى آنها دانستند، و حتى خليفه مستبد اموى هم جز زندانى ساختن فرزدق، نتوانست عكس العمل ديگرى نشان دهد.

خواننده عزيز! در اين بحث مطالب و اسرار زياد قابل طرح است كه اگر دنبال شود، سخن به درازا خواهد كشيد. ما در نوشته هاى ديگر نيز پيرامون اين موضوع به گونه ديگر توضيحاتى داده ايم كه اميد است به نشر آنها موفّق شويم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 338

14. پرسش: چنان كه مى دانيم نظام امامت

بعد از رحلت حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله جز در مدت پنج سال زمامدارى حضرت على و شش ماه زمامدارى امام حسن مجتبى عليهما السلام استقرار نيافت، بنابراين آيا اين نظام تا ظهور حضرت مهدى عليه السلام و انقلاب جهانى آن حضرت

تعطيل و از تصرف در امور ممنوع خواهد ماند و در اين فاصله ممتد چگونه نظامى شرعى و اسلامى خواهد بود؟

پاسخ: امامت داراى ابعاد مختلف و شؤون متعدد است كه از آن جمله زمامدارى و اداره امور و قيام به برقرارى عدل و قسط و حفظ امنيت است. در ساير ابعاد تا حدى كه با اين بُعد سياسى امامت ارتباط نداشته يا كمتر ارتباط داشته است.

شكى نيست كه رهبران نظام امامت وظايفى را كه به عهده داشته اند، انجام داده اند، و در بُعد سياسى نظام امامت هم، اگرچه مخالفت سياستمداران غاصب با اصل نظام و جلوه ابعاد متعدّد آن از بيم اين بعد سياسى بوده و هست، مع ذلك اين مخالفت ها و ممانعت ها موجب بروز فترت و فاصله در اين نظام نگرديد و از اصالت و اعتبار واقعى و شرعى آن چيزى كم نكرد.

اصولًا استقرار نظام مكتبى به دو گونه و در دو بعد صورت مى گيرد: يكى به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 339

تبعيت و پيروى اختيارى گروندگان به آن نظام، كه مى توان گفت اصل استقرار نظام است؛ و سپس به قدرت اجرايى و نيروى نظامى و مادّى و تشكيلات رسمى.

بديهى است به صورت دوم، حكومت و ولايت شرعى فقط در عصر حضرت رسول صلى الله عليه و آله پس از هجرت آن حضرت به مدينه طيبه، و در دوره زمامدارى اميرالمؤمنين و حضرت امام حسن مجتبى عليهما السلام استقرار يافت؛ امّا به شكل اوّل هميشه تا زمان ما و تا عصر ظهور استقرار خواهد داشت. هركس اين نظام را مى شناسد و مؤمن به اين نظام است، خود را تابع آن مى داند و از

رهبر اين نظام اطاعت مى نمايد.

اين نظام هميشه با نظام هاى غير شرعى درگير بوده و پيروان آن، نظام هاى غير شرعى را رد مى كردند و موظف بودند در داخل، خود به حسب دستور امامان، امور خود را با اين نظام تطبيق بدهند.

شهرهايى مثل" قم" در عصر پادشاهان بنى عباس، اگرچه به ظاهر تحت رژيم غير شرعى آنان بودند، در باطن بيش از آنچه تحت نفوذ رژيم بغداد باشند، تابع نظام امامت بودند. اين ائمه بودند كه پيروان خود و مؤمنين به نظام امامت را مأمور كرده بودند كه در اختلافات و مرافعاتى كه برايشان پيش مى آيد، به علما و حاملان علوم اهل بيت رجوع نمايند و به قضاوت آنها تسليم باشند.

يگانه جمعيتى كه در اسلام رژيم حكّام جور و نظام هاى دمشق و بغداد و جاهاى ديگر را نپذيرفت، و همواره اين رژيم ها از آنها در هراس بودند، شيعه و پيروان نظام امامت بودند، اينها بودند كه حكومت هايى كه بر اين اساس نبودند، حكومت ظلمه مى دانستند.

اين نظام هميشه دوام داشته و هيچ گاه منقطع نمى شود. مرحوم" سيد محمّد مجاهد" و ساير علما به عنوان رهبرى اين نظام (از جانب امام عصر عليه السلام) فرمان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 340

جهاد با روس را صادر نمودند و خود شخصاً در آن شركت كردند. مرحوم" حاج ميرزا مسيح تهرانى" در واقعه شورش عليه نفوذ روسيه در ايران، و قتل" گرى بايدوف" سفير مقتدر و مطلق العنان روسيه، موضعش اتكا به اين نظام بود. در مسأله تحريم تنباكو كه حكم قاطع" اليوم استعمال تنباكو در حكم محاربه با امام زمان عليه السلام است" دماغ حكومت جبار انگليس را به خاك

ماليد، نمونه اى از قدرت نظام امامت بود. و" آيت اللَّه ميرزاى شيرازى" از موضع نيابت عامّه حضرت ولى عصر- ارواح العالمين له الفداء- اين حكم تاريخى را صادر كرد. در انقلاب مشروطه، قيام علما عليه استبداد شاه كه از عصر ناصرالدين شاه شروع شد، همه به استناد استمرار نظام امامت و نيابت عامه فقها بود.

مجاهدات شخصيتى مثل" سيد شرف الدين" با استعمار فرانسه در سوريه و لبنان و انقلاب مرحوم" آقا ميرزا تقى شيرازى" عليه استعمار انگليس در عراق، كه به يك جهاد تمام عيار با انگليس شكل گرفت، و موضع گيرى هاى" كاشف الغطا" به ضد سياست استعمارى انگليس و" سيد محمّد سعيد حبوبى" و" آيت اللَّه حكيم" عليه نظام مزدور عبدالسلام، و صدها حركات كوچك و بزرگ ديگر، و بالاخره انقلاب اسلامى ايران به رهبرى علما و فقها و مراجع بزرگ، على الخصوص امام خمينى قدس سره، همه وجود اين نظام و بقا و نفوذ آن را نشان مى دهد و گواه اين است كه اين نظام هيچ گاه منقطع نشده است، هرچند پيروان آن از حيث كمّيت و كيفيت، به اختلاف اعصار و شدت سياست هاى طاغوت ها و بعضى علل ديگر، يكسان نبوده اند. چنان كه در عصر اوّل بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله، قلّت عدد آنها به نهايت رسيد و در يك حساب، به سلمان و ابوذر و مقداد، و در حساب وسيع تر به عمار محدود شد. بالاخره جز گروهى از صحابه، و بعضى مثل مالك بن نويره كه حتى به تهمت ارتداد كشته شد و همسرش مورد بى شرمانه ترين تجاوزها قرار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 341

گرفت، افراد بيشترى باقى نماندند و

يا اگر بودند، جرأت اظهار نداشتند. امّا به تدريج و مرور زمان گرايش مردم به اين نظام زياد شد و هرچه جلو آمدند، به سرّ برقرارى اين نظام، و اينكه اين امّت به اين نظام و رهبرى اين دوازده نفر ارجاع شده اند، بيشتر پى بردند.

پس هيچ موجبى براى منقرض شدن اين نظام پيش نيامده و هيچ كس نخواهد توانست آن را منقرض سازد. چنان كه ديديم بيش از نيم قرن رضاخان پهلوى، عامل انگليس، و پسرش- نوكر سرسپرده آمريكا- براى از بين بردن نفوذ معنوى اين نظام و حكومت آن تلاش كردند و چه جنايات هولناكى را كه مرتكب شدند، و حتى محمّد رضا پهلوى در كتاب هايى كه به او نسبت مى دادند، به اين افتخار مى كرد كه پدرم اين كار را كرد؛ يعنى اين نظام و حكومت را كه مردم كم و بيش به آن نظر داشته و حلال و حرام را از آنها مى گرفتند، از ميان برداشت و حتى يكى از نوكران خود فروخته اش در كرج، طى يك سخنرانى افتخار مى كرد كه: ديگر زمان اجازه نمى دهد كه يك نفر سيّد در سامرّا با سياست دولت مخالفت كند، و با يك فتوا و حكم، اوضاع را آن چنان عوض نمايد. امّا على رغم اين تلاش هاى استعمارگران و نوكران آنها كه قريب يك قرن است عليه اين نظام به شدّت ادامه دارد، در اين انقلاب اسلامى با چنين جلوه تابناك و درخشانى ظاهر شد كه الحمدللَّه به صورت رسمى نيز امور را قبضه و نظام اسلامى را اعلام كرد.

اگر بقاياى آن رژيم و آن مزدوران انگليس و آمريكا و دست پروردگان فرهنگ استعمارى و پيروان مكتب ماركس

و لنين، و سرسپردگان به روسيه و چپ گرايان آمريكايى بگذارند و دست از تحريكات و تبليغات سوء كارشكنى بردارند و از پشت به اسلام و انقلاب خنجر نزنند، اين انقلاب كه كار سازى اسلام و نظام سياسى آن را نشان داد، اميدواريم مطّلع حركات و جنبش هاى بزرگ براى بازگشت به اسلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 342

در تمام جهان اسلام شود.

«وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعَلِيّ الْعَظِيمِ»

و خلاصه اينكه: اين نظام از عصر خود پيغمبر تا حال باقى است، و در اين عصر كه عصر غيبت است، در ولايت فقها و علماى عادل تبلور دارد و اين نظامى است كه حدّ و مرز ندارد و در هر كجا و هر نقطه از جهان، تحت هر رژيم و حكومت، يك نفر مسلمان باشد، بايد از اين نظام تبعيت داشته باشد و تابعيت واقعى او تابعيت از اين نظام باشد. اين نظام است كه رمز وحدت سياسى تمام شيعه در سراسر عالم است.[275]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 343

15. پرسش: آيا مهدى عليه السلام از ائمه اثنى عشر است

كه حضرت رسول معظم اسلام صلى الله عليه و آله امّت را به امامتشان مژده داده است؟

پاسخ: در اين مورد اختلافى بين شيعه و اهل سنّت به نظر نمى رسد و همه بر اين اتفاق دارند كه حضرت مهدى- ارواحنا فداه- امام دوازدهم از ائمه اثناعشر عليهم السلام است، و به طور متواتر ثابت است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از امامت و خلافتشان خبر داده است، و لذا «ابوداود سجستانى» كه صاحب يكى از" صحاح ستّه"[276] و از مشاهير محدّثين اهل سنّت به شمار مى رود، يكى از كتاب هاى سنن خود را

به" مهدى" اختصاص داده و آن را" كتاب المهدى" ناميده است، در اين كتاب، اولين احاديثى را كه روايت مى كند، حديث ائمّه اثناعشر مى باشد.

بنابراين، اين موضوع كه حضرت مهدى امام دوازدهم است، مثل اصل ظهور مهدى عليه السلام مسلّم و مورد اتفاق مسلمين است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 344

16

پرسش: دلايلى كه بر وجود امامت حضرت صاحب الزمان مهدى منتظر- عجل اللَّه تعالى فرجه- اقامه شده، چند قسم مى باشد؟

پاسخ: دلايل خردپسند كه با آن اثبات چنين موضوعى معقول و منطقى است، بر وجود و امامت آن قطب زمان و لىّ دوران- ارواحنا فداه- بسيار است و صدها و بلكه هزارها كتاب و رساله پيرامون اين موضوع و مسايلى كه با آن ارتباط دارد، تأليف شده است.

احاديث متواتر و ملاقات ها و تشرّف هاى شخصيّت هاى مشهور و افراد عادى و توقيعات و نامه ها و معجزات و خوارق عادات همه آن را اثبات مى نمايند.

امامت و غيبت و طول عمر و ظهور حضرت مهدى عليه السلام و جهانى شدن دين اسلام و تشكيل حكومت واحد جهانى حقّ و عدل، به وسيله آن حضرت، از خبرهاى غيبى مشهور و معروفى است كه در كتاب هاى تفسير و حديث و تاريخ و رجال و لغت و غيره روايت شده است. صحابه مشهور و تابعين معروف و محدثين بزرگ و اصحاب مَسانيد و جوامع و سنن، اين احاديث را روايت كرده اند.[277] و بيش از يك صد آيه از آيات قرآن مجيد به ظهور آن حضرت و در ارتباط

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 345

با آن تفسير و تأويل شده است.

صدق خبرهاى غيبى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت

آن حضرت، به مرور زمان ثابت تر شد، و گذشت زمان ايمان و باور ما را به اين خبرهاى غيبى استوارتر مى سازد. بياييد اين كتاب هاى غيبت را كه پيرامون انقلاب آخرالزمان و رهبر آن حضرت مهدى عليه السلام از عصر پدر آن حضرت تا حال نوشته شده بخوانيد ببينيد صدها اشخاص كه خبر بسيارى از آنها منفرداً هم يقين آور است، از وجود آن حضرت و تشرف خود با ديگران به سعادت لقاى آن امام بزرگوار، در عصر پدر بزرگوارش و در عصر غيبت صغرى و عصر غيبت كبرى (عصر كنونى) خبر داده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 1 ؛ ص345

ل در صورتى كه در اثبات يك موضوع، مثل ولادت فلان و وجود فلان و موضوعات ديگر، به خبر يك نفر موثّق اكتفا نموده، اطمينان حاصل مى شود، به طريق اولى به خبر جمع بسيارى از مشاهير و موثّقين، يقين حاصل خواهد شد.

آيا خبر افرادى مثل سيّد بحرالعلوم ها و مقدّس اردبيلى ها را مى توان رد كرد؟

آيا مى شود آنها را كه از مكروهات محترز و مجتنب بوده و در زهد و تقوا كم نظير بوده اند، تكذيب كرد و دروغگو خواند؟

آيا تشرّف ها و ديدارهايى كه در همين عصر خودمان براى بعضى اتفاق افتاده و مشتمل بر معجزه و كرامتى بوده است، كافى نيست؟

آيا توسّلات بسيار به آن حضرت كه آثار عجيب داشته، ما را به آن حضرت راهنمايى نمى نمايد؟ هيچ راهى براى ترديد و شك در وجود و امامت آن حضرت با اين همه تشرف ها و معجزات نيست. فقط غيبت طولانى و طول عمر ايشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 346

موجب شده كه با اين همه نشانى ها

و شواهد گوناگون، بعضى اهل زيغ و اهوا و انحرافات در شك و ترديد افتند، يا خود را به شك و ترديد بزنند.

امّا آيا طولانى شدن غيبت و طول عمر آن حضرت مى تواند به كسى اجازه و جرأت دهد كه اين همه احاديث و تواريخ و نقل هاى متواتر را تكذيب كند و در قدرت مطلقه خدا شك نمايد؟ يا به صرف اينكه براى ما شرف تشرف به لقاى ايشان فراهم نشده، يا اگر شده ايشان را نشناخته باشيم، مى توانيم ديگران را كه به اين سعادت نايل شده اند، تكذيب كنيم؟

آيا فضانوردانى كه به ماه رفته و از آنجا وضع ماه را گزارش دادند، قولشان معتبر است؛ ولى قول اين همه موثّق مورد اعتماد نيست؟

وانگهى! مگر ما به هرچه باور داريم، غيبت آن شى ء مانع از باور آن است؟ مگر آنان كه به نيروى جاذبه معتقدند، آن را ديده اند؟ شرط ايمان به وجود يك شى ء، اين نيست كه آن شى ء ديدنى باشد، يا به يكى ديگر از حواس پنجگانه محسوس شود، يا اگر محسوس است ما آن را ديده و حس كرده باشيم، و يا اگر محسوس ما شده باشد، او را شناسايى كرده باشيم. مگر غير از اين است كه بيشتر چيزهايى كه ما وجود آنها را در گذشته و حال باور كرده ايم، محسوس خودمان نشده است؟

به يك نظر، همه اصل هاى اعتقادى ما غيب است، و ما به آنها ايمان داريم و ايمان ما معقول و منطقى است. مسلمانان عموماً به وجود و حيات عيسى و خضر و الياس حتى دجّال معتقدند، با اينكه اكثر آنها را نديده و به طور محقّق جز در مورد خضر

روايت آنها ثابت نشده است. چنان كه عموماً مردم تاريخ را رد نمى كنند و به بسيارى از شخصيت هاى تاريخى و حوادث تاريخى يقين دارند، با اينكه فعلًا همه غيب است.

همچنين مسلمانان به وجود موجودات ذره بينى پيش از آنكه به وسيله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 347

ميكروسكوپ ديده شوند، معتقد بودند. چون اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله از وجود آن قبيل موجودات خبر داده بودند. پيش از اختراع تلويزيون، باز هم بر حسب احاديث كه از امكان وقوع ديدار از فاصله هاى دور، از مشرق تا مغرب و امكان تسخير فضا و ماه و كرات ديگر خبر مى داد، ايمان داشتند، و به استبعادات يا اشكالات به اصطلاح علمى 278] و مقلدان آنها؛ يعنى گرفتاران ضعف ايمان، به قدرت و توانايى خدا و مغروران به اصطلاحات و توهمات اعتنا نمى كردند كه چگونه تسخير فضا و كرات امكان پذير خواهد شد. و مثلًا خرق و التيام (كه در نظرشان محال بود) پيش مى آيد. يا چگونه ديدن يك جسم از فاصله بسيار دور با وجود موانعى مثل كوه ها و كروى بودن زمين قابل قبول است.

اكنون هم شخص مؤمن به خدا و رسول به مسايل و وقايع بسيارى كه در آينده واقع خواهد شد، مثل تكوير شمس و انفطار سماء و انتثار نجوم و خروج دابة الارض و اشراط و علايم ساعت كه از آن جمله، ظهور حضرت مهدى عليه السلام است، و در قرآن مجيد يا احاديث و روايات آمده است، اعتقاد دارند؛ چون هيچ گونه برهان قطعى بر عدم امكان وقوع اين امور نيست، فقط بايد دلايل اين پيشگويى و خبر از آينده و حال را

بررسى نمود و اگر محكم و عقلانى بود، پذيرفت.

از جهت ديگر مى گوييم: خبرهاى غيبى و پيشگويى هاى قرآن مجيد و پيغمبر اكرم و ائمه عليهم السلام، يك مسأله ثابت و واضح و حقيقت انكارناپذير است. و تاريخ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 348

چنان آن را ثابت مى نمايد كه حوادثى مثل غزوه احد و بدر و هجرت و بيعتِ عقبه و رضوان را ثابت مى نمايد. مسلمانان به خبرهاى غيبى قرآن مجيد و پيغمبر ايمان داشتند، با اينكه غيب بود و هنوز خارج و آينده، مطابق بودن آن خبرها را با واقعيات و عينيات آينده آشكار نكرده بود؛ امّا به تدريج و با مرور زمان، وقايعى كه روى مى داد، صحّت اين خبرها و ارتباط خبر دهنده را با عالَم غيبت تأييد و بر قوّت ايمان مؤمنين مى افزود.

بسيارى از اين خبرهاى غيبى به جز آنچه در قرآن مجيد است، در ضمن يك يا چند حديث بيشتر بيان نشده و غالباً در حدّ استفاضه نيست، مع ذلك مسلمانان به آنها ايمان داشته و دارند؛ امّا در موضوع «مهدى» و وجود و امامت و ظهور آن حضرت و اينكه جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد، نه فقط يك خبر و دو و سه و ده و بيست و صد خبر؛ بلكه صدها حديث معتبر داريم كه علاوه بر اعتبار في نفسه موجب مَزيد قوّت و اعتبار يكديگر و شرح و بيان و تفسير يكديگر مى باشند.

شواهد و مؤيدات تاريخى و صد در صد معتبر اين دليل، بسيار است كه براى طولانى نشدن كلام از بيان تعدادى از آن معذوريم.[279]

و اجمالًا على التحقيق در كمتر موضوعى از مسايل اعتقادى مانند اين موضوع، زمينه ايمان و يقين و باور و استناد به احاديث و تواريخ و مؤيدات و شواهد فراهم است.

بنابراين به اختصار، ادلّه وجود آن حضرت و امامت ايشان را در چند دليل خلاصه مى كنيم:

1- خبر شخص امام حسن عسكرى عليه السلام و خواصِ آن حضرت، و اعلاميه هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 349

ايشان به بعضى از نقاط شيعه نشين مثل قم.

2- تشرف صدها نفر به زيارت حضرت مهدى- عجل اللَّه تعالى فرجه- در عصر پدر بزرگوارش و عصر غيبت صغرى و عصر غيبت كبرى (عصر حاضر).

3- صدور معجزات و كرامات بسيار از آن حضرت در اثر توسّلات، يا ضمن تشرّف افراد و به گونه هاى ديگر.

4- اخبار متواتر و بشارت هاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام در ضمن صدها حديث معتبر كه در كتاب هايى كه قبل از ولادت آن حضرت و قبل از غيبت صغرى تأليف شده، ضبط و روايت شده است.

5- و بالاخره نقل تواريخ معتمد و كتاب هاى انساب، تا آنجا كه بعضى از علماى عامه تشرّف به زيارت آن حضرت را ادّعا كرده و در اظهار اشتياق به سعادت ديدار و ظهور آن رهبر عدالت گستر اشعار سروده و بعضى از خلفاى بنى عباس چون الناصر لدين اللَّه كه از دانشمندان اين سلسله و اهل حديث و روايت بوده است، چنان در ايمان به آن حضرت محكم بوده است كه «سرداب غيبت» به امر او تعمير شده و كتيبه در سرداب، كه از آثار عتيقه و نفيسه بوده و هم اكنون نيز باقى و منصوب

است، شاهد اين عقيده او است.

علاوه بر اين دلايل، ادله ديگرى نيز بر امامت آن حضرت اقامه شده است كه به همين مقدار اكتفا مى كنيم و علاقه مندان را به كتاب هاى بزرگ؛ مانند كمال الدين صدوق، غيبت نعمانى، غيبت شيخ طوسى و منتخب الاثر تأليف نگارنده، و نجم الثاقب و كشف الاستار و كتاب هاى ديگر ارجاع مى دهيم.

و از خداوند متعال تعجيل در فرج و ظهور امر آن حضرت و نجات جهان را از اين نگرانى ها و اضطرابات و توطئه ها و جنايات شرق و غرب و رژيم ها و مكتب هاى منحرف مسألت مى نماييم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 350

«اللَّهُمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ وَزَيّنِ الْأَرْضَ بِطُولِ بَقآئِهِ وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَمُقَوّيَةِ سُلْطانِهِ وَصَلّ عَلَيْهِ وَعَلى آبآئِهِ الطّاهِرِينَ، إِنَّكَ عَلى كُلّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 351

تعليقات

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 353

تعليقه 1

به عقيده" عقاد" و" مونتگمرى وات" كلماتى مثل قوم و شعب و فئه و غير اينها در معرفى جامعه اسلامى نارسا مى باشند و قالب آن، يا بهترين تعبير از آن، همان" امّت" است كه در قرآن مجيد آمده است كه به شهادت" عقاد و مونتگمرى"، يگانه واژه اى است كه مرادف آن در لغت عرب و در لغات ديگر يافت نمى شود، چنان كه به نظر مونتگمرى فكر امّت يك فكر تازه و بى سابقه و مختصّ به اسلام است.

و نيز" مونتگمرى" در وصف و تعريف اجتماع اسلام مى گويد: اجتماع انسانى از نظر اسلام، اجتماعى نيست كه متشكّل از دو طبقه زبردست و زيردست و برخوردار و محروم باشد؛ بلكه امّتى است كه به امام واحد و امامت واحد هدايت مى شود كه قبله آن خير و تقوا است و همه در آن متساوى هستند. هيچ صاحب ثروت و سطوت و نيرويى نمى تواند از آنچه دارد، سوء استفاده كند و به وسيله آن، خود را بر ديگران برگزيند.[280]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 354

تعليقه 2

در بيان اين مطلب كه: «تعيين امام و خليفه براى هر عصر و زمان فقط از جانب خدا به جا و صحيح است و نمى شود در يك زمان، مردم مشمول اين عنايت الهى بشوند و در زمان ديگر از آن محروم شوند. با توجّه به اينكه امامت و خلافت، لطف و عنايتى است كه در هر زمان و به طور استمرار مورد نياز جامعه است و رحمانيت و ربانيت خداوند متعال هميشه و در هر عصر و زمان مقتضى آن است».

مى گوييم: از اين آيات استفاده مى شود كه اين لطف و عنايت در

بعضى اعصار واقع شده است. بنابراين با عموم احتياج به آن در تمام اعصار مى فهميم كه به طور مستمر ادامه داشته و انقطاع پذير نخواهد بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 355

تعليقه 3

هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام به سوى شام مى رفتند، دهقانان انبار آن حضرت را ديدند، از مركب هاى خود پياده شدند و پيشاپيش آن حضرت شتابان شدند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اين چه كارى است كه مى كنيد؟ گفتند: اين خوى و عادتى (برنامه اى) است از ما كه فرماندهان خود را به آن تعظيم مى كنيم. امام فرمود: به خدا سوگند! فرماندهان شما از اين برنامه منفعت نمى برند و شما در دنيا بر خود زحمت مى نهيد و در آخرت به آن شقاوت مى يابيد و چه زيان دارد مشقت و زحمتى كه بعد از آن عقاب باشد و چه سودبخش است راحتى و گشايشى كه با آن امان از آتش باشد.

يعنى انجام اين تكلّفات و برنامه هاى تملّق آميز، هم زحمت و تكلّف است و هم موجب عقاب خدا است؛ چون همان طور كه فرماندهان نبايد از مردم تملّق و توقّع انجام اين برنامه را داشته باشند و اگر اراده علوّ و برترى داشته باشند و مقام خود را وسيله تحميل خود بر مردم قرار دهند، از ثواب خدا محروم و مستحق آتش خواهند شد، افراد هم نبايد با عمليات تملق آميز و برنامه هاى غرورانگيز، باد در بينى آنها انداخته و آنها را به ترفّع و استضعاف ديگران تشويق و راه تكبر را براى آنها هموار كنند و از آن سو در ترك اين تكلّفات و برنامه ها، راحتى و آزادى و برابرى است و موجب امن از آتش

هم مى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 356

تعليقه 4

فلاسفه بزرگ مشّائيان و اشراقيان؛ مانند ابن سينا در شفا، نظام امامت و رهبرى را طبق مذهب شيعه تأييد نموده و مثل شيخ شهاب الدين سهروردى، خالى نماندن عالم را از وجود امام، چنان كه مضمون احاديث و موافق با استمرار فيض و قواعد عقلى ديگر است، به صراحت پذيرفته است.

از او در حكمت اشراق نقل شده كه مى گويد: «لا يَخْلُو الْعالَمُ مِنْهُ ...» يعنى عالم خالى از امام و خليفه نخواهد ماند. او آن كسى است كه ارباب مكاشفه و مشاهده، او را قطب مى گويند و رياست و زمامدارى و اختيار دين و دنيا با او است، اگرچه در نهايت خمول و بركنارى از دخالت در امور باشد، و اگر سياست بندگان به دست او باشد، روزگار نورانى خواهد بود و اگر زمان از مدبر و مديّر الهى خالى بماند (يعنى دست تصرف و اداره او در امور باز نباشد) تاريكى ها غالب خواهد بود.

و در جاى ديگرى از اين كتاب گفته است:

«بَلِ الْعالَمُ ما خَلَأَ قَطُّ عَنِ الْحِكْمَةِ وَعَنْ شَخْصٍ قآئِمٍ بِها وَهُوَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَهكَذا يَكُونُ ما دامَتِ السَّمواتُ وَالْأَرْضُ»؛

«عالم هيچ وقت از حكمت و از وجود شخصى كه قيام به حكمت كند، خالى نيست و آن شخص خليفه خداوند در زمين است و اين وضع ادامه دارد تا آسمان ها و زمين برقرار است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 357

فروغ ولايت در دعاى ندبه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 359

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه رب العالمين و صلى اللَّه على محمّد نبيه

و آله و سلّم تسليماً

«اللَّهُمَّ وَنَحْنُ عَبِيدُكَ التّآئِقُونَ إِلى وَلِيِّكَ الْمُذَكِّرِ بِكَ وَبِنَبِيِّكَ، خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَةً

وَمَلاذاً، وَأَقَمْتَهُ لَنا قِواماً وَمَعاذاً، وَجَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنِينَ مِنّا إِماماً، فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِيَّةً وَسَلاماً، وَزِدْنا بِذلِكَ يا رَبِّ إِكْراماً؛

«بارالها! ما بندگان ناتوان توييم كه به ولىّ تو كه (ديدار و يادش) تو را و پيغمبرت را به ياد آرد، پناهنده و مشتاقيم، تو او را براى ما پناه گاه و تكيه گاه آفريدى و وى را براى بقاى ما ملجأ و نگهدار، و براى مؤمنين از ما، پيشواى مفترض الطاعة قرار دادى، پس از ما به حضرت او درود و سلامى فرست و مهربانى و نوازش خود را به ما بدين وسيله افزون فرماى».

«قسمتى از دعاى ندبه»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 361

پيشگفتار

اشاره

«وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ ...»؛[281]

«و گفت پروردگار شما كه بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را ...».

يكى از احساسات اصيل و حقيقى بشر كه ريشه فطرى دارد، توجّه به دعا و ارتباط يافتن با عالم غيب و مبدأ آفرينش و قدرت ازلى الهى است.

حاجت به دعا در ذات بشر موجود است، و در هنگام اضطرار و نااميدى از وسايل متعارف و اسباب و قواى مادّى آشكارتر مى شود و انسان بى اختيار، با جان و دل به سوى خداوند كريمِ كارساز روى مى آورد و از او يارى و مدد مى طلبد.

دعا بهترين غذاى روح و نشاط بخش روان است، و هيچ وسيله اى براى اقناع روح وسيع بشر از آن مؤثرتر نيست.

دعا سلاح مؤمن است، خستگى ها را مى برد و فشار مصايب و آلام را سبك مى سازد.

انوار دعا، ضماير را روشن و تيرگى قلوب را برطرف مى نمايد.

چه احساسى از احساس احتياج به دعا بهتر، و براى كمال نفس مفيدتر است؟!

دعاكننده ضعف و فقر و نياز و

حاجت خود را، كه تمام هويّت هر ممكن است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 362

درك مى كند، و به قدرت و توانايى و بى نيازى مطلق خداى جهان پناه مى برد، و با منبع واقعى تمام قدرت ها و بى نيازى ها و كمالات، ارتباط برقرار مى كند و ضعف و فقر و حاجت خود را با آن جبران مى نمايد، و با اطمينان و اعتماد، به سوى آينده هرچه بهتر گام برمى دارد.

اگر دعا نباشد و اگر بشر خدا را نخواند، چگونه مى تواند بر حوادث پيروز شود؟ و در سختى ها و شدايد، چه پناه گاهى دارد؟

فوايد نفسى و روحى و تربيتى دعا، و حتى تأثير آن در ترقّى فكر و معالجه بيمارى هاى روانى ثابت شده است و بشر عصر فضا، به اين فوايد بيشتر از گذشته نياز دارد.

چون دعا براى انسان يك امر فطرى است و شعور هر كس به آن مسلّم است، پيشرفت علم و صنعت، بشر را از آن بى نياز نساخته؛ بلكه دعا يك امر لازم و ضرورى زندگى انسان شناخته شده، و در اجتماعات به اصطلاح پيشرفته، توجّه به مظاهر دعا رو به افزايش است.

در روش دعا نيز، مثل نواحى ديگر، انسان محتاج به هدايت هاى صحيح و معقول است كه اين احساس فطرى و ضرورت روحى، سبب گمراهى و سقوط او نشود، و وسيله اى براى افراد سودجو و منحرف نگردد.

مظاهر دعا در جاهليت و ميان ملل قبل از اسلام و ملل غير مسلمان معاصر، مظاهرى بود كه به انحطاط فكرى و اخلاقى و خرافه پرستى 282] كمك مى كرد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 363

و تبهكارى ها را زياد و اعمال غير انسانى و وحشيانه را ترويج مى نمود.

وقتى آفتاب جهان تاب اسلام در

جهان تابيد، و پرده هاى خرافات را دريد، چنانچه مى دانيم انقلاب عظيم آن، همه شؤون زندگى اجتماعى، معنوى، اخلاقى، فكرى و سياسى را فرا گرفت، و در همه نواحى وارد شد و تاريكى ها را برطرف كرد.

دعا نيز از امورى بود كه طبعاً در درجه نخست، مستقيم و غير مستقيم مشمول اين انقلاب گشت و برنامه آن، طورى ريخته شد كه شايسته شأن هر بشر آزاد و مترقّى و فهميده، و براى همه طبقات و تربيت عموم، مفيد و مدرسه آموزش و پرورش باشد.

اسلام برنامه هاى آزادى بخش دعا را اجرا كرد، و شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اوصياى آن حضرت عليهم السلام برنامه هاى دعا را به مسلمانان آموختند، و بسيارى از اهداف عاليه اسلام را در ضمن دعا به مردم تعليم و در دسترس جامعه گذاردند.

يكى از ذخاير بزرگ علمى و تربيتى اسلام را بايد دعا شمرد؛ زيرا مسايل توحيد و الهيات و نبوّت و نظام حكومت و زمامدارى و اخلاق و حقوق مدنى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 364

و احكام و آداب مختلف، همه در دعاهايى كه از اهل بيت رسالت عليهم السلام رسيده، مطرح شده و به طور تحقيق، مدرسه دعاى اهل بيت، يكى از مدارس عاليه اى است كه در رشد فكرى و ترقّى روحى و اجتماعى مسلمانان- اگر از آن استفاده شود- اثر عظيم دارد. و تا مسلمان اين مدرسه را نبيند، شخصيت اسلامى او كامل نمى شود؛ مدرسه اى است كه درب آن همواره شب و روز به روى همگان باز، و تكرار درس هاى آن، شخص را على الدوام از درجه اى به درجه بالاتر صعود مى دهد.

ما در اينجا نمى خواهيم فلسفه و

اسرار دعا و ارزش ادعيه مأثوره از اهل بيت عليهم السلام؛ مانند صحيفه سجاديه و نقش دعا را در ساختن شخصيت بيان كنيم و نمونه هايى از جمله هاى ادعيه و مضامين بلند آنها را در هر موضوع بياوريم،[283] تا معلوم شود دين ما در هر ناحيه تا چه حدّ غنى است و چه سرمايه هاى باارزش و وسايل سعادت و نيكبختى در دسترس ما قرار دارد و از آن استفاده نمى كنيم؛ زيرا اين موضوع محتاج به تأليف كتابى جداگانه است؛ بلكه فقط مى خواستيم متوجّه باشيم كه هدايت هاى اسلام به حدّ كافى و وافى دعا را نيز فرا گرفته، و به طور صحيح تقاضاى فطرت ما را برآورده و برداشت بهترين بهره ها را از دعا پيشنهاد كرده است.

دعاى ندبه

يكى از دعاهاى مشهور كه همواره بسيارى از مؤمنان و مشتاقان و منتظران ظهور دولت حقّ و حكومت جهانى عدالت اسلام و ارادتمندان درگاه ولايتمدار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 365

حضرت بقية اللَّه، ناموس الدهر و ولى عصر، مولانا و سيدنا صاحب الزمان- ارواح العالمين له الفداء- خواندن آن را شعار خود قرار داده و در مناسبت ها و فرصت هاى معين، با آن رهبر ابرار و سرسلسله اخيار و احرار تجديد عهد نموده و مجالسى پرشور و روحانى، به عنوان قرائت آن تشكيل مى دهند، دعاى شريف ندبه است.

نظر به اينكه بعضى از آقايان عزيز، از اين ناچيز توضيحاتى در مورد اين دعا خواسته اند و ردّ تقاضاى آنان را سزاوار نديدم، با كثرت اشتغال و ضعف مزاج، به طور مختصر پاسخ پرسش هاى ايشان و ديگران را به عرض مى رسانم.

اميد است مورد قبول چاكران آستان ولىّ زمان، و قطب دوران- عجل اللَّه

تعالى فرجه الشريف- واقع شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 367

مقدمه

امام صادق عليه السلام و ندبه بر حضرت مهدى عليه السلام

پوشيده نماند كه ندبه بر حضرت مهدى عليه السلام و اظهار شوق به لقاى آن حضرت، و گريه و ابراز نگرانى از مفارقت و محروم بودن از فيض حضور، و دعا براى تعجيل فرج و ظهور و ذكر فضايل و مناقب و اقدامات و برنامه هاى انقلابى و اصلاحى آن وجود مبارك، و اظهار تأسف از اوضاع ناهنجار و روى كار بودن حكومت هاى باطل و مستبد و روش هاى بيدادگرانه، يك سنّت حسنه اى است كه همواره شيعه بر آن مداومت داشته و آن را شعار خود قرار داده و تا ظهور دولت حقّ و تأسيس حكومت جهانى اسلام و آزادى و نجات تمام انسان ها، اين شعار برقرار و روشنگر خواسته هاى ارزنده و باارج و هدف مترقّى و نجات بخش اسلام است.

و در ضمن، يك نوع انكار مُنكَر و محكوم كردن باطل و نكوهش ظلم و بيداد و فساد و گناه، و پشتيبانى از حقّ و عدالت، و نشانه زنده بودن احساسات انسانى پيروان مكتب مبارزه قرآن و تشيّع است كه:

«مَنْ تَرَكَ إِنْكارَ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَيَدِهِ وَلِسانِهِ، فَهُوَ مَيّتٌ بَيْنَ الْأَحْيآءِ»؛[284]

«هركس انكار منكَر را ترك كند (نهى از منكر ننمايد) به دل و دست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 368

و زبان، پس او مرده اى است ميان زندگان».

شيعه اين ندبه را از امامان خود، كه كار و عملشان سرمشق، و پيروى از گفتار و رفتارشان- برحسب حديث متواتر ثقلين و احاديث صحيح ديگر- وظيفه هر مسلمان است، آموخته اند.

حضرت رسول اكرم و ائمه عليهم السلام برحسب روايات، كراراً ضمن آن كه از اوضاع آخرالزمان و فتنه هايى كه

ظاهر مى شود و فشارهايى كه بر اهل حقّ وارد مى گردد، خبر مى دادند، نگرانى و تأثّر خود را هم اظهار مى فرمودند.

شيخ صدوق و شيخ طوسى- رضوان اللَّه عليهما- هر يك به سند خود، حديث مفصلى را از" سدير صيرفى"[285] روايت كرده اند كه در آن، گريه و ندبه امام جعفر صادق عليه السلام بر غيبت صاحب الزمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- بيان شده است. ما براى رعايت اختصار، جمله ها و مضمون قسمتى از اين حديث شريف را كه ارتباط با ندبه دارد، در اينجا نقل مى نماييم.

سُدير صيرفى مى گويد: من و مُفضّل بن عمر و ابوبصير و ابان بن تغلب به محضر آقايمان حضرت صادق عليه السلام شرفياب شديم. ديديم حضرت بر روى خاك نشسته و لباسى كه از مو بافته شده و طوق دار و بى گريبان بود، پوشيده است و مانند فرزند مرده جگرسوخته گريه مى كند. آثار حزن و اندوه از گونه و رخسارش آشكار، و اشك كاسه چشم هايش را پر كرده بود و مى فرمود:

«سَيّدِي! غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقادِي، وَضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهادِي، وَابْتَزَّتْ مِنّي راحَةَ فُؤادِي. سَيّدِي! غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصابِي بِفَجايِعِ الْأَبَدِ، وَفَقْدُ الْواحِدِ بَعْدَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 369

الْواحِدِ يَفْنَى الْجَمْعَ وَالْعَدَدَ، فَما أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقُئُ مِنْ عَيْنِي وَأَنِينٍ يَفْتُرُ مِنْ صَدْرِي عَنْ دَوارِجِ الرَّزايا وَسَوالِفِ الْبَلايا إِلّا مَثَّلَ بِعَيْنِي عَنْ غَوابِرٍ أَعْظَمِها وَأَفْظَعِها وَبَواقِي أَشَدّها وَأَنْكَرِها، وَنَوائِبٍ مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِكَ، وَنَوازِلٍ مَعْجُونَةٍ بِسَخَطِكَ»؛

«اى آقاى من! غيبت (دورى) تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ كرده و آرامش و راحت دلم را ربوده است. آقاى من! غيبت تو مصيبتم را به مصيبت هاى دردناك ابدى پيوسته، و از دست دادن يكى پس از ديگرى،

جمع و عدد را فانى مى سازد. پس احساس نمى كنم به اشكى كه در چشمم خشك مى گردد و ناله اى كه در سينه ام آرام مى گيرد، مگر آنكه مصايب بزرگ تر و دلخراش تر و پيشامدهاى سخت تر و ناشناخته تر در برابر ديده ام مجسّم مى شود».

سدير گفت: عقل از سر ما پريد و دل هاى ما از غم و اندوه اين پيشامد هولناك و حادثه خطرناك پاره شد، و گمان كرديم از اتّفاق ناگوار كوبنده اى اين چنين گريان و سوگوار است، يا از روزگار به او مصيبتى رسيده است.

عرض كرديم: خدا ديدگانت را نگرياند اى پسر خير الورى از چه پيشامدى اين گونه گريانى و از ديده اشك مى بارى؟ چه حالى روى داده كه اين گونه سوگوارى؟

حضرت چنان آه عميقى كشيد كه ناراحتى اش از آن افزون شد، و فرمود: واى بر شما، بامداد امروز در كتاب" جَفر" نگاه كردم و آن كتابى است كه علم مرگ ها و بلاها و آنچه واقع شده و تا روز قيامت واقع مى شود، در آن مندرج است و خداى، محمّد صلى الله عليه و آله و امامان بعد از او را به آن اختصاص داده است. و تأمّل كردم در موضوع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 370

ولادت غايب ما و غيبت و طول عمر او[286] و گرفتارى هاى مؤمنان در آن زمان، و شك هايى كه از جهت طول غيبت در دل هايشان پيدا مى شود، و اينكه بيشتر آنها از دين برگردند و رشته اسلام را از گردن بردارند (تا آخر حديث كه طولانى و مفصل است و مشتمل است بر دليل بر طول عمر آن حضرت و اينكه خداوند متعال نسبت به حضرت قائم عليه السلام سه برنامه را كه

در مورد سه پيغمبر جارى شده اجرا فرموده است).[287]

فرمايش سيّد بن طاووس

سيّد اجلّ، اورع، ازهد، صاحب كرامات، سيّد رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس حسنى حسينى (ت 664 ه) در كتاب مستطاب اقبال الاعمال، ص 260، پس از ذكر دعاهاى وداع ماه رمضان، بياناتى فرموده كه ترجمه اش بدين مضمون است:

«از وظايف شيعه اماميه؛ بلكه از وظايف امّت محمّدى اين است كه در اين اوقات و اين فرصت ها متأسف و اندوهناك باشند براى محروم بودن از بركات فيض حضور، و سعادت ظهور حضرت مهدى عليه السلام، تا خدا ببيند كه بر قدم صفا و وفا و اخلاص و ارادت به آن رهبران بزرگ ثابت و استوارند، و بايد مضمون اين شعر را از روى تأسف بگويند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 371

أُرَدّدُ طَرْفِي فِي الدّيارِ فَلا أَرى وُجُوهَ أَحِبّائِيَ الَّذِينَ أُرِيدُ[288]

زيرا مصيبت هجران و حرمان از لقاى امام، از مصيبت گذشتن ماه رمضان بزرگ تر است.

اگر به فراق پدر مهربان يا برادر پشتيبان، يا فرزند عزيز گرفتار شوند، وحشت زده و ناراحت و غمناك مى شوند، در حالى كه بهره و انتفاع از پدر و برادر و فرزند، در برابر بركات و انتفاعات مهم ما از حضرت مهدى عليه السلام كه خليفه خاتم الانبيا و امام حضرت عيسى در نماز و ولىّ امور و برطرف كننده انواع گرفتارى ها و بليّات و مصلح تمام كارها است، ارزشى ندارد».

پرسش هايى كه پيرامون دعاى ندبه مى شود[289]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 373

پرسش هايى كه پيرامون اين دعا مى شود، چهارده پرسش است به اين شرح:

1- اعتبار دعا از جهت سند

2- جمله:

«لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوى بَلْ أَيُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرى ! أَ بِرَضْوى أَوْ غَيْرِها أَمْ ذِي طُوى »؛

«اى

كاش مى دانستم در كدام زمين قرار دارى، آيا در كوه رضوى يا ذى طوى يا نه اينجا و نه آنجا؟»

چه ارتباط به امام زمان عليه السلام دارد، و چرا سراغ آن حضرت را در" ذى طوى" و كوه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 374

" رضوى" مى گيرند، و حال آنكه به عقيده فرقه كيسانيه،" رَضوى" جايگاه و محل اختفا و غيبت محمّد حنفيه است و معتقد بودند كه در اين كوه از انظار مخفى و از آنجا ظهور خواهد كرد. و حال آن كه امام زمان عليه السلام؛ نه در غيبت صغرى و نه در غيبت كبرى و نه پس از ظهور، هيچ رابطه اى با اين كوه ندارد و اساساً غيبت آن حضرت به اين صورت نيست كه در جاى مخصوصى قرار گرفته باشند؛ بلكه در همه جا و هر مكان بخواهند حاضر مى شوند و اين ما هستيم كه آن ولىّ خدا را نمى شناسيم و تشخيص نمى دهيم.

بنابراين، سؤال از اينكه: تو در كدام جايگاه مخفى به سر مى برى؟ ظاهراً با نوع غيبت حضرت مهدى موعود از ديدگاه شيعه اماميه سازگار نيست؟

3- از مطالعه دقيق متن دعا، كه از ائمه اثنى عشر عليهم السلام به تصريح و ترتيب نام برده نشده، و پس از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، كه به تفصيل از مناقب و فضايل آن حضرت سخن مى گويد، ناگهان و بى واسطه به امام غايب خطاب مى كند، باز اين سؤال (سؤال دوم) بيشتر در ذهن طرح مى شود.

4- جمله:

«وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمآئِكَ»؛

«و روح او را به آسمانت عروج دادى».

نيز با اجماع و اتفاق و آيات قرآن مجيد و اخبار و احاديث كه دلالت بر جسمانى بودن معراج

حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله دارند، مخالفت دارد.

5- چگونه ممكن است اين دعا منسوب به يكى از امامان باشد كه همه عاقل و كامل بودند؟ چگونه با اينكه هنوز امام زمان عليه السلام به دنيا نيامده بود، در اين دعا به او خطاب كرده اند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 375

«لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوى ...»؛

«كاش مى دانستم در كجا سكونت دارى ...».

6- دعاى ندبه بعد از رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام پيدا شده و به ايشان نسبت داده شده و بدعت است؟

7- اين جمله دعا:

«وَسَأَلَكَ لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ، فَأَجَبْتَهُ وَجَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّاً»؛

«و از تو براى خويش نام نيك بين آيندگان خواست، پس او را اجابت كردى و آن را عالى و بلندمرتبه قرار دادى».

با قرآن مخالف است؟

8- جمله:

«وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ»؛

«و وارد ساختى او را به مشارق و مغارب خود».

نيز مخالف با قرآن مجيد است؟

9- اين جمله:

«وَأَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما كانَ وَما يَكُونُ إِلَى انْقِضآءِ خَلْقِكَ»؛

«و دانش گذشته و آينده تا پايان آفرينشت را به وى وديعه دادى».

نيز با قرآن مخالفت دارد؟

10- اين جمله:

«ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتابِكَ ...»؛

«سپس اجر محمّد- صلواتك عليه و آله- را در كتاب خويش مودّت و دوستى و پيوند با ايشان قرار دادى ...».

نيز با قرآن سازگار نيست؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 376

11- پرسش ديگر اين است كه: اين دعا را در هزار مسجد و مكان مى خوانند.

آيا امام در همه جا حاضر و شنوا و لامكان و حاضر در هر مكان است، مانند خدا؟

البته خير! پس اگر در همه جا حاضر نيست، چرا در دعا مى خوانيم:

«يَابْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ!

يَابْنَ النُّجَبآءِ الْأَكْرَمِينَ!»؛

«اى زاده آقايان مقرب درگاه خدا، اى زاده نجيبان گرامى».

پس اين دعا خلاف عقل است؟

12- يكى از موارد ديگر كه مخالف با عقل است، اين جمله است:

«يَابْنَ يس وَالذّارِياتِ! يَابْنَ الطُّورِ وَالْعادِياتِ!».

13- خواندن غير خدا شرك است و چون در اين دعا، امام خوانده مى شود؛ پس خواندن آن كفر و شرك است؟

14- خواندن اين دعا، سبب ركود فعاليت هاى اسلامى، و خمود و تخدير افكار، و اقناع نفوس به ندبه و گريه و مانع از اشتعال آتش ناراحتى ها و نارضايتى ها و انقلاب و قيام عليه اهل باطل مى شود، و افراد را از امر به معروف و نهى از منكر و تلاش و كوشش براى برقرار نظم صحيح اسلامى و حركت و اقدام باز مى دارد؟

شايد پرسش هايى كه پيرامون اين دعاى شريف مى شود، بيش از اين چهارده سؤال نباشد كه ما به حول و قوه الهى، به هر يك جداگانه پاسخ مى دهيم.

تذكّر مهم

معتبر دانستن دعاى شريف ندبه از اصول دين نيست، و معتبر نشناختن آن، به صحّت عقايد و اصولى كه در نزد شيعه معتبر است، خللى وارد نمى آورد.

اين موضوع يك مسأله فرعى است و اظهار نظر درباره آن، براى كسى كه اهل اجتهاد باشد، آزاد است و من دوست نمى دارم اين هم يك عنوانى باشد كه سبب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 377

تشكيل دو جبهه موافق و مخالف شود.

بله بعضى از شبهاتى كه بر عدم اعتبار اين دعا القا شده، و حكايت از دارا بودن يك سليقه و روش هاى خاص مذهبى و گرايش به آراى فرقه وهابيه و نواصب و دشمنان عترت پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله دارد، مخالف مذهب شيعه

و طريقه اهل بيت رسالت عليهم السلام است.

عَصَمَنَا اللَّهُ وَجَمِيعَ إِخْوانِنا مِنَ الزَّلّاتِ

وَهَدانا إِلى صِراطِهِ الْمُسْتَقِيمِ.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 379

چهارده پرسش پيرامون دعاى ندبه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 381

1: اعتبار سند دعاى ندبه
اشاره

در باب حجّيت خبر واحد، بالاخره در علم اصول، اطمينان به صدور، ميزان اعتبار شناخته شده و روش عرف و عقلا نيز بر همين نحو قرار دارد؛ بلكه به اخبار تاريخى و نقل هايى كه بسا از نظر محدّث مورد اعتماد نيست، اعتماد مى كنند، و همين قدر كه تاريخ معتبر يا مشهورى واقعه اى را نقل كرده باشد، آن را قبول مى نمايند؛ ولى علماى اسلام در اخبار و احاديث، به خصوص راجع به احكام شرع، تعيين هدف ها، تعاليم دين و تفسير قرآن و فقه، از اين روش عرف، پا را فراتر نهاده و تحقيق و دقّت و رسيدگى بيشترى مى كنند و در رجال سند احاديث و عدالت و ثِقه بودن راوى و سوابق اخلاقى، و عقيده و مسلك سياسى او، كاملًا كنجكاوى مى نمايند و تا اطمينان پيدا نكنند، به حديث عمل نمى نمايند و اصولى كه در اين موضوع مراعات مى شود، حاكى از نهايت دقّت و تفحص و اعتناى شيعه به واقع جويى و حقيقت پژوهى است.

اين جهت هم هست كه اين فحص و رسيدگى و تحصيل اطمينان به صدور حديث، در مورد احاديثى كه راجع به حكم الزامى شرعى مثل واجب و حرام، يا معاملات و امور مالى و حقوقى و سياسى باشد، بيشتر انجام مى شود و معمولًا در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 382

احاديث ديگر، مانند اخبار مربوط به اصول عقايد[290] و مستحبات، به اين مقدار رسيدگى و دقّت نياز پيدا نمى شود.

راجع به دعا هم، در صورتى كه مضامين آن مقبول و شرع پسند باشد، اگر سند آن معتبر نباشد و ورود آن بالخصوص ثابت نشد؛ چون

به نحو عموم، دعا وارد و راجح و از عبادات مؤكّده است، خواندن آن برحسب عمومات قرآن مجيد و روايات دعا، راجح و مستحبّ است و در مقام عمل، حاجت زيادى به معرفت سند دعا نيست، و به همين قصد خوانده مى شود و براى درك فيض و ثواب مخصوص آن نيز برحسب اخبار «مَن بَلَغ» رجاءً هم كه بخوانند، به آن نايل مى شوند.

قوّت متن و الفاظ و مضامين هم، بر اعتبار دعا مى افزايد و سخن شناسان و كسانى كه با اخبار و سخنان اهل بيت عليهم السلام و دعاهايى كه از ايشان رسيده مأنوس هستند، آن را مى شناسند. چنانچه از جمله بندى هاى سست و مضامين كوتاه بعضى از دعاها مى فهمند كه از اهل بيت عليهم السلام نيست.

پس از اين مقدّمه فشرده و مختصر، راجع به اعتبار دعاى شريف ندبه مى گوييم: اين دعا از حيث سند، اگرچه مسند نباشد، مع ذلك اطمينان بخش و معتبر است و براى اينكه آن را بخوانيم و مانند يكى از دعاهاى مشهور و متداول مواظبت بر آن داشته باشيم، به اعتبار بيشتر نيازى نيست؛ زيرا:

1- اين دعا را سيّد جليل، صاحب مناقب و مفاخر" سيد رضى الدين على بن طاووس قدس سره" كه از اعلام قرن هفتم هجرى و از رجال بزرگ شيعه و در علم و ورع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 383

و زهد و عبادت معروف و بااطّلاع از كتب و تصنيفات بوده، در كتاب مستطاب" اقبال الاعمال" (ص 295- 299) و در كتاب" مصباح الزائر" فصل هفتم، و شيخ جليل" محمّد بن جعفر بن على مشهدى حائرى" از اعلام قرن ششم در كتاب" مزار" معروف به" مزار محمّد

بن المشهدى" كه علّامه مجلسى آن را" مزار كبير" ناميده، (دعاى صد و هفتم) نقل كرده اند و همچنين در مزار قديم كه ظاهراً از تأليفات" قطب راوندى" است، نيز نقل شده و نقل دعا در مثل هريك از اين سه كتاب، دليل اين است كه اين شخصيت هاى بزرگ و متبحّر و حديث شناس، اين دعا را معتبر شناخته اند.

اگر كسى بگويد: مدركى براى اين دعا جز كتاب سيّد بن طاووس نيست و سيد هم اين دعا را از بعضى شيعيان مجهول الحال نقل كرده است؛ زيرا عبارت او اين است:

«ذَكَرَ بَعْضُ أَصْحابِنا قالَ: قالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيّ بْنِ أَبِي قُرَّةِ: نَقَلْتُ مِنْ كِتابِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سُفْيانِ الْبَزَوفَرِيّ رضى الله عنه دُعآءَ النُّدْبَةِ، وَذَكَرَ أَنَّهُ لِصاحِبِ الزَّمانِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، وَيُسْتَحَبُّ أَنْ يُدْعى بِهِ فِي الْأَعْيادِ الْأَرْبَعَةِ».

جواب اين است كه:

اوّلًا: چنانچه گفته شد و پس از اين هم خواهيم گفت، در كتاب هايى كه پيش از عصر سيّد تأليف شده، اين دعا ذكر شده است.

ثانياً: فردى چون سيّد بن طاووس، از مجهول الحال، به اين الفاظ «بعض اصحابنا» كه مشعر بر تعظيم و احترام است، نقل نمى كند.

ثالثاً: هركس اهل فن باشد، ملتفت مى شود كه مراد ايشان هم از «بعض اصحابنا»، همان «شيخ محمّد بن المشهدى» صاحب مزار كبير است و عبارت او در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 384

مزار كبير كه دعاى صد و هفتم آن است، اين است كه:

«الدُّعآءُ النُّدْبَةُ، قالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي قُرَّةِ: نَقَلْتُ مِنْ كِتابِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سُفْيانِ الْبَزَوْفَرِيّ رضى الله عنه هذَا الدُّعاءِ، وَذَكَرَ فِيهِ: أَنَّهُ لِصاحِبِ الزَّمانِ- صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَعَجَّلَ اللَّهُ تَعالى فَرَجَهُ وَفَرَجَنا بِهِ-

وَيُسْتَحَبُّ أَنْ يُدْعى بِهِ فِي الْأَعْيادِ الْأَرْبَعَةِ».

اين عبارت را با عبارت سيّد بن طاووس پيش هم بگذاريد، و خودتان داورى كنيد.

2- پيش از اين سه بزرگوار، شيخ جليل ثقه «ابوالفرج محمّد بن على بن يعقوب بن اسحاق بن ابى قرة قنانى» معاصر نجاشى از شيوخ و بزرگان قرن پنجم، در كتاب دعايى كه شيخ محمّد بن المشهدى در كتاب مزار، و سيد بن طاووس در مصباح الزائر و اقبال، از آن بسيار نقل كرده و بر آن اعتماد فرموده اند، و همچنين از مآخذ كتاب مزار قديم مى باشد، اين دعا را روايت كرده است- و چنانچه گفته شد- ايشان نيز از رجال شيعه مى باشد و علاوه بر كتاب دعاى مذكور، كتاب ديگرى به نام" التهجد" دارد، و در كتبى مثل رجال نجاشى و علّامه توثيق شده است و نقل ايشان نيز دليل اين است كه اين دعا را معتبر شناخته و بلكه استحباب خواندن آن را در اعياد اربعه تأييد كرده است، چنانچه ظاهر اين است كه سيّد بن طاووس و شيخ محمّد بن المشهدى- عليهما الرحمة- نيز آن را بخصوص مستحب مى دانسته اند.

3- شيخ جليل ثقه، ابوجعفر محمّد بن الحسين بن سفيان بزوفرى 291] در كتاب دعاى خود، دعاى ندبه را روايت كرده است و ايشان از مشايخ شيخ مفيد- رضوان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 385

اللَّه عليهما- است كه بر حسب اسانيد روايات كتاب امالى شيخ ابى على طوسى، شيخ مفيد از او بسيار روايت كرده و براى او طلب رحمت نموده است، و محدّث نورى، در خاتمه" مستدرك"، او را چهل و دومين شيخ از مشايخ شيخ مفيد شمرده، و وثاقت و جلالت

قدر او را گواهى فرموده است، و اين شيخ جليل نيز صريحاً به استحباب خواندن اين دعا فتوا داده است.

اگر گفته شود: صاحب كتب رجال، محمّد بن حسين بزوفرى را مجهول الحال دانسته اند.

جواب اين است كه: چنانچه تحقيق آن شد، ايشان معلوم الحال و از مشايخ شيخ مفيد بوده، و آن مرد بزرگ از او بسيار روايت كرده 292] و براى او طلب رحمت نموده است، چنانچه محمّد بن المشهدى و" سيد" در حقّ او «رضى اللَّه عنه» فرموده اند.

اگر كسى بگويد: محمّد بن الحسين بزوفرى در عصر ائمه نبوده تا از امام اين دعا را اخذ كرده باشد، و معلوم نيست از چه كسى و از كجا اين دعا را گرفته است؟

جواب مى دهيم: مگر كسى گفته است: محمّد بن الحسين بن سفيان بزوفرى، بدون واسطه اين دعا را از امام روايت كرده است؟ مگر لازم است هركس روايتى را از امام روايت مى كند، معاصر با ائمه باشد؟ مگر نمى شود حديثى را با سند در كتاب خود روايت كرده باشد، يا روايت معتبر و مسلّمى را با حذف سند به طور

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 386

ارسال نقل نمايد؟ بلكه چون در آن اعصار كه نزديك به عصر ائمه عليهم السلام بوده، رسم بر اين نبوده است كه در كتاب ها روايتى بدون سند بياورند، و اگر هم بدون سند مى آوردند، عين متن را ذكر مى كردند.

اطمينان حاصل است كه يا اين دعا در كتاب بزوفرى با سند بوده و پس از اينكه از كتاب او نقل شده، مسامحةً سند آن را نقل نكرده اند، و يا اينكه آن قدر معروف و مشهور بوده كه بزوفرى هم خود را

از ذكر سند آن بى نياز مى شمرده است.

بنابراين مى توان حدس زد خواندن اين دعا، در اعصار نزديك به عصر ائمه عليهم السلام و غيبت صغرى هم، مثل عصر ما، بين شيعه متداول و مرسوم بوده و اين شعارى است كه دست به دست رسيده و اخلاف از اسلاف و بازماندگان از گذشتگان آن را گرفته و در محضر و منظر محدّثين و شيوخ آن اعصار كه همه متبحر در علم حديث، و استاد فن بوده و از خواندن دعاهاى بى مأخذ و پيروى از روش هاى بى مدرك به شدّت ممانعت مى فرمودند، خوانده مى شده و كسى بر اعتبار آن ايرادى نداشته است.

4- علّامه مجلسى با دقت و تتبّع و احاطه و اطّلاع وسيع و فوق العاده اى كه در اخبار و احاديث و رجال روايات و معرفت اسانيد دارد، علاوه بر آنكه اين دعا را در كتاب هايى مثل بحار و تحفة الزائر- كه در مقدّمه به اعتبار سند ادعيه آن شهادت داده است- نقل فرموده، صريحاً و بالخصوص، اعتبار سند دعاى ندبه را كه منتهى به امام جعفر صادق عليه السلام مى شود، تصديق فرموده است. عبارت اين افتخار عالم اسلام و نابغه جهان علم، در كتاب مستطاب" زاد المعاد" اين است:

«و امّا دعاى ندبه كه مشتمل است بر عقايد حقّه، و تأسف بر غيبت حضرت قائم عليه السلام به سند معتبر، از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است، و مستحب است اين دعاى ندبه را در چهار عيد بخوانند؛ يعنى جمعه، عيد فطر، عيد قربان و عيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 387

غدير».

محقق است كه ايشان، چنين كلام صريح و شهادت محكمى را بدون مأخذ و مصدر معتبر

نفرموده است.

علاوه بر ايشان، سيّد جليل علّامه صدرالدين محمّد طباطبايى يزدى (متوفّى 1154 هجرى) نيز در ابتداى شرحى كه به دعاى ندبه مرقوم فرموده، استناد به روايت مرويه از امام جعفر صادق عليه السلام نموده است.

با توجّه به مجموع مطالبى كه عرض شد، اعتبار اين دعا، به خصوص به ملاحظه متن آن، مُحرز و صدور آن از امام عليه السلام مورد اطمينان است و استحباب خواندن آن نيز بالخصوص و حداقل از جهت ادلّه عامّه مسلّم و ثابت است و محل هيچ گونه اشكالى نمى باشد و محتاج به تمسك به اخبار «مَن بَلَغ» نيست.

اخبار «مَن بَلَغ» و تسامح در ادلّه سنن

بعضى گمان كرده اند: مستند كسانى كه اين دعا را در كتاب هاى خود نقل كرده و فتوا به استحباب خواندن آن داده اند، اخبار «من بلغ» و تسامح در ادلّه سنن است.

لذا اشكال كرده اند كه تسامح در ادلّه سنن در جايى است كه با سند ضعيفى به معصوم برسد و براى دعاى ندبه سندى كه منتهى به معصوم بشود، ذكر نكرده اند.

جواب اشكال اين است كه:

اوّلًا: ورود و صدور اين دعا از معصوم عليه السلام مورد اطمينان است، و آن چيزى كه ملاك حجيّت خبر واحد است، اطمينان به صدور است و لذا به اخبار موقوفه هم گاهى در فقه اعتماد مى شود.

ثانياً: به نفس اطلاق ادلّه عامّه دعا، استحباب اين دعا هم ثابت است.

ثالثاً: در باب تسامح در ادلّه سنن و اخبار «مَن بَلَغ» ذكر نشده است كه بايد بلوغ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 388

با سند متصل به معصوم باشد؛ بلكه بلوغ و رسيدن به هر نحو باشد- مسنداً يا مرسلًا- كفايت مى كند. شما چرا به قاعده و احاديث، بى دليل حاشيه مى زنيد

و اطلاق آن را مقيد مى سازيد. حتى فتواى فقيه به رجحان عمل، اگر استناد او به روايتى محتمل باشد، نيز در بلوغ كافى است، چنانچه شيخ اعظم، شيخ مرتضى انصارى رحمه الله هم در تنبيه پنجم از تنبيهات رساله اى كه در جواز تسامح در ادلّه سنن مرقوم فرموده، تصريح كرده است و اولى به اعتبار، فتواى فقهايى است كه در كتب فتوايى نيز متون روايات را ذكر مى كرده اند. جايى كه قُدما به رساله «على بن بابويه قمى» در موارد فقدان نصّ يا به زبان علمى «عند إعواز النصوص» عمل مى كردند، در مورد مستحبات با وجود اخبار «من بلغ» ورود مطلق خبر، و فتواى فقيه به طريق اولى كافى است.[293]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 389

2. ارتباط امام عليه السلام با ذى طوى و رضوى
اشاره

براى اينكه بررسى بهتر اين پرسش، لازم است نخست ذو طوى و رضوى اين دو مكان مقدّس را بشناسيم و سپس جواب را مطرح كنيم.

ذو طوى:" مجمع البحرين مى گويد: ذو طوى- به فتح طاء و ضمّ؛ امّا ضمّ مشهورتر است- موضعى است در داخل حرم، در يك فرسخى مكّه كه از آنجا خانه هاى مكّه ديده مى شود.

" قاموس" گفته است: ذو طوى- مثلثة الطاء كه گاهى هم با تنوين تلفظ مى شود- موضعى است نزديك مكّه.

" معجم البلدان" از جوهرى نقل كرده است: ذى طوى- به ضم طاء- موضعى است نزديك مكّه.

" اخبار مكّة المشرفة"[294] مى نويسد: ذوطوى نمازگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله است. هر زمان آن حضرت به مكّه تشريف مى آوردند در ذى طوى فرود مى آمدند و شب را در آنجا توقف فرموده، نماز صبح را در آنجا مى خواندند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 390

و نيز

در" اخبار مكّة المشرفة"[295] روايت شده است: ذوطوى بطن مكّه؛ يعنى زمين آن است.

بنابراين، به هريك از اين دو معنا كه مراد باشد، ذوطوى مكانى است مقدّس و محترم و مبارك و محل نزول رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

رضوى رضوى- به فتح راء- مانند سَكرى؛ كوهى است مقدّس و مبارك كه از كوه هاى مدينه طيبه بوده و در نزديكى" ينبُع" قرار دارد و داراى درّه ها و زمين ها و مسيل ها و آب ها و درخت ها مى باشد و آن، ابتداى كوه هاى تهامه است و تا مدينه چهار شب راه است و در مدح و فضل آن رواياتى وارد شده است.[296]

امّا پاسخ:

اينكه فرموديد: غيبت امام عليه السلام به اين صورت نيست كه در مكان مخصوصى منزل گزيده باشد و از آنجا بيرون نرود، سخنى حقّ و صحيح است. آن حضرت نَه در رضوى و ذى طوى، و نه در سرداب غيبت، چنانچه بعضى از اهل سنّت به شيعه افترا بسته اند، پنهان نمى باشند. و اين سخن كه آن حضرت در سرداب غايب شده و از آنجا ظاهر مى شود و شيعه انتظار بيرون آمدن ايشان را از سرداب مى كشند، يكى از افتراهاى شاخ دار آشكار است.[297] در موضوع رضوى و ذى طوى نيز مطلب به همين قرار است؛ يعنى اين دو محل نيز جايگاه حضرت صاحب الزمان عليه السلام در طول زمان غيبت نمى باشد؛ نه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 391

شيعه اماميه اين را گفته و حتى اهل سنّت هم به ايشان آن را نسبت نداده اند. بله! فقط در مورد محمّد حنفيه نقل شده، كه برخى از فِرَق كيسانيه 298]، كه قرن ها منقرض شده و از

بين رفته اند، اين عقيده را داشته اند كه وى در كوه رضوى اقامت گزيده است.

اين مطلب نيز كه آن حضرت در عصر غيبت، در مكان معيّنى قرار ندارند؛ بلكه به هرجا و هر مكان بخواهند تشريف مى برند و وظايفى را كه دارند انجام مى دهند و اين ما هستيم كه آن حضرت را نمى بينيم، صحيح است و در همين دعاى ندبه در اين جمله:

«بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنّا»؛

«جانم به فدايت اى كه از چشم ما نهانى؛ ولى از اجتماع ما به دور نيستى».

به اين معنى تصريح شده است، و از نهج البلاغه و اخبار و احاديث ديگر نيز استفاده مى شود[299] و در عبارت يكى از زيارات است:

«السَّلامُ عَلَى الْإِمامِ الْغائِبِ عَنِ الْأَبْصارِ الْحاضِرِ فِي الْأَمْصارِ»؛

«سلام بر آن امامى كه از چشم ها پنهان و حاضر در شهرها است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 392

ارتباط امام عليه السلام با ذى طوى و رضوى

از آنچه گفته شد، معلوم شد كه امام عليه السلام نه در ذى طوى و نه در رضوى قرار ندارند و اين جمله «لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوى بَلْ أَيُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرى !» هم پرسش از قرارگاه دائمى آن حضرت نمى باشد و پرسش از زمان حال و همان هنگام خطاب و دعا است؛ بلكه پرسش و استفهام حقيقى نيست؛ زيرا برحسب احاديث، كسى بر قرارگاه آن حضرت مطّلع نيست.[300] و عبارات و استفهام هايى كه در اين دعا است، همين موضوع را تأييد مى كند.

پس اين جمله دلالت دارد كه آن حضرت قرارگاه مشخص و معينى ندارند و با عقيده كيسانيه، كه يك فرقه از بين رفته و منقرض شده اند، ارتباطى ندارد؛ بلكه اين جمله و بسيارى از جمله هاى اين

دعا، صريحاً عقيده كيسانيه را ابطال مى كند و اين استبعادى را كه شده است، ردّ مى نمايد.

آقاى من! شما ببينيد اين جمله ها با عقايد كيسانيه و يا محمّد حنفيه چه ارتباطى دارد و غير از اين است كه صريحاً عقايد كيسانيه و امامت و مهدويت محمّد حنفيه را رد مى كند؟

«أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ؟ أَيْنَ أَبْنآءُ الْحُسَيْنِ؟ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ، وَصادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ! أَيْنَ السَّبِيلُ بَعْدَ السَّبِيلِ؟ أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ؟

أَيْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟ ... أَيْنَ ابْنُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفى وَابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضى وَابْنُ خَدِيجَةَ الْغَرّآءِ وَابنُ فاطِمَةَ الْكُبْرى ! بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي وَنَفْسِي لَكَ الْوِقآءُ وَالْحِمى يَابْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ! يَابْنَ النُّجَبآءِ الْأَكْرَمِينَ ...»؛

«چه شد امام حسن و چه شد امام حسين و چه شدند فرزندان حسين عليهم السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 393

كه هريك پس از ديگرى خلف صالح از سلف صالح و جانشين راستين پس از پيشواى راستين بودند. كجاست راه (و راهنماى هدايت) پس از راه (و راهنماى هدايت)؟ ... كجاست فرزند پيامبر مصطفى صلى الله عليه و آله و على مرتضى؟ كجاست فرزند خديجه غرّاء و فاطمه كبرى؟ جان من و پدر و مادرم در راهت نثار باد ...».

ده ها از اين گونه جمله ها كه همه موافق با مذهب شيعه اثنى عشرى است و كيسانيه و قائلين به امامت محمّد حنفيه را رد مى كند، در اين دعا موجود است.

اگر گفته شود: با اينكه به طور يقين اين جمله هيچ تأييدى از عقيده كيسانيه ندارد، و خود اين جمله و ساير جملات مذكور به صراحت، بطلان عقيده آنها را اعلام مى كند، پس ارتباط حضرت صاحب الزمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- با اين دو مكان از

چه جهت است، و چرا اين دو مكان بالخصوص در دعا ذكر شده است؟

پاسخ اين است كه: ارتباط آن حضرت با اين دو مكان، مانند ارتباط ايشان با ساير اماكن مقدّسه و متبرّكه ديگر است كه پرستش و عبادت خدا در آن اماكن فضيلت دارد. مثل مسجدالحرام و مسجد مدينه طيّبه و مشهد غروى حسينى و مسجد كوفه و سهله كه معلوم شده است حضرت در اين اماكن رفت و آمد دارند و اين دو مكان را نيز به واسطه همين دو خصوصيت در دعا نام مى برند؛ زيرا چنانچه از بعضى اخبار استفاده مى شود، در غيبت صغرى و كبرى كوه رضوى نيز يكى از مقامات آن حضرت، و از اماكنى است كه گاهى آنجا تشريف مى برند.[301] نكته ديگر اينكه: اين دو مكانى كه در اين دعا نام برده شده- علاوه بر اينكه ممكن است اشاره به اشتباه كيسانيه در تعيين مهدى باشد، و اينكه آن موعودى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 394

همه در انتظار ظهور او با هم شريكند، از عترت پيغمبر و از اولاد على و فاطمه و فرزند امامان و حجت هاى الهى است- نكته اى ادبى است؛ زيرا در مقام ندبه و اظهار تأثّر از بى اطّلاعى از جا و مكان آن حضرت، ذكر اين دو مكان مناسب تر و در قلوب نافذتر است تا اماكن ديگر، مانند خانه آن حضرت در سامرّا يا مسجد الحرام يا مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله.

مثل اينكه اگر بخواهيم محبوب سفر كرده اى را ياد كنيم و از سوزش آتش هجران و فِراق او بناليم و از بى خبرى از حال و جا و مكان و آسايشگاهش

اظهار نگرانى كنيم، سراغ آن مسافر عزيز را در كوه و دريا و بيابان و هوا مى گيريم، نمى گوييم: «نمى دانيم اكنون در كجايى، به منزل رسيده اى يا در بستر خواب آرميده اى يا در اطاق يا كنار جويبار و سبزه نشسته اى»؛ زيرا اين مضمون ها ندبه را تسكين مى دهد؛ بلكه مناسب اين است كه بگوييم: «نمى دانيم اكنون در كجايى، در حال حركتى يا در بيابان و در كوه و دور از آبادى، ناراحت و تنها هستى؟»

برحسب بلاغت و تكلم به مقتضاى حال، بايد اين گونه جمله ها در حال ندبه آورده شود و ذوق سليم و طبع مستقيم و مأنوس باادب، اين نكات را درك مى كند.

و ممكن است ذكر اماكنى مثل رضوى و ذى طوى براى اشاره به اين باشد كه همه مكان هاى مقدّس، حتى ذى طوى و رضوى هم كه مورد نظر كيسانيه بوده، تحت تصرف امام و آمد و شد آن حضرت هستند.

و احتمال ديگرى نيز بعد از اين سه احتمال هست، و آن اين است كه: مراد از ذى طوى، چنانچه از" اخبار مكّة المشرفة" هم نقل شد، خود مكّه معظمه و مراد از رضوى، مدينه طيّبه باشد.[302]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 395

به هر حال، ذكر اين دو مكان در مثل اين دعا به رعايت اين گونه نكات ادبى يا معنايى است و به هيچ وجه، متن آن را سست نمى سازد و به خصوص با توجّه به جمله هايى مثل «بِنَفْسِي أَنْتَ ...» و كلمه «أَوْ غَيْرِها» و كلمه «أَمْ ذِي طُوى كه هم صراحت دارند بر اينكه سراغ آن حضرت را در مكان معينى نمى گيريم و هم اينكه آن حضرت قرارگاه معلومى ندارند، معلوم مى شود كه

بالمرّه با عقايد كيسانيه بى ارتباط است.

نكته قابل توجه

اين جمله پرسش آميز «لَيْتَ شِعْرِي ...» در زيارت هاى ديگر نيز وارد شده و علاوه بر علّامه مجلسى در بحار،[303] علّامه متبحر سيّد عبداللَّه شبّر نيز از مشايخ خود، در ضمن يكى از زيارت ها روايت فرموده است، به اين لفظ:

«لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوى أَمْ أَيُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرى ! أَبِرَضْوى أَنْتَ أَوْ ذِي طُوى ».[304]

بنابراين، صحّت و اعتبار اين جمله از اين راه نيز تأييد مى شود و به اصطلاح اهل فن، حديث از غرابت متن هم خارج مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 396

3. دعاى ندبه و امامت ائمّه اثنى عشر عليهم السلام
اشاره

تصريح نداشتن دعا به نام و عدد ائمّه اثنى عشر عليهم السلام از قوّت متن آن چيزى نمى كاهد و از اين جهت، در اعتبار آن خللى وارد نمى شود، و عدم تصريح در اينجا مفهوم ندارد، خصوصاً كه تصريح يا اشاره به مطلبى كه خلاف مذهب شيعه اثنى عشرى باشد، به هيچ وجه در دعا وجود ندارد.

در دعاى ندبه، مطالب عمده و حسّاس و ارزنده اى در موضوع نبوّت مطرح شده و سپس مسأله خلافت و ولايت على عليه السلام و بعضى از نصوص و ادلّه اين موضوع، و مجاهدات و فداكارى ها و فضايل و مناقب آن حضرت عنوان شده و همچنين به مخالفت ها و دشمنى هايى كه اهل كينه و نفاق و جاه پرستان با آن خليفه منصوب و تعيين شده از جانب خدا و رسول كردند، و مسير واقعى اسلام را- كه منتهى به سعادت و آزادى همه انسان ها مى شد- تغيير دادند- و شد آنچه شد- و رهبر واقعى اسلام را خانه نشين ساختند، اشاره گرديده است.

بديهى است مسأله اساسى و مهم كه بيشتر در احاديث و اخبار و

ادعيه مورد تعرّض قرار مى گيرد، مسأله زمامدارى است كه ترك تمسّك به امام منصوب و تعيين شده از آغاز كار و روز اوّل، سنّت سيّئه زمامدارى نااهلان را چون عصر جاهليت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 397

جلو آورد، و اجراى برنامه هاى نجات دهنده و آزادى بخش اسلام را به طور يكپارچه و دربست و جهانى تا ظهور حضرت بقية اللَّه صاحب الزمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- به تأخير و تعويق انداخت.

اين مصيبت از هر مصيبت بالاتر بود كه با آن همه سفارش هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله و اعلام هاى متعدد و با آن تعيين رسمى و تاريخى غدير، و با آن همه تأكيدات رسا، براى حبّ جاه و كينه هايى كه از مولاى متقيان على عليه السلام از غزوه بدر و احد و خيبر و حنين و احزاب و غير اينها در دل داشتند، آن يگانه مرد حقّ و عدالت و پيشواى لايق و عالم و فاتح را كنار گذاشتند و چون خويشاوندان مشرك و مستبد و استثمارگر آنها را- كه سدّ راه نجات جوامع محروم و مانع از پيشرفت دين توحيد و برنامه هاى الهى و مترقّى اسلام و مهاجم به حوزه دين و دعوت خدا بودند- از ميان برداشته بود، با او به مخالفت برخاستند و با اشتباه كارى و نيرنگ و اغفال مردم، يكى از اساسى ترين برنامه هاى اسلام را پايمال كرده و جامعه را تا امروز، گرفتار اين همه مفاسد و دردسرها و نابسامانى ها ساختند.

ساير مفاسد هم از اينجا ايجاد شد و موضوعى كه بايد به آن توجّه بيشتر شود، همين است. لذا در دعاى انقلابى و سياسى ندبه هم در مقدمه، همين مصيبت

مطرح شده است.

مع ذلك، در جمله هايى از اين دعا، سخن از امامان ديگر و مصايبى كه در راه هدايت خلق متحمل شدند، نيز گفته شده، از جمله:

«لَمْ يُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِي الْهادِينَ بَعْدَ الْهادِينَ، ... فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ، وَسُبِيَ مَنْ سُبِيَ، وَأُقْصِيَ مَنْ أُقْصِيَ»؛

«فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره هدايت كنندگان پى در پى اطاعت نشد ...

شخصيت هايى كشته شدند، عدّه اى اسير گشتند و دسته اى از وطن آواره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 398

گرديدند».

و جمله هاى بعد، همه تذكّر مصايب اهل بيت عليهم السلام و مطابق مذهب شيعه است كه امامت را در فرزندان حسين عليه السلام مى دانند؛ مانند اين جمله ها:

«أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ؟ أَيْنَ أَبْناءُ الْحُسَيْنِ؟ ... أَيْنَ ...» و بالجمله فقرات دعا در مورد مصايب و فضايل ائمّه عليهم السلام و خصوصيات و نشانه هاى حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- همه متضمّن مطالبى است كه در روايات و احاديث كثير، صحّت آن مسلم و ثابت شده است و يكى از جهاتى كه موجب قوّت اين دعا شده، همين متن محكم و پر از نكات اعتقادى و مهيّج عواطف مى باشد. و چنانچه علماى حديث مى فرمايند، گاهى متن سبب قوت اعتبار سند و گاهى به عكس، سبب ضعف مى گردد و اينجا از همان مواردى است كه سبب قوّت مى شود.

توضيح ديگر

اين دعا براى ندبه است، و در چنين دعايى، شرح تمام مناقب ائمّه عليهم السلام موجب طولانى شدن كلام و خلاف بلاغت است. غرض بيان عقايد حقّه به طور تفصيل نيست؛ بلكه غرض دعا و ندبه با اشاره به بعضى مطالب است كه خواننده به واسطه انس و

سابقه ذهنى مى فهمد كه مراد و مقصود از آن چيست، هرچند بعضى جمله ها فشرده باشد، لذا مثلًا وقتى مى گويد: «أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ؟»، همه مصايب اين دو امام را به خاطر مى آورد و در ذهنش مجسم مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 399

4. دعاى ندبه و معراج جسمانى
اشاره

چنان كه گفته شد، پرسش ديگر اين است كه: جمله «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمآئِكَ» با اجماع و اتفاق آيات و اخبار كه دلالت دارند بر جسمانى بودن معراج رسول اكرم صلى الله عليه و آله مخالفت دارد و به اين جهت، متن دعا ضعيف و موجب عدم اطمينان به صدور آن از امام عليه السلام مى شود.

پاسخ اين است كه: اين جمله نزد اهل فنّ على التحقيق تحريف شده، كه صحيح آن «وَعَرَجْتَ بِهِ إِلى سَمآئِكَ» مى باشد:

1- محدّث نورى- رحمة اللَّه عليه- در" تحيّة الزائر"[305] فرموده است: در كتاب مزار محمّد بن المشهدى و كتاب مزار قديم- كه تأليف هردو مدّت ها قبل از تأليف" مصباح الزائر" بوده- عبارت دعا چنين است كه نقل كرديم: «وَعَرَجْتَ بِهِ إِلى سَمآئِكَ»، و در بعضى از نُسخ مصباح الزائر كه حقير ديدم نيز چنين بود، و ليكن در جمله اى از نسخ مصباح، اين فقره چنين است: «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمآئِكَ» و نسخه مصباح مجلسى نيز از اين نسخ بوده. پس معلوم مى شود در نسخ مصباح به وسيله بعضى از ناسخين كه مبتلا به امراض قلبى و عقايد فاسد بوده اند، تحريفى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 400

شده است.

2- مرحوم حاج شيخ عباس محدث قمى نيز در" هدية الزائر"[306] همين سخن استاد خود، محدث نورى را شرح داده و تأييد كرده است.

3- در نسخه خطّى قديمى

نفيسى از مزار كبير محمّد بن المشهدى، كه قبلًا به آن اشاره كرديم، اين جمله «وَعَرَجْتَ بِهِ إِلى سَمآئِكَ» ضبط شده است.

4- جمله: «وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ» نيز شاهد و مؤيد اين است كه نسخه «وَعَرَجْتَ بِهِ» صحيح است؛ زيرا «أَوْطَأْتَ» ظاهر در جسمانى بودن است، چنان كه «وَسَخَّرْتَ لَهُ الْبُراقَ» نيز همين معنى را تأييد مى كند؛ چون عروج روحى احتياج به مركب ندارد.

5- همين دو جمله دلالت دارند بر اينكه: فرضاً نسخه «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ» صحيح باشد، مراد عروج روحى تنها نيست.

6- علاوه بر وجه پنجم، بر فرض صحّت نسخه «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ»، مى گوييم:

اين فقره صراحت ندارد كه معراج فقط با روح بوده است؛ زيرا در زبان عرب و عجم، استعمال لفظ موضوع براى جزء در كلّ بسيار متداول است؛ مانند استعمال لفظ رقبه در انسان. و شايد به همين معنا باشد: «رُوحِي لَكَ الْفِداءُ» و «جِئْتُكَ بِرُوحِي». در فارسى نيز استعمال در جان مى شود و از آن، اعم از جان و بدن؛ بلكه گاهى خصوص بدن، اراده مى شود، مثل اين شعر:

جانا هزاران آفرين بر جانت از سر تا قدم صانع خدايى كاين وجود آورد بيرون از عدم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 401

كلام تحقيقى يكى از اساتيد بزرگ علم و ادب

براى اينكه اين موضوع كاملًا روشن شود، كلام علّامه شهير حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى (متولد 1316 ه) را كه در علوم عقلى و نقلى استاد و از مفاخر فن ادب و شعر و لغت و بلاغت، و ممدوح شاعر بزرگ سيّد حيدر حلّى، و سيد محمّد سعيد حبوبى قدس سرهم بوده است، نقل مى كنيم.

اين مرد اديب دانشمند مى فرمايد:

گاه روح را به علاقه حالّ و محلّ يا ملابست به معنى جسم با روح استعمال

مى كنند، چنانچه عرب فعلًا مى گويند: «شالَ رُوحُهُ» يا مى گويند: «جَرُحَ رُوحُهُ». در عراق و حجاز، اين استعمالات متعارف است كه مى گويند: جانش را پوشيد يا جانش زخم شده و اين علاقه اى صحيح و استعمالى است فصيح، و عبارت دعاى ندبه «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمآئِكَ» منزّل بر اين است؛ چون ضرورت قائم است بر معراج جسمانى و برهان نيز مساعد او است، چنانچه در جاى خود مقرر شده.[307] ايشان پس از تحقيقاتى در شرح اين جمله از زيارت عاشورا «السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْأَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنآئِكَ» در بيان اينكه مراد از ارواح، همه اصحاب باوفاى حضرت مولانا ابى عبداللَّه عليه السلام مى باشد، مى فرمايد:

نسبت حلول و اناخه به آنها به چند اعتبار جايز و در نظر صحيح مى آيد: يكى اينكه مراد از ارواح، همان اجسام مقدّس و طاهر باشد. چنانچه اشاره شد كه روح به اين معنا استعمال مى شود، و چون اصحاب آن جناب، البتّه حيات جاودانى دارند كه قدر متيقّن و مصداق حقيقى از مقتول فى سبيل اللَّه اند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 402

و خداى تعالى مى فرمايد:

«وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْيآءٌ عِندَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ»؛[308]

«كسانى را كه در راه خدا كشته شدند، مرده مپنداريد؛ بلكه زنده به حيات ابدى شده و نزد خدا متنعّم هستند».

پس اطلاق روح و اراده اين اجسام مكرّمه مانعى ندارد، و مؤيد اين وجه است فقره زيارت جابر كه: «المُنِيخَةُ بِقَبْرِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ» گفته است. بنابراين مراد از رحل و فنا، همان قبر و حائر است كه شيخ مفيد رضى الله عنه در كتاب ارشاد مى فرمايد: ما شك نداريم كه اصحاب آن جناب از حائر بيرون

نيستند، اگرچه خصوصيات قبور آنها را ندانيم، و قبر حضرت عباس عليه السلام اگرچه دور است؛ ولى داخل در فِنا و رحل سيّد الشهداء است. و شايد مراد، همان حلول جسمانى در ايام حيات باشد كه در رحل آن حضرت نازل شدند و به ساحت او بار انداختند، و اين معنا با ظاهر رحل و فنا انسب و اقرب است و عبارت زيارت اقبال، شاهد اين احتمال مى شود.[309] و حاصل و خلاصه جواب اين است كه: اين جمله طبق نسخه هاى صحيح خطى «وَعَرَجْتَ بِهِ» است و امّا نسخه «بِرُوحِهِ» هم غير ثابت و بلكه به فرمايش محدّث نورى تحريف شده است، و هم با اين بيانات دقيق ادبى صاحب" شفاء الصدور"، هيچ شبهه اى باقى نمى ماند كه مراد از روح در اين جمله، جسم با روح است و با ادلّه معراج جسمانى كاملًا قابل جمع و سازگار است و به هر حال، از اين راه خللى به صحّت دعا وارد نمى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 403

و مخفى نماند كه در بيان مراد از اين جمله، علّامه متبحر سيّد صدرالدين محمّد حسنى طباطبايى وجه دقيق ديگرى را در شرح دعاى ندبه فرموده است كه چون بيش از اين، اطاله كلام را مناسب نديديم، از نقل آن صرف نظر شد. كسانى كه بخواهند به شرح دعاى ندبه ايشان مراجعه نمايند.[310]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 404

5. دعاى ندبه و امكان انتساب آن به ائمّه عليهم السلام

يكى از پرسش ها يا ايراداتى كه به دعاى ندبه شده، اين است كه: چگونه ممكن است اين دعا منسوب به يكى از امامان باشد كه همه عاقل و كامل بودند؟

چگونه با اينكه هنوز امام زمان عليه السلام

به دنيا نيامده بود، در اين دعا به او مى گويند:

«لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوى أَمْ أَيُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرى ! أَبِرَضْوى أَنْتَ أَوْ ذِي طُوى بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنّا».

آيا معقول است امام ششم يا دهم يا هر امام ديگر، به نواده اش كه هنوز به دنيا نيامده و غايب نشده، بگويد: تو كجايى؟ و اگر بگويند: امام زمان خودش براى خود، اين دعا را خوانده و از فراق خود ناله كرده، آن هم معقول نيست كه آن حضرت جاى خودش را نداند ....

جواب: اوّلًا: سبحان اللَّه! مگر كسى گفته است كه امامان گذشته اين دعا را مى خوانده اند و امام ششم يا دهم به حضرت صاحب الزمان عليه السلام اين خطابات را فرموده يا خود امام زمان عليه السلام به خودشان خطاب فرموده و از فراق خود ناله و ندبه كرده اند.

علّامه مجلسى مى فرمايد: اين دعا به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه فرمودند: مستحب است اين دعا را در چهار عيد بخوانند. از كجاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 405

فرمايش او، همچنين سيّد بن طاووس و شيخ محمّد بن المشهدى و محمّد بن على بن ابى قره و بزوفرى استفاده مى شود كه ائمّه آن را مى خوانده اند يا امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- خودشان براى خود آن را خوانده اند.

از فرمايش اين بزرگان، بيش از اين استفاده نمى شود كه دستورالعمل است براى مؤمنانى كه در عصر غيبت زندگى مى كنند، اين دعا را در اعياد اربعه بخوانند.

اين چه ربطى دارد به اينكه ائمه هدى عليهم السلام هم اين دعا را مى خوانده يا نمى خوانده اند؟

ثانياً: مخاطب قرار دادن كسى كه

هنوز به دنيا نيامده و معلوم است كه به دنيا مى آيد و نور و حقيقت وجود او آفريده شده، اگرچه هنوز به اين بدن عنصرى تعلق نيافته؛ ولى از كسانى كه با آن عوالم ارتباط دارند، چه مانعى دارد؟ مگر نه برحسب قرآن مجيد در سوره اعراف (آيات 26 و 27 و 31 و 35) خداوند به بنى آدم در حالى كه هنوز وجود پيدا نكرده بودند، خطاب فرموده است،[311] يا اگر بعضى وجود داشتند، اين خطابات كه عامّ است؛ مثل:" يا بنى آدم!" شامل همه معدومين و موجودين است.

ثالثاً: اين دعا، دعاى ندبه است و در مقام ندبه، مجازاً اين گونه خطابات به جا و موافق با ذوق است. گوينده خود را مانند يكى از كسانى كه در دوره غيبت زندگى مى كنند و در آتش فِراق و هجران ولى عصر عليه السلام مى سوزند و از ستمگران، ستم و جفا مى بينند، فرض مى كند و اين خطابات را مى نمايد و براى آن دوران و آن روزگار و آن سختى ها و امتحانات كه جلو مى آيد، ندبه مى كند، نه اينكه واقعاً

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 406

بخواهد جاى امام زمان را پيدا كند.

اين گونه خطابات در آثار ادبى بسيار است كه غايب را حاضر و بعيد را قريب و موجود نشده را موجود مى شمارند؛ بلكه به زمان و مكان و غير ذوى العقول خطاب مى كنند و احساسات خود را اظهار يا آتش درونى را خاموش و ناراحتى ها و آلام روحى را تخفيف مى دهند.

غرض اين جمله ها، همه تعليم ندبه و ابراز علاقه به ولى عصر و اظهار حالت انتظار است.

پس هيچ مانعى ندارد و خلاف ذوق و عقل نيست اگر

امامان گذشته هم اين دعاى ندبه را خوانده باشند و يا اينكه خود حضرت صاحب الزمان- ارواحنا فداه- آن را تعليم فرموده باشد. با وجود اينكه قبلًا گفتيم، در هيچ يك از مدارك و مصادر اين دعا ديده نشده كه يكى از امامان يا خود ولى عصر عليهم السلام آن را خوانده باشند.

بله، در روايات ديگر از بعضى ائمه عليهم السلام خطاب به آن حضرت و دعا براى ايشان روايت شده است؛ مثل روايت سُدير صيرفى كه قبلًا نقل كرديم و مثل دعاى امام زين العابدين عليه السلام براى آن حضرت در دعاى عرفه، و مثل دعايى كه در تعقيب نماز ظهر از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است، از عباد بن محمّد مداينى كه گفت: در مدينه به حضور امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شدم، هنگامى كه از نماز ظهر فراغت يافته، دست هاى مبارك را به سوى آسمان بلند كرده و عرض مى كرد:

«أَيْ سامِعَ كُلّ صَوْتٍ! أَيْ جامِعَ كُلّ فَوْتٍ! أَيْ بارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ! أَيْ باعِثُ! أَيْ وارِثُ! أَيْ سَيّدَ السّاداتِ! أَيْ إِلهَ الْآلِهَةِ! أَيْ جَبّارُ الْجَبابِرَةِ! أَيْ مالِكَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ! أَيْ رَبَّ الْأَرْبابِ! أَيْ مَلِكَ الْمُلُوكِ! أَيْ بَطّاشُ! أَيْ ذَا الْبَطْشِ الشَّدِيدِ! أَيْ فَعّالًا لِما يُرِيدُ! أَيْ مُحْصِيَ عَدَدِ الْأَنْفاسِ وَثِقْلِ الْأَقْدامِ! أَيْ مَنِ السّرُّ عِنْدَهُ عَلانِيَةٌ! أَيْ مُبْدِئُ! أَيْ مُعِيدُ!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 407

أَسْئَلُكَ بِحَقّكَ عَلى خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَبِحَقّهِمِ الَّذِي أَوْجَبْتَ لَهُمْ عَلى نَفْسِكَ أَنْ تُصَلّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ، وَأَنْ تَمُنَّ عَلَيَّ السّاعَةَ بِفَكاكِ رَقَبَتِي مِنَ النّارِ. وَأَنْجِزْ لِوَلِيّكَ الدّاعِي إِلَيْكَ بِإِذْنِكَ، وَأَمِينِكَ فِي خَلْقِكَ، وَعَيْنِكَ فِي عِبادِكَ، وَحُجَّتِكَ عَلى خَلْقِكَ عَلَيْهِ صَلَواتُكَ وَبَرَكاتُكَ

وَعْدَهُ.

اللَّهُمَّ أَيّدْهُ بِنَصْرِكَ وَانْصُرْ عَبْدَكَ، وَقَوّ أَصْحابَكَ بِهِ وَصَبّرْهُمْ وَافْتَحْ لَهُمْ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً، وَعَجّلْ فَرَجَهُ وَأَمْكِنْهُ مِنْ أَعْدآئِكَ وَأَعْدآءِ رَسُولِكَ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ»؛

«اى شنونده هر صدا! اى جمع كننده هر فوت! اى آفريننده نفوس بعد از موت! اى برانگيزنده! اى ارث برنده! اى آقاى آقايان! ... سؤال مى كنم تو را به حقّ تو بر برگزيدگانت از خلق تو و به حقى كه براى ايشان بر خودت واجب كردى، كه درود فرستى بر محمّد و اهل بيت او، و اينكه منّت گذارى بر من در اين ساعت به آزادى ام از آتش. و وفا كن از براى ولىّ خودت كه دعوت كننده به سوى تو، به اذن تو است و امين تو در خلق تو و عين و ديده تو در بندگان تو بر خلق تو است- بر او باد صلوات و بركات تو- كه وعده دادى او را. خدايا تأييد كن او را به نصرت خودت و يارى كن بنده ات را و نيرو بده به وسيله او اصحابت را و شكيبا گردان ايشان را و فتح كن براى ايشان از نزد خودت سلطنت و استيلاى يارى كننده اى را (يا يارى شده) و نزديك ساز فرج او را و مسلّط ساز او را بر دشمنان خودت و دشمنان پيغمبرت. اى رحم كننده ترين رحم كنندگان».

(عباد بن محمّد كه اين دعاها را شنيد) عرض كرد: آيا براى خود دعا كردى فدايت شوم؟ فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 408

«دَعَوْتُ لِنُورِ آلِ مُحَمَّدٍ وَسابِقِهِمْ وَالْمُنْتَقِمِ بِأَمْرِ اللَّهِ مِنْ أَعْدآئِهِمْ»؛

«براى نور آل محمّد و سابق ايشان و انتقام گيرنده به امر خدا از دشمنانشان دعا كردم».

سپس راوى خبر،

از علايم ظهور آن حضرت پرسيد و جواب شنيد و اين روايت را كه از آن استفاده مى شود مراد به ولىّ مطلق در لسان ائمه عليهم السلام حضرت صاحب الزمان عليه السلام است، جمعى از علما- مانند شيخ طوسى در مصباح المتهجد- روايت كرده اند.[312]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 409

6. دعاى ندبه و بدعت

اگر كسى بگويد: دعاى ندبه بدعت است و بعد از رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام پيدا شده و به ايشان بسته شده و كسانى كه مهديه مى سازند و دعاى ندبه براى عوام مى خوانند و مردم را سگ امام زمان كرده و عوعو مى كنند، اهل بدعت و دشمن امامند. آيا زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مهديه يا زينبيه و يا خانقاه و صومعه در اسلام بوده و آيا شرافت مؤمن سگ شدن است و يا آدم حقيقى شدن؟

جوابش اين است كه: بدعت، وارد كردن كار و روشى است از پيش خود در برنامه هاى شرعيه، كه نه بالخصوص از پيغمبر و ائمه عليهم السلام درباره آن دستورى صادر شده و نه عموم يا اطلاق دستورات و اوامر آن بزرگواران شامل آن باشد؛ ولى دعاى ندبه:

اوّلًا: چنان كه گفته شد بالخصوص وارد شده و اطمينان به صدورش هست و هيچ كس از پيش خود آن را نياورده و لااقل كسانى كه مى خوانند اطمينان به صدور آن دارند.

ثانياً: به واسطه آنكه متضمّن حمد و سپاس خدا بر قضا و قدر او و ذكر فضايل و مناقب و مصائب اهل بيت است، عمومات دعا و حمد و ذكر فضايل و مناقب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 410

و مصائب شامل آن مى شود.

ثالثاً:

اين دعاى ندبه را اگر شخص از پيش خود هم انشا كند و بخواند، بدعت نيست، مثل اينكه خطبه يا قصيده اى مشتمل بر اين مطالب انشا كند و مانند «دوازده امام خواجه» آن را براى مردم بخواند، يا مردم آن را بخوانند. اين نه خلاف سنّت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است و نه بدعت و نه وارد كردن چيزى است در دين. اين همان اجراى تعاليم و برنامه هاى دين است كه به حسب صور و مصاديق و مظاهر، مختلف مى شود.

و امّا ساختن مهديه و منتظريه و قائميه نيز بدعت نيست مانند حسينيه؛[313] زيرا اگر ما براى ذكر فضايل و مناقب، خانه اى بسازيم و آنجا را «دارالفضايل» بناميم، يا براى قرائت قرآن و تعليم تجويد خانه اى به نام «دارالقرائة» يا «دارالحفّاظ» بنا كنيم، يا براى تعلّم و آموزش علوم اسلامى و فقه و تفسير و حديث، خانه ديگر و اسم آن را «مدرسه» بگذاريم، يا براى مطالعه و قرائت كتب «دارالكتب» يا «كتابخانه» درست كنيم، يا براى رسيدگى به حال فقرا و مستمندان و جمع آورى اعانه، محلى به نام خانه نيكوكارى بسازيم يا «دار الايتام» يا پرورشگاه يا بيمارستان يا زايشگاه- قربة الى اللَّه تعالى- تأسيس كنيم همه مشروع و اجراى دستورات اسلام و برنامه هاى دين و اطاعت اوامر:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 411

«وَتَعاوَنُوا عَلَى الْبِرّ وَالتَّقْوى ؛[314]

«همكارى و معاونت كنيد بر نيكى و پرهيزكارى».

«وَلْتَكُنْ مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ»؛[315]

«و بايد بوده باشد از شما گروهى كه مى خوانند به سوى خير، و امر مى كنند به معروف و نهى مى كنند از منكر».

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ»؛[316]

«به

درستى كه خدا فرمان مى دهد به عدل و احسان».

و اوامر ديگر است.

مجرد اينكه در عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله اين بناها نبوده، دليل بدعت نمى شود.

بله! اگر غرض كسى از اين بناها، ايجاد تفرقه بين مسلمانان و تشعّب و دودستگى و اغراض شخصى و فردى و هم چشمى و رقابت و سوء استفاده و جاه طلبى باشد، البته مذموم است، و اگر به قصد منصرف ساختن مسلمانان از مساجد و ايجاد ما به الامتياز مذهبى و اجراى برنامه هاى غير مشترك و غير وارد و خواندن اوراد و اذكارى كه نرسيده (مثل ذكر جبرئيليه يا يونسيه به عدد مخصوص و امثال آن) محلى مثل خانقاه بسازد، بدعت و ضلالت است.

غرض اين دو جهت را نبايد با هم اشتباه كرد، و بايد متوجّه بود كه دارالحفاظ و دارالضيافه و دارالمعلمين يا دارالوعاظ يا حسينيه و مهديه، با خانقاه و صومعه خيلى فرق دارد. اينجا (خانقاه) مركز يك فرقه خاصّ و دسته اى است كه ملتزم به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 412

طريقه مخصوص و شيخ و پيرو و مرشد و سلسله اى شده اند كه از شرع نرسيده است و آنجا يك مركز آزاد براى همه و بدون قيد و شرط است.

مع ذلك چون مقام، مقام بيان حقيقت است، تذكّر مى دهم كه حفظ مركزيت مساجد- كه خانه خدا و خانه عموم مسلمانان است- لازم است و همه بايد با هم در عمران مساجد به جماعات و مجالس دعا و وعظ و تبليغ و قرائت قرآن و غير اينها همكارى كنند تا باشكوه ترين اجتماعات دينى در مساجد تشكيل شود و قدر و منزلت مسجد محفوظ بماند. و اگر اين مؤسسات

را هم به نام آن حضرت در مسجد قرار دهند يا رواقى از رواق هاى مسجد را به اين عنوان بنامند، يا آنكه مدارس و مراكز تبليغى تأسيس كنند و به نام جامع المهدى يا مسجد المهدى يا رواق صاحب الامر، يا مدرسة المهدى و مكتبة المهدى بنامند، و در موقع خواندن دعاى ندبه يا كميل يا ادعيه ديگر از آنجا استفاده كنند، مناسب تر و با نظر مبارك خود آن حضرت موافق تر است، به علاوه در تأسيس اين اماكن، وضع محيطها و مساجد و مناسبت ها را هم بايد در نظر گرفت.

امّا اينكه نوشته شده: بعضى خود يا ديگران را سگ امام مى شمارند و شرافت مؤمن به اين است كه آدم حقيقى باشد نه سگ.

جواب اين است كه: هيچ كس نمى گويد مؤمن سگ است، و اين عبارات كه من سگ درگاه خدا يا سگ در خانه پيغمبر يا امام هستم، معنايش اين نيست كه من سگ هستم. اين الفاظ معناى لطيف و دل پسندى دارد كه خود به خود در ذهن شنونده وارد مى شود و لذا كسى جز شما به گوينده آن اعتراض نمى كند كه چرا خود را سگ خواندى و چرا دروغ گفتى. غرض اين است كه همان گونه كه سگ در خانه صاحبش را رها نمى كند و اگر او را براند و دور كند به جاى ديگر روى نمى آورد و وفا و حق شناسى دارد و پاس احترام ولىّ نعمت خود را نگاه مى دارد و از صاحبش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 413

و خانه اش دفاع مى كند و عنايت كم و لقمه نان صاحبش را بر سفره هاى چرب ديگران بر مى گزيند، من هم بر سر كوى

شما مقيم شده و در خانه شما را رها نمى كنم، و به پاسبانى منزل محبوب و مراد خود افتخار مى كنم.

اين تعبير بسيار عرف پسند و شيرين و عاطفى و مهيّج است و در اشعار شعرا و اهل ذوق عرب و عجم، بسيار است كه در درگاه خدا، يا پيغمبر يا امام، حقيرانه خود را سگ مى شمارند؛ مانند اين اشعار:

لقمه نانى به اين سگ كن عطاكم نگردد از عطايت اى خدا

شاها چو تو را سگى ببايدگر من بودم آن سگ تو شايد

هستم سگكى ز حبس جسته بر شاخ گل هوات بسته

از مدح تو با قلاده زرزنجير وفا به حلقم اندر

خود را به قبول رايگانت بستم به طويله سگانت

افكن نظرى بر اين سگ خويش سنگم مزن و مرانم از پيش

من سگ اصحاب كهفم بر در پاكان مقيم نيم نانى مى رسد تا نيم جانى در تن است

و اين ضعيف هم در منظومه مناجات على عليه السلام خطاب به آن حضرت عرض كرده ام:

بسته سنبل گيسوى توام فخرم اين بس كه سگ كوى توام

نابغه علم و ادب و افتخار جامعه شيعه و اسلام، شيخ بهاء الدين عاملى قدس سره براى كسى مثل شاه عباس كبير از بين تمام القاب شاهانه اين لقب را برگزيده و در آغاز كتاب" جامع عباسى" چنين مى فرمايد:

«چون توجّه خاطر ملكوت ناظر اشرف اقدس، كلب آستان على بن ابى طالب عليه السلام شاه عباس الحسينى الموسوى ...»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 414

به نظر ما اين جمله «كلب آستان على بن ابى طالب عليه السلام» براى معرفى شاه عباس كبير از تمام القاب نفرت انگيز و پر از مبالغه اى كه براى شاهان صفوى و سلاطين ديگر گفته شده،

دلپذيرتر و ارزنده تر و جذاب تر است و لطفى كه در اين جمله به كار رفته در هيچ يك از عناوينى كه در ابتداى كتاب ها براى پادشاهان نوشته شده، وجود ندارد.

هم اكنون از تاريخ وفات عضد الدوله ديلمى قريب يك هزار و بيست سال مى گذرد، و اين افتخار در ضمن مفاخر او در كتاب ها نوشته مى شود كه در روى سنگ قبر او در نجف اشرف، در جوار مرقد مطهر مولاى متقيان على عليه السلام اين آيه نوشته شده:

«وَكَلْبُهُم باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ».[317]

مع ذلك، ما نمى گوييم: گويندگان همه اين گونه الفاظ را در هر مجلس و منبر، يا در هر شعر و قصيده تكرار كنند و از طريق بلاغت و تكلم به مقتضاى حال بيرون روند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 415

7. دعاى ندبه و آيه: «وَاجْعَل لِى لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ»

ايراد ديگرى به متن دعاى ندبه شده است كه: اين جمله كه راجع به حضرت ابراهيم- على نبينا و آله و عليه السلام- مى گويد:

«وَسَأَلَكَ لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ، فَأَجَبْتَهُ وَجَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّاً».

با قرآن مخالف است؛ يعنى حضرت ابراهيم از تو سؤال كرد براى او زبان راستى قرار دهى در آيندگان، پس اجابت كردى او را و قرار دادى آن را علىّ و اين افترا به قرآن و حضرت ابراهيم است؛ زيرا حضرت ابراهيم، چنان كه در قرآن سوره شعرا آيه 84 گفته: «وَاجْعَل لِى لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» و مقصود او اين بوده است كه آيندگان از امم درباره او خوش گفتار باشند و دروغ به او نبندند و تهمت هايى كه به حضرت داوود و سليمان و عيسى عليهم السلام زدند به او نزنند و خدا او را اجابت كرده و تمام امّت ها، چه يهود و

چه نصارى و چه مسلمين، به حضرت ابراهيم خوش بين و او را قبول دارند، و او را بت شكن مى دانند و اين تناسبى با جمله «وَجَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّاً» ندارد. خدا در كجاى قرآن حضرت ابراهيم يا مقصود او را على قرار داد؟ اصلًا «او را على قرار دادى» معنى ندارد. بله مقصود از «عليّاً» در سوره مريم ارتفاع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 416

و بلندى است براى گفتار تمام انبيا.

جواب: اين جمله دعاى ندبه از قرآن اقتباس شده و دليل بر قوّت متن آن است.

شما در آيه 49 و 50 از سوره مريم و آيه 83 و 84 سوره شعرا دقت كنيد و ببينيد دعاى ندبه با اين لطف تعبير چگونه مضمون اين آيات را بيان مى كند و قرآن و دعاى ندبه هر دو يك حقيقت را مى پرورانند و هيچ گونه مخالفتى با هم ندارند.

در سوره شعرا آيه 83 و 84، از حضرت ابراهيم نقل مى فرمايد كه اين گونه از خدا مسألت كرد:

«رَبّ هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بِالصّالِحِينَ* وَاجْعَلْ لِى لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ»؛

«پروردگارم مرا حكمى عطا كن و به شايستگان ملحق ساز، و براى من زبان راستى در آيندگان قرار ده».

و در سوره مريم آيات 49 و 50 مى فرمايد:

«فَلَمّا اعْتَزَلَهُمْ وَما يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلًاّ جَعَلْنا نَبِيّاً* وَوَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيّاً»؛

«چون ابراهيم از آنها و آنچه كه غير از خدا مى پرستيدند كناره گيرى كرد، اسحق و يعقوب را به او بخشيديم و همه را نبىّ گردانيديم و از رحمت خودمان به آنها بخشيديم و براى ايشان (يعقوب و اسحاق و ابراهيم) لسان صدق علىّ

قرار داديم».

حال ملاحظه فرماييد جمله اى كه در دعاى ندبه است، مضمون همين آيات است و هيچ مخالفتى با قرآن در آن تصور نمى شود.

شما چطور اين جمله را با قرآن مخالف مى گيريد؟ بر حسب اين آيات، نه سؤال حضرت ابراهيم از خدا قابل انكار است و نه اجابت خدا، شما مى گوييد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 417

مقصود از «علياً» در سوره مريم ارتفاع و بلندى براى گفتار تمام انبيا است، تا اين دو آيه را از هم جدا كنيد. چرا ضمير «لَهم» را به مرجعى كه بايد طبق سياق كلام به آن ارجاع داد، ارجاع نمى دهيد؟

چرا قرآن را مطابق ميل خودتان تفسير مى كنيد و جمله دعا را به نحو ديگر معنى مى نماييد، تا مخالفت درست شود و دليل بر بى اعتبارى دعاى ندبه بتراشيد، و جمله اى را كه حقّاً دليل اعتبار دعا است دليل بى اعتبارى آن قرار مى دهيد؟

عجيب است؛ شما بفرماييد: مراد از اين آيات قرآن اين است كه ابراهيم از خدا خواست كه ذكر نيك او در بين امم باقى و نام نيكش بر زبان ها جارى باشد و خدا هم اين دعا را مستجاب گردانيد و نام نيك او را بلند، و اسم و آوازه او را على قرار داد و اين جمله دعا را هم به همين معنى حمل كنيد، و «وَجَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّاً» را چنان كه در آيه «لِسانَ صِدْقٍ عَلِيّاً» به معنى على عليه السلام نگفتيد، در جمله دعا هم نگوييد، مختاريد. امّا چرا قرآن را به يك نحو معنى مى كنيد و دعاى ندبه را نحو ديگر، و بعد مى گوييد: دعا با قرآن مخالف است؟!

چرا مى گوييد: «جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيّاً» كه امتيازى

براى حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب در بين انبياى گذشته است، ارتفاع و بلندى گفتار تمام انبيا است، و آيه را برخلاف ظاهرش تفسير مى كنيد؟ به علاوه اگر هم مربوط به تمام انبيا باشد، چه اشكالى دارد كه اعلام اجابت دعاى حضرت ابراهيم نيز در اينجا مراد باشد؟ مگر دعاى ابراهيم نبايد مستجاب شود؟

به هر حال يا به اين نحو بگوييد، يا به تفسير مراجعه كنيد و احاديث و روايات اهل بيت عليهم السلام را در تفسير قرآن بپذيريد و روايت على بن ابراهيم قمى، از پدرش ابراهيم بن هاشم، از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را ملاحظه كنيد كه امام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 418

مى فرمايد: «وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيّاً» يعنى اميرالمؤمنين- صلوات اللَّه عليه-.[318] اگر اين حديث را در تفسير آيه مستند قرار دهيم كه طبق احاديث متواتره ثقلين و «امان و سفينه» و غير اينها، بايد همين حديث را مستند تفسير قرار بدهيم، باز هم آيه و جمله دعا با هم مطابق و موافقند، و باز هم اين جمله چون موافق با قرآن و تفسير آن مى شود، بر اعتبار دعا مى افزايد.

پس معلوم شد كه به هر نحو در تفسير آيه بگوييم، اين موضوع تأييد مى شود كه اين جمله دعا از كتاب خدا اخذ شده و با قرآن مجيد موافق است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 419

8. قرآن مجيد و جمله: «وَ أَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ»
اشاره

اشكال ديگرى كه به متن دعاى ندبه كرده اند اين است كه جمله: «وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ» كه مى گويد پيغمبر را داخل كردى به تمام مشرق ها و مغرب ها، با آيه اوّل سوره أسرى مخالف است؛ زيرا خدا در اين آيه

مى فرمايد:

«سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصى [319]

يعنى منزّه است خدايى كه سير داد بنده خود را از مسجد الحرام تا مسجد اقصى، نه تمام مشرق ها و مغرب ها و ثانياً زمين، مشرق ها و مغرب ها دارد؛ امّا براى خدا مشرق ها و مغرب ها نيست؛ زيرا خدا همه جا هست و مكان ندارد. گوينده دعاى ندبه خدا را در وسط مشرق ها و مغرب ها قرار داده.

جواب از اين اشكال اين است كه:

اوّلًا: لفظ مشارق و مغارب در اين مقامات، صريح در اينكه مراد تمام مشارق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 420

و مغارب است، نيست. مثل اينكه مى گوييم: فلانى سفر دريا كرده و حيوانات دريايى را ديده يا به فلان شهر رفت و مردم آن شهر را ديد، يا مناظر فلان قارّه را تماشا كرد، يا مملكت شما را ديد، كه غرض اين است كه از اين نقاط ديدن كرده و از وضع فلان شهر يا مناظر فلان قاره يا اوضاع فلان مملكت با اطّلاع است. در اين جمله نيز ممكن است مراد اين باشد كه خدا آن حضرت را در مشارق و مغارب وارد گردانيد. بله البته بايد به قدرى باشد كه اين اطلاق كه معرض توهّم تمام افراد است، حُسن استعمال داشته باشد.

ثانياً: اين مشارق و مغارب، مشارق و مغارب زمين نيست؛ زيرا مردم ديگر هم اين مشارق و مغارب را كم و بيش ديده اند و امتيازى براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله نمى شود، بلكه مراد از اين مشارق و مغارب، مشارق و مغارب كرات و ستارگان و شموس و كهكشان ها و عوالمى است كه پيغمبر صلى الله عليه و

آله را خدا بر آنها سير داد و امكان دارد كه مراد هم مشارق و مغارب تمام آنها باشد؛ زيرا با اعجاز، همان طور كه سير دادن آن حضرت به اكثر اين مشارق و مغارب امكان پذير است، به تمام آنها نيز امكان دارد.

بنابراين، اگر مراد از «إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصى» در آيه شريفه بيت المقدس باشد، با اين جمله منافات ندارد؛ زيرا اين جمله به جريان معراج از بعد از مسجد اقصى اشاره مى كند، و آيات و اخبار ديگر را شرح مى دهد. و اگر مراد از مسجد اقصى در آسمان باشد[320] كه خدا پيغمبر صلى الله عليه و آله را به آنجا سير داد، پس سير به مشارق و مغارب كرات ديگر براى آن حضرت حاصل شد و اين جمله موافق با مضمون همين آيه نيز هست.

به هر حال و به هر نحو كه آيه تفسير شود، به هيچ وجه دلالت بر عدم ورود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 421

پيغمبر صلى الله عليه و آله به مشارق و مغارب ندارد و مخالفتى بين دعا و قرآن از اين نظر فرض نمى شود.

و امّا جواب اشكال دوم: اگر كسى اندك ذوق و آشنايى به ادب و لسان عرب و عجم داشته باشد، مى داند معنى اين اضافه اين نيست كه خدا هم داراى مشرق ها و مغرب ها است، بلكه مقصود از اين اضافه، اضافه شى ء است به مالك و صاحب و مربّى و صانع و خالقش، مثل اينكه مى گوييم: «سَمائُكَ وَأَرْضُكَ وَبَحْرُكَ وَبَرُّكَ»؛ يعنى آسمان و زمين تو و برّ و بحر تو. اين معنايش اين نيست كه ذات خدا آسمان و زمين، دريا و خشكى دارد، يا اينكه

آسمان و زمين و برّ و بحر مكان خدا است، بلكه معنايش اين است كه او مالك و صاحب اختيار و خالق آنها است. مشارق و مغارب هم چون از آيات خدا است، به خدا اضافه مى شود؛ زيرا او جاعل و قرار دهنده نظام مشارق و مغارب و پديد آورنده همه است، و اگر كسى اين معنى را كه بر ذوق هيچ كس حتى عوام هم پوشيده نيست، ملتفت نشود واقعاً جاى تعجب است.

يك نكته راجع به قرآن

اين جمله «وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ» هم، جمله اى است كه از قرآن اقتباس شده، از آيه:

«رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما وَرَبُّ الْمَشارِقِ»؛[321]

«پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنها است و پروردگار مشرق ها».

و نيز آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 422

«فَلآ أُقْسِمُ بِرَبّ الْمَشارِقِ وَالْمَغارِبِ»؛[322]

«پس نه قسم به پروردگار مشرق ها و مغرب ها».

و اين دو آيه و آيه:

«وَأَوْرَثْنا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الأْرْضِ وَمَغارِبَها»؛[323]

«و به ارث داديم قومى را كه استضعاف مى شدند، مشرق هاى زمين و مغرب هاى آن».

از معجزات علمى قرآن شمرده شده است؛ زيرا با اينكه در عصر نزول قرآن، كرويت زمين و ساير كرات كشف نشده بود و زمين را ساكن و مركز مى دانستند، و براى آن يك مشرق و مغرب حقيقى بيشتر تصور نمى كردند و از قارّه جديد اطلاع نداشتند، اين آيات از مشارق و مغارب حقيقى زمين و كرات ديگر و منظومه هاى شمسى خبر مى دهد، و اعلام مى دارد كه به طور دائم و متوالى و متعاقب به واسطه كرويت زمين و حركت آن به دور خود، طلوع آفتاب بر هر نقطه اى از نقاط ارض، حقيقتاً مستلزم غروب آن از نقطه ديگر است تمام نقاط زمين، مشرق و مغرب

حقيقى مى شود.

در ضمن، اين آيات از نظام واحدى كه در تمام اين كرات و از مشارق و مغارب صدها ميليون كره و منظومه و كهكشان برقرار است خبر مى دهد و نيز خبر مى دهد كه پروردگار و به وجود آورنده اين نظم محيرالعقول، خداى واحد يگانه است و اين معانى در اخبار نيز مطرح شده و اهل بيت رسالت عليهم السلام هم كه مفسر قرآن هستند، از آن خبر داده اند[324] كه اينجا محل بيان تفصيلات آن نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 423

9. دعاى ندبه و علم پيغمبر و امام
اشاره

ايراد ديگرى كه شده است اين است كه در دعاى ندبه مى گويد:

«وَأَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما كانَ وَما يَكُونُ إِلَى انْقِضآءِ خَلْقِكَ»؛

«علم آنچه بوده و خواهد بود را تا انقراض عالم به او سپردى».

در حالى كه چند جاى قرآن ضد اين جمله است؛ در يك جا قرآن فرموده:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْسيها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِندَ رَبّى»؛[325]

«من كه پيغمبرم، علمى به وقت قيامت ندارم».

و در آخر سوره لقمان مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَيُنَزّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَما تَدْرِى نَفْسٌ ماذا تَكْسِبُ غَداً وَما تَدْرِى نَفْسٌ بِأَيّ أَرْضٍ تَمُوتُ»؛

«همانا علم به ساعت (قيامت) نزد خدا است، و او باران را فرو بارد و او آنچه در رحم هاى آبستن (نر و ماده و زشت و زيبا) است مى داند و هيچ كس نمى داند كه فردا چه خواهد كرد و هيچ كس نمى داند كه در كدام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 424

سرزمين مرگش فرا مى رسد پس خدا به همه چيز خلايق عالم و آگاه است».

كه علم اين پنج چيز را خدا منحصر به خود قرار داده و حضرت امير عليه السلام

در نهج البلاغه، خطبه 128 فرموده: اين پنج چيز را نه پيغمبر مى داند، و نه وصى او و در سوره توبه فرموده:

«وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ وَنَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»؛[326]

«بعضى از مردم مدينه ثابت بر نفاقند تو نمى دانى، ما كه خدايم مى دانيم».

و در سوره مطففين فرموده:

«وَما أَدْريكَ ما سِجّينٌ* وَما أَدْريكَ ما عِلّيُّونَ»؛[327]

«تو نمى دانى سجين و عليين چيست».

و در سوره احقاف آيه 9 فرموده:

«وَما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِى وَلا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما يُوحى ؛

«بگو نمى دانم با من و شما چه خواهد شد، من پيروى نمى كنم مگر آنچه وحى شود».

و در سوره اسرى فرموده:

«وَما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِيلًا»؛[328]

«عطا نشد به شما مگر كمى از علم».

و در سوره كهف آيه 24 وارد شده كه از رسول خدا سؤالى كردند و گفت:

جواب مى دهم، ولى ان شاء اللَّه نگفت، پس تا چهل روز وحى نيامد، و رسول خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 425

ندانست جواب گويد.

پس اگر علم «ما كان و ما يكون» داشت، جواب مى داد، پس اين جمله ضدّ قرآن است.

جواب:

اين جمله، در روايات بسيار، به همين لفظ يا مانند آن وارد شده و مى توان نسبت به صدور آن دعواى تواتر اجمالى نمود، پس صدور اين متن و دلالت آن بر اينكه پيغمبر و ائمه عليهم السلام داراى علم «ما كان و ما يكون» مى باشند، قابل انكار نمى باشد و وجود آن در دعاى ندبه، سبب ضعف آن نمى گردد.

در كتاب كافى و وافى بابى است به اين عنوان:

«باب انّ الائمة عليهم السلام يعلمون علم ما كان و ما يكون، و انّه لا يخفى عليهم الشى ء صلوات اللَّه عليهم»؛

«باب اينكه امامان عليهم السلام مى دانند علم

آنچه بوده و آنچه خواهد بود و اينكه پنهان نمى گردد از ايشان چيزى، درود خدا بر ايشان».

علاوه بر ابواب ديگر و روايات زياد، ساير كتب حديث نيز همه عنوان اين باب را تأييد مى كنند.

و اگرچه مسأله علم پيغمبر و امام، از مباحث مهم و پيچيده است، ولى اهل فن و كسانى كه آشنا به علوم اهل بيت، و حديث شناس مى باشند، اطراف و جوانب آن را روشن ساخته و در كتب حديث و همچنين كتاب هايى كه بالخصوص در علم امام و حدود آن تأليف شده 329] توهم تنافى بين روايات و ظواهر بعضى از آيات قرآن رفع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 426

شده است، و چگونه مى شود كه اين روايات كه به صدورشان يقين داريم، اگر مخالف با قرآن باشند، از امام عليه السلام كه اعلم مردم به علوم و مقاصد قرآن است صادر شده باشد.

مضافاً بر اينكه در همين پنج موردى كه شما گمان كرده ايد آيه دلالت بر عدم تعلق علم امام به آن دارد، به طور مسلّم در موارد بسيار، پيغمبر و ائمه- صلوات اللَّه عليهم- خبر داده اند، و بلكه بر حسب قرآن، از اين موارد ملائكه و انبيا خبر داده و انبياى گذشته از انبياى آينده خبر داده اند و همچنين علم آجال خلق در نزد ملك الموت است.

لذا بايد گفت حتى آيه: «إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» با وجود اين قرائن معلوم، اين گونه ظهورى را كه شما گمان مى كنيد ندارد.

پس در طرح پرسش در اين موضوع بايد سؤال از مفاد و تفسير اين آيات كرد به اين بيان:

سؤال:

با اينكه به طور قطع و يقين، و بر حسب تواريخ مسلّم و

احاديث معتبر بين اهل اسلام و آيات قرآن مجيد، پيغمبران و ملائكه و ائمه عليهم السلام از موارد مذكور در همين آيه مانند:

«ما فِي الْأَرْحامِ»؛

«آنچه كه در رَحم ها است».

آجال و آينده اشخاص خبر داده اند، پس مراد از اين آيه و ساير آياتى كه ظاهر آن، نفى علم غيب از غير خدا و اختصاص آن به خداوند متعال است، چيست؟

و معنى اختصاص علم اين امور به خدا- با اينكه به قول ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 362- در شرح خطبه 126 كه ايرادكننده به آن استشهاد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 427

كرده، خدا پيغمبرش را از حوادث آينده خبر داد، مانند اينكه فرمود:

«سَتَفْتَحُ مَكَّةَ»؛

«به زودى مكّه را فتح خواهى كرد».

يا پيغمبر، وصى خود را از آينده و فردايش خبر داد مانند:

«سَتُقاتِلُ النّاكِثِينَ»؛

«به زودى با پيمان شكنان جنگ خواهى كرد».

چه مى باشد؟

جواب مى دهيم: اين آيات بر دو دسته هستند؛ يك دسته آياتى هستند كه ظاهر آن به طور اجمال، اختصاص علم غيب به خدا است كه اطلاق يا عمومشان، مخصص و مقيد شده است به آيه: «إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» و پس از اين تخصيص كه به حكم «القرآن يخصّص بعضه بعضاً كما يفسّر بعضه بعضاً» مسلّم و معتبر است، مى گوييم:

تفسير آيه به نحوى صحيح است كه با آن علم ضرورى بديهى و اخبار پنجگانه به موجب تاريخ و حوادث و وقايع كثير ثابت و محرز است و قابل انكار نيست و كتاب و سنّت هم آن را تأييد مى كند.

پس در تفسير اين آيات اگر نگوييم از آيات متشابه است، تفسير صحيح اين است كه با آنچه خارجاً وقوع يافته

موافق باشد و از ظاهر لفظ و كلام نيز عرفاً خارج نباشد.

و اين به يكى از چند وجه ممكن است:[330]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 428

وجه اوّل:

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 1 ؛ ص428

اد از علم غيب مختص به ذات الوهيت، علم غيب ذاتى است كه عين ذات او و قديم است و به افاضه و اعطاى كسى نيست و در عرض آن علمى و عالمى فرض نمى شود و مراد از علم پيغمبر و امام (چه علم حضورى و چه علم حصولى اشائى باشد) آن علمى است كه به طريق الهام يا وسايل ديگر، از جانب خدا به آنها اعطا شده است كه فرق حقيقى بين علم معصوم، و هر كسى كه به غيبى اطّلاع دارد- حتى خود ما هم كه به بسيارى از غيب ها به وسيله قرآن و اخبار پيغمبر و امام آگاهيم- با علم خدا همين است كه علم ما ذاتى نيست و عين ذات نيست و حادث است و قديم نيست، امّا علم خدا ذاتى و عين ذات و قديم است و به عبارت اخرى علم پيغمبر و امام، آخرين درجه علم ممكن است و علم خدا علم واجب الوجود است و اين وجه به طور كلى نسبت به تمام آيات- بدون آنكه نيازى باشد به تقييد اطلاق آنها به موارد پنجگانه- جارى است و مؤيد اين معنى است آيه شريفه:

«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً* إِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً»؛[331]

«خدا عالم غيب است و احدى را بر غيب خود مطّلع ننمايد مگر رسول مرتضى و برگزيده را كه از

پيش رو و از پشت سر او نگهبان قرار داده است».

و همچنين آيه:

«وَما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 429

يَشآءُ»؛[332]

«خدا شما را بر غيب مطّلع نمى گرداند وليكن از پيغمبرانش هر كسى را كه بخواهد براى اطّلاع بر آن برمى گزيند».

وجه دوم:

كه پس از تقييد اطلاقات به اين موارد پنجگانه گفته مى شود، اين است كه علم خدا حضورى ذاتى و عين ذات، و علم پيغمبر و امام نسبت به غير موارد پنجگانه حضورى غير ذاتى و نسبت به موارد پنجگانه حصولى و اشائى است.

وجه سوم:

اينكه مراد از اين آيه اين باشد كه علم اين موارد پنجگانه به طور عموم به نحوى كه شامل تمام افراد و انواع و مجردات و ماديّات باشد، اختصاص به خدا دارد، امّا براى ولىّ و امام تا حدودى كه بر ما مشخص نيست نيز اين علوم حاصل مى شود و به عبارت ديگر به طور نامحدود اين علوم مختص به خدا است و براى پيغمبر و امام به طور محدود حاصل مى شود و ممكن است مؤيد اين وجه باشد، اين آيه شريفه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 430

«اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَما تَزْدادُ وَكُلُّ شَىْ ءٍ عِندَهُ بِمِقْدارٍ»؛[333]

«خدا آنچه را كه هر (جنس) ماده اى بر مى دارد و آنچه را رحم ها مى كاهد و آنچه را زياد مى سازد مى داند و همه چيز نزد او به اندازه است».

وجه چهارم:

اينكه نفى علم به موارد پنجگانه از غير خدا بالذات است، يعنى هويّت و ذات غير او حاجت محض و فقر مطلق است، پس منافات ندارد كه بالعَرض و به افاضه

خدا اين علوم را دارا شود.

وجه پنجم:

اين است كه مراد از اختصاص علم غيب به خدا اين است كه مصداق واقعى و حقيقى علم كه از هيچ لحاظ جهلى در آن متصوّر نيست، علم خدا است كه ذاتى است و هويتش عين علم و عين حيات و عين قدرت و ساير صفات ذاتيه كماليه است، چنان كه مصداق واقعى حقيقى عالم نيز كه نه زماناً و نه رتبةً و نه از حيث ذات، جهلى در او نيست خدا است كه تمام موجودات در ذات خود جاهل و محتاج هستند و فقط او عالم بالذّات و غنى بالذات است. اگر آنى فيض او قطع شود، همه دانايان و همه موجودات در جهل تام و نيستى مطلق سقوط مى كنند:

«قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصارَكُمْ وَخَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِهِ»؛[334]

«بگو آيا مى بينيد شما، اگر بگيرد خدا گوش و چشم شما را و مهر زند بر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 431

دل هاى شما، كيست خدايى غير اللَّه كه بياورد براى شما آن را؟»

تمام موجودات، با وسايل و آلات مادى و جسمى، يا توسط وسايل غير مادى مثل الهام و غير آن، عالم مى شوند؛ ولى خداوند متعال بالذات و بدون هيچ وسيله اى عالم و دانا است، پس نفى علم از ممكنات- با قطع نظر از آلات و جوارح و وسائط و وسايل- صحيح است و ممكن است بگوييم: «الانسان ليس بعالم» يعنى عالميت و انسانيت متصادق نيستند، و «الانسان او الممكن عالم» به حمل هو هو صحيح نيست؛ بلكه به حمل ذو هو نيز حقيقةً و بالذات صحيح نيست، هرچند مجازاً و بالعرض صحيح باشد،

به اين لحاظ كه اوصاف خدا عين ذات و ذات او مصداق واقعى اين صفات است كه مى گوييم: «هو السميع البصير» با اينكه انسان ها نيز با واسطه و بالعرض سميع و بصيرند، و نيز مى گوييم:

«هو العليم القدير و هو العزيز الحكيم العليم، عالم الغيب و الشهادة» از اين لحاظ سميع و بصير و عليم و قدير، منحصر به ذات اقدس او است و بر باقى مجازاً و عرضاً اطلاق مى شود و نفى آن به اين ملاحظه از همه ممكن است، و صحيح است بگوييم: «هو السميع البصير» چون مقام، مقام بر شمردن صفات الوهيّت و واجب الوجود و ابراز فقر ممكن به حيثيّت امكانى كه نيستى محض است مى باشد.

در حديث است از هشام بن سالم:

«قالَ: دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَقالَ لِي: أَ تَنْعَتُ اللَّهِ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، قالَ:

هاتِ، فَقُلْتُ: هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، قالَ: هذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُونَ.

قُلْتُ: فَكَيْفَ تَنْعَتُهُ؟ قالَ: هُو نُورٌ لا ظُلْمَةَ فِيهِ، وَحَياةٌ لا مَوْتَ فِيهِ، وَعِلْمٌ لا جَهْلَ فِيهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَأَنَا أَعْلَمُ النّاسِ بِالتَّوْحِيدِ»

كه ظاهراً مستفاد از اين روايت است كه اطلاق سميع و بصير بر ذات واجب، با

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 432

اطلاق آن بر ممكن به يك نحو نيست؛ زيرا در مقام اطلاق آن بر واجب، اطلاق و وجه صحّت، حمل و اطلاق حقيقى است و آن اين است كه حقيقت صفت، عين ذات موصوف است، او حىّ و زنده اى است كه موت و فنا در او راه ندارد، و نور و سميع و بصير و عالمى است كه از حيث ذات خود، تاريكى و ناشنوايى و نابينايى و ناآگاهى به هيچ

وجه در او تصور نمى شود، حقّى است كه باطل در آن نيست، ازلى و ابدى و اول و آخر و تمام حيثيت او، حيثيت وجود و حيات و علم و قدرت است، و با آن حى و زنده اى كه قائم به غير است و صفاتش ذاتى او نيست، در يك عرض نيستند. اطلاق عالم و بصير و خبير بر او، حقيقت و اطلاق آنها بر غير او، بالعرض و مجاز است.

خدا داناى نهان و آشكار است، ما هم به آشكار و آنچه محسوس است، به واسطه حواس ظاهرى داناييم و به بسيارى از نهان ها هم داناييم به واسطه حواس باطنى يا به اعلام انبيا و اخبار آنها.

ولى صفت عالم الغيب و عالم الشهادة، به آن حيثيتى كه بر خدا اطلاق مى شود، بر بنده صحّت اطلاق ندارد، پس معلوم شد آن علم غيبى كه براى خدا هست و براى غير او نيست، علمى است كه براى غير او محال است و آنكه براى غير او اثبات مى كنيم علمى است كه براى غير او ممكن است و سنخش سنخ علم خدا نيست و براى افراد اكمل و اشرف بايد حاصل شود، چون در مبدأ فياض بُخل نيست و در افرادى مثل پيغمبر و امام نيز صلاحيت و لياقت هست و «العَطِيّاتُ بِقَدْرِ الْقابِلِيّاتِ»[335] اقتضا دارد كه اين عمل براى آنها حاصل باشد، به هر نحو تمام تر و كامل تر است. بله بعضى علوم كه ذاتاً از دسترس بشر خارج است، و بالذّات براى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 433

بشر محال باشد كه حتى به واسطه الهام و افاضه، به آن علم پيدا كند، مثل علم ذات

بارى تعالى به ذات خود، از اين بحث خارج است و شايد از اين قبيل باشد معرفت يك حرف از هفتاد و سه حرف اسم اعظم كه مختص به خود خداوند متعال است.

پس خلاصه اين بيان، اين شد كه علمى كه اختصاص به خدا دارد و از غير او منفى است، غير از علمى است كه براى بشر ثابت است و موضوع نفى و اثبات واحد نيست وگرنه چگونه مى شود موضوعى كه خارجاً وجود دارد؛ يعنى علمى كه ما به امور غيبى مثل بهشت و جهنم و عرش و كرسى، و حوادث آينده از راه اعلام پيغمبر و امام داريم، در قرآن و يا روايات نفى شود.

وجه ششم:

اينكه علم پيغمبر و امام بر دو نوع است:

اوّل: علم عادى كه از راه همين حواس ظاهرى و باطنى براى همه حاصل مى شود و آن بزرگواران مأمور بوده اند- جز در يك موارد استثنايى- جريان امور و رفتار خود را براساس آن گذارده و به طور عادى رفتار كنند.

دوم: علم غير عادى كه از طريق الهام و تحديث ملائكه و وحى و جفر و جامعه و ساير طرقى كه در اختيار دارند، حاصل مى شود كه با اين علم كارهاى دنيا و امور متعارف را اداره نمى كردند، مگر استثنائاً و بر سبيل اعجاز، و در مورد امور غيبى، آنچه كه منفى است علم عادى است و علم خداوند اين دوگانگى را ندارد و نسبت به همه معلومات بر يك منوال است و به طور اطلاق ثابت است.

و به عبارت ديگر، در اطلاقات و محاورات عرفى نسبت به انسان ها آنچه اثبات يا نفى مى شود، علم عادى است، مگر اينكه قرينه اى

بر خلاف باشد. در مورد علم غيب نيز آنچه نفى شده، علم عادى است و به اين حساب ممكن است بگوييم: فلانى علم غيب ندارد و خدا دارد، چون نسبت به علم خدا، علم عادى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 434

و غير عادى فرض نمى شود.

وجه هفتم:

اين است كه: آنچه از امام در مثل موضوعات پنجگانه نفى شده معلومات غير متناهى واقعى يا عرفى به وصف غير متناهى بودن است، كه دانستنش براى امام نه كمال است و نه مصلحتى دارد. لذا اين علوم به وصف نامتناهى بودن، مخصوص ذات الوهيّت است.

پس ممكن است مراد اين باشد كه در اين امور جزئى و موضوعات، علم پيغمبر و امام- خواه حضورى باشد، خواه حصولى- در حدودى است كه مصلحتى بر آن مترتّب شود؛ زيرا به طور مجموع، يا امكان ندارد و يا در افاضه علم آن به امام، مصلحتى فرض نمى شود.

اين چند وجهِ جمع، نسبت به آياتى كه ظاهر آن اختصاص علم غيب به خداوند متعال است كه بعضى از آنها اشكال را در آيات دسته دوم نيز حل مى كنند.

علاوه بر اينها وجوه ديگرى نيز هست كه بيانش سبب طولانى گشتن كلام مى شود.

و اقوى و ارجح وجوه، وجهى است كه با رفعت مقام پيغمبر و ائمه و اكمليّت و اشرفيّت و سعه قابليّت و لياقت آنها براى كسب فيوض ربانى و انعامات و اعطائات الهى و مضامين احاديث و روايات معتبر، موافق تر باشد.

امّا آيات دسته دوم

اين آيات چنانچه گفته شد، در بعضى موارد جزئى و خاصّ، نفى علم غيب از پيغمبر و امام كرده اند؛ مانند آيه:

«وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذّبُهُمْ

سلسله

مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 435

مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ»؛[336]

«از اهل مدينه كسانى مى باشند كه خو كرده و مهارت يافته اند در نفاق، تو نمى دانى آنها را، ما مى دانيم ايشان را، زود باشد كه عذاب كنيم آنها را دو بار. سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت) فرستاده مى شوند».

و مثل اين آيه:

«قُلْ لآأَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعاً وَلا ضَرّاً إِلّا ما شآءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَما مَسَّنِىَ السُّوءُ»؛[337]

«بگو مالك نيستم براى خودم سود و زيانى را و اگر غيب مى دانستم بسيار طلب خير مى كردم و به من بدى نمى رسيد».

و مثل آيه:

«وَما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِى وَلا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما يُوحى إِلَىَّ»؛[338]

«نمى دانم چيزى را كه بر من و شما مى شود، متابعت نمى كنم مگر آنچه را كه به من وحى مى شود».

و مثل آيه:

«وَما أَدْريكَ ما عِلّيُّونَ»؛[339]

«و چه دانا كرد تو را كه چيست عليون».

و مثل آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 436

«وَما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِيلًا»؛[340]

«داده نشده ايد از دانايى مگر اندكى».

و مانند آيه:

«وَلا تَقُولَنَّ لِشَىْ ءٍ إِنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً* إِلّآ أَن يَشآءَ اللَّهُ»؛[341]

«كارى را كه قصد دارى انجام دهى نگو من فردا انجام دهنده ام مگر آنكه بگويى ان شاء اللَّه».

حلّ اشكال پيرامون تفسير اين آيات علاوه بر آنچه قبلًا بيان شد به چند وجه ممكن است:

راه حلّ اوّل:

از جمله اينكه ممكن است مراد از «لا تعلمهم» نفى علم از پيغمبر قبل از اعلام خدا يا قبل از آنكه مشيت آن حضرت تعلق به علم به آن موضوع بگيرد باشد كه نفى علم از آنها در اين رتبه شده باشد، رتبه اى كه در آن رتبه بدون تلقى علم از خدا

به غيب امكان ندارد.

راه حلّ دوم:

اين است كه گفته شود: جمله «لا تعلمهم نحن نعلمهم» و امثال اين جمله ها، گاهى در مقام تعظيم و اعتناى به موضوع آورده مى شود كه گوينده اى كه از مخاطب اعلم و اعظم است، با اينكه مى داند مخاطب هم از آن موضوع با اطّلاع است، مثلًا براى نهايت ذم و نكوهش كسى مى گويد: تو نمى دانى، يا فلانى را نمى شناسى، من او را مى شناسم، كه در حقيقت اين نحو استعمال يك نوع استعمال

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 437

مجازى مى باشد.

راه حلّ سوم:

اينكه اين كلام خود زمينه سازى و مقدّمه چينى براى مطّلع ساختن پيغمبر از غيب و مآل كار آنها باشد و مراد اين باشد كه: تو از پايان كار اينان با خبر نيستى، ما مى دانيم زود باشد كه ايشان را دو بار عذاب نماييم. بنابر اين، اين آيه و همچنين آياتى مثل آيه: «وَما أَدْريكَ ما عِلّيُّونَ» و آيه: «وَما أَدْريكَ مَا الْقارِعَةُ» در مقام نفى علم از غيب به نحو حقيقت نيست، بلكه در مقام تعظيم شأن موضوع و مواقف و مشاهد قيامت است، تا كسانى كه قرآن را تلاوت مى نمايند هميشه از عظمت اين روز آگاه شوند و به فرمايش شيخ طوسى، مفاد اين كلمات اين است كه: شنيدن كى بود مانند ديدن.

«كأنّك لست تعلمها إذا لم تعاينها، وترى ما فيها من الأهوال»؛

«گويا تو نيستى كه آن را بدانى مادام كه آن را معاينه نكرده اى و نديده اى آنچه را در آن است از اهوال»

علاوه بر اين در مجمع البيان 342] و تبيان 343] از سفيان ثورى نقل شده است كه به آنچه معلوم است «ما أَدْريكَ» و به آنچه

معلوم نيست «ما يُدْرِيكَ» گفته مى شود.

بنابراين شكى باقى نمى ماند كه اين جمله در مقام نفى علم نيست، بلكه در مقام بزرگ شمردن موضوع است.

پس اين آيات اگر دلالت بر علم پيغمبر به غيب نكند، دلالت بر نفى علم غيب از آن حضرت و ائمه عليهم السلام ندارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 438

راه حلّ چهارم:

در آياتى مثل آيه: «وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمَ الْغَيْبِ» محتمل است اشاره به اين باشد كه اگر علم غيب از طرق عادى داشتم- كه علم به آن مجاز است- بسيار طلب خير مى كردم، و شاهد بر اين كه مفسرين فرموده اند، اين است:

«لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلّا ما شآءَ اللَّهُ أَنْ يُعَلّمَنِيهِ»؛

«من علم به غيب ندارم مگر آنچه را كه خداوند بخواهد به من بياموزد».

كه غرض اين است كه با وسايل عادى براى من علم غيب حاصل نيست وگرنه بر طبق آن عمل مى كردم.

و در آنچه خدا از طرق غير عادى تعليم كند هم، معلوم است كه عمل محتاج به اذن است؛ زيرا به طور كلى عمل به آن برخلاف مصلحت و نقض غرض است.

بنابراين وجه، حاصل اين مى شود كه در اين گونه امور، علم عادى ندارم و علوم غير عادى را مجاز نيستم كه برطبق آن عمل كنم يا به كسى اعلام كنم، جز در بعضى موارد استثنائاً.

راه حل پنجم:

نسبت به مثل آيه: «وَما أَدْرِى ما يُفْعَلُ بِى وَ بِكُمْ»

اوّلًا: به قرينه آيات ديگر كه همه دلالت بر اطّلاع پيغمبر از عاقبت امر كفار دارد و به قرينه روايات متواتر- كه دلالت دارد بر اينكه پيغمبر از آينده خود و اهل بيتش اطّلاع داشت و همچنين از آينده كفار حتى اينكه به صريح خطبه

قاصعه، آنهايى را كه در قليب چاه بدر افكنده مى شوند و آنهايى را كه جنگ احزاب را برپا مى كنند مى شناخت- مراد از اين آيه نيز نفى علم عادى و ذاتى است، و بلكه اين آيه دلالت بر علم غيب دارد؛ زيرا مى فرمايد: من خودم نمى دانم چه مى شود و آنچه را بگويم و اعلام كنم به وحى الهى است؛ يعنى علم من از مصدر وحى است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 439

«وَما يَنطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلّا وَحْىٌ يُوحى .[344]

كه در حقيقت معنى آيه اين مى شود كه: من از پيش خود علمى ندارم؛ بلكه از آنچه بر من وحى شود متابعت مى كنم و بدون وحى و اذن اظهار آنچه وحى شده، چيزى نمى گويم.

شايد كفار مى خواستند به واسطه پيغمبر، از مطالب آينده و موضوع نفع و ضررهاى خود باخبر شوند كه چون اطّلاع برآن، خلاف مصلحت همگان و نظام اجتماع است، پيغمبر صلى الله عليه و آله آنها را با اين بيان رد مى فرمايد.

راه حل ششم:

راجع به آيه: «وَلا تَقُولَنَّ لِشَىْ ءٍ إِنّى فاعِلٌ ذلِكَ غَداً» اين است كه اين آيه يك دستور العمل است و مطالبى كه شما نوشته ايد، در سوره كهف وارد نشده است و بيش از تأديب و ارشاد از آيه استفاده نمى شود.

تحقيق درباره يك حديث

در كتاب" من لا يحضره الفقيه" حديثى هست از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود:

براى بنده است (از سوگندى كه ياد كرده) تا چهل روز استثنا كند، اگر استثنا را فراموش كرد، به اين علّت كه جمعى از يهود آمدند خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و از آن حضرت از چيزهايى پرسش كردند، فرمود: فردا به شما

جواب مى دهم، و ان شاء اللَّه نفرمود. جبرئيل تا چهل روز بر آن حضرت نازل نشد، سپس آمد و گفت:

«وَلا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلّا أَنْ يَشآءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ».[345]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 440

و در سيره ابن هشام نيز خبر مفصلى در اين موضوع مخالف اين خبر نقل شده است.[346] مثل اينكه نظر ايراد كننده كه مى گويد: «در سوره كهف وارد شده» به يكى از اين دو خبر يا هر دو بوده است، آيا براى اشتباه كارى اين طور نوشته يا نه، خدا دانا است.

به هر حال استدلال به اين خبر از چند جهت مورد اعتماد نيست:

اوّلًا: از اين جهت كه خبر واحد است و در اين گونه مسائل كه مسائل فرعيه عمليه نيست، خبر واحد حجيّت ندارد.

ثانياً: اين دو خبر خود با هم تنافى دارند، از جمله در خبر مذكور، ذكر شده است كه يهود خدمت حضرت آمدند و در خبر ابن عباس- كه ابن هشام در سيره نقل كرده- مى گويد كه مشركين مكّه نزد احبار مدينه فرستادند و آنها مسائلى را طرح كردند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسش شود.

ثالثاً: خبر اصحاب كهف بين نصارى معروف بوده و چنانچه بعضى نوشته اند، يهود از آن خبر نداشتند.

رابعاً: آيات سوره كهف درباره مسائلى كه در اين سوره مطرح شده، با اين روايت سازگار نيست.

خامساً: ثقة الاسلام كلينى، از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است در اين موضوع، به واسطه عبداللَّه بن ميمون (راوى همان حديث مذكور از حضرت صادق عليه السلام) از اميرالمؤمنين عليه السلام و موضوع آمدن يهود و سؤال آنها را ذكر نفرموده است.[347]

سلسله

مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 441

سادساً: «شيخ الطائفه» عين اين حديث را، از عبداللَّه بن ميمون از حضرت صادق عليه السلام روايت فرموده است و لفظ او عين لفظ كتاب من لا يحضره الفقيه است:

«لِلْعَبْدِ أَنْ يَسْتَثْنِيَ ما بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَرْبَعِينَ يَوْماً إِذا نَسِيَ» و بيش از اين چيزى بر آن اضافه نفرموده است.[348] بنابراين، از نقل كافى و تهذيب معلوم مى شود اين ذيل كه در فقيه و تفسير عياشى 349] نقل شده است، بيان و توضيح بعضى از رُوات است و از روايت ضعيف ابن هشام اخذ شده و هيچ اعتبارى ندارد.

سابعاً: اينكه نوشته ايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ندانست جواب گويد، از كجا مى گوييد؟ و چرا نمى گوييد پيغمبر صلى الله عليه و آله در پاسخ دادن به آنها منتظر نزول وحى بود؟ نگوييد با اينكه منتظر وحى بود چگونه جواب را مى دانست؛ زيرا نزول قرآن دفعةً واحدةً و جملگى بر قلب پيغمبر صلى الله عليه و آله ثابت است و از بعضى از آيات نيز استفاده مى شود و نزول تدريجى آن منافات با آن نزول ندارد و آن را تشبيه كرده اند به علوم تفصيلى بالفعل پس از حصول ملكه. به هر حال اين مطلب نيز از مسايل غامض و نظرى است و در بين دعوا نرخ طى كردن و يك جانب را گرفتن، صحيح نيست.

پس معلوم شد كه اين قسمت از روايت عبداللَّه بن ميمون را به طور اطمينان مى توان گفت كه شرح و توضيح است و جزء اصل حديث نيست و روايت سيره هم كه ضعيف است و قابل استناد نمى باشد. فقط ماييم و همان ظاهر آيه، آن هم

به هيچ وجه نفى علم غيب از پيغمبر صلى الله عليه و آله نمى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 442

راه حل هفتم:

در قرآن، اكثر مخاطبات به نحو «إِيّاكَ أَعْنِي وَاسْمَعِي يا جارَهُ»[350] است. و اين يك روش ادبى مداولى است كه خطاب به شخصى مى شود ولى غرض مفاد خطاب، شخص ديگر و فهماندن مطلب به او است، مثلًا آيه:

«وَقَضى رَبُّكَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّآ إِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً* وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِى صَغِيراً»؛[351]

«و خداى تو حكم فرمود كه جز او هيچ كس را نپرستيد و درباره پدر و مادر نيكويى كنيد و چنانچه هر دو يا يكى از آنها پير و سالخورده شوند زنهار كلمه اى كه آنها را رنجيده خاطر كند مگوييد و كمترين آزار را به آنها مرسانيد و با ايشان به اكرام و احترام سخن گوييد و هميشه پر و بال تواضع و تكريم را با كمال مهربانى نزدشان بگستران و بگو: پروردگارا تو در حقّ آنها رحمت و مهربانى فرماو بالهاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده».

در آيه فوق، خطاب اگرچه به پيغمبر صلى الله عليه و آله است؛ امّا غرض افهام ديگران است؛ زيرا هنگام نزول اين دو آيه پدر و مادر پيغمبر صلى الله عليه و آله زندگى را بدرود گفته و در قيد حيات نبودند تا اين سفارش ها نسبت به پدر و مادر درباره آنها

مورد پيدا كند. لذا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 443

محتمل است كه آيه: «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَىْ ءٍ إِنّى ...» و آيه «وَما أَدْريكَ ما الْحآقَّةُ» و آيه «لا تَعْلَمُهُمْ» و امثال اين آيات نيز بر همين روش نازل شده باشد.

پرسش از حكمت:

اگر كسى بگويد: اكنون كه تفسير اين آيات، در ضمن چهارده وجه محكم، در قبال اخبار متواترى كه دلالت دارند بر اينكه پيغمبر و امام علم غيب دارند، معلوم و واضح گرديد و تماماً رفع شبهه شد، پرسشى كه پيش مى آيد، پرسش از حكمت عدم عمل پيغمبر و امام است به علوم غيبى؛ به عبارت ديگر: چرا ايشان با اين علم و آگاهى، در امور عادى خود غالباً مثل افراد عادى رفتار مى كردند و از بعضى موضوعات پرسش و استفهام مى نمودند؟

جواب اين است كه: معلوم است مجرّد استفهام و پرسش، دليل بر ناآگاهى نيست؛ زيرا براى جهاتى، مانند آشكار شدن حقايق و تعليم به ديگران و اتمام حجّت و حكمت ها و مصالحى ديگر، گاهى پرسش و استفهام مى شود. چنانچه در كلام خداوند علّام الغيوب نيز گاهى پرسش آمده است، مانند:

«وَما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى ؛[352]

«اى موسى اينك بازگو تا چه در دست دارى؟»

و آيه:

«يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمّيَ إِلهَيْنِ»؛[353]

«اى عيسى بن مريم! آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را دو خداى ديگر (غير خداى عالم) اختيار كنيد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 444

بله در به كار نبستن آن علوم غيبى حكمت هايى است كه از آن جمله اين است كه: پيغمبر و امام، رهبر مردم هستند و عمل و كردارشان مثل قول و گفتارشان، بايد مأخذ و

مصدر تربيت و نظام امور دين و دنياى بشر باشد. اگر مسائل زندگى عادى آنها براساس خوارق و معجزات و علم غيب باشد، نقض غرض لازم مى آيد و وجود آنها نمونه عملى، و رفتارشان سرمشق و دستورالعمل زندگى ديگران نمى شود و براى ديگران قابل تأسّى و اقتدا نخواهد بود. و حال اينكه مردم موظفند به حكم عقل و دستور:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛[354]

«مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله سرمشق نيكويى است».

به پيغمبر تأسى كنند، لذا آن بزرگواران مأموريت نداشتند كه در همه جا بر طبق علوم لدنّى خود عمل كنند و در محاورات و مسائل و حوائج عرفى و عادى، غالباً طبق مجارى عادى و علوم عادى عمل مى كردند تا به مردم راه و رسم زندگى صحيح را بياموزند و آنها را در هر ناحيه رهبرى و راهنمايى كنند و به علم نبوّت و امامت، فقط در موارد خاص و به مقدارى كه خلاف اين هدف نباشد و بلكه مؤيد آن شود- بإذن اللَّه وإرادة اللَّه- عمل مى فرمودند.

و حكمت ديگر اين است كه: اگر در موارد عادى به علم امامت عمل مى كردند و در هر مورد از غيب خبر مى دادند، بسا اسباب سوء تفاهم مى شد و بعضى در غلوّ مى افتادند و آنها را از رتبه امكانيّت بالاتر مى شمردند و گمان مى كردند علوم آنها ذاتى است و افاضه اى نيست.

اين پرسش و استفهام ها سبب شد كه مردم آنها را آن طور كه بايد و در مرتبه اى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 445

كه هستند، بشناسند و در حقيقت، بقاى پيچيدگى و غموض موضوع علم پيغمبر و امام و

احتياج فهم واقع آن، به بررسى جنبه امكانيت آنها تأييد، و حدود علم آنها مشخص، و وارد حريم علم ذاتى الهى شمرده نشود.

«وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعَلِيّ الْعَظِيمِ».

اميدواريم با اين مقدار مختصر در بيان اين حقيقت، اذهان كسانى كه پرسش از علم پيغمبر و امام مى نمايند، روشن شود و ضمناً يادآور مى شويم كه بيش از اينها، جز براى افراد نادر و ممتاز، بحث از امثال اين موضوعات، ضرورتى ندارد و به طور اجمال هم كه انسان معتقد باشد- هرچند تفصيل آن را نداند يا نتواند- كفايت مى كند.

نبايد بررسى اين مضوعات مانع از اشتغالات عملى و انجام تكاليف شود، چنانچه نبايد اين بحث را سبب تفرقه و پراكندگى قرار دهند و همه بايد به دستور «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا»[355] معتصم شوند و از خدا خلوص نيت درخواست نمايند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 446

10. دعاى ندبه و آيه مودّت
اشاره

در جمله «ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتابِكَ، فَقُلْتَ: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى چند ايراد شده است:

1- اينكه ضد قرآن است؛ زيرا با آيه 104 سوره يوسف: «وَما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ» و آيه 86 سوره ص: «قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ» و آيات ديگر منافات دارد، پس چگونه در آيه سوره شورى، كه آيه مودّت است و در دعاى ندبه آورده شده، خدا فرموده: بگو اجر رسالتم دوستى با اهل بيت من است؟

چگونه يك جا مى فرمايد اجر از شما نمى خواهم، و در جاى ديگر مى فرمايد مى خواهم؟

2- سوره شورى مكى است و آن وقت امام حسن و امام حسين عليهما السلام نبودند و اهل بيت

و آيه تطهيرى نازل نشده بود، تا اينكه خدا بفرمايد: به مشركين چنين بگو؟

3- مشركين، رسالت آن حضرت را قبول نداشتند، چگونه اولاد و عترت او را دوست بدارند و آن را اجر رسالت حساب كنند؟

بنابراين تفسير آيه اين نيست كه بگو من اجرى نمى خواهم مگر مودّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 447

خويشاوندانم را، بلكه اين آيه خطاب به مشركين است. خدا فرموده: به مشركين بگو مرا به خير شما اميد نيست، شرّ مرسانيد؛ يعنى به ايشان بگو: از شما چيزى نمى خواهم تا خيال كنيد ادعاى من براى دنياطلبى است، بلكه خويشى مرا با خودتان مراعات كنيد؛ زيرا رسول خدا با مشركين قريش فاميل بود. پس در اين آيه مى خواهد بفرمايد، مودّت و خويشى مرا مراعات كنيد و مرا آزار و انكار نكنيد.

در اينجا مفسّرينى كه متوجّه نزول آيه بوده اند «الّا» را به معنى «بل» گرفته اند و اگر غير اين باشد آيه لغو مى شود و خدا كه لغو نمى گويد. مفسرين شيعه و سنى اكثراً بر خلاف ظاهر آيه سخن گفته اند.

جواب:

إِذا أَوْجَبَ الرَّحْمنُ فِي الْوَحْيِ وُدَّهُمْ فَأَيْنَ عَنِ الْوَحْيِ الْعَزِيزِ ذَهابٌ

وَأَيْنَ عَنِ الذّكْرِ الْعَزِيزِ مَذاهِبٌ وَأَيْنَ إِلى غَيْرِ الْإِلهِ إِيابٌ 356]

اگر اين سخنان را يك نفر از نواصب و خوارج مى گفت، خيلى تعجب نداشت «فَكُلُّ إِنآءٍ بِالَّذِي فِيهِ يَنْضَحُ»؛ از كوزه همان برون تراود كه در اوست». ولى از يك نفر كه خود را در شمار محبان اهل بيت مى شمارد، ردّ قول اهل بيت عليهم السلام و پيروى از رأى عكرمه خارجى و دشمنان اهل بيت (در عصرى كه بعضى از نواصب هم انصاف مى دهند و اين آيه را دليل وجوب محبّت و مودّت

عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله مى گيرند) بسيار عجيب است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 448

براى اينكه اين موضوع كاملًا روشن شود، پيرامون اين آيه در چند مورد بحث مى كنيم:

1- مكان نزول آيه.

2- تفسير آيه و اينكه با قطع نظر از روايات متواتر، موافق تر با ذوق مستقيم چه تفسيرى است؟

3- ملاحظه تفسير آيه با آيات ديگر.

4- رواياتى كه از طريق اهل سنّت در تفسير اين آيه و موافق با اجماع شيعه رسيده است.

اينك بررسى را شروع مى كنيم:

1- مكان نزول آيه

اوّلًا: من نمى دانم چرا اين اشكال كننده، تمام آيات سوره شورى را مكّى دانسته، و از استثنايى كه علماى بزرگ علم تفسير، در كتاب هاى تفسير و اسباب النزول و غير آن كرده اند، غمض عين كرده است، يا فرصت مراجعه نداشته يا اگر مراجعه كرده، اشاره اى به آن نكرده و به طور قاطع در موضوعى كه رأى او براى ديگران حجت نيست، اظهار نظر نموده است.

از تفاسير شيعه مثل تفسير بسيار معتبر مجمع البيان، صرف نظر مى كنيم و تفاسير اهل سنّت را در اينجا تا حدى بررسى مى نماييم:

" تفسير قرطبى" (ج 16، ص 21) از قتاده و ابن عباس روايت كرده است كه اين سوره مكى است، مگر چهار آيه آن كه در مدينه نازل شده، آيه: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ» تا آخر چهار آيه.

" زمخشرى" در" تفسير كشاف" (ج 4، ص 208) مى گويد: اين سوره مكى است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 449

مگر آيه 23 و 24 و 25 و 27 كه مدنى است.

" التفسير الواضح" (ج 25، ص 8) نيز به همين موضوع تصريح دارد.

" تفسير الخازن" (ج 4، ص 90) نيز از ابن

عباس روايت كرده است كه اين چهار آيه كه اوّل آنها «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ...» است، مدنى است.

" مراغى" شيخ اسبق جامع ازهر در تفسير خود (ج 25، ص 25) مى گويد سوره مكّى است، غير از آيه 23 و 24 و 25 و 26 و 27 كه مدنى است (ج 25، ص 13).

" شوكانى" در" فتح القدير" (ج 4، ص 524) از ابن عباس و قتاده روايت كرده است كه سوره مكى است، مگر اين چهار آيه: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ» كه مدنى است.

" نيشابورى" در تفسير خود مى گويد: سوره مكى است مگر اين چهار آيه.

علاوه بر اين، مستفاد از رواياتى كه جمعى ديگر از اهل سنّت روايت كرده اند اين است كه اين آيات مدنى است، و مكى بودن اين سوره مورد اتفاق نيست.

مانند" واحدى" در" اسباب النزول" (ص 280) و" ابن سلامه" در" الناسخ و المنسوخ" (ص 273) و" عبدالجليل القارى" در" شرح الناسخ و المنسوخ ابن المتوج" (ص 178) و" تفسير بيضاوى" (ج 4، ص 123) و" تفسير ابى السعود" (ج 5، ص 34) و" تفسير نسفى" (ج 4، ص 105) و" طبرى" (ج 25، ص 25) و" فخر رازى" (ج 7، ص 389) و" ابن كثير" (ج 4، ص 112) و" ذخائر العقبى" (ص 25) و" حلية الاولياء" (ج 3، ص 201) و" مستدرك الصحيحين" (ج 3، ص 172) و" الدر المنثور" و" اسد الغابة" و كتاب هاى ديگر.

پس موضوع مدنى بودن اين آيات، به حكم آنچه در اين كتاب هاى معتبر نزد اهل سنّت ضبط شده، قول مسلّم و مورد اعتماد و بلامعارض است؛ زيرا در برابر اين قول، قول خاص به اينكه اين

چهار آيه مكى باشد، جز اينكه سوره شورى را بعضى مكى گفته اند، نداريم. پس اين قول بلامعارض و مثل خاص در مقابل عام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 450

است، علاوه بر اينكه اجماع اهل بيت صحّت اين قول را اثبات و عموم مكى بودن سوره را مردود مى سازد.

ثانياً: امكان دارد آيه يا سوره مكّى باشد؛ ولى بعد از هجرت مثلًا در حجّة الوداع در مكّه نازل شده باشد.[357] چون مقصود از مكى بودن، تعيين تاريخ نزول نيست؛ بلكه غرض تعيين مكان نزول است و اين مطلب را در علم معرفت آيات مدنى و مكى و كتاب هايى كه در اين موضوع تأليف شده، شرح داده اند.

ثالثاً: چنان كه علماى علوم قرآن تصريح كرده اند، بعضى از آيات قرآن در مكّه نازل شده است و حكم آن مدنى است و به عبارت ديگر مورد و مصداق آن، پس از نزول، موجود يا معلوم شده، مانند بعضى آياتى كه در مكّه نازل شد، و در مدينه مصداق يافت. و مى گويند اين نحو تقدّم و تأخّر متعدّداً واقع شده است. (الاتقان، ج 1، ص 37) بنابراين فرضاً اين آيات مكى باشد منافات ندارد كه مراد، مودّت ذى القربى و عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد.

2- تفسير آيه
اشاره

ما نخست تفاسيرى را كه بعضى از آيه كرده اند، نقل مى كنيم، سپس تفسير صحيح آن را از اهل بيت عصمت كه اعدال قرآن مجيد هستند بيان مى نماييم.

يكى از تفاسيرى كه از آيه شده، اين است كه: بر تبليغ رسالت و تعليم شريعت، مزدى نمى خواهم، مگر آنكه با يكديگر دوستى نماييد در آنچه سبب تقرّب به خداوند متعال مى شود. اين تفسير خلاف ظاهر است؛

زيرا ظاهر «فى القربى» نزديك رحمى است و آيه شريفه ظهور در اين تفسير ندارد. و به علاوه با آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 451

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً»؛[358]

«آيا مى گويند بر خدا دروغ بسته است».

كه بر حسب تفاسير راجع به اين موضوع است، اين تفسير مناسبت ندارد.

قول ديگر آنكه به اين معنى باشد: مگر آنكه مرا دوست داريد به واسطه قرابت و خويشى كه من با شما دارم، و آزار ندهيد و انكار نكنيد. اين تفسير نيز صحيح نيست؛ زيرا هم آيه مخصوص به قريش مى شود، بدون وجه اختصاص و هم با صدر آيه كه سخن از عموم عباد مؤمنين است، سازگار نيست. به علاوه اين درخواست و پيشنهاد از كسى كه مدعى رسالت است و عليه تمام عقايد و عادات و اوضاع يك جامعه اى قيام كرده و مى خواهد بزرگ ترين انقلابات فكرى و اجتماعى را به وجود آورد، به كسانى كه با دعوت او مخالفت دارند، و دعوت او را ضد تمام حيثيات خود مى دانند و در مقام منع و دفع او از آيين و مسلك اجتماعى خود هستند، موافق عرف و منطق نيست؛ زيرا نزاع، نزاعى نيست كه ملاحظه قرابت و خويشاوندى بتواند آن را پايان دهد و التماس و خواهش در آن اثرى داشته باشد، چنانچه آنها هم اگر به پيغمبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد مى دادند كه قرابت و خويشاوندى را رعايت نمايد و دعوت خود را ترك كند، منطقى نبود و پذيرفته نمى شد.

پس اين تفسير- كه ايراد كننده آن را پسنديده- به نظر بسيار سست و با منطق قرآن مناسبت ندارد و خود به خود مردود است.

سومين

تفسير اين است كه مراد اين باشد كه من براى تبليغ اجرى نمى خواهم و مودّت خويشاوندى باعث شده و مرا به تبليغ برانگيخته است. اين وجه را" سيد قطب" در تفسير في ظلال (ج 25، ص 283) بيان كرده است، ولى اين تفسير از دو

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 452

تفسير قبل سست تر و نامقبول تر است؛ زيرا تبليغ احكام خدا و اداى رسالت، انگيزه اش علاقه و محبّت خويشاوندى نيست كه منحصراً به اين علّت آنها را دعوت و تبليغ كرده باشد، بلكه علتش امر و فرمان خدا و اداى مأموريت و رسالت الهى است.

تفسير اهل بيت عليهم السلام

به نظر مى رسد كسانى كه سه تفسيرى را كه به آن اشاره شد، مطرح كرده و دنبال نموده اند، غرضشان دست و پا كردن و انكار فضيلت اهل بيت عليهم السلام و تعصب باطل مذهبى باشد. امّا تفسير صحيح اين آيه و ساير آيات قرآن (كه حجت و معتبر و تفسير به رأى و هوا و تعصب نباشد) تفسير اهل بيت عليهم السلام است كه اجماع دارند بر اينكه آيه در موضوع مودّت و تعظيم ذى القربى و عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شده است و صحّت انتساب اين تفسير به اهل بيت مثل اميرالمؤمنين و امام حسن و زين العابدين عليهم السلام از مسلّمات است و علاوه بر شيعه، اهل سنّت نيز در روايات متعدد آن را روايت كرده اند و معلوم است كه كسى از اهل بيت، اعلم به علوم قرآن و شأن نزول و موارد آن نيست، و قول احدى بر قول آنها راجح نمى شود.

خطاب بنابر اين تفسير، عام و متوجّه به همه امّت است و

با تفسير: «وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً» كه از امام مجتبى عليه السلام وارد شده و با تفسير آيه: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً» و آيه: «وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ ...» موافق است و به هر حال تفسير اهل بيت، بنابر مذهب شيعه و بنابر روايات متواتر از طرق اهل سنّت، حجت و معتبر است و ترك آن جايز نيست؛ زيرا امن از ضلالت و گمراهى، بر حسب حديث متواتر ثقلين، در تمسك به آنها است و ما در كتابى كه در حجيّت اقوال ائمه عليهم السلام و وجوب رجوع به آنها در تمام علوم اسلامى نگاشته ايم، اين موضوع را به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 453

طور كامل با ادلّه بسيار ثابت كرده ايم.

3- ملاحظه تفسير آيه با آيات ديگر

در اينجا لازم به تذكّر است كه استثنا بر اين چهار وجه، يا منقطع است يا متصل، اگر منقطع باشد معنى اين مى شود كه مودّت في القربى اجر نيست، كه در اين صورت «الّا» به معنى «لكن» مى شود.

و اگر متصل و حقيقى باشد كه فقط بنا به تفسير اوّل و دوم و چهارم صحيح است و معنايش اين است كه مودّت في القربى براى من مانند اجر است، اجرى كه سود آن براى اجر دهنده است نه گيرنده.[359] چنانچه اين آيه هم بر همين معنى دلالت دارد:

«قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»؛[360]

«بگو آنچه را از اجر از شما مى خواهم پس آن براى خودتان است».

چون ثواب مودّت قربى نيز به خودشان عايد مى شود.

و اين عيناً مثل همان توصيه طبيب است به عمل به دستور و نسخه؛ زيرا مودّت قربى از اركان بزرگ اسلام و مراجعه به آنها و پيروى و اطاعت

از آنها، سبب استقامت بر امر دين و آشنايى به معارف و علوم اسلام، و مانع از انحراف از صراط مستقيم است، و اين لطف بيانى است در اين موارد، براى اينكه مخاطب اشتياقش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 454

زياد شود؛ مانند آيه:

«مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً»[361]

بنابراين، اين به هر معنايى كه تفسير شود و خصوص به تفسير صحيح كه همان مودّت عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله است، هيچ ناسازگارى با آياتى مثل «قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ» ندارد.

و مثل اينكه در خود دعا نيز به دفع توهم تنافى عنايت شده است؛ زيرا بلافاصله پس از جمله: «ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتابِكَ، فَقُلْتَ: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى مى فرمايد:

«وَقُلْتَ: ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ. وَقُلْتَ: ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلّا مَنْ شآءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا،[362] فَكانُوا هُمُ السَّبِيلَ إِلَيْكَ وَالْمَسْلَكَ إِلى رِضْوانِكَ»؛

«پس قرار دادى اجر محمّد- صلواتك عليه و آله- را مودّت اهل بيت او در قرآن و گفتى بگو نمى خواهم از شما اجرى را، مگر مودّت قربى و عترتم را فرمودى آنچه را از شما به عنوان مزد سؤال مى كنم، آن از براى شما است. و فرمودى سؤال نمى كنم بر تبليغ رسالت از شما مزدى را مگر كسى را كه بخواهد بگيرد به سوى خدا راهى را (راه ولايت و مودّت اهل بيت) پس اهل بيت مى باشند راه به سوى تو، و محل سلوك به سوى خوشنودى تو».

آيا اگر ايراد كننده در همين دعاى ندبه دقت مى كرد، جايى براى ايرادى كه

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 1، ص: 455

كرده مى ديد؟ و آيا مع ذلك احتمال منافات مى داد؟ انصافاً اين حقيقت از دعا كه استشهاد به قرآن است نكته علمى و جالبى را متضمن است و لطف تعبيرات آيات را نشان مى دهد، و اين معنى را مى پروراند كه اجر رسالت، مودّت عترت است و سودش براى خود مردم است و مانند اجرها و مزدهايى كه سودش را مزد گيرنده مى برد نيست. و ديگر آنكه مودّت عترت، راه خدا است و از كسانى خواسته مى شود كه بخواهند سالك راه خدا شوند.

" فخر رازى" در تفسير خود، (ج 7، ص 389 و 390) پس از مطالبى كه در اين زمينه دارد، مى گويد: «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى از باب قول شاعر است:

وَلا عَيْبَ فِيهِمْ غَيْرَ أَنَّ سُيُوفَهُمْ بِها مِنْ قِراعِ الدّارِ عَيْنَ فَلُولٍ

«و عيبى نيست در ايشان غير از اينكه شمشيرهايشان از بس به زره پوشان خورده، خرد شده است».

پس معنى آيه اين مى شود كه: من طلب نمى كنم از اجر مگر اين را و اين در حقيقت اجر نيست.

4- روايات اهل سنّت

روايات و احاديثى كه موافق با عقيده شيعه در تفسير اين آيه از طرق اهل سنّت وارد شده، در جوامع بزرگ حديث و مسانيد و معاجم و تفاسير و تواريخ، تخريج شده است كه از آن جمله چند حديث براى مزيد بصيرت و روشنى چشم دوستان اهل بيت در اينجا نقل مى كنيم:

1- در تفسير ابى السعود (ج 5، ص 34) و تفسير نسفى (ج 4، ص 105) و كشاف (ج 4، ص 219 و 220) و تفسير الواضح (ج 25، ص 19) و تفسير قرطبى (ج 16، ص 21) و تفسير فخر رازى (ج

7، ص 390) و تفسير ابن كثير (ج 4، ص

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 456

112) و تفسير بيضاوى (ج 4، ص 123) و تفسير نيشابورى و فتح القدير (ص 537) و ذخائر العقبى (ص 25) و طبرانى و ابن ابى حاتم و حاكم و احمد به نقل صواعق (ص 168) و هيثمى در مجمع الزوائد (ج 9، ص 168 و ج 7، ص 103) و احياء الميت به فضايل اهل البيت (ح 2) از ابن منذور و ابن ابى حاتم و ابن مردويه در تفاسيرشان، و طبرانى در معجم كبير و جماعت ديگر، همه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه چون آيه مودّت نازل شد، از آن حضرت سؤال شد كه نزديكانت كه بر ما مودّت و دوستى آنها واجب شده كيستند؟ فرمود: «عَلِيٌّ وَفاطِمَةُ وَابْناهُما؛ على و فاطمه و دو پسر آنها».

و اين حديث را معاصرين از اهل سنّت مانند عبدالفتاح مكى در كتاب" ملتقى الاصفياء في مناقب الامام على و السبطين و الزهراء" (ص 11) و شيخ محمّد سعيد الكردى در «نشر الاعطار المحمدية في الديار الاسلاميه» (ج 2، ص 52) روايت كرده اند.

2- ابن حجر در صواعق (ص 168) از ابوالشيخ و ديگران روايت كرده است كه آنها نيز از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

«فِينا آلُ حم آيَةٌ لا يَحْفَظُ مَوَدَّتَنا إِلّا كُلُّ مُؤْمِنٍ. ثُمَّ قَرَأَ: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ».

و متقى در كنزالعمال (ج 1، ص 218) آن را روايت كرده است و خلاصه مضمون اين است كه مى فرمايد: در شأن ما آل حم، آيه اى است كه

حفظ نمى كند مودّت ما را مگر كسى كه مؤمن باشد، سپس اين آيه را «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ...» قرائت فرمود.

صاحب مجمع البيان مى فرمايد: به اين معنى كميت در اين شعر اشاره كرده است:

وَجَدْنا لَكُمْ فِي آلِ حم آيَةًتَأَوَّلَها مِنّا تَقِيٌّ وَمُعْرِبٌ

3- تفسير طبرى (ج 5، ص 16 و 17) از سعيد بن جبير و عمرو بن شعيب، و الدرالمنثور از ابن عباس، و تفسير قرطبى از على بن الحسين عليهما السلام و عمرو بن شعيب و سدى روايت كرده اند كه مراد از قربى قرباى رسول خدا است، يعنى:

«إِلّا أَنْ تَوَدُّوا فِي قِرابَتِي وَأَهْلِ بَيْتِي»؛

«مگر اينكه نزديكان و اهل بيت مرا دوست بداريد».

و در احياء الميت (ح 1) از سنن سعيد بن منصور، از ابن جبير نقل كرده است.

4- ابن حجر در صواعق (ص 168) از بزاز و طبرانى از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در ضمن خطبه اى روايت كرده است كه فرمود:

«وَأَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ وَمُوالاتَهُمْ، فَقالَ: فِينا أَنْزَلَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ...»؛

«من از اهل بيتى هستم كه مودّت و موالاتشان را خدا واجب فرموده است، پس فرمود: در ما نازل شده است بر محمّد صلى الله عليه و آله: قل لا اسألكم ...».

5- حاكم در مستدرك (ج 3، ص 172) نيز از حضرت مجتبى عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

«وَأَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ عَلى كُلّ مُسْلِمٍ فَقالَ تَبارَكَ وَتَعالى لِنَبِيّهِ صلى الله عليه و آله: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حَسَناً، فَاقْتِرافُ الْحَسَنَةِ مَوَدَّتُنا أَهْلُ الْبَيْتِ»؛

«من

از اهل بيتى هستم كه مودّت شان را بر هر مسلمان، خدا واجب قرار داده و به پيغمبرش فرموده «قل لا اسألكم ...» و به جا آوردن حسنه، مودّت ما اهل بيت است».

و صواعق نيز اين حديث را (ص 168) روايت كرده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 458

6- طبرى (ج 25، ص 25) به سند خود روايت كرده است كه آنگاه كه على بن الحسين عليهما السلام را به اسيرى به دمشق آوردند، مردى از اهل شام به آن حضرت گفت:

سپاس خداى را كه شما را كشت و مستأصل كرد و ريسمان فتنه را قطع نمود.

حضرت به او فرمود: آيا قرآن خوانده اى؟

مرد گفت: آرى.

امام فرمود: آيا آل حم را خوانده اى؟

مرد (از روى تعجب) گفت: قرآن خوانده ام و آل حم را نخوانده ام؟

امام فرمود: اين آيه را نخوانده اى: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ؟

مرد گفت: شما هرآينه ايشانيد؟

امام فرمود: بله.

و ابن حجر در صواعق (ص 168) از طبرانى، و ديگران اين حديث را روايت كرده اند.

7- حلية الاولياء (ج 3، ص 201) به سند خود از جابر روايت كرده است كه مردى اعرابى به محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله شرفياب شده و عرض كرد: يا محمّد! اسلام را بر من عرضه بدار.

فرمود: شهادت بدهى به اينكه معبودى غير از خدا نيست، و اينكه محمّد بنده و فرستاده او است.

اعرابى عرض كرد: آيا مزدى از من مى خواهى؟

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، مگر مودّت و دوستى نزديكان را.

اعرابى عرض كرد: نزديكان من، يا تو؟

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: نزديكان من.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 459

اعرابى عرض

كرد: دست بده با تو بيعت كنم.

«فعلى من لا يحبّك و لا يحبّ قرباك لعنة اللَّه»؛

«بر آن كس كه تو و نزديكانت را دوست نمى دارد لعنت خدا باد».

پيغمبر صلى الله عليه و آله: آمين.

و اين حديث را «زرقانى» در «شرح المواهب» و ديگران روايت كرده اند (نشر الاعطار المحمدية في الديار الاسلامية، ص 70 و 71).

8- طبرانى در معجم كبير و اوسط، روايت كرده است كه انصار خواستند براى رسول خدا صلى الله عليه و آله مالى جمع كنند. خدمت حضرت مطرح كردند. خداوند اين آيه را نازل فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ ...» وقتى از خدمت حضرت بيرون آمدند، بعضى گفتند اين را فرمود: كه ما در راه اهل بيت او جنگ كنيم، و آنها را يارى كنيم. اين آيه نازل شد: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً» تا «وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ» ...

(مجمع الزوائد، ج 7، ص 103).

و نظير اين روايت در شرح الناسخ و المنسوخ (ص 179) و در صواعق (ص 168) از بغوى و ثعالبى روايت شده و واحدى نيز در اسباب النزول (ص 280) و ابن سلامه در الناسخ و المنسوخ (ص 274 و 275) در هامش اسباب النزول آن را روايت كرده اند.

9- ابن اثير در اسد الغابة (ج 5، ص 367) از حبيب بن ابى ثابت در ضمن حديثى قريب به اين مضمون روايت كرده است كه شيوخ انصار به حضرت على بن الحسين عليهما السلام عرض كردند: شيوخ ما براى ما حديث كرده اند كه خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رفتند، و از آن حضرت اجازه خواستند كه خانه و اموال خود را به آن حضرت

واگذار كنند، براى آنچه كه خدا به آنها به سبب پيغمبر عطا فرمود و آنها را تفضيل و برترى داد و به سبب پيغمبر گرامى داشت. خدا اين آيه را نازل كرد «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ...»،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 460

شيوخ انصار به حضرت زين العابدين عليه السلام عرض كردند: «نَحْنُ نَدُلُّكُمْ عَلَى النّاسِ»؛ يعنى ما كمك براى شما هستيم در برابر مردم.

10- ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده است در تفسير آيه «وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً» كه اقتراف حسنه، مودّت آل محمّد عليهم السلام است (احياء الميت، ج 4).

11- ابن حجر در ذيل آيه پنجم از آيات نازل شده در مورد اهل بيت در صواعق (ص 150) در ضمن حديثى از حضرت زين العابدين عليه السلام روايت كرده است كه در جمله اوصاف ائمه اهل بيت عليهم السلام فرمود:

«الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً وَبَرَأَهُمْ مِنَ الْآفاتِ وَافْتَرَضَ مَوَدَّتَهُمْ فِي الْكِتابِ»؛

«آنچنان كسانى كه خدا رجس را از ايشان برده و پاك قرار داده پاك قرار دادنى، و از آفات برى ساخته و دوستى ايشان را در كتاب واجب كرده است».

اينها برخى از رواياتى است كه از طرق اهل سنّت روايت شده است و هر كس طالب زياده بر اين باشد مى تواند به كتاب" خصايص الوحى المبين في مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام" و" عمدة" ابن بطريق، و" الفصول المهمة" رجوع نمايد.

آيا با اين همه روايات از اهل سنّت، عجيب نيست اگر كسى كه خود را شيعه مى داند، با عكرمه خارجى و اعداى اهل بيت موافقت نموده و تفسير مأثور از آنها را ترك كند و با دشمنان آنها كه فاقد علم

و دانش، يا معاند و متعصب بوده اند، هم آواز شود؟

آيا كسى از حضرت على بن ابى طالب، و حضرت مجتبى و حضرت زين العابدين و ساير ائمه عليهم السلام اعلم به تفسير قرآن و شأن نزول آن است؟

آيا اين همه نقل هاى ارباب تفاسير و روايات، در اينكه اين چهار آيه سوره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 461

شورى مدنى است، كافى نبود كه اقلًا ايراد كننده به طور قطع اين آيات را مكى نشمارد، و قول اهل بيت را رد نكند؟

حال كه على رغم تمام روايات وارده مى گويد: اين آيات مكى است، جا داشت در چنين مقامى كه مى خواهد متن دعاى ندبه را تضعيف كند به قول مخالف هم اشاره اى نمايد و ميان دعوا نرخ تعيين نكند.

واقعاً من نمى دانم غرض از اين شبهه تراشى ها و انكار فضايل اهل بيت چيست؟

باشد تا روز داورى برسد و در دادگاه عدل الهى از رسول خدا صلى الله عليه و آله خجلت بكشند و از اين گفته ها و انكار فضايل اهل بيت آن حضرت پشيمان شوند.

اگر افرادى در قلب تشيّع اين صداهاى ناهنجار را بلند كرده اند، ديگران از خارج به ولاى اهل بيت مى پيوندند.

و حتى فردى مثل عبدالباقى عمرى فاروقى شاعر و اديب معروفى كه نسبش به عمر بن الخطاب منتهى مى شود و ديوانش «الترياق الفاروقى» پر است از مدايح و فضايل ائمه اثنى عشر به خصوص مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام در قصيده «الباقيات الصالحات» در اين موضوع اين گونه داد سخن مى دهد:

سَلِ الدَّعَى بْنَ زِيادٍ الَّذِيِ إِلى أَبِي أَبِي يَزِيدٍ نَسَباً

الْمُصْطَفى وَابْنَتُهُ وَصِهْرُهُ لِمَنْ غَدَوْا جَدّاً وَأُمّاً وَأباً

وَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ لَمّا نَزَلَتْ مَعَ النَّبِيّ بِالْعَبا مَنْ احْتَبا

وَعَهْدُ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيِهْ مِنْ أَجْرٍ لِمَنْ بِهِ

الْوَلا قَدْ وَجَبا[363]

و شافعى هم در اين مورد مى گويد:

يا أَهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ حُبُّكُمْ فَرْضٌ مِنَ اللَّهِ مِنَ الْقُرْآنِ أَنْزَلَهُ

كَفاكُمْ مِنْ عَظِيمِ الْقَدْرِ أَنَّكُمْ مَنْ لَمْ يُصَلّ عَلَيْكُمْ لا صَلاةَ لَهُ 364]

و شمس الدين العربى هم در اين معنى مى گويد:

رَأَيْتُ وِلآئِي آلَ طه فَرِيضَةًعَلى رَغْمِ أَهْلِ الْبُعْدِ يُورِثُنِي الْقُرْبا

فَما طَلَبَ الْمَبْعُوثُ أَجْراً عَلَى الْهُدى بِتَبْلِيغِهِ إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى 365]

ديگرى مى گويد:

هُمُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقى لِمُعْتَصِمٍ بِهامَناقِبُهُمْ جآءَتْ بِوَحْيٍ وَإِنْزالٍ

مَناقِبُ فِي شُورى وَسُورَةُ هَلْ أَتى وَفِي سُورَةِ الْأَحْزابِ يَعْرِفُهَا التّالِي

وَهُمْ آلُ بَيْتِ الْمُصْطَفى وَوِدادُهُمْ عَلَى النّاسِ مَفْرُوضٌ بِحُكْمٍ وَإِسْجالٍ 366]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 463

11. دعاى ندبه و عقل

ايراد ديگر اين است كه: دعاى ندبه با عقل مخالف است؛ زيرا اين دعا را در هزار مكان و مسجد و خانه مى خوانند. آيا امام زمان عليه السلام همه جا حاضر و شنوا و لا مكان است، و حاضر في كل مكان است مانند خدا؟ البته خير؛ زيرا امام صفات خدا را ندارد، و امام حسين عليه السلام فرمود: «سُبْحانَ اللَّهِ عَنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقِينَ» و اگر همه جا حاضر نيست، پس چرا در اين دعا او را صدا مى زنند و مى گويند:

«يَابْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ! يَابْنَ النُّجَبآءِ الْأَكْرَمِينَ»؛

«اين پسر سادات مقربين، اى فرزند نجباى اكرمين».

آيا ندا كردن و خطاب نمودن، مخاطب و منادى نمى خواهد؟

آيا مخاطبى كه بشنود، همه جا هست يا خير؟ خود اين دعا كه مى گويد امام همه جا نيست؛ زيرا در اواخر مى گويد:

«فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِيَّةً وَسَلاماً»؛

«اى خدا سلام و تحيت ما را به امام برسان».

اگر امام همه جا هست، ديگر خدايا سلام ما را به او برسان نمى خواهد، خودش مى شنود؟ اگر امام حسين عليه السلام

همه جا حاضر است ديگر «فطرس ملك»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 464

سلام شيعيان را به او مى رساند يعنى چه؟ اگر پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله همه جا هست، پس چنانچه در كتاب كافى و وسائل الشيعه، (باب زيارة النبى من بعيد) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من سلام امتم را از راه دور نمى شنوم؛ بلكه ملائكه الهى به من مى رسانند» پس جايى كه پيغمبر خدا- كه اشرف از تمام مخلوقات است- همه جا حاضر و شنوا نيست، چگونه جانشين او همه جا حاضر و شنوا است؟ اگر امام همه جا حاضر است، چرا علماى شيعه روايت كرده اند كه ملائكه نامه اعمال را خدمت او مى برند؟ اگر خود او حاضر است، ديگر نامه رسان نمى خواهد.

پس بدان، كه محال است يك نفر، دو نفر يا هشت نفر بشود و در آن واحد، در هشت مكان باشد. اگر هشت نفر شد يك نفر نيست، چه برسد به اينكه هزاران جا باشد؟

آيا عقل حجت نيست؟ عقل مى گويد محال است شى ء واحدى در يك آن در دو مكان باشد، چه برسد به صد مكان! ما از اين مردم عوام مى پرسيم، آيا اگر اميرالمؤمنين همه جا بود، چگونه او را در مسجد كوفه شهيد كردند؟ آيا پيغمبر اسلام چون از مكّه فرار نموده و به مدينه رفت، باز هم در مكّه بود يا خير؟ آيا امامى كه همه جا هست، در حمام زنانه، در ميخانه و در امكنه فساد، همه جا هست يا خير؟ اگر هست پس به همه زنان مردم محرم است! اگر به هر زنى محرم بود، پس چرا با خواندن عقد

زنى را به خود محرم مى نمود؟ آيا امام مانند خدا بدون تكليف است و حلال و حرامى براى او نيست؟ اگر مكلّف است پس چرا او كه در همه جا هست نهى از منكر نمى كند، و از امكنه فساد جلو نمى گيرد؟

جواب:

اوّلًا: هيچ يك از اين اشكالات و پرسش ها با فرض صحّت آن در موارد ديگر، نسبت به دعاى ندبه وارد نيست؛ زيرا اين دعا براى ندبه است، و اظهار تأسف از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 465

غيبت امام، و نگرانى از بدى اوضاع و ابراز علاقه به ظهور حكومت حقّ، و ... و در مثل اين مورد، گوينده بعيد را قريب، و غايب را حاضر و بلكه گاهى مرده را زنده فرض مى كند و اظهار تأثر مى نمايد، مخاطب هر كه باشد، خواه بشنود يا نشنود، مانند نوحه و مرثيه بر ميت كه به او خطاب مى شود، و در صد جا او را مى خوانند، و در اشعار از اين گونه خطاب ها بسيار است.

ثانياً: از كجا مى گوييد كه با خبر بودن امام و رسيدن ندا و سلام شيعيان به آن حضرت، ملازمه دارد با اينكه حضرت در همه جا حضور حقيقى جسمانى داشته باشد؟!

كسى كه مى گويد: امام به اذن خدا در همه جا هست، غرضش اين است كه از همه جا اطّلاع دارد، و فاصله زمان و مكان، مانع از علم و رؤيت آن حضرت نمى شود، و سلام و خطاب مردم به او مى رسد، خواه به توسط فطرس يا ملائكه ديگر، و خواه بدون واسطه.

در اينجا سخن از كيفيت و نحوه علم و اطّلاع امام به سلام و خطاب ما، و فرق بين سلام بعيد و قريب

مطرح نيست، و واقع اين موضوع هر نحو باشد، به دعاى ندبه و مطالب حقّ ديگر ضرر نمى زند كه شما به باب استحباب زيارة النبى صلى الله عليه و آله و لو من بعيد» از" وسايل الشيعه" و غيره استشهاد كرده و مى گوييد پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«من سلام امتم را از دور نمى شنوم بلكه ملائكه الهى به من مى رسانند»، مگر حال كه ملائكه سلام و خطاب را مى رسانند، فرمود سلام نكنيد؟

مقصد از اين احاديث همين است كه سلام به پيغمبر را ترك نكنيد و گمان ننماييد كه آن حضرت از سلام شما مطّلع نمى شود. اين گونه روايات همه مؤيد خطاب و ندا و سلام است، و انگهى حقيقت و نحوه اين شنيدن و رسيدن سلام و ندا بر ما معلوم نيست، امّا لازم هر دو را كه علم پيغمبر و امام به ندا و سلام است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 466

از آن استفاده مى كنيم. در اين مطالب كه به نقل ثابت مى شود، همين قدر كه عقل حكم به امتناع آن نكند، و حتى به طور اعجاز، احتمال آن را بدهد قبول مى كنيم و تسليم هستيم.

چرا شما مى گوييد: اين گونه روايات متن دعاى ندبه را ضعيف يا خلاف عقل مى سازد؟ اين روايت اين را مى پروراند كه در حال ممات پيغمبر صلى الله عليه و آله هم، نسبت به ايشان مثل اين وظايف را كه در حال حيات انجام مى داديد- از قبيل استغاثه و توسل به آن حضرت- انجام بدهيد، پيغمبر صلى الله عليه و آله مطّلع مى شود.

به علاوه مى توان گفت: ظاهر اين اخبار، بيان كننده فرق بين نحوه و كيفيت اطّلاع از قريب

و بعيد و شنيدن و رسيدن نيست، تا كسى مفهوم بگيرد و بگويد از دور نمى شنود، بلكه ظاهر اين است كه براى دفع توهم كسانى كه ندا و سلام از بعيد را استبعاد مى نمايند- چون سلام در مقابل قبر مطهر و در نفس روضه منوّره متعارف بوده و آن را مسموع مى دانستند- مى فرمايد، سلام از قريب را كه مى شنود و سلام از بعيد هم به آن حضرت مى رسد؛ يا خودش مى رسد، چنان كه مقتضى اكثر روايات اين باب است، و يا به وسيله ملائكه، چنان كه روايت ضعيفى بر آن دلالت دارد.

غرض اين است كه آن را هم مى شنود، نه اينكه مراد اين باشد كه از دور نمى شنود؛ ولى از نزديك مى شنود.

به هر حال شنيدن از دور موضوعى است كه در دنياى ما عملى شده است.

نسبت به عالم برزخ كه معلوم نيست اين فاصله هاى زمان و مكان در آنجا مانع از شنيدن و رؤيت باشد، يا نسبت به روح مقدّس پيغمبر و امام كه به مراتب لطيف تر و كامل تر از فرشته است مخصوصاً به طور اعجاز، به هيچ وجه استبعاد ندارد.

ثالثاً: اينكه گاهى به عبارت دعا «فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِيَّةً وَسَلاماً» و گاهى به اينكه چون ملائكه نامه اعمال را خدمت آن حضرت مى برند و به ايشان عرضه مى دارند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 467

استشهاد مى كنيد بر اينكه امام همه جا حاضر نيست و گاهى مى گوييد چون «فطرس» سلام شيعه را به امام حسين عليه السلام مى رساند، پس معلوم مى شود امام همه جا حاضر نيستند.

جوابش اين است كه: مگر ما مى گوييم امام در هر مجلس و مكان حضور دارند؟ آنچه در اين مورد گفته مى شود و صحيح

است، اين است كه امام به هر كجا و هر مكان اراده كند به اذن اللَّه تعالى مى تواند برود، و به احوال رعايا و شيعيان خود و آنچه تحت نظر ولايت او قرار گرفته، ناظر و آگاه است.

و جمله «فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِيَّةً وَسَلاماً» با اين معنى هيچ منافاتى ندارد؛ زيرا ممكن است امام خودش از سلام و عرض ادب ما آگاه باشد، ولى ما براى قابل شدن سلام و رفع موانع قبول، از خداوند درخواست ابلاغ آن را مى كنيم، مثل آنان كه در محضر پيغمبر يا در حرم پيغمبر از خدا مى خواهند كه تحيت آنها را به پيغمبر ابلاغ فرمايد.

و در موضوع ملائكه اى كه اعمال را به آن حضرت عرضه مى دارند و فطرس كه سلام شيعيان را مى رساند، جوابش اين است كه اين هم دليل بر عدم علم امام نيست، چنانچه ملائكه حفظه، دليل بر عدم علم خدا به اعمال مردم نيست.

هرچه آنجا بگوييم اينجا هم مى گوييم. اين امور برنامه هايى است براى تربيت و تنبيه مردم، و در واقع الطافى است از جانب خدا و هيچ يك دليل بر عدم علم خدا و پيغمبر و امام نمى شود.

رابعاً: اينكه مى گويد اگر امام در همه جا حاضر باشد لازم مى شود كه يك نفر، چند نفر بلكه چند هزار نفر و بيشتر باشد، جوابش اين است كه ما نمى گوييم امام در همه جا به معنايى كه شما مى گوييد حاضر هستند ولى مى گوييم امكان دارد كه در اماكن متعدد به نحوى از حضور حاضر باشند، و فاصله زمان و مكان نسبت به ايشان برداشته شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 468

چطور مى گوييد فطرس همه جا حاضر مى شود، و

سلام شيعيان را از هر شهر و مجلس به عرض آن حضرت مى رساند؟ ولى براى امام اين معنى را امكان پذير نمى دانيد؟

آقاى عزيز! ملك الموت يك نفر بيشتر نيست، چطور در يك آن، در دو مكان و صد مكان حاضر مى شود؟ ما كه وارد عالم ملائكه و عوالم روح و جهان برزخ نيستيم، تا حقايق اين امور را به طور قاطع بتوانيم تشريح كنيم؛ امّا اين قدر مى دانيم كه با يك مشت الفاظ و چون و چرا و استبعادات، نمى توان اين امور را انكار كرد.

اينقدر امكان دارد كه بُعد و فاصله زمان و مكان براى پيغمبر صلى الله عليه و آله و امام و بسيارى از ارواح، و براى ملائكه، پرده نباشد و چنانچه قريب چهارده قرن پيش، با اين فاصله زمانى طولانى، اوضاع كنونى را مى ديدند، امكان دارد از مسافت بعيد هم افراد را اگر خواستند، ببينند.

چطور شما با تلويزيون آمريكا را مى بينيد، اروپا را مى بينيد، و در يك آن با راديو صداهاى همه جا را مى شنويد؟

آقاى من! اينها چه اشكالاتى است مى كنيد، اوّل معنى حضور امام را در اماكن مختلف بفهميد، بعد اين فرمايش را بكنيد، اگر نمى فهميد اين اشكال هاى عاميانه چه معنى دارد؟

اگر يك قرن پيش براى شما مى گفتند، تا يك قرن ديگر انسان ها همه از مسافت دور هم ديگر را مى بينند، و در همه جا حاضر مى شوند و با هم سخن مى گويند، مى گفتيد اين خرافات چيست؟ اينها افسانه است، با عقل سازگار نيست، امّا حالا مى فهميد آن قضاوت شما منشأش بى علمى و بى اطلاعى بوده است.

شما كه مى گوييد: نمى شود امام در يك زمان در همه جا حاضر شود، بفرماييد ببينم وقتى فلان شخص را كه

در صفحه تلويزيون شما مى بينيد، ديگران همه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 469

مى بينند، در همه جا مى بينند، يك نفر چند ميليون نفر شده است؟

جام جهان نما را شنيده ايد، چه مانعى دارد كه باطن ملكوتى امام مثل همان جام جهان نما باشد، در عين حال كه در مسجد كوفه باشد، و آنجا شهيد شود، از اقصى نقاط جهان هم مطّلع باشد.

شما گمان مى كنيد اينكه مى گوييم: امام در همه جا حاضر است؛ يعنى بايد توى حمام زنانه ها، و توى العياذ باللَّه كاباره ها، و مراكز فساد هم تشريف ببرند، مگر هر كس هر كارى را بتواند انجام دهد انجام مى دهد؟ يا مى گوييم از امام رفع تكليف شده است؟

واقعاً انسان از اين سخنان شما كه نفهميده و نسنجيده، پيرامون يك چنين حقايق بلند و عميق گفته ايد، بى اختيار خنده اش مى گيرد، و از بلندپروازى هاى جاهلانه تعجب مى كند.

پشه چون داند كه اين باغ از كى است در بهاران زاد و مرگش در دى است

تو كه در علم خود زبون باشى عارف اين علوم؛ چون باشى؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 470

12. بررسى جمله: «يَابْنَ الطُّورِ وَالْعادِياتِ»

يكى ديگر از مواردى را كه در دعاى ندبه، بعضى آن را خلاف عقل شمرده اند، اين جمله است:

«يَابْنَ يس وَالذّارِياتِ! يَابْنَ الطُّورِ وَالْعادِياتِ!».

يعنى اى پسر يس و بادهاى وزنده، و اى پسر كوه طور و اسبان دونده. سپس گفته: اين توهين به امام عالى مقام، و به علاوه مخالف عقل است؛ زيرا امام فرزند كوه طور و اسبان دونده نيست. چگونه شيعيان حيا نمى كنند، و اين جملات را مى خوانند. اگر كسى مى گويد چگونه حضرت سجاد عليه السلام فرموده:

«أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَمِنى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَصَفا».

جمله دعاى

ندبه نيز مانند گفتار حضرت سجاد عليه السلام است.

جواب اين است كه خير مانند آن نيست؛ زيرا هر كس در هر شهر و يا قصبه اى زندگى كرده و بزرگ شده، مى گويند بچه آنجا است؛ مثلًا به قمى مى گويند بچه قم است و به كاشانى مى گويند بچه كاشان است، و چون حضرت سجاد و يا پدر و جدّش در مدينه و مكّه و زمزم و صفا بزرگ شده اند، مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 471

«أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَصَفا».

امّا امام زمان، نه خودش در كوه طور بزرگ شده و نه پدر و جدش. به اضافه با جمله «وَالْعادِياتِ وَالذّارِياتِ» چه مى كنند؟

به هر حال ما كه جرأت نمى كنيم چنين توهينى به امام زمان بنماييم براى خاطر يك دعاى بى مدرك!

جواب: اگر فحش و دشنام ياد گرفته بودم، پاسخ مى دادم: آيا شما حيا نمى كنيد كه اين جملات را مى نويسيد و شيعيان را بى حيا مى شماريد؟ فقط عرض مى كنم:

عجب اشتباه غريبى، يا عجب مغلطه كارى بى ذوقى! سخن به اين فصاحت و بلاغت را كه هر سخن شناس در برابر آن خاضع مى شود، و هر اهل معنى آن را درك مى كند، چگونه معرفى مى كنيد؟!

آقا! «الطور»، «العاديات»، «يس»، «الذاريات» و «طه» هر يك اسم يكى از سوره هاى قرآن است، چنانچه ما مى گوييم:

«يا أَبْنآءَ الْقُرْآنِ! يا أَبْنآءَ الْإِسْلامِ! يا أَبْنآءَ سُورَةِ التَّوْحِيدِ! يا أَبْنآءَ الصَّلاةِ»؛

«اى فرزندان قرآن، اى فرزندان اسلام، اى فرزندان سوره توحيد، اى فرزندان نماز».

و همه صحيح و موافق با ذوق است، يعنى اى تربيت شدگان مكتب قرآن و سوره توحيد و اسلام و نماز.

اينجا هم همين طور عرض مى كنيم: «اى پسر سوره يس و سوره ذاريات، و اى پسر سوره طور

و سوره عاديات، و اى پسر سوره طه و آيات محكمات.

شما مثل كسى كه اصلًا قرآن مجيد را نخوانده باشد و اسم سوره ها را نشنيده باشد اين جمله هاى روان را اينطور به غلط معنى مى كنيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 472

كيست كه در معانى اين جمله ها شك داشته باشد؟ و حتى معنايى را كه شما از اين جمله ها كرده ايد، احتمال بدهد؟

معنى اين جمله ها نه فقط با قرآن مخالف نيست، بلكه كمال موافقت را دارد و كيست سزاوارتر از ائمه عليهم السلام و فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله به اين خطابات؟ من كه باور نمى كنم يك نفر، هرچه هم كم ذوق باشد، اينقدر كج فكر باشد كه اين جمله ها را مثل شما معنى كند.

به هر حال اگر شما معنى اين جمله ها را نمى فهميد و جرأت نمى كنيد آن را بگوييد، ما و ديگران با صداى بلند مى گوييم، و امام را با اين جمله هاى پر معنى و فياض، مدح و ستايش مى نماييم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 473

13. دعاى ندبه، و كفر و شرك

اگر كسى بگويد: دعاى ندبه كفر و شرك است، چون خواندن غير خدا شرك است، و در اين دعا امام را مى خوانيد و براى حوايج خود او را ندا مى كنيد و ....

جواب اين است كه: اكنون از مرگ ابن تيميّه (متوفى 728 ق) بيش از هفت صد سال مى گذرد، صدها سال است شبهات او مطرح شده و پاسخ هاى مستدل و برهانى، به شبهات او و پيروانش كه فتنه ها برپا كرده و آن همه قتل نفوس مرتكب شدند و تفرقه ايجاد كردند، و آلت دست استعمار شدند، داده شده است. و صدها كتاب از اهل سنّت

و شيعه بطلان اين فرقه را آشكار ساخته اند، و اكنون كه برخى از پيروان ابن تيميه و محمّد بن عبدالوهاب رو به اعتدال كرده، و متوجّه مى شوند گذشتگان آنها خسارت هاى جبران ناپذير به اسلام وارد كردند، و مى فهمند كه تهمت هايى كه به مسلمانان مى زدند، و آنها را كافر و مشرك مى شمردند، مبنى بر جمود و تعصب باطل فرقه اى يا تحريك و دسايس سياسى بوده، نمى دانم چرا اين زمزمه ها از نو آغاز شده، و از كجا و كدام منبع استعمار طلب، الهام مى گيرند و با التزام به عقايد تشيّع، اين نغمه ها را براى چه آغاز كرده و مقصدشان چيست؟!

اگر بگوييم تحفه نو ظهورى است، كه همه مى دانند كه بچه هاى شيعيان حجاز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 474

و قطيف نيز جواب اين شبهه را ياد گرفته اند.

علمايى مانند «كاشف الغطاء» و سيد محسن امين كه افتخار عالم اسلام مى باشند، در عصر خودمان به اين شبهات جواب داده اند.

مسأله شفاعت و توسل و دعا، همه حدود و ثغور و مرزهايش روشن شده است.

شما بگوييد اين آيات:

«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛[367]

«پس نخوانيد با خدا احدى را».

و «قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبّى وَلآ أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً»؛[368]

«و بگو اين است و غير از اين نيست كه مى خوانم پروردگارم را و شريك نمى گيرم براى او احدى را».

و «إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ»؛[369]

«به درستى كه آن كسانى كه غير از خدا مى خوانيد، بندگانى مثل شما هستند».

و «وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَهُمْ عَن دُعآئِهِمْ غافِلُونَ»؛[370]

«و كيست گمراه تر از آنكه مى خواند غير از خدا كسى را كه پاسخ به او نمى دهد تا روز قيامت،

و ايشان (خوانده شدگان) از خواندن آنها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 475

(خوانندگان) غافلند».

چه ارتباط با دعاى ندبه و خطاب به امام عصر عليه السلام دارد كه:

اوّلًا: گفتم مخاطب قرار دادن غايب، در مقام اظهار علاقه و تألّم از هجر و فراق، و اين گونه امور، يك امر عرفى و ذوقى است كه غرض خطاب حقيقى نيست؛ بلكه به داعى اظهار اندوه و تأسف اين گونه خطابات مى شود. بنابراين دعاى ندبه به حساب ايراد كننده هم كفر و شرك نخواهد بود؛ زيرا خطاب به داعى ديگر، يا معنى ديگر، استعمال مى شود.

و ثانياً: مسلماً دعايى كه در آيات شريفه مورد نهى واقع شده، دعاى خاصى است؛ زيرا مطلق دعا و خواندن غير، حتى به قول شما دعاهاى متعارف و روزمره مراد نيست. بنابراين مى گوييم: آنچه از اين آيات استفاده مى شود، و شواهد بسيار از آيات و اخبار و حكايات، آن را تأييد مى كند، اين است كه دعا و خواندن غير، كه منهىّ عنه و شرك است، اين است كه غير خدا را به عنوان اينكه متصرف مستقل و نافذ الامر در اسباب و مسبّبات كاينات و مالك امور دنيا و آخرت است، در عرض خدا بخوانند، يا او را با خدا، كارساز و شريك قرار داده و خالق و رازق و قاضى الحاجات شمارند.

امّا اگر كسى را مقرب بدانيم و بر نظام اسباب از جانب خدا مسلط بشناسيم و او را بخوانيم، در حالى كه او در درگاه خدا داراى چنين تقربى نباشد و چنين تسلط و قدرتى به او عطا نشده باشد، اطلاق شرك بر آن، اگرچه مجازاً صحيح است، ولى به طور حقيقت شايد صحيح

نباشد.

بله اين عمل، افترا و اختراع بوده و داخل در «ما أنزل اللَّه به من سلطان» است ولى ادخال چيزى كه «ما أنزل اللَّه به من سلطان» است در «ما انزل اللَّه به من سلطان چيزى كه خدا بر آن حجت نازل كرده است» هرچند حرام است، ولى «ما لا ينزّل اللَّه به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 476

من سلطان چيزى كه خدا بر آن حجت نازل نمى كند»، نيست و شرك حقيقى نمى باشد. و كفر بودن آن هم در صورتى است كه به انكار ضرورى برگشت كند، و الّا بدعت و حرام است.

بنابراين، اگر مثل انبيا و اوليا را كه تقرب خاص به درگاه الهى دارند و مى دانيم دعايشان مستجاب مى شود و به واسطه صدور معجزات و كرامات معلوم شود كه باذن اللَّه تسلط بر نظام اسباب دارند، چنانچه درباره عيسى بن مريم مى فرمايد:

«أَنّى أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ»؛[371]

«همانا من از گل، پيكر مرغى را براى شما مى سازم».

كسى بخواند كه باذن اللَّه كار او بگشايد، و مشكل او را حل كند، نه كفر است و نه حرام، تا چه رسد به اينكه از او بخواهد كه از خدا درخواست كند حاجت او را برآورد؛ چنانچه «حواريين» از عيسى- على نبينا و آله و عليه السلام- مائده خواستند، و سؤال خود را به صورت اين جمله: «هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ ...» عرض كردند، و عيسى دعا كرد و مائده نازل شد.

حال آيا شما مى گوييد: مگر حواريين خودشان نمى توانستند از خدا مسألت نمايند، و مگر درخواست از خدا واسطه و شفيع لازم دارد؟

حاصل اينكه: استشفاع و توسل به انبيا و اوليا- كه تقرّبشان به درگاه

الهى و تسلطشان به امر خدا بر نظام اسباب معلوم است- خواه در حال حياتشان و خواه پس از ارتحالشان از اين دنيا، نه شرك است و نه كفر.

و آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 477

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوّاباً رَحِيماً»؛[372]

«و اگر ايشان، وقتى ظلم به خودشان كردند، آمدند نزد تو، پس از خدا طلب آمرزش كردند، و طلب آمرزش كرد پيامبر براى آنها، هرآينه مى يابند خدا را بسيار توبه پذير و رحيم».

بر رجحان آن صراحت دارد.

و حتى نسبت دادن بعضى كارها كه از افعال خاصه الهى است به آنها، مثل شفاى امراض- درحالى كه نسبت دهنده فقط خدا را شافى و خالق و رازق مى داند- كفر نيست؛ زيرا اين اعتقاد معلوم او قرينه حاليه است بر اينكه اين اطلاقات به نحو مجاز است، كه نظاير آن در كلام عرب و عجم زياد است، مثل «أَنْبَتَ الرَّبِيعُ الْبَقْلَ» كه اگر يك فرد مادى آن را بگويد، بر معنى حقيقى حمل مى شود و كفر است و اگر موحد بگويد بر معنى مجازى حمل مى شود و چنين كسى، غير خدا را فاعل اين افعال نمى داند، يا فاعل را باذن اللَّه فاعل مى داند، مثل:

«أَنّى قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِنْ رَبّكُمْ أَنّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ»؛[373]

«همانا من از گل، پيكر مرغى را براى شما مى سازم و بر آن نفس قدسى مى دمم تا به امر خدا مرغى گردد و كور مادرزاد و مبتلاى به پيسى را به امر خدا شفا داده و مردگان را زنده مى كنم».

سلسله

مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 478

معلوم است اين گونه اطلاقات صحيح است و موحدين در عين حالى كه اين اطلاقات را جايز مى دانند و به انبيا و اوصيا (چه در حال وجودشان در اين دنيا و چه پس از رحلتشان به عالم ديگر) متوسل مى شوند، انبيا و اوليا را مستقل در تصرّف در عرض خدا، و شريك در كار خدا نمى دانند؛ بلكه آنها را عامل ارادة اللَّه و عمّال اللَّه مى شناسند.

خلاصه سخن اينكه: خواندن انبيا و اوليا براى مقاصد، از شخص موحد (خواه در حياتشان در اين دنيا باشد يا پس از حيات اين دنيا باشد) ارتباطى با كفر و شرك ندارد.

در جايى كه در قرآن مجيد مثل اين آيات باشد:

«فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ»؛[374]

«پس روزى دهيد ايشان را از آن».

و «وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينا اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ»؛[375]

«و اگر ايشان مى پسنديدند آنچه را خدا و رسول او ايشان را داده اند و مى گفتند: بس است خدا ما را، به زودى مى آورد ما را خدا از فضل خودش و رسول خدا».

و «وَما نَقَمُوا إِلّآ أَنْ أَغْنيهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»؛[376]

«و انكار نمى كنند مگر اينكه بى نياز كرده ايشان را خدا و رسول خدا».

چگونه مى تواند دعا و بعضى تعبيرات متعارف بين موحدين را نسبت به انبيا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 479

و اوليا، كفر و شرك شمرد.

و امّا خبر «الدُّعآءُ مُخُّ الْعِبادَةِ» دلالت ندارد بر اينكه مطلق افراد دعا و خواندن، عبادت و پرستش و كفر و شرك باشد؛ زيرا اگر مراد از دعا، مطلق انواع آن باشد يقيناً مراد از عبادت در اينجا پرستش خاص نمى باشد؛ زيرا بعضى انواع دعا، مثل دعا و خواندن

اشخاص، (زيد و عمرو و بكر) پرستش آنها نيست، و ناچار بايد در اينجا دعا را به معنى لغوى آن، كه ذلّت و خضوع است، گرفت.

و اگر مراد از دعا، مطلق افراد آن نباشد، قدر متيقن آن، دعا و خواندن مدعو است در نهايت تذلّل و خضوع، و درخواست كفايت مهمات و قضاى حوايج از او، از اين جهت كه او فاعل مستقل و قادر مطلق و بالذات، و مالك و قاضى حقيقى حوايج است.

پس هر كس مخلوقى را به اين نحو بخواند، عبادت او را كرده و كافر و مشرك است.

امّا به غير اين نحو كه او را بخواند تا واسطه يا شفيع شود، يا از اين جهت او را بخواند كه از جانب خدا بر كارى مسلط است، مثل عيسى كه بر شفا و ابراى كور مادرزاد و صاحب مرض پيسى باذن اللَّه مسلّط بود، عبادت و كفر و شرك نيست.

و امّا اينكه نوشته ايد: بهتر اين است كه ديگران را از گناه خود مطّلع نكنيد، و خدا ستار العيوب است و هيچ رسول و امامى مانند او مهربان و رحيم نيست، و از جهالت و بدبختى است كه خدا بگويد: «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»[377] و يا بگويد:

«وَاسْئَلُوا اللَّهَ مِن فَضْلِهِ»[378] و بنده اعتنا نكند و بگويد: خير، من بايد بنده تو را بخوانم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 480

پاسخش اين است كه: گويا اين آيه قرآن را نخوانده ايد كه همان خدايى كه مى فرمايد: «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ» مى فرمايد:

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوّاباً رَّحِيماً»؛[379]

«و اگر ايشان هنگامى كه بر خودشان ستم كردند، بيايند به نزد تو،

پس از خدا طلب آمرزش كنند و پيامبر بر ايشان آمرزش بخواهد، هر آينه خدا را تواب و مهربان مى يابند».

اين آيه ظهور دارد در اين معنا كه گناه كاران، خواه گناهشان آشكار شده باشد و خواه در پنهان گناهى مرتكب شده باشند، سزاوار است كه هم خود استغفار كنند و هم به محضر پيغمبر شرفياب شوند، تا آن حضرت برايشان استغفار كند.

اين همان دعا و خواندن خدا و سؤال از فضل خدا است، و در نهايت اين دعا گاهى بدون واسطه و گاهى با واسطه انجام مى گيرد و هر دو بجا و به موقع است.

اگر اين سخن شما درست بود و اين گونه دعا، كفر و شرك بود، وقتى فرزندان يعقوب او را خواندند كه بر ايشان استغفار كند و گفتند:

«يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئِينَ»؛

در جواب آنها نمى فرمود:

«سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»؛[380]

«زود باشد كه استغفار كنم براى شما از پروردگارم به درستى كه او است آمرزنده و مهربان».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 481

اگر اين منطق باطل شما صحيح بود، حضرت يعقوب پيغمبر به آنها مى گفت:

شما خودتان خدا را بخوانيد، اين چه جهالت و بدبختى است كه خدا خودش فرموده مرا بخوانيد و شما مرا مى خوانيد و واسطه قرار مى دهيد و كفر و شرك مى گوييد؟ آيا پيغمبر خدا بهتر مى دانست يا شما؟

آقاى عزيز! چرا بى جهت افكار را مَشوب و اذهان را مشوّش و ناراحت مى سازيد؟

چه بهره و فايده اى از اين مغلطه ها و اشتباه كارى ها مى بريد؟

خوانندگان محترم! اين شبهه ها ريشه هاى غرض آلوده ديرينه دارد كه دست استعمار هم همواره پشت آن بوده و به تأييدش برخاسته، مع ذلك در عصر ما

ديگر افكار مسلمانان اين اشتباه كارى ها را نمى پذيرد و حناى اين گونه افراد آب و رنگى ندارد.

بله، گاهى همان حرف ها را به لباس هاى تازه و در زير اصطلاحات جديد و به صورت انديشه هاى نو عرضه مى كنند، ولى به زودى باطن آنها آشكار و مقاصد تخريبى آنان ظاهر مى گردد و دعوت هايشان مصداق آيه ذيل مى شود:

«كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مآءً حَتّى إِذا جآءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً»؛[381]

«مثل سرابى كه شخص تشنه آن را در بيابان هموار و بى آب، آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون بدانجا رسد هيچ آب نيابد».

مع ذلك اگر بخواهيد از سوابق اين زمزمه ها و پاسخ به سخنان اين گروه هاى وهابى يا وهابى مسلك، آگاه شويد به كتاب هايى كه بخصوص در اين موضوع تأليف شده مثل «كشف الارتياب» علّامه مجاهد عالى قدر سيّد محسن امين قدس سره مراجعه فرماييد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 482

14. دعاى ندبه و ركود فعاليت هاى اسلامى

پرسش چهاردهم: خواندن اين گونه دعاها، سبب ركود فعاليت هاى اسلامى و خمود و تخدير افكار و انصراف از مبارزه و تلاش براى پيشبرد مقاصد اصلاحى، و تبليغ رسالت اسلام مى شود و خواننده با خواندن دعاى ندبه خود را قانع ساخته و به جاى حركت و اقدام و مبارزه، گريه و ناله تحويل مى دهد.

پاسخ اين است كه: ما هم با شما در اين جهت موافقيم كه نبايد براى اين گونه برنامه ها جنبه هاى سلبى و منفى بسازند، و بايد جنبه هاى حقيقى و ايجابى و مثبت آن را در نظر گرفت. متأسفانه به عللى كه مهم تر از همه جهل و دست خائن استعمار است، دين در چهارچوب استفاده هاى منفى و سلبى سياسى خاص محبوس شده، و در حالى كه جنبه هاى مثبت، و بسيارى از

جنبه هاى سلبى عمده و حساس آن را مى كوبند، بعضى از جنبه هاى سلبى آن را براى اغراض پليد سياسى وارد ميدان مى سازند و اين كار علاوه بر اينكه ارج و ارزش دين را در انظار كم مى كند، در برابر آرا و مكتب هاى ديگر آن را يك مكتب منفى ساده نشان مى دهد.

دعا هم منبع ركود و خمود و كناره گيرى و رهبانيت نيست، و نبايد از آن براى اين هدف ها استفاده كرد، بلكه دعا قوّت بخش روح و اعصاب، و سرچشمه نشاط

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 483

و اميد و تلاش و فعاليت است.

يكى از حالات خطرناك كه در تعاليم دين و علم و اخلاق مورد نكوهش واقع شده، حال وقوف و ماندن در يك مرحله است.

بشر در اين جهان، مانند مسافرى است كه به سوى يك مقصد معين رهسپار است، و منازل و مراحل را طى مى كند. چنان كه در هر يك از اين مراحل بماند و سير و حركت را متوقف سازد، به مقصد نمى رسد. در تمام شعبه هاى كمال، علم، اخلاق، ايمان، صنعت و ... حدى كه بشر در آن توقف كند، معين نشده و همواره مى تواند قدمى به پيش باشد.

همه تعليمات و برنامه هاى اسلام، پيشرفت و كمال بيشتر را پيشنهاد مى نمايد، و پرستش و عبادت خدا و كار نيك و عمل خير را در هيچ مرتبه اى متوقف نمى سازد. تا بشر زنده است بايد پيش برود، و بايد تحصيل كمال كند، و بايد ترقى داشته باشد.

وقوف و ماندن در يك مرحله از مراحل ترقى، بالاخره آغاز سير قهقرايى و ارتجاع و بازگشت به عقب است.

مسلمان نمى تواند بنشيند، و در راه مقاصد اسلام كار و اقدامى

نكند، چون اسلام هنوز به هدف هايش نرسيده است.

هنوز انسان ها آزاد نشده اند، هنوز عدالت اجتماعى برقرار نشده، هنوز اختلاف طبقاتى و عنصرى و نژادى و كشورى و رژيمى، بشر را فشار مى دهد. هنوز اقويا و زورمندان، حاكم و صاحب اختيار ضعفا هستند. هنوز افق جهان از ظلم و بيداد تاريك است. هنوز فحشا و منكرات رواج دارد. هنوز زن بازيچه اميال پست و هوسرانى مردها هستند و در اسارت هاى تازه و نوظهور افتاده اند، هنوز شرك و بشرپرستى به صورت هاى گوناگون رواج دارد. هنوز انسان هايى خود نيافته و آزاد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 484

نشده و خودباخته، در برابر افرادى چون خودشان يا بى سوادتر و نالايق تر تا حدّ ركوع، خضوع مى نمايند، و آنها را به تكبر و ظلم و استبداد تشويق مى كنند. هنوز احكام خدا در جوامع بشرى حكومت نيافته است، بلكه اين مفاسد و معايب روزافزون است.

مسلمان نمى تواند در چنين اوضاع و احوالى، حال وقوف و سكوت به خود گيرد و به خواندن دعا و ندبه و گريه، خود را قانع ساخته و ترك امر به معروف و نهى از منكر نموده، خاموش و بى حركت بنشيند.

هرگز دين براى اين نيست و عبادت ها و پرستش ها و نماز و روزه و دعا و ذكر و مناجات، اين نتيجه را ندارد كه مسلمان از كارهاى اجتماعى و سياسى و آنچه در حفظ و نگاهبانى عظمت اسلام و افزايش شوكت مسلمين مؤثر است، دست بكشد.

اسلام دين دنيا و آخرت و سياست و معنويّت است، و جدا كردن اسلام از دنيا و سياست و اجتماع و اداره تمام امور و شؤون، امكان پذير نيست. انجام وظايف اجتماعى و تطبيق احكام

دين بر شؤون دنيا و برنامه اقتصاد و سياست و تجارت و تعليم و تربيت، جزء جوهر دين است و حبس اسلام در محيط عبادت و دعا، خيانت به اسلام و تعليمات قرآن مجيد است.

پس مسلمان در هر پايه اى كه باشد و هر برنامه اى را كه انجام مى دهد نمى تواند آنجا را نقطه وصول به مقصد و نيل به اهداف اسلامى شناخته و منتهى اليه مسير خود بداند. بايد سير خود را ادامه دهد و مراحل و منازل بيشتر را طى كند و همواره در سير و حركت باشد و با همين تكرار فرايض دينى و دعا و پرستش خدا، از درجه اى به درجه بالاتر صعود كند.

برنامه، برنامه سير و حركت و ترقى و مجاهده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 485

متأسفانه ما هم تصديق مى كنيم كه امروز تحرّك در مسلمان ها كم شده و آن طور كه اسلام از آنها تحرك خواسته، قرن ها است حركت نشان نمى دهند لذا در ميدان حيات اين همه عقب مانده، و افتخارات اسلامى خود را از دست داده ايم، و بسيارى از برنامه هاى دينى مثل جسم بى روح گرديده است.

برنامه هاى اسلامى و مساجد و نماز جماعت ها و مجالس روضه و موعظه و سخنرانى و دعا، همه بايد مراكز تحرك و نهضت و بسيج نيروهاى انسانى باشد.

اين جنبه سلبى و منفى كه در دعاى ندبه فرض مى كنيد، در هر كار و براى هر كس ممكن است پيدا شود كه خطرناك است. يك دانشجوى مستعد و موفّق كه نمره هاى خوب مى گيرد، ممكن است توجهش به وضع ترقى موجودش، مانع از پيشرفت و ترقى بيشتر او شود و او را متوقف سازد. يك جامعه اى كه در مسير

رشد و ترقى است، به همين حال خطرناك ممكن است گرفتار شود. اين يك خطرى است كه به هر شخص و هر جامعه و مملكت ممكن است متوجّه شود. اختصاص به دعا و عبادت ندارد و محال است اسلام كه دين تحرك و جنبش هاى مترقى است، با اين حال كه در حقيقت سرآغاز انقراض و زوال است، مبارزه نكند.

دعاى ندبه، دعاى كميل، دعاى سمات هم بايد نيروهاى انسانى ما را بسيج كنند و از تسلط ضعف و نااميدى و انديشه هاى مأيوس كننده و مخرب، مانع شده و توان بخش ارواح شوند.

مجالس اين دعاها، مراكز حساس تربيت افراد مبارز و قوى، و وسيله رشد افكار اسلامى مسلمانان خصوصاً جوانان مى باشد.

دعاى ندبه، علاوه بر ثمرات و آثار عمومى دعا، به مناسبت مطالبى كه در جمله هاى بلندش مندرج است، خواننده را به يك قسمت و يك سلسله از هدف هاى تحقق نيافته اسلام كه بايد تحقق يابد متوجّه مى سازد و مفاسد اجتماع را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 486

بر مى شمارد.

اين دعا و ندبه است، ولى در ضمن ندبه كسى كه بر وضع فاسد اجتماعى، بر روش هاى ستمگرانه، بر كژى ها و كمبودها، و نابسامانى ها و گمراهى ها، ندبه مى كند و غصه مى خورد، نمى تواند دست روى دست بگذارد و در برابر اين مفاسد سكوت اختيار كند و به سهم خود و براى روى كار آوردن يك روش اجتماعى نسبتاً اسلامى تر، كار و اقدامى نكند.

جمله هاى دعاى ندبه احساسات را به هيجان مى آورد و خواننده را تكان مى دهد و از كفر و شرك و تجاوز و ظلم و ستم متنفر مى سازد، و اينها همه آثار ايجابى و مثبت است.

حال اگر بهره ما از

اين دعا و از برنامه هايى كه داريم آثار سلبى و منفى باشد، مربوط به دعا نيست، مربوط به جهل و غفلت است. هر نعمتى از نعمت هاى خدا را مى شود وسيله اتلاف وقت و گذراندن عمر كرد.

پس دعاى ندبه، نه وسيله تخدير است و نه باعث وقوف و ركود؛ بلكه سبب رشد فكرى و بسيج نيروها و حركت و اقدام است.

اين هم خيلى كم است كه كسى بگويد اين مجالس دعاى ندبه فايده اش اين است كه جوان ها را از رفتن به مراكز فساد اخلاق و اشتغال به تفريحات به اصطلاح سالم، و در واقع بسيار ناسالم، باز مى دارد.

نه؛ دعاى ندبه براى اين است كه جوانان درهاى آن مؤسسات را هم ببندند و افرادى مبارز و آمر به معروف و هم فكر و متّحد و متشكل و مدافع از اسلام تربيت شوند.

شما اگر گاهى ظواهر بعضى از افراد كم اطّلاع و كم معرفت را مى بينيد همه را به آنها قياس نكنيد، و جهل و غفلت آنها را از وظايف مهمى كه دارند، پاى حساب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 1، ص: 487

دعاى ندبه ننويسيد. راهنمايى كنيد كه از اين همه وسايل براى تجهيز نيروهاى انسانى بهتر استفاده شود و افراد عالِم و آگاه به اهداف اسلامى و اوضاع اجتماعى در اين مجالس مردم را بيدار كنند و دعا را به غرض هاى شخصى و خصوصى و تجزيه و تفرقه آلوده ننمايد و همه براى عملى شدن احكام اسلام و مبارزه با معاندين و هدايت منحرفين جداً و دلسوزانه بكوشند.

بهترين خدمت و وسيله تقرب به درگاه حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- احياى سنن اسلامى و ميراندن سنّت هاى كفر و

مبارزه با روش هاى كفار است، كه نزديك است اجتماعات مسلمانان را به كلى مسخ نمايد.

________________________________________

[1] ( 1). طبق بعضى آمارها.

[2] ( 1). كشورهايى چون: ليبى، مصر، سودان، مغرب، الجزاير، عراق، سوريه، اردن، فلسطين، عربستان سعودى و حكومت هاى به اصطلاح آزاد، يمن جنوبى و شمالى و حكومت هاى ديگرى كه شايد از چهل حكومت بيشتر باشد كه اكثراً متمايل به شرق يا غرب بوده و تحت نفوذ آنها و مكتب هاى استعمارى و الحادى آنها مى باشند.

[3] ( 2). خوشبختانه در اثر انقلاب اسلامى ايران، عملى شدن و دست يافتن به اهداف اسلام و كارسازى اسلام در بازسازى جوامع بشرى، بر اساس ايمان به خدا و حكومت احكام خدا و لغو كامل استعباد و استضعاف، آشكار شده و دنياى متحيّر به ويژگى هاى مكتب اسلام در رفع سرگردانى هاى كنونى، تا حدّى متوجّه گرديده است.

[4] ( 1). سوره آل عمران، آيه 126.

[5] ( 2). و اخيراً با مسلمانان مظلوم افغانستان، كه گرفتار وحشيانه ترين هجوم ها از سوى روسيه شدند، مسلمانان جهان، غير از معدود سرانى كه با روسيه بند و بست داشته يا نوكر روسيه هستند، با آنها همدردى مى نمايند و مصايب آنها را مصيبت خود مى دانند.

[6] ( 1). شعار« سرزمين هاى عرب، يا نفت عرب، براى عرب» و مانند آن، اسلامى نيست و براى منحرف كردن افكار مسلمانان در جهت مبارزه با شعار اسلامى« سرزمين ها و معادن اسلام، براى اسلام» عنوان شده است.

[7] ( 1). غلوّ اعمّ از شرك است؛ مثلًا قول به تقديس انبيا از اكل و شرب و منافات آن با مقام نبوّت، غلوّ است؛ امّا شرك نيست.

[8] ( 2). سوره حج، آيه 31.

[9] ( 1). سوره مائده،

آيه 64.

[10] ( 2). تفويض در امور تشريعى و جعل و وضع تكاليف نيز آمده است كه در آينده، جداگانه از آن بحث خواهد شد. ان شاء اللَّه.

[11] ( 1). سوره مائده، آيه 64.

[12] ( 2). سوره الرحمن، آيه 29.

[13] ( 1). كافى، ج 1، ص 224.

[14] ( 2). بحارالانوار، طبع جديد، ج 25، ص 328، رقم 3.

[15] ( 3). اعطاى اين قدرت به عبد، به دو نحو متصوّر است:

يكى اينكه: به شخص، تسلط و قوه و نيرويى بخشيده شود كه بتواند به اذن خدا كارهايى انجام دهد.

ديگر اينكه: اشيا مطيع و فرمان بر او گردند و به قدرت و اذن خدا به نحوى گردند كه عبد در آنها تصرّف نمايد؛ مانند نرم شدن آهن براى حضرت داود عليه السلام.

[16] ( 1). سوره زمر، آيه 42.

[17] ( 2). سوره انعام، آيه 61.

[18] ( 3). سوره نحل، آيه 28 و 32.

[19] ( 1). ممكن است گفته شود،« حيات» چون معنايى مشترك است بين تمام موجودات زنده و آن عبارت است از مبدئيّت شى ء براى ظهور آثار و خواصّ خود، از اين جهت چون محيى و معطى اين مبدئيت خدا است لذا محيى تمام موجودات او است و چون عمل محيى، اين مبدئيت را به ظاهر فعليت مى دهد، به او محيى و به زمين محيات اطلاق مى شود به هر حال اين اطلاق مجاز باشد يا حقيقت، در آنچه ما درصدد تحقيق آن هستيم تفاوت نمى كند و مثال را تغيير نمى دهد.

[20] ( 2). سوره حديد، آيه 17.

[21] ( 3). سوره يس، آيه 33.

[22] ( 1). سوره نازعات، آيه 5.

[23] ( 2). سوره ذاريات، آيه 4.

[24] ( 1). سوره يس،

آيه 82.

[25] ( 1). ذيل حديث« و قولوا في فضلنا ما شئتم» به عين اين لفظ يا مضمون آن، از تحف العقول و احتجاج و بصائر الدرجات، نقل شده است مراجعه شود به كتب مزبور و جلد 25 بحارالانوار چاپ جديد، باب نفى غلو.

[26] ( 1). چنان كه در ملائكه نيز بعضى از مناصب و صفاتى كه دارند، بيشتر از اينكه منافى با ذات آنهانيست، ثابت نمى باشد و ذاتى بودن تمام مناصب و صفات آنها معلوم نيست.

[27] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 234.

[28] ( 2). سوره انعام، آيه 124.

[29] ( 1). هرچند با اعتراف به اينكه خصوصيتى از خصايص ملائكه است، براى غير ملائكه به غيرخرق عادت و اعجاز، قابل اثبات نباشد، ولى به هر حال اين اعتقاد غلوى نيست كه در فقه، حكم به كفر قائل آن مى شود، مگر آنكه چنان كه اشاره كرديم، به انكار ضرورى دين برگشت دين برگشت كند.

[30] ( 1). بحارالانوار، ج 54، ص 306.

[31] ( 1). سوره آل عمران، آيه 42.

[32] ( 1). سوره بقره، آيه 253.

[33] ( 1). سوره اسراء، آيه 88.

[34] ( 1). شايد خوانندگان عزيز، اين بخش را در اين رساله، فقط مقدمه اى براى موضوع مورد بحث بشمارند و آن را مانند فرع زائد بر اصل، فرض نمايند، امّا با توجّه به ارتباط مطالب مرقوم با موضوع بحث و اينكه بررسى آن، پرسش از اين مطالب را نيز جلو مى آورد، و با توجّه به اينكه دانستن اين مطالب و معرفت به اطراف و حدود آنها نيز از جهات متعددى لازم و اهميّت آنها كمتر از بحثى كه ما در نظر داريم نيست و بلكه بعضى از اين

مطالب لازم تر و اساسى تر است تصديق مى فرمايند و در اين بخش مهم به مطالب فرعى نپرداخته ايم و همان را كه در بررسى« ولايت تكوينى و تشريعى» روح و جان بحث است در اين مطالب بررسى كرده ايم« و لا حول و لا قوة الّا باللَّه العلى العظيم».

[35] ( 1). و شايد گمان كرده، مصلحت در سكوت و سخن نگفتن باشد، غافل از اينكه مغرضان و مزدورانى كه عمداً سم پاشى مى كنند، آن را غنيمت شمرده و از سكوت علما و روشن نبودن اطراف موضوع، بيشتر سوء استفاده مى نمايند، و بدون مانع، كار و مأموريت خود را انجام مى دهند.

[36] ( 1). سوره الرحمن، آيه 29.

[37] ( 2). سوره مائده، آيه 64.

[38] ( 3). سوره اعراف، آيه 54.

[39] ( 4). سوره آل عمران، آيه 6.

[40] ( 1). سوره انعام، آيه 95 و 96.

[41] ( 1). سوره انعام، آيه 69.

[42] ( 1). سوره فاطر، آيه 41.

[43] ( 2). سوره اعراف، آيه 57.

[44] ( 3). سوره انعام، آيه 95.

[45] ( 1). نهج البلاغه، نامه 28.

[46] ( 2). چنان كه از مباحثه هشام با عمرو بن عبيد نيز استفاده مى شود. هرچند اين تشبيه براى بيان ولايت بر اداره امور اكوان و ممكنات- چنانچه بيان آن گذشت- اوفق و اولى است، ولى چنان كه گفتيم اين ولايت به طور استقلال براى غير خدا باطل و تفويض بوده و به نحو غير مستقل و در دايره نظام و قضا و قدر الهى، خلاف ظواهر قرآن مجيد است، به علاوه از مثل مباحثه هشام نيز استفاده مى شود كه غرض از اين تشبيه، بيان ولايت شرعى است.

[47] ( 1). پيرامون اين بحث به رساله« مفهوم وابستگى جهان به وجود امام

عليه السلام» نگارش نويسنده اين كتاب مراجعه شود.

[48] ( 1). سوره نمل، آيه 40.

[49] ( 1). سوره سبأ، آيه 10.

[50] ( 1). سوره بقره، آيه 31.

[51] ( 2). سوره كهف، آيه 65.

[52] ( 3). سوره يوسف، آيه 6.

[53] ( 4). سوره نساء، آيه 113.

[54] ( 5). سوره رعد، آيه 43.

[55] ( 1). سوره يس، آيه 82.

[56] ( 1). سوره نحل، آيه 75.

[57] ( 2). سوره نحل، آيه 76.

[58] ( 1). سوره فرقان، آيه 3.

[59] ( 1). سوره فرقان، آيه 3.

[60] ( 2). سوره رعد، آيه 15.

[61] ( 1). سوره زخرف، آيه 31 و 32.

[62] ( 1). و در رساله« مفهوم وابستگى جهان به وجود امام عليه السلام» نيز توضيحاتى داده ايم.

[63] ( 1). سوره هود، آيه 6.

[64] ( 1). زيارت جامعه كبيره.

[65] ( 1). سوره مائده، آيه 110.

[66] ( 2). سوره نحل، آيه 28.

[67] ( 1). سوره انعام، آيه 61.

[68] ( 2). سوره مريم، آيه 19.

[69] ( 1). كتاب شريف الهيات در نهج البلاغه در سال 1361 توسط بنياد نهج البلاغه به زيور طبع آراسته گرديد.

[70] ( 2). سوره هود، آيه 67.

[71] ( 3). سوره طه، آيه 69.

[72] ( 4). سوره نحل، آيه 32.

[73] ( 1). سوره نحل، آيه 28.

[74] ( 2). سوره انفال، آيه 50.

[75] ( 3). سوره نازعات، آيه 5.

[76] ( 4). سوره ذاريات، آيه 4.

[77] ( 5). سوره سجده، آيه 5.

[78] ( 6). سوره مريم، آيه 19.

[79] ( 1). سوره ذاريات، آيه 33.

[80] ( 2). سوره كهف، آيه 79.

[81] ( 3). سوره كهف، آيه 81.

[82] ( 4). سوره كهف، آيه 82.

[83] ( 5). سوره كهف، آيه 82.

[84] ( 1). سوره مائده، آيه 110.

بعضى خلق را در اين آيه و آيه سوره آل عمران، به معناى اندازه گيرى و ساختن گرفته اند و گفته اند: خلق به معناى احداث و ايجاد و آفريدن فقط از آن خداست. بعضى هم گفته اند: خلق گاهى اطلاق مى شود و از آن ابداع و آفرينش از عدم اراده مى شود، و گاهى اطلاق مى شود و از آن اراده مى شود آفرينش چيزى از چيز ديگر. به معنى اوّل بر غير خدا اطلاق نمى شود؛ امّا به معنى دوم اطلاق آن بر غير خدا جايز است. امّا ممكن است گفته شود: از« وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِى» استفاده مى شود كه عيسى به اذن خدا از گل، مانند پرنده و به هيأت پرنده مى آفريد، نه اينكه مانند يك نفر كه با گل بازى كند يا تمرين صنعت مجسّمه سازى نمايد. بنابراين در اين مورد، همان معنى دوم( آفرينش يك شى ء از شى ء ديگر) مراد است، و الّا اگر مراد ساختن هيأت پرنده بود كه از هر صورت گر و مجسّمه سازى صادر مى شود، ديگر جمله" بإذنى" لازم نبود؛ زيرا همه چيز و همه كارها در يك حساب كلّى به اذن خدا است؛ امّا اين" إذنى" است كه در اينجا مراد است؛ اذن و رعايت خاص و قدرت حقّ است و راجع به ابداع و خلق شى ء از لا شى ء نيز اگرچه اطلاق آن به بعضى معانى ولايت و آثار آن، كه مشيت اللَّه بر آن جارى شده است، اشكال عقلى ندارد؛ امّا على الظاهر جواز آن شرعاً ثابت نيست؛ بلكه نسبت به اجسام شرعاً ممنوع است.

[85] ( 2). سوره انفال، آيه 17.

[86] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 27.

[87] ( 2).

سوره قصص، آيه 56.

[88] ( 3). شافعى مى گويد:« قبر موسى الكاظم الترياق المجرب» رساله اثبات كرامات الاولياء، تأليف شهاب الدين احمد بن السجاعى الشافعى، ص 6، طبع مطبعه ميمنية مصر.

[89] ( 1). سوره حج، آيه 73.

[90] ( 1). سوره آل عمران، آيه 49.

[91] ( 1). سوره يوسف، آيه 40.

[92] ( 2). سوره نساء، آيه 60 و 61.

[93] ( 1). سوره بينه، آيه 5.

[94] ( 2). سوره زمر، آيه 3.

[95] ( 3). متأسفانه ولايتى را كه به اجماع مسلمين و دلالت آيات و احاديث، پيغمبر خدا هم ندارد( و در اينكه جايز است در بعضى امور داشته باشد نيز اختلاف است) مجالس شوراى به اصطلاح ملّى در اغلب كشورهاى مسلمان نشين، به پيروى از بيگانگان و غرب پرستان نادان و استعمارگران و انجمن هاى مختلف براى خود ثابت شمرده و علناً راه شرك را پيش گرفته و احكام مسلّم اسلام را متروك و مهجور ساخته اند. ربّنا لا تؤاخذنا باعمالهم و ادفع عن بلادك شرورهم و مكرهم و اجعل كلمتهم السّفلى و كلمتك العليا، انك انت العزيز القدير.

[96] ( 1). بحارالانوار، طبع جديد، ج 25، ص 328- 350.

[97] ( 1). سوره حشر، آيه 7.

[98] ( 1). كافى، ج 1.

[99] ( 1). مخفى نماند: از جمله رواياتى كه دلالت بر اين تفويض به پيغمبر صلى الله عليه و آله دارد، از طريق شيعه و سنى، روايات« لولا أن أشقّ أو إنّي أخاف على أمّتى لأخّرت العتمة أو صلوة العشاة الآخرة إلى ثلث الليل أو إلى نصف الليل، ولولا أن أشقّ على أمّتى لأمرتهم بالسواك مع كلّ صلوة أو لفرضت عليهم السواك مع كلّ وضوء» مى باشد. و همچنين است روايات متضمن جواب

حضرت رسول صلى الله عليه و آله به سراقة بن مالك و اقرع بن حابس راجع به حج كه آيا در هر سال واجب است؟ در جواب فرمود:« لو قلتها لوجبت» و روايت استثناى" اذخر" از تحريم نبات حرم( كندن گياهان حرم مكّه حرام است؛ امّا" اذخر" كه يك نوع گياهى است، استثنا شده است).

خواننده عزيز مى تواند اين روايات را در جامع كافى، فقيه، وافى، تهذيب، وعده شيخ، مسند احمد، صحيح مسلم، بخارى، ترمذى، ابن ماجه، نسائى، ابى داود، جامع الصغير سيوطى، مستدرك حاكم و شعب الايمان بيهقى ملاحظه نمايد.

[100] ( 1). كافى، ج 2، ص 205، ترجمه مصطفوى.

[101] ( 1). سوره احزاب، آيه 36.

[102] ( 2). سوره نساء، آيه 59.

[103] ( 3). سوره مائده، آيه 55.

[104] ( 1). العقد الثمين في معرفة رب العالمين، ص 48، طبع بيروت، در مكتبة الحياة.

[105] ( 1). ضمناً معلوم شد فرمايشى كه از يك نفر ديگر از بزرگان عصر ما- راجع به ولايت تكوينى و تشريعى نقل شده است كه فرموده اند:« ولايت تكوينى حقّ و ثابت است و ولايت تشريعى ثابت نيست» محتاج به اصلاح و توضيح است. عصمنا اللَّه تعالى من جميع الزلّات.

[106] ( 1). سوره بقره، آيه 124.

[107] ( 1). سوره نحل، آيه 36.

[108] ( 2). سوره انعام، آيه 78.

[109] ( 3). سوره انعام، آيه 79.

[110] ( 1). نهج البلاغه، خطبه اوّل.

[111] ( 1). سوره بقره، آيه 183.

[112] ( 1). گفته نشود: چگونه همه تحت ولايت او هستند؟ با اينكه خداوند در آيه 257 سوره بقره مى فرمايد:« اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَآؤُهُمُ الطّاغُوتُ» كه دلالت دارد بر اينكه، خداوند سبحان فقط

ولى مؤمنين است و اولياى كافرين طاغوت مى باشد؛ زيرا پاسخ داده مى شود: ولايتى كه براى خدا بر هر چيز و هر كس ثابت است، عبارت است از قدرت ذاتيّه و بى نهايت او، كه در برابر آن، همه ممكنات خاضع و مطيع و منقاد هستند و چنان كه در قرآن مجيد آيه 83 سوره آل عمران مى فرمايد:« وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً» همه تسليم اوامر تكوينى او مى باشند و« إِنَّما أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَيْاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»( سوره يس، آيه 82) كليه امور، طبق قضا و قدر او جارى است. اين ولايت، همه را زير پوشش خود گرفته و كسى نيست كه بتواند از آن سرباز زند كه از جمله مظاهر و موارد ظهور اين ولايت، اختيار داشتن بندگان است، كه انسان نمى تواند اختيار نداشته باشد، چون داشتن اختيار، امرى از امور تكوينى است كه انسان را در آن اختيار نيست، و او مختار است، چه بخواهد و چه نخواهد. اينكه مى گوييم همه تحت ولايت مطلقه او هستند، مقصود اين ولايت است؛ و امّا آن ولايتى كه در آيه« اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا ...» مراد است، على الظاهر ولايت و تصرّف در امور اختيارى عبد است كه به صورت هدايت و توفيق و وحى و دعوت انبيا و امر و نهى و تكليفات الهى و عنايات غيبى نسبت به مؤمنين و كسانى كه زمينه قبول و پذيرفتن اين ولايت را دارند، محقق مى شود و نظير ولايت موالى بر عبيد، كه با قبول اوامر و نواهى آنها تحقق مى يابد و عبد تحت نفوذ و تأثير اوامر آنها، در عين اختيار خود عمل مى نمايد.

در اينجا

گاه ولايت، اثرش در عبد به حدّى مى رسد كه عبد سر تا پايش اطاعت و تجسم مراد مولى مى شود، و حديث قدسى معروف:« كنت سمعه الّذي يسمع به و بصره الّذي يبصر به و لسانه الّذي ينطق به و يده الّتي يبطش بها» در حقش صادق مى شود و قلبش مصداق« ان القلوب بين اصبعين من اصابع اللَّه يقلّبها كيف شاء»( سفينة البحار، ج 2، ص 295) مى گردد و دواعى او همه الهى مى شود و عامل مشيّة اللَّه مى گردد.

در برابر اين ولايت، ولايت شيطان و طاغوت و دعوت ها و اضلالات ابليسى است، كه آن نيز در محدوده امور اختيارى بشر و به اختيار او انجام مى پذيرد، و مراتب مختلف دارد. تا آنجا كه« أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَيهُ»( سوره جاثيه، آيه 23) و« خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»( سوره بقره، آيه 7) و« لَهُمْ قُلُوبٌ لَايَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَايُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذَانٌ لَايَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كالأْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»( سوره اعراف، آيه 179) در حقّ او صادق مى شود تا حدّى كه شيطان نيز به او مى گويد:« إِنّى بَرِى ءٌ مِنكَ» و همه زمينه هاى خير و قبول حقّ، در او بى اثر شده، حامل اراده طاغوت و در ولايت كامل شيطان قرار مى گيرد.

[113] ( 1). سوره بقره، آيه 136.

[114] ( 1). سوره مؤمنون، آيه 52.

[115] ( 1). تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص 142.

[116] ( 1). سوره بقره، آيه 133.

[117] ( 1). سوره آل عمران، آيه 85.

[118] ( 2). سوره آل عمران، آيه 19.

[119] ( 3). سوره نساء، آيه 65.

[120] ( 4). سوره احزاب، آيه 36.

[121] ( 1). سوره لقمان، آيه 22.

[122] ( 2). سوره فصلت،

آيه 33.

[123] ( 3). سوره حجرات، آيه 13.

[124] ( 1). الدر المنثور، ج 6، ص 11.

[125] ( 1). سوره بقره، آيه 124.

[126] ( 2). سوره ص، آيه 26.

[127] ( 3). در بيان اين مطلب، رجوع شود به تعليقه 1.

[128] ( 1). ترجمه و آدرس آيه در اوّل گفتار اوّل گذشت.

[129] ( 2). ولايت فقيه در عصر غيبت براى فقيه، مثل ولايت پدر بر فرزند صغيرش نيست كه بالاصاله جعل شده و عصر حضور و غيبت در آن تفاوت نداشته باشد، بلكه ولايت فقيه بنابر بعض مبانى، آنانكه قائل به آن در عصر غيبت مى باشند، نظير اذن ها و ولايت هايى است كه از جانب امام، در عصر حضور، به اشخاص معين داده مى شد، با اين تفاوت كه در عصر غيبت به طور عام، و به كسانى كه معنون به عنوان فقيه و عارف به حلال و حرام شرع باشند، عطا شده است. بنابراين ولايت جدّ پدرى و پدر بر فرزند صغير، قابل عزل و تغيير نيست، به خلاف ولايت و نيابت خاصّ كه هر وقت امام بخواهد، شخص منصوب را معزول و ديگرى را به جاى او نصب مى نمايد، و به خلاف ولايت عامّه فقها كه در هنگام ظهور و حضور خود به خود منتفى مى شود.

[130] ( 1). رجوع كنيد به تعليقه 2.

[131] ( 1). قابل توجّه است، آنانكه اين روش هاى حكومت را براى فريب توده ها، مطرح مى كنند و بابوق و كرنا آن را تبليغ مى نمايند، هرگز به توده هاى روستايى و مستضعف اجازه نمى دهند كه جز در خطى كه بالاها، به اصطلاح رهبران حزب، تعيين مى نمايند، شورايى تشكيل دهند و مثل يك انسان آزاد و حيوان زبان بسته،

نظرى اظهار نمايند. اگر در شكل ظاهر از شوراى روستايى به شوراى بخش و شهر و استان و كشور مى رسند، در واقع از بالا به پايين است و ديكتاتورى« پرولتاريا» به مراتب از ديكتاتورى هاى استبدادى قرون وسطى بدتر، و از جهت كوبيدن كرامت و شرف و حقوق و آزادى انسان خطرناك تر است. سال ها است و بلكه متجاوز از نيم قرن است، كه محرومان و مستضعفان جهان و ملل به اصطلاح عقب مانده را با الفاظى مثل دموكراسى و حكومت مردم بر مردم و حقوق بشر، و صلح و همزيستى مسالمت آميز، و مبارزه با استثمار و عدالت اجتماعى و آزادى عقيده و نظام به اصطلاح شورايى فريب داده و هر يك از دو ابر ستمگر شرق و غرب، تحت يكى از اين عناوين، استعمار و استكبار، خود را در مناطق مختلف توجيه كرده، دنيا را غارت نموده، مردم محروم و شرافت و حقوق انسانى آنها را در مثل فلسطين و قدس عزيز، افغانستان و لهستان و اريتره و فيليپين و عراق و سودان و اردن و غيره فداى مطامع پليد و توسعه طلبى هاى خود مى نمايند.

[132] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 37.

[133] ( 2). رجوع شود به تعليقه 3.

[134] ( 3). سوره كهف، آيه 110.

[135] ( 1). المجازات النبوية، حديث 359، ص 442.

[136] ( 2). سوره مائده، آيه 3.

[137] ( 3). سوره شعراء، آيه 214.

[138] ( 1). منتخب الاثر، ص 101.

[139] ( 2). مراجعه شود به تفسير صافى و نور الثقلين، تفسير آيه 28 و 29 سوره سجده و آيه 13 سوره صف.

[140] ( 3). رجوع شود به تعليقه 4.

[141] ( 1). سوره اعراف، آيه 96.

[142] ( 2).

سوره آل عمران، آيه 83.

[143] ( 1). منتخب الاثر، ص 471،( به نقل از المحجة).

[144] ( 2). سوره حج، آيه 41.

[145] ( 1). منتخب الاثر، ص 470،( به نقل از المحجة) و ينابيع المودة، ص 425.

[146] ( 2). ينابيع المودة، قندوزى حنفى، ص 421.

[147] ( 3). سوره توبه، آيه 33.

[148] ( 1). مجمع البيان، تفسير سوره صف؛ قندوزى حنفى نيز در ينابيع المودة، ص 423، نظير اين حديث را روايت كرده است.

[149] ( 2). المجازات النبويه، حديث 337، ص 419.

[150] ( 1). سوره انبياء، آيه 73.

[151] ( 1). سوره قصص، آيه 51.

[152] ( 2). سوره احزاب، آيه 6.

[153] ( 3). سوره مائده، آيه 55.

[154] ( 1). سوره بقره، آيه 124.

[155] ( 2). سوره بقره، آيه 30.

[156] ( 3). سوره ص، آيه 26.

[157] ( 1). سوره فرقان، آيه 74.

[158] ( 1). سوره اسراء، آيه 16.

[159] ( 1). المعجم المفهرس، ج 5، ص 450.

[160] ( 2). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 82.

[161] ( 1). سوره سجده، آيه 29.

[162] ( 2). سوره انعام، آيه 158.

[163] ( 1). سوره نمل، آيه 14.

[164] ( 1). رساله« المسائل الخمسون» فخر رازى، مسأله 47. اين رساله در ضمن كتابى به نام« مجموعة الرسائل» در مصر در 1328 هجرى در مطبعه علمى كردستان چاپ شده و اين حديث در صفحه 484 اين كتاب است.

[165] ( 1). روايات در اين معنى بسيار و متواتر است، از جمله از حضرت امام زين العابدين عليه السلام روايت شده است كه فرمود:« لو أنّ رجلًا عمر ما عمر نوح في قومه ألف سنة إلّاخمسين عاماً يصوم النهار ويقوم الليل في ذلك الموضع( يعنى بين الركن و المقام) ثمّ

لقى اللَّه بغير ولايتنا، لم ينفعه ذلك شيئاً؛ اگر شخصى به قدر آنچه نوح در قوم خود عمر كرد( نهصد و پنجاه سال) عمر نمايد و روزها را روزه بگيرد و شب ها را در بين ركن و مقام به نماز و عبادت بايستد و خدا را ملاقات كند بدون ولايت ما، اين اعمال چيزى را به او نفع نخواهد داد».

و از جمله حديثى است كه اخطب خوارزم در مناقب و ابن حجر در لسان الميزان و علّامه حلّى رضوان اللَّه عليه در منهاج الكرامة، در ششمين دليلى كه بر وجوب پيروى از مذهب اماميه فرموده است، از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود:« يا على! اگر بنده اى بندگى خدا را بنمايد مثل آنچه نوح در قومش بود و براى او مثل كوه احد طلا باشد و در راه خدا انفاق نمايد، و عمرش طولانى شود تا هزار حج پياده به جا آورد و سپس بين صفا و مروه مظلوم كشته شود، اگر ولايت تو را نداشته باشد، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد و داخل آن نخواهد شد».

از اين گونه روايات بسيار است كه در اينجا در مقام نقل آنها و شرح و تفسير مضامين آنها به نحوى كه استبعاد نواصب و دشمنان اهل بيت عليهم السلام و كسانى كه كمتر با اين احاديث آشنايى دارند، مرتفع شود، نيستيم. اجمالًا از اين روايات، اهمّيت امر ولايت در اسلام معلوم مى شود و اگر كسى بخواهد به فيض مطالعه اين روايات نايل شود، مى تواند هفتاد و يك روايت از آنها را در كتاب امامت( بحار الانوار جلد 27) مطالعه نمايد.

اينجا مناسب است

براى روشن شدن قلوب دوستان و شيعيان اهل بيت عليهم السلام ابياتى را از استاد الكل خواجه طوسى- عليه الرحمة- كه مضمون اين روايات است يادآور شويم:

لو أنّ عبداً أتى بالصالحات غداًوودّ كلّ نبىّ مرسل وولىّ

وصام ما صام صوّام بلا ملل وقام ما قام قوّام بلا كسل

وحجّ كم حجّة للَّه واجبةوطاف بالمبيت طاف غير منتحل

وعاش في الناس آلافاً مؤلّفةعار من الذنب معصوماً من الزلل

ما كان في الحشر يوم البعث منتفعاًإلّا بحبّ أميرالمؤمنين علىّ به تمام اين ابيات در روضات الجنات مراجعه شود.

[166] ( 1). مرحوم دانشمند معاصر شعرانى در توصيف و بيان عظمت مقام علمى علّامه حلّى، كلامى لطيف دارد و مى گويد: به راستى بايد گفت: پس از ائمه معصومين عليهم السلام در شيعه عالمى به بزرگى او نيامده؛ بلكه در ميان اهل سنّت نيز مانند او نمى شناسيم. امام فخر رازى با اينكه در احاطه به علوم ضرب المثل كم نظير بوده و چنان كه گفته اند:

گر كسى از علم با تمكين بدى فخر رازى رازدار اين بدى امّا وقتى علّامه حلّى را با او قياس كنيم وسعت علم او بسيار از فخر رازى بيشتر است، با اين مزيّت كه علّامه به دقّت حقايق هر علم را يافته و امّا فخر رازى الفاظ و اصطلاحات را حفظ كرده و در معنى مردّد مانده و تشكيك كرده است. علّامه را در فقه بايد با سيّد مرتضى و شيخ طوسى قياس كرده و در حكمت با خواجه نصير الدين طوسى و در رياضى همتاى ابوريحان بيرونى شمرد، و در تحقيق عقلى و تنبّه، قرين ارسطو و در هر فن، قرين بزرگ ترين مرد آن فنّ. پس بى شبهه بزرگ ترين علماى اسلام از

سنّى و شيعه است، گرچه در فقه تبرّز داشت، امّا استادى او در هيچ فن كمتر از فقه نبود، و يكى از افتخارات عرب و شرف امّت اسلام است.

[167] ( 1). سوره روم، آيه 7.

[168] ( 1). مبانى عقيدتى و ايدئولوژى بر دو نوع مى باشد: مبانى مثبت و ايمانى، و مبانى منفى و سلبى. و به عبارت ديگر: ايدئولوژى معنوى و ايدئولوژى مادّى.

ايدئولوژى هاى مادّى سلبى، همه چيز عين عالم مادّى است و ماوراى آن چيزى نيست و هرچه هست مظاهر مادّه و تغييرات و تبادلاتى است كه در آن ظاهر مى شود. اين گونه ايدئولوژى، جز نفى و سلب مفهومى ندارد؛ زيرا جهان ماده و مظاهر مختلف و تغييراتى كه در آن ظاهر مى شود، قابل انكار نيست. و وجود عالم مادى در مقابل قائلين به عالم غيب ايدئولوژى نيست؛ بلكه ايدئولوژى يك فرد مادّى اين است كه هرچه هست همين ماده است و ماوراء آن چيز ديگر نيست، و همين است كه مادّى نمى تواند آن را اثبات كند و نمى تواند به عنوان ايدئولوژى آن را عرضه بدارد. وجود جهانى مادى ثابت است و كسى را در آن حرفى نيست و در نفى و اثبات آن اختلافى نمى باشد كه قائل به وجود آن، آن را ايدئولوژى خود بداند.

آنچه مورد اختلاف است انحصار عالم وجود و هستى به عالم ماده و نفى عالم غيب است كه مادّى بر آن اصرار دارد و موحد و خداپرست آن را ردّ مى كند و به عالم غيب نيز معتقد است.

بنابراين اوّلًا: ايدئولوژى مادّى كه انكار عالم غيب باشد، قابل اثبات نيست تا بتوان آن را زيربنا قرار داد و بر اساس آن نظام و

قانون پيشنهاد كرد.

ثانياً: نفى و سلب چون چيزى نيست، بر فرض اثبات هم زيربنا نمى شود، و اگر بگويند: زيربنا عقيده به انحصار وجود به عالم مادّى است، مى گوييم: اين عقيده در انسان هيچ گونه تعهدى نمى آورد و براى خود عالم مادّى به اين تفسير احترامى نمى توان ثابت كرد تا چه رسد براى عقيده به آن.

[169] ( 1). اگر انسان شرافت مندى بخواهد عليه اين نظام ها ادّعانامه صادر كند، بايد كتاب ها بنويسد و سرانجام بگويد: صد آفرين به عالم حيوانات درنده و شهوت ران!!

همين امروز( دهم رمضان 1402) راديو بى بى سى اطّلاع داد كه عدّه اى از نمايندگان كنگره آمريكا به اعتياد و آميزش با جوان هايى كه به عنوان نامه رسان و شغل هاى ديگر در ارتباط بوده اند، متهم شده اند. اين نمايندگان بزرگ ترين مجمع سياسى جهان كه در تعيين سياست هاى جهان و نظام فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى آمريكا مؤثرند و جريان هاى استعمار آمريكا و جنايات آن را رهبرى مى نمايند و به قدرت تكنيك و صنعت افتخار مى كنند، اين جوان ها را فريب داده و به وعده ترفيع مقام و رتبه در منجلاب فساد وارد مى نمايند. از اين گونه خبرها از غرب و شرق متمدّن و مترقّى بسيار شنيده و مى شنويم. آلبرت ماشه رهبر كمونيست هاى فرانسه سال ها است كه با زن قانونى فرد ديگرى زندگى مى كند و از آن زن دو فرزند هم دارد.

نظام هاى كنونى، نظام هايى است كه امثال ريگان و برژنف و ميتران و تاچر از آنها سر در مى آورند و جنايات فلسطين و لبنان و افغانستان و نقاط ديگر را براى توسعه طلبى و استثمار انسان هايى كه قيمت يك فردشان در انسانيت از تمام استعمارگران آمريكا و كمونيست هاى روسيه بيشتر است،

مرتكب مى شوند و همه اين جنايات را تجدّد و ترقّى گفته و به اسم صلح و همزيستى مرتكب مى شوند.

[170] ( 1). منظور انقلاب هاى قبل از دهه پنجاه و سوسياليستى و يا به ظاهر دموكراسى بوده است.

[171] ( 2). سوره مائده، آيه 3.

[172] ( 3). سوره نساء، آيه 59.

[173] ( 1). سوره بقره، آيه 257.

[174] ( 1). نهج البلاغه، حكمت 139.

[175] ( 2). سوره بقره، آيه 30.

[176] ( 3). سوره ص، آيه 26.

[177] ( 4). سوره بقره، آيه 124.

[178] ( 1). راجع به جريان عجيب سقيفه، به كتاب" السقيفه" علّامه كبير مرحوم شيخ محمّدرضا مظفر- جزاه اللَّه عن الاسلام خير الجزاء- مراجعه شود.

[179] ( 2). و بعد هم او را كشتند و قتلش را به اجنّه نسبت دادند.

[180] ( 1). مرحوم استاد آيت اللَّه آقاى سيّد محمّدتقى خوانسارى قدس سره كه در قدس و تقوى و غيرت اسلامى و فداكارى در راه دين و دفاع از حريم اسلام كم نظير بود، نقل مى فرمود: در سفر حج بيت اللَّه الحرام با شيخ حسن بناء در مدينه طيبه يا مكه معظمه( ترديد از اين جانب است) مجالس متعددى ديدار و بحث داشتم و بالاخره در مسجد مدينه يا مسجد الحرام( باز هم ترديد از حقير است) شيخ حسن بناء سخنرانى كرد و در آن از شيعه دفاع نمود تا به عقيده آنها در موضوع خلافت و ابوبكر رسيد گفت: كانت هذه عقيدة فاطمة. مقصودش اين بوده كه اين عقيده شيعه برغصب خلافت، عقيده اى نيست كه كسى بتواند آنها را بر آن مؤاخذه كند؛ زيرا عقيده فاطمه زهرا عليها السلام است.

[181] ( 1). سوره نجم، آيه 3 و 4.

[182] ( 2).

تفصيل و جريان كامل اين واقعه را در كتب تاريخ مثل تاريخ ابن اثير مطالعه نماييد.

[183] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 3.

[184] ( 1). سوره انبياء، آيه 73.

[185] ( 1). سوره قصص، آيه 83.

[186] ( 1). علّامه حلّى در باب حادى عشر( بحث امامت) مى فرمايد:« الامامة رياسة عامه في امور الدين و الدنيا لشخص من الاشخاص نيابة عن النبى». و فاضل مقداد در« الوامع الالهية» بحث امامت( ص 254) فرموده است:« رياسة عامة في الدين و الدنيا لشخص انسانى خلافة عن النبى».

البته اين دو تعريف- خصوصاً تعريف دوم- ممكن است بنا به مذهب عامّه نيز قابل توجيه باشد كه بگويند: در خلافت شرط نيست شخصى كه خليفه شده است از جانب كسى كه خليفه او شده است برگزيده شده باشد؛ بلكه خلافت جانشينى است و همين قدر كه شخصى به جاى ديگرى بنشيند، خليفه و جانشين او خواهد بود. بنابراين بگويند: در خلافت از نبىّ لازم نيست كه خود پيغمبر كسى را جانشين خود قرار دهد؛ بلكه ديگران هم اگر كسى را به جانشينى او منصوب كردند يا شخصى به قهر و غلبه به جاى او نشست جانشين و خليفه او خواهد بود.

اگر عامّه( اهل سنّت) چنين بگويند، جوابش اين است كه: اين يك معناى خلاف ظاهرى است كه عرف پسند نيست. در نيابت و خلافت صريح لفظ است و به فرض اينكه لغت خليفه و نايب هم بر كسى كه به جاى غير و به نيابت غير، متصدّى كار او شده باشد؛ ولى از جانب او خليفه و نايب نشده باشد، اطلاق شود. امامت و رياست عامه بر امور دين و دنياى مردم منصبى است

الهى و بايد صاحب آن از سوى خدا منصوب و برگزيده شود و از اين تعريف كه به واسطه نبىّ و نصّ او مى باشد، با واقعيت و حقيقت امر امامت مطابق است و مثل دو تعريف ديگر، تعريف به اعم نمى باشد، هرچند به نظر ما در آن دو تعريف نيز همين واقعيت مراد است و عرفاً و لغتاً تعريف به اعم نيست.

[187] ( 1). سوره ص، آيه 26.

[188] ( 2). سوره مائده، آيه 67.

[189] ( 1). سوره مائده، آيه 3.

[190] ( 2). سوره مائده، آيه 55.

[191] ( 3). سوره معارج، آيه 1.

[192] ( 1). تفصيل و متن اين معجزه را مى توانيد در كتاب هايى مثل منهاج الكرامه و شواهد التنزيل و الغدير و كتاب هاى تفسير ملاحظه نماييد.( تفسير صافى، ج 1، ص 633).

[193] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 172.

[194] ( 1). سوره يونس، آيه 35.

[195] ( 1). سوره فاطر، آيه 19 و 21.

[196] ( 2). سوره زمر، آيه 9.

[197] ( 1). از اصحاب معروف حضرت صادق و حضرت كاظم عليهما السلام بوده است كه وفاتش بر حسب نقل بعضى در سال 199 هجرى اتفاق افتاده و شرح حالش در كتاب هاى رجال مفصلًا ذكر شده است.

[198] ( 2). از علماى مشهور اهل سنّت است كه به سال 144 هجرى درگذشته است. شرح حالش را در كتاب هاى رجال و تراجم مثل« تهذيب التهذيب» ابن حجر و« الجرح و التعديل» رازى و« وفيّات الاعيان» ابن خلكان ببينيد.

[199] ( 1). متن اين بحث شيرين و منطقى را در كتاب علل الشرايع، ب 152، ص 195، ج 1، ملاحظه فرماييد. اين مباحثه را هشام در محضر امام جعفر صادق عليه

السلام نقل كرد و جمعى از علماى بزرگ اصحاب آن حضرت مثل حمران بن اعين و مؤمن الطاق و هشام بن سالم نيز حضور داشتند، و مخفى نماند احتجاجات ائمه عليهم السلام و اصحاب و شاگردان آن بزرگواران و علماى عالى قدر مانند شيخ مفيد رضى الله عنه پيرامون امامت بسيار است. علاقمندان مى توانند اين احتجاجات را در بحارالانوار و ساير كتاب هاى مربوط به اين موضوع مطالعه نمايند.

[200] ( 1). سوره نساء، آيه 59.

[201] ( 1). منتخب الاشراف، ج 1، باب 8، حديث 4.

[202] ( 2). محجة البيضاء، ج 2، ص 250، آداب تلاوة القرآن.

[203] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 156.

[204] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 152.

[205] ( 1). بحارالانوار، ج 5، ص 312، ب 15، ح 1؛ علل الشرايع، ج 1، ص 9.

[206] ( 1). بحار الانوار، ج 23، ص 83. و در ص 93، اين بيان را به طور وافى از كراجكى نيز نقل فرموده است.

[207] ( 2). توحيد صدوق، طبع جديد، ص 290.

[208] ( 1). كافى، ج 1، ص 207.

[209] ( 1). سوره صافات، آيه 102.

[210] ( 1). بعضى اصطلاحاً معجزه را بر خرق عادتى كه از پيغمبر در مقام تحدّى و هنگامى كه قوم، طلب آيت و علامت بر راستى و صدق مدعى پيغمبرى بخواهند، اطلاق مى نمايند و به خوارق عاداتى كه از پيغمبر پيش از مبعوث شدن به دعوت صادر شود، هرچند دليل بر نبوّت او شمرده مى شود،" ارهاص و ارهاصات" مى گويند و خوارق عادات صادر از ائمه عليهم السلام را معجزه اطلاق مى نمايند، و خوارق عادات صادر از ديگران را" كرامت" مى گويند.

[211] ( 1). علل الشرايع،

ج 1، ص 122، باب 100.

[212] ( 1). كافى، ج 1، ص 66، باب« انه لا يعرف الّا به».

[213] ( 1). كافى، ج 1، ص 86.

[214] ( 2). از گنج دانش مرحوم پدرم آيت اللَّه آقاى آخوند ملا محمّد جواد صافى عليه رحمة اللَّه و رضوانه.

[215] ( 1). سوره حديد، آيه 25.

[216] ( 2). سوره اعراف، آيه 157.

[217] ( 3). سوره صف، آيه 6.

[218] ( 1). سوره بقره، آيه 146.

[219] ( 1). در اين موضوع به كتاب هايى مثل انيس الاعلام و سيف الامه و به نوشته اى از نويسنده به نام« اصالت مهدويت» و به طور مستقيم به خود كتب عهد عتيق و جديد رجوع شود.

[220] ( 1). در قرآن مجيد كلمه« امامت» نيست، امّا« امام» به صورت مفرد و جمع آن« ائمه» در دوازده مورد آمده است.

[221] ( 2). در مورد فرقه ناجيه كه در حديث مشهور آمده است شيعه اثنى عشرى مى باشند، به رساله« حول حديث الافتراق» تأليف نگارنده و كتاب هاى ديگر رجوع شود.

[222] ( 1). سوره نساء، آيه 59.

[223] ( 1). رجوع شود به تعليقه 1 در پايان كتاب.

[224] ( 1). آنچه در اينجا از اوصاف امام نوشته شد، اقتباس از قرآن مجيد و اخبار معتبر و نهج البلاغه است.

[225] ( 1). بنا به نقل از سالنامه 1978 انستيتوى بين المللى« پژوهش براى صلح» در استكهلم.

[226] ( 1). سوره بقره، آيه 124.

[227] ( 2). سوره ص، آيه 26.

[228] ( 1). سوره سجده، آيه 24.

[229] ( 2). رجوع شود به تعليقه 2.

[230] ( 3). سوره كهف، آيه 110.

[231] ( 1). سوره حج، آيه 41.

[232] ( 1). سوره بقره، آيه 124.

[233] ( 1). سوره بقره، آيه

124.

[234] ( 1). در سفينه، از سويد بن غفله روايت كرده است كه گفت: بعد از اينكه مسند خلافت به ظاهر نيز به وجود على عليه السلام زينت يافت و بيعت به آن حضرت انجام گرفت، حضور او شرفياب شدم. روى حصير كوچكى نشسته بود و در خانه چيز ديگرى( از اشيا و اثاث و لوازم) نبود. عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! بيت المال در دست تو است و در خانه تو، چيزى كه خانه به آن نياز دارد نمى بينم؟ فرمود: پسر غفله! خردمند در خانه اى كه از آن منتقل خواهد شد، اطاقى براى خود فراهم نمى كند. ما را خانه امنى است كه بهترين كالاهايمان را به سوى آن فرستاده ايم و خودمان نيز، پس از اندك زمانى به آنجا مى رويم.

[235] ( 2). رجوع شود به تعليقه 3.

[236] ( 1). در اينجا با اينكه او بيمار بود، كسى مانع از وصيت او نشد و« حسبنا كتاب اللَّه» نگفت؛ بلكه پيش از آنكه بگويد، چون بيهوش بود، عثمان از پيش خود اسم عمر را نوشت و من نمى دانم ابوبكر به هوش آمد يا نه. آنها مى گويند به هوش آمد، عثمان گفت: من عمر را نوشتم او هم تصديق كرد.

[237] ( 1). سوره قصص، آيه 5.

[238] ( 2). سوره قصص، آيه 6.

[239] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، بخش حكم، رقم 147( در ترجمه فيض الاسلام، رقم 139).

[240] ( 2). رجوع شود به تعليقه 4.

[241] ( 1). سوره آل عمران، آيه 159.

[242] ( 2). سوره شورى، آيه 38.

[243] ( 3). معادل اين مثل در فارسى عبارت:« در به تو مى گويم، ديوار تو بشنو» است.

[244] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[245]

( 2). حديث معروف نبوى، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 313، باب القديد.

[246] ( 1). سوره حجرات، آيه 13.

[247] ( 2). نهج البلاغه، صبحى صالح، بخش حكم، رقم 165.

[248] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، بخش حكم، رقم 321( شرح ابن ميثم، ج 5، ص 402).

[249] ( 1). سوره كهف، آيه 110.

[250] ( 2). در موضوع علم غيب، به كتاب« فروغ ولايت» نوشته نگارنده و كتاب هاى ديگر مراجعه شود.

[251] ( 1). تفسير صافى، سوره بقره، ذيل آيه« ذلك الكتاب ...».

[252] ( 1). سوره انبياء، آيه 23.

[253] ( 1). سوره ملك، آيه 3.

[254] ( 2). سوره انعام، آيه 124.

[255] ( 1). مجمع البيان، طبرسى، ابتداى تفسير سوره هود.

[256] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه دوم.

[257] ( 1). نهج البلاغه، بخش نامه ها، رقم 28.

[258] ( 2). اصول كافى، ج 2، ص 8، رقم 1؛ اصول كافى، ترجمه مصطفوى، ج 3، ص 16.

[259] ( 1). سوره مائده، آيه 67.

[260] ( 1). بعضى از علماى اهل سنّت پيرامون اين احاديث به خصوص كتاب نوشته اند، مثل محمّدمعين سندى كه كتابى دارد به نام:« مواهب سيّد البشر في الائمة الاثنى عشر».

[261] ( 1). ترجمه اين دانشمند در تاريخ بغداد مذكور است.

[262] ( 1). سوره آل عمران، آيه 33 و 34.

[263] ( 2). سوره آل عمران، آيه 42.

[264] ( 3). سوره هود، آيه 73.

[265] ( 4). سوره بقره، آيه 122.

[266] ( 5). سوره اعراف، آيه 144.

[267] ( 6). سوره فاطر، آيه 32؛ چنان كه يعقوبى در تاريخ خود نقل مى كند: منصور دوانيقى با اينكه سياست حكومتش، كوبيدن شيعيان و انكار فضايل اهل بيت عليهم السلام بود، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را مصداق

اين آيه مى دانست.

[268] ( 1). سوره بقره، آيه 253.

[269] ( 2). سوره اسراء، آيه 55.

[270] ( 3). سوره نساء، آيه 54.

[271] ( 4). سوره نساء، آيه 113.

[272] ( 5). سوره احزاب، آيه 33؛ راجع به اينكه اراده در اين تكوينى است و به فرض آنكه تشريعى باشد، نيز دليل بر عصمت و طهارت اهل بيت عليهم السلام است، اين جانب را تحقيق و بيانى است كه در كلمات ديگر به آن برنخورده ام، اين بيان كه علمى و دقيق است، تمام شبهه هاى معاندين را باطل مى سازد.

[273] ( 1). سوره انعام، آيه 84.

[274] ( 2). سوره انعام، آيه 87.

[275] ( 1). پيرامون اين بحث و بحث هاى مناسب آن، به كتاب هاى« پاسخ به ده پرسش» و« عقيده نجات بخش» نگارش نويسنده مراجعه شود.

[276] ( 1). صحاح شش گانه عبارتند از: صحيح بخارى، صحيح مسلم، صحيح نسائى، صحيح ابى داود، صحيح ابن ماجه، و صحيح ترمذى كه به اين چهارتاى اخير« سنن» هم مى گويند.

[277] ( 1). براى اطّلاع مختصر از كتاب هايى كه در اين موضوع نوشته شده و نام صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله و علماى محدثينى كه اين احاديث را روايت كرده اند، رجوع شود به« نويد امن و امان» تأليف نگارنده و مقدمه كتاب شريف نجم ثاقب.

[278] ( 1). متأسفانه برخى از علماى هيأت و طبيعت در گذشته و حال گرفتار اين خطا بوده اند كه فرضيه ها و حدس هاى غير قطعى را مسلّم گرفته و بر اساس آن فرض ها و حدس ها، كه اسم عِلم به آنها داده و بلكه علم را به آنها منحصر شمرده اند، حقايق مهم را كه از حيطه آن فرضيه ها خارج يا منافى با آنها بود، رد

كرده اند، امّا قرآن در سوره يوسف، آيه 76 مى فرمايد:« وَفَوْقَ كُلّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ».

[279] ( 1). به كتاب« نويد امن و امان» و« پرتوى از عظمت حسين عليه السلام» نوشته نگارنده رجوع شود.

[280] ( 1). مراجعه شود به« ما يقال عن الاسلام» و« الاسلام و الجماعة المتحدة» و« القيادة الاسلامية في الفلسفة و التشريع».

[281] ( 1). سوره مؤمن، آيه 60.

[282] ( 1). اگر بعضى گمان كنند ملل به اصطلاح پيشرفته عصر ما، از خرافات و انديشه هاى بى اصل و باورهايى كه حاكى از عدم رشد و عليل بودن قواى فكرى است، آزاد شده اند، اشتباه مى نمايند. آنها با همه ادّعاهايى كه دارند، چنان گرفتار خرافات هستند كه واقعاً عجيب است. آمارهايى كه گاهى در مجلّات و روزنامه ها مى خوانيم، معلوم مى سازد كه اين صاحب اختيار آن جوامع انسانى محروم، در هر رشته از مظاهر زندگى تا چه حدّ گرفتار خرافات و روش هاى ناپسند هستند كه اگر يك صدم آن از يك جامعه شرقى ظاهر شود، از هر سو چماق ارتجاع و عقب ماندگى را بر سرش مى كوبند.

هم اكنون در كشورهاى غربى، مردم اعتقاد عجيبى به فالگيرها دارند كه متأسفانه غرب زدگى، بعضى جرايد ما را نيز مشوق آن ساخته است. تنها فرانسه طبق يك خبر رسمى( روزنامه اطلاعات، شماره 11460) در يك سال، بيش از سيصد ميليارد فرانك به فالگيرها پرداخته است. در ساير رشته ها نيز زندگى اين جوامع، پُر است از تضادّ و ضعف قواى عقلانى و اعمال خلاف شرف و فضيلت. باز در همين روزنامه( اطلاعات، شماره 13823، ص 6) مقاله" در قلب آمريكاى متمدّن" را بخوانيد تا از انحطاط قواى فكرى و معنوى به اصطلاح پيشرفته و مافوق بشر

مطّلع شويد.

[283] ( 1). در كتاب« عالى ترين مكتب تربيت و اخلاق، يا ماه مبارك رمضان» اثر نگارنده به طوراختصار پيرامون دعا و برنامه هاى ماه مبارك مطالبى كه با اين بحث ارتباط دارد، نوشته شده است.

[284] ( 1). وافى، ج 9، ب 22، ص 28.

[285] ( 1). سدير صيرفى از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام است كه« كشّى» در رجال خود، ص 138، طبع بمبئى حديث معتبرى روايت كرده است كه بر بلندى پايه او دلالت دارد.

[286] ( 1). در موضوع طول عمر و فلسفه غيبت آن حضرت رجوع شود به دو كتاب از نگارنده« منتخب الاثر» باب 26 و 27 و 28 و 29 و 30 از فصل دوم و« نويد امن و امان» بخش دوم، ص 145- 206 و بخش سوم ص 207- 291.

[287] ( 2). رجوع شود به كتاب هاى« كمال الدين» ص 352- 357 و« غيبت شيخ طوسى» ص 104- 108 و ترجمه بحارالانوار، ج 13، ص 166- 170.

[288] ( 1). مى گردانم نگاهم را در خانه، پس نمى بينم صورت دوستانى را كه مى خواهم.

[289] ( 2). نكته اى كه در اينجا يادآورى آن مناسب است، اين است كه: يكى از بيمارى هاى خطرناك و مسرى، بيمارى ترديد و شك پذيرى در مسائل دينى و مذهبى است. مانند آنكه يك آمادگى و گرايشى به اين پذيرش فراهم شده باشد، شبهه ها، شك ها و مغلطه كارى ها را بدون تحقيق و بررسى كامل مى پذيرند و به عكس در مسايل عصر و علمى و اجتماعى و تربيتى و آنچه به دروغ، تجدّد و ترقّى و محصول دنياى مادّى و ماشينى و اجتماعات غربى و شكستن سدّهاى اخلاقى است، زودپذيرى و زودباورى

رايج شده و حتى خرافات را به جاى حقايق مى پذيرند، و رفتارهاى ننگين و كردار زشت و ناپسند بيگانگان را به جاى آداب حسنه بر مى گزينند و با افتخار و بى چون و چرا از آنها تقليد مى كنند.

در سنّت هاى دينى و دستورات اسلامى تا مى توانند خرده گيرى هاى ناهنجار و بى معنى مى نمايند و از فلسفه و فايده آنها مى پرسند؛ ولى عادات و آداب اجانب را در لباس و خوراك و مو و سبيل و امور اجتماعى و خانوادگى و فرهنگى ندانسته و بدون اينكه فايده اى از آن در نظر بگيرند، سرمشق خود قرار داده و بلكه غالباً با علم به ضرر، از بيگانگان پيروى مى كنند.

در احاديثى كه در كتاب هاى معتبر روايت شده و مردان خبير و اهل فن و اطّلاع به آن اعتماد كرده اند شبهه مى كنند و نمى پذيرند درحالى كه خبرهاى مؤسسات خبرسازى و شايعه پردازى را با وجود هزار علّت و احتمال جعل و دروغ، قبول مى كنند.

بديهى است اين حال ناشى از ضعف اخلاق و جهل و غفلت و خودباختگى و تسليم كوركورانه افكار و عادات بيگانگان بودن است.

پاره اى هم پيدا شده اند كه با القاى شبهه و استهزا و مسخره كردن آداب دينى يا خوددارى از انجام وظايف اسلامى، مى خواهند خود را در جمع روشنفكران وارد و اهل تحقيق و منطق معرفى نمايند.

اين روش در سطح هاى مختلف و پيرامون موضوعات متنوع ظاهر مى شود. از مسائل اصول دين و الهيّات و محرمات و مستحبات و مكروهات سخنى مى گويند و به طور تحقيرآميز و استفهام پرسش مى نمايند.

ما آنچه ديده ايم بيشتر اين افراد يا از صلاحيت علمى محروم و عامى و بى سوادند و يا اينكه مى خواهند با اين روش خود

را نوانديش معرفى كرده و در جمع برخى جوانان و كسانى كه با مسائل دينى آشنايى كامل ندارند و باور كردن بسيارى از حقايق برايشان دشوار است، جايى باز كنند و صاحب مكتبى شوند.

اينها بيشتر براى فريفتن و اغفال افراد خام و نپخته، حتى از الفاظ داغ و اصطلاحات و لغات انگليسى و فرانسه و اسامى مكتب هاى گوناگون نيز استفاده كرده و كسانى را كه غرب زده و عاشق الفاظ فرنگى مآبانه هستند، فريفته و در اشتباه مى اندازند؛ چون اگر ساده و بى پيرايه سخن بگويند، مقاصدى كه دارند آشكار شده و بيشتر مردم ملتفت مى شوند و كالاى آنها را نمى خرند. پس افكارشان در لابلاى الفاظ و لغات بيگانه يا اصطلاحات جديد مى گويند تا افراد غير وارد، گمان كنند سخن آنها مبتنى بر يك اساس مسلّم علمى جديد، و فلسفه پذيرفته شده تازه است.

به هر حال در عين حال كه معتقديم بايد باب بحث و نظر و پى جويى و تعقل و بررسى آزاد، به روى همه باز باشد و از اين جهت از كسى گله نمى كنيم؛ بلكه از آن استقبال كرده و آن را سبب تنوير افكار و روشن شدن حقايق و تجلّى هرچه بيشتر انوار معارف اسلام مى دانيم، به اين اشخاص نيز نصيحت مى كنيم كه آقايان! اشتباه كارى و تدليس و اظهار شك و ترديد، شبهه سازى و مسخره كردن حقايق و سست كردن عقايد عامّه از راه تمسخر و استهزا، و بيانات جسارت آميز و حمله به اين و آن، دشنام دادن و مردم را به هم بدگمان كردن و سرگردان نمودن و انديشه هاى سوء را رشد دادن، كار آسانى است. آنچه مشكل و دشوار است

و كار همه كس نيست مردم را بر يك اصول صحيح استوار داشتن، و متّحد كردن و از شبهه و شك خارج گردانيدن و به سوى يك مسير معقول و مقرون به خير و سعادت دنيا و آخرت راهنمايى كردن است كه فقط انبيا و اوليا و رجال الهى از عهده اين خدمت برآمده اند و حتى فلاسفه و حكما نيز در جنبه ايجابى و مثبت اين موضوع نتوانستند مقام سازنده و مؤثر داشته باشند.

آنان كه نقش مخرّب را بازى كرده و خواستند اين كاخ باعظمت و اين يگانه پناهگاهى را كه انبيا به امر خدا براى مردم ساختند خراب و ويران سازند، سرانجام جز ايجاد نابسامانى و بى مأخذى و بى مقصدى و لا مسلكى چه دردى را درمان كردند؟ و بر كجاى اين همه زخم هايى كه پيكر جامعه انسانيت از دست جهل و نادانى و فساد اخلاقى و تكبر و حسد و غرور و جاه پرستى برداشته، مرهمى گذاردند.

اگر در بيان اين نكته بيش از حدّ اين كتاب سخن طولانى شد، براى اين است كه معلوم باشد حقيقت جويى و تلاش براى بالا بردن سطح معرفت و بصيرت و روشن شدن اذهان و تحصيل يقين كامل تر و همچنين مجاهده براى جستن حقّ، يك مطلب است و شبهه سازى و مسخره كردن حقايق و اتّكا به غرور و دانستن يك سلسله الفاظ فريبنده و توخالى، مطلب ديگر است. آن كسانى كه رجال قهرمان آن ميدان مقدّس هستند، با افرادى كه در ميدان دوم خودنمايى مى كنند از زمين تا آسمان فرق دارند و نبايد آنها را با هم اشتباه كرد و شبهه سازى را حقيقت جويى شمرد.

اى بسا ابليس آدم رو كه

هست پس به هر دستى نبايد داد دست

اى بسا ابليس آدم وار زشت كه برد انسان به دوزخ نه بهشت [290] ( 1). در قسمت هايى كه عقلى خالص باشد فقط متن حديث ملاحظه مى شود؛ ولى درقسمت هايى كه دليل اثبات آن نقل باشد، سند حديث را هم بايد ملاحظه كرد.

[291] ( 1). بزوفر بفتحتين و سكون واو، و فتح فاء، ده بزرگى است از توابع قوسان در نزديكى واسطو بغداد، در كنار نهر موفقى در غربى دجله( معجم البلدان، ج 2، ص 166).

[292] ( 1). مرحوم استاد اعظم، زعيم اكبر، آيت اللَّه بروجردى قدس سره كه در علم رجال و حديث، و معرفت طبقات و تميز مشتركات مانند ساير علوم اسلامى يگانه و بى نظير بود، مى فرمود: يكى از طرق معرفت رجال، شخصيت تلامذه و شاگردان آنها است كه وقتى شخصيتى مثل مفيد از كسى كثير الروايه باشد و قدحى هم در او نشده باشد، اماره است بر آنكه او مورد وثوق و اعتماد بوده است.

[293] ( 1). راجع به مطالب اين فصل رجوع شود به رجال نجاشى، ص 283؛ رجال علّامه، ص 164؛ هدية الزائرين، ص 507؛ الكنى و الالقاب، ج 1، ص 403؛ بحارالانوار، ج 1، ص 18؛ الذريعه، ج 8، ص 184 و 193 و 194 و 195 و ج 4، ص 503؛ مصباح الزائر، فصل 7( نسخه خطى) مزار محمّد بن المشهدى، دعاى 107( نسخه خطى) هر دو نسخه از كتابخانه آيت اللَّه مرعشى نجفى؛ اقبال، ص 255- 299؛ مستدرك، ج 3، ص 521؛ زاد المعاد و تحفة الزائر علّامه مجلسى، رساله جواز تسامح در ادله سنن شيخ؛ معجم البلدان، شرح دعاى ندبه شريف صدر الدين

محمّد طباطبايى.

[294] ( 1). ج 1، ص 436.

[295] ( 1). ج 1، ص 197.

[296] ( 2). وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، فصل 7 از باب پنجم و فصل 8 از باب هفتم، ص 926 و 927، ج 3، ص 1218 و 1219، ج 4.

[297] ( 3). در دو كتاب نويد امن و امان، ص 204 و 206 و منتخب الاثر، ص 371- 373، تأليف نگارنده، اين موضوع به طور مفصل بيان شده و بطلان اين افترا آشكار گرديده است.

[298] ( 1). كيسانيه فِرق متعددى بوده اند: فرقه اى مى گفتند محمّد حنفيه نمرده و غيبت كرده و جايش معلوم نيست. فرقه اى مى گفتند: در جبال رضوى مقيم شده و فرقه ديگر گفتند او از جهان رفته و فرزندش عبداللَّه ابوهاشم بعد از او قائم مقامش شد. بالجمله فرق و اختلافات زياد داشتند و آنها كه گفتند در كوه رضوى است يك فرقه از كيسانيه بوده اند.( رجوع شود به فرق الشيعه نوبختى، ص 26- 36؛ التبصير، ص 34- 38).

[299] ( 2). رجوع شود به نهج البلاغه، خطبه 150 كه ابتداى آن اين است:« وأخذوا يميناً وشمالًا»؛ و غيبت شيخ طوسى، ص 102 و منتخب الاثر نگارنده، باب 27 فصل 2، ص 257 و 262.

[300] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 102.

[301] ( 1). غيبت شيخ طوسى ص 103؛ بحارالانوار ج 22، ص 267؛ مصابيح الانوار ج 2، ص 345.

[302] ( 1). به قرينه مقابله.

[303] ( 1). بحارالانوار، ج 22، ص 240.

[304] ( 2). مصابيح الانوار، ج 2، ص 344، ح 203.

[305] ( 1). ص 260.

[306] ( 1). هدية الزائر، ص 506 و 507.

[307] ( 1). شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور،

ص 108.

[308] ( 1). سوره آل عمران، آيه 169.

[309] ( 2). شفاء الصدور، ص 109.

[310] ( 1). شرح دعاى ندبه، سيّد صدرالدين، ص 116.

[311] ( 1). رجوع شود به تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 409 و 412 و 415؛ تفسير تبيان، م 4، ص 407- 409- 415- 421.

[312] ( 1). رجوع شود به باب سوم، از فصل دهم كتاب منتخب الاثر، تأليف نگارنده.

[313] ( 1). مؤيد مشروع بودن اين ابنيه براى ذكر فضايل و گريه در مصائب پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام اين است كه: حضرت اميرالمؤمنين براى حضرت فاطمه زهرا عليهما السلام در بقيع بيت الاحزان بنا فرمود و سيده نساء عالميان وقتى صبح مى كرد، با حسنين عليهما السلام به آنجا مى رفت و تا شب در آنجا مى گريست. هنگامى كه شب مى شد، اميرالمؤمنين عليه السلام مى آمد و آن مظلومه محزونه را به منزل مى آورد( بيت الاحزان، ص 73).

[314] ( 1). سوره مائده، آيه 2.

[315] ( 2). سوره آل عمران، آيه 104.

[316] ( 3). سوره نحل، آيه 90.

[317] ( 1). سوره كهف، آيه 18.

[318] ( 1). تفسير صافى، م 2، ص 47؛ تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 339.

[319] ( 1). سوره اسراء، آيه 1.

[320] ( 1). به كتب تفاسير مراجعه شود.

[321] ( 1). سوره صافات، آيه 5.

[322] ( 1). سوره معارج، آيه 40.

[323] ( 2). سوره اعراف، آيه 137.

[324] ( 3). صحيفه سجاديه،« دعائه عند الصباح و المساء»؛ وسائل، ج 1، ب 116، ص 237.

[325] ( 1). سوره اعراف، آيه 187. و اين معنايى كه از آيه شده معناى مفهومى است، نه منطوقى و اعتبار معنى مفهومى مورد خلاف است.

[326] ( 1). سوره توبه، آيه 101.

[327]

( 2). سوره مطفّفين، آيه 8 و 19.

[328] ( 3). سوره اسراء، آيه 85.

[329] ( 1). مانند كتاب« معارف السلمانى بمراتب الخلفاء الرحمانى» كه نسخه چاپى آن در كتابخانه جامع مرحوم آيت اللَّه العظمى آقاى بروجردى قدس سره در قم موجود است، و كتاب« علم الامام» كه ترجمه آن نيز با مقدمه ارزنده اى از علّامه قاضى طباطبايى طبع شده است.

[330] ( 1). بعضى از وجوهى كه ذكر مى شود، با بعضى ديگر متّحد است ولى از نظر واضح شدن مطلب با عبارات و بيان ديگر نيز جداگانه و على حده نوشته شده، چنان كه اگر كسى در اين وجوه دقت كند، براى او جواب اشكالاتى كه در هر دو دسته از آيات تصور شده، واضح مى شود.

[331] ( 1). سوره جن، آيه 26 و 27.

[332] ( 1). سوره آل عمران، آيه 179؛ محتمل است غيبى كه در اين آيه مذكور است، همان غيب مختصّ به ذات خدا باشد كه جز انبيا و ائمّه، كسى بدون واسطه استعداد تعلّم آن را از ذى علم نداشته باشد و مقصود اين است كه بدون واسطه انبياى الهى شما را به سرّ غيب آگاه نمى كند ولى از پيغمبرانش بر مى گزيند هر كه را بخواهد تا شما را از غيب آگاه كنند. و گرنه معلوم است كه بسيارى از مردم حتى به وسيله خواب و مانند آن را بعضى غيب ها آگاه مى شوند و به واسطه انبيا هم بر بسيارى از غيب ها اطّلاع داريم. پس اين دليل بر اين است كه علم غيب را بايد از انبيا گرفت.

و ممكن است مراد اين باشد كه خدا غير از انبيا كسى را با واسطه يا بدون واسطه

از علم غيبى كه مختص به ذات او است، آگاه نمى سازد و بنابر هر دو احتمال اگر دقت شود، آيه:« إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» تقييد مى شود و به كلى اشكال مرتفع مى گردد.

[333] ( 1). سوره رعد، آيه 8.

[334] ( 2). سوره انعام، آيه 46.

[335] ( 1). بخشش ها بايد به اندازه لياقت و قابليّت افراد باشد.

[336] ( 1). سوره توبه، آيه 101.

[337] ( 2). سوره اعراف، آيه 188.

[338] ( 3). سوره احقاف، آيه 9.

[339] ( 4). سوره مطففين، آيه 19.

[340] ( 1). سوره اسراء، آيه 85.

[341] ( 2). سوره كهف، آيه 23 و 24.

[342] ( 1). مجمع البيان، ج 10، ص 343.

[343] ( 2). تفسير تبيان، ج 10، ص 94.

[344] ( 1). سوره نجم، آيه 3 و 4.

[345] ( 2). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 229، ح 1081/ 12.

[346] ( 1). سيره ابن هشام، ج 1، ص 320- 322.

[347] ( 2). كافى، ج 7، ص 448، ح 6- در كافى حديث ديگر به شماره 4- از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه مظنون اين است با روايت فقيه يكى باشد.

[348] ( 1). تهذيب، ج 8، ص 281، ح 1029/ 21.

[349] ( 2). تفسير عياشى، ص 324، ح 142.

[350] ( 1). ضرب المثل مشابه آن در فارسى چنين است: به در مى گويند، ديوار بشنود.

[351] ( 2). سوره اسراء، آيه 23 و 24.

[352] ( 1). سوره طه، آيه 17.

[353] ( 2). سوره مائده، آيه 116.

[354] ( 1). سوره احزاب، آيه 21.

[355] ( 1). سوره آل عمران، آيه 103.

[356] ( 1). زمانى كه واجب كرده رحمان در وحى( قرآن) دوستى ايشان را، پس به كجا( و

كه) از وحى عزيز رفتن است( مى توان رفت)؟ و به كجا از قرآن عزيز مذهب ها( رفتن ها يا محل رفتن ها) و به كجا به سوى غير خدا بازگشت است؟

[357] ( 1). در مكى يا مدنى بودن سوره و آيه سه اصطلاح است كه يكى از آن سه اين است: مكى آن آيه و سوره اى است كه در مكّه نازل شده اگرچه بعد از هجرت باشد.

[358] ( 1). سوره شورى، آيه 24.

[359] ( 1). حضرت مستطاب آيت اللَّه العظمى آقاى حاج سيّد محمّد رضا گلپايگانى- رضى الله عنه- به مناسبتى، در اين مورد بيان لطيفى فرمودند، كه خلاصه آن اين است: مفهوم آيه، مثل اين است كه طبيب بسيار حاذق عارف به امراض و معالجات، به بيماران خود بگويد: من از شما مزد و حق الطبابة( ويزيت) نمى خواهم، مزد من و ويزيت من اين است كه شما به نسخه و دستورى كه مى دهم، عمل كنيد.

[360] ( 2). سوره سبأ، آيه 47.

[361] ( 1). سوره بقره، آيه 245.

[362] ( 2). سوره فرقان، آيه 59.

[363] ( 1). اى اهل بيت رسول خدا، دوستى شما واجب و فرضى است از خدا كه در قرآن نازل كرد است، كفايت مى كند در بزرگى شما اينكه هر كس بر شما صلوات نفرستد نماز براى او نيست.( الصواعق، ص 146).

[364] ( 1). اى اهل بيت رسول خدا، دوستى شما واجب و فرضى است از خدا كه در قرآن نازل كرد است، كفايت مى كند در بزرگى شما اينكه هر كس بر شما صلوات نفرستد نماز براى او نيست.( الصواعق، ص 146).

[365] ( 2). ديدم ولايت خود را نسبت به آل طه فريضه اى است كه على رغم

اهل دورى موجب قرب به خدا مى گردد. پس طلب نكرد پيغمبر صلى الله عليه و آله بر تبليغ هدايت، مگر مودّت قربى( اهل بيت) را.( الصواعق، ص 168).

[366] ( 3). ايشان عروة الوثقى و دستگيره استوارند براى كسى كه به آن چنگ زند. مناقب ايشان به وحى آمده است. مناقبى در سوره شورى و سوره هل اتى و سوره احزاب كه تلاوت كننده آنها را مى شناسد. و ايشان اهل بيت مصطفايند و دوستى ايشان نيز بر مردم به حكم خدا واجب شده است.( الفصول المهمة ابن صباغ المالكى، ص 11).

[367] ( 1). سوره جن، آيه 18.

[368] ( 2). سوره جن، آيه 20.

[369] ( 3). سوره اعراف، آيه 194.

[370] ( 4). سوره احقاف، آيه 5.

[371] ( 1). سوره آل عمران، آيه 49.

[372] ( 1). سوره نساء، آيه 64.

[373] ( 2). سوره آل عمران، آيه 49.

[374] ( 1). سوره نساء، آيه 8.

[375] ( 2). سوره توبه، آيه 59.

[376] ( 3). سوره توبه، آيه 74.

[377] ( 1). سوره مؤمن، آيه 60.

[378] ( 2). سوره نساء، آيه 32.

[379] ( 1). سوره نساء، آيه 64.

[380] ( 2). سوره يوسف، آيه 97 و 98.

[381] ( 1). سوره نور، آيه 39.

سلسله مباحث امامت و مهدويت (2)

انتظار عامل مقاومت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 7

مقدّمه

بسمه تعالى وله الحمد

پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و شهادت اميرالمؤمنين و سيدالشهدا عليهما السلام تا امروز، ريشه تمام حركات و نهضت هاى شيعه و مسلمين، عليه باطل و استثمارگران، همين فلسفه اجتماعى انتظار و عقيده به ادامه مبارزه حقّ و باطل تا پيروزى مطلق بوده است. از متن كتاب

" انتظار" حالتى است كه از تركيب ايمان و اعتقاد به مبانى دين و ولايت امام زمان، و شوق و علاقه به ظهور و حكومت و زيست و همراهى با اهل بيت عليهم السلام، تنفر از وضع موجود (غيبت امام) و توجّه به نقص و فساد و تباهى آن سرچشمه گرفته، و در وجود انسان شعله مى كشد و انواع دگرگونى ها را در حالت قلبى، انديشه و آمال انسانى، رفتار فردى و تلاش اجتماعى انسان ايجاد مى نمايد كه بحث و سخن از آنها نيازمند به حال و مجال بيشترى است.

اين كتاب كه در مقام بيان ارزش و اهمّيت انتظار مؤمنين براى ظهور مولا، حضرت ولىّ عصر امام زمان- عليه الصلاة و السلام- مى باشد، در بررسى اثرات انتظار، به تبيين تأثيرات اجتماعى آن پرداخته، اين امر را از زواياى گوناگون روشن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 8

مى سازد، و تعهدات و وظايف يك منتظر را در قبال مقدمات ظهور و جامعه جهانى و مسلمين آشكار مى گرداند.

اين كتاب كه نخستين بار، سال ها پيش تر از اين، در دوره ننگين طاغوت منتشر شده بود، هم اكنون براى بار ديگر با تغييراتى اندك به خدمت منتظران و علاقمندان به آستان قدس امام زمان،

حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- تقديم مى گردد.

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي يُؤْمِنُ الْخآئِفِينَ وَيُنَجِّي الصّالِحِينَ، وَيَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَيَضَعُ الْمُسْتَكْبِرِينَ، وَيُهْلِكُ مُلُوكاً وَيَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ»؛[1]

«سپاس خدا را كه بيمناكان را ايمنى، و شايستگان را رهايى مى بخشد و مستضعفين را بلند مى گرداند، و مستكبرين را فرو مى كشاند و پادشاهانى را هلاك مى كند، و ديگران را به جاى آنها مى نشاند».

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛[2]

«او (خدا) است آنكه پيامبر خود را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا دين حقّ را بر تمام اديان غالب و پيروز گرداند، اگرچه مشركان كراهت داشته باشند».

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»؛[3]

«به تحقيق در زبور، پس از ذكر (تورات) نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ارث مى برند».

«ثَلاثٌ مِنْكُنَّ فِيهِ وَجَدَ حَلاوَةُ الإِيمانِ:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 9

أَنْ يَكُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمّا سِواهُما،

وَأَنْ يُحِبَّ الْمَرْءُ، لا يُحِبُّهُ إِلَّا للَّهِ،

وَأَنْ يُكْرِهَ أَنْ يَعُودَ فِي الْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنْهُ كَما يُكْرِهُ أَنْ يُلْقى فِي النّارِ»؛[4]

«سه صفت است كه در هر كس باشد، شيرينى ايمان را چشيده است:

1- خدا و پيامبر خدا نزد او، از هر چيز و هركس محبوب تر باشند.

2- هر كس را دوست دارد، براى خدا دوست داشته باشد.

3- بعد از نعمت اسلام، از بازگشت به كفر (ارتداد و ارتجاع) كراهت داشته باشد، چنانچه افكنده شدن در آتش را كراهت دارد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 11

پيشگفتار

درك صحيح، شناخت درست، توجيه و تعبير معقول، تفسير دقيق و واقعى الفاظ و واژه ها و اصطلاحات اسلامى، بر هر مسلمان

و هر كس كه بخواهد به روح تعاليم اسلام، حقيقت مكتب، برنامه هاى تربيتى، اجتماعى، اخلاقى، مدنى، معنوى و مادى آن آشنا شود، لازم است. چنانچه فهم جوانب ايجابى و سلبى و مثبت و منفى دين، ارتباط آن با عمل و ترقى و كمال، بهبود زندگى، عدالت اجتماعى، بهتر زيستن و ظهور ارزش هاى انسانى، همه و همه منوط به دريافت درست اين اصطلاحات است.

اگر مفاهيم واقعى واژه هاى اسلامى و معانى آنها درك شود، اشتباهات و سوء تفاهماتى كه در شناخت دين و مقاصد آن براى جمعى پيش آمده، مرتفع گشته و هدف هاى واقعى و مقاصد حقيقى دين معلوم مى گردد. و اگر الفاظ و اصطلاحات دينى به طور صحيح درك نشود و با مفاهيم نادرست عرضه شود و نادانان يا مغرضان، آن را به صورت ديگر جلوه دهند، زيان آن از گمراهى صريح كمتر نخواهد بود؛ زيرا موجب سوء ظن و بدگمانى و برداشت هاى غلط و ناروا از دين مى گردد؛ تا آنجا كه مترقى ترين و كامل ترين مكتب را عامل انحطاط، زبونى، بى عدالتى و نابرابرى مى پندارند؛ و حقيقتى را كه عامل ايجابى و عملى و نشاطبخش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 12

و انقلابى است، عامل سلبى و منفى و ركود و سكون و وقوف و كناره گيرى مى شمارند.

از اين نظر، معرفى مفاهيم واقعى هدف ها و تعليمات و ارشادات دينى در هر رشته، و ارتباط آن با عمل و اخلاق و تحرك و فعاليت و كوشش و مبارزه و مقاومت و جهش و پيشرفت، كمال اهمّيت را دارا است؛ به خصوص در زمان ما كه بيگانگان مى خواهند با تلقينات و تبليغات سوء و غرض آلود، جامعه و

به ويژه نسل جوان را گمراه و از آگاهى هاى كافى پيرامون اصطلاحات و شعائر دين محروم نمايند، در معرفى مفاهيم ياد شده، توجّه و دقت بيشتر لازم است.

اين مفاهيم كه انحراف از درك حقايق آنها مساوى با گمراهى در اصل دين، و يا رشته هاى اساسى و مهم آن است و بايد نسل جوان كه جوياى حقيقت و طالب كمال و ترقى و آگاهى است، در فهم آن يارى شود، بسيار است، مانند:

زهد، قناعت، توكّل، تسليم، قضا و قدر، علم غيب، شفاعت، ولايت، خلافت، امامت، وصايت، تقيه، دعا، زيارت، نظام مستمر حكومتى اسلام در عصر حضور امام و عصر غيبت، فلسفه غيبت امام، روش تشيّع و شيعه بودن، مرجعيت و ... و از جمله: انتظار ظهور يا انتظار فرج و قيام حضرت مهدى اهل بيت و قائم آل محمّد عليهم السلام است.

اگرچه اصالت مفهوم اين انتظار، هنوز كم و بيش و به حسب مراتب معارف و آگاهى هاى افراد، در اذهان محفوظ مانده است؛ ولى به گمان بسيارى، تلقى و برداشت اكثر جامعه از آن- چنان كه بايد- سازنده و مثبت نيست و جوانب سلبى و منفى آن نيز كه از تعليمات اساسى و مترقّى اسلام و مبارزات سلبى رهبران دين سرچشمه مى گيرد، نادرست و غير از آنچه بايد باشد، عرضه شده است و در جهت جنبش و تحرّك، قدم به پيش نهادن، مجاهده، امر به معروف و نهى از منكر، ثبات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 13

قدم و پايدارى، حبّ في اللَّه (محبّت به خاطر خدا)، بغض في اللَّه (دشمنى به خاطر خدا) و قطع رابطه با اعداء اللَّه از آن بهره بردارى نشده؛ بلكه آن

را عامل سكون و سكوت، سازش كارى، وقوف، تسليم، مدارا كردن با ستمگران، رضايت دادن به وضع موجود و فراموش نمودن اهداف عالى اسلام معرفى كرده بودند.

جشن و چراغانى نيمه شعبان و خواندن دعاى ندبه را وسيله خاموش كردن آتش اعتراض، و ايجاد آرامش موقّت و مسكّن نگرانى ها و نارضايتى هاى جامعه از بى عدالتى ها و فشارها و نابرابرى ها و مفاسد ديگر مى پنداشتند، كه شور و هيجانى را كه بايد بر قوّت و حدّتش افزود تا همه تباهى ها و نابسامانى ها و بشرپرستى ها و استعبادها و استضعاف هاى گوناگون را بر باد دهد، فرو مى نشاند و بر آتش روحانى و مقدسى كه اسلام براى سوختن كاخ هاى ستم و استضعاف برافروخته و بايد هميشه روشن و روشن تر شود، آب مى ريزد.

لذا براى رفع هرگونه سوء تفاهم و درك مفهوم واقعى انتظار و تأثير آن در اصلاح اجتماع؛ بلكه انقلابات اجتماعى و سياسى و تقويت اراده و تربيت افراد مبارز و سرسخت و شكست ناپذير، و شناخت فلسفه مراسم جشن و چراغانى و خواندن دعاى ندبه و توسلات و توجّهات، و عرض ادب ها به ساحت مقدّس و باعظمت حضرت بقية اللَّه في الارضين- ارواحنا له الفداء- بخشى از كتابى را كه در دست تأليف دارم، به كسانى كه مى خواهند از مفهوم صحيح انتظار، ظهور و ارزش حقيقى آن آگاه گردند، تقديم مى نمايم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 15

پيام منتظر[5]

بيا صبا ببر از اين گدا يكى پيغام بسوى پادشه مُلك جان، امام انام

كه اى طفيل وجود تو آنچه در گيتى است كه اى يگانه دوران و مفخر ايام

كنون كه صفحه گيتى است پر ز جور و ستم ز عدل و داد به

عالم نمانده غير از نام

فساد كرده جهان را چو شام هجران تارصلاح رفته چو روى تو در عالم حجاب غَمام 6]

چه شام ها كه به اميد وصل گشت سحرچه صبح ها كه نموديم در فراقت شام

تو آفتاب وجودى، روا مدار دگربه زير سايه غيبت كند رخ تو مقام

نهيم در ره تو چند ديده اميددر انتظار تو تا كى به سر بريم ايام؟

خوش است گر بنمايى به عشاقان رويى كه جلوه ايش كند زنده دل خواص

و عوام به كعبه تكيه نمايى و مخلصان بينى پى طواف درت بسته سر به سر احرام درآ ز پرده كه از دين نماند رسم و اثر

به جان دشمن دون، زن شرر ز برق حسام 7] بيا كه از تو شود پر ز عدل و داد جهان

بيا كه از تو شود، فتنه جهان آرام بيا كه از تو شود نسخ، رسم استبداد

جهان درآيد در زير پرچم اسلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 16

بيا كه منتظران را به لب رسيد نفس بيا كه طاقت ما طاق گشت و صبر تمام

بيا و قطع نما ريشه هاى استضعاف براى يارى دين خدا، نما اقدام

به يك نظر ز تو من قانعم شها، لطفى خجسته آن كه به ديدار خود كنى اش اكرام

جنود جهل نموده است روح من تسخيرهواى نفس ز عقلم ربوده است زمام

كنم چه چاره به محشر ولات حين مناص 8]

كجا پناه برم من، و ليس لى معصام 9] مگر ولاى تو زين مستمند گيرد دست

به اين وسيله ز يزدان نمايم استرحام 10]

اگر به" صافى" مسكين نظر كنى شايد

كه از ولايت تو يافت دينش استحكام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 17

مناجات و نيايش

«اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَسُنَّةَ نَبِيِّكَ، حَتّى لا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ»؛[11]

«خدايا به سبب ظهور مهدى منتظر عليه السلام دين خود و سنّت پيغمبر را آشكار كن، آن چنان كه از بيم احدى از خلق، چيزى از حقّ پنهان نگردد، و حق گويى و حق پرستى در همه جا و براى همه كس آزاد باشد».

«اللَّهُمَّ إِنّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ، تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَأَهْلَهُ، وَتَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إِلى طاعَتِكَ وَالْقادَةِ إِلى سَبِيلِكَ، وَتَرْزُقُنا بِها كَرامَةَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ»؛[12]

«خدايا! ما از تو دولت با كرامتى مى خواهيم كه به آن، اسلام و اهل اسلام را عزيز گردانى، و نفاق و اهل نفاق را خوار سازى، و ما را در آن دولت از دعوت كنندگان به سوى طاعتت و رهبران به سوى راهت قرار دهى، و كرامت دنيا و آخرت روزى فرمايى».

خدايا! تو را سپاس مى گوييم و هر كار و هر سختى را فقط با نام تو آغاز مى كنيم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 18

و جز تو را نيايش و پرستش نمى نماييم و از غير تو يارى نمى خواهيم.

چقدر از حقيقت و آزادى دور افتاده اند آنان كه سخنان و كارهايشان را به نام سركشان و ستمگران مى گشايند و به شرك و بت پرستى مى گرايند، و در برابر نابكاران و استضعاف گران به تملّق و چاپلوسى و مدح و نيايش مى ايستند و شرافت انسانيت خود را به طمع مال و مقام نابود مى كنند.

خدايا! به بندگان برگزيده و نيك و فروتنت كه وجودشان از استكبار و استثمار و استبداد و استضعاف ديگران منزّه است، و به نمونه هاى رحمت و مهر و

برابرى و برادرى و انسان دوستى و خيرخواهى؛ به پيامبرانى كه براى راهنمايى بشر و آزادى انسان ها از ذلّت و اسارت فرستاده اى، خصوصاً گرامى ترين و عزيزترين بنده ات، سرحلقه اصفيا، خاتم انبيا محمّد مصطفى و خاندان پاك و پاكيزه اش درود مى فرستيم.

و به آن شخصيت عظيمى كه به فرمان تو كاخ هاى ستمگران را ويران، و بيدادگرى و فساد و استبداد را ريشه كن مى سازد و جهان را در پناه حكومت اسلام و نظامات قرآن، از شرّ كفر و شرك و رژيم هاى فاسد و نظامات استعبادى و غير انسانى نجات مى دهد، حضرت ولى عصر و امان دهر، صاحب الامر حجة بن الحسن العسكرى- ارواح العالمين له الفداء- صلوات و سلام عرض مى كنيم.

خداوندا! اين آيه از كتاب بزرگ تو است:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[13]

«و چنين مى خواهيم كه بر آنان كه در زمين به استضعاف گرفته شده اند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 19

منّت گذاشته و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم».

بارالها! تو وعده داده اى به آنان كه در اين زمين استضعاف مى شوند و حقوق و آزادى و موجوديت شان مورد تعرض و دستبرد واقع مى شود، منّت گذارى و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهى.

تو خواسته اى كه ضعيفان، و آنان كه از حقوق خود محروم شده اند، با ظهور مهدى- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- ناگهان به پا خيزند و انقلاب كنند و با بزرگ ترين نهضت آزادى بخش، طاغيان و ياغيان و جباران را از صفحه زمين براندازند و به حيات زورمندان ستم كيش و قوى پنجگان ددمنش پايان دهند، و قصرهايشان را بر سرشان ويران، و جهان را از آلودگى عناصر كثيف ناپاك،

پاك سازند.

آفريدگارا! تو وعده داده اى كه مؤمنان و بندگان صالح و شايسته ات را به رهبرى مهدى آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- در زمين خلافت دهى تا نهضت جهانى اسلام را عليه بيدادگران و كسانى كه حقوق ضعفا را پامال، و بر آنها به زور حكومت مى كنند.

و عليه سرمايه دارانى كه اموال ملّت ها را به يغما برده و رباخوارانى كه با سرمايه گذارى در بانك ها، خون نيازمندان بى نوا را مكيده و به تهيدستان و افتادگان رحم نمى نمايند.

و عليه دانشمندانى كه علم خود را وسيله كسب مال و جاه، و تقرب به فرمانروايان، و توجيه تجاوزات آنها قرار داده، و در برابر منكرات و ستمگرى ها و فحشا و هتك نواميس و تجاوز به احكام تو، قفل خاموشى بر دهن زده اند.

و عليه آنان كه با حكومت و احكام تو مخالفت مى كنند.

و عليه اجتماعات فاسدى كه زن و مردش در منجلاب فساد و فحشا، نابكارى، بى عفتى و بى حجابى و خودفروشى غوطه ور شده اند، آن چنان انقلابى بى امان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 20

و دگرگون كننده و وسيع و همه جانبه برپا كنند كه به تمام بدبختى ها، نابسامانى ها، نابرابرى ها، بوالهوسى ها و تبعيضات خاتمه دهند، و رعب و وحشت و ترس و بيم بشر را از شكنجه و آزارهاى روحى و جسمى، به امن و آرامش تبديل سازند.

خدايا! اين سخن محكم و مؤكّد تو است:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً»؛[14]

«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، وعده داده است كه حتماً ايشان

را در زمين جانشين و خليفه قرار دهد- همان گونه كه پيشينيان را خلافت بخشيد- و دينشان را كه برايشان انتخاب كرده و پسنديده است، پابرجا و برقرار سازد و آن چنان ترس و ناامنىِ آنان را به آرامش و امنيت تبديل كند كه فقط مرا پرستيده و هيچ چيز را شريك من قرار ندهند».

الها! پايان امور از براى تو و بازگشت همه به سوى تو و سرانجام نيك براى بندگان و پرستندگان تو است، آنان كه زمامدارى و حكومتشان بر اساس پرستش تو و نظام اجتماعى و اقتصادى و سياسى دين تو است. آنان كه در قرآن مجيد در توصيفشان فرموده اى:

«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛[15]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 21

«آنان كه اگر در زمين مستقرشان سازيم، نماز به پا مى دارند، زكات مى دهند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و پايان امور از براى خدا است».

خدايا! تو اراده كرده اى كه فرعونيان و هامانيان جهان را به كيفر برسانى و روز سياهى را كه از آن بيم دارند، به آنها بنمايانى. تويى كه فرموده اى:

«وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»؛[16]

«و نشان دهيم به فرعون و هامان و لشكريانشان، آنچه را بيم داشتند».

خدايا! تو مى دانى كه در جهان، كسانى كه تو را مى پرستند و به عدالت، انسانيت، شرف، فضيلت و حقيقت ايمان دارند، مستضعف شده، و مستكبرين شرق و غرب و آنها كه از تو بيگانه اند و انديشه هاى شيطانى و آرمان هاى حيوانى دارند، قوى پنجه و سركش گشته اند.

پروردگارا! تو آگاهى كه ضعيف شمرده شدگان، از دست استضعاف گران و ستمگران چه مى كشند. و

تو مى دانى كه زورمندان براى زيردستان، هر روز و شب چه نقشه هاى جنايت كارانه طرح مى كنند. و تو دانايى كه اگر از عدل، صلح، آزادى، مساوات، انقلاب، همكارى، همزيستى، دموكراسى، سوسياليزم، رفاه و هر لفظ و اصطلاح ديگر دم مى زنند، دروغ مى گويند و اين الفاظ را بهانه اى براى رسيدن به مقاصد خائنانه و تسلط بر بندگان تو و غارت كردن ثروت و ذخاير مالى و معادن آنها كرده اند.

تو مى دانى كه زورمندان بزرگ، همان ها كه پرونده هاى خيانت و آلودگى ها و شهوت رانى هاشان، كثيف ترين و رسواترين پرونده ها است، چگونه مى خواهند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 22

دنيا را يك لقمه كنند و خود و گروهشان، آن را يك جا ببلعند. و تو مى دانى كه سرمايه داران بزرگ دنيا- كه بيشتر يهودى و يهودى منش هستند و دارايى هاى بى حساب را از غصب اموال كارگران مظلوم و توده هاى محروم اندوخته كرده اند و بر سياست، اقتصاد، فرهنگ، علم و اخلاق بشر مسلط شده اند- همه را در مسير ارضاى شهوات و اندوختن سرمايه استخدام كرده اند و چه جنايت ها و قتل عام ها مى كنند و چه جنگ هايى را برپا كرده و چه خون هايى را مى ريزند. صدها هزار انسان بى گناه را در فلسطين از خانه و كاشانه خود آواره كرده و در بيابان ها و صحراها سرگردان ساخته و هر روز هم به بهانه اى به آنها حمله ور مى شوند، و زن و بچه و كوچك و بزرگشان را مى كشند.

بارالها! تو مى دانى كه تبعيضات نژادى چگونه به زور اقويا و زمامداران ملل متمدن نما، هنوز هم كه هنوز است، قيافه زشت خود را نشان مى دهد.

تو دانايى كه بانوان به اسم آزادى و مساوات، غير متساوى در اسارت افتاده و

وسيله اطفاى شهوت مردان شده، و امنيت و آسايش ندارند، و از حقيقت مقدّس و رمز متعالى رابطه ازدواج و محيط انس و اطمينان و پر مهر و لطف خانواده محروم شده اند، و روز به روز اين تمدن منحوس يا توحش قرن اتم، آنها را به سوى سياه چال هاى سقوط پرت مى كند.

تو آگاهى كه در فرهنگ و تمدن غرب و شرق، غيرت، همت، فداكارى، عفّت و نجات، حجاب، حيا و آزرم، چسان مفهومش مسخره و مبتذل و بى ارزش شده است كه از آن چيزى جز لفظ باقى نمانده است.

خدايا! اگر ما به پا نخيزيم و بنشينيم و اين همه صحنه هاى گمراهى و تباهى را در جهان ببينيم و تكان نخوريم، در پيشگاه تو به شدّت مسؤول و مقصّريم.

همه سنّت هايى كه تو برقرار كرده اى، يار مظلومان و محرومانى هستند كه براى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 23

برپا داشتن حقّ و مبارزه با جهل و ظلم و باطل قيام مى كنند و جنود و امدادهاى تو، همه پشتيبان حقّ پرستان و عدالت خواهان مى باشند و براى نابودى ظلم و باطل، و ايجاد و گسترش حكومت حقّ و عدل، در كنار اهل حقّ و مجاهدان واقعى قرار دارند.

تو از مطبوعات دنيا، سينماها، مراكز فساد و فحشاى سياست ها، بازرگانى ها، فرهنگ ها و تعليم و تربيت ها، و از همه اوضاع آگاهى و مى بينى كه همه اين نمونه ها، مظاهر انحطاط فكر بشر و گرايش او به سوى حيوانيت شده است.

جهان به دو جبهه تقسيم شده است: جبهه زورمندان و استضعاف گران و جبهه اكثريت استضعاف شده.

خدايا! ما نمى دانيم وقت ظهور فرا رسيده يا نه؟! امّا اين قدر مى دانيم كه مستضعفيم، و اگر آن انقلاب تمام

عيار مهدى آل محمّد- عجّل اللَّه تعالى فرجه- وقتش نرسيده باشد، تو بايد به ما همت و نهضت و شوق دهى تا به پا خيزيم و مشعل علم و هدايت اسلام را به دست گرفته و با همراهى و همكارى صدها ميليون مستضعف خداپرست، با صفوف فشرده و متّحد، دين تو را يارى كنيم و احكام تو را حاكم سازيم و قرآن را منبع الهام و حركت خود قرار دهيم و به سوى آينده اى درخشان و اسلامى كه نشانه آينده تابناك عصر حكومت مهدى عليه السلام باشد، پيش رفته و روز بيدادگر و دشمن دين تو را سياه سازيم.

خداوندا! يأس و نااميدى از رحمت تو در هيچ حال جايز نيست، و تو خود فرموده اى:

«إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبّتْ أَقْدَامَكُمْ»؛[17]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 24

«اگر خدا را يارى كنيد، او هم شما را يارى مى نمايد و گام هايتان را استوار مى دارد».

و «وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»؛[18]

«و آنان كه در راه ما جهاد كنند؛ البته آنان را به راه هايمان هدايت مى كنيم، و خداوند هرآينه با نيكوكاران است».

و با وعده هاى صريح تو هيچ كس را در ترك يارى حقّ و يارى دين تو عذرى نيست. و انتظارى كه دستاويز تبليغات دشمنان اسلام عليه مسلمين شده است، از اسلام نبوده؛ بلكه عين رضايت به وضع موجود و امضاى نابسامانى ها و عقب ماندگى ها، و مخالفت با تحول و تكامل انقلاب اسلام است، كه اين انتظار، آن انتظارى كه در قرآن و احاديث و روايات دستور داده شده، نيست.

ما را از انتظار بى هدف و بى معنى دور ساز و به آن انتظار حقيقى كه عامل جنبش و حركت و

مبارزه و مقاومت است، هدايت و آشنا كن.

بارالها! ما را به مسؤوليت هاى خطيرى كه در برابر تو، نسبت به دين تو و كتاب و احكام تو داريم، راهنمايى فرما؛ و به ما توفيق كامل عطا كن تا وظايف خود را در راه يارى هدف هاى عالى اسلام و اجراى احكام آن و امر به معروف و نهى از منكر، نصب العين و برنامه خود قرار دهيم.

«رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَثَبّتْ أَقْدامَنا وَانصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ»؛[19]

«پروردگارا! بر ما صبر و پايدارى ببخش، گام هايمان را استوار بدار، و ما را بر قوم كافران يارى عنايت فرما».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 25

به سوى هدف هاى اسلامى

اشاره

«إِنْ هُوَ إِلّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ* وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ»؛[20]

«قرآن، كتابى براى جهان و جهانيان است* براى دانستن خبرها و اثرهاى شگفت انگيزتر و بزرگ تر آن، منتظر آينده باشيد.».

به سوى هدف هاى اسلام

اسلام دينى است كه چهارده قرن پيش به وسيله پيامبر بزرگ خدا، حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله، جهانيان به آن دعوت شدند، و شكوهمندترين و نجات بخش ترين نهضت هاى تاريخى و جنبش هاى مذهبى و انقلابات حقيقى را به وجود آورد.

هدف اسلام، آزاد كردن انسان ها، خاتمه دادن به شرك و بت پرستى و فساد و گناه، برچيدن بساط ظلم و استثمار، آزاد نمودن و پاك سازى مغزها از خرافات و عقايد موهوم، برداشتن امتيازات پوچ و مادّى، مبارزه با جهل و نادانى، تقسيم عدالت و امنيّت، بهره بردارى عموم از نعمت هاى الهى، برقرارى احكام خدا، استقرار نظم، حفظ حقوق، فراهم كردن امكانات ترقى، تكامل علمى، روحى، فكرى، جسمى، مادّى و اقتصادى براى همه، و خلاصه: دعوت به توحيد و پرستش خداى يگانه و عدل و رحمت و احسان و علم و ايمان و نور

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 26

و روشنايى است.

«كِتابٌ أَنزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»؛[21]

«كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكى ها به سوى نور خارج كنى».

«وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»؛[22]

«و نفرستاديم تو را مگر رحمتى براى جهانيان».

پيروزى اسلام بر همه اديان

خدا وعده داده است كه اسلام را بر همه اديان پيروز سازد و اين وعده اى است كه قوانين خلقت و سنن آفرينش با آن موافق است و وعده نصرت و غلبه همه جانبه اى است كه به انبيا داده است، چنان كه در سوره صافات، آيات 171- 173 مى فرمايد:

«وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ* وَإِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»؛

«و به تحقيق سخن ما براى بندگان ما كه پيامبرند* پيشى گرفته كه همانا ايشان يارى شدگانند* و همانا سپاه ما بر آنها

(دشمن) پيروزند».

و در سوره غافر، آيه 51 مى فرمايد:

«إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»؛

«همانا ما يارى مى دهيم پيامبرانمان و كسانى را كه ايمان آوردند، در زندگى دنيا و روزى كه شاهدان (معصومين عليهم السلام) به پا خيزند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 27

اسلام با چنين هدف ها و برنامه هاى سازنده اى كه اين هدف ها را تأمين كند، شروع به كار كرد و جلو آمد، و عالى ترين و پاك ترين روش رهبرى را به مردم ارائه داد و هدف هاى خود را به عقايد، احكام، اخلاق، اقتصاد، اجتماع، دين و دنيا به مردم عرضه داشت.

مردم شيفته و فريفته نهضت اسلام و برنامه ها و پيشنهادهاى آن شدند، از آن استقبال كردند و آن را ملاك و معيار آزادى شناختند، و پس از آن همه ذلّت هايى كه در برابر حكّام و سلاطين خودكامه داشتند، عزّتى را كه اسلام به آنها عطا كرد، آن را بزرگ ترين غنيمت شمردند.

فرزندان كارگران و دهقانان و چوپانان، كه خود را با فرزندان پادشاهان و اميران برابر ديدند، لغو تقسيمات و درجه بندى هاى طبقاتى را كه طبقه پايين تر و فرزندانشان را از ترقى و ورود در حريم منطقه طبقه به اصطلاح بالاتر ممنوع مى كرد، از جان و دل پذيرفتند و جنگ با اسلام و سپاه مسلمان را جنگ با سعادت و آزادى خود دانستند.

اسلام به زودى جاى خود را در دل ها باز كرد و دعوتش در عمق وجدان و شعور همه با شور و شعف بسيار استقبال شد.

هيچ كشورى را مسلمانان فتح نمى كردند مگر بعد از آن كه بانگ جان بخش توحيد و آزادى و برابرى اسلام، قلوب مردم آن را فتح كرده بود.

اين نهضت

مقدّس با اين برنامه هاى عالى و مايه هاى پُر ارج انسانى، بايد جهان را فتح كرده و به همه اهدافش رسيده باشد.

چرا چنين نشد؟ و چرا اسلام در نيمه راه ماند و متوقف گشت؟

و دستگاه رهبرى آن، به زودى به دست افرادى جاهل و استثمارگر و عياش و هرزه افتاد كه مسير واقعى اسلام و جهان اسلام را تغيير دادند، و همان مظاهر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 28

و اوضاع و رژيم هايى را كه اسلام با آن مبارزه كرده بود، به اسم اسلام، به اسم خلافت اسلام، به اسم جهاد اسلام، به اسم عدالت اسلام، به اسم قانون اسلام و به اسم اتّحاد اسلام، دوباره زنده كردند.

اسلام آمد تا بشريت را از بشرپرستى نجات دهد، تا كاخ هايى را كه اكاسره و قياصره (كسرى و قيصرها) از غصب حقوق و اموال و ظلم بر زيردستان بنا نهاده بودند، ويران سازد؛ و فاصله اى را كه ميان زمامداران و افراد عادى بود، از ميان بردارد و انسان هاى ناآگاه خفته و ناآشنا به حقوق خود را بيدار و آگاه نمايد و از مداين و رُم و پايتخت هاى ستمگران زمان، مدينه بى تجمّل و بى دستگاه، بى كاخ و قصر، و نزديك به همه و با همه بسازد.

اسلام بود كه رهبر دوّمش اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمود:

«أَلا وَإِنَّ إِمامَكُمْ قَدْ اكْتَفى مِنْ دُنْياهُ بِطِمْرَيْهِ وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ»؛[23]

«هان! كه امام شما از دنيايش به دو كهنه جامه، و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا نموده است».

و هم او مى فرمود:

«وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقالِيمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ أَفْلاكِها عَلى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ، ما فَعَلْتُهُ»؛[24]

«به خدا سوگند! اگر هفت

اقليم را با هر چه در زير آسمان هاى آنها است، به من دهند كه خدا را نافرمانى كنم، در گرفتن برگ جوى از مورچه اى، چنين نخواهم كرد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 29

و هم از او روايت است كه: هر كس بخواهد نظر كند به شخصى از اهل جهنم، نظر كند به شخصى كه نشسته است و در اطراف او ديگران به عنوان احترام ايستاده اند.

ولى غاصبان مقام رهبرى اسلام به جاهليت پيشين گراييده و همان اساس گذشته را كه اسلام با آن مبارزه دارد، داغ تر و ظالمانه تر تجديد كرده، همان عياش ها، همان هرزگى ها، و همان كاخ ها و قصور را از نو بنياد كردند. مدينه پيغمبر و كوفه على را كنار گذاردند و بغداد، دمشق، غرناطه، قرطبه، اسلامبول، قاهره، آكره و نقاط ديگر را كه در استعباد بشر و صرف ميليون ها دست رنج مردمان ضعيف و عقب مانده، كمتر از مداين و رم نبود، به دنيا نشان دادند. و در واقع، روش و رژيم ضعيف ضد اسلامى آنها، كه به اسم اسلام روى كار مى آمدند، اسلام را از فتح قلوب و از رسيدن به هدف هايش مانع شد.

هر كس تاريخ و سرگذشت دستگاه هاى جبّار بنى اميه، بنى عباس، امويين اندلس، سلاطين عثمانى و ديگر كسانى را كه بر جوامع مسلمان به اسم اسلام و حاكم مسلمان، در هند، ماوراء النهر و ايران، مصر، شام و نقاط ديگر آسيا و آفريقا و اروپا مسلط شدند، بخواند، مى فهمد چه وضع بسيار نااميد كننده اى جلو آمد كه هدف هاى واقعى و اصولى اسلام بيشتر از رسميت افتاد و اصلًا مطرح نبود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 30

انتظار، عامل پايدارى در برابر رهبرى هاى فاسد

يگانه

يا مهم ترين چيزى كه مسلمانان را در برابر اين وضع نگاه داشت و آنها را در حال اعتراض به اوضاع و تقاضاى اجراى برنامه هاى اسلامى شجاع و دلير مى كرد، و عده هاى قرآن و پيغمبر صلى الله عليه و آله بود كه: اين دين از بين نمى رود و آينده براى اسلام است، اسلام عالم گير و پرچم حكومت توحيد و حق و عدل در سراسر جهان به اهتزاز خواهد آمد.

اين وعده ها بود كه مسلمانان را در برابر حوادثى مثل تسلط بنى اميه، جنگ هاى صليبى، هجوم چنگيز و بالاخره استعمار قرن اخير، پايدار و شكيبا نگه داشت و سرانجام مسلمانان را عليه آنان به جهاد و پيكار برانگيخت.

اين وعده ها كه واقعيت آن را حقايق مسلّم دينى و تاريخى صد در صد ثابت كرده است و دلايل قطعى آن را در كتاب" نويد امن و امان" نگاشته ايم، همواره به مسلمانان نويد مى داد كه دور اسلام و روزگار آن به پايان نمى رسد و حكومت هايى مانند بنى اميه و بنى عباس، مظهر كمال و پيشرفت و نمايش رژيم سياسى و روش رهبرى حقّ و عدالت اسلام نيستند و بايد در انتظار آينده بود و عقب نشينى نكرد، از مرزها و سنگرها حمايت و حفاظت كرد، تا آن عصر طلايى و دوران حكومت مطلقه حقّ و عدالت فرا رسد، و موعود آخرالزمان كه از دودمان پيغمبر اسلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 31

و فرزندان على و فاطمه و نهمين فرزند سيّد الشهدا حسين عليه السلام و يگانه فرزند بى مانند حضرت امام حسن عسكرى عليهم السلام است، ظاهر شود و تمام برنامه هاى اسلام اجرا گردد. دنيا از اين همه اضطرابات

روزافزون، ناامنى ها، افكار متضاد و رژيم هاى رنگارنگ ظالمانه نجات يافته و در مهد امن و امان و اطمينان و اعتماد و اتّحاد قرار بگيرد.

مسلمان هميشه به سوى آينده مى نگرد و هر وضعى كه موجود باشد، اگرچه نسبتاً خوب و عادلانه باشد، او را قانع نمى كند، آن را نهايت كار و پايان راه نمى شمارد، و اگر هم ظالمانه و غير اسلامى باشد، در هر صورت و شرايطى، مسلمان نااميد نمى شود و وظيفه دارد كه ظلم و فساد و تجاوز و جهل و خودكامگى و استضعاف را محكوم سازد و براى حصول هدف هاى اسلام، كوشش و تلاش بيشتر نمايد تا به سهم خود به اسلام عزيز و به نوع بشر و جوامع متحيّر و سرگردان و مضطرب خدمتى انجام دهد. و نشستن و تسليم بودن و كناره گيرى كردن و تماشاگر صحنه هاى تباهى و فساد و فقر و انحطاط اخلاقى شدن، هرگز در اسلام جايز نيست، و بر مسلمان منتظر و مؤمن و متعهد روا نمى باشد و با انتظار ظهور حضرت ولى عصر- ارواح العالمين له الفداء- و فلسفه انتظار موافقت ندارد.

«وَقُلْ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»؛[25]

«و بگو عمل كنيد، پس به زودى خدا و پيامبرش و مؤمنان، عمل شما را خواهند ديد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 32

انتظار و وعده الهى

اشاره

«قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأْرْضَ للَّهِ يُورِثُها مَن يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛[26]

«موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى بخواهيد و شكيبايى كنيد، به تحقيق كه زمين از آن خدا است، به هر كس از بندگانش بخواهد منتقل مى فرمايد: و حسن عاقبت از براى پرهيزكاران است».

«وَأَوْرَثْنا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ

الأْرْضِ وَمَغارِبَها الَّتِي بارَكْنا فِيها وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرآئِيلَ بِما صَبَرُوا وَدَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَما كانُوا يَعْرِشُونَ»؛[27]

«و ميراث داديم به قومى كه ضعيف شمرده شده بودند، خاورهاى زمين و باخترهاى آن را كه مبارك گردانيده بوديم. و تمام گرديد كلمه (و وعده) نيكوى پروردگار تو بر بنى اسرائيل به سبب آنكه صبر كردند؛ و ويران ساختيم آنچه را فرعون و قومش مى ساختند و آنچه را كه افراشته بودند».

مسأله اى كه همواره مايه اميد مسلمانان منتظر و هسته مركزى انقلابات عليه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 33

نظام هاى استثمارگر و اوضاع ظالمانه بوده و وعده الهى به پيروزى نهايى مستضعفين و محرومين است.

با اينكه مى بينيم: زورمندان و استضعاف گران، مخالفان رژيم خود را مى كوبند، دربند مى كنند، به زندان مى اندازند، در خاك و خون مى كشند؛ باز هم استضعاف شدگان به پا مى خيزند و مسير تاريخ را عوض مى كنند، باز هم سياه پوست آمريكايى و آفريقايى قيام مى كنند و حقوق خود را مى طلبند، باز هم اندونزى و الجزاير استعمار را طرد مى كنند و آن را بيرون مى رانند و به حياتش خاتمه مى دهند.

فلسطينى هاى آواره و از خانه و وطن رانده شده مى كوشند تا روزگار اسرائيل و رژيم فاسد نژادپرست صهيونيسم را- با اينكه قدرت هاى بزرگ دنيا پشت سرش و بلكه در كنار و پيش رويش ايستاده اند و از او دفاع مى كنند- سياه نمايند، و او را از اراضى مقدّسه و سرزمين هايى كه غصب كرده، بيرون برانند.

مسلمانان و به ويژه شيعيان در طول تاريخ، على رغم همه مشكلات و مصايب و فشارها، به دليل همين اميد و همين اعتقاد، سنگر مبارزه را رها نكرده و مستمرّاً

به تلاش خود ادامه داده اند.

مسأله اين است كه اگرچه ما جهان و وضع جهان را در مسير هوى و هوس و آرزوهاى زيردستان و اقويا و طبقه حاكمه عليه ضعيفان و زيردستان و طبقه محكوم و محروم و مظلوم ببينيم؛ اگرچه جريان دنيا را به كام طبقه اى كه در عياشى، هرزگى، هوسرانى، شهوات و تجملات غرض شده و لوكس ترين زندگى ها را دارند، مشاهده نماييم، و اگرچه بسيارى از مردم جهان در نهايت فقر و پريشانى، گرفتار بيمارى هاى گوناگون و محروم از حداقلّ زندگى يك انسان- بلكه يك حيوان كه صاحب با انصاف داشته باشد- باشند و وحشيانه ترين قدرت ها، ملّت ها و جامعه ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 34

را در زير ضربه هاى ظلم و تجاوز پامال كنند.

با اين حال، تاريخ بر مبناى سنّت هاى الهى و وعده خدايى، سرانجام به نقطه اى مى رود كه به نفع طبقه محروم و زيان طبقه غاصب و حاكم است؛ به سويى مى رود كه در آنجا همه نسبت به حقوق متساوى حقّ، برابر و مساوى و يك شكل و يك رنگ گردند و تمام رنگ ها و امتيازات پوچ شسته شود و از بين برود و برترى انسان ها فقط بر اساس تقوا باشد.

ستمگران و تجاوزكاران در برابر اين وعده، مانند كسى هستند كه بخواهد در جهت مخالف سيلى عظيم شنا كند، كه هر چه قوى و شناگر باشد، سرانجام شكست مى خورد و سيل او را به پيش رانده، و خواه و ناخواه در مسير واقعى و جهت موافق سيل قرار مى گيرد، يا نابود و معدوم مى شود.

كسانى كه عليه متجاوزان و استثمارگران انقلاب مى كنند، اگر فاقد تمام وسايل هم باشند، بهترين و نيرومندترين وسيله و

اسلحه پيروزى آنان، اين اميد است كه در جهت خواست و رضايت و وعده الهى قرار دارند و قطعاً در مبارزه نهايى، پيروزى با آنها است.

آينده جهان در كلام الهى

اين گونه اعتقاد به سنّت الهى- اگرچه از آن، گاهى به طور صحيح بهره بردارى نمى شود و انقلابى نماها هم آن را وسيله قرار مى دهند- اصل است و حقيقت؛ و در زبان قرآن كريم و احاديث شريفه به تعبيرات وافى و صحيح تر و الفاظ كافى تر شرح و بيان شده است؛ كه از جمله اين آيات، واقعى ترين تعبيرات و شرح و تفسير اين مسأله است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 35

«قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ ...»؛[28]

«موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى خواهيد ...».

«وَأَوْرَثْنا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ ...»؛[29]

«و ما قومى را كه به استضعاف كشيده شده بودند، وارثان (مشرق و مغرب زمين) گردانيديم».

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»؛[30]

«بلكه حقّ را با شدت بر باطل افكنيم؛ پس حقّ، باطل را در هم مى شكند، آن گاه از ميان مى رود».

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»؛[31]

«مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند و خدا تمام كننده نور خويش است، هرچند كافران را خوش نيايد».

موضوع انتظار حضرت صاحب الامر- عجّل اللَّه تعالى فرجه- و ايمان به ظهور مهدى موعود، مبناى اين وعده الهى است و با سنّت الهى و آنچه در كتب آسمانى ثبت شده، كاملًا مطابق است.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»؛[32]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 36

«و همانا در زبور، پس از ذكر- تورات نگاشتيم- كه زمين را بندگان شايسته من به ارث

مى برند».

شيعه و تمام مسلمانان بر اساس اين عقيده سازنده و تحول آور، ايمان دارند كه تاريخ در مسير عدالت و به سوى عدالت جلو مى رود و توقّف نمى كند و زمين را بندگان صالح و شايسته خدا به ارث مى برند. و سرانجام حقّ در همه جا حاكم و پيروز مى شود، و اين سنّت و قانون خدا و خواست او است كه مى فرمايد:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ ...»؛[33]

«يعنى ما خواسته ايم كه منّت گذاريم بر آنان كه در زمين استضعاف شده اند ...».

خدا چنين اراده كرده است كه قدرت خود را به دست طبقه ضعيف آشكار سازد و طبقه استثمارگر قوى و غالب و ظالم را به دست آنان كه استضعاف شده اند، بكوبد و مغلوب نمايد.

اين ايمان، جزء عقايد شيعه و بلكه هر مسلمان است كه به هر نحو و هر طور كه اوضاع به نفع ستمگران و فرعونيان استعباد پيشه قرار بگيرد، عاقبت با انقلاب مستضعفان شايسته و پرهيزكاران مجاهد، نظام و عدالت، حاكم و برقرار مى شود.

اين عقيده از نظر اجتماعى، بسيار مهم و انقلابى و مترقّى است و مردم را به كار و تلاش و نهضت و قيام و فعاليت تشويق مى كند و از سستى و ترك وظايف و تسليم زبونى و ذليل شدن باز مى دارد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 37

«لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيا عَلَيْنا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلى وَلَدِها وَتَلا عَقِيبَ ذلِكَ، وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[34]

مضمون اين سخنان اميدبخش و مژده دهنده اين است:

«اين دنيايى كه مانند مركبى چموش و سركش، از سوارى دادن به صاحب خودش خوددارى مى كند و با

ما خاندان پيامبر ناسازگارى پيشه كرده و بر ما سخت و تنگ گرفته است، و حزب خدا و اهل بيت و خاندان رسالت و شيعيانشان را در فشار ظلم و استبداد غاصبان و مرتجعان گذارده، و آنان را از حقوقشان محروم، و گرفتار شكنجه و زندان، و قطع دست و پا و گوش و بينى، و كشته شدن ساخته است، بعد از اين همه ناسازگارى ها و ظلم و جور و غصب حقوق، البته و حتماً- مانند شتر بدخو و گزنده اى كه به بچه اش مهربان و مايل مى شود- به ما مايل گرديده و رام اهل حقّ و شايستگان و مستضعفان خواهد شد؛ چون خدا در قرآن خبر داده است:

خواستش اين است كه بر آن كسان كه در زمين مورد استضعاف قرار گرفته اند منّت گذارد، و آنان را امامان و پيشوايان و وارثان زمين فرمايد».

معلوم است در هنگامى كه ابرهاى مأيوس كننده فتنه هاى بزرگ، و تسلط غاصبان زمامدارى و مقام رهبرى جامعه اسلامى بر سر مردم و اهل حقّ، باران بلا و نااميدى مى باريده است، على عليه السلام با اين كلمات اميدوار كننده و انتظاربخش، دل هاى مردم را محكم كرده و به اين حقيقت بزرگ و وعده تخلف ناپذير الهى مژده داده و آنان را به فتح و ظفرى كه حزب خدا و حاميان حقّ در پيش دارند، نويد داده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 38

و به استقامت و پايدارى تشويق فرموده است.

اين كلام در عين حال كه خبرى از آينده و غيب و پيش گويى قاطع است، همين مسأله سنّت خدا (يا به زبان ديگر، وعده الهى) را كه على عليه السلام از آن آگاهى كامل

داشته است، اعلام مى كند.

آرى، ولىّ خدا و كسى كه مصداق «وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»[35] است، به سنن الهى عالم و واقف است و از خواست خدا و نظامات و قواعدى كه در جهان ماده و مجردات قرار داده، به اذن خدا و به تعليم او بااطّلاع است.

علاوه بر اين آيه كريمه، در سوره قصص در ضمن داستان استعلا و گردن كشى فرعون، اين خواست و سنّت خدا را صريحاً بيان فرموده است؛ چون معلوم است كه اين سنّت الهى فقط در مورد موسى و فرعون نيست؛ بلكه سنّت عام الهى است و در مورد هر گروه مستضعف و مؤمن و شخص يا دسته استضعاف گر در هر عصر و زمانى صادق است؛ اگرچه مصاديق آن، همه در يك رديف نباشند و صدق اين آيه و تطبيق آن و ظهور اين سنّت و قاعده، بر موردى ظاهرتر و آشكارتر از موارد ديگر مى باشد.

و لذا على عليه السلام بعد از اينكه خبر از يك تحوّل بزرگ و انقلاب جهانى به نفع حزب حقّ و پيروان مكتب ولايت مى دهد، اين آيه را نيز تلاوت مى فرمايد؛ چون چنان كه گفته شد، مفهوم آيه، اختصاص به عصر موسى و فرعون ندارد، و عام و كلى است 36] و ظاهرترين مصداق اين آيه در تاريخ همان انقلابى است كه به رهبرى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 40

حضرت مهدى، قائم آل محمّد- عجل اللَّه تعالى فرجه- برپا مى شود. انقلابى كه حتماً واقع خواهد شد و خواست خدا و سنّت الهى است.

«فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»؛[37]

«و هرگز در سنّت خدا تبديل و تغييرى نخواهى يافت».

بنابر آنچه بيان شد، معلوم

مى شود كه انتظار و عقيده به ظهور مهدى عليه السلام چگونه فكر و انديشه را آينده گرا مى سازد و مسلمان را براى مقاومت، استقامت، پايدارى، مبارزه با باطل و جهل و فساد، آماده و مصمم مى كند و او را با اين فلسفه مهم تاريخ، در ضمن اصطلاحات دينى و قرآنى كه كامل تر و صحيح تر از هر منطق ديگر بازگو كرده است، آشنا مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 41

انتظار؛ عامل مبارزه با فساد و انحراف

اشاره

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خاسِرِينَ* بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النّاصِرِينَ»؛[38]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از كفار فرمان ببريد، شما را به عقب (كفر و جاهليت) برمى گردانند، پس شما زيان كار مى گرديد؛ بلكه خداوند مولى و صاحب اختيار شما است و او بهترين يارى كنندگان است».

«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلى لَهُمْ»؛[39]

«به درستى آنان كه به عقب برگشتند (مرتجع شدند) بعد از آنكه هدايت بر ايشان آشكار گشت، شيطان اين كار (ارتجاع) را بر ايشان بياراست، و خدا آنها را (براى امتحان و اتمام حجت) مهلت داد».

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 42

«الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْناعَشَرَ؛ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ، وَالتّاسِعُ مَهْدِيُّهُمْ»؛[40]

«امامان بعد از من دوازده نفرند: نُه نفر از فرزندان حسين عليه السلام مى باشند و نهمين آنها مهدى عليه السلام است».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدَّهْرِ إِلّا يَوْمٌ، لَبَعَثَ اللَّهُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يَمْلَأُها عَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً»؛[41]

«اگر باقى نماند از روزگار مگر يك روز، البته خدا بر مى انگيزد مردى از اهل بيت

مرا كه زمين را از عدل پر كند، همچنان كه از ستم پر شده باشد».

انتظار عامل مبارزه با فساد و انحراف

مسلمانان عموماً و شيعه اثنى عشرى خصوصاً، انتظار ظهور شخصيتى را مى كشند كه انقلاب اسلام را جهانگير، حقّ و عدالت را پيروز بشر را از تضادهاى گوناگون، استثمار، استعباد و استعمار و از وقوف و توقف نجات دهد و به سوى جلو پيش براند و اصول توحيد، مساوات، آزادى و برادرى اسلامى را رايج نمايد.

اين شخص موعود، امام دوازدهم از دوازده نفر پيشوايان و رهبرانى است كه پيغمبر عالى مقام اسلام صلى الله عليه و آله در صدها حديث آنها را معرفى كرده و فرزند عزيز رهبر يازدهم، حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است.

اصل انتظار به صورت هاى گوناگون در بين ملل مختلف، همواره محفوظ بوده و آينده نگرى هميشه بشر را به خود مشغول داشته، برگشتن به عقب و بلكه وقوف و ايستادن در يك مرحله به هر حال محكوم بوده و خلاف سنن عالم خلقت است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 43

حرمت بازگشت به فرهنگ جاهلى

قرآن مجيد با بيانى محكم در آيات متعدد، برگشتن به عقب را محكوم فرموده است.

در غزوه تاريخى احد كه مسلمانان آزمايش شدند، اميرالمؤمنين على عليه السلام فداكارى ها كرد و پرچمداران و دليران نامى مشركان را كشت، و جبرئيل مواسات بى نظيرش را با پيغمبر صلى الله عليه و آله ستود و به پيغمبر گفت: «هذِهِ الْمُؤاساةُ». پيغمبر در جواب فرمود: «إِنَّهُ مِنّي وَأَنَا مِنْهُ او از من است و من از اويم». جبرئيل گفت: «وَأَنَا مِنْكُما؛ من نيز از شما هستم». و ندا در داد: «لا سَيْفٌ إِلّا ذُوالْفَقارِ وَلا فَتىً إِلّا عَلِيٌ .

در اين غزوه، وقتى پاسداران درّه اى كه كمين گاه بود و پيغمبر صلى الله عليه و آله آنان را به پاسدارى

آنجا مأمور فرموده بود، هزيمت و شكست كفار را در اثر مجاهدات على عليه السلام ديدند، سنگر خويش را رها كردند و خالد بن وليد با گروهش كه در آنجا كمين كرده بود، از همانجا به مسلمانان حمله ور شدند و تنى چند از پاسداران و فرماندهشان عبداللَّه بن جبير را به شهادت رساندند. چهره جنگ به نفع مشركان تغيير كرده و گروهى از مسلمانان كشته شدند و ديگران فرار كردند؛ غير از على بن ابى طالب، و دو نفر ديگر هم- برحسب بعضى از نقل ها كه در نام آنها اختلاف است- كسى با پيغمبر ثابت نماند و راه فرار پيش گرفتند؛ و بعضى كه شنيدند پيغمبر كشته شده است، در مقام ارتجاع و ارتداد و امان گرفتن از كفار برآمدند.

و از جمله فراريان، ابوبكر و عمر و عثمان بودند، و عثمان در فرار و پشت كردن به جهاد و دفاع از اسلام و پيغمبر، به قدرى از ميدان جنگ دور شده بود كه سه روز بعد برگشت.

نظر به اين سستى ها و تصميم بعضى ديگر بر بازگشت به عصر جاهليت و ارتداد، آيات متعددى در نكوهش و سرزنش آنان و حرمت ارتجاع و وجوب ثبات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 44

قدم و استقامت نازل شد كه از جمله اين آيه بود:

«وَما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشّاكِرِينَ»؛[42]

«و نيست محمّد مگر رسولى كه قبل از او هم پيامبران بسيارى بوده اند؛ آيا پس اگر (او) مُرد يا كشته شد، به عقب برمى گرديد؟ و هركس به عقب برگردد،

هرگز به خدا زيانى نمى رساند و خدا به زودى شاكران را پاداش مى دهد».

اين آيه با كمال صراحت دستور مى دهد كه حتى با رحلت يا كشته شدن پيغمبر- كه بزرگ ترين ضربت بر روح طرفداران انقلاب اسلامى و الهى اسلام است- انقلاب اسلام نبايد توقف شود و بايد در مسير خود پيشرفت نمايد و بايد مسلمانان دنبال اين انقلاب را بگيرند و به عقب برنگردند.

وقتى رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله نبايد اين عكس العمل را داشته باشد كه كسى به فكر ارتداد و بازگشت به عقب و رژيم هاى دوره هاى جاهليت و پذيرش برنامه هاى غير اسلامى بيفتد، پس معلوم است كه مسلمان از هيچ حادثه و فاجعه ديگر، هرچه سخت و جانكاه باشد و هرچه زيان مالى و مادى و جانى داشته باشد، به ارتداد و عقب گرد، و قبول برنامه ها و نظام هاى كافر مايل نمى شود و از كوشش براى پيش رفتن، ترقى و جهانى شدن انقلاب اسلام چشم برنمى دارد.

انتظار مصلح آخرالزمان و مهدى موعود، علاوه بر ريشه هاى استوار مذهبى و اسلامى، داراى عالى ترين فلسفه اجتماعى است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 45

مسلمانان عقيده دارند كه انقلاب اسلام، جهانگير و پيروز مى شود و عالم از اين نابسامانى هاى مدنيت منهاى شرف و انسانيت نجات پيدا مى كند و بازگشت به عقب و ارتداد و عقب گرد، خلاف اصل و خلاف نهضت انبيا و تعاليم اسلام است.

اگرچه دنياى مادى امروز به ظاهر رو به جاهليت گذارده و اهداف عالى انسانى و حقيقت و فضيلت و مابه الامتياز بشر از حيوان، در بسيارى از جوامع فراموش شده، و طغيان و ظلم و بيدادگرى و تجاوز و زور و استبداد و

قلدرى و استثمار و شهوت رانى و نابكارى و خيانت و ناامنى به صورت ها و جلوه هاى نو در جهان رايج شده و روز به روز رايج تر مى شود؛ و اگرچه الفاظ و كلمات صلح، عدالت، آزادى، مساوات، برادرى، همكارى، تعاون و بشر دوستى را در معانى ديگر يا براى مقاصد ديگر به كار مى برند؛ و اگرچه فاصله بين زورمندان و فرماندهان و زيردستان و فرمان بران هر روز زيادتر و رابطه آنها با يكديگر به رابطه دو انسان برابر هيچ شباهت ندارد؛ ولى اين توحّش تا هر كجا برود (تا دو هزار و پانصد سال، تا سه هزار سال، و پنج هزار سال بيشتر هم به عقب برگردد)؛ چون خلاف خواست هاى واقعى بشر و سير كمالى او و خلاف عقيده و آرمان او است، پيروز نمى شود و سرانجام به شديدترين وضعى سركوب و ريشه كن خواهد شد.

اين جاهلى مسلكى هرچه نيرو بگيرد و از هر حلقومى برايش تبليغ شود، و هرچند كه آموزش و فرهنگ را با زور قواى انتظامى با آن همگام و همراه سازند، عاقبت در برابر منطق آسمانىِ قرآن، كه مى فرمايد:

«تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»؛[43]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 46

«بياييد به سوى كلمه و عقيده يكسان و مشتركى بين ما و شما، كه نپرستيم مگر خدا را و به او شرك نياوريم و هيچ كدام از همديگر را غير از خدا ربّ خود نگيريم».

و در برابر آيه:

«إِنّا خَلَقْنَاكُمْ مِن ذَكَرٍ وَأُنثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبآئِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ»؛[44]

«ما شما را از يك مرد و

زن خلق كرديم و شما را در قبايل و ملّت هاى مختلف قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ البته گرامى ترين شما نزد خدا، متقى ترين شما است».

و در مقابل منطق وحى:

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛[45]

«و ما در هر امتى، رسولى فرستاديم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى كنيد».

و آيات بسيار ديگر شكست مى خورد، و زبان و بلندگوهايش خاموش و قلم نويسندگانش مى شكند.

فساد، فحشا، نابكارى جوانان و بانوان، وضع بسيار ننگين و پر از آلودگى هاى زن در شرق و غرب جهان امروز و خيانت و جنايت، هرچه جلو برود، و هرچه نيروهاى مادّى، اين فسادها را تهييج كند و آن را براى منافع پليد استثمارى يا استعمارى گسترش دهد، جبنش و انقلاب را عليه اين مفاسد، كوبنده تر و ضربت آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 47

را بر كاخ هاى فساد و طغيان، كارى تر مى سازد.

مقاومت، در برابر بازگشت به جاهليت

مسلمانى كه با چنين فكر و عقيده آينده گرا زندگى مى كند، هرگز با گروه هاى فاسد و مشرك و خدانشناس همراه نمى شود و تا مى تواند تقدّم و نوگرايى و آينده بينى خود را حفظ كرده و ثابت و استوار به سوى هدف پيش مى رود.

او اطمينان دارد و به يقين مى داند كه بساط ظلم و فساد برچيده شدنى است؛ چون بر جامعه و بر فطرت بشر تحميل است و آينده براى پرهيزكاران و زمين از آن شايستگان است:

«إِنَّ الأْرْضَ للَّهِ يُورِثُها مَن يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛[46]

«همانا زمين از آنِ خدا است و به هركس از بندگانش كه بخواهد، به ارث مى دهد و عاقبت از آن متقين است».

بنابراين مسلمان تسليم ظلم و فساد نمى شود و با ستمگران و مفسدان

همكار و همراه و هم صدا نخواهد شد.

اين اصل انتظار مانند يك قوه مبقيه و عامل بقا و پايدارى، طرفداران حقّ و عدالت و اسلام خواهان حقيقى را در برابر تمام دستگاه هاى فشار، استعباد، جهل و شرك، بشرپرستى و فساد انگيزى پايدار نگه مى دارد و همواره بر روشنى چراغ اميدوارى منتظران و ثبات قدم و مقاومت آنها مى افزايد و آنان را در انجام وظايف، شور و شوق و نشاط مى دهد.

اين اصل انتظار است كه در مبارزه حقّ و باطل، صفوف طرفداران حقّ را فشرده تر و مقاوم تر مى كند و آنها را به نصرت خدا و فتح و ظفر نويد مى دهد و گوش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 48

آنها را همواره با صداهاى نويدبخش قرآن آشنا مى دارد:

«قُلِ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُونَ»؛[47]

«بگو منتظر باشيد كه ما هم منتظريم».

«فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبّصُونَ»؛[48]

«منتظر باشيد كه ما هم با شما منتظريم».

«فَانتَظِرُوا إِنّى مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ»؛[49]

«منتظر باشيد كه من هم با شما منتظرم».

خاص و عام، شيعه و سنى، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ واحِدٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي يُواطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَكُنْيَتُهُ كُنْيَتِي، يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً»؛

«اگر نماند از دنيا مگر يك روز، خداوند متعال آن روز را طولانى فرمايد تا بيرون آيد مردى از فرزندان من كه نامش نام من و كنيه اش كنيه من باشد، زمين را پر از عدل و قسط كند، هم چنان كه از جور و ظلم پر شده باشد».

اين انتظار، ضعف و سستى و مسامحه در انجام تكاليف و وظايف نيست و عذر براى كسى در ترك

مبارزه مثبت يا منفى و ترك امر به معروف و نهى از منكر نمى باشد، و سكوت و بى حركتى و بى تفاوتى و تسليم به وضع موجود و يأس و نااميدى را هرگز با آن نمى توان توجيه كرد.

اين انتظار، حركت، نهضت، فداكارى، طرد انحراف و مبارزه با بازگشت به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 49

عقب و ارتداد است، مكتب زنده و سازنده اسلام و محمّد، على و زهرا و حسن و حسين و زين العابدين و تمام ائمه عليهم السلام و ساير اصحاب و ياران خاص و پيروان آنها است. اگر نادانان يا مغرضان آن را به طور ديگر تفسير كرده و آن را مكتب كنار رفته ها و كنار گذاشته شده ها، بيچاره ها، مأيوسان، تن به خوارى دادگان، چاپلوسان و دين فروشان معرفى كنند، خود در رديف يهود، كه مصداق:

«يُحَرّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»؛[50]

«كلام ها و سخنان را از مواضع اصلى خود تحريف و دگرگون مى كنند».

مى باشند، قرار داده اند.

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ»؛[51]

«اى پيامبر! آنان كه به زبان گفتند: ايمان آورديم؛ ولى قلب هايشان ايمان نياورد و به سوى كفر سرعت گرفته اند، تو را ناراحت نكنند و همچنين آن يهودانى كه حرف هاى تو را تحريف كرده و به دروغ، سخنان فتنه خيز براى قومى كه پيش تو نيامده اند، نقل مى كنند، اينان سخنان را- مطابق ميل و هواى نفس خود- از مواضع اصلى اش تحريف مى كنند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 50

ارزش انتظار در قرآن و حديث

«قُلْ كُلٌّ مُتَرَبّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصّراطِ السَّوِىّ وَمَنِ اهْتَدى ؛[52]

«بگو

همه منتظرند، پس انتظار بكشيد! زود باشد كه بدانيد راه راست پويان و كسانى كه هدايت يافته اند، كيانند؟!».

«وَقُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّا عامِلُونَ* وَانْتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُونَ»؛[53]

«بگو به آنان كه ايمان نمى آورند (از راه تهديد)! عمل كنيد به حال خود، ما هم عمل مى كنيم؟ و منتظر باشيد، ما هم منتظريم».

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«إِنَّ لَنا دَوْلَةً يَجِي ءُ اللَّهُ بِها إِذا شآءَ. ثُمَّ قالَ: مَنْ سَرَّ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَصْحابِ الْقآئِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَلْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَمَحاسِنِ الْأَخْلاقِ وَهُوَ مُنْتَظِرٌ»؛[54]

«البته كه براى ما دولتى است كه وقتى خدا خواست آن را مى آورد. هر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 51

كس شاد مى شود كه از اصحاب قائم عليه السلام باشد، بايد منتظر باشد و بايد كار به پارسايى و اخلاق نيك كند و منتظر باشد».

امام زين العابدين عليه السلام فرمود:

«تَمْتَدُّ الْغَيْبَةُ بِوَلِيّ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ الثّانِي عَشَرَ مِنْ أَوْصِيآءِ رَسُولِ اللَّهِ وَالْأَئِمَّةِ بَعْدَهُ عليهم السلام، إِنَّ أَهْلَ زَمانِ غَيْبَتِهِ الْقآئِلِينَ بِإِمامَتِهِ وَالْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ كُلّ زَمانٍ»؛[55]

«غيبت ولى خدا و دوازدهمين وصىّ پيغمبر خدا و امامان بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله امتداد پيدا مى كند. اهل زمان غيبت آن حضرت كه معتقد به امامت و منتظر ظهور او باشند، از اهل هر زمان برترند».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ انْتِظارُ الْفَرَجِ»؛[56]

«برترين عبادت انتظار فرج (و پايان نابسامانى ها و دشوارى ها و بى عدالتى ها و ظهور دولت حقّه حضرت مهدى عليه السلام و برقرارى مطلق نظام اسلامى) است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 52

ارزش انتظار

اشاره

بشر در زندگى اجتماعى و فردى، مرهون نعمت انتظار است؛ و اگر از انتظار بيرون بيايد

و اميدى به آينده نداشته باشد، زندگى برايش مفهومى نخواهد داشت و بى هدف و بى مقصد مى شود.

حركت و انتظار در كنار هم مى باشند و از هم جدا نمى شوند؛ انتظار علّت حركت و تحرك بخش است. آنچه مورد انتظار است، هرچه مقدّس تر و عالى تر باشد، انتظارش نيز ارزنده تر و مقدّس تر خواهد بود و ارزش مردم را بايد از انتظارى كه دارند، شناخت:

يكى انتظارش اين است كه پايان سال شود و رتبه اى بگيرد و حقوق و جيره اش زياد شود.

يكى ديگر انتظارش اين است كه پايان سال تحصيلى برسد، گواهى نامه و مدركى بگيرد و به وسيله آن، كار و شغل مناسبى تهيه نمايد.

يكى منتظر است وضعش رو به راه شود تا خانواده تشكيل دهد و همسرى اختيار كند و از تجرد و تنهايى خود را خلاص سازد.

ديگرى منتظر است درآمدش بيشتر شود، خانه شخصى، ماشين سوارى و ...

خريدارى كند؛ يا اگر همت و نظرش بلند باشد، بيمارستان يا مسجد يا مدرسه يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 53

كتابخانه و دارالعلمى تأسيس كند.

يك نفر انتظار دارد در فلان مناقصه يا مزايده برنده شود.

خلاصه همه منتظرند؛ كاسب منتظر؛ كشاورز منتظر؛ كنتراتچى منتظر؛ باغ دار منتظر؛ صنعت گر منتظر؛ پدر، مادر و معلم همه منتظرند؛ بلكه ملّت ها و جامعه ها و حكومت ها همه منتظرند.

رژيم هاى سرمايه دارى انتظار دارند كه قدرتشان بيشتر گسترش يابد و دنيا را شديدتر به زير يوغ بى رحم استثمار خود بكشند و خون ضعفا را بمكند.

رژيم هاى كمونيستى منتظرند انقلاب كمونيستى همه جا را زير چتر خود بگيرد، و شدت فقر و جنگ و اختلاف طبقاتى تحول ايجاد كرده، اوضاع را به نفع آنها عوض كند تا كمونيسم، آزادى هاى فردى و حرمت

انسانى را در كام خود فرو برد و افراد جامعه مانند يك ماشين يا يك مركز دامدارى كه وسايل خوراك و فربه شدن و خوردن و چريدن در آن فراهم شده باشد، منهاى انسانيت زيست كنند.

دانشجويان واقعى و محققان منتظرند با نيروى تفكّر و انديشه، مشكلات علمى را حل كرده و هرچه بيشتر بر دانش و درك خود بيفزايند و دايره معلومات را توسعه دهند.

پزشك با ايمان منتظر است نتيجه معالجات خود را در بيمارش ببيند.

«قُلْ كُلٌّ مُتَرَبّصٌ فَتَرَبَّصُوا»؛[57]

«بگو همه منتظرند، پس منتظر باشيد».

اگر انتظار در اين دنيا كه عامل تدريج و تدرّج، تأثير و تأثّر، فعل و انفعال، و گذشت زمان است، از بشر گرفته شود، ديگر ادامه حيات برايش بى لذّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 54

و بى معنى است.

انتظار است كه زندگى را لذّت بخش و باروح و بامعنى مى سازد و شخص را به زندگى علاقه مند مى نمايد.

يك درخت تا وقتى انتظار مى رود رشد كند و سايه داشته باشد و ميوه بدهد، باقى مى ماند؛ ولى وقتى از ميوه دادن و از نمو و ترقى افتاد، آن را قطع مى نمايند و به جايش نهالى مى نشانند كه تا سال ها چشم انتظار به رشد و نمو ميوه آن بدوزند و آن را پرورش دهند و آبيارى كنند.

پس همه جهان و همه جامعه ها و همه مردم و افراد، تا هستند و در سراشيبى سقوط و انقراض و فنا و مرگ و نيستى وارد نشده اند، منتظرند و بايد منتظر باشند.

اسلام و انتظار

اسلام كه تعليمات و هدايت هايش بر اساس فلسفه هاى عميق و صحيح اجتماعى و واقعى قرار دارد، اصل انتظار و نگاه به سوى آينده را، پشتوانه بقاى جامعه اى مسلمان و

محرك احساسات و مهيّج روح فعاليّت و اقدام قرار داده است؛ و انتظار آينده بهتر و عصر فتح و گشايش و فرج را برترين اعمال شمرده است و رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث شريف:

«أَفْضَلُ أَعْمالِ أُمَّتِي انْتِظارُ الْفَرَجِ»؛[58]

«برترين كارهاى امتم انتظار فرج است».

انتظار فرج را افضل اعمال امّت خود معرفى فرموده است.

آن هنگام كه پيغمبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله در حالى كه غير از على عليه السلام و عموى بزرگوارش ابوطالب، از مردها يار و ياور ديگر نداشت و مردم را به خدا و دين توحيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 55

دعوت مى فرمود؛ آن هنگام كه دست يافتن بر خزائن كسرى و قيصر، آن هم براى مردمى محروم و مستضعف، جزء محالات عادى محسوب مى شد؛ و در آن هنگامى كه به جاى همكارى و قبول آن دعوت نجات بخش و آزاد ساز توحيدى، از مردم دشنام و ناسزا و اهانت مى شنيد و رنج و آزار و اذيت مى ديد، مردم را به آينده درخشان اين امّت نويد مى داد و وعده مى داد كه كلمه توحيد را بگوييد تا رستگار شويد: «قُولُوا لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» تا عرب خاضع شما گردد و عجم به شما جزيه بدهد. سوگند ياد مى كرد كه گنج هاى كسرى و قيصر در اختيار شما قرار خواهد گرفت.

و پيروانش با سرمايه و اسلحه انتظار رو به سوى آينده و قدم به پيش قرار داده بود. و در برابر سيل مخالفت ها و شيطنت ها، قطع ارتباطها و محاصره ها، شكنجه ها و آزارهاى بدنى مسلح، به مقاومت و ايستادگى حتى تا ترك مال و خانه و شهر و مسكن در

راه اسلام و هدف هاى توحيد آن، تشويق مى كرد و از پيروزى حقّ و مغلوب شدن باطل سخن مى راند.

اين انتظار و ايمان به اين وعده هاى الهى بود كه مسلمانان را در ميدان ها فاتح و جانباز و فداكار كرد.

مسلمانان در انتظار اين روزهاى درخشان، آن روزهاى سخت و تلخ و پر از مصيبت را پشت سر گذاشته و جلو رفتند.

قرآن مجيد در آيات متعدّدى، مسلمانان را به انتظار آينده گذارده و آينده بهتر را به اين امّت نويد داده است و آينده گرايى را تعليم مى فرمايد.

از جمله در اين آيه نويد مى دهد كه هرگاه خطر ارتجاع پيش آيد و از مسلمانان، افرادى مرتد و بى دين شوند و از دين برگردند، خدا قوم و گروهى را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنها خدا را دوست مى دارند، نسبت به مؤمنان فروتن هستند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 56

نسبت به كفار، عزيز و غالب و خوددار و غير قابل انعطاف مى باشند، در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت و سرزنش ملامت كنندگان بيم ندارند؛ كه آيه ذيل مشعر بر اين مطلب است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلا يَخافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشآءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ»؛[59]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هركس از شما از آيين خود بازگردد، (به خدا زيانى نمى رساند؛ خداوند جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند. آنها در راه خدا جهاد

مى كنند و از سرزنش هيچ ملامت گرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست كه به هركس بخواهد (و شايسته ببيند) مى دهد. و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست».

در اين آيه كه خطر ارتداد و بى دينى و بازگشت به سوى كفر و شرك و فحشا و بشر پرستى و سنن و رسوم باطل شده، به وسيله اسلام مطرح شده است، قيام گروهى مجاهد را كه با ارتجاع مبارزه كنند و آن را سركوب نمايند، نويد داده؛ و مسلمانان حقيقى را در برابر اين مرض مهلك و خطرناك، با انتظار و اعلام آينده سالم و شكست ارتجاع و پيروزى دوستان خدا، مصونيت بخشيده است.

و نيز آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 57

«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛[60]

«همانا ما قرآن را فرو فرستاديم و خود نيز آن را حفظ خواهيم كرد».

خبر از حفظ قرآن مجيد و رسالت اسلام و اين دين و آيين مقدّس مى دهد و مخصوص به يك دوره و عصر نيست و تا ابد و تا هنگام ظهور حضرت مهدى عليه السلام و تشكيل جامعه جهانى اسلام، اين آيه نويدبخش و اميدوار كننده است كه در هيچ حال و شرايطى مسلمانان نبايد نااميد باشند، بقاى اين دين برحسب سنن الهى و وعده هاى خدا و رسول خدا تضمين شده است.

اگر بازگشت به عقب و ارتداد و رجعت به جاهليتى پيش بيايد و در بين ملل مسلمان، صداى افتخار به دوره هاى جاهليت و زنده كردن رسوم پيش از اسلام بلند بود، و اگر به هر شكل و وضع، بيگانگان يا افرادى كه در شمار مؤمنان بوده و به ارتداد و فساد روى نهاده اند، بخواهند پيشرفت و جهانگير شدن

انقلاب الهى اسلام را متوقف كنند، يا از بين ببرند و شعائر اسلام را تعطيل و در فراموشى اندازند، قانون خلقت و صداى وجدان و فطرت و اراده الهى، گروهى مصمّم و باعزيمت را كه خدا آنها را دوست دارد و آنها خدا را دوست مى دارند، براى حمايت اين دين و جهانى شدن اين انقلاب و روشن نگاه داشتن اين چراغ بر مى انگيزد.

از هنگام رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا حال، تاريخ اسلام مصاديق و نمونه هاى بسيارى از آنچه در اين آيه پيش بينى شده است، نشان مى دهد و ارتداد در صورت هاى مختلف، دعوت اسلام را تهديد كرده و بلكه به ظاهر متوقف ساخت؛ ولى چنان كه در اين آيه خداوند متعال وعده فرموده است، هر مرتبه، ارتداد به وسيله افرادى الهى و مخلص و فداكار سركوب شده و خطر خاموش شدن صداى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 58

دعوت اسلام مرتفع گشت. ارتداد و عقب گردى كه پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله 61] مخصوصاً در امر خلافت و رژيم حكومتى اسلام پيش آمد و منتهى به عثمان ها و معاويه ها و يزيدها و ساير بنى اميه و بنى عباس و ستمگران ديگر شد و نظام سياست و حكم و اداره جامعه اسلامى را به نظام حكومت هاى قيصرها و كسرى ها برگرداند، ابتدا با مقاومت و مخالفت رسمى افرادى انگشت شمار به رهبرى على و فاطمه زهرا عليها السلام روبرو شد، و پس از آن،- اگرچه عقب گرد از دين به مرور زمان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 59

گسترش يافت؛ ولى ك كسانى كه از آن بازگشته و به گروه على

عليه السلام و وفاداران حقيقى انقلاب اسلام ملحق گرديدند، زياد شدند و با قيام مسلمانان انقلاب خواه عليه عثمان، حكومت على عليه السلام فرهنگ جاهلى را در يك قدمى نيستى و فنا قرار داد؛ امّا بازمانده و وارث حقيقى جاهليت (معاويه) دوباره پرچم ارتداد را برافراشت و از آن به بعد، اگرچه جاهليت ريشه كن نگرديد، و اسلام نيز تا حال به هدف هاى بزرگ خود نرسيده و انقلابش كامل نگشته و در بين راه است و بايد منتظر آينده بود تا آن مصلح حقيقى و منتظر موعود بيايد و انقلاب اسلام را عالم گير ساخته و حكومت جهانى الهى را تشكيل دهد؛ ولى همواره تحت تأثير همين تعاليم اسلام و برنامه انتظار، مبارزه با ارتداد و جاهليت جريان داشته و دارد و در صورت هاى مختلف از تسلط كامل و تمام عيار جاهليت جلوگيرى شده است كه شهادت سيّد الشهدا عليه السلام و قيام مقدّس حسينى عليه بنى اميه، كارى ترين ضربت ها بر پيكر ارتدادى بود كه به وسيله بنى اميه رهبرى مى شد.

ما در اينجا نمى خواهيم تاريخ اين مقاومت ها و مبارزه ها را در عصر بنى اميه و بنى عباس و ادوار مختلف شرح دهيم، و از نقش اهل بيت و برنامه ها و تعاليم ائمه طاهرين عليهم السلام كه بيشتر به صورت مبارزه منفى بسيار دقيق به حملات خلفاى جور عليه موجوديت اسلام و حقايق و اهداف مقدّس اين دين پاسخ داده و مدافعه مى نمايد، چيزى بگوييم؛ ولى بايد متذكّر شويم كه روش مبارزه منفى آنها، اكنون هم مؤثرترين روش مبارزه با دشمنان داخلى، منافقان و دشمنان خارجى است و نتايج مهمى نيز داشته است. مثلًا به زندان افتادن امام

هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به شدّت اركان جاهليتى را- كه به وسيله هارون ديكتاتور و با آن همه قدرت و توسعه قلمرو حكومت استبدادى نگهدارى مى شد- لرزاند.

بيان كامل اين مطلب، حداقل به يك كتاب مفصل نياز دارد كه فعلًا در پى آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 60

نيستيم؛ بلكه فقط مى خواهيم متذكّر شويم كه انتظار و مثل اين وعده هايى كه در اين آيه كريمه و آيات ديگر است، يكى از پايه هاى مهم و زنده مبارزه عليه فساد، در جامعه اسلام بوده، كه آن را بايد سرچشمه مقاومت ها و منبع تحركات و مبارزات ايجابى و سلبى اهل حقّ با اهل باطل شمرد كه مسلمان هيچ گاه كار اسلام و انقلاب آن را پايان يافته و تمام شده نخواهد دانست، و همواره به مضمون آيه كريمه:

«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»؛[62]

«كافران مى خواهند نور خدا را با گفتار جاهلانه خود خاموش كنند ولى خداوند نمى خواهد، مگر آنكه نور خود را به پايان برساند اگرچه كافران كراهت دارند».

تلاش هاى دشمنان و منافقان نقش بر آب و نور خدا در اتمام و گسترش خواهد بود.

انتظار جامعه شيعه

مسلمانان عموماً و شيعيان خصوصاً منتظرند كه سراسر گيتى را عدل و علم و توحيد و ايمان و برابرى و برادرى فراگيرد و آن رهبرى كه وعده ظهور او در قرآن و صدها احاديث معتبر وارد شده است، ظاهر شود و آيين توحيدى اسلام را كه در شرق و غرب جهان وارد شده است، ظاهر كرده و گسترش دهد، و امت واحد، حكومت واحد، قانون واحد، نظام واحد تمام افراد بشر را متّحد،

هم صدا، هم قدم و به هم پيوسته سازد.

اين عقيده به ظهور مصلح منتظر، حضرت مهدى موعود- چنان كه در روايات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 61

به آن اشاره شده است- شيعه را در جريان زمان براى مقاومت در برابر صدمات و لطماتى كه بر هر دعوتى وارد مى شد و آن را متلاشى مى كرد، پرورش داد و فكر شيعه را كه فكر خالص اسلامى است، و جامعه شيعه را از زوال و انقراض نگاه داشت و تا امروز اين فكر و اين عقيده و ايمان عامل بقاى شيعه و پايدارى و استقامت اوست.

با آن وضع جان گزاى حكومت بنى اميه و بنى عباس روبرو شده بودند و تمام حيثيات و شؤون ظاهرى و اجتماعى آنها الغا شده، و از همه مشاغل محروم، و در همه جا مورد تعقيب و زير نظر جاسوسان حكومت قرار گرفته، و كمترين مجازات آنها زندان بود، تا مجازات هاى شديد از بريدن دست و پا و زبان و بينى، و شكنجه هاى غير قابل تحمل ديگر.

آن شيعيان، اگر منتظر و آينده بين نبودند و اعتقاد به پيروزى حقّ و عدالت، و شكست باطل و ستم نداشتند، با اينكه همه چيز را از دست رفته مى ديدند، هرگز بر ايشان حال مقاومت باقى نمى ماند و همه حتى در دل شكست خورده و تسليم مى گشتند و از دگرگون شدن اوضاع و عوض شدن و ورق خوردن صفحه تاريخ نااميد مى گرديدند و ريشه هر نهضت و حركت و پايدارى در آنها خشك مى شد.

امّا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام وعده داده و قرآن مجيد نيز بشارت داده است كه اين دين پايدار مى ماند

و اين راه بسته نمى شود و اين نزاع و نبرد حقّ و باطل، با غلبه ظاهرى جباران تاريخ مانند يزيد و وليد و زياد و حجاج و هارون و ديگران پايان نمى پذيرد.

و پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و شهادت اميرالمؤمنين و سيد الشهدا عليه السلام تا امروز ريشه تمام حركات و نهضت هاى شيعه و مسلمين عليه باطل و استثمارگران، همين فلسفه اجتماعى انتظار و عقيده به ادامه مبارزه حقّ و باطل تا پيروزى مطلق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 62

بوده است، كه مى بينيم هميشه از ميان شكست ها، پيروزى هايى آشكار و در عين ذلّت ظاهرى، پرتو و شعاع عزّت و سربلندى و آقايى نمودار شده و اراده ها و همت ها به حركت و جنبش درمى آيد و افراد بااراده و مصمم و متعهد وارد ميدان مى شوند؛ و هرچه دشمنان حقّ و عدالت، مسلمانان را مى كشند و به زندان مى اندازند و هرگونه شكنجه و عذابى را درباره آنها اجرا مى نمايند و آنها را از اجراى قوانين اسلام و برقرار كردن شعائر دينى با زور و تطميع باز مى دارند و تعليم و تربيتشان و مطبوعات و تبليغات و تمام وسايل ارتباط جمعى و رسانه هاى گروهى را ضد اسلامى و منحرف كننده مى سازند. در ايران، الجزاير، اندونزى، فيليپين، اوگاندا، اتيوپى، فلسطين و نقاط ديگر باز هم مبارزه ادامه مى يابد تا ملّت هايى مثل ايران، الجزاير و اندونزى آزاد مى شوند.

اين است فلسفه بزرگ اجتماعى انتظار ظهور. و اين است يكى از اسرار غيبت حضرت صاحب الامر- عجّل اللَّه تعالى فرجه- و از اين جهت است كه ثواب منتظرين مانند ثواب مجاهدين و بلكه شهيدان بدر و

احد است.

و اين است كه از نظر يك فرد مسلمان در هر شرايط و اوضاع نامساعد و ناگوارى كه جلو بيايد، كار اسلام خاتمه يافته تلقى نمى شود و روز اين دين به آخر نمى رسد.

و اين است همان فلسفه اى كه در اديان گذشته نيز مايه اميدوارى پيروان آنها و مشوّق آنان به استقامت و پايدارى و مقاومت و جهاد بوده است. و در حقيقت، انتظار فلسفه محكم و استوارى است كه در تمام اديان مورد توجّه بوده و به آن عقيده داشته اند و از سنن و نواميس ثابتى است كه همه اديان آسمانى در بقاى خود از آن مايه گرفته اند و همه در انتظار آينده عالى تر و بهتر بوده اند و ظهور اسلام، اين دين جامعه، به تمام آنها نويد داده شد؛ تا وقتى خورشيد جهان تاب اسلام طلوع كرد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 63

و عالم و تمام پيروان اديان از انتظار آن بيرون آمدند، در اسلام نيز كه آخرين رسالت ها و اديان است، مسأله انتظار، اين فلسفه بزرگ در ظهور مصلح و منجى آخرالزمان و ولىّ دوران حضرت مهدى عليه السلام كه در بيت رسالت و از فرزندان على و فاطمه و حسن و حسين و نهمين فرزند حسين است، خلاصه شد.

عامل بقا

بنابراين- چنان كه از بررسى هاى عميق و دقيق در تاريخ و فلسفه اديان و قرآن كريم و احاديث و روايات استفاده مى شود- فلسفه انتظار مانند يك عامل و ماده حياتى مهم در تمام اديان آسمانى وجود داشته و رمز بقا و موجوديت آنان بوده است و اكنون هم از عوامل بقاى جامعه مسلمين است.

ديدگاه وسيع

در ضمن، اين انتظار است كه ديدگاه وسيع و افق نظر بلند مسلمانان و مخصوصاً شيعيان را نشان مى دهد؛ در حالى كه بسيارى از مردم و ملل ديگر انتظار مى برند كه بر ملل ديگر مسلط شده و آنها را استثمار نمايند.

و در حالى كه هر يك از شرق و غرب در انتظار روزى هستند كه حريفشان از پا درآيد و جهان مسخّر هوى و هوسشان گردد.

و در هنگامى كه كمپانى هاى بازرگانى و حكومت هاى زير نفوذ آنها انتظار مى كشند، دنيا بازار تجارت آنها شود و بشر در عالم اقتصاد برده آنها گردد.

و در وقتى كه گروه هاى بسيارى در جهان، امروز بى هدف در كنار كاباره ها و سينماها و تماشاخانه ها صف كشيده و دقيقه شمارى مى كنند و در انتظارند كه در اين اماكن فساد به رويش باز شود و به اين ترتيب، هستى خويش را تباه مى كنند.

در اين هنگام، مسلمان آگاه و روشن فكر و شيعه متعهد و مبارز، در انتظار روزى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 64

است كه جهان به زير پرچم حقّ و عدالت و توحيد و حكومت جهانى اسلام و احكام خدا درآيد و تمام بى عدالتى ها و نابرابرى ها نابود گردد و اين فاصله هاى پوچ از ميان خلق خدا برداشته شود.

مسلمانان انتظار روزى را مى كشند كه فقر و بدبختى، و جهل و نادانى

از سراسر جهان ريشه كن گردد و بينش و بصيرت جامعه، كامل و افراد صالح و رشيد و دادگر، زمامدار و مصادر امور باشند، و اختلافات جغرافيايى و ملى و دينى، و سياست ها و رژيم ها و مسلك هاى باطل از بين برود.

اين بينش و مقصد و هدف و انتظار مسلمانان است كه خير و سعادت عموم، عصر آزادى، برابرى همگان و آسايش و رفاه، علم و ترقى، و عدالت و نيك بختى را براى تمام افراد بشر خواهان است.

اين انتظار، شخص را متعهد و مسؤول مى سازد كه براى تحقق هدف هاى اسلام و عملى شدن برنامه هاى دين، بدون هيچ يأس و ضعف و سستى و نااميدى، شب و روز كوشش نمايد و فداكارى كند تا بلكه يك گام به سوى مقاصد متعالى اسلام جلو برود.

اين انتظار، شخص را محكم و مقاوم، بااراده، نفوذناپذير، مستقل، شجاع و بلند همت مى سازد.

اين انتظار، لفظ نيست؛ گفتن نيست؛ عمل است، حركت است، نهضت و مبارزه و جهاد است، صبر و شكيبايى و مقاومت است.

نيمه شعبان

نيمه شعبان، عيد انتظار، عيد نور، عيد نهضت و آماده شدن براى جهاد بيشتر، مقاومت هاى سخت تر؛ و جشن و چراغانى آن، اعلان نشاط، آگاهى، روشنى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 65

ضمير، توجّه منتظران و نمايش شادمانى ها و زوال تاريكى ها در جامعه جهانى اسلام است.

كسى كه منتظر است، بايد به سوى آن رستاخيز عظيم و بى مانند قدم بردارد و آماده شود و از هر فرصتى بهره بردارى نمايد، و دين خدا و احكام خدا و آنچه را كه به صاحب وقت و ولىّ عصر- ارواحنا له الفداء- انتساب دارد، از مال و جان و فرزند و مقام

خود گرامى تر بدارد و براى حفظ و نگاه دارى آن كوشاتر باشد، و بايد جشن و چراغانى و تبليغات و سخنرانى ها و مجالس و محافل نور، اين انتظار حقيقى را در دل ها روشن تر سازد و بر نشاط و تعهّد و مقاومت جامعه بيفزايد.

كسى كه منتظر است، به معانى بزرگى كه از جشن و چراغانى نيمه شعبان در نظر است، التفات داشته و هدف و مقصد را فراموش نمى نمايد، و جشن و چراغانى را وسيله سرگرمى قرار نمى دهد، و به جاى وظايف خطير و مسؤوليت هاى مهمى كه در برابر خدا و قرآن و شخص حضرت ولىّ عصر- ارواح العالمين له الفداء- و اسلام و تشيّع دارد، به مراسم خشك و خالى جشن و چراغانى اكتفا نمى كند، و از حقيقت و درسى كه از اين مراسم بايد گرفت غافل نخواهد ماند، تا خداى نخواسته دشمنان يا نادانان، اين مراسم و بلكه اصل انتظار را عوضى تفسِر نمايند و آن را عامل سكوت و ركود و ترك امر به معروف بشمارند.

اين جشن ها و چراغانى ها بايد اعلان وفادارى به اسلام و تصميم محكم به مقاومت در برابر نقشه هاى ضد اسلام، و ابراز علاقه به قرآن، و مطالبه حقوق اسلامى، و هم صدايى و اتفاق و اتّحاد باشد.

اين مراسم كه در نهايت خلوص صورت مى گيرد، اعلام خواسته هاى حقيقى جامعه، مخالفت همگان با نظام هاى نامشروع، و موافقت آراى عموم با نظام خالص و صحيح اسلامى است، كه بايد هميشه و در تمام مواقع و فرصت ها ابراز شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 66

وَالسَّلامُ عَلى نامُوسِ اللَّهِ الْأَكْبَرِ وَالْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ، أَبِ الْوَقْتِ وَمَوْلَى الزَّمانِ، الَّذِي هُوَ لِلْحَقّ أَمِينٌ وَلِلْخَلْقِ أَمانٌ، مَوْلانا وَسَيّدِنا

صاحِبِ الزَّمانِ، أَرْواحُ الْعالَمِينَ لَهُ الْفِدآءُ وَعَجَّلَ اللَّهُ تَعالى فَرَجَهُ، وَجَعَلَنا مِنْ شِيعَتِهِ وَأَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ.

قم المشرفه، حرم الائمة عليهم السلام

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

1398 ه ق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 67

وابستگى جهان به امام زمان

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 69

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِينَ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلى سَيّدِ رُسُلِهِ أَجْمَعِينَ، أَبِي الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِينَ، الَّذِينَ هُمْ أَرْكانُ الْإِيمانِ وَأُمَنآءُ الرَّحْمنِ وَأَمانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ، فَبِهِمْ يُمْسِكُ اللَّهُ السَّمآءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ، وَبِهِمْ يُمْسِكُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِها، وَبِهِمْ يُنَزّلُ الْغَيْثَ وَتَنْشُرُ الرَّحْمَةَ وَتَخْرُجُ بَرَكاتِ الْأَرْضِ، وَلَوْلا ما فِي الْأَرْضِ مِنْهُمْ لَساخَتْ بِأَهْلِها.[63]

قالَ الْإِمامُ أَبُوجَعْفَرٍ الْباقِرُ عليه السلام: لَوْ أَنَّ الْإِمامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ ساعَةً لَماجَتْ بِأَهْلِها كَما يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ؛[64]

ترجمه به مضمون: اگر زمين ساعتى خالى از امام بماند اهل خود را فرو خواهد برد و چون دريايى كه به موجش اهلش را مضطرب و بى قرار سازد در موج و اضطراب افتد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 71

پيشگفتار

بايد توجّه داشت كه اصل وابستگى ساير ممكنات به وجود امام- سلام اللَّه عليه- و چگونگى آن و مسايل مشابه آن را، دانشمندان و علماى حكمت و عرفان با دلايل عقلى و فلسفى و عرفانى اثبات كرده اند، چنان كه به وسيله وحى و خبر آنان كه با عالم غيب ارتباط و اتصال دارند و از غيب عالم و علم كتاب و روابط نهانى و پنهانى ممكنات با يكديگر، به اذن اللَّه تعالى و به عنايت و لطف او مطّلع مى باشند، نيز ثابت است. و طبق همين اطلاعاتى كه ايشان به ما مى دهند، فرضاً دليل عقلى مستقل هم نباشد، به آنچه خبر مى دهند اعتقاد پيدا مى كنيم.

زيرا براى تحقيق اين گونه موضوعات- به خصوص تفاصيل آن- راهى مطمئن تر و باوربخش تر از وحى و اخبار انبيا و اوصياى آنها نيست؛[65] چنان كه وجود

ملائكه و اصناف آنها و مأموريت ها و مداخلاتشان در عالم و تصرفات و ارتباطاتى كه با تنظيم عالم دارند، برحسب قرآن مجيد و احاديث شريفه ثابت و مسلم است و هر كس به نبوّت و وحى و قرآن مجيد و رسالت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مؤمن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 72

باشد، به آن نيز ايمان دارد؛ زيرا ايمان به صدق انبيا و وحى و انباء و اخبار آنها قابل تبعيض نيست؛ بنابراين در اين موضوع نيز اين راه شناخت، مورد استناد و كمال اعتماد و يقين آور و اطمينان بخش است.

برحسب رواياتى كه در تفسير بعضى از آيات قرآن مجيد وارد شده و همچنين رواياتى كه مستقلًا روايت شده، وابستگى جهان به وجود امام عليه السلام ثابت است؛ و هرچند بعضى از اين روايات به وابستگى بعضى از اين عالم مثل زمين، بيشتر دلالت نداشته باشد؛ امّا بعضى ديگر بر وابستگى كل دلالت دارد. مضافاً اينكه بعضى از معيارها و ملاك ها كه اين وابستگى را تأييد مى نمايد، عام است و وابستگى كل عالم را اثبات مى كند.

ناگفته نماند: از طرق اهل سنّت نيز احاديثى كه في الجمله دلالت بر اين موضوع دارد، روايت شده است؛ مثل روايتى كه" عبداللَّه بن بطه عكبرى" كه از محدّثين مشهور و نامدار است،[66] در كتاب" الانابه" به سند خود از عبداللَّه بن اميه مولى مجاشع،[67] از يزيد رقاشى،[68] از انس بن مالك 69] به اين لفظ روايت كرده است:

انس گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 73

«لا يَزالُ هذَا الدّينُ قائِماً إِلى اثْنَي عَشَرَ، فَإِذا

مَضُوا ساخَت ى الْأَرْضُ بِأَهْلِها»؛[70]

همواره اين دين برپا خواهد بود تا دوازده نفر، پس وقتى كه آن دوازده نفر درگذشتند، زمين اهل خود را فرو خواهد برد».

و چنان كه از بعضى احاديث استفاده مى شود، از دوران صدر اوّل و عصر صحابه، افراد برجسته اى از آنان، مانند سلمان و ابوذر- كه نمى توان اعتقاداتشان را جز به استناد به هدايت و بيان و ارشاد حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله مستند دانست- اين وابستگى را بازگو كرده و به ديگران مى آموختند، چنان كه از سلمان و ابوذر در مقام توصيف اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت شده است:

«إِنَّهُ لَزَرُّ الْأَرْضِ الَّذِي تَسْكُنُ إِلَيْهِ وَيُسْكَنُ إِلَيْها، وَلَوْ فُقِدَ لَأَنْكَرْتُمُ الْأَرْضَ وَأَنْكَرْتُمُ النّاسَ»؛[71]

«على عليه السلام قوام زمين است كه زمين به سوى او آرام مى گيرد و به سوى آن سكون و آرامش حاصل مى شود، و اگر او (يا جانشين او) نباشد، هرآينه زمين را دگرگون (به وضع ديگر) و مردم را منكر و ناشناخته خواهيد ديد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 74

ابن اثير در نهايه و ابن منظور در لسان العرب،" زرّ" را به استخوانى كه در زير قلب است و قوام قلب را به آن گفته اند، معنى كرده اند.

حاصل اينكه: با مراجعه اجمالى به روايات و احاديث شيعه و اهل سنّت و زيارات معتبر مثل جامعه كبيره، ارتباط وجود ساير ممكنات و بقاى زمين؛ بلكه عالم، نزول باران، بركات و رحمت هاى الهى، افاضه فيوضات و نعمت ها به وجود امام عليه السلام في الجمله ثابت و مسلم است؛[72] البته شكى نيست كه يگانه راه نجات و امان از گمراهى، شناختن امام، قبول امامت او و پيروى از او است كه علاوه

بر احاديث متواتر ثقلين و سفينه و امان، حديث مشهور بين شيعه و اهل سنّت كه حميدى در" جمع صحيحين" آن را روايت كرده است، با كمال تأكيد و توعيد بر آن دلالت دارد، متن اين حديث به روايت حميدى (در جمع صحيحين) اين است:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةَ الْجاهِلِيَّةِ»؛[73]

«هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مرده است (مانند) مردن جاهليت».

و فخر رازى از حضرت رسول عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ، فَلْيَمُتْ إِنْ شآءَ يَهُودِيّاً وَإِنْ شآءَ نَصْرانِيّاً»؛[74]

«هركس بميرد در حالى كه نشناخته باشد امام زمان خود را، پس اگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 75

خواست يهودى بميرد و اگر خواست نصرانى».

كلام معجزنظام حضرت على عليه السلام، تصريح اين بيان و اقتباس از فرمايش حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله است، كه مفخر علماى اسلام سيد رضى از آن حضرت روايت نموده است:

«وَإِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوّامُ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ وَعُرَفآؤُهُ عَلى عِبادِهِ، وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ، وَلا يَدْخُلُ النّارَ إِلّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَأَنْكَرُوهُ»؛[75]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 76

«همانا امامان از سوى خدا و به امر خدا، قائم بر خلق خدا و برپا دارندگان آنها، و مدبر و مدير امور، نگهبان مصالح و سرپرست بندگان خدا مى باشند داخل بهشت نمى شود مگر آن كس كه بشناسد ايشان را و ايشان او را بشناسند و داخل آتش نمى شود مگر كسى كه ايشان را نشناسد و انكار كند، و امامان عليهم السلام او را نشناسند و انكار نمايند».

و در رابطه با اين مسايل است، فرمايش ديگر آن حضرت:

«أَلا إِنَّ مَثَلَ آلِ

مُحَمَّدٍ عليهم السلام كَمَثَلِ نُجُومِ السَّمآءِ إِذا خَوى نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ»؛[76]

«آگاه باشيد! به تحقيق مثل آل محمّد عليهم السلام مثل ستاره هاى آسمان است كه هرگاه ستاره اى بخواهد غروب كند، ستاره ديگر طلوع نمايد».

اين گونه احاديث و احاديثى كه مدلول آنها گسترده تر است، از حدّ تواتر گذشته است و مورد نظر در اين رساله، استقصا و احصاى آن احاديث و تحقيق در مقدار دلالت آنها نيست، كه احصا و بررسى اين احاديث به كاوش بسيار و مطالعات زياد و تأليف كتابى مفصّل و بزرگ نياز دارد.

آنچه در اين رساله به طور مختصر در نظر است، توجيه و تفسير عقلى و علمى و منطقى اين وابستگى و بيان امكان و صورت وقوع آن است كه در ضمن چند بيان توضيح و توجيه مى شود. و اگرچه بحث و بررسى را مى توان در دو زمينه قرار داد؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 77

يكى ارتباط اصل وجود ممكنات به وجود امام عليه السلام و ديگرى ارتباط بقاى آنها به وجود آن حضرت عليه السلام، امّا به ملاحظه اختصار و عدم تكرار، در طى چند بررسى و توجيه، معقوليت و منطقى بودن هر دو جهت را به يارى خداوند متعال بيان خواهيم كرد.

وما توفيقى إلّاباللَّه، عليه توكّلت وإليه أنيب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 78

بررسى و توجيه اوّل

عالم انسان كه آن را عالم صغير مى گويند، نمونه كلّ جهان و مجموع عالم است كه آن را عالم كبير و اكبر مى خوانند، چنان كه در شعر منسوب به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است:

أَ تَزْعَمُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌوَفِيكَ انْطَوَى الْعالَمُ الْأَكْبَرُ[77]

بلكه همه عالم ها، از عالم اتم ها تا عالم منظومه ها و

كهكشان ها، همه و همه نمونه مجموع عالم هستند و همه داراى يك نقطه مركزى هستند كه وجودشان به آن مرتبط است.

دل هر ذره را كه بشكافى آفتابش در ميان بينى

مجموع عالم و كل جهان نيز داراى چنين نقطه مركزى است؛ اين نقطه مركزى در ظاهر هرچه باشد، در باطن وجود ولىّ عصر و قلب هر زمان است، چنان كه نقطه مركزى انسان در ظاهر مغز است؛ امّا در باطن روح انسان يا به تعبير ديگر قلب او مى باشد. انسان ظاهربين گمان مى كند كه ارتباطات، منحصر در چيزهايى است كه با حواس ظاهرى يا با تجربه دريافت مى شود و از ارتباط عالم ظاهر با باطن، و عالم شهادت و حضور با عالم غيبت و ماوراء ستور، و محسوس با معقول و آنچه از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 79

دسترس تجربه خارج است، غافل است و ارتباطات ظاهرى و محسوس را فقط بر اساس تأثير و تأثر ذاتى اشيا مى پندارد، خصوصاً كه نظام اتم و كهكشان ها را به يك نوع مى بيند و تحت يك برنامه و جريان متّحد الشكل مشاهده مى كند، پس گمان مى كند كه يك جزء بالذات، مركز و ثابت است و جزء يا اجزاى ديگر بالذات يا به تأثير ديگر، سيار و متحرك و از تأثير عالم غيب در آن غافل است و نمى داند كه «ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ».

در ديده تنگ مور، نور است ز اودر پاى ضعيف پشه، زور است ز او

ذاتش سزاست مر خداوندى راهر وصف كه ناسزاست، دور است ز او

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص79

نمى پرسد كه جهت جامع و ارتباط بخش اين اجزا چيست؟ و چگونه

اين نظام ها بر آنها حاكم شده و اين عناصر مختلف به وجود آمده؟ و كجا و در چه مجلس و محفلى و با كدام عقل و شعورى اين قرار را با يكديگر گذاردند كه با تركيبات و اجزاى متفاوت اين عناصر را بيافرينند و از تركيب آنها، اين همه مرتبط و متناسب ساخته كه از قواعد و قوانين و تناسبى كه در آن است، بشر توانسته است با كشف قسمتى از آنها، حتى در كيهان و جهان هاى برين، تصرّف و رفت و آمد نمايد و از فاصله ميليون ها سال نورى كسب اطّلاع كند؟ خدا دانا است كه در اين همه عوالم چه خبرها و چه شگفتى ها، چه پديده ها و چه اسرار و روابطى برقرار كرده است و چه محكم و استوار است اين آيه كريم كه مى فرمايد:

«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَلَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»؛[78]

«بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات و آثار قدرت و آيات پروردگار من

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 80

و مخلوقات او مركّب باشد، هر آينه دريا تمام شود پيش از آنكه كلمات پروردگار من تمام شود، اگرچه مانند آن مدد بياوريم».

چه غافل مى باشند آنان كه چشمشان از ظاهر به باطن نفوذ نمى كند و جهان و صاحب جهان را نشناخته از اين جهان مى گذرند، به مصداق:

«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»؛[79]

«به امور ظاهرى زندگى دنيا آگاهند؛ ولى از عالم آخرت غافل مى باشند».

آرى همه جا نظام او و دست او است، از اتم تا كهكشان ها و بالاتر و آنچه هنوز بشر به كشفش موفّق نشده، همه آيات و نشانى هاى

اويند.

شنيدستم كه هر كوكب جهانى است جداگانه زمين و آسمانى است

تو پندارى جهانى غير از اين نيست زمين و آسمانى غير از اين نيست

چه نيكو و معرفت افزا است سخن سرور اوليا و اشرف اوصيا و رهبر عرفا، اميرالمؤمنين على عليه السلام:

«سُبْحانَكَ ما أَعْظَمَ شَأْنَكَ! سُبْحانَكَ ما أَعْظَمَ ما نَرى مِنْ خَلْقِكَ، وَما أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ، وَما أَهْوَلَ ما نَرى مِنْ مَلَكُوتِكَ، وَما أَحْقَرَ ذلِكَ فِيما غابَ عَنّا مِنْ سُلْطانِكَ، وَما أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِي الدُّنْيا، وَما أَصْغَرَها فِي نِعَمِ الْآخِرَةِ»؛[80]

«تسبيح تو را مى گويم، چه عظيم است شأن تو! تسبيح تو را مى گويم، چه بزرگ است آنچه را مى بينيم از آفرينش تو! و چه كوچك است بزرگى آن در كنار قدرت تو! و چه هولناك است آنچه مشاهده مى كنيم از ملكوت تو!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 81

و چه حقير است اين در برابر آنچه مشاهده مى كنيم از ملكوت تو! و چه حقير است اين در كنار آنچه از ما پنهان است از سلطان تو! و ...».

و البته جهان به حكمت الهى و اراده ازلى، داراى قوانين و قواعدى است و بهتر است كه با اقتباس از قرآن كريم بگوييم: داراى سنتى است و هر پديده و حادثى معلول علتى است و علوم مادى و طبيعى، چيزى غير از اطّلاع و آگاهى بر بخش مختصرى از اين قواعد و سنن و سلسله علل و معلولات نيست؛ امّا چنان نيست كه احتمال وجود عالم غيب و تأثير آن در حدوث و بقاى موجودات مادّى و ارتباط وجود ولىّ و قطب در تأثير و تأثرى كه در اشيا است، با قانون علّيت قابل نفى و

انكار باشد، و به طريق اولى:" نفى ارتباط وجود عالم با وجود ولىّ" قابل اثبات نمى باشد و هرگز چنين نفى و اثباتى امكان پذير و معقول و منطقى نيست؛ زيرا قانون علّيت مى تواند نفى يا تأثير بعضى از اشيا را در وجود تمام اشيا يا بعض اشيا اثبات كند.

به عبارت ديگر: اگر با حذف بعضى از عوامل مادّى كه علّيت و ارتباط آن به وجود يك پديده يا بقاى آن محتمل است، آن پديده را همچنان باقى و موجود يافتيم، عدم علّيت آن عامل و عدم ارتباط بقاى آن پديده به وجود آن عامل احتمالى استكشاف مى شود؛ امّا با حذف عاملى كه علّيت آن نسبت به يك پديده محتمل باشد، به فرض آنكه آن پديده نيز حذف شود، ثابت نمى شود. عاملى كه حذفش، حذف پديده را در پى داشت، علّت مستقل آن پديده است؛ زيرا معلوم نمى شود تأثير آن عامل به نحو شرط بوده يا به نحو مقتضى و يا رافع يا مانع يا علّت، پس احتمال اينكه چيز ديگر و امر غيبى و غير قابل تجربه هم در وجود آن به نحو مقتضى يا شرط مؤثر باشد، نفى نمى شود، چنان كه با از كار انداختن مغز يا قلب، هرچند جسم انسان از كار مى افتد و وجود عنصرى و مادى او از تحرّك و فعاليت باز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 82

مى ايستد و تأثير مغز و قلب در كار و اعمال اندام و اعضاى انسان ثابت مى شود؛ امّا نمى توان با اين آزمايش، نفى روح را ثابت نمود و رابطه اعضا و بدن نيست كه بگوييم: حيات جزء مادّى انسان كه اندام او باشد، فقط مرتبط با

مغز يا قلب است و با روح و عالم غيب ارتباط ندارد.

اشتباه نشود! نمى خواهيم با اين بيان، ارتباط ممكنات را با وجود امام، يا اعضا و اندام انسان را با روح او ثابت نماييم؛ بلكه مى خواهيم بگوييم: اين ارتباط، از مسايلى كه با قانون عليّت و آزمايش هاى مادى و تجربى و به اصطلاح بعضى علمى قابل نفى باشد، نيست، هرچند در مقام پذيرش و ايمان به آن بايد به دلايلى كه براى اثبات اين گونه موضوعات اقامه مى شود، استناد كرد.

و بالاخره مى گوييم: ارتباط وجود ساير ممكنات با وجود ولىّ و قطب جهان، به حكم خبر صادق مصدّق؛ يعنى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام ثابت است، اگرچه ارتباط غير ارادى باشد، مثل ارتباط منظومه شمسى با خورشيد و اجزاى اتم با هسته مركزى و هزاران هزار روابط تكوينى كه در عالم جماد و نبات و حيوان و انسان و بين اعضا و اجزاى آنها برقرار است، و نفى تأثير وجود قطب در وجود پديده هاى اين عالم- به اذن اللَّه تعالى- با قانون علّيت و تجربه و آزمايش امكان پذير نيست و امكان احتمال تأثير آن به هيچ وجه قابل ردّ نمى باشد. بنابراين ايمان به آن، علاوه بر ادلّه عقلى با توجّه به احاديث و روايات نيز كاملًا عُقلايى و منطقى است و موجب شرك و غلوّ و اين گونه امور نخواهد بود، چنان كه احتمال تأثير يا يقين به تأثير هر شى ء در شى ء ديگرى- به تقدير خداى تعالى- شرك نمى باشد.

و حاصل اين توجيه، اين است كه: اگر در ارتباطات و تأثير و تأثرها، وجود هسته مركزى و ما به الارتباط و ما

به البقاء و ما به النظام مادّى ديده مى شود، و مثلًا حيات اعضا و اندام و بخش مادّى وجود انسان، به وجود مغز و قلب بستگى دارد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 83

و حتى بسيارى از تصرّفات؛ بلكه بيشتر يا همه تصرّفات غيب وجود افراد عادى (روح) در اين عالم به اين اعضا بستگى دارد، امكان دارد وجود قطب و امام نيز ما به الارتباط تكوينى مجموع اين عالم باشد. و همان گونه كه آن ارتباطات و ارتباط ملائكه با اين عالم توجيه مى شود، اين ارتباط كه دلايل عقلى و نقلى بر آن اقامه شده، نيز توجيه و تفسير مى شود.[81]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 84

بررسى و توجيه دوم

چنان كه ثابت و مسلم است، تمام اجزاى عالم امكان به سوى موجود ممكن اشرف در حركت است. و به عبارت ديگر: علّت غايى عالم امكان و متحرّكات، وجود مخلوق اشرف است. هر عالم مقدّمه عالم بعد و عالم كامل تر است، چنان كه عالم جنين مقدّمه عالم دنيا، و عالم دنيا مقدّمه عالم آخرت است، و به طور كلى هر مادونى مقدّمه مافوق، و هر ناقصى براى كامل و هر كاملى براى اكمل و به سوى كمال در مسير حيات و عالم امكان سير مى كنند، تا در عين به فعليت رسيدن استعداد خاص خود، در مسير كمالى خود، كمال موجود كامل تر را فراهم ساخته و به او بپيوندند.

پس اگر سير جهان بدون موجود ممكن اكمل باشد و منتهى به آن نباشد، جهان از هدف اسنى و اشرف خود محروم مى شود و حركت جهان، اگر بى ثمر و بى هدف نباشد، اقلًا بدون قايده اكمل خواهد بود. لذا هميشه و

تا حركت در عالم امكان هست، بايد براى موجود اكمل و به سوى آن باشد و آن «امام و حجت خدا و ولىّ دوران و قطب زمان» خواهد بود كه يا در كسوت و منصب نبوّت ظهور دارد و يا در كسوت امامت و منصوب وصايت، قائم مقام و جانشين نبىّ و پيغمبر خواهد بود.

بديهى است با امكان موجود اشرف و فياضيت خدا و عدم بخل در مبدأ فيّاض،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 85

اكتفا به وجود غير اشرف نخواهد شد.

خلاصه اين بيان، چنين است: وجود حضرت رسول اكرم و سيده نساء العالمين و ائمه اثنى عشر- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- مقصد اصلى خلقت مى باشند[82] و ديگران علاوه بر آنكه نسبت به مادون خود، كامل تر و علّت غايى هستند، طفيل وجود آنها و فرع وجود آن بزرگواران مى باشند.

و اين موضوع مستفاد از روايات معتبره است. از جمله: از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه روايت است كه در ضمن يكى از نامه هاى تاريخى خود به معاويه مرقوم فرمود:

«فَإِنّا صَنائِعُ رَبّنا وَالنّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا»؛[83]

«ما تربيت يافتگان پروردگارمان هستيم و مردم پس از آن تربيت يافته ما هستند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 86

و شيخ صدوق- عليه الرحمة- از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت نموده است كه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«يا عَلِيُّ! لَوْلا نَحْنُ، ما خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَلا حَوّاءَ وَلَا الْجَنَّةَ وَلَا النّارَ وَلَا السَّمآءَ وَلَا الْأَرْضَ»؛[84]

«اى على! اگر ما نبوديم، خداوند خلق نمى كرد آدم و حوا را و بهشت و جهنم و آسمان و زمين خلق نمى شدند».

و رافعى- يكى از علماى معروف عامّه- در ضمن حديثى

طولانى، روايت كرده است كه خداوند متعال به آدم- على نبينا و آله و عليه السلام- فرمود:

«هؤُلآءَ (يَعْنِي مُحَمَّداً وَعَلِيّاً وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحْسَيْنَ) خَمْسَةٌ مِنْ وُلْدِكَ، لَوْلاهُمْ ما خَلَقْتُكَ. هؤُلآءَ خَمْسَةٌ شَقَّقْتُ لَهُمْ خَمْسَةَ اسْماً مِنْ أَسْمآئِي، لَوْلاهُمْ ما خَلَقْتُ الْجَنَّةَ وَلَا النّارَ وَلَا الْعَرْشَ وَلَا الْكُرْسِيَّ وَلَا السَّمآءَ وَلَا الْأَرْضَ وَلَا الْمَلآئِكَةَ وَلَا الْانْسَ وَلَا الْجِنَّ»؛[85]

«اينان (محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين- صلوات اللَّه عليهم-) پنج تن از فرزندان تو هستند. اگر نبودند ايشان، تو را خلق نمى كردم؛ اينان پنج تن اند كه براى ايشان پنج اسم از اسم هاى خودم مشتق كردم. اگر ايشان نبودند، خلق نمى كردم بهشت و نه آتش، و نه عرش و نه كرسى و نه آسمان و نه زمين و نه فرشتگان و نه انس و جن را».

و نظير اين ارتباط است، ارتباط آفرينش آنچه در زمين است با آفرينش آدم و بنى آدم، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 87

«خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»؛[86]

«تمام آنچه در زمين است براى شما خلق كردم».

و در آيه ديگر مى فرمايد:

«وَالْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ»؛[87]

«زمين را براى خلق مقرر فرموده».

و در آيه ديگر فرموده است:

«الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَالسَّمآءَ بِنآءً وَأَنزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ»؛[88]

«آن خدايى كه براى شما زمين را گسترد و آسمان را برافراشت و از آسمان، آبى فرو باريد كه به سبب آن، ميوه هايى گوناگون براى روزى شما بيرون آورد».

و همچنين آياتى كه دلالت دارند بر تسخير زمين و آفتاب و ماه و نجوم براى انسان.

و چنان كه مرحوم پدرم آيت اللَّه آخوند ملّا محمّد جواد صافى قدس سره در

يكى از تأليفات خود به نام" مصباح الفلاح"، يا در تأليف ديگرش به نام" نفايس العرفان" تحقيق كرده، آياتى مثل:

«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلّا لِيَعْبُدُونِ»؛[89]

«ما جن و انس را خلق نكرديم مگر براى عبادت».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 88

نيز بر همين دلالت دارند؛ زيرا وقتى خلقت جن و انس براى عبادت باشد، با اينكه عالى ترين مرتبه عبادت و اطاعت- كه نمايش و تبلور كمال اعلاى موجود ممكن است- همان است كه از امام عليه السلام صادر مى شود، و با توجّه به اينكه: عبادات ديگران نيز بايد در خطّ عبادت امام و پيروى از او باشد تا از شرك و انحراف و معايب و موانع ديگر مصون بماند، پس امام مقصد اصلى و علّت غايى خلقت خواهد بود.

و نظير اين تحقيق است، آنچه كه آن مرحوم و ديگران از محققان بزرگ فرموده اند كه غرض از خلقت، تخلّق به اخلاق الهى مثل علم و قدرت و ظهور قدرت ربوبى است؛ اگرچه در تمام اشيا و خلقت تمام كائنات، آثار علم و قدرت و حكمت او ظاهر و هويدا است و هرچه هست، آيه و كلمه او است؛ امّا ظهور علم و قدرت او در انسان و استعداد و تخلق انسان به اختيار خود به اخلاق الهى، در مرتبه اى است كه هيچ موجودى غير از انسان آن استعداد را ندارد و تحقق و فعليت كمال اين استعداد و جلوه و نمايش برين و برترين آن، وجود امام 90] و افعال و اخلاق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 89

و جامعيت و نواحى متعدّد كمالى او است.

بنابراين باز هم امام، مقصد اصلى خلقت و خلاصه و

نتيجه علياى آن مى باشد و خدا همه اشيا را براى بشر و بشر را براى انسان كامل كه ولىّ امر هر عصر و قطب دوران و صاحب الزمان است، آفريد، چنان كه براى پديد آمدن ميوه، انسان به ايجاد باغ، آباد كردن زمين، ساختن و كندن جوى و جدول، تهيه آب و احداث قنات و كاشتن درخت اقدام مى نمايد و در واقع همه را براى ميوه مى خواهد و ميوه، مطلوب بالذات و خواسته حقيقى و اوّلى او است و ديگر چيزها مطلوب بالعرض و خواسته تبعى و ثانوى است. شايد همين بود سرّ اينكه ملائكه گفتند:

«أَ تَجْعَلُ فِيها مَن يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدّمآءَ وَنَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدّسُ لَكَ»؛[91]

«آيا مى خواهى كسانى را در زمين بگمارى كه فساد كنند و خون ها بريزند و حال آنكه ما تو را تسبيح مى كنيم».

و پاسخ خداوند متعال كه فرمود:

«إِنّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»؛[92]

«من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد».

اشاره به همين باشد كه: اگرچه مفسد و خونريز در بين بشر پيدا خواهد شد؛ امّا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 90

چون اين نظام منتهى و متضمن وجود بندگان صالح و شايستگان مقام خلافت الهى خواهد شد، بايد برقرار شود و خدا مى داند كه محصول اين جعل خليفه در زمين چه خواهد بود و چه موجودات كاملى را متضمن مى باشد، و مانند ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد خاتم الانبيا و على مرتضى و مهدى خاتم الاوليا از آن به وجود خواهد آمد.

و مخفى نماند: محققين علماى اهل سنّت نيز همگى بر اينكه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله داراى چنين منزلت و مقامى است، اتفاق دارند و زبان حالشان

اين اشعار است:

مُحَمَّدٌ الْمُجْتَبى مَعْنى جِبِلَّتِهِ وَما لِآدَمَ طِينٌ بَعْدُ مَجْبُولٌ

وَالْمُجْتَبى تاجٌ عُلْياهُ الرَّفِيعُ وَمالِلْبَدْرِ تاجٌ وَلا لِلنَّحْمِ اكْلِيلٌ

لَوْلاهُ ما كانَ أَرْضٌ لا وَلا أُفُقٌ وَلا زَمانٌ وَلا خَلْقٌ وَلا جِيلٌ

وَلا مَناسِكٌ فِيها لِلْهَدّ أَشْهَبُ وَلا دِيارِيها لِلْوَحْيِ تَزِيلٌ 93]

و اين اشعار:

يا صَفْوَةَ الرُّسُلِ الَّذِي لَوْلاهُ لَمْ يَثْبُتْ عَلى حَدّ الْمَقامِ كَلِيمٌ

كَلّا وَلا سَكَنَ الْجِنانُ أَبٌ وَلَمْ يَنْهَضْ إِلَى الرُّوحِ الْمَسِيحُ رَمِيمٌ

اللَّهُ قَدْ صَلّى عَلَيْكَ فَكُلُّ ذِي مَجْدٍ لِمَجْدِكَ دَأْبُهُ التَّسْلِيمُ 94]

و اين اشعار:

محمّد كازل تا ابد هرچه هست به آرايش نام او نقش بست

چراغى كه انوار دانش بدو است فروغ همه آفرينش از او است

و ابن حجر در" المنح المكّية في شرح الهمزية" در شرح اين شعر:

لَكَ ذاتُ الْعُلُومِ مِنَ الْغَيْبِ وَمِنْها لِآدَمَ الْأَسْمآءُ

مى گويد: مقصود از خلق آدم، خلق پيغمبر ما صلى الله عليه و آله از صلب او بوده است، پس خلق پيغمبر ما، به طريق ذات بوده و خلق آدم به طريق وسيله.[95] و مخفى نماند: محدثين بزرگ اهل سنّت نيز احاديثى روايت كرده اند كه اين وجه، به صراحت از آنها استفاده مى شود؛ از جمله در ذيل حديثى كه متضمن شرح توسل حضرت آدم- على نبينا و آله و عليه السلام- به حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد و" حاكم" آن را از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده و به صحّت آن گواهى داده است، چنين آمده كه خداى تعالى خطاب به آدم فرمود:

«إِنَّهُ لَأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ وَإِذْ سَأَلْتَنِي بِحَقّهِ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكَ، وَلَوْلا مُحَمَّدُ ما خَلَقْتُكَ»؛

«به درستى كه او (محمّد صلى الله عليه و آله) محبوب ترين خلق به سوى من است، و حال كه

به حقّ او از من سؤال كردى، تو را آمرزيدم، و اگر محمّد نبود، تو را خلق نمى كردم».

اين حديث را علاوه بر حاكم، ابن حجر در" الجواهر المنظم" و بيهقى در" دلائل النبوة" و طبرانى روايت نموده اند.[96] و نيز در ضمن حديثى كه ابن حجر از ابن عباس روايت نموده و آن را صحيح دانسته، آمده است:

«أَوْحَى اللَّهُ تَعالى إِلى عِيسى صلوات اللَّه على نبينا وآله وعليه السلام-: يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 92

عِيسى آمِنْ بِمُحَمَّدٍ وَمُرْ مَنْ أَدْرَكَهُ مِنْ أُمَّتِكَ أَنْ يُؤْمِنُوا بِهِ، فَلَوْلا مُحَمَّدُ ما خَلَقْتُ آدَمَ، وَلَوْلا مُحَمَّدُ ما خَلَقْتُ الْجَنَّةَ وَلَا النّارَ ...»؛[97]

«وحى كرد خداى تعالى به سوى عيسى: اى عيسى! ايمان آور به محمّد و امر كن كسانى از امّت تو كه او را درك مى نمايند به او ايمان آورند. پس اگر محمّد نبود، آدم را نمى آفريدم و اگر محمّد نبود، بهشت و آتش را خلق نمى كردم».

و نيز اين حديث قدسى، معروف بين شيعه و ديگران است:

«لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ»؛

«اگر تو نبودى، من آسمان ها را نمى آفريدم».

و همچنين اين حديث قدسى را روايت نموده اند:

«خَلَقْتُكَ لِأَجْلِي وَخَلَقْتُ الْأَشْيآءَ لِأَجْلِكَ»؛

«تو را به خاطر خودم و همه هستى را به خاطر تو آفريدم».

و در همين معنى و بلكه در تقدم آفرينش آن حضرت بر آفرينش ساير مخلوقات، ظهير فاريابى مى گويد:

ايزد چو كارگاه فلك را به كار كرداز كائنات ذات تو را اختيار كرد

اوّل تو را يگانه و بى مثل آفريدوانگه سپهر هفت و عناصر چهار كرد

نى نى هنوز كاف كن از نون خبر نداشت كايزد رسوم دولت تو آشكار كرد

بديهى است هر مقامى از اين گونه مقامات، غير از نبوّت و پيامبرى كه به

حضرت خاتم الانبيا ختم شده است، برحسب دلايل عقلى و احاديث، براى اولياى بعد از آن حضرت كه ائمه اثنى عشر عليهم السلام مى باشند، ثابت و مسلّم است.

هُمُ الْقَوْمُ مَنْ أَصْفاهُمُ الْوُدَّ مُخْلِصاًتَمَسَّكْ فِي أُخْراهُ بِالسَّبَبِ الْأَقْوى

هُمُ الْقَوْمُ فاقُوا الْعالَمِينَ مَناقِباًمَحاسِنُهُمْ تُرْوى وَآياتُهُمْ تُتْلى 98]

و چه نيكو گفته است ابونواس در خطاب به حضرت رضا عليه السلام:

تَاللَّهِ لَما يَرى خَلْقاً فَأَتْقَنَهُ صَفّاكُمْ وَاصْطَفاكُمْ أَيُّهَا الْبَشَرُ

وَأَنْتُمُ الْمَلَأُ الْأَعْلى وَعِنْدَكُمْ عِلْمُ الْكِتابِ وَما جآءَتْ بِهِ السُّوَرُ

مُطَهَّرُونَ نَقِيّاتٌ جُيُوبُهُمْ تُتْلَى الصَّلاةُ عَلَيْهِمْ أَيْنَما ذُكِرُوا

مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَوِيّاً حِينَ تَنْسِبُهُ فَما لَهُ مِنْ قَدِيمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرٌ[99]

اگر گفته شود: اين گونه ارتباطى كه شما به آن، به ارتباط آب و جوى، و حتى شاخه و برگ درخت با ميوه مَثَل زديد، به عكس نيز وجود دارد؛ يعنى ميوه هم به وجود آب و جوى و باغ وابستگى دارد؛ بلكه وابستگى آن بيشتر و مؤكّدتر است؛ زيرا بدون وجود آب و درخت، ميوه حاصل نمى شود، در حالى كه بدون ميوه وجود درخت امكان پذير است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 94

پاسخ داده مى شود:

اوّلًا: آنچه در خارج ديده مى شود از درخت هاى بى ميوه، غرض از وجودشان ميوه نبوده است، هرچند شخصى كه آن را كاشته است قصدش ميوه بوده است و اگر او به اين جهت عالم بود، هرگز آن را نمى كاشت. امّا مدبّر حقيقى و فاعل واقعى كه عالم به همه چيز است، از وجود آن درخت آنچه را كه تكويناً خواسته است، حاصل شده است و اين اشكال از اين ناشى شده كه بين فاعل حقيقى عالم با فاعل ظاهرى جاهل فرق نگذارده اند.

در اينجا موضوع سخن، فاعل حقيقى عالم حكيم است كه خود

فرموده است:

«أَفَرَءَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ* ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ»؛[100]

«آيا نديديد تخمى را كه در زمين كاشتيد؟ آيا شما آن را رويانديد يا ما رويانديم؟»

و نيز در آيه ديگر مى فرمايد:

«أَفَرَءَيْتُمْ ما تُمْنُونَ* ءَ أَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ»؛[101]

«آيا نديديد كه شما نخست نطفه اى بوديد؟ آيا شما آن نطفه را به صورت انسان آفريديد، يا ما آفريديم؟»

ثانياً: ارتباط بدن عنصرى امام مانند غير امام با اشياى مادى و عناصر بسيط و مركّب ديگر، اگرچه معلوم و مسلّم است؛ امّا اين خصوصيت را كه فرد خاصى چنان باشد كه ديگران وجودشان به او وابستگى معنوى داشته باشد، هيچ كس غير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 95

از امام دارا نيست، چنان كه در عالم ارتباطات ظاهرى، خصوصيت اينكه فردى بدون پدر و مادر خلق شده باشد، اختصاص به آدم و حوّا دارد و خصوصيت اينكه فردى بدون پدر باشد، اختصاص به مسيح دارد.

ثالثاً: ارتباط وجود امام با مواد و عناصر مثل ساير افراد، در جهت مادّى آنها است، در صورتى كه ارتباط و وابستگى آنها به امام در جهت جسم و روح و ظاهر و باطن وجودشان مى باشد.

به عبارت ديگر: اگرچه وجود عنصرى امام به ماده و عناصر ارتباط دارد؛ امّا نفس اين عناصر و مواد و غيب وجود تمام اشخاص و افراد به وجود امام و غيب وجود آن حضرت كه حقيقت وجود او و اصل ذات او است، ارتباط دارد. و اين خصوصيتى است كه به اذن اللَّه تعالى، فقط امام و انوار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام داراى آن مى باشند.

رابعاً: ارتباط ميوه به وجود جوى و درخت و

خاك و آب، از قبيل ارتباط شى ء به علّت مادى آن است و ارتباط آنها با ميوه از قبيل ارتباط شى ء به علّت غايى آن مى باشد.

بنابراين ارتباط وجود عنصرى امام با آب و خاك و تمام عناصر و هوا و آفتاب و ساير مخلوقات، نظير ارتباط شى ء با علّت مادى خود مى باشد. و امّا ارتباط سايرين با او، نظير ارتباط شى ء با علّت غايى خود است.

و پُر واضح است كه علّت غايى شى ء از علّت مادى و همچنين علّت صورى آن افضل است؛ زيرا كه علّت غايى، مقصود بالذات و بالاصاله و استقلال است و علّت صورت و مادى، مقصود بالتبع و بالعرض است.

بنابراين ارتباط وجود ممكنات به وجود امام به گونه اى كه بيان شد، مقبول و مسلّم است و امرى غريب و مورد استعبادى نيست، همان گونه كه برحسب قرآن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 96

مجيد و قانون مطابقت و ناموس تناسب معلوم مى شود كه آنچه در زمين است، براى اين بشر است و اين بشر سبب و علّت اين خلقت و جلوه اتمّ و اكمل قدرت و علم الهى است:

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارندتا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

و:

تويى تو، نسخه صنع الهى به جواز خويش هر چيزى كه خواهى

همين طور انسان ها نيز وجودشان به وجود امام مرتبط است و طفيل وجود امام و حجت خدا مى باشند و بايد گفت كه:

از رهگذر خاك سر كوى شما بودهر نافه كه بر دست نسيم سحر افتاد

روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست

ناظر روى تو صاحب

نظرانند وليك بوى گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست

همه كمالات به كمال رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سيدة النساء و ائمه طاهرين عليهم السلام مى پيوندد و معيار و ميزان كمال و مصدر هدايت و ارشاد و برهان خلق و حجت خدايند: «فَهُمْ مِفْتاحُ خَزآئِنِ الرَّحْمنِ وَمَعادِنِ الْعِلْمِ وَالْعِرْفانِ وَيَنابِيعِ الْحِكْمَةِ وَالْإِيمانِ»، چنان كه از حضرت صادق عليه السلام مروى است:

«فِي الْأَصْلِ كُنّا نُجُوماً يُسْتَضآءُ بِناوَفِي الْبَرِيَّةِ نَحْنُ الْيَوْمَ بُرْهانٌ

نَحْنُ الْبُحُورُ الَّتِي فِيها لِغائِصِهادُرٌّ ثَمِينٌ وَياقُوتٌ وَمَرْجانٌ

مَساكِنُ الْخُلْدِ وَالْفِرْدَوْسِ نَمْلِكُهاوَنَحْنُ لِلْخُلْدِ وَالْفِرْدَوْسِ خُزّانٌ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 97

مَنْ شَذَّ عَنّا فَبَرَهُوتُ مَكانَتُهُ وَمَنْ أَتانا فَجَنّاتٌ وَرِضْوانٌ»؛[102]

«در اصل ما ستارگانى بوديم كه از ما طلب نور مى شد، و امروز در بين مردم، ما برهان هستيم. ما درياهايى هستيم كه هركس در آنها غواصى نمايد، بهره اش دُر و ياقوت و مرجان است. ما مسكن هاى خلد و فردوس را مالكيم و ما خازنان خلد و فردوسيم.

هركس از ما كنار افتد، برهوت جاى اوست، و هركس به سوى ما بيايد، جايگاهش باغ هاى بهشت و رضوان است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 98

بررسى و توجيه سوم

اگر تقدير خداوند قادر حكيم چنان باشد كه برخى از ملائكه واسطه نزول بعضى بركات و انجام مأموريت هايى شده اند، فيوض عامّ و خاص به واسطه امام به سايرين برسد و امام مجراى فيض باشد: خواه ناخواه وجود و بقاى ساير ممكنات كه به فيض الهى حدوث و بقا دارند، به مجراى فيض او كه به تقدير او از آن مجرا فيض به آنها مى رساند، مرتبط خواهند بود، و اگرچه در فرض عدم اين مجارى فيض،

باز هم فيّاضيت خدا- اگر قصورى در مفاض نباشد- برقرار است.

امّا مى توان گفت: ممكنات همه آن استعداد را ندارند كه بدون واسطه، تلقّى فيض نمايند و قصور خودشان مانع از كسب فيض به طور مستقيم است، نظير اينكه در تعداد معدودات، شمارش از يك شروع مى شود و بدون آن، دوم و سوم و ...

معدود نمى شود، و اعداد بعد از يك، همه به گونه اى حاوى عدد يك مى باشند، هرچند معدودشان غير هم باشند. و اين نه براى نقص قدرت شمارش كننده است؛ بلكه به جهت اين است كه عنوان معدود سوم مثلًا، بدون عنوان معدود دوم و اول امكان وجود ندارد. همچنين فيوض الهى بدون رسيدن به مخلوق اكمل و اشرف، امكان وصول آن به مخلوق مادون نيست، نه براى اينكه در فيض قصورى است؛ بلكه براى آنكه فيض گيرنده استعداد ندارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 99

لذا امام عليه السلام كه در جنبه «يلى الربّى ويلى الخلقى» كامل است، واسطه ايصال بركات مى باشد، چنان كه بسيارى از نعمت هاى الهى در اين عالم به واسطه و بلكه به وسايط به ما مى رسد، و همان طور كه شاخه ها و برگ هاى درخت به واسطه تنه و ريشه درخت از آب و مواد زمين كه برايشان مقرر شده است، استفاده مى نمايند، و چنان كه همه مردم استعداد تلقّى وحى را ندارند و بايد به واسطه نبى و پيغمبر باشد، امكان دارد كه تمام فيوض يا بعضى فيوض ديگر نيز به همين نحو با وسايط مقتضى و مناسب به نيازمندان و مستعدان برسد. بديهى است چنين واسطه اى غير از امام نخواهد بود. و مسأله، يك مسأله تكوينى خواهد شد كه تخلف از

آن نامعقول است.

يكى از محدّثين بزرگ اهل سنّت به نام ابراهيم بن محمّد جوينى شافعى (متوفّاى سال 730) در كتابى كه به نام" فرائد السمطين"[103] آن را موسوم كرده است حديثى را به سند منتهى به حضرت زين العابدين عليه السلام روايت كرده است، كه در ضمن آن فرمود:

«وَنَحْنُ الَّذِينَ بِنا يُمْسِكُ اللَّهُ السَّمآءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ، وَبِنا يُمْسِكُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِها، وَبِنا يُنَزَّلُ الْغَيْثُ وَيَنْشُرُ الرَّحْمَةُ وَيَخْرُجُ بَرَكاتُ الْأَرْضِ، وَلَوْلا ما فِي الْأَرْضِ مِنّا لَساخَتْ بِأَهْلِها»؛[104]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 100

«ماييم كه به واسطه ما نگاه مى دارد خدا آسمان را از اينكه بر زمين افتد مگر به اذن او، و به واسطه ما زمين را نگه مى دارد از اينكه به اهلش مضطرب گردد و به واسطه ما (يا براى ما و به طفيل وجود ما) باران نازل مى كند و نشر رحمت مى نمايد و بركت هاى زمين را بيرون مى آورد و اگر آنچه (آن كس) كه در زمين است از ما نبود، زمين اهل خود را فرو مى برد».

بدر الدين رومى، شارح قصيده برده، در شرح خود به نام" تاج الدرّة في شرح البردة" در شرح اين بيت:

وَكُلُّ آىٍ أَتَتْ الرُّسُلُ الْكِرامُ بِهافَإِنَّمَا اتَّصَلَتْ مِنْ نُورِهِ بِهِمْ

مى گويد: هر معجزه از معجزاتى كه پيامبران آوردند و ساير آياتى كه دلالت بر كمال فضل و راستى گفتارشان از علم و حكمت در ايشان دارد، متصل و واصل به ايشان نشد، مگر از نور او كه اوّل هر نور و مبدأ آن است؛ زيرا كه فرمود: «أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ نُورِي»[105].

و شكى نيست كه انبيا و رسولان همه از نور واحد، مخلوق مى باشند

و آن نور پيغمبر ما است. پس انوار ايشان، شعبه هايى از آن نور و فروغ آن نورند و او نور الانوار و شمس الاقمار است.

و عصام اسفراينى در شرحش بر برده مى گويد: «انوار ساير پيغمبران اثرى از آثار نور آن حضرت است، پس از نور محمّد است نور عرش و كرسى، نور آفتاب و ماه، و انوار جميع پيغمبران ...».[106]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 101

و نيز بدر الدين رومى در شرح اين بيت بوصيرى:

فَإِنَّهُ شَمْسٌ فَضْلٌ، هُمْ كَواكِبُهايَظْهَرْنَ أَنْوارَها لِلنّاسِ فِي الظُّلَمِ

مى گويد: اين آيات روشن به انبيا، از نور پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد، به جهت اينكه او خورشيد فضل خدا و رحمت از براى عموم مردم است و پيغمبران مظاهر نور او و حاملان سرّ او به حسب درجات استعداد و مراتب قابليت هاى خود بودند، انوار حقايق و اسرار دقايق آن حضرت را براى اقوام خود، به دعوت آنها و به تصديق او و اقرار به آمدن او اظهار مى كردند، چنان كه ماه نور آفتاب را ظاهر مى نمايد و حكايت مى كند.[107]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 102

بررسى و توجيه چهارم

امام؛ الگو، نمونه، اسوه و علامت است كه هر تندرو بايد به سوى او بازگردانده شود و الّا گمراه مى شود، و هر كندرو بايد خود را به او برساند و الّا هلاك مى گردد.

چنان كه از مضمون احاديث بسيارى كه از طريق شيعه و اهل سنّت وارد است 108]، كمال ديگران به او تضمين و تأمين مى شود و حركت و سير همه در راه مستقيم فقط با حركت و سير او كنترل و تصحيح و تعديل مى گردد.

بنابراين نقش امام، نقش سازنده اى است

كه بدون آن، سالكان راه كمال نمى توانند به درستى مسير خود اطمينان داشته باشند، و اين است معناى احاديث متواترى مانند احاديث سفينه كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مثل اهل بيت من، مثل كشتى نوح است؛ هركس بر آن سوار شد، نجات يافت و هركس تخلف كرد، هلاك شد. پس هركس متمسّك به امام و هدايت امام و تأسّى به امام شود، نجات مى يابد.

و هركس تخلّف كند، هلاك مى شود».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 103

و همين است معناى احاديث ثقلين 109] كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در آنها تمسّك به قرآن و عترت را يگانه وسيله امان از ضلالت معرفى فرموده است؛ بنابراين كمال عالم و ماسوى اللَّه، به وجود امام منوط است و بدون وجود امام، عالم فاقد كمال لايق به خود بوده و ناقص خواهد شد، و چون فيض خدا كامل بوده و نقص در آن تصور نمى شود؛ لذا نقص همه به كمال وجود امام كامل مى شود و كسر همه به وجود او جبران مى گردد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 104

بررسى و توجيه پنجم

اشاره

چنان كه كل عالم و تمام آفرينش" كلمة اللَّه الكبرى" و" كتابه التكوينى" و" آية الجامعة" و" اسمه الاعظم" است و دلالت بر ذات جامع جميع صفات كمال او دارد، افراد و انواع و اجزا و اعضاى اين عالم نيز هر يك جداگانه، آيه و نشانه حقّ تعالى و كلمه و اسم و فعل و حرف كتاب تكوينى او هستند:

«فَفِي كُلّ شَيْ ءٍ لَهُ آيَةٌتَدُلُّ عَلى أَنَّهُ واحِدٌ

وَللَّهِ فِي كُلّ تَحْرِيكِهِ وَفِي كُلّ تَسْكِينِهِ شاهِدٌ»

هر گياهى كه از زمين رويدوحده لا شريك له گويد

به نزد

آنكه جانش در تجلّى است همه عالم كتاب حقّ تعالى است

عرض اعراب و جوهر چون حروف است مظاهر همچو آيات و وقوف است

همه ظهور قدرت و علم او، و تسليم فرمان او هستند:

«وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمواتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»؛[110]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 105

«هركه در آسمان ها و زمين است، خواه ناخواه مطيع فرمان خداست و همه به سوى او رجوع مى كنند».

و دليل بر كمال و پاكى و تنزّه او از تمام نقايص مى باشند:

«يُسَبّحُ للَّهِ ما فِي السَّمواتِ وَما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ»؛[111]

«هرچه در آسمان ها و زمين است خدا را كه پادشاه منزه و مقتدر و داناست تسبيح مى كنند».

بر هر موجودى به حسب كمال مراتب وجودى خود و بر هر انسانى به حسب كمال مراتب انسانيت و تخلّق به اخلاق الهى، اسم او و كلمه او صادق مى باشد.

هرچه كمال فرد و نوع بيشتر باشد، صدق اسم و كلمه بر او كامل تر خواهد شد.

لذا در تفسير آيه شريفه:

«وَللَّهِ الأْسْمآءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»؛[112]

«براى خدا نام هاى نيكويى است، به وسيله آنها خدا را بخوانيد».

وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام:

«نَحْنُ وَاللَّهِ الْأَسْمآءُ الْحُسْنَى الَّذِي لا يُقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ طاعَةٌ إِلّا بِمَعْرِفَتِنا قالَ فَادْعُوهُ بِها»؛[113]

«به خدا سوگند! اسماء حسنى ماييم؛ از احدى طاعتى پذيرفته نمى شود مگر به معرفت ما، كه خدا فرمود: پس بخوانيد او را به آنها».

چون امام در بين تمام آيات و كلمات الهى، آيت كبرى و تامّه و كلمه عليا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 106

و اسم اعظم تكوينى است، چنان كه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است:

«ما للَّهِ عَزَّوَجَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنّي وَلا للَّهِ

مِنْ نَبَأٍ أَعْظَمُ مِنّي»؛[114]

«براى خداوند عزّوجلّ نشانه و خبرى بزرگ تر از من نيست».

امام اسم تكوينى" الولى" و" الحاكم" و" الهادى" و" العادل" و" العالم" و" القادر" است. و به عبارت ديگر: امام كسى است كه هر يك از اسما و صفات الهى را كه در ممكن- در حدّ امكانيتش- امكان حصول داشته باشد، دارا باشد. بديهى است همه ممكنات، كلمات و اسماى الهى هستند، قرآن كريم مى فرمايد:

«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَلَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»؛[115]

«بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات و آثار قدرت و آيات پروردگار من و مخلوقات او مركّب باشد، هر آينه دريا تمام شود پيش از آنكه كلمات پروردگار من تمام شود، اگرچه مانند آن مدد بياوريم».

همه آيات خدا هستند؛ امّا مانند اسماى لفظى كه دلالت آنها بر مسمى در صراحت و ظهور و ذات و صفت و صفت ذات و فعل متفاوتند، اسماى تكوينى نيز متفاوتند؛ مثلًا هر عالمى علمش دلالت بر علم خدا دارد؛ امّا دلالت علم يك شاگرد دبستانى در حدّ يك معلم، و دلالت علم يك معلم در حدّ يك استاد و يك فيلسوف و مجتهد و مرجع تقليد نيست. دلالت علم كسى كه «عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»[116] است، در حدّ علم «وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»[117] كه امام عليه السلام است، نمى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 107

پس بديهى است چنين اسمى جامع مراتب و كمالات اسماى مادون خون مى باشد و چنان كه در اسماى لفظى، بعضى از اسما، جامع مفاد اسماى ديگر هستند- مثلًا اسم" القادر" جامع مفاد اسم" الخالق"،" الرازق"،" المحيى"،" المميت"،" الشافى" و اسم هاى شريفه ديگر

است؛ يا اسم" العالم" جامع مفاد" السميع"،" البصير" و" الخبير" و كلمه و اسم جلاله" اللَّه" حاكى از تمام اسما و جامع مفاد همه است- در اسماى تكوينى و كلمات اللَّه نيز بعضى از اسماى جامع مراتب و كمالات اسماى ديگر مى باشند و دلالتشان بر مسمى ظاهرتر و جامع تر است.

و به عبارت ديگر: چنان كه بعضى صفات، از شؤون و جلوه هاى صفات ديگرند و ذات وحدانيت و احديت مصداق آن صفات است.

بعضى از اسما نيز به اعتبار مسمّياتشان- كه صفات فعلى يا ذاتى مى باشند- از شؤون و جلوه هاى اسماى مسميّات ديگرند كه گاه آن مسمّيات، صفات فعل يا صفات ذات و يا ذات مقدّس الوهيت مى باشند؛ بنابراين وجودات و ذوات مقدّس چهارده معصوم عليهم السلام اسماى تكوينى الهى هستند.

و همان طور كه اسمايى مثل" الخالق"،" المعزّ" و" المذلّ" به اسم" القادر" و همه اسما به اسم" اللَّه" و" لا إله إلّاهو" منتهى مى گردند و به آن وابسته اند و تحت آن اسم قرار دارند، اسماى تكوينى نيز همه تحت اسم تكوينى محمّد؛ يعنى" وجود محمّد صلى الله عليه و آله"، و در درجه بعد، تحت اسماى ساير چهارده معصوم؛ يعنى" وجودات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 108

آنها" قرار دارند و همه آن اسماى تكوينى، ظهور صفتى و كمالى از كمالات آن ذات مستجمع جميع صفات كمالى مى باشند كه اسم اعظم و اكبر تكوينى بر آن دلالت دارد و وابسته به آن اسم هستند. اسامى لفظى، لفظشان وابسته به اسم اعظم و كلمه جلاله است، به اعتبار آنكه مسمّيات آنها شؤون و صفات مسمّى به اسم اعظم است و آن اسم اعظم حاكى از آن صفات و

حاوى تمام آنها است و نزديك به اين بيان است، اين شعر مشهور:

نام احمد نام جمله انبيا است چونكه صد آمد، نود هم پيش ما است

همان طور كه عدد حاوى تمام اعداد از يك تا صد است، اسم احمد هم پيش ما انبيا است و آن حضرت جامع كمالات تمام مخلوقات ما دون خود است و آنها نيز به آن وابستگى دارند، همان وابستگى كه اسم" المتكلم" و" العزيز" و" المقتدر" با اسم" القادر" و همه اسما به اسم اعظم و جلاله" اللَّه" دارند.

و به عبارت ديگر: ذات الوهيّت است كه قادر است و عالم و ... و صفات او عين ذات اوست، و او مصداق همه صفات كماليه است. و اگرچه همه اسماء الحسنى بر او- عزّ اسمه- صادق است و بالالتزام بر ذات جمع جميع صفات كمالى هم دلالت دارند؛ چون مثلًا" القدير" و" العزيز" و" العالم" و" الخالق" مطلق بالذات و جز ذات جامع جميع صفات كمال نيست؛ امّا به دلالت مطابقى- چنان كه در اسم جلاله مى فرمايند- دلالت بر او ندارند.

و به عبارت ديگر: مضمونشان" هو القدير" و" هو الجليل" و" اللَّه على كلّ شى ء قدير" و" اللَّه عالم بكلّ شى ء" است. و چنان كه درك صفت بودن موصوف امكان پذير نيست، اسم صفت نيز بدون اسم موصوف قابل درك نيست يا لا اقل تبادر موصوف از آن به ذهن با وجود اسم موصوف و اسم اكبر و اعظم او بيشتر خواهد بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 109

بنابراين دلالت اين اسما بر معنى و شناخت آنها در حدّى به اسماى ديگر و شناخت مفاد آنها ارتباط دارد و به احتمالى هرچند بعيد شمرده

شود، محتمل است مفاد حديث معروفِ: «مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ، ماتَ مِيتَةً جاهِلِيَّةً» همين باشد؛ چون امام كلمة اللَّه العليا و آية اللَّه العظمى و اسم اكبر الهى است، كسى كه اين اسم را نشناسد، خدا را نشناخته است، چنان كه اگر كسى اسماء الحسناى الهى را نشناسد، او را نشناخته است.

سخنى ديگر:

خواننده عزيز، اين بحث بيش از اين قابل اطاله است؛ ولى چون ظرافت و لطافت آن زياد است و با اندك لغزش قلم، مطلب نامفهوم و بلكه ممكن است اشتباه عرضه شود، از آن بيمناكم كه عبارات و الفاظم رسا نباشد و مطلب را چنان كه حقّ آن است، نرساند. تا اين حدّ هم كه توضيح دادم، چون كافى و خالى از قصور بيان نيست، معذرت مى خواهم و با استشهاد به اين شعر با مضمون و محتوى

وَإِنَّ قَمِيصاً خِيطَ مِنْ نَسْجِ تِسْعَةٍوَعِشْرِينَ حَرْفاً عِنْ مَعالِيهِ قاصِرٌ

سخن را به گونه ديگرى كه تعقيب بحث و موجب مزيد معرفت و بصيرت شود، ادامه مى دهيم:

انسان در بين تمام انواع موجودات ممكن، استعداد ترقى و كمالش از همه بيشتر است و چنان است كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:

«الصُّورَةُ الْانْسانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَجِ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَهِيَ الْكِتابُ الَّذِي كَتَبَهُ بِيَدِهِ، وَهِيَ الْهَيْكَلُ الَّذِي بَناهُ بِحِكْمَتِهِ، وَهِيَ مَجْمُوعُ صُوَرِ الْعالَمِينَ، وَهِيَ الْمُخْتَصَرُ مِنَ الْعِلْمِ فِي اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ»؛[118]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 110

«صورت انسانيت، بزرگ ترين حجت هاى خدا بر خلق او است و آن كتابى است كه خداى تعالى با دست تواناى خود آن را نوشته، و آن هيكلى است كه به حكمت خود آن را بنا كرده، و آن مجموع صورت

جهان ها و عوالم است و آن مختصر علومى است كه در لوح محفوظ است».

براساس همين شرافت و شأن و استعداد است كه انسان نيازش به تربيت الهى و بارش باران رحمت و فيض ربوبى از همه بيشتر است؛ چون نياز يك كوزه به آب به همان مقدار است كه شاعر گفته:

گر بريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يك روزه اى

امّا نياز جوى و نهر و رودخانه به مقدار ظرفيت آنها است. انسان به رحمت بيشتر، به علم زيادتر، و به تربيت متعالى تر محتاج است؛ چنان كه رودخانه و دريا به آب بيشتر نياز دارد:

آب كم جو، تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست

موجودات برحسب استعداداتى كه براى كمالات دارند و برحسب سعه دركى كه به سعه فقر و حاجت خود داشته باشند، از فيوضى غيبى و عنايات لاريبى بهره مند خواهند شد.

بديهى است فقر نبات و گياه به تربيت، از فقر جماد بيشتر است؛ يعنى قابليت قبول تربيت در آن زيادتر است، و فقر و نياز حيوان هم از نبات بيشتر است، چنان كه فقر و حاجت انسان از كل ممكنات زيادتر و وسيع تر است، و فقر افراد انسان نيز به حسب ذات و بعضى عوارض و امور غير اختيارى متفاوت است، و به حسب جهل و علمشان تفاوت مى كند. جاهل اگرچه فقر علمى دارد؛ امّا همانند عالم احساس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 111

فقر نمى كند، يك دانشجو يا يك طلبه با ياد گرفتن چند اصطلاح، بسا گمان كند كه همه علوم را ياد گرفته است، در حالى كه يك نفر فقيه و عالم و فيلسوف هرچه علمش زيادتر مى شود، فقر

و نياز و وابستگى و تعلق خود را به خدا بيشتر درك مى كند، و تواضع و فروتنى اش زيادتر مى شود و خود را در برابر علم الهى چون قطره اى از دريا و از آن كمتر و فرومايه تر مى يابد، و زبان حالش اين شعر خواهد شد:

يكى قطره باران ز ابرى چكيدخجل شد چو پهناى دريا بديد

كه جايى كه درياست من كيستم؟ور او هست حقّا كه من نيستم

از اين جهت است كه امام، انسان مافوق (نه مافوق انسان) و ممكن مافوق (نه مافوق ممكن) است، رئيس فقرا است؛ يعنى تمام هويتش فقر و احساس نياز به خداى بى نياز است و چون بيشترين استعدادها را دارد، بيشترين نيازها را به خدا دارا است و لذا به كسب بيشترين عنايات و عطيات و افاضات الهى به حكم «العطيات بقدر القابليات» نايل است.

از دعاهايى كه از امامان عليهم السلام روايت شده و از حالاتشان در هنگام دعا و عبادت استفاده مى شود كه: چنان عرض فقر و مسكنتى كه از آنان در درگاه خدا ظاهر شده، از ديگران (حتى بزرگ ترين فلاسفه الهى) ديده نشده است. و اين شعور به فقر و نياز و خود را نديدن و چيزى نشمردن، در آن بزرگواران چنان شدت و رسوخ داشته است كه احساس حاجت به خدا و لطف و كرم او از بزرگ ترين و متعالى ترين درجات ايشان بوده است، آنان عزّت خود را به عبوديت و پرستش و بندگى او مى دانستند كه در مقام مناجات عرضه مى داشتند:

«إِلهِي! كَفى لِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً، وَكَفى لِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 112

رَبّاً»؛[119]

و حجت خود را فقر خود قرار

مى دادند، و به آن از خدا حاجت مى طلبيدند كه:

«إِلهِي حُجَّتِي وَوَسِيلَتِي فاقَتِي»؛[120]

حقّاً بايد سير قافله ممكنات و كاروان انسانيت، براى وصول به اين مقام و براى نزديك شدن به اين مقام و شباهت يافتن به صاحبان اين مقام باشد، كه اگر اين نباشد، مسير آنان لغو و پوچ و بيهوده خواهد شد و عالم به آن گونه كه" اگزيستانسيا ليست ها" و" سارترها" و" ماركسيست ها" و ملحدان ديگر معتقدند، هيچ گونه تفسير و توجيهى نخواهد داشت، و همان بهتر كه با بمب هاى ويران كننده يك باره آن را ويران و نابود كنند و به اين مرارت ها، جنگ ها، كشمكش ها، ناكامى ها، ناراحتى ها و فلاكت ها پايان دهند و همه را و آيندگان را از اين تاريك خانه و وحشتكده خلاص سازند.

امّا اگر بشر به منتهاى واقعى مسير جهان و انسان، آگاه شد و نظام امامت و انسان كامل و كمال انسان را شناخت، آگاهى مى يابد و اميدوار مى شود و به زندگى و كمال و ترقى علاقه مند مى گردد و عالم را با معنا و با محتوا مى شناسد؛ معنايى كه جمال حقيقت را به انسان نشان مى دهد و عالم را گلستان و با روح و با هدف معرفى مى نمايد.

چه زيبا و چه با حقيقت است حركت جهان كه به سوى شخصيت هايى مانند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 113

محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين مى رود و افرادى مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و شهيدانى چون حمزه، جعفر و پاك بازان و فداكارانى چون شهيدان كربلا و كوبندگان ستمگران چون حجر بن عدى، عمرو بن حمق، ميثم و رشيد هجرى، و دانشمندان و علمايى مانند زراره، محمّد بن مسلم، ابن ابى عمير، زكريا بن آدم قمى، كلينى، شيخ

صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضى و سيد رضى، شيخ طوسى، علّامه حلّى، شهيدين، شيخ انصارى، ميرزاى شيرازى، آيت اللَّه بروجردى و هزارها افراد از اين قبيل در هر رشته از كمال انسانى به دنيا تحويل مى دهد.

از نظر يك نظام سوسياليستى، سير جهان و انسان به سوى جامعه اى است كه خالى از درك هاى انسانى و معنويات باشد، سير به سوى جامعه اى كه فردى مثل «استالين» در آن ديكتاتور و فرمانروا، و به طور عملى و بى منازع، مدّعى خدايى باشد، يا فرعون ديگر مثل" برژنف" زمامدار باشد و كشورى ضعيف را كه در همسايگى او قرار دارد، مورد هجوم وحشيانه قرار دهد و از زمين و هوا به كشتار مردم و ويران كردن خانه هاى مردم مستمند روستاها و شهرها بپردازد و مدرن ترين اسلحه ها را براى زير يوغ گرفتن يك ملّت آزاده به كار برد و بيش از يك ميليون انسان از كوچك و بزرگ و زن و مرد را قتل عام و بيش از يك ميليون نفر را از خانه و كاشانه خود آواره سازد، و هنوز هم كه هنوز است، دست از سر آنها بر ندارد و چنان نشان دهد كه تا كشورشان را تصرف نكند، اگرچه به قيمت جان تمام مردم باشد، تصميم سبُعانه خود را نخواهد شكست؛ و همچنين فراعنه ديگرى كه بعد از برژنف، يكى پس از ديگرى روى كار مى آيند، نيز همان خطّ و مشى را دنبال مى كنند.

چنين جامعه اى، با چنين رهبران خونخوار و بى ايمان به شرف انسانيت، اگر هم در بين خودشان با استضعاف ديگران و غارت مستضعفان، خوراك و مسكن و ساير وسايل رفاه مادى را فراهم كنند، از يك

دامدارى آماده و پر از كاه و علف كه در آن، همه ارزش هاى متعالى انسان پوچ و بى معنى و مسخره باشد، بيشتر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 114

نخواهد بود.

و امّا از نظر نظام سرمايه دارى هم بهتر از اين نيست كه هدف سير آن، سير به سوى خودكامگى ها، حيوانيت، شهوات، آزادى هاى غير سالم و نامحدود، طبقه بندى، تبعيض و استثمار، كاخ سفيد با آن تجملات، حكومت كِندى هاى شهوت ران و آلوده دامان و كارتر و هنرپيشه اى ريگان و نوكرهاى صهيونيسم و سرمايه داران خون آشام است.

به طور حتم، هدف جهان را هرچه بگويند و مقصد جهان را هرچه بدانند، اين جامعه ها و اين نظام ها (كه در آنها سرنوشت بشريت در اختيار دو نفر وحشى درنده قرار دارد كه جز از جهت ترس به سوى يكديگر حمله نمى كنند) نمى باشد و اين رژيم ها كه بخش عمده محصول زحمت و تلاش انسان ها را صرف تجهيزات جنگى و ساختن سلاح هاى مخرّب و وحشت ناك براى ادامه استكبار و استعلاى خود مى نمايند، نيست و اگر اين هدف باشد (كه هرگز نيست)، جا دارد همه با فرشتگان هم زبان شده و بگويند:

«أَ تَجْعَلُ فِيها مَن يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدّمآءَ».[121]

نظام الهى امامت به همه اين پرسش ها پاسخ مى دهد و وجود امام همه اين ايرادات را از ميان مى برد و بر همه كاخ نشين ها و استكبارها، استعلاها و استعباد انسان ها (كه در عصر ما بزرگ ترين و ستم كارترين و برترى جوترين آنها حكومت ماركسيسم و ملحد شوروى و رژيم استعمارگر و صهيونيسم پرور آمريكا است) خط بطلان مى كشد و علوّ و برترى جويى را، حتى در كمترين جلوه اش به شدت محكوم مى سازد و اين آيه را شعار و بنياد رابطه خود با

مردم- چه قوى و نيرومند و چه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 115

ضعيف- مى داند:

«تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛[122]

«ما اين دار آخرت را براى آنانكه در زمين اراده علوّ و فساد و سركشى ندارند قرار مى دهيم و عاقبت نيك، مخصوص پرهيزكاران است».

پس هر كجا ذره اى علوّ خواهى و برترى جويى بر ديگران است، آنجا نظام امامت مستقر نيست. طغيان و ديكتاتورى و زور و استبداد- حتى در يك دِه و يك خانه و از يك كدخدا و يك سرپرست خانواده- به هر صورت و به هر شكل محكوم است و اينان از بهشت خدا محرومند و عاقبت نيك و پايان خوب براى كسانى است كه از مظاهر گردنكشى، خود برگزينى، فخر و اعتبار فروشى، استضعاف و كوچك شمردن ديگران پرهيز مى نمايند.

نظام امامت؛ يعنى حركت همه براى على عليه السلام و به سوى روش و حكومت على و مهدى عليهما السلام. و در اين نظام است كه حكومت به عنوان يك هدف مقصود نيست و هر كس هم آن را به عنوان يك هدف بخواهد، شايسته حكومت و هيچ منصبى در اين نظام نيست؛ بلكه حكومت وسيله اقامه عدل، دفع باطل و ستم، احقاق حقوق، اجراى احكام، ترقى واقعى انسان ها، كمك به ضعفا، تأمين رفاه و امنيت و آزادى همگان است.

«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ».[123]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 116

رهبران اين نظام امامت، افرادى هستند كه خداى تعالى مى فرمايد: اگر آنها را در زمين متمكّن و صاحب نيرو گردانيم، نماز را برپا داشته

و زكات را مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان كارها با خدا است. در پرتو اين نظام است كه زندگى اصالت مى يابد، معنى پيدا مى كند و براى آن سير و كوشش و حركت و كار و تلاش با ارزش و عقلانى خواهد شد.

و الّا بشر كجا مى رود؟ و كجا مى رود؟ به سوى بمب هاى اتم و هيدروژن و جنگ هاى جهانسوز؟ يا به سوى دنياى مادّى و صنعتى و تمدنى كه اين همه بدبختى ها، فشارها، عيّاشى ها، تجمل پرستى ها و تبعيضات را به وجود آورده است؟ يا به سوى نژادپرستى و استعمار آمريكا؟ يا به سوى جامعه حيوانى و ماشينى و مسلوب الاختيار كمونيسم كه در آن آزادى و انسانيت به معانى حقيقى و متعالى اش قابل درك نيست؟

كدام يك از اين نظام ها و سازمان ها مى تواند هدف نهايى و پاسخ گوى روح

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 117

وسيع بشر باشد؟ بشر به هر كدام رسيد، گم شده خود را در آن نيافت.

اين سازمان هاى بين المللى كه هر كدام زير نفوذ يك ابرقدرت قرار دارند و به اسم حقّ، باطل و به اسم عدل، ظلم و به نام همزيستى مسالمت آميز و حسن همجوارى، توطئه و خيانت و تجاوز به همسايه مى نمايند و از هيچ گونه عمل خلاف قواعد انسانى روى گردان نمى باشند.

اين سازمان ملل است كه علاوه بر هزار و يك ايراد كه به آن وارد است، بارزترين نشان اساس خبيث آن- كه حفظ منافع زورمندان و استضعاف گران است- حقّ" وتو" است كه پنج حكومت مستكبر و جهانخوار و عامل عمده فساد دنيا و عقب ماندگى مستضعفان، اين حقّ را در اين سازمان دارند. اين حقّ غير

شرعى و خلاف عدالت، اين پنج حكومت را مسلّط مى سازد، از اجراى هر تصميمى كه مخالف منافع خودشان باشد، جلوگيرى نمايند و آن را وتو كنند، ديگر اين مطرح نيست كه چرا اين حقّ براى آنها باشد؟ و چرا حكومت هاى ديگر و كوچك اين حقّ را نبايد داشته باشند؟ و چرا در تمام آفريقا هيچ كشورى داراى اين حقّ نيست؟

همه اين سخنان و نقشه هايى كه ابر ستمگران براى فريب عوام يا بهانه داشتن و بهانه ساختن براى مداخله در امور ديگران عنوان مى كنند، فاقد حقيقت و ارزش است، چنان كه در ضمن اشعارى عرض كرده ام:

منشور سازمان ملل حرف است چون نيستش حقيقت و مبنايى

آوازه عدالت و آزادى اسم است و هيچ نيست مسمّايى

تا كى به جان و مال بشر دارنداين رهزنان حكومت و آقايى

واقعاً اگر اميد رسيدن به حكومت جهانى مهدى عليه السلام و برقرار شدن نظام امامت در محدوده هاى كشورى و منطقه اى در تحت ولايت نوّاب عام آن حضرت" فقهاى عادل" نباشد، هيچ گونه اميدى براى بشر باقى نخواهد ماند و تمام سعى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 118

و تلاش هاى او بيهوده و بى نتيجه خواهد شد.

اين آزمايش هايى كه بشر از رژيم هاى گوناگون كرده و اينكه به هر رژيمى روى مى آورد، آن را برآورنده خواسته هاى واقعى خود نمى بيند، موجب مى شود كه وقتى منادى آسمانى مردم را به حكومت جهانى مهدى- سلام اللَّه عليه- بخواند، جمعيت هاى محروم و گروه هاى مستضعف در همه جهان از آن استقبال نمايند و حكومت الهى را به جاى تمام اين حكومت هاى گوناگون از جان و دل بپذيرند.

چنان كه در روايات قريب به اين مضمون روايت شده است كه: هنگامى حكومت مهدى

عليه السلام اعلام و برقرار مى شود كه بشر تمام حكومت ها و رژيم ها را امتحان كرده باشد و ناتوانى، نارسايى ها، مفاسد و معايب آن را دانسته و فهميده باشد كه در حقيقت برايش يك راه و يك اميد بيشتر باقى نمانده است.

متن روايت اين است:

«لَنْ يَبْقَ أَهْلُ بَيْتٍ لَهُمْ دَوْلَةٌ إِلّا وُلُّوا قَبْلَنا حَتّى لا يَقُولُ أَحَدٌ وَإِنّا لَوْ وُلّينا لَعَدَلْنا مِثْلَ هؤُلآءَ».[124]

بديهى است در چنين وضعى كه همه از كارسازى رژيم ها و مكتب هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 119

گوناگون مأيوس شدند، دعوت الهى مهدى عليه السلام را از جان و دل مى پذيرند و مستضعفان جهان به يارى آن حضرت كه منصور به رُعب و مؤيد به نصر خدا است، برمى خيزند و مستكبران را از صحنه مداخله در امور جوامع بشرى بر كنار مى نمايند. و در چنان جهانى كه پر از استكبار و استضعاف شده و همه چشم به راه و منتظر يك حركت و نهضت و بيرون آمدن دست غيبى از آستين مصلح جهان و موعود پيغمبران باشند، ناگهان وعده الهى محقق مى شود و مهدى موعود كه علايم و نشانى ها و خصوصياتش در صدها حديث بيان شده است ظهور مى فرمايد و عالم را پر از عدل و داد مى كند:

«فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً».[125]

در اينجا سخن را در اين رساله به پايان مى رسانيم و خوانندگان كاوشگر و معرفت جو را به كتاب محققين علما و آگاهان به كتاب و سنّت و معارف آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم- ارجاع مى دهيم و فقط به پرسشى كه ممكن است براى بعضى در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 120

رابطه با مطالب گذشته پيش

بيايد، در خاتمه اين رساله جواب مى دهيم:

پرسش اين است كه: آنچه گفته شد از وابستگى جهان به وجود امام عليه السلام در صورتى صحيح است كه امام و حجت همراه با وجود عالم، همواره و حتى قبل از خلقت آدم و حوّا وجود داشته باشد؛ امّا در صورتى كه سلسله حجج الهى به وجود آدم منتهى شود، يا به عبارت ديگر: از او آغاز گردد، ساير اجزاى عالم قبل از خلقت حجج، چه وابستگى به وجود آنها خواهند داشت و چگونه اين وابستگى قابل توجيه است؟

پاسخ اينكه:

اوّلًا: بر حسب بعضى از توجيهات كه يادآور شديم، حتى اگر شخصى كه اكمل و اشرف كاينات است و وجود جهان وابسته به او است، بعد از خلقت عالم و به صورت يك جزء و يك واحد از اجزاى عالم آفريده و موجود شود، وابستگى سايرين به وجود او قابل انكار نخواهد بود. و به قول خاقانى؛ همان وجود او، بعد از اينكه جهان مراحلى را طى كرد، دليل بر كمال او است.

خاقانى گويد:

اگرچه بعد همه در وجودش آوردوجود آخر او بر كمال او است گوا

نه سوره از پس ابجد همى شود مرقوم نه معنى از پس اسما همى شود پيدا

نه روح را پس تركيب صورت است نزول نه شمس را ز پى صبح صادق است ضيا

ثانياً: برحسب اخبار معتبر، انوار پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين- صلوات اللَّه عليهم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 121

اجمعين- پيش از همه خلق شده اند[126] «وَأَوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ» آن بزرگواران بوده اند. و از حضرت مولى اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«كُنْتُ مَعَ الْأَنْبِيآءِ سِرّاً، كَما كُنْتُ مَعَ مُحَمَّدٍ صلى الله

عليه و آله جَهْرَاً».[127]

رواياتى كه در گزارش معراج حضرت رسول صلى الله عليه و آله وارد شده و همچنين بعضى احاديثى كه در تفاسير آياتى مثل: «وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ»[128] وارد شده، نيز بر اين دلالت دارند كه انوار خمسه طيبه و ساير ائمه معصومين عليهم السلام پيش از ظهور و تجلى آنها در اين جهان آفريده شده اند و بعضى از پيامبران، مانند حضرت ابراهيم خليل اللَّه عليهم السلام به ديدار و زيارت آن انوار نايل شده و به آن بزرگواران در حوايج مهم و شدايد متوسل شده و خدا را به حقّ آنها خوانده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 122

يكى از نكته ها و اسرار اينكه: بر حسب اخبار متواتر كه از طريق سنى و شيعه روايت شده است، عيسى على نبينا و آله و عليه السلام- با آن مقام كلمة اللهى و روح اللهى، در نماز به حضرت مهدى- ارواحنا فداه- اقتدا مى كند، همين موضع بلند و علوّ رتبه و كمال آن حضرت است كه بايد حتى مثل عيسى به آن مقتداى جهانيان اقتدا نمايد.

و مؤيّد اين مطلب حديث معروف از رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه فرمود: «لَوْ كانَ مُوسى حَيّاً لَما وَسِعَهُ إِلَّا اتّباعِي»[129] و حديث «آدَمُ وَمَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوآئِي يَوْمَ الْقِيامَةِ»[130] و چه نيكو سروده شده است:

جهان روشن از لُمعه روى اوشب قدر، تارى ز گيسوى او

چو سازد لواى خلافت بلنددر آرد سر عاصيان در كمند

نهالى است از گلشن اصطفاثمربخش اصحاب صدق و صفا

سرشته به آب كرامت گِلش محيط علوم لدنّى دلش

مه رايتش ثالث ماه و خورز عدلش شود جمله آفاق پر

چو گردد به محراب

اين مقتداكند پور مريم بدو اقتدا

و چون در اين موضوع اگر بخواهيم بسط سخن بدهيم و پيرامون اين روايات و تحقيقات و لطايف و مطالبى كه علماى اهل تحقيق فرموده اند، سخن بگوييم، از وضع اختصارى كه در اين رساله منظور است خارج خواهيم شد، با تقديم درود به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 123

صاحب مقام ولايت عظمى و امامت كبرى حضرت بقية اللَّه صاحب العصر و ولى الامر، حجة بن الحسن العسكرى عليهما السلام و كلّيه شيعيان و مؤمنان به ولايت آن حضرت، و منتظران ظهور آن يگانه رهبر و ولىّ امر كل- ارواح العالمين له الفداء- و ضمن عرض ضراعت و مسكنت، با اين سه بيت شعر، خطاب به آستان فرشته پاسبان آن ولىّ دوران و قطب زمان نموده، رساله را پايان مى دهيم.

دل دردمند عاشق، ز محبّت تو خون شدنه كُشى به تيغ هجرت، نه به وصل مى رسانى

نمى روم ز ديار شما به كشور ديگربرون كنيدم از اين در، آيم از درِ ديگر

من ار چه هيچ نِيَم، هرچه هستم آن توام مرا مران كه سگى سر بر آستان توام

و اين چند بيت را نيز از اشعار مرحوم آيت اللَّه والد كه تضمين اشعار معروف خواجه حافظ شيرازى است، اضافه مى كنم:

اى زيب ده عالم، مجموعه زيبايى سرحلقه جن و انس، سردفتر دانايى

در پرده غيبت چند، اى مهر جهان پايى اى پادشه خوبان، داد از غم تنهايى

دل بى تو به جان آمد، وقت است كه بازآيى

اى عشق تو اوّل فرض، در مذهب اسلامى جان مى دهمت گر باد، آرد ز تو پيغامى

صحراى تجلّى را، از مهر بنه گامى اى درد توام درمان، در بستر ناكامى

و

اى ياد توام مونس، در گوشه تنهايى

اميد وصال تو، اى دوست جوانم كردعشق تو مرا فارغ، از هر دو جهانم كرد

بازآ كه فراق تو، بى تاب و توانم كردمشتاقى و مهجورى، دور از تو چنانم كرد

كز دست بخواهد شد، پايان شكيبايى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 124

«اللَّهُمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ وَزَيّنِ الْأَرْضَ بِطُولِ بَقآئِهِ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَالْمُجاهِدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَصَلّ عَلَيْهِ وَعَلى آبآئِهِ الطّاهِرِينَ».

و آخر دعوانا أن الحمد للَّه ربّ العالمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 125

عقيده نجات بخش پيرامون عقيده به ظهور و حكومت حضرت مهدى ارواحنا فداه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 127

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِي السَّمآءِ* تُؤْتِى أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبّها وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُنَ»؛[131]

« (اى رسول ما) آيا نديدى خداى تعالى چگونه كلمه پاكيزه را به درخت زيبايى مَثل زده كه اصل ريشه آن ثابت و شاخه آن به آسمان كشيده شده است و به اذن خدا همه وقت ميوه هاى خوبى مى دهد. خدا اين چنين مثال هاى واضح و روشن براى يادآورى مردم مى زند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 129

مقدمه

بدون ترديد، عقيده به ظهور" مهدى عليه السلام" يك عقيده كاملًا اسلامى است كه ريشه هاى ثابت آن در كتاب و سنّت، به طور صحيح و متواتر قرار دارد، و در اينكه نمى توان آن را از دعوت اسلامى جدا ساخت، هيچ گونه شك و ترديدى نيست.

آياتى از قرآن مجيد و بسيارى از احاديث و اخبار، چنان اين اعتقاد را تحكيم و استوار نموده اند كه حتى انكار آن (مانند انكار اصل رسالت و نبوّت) در بعضى از روايات، كفر شمرده شده است.

اگر ما از اين قرن خودمان- كه قرن چهارده هجرى است- تا عصر مقدّس رسالت را بررسى كنيم، مى بينيم اصل ظهور مهدى عليه السلام در تمام اين چهارده قرن، بين صحابه و تابعين و علما و محدثين و ادبا و شعرا و خلفا، همواره يك موضوع ثابت و غير قابل انكار بوده است و شخصيت هاى سرشناس علمى و ادبى و سياسى، به آن مؤمن و معتقد بوده اند.

اگرچه از كتاب هايى مثل كتاب منتخب الاثر"، كثرت اين اخبار و احاديث از طرق

شيعه و اهل سنّت معلوم مى شود، هم اكنون كتابى جامع تر از حيث مصادر و مآخذ و مدارك و مطالب علمى و تحقيقى، در دست تأليف است كه حيات امام عليه السلام و مشخصات آن حضرت را از جهات مختلف روشن مى سازد؛ امّا با قطع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 130

نظر از تتبّعات گسترده مى توان گفت: براى مردمى كه كم و بيش، اهل اطّلاع و تحقيق و مراجعه به كتاب هاى اسلامى در رشته هاى حديث، تفسير، تاريخ، كلام و مذهب مى باشند، دو نقطه حسّاس در اين مسأله واضح و مسلّم است:

نخست اينكه: مسأله ظهور حضرت مهدى عليه السلام يك مسأله اسلامى خالص است كه مسلمانان آن را از زبان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيده و از آن حضرت فرا گرفتند و مانند هر موضوع بديهى اسلامى ديگرى نياز به اثبات ندارد.

و ديگر اينكه: تعيين او در فرزند منحصر به فرد حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نيز عقيده اى است كه قبل از ولادت حضرت مهدى عليه السلام؛ يعنى قبل از سال 255 هجرى و قبل از ولادت پدر بزرگوارش، از اهل بيت رسالت گفته شده است، و اهل بيت عليهم السلام هم اخبار خود را مستند به رسول خدا صلى الله عليه و آله داشته اند. علاوه بر احاديثى كه از طرق اهل سنّت نيز در اين باب رسيده است.[132]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 131

و احتمال اينكه اين اخبار و احاديث پس از ولادت حضرت، يا در زمان غيبت صغرى يا كبرى در منابع حديثى و متون شيعه وارد شده باشد، به طور قطع غير عقلايى و مردود است؛ زيرا كتاب هايى

كه اين احاديث در آنها ضبط است، كسانى آنها را تأليف كرده اند كه احتمال اينكه كلمه اى جعل نمايند، در حقّ آنها داده نمى شود و به وثاقت و صدق امانت، معروف و مشهورند.

اين افراد، هر يك اين احاديث را از شيوخ خود و از كتب حديثى ديگرى كه قبل از ولادت پدر حضرت مهدى عليه السلام نوشته شده و يا از واسطه هاى صد در صد مورد اعتماد، از مشايخ روات معاصر ائمه عليهم السلام و عصر تابعين و صحابه روايت نموده اند.

هر كس به اين احاديث رجوع كند، براى او جاى شك و شبهه اى باقى نمى ماند كه عقيده به اينكه حضرت مهدى عليه السلام فرزند حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است، عقيده پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله، على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام و امام حسن و امام حسين تا امام هادى عليهم السلام بوده است.

پاره اى از افراد مى گويند: از جنبه عقيده و استناد اين فكر، به رسالت اسلام مناقشه اى نداريم؛ امّا مى توانيم آن را در سطح ديگرى مورد بحث قرار داده و بگوييم: بسيار خوب! ما هم قبول داريم كه در صدها حديث و روايت، موضوع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 132

حضرت مهدى عليه السلام مطرح است و جاى شك نيست كه اين احاديث به طور تواتر از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين و ساير ائمه عليهم السلام صادر شده است و همه به آن اعتقاد داريم و اميدواريم اگر عصر ظهور را به فضل خدا درك كرديم، در صف پيروان آن حضرت قرار داشته باشيم؛ ولى سخن و بررسى به اينجا تمام نمى شود.

ما

مى خواهيم بپرسيم: اين عقيده اسلامى به ظهور مهدى عليه السلام و حكومت جهانى او و اصلاحاتى كه به دست او انجام خواهد گرفت، براى وضع فعلى ما و بر اعمال ما چه تأثيرى دارد؟

مى خواهيم بدانيم از اين عقيده كه سنّى و شيعه به آن اتفاق دارند، براى اصلاح امور اجتماعى و سياسى، و علاج اين همه مشكلات كه با آن روبرو هستيم يا روبرو خواهيم شد، چه بهره اى مى توانيم بگيريم؟

ايمان به خدا، اعتقاد به روز قيامت و حساب و جزا، عقيده به نبوّت و امامت، همه با عمل ما ارتباط دارد و جهت زندگى و كار و كوشش ما را معين مى نمايد؛ امّا اين عقيده از كدام نقش عملى برخوردار است، و در برابر قدرت زور و زر و دروغ و فريب، و اين دستگاه هاى استعمار و استثمار و استضعاف، چه نقشى را (مثبت يا منفى) ايفا مى كند؟ و ما را چگونه و به چه سلاحى مجهّز مى سازد؟

ما نمى توانيم در دنياى امروز كه كاروان مدنيت با شتاب به سوى ترقّى پيش مى رود، فقط از چنين عقيده اى كه چهارده قرن است افكار را به خود مشغول داشته و رهبران اسلام آن را تبليغ كرده اند، به جشن و چراغانى نيمه شعبان خود را قانع كنيم و از اين فكر، مسؤوليت و تعهدى را درك ننماييم كه اين برداشت با روال عمومى اصول مسلّم اسلام و احكام قرآن و عقايد دينى ما كه همه آنها سازندگى دارند، سازگار نيست.

اسلام دين و مكتب مبارزه، كوشش، انقلاب، اصلاحات و آيين علم و ترقّى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 133

است، اين عقيده هم بايد مردم را در اين جهت

تشويق نمايد.

ما مى دانيم و تفسير سوء نمى كنيم و نمى گوييم: عقيده به ظهور مصلح آخرالزمان، اثر سلبى و منفى دارد، مردم را از كار و مبارزه و اقدام و قيام و اعتراض باز مى دارد و سكون، سكوت، خفقان، سستى، گوشه گيرى، انزوا و بى مسؤوليتى را شعار مؤمنين قرار مى دهد. نه ما چنين نمى گوييم: امّا مى گوييم: با اينكه احكام اسلام در هيچ عصر و زمان تعطيل نمى شود و كسانى كه موضوع آن باشند، از آن معاف نخواهند بود. از اين عقيده از جهت كمك به اجراى احكام و نظامات اسلام، چگونه بايد استفاده كرد و چگونه برداشتى داشته باشيم؟

اين سؤالى است كه مى شود و اگر بسيارى از افراد آن را به زبان نياورند، چه بسا كه در ذهنشان باشد.

به يارى خدا در اين رساله به اين پرسش پاسخ مى دهيم و رابطه ايمان و عقيده به ظهور مهدى عليه السلام را با كيفيات ذهنى و فكرى، با وحدت جامعه و حكومت جهانى، با مساوات اسلامى، با عدالت اجتماعى و زمامدارى و با عدل و قسط بررسى مى كنيم، تا معلوم شود كه اين اعتقاد در زندگى و مواقف حساس آن و مبارزات و مجاهدات و تعيين جهت حركت جامعه چه نقش بزرگ و سازنده اى را ايفا مى نمايد.

تا روشن شود اين عقيده، علاوه بر اينكه ايمان به يك واقعيت است؛ يعنى ايمان به وجود امام دوازدهم فرزند حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است، و علاوه بر آنكه از فروغ ايمان به نبوّت مى باشد كه لازمه آن، ايمان به هر چيزى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از آن خبر داده است، در طرز فكر و انديشه ما، و

چگونگى برداشت ما از مطالب و مسايل حياتى و نيز در روابط اجتماعى و سليقه ها و روش هاى اخلاقى و سياسى ما مؤثر است.

ولا حول ولا قوّة إلّاباللَّه العليّ العظيم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 135

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با چگونگى هاى ذهنى و فكرى

افكار و آرا و عقايد، در تعيين جهت سير انسان و مشخص كردن هدف و مقصود او، نقش مؤثرى را ايفا مى كند و هرچه عقايد و آرا صحيح تر و با واقعيات موافق تر و از خرافات منزّه تر باشد، هدف و مقصد شخص، انسانى تر و اعمال و حركاتش پاك تر و ارزنده تر خواهد بود.

اسلام كه بزرگ ترين انقلابات تاريخ را به وجود آورد، انقلاب را از فكر و انديشه آغاز كرد و در درجه نخست، عقايد و افكار را زير چتر هدايت خود گرفت و كار خود را از انقلاب اعتقادى و تهذيب افكار و پرورش انديشه ها آغاز نمود تا به هدايت و تهذيب اعمال رسيد و در ثواب و پاداش و ارزش عمل نيز، وضع فكرى و رشد عقلى و نيّت عامل را ميزان قرار داد، و پاكى نيت و اخلاص را در طاعت و عبادت شرط قبول آن قرار داد.

مبارزه با بت پرستى، مبارزه با بشر پرستى، مبارزه با عادات نكوهيده، اعلان اينكه معبودى جز خدا نيست (لا اله الّا اللَّه)، اعلان برابرى و برادرى مردم، همه و همه از مسأله انقلاب فكرى سرچشمه مى گيرد و منبع آنها دريافت هاى فكرى صحيح است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 136

اسلام به مردم فهماند كه شما آزاديد، نبايد استعباد شويد، نبايد به بردگى ديگران درآييد، حتى لازم است كه ذهن عامّه مردم را نسبت به اين موضوع روشن سازيم و

بارهاى افكار وحشت زا و زنجيرهاى عقايد پليد را از دوش و گردن مردم برداريم.

انقلاب فكرى اسلام، كنار زدن و از بين بردن شرك و عقايد مشركانه و استقرار توحيد و عقايد توحيدى در افكار بود كه پرستش بت ها را از افق اذهان مردم برطرف ساخت و ظلمت آن را با نورانيت توحيد و پرستش خدا از ميان برد.

عقيده توحيد، در تعالى فكر بشر و جهان بينى و ظهور ارزش هاى واقعى انسان تأثيرى بى نظير داشته است.

عقيده توحيد، درجه نيّت انسان را تا آنجا بالا مى برد، و بينش و هدف بشر را (كه گاه پست تر از مقصد يك حيوان و يك درنده وحشى مى گردد) به حدّى مى رساند كه جز به رضاى خدا، به چيز ديگرى قانع نمى گردد و جز به سوى او، به جهت ديگر متمايل نمى شود و به غير او دل نمى بندد.

عقيده به رسالت و نبوّت نيز شخص را متعهد مى نمايد كه برنامه ها و وظايف دينى خويش را اجرا كند و در تكاليف و احكام الهى، فقط وجود مقدّس پيامبر را واسطه بين خدا و خلق بداند و تسليم رسالت او باشد، و در امور دنيا و آخرت، فقط از دينى كه آن حضرت آورده است، الهام بگيرد و قوانين و برنامه هاى ديگر را از محيط زندگى خود طرد نموده، در همه چيز و هر امر، تابع و پيرو پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله باشد.

عقيده به امامت نيز انسان را شيفته پيروى از افراد نمونه و كامل و ملهم از جانب حقّ و ملتزم به حكومت خدا و نظام خدا و تبعيت از شايسته ترين و صالح ترين افراد بشر مى سازد و او را از نظامات مستبد

و استعبادگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 137

و حكومت هايى كه بر اين اساس تأسيس شده اند، متنفر مى نمايد.

درك ابعاد مختلف امامت كه يك بُعد آن، ولايت بر امور خلق و زمامدارى از جانب خدا است، مردم را از ديكتاتور پرورى و خضوع در برابر مستبدان و قدرتمندان باز مى دارد. درك معناى امامت در اين بُعد در سطح هاى پايين تر نيز، پيروى از اصلح و اعدل ناس را ايجاب مى نمايد و در اذهان، زمامدارى ساده و بى تشريفات و بى فاصله از ديگران را محبوبيت مى دهد. و حكومت متكبرانه و با تشريفات و چاپلوس را مبغوض مى كند و آن را تحميل و ننگ و عيب و عار و رسوايى جلوه مى دهد. و نزديك شدن به چنين حكومت و يارى كردن و ستايش نمودن آن را گناه معرفى مى نمايد.

عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام و قيام انقلابى و حكومت جهانى و عدالت گستر آن حضرت نيز، فكر و انديشه را وسيع و جهان انديش مى سازد، كه به دورترين نقاط جهان بنگرد و خير و رفاه مردم تمام مناطق گيتى را بخواهد و عالم را مملكت خدا بداند، كه عاقبت و پيروزى با پرهيزكاران و شايستگان است، كه خداى متعال در قرآن چنين بشارت داده است:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»؛[133]

«ما بعد از تورات، در زبور داود نوشتيم، كه البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرف خواهند شد».

از اخبار استفاده مى شود: در زمان ظهور آن حضرت، خردها و انديشه ها كامل مى گردد. اين نه فقط در عصر ظهور است؛ بلكه در عصر غيبت نيز چنين است كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2،

ص: 138

مؤمنان واقعى، حقايق را روشنگرانه درك مى نمايند و عالم و مسايل جهانى را با نگرش دوربين مطالعه مى كنند.

انقلاب فكرى يك مسأله مهمى است كه با ظهور امام انجام مى گيرد. اين انقلاب فكرى در آن زمان انجام مى گيرد كه مكتب هاى مختلف، افكار انسانى را تاريك كرده و از نور اسلام، جز پرتوى در دل هاى خواص و آنان كه از بوته آزمايش الهى سرفراز بيرون آمده اند، چيزى باقى نمانده است. در آن زمان كه مردم، طالب نور هدايت الهى بوده، از تيرگى ارواح و افكار خويش گريزان، و از همه مكتب ها مأيوس و سرزده شده و آنها را به نظمى كه بشر بدان نيازمند است، وافى و كافى نمى بينند. در چنين موقعيتى، ناگهان بانگ ظهور آن حضرت، بازگشت به اسلام را اعلان مى كند و قلوب و اذهان و افكار، به جانب آن صداى نجات بخش متوجّه مى گردد و انقلاب آغاز شده در كشورهاى مختلف، يكى پس از ديگرى فتح مى شود و مورد استقبال مردم زمين و قاره هاى مختلف قرار مى گيرد و مانند آغاز نهضت اسلام، پيش از فتح شهرها، دل هاى مردمان و به ويژه گروه ها و ملّت هاى استضعاف شده را فتح مى نمايد.

وما ذلك على اللَّه بعزيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 139

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با وحدت جامعه و حكومت جهانى

اجتماعات دنيا همواره در تحوّل و تغيير است و اوضاع اجتماعى ملل دائماً عوض مى شود. روابط بين ملل، پيوسته در حال توسعه و گسترش است.

كوشش حكومت ها براى بالا بردن سطح تجهيزات نظامى و دست يافتن به اسلحه هاى ويران كننده تر و خطرناك تر، هر روز بيشتر مى شود و ترس و وحشت از جنگ، ساكنان كره زمين را هر روز ناراحت تر مى نمايد.

هم اكنون طبق يك

آمار، در دنيا هر دقيقه هزار ميليون دلار- كه در هر ساعت معادل شصت هزار ميليون دلار مى شود- مخارج تسليحاتى حكومت هاى جهان است.[134] اگر اغراض شخصى، گروه بندى ها، منطقه سازى ها و سياست هاى خاص و اعمال نفوذ متنفّذين بزرگ- كه بشر را به اختلاف و تعصّبات ناروا واداشته اند- و حرص و جاه و استثمارطلبى و انديشه استكبار و استضعاف مى گذاشت و فطرت بشر راهنماى او مى شد، اكثريت مردم اين گروه بندى هاى منطقه اى و اين هزينه هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 140

سرسام آور جنگى را محكوم مى كردند و خواهان آزادى از اين ملّيت ها و وطن ها مى شدند و به سوى برادرى و برابرى گام برمى داشتند و عضو يك خانواده و تابع يك جامعه مى شدند و شرق و غرب و آسيا و اروپا و آمريكا با هم متّحد شده و يك جامعه مشترك المنافع تشكيل مى دادند.

كارشناسان اتمى دانشگاه" هاروارد" و انستيتوى تكنولوژى" ماساچوست" اعلام داشتند: دنيا قبل از سال 2000 ميلادى، محكوم به يك جنگ اتمى است، مگر آنكه كلّيه كشورهاى جهان از حاكميت ملّى خود چشم پوشيده و يك دولت جهانى تشكيل دهند؛ امّا تشكيل چنين دولتى در حال حاضر امكان پذير به نظر نمى رسد.

اين مسأله در سمينار كارشناسان اتمى دانشگاه هاروارد، و انستيتوى تكنولوژى ماساچوست و مجلّه ماهانه هاروارد (شماره ماه نوامبر) عنوان شده بود كه گزارش آن را نقل كرده است.[135] بنابراين از هر نظر كه روى جامعه مطالعه شود، اين حقيقت معلوم مى شود كه جامعه بايد توسعه و گسترش يابد، چنان كه گسترش يافته است. از زندگى و اجتماع خانواده به اجتماع قبيله و از اجتماع قبيله به اجتماع منطقه اى و كشورى و بالاخره به اينجا رسيده است

كه وحدت جهانى جامعه را مطرح كرده است.

يك روز، يك خانواده تحت رياست يك فرد بود. جلوتر كه آمد، يك قبيله تحت سرپرستى يك رئيس اداره شده و امروز صدها ميليون نفر تحت يك حكومت و يك قانون اداره مى شوند. فاصله هاى فرهنگى متعدد به تدريج از بين مى روند و دنيا به سوى وحدتى اجتماعى حركت مى كند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 141

به طور يقين، هر كس سعادت يك ملّت را فقط بخواهد و براى رفاه و ترقى و پيشرفت يك جامعه خاص تلاش كند، طبعاً بدبختى و بردگى و عقب ماندگى جامعه هاى ديگر را خواهد خواست، يا اگر خيلى شريف باشد، نسبت به ديگران بى تفاوت خواهد بود.

تعليمات اسلام، بشر را به سوى جامعه جهانى مى برد، و اصولًا پياده كردن تعاليم اسلام در جامعه هاى بزرگ تر، هدف هاى اين دين را عملى تر مى سازد.

اسلام قبل از آنكه دين جامعه هاى كوچك باشد، دين جامعه جهانى است، و قبل از آنكه دين يك خانواده باشد، جامعه هاى كوچك را به سوى جامعه بزرگ حركت مى دهد و اين امتيازات و اعتباراتى كه از آن، جامعه هاى گوناگون به وجود آمده است، در اسلام رسميت ندارد. اسلام افراد بشر را معارض يكديگر و در برابر يكديگر قرار نمى دهد، و تضادها و برخوردها و مزاحمت هايى كه از اسم و رسم اين جامعه ها به وجود آمده است، همه بايد در جامعه جهانى اسلام كه فقط به خدا تعلّق دارد، و هيچ رنگ و نژاد و خصوصيات وطنى در آن وارد نيست، و همه در آن مشترك مى باشند، ادغام گردد، تا آنجا كه غير از مملكت خدا، كه منزه از هرگونه ستمى بر اهل مملكت خود مى باشد، كشور

ديگرى وجود نداشته باشد. «سُبْحانَ مَنْ لا يَعْتَدِي عَلى أَهْلِ مَمْلِكَتِهِ».

يكى از دانشمندان محقق مى گويد: فكر گنجاندن بشريت در وطن واحد، بدون توجّه به جنس، رنگ، زبان و حدود جغرافيايى، هديه اى است كه اسلام آن را به مدنيت بشر اهدا كرده است.

اين وحدت جهانى، يگانه عامل نابودگر كينه هاى دولت ها، و دشمنى و اختلافى است كه مدنيت و آبادانى را به سوى نيستى و زوال كشانده است.

مسيحيت اگرچه مانند اسلام، دين دولت است (از اين جهت كه دين بسيارى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 142

از امم و اقوام است)؛ امّا از جهت مساوات و برابرى بين ملل و اقوام و نشر انسانيت بين آنها، اسلام دينى عام و همگانى است و شكست مسيحيت در اين ناحيه آشكار است.

مسيحى هاى سفيدپوست همواره تا به امروز با مسيحيان سياه پوست، با اينكه در يك منطقه زندگى مى كنند، دشمنى دارند. در آمريكا نيز با اينكه به اصطلاح مركز دموكراسى است- حال به همين گونه است، و سفيد پوست نمى تواند با سياه پوست در زير يك سقف زندگى كند و همواره مسيحيان غرب اعتقاد دارند كه از مسيحى هاى شر، بالاترند و به آنها اجازه نمى دهند كه در كنيسه ها و معبدهاى مخصوص (معبدهاى مسيحيان غرب) با آنها به عبادت بپردازند.

كما اينكه آنان كه از طوايف پست و پايين هندى به مسيحيت گرويده اند، مورد تحقير آنان كه از طوايف به اصطلاح عالى هستند، مى باشند و از اينجا معلوم مى شود كه مسيحيت، امروز از تأليف و اتّحاد جامعه انسانى عاجز است، در حالى كه اسلام توانسته است نظامى جهانى بر اساس برادرى همگانى بين غربى و شرقى، سفيد و سياه و آريايى،

سامى و هندى و زنگى ايجاد كند و مساوات را بين آنها برقرار نمايد.

سياه پوست و كسى كه از طبقه پست باشد، با سفيدپوست و طبقات به اصطلاح عاليه برابر است و مانند هر مسلمان ديگرى محترم مى باشد و به مجرد اسلام آوردن با همه افراد رابطه برادرى خواهد داشت و در هر مسجدى بخواهد مى تواند خدا را عبادت كند؛ بلكه مى تواند دوش به دوش بزرگ ترين برادران مسلمان خود، از جهت مقام و موقعيت اجتماعى بايستد و با او بر سر يك سفره بنشيند.

اين هم پيوستگى و مساوات اسلامى، در هيچ جمعيت و دين و نظامى در تمام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 143

عالم شناخته نشده است و غير از اسلام، هيچ مكتب و آيينى نمى تواند دموكراسى جهانى را به صورتى صحيح و با رعايت مساوات بين جميع بشر برقرار نمايد.[136] ديگر جوامع و نظامات، اگر در ماهيتشان اختصاص به يك منطقه يا يك نژاد يا اهل يك زبان و يك كشور نباشد، حداقل قابل اختصاص هستند.

مثلًا نظام دموكراسى هم اكنون رنگ مملكتى و قاره اى پيدا كرده است.

مى گويند: دموكراسى فرانسوى، دموكراسى انگليسى، دموكراسى آمريكايى. با اينكه همه آنها دموكراسى است؛ امّا مثلًا نظام دموكراسى انگليسى، با نظام دموكراسى سوئدى در برابر يكديگر قرار دارند و با هم رقابت اقتصادى و سياسى مى كنند.

در جامعه و نظام كمونيسم نيز اين اختصاص و رنگ ملّى حفظ شده است.

كمونيسم چين، شوروى، يوگسلاوى، بلغار، مجار و كمونيسم كوبا با يكديگر فرق داشته و هر كدام اختصاص به منطقه اى دارند. پس كمونيسم هم قابل اختصاص است و اين رژيم هاى كمونيستى در برابر هم و مقابل يكديگر قرار گرفته، و تضاد و

اصطكاك منافع دارند.

پس ماهيت رژيم دموكراسى و كمونيسم، جهانى بودن و يك جامعه بودن نيست؛ امّا دين اسلام دينى جهانى است و هرگز جوامع و حكومت هاى متعدد اسلامى، امكان اختلاف ندارند.

نظام سعودى، نظام سورى، نظام مصرى و ... با نظام جهانى اسلام قابل تعقّل و تصور نيست، فقط يك شناسنامه است و آن هم شناسنامه مسلمانى و بس. و براى غير مسلمان هم شناسنامه در حمايت نظام اسلامى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 144

اسلام و نظامش را نمى توان به اهل يك منطقه اختصاص داد كه اهل آن منطقه در برابر منطقه ديگر قرار گرفته و حكومت آنها درصدد استضعاف و استعمار حكومت مجاور برآمده و با مردم خويش، بيش از مسلمانان ديگر مناطق برادرى نمايند.

امّت اسلام، امّت واحده است و همه بايد خدا را پرستش بنمايند، و تعدد جوامع و امم و پرستش افراد و الهه هايى غير خدا و اتّخاذ معبودهاى متعدد موجب شرك بوده و باطل مى باشد.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ»؛[137]

«به تحقيق كه اين امّت شما امّت واحده است و تنها من پروردگار شمايم، پس مرا پرستش كنيد».

قرآن براى ناس (مردم) آمده است، و به مردم خطاب كرده است:

" كعبه" اولين خانه اى است كه براى مردم بنياد شده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً».[138]

استفاده از آنچه در زمين است، براى عموم مردم حلال و مباح مى باشد:

«يا أَيُّها النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيّباً».[139]

قرآن، بيان و هدايت براى همه مردم است:

«هذا بَيانٌ لِلنّاسِ* هُدىً لِلنّاسِ».[140]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 145

فرستادن پيامبران و نزول كتاب بر آنان براى اين است كه مردم قسط را

برپا دارند:

«لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ».[141]

پيغمبر براى مردم فرستاده شده است:

«وَأَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولًا».[142]

پروردگار ناس، پادشاه ناس، معبود ناس، خداى تعالى است:

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ النّاسِ* مَلِكِ النّاسِ* إِلهِ النّاسِ».[143]

امامت نيز كه يك بعد آن، زمامدارى و تنظيم و تدبير امور جامعه است، پيشوايى و رهبرى ناس است:

«إِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً».[144]

قرآن در همه جا و در هر مورد، تسليم به خدا و اسلام را كه دين فطرت و دين جهانى است، پيشنهاد نموده است:

«قُولُوا آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنزِلَ إِلَيْنا وَما أُنزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسى وَعِيسى وَما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبّهِمْ لا نُفَرّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛[145]

«بگوييد: به خدا و آنچه به سوى ما نازل شده و آنچه به ابراهيم و اسماعيل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 146

و اسحاق و يعقوب و اسباط و آنچه به موسى و عيسى داده شد و آنچه به پيغمبران از جانب پروردگارشان عطا شده، ايمان آورده ايم و بين احدى از آنها فرقى نمى گذاريم و ما مسلمانيم».

جهان يك خدا دارد و به اين لحاظ واحد است، جامعه نيز بايد واحد باشد؛ يعنى خدا در آن حاكم باشد و با نظام الهى و قانون الهى، سير الى اللَّه داشته باشد.

مردم بايد بكوشند تا در يك جامعه واحد زندگى كنند، و تعدد جوامع و افتراقات و استثمارهاى موجود در آنها را ريشه كن ساخته و خود يك امّت واحده گردند.

عقيده به ظهور مهدى موعود؛ يعنى عقيده به محقق شدن حكومت جهانى، عقيده به مجتمع واحد انسانى، عقيده به ملّيت و قوميت همگانى و دين فطرى انسانى، آخرين و بلندپايه ترين اجتماع انسانى در مقابل بشر است و كاروان

بشريت به سوى آن نقطه مى رود و بشر بايد خواهان آن جامعه باشد.

هر كس چنين عقيده اى دارد، فكرش وسيع و مقصدش وسيع است. براى نفع يك جامعه، جامعه ديگر را استثمار نمى كند و براى سيادت يك گروه، گروه هاى ديگر را برده و بيچاره نمى پسندد و براى خاطر نژادى، نژاد ديگر را از حقوق انسانى محروم نمى سازد.

براى اينكه يك طبقه مرفه باشد، طبقات ديگر را غارت نمى نمايد و براى اينكه مردم يك كشور، تنعّم بيشتر و تجمّل زيادتر و عياشى و شهوت رانى بيشتر نمايند، مردم كشورهاى ديگر را عقب مانده نمى خواهد و از ترقى علم و صنعت و برخوردارى آنها از مواهب و نعمت هاى خدا جلوگيرى نمى كند.

چنان كه مى بينيد: امروز ابرقدرتها با ديگران چنين معامله مى نمايند و ملّت ها و حكومت هاى ابرقدرت- بلكه ملل و حكومت هاى ضعيف هم اگر بتوانند- همه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 147

خود را مى بينند و مى خواهند ديگران را ببلعند.

چنان كه يهود، خود و نژادش را" حزب برگزيده خدا" مى شمارد و تمام افراد ديگر را كه نژادشان اسرائيلى نباشد، بنده و برده و خادم يهود مى داند.

چنان كه نژادپرستان بى رحم بى شرف، سياه پوستان را در شكنجه قرار مى دهند، از هواپيما به زمين مى اندازند و ابرقدرت هايى هم كه اعلاميه حقوق بشر را امضا كرده اند، از اين جنايت ها پشتيبانى مى نمايند.

از نظر معتقدين به ظهور حضرت مهدى عليه السلام، بدترين جامعه ها و حكومت ها، جامعه هاى استعمارگر و استضعاف طلب است كه بايد با آنها مبارزه كرد و فكر و هدف و سازمان و رفتارشان را كوبيد. اين جامعه ها درست در قطب مخالف جامعه مورد انتظار ظهور حضرت مهدى عليه السلام هستند و از زمين تا آسمان با هم فاصله

دارند. اينها جهان را براى همه مى خواهند و آنها جهان و همه را براى خود. اينها براى همه خوشبختى و سعادت مى خواهند و آنها براى ديگران بدبختى و فقر و جهل. اينها بيدارى و رشد فكرى بشر را دوست دارند و آنها از بيدارى و رشد فكرى بشر بيمناك اند و تا بتوانند از آن جلوگيرى مى نمايند.

ولى هرطور هست، سرانجام ستمگران نابود مى شوند و پيروزى با اهل حقّ است و ديوارها و فاصله هاى جغرافيايى، فرهنگى و فكرى، يكى پس از ديگرى از ميان برداشته مى شود و شرك به مظاهر گوناگونش كه در اجتماعات متعدد و مختلف به صورت وطن پرستى،[146] نژادپرستى، فردپرستى جلوه دارد، به توحيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 148

تبديل مى شود و سرانجام آن موحّد حقيقى، آن يگانه وارث ابراهيم بت شكن و فرزند عزيز و گرامى پيامبر اكرم، حضرت ولى اعصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- را استقرار مى دهد.

مردمى كه منتظر مهدى و تشكيل جامعه واحد جهانى هستند، بايد فكرشان نسبت به سازمان جهان روشن باشد و ملتفت باشند كه اين عقيده، آنها را به سوى چه هدفى مى برد. اين پراكندگى هايى كه در جهان كنونى اسلام است، مخالف روح اسلام و دعوت قرآن است و نمى توان آنها را شرعى و اسلامى شمرد؛ چون برنامه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 149

اسلام، يكى شدن جامعه و جهانى شدن آن است و اكنون اگرچه اسلام، گسترش نيافته است، بايد جامعه اسلامى موجود، نمونه آن جامعه جهانى باشد.

سراسر جهان اسلام كنونى هم بايد يك شكل حكومت، يك شعار و يك روز عيد، يك تاريخ و يك قانون داشته باشند. و اين سرزمين هاى پهناور حجاز، نجد،

تهامه، يمن، اردن، سوريه، لبنان، فلسطين، مصر، ليبى، تونس، الجزاير، سودان، عمان، كويت، بحرين، ايران، افغان، قفقاز، تركستان، تركيه، پاكستان، بنگلادش، مالزى، اندونزى و نقاط ديگر، همه بايد يد واحد باشند كه هيچ يك آنها از ديگرى جدا نبوده و اين اختلافات در بين آنها نباشد.

ظهور حضرت مهدى عليه السلام كاملًا با اين وحدت جامعه ارتباط دارد و آيات و روايات، اين نويد را داده اند و اوضاع جهان نيز، آماده شدن جهان را از هر جهت براى آن حكومت جهانى نويد مى دهد. حكومتى كه شايد عملى شدن آن در چهارده قرن پيش، يك محال عادى بود؛ زيرا با نقص وسايل ارتباط در آن زمان، اداره جهان در زير يك پرچم و يك حكومت غير ممكن به نظر مى رسيد.

در عصر صدر اسلام، حكومت هاى به ظاهر اسلامى آن زمان كه بر ممالك گسترده، تحت لواى اسلام و به نام اسلام حكومت يافتند، امكان با الهام از تعاليم اسلام اين وحدت را ثابت كردند، در حالى كه وسايل ارتباط جمعى كه هم اكنون توسط آنها، تمام عالم به منزله يك مملكت و بلكه يك شهر شده است، امكان آن حكومت موعود را بيشتر كرده است و تا بدانجا كه بسيارى از مردان مشهور دنيا هم از آن سخن مى گويند و آن را به عنوان يك طرح مهم و ممكن و علاج نابسامانى ها پذيرفته اند.

آينده هرچه بشود، هرچه اتفاق افتد؛ جنگ يا صلح، به سوى اين هدف نزديك تر و نزديك تر خواهد شد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 150

در حديث آمده است:

«إِذا قامَ الْقآئِمُ الْمَهْدِيُّ، لا يَبْقى أَرْضٌ إِلّا نُودِيَ فِيها شَهادَةَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ

اللَّهِ»؛[147]

«وقتى حضرت قائم عليه السلام قيام فرمايد، زمينى باقى نمى ماند مگر آنكه در آن ندا مى شود به شهادت لا اله الّا اللَّه و محمّداً رسول اللَّه».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 151

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با مساوات اسلامى

اسلام دين مساوات، دين برابرى، دين حقوق بشر، و منشور آزادى و كرامت و فضيلت و شرف و احترام انسان است.

اسلام آزادى و مساوات واقعى را اعلام كرد. قدر و ارزش انسان از نظر اسلام عزيز است، او موجودى است كه مورد تكريم خدا قرار گرفته و در نيكوترين تقويم و كامل ترين آفرينش، آفريده شده است.

انسان بزرگ ترين حجّت هاى خدا و خلاصه تمام عوالم و داراى عالى ترين لياقت و استعداد است.

از نظر اسلام، انسان ها در هر كجا كه زندگى كنند و در هر قاره اى كه باشند و به هر زبانى كه سخن بگويند، هر نژاد و جنس و رنگى كه داشته باشند، عضو يك خانواده و از يك اصل و يك پدر و مادر مى باشند و در كرامت انسانى برابرند.

تكليف الهى و مسؤوليت، متوجّه انسان است و در خطاب هايى مثل" يا أيّها الناس" و" يا بني آدم" كه در قرآن مجيد آمده است، انسان ها به طور مساوى مخاطب گرديده اند.

قرآن مجيد افتخار و امتياز نژادى، فاميلى، قبيله اى و اين گونه مشخّصات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 152

ظاهرى مثل رنگ و زبان را صريحاً رد فرموده، از جمله در اين آيه مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِن ذَكَرٍ وَأُنثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبآئِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ»؛[148]

«اى مردم، ما شما را از نر و ماده آفريديم و شما را گروه ها و قبيله ها قرار داديم براى اينكه يكديگر را بشناسيد. به درستى كه

گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است».

و از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه در حجّة الوداع فرمود:

«أَيُّهَا النّاسُ أَلا إِنَّ رَبَّكُمْ واحِدٌ وَأَنَّ أَباكُمْ واحِدٌ. أَلا لا فَضْلَ لِعَرَبِيّ عَلى عَجَمِيّ وَلا لِعَجَمِيّ عَلى عَرَبِيّ، وَلا لِأَحْمَرِ عَلى أَسْوَدِ، وَلا لِأَسْوَدِ عَلى أَحْمَرِ إِلّا بِالتَّقْوى ؛

«اى مردم! آگاه باشيد همانا پروردگار شما يكى است و پدر شما يكى است و آگاه باشيد از براى عربى بر غير عرب فضلى نيست و از براى غير عرب بر عرب برترى نيست و سرخ پوست را بر سياه پوست و سياه پوست را بر سرخ پوست فضل و برترى جز به تقوا نيست».

در احكام اسلام، از عبادات و معاملات و ديات و قصاص و حدود و قضا و غيره، اين مساوات اجتماعى ملاحظه شده است و فرقى بين سفيد و سياه، فقير و غنى، شاه و رعيت و جاهل و عالم نيست.

اگر كسى عليه رئيس مملكت و خليفه وقت شكايتى داشته باشد، شكايت او در دادگاه شرعى عادى كه به محاكمات همه رسيدگى مى نمايند طرح مى شود و آن رئيس مانند يك فرد عادى به محاكمه احضار مى گردد و در مجلس محاكمه در كنار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 153

خصم خود مى نشيند. و اگر مدعى هم رئيس مملكت يا بزرگ ترين مقامات ارتشى يا هر شخصيت ديگر باشد، بايد به وسيله طرح دعوى در محكمه ادّعا كند و نمى تواند با زور شخصى، حقّ خود را از كسى بگيرد. يا اگر بين ورثه يك نفر، پادشاهى باشد، مثل ساير ورثه ارث مى برد. يا اگر پادشاهى، قاتل باشد و مقتول فردى از افراد مسلمانان باشد، ورثه مقتول مى توانند او

را قصاص نمايند.

يكى از جريان هاى سوئى كه عوامل سياسى موجب آن شد، اين بود كه خالد بن وليد را با اينكه مرتكب قتل مالك بن نويره گرديد و با زوجه او به زور در عدّه هم بستر گشت، از قصاص و حدّ شرعى معاف نمودند و به حقّ ورثه او ترتيب اثر ندادند.

و همچنين از مطاعن مهم يكى اين بود كه عثمان نيز" عبيداللَّه بن عمر" (قاتل هرمزان) را به ملاحظه اينكه پسر «عمر بن الخطاب» است، از قصاص معاف كرد و نه ابوبكر و نه عثمان، به اعتراض صحابه در اين قانون شكنى اعتنا ننمودند.

اين اعمال و اين گونه سوء استفاده ها از مقام، مخالف روح مساوات اسلام است.

اميرالمؤمنين عليه السلام در وصيت خود، هنگامى كه از" ابن ملجم" ضربت خورده بود، به بنى عبد المطلب سفارش فرمود:

«يا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! لا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمآءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ. أَلا لا تَقْتُلُنَّ بِي إِلّا قاتِلِي»؛[149]

«اى فرزندان عبد المطلب، نيابم شما را (كه به اسم خون خواهى از من) خون مسلمانان را بريزيد و بگوييد اميرالمؤمنين كشته شده است (و او يك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 154

فرد عادى نيست) آگاه باشيد البته براى قتل من، غير از قاتل مرا نكشيد».

مى گويند: يك روز عمر از صحابه پرسيد: چه مى گوييد اگر اميرالمؤمنين (مقصودش خودش بود) مردى را ببيند كه زنا مى كند؟

على عليه السلام فرمود: بايد چهار نفر شاهد بياورد و الّا مانند ساير مسلمانان حدّ قذف بر او جارى مى شود.[150] اسلام، حقّ غايب و سفيه و مجنون و بلكه جنين را برابر يك فرد كامل، حفظ فرموده است.

در نماز جماعت كه در شبانه روز، پنج مرتبه

تشكيل مى شود، اين مساوات در ضمن پرستش خدا جلوه مى كند. صف اوّل به افراد يا طبقاتى اختصاص ندارد، هر كس زودتر حضور يابد، در صف مقدم قرار مى گيرد. گاهى سرباز يا سياه پوست، در صف اوّل و فرمانده لشكر و يا سفيد پوست در صف آخر، پشت سر هم مى ايستد.

در مسجد نيز نابرابرى نيست و مكان و اطاق درجه يك و دو وجود ندارد، و هر كس در هر مكانى از مسجد نشست، احدى نمى تواند او را از آن مكان بردارد.

در حج كه يكى از بزرگ ترين فرايض و شعائر اسلام است، جلوه اين مساوات، بسيار چشم گير و حساس است. آنجا ديگر تمام امتيازات از بين مى رود و مكتب بى امتيازى و برابرى و مساوات باز مى شود.

در طواف و سعى و وقوف عرفات و مشعر و اعمال منى هيچ اثر و خبرى از امتيازات و تشريفات پوچ و مقامات و مشاغل نيست. هر فرد است و خودش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 155

و گوشت و پوست و استخوانش و ارزش واقعى انسانى اش كه خدا از آن آگاه است، هيچ رابطه اى غير از رابطه اخوت اسلامى و پرستش خدا نيست، همه به هم كمك مى دهند و به هم تواضع مى نمايند و در سلام به يكديگر پيشى مى گيرند.

اين اجتماعى است كه محبوب خدا است و الگوى يك اجتماع فاضل و انسانى است. كسانى كه در اين اجتماع شركت مى كنند، بايد پس از بازگشت، آن برنامه را در اجتماع شهر و كشور و منطقه خود ادامه دهند و اجتماع خود را بر اين اساس و مشابه آن اجتماع روحانى بسازند.

در آغاز اسلام كه هنوز مردم به مساوات

اسلام آشنايى نداشته و شكستن طلسم آن عادات ناروا و نشستن با فقرا و زيردستان بر ايشان كارى دشوار بود، گروهى مانند" عيينة بن حصين" و" اقرع بن حابس" از كسانى كه در رديف سران آنان شمرده مى شدند، به پيغمبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد كردند كه به آن حضرت، در صدر مجلس بنشيند (آن كارى كه پيغمبر تا زنده بود از آن دورى مى نمود) و سلمان، ابوذر، صهيب، عمار، خبّاب و هم قطارانش از فقراى مؤمنين را كه لباس هاى پشمى پوشيده بودند، از خود دور كند تا ما با تو بنشينيم و از تو فرا بگيريم. مانعى بين ما غير از اين افراد نيست!

وقتى اين پيشنهاد را كه مخالف روح دعوت اسلام بود، عرضه داشتند، خداى متعال اين آيه را نازل فرمود:

«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَداوَةِ وَالْعَشِىّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَكانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛[151]

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص155

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 156

«و شكيبا بدار خود را با آنان كه پروردگارشان را در بامداد و شبانگاه مى خوانند و رضاى او را مى خواهند، و چشمانت را از آنها برمدار در حالى كه زينت زندگى دنيا را بخواهى و از كسى پيروى مكن كه دلش را از ياد خودمان غافل كرديم و پيروى هواى خود را كرد و كارش تباه گرديد».

وقتى اين آيه نازل شد، پيغمبر اكرم برخاست و به طلب ياران پشمينه پوش خود آمد، آنان را در آخر مسجد يافت كه به ياد خدا مشغول بودند، پيغمبر فرمود:

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي

لَمْ يُمِتْنِي حَتّى أَمَرَنِي أَنْ أَصْبِرَ نَفْسِي مَعَ رِجالٍ مِنْ أُمَّتِي مَعَكُمُ الْمَحْيا وَمَعَكُمُ الْمَماتُ»؛[152]

«حمد خداى راست كه مرا از اين دنيا نبرد تا امر فرمود كه با مردانى از امّتم خود را شكيبا بدارم با شما زندگى و با شما مرگ است».

در" سفينة البحار" ذيل لغت" فقر" روايت كرده است: مردى توانگر كه جامه اى پاكيزه دربر داشت، به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شد و نزد آن حضرت نشست، مرد فقيرى كه جامه اى چركين داشت، آمد و در كنار توانگر نشست. توانگر لباس خود را برگرفت. پيامبر عزيز اسلام به او فرمود: بيم كردى از فقر او چيزى به تو برسد؟

عرض كرد: نه.

فرمود: پس ترسيدى كه لباس تو را چركين سازد؟

عرض كرد: نه.

فرمود: پس چه چيز تو را بر آن داشت كه اين گونه رفتار كردى؟

عرض كرد: اى پيغمبر خدا! مرا قرينى (شيطانى) است كه هر كار زشتى را براى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 157

من زينت مى دهد و هر كار نيك را ناستوده و قبيح جلوه مى دهد، من نصف مال خود را براى اين شخص قرار دادم.

رسول خدا به فقير فرمود: آيا مى پذيرى؟

عرض كرد: نه.

توانگر پرسيد: چرا؟

فقير گفت: مى ترسم بر من نيز داخل شود آنچه بر تو داخل گرديده است.

يكى از نشانه هاى اين گونه مساوات و تساوى همگان در برابر قانون، قانون امر به معروف و نهى از منكر است. به موجب اين قانون، هر فردى نه فقط حقّ دارد ديگرى را- هر كس و صاحب هر مقام و رتبه اى كه باشد- با شرايط مقرر، امر به معروف و نهى از منكر نمايد؛ بلكه اين كار بر او واجب

است.

قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»؛[153]

«مردان مؤمن و بانوان مؤمنه همه يار و دوستدار يكديگرند. امر به معروف مى نمايند و نهى از منكر مى كنند».

و به قدرى اين حقّ نظارت همگان بر اجراى قوانين و امر به معروف و نهى از منكر، اهمّيت و فضيلت دارد كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«وَما أَعْمالُ الْبِرّ كُلُّهَا وَالْجِهادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجّيٍّ»؛[154]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 158

«تمام كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهى از منكر مانند قطره اى از آب دهن در برابر دريايى مواج مى باشد».

مختصر سخن اين است: اسلام يگانه دينى است كه مساوات صحيح را در جهان برقرار كرد و افرادى مؤمن به اين مساوات را در تمام اعصار و ادوار در مكتب تربيتى خود پرورش داد و شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله اولين كسى بود كه بيش از همگان، اصول مساوات را در غزوات و مناسبات ديگر رعايت مى فرمود.

يكى از علل مهم پيشرفت و پيروزى مسلمانان در صدر اسلام كه ملل بزرگى مثل ايران و روم را فتح كردند، همين مساوات اسلامى بود كه كشورها و ملّت هاى آن زمان، هرگز تصور آن را هم نمى كردند.

اين مساوات، ملّت هايى را كه گرفتار آن نابرابرى ها بودند و از كرامت انسانى در آنها خبرى نبود، چنان شيفته اسلام كرده بود كه به هر كجا سپاه اسلام روى مى آورد، پيش از فتح نظامى، دل هاى مردم فتح شده بود و مردم، نويد انقلاب آزادى بخش اسلام را انتظار مى كشيدند و در جنگ با

سپاه مسلمانان مقاومت نمى كردند.

ايرانى، اين جنگ را با قيصر و سپاه بيگانه نمى ديد، جنگ با آزادى خودش و با اعلان ارزش انسانى خود مى ديد.

اگر اسلام فاتح نمى شد، همان رسوم و همان نابرابرى ها و همان بى احترامى ها به حقوق انسانى ادامه مى يافت. تمام آن تبعيضات و آن كاخ تيسفون و آن تجمّلات كه چشم بشر را خيره مى كرد، روزافزون مى شد. هر ملّت هوشيارى آنگاه كه صداى الغاى اين برنامه ها را به گوش دل بشنود، از اعلام مساوات در بين ملّت استقبال خواهد كرد. اگر او را به زور، به ميدان جنگ ببرند، نمى تواند آن گونه بجنگد كه طرف مقابل را شكست بدهد؛ چون شكست طرف مقابل، شكست واقعى خود او است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 159

البته علل ديگرى نيز در بين بود؛ ولى به نظر ما، علّت عمده پيروزى مسلمانان در صدر اسلام، قوّت تعاليم توحيدى اسلام و تأثير تربيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و نفوذ قرآن در قلوب و توجّه گروه هاى بسيارى از كشورهاى فتح شده به اصول عالى و هدف هاى مقدّس اسلام بود كه در اينجا نمى خواهم اين موضوع را به تفصيل مطرح كنم.

اجمالًا مسأله مساوات اسلام، فوق العاده جالب و جاذب بوده و بر تجلّى جمال اسلام نيز افزوده است. ريشه اين مساوات از توحيد اسلام آب مى خورد و اين مساوات يكى از ميوه هاى لذيذ و شيرين درخت توحيد است.

نظام امامت كه يگانه نظام و رژيم الهى است، اين مساوات را اجرا مى نمايد و از تقدّم و تأخّرهاى بى جا و تبعيضات ظالمانه جلوگيرى مى كند و همه را به يك چشم مى نگرد.

چنان كه برنامه آن در عصر رسول خدا صلى الله عليه و

آله و اميرالمؤمنين عليه السلام به دنيا عرضه شد و حدود و كيفرها به طور مساوى اجرا مى گرديد و در قضاياى متعدد، مثل قضيه" فاطمه مخزوميه" همه دانستند كه تبعيض در اجراى حدود امكان پذير نيست، و حدود شرعى و قوانين عليه هر كس و هر مقام كه باشد، بدون هيچ گونه استثنايى اجرا مى شود.

چنان كه در عصر اميرالمؤمنين عليه السلام، در موارد متعدد مانند شرب خمر" نجاشى شاعر" در ماه مبارك رمضان نيز اين برنامه معلوم گرديد كه حدود و تعزيرات اجرا مى شود، اگرچه در حقّ يك نفر شاعر مذهبى باشد كه شعر و زبانش براى تحريك و تهييج مردم به جهاد و مبارزه با دشمن، كار هزارها سرباز را بنمايد، نه شفاعتى پذيرفته مى شود و نه جاه و اعتبار ظاهرى افراد اثرى دارد.

نظام امامت و مساوات اسلامى در زمان ظهور حضرت ولى امر، صاحب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 160

الزمان- ارواحنا فداه- توسط آن حضرت در روى كره زمين و بين تمام ملل و اقوام و نژادها و مرد و زن و كوچك و بزرگ استقرار مى يابد و ظهور آن حضرت، كه ظهور مطلق و تمام عيار اسلام است، ظهور مساوات جهانى اسلام نيز خواهد بود.

عقيده به حكومت مهدى عليه السلام؛ يعنى عقيده به مساوات و برابرى انسانى و اسلامى كه معتقد به مساوات بايد آن را در ايام غيبت ايشان، در هر سطحى كه ممكن است اجرا كند؛ در خانواده، كوى و محله، شهر و مملكت، مطب دكتر، دكان نانوايى و گوشت فروشى، مسجد و اداره، خريد و فروش،[155] محل كار و پيشه، همه جا و همه جا حتى در سلام و

تواضع، مساوات اسلامى و ترك تبعيض را بايد اجرا نمايد.

معتقد به ظهور مساوات اسلام و ظهور مجرى واقعى آن (حضرت مهدى عليه السلام) از نابرابرى ها رنج مى برد و از تبعيضات متنفّر است و با واگذاردن كارها به نااهلان كه يك تبعيض بسيار خطرناك است، تا مى تواند مبارزه مى نمايد.[156] پس طبع اين عقيده اقتضا دارد كه معتقدين به ظهور امام عليه السلام مراعات مساوات اسلامى را در بين خود و ديگران بنمايند و معتقد به اين ظهور، مساوات خواه باشد.

اگر ما ببينيم بين مللى كه به اسلام معتقد نيستند و دينى هم كه دارند آنها را به مساوات نمى خواند، در بعضى زمينه ها و برخى موارد، رعايت مساوات مى شود (هرچند در موارد مهم، مساوات و حقوق، فقط از جانب آنها مورد حمله و تجاوز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 161

است) و ما فاقد آن هستيم، بايد علّت آن را جستجو كنيم و ببينيم چرا عمل ما عقيده ما را تأييد نمى كند و چرا به لوازم نظام امامت كه هم اكنون برقرار است، ملتزم نمى باشيم؟

شيعه كه معتقد به اين نظام و آن ظهور كلى است، بايد اجتماعش نمونه و معرّف مساوات اسلامى باشد و نظامى كه رهبرى آن با حضرت بقية اللَّه- ارواحنا فداه- است، به مساواتش، به عدالتش، به فضيلتش به دنيا نشان دهد؛ زيرا دين يك وظيفه، يك تعهد و يك مسؤوليت بزرگ است و اعتقاد به ظهور مساوات اسلامى و ظهور صاحب الزمان عليه السلام بدون انجام عملى آن و بدون مساوات خواهى عملى، وفاى به اين تعهد و عمل به اين وظيفه و توجّه به اين مسؤوليت نمى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2،

ص: 162

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با عدالت اجتماعى و زمامدارى

اشاره

عدالت از تعاليم و اصول مهم و اهداف عمده دعوت اسلام است كه آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه با كمال تأكيد و صراحت، همه را به آن مأمور و متعهد اجراى آن ساخته است.

از جمله در سوره مائده مى فرمايد:

«اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى ؛[157]

«عدالت ورزيد كه عدل به تقوا نزديك تر است».

و در سوره انعام مى فرمايد:

«وَإِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»؛[158]

«وقتى سخن گفتيد، به عدالت سخن بگوييد».

و در سوره نحل مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ»؛[159]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 163

«خداوند متعال امر مى فرمايد به عدل و احسان».

در نهج البلاغه حكمت 374، پس از آنكه امر به معروف و نهى از منكر را (چنان كه در فصل رابطه عقيده به ظهور، يا مساوات اسلامى با آن تأكيد بيان نقل كرديم) بيان نموده، مى فرمايد:

«وَأَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمامٍ جآئِرٍ»؛

«برتر از امام به معروف و نهى از منكر، سخن عدل است كه در حضور پيشوا و زمامدار ستمكار گفته شود».

و نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در آغاز خلافت ظاهرى- چنان كه در نهج البلاغه است- روش صريح خود را در اجراى عدالت چنين اعلام مى نمايد:

آگاه باشيد هر زمينى كه عثمان (از اموال متعلق به حكومت اسلامى كه عوايد آن بايد صرف مصالح مسلمين و رفع حوايج نيازمندان گردد) به كسى بخشيده باشد و هر مالى را از مال خدا اعطا كرده باشد، به بيت المال برگردانده مى شود، براى اينكه حقّ قديم است (يعنى با اساس و با ريشه و سابقه است) و چيزى حقّ را باطل نمى كند.

اگر بيابم آن اموال عمومى را (كه عثمان بخشيده است) در حالى كه مهر زنان كرده باشند، يا كنيزان

را با آن خريده باشند، آن را به بيت المال برمى گردانم كه در عدل، وسعت و گشايش است و آن كس كه عدل بر او تنگ باشد، ظلم بر او تنگ تر خواهد بود».

از آن حضرت روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 164

«لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لا يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ»؛[160]

«هرگز پاك و مقدّس نشود امّت و مردمى كه در آنها حقّ ضعيف از قوى بدون ترس گرفته نشود».

براى درك و فهم ابعاد اين عدالت اجتماعى، مطالعه سيره و روش رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام را بايد راهنما قرار داد.

از اين مطالعه دانسته مى شود كه روابط افراد با حكومت و روابط حكومت با افراد بايد چگونه باشد.

روابط پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با اصحابش، با ضعفاى مردم، با همه افراد عادى بود.

نقل كرده اند: شخصى در خدمت آن حضرت سخن مى گفت، مهابت محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله او را فرا گرفت. پيامبر عزيز اسلام فرمود: آسان باد بر تو! (بر خود آسان بگير) كه من پادشاه نيستم، من پسر زنى از قريش هستم كه گوشت خشكيده مى خورد».

در خبر است كه فرمود:

«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُمَثّلَ لَهُ الرّجالُ قِياماً، فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ»؛

«هر كس شاد مى گردد از اينكه مردان برايش به پا خيزند و بايستند در حالى كه او نشسته باشد، جايگاه خود را از آتش بگيرد».

در آن هنگامى كه در روم و ايران، حاكم و سلطان، مالك الرقاب مطلق رعيت بود و هيچ قانون و قاعده اى رابطه حاكم را با رعيت كنترل

نمى كرد و رعيت مكلّف به خدمت حاكم بود و منطق اين قدرت و تسلط، منطق فرعونى «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى بود. خدا به پيغمبرش امر فرمود كه خود را به مردم بشناساند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 165

«إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ»؛[161]

«همانا من بشرى مانند شما هستم و به من وحى مى شود».

على عليه السلام كسى است كه از او نقل مى شود كه فرمود: هركس مى خواهد نگاه كند به يك نفر از اهل آتش، نگاه كند به مردى كه نشسته است و در حضور او جمعى (به حال احترام) ايستاده اند.

وقتى حضرت به جهاد اهل شام مى رفتند، دهقانان" انبار" آن حضرت را ديدند، از مراكب خود پياده شدند و جلو اميرالمؤمنين به شتاب مى رفتند. حضرت فرمود:

«ما هذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ»؛[162]

«اين چه كارى است كه انجام مى دهيد؟»

گفتند: عادتى است كه به آن اميران خود را تعظيم مى كنيم.

فرمود: به خدا سوگند! اميران شما از اين سود نمى برند و شما در دنيا خود را در زحمت و در آخرت در شقاوت قرار مى دهيد.

وقتى" حرب بن شرحبيل شبامى" پياده در ركاب حضرت مى رفت و او را مشايعت مى كرد، امام عليه السلام فرمود: بازگرد كه پياده بودن مثل تو با مثل من، براى والى فتنه و براى مؤمن موجب ذلّت است.

يكى از اسناد مهم و يگانه دستور العمل زمامدارى و برنامه عدالت اجتماعى، عهدنامه حضرت مولا است كه براى مالك اشتر- عليه الرحمة- نوشت. منشورى عالى تر و دقيق تر از اين عهدنامه و موادى كه امام عليه السلام در آن بيان فرموده، نيست.[163]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 166

حقوق همه طبقات و انسان ها در اين عهدنامه مطرح شده و تعيين گرديده است.

اگر

وزارت خانه هاى تعليم و تربيت ممالك اسلام، واقعاً بخواهند رشد فكرى و اجتماعى مردم و شخصيت افراد را در برابر حكومت و مأموران آن تضمين كنند و اين فاصله اى را كه بين حكومت و مردم است، از ميان بردارند، تا به جاى آنكه حكومت خادم ملّت باشد، مخدوم و ارباب ملّت نباشد، بايد اين عهدنامه را جزء برنامه هاى مدارس قرار دهند و از كلمه نخست تا پايان آن، جمله به جمله، آن را در كتاب هاى درسى بنويسند و آن را شرح بدهند و به معلمان هم دستور بدهند كه كاملًا مقاصد آن را به شاگردان بياموزند. خدا مى داند كه در يك دوره، چنان وضع عوض مى شود و سطح افكار بالا مى رود و دهقان، كارگر، زحمتكش، كارفرما، كدخدا، حاكم، محكوم، رئيس و مرؤوس به وظايف و حقوق و اختيارات خود آشنا مى شوند كه زمينه اى براى رشد هيچ گونه استثمار و ديكتاتورى و استبداد در جامعه باقى نخواهد ماند و بى عدالتى ها و فرعونيت ها و تملّق ها و تعظيم ها همه از بين خواهد رفت. از جمله مواد عهدنامه اين است:

«وَلْيَكُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُها فِي الْحَقّ وَأَعَمُّها فِي الْعَدْلِ وَأَجْمَعُها لِرِضَى الرَّعِيَّةِ؛ فَإِنَّ سُخْطَ الْعامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخآصَّةِ. وَإِنَّ سُخْطَ الْخآصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعامَّةِ»؛[164]

«بايد محبوب ترين كارها به سوى تو، كارى باشد كه در راه حقّ (و پرهيز از افراط و تفريط) ميانه تر و در عدل همگانى تر، و براى خوشنودى رعيت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 167

جامع تر باشد؛ زيرا خشم همگان، خوشنودى خاصه و اختصاص دارندگان را از ميان مى برد و خشم خاصه با رعايت خوشنودى عموم تدارك مى گردد. (يعنى آنچه لازم است رعايت شود، رضايت عامه مردم

است و با رضايت عامه، به خشم خاصه نبايد توجّه كرد)».

و باز در فراز ديگرى از اين عهدنامه مى فرمايد:

«وَإِنَّما عِمادُ الدّينِ وَجِماعُ الْمُسْلِمِينَ وَالْعُدَّةُ لِلْأَعْدآءِ الْعامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَمَيْلُكَ مَعَهُمْ»؛

«همانا ستون دين و جماعت مسلمانان و وسيله پيروزى بر دشمنان، جمعيت و عامه است (كه بايد روى آنها حساب كارها را كرد) پس بايد توجّه تو به ايشان و ميل تو به ايشان باشد».

مواد اين عهدنامه بسيار است و هر يك از ديگرى ارزنده تر و در جاى خود حساس تر است كه بايد شخص، با توجّه به شرح هايى كه بر اين عهدنامه نوشته شده است، به دقت آن را مطالعه نمايد تا بفهمد در حدود چهارده قرن پيش، امام عليه السلام چه اصول عالى و بلندپايه اى را به بشريّت عرضه داشته و چه حقوقى را براى مردم در برابر مسؤولان امور قائل بوده است كه در دموكراسى ترين كشورهاى جهان در عصر ما، هنوز هم برقرار نشده است؟ در يكى از نامه ها كه حضرت مولى عليه السلام به يكى از واليان امور مرقوم فرموده است، دستور مى دهد:

«وَاخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَناحَكَ وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَأَلِنْ لَهُمْ جانِبَكَ وَآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ وَالْإِشارَةِ وَالتَّحِيَّةِ حَتّى لا يَطْمَعَ الْعُظَمآءُ فِي حَيْفِكَ وَلا يَيْأَسَ الضُّعَفآءُ مِنْ عَدْلِكَ»؛[165]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 168

«براى رعيت، بال تواضع و فروتنى را فرو آر و رويت را بر ايشان گشاده ساز، نرمى به آنها اظهار كن و در نگاه و اشاره و درود، بين آنها به مساوات رفتار كن، تا بزرگان به ظلم تو طمع نكنند و ضعيفان از عدل تو مأيوس نگردند».

در نهج البلاغه، به خصوص روى اصل عدالت

اجتماعى و حسن رابطه حاكم و مسؤولان امور با مردم، تأكيدات بليغ شده و تعليمات حضرت على عليه السلام هدف هاى اسلام را در نظام حكومت و اجتماع اعلام مى دارد كه از جمله مراجعه شود به خطبه 214: «أَمّا بَعْدُ: فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلايَةِ أَمْرِكُمْ» و به خطبه 222: «وَاللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً» و به نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف و خطبه ها و نامه هاى ديگر.

اين عدالت، هدف اسلام، هدف قرآن، هدف مكتب حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام و هدف ظهور خاتم الاوصيا حضرت مهدى عليه السلام است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام عدالت را در فرصتى كوتاه و در يك بعد زمانى و مكانى محدود، به مردم نشان دادند و چهره مطلق و جامع و كاملش، به وسيله حضرت مهدى عليه السلام آشكار مى گردد و از بارزترين و روشن ترين صفات و علايم، مهدى موعود است كه در بيش از صد حديث، آن رهبر دادگستر به اين صفت (عدالت گسترى) توصيف و معرفى شده است.

در نظام امامت، حاكم در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى مظلومان و افراط و تفريطى كه در امور واقع شود، مسؤول است.

على عليه السلام اين مسؤوليت را در خطبه «شقشقيه» چنين اعلام مى دارد:

«أَما وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَقِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَما أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمآءِ أَلّا يُقآرُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَلَا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 169

سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها»؛

«سوگند به آن كس كه دانه را شكافت و بشر را آفريد، اگر حضور مردمى

كه حاضر گرديدند، نبود و حجت به وجود ناصر قائم نمى گشت، و عهدى كه خدا بر علما گرفته، نبود كه بر پرخورى ستمگر و گرسنگى مظلوم موافقت نكنند يا قرار و آرام نگيرند، هر آينه ريسمان حكومت را بر گردنش مى انداختم».

نظام حكومت حضرت مهدى عليه السلام

برنامه زمامدارى حضرت مهدى عليه السلام و روابط كارمندان و متصدّيان امور بر اساس حقّ و عدالت اجتماعى و بدون هيچ گونه استكبار جريان خواهد يافت و به مردم چنان كه در نهج البلاغه است:

«فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السّيرَةِ وَيُحْيِي مَيّتَ الْكِتابِ وَالسُّنَّةِ»؛[166]

«سيره و روش دادگرانه را نشان خواهد داد و آنچه را از كتاب و سنّت مرده باشد، زنده خواهد كرد».

در حديث است:

«عَلامَةُ الْمَهْدِيّ أَنْ يَكُونَ شَدِيداً عَلَى الْعُمّالِ»؛

«علامت مهدى عليه السلام اين است كه بر عمال و كارمندان حكومتى سخت گير است».

در حديثى از اميرالمؤمنين عليه السلام، چگونگى بيعت گرفتن حضرت مهدى عليه السلام و مواردى كه بر آن بيعت خواهد گرفت، بيان شده است. از جمله اين است كه:

دزدى نكنند، مرتكب زنا نگردند، به مسلمانى فحش و دشنام ندهند، هتك حرمت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 170

كسى را ننمايند، به خانه اى هجوم نبرند، كسى را به غير حقّ نزنند، طلا و نقره و گندم و جو را گنج و ذخيره نكنند، مسجدى را خراب ننمايند، شراب ننوشند، خز و حرير نپوشند، كمربند طلا نبندند، راهزنى ننمايند، راهى را ناامن نسازند، مواد غذايى را احتكار نكنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند.

بر خود نيز شرط مى نمايد كه: مانند آنها سلوك كند، از لباسى كه آنها مى پوشند بپوشد، بر مركبى مثل مركب آنها سوار شود چنان كه آنان مى خواهند باشد، به اندك راضى

گردد، زمين را به يارى خدا از داد پر كند چنان كه از ستم پر شده باشد، خدا را چنان كه حقّ پرستش او است عبادت كند و حاجب و دربان براى خود قرار ندهد.[167] عقيده به اين ظهور و اين برنامه ها و اين گونه رابطه ها، بين رعيت و حاكم كه بايد در تمام جهان مستقر گردد، ميزان و معيار اسلامى بودن حكومت ها و زمامدارى ها را مشخص مى سازد و جهت و هدف تأسيس حكومت را تعيين مى كند، و معتقد به اين ظهور، برقرارى اين عدالت و اين روابط را خواستار مى شود، روابط استكبارى و استضعافى و استعبادى را به هر شكل و صورت كه باشد، رد كرده و با آن مبارزه مى نمايد.

معتقد به اين ظهور و عدالت اجتماعى اسلامى، اگر مسؤول و متصدى كارى باشد، خود را خدمتگزار مردم و براى مردم مى داند و اگر از افراد عادى است، با مسؤولان امور، سلوك خود را عادى و منزه از تملّق و فروتنى هاى بى مورد مى سازد و از آنان توقع تبعيض و مسامحه در انجام وظيفه نمى كند؛ بلكه در برقرارى عدالت اجتماعى با آنان همكارى مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 171

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با عدل و قسط

اشاره

در احاديث و اخبار بسيارى كه شيعه و سنى در كتاب هاى مورد اعتماد و معتبر حديث، راجع به اوصاف و علايم و مشخصات حضرت صاحب الامر، مهدى منتظر عليه السلام روايت كرده اند، اين نشانه و علامت، مشهور و معروف و متواتر است كه زمين را پر از قسط و عدل مى فرمايد، چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.

از جمله" احمد بن حنبل" در" مسند" و" ابوداود" در" سنن" اين علامت را كه از اوصاف

فعلى و برنامه حكومتى آن حضرت است، از رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين لفظ روايت كرده اند.

«يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[168]

«زمين را از قسط و عدل پر مى كند؛ چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد».

و در حديث ديگر است كه فرمود:

«أُبَشّرُكُمْ بِالْمَهْدِىّ! يُبْعَثُ فِي أُمَّتِي عَلَى اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَزَلازِلَ، فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً، يَرْضى عَنْهُ ساكِنُ السَّمآءِ وَساكِنُ الْأَرْضِ يُقَسّمُ الْمالِ صِحاحاً. فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: ما صِحاحاً؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 172

قالَ: بِالسَّوِيَّةِ بَيْنَ النّاسِ قالَ: وَيَمْلَأُ اللَّهُ قُلُوبَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله غِنىً وَيَسَعُهُمْ عَدْلَهُ ...»؛[169]

«مژده مى دهم شما را به مهدى كه او در امّت من، به هنگام اختلاف و سختى ها برانگيخته مى شود. پس زمين را از قسط و عدل پر مى كند، همان طورى كه از جور و ظلم پر شده باشد. ساكنان آسمان و زمين از او راضى مى گردند، مال را در بين مردم به طور مساوى و برابر تقسيم مى نمايد و خدا دل هاى امّت محمّد صلى الله عليه و آله را از بى نيازى پر مى كند و ايشان را عدل او فرا مى گيرد».

و در حديث ديگر است:

«فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا، كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً».[170]

و در روايت ديگر است:

«يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُواطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَخُلْقُهُ خُلْقِي فَيَمْلَأُها عَدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[171]

«بيرون مى آيد مردى از اهل بيت من كه اسمش، اسم من و خُلقش خلق من است، پس زمين را از عدل و قسط پر مى كند، چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد».

و در حديث ديگر از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله

نقل شده است:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ واحِدٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 173

مِنْ وُلْدِي، فَيَمْلَأُها عَدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً»؛[172]

«اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خدا آن روز را طولانى و دراز گرداند، تا بيرون آيد مردى از فرزندان من، پس پر كند دنيا را از عدل و قسط، مثل آنكه از جور و ظلم پر شده باشد».

معناى احاديث فوق

شايد بسيارى معناى اين احاديث را واضح بدانند و بين" قسط" و" عدل" و همچنين بين" ظلم" و" جور" مانند دو كلمه مترادف فرقى نگذارند و قسط و عدل را به داد، و ظلم و جور را به ستم ترجمه نمايند. بنابراين عطف قسط را به عدل، و ظلم را به جور، يك نوع تأكيد بگيرند.

ولى به نظر مى رسد: در اين احاديث، تمام مطلب در تأكيد خلاصه نمى شود و لفظ قسط و عدل مترادف نمى باشند؛ چنان كه دو كلمه مقابل آنها (جور و ظلم) نيز مترادف نيستند.

توضيح اين مطلب حساس و مهم، موقوف بر بيان دو مقدمه است:

مقدّمه نخست: نظام امامت، نظام عدل و قسط است

نظام امامت در آن معانى و ابعادش كه با نظامات اسلامى يا نظام تمام اسلامى ارتباط دارد، حسن اجراى اين نظامات را به عدل و حق عهده دار است.

اين نظامات عبارت اند از: نظام فكرى و اعتقادى معقول و منطقى، نظام تعادل اخلاقى، نظام متوازن اقتصادى و مالى، نظام عدل اجتماعى، نظام صحيح سياست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 174

و اداره و حكومت، نظام معتدل ارضا و اشباع غرايز، نظام صحيح آموزش و پرورش و نظامات ديگر.

و به عبارت ديگر: نظام امامت، نظام اجراى تمام اين نظامات است و شخص امام عليه السلام نمونه اعلا و نمايش عملى و تجسّم ظهور تمام برنامه ها و نظارات اسلامى است. و اگر اين عبارت كوتاه نباشد؛ همانند آينه در برابر آفتاب كه حاكى از آفتاب است، وجود امام نيز حاكى از حقيقت اسلام و معارف و نظامات اسلام است.

امامت يگانه نظامى است كه استثمار و استكبار و استعمار، و استفاده هاى نامشروع را كه موجب فاصله ها و تقسيم بندى ها و توزيع هاى غير عادلانه

است، از بين مى برد و قسط و عدل را برقرار مى سازد و از افراط و تفريط جلوگيرى مى نمايد.

در اين نظام، هم قوانينى كه اساس عمل است، به عدل و حق و برقرارى توازن و تعادل نظر دارد و هم حاكم و نظام حكومت و قوه مجريه اى كه اجراى اين قوانين را به عهده دارد، از طريق عدل منحرف نمى گردد.

اين يكى از مشخصات و معرّف اين نظام است كه استقرار آن، عدل مطلق و خير و احسان برقرار مى كند و اموال و مواد مورد نياز، و مشاغل و مناصب را به قسط و عدل توزيع و تقسيم مى نمايد و غرايز فطرى و جسمى انسان را اشباع و طغيان و سركشى آنها را مهار مى نمايد چنان كه بعضى آيات و احاديث به همين معانى نظر دارد؛ مثل آيه:

«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ»؛[173]

«آنان كه وقتى ايشان را در زمين قدرت و تمكّن دهيم، نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند».

و مانند اين حديث معروف كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 175

و علماى بزرگ در شرح و تفسير آن، تحقيقات و توضيحات مهمى بيان داشته اند:

«اعْرَفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ، وَالرَّسُولَ بِالرّسالَةِ وَأُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ»؛[174]

«خدا را به خدا و پيغمبر را به پيامبرى و اولياى امر (امامان) را به امر به معروف و عدل و احسان بشناسيد».

و مانند اين جمله در ضمن احاديث اوصاف حضرت مهدى عليه السلام:

«يُقَسّمُ الْمالَ صِحاحاً، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: ما صِحاحاً؟ قالَ: بِالسَّوِيَّةِ بَيْنَ النّاسِ»؛[175]

«حضرت مهدى عليه السلام

مال را به طور صحيح قسمت مى نمايد، مردى از معناى آن پرسيد، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: به طور مساوى در بين مردم تقسيم مى نمايد».

نظام امامت، استضعاف را به هر صورت و شكلى كه باشد؛ خواه به صورت استثمار صنعتى، يا استثمار سرمايه دارى، يا استثمار فردى و جمعى، و خواه به آن استعباد يا استكبار و يا استعمار بگويند، از ميان بر مى دارد و با هر نظام استضعاف گر اعلان جنگ مى دهد؛ چنان كه على عليه السلام مى فرمايد:

«الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ»؛[176]

«ذليل نزد من عزيز است تا حقّ او را بگيرم، و قوى در نزد من ضعيف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 176

است تا حقّ ضعيف را از او بگيرم».

" عدى بن حاتم" در ضمن آن سخنرانى بسيار مشهور و معروفى كه در مجلس معاويه و به درخواست و اصرار او، پيرامون شخصيت حضرت على عليه السلام ايراد كرد (كه براى هر جمله و فرازش، آن هم در چنان موقعيت حساسى، نمى توان قيمت قائل شد) و معاويه را تحت تأثير قرار داد، مى گويد:

«لا يَخافُ الْقَوِيُّ ظُلْمَهُ، وَلا يَيْأَسُ الضَّعِيفُ مِنْ عَدْلِهِ».[177]

قوى و ضعيف هر دو در امان بودند، قوى از عدل على عليه السلام نمى ترسيد؛ چون مى دانست هرگاه بخواهد او (قوى كه خلاف كرده) را كيفر و مجازات كند، از حدّ قانون تجاوز نمى نمايد و به هواى نفس و كينه شخصى كيفر نمى دهد، ضعيف نيز از عدل او مأيوس نمى گرديد؛ چون مى دانست اگر تمام اقويا و زورمندان در يك صف بايستند و يك نفر ضعيف در صف ديگر، على عليه السلام در

كنار ضعيف مى ايستد و از او حمايت مى كند. او حاكم و زمامدارى است كه هرگز حقّ ضعيف را وا نمى گذارد و از احقاق حقّ او صرف نظر نمى كند.

مقدمه دوم: بحثى در الفاظ مترادف

علما و محققان علم لغت و ادب مى گويند: اختلاف عبارات و اسما، دلالت بر اختلاف معانى دارد و عطف كلمه اى بر كلمه ديگر، در صورتى صحيح است كه از كلمه دوم، معنايى غير از معناى اوّل اراده شود؛ مثلًا اگر زيد لقبش عالم يا فيلسوف باشد، نمى گويند: زيد و فيلسوف آمد.

بنابراين آنچه در قرآن مجيد و احاديث شريفه و كلام عرب و عجم آمده است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 177

به هنگام عطف دو لفظ متقارب المعنى به يكديگر از لفظ معطوف، معنايى غير از معطوف عليه اراده شده است؛ بلكه مى گويند: محال است در لغت واحد، لفظ مختلف و معنا واحد باشد، چنان كه بسيارى از نحويين و لغويين گمان كرده اند.

حتى اينكه محققان مى گويند: موردى نداريم كه حركت دو كلمه مختلف باشد: ولى معنا واحد باشد؛ مثلًا الفاظى كه بر وزن" مفعال"،" مفعل"،" فعول" و" فعال" باشند، هر كدام معنايى را افاده مى نمايند كه ديگرى آن معنى را افاده نمى كند و فردى كه محقق نباشد، گمان مى كند تمام اين صيغه ها، فقط مفيد مبالغه مى باشند.

وقتى اختلاف حركات موجب اختلاف معانى باشد، به طريق اولى اختلاف كلمات بايد بر اساس اختلاف معنا باشد.[178] بنابراين در اين احاديث، سطور مسلّم از" قسط" معناى" عدل" و از" عدل" معناى" قسط"، همچنين از" جور" معناى" ظلم" و از" ظلم" معناى" جور" اراده نشده است و از هر لفظ و كلمه، معنايى غير از كلمه ديگر اراده شده است.

لذا براى فهم دقيق

مقصود و معناى اين احاديث و معناى اين چهار كلمه، وقتى منفرداً يا با عطف به يكديگر، در كلامى آمده باشند، مراجعه به كتاب هاى معتبر لغت و كلمات لغويين كه به طور اختصار و به مقدارى كه بحث زياد طولانى نشود لازم است.

" تاج العروس" يكى از كتب معتبر لغت است؛ در مورد كلمه" جور" مى گويد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 178

«الْجَوْرُ نَقِيضُ الْعَدْلِ؛ جارَ عَلَيْهِ يَجُورُ جَوْراً فِي الْحُكْمِ؛ أَيْ ظَلُمَ، (وَ) الْجَوْرُ ضِدُّ الْقَصْدِ أَوِ الْمَيْلِ عَنْهُ»؛

«جور نقيض عدل و به معناى ستم در حكم كردن است و به معناى ضد ميانه روى و انحراف از آن نيز آمده است».

" لسان العرب نيز كه يكى از كتاب هاى مورد اعتماد لغت است،" جور" را مانند" تاج العروس معنا كرده است.

ابوهلال عسكرى در" الفروق اللغويه مى گويد: جور خلاف استقامت در حكم است؛ لذا خيانت جزئى را ظلم مى گويند، نه جور؛ امّا گرفتن مالى را از صاحبش به زور و جبر، هرچند يك درهم باشد، جور مى گويند».

معنى ظلم:

" تاج العروس گفته است: ظلم، تصرف در ملك غير و از حدّ گذشتن است.

و" لسان العرب مى گويد: ظلم، چيزى را در غير جا و غير موضع خود گذاردن است.

و راغب نيز در" مفردات ظلم را مثل" لسان العرب معنا نموده است.

معنى عدل:

اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ اين پرسش كه كدام يك از عدل و جور افضل است، فرمود:

«العدل يضع الامور مواضعها»؛[179]

«عدل كارها را بر جاى خود مى نهد».

چنان كه در" تاج العروس و" لسان العرب آمده است، عدل ضدّ جور است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 179

و آن چيزى است كه در نفوس، مستقيم شمرده شد و ميانه روى باشد و ترك افراط و تفريط و حكم به حقّ است. و عادل آن كسى است كه هواى نفس، او را از حقّ منحرف نمى كند كه حكم به جور بدهد.

راغب مى گويد: عدل، تقسيم و تقسيط كردن به مساوات است؛ بنابراين روايت شده است:

«بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتِ وَالْأَرْضُ»؛[180]

«آسمان ها و زمين، بر عدل و تقسيم مساوى و برابر برپا است كه اگر در اجزا و اعضا و اشياى آن كم و زيادى بود و هر چيز و هر ركنى از آن، از آنچه بايد داشته باشد، چيزى كم مى داشت يا چيزى زيادتر بر آن بود، برپايى آسمان و زمين به هم مى خورد».

از اين عبارت معلوم مى شود كه عدل و توزيع و تقسيم برابر و متساوى به اين نيست كه تمام اشيا از هرچه بايد داشته باشند، مانند هم داشته باشند؛ بلكه غرض اين است كه همه آنچه را و به هر مقدار كه بايد داشته باشند و آنچه را كه داشتن آن، در بقاى اين نظام مؤثر است

و آسمان و زمين و منظومه ها و كهكشان ها و كوه و دريا و آب و انسان و حيوان و كليه جانداران و جماد و نبات و معادن به آن برقرار است، بايد داشته باشند.

معنى قسط:

راغب در «مفردات» مى گويد:

«الْقِسْطُ هُوَ النَّصِيبُ بِالْعَدْلِ»؛

«قسط، نصيب به عدالت است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 180

در لسان العرب و تاج العروس آمده است: قسط، عدل و حصه و نصيب است.

و گفته شده است: اقساط (به كسر همزه) فقط عدل در قسمت است.

در حديث آمده است:

«إِذا حَكَمُوا عَدِلُوا، وَإِذا قَسَّمُوا اقْسِطُوا»؛

«وقتى حكم برانند عدالت كنند، و زمانى كه قسمت كنند به عدالت قسمت نمايند و به عدل نصيب و حصه بدهند».

ابوهلال عسكرى در" الفروق مى گويد: فرق بين نصيب و قسط اين است كه نصيب بر آنچه كمتر و زيادتر از استحقاق باشد، اطلاق مى شود؛ ولى قسط حصه اى است كه به عدل و استحقاق معين شده است. و گفته مى شود:

«قَسَطَ الْقَوْمُ الشَّيْ ءَ بَيْنَهُمْ، إِذا قَسَّمُوهُ عَلَى الْقِسْطِ»؛

«وقتى چيزى را به قسط و عدل تقسيم كنند، مى گويند: آن را بين خود تقسيط كردند».

و جايز است كه گفته شود: قسط اسم است از براى عدل در قسمت و گفته شده است: قسط آن نصيبى است كه شخص استحقاق آن را دارد و به آن نيازمند است.

قسط در قرآن مجيد

در قرآن مجيد، ماده «ق س ط» مكرر آمده است؛ از جمله در آيه:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ وَأَنزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ».[181]

مفاد آيه اين است: فرستادن پيامبران با نشانى ها و نازل كردن كتاب و ميزان، براى برپايى و قيام مردم به قسط و عدل است. اگرچه ظاهر اين است كه از قسط،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 181

معناى عام و عدل كلى و مطلق اراده شده است؛ ولى در آوردن كلمه قسط به جاى عدل، شايد اين عنايت باشد كه خواننده و شنونده به نصيب به عدل و

حق و نظم اقتصادى، و اهمّيت مداخله آن در قيام اجتماع به عدل متوجّه گردد.

ضمناً به اين نكته هم بايد توجّه داشت كه مكتب انبيا در اعصارى كه تعادل مالى و اقتصادى در برقرارى جامعه به عدل مؤثر شناخته نمى شد، آن را پيشنهاد كرده و هدف فرستادن پيامبران و وحى و تعاليم و برنامه و كتاب بر آنان، نظم مالى و اقتصادى را نيز متضمن مى باشد.

چون عدل مطلق، بدون تعادل مالى و نظم اقتصادى محكم و برنامه صحيح و توليد توزيع حاصل نخواهد شد.

در آيه ديگر مى فرمايد:

«قُلْ أَمَرَ رَبّى بِالْقِسْطِ»؛[182]

«بگو پروردگار من فرمان به قسط داده است».

كه از اين آيه نيز يا معناى عدل عام و مطلق مراد است، يا خصوص تقسيم و توزيع به نصيب و حق و عدل. و از جمله اين آيه است:

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لآإِلهَ إِلّا هُوَ وَالْمَلآئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قآئِماً بِالْقِسْطِ».[183]

در اين آيه نيز ظاهر اين است كه از قيام خدا به قسط، همين اراده شده است كه همه چيز را طبق حكمت، به نصيب معين و به مقدارى كه لازم باشد، آفريده است:

نموده خلق، هر چيزى كه بايدجهان آراسته، آن سان كه شايد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 182

چنان داده نگارش اين جهان راكه به، هرگز نيابد زان، گمان را

از او عالم شده آن سان منظم كه نه در آن زياد و نه در آن كم 184]

و در آياتى ديگر مانند:

«وَإِنْ خِفْتُمْ أَلّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى ...»؛[185]

«اگر نترسيد كه مبادا درباره يتيمان مراعات عدل و داد نكنيد ...».

و آيه:

«وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ»؛[186]

«و هر چيز را به ترازوى عدل و انصاف بسنجيد».

محتمل است كه عدل در امور مادى و مالى

و قابل توزيع و تقسيم، اراده شده باشد، چنان كه در مثل آيه:

«كُونُوا قَوّامِينَ للَّهِ شُهَدآءَ بِالْقِسْطِ»؛[187]

«در راه خدا پايدار و استوار بوده و گواه عدالت و درستى باشيد».

و آيه:

«ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ»؛[188]

«اينها درست تر و محكم تر است نزد خدا».

و آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 183

«وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ»؛[189]

«و اگر حكم كردى بين آنها به عدالت حكم كن».

ظاهر اين است كه عدل در حكم اراده شده است.

قسط در نهج البلاغه

در نهج البلاغه نيز قسط به همين معناى تقسيم به عدل و استحقاق طبق نظام آمده است.

مانند اينكه در وصف آفرينش طاووس در خطبه 163 مى فرمايد:

«وَقَلَّ صِبْغٌ إِلّا وَقَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ»؛

«و كم رنگى است مگر آنكه از آن به قسط و نصيب لازم گرفت».

و در خطبه 183 در وصف حضرت بارى تعالى مى فرمايد:

«وَقامَ بِالْقِسْطِ فِي خَلْقِهِ وَعَدَلَ عَلَيْهِمْ فِي حُكْمِهِ»؛

«خدا به قسط در خلق خود ايستاد (هر چيز را به نصيب عدل و مقدار لازم و حصّه متعادل و موافق با نظام آفريد) و در حكم خود بر ايشان به عدل حكم فرمود».

ابعاد متعدد عدل
اشاره

بايد توجّه داشت: بسيارى از مردم در تعريف عدل و اطلاق لفظ عادل مسامحه مى نمايند و نظامى را كه رهبر سياسى و كسى كه اداره امور را در آن نظام در اختيار دارد، به اغراض شخصى و منافع خود و كسان خود حكومت نكند و قانونى را كه هست و به دست دارد در حقّ همگان يكسان اجرا نمايد، عادل مى گويند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 184

خواه مردم آن قانون را به حقّ و علم و فهم قبول كرده باشند، يا از راه جهل و اشتباه يا تحميل پذيرفته باشند.

مثلًا انوشيروان را دادگر و نظام او را عادل مى گويند، با اينكه نظامى كه انوشيروان بر اساس آن حكومت داشت، نظام استضعاف و استعباد و استبداد و كثيف ترين نظام طبقاتى بود.

و اين انوشيروان بود كه حكومت را حقّ خود مى دانست و آن را مثل اموالى كه از قباد- پدرش- ارث برده بود، حقّ خود مى دانست و خاندان و افراد ديگر را از آن محروم مى شمرد.

و اين حاكم و حكومت بود كه آن

نظام ناهنجار غير عادلانه را حفظ مى كرد و تبعيضاتى را كه بود، اجرا مى نمود.[190] داستان تهى شدن خزانه و نياز انوشيروان به پول براى جنگ با روم و پيشنهاد مرد كفش فروش به پرداخت پول مورد نياز در برابر رفع تبعيض و لغو محروميت فرزندش از تحصيل علم، كه فردوسى نيز آن را در شاهنامه آورده است، يكى از ادله فساد آن نظام است.

وقتى پيشنهاد كفش فروش را به شاه رساندند، قبول نكرد. و چنان كه در شاهنامه است، گفت:

برو همچنان باز گردان شترمبادا كزو سيم خواهيم و دُر

چو بازارگان بچه، گردد دبيرهنرمند و با دانش و يادگير

چون فرزند ما بر نشيند به تخت دبيرى ببايدش پيروز بخت

هنر نايد از مرد موزه فروش سپارد بر او، چشم بينا و گوش

بديهى است عامه و عوام، اگر چنين حاكمى را عادل و دادگر بدانند، عُقلا و روشنفكران اين نظام و كسى را كه حافظ اين نظام غير انسانى و تبعيض گر است، دادگر نمى خوانند و مجرى قانون انحصار علم به طبقه خاص و شاهزادگان و لشكريان را ظالم و ستمكار مى گويند.

چنان كه" يان اسميت"- رهبر رژيم نژادپرست آفريقايى- كه مجرى قوانين حكومت" رودزيا" است، ظالم است. و حكومت هايى كه طرفدار و حامى او هستند، ستمكارند. همچنين حاكم نظام كمونيستى و رژيم سرمايه دارى، چون هر دو رژيم از جهانى با كرامت و آزادى و شرافت انسان و حقيقت و واقعيت و فطرت مخالف است، ستمگرند.

چنان كه حاكمى كه با زور و قدرت شخصى حكومت را به دست گرفت و خود را بر مردم تحميل كرد، اگرچه در رتق و فتق و حلّ و فصل امور بر اساس عدل و قسط حكومت

كند، ظالم است.

بنابراين، اين گونه عدل هاى عاميانه و عوام پسند را نبايد عدل شمرد، هرچند به گونه اى و به نسبت ظلم مطلق آن را عدل گويند و هرچند يكى از ابعاد عدل را واجد باشد.

آنچه را مى توان عدل مطلق دانست كه از هيچ جهتى ظلم نباشد و به هرگونه اش كه بنگرى، عدل باشد. و تمام ابعاد عدل را كه به چند بُعد مهم آن ذيلًا اشاره مى شود، واجد باشد:

الف) عدل حاكم

عدل حاكم، كه حكومت او مشروع باشد و بر اساس زور و استعباد و به منظور فرمان رانى و تسلط بر مردم و تحميل بر خلق اللَّه و ملاحظه هوى و هوس و غرض

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 186

و منافع شخصى خود و اشخاص معين و طبقه و حزب و گروه و جمعيت خاص و تبعيض نباشد و حاكم بر مبانى نادرستى برگزيده نشده باشد و فقط تقوا ميزان انتخاب باشد، كه اگر فرضاً حاكم يا قاضى، ديگرى را از خود لايق تر و شايسته تر بشناسد، بدون تعلل و مسامحه، كرسى حكومت را به او واگذار نمايد و قوانين بر پايه مساوات اجرا گردد و ستمى وجود نداشته باشد كه اين قسم، بُعد سياسى عدل و قسط است.

ب) بُعد قانونى قسط و عدل

از اين بُعد، به عدل قانون تعبير مى كنيم و مقصود اين است كه در قوانين، مصالح و منافع همگان، واقع و حقيقت، نيازمندى هاى افراد جامعه و خواسته هاى حقيقى و فطرى و غرايز بشر منظور شده باشد و براى فرد و طبقه و صنف خاصى در شرايط متساوى امتيازى نباشد و بر قانون فطرت بشر تحميل نباشد. نصيب هر كس را از نعمت ها و مواهب به عدل و استحقاق تعيين كند و نقشه توزيع و تقسيم اشيا و مواد طبيعت، در زندگى آزاد انسان ها پياده گردد و همه سهم واقعى خود را ببرند.

مثلًا از نعمت هوا، انسان، حيوان و نبات، هر يك به مقدار نيازى كه دارد، بهره مى برند. يا از نعمت آب و مواد غذايى، تمام اجزا و اغصان و اوراق و شاخ و برگ يك درخت، به طور مساوى بهره مى برند؛ يعنى هيچ يك

بيشتر از آنچه بايد ببرند و كمتر از آن، نصيبشان نمى شود. نه اينكه همه مقدار واحد و به اندازه واحد مى برند؛ بلكه هر كدام آنچه را كه لازم دارند.

فرضاً ماده اى كه برگ از آن ساخته مى شود، شكوفه و ميوه مادى ديگرى كه لازم دارند، هر كدام سهم خود و آنچه را كه لازم دارند و حقشان باشد، مى برند؛ مانند اعضاى بدن كه به هر كدام مواد لازم مى رسد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 187

نظير اين نقشه در زندگى انسان ها و معاش و توليد و توزيع نعمت ها وقتى پياده شود، عدل و نصيب به عدل، استحقاق و سهام صحيح و متعادل برقرار مى گردد.

ناموس عدل و قسط، چنان كه در عالم تكوين است، بايد در عالم اختيار و محيط خداداد آزاد بشر نيز مقرر باشد و استفاده از مواهب و مواد لازم مادى و معنوى، به قدر استعداد و كفايت و اشباع غرايز، در دسترس هر كس باشد كه براى سالخوردگان و افتادگان، حتى ديوانگان و حيوانات هم در اين تقسيم به قسط سهم كافى مقرر باشد.

ج) بُعد اقتصادى قسط و عدل

اين بُعد كه آن را عدل اقتصادى مى گوييم، عبارت از اين است كه بر اساس قانونى بودن حقّ مالكيت اختصاصى 191] قوانين اقتصادى و مالى، كار و نظامات مشاغل به قسط، نصيب به عدل، تنظيم سهام و جلوگيرى از تورم، تراكم بى رويه و غير متعارف سرمايه ها، منع احتكار و ترتيب توليد، مطابق كردن عرضه با تقاضا، توزيع عادلانه و صحيح محصولات، متعادل ساختن قيمت ها و دستمزدها به طورى كه هر كس بتواند با دادن آنچه دارد، از كار يا مزد كار، نيازمندى هاى متعارف خود را بگيرد، نظر داشته باشد.

حكومت نيز

بر اساس معيارهاى دقيق و صحيح، صلاحيت و اختيار قانونى داشته باشد كه عدالت اقتصادى را بدون اينكه به حقّ كسى تجاوز نمايد برقرار كند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 188

مسؤول و متعهد باشد كه با تمام قوا، عدل اقتصادى، مبارزه با فقر و محروميت از معاش متوسط و متناسب را در رأس برنامه هاى حكومتى خود قرار دهد و جامعه و افراد را از فقر و ورشكستگى و افلاس نجات دهد و با تدابيرى مثل ايجاد كار و عرضه مواد مورد حاجت، و عمران و احياى اراضى موات و باير، احداث قنوات و چاه هاى عميق و برپا ساختن كارخانجات، و تدابير مشروع ديگر از تصاعد سطح مخارج، فقر و بيكارى، گرانى و فاصله هاى نامتعارف جلوگيرى نمايد.

د) بُعد اجتماعى قسط و عدل

به موجب اين بُعد كه همان عدل اجتماعى است:

اوّلًا: قوانين صحيح، روابط افراد را با يكديگر و روابط آنها را با حكومت، بر اساس عدل و حق و منزه از استكبار و استضعاف مقرر مى دارد و به تمام افراد، حقّ نظارت بر اجراى قوانين داده مى شود كه طبق:

«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ»؛[192]

«مردان و زنان مؤمن همه يار و دوستدار يكديگرند، مردم را به كار نيكو وادار و از كار زشت منع مى كنند».

امر به معروف و نهى از منكر نمايند؛ بلكه مسؤول و متعهد باشند كه اين نظارت را انجام دهند.

علاوه، با يكديگر در روى كار آمدن و روى كار بودن نظام صالح همكارى داشته باشند.

ثانياً: افراد، به پيروى از قانون و نداى ايمان و وجدان مكلف هستند كه تمام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 189

مقررات عدل و قسط را در رشته هاى

مختلف، نسبت به خود و ديگران رعايت نمايند كه جامعه و افراد، از جانب هر فردى امنيت داشته باشند و حسن ظن و حمل بر صحّت در هر مورد، خيال هر كس را راحت سازد، و خيانت و غش و تقلب در جامعه مطرود و معدوم يا بسيار نادر و كم زمينه گردد.

ثالثاً: حكومت هم بايد در اين امور مشاركت كند و برنامه هايى اجرا نمايد و وضع سلوك و استقبالش را از مردم متواضعانه و به نحوى قرار دهد كه مردم، در نظارت بر امور تشويق و تقدير شوند. چنان كه بايد تعليم و تربيت و ارشاد نيز در اينجا با نقش مهم و سازنده، افراد را رشيد و زنده و آگاه بسازد كه خود را مسؤول و متعهد حسن جريان امور بشناسند و از جنايت و تجاوز به حقّ و سهم ديگرى پرهيز نمايند.

علاوه بر اين ابعاد، ابعاد ديگر نيز هست، مثل: عدل در تعليم و تربيت كه علم و دانش و آموزش و پرورش براى همگان باشد، نه فقط قانون، انحصارى بودن آن را لغو كرده باشد؛ بلكه عملًا نيز به نحوى باشد كه افراد مستعدّ بتوانند ترقّى علمى داشته و تا آنجا كه امكان دارد، برابر امثال و اقران خود جلو بروند.

بايد از استعدادها كه مواهب خدا به همه خلق است، استفاده شود و تعليم و تعلّم، كار و شغل، مقدّس و عبادت خدا تلقى شود و تأسيس مدارس و دانشگاه ها براى كسب و جلب منافع مادى نباشد.

بالاخره تمام ابعاد مختلفى كه عدل دارد، بايد تأمين شود تا عدل مطلق مستقر و برقرار شود.

و از همه مهم تر عدل فكرى و اعتقادى كه به

منزله زيربنا است، بايد تأمين شود تا عدل مطلق، مستقر و برقرار شود.

و تنها با اصلاح دادگسترى، عدل مستقر نمى شود؛ بلكه براى عدل در داورى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 190

و دادگسترى، هم دادگسترى بايد اصلاح شود؛ يعنى قوانين آن و برنامه هاى داورى و شرايط قاضى و شهود عادلانه باشد. و هم قوانينى كه قاضى بر آنها استناد مى كند و قوانين اقتصادى و مربوط به حقوق مالى و سهام، به منظور احقاق حقّ و رسيدن هر كس به حقّ واقعى تشريع شده باشد كه بدون يكى از اين دو، عدل مفهوم واقعى نخواهد داشت و دستگاه قضا و داورى، دستگاه عدل و قسط نخواهد بود.

هم براى توزيع صحيح و اينكه هر كس در امور مالى به حقّ خود و سهم خود و نياز واقعى خود برسد و توازن اقتصادى موجود شود، نظام اقتصادى عادلانه لازم است و هم براى عدل در حكم و داورى.

و اگر بگوييم: عدل، مفهومى روبنايى دارد و از شكل روابط بين فرد و ديگران و روابط هيأت حاكمه با مردم سخن مى گويد، و قسط مفهومى زيربنايى دارد و آن را به سهمى كه يك فرد يا گروه، از مواهب مادّى و معنوى و امكانات اجتماعى، در قبال نقشى كه در جامعه دارد، تفسير كنيم، مفهوم لغوى و عرفى اين دو واژه عوض نمى شود و در قبال هم قرار نمى گيرند، يا آنجا كه عدل خوشنود و راضى است، قسط خشمگين باشد و آن كس كه در جامعه به واسطه ناتوانى، نقشى به عهده ندارد، بى سهم باشد.

مفهوم عدلِ مطلق، ميانه روى و اعتدال در تمام امور است؛ خواه در اعتقادات باشد

و خواه در روابط مخلوق با خالق يا با مخلوقات ديگر، از انسان و حيوان و نبات و جماد و غيره؛ خواه در اخلاق و معنويات يا در امور مادى و مالى و اقتصاديات باشد؛ خواه در افعال و وظايف فردى يا در وظايف سياسى و اجتماعى، بالاخره همه عدل است و در همه بايد رعايت عدل شود.

اين، هم مفهوم عدل است و هم مفهوم قسط، با اين تفاوت كه قسط، در امور مالى و مادى و حقوقى و قابل تقسيط و مرافعات و محاكمات و تقسيمات سهام،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 191

صراحتش بيشتر و ظاهرتر است. به اين نحو كه استثناى اين موارد از كلمه قسط، بسا مستهجن و ناستوده باشد؛ ولى عدل در شكل روابط بين فرد و ديگران، روابط هيأت حاكمه با مردم و هر قوى با ضعيف ظاهرتر مى باشد. به هر حال، عدل در تمام اين موارد، هر كجا با توزيع سهام ربط داشته باشد، بايد بر اساس حقّ و واقع باشد و عدل بر آن صادق خواهد بود و هر كجا عدل صادق بود، قسط به معناى اعم نيز بر آن صادق است.

بنابراين دو صورت نابرابرى سهام و نرسيدن «محكوم له» به سهم حقيقى و حق واقعى خود، حكم به آن، حكم به عدل نخواهد بود، هرچند طبق قانون پذيرفته شده باشد.

بالاخره عدل مطلق و قسط مطلق، وقتى حاكم مى شود كه آنچه جنبه زيربنايى و روبنايى دارد، همه عادلانه باشد؛ زيرا هر كدام از اين دو عادلانه نباشد، عدل برقرار نيست. و هميشه هم چنان نيست كه آنچه در نظر بعضى از مردم، يا بعضى از مكتب ها جنبه

زيربنايى دارد، به تبع آن روبنا نيز اصلاح گردد. به عبارت ديگر:

درستىِ زيربنا علّت درستىِ روبنا نيست؛ بلكه نظير مقتضى است كه با عدم شرايط يا وجود موانع مؤثر واقع نمى شود.

و چنان نيست كه مثلًا اگر نظام مالكيت دگرگون شود، به گفته آنان كه دگرگونى آن را لازم و زيربنا مى دانند، آنچه روبنا است، خود به خود اصلاح گردد، و خلاف عدل انجام نگيرد، كه بگويند: قسط كه آمد، عدل هست؛ امّا عدل كه آمد، ممكن است قسط نباشد. نه اين طور نيست.

هم اكنون در جوامعى كه نظام مالكيت در آنها دگرگون شده است، هزاران گونه نابسامانى ها و عيب و علّت ها وجود دارد كه با اجراى قوانين صحيح، هم نمى توان روبناى آن را اصلاح و برطرف نمود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 192

اين مكتب ها هم در تعيين و تشخيص زيربنا، در افراط و مبالغه و انحراف و انحصار افتاده اند و هم در روبنا؛ زيرا زيربنايى كه تعيين كرده اند، اصلاح و تنظيم عادلانه نيافته است.

تقسيم سهام بر اساس واقع

راجع به عدل و قسط به معناى تعيين و تقسيم سهام، بر اساس واقعى هركس توضيح داده مى شود كه هركس از مواهب مادّى و معنوى به ميزان احتياج و نيازمندى خود سهم دارد؛ مثل خوراك، پوشاك، همسر، خانه، پزشك، دارو، وسيله سوارى، تفريحات سالم، مدرسه و تعليم و تربيت صحيح و چيزهايى از اين قبيل، اين مواهب و مواد بايد در اختيار همه باشد و امكاناتى باشد كه هر فردى اگر مى تواند شخصاً با شغل و عمل و نقشى كه در جامعه دارد، آن را تهيه نمايد، و الّا هم ديگران و هم حكومت وظيفه دارند كه اين امور را در

اختيار اشخاصى كه شغل و عوايدشان وافى نيست، قرار دهند.

در اسلام تأميناتى هست كه از طرق مختلف و برنامه هاى متنوع، اين موضوع عملى مى شود و اين برنامه ها از وجدان و ضمير و عقايد شروع مى شود، تا به عالَم عمل و تا سرحد ايثار پيش مى رود.

بالاخره حتى برداشتن خارى و سنگى از راه مسلمانان، جزء ايمان شمرده مى شود. و آسان ترين حقّ برادر مؤمن بر برادرش اين است كه دوست بدارد براى او آنچه را كه خود دوست مى دارد، و ناخوش داشته باشد براى او آنچه را كه براى خود ناخوش مى دارد.

امّا ارزش واقعى كار و ارزش اجناس و اشيا و اعمال، در صورتى كه صاحب عمل يا جنس، خريدار و فروشنده، و گيرنده و دهنده، هر يك با رضا و رغبت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 193

و طيب نفس اقدام نمايند، خلاف عدل و قسط نيست و از يكديگر سهم و چيز بيشترى طلبكار نمى باشند، هر چند ناچار به معامله شده باشند.

مثلًا در تابستان، اگر يك نفر در نقطه اى دور از آبادى، يخ داشته باشد و ديگرى از راه ناچارى واقعى يا عرفى، آن را بيشتر از قيمت آن در شهر از او خريدارى كند. يا اگر كسى براى معالجه خود يا فرزندش، جنسش يا مالش را كمتر از قيمت متعارف بفروشد، از سهم او چيزى كم نشده است؛ يعنى واقعاً از خريدار، چيزى بيشتر طلبكار نيست.

بله در نظام صحيح و كامل، هر كس سهمى دارد كه بايد جامعه آن را بدهد، يا حكومت كه وكيل و نماينده جامعه است، آن را تأمين نمايد؛ ولى به عنوان حقّ فردى از افراد ديگر چيزى طلبكار

نيست و حكم طبق قوانين مالى و معاملاتى، بر اساس:

«إِلّآ أَن تَكُونَ تِجارَةً عَن تَراضٍ»؛[193]

«مگر آنكه تجارتى از روى رضا و رغبت كرده باشيد».

حكم خلاف قسط نيست. و اين مانند اين است كه بايد نظام بهداشتى، بهداشت را تأمين نمايد كه از بسيارى امراض مصونيت باشد، حال اگر آن نظام بهداشتى، وظيفه خود را به نحو كامل انجام نداد، يا نتوانست انجام دهد و فردى بيمار شد و نيازمند به دارو گشت و دارو خريد، از داروساز و دارو فروش چيزى طلبكار نيست و خريد دارو و فروش آن برخلاف قسط نيست. خلاف قسط و عدل در برنامه هاى بهداشتى، يا وضع اجراى آن و يا عمل خود شخص است.

لذا بر حكومت لازم مى شود كه براى جلوگيرى از اين ناچارى ها، عرضه را در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 194

هر مكان و زمان طورى قرار دهد كه وضع غير عادى پيش نيايد. مثلًا در راه ها و مسير مسافران، همه جا وسايل مورد نياز در اختيار مردم باشد و براى متعادل ماندن قيمت ها تدابيرى اتّخاذ كند كه هم قانونى باشد و هم احترام مالكيت و آزادى افراد برقرار باشد.

مثلًا براى كنترل قيمت كرايه وسايط نقليه، اگر خارج از حدّ متعارف و موجب عسر و حرج باشد، وسايط دولتى را نيز در كنار آنها بگذارد كه به قيمت متعادل، حمل و نقل را عهده دار باشند، يا بيمارستان و دارو و پزشك در اختيار مردم بگذارد كه كسى از راه ناچارى، مال يا عمل خود را به كمتر از قيمت متعارف نفروشد.

همچنين با اجراى قانون منع احتكار، شرايط غير عادى را از بين ببرد، يا از افرادى كه

بازار سياه مى سازند و با خريد اجناس و اتلاف آنها و انحصار آن به خودشان قيمت را بالا مى برند، جلوگيرى نمايد و مانع از اسراف و تبذير گردد.

همه اينها در قوانين اسلام پيش بينى شده است. در قوانين مقدّس اسلام، مواد و اصول و فروعى كه براى رفع تمام مشكلات كافى باشد، وجود دارد. مع ذلك اگر در مواردى استثنايى مخصوصاً نسبت به اشياى غير لازم اتفاق افتاد، نمى توان گفت: خريدار يا فروشنده اگر با هم تراضى كردند، آنچه داده اند و گرفته اند، سهم واقعى آنها نبوده و يكى از آنها بيشتر طلبكار است؛ زيرا به قيمت واقعى معامله نكرده اند؛ بلكه اصولًا سهم واقعى در اينجا همان است كه به آن تراضى كرده اند.

و اگر كسى بگويد: دگرگون كردن نظام مالكيت، و الغاى مالكيت اختصاصى بر وسايل انتاج و توليد مثل كارخانه و زمين و آب، موجب مى شود كه هر كارگر، سهم و نتيجه رنج و زحمت خود را ببرد و به نسبت عملش و اثرش، در انتاج و توليد سهم بگيرد و سهم واقعى همين است و كسى كه اثرى در انتاج و توليد ندارد، چه سهمى دارد، و براى مالك شدن و سهيم بودن، چه زحمتى غير از زمين دارى يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 195

كارخانه دارى كشيده است، اين استثمار است و بايد از بين برود.

پاسخ داده مى شود: اوّلًا: پيرامون دگرگون ساختن نظام مالكيت و مفهوم آن و اينكه بايد به طور مطلق صورت بگيرد يا نه، بعداً آن را توضيح خواهيم داد.

ثانياً: اگر اين دگرگونى به صورت مطلق باشد، به اين صورت كه مالكيت در اشيا استهلاكى باشد و در غير آن،

مالكيت نباشد، آيا تصور مى نماييد صرف نظر از معايبى كه الغاى نظام مالكيت دارد و دشوارى هاى عمده اى كه جلو مى آورد، هر كس به سهم حقيقى خود مى رسد و استثمارى پيدا نمى شود؟ و آيا مى توان سهم حقيقى هر كس را مشخص كرد؟ و چون اين مسأله به اين هم بستگى دارد كه توليد تمام واحدهاى صنعتى و كشاورزى و توزيع آنها به نسبت متعادل باشد؛ يعنى ارزش آنها بر يك معيار واقعى باشد كه كارگر اين كارخانه آنچه را كه از توليد خود مى دهد، عين يا بهاى آن را و براى جنس ديگر، مثلًا براى هر كيلو از كالايى، چهار ساعت از توليد جنس مورد نياز او را به او بدهند. مثلًا بگويند: براى توليد شش كيلو قند، چهار ساعت به طور متعارف وقت لازم است. يا براى توليد ده خروار كشمش، يك سال و براى پنج خروار گندم، يك سال كشاورزى لازم است. بنابراين بگوييم: در مقابل يك كيلو جنس اين كارخانه، به توليد كننده آن، شش كيلو از جنس كارخانه ديگر بدهند. يا به كشاورزى كه يك من گندم يا بهاى آن را در اختيار دارد، دو من كشمش بدهند. به اين ترتيب؛ آيا مى توان اختيار زمين و آسمان و عوامل طبيعى را در دست گرفت؟ و آيا با اين برنامه هر كس به سهم خود خواهد رسيد؟ و آيا نسبت به كسانى كه توليد مادّى ندارند مانند پزشك يا مدير- كه تفاوت استعدادات و تصرفات آنها موجب تفاوت هاى بسيار است- و صاحبان مشاغلى مانند پاسبان و سرباز و ... چگونه بايد سهم داد، با اينكه بسا فرق بين آنها از زمين تا آسمان

است؟ و آيا اين نابرابرى چگونه بايد برابر شود كه يك نفر در چهار ساعت، مساوى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 196

با چهار نفر در همين مدت كار مى كند و در نتيجه اختلاف و فاصله پيدا مى شود؟ آيا به او هم بايد مثل ديگران سهم داده شود، يا مطابق كارش، و يا بيشتر از كار يك نفر به او واگذار نشود؟ هر كدام را برنامه قرار دهند، معايب زيادى خواهد داشت.

انقلاب در نظام مالكيت

اگر انقلاب در نظام مالكيت، الغاى نظام غربى مالكيت و سرمايه دارى بر اساس رباخوارى و معاملات نامشروع و بانك دارى و استثمار است كه نظامات شرقى بر آن صحّه گذارده و از آن دفاع مى نمايند و به كشورهاى اسلامى نيز سرايت كرده و مسلمانان هم به فساد و پليدى آن آلوده شده اند، البته بايد دگرگون گردد.

اين نظام كه در آن، هر كس و هر سرمايه دارى به هر نحو و به هر طريق كه بخواهد ثروت بيندوزد و بر ثروت و سرمايه اش بيفزايد، آزاد مطلق است و هيچ قيد و شرط و تحديد و ممنوعيتى مانع او نمى شود و در صرف اموال نيز مختار مطلق مى باشد،[194] كه به هر مصرفى بخواهد، آن را برساند، آزاد است. حتى اگر بخواهد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 198

ورثه خود را محروم كند و ميليون ها دلار، اموال خود را به سگ و گربه خود ببخشد يا در پاى يك زن روسپى و رقاصه و خنياگر بريزد، يا در راه تجملات غير متعارف صرف كند، يا به قمار بزند، اگر منظور اين نظام است، شك و شبهه اى نيست كه اين نظام بايد از بين برود.

اين نظام

حتى اگر در كشورهاى مسلمان نشين هم باشد و اين سرمايه دار اگر خود را مسلمان نيز بشمارد، با اسلام ارتباط ندارد و فاصله آن با نظام اسلام، فاصله جهل از علم، ظلمت از نور و شب از روز است.[195]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 203

نظام اسلامى تدابير و برنامه هايى در رشته هاى مختلف پيشنهاد كرده است كه اين گونه سرمايه دارى و استثمار و تفريط مال و اندوخته هاى كلان از بين برود و زمينه براى پيدايش آن فراهم نگردد، چه در به دست آوردن مال باشد و چه در خرج كردن آن. اسلام دست افراد را آن گونه باز نگذارده و مختار نساخته است كه بتوانند اين همه سرمايه را گرد آورند و راه هايى جلوى پاى بشر در خرج و مصرف گذارده و تشويق ها و ثواب هايى وعده داده، جرايم و كفارات و سياست هايى مقرر كرده است كه خود به خود، تعادل ممكن برقرار مى گردد.

در جامعه اسلامى، مال و سرمايه هرگز نمى تواند عاملى براى روى كار آمدن حكومت ها و انتخاب اين و آن باشد. نقش توانگر و بينوا در حكومت و اجتماع اسلامى برابر است.

اسلام در عين حال كه به مال و بى نيازى و كار و تلاش اهمّيت داده است و ضايع كردن اموال و نيروها و ضايع گذاردن آن را ممنوع نموده است، همه را به سعى و عمل براى برداشت هرچه بيشتر از نعمت ها و مواهب طبيعى امر فرموده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 204

و عمران اراضى و احداث قنوات را ستوده است، از اشخاص نيكوكار و فعال و توليد كننده و آباد كنندگان زمين ها- نه به عنوان يك ثروت اندوز و سودجو؛ بلكه

براى نقشى كه در رفاه و آسايش و فراوانى و رفع نيازمندى هاى جامعه دارند- تشويق و تقدير مى نمايد. در واقع ارزش اين افراد را از هدف آنها مشخص مى سازد و هدف آنها را از برداشتى كه از عوايد خود مى نمايند و از چگونگى به كار انداختن اتفاقات و مخارج آنها مى شناسد. هرگز نبايد مال، بيهوده و اسراف گرانه در راه هاى باطل صرف شود و نبايد مال داشتن، كسى را در اجتماع مقام و منصبى بدهد و بر ديگران تحميل نمايد.

اصلًا مال اندوزى و جمع مال به عنوان يك هدف و لحاظ استقلالى براى بشر عيب و عار است؛ امّا كسب مال نه به عنوان يك هدف؛ بلكه به قصد استفاده هاى مشروع و مستحب و واجب مثل انفاق في سبيل اللَّه كمال افتخار مى باشد. توليد ثروت، به معناى توليد مواد مورد احتياج جامعه، ممدوح و مورد تقدير است.

چنانچه انفاق، آن هم در راه امور اجتماعى و عام المنفعه و سعادت جامعه ممدوح است؛ امّا نگهدارى ثروت جز گرفتارى و مناقشه در حساب و سنگين شدن بار و عوارض سوء و معايب ديگر اثرى ندارد و هر كس از فرد توانگرى براى توانگرى او تواضع و فروتنى نمايد، دو ثلث دين خود را از دست داده است:

«مَنْ تَواضَعَ لِغَنِيّ لِغِناهُ ذُهِبَ ثُلُثا دِينِهِ»؛

«هر كس به ثروتمندى به خاطر ثروتمندى اش تواضع كند، دو سوم دينش از بين رفته است».

اين حديث بسيار حساس و پرمعنا است و نقش اسلام را در رفع اختلاف طبقاتى و اهمّيتى كه به آن داده است و درجه اى كه براى آن قايل شده است، را نشان مى دهد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 205

در قرآن

مجيد، ذيل داستان قارون- يهودى سرمايه دار- مى فرمايد:

«تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛[196]

«اين خانه آخرت را براى آن كسانى كه اراده علو و برترى در زمين ندارند قرار داده ايم و عاقبت (و پايان نيك) براى پرهيزكاران است».

اين است تعريف اجتماع اسلام، اجتماعى كه احدى نبايد در آن گردن كشى و بلندى جويى داشته باشد كه حتى بر حسب بعضى تفاسير از على عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«إِنَّ الرَّجُلَ لَيُعْجِبَهُ شِراكَ نَعْلِهِ فَيَدْخُلَ فِي هذِهِ الْآيَةِ: تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ ...».[197]

مضمون روايت اين است كه: اگر كسى از بند كفش خودش به خود ببالد، گردن كشى كرده و علو و برترى جسته است.

اين آيه همه را مى شناساند و اجتماع متواضع اسلام را معرفى مى نمايد. انصافاً بايد گفت: اجتماعات كمونيستى و سرمايه دارى كجا و اين اجتماع سراسر فضيلت و برابرى كجا؟ رهبران متكبّر، مغرور، پر نخوت و فرعون منش و پر باد آن اجتماعات كجا و رهبر بى مدّعا، بى تشريفات و بى فاصله از مردم و اجتماع واقعى اسلام كجا؟

از بامداد تا شامگاه هرچه مى بينيم، گردن كشى، تظاهر، كبر و نخوت، استبداد، فرعونيت، تعظيم و خم شدن، نيايش و مدح و چاپلوسى گردن كشان است. هركس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 206

كمترين قوه مالى يا مقامى يا بلكه علمى داشته باشد، نسبت به كسى كه فاقد آن است، بى اعتنا و بى احترام مى شود. در ادارات، مؤسسات و برنامه هاى مختلف، عدول از هدف اين آيه نمايان است.

اسلام دينى است كه زمامدار متواضع و فروتنش، يك نفر استاندار عالى قدر و صحابه را با سوابق درخشانى كه دارد، براى شركت در يك مجلس ميهمانى توانگرانه،

و نشستن بر سر سفره كسى كه توانگران را بر آن خوانده و بينوايان را واگذاشته، به شدت مورد بازخواست قرار مى دهد و نامه اى توبيخ آميز برايش مى فرستد.

دينى است كه بانوى اوّل آن، حضرت زهرا عليها السلام خودش شخصاً آن قدر جو دستاس مى كند و آب مى كشد كه آثار آن در دست و بدنش ظاهر مى شود. وقتى در خانه شوهرش- يگانه قهرمان فاتح و بزرگ مرد اسلام- بود، فرششان يك پوست گوسفند بود!

پيغمبر و رهبر عالى قدر اسلام دعا مى كرد كه:

«اللَّهُمَّ احْيِنِي مِسْكِيناً، أَمِتْنِي مِسْكِيناً وَاحْشُرْنِي فِي زُمْرَةِ الْمَساكِينَ»؛[198]

«خدايا مرا بينوا و مسكين زنده بدار، مسكين بميران و با مساكين محشورم كن».

اين دعا معنايش اين نيست كه به من نعمت نده، و كار و عمل مرا بى نتيجه كن و من مى خواهم نقشى در جامعه نداشته باشم؛ بلكه اين دعا معنايش، اظهار تنفر از ثروت اندوزى و سودجويى، جمع مال، حرص و بخل و نگه داشتن مال و ترك انفاق في سبيل اللَّه است؛ زيرا آن كس كه مسكين بودن را دوست مى دارد و آن را از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 207

خدا مى خواهد، از وبال مال و عواقب سوء اخلاقى و عملى آن بيم دارد.

چنان است كه معاويه در تعريف حضرت على عليه السلام گفت: اگر دو انبار، يكى از كاه و ديگرى از طلا داشته باشد، اوّل طلا را در راه خدا انفاق مى نمايد.

آرى پيغمبر رهبرى بود كه بسا يك ماه مى گذشت و در خانه اش غذايى پختنى- با آنكه در اختيارش بود- فراهم نمى شد و آن را به نيازمندان مى داد.

سويد بن غفله گفت: وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام ظاهراً خلافت و زمامدارى جهان اسلام را در

اختيار داشت، بر آن حضرت وارد شدم، ديدم روى حصير كوچكى نشسته است و در خانه غير از آن حصير، چيز ديگرى نيست.

عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! بيت المال (خزانه اموال حكومتى جهان اسلام) در دست توست و در خانه چيزى از لوازم خانه نمى بينم.

فرمود: اى پسر غفله! خردمند براى خانه اى كه از آن بايد انتقال كند، اثاث و لوازم فراهم نمى نمايد. ما را خانه ديگرى است كه بهترين متاع و اثاث را به آنجا نقل كرده ايم (جهان ديگر) و خود نيز پس از مدت زمان كوتاهى به آنجا خواهيم رفت».

ابن عباس گفت: در ذى قار به محضر حضرت على عليه السلام مشرف شدم، آن حضرت كفش خود را وصله مى زد.

به من فرمود: قيمت اين كفش چقدر است؟

عرض كردم: قيمتى ندارد.

فرمود: به خدا سوگند! اين كفش نزد من از امير بودن بر شما محبوب تر است، مگر آنكه حقى را به پا دارم، يا طلبى را دفع كنم.

وقتى شخصى از آن حضرت، از جامه وصله دارى كه پوشيده بود پرسش كرد (كه مثلًا اين چه جامه اى است، يا چرا بايد اميرمؤمنان اين جامه را بپوشد؟) فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 208

قلب به آن خاشع مى گردد و نفس رام مى شود و مؤمنين به آن اقتدا مى نمايند (و رقابت و هم چشمى در پوشيدن لباس هاى گران قيمت و تجملى از بين مى رود).

اين دين، اين تعليمات، اين تربيت و ايمان و وجدان اسلامى، سرمايه دارى و مال اندوزى و فسادگرى را مى كوبد، وجدان مسلمان را از آن متنفر مى سازد و آن را عسل مسموم جلوه مى دهد.

مال، در حلالش حساب و در حرامش عقاب است، هر كس در دنيا مال

بيشترى داشته باشد، در قيامت سهم و حظش كمتر است، مگر آنكه آن را در راه خير و صلاح اجتماع انفاق كند.

يك نفر كه مال اندوزى نكرده، به فكر جمع سرمايه و ثروت نبوده است، از اينكه روى زمين پر از سرمايه دار و توانگر باشد، بهتر است.

غرض اين است كه نظام اخلاقى و نظام تربيتى و وجدان اسلامى، بزرگ ترين عامل اعتدال و حفظ توازن اقتصادى است. و اگرچه مالكيت محدود و مشروط اختصاصى اسلام، هيچ يك از معايب سرمايه دارى را ندارد؛ امّا اگر ساير نظامات اسلام هم با آن ضميمه شود و نظام تمام عيار اسلام در هر رشته و قسمت اجرا گردد، احتمال بروز آن معايب هم داده نخواهد شد.

بيشتر افرادى كه در مقام انتقاد از نظام مالكيت هستند، مقابل چشمشان، نظام مالكيت لعنتى غرب را كه حرام زاده هايش، سرمايه دارانى چون راكفلر و اوناسيس و يا فؤدال هايى چون ژاكلين كندى و ... مى باشند، قرار داده اند، و همه عيب ها را به حساب نظام مالكيت مى نويسند. از سوى ديگر، از برنامه هاى جامع الاطراف و سازنده اسلام چشم مى پوشند و فقط به همان نظام مالكيت خشك و خالى آن، منهاى ايمان به خدا، و بدون تأسى و پيروى از پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و زهرا عليها السلام و تربيت اخلاقى و تعاليم حساس اسلام و با حذف ناله هاى على عليه السلام و دعاها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 209

و بالاخره منهاى فرهنگ اسلام مى تازند و حمله مى كنند. با اينكه نظام مالكيت و مالى و اقتصادى خشك و خالى اسلام هم بر نظامات ديگر برترى دارد.

اين اسلام است كه

مسلمانش وقتى مى خواهد از دنيا برود، ناراحت است، نگران است و گريه مى كند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله با ما عهد فرموده است كه اثاث يك نفر شما از دنيا، بايد به مقدار زاد و توشه يك نفر مسافر باشد، و در كنار من اين همه اثاث است، در حالى كه چيزى نبود جز يك آفتابه و يك كاسه و يك ظرف لباس شويى!

اين اسلام كه مسلمانش، استاندار مداين- پايتخت شاهنشاهان ساسانى و كاخ تيسفون كه مردم، آن همه جلال و جبروت و تجملات بى نظير خيره كننده را در آنجا ديده بودند- خانه اش، يك حجره اى بود كه از قامت يك انسان، ارتفاع و طولش بيشتر نبود و با آن همه تواضع و فروتنى در بين مردم، به عمل مهم استاندارى مى پرداخت.

اين سلمان بود كه حضرت على عليه السلام مى فرمود: مردى از ما اهل بيت است و علم و دانش او را مى ستود[199] و پيغمبر صلى الله عليه و آله هم فرمود: «سلمان از ما اهل بيت است.

و فرمود: بهشت به سه نفر مشتاق است: على و عمار و سلمان».

اين سلمان، از شيعيان على و شاگردان مكتب او است كه عطايش از بيت المال پنج هزار بود و همين كه دريافت مى كرد، آن را در راه خدا انفاق مى نمود و از دسترنجِ خود، مخارج منحصر خود را فراهم مى كرد.[200] ابوذرِ اسلام، با وضعى كه در عصر عثمان جلو آمد و سرمايه دارهايى مثل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 210

طلحه و زبير و مروان و ديگران، مخصوصاً از بنى اميه در صحنه اجتماع مسلمانان ظاهر شدند، و با ولخرجى هاى عثمان و كاخ سازى ها

و اسراف معاويه به مبارزه برخاست و آن نظام ضد اسلامى را محكوم كرد.

اين مسلمانان بودند كه گاه اتفاق مى افتاد غذايى براى مسلمانى هديه مى شد.

آن هديه تا ده خانه مى گشت و به خانه شخص اوّل مى رسيد و خدا ايثار مسلمانان صدر اسلام را در قرآن مجيد مدح فرموده است.

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فاطمه عزيزش را مخير مى نمايد كه مال به او بدهد يا دعا به او بياموزد. او با كمال نيازى كه برحسب ظاهر به مال داشت، دعا را اختيار مى كند و به حضرت على عليه السلام مى گويد:

«ذَهَبْتُ مِنْ عِنْدِكَ لِلدُّنْيا، وَجِئْتُكَ بِالْآخِرَةِ»؛[201]

«از نزد تو براى دنيا رفتم و برايت آخرت آوردم».

و حضرت على عليه السلام به او مى گويد:

«خَيْرُ أَيّامِكَ خَيْرُ أَيّامِكَ خَيْرُ أَيّامِكَ»؛[202]

«بهترين روزهاى تو است، بهترين روزهاى تو است، بهترين روزهاى تو است».

نظام مالكيتى كه اين مكتب عرضه كرده است، نبايد دگرگون شود و نه منطق فقه قابل دگرگون شدن است.

تجارت و بازرگانى، مزارعه و مضاربه و مساقات و اجاره در اين نظام موضع محكم و غير قابل نفوذ هستند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 211

نظام مالكيت اسلام، نظامى است كه نظامات مالكيت جاهليت را كه هم اكنون در دنياهاى غرب، به وضع بسيار بى رحمانه و بى شرمانه اى اجرا مى شود و متأسفانه در مجتمع به اصطلاح اسلامى نيز آن نظامات جاهلى وارد شده است، دگرگون كرد.

آنان كه به نظام اسلام حمله مى كنند، اشتباهشان از اينجا ناشى مى شود كه نه نظام اسلام را مى بينند و نه از آن اطّلاع دارند. گروه هايى سرمايه دار را مى بينند كه در كشورهاى اسلامى، مانند غرب، خون مردم را مى مكند و چه تزئينات و چه تجملات، چه

اسراف ها و چه خرج هاى بيهوده و عياشى ها كه مى نمايند.[203] گمان مى كنند نظام اسلامى يعنى اين. ديگر نمى پرسند: پس نظام مالكيتش كو؟ نظام هزينه و مصرفش كو؟ نظام اخلاق و زهدش كجا رفته؟ نظام برادرى، مساوات و ايثارش كجا است؟ نظام تعليم و تربيتش را چرا ندارد؟ نظام حكومت و سياستش چرا در بين نيست؟

بله، نظام اشتراكى در مقايسه با نظام سرمايه دارى غربى ممكن است در مذاق بسيارى شيرين تر و به رسيدن هر كس به سهم خود نزديك تر و از اجحافات و ستم كارى هاى سرمايه داران خالص تر باشد و معايب خاص سرمايه دارى را نداشته باشد. امّا نمى توان به طور مطلق هم آن را از نظام اشتراكى منهاى خدا و دين و وجدان و اخلاق كه زيربناى همه چيز را اقتصاد مى داند، بدتر شمرد. و بالاخره معلوم نيست كه شوروى و چين و آلمان شرقى از ژاپن و آلمان غربى ايده آل تر بوده و مردم آنجا خوشبخت تر باشند و معلوم نيست كه كارگر آمريكايى با تمام عيوبى كه نظام آنجا دارد و همچنين كارگر آلمان غربى حاضر باشد محل شغل خود را با كارگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 212

روسى يا آلمان شرقى عوض كند.[204] از نظر نظام اسلامى، اين دو نظام هر دو باطل است. نظام سرمايه دارى به اسم آزادى فردى، دايره مالكيت و اختيارات مالى فرد را بى قيد و شرط و نامحدود توسعه مى دهد كه بتواند هر جور خواست، از فرد ديگر بهره كشى كند و او و رأى و فكرش را مالك شود و يك جام شراب را براى هوس و اسم و آوازه، به صد هزار تومان خريدارى كند و مبالغ گزافى صرف نگهدارى يك

سگ يا گربه بنمايد.

و مانند" هاريمان" چهارهزار دختر كارگر را وسيله عياشى و شهوت رانى خود قرار دهد.

و نظام اشتراكى، فرد را به كلى پايمال مى نمايد، مانند يك محجور؛ بلكه به يك ابزار و آلت كار تبديل و آزادى او را از بين مى برد. مالكيت خصوصى كه فطرت بشر آن را به وجود آورده است و اگر نباشد، معايب بزرگ پيدا مى شود را الغا مى كند و ديكتاتورى حزبى بدتر از ديكتاتورى فردى، مثل ديكتاتورى استالين و اختناق افكار تشكيل مى دهد و انسان و فكر و فطرت انسانى، آزادى ضمير و قلم و زبان او را در نظام اشتراكى زندانى مى كند.

بارى اگر مقصود از نظامى كه بايد دگرگون شود، نظام سرمايه دارى غربى است، حقّ همين است كه بايد دگرگون شود و اسلام آن را با تمام لوازم و محتوياتش دگرگون كرد. اين نظام باطل است، چنان كه نظام كمونيسم نيز باطل است.

و اگر مقصود از انقلاب اجتماعى در نظام مالكيت اين است كه مالكيت خصوصى بر وسايل انتاج و توليد مثل كارخانه، زمين، باغ، قنات، خانه اجاره اى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 213

و دكان، بايد ملغى شود تا فسادها برطرف گردد و برابرى و قسط برقرار شود.

جواب اين است كه:

اوّلًا: نظام مالكيت و اختصاص، ريشه فطرى دارد و بشر فطرتاً به آن توجّه دارد و مانند ساير غرايز، وجود آن و اشباع آن تحت نظم منطقى و عقلايى لازم است و فوايد بزرگ دارد و بايد از آن مانند ساير فطريات و خواسته هاى فطرى و غرايز استفاده كرد و نديده گرفتن آن، مثل نديده گرفتن غريزه جنسى و غرايز ديگر است.

چنان كه غريزه جنسى موجب توليد

نسل است، اين غريزه هم در توليد مواد مورد نياز و رفع احتياجات بشر مؤثر است. و در حقيقت از قوه توليد حمايت مى كند و پشتيبان آن است و آن را هرچه بيشتر به كار مى اندازد و تنبلى و تن پرورى را از شخص دور مى سازد و به خصوص اگر خداى نخواسته، بشر وجدان نداشته باشد و به معنويت و فضيلت ايمان نياورده باشد و همه چيز و همه كارش، اقتصاد و براى اقتصاد باشد و همه چيز را به ظاهر وضع اقتصادى و تحول آن بداند و تحولات را ناشى از آن بشمارد. اگر اين غريزه اختصاص و مالكيت هم نباشد، چرا كار كند؟ و چرا بهتر كار را انجام دهد؟ هيچ دليل معقولى ندارد.

لذا اصل مالكيت را با همان قيود و حدود و شرايطى كه اسلام برقرار كرده كه نظامات فرهنگى و اخلاقى و تربيتى نيز در تعديل و حسن استفاده از آن، سهم عمده و مؤثر را داشته باشد، بايد پذيرفت.

ثانياً: آن چيزى كه موجب به وجود آمدن نظام طبقاتى و فاصله هاى زياد است، آزادى نامحدودى است كه در كشورهاى سرمايه دارى به سرمايه داران داده شده است كه امكانات ثروت را در آنها به طور نامحدود فراهم كرده و قانون و حكومت و مردم هيچ گونه نظارتى بر آن ندارند. در نتيجه سرمايه داران بر همه اوضاع سياست، حكومت، اقتصاد، فرهنگ، مطبوعات و تبليغات مسلط هستند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 214

و اين سرمايه داران و كارتل ها و كارخانه دارها هستند كه سياست كشورهاى سرمايه دارى و كشورهاى تحت نفوذ آنها را در اختيار گرفته اند و از رحم و وجدان و احترام به

معنويات، در آنها خبرى نيست كه نمونه آن، تسلط سرمايه داران يهودى بر ايالات متحده و جانب دارى و حمايت بى دريغ نامحدود آن كشور از اسرائيل و آن جنايت هاى وحشتناك است.

امّا در نظام اسلامى به علل زير، اوضاع اقتصادى، مالى و امكانات مردم در تحصيل مال و ثروت متعادل مى شود:

1- بانكدارى و رباخوارى به شدت ممنوع و اعلان جنگ به خدا و درهمى ربا در نظر اسلام، از زناى با مادر بدتر است، كه از اين تأكيد، كمال توجّه اسلام به نظام اقتصادى صحيح معلوم مى شود.

2- ماليات هاى اسلامى مانند خمس و زكات، به خصوص زكات نقدين (طلا و نقره) كه همه ساله بايد ادا شود، تا از نصاب بيفتد.

3- مسأله ثلث مال، اگرچه استفاده از آن اجبارى نيست؛ امّا در محيط تربيت و ايمان اسلامى و ارشاد دينى، مانند يك واجب اعتبار مى شود و هر ثروتمند و هر كس هرچه داشته باشد، ثلث آن را از اختيار ورثه خارج مى نمايد و براى خيرات و مبرات و مصارفى كه در نظر مى گيرد، اختصاص مى دهد.

4- مشاغل و كسب هايى كه موجب جمع ثروت مى شود، يا براى ثروتمندان، مصرف هاى بيهوده و غير مفيد به حال اجتماع مى سازد، مانند: قمار، شراب سازى، شراب فروشى، مجسمه سازى، خوانندگى، نوازندگى، داير كردن مراكز فساد و كاباره ها و امثال آن ممنوع است.

5- به طور كلى اسراف و تبذير اموال كه سرمايه داران و زن و بچه هايشان به آن گرفتار مى شوند و اگر راهش بسته شود، سرمايه را در خير اجتماع مصرف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 215

مى نمايند، جايز نيست و اكيداً ممنوع است.

6- از اسباب مهم تعادل ثروت و خرد شدن اموال، قانون ارث است.

با نظام دقيق، عليرغم قوانين جاهليت كه ثروت را در دست فرد واحد نگهدارى مى كرد و حتى اگر ثروتمند فرزند نداشت، به او اجازه داده مى شد كه ديگرى را فرزند خوانده خود بنمايد تا از او ارث ببرد، و عليرغم قوانين كشورهاى سرمايه دارى كه به سرمايه دار، اجازه مى دهد ثروتش را براى گربه يا سگش قرار دهد، در حالى كه ميليون ها مردم گرسنه باشند. اسلام اجازه چنين امورى را نمى دهد.

7- تشويقات اكيد به انفاقات و خيرات، و مطلق صدقات و مبرات و صرف اموال در خير و ترقى، رفاه عموم، تأسيس مدارس، بيمارستان ها، دارالايتام، دارالعجزه، خدمات اجتماعى، پل سازى، راه سازى و مددكارى نيز يكى از وسايل مهم جلوگيرى از تمركز ثروت و مشوق صرف آن در مصالح اجتماعى است.

8- قوانين مربوط به اراضى موات و جنگل ها و اراضى مفتوح عنوه.

9- وقف، كه يكى از راه هاى صرف سرمايه در مصالح مشترك مردم است.

10- دعوت به انصاف در معاملات، و اكتفا به سود كم و به مقدار كفايت و ترك غشّ و خيانت در معاملات نيز از عوامل كنترل كننده و تعادل بخش است.

11- همچنين تشويق به قناعت و رضا به آنچه مقدر و فراهم مى شود و معاش و خرج به اقتصاد و ميانه روى.

12- نكوهش از سرمايه و اندوخته بيش از حدّ كفاف و به طور كلى مذمت از اندوخته كردن و پس انداز نمودن كه در تربيت اسلامى خلاف توحيد در توكّل و خلاف اعتماد به خدا است.

13- مذمّت و نكوهش از بخل و حرص، و مدح سخاوت تا آنجا كه در روايات آمده: بخيل از خدا و بهشت و مردم دور بوده و به

آتش نزديك است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 216

14- تحريم استعمال ظروف طلا و نقره و آراستن مرد به آنها كه علاوه بر اينكه دليل بر حرمت اين استعمالات است، نشانه محبوب بودن سادگى معاش و اثاث و لباس است.

بالاخره مكتب اسلام و نظامات اسلام در شعب مختلف و متعدد، همه در كنترل وضع مالى و جلوگيرى از مفاسد سرمايه دارى نقش بزرگ و حساسى را ايفا مى كنند كه در مجتمع اسلامى، هرگز از مفاسد تورم ثروت و تمركز سرمايه نبايد بيم داشت.

اينكه در عصر عثمان، آن همه صحابه روشن و آگاه، از سوء اوضاع انتقاد مى كردند، به همين جهت بود كه سرمايه دارهايى مانند طلحه و زبير و مروان و ديگران، عدول حكومت را از نظام اسلامى، مخصوصاً نظام مالى نشان مى دادند و عاقبت اين روش ناپسند، موجب انقلاب و منجر به خاتمه دادن به حكومت عثمان گرديد.

ثالثاً: تفاضل و اختلاف، از نواميس خلقت است كه بايد از آن استفاده شود و با يك نظام صحيح، از همه جانب كنترل گردد. شايد شما دو نفر را پيدا نكنيد كه در مجموع خصايص و استعدادات و مواهب و نيروى ذاتى، نتيجه و بازده عمل آنها يكسان باشد. اين ناموسى از نواميس خلقت است و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، اين يك واقعيت و حقيقت است.

در قرآن مجيد، به همين قانون خلقت كه در تمام موجوداتى كه ما مى شناسيم و در انسان سارى و جارى است، اشاره شده و چنين مى فرمايد:

«وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 217

رَبّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ»؛[205]

«برخى از ايشان را بر

بعضى ديگر، درجاتى برترى داديم تا بعضى از ايشان بعض ديگر را استخدام نمايند و از يكديگر و عمل ديگرى انتفاع ببرند و با كمك هم، نظام معيشت را برقرار نمايند (نه اينكه استعلا و امتياز برقرار سازند) و رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه جمع مى كنند».

يعنى از اموال و دارايى هايى كه اندوخته مى نمايند، رحمت خدا بهتر است؛ بنابراين شرط عقل و ايمان به خدا، اين نيست كه شخص، بهتر را رها كند و كمتر را بگيرد.

نظام اقتصاد و معاش و تمدن بشر، بر اين تفاضل و تفاوت صحه گذارده است و افرادى هستند كه بازده اقتصادى آنها از ديگران بيشتر است و كارشان بيشتر از افراد متوسط است، يا بيشتر ارزش دارد. مثلًا كارى را كه ديگران در هشت ساعت انجام مى دهند، در چهار ساعت تمام مى كنند. آيا مى شود به اين افراد گفت كه شما كار نكنيد و جامعه نبايد از خود شما و نيرويتان استفاده كند؟ يا كار كنيد و به قدر ديگران مزد بگيريد؟ يا مزد كارتان بايد اسكناس و دلار و پوند بماند و نمى توانيد آن را به كسى ببخشيد يا به فرزندتان بدهيد، يا تبديل به اموالى كه استهلاك ندارد نماييد؟ يا نبايد با آن زمين بايرى را احيا كنيد و باغى احداث نماييد و قناتى بكنيد و مزرعه و خانه اى بسازيد يا آن را به ديگران قرض بدهيد و سود نگيريد، يا نبايد به مضاربه بدهيد كه ديگرى با شرط شركت شما در خسارت به آن عمل كند و از بهره آن چيزى به شما بدهد؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 218

يقيناً مصلحت اجتماع و اقتصاد، ترقى،

رفاه و جلو رفتن جامعه در اين نيست كه اين اختيار اندك از آنها سلب شود و از اين مختصر دلگرمى در حقّ آنان دريغ شود؛ ولى مى توان به آنها گفت: شما بايد به آنان كه از شما ضعيف ترند و يا بازده اقتصادى آنان كمتر است، كمك كنيد و معاش و رفاه آنها نيز بايد تأمين شود.

شما در محضر عدل الهى و در برابر وجدان خودتان مسؤوليد. بايد رسماً مبلغى از سود خود را كه زايد بر حاجت داريد، يا وقتى مال شما به نصابى معين رسيد، به عنوان خمس و زكات به بيت المال بدهيد، و علاوه براى كسب ثواب و نيل به ارزش هاى واقعى انسانى نيز بيشتر از اينها را در مصالح عموم صرف كنيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص218

بايد خدا و رسول و جهاد در راه او را (جهاد به مال و بدن) از همه چيز و هر كس كه داريد، بيشتر دوست بداريد و الّا منتظر عذاب خدا باشيد. تا حدّ ايثار و برگزيدن ديگران بر خود، اگر جلو برويد عالى ترين مدال هاى افتخار نصيب شما شده است و به مقام برّ و نيكى نمى رسيد، مگر آنچه را دوست مى داريد، در راه مصلحت عموم بدهيد.

از يك سو، تدابير و نظامات اقتصادى و مالى، از تراكم ثروت جلوگيرى مى كند.

و از سوى ديگر، نظامات اخلاقى شوق آنان را به خير و انفاق بر مى انگيزد.

اين نظام اسلامى هيچ گونه عيبى ندارد و به خصوص در دنياى كنونى كه وسايل اجراى اين نظام، به مراتب فراهم تر از چهارده قرن پيش است، اجراى آن آسان تر است. چنان كه انسان مى بيند، اسلام با هر روز و

عصرى موافق تر و مطابق تر از روز و عصر گذشته است و همه سال و همه وقت، نوتر و تازه تر جلوه مى نمايد.

اين مقاله اگرچه براى بيان اين مطالب نبوده؛ امّا اجمالًا اشاره اى شد تا معلوم شود تمام ابعاد عدل، فقط در قوانين كامل اسلام و نظام اسلامى فراهم مى شود.

اين جامعه اسلام است كه اين امتيازات را دارا است و از تبعيضات ناروا و نابجا مبرّا است. چنان كه شما مى بينيد درهاى مدارس اسلامى به روى همه باز است و تا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 219

اين اواخر كه دانشگاه ها و مؤسسات تعليمى به سبك تقليد از غرب افتتاح نشده بود، طلاب علوم در دانشگاه هاى بزرگ اسلامى، علاوه بر اينكه شهريه نمى دادند، شهريه مى گرفتند و بزرگ ترين دانشمندان در علوم مختلف از طبقات پايين اجتماع بر مى خاستند.

عدل اسلام اجازه نداد كه محاكم اختصاصى تشكيل شود؛ مثلًا كارمند يا ارتشى را در محكمه اى كه ديگران را محاكمه مى نمايند، محاكمه كنند.

روى هم رفته اگر نظامات اسلام، در تمام جوانب زندگى بشر اجرا شود و جهانى گردد، در اين جهان مادى كه قانون تفاضل و تفاوت نيز از نواميس ثابت آن است- و نمى توان آن را فلسفى دانست؛ چون نظام به آن وابسته است- آخرين حدّ برابرى و اعتدال و قسط برقرار خواهد شد و مكتب متعالى اسلام و نظام الهى آن، نظامى است كه تمام محاسن و امتيازات را دارا و از معايب و نواقص ساير مكتب ها پاك و پيراسته است.

نتيجه:

اگرچه سخن طولانى شد، به هر حال از مجموع مطالب گذشته و سخنان علما و لغت شناسان و تحقيقاتى كه در معنى عدل و قسط و ابعاد متعدد آن

شد، چنين نتيجه گرفته مى شود:

اوّلًا: بر حسب لغت، اگرچه عدل و قسط مترادف نيستند، هر كجا يكى از اين دو واژه به تنهايى در گفتارى باشد، به مطلق عدل و عدل مطلق و ابعاد متعدد آن دلالت دارد.

اگرچه به نصّ علماى ادب، استعمال هر يك از اين دو كلمه به جاى يكديگر، خصوصاً كاربرد لفظ قسط به جاى كلمه عدل، مجاز بوده و حقيقت نمى باشد؛ امّا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 220

دلالت اين دو لفظ بر مطلق عدل و قسط، وقتى به تنهايى در كلامى باشند، قابل انكار نيست. مگر اينكه قرينه اى بر اراده معناى خاصى وجود داشته باشد كه در اين صورت به قرينه، آن معنا اخذ مى شود (نظير استعمال لفظ عام در معناى خاص).

و همچنين ظلم و جور نيز اگر منفرداً در كلامى بيايند و قرينه اى نباشد، هر كدام بر مطلق وضع شى ء در غير موضع دلالت مى نمايند كه: تصرف در ملك غير بدون رضايت او، تجاوز از حدّ، ظلم حاكم، ظلم به نفس و عدم استقامت از مصاديق آن مى باشند. هرچند ظلم در مطلق وضع شى ء در غير موضع خود و تمام آنكه از جمله ظلم حاكم است، ظاهر است.

و امّا" جور" در خصوص معناى جور حاكم، شايد ظاهرتر باشد و بدون قرينه اى كه دلالت بر اراده مطلق ظلم كند، نمى توان آن را به كج روى و انحراف از حقّ و معانى ديگر تفسير كرد.

امّا اگر عدل با قسط، ظلم با جور در كلام آمده باشند، قرينه است بر اينكه از هر كدام معنايى ديگر اراده شده است و احتمال تأكيد در عطف قسط به عدل يا عدل به قسط و همچنين

عطف يكى از دو كلمه ظلم و جور به يكديگر صحيح نيست.

ثانياً: يگانه مكتبى كه به تمام ابعاد عدل و كيفياتش نظر دارد و مى تواند عدل مطلق و همه جانبه برقرار سازد، مكتب اسلام است.

ثالثاً: يكى از مواد مهم برنامه نظام امامت كه نظام تمام عيار اسلام و مجرى اهداف و عدالت اسلام است، استقرار قسط و عدل مطلق است كه اين نظام عهده دار آن مى باشد و بايستى در راه تحقق عدالت، به معانى وسيعى كه دارد، هرچه ممكن است و قدرت دارد، كوشش و تلاش نمايد و اين ماده چنان مهم است كه بيشتر مواد برنامه نظام امامت را تحت الشعاع قرار داده است.

بيشتر انتقاداتى كه از نظامات ديگر شده و مى شود، بر اساس همين ماده است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 221

و بزرگ ترين دليل بر بطلان آن نظامات و اينكه اولياى آنها غاصب و متجاوزند، فقدان همين ماده است.

اين هدف اگرچه به طور كامل و مطلق در زمانى كه حضرت پيغمبر و حضرت على- عليهما صلوات اللَّه- رسماً هم عهده دار حكومت اسلامى بودند، به واسطه عدم اجتماع شرايط محقق نشد و در اعصار ساير ائمه معصومين عليهم السلام هم امكاناتى نبود؛ امّا همان مدت كوتاه زمامدارى رسمى حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در مدينه- بعد از هجرت- كه آغاز تشكيل حكومت رسمى اسلام بود، و همچنين زمامدارى حضرت على عليه السلام و قيام تاريخى سيدالشهدا عليه السلام و سيره تمام ائمه طاهرين كه مسؤوليتى را در حكومت زمامدارى غاصب غير عادل قبول نكردند و مبارزه منفى را ادامه دادند، جهت نظام امامت را معين كرد و به

مردم فهماند كه آن نظاماتى كه غاصبان به وجود آورده اند، در جهت عدالت و مساوات و برادرى و برابرى اسلامى قرار ندارد.

علاوه بر اينكه روش ائمه عليهم السلام برنامه امامت و جهت آن را تعيين كرد، هر مسلمان را مكلف كرد تا به هر نظامى كه در خلاف اين جهت باشد، معترض باشد و الغاى آن را خواستار گردد. در احاديث متواترى كه حكومت حقّ و عدل را به زمامدارى حضرت مهدى- صلوات اللَّه عليه- اهل بيت عليهم السلام نويد داده اند، با تكيه به اين امتياز كه «زمين را پر از عدل و قسط مى نمايد»، به طور صريح دخالت عدالت در نظام امامت و مأموريت بزرگ و جهانى حضرت مهدى- عجل اللَّه فرجه- را براى استقرار عدل جهانى اعلام فرموده اند.

و از نظر روانى، اين اعلام و اين منطق و اين آينده نگرى در انسان، يك حالت شديد تنفر از ظلم و ستم و دوستى و خواهش عدل و قسط به وجود مى آورد كه هيچ چيز جز عدالت و قسط او را قانع نمى سازد.

بر اساس اين بررسى ها و توضيحات به اصل مطلب مورد نظر؛ يعنى شرح

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 222

و تفسير احاديث «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً» مى پردازيم و نتيجه مى گيريم كه عطف قسط به عدل و ظلم به جور، به ملاحظه اين است كه تمام ابعاد عدل را در يك آينده درخشان و فرصت مناسب كه نظام امامت استقرار كلى و تمام پيدا مى كند و حكومت جهانى اسلام، در هر قاره و منطقه، سراسر گيتى را فرا مى گيرد، نويد دهند.

اگرچه «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً» هم اين معنى

را افاده مى نمايد؛ امّا در جمله «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عِدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً» كه عدل در برابر جور و قسط در مقابل ظلم قرار گرفته است و قسط به عدل، و ظلم به جور عطف شده است، با توجّه به اينكه در عطف بايد از كلمه معطوف معنايى غير از معطوف عليه اراده شده باشد، استفاده مى شود كه در اين دو جمله، مراد از عدل، عدل حاكم و عدل نظام و رژيم است و مراد از جور، جور نظام و حاكم است. و مراد از قسط، تقسيم با عدل و توزيع امور مالى و قابل تقسيم بر اساس عدل بوده، و مراد از ظلم، نابرابرى در قسمت ها و نصيب ها است (به معانى دقيق و صحيح كه قبلًا توضيح داده شد).

بنابراين نبايد كسى تصور كند عدل انبيا و عدل اسلام و عدلى كه در زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام به وسيله آن حضرت مستقر مى شود، فقط عدل روبنايى، ناقص و يك بعدى است. يا اينكه مختص به يك اقليم و منطقه و مملكت است كه از مرز يك كشور و يك جامعه تجاوز نكند.

چنان كه تذكّر داده شد، در بسيارى از اين احاديث، چون قسط در برابر ظلم، و عدل در برابر جور قرار گرفته است، استفاده مى شود كه تمام ابعاد عدل در نظر است، هم عدل حاكم، هم عدل فكرى و عقيدتى كه زيربناى ابعاد نظام عدل است، هم عدل اقتصادى و مالى و تقسيم به عدل، و هم ابعاد ديگر كه اگر همه آنها برقرار شود، نقاط ضعف اقتصادى، مالى، سياسى، اجتماعى، فكرى و موجبات واقعى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص:

223

نارضايتى و نگرانى و كينه و دشمنى مرتفع شده و جهانيان در صلح و آشتى و بى نيازى و حسن تفاهم با هم زندگى خواهند كرد.

اين است زندگى ايده آل و شرافت مندانه و در خور شأن انسان، و اين است آن مجتمعى كه انسان ها هميشه بايد كوشش كنند تا خود را به آن نزديك نموده و رسيدن به آن را نصب العين خود قرار دهند و آنى و لحظه اى از عشق به آن نظام و آرزوى آن غافل نباشند و تا مى توانند فاصله هاى اجتماعى، فكرى، مالى و سياسى را با آن نظام الهى و مجتمع مقدّس انسانى كم كنند و آن نظام عزيز و نهايى را معيار ارزش نظامات ديگر قرار دهند.

همه بايد به سوى آن نظام بروند و آن را درك كنند و آن را بخواهند و منتظر آن باشند. روزى كه آن نظام جهانگير گردد و جهان با دست پاك پاكى ترين بندگان خدا اداره شود و نابرابرى ها و تبعيضات برطرف گردد و نعمت هاى الهى به عدل و براساس معيارهاى الهى و اسلامى توزيع و تقسيم گردد. همه چيز و همه مواد و مواهب مادى و معنوى، مطابق و برابر تقاضا عرضه شود و در حكومت به هوى و هوس و استكبار و استضعاف و استثمار، خط بطلان و پايان كشيده شود و دست حكام و فرمانروايان خيانتكار و عياش، از بيت المال و اموال عمومى و سرمايه هايى كه همگان در آنها حقّ دارند، كوتاه شود.

ترس، بيم، تملق و ستايش، نيايش و مدح و تعظيم، خم شدن و به ركوع رفتن در برابر حاكم لغو گردد و از امتيازات مادى، تجملات، تكبر، جلال و جبروت حكام

اثرى باقى نماند. جمع زر و سيم، گنج نهادن، سرمايه دارى و انباشتن پول در بانك ها عيب و عار شود و پرستش خدا و اطاعت از نظامات الهى، بى هوايى و بى امتيازى، برادرى، برابرى، تواضع، فروتنى و كار و عمل افتخار گردد.

به اميد آن روز و به انتظار آن روزگار جلو مى رويم، كوشش مى كنيم و اجتماع را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 224

هرچه اسلامى تر بر اساس عدل و نصيب به قسط مى سازيم ان شاء اللَّه تعالى.

وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعادِلِ الْقآئِمِ بِالْقِسْطِ، الْعَلِيمِ الْحَكِيمِ

وَآخَرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِينَ

ششم جمادى الثانيه 1398

مطابق با 24 ارديبهشت 1357

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 225

اصالت مهدويت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 227

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

نحمدك اللَّهمّ يا من مننت على عبادك برسلك وأنبيائك وأكرمتهم بخلفائك وأوليائك، ونصلّي ونسلّم على أمين وحيك وخاتم من بعثته إلى خلقك سيّدنا أبي القاسم محمّد وآله الطاهرين. لا سيّما الامام المنتظر والوليّ الثاني عشر والعدل المشتهر، مولانا الحجّة بن الحسن المهديّ أرواحنا فداه. اللّهمّ صلّ عليه واملأ به الأرض عدلًا وقسطاً، واجعلنا من أنصاره ومقوية سلطانه.

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَأْتِيَ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي اسْمُهُ اسْمِي، يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[206]

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز، هرآينه خدا آن روز را طولانى فرمايد تا بيايد مردى از عترت من كه اسم او اسم من است، پر مى كند زمين را از قسط و عدل 207] چنان كه

پر شده باشد از ظلم و جور».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 229

نور اميد

اشاره

نور اميد همواره درون جان بشر را روشن داشته و او را در برابر حوادث ناگوار پايدار مى سازد و از گردنه ها و فراز و نشيب هاى گوناگون گذرانده، گام به گام در مراحل ترقّى و تكامل سير مى دهد.

اگر اميد نبود، بشر هيچ قدمى را برنمى داشت و هيچ رنج و زحمتى را متحمّل نمى گشت و به حل اين همه مشكلات، و باز كردن اين همه گره ها و كشف خواص مادّه موفّق نمى شد. هرچه هست از كشاورزى، توليد، صنعت، هنر، علم و مظاهر گوناگون و نتايج روزافزون فعاليت و تلاش بشر، از بركت نور اميد است كه خواست خدا و سنّت الهى اين نور را هميشه در باطن وجود انسان روشن داشته و جز عده معدودى همگان شكست ها و ناكامى ها را با آن قابل جبران مى دانند و با آن ناراحتى و سستى را از خود دور مى سازند.

اين نور در مواقعى كه تاريكى ها وجود فرد يا جامعه را فرا مى گيرد و امواج ابتلا آنها را احاطه مى نمايد و موانع موفّقيت ها؛ مانند كوه ها بر سر راه خودنمايى مى كنند، ناگهان با يك درخشش پرتوافكن شده، او را از شكست روحى نجات مى بخشد و همت ها را بيدار، عزم ها را استوار، مشت ها را محكم و تصميم ها را قاطع مى سازد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 230

عقيده به مهدويت و انتظار ظهور موعود آخرالزمان، علاوه بر آنكه عقيده به يك واقعيت و عقيده به وعده حتمى و تخلّف ناپذير الهى است، همين نور اميد و آينده نگرى را مؤكّد مى سازد و از بركاتش اين است كه منتظران را در راه

يارى حقّ و دين خدا و امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و زور و تسليم نشدن در برابر باطل قوّت مى بخشد و جبهه اسلام را در مقابل كفر، چنان مى سازد كه نوميدى از فتح و پيروزى در آن مفهومى نداشته باشد. غرب زدگى يا شرق زدگى وقتى چيره مى شوند كه ما از خود و مكتبمان مأيوس شده باشيم و اصالت ها و سرمايه هايى را كه داريم، كارساز ندانيم.

آنان كه عليه عقيده مهدويت، تبليغات سوء و سم پاشى مى نمايند، مى خواهند اين موضع و سنگر را از مسلمانان بگيرند تا به آسانى مقلّد بيگانگان و پذيراى عادات و تلقينات سوء آنان شوند.

تا زمانى كه جامعه اى اعتماد به نفس خود را از دست ندهد و از خود و مكتبش نااميد نشود، وابستگى فكرى به بيگانگان پيدا نخواهد كرد، و اگر هم تحت سلطه سياسى و نظامى آنها واقع شد، مى كوشد تا زنجيرهاى سلطه بيگانه را پاره كند. امّا اگر احساس حقارت كرد، اگر انديشه و ايمانش شكست خورد، و اگر مكتب و راه ديگران را قوى تر و سازنده تر از راه و مكتب خود شناخت و آنها را به عنوان الگو انتخاب كرد و ترقى را در تقليد از آنها گمان نمود، خود و ايدئولوژى هاى مكتبى خود را فراموش خواهد كرد.

عقيده انتظار در معناى عامش كه فراگير تمام مسلمين است و در معناى خاصش كه شيعه به آن معتقد است، اين حالات و خودباختگى ها را نفى مى كند و مسلمانان را به بازگشت به اسلام و تمسّك به وحدت اسلامى و ريشه كن كردن نفوذ بيگانه و تنفر از كفر و الحاد دعوت مى نمايد. مسلمان

اگرچه به ظاهر خلع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 231

سلاح شده و قواى مادّى خود را نسبت به دشمن ضعيف تر ببيند، هرگز احساس حقارت نمى نمايد و ميدان جهاد و تلاش را ترك نمى كند و خود را برتر از كفّار مى داند كه:

«وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ»؛[208]

«عزّت مخصوص خداوند و رسول او و اهل ايمان است».

به سرمايه هاى ايمانى و اسلامى خود و به وعده هاى الهى اتّكا دارد و مرعوب و سست نمى شود، كه:

«وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ»؛[209]

«سستى نكنيد و اندوه ناك نشويد؛ زيرا شما بلندمرتبه هستيد اگر در ايمان ثابت قدم باشيد».

آن غرب زدگانى كه حاضر نبودند در كارسازى اسلام بينديشند و تسلّط غرب را بر سرزمين هاى اسلامى، امرى غير قابل انكار مى دانستند و آن چپ گرايانى كه نيم قرن است با عرضه احزاب و برنامه هايى كه از مكتب ماركس و لنين تغذيه مى نمايند، مى خواستند در زير پوشش مبارزه با امپرياليزم، راه تسلط نفوذ شوروى را صاف و هموار نمايند.

اكنون كه مى بينند اسلام، چنين انقلابى را كه معجزه بزرگ قرن به شمار رفت، به وجود آورد، اگر انصاف داشته و خود را به بيگانه نفروخته باشند، مى فهمند كه اسلام پس از چهارده قرن چه قدرت عظيم و بى مانندى است. پس از اينكه بتواند با يارى و پشتيبانى از چپ گرايان و وابستگان خود، شاه خائن را ساقط سازد، مأيوس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 232

گرديده و از در تملّق و سازش با او وارد شده بود تا بلكه از آنچه آمريكا و ديگر دُول غربى از ايران به غارت مى برند، سهمى هم به آنها بدهد.

اين اسلام بود كه اين رژيم نيرومند را

ساقط و استعمار را- به نوعى كه در حسابِ حساب گرهاى ماهر سياست نمى آمد- طرد و رسوا سازد. اعتقاد به مكتب امامت و مهدويت و نيابت عامّه فقها از حضرت مهدى عليه السلام يگانه الهام بخش امّت مسلمان ايران بود كه اين مشت محكم را بر دهان ياوه گويان و دشمنان اسلام و مبلّغان مكتب هاى الحاد و ماركس پرستان و مزدوران و سرمايه داران صهيونيسم آمريكا زد.

الهام از مكتب مهدويت بود كه مسلمانان انقلابى ما را آماده شهادت كرد تا ده ها هزار شهيد و جانباز، خون خود را در راه نجات اسلام نثار كرده و اسلام را به اين فتح بزرگ نايل نمودند. بديهى است اين انقلاب به پاسدارى افراد مؤمن و متعهّد نيازمند است و اكنون كه صداى دعوت اسلام از اين مرز و بوم بلند شده، مسؤوليت همه بيشتر از پيش است. جهانيان همه رفتار و سازماندهى ما را زير نظر گرفته و مى خواهند به واسطه نظام جديدى كه در ايران برقرار شده، اسلام را از نو بشناسند. اگر ما نتوانيم اين انقلاب را به ثمر برسانيم و ويژگى هاى ممتاز اسلام را به دنيا نشان بدهيم و نعمتى را كه به آن سربلند شده ايم قدر نشناسيم، و باز هم وابستگى يا خودكامگى نشان بدهيم، به اسلام خيانت كرده و بسيارى را از آن مأيوس خواهيم نمود.

اگر خداى نخواسته در اثر غفلت انقلابى هاى مسلمان، ديگران بخواهند ما را در عين حالى كه از استعمار غرب فاصله مى گيريم و بايد هم فاصله بگيريم، به سوى شرق ببرند و به آنجا وابسته نمايند، يا مكتب هايى را كه در اصل و بنيان از اقتصاد غير اسلامى مايه مى گيرند ترويج كنند، همه خيانت

به اسلام است و به نظر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 233

من، انحراف از اسلام و برنامه هاى آن، در اين موقعيتى كه دنيا هم، انقلاب ايران را اسلامى شناخته و منتظر پياده شدن اسلام در اين كشور مى باشند، از همكارى با ساواك شاه و سيا در دوره گذشته اگر بدتر نباشد، بهتر نيست. مسؤوليت فوق العاده زياد است، خدا، پيغمبر، ائمّه معصومين، ارواح اولياى اسلام، شهداى راه حقّ، مسلمانان جهان و مردم آزاد دنيا، همه از ما انتظار دارند تا چگونه امتحان بدهيم و چگونه در اين مقطع زمانى، به تعهداتى كه داريم وفادار بمانيم و پرچم اسلام را به اهتزاز درآوريم.

اكنون هم همه اميدها به افراد مؤمن و مخلص است كه غير از عظمت اسلام و اجراى احكام اسلام هدفى ندارند و شهيدانى را نيز در راه خدا داده اند و با مقام و منصب و هيچ اعتبارى معاوضه نمى كنند. آنها كه در برابر زحمات و تلاش ها، راه پيمايى ها، تعطيلى كسب و كار و بازار، به زندان افتادن ها، ناراحتى ها و بى خوابى ها، از كسى اجر و مزدى نمى خواهند. به آن كشاورزان و كارگران عزيزى كه فقط شور اسلام و عشق به پياده شدن احكام قرآن، آنها را به اعتصابات و تظاهرات و تحمل صدمات و محروميت ها برانگيخت و بالاخره به آنهايى كه از صميم جان يار و وفادار و پشتيبان اسلام هستند و همه چيز را در چهارچوب احكام اسلام مى خواهند و فريب آنان را كه مى خواهند به نام دلسوزى براى كشاورز و كارگر، راه امّت مسلمان را عوض كنند و خود را به مقامات و مناصبى برسانند، نمى خورند. اميد ما به آن افراد آگاهى است

كه مى خواهند براى به ثمر رساندن اين انقلاب، همگان را جذب و به آن اميدوار سازند، نه آنان كه مى خواهند با گروه بندى ها و اختصاص الفاظ مجاهد و مبارز به خود و گروهشان، جامعه و امت اسلام را تجزيه نمايند.

انقلاب اسلامى به اين افراد و به اخلاص آنها مديون است و اكنون هم افرادى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 234

با چنين خلوص نيت مى توانند با الهام از تعاليم اسلام و پيروى از رهنمودهاى روحانيت، اين انقلاب را در هويت اسلامى اش حفظ نمايند و نگذارند با نظريه اسلام منهاى روحانيت كه خطرناك ترين نظريه هاى ضدّ اسلامى است و نتيجه اى جز اسلام منهاى اسلام ندارد، اسلام را بكوبند و زمينه بازگشت استعمار را فراهم سازند.

اصالت مهدويت

در رابطه با مطالب بالا و نقش سازنده عقيده به مهدويت، در پاسدارى از ايدئولوژى هاى اسلام به وجود آوردن انقلاب اسلامى ايران در كتاب حاضر، اصالت هاى مهدويت از ده جهت به شرح زير بررسى مى شود:

1- از جهت معقول بودن امكان آن.

2- از جهت اتّكا بر مبانى معقول و منطقى.

3- از جهت موافقت با فطرت و نواميس عالم خلقت.

4- از جهت مبتنى بودن آن بر بشارت پيامبران و اديان آسمانى.

5- از جهت ابتناى آن بر آيات قرآن كريم.

6- از جهت ابتناى آن بر احاديث معتبر و متواتر.

7- از جهت اتفاق مسلمانان و اجماع شيعه و اهل سنّت.

8- از جهت معجزات و كرامات.

9- از جهت ابتناى آن بر توحيد و يكتا پرستى.

10- از جهت نقش آن در عمل و برقرارى عدالت و به ثمر رساندن انقلاب اسلامى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 235

مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى آيدكه ز انفاس خوشش،

بوى كسى مى آيد

از غم و درد مكن ناله و فرياد، كه من زده ام فالى و فريادرسى مى آيد

ز آتش وادى ايمن، نه منم خرّم و بس موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد

هيچ كس نيست كه در كوى تواش كارى نيست هر كس اينجا به اميد هوسى مى آيد

دوست را گر سرِ پرسيدن بيمار غم است گو بيا خوش كه هنوزش نفسى مى آيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 236

1- اصالت مهدويت از جهت معقول بودن امكان آن

بديهى است آنچه در بررسى و شناخت يك فكر، اصل و آغاز كار است، معقول بودن و خردپسند بودن آن است. به اين معنا كه عقل، امكان آن را بپذيرد و نتواند آن را به طور جزم انكار كند و قبول امكان آن را غير عقلايى بداند. در تمام مسايل علمى و غير علمى اين قانون جريان دارد كه اوّل بايد امكان آن پذيرفته شود و احتمال واقعيت داشتن يا واقعيت يافتن آن در نظر عقل مردود نباشد.

مثلًا اگر بخواهيم وقوع" اجتماع نقيضين" و" اجتماع ضدّين" يا" ارتفاع نقيضين" يا" مقدّم بودن وجود چيزى را بر خودش" بررسى كنيم، بايد نخست امكان اين مسايل را بپذيريم و الّا اگر امكان آن را معقول نشناسيم، سخن از وقوع يا عدم آن به ميان آوردن غلط و سفاهت است و بالاخره بر اين اساس است كه فرضيه هاى علمى مختلف در چگونگى پيدايش جهان، پيدايش زمين، پيدايش حيات، پايان جهان، تحولات كيهانى و صدها مسأله ديگر قابل بحث و بررسى معقول مى شود. و پس از اينكه اين اصل در هر مسأله اى جارى شد و عقل امكان آن را قبول كرد و احتمال آن را رد ننمود، اثبات آن اگرچه وقوعش از

راه وحى و اخبار انبيا محسوس نباشد؛ بلكه خبر اشخاص موثّق و افرادى كه داعى به دروغ گفتن ندارند، عقلايى و صحيح مى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 237

لذا به نقل ديگران، به وجود بسيارى از موجودات كوچك و بزرگ و حوادث جوّى و گذشته و آينده اكتفا مى شود. و به اخبار انبيا از وجود ملائكه و عالم غيب و بهشت و جهنم و امور ديگر اعتماد و اطمينان و يقين حاصل مى گردد و اين روش كاملًا عقلايى و منطقى است و تخلّف از آن، خلاف عقل است.

اصالت عقيده به مهدويت از اين جهت محتاج به هيچ بيانى نيست؛ زيرا هر عاقلى امكان آن را تصديق مى كند و هيچ خردمندى آن را رد نمى نمايد و اظهار شك و ترديد را در آن جايز نمى داند. هرچه بينديشيم و هر انديشمندى آنچه بينديشد، نمى تواند در اصالت مهدويت از اين جهت ايرادى بگيرد يا حرفى بزند.

هميشه اين اصالت براى مسأله مهدويت و ظهور مصلح آخرالزمان، در بين ملل و امم و مسلمين و حتى آنان كه به آن معتقد نيستند، مسلّم و ثابت بوده است و حتى در بسيارى از عقايد دينى ديگر، امكان آن اگر به ذهن نزديك تر نباشد، دورتر نيست و لذا از قرن دوم به بعد كه بعضى مجادلات و بحث ها در بين مسلمانان رواج گرفت و پيرامون بسيارى از مسايل اسلامى سخن گفته و رد و قبول داشتند، اين موضوع اصلًا مورد شبهه و ايرادى قرار نگرفت؛ چون به هيچ وجه شبهه يا آنچه شبيه شبهه باشد، در آن راه ندارد. پس اصالت مهدويت از اين جهت صد در صد معتبر و عُقلايى

و منطقى است و بيش از اين نياز به توضيح ندارد.

به حسن خُلق و وفا، كس به يار ما نرسدتو را در اين سخن، انكار كار ما نرسد

اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اندكسى به حسن و ملاحت، به يار ما نرسد

هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكى به دل پذيرى نقش نگار ما نرسد

2- اصالت مهدويت از جهت اتّكا بر مبانى معقول و منطقى

پس از اينكه امكان يك موضوع بررسى و پذيرفته گرديد، مسأله واقعيت داشتن يا واقعيت يافتن آن مطرح مى شود؛ زيرا ممكن است يك موضوع، امكان واقعيت داشتن يا واقعيت يافتن داشته باشد و عقل هم امكان آن را رد نكند؛ امّا واقعيت نيافته باشد.

مثلًا ممكن است فلان حادثه بزرگ در دنيا اتفاق افتاده باشد، يا فلان كشتى بزرگ در فلان اقيانوس غرق شده باشد، يا يك انفجار عظيم در خورشيد روى داده باشد، امّا صورت واقعيت به خود نگرفته باشد؛ زيرا واقعيت يافتن و واقعيت داشتن اين حوادث را بايد يا مستقيماً ببينيم يا بينندگان و دانشمندان به ما خبر بدهند.

حال پس از بحثى كه گذشت، واقعيت داشتن وجود حضرت مهدى- سلام اللَّه عليه- و غيبت آن حضرت و واقعيت يافتن ظهور آن حضرت و تشكيل حكومت جهانى اسلام و سعادت عمومى و برقرار شدن نظام عدل و ساير امورى كه پيآمد ظهور و آثار آن است، بررسى مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 239

مطالعه صدها كتاب و بلكه بيشتر و رساله هايى كه از يازده قرن پيش تاكنون در موضوع مهدويت نوشته شده و همچنين بررسى كتاب ها و اصولى كه از قرن اوّل هجرت تا حال در رشته هاى مختلف علوم اسلامى تأليف شده، ابتناى اين عقيده را بر

مبانى صحيح و معقول و مصادر اصيل اسلامى روشن مى سازد و چنان اين مبانى و مآخذ، مصونيت اين عقيده را از هرگونه تشكيك، تضمين و استوار كرده است كه حتى در مقام پاسخ گويى و ردّ دعواى كسانى كه به دروغ ادعاى مهدويت كردند، كسى نتوانست اصل عقيده مهدويت را ردّ كند؛ بلكه مدعيان دروغ و متمهديان را به واجد نبودن علايم و شرايط و صفاتى كه براى حضرت مهدى عليه السلام معلوم شده است، ردّ مى كردند؛ چون انكار اصل مهدويت را مساوى با انكار مبانى و مآخذ محكم اصول و فروع اسلامى مى ديدند.

در ضمن مباحث آينده، به تفصيل اتكاى اين عقيده بر معيارهاى باوربخش عقلى و مصادر و وثائق اسلامى معلوم خواهد شد، ان شاء اللَّه تعالى.

آفتاب رخ دلدار عيان خواهد شدصفحه ارض همه امن و امان خواهد شد

آب در جوى جهان باز روان خواهد شدنفس باد صبا مشك فشان خواهد شد

عالم پير دگرباره جوان خواهد شد

مى رسد روز خوش و دل شود از غم آزادمى كند عدل خدا ريشه جور و بيداد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 240

اين خرابى كه تو بينى همه گردد آبادارغوان جام عقيقى به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد[210]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 241

3- اصالت مهدويت از جهت موافقت با فطرت و سنن عالم خلقت

خلاصه و حقيقت مهدويت، منتهى شدن سير جوامع جهان به سوى جامعه واحد و سعادت عمومى، امنيت و رفاه، تعاون و همكارى، همبستگى همگانى، حكومت حقّ و عدل جهانى، غلبه حقّ بر باطل، غلبه جنود" اللَّه" بر جنود" شيطان"، نجات مستضعفان و نابودى مستكبران، و خلافت مؤمنان و شايستگان به رهبرى يك رجل و

ابرمرد الهى است كه موعود انبيا و اديان، و دوازدهمين اوصيا و خلفاى پيغمبر آخر الزمان است.

اين محتوا و اين هدف و اين پايان و عاقبت، مطلوب هر فطرت و خواسته وجدان هر انسان است.

حكومت عدل و نظام الهى، قانون واحد و لغو تبعيضات، برداشته شدن مرزها و آزادى انسان ها، برچيده شدن اين رژيم ها و نظام هاى طاغوت پرور، مطلوب بشر است.

كدام انسان است كه با اين همه مظالم و ستمگرى ها موافق باشد؟ و كدام انسان است كه با صرف اين بودجه هاى تسليحاتى سنگين و كمرشكن كه براى حفظ رژيم ها و مرزهايى است كه در اثر تقسيم دنيا به مناطق سلطه و نفوذ طاغوت ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 242

و حزب ها و گروه هاى طاغوتى برقرار شده است، موافق باشد؟ و كدام انسان است كه تقسيم ملل دنيا را به غالب و مغلوب و سلطه گر و زير سلطه، و استضعاف گر و استضعاف شده و پيشرفته و عقب مانده، وجداناً قبول داشته باشد؟

چرا دسترنج مردم ضعيف و كارگر و كشاورز بايد به مصرف تجمّلات و نگهدارى كاخ هايى مثل كاخ اليزه، كاخ سفيد، كاخ بوكينگهام، كاخ كرملين و هزارها كاخ ديگر برسد؛ در حالى كه صدها ميليون بشر از حداقل زندگى و خوراك و پوشاك و مسكن عادى محروم باشند؟

اين كشورگشايى ها و اين توسعه طلبى ها كه نمونه آن توسعه طلبى هاى بى حدّ و حصر آمريكا و شوروى است، تا كى بايد ادامه پيدا كند؟ اين انسان هاى محروم كه در جمهورى هاى روسيه مخصوصاً جمهورى هاى آسيايى آن، حقّ نفس كشيدن ندارند و صدا و نظرشان در هيچ كجاى دنيا منعكس نمى شود. در حزب كمونيسم شوروى هضم شده و از حقّ انديشيدن ساده

محروم هستند، مگر انسان نيستند؟

اين آوارگان فلسطين و اين مسلمانان كه در فلسطين و غزه و سواحل رود اردن و جنوب لبنان زندگى مى كنند، طبق چه قانون فطرت پسند بايد مورد اين همه جنايات وحشيانه حكومت دست نشانده و تحميلى اسرائيل قرار بگيرند؟ و اين پشتيبانى بى دريغ آمريكا از اين همه ظلم و شرارت و قتل عام كوچك و بزرگ و زن و مرد، چه توجيهى غير از ماهيت صهيونيستى حكومت آمريكا دارد؟

اين مردم مسلمان و محروم عربستان و حرمين شريفين با اين ثروت سرشار و خدادادى آنها كه مى تواند پرجمعيت ترين و وسيع ترين كشورهاى دنيا را آباد و مترقّى و بى نياز سازد، چرا بايد در فقر و عقب ماندگى باقى بمانند و شاهزادگان سعودى و رژيم كثيف وهابى، اموال ملّى آنها را به يغما برده و در بانك هاى خارجى و در اختيار بيگانگان و استعمار آمريكا بگذارند، و آنچه را هم به صورت ظاهر به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 243

مصارف حكومت و نگهدارى نظام وهابى سعودى مى رسانند؛ در حقيقت در شكل معامله اسلحه و غير آن به آمريكا برگردانند؟ و بدتر از همه اينكه اين روش هاى ضد اسلامى، خود را پايه اسلام قلمداد كرده و حكومت خود را كه برخلاف مبانى حكومت اسلامى است، شرعى و اسلامى معرفى مى نمايند؟

چرا كارگر و كشاورز در رژيم سرمايه دارى و سوسياليستى محكوم به استضعاف است؟ در آن رژيم، در استضعاف راكفلرها و هاريمن ها و اناسيس ها، و در اين رژيم، در استضعاف سازمان هاى كارگرى و كشاورزى و حزب؟

فطرت بشر همه اينها را محكوم مى كند و ندا و نهضتى را كه بخواهد به اين نظام ها پايان دهد و پيامبرگونه

و على وار زمام امور را به دست بگيرد، تأييد مى نمايد.

اگر حكومت واحد جهانى خواست بشر نبود، و اگر اين رژيم ها و موضع گيرى هايشان در برابر يكديگر بر وجدان مردم تحميل نشده بود، سازمان ملل و انديشه حكومت جهانى و ارتش واحد و قانون واحد به بشر عرضه نمى شد، تا كى سربازان يك حكومت، براى دفاع از يك رژيم در برابر حمله رژيم ديگر، خونشان ريخته شود؟ مثلًا هويت نظام اردن و حكومت هاى بزرگ و كوچكى نظير آن و ارتش و قوايشان جز حفظ فرمانروايى شخصى مثل ملك حسين يا ديگران چيست؟ آن خونى كه در راه حفظ سلطه ملك حسين يا صدام حسين يا امير كويت و بحرين و ساير شيوخ ريخته شود، در راه چيزى و كسى كه ريخته نمى شود، راه اسلام و خدا است.

فطرت بشر، آن جان بازى و آن خونريزى و آن جنگ و دفاعى را تأييد مى كند كه براى اعتلاى كلمه اللَّه و سعادت انسان و پاسدارى از حقوق انسان و فى سبيل اللَّه باشد؛ همان كه دين فطرى اسلام و كتاب اسلام آن را چنين تفسير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 244

و معرفى مى نمايد:

«الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطّاغُوتِ»؛[211]

«اهل ايمان در راه خدا، و كافران در راه شيطان جهاد مى كنند».

پس در راه طاغوت، در راه استقرار ديكتاتورى پهلوى ها و آتاتورك ها و هيتلرها و كارترها و استالين ها جنگ كردن، جنگ با فطرت انسانيت است و اصولًا نه فقط فطرت بشر با اين مظاهر نفرت انگيز موافق نيست، طبع جهان نيز مطابقت ندارد و عكس العمل هاى آن يا به اصطلاح آثار وضعى اين اعمال و نابرابرى ها،

سلب بركات و خيرات است.

پايان يافتن سلطه بر بشر و برقرار شدن حكومت عدل و نظام الهى و لغو اين تبعيضات و برداشتن اين مرزها، همه مطلوب بشر است و اين سازمان ملل مصنوعى و آلت دست ابرقدرت ها هم مَجاز آن حقيقت است. اگر عدل نباشد و اگر ميل فطرى بشر به عدل و امنيت و قانون و سازمان هاى احقاق حقوق نباشد، زورمندان و تجاوزگران و سلطه جويان ناچار نمى شدند كه مقاصد سوء خود را زير پوشش عدل و صلح و همزيستى مسالمت آميز و حسن همجوارى و حفظ امنيّت و غير آن به مردم عرضه كنند و نيازى به اينكه به ظلم و باطل، لباس عدل و حق بپوشانند، نداشتند؛ ولى چون فطرت بشر حقّ و عدل را مى خواهد و از باطل و ظلم نفرت دارد، اينان با اسم هاى بى مسمّى مردم را فريب مى دهند و حاصل آنكه به قول شاعر:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 245

«اين دروغ از راست مى گيرد فروغ».

بنابراين اجماع ملل و امم بر اينكه پايان جهان، سعادت عمومى است و به دنبال اين تاريكى ها، روشنايى است و مقاومت در برابر حقّ، سرانجامش شكست و نابودى است، اصل فطرى است كه با سنّت جهان و حركت عالم و يا بنياد جهان كه بر حقّ استوار است، موافق مى باشند. خدا مى فرمايد كه:

«ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما إِلّا بِالْحَقّ»؛[212]

«ما آسمان ها و زمين و آنچه بين آنها است را جز به حقّ نيافريديم».

بايد حقّ بيايد و سراسر جهان را بگيرد و باطل از بين برود و معنى:

«وَقُلْ جآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»؛[213]

«بگو حقّ آمد و باطل نابود شد، كه همانا باطل

نابود شدنى است».

در همه جا و همه رشته ها آشكار شود.

در قرآن مجيد، در آيات متعدد به اين قانون خلل ناپذير تصريح شده است و آخرين سخنى كه در اينجا متذكّر مى شويم، اين است كه جهان و جوامع بشرى در تحولات مختلف، مراحلى را پشت سر مى گذارد و از تخليص ها و تصفيه هاى گوناگون عبور مى كند تا به تصفيه نهايى كه به وسيله مهدىِ آل محمّد عليهم السلام انجام مى شود، برسد. در اين تصفيه ها و تخليص ها به تدريج آنچه بايد ساقط شود، شناخته مى شود و نظام هايى كه بايد منحل گردد و روش هايى كه بايد ترك شود، همه شناسايى مى شوند، آنچه مضر است، همه مانند كف ها و علف هاى خشك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 246

و هرزه اى كه روى آب هاى سيل آسا كه در اثر باريدن باران جارى مى شود، ظاهر مى گردند، از ميان مى روند و سودبخش نمى شود.

جوامع بشرى همه براى پذيرفتن يك تصفيه دامنه دار آماده مى گردد و همين كه منادى عدل و مبشّر ظهور حضرت مهدى عليه السلام را شروع آن تحول بزرگ اعلام مى كند، جز معاندين و آنان كه در اين تحوّل بايد تصفيه شوند، همه خود را براى انجام آن آماده مى سازند و از آن استقبال مى نمايند.

«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ ما يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ»؛[214]

«همانا خداوند حقّ مطلق است و هرچه جز او را بخوانند باطل است و بزرگى شأن، مخصوص ذات پاك خدا است».

حجت قائم كه آفتاب جهان است شمع يقين، رهنماى پير و جوان است

مهدى آل نبى همان كه ز فيضش كسوت هستى به جسم عالميان است

رحمت بى منتهاى خالق يكتاآنكه درش چون حرم، حريم امان

است

قائم بالحق، ظهور غيب الهى آنكه غيابش نظام غيب و عيان است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 247

طوطى طبعم چو خورده شكّر عشقش شعر بديعم مثال آب روان است

بر كرم وجود او است راجى و واثق صافى از آن دم كه بر درش چو حسانست 215]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 248

4- اصالت مهدويت از جهت قبول امم و ابتناى آن بر بشارات پيامبران و اديان آسمانى

اشاره

تمام اديان آسمانى به پيروان خود، عصر درخشان و سعادت عمومى و آينده مشعشع و صلح جهانى و دوران پر خير و بركتى را نويد داده اند كه در آن، نگرانى ها و دلهره ها و هراس ها مرتفع شود و به يُمن ظهور شخص بزرگ و مردى خدايى كه به تأييدات الهى مؤيّد است، در روى زمين، منطقه و شهر و دهستان و دهى باقى نماند؛ مگر آنكه در آن بانگ دل نواز توحيد بلند شود و روشنايى يكتاپرستى، تاريكى شرك را زايل سازد و علم و عدل و راستى و امانت چهره جهان آراى خود را بنمايانند و همه جا را منوّر سازند.

اين موعود عزيز برحسب استوارترين و صحيح ترين مصادر اسلامى، خليفه دوازدهم حضرت خاتم الانبياء محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و دوازدهمين رهبر و امام بعد از آن حضرت و همنام و هم كنيه آن حضرت است و القاب مشهورش در بين مسلمين،" مهدى"،" قائم"،" منتظر"،" صاحب الامر"،" صاحب الزمان" و" بقيّة اللَّه" است.

و در زبان هاى ديگر به" گرزاسيه"،" وشينو"،" آرتور"،" مهميد" و نام ها و القاب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 249

ديگر خوانده شده است.[216] در كتاب" زند" و كتاب" جاماسب" و كتاب" شاگمونى" و كتاب" جوك" و كتاب" ديد" و كتاب" باسك" و كتاب"

پاتيكل" و كتاب" دادنگ" و كتاب" صفنياى نبى" و كتاب" اشعيا" و كتاب" وحى كودك" و كتاب" حكى نبى" و كتاب" مكاشفات يوحناى لاهوتى" و كتاب" دانيال" و" انجيل متى و" انجيل لوقا" و" انجيل مرقس"[217] و كتاب ها و الواح ديگر، اين بشارت ها به عبارات و مضامينى كه همه اصالت عقيده مهدويت را تأييد و آن را يك اصل عام مورد قبول همه ملل و امم و انبيا و اديان معرفى مى نمايند، آمده است و به بعض صفات و علايمى كه در احاديث و بشارات اسلامى براى اين ظهور و صاحب آن؛ حضرت مهدى حجة بن الحسن العسكرى عليه السلام بيان شده، اشاره يا صراحت دارند. چون شرح اين بشارات، سخن را بسيار طولانى مى سازد، فقط در اينجا به عنوان تفسيرى از آيه 105 سوره انبيا به نمونه اى از اين بشارت ها اشاره مى نماييم.

آيه شريفه اين است:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ»؛[218]

كه مفاد ظاهر آن اين است كه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 250

«و هر آينه ما در زبور بعد از ذكر نوشتيم كه البته بندگان صالح من وارث زمين مى گردند».

اين آيه از بشارت حتمى الهى خبر مى دهد كه شايستگان و صالحان، وارث زمين و صاحب آن مى شوند. چون در آيات قبل از اين آيه، از زمين خاصى سخنى به ميان نيامده است؛ لذا الف و لام" الارض"، الف و لام عهد نخواهد بود، و ظاهر اين است كه مراد تمام زمين است.

بنابراين آيه خبر از روزگارى مى دهد كه زمين و اداره آن در همه قاره ها و همه مناطق و معادن آن، در اختيار بندگان شايسته خدا درآيد، چنان كه

در آيات ديگر نيز همين وعده را فرموده است. مانند آيه:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ...»؛[219]

«و خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند وعده داده كه در زمين خلافت دهد ...».

و نيز آيه:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[220]

«و اراده كرده ايم بر كسانى كه در زمين ضعيف و ذليل نگه داشته شده اند منّت گذارده و آنان را پيشوايان و وارثان زمين گردانيم».

مراد از" زبور" كه اين بشارت در آن نوشته شده است، كتاب آسمانى است كه بر جناب داود پيغمبر- على نبينا و آله و عليه السلام- نازل شده است و مراد از «ذكر»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 251

چنان كه مفسرين فرموده اند، تورات است. و ممكن است به اعتبار اينكه الف و لام «الذكر» براى جنس باشد، نه براى عهد، مراد از آن مطلق كتاب هاى آسمانى باشد كه پيش از زبور نازل شده اند.

به هر حال بر حسب اين آيه، در تورات و زبور، اين وعده ذكر شده است. اكنون بايد ديد اين وعده و بشارت در تورات و زبور به چه صورتى آمده است؟!

بايد به اين نكته توجّه داشت كه: در تورات و به طور كلى كُتب عهد عتيق و جديد، از آنچه بعضى حفظ داشتند، مورد و تجديد استنساخ آن گرديد و مخصوصاً در آنچه باقى مانده هم در قسمت هايى كه مربوط به بشارت از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله است، تحريفات و تأويلات و تفسيرهاى غير موجّه بسيار كرده و در ترجمه ها غرض ورزى زيادى نموده اند. و انجيلِ اصل نيز اين اناجيل موجود نبوده و

اناجيل نيز منحصر در اين چهار انجيل نبوده؛ بلكه بيش از اينها بوده است كه از جمله انجيل" برنابا" است كه در آن بشارت هاى متعدد به ظهور حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله موجود است و از حيث استوارى مضامين و مطالب، طرف قياس با اين اناجيل معروف (انجيل مرقس، متى، لوقا و يوحنا) نيست.

با اين حال، تورات و انجيل فعلى هم كه در دست يهود و نصارى است، حاوى بشارات متعدد به ظهور اسلام و حضرت رسول خاتم و ائمه طاهرين عليهم السلام است كه علماى بزرگ تورات و انجيل شناس، اين موارد را در كتاب هايى كه به زبان فارسى و عربى و غيره نوشته اند، استخراج كرده و در تأليفات خود نوشته اند.

و علاوه بر آن، بعضى از بزرگان اهل كتاب؛ مثل" فخر الاسلام" مؤلف كتاب نفيس" انيس الاعلام" و مؤلفات ارزنده ديگر، پس از قبول اسلام پيرامون اين موضوع، حقّ مطلب را در تحقيق و بررسى و اظهار و افشاى حقّ ادا كرده اند.

ما در اينجا فقط در رابطه با تفسير اين آيه به بشارتى از تورات و بشارتى از زبور

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 252

اشاره مى كنيم.

امّا تورات: در پاراش لخلخا (فصل 17 از آيه 20 از سفر تكوين) از قول خداوند جليل به ابراهيم خليل عليه السلام اين گونه آمده است:

«ول يشما على شمعتيخا هينه بيرختى اوتوو هربتى اوتوا بماد مادشنمعا سارنسيم يولد وان تتيو لغوى كادل».[221]

مؤلّف" انيس الاعلام" علاوه بر اين متن، متن اين كلمات را از سريانى عتيق و از سريانى جديد و ترجمه عربى آن را از ترجمه طبع بيروت (س 1870) و ترجمه فارسى آن را از

ترجمه طبع لندن (س 1895) آورده است و سخن را ادامه مى دهد، تا اينجا كه مى گويد: چون معنى الفاظ را دانستى اكنون گوييم كه خداوند جليل پس از اينكه هفده بشارت به حضرت خليل عليه السلام داد، چنان كه در" پاراش" مذكور مسطور گشتند، حضرت ابراهيم بعد از استماع بشارت مذكور، ساجداً للَّه به خاك درافتاد و تمنّا كرد كاش اسماعيل زنده مى ماند؛ زيرا زندگانى او نزد من بهتر از هفده بشارت است.

پس خداوند عالم فرمود: دعاى تو را در حقّ اسماعيل به اجابت رسانيدم، او را بركت داده و كثير الاولاد قرار خواهيم داد و قبيله بزرگ كه عبارت باشد از قبيله عرب، از صُلب او خواهد بود و او را بزرگ خواهم گردانيد، به سبب اينكه محمّد صلى الله عليه و آله و دوازده امام از اوصياى ايشان را از صلب او پديد خواهيم آورد ....

امّا زبور داود- على نبينا و آله و عليه السلام- در ترجمه فارسى زبور 37 از مزامير داود كه چهل آيه است، چنين آمده است:

9- زيرا كه شريران منقطع مى شوند؛ امّا متوكّلان به خداوند وارث زمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 253

خواهند شد.

10- و حال اندك است كه شرير نيست مى شود كه هرچند مكانش را استفسار نمايى ناپيدا خواهد بود.

11- امّا متواضعان وارث زمين شده، از كثرت سلامتى متلذّذ خواهند شد.

12- شرير به خلاف صادق افكار مذمومه مى نمايد و دندان هاى خويش را بر او مى فشارد.

13- خداوند به او متبسّم است؛ چون كه مى بيند كه روز او مى آيد. 14- شريران شمشير را كشيدند و كمان را چلّه كردند، تا آنكه مظلوم و مسكين را بيندازند و راست روان را

بكشند.

15- شمشير ايشان بر دلشان فرو خواهد رفت و كمان هاى ايشان شكسته خواهد شد.

16- كمى صدّيق از فراوانى شريران بسيار بهتر است.

17- چون كه بازوهاى شريران شكسته مى شود و خداوند صدّيقان را تكيه گاه است.

18- خداوند روزهاى صالحان را مى داند و ميراث ايشان ابدى خواهد شد.

19- زيرا متبرّكان خداوند وارث زمين خواهند شد؛ امّا ملعونان وى منقطع خواهند شد.

23- زيرا خداوند عدالت را دوست مى دارد و مقدسان خود را وا نمى گذارد، ابداً محفوظ مى شوند در حالتى كه ذرّيه شريران منقطع است.

29- صدّيقان وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند بود.

30- دهان صدّيق به حكمت متكلم و زبانش به حكم گويا است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 254

31- شريعت خدا در قلبش بوده، اقدامش نخواهد لغزيد.[222] چنان كه ملاحظه مى فرماييد اين بشارات كاملًا با آيه كريمه: «وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ ...» منطبق است، چنان كه ظاهر اين است كه مراد از «صديق» كه در بشارت آيه 31 مذكور شده و در آن آيه و آيه 32 صفت آن بيان شده است، حضرت مهدى عليه السلام مى باشد.

علاوه بر اين، در مزمور (21) نيز بشاراتى هست كه در انيس الاعلام (ج 7، ص 386 و 387) متن اصل آن را با ترجمه فارسى آن طبق ترجمه فارسى طبع لندن (1895) آورده است.

اسرائيليات

براى اينكه دعوت اسلام از وابستگى و التقاط و تحريف و تغيير مصون بماند، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله امّت را بر تمسّك به قرآن و عترت وصيت فرمود، امامان و رهبرانى از اهل بيتش كه مؤيّد من عند اللَّه و شناسنده مكتب او و روح دعوت و تفسير قرآن و وصى او مى باشند، هدايت

رسول خدا صلى الله عليه و آله را در تمام شؤون امتداد دادند و مرور زمان و علومى كه از آنها ظاهر شده و ناتوانى ديگران از حلّ مشكلات و معضلات علمى نشان داد كه اين ارجاع و الزام امّت در رجوع به آنها، بر اساس واقعيت و صلاحيت و شايستگى آنها بود.

اگر امّت را از خطى كه براى آنها معيّن شده بود، بيرون نمى كردند و مسير رهبرى را تغيير نمى دادند، به طور مسلّم هيچ گونه گمراهى و ضلالت و اختلافى براى دين پيشامد نمى كرد، مخصوصاً دينى مثل اسلام كه خاتم اديان است و قرن ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 255

و شايد هزارها سال و بالاخره تا اين زمين و عالم تكليف باقى است، بايد باقى بماند، بايد حجتى باشد تا مردم در امورى كه در آن اختلاف مى نمايند يا جاهل هستند و راهنمايى مى خواهند و به راهنما نياز دارند، به او رجوع نمايند. مثلًا وقتى در مفاد يك آيه از آيات قرآن مجيد، يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال عُقلايى باشد، بايد در بين امّت يك نفر باشد احتمالى را كه با واقع مطابق است و مراد از آيه شريفه است، از ميان اين همه احتمال معين كند. بايد يك نفر باشد تا مثلًا حدّى را كه بايد بر سارق جارى شود، معين كند از كجاى دست او و چه مقدارش بايد قطع شود. و همچنين در موارد ديگر، بايد كسى باشد كه تفسيرش از كتاب خدا و سنّت پيغمبر، حجت و معتبر باشد و بر هر قول و رأى مقدّم شود؛ لذا از ابان بن تغلب نقل شده است كه فرمود:

شيعه آن كسى است كه اگر تمام مردم به راهى رفته و در مسأله قولى داشته باشند و على عليه السلام به راه ديگر رفته و قول ديگرى داشته باشد، راه على عليه السلام و قول او را حقّ و صحيح مى داند.[223] متأسفانه پس از رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مسير جريان امور امّت را تغيير دادند.

سياستمدارانى كه بر امور مسلمين تسلّط يافتند و زمام امور را به دست گرفتند، از يك سو خود فاقد صلاحيّت علمى بودند و از اينكه بتوانند پاسخ گوى مراجعات مردم در مسايل اسلامى باشند عاجز بودند و حتى در اداره امور سياسى و سازمان بخشى و حل و فصل امور، نمى توانستند اعمال خود را با موازين شرعى توجيه نمايند و از سوى ديگر، باز بودن در خانه اهل بيت عليهم السلام و شناخته شدن آنها به عنوان يگانه مرجع علمى و هدايتى و پاسخ گو به مسايل اسلامى و تفسير قرآن و بيان احكام، خلاف سياست آنها و معارض با حكومتشان بود، از اين جهت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 256

تصميم گرفتند به عنوان اينكه قرآن مجيد تنها مرجع است، از نقل احاديث و سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله جلوگيرى كرده و عملًا قول و عمل آن حضرت و تأسّى به رسول خدا صلى الله عليه و آله را از اعتبار ساقط كنند.[224] با اين كار از نقل احاديث فضايل اهل بيت عليهم السلام كه در نتيجه منتهى به تزلزل سياسى و سقوط حكومت آنها مى شد، جلوگيرى مى كردند. با اين وضع در بن بست عجيبى افتاده بودند؛ زيرا از يك سو علم و دانش

باب علم پيغمبر، على عليه السلام را نمى توانستند انكار كنند و در بسيارى از موارد به آن اعتراف مى نمودند و از سوى ديگر، شناخت على عليه السلام را از اسلام و اصالت تعريفات و توجيهات و ارشادات او را چنان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله حجت قرار داده و همگان را به پيروى از او مكلّف كرده بود، مخفى مى كردند و تلاششان بر اين بود كه به تدريج مكتب اهل بيت عليهم السلام و شناخت اصيلى كه آنان از اسلام داشتند، منزوى شود و نظام اسلام مخصوصاً در سياست و اموال عمومى و بيت المال دگرگون گردد.

آنان تلاش مى كردند ساير صحابه يا حدّ اقل چند تن از مشاهير آنها را هم طراز على عليه السلام قرار دهند؛ لذا وقتى هم كه نقل حديث آزاد شد و در مقام جمع آورى حديث برآمدند، از احاديثى كه على عليه السلام روايت كرده جز تعداد كمى روايت نكردند، با آن سوابق طولانى و اختصاصى كه على عليه السلام با پيغمبر صلى الله عليه و آله داشت كه از طفوليتش در آغوش پيغمبر صلى الله عليه و آله پرورش يافت و از نخستين مرتبه اى كه وحى بر پيغمبر نازل شد با پيغمبر بود، او همان شخصيتى است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به او فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 257

«إِنَّكَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَتَرى ما أَرى إِلّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَلكِنَّكَ لَوَزِيرٌ»؛[225]

«شما مى شنوى آنچه كه من مى شنوم، و مى بينى آنچه كه من مى بينم، جز اينكه شما پيغمبر نيستى، ليكن وزير هستى».

از آن همه سوابق علمى و ارتباط كامل معنوى و روحى او با رسول خدا

صلى الله عليه و آله كه محتوايش مى توانست تمام نيازمندى هاى اين امّت را تا روز قيامت مرتفع سازد، اكثريت امّت مسلمان؛ بلكه دنياى بشريت را محروم ساختند؛ امّا از مثل عايشه كه سياست حكومت ها او را به واسطه موضع معارضى كه با اهل بيت عليهم السلام و شخص شخيص خليفه منصوص على عليه السلام داشت، با اينكه بر ساير زوجات پيغمبر صلى الله عليه و آله برترى نداشت و بلكه با بعضى از آنها مانند امّ سلمه در حكمت و فهم و درك مسايل اسلامى و مانند زينب در التزام به اطاعت از دستورات پيغمبر قابل قياس نبود و از مثل ابوهريره با آن سوابق سوء كه كتاب ابوهريره و كتاب شيخ المضيره در معرفى او كافى است، با اينكه يك فرد عادى بيش نبود و مصاحبت عادى او با پيغمبر صلى الله عليه و آله بيشتر از بيست و يك ماه نمى شود، احاديث بسيار روايت كرده اند كه مورد بحث و سوء ظن محققان اهل سنّت واقع شده است.[226] بديهى است محققان و كسانى از اهل سنّت و شيعه كه اين مسايل را بررسى كرده و مى نمايند، مى فهمند سياست در ساختن مكتب هاى معارض با مكتب حقّ اهل بيت عليهم السلام كه پاسدار اصالت ها و ارزش هاى اسلام بوده و هست، چه نقش بزرگ و خطرناكى را ايفا كرده است كه ما در اينجا نمى خواهيم پيرامون اين موضوع سخن را دنبال كنيم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 258

شرح اين هجران و اين خون جگراين زمان بگذار تا وقت دگر

يكى از راه هايى كه براى پاسخ گويى به پرسش هاى دينى مردم پيرامون مسايلى كه در قرآن مجيد

مطرح است؛ مثل مبدأ خلقت، چگونگى آفرينش، تاريخ انبيا، تفسير آيات متشابه و مسايل ديگرى كه انتخاب كردند، مراجعه به افرادى از يهود و نصارى بود كه وارد اسلام شده بودند. با اينكه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«لَوْ كانَ مُوسى حَيّاً لَما وَسَعَهُ إِلَّا اتّباعِي»؛

«اگر موسى زنده بود، جز پيروى از من راهى نداشت».

و آنان را در موارد متعددى از مراجعه به احبار يهود كه اطلاعات مورد اعتمادى در اختيار نداشتند، نهى فرموده بود و با اينكه نقل احاديثى را كه مسلمانان شخصاً از پيغمبر شنيده بودند، ممنوع ساخته بودند، به مثل «كعب الاحبار» مراجعه مى كردند و به نقليات بى مأخذ و بى مصدر آنها اعتماد مى نمودند. از اين جهت بازار خرافات و مسموعات و افسانه ها كه بسا دروغ خلق الساعه هم بود، رواج يافت و در عصر عمر و عثمان و معاويه، كعب الاحبار يهودى يكى از افراد سرشناسى بود كه دستگاه به اصطلاح خلافت به او ارج مى گذارد و همان طور كه عرض كردم، سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله را كه بلاواسطه نقل مى شد، كنار گذارده و نقليات" كعب الاحبار" را از قرن ها پيش بدون اينكه واسطه يا مصدر صحيحى در اختيار داشته باشد، قبول مى كردند. كعب الاحبارها و وهب بن منبه ها وارد ميدان شدند، و شد آنچه نبايد بشود.

در اين بين، يگانه نورى كه در اين تاريكى ها از پشت هزاران پرده سياست و استكبار و استعباد مى درخشيد و اصالت معارف اسلام را تضمين مى كرد و اسرائيليّاتى را كه وارد معارف اسلام كرده بودند، كنار مى نهاد، نورى بود كه از مكتب اهل بيت و مدرسه خاندان رسالت و ولايت

پرتو افكن بوده و هست. اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 259

مكتب كه امتداد مكتب اسلام بود، على رغم تمام فشارها و تحمّل تمام محروميت ها و مظلوميت ها و استقبال از هرگونه خطر، توانست اسلام اصيل را به مردم برساند و از اينكه يهوديت و نصرانيت بتواند معارف اسلام را دگرگون و شناخت حقايق آن را دشوار سازد، جلوگيرى نمود. اهل بيت عليهم السلام، اين منابع يهودى و بيگانه را غير معتبر اعلام كرده و در شناخت دين هرگونه مأخذى را كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله نمى پيوندد، باطل شمردند.

اهل انصاف مى دانند اگر اين مكتب و اين مدرسه اهل بيت و جهاد و تلاش ائمه عليهم السلام و اصحاب و روات احاديث و علوم آنها نبود، اسلام به عقايد باطل ديگران؛ مخصوصاً خرافات يهود آلوده شده بود و شريعت به گونه اى كه كعب الاحبارها و ابوسفيان ها و معاويه ها و يزيدها و ساير جبابره مى خواستند، جلوه مى كرد.

شناسايى اسرائيليات

با دقت ها و موشكافى ها و بررسى هايى كه محدّثين بزرگ و شاگردان مكتب اهل بيت عليهم السلام در فرهنگ اسلامى به طور كلى و عموم دارند، شناسايى اسرائيليات و عقايدى كه از اين رهگذر وارد انديشه ها و كتاب هاى اسلامى به خصوص تفسير و تاريخ شده است، براى آنان كه اهل فن هستند، كار دشوارى نيست. و به طور كلى اسرائيليات را مى توان به دو نوع تقسيم كرد:

1- تواريخ و انديشه هايى كه با عقل و صريح يا ظاهر كتاب و سنّت مخالف است و معلوم است نسبت دادن آن به انبياى گذشته نيز غلط و تهمت است؛ مانند عقايد" مجسّمه" و" مجبّره" يا نسبت دادن كفر و معصيت

و بلكه كبيره به انبيا.

2- تواريخ و انديشه هايى كه درستى يا نادرستى آنها معلوم نيست و فقط

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 260

مستند آن نقل امثال" كعب الاحبار" مى باشد و مدرك اسلامى از قرآن و حديث ندارد.

بديهى است اين گونه نقليات بى اساس و غير معتبر يا خلاف عقل و معيارهاى اسلامى كه بر اثر سوء سياست زمامداران و يا اغراض بيگانگان و دسايس آنها در فرهنگ اسلام وارد شده، به هيچ وجه مورد اعتنا و اعتماد نيست و اسلام از آن منزّه است و بحمداللَّه كاملًا اين نقليات از احاديث و معارفى كه اصالت اسلامى دارند، مشخص است.

روشنفكران عوضى و اسرائيليات

در بين نويسندگان معاصر اهل سنّت، عدّه اى كه خود را روشنفكر و متنوّر مى شمارند، در برخى از معارف اسلام كه با عالم غيب ارتباط دارد، مانند معجزات مادى، مددهاى غيبى، اشراط ساعت، علايم قيامت و مسايلى كه اصالت قرآنى دارند، تشكيك و ترديد نموده؛ بلكه انكار مى نمايند و براى اينكه خود را روشنفكر نشان بدهند، سرمايه اى غير از اين اظهارات ترديدآميز ندارند. آنان مى خواهند هرچه مى توانند از ارزش غيبى دين بكاهند و مقامات پيامبران و ائمه عليهم السلام را نپذيرند و وحى و نزول ملائكه را در جنگ بدر و حوادث ديگر از اين قبيل را به گونه اى كه مادّى پسند شود و منكران خدا و قدرت و توانايى او هم قبول كنند، مطرح نمايند و انبيا را رجال ژنى و نابغه قلمداد كنند و با اين مقوله و سخنان، در مسايل دين تصرفات و مداخلات ناروا مى نمايند.

بديهى است كه اين روشنفكرى نيست؛ بلكه غربزدگى و مادّى گرايى است كه متأسفانه بسيارى در اثر تلقينات سوء و ضعف عقيده

و قلّت آشنايى با مبانى محكم اسلامى، به آن مبتلا شده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 261

اين بيمارى به نظر ما براى دعوت اسلام و براى عقايد اسلامى بسيار خطرناك است؛ زيرا در پوشش يك سلسله الفاظ مادّى گرايانه، دين را تحريف و مسخ مى نمايند و مردم را از هسته مركزى دين كه ايمان به عالم غيب است، جدا مى كنند و در اين ميان عذر بسيارى از اينها در ردّ يك سلسله حقايق اسرائيليات است؛ يعنى هرچه را كه عقل آنها از فهمش عاجز شود و هرچه را كه وقوعش با مبانى مادّى بديع و بعيد ديدند، منكر شده و آن را اسرائيليات مى خوانند.

واقعاً جاى تعجّب است، ديروز و در صدر اسلام با ترويج اسرائيليات از نشر حقايق اسلامى جلوگيرى مى كردند، امروز بازماندگان همان ها به اسم ردّ اسرائيليات حقايق مسلّمى را كه بر حسب قرآن و حديث معتبر ثابت است، انكار مى نمايند و معيار اسرائيليات بودن يك موضوع را، دور بودن از فهم مادّى گراى خود مى دانند.

از جمله، همين مسأله مهدويت و علايم آن و نزول عيسى در آخرالزمان است كه اخيراً مورد حمله اين گروه شده و مى خواهند با تهمت اسرائيليات بودن، اصالت آن را كه از هر جهت مسلّم است، انكار نمايند.

بديهى است مسايلى مثل مسأله مهدويت هرگز با اين گونه تهمت ها خدشه دار نخواهد شد.

به حكم قرآن كريم و وجدان، بشارت به" مصلح" و" منتظر آخرالزمان" در تورات و زبور وجود دارد و مسايل اسلامى ديگر مخصوصاً امورى كه پايه و محور دعوت اسلام است، در دعوت انبياى گذشته نيز بوده است و اگر بنا باشد هر چيزى به اسم اينكه مورد قبول اهل كتاب

است، ردّ شود، بايد اين افراد اصل وجود موسى و عيسى را نيز انكار كنند.

سابقه اصل عقيدتى يا حكم فرعى اسلامى در اديان گذشته و وجود آن در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 262

تورات و انجيل فعلى، گواه حقّانيت آن است و به اسرائيليات و آنچه مخالفان مكتب اهل بيت عليهم السلام- كه مكتب اسلام راستين است- در فرهنگ اسلامى وارد كرده اند، ارتباط ندارد. اين قرآن است كه مى فرمايد:

«شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصشى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»؛[227]

«خدا آيينى كه براى مسلمين قرار داد، احكامى است كه نوح را به آن سفارش كرد و بر تو نيز همان را وحى كرديم كه به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم كه دين خدا را برپا داريد و در دين اختلاف مكنيد».

چنان كه اگر يك امرى اصالت اسلامى داشته باشد، نامأنوس بودن آن موجب صحّت انكار آن و اسرائيليات بودن آن نيست." مهدويت" نيز اصالت اسلامى است و به قرآن و حديث و اجماع مسلمين استناد دارد و اعتقاد مسلمانان به آن بر اساس اين اصالت هاى اسلامى است كه مسلمان نمى تواند آنها را ردّ كند. اين مسأله با اسرائيليات كه فاقد اصالت اسلامى است، هيچ گونه ارتباطى ندارد. اين سخنان واهى ناشى از بى اطّلاعى و ناآگاهى در مسايل اسلامى است.

لذا علماى بزرگ اهل سنّت مانند" احمد شاكر" از معاصرين ما كه تخصّصش در فنّ حديث و شناخت آفات و علل آن مورد قبول عموم دانشمندان آنها است، در برابر اين زمزمه هاى غرب زدگان و مادّى گرايان و مقلّدان" ابن خلدون" به پا خاسته، اصالت اسلامى

اين مسايل را اثبات نموده و نادرستى اين گمان ها را آشكار ساخته و ترديد و انكار در اين انديشه هاى اسلامى را كه منتهى به ردّ فرمايش و بشارات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 263

حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و اعتبار احاديث صحيح و متواتر است، جريمه بزرگ شمرده اند.

سليل ختم رسل، لطف ايزد داوردليل كل سُبل، نور ديده حيدر

قوام عالم امكان، شه زمين و زمان محيط كون و مكان، پيشواى دين پرور

غياث اكبر و اصغر، گشود هر مشكل پناه مهتر و كِه تر، امام نيك سِيَر

هو الصراط، هو الجنّة، هو الميزان هو النعيم، هو الروضة، هو الكوثر

صفاى گلشن توحيد و روضه تجريدبهاى باغ جنان و نهال فيض ثمر

وجود او همه خير است و فعل او همه فيض نمودِ او همه نور است و شخص او همه سر

مراد ز آيه نور و غرض زنات بخيركه خير محض بود در وجود او مضمر

بزرگوار اماما پناه و ملجأ خلق تويى غياث و تويى منجى و تويى ياور

تويى نهال برومند دوحه يس تويى خلاصه مقصد ز فاتحات سُور

تويى كه از تو شود پر ز عدل و داد جهان ستم رود به عدم از تو در همه كشور

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 264

بيا كه منتظران را به لب رسيد نفس بيا و دين خدا را نجات ده ز خطر

شرر به جان زده بيداد دشمن اسلام به جان خصم زن آتش ز تيغ برق شرر

چه روزها كه شد اندر فراق رويت شام چه شام ها كه به اميد وصل گشت سحر

نهم به راه تو تا چند ديده اميدنمود صبر من از حدّ انتظار گذر

به سر نيامده شام فراق و مى ترسم كه روز من شود از گردش

سپهر بسر

سگى ز خيل سگان تو چون بود «صافى»سزا بود كه مرانيش هيچ گاه ز در[228]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 265

5- اصالت مهدويت از جهت ابتناى آن بر آيات قرآن كريم

در قرآن مجيد آيات متعددى است كه دلالت دارند بر پيروزى، فلاح حزب اللَّه و غلبه سپاه خدا.

مانند اين آيات:

«فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛[229]

«همانا حزب خدا پيروزمند است».

«أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛[230]

«همانا حزب خدا رستگار است».

«وَإِنَّ جُندَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»؛[231]

«همانا سپاه ما پيروزند».

چنان كه آياتى نيز دلالت دارند بر اينكه خدا پيامبران و مؤمنان را يارى مى نمايد، مثل اين آيات:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 266

«وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ»؛[232]

«همانا عهد ما درباره بندگانى كه به رسالت فرستاديم سبقت گرفته است كه البته آنها بر كافران فتح و پيروزى يابند».

«إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»؛[233]

«ما البته رسولان خود و اهل ايمان را در دنيا يارى مى دهيم و روز قيامت هم كه گواهان به شهادت برخيزند، به مقامات بهشتى پاداش مى دهيم».

بديهى است اين يارى و پيروزى شامل موارد جزئى هم مى شود؛ مثل مواقف و مشاهد بسيارى كه خداى تعالى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله را نصرت عطا فرمود، چنان كه شامل پيروزى به حجّت و برهان و دليل و بيان نيز مى گردد؛ امّا معلوم است كه مناسب كمال امتنان و لطف خدا، پيروزى و نصرت مطلق است كه در زمينه وجود شرايط انجام خواهد شد. پيروزى هاى جزئى و محدود نيز در زمينه وجود شرايط حاصل مى شود و بالاخره فرد اكمل و مصداق اتم پيروزى و نصرت، پيروزى و نصرت مطلق بر همه كفار و جنود ابليسى است كه نه حدّ زمانى آن

را به پايانى محدود سازد و نه حدّ زمينى و جغرافيايى آن را مختص به يك منطقه نمايد.

برطبق اين آيات، در مقابله اهل حقّ با اهل باطل، غلبه نهايى بايد با اهل حقّ باشد و به طور كامل مشمول نصرت الهى شوند.

آياتى نيز دلالت دارند بر اينكه حقّ پايدار و باقى است و باطل از ميان رفتنى است؛ مانند آيه 17 سوره رعد كه در آن باطل را به كفِ روى آب و حق را به آب و باران هاى سودمند تشبيه كرده است. و در سوره انفال مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 267

«وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَيَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ»؛[234]

«خداى تعالى اراده كرده است كه حقّ را به كلمات خود، حقّ نمايد (آن را اظهار و اعلام و اثبات نمايد) و دنباله كافران را قطع فرمايد».

آياتى نيز دلالت دارند بر اينكه اراده الهى به اين تعلق گرفته و سنّتش بر اين قرار يافته است كه مستضعفان پيشوايان و وارثان زمين شوند و مستكبران و طاغوتيان نابود گردند.

مثل اين دو آيه:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ* وَنُمَكّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»؛[235]

«و ما اراده كرديم كه بر مستضعفين در آن سرزمين منّت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك و جاه فرعونيان گردانيم و در زمين به آنها قدرت و تمكين بخشيم و به چشم فرعون و هامان و لشكريانشان و آنچه را كه از آن ترسان بودند، بنمايانيم».

بديهى است اين اراده خدا عام بوده و اختصاص به قوم بنى اسرائيل كه مستضعف شدند و فرعون و

هامان كه آنان را استضعاف كرده بودند، ندارد؛ بلكه همه مستضعفان مشمول اين عنايت الهى هستند و اين سنّت خدا است، لذا از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه روايت شده است كه فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 268

«لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيا عَلَيْنا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلى وَلَدِها. وتلا عقيب ذلك: وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ ...»؛[236]

«دنيا بعد از خوددارى و تمكين نداشتنش از ما، منقاد و مطيع و راه ما خواهد شد؛ مانند ناقه سركش كه نسبت به بچّه خود پذيرايى و عطوفت دارد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «ونريد أن نمنّ على الذين ...»».

بديهى است اين فرمايش به ظهور حضرت مهدى عليه السلام اشاره دارد.

بعضى آيات نيز دلالت دارند بر اينكه خلافت ارض به مؤمنين و كسانى كه اعمال صالح دارند، خواهد رسيد و دينشان كه خدا براى آنها پسنديده است، در زمين استقرار خواهد يافت و بيم و ترسشان به امن و استراحت خاطر تبديل خواهد شد.

مثل اين آيه:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً».[237]

و آياتى نيز متضمّن اين بشارت هستند كه اسلام بر ساير اديان از جهت مايه و دستور و اصول و فروع و احكام و نظامات، به حكم «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» كامل است، از جهت اجرا و عمل و گسترش يافتن در تمام جهان نيز كامل خواهد گشت و خدا آن را اتمام خواهد فرمود، مانند اين آيات:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 269

«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَى

اللَّهُ إِلّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ* هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛[238]

«كافران مى خواهند نور خدا را با نفس تيره خود خاموش كنند و خدا نگذارد تا آنكه نور خدا را به حدّ اعلاى كمال رساند هرچند كافران ناراضى باشند* اوست خدايى كه رسولش را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا آن را بر همه اديان عالم برترى دهد، هرچند كافران و مشركان ناراضى باشند».

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً»؛[239]

«او خدايى است كه رسول خود را با قرآن و دين حقّ فرستاد تا او را بر همه اديان دنيا غالب گرداند و بر حقيقت اين سخن، گواهى خدا كافى است».

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ* هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ ...»؛[240]

«كافران مى خواهند تا نور خدا را با گفتار باطل و طعن مسخره خاموش كند؛ امّا خدا نور خود را تمام و كامل خواهد كرد هرچند كافران خوش ندارند* او است خدايى كه رسولش را (براى هدايت مردم و ابلاغ دين) فرستاد ...».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 270

اين آيات و آيات متعدد ديگر علاوه بر آنكه بر استقرار دين خدا در سراسر زمين و آينده درخشان عالم دلالت دارند، برحسب معتبرترين مدارك و تفاسير و احاديث، به تحول بى سابقه و بى نظير و انقلابى كه به رهبرى و قيام حضرت مهدى اهل بيت و امام منتظر و موعود انجام خواهد گرفت، تفسير شده است.

تعداد زيادى از اين احاديث در كتاب هاى اهل سنّت روايت شده، مثل كتاب" شواهد التنزيل" حاكم حسكانى كه در

آن دويست و ده آيه از آياتى را كه در شأن اهل بيت نازل شده جمع آورى كرده و متجاوز از هزار و صد و شصت روايت در رابطه با اين موضوع روايت نموده است.[241] و از جمله محدثين نامدار و علماى بزرگ، سيّد هاشم بحرانى در جمع آورى آياتى كه مربوط به حضرت مهدى- سلام اللَّه عليه- است كتابى به نام" المحجة فيما نزل في القائم الحجة" تأليف كرده است. وى در اين كتاب متجاوز از يك صد آيه را با احاديثى كه در تفسير هر يك وارد شده، ذكر فرموده است.

بنابراين اصالت قرآنى عقيده به مهدويت نيز با توجّه به اين آيات و دقت در مضامين آنها و كتاب هاى تفسير و احاديثى كه در تفسير اين آيات وارد شده، ثابت و غير قابل انكار است.

اى از درت بهشت برين كمتر آيتى كوثر ز خاك مقدم پاكت روايتى

والشمس ز آفتاب جمال تو پرتوى و الليل از سياهى مويت كنايتى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 271

اعجاز موسوى ز كمال تو شمه اى انفاس عيسوى ز لبان تو آيتى

اى عدل ايزدى فكن از رخ حجاب راكز عدل و داد نيست اثر جز حكايتى

چشم اميد ما به تو اى رحمت خدا است بر بندگان خاك درت كن عنايتى

ماييم و ظلّ رايت لطف عميم توفردا كه هر كسى برود زير رايتى

گر عاجزم ز مدح تو هرگز شگفت نيست من ذرّه و تو مهر سپهر هدايتى 242]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 272

6- اصالت مهدويت از جهت ابتناى آن بر احاديث معتبر و متواتر

اصالت مهدويت از جهت ابتناى آن بر احاديث معتبر و متواتر در نهايت وضوح است؛ زيرا كتاب هاى حديث و صحاح و جوامع

و سنن و مسانيد و اصول شيعه و اهل سنّت كه در آنها احاديث مربوط به اين موضوع ضبط و روايت شده است، از حدّ احصا و شمارش خارج است و همچنين در كتاب هاى ديگر كه در ساير رشته هاى علوم اسلامى تأليف شده، مثل تاريخ و لغت و حديث و رجال و تراجم و عقايد و كلام و حتى شعر و ادب و شرح قصايد و اشعار معروف، كه علماى فنون مختلف به اين احاديث استناد كرده و پيرامون شرح و مضامين آنها اظهار نظر نموده اند.

از عصر رسالت تا زمان ما، صحابه حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و سپس تابعين و تابعين تابعين و ساير طبقات روات، اين احاديث را روايت نموده اند.

بسيارى از اين احاديث بالخصوص و بالانفراد به واسطه شواهد و مؤيداتى كه حديث شناسان ماهر به آن اعتماد دارند، در نهايت صحّت و اعتبار مى باشند و به مضمون آنها يقين حاصل مى شود و علاوه بر اين در مسايل مهم مربوط به مهدويت مثل معرفى شخص حضرت مهدى عليه السلام و برنامه هاى مهم انقلابى و اسلامى ايشان،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 273

اين احاديث در حدّ تواتر و بالاتر مى باشند؛ يعنى در هريك از اوصاف معروف و مشهور حضرت مهدى عليه السلام، حديث و روايت از پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام آن قدر زياد است كه قطع نظر از مقام وثاقت و صداقت و امانت روايت كنندگان، احتمال تبانى آنها بر دروغ و جعل اين احاديث عقلايى نيست.

موضوع مهدويت، خود يك موضوعى است كه علما و محدثين بزرگ پيرامون آن و جمع احاديث آن صدها

كتاب نوشته اند كه خواننده عزيز مى تواند براى اينكه تا حدودى از نام كتاب هاى اهل سنّت و مؤلفان آنها كه احاديث مهدى را روايت كرده اند و كتاب هايى كه در اين موضوع به طور مستقل تأليف نموده اند و اسامى اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بشارات مهدى را از آن حضرت روايت كرده اند، آگاه شود، به مقدمه كتاب" نجم الثاقب" مرحوم محدث نورى و كتاب" نويد امن و امان"[243] و" منتخب الاثر" تأليف نگارنده رجوع فرمايد.

اى غايب از نظر به منّت گر گذر شودشام بلا و غصه و اندوه سحر شود

ترسم كه در فراق تو عمرم به سر شودعشقت نه سرسرى است كه از سر به در شود

مهرت نه عارضى است كه جاى ديگر شود

ديرى است من به روى چو ماه تو مايلم گرچه تو نور پاكى و من مشتى از گِلم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 274

من رشته هواى تو اى دوست نگسلم عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم

با شير اندرون شد و با جان به در شود

در پرده چند روى فرح زا كنى نهان باز آى تا به مرده درآيد ديگر روان

از بهر آنكه روى تو مى بينم دمى عيان از هر كنار تير دعا كرده ام روان

شايد كزين ميانه يكى كارگر شود[244]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 275

7- اصالت مهدويت از جهت اتفاق مسلمانان و اجماع شيعه و اهل سنّت

اهل سنّت و شيعه در طى اعصار و مرور قرن ها، همه بر اين اتفاق داشته و دارند كه در آخرالزمان يك نفر از اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزندان على و فاطمه عليها السلام كه صفات و علاماتش در احاديث مذكور است، در هنگامى كه

دنيا پر از ظلم و جور شده باشد ظهور نمايد و جهان را پر از عدل و داد كند، همه او را هم نام و هم كنيه پيغمبر صلى الله عليه و آله و ملقب به مهدى معرفى نموده اند و همه اتفاق دارند بر اينكه تا او ظهور نكند، سير اين عالم و اين جامعه بشرى به پايان نخواهد رسيد و تا اين دادگستر بزرگ و رهبر حكومت عدل جهانى قيام نكرده است، بشر بايد منتظر ظهور او باشد و بداند كه جهان محكوم ظلم ستمگران و فساد اهريمنان نيست و سرانجام همه تباهى ها و نگرانى ها به راحتى و امنيت و آسايش مبدل مى شود و مستكبرين و مفسدين ريشه كن مى گردند.

همه چشم به راهند. و همه منتظرند.

چنان كه از مصادر معتبر تاريخ و حديث استفاده مى شود، در تمام اعصار، اين يك عقيده عمومى امّت اسلام بوده است و همه بر آن اتفاق داشته اند و لذا مدّعيان دروغين مهدويت را به اينكه واجد صفات و نشانى هاى مهدى موعود نيستند، رد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 276

مى كردند و هرگز در مقام ردّ آنها، صحّت اصل و اساس اين عقيده را منكر نمى شدند.

و خلاصه اتفاق مسلمين بر اصل ظهور مهدى عليه السلام و برخى از خصوصيات و خصايص آن حضرت هميشه مورد قبول بوده و علماى بزرگ اهل سنّت هم آن را مورد تصريح و تأكيد قرار داده اند.[245] و به قول دانشمند بزرگ و معاصر اهل سنّت،" شيخ على ناصف" در كتاب" غاية المأمول"، همه (سلفا و خلفا) بر اين عقيده بوده و هستند.

روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست منّت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست

ناظر

روى تو صاحب نظرانند وليك بوى گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 277

8- اصالت مهدويت از جهت معجزات و كرامات

اشاره

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ»؛[246]

«همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزه فرستاديم».

معجزات و خوارق عادات در اثبات نبوّت انبيا و صدق خبرهايى كه از عالم غيب و وحى الهى مى دهند، مستندى عام و دليلى همگانى است كه هيچ پيامبرى بدون معجزه نبوده است.

راجع به معجزات انبيا و اقسام آن در كتاب ها توضيحات كافى داده شده و در نوشته هاى اين حقير نيز از جهات متعدد و با توجّه به انديشه ها و ارايى كه اخيراً مطرح شده، بيانات جالب و مفيدى هست.

در قرآن مجيد به اين مسأله در آيات متعدد تصريح شده است.

مسأله ديگر بعد از قبول معجزات انبيا، معجزاتى است كه از ائمه طاهرين عليهم السلام صادر است كه خواه آنها را معجزه بگويند يا معجزه را فقط بر خوارق عاداتى كه از انبيا صادر شده اطلاق كنند و خوارق عاداتى را كه از ائمه عليهم السلام و ديگر بندگان خاص خدا صادر شده، كرامت بگويند. اين نيز يك مسأله واقع شده اى است كه تواريخ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 278

معتبر و روايات مسند و صحيح كه از حدّ تواتر خارج است، آن را اثبات نموده است و مثل ساير پديده ها و حوادث، انسان بايد آنها را قبول كند؛ چون انكار آنها انكار واقعيات است و با انكار وجود صاحب اين كرامات مساوى است، هرچند نمى توان معجزات و كرامات انبيا و اوليا را با معلومات تجربى و علل مادّى توجيه و تفسير كرد؛ امّا بايد واقعيت آنها را كه محسوس

بشر بوده و هست باور نمود.

ما در همين عصر خودمان، حكايات و جريان هاى مهمى را به چشم خود ديده يا از افراد امين و راستگو شنيده ايم كه در اثر دعا يا توسّل به يكى از چهارده معصوم عليهم السلام و فرزندان آن بزرگواران مثل حضرت زينب و حضرت معصومه عليها السلام، بيمارانى كه بيمارى هاى شديد داشته اند شفا يافته و حاجت هاى مهم آنان به اذن خدا برآورده شده است كه جز به خرق عادت و كرامت و عنايت غيبى، توجيه آن امكان پذير نيست.

نه حسى كه اين معجزات را ديده است، مى توان به اشتباه متهم كرد و نه نقل ها و خبرهايى كه اين معجزات را خبر مى دهند، مى توان به دروغ گويى متهم ساخت.

بنابراين هيچ گونه نقطه ابهام و زمينه ناباورى در وقايعى كه به طور خارق عادت اتفاق افتاده و معجزه ناميده مى شود نيست، غير از اينكه معجزه و خارق عادت است و ما نمى توانيم آن را به علّت مادّى مستند كنيم؛ امّا اين نتوانستن و نداشتن علّت مادى اصل يك پديده را نفى نمى نمايد.

معجزات حضرت صاحب الامر عليه السلام

پيرامون معجزات حضرت صاحب الزمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- بايد دانست كه وجود ايشان و خصايص و خصوصياتى كه از ايشان ظاهر شده و ظاهر خواهد شد، يكى از نمونه هاى بى نظير قدرت و توانايى خداوند متعال است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 279

قدرت خداوند در طى دوره هاى مختلف حيات ايشان همواره در تجلّى بوده و هست و ثابت مى كند كه فقط نبايد به معيارهاى مادّى تكيه كرد؛ زيرا بيشتر افراد چون پديده ها را با آن مى سنجند و مسببات و معلولات را پس از اسباب و علل مادّى مى بينند، از خالق اسباب و

جاعل علل غافل مى شوند و شناختشان محدود مى گردد. اين اظهار قدرت ها كه وجود نبى و ولىّ مظهر آن مى شود و حساب هاى مادّى را باطل مى سازد.

بديهى است مقصود اين نيست كه فقط خدا با اين پديده ها شناخته مى شود؛ زيرا همان پديده هايى كه علل مادّى دارند، نيز دلايل قدرت خدا و علم و حكمت او مى باشند و همه، آيات حقّ و كلمات حقّ اند؛ امّا هر كدام از پديده ها به گونه اى معرفت ما را كامل مى نمايند كه در اين نوشته مجال شرح اين مسايل كه با الهيات ارتباط دارد، نيست.

حاصل اين است كه: وجود امام زمان- ارواحنا فداه- آيت عظما و كلمه كبراى الهى است و چنان كه مجموع عالم بدون اينكه نظيرى داشته باشد يا بشر سابقه و انسى به غير آن داشته باشد، آيت و نشانه منحصر به فرد خدا است كه در آن ميلياردها و صد هزاران ميليارد و هرچه رقم و عدد و مافوق آن است، آيت خدا است، وجود امام زمان عليه السلام نيز آيه و كلمه خدا است، اگرچه از بعضى جهات و نواحى منحصر به فرد مى باشد، جاى تعجب و استبعاد نيست. اين قدرت خدا است كه ما را به تهليل و تكبير و تسبيح و تنزيه او وا مى دارد:

«فَسُبْحانَ الَّذِي جَعَلَ أَوْلِيآءَهُ الْأَدِلَّةَ الْباهِرَةَ عَلى وُجُودِهِ وَمُظْهِرِينَ لِأَمْرِهِ وَنَهْيِهِ وَعِلْمِهِ وَحِكْمَتِهِ وَاصْطَفاهُمْ لِغَيْبِهِ وَارْتَضاهُمْ لِسِرّهِ وَجَعَلَهُمْ خُلَفائَهُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 280

فِي خَلْقِهِ».[247]

انواع معجزات حضرت صاحب الامر عليه السلام

براى اينكه بررسى و مطالعه معجزات آن حضرت تا حدّى آسان باشد، آنها را به ملاحظه زمان صدور آن بر سه نوع تقسيم كرده اند:

اوّل: معجزات بسيارى است كه از آن حضرت، از هنگام ولادت (سال

255) تا زمان رحلت حضرت امام حسن عسكرى (سال 260)، ظاهر شد.

دوم: معجزاتى است كه پس از شهادت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام تا سال 329- كه سال آخر غيبت صغرى است- از آن حضرت صادر شده است.

در اين دو دوره معجزات بسيارى از حضرت بقيّة اللَّه- ارواح العالمين له الفداء- ظاهر شد. هركس بخواهد بر تعدادى از اين معجزات كه در حدّ تواتر و بالاتر از تواتر است، مطّلع شود، مراجعه كند به كتاب مستطاب بحارالانوار (جلد 13) و ترجمه هاى آن و باب ششم كتاب نجم الثاقب محدّث نورى- ايشان علاوه بر معجزاتى كه در بحار نقل شده، چهل معجزه كه مصادر و مآخذشان در نزد علّامه مجلسى نبوده يا از نقل آن غفلت شده است.- از مصادر مشهور و معتبر نقل كرده اند كه از اين مصادر و مآخذ و همچنين مصادرى كه در اختيار علّامه مجلسى بوده و همه يا اكثر آن، هم اكنون در اختيار ما است، قدمت سابقه ضبط اين معجزات در كتاب هايى كه از همان عصر غيبت صغرى شروع شد، معلوم مى شود.

سوم: معجزاتى است كه در عصر غيبت كبرى يعنى از سال 329 تا تاريخ نگارش اين رساله، و هنوز نيز ادامه دارد، از آن امام بزرگوار- روحى فداه- صادر شده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 281

است.

اين معجزات نيز از حدّ تواتر گذشته است به علاوه، بعضى از آنها به تنهايى موجب يقين مى شود، مانند معجزه اى كه در شفاى اسماعيل هرقلى از آن حضرت ظاهر شد كه صاحب" كشف الغمّه" نيز آن را از شمس الدين محمّد هرقلى، پسر اسماعيل و گروهى از مردم مورد وثوق نقل

كرده است. اين ماجرا چنان اهمّيت و شهرت يافت كه وزير خليفه او را احضار كرد و در پيرامون صحّت آن داستان تحقيق نمود و بعد هم" مستنصر باللَّه" خليفه عباسى او را به ملاقات با خود خواند، و معجزات ديگر كه در ضمن حكايات شرف يابى ها و توسّلات به آن حضرت در باب هفتم" نجم الثاقب" و در جلد 13" بحارالانوار" و" جنة المأوى" و" كشف الاستار" و" دارالسلام عراقى" و كتاب هاى ديگر روايت شده است و چون بنابر اختصار است به چند معجزه كه در عصر خودمان اتفاق افتاده است، اكتفا مى كنيم:

اوّل: مرحوم عالم جليل القدر حجة الاسلام و المسلمين آقا امام سدهى از اخيار علما و معروف به تقوا و سداد و مورد وثوق مرجع بزرگ شيعه و مجدد آثار اهل بيت عليهم السلام، استاذنا الأعظم آيت اللَّه بروجردى قدس سره بود، پس ايشان را براى تأسيس حوزه علميه در باختران (كرمانشاه سابق) و افتتاح مدرسه اى كه به امر ايشان در آن شهر بنا شد، اعزام فرمود و علاوه بر اين شخصاً هم با ايشان از موقعى كه در نجف اشرف، در بحث فقيه بزرگ مرحوم آيت اللَّه شيخ محمّدكاظم شيرازى- رحمة اللَّه عليه- شركت داشتيم، سابقه آشنايى و اخلاص داشتم.

حكايت تشرّف شيخ محمّد كوفى را كه معروف و مشهور است و بدون واسطه از او شنيده بود، براى حقير نقل كرد و من براى اينكه مدرك كتبى از ايشان داشته باشم، خواهش كردم حكايت را برايم مرقوم فرمايند، آن مرحوم- كه خداى تعالى با اجداد طاهرينش محشور فرمايد- پذيرفت و حكايت را به خط خودشان كه اكنون در نزد من موجود است،

مرقوم داشت كه عين الفاظ و عبارات ايشان را در اينجا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 282

نقل مى نمايم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم. جناب آقاى شيخ محمّد كوفى كه به زهد و تقوا و صلاح بين خواص علما و فضلاى نجف اشرف معروف بود، و ملتزم بود ليالى و ايام جمعات به نجف مشرف شود. چون قضيه تشرّف ايشان را خدمت حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- از بعض علما شنيده بودم، يك روز جمعه در مدرسه صدر نجف اشرف، در حجره يكى از آقايان رفقا خدمت ايشان رسيدم و استدعا كردم شرح تشرّف را از زبان خودشان بشنوم. آنچه در نظرم مانده، مضمون فرمايش ايشان از قرار ذيل است:

فرمود: با پدرم به مكه معظمه مشرف شدم، فقط يك شتر داشتيم كه پدرم سوار بود و من پياده ملازم و مواظب خدمت او بودم. در مراجعت به سماوه رسيديم، استرى (قاطر) از اشخاصى كه شغلشان جنازه كشى بين سماوه و نجف بود، از شخص سنّى تا نجف اجاره كرديم؛ چون شتر كندى مى كرد و گاهى مى خوابيد و به زحمت او را بلند مى كرديم، پدرم سوار قاطر و من سوار شتر از سماوه حركت كرديم، در بين راه چون اغلب نقاط گلزار و باتلاق بود، شتر هميشه مسافتى عقب مى افتاد. به خشونت و درشت گويى مكارى 248] سنّى مبتلا بودم تا اينكه برخورديم به جايى كه گِل زياد بود، شتر خوابيد و ديگر هرچه كرديم برنخاست، در اثر تعقيب در بلند كردن، لباس هايم گل آلود شد و فايده نكرد. ناچار مكارى هم توقف كرد تا لباس هايم را در آبى كه آنجا بود، بشويم. من براى برهنه شدن و

شستن لباس، از آنها كمى فاصله گرفتم و فوق العاده مضطرب و حيران بودم كه عاقبت اين كار به كجا مى رسد و آن وادى از جهت قُطّاع الطريق هم خطرناك بود. ناچار متوسل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 283

شدم به ولىّ عصر- ارواحنا فداه- بيابان همواره تا حدّ بصر احدى پيدا نبود، ناگهان ديدم جوانى نزديك من پيدا شده كه به سيدمهدى پسر سيدحسين كربلايى شباهت داشت (نظرم نيست كه فرمود دو نفر بودند يا همان يك نفر و نظرم نيست كدام سبقت به سلام كرديم) عرض كردم: نامت چيست؟

فرمود: سيدمهدى.

عرض كردم: ابن سيدحسين؟

فرمود: نه ابن سيدحسن.

عرض كردم: از كجا مى آيى؟

فرمود: از خضير (چون مقامى در آن بيابان بود به عنوان مقام خضر عليه السلام، من خيال كردم مى فرمايد از آن مقام آمدم).

فرمود: چرا اينجا توقف كرده اى؟

شرح خوابيدن شتر و بيچارگى خود را عرض كردم. تشريف برد نزد شتر ديدم تا دست روى سر او گذارد، شتر برخاست ايستاد و آن حضرت با آن صحبت مى فرمايد و با انگشت سبابه، طرف چپ و راست را به شتر نشان مى دهد. بعد تشريف آورد نزد من و فرمود: ديگر چه كار دارى؟ عرض كردم: حوايجى دارم؛ ولى فعلًا با اين حال اضطراب و نگرانى نمى توانم عرض كنم. جايى را معين فرماييد تا با حواس جمع مشرف شده عرض كنم. فرمود: مسجد سهله، يك لحظه از نظرم غايب شد. آمدم نزد پدرم گفتم: اين شخص كه با من صحبت مى كرد، كدام طرف رفت؟

(مى خواستم بفهمم اينها هم حضرت را ديده اند يا نه).

گفتند: احدى اينجا نيامد و تا چشم كار مى كند، بيابان پيدا است.

گفتم: سوار شويد برويم.

گفتند: شتر

را چه مى كنى؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 284

گفتم: امرش با من است.

سوار شدند، من هم سوار شتر شدم، شتر جلو افتاد و به عجله مى رفت، مسافتى از آنها جلو افتاد. مكارى صدا زد: ما با اين سرعت نمى توانيم بياييم. غرض قضيه بر عكس سابق شد، مكارى تعجّب كنان گفت: چه شد اين شتر همان شتر است و راه همان راه؟

گفتم: سرّى است در اين امر.

ناگهان نهر بزرگى سر راه پيدا شد، من باز متحيّر شدم كه با اين آب چه كنيم؟! پس ديدم شتر رفت ميان نهر و متّصل به طرف راست و چپ مى رفت. مكارى و پدرم لب آب رسيدند، فرياد زدند: كجا مى روى غرق مى شوى، اين آب قابل عبور نيست. چون ديدند من با كمال سرعت با شتر مى روم و طورى هم نيست، جرأت كردند.

گفتم: از اين راهى كه شتر مى رود به طرف چپ و راست همان طور بياييد. آنها هم آمدند و به سلامت از آب عبور كرديم. من متذكّر شدم آن وقتى كه حضرت انگشت سبابه به طرف راست و چپ حركت مى داد، اين آب را اشاره مى فرمود.

خلاصه آمديم، شب وارد شديم بر جمعى كوچ نشين، آنجا منزل كرديم. همه آنها با تعجب از ما مى پرسيدند: از كجا مى آييد؟

گفتيم: از سماوه.

گفتند: پل خراب شده و راهى نيست مگر كسى با طرّاده از اين آب عبور كند.

و از همه بيشتر مكارى متحيّر مانده بود، گفت: بگو بدانم چه سرّى در اين كار بود؟

گفتم: من آنجا كه شتر خوابيد، به امام دوازدهم شيعيان متوسل شدم، آن حضرت تشريف آورد و اين مشكلات را حلّ نمود (نظرم نيست كه گفت: او و آن

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 2، ص: 285

جماعت مستبصر شدند يا نه).

غرض، به همان حال آمديم تا چند فرسخى نجف اشرف، باز شتر خوابيد.

سرم را نزديك گوش او بردم، گفتم: تو مأمورى ما را به كوفه برسانى. تا اين كلمه را گفتم، برخاست و به راه ادامه داد. در كوفه جلوى خانه زانو به زمين زد. من هم او را نه فروختم و نه كشتم تا مرد. روزها در بيابان كوفه به چرا مى رفت و شب ها در خانه مى خوابيد.

بعد به ايشان عرض كردم: در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شديد؟

فرمود: بلى. ولى در گفتن شرح او مجاز نيستم. ملتمس دعا هستم.

دوم: معجزه شفا يافتن همسر محترمه عالم جليل و فاضل بزرگوار، جناب آقاى آقا شيخ محمّد متقى همدانى- سلمه اللَّه تعالى- است كه از فضلاى همدانى حوزه علميه قم و به تقوا و طهارت نفس معروف، و خود اين جانب سال ها است ايشان را به ديانت و اخلاق حميده مى شناسم. چندى پيش اين معجزه را شفاهاً و سپس كتباً براى حقير مرقوم داشته بودند. چون فراموشم شده كه آن نوشته را كجا گذاشته ام، مجدداً از ايشان خواستم و ايشان هم فتوكپى شرحى را كه در آخر كتاب مستطاب نجم الثاقب نوشته اند، فرستادند كه عين متن آن در اينجا نقل مى شود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، الحمدللَّه ربّ العالمين، والصلاة والسلام على محمّد وآله الطاهرين، ولعنة اللَّه على أعدائهم وظالميهم ومنكري فضائلهم ومناقبهم إلى قيام يوم الدين، آمين ربّ العالمين.

مناسب ديدم توسلى را كه به حضرت بقية اللَّه في الارضين حجة بن الحسن العسكرى نموده و توجهى كه آن جناب فرمودند، ذكر نمايم؛ چون موضوع كتاب در اثبات وجود

آن حضرت است از طريق معجزات و خرق عادات.

روز دوشنبه هجدهم ماه صفر سال 1397 حادثه مهمى پيش آمد كه سخت مرا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 286

و صدها نفر ديگر را نگران نمود؛ يعنى همسر اين جانب (محمّد متّقى همدانى) در اثر دو سال غم و اندوه و گريه و زارى از داغ دو جوان خود كه در يك لحظه در كوه هاى شميران جان سپردند، در اين روز مبتلا به سكته ناقص شدند. البته طبق دستور دكترها مشغول به معالجه و مداوا شديم؛ ولى نتيجه اى به دست نيامد. تا شب جمعه 22 ماه صفر يعنى چهار روز بعد از حادثه سكته، شب جمعه تقريباً ساعت يازده رفتم در غرفه خود استراحت كنم، پس از تلاوت چند آيه از كلام اللَّه و خواندن دعايى مختصر از دعاهاى شب جمعه از خداوند تعالى خواستم كه امام زمان حجة بن الحسن- صلوات اللَّه عليه و على آبائه المعصومين- را مأذون فرمايد كه به داد ما برسد و جهت اينكه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند- تبارك و تعالى- مستقيماً حاجت خود را نخواستم، اين بود كه تقريباً يك ماه قبل از اين حادثه، دختر كوچكم فاطمه از من خواهش مى كرد كه قصه ها و داستان هاى كسانى كه مورد عنايت حضرت بقية اللَّه- روحى و ارواح العالمين له الفداء- قرار گرفته و مشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند، را براى او بخوانم، من هم خواهش اين دخترك ده ساله را پذيرفتم و كتاب نجم الثاقب حاجى نورى را براى او خواندم.

در ضمن من هم به اين فكر افتادم كه مانند صدها نفر ديگر، چرا متوسل به

حجت منتظر امام ثانى عشر- عليه سلام اللَّه الملك الاكبر- نشوم، لذا همان طور كه در بالا تذكّر دادم، حدود ساعت يازده شب به آن بزرگوار متوسّل شدم و با دلى پر از اندوه و چشمى گريان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه طبق معمول بيدار شدم، ناگاه احساس كردم از اطاق پايين كه مريض سكته كرده ما آنجا بود، صداى همهمه مى آيد. سر و صدا قدرى بيشتر شد و ساكت شدند. ساعت پنج و نيم كه آن روزها اوّل اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پايين، ديدم صبيه بزرگم كه معمولًا در اين وقت در خواب بود، بيدار و غرق در نشاط و سرور است. تا چشمش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 287

به من افتاد، گفت: آقا مژده بدهم؟

گفتم: چه خبر است؟ من گمان كردم خواهرم يا برادرم از همدان آمده اند.

گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند، گفتم: كى شفا داد؟

گفت: مادرم چهار ساعت بعد از نيمه شب با صداى بلند و شتاب و اضطراب ما را بيدار كرد؛ چون براى مراقبت مريض دختر و برادرش حاج مهدى و خواهرزاده اش مهندس غفارى كه اين دو نفر اخيراً از تهران آمده بودند تا مريضه را براى معالجه به تهران ببرند، اين سه نفر در اطاق مريض بودند كه ناگهان داد و فرياد مريضه كه مى گفت: برخيزيد آقا را بدرقه كنيد! برخيزيد آقا را بدرقه كنيد. مى بيند تا اينها از خواب برخيزند آقا رفته، خودش كه چهار روز بود نمى توانست حركت كند، از جا مى پرد دنبال آقا تا دم در حياط مى رود. دخترش كه مراقب حال مادر بود، در اثر سر

و صداى مادر- كه آقا را بدرقه كنيد- بيدار شده بود، دنبال مادر تا دم در حياط مى رود تا ببيند كه مادرش كجا مى رود، دم درب حياط مريضه به خود مى آيد؛ ولى نمى تواند باور كند كه خودش تا اينجا آمده. از دخترش زهرا مى پرسد: زهرا! من خواب مى بينم يا بيدارم؟

دخترش پاسخ مى دهد: مادرجان! تو را شفا دادند. آقا كجا بود كه مى گفتى آقا را بدرقه كنيد! ما كسى را نديديم؟

مادر مى گويد: آقاى بزرگوارى در زىّ اهل علم، سيّد عالى قدرى كه خيلى جوان نبود، پير هم نبود به بالين من آمد گفت: برخيز خدا تو را شفا داد.

گفتم: نمى توانم برخيزم.

با لحنى تندتر فرمود: شفا يافتى برخيز.

من از مهابت آن بزرگوار برخاستم.

فرمود: تو شفا يافتى ديگر دوا نخور و گريه هم مكن.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 288

و چون خواست از اطاق بيرون رود، من شما را بيدار كردم كه او را بدرقه كنيد.

ولى ديدم شما دير جنبيديد، خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم.

بحمد اللَّه تعالى پس از اين توجّه و عنايت، حال مريضه فوراً بهبود يافت و چشم راستش كه در اثر سكته غبار آورده بود، برطرف شد. پس از چهار روز كه اصلًا ميل به غذا نداشت، در همان لحظه گفت: گرسنه ام براى من غذا بياوريد. يك ليوان شير كه در منزل بود، به او دادند. با كمال ميل تناول نمود. رنگ رويش به جا آمد و در اثر فرمان آن حضرت كه گريه مكن، غم و اندوه از دلش برطرف شد و ضمناً خانم مذكوره از پنج سال قبل رماتيسم داشت، از لطف حضرت عليه السلام شفا يافت با آنكه

اطبا نتوانسته بودند معالجه كنند.

ناگفته نماند: در ايام فاطميه، مجلسى به عنوان شكرانه اين نعمت عظيم در منزل منعقد كرديم. جناب آقاى دكتر دانشور كه يكى از دكترهاى معالج اين بانو بود، شفا يافتن او را برايش شرح دادم، دكتر اظهار فرمود: آن مرض سكته كه من ديدم از راه عادى قابل معالجه نبود مگر آنكه از طريق خرق عادت و اعجاز شفا يابد.

الحمدللَّه رب العالمين و صلى اللَّه على محمّد و آله المعصومين لاسيما امام العصر و ناموس الدهر، قطب دايره امكان، سرور و سالار انس و جان، صاحب زمين و زمان، مالك رقاب جهانيان، حجة بن الحسن العسكرى- صلوات اللَّه و سلامه عليه و على آبائه المعصومين الى قيام يوم الدين- ابن محمّد تقى متقى همدانى».

سوم: حكايت بسيار عجيب تشرف عالم جليل و سيد بزرگوار، مرحوم آقا سيّد حسين حائرى است و مرحوم عالم فاضل زاهد، صاحب تأليفات بسيار، حاج شيخ على اكبر نهاوندى آن را در كتاب" العبقرى الحسان في احوال مولانا صاحب العصر و الزمان عليه السلام" نقل فرموده و بعضى ديگر از بزرگان و موثّقين از او نقل نموده اند. چون حكايت مفصل و طولانى است، سفارش مى شود كه علاقه مندان به آن كتاب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 289

مراجعه نمايند. علّامه نهاوندى مذكور صاحب مكاشفه مهمّى است كه بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعيم عالى قدر آيت اللَّه بروجردى قدس سره و اينكه مشمول عنايات غيبى و توجهات ائمه عليهم السلام بوده اند، دارد، چنان كه در داستان هاى شگفت نيز حكايتى ذكر شده و دلالت بر اين دارد كه ايشان به حقّ داراى مقام نيابت عامه بوده اند و همچنين حكايت تشرّف

مرحوم فاضل كامل آقا شيخ احمد فقيهى قمى نيز دلالت بر تقدير از موضع ايشان دارد كه از شرح اين حكايات چون موجب طولانى شدن كلام مى شود، خوددارى شد.

چهارم: حكايت و معجزه اى است كه مؤلف" بشارت ظهور" بدون واسطه احدى، آن را نقل نموده است. اين حكايت نيز دلالت بر شفاى مريضه اى در شب مبارك نيمه شعبان دارد كه به بيمارى صعب العلاجى مبتلا بوده كه به اطباى حاذق، حتى اطباى خارجى نيز مراجعه كرده بودند، كه از معالجه عاجز شده بودند.

علاقه مندان را به خواندن آن كتاب سفارش مى كنم، كه حتماً اين حكايت و معجزه را كه از دلايل صحّت مذهب است، مطالعه فرمايند.

پنجم و ششم و هفتم و هشتم: معجزاتى است كه در ضمن حكايت 23 و 34 و 83 و 108 كتاب" داستان هاى شگفت" عالم و شهيد عالى قدر آقاى دستغيب شيرازى قدس سره مذكور است.

نهم: عالم عالى مقام آيت اللَّه حائرى- دامت بركاته- در كتابى كه متضمن وقايع و معجزاتى از ائمه طاهرين عليهم السلام و بعضى رؤياهاى صادق است، در ارتباط با موضوع تشرّف به محضر حضرت، بعضى حكايات را نقل كرده اند كه هر كدام شواهد محكم بر وجود امام عليه السلام است.

دهم: حكايت ديگرى كه در اينجا به آن اشاره مى نماييم، حكايت مربوط به مسجدى است كه در ابتداى شهر مقدّس قم (جاده تهران) در سمت چپ كسى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 290

وارد شهر مى شود، ساخته شد و به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام ناميده شده است. اين حكايت را كه خود حقير بدون واسطه از صاحب آن شنيده ام و نوار آن هم موجود است،

در پاورقى كتاب" پاسخ به ده پرسش" نقل كرده ام. از اين گونه حكايات و شواهد و مؤيدات- اگر در مقام پرسش و ضبط برآييم- بسيار است كه حداقل همه دلالت بر وجود آن حضرت و مداخله ايشان در امور- در حدى كه مصلحت است- دارند.

اميد است خداوند متعال توفيق درك اين گونه سعادت ها را به همه مشتاقان حقيقى و منتظران واقعى عطا فرمايد.

اى زيب دِهِ عالم، مجموعه زيبايى سرحلقه جنّ و انس، سردفترِ دانايى

در پرده غيبت چند، اى مهر جهان پايى اى پادشه خوبان! داد از غم تنهايى

دل بى تو به جان آمد، وقت است كه باز آيى

اميد وصال تو، يا دوست جوانم كردعشق تو مرا فارغ از هر دو جهانم كرد

باز آ كه فراق تو بى تاب و توانم كردمشتاقى و مهجورى دور از تو چنانم كرد

كز دست بخواهد شد، پايان شكيبايى 249]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 291

9- اصالت مهدويت از جهت ابتناى آن بر توحيد و يكتاپرستى

هسته مركزى و محور اصلى تمام مسايل اعتقادى و تربيتى و برنامه هاى سياسى و انتظامى، ايمان به وحدانيت، يكتايى و يگانگى خداوند متعال است كه خالق و رازق و حاكم و مالك كلّ و بى نياز از كل است. حقّ تعيين و نصب حاكم، ولىّ، امام، تشريع، فرمان، امر و نهى، تكليف، الزام و ولايت مطلق بر كلّيه امور، مختصّ به او است. هر حاكميت و ولايت و مالكيتى كه به اذن او نباشد، استعلا و طغيان و استبداد است.

قبول و التزام و الزام به نظامات و قوانينى كه منبع و مبناى شرعى و مصدر و اعتبار الهى ندارد، خواه در امور عبادى يا در امور سياسى و مالى و ساير امور باشد، پرستش شيطان

و شخص و مقام و هيأت و جامعه اى است كه آن قوانين را وضع كند و وضع اين قوانين، اظهار شركت با خدا و تصرف در شؤون خدا است.

نظامات غير الهى تحت هر رژيم و نظام كه باشد، غير شرعى بوده و واجب الاطاعه نيست، خواه استبدادى باشد يا دموكراسى يا به صورت هاى ديگر.

دعوت همه انبيا براى تحقّق حكومت اللَّه در زمين و لغو حكومت هاى ديگر است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 292

حكومت «اللَّه»، حكومت براى همه است كه در آن هيچ رنگ و نژاد و زبان و منطقه اى مطرح نيست و همان طور كه خداى تعالى حكومت تكوينى دارد، در امور اختيارى و تشريعى نيز كسى كه حقّ حكم و فرمان دارد، خداى تعالى است و هر حكومتى كه به غير اذن خدا و خودسرانه و خارج از محدوده حكومت الهى باشد، حكومت جاهليت بوده و اصالت ندارد، اگرچه جاهليت آن در شكل جديد و به اسم دموكراتيك يا سوسياليست يا جمهورى خلق باشد، نه اكثريت و نه استبداد و نه اشتراكيت، هيچ يك اصالت ندارند و اصالت بخش نمى باشند. همه چيزها و همه ارتباطات و همه راه ها و نظام ها اگر اضافه به خدا نداشته باشند، اصالت نداشته و محترم نيستند. فقط او اصل است و همه اصالت ها فرع او و قائم به مشيّت و اراده او و تبعى و عين تعلق به او مى باشند.

در موضوع شناختن امام اين همه تأكيد شده است، كه:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةَ الْجاهِلِيَّةِ».

هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مرده است (مانند) مردن جاهليت.

از اين روايت معروف استفاده مى شود كه در هر عصرى امام و

ولىّ امر منحصر به فرد است. بنابراين اولياى امور متعدد و رهبران منطقه اى و اين تعدد حكومت ها كه در هر گوشه اى از جهان، نظامى و در هر منطقه اى، فردى يا گروهى استيلا و استعلا دارند و از هر سرزمينى (كوچك يا بزرگ) وطنى ساخته و عالم اسلام را كه بايد تحت نظام واحد امامت و قانون واحد اسلام باشد، تجزيه كرده و اين تفاوت هاى غير قابل قبول را بين مسلمين ايجاد كرده اند كه درآمد سرانه يك كشور مسلمان نشين شايد بيش از صد برابر يك كشور ديگر باشد، در حالى كه كشورى مثل كويت نمى داند پول هاى خود را چه كند و در كدام بانك بگذارد، كشورى مثل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 293

بنگلادش مردمش به فقر و پريشانى و سختى مبتلا هستند، يا كشورى مثل عربستان به اصطلاح سعودى با آن همه ولخرجى هاى شاهزادگان و درباريان وهّابى مسلك آن، پول هايشان در بانك هاى خارجى ذخيره و سرمايه استعمار باشد، در حالى كه در خود عربستان، اكثريت مردم در فقر و فلاكت به سر مى برند.

اين بدبختى ها همه در اثر تسلط حكومت هاى دست نشانده خارجى و تحميل نظامات غير اسلامى و متعدد به مسلمين و شرك آنها به حكومت خدا است.

و اگر مسلمانان از همين حديث الهام بگيرند و نظام واحدى را كه امّت اسلام بايد داشته باشد و رهبران آن نظام را كه امام زمان هر عصر است، بشناسند و به سوى اين حكومت بروند و اين تجزيه ها و تفرقه ها را محكوم كنند، يقيناً به عزّت و عظمتى كه خدا به آنها وعده داده است، مى رسند. امروز در اثر اين نظامات متعدد و نشناختن امام زمان، سپاهيان

و قواى مسلّح مسلمانان در هر نقطه اى، به جاى پاسدارى از توحيد و حق و عدالت، نگهبان يكى از طاغوت هاى دست نشانده شرق يا غرب مى باشند و افسران و سربازانى كه بايد سرباز اسلام و مجاهد في سبيل اللَّه باشند، سرباز افرادى مثل خود يا بدتر و كمتر از خود شده و از بوالهوسى ها و كامرانى ها و استبداد اين و آن پاسدارى مى نمايند.

در اردن، اين سربازان بدبخت، از اعتبار انسانى و اسلامى افتاده و نگهبان قدرت ملك حسين نوكر آمريكا هستند. در عربستان به اصطلاح سعودى نگهبان رژيم منحط و منحرف از اسلام ملك خالد؛ و در مصر پاسدار حكومت تحميلى و صهيونيسم خواه انور سادات؛ و در يمن جنوبى نگهبان حكومت الحاد و دست نشانده شوروى؛ و در ليبى پاسدار حكومت مستبد و خارجى و طرفدار ملوك شرق؛ و در عراق نگهبان رژيم خونخوار و ضدّ انسانى صدام و خلاصه در هر كجا. (غير از ايران كه اميدواريم ارتشش در پرتو قوانين انقلاب به طور اسلامى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 294

بازسازى شود) اين سربازان كه ايده اسلامى ندارند، يا اسير و فدايى مزدوران روس يا نوكران آمريكا هستند. نظام واحد امامت همه را در يك خط و عُمّال حكومت خدا و هدف همه را خدا و جهاد همه را في سبيل اللَّه قرار مى دهد.[250] و مطلب ديگر كه از اين روايت استفاده مى شود، نقش معرفت امام زمان در سرنوشت انسان و عوالم بعد از اين دنياى او است كه اگر امام را نشناسد، به مردن جاهليت خواهد مرد. به نظر ما نكته اى كه در اين روايت بسيار مهم است و بسيارى از آن غفلت

دارند، اين است كه چگونه مردن در حال نشناختن امام مساوى است با مردن جاهليت؟ امّا با اين توضيحاتى كه ما داديم، معلوم مى شود اين به واسطه ارتباط عقيده به نظام امامت با عقيده به توحيد است. نشناختن امام و نظامى كه بايد از آن تبعيت شود، نشناختن حكومت خدا و قبول نظامات ديگران است.

قرآن مجيد مى فرمايد:

«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»؛[251]

«خدا ولى و متصرف امور و صاحب اختيار مؤمنان است، آنها را از تاريكى ها (دوگانگى ها و نظامات مشركانه و ولايت اين و آن) به سوى نور (به سوى حكومت و هدايت خدا و قوانين خدا) خارج مى سازد».

و در ادامه همين آيه مى فرمايد:

«وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيآؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»؛[252]

«كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها (و رهبران و نظامات حاكم بر آنها)

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 295

طاغوت است كه آنها را از نور به سوى تاريكى ها خارج مى نمايند».

از اين گونه آيات معلوم مى شود: چرا مردن كسى كه امام زمان را نشناسد، مردن جاهليت است؛ چون نظام امامت، نظام توحيد و ولايت خدا و خلافت از جانب خدا است و تسليم و تن در دادن به اطاعت از آن، اطاعت از خدا است. لذا آيه:

«وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً».[253]

اين گونه تفسير شده است كه در ولايت و رهبرى، كسى را با امام زمان شريك قرار ندهد؛ يعنى در كنار او و مقابل او، كسى را واجب الاطاعه نداند.

اينها معانى بلندى است كه بايد هرچه بيشتر و گسترده تر به ملّت مسلمان، خصوصاً شيعه تفهيم شود تا ابعاد سازنده و انقلابى و انسانى اسلام را درك كنند و

از ذلّت تواضع و پرستش در برابر مستكبران كوچك و بزرگ نجات يابند. بايد مسلمان حكومت اسلامى را بشناسد و خود را فقط در برابر آن مسؤول و متعهد بداند.

اين مسأله شناخت نظام و تابعيتى كه بايد شخص از آن داشته باشد، در بين مسلمانان غير شيعه رسماً از اهمّيت افتاده و لذا چنان كه گفتيم، هر گوشه اى نظامى و هرجا حاكمى و سلطانى و اميرى بر مردم تحميل شده و عملًا صدها ميليون مسلمان تسليم اين نظام ها شده اند و بلكه به همان رسوم كثيف آريامهرى سابق در آغاز كارهاى رسمى يا نامه اى رسمى به جاى «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» كه شعار اسلام و شعار كسانى است كه آزادى انسان را احساس مى كنند، «بسم سُمُوّ الأمير» يا «بسم جلالة الملك» مى گويند و بيش از مشرق تا مغرب، از اسلام عزيز و از كرامت انسانيت فاصله مى گيرند و در بين شيعيان نيز با اينكه مسأله امامت را همان ابتدا از حضرت رسول صلى الله عليه و آله به مفهوم و محتواى اصيل و توحيدى آن شناخته و بعد از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 296

رحلت آن حضرت نيز از آن منحرف نشده و در تمام چهارده قرنى كه تا امروز بر اسلام گذشته اين شيعه بود كه به اين اصل در بُعد وسيع و عامش متمسك بوده است. با اين حال، عملًا به جنبه هاى منفى و مثبت آن- چنان كه شايسته است- بسيارى از افراد توجّه نداشته اند.

در جنبه منفى؛ مثلًا نفى حكومت هاى طاغوتى و نظام هاى غير شرعى حايز اهمّيت است كه بايد هميشه اين عقيده از اين جهت مورد استفاده باشد و در ابعاد مختلف مثل مبارزات

منفى ادامه داشته باشد.

و در جنبه مثبت نيز، بايد اقدامات و حركات لازم هميشه براى برقرارى اين نظام انجام شود كه اگرچه برقرار شدن آن در سطح جهانى و در حدّ كامل و جامع آن، موقوف به حصول شرايط و آمادگى جهان و ظهور امام زمان حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- است؛ امّا برقرار كردن آن در سطوح محدودتر به حسب شرايط و امكانات هر زمان امكان پذير است و ولايت فقها و نيابت عامه علما آن را قابل عمل و بلكه عملى كرده است.

لذا مى بينيم تقريباً در تمام اعصار غيبت و قبل از آن، حكومت هايى كه زمام امور مسلمين را به غصب و قهر به دست گرفتند و اعمال و روش هايى داشتند كه هرگز با دعوت اسلام و عدالت اسلام قابل تطبيق و تصحيح نبود، از نظر شيعه حكومت ظلمه خوانده مى شدند و از يارى و اعانت آنها جز در حدودى كه حفظ مصالح كلى و اساس اسلام و دفاع از هجوم و تسلط كفار بر آن توقف داشت، خوددارى مى كردند و شيعيان متعهد در امور خود، به فُقهاى عادل هر عصر رجوع مى كردند و حتى علاوه بر ماليات هاى رسمى كه به دولت هاى غاصب مى دادند، وجوه شرعى خود را كه به آنها تعلق مى گرفت، به فقها مى رساندند، كه اگرچه در ظاهر تحت رژيم و نظام حكومت جبار بودند؛ امّا تابعيت واقعى آنها، تابعيت از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 297

نظام امامت بوده و هست.

اين از خصايص مذهب شيعه است كه در برابر حكومت هاى جائر و غير مشروع، همواره موضع عدم قبول و همكارى نداشتن داشته است.

و اين است اثر عقيده به توحيد و

ايمان به صفات جلال و جمال خدا؛ و اين است معنى ظهور عقيده توحيد در برداشت و تلقّى موحّد از نظام سياست و حكومت؛ و اين است معناى ارتباط و ابتناى نظام جامعه و عقيده به مهدويت، بر توحيد و يكتاپرستى كه اصالتى از اين محكم تر و واقعى تر نيست. و خلاصه آن مفاد، اين دو آيه است:

«وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِما أَنزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوآءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ* أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»؛[254]

«و تو (اى پيامبر) به آنچه خدا به تو فرستاده، ميان مردم حكم كن و پيرو خواهش هاى آنان مباش و بينديش كه مبادا تو را فريب دهند و در بعضى احكام كه خدا به تو فرستاده، تقاضاى تغيير كنند. پس هرگاه از حكم خدا روى گردانيدند، بدان كه خدا مى خواهد آنها را به عقوبت بعضى از گناهانشان گرفتار سازد، همانا بسيارى از مردم فاسق و بدكارند. آيا باز تقاضاى حكم زمان جاهليت را دارند و كدام حكم از حكم خدا براى اهل يقين نيكوتر خواهد بود».

مهدى آل نبى كه جان جهان است حافظ دين حنيف و قطب زمان است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 298

صاحب عصر و قوام عالم امكان مهتر خوبان و سرور همگان است

بنده خاص خدا به كل وجود است ز امر حقّ اندر كفش زمام جهان است

مصلح دنيا و دين امام مظفرقامع بيداد و قاطع خفقان است

مجلس او طور عاشقان تجلى مهبط انوار و رشك باغ جنان است

خاتمه دفتر خلافت كبرى والى

ملك شهود و كشور جان است

چشمه حيوان اگر طلب كنى اى دل خاك درش جو كه چشمه حيوان است

بنده احسان او كهين و مهينندتابع فرمان او زمين و زمان است

گرچه به ظاهر ز چشم خلق نهان است پيش خرد همچو آفتاب عيان است 255]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 299

10- اصالت مهدويت از جهت نقش آن در عمل و برقرارى عدالت و به ثمر رساندن انقلاب اسلامى

اشاره

در اينكه صدها ميليون مسلمان در جهان زندگى مى كنند، كه تحت تأثير اسلام و نفوذ معنوى آن قرار دارند و اسلام بخش هاى مهمى از زندگى آنها را فرا گرفته است، شكى نيست.

مسلمانان ايران، افغانستان، پاكستان، بنگلادش، اندونزى، هند و چين، تايلند، فيليپين، مالزى، تركيه، يوگسلاوى، قبرس، عراق، كويت، بحرين، عربستان، حضرموت، عمان، اردن، سوريه، لبنان، مصر، الجزاير، مراكش، يمن، تونس، تانزانيا، ساحل عاج، اتيوپى، اريتره، سودان، ليبى، استراليا، آلبانى و كشورهاى مسلمان نشين تحت سلطه روسيه به اصطلاح شوروى و ديگر كشورهايى كه مسلمانان در آنها اكثريت دارند يا در اقليّت مى باشند، همه تحت نفوذ تعاليم اسلام قرار دارند و اگرچه جوامع آنها اسلامى خالص نيست و جاهليت در آنها ريشه كن نشده يا در آنها وارد شده است؛ امّا عقيده به اسلام در آنها اثر گذارده و بسيارى از آثار جاهليت و عادات و رسوم غير اسلامى آنها را از ميان برده است.

اسلام در معاملاتشان، در معاشراتشان، در عباداتشان، در ازدواجشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 300

و همسردارى و فرزند دارى شان، در فرهنگشان، در اخلاقشان و از تولد تا مرگ و دفن امواتشان، اثر گذارده و نقش عملى اسلام در آنها ديده مى شود. هرچند اسلام عامل و محرك و برانگيزنده منحصر به فرد آنها نيست و در وجود

آنها و جامعه آنها به مقاصدش نرسيده و آنها را با خود و خود را با آنها متّحد نساخته باشد؛ امّا اين مقدار هم قابل انكار نيست كه اسلام در وجود آنها و در رفتار و اعمالشان نقش دارد و چنان كه برخى تبليغ مى كنند كه اسلام از اثر افتاده و نقشى ندارد يا نمى تواند نقشى در عمل و سازندگى فرد و جامعه داشته باشد نيست.

هنوز هم نفوذ اسلام در پيروانش فوق العاده است و مايه گسترش و توسعه نفوذش در آن برجا بوده و از آن چيزى كاسته نشده است و آنچه كه لرزه بر اندام استعمار مى اندازد و از آن نگران است، همين نفوذ اسلام است.

اگر ديده مى شود كه تأثير اسلام در عمل افراد و جامعه ها متفاوت است و شدت و ضعف دارد، بايد توجّه داشت كه اين تفاوت ها كم و بيش هست و علل و عواملى در آن مداخله دارد و درجات عقيده ها و حالات معتقدان نيز مؤثر است.

بايد براى اينكه قلمرو نفوذ اسلام بيشتر شود، اين علل و عوامل را از ميان برد، نه اينكه گمان كنيم زمان اينكه اسلام نقش عملى داشته باشد، گذشته است. يا نقش سازنده اسلام را با همه موانع و درگيرى ها، در اين عصر و در چهارده قرن گذشته كم و ناچيز بگيريم. اسلام هميشه مؤثر بوده و در زندگى تمام مسلمانان و بلكه بيگانگان نقش داشته است و اگر نقش نداشت، از بين رفته بود.

بنابراين سخنى كه وابستگان و مزدوران شرق يا غرب مى گويند و سازندگى اسلام و نقش عملى آن را مخصوصاً در رهبرى جنبش ها و حركات آزادى بخش انكار مى كنند، يك ياوه سرايى بيش

نيست و انقلاب اسلامى ايران عليه استعمار آمريكا و مقاومت دليرانه مسلمانان افغانستان در برابر تجاوز وحشيانه روسيه، نشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 301

داد كه اسلام تا چه حدّ در بين پيروانش از نفوذ معنوى برخوردار است و نيروى ايمان و رهنمودهاى اسلام، حكومت ستمگرى كه خود را وارث دوهزار و پانصد ساله استكبار و استعباد مى شمرد و بر قدرت نظامى ابرقدرت هاى جهان تكيه داشت و خود به پيشرفته ترين و مدرن ترين سلاح هاى جنگى مجهز بود، ساقط گرديد.

آرى اسلام دين عمل است و در متجاوز از سيصد و بيست مورد در قرآن مجيد، واژه عمل و مشتقات آن ذكر شده است.

فقه وسيع اسلام و كتاب هاى بزرگى كه فقهاى عالى قدر ما نوشته اند، مثل كتاب شريف «جواهر» كه اخيراً در چهل جلد تجديد چاپ شده، حكم عمل و ارشادات و تعاليم عملى است.

در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله هم، اسلام در عمل همه و هر فرد، نقش مطلق و مساوى نداشت. فردى مانند على عليه السلام ابرمرد اسلام، و افرادى مانند شهداى بدر و احد و حمزه و جعفر و زيد بن حارثه و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند كه نقش اسلام در عملشان ظاهر بود، افرادى هم مانند منافقين بودند يا از اشخاصى بودند كه درجه ايمان مثل سلمان و ابوذر و مقداد را نداشتند.

با اين حال، نقش رهبرى و حركت و كنترل كننده اسلام هميشه ادامه داشته و اكنون هم در پيروان اديان و مكتب ها نقش اسلام از سايرين بيشتر است.

اين نفوذ معنوى اسلام و نقش سازنده و كنترل كننده نيرومندى كه دارد، اين نويد را

مى دهد كه اسلام روزى دين جهانى شود. اكنون در اين موضوع نمى خواهيم سخن را طولانى سازيم، فقط مى خواهيم به اين تهمت كه برخى مى گويند: اسلام و عقيده به مهدويت در عصر حاضر يا از مدت ها قبل در عمل مسلمانان نقشى ندارد، پاسخ بگوييم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 302

بديهى است اين موضوع را كه نقش اسلام بايد كامل تر و كامل تر شود تا فراگير همه جهات و همه افراد گردد، نيز تأييد مى كنيم و آن را رسالتى مى دانيم كه برعهده فرد فرد مسلمانان مخصوصاً علما و نويسندگان و گويندگان و روشنفكران است.

اسلام هميشه بايد نقش جهانى خود را ايفا نمايد تا به اهداف خود برسد و ما همه در انتظار عملكرد اسلام و آن روزى هستيم كه اسلام به تمام هدف هايش برسد و بخش هاى مهمى از دستورات و برنامه هاى آن مخصوصاً در رشته نظام و سياست و حكومت كه متروك و از محدوده عمل خارج شده، عملى شود.

نقش مهدويت

از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه مهدويت نيز مانند ساير عقايد اسلامى نقش عملى خود را داشته و اگر تأثير آن از ساير عقايد اسلامى بيشتر نبوده، كمتر نمى باشد.

مهدويت نقش موجود اسلام را در عمل حفظ كرده و از اينكه بر مسلمانان يأس و نااميدى مسلط شود، جلوگيرى مى كند و ضامن بقاى نقش عملى اسلام است. اين نهاد اسلامى هميشه نقش اسلام را بيشتر در عمل خواهان بوده و مسلمانان را به پياده شدن نقش اساسى و كلى اسلام اميدوار ساخته و برخلاف آنان كه نقش اسلام را پايان يافته گرفته اند، مهدويت آن را همچنان در آغاز كار و در بين راه مى داند و اسلام را

بيش از آنكه دين چهارده قرن پيش باشد، دين حال و دين آينده و قرن هاى بعد و چهارده ها قرن بعد هم اگر جهان ادامه يابد، مى داند.

پس نقش عملى مهدويت در پاسدارى از اسلام و نقش عملى اسلام موجود و گسترش و توسعه آن بسيار حساس و قابل توجّه است و اين انديشه و عقيده اى است كه مسلمان را از اينكه عمر اسلام را تمام بداند و تسليم كفار و مكتب هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 303

الحاد و كفر شود، يا جهان را از اسلام بى نياز بشمارد، مصونيت مى بخشد.

عقيده مهدويت با ابعاد ممتاز و سازنده اى كه دارد، سنگر روحى و عقيدتى مقاومت مسلمانان بوده و هست.

ايمان مسلمانان به اينكه اين دين بايد پيش برود و جهانگير شود و دنيا را به زير پرچم توحيد درآورد، آنها را در برابر امواج حوادث ثبات بخشيد و در مقابل دشمنان پايدارى و استقامت داد و همان گونه كه مسلمانان صدر اسلام گوشه گيرى و انزوا و ترك مداخله در امور را شعار خود نساختند و اين ايمان به آينده مشوق و محرّك آنها به جهاد و تلاش بيشتر بود، امروز و در عصر حاضر و در آينده نيز اين عقيده، اين بركات را دارد كه توانست انقلابى مثل انقلاب اسلامى ايران را پى ريزى و رهبرى نمايد.

عقيده مهدويت، محتوايش عقيده به بقاى اسلام است و اينكه اين دين مانند كوه و زمين و آسمان استوار است و در برابر حوادث پايدار.

اين عقيده، محتوايش اين است كه آينده براى اين دين است و آخرين ابرمرد كه خلاصه دودمان رسالت است، مروّج و زنده كننده آن است.

اين عقيده علاوه بر آنكه

خود اصالت دارد، به معتقداتش نيز اصالت مى دهد و تلاش و كوشش و تعهد مى بخشد. هرگز اين عقيده را در ترك امر به معروف و نهى از منكر و تعهداتى كه در برابر خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و حضرت صاحب الامر عليه السلام و امت دارد، عذر و بهانه خود قرار دهد، گمراه است. هرگز نمى توان اين عقيده را به نقش منفى در عمل متهم ساخت. اگر عقيده به عدل و عقيده به نظام، نقش منفى در عمل دارد؛ يعنى موجب ظلم و بى نظمى مى شود، عقيده مهدويت نيز نقش منفى دارد، مگر اينكه منكر هرگونه رابطه بين علّت و معلول شويم كه با اين انكار تأثير و نقش منفى آن نيز سخنى بى محتوا و غير منطقى مى باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 304

بالاخره ما هر چه مى انديشيم، هيچ رابطه اى بين اين عقيده و ترك تكاليف و مسؤوليت ها نمى بينيم و از روز اوّل تا حال هم برداشت مسلمانان و شيعيان از اين عقيده، نسخ موقّت دين و تكاليف دينى نبوده است.

اين موضع گيرى هاى شيعه و اين اشعار پر از شور و حماسه آنها و اين انقلاباتى كه رهبران و علماى شيعه برپا كردند و مجاهدات آنها، همه اين اتهام را ردّ مى كند.

به نظر من اصل اين تبليغ از ناحيه سه گروه است:

گروه نخست: آنان كه به طور كلى با اسلام دشمنى دارند و از هر راه كه بتوانند به هر يك از اصول و فروع آن ضربه اى بزنند، خوددارى نمى نمايند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص304

نان كه اكثراً عمّال تبشير و مزدوران شرق يا غرب مى باشند، در پى

اين هستند كه از هر راه بتوانند در عقايد مسلمانان رخنه كرده و ذهن آنها را نسبت به مبانى اسلامى مشوّش و منحرف سازند.

گروه دوم: كسانى مى باشند كه به نقش بعضى عقايد، مثل خاتميت دين و مهدويت و محتواى آن كه آينده براى اين دين است، پى برده و مى دانند اين عقايد، مسلمان ها را در برخورد با تبليغات مسموم موضع مى دهد و مانند نقطه مرزى است كه فتح نقاط ديگر بدون فتح آن امكان پذير نيست، لذا به اين نقطه ها حمله مى كنند تا بلكه عقايد را نسبت به آن متزلزل سازند و حمله به داخل را شروع كنند.

گروه سوم: آنان كه موضع عقيده به مهدويت را در عقايد شيعه و نظام امامت و نقش ولايت و رهبرى فقها را در عصر غيبت مى دانند و آن را با حكومت هاى طاغوتى و استبداد و رژيم هاى ديگر معارض مى بينند. اين عقيده در تمام اعصار و ادوار شيعه را در موضع نفى و رد هر نظام غير شرعى قرار مى دهد.

بعد از اعلام جهاد توسط مرجع بزرگ «سيد محمّد مجاهد» عليه حكومت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 305

روسيه و پس از واقعه" گريبايدف" كه به رهبرى فقيه بزرگ تهران" آقا ميرزا مسيح" صورت گرفت، روس ها در مقام تضعيف نفوذ عقيده به مهدويت برآمدند و دستگاه جاسوسى آنها در ايران و عراق به طور محرمانه مشغول كار شد و در ظاهر هم سلاطين قاجار مثل محمّد شاه و دست نشانده هاى دربارى خود را به توهين به موضع علما و جلوگيرى از گسترش نفوذ روحانيت واداشتند كه كنسول گرى روسيه در شهرهايى مثل اصفهان، محل تحصن و تمركز مزدوران روسيه

و كسانى كه عليه روحانيت و نظام تشيّع فعاليت داشتند، بود و در عصر ناصرالدين شاه به تحريك سفارت روس، جمعى از علماى مشهور و مبارز مثل «مرحوم آقا نجفى اصفهانى» مكرر به تهران احضار يا تبعيد شدند.

در ضمن از سوى روسيه قلم هاى مزدورى نيز بسيج شدند تا آنچه را حكومت وقت روس مى خواست با قلم هاى مسموم به مردم تزريق نمايند.

پس از واقعه تحريم تنباكو و شكست تاريخى استعمار انگليس با يك سطر ابلاغيه مرجع شيعه آيت اللَّه ميرزاى شيرازى، قدرت نفوذ عقيده به مهدويت و ولايت نواب عام حضرت مهدى عليه السلام، عالم استعمار را سخت تكان داد و اين بار دولت مزوّر و حيله گر انگليس كه در نقشه كشى هاى ابليس در آن عصر شهرت يافته بود، وارد عمل شد، تا به هر نحو ممكن سد را بشكند و نفوذ علما را از ميان بردارد و روحانيت و دين را از دنيا و سياست جدا سازد.

اين بار حملات و ضرباتى كه بر پيكر روحانيت وارد شد، اگر بر هر دژ ديگر و هر سازمانى وارد شده بود، آن را از ميان مى برد؛ ولى هوشيارى رهبران روحانى و آگاهى آنها و فداكارى هاى بى نظيرى كه از آنها ظاهر شد و قوّت عقيده مردم به مبدأ مهدويت، باز هم نقشه هاى دشمنان را با اينكه به ظاهر، موفّقيت هاى بزرگ كسب كرده و تمام سازمان هاى دولتى و مطبوعات و رسانه هاى گروهى و وسايل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 306

تبليغى را تصرف كرده بودند، نقش بر آب كرد و اين مسأله اعتراض به مبدأ مهدويت و بهانه نقش منفى آن و همچنين متهم كردن اكثريت به برداشت

منفى از انتظار و حمله به مراسم جشن و چراغانى نيمه شعبان كه رضاخان مبتكر آن بود و با زور مى خواست آن را متروك سازد، همه از نتايج اين سياست هاى استعمارى است كه حتى گاهى به عنوان دلسوزى و روشنفكر مآبانه طرح مى شود و افراد ناآگاه از حقايق جريان ها نيز مى پذيرند و آن گفته ها را بازگو مى نمايند.

ما اميدواريم با هوشيارى و آگاهى روزافزونى كه ملّت مسلمان، به خصوص شيعيان ايران و ساير نقاط دارند، اين گونه اشتباه كارى ها نتواند به حريم نهادهاى عقيدتى ما نزديك شود، چنان كه اميدواريم همگان مخصوصاً علما و گويندگان و نويسندگان متعهد، حقايق مسايل مذهبى را چنان تشريح نمايند كه جاى هيچ گونه برداشت غلط و سوء تفسير باقى نماند و اين نهاد الهى عقيده به مهدويت، در مسير اصلاح و انقلاب و ترقّى و تعالى و قطع وابستگى به بيگانگان مورد استفاده قرار بگيرد. ان شاء اللَّه.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

9 شعبان المعظم 1400

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 307

معرفت حجّت خدا: شرح دعاى اللّهمّ عرّفني نفسك

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 309

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ» «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ» «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي» بسمه تعالى شأنه

«اهدا»

لا عَذَبَ اللَّهُ أُمّي إِنَّها شَرِبَتْ حُبَّ الْوَصِيّ وَغَذَتْنِيهِ بِاللَّبَنِ

وَكانَ لِي والِدٌ يَهْوى أَبا حَسَنٍ فَصِرْتُ مِنْ ذِي وَذا أَهْوى أَبا حَسَنٍ

ثواب اين رساله را به روح پاك مادر عزيزم فاطمه خانم صافى دختر مرحوم آيت اللَّه آخوند ملا محمّد على، هم حجره و شريك بحث با مرحوم آيت اللَّه ميرزاى شيرازى، كه مشتاق لقاى حضرت صاحب الزمان- ارواحنا فداه- بود، هديه مى نمايم.

بانويى كه در معرفت و ولايت و مداومت بر ادعيه و زيارت عاشورا با حال خضوع و خشوع و بُكا همچنين در شوهردارى و تربيت فرزند و فضايل علمى و عملى ديگر نمونه بود و در تربيت من رنج فراوان برد.

رَبّ اغْفِرْ لِي وَلِوالِدَيَّ وَارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 311

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِي، وَإِنْ كُنْتُ بَخِيلًا حِينَ يَسْتَقْرِضُنِي.

وَالْحَمْدُ للَّهِ أَدْعُوهُ وَلا أَدْعُو غَيْرَهُ، وَلَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لِي دُعائِي.

وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلى أَمِينِ وَحْيِهِ وَخاتَمِ رُسُلِهِ، أَبِي الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِينَ.

سِيَّمَا الَّذِي بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرى وَبِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَالسَّمآءُ، نامُوسُ الدَّهْرِ وَ وَلِيُّ الْعَصْرِ، الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَهْدِيّ أَرْواحُنا وَأَرْواحُ الْعالَمِينَ لَهُ الْفِدآءُ.

اللَّهُمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ وَكَثّرْ أَعْوانَهُ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَشَرّفْنا بِالْفَوْزِ بِلِقآئِهِ إِنَّكَ مُجِيبُ الدُّعآءِ.

قالَ اللَّهُ تَعالى

«وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِى عَنّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى وَلْيُؤْمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»؛[256]

وَقالَ

النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله:

«الدُّعآءُ سِلاحُ الْمُؤْمِنِ وَعَمُودُ الدّينِ وَنُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ».[257]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 313

مقدمه

اشاره

برحسب روايات بسيار در عصر غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام، به واسطه فتنه هاى زياد و آزمايش هاى شديدى كه پيش مى آيد، حفظ دين سخت دشوار مى شود و از بوته امتحان جز افرادى كه در شدايد شكيبا و در معرفت و ولايت استوار و پابرجا باشند، بى غلّ و غش و خالص بيرون نخواهند آمد.

گمراهى ها و اغوائات و انحراف ها از حقّ فراوان مى شود و حتى به اسم اسلام بدعت ها مى سازند و شبهه ها منتشر مى كنند و تحيّرها و سرگردانى ها ايجاد مى نمايند و چنان شود كه برحسب بعضى روايات شخص صبح مى كند در حالى كه مؤمن است و شام مى كند در حالى كه منافق يا كافر است. همچنين شب مى كند در حال اسلام و ايمان، و صبح مى كند در حال كفر و نفاق.

خلاصه، امواج ابتلائات، امتحانات، موجبات تزلزل عقيده، شك در عقايد دينى و ارتداد از هر سو افراد را احاطه مى نمايد، آن چنان تميز و تخليصى پيش مى آيد كه نظير آن را نه كسى ديده و نه شنيده باشد. اكثريت در منجلاب فساد و گمراهى غوطه ور شوند و چنان شود كه كسى عقايد اسلامى حتى اسم جلاله «اللَّه» را نتواند بگويد مگر به طور پنهانى و براى كسى ايمانش سالم نماند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 314

«إِلّا مَنْ يَفِرُّ مِنْ شاهِقٍ إِلى شاهِقٍ وَمِنْ جُحْرٍ إِلى جُحْرٍ».[258]

براى اينكه مؤمنان حقيقى آگاه باشند و در حفظ دين و ايمان خود موفّق گردند و تندترين بادهاى فتنه، پاى ثبات و استقامت آنها را نلغزاند:

اوّلًا: در

احاديث بسيارى كه از طريق شيعه و سنى روايت شده است خبر داده اند كه اين آگاهى قبلى پس از پيش آمد آن حوادث، موجب قوّت ايمان اهل بينش و معرفت مى گردد.

ثانياً: هشدارها داده اند و مردم را از اينكه دين خود را از دست بدهند، برحذر نموده اند. چنان كه در نهج البلاغه از حضرت مولى على عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«ذاكَ حَيْثُ تَكُونُ ضَرْبَةُ السَّيْفِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَهْوَنَ مِنَ الدّرْهَمِ مِنْ حِلّهِ.

ذاكَ حَيْثُ يَكُونُ الْمُعْطى أَعْظَمَ أَجْراً مِنَ الْمُعْطِي. ذاكَ حَيْثُ تَسْكَرُونَ مِنْ غَيْرِ شَرابٍ؛ بَلْ مِنَ النّعْمَةِ وَالنَّعِيمِ وَتَحْلِفُونَ مِنْ غَيْرِ اضْطِرارٍ وَتَكْذِبُونَ مِنْ غَيْرِ إِحْراجٍ. ذاكَ إِذا عَضَّكُمُ الْبَلآءُ كَما يَعَضُّ الْقَتَبُ غارِبَ الْبَعِيرِ ما أَطْوَلَ هذَا الْعَنآءَ وَأَبْعَدَ هذَا الرَّجآءَ»؛[259]

«اين پيش آمدها (كه پيش از اين جمله بدان اشاره فرموده) وقتى خواهد شد كه ضربت شمشير بر مؤمن آسان تر است از به دست آوردن يك درهم از راه حلال، اين زمانى مى شود كه عطا شده اجرش از عطا كننده بالاتر است. اين در وقتى خواهد شد كه مست گرديد بدون شراب؛ بلكه از نعمت و نعيم، و سوگند ياد كنيد بدون اضطرار، و دروغ بگوييد بدون

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 315

اينكه در حرج مانده باشيد. اين زمانى است كه بلا شما را بگزد چنان كه پالان، كوهان شتر را مى گزد. چه طولانى و دراز است مدت اين رنج و زحمت! و چه دور است اين رجا و اميدوارى!».

ثالثاً: برحسب روايات، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام از كسانى كه در اين عصر ثابت قدم مى مانند، مدح و تقدير فراوان نموده، ايمان آنها را ستوده، به

پاداش هاى بزرگ و درجات بلند وعده داده اند.

از جمله رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى كه در آن، حكايت اسلام آوردن جندل بن جنادة بن جبير ذكر شده است، پس از آنكه جندل از اوصياى آن حضرت پرسيد و رسول اكرم صلى الله عليه و آله به او خبر داده كه دوازده نفرند و اسامى آن عزيزان درگاه خدا را بيان فرمود، او را از غيبت امام دوازدهم خبر داد و فرمود:

«طُوبى لِلصّابِرِينَ فِي غَيْبَتِهِ. طُوبى لِلْمُقِيمِينَ عَلى مَحَبَّتِهِمْ. اولئِكَ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فِي كِتابِهِ وَقالَ: «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ* الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ». ثُمَّ قالَ اللَّهُ تَعالى «اولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛[260]

«خوشا به حال صبر كنندگان در غيبت او! خوشا به حال پايندگان بر دوستى ايشان. ايشانند آنان كه خدا در كتابش آنها را وصف نموده و فرموده است: «قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است. (پرهيزكاران) كسانى هستند كه به غيب [/ آنچه از حس پوشيده و پنهان است ايمان مى آورند».[261] سپس فرمود: آنها حزب خداوند (اللَّه) اند؛ بدانيد حزب اللَّه پيروزان و رستگارانند».[262]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 316

(كلمه الغالبون در مورد اين آيه نيامده است).

و حضرت امام زين العابدين عليه السلام برحسب روايت ابوخالد كابلى از آن بزرگوار، مى فرمايد:

«إِنَّ أَهْلَ زَمانِ غَيْبَتِهِ؛ الْقآئِلِينَ بِإِمامَتِهِ، الْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُورِهِ، أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ كُلّ زَمانٍ؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالى أَعْطاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَالْأَفْهامِ ما صارَتْ بِهِ الْغَيْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشاهَدَةِ، وَجَعَلَهُمْ فِي ذلِكَ الزَّمانِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجاهِدِينَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِالسَّيْفِ، اولئِكَ الْمُخْلِصُونَ حَقّاً وَشِيعَتُنا صِدْقاً، وَالدُّعاةُ إِلى دِينِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ سِرّاً وَجَهْراً»؛[263]

«به تحقيق كه اهل زمان غيبت او كه قائل به امامت

او هستند و منتظر ظهور آن حضرتند، از اهل هر زمان ديگر فاضل ترند؛ براى اينكه خدا آن چنان خردها و فهم هايى به آنها عطا فرموده است كه غيبت، نزدشان به منزله مشاهده و ديدار گرديده است و ايشان را در اين زمان به منزله جهادكنندگان با شمشير در پيش روى رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داده است.

ايشان حقّاً مخلصند و به راستى شيعه ما هستند و دعوت كنندگان به سوى خدا در پنهان و آشكارند».

در كتاب" محاسن برقى"، سند را به" فيض بن مختار" رسانده كه گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السلام مى فرمود:

«مَنْ ماتَ مِنْكُمْ وَهُوَ مُنْتَظِرٌ لِهذَا الْأَمْرِ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقآئِمِ فِي فِسْطاطِهِ قالَ:

ثُمَّ مَكَثَ هَنِيئَةً، ثُمَّ قالَ: لا بَلْ كَمَنْ قارَعَ مَعَهُ سَيْفَهُ. قالَ: لا وَاللَّهِ إِلّا كَمَنِ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 317

اسْتَشْهَدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله»؛[264]

«هر كس از شما بميرد و او منتظر براى اين امر باشد (يعنى منتظر قيام حضرت مهدى عليه السلام باشد)، مثل كسى است كه با حضرت قائم عليه السلام در خيمه آن حضرت باشد.

سپس درنگى كرد و فرمود: نه بلكه مثل كسى است كه با او شمشير زده باشد.

پس از آن فرمود: نه به خدا سوگند مثل آن كسى است كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله به شهادت رسيده باشد».

و از طرق عامه نيز روايات و احاديث در اين معنى بسيار است. از جمله از انس بن مالك روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَأتِي عَلَى النّاسِ زَمانٌ، الصّابِرُ عَلى دِينِهِ لَهُ أَجْرُ خَمْسِينَ مِنْكُمْ»؛[265]

«بر مردم زمانى مى آيد كه از

براى صبر كننده بر دينش، اجر پنجاه نفر از شما مى باشد (خطاب پيغمبر صلى الله عليه و آله به اصحاب است)».

رابعاً: دستور و توصيه فرموده اند كه با دعا و درخواست از خداوند متعال براى ثبات قدم و منحرف نشدن از راه راست، ايمان و عقايد خود را در حفظ و حراست الهى قرار دهند و در اين امتحانات از لغزش قدم و تزلزل عقيده به خدا پناه ببرند و خود را به او بسپارند و از او كمك بگيرند و نيرو بخواهند؛ چون به هنگام امتحانات و حوادثى كه بسا افراد رياضت كشيده را تكان مى دهد، بهترين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 318

و نيرومندترين نگهبان ايمان و عقايد حقّ انسان، استعانت از خدا و ارتباط يافتن با عالم غيبت است كه روحيه صبر و شكيبايى انسان را قوى مى سازد و او را در برابر ناملايمات ثابت قدم و پايدار مى نمايد.

و لذا در قرآن مجيد دستور داده شده كه به نماز و صبر (كه تفسير به روزه شده است) استعانت بجوييد؛ زيرا اين توجّه و استعانت، روح مأيوس و نااميد را اميدوار و شخص زجر كشيده و شكنجه ديده را بر تحمل اين امور شكيبا مى نمايد.

و حاصل اينكه: براى حفظ ايمان، مداومت بر توجّه به خدا و دعا، به خصوص خواندن دعاهاى مأثور (مثل دعاى شريف ندبه) بسيار مؤثر بوده و اثرات تربيتى و تكميلى و فوايد آن در حفظ ارتباط با حضرت صاحب وقت و سيد و مولى و پيشوا و امام عصر- ارواحنا فداه- بيش از حدّ تصور است. لذا در كتاب هاى دعا، دعاهايى براى عصر غيبت رسيده است كه شايد مختصرترين آنها

اين دعا باشد كه موسوم به دعاى غريق است.

«يا اللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ، يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلى دِينِكَ».

يكى از دعاهاى معروفى كه مؤمنان و منتظران ظهور در عصر غيبت آن ولىّ اعظم خدا- عجل اللَّه تعالى فرجه- بر آن مواظبت داشته و در آن از خداى تعالى معرفت خودش و معرفت پيامبرش و معرفت حجّتش را مسئلت مى نمايند، دعاى معروف «اللَّهُمَّ عَرّفْنِي نَفْسَكَ» است.

ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى قدس سره كه هم زمان با حضرات نواب اربعه- رضوان اللَّه تعالى عليهم- مى زيسته و در سال 328 يا 329 رحلت فرموده است، در جامع بزرگ و شريف كافى كه اقدم جوامع اربعه شيعه است، اين دعا را از حضرت ابى عبداللَّه امام جعفر صادق عليه السلام به دو سند در باب غيبت از كتاب حجت روايت كرده است.

علاوه بر آن، شاگرد معروف كلينى، ابوعبداللَّه محمّد بن ابراهيم نعمانى كاتب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 319

كتاب كافى مشهور به" ابن زينب يا ابن ابى زينب" كه از قدماى محدثين بزرگ شيعه مى باشد، در كتاب نفيس و معتبر" غيبت" اين حديث را به سند ديگر نيز روايت نموده است.

همچنين شيخ اجل محمّد بن على بن الحسين معروف به صدوق قدس سره كه در سال 381 درگذشته است و صاحب كتاب من لا يحضره الفقيه، يكى ديگر از كتب اربعه، در كتاب ارزنده" كمال الدين و تمام النعمة" كه همواره مورد استناد و اعتماد علما و محققين بوده و هست، به سه طريق ديگر در باب" ما رُوى عن الصادق جعفر بن محمّد عليهما السلام" اين دعاى شريف را روايت كرده است كه در

اين سه كتاب معتبر مجموعاً به شش طريق روايت شده است.

لفظ اين دعاى شريف بر حسب روايتى كه در كافى، مقدم بر حديث ديگر روايت شده و بر حسب روايت غيبت نعمانى و سه روايت كمال الدين اين است:

«اللَّهُمَّ عَرّفْنِي نَفْسَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ، اللَّهُمَّ عَرّفْنِي رَسُولَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي».

و در روايت ديگر" كافى" كه روايت 29 اين باب است، متن دعا اين است:

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْكَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْهُ قَطُّ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي».

كه معلوم است اگرچه صحّت صدور هر دو متن از امام عليه السلام محتمل و بلكه قابل قبول است؛ امّا متن اوّل كه به پنج سند روايت شده معتبرتر و جمله هايش زيباتر است. بديهى است در صورت وحدت روايت و وحدت مضمون و اختلاف متن، به حكم:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 320

«وَإِنّا لَأُمَرآءُ الْكَلامِ، وَفِينا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَعَلَيْنا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ»؛[266]

«و ما (خاندان رسالت) اميران سخن هستيم كه ريشه هاى آن در ما فرو رفته و شاخه هايش بر ما گسترده شده است».

بايد متن فصيح تر و بليغ تر را صادر دانست.

لذا ما هم در اين مقاله متن اوّل را در بحث و تفسير مى گذاريم.

اعتبار سند دعا

اعتبار سند اين دعا با اينكه در اين سه كتاب معتبر به سندهاى متعدد روايت شده است و بعضى از شواهد ديگر نيز اعتبار آن را تأييد مى نمايد.[267] انصافاً اطمينان به صدور آن از امام عليه السلام حاصل است.

علاوه

بر آن، بر فرض كه در مثل اين مورد سند ضعيف باشد، طبق قاعده تسامح در ادلّه سنن عمل مى شود؛ امّا به نظر حقير، سند دعا واجد اعتبار كافى است و خواندن آن به نيت ورود جايز است.

پس از اين مقدمه با استعانت از خداوند متعال براى اينكه به مفاد اين دعا در حدّ بينش خود آگاهى يابيم، به شرح و تفسير آن مى پردازيم و اعتراف مى كنيم كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 321

كلمات صادر از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از دعا و مواعظ و حقايق عرفانى و اخلاقى و تعاليم و رهنمودهاى ايشان در نواحى گوناگون برتر از آن است كه بتوان شرح تفسير كامل بر آنها نگاشت و اگر بعضى فرازهاى سخنان آن بزرگواران را بتوان شرح و تفسير جامع نمود، آن هم كار همه كس نيست و فقط بزرگانى مى توانند در اين كار توفيق يابند كه در غور و دقت در احاديث و سخنان ايشان روزگارى را صرف كرده و با مكتب آن عزيزان درگاه خدا آشنا باشند.

امّا ضعيفانى چون مرا، غوّاصى در اين درياى ژرف بيكران و پرواز به اين قلّه هاى بلند علم و معرفت هرگز ميسر نخواهد شد. بايد از خرمن معارف بزرگان و پرورش يافتگان اين مكتب كسب فيض بينش و آگاهى نماييم و بدانيم در اين مسير كه عالى ترين سيرهاى كمالى بشر وجود دارد، هرچه جلو برويم و با بال سعى و خلوص بر قله هايى بس بلند پرواز كنيم، در برابر صاحبان مراتب عالى تر مانند نوزادى مى باشيم كه تازه چشم به ديدار جهان گشوده و بيرون از محدوده گهواره و اطاقش جايى را

نديده باشد و در برابر شخصى كه سفرهاى بسيار كرده و درياها و كوه ها و اقيانوس ها و شهرهاى كوچك و بزرگ را ديده و به كرات آسمانى نيز سفر كرده، قرار گرفته باشد. با اين اعتراف به ناتوانى و قصور و كوتاهى خود، شرح و تفسير دعا را در دو بخش آغاز مى نماييم.

بخش اوّل: لغات دعا.

بخش دوم: تفسير دعا.

در پايان نيز، بحث كلى در فايده دعا خواهيم داشت. ان شاء اللَّه تعالى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 323

لغات دعا

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 325

بخش اوّل: لغات دعا

1- اللَّه

" اللَّه" اسم است از براى ذات مستجمع جميع صفات كماليه بدون لحاظ و تعيين صفتى از صفات.

ابن خالويه در" اعراب ثلثين سوره" مى گويد:

«اسْمٌ لا يَنْبَغِي إِلّا للَّهِ جَلَّ ثَنآؤُهُ»؛

«اسمى است كه سزاوار نيست مگر براى اللَّه بلندمرتبه».

و در قول خداى تعالى: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً»[268] گفته شده است؛ يعنى آيا در مشرق و مغرب خشكى و دريا و كوه و هموار و هر مكان و هر جايى احدى را كه اسم او اللَّه باشد، غير از او مى شناسى؟؛ يعنى نخواهى شناخت.

پيرامون اين اسم، كه به تصريح بعضى" اسم اعظم" است و در اينكه مشتق است يا مشتق نيست و مطالب ديگر، علماى بزرگ ادب و لغت و فلسفه و عرفان بيانات و تحقيقات مهمى در كتاب هاى شرح اسماء الحسنى و كتاب هاى لغت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 326

و تفسير و شرح ادعيه فرموده اند، كه آوردن آن مباحث در اين رساله خارج از ظرفيت آن است و اهل تحقيق و بررسى هاى عميق را همان كتاب ها كافى و وافى است.

فقط در اينجا اجمالًا مى گوييم:" اللَّه"، كه از آن تعبير به اسم جلاله مى شود، دلالت دارد بر ذات جامع جميع صفات كمال، مثل علم و قدرت و تفرّد و وحدت؛ بنابراين يك مسّمى بيشتر نخواهد داشت و اين دلالت بر تفاوت نمى كند و اين لفظ مقدّس مشتق باشد يا غير مشتق و دلالتش بر ذات احديت به وضع تعيّنى باشد يا تعيينى. و در هر صورت اين لفظ دلالت بر آن ذات دارد و در لسان عربى بين اسماء حسنى، اسمى كه به

دلالت مطابقى اين دلالت را داشته باشد، در نظر نيست مگر در مثل «هو» اين ادّعا بشود.

راغب مى گويد: اصل" اللَّه"، اله است كه همزه اش حذف شده و بر آن الف و لام تعريف وارد شده است و سپس مثل ابن خالويه به آيه شريفه «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً» استشهاد نموده است و بنابر آنكه مشتق باشد، چنان كه از بعضى روايات نيز استفاده مى شود، در اينكه اصل" اللَّه" اله بوده است، اختلافى نيست. هرچند در اينكه همزه آن حذف شده و به جاى آن الف و لام آورده شده است، يا اينكه الف و لام بر آن داخل شده و الف اصلى آن حذف شده است. و به عبارت ديگر: در اينكه الف و لام تعويض است و قياسى است يا تعويض نيست و به غير قياس است، اختلاف است. چنان كه در سرّ قرائت آن به قطع همزه و نكات ديگر، بحث هاى ادبى لطيفى بين علماى نحو و ادب مطرح شده است كه علاقه مندان مى توانند آنها را در كتاب هاى نحو و ادب مطالعه فرمايند.

و در اصل اشتقاق" اله" نيز چند وجه فرموده اند:

وجه اوّل: اينكه اصل آن از «الَه» (به فتح فاء و عين) است كه اسم جنسى است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 327

بر هر معبودى كه به حقّ يا باطل عبادت شود؛ اعم از اينكه پرستنده معبود باطل فقط آن را معبود بداند و به ربوبيت" اللَّه" معتقد باشد، مثل بسيارى از مشركين. يا اينكه به ربوبيت آن و اتّصافش به صفات كماليه ربانى قائل باشد.

پس به عكس آنچه كه فرقه گمراه وهابيه و ابن تيميه و پيروانش گمان كرده اند كه كلمه توحيد

فقط دلالت بر توحيد الوهيت و نفى شرك در معبوديت دارد و نفى شرك در ربوبيت و اثبات توحيد در ربوبيت از آن استفاده نمى شود. اين كلمه طيبه بر نفى مطلق شرك براى حضرت احديت دلالت دارد؛ زيرا شرك در الوهيت و معبوديت، همچنان كه گاه به اعتقاد باطلى مثل عقيده به اينكه شى ء وجود تنزيلى خدا در عبادت او است، حاصل مى شود. گاه هم به عقايد باطل ديگر مثلًا چيزى يا شخصى را در مثل امر خلق و رزق و اماته و احيا شريك خدا دانستن واقع مى شود.

پس وقتى گوينده اين كلمه طيبه نفى هر معبود را نمود، چنان كه نفى معبودى را كه مشرك در عبادت به واسطه اعتقاد فاسدى آن را مى پرستد، مى نمايد، معبودى را هم كه مشرك در ربوبيت به واسطه اعتقادى از رقم دوم مى پرستد، نيز نفى مى نمايد و نفى اين دو معبود، نفى اصل و منشأ عقيده به معبوديت آنها است و چون موارد شرك در عبادت و پرستش ظهور پيدا مى كند، از اين جهت نفى آن شده و با نفى لازم نفى ملزوم (يعنى عقايد فاسدى كه منشأ عبادت غير خدا مى گردد) نيز مى شود.

بنابراين چنان نيست كه كلمه توحيد فقط شرك در الوهيت را- به معنايى كه وهابى ها مى گويند و مجامع با توحيد ربوبيت مى شمارند- نفى نمايد و به نفى شرك در ربوبيت ارتباط نداشته باشد؛ بلكه وقتى معبود غير او را نفى كرديم، هرگونه شريكى را هم براى او نفى نموده ايم و اين در صورتى است كه" اللَّه" از" اله" (به فتح فاء و عين) مثل" عبد" لفظاً و معناً باشد و الّا برحسب اشتقاقات ديگر، اين

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 2، ص: 328

توهم وهابى ها كه مى خواهند آن را مبدأ يك سلسله دعواهاى باطل ديگر خود قرار دهند، بطلانش به صراحت معلوم است.

وجه دوم: اين است كه" اللَّه" مشتق از" الِه" بر وزن علم (به فتح فاء و كسر عين) به معناى" تحيّر" است؛ چون عقول در درك حقيقت ذات و صفات او متحير و ناتوانند، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»؛[269]

«خدا با علم ازلى بر همه آينده و گذشته خلق آگاه هست و خلق را هيچ به او احاطه و آگاهى نيست».

از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود:

«كَلَّ دُونَ صِفاتِهِ تَحْبِيرُ الصّفاتِ وَضَلَّ هُناكَ تَصارِيفُ اللُّغاتِ»

و نيز از آن حضرت روايت است كه:

«كَلَّتِ الْأَلْسُنُ عَنْ غايَةِ صِفَتِهِ وَالْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ».

نه ادراك بر كنه ذاتش رسدنه فكرت به غور صفاتش رسد

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم نه بر ذيل وصفش رسد دست فهم

و در ديوان منسوب به حضرت مولى عليه السلام است:

كَيْفِيَّةَ الْمَرْءِ لَيْسَ الْمَرْءُ يُدْرِكُهافَكَيْفَ كَيْفِيَّةُ الْجَبّارِ فِي الْقِدَمِ

هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ الْأَشْيآءَ مُبْتَدِعاًفَكَيْفَ يُدْرِكُهُ مُسْتَحْدِثُ النَّسَمِ

گفتم: همه ملك حسن سرمايه تو است خورشيد فلك چو ذره در سايه تو است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 329

گفتا: غلطى زمانشان نتوان يافت از ما تو هر آنچه ديده اى پايه تو است

و بنابر اين وجه، دلالت كلمه توحيد بر نفى شرك در ربوبيت ظاهر و بى نياز از بيان است.

وجه سوم: اينكه مشتق از" وله" است و بنابراين اصل" اله" هم" وله" است كه واو آن به همزه بدل شده است. و خداوند متعال را به اين جهت" اله" گويند كه

هر مخلوقى يا به تسخير و يا به اختيار، مايل به او است، چنان كه مى فرمايد:

«كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ».[270]

و نيز مى فرمايد:

«وَإِنْ مِن شَىْ ءٍ إِلّا يُسَبّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»؛[271]

«موجودى نيست جز آنكه ذكرش تسبيح و ستايش حضرت او است وليكن شما تسبيح آنها را نمى فهميد».

و نيز مى فرمايد:

«إِنّا للَّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»؛[272]

«ما به فرمان خدا آمده و به سوى او رجوع خواهيم كرد».

و در آيه ديگر فرمود:

«وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمواتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»؛[273]

«هرچه در زمين و آسمان است، خواه ناخواه مطيع فرمان خدا است و به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 330

سوى او رجوع خواهند كرد».

و از اين جهت است كه بعضى گفته اند: «اللَّهُ مَحْبُوبُ الْأَشْيآءِ كُلّها».

و اين منافات ندارد كه بعضى از افراد انسان به سبب برخى كاستى ها از او منصرف مى شوند و سير اختيارى خود را كه بايد به سوى او باشد، به قهقرى مبدل كرده و از او دورى مى جويند. با اين حال، در سير كلى، همه به سوى او مى روند و بازگشت همه به سوى او است.

«فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلّ شَىْ ءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؛[274]

«پس منزه و پاك است خدايى كه ملك و ملكوت هر موجودى به دست قدرت او است و همه شما به سوى او رجوع خواهيد كرد».

و در لسان العرب است كه:

مَعْنى وَلاهُ: أَنَّ الْخَلْقَ يُولِهُونَ فِي حَوآئِجِهِمْ؛ أَيْ يُضَرّعُونَ إِلَيْهِ فِيما يُصِيبُهُمْ وَيَفْزَعُونَ إِلَيْهِ فِي كُلّ ما يَنُوبُهُمْ».

وجه چهارم: اين است كه از" الَه يَلوهُ لياهاً" به معناى" احتجب" و مشتق باشد؛ چون حقيقت ذات او پنهان و محتجب از عقول و ابصار بوده و ديده نمى شود. در قرآن مجيد نيز به اين

معنا اشاره شده است:

«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»؛[275]

«او را هيچ چشمى درك ننمايد، و حال آن كه او بينندگان را مشاهده مى كند و لطيف و نامرئى و به همه چيز آگاه است».

و اسم" الباطن" نيز بر آن دلالت دارد. و در حديث است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 331

«إِنَّ اللَّهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَما احْتَجَبَ عَنِ الْأَبْصارِ، وَإِنَّ الْمَلَأَ الْأَعْلى يَطْلُبُونَهُ كَما تَطْلُبُونَهُ أَنْتُمْ»؛

«خداوند متعال از عقل ها محجوب و پنهان است، چنان كه از بصرها و چشم ها محجوب و پنهان است و به درستى كه ملأ اعلى و فرشتگان بالا او را طلب مى كنند، همچنان كه شما طلب مى نماييد».

بنابراين، اين وجه و وجه سوم نيز دلالت كلمه توحيد بر نفى شرك در ربوبيت ظاهر است.

وجه پنجم: اين است كه از" أله إلى فلان" مشتق است؛ يعنى به او سكون و آرام گرفت، به اين جهت كه عقول به او آرامش مى يابد. و جهان بينى اهل توحيد به شناخت او باوربخش و موجب اعتماد مى گردد و دل ها به ياد او اطمينان پيدا مى كند، چنان كه مى فرمايد:

«أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛[276]

«آگاه باش تنها با ياد خدا دل ها آرام مى گردد».

و در دعاى عرفه است:

«ماذا فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ وَماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ»؛

«چه چيزى را گم كرد كسى كه تو را پيدا كرد و چه چيزى را پيدا كرد كسى كه تو را گم كرد؟»

وجه ششم: اينكه" اله" مشتق از" أَلِه" (به فتح فاء و كسر عين) است كه به معناى پناه جستن و پناه گرفتن باشد. و به خدا از اين جهت" اله" گويند: پناه حقيقى و مفزع همه است. بنابراين، اين وجه و وجه پنجم نيز كلمه

توحيد مطلق شريك را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 332

نفى مى نمايد. اين بود عمده وجوه يا تمامى وجوهى كه در مبدأ اشتقاق" اله" فرموده اند.

و امّا" اللّهمّ"؛ در چگونگى تركيب آن فرموده اند: معناى آن" يااللَّه" است و كلمه «يا» به جهت تعظيم اسم جلاله از آن حذف شده و عوض آن ميم مشدّد در آخر آن آورده شده است و اين از خصايص اين اسم است؛ چنان كه تاء قسم به آن اختصاص دارد.

و فرّاء گفته است: اصل" اللّهمّ"،" يا اللَّه آمنّا بالخير" است، يعنى اى خدا قصد كن ما را به خير. ولى قول اوّل ارجح و اقوى است.

2- عرفان و معرفت

معرفت و عرفان؛ ادراك شى ء است به انديشه و تدبير در اثر آن چيز، كه اخصّ از علم مى باشد؛ زيرا علم مطلق ادراك است و به تفكّر در خود شى ء نيز حاصل مى شود. به عبارت ديگر مى توان گفت: معرفت اعم است؛ زيرا علم ادراك حقيقت شى ء است و معرفت ادراك شى ء است؛ خواه به حقيقت باشد يا به ظاهر و آثار.

و بنابر اينكه عرفان و معرفت اعم از معرفت حقيقت شى ء يا آثار و وجوه آن باشد، حديث شريف معروف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» را اين گونه مى توان تفسير نمود: هركس شناخت حقيقت نفس خود را كه مركب و محتاج و داراى ساير صفات و مشخصاتى است كه بارى تعالى از آن منزه است، مى شناسد؛ پروردگار خود را كه از اين صفات و صورت عرفان اوّل، عرفان حقيقت نفس است و عرفان دوم، همان عرفان شى ء و به چيزهايى است كه از او سلب مى شود و خارج از حقيقت ذات او است.

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 2، ص: 333

و مى توان تفسير نمود: هركس شناخت نفس خود را كه محتاج و نيازمند به غير و مصنوع و مخلوق و مملوك غير و غير مستقل بالذات و معلول و حادث است، خدا را كه صانع و خالق و مالك و آفريننده و هستى بخش او است، به بى نيازى و كمال و ساير صفات جلال و جمال مى شناسد كه بنابراين وجه، عرفان و معرفت در هر دو جزء حديث به معناى عرفان آثار و تفكّر در آثار و اوصاف نفس و رب حاصل شده و به معرفت حقيقت آنها ارتباط و دلالت ندارد.

و مى توان تفسير نمود: هركس نفس خود را بشناسد به اينكه حقيقت آن را نمى توان شناخت و درك آن ميسّر نيست، پروردگار خود را نيز مى شناسد به اينكه حقيقت وجود و كُنه ذاتش از دسترس ادراك بيرون است و بنابر اين وجه نيز، معرفت به حقيقت ذات تعلق نگرفته و با تدبّر در آثار حاصل شده است. و در اين معنى شاعر مى گويد:

تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى

و مى توان تفسير نمود: هركس نفس خود را بشناسد كه در اداره تمام امورى كه مربوط به او است از جسم و روح يگانه است و تمام اعضا و قوا تحت فرماندهى واحد قرار دارند، و اگر نظام اداره نفس، دو فرمانده و دو مدير داشت، امور آن مختل و تباه مى گشت، مى فهمد كه در كل جهان و تمام عالم امكان نيز اگر فرماندهى و مديريت متعدد باشد، نظام عالم كاينات مختل و همه تباه مى شوند؛ لذا خدا را به يگانگى و وحدت و بى شريكى مى شناسد. بنابراين وجه نيز عرفان

به غير حقيقت و كنه ذات تعلق گرفته و به تدبّر در آثار حاصل شده است.

و تفسير ديگر اين است: هركس نفس خود را بشناسد به اينكه داراى توانايى و علم و ادراك است- هرچند محدود- مى شناسد آن كسى كه او را آفريده و اين صفات را به او عطا كرده است، خود داراى تمام صفات كماليه است؛ زيرا بديهى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 334

است كه «فاقد شى ء معطى آن خواهد بود» و نيازمند، كسى را بى نياز نخواهد كرد.

ذات نا يافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش

و نيز به تدبّر و انديشه مى شناسد كه اين صفات را خودش به خودش نداده، چنان كه خودش را خودش نيافريده است، پس مى شناسد كه بخشنده، هرچه از هستى و صفات جمال و جلال دارد، از خودش مى باشد كه اين هستى و اين صفات را به او عطا كرده است. بنابر اين وجه نيز، عرفان در هر دو جزء به تدبر در آثار فراهم مى شود.

ساير وجوهى كه در تفسير اين حديث مى توان بيان كرد، نيز از اين دو قسم خارج نيست؛[277] كه يا معرفت نفس به حقيقت و به تدبّر در ذات آن حاصل شده و يا به تدبّر در انديشه آثار آن.

امّا معرفت" ربّ" بنابر تمام وجوه، به تدبّر در آثار حاصل مى شود. لذا گفته مى شود: فلان كس خدا را مى شناسد. و گفته نمى شود: خدا را مى داند؛ چون معرفت بشر به خدا به تدبّر در آثار او است، نه به انديشه در ذات او.

و از سوى ديگر گفته مى شود: خدا فلان چيز را مى داند. و گفته نمى شود: خدا فلان چيز را مى شناسد؛ زيرا

معرفت بر علمى اطلاق مى شود كه وصول به آن با تفكّر باشد و خدا از آن منزه است؛ بلكه علم خدا حضورى و بدون سابقه تفكّر و انديشه و غير مسبوق به جهل و عدم است. گفته نشود: اگر معرفت بايد مسبوق به تفكّر و تدبّر در آثار شى ء باشد، پس اينكه گفته مى شود: معرفت اللَّه فطرى است، و در قرآن مجيد مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 335

«أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّموَاتِ وَالْأَرْضِ»؛[278]

«در وجود خدا كه فاطر آسمان ها و زمين است، شكى نيست».

و در آيه ديگر مى فرمايد:

«وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»؛[279]

«و اگر از ايشان سؤال كنى كه چه كسى آسمان ها و زمين را خلق كرده است، هرآينه مى گويند: خدا».

و بالجمله در اين آيات و آيات ديگرى از قرآن مجيد، مثل آيه:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»؛[280]

«به جانب آيين اسلام روى آور و پيوسته از دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است، پيروى كن».

و از احاديث شريفه استفاده مى شود كه: معرفت خدا و رسول و امام فطرى است و نياز به تدبّر ندارد.

مقصود از اينكه گفته مى شود: دين فطرى است، به يكى از دو معنا است: يكى اينكه دين بر بشر تحميل نشده؛ بلكه با فطرت او موافق است و حركت در مسيرى است كه انسان بالطبع و به فطرت بايد داشته باشد و وقتى آن را بر او عرضه بدارند، از آن سرباز نزده و ابراز تنفر نمى نمايد و دين حاجت فطرى او را بر مى آورد.

مثلًا فطرت بشر خواهان عدالت و راغب و مشتاق به خير و احسان است. از اين جهت هرچه

پيشنهاد عدالت بخش به او بدهند و او را به خير و احسان، امانت و راستى، وفا و حفظ عهد، و رحم و انصاف دعوت نمايند، آن را طرد نمى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 336

و اگر عوامل و موانعى بين او و فطرتش حجاب نشده باشد، از اين گونه پيشنهادها استقبال مى كند.

همچنين چون نياز به خداپرستى در فطرت بشر است و انسان احساس مى كند كه فقير و محتاج است، بايد به يك نقطه اى كه غناى مطلق و بى نيازى محض و قدرت نامحدود و علم غير متناهى باشد، خود را متّصل و متّكى نمايد. او كسى را مى خواهد كه بتواند حوايج او را برآورد و او را در شدايد و سختى ها يارى دهد و ياد او آرام بخش روح و روانش باشد.

بشر بالذات خود را گمراه مى بيند و هستى و تمام حيثيات خود را هر ساعت و هر دقيقه و ثانيه در معرض انواع خطرات مى بيند و مى خواهد به مركزى كه بر تمام كاينات حكم فرما و مسلط و محيط بوده و پناه گاه او از اين خطرات باشد، اتّكا و اعتماد كند؛ لذا وقتى دين را به مفهوم صحيحش، كه برآورنده اين تمايلات فطرى است، به او عرضه بنمايند، بالفطره آن را قبول مى كند؛ زيرا همان چيزى است كه او مى خواهد. اين معنا از فطرى بودن دين با اينكه مى گوييم: معرفت خدا به انديشه در آثار بدون تفكّر در ذات حاصل مى شود، منافات ندارد.

معناى ديگر فطرى بودن دين، اين است كه فطرت بشر آن را تأييد و تصديق مى نمايد و از قضايايى است كه اگرچه محتاج به قياس و برهان است؛ امّا قياس و برهان آنها از خودشان

جدا نيست و با آنها همراه و در آنها مطوى است، چنان كه گفته اند: «قَضايا قِياساتُها مَعَها» و در بيان مثال براى آن گفته شده است: اين قضيه كه" عدد چهار زوج است" فطرى است؛ زيرا دليل آن با آن همراه است و آن اين است كه عدد چهار قابل انقسام به دو عدد متساوى است و هر عدد قابل انقسام به دو عدد متساوى، زوج است، پس عدد چهار زوج است.

يا در همين مسأله" معرفت اللَّه" مى گوييم: اين قضيه كه" عالم، خدا و آفريننده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 337

دارد" فطرى است؛ زيرا دليل آن با آن همراه است و آن اين است كه عالم حادث و پديده است و هر حادث و پديده، آفريننده و پديدآورنده دارد، پس عالم آفريننده دارد.

يا مى گوييم:" عالم ناظم غيبى و نامرئى دارد" فطرى است؛ زيرا دليل آن از آن جدا نيست و آن مثل اين قياس و برهان است كه عالم نظم و حساب دارد و هر چيزى كه نظم و حساب داشته باشد، نظم دهنده دارد، يا هر نظم و حسابى ناظم دارد. پس عالم ناظم دارد، يا پس نظم و حساب عالم نيز ناظم دارد.

بنابراين، فطرى بودن دين به حسب اصطلاحات اهل معقول و منطق اين است كه: دلايل يك قضيه اى كه مورد تصديق قرار مى گيرد، با خود او باشد. و اين اصطلاح نيز با معناى لغوى عرفان و معرفت كه به حقيقت اشيا تعلق نمى گيرد و به شناخت امورى مربوط است كه با تفكّر و انديشه در آثار آنها شناخته مى شوند، منافات ندارد؛ زيرا قضيه فطرى هرگاه با آثارى كه با موضوع آن

قضيه فطرى ارتباط داشته باشد، همراه باشد و آن آثار دليل آن باشد، شناخت آن قضيه، عرفان و معرفت خواهد بود.

و بالاخره سومين معنا براى فطرى بودن دين، اين است كه: انسان خود به خود و ناخودآگاه و بدون اينكه قصد و نيت قبلى داشته باشد، به سوى خدا متوجّه مى شود و در فرصت هايى دلش به سوى خدا كشيده شده و به ياد او مى افتد. حتى مكرر شنيده و ديده شده است افرادى كه در الحاد و زندقه بسيار متعصب و در عناد و لجاج با اهل توحيد سخت استوار بودند، در طى جريان ها و حوادثى كه در زندگى آنها روى داد، ناخودآگاه به سوى خدا متوجّه شدند، يا عمليات و كارهايى از آنها سر زد كه منشأ آن جز ايمان به عالم غيب و جهان ديگر، چيز ديگرى نيست.

از جمله در هنگام ابتلا و گرفتارى ها، وقتى انسان اميدش از همه جا بريده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 338

و قطع شود، دلش به سوى او متوجّه مى شود، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«قُلْ أَرَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتيكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ* بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ»؛[281]

«بگو آيا مى بينيد اگر عذاب خدا يا روز قيامت براى شما آمد آيا غير خدا را مى خوانيد اگر شما راستگو باشيد* بلكه او را مى خوانيد».

و در حديثى كه در تفسير منسوب به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام، از حضرت صادق عليه السلام روايت شده، همين معنى بيان شده است. برحسب اين حديث، شخصى از امام صادق عليه السلام درباره خدا سؤال نمود، حضرت در پاسخ او فرمود:

«هَلْ رَكِبْتَ سَفِينَةَ قَطُّ»؛

«آيا هرگز سوار كشتى شده اى؟»

عرض

كرد: بله.

فرمود: آيا كشتى تو شكسته شده است در حالى كه كشتى ديگرى نباشد كه تو را نجات دهد و شناگرى ندانى كه تو را بى نياز كند؟

عرض كرد: بله.

فرمود: آيا دل تو متوجّه شد به اينكه شيئى از اشيا هست كه بتواند تو را از ورطه اى كه در آن افتاده اى نجات دهد؟

عرض كرد: بله.

فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 339

«ذلِكَ الشَّيْ ءُ هُوَ اللَّهُ الْقادِرُ عَلَى الْإِنْجآءِ حِينَ لا مُنْجِي، وَعَلَى الْإِغاثَةِ حَيْثُ لا مُغِيثَ»؛

«اين شى ء آن خدايى است كه توانا بر نجات دادن است، هنگامى كه نجات دهنده اى نيست، و توانا به فرياد رسيدن است هنگامى كه فرياد رسنده اى نيست».

و چه نيكو سروده است در اين معنا، مرحوم آيت اللَّه والد قدس سره در گنج دانش:

شناسايى حقّ امرى غريزى است در اين نكته حكم عقل طبيعى است

اگر افتى به دام ابتلايى به جز او از كه مى جويى رهايى

بارى از جمله فرق هاى معرفت و علم اين است كه فرموده اند: ضدّ معرفت انكار است، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَها»؛[282]

«نعمت خدا را شناخته، سپس انكار مى كنند».

و مى توان گفت: اين هم اشعار دارد بر اينكه معرفت از امورى است كه در فطرت انسان است، به آنچه كه به آن تعلق مى گيرد، جهل مطلق ندارد. لذا اگر آن را نفى كرد، انكار است. و جهل يا اعم از عدم معرفت و عدم علم است يا فقط ضد علم است. بديهى است اين دو لفظ به گونه هاى ديگر استعمال مى شوند و چنان نيست كه كل مطلب در اين دو لفظ (علم و معرفت) اين باشد كه ما برشمرديم؛ بلكه با مراجعه به كتب لغت و موارد

استعمالات و بررسى هاى دقيق تر به نكات بيشتر مى رسيم.

چنان كه از همين بياناتى كه در اينجا نموديم، معنا و تفسير بعضى از احاديث،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 340

مثل حديث معروف «أَعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» مكشوف مى گردد.

از پيرزنى پرسيدند: خدا را به چه شناختى؟ گفت: به گردش كردن اين چرخ (اشاره نمود به چرخى كه در پيش رو داشت) كه تا او را نگردانم نمى گردد، پس چگونه چرخ گردون بدون گرداننده و محرك در حركت است. و لذا گفته اند: «عَلَيْكُمْ بِدِينِ الْعَجائِزِ».

بلى در طبع هر داننده اى هست كه با گردنده گرداننده اى هست

از آن چرخك كه مى گرداند آن پيرقياس چرخ گردون را همى گير

اگرچه از ازل يابى درستش نگردد تا نگردانى نخستش

هم بر اين عجوزه، عارف گفته مى شود و هم بر آن فيلسوفى كه همين برهان حركت را با تفصيل و كشف حركاتى كه كل جهان و اعضا و اجزاى آن را به اين شكل درآورده، از حركات اتمى تا كهكشانى و بالاتر و حركت جوهرى با قوى ترين تقرير علمى بيان مى نمايد و هيچ چيز و هيچ موجود را در اين عالم از حركت؛ بلكه حركات گوناگون فارغ نمى بيند و از تماشاى حركات عالم حيوان، نبات، جماد، كرات و درك آنها سرمست معرفت و سرشار از لذّت معنوى و عرفانى مى شود، همه عارفند و همه او را مى طلبند و شوريده و شيفته و واله اويند.

هر كس به زبانى صفت حمد تو گويدبلبل به غزل خوانى و قمرى به ترانه

آرى هم آن عارفى كه مى گويد:

«ما رَأَيْتُ شَيْئاً إِلّا وَرَأَيْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ»؛

«چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را قبل از آن ديدم».

و هم آنكه مى گويد:

«ما رَأَيْتُ شَيْئاً إِلّا وَرَأَيْتُ اللَّهَ

بَعْدَهُ»؛

«چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را بعد از آن ديدم».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 341

و هم آن عارف موحد و يكتاشناسى كه مصداق اين شعر مى باشد.

هرگز حديث حاضر غايب شنيده اى من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است

بلكه خود را هم فراموش مى كند و فرياد مى زند:

«ما رَأَيْتُ شَيْئاً سِوَى اللَّهَ»؛

«چيزى را نديدم به جز خدا».

امّا در اصطلاح عرفان و عرفاى حقيقى، عارف صورتان مجازى كه رياضات حقّه و شرعى را ترك كرده و به اوراد و اذكار و ترتيبات مبتدع و غير وارده از مبدأ وحى و خواندن اشعار و غزليات سرگرم كننده و تعاليم افراد منحرف را به جاى تعاليم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام برنامه خود قرار داده و ترك دنيا را به ترك امر به معروف و نهى از منكر و مداخله نداشتن در امور اجتماعى مى دانند و مى خواهند با همه در مسلك صلح كل باشند، عارف نمى گويند؛ بلكه عارف كسى است كه در معرفت خدا و معرفت انبيا و اوصيا كه اولياى مسلّم اويند و معرفت شريعت و احكام او و سلوك راه آنها بيش از حدّ متعارف به مقاماتى رسيده و به درجاتى نايل شده باشد.

3- نفس
اشاره

نفس در لسان عرب و كتاب و سنّت و اشعار و بيانات فارسى و عربى، در معانى متعدد استعمال شده است كه به بعضى از موارد آن اشاره مى شود.

1- معنى اوّل اين است كه نفس گفته مى شود و از آن، حيثيت و ناحيه وجود انسان قصد مى شود كه اگر كنترل نشود و عقل با كمك نيروى بازدارنده ايمان آن را در حدّ اعتدال بين افراط و تفريط نگاه

ندارد، سبب شقاوت و سقوط انسان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 342

مى گردد، بايد عقل با نيروى بازدارنده و راننده ايمان، نفوسى را كه سستى و وقوف و عقب ماندگى و تنبلى دارند به پيش براند و نفوس حادّ و سركش و افراطى را از طغيان بازدارد.

اين بُعد وجود انسان، همان غرايز گوناگون او مثل غريزه شهوت، غضب، حبّ نفس، حبّ جاه و ساير ميل ها و غرايز است، اگرچه همه را تحت سه قوّه" شهويه و غضبيه و واهمه" مى شمارند، وجود انسان، ميدان عمليات اين غرايز و تنازع آنها است و به اين ملاحظه،" نفس در برابر عقل" گفته مى شود.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَأَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى ؛[283]

«هركس از ايستگاهى كه در برابر پروردگارش دارد (مقام رب) بترسد و نفس را از هوا و هوس بازدارد، به تحقيق كه بهشت جايگاه او است».

هوايى كه در اين آيه ذكر شده، ظاهراً همان هواى نفس و تأثير غريزه زياده طلبى بشر در غرايز ديگر است. زياده جويى هاى نفس در اعمال غرايز و ميل او به خوش گذرانى و عيش و تن پرورى و بيكارى و افراط در هواى نفس است كه بايد نفس را از آن بازداشت و در اين راه انسان بايد تا آنجا جلو برود و ترقى كند كه دواعى نفسانى در اعمال اين غرايز را در خود بميراند، و معنى «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» را در خود حاصل سازد.

با اين نفس بايد مجاهده كرد؛ جهاد اكبرى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به مردمى كه از جهاد با دشمن خدا برگشته بودند، فرمود:

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 2، ص: 343

«رَجَعْتُمْ مِنَ الْجِهادِ الْأَصْغَرِ وَبَقِيَ عَلَيْكُمُ الْجِهادُ الْأَكْبَرُ»؛[284]

«از جنگ و جهاد كوچك برگشتيد و حال آنكه جهاد بزرگ تر براى شما باقى است».

همين جهاد با نفس است كه بسيار دشوار است و حتى بعضى از عواملى كه در جهاد با كفار يار و مددكار انسانند يا حداقل مانع نيستند، در اينجا در كنار نفس، با شخص مجاهد در ستيزند.

و چه بسا انسان گمان كند كه نفس را رام كرده و بر آن مسلط شده است، در حالى كه همين گمان، از تسويلات و اغوائات نفس است و چنان نفس او را در معركه هاى مختلف مغلوب مى نمايد كه بسا جبران آن شكست به زودى ممكن نگردد.

دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست كو به درياها نگردد كم و كاست

نفس را هفتصد سر است و هر سرى از ثرى بگذشته تا تحت الثرى

اگر انسان زمام نفس را در اختيار بگيرد، نفس يار و مددكار او در سلوك طريق كمال و سير الى اللَّه خواهد شد و از سوى ديگر: اگر آن را به حال خود واگذارد، تقاضاهاى عجيب و غريب و مهلك و وحشتناك از او مى نمايد و هرچه بيشتر به تقاضاى او توجّه كند، تقاضاهاى خطرناك او بيشتر مى شود.

النَّفْسُ رَاغِبَةٌ إِذا رَغَبَتْهاوَإِذا تُرَدُّ إِلى قَلِيلٍ يَقْنَعُ

بارى چه بسيار قهرمانان و زورمندان كه در ميدان نبرد با نفس مانند گنجشكى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 344

ضعيف، خوار و ذليل مى باشند.

مردى، گمان مبر كه به پنجه است و زور كتف با نفس اگر برآيى دانم كه شاطرى

با شير مرديت سگ ابليس صيد كرداى بى هنر بمير كه از گربه كمترى

و از

بهترين اشعارى كه وضع نفس و چگونگى موضع گيرى در برابر آن را تشريح مى كند، اين اشعار" بوصيرى" در قصيده معروف به" بُرده" است.

النَّفْسُ كَالطّفْلِ إِنْ تَهْمَلْهُ شَبَّ عَلى حُبّ الرّضاعِ، وَإِنْ تَقْطُمْهُ يَنْفَطِمُ

كَمْ حَسُنَتْ لَذَّةً لِلْمَرَّةِ قاتِلُهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَدْرِ أَنَّ السَّمَّ فِي الدَّسَمِ

وَخالِفِ النَّفْسَ والشَّيْطانَ وَاعْصُمْهاوَإِنْ هُما مَحْضاكَ النُّصَحِ فَاتَّهِمْ 285]

در حديث است:

«جاهِدْ هَواكَ كَما تُجاهِدُ عَدُوَّكَ»؛[286]

«با هواى نفست بجنگ كما اينكه با دشمنت جنگ مى كنى».

از اين حديث و بعضى احاديث ديگر استفاده مى شود كه نفس به خودى خود مذمّتى ندارد؛ بلكه متابعت هواى او و تحت ضوابط عقلى و شرعى قرار ندادن او، مذموم و خطرناك است.

چنان كه در نهج البلاغه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 345

«إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنانِ اتّبَاعُ الْهَوى وَطُولُ الْأَمَلِ؛ فَأَمَّا اتّبَاعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقّ، وَأَمّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ»؛[287]

«همانا ترسناك ترين چيزى كه من براى شما مى ترسم، دو چيز است:

تبعيت هوى و هوس و طولانى كردن آرزوها، كه تبعيت هوا و نفس از حقّ جلوگيرى مى كند و طولانى كردن آرزوها آخرت را به باد فراموشى مى سپارد».

2- معنى دوم اين است كه گاهى نفس گفته مى شود و از آن، يكى از حالات و شؤون مختلف آن قصد مى شود؛ مانند" نفس اماره" كه صاحب خود را به بدى امر مى كند، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَما أُبَرّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبّى»؛[288]

«تبرئه نمى كنم نفس خود را، به تحقيق كه نفس هر آينه بسيار امر كننده به بدى است، مگر آنچه را كه خدا رحم كند».

اگر الف و لام در كلمه" النفس" براى جنس يا استغراق

باشد؛ ظاهر آن اين است كه جنس نفس يا هر نفسى امّاره به سوء است؛ امّا با توجّه به آيات ديگر و احاديث و روايات و اينكه فطرت بشر بر هدايت و مسير راه صواب است، اين احتمال مردود است، چنان كه در حديث است: امام زين العابدين عليه السلام در برابر اين سخن حسن بصرى كه گفت:

«عَجِبْتُ لِمَنْ نَجا كَيْفَ نَجا»؛

«تعجب دارم از كسى كه نجات يافت، چگونه نجات يافت».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 346

فرمود:

«عَجِبْتُ لِمَنْ هَلَكَ كَيْفَ هَلَكَ»؛

«تعجب دارم از كسى كه هلاك گرديد چگونه (و چرا) هلاك گرديد».

سخن حسن بصرى بر اين مبنا است كه: سير عادى هركسى به سوى هلاكت است، لذا اگر كسى نجات يافت جاى شگفتى است؛ ولى رهنمود امام عليه السلام اين است كه مسير عادى هركسى به سوى رستگارى و كمال و رسيدن به قرب الهى و وصال معنوى است؛ لذا اگر كسى نجات يافت، جاى تعجب نيست كه با فطرتى كه انسان دارد و با وسايل و نعمت هايى كه در اختيار دارد و مى تواند از همه، در سير الى اللَّه تعالى يارى بگيرد و همه را با خود همكار سازد و با اين همه هدايت هاى فطرى و عقلى و شرعى هلاك گردد، اين هلاكت جاى تعجب است.

بنابراين ظاهراً الف و لام در كلمه" النفس" براى عهد است و مقصود همان نفس امّاره است و مراد از نفس امّاره هم نفس انسان در حال سقوط و سيرهاى حيوانى او است و در رواياتى كه در مذمّت نفس رسيده، مراد همين نفس است و دستوراتى كه براى تهذيب و تزكيه نفس و جهاد با آن رسيده يا

مستقيماً به جهاد با اين نفس نظر دارند يا پيشگيرى هايى را پيشنهاد مى نمايند كه نفس انسان متمايل به اين حال نگردد و در سير كمالى خود فعّال تر شود.

مقامات چهارگانه اى كه علماى اخلاق با استفاده از راهنمايى هاى قرآن مجيد و اهل بيت عليهم السلام طى آن مقامات را توصيه نموده اند، يا خط جهاد با نفس است و يا مربوط به تكميل نفس اين مقامات، عبارتند از:" محاسبه" و" مشارطه" و" معاتبه" و" معاقبه"، چنان كه در احاديث نيز وارد شده است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 347

«حاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسِبُوا، وَزِنُوها قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا، وَتَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الْأَكْبَرِ»؛[289]

«محاسبه نماييد خود را پيش از اينكه در معرض حساب روز قيامت قرار بگيريد، و بسنجيد آن را پيش از آن كه سنجيده شويد و براى حساب روز قيامت آماده گرديد».

و در روايات است: شخصى از بنى اسرائيل چهل سال عبادت كرد و سپس قربانى نمود، قربانى او مقبول نشد. نفس خود را مورد عتاب و سرزنش قرار داد و گفت:

«مآ أُوتِيتُ إِلّا مِنْكَ وَمَا الذَّنْبُ إِلّا لَكَ»؛

«به من وارد نشد (آنچه وارد شد) مگر از تو و گناه نيست مگر براى تو».

به او خطاب شد: توبيخى كه به نفس خود كردى، از عبادت چهل ساله ات بهتر است.

و در" مشارطه" مى توان نذر زجر از گناه را مثال آورد، چنان كه در" معاقبه" نيز مى توان به كفارات استشهاد نمود.

بارى از نام هاى ديگرى كه نفس به مناسبت شؤون و حالات ديگر دارد؛ يكى" نفس لوامه" و ديگرى" نفس مطمئنّه" است.

نفس لوّامه

" نفس لوّامه" عبارت است از نفسى كه صاحب خود را بر گناهى كه از او صادر شده و بر آنچه از منافع

حقيقى و كمالات انسانى و درجات اخروى از او فوت مى شود، ملامت مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 348

و اين از علايم ايمان است كه اگر از شخص گناهى صادر شود و پشيمان نگردد، به حكم:

«مَنْ لَمْ يَنْدُمْ عَلى ذَنْبٍ ارْتَكَبَهُ فَلَيْسَ بِمُؤْمِنٍ»؛[290]

«كسى كه پشيمان نشود از گناهى كه مرتكب شده مؤمن نيست».

و اگر پشيمان شود، لازمه آن، ملامت و سرزنش نفس است بر گناهى كه از او صادر شده است.

و نيز در روايت است: مؤمن گناه خود را مانند صخره و سنگ بزرگى مى بيند كه مى ترسد بر او فرود آيد، و منافق گناه را مثل مگسى مى بيند كه بر بينى او نشسته باشد.

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَرى ذَنْبَهُ كَأَنَّما صَخْرَةٌ يَخافُ أَنْ تَقَعَ عَلَيْهِ، وَإِنَّ الْكافِرَ لَيَرى ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ كَذُبابٍ مَرَّ عَلى أَنْفِهِ».[291]

و اين نفس لوّامه همان نفسى است كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَلآ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ»؛[292]

«نه سوگند به نفسى كه بسيار ملامت كننده است».

به هر حال از آيات و روايات، مدح نفس لوامه استفاده مى شود و صاحب چنين نفسى بايد آن را علامت بيدارى وجدان و آگاهى باطن و ضمير و غنيمت بداند و در نيل به مراتب بالاتر تلاش كند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 349

نفس مطمئنّه

" نفس مطمئنه" نفسى است كه صاحب آن به عقايد حقّه و ثواب و عقاب اطمينان يافته و آرامش دارد، چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف اهل تقوى مى فرمايد:

«فَهُمْ وَالْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِيها مُنَعَّمُونَ، وَهُمْ وَالنّارُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِيها مُعَذَّبُونَ»؛[293]

«پرهيزكاران نسبت به بهشت مانند كسانى هستند كه آن را ديده و به نعمت آن نايل شده باشند و نسبت به آتش، مانند

كسانى هستند كه آن را ديده و در آن معذب شده باشند».

و در روايتى كه مربوط به جوانى از انصار است (برحسب بعضى روايات حارثه بن مالك انصارى نام داشت) نيز نظير همين جمله هست.

اين حال اطمينان نفس كه از آثار يقين است، از شؤون ممتاز نفس است و درجات سعادت بستگى به درجات اين اطمينان دارد و از شؤون آن، رضا و تسليم و توكّل و تفويض است كه شرح آن در اينجا اطاله كلام و زايد بر مقام شمرده مى شود.

اين مقام است كه به موجب قرآن مجيد، صاحبش به خطاب:

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلى رَبّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً* فَادْخُلِي فِي عِبادِي* وَادْخُلِي جَنَّتِي»؛[294]

«اى نفس قدسى و دل آرام (به ياد خدا) امروز به حضور پروردگارت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 350

بازآى كه تو خشنود (به نعمت هاى ابدى او) و او راضى از (اعمال نيك) تو است، بازآى و در وصف بندگان خاص من درآى و در بهشت (رضوان) من داخل شو».

سرافراز مى شود، چنان كه در كافى است كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد:

«هَلْ يَكْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلى قَبْضِ رُوحِهِ»؛

«آيا مؤمن بر قبض روحش اكراه مى شود».

فرمود: لا واللَّه؛ نه به خدا سوگند! به تحقيق وقتى ملك الموت براى قبض روح او مى آيد، جزع و بى تابى مى كند. ملك الموت به او مى گويد: جزع نكن به خدا سوگند من به تو مهربان تر از پدرت هستم اگر حاضر بود. سپس مى گويد: نگاه كن! نگاه مى كند انوار محمّد صلى الله عليه و آله و على و فاطمه زهرا و حسن و حسين و ساير ائمه عليهم السلام را مى بيند. ملك الموت به او مى گويد: اينها هستند

رفقاى تو در بهشت، در اين حالت هيچ چيزى براى او از قبض روحش خوشايندتر نيست.

بديهى است اين نفس مطمئنه نيز مراتب متعددى دارد، چنان كه يقين نيز داراى مراتب و درجاتى است تا برسد به مرتبه بلند سيّد الشهداء حسين عليه السلام كه بالاترين مراتب اطمينان نفس را دارا بود و در حركت تاريخى كربلا، از آغاز تا پايان، بر سر موضع الهى خود ايستاد و مصايب جانكاه، كه شجاع ترين و دلاورترين افراد را سست مى نمايد و از انجام تصميم و تعقيب هدف باز مى دارد، او را از انجام تصميم و تعقيب هدف مقدسش باز نداشت. لذا سوره فجر كه اين آيه: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ...» آخرين آيه آن است، به نام آن حضرت نام گذارى شده است. و در روايت است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 351

«اقْرَؤُوا سُورَةَ الْفَجْرِ فِي فَرائِضِكُمْ وَنَوافِلِكُمْ؛ فَإِنَّها سُورَةُ الْحُسَيْنِ عليه السلام»؛[295]

«بخوانيد سوره فجر را در فريضه ها و نافله هايتان؛ زيرا آن، سوره حسين عليه السلام است».

3- سومين معناى نفس، ذات شى ء و خود شى ء است، مثل اينكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»؛[296]

«ما آيات قدرت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان كاملًا روشن مى گردانيم تا آشكار شود كه آن حقّ است».

و همچنين مى فرمايد:

«وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ»؛[297]

«آيا در خودتان به چشم بصيرت نمى نگريد».

و مثل" نفسك" در همين دعاى معرفت.

گفته نشود: اين معنا با اضافه آن به ضمير مخاطب يا غايب يا ضمير نفس يا ظاهرى كه به معنى آنها باشد، منافات دارد؛ زيرا علتش اين است كه در اينجا، فايده اضافه اين است كه نفس مضاف اليه مقصود است

و در واقع اين اضافه، تعيين كننده نفس مى شود و آن را از اطلاقى كه دارد خارج مى نمايد و به اين اعتبار، دوئيت بين مضاف و مضاف اليه حاصل است، مثل اينكه مى گوييم: خود شما، و شخص شما.

4- چهارمين معناى نفس، روح و جان است، چنان كه در اين آيه است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 352

«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِها وَالَّتِى لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها»؛[298]

«خدا وقت مرگ، ارواح را مى گيرد و آن را كه هنوز مرگش فرا نرسيده در خواب روحش را مى گيرد».

و در شعر منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام است:

نَفْسِي عَلى زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌيا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ

و شايد از اين قسم باشد قول كسى كه مى گويد:

«وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ»؛

«قسم به خدايى كه جانم در دست او است».

4- نبىّ و نبوّت

راغب مى گويد:" نبوّت" سفارت بين خدا و بين خردمندان از بندگان او براى برطرف كردن علّت آنان در امر معاش و معاد است. و نبى را براى اينكه خبر دهنده است به آنچه عقل هاى پاك به سوى آن آرام مى گيرند،" نبىّ" مى گويند. و صحيح است كه فعيل به معنى فاعل باشد؛ يعنى خبردهنده، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«نَبّئْ عِبادِى أَنّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»؛[299]

« (به پيامبر گفت:) بندگانم را آگاه كن كه من بخشنده مهربانم».

5- رسول

" رسول" به معناى فرستاده و پيام بر و پيام آور است، و چنان كه راغب مى گويد:

گاه به سخن و پيامى كه برده مى شود، رسول گفته مى شود، چنان كه بر شخصى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 353

رسالت را تحمل مى كند نيز رسول گفته مى شود و رسول و رُسُل بر انبيا و ملائكه اطلاق مى شود و بر كسى كه براى انجام كارى فرستاده شده باشد، نيز رسول گفته مى شود، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا يُفَرّطُونَ»؛[300]

«رسولان ما او را مى ميرانند و در قبض روح آنها هيچ تقصيرى نخواهد كرد».

و موارد اطلاقات آن، اعم است از امرى كه رسول براى آن ارسال شده محبوب كسانى باشد كه به سوى آنها فرستاده شده يا مكروه آنها باشد.

بنابر آنچه گفته شد، مى توان گفت: فرق نبى و رسول اين است كه در مفهوم نبى، رسالت و پيام آورى نيست، نه به اين معنا كه نبى، رسول نباشد؛ بلكه شخصى را رسول و نبى مى گويند؛ از اين لحاظ كه خبر دهنده و خبر داده شده از خدا و حقايق غيبى و احكام و امورى است كه به او وحى مى شود، به او نبى مى گويند.

و از لحاظ اينكه

فرستاده و حاصل رسالت و مأمور به تبليغ است، به او رسول گفته مى شود. بنابراين ممكن است در قسمتى از خبرهايى كه مى دهد پيام آور نباشد و خبردهنده و نبىّ باشد، مثل بسيارى از خبرهايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غير قرآن مجيد از گذشته و آينده و امور غيبى و اوضاع بهشت و جهنم و صنوف فرشتگان و امثال آن داده اند، كه اين خبرها به عنوان پيام از سوى خدا براى مردم بيان نشده؛ بلكه خبرهايى است كه پيام آور از سوى خدا و شخصى كه با عالم غيب ارتباط و اتصال دارد، از آن خبر مى دهد.

امّا رسالت همه جا با نبوّت توأم است و به همان حيثيتى كه رسالت اطلاق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 354

مى شود، نبوّت هم اطلاق مى گردد و وجه صحّت حمل رسول، وجه صحّت حمل نبى بر صاحب رسالت مى باشد. بنابراين مفهوم نبى و نبوّت اعم از رسول و رسالت است؛ امّا لزومى ندارد كه مثل اعم و اخص مطلق، اعم دو مصداق داشته باشد؛ بلكه مى توان گفت: نبى و رسول مصداقاً واحدند و نبى بر غير رسول اطلاق نمى شود، هرچند اطلاق آن بر رسول به لحاظ جهتى است كه اعم از رسالت است.

و اگر اين جهت را كه نبى و رسول مصداقاً واحدند، قبول نكنيم و گفته شود:

چون بر بعضى از انبياى بنى اسرائيل با اينكه رسالت و پيامى براى قوم نداشتند، نبى اطلاق شده است، بنابراين هر رسولى نبى است و هر نبىّ اى رسول نيست.

پاسخش اين است كه: به هر صورت، اطلاق نبى بر رسول به لحاظ همان حيثيتى است كه بر نبى

غير مرسل اطلاق مى شود.

علاوه بر اين، نكته ديگرى كه محتمل است از آيه شريفه:

«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيّينَ مُبَشّرِينَ وَمُنذِرِينَ»؛[301]

«خدا رسولان را فرستاد تا نيكوكاران را بشارت دهند و بدكاران را بترسانند».

استفاده شود، اين است كه خدا انبيا را مبعوث فرمود؛ يعنى پس از آنكه داراى مقام و منصب نبوّت (هرچند به معناى خبر داده شده و اسم مفعولى باشد) شدند، آنها را برانگيخت و به رسالت فرستاد. بنابراين امكان دارد به اين نحو واقع شده باشد كه پيغمبران قبل از رسالت به مقام نبوّت نايل شده باشند، مگر در مواردى كه تصريح به نحو ديگر شده باشد. و در آنچه گفته شد، فرقى نيست بين اينكه نبى مشتق از" نبأ" باشد يا اينكه مشتق از" نبوّت" به معناى بلندى رتبه و علوّ شأن باشد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 355

و بنابر تمام وجوهى كه گفته شد، و وجوه و احتمالات ديگر" خاتم النبيين" به معناى خاتم تمام انبيا و رسل مى باشد، به خلاف" خاتم المرسلين" كه صراحت" خاتم النبيين" را ندارد.

و ممكن است گفته شود: برحسب بعضى وجوهى كه در فرق اين دو كلمه گفته شده است، فقط دلالت بر ختم رسالت و پايان سفارت بين خدا و خلق دارد و لذا" خاتم النبيين" به صراحت دلالت بر پايان نبوّت و رسالت دارد، هرچند گفته شود:

نبى بر كسى كه به واسطه خواب از خدا خبر مى دهد، نيز اطلاق مى شود؛ چون پرواضح است كه مقصود اين نيست كه نبى فقط بر كسى كه از خواب خبر مى دهد، اطلاق مى شود؛ بلكه مقصود اين است كه اطلاق نبى بر كسى كه به واسطه مشاهده فرشته، يا تلقى مستقيم

وحى، يا همه وسايط ممكن، از خدا خبر مى دهد، صحيح است. و در قرآن و حديث و شعر و كل لسان عرب بسيار است و بر كسى كه فقط از خواب خبر مى دهد، نيز مجوّز استعمال دارد. و اگر در موردى استعمال شد كه قرينه اى بر اراده خصوص اين معنى بود، مخالف لغت و اصطلاح نمى باشد.

6- حجّت

«حجّت» آن چيزى است كه بر صحّت يكى از دو طرف نقيض، مثل وجود و عدم چيزى به آن استدلال و احتجاج مى شود. همچنين دلالتى است كه بيانگر راه مستقيم باشد و حجج الهى (حجت هاى خدا) هر چيزى است كه خدا به آن بر بندگان خود احتجاج نمايد، يا به وسيله آن، بندگان خود را به سوى خود هدايت كرده باشد.

بنابراين، معجزات انبيا همه حجت است، كل عالم حجت است، تمام آيات الهى و نعمت هاى غير متناهى، هر پديده و هر مخلوق و اعضا و اجزاى آنها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 356

و نظاماتى كه در آنها برقرار است، همه حجّتند. جنبندگان دريا و صحرا و هوا، گياهان و گل ها، درختان و برگ ها و شكوفه هاى آنها، و آسمان و زمين و آنچه در آنها است، همه حجت هاى خدايند كه:" اگر تمام درخت ها قلم باشند و هفت دريا مداد گردند و بخواهند كلمات و آيات و حجت هاى حقّ تعالى را بنويسند كلمات الهى تمام نخواهد شد".

«وَلَوْ أَنَّما فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ».[302]

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

هر فرد از افراد انسان، خود و چشم و گوش و زبان و مغز و خون و

استخوان و پوست و اعضاى ظاهر و باطن و سلول ها و گلبول هاى سفيد و قرمزش بر خودش و بر ديگران حجت است. عمر و زندگى و تندرستى و خلاصه همه چيز و همه اوضاع و فراز و نشيب هاى آگاهى بخش و مناظر مختلف، همه و همه حجّتند، كه اگر انسان به آگاهى نرسيده و اين همه آيات را نديده و از خط منحرف شده باشد، همه اين حجّت ها عليه او اقامه شده و او را محكوم مى نمايند و راه عذر را بر او مى بندند. قرآن مجيد كتاب خدا و معجزه باقى حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله و احكام و هدايت هايش بر همه بشريت حجت است و آيات آن نيز هر كدام حجت است.

علاوه بر آنكه در خود آيات احتجاج و اقامه حجت بر معارف و عقايد دينى شده باشد. از بزرگ ترين حجّت هاى الهى يكى عقل است و ديگر نعمت وحى و نبوّت انبيا و امامت اوصيا است كه استمرار هدايت پيغمبران مى باشد.

عقل، نورافكن نيرومند و پرتابشى است كه درون جان انسان را روشن مى سازد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 357

و خير و شر و نيك و بد را تميز مى دهد و خداى تعالى به وسيله آن انسان را بر ساير موجودات زنده اين كره خاكى برترى داده است.

" نبوّت و امامت" نيز ظهور اسم" الهادى" و راهنماى عقل و ميزان و معيار و نگهبان اعتدال و رساننده و مبيّن برنامه هاى الهى و نسخه هاى سعادت فكرى و عملى انسانند.

بشر از طريق نبوّت انبيا و امامت اوصيا، به برنامه هاى سعادت روح و جسم و دنيا و آخرت و معارف يقينى هدايت مى شود و

از چشمه زلال علوم و آگاهى هاى آن مى نوشد.

اگر انبيا نبودند و خداوند آنها را نفرستاده بود، هيچ راه قطعى و يقينى در اختيار بشر قرار نمى گرفت. فلاسفه و حكما با آن همه فرياد و طمطراق نتوانسته اند در مسايلى كه فكر بشر را به خود مشغول نموده به يك زبان حرف بزنند و به طور قطع نظر بدهند، حتى بسا يك فيلسوف در دوره زندگى اش، در اين مسايل نظرات مختلف اظهار نموده و سرگردانى خود را در اين مسايل آشكار مى كند.

امّا اين انبيا و اوصيا بودند كه همه يك زبان و با كمال قاطعيت و سرشار از ايمان و يقين، اين مسايل را براى بشر بازگو كردند و تاريكى ها و تحيّرها و ضلالت ها را از ميان بردند.

هيچ صنفى از اصناف بشر به قدر اين صنف بر بشريت حقّ ندارد، لذا اينها حجج الهى هستند و اعظم و اتمّ آنها، شخص مقدّس خاتم الانبيا محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله و خلفا و جانشينان آن حضرت، على بن ابى طالب عليه السلام و يازده فرزند آن بزرگوار عليهم السلام مى باشند.

و اگرچه آن طور كه گفته شد، حجّت هاى الهى بى شمار است و همه و هرچه هست حجّتند؛ امّا ظهور حجّيت اين چهارده تن چنان است كه همه حجج تحت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 358

الشعاع آنها قرار گرفته و هر وقت حجت و حجج گفته شود، اين ذوات مقدّسه از آن فهميده مى شود.

و امروز حجت مطلق، ولىّ اللَّه اعظم، حضرت صاحب الزمان مهدى منتظر عليه السلام مى باشد و چنان اسم حجت به اين ذوات شريفه اختصاص يافته كه بسيارى از كتاب هاى مربوط به امامت و حالات

شريف آنها را كتاب حجّت يا" الامامة" نام نهاده اند، مانند كتاب" الحجّة" از ابواب كتاب شريف كافى، تأليف شيخ اجلّ اقدم كلينى قدس سره؛ بلكه از حديث شريف مروى از اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه (ح 147) و كتاب هاى ديگر از سنّى و شيعه استفاده مى شود كه: اگر زمين بدون حجّت باقى بماند، حجّت هاى خدا و بيّنات او باطل مى گردد، به اين معنا كه حجّيت ساير حجج نيز به وجود امام و حجّت تمام مى گردد و اگر امام و حجّت نباشد، احتجاج به حجت هاى ديگر بر مردم، موجب قطع عذر آنها نمى گردد و از معانى لطيف و اميدبخش در اين باب، كلام حضرت مولى عليه السلام است كه مى فرمايد:

«أَنَا شاهِدٌ لَكُمْ وَحَجِيجٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَنْكُمْ»؛[303]

«من شاهدم براى شما و در روز قيامت اقامه كننده حجّت از شما (و مدافع از شمايم به حجّت) هستم».

7- ضلال و ضلالت
اشاره

عدول از راه راست و منحرف شدن از آن؛ خواه كم باشد يا زياد و خواه عمدى باشد يا قهرى،" ضلالت" است و ضد آن" هدايت" مى باشد، و هريك از ضلالت و هدايت بر دو قسم است:

اوّل: ضلال و هدايت در علوم و معارف اعتقادى؛ مثل معرفت خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 359

و وحدانيت و ساير صفات جلال و جمال او- جلّت عظمته- و معرفت نبوّت و امامت و معاد و غيره كه انكار آنها و عدول از حقّ در آنها ضلالت است، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَمَن يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً»؛[304]

«هركه به خدا و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و رسولان و روز قيامت كافر شود، سخت به گمراهى فرو مانده

(و از راه نجات و سعادت) دور افتاده است».

و ايمان و اعتراف به آنها هدايت است، چنان كه مى فرمايد:

«فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»؛[305]

«هركه خدا هدايت او را خواهد، قلبش را به نور اسلام روشن و منشرح گرداند».

دوم: ضلال و هدايت در علوم عملى و فقه به احكام شرعى است. بديهى است كه ضلالت و هدايت در هر دو قسم، مراتب و درجاتى دارد و به حسب موارد است؛ يعنى ممكن است شخصى در موردى حتى نسبت به يك حكم استحبابى يا كراهتى گمراه باشد و در موارد ديگر هدايت يافته باشد.

واضح است كه ضلال و ضلالت مطلق بدترين هاويه هاى سقوط بشر است كه مصداق كامل اين آيه شريفه است:

«ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها»؛[306]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 360

«ظلمت ها چنان روى هم قرار گيرد كه اگر (كسى) دست خود را بيرون آرد، هيچ نتواند ديد».

بنابراين" هدايت مطلق" بالاترين مرتبه اوج بشر و پرواز روح او و اتصالش به علوم لوح محفوظ است كه مصداق اكمل و اشرف آن حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله مى باشند و پس از ايشان ساير انبيا و اوصيا و حجت هاى الهى مظهر هدايت مطلق مى باشند.[307] و همچنين اصحاب خاص و پرورش يافتگان مكتب آن بزرگواران و علماى ربانى طبق درجاتى كه دارند، از مظاهر هدايت اند.

يكى از مباحثى كه در ضلالت و هدايت مطرح است، اين مبحث است كه اختيار بشر در ضلالت و هدايت خودش تا چه حدّ مؤثر است، آيا اصلًا در اين موضوع داراى اختيار است يا مختار نيست و اگر داراى اختيارى است، معنى آياتى

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 2، ص: 361

كه دلالت دارد بر اضلال ظالمين و بلكه بر اينكه خدا هركس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه مى نمايد، چيست؟

مثال اين آيات:

«وَيُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمِينَ»؛[308]

«خدا ستمگران را گمراه مى گرداند».

و «كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشآءُ»؛[309]

«خدا هر كس را بخواهد، اين چنين گمراه مى كند».

و «كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ»؛[310]

«خدا مردم ستمگرى را كه در شك و ريب اند، اين چنين گمراه مى گرداند».

جواب اين است: بشر در انتخاب راه خود در اين دنيا مختار است و اين بشر است كه هر عقيده اى خواست مى پذيرد و راه و روش خود را به اختيار خود برمى گزيند، چنان كه در آيات متعدد، ضلالت خودش و اضلال غير به فعل او نسبت داده شده است، مثل:

«وَأَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ»؛[311]

«سامرى آنان را گمراه كرد».

و مثل:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 362

«وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْها»؛[312]

«هر كس بر راه گمراهى رفت، زيانش بر خود او است».

و مثل:

«وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً»؛[313]

«هر كس نافرمانى خدا و رسولش را بكند، به تحقيق در گمراهى سختى افتاده است».

و مثل:

«هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ»؛[314]

«خداوند از هركسى بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده است».

و مثل:

«وَأَضَلُّوا كَثِيراً وَضَلُّوا عَن سَوآءِ السَّبِيلِ»؛[315]

«بسيارى را گمراه كردند و از راه راست به دور افتادند».

و امّا آياتى مثل «يضلّ اللَّه» و «أضلّه اللَّه» با توجّه به آيات بسيار ديگر قرآن، دلالت بر اضلال به معناى" اجبار بر عدول از حقّ و انحراف" ندارد و آياتى كه بعضى از آنها توهّم جبر و سلب اختيار كرده اند، به هيچ وجه دلالتى بر اين معنا ندارند و ضلالتى كه اختيارى نباشد و اضلالى

كه سلب اختيار نمايد، وجود ندارد، چنان كه در اضلال بعضى از افراد بشر بعضى ديگر را و اضلال شيطان نيز، مسأله سلب اختيار در بين نيست و غير از دعوت به ضلالت و تزيين آن و اغوائاتى كه اگر پيروى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 363

شود ضلالت خواهد بود، جبر و خلاف اختيارى نيست.

«فَمَن شآءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَن شآءَ فَلْيَكْفُرْ»؛[316]

«هركه مى خواهد ايمان بياورد و هركه مى خواهد كافر شود».

و امّا اضلالى كه به خدا نسبت داده مى شود، عبارت است از خذلان و واگذار شدن بنده به خود و قطع كمك هاى غيبى و الهامات و عناياتى كه موجب نجات از مهالك مى شود، مادامى كه بنده اهليت خود را براى قبول اين عنايات و رسيدن مددها حفظ نمايد و در راه مجاهده باشد، به مقتضاى:

«وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»؛[317]

«آنان كه در راه ما كوشش كردند، به راه خويش هدايتشان مى كنيم».

هدايت هاى الهى به او مى رسد و به راه هاى او راهنمايى مى گردد؛ ولى وقتى طغيان و سركشى كرد و مانند آنكه بى نياز از خدا باشد، عمل نمود و امر خدا را سبك شمرد، به خود واگذارده مى شود و مصداق آيه شريفه ذيل مى گردند:

«سَوآءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»؛[318]

«چه آنها را بترسانى و چه نترسانى، ايمان نخواهند آورد».

در اينجا هم شخص عاصى و گناهكار به اختيار، خود را از صلاحيت درك فيوض غيبى ساقط نموده و پس از آنكه به خود واگذاشته شد، به اختيار خود در ورطه ضلالت گرفتار شده است و واگذار شدن او به حال خود و محروم شدنش از كسب درجات معنوى و قرب درگاه ربوبى نيز نتيجه طبيعى و وضعى اعمال خود

او است و عاقبتى است كه خود براى خود فراهم مى نمايد، چنان كه در قرآن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 364

كريم مى فرمايد:

«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَسآءُوا السُّوأى أَن كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُونَ»؛[319]

«سرانجام كار آنان كه به اعمال زشت پرداختند، اين شد كه كافر شده و آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند».

ملائكه از او دورى مى جويند و قلب او تاريك مى شود و هرچه گناه و طغيان (بالخصوص اگر از روى سركشى و بى اعتنايى به امر منعم حقيقى و اصرار بر مخالفت باشد) زياد شود، دورى ملائكه از صاحب اين معاصى بيشتر شده و قلبش تاريك تر مى گردد و زمينه مصاحبت شياطين جنى و انسى با او فراهم مى شود.

چنان كه هرچه اطاعت و فرمان برى و خدابينى و خداشناسى در شخص افزايش يابد، ملائكه كه جنود الهى و مأمور كمك به بندگان صالح هستند و تا حدّى به او نزديك مى شوند كه از هر سو او را فرا مى گيرند و راه را بر شياطين مى بندند.

لذا در احاديث است: مؤمن وقتى به نماز مى ايستد، ملائكه به او اقتدا مى كنند.

«المؤمن وحده جماعة». به عكس، وقتى هم بنده اى معصيت كند، ملائكه از او دور مى شوند و صلاحيت نزول بركات غيبى از او سلب يا ضعيف مى گردد.

جواب ديگر اين است كه: مسأله اين اضلالات هم جزء مسايل قضا و قدر الهى است كه آگاهى به تفاصيل آن، براى غير آنان كه مؤيد من عند اللَّه (رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ساير معصومين عليهم السلام) باشند، فراهم نمى شود و شايد از فروع" امر بين امرين" باشد و مسأله توفيقات و هدايت هاى خاصه كه منتهى به وصول به مطلوب

مى شود، نيز از همين مسائل است و خدا خود عالم به چگونگى آن است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 365

آنچه مسلم است و از آيات قرآن مجيد و حكمت و نزول كل آن و حكمت نبوّات و فرستادن پيغمبران استفاده مى شود، اين است كه بشر در هدايت و ضلالت مختار است و غير مختار بودن او نافى تمام حكمت هاى مرقوم است و اگر مرحله سلب اختيار جلو مى آيد، به سوء اختيار خود او است و اينكه مقدمات آن را فراهم مى كند.

بنابر اين با قطع نظر از آيات ديگر و قراين حالى و مقامى كه در استظهار و مراد هر متكلّم از كلامش مورد اتّكا است، بايد با توجّه به آيات ديگر و قرائن حال و مقام، آيه يا حديثى كه دلالت بر نفى اختيار نمايد، ظهور آن را دريافت نمود و نمى توان يك جمله اى را گرفت و بدون توجّه بر منطق گوينده و هدف او و مقاصدى كه از گفتارش دارد و قراينى كه به آن اعتماد مى كند، آن را معنى نمود. بنابراين مى گوييم:

هدايت و اضلال هر دو از جانب خدا است؛ امّا برحسب حكمت و نظامات و تقديرات الهى، به طورى كه با حكمت هاى ديگر بارى تعالى منافى نباشد، جريان خواهد داشت.

پاسخ سوم به اشكال اين است كه: اضلال و ارشاد هر دو در اين عالم طبيعت و تكليف، وجود پيدا مى كنند. به عبارت ديگر: ضلالت و هدايت هر دو موجود مى شوند و تمام مردم به دو گروه و دو فرقه تقسيم مى گردند و چون كل عالم مخلوق خدا است، اضلال و ارشادى كه در عالم هست، و بر اساس جريان اسباب و

مسبّبات فراهم مى شود و بايد هم بشود، لذا به او نسبت داده مى شود؛ يعنى قاعده و قانون و سنّت الهى است كه وقتى اسباب و علّت ضلالت يا هدايت فراهم شد، معلول آن- كه ضلالت يا هدايت است- نيز فراهم شود. لذا نسبت اضلال و ارشاد به او جايز است، هرچند فعل به واسطه او نباشد، و فعل حقيقى غير باشد.

چون كل عالم فعل او است و او است كه انسان را به نوعى آفريده است كه وقتى راه راست و روش نيكويى را پيش گرفت، به آن انس مى يابد و بر هدايتش افزوده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 366

مى شود و اگر راه باطل را گرفت و به آن انس پيدا كرد، هرچه آن را ادامه داد، ضلالتش افزون مى گردد و تاريكى و تيرگى قلب او بيشتر مى شود، و اگر غير از اين باشد، عالم ناقص است و تكليف و آزمايشى كه منظور است، انجام نمى گيرد.

بندگان نيز به اختيار خود، خود را در معرض اضلال يا هدايت و تأثير آنها قرار مى دهند.

پاسخ چهارم اين است كه: اصلًا ضلالت و گمراهى از امور عدمى است و پُرواضح است كه ايجاد به اعدام و شرور تعلق نمى گيرد، ضلالت و گمراهى عدم توفيقات و فرصت ها و عناياتى است كه به جهت تكميل مراتب هدايت و يا اتمام حجت و قطع عذر شامل حال بندگان مى شود و به سلب اين فيض ها و محروميت از اين رعايت ها اضلال مى گوييم، لذا مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ»؛[320]

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 2 ؛ ص366

همانا خدا قوم فاسق را هدايت نخواهد كرد».

چنان كه مى فرمايد:

«يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ»؛[321]

«خداوند كافران را گمراه

مى گرداند».

و «وَيُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمِينَ»؛[322]

و اين هدايت، غير از هدايتى است كه نسبت به همگان و هر عاقلى به وسيله عقل و انبيا و ساير حجج الهى انجام شده است و در برابر آن اضلال متصوّر نيست.

و پاسخ پنجم اين است كه:" اضلال" بر دو نوع است: يك نوع آن اين است كه" اضلال" سبب ضلال و گمراهى شود، مثل اينكه براى كسى باطل را زينت بدهند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 367

و آن را به صورت حقّ جلوه دهند تا او را فريب بدهند و اين آن اضلالى است كه خدا و اولياى خدا از آن منزه مى باشند. نوع ديگر اين است كه:" ضلال" سبب اضلال گردد و آن به اين است كه كسى گمراه گردد و خدا يا غير خدا بر او به گمراهى حكم كند. و در بسيارى از آيات محتمل است كه مراد از اضلال، همين حكم به ضلال و گمراهى باشد.

دين

به معانى متعدد؛ مانند جزا، پاداش و طاعت گفته مى شود، چنان كه بر مجموع تعاليم اعتقادى و اخلاقى و عملى كه از سوى خدا به وسيله پيغمبر به مردم ابلاغ مى شود،" دين" مى گويند؛ بلكه گاه بر مطلق اين گونه تعاليم- اگرچه از جانب خدا نباشد- دين اطلاق مى شود.

در قرآن مجيد، دين در اين معانى آمده است:

به معنى پاداش و جزا؛

به معنى مالك روز جزا؛ در سوره فاتحة الكتاب مى فرمايد: «مالِكِ يَوْمِ الدّينِ»[323]

به معنى طاعت؛ در آيه پنجم سوره بيّنه مى فرمايد:

«وَما أُمِرُوا إِلّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدّينَ»؛[324]

«امر نشده اند مگر اينكه خدا را عبادت كنند در حالى كه طاعت را براى او خالص كنند».

و همچنين آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص:

368

«وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ»؛[325]

«طاعت چه كسى بهتر است از كسى كه روى خود را براى خدا تسليم كند و او نيكوكار باشد».

كه بعضى از مفسرين فرموده اند: مقصود از دين، طاعت است.

و در معناى مجموع تعاليم اعتقادى و اخلاقى و عملى در مثل اين آيات آورده شده است:

«إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؛[326]

«همانا دين در نزد خدا اسلام است».

«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ»؛[327]

«هر كس كه غير از اسلام دينى را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد».

بنابر اين كه از" اسلام" در اين دو آيه، همان معناى علمى و اصطلاحى كه اسم است براى دينى كه بر حضرت خاتم الانبيا نازل شده، قصد شده باشد، چنان كه ظاهر آيه هم همين است.

و مثل آيه:

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ»؛[328]

«او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا بر تمام اديان غالب گرداند».

و در هر دو معناى اخير (يعنى آنچه از جانب خدا نازل شده و مطلق برنامه هاى اعتقادى و عملى اگرچه از جانب خدا نباشد) در اين آيه آمده است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 369

«لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ»؛[329]

«دين شما از آن شما و دين من از آن من».

كه خطاب رسول خدا صلى الله عليه و آله به كفار است.

و از آياتى كه در آن از «دين»، كل آنچه بر پيامبر نازل مى شود، قصد شده است، اين آيه از سوره شورى است:

«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»؛[330]

«خدا شرع و آيينى كه براى شما مسلمين قرار

داد، حقايق و احكامى است كه نوح را هم به آن سفارش كرد و بر تو نيز همان را وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى هم آن را سفارش نموديم كه دين خدا را برپا داريد و هرگز تفرقه و اختلاف در دين نكنيد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 371

تفسير دعا

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 373

تفسير دعا

خدايا خودت را به من بشناسان؛ كه اگر خودت را به من نشناسانى، پيغمبرت را نمى شناسم.

خدايا پيغمبرت را به من بشناسان؛ كه اگر پيغمبرت را به من نشناسانى، حجّت تو را نمى شناسم.

خدايا حجّت خودت را به من بشناسان؛ كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى، از دينم گمراه مى گردم.

چون دعاى شريف متضمّن سه جمله است، هر يك از اين سه جمله را جداگانه تفسير مى نماييم.

جمله اوّل:

اشاره

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ».[331]

شرح و تفسير:

معرفت خدا، شناختن خدا به هستى و صفات جلال و جمال او است كه مقول به تشكيك است و مراتب و درجات متفاوت دارد و به حسب مراتب آثار آن در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 374

اخلاق و كردار و رفتار شخص عارف نيز تفاوت دارد.

در حديث است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«مَنْ عَرَفَ اللَّهَ وَعَظَّمَهُ، مَنَعَ فاهُ مِنَ الْكَلامِ وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعامِ وَعَنّى نَفْسَهُ بِالصّيامِ وَالْقِيامِ»؛[332]

«هركس خدا را بشناسد و تعظيم كند، دهان خود را از كلام (بيهوده و غير ذكر و اطاعت او) و شكم خود را از طعام (حرام و زيادتر از مقدار لازم) منع مى نمايد و خود را با روزه و ايستادن به نماز و عبادت به زحمت مى اندازد».

خوف و خشيت، رضا و تسليم، توكّل و استقامت، صبر و شجاعت و خلاصه همه صفات حميده، ميوه درخت معرفت و خداشناسى است. هرچه معرفت كامل تر باشد، اين صفات نيز در انسان كامل تر مى شود. محبّت و دوستى خدا كه از اعظم درجات و متعالى ترين مقامات است، محصول معرفت است؛ زيرا انسان هركس و هرچيزى را كه دوست مى دارد، براى اين است كه او را به كمالى از كمالات متصف مى داند؛ عالم را براى علمش، بخشنده را براى بخشش، جميل و زيبا را براى جمال و زيبايى اش، قادر و توانا را براى قدرت و توانايى اش و رحيم را براى رحمت و مهربانى اش، و خلاصه هركس را كه دوست مى دارد، براى اين است كه او را داراى وصفى از كمال مى شمارد. چون حب به كامل و كمال، فطرى

بشر است و برحسب اين فطرت، وقتى به خدا معرفت پيدا كرد كه كمال مطلق و جامع جميع كمالات و بخشنده هر كمال به هر صاحب كمال است، او را دوست خواهد داشت و هرچه را به او تعلق دارد، از آن جهت كه وابسته به او است، دوست مى دارد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 375

و دعايش اين دعا مى شود.

«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَحُبَّ كُلّ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إِلى حُبّكَ»؛

«خدايا روزى من فرما دوستى خودت و دوستى هر كس كه تو را دوست مى دارد و دوستى هر عملى كه مرا به دوستى تو مى رساند».

و در مناجاتش با خدا، او را اين گونه توصيف مى نمايد:

«أَنْتَ الَّذِي أَزَلَّتِ الْأَغْيارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلى غَيْرِكَ»؛

«تويى آنكه بيگانگان را از دل هاى دوستانت مى برى تا غير از تو كسى را دوست نداشته باشند و به غير تو پناه نبرند».

و حاصل آنكه آثار معرفت، بايد در اعمال و رفتار انسان ظاهر باشد؛ چون اگر آثار آن نباشد، از عدم اثر پى به عدم مؤثر مى بريم. و از جمله علايم معرفت، شوق به عبادت و دعا و مناجات و خلوت با حضرت قاضى الحاجات و انجام تكاليف و فرايض است كه در عارف به خدا و عارف به آثار و بركات دعا و عبادت و اطاعت بايد وجود داشته باشد.

بالجمله تفاوت مراتب معرفت از تفاوت تعهدات دينى و التزامات اسلامى افراد معلوم مى شود. هرچند طريق معرفت صاحبان مراتب، مشاهده آثار و مصنوعات و مخلوقات باشد كه جميع خردمندان در آن شركت دارند؛ از انبيا تا افراد عادى، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَكَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ

السَّموَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 376

الْمُوقِنِينَ»؛[333]

«و همچنين ما به ابراهيم ملكوت آسمان ها و زمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين رسد».

لذا اگرچه همه سالك اين راه مى باشند امّا سلوك و وصولشان به مقصود برحسب مراتب عقول و صفاى باطن آنها مراتب و درجات دارد و همان طور كه حضرت خليل الرحمن عليه السلام به ملكوت آسمان ها و زمين و طلوع و غروب كواكب بر وجود خدا استدلال نمود، ديگران هم استدلال مى نمايند؛ امّا بعضى معرفتشان چنان ضعيف است كه در كمترين ابتلا و فشارى كه بر آنها وارد شود، به هر كسى ملتجى مى شوند و در برابر هركس تضرّع و تذلّل مى نمايند؛ ولى ابراهيم خليل چنان در اوج ايمان قرار گرفته بود و علم ثابت و يقين جازم داشت كه وقتى او را با منجنيق به سوى آتش انداخته بودند جبرئيل امين به او گفت: «أ لك حاجة؛ آيا حاجتى دارى؟» فرمود: «أمّا إليك فلا؛ به تو حاجتى ندارم».

اين اظهار بى نيازى حضرت خليل الرحمن از مثل روح الامين و التجا او به خدا براى معرفتش به خدا و صفات كمالى او بود. او ماسواى خدا را به خداى تعالى نيازمند و مغلوب و مقهور او مى دانست، لذا اظهار نياز به غير خدا در آن حالت بسيار حساس و خطرناك از او ظاهر نگرديد.

بعد از اين بيانات بايد توجّه داشت كه در اين دعا، چون مقام، مقام دعا و توجّه به حقّ و مسألت حاجت است، مسلّم است كه دعاكننده بى معرفت نيست. بنابراين مقصود از طلب معرفت يا طلب ثبات و بقاى بر آن و درخواست توفيق در

نگهدارى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 377

آن است؛ نظير آنچه در تفسير آيه كريمه: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»[334] فرموده اند:

«أَيْ ثَبّتْنا عَلَى الصّراطِ الْمُسْتَقِيمِ».

و ممكن است مراد از طلب معرفت، طلب افزايش كمال و درجات و منازل بالاتر باشد؛ چون هر مرتبه اى از مراتب معرفت را كه انسان حاصل نمايد، ارتقا به مراتب بالاتر از آن را بايد وجهه همت قرار دهد.

و محتمل است مقصود از اينكه از خدا طلب معرفت مى شود، اين باشد كه خدا خودش، خود را به بنده بشناساند؛ زيرا هرچند انسان به هرچه او را بشناسد، آن معرفت هم به دلالت خدا مى باشد؛ چون همان شى ء دلالت كننده را او آفريده است و خود را به آن شناسانده است و خود انسان را نيز كه يكى از مجموعه هاى دلايل بى شمار او است، او آفريده است، و انسان هم عارف است و هم دليل معرفت و معرف است با اين حال، مراتبى از مراتب معرفت است كه عنايت مستقيم الهى سبب آن مى شود و در اثر دعا و عبادت و خضوع و خشوع حاصل مى گردد و شخص عارف از اين نوع عرفان اشراقى ذوق مى كند و به وجد مى آيد.

بنابراين، مقصود دعا كننده اين نيست كه: معرفت ندارم يا تو را با آثار و دلايل نشناخته ام؛ بلكه مقصودش اين است كه تو خودت، خودت را به من بشناسان و اين معرفت مانند نورانيت عقل است كه خدا افاضه فرموده است و هركس آن را دارا شد، سخت در نگهدارى آن مراقبت مى نمايد.

ما همه چيز را به خدا شناخته ايم، زمين و آسمان و كوه و دريا و حيوان و انسان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2،

ص: 378

و همه چيز و همه كس شناخته ايم، اگر خدا به ما عقل و تميز و رشد نداده بود، ما هيچ چيز را نمى شناختيم و اگر او مخلوقات را نيافريده بود و اين همه دلايل را براى اثبات وجود خودش قرار نداده بود، شناسانده و شناخته نمى شد.

پس چنان كه صحيح است بگوييم:

«عرفت اللَّه بالأشياء»؛

«شناختم خدا را به اشيا».

صحيح است كه بگوييم:

«بِاللَّهِ عَرَفْتُ الْأَشْيآءَ»؛

«به خدا شناختم اشيا را».

و اين هم ممكن است معنايى از «إِنّا للَّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[335] باشد؛ زيرا از سوى خدا و به اعانت و يارى و افاضه خدا، اشيا را مى شناسيم؛ مثل اينكه در اوّل، از خدا به سوى خلق سفر كرده باشيم- هرچند برخى به مبدأ سفر توجّه ندارند- و سپس از خلق به سوى خلق سفر مى نماييم.

بارى اين مرتبه از معرفت وقتى كامل شد، عارف خدا را اظهر اشيا مى داند؛ بلكه او را فقط ظاهر مطلق و حقيقى مى يابد. و لذا در دعاى عرفه است:

«كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ، أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ إِلى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الْآثارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ؟

عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً»؛[336]

«چگونه استدلال مى شود بر تو به چيزى كه آن در وجود و هستى محتاج به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 379

سوى تو است؟ آيا هست براى غير تو از ظهور، چيزى كه نيست براى تو؟

چه هنگام پنهانى تو تا نيازمند باشى به دليلى كه بر تو دلالت كند؟ و چه زمان دورى تو تا

آثار بوده باشند كه برسانند به سوى تو؟ كور باد (يا كور گرديده است) چشمى كه نديده است تو را و حال آنكه همواره بر او رقيب و نگهبانى، و زيان كرده است كالاى بنده اى كه براى او از دوستى خودت بهره و نصيبى قرار ندادى».

خدايا تو از همه چيز ظاهرتر و آشكارترى، تو اصلى و تو ذاتى، تو حقّ حقيقى و حقيقت حقى، تو كمال مطلقى، چه چيز از تو ظاهرتر مى باشد كه تو را به آن بشناسيم، ظاهر و آشكار تويى، باطن و پنهان هم تويى.

ظهور جمله اشيا به نور است چگونه نور از آنها در ظهور است

به نور شمع كى خورشيد تابان كند پيدا كسى اندر بيابان

برم من از مؤثر پى به آثاربه ظاهر گرچه بر عكس است اين كار

اگر برهان لِمّى جلوه گر شدنبايد بَهرِ آنى خون جگر شد

تصوّر را در اينجا چون گذر نيست به جز لفظ انّى و لِمّى ديگر چيست 337]

اگر گفته شود: با اينكه خدا اظهر اشيا است؛ بلكه ظاهر حقيقى و بالذات او است، چگونه بر بسيارى مخفى و پنهان است؟

پاسخ اين است كه: اين خفا عكس العمل ظهور است و اين پنهانى از فرط آشكارى و نمايانى، و اين بُعد و دورى در اثر كمال قرب و نزديكى است.

دوست نزديك تر از من به من است وين عجب تر كه من از وى دورم

چه كنم با كه توان گفت كه دوست در كنار من و من مهجورم

به طور مثال گفته اند: ماهيان دريا نزد ماهى دانايى رفتند و به او گفتند هميشه مى شنويم كه به ما مى گويند: حيات شما از آب است، آب را به ما بنمايان. آن ماهى

جواب داد: شما چيزى غير از آب به من نشان دهيد تا من آب را به شما نشان دهم.

و جهت ديگر كه اين گونه خفا و نهانى را موجب مى شود، اين است كه هر چيزى به ضد خود معروف و شناخته مى گردد؛ «تُعْرَفُ الْأَشْيآءُ بِأَضْدادِها»؛ مثلًا روشنايى و نور به ظلمت و تاريكى، علم به جهل، و صحّت و تندرستى به بيمارى شناخته مى شوند؛ امّا اگر چيزى را ضد نباشد، شناسايى او بر بسيارى پنهان مى ماند و چون خدا را ضدّى نيست، هيچ گاه جهان بى خدا نبوده و نخواهد بود، لذا اثر فيض خدا در پيدايش اين جهان و بقا و پايدارى آن ناشناخته مى ماند و كمال ظهور موجب خفا مى گردد.

سال ها دل طلب جام جم از ما مى كردآنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى كرد

گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بودطلب از گم شدگان لب دريا مى كرد

بى دلى در همه احوال خدا با او بوداو نمى ديدش و از دور خدايا مى كرد

و آخرين توضيح ديگر در مراتب معرفت اللَّه كه به طور فشرده بيان مى شود، اين است كه معرفت اللَّه در مرتبه اى كه خود حاوى مراتب زياد است، عبارت است از: سلب نعوت و صفاتى كه ذات بارى تعالى از آن منزّه است، مثل جهل و عجز و جسميت و تركيب و غيره كه بارى تعالى از آنها منزّه است.

و مرتبه ديگر كه آن نيز مراتب بسيار دارد، معرفت صفات كماليه مثل وجود و وجوب و قيّوم و عالم و قادر و حىّ و سميع و بصير است كه اين صفات همه از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 381

صفات وجودى است و حق- عزّ اسمه- به آنها

اتصاف دارد. در اين مرتبه عارف مى شناسد كه تنها مرتبه سلب نقايص از خدا در معرفت به امور مسلوبه از بارى تعالى نبايد اكتفا شود؛ بلكه بايد به صفات وجودى كه حقّ به آنها اتصاف دارد نيز عارف شود. مثلًا يكى از صفات خدا علم است كه به آن اتصاف دارد و معناى علم او به اشيا عدم جهل نيست، يا موجوديت يا وجوب وجود او و قدرت او سلب عدم موجوديت يا وجوب و نفى عجز از او نمى باشد؛ بلكه معناى تمام اين صفات، اتصاف ذات مقدّس بارى تعالى به آنها است. و خلاصه آنكه: صفات وجودى بارى تعالى همه موجود به وجود واحدند و به عين وجود ذات مقدّس او موجودند و ذات او وجود است و علم است و قدرت و حيات است و او موجود و عالم و قادر و حىّ است. و اين بيان با فرمايش حضرت مولى العارفين اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمايد:

«وَكَمالُ الْإِخْلاصِ لَهُ نَفْيُ الصّفَاتِ عَنْهُ».[338]

«كمال اخلاص براى خدا، نفى صفات از او است».

منافات ندارد؛ زيرا مراد از نفى صفات در اين كلام معجز نظام، نفى صفاتى است كه به وجود زايد بر ذات موصوف به آنها متصف مى گردد، مثل عالم و قادر در مقام اطلاق بر انسان و اينكه صفات خداوند- سبحان- عين ذات او و ذات او صفات او و صفات او ذات او است، نه اينكه ذات شيئى باشد و صفت شى ء ديگر باشد، تا لازم شود تركيب و احتياج و امكان. «تَعالَى اللَّهُ عَنْ ذلِكَ كُلّهِ عُلُوّاً كَبِيراً».

نتيجه:

از آنچه گفته شد، اين نتيجه به دست مى آيد كه درخواست و مسألت معرفت از

سلسله

مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 382

خدا در اين دعاى شريف يا طلب ثبات و استقامت و بقاى معرفت و عدم زيغ و انحراف از حقّ است كه:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا»؛[339]

«پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت كردى، قلوب ما را به باطل منحرف نكن».

و طلب ثباتى است كه خدا در آيه:

«يُثَبّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِي الْآخِرَةِ»؛[340]

«خدا اهل ايمان را با عقيده ثابت در دنيا و آخرت پايدار مى دارد».

به مؤمنين وعده داده است، با مسألت معرفت كامل تر و درجات بالاتر است كه همواره بايد عارف سالك در مقام آن باشد و از اينكه روزى بر او بگذرد و در معرفت ترقى نكند و گرفتار حال خطرناك وقوف شود بپرهيزد و با درخواست عنايت خاص و تجلّيات 341] است كه در اثر شدت خلوص و كثرت توجّه و عبادت و دعا و توسل به ذوات مقدّس پيغمبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت معصومين آن حضرت عليهم السلام حاصل مى شود.

چنان كه از حديث:

«مَنْ أَخْلَصَ للَّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ يَنابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ»؛[342]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 383

«هر كس چهل روز عملش را براى خدا خالص كند، خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مى كند».

استفاده مى شود، اخلاص تا چهل روز موجب مى شود كه چشمه هاى حكمت از دل شخص مخلص بر زبانش جارى شود.

بديهى است حفظ اخلاص در ظرف چهل روز، به خصوص به اين نحو كه اعمال و رفتار انسان به دواعى الهى و ممدوح صادر شود، كار همه كس نبوده و بسيار دشوار است؛ ولى اگر كسى به آن موفّق

شود، حصول اين درجه براى او به هيچ وجه مورد استبعاد و استعجاب نخواهد بود.

و مخفى نماند كه معرفت اللَّه با معرفت پيغمبر و ائمه- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- و ثبات بر آن و افزايش و كمال آن ارتباط دارد. بديهى است كه معرفت پيغمبر بدون معرفت خدا حاصل نمى شود و شناخت او كه واسطه بين خدا و خلق است، بدون معرفت خدا امكان حصول ندارد. و از سوى ديگر، هرچه معرفت خدا افزايش يابد و شخص عارف در عظمت الهى مستغرق گردد، عظمت مقام نبوّت و سفارت از جانب مقام الوهيت و خلافت الهى را بيشتر درك مى كند و در برابر مقام خلافت «اللَّه» بيشتر احساس حقارت نموده، متواضعانه تر رفتار مى نمايد. لذا به طور قطع مى توان گفت: چنان كه ولى اللَّه اعظم على عليه السلام عظمت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را ادراك مى نمود و در برابر آن حضرت متواضع و تسليم و فرمانبر بود، احدى از صحابه ادراك نمى كرد.

آرى على عليه السلام در جنب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خود را فانى مى ديد و بى چون و چرا هر فرمانى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى داد، اجرا مى كرد؛ لذا پيغمبر صلى الله عليه و آله برحسب روايتى فرمود: اگر آسمان و زمين در كفه اى از ترازو گذاشته شود و ايمان على در كفه ديگر، ايمان على رجحان خواهد داشت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 384

امّا ديگران بالخصوص آنهايى كه پيراهن خلافت را به غير حقّ دربر كردند، در قبول احكام الهى مثل حج تمتع خودسرى اظهار مى نمودند و با تصميمات و اقدامات رسول خدا صلى

الله عليه و آله كه همه به امر خدا انجام مى شد، در جريان صلح حُديبيه و موارد ديگر مخالفت مى كردند و خودرأيى نشان مى دادند و تا آنجا نفاق خود را بر ملا ساختند كه در مرض موت پيامبر خدا، وقتى آن حضرت خواست كتباً وصيت فرمايد، مانع شدند و بى شرمانه به رسول خدا صلى الله عليه و آله جسارت كرده و نسبت هذيان گويى به آن حضرت دادند.

به عكس هرچه در زندگى على عليه السلام بررسى مى نماييم و هرچه مطالعه مى كنيم، غير از تسليم كامل و فانى بودن در انوار نبوّت محمدى، چيزى نمى بينيم و زبان حال آن حضرت با رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود:

با وجودت ز من آواز نيايد كه منم

يكى از مظاهر برجسته اين احترام و تسليم و تواضع در كنار وجود رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه بسيارى از آن غفلت دارند اين است كه: با اينكه وجود على عليه السلام سرشار از معارف الهى و علوم حقيقى بود و پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله چشمه هاى علوم و معارف از او فوران يافت و در الهيات و عرفان و فقه و اخلاق و تعاليم سياسى و حكومتى، عالى ترين و كامل ترين مبادى و برنامه ها را بيان فرمود، علم تمام اصحاب در برابر علم او مثل قطره اى در مقابل دريا بود، از چنين شخصيتى كه نمونه برجسته كمال علمى و معرفت بشر بود و پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله، بياناتش در رشته هاى مختلف معارف و حكمت، الحق اعجاز بود، در عصر پيغمبر سخن و كلامى در اين رشته ها يا شنيده نشده

و يا كمتر شنيده مى شد. او سزاوار نمى ديد و شايد دور از ادب مى دانست كه با وجود پيغمبر اكرم كه مدينه علم است، علمى اظهار كند و نقد معارف بلند و غير متناهى خود را عرضه نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 385

در آن محيط كه زبان وحى؛ يعنى زبان رسول خدا باز است، همه بايد به گفتار او گوش فرا دهند، او از هر كس به معارف حقيقى داناتر و به مبادى غيب متصل تر است. آنجا كه او باشد، بايد او سخن بگويد و آنجا كه او سخن گويد، همه بايد گوش و خاموش باشند.

در حديث است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به على فرمود: «نشناخت خدا را مگر من و تو و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت تو را مگر خدا و من».

جمله دوم:

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ»

به طور كلى شك نيست كه معرفت نبوّت و رسالت عامه مقدم بر امامت عامّه است؛ يعنى شناخت اينكه بر خدا لازم است (بر حسب قاعده لطف و به مقتضاى ربّانيت و رحمانيت و هادويت و فيّاضيت و براى اتمام حجّت بر بندگان، اينكه نقض غرض از آفرينش انسان پيش نيايد) پيغمبر بفرستد تا بندگان را در فكر و عمل راهنمايى كنند و به آنها برنامه بدهند، بر شناخت اينكه پس از پيغمبر نيز بايد شخصى كه معصوم باشد و افعال و اقوالش حجّت باشد، از جانب خدا و به وسيله پيغمبر منصوب و معين گردد، مقدّم مى باشد، چنان كه معرفت نبوّت و رسالت خاصّه نيز بر معرفت امامت خاصه مقدم است؛ يعنى شناخت اينكه

شخص شخيص صاحب خُلق عظيم حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله، پيغمبر و رسول خدا است، بر شناخت شخص امامان و اولياى امر بعد از آن حضرت مقدم است، و چنان كه كسى معرفت به نبوّت عامه نداشته باشد، معرفت به امامت عامه كه مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.

همچنين اگر معرفت به نبوّت خاصه و اينكه شخص حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 386

پيغمبر است، پيدا نكرده باشد، معرفت خلفا و اوصيا و اولياى امور بعد از آن حضرت، بى مفهوم و غير قابل تصور است.

با اين همه، در اين دعا، مقصود از نبى در جمله اوّل و رسول در اين جمله، شخص حضرت رسول اكرم محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله است، چنان كه مقصود از حجت نيز شخص حضرت خاتم الاوصيا، امام عصر- ارواحنا فداه- است.

و چنان كه در شرح جمله اوّل توضيح داده شد، دعا كننده به نبوّت رسالت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و ولايت حضرت حجة بن الحسن- عجل اللَّه تعالى فرجه- معرفت دارد، مقصودش از اين دعا و طلب معرفت يا مسألت ثبات و بقاى بر آن، يا كمال معرفت و نيل به درجات بالاتر است و يا اينكه از خدا مى خواهد كه خودش به مقتضاى «إِنَّ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ بَيْنَ اصْبَعَيْنِ مِنْ أَصابِعِ الرَّحْمنِ يُصَرّفُها كَيْفَ يَشآءُ»[343] و «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشآءُ» نسبت به مقامات رسول اكرم صلى الله عليه و آله در قلب او معرفت القا فرمايد.

واضح است كه درجات معرفت به پيغمبر نيز متفاوت است، كمترين مراتب آن اين است

كه او را در ابلاغ تعاليم و تكاليف و اوامر و نواهى خدا بين خالق و خلق واسطه و سفير و فرستاده و صاحب معجزه و معصوم بداند.

مراتب بعدى معرفت اين است كه: آن حضرت را اشرف و افضل تمام ممكنات از ملائكه و انبيا و ديگران، و خُلق اعظم و اعظم خلق و صاحب مقام ولايت بر عالم امكان و اقرب و نزديك تر از هر مخلوقى خدا بداند به حدّى كه جبرئيل نيز در ليلة المعراج از ادامه صعود و همراهى با آن حضرت بازماند، كه گفت:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 387

«لَيْسَ لِي أَنْ أَجُوزَ هذَا الْمَقامَ»؛[344]

«براى من گذشتن (و پيش رفتن) از اين مقام نيست».

و از آن حضرت روايت است كه فرمود:

«لِي مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ».

چون گذشت احمد ز سدره مرصدش و از مقام جبرئيل و از حدش

گفت: او را هين بيا اندر پى ام گفت رو رو كه حريف تو نى ام

باز گفتا: كز پى ام آى و مَايست گفت: رو زين پس مرا دستور نيست

گفت: بيرون زين حدّ اى خوش فرّ من گر زنم پرّى بسوزد پرّ من

احمد ار بگشايد آن پرّ جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل

فاق النبيّين في خلق و فى خلق و لم يدانوه في علم و لا كرم

و كلهم من رسول اللَّه ملتمس غرفاً من اليمّ او رشفاً من الديم

دع ما ادّعته النصارى في نبيّهم واحكم بما شئت مدحاً فيه واحتكم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 388

محمّد كازل تا ابد هر چه هست به آرايش نام او نقش بست

چراغى كه انوار بينش از او است فروغ همه آفرينش از او است

و بنابراين عرفان و شناخت چنين پيغمبرى در شناخت و مقام حجت و جانشينان و خلفاى او كمال تأثير را خواهد داشت؛ زيرا جانشين و خليفه بايد منعكس كننده اوصاف و مقامات كسى كه از او خلافت مى نمايد، باشد و نمونه او و اعمال او و رفتار او استمرار بخش دعوت و حركت او باشد، و اگر پيغمبر را نشناسد يا در معرفت او قصور يا وقوف داشته باشد به همان مقدار حجت خدا و خليفه پيغمبر را نشناخته است.

لذا مطالعه تاريخ زندگى پيغمبر صلى الله عليه و آله و تأمّل و تفكّر در حالات و شؤون و مقامات و مواقف آن حضرت و تلاش براى دريافت رسالت آن حضرت كه اعظم و خاتم رسالات آسمانى و جامع جميع رهنمودها به سعادات دنيوى و اخروى و مادّى و معنوى است، براى افزايش و گسترش و استحكام معرفت آن حضرت و خلفاى او و بلكه براى تكميل و تقويت معرفت اللَّه لازم، و مطلبى است كه سالك الى اللَّه و طالب مقامات عرفانى نبايد از آن غافل بماند.

جمله سوم:

اشاره

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»

چنان كه قبلًا بيان شد،" حجّت" بر دليلى كه به وسيله آن، بر طرف مقابل احتجاج مى شود و سبب غلبه بر او مى گردد، اطلاق مى شود. چنان كه در تفسير آيه شريفه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 389

«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ».[345]

روايت شده است: روز قيامت بنده اى آورده مى شود و به او گفته مى شود: «هَلّا عَمِلْتَ»؛ «چرا عمل نكردى؟»

اگر بگويد نمى دانستم، به او گفته مى شود: «هَلّا تَعَلَّمْتَ»؛ «چرا نياموختى؟»

و اين حجّت بالغه است، و همچنين به همه مخلوقات از موجودات نامرئى

مثل جن و ملائكه و مخلوقاتى كه فقط با چشم هاى مسلح به وسايلى مثل ميكروسكوپ و تلسكوپ ديده مى شوند و موجودات كوچك و بزرگى كه با چشم ديده مى شوند، حجّت گفته مى شود؛ چون اوّلًا: به همه آنها و حركات و نظاماتى كه دارند، بر وجود خدا و وجود هدف در خلقت اين عالم استدلال مى شود.

فَفِي كُلّ شَيْ ءٍ لَهُ آيَةٌتَدُلُّ عَلى أَنَّهُ واحِدٌ

وَللَّهِ فِي كُلّ تَحْرِيكِهِ وَفِي كُلّ تَسْكِينِهِ شاهِدٌ

و ثانياً: خدا بر هر كدام از بندگانش كه بر حسب حكمت لازم باشد، به كل اين عالم و اجزاى آن احتجاج مى نمايد و به وسيله انسان هم بر خود انسان احتجاج مى فرمايد، چنان كه در حديث است:

«الصُّورَةُ الْانْسانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَجِ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ».[346]

با اين حال، اطلاق حجّت مثل امام، به طور مطلق بر ائمه معصومين عليهم السلام در احاديث و روايات و ادعيه و زيارات و كلمات علما و اشعار شعراى شيعه به حدّى شده است كه وقتى به طور مطلق حجّت و امام گفته مى شود، ائمه معصومين عليهم السلام از آن به ذهن متبادر مى گردد و گاه هم از آن اعم از امام و نبى اراده مى شود، چنان كه در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 390

احاديثى كه دلالت دارند بر اينكه زمين خالى از حجت نبوده و خالى از حجت نخواهد ماند، همين معنى مراد است.

مثل اين حديث كه ثقة الاسلام كلينى قدس سره به سند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است:

«قالَ: ما زالَتِ الْأَرْضُ إِلّا وَللَّهِ فِيها حُجَّةٌ يَعْرِفُ الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَيَدْعُوا النّاسَ إِلى سَبِيلِ اللَّهِ»؛[347]

«زمين هيچ گاه نخواهد ماند مگر آنكه در آن از براى خدا حجتى است كه حلال و

حرام را مى شناسد و مردم را به سوى راه خدا مى خواند».

و در حديث ديگر مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ أَجَلَّ وَأَعْظَمَ مِنْ أَنْ يَتْرُكَ الْأَرْضَ بِغَيْرِ إِمامٍ عادِلٍ»؛[348]

«به تحقيق كه خدا جليل تر و عظيم تر است از اينكه زمين را بدون امام عادل بگذارد».

و نيز در كافى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ لا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلى ما خَلْقِكَ»؛[349]

«خدايا به تحقيق كه تو خالى نمى گذارى زمينت را از حجتى از طرف تو بر خلقت».

و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است كه فرمود:

«إِنَّ الْأَرْضَ لا تَخْلُو إِلّا وَفِيها إِمامٌ كَيْما إِنْ زادَ الْمُؤْمِنُونَ شَيْئاً رَدَّهُمْ، وَإِنْ نَقَصُوا شَيْئاً أَتَمُّوا لَهُمْ»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 391

«به تحقيق كه زمين خالى نخواهد ماند مگر آنكه در آن امامى باشد كه اگر مؤمنين چيزى را در دين زياد نمايند ايشان را برگرداند و اگر چيزى را كم كنند، از براى ايشان تمام كند».

و اخبار معتبر در اين معنى بسيار است، حتى در اين احاديث است كه: اگر در روى زمين باقى نماند مگر دو نفر، يكى از آنها حجت و امام بر ديگرى خواهد بود.

از جمله نصوصى كه دلالت دارد بر اينكه زمين هيچ زمانى خالى از وجود حجت و امام نيست، اين فقره از دعاى 47 صحيفه سجاديه است:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِي كُلّ أَوانٍ بِإِمامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَمَناراً فِي بِلادِكَ بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَجَعَلْتَهُ الذَّرِيعَةَ إِلى رِضْوانِكَ، وَافْتَرَضْتَ طاعَتَهُ وَحَذَّرْتَ مَعْصِيَتَهُ، وَأَمَرْتَ بِامْتِثَالِ أَوامِرِهِ، وَالْانْتِهاءِ عِنْدَ نَهْيِهِ، وَأَلّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدّمٌ، وَلا يَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخّرٌ، فَهُوَ عِصْمَةُ اللّآئِذِينَ، وَكَهْفُ الْمُؤْمِنِينَ وَعُرْوَةُ الْمُتَمَسّكِينَ وَبَهآءُ الْعالَمِينَ»؛

«خدايا به تحقيق كه

تو دين خودت را در هر زمان به امامى تأييد كردى كه او را علامتى براى بندگانت برپا و نصب كردى (كه گمراه نگردند، و گمشدگان به آن راه يابند) و نشانى باشد در شهرهاى تو (تا مردم در هنگام اشتباه حقّ و باطل و كاوش از حقّ به او رجوع نمايند) بعد از آنكه ريسمان او را به ريسمان خودت متصل كردى (يعنى سبب وصول و رسيدن به خودت قرار دادى يا ولايت او را ولايت خودت قرار دادى) و او را وسيله اى به سوى رضوان و خوشنودى خودت قرار دادى. و طاعت او را واجب گردانيدى و از معصيت او تحذير كردى و به امتثال اوامر او و پذيرفتن نهى او فرمان دادى و اينكه هيچ متقدم و پيشروى بر او تقدم و پيشى نگيرد و هيچ متأخر و عقب مانده اى از او عقب نماند و متأخر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 392

نگردد. (يعنى براى احدى نيست كه از فرمان او تخلف كند و بر آنچه او امر مى كند و هدايت مى نمايد، چيزى بيفزايد يا از آن چيزى كم كند). پس او (يعنى امام) مستمسك پناهندگان (يعنى آنها را به سبب هدايت به سوى راه راست، از انحراف و افتادن در افراط و تفريط مانع مى شود) و پناهگاه مؤمنان است (يعنى مؤمنان در حوادث و هنگام بروز شبهه ها به او ملتجى مى شوند) و دستگيره متمسكين است (يعنى هر كس را كه به او تمسك بجويد و به او اقتدا بنمايد، نجات مى دهد) و بها و جمال جهانيان است (يعنى نظام عالم و جمال جهان و انتظام امور به وجود او قائم است)».

اين

فقره دعا كه دلالت بر عظمت شأن امام دارد، اگر مقصود از دين در كلمه" دينك" دعوتى باشد كه تمام انبيا به آن رسالت داشتند، دلالت بر اين دارد كه در هر عصر و زمانى، امامى كه يا شخص پيغمبر يا وصى و جانشين او است، از سوى خدا نصب شده است. و اگر مقصود اين است كه در هر عصر و زمان، دين اسلام به امامى كه خليفه پيغمبر و منصوب از سوى خدا است، مؤيد مى باشد.

و مخفى نماند از اين بيانات و ارشاداتى كه در احاديث و ادعيه است، نياز مردم به وجود امام و حجت در هر عصر و زمان معلوم مى شود؛ زيرا شرح و بيان نواحى مختلف دين، آن هم دينى مثل دين اسلام و تفسير مجمل و مفصل و محكم و متشابه و خاص و عام و ناسخ و منسوخ كتاب و سنّت و دقايق مسايل عقايد و احكام، امورى نيست كه بر غير بشر مؤيد عند اللَّه مكشوف باشد. پس بايد بين امّت در هر عصر، شخصى باشد كه مرجع در تمام امور باشد و قولش حجت و قاطع هرگونه اختلاف و امان از گمراهى و ضلال باشد.

چنان كه احاديث متواتر مثل حديث متواتر ثقلين نيز بر اين معنى دلالت دارد و حضرت زين العابدين عليه السلام بيانى طولانى دارند كه ابن حجر از آن حضرت نقل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 393

مى نمايد و در ضمن آن به اين نكته لطيف اشاره مى فرمايد كه: اگر اهل بيت عليهم السلام (كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مردم را به آنها ارجاع فرمود) نباشند و هدايت ها و ارشادات آنها

حجت نباشد، پس هدايت چه كس و چه مقامى در اختلافاتى كه بين امّت در مسائل اسلامى پيدا مى شود، حجت خواهد بود؟

به طور مثال، در تفسير قرآن سؤال مى كنيم كه در تفسير آيات، بين مفسرين اختلاف زيادى است حتى در مثل آيه:

«وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ»؛[350]

«پيروى كردند آنچه را كه شياطين مى گفتند».

در سوره بقره، برحسب شمارش بعضى احتمالاتى كه در تفسير آن داده مى شود، يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال است. آيا در تعيين آن احتمالى كه مصاب و مراد است، اگر قول آنان كه عملشان از علم خدا و رسول و معصوم از اشتباه هستند، حجت نباشد، كدام احتمال از يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال را مى توان ترجيح داد و چگونه بر ترجيحاتى كه پشتوانه تأييد شده از جانب خدا و پيغمبر نداشته باشد، مى توان اعتماد كرد.

و ناگفته نماند: يكى از امتيازات بزرگى كه مذهب شيعه دارد و برنامه هاى شرع را قابل قبول و خردپسند مى نمايد، همين است كه پس از پيغمبر افرادى هستند كه دين را براى مردم تعريف كنند و تعريفشان حجت باشد و الّا هر عاقلى مى داند كه بيان كليه مسائل دين و شرح و توضيح آنها به طور تفصيل در ظرف بيست و سه سال براى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن همه مزاحمات، موانع، درگيرى ها و اشتغال به غزوات و غيره فراهم نبوده، و اگرچه دين اكمال شده و همه چيز تبليغ شده است؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 394

امّا شرح و بيان آن بر عهده ائمه عليهم السلام گذارده شده است.

و چه بسا احكامى كه در تبليغ آنها به اميرالمؤمنين

عليه السلام اكتفا شده باشد تا آن حضرت و اوصياى بعد از آن بزرگوار به مردم برسانند و از اين جهت در جريان تاريخى غدير، آيه" اكمال دين" نازل گرديد، اين اكمال نه به آن جهت بود كه همه آنچه بايد به مردم ابلاغ گردد و تفصيلات و دقايق آنها ابلاغ شده باشد؛ بلكه به اين جهت كه شخصى كه به هرآنچه بر پيغمبر وحى شده عالم است، به مردم معرفى شود تا همه جا كلامش حجت باشد.

اشتباه نشود مقصود ما از اين بيان نيست كه دين ناقص بوده و به وسيله امامان عليهم السلام كامل گرديده است، حاشا و كلّا؛ بلكه مقصود اين است كه: تكميل ابلاغ دين كه بر پيغمبر نازل شد، به امر خدا از سوى پيغمبر به عهده امامان گذارده شد كه به مردم برسانند، چنان كه هر نسلى بايد آنچه را كه از دين مى داند، به نسل بعد منتقل سازد و ابلاغ نمايد، همان طور كه ابلاغ دين به تمام مردم عصرهاى آينده و تمام مردم عصر بعثت حضرت خاتم الانبيا ميسّر نبود، همين طور ابلاغ همه احكام و تفاصيل و مسايلى كه مربوط به اختلاف و استفاده از كتاب و سنّت به مرور زمان پيش مى آيد، در همان عصر بعثت ميسّر نبود، لذا برحسب حكمت بالغه الهى و قاعده لطف، بايد بعد از پيغمبر افرادى باشند كه ابلاغ دين و اتمام حجت را كامل كنند و مردم را از تحيّر و سرگردانى نجات بدهند.

و اگر اين نظام امامت نبود، دين ناقص و ناتمام بود، لذا با ابلاغ ولايت، دين كامل گرديد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در تبليغ رسالت كوتاهى نفرمود

و هرچه را از وحى خدا متحمل شد يا مستقيماً به امّت رسانيد- مثل اصول عقايد و معارف و احكام كلى و بسيارى از فروع دين- و يا به على عليه السلام ابلاغ كرد، تا او و امامان بعد از او در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 395

مناسبات مقتضى و هنگام مراجعه امّت و يا نياز آنها بيان كرده و شرح و تفسير نمايند و يكى از معانى اينكه آن بزرگواران خازن علم خدايند همين است، چنان كه يكى از معانى اينكه حجت خدايند نيز همين است كه اين بزرگواران مرجع و ملاذ و ملجأ و وسيله و راهنما و روشن كننده راه و علامت براى عباد و روشنى بخش ديار و بلادند.

عالم جليل صاحب رياض السالكين (شرح صحيفه) در شرح دعاى عرفه بياناتى دارد كه چون متضمن بيان معنى حجت است، اصل فقره اى را كه متضمن آن است با نقل شرح ايشان به طور اجمال و فشرده در اينجا منعكس مى نماييم.

اين فقره دعا نيز از فقرات دعاى عرفه است:

«رَبّ صَلّ عَلى أَطآئِبِ أَهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لِأَمْرِكَ، وَجَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ وَحَفَظَةَ دِينِكَ، وَخُلَفآءَكَ فِي أَرْضِكَ، وَحُجَجَكَ عَلى عِبادِكَ، وَطَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرّجْسِ وَالدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإِرادَتِكَ، وَجَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إِلَيْكَ، وَالْمَسْلَكَ إِلى جَنَّتِكَ».

عالم ياد شده كه از مفاخر شيعه و كتاب شرح صحيفه اش يكى از بهترين كتاب هايى است كه علماى اسلام تأليف كرده اند و سزاوار است عموم مسلمانان به آن افتخار كنند، در شرح اين بند از دعاى عرفه، پس از اينكه فرموده است: مراد از" اطائب"، اهل بيت" اهل كسا و ساير ائمه معصومين" مى باشند و پس از بيان اين نكته ادبى كه اضافه" اطائب" به" اهل

بيت عليهم السلام" يا اضافه صفت به موصوف است يا بيان است مى فرمايد:

امام عليه السلام در اينجا براى اطائب اهل بيت، هفت صفت بيان فرموده است كه اين صفات جهات و علل استحقاق صلوات از خداى سبحان بر ايشان است. سپس اين هفت صفت را بر شمرده كه ما نيز به طور اقتباس از بيانات آن شخصيت بزرگ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 396

و اضافه چند نكته بر آن اين هفت صفت را بيان مى نماييم.

صفت اولى اين است كه: خداى تعالى ايشان را براى امر خود و دينش در عالم و هدايت خلق برگزيد و برگشتش به اين است كه رياست كامله عامّه را به ايشان افاضه فرموده است و به تعبير اين ناچيز، چون كلمه" امر" مطلق است، دلالت دارد بر اينكه آنها را براى هر كار خدايى و هر عملى كه مشيت اللَّه بر آن تعلق مى گيرد، برگزيده است؛ خواه امر دين باشد يا دنيا.

صفت دوم اين است كه: آنها را خازنان و حافظان علم خود قرار داده كه آن را از ضايع شدن و آلودگى به افكار باطل و انديشه هاى شيطانى و نادرست حفظ نمايند، و چنان كه هست و بايست به بندگان خدا تعليم نمايند.

صفت سوم اينكه: ايشان را حافظان و نگهبانان دين خود قرار داده است تا آن را از تبديل و تحريف مصون بدارند.

صفت چهارم اينكه: آنها را جانشينان و خلفاى خود در زمين قرار داده است كه به انفاذ و اجراى اوامر او در عالم و سياست مردم و جذب نفوس ناطقه به سوى او و تكميل ناقصان قيام نمايند.

صفت پنجم اين است كه: آنها را حجّت هاى

خود بر بندگانش قرار داده است كه اين معنا در اينجا مورد استناد و استفاده ما است.

در اينجا سيّد مى فرمايد: حجّت برحسب لغت غلبه است و به طور مجاز يا حقيقت عرفى استعمال آن در بُرهان شايع گرديده است و در احاديث و عرف متشرّعه، اطلاق آن بر كسى كه خدا او را براى دعوت خلق و دعوت انسان به سوى او و براى احتجاج به او منصوب فرموده است، شيوع دارد.

صفت ششم اين است كه: ايشان را از هر رجس و آلودگى پاك قرار داده است.

صفت هفتم اين است كه: آنها را وسيله اى به سوى خود مقرر كرده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 397

و صفت هشتم اين است كه: آنها راه به سوى بهشت مى باشند، پس هركس به راه آنها رفت، نجات مى يابد، چنان كه مثل احاديث سفينه و امان بر آن دلالت دارد.[351] از مجموع اين توضيحات معلوم شد كه بر ائمّه معصومين عليهم السلام به طور مطلق، در احاديث اطلاق حجّت اللَّه و امام شيوع دارد و هنگامى كه بدون قرينه گفته شوند، ائمه معصومين عليهم السلام به ذهن متبادر مى شود.

و همچنين معلوم شد كه مقام حجت اللهى و خليفة اللهى و ولايت و امامت، اعظم مقامات و درجات است كه بدون ايمان به آن، نجات ميسر نيست.

چنان كه در حديث است كه از مؤمن سؤال مى شود: آيا آزادى و برائت خودت را (از آتش) گرفته اى و در زندگى دنيا به عصمت كبرى متمسك شده اى؟ پاسخ مى دهد: بله.

آن كس كه مورد سؤال قرار گرفت، مى پرسد: آزادى و امان و عصمت كبرى چيست؟ جواب مى دهد: ولايت على بن ابى طالب عليه السلام. پس

به او مى گويد: راست گفتى. پس او را امان مى دهد و بشارت مى دهد به آنچه او را مسرور سازد.

و از كافر سؤال مى شود، همچنان كه از مؤمن سؤال شد و او جواب مى دهد: نه.

پس او را به خشم و عذاب و آتش خدا بشارت مى دهد.[352] و مؤيّد اين روايت، حديثى است كه شيعه و سنى از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده اند:

«لا يَجُوزُ أَحَدٌ الصّراطَ إِلّا مَنْ كَتَبَ لَهُ عَلَيَّ الْجَوازَ»؛[353]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 398

«احدى از صراط نمى گذرد مگر كسى كه على عليه السلام براى او جواز عبور نوشته باشد».

نتيجه:

آنچه تا اينجا بيان شد، شمّه اى از شؤون و مقامات حجّت هاى الهى؛ يعنى ائمه معصومين عليهم السلام به طور فشرده و اشاره مى باشد.

و امّا مراد از كلمه" حجّت" در اين دعا، شخص اقدس قطب زمان و ولىّ دوران، حضرت امام دوازدهم حجة بن الحسن العسكرى- ارواح العالمين له الفداء- مى باشد؛ زيرا دعا مربوط به زمان غيبت است و چنان كه مكرر تذكّر داده شد، دعا كننده، مؤمن و عارف به خدا و رسول خدا و حجّت هاى خدا مى باشد و در اين دعا يا مسألت معرفت كامل تر و مددهاى عرفانى و غيبى بيشتر مى نمايد و يا از خداوند متعال ثبات و بقاى بر ولايت حضرت مهدى عليه السلام را طلب مى كند؛ زيرا بيم تزلزل فكرى و خطر انحرافات عقيدتى در اين عصر بسيار است و بر حسب بعضى روايات، جز كسانى كه خدا دل آنها را به ايمان امتحان و آزمايش كرده باشد، بر عقيده به امامت آن حضرت ثابت نمى مانند.

و آخرين نكته اى كه در شرح دعاى شريف به عرض مى رسد،

ارتباط ضلالت از دين با نشناختن حجت و امام است- كه با مطالبى كه در ضمن شرح جمله هاى ديگر بيان شد، كاملًا معلوم مى شود- كه يكى از فوايد بزرگ نصب حجت و امام، منحرف نشدن مؤمنان از راه راست است كه با وجود چنين مرجعى الهى و علامت يقينى، هر كس او را مقتدا قرار دهد و از تخلف نكند و پيشى نگيرد و از ارشادات و هدايت هاى او تخطى ننمايد، از دينش گمراه نخواهد شد و اگر در ايمان به امامت و معرفت حجت لغزشى پيدا كند و ثابت نماند، از دين گمراه مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 399

اين خصيصه ايمن از ضلالت به وسيله تمسّك به امام عليه السلام، خصيصه اى است كه در حديث" ثقلين" و در احاديث ديگر بسيار به آن تصريح شده است و هريك از ائمه معصومين عليهم السلام در عصر خود، به آن بر ساير امّت امتياز دارند و گذشت زمان و زندگى و سيره امامان و علوم و معارفى كه از آنها صادر شده و اصحاب و علمايى كه در مكتب و مدرسه اهل بيت عليهم السلام تربيت شدند نيز ثابت نمود كه اين بزرگواران به علوم و فضايل اخلاقى و عملى كه دارند، داراى اين امتيازند و اهليت عنايات خاص و درجات متعالى را كه به آنها عطا شده است، دارند.

و از جمله صدها حديث و روايت كه در اين موضوع صراحت دارند، مى توانيد شمّه اى را در نهج البلاغه مطالعه فرماييد. مانند اينكه در خطبه دوم مى فرمايد:

«هُمْ أَساسُ الدّينِ وَعِمادُ الْيَقِينِ، إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغالِي وَبِهِمْ يُلْحَقُ التّالِي»؛

«اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله كه

اساس دين و ستون يقين هستند به سوى ايشان بازگردانده مى شود غالى (مفرط و از حدّ برون شده) و به ايشان ملحق و پيوست مى شود تالى».

و در خطبه ديگر مى فرمايد:

«إِنَّ مَثَلَ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كَمَثَلِ نُجُومِ السَّمآءِ، إِذا خَوى نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ»؛[354]

«آگاه باشيد مثل آل محمّد صلى الله عليه و آله مثل ستارگان آسمان است كه هرگاه ستاره اى غروب نمايد، ستاره ديگرى طلوع مى كند».

و در خطبه ديگر مى فرمايد:

«نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَمَحَطُّ الرّسالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلآئِكَةِ وَمَعادِنُ الْعِلْمِ وَيَنابِيعُ الْحُكْمِ، ناصِرُنا وَمُحِبُّنا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ وَعَدُوُّنا وَمُبْغِضُنا يَنْتَظِرُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 400

السَّطْوَةَ»؛[355]

«ما درخت نبوّت و فرودگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدن هاى علم و چشمه هاى حكمتيم، يارى كننده و دوست ما منتظر رحمت و دشمن ما منتظر سخط است».

و در خطبه ديگر مى فرمايد: «به خدا سوگند به تحقيق، تبليغ رسالات و اتمام وعده ها و تمام كلمات را تعليم شدم و درهاى حكم و روشنى امر (يعنى اينها شؤونى است كه اهل بيت به آنها اختصاص دارند) نزد ما اهل بيت است».

اينها بعضى از شؤونى است كه به ائمه طاهرين عليهم السلام اختصاص دارد، ساير شؤون و مقامات و درجات آنها با بررسى كتاب هاى اهل سنّت و تأليفات علماى شيعه مانند: مناقب ابن شهرآشوب و كشف الغمه و بحارالانوار و مطالعه تواريخ زندگى آن بزرگواران و علوم و معارفى كه از ايشان در تفسير و الهيات و فقه و اخلاق صادر شده است، معلوم و شناخته مى شود. واللَّه ولىّ التوفيق.

بحث كلى پيرامون دعا:

«وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ»؛[356]

«و خداى شما فرمود كه مرا بخوانيد

تا دعاى شما را مستجاب كنم و آنان كه از دعا و عبادت من اعراض و سركشى كنند، به زودى با خوارى و ذلّت وارد دوزخ شوند».

يكى از بخش هاى مهم كه با عقيده و تربيت و اخلاق، كمال ارتباط را دارد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 401

دعا است.

" دعا" چنان كه بعضى از محققين فرموده اند، برحسب لغت به معناى" ندا" است و برحسب عرف و اصطلاح، توجّه به سوى خدا و طلب رحمت از او به طور فقر و مسكنت و خضوع است، و بر سپاس و ستايش و تسبيح و تنزيه بارى تعالى نيز اطلاق مى شود؛ زيرا سپاس و ستايش نيز نوعى درخواست و مسألت عطا و موهبت است، چنان كه روايت شده: از رسول خدا صلى الله عليه و آله در تفسير اين خبر سؤال شد، حضرت فرمود:

«خَيْرُ الدُّعآءِ دُعآئِي وَدُعآءُ الْأَنْبِياءِ مِنْ قَبْلِي، وَهُوَ: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلى كُلّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»؛[357]

«بهترين دعا، دعاى من و دعاى پيامبران پيش از من است و آن دعاى لا اله الّا اللَّه تا آخر جمله هايى كه نقل شد مى باشد».

مقصود سؤال كننده اين بود كه در اين جمله، اگرچه تهليل و تسبيح و تمجيد و تقديس ذات مقدّس الوهيت است؛ امّا درخواست و مسألتى نيست و حاجتى در آن عرض نشده است پس چگونه رسول اكرم صلى الله عليه و آله برحسب اين حديث شريف، بر آن اطلاق دعا فرموده است؟

پاسخ اين است: امية بن صلت در مورد ابن جذعان مى گويد: «إِذا أَثْنى عَلَيْكَ الْمَرْءُ يَوْماً كَفاهُ مِنْ تَعَرُّضِهِ الثَّنآءُ؛

وقتى مردى بر تو ثنا گفت، مدح و ثنايش، او را از بيان حاجت كفايت مى نمايد». آيا ابن جذعان مى داند ثناخوان و مدّاح از ثنا و مدح او چه مى خواهد و رب العالمين پروردگار جهانيان نمى داند كه از ثنا و مدح و حمد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 402

و سپاس و ستايش چه خواسته شده است؟! پس به طريق اولى، خدا به مقصود بنده اش از تهليل و تحميد و تسبيح و دعا آگاه است.

نياز به دعا و توجّه به عالم غيبت و قدرت لا يزال و غير مرئى و ماوراى اسباب و مسبّبات ظاهرى و مادّى و نيايش و ستايش و تقديس و تمجيد او و مسألت حاجات از او، يك نياز اصيل فطرى است كه در انسان وجود دارد و بايد اين نياز برآورده شود.

مسلّم است كه در استفاده از اين ميل فطرى، مثل ساير ميل هاى فطرى، چنان كه مى توان راه درست و صحيح را كه منتهى به كمال و سير صعودى و قوّت روح و نشاط و اعتماد به نفس گردد، انتخاب نمود، ممكن است در اثر جهل و اغوائات شيطانى، سقوط در دركات مهلكى را براى انسان پيش آورد، همان طور كه غريزه ميل به غذا اگر به طور صحيح اعمال نشود، در اثر سوء تغذيه، نه فقط فايده اين غريزه حاصل نمى شود؛ بلكه موجب زيان و ضرر و تلف جسم خواهد شد.

دعا روح را زنده و اميدوارى و نشاط به كار و عمل را تازه مى سازد و شخص را در برابر فشارها و سختى هاى روزگار نيرومند نموده و مانع از شكست او مى شود.

دعا با تسليم و رضا به قضاى پروردگار منافات ندارد؛

بلكه عين تسليم به حكم او و منبعث و برگرفته از ايمان به قضا و قدر و وسايل و اسباب و مسبّبات ظاهرى و غير ظاهرى است كه او به حكمت خود مقرر فرموده و با كل اين امور، بندگان را به سوى صلاح و سداد سوق داده و آنها را بين خوف و رجا قرار داده است.

استعانت و كمك خواستن و دعا و توجّه به خدا در هنگام ورود مصايب و نزول بليّات، از انسان بيشتر ظاهر مى شود و با اشخاصى كه در حال آسايش و ناز و نعمت، خدا را به ياد آورند؛ بلكه از اقرار به او خوددارى مى نمايند؛ ولى وقتى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 403

مبتلا شدند و دستشان از همه جا كوتاه شد، رو به درگاه خدا مى آورند.

چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَإِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنسانِ أَعْرَضَ وَنَا بِجانِبِهِ وَإِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعآءٍ عَرِيضٍ»؛[358]

«ما هرگاه به انسان نعمتى عطا كرديم روى گردانيد و دورى جست و هرگاه شرّ و بلايى به او روى آورد، زبان به دعا گشود و اظهار عجز كرد».

دعا سلاح پيامبران است، آنان نيز هنگام سختى ها و روبرو شدن با جهالت ها و آزارهاى قوم دعا مى كردند و خدا را مى خواندند.

يكى از دعاهاى مشهور رسول خدا صلى الله عليه و آله، دعايى است كه اهل تاريخ و حديث در ضمن نقل خارج شدن آن حضرت از مكّه به طايف و برخورد با سفاهت و آزار اهل طائف روايت كرده اند.

اجمال حكايت به اين صورت است كه پس از رحلت حضرت ابوطالب، قريش بر رسول خدا صلى الله عليه و آله گستاخ 359] شدند و آن حضرت را

مورد اذيت هايى كه در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 404

حيات ابوطالب سابقه نداشت، قرار دادند؛ لذا پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكّه به طائف رفت. در آنجا نيز از رسول خدا با اذيت و آزار و بدرفتارى استقبال نمودند. در اين موقع پيغمبر صلى الله عليه و آله خدا را به اين دعاى نويد بخش كه حاكى از روح سرشار و ايمان و اميد آن حضرت بود، خواند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 405

«اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِي وَقِلَّةَ حِيلَتِي وَهَوانِي عَلَى النّاسِ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَأَنْتَ رَبّي إِلى مَنْ تَكِلُنِي؟ إِلى بَعِيدٍ يَتَجَهَّمُنِي أَمْ إِلى عَدُوّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي، إِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَيَّ غَضَبٌ فَلا أُبالِي، وَلكِنْ عافِيَتُكَ هِيَ أَوْسَعُ لِي. أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ الظُّلُماتِ، وَصَلَحَ عَلَيْها أَمْرَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ مِنْ أَنْ تَنْزِلَ بِي غَضَبَكَ أَوْ تَحِلَّ عَلَيَّ سَخَطَكَ. لَكَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى وَلا حَوْلَ ولا قُوَّةَ إِلّا بِكَ»؛[360]

«خدايا به سوى تو شكايت مى نمايم ضعف نيرويم و كمى چاره ام و آسان بودنم را بر مردم، اى رحم كننده ترين رحم كنندگان! تو پروردگار مستضعفانى و تو پروردگار منى! مرا به چه كسى وا مى گذارى؟ آيا به دورى كه با من به درشتى روبرو شود؟ يا به دشمنى كه او را مالك امر من گردانى؟ اگر به من خشم نداشته باشى. پس پاك ندارم؛ وليكن عافيت تو وسعت دارنده تر است از براى من. پناه مى برم به نور وجه تو كه تاريكى ها به نور آن روشنى يافت و امر دنيا و آخرت بر آن صالح گرديد از اينكه غضبت را بر من نازل كنى يا خشمت را

بر من وارد نمايى به سوى تو است عذرخواهى و توبه تا راضى شوى، و حول و قوه اى نيست مگر براى تو».

همچنين حضرت سيّدالشهدا امام حسين عليه السلام روز عاشورا را با كمال ثبات و استقامت؛ بلكه شور و شوق به شهادت، از بزرگ ترين مصايب جانكاه و شدايدى كه تهمتنان تاريخ را به تسليم و خضوع در برابر دشمن وادار سازد، استقبال كرد و دعا فرمود و بامداد آن روز، خدا را به اين دعا خواند:

«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلّ كَرْبٍ، وَأَنْتَ رَجآئِي فِي كُلّ شِدَّةٍ. كَمْ مِنْ هَمّ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 406

يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤادُ وَتَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ، وَيَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَيَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ. أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَشَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ، فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وَكَشَفْتَهُ وَكَفَيْتَنِيهِ، فَأَنْتَ وَلِيُّ كُلّ نِعْمَةٍ وَصاحِبُ كُلّ حَسَنَةٍ وَمُنْتَهى كُلّ رَغْبَةٍ»؛[361]

«خدايا تو در هر اندوه مورد وثوق و اطمينان منى، و در هر شدت اميد منى، بسا همّ و اندوهى كه دل از آن ضعيف مى گردد و چاره در آن اندك مى شود و دوست در آن شخص را وا مى گذارد و دشمن در آن شماتت مى نمايد. عرض كردم آن را به تو و شكايت كردم آن را به سوى تو، براى رغبت من به سوى تو و صرف ميل و توجّه من از ماسواى تو، پس آن را از من برطرف كردى و كفايت نمودى. پس تو ولى هر نعمت و صاحب هر حسنه و نيكى و منتهاى هر رغبتى».

مزيت ديگر دعا اين است كه: عين شعور و التفات و توجّه به خداى يگانه و صفات جلال و جمال او و التفات دعا كننده به

فقر و هويت امكانى و ضعف و نقص ذاتى خود مى باشد. و اين خود يكى از شريف ترين حالات انسان است كه خداى خود را كه واجب الوجود و خالق و بى نياز و توانا و داناى مطلق است، بشناسد و هويت خودش را كه فقر و نياز و نداشتن و ناتوانى و احتياج است، نيز بشناسد و زبان حال و مقالش اين باشد:

«سَيّدِي! أَنَا الصَّغِيرُ الَّذِي رَبَّيْتَهُ، وَأَنَا الْجاهِلُ الَّذِي عَلَّمْتَهُ، وَأَنَا الضّآلُّ الَّذِي هَدَيْتَهُ، وَأَنَا الْجآئِعُ الَّذِي أَشْبَعْتَهُ، وَأَنَا الْعارِ الَّذِي كَسَوْتَهُ، وَأَنَا الْفَقِيرُ الَّذِي أَغْنَيْتَهُ»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 407

«آقاى من! من آن صغير و كوچكم كه تو او را پروردى. و من آن جاهلم كه تو او را تعليم دادى. و من آن گمشده ام كه تو او را هدايت و راهنمايى كردى. و من آن گرسنه ام كه تو او را سير گرداندى. و من آن برهنه ام كه تو او را پوشاندى. و من آن فقيرم كه تو او را بى نياز كردى».

اگر غير از اين دعاها كه در قسمت عقايد و اصول دين و اخلاقيات و تعليم و تربيت است، دست ما از منابع ديگر كوتاه بود همين دعاها براى هدايت انسانيت به سوى خدا و سعادت دنيا و آخرت كافى و كارساز بود.

دعاى كميل، دعاى صباح، دعاى ابوحمزه ثمالى، دعاهاى صحيفه سجاديه و صحيفه علويه و ساير ادعيه كه در كتاب هاى دعا، مثل مصباح المتهجد شيخ و مصباح كفعمى و كتاب هاى سيّد بن طاوس و كتاب دعا در كافى و بحار الانوار، هركدام نه فقط كتاب دعا است؛ بلكه كتاب علم و معرفت و اخلاق است.

نمى توان دقايق عرفانى و نكات ارزنده

و سازنده و حقايق بلند و تابناكى را كه در اين دعاها است، تشريح نمود. و نمى توان اوج پرواز روح را در هنگام خواندن اين دعاها و توجّه به مضمون آنها بيان نمود.

بسيارى از مردم گمان مى كنند دعا در همان خواستن حوايج شخصى دنيوى و مسألت آب و نان و پول و خانه و شفاى بيمار خلاصه مى شود، غافل از آنند كه حيوانات هم به زبان حال يا مقال- چنان كه در داستان استسقاى سليمان پيغمبر و دعاى مور و انصراف سليمان از استسقا و اكتفا به دعاى مور نقل شده است- اين خواست ها و مسألت ها را دارند و چه بسا كه خدا از بركت رفع نياز از آنها، بندگان معصيت كار را نيز مشمول بعضى الطاف خود فرمايد.

هرچه انسان بينديشد و هرچه تصور كند، لذتى و حالى لذيذتر از دعا نخواهد يافت و هيچ چيزى مانند دعا روح را تازه و زنده نگه نمى دارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 408

با دعا و بردن نام خدا، انسان وارد كارهاى پر مخاطره مى شود و خود را از ترس و بيم پاك مى سازد و از آن پيروز و موفّق بيرون مى آيد.

دعا بر صفحه نااميدى ها خط بطلان مى كشد و سستى ها و خستگى ها را زايل مى سازد.

در فضيلت دعا همين بس، كه در حديث است:

«الدُّعآءُ مُخُّ الْعِبادَةِ»؛[362]

«دعا مغز عبادت و پرستش خدا است».

يكى از معانى حديث اين است كه: عبادت شبيه به بدنى است كه مركب از اعضا و جوارح باشد و دعا به منزله مخ و مغز آن خواهد بود. بنابراين بنده در عين اينكه اسباب ظاهرى را فراهم مى نمايد و آنها را كنار نمى گذارد؛ بلكه آنها را به

دقت جمع آورى مى كند، همه چيز را از خدا مى خواهد و در حصول تمام مراتب و مطالب از خدا يارى مى طلبد.

ثروت اسلامى ما و بالخصوص ثروت شيعى، در دعا غنى و سرشار از معارف و اخلاق و موجبات رشد فكرى و ترقى و تعالى معنوى است. اگر عبادتى مثل نماز انجام شود و دعا در آن نباشد، مثل پيكر بى مغز و بى مخ مى باشد.

و احتمال دارد معنى اين باشد كه هر عبادتى بنماييد، مغز آن دعا و خواندن خدا و مسألت از او است و چون پيرامون دعا و شرايط استجابت و موانع آن و اوقات و حالات و فرصت هايى كه اميد و استجابت دعا در آن بيشتر است و اينكه به ثنا و حمد خدا شروع شود و در آغاز و پايان آن صلوات بر محمّد و ال محمّد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 409

- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- فرستاده شود و دعاهاى ماه ها و ايام و ليالى متبركه و ايام هفته و صبح و شام و براى قضاى حوايج خاص و برنامه هاى ديگر آن دستور العمل هاى آموزنده و معرفت بخش بسيار است و بايد تفصيل آن را در كتاب هاى حديث و دعا مطالعه نمود.

در اينجا اين بخش از سخن را با تقديم شكر به درگاه خداوند متعال به پايان مى رسانيم، فقط به مناسبت و اشاره اى كه در ابتداى اين بيان، به دعاى عالية المضامين شد كه شيخ اجل ابوعمرو عثمان بن سعيد، نايب اوّل حضرت صاحب الامر عليه السلام به ابوعلى محمّد بن همام املا فرمود و امر كرد آن را بخواند و سيد بن طاوس- عليه الرحمة- در" جمال الاسبوع" بعد از ذكر

دعاهاى وارده بعد از نماز عصر جمعه و صلوات كبيره، آن را ذكر كرده و فرموده است: اگر براى تو عذرى باشد از جميع آنچه ذكر كرديم، پس حذر كن از آنكه خواندن اين دعا را مهمل گذارى. پس به درستى كه ما شناختيم آن را از فضل خداوند- جلّ جلاله- كه ما را به آن مخصوص فرموده، پس اعتماد كن به آن، رساله را به اين دعا خاتمه مى دهيم، اميد آنكه مؤمنان و منتظران ظهور موفور السرور آن قطب زمان و ولى دوران بر آن مداومت نمايند و اين بنده گنهكار روسياه و والدينم را از دعا فراموش نفرمايند.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي. اللَّهُمَّ لا تُمِتْنِي مِيتَةً جاهِلِيَّةً، وَلا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي. اللَّهُمَّ فَكَما هَدَيْتَنِي

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 2، ص: 410

لِوِلايَةِ مَنْ فَرَضْتَ عَلَيَّ طاعَتَهُ مِنْ وِلايَةِ وُلاةِ أَمْرِكَ بَعْدَ رَسُولِكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، حَتّى والَيْتُ وُلاةَ أَمْرِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طالِبٍ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَعَلِيّاً وَمُحَمَّداً وَجَعْفَراً وَمُوسى وَعَلِيّاً وَمُحَمَّداً وَعَلِيّاً وَالْحَسَنَ وَالْحُجَّةَ الْقآئِمَ الْمَهْدِيَّ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ ...».

________________________________________

[1] ( 1). از دعاى افتتاح، مروى از حضرت مهدى عليه السلام.

[2] ( 2). سوره توبه، آيه 33.

[3] ( 3). سوره انبياء، آيه 105.

[4] ( 1). حديث نبوى، الجامع الصغير، ص 135، حرف الثاء.

[5] ( 1). اشعار از قصيده« پيام منتظر» از ديوان عالم فقيه، مرحوم آيت اللَّه آقاى آخوند ملا محمّد جواد

صافى قدس سره والد مؤلف كتاب است.

[6] ( 2). غمام: ابر تيره

[7] ( 1). اشعار از قصيده« پيام منتظر» از ديوان عالم فقيه، مرحوم آيت اللَّه آقاى آخوند ملا محمّد جواد صافى قدس سره والد مؤلف كتاب است.

[8] ( 1).« و نيست آن زمان، زمان قرار و پناهندگى».

[9] ( 2).« و نيست براى من پناهگاه».

[10] ( 3). استرحام: طلب رحمت و دلسوزى.

[11] ( 1). دعاى افتتاح، مروى از حضرت مهدى عليه السلام.

[12] ( 2). دعاى افتتاح، مروى از حضرت مهدى عليه السلام.

[13] ( 1). سوره قصص، آيه 5.

[14] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[15] ( 2). سوره حج، آيه 41.

[16] ( 1). سوره قصص، آيه 6.

[17] ( 1). سوره محمّد، آيه 7.

[18] ( 1). سوره عنكبوت، آيه 69.

[19] ( 2). سوره بقره، آيه 250.

[20] ( 1). سوره ص، آيه 87 و 88.

[21] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 1.

[22] ( 2). سوره انبياء، آيه 107.

[23] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 966.

[24] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 215، ص 714.

[25] ( 1). سوره توبه، آيه 105.

[26] ( 1). سوره اعراف، آيه 128.

[27] ( 2). سوره اعراف، آيه 137.

[28] ( 1). سوره اعراف، آيه 128.

[29] ( 2). سوره اعراف، آيه 137.

[30] ( 3). سوره انبياء، آيه 18.

[31] ( 4). سوره صف، آيه 8.

[32] ( 5). سوره انبياء، آيه 105.

[33] ( 1). سوره قصص، آيه 5.

[34] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار 200.

[35] ( 1). سوره رعد، آيه 43.

[36] ( 2). از عالى ترين بيانات راجع به اين سنّت و وعده الهى و فلسفه تاريخ، بيانات حضرت زينب عليها السلام است كه در خطبه تاريخى

و بى نظير كه در مجلس يزيد انشا فرمود.

در اين مجلس كه با برنامه و تشريفات بسيار جبارانه و مستكبرانه ترتيب يافته و وحشت و رعب آن، دل افراد عادى را مى لرزاند و توانايى سخن گفتن را از آنها مى گرفت، ابراز مخالفت و توبيخ و سرزنش و تحقير يزيد و اعلان رسمى محكوميّت و انقراض حكومت او كه خطر اعدام فورى داشت، از جانب يك بانوى اسير و داغ ديده و مصيبت ديده، از معجزات بود.

چنان كه آن بلاغت و از قرآن مجيد الهام گرفتن، سنجيده و به سامان گفتن، يزيد و چاپلوسان دربارى و مزدوران خودفروخته دستگاه را تحت تأثير قرار دادن، كرامت و حقّانيت اسلام و اهل بيت را اثبات نمودن، ستمگران و مستبدان را حقير و پست شمردن، آن پيشگويى ها و خبر از آينده دادن و متلاشى شدن نظام يزيدى گفتن كه هر جامعه شناس و روان شناس را مات و متحير مى سازد، از معجزات است.

اگر كسى در اين اعجاز ترديد دارد، به او پيشنهاد مى كنيم و از تمام بلغا و سخنوران ماهر مى خواهيم كه از اين خطبه تاريخى و سخنان عقيله قريش، خطبه اى كوبنده تر، قاطع تر، محكوم كننده تر و مناسب تر با آن مجلس و موقف انشا نمايند.

الحق اين خطبه از نشانه هاى درخشان جلالت، حقيقت، فضيلت و عظمت اهل بيت رسالت است، و از خدا مى خواهم كه شرحى بر اين خطبه بنگارم و به افتخار خدمتى به آن حضرت سرافراز گردم.

در اين خطبه، زينب عليها السلام قانون و سنّت و وعده تخلف ناپذير الهى( و به اصطلاح بعضى، فلسفه تاريخ) را مطرح ساخته و هنگامى كه به حسب ظاهر همه چيز تمام شده و بسيارى مأيوس و نااميد و تسليم

وضع حاكم مى شوند و يزيد بر اوضاع مسلط گرديده و در نهايت استبداد و استعباد سلطنت مى نمايد، او طرفداران حقّ و حزب حقّ و شيعيان اهل بيت را از يأس و نااميدى نجات مى دهد و اهل بيت و هدف ها و مقاصدشان را فاتح و پيروز، و بنى اميه و حزب استعبادگر را مغلوب و شكست خورده معرفى مى فرمايد و جنين اعلام مى كند كه: از كرامت اهل حقّ چيزى كم نشد و بر اهل باطل چيزى افزوده نگشت و هرچه يزيد كوشش و تلاش كند و اهل حقّ را بكشد و از ميان بردارد و بر كيد و كينه و ستمگرى انقلاب اسلام جلوگيرى نمايد و نور خدا را خاموش سازد، هيچ ثمره اى ندارد.

آرى، زينب عليها السلام به آينده درخشان اسلام و اهل بيت عليهم السلام و آثار نجات بخش انقلاب برادرش حسين عليه السلام صد در صد اطمينان داشت و مى دانست راهى را كه برادرش رفته است، راه خدا، راه حقّ و راه تاريخ است.

در كربلا روز يازدهم محرم، در آن هنگامى كه او را به اسارت عازم كوفه كرده بودندو بدن هاى پاك شهداى راه حقّ روى زمين افتاده بود، همين خبر را مى داد و آينده را مى ديد.

در مجلس يزيد نيز با همين منطق محكم، مجلس را قبضه كرد و يزيد را چنان كوبيد و در آن دادگاه تاريخ، چنان محكوم كرد كه يزيد نتوانست يك كلمه از خود دفاع نمايد، يا آنكه غيظ و خشم خود را با تصميم جنايت ديگر فرو بنشاند.

اينك قسمتى از خطبه را كه خطاب به يزيد است بخوانيد و در معنى انتظار تأمّل فرماييد:

« ثُمَّ كِدْ كَيْدَكَ وَاجْهَدْ جُهْدَكَ! فَوَاللَّهِ

الَّذِي شَرَّفَنا بِالْوَحْيِ وَالْكِتابِ وَالنُّبُوَّةِ وَالْانْتِخابِ، لا تُدْرَكُ أَمَدُنا وَلا تُبْلَغُ غايَتُنا وَلا تَمْحُو ذِكْرُنا وَلا يُرَخَّصْ عَنْكَ عارُنا»؛ پس تمام مكر و حيله ات را به كار گير و تمام كوششت را انجام ده! قسم به خدايى كه ما را به وحى و كتاب و نبوّت و انتخاب مشرّف نمود، هرگز نمى توانى عمق و نهايت ما را درك كنى و ذكر و ياد ما را محو نمايى، و آن عارى كه بر ما وارد نمودى، از تو زدوده نخواهد شد. احتجاج طبرسى، چاپ بيروت، ص 309.

و شخص امام عليه السلام نيز در ضمن جريان نهضت كربلا به اين قاعده الهى و قانون تاريخ، مكرر تصريح فرمود كه شرح و تفصيل آن از حدود اين مقاله مختصر خارج است.

[37] ( 1). سوره فاطر، آيه 43.

[38] ( 1). سوره آل عمران، آيه 149 و 150.

[39] ( 2). سوره محمّد، آيه 25.

[40] ( 1). منتخب الاثر، ف 1، ب 7، ح 2، 106 حديث ديگر به اين مضمون.

[41] ( 2). منتخب الاثر، ف 2، ب 1، ح 4.

[42] ( 1). سوره آل عمران، آيه 144.

[43] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[44] ( 1). سوره حجرات، آيه 13.

[45] ( 2). سوره نحل، آيه 36.

[46] ( 1). سوره اعراف، آيه 128.

[47] ( 1). سوره انعام، آيه 158.

[48] ( 2). سوره توبه، آيه 52.

[49] ( 3). سوره اعراف، آيه 71.

[50] ( 1). سوره نساء، آيه 46.

[51] ( 2). سوره مائده، آيه 41.

[52] ( 1). سوره طه، آيه 135.

[53] ( 2). سوره هود، آيه 121 و 122.

[54] ( 3). منتخب الاثر، ف 10، ب 2، ح 9.

[55] ( 1). منتخب الاثر، ف 2، ب

24، ح 1.

[56] ( 2). منتخب الاثر، ف 10، ب 2، ح 16.

[57] ( 1). سوره طه، آيه 135.

[58] ( 1). تحف العقول عن الرسول، ص 37.

[59] ( 1). سوره مائده، آيه 54.

[60] ( 1). سوره حجر، آيه 9.

[61] ( 1). برحسب اخبار مستفيض و بلكه متواتر حوض كه در معتبرترين جوامع حديث اهل سنّت، مثل صحيح بخارى و صحيح مسلم و موطّأ مالك و مسند احمد روايت شده است، رسول اعظم اسلام صلى الله عليه و آله خبر داد كه گروهى از اصحابش پس از وفات آن حضرت بى دين و مرتد گرديده، و بازگشت به عقب و قهقرا مى نمايند، و صدق خبر پيغمبر صلى الله عليه و آله ظاهر گشت.

هنوز جسد اطهر پيغمبر صلى الله عليه و آله دفن نشده بود كه مرتجعان وارد ميدان شده، و برنامه هايى را كه پيغمبر در امور ولايت و رهبرى امّت و لزوم تمسّك به كتاب و عترت اعلام فرموده بود كنار گذارده و سقيفه بنى ساعده، نخستين مظهر رسمى اين ارتجاع گرديد.

و اين همان ارتجاعى است كه زهراى مرضيه عليها السلام در آخر خطبه تاريخى در مسجد مدينه آن را محكوم فرمود و از جمله فرمود:« فَلَمَّا اخْتارَ اللَّهُ لِنَبِيّهِ دارَ أَوْلِيائِهِ وَمَأْوى أَصْفِيائِهِ، ظَهَرَتْ فِيكُمْ حَسْكَةُ النّفاقِ، وَسَمُلَ جِلْبابُ الدّينِ، وَنَطَقَ كاظِمَ الْعاوِينَ، وَنَبَغَ خامِلَ الْأَقَلّينَ، وَهَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ، فَخَطَرَ فِي عَرَصاتِكُمْ، وَأَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ ...»؛« وقتى خدا جان پيامبر خود را قبض كرد، قومى به عقب برگشته و راه ارتجاع پيش گرفتند و راه هاى گوناگون، آنها را گمراه كرد و به بيگانه اعتماد كردند و با غير رحم

پيوند نمودند، و سبب و وسيله اى را كه مأمور به مودّت و دوستى آن بودند، ترك كردند و بنا را از اساسش كنده و در غير جايگاه خود بنا نمودند».

و در مكتوبى( نامه 32، صبحى صالح) كه به معاويه مرقوم فرموده است: پيروانش را كه پس از رهبران گذشته اين ارتداد، وارث آنان شد، نكوهش نموده و مى فرمايد:

« فَجازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَنَكَصُوا عَلى أَعْقابِهِمْ، وَتَوَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ، وَعَوَّلُوا عَلى أَحْسابِهِمْ»؛« كسانى كه گرفتار مكر و خدعه معاويه و اضلال او شدند، از راه خدا بركنار گرديده و به قهقرا برگشته و راه ارتداد و ارتجاع پيش گرفته و به حسب هاى پست و بى مايه و الغا شده، اعتماد كردند».

[62] ( 1). سوره توبه، آيه 32.

[63] ( 1). اقتباس از احاديث باب 21 كمال الدين، ص 201- 210، طبع مكتبة صدوق و كتاب هاى ديگر.

[64] ( 2). غيبت نعمانى، باب 8، حديث 10، ص 139، طبع مكتبة صدوق.

[65] ( 1). پيرامون علم انبيا و اوليا به مغيبات و چگونگى و واقعيت آن، كه امرى انكار ناپذير است، مراجعه شود به كتاب هايى كه يا در خصوص اين موضوع نوشته شده، يا به مناسبتى اين مباحث در آنها پى گيرى شده است از جمله تأليفات اين حقير مثل« نويد امن و امان» و« پرتوى از عظمت حسين عليه السلام» و« فروغ ولايت در دعاى ندبه».

[66] ( 1). شرح زندگى او در تاريخ بغداد و لسان الميزان مذكور است.

[67] ( 2). رازى در« الجرح و التعديل» شرح زندگى عبداللَّه بن اميه قرشى را نوشته است كه ظاهراً غير از عبداللَّه بن اميه مولى مجاشع است، و در جامع الرواة شرح حال

عبداللَّه بن اميه سكونى را نوشته است كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است.

[68] ( 3). شرح حال يزيد بن ابان رقاشى در تهذيب التهذيب ابن حجر مذكور است.

[69] ( 4). انس بن مالك از صحابه معروف است كه ماجراى زندگى و تاريخ حالات او در كتاب هاى تاريخ و تراجم مثل استيعاب و اصابه و اسد الغابة و غيره آمده است.

[70] ( 1). كشف الاستار، ص 99. در بعضى نسخه ها كلمه« ساخت» ماجت نوشته شده است و پوشيده نماند كه احاديث دال بر امامت ائمه اثنى عشر عليهم السلام از طرق اهل سنّت متواتر است و بيش از سى نفر از صحابه اين احاديث را روايت كرده اند و اين روايات بر صحّت مذاهب شيعه اهل بيت عليهم السلام كه معتقد به امامت ائمه اثنى عشر مى باشند، دلالت دارند و بر هيچ يك از مذاهب ساير فرق مسلمين قابل انطباق نيستند، خصوصاً كه در خود اين روايات، روايات مطلقه تفسير شده و در رواياتى مثل روايت حافظ معروف« ابوالفتح بن ابوالفوارس» در اربعين خود به اسامى ايشان نيز تصريح شده است.

[71] ( 2). لسان العرب و نهايه ابن اثير، قسمت" زرّ". مخفى نماند كه اين حديث در كتاب هاى معتبر شيعه نيز روايت شده، از جمله: در امالى شيخ مفيد مجلس 17، از سلمان اين گونه روايت شده است:« إِنَّهُ لَعالِمُ الْأَرْضِ وَزَرُّها، وَإِلَيْهِ تَسْكُنُ، وَلَوْ قَدْ فَقَدْتُمُوهُ لَفَقَدْتُمُ الْعِلْمَ وَأَنْكَرْتُمُ النّاسَ».

[72] ( 1). رجوع شود به كتاب ها و جوامع مثل كافى و وافى، بحار و درر البحار و غيره.

[73] ( 2). كشف الاستار، ص 78 و 79.

[74] ( 3). المسائل الخمسون، رساله اى است از فخر رازى

كه در ضمن مجموعه اى به نام« مجموعة الرسائل» در مصر در مطبعه علميه كردستان، در سال 1328 قمرى چاپ شده و اين حديث در صفحه 384 اين كتاب نقل شده است.

[75] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 150. عالم جليل ميرزا ابوالفضل تهرانى در كتاب شفاء الصدور شرح زيارت عاشورا، در موضوع معرفت امام كلامى دارد كه عيناً نقل مى شود:

معرفت امام عليه السلام مراتبى دارد:

مرتبه اوّل: احاطه به مقام ايشان است كما هو حقّه، و اين مرتبه در حيّز افهام ما نيست:

جمله ادراكات بر خرها لنگ او سوار باد پايان چون خدنگ و حديث شريف« من عرفنا فقد عرف اللَّه» مى تواند اشاره به اين معنى باشد و حديث معروف كه شيخ صدوق- عليه الرحمة- روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:« يا عَلِيُّ! ما عَرَفَ اللَّهَ إِلّا أَنَا وَأَنْتَ، وَلا عَرَفَنِي إِلَّا اللَّهُ وَأَنْتَ، وَلا عَرَفَكَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَا»، بنابر عموم ثبوت احكام اميرالمؤمنين براى ائمه عليهم السلام- چنانچه در اخبار وارد شده- شاهد صدق اين مدعى باشد.

مرتبه دوم: اطّلاع بر اسرار و سراير، و وقوف بر بواطن و ضماير ايشان است، به حدّى كه طاقت بشر اقتضا كند. اين هم مراتبى دارد و معقول به تشكيك است و اين درجه خصّيصين شيعه و صدّيقين و اوليا است. و از اخبار اهل بيت عليهم السلام معلوم مى شود كه سلمان فارسى و ابوحمزه ثمالى و يونس بن عبدالرحمن مولى آل يقطين و جماعتى ديگر، هريك به مرتبه اى از مراتب اين مقام رسيده اند. و مستفاد از مجموع اخبار آن است كه: در صحابه افضل از سلمان نيست و اين حكم جارى در اهل بيت نيست؛ چون

او به تنزيل از ايشان شده و ايشان به تحقيق از اين طايفه هستند.

مرتبه سوم: اطّلاع بر مراتب كمالات و مدارج مقامات عاليه ايشان است؛ چنانچه از اخبار اهل بيت و آثار شريفه ايشان ظاهر مى شود، از علم و حلم و تقوا و شجاعت و سماحت و احتياج جميع خلق در امور به ايشان و وساطت ايشان در صدور جميع فيوضات الهى و مواهب ربّانى و اينكه امامت بر جميع ما فى الوجود دارند و اين مقام علما و فقها و مؤمنين از حكما و عرفا است و هركس هرچه بيشتر از مشكات انوار مقدّس ايشان اقتباس كرده و زيادتر از بحر محيط فضايلشان اعتراف نموده، در اين مرحله ثابت قدم تر و صاحب منزلت تر است.

مرتبه چهارم: اعتراف به امامت ايشان و دارايى كمالات است اجمالًا، و اين حظ عوام است و جميع مراتب از تشكيك و اختلاف، به حسب اختلاف استعداد اصحاب آنها خالى نيست ...( شفاء الصدور، ص 213 و 214).

[76] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 8.

[77] ( 1). گمان مى كنى كه تو جسم كوچك هستى و حال آنكه عالمى بزرگ در وجود تو نهفته است.

[78] ( 1). سوره كهف، آيه 109.

[79] ( 1). سوره روم، آيه 7.

[80] ( 2). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 109.

[81] ( 1). مناسب اين توجيه است، اين اشعار از مرحوم حاج ميرزا حبيب خراسانى:

اى چرخ كهن به طلعت نواز روى تو مه گرفته پرتو

بندى ز كمند تو مجره نعلى ز سمند تو مه نو

از حزم تو شد زمين گرانبارو از عزم تو شد فلك سبك رو

حزمت به زمين كاين چنين باش عزمت به فلك كه آن چنان رو

اى چاكر درگه تو

قيصرو اى بنده درگه تو خسرو

جان بر لب و لب به جان رسيده و اين كارد به استخوان رسيده

شمشير تو در غلاف تا كى؟گيتى به تو در خلاف تا كى؟

اين ذلّت و انكسار تا چندو اين محنت و اعتساف تا كى؟

از دشمن و دوست طعنه تا چنداين فرقت و اختلاف تا كى؟

در دين نبى خلاف تا چنداز راه حقّ انحراف تا كى؟

از ديده مردم از چه دورى؟در مردم ديده عين نورى [82] ( 1). چه مناسب است اين دو شعر از كتاب« گنج دانش» مرحوم آيت اللَّه والد قدس سره:

ز قبر ايم برون چون روز محشرمرا بس چارده شخص مطهر

على چار و محمّد چار و زهراحسين و دو حسن موسى و جعفر و ديگرى از شعرا و مديحه سرايان اهل بيت عليهم السلام گفته است:

نگسلد رشته اميد گرانبارى جرم زمره اى را كه شما حبل متينيد همه

سيزده تن زشما چاشنى از يك تن يافت زان نمكدان حقيقت نمكينيد همه [83] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 28.

چه نيكو فرموده سيّد رضى در اشعارى كه بنى عباس را مخاطب قرار داده است:

ردّوا تراث محمّد ردّواليس القضيب لكم و لا البرد

هل اعرفت فيكم كفاطمةام هل لكم كمحمد جدّ

جلّ افتخارهم بانّهم عند الخصام مصاقع لدّ

ان الخلائف و الاولى فخروابهم علينا قبل او بعد

شرفوا بنا و لجدنّا خلقوافهم صنائعنا اذا عدّوا [84] ( 1). كمال الدين، ب 23، ح 4، ص 254، ج 1، ط دار الكتب الاسلامية.

[85] ( 2). خلاصة العبقات، ج 4، ص 59.

[86] ( 1). سوره بقره، آيه 29.

[87] ( 2). سوره الرحمن، آيه 10.

[88] ( 3). سوره بقره، آيه 22.

[89] ( 4). سوره ذاريات، آيه 56.

[90] (

1). لازم به ذكر اينكه: اگر ما در ضمن سخنان خود، كلمه" امام" را محور سخن قرار داده ايم، گمان نشود شؤونى را كه در اين بحث براى" امام" اثبات مى كنيم،- العياذ باللَّه- براى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ثابت نمى دانيم؛ بلكه مطلب برعكس است.

اوّلًا: برحسب روايات متواتر نور- كه شيعه و سنى روايت كرده اند- پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام از نور واحد خلق شده اند.

ثانياً: برحسب روايات ديگر و براهين عقلى، هر كمالى كه ائمه عليهم السلام دارا مى باشند، مرتبه اكمل و اقوايش را پيغمبر صلى الله عليه و آله دارا است. و پيغمبر صلى الله عليه و آله از همه آنها افضل است و آنان نسبت به پيغمبر تابع و مطيع، و آن حضرت مطاع و متبوع است.

پس تمام شؤونى كه از آنها بحث مى كنيم، به طريق اولى براى شخص شخيص حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله ثابت است، اين مطلب در كمال صراحت و وضوح از خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف و مدح پيغمبر صلى الله عليه و آله و از مواضعى كه اميرالمؤمنين نسبت به آن حضرت در مثل ليلة المبيت و در شعب ابى طالب داشته، استفاده مى شود.

و خلاصه در بين تمام امّت، احدى را از على عليه السلام نسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله مطيع تر و تسليم تر نخواهيم يافت و اين يكى از فضايل بزرگ على عليه السلام است كه احدى از صحابه در آن، با آن حضرت همطراز نمى باشد.

[91] ( 1). سوره بقره، آيه 30.

[92] ( 2). سوره بقره، آيه 30.

[93] ( 1). خلاصة العبقات، ج 4، ص 174.

[94]

( 2). رجوع شود به« شواهد الحق في الاستغاثه بسيد الخلق» تأليف بنهانى، ص 137 و 156، طبع استانبول 1396.

[95] ( 1). خلاصة العبقات، ج 4، ص 174.

[96] ( 2). رجوع شود به« شواهد الحق في الاستغاثه بسيد الخلق» تأليف بنهانى، ص 137 و 156، طبع استانبول 1396.

[97] ( 1). ايشان( اهل بيت) مردمى هستند كه هر كس دوستى آنها را با صفا و اخلاص داشته باشد در آخرت به قوى ترين سبب نجات متمسك گرديده است.

[98] ( 1). ايشان( اهل بيت) مردمى هستند كه هر كس دوستى آنها را با صفا و اخلاص داشته باشد در آخرت به قوى ترين سبب نجات متمسك گرديده است.

[99] ( 2). سوگند به خدا! چون خلق را آفريد و آفرينش آن را محكم كرد شما( اهل بيت) را از كدورت ها صاف كرد و برگزيد. ضمناً در ملأ اعلى هستيد و نزد شما علم كتاب و آنچه به آن سوره هاى قرآن نازل شده مى باشد. تطهير شدگان پاكيزه گريبانى كه هر كجا و هرگاه ياد شوند صلوات بر آنها فرستاده مى شود. هركس در هنگامى كه او را نسبت مى دهى و نسبش را ياد مى كنى، علوى نباشد، او را از روزگار قديم افتخارى نيست.

[100] ( 1). سوره واقعه، آيه 63 و 64.

[101] ( 2). سوره واقعه، آيه 58 و 59.

[102] ( 1). اعيان الشيعه، ج 4، ق 2، ص 76؛ و الامام الصادق علم و عقيدة، ص 159. اين ابيات را از تفسير صافى يا يكى ديگر از كتاب هاى مرحوم فيض كه سال ها پيش ديده و حفظ كرده ام نوشتم، و چون در حال حاضر محل آن در نظرم نبود، اين دو كتاب را

به عنوان مصدر نوشتم كه كتاب اول سه بيت اوّل و كتاب دوم هر چهار بيت را نقل كرده و به جاى" لغائصها"،" لغائصكم" و به جاى" رضوان"،" ولدان" نقل كرده اند.

[103] ( 1). ج 11، ص 45.

[104] ( 2). مخفى نماند: در كتاب فرائد السمطين، بعضى از احاديث مبشّره به حضرت مهدى عليه السلام را روايت كرده است و در مقام مدح آن حضرت، در ديباچه كتاب مى گويد:« الحجّة القائم بالحقّ، العارف بحقائق ما صدر من الكاف و النون، المحيط علماً بدقائق ما جرى به القائم، ونفث به النون سبحانه من لطيف خبير زرع في أراضى الإيجاد والتكوين حبّة الولاية، فأخرج شطأها بعليّ المرتضى سيف اللَّه المنتضى وآزره بالأئمّة المعصومين من ذرّيته أهل الهداية والتقوى، فاستغلظ بميامن اجتهاد أولياء اللَّه الصالحين، ذوي المجاهدات والمكاشفات، المجدّين في قمع الهوى فاستوى على سوقه بالمهديّ الهادي المكين الأمين» و بالاخره اين عالم سنّى، يكى از علماى اهل سنّت است كه به امامت ائمه اثنى عشر عليهم السلام معتقد است.

[105] ( 1). الأنوار النعمانية، ج 1، ص 13؛ بحارالانوار، ج 15، ص 24.

[106] ( 2). خلاصة العبقات، ص 177 و 178.

[107] ( 1). خلاصة العبقات، ص 178 و 179.

[108] ( 1). در نهج البلاغه در ضمن خطبه دوم، در شأن اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد:« إليهم يفي ء الغالي وبهم يلحق التالي؛ غالى و پيش افتاده بايد به سوى آل محمّد عليهم السلام بازگردد و عقب مانده بايد به ايشان ملحق شود».

و در حكمت 109 مى فرمايد:« نحن النمرقة الوسطى، بها يلحق التالي وإليها يرجع الغالي؛ ماييم متكاى ميانه كه وامانده به آن ملحق مى گردد و تجاوز كننده به آن رجوع مى نمايد».

[109] (

1). پيرامون سند و متن احاديث ثقلين و امامان و سفينه و مفاد آنها در كتاب« امان الأمة من الضلال» تأليف نگارنده، توضيحات كامل داده شده است.

[110] ( 1). سوره آل عمران آيه 83.

[111] ( 1). سوره جمعه، آيه 1.

[112] ( 2). سوره اعراف، آيه 180.

[113] ( 3). كافى، كتاب التوحيد، باب النوادر، ح 4.

[114] ( 1). كافى، ج 1، ص 207.

[115] ( 2). سوره كهف، آيه 109.

[116] ( 3). نزد او است علمى از كتاب الهى. سوره نمل، آيه 40.

[117] ( 4). كسى ك نزد اوست علم كتاب الهى. سوره رعد، آيه 43. در تفسير اين آيه در تفسير صافى روايت شده است كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد، كسى كه نزد او علمى از كتاب( علم من الكتاب) است داناتر است يا آن كسى كه نزد او علم كتاب( علم الكتاب) است؟ حضرت فرمودند: نزد آن كسى كه علمى از كتاب است، در برابر كسى كه نزد او علم كتاب است نيست مگر به اندازه آبى كه بال مگس از دريا مى گيرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: علمى كه به آدم به زمين آورد و آنچه جميع پيامبران تا حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله به آن فضيلت داده شدند، در عترت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله است.

[118] ( 1). حديث معروف است و صدر آن به اين متن در تفسير صافى، در تفسير آيه 2 سوره بقره نقل شده است:« الصورة الانسانية هى اكبر حجة اللَّه على خلقه و هى الكتاب الّذي كتبه اللَّه بيده».

[119] ( 1). خصال صدوق( باب التسعه)، ص 488.

[120] ( 2). الكلم الطيب.

[121] ( 1). سوره

بقره، آيه 30. ترجمه اين آيه قبلًا گذشت.

[122] ( 1). سوره قصص، آيه 83.

[123] ( 2). سوره حج، آيه 41. حاكم حسكانى كه از علماى بزرگ اهل سنّت است، در كتاب شواهد التنزيل- كه اخيراً به همت يكى از علماى پرتلاش و مخلص، تحقيق و تعليق و چاپ شده است- در رابطه با فضايل اهل بيت عليهم السلام 210 آيه از آيات قرآن مجيد و 1163 حديث جمع آورى شده، در تفسير اين آيه سه حديث روايت كرده است، در يكى از اين سه حديث كه حديث 555 كتاب مى باشد، از« فرات» مفسر معروف مسنداً از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه ابى عبيده حذّاء پرسش كرد: چگونه صاحب الامر را بشناسيم؟ حضرت در پاسخ اين آيه شريفه را قرائت فرمود، و فرمود:« اذا رأيت هذا الرجل منّا فاتّبعه فإنّه هو صاحبه؛ وقتى مردى از ما را ديدى كه برنامه اى را كه اين آيه اعلام مى كند، اجرا مى نمايد، او را پيروى كن كه همان صاحب الامر است».

و در حديث 556 از همان فرات مسنداً از جانب زيد بن على بن الحسين عليهما السلام روايت كرده است كه گفت:« اذا قام القائم من آل محمّد يقول: يا أيّها الناس نحن الّذي وعدكم اللَّه في كتابه: الذين إن مكنّاهم في الأرض ... الاية؛ وقتى قائم آل محمّد عليهم السلام قيام مى نمايد مى فرمايد: اى مردم ماييم آنان كه خدا شما را در كتابش وعده داده است:« الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ»».

[124] ( 1). اكنون مصدر اين حديث شريف را در نظر ندارم و محتاج به مراجعه جديد است، لذا حديث ديگرى را كه در منتخب الاثر، ص 308،

از ارشاد شيخ مفيد نقل نموده ام و در كتاب غيبت شيخ طوسى( ص 282) و بحارالانوار علّامه مجلسى( ج 52، ص 282) نيز روايت شده است، نقل مى نماييم. متن حديث به روايت غيبت شيخ طوسى، از حضرت باقر عليه السلام اين است:« دولتنا آخر الدول ولم يبق أهل بيت لهم دولة إلّاملكوا قبلنا لئلّا يقولوا اذا رأوا سيرتنا، اذا ملّكنا سرنا مثل سيرة هؤلآء، و هو قول اللَّه عزّوجلّ:« وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ دولت ما آخرين دولت ها است و باقى نخواهد ماند خاندانى كه دولت براى آنها باشد مگر اينكه پيش از ما مالك مى گردند براى اينكه وقتى سير و روش ما را ديدند، نگويند: اگر ما مالك مى شديم مثل ايشان رفتار مى نموديم. و اين همان است كه خداوند فرموده:« وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ عاقبت از براى پرهيزكاران است».

[125] ( 1). برحسب تحقيق و مطالعاتى كه اين جانب راجع به عدل و قسط و جور و ظلم نموده ام، هر كجا عدل و قسط در كنار هم در برابر جور و ظلم آورده شود، مراد از قسط تجاوز نكردن به ملك و حق غير و نصيب و سهم به عدل است، در آنچه حقيقتاً يا حكماً قابل تقسيم و توزيع باشد. و مراد از عدل، اعمّ از آن يا خصوص عدل حاكم است، چنان كه مراد از جور، جور در حكم است و مراد از ظلم يا اعم از آن يا خصوص ترك عدالت در نصيب و سهم و تجاوز به حقوق و ملك ديگران و انواع خيانت ها است.

و در صورتى كه به تنهايى در كلامى آورده شوند، دلالت جور بر جور در حكم اظهر است از دلالت آن بر مطلق بى عدالتى

و ترك ميانه روى، و لذا اطلاق ظالم به خائن و متجاوز به نفس و مال و ناموس غير ابلغ و اغلب است از جائر، چنان كه اطلاق قسط در خصوص نصيب و سهم به عدل و اقامه حقوق اظهر از عدل است، هرچند به ملاحظه قرائن و مناسبات ظهور اين كلمات متفاوت مى شود كه بايد در مواردى كه به تنهايى مذكور مى شوند قرائن حاليه و مقاليه را در فهم مقصود گوينده در نظر گرفت.

[126] ( 1). اين احاديث را اهل سنّت مانند ابن مردويه و ابن سعد و بزاز و طبرانى و احمد و بخارى و حاكم و بيهقى و ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ديلمى و عبداللَّه بن احمد و ابن عبد البرّ و خطيب و ابن مغازلى و ابن عساكر و ابن حجر و رافعى و محبّ طبرى و جماعتى ديگر نيز روايت كرده اند. براى نمونه مراجعه شود به تفسير آيه 7 سوره احزاب:« وَإِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيّينَ مِيثاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُوحٍ ...».

در تفسير الدرّ المنثور سيوطى و روح المعانى آلوسى و نيز تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 151، ح 185 در شرح حال اميرالمؤمنين عليه السلام، و كفاية المطالب، ب 87، ص 315 و ميزان الاعتدال، ج 1، ص 235 و مناقب ابن مغازلى، ص 130 و فرائد السمطين، ج 1، ب 1، ص 36، ح 1، و ب 2، ح 5، ص 41، ح 6 و ص 42 و 42، ح 8، ص 44 و كتاب هاى ديگران مثل سيوطى و ابن ابى الحديد و صفورى. و اگر كسى بخواهد بر تواتر اخبارى كه دلالت بر سبقت خلقت پيغمبر صلى

الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام برحسب كتاب هاى معتبر عامّه و خاصّه( شيعه و سنى) مطّلع شود، به كتاب" عبقات" و جلد 4 خلاصه آن كه مربوط به حديث نور است، مراجعه نمايد.

[127] ( 2). در كتب عامّه است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:« كنت مع الأنبياء سرّاً ومعي جهراً؛ تو در سرّ و پنهان با پيامبران گذشته بودى، و با من هستى در ظاهر و آشكار»، خلاصة العبقات، ج 4، ص 91.

[128] ( 3). سوره صافات، آيه 83.

[129] ( 1). حافظ ابونعيم در دلائل النبوة نقل كرده است كه عمر بن الخطاب گفت: خدمت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رسيدم و با من كتابى بود كه از بعضى از اهل كتاب گرفته بودم، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:« والّذي نفسى بيده لو انّ موسى كان حيّاً اليوم ما وسعه الّا ان يتّبعنى؛ سوگند به آنكه جانم به دست او است، اگر موسى امروز زنده بود، جز اينكه متابعت مرا نمايد وظيفه نداشت» و چه نيكو است اين شعر:

و انى و ان كنت ابن آدم صورةفلى فيه معنى شاهد بابوّتى [130] ( 2). بحارالانوار، ج 16، ص 402.

[131] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 24 و 25.

[132] ( 1). در قسمت اوّل( طريق شيعه در روايات بحث مهدويت) مراجعه شود به كتاب هايى چون: كمال الدين صدوق، غيبت نعمانى و غيبت شيخ طوسى- عليهم الرحمة- و در قسمت دوم( طريق اهل سنّت در بحث مهدويت) علاوه بر صدها مقاله و به ويژه كتاب هايى كه اهل سنّت در اين موضوع نگاشته اند، در اينجا سخن سه

نفر از برجسته ترين علماى آنها را مى آوريم كه چون هم عصر ما هستند، در خصوص اين موضوع- به ملاحظاتى- ارزش گفتارشان از علماى قديم، براى گروهى از نسل حاضر بيشتر است:

الف)" احمد شاكر" كه از علما و متخصصان فن حديث و رجال، در عصر ما شمرده مى شد، در كتاب" مقاليد الكنوز" صحّت احاديث راجع به حضرت مهدى عليه السلام را تصديق نموده و آن را عقيده اى اسلامى شمرده است كه هر مسلمان بايد بدان معتقد باشد.

ب)" شيخ منصورعلى ناصف" كه از علماى ازهر و مدرّس دانشگاه زينبى است، در كتاب" غاية المأمول" مى گويد: احاديث مهدى را جمعى از نيكان صحابه روايت كرده اند و بزرگان محدّثين آن را نقل نموده اند و علماى گذشته و حال بر اين عقيده اند.

وى پس از اينكه تصريح به تواتر احاديث مى كند، مى گويد: اين توضيح براى كسى كه اندكى انصاف در نزد او باشد؛ يعنى هركس ذره اى ايمان و اندكى انصاف داشته باشد، در صحّت اين احاديث و ظهور حضرت مهدى عليه السلام ترديد نمى كند.

ج)" ابوالاعلى مودودى" كه از مشهورترين علماى اهل سنّت است، در كتاب" البيانات" احاديث مهدى عليه السلام را بررسى كرده و مى گويد: اين احاديث يك حقيقت اساسى را كه قدر مشترك تمام احاديث اين موضوع است، متضمن مى باشند. و آن اين است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خبر داده: پيشوايى ظاهر مى گردد تا زمين را از عدل و داد آكنده سازد و ستم و بيدادگرى را محو و نابود نمايد و كلمه اسلام را بلند گرداند و رفاه را در خلق خدا عمومى و همگانى سازد.

[133] ( 1). سوره انبياء، آيه 105.

[134] ( 1). روزنامه

رستاخيز، شماره 899، نقل از سالنامه سال 1978 انستيتوى بين المللى پژوهش كه مقرّ آن استكهلم است.

[135] ( 1). روزنامه اطلاعات، شماره 14860، ص 2، 24 آبان 1354.

[136] ( 1). محمّد رسولًا نبياً، ص 142- 143، نقل به مضمون.

[137] ( 1). سوره انبياء، آيه 92.

[138] ( 2). سوره آل عمران، آيه 96.

[139] ( 3). سوره بقره، آيه 168.

[140] ( 4). سوره آل عمران، آيه 138 و 4.

[141] ( 1). سوره حديد، آيه 25.

[142] ( 2). سوره نساء، آيه 79.

[143] ( 3). سوره ناس، آيه 1- 3، در قرآن مجيد در 241 مورد، كلمه ناس آمده است خواننده عزيز، خود مى تواند آياتى را كه با وحدت جامعه و نظام واحد جهانى ارتباط دارد، از بين آنها استخراج نمايد.

[144] ( 4). سوره بقره، آيه 124.

[145] ( 5). سوره بقره، آيه 136.

[146] ( 1). گاهى مى گوييم:" وطن دوستى" و مقصود اين است كه هر كسى براى عمران آب و خاك و شهر و ديارى كه در آن بزرگ شده و پرورش يافته، كوشش كند، به ابناى وطن خود خدمت كند، براى پيشرفت عملى، صنعتى و ترقى اجتماعى آنها تلاش نمايد. اين نوع وطن دوستى بسيار پسنديده است.

انسان مديون اجتماعى است كه در آن پرورش يافته و اگر دين خود را به آن ادا نكند، خائن است. اين نوع وطن دوستى، معنايش كوشش براى برتر بودن شهر و زادگاه خود، بر شهر برادر ديگر و بى تفاوت بودن نسبت به آنها، يا استثمار آنها نيست.

گاهى مى گويند:« وطن پرستى» و غرضشان كوشش براى بيشتر بهره مند گردانيدن يك جامعه است، هرچند كه به بيچاره كردن و استثمار جامعه ديگرى منتهى شود. يا غرضشان نگاه داشتن يك

رژيم يا حكومت يك شخص يا غرض هاى كثيف ديگر است. اين گونه وطن پرستى است كه از مظاهر شرك بوده و ترويج و دفاع از آن پوچ و بيهوده مى باشد.

گاهى يك نفر سرباز، براى اينكه حمله گروهى متجاوز و غارتگر را از جامعه و وطنش دفع كند، فداكارى مى كند. اين كار، اگر وطن دوستى ناميده شود يا اسم ديگرى داشته باشد، افتخار است. گاهى هم يك نفر جنگ مى كند، سرسختى نشان مى دهد، براى اينكه تجاوز كند و قلمرو حكومت يك فرد يا يك رژيم فاسد را گسترش دهد، يا فلان حزب و فلان حاكم را بر مردم تحميل كند، اين كار اگر هم وطن دوستى ناميده شود، جنايت است.

چنان كه به عكس، گاهى شما كالاى يك منطقه را نمى خريد، براى اينكه مى بينيد در آنجا سرمايه دارى رشد يافته و آنها قصد استثمار دارند و مى خواهند شما را غارت كنند و هرچه بيشتر بدوشند و يا با نفوذ اقتصادى بر شما مسلط گردند، خود را قوى و شما را ضعيف سازند و برابرى انسانى را از بين ببرند. اينجا بايد مبارزه كرد، بايد كالا را نخريد و مبارزه منفى را ادامه داد، بايد خودتان دست به كار شويد از آب و نان خود هم اگر كم گذاريد، مؤسسات صنعتى بسازيد و خود را از آنان بى نياز نماييد.

[147] ( 1). ينابيع المودة، ص 421؛ منتخب الاثر، ف 2، ب 35- 3.

[148] ( 1). سوره حجرات، آيه 13.

[149] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه شماره 47.

[150] ( 1). كتاب حقوق الانسان، ص 27؛ شايد عمر مى خواست با اين پرسش، از اصحاب اختيار بگيرد و به اسم اجماع، يك قدرت فوق العاده اى

كه همه از او بيمناك شوند به دست آورد؛ امّا على عليه السلام در اين موقع حساس، مانع از ظهور اين بدعت شد و اعلام كرد حكام و امرا اين اختيار را ندارند، و عمر هم نتوانست چيزى بگويد.

[151] ( 1). سوره كهف، آيه 28.

[152] ( 1). تفسير مجمع البيان، ج 4، چاپ بيروت، ص 149.

[153] ( 1). سوره توبه، آيه 71.

[154] ( 2). نهج البلاغه، حكمت 374.

[155] ( 1). يكى از دستورات اسلام كه از آن مى توان دستورات مهم تر و كلّى تر در مورد مساوات را به دست آورد، اين است كه فروشنده بين مشتريان فرق نگذارد كه به يك نفر جنس را ارزان تر بفروشد و به ديگرى به قيمت متعارف بدهد، مگر آنكه خريدار، اهل تقوا باشد. در اين صورت هم مستحب است كه خريدار اين تبعيض را قبول نكند.

[156] ( 2). يكى از علايم ظهور، تضييع است كه در احاديث به واگذارى كارها به نااهلان تفسير شده است.

[157] ( 1). سوره مائده، آيه 8.

[158] ( 2). سوره انعام، آيه 152.

[159] ( 3). سوره نحل، آيه 90.

[160] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1021، نامه 53.

[161] ( 1). سوره كهف، آيه 110.

[162] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار 36.

[163] ( 3). به كتاب« الامام على صوت العدالة الانسانية» تأليف جرج جرداق، نويسنده مسيحى كه بين اين عهدنامه و مواد اعلاميه حقوق بشر مقايسه كرده، علاوه بر صراحت و دقت متن و ابتكار، امتيازات ديگر اين عهدنامه را يادآور شده است و به كتاب« رمضان در تاريخ» تأليف نگارنده رجوع شود.

[164] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، عهدنامه مالك اشتر.

[165] ( 1). نهج البلاغه،

صبحى صالح، نامه 46.

[166] ( 1). منتخب الاثر، از همين نويسنده.

[167] ( 1). منتخب الاثر، بحث مربوط به امام زمان عليه السلام.

[168] ( 1). منتخب الاثر، ب 1، ف 2، ص 142، ح 5.

[169] ( 1). منتخب الاثر، ب 1، ف 2، ص 147، ح 14.

[170] ( 2). منتخب الاثر، ب 2، ف 1، ص 146، ح 13.

[171] ( 3). منتخب الاثر، ب 2، ف 2، ص 179، ح 3.

[172] ( 1). منتخب الاثر، ب 25، ف 2، ص 247، ح 1.

[173] ( 1). سوره حج، آيه 41.

[174] ( 1). كافى، ج 1، ص 85.

[175] ( 2). منتخب الاثر، ص 147.

[176] ( 3). نهج البلاغه، خطبه 37، در اين موضوع به نهج البلاغه مراجعه نماييد، تا نظام عمل و ضد استضعاف امامت را بشناسيد.

[177] ( 1). سفينة البحار، ج 2، ص 171.

[178] ( 1). رجوع شود به« الفروق اللغوية» ص 13- 16، الباب الاول في الابانة عن كون اختلاف العبارات، موجباً لاختلاف المعانى في كلّ لغة.

[179] ( 1). سفينة البحار، ج 2، ص 166.

[180] ( 1). سفينة البحار، ج 2، ص 166.

[181] ( 1). سوره حديد، آيه 25.

[182] ( 1). سوره اعراف، آيه 29.

[183] ( 2). سوره آل عمران، آيه 18.

[184] ( 1). اشعار از« گنجينه گهر» مرحوم مغفور آيت اللَّه آقاى آخوند ملا محمّد جواد صافى- رضوان اللَّه تعالى عليه- والد نگارنده است.

[185] ( 2). سوره نساء، آيه 3.

[186] ( 3). سوره الرحمن، آيه 9.

[187] ( 4). سوره مائده، آيه 8.

[188] ( 5). سوره بقره، آيه 282.

[189] ( 1). سوره مائده، آيه 42.

[190] ( 1). مخفى نماند: حديثى به اين لفظ« ولدت في زمن الملك

العادل» به پيغمبر صلى الله عليه و آله نسبت داده اند كه اعتبار آن ثابت نيست و محققان و اهل فن آن را از اخبار موضوعه( جعلى) شمرده اند و قرائن و شواهد هم ضعف آن را تأييد مى نمايد كه در اينجا مجال شرح و بيان آن نيست.

[191] ( 1). قانونى بودن حقّ مالكيت اختصاصى، منافى با مالكيت حكومت و جامعه به تفسيرهايى كه در فقه مذكور است، نيست، مانند موقوفات عامه و اراضى« مفتوح العنوه» آنچه را حكومت به احياء يا احداث يا وسايل شرعى ديگر تملك نمايد پس مقصود از اين عبارت انحصار نيست، بلكه غرض فقط قانونى بودن حقّ مالكيت اختصاصى است، مثل مالكيت ملّى و اشتراكى و در كنار هم.

[192] ( 1). سوره توبه، آيه 71.

[193] ( 1). سوره نساء، آيه 29.

[194] ( 1). يكى از بزرگ ترين مفاسد اين سرمايه دارى آزاد و مطلق، تسلط سرمايه داران بر امور سياسى و مقدرات اجتماعى است كه تمام حقوق و حيثيات افراد و اجتماعات و ملل و امم را تحت تأثير قرار داده و در مسير ازدياد سرمايه به كار مى برند و به هيچ چيز جز بالا بردن ارقام ثروت و استثمار و به مصرف رساندن كالاى خود نمى نگرند. اين سرمايه دارها- به تعبير آقاى حسن صدر در روزنامه اطلاعات- همه چيز حتى جنگ و صلح و انتخابات را در اختيار مى گيرند. از باب نمونه: خاندان" راكفلر" را در نظر بگيريد. اين خاندان را كمتر كسى است كه نشناسد، راكفلر از هيچ آغاز كرد و در تجارت و صنعت نفت چنان شهرتى به دست آورد، چنان ثروتى اندوخت كه در تمام ايالات متحده فقط چند ثروتمند نامى نظير" هانرى فورد"

و" هوارد هيوز" و" پل گتى" توانستند دم از همتايى او بزنند.

دو نواده راكفلر؛" ديويد" و" نلسن" هر يك مؤسسات عظيم اقتصادى و مالى در اختيار دارند. نلسن معاون" جرالد فورد"- رئيس سابق آمريكا- بود. ديويد برادر او، در حوزه امپراطورى اقتصادى خود از سال 1973 كميسيون سه جانبه اى را تأسيس كرد كه به نام كميسيون" ترى لاتران" ناميده مى شود. در اين كميسيون كه قريب يكصد نفر از كارشناسان نامى آمريكا و كانادا و يكصد نفر از متخصصين اقتصاد و سياست اروپاى غربى و ژاپن عضويت دارند، ماهى يك بار مسايل مهم سياسى و مالى دنيا مورد مطالعه و مباحثه قرار مى گيرد. كميسيون، هر بار افرادى را مأموريت مى دهد در فلان مسأله كه مبتلا به كشورهاى صنعتى است، گزارشى تهيه كنند كه راهنماى دولت هاى مربوطه قرار گيرد( سپس با ذكر مثال درگيرى شاخ آفريقا) مى گويد: براى اين قبيل مسائل پيچيده چند پهلو، كميسيون سه جانبه بايد راه حل پيدا كند.

نظير اين مشكل، هر هفته در دنياى سوم، خط مشى سياسى كشورهاى صنعتى را بر سر دو راهى قرار مى دهد( سپس مسأله حقوق بشر را مثال آورده و پس از آن مى گويد:) اين قبيل معمّاها كه راستى حل كردن آن، مغز افلاطون و سقراط مى خواهد، كار اين كميسيون سه جانبه است.

هارلد براون و شخص« كارتر» و« والتر ماندل»- معاون رئيس جمهور- و« وانس»- وزير خارجه- و بسيارى از وزرا و مردان سياسى درجه اوّل حكومت آمريكا، اعضاى اين كميسيون سه جانبه اند كه از 1973 در طرح و بحث و حلّ و فصل مسايل سياسى و اقتصادى درجه اوّل دنيا شركت داشته اند.( در اين مقاله در معرفى

براون گفته است:) كسى است كه در بمباران ويتنام شمالى و منابع حياتى اين ملّت، نقش مؤثرى داشته است.

از توصيه هاى چشمگير اين دانشمند فيزيك دان در جنگ ويتنام، اين مسأله است كه نبايد به هيچ صورت پايبند تقواى سياسى بود. شرط بردن جنگ اين است كه از اين ملاحظات اخلاقى چشم ببنديد، و حريف را تا مغز استخوان خرد كنيد( اطلاعات 15592، ص 6، مقاله آقاى حسن صدر).

از اين مثال مى توانيد مفهوم نظام سرمايه دارى- كه تمثل و تجسم آن قدرت حكومت ايالات متحده است- و تأثير سرمايه را در همه جهات اجتماع و سرنوشت بشر مطالعه نماييد و ببينيد اين سرمايه و سرمايه دار است كه همه چيز را معين كرده و حكومت ها را مى آورد و مى برد، اين گونه سرمايه دارى و سرمايه دار، نقطه ضد انبيا و رجال الهى و وحى و مكتب قرآن و اسلام و عدالت است و بايد دگرگون گردد كه هرچه بيشتر بماند و استثمارش زيادتر شود، مانند خوره به جان انسان و مفاهيم ارزنده انسانيت رحم نمى كند.

امّا دگرگون شدن اين نظام و جايگزينى نظامى كامل، بدون اعتقاد به عالم غيب و ارتباط آن دگرگونى با وحى و قدرت مطلقه حقّ متعال و نظام جهان هستى و بدون ايمان به ارزش هاى اخلاقى و هدف بودن كمالات حقيقى غير مادّى و خلاصه بدون برنامه هاى تعليماتى و انسان ساز اسلام، هرگز ميسّر نيست.

وقتى دگرگونى، متكى به موازين الهى و هماهنگ با تعهدات همه جانبه اسلامى نباشد، هر شكل ديگر، و بر اساس هر مكتب و انديشه اى كه به وجود آيد، فقط صورت معايب و مفاسد را عوض مى نمايد، و ريشه معايب و مفاسد را

از بين نمى برد. لذا انقلاب اقتصادى در هيچ جاى جهان، دردى از دردهاى بشر را درمان نكرده و علاوه بر آنكه با انسان، معامله ابزارى نموده و شرافت انسانى را لغو كرده و زندگى پوچ و بى معنايى را تحويل انسان داده است، اگر سرمايه داران بزرگ را از بين برده و حكومت و حزب حاكم را قائم مقام خود مختار و ارباب ضعفا و كارگران و كشاورزان قرار داده، بدترين نظام برده دارى و بلكه دامدارى را همچون حكومت هاى بلغارستان و مجارستان و آلمان شرقى ايجاد كرده است، كه حتى در آنها زندگى و معاش ظاهرى مردم عادى و افراد جامعه بهتر از افراد عادى و متوسط جوامعى كه در آنها اين گونه انقلابات اقتصادى رخ نداده است، نمى باشد.

[195] ( 1). يكى از نويسندگان غربى كه از نوشته اش معلوم است اهل تحقيق است، بر اساس يك سلسله كاوش ها و اطلاعات جامع نوشته است، هرچند در موارد زياد هم به واسطه نقص اطّلاع از اسلام و خصوص تشيّع، به طور كامل حقّ اسلام را ادا نكرده و جلوه واقعى اسلام در ناحيه هاى متعدد در نوشته هاى او در پرده مانده است. وى پيرامون مقايسه اسلام و امتيازات آن بر بعضى از مكتب ها، به خصوص مكتب ماركسيسم، توضيحاتى دارد كه به طور فشرده و تلخيص، قسمت هايى از گفتارش را به لفظ يا به مضمون- نظر به ارتباطى كه با بحث دارد- در اينجا مى آوريم و اگرچه اين رساله را طولانى مى سازد؛ امّا در جهت فايده اى كه دارد بى موجب نخواهد بود.

اين دانشمند كه" ويلفرد كنت ول اسميت" نام دارد، در كتاب" اسلام در جهان امروز" ترجمه حسين على هروى( انتشارات

دانشگاه تهران، شماره 1619) در ضمن فصل اوّل اين كتاب چنين مى گويد: سرانجام مى توان با طرح مقايسه اى ميان موقعيت اسلام با سه جهان بينى هندو، مسيحى و ماركسيسم، نماى درست و توضيحات مفيدترى درباره ارتباط ميان اسلام با تاريخ به دست آورد. مسلماً مسأله در هر كدام از اين موارد پيچيده و دقيق است و در اينجا فقط به توضيحى بسيار ساده و كلى اكتفا مى كنيم، بى آنكه وارد جزئيات شويم، مى توانيم مؤمنان به اين مذاهب را به ترتيب اهمّيتى كه به تاريخ مى دهند، طبقه بندى كنيم:

هندوها كه تاريخ و تطور آن در آخرين مرحله حساب ايشان اهمّيتى ندارد. مسيحيان كه تاريخ برايشان بى اهمّيت نيست؛ ولى قطعيت ندارد. مسلمانان كه تاريخ برايشان قطعى است؛ ولى آمال همه اشيا نيست و ماركسيست ها كه هيچ چيز ديگر جز تاريخ برايشان وجود ندارد.

پس از آنكه از آيين هندو و مسيحيت بحث كرده و ضعف آنها را نشان داده است، مى گويد: يقيناً اسلام هرگز حتى در تعبدى ترين شكل خود، به پرستش خود نپرداخته است. توجّه او به ارزش ظاهرى و زمينى محدود نبوده است؛ چون تكاليفى كه مسلمانان در تاريخ و اين جهان دارند، فقط يك روى سكه است. روى ديگر سكه كه از زر ناب ساخته شده، دنيايى ديگر با تلألؤ دل انگيز خود مى باشد. اسلام با خدا آغاز مى شود و اطمينان دارد كه به سوى او باز مى گردد.

گرچه كوشش او در نجات تاريخ كلّى است؛ ولى كوشش مشروط است؛ يعنى در حالى كه رستگارى ابدى را به عنوان هدف اصلى در نظر مى گيرد، مى خواهد عدالت دنيايى اين جهان را در راه وصول به اين رستگارى شرط و شريك گرداند.

بعضى از

معانى عميق اينها كه گفتيم، در مقايسه با اختلاف هايى كه در مثال چهارم نسبت به آن معانى وجود دارد، روشن مى گردد و آن مثال، ماركسيسم است.

اسلام و ماركسيسم- اين دو نيروى عظيم جهانى- در بعضى از جنبه هاى رهبرى تاريخى خود، براى به تحقق درآوردن يك ايده آل اجتماعى، داراى نقطه هاى مشترك بسيارى هستند. اختلاف نظر اسلام و ماركسيسم در مورد خاص تاريخ، روشنگر و آموزنده است. در واقع ما مى توانيم از اين تضاد نظر ميان آنها معلومات ذى قيمتى براى روشن كردن اين مسأله قاطع به دست آوريم كه ورود يك كشش غير تاريخى، در تاريخ چه تأثيرى دارد.

پس از آن كه از جنبش ماركسيسم و وسعت و تشكل و تصميم آن براى ساختن يك جامعه، خوب تعريف مى نمايد، در پاورقى هم توضيح مى دهد: كلمات" خوب" يا" بد" كاملًا به جا به كار نرفته است. مثل اينكه مى خواهد بگويد: خوب يا بد در صورتى است كه انسان به اخلاق معترف باشد؛ امّا كرملين بعداً انكار كرد كه هدف نهايى كمونيسم، داراى جنبه اخلاقى باشد. مع ذلك يك عامل نيرومند اخلاقى در انگيزه اصلى جنبش كمونيسم يافت مى شود.

اين عامل، هنوز براى طرفداران و جوانان حزب، نيروى خود را از دست نداده است. پس معلوم مى شود كمونيسم، اگرچه بعداً تاريخ را يك سيستم بسته شمرد كه به خودى خود كفايت مى كند و به ماوراء الطبيعه نياز ندارد، اصلش از اخلاق برخاسته و اگر اخلاق نبود، جنبش كمونيسم هم نبود.

جنبش ماركسيسم، با تمايل به برقرار كردن يك جامعه خوب( همان چيزى كه هدف اسلام است) آغاز شد و از اين جهت، هنوز هم دنياى خارج، مخصوصاً آسيا نسبت

به آن نظر مساعد دارد؛ يعنى براساس همان چيزى كه كمونيسم منكر آن است با او نظر مساعد دارد و حداقل قسمتى از ناتوانى آن براى نيل به اين هدف( برقرارى يك جامعه خوب) در داخل كشور، مربوط است به اشتباه جهان بينى آن در ماوراء طبيعت.

سپس مى گويد: اين جنبش( جنبش ماركسيستى) با انسان دوستى غربى تفاوت دارد. از جهت اينكه ماركسيسم، همه مسايل را در اين جاه طلبى منحصر و متمركز مى سازد و خود را وقف آن مى كند و با تمام فعاليت هايى كه آزادى خواهى دنيوى و انقلابات آمريكا و فرانسه نيز داشته اند، تفاوت دارد.

ماركسيسم همه تخم مرغ ها را در يك سبد مى گذارد؛ سبد تاريخ. هيچ چيز براى او جز نوع تاريخى كه مطمئن است آن را مى سازد و مصمّم است آن را برقرار كند، ارزش ندارد. از نظر او زندگى فردى انسان، نه معنا دارد و نه ارزش. و در آخرين مرحله نتيجه گيرى از محاسبه واقعيت فرد، انسان جز به عنوان يك عامل شركت كننده در پيشرفت يا توقف وقايع تاريخى فردا معنايى ندارد.

بنابراين انسان در ماركسيسم، جز يك وسيله براى رسيدن به هدف نيست. به هر حال در رابطه با اين هدف كه از جانب تاريخ، داده و معين شده است، شخصيت انسانى در ماركسيسم معناى نامعينى پيدا مى كند و اين تنها معنا براى شخص او و ديگران است.

آنچه در حوادث قابل ملاحظه تاريخى روى داده، نتيجه قطعى همين طرز فكر است كه مانع از كشتن، شكنجه كردن يا استثمار يك انسان شود. اگر تكامل تاريخ بتواند با تصفيه، شكنجه كردن يا بردگى اين شخص، گامى به جلو بردارد، براى ماركسيسم دليلى وجود ندارد.

سپس

بعد از اشاره به اينكه اين نتيجه منطقى هر طرز فكرى است كه احساس متعالى را از نظر افكنده باشد و مطالبى ديگر، مى گويد: هم اكنون گفتيم: تاريخ براى مسلمانان داراى اهمّيت است؛ امّا براى ماركسيسم، فقط تاريخ است كه اهمّيت دارد و اختلاف آنها در اين معنا بسيار است.

مسلمان نيز مانند ماركسيست و برخلاف هندو، آنچه را كه در اين جهان مى گذرد، با معناى دوام و استمرار مى نگرد و گريز از آن برايش ميسر نيست. او برقرار ساختن يك زندگى دلپذير را در روى زمين، يك فرمان عالى تلقى مى كند.

دستگاه اسلامى، يقيناً تا امروز، جدى ترين و پسنديده ترين كوشش را براى برقرار ساختن عدالت در جامعه به عمل آورده و اين كوشش از لحاظ وسعت عمل و بلندپروازى تا ظهور ماركسيسم، مقام اوّل را داشته است( بعد از آن نيز اگر بيگانگان مانع نشوند، مقام او را دارا خواهد بود) مع ذلك، اختلاف آن با كوشش ماركسيسم در اين معنا است كه از نظر اسلام، هر حادثه اين جهانى داراى دو جنبه است و در دو زمينه مفروض ثبت مى شود. هر جنبشى كه از جانب انسان به عمل آيد، داراى يك معناى ابدى و يك معناى آنى است.

حركت امور اين جهان به جلو، افسانه اى بزرگ و همگانى است كه گروه انجام مى دهد و در عين حال، اين حركت از يك دسته اعمال مشخص تركيب شده كه هر فرد به سهم خود، در روز محشر مسؤول آن عمل است؛ يعنى هر عملى كه انجام مى دهيم، در دنياى آينده به نوعى داراى عاقبت است. پس به عبارت ديگر: هر عمل بايد از يك سو به تنهايى ارزيابى شود

و از سوى ديگر: در رابطه اش با گسترش تاريخى، اين نوع قضاوت، هم مى تواند علماى ماوراء الطبيعه را راضى كند و هم با واقعيت- يعنى جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم- مناسب است و از طرف ديگر، با نوع موجوداتى كه انسانند و نوع زندگى كه تاريخ بر ما عرضه مى دارد مناسب است. در صورتى كه تحقق اين منظور، از يك هدف تنگ نظرانه كه وجود اخلاق برتر از تغييرات متوالى دنيا را انكار كند، ساخته نيست.

تاريخ معنا دارد، معناى نهايى؛ ولى اين معنا به خود او محدود نمى شود. به عبارت بهتر مى توان گفت: مقياس ها و نمونه هايى يافت مى شوند كه بالاتر از سير تكامل تاريخى جاى دارند و اين سير تكامل بر طبق آنها بايد قضاوت شود و عملًا نيز قضاوت شده است.

براى مورخى كه روش هاى استقرايى را به كار مى بندد، صرف نظر از هر نوع عقيده اى كه درباره ماوراء الطبيعه داشته باشد، اين امكان هست كه صحّت استدلال ما را درباره جنبه غير دينى و تاريخى دريابد. آنهايى كه از انكار متعالى آغاز مى كنند، سرانجام عملًا و نظراً به انكار همه ارزش ها كشيده مى شوند.

فلسفه ماركسيسم در جنبشى شريك شده كه در آن، نه تنها وسايل بر طبق هر ملاكى كه اتّخاذ شوند، بى اعتنا به اخلاق و حتى ضد اخلاقى هستند؛ بلكه در آن، هدف نيز از ميان رفته است." عدالت اجتماعى" كه ابتدا به مثابه هدفى مورد نظر ماركسيست ها بوده، در دست تشكيلات فعلى شوروى، يك عقيده تاريخى زايد و در خدمت عمليات قدرت آشوب گراى دنيايى و يك سلاح ايدئولوژيك گرديده است.

جنبش ماركسيسم با طرد هر نوع ملاك خارجى براى قضاوت درباره خود،

به سرعت مبدل به دستگاهى شده كه ديگر ملاكى براى قضاوت ندارد. تنها تكاپوى انسان براى رسيدن به عدالت- كه تماماً جنبه اين جهانى داشت- به سرعت تلخ كام شد.

هدف ما اين است كه چگونگى روش اسلام را نسبت به تاريخ نشان دهيم. روشى كه مى خواهد هر قدمى را كه در تاريخ برداشته مى شود، از زاويه نوعى تعالى بنگرد. اين قيد تعالى عاملى بوده است كه در جريان تاريخ، جنبش هاى اسلامى را از تندروى ها و عواقب ناگوار آن مصون داشته است. براى ارزيابى اين تعالى در اسلام، ميزان هايى در نظر گرفته شده كه از طريق اعتقاد به بهشت و دوزخ، اعتقاد به جهان ديگر( بعد از ختم تاريخ) متجلى مى شوند. و اين مستعار بديع و شگفت، به نحوى قابل انعطاف؛ ولى بدون غفلت از تكليف اصلى خود، مجموع گسترش تاريخى مسلمانان را هدايت كرده است.

مسلمانان مجتمعاً و منفرداً در وراى اين جهان بهشتى يافته و در داخل تاريخ نيز جامعه اى ديده اند كه به گمان آنها اين جامعه، هم براى آماده كردن شخص براى ورود به آن بهشت و هم براى زيستن در عرصه زمين مناسب است. پس يك نوع جامعه اى يافته اند كه براى زندگى در اين جهان و در جهان فردا شايسته است.

سخنان اين نويسنده پيرامون اسلام و توسعه و قدرت و تحرك و مايه عظيم و جاودانى آن طولانى است. خوانندگان عزيز، خود مى توانند آن كتاب را مطالعه كنند. در پايان اين فصل مى گويد: تصديق كرديم كه اسلام اصولًا يك دين است. بنابراين امرى است عميقاً شخصى و مآلًا از تمام قانون هاى ويژه و محدود جهان غير دينى بالاتر قرار مى گيرد. مع هذا قبول كرديم

كه نسبت به اين مسائل جهانى، توجّه مخصوص و آشكار داشته است.

اصولًا چنين معتقد بوده است كه فرمان خداوند را درباره طريقه زندگى كردن، هم در مقياس فردى و هم در مقياس گروهى دريافته است؛ بنابراين اعتماد زيادى به جامعه مذهبى خاص خود نشان داده است و اين ايمان تا جايى پيشرفته كه وسايل ساختن يك جامعه ايده آل را در نظر گرفته و به حساب آورده است.

يا اگر از زاويه ديگر بنگريم، مى بينيم براى برپا شدن جامعه ايده آل به جاى خواهش هاى انسان، دعوت خداوند را عنوان كرده است. با اغماض بيشتر مى توان گفت: مسلمان حقيقى در جامعه ايده آل زندگى مى كند و نسبت به زندگى اجتماعى اين جامعه، احساس يك ايمان جهانى دارد.

پس تاريخ اسلامى در جوهر خود، اجراى تمايلات تاريخى انسان در زير هدايت خدايى است. اگر بخواهيم به اصطلاح مسيحى سخن بگوييم، بايد بگوييم: اين قلمرو خدا در روى زمين است. و اگر بخواهيم اصطلاح يونانى را به كار بريم، بايد بگوييم: اين جامعه خوب و ايده آل است.

[196] ( 1). سوره قصص، آيه 83.

[197] ( 2). تفسير مجمع البيان، ص 269.

[198] ( 1). بحارالانوار، ج 69، ص 175.

[199] ( 1). اسد الغابه، ج 2، ص 331؛ سنن ترمذى، كتاب مناقب، ح 3797.

[200] ( 2). اسد الغابه، ج 2، ص 331؛ سنن ترمذى، كتاب مناقب، ح 3797.

[201] ( 1). نظم درر السمطين، ص 190.

[202] ( 2). نظم درر السمطين، ص 191.

[203] ( 1). در همين كشور خودمان، طبق نوشته كيهان شماره 10474 در ظرف نه ماه، سى و نه ميليون ارز از كشور، به وسيله پنجاه شركت خارج شده تا ايرانى هاى خارجى

پسند بتوانند روزانه صدهزار قوطى آب جو خارجى سر بكشند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

[204] ( 1). بلكه طبق بعضى آمارها در برابر گروه هاى كارگر آلمان شرقى كه از بدى اوضاع و فشارهايى كه بر آنها وارد مى شود و نداشتن آزادى، همواره به آلمان غربى مى گريزند، يك كارگر آلمان غربى به آلمان شرقى فرار نمى كند.

[205] ( 1). سوره زخرف، آيه 32.

[206] ( 1). منتخب الاثر و كتابى ديگر.

[207] ( 2). راجع به مفهوم قسط و عدل به كتاب عقيده نجات بخش و رساله مفهوم وابستگى جهان به وجود امام عليه السلام مراجعه شود.

[208] ( 1). سوره منافقون، آيه 8.

[209] ( 2). سوره آل عمران، آيه 139.

[210] ( 1). از اشعار تضمينيه غزل حافظ اثر طبع مرحوم آيت اللَّه والد( آقاى آخوند ملا محمّد جواد صافى قدس سره).

[211] ( 1). سوره نساء، آيه 76.

[212] ( 1). سوره احقاف، آيه 3.

[213] ( 2). سوره اسراء، آيه 81.

[214] ( 1). سوره حج، آيه 62.

[215] ( 1). اشعار از مرحوم آيت اللَّه والد قدس سره است.

[216] ( 1). به كتاب نجم الثاقب و ساير كتاب هايى كه القاب و نام هاى حضرت مهدى عليه السلام را بر شمرده اند مراجعه شود.

در نجم الثاقب بيش از يك صد و هشتاد اسم براى آن حضرت ذكر كرده است.

[217] ( 2). براى معرفى اين كتاب ها و بشارات آنها و كتاب هاى ديگر در اين موضوع، مراجعه شود به كتاب هاى« انيس الاعلام و بشارات عهدين» و« من ذا» و« لسان الصدق».

[218] ( 3). سوره انبياء، آيه 105.

[219] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[220] ( 2). سوره قصص، آيه 5.

[221] ( 1). انيس الاعلام، ج 7، ص 383 و 384

و 385.

[222] ( 1). رجوع شود به ترجمه فارسى كتُب عهد عتيق دليم گلن، جلد 3، ص 85 و 86، طبع ادن برغ سال 1845 ميلادى مطابق 1261 هجرى.

[223] ( 1). رجال نجاشى، ص 9،( شرح حال ابان).

[224] ( 1). لذا بازگشت به حديث و جمع آورى احاديث بعد از يك فترت و فاصله طولانى در بين اهل سنّت شروع شد، چون ديدند اسلام منهاى اعتبار احاديث از هر جهت ناقص بوده و اسلام نيست، كه تفصيل آن را در نوشته هاى ديگر نوشته و توضيح داده ام.

[225] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192.

[226] ( 2). رجوع شود به كتاب« امن الامه» تأليف نگارنده و كتاب« ابوهريره» و كتاب« شيخ المضيره» و كتاب« اضواء على السنة المحمدية».

[227] ( 1). سوره شورى، آيه 13.

[228] ( 1). اشعار از مرحوم آيت اللَّه والد عليه الرحمة است.

[229] ( 1). سوره مائده، آيه 56.

[230] ( 2). سوره مجادله، آيه 22.

[231] ( 3). سوره صافات، آيه 173.

[232] ( 1). سوره صافات، آيه 171 و 172.

[233] ( 2). سوره مؤمن، آيه 51.

[234] ( 1). سوره انفال، آيه 7.

[235] ( 2). سوره قصص، آيه 5 و 6.

[236] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار، شماره 200 و صبحى صالح، كلمات قصار شماره 209.

[237] ( 2). سوره نور، آيه 55.

[238] ( 1). سوره توبه، آيه 32 و 33.

[239] ( 2). سوره فتح، آيه 28.

[240] ( 3). سوره صف، آيه 8 و 9.

[241] ( 1). اين كتاب اخيراً به همت و تحقيق و تعليق يكى از علماى اعلام در بيروت به طبع رسيد.

[242] ( 1). اشعار از مرحوم والد قدس سره است.

[243] ( 1).«

نويد امن و امان» قبلًا كتاب مستقلى بوده، امّا بعداً كه قرار شد كتاب هاى كوچك و جزوات راجع به اامام زمان در دو جلد تحت عنوان امامت و مهدويت جمع آورى شوند لذا كتاب مزبور نيز در همين كتاب آورده شده است.

[244] ( 1). تضمين غزل حافظ از مرحوم والد قدس سره.

[245] ( 1). به كتاب نويد امن و امان و منتخب الاثر تأليف نگارنده مراجعه شود.

[246] ( 1). سوره حديد، آيه 25.

[247] ( 1). اين جملات را خود مؤلف با اقتباس از زيارات مرقوم نموده است.

[248] ( 1). مكارى كسى را مى گويند كه اسب و استر و الاغ، براى مسافرت كرايه مى دهد.

[249] ( 1). تضمين غزل حافظ از مرحوم آيت اللَّه والد- اعلى اللَّه مقامه- است.

[250] ( 1). به دوران طاغوت و پيش از انقلاب اشاره دارد.

[251] ( 2). سوره بقره، آيه 257.

[252] ( 3). سوره بقره، آيه 257.

[253] ( 1). سوره كهف، آيه 110.

[254] ( 1). سوره مائده، آيه 49 و 50.

[255] ( 1). اشعار از نويسنده كتاب است.

[256] ( 1). سوره بقره، آيه 186.

[257] ( 2). كافى، ج 2، ص 468، طبع آخوندى.

[258] ( 1). التحصين في صفات العارفين مطبوع در حاشيه مكارم الاخلاق، ص 227.

[259] ( 2). نهج البلاغه، خطبه 229.

[260] ( 1). منتخب الاثر، ف 2، ب 20، ح 4، ص 227.

[261] ( 2). سوره بقره، آيه 2 و 3.

[262] ( 3). سوره مجادله، آيه 22.

[263] ( 1). منتخب الاثر، ف 2، ب 20، ح 4، ص 227.

[264] ( 1). منتخب الاثر، ف 10، ب 2، ح 13، ص 498.

[265] ( 2). كنزالعمال، ج 11، ص 147، ح 30977.

[266] ( 1).

نهج البلاغه، خطبه 233.

[267] ( 2). و از جمله مؤيد صحّت حديثى كه متضمّن اين دعاست، اين است كه در كمال الدين و مصباح المتهجد شيخ صدوق، دعاى ديگرى كه طولانى است از جناب شيخ ابى عمرو عثمان بن سعيد عمروى نايب خاص حضرت صاحب الامر عليه السلام روايت نموده است، و دعاى مذكور به همين دعايى كه ما از آن گفتگو مى نماييم آغاز شده است، فقط به جاى" لم أعرف نبيّك"،" لم أعرف رسولك" فرموده است. اين دعا نيز دعاى شريفى است كه سيّد در" جمال الاسبوع" فرموده است، كه اگر از انجام آنچه ذكر كرديم، از تعقيب عصر جمعه عذر براى تو بود، پس بپرهيز از اينكه اين دعا را مهمل گذارى و خدا را به آن نخوانى كه ما اين دعا را شناختيم از فضل خدا- جل جلاله- كه ما را به آن مخصوص گردانيد، پس بر آن اعتماد كن.

[268] ( 1). سوره مريم، آيه 65.

[269] ( 1). سوره طه، آيه 110.

[270] ( 1). سوره نور، آيه 41.

[271] ( 2). سوره اسراء، آيه 44.

[272] ( 3). سوره بقره، آيه 156.

[273] ( 4). سوره آل عمران، آيه 83.

[274] ( 1). سوره يس، آيه 83.

[275] ( 2). سوره انعام، آيه 103.

[276] ( 1). سوره رعد، آيه 28.

[277] ( 1). وجوهى را كه در تفسير اين حديث فرموده اند، مى توانيد در كتاب« مصباح الفلاح» يا« نفايس العرفان» كه هر دو از تأليفات مرحوم آيت اللَّه پدر نگارنده اين رساله است مطالعه فرماييد.

[278] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 10.

[279] ( 2). سوره لقمان، آيه 25.

[280] ( 3). سوره روم، آيه 30.

[281] ( 1). سوره انعام، آيه 40 و 41.

[282] ( 1).

سوره نحل، آيه 83.

[283] ( 1). سوره نازعات، آيه 40.

[284] ( 1). كافى و وسايل الشيعه، باب جهاد نفس.

[285] ( 1). نفس مانند كودك است كه اگر او را از شير بازگيرى، باز گرفته مى شود. چه بسا نيك جلوه مى كند براى آدم لذتى كه كشنده او است، از آن جهت كه نمى داند سمّ در چربى است. و مخالفت كن نفس و شيطان را و نافرمانى كن آنها را و اگر تو را خالصانه خيرخواهم نمايند، آنها را متهم بشمار.

[286] ( 2). كافى و وسايل، باب جهاد با نفس.

[287] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 42.

[288] ( 2). سوره يوسف، آيه 53.

[289] ( 1). كافى و وسايل، باب جهاد اكبر.

[290] ( 1). كافى و وسايل، باب توبه.

[291] ( 2). مكارم الاخلاق، چاپ قديم، ص 257، فصل 5، وصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله به اباذر.

[292] ( 3). سوره قيامت، آيه 2.

[293] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 193.

[294] ( 2). سوره فجر، آيه 27- 30.

[295] ( 1). ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شيخ صدوق( ثواب قراءة السور).

[296] ( 2). سوره فصلت، آيه 53.

[297] ( 3). سوره ذاريات، آيه 21.

[298] ( 1). سوره زمر، آيه 42.

[299] ( 2). سوره حجر، آيه 49.

[300] ( 1). سوره انعام، آيه 61.

[301] ( 1). سوره بقره، آيه 213.

[302] ( 1). سوره لقمان، آيه 27.

[303] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 174.

[304] ( 1). سوره نساء، آيه 136.

[305] ( 2). سوره انعام، آيه 125.

[306] ( 3). سوره نور، آيه 40.

[307] ( 1). ابن خالويه در كتاب" اعراب ثلثين"( سوره حمد، ص 28، ط مصر) در تفسير" اهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقِيمَ" به

سند خود از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه در" لِكُلّ قَوْمٍ هادٍ" فرمود:" أنا هو"؛ يعنى منم آنكه خدا در شأنش فرموده:" لكلّ قوم هاد"؛ يعنى براى هر قومى هدايت كننده اى هست. و اين تفسير با صدر آيه كه خطاب به پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:" إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ" كاملًا متناسب است و تفسيرى از اين استوارتر نيست. و مسلم است كه مقصود حضرت از اينكه فرمود: من اويم، انحصار به شخص خودشان نيست؛ بلكه مقصود اين است كه هادى قوم اين عصر منم و لذا هادى هر قوم و هر عصر، امام آن عصر است كه بايد به صفت هدايت و عصمت از ضلالت متّصف باشد. و در روايات متعدد در ذيل حديث دارد كه فرمود:« بِكَ يا عَلِيُّ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ؛ يا على! به وسيله تو هدايت شدگان هدايت مى يابند».

و مخفى نماند روايات در تفسير اين آيه به اميرالمؤمنين و ساير ائمه معصومين عليهم السلام از طرق عامّه متواتر است و تنها حاكم حسكانى در" شواهد التنزيل" 19 روايت نقل كرده است. و طبرى در" تفسير" و سيوطى در" الدرّ المنثور" و ابن مردويه و ابن عساكر و احمد بن حنبل و جمعى ديگر از علماى بزرگ اهل سنّت اين حديث را كه دلالت دارد بر اينكه منصب هدايت خلق و امامت امّت پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن حضرت اختصاص دارد، روايت كرده اند.

[308] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 27.

[309] ( 2). سوره مدثر، آيه 31.

[310] ( 3). سوره مؤمن، آيه 34.

[311] ( 4). سوره طه، آيه 85.

[312] ( 1). سوره يونس، آيه 108.

[313] ( 2). سوره

احزاب، آيه 36.

[314] ( 3). سوره نحل، آيه 125.

[315] ( 4). سوره مائده، آيه 77.

[316] ( 1). سوره كهف، آيه 29.

[317] ( 2). سوره عنكبوت، آيه 69.

[318] ( 3). سوره بقره، آيه 6.

[319] ( 1). سوره روم، آيه 10.

[320] ( 1). سوره منافقون، آيه 6.

[321] ( 2). سوره مؤمن، آيه 74.

[322] ( 3). سوره ابراهيم، آيه 27.

[323] ( 1). سوره حمد، آيه 3.

[324] ( 2). سوره بينه، آيه 5.

[325] ( 1). سوره نساء، آيه 125.

[326] ( 2). سوره آل عمران، آيه 19.

[327] ( 3). سوره آل عمران، آيه 85.

[328] ( 4). سوره توبه، آيه 33؛ سوره صف، آيه 9.

[329] ( 1). سوره كافرون، آيه 6.

[330] ( 2). سوره شورى، آيه 13.

[331] ( 1). اصول كافى، كتاب الحجة باب الغيبة، حديث 5.

[332] ( 1). اربعين شيخ بهايى، ص 10، حديث دوم.

[333] ( 1). سوره انعام، آيه 75.

[334] ( 1). سوره فاتحة الكتاب، آيه 6.

[335] ( 1). سوره بقره، آيه 156.

[336] ( 2). مفاتيح الجنان، دعاى عرفه، ص 569، چاپ نشر محمّد.

[337] ( 1). از كتاب گنج دانش مرحوم والد قدس سره.

[338] ( 1). نهج البلاغه، خطبه يكم.

[339] ( 1). سوره آل عمران، آيه 8.

[340] ( 2). سوره ابراهيم، آيه 27.

[341] ( 3). راغب مى گويد: تجلّى گاه به ذات است، مثل« وَالنَّهارِ إِذا جَلّيها»( سوره شمس، آيه 3). و گاه به امر و فعل است، مثل« فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ»( سوره اعراف، آيه 143). بنابراين تجلّى به ذات نسبت به خدا به اين نحو كه ذات او منكشف و جلى شود، محال است؛ امّا به امر و فعل كه فعل و امر او جلى و ظاهر شود، صحيح است.

[342]

( 4). سفينة البحار، ج 1، ص 408.

[343] ( 1). مصابيح الانوار شبر، ج 1، ص 424، حديث 77.

[344] ( 1). بحارالانوار، ج 18، ص 403، ح 106.

[345] ( 1). سوره انعام، آيه 149.

[346] ( 2). صورت انسان، بزرگ ترين حجت خدا بر خلقش مى باشد. تفسير صافى، قسمت تفسير سوره حمد.

[347] ( 1). كافى، ج 1، ص 178، ح. م.

[348] ( 2). كافى، ج 1، ص 178.

[349] ( 3). همان.

[350] ( 1). سوره بقره، آيه 102.

[351] ( 1). مخفى نماند اگرچه در ابتدا، اوصاف را هفت تا فرموده است؛ امّا در مقام شرح و تفصيل به هشت رسانيده است- قدس اللَّه سره-.

[352] ( 2). رياض السالكين، روضه 42.

[353] ( 3). رياض السالكين، روضه 42.

[354] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 100.

[355] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 109.

[356] ( 2). سوره مؤمن، آيه 60.

[357] ( 1). رياض السالكين( شرح الصحيفه)، ص 30،( الروضة الاولى).

[358] ( 1). سوره فصلت، آيه 51.

[359] ( 2). ابوطالب شيخ قريش و بسيار معظم و مورد احترام و تجليل بود، او يگانه حامى پيامبر بود، تا او زنده بود از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله حمايت مى كرد و مانع از تعرض و اذيت قريش به آن حضرت بود و برخلاف آنچه بعضى وانمود مى كنند كه اسلام، افرادى مثل ابوبكر و عمر موضع مسلمين را در برابر قريش تقويت بخشيد، كسى براى اين افراد حسابى باز نكرد و يگانه كسى كه وجودش سبب خوددارى قريش از ايذاى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود، ابوطالب بود، و لذا بعد از وفات ابوطالب، با اينكه اين افراد در شمار مسلمين محسوب مى شدند،

وجودشان كمترين اثرى در وضع اذيت قريش ازآن حضرت نداشت و قريش در اذيت پيغمبر به جسارت هايى كه در حيات ابوطالب طمع نداشتند، دست يازيدند، حتى اينكه سفيهى از سُفهاى قريش خاك بر سر مبارك آن حضرت پاشيد.

ابن اسحاق مى گويد: وقتى اين سفيه خاك بر سر مقدّس رسول خدا صلى الله عليه و آله ريخت، پيغمبر به خانه برگشت، يكى از دختران آن حضرت برخاست و خاك از سر مقدّس او مى شست و مى گريست، پيغمبر به او مى فرمود: گريه مكن دخترم! خدا از پدرت حمايت مى كند، مى فرمود:« قريش به من چيزى را كه مكروه و ناخوشم باشد نرساند، تا زمانى كه ابوطالب درگذشت».( سيره ابن هشام، ج 2، ص 26)

آرى ابوطالب اولين حامى و پشتيبان پيغمبر بود كه حتى جان او را بر جان فرزند عزيزش على عليه السلام ترجيح مى داد و هنگامى كه مسلمين در شعب ابى طالب محصور بودند، شب ها خوابگاه پيغمبر را تغيير مى داد و فرزند دلبندش على را به جاى آن حضرت مى خوابانيد. اين ابوطالب است كه قصيده اى در مدح پيغمبر و اعلام حمايت و دفاع از او دارد كه مثل ابن كثير دمشقى در تاريخ خود( ج 3، ص 57) مى گويد: اين قصيده اى است بزرگ كه جدّاً رسا و بليغ است و غير از كسى كه به او نسبت داده شده( يعنى ابوطالب) كسى ديگر توانايى گفتن آن را ندارد. اين قصيده از" معلّقات سبع" قوى تر و در اداى معنى بليغ تر است.

اين حقير اضافه مى نمايم: پس از ابوطالب تا زمان ما نيز نظير اين قصيده گفته نشده. بر هركس كه مختصرى از تاريخ اسلام را بداند، هرچه مخفى بماند، اين مخفى

نخواهد ماند كه اسلام و تمام مسلمين تا روز قيامت مرهون خدمات و فداكارى هاى اين ابرمرد تاريخ و بزرگ شخصيت قريش و عرب و فرزند عزيزش بَطَل اسلام و عالم اسلام و نفس رسول و سيف اللَّه المسلول و خليفة اللَّه و ولىّ او على بن ابى طالب عليه السلام است؛ امّا منافقان و ارباب سياست و حزب بنى اميه و كسانى كه پس از پيغمبر بر جهان اسلام مستولى شدند و نويسندگان و گويندگان مزدور آنها، به جاى قدردانى از اين دو تجسم فداكارى و ايمان و آگاهى كه در اسلام از آنها سابقه دارتر نيست و عمليات و طاعاتشان بهتر و با ارج تر از طاعات و عبادات تمام امّت است، گفتند: ابوطالب اسلام نپذيرفته از دنيا رفت و فرزندش على را سال هاى سال برمنابرى كه با فداكارى هاى او برپا شده بود، سبّ و ناسزا گفتند و فضايلش را منكر شدند و تا توانستند رواياتى را كه در فضيلت آن حضرت است، تضعيف و تأويل نمودند و در مدح ديگران روايات جعل نمودند.

[360] ( 1). سيره ابن هشام، ج 2، ص 29.

[361] ( 1). نفس الهموم، ص 127.

[362] ( 1). سفينة البحار، ج 1، ص 446.

سلسله مباحث امامت و مهدويت (3)

نويد امن و امان

پيرامون شخصيت، زندگانى، غيبت و ظهور حضرت ولى عصر (عج)

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 7

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

مقدمه مؤلف

با استعانت از خداوند متعال و در ظل عنايات خاصه حضرت مولى الورى بقيّة اللَّه في الارضين ارواح العالمين له الفداء، تعدادى از مقالات و تأليفات حقير كه پيش از اين مكرر چاپ شده، برحسب درخواست علاقمندان تجديد طبع مى شود كه باز هم ران ملخى از اين مور ريزه خوار سفره گسترده احسان آن حضرت به ملازمان درگاه و چاكران پيشگاه سليمان پناهى آن قطب عالم امكان و صاحب زمان عليه افضل التحية و السلام باشد.

إنّ الهدايا على مقدار مهديها

اللّهمّ عجل فرجه و سهل مخرجه و قرب زمانه و اهلك اعدائه و اجعلنا من مقوية سلطانه و انصاره و من المستشهدين بين يديه بحق محمّد و آله الطاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

رجب المرجب 1417

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 8

مقدمه

اين مجموعه، مطالب و مقالاتى است پيرامون شخصيّت و غيبت و ظهور حضرت ولى عصر الحجة بن الحسن- ارواح العالمين له الفداء- كه اين كمترين خدّام بندگان درگاه آن ولىّ اعظم براساس مآخذ و مصادر معتبر شيعه و اهل سنّت در فرصت هايى نگاشته ام.

براى اينكه يك جا در دسترس علاقمندان قرار بگيرد پس از تجديد نظر در اين كتاب جمع آورى كردم.

اميد است منظور نظر كيميا اثر چاكران آستان ولايت مدار و عاكفان عتبه مقدّس آن غوث زمان و قطب جهان- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- واقع شده و اين بضاعت مزجاة و ران ملخ را از اين بنده حقير قبول فرمايند.

فان الهدايا على مقدار مهديها

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

15 محرم الحرام 1389 ه. ق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 9

بامداد ميلاد

قال اللَّه تعالى:

«وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»[1]

بامداد مبارك و فرخنده و پر ميمنت روز پانزدهم شعبان سال دويست و پنجاه و پنج هجرى طلوع مى كرد، در امامت سراى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام شور و هيجان و شوق و انتظار شدت مى يافت. ملائكه در آنجا بيش از هر وقت ديگر آمد و رفت داشتند. انوار رحمت الهى در تابش و لُمعان و فروغ فرّ و شكوه ايزدى درخشان بود.

در ملأ اعلى فرشتگان و كروبيان عالم بالا از نوزادى كه هم اكنون در خاندان نبوّت و شمائل محمدى خود را به عالميان نشان خواهد داد، در سخن بودند.

بهشت را زينت مى كردند تا محافل جشن و مجالس انس و ذوق ملكوتى برپا كنند. غريو شادى، نغمه هاى روح بخش و طرب انگيز حورالعين، بهشتيان را

غرق در حظوظ روحانى كرده بود.

از شب نيمه شعبان دقايقى چند بيشتر باقى نمانده بود؛ دقايقى كه آرام آرام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 10

مى گذشت و براى آنها كه منتظر بودند، به قدر سال ها بود.

سرانجام شب به دقيقه آخرين رسيد و ثانيه شمارى شروع شد، ثانيه ها هم با كندى، يكى پس از ديگرى گذشتند. ناگاه نورانيت و روشنى فوق العاده اى كه بر نور چراغ ها غالب شد، همه را از تولد نوزاد بشارت داد. نوزاد به دنيا آمد و آخرين رهبر عالم بشريت- ولى اللَّه الاعظم- با جمال جهان آراى خود گيتى را مزين و روشن ساخت.

نرجس غرق در افتخار و مباهات گشت، بانگ تكبير و تحميد و تسبيح توأم با فريادهاى شادى و تهنيت و هلهله طنين انداز گشت.

نوزاد سر به سجده گذاشت و به يگانگى خدا و رسالت پيغمبر صلى الله عليه و آله و امامت پدران بزرگوارش شهادت داد و با صدايى خوش و روح افزا اين آيه مباركه را تلاوت فرمود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» «وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ»

نوزاد به دنيا آمد و عنايات الهى بر خاندان رسالت تكميل شد. آرى اين افتخار، مخصوص دودمان نبوّت است كه موعود نجات دهنده بشر از تجاوز و ستم و آن كس كه براى تأسيس سازمان جهانى اسلامى و اجراى نظام قرآنى قيام فرمايد، از آن خاندان باعظمت است.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خوشدل بود كه فرزندش مهدى به هدف هاى رسالت و دعوت او جامه عمل مى پوشاند، و به خاندان خود؛ مخصوصاً على و فاطمه و حسنين عليهم السلام مژده مى داد كه: مهدى؛ همان كسى است كه با نهضت

بى مانند خود، بنيان شرك را ويران و اساس توحيد و يكتاپرستى را محكم و استوار مى سازد و فرمانرواى كل جهان مى گردد، از فرزندان آنها است. اوست همان نابغه بى نظيرى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 11

كه انبيا و اوليا ظهورش را مژده دادند و جهان بشريت را به قيام آن حضرت، براى تشكيل حكومت حقّ و عدالت اسلام و صلح پايدار و برچيدن بساط بيدادگران نويد دادند و همه را به آينده گيتى اميدوار ساختند.

جهان با همه تحركى كه در ناحيه علوم مادّى و پيشرفت صناعى دارد و با اينكه بشر دست به كار تسخير فضا شده و به قدرت فكر خود مى بالد، با كمال تأسف! در جنبه انسانيت قدم به جلو نگذاشته و در مدنيت اخلاقى و وجدانى سير قهقرايى دارد.

ترس، هراس و وحشت همه را ناراحت و در فشار گذارده و قسمت عمده بودجه كشورها، صرف افزايش تسليحات و قواى هدّامه و ويران كننده مى شود.

فساد اخلاق و بى عفتى، فحشا و طغيان شهوت و غضب، زن و مرد را به ستوه آورده و به جهنم نكبت ها و انحطاط سوق مى دهد. مطبوعات و مجلات هم بيشتر به اين آتش ها دامن مى زنند.

التزام به آداب دينى و شعائر مذهبى ضعيف مى شود و بدترين مظاهر شرك، كه استبعاد بشر و ملل و سلب آزادى انسان ها باشد، به صورت هاى گوناگون رايج و اركان آن محكم و استوار مى گردد. انسان اين عصرِ به اصطلاح پيشرفته، در برابر پيكره هاى بى جان و بى روح افرادى مثل خود، نيايش و تواضع مى كند و پستى و انحطاط فكرى و ضعف قواى عقلى خود را آشكار مى سازد، به بانگ ملكوتى:

«ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنتُمْ لَها

عاكِفُونَ»؛[2]

«اين مجسمه هاى بى روح چيست كه عمرى بر آن معتكف شده ايد».

گوش فرا نمى دهد. بزرگ ترين رهبران دنياى مادّى ما، شكستن عهد و پيمان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 12

و نقض تمام قوانين بين المللى و هر تجاوز و ستم را ننگ و عار نمى شمارد.

و خلاصه: مدنيت منهاى انسانيت روز به روز توسعه يافته و گسترش مى يابد.

در اين جهان، تنها نورى كه نشاط بشر را نگاه مى دارد و او را اميدوار مى سازد كه سرانجام محكوم به انقراض و فنا، سقوط دائم در ظلمات حيوانيت، تجاوز زورمندان، و جهنم بى ايمانى و بدبختى نيست، همان بشارات انبيا و پيشوايان دينى است كه همه را به آينده جهان، خوش بين نموده و نور اميد را در دل ها روشن ساخته است.

همه با اعتماد تمام و قلبى سرشار از نشاط انتظار دارند؛ انتظار كسى را دارند كه اين ابرهاى تيره ظلم و ستم و فساد را، از افق عالم برطرف كرده و در عالم، برادرى و آزادى واقعى را برقرار، و احكام عالى آسمانى را اجرا نمايد و بشر را به سوى هدف شريف انسانى رهنمايى فرمايد.

شيعيان و مؤمنان به اين ظهور، شب و روز نيمه شعبان را جشن مى گيرند و چراغانى مى كنند و خيابان و بازار و مغازه ها و خانه ها را زينت مى نمايند و غرق در شادمانى مى شوند و به ملل جهان، علاقه خود را به عدل و داد، صلح و برادرى جهانى اعلام و روح شكست ناپذير و اميدوار خود را آشكار مى سازند.

اى ولىّ عصر! اى مهدى موعود!

همه شيعيان و دوستانت آرزومند و منتظرند كه بامداد سعادت آنها و همه مردم جهان طالع شود و با قيام تو، تمام دردهايشان درمان

گردد و عوامل محروميت، ناكامى و بيچارگى در همه جا از ميان برود و پرچم توحيد و عدل و صلح اسلام در سراسر گيتى به اهتزاز درآيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 13

«وَما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ»؛[3]

«و اين كار اصلًا بر خدا دشوار نيست».

شاد باش اى عارف نيكو سيركاين شب هجران سحر گردد سحر

شاد باش اى خسته بار فراق شاد باش اى غرق بحر اشتياق

مى دمد از لطف حقّ، صبح ظهورمى شود گيتى پر از وجد و سرور

افكند البته از رخ، اين نقاب فاش سازد امر حقّ را، بى حجاب

مى كشد از دشمن حقّ، انتقام مى برد از شرك و از اصنام، نام

اوليا گردند گردش جمله جمع همچو پروانه به گرد نور شمع

مى نشيند بر سرير احتشام مى دهد دنيا سراسر انتظام

از خداوند قدير بى نظيرهست اين وعده تخلف ناپذير

تا كنى از صدق دل، تصديق اين إِنَّهُ لا يُخْلِفُ الْمِيعاد» بين

البشارة! اى كه دارى انتظارمى شود آخر سحر، اين شام تار

البشارة! مصلح نيكو سرشت آيد و گيتى كند رشك بهشت

صبر كن صبر، اى به هجران مبتلاكه رسد دوران وصلش بر ملا

شاد زى كآيد دگر ره نوبهارو ز گل سورى شود يك سو غبار

البشارة!" صافى" صافى ضميركه جوان گردد دگر، اين چرخ پير[4]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 15

بشارت هاى قرآن و احاديث به ظهور حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 17

بخش نخست پيرامون بشارت هاى قرآن مجيد و احاديث به ظهور حضرت صاحب الزمان (عجل اللَّه تعالى فرجه)

اشاره

«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»[5]

ايمان به غيب

هسته مركزى نبوات و اديان حقّه و مابه الامتياز عمده مكتب انبيا و پيامبران از مكتب هاى ديگر، ايمان به غيب است.

انبيا ربط عالم محسوس و شهادت را به عالم معقول و غيب بيان كرده و بشر را با عوالم غيب آشنا مى سازند.

ايمان به غيب؛ يعنى ايمان به امور و چيزهايى كه از حواسّ ظاهرى پنهان است. خواه ادراك آن با حواس باطنى و قوّه عاقله ممكن باشد، مثل وجود خدا و صفات ثبوتيه و سلبيه او، و معاد و بهشت و دوزخ و فرشتگان؛ و خواه ممكن نباشد، مثل حقيقت ذات و صفات خدا و حقيقت ملائكه و روح. خواه راجع به امور و حوادث گذشته؛ و خواه مربوط به امور آينده باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 18

ايمان به خدا، ايمان به ملائكه، ايمان به عالم برزخ، ايمان به بهشت و جهنم و ايمان به وحى و آنچه پيغمبران از عوالم غيب و گذشته و آينده خبر داده اند، همه ايمان به غيب است.

ايمان به غيب؛ يا مستند به دليل عقلى است، يا به دليل نقلى. و اگر مستند آن، دليل نقلى باشد، بايد آن غيب، چيزى باشد كه امتناع وجود يا وقوع آن از راه هاى خردپسند معلوم نشده و عقل وجود و وقوع آن را احتمال بدهد.

وقتى عقل امكان وجود چيزى را تصديق كرد يا بر اثبات امتناع آن راهى نيافت، با دليل نقلى معتبر، باور آن جايز؛ بلكه به حكم عقل لازم است.

اديان آسمانى شرط قبول اعمال صالح را ايمان به غيب مى دانند و تعديل اخلاق و تكميل و تكامل فضايل انسانى را وابسته به آن مى شمارند. و

اصولًا دعوت پيغمبران و رهبران آسمانى در نفوسى تأثير شايسته دارد كه احتمال وجود عالم غيب و امور ماوراى اين عالم محسوس را بدهند.

ايمان به ظهور مهدى و مصلح آخرالزمان نيز، از جمله مطالب غيبى است كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله از آن خبر داده و تصديق او واجب است.

همان گونه وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر مى داد، احدى از مسلمانان در راستى گفتار و درستى اخبار آن حضرت شكّ و ترديد نمى كرد و همه، آن را مى پذيرفتند. اكنون هم مسلمانان و مؤمنان به نبوّت آن حضرت، همين باور و ايمان را دارند.

پيغمبر از حوادث عظيم تر و شگفت انگيزتر از ظهور حضرت مهدى عليه السلام خبر داد؛ مثل تكوير شمس، تفجير درياها، انكدار، انتثار ستارگان، تسيير كوه ها، انشقاق و انفطار آسمان، خروج دابّة الارض و معاد و قيامت.

اينها همه خبر از غيب است و در قرآن مجيد، پيشگويى و اخبار از حوادث آينده و چيزهاى غيب بسيار است و ايمان به نزول وحى بر پيغمبر، با ايمان به اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 19

امور- اگرچه به طور اجمال باشد- انفكاك ندارد.

روزى خواهد آمد كه اين حوادث و انقلابات عجيبى كه پيغمبر و قرآن مجيد از آن خبر داده اند، واقع مى شود و روزى هم- چنانچه قرآن مجيد خبر داده و پيامبر و اوصياى آن حضرت در ضمن صدها روايات مژده داده اند- مصلح آخرالزمان ظهور مى كند و اسلام جهانگير خواهد شد.

خبرهاى غيبى پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم السلام از آينده، از حدّ تواتر گذشته و معتبرترين مدارك و اسناد تاريخى بر آن دلالت دارد.

امروز از آغاز بعثت پيغمبر اعظم صلى

الله عليه و آله، باور كردن خبرهاى غيبى آن حضرت آسان تر و منطقى تر است؛ زيرا در آن موقع، هنوز گذشت زمان، صحّت و درستى آن اخبار را تأييد نكرده بود و هرچه ما به سوى عصر پيغمبر برگرديم و تاريخ را به سوى گذشته ورق بزنيم، زمينه اين باور كمتر مى شود. به عكس هرچه جلو بياييم و تاريخ اسلام را از آغاز به سوى آينده آن ورق بزنيم، فكر و وجدان ما براى پذيرفتن اين اخبار، آماده تر و ايمان ما كامل تر مى گردد.

گذشت زمان و حوادث آينده روشن كرد كه پيامبر اسلام، آينده را در روشنايى وحى پيش بينى كرده و مى ديده و هرچه جلوتر آمديم، اين روشنايى بيشتر شد.

آن گاه كه اين آيه را تلاوت مى كرد:

«وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدآءَكُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ* فَإِن لَمْ تَفْعَلُوا وَلَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجَرَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»؛[6]

«اگر شما شك داريد در قرآنى كه ما بر بنده خود (محمّد) فرستاديم، پس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 20

يك سوره مثل آن را بياوريد، و گواهان خود را به جز خدا بخوانيد، اگر راست مى گوييد. و اگر اين كار را نكرديد كه هرگز نمى توانيد بكنيد، طعن به قرآن نزنيد و از آتشى كه هيزمش مردم بدكار و سنگ هاى خارا و مهيا شده براى كافران است، بترسيد».

و آن زمان كه مى خواند:

«لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً»؛[7]

«اگر جنّ و انس متفق شوند و با پشتيبانى يكديگر، كتابى مانند اين قرآن بياورند، هرگز نخواهند توانست».

آن روز كه

يكصد و چهارده سوره قرآن را يكصد و چهارده معجزه جاودان اعلام مى كرد و خبر مى داد: هرگز مانند يكى از اين سوره ها هم نتوانيد بياوريد و جنّ و انس از آوردن به مانند قرآن ناتوانند.

آن روز كه پيغمبر به مسلمانان مى فرمود: شما كلمه توحيد را بگوييد و خداى يگانه را بپرستيد تا عرب تسليم شما شود و گنج هاى كسرى و قيصر به دست شما افتد و كشورها را فتح كنيد.

آن روز كه مى فرمود: زمين براى من جمع شد و خاور تا باخترش را به من نشان دادند و ملك امّت من به آنچه برايم جمع گرديد، خواهد رسيد.

آن روز كه از فتح مكّه، بيت المقدس، يمن، شام، عراق، مصر و ايران سخن مى گفت، و آن روز كه در مكّه به مشركين مى فرمود: اجساد شما در «قليب» افكنده مى شود و از حال ابوسفيان خبر مى داد كه جنگ احزاب را برپا مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 21

در آن وقتى كه از فتح خيبر به دست على عليه السلام خبر مى داد و ابوذر را از آينده اش باخبر مى ساخت كه تنها زندگى خواهى كرد و تنها از دنيا خواهى رفت.

آن زمان كه پيش از جنگ بدر، افرادى از سپاه كفار را كه در بدر كشته مى شوند، اطّلاع مى داد و مى فرمود: در اينجا فلانى كشته مى شود و در اين زمين فلانى، و يكايك كفّارى را كه در جنگ بدر كشته شدند، نام برد.

در آن زمان كه به عمّار مى فرمود: تو را گروه باغى مى كشند. و به دختر عزيز و گرامى اش فاطمه عليها السلام مى فرمود: تو اوّل كسى هستى از اهل بيت من كه به من ملحق خواهى شد.

و به زنان خود مى گفت: كدام يك از شما است كه سگان حوأب بر او بانگ زنند و سوار بر شتر گردد و در اطراف او خلق بسيار كشته شوند، و به عايشه فرمود: نگاه كن تو آن زن نباشى. و طبق روايت بيهقى 8] به او فرمود: چگونه اى اى حميرا! آن گاه كه سگان حوأب بر تو بانگ زنند و تو چيزى را طلب مى كنى كه از آن بركنارى.

و به زبير از جنگ جمل و طرفيت او با على عليه السلام خبر داد.

آن روز كه شهادت يافتن على و حسن و حسين عليهم السلام را صريحاً اعلام مى فرمود.

و در آن زمان كه از جنگ على با ناكثين و قاسطين و مارقين خبر مى داد و قتل ذوالثديه خارجى را در جنگ نهروان و خصوصيات و نشانى هايش را پيش بينى مى كرد و از فتنه هاى بنى اميه و بنى الحكم و حكومت آنان، شهادت اهل عذرا (حجر و اصحاب او) مردم را مسبوق مى ساخت.[9]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 22

آن روزها مسلمانان همه اين خبرهاى غيبى را باور مى كردند؛ چون پيغمبر خدا از آن خبر داده بود و چون ايمان به رسالت خبر دهنده داشتند و چون معنى قبول رسالت و نبوّت، ايمان به صحّت و درستى خبرهاى پيامبر از غيب است؛ ولى هرچه اسلام جلوتر آمد و صفحات تاريخ ورق مى خورد، اين خبرهاى غيبى بيشتر توجّه مردم را جلب كرد و آنهايى هم كه كم باور بودند، باورشان زياد و ايمانشان محكم و استوار گرديد.

خطبا و بلغاى عصر رسالت، از آوردن سوره اى مثل سوره هاى قرآن عاجز شدند و تا زمان ما؛ كه بيش از يك هزار و چهارصد

سال از آغاز نزول قرآن گذشته و اين همه دانشمندان سخنور و ادبا و بُلغا و سخندانان مشهور كه در اين چهارده قرن دنيا به خود ديده و اكنون در جهان از مسيحى ها و دشمنان اسلام، از عرب هاى مسيحى و ديگران، سخن شناسان و سخنوران و فصحا بسيار هستند، كسى نيست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 23

كه بتواند حتى يك سوره مانند يكى از سوره هاى سه آيه اى قرآن را بياورد. اعجاز قرآن مجيد و صدق اين خبر غيبى از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله آشكارتر گشته؛ زيرا اگر امكان داشت با شدت دشمنى و خصومتى كه با اسلام دارند، تاكنون صدها كتاب مانند قرآن مجيد تأليف شده بود. اگر امكان داشت دستگاه هاى استعمارى مسيحى شرق و غرب و مؤسسات تبليغى آنها و ساير دشمنان اسلام، چنين موضوعى را در مسابقه گذارده و با تعيين ميلياردها جايزه، آن را عملى مى ساختند.

غزوه بدر پيش آمد و كسانى را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله نام برده بود، كشته شدند و اجسادشان را در" قليب" افكندند، جنگ احزاب را ابوسفيان برپا كرد. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مكّه را فتح كرد و به زودى مسلمانان بيت المقدس، شام، عراق، مصر، ايران و كشورهاى ديگر را فتح نمودند. خيبر به دست على عليه السلام فتح شد. ابوذر در ربذه تنها از دنيا رفت. عمّار را سپاه معاويه، كه همان فئه باغيه بودند، كشتند. حجر و اصحابش را به امر معاويه در عذراى دمشق شهيد كردند. بعد از پيغمبر، اوّل كس كه از خاندان آن حضرت از دنيا رفت و به او ملحق شد،

فاطمه زهرا عليها السلام بود.

اميرالمؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام، به همان تفصيلى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داده بود، شهيد شدند. على عليه السلام با ناكثين و قاسطين و مارقين جهاد كرد. و ذوالثديه در جنگ نهروان كشته شد. عايشه جنگ جمل را برپا كرد و در حوأب، سگان بر او بانگ كردند و خلق بسيارى را به كشتن داد. بنى اميه بر مردم تسلط و بنى الحكم سلطنت يافتند و اسلام روز سرخى را، كه پيغمبر اعظم خبر داده بود، از ستم آنها ديد.

اين خبرهاى غيبى و اخبار غيبى بسيار ديگر، به تدريج و مرور زمان واقع شد و علاوه بر اينها، صدها خبر كه وصى و جانشين و باب علم آن حضرت، حضرت على و ساير ائمه عليهم السلام از غيب دادند، مطابق واقع از آب درآمد.

بعد از اين مقدّمه مى گوييم: ما مى بينيم ده ها؛ بلكه صدها مورد از مواردى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 24

پيغمبر از غيب خبر داده، به شهادت معتبرترين مدارك و شواهد تاريخى، يكى پس از ديگرى واقع شد كه اگر يك شخص عادى هم فرضاً يك دهم يا يك صدم اين خبرها را داده بود، در صحّت ساير اخبار او ترديد نمى كرديم و باور مى نموديم؛ پس چگونه ممكن است در صحّت اخبار آن حضرت از حوادث آخرالزمان و امتحانات شديد و آزمايش هايى كه اين امّت در پيش دارد و به ظهور حضرت مهدى عليه السلام منتهى مى شود، ترديد داشته باشيم.

باز هم به خاطر توجّه بيشتر خواننده عزيز تكرار مى كنيم: تعداد خبرهاى غيبى آن حضرت به قدرى زياد است كه راه يافتن

شك در آنها، براى كسى كه از عقل و فكر مستقيم بابهره باشد، عادةً محال است و هركس تواريخ اسلام را، كه مضبوط و محفوظ است، مطالعه كند، اين ادّعا را تصديق خواهد كرد.

با اين وصف، چرا ما در ظهور حضرت مهدى عليه السلام، كه پيغمبر اكرم و اوصياى محترم- صلوات اللَّه عليهم- با تأكيدات بليغ و در ضمن اخبار متواتر از آن خبر داده اند، شك و ترديد داشته باشيم؟!

ايمان به اين ظهور، لازمه ايمان به نبوّت پيغمبر و صحّت و درستى خبرهاى غيبى آن حضرت است و از آن جدا نيست.

آن مسلمانانى كه در آغاز بعثت، هنوز وقوع اين خبرها را نديده بودند، در صحّت خبرهاى پيغمبر از غيب ترديد نمى كردند، چگونه ما با اينكه وقوع بسيارى از آنها را ديده و يا به نقل يقين آور شنيده ايم، ترديد كنيم؟!

حتى افرادى مانند معاويه و عمرو عاص، درستى اين اخبار را نمى توانستند انكار كنند، چرا ما، كه امروز علاوه بر اخبار پيغمبر صادق مصدّق و اوصياى او، اين شواهد قطع آور را نيز داريم، ايمان نداشته باشيم؟!

مسلمانان صدر اوّل اسلام در خبر پيغمبر از نزول عيسى و ظهور مهدى عليهم السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 25

و فتنه هاى آخرالزمان شك نداشتند، و همه معتقد بودند و ايمان داشتند كه اين اخبار صد در صد مطابق واقع و حقيقت است. و با مرور زمان و گذشت اعصار، آنچه را پيامبر اعظم خبر داده بود، به موقع و در وقت خود نشان داد. در صحّت آن قسمتى كه بايد در آينده هاى ديگر واقع شود، شك و ترديد هرگز راه نخواهد يافت.

اگر يك نفر به شما اطّلاع بدهد

كه: فردا شخصى از فلان شهر با اين علامات و نشانى ها خواهد آمد و يك ماه ديگر، ده نفر به اين علامات وارد مى شوند و پنج ماه ديگر، پانصد نفر مى آيند و يك سال ديگر، هزار نفر مى رسند و دو سال ديگر، در آن شهر انقلاب مى شود و حكومت تغيير مى كند و بيست سال ديگر، در آنجا جنگ روى مى دهد و پنجاه سال ديگر، زمامدار آنجا را مى كشند و صد سال بعد ...

و دويست سال بعد ...

شما اين خبرها را هرچند تصديق نمى كنيد، ردّ هم نمى نماييد؛ چون راه نفى احتمال صحّت آن بر شما بسته است، تا فردا صبر مى كنيد. اگر آن شخص اوّل با آن نشانى ها و علامات آمد، تعجب مى كنيد و احتمال صحّت خبرهاى ديگر نزد شما قوّت مى گيرد.

يك ماه بعد كه آن ده نفر آمدند، احتمال شما تقريباً مبدّل به قطع و يقين به درستى خبرهاى او مى شود.

خبر سوّم كه واقع شد، ديگر يقين شما ثابت مى شود.

و بعد از خبر چهارم و پنجم، اگر كسى صحّت اين اخبار را انكار نمايد و وقوع آن را بعيد شمارد، او را غير متعارف و شكّاك مى شناسيد.

پس هرچه خبرها بيشتر با واقع منطبق شود، در خبر ششم و هفتم و هشتم و نهم و ... يقين و ايمان شما قوّت و ثباتش بيشتر مى گردد.

اكنون مى گوييم: پيغمبرى كه صادق و مصدّق است و پيامبرى او به معجزات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 26

و دلايل علمى و عقلى ثابت شده است، پيغمبرى كه ده ها و صدها خبر او از غيب، صورت وقوع يافته و همچنين اوصياى او به خصوص على بن ابى طالب عليه السلام به

نقل كتب معتبر شيعه و اهل سنّت، خبرهاى بسيارى از غيب دادند و واقع شد. خبر داده اند كه: اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خدا آن روز را آن قدر طولانى سازد تا مهدى ظهور كند و جهان را پر از عدل و داد سازد، پس از آنكه از جور و ستم پر شده باشد. و خصوصيات و نشانه هاى اين ظهور را نيز شرح دادند.

حال اگر كسى (پناه بر خدا) بگويد: خبر پيغمبر و اوصياى او با واقع مطابق نيست، يا ترديد داشته باشد! چه مى كند با اقرار و اعتراف به نبوّت و پيغمبرى او و اين همه معجزات و براهين علمى كه نبوّت آن حضرت را ثابت و محرز ساخته است؟!

چه مى كند با ايمانى كه به نبوّت پيامبر خاتم و نبوّت ساير انبيا دارد (چون پيغمبران ديگر نيز ظهور مصلح آخرالزمان را بشارت داده اند)؟

چه مى كند با اين همه خبرهايى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از غيب داده و به مرور زمان در اين چهارده قرن واقع و صحّت آن تأييد شده است؟

و اگر بگويد: پيغمبر چنين خبرى نداده، دستش را مى گيريم و به كتابخانه هاى اهل سنّت و شيعه مى بريم و مى گوييم: مراجعه كنيد به اين كتاب ها و مصادرى كه از هزار سال پيش تاكنون تأليف شده! ببينيد در چند مورد، اخبار و روايات به قدر اين مورد رسيده است؟!

آيا چند خبر معتبر براى باور شما كافى است؟

شما كه مطالب عمده تاريخى را به نقل يك نفر مورخ قبول مى كنيد و حوادث مهم جهانى را به گفته يك خبرنگار، كه صدگونه غرض و مرض دارد، مى پذيريد. در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 27

اين مورد، چند خبر صحيح

و معتبر مى خواهيد تا باور كنيد؟

اگر شخص منصفى باشيد، خواهيد گفت: يك حديث معتبر هم كفايت مى كند و اگر قدرى شكّاك و ديرباور باشيد، مى گوييد: اگر دو سه حديث باشد، بيشتر اسباب اطمينان مى شود.

مى گوييم: حديث معتبر از يك و دو و ده و پنجاه و صد، و بلكه هزار هم بيشتر است و در صدها كتاب معتبر حديث و جوامع اخبار و تاريخ و رجال، ضبط و ثبت است.

پس با توجّه و دقت و تأمّل در آنچه گفته شد، هيچ گونه شبهه و ترديدى باقى نمى ماند كه در آخرالزمان، برحسب اين احاديث و بشارات پيامبر اكرم و اوصياى مكرم او، ظهور مصلح منتظر و مهدى موعود و كسى كه دنيا را پر از عدل و داد كند، بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد، حتمى و واقع شدنى است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 28

مصلح جهان 10]

اشاره

يكى از مسايل و امورى كه فِرَق اسلام بر آن اجتماع و اتفاق نموده اند، ظهور مهدى اهل بيت حضرت قائم آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- در آخرالزمان است كه همه متفق الكلمه، انتظار يك قيام روحانى جهانى و ظهور مصلحى 11] را مى كشند كه عدالت اجتماعى و نظام جهان را بر اساس ايمان به خدا و احكام دين اسلام برقرار سازد و دنيا را از چنگال ستمكاران و جباران نجات بخشد و پرچم عزيز اسلام را در تمام نقاط به اهتزاز درآورد ..

همه چشم به راهند و انتظار دارند كه شايسته ترين فرزندان پيغمبر قيام كرده،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 29

آيين توحيد و رسم برادرى و مساوات اسلامى را زنده نموده بشر را

از نعمت آسايش بهره مند سازد و موجبات تفرقه و محروميت و ناكامى را از ميان بردارد ..

اين وعده الهى است و تخلف پذير نيست. دنيا به طرف آن عصر درخشان در حركت است. سير زمان، گردش دوران هر دم بشر را به چنين روزگارى نزديك تر مى سازد.

ايمان به ظهور حضرت مهدى- عليه الصلاة و السلام- و جهانگير شدن دين اسلام، به آيات متعددى از قرآن مجيد و متواترترين روايات و قوى ترين اجماعات اتّكا و استناد دارد، كه هر مسلمان معتقد به قرآن و رسالت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بايد به اين ظهور، ايمان راسخ و ثابت داشته باشد.

اگرچه در اين مقاله تفصيل و شرح اين مطالب ممكن نيست؛ ولى براى توجّه خوانندگان محترم تحت چهار عنوان: 1- آيات قرآن مجيد 2- اجماع و اتفاق مسلمين 3- روايات اهل سنّت 4- روايات شيعه، به طور اختصار توضيحاتى مى دهيم.

1- آيات قرآن مجيد

خداوند در قرآن مجيد در آيات كريمه متعددى، تشكيل يك حكومت جهانى اسلامى، بسط دين اسلام، غلبه آن بر كليه اديان، زمامدارى صلحا و ارباب لياقت را وعده فرموده است، كه از آن جمله اين آيات است:

«وَقاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ للَّهِ»؛[12]

«با كافران جهاد كنيد تا در زمين فتنه و فسادى نماند و آيين همه دين خدا گردد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 30

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ»؛[13]

«او است خدايى كه رسول خود را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا او را بر همه اديان عالم او را تسلط و برترى دهد».

«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُ»؛[14]

«كافران مى خواهند نور

خدا را با نفس تيره و گفتار جاهلانه خود خاموش كنند؛ ولى خدا نمى گذارد، تا آنكه نور خود را به منتهاى ظهور و حدّ اعلاى كمال برساند».

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»؛[15]

«كافران مى خواهند تا نور خدا را با گفتار باطل و طعن مسخره، خاموش كنند؛ البته خدا نور خود را تمام و كامل مى كند».

«وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَيَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ»؛[16]

«و خدا مى خواست كه صدق سخنان حقّ را ثابت گردانده و ريشه كافران را از بيخ و بُن بركند».

«وَقُلْ جآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»؛[17]

«بگو حقّ آمد و باطل را نابود ساخت؛ كه باطل خود لايق محو و نابودى است».

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»؛[18]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 31

«ما بعد از تورات در زبور نوشتيم: البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرف خواهند شد».

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»؛[19]

«خداوند وعده فرموده: به كسانى از شما كه نيكوكار گردد، در زمين خلافت دهد».

«وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ* وَإِنَّ جُندَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»؛[20]

«همانا عهد ما درباره بندگانى كه به رسالت فرستاديم سبقت گرفته است. البته آنها بر كافران فتح و پيروزى يابند و سپاهيان ما بر آنها غالب و پيروزند».

«إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»؛[21]

«ما البته رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورند، در حيات دنيا نصرت و ظفر مى دهيم».

«كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِى إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ»؛[22]

«خدا حتم گردانيده؛ البته من و رسولانم غالب مى شويم، كه خداوند قوى و مقتدر است».

و آيات ديگرى كه تأويل آنها هنگام ظهور حضرت ولى

عصر- عجل اللَّه فرجه الشريف- آشكار شود، دلالت دارند بر غلبه اسلام بر ساير اديان و غلبه اهل حقّ بر اهل باطل و حتمى بودن غلبه انبيا و اتمام نور خدا، كه اين معانى به طور مطلق تا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 32

حال ظاهر نشده و اين آيات، تحقق آن را در آخرالزمان بشارت مى دهد.

خداوند وعده داده كه البته پيغمبران را غالب سازد و يارى كند و معلوم است اين نصرت و غلبه، فقط نصرت و غلبه در آخرت نيست؛ براى اينكه مى فرمايد:

«فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»[23]. و نصرت و غلبه انبيا بر قوم خودشان و پيشرفت كار آنها در عصر خودشان هم نيست؛ زيرا دعوت بسيارى از پيغمبران در قومشان اثر نبخشيد؛ بلكه بعضى از آنها كشته شدند.

اين نصرت و غلبه، نصرت و غلبه مقصد و هدف و دعوت آنها است كه بر طبق ظاهر آيات، مقيّد به مرتبه اى نيست؛ بلكه نصرت و غلبه مطلق است.

همچنين است اتمام نور؛ معنى اينكه خدا نور خود را در مقابل آنهايى كه مى خواهند نور او را خاموش كنند و مانع از پيشرفت اسلام شوند، تمام مى گرداند.

اين است كه: دين را جلو مى برد و بر قلمرو اسلام مى افزايد و اتمام آن، وقتى است كه اسلام تمام جهان را بگيرد.

چنان كه معنى استخلاف و جانشينى مؤمنين در زمين و وارث شدن آنها زمين را نيز، استخلاف در تمام زمين و وارث شدن كره ارض است كه براى امام زمان و ياران و اصحاب آن حضرت حاصل مى شود.

معناى غلبه حقّ بر باطل به طور اطلاق هم غير از اين نيست كه به تمام معنى حقّ بر باطل پيروز شود و اگر

از جهت حجت و برهان غالب باشد (با اينكه به اين معنى هميشه غالب است)؛ ولى در ظاهر غالب نباشد، غلبه مطلق نيست و ظاهر اين آيات غلبه مطلق است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 33

و امّا آيه: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ»[24] كه دلالتش بر غلبه اسلام واضح است.

و مؤيد مستفاد از اين آيات است رواياتى كه در اين خصوص از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است، مثل:

«لَيَدْخُلَنَّ هذَا الدّينُ عَلى ما دَخَلَ عَلَيْهِ اللَّيْلُ»؛

«البته اين دين در هر كجا كه شب داخل شده باشد، داخل مى شود».

و شايد نكته اينكه فرمود: «عَلى مَا دَخَلَ عَلَيْهِ اللَّيْلُ» و نفرمود: «عَلى ما دَخَلَ عَلَيْهِ الْيَوْمُ أَوِ الشَّمْسُ»، تشبيه دين به آفتاب باشد؛ همان طور كه روز آفتاب در هر كجا كه شب رفته باشد، وارد مى شود، خورشيد عالمتاب اسلام نيز، به تمام اماكن پرتوافكن خواهد شد و تاريكى كفر و شرك و ضلالت را نابود خواهد ساخت، همان طور كه آفتاب، تاريكى شب را از ميان مى برد.

2- اجماع مسلمين

اگر مقصود از اجماع و اتفاق، شيعه باشد كه محتاج به ذكر نيست و همه مى دانند يكى از ضروريات مذهب اماميه، ظهور قائم آل محمّد فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است. و اگر مقصود اتفاق عامّه مسلمين (از شيعه و سنى) باشد، براى اثبات آن، عبارت يكى از متتبع ترين علماى اهل سنّت، علّامه معتزله ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه 25]، كافى است كه مى گويد:

«قَدْ وَقَعَ اتّفاقُ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَجْمَعِينَ عَلى أَنَّ الدُّنْيا وَالتَّكْلِيفَ لا يَنْقَضِي إِلّا عَلَيْهِ»؛

«اتّفاق سنّى و شيعه بر اين است كه دنيا و تكليف، منقضى و تمام نشود

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 3، ص: 34

مگر بر آن حضرت (يعنى بعد از ظهور آن حضرت)».[26] كسانى كه در تاريخ تتبع دارند، مى دانند ظهور مصلح منتظر و مهدى آل محمّد- عليه الصلاة و السلام- آن چنان مورد اتفاق و مسلّم نزد تمام مسلمين بوده، كه از همان قرن اوّل هجرى تا حال در مقام ردّ ادعاى افرادى بوده كه ادّعاى مهدويّت كردند، يا اين ادّعا را به آنها نسبت دادند.

اصل ظهور قائم آل محمّد عليه السلام را كسى انكار نكرد؛ زيرا برخلاف اجماع مسلمين و انكار اخبار قطعى صادر از پيغمبر صلى الله عليه و آله بود؛ بلكه در مقام ردّ آنها، به فاقد بودن اوصاف و علاماتى كه براى مهدى موعود در اخبار و احاديث مذكور است، استناد مى جستند.

چنانچه چهار نفر از بزرگان علماى مذاهب چهارگانه اهل سنّت: ابن حجر شافعى مؤلف القول المختصر" و ابوالسرور احمد بن ضياء حنفى و محمّد بن احمد مالكى و يحيى بن محمّد حنبلى در جواب استفتايى كه از ايشان شده، و در باب سيزدهم از كتاب البرهان في علامات مهدى آخرالزمان" عين فتاواى آنها را نقل كرده، همين روش را انتخاب نموده و به صحّت اصل ظهور مهدى در آخرالزمان و اينكه عالم را پر از عدل و داد كند و عيسى به آن حضرت اقتدا نمايد و اوصاف ديگر آن حضرت، رسماً فتواى محكم و مستدل و قاطع داده اند.

حتى شاعر بنى اميه،" حكيم بن عياش كلبى"[27] نيز، در ردّ نسبتى كه به جناب زيد بن على، بدون رضايت آن جناب داده شده بود (و او را مهدى خوانده بودند)

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 35

گفته: «وَلَمْ أَرَ مَهْدِيّاً

عَلَى الْجذَعِ يَصْلِبُ».

مقصودش اين است: آن مهدى كه ظهور مى كند، مستولى بر ممالك و فاتح كشورها مى گردد و عدل و داد را بسط مى دهد، پس چگونه ممكن است جناب زيد كه مصلوب شد، مهدى باشد؟!

3- احاديث اهل سنّت

محدّثين بزرگ اهل سنّت، كه ذكر اسامى و كتب و مصنفات ايشان در اين مقال سخن را طولانى مى سازد، احاديث راجع به ظهور حضرت مهدى را تخريج نموده اند و از جماعتى صحابه 28] و جمع كثيرى از تابعين راجع به ظهور آن حضرت روايات بسيارى نقل كرده اند و بعضى از ايشان در تخريج اين احاديث كتاب خاص نوشته اند و گروه بسيارى از آنان تواتر[29] اين روايات را صريحاً تصديق كرده اند و به آنچه در كلمات بسيارى از ايشان تصريح شده، اين است كه: اصل ظهور مهدى عليه السلام نه فقط به روايات متواتر از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ثابت و قطعى است؛ بلكه به تواتر ثابت است كه: آن حضرت زمين را پر از عدل و داد كند و عيسى از آسمان نزول كرده، به آن حضرت اقتدا نمايد و تمام جهان را فتح كرده و احكام قرآن را نشر دهد.

علاوه بر اين، بسيارى از محققين علماى عامّه در اشعار و قصايد يا كتب و تصنيفاتشان، ايمان خود را به اينكه حضرت مهدى عليه السلام همان يگانه فرزند امام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 36

حسن عسكرى عليه السلام است، اظهار داشته اند. ما در كتاب منتخب الاثر"[30] تصريحات بيش از شصت نفر علماى اهل سنّت راجع به ولادت يا غيبت و امامت آن حضرت را ضبط كرده ايم و هر منصفى مجموع اين اعترافات را ملاحظه كند،

برايش جاى شبهه باقى نخواهد ماند.

4- روايت و اخبار شيعه

به طور كلّى، احاديثى كه از طرق شيعه روايت شده، معتبرترين روايات است؛ زيرا عصر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله تا به حال كتابت حديث، ضبط و حفظ روايات در بين ايشان منقطع نشده و هم اكنون بعضى از كتبى كه در نيمه اوّل و دوم هجرت نوشته اند، موجود و محل مراجعه است و اولين كتاب ايشان، همان كتابى است كه به املاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و خط اميرالمؤمنين على عليه السلام مى باشد. و در اخبار مكرر ديده مى شود كه ائمه عليهم السلام در نقل احاديث و بيان احكام، به آن استناد مى جستند.

روايات شيعه با روايات ديگران، فرق ديگر نيز دارد و آن اين است كه روايات شيعه از ائمه اهل بيت عليهم السلام، كه علم و زهد و تقوى و فضيلت ايشان نزد فريقين مسلّم است، اخذ شده و به مقتضاى «أَهْلُ الْبَيْتِ أَدْرى بِما فِي الْبَيْتِ» طبعاً نقل آنها محكم تر و به دور از اشتباه است.

و بالاخره سومين جهتى كه روايات شيعه را در بالاترين درجه اعتبار قرار داده و در حقيقت پشتوانه اين روايات است، احاديث متواتر ثقلين و احاديث سفينه و احاديث امان و روايات ديگرى است كه امّت را به ائمه معصومين از اهل بيت، كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 37

اعدال قرآن مجيد هستند، ارجاع نموده و قول ايشان را حجت و اخذ از ايشان را امان از ضلالت معرفى كرده و دلالت بر خالى نبودن زمان از وجود امام معصوم از اهل بيت دارد.

بنابراين احاديثى كه از ائمّه طاهرين صادر شده، از راه

بناى عُقلا بر احتجاج و عمل به خبر واحد در اعلى درجه اعتبار است؛ زيرا اختصاص و ارتباطى را كه ائمه طاهرين عليهم السلام با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله داشته اند، احدى از صحابه و تابعين نداشتند.

و از طريق حديث متواتر ثقلين، از ناحيه شرع، نفس اقوال و گفته هاى ايشان مأخذ و مستند است و مراجعه و اخذ از ايشان، كه از قرآن جدا نمى شوند و معصومند، بر امّت فرض و واجب مى باشد.

پس از بيان اين مقدّمه كوتاه (در كتابى كه در بيان وجوب پيروى از اهل بيت و اخذ علم از ائمه عليهم السلام نگاشته ايم، شرح و تفصيل آن را داده ايم) مى گوييم: از طرق شيعه، راجع به ظهور حضرت ولى عصر قائم آل محمّد- عجل اللَّه تعالى فرجه- معتبرترين روايات در كتب مشايخ و محدّثين ايشان، كه از همان قرن اوّل هجرت تا به حال تأليف شده، موجود است مانند روايات كتب اصولى كه پيش از ولادت حضرت قائم تأليف شده، و مثل كتاب مشيخه حسن بن محبوب (متوفى 224) و كتاب سُليم بن قيس (متوفى 70 يا 90).

رواياتى كه بسيارى از آنها به تنهايى براى اثبات امامت امام زمان، يگانه فرزند عزيز و گرامى امام حسن عسكرى عليه السلام كافى و قطع آور است. رواياتى كه از لحاظ پيشگويى هايى كه در آنها شده و وقوع يافته، از معجزات اولياى دين، و اخبار آنان از مغيّبات شمرده مى شود. رواياتى كه در آنها، خصوصيات ظهور و شرايط و علامت آن به طور واضح بيان شده است. اين روايات، فوق تواتر بوده و احصاى آن جز براى اشخاصى كه تتبع و احاطه كامل داشته

باشند، ممكن نيست.

خوانندگان عزيز! اين سخنان حرف و ادّعا نيست؛ بلكه بيان حقيقت و روح واقع است، علاوه بر تمام جوامع حديث، صدها كتاب و مصنفات محدثين بزرگ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 38

ايشان در خصوص موضوع، دليل و برهان اين سخنان است.

مانند كتاب" المهدى" تأليف عيسى بن مهران مستعطف از بزرگان قرن سوم؛ كتاب" قائم" و" غيبت فضل بن شاذان" و" غيبت عبداللَّه بن جعفر حميرى" از اكابر قرن سوم؛ كتاب" غيبت و ذكر القائم" تأليف ابن ابى طاهر (متوفى 358)؛ كتاب" غيبت" محمّد بن قاسم بغدادى، معاصر ابن همّام (متوفى 333)؛" اخبار القائم" علّان رازى كلينى، دايى كلينى معروف (متوفّى 339)؛" اخبار المهدى" تأليف جلودى (متوفى 332)؛" غيبت نعمانى" از اعلام قرن چهارم؛" غيبت" حسن بن حمزه مرعشى (متوفى 358)؛" دلائل خروج القائم" تأليف ابى على حسن بن محمّد صفارى بصرى از اعلام قرن سوم؛ كتاب" ذكر القائم من آل محمّد صلى الله عليه و آله" تأليف احمد بن رميح مروزى؛" اخبار القائم" تأليف ابى على احمد بن محمّد جرجانى از قدماى محدّثين؛" الشفاء و الجلاء" احمد بن على رازى؛" ترتيب الدولة" تأليف احمد بن حسين مهرانى؛" كمال الدين" و كتاب" غيبت كبير" تأليف صدوق (متوفى 381)؛" غيبت" ابن جنيد (متوفى 381)؛" غيبت" مفيد (متوفى 413)؛" غيبت سيّد مرتضى" (متوفى 436)"؛" غيبت شيخ طوسى" (متوفى 460)؛" التاج الشرفى" تأليف اسعدآبادى معاصر سيّد مرتضى؛ كتاب" ما نزل من القرآن في صاحب الزمان" تأليف عبداللَّه بن عياش (متوفى 401)؛" فرج كبير" تأليف محمّد بن هبة اللَّه طرابلسى، شاگرد شيخ طوسى؛" بركات القائم"؛" تكميل الايمان"؛" بغية الطالب"؛" تبصرة الاولياء"؛" كفاية المهدى"؛" اخبار القائم"؛" اخبار

ظهور المهدى"؛" الحجّة البالغة"؛" تثبيت الاقران"؛" حجّة الخصام"؛" الدرّ المقصود و اثبات الحجّة"؛" إتمام الحجّة"؛ إثبات وجود القائم"؛" مولد القائم"؛" الحجّة فيما نزل في الحجّة"؛" الذخيرة في المحشر"؛" السلطان المفرّج عن الإيمان"؛" سرور أهل الإيمان"؛" جنى الجنتين"؛" سيزدهم بحار"؛" غيبت عوالم" و صدها كتاب ديگر كه ذكر نام آنها و اسماى مؤلفين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 39

موجب كمال تطويل خواهد شد.

و فقط بعضى مواردى را كه اين روايات به تواتر قطعى راجع به اوصاف حضرت مهدى عليه السلام و علايم ظهور آن جناب بر آن دلالت دارد، فهرست وار يادآور مى شويم و بحث و توضيحات لازم در اطراف هر يك از اين موارد را به موقع و فرصت ديگر موكول مى كنيم.[31] در خاتمه يادآور مى شويم: دلايل ديگرى از عقل و نقل بر وجود امام عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- نيز اقامه شده كه ما در اين مقاله درصدد بيان آن نبوده ايم و اجمالًا همه آن ادله عقلى و نقلى كه در امامت عامّه، بر لزوم وجود امام معصوم در تمام اعصار و وجوب معرفت امام دلالت دارند و اينكه زمين خالى از وجود حجت نمى ماند:

«لَوْ بَقِيَتْ الْأَرْضُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لَساخَتْ بِأَهْلِها»؛

«اگر زمين بدون حجت بماند اهل خود را فرو خواهد برد».

بر وجود حضرت صاحب الزمان عليه السلام و امامت آن حضرت نيز دلالت دارند و اگر در مقام استدلال، فقط همان براهين امامت عامّه را مستند قرار دهيم، در اثبات امام عصر- ارواحنا فداه- و بقاى آن حضرت در پشت پرده غيبت كافى خواهد بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 40

ائمه اثنى عشر عليهم السلام (دوازده امام)

اشاره

چنانچه مى دانيم، شيعه و زمامدارى دينى و سياسى

را بعد از پيغمبر اعظم، يك مقام الهى و منصب خليفة اللهى مى داند كه به امر خداوند متعال، پيغمبر كسى را كه شايسته باشد، معرفى و منصوب مى نمايد و همان گونه كه پيغمبر رهبرى دينى، روحانى، سياسى و انتظامى جامعه را عهده دار است، امام كه قائم مقام پيامبر و جانشين او است، نيز رهبر جامعه است. با اين فرق كه بر پيغمبر وحى نازل مى شود و بى واسطه احدى از بشر، دين و شريعت را از عالم غيب فرا مى گيرد و به امّت و جامعه مى رساند؛ ولى امام آورنده شريعت و كتاب نيست و مقام نبوّت ندارد و از مجراى كتاب و سنّت و به واسطه پيغمبر، رهبرى اجتماع را انجام مى دهد.

معلوم است اين روش موافق با عدل و عقل و منطق و صواب بوده و از هر ترتيب ديگر براى اداره امور اجتماع، بيشتر مورد اعتماد و اطمينان است؛ زيرا يقيناً كسى را كه پيغمبر از جانب خدا معرفى كند، واجد همه شرايط رهبرى و شايسته زعامت و امامت است، چنانچه فيلسوف بزرگ و مفخر حكماى شرق و غرب، شيخ الرئيس ابوعلى سينا گفته است:

«وَالْاسْتِخْلافُ بِالنَّصّ أَصْوَبُ؛ فَإِنَّ ذلِكَ لا يُؤَدّي إِلَى التَّشَعُّبِ وَالتَّشاعُبِ وَالْاخْتِلافِ»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 41

«تعيين جانشين و انتخاب خليفه به نصّ و نصب (كه مذهب شيعه است) صواب تر است، براى آنكه منجر به تفرقه و اختلاف و شرّ و فتنه نمى شود».

زمامدارى و رهبرى، آن هم رهبرى روحانى و دينى و سياسى كه عهده دار آن سخن و كارش براى همه حجت و ميزان و حاكم بر امور دين و دنياى مردم باشد، بسيار مقام باعظمت و حساسى است

و مقامى از آن بالاتر نيست. اگر در اين انتخاب، اندكى اشتباه رخ دهد، فسادهاى بزرگ از آن برخواهد خاست و نقض غرض از بعثت انبيا لازم مى آيد.

تعيين زمامدار صالح

شناختن كسى كه داراى اين صلاحيت است، بالاتر از افق ادراك انسان ها و يا بالاتر از حدّ درك اشخاص عادى است.

دارنده اين پست و مقام بايد از جهت صلاحيت و ملكات عالى انسانى و صفات شريف نفسانى از قبيل: علم، حلم، عفو، اغماض، رحم، عدل، تواضع، احترام به آزادى حقوق انسان ها، نوع دوستى، عقل، كفايت، تدبير، اطّلاع بر دقايق امور دينى و روحانى و شرايط ديگر ...، لايق و برجسته و ممتاز باشد و شناختن واجد اين صفات، فقط با هدايت و راهنمايى خداوند متعال امكان دارد.

به اين دليل و ديگر ادلّه عقلى و نقلى، كه در كتاب هاى كلام و عقايد ذكر شده است، شيعه عقيده دارد نصب و تعيين امام، مانند پيغمبر با خداوند است و همان طور كه در آيه شريفه تصريح شده، تعيين امام اكمال دين و اتمام نعمت است و ترك آن، نقض غرض و سهل انگارى به امور مهم جامعه و تقريباً اتلاف زحمات انبيا است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 42

انتخاب بشر مقرون به صواب نيست

شيعه مى گويد: انتخاب آن كس كه كار و گفتار و تقرير و سكوتش ميزان كار همه است و حافظ ناموس شرع و مبيّن احكام است، هرگز به انتخاب بشر به طور صحيح انجام نمى شود. انتخاب ولىّ امر، كه به حكم: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ»[32]، اطاعتش واجب است، فقط از جانب خداى تعالى به جا و صحيح است؛ زيرا علمش به جميع جهات و از مراتب صلاحيت هاى ظاهرى، باطنى، روحى، و فكرى جميع افراد آگاه است. نه اغفال مى شود و نه غفلت در ساحت قدس او راه مى يابد و نه فريب رياكارى و سالوسى و ظواهر بى حقيقت

و عوام فريبى كسى را مى خورد و نه تحت تأثير احساسات و عواطف، يا وحشت و رعب و بيم قرار مى گيرد و نه به اغراض شخصى و ملاحظه منافع خود كسان و فاميل و همشهريانش آلوده مى شود.

و اگر بنا باشد مردم در اين انتخاب مداخله نمايند؛

اوّلًا: اگر بخواهند صالح را انتخاب كنند، نمى توانند او را بشناسند.

ثانياً: اعمال نفوذ و اشتباه كارى و جار و جنجال و ارعاب و تطميع، آنها را از آزادى تفكّر و اظهار رأى مانع مى شود.

ثالثاً: منافع و اغراض شخصى را ملاحظه مى كنند، چنانچه در انتخابات عرفى ديده و مى بينيم در هر انتخاب آزاد و به اصطلاح صحيح و دور از اعمال نفوذ، اين اغراض و علل و موانع دخالت دارد و مردم اغراض شخصى را بر مصالح نوعى بيشتر ترجيح مى دهند؛ لذا تاكنون انتخاب بشر در تعيين زمامداران از همه جهت كامل نبوده و افرادى را كه انتخاب كرده اند، لايق تر از همه نبوده و اشخاصى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 43

صلاحيت بيشتر داشتند، انتخاب نشده اند و اگر در بعضى موارد، زمامدار نسبتاً صالحى انتخاب شده، نه به جهت واقع بينى و تشخيص و پاكى و طهارت نظر مردم بوده؛ بلكه تصادف و اتفاق و اوضاع و احوال يا يك نوع اضطرارهاى سياسى موجب آن شده است.

و اگر تشخيص مردم، صحيح و پاك و بى غل و غش و بر اساس حقيقت بينى و شناخت صلاحيت واقعى بود، بايد هميشه انتخاب شوندگان آنها واجد صلاحيت و شايستگى باشند.

پس اينكه مى بينيم گاهى انتخاب بشر غلط و گاهى بالنسبه و به ندرت صحيح واقع شده، دليل ناتوانى او از تشخيص صالح و شايسته واقعى

است. چنانچه حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- در جواب سعد بن عبداللَّه اشعرى قمى كه از امام پرسيد: چرا مردم نمى توانند براى خود امام انتخاب نمايند؟

فرمود: پيشواى مصلح يا مفسد؟

گفت: مصلح.

فرمود: با اينكه هر يك از آنان از باطن ديگرى و نيت او ناآگاه است آيا ممكن است مفسد را انتخاب كنند؟

گفت: بله (ممكن است).

فرمود: «فَهِيَ الْعِلَّةُ»؛[33] «اين است علّت آنكه مردم نمى توانند امام را خودشان انتخاب كنند».

پس معلوم شد تعيين و برگزيدن امام كه قائم مقام پيغمبر است، بايد از سوى خدا و به نصّ و تعيين پيغمبر باشد، و گرنه مردم از عهده برنخواهند آمد و مدينه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 44

فاضله انسانى و نظامى كه هدف دين و انبيا است، تشكيل نخواهد شد.

لذا ديديم در موضوع خلافت، چون بعد از رحلت پيغمبر، از اين اصل عدول كردند، نخست عدّه اى گفتند: خلافت هم مثل رياست جمهورى به انتخاب و اجماع آرا است (كه آن هم عملى نشد)؛ چون ابوبكر عمر را به جانشينى خود معين كرد و حق انتخابى را كه به قول خودشان حقّ عموم امّت بود، از آنها سلب نمود و مستبدّانه عمر را معين كرد، گفتند: خليفه مى تواند خليفه بعد از خود را معين نمايد.

جلوتر كه آمدند، به عمل و تعيين شوراى شش نفرى براى انتخاب خليفه برخوردند كه با هيچ روشى از روش هاى حكومتى دنيا منطبق نبود، گفتند: به اين شكل هم تعيين خليفه ممكن است.

پيش تر كه آمدند، به پادشاهى بنى اميه و شرابخوارها و زناكاران رسيدند، ديدند اگر بخواهند براى اولوالامر يك شرط كوچك هم قائل باشند، بايد غير شرعى بودن آن حكومت ها

را رسماً اعلان كنند و صاف و پوست كنده عقيده شيعه را ترويج نمايند، گفتند: زمامدارى اسلامى هم مثل زمامدارى هاى دوران ارتجاع و اعصار جاهليت است و هيچ شرطى ندارد. هر كس با زور سرنيزه به اسم ارث يا هر اسم ديگر سلطنت يافت، اطاعتش واجب و فرمانش بر اموال و نفوس نافذ است.

اين سبك فكر و عقيده در انحطاط اخلاق و تشويق ستمگران و جباران و آماده شدن محيط براى پيدايش و ادامه حكومت هاى زور و قلدرى بسيار مؤثّر شد و بايد آن را از علل مهم؛ بلكه علّت عمده تسلط بنى اميه و بنى عباس و ساير سلاطين و زمامداران جبار و ستمگر در تاريخ اسلام تا اين زمان دانست، كه شرح مفاسد و جنايات اين حكومات و صدماتى كه از ناحيه آنان بر اسلام وارد شد، خارج از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 45

وضع اين مقاله است و خوشبختانه در عصر ما، بعضى از متفكرين نامى اهل سنّت نيز به علات مفاسدى كه اين روش عقيده دارد، از آن به شدّت انتقاد نموده اند.

امّا عقيده شيعه در تعيين امام بر اساس اصول عقلى و نقلى، در نهايت استحكام است و از آغاز تاكنون، آن عقيده هسته و مايه تفكرات آزادى خواهانه و عدالت منشى و مبارزه با ظلم و ستم و قيام براى اقامه حقّ بوده و هست؛ و فقط يكى از علماى شيعه (علّامه حلّى) در كتاب الفين"، هزار دليل بر لزوم تعيين و نصب امام از جانب خدا اقامه كرده است.

از نظر شيعه، تصدّى كوچك ترين مقامات اجتماعى و مناصب دولتى و دينى بدون صلاحيت علمى و عملى جايز نيست و حكومت

بايد مظهر عدالت اسلام و تحقق بخش هدف ها و مقاصد اسلام و مجرى احكام اسلام باشد.

زمامدارانى كه در دوران خلافت بنى عباس و بنى اميه و دوران هاى ديگر روى كار آمدند، از نظر مذهب شيعه، بيشتر واجد شرط كدخدايى يك ده؛ بلكه رُفتگرى يك كوچه هم نبوده اند.

هر كس تعاليم اسلام، روش پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين و وضع معاش و معاشرت آنها را با مردم ملاحظه كند و پس از آن، به تاريخ زمامداران خودسرى كه در جوامع مسلمين روى كار آمدند، رجوع نمايد كه چگونه با زور، حكومت مسلمين را قبضه كردند و خود را بر مردم تحميل نمودند و بيت المال مسلمين را صرف عياشى ها و شهوت رانى ها و تجملات و كاخ نشينى خود و خويشاوندان و درباريان خود كرده و با سربازان و سواران مخصوص كه موكب آنها را اسكورت مى كردند، به مردم جاه فروشى كرده و مقام و قدرت خود را به رخ آنان مى كشيدند، تصديق مى كند كه روش زمامداراى آنها با برنامه ها و تعاليم آزادى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 46

بخش و عدالت گستر اسلام سازش و ارتباطى نداشت 34] و همان طور كه بعضى از بزرگان مى گفتند، مراسمى كه معمول مى داشتند، مراسم خلافت و زمامدارى اسلامى نبود؛ بلكه بدترين رسوم ديكتاتورى و استبداد و بازگشت به عصر جاهليّت و دوران قبل از اسلام بود.

ما اگر در اين موضوع وارد شويم، از مقصد خود در اين مقاله دور مى شويم.

غرض اين است كه عقيده به زمامدار عادل و خداپرست، روحيه شيعه را از ستم و تجاوز، گريزان و او را از كرنش و احترام و تعظيم در برابر ستمگران متنفر ساخته است.

بنابر

آنچه گفته شد، حتماً و قطعاً موضوع جانشينى و رهبرى امّت مورد توجّه پيغمبر اعظم اسلام بوده و امكان ندارد پيغمبرى كه حتى در بيان مستحبّات و مكروهات و مسايلى كه دخالت جزئى در سعادت امّت داشته، مسامحه نفرموده؛ در موضوع خطير خلافت كه فوق العاده اهمّيت دارد برنامه و تربيتى نداده باشد.

پس از اين مقدّمات، اين پرسش پيش مى آيد:

پرسش: پيامبر اعظم چه اشخاصى را به جانشينى خود معرفى فرمود و آيا همان طور كه ساير برنامه ها و احكام اسلام از كتاب يا سنّت استنباط و استفاده مى شود، مى توانيم با مراجعه به قرآن مجيد و احاديث شريف، رهبران واقعى امّت را پس از پيغمبر بشناسيم؟ آيا احاديث و نصوص معتبرى كه ما را در اين موضوع راهنمايى كند، در مآخذ و مصادر اسلامى مورد اعتماد وجود دارد؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 47

پاسخ: اين موضوع، هم در قرآن مجيد و هم در احاديث شريفه ذكر شده است و با اينكه سياست هاى حكّام وقت، نقل و بيان اين مدارك و اخبار را ممنوع و به شدّت مؤاخذه مى نمودند، به قدرى كه در اين موضوع، احاديث و اخبار در مصادر معتبر ضبط است، در كمتر مسأله اى از مسايل اسلامى حديث و خبر داريم.

ما از حديث غدير خم كه تنها در اسناد آن، يك نفر از علما 28 جلد كتاب نوشته و عبقات و الغدير در مجلّدات متعدد پيرامون آن نگاشته شده و حفاظى مانند ابن عقده، كتاب مخصوصى راجع به آن تأليف نموده، و مفسران و متكلمان و محدّثان و لغت شناسان، همه آن را نقل كرده اند، سخنى به ميان نمى آوريم.

احاديث ثقلين كه متواتر و در معتبرترين كتاب اهل

سنّت با سندهاى صحيح و مورد اعتماد نقل شده؛ احاديث امان؛ احاديث سفينه و صدها احاديثى را كه همه بر نصّ و تعيين اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام دلالت دارد، در اينجا يادآور نمى شويم؛ چون بيشتر اين احاديث را شنيده و مى دانند.

احاديث ائمه اثنى عشر عليهم السلام

فقط در اينجا به يك سلسله احاديث از كتب اهل سنّت كه دلالت بر عدد امامان و اشخاص و نام هاى ايشان دارد، و همان طور كه علما و شارحان اين احاديث بيان كرده اند، از اخبار مبشّر به حضرت مهدى عليه السلام نيز هست، اشاره مى كنيم.

اين احاديث با هيچ يك از مذاهب مسلمين در گذشته و حال جز مذهب شيعه اثنا عشرى انطباق ندارد.

راويان احاديث دوازده امام از صحابه

جمعى از صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله، احاديثى را كه دلالت بر ائمه اثنى عشر (دوازده امام) دارد، روايت كرده اند. مانند:

1- جابر بن سمره.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 48

2- عبداللَّه بن مسعود.

3- ابوجحيفه.

4- ابوسعيد خدرى.

5- سلمان فارسى.

6- انس بن مالك.

7- ابوهريره.

8- واثلة بن اسقع.

9- عمر بن خطاب.

10- ابوقتاده.

11- ابوالطفيل.

12- حضرت على عليه السلام.

13- امام حسن عليه السلام.

14- امام حسين عليه السلام.

15- شفى اصبحى.

16- عبداللَّه بن عمر.

17- عبداللَّه بن ابى اوفى.

18- عمار بن ياسر.

19- ابوذر.

20- حذيفة بن يمان.

21- جابر بن عبداللَّه انصارى.

22- عبداللَّه بن عباس.

23- حذيفة بن اسيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 49

24- زيد بن ارقم.

25- سعد بن مالك.

26- اسعد بن زراره.

27- عمران بن حصين.

28- زيد بن ثابت.

29- عايشه.

30- امّ سلمه.

31- ابوايوب انصارى.

32- فاطمه زهرا عليها السلام.

33- ابوامامه.

34- عثمان بن عفان.

كتاب هايى كه اين احاديث در آنها تخريج شده

احصا و شمارش كتب و جوامع و اصولى كه اين احاديث در آنها روايت شده، در نهايت صعوبت است؛ امّا آنچه اكنون از كتب شيعه و اهل سنّت در نظر است، چند كتاب را نام مى بريم.

از كتب شيعه

1- الصراط المستقيم إلى مستحقى القديم، در سه جلد.

2- اثبات الهداة شيخ حرّ عاملى، اخيراً در هفت جلد چاپ شده.

3- كفاية الاثر.

4- مقتضب الاثر.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 50

5- مناقب ابن شهرآشوب.[35] 6- بحارالانوار.

7- عوالم.

8- منتخب الاثر تأليف نگارنده.

از كتب اهل سنّت

1- صحيح بخارى.

2- صحيح مسلم.

3- سنن ترمذى.

4- سنن ابى داود.

5- مسند احمد.

6- مسند ابى داود طيالسى.

7- تاريخ بغداد.

8- تاريخ ابن عساكر.

9- مستدرك حاكم.

10- تيسير الوصول.

11- منتخب كنزالعمال.

12- كنزالعمال.

13- الجامع الصغير.

14- تاريخ الخلفاء.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 51

15- مصابيح السنة.

16- الصواعق المحرقة.

17- الجمع بين الصحيحين.

18- المعجم

طبرانى.

19- التاج الجامع للأصول.

متن احاديث

ما فقط متن چند حديث از اين روايات را در اينجا ذكر مى كنيم تا معلوم شود كه بنيان مذهب شيعه اثنى عشرى بر استوارترين مآخذ و مدارك معتبر مورد قبول فِرَق مسلمين قرار دارد و نام «اثنى عشرى»، نامى است كه از زبان وحى و رسالت؛ يعنى كلام معجز نظام، حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله گرفته شده است.

1- احمد حنبل در مسند؛ كه از معتبرترين كتب مسانيد و جوامع اهل سنّت و معروف ترين كتب حديث مسلمين است، سى و پنج حديث با سندهايى عالى، از پيغمبر روايت كرده است كه همه دلالت دارند بر اينكه جانشينان و رهبران امّت بعد از آن حضرت، دوازده نفرند. از جمله سند را به جابر بن سمره، صحابى معروف مى رساند كه گفت: شنيدم پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَكُونُ لِهذِهِ الْأُمَّةِ اثْناعَشَرَ خَلِيفَةً»؛[36]

«براى اين امّت دوازده نفر خليفه است».

و چنانچه همه مى دانند، فقط شيعه اثنى عشرى اين مذهب را دارند.

2- ابن عدى در كامل و ابن عساكر از ابن مسعود، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 52

«إِنَّ عِدَّةَ الْخُلَفاءِ بَعْدِي عِدَّةُ نُقَبآءِ مُوسى ؛[37]

«شماره جانشينان من به شماره نقباى موسى عليه السلام است، (كه به اتّفاق دوازده تن بوده اند)».

3- طبرانى از ابن مسعود روايت كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَكُونُ مِنْ بَعْدِي اثْنآعَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»؛[38]

«بعد از من دوازده نفر خليفه اند كه همه از قريش مى باشند».

4- ابن النجار از انس بن مالك روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَنْ يَزالَ

هذَا الدّينُ قآئِماً إِلى اثْنَيْ عَشَرَ مِنْ قُرَيْشٍ، فَإِذا هَلَكُوا ماجَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِها»؛[39]

«اين دين همواره بر سر پا است تا دوازده نفر از قريش، پس وقتى آنها مردند، زمين به اهلش مضطرب مى شود».

5- ديلمى در" فردوس الاخبار" از ابوسعيد خدرى روايت كرده: پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نماز اولى را با ما به جا آورد، سپس به طرف ما برگشت و فرمود: اى گروه اصحابم! به درستى كه مَثَل اهل بيت من در بين شما، مَثَل كشتى نوح و باب حطّه بنى اسرائيل است. پس متمسك شويد به اهل بيت من بعد از من، كه پيشوايان راشدين از ذرّيه من هستند. پس به درستى كه شما هرگز گمراه نشويد.

«فَقِيلَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! كَمِ الْأَئِمَّةُ بَعْدَكَ؟ قالَ: اثْناعَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي (أَوْ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 53

قالَ) مِنْ عِتْرَتِي»؛[40]

«پرسيده شد: يا رسول اللَّه! امامان بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: دوازده تن از اهل بيت من يا فرمود: از عترت من مى باشند».

6- شارح غاية الاحكام" به سند خود از ابوقتاده حديث نموده كه گفت:

شنيدم پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنآعَشَرَ عَدَدُ نُقَبآءِ بَنِي إِسْرائِيلَ وَحَوارِيّ عِيسى عليه السلام».[41]

از اين قسم اخبار در كتب اهل سنّت بسيار است، براى نمونه همين مقدار كافى است.

7- فاضل قندوزى از ابوالفضيل عامر بن واثله، از على عليه السلام، از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: يا على تو وصى منى، جنگ تو جنگ من و سازش تو سازش من است، و تو امام و پدر امام و پدر يازده امامى كه پاك و معصومند و از ايشان است

مهدى كه زمين را از قسط و داد پر كند.[42] 8- و نيز قندوزى روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند. يا على! اوّل ايشان تويى و آخر ايشان قائم است كه خدا به دستش مشارق و مغارب زمين را مى گشايد.[43] 9- حمويى در" فرائد السمطين" و سيد على همدانى در" مودة القربى" از ابن عباس روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 54

«أَنَا سَيّدُ النَّبِيّينَ، وَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ سَيّدُ الْوَصِيّينَ، وَأَنَّ أَوْصِيآئِي اثْناعَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ وَآخِرُهُمْ الْقآئِمُ»؛[44]

«من سيّد پيامبرانم و على سيّد اوصيا است و اوصياى من دوازده نفرند كه اوّل آنها على و آخرين ايشان قائم است».

10- در" روضة الاحباب" و" فرائد السمطين" از ابن عباس روايت شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: جانشينان و اوصياى من و حجت هاى خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند كه اوّل ايشان برادر من است و آخر ايشان فرزند من است.

پرسيده شد: يا رسول اللَّه! برادرت كيست؟

فرمود: على بن ابى طالب.

پرسيده شد: فرزندت كيست؟

فرمود: مهدى است كه زمين را از قسط و عدل پر كند، همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد. سوگند به آن كس كه به حقّ مرا بشارت دهنده مبعوث كرد، اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز خدا آن روز را طولانى گرداند تا فرزندم مهدى در آن بيرون آيد، پس عيسى بن مريم نزول كند و پشت سر او نماز بخواند و زمين به نورش روشن شود و سلطنتش به مشرق و

مغرب برسد.[45] 11- شارح" غاية الاحكام" از امام حسين عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: از ما است دوازده نفر مهدى اوّل ايشان على بن ابى طالب و آخر ايشان قائم عليه السلام است.[46] 12- حمويى و همدانى از ابن عباس روايت كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«أَنَا وَعَلِيٌّ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَتِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 55

مَعْصُومُونَ»؛[47]

«من و على و حسن و حسين، و نُه تن از فرزندان حسين مطهّر و معصوميم».

13- خوارزمى در" مقتل الحسين" و" مناقب" و همدانى در" مودة القربى" از سلمان روايت كرده اند كه گفت: وارد شدم بر پيغمبر صلى الله عليه و آله در حالى كه حسين بر زانوى او بود، چشم هايش را مى بوسيد و دهانش را مى بوسيد و مى فرمود: تو آقا، پسر آقايى. تو امام پسر امام، برادر امام، پدر امامانى، تو حجت خدا، پسر حجت خدايى و پدر نُه حجتى كه از صُلب تو هستند و نهمين ايشان قائم آنها است.[48] و مفصل تر از اخبارى كه نقل شد، رواياتى است كه در آنها اسامى مبارك دوازده امام، از حضرت على عليه السلام تا حضرت حجة بن الحسن العسكرى، امام دوازدهم، مهدى منتظر- عجل اللَّه تعالى فرجه- نام برده شده اند و شارح رواياتى مى باشند كه در آنها فقط عدد ائمه ذكر شده است.

اين اخبار از طرق شيعه بسيار و متواتر است، و از طرق اهل سنّت نيز روايت شده است و اعتبار آنها به روش اهل سنّت با همان روايات مشتمل بر عدد ائمه كه در كتب صحاح تخريج شده، تأييد و تضمين مى شود.

14- مانند روايت جابر، كه در

روضة الاحباب و مناقب روايت شده است.[49] 15- و مانند روايت ابوسلمى (راعى ابل 50] حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله) كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 56

خوارزمى و قندوزى روايت كرده اند.[51] 16- و مثل روايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه خوارزمى روايت كرده است.[52] 17- و روايتى كه حافظ ابوالفتح محمّد بن احمد بن ابى الفوارس (متوفاى س 412) به سند خود در" اربعين" خود از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده و اين حديث چهارم اربعين او است، پس از ذكر نام ائمّه، از حضرت اميرالمؤمنين تا امام هادى عليهم السلام، مى فرمايد:

«وَمَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَهُوَ مِنَ الْفائِزِينَ، فَلْيَتَوَلّ ابْنَهُ الْحَسَنَ الْعَسْكَرِيَّ. وَمَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَقَدْ كَمُلَ إِيمانُهُ وَحَسُنَ إِسْلامُهُ، فَلْيَتَوَلّ ابْنَهُ الْمُنْتَظَرُ مُحَمَّداً صاحِبَ الزَّمانِ الْمَهْدِيَّ. فَهؤُلآءِ مَصابِيحُ الدُّجى وَأَئِمَّةُ الْهُدى وَأَعْلامُ التُّقى فَمَنْ أَحَبَّهُمْ وَتَوَلّاهُمْ، كُنْتُ ضامِناً لَهُ عَلَى الْجَنَّةِ».[53]

اين احاديث و رواياتى كه نقل كرديم اگر به نام هاى شريف دوازده امام هم تصريح نداشت و فقط به همان عدد دوازده امام اكتفا شده بود، جز بر ائمه اثنى عشر عليهم السلام و مذهب شيعه، بر هيچ يك از مذاهب و پيشوايان آنها انطباق ندارد؛ زيرا فقط شيعه اماميه است كه قائل به امامت ائمه اثنى عشر است و اين روايت در قوت و اعتبار و تواتر به پايه اى است كه احدى از اهل سنّت در صحّت آنها ترديد نكرده است، هرچند در تفسير و توجيه آن، بى جهت دست و پا كرده و خود را به زحمت انداخته اند؛ ولى چنانچه در حواشى منتخب الاثر نگاشته ايم، نتوانسته اند هيچ گونه توجيه قابل

قبولى براى اين احاديث بنمايند. اين احاديث مستقيماً اعلان صحّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 57

مذهب شيعه است و با اخبار و رواياتى كه نام هاى شريف امامان را دارد، مؤيد و معاضد يكديگرند.

از اين جهت جمعى از علماى عامه مانند علّامه كبير شيخ رحمه اللَّه، مؤلف كتاب نفيس اظهار الحق"[54] و كتب ديگر؛ قندوزى صاحب ينابيع المودة"؛ علّامه محمّد معين بن محمّد امين سندى مؤلف دراسات اللبيب" و" مواهب سيّد البشر في حديث الائمة الاثنى عشر"؛ سيّد جمال الدين مؤلف روضة الاحباب"؛ ابن الصباغ مالكى در" الفصول المهمة"؛ سبط ابن الجوزى در" تذكرة الخواص"؛ نور الدين عبدالرحمن جامى در" شواهد النبوة"؛ حافظ ابى عبداللَّه گنجى شافعى مؤلف كفاية الطالب" و" البيان"؛ كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى مؤلف مطالب السؤل"؛ قاضى روزبهان مؤلف ابطال نهج الباطل" شارح الشمائل"؛ ابن خشاب مؤلف مواليد الائمه"؛ شيخ سعد الدين حموى؛ خواجه محمّد پارسا؛ حافظ ابى الفتح محمّد بن ابى الفوارس؛ عبدالحق دهلوى؛ صلاح الدين صفدى؛ جلال الدين رومى؛ شيخ عبدالرحمن صاحب مرآة الاسرار"؛ قاضى شهاب الدين دولت آبادى صاحب تفسير" البحر المواج" و" هداية السعداء"؛ عبداللَّه بن محمّد المطيرى مدنى صاحب الرياض الزاهرة"؛ محمّد بن ابراهيم حموينى شافعى صاحب فرائد السمطين"؛ قاضى بهلول بهجت افندى؛ شمس الدين زرندى؛ شبراوى رئيس دانشگاه الأزهر مؤلف الاتحاف"؛ شيخ ضياء الدين احمد كشمخانوى مؤلف لوامع العقول"؛ و جماعت ديگرى كه ذكر اسامى آنها موجب اطاله كلام است، صريحاً به امامت ائمه اثنى عشر اعتراف كرده و فضايل و مناقب آن بزرگواران را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 58

نوشته اند.[55] بنابر آنچه گفته شد روايات و احاديث دوازده امام صحّت و

حقّانيت مذهب شيعه اثنى عشرى (دوازده امامى) را مانند آفتاب آشكار مى سازد و بر هيچ يك از مذاهب جز مذهب شيعه اثنى عشرى منطبق نيست و دلالت اين احاديث بر امامت حضرت مهدى عليه السلام به طورى مورد قبول و مسلّم است كه ابوداود احاديث دوازده امام را در جامع خود كه از معتبرترين و معروف ترين كتب مورد اعتماد اهل سنّت و از «صحاح ستّه» به شمار مى رود در كتاب المهدى" تخريج كرده است.

و براى مزيد بصيرت يادآور مى شويم كه طبق احصاى ناقص ما، در كتاب منتخب الاثر، 271 حديث دلالت بر امامت دوازده امام دارد.

و 94 حديث دلالت دارد كه حضرت مهدى عليه السلام دوازدهمين ايشان است.

و 91 حديث دلالت دارد بر اينكه اميرالمؤمنين على عليه السلام نخستين ايشان و مهدى- عجل اللَّه تعالى فرجه- دوازدهمين آنها است.

و 107 حديث دلالت دارد بر اينكه امامان دوازده نفرند و نه تن ايشان از فرزندان حسين عليه السلام و نهمين آنها حضرت قائم- ارواحنا فداه- است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 59

و 50 حديث دلالت بر اسامى شريف دوازده امام دارد.

بديهى است احاديث و اخبار در هر يك از موضوع هاى نامبرده بيش از اينها است و آنچه يادآور شديم فقط بر حسب احصائى است كه در اين كتاب انجام داده ايم و به خواست خداوند متعال در كتابى كه در آينده تقديم جامعه شيعه و حقايق پژوهان خواهيم كرد، احصائيه هاى جامع تر و بيشتر عرضه خواهيم كرد.

وَما تَوْفِيقِي إِلّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 60

اوصاف و مشخصات حضرت مهدى عليه السلام

تمام مخلوقات و ممكنات و انواع و اجناس و اشخاص، مركب مى باشند

از «ما به الاشتراك» و «ما به الامتياز»؛ به عبارت ديگر: هريك از افراد و اشخاص و انواع، در عين حال كه در بعضى اوصاف ذاتى يا عرضى يا اعتبارى با افراد ديگر جهت اجتماع و اشتراك دارند، داراى اوصاف و مشخصاتى نيز مى باشند كه به آن اوصاف از ديگران ممتاز و مشخص مى شوند و اين مسأله مميّزات و مشخّصات، يكى از بزرگ ترين حكمت هاى عالم آفرينش و از پايه هاى عمده بقاى نظام جهان است.

ما به الاشتراك يا قدر مشترك، آن چيزى است كه فرد يا افراد ديگر در آن شركت دارند و ملاك صحّت اطلاق يك مفهوم كلى و لفظ عام بر افراد كثير است؛ مانند انسان، مسلمان، ناطق، ضاحك ....

ما به الافتراق و الامتياز، اوصاف و مشخصات حقيقى و عرضى و اعتبارى است كه افراد به ملاحظه آن از يكديگر مميز و به طور استقلال تحت ملاحظه و تصوّر واقع مى شوند.

بديهى است مشخصات يك فرد بسيار و بلكه شايد قابل احصاء نباشد؛ ولى در مقام شناختن يك نوع يا يك فرد، بايد طورى مشخصات او گفته شود كه با توجّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 61

به آن مشخصات، آن فرد با فرد ديگر اشتباه نشود؛ مثلًا در خصوصيات مسكن بايد نام كشور، استان، شهرستان، بخش، نام خيابان، نام كوچه، شماره اتاق؛ و در خصوصيات اندام بايد شكل، شمايل، قيافه، رنگ چهره، نشانه هاى مو، ابرو و قد و قامت؛ و در مشخصات نسبى و فاميلى، اسم پدر و مادر و اجداد (پدربزرگ ها) و جدّات (مادربزرگ ها)؛ و در مشخصات عملى، اقدامات اصلاحى، جنگ ها، غزوات، معاهدات، كار و پيشه، مقامات، مواقف تاريخى، سلوك و وضع

معاشرت؛ و در مشخصات علمى، روش فكرى، ايمان، عقيده، نظرات اجتماعى و سياسى و آراى ديگر؛ و در اوصاف اخلاقى، چگونگى صفات و خُلق و خوى او از قبيل شجاعت، سخاوت، عفو، گذشت، تواضع و فروتنى، شكيبايى، عدل و ساير اوصاف و محامد اخلاقى و يا اضداد آنها بايد ذكر شود.

هرچه اين مشخصات روشن تر بيان شود، فردى كه مقصود شناساندن او است، بهتر شناخته مى شود.

راجع به حضرت مهدى عليه السلام و اوصاف آن بزرگوار بايد بدانيم شناختن مشخصات آن حضرت از دو جهت اهمّيت به خصوص دارد: يكى از نظر تكليف؛ زيرا شناختن امام شرعاً و عقلًا واجب است و به حكم حديث معروف:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةَ الْجاهِلِيَّةِ»؛

«هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است (همانند) مردن جاهليّت».

و ديگر از جهت دروغ شناختن و باطل بودن دعاوى كسانى كه به دروغ ادعاى مهدويّت كرده يا بنمايند؛ زيرا با ملاحظه اين مشخصات، كذب و بطلان دعواى اين افراد روشن و واضح مى شود؛ چون فاقد اين صفات و خصايص بوده اند.

صفات و مشخصات حضرت مهدى عليه السلام كه در احاديث و روايات ذكر شده،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 62

مشخصاتى است كه هركس آن مشخصات را در نظر بگيرد، هرگز آن حضرت را با افراد ديگر اشتباه نخواهد كرد و اگر ديده مى شود بعضى افراد، فريب خورده و دعواى مهدويت را از شيادانى پذيرفته اند، به دليل غفلت يا بى اطلاعى از اين مشخصات و خصائص بوده، و يا آنكه بعضى مشخصات را كه تمام مشخّص نبوده و وصف عام آن حضرت و ديگران بوده، تمام مشخّص شمرده و صاحبان وصف عام

را با صاحب وصف خاص اشتباه كرده اند. بسيارى هم دانسته و عمداً اين دعاوى را براى يك سلسله اغراض مادّى و سياسى و حبّ جاه و رياست، به ظاهر پذيرفته و ترويج مى نمايند.

وگرنه خصوصيات و اوصافى كه براى آن حضرت بيان شده، مشخصاتى است كه جز بر آن شخص خاص و موصوف به آن صفات خاص (يعنى امام دوازدهم، يگانه فرزند امام حسن عسكرى عليهما السلام) بر احدى از كسانى كه ادعاى مهدويت كرده اند، قابل انطباق نيست و بطلان دعاوى آنها با توجّه به نشانى ها و علامات، مانند آفتاب آشكار و هويدا است.

علما و دانشمندان متتبع و محيط به احاديث كه وثاقت آنان مورد تأييد علم رجال و تراجم است، در كتاب هاى معتبر و مستند به نحو كافى و وافى اين مشخصات را تعيين و توضيح داده اند كه چون نقل آن احاديث در اينجا امكان پذير نيست؛ لذا ما فقط بر طبق احصاى ناقص خودمان در كتاب منتخب الاثر"، قسمتى از اين مشخصات را با ذكر عدد احاديثى كه بر هر يك از آنها دلالت دارد، به عرض خوانندگان ارجمند مى رسانيم.

1- مهدى عليه السلام از خاندان و ذريه پيغمبر صلى الله عليه و آله است. «طبق 389 حديث».

2- همنام و هم كنيه پيغمبر صلى الله عليه و آله و شبيه ترين مردم به آن حضرت است. «طبق 48 حديث».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 63

3- در صفت شمايل و قيافه آن حضرت. «طبق 21 حديث».

4- از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام است. «طبق 214 حديث».

5- از فرزندان حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است. «طبق 192 حديث».

6- از فرزندان حسن و حسين عليهما السلام است. «طبق 107 حديث».[56] 7-

از فرزندان حسين عليه السلام است. «طبق 185 حديث».

8- نهمين از فرزندان حسين عليه السلام است. «طبق 148 حديث».

9- از فرزندان زين العابدين عليه السلام است. «طبق 185 حديث».

10- هفتمين از فرزندان حضرت باقر عليه السلام است. «طبق 103 حديث».

11- ششمين از فرزندان حضرت صادق عليه السلام است. «طبق 99 حديث».

12- پنجمين از فرزندان موسى بن جعفر عليهما السلام است. «طبق 98 حديث».

13- چهارمين از فرزندان حضرت رضا عليه السلام است. «طبق 95 حديث».

14- سومين از فرزندان امام محمّد تقى عليه السلام است. «طبق 60 حديث».

15- جانشين جانشين امام على نقى و پسر امام حسن عسكرى عليهما السلام است.

«طبق 146 حديث».

16- اسم پدرش حسن عليه السلام است. «طبق 147 حديث».

17- مادرش سيده كنيزان و بهترين ايشان است. «طبق 9 حديث».

18- دوازدهمين امام و خاتم ائمه عليهم السلام است. «طبق 136 حديث».

19- داراى دو غيبت است (صغرى و كبرى). «طبق 10 حديث».

20- غيبتش آن قدر طولانى خواهد شد كه مردم ضعيف الايمان و كم معرفت،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 64

گرفتار شك و ترديد مى شوند. «طبق 91 حديث».

21- بسيارى طويل العمر است. «طبق 318 حديث».

22- زمين را پر از عدل و داد كند، بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.

«طبق 123 حديث».

23- مرور روزگار او را پير نسازد و به سيماى جوانان باشد. «طبق 8 حديث».

24- ولادتش پنهان باشد. «طبق 14 حديث».

25- دشمنان خدا را مى كشد و زمين را از شرك و ظلم و ستم و حكومت ديكتاتوران پاك و به تأويل جهاد كند. «طبق 14 حديث».

26- دين خدا را آشكار و اسلام را در تمام كره زمين گسترش دهد و فرمانرواى روى

زمين گردد و خدا به واسطه او زمين را زنده سازد. «طبق 47 حديث».

27- مردم را به هدايت و قرآن و سنّت برگرداند. «طبق 15 حديث».

28- داراى سنّت هايى از انبيا است كه از آن جمله غيبت است. «طبق 23 حديث».

29- با شمشير قيام كند. «طبق احاديث بسيار».

30- روش او روش پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد. «طبق 30 حديث».

31- ظاهر نشود مگر بعد از آنكه مردم در امتحانات و آزمايش هاى سخت واقع شوند. «طبق 24 حديث».

32- حضرت عيسى عليه السلام نازل شود و در نماز به آن حضرت اقتدا نمايد. «طبق 25 حديث».

33- پيش از ظهورش، بدعت ها و ظلم و گناه و تجاهر به فسق و فجور، زنا، ربا، ميگسارى، قمار، رشوه، ترك امر به معروف و نهى از منكر و معاصى ديگر رايج شود، زنان مكشفه و در كارهاى مردان شركت كنند، طلاق بسيار و مجالس لهو

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 65

و لعب و غنا و آوازهاى مطرب علنى گردد. «طبق 37 حديث».

34- هنگام ظهورش، منادى آسمانى به نام او و نام پدرش ندا كند كه همه آن را بشنوند و ظهور آن حضرت را اعلام كند. «طبق 27 حديث».

35- پيش از ظهورش، نرخ ها بالا رود و بيمارى ها زياد شود و قحطى ظاهر و جنگ هاى بزرگ برپا شود و خلق بسيار از ميان بروند. «طبق 23 حديث».

36- پيش از ظهورش،" نفس زكيّه" و" يمانى" كشته شوند و در" بيداء" (كه مكانى بين مكّه و مدينه است) خسفى واقع شود و دجال و سفيانى خروج كنند و صاحب الزمان عليه السلام آنها را بكشد. «طبق احاديث باب 6 و 7 از فصل

6 و باب 9 و 10 از فصل 7 كتاب منتخب الاثر».

37- بركات آسمان و زمين بعد از ظهورش ظاهر شود و زمين معمور آباد گردد و غير خدا پرستش نشود و كارها آسان و خردها تكامل يابد. «طبق احاديث باب 2 و 3 و 4 و 11 و 12 از فصل 7 كتاب منتخب الاثر».

38- سيصد و سيزده نفر اصحاب او در يك ساعت به محضرش حاضر شوند.

«طبق 25 حديث».

39- ولادت و كيفيت و تاريخ آن و بعضى از احوال مادر جليله آن حضرت.

«طبق 214 حديث».

40- شرح بعضى از معجزات او در زمان حيات پدر بزرگوارش و در غيبت صغرى و غيبت كبرى، و نام جمع كثيرى از كسانى كه مشرف به نعمت ديدار و لقاى آن حجت خدا شده اند. «طبق احاديث باب 2 و 3 از فصل 3 و باب 1 و 2 از فصل 4 باب 1 و 2 از فصل 5 كتاب منتخب الاثر».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 66

بيش از اين و به تفصيل، هركس خواسته باشد از اوصاف حضرت مهدى عليه السلام اطّلاع حاصل نمايد، مى تواند به كتاب منتخب الاثر نگارنده و يا كتاب هاى مبسوط و مفصل و جامع محدثين بزرگ؛ مانند شيخ صدوق، نعمانى، شيخ طوسى و علّامه مجلسى- رضوان اللَّه عليهم اجمعين- رجوع نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 67

السَّلامُ عَلَى الْمَهْدِيّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ بِهِ الْأُمَمَ 57]

اشاره

شايد بعضى گمان كنند ايمان و عقيده به ظهور حضرت مهدى منتظر- عليه الصلاة و السلام- اختصاص به شيعه دارد و مصادر و مدارك احاديث آن، فقط كتاب هاى شيعه و روات آن، همه از شيعيان هستند و از كثرت احاديث وارده از طرق

اهل سنّت و جماعت و تأليفات علما و محدّثين معروف ايشان در اين موضوع بى اطّلاع باشند. پس ما در اين مقاله به طور اختصار و بدون اينكه در مقام استقصا باشيم، بشارت هاى قرآن مجيد و احاديث شريف و اسامى كسانى از اهل سنّت كه آن احاديث را روايت كرده اند و كتاب هاى ايشان را كه اين احاديث در آن ضبط است و تأليفات بخصوصى را كه علماى عامه در اين باب دارند، با مطالب ديگر كه مناسب اين موضوعات است، در تحت چند عنوان مى نگاريم.

1- قرآن شريف و حضرت مهدى منتظر عليه السلام

در قرآن شريف، آيات متعددى 58] به ظهور حضرت مهدى عليه السلام تفسير و تأويل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 68

شده است؛ مانند آيه: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»[59] و آيه: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ» كه جمعى از مفسرين مثل ابن عباس و سعيد بن جبير و سدى گفته اند: اين وعده در وقت ظهور حضرت مهدى عليه السلام عملى خواهد شد.[60] و آيه: «وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ ...»[61] و آيه: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»[62] و آيه: «وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ ...»[63] و آيه: «وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ» كه مقاتل بن سليمان و اتباع او از مفسّرين همه گفته اند، در حقّ مهدى عليه السلام نازل شده است.[64]

2- احاديث وارده در موضوع ظهور

احاديث در موضوع ظهور حضرت مهدى- عجل اللَّه تعالى فرجه- بسيار و در نهايت كثرت است، شايد در كمتر مسأله اى از مسايل اسلامى كثرت روايات به اين حدّ باشد. بديهى است ردّ يك دهم؛ بلكه يك صدم اين روايات خلاف ايمان و خلاف طريق عقلا در قبول و اعتماد به اخبار ثقات است، خصوصاً كه قراين و نشانه هايى در بعضى از اين روايات است كه قطع به صدور آنها حاصل مى شود و شكّى باقى نمى ماند.

در بين اين احاديث، احاديث" عالية الاسناد" و احاديثى كه روات آن موثّق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 69

و ممدوح باشند، زياد است. چنانچه از تاريخ و تراجم و كتب حديث استفاده مى شود، اين اخبار در بين روات مشهور و راجع به مضامين و مفاد آنها از صحابه و تابعين توضيحات مى خواسته اند و مضمون آنها را مسلّم و حتمى الوقوع مى دانستند و بعضى اصحاب مثل «حذيفة بن اليمان» در اين گونه احاديث

اطّلاع و تخصص بسيار داشته اند.

3- تواتر احاديث

جمع كثيرى از مشايخ و حفاظ اهل سنّت؛ مانند صبان در" اسعاف الراغبين"[65]؛ شبلنجى در" نور الابصار"[66]؛ شيخ عبدالحق در" لمعات" به نقلى كه در" حاشيه سنن ترمذى"[67] است؛ ابى الحسين آبرى به نقل صواعق 68]؛ ابن حجر؛ سيد احمد بن سيّد زينى دحلان مفتى شافعيه در" الفتوحات الاسلامية"[69]؛ حافظ در" فتح البارى"؛ شوكانى در" التوضيح" به نقل" غاية المأمول"[70]؛ گنجى شافعى در" البيان"؛ شيخ منصورعلى ناصف در" غاية المأمول"؛ استاد احمد محمّد صديق در" ابراز الوهم المكنون"؛ ابوالطيب در" الاذاعة"؛ ابوالحسن سحرى و عبد الوهاب عبد اللطيف مدرس دانشكده شريعت در" حاشيه صواعق" به تواتر روايات وارده درباره مهدى عليه السلام و صفات و علايم آن حضرت مثل اينكه زمين را پر از عدل و داد كند و از اهل بيت پيغمبر و اولاد فاطمه و فرزندان حسين است، تصريح نموده اند.

و علّامه شوكانى در خصوص تواتر اين روايات، كتابى به نام" التوضيح في تواتر ما جاء في المنتظر و الدجال و المسيح" تأليف كرده، و محمّد بن جعفر الكتانى در

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 3 ؛ ص69

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 70

" نظم المتناثر" مى گويد: «الاحاديث الواردة في المهدى المنتظر متواترة» و شيخ محمّد زاهد كوثرى در كتاب «نظرة عابرة» گفته است: «وأمّا تواتر أحاديث المهدى و الدجال و المسيح فليس بموضع ريبة عند أهل العلم بالحديث».

و اسنوى در مناقب شافعى گفته: اخبار در ظهور مهدى و اينكه از اهل بيت پيغمبر است، متواتر است.

4- نام جمعى از صحابه كه اين احاديث را اهل سنّت از آنها روايت كرده اند

1- حضرت على عليه السلام.

2- حضرت امام حسن عليه السلام.

3- حضرت امام حسين عليه السلام.

4- حضرت فاطمه عليها السلام.

5- عايشه.

6- عبداللَّه بن مسعود.

7- عبداللَّه بن

عباس.

8- عبداللَّه بن عمر.

9- عبداللَّه بن عمرو.

10- سلمان فارسى.

11- ابوايوب انصارى.

12- ابوعلى هلالى.

13- جابر بن عبداللَّه انصارى.

14- جابر بن سمره.

15- ثوبان.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 71

16- ابوسعيد خدرى.

17- عبدالرحمن بن عوف.

18- ابوسلمى.

19- ابوهريره.

20- انس بن مالك.

21- عوف بن مالك.

22- حذيفة بن يمان.

23- ابوليلى انصارى.

24- جابر بن ماجد صدفى.

25- عدى بن حاتم.

26- طلحة بن عبيداللَّه.

27- قرة بن اياس مزنى.

28- عبداللَّه بن حارث بن جزء.

29- ابوامامه.

30- عمرو بن عاص.

31- عمار بن ياسر.

32- ابوالطفيل.

33- امّ سلمه.

34- اويس ثقفى.[71]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 72

5- نام مشاهير علماى بزرگ اهل سنّت، و كتاب هاى آنها كه احاديث ظهور در آن تخريج شده است

1- مسند احمد.

2- سنن ترمذى.

3 و 4- كنز العمال و منتخب كنز العمال متقى هندى.

5- سنن ابى داود.

6- سنن ابن ماجه.

7- صحيح مسلم.

8- صحيح بخارى.

9- ينابيع المودة قندوزى.

10- مودة القربى همدانى.

11- فرايد السمطين حموينى شافعى.

12 و 13- مناقب و مقتل خوارزمى.

14- اربعين حافظ ابى الفوارس.

15- مصابيح السنة بغوى.

16- التاج الجامع الاصول شيخ منصور على ناصف.

17- صواعق ابن حجر.

18- جواهر العقدين شريف سمهودى.

19- سنن بيهقى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 73

20- الجامع الصغير سيوطى.

21- جامع الاصول ابن اثير.

22- تيسير الوصول ابن الديبع شيبانى.

23- المستدرك حاكم.

24- معجم كبير طبرانى.

25- معجم اوسط طبرانى.

26- معجم صغير طبرانى.

27- الدر المنثور سيوطى.

28- نور الابصار شبلنجى.

29- اسعاف الراغبين صبان.

30- مطالب السؤل محمّد بن طلحه شافعى.

31- تاريخ اصفهان ابن منده.

32 و 33- تاريخ اصفهان و حلية الاولياء حافظ ابى نعيم.

34- تفسير ثعلبى.

35- عرايس ثعلبى.

36- فردوس الاخبار ديلمى.

37- ذخائر العقبى محب الدين طبرى.

38- تذكرة الخواص سبط ابن الجوزى.

39- فوايد الاخبار ابى بكر الاسكاف.

40- شرح ابن ابى الحديد.

41- غرائب نيشابورى.

42- تفسير فخر رازى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 74

43- نظرة عابرة كوثرى.

44- البيان و التبيين جاحظ.

45- الفتن نعيم تابعى.

46-

عوالى ابن حاتم.

47- تلخيص خطيب.

48- بدايع الزهور محمّد بن احمد حنفى.

49- الفصول المهمة ابن صباغ مالكى.

50- تاريخ ابن عساكر.

51- السيرة الحلبية على بن برهان الدين حلبى.

52- سنن ابى عمرو الدانى.

53- سنن نسائى.

54- الجمع بين الصحيحين عبدرى.

55- فضايل الصحابه قرطبى.

56- تهذيب الآثار طبرى.

57- المتفق و المفترق خطيب.

58- تاريخ ابن الجوزى.

59- الملاحم ابن منادى.

60- فوائد ابى نعيم.

61- اسد الغابة ابن اثير.

62- الاعلام بحكم عيسى عليه السلام سيوطى.

63- الفتن ابى يحيى.

64- كنوز الحقائق منادى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 75

65- الفتن سليلى.

66- عقيدة اهل الاسلام غمارى.

67- صحيح ابن حبان.

68- مسند رويانى.

69- مناقب ابن المغازلى.

70- مقاتل الطالبيين ابى الفرج اصبهانى.

71- الاتحاف بحب الاشراف شبراوى شافعى.

72- غاية المأمول منصور على ناصف.

73- شرح سيرة الرسول عبدالرحمن حنفى سهيلى.

74- غريب الحديث ابن قتيبه.

75- سنن ابى عمرو المقرى.

76- التذكرة عبدالوهاب شعرانى.

77- الاشاعة برزنجى مدنى.

78- الاذاعة سيّد محمّد صديق حسن.

79- الاستيعاب ابن عبد البرّ.

80- مسند ابى عوانه.

81- مجمع الزوايد هيثمى.

82- لوامع الانوار البهية سفارينى حنبلى.

83- الهداية الندية سيّد مصطفى البكرى.

84- حجج الكرامة سيّد محمّد صديق.

85- ابراز الوهم المكنون سيد محمّد صديق.

86- مسند ابى يعلى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 76

87- افراد دارقطنى.

88- المصنف بيهقى.

89- الحربيات ابى الحسن الحربى.

90- نظم المتناثر من الحديث المتواتر محمّد بن جعفر الكتانى.

91- التصريح بما تواتر في نزول المسيح شيخ محمّد انور كشميرى.

92- اقامة البرهان غمارى.

93- المنار ابن القيم.

94- معجم البلدان ياقوت حموى.

95- مقاليد الكنوز احمد محمّد شاكر.

96- شرح الديوان ميبدى.

97- مشكاة المصابيح خطيب تبريزى.

98- مناقب الشافعى محمّد بن الحسن الاسنوى.

99- مسند بزار.

100- دلائل النبوة بيهقى.

101- جمع الجوامع سيوطى.

102- تلخيص المستدرك ذهبى.

103- الفتوح ابن اعثم كوفى.

104- تلخيص المتشابه خطيب.

105- شرح ورد السحر ابى عبدالسلام عمر الشبراوى.

106- لوامع العقول

كشخانوى.

و تقريباً جميع كتب و جوامع حديث.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 77

6- كتاب هايى كه علماى اهل سنّت در اين موضوع و مسايل مربوط به آن تأليف كرده اند:

1- البرهان في علامات مهدى آخرالزمان، تأليف عالم شهير ملاعلى متقى (متوفاى 975).

2- البيان في اخبار صاحب الزمان، تأليف علّامه گنجى شافعى (متوفاى 658).

3- عقد الدرر في اخبار الامام المنتظر، تأليف شيخ جمال الدين يوسف الدمشقى، يكى از اعلام قرن هفتم.

4- مناقب المهدى عليه السلام تأليف حافظ ابى نعيم اصفهانى (متوفاى قرن پنجم هجرى).

5- القول المختصر في علامات المهدى المنتظر، تأليف ابن حجر (متوفاى 974).

6- العرف الوردى في اخبار المهدى، تأليف عالم شهير سيوطى (متوفاى 911).

7- مهدى آل الرسول، تأليف على بن سلطان محمّد الهروى الحنفى نزيل مكّه معظمه.

8- فوائد الفكر في ظهور المهدى المنتظر، تأليف شيخ مرعى.

9- المشرب الوردى في مذهب المهدى، تأليف على القارى العالم الشهير.

10- فرائد فوائد الفكر في الامام المهدى المنتظر، تأليف المقدسى.

11- منظومة القطر الشهدى في اوصاف المهدى، نظم شهاب الدين احمد خليجى حلوانى شافعى.

12- العطر الوردى بشرح قطر الشهدى، تأليف بليسى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 78

13- تلخيص البيان في علامات مهدى آخرالزمان، تأليف ابن كمال پاشا حنفى (متوفاى 940).

14- ارشاد المستهدى في نقل بعض الاحاديث و الآثار الواردة في شأن الامام المهدى، تأليف محمّد على حسين البكرى المدنى.

15- احاديث المهدى و اخبار المهدى، تأليف ابى بكر بن خثيمه.

16- الاحاديث القاضيه بخروج المهدى، تأليف محمّد بن اسماعيل امير اليمانى (متوفاى 751).

17- الهدية الندية فيما جاء في فضل الذات المهدية، تأليف ابى المعارف قطب الدين مصطفى بن كمال الدين على بن عبدالقادر البكرى الدمشقى الحنفى (متوفاى 1162).

18- الجواب المقنع المحرر في الرد على من طغى و تبحر بدعوى انه عيسى او المهدى المنتظر، تأليف شيخ محمّد حبيب

اللَّه بن مايابى الجكنى الشنقيطى المدنى.

19- النظم الواضح المبين، تأليف شيخ عبدالقادر بن محمّد سالم.

20- احوال صاحب الزمان، تأليف شيخ سعد الدين حموى.

21- اربعين حديث في المهدى، تأليف ابى العلاء همدانى (به نقل ذخائر العقبى، ص 136).

22- تحديق النظر في اخبار المهدى المنتظر، تأليف محمّد بن عبدالعزيز بن مانع (مقدمه ينابيع المودة).

23- تلخيص البيان في اخبار مهدى آخر الزمان، تأليف على متقى (متوفاى 975).

24- الردّ على من حكم و قضى أنّ المهدى جاء و مضى، تأليف ملّا على قارى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 79

(متوفاى 1014).

25- رسالة في المهدى؛ ضمن مجموعه اى تحت شماره 3758 در كتابخانه اسعد افندى سليمانيه تركيه.

26- علامات المهدى تأليف سيوطى.

27- كتاب المهدى تأليف ابى داود (اين كتاب از كتب سنن ابى داود است و مكرر طبع شده).

28- المهدى تأليف شمس الدين ابن القيم الجوزية (متوفاى 751).

29- المهدى إلى ما ورد في المهدى، تأليف شمس الدين محمّد بن طولون.

30- النجم الثاقب في بيان ان المهدى من اولاد على بن ابى طالب، در 78 صفحه در مكتبة لاله لى سليمانيه به شماره 679.

31- الهدية المهدوية، تأليف ابوالرجاء محمّد هندى.

32- الفواصم عن الفتن القواصم اين كتاب را مؤلف آن مخصوص شرح حال مهدى عليه السلام تأليف كرده است. (السيرة الحلبية، ج 1، ص 227).

7- اتفاق مسلمين بر ظهور حضرت مهدى عليه السلام

راجع به ظهور مصلح آخر الزمان در ميان اصحاب و تابعين در قرن اوّل هجرت و بعد از آن تا حال خلافى نبوده و همه بر ظهور آن حضرت اتفاق داشته و دارند و اگر كسى در صحّت احاديث آن و صدور اين بشارات از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله ترديد مى كرد، حمل بر عدم استقامت سليقه

يا بى اطلاعى مى نمودند. و لذا تاكنون كسى مدعيان مهدويت را به انكار اصل ظهور حضرت مهدى عليه السلام ردّ نكرده؛ بلكه در اثبات بطلان ادعاى آنها به واجد نبودن اوصاف و علاماتى كه براى آن حضرت در احاديث ذكر شده، استناد مى نمايند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 80

سويدى مى گويد:

«الَّذِي اتَّفَقَ عَلَيْهِ الْعُلَمآءُ أَنَّ الْمَهْدِيَّ هُوَ الْقآئِمُ فِي آخِرِ الْوَقْتِ، وَأَنَّهُ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا، وَالْأَحادِيثُ فِيهِ وَفِي ظُهُورِهِ كَثِيرَةٌ»؛[72]

«آنچه علما بر آن اتفاق دارند، اين است كه مهدى آن كسى است كه در آخرالزمان قيام فرمايد و زمين را از عدل و داد پر كند و احاديث راجع به مهدى عليه السلام و ظهور او بسيار است».

ابن ابى الحديد نيز، در كلامى كه پيش از اين نگاشته شد، به اين اتفاق تصريح كرده است.

ابن خلدون در مقدمه گويد:

«اعْلَمْ أَنَّ الْمَشْهُورَ بَيْنَ الْكآفَّةِ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلامِ عَلى مَمَرّ الْأَعْصارِ أَنَّهُ لابُدَّ فِي آخِرِ الزَّمانِ مِنْ ظُهُورِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ يُؤَيّدُ الدّينَ وَيَظْهَرُ الْعَدْلَ وَيَتْبَعُهُ الْمُسْلِمُونَ وَيَسْتَوْلِي عَلَى الْمَمالِكِ الْإِسْلامِيَّةِ، وَيُسَمّى بِالْمَهْدِيّ»؛[73]

«مشهور بين تمام مسلمانان در مرور اعصار اين است كه چاره اى نيست كه مردى از اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله در آخرالزمان ظهور نمايد دين را تأييد و عدل را آشكار كند و مسلمانان از او پيروى نمايند و بر كشورهاى اسلامى مسلّط شود و ناميده شود به مهدى».

شيخ على ناصف گويد:

«فائِدَةٌ: اتَّضَحَ مِمّا سَبَقَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ الْمُنْتَظَرَ مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ إِلى أَنْ قالَ:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 81

وَعَلى هذا أَهْلُ السُّنَّةِ سَلَفاً وَخَلَفاً»؛[74]

«از آنچه گذشت، روشن شد كه مهدى منتظر از اين امّت است ...

و اهل سنّت از گذشتگان

و آيندگان همه بر اين عقيده بوده و هستند».

علّامه ابوالطيب در كتاب الاذاعة لما كان و يكون بين يدى الساعة" گفته است: مهدى در آخر الزمان ظاهر مى شود، و انكار او گستاخى عظيم و لغزشى بزرگ است.

و همانند اين سخنان را در كلمات دانشمندان متتبع و محقق اهل سنّت، فراوان مى توان يافت.

8- بعضى از صفات و علايم حضرت مهدى عليه السلام در كتب اهل سنّت 75]

1- مهدى موعود از عترت پيغمبر و از فرزندان فاطمه عليهم السلام است.

2- مهدى موعود از فرزندان حسين عليه السلام است.

3- حضرت مهدى عليه السلام جهان را پر از عدل و داد كند، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد.

4- حضرت مهدى عليه السلام داراى دو غيبت است، يكى از آن دو غيبت طولانى مى شود.

5- حضرت مهدى عليه السلام خليفه و رهبر و امام دوازدهم از ائمه اثنى عشر است كه پيغمبر، امّت را به امامت آنها بشارت داد. و برطبق روايات كثير مسند احمد، صحيح بخارى، صحيح مسلم، سنن ابى داود و كتاب هاى معتبر ديگر اهل سنّت،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 82

امامتشان ثابت است.

6- حضرت مهدى عليه السلام بر تمام كشورها و شهرها مستولى مى شود و لشكرهاى كفر را هزيمت مى دهد.

7- دين اسلام و توحيد به وسيله آن حضرت عالمگير خواهد شد و در زمين كسى نماند مگر اينكه به توحيد خدا گواهى دهد.

8- در زمان آن حضرت، مردم آن چنان در نعمت و وسعت خواهند بود كه نظير آن در هيچ عصرى نبوده است.

9- حضرت مهدى عليه السلام همنام و هم كنيه حضرت رسول صلى الله عليه و آله است.

10- حضرت مهدى عليه السلام شبيه ترين مردم است به پيغمبر در خلق و خُلق.

11- مردم را به سنّت و

شريعت و ملّت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله برگرداند و كتاب و سنّت را زنده سازد.

12- پوشاك و خوراك آن حضرت در نهايت سادگى باشد.

13- بركات زمين و آسمان در عصرش فراوان شود.

14- علم و دانايى او به حلال و حرام از همه كس بيشتر باشد.

15- نسبت به فقرا مهربان و بر عمّال و مأمورين سخت گير باشد كه بر مردم ستم نكنند.

16- عيسى بن مريم عليه السلام فرود آيد و در نماز به حضرت مهدى عليه السلام اقتدا كند.

17- پيش از ظهور آن حضرت، حوادث بزرگ و فتن عظيم و جنگ هاى عالمگير اتفاق افتد كه دو ثلث مردم تلف شوند.

18- پيش از ظهور آن حضرت، معاصى رايج شود؛ فروش خمر و قمار علنى شود؛ عفّت و پاكدامنى در زن ها كم شود؛ اسباب لهو و طرب و غنا ظاهر شود؛ ربا جزء معاملات رايج گردد (مؤسسات ربوى آشكار شود). زن ها برهنه و نيم برهنه از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 83

خانه ها بيرون آيند و در امور و مشاغل مردها وارد شوند و مردها از آنها اطاعت كنند؛ احكام خدا و حدود معطل ماند و اجرا نشود؛ امر به معروف و نهى از منكر ترك شود؛ بلكه امر به منكر و نهى از معروف رايج گردد تا حدى كه مردم منكر را معروف و معروف را منكر بدانند. زن ها فاسد و جوانان بدكار شوند؛ كارها به نااهلان سپرده شود؛ و چيزهاى ديگر از اين قبيل كه شرح آن فعلًا ميسور نيست.

هركس بخواهد از اين علايم و نشانى ها (كه خيلى بيش از اينها است) و همچنين راجع" خسف بيداء"،" خروج سفيانى"،" دجّال"،" يمانى"،" قتل

نفس زكيه"،" كيفيت ظهور آن حضرت"، ندا و اعلامى كه به ظهور مى شود و ساير مطالب اطّلاع پيدا كند، بايد به كتب مفصل رجوع نمايد.

9- اسامى جمعى از علماى عامه كه به ولادت و حيات آن حضرت اعتراف كرده اند

در كتاب منتخب الاثر[76] جمع بسيارى از علماى اهل سنّت را كه قائل به امامت و حيات آن حضرت بوده اند، ذكر كرده ايم كه- با آنچه بعداً به آن ملحق شده- متجاوز از هفتاد نفر هستند.

10- كفر منكر مهدى عليه السلام

در كتاب" فرايد السمطين" و كتاب" البرهان في علامات مهدى آخرالزمان" و كتاب" الاشاعه"[77] و كتاب الاذاعه 78] و كتاب التصريح 79] و كتاب" العرف الوردى في

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 84

أخبار المهديّ"[80] و بعضى كتب ديگر از" فوائد الاخبار" ابى بكر اسكاف و از ابوبكر بن خيثمه در" اخبار المهدى" در حديثى كه سفارينى سند آن را مرضى دانسته و از سهيلى در" شرح سير" از جابر بن عبد اللَّه انصارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود:

«مَنْ أَنْكَرَ خُرُوجَ الْمَهْدِيّ فَقَدْ كَفَرَ»؛

«هركس خروج مهدى را انكار نمايد، كافر گرديده».

و در لفظ ديگر است كه فرمود:

«مَنْ كَذَّبَ بِالْمَهْدِيّ فَقَدْ كَفَرَ»؛

«هركس ظهور مهدى را دروغ بشمارد، كافر گرديده».

سفارينى در كتاب لوامع" گفته است: ايمان به خروج مهدى عليه السلام واجب بوده و از عقايد اهل سنّت و جماعت است.

مؤلف كتاب ارشاد المستهدى"[81] در صفحه 53 مى گويد: بپرهيز اى خردمند! از هر شبهه و شكى در ظهور حضرت مهدى عليه السلام؛ زيرا عقيده به ظهور آن حضرت، اتمام ايمان به خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و آنچه پيغمبر آورده و از آن خبر داده است، مى باشد و پيغمبر، صادق و مصدّق است. و همچنين شبهه اى نداشته باش در اينكه مهدى موعود تا حال ظاهر نشده و هركس اين ادّعا را كرد دروغگو و كذاب است؛ به جهت اينكه علامات و

نشانه هايى كه در روايات شريف ذكر شده، در آن اشخاص موجود نيست و ظهور مهدى و راه شناسايى او مشهور و روشن است و ظهور او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 85

پيش از نزول عيسى عليه السلام خواهد بود و اجتماع او با عيسى عليه السلام (برحسب اخبار ثابت) امرى ضرورى و بديهى است.

هركس بخواهد به طور مبسوط اطّلاع پيدا كند، به كتاب هايى كه در اين موضوع تأليف شده، رجوع نمايد. مقصود ما در اين كتاب (ارشاد المستهدى)، اثبات تواتر روايات ظهور آن حضرت به اختصار است.

در صفحه 52 مى گويد: عموم محدثين و غير محدّثين، اين احاديث (احاديث ظهور) و آثار را در كتاب هايشان نقل كرده اند و ايمان به ظهور مهدى- عليه السلام- (اين تعبير از ارشاد المستهدى است) مشهور و شايع در بين صحابه بوده و اصحاب اين عقيده و ايمان را از پيغمبر صلى الله عليه و آله اخذ كرده اند. همچنين است آثار و مراسيلى كه از تابعين رسيده؛ زيرا آنها در اين گونه مسايل، به رأى خود چيزى نمى گفتند.

نتيجه مى گيريم كه مسأله ظهور حضرت مهدى منتظر موعود- ارواح العالمين له الفداء- كه صاحب صفا و علامات مذكور در روايات است، مورد اتفاق و اجماع مسلمين است و احاديث وارد شده در اين موضوع، از طرق عامه به حدّ تواتر و مسلّم و ثابت مى باشد و با ايمان به صدق پيغمبر اكرم و تصديق نبوّت آن حضرت و صحّت آنچه از آن خبر داده، از اخبار غيبى است و شك در آن راه ندارد. و ايمان به نبوّت، مستلزم ايمان به ظهور آن حضرت است و انفكاك اين دو از يكديگر جايز نيست.

آنچه

توضيح داده شد، مبتنى بر اقوال علماى اهل سنّت است. و اگر به كتب معتبر شيعه و روايات آنها از اهل بيت عصمت و طهارت، سندهايى كه در نهايت اعتماد مى باشد و كتاب هايى كه از هزار سال پيش تا حال نوشته اند و احصاى آنها دشوار؛ بلكه غير ممكن است، رجوع شود، اطلاعات او در اين موضوع جامع تر خواهد شد.

شيعه اين روايات و احاديث را در كتبى، كه از عصر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 86

شروع به تصنيف آنها كرده اند و در اصولى كه در عصر ائمه عليهم السلام و پيش از ولادت حضرت مهدى و ولادت پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى عليهما السلام تأليف نموده اند، ضبط كرده اند كه در واقع، يكى از معجزات و اخبار غيبى، همين احاديث و روايات است. اميد است خداوند متعال چشم عموم مسلمين را به زيارت آن جمال عديم المثال روشن و منوّر فرموده و به انتظار آنها پايان بخشيده، تزلزل و اضطرابى را كه در همه شؤون بشر ظاهر شده، به ظهور آن يگانه مصلح حقيقى برطرف فرمايد.

فإنّه على كلّ شى ء قدير.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 87

در انتظار يك آينده درخشان 82]

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»[83]

دين اسلام، دعوتش ايمان به خداوند يگانه و توحيد خالص است. چنانچه از اعتقادات و تعاليم اخلاقى، قوانين حقوقى و كيفرى، آداب كشوردارى و حكومت و كلّيه احكام و وظايفى كه راجع به تمام نواحى فرد و جامعه مقرر نموده، معلوم و آشكار است، هدفش متّحد كردن جماعات و ملّت ها، برداشتن ديوارهاى امتيازات و اعتبارات لغو و بى اثر، برقرار كردن توحيد

كلمه، همكارى و ارتباطى كه ريشه و پايه آن كلمه توحيد و ايمان و عقيده به آن است، مى باشد.

اسلام مى خواهد تمام اختلافات و جدايى هايى را كه به نام هاى گوناگون پديد آمده، به وسيله عقيده توحيد از ميان بردارد؛ اختلافات نژادى، اختلافات طبقاتى، اختلافات ملّى و وطنى و جغرافيايى، اختلافات مسلكى و حزبى و زبانى همه بايد از ميان برود و سبب امتياز و افتخار و اعتبار نباشد، حتى بايد اختلافات دينى هم كنار گذاشته شود و همه تسليم فرمان خدا (كه همان است) باشند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 88

اسلام براى بشر، رسيدن به چنين روزى را پيش بينى كرده و در حدودى كه وظيفه تشريع است، مقدّمات آن را فراهم ساخته و عملى شدن آن را به آماده شدن زمينه كامل آن موكول نموده است.

ما مى بينيم جريان اوضاع جهانى و پيشرفت هايى كه در ناحيه امور مادّى و صناعى نصيب بشر شده؛ و روابط نزديكى كه به واسطه وسايل ارتباط كنونى با هم پيدا كرده اند، همه را به يك اتّحاد واقعى و همكارى صميمانه روحانى و برادرى حقيقى بيشتر محتاج كرده، و هرچه جلوتر برويم، احساس اين احتياج بيشتر مى شود.

امروزه تمام ملل جهان به صورت يك واحد درآمده و همه افراد بشر نسبت به يكديگر، حكم همسايه؛ بلكه اعضاى يك خانواده را دارند، همچنان كه اگر دو همسايه يا اعضاى يك خانواده با هم اختلاف داشته باشند و هركدام مسلك يا دين يا وطن يا زبان يا عادات جداگانه داشته و بخواهند از حكومت بخصوص و روش و مكتب خاصى پيروى كنند، زندگى براى هر دو همسايه تلخ شده و همواره بايد در جنگ و

ستيز باشند.

مردم دنياى امروز نيز چنين شده اند؛ تا يك وحدت عقيده و وحدت رويه و هدف قوانين، عادات و آداب و نظامات برقرار نشود، آن هم به طورى كه تمام جامعه هاى كوچك و بزرگ دنيا در آن برابر و مساوى باشند، اروپايى بر آفريقايى و شرقى، و غربى بر شرقى آقايى نداشته باشد، امنيت و آسايش واقعى حاصل نمى شود. همواره يك دسته محروم ويك طبقه برخوردار، يك دسته غالب و يك جامعه مغلوب خواهد بود. بايد اين همه موجبات اختلاف و جدايى كه در اثر ترقى فكر بشر، بى مايه بودن آنها معلوم شده، از ميان برود و آن جامعه محكم و حقيقت پرست صالحى كه قرآن مجيد وعده داده است، وارث زمين بشود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 89

بديهى است رسيدن بشر به چنين مقصد عالى آسايش بخش در گرو اسباب چندى است كه از آن جمله: وجود قوانين عادلانه، تعاليم اجتماعى، نظامات جزايى و حقوقى، برنامه هاى وسيع تعليم و تربيت صحيح و عمران است كه از آلايش اغراض افراد و طبقات پاك باشد، و تنها دين مقدّس اسلام به حدّ اعلا اين جهان را تأمين و تضمين نموده است، و از جمله: ترقّى فكر بشر و توجّه او به لزوم تشكيل چنان اجتماع عادل و درخشان در اثر فشار ظلم، طغيان، فراوانى نابكارى، فساد و عجز زمامداران از اصلاح امور است.

و از آن جمله است: وجود يك رهبر عالى مقام روحانى، يك رهبر پاك و منزه از احساسات حيوانى، خشم، شهوت، كبر و غرور و خودخواهى. يك رهبرى كه فقط وابسته به خدا باشد و به همه ملّت ها، جمعيت ها، نژادها با چشم مهربانى و

تساوى و برابرى كامل نگاه كند كه:

«لا فَضْلَ لِعَرَبِيّ عَلى عَجَمِيّ»؛

«هيچ فضيلت و برترى براى عربى نسبت به عجمى نيست».

و

«النّاسُ كُلُّهُمْ سَواسِيَةٌ كَأَسْنانِ الْمُشْطِ»؛

«همه مردم همانند دندانه هاى شانه مساوى اند».

و

«الْخَلْقُ كُلُّهُمْ عَيالُ اللَّهِ؛ فَأَحَبُّهُمْ إِلَى اللَّهِ أَنْفَعُهُمْ لِعَيالِهِ»؛

«همه مردم عيال خدايند، پس محبوب ترين ايشان به خدا، سودمندترين شان بر عيال خدا است».

رهبران ديگر كه به اين صفات آراسته نيستند و به اين تعاليم آشنايى ندارند، حتماً نخواهند توانست چنين دنيايى را كه افرادش تشنه يك حكومت عادلانه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 90

هستند، اداره كنند و همه افراد بشر؛ اعم از سياه، سفيد، آسيايى، اروپايى، آفريقايى و آمريكايى را يكسان ببينند و همه را در حقوق عالى انسانى شريك قرار دهند.

اينها عالى ترين همّتشان، استثمار يك دسته براى دسته ديگر و هضم يك جامعه در جامعه قوى تر و كوشش براى مصالح يك ملّت است. اين مى خواهد آفريقايى بى نوا و الجزايرى آزاده روح را، با كشتارهاى مهيب و تعذيب هاى دلخراش، غلام حلقه به گوش ملّت ديگر كند و اگر يك لقمه نانى هم در دست او است، از او ربوده و ذخاير طبيعى او را مالك باشد تا عياش ها و ثروتمندان كشورش را از خود راضى كند. آن ديگرى هم مى خواهد به نام طرفدارى از ضعفا و جنگ با استثمار و استعمار، آزادى فردى را در عالم نابود سازد و بشر را از ابتدايى ترين حقوقش محروم و جامعه را به صورت يك ماشين جاندار بى اراده كه پشت فرمان آن، چند نفر بى وجدان خدانشناس نشسته باشند، درآورد. آن يكى ديگر هم تقويت اقليت ها، جدايى انداختن ميان ملل و تجزيه آنها را وسيله سلطه خود بر مردم ضعيف قرار

مى دهد.

اين برنامه كار رهبران دنيا است و در گذشته و حال، وضع به همين منوال بوده و خواهد بود. اين اشخاص هرچه هم بى غرض و بى هوا باشند، فقط حفظ مصالح آن جامعه اى را كه در آن وابسته هستند، در نظر مى گيرند و به مصالح جمعيت ها و آزادى ملل ديگر چندان اهمّيتى نمى دهند؛ زيرا خود را برگزيده يك جامعه و منتسب به يك حزب و مسلك مى شمارند. پس از آنها هم نبايد انتظار ديگرى داشت. امروز و فردا معرّف كاردانى و لياقت زمامداران علاقه مند به مصالح جامعه است، و به همين علّت است كه همواره اقويا، ضعفا را مى بلعند و براى آنها حقوقى را، كه براى يك ملّت قوى مى شناسند، قائل نيستند و به حساب نمى آورند و براى حفظ مصالح خود، از روشن كردن آتش جنگ هاى وحشتناك پروايى ندارند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 91

امّا رهبران آسمانى چون وابسته به جمعيت خاصى نبوده و خود را وابسته به خدا، كه خالق و رازق همه است، مى دانند هدفشان يك آسايش عام و آزادى وسيع و يك سازمان عالى الهى است كه در سايه آن جامعه، بشر مانند افراد يك خانواده زندگى كنند و سياه پوست و سفيدپوست با هم برادر شوند كه البته پيروزى ايشان در اين مقصد، به درجه حضور خود افراد و آمادگى و ترقى سطح معلومات و رشد علمى و فكرى آنان بستگى دارد.

به طورى كه در اخبار و احاديث پيش بينى شده و خبر داده اند، در آخرالزمان بر اثر ترقى علوم و فنون و توسعه روابط و نزديك شدن ملل به يكديگر و نيز در اثر جنگ هاى خانمان براندازى كه دو ثلث بشر

يا بيشتر نابود شوند و شيوع ظلم و بى اعتدالى و فساد و فحشا،[84] و عجز زمامداران از اصلاح امور دنيا براى قبول حكومت عادلانه الهى و پيروى از يك رهبر صالح دينى و مذهبى؛ يعنى حضرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 92

مهدى موعود- عليه الصلاة و السلام- آماده مى شود.

همچنان كه شبه جزيره عربستان و وضع عمومى دنيا به علّت فساد و خرابى دستگاه ها و بى نظمى ها و پريشانى فوق العاده ضعفا براى ظهور حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله آماده شد، در آخرالزمان نيز، دنيا براى ظهور مصلح بزرگى كه دوازدهمين جانشين آن حضرت و از فرزندان و اهل بيت او است، آماده خواهد شد. اگر آن روز به واسطه بُعد مسافت ها و نبودن وسايل ارتباط و انحطاط سطح فكر مردم، رساندن همه ملل به اين هدف عالى ميسّر نگشت؛ ولى حتماً ظهور دين اسلام دنيا را به اين مقصد نزديك ساخت و بشر، نمونه اى از آن وضع حكومت حقّ را در صدر اسلام مخصوصاً زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و زمان حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام و در استان هايى كه امثال سلمان، حذيفه، عمار و مقداد حكومت داشتند، مشاهده كرد.

چهارده قرن پيش اگر براى رساندن نداى آزادى بخش قرآن:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»؛[85]

«بياييد از كلمه حقّ كه بين ما و شما يكسان است، پيروى كنيم كه به جز خداى يكتا را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى

خدا تعظيم نكنيم».

به گوش تمام ملل، به زمان هاى طولانى و فرصت هاى زياد احتياج بود، امروز فاصله زمان و مكان از بين رفته و صداى يك دعوت نجات دهنده روحانى به گوش همه كس مى رسد و به طور مسلّم در آينده، اين وسايل كامل تر و بيشتر مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 93

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله زمينه را براى تحقق وعده اى كه در قرآن مجيد داده شد تا حدّى كه در عهده مقام تشريع و نبوّت است، فراهم ساخت و آماده شدن زمينه هاى ديگر را به گذشت زمان و تحولات شگرفى كه اسلام براى جهان پيش بينى كرده، واگذار فرمود و در ضمن بشارات قرآنى و اخبار متواتر صريح، ظهور مصلح آخرالزمان حضرت ولى عصر حجة بن الحسن- ارواح العالمين له الفداء- و توسعه دين اسلام در شرق و غرب را، به طورى كه احدى نماند مگر آنكه موحّد و زبانش به كلمه طيبه توحيد گويا شود، وعده داد.

و به حدّى اين اخبار و بشارات راجع به ظهور آن حضرت و علايم و خصوصيات و جزئيات آن در كتب بزرگان علما و مشايخ محدثين شيعه و سنى متواتر، قطعى، مشهور و معروف است كه در امور اعتقادى و مذهبى جز چند مورد، كثرت اخبار و روايات به اين مقدار نيست. و بايد گفت: ايمان به رسالت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ساير اخبار غيبى آن حضرت، با ايمان به وقوع اين ظهور و عالم گير شدن دين اسلام توسط حضرت مهدى عليه السلام ملازم و توأم است.

ما به بسيارى از امور مذهبى و خصوصيات بعضى مطالب اعتقادى معتقديم (و بايد هم

معتقد باشيم)، در حالى كه در آن موارد بيشتر از چند حديث صحيح نقل نشده است؛ پس به چنين مطلبى كه عقل و شرع آن را تأييد و تصديق كرده و از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله تا حال مورد توجّه علماى اسلام و مُخرجين احاديث بوده و علاوه بر علماى شيعه جمعى از علماى عامّه راجع به آن كتاب هايى نوشته اند و متجاوز از هزار حديث بر آن دلالت دارد و آياتى از قرآن مجيد به آن تفسير شده، بايد ايمان قوى تر و باور بيشتر داشته باشيم.

آرى ما معتقديم و يقين داريم سرانجام اداره امور جهان در كف با كفايت صالح ترين افراد بشر قرار خواهد گرفت و بشريت از آسيب ظلم و ستم نجات يافته

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 94

و از ترس فقر، پريشانى و ناامنى هاى گوناگون آزاد مى شود. ما مى دانيم عالم به سوى يك اينده درخشان و يك تكامل روحانى و عقلانى و نظام مستحكم دينى و الهى، و يك عصر صلح و صفا و برادرى و همكارى پيش مى رود. به اميد آن عصر نورانى، با نشاط فراوان و دلى زنده پابرجا ايستاده و انجام وظيفه مى كنيم و روز نيمه شعبان را كه روز تولّد آن مصلح بزرگ و نجات دهنده بشر است، از اعياد بسيار بزرگ دينى شمرده و همه ساله در چنين روزى با تجديد مراسم معمول از جشن و چراغانى، تقديم مدح و ثنا و اظهار چاكرى به آستان فرشته پاسبانش، نشاط خود را تازه تر مى سازيم و از خداوند متعال براى همه شيعيان و دوستان آن حضرت در تعظيم شعائر مذهبى و عمل به وظايف دينى، توفيق

مسألت مى نماييم.

«عَجَّلَ اللَّهُ تَعالى فَرَجَهُ وَسَهَّلَ اللَّهُ مَخْرَجَهُ وَجَعَلَنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 95

مصلحى كه جهان در انتظار اوست 86]

طبق مدارك قطعى و احاديث متواتر، هنگامى كه دنيا گرفتار سخت ترين اضطرابات شود و آتش ظلم و بيدادگرى در همه جا شعله ور گردد، امنيت و برادرى از ميان نوع بشر رخت بربندد و زمامداران كشورها از اداره امور و مبارزه با فساد عاجز شوند، جنگ و خونريزى و اختلاف، نسل بشر را تهديد به انقراض كند.

اختراعات مهيب و سلاح هاى مرگبار، به حدّ اعلا ترقى نمايد و صفات عالى انسان از جوامع بشرى رخت بر بسته و مفاسد اخلاقى و اجتماعى جاى آن را بگيرد. ملل ضعيف و افراد ستمديده، از توسل به مجامع و مجالسى كه به نام حفظ حقوق ضعفا و رعايت ملل كوچك تشكيل داده مى شود، نتيجه نگيرند و خلاصه انواع جنايات و فحشا و منكرات رايج گردد. در اين موقع، يك مصلح بزرگ الهى كه بشارت ظهور او با تمام مشخصات و خصوصيات داده شده، قيام مى كند و دست به يك اصلاح عمومى در تمام عالم مى زند و به تمام اين بدبختى ها خاتمه مى دهد.

او از دودمان پيامبر اسلام و از نسل على و فاطمه زهرا عليهم السلام خواهد بود، به مقتضاى حديث معروف:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 96

«يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[87]

كه درباره او از طرق بى شمارى روايت شده است. اين مصلح عالى مقام، جهان را در لواى يك حكومت حقّ و عدالت خواهد آورد و نور اسلام را در همه شهرهاى بزرگ و كوچك و قراء و قصبات روشن گرداند. در همه جا احكام آسمانى

قرآن اجرا شود، مقررات و قوانين الهى (كه از اغراض و منافع شخصى منزه است) بر همه حكومت كند و همه سازمان ها در راه رفاه و آسايش خلق و عمران و آبادى بكوشند و تكامل علمى و اخلاقى بشر با بهترين برنامه شروع شود و بالاخره از فرط بهبود و ترقى سطح زندگى، فقيرى در تمام دنيا باقى نماند.

اين مطالب يك به يك مورد روايات مسلّم از طرق عامه و خاصه بوده، كه تفصيل آن را در كتاب منتخب الاثر" بيان كرده ايم.

ضمناً مراجعه به اين روايات، ما را به اين پيشگويى عجيب و اعجازآميز كه پيشوايان مذهب در چند قرن پيش فرموده اند، آشنا مى سازد و با حيرت مشاهده مى شود آنچه امروز به ظهور مى پيوندد؛ چه در تكامل صنعت و چه در انحطاط اخلاق، در اخبار آنان به عنوان علايم ظهور آمده است.

از جمله در قرآن كريم در آيات سوره توبه، سوره صف، و آيه 105 سوره انبيا و آيه 55 سوره نور وعده فرموده كه دين اسلام عالم گير خواهد شد و ظهور اين بزرگوار، اين وعده را تحقّق خواهد بخشيد.

و در اخبار مسلّم قطعى شيعه و سنّى، پيامبر اسلام اين عيد بزرگ را بشارت داده و فرموده است: روزها تمام نشود و دنيا به انتها نرسد تا مهدى موعود ظهور نمايد و اگر بيش از يك روز از عمر عالم باقى نماند خداوند آن روز را به قدرى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 97

طولانى خواهد كرد كه اين مصلح بزرگ بيايد و جهان را از عدالت و فضيلت پر كند، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.

اوصاف، كمالات، سجاياى اين بزرگوار و

برنامه دعوت و تشكيل حكومت او، در اخبار بى شمارى وارد است، همان طور كه مشخصات او از ولادت و خصوصيات رفتارش در بين مردم و طول عمر او، علّت غيبت و وظايف مردم در زمان غيبت او نيز در اخبار آمده و موضوع بحث كتاب هاى زيادى از محقّقين و متتبّعين هزار سال پيش به اين طرف قرار گرفته است. و اين مباحث به قدرى توسعه يافته است كه احاطه بر آنها براى هيچ متتبّعى امكان پذير نيست.

نويسنده در كتاب منتخب الاثر" درباره مسايل فوق بر روايات بسيار دست يافته و با آنكه در مقام استقصا نبوده، اين موفقّيت حاصل شده، كه تواتر روايات اغلب موضوعات و عناوينى را كه اشاره شده اثبات نموده است. خوانندگان گرامى مى توانند با مراجعه به كتاب مذكور آن را بررسى فرمايند.

مقصود اين است بر هر كس كه در كتاب ها و جوامع حديث شيعه و سنّى تتبّع نمايد، معلوم مى شود كه كثرت احاديث راجع به حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- به حدّى است كه در كمتر موضوعى از مباحث دينى به اين اندازه روايت وارد شده است و به طور مسلّم ايمان و اعتقاد به ظهور حضرتش، از ايمان به رسالت پيغمبر اسلام غير قابل تفكيك است.

حتى محدّثين بزرگ- عامّه و خاصّه- قبل از ولادت آن حضرت، اخبار مربوط به او را در كتب خود نقل نموده اند، به طورى كه جاى هيچ اشتباهى براى مسلمانان باقى نمانده است.

تحوّلات جهان، شرايط زندگى بشر و تكامل مادّيات، تحقّق اين بشارت بزرگ را، حتّى به كسانى كه مسايل را از نظر علل و اسباب ظاهرى مطالعه مى كنند، نويد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 98

مى دهد و

ثابت مى كند كه بالاخره بايد مردم جهان به يك حكومت الهى پناهنده شوند.

بشرى كه به اين همه قواى طبيعت دست يافته است و مدعى است در ظرف مدتى كمتر از يك ساعت، مى تواند موجودى در روى كره زمين زنده باقى نگذارد، با توجّه به اينكه از معنويات و اخلاق روى گردانده و در راه ارضاى شهوات خود، از هيچ كوششى فروگذار نمى كند و براى دست يافتن به مقاصد جاه طلبانه و سيطره بر ديگران، به هر وسيله اى دست مى زند، آيا آرام مى نشيند و از جنگ پرهيز مى كند؟!

آيا همين علل و موجبات سبب نمى شود كه بشر پس از يك سلسله انقلابات جهانى آن گاه كه از كوشش ها و تلاش هايش جز محو مدنيت و اخلاق ثمرى نديد، براى قبول يك حكومت عادل روحانى، كه براساس ايمان به خدا و روز معاد تشكيل شود، آغوش خود را بگشايد.

ما و هر مسلمانى در انتظار چنين روزى براى بشر هستيم، و آينده را براى همه روشن و درخشان مى بينيم و با روحى سرشار از نشاط و اميد، به وظايف خود مى پردازيم و جشن ميلاد اين آخرين نجات دهنده بشر را به جامعه بشر، مخصوصاً كسانى كه از ظلمت مادّيات و ظلم ستمگران، و از ظلمات فساد و تباهى به جان آمده اند، تبريك مى گوييم.

«اللَّهُمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 99

جامعه جهانى اسلامى 88]

اشاره

برحسب عقيده عموم مسلمين و صريح آيات كريمه قرآن مجيد و احاديث شريفه، دعوت و رسالت حضرت خاتم الانبيا محمّد صلى الله عليه و آله يك دعوت خصوصى و رسالت منطقه اى و اقليمى، كه هدف آن فقط اصلاح يك مجتمع و هدايت

يك قوم و ملّت و رهبرى حكومت يك ناحيه باشد، نبوده است و قوانين اسلام و احكام قرآن، نظام يك جامعه و برنامه مردم يك كشور و وطن و يك نژاد نيست.

دعوت همگانى

بلكه دعوت اسلامى، دعوت جهانى 89] و تشريعات آن براى همه و هدايت جميع زن و مرد، غنى و فقير، سياه و سفيد، شهرى و دهاتى و كليه طبقات و اصناف است.

پيامبر اسلام، رحمت خدا براى جهانيان و مبعوث به عالميان بود و رسالتش، آزاد ساختن همه انسان ها از يوغ عادات زشت، و استثمار و استعباد، و دعوت به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 100

توحيد، مكارم اخلاق و احترام به حقوق و شرف انسانيت مى باشد.

دعوت به يكتاپرستى و راهنمايى عموم به بهترين روش عالى انسانى، كه منتهى به اتّحاد و برداشتن فاصله ها و رفع تبعيضات گوناگون مى شود و كوشش براى تأسيس يك جامعه جهانى و تشكيل مدينه فاضله واقعى از مختصات اسلام است.

ريشه تمام اختلافات، شرك و انصراف از خداى يگانه و پرستش غير خدا است.

تشكيل حكومت ها با سيستم هاى مختلف و برنامه هاى متضادّ و قوانين متخالف، همه ناشى از عدم درك معناى توحيد، محدوديت وضع تربيت و ديدگاه بصيرت افراد است، توجّه به فلسفه رسالت جهانى اسلام و عقيده توحيد، ديدگاه بصيرت را وسيع مى سازد كه همه نقاط و همه انسان ها را از پشت پرده هاى ضخيم مرزها، زبان ها و نژادها ببينيم و اطمينان داشته باشيم كه در سايه تعاليم عالى اسلام، يك جامعه جهانى تأسيس گردد.

توحيد حقيقى

يكى از اركان مهم دعوت اسلام، كه فلسفه نبوات هم مبتنى بر آن است، اين است كه مصدر تشريع و به وجود آمدن نظام ها و قوانين، فقط خداوند متعال است و جعل احكام و تشريع شرايع، مختص به ذات بى زوال عالم و حكيم بالذات او است و فقط مردم بايد در برابر احكام خدا خاضع و تسليم

باشند و خضوع در برابر احكام ديگران و تسليم نظامات غير اسلامى شدن، نشانه انحراف از راه اسلام و توجّه به شرك و عدم اهتدا به حقيقت توحيد است.[90]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 101

خضوع در برابر احكام خدا، خضوع براى خدا و پرستش خدا است و خضوع در برابر نظام هايى كه مصدر آن خدا نيست؛ پرستش غير خدا و قبول استعباد است.

هركس براى خودش حقّ قانون گذارى و جعل احكام قائل باشد، خود را شريك در افعال مخصوص به خدا دانسته است و هر بشرى كه براى بشر ديگر به چنين حقّى اعتراف كند، حقّ مقام الوهيت و خدايى را براى او اعتراف نموده و بندگى خود را نسبت به او پذيرفته است.

حكومت الهى

اسلام مى خواهد حاكم بر مردم، خدا و احكام خدا باشد و با تمام مظاهر شرك، كه در آن روزگار در ايران و روم و نقاط ديگر به صورت هاى متعدد و با اسم احترام از زمامداران انجام مى شد، مبارزه كرد و اولياى اسلام مانند على عليه السلام به مردم نشان دادند: آن تشريفاتى كه در دوران جاهليت در دربارهاى روم و ايران مرسوم بود، همه خلاف روح خداپرستى بوده و تحقير مقام انسانيت افراد است.

و زمامدارى مثل على عليه السلام، كه تمام نواحى وجودش عظمت واقعى بشرى بود، شخصاً به كارها رسيدگى مى كرد و براى فقرا آرد و نان و خرما مى برد و از اينكه مردم براى او تشريفات قائل شوند و به رسم دوران جاهليت رفتار كنند، به شدّت منع مى كرد، و با لباس كهنه و وصله زده بين مردم آمد و شد داشت و خودش به بازار رفته و آنچه

را لازم بود، مى خريد و منزل مى آورد.

اين شدّت و اهتمام اولياى دين براى اين بود كه كسى خود را صاحب جامعه و حاكم بر تعيين سرنوشت كسى نشناسد و همه در حكومت خدا و منطقه نفوذ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 102

احكام خدا وارد باشند و صاحب مملكت و رهبر همه، خدا باشد.

اعلاميه آزادى بشر

مفاد آيه شريفه:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»[91]

كه اعلان آزادى و حرّيت تمام جز خدا، صاحب اختيار و مالك او نيست. نبايد يك نفر جامعه را مال خودش بداند، بايد همگان وارد مملكت خدا شوند و صاحب همه و صاحب اختيار همه است تا عدل، احسان، مساوات و برادرى جهانى همگانى گردد و تبعيض و جدايى مرتفع شود.

پيشرفت سريع

اين اصول بود كه موجب شد اسلام در مدت كمتر از يك قرن مانند برق پيشرفت كند و دل ها را روشن نمايد و ملّت ايران و ملّت روم، كه آن همه استعباد زمامداران را ديده بودند و آن تشريفات زايد و بى اساس و در واقع پرستش هاى جاهلانه از زمامداران آنها را خسته كرده و بشرپرستى آنها را در پست ترين دركات شقاوت انداخته بود، از اين تعاليم بيدار شدند،[92] به حال آمدند و خود را شناختند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 103

برادرى زمامداران اسلامى را با سربازان و افراد ديگر جامعه مى ديدند، لذّت مى بردند، نفس راحت مى كشيدند، طعم آزادى را چنان چشيدند كه يك باره شيفته و دلباخته اسلام شدند.

اگر خلافت از مسير خود تغيير نكرده بود، مخصوصاً حكومت امثال معاويه ها دوران اكاسره و قياصره 93] و تشريفات آنها را تجديد نكرده بود، در دنيا اثرى از بشرپرستى وجود نداشت.

پس اسلام با اين تعاليم، ناچار به يك حكومت عادلانه و جامعه جهانى انسانى منتهى خواهد شد، براى اينكه رسالتش دعوت عموم و شامل تمام ابناى بشر از سياه و سفيد و تساوى همه در برابر احكام خدا

است.

پرچم اسلام

دين حقّ همه را در زير يك پرچم كه فقط به خدا تعلق دارد و به هيچ كشور، حكومت، نژاد و شخصى منتسب نيست، قرار مى دهد و جامعه انسانى را مانند يك جسد مى سازد كه:

«إِذَا اشْتَكى مِنْهُ عُضْوٌ، تَداعى لَهُ سائِرُهُ بِالْحُمّى وَالسَّهَرِ»؛

«وقتى عضوى از آن به درد آيد، ساير اعضا در تب و بيدارى با او همگام شوند».

اسم و رسم اين پرچم «اسلام» اين است كه: همه كس و اهل هر قُطر مملكت بتوانند در زير آن گرد آيند و كسى نتواند آن را به خود يا به جامعه خود منتسب سازد و در نتيجه عصبيت ايجاد گردد.

پرچم اسلام، پرچمى است كه- چنانچه از اسمش معلوم است- به اسلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 104

و اسلام آورندگان در هر كجا و در هر سرزمين باشند، تعلق دارد و در سايه آن، عصبيت هاى نژادى و وطنى و عصبيت هاى ديگر بايد از ميان برود؛ امّا پرچم هايى كه به نام هاى ديگر است، رمز تفرق و اختصاص و عنوان جدايى و اختلاف اند.

تمام تشريعات اسلام شامل همه است. اين تشريعات و تعاليم، اگر اجرا شود، ملّت ها را خود به خود به سوى جامعه جهانى مى برد و مليت هاى مختلف را در مليت تمام اسلامى هضم كرده و سعادت دو جهانى آنان راتأمين مى نمايند.

حكومت متّحد جهانى

پس اسلام، آيين تمام مردم جهان و دين جامعه بشرى است؛ امّا نه آن جامعه جهانى كه" لاينس پالينك" و جمعى ديگر از متفكرين مى گويند و از حكومت متّحد جهانى دم مى زنند و مجلّه" طرفداران حكومت متّحد جهانى" افكار آنها را منتشر مى سازد؛ زيرا اگر برفرض، روزى آن حكومت در جهان تأسيس شود، مثل اين سازمان هاى

بين المللى كه بعد از جنگ اوّل و دوم جهنى تأسيس شد، همان طور كه مخالفين آن مانند" استراوس" عقيده دارند، براى بشر موجب زحمت و سلب آزادى، و وسيله تسلط اقويا بر ضعفا مى شود.

و به قول مخالفين حكومت متّحد جهانى، وسيله گسترش يك ظلم مدرن در عالم خواهد شد؛ چون اين حكومتى كه اينها عنوان كرده اند، مبتنى بر ايمان به خدا و توحيد و عقايدى كه براى همه يك قدر مشترك معنوى باشد، نيست و براساس ايمان واقعى افراد به حقوق و آزادى هاى ديگران به وجود نمى آيد.

آن حكومتى كه اين آقايان مى گويند، اين است كه: توسعه سلاح هاى مخرّب و اتمى كه تمدّن و نسل بشر را به خطر انداخته، اگر يك جامعه جهانى و حكومت متّحد نباشد، سرانجام خواه ناخواه موجب انقراض نسل بشر خواهد شد؛ پس بايد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 105

براى جلوگيرى از اين خطرات، از هم اكنون ملل دنيا دست به كار تأسيس يك جامعه جهانى تحت لواى قانونى بشوند.

اين حكومت نه به وجود خواهد آمد؛ و نه اگر به وجود آيد، ضامن اجرايى خواهد داشت؛ و نه شهوات و غرايز آدمى را كه محرك او به جنگ و فتنه است، مهار كرده و به طور صحيح راهنمايى مى نمايد؛ و نه مى تواند يك برادرى ايمانى و انسانى در عالم به وجود آورد.

برادرى ايمانى

امّا آنكه اسلام مى گويد، هم ضامن اجرايى دارد و هم عقيده و ايمان از آن پشتيبانى مى كند و هم مردم را برادر مى سازد و هم غرايز و اميال آنها را راهنمايى مى نمايد.

چنانچه در صدر اسلام، اين موضوع عملى شد و امروز هم با موانعى كه جلو آمده و

مرزهايى كه ممالك اسلامى را از هم جدا ساخته، مع ذلك صدها ميليون مسلمان جهان، خود را عضو يك جامعه دانسته و با هم احساس برادرى مى كنند، و مايلند در غم و شادى با هم شريك باشند.

امتياز جامعه جهانى اسلام بر هر جامعه ديگر- كوچك يا بزرگ- جوامع فعلى دنيا و جوامع قبل از اسلام به اين است كه: محور تمام امور در اين جامعه، خدا و احكام الهى است و تعاليم اسلام براى اداره جامعه جهانى وافى و كافى است.

نقش ايمان

سنگر اساسى و هسته مركزى و حقيقى اين جامعه، عقيده توحيد و ايمان به خداى يگانه است كه خالق و رازق كل است و هركس تقوا و پرهيزكارى اش بيشتر باشد، به او نزديك تر است. اين جامعه جهانى اسلام داراى يك محور حقيقى است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 106

كه به شخص خاص تعلق ندارد و همه به او تعلق دارند، در حالى كه جامعه جهانى" لاينس پالينك" و رفقايش بر يك محور واقعى اتّكا ندارد و علّت تمايل به آن، ترس و وحشت از جنگ هاى جهان گير و جهان سوز است.

اسلام با عقيده توحيد، طرز تفكّر مردم را عوض مى كند، و سطح افكار را بالا مى برد و ديدگاه بينش افراد را وسيع مى سازد كه بدون بيم از جنگ، و وحشت از اسلحه هاى مخرّب، به هم نزديك شوند و با هم تفاهم نمايند.

ما يقين داريم روزى مى آيد كه اين حكومت جهانى اسلام، عالم را اداره كند و وحدت اديان، وحدت حكومت ها، وحدت نظام ها و قوانين عملى گردد و مادامى كه دنيا به چنين وحدتى منتهى نشود، اسلام تمام رسالت خود را ادا نكرده است.

خوشبختانه طرفداران

اصل اين وحدت ها هر روز در ميان جامعه بشر بيشتر مى شود- چنان كه گفته شد- فكر تشكيل حكومت و جامعه جهانى به ميان آمده و سازمان ها و مجامع بين المللى، به اسم وحدت و براى ايجاد رابطه بين كليه ملل جهان، تأسيس شده است، هرچند اكثر اين مجامع و سازمان ها به منظور اغفال و فريب دادن مردم و اغراض سياسى باشد. مع ذلك كاشف از اين است كه يك اتّحاد عمومى و وحدت اجتماعى و دينى و سياسى، خواسته روح و فطرت بشر است و همين حركات مجازى، مقدّمه حركات واقعى و آمادگى حقيقى بشر براى آن حكومت جهانى اسلام است.

فراهم شدن زمينه وحدت

سابق بر اينكه فكر تشكيل جامعه جهانى كمتر مطرح مى شد و به تعاليم اسلام در اين زمينه كمتر توجّه مى كردند، براى اين بود كه با وسايل ارتباط سابق، تشكيل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 107

جامعه جهانى را بسيار دشوار و بلكه ناممكن مى شمردند؛ ولى امروز كه صنعت تلگراف، تلويزيون، راديو، هواپيما و وسايل ديگر، شهرها را، همان طور كه در اخبار و احاديث رسيده به هم نزديك كرده و اهل عالم را مثل اهل يك محله و يك خانواده و فاميل قرار داده است، زمينه تشكيل يك حكومت جهانى در سايه تعاليم مترقّى و جامع اسلام را نيز فراهم كرده است و هرچه علم و صنعت جلو برود، زمينه اجراى احكام عالى اسلام نيز آماده تر و بشارت هاى اولياى دين به وقوع نزديك تر مى شود. به تدريج موقعيت ها و قدرت هاى محلّى و فردى در دنيا رو به ضعف گذارده و عموم ملل، به طور مستقيم يا غير مستقيم در تعيين سرنوشت دنيا دخالت مى نمايند[94] و نظامات

و قوانين منطقه اى از بين مى رود. يگانه نظامى كه مى تواند جايگزين تمام اين نظامات شود و همه را به طور عادلانه اداره نمايد، نظام اسلام است.

پس عالم خود به خود به سوى هدف هاى اسلام گام برمى دارد و اين اختلاف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 108

نظامات، قوانين، سيستم هاى اجتماعى و سياسى را پشت سر مى گذارد و يك تفاهم عمومى اسلامى به وجود خواهد آمد و ظلم و ستم و تجاوز و افراط و تفريط پايان خواهد يافت.

اسلام از آغاز، اين آينده درخشان را براى دنيا پيش بينى كرده و صريحاً در آيات و روايات وعده قطعى داده است و بشر را به انتظار چنين روز و عصر و زمانى كه همه در زير پرچم اسلام درآيند و اهل يك دين و ملّت و حكومت شوند، گذارده و به ظهور آن رهبر عالى قدرى كه جهان آينده را بايد اداره نمايد و عالم را پر از عدل و داد كند بشارت داده و او را به همگان معرفى نموده است.

آيات قرآن مجيد

در سوره هاى شريف توبه (آيه 33) و فتح (آيه 28) و صف (آيه 29) خداوند متعال مى فرمايد:

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ»؛

«آن خدا كسى است كه خود را با هدايت و راهنمايى و دين حقّ (دين اسلام) فرستاد، تا آن دين را بر همه دين ها غالب گرداند».

دلالت اين آيات بر وعده غلبه دين اسلام بر تمام اديان، واضح است.

در سوره انبيا، آيه 105 مى فرمايد:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ»

اين آيه نيز دلالت دارد كه زمين از آنِ خدا است و بندگان صالح او، آن را

مالك خواهند شد.

در سوره نور، آيه 55 مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 109

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»

در اين دو آيه، ضمن تأكيدات آشكار و روشن، وعده داده شده است كه مؤمنان و صاحبان اعمال شايسته، مالك امور و خليفه روى زمين شده و دين اسلام با قوّت و تمكين گردد و ترس و بيم آنها مرتفع و به امنيت مبدّل شود.

در سوره قصص، آيه 5 مى فرمايد:

«وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»

اين آيه نيز از آياتى است كه برحسب تفاسير و احاديث، ظهور حضرت ولى عصر- ارواح العالمين له الفداء- و زمامدارى جهانى آن حضرت را بشارت مى دهد.[95] و از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، در كتب بسيار معتبر و مآخذ معتمد مانند نهج البلاغه نقل شده كه فرمود:

«لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيا عَلَيْنا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلى وَلَدِها- وَتَلى عَقِيبَ ذلِكَ- وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[96]

«دنيا بر ما (آل محمّد) بازگردد و مهربانى نمايد، مانند بازگشت شتر بدخو و گازگير به بچه خويش و در پى آن خواند: «وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ ...» يعنى مى خواهيم بر آنان كه در زمين ناتوان شمرده شده اند، منّت نهاده و آنها را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 110

پيشوايان و ميراث برندگان قرار دهيم».

احاديث شريفه

احاديث و روايات به طور متواتر از طرق عامه و خاصه دلالت دارند بر اينكه دين اسلام عالم گير خواهد شد و خانه اى نماند مگر اينكه جزء منطقه نفوذ تعاليم اسلام واقع شود، و شهر و دهى نماند مگر اينكه صبح و شام در آن صداى اذان و شهادت به توحيد

و رسالت بلند شود، در موقعى كه انقلابات و فتن و فساد و هرج و مرج و جنگ هاى خانمان برانداز و قحط و غلا و امراق، ملل را به ستوه آورده باشد، خداوند متعال مصلح واقعى جهان، مهدى آل محمّد صلى الله عليه و آله را كه نهمين از فرزندان حسين و فرزند گرامى امام حسن عسكرى عليه السلام است، برانگيزد تا عالم را پر از عدل و داد كند پس از اينكه پر از ظلم و جور شده باشد، به واسطه ظهورش، اضطرابات و انقلابات مرتفع، صلح و امنيت عمومى برقرار، حكومت واحد جهانى تشكيل، و شرق و غرب جهان را خدا به دست آن حضرت و براى او بگشايد.

اين روايات در مآخذ معتبر و مصادرى كه مورد اعتماد اهل سنّت و شيعه است، موجود است و در كتاب هايى كه در قرن اوّل و پيش از ولادت حضرت مهدى- عجل اللَّه تعالى فرجه- تأليف شده، ضبط است. كسانى كه اهل اطّلاع هستند، مى دانند در كمتر موضوعى مانند اين موضوع، روايات و احاديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام و صحابه و تابعين وارد شده است 97] كه در حقيقت، ايمان به ظهور آن مصلح عالم و نجات دهنده بشر، جزء لاينفك ايمان به صدق پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و تصديق به نبوّت آن حضرت است؛ اين وعده الهى است كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 111

تخلف ناپذير است:

«إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعادَ»؛[98]

«هرگز خداوند نقض وعده نمى كند».

و با سنن الهى و نواميس هستى و سير تكاملى بشر موافق و به اسماء اللَّه الحسنى مانند:" الحاكم"،"

العادل"،" الظاهر" و" الغالب" مؤيّد است.

«فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»؛[99]

«و طريقه خدا هرگز مبدل نخواهد شد و طريقه حقّ هرگز تغيير نمى پذيرد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 113

اسرار و فلسفه غيبت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 115

بخش دوم: پيرامون اسرار و فلسفه غيبت

سرّ غيبت

پيش از آنكه از فوايد و مصالح غيبت حضرت صاحب الزمان- ارواح العالمين له الفداء- سخن به ميان آوريم، بايد در نظر بگيريم كه تاكنون علوم و دانش هايى كه بشر از راه هاى عادى تحصيل كرده، به كشف تمام اسرار خلقت موجودات اين عالم موفّق نشده و اگر علم، هزارها بلكه ميليون ها سال ديگر هم جلو برود، هنوز معلومات او در برابر مجهولاتش بسيار مختصر و ناچيز است.

و به گفته يكى از دانشمندان بزرگ، مثل" لا شى ء" است در مقابل بى نهايت، و اين در صورتى است كه ما علم تمام انسان ها را به حساب آوريم. و امّا اگر علم يك عالِم، و دانش يك دانشمند را بخواهيم در نظر بگيريم، اصلًا قياس آن با اسرار و رازهاى كشف نشده، خنده آور و نشانه جهل و نادانى است.

جايى كه مولى اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد:

«سُبْحانَكَ ما أَعْظَمَ ما نَرى مِنْ خَلْقِكَ، وَما أَصْغَرَ عَظِيمَها فِي جَنْبِ ما غابَ عَنّا مِنْ قُدْرَتِكَ»؛

«منزّهى تو! چه بزرگ است آنچه را ما از آفرينش تو مى بينيم و چه كوچك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 116

است بزرگى آنچه را كه مى بينيم در برابر آنچه از قدرت تو كه از ما پنهان است».

حال ديگران معلوم است.

بنابراين كسى نمى تواند نسبت به وجود يكى از پديده هاى اين جهان بزرگ به علّت عدم كشف سرّ پيدايش و آفرينش آن اعتراض كند و يا پاره اى از نظامات و قوانين عالم تكوين را بى فايده و بى مصلحت بداند.

هيچ كس هم نمى تواند به طور يقين ادّعا كند كه در كوچك ترين پديده و حوادث جهان، سرّى و نكته اى نهفته نيست همچنان كه

كسى نمى تواند ادّعا كند به تمام اسرار عالم واقف و آگاه است. فلاسفه و حكما و دانشمندان قديم و جديد همه اين درك را براى خود افتخار دانسته و گفته اند:

هرگز دل من ز علم محروم نشدكم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد

هفتاد و دو سال جهد كردم شب و روزمعلومم شد كه هيچ معلوم نشد

به جايى رسيده دانش من كه بدانم هنوز نادانم

و شاعر دانشمند و حكيم عرب گويد:

ما لِلتُّرابِ وَلِلْعُلُومِ وَإِنَّمايَسْعى لِيَعْلَمَ أَنَّهُ لا يَعْلَمُ

معروف است: زنى از بزرگمهر- حكيم مشهور ايرانى- مسأله اى پرسيد، حكيم در پاسخش گفت: نمى دانم.

زن گفت: اى حكيم! شاه به تو حقوق و ماهيانه مى دهد كه با سرانگشت علم و حكمت خويش، گره از مشكلات مردم بگشايى، شرم نمى دارى كه در جواب مسأله من، به جهل و نادانى خود اقرار مى كنى؟

حكيم گفت: آنچه را شاه به من مى دهد، در برابر معلومات و دانايى هايى است كه دارم؛ ولى اگر بخواهد در مقابل مجهولات و نادانسته هاى من عطا كند، هرگاه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 117

تمام زر و سيم دنيا را به من بدهد، كم داده است.

پس بشر بايد در راه كشف مجهولات و درك اسرار، همواره كوشا باشد و اگر در يك جا كنجكاوى و تجسّسات او در راه كشف سرّى به جايى منتهى نشد، آن را دليل بر عدم آن نگيرد.

همان طور وقتى چشم هاى او به تلسكوپ هاى قوى و ميكروسكوپ هاى ذره بين مسلّح نبود، حقّ نداشت منكر وجود موجودات ذره بينى و ميليون ها كرات غيرمكشوف آسمانى شود.

همان طور كه كسى نمى تواند صداها و امواج صوتى تحت سمعى و امواج فوق سمعى را انكار كند.

و يا همانند حيواناتى كه همه رنگ ها را

نمى بينند، يا همه را به يك رنگ مى بينند، نمى تواند رنگ هايى را كه انسان با جلوه هاى گوناگون مى شناسد، انكار نمايد.

اين قاعده در عالم تكوين و عالم تشريع هر دو جارى است. در عالم تشريع، مواردى داريم كه هنوز عقل ما به فلسفه آن بالخصوص راه نيافته و تشريع با تكوين مطابق شده است، همان طور كه در عالم تكوين، در اين موارد حقّ اعتراض نداشتيم؛ در عالم تشريع هم حقّ ايراد و اعتراض نداريم.

بله! اگر در هريك از اين دو ناحيه (تشريع و تكوين)، به موردى برخورديم كه عقل صحيح و برهان درست ما را به عدم مصلحت و شرّ آن راهنمايى كرد، مى توانيم ناراحت شويم؛ ولى تا حال چنين موردى در عالم تكوين و تشريع پيدا نشده و بعد هم هرگز پيدا نخواهد شد.

بعد از اين مقدمه مى گوييم: ما در ايمان به غيبت امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- به هيچ وجه محتاج به دانستن سرّ آن نيستيم و اگر فرضاً نتوانستيم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 118

به هيچ يك از اسرار آن برسيم، در ايمان به آن جازم و آن را به طور قطع باور داريم و اجمالًا مى دانيم كه مصالح و فوايد بزرگى در اين غيبت است؛ امّا ميان دانستن و ندانستن ما، با واقع شدن و واقع نشدن آن هيچ رابطه اى نيست، چنانچه اگر ما اصل غيبت را هم نشناسيم، به واقعيت آن صدمه اى وارد نمى شود.

غيبت آن حضرت امرى است واقع شده كه معتبرترين احاديث از آن خبر داده و جمع بسيارى از بزرگان در اين مدّت، به درك حضور مقدّس آن حضرت نايل شده اند. پس ميان اين مطلب؛ يعنى

ندانستن سرّ غيبت و صحّت امكان وقوع آن هيچ ارتباطى اصلًا و قطعاً وجود ندارد. مى توانيم بگوييم: ما سرّ غيبت آن حضرت را نمى دانيم و با اين حال به غيبت آن بزرگوار ايمان داريم، مثل اينكه فايده بسيارى از چيزها را نمى دانيم؛ ولى به وجود و هستى آنها عالِم و داناييم.

سخنى در فوايد غيبت

بايد دانست پرسش از سرّ غيبت در زمان ما آغاز نشده و اختصاص به اين عصر ندارد. از زمانى كه غيبت آن حضرت شروع شد؛ بلكه پيش از آن زمان و پيش از ولادت آن حضرت، از هنگامى كه پيغمبر و امامان- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- از غيبت حضرت مهدى عليه السلام خبر دادند، اين سؤالات مطرح شده: چرا غيبت مى نمايد؟ و فايده غيبت چيست؟

و در زمان غيبت به چه نحو و چگونه از وجود شريف آن حضرت بهره مند مى گردند؟

در پاسخ به اين پرسش ها، راهنمايان بزرگ، كه ما را به ظهور حضرت مهدى موعود ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- بشارت داده اند، پاسخ هايى فرموده اند.

خلاصه بعضى از آن پاسخ ها اين است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 119

1- علّت عمده و سرّ بزرگ و حقيقى غيبت معلوم نخواهد شد مگر پس از ظهور آن حضرت، همان طور كه حكمت كارهاى خضر، هنگامى كه موسى- على نبينا و آله و عليه السلام- با او مصاحبت داشت، معلوم نشد مگر در وقت مفارقت آنها.

همان طور كه فايده و ثمره خلقت هر موجودى؛ اعمّ از جماد و نبات و حيوان و انسان، بعد از گذشتن ماه ها و سال ها ظاهر شده و مى شود.

2- حكمت ها و اسرار معلومى در اين غيبت است كه از آن جمله امتحان بندگان است؛ زيرا به واسطه غيبت،

مخصوصاً اگر سرّ آن نامعلوم باشد، مرتبه ايمان و تسليم افراد در برابر تقدير الهى ظاهر مى شود و قوت تديّن و تصديق آنان معلوم و آشكار مى گردد. همچنين در زمان غيبت به واسطه حوادث و فتنه هايى كه روى مى دهد، شديدترين امتحانات از مردم به عمل مى آيد، كه شرح آن در اينجا ميسّر نيست.

و از جمله آن اسرار، اين است كه: در دوره غيبت، ملل جهان به تدريج براى ظهور آن مصلح حقيقى و سامان دهنده وضع بشر، آمادگى علمى و اخلاقى و عملى پيدا كنند؛ زيرا ظهور آن حضرت مانند ظهور انبيا و ساير حجج نيست كه مبتنى بر اسباب و علل عادى و ظاهرى باشد؛ بلكه روش آن سرور در رهبرى جهانيان مبنى بر حقايق و حكم به واقعيات و ترك تقيّه، شدت در امر به معروف و نهى از منكر و مؤاخذه سخت از عمّال و ارباب مناصب و رسيدگى به كارهاى آنها است، كه انجام اين امور به تكامل علوم و و معارف، و ترقّى و رشد فكرى و اخلاقى بشر نياز دارد، به طورى كه استعداد عالم گير شدن تعاليم اسلام و جهانى شدن حكومت احكام قرآن فراهم باشد.

در خاتمه لازم است توجّه خوانندگان محترم را به كتاب هاى بسيار پرارزشى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 120

در موضوع غيبت تأليف شده؛ مانند كتاب غيبت نعمانى"،" غيبت شيخ طوسى" و" كمال الدين و تمام النعمة" جلب كنم؛ زيرا مطالعه اين كتاب ها براى درك قسمتى از اسرار غيبت بسيار مفيد و سودمند است.

اميد است خداوند متعال به فضل و كرم خود، فَرج حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- را نزديك و چشم ما

را به جمال عديم المثال آن حضرت روشن و حكومت جهانى اسلامى را تشكيل، و دنيا را از ظلم و ستم و مفاسد سياست هاى متضاد و جاه طلبى افراد نجات بخشد، به حقّ محمّد و آله الطاهرين عليهم السلام.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 121

حكمت و فلسفه غيبت

اشاره

«وَقُلْ رَبّ زِدْنِى عِلْماً»[100]

بيشتر مردم گمان مى كنند حقايق اشيا را شناخته و آنچه را ديده و شنيده و پوشيده و چشيده و لمس كرده اند، به حقيقتش رسيده اند و شايد كمترين توجّه و عنايتى به مجهولات خود نداشته باشند.

آن كشاورز و باغدارى كه در صحرا و باغ به كشاورزى و باغدارى مشغول است، تصور مى كند هيچ چيز از اشيايى كه با آنها سر و كار دارد، از زمين و خاك و خاشاك و آب و هسته و ريشه و ساقه و شاخ و برگ و شكوفه و ميوه و دانه و سنگ و آفات نباتى بر او مجهول نيست. كارگر معدن، چوپان گوسفند چران، دامدار و ...

تصور مى كنند دست كم چيزهاى زير نظر خود را شناخته اند.

افرادى كه كم و بيش درس خوانده اند، نيز گرفتار همين اشتباه شده و خود را عالم به حقايق اشيا مى شمارند. مهندس برق، معدن، كشاورزى، پزشك متخصص در رشته پوست، اعصاب، خون، استخوان، مغز، جهاز هاضمه و ...، رياضى دان، ستاره شناس، روان شناس، زيست شناس، فيزيك دان، شيمى دان و ديگران مى خواهند همه پديده هايى را كه با كار و شغل و تخصص آنان ارتباط دارد، تعريف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 122

كنند و بشناسانند؛ امّا متأسفانه از شناساندن حقيقت آنها عاجزند و هرچه متبحّر باشند، جز خواص و آثار و ظواهر اشيا، حقيقتى را نشان نمى دهند و هرچه

دانشمندتر شوند، به اشكال و دشوارى و كوتاهى تعريفات (به اصطلاح) حقيقى داناتر مى شوند.

جهان يك سلسله الغاز و رشته بسيار طولانى و درازى است كه انتها و ابتداى آن بر بشر مجهول است و در هر حلقه از حلقه هاى اين زنجير، آن قدر معماها و الغاز نهفته است كه تصوّر دورنماى آن بشر را غرق در تعجب و تحيّر مى نمايد.

«ليدى استور» مى گويد: اگر هر انسانى سخن نگويد مگر از آنچه حقيقتش را شناخته است، سكوت و خاموشى عميق بر سراسر جهان حكومت خواهد يافت.[101]" وارين ويفر" نايب رئيس مؤسسه روكفلر مى گويد: آيا علم در ميدان نبرد با جهل و نادانى پيروز مى شود؟ در حالى كه علم به هر پرسشى كه پاسخ مى دهد، گرفتار پرسش هاى بيشتر مى شود و هرچه در راه كشف مجهولات جلوتر مى رود، ظلمات جهل را طولانى تر مى بيند. علم بشر دائماً در ازدياد است؛ امّا اين احساس كه تقدم نمى يابد، به حال خود باقى است؛ زيرا روز به روز حجم چيزهايى كه ادراك مى كنيم و آنها را نمى فهميم و نمى شناسيم، ضخيم تر مى گردد.[102] آرى بشرى كه توانسته است بر اساس علوم آزمايشى و حسى، برق، بخار، آهن، آب، خاك، هوا و اتم را مسخّر كند و به سوى كرات آسمان دست تصرف دراز نمايد و عناصر را از هم بشكافد، اين همه وسايل صناعى مانند تلفن، تلگراف، راديو و تلويزيون و ... كارخانجات صنايع تحويل داده، هنوز هم كه هنوز است، از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 123

فهم و درك اين حقايقى كه شب و روز با آنها دست و پنجه نرم مى كند، عاجز و ناتوان است.

نه حقيقت برق، نه حقيقت خاك، نه حقيقت آب،

نه حقيقت عناصر و نه اشجار و معادن و نه سلول و هورمون و اتم و الكترون و نه ... و نه ... را شناخته جز ظواهر و خواصى چند، چيزى كشف نكرده و تمام اين اشيا براى او هنوز هم معما است.

به گفته يكى از متفكرين، آن كسانى كه انسان را حيوان ناطق، و اسب را حيوان صاهل تعريف مى كنند، در حالى اين تعريف را مى نمايند و غرور علمى، باد به دماغ آنها انداخته، كه گمان مى كنند حقيقت انسان و اسب را شناخته اند؛ ولى وقتى از مَركب اين غرور پياده شوند، مى فهمند نه خود به حقيقت انسان و حيوان رسيده اند و نه با اين تعريف، كسى را به حقيقت انسان و حيوان آشنا كرده اند و بهتر اين است كه اين تعريفات را به قصد شناساندن حقيقت اشيا نگويند.

بشر از شناختن نزديك ترين چيزها به خودش هم عاجز است؛ زيرا از جانش به او چيزى نزديك تر نيست. آيا حيات خود را شناخته؟ و آيا مى تواند حقيقت روح و حيات را توصيف كند؟ آيا به حقيقت يك سلسله امور وجدانى خودش معرفت دارد؟ آيا عشق و حبّ، لذّت وصل، ذوق و شجاعت و ساير وجدانيات را شناخته است؟

امّا با اين همه دشوارى ها و مجهولات، آيا بشر مى تواند وجود اين حقايق را به علّت نارسايى فهم خودش از درك حقيقت آنها، منكر شود؟ آيا مى تواند هزارها ميليارد و بيشتر مخلوقات و عجايب و غرايب و اشيايى را كه حتى وجود آنها بر او مجهول است، انكار نمايد؟ آيا مى تواند اسرار و خواص و فوايد و معانى كلمات اين كتاب قطور آفرينش را منكر شود؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 3، ص: 124

آيا مى تواند بگويد: چون من چيزى را نديده ام، آن چيز نيست و چون سرّ و فايده چيزى را كشف نكرده ام، آن چيز بى فايده و بى سرّ است؟!

حاشا و كلّا! بشر هرچه هم عالم و دانشمند باشد، هرگز چنين ادّعايى را نخواهد كرد؛ بلكه هرچه علمش بيشتر باشد، بيشتر خود را از اين گونه دعاوى تبرئه مى كند.

صاعقه كه هزارها سال مورد خشم و سبب ترس و بيم بشر بود، در آن اعصارى كه علم به خواص و منافع آن پى نبرده بود و به آيات قدرت خدا و معجزات آفرينش كه در اين قوّه رهيبه پنهان است و تأثير آن در زندگى نبات و حيوان آگاه نشده بود، آيا اين خواص و منافع را نداشت و يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند متعال نبود؟

و آنهايى كه آن را فقط مظهرى از مظاهر نعمت و عذاب مى شمردند، اشتباه نمى كردند؟![103] عالم و دانشمند ساختمان جهان را براساس منطق و نظام صحيح مى داند و اين ظواهر را گنجينه حقايق مى شناسد و عالم را مدرسه اى مى بيند كه بايد در آن حكمت و علم بياموزد و از بحث در خواص، لوازم و آثار اجزاى اين عالم لذّت مى برد و همين الغاز و معميات برايش لذّت بخش است و تحيّر او كه نتيجه يك عمر تحصيل و كاوش است، بهترين لذايذ زندگى دانشمندانه او است، كه هيچ لذّتى با آن برابر نمى شود.

او جهان را مانند يك مسأله پيچيده رياضى و هندسى مى بيند كه در ظاهر، حلّ آن آسان است؛ ولى وقتى وارد مى شود، هرچه جلوتر مى رود، غموضت و دشوارى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 125

و پيچيدگى آن را بيشتر مى فهمد.

اين منظره براى

شخص متفكر و فيلسوف بسيار نشاط بخش است و مى خواهد حيرت بر حيرتش افزوده شود و به جايى برسد كه ببيند عقل او مسلح به سلاحى نيست كه بتواند به جنگ تمام اين مجهولات برود و اين آيه قرآن مجيد را با معرفت و بصيرت تلاوت كند:

«وَلَوْ أَنَّما فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ»؛[104]

«اگر هر درخت قلم بشود و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مركب گردد، باز نگارش كلمات خداوند تمام نگردد».

و بخواند:

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمرما همچنان در اوّل وصف تو مانده ايم

با اين حال، در تمام كاوش هاى علمى و بررسى ها انسان به نظم و حكمت، منطق و غرض و اراده و قدرت و علم آفريننده اين جهان آشنا مى شود و مى فهمد كه در اين عالم بى نظمى نيست و هيچ پديده اى را نمى توان بى فايده و بيهوده شمرد.

اين مختصر شبح و دريچه اى است از عجز بشر و چگونگى درك، فهم و شناخت و در عين حال قدرت عجيب عقل و خرد او.

با اين وصف، اگر از درك فلسفه اى از فلسفه هاى پديده هاى عالم تكوين يا تشريع درماند و نتوانست آن را توجيه و تفسير كند، يا تعبيرات و الفاظش را در تعريف آن كوتاه ديد، ديگر نمى تواند فايده آن را منكر شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 126

مثال عالم معانى و حقايق با علوم و معلومات بشر، مثال الفاظ است با معانى و مسايل. علم الفاظ و لغات هر چه دامنه دار و وسيع باشد، قطعاً تمام معانى را شامل نيست؛ زيرا لغات، الفاظ و كلمات، محدود و متناهى است؛ ولى

معانى و اشيا نامتناهى است و هيچ گاه محدود و متناهى، نامحدود و نامتناهى را فرا نخواهد گرفت، چنانچه شاعر عرب مى گويد:

وَإِنَّ قَمِيصاً خِيطَ مِنْ نَسْجِ تِسْعَةٍوَعِشْرِينَ حَرْفاً عَنْ مَعالِيهِ قاصِرٌ

كامل ترين و وافى ترين بيانى كه اين حقيقت را بيان كرده، قرآن مجيد است كه در يك آيه مى فرمايد:

«قُل لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَلَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»؛[105]

«اى پيامبر! بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركّب شود، قبل از آنكه كلمات الهى تمام شود، دريا خشك خواهد شد هرچند دريايى ديگر ضميمه آن كنند».

قرآن مجيد چهارده قرن پيش در اين آيه، كه هر روز اعجاز و قدرت علمى آن ظاهرتر مى شود، با فصيح ترين بيان، عظمت و كثرت بى نهايت مخلوقات عالم كون را اعلام كرد و احاديث و اخبار اهل بيت نبوّت هم اين حقيقت را تشريح و روشن ساخت. مثلًا در آن عصرى كه بشر تعدادكمى از ستارگان را بيشتر نمى شناخت، در مقام مبالغه بيان كثرت چيزى، آن را به عدد قطرات باران و ريگ بيابان و ستارگان آسمان قياس مى كردند.

و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه در مقام بيان قصور فهم بشر از درك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 127

حقايق مى فرمايد:

«يَابْنَ آدَمَ! لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طآئِرٌ لَمْ يُشْبِعْهُ وَبَصَرَكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْتُ إِبْرَةً لَغَطّاهُ تُرِيدُ أَنْ تَعْرِفَ بِها مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ»؛[106]

پس از اين مقدّمه، به كسانى كه سرّ غيبت را مى جويند و علّت و فلسفه استتار آن حضرت را مى طلبند، مى گوييم: بپرسيد و كاوش و دقّت كنيد و تحقيق و تجسّس نماييد. ما به جستن و پرسيدن شما هيچ اعتراضى

نداريم. سؤال كنيد و بجوييد؛ زيرا اگر به علّت اصلى غيبت و واقع اين سرّ دسترسى پيدا نكنيد، بسا كه به حواشى و حكمت هايى از آن آگاه شويد و بسا كه اين جستجو و كاوش شما را به يك سلسله دانستنى ها رهبرى نمايد؛ ولى اگر غرض شما از اين سؤال و جستجو، اشكال و اعتراض باشد و مى خواهيد نرسيدن خود را به علّت غيبت و عجز درك خودتان از فهم آن را، دليل نبودن آن بگيريد، از راه راست و خردپسند دور افتاده ايد و نمى توانيد جايى را خراب و ايمان و عقيده اى را متزلزل سازيد.

هرگز نيافتن، دليل نبودن نمى شود. آيا مجهولات شما همين يك موضوع است؟

آيا شما سرّ تمام پديده هاى عالم آفرينش را كشف كرده ايد؟

آيا در برابر تمام استفهام هايى كه بشر نسبت به اجزاى اين عالم و ظاهر و باطن آن دارد، جواب پيدا كرده ايد؟

آيا چون سرّ آنها بر شما مجهول است، آن را بى فايده مى دانيد؟

و آيا ميزان وجود فايده و عدم آن همان فهم بنده و شما است؟

يا آنكه نرسيدن خود را به اين گونه علل و حكمت هاى دليل بر ناتوانى فكر

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 3 ؛ ص127

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 128

و استعداد خود مى شماريد؟

و معتقد هستيد: اگر عقل و خرد شما به سلاح هاى ديگر مسلح بود و غير از اين وسايل ارتباط با خارج، وسايل وسيع تر ديگر داشتيد، حتماً به اسرار و خواص مسايل بسيار ديگر از اين عالم آگاه مى شديد؟

اگر يك دانشمند متفكر و آزموده به اين سؤالات پاسخ دهد، يقيناً به قصور خود اعتراف مى كند و با ملاحظه مجهولاتى كه هر روز معلوم مى شود، هيچ ندانستن

را دليل نبودن نمى گيرد و در همه چيز اين جهان، به اسرار و شگفتى هاى بى شمار معتقد خواهد بود و مى گويد:

پشه چون داند كه اين باغ از كى است كو بهاران زاد و مرگش دودى است

خود چو باشد پيش نور مستقركرّ و فرّ و اختيار بوالبشر

پيه پاره آلت بيناى اوگوشت پاره آلت گوياى او

مسمع او از دو قطعه استخوان مدركش دو قطره خون؛ يعنى جنان

كرمكى و از قذر آكنده اى طمطراقى در جهان افكنده اى

پس اين قدر دنبال فلسفه غيبت و پرسش از آن نباشيد، غيبت امرى حاصل شده و واقع شده است. سرّ غيبت دانسته شود يا نشود، غيبت واقع شده است و ندانستن شما هيچ گاه برهان نفى و رد آن نيست.

ما به قضا و قدر معتقديم، و كم و بيش برحسب اطلاعات فلسفى و راهنمايى هاى قرآن و اهل بيت از آن چيزهايى مى دانيم؛ امّا آيا كسى مى تواند از تمام تفاصيل قضا و قدر اظهار علم و اطّلاع كند. لذا از تفكّر در قضا و قدر نهى شده و فرمودند:

«وادٍ مُظْلَمٍ فَلا تَسْلُكُوهُ»؛

«وادى تاريكى است در آن سلوك نكنيد و اسب طلب را اينجا نرانيد كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 129

خسته و مانده مى شويد».

در اين وادى مران زنهار زنهاركه در اوّل قدم گردى گرفتار

شكار كس نشد عنقا به دوران چرا دام افكنى اى مرد نادان 107]

امور تكوين و تشريع از همه جهات تحت احاطه فكر بشر در نخواهد آمد و بشر نمى تواند تمام نواحى اين امور را بررسى و به جميع اطراف آن برسد.

كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست اين قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد

ز آتش وادى ايمن، نه منم خرم و بس موسى اينجا

به اميد قبسى مى آيد

اين شرح وادى بى نهايت كز وصف يار گفتندحرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

اينجا ديگر مقام، مقام تسليم و ايمان است؛ امّا در عين حال نه ايمان بى دليل و نه ايمان تعبدى خالص؛ بلكه ايمانى كه از راهنمايى عقل و وجدان آگاه بشر سرچشمه گرفته و زبان وحى و آيات قرآن مجيد و احاديث متواتر و معجزات و شرفيابى هاى جمعى از خواص، ما را به آن دلالت و راهنمايى كرده است.

پس آنچه بگوييم راجع به اسرار غيبت، بيشتر مربوط به فوايد و آثار آن است، و الّا علّت اصلى آن بر ما مجهول است.

و اين است معناى احاديث شريفه اى كه در آن تصريح شده به اينكه سرّ غيبت آشكار نشود مگر بعد از ظهور؛ چنانچه سرّ آفرينش درخت ها ظاهر نمى شود مگر بعد از ظهور ثمره و ميوه، و حكمت باران آشكار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 130

و سبز و خرم شدن باغ ها و بوستان ها و مزارع.

شيخ صدوق در كتاب" كمال الدين" و" علل الشرايع" به سند خود از عبد اللَّه بن فضل هاشمى روايت كرده است كه گفت: شنيدم امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

البته براى صاحب اين امر غيبتى است كه چاره اى از آن نيست، در آن هر باطل جو، به ريب و شك مى افتد.

عرض كردم: چرا؟ فدايت شوم.

فرمود: براى امرى كه در فاش كردن آن، به ما اذن داده نشده است.

گفتم: پس وجه حكمت در غيبت او چيست؟

فرمود: وجه حكمتى كه در غيبت حجت هاى خدا پيش از آن حضرت بود.

به درستى كه وجه حكمت غيبت كشف نمى شود مگر بعد از

ظهور او، چنانچه وجه حكمت كارهاى (حضرت خضر) از سوراخ كردن كشتى، كشتن غلام و به پا داشتن ديوار، براى حضرت موسى- على نبينا و آله و عليه السلام- كشف نشد مگر در هنگام مفارقت آنها از يكديگر.

اى پسر فضل! اين" غيبت"، امرى است از امر خداى تعالى و سرّى است از سرّ خدا و غيبى است از علوم غيبى خدا. و پس از آنكه ما دانستيم خداوند حكيم است، گواهى داده ايم به اينكه كار و گفتارهاى او، همه موافق حكمت است، هرچند وجه آن بر ما روشن نشده باشد.[108] مع ذلك ما برخى از فوايد و منافع و امورى را كه با غيبت آن حضرت ارتباط دارد و استناد غيبت به آن امور، عقلًا و عرفاً صحيح است، به طورى كه از اخبار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 131

و كلمات دانشمندان و متفكرين اسلام استفاده مى شود. در ضمن چند بحث آينده، مورد بررسى و توضيح قرار مى دهيم. ان شاء اللَّه تعالى.

بيم از كشته شدن

«وَأَوْحَيْنا إِلى أُمّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمّ وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِى إِنّا رآدُّوهُ إِلَيْكِ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»؛[109]

«و ما به مادر موسى وحى كرديم كه طفلت را شير بده و چون ترسان شدى، او را به دريا افكن و هرگز بر او مترس و محزون مباش؛ ما او را به تو برمى گردانيم و او را پيامبر قرار مى دهيم».

«فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبّى حُكْماً وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ»؛[110]

«آن گاه كه از ترس شما گريختم، خداى من، مرا علم و حكمت عطا فرمود و از پيامبران خود قرار داد».

شيخ كلينى و شيخ طوسى رحمهما الله در كتاب كافى" و" غيبت"،

به سند خود از زراره روايت كرده اند كه گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السلام فرمود: براى قائم عليه السلام پيش از آنكه قيام فرمايد، غيبتى است.

عرض كردم: براى چه؟

فرمود: براى آنكه از كشته شدن بيم دارد.

چنانچه از اين حديث و بعضى احاديث ديگر استفاده مى شود، يكى از موجبات غيبت، خوف قتل و بيم از كشته شدن است كه هم با حدوث غيبت و هم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 132

با بقاى آن ارتباط دارد.

امّا اينكه بيم از قتل و نداشتن تأمين جانى، سبب غيبت شده باشد؛ با مراجعه به كتاب هاى مورد اعتماد و تواريخ و احاديث معلوم مى شود؛ زيرا بنى عباس به ملاحظه آنكه شنيده بودند و مى دانستند در خاندان پيغمبر و از فرزندان على و فاطمه عليهما السلام، شخصيتى پيدا خواهد شد كه حكومت جباران و مستبدان به دست او برچيده مى شود و آن شخص، فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است، در مقام كشتن او برآمدند و همان طور كه فرعون نسبت به حضرت موسى عليه السلام رفتار كرد، براى آنكه از ولادت آن حضرت مطّلع شوند، نخست جاسوسان و كارآگاهان گماشتند، و بعد هم خواستند شخص او را بيابند و دستگير سازند؛ ولى خداى تعالى آن حضرت را حفظ كرد و دشمنان او را نااميد ساخت. و برحسب ظاهر نيز جنگ هاى داخلى بزرگ و ابتلاى بنى عباس به شورش و انقلاب" صاحب الزنج"، آنها را از تعقيب اين موضوع بازداشت و چنانچه از درب منبت صفه- سرداب مقدّس- كه از آثار گرانبهاى باستانى و يادگار عهد الناصر لدين اللَّه- خليفه بزرگ و دانشمند بنى عباس است- معلوم مى شود اين خليفه

به وجود و ولادت و غيبت آن حضرت ايمان داشته و از حكايت" اسمعيل هرقلى"، كه در" كشف الغمه" به نقل صحيح و قطع آور روايت شده، استفاده مى شود كه المستنصر باللَّه خليفه و بانى مدرسه المستنصريه بغداد نيز به آن حضرت ايمان داشته و با اعطاى هزار دينار به اسمعيل مى خواست به آستان امام عرض ارادت و ادبى بنمايد و چون اسمعيل به دستور امام از قبول آن خوددارى كرد، خليفه از شدت ناراحتى و تأثّر گريست.

حاصل اينكه حدوث غيبت با خوف از قتل ارتباط داشته و دستگاه حكومتى عصر ولادت آن حضرت از اين لحاظ ناراحت و در انديشه بوده و ولادت و وجود امام عليه السلام را به عنوان يك خطر جدّى براى خود تلقى مى كرده، شكى نيست. و اگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 133

مى توانستند بى درنگ آن حضرت را شهيد مى كردند؛ لذا ولادت امام از آنان پنهان ماند، چنانچه ولادت موسى- على نبينا و آله و عليه السلام- از فرعونيان مخفى ماند. پس از ولادت نيز، شخص آن حضرت از انظار آنان مخفى گشت و هرچه جهد و تلاش كردند، او را نيافتند.

امّا بيان ارتباط بقاى غيبت با خوف از قتل اين است كه اگرچه خداوند متعال، قادر و توانا است كه در هر زمان و هر ساعت آن حضرت را ظاهر و به طور قهر و غلبه بر تمام ملل و حكومت ها، پيش از فراهم شدن اسباب، غالب سازد؛ ولى چون خداوند جريان اين جهان را بر مجراى اسباب و مسبّبات قرار داده، تا اسباب چنان ظهورى فراهم نشود، قيام آن حضرت به تأخير خواهد افتاد و اگر پيش از

فراهم شدن اسباب و مقدمات ظاهر شود، از خطر قتل مصون نخواهد ماند.

چنانچه اگر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در آغاز بعثت دست به كار جهاد و دفاع مى شد، بى موقع و نابهنگام بود؛ ولى وقتى موقعش رسيد، فرمان دفاع و جهاد صادر و نصرت خدا نازل شد و اسلام پيشرفت كرد.

پرسش: چرا آن حضرت مانند نياكان خود ظاهر نمى شود تا يا مظفر و پيروز شود و يا در راه خدا كشته و شهيد گردد؟

پاسخ: ظهور آن حضرت براى اتمام نور اللَّه و تحقق مطلق هدف دعوت انبيا و صلح و صفا و عدل و داد و امنيت عمومى در زير پرچم اسلام و يكتاپرستى و اجراى احكام قرآن مجيد در سراسر گيتى است.

و پرواضح است كه مُجرى اين برنامه بايد در شرايطى قيام كند كه موفّقيت و پيروزى او صد در صد حتمى باشد، چنان كه توضيح داده شد، مانعى از نزول امداد غيبى و نصرت آسمانى از نظر حكمت الهى در ميان نباشد.

و اگر به صورت ديگر، كه منتهى به تحقق اين هدف نگردد، ظهور نمايد، نقض

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 134

غرض خواهد شد و باز هم بايد بشر در انتظار حصول وعده هاى الهى بماند.

به گردن نداشتن بيعت

يكى از علايم و مشخصات امام منتظر و مهدى آخرالزمان عليه السلام اين است كه بيعت هيچ كس و هيچ حكومت غاصب و ستمگرى، حتى به عنوان تقيه بر گردن او نيست و ظاهر مى شود در حالى كه نسبت به احدى از جبابره و حكومت هاى مختلف تمكين و تسليمى نداشته و از راه تقيه هم حكومت هاى غير اسلامى و حكومت هايى را كه تمام اسلامى نيست

در ظاهر امضا نكرده است. او اكمل مظاهر اسم" العادل" و" السلطان" و" الغالب" و" الحاكم" است و چنان شخصيت و مقامى، از اينكه تحت سلطنت غير خدا واقع شود، يا به حكومتى از حكومت هاى جائر به تقيه رأى داه باشد، برحسب اخبار محفوظ و محروس است، چنانچه از اخبار كثير استفاده مى شود، آن حضرت به تقيه عمل نخواهد كرد و حق را آشكار و باطل را از صفحه روزگار برخواهد انداخت.

پس يكى از حِكَم و مصالح غيبت اين است كه آن حضرت پيش از رسيدن وقت ظهور و مأمور شدن به قيام مانند پدران بزرگوارش ناچار نمى شود از راه تقيه با خلفا و زمامداران و سياستمداران وقت بيعت نمايد و وقتى ظاهر مى شود كه هيچ بيعتى در گردن او نيست و هيچ حكومتى را بر خود، غير از حكومت خدا و احكام و قوانين قرآن حتى به ظاهر و تقيّه هم، نپذيرفته است.

و اين معنى از چند حديث كه در" كمال الدين" (باب 48، باب علّت غيبت) و در" عيون" و" علل" و كتاب هاى ديگر روايت شده، استفاده مى شود، از جمله در حديث هشام بن سالم، حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 135

«يَقُومُ الْقآئِمُ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِأَحَدٍ»؛

«قائم عليه السلام قيام مى كند در حالى كه در گردن او بيعت براى احدى نيست».

و نيز در روايت حسن بن على بن فضّال است كه وقتى آن حضرت خبر از غيبت امام، پس از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام داد، پرسيد: براى چه؟

حضرت رضا عليه السلام فرمود: براى آنكه در گردن او بيعت براى كسى نباشد چون به شمشير قيام

كند.

تخليص و امتحان

يكى از مصالح غيبت، تخليص و آزمايش مرتبه تسليم و معرفت و ايمان شيعيان است.

چنانچه مى دانيم و عمل و شرع و آيات و احاديث بر آن دلالت دارد، يكى از سنن الهى كه همواره جارى و برقرار بوده و هست، امتحان بندگان و انتخاب صُلحا و زبده گيرى و برگزيدن است. زندگى و مرگ، بينوايى و توانگرى، تندرستى و بيمارى، جاه و مقام، داشتن و نداشتن هر نعمت و گردش هر حالت، مصايب و مكاره، خوشحالى ها و شادمانى ها، همه وسايل تخليص و تربيت و امتحان و ارتياض و براى ظهور كمالات و فعليت استعدادات و نمايش شخصيت و ايمان و صبر و استقامت افراد و درجه حضور و تسليم آنها در اطاعت از اوامر خداوند جهان است.

به طورى كه از اخبار استفاده مى شود؛ امتحان به غيبت حضرت مهدى عليه السلام از شديدترين امتحانات است، به دو جهت:[111] جهت اوّل: چون اصل غيبت كه بسيار طولانى مى شود، بيشتر مردم در ريب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 136

و شك مى افتند، و برخى در اصل ولادت و بعضى در بقاى آن حضرت شك مى نمايند و جز اشخاص مخلص و بامعرفت و آزموده، كسى بر ايمان و عقيده به امامت آن حضرت باقى نخواهد ماند. چنانچه پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله در ضمن روايت معروفى كه جابر روايت كرده است فرمود:

«ذلِكَ الَّذِي يَغِيبُ عَنْ شِيعَتِهِ وَأَوْلِيآئِهِ غَيْبَةً لا يَثْبُتُ فِيها عَلَى الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ إِلّا مَنْ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمانِ»[112]

و معلوم است كه ايمان به بقا و حيات و عمر و غيبت طولانى و انتظار ظهور در دوران بسيار طولانى غيبت، ايمان به غيبت، دليل حسن

اعتقاد و اعتماد به خبرهاى غيبى پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و نشانه ايمان به قدرت الهى، و علامت قوّت تسليم و تمكين از برنامه هاى دينى است. براى اينكه ايمان كامل و صادق به امور غيبى حاصل نمى شود مگر براى اهل يقين و پرهيزكاران و كسانى كه از تاريكى وساوس نجات يافته و به سر منزل اطمينان نفس و ثبات عقيده رسيده و دلشان از انوار هدايت منوّر و روشن شده باشد و به استبعادات و شبهات واهى اعتنا نكرده، در راه ديندارى و ولايت، لغزش قدم و تزلزل نيابند.

جهت دوم: شدت ها و پيش آمدهاى ناگوار و تغييرات و تحولاتى است كه در دوره غيبت روى داده و مردم را زير و رو مى سازد، به طورى كه حفظ ايمان و استقامت بسيار دشوار مى گردد و ايمان افراد در مخاطرات سخت واقع مى شود، چنانچه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: آن كس كه بخواهد در عصر غيبت به دينش متمسك و ملتزم باشد، مثل كسى است كه شاخه درخت خار را با دست بزند تا خارهايش قطع گردد. سپس امام با دست خود به اين كار اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 137

كرده، آن گاه فرمود: به درستى كه براى صاحب اين امر غيبتى است، پس بايد هر بنده خداى بپرهيزد و به دينش متمسك گردد.

اينك متن حديث:

«إِنَّ لِصاحِبِ هذِهِ الْأَمْرِ غَيْبَةٌ، الْمُتَمَسّكُ فِيها بِدَيْنِهِ كَالْخارِطِ لِلْقُتادِ. ثُمَّ قالَ: هكَذا بِيَدِهِ. ثُمَّ قالَ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةٌ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدُهُ وَلْيَتَمَسَّكَ بِدِينِهِ»[113]

در دوران غيبت، جمال ظاهر دنيا هر چه بيشتر و بهتر جلوه گر و دل فريب

مى شود. اسباب معاصى و گناهان و لذايذ حيوانى بيش از همه وقت فراهم و در دسترس عموم قرار مى گيرد. بساط لهو و لعب و غنا و خوانندگى و طرب همه جا گسترده مى شود. زن ها و مردهاى بيگانه با هم امتزاج و اختلاطهاى نامشروع و خلاف عفّت و نجابت پيدا كنند. كسب هاى حرام متداول و رسمى و معاش اكثر مردم از راه هاى حرام باشد، و براى مؤمن ضربت شمشير از به دست آوردن يك درهم حلال آسان تر باشد. ماديّات و دنياپرستى بر مردم غالب، و مقامات و مناصب به دست كسانى افتد كه به احكام خدا پاى بند و ملتزم نباشند. زنان را در رتق و فتق امور عامه و كارهايى كه به عهده مردها است، دخالت دهند. ربا و ميگسارى و فروش شراب و قمار و بى عفتى و فحشاء علنى گردد.

اهل دين و امانت و ايمان، ذليل؛ و نابكاران و اراذل و بى دينان، به ظاهر عزيز گردند. امر به معروف و نهى از منكر ترك و عكس آن رايج شود. معروف را منكر و منكر را معروف شناسند. به معصيت و گناه و همكارى با ستمگران افتخار نمايند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 138

امانت را غنيمت و صدقه را غرامت شمارند.

شعائر و آداب اسلام را ترك و آداب و شعائر كفار را رسمى كنند. اهل حقّ خانه نشين و ناپاكان و خدانشناسان مصدر امور گردند. زن ها با گستاخى تمام، آداب و سنن اسلامى را ترك و به وضع دوران جاهليت برگردند. به واسطه تسلط و غلبه كفار و استبداد اشرار، آن چنان مؤمنان در فشار واقع و از آزادى محروم شوند كه كسى را جرأت آن

نباشد كه نام خدا را ببرد مگر در پنهانى. و به طورى كار حفظ ايمان سخت شود كه شخص صبح كند در حالى كه در شمار مؤمنان و مسلمانان است و شب كند در حالى كه از اسلام بيرون رفته و كافر شده باشد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: اين امر براى شما واقع نخواهد شد مگر پس از نااميدى. نه به خدا نمى آيد تا شما (مؤمن و منافق) از هم جدا شويد. نه به خدا نخواهد آمد تا شقى شود هر كس شقى مى گردد و سعيد گردد هر كس سعيد مى گردد.[114] و در روايت ابن عباس است كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود: كسانى كه در زمان غيبت او بر عقيده به امامت او ثابت باشند، از كبريت احمر كمياب ترند.

پس جابر به پا خاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه! آيا براى قائم از فرزندان تو غيبت است؟

فرمود: آرى سوگند به پروردگارم و بايد خدا گروندگان را تخليص كند و كفار را محو سازد. اى جابر! اين امرى است (كار بزرگى است) از كارهاى خدا و سرّى است از اسرار خدا كه از بندگان خدا پوشيده است. پس برحذر باش از شك در آن؛ پس به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 139

درستى كه شك در كار خداوند عزّوجلّ كفر است.[115] و در حديث عبدالرحمن بن سليط، امام حسين عليه السلام مى فرمايد: از ما دوازده نفر مهدى (هدايت شده) باشند، كه نخستين ايشان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و آخر ايشان نهمين از فرزندان من است، او است امام قائم به حقّ كه خدا زمين را پس

از مردگى به او زنده سازد و دين را به او ظاهر و بر هر دين پيروز گرداند اگرچه مشركان كراهت داشته باشند، براى او غيبتى است كه جمعى در آن از دين مرتد و بيگانه شوند و ديگران بر دين خود ثابت مانده و اذيت شوند، به آنها گفته شود:

چه زمان اين وعده انجام شود (چه وقت قائم قيام كند) اگر راست گويانيد؟ آگاه باش كه صبر كننده در عصر غيبت او بر اذيت و تكذيب، مانند جهاد كننده با شمشير در پيش روى پيغمبر خدا است.[116]

آماده شدن اوضاع جهان

يكى از مصالح غيبت، انتظار كمال استعداد بشر و آمادگى فكرى او براى ظهور آن حضرت است؛ زيرا روش و سيره آن حضرت، مبنى بر رعايت امور ظاهرى و حكم به ظواهر نيست؛ بلكه مبنى بر رعايت حقايق و حكم به واقعيات و ترك تقيه و مسامحه نكردن در امور دينى و احقاق حقوق و رد مظالم و برقرار عدالت واقعى و اجراى تمام احكام اسلامى است.

آنچه را كه دشمنان اسلام و مخالفان اصلاحات و سياستمداران رياست طلب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 140

سازمان داده اند، باطل و خراب مى كند و آنچه را كه از احكام اسلام متروك و ضايع كرده اند، همه را اجرا و زنده مى سازد و اسلامى را كه جدّش پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله آورده و در اثر مظالم صاحبان نفوذ و زمامداران خودسر و دنياطلبان، مهجور و از رسميت افتاده، از نور رسميت جهانى مى دهد و خلق را به همان دعوت اسلام و قرآن باز مى گرداند. از عمّال و صاحب منصبان و متصديان و مصادر امور مردم به شدّت مؤاخذه

مى نمايد و با اهل معصيت و ستم هيچ گونه سازش و مداهنه اى ننمايد و حكومت جهانى اسلام را تشكيل دهد.

معلوم است كه انجام اين برنامه و اين انقلاب همه جانبه، محتاج به ترقّى بشر در ناحيه علوم و معارف و فكر و اخلاق و آمادگى جامعه براى پذيرش و استقبال از اين نهضت و لياقت زمامدارى آن رهبر عظيم الشأن مى باشد. بايد اصحاب خاص كه در يارى آن حضرت ثابت قدم و در معرفت و بصيرت كامل باشند، به عدد معين در احاديث پيدا شوند و مزاج جهان آماده چنان ظهورى بشود و جامعه بشر و ملّت ها بفهمند كه هيئت هاى حاكم در رژيم هاى گوناگون از عهده اداره امور برنمى آيند، و مكتب هاى سياسى و اقتصادى مختلف دردى را درمان نمى كنند و اجتماعات و كنفرانس ها و سازمان هاى بين المللى و طرح ها و كوشش هاى آنها به عنوان حفظ حقوق بشر نقشى را ايفا نخواهند كرد و در اصلاحات از تمام اين طرح ها كه امروز و فردا مطرح مى شود مأيوس شوند و فساد و طغيان شهوات و ظلم و ستم همه را در رنج و فشار گذارد، همان طور كه در روايات است، بى عفتى و فحشا به قدرى رواج پيدا كند كه در كنار خيابان ها و ملأ عام، زن و مرد علناً مانند حيوانات از ارتكاب آن شرم نكنند و حيا و آزرم آنها از ميان برود.

چنانچه مى بينيم طرح هايى كه داده مى شود و پى ريزى هايى كه مى كنند، در مسير مخالف تمدّن واقعى و مروّج ظلم و فساد و سبب اضطراب و نگرانى و عقده هاى روحى و ارتداد و ارتجاع است و بيشتر به تأمين جنبه هاى حيوانى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص:

141

و جسمى توجّه مى شود و به جنبه هاى انسانى و روحى اعتنا ندارند.

وقتى اوضاع و احوال اين گونه شد و از تمدّن (منهاى انسانيت) كنونى همه به ستوه آمدند و تاريكى جهان را فرا گرفت، ظهور يك مرد الهى و پرتو عنايات غيبى با حسن استقبال مواجه مى شود و تاريكى ها از هم شكافته و به تشنگان جام حقيقت و عدالت، آب زلال معرفت و سعادت مى دهد و در كالبد اين بشر دل مرده، روح نو مى دمد كه:

«اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛[117]

«بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مردن، زنده مى گرداند».

در اين شرايط، پذيرش جامعه از نداى روحانى يك منادى آسمانى بى نظير خواهد بود؛ زيرا در شدت تاريكى درخشندگى نور ظاهرتر و ارج و اثر آن آشكارتر است؛ ولى اگر شرايط و اوضاع و احوال مساعد نباشد و تأخيرى كه در ظهور آن حضرت، حكمت الهى اقتضاى آن را دارد، واقع نشود، نتايج و فوايدى كه از اين ظهور منظور است حاصل نمى گردد.

پس بايد اين ظهور تا وقت معلوم به تأخير افتد و در هنگامى كه شرايط آن حاصل و حكمت الهى مقتضى شد و منادى آسمانى آن را اعلام كرد، انجام شود و كسى از وقت آن اطّلاع ندارد و هر كس، وقتى براى آن معين كند، دروغ گفته است.

از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: از براى ظهور، وقتى نيست براى آنكه مانند روز قيامت علم آن در نزد خدا است، تا اينكه فرمود: براى ظهور مهدى ما كسى وقتى معيّن نكند، مگر آن كس كه خود را شريك در علم خدا بداند و مدعى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص:

142

باشد كه خدا او را بر سرّ خودش آگاه كرده است.[118]

پيدايش مؤمنان از پشت كفار

چنانچه در اخبار و احاديث است، خداوند نطفه هاى بسيارى از مؤمنان را در اصلاب كفار به وديعه گذارده و اين ودايع بايد ظاهر شود و پيش از ظهور اين ودايع، قيام امام با شمشير و قتل كفار و رفع جزيه، عملى نخواهد شد؛ زيرا مانع از خروج اين ودايع مى شود.

آيا كسى پيش بينى مى كرد از صلب حَجّاج خون خوار ستمكار كه در بين دشمنان اهل بيت مانند او در شرارت كم يافت شده، مردى چون حسين بن احمد بن حجّاج، معروف به ابن الحجّاج، شاعر و سخنور معروف شيعه و دوستدار خاندان رسالت عليهم السلام پيدا شود كه آن قصايد غرّا و اشعار شيوا در مدح و مناقب على عليه السلام و اهل بيت آن حضرت و در نكوهش و سرزنش دشمنان آنها بگويد و مذهب شيعه را ترويج نمايد؟

كه از جمله قصايد او، قصيده معروفى است كه مطلع آن اين شعر است:

يا صاحِبَ الْقُبَّةِ الْبَيْضآءِ عَلَى النَّجَفِ مَنْ زارَ قَبْرَكَ وَاسْتَشْفى لَدَيْهِ شَفِيٌ 119]

آيا كسى گمان مى كرد از فرزندان سندى بن شاهك، قاتل حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام، يكى از مشاهير شعرا و ستارگان جهان ادب" كشاجم" پيدا شود كه تحت تأثير جلوه حقيقت و ولايت على عليه السلام و خاندانش، عمرش را به مديحه سرايى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 143

و نشر فضايل اهل بيت به پايان رساند.

پس اين موضوع خروج نطفه هاى مؤمنان از اصلاب كفار، موضوع مهمى است كه ظهور نبايد مانع از آن شود و ظهور بايد موقعى واقع شود كه در اصلاب كفار وديعه اى باقى نمانده باشد،

چنانچه در سرگذشت نوح پيامبر- على نبينا و آله و عليه السلام- قرآن مجيد از سخن او در مقام دعا خبر داده:

«وَلا يَلِدُوا إِلّا فاجِراً كَفّاراً»؛[120]

«و فرزندى هم جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمى رسد».

ظهور جهانى حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- نيز در چنين موقعيتى واقع مى شود.

و به همين معنى آيه شريفه:

«لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً»؛[121]

«اگر شما عناصر كفر و ايمان از يكديگر جدا مى گشتيد، همانا آنان كه كافرند به عذاب دردناك معذب مى ساختيم».

در روايات متعددى، كه در تفسير برهان و صافى و بعضى تفاسير ديگر و كتب حديث روايت شده، تفسير گرديده است.

و مضمون آن روايات اين است كه: قائم عليه السلام هرگز ظاهر نشود تا ودايع خدا خارج شود، پس وقتى خارج شد، دشمنان خدا بر هر كس ظاهر شود و آنها را به قتل رساند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 144

كلام محقق طوسى

فيلسوف شهير شرق و افتخار فلاسفه و حكماى اسلام، خواجه نصيرالدين طوسى در رساله فيلسوفانه و محققانه اى كه در امامت تأليف فرموده، فصلى كامل راجع به غيبت امام دوازدهم و طول مدت و رفع استبعاد آن مرقوم داشته است و در پايان آن، راجع به" سبب غيبت" چنين فرموده است:

«وَأَمّا سَبَبُ غَيْبَتِهِ فَلا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ مِنَ اللَّهِ سُبْحانَهُ وَلا مِنْهُ كَما عَرَفْتَ، فَيَكُونُ مِنَ الْمُكَلَّفِينَ، وَهُوَ الْخَوْفُ الْغالِبُ وَعَدَمُ التَّمْكِينِ وَالظُّهورُ يَجِبُ عِنْدَ زَوالِ السَّبَبِ»؛[122]

«امّا سبب غيبت امام دوازدهم، پس جايز نيست كه از جانب خداى سبحان و يا از جانب خود آن حضرت باشد؛ بلكه همان گونه كه شناختى از مردم و مكلفين است و آن خوف غالب و تمكين نداشتن مردم

از امام است و هر موقع اين سبب زايل شود؛ يعنى مردم تمكين و اطاعت از امام نمايند، ظهور واجب مى شود».

چنانچه دقت و ملاحظه شود، كلام اين استاد بزرگ كه در روشنايى عقل و حكمت اين موضوع را بررسى و مورد تحليل قرار داده، مؤيد بعضى وجوهى است، كه در مقالات پيش به طور مفصل شرح داديم، و آن بيم از قتل و تمكين نكردن مردم است و اگر اين سبب برطرف شود، آن حضرت ظاهر مى شود، پس سزاوار نيست بندگان با آنكه سبب غيبت خود آنها هستند، اشكال و ايراد نمايند.

مع ذلك چنانچه آنها رفع سبب نكنند، اراده خدا بر آن تعلق گرفته كه در زمان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 145

مقتضى او را به قهر و غلبه تمكين دهد و وعده اى را كه در قرآن شريف در آيه كريمه:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُم مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»؛[123]

«خداوند به كسانى از شما بندگان كه ايمان آورده و نيكوكار گردد، وعده فرموده كه در زمين خلافت دهد چنان كه امّت هاى صالح پيرامون گذشته، جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنديده آنان را بر همه اديان تمكين و تسلط عطا كند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمنى كامل دهد».

به مؤمنين داده انجاز فرمايد و آن حضرت ظاهر و آشكار شود و اگر يك روز از دنيا باقى نمانده باشد، آن روز را آن قدر طولانى سازد تا مهدى عليه السلام ظاهر شود و زمين را پر از عدل و داد

كند، پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 146

علّت تولد امام قرن ها قبل از ظهور چه بوده و فايده امام غايب چيست؟

پرسش: مصلحت اينكه امام قرن ها پيش از ظهور تولد يافته و پس از عمرى طولانى ظاهر مى شود، چيست؟ مگر خدا قدرت ندارد كه مثلًا چهل سال پيش از ظهور، كسى را كه صالح و شايسته اين مقام باشد، بيافريند؟

و فايده اينكه آن حضرت صدها سال پيش از موعد قيام و ظهورش خلق شده چيست؟ و بالاخره فايده وجود امام ناپيدا و غايب چيست؟ آيا وجود و عدم او برابر نيست؟

پاسخ: اين پرسش جز پرسش از فلسفه غيبت، چيز ديگرى نيست و پاسخ آن، همان است كه در مقالات گذشته گفته شد، مع ذلك بالخصوص در اينجا هم چند پاسخ به اين سؤال مى دهيم.

پاسخ نخست: فايده وجود امام، منحصر به ظهور و قيام او در آخر الزمان و اينكه ظاهراً هم در كارها تصرف و دخالت داشته باشد، نيست؛ بلكه يكى از فوايد وجود امام، امان خلق از فنا و زوال به اذن خدا و همچنين بقاى شرع و حفظ حجت ها و بيّنات خدا است، چنانچه برخى اخبار معتبر و احاديث مشهور ائمه اثناعشر و احاديث ديگر كه از طرق اهل سنّت و شيعه روايت شده، بر آن دلالت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 147

دارد و همچنين احاديث بسيارى كه دلالت دارند بر آنكه زمين هيچ گاه خالى از حجت نمى شود. از جمله از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود:

«اللَّهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قآئِمٍ للَّهِ بِحُجَّةٍ إِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَإِمّا خائِفاً مَغْمُوراً لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَيّنَاتُهُ»؛[124]

«خدايا! آرى خالى نماند زمين

از كسى كه قائم باشد براى خدا به حجّت، يا ظاهر و آشكار يا بيمناك و پنهان، تا حجّت هاى خدا و بيّنات او از ميان نرود».

مَثَل امام در اين جهان، مَثَل قلب است نسبت به جسد انسان و مانند روح كه به امر خدا، سبب ارتباط اعضا و جوارح با يكديگر است و بقاى جسد وابسته به تعلق و تصرف او است و ولىّ و انسان كامل، كه همان شخص امام است، نيز به اذن خداى تعالى نسبت به ساير مخلوقات، صاحب چنين رتبه و منزلت است.

و فايده ديگر اين است كه: چنانچه از اخبار هم استفاده مى شود، وجود مؤمن در بين مردم منشأ خيرات و بركات و سبب نزول رحمت و جلب عنايات خاص و دافع كثيرى از بليات است. پس وقتى مؤمن وجودش اين فوائد و بركات را داشته باشد، معلوم است كه وجود امام و ولىّ اللَّه اعظم فوايد و بركاتش بسيار عظيم و بااهمّيت است و به عبارت ديگر: امام و حجّت، واسطه اخذ و ايصال فيوض و بركاتى است كه ديگران استعداد و لياقت آنكه مستقيماً آن بركات و افاضات را تلقى و اخذ نمايند، ندارند؛ لذا يكى از مصلحت هاى وجود و عمر طولانى و ولادت آن حضرت در قرن ها پيش همين است كه فيوض ربانى در اين مدت از عباد قطع نشود و خلق اللَّه از بركاتى كه بر اصل وجود امام مترتّب است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 148

محروم نگردند.

پاسخ دوم: اين است كه مسؤول دخالت نكردن و تصرّف ننمودن امام در امور مردم، خود مردم هستند كه حاضر به قبول رهبرى آن حضرت نيستند و مخالفت

مى ورزند، چنانچه با نياكان كرامش مخالفت كردند و از آن بزرگواران اطاعت ننمودند. و اگر مردم حاضر به اطاعت و فرمانبرى بودند، آن حضرت ظاهر مى شد، و در اين جهت فرقى بين امام حاضر و غايب نيست و محقق طوسى در تجريد همين جواب را فرموده است:

«وُجُودُهُ لُطْفٌ وَتَصَرُّفُهُ لُطْفٌ آخَرُ وَعَدَمُهُ مِنّا»؛[125]

«اصل وجود امام، لطف (مقرّب به طاعت و نزديك كننده به مصالح و مبعّد از معاصى و دور كننده از مفاسد) است و تصرف او لطف ديگر است و تصرف نكردن او، از جانب ما است».

حاصل آنكه وجود امام لطف و اتمام حجت بر عباد است و اگر در اين مدت طولانى، قطع رشته ولايت و هدايت شود، مردم را بر خدا حجت خواهد بود.

خداى تعالى به مقتضاى صفات كمالى مانند رحمانيت و رحيميت و منعميت و ربوبيت، نعمت تربيت و هدايت بندگان را به واسطه خلق و نصب امام بر بندگان به مدلول آيه شريفه:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[126]

اكمال و اتمام مى فرمايد و اگر مردم از اين نعمت منتفع نشوند و مانع از اشراق شمس هدايت امام گرديدند، كسى حقّ اعتراض به وجود و تعيين امام ندارد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 149

چنانچه اگر مردم از بسيارى نعمت ها استفاده نكنند و مانع از ظهور منافع آنها شوند؛ بلكه سوء استفاده كنند. اين رفتار مردم سبب اشكال به اصل آفرينش آن نعمت ها نمى شود و كسى نبايد بگويد: چون مردم انتفاع نمى برند، پس چه فايده دارد و وجود و عدم آنها فرقى نمى كند؛ بلكه در اينجا بايد بگويند: چرا با اينكه خداوند فياض فيض بخشى نموده و نعمت ها را در دسترس مردم گذارده از

اين نعمت ها انتفاق نمى برند و چرا كفران نعمت مى نمايند؟

پاسخ سوم: ما قطع نداريم كه آن حضرت از جميع اوليا و دوستان خود پنهان باشد و در امورى كه مصلحت باشد، توسط آنها و تأييد و ارشاد آنها دخالت ننمايد.

پاسخ چهارم: آنچه مسلّم است اين است كه در عصر غيبت، آن حضرت از نظرها پنهان است و اين به آن معنا نيست كه مردم نيز از آن حضرت پنهان مى باشند؛ بلكه چنانچه از بعضى اخبار استفاده مى شود، آن حضرت در ايام حج حاضر مى شود و حج به جا مى آورد و اجداد گرامش را زيارت مى كند و با مردم مصاحب و در مجالس حاضر مى شود و از بيچارگان فريادرسى مى نمايد و بيماران را عيادت مى فرمايد و بسا كه شخصاً در قضاى حوايج آنان سعى فرمايد.

پاسخ پنجم: بر امام واجب نيست كه شخصاً و بدون واسطه در امور دخالت نموده و راتق باشد؛ بلكه مى تواند ديگران را به نحو خصوص يا به عنوان عموم از جانب خود بگمارد، همان طور كه اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام از طرف خود، در شهرهايى كه حاضر نبودند، ديگران را منصوب مى فرمودند، امام هم در زمان غيبت صغرى كسانى را به مقام نيابت خاصّه نصب فرموده بود و در غيبت كبرى به طور عموم، فقها و علماى عادل را كه دانا به احكام هستند، براى قضاى فصل خصومات و اجراى سياسات و حفظ و نظر در مصالح عالى اسلامى نصب و تعيين كرده كه مرجع امور خلق باشند، پس ايشان در عصر غيبت به نيابت از آن حضرت برحسب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 150

ظاهر عهده دار حفظ شريعت، و به شرحى

كه در كتاب هاى فقه مذكور است، داراى ولايت مى باشند.

پاسخ ششم: اصل وجود امام موجب دلگرمى و قوّت روح بندگان خدا و اهل اللَّه و كسانى كه سالك سبيل هدايت هستند، مى باشد و به عبارت ديگر: يك نقطه اتّكا براى سالكان سبيل اللَّه است. اگرچه خدا نقطه اتّكاى همه است و همه به خدا اتّكال و اعتماد دارند؛ ولى وجود پيغمبر در جنگ ها و غزوات باعث يك دلگرمى و قوت قلب خاص براى مجاهدين اسلام بود و با نبودن ايشان تفاوت بسيار داشت كه حتى شخصيتى مثل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«كُنّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوّ مِنْهُ»؛[127]

«ما هرگاه آتش جنگ سرخ مى شد (جنگ شدت مى يافت)، به رسول خدا صلى الله عليه و آله پناه مى برديم تا آن حضرت پيشاپيش همگان جهاد مى كرد، احدى از ما نزديك تر از او به دشمن نبود».

خود اين موضوع كه امام حىّ و زنده داريم و ملجأ و پناهگاه و حافظ شريعت است، موجب قوّت قلب و استحكام روح و مانع از تسلط يأس و نوميدى بر سالكان و مجاهدان است و همواره از او مدد مى گيرند و همّت مى طلبند و اين مسأله از نظر علم النفس بسيار اساسى و مهم است.

در مَثل مناقشه نيست. معروف است: نادرشاه افشار در جنگ مورچه خوار، سربازى را ديد كه دلاورانه جنگ مى كند و سپاه دشمن را به هم مى زند. نادر تعجب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 151

كرد، به او گفت: در هنگام حمله افغانى ها تو كجا بودى؟ گفت: من بودم؛ ولى تو نبودى.

پس وجود امام از جهت قدرت روح

و قوت قلب و پناهگاه روانى و نقطه اتّكاى مؤمنان لازم و واجب است و اين يك فايده بزرگى است كه براى آن هم نصب امام حتماً و قطعاً و عقلًا و شرعاً لازم است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 152

چرا غيبت صغرى امتداد نيافت؟

بعضى مى پرسند: به چه علّت دوران غيبت صغرى پايان يافت؟ و اگر برنامه غيبت صغرى ادامه پيدا مى كرد و امام در تمام اعصار غيبت، نايب خاصى داشت كه راتق و فاتق امور و راهنماى عموم باشد، چه اشكالى داشت؟!

پاسخ اين است كه: برنامه روش و كار امام را خداوند متعال تعيين فرموده است و امام بايد همان برنامه را اجرا نمايد و بعد از آنكه اصل امامت ثابت شد، نسبت به برنامه كار امام، پرسش از علّت به عنوان ايراد و اشكال، بيجا و بى مورد است و حتى خود امام نيز جز تسليم و تمكين و اجراى برنامه وظيفه و تكليفى ندارد. پرسش از علّت و سبب آن، خلاف روش بندگى و مقام عبوديّت خالص است. تمام پرسش ها و اشكالاتى كه راجع به غيبت شده، در يك رديف و از يك قماش است و هيچ يك ايراد اصولى و پرسشى نيست كه اگر بى جواب بماند، جايى را خراب كند.

و اگر پرسش براى مزيد معرفت و بصيرت و روشن شدن امر باشد، در مقام پاسخ به آن، بهتر است اين دو پرسش را مطرح كنيم.

پرسش نخست: چرا براى امام عليه السلام دو گونه غيبت معلوم شده و از همان اوّل غيبت كبرى آغاز نشده است؟

پرسش دوم: پس از آنكه غيبت صغرى پيش آمد و نايبان خاص تعيين شدند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 3، ص: 153

چرا دوران غيبت صغرى پايان يافت؟ و اگر همان برنامه غيبت صغرى ادامه مى يافت، چه اشكالى داشت؟

پاسخ پرسش نخست:

1- غيبت صغرى مقدّمه غيبت كبرى و زمينه سازى براى آن بوده؛ چون ابتداى غيبت بود و اذهان، انس به غيبت نداشتند، اگرچه در زمان امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام، آن دو امام براى آماده كردن اذهان، از نظرها احتجاب مى كردند؛ با اين حال، غيبت تامّه اگر دفعةً و ناگهانى واقع مى گرديد، مورد استغراب و استعجاب؛ بلكه استيحاش و استنكار و اسباب انحراف افكار مى شد و قبول قطع ارتباط با امام، چنانچه در غيبت كبرى واقع شد، براى اكثر مردم دشوار و ناراحت كننده بود.

لذا قريب هفتاد سال، رابطه مردم با امام، چنانچه در غيبت كبرى واقع شد، براى اكثر مردم دشوار و ناراحت كننده بود.

لذا قريب هفتاد سال، رابطه مردم با امام به وسيله نوّاب خاص حفظ شد و توسط آنان، عرايض و مشكلات و مسايل خود را عرض مى كردند و جواب مى گرفتند و توقيعات به وسيله آنها مى رسيد و بسيارى هم به شرف يابى حضور نايل مى شدند تا در اين مدت مردم آشنا و مأنوس شدند.

2- اين ارتباط توسط نوّاب خاص، كه منحصر به همان چهار نفر نوّاب معروف نبودند و همچنين تشرف جمعى در آن زمان به زيارت آن حضرت، براى تثبيت ولادت و حيات آن حضرت مفيد و لازم بود و اختفاى كامل كه احدى از حال و ولادت آن حضرت مطّلع نباشد، آن هم در ابتداى امر موجب تقض غرض مى شد، لذا بسيارى از خواص هم در زمان حيات امام حسن عسكرى عليه السلام و هم در زمان غيبت

به سعادت ديدار آن حضرت نايل شدند و با ظهور معجزات، ايمان آنها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 154

استوار و محكم گرديد.

پاسخ پرسش دوم:

1- علّت اينكه غيبت صغرى ادامه نيافت، اين بود كه برنامه اصلى كار آن حضرت غيبت كبرى بود و غيبت صغرى مقدّمه آن بود و براى آماده كردن زمينه انجام شد.

2- وقتى بنا باشد نايب خاص نافذ الحكم و صاحب قدرت ظاهرى نباشد و نتواند رسماً در كارها مداخله كند؛ بلكه قدرت هاى ظاهرى به واسطه تمركز توّجهات در او، با او معارضه و مزاحمت داشته باشند، شيّادان و جاه طلبان هم ادّعاى نيابت خاصّه مى نمايند و اسباب تفرقه و گمراهى فراهم مى سازند، چنانچه در همان مدت كوتاه غيبت صغرى ديده شد كه چه دعاوى باطلى آغاز گرديد و اين خود يك مفسده اى است كه اهمّيت دفع آن از حفظ مصلحت تعيين نايب خاص، اگر بيشتر نباشد، كمتر نيست، و خلاصه آنكه: ادامه روش نيابت خاصّه با صرف نظر از مصالحى كه فقط در همان آغاز كار و ابتداى امر داشته با اينكه نوّاب مبسوط اليد و نافذ الكلمه نباشند و تحت سيطره زمامداران وقت مأمور به تقيه باشند، از نظر عقل، مصلحت ملزمه اى ندارد؛ بلكه از آن مفاسدى هم ظاهر مى گرديد.

«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَصالِحِ الْأُمُورِ وَلا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ وَلا يَفْعَلُ وُلاةُ أَمْرِهِ إِلّا بِما أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعالى بِهِ؛ فَإِنَّهُمْ عِبادَهُ الْمُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 155

سرداب سامراى مشرّفه

يكى از افترائات و اتّهامات مغرضين و دشمنان شيعه و اعداى اهل بيت اين است كه مى گويند: شيعه معتقد است امام در سرداب غيبت

كرده و در سرداب باقى است و از سرداب ظاهر خواهد شد و هر شب بعد از نماز مغرب بر در سرداب مى ايستد تا ستارگان نيك آشكار گردند، سپس متفرق مى شود تا شب بعد.

ما در تكذيب و ردّ اين افترا، محتاج به هيچ گونه توضيح نيستيم؛ چيزى كه عيان است چه حاجت به بيان است. همه مى دانند اين گونه افترائات از امثال ابن خلدون و ابن حجر، جعل و بر اساس انگيزه دشمنى با شيعه و انحراف از اهل بيت، و تمايل به بنى اميه و دشمنان خاندان رسالت است. اين نويسندگان و كسانى كه بعد از آنها آمدند تا زمان ما، به جاى اينكه عقايد و آراى شيعه را از خود و كتاب هايشان به دست آورند، به جعل و افترا پرداخته يا جعليات و افترائات پيشينيان خود را دست به دست گردانده و آنها را ملاك و ميزان تحقيق درباره عقايد شيعه و معرفت آراى آنها قرار مى دهند و خود و ديگران را گمراه مى سازند.

خيلى عجيب و بسيار شگفت انگيز است به يك امّتى كه هزاران نويسنده عالى قدر آنها آرا و عقايدشان را صريحاً در تأليفات خود نگاشته اند، نسبتى داده شود كه در هيچ عصرى احدى از آنها، احتمال آن را هم نداده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 156

در مورد امامت و اصول اعتقادى ديگر در كتاب هاى كلام و اعتقادات، عقايد شيعه محفوظ و مضبوط است و در موضوع غيبت، در كتاب هايى كه از عصر ائمه عليهم السلام و بعد از آن تأليف شده همه خصوصيات آن مذكور شده و در هيچ كتاب و نوشته اى، از اين افترا اثر و نشانه اى نيست.

احدى نگفته امام در

سرداب سامراء مخفى است؛ بلكه كتب و روايات شيعه و آن همه معجزات و كرامات كه از آن حضرت در غيبت صغرى و كبرى نقل شده و حكايات آنان كه به شرف درك حضورش در طول اين دو غيبت مشرف شده اند، همه اين نسبت را تكذيب مى نمايند. بلى در سامرّاى مشرّفه، سردابى است كه شيعه در آنجا به دعا و نماز و عبادت خدا و زيارت حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- رفتار مى كنند، نه براى اينكه امام در آنجا مختفى و پنهان است، يا كسى امام را مقيم در آنجا بداند؛ بلكه براى آنكه آن موضع معروف به سرداب و نواحى آن و حرم عسكريين، منازل و مساكن شريفه و خانه ها و محل ولادت آن حضرت و بُروز بعضى معجزات بوده است و تجديد خاطرات آن اعصار و ياد آن ازمنه كه امام عصر و پدرش و جدّش در آن بيوت شريف- كه از آن جمله همين دار معروف به سرداب است- خدا را پرستش مى كردند و محل آمد و شد شيعه و محبّان اهل بيت بوده، در همان مقامات و مواقف شريفه به مدلول:

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوّ وَالْآصالِ»؛[128]

«خانه هايى را خدا اجازه داده كه آنجا رفعت يابد و در آنجا ذكر نام خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 157

شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند».

مناسب است، چنانچه منازل و مقامات ديگر نيز هست كه مورد احترام شيعه است، براى آنكه معلوم شده آن حضرت آن اماكن را به قدوم خود مشرف فرموده است (مانند مسجد جمكران قم).[129]

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 3، ص: 159

طول عمر حضرت ولى عصرارواحنا فداه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 161

بخش سوم: پيرامون طول عمر حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه)

عمر بسيار طولانى

يكى از مطالبى كه همواره بشر در جستجو و تحصيل آن بوده، طول عمر و زندگى است؛ طول عمر توأم با سلامتى و توفيق از نعمت هايى است كه ارزش آن را نمى توان تعيين كرد. غريزه حبّ به ذات، حبّ بقا و غرايز ديگر، انسان ها را عاشق و دلباخته طول عمر ساخته و آنها را وادار مى سازد كه در اين راه، منتهاى سعى و تلاش را انجام دهند تا براى مدّتى اگرچه كوتاه باشد، اين ريسمان عمر را بلندتر سازند.

آنچه فحص و مطالعه در اطراف اين موضوع نشان مى دهد، اين است كه امكان عمر بسيار دراز همواره مورد قبول بوده و تاكنون كسى عدم امكان و امتناع آن را عنوان نكرده است.

ما نخست امكان طول عمر را از نظر علوم و دانش هاى عصرى مانند علم پزشكى و علم زيست شناسى، و اطلاعاتى كه از احوال ساير مخلوقات داريم با مقايسه انسان به آنها مورد توجّه قرار مى دهيم و سپس مراجعه به اديان آسمانى نموده، در امكان و صحّت آن از نظر عقايد دينى سخن مى گوييم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 162

طول عمر از نظر دانش و علم

از نظر علوم امروز بايد دانست كه علم، امكان طول عمر را كاملًا تأييد كرده و كوشش بشر را در اين راه، كوشش نتيجه بخش و موفّقيت آميز و لازم مى شناسد و براى طول عمر حدّ و اندازه اى معلوم نمى كند.

علم مى گويد: تقليل متوفّيات و مرگ و ميرها، و طولانى ساختن عمر وارد يك مرحله عملى شده و با كمال سرعت رو به تكامل است و حدّ متوسط عمر در كمى بيشتر از يك قرن، از 47 به 74 رسيده است.

دكتر" الكسيس كارل" در سال 1912 ميلادى موفّق

به نگهدارى يك مرغ به مدت سى سال شد، در حالى كه زندگى مرغ حداكثر از ده سال تجاوز نمى كند.[130]

هشتصد سال زندگى

دكتر" هنرى الحيس" مى گويد: بايد حدّ متوسط مرگ و مير عمومى را به حدّ مرگ و مير اطفال كمتر از ده سال رسانيد و اگر اين مسأله عملى شود، انسان آينده هشتصد سال زندگى خواهد كرد.[131] دانشمندان هنوز در تعيين مرز قاطع (زندگى طبيعى) بشر به موفّقيتى نرسيده اند. مرز منطقى زندگى به نظر دانشمندان تفاوت دارد،" پاولوف" مرز طبيعى حيات انسان را يكصد سال مى دانست." مچنيكوف" آن را 150 تا 160 قلمداد مى كرد. پزشك و دانشمند مشهور آلمانى موسوم به" گوفلاند" معتقد بود: مدت عادى زندگى بشر دويست سال است.

" فلوگر" فيزيولوژيست مشهور قرن نوزدهم آن را تا ششصد سال و" روجر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 163

بيكن" انگليسى تا يكصد سال قلمداد كرده اند.[132] ولى هيچ يك دليلى بر اينكه اين مرزها مرز قاطع باشد كه از آن تجاوز نكند، ارائه نمى دهند.

به عقيده دانشمند روسى" ايليا مچنيكوف" پزشك و فيزيولوژيست، ياخته ها و سلول هاى بدن انسان كه تقريباً شصت تريليون مى باشد از سموم ترشح شده توسط باكترى هاى سمى روده مخصوصاً روده بزرگ (كه در آن روزانه 130 تريليون ميكروب زاده مى شود) مسموم مى شوند.

بسيارى از اين باكترى ها زيانى به بدن نمى رسانند؛ ولى بعضى از آنها سمّى هستند.

اينها بدن را از داخل توسط سم هايى كه توليد مى كنند (مانند گازهاى فنل و اندل) مسموم مى سازند، احتمالًا ياخته ها و بافت هاى سازنده بدن در اثر اين مسموميّت به پيرى زودرس دچار مى شوند، وقتى ياخته پير شد، به سختى مى تواند نيازهاى حياتى را رفع نمايد و در تكثير آن اختلال پديد

آمده و سپس مى ميرد.[133] پرفسور «اسميس» استاد دانشگاه كلمبيا مى گويد: حدّ و حصر سن، مثل ديوار صوتى است، همان طور كه ديوار صوتى امروزه شكسته شده، اين ديوار سن نيز روزى خواهد شكست.[134]

هفتاد هزار سال عمر

آزمايشاتى كه بر روى بعضى از حيوانات ريز آبى انجام شده عُلما را به امكان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 164

تغيير دوران حيات اميدوار نموده و همچنين دانشمندان در روى مگس هاى ميوه ها آزمايش هايى نمودند كه در نتيجه عمر آنها نهصد برابر عمر طبيعى گرديد.[135] بنابراين اگر اين امتحان بر روى انسان با موفّقيت عملى شود و عمر طبيعى انسان را هشتاد سال فرض كنيم، امكان طولانى كردن عمر تا هفتاد و دو هزار سال ثابت مى شود.

همچنين در روى نسوج بعضى حيوانات، مطالعاتى جريان دارد كه كاملًا بشر را در اين زمينه به آينده خوش بين نموده و انتظار مى رود كه در آينده طول عمر و بازگشت نيروى جوانى در دسترس همگان قرار بگيرد.

بسيارى از دانشمندان به مسأله اعاده نيروى جوانى بيشتر توجّه دارند تا به مسأله طول عمر؛ زيرا از مسأله طولانى ساختن و ادامه حيات در شرايط مخصوصى به هر مقدار خود را فارغ مى دانند و در حقيقت آن را حلّ شده و عملى مى شمارند، فقط مى گويند: بايد فكرى براى پيرى كرد و سِرُمى تهيه نمود كه از پيرى جلوگيرى كند؛ زيرا عمر هرچه طولانى شود، اگر با زحمت پيرى توأم شود، لذّت بخش نيست.

بلكه بعضى پزشكان قدم را فراتر گذارده و مبالغه كرده مى گويند: اصلًا مرگ از قواعد حتمى اين عالم نيست 136] و مرگ نه مولود طول عمر و نه نتيجه پيرى است؛ بلكه مرگ نتيجه بيمارى و رعايت

نكردن قواعد حفظ الصحه و بهداشت بدن و سلامت مزاج است كه اگر انسان بتواند بر عواملى كه مزاج را تحت تأثير قرار مى دهند مسلّط شود، مى تواند مرگ را مهار نمايد.

اين عوامل عبارت است از صحّت مزاج پدر و مادر، و پدر و مادر آنها و اطّلاع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 165

آنان به قواعد صحّى و بهداشتى توليد مثل، آداب نكاح، اعتدال مزاج مادر در ايام حمل، رعايت دستورات بهداشتى در دوره باردارى و هنگام رضاع و شير دادن، حسن تربيت فرزند، مساعدت محيط و هوا، رعايت اعتدال در خواب و استراحت، كار و معاشرت و انتخاب جامه و پاى افزار، مصاحبت با مردمان صحيح الاخلاق و مستقيم، ايمان به خدا و امنيت، صفاى باطن و تنزّه آن از عقايد خرافى و باطل، استفاده از غذاهاى سالم و خوددارى از صرف مسكرات و نوشابه هاى الكلى و شرايط ديگر از اين قبيل كه چون بيشتر اين عوامل تحت كنترل انسان نيست، ناچار مغلوب شده و تسليم مرگ مى شود.

احصائيه ها و آمارهايى كه راجع به تعداد متوفّيات و تفاوت آنها به حسب شغل و حرفه و محيط و مسكن از طرف شركت هاى بيمه منتشر مى شود، ثابت مى كند اختلاف اعمار بشر مربوط به يك سلسله عوامل خارجى است كه هرچه اين عوامل كمتر شود، عمر طولانى تر مى شود. چنانچه مكرّر ديده شده، اشخاصى متجاوز از صد و پنجاه، صد و شصت، صد و هفتاد و دويست و بيشتر زندگى كرده اند، و در همين عصر، ما اشخاصى را مى شناسيم كه سنّ آنها از صد و پنجاه متجاوز است، و اين نيست مگر در اثر آنكه عوامل كشنده كمتر به

سراغ آنها رفته است.

خلاصه سخن اين است كه: امكان عادى طول عمر در جهان علم صد در صد مورد قبول و غير قابل انكار است.

براى اينكه معلوم شود تعجبى كه ما از عمر بسيار طولانى مى نماييم، معلول انس و عادل به عمرهاى كوتاه است، در سخن يك پزشك انگليسى دقت فرماييد، اين پزشك مى گويد: اگر منطقه كانال پاناما كه مشهور به بيمارى هاى فراوان است، از ساير نقاط جهان جدا شود و ما در آنجا زندگى كنيم و از سرگذشت مرگ و زندگى در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 166

ساير نقاط بى اطّلاع باشيم، خواهيم گفت: كثرت وفيات در اين منطقه و كوتاهى عمر از امور معيّن به حكم طبيعت است و تغيير آن از دسترس علم خارج است، پس معلوم مى شود كه جهل ما به اسباب بعضى از بيمارى ها، مانع از تقليل وفيات و طولانى شدن عمر است و هر كس در اين نظر با من مباحثه كند (و كثرت ميزان وفيات و عمرها را در حدّى ثابت بداند) از او مى پرسيم:

كدام دوره از دوره هاى عمر ثابت است؟

دوره عمر در هند يا نيوزيلند يا آمريكا يا منطقه قنال؟

و كدام پيشه و شغل است كه دوره عمر در آن ثابت است؟

آيا پيشه و شغل است كه دوره عمر در آن ثابت است؟

آيا پيشه فلكى و ستاره شناس كه وفيات آن 15 تا 20 درصد زير حدّ متوسط است؟ يا وكالت دادگسترى كه وفيات آن 5 تا 15 درصد فوق متوسط است؟ يا تنظيف شبكات كه وفيات آن 40 تا 60 درصد فوق متوسط است؟

اينها مثال هايى از تفاوت بسيار در متوسط وفيات به حسب مشاغل و پيشه ها است.

به علاوه ما ادلّه بسيار ديگر نيز داريم كه دلالت دارد بر تغييرات مهم در دوران حيات به وسايل صناعى، سپس آزمايش هايى را كه روح بعضى حيوانات شده و همه ناجح و موفّقيت آميز بوده، شرح داده است.[137]

طول عمر از نظر اديان

همه اديان به اتّفاق از عمر بسيار طولانى جمعى از افراد بشر خبر داده اند.

تورات كتابى كه با همين وضع تحريف شده، مورد اعتماد يهود و نصارى است، در سفر تكوين اصحاح 5، آيات 5 و 8 و 11 و 14 و 17 و 20 و 27 و 31 و در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 167

اصحاح 9، آيه 29 و اصحاح 11، آيه 10 تا 17 و در موارد ديگر، افرادى را از پيغمبران و ديگران نام برده و عمرهاى طولانى هر يك را كه متجاوز از چهارصد و ششصد و هفتصد و هشتصد و نهصد بوده، به صراحت بيان داشته است.[138] علاوه بر اين معتقدند:" ايليا" براى اينكه الم مرگ را نبيند، زنده به آسمان مرفوع شد. و" آدام كلارك" مفسّر مى گويد: شكى نيست در اينكه ايليا زنده به آسمان مرفوع شد.[139] اديان باستانى ديگر (اگرچه صحّت بعضى از آنها در اصل معلوم نيست يا معلوم البطلان است) مثل زرتشتى و بودايى نيز از عمرهاى طولانى جمعى از افراد بشر خبر داده اند و همه قائل به طول عمر، بلكه بقاى حيات اشخاصى تا اين زمان هستند.

دين مقدّس اسلام

در دين اسلام امكان عمر طولانى يكى از مسايل مورد اتفاق مى باشد و قرآن مجيد (سوره عنكبوت، آيه 14) در نهايت صراحت از عمر طولانى نوح خبر مى دهد:

«فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِينَ عاماً»

كه فقط مدت اشتغال نوح پيغمبر- على نبينا و آله و عليه السلام- به دعوت قوم پيش از طوفان، به صريح اين آيه، نهصد و پنجاه سال بوده است و اگر سال هاى پيش از دعوت و سال هاى بعد از دعوت را به حساب بياوريم،

چه مقدار مى شود، خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 168

عالم است.

عموم مسلمانان اتفاق دارند كه عيسى بلكه خضر و ادريس و الياس [عليه السلام زنده هستند و عيسى در آخرالزمان به زمين خواهد آمد و در نماز، به حضرت مهدى عليه السلام اقتدا خواهد كرد.

از نظر تاريخ نيز عمر طولانى مورد تأييد است و تواريخى كه در دست داريم، اشخاص بسيارى را نشان مى دهند كه از عمر طولانى و زندگى بلند برخوردار شده اند.

يكى از كتاب هايى كه به خصوص در تاريخ زندگى و شرح احوال معمّرين نگاشته شده و يكى از مآخذ و مصادر و كتب مهم تراجم و رجال به شمار مى رود، كتابى است كه ابوحاتم سجستانى (متوفى 350) به نام" المعمّرون" تأليف كرده است، اين كتاب كه اخيراً هم با فهرست و اسلوب عالى طبع شده، سوابق تاريخى طول عمر را به طور كامل و مبسوط روشن مى سازد.

نتيجه

ما از هر نظر كه ملاحظه كنيم، حتى تواريخ عهد باستان را هم اگر جلو بياوريم، يا علم قديم و فلسفه يونان را مستند قرار دهيم، يا آنكه به علوم جديد اعتماد نماييم و يا به اخبار انبيا و پيامبران اتكا و استناد نماييم، همه امكان طول عمر و وقوع آن را تصديق و اثبات مى نمايند و آن را خارق عادت و اعجاز؛ يعنى بيرون از قوانين و نواميس طبيعى عالم نمى شمارند.

بله چون افرادى كه عمر طولانى كرده اند، نادرند، قدرى نامأنوس و جالب توجّه است. در صورتى كه از نظر علمى بايد گفت: اين عمرهاى كوتاه خلاف سنن خلقت و قواعد اصلى عالم طبيعت است و اگر عوارضى كه گفته شد، مانع نبود،

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 3، ص: 169

بايد عمر كوتاه خلاف عادت شده باشد.

امّا طول عمر حضرت ولى عصر

(ارواح العالمين له الفداء)

ما مى گوييم: اصلًا طول عمر ايشان اگرچند هزار سال ديگر و بلكه بيشتر نيز بر آن افزوده شود، نبايد مورد حرف و محل شبهه باشد؛ زيرا امكان ذاتى و امكان وقوعى طول عمر ثابت و مسلّم است، حال ما چه امكان طبيعى طول عمر و وقوع آن را ثابت كنيم (چنانچه ثابت است) و چه امكان آن را ثابت ندانيم و عمر طولانى را يك امر خارق العاده و معجزه بشماريم، در مورد طول عمر ايشان، اگر ايمان به خدا و قدرت و توانايى و صحّت نبوات داريم، نبايد ترديد كنيم.

مسأله طول عمر آن حضرت، مسأله اى است كه صدها حديث بر آن دلالت دارد و مشيّت ازلى الهى بر آن تعلق گرفته است.

هر كس خدا را قادر و توانا مى شناسد، بايد آن را باور كند و هر كس العياذ باللَّه خدا را عاجز مى شمارد و عجز را نقص، و از صفات سلبيه حقّ نمى داند، هرچه دلش مى خواهد بگويد؛ امّا مى گوييم: عجز، نقص است و ناقص، محتاج است و محتاج، واجب الوجود نمى باشد.

در دوران عمر طولانى حضرت صاحب الامر- عجل اللَّه تعالى فرجه-، مردمان بزرگ كه از صفاى باطن و استعداد خاص بهره مند بوده اند، به زيارت و ملاقات و نعمت ديدارش مشرّف شده اند.

در اين موضوع، سخن از امكان طول عمر و عدم امكان بى مورد است و به نظر ما اصلًا جواب اين سؤال را در مباحث راجع به طول عمر آن حضرت بى جهت وارد كرده اند.

آنكه فرضاً مى گويد: طول عمر محال عقلى است و عقلًا امكان پذير نيست، يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3،

ص: 170

مى گويد: محال طبيعى است، بايد برهان و دليل بياورد، مع ذلك ما ثابت كرديم كه عمر بسيار طولانى؛ نه محال عقلى و ذاتى است و نه استحاله وقوعى در آن فرض مى شود و نه محال طبيعى است.

باز مى گوييم: ما آنچه را از گفتار دانشمندان و نتايج كاوش ها و آزمايش هاى علمى علماى غرب نقل كرديم، براى روشن شدن ذهن بعضى از صاحبان افكار سطحى و افراد كم اطّلاع بود كه بدانند امكان طبيعى طول عمر مورد قبول علماى بزرگ شرق و غرب است.

امّا در مورد طول عمر امام زمان- ارواحنا فداه- فرضاً هم امكان طبيعى طول عمر ثابت نباشد، تكيه ما بر قدرت خدا و اراده بارى تعالى است و از اينكه طول عمر آن حضرت خارق العاده هم باشد، هيچ شبهه اى را وارد نمى دانيم؛ زيرا مسأله خارق عادات و ايمان به معجزه اساس قبول و پذيرش نبوات است.

تمام معجزات پيغمبران امور خارق العاده است و اين كسانى كه در اين موضوع استبعاد مى كنند، در مورد معجزات حرفى ندارند و تسليم هستند. چه فرق مى كند، احياء موتى و زنده كردن مردگان و تبديل عصا به ثعبان و پيدايش ناقه از دل سنگ و نزول مائده از آسمان و سخن گفتن كودك در گهواره و ولادت عيسى بدون پدر با عمر بسيار طولانى.

اگر علم امكان طبيعى طول عمر را تصديق مى كند، امكان طبيعى بعضى از معجزات را تصديق نكرده است. پس چگونه در آن شك مى كنيم با اينكه اين را قبول داريم؟!

ما مى گوييم: به هر حساب كه باشد، ايراد يا استبعاد طول عمر حضرت قائم آل محمّد- عجل اللَّه تعالى فرجه- بى وجه است و اگر تمام عُقلا

جمع شوند و بخواهند در ايراد به طول عمر آن حضرت، يك سخن خردپسند و دليل معقولى درست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 171

كنند، ممكن نيست.

خدا فرموده و پيغمبر خبر داده و ائمه طاهرين هم مژده داده اند كه حضرت حجت عصر، فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام، همان كسى كه در بامداد روز نيمه شعبان سال 255 هجرى عالم را به نور جمال خود منوّر ساخت، بعد از غيبت بسيار طولانى؛ كه مردم در امر آن حضرت در حيرت و سرگردانى واقع مى شوند و اكثراً به شك و ترديد مى افتند و عالم پر از ظلم و جور و فشار و ناراحتى و فساد و انواع نگرانى ها مى شود، ظهور مى فرمايد و جهان را پر از عدل و داد مى كند و در دنيا يك حكومت جهانى تشكيل مى دهد و قانون واحد اسلام را همه جا اجرا مى سازد و در سراسر عالم عدالت اجتماع و بر اساس تعاليم قرآن برقرار مى نمايد.

با اينكه اين بشارت ها قطعى و مسلّم و متواتر است، خداوند هم بر هر كار قادر و توانا است، ديگر جاى شبهه و شك و ترديد نيست.

اين استبعادات طول عمر و سرّ غيبت، همه از وساوس شيطان است و چنانچه توضيح داده شد، به هر نحو كه در طول عمر نظر بدهيم، استبعاد طول عمر حضرت صاحب الزمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- صحيح نيست. علم و عقل و نقل و قرآن و احاديث و كتاب هاى دينى ملل ديگر و آرا و نظر دانشمندان قديم و جديد و تجربه، همه پشتيبان و مؤيّد عقيده ما مى باشند.

تفاوت و اختلاف مخلوقات در عمر و طول عمر بشر و قياس آن به استثنائات

بايد در نظر داشت: در عالم آفرينش از مجرّدات و مادّيات

و انواع و افراد آنها،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 172

مخلوقات استثنايى 140] و منفردى وجود دارد كه بين آنها و موجوداتى كه با آنها در يك رشته و تحت يك نوع يا فصل مى باشند، فاصله و تفاوت بسيار ديده مى شود و چون انس ما با همان موجودات يكنواخت و كم تفاوت است، در نظر ما وجود اين افراد، آن هم در صورتى كه فاصله و تفاوت زياد باشد، استثنا و شگفت انگيز است.

خواه اين فاصله و استثنا از جهت طول يا عرض يا حجم يا وزن يا خصوصيات معنوى و روحى و جهات ديگر باشد و خواه علّت آن استثنا بر ما معلوم باشد و آن را تحت يك قانون از قوانين ظاهرى يا خفى بشناسيم، يا علّت آن بر ما معلوم نباشد.

از كرات آسمان و ستارگان گرفته تا ذرّه و اتم، هركجا برويم يك عدّه استثنائاتى مى بينيم؛ يعنى موجوداتى را مى بينيم كه نسبت به موجودات ديگر از نوع خود واجد يك خصوصيات استثنايى و جالب مى باشند.

استثنا در كرات

شما از ستاره شناسان و علماى هيئت كه از احوال ميليون ها ستاره و منظومه و كهكشان و فواصل ستارگان و ابعاد و حجم و قطر آنها كم و بيش اطلاعاتى دارند، بپرسيد: آيا در اين قوانينى كه شما كرات و كواكب و نجوم را تحت سيطره آنها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 173

شناخته ايد، موارد استثنايى كه شما هنوز به كشف قانونى كه بر آن حاكم است، نايل نشده باشيد، هست يا نه؟

بپرسيد تا جواب مثبت بشنويد.

آيا تفاوت هايى كه در بين اين مخلوقات عظيم از جهت حجم و قطر و وزن وجود دارد، حدّ و حصر معينى دارد

يا نه؟

يقيناً جواب مى دهند: حدّ و حصر معين ندارد.

مثلًا تفاوتى كه زمين ما با" سديم المرأة المسلسلة" دارد، از جهت حجم و قطر و وزن با حساب هيچ محاسبى (غير از خدا) معلوم نمى شود و براى اينكه تا حدى اين تفاوت نزديك به ذهن شود، تفاوت بين آفتاب و" سديم المرأة المسلسلة" را بايد در نظر بگيريم. علماى هيئت حجم آفتاب را نسبت به حجم سديم المرأة المسلسلة، مثل حجم يك ذره از ذرات نور آفتاب كه از پنجره اى به داخل اطاقى بتابد، نسبت به خود آفتاب برآورد كرده اند؛ يعنى آن ذرّه چقدر از آفتاب كوچك تر است، آفتاب با آن عظمت به همين قدر از سديم مرأة مسلسله كوچك تر است، آن وقت زمين ما كه حجمش يك ميليون و سيصد هزار بار كمتر از آفتاب است در كنار سديم چه خواهد بود؟! و اگر كسى بخواهد حجم سديم مرأة مسلسله را نسبت به آفتاب بفهمد، طول قطر آفتاب را كه يك ميليون و 390 هزار كيلومتر است، با طول قطر سديم كه سى هزار ميليون سال نورى است، مقايسه نمايد.

آيا اين تفاوت بين زمين ما و سديم ها و از آنها بزرگ تر از كجا است؟ آيا كسى مى تواند بگويد: ما نمى توانيم اين همه تفاوت و فاصله و اختلاف را در اين دو كره قبول كنيم؟

چگونه است كه در ميان سيارات منظومه شمسى، فقط اين زمين ما و به احتمالى هم مريخ براى پيدايش حيات مهيّا شد، در حالى كه سيارات ديگر اين صلاحيت را ندارند و شايد ميليون ها ستاره ديگر نيز فاقد اين صلاحيت باشند؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 174

استثنا و اختلاف عمر در دنياى اتم

مى گويند: در جهان اتم

مزون هايى يافت مى شوند كه يكى پس از رهايى از مركز، عمرش يك هزارم ثانيه است و مزونى ديگر به نام" هايرون" عمرش ده ميليارديُم ثانيه است؛ يعنى بى نهايت كمتر و كوتاه تر. آيا اين اختلاف را اگر ديروز كه بشر به دنياى اتم آشنا نبود، به شما مى گفتند، باور مى كرديد؟ يقيناً نه؛ ولى امروز آن را يك موضوع مسلّم فيزيكى مى دانند.[141]

استثنا و اختلاف در عالم گياه و درخت

در عالم نبات نيز استثنائات عجيب و حيرت افزا، فراوان به چشم مى خورد. در ميان اشجار و درختان، درختانى ديده شده اند كه از جهت طول يا تنومندى و قطر يا طول عمر فوق العاده اسباب تعجب گرديده اند، مثل درخت" ارز" لبنان و مثل درختى در آمريكا كه به عربى آن را" امّ الاجمة"؛ يعنى مادر جنگل مى نامند. اين درخت از بزرگ ترين درخت هاى آمريكا است، درازى آن را بيشتر از سيصد قدم ذكر كرده اند، سياحان تازه حالا چهارصد قدم مى گويند، قطر ساق آن نزديك به زمين سيصد قدم و كلفتى پوستش به عرض هجده انگشت.

در كشور اسكاتلند، در عمر بعضى از درخت ها تأمّل كرده، ديده اند از سيصد سال بيشتر است. يكى از دانشمندان، محيط يكى از درختان را اندازه گرفته، تقريباً نود قدم بوده و از روى نسبت آن به كوچك ترين درخت از همين نوع، عمر آن را پنج هزار سال معين كرد.

در كاليفرنيا درخت كاجى است به طول سيصد قدم كه محيط آن سى قدم مى باشد و عمرش شش هزار سال است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 175

غريب تر از اينها درخت" عندمى" است در شهر اورتاوا در جزيره تنزيف يكى از جزاير كانارى، در درياى آتلانتيك (جزاير مزبور به جزاير خالدات معروف است)[142] مى باشد.

محيط اين درخت به قدرى است كه اگر ده نفر دست هاى خود را دور آن باز كنند به طورى كه سر انگشت هاى آنها به هم برسد، باز هم به تمام ساق آن احاطه نمى نمايد.

و صاحب الآيات البينات" مى گويد: حال كه سال 1882 ميلادى است (سال تأليف كتاب الآيات البينات) 482 سال مى باشد كه جزيره مزبور كشف شده و آن درخت عظيم در وقت كشف جزيره، به همين حال بوده كه حالا هست و هيچ تفاوت و تغييرى در منظر آن پيدا نشده و جالب اينكه نموّ اين گونه درخت ها بطى ء و كُند است چنان كه از نموّ درخت هاى كوچك از همين نوع معلوم مى شود. در اين صورت خدا مى داند چقدر قرون و دهور گذشته تا درخت عندم اورتاوا به اين عظمت و قطر رسيده است.

يكى از گياه شناسان در تعيين عمر اين درخت اظهار عجز كرده و مى گويد: فهم و ادراك بشر از كشف اين سرّ قاصر است و نمى تواند به تقريب هم بفهمد كه عندم اورتاوا چند سال عمر كرده؟! همين قدر معلوم و مسلّم است كه اين نهال كهنسال قرن ها پيش از خلقت انسان در كار نشو و نما بوده و زندگانى درازى نموده تا به اين قد و قواره رسيده است.

مؤلّف الآيات البينات" مى گويد: عجيب تر و غريب تر از اين جمله آن است كه علماى علم نبات و گياه شناسى عندم را از صنف درخت نمى دانند؛ بلكه از جنس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 176

گياه مى شمارند و از نوع رستنى هاى زنبقى؛ كه پياز دارد، مثل سنبل و نرگس مى دانند. در اين صورت بايد در عندم اورتاوا ديد و از اين زنبق، لا اقلّ شميم قدرت

آفريننده داناى توانا را شنيد كه دل هر روييده و درون هر پياز زنبق، خزانه اسرار حكمت هاى محقق او است.[143] آيا مى دانيد درخت هايى وجود دارند كه گوشت خوارند، و طيور و حيوانات؛ بلكه انسان را شكار مى كنند؟!

آيا مى دانيد در درياها ذرّات ژلاتينى هستند كه با جذب كلروفيل جزء عالم گياهان محسوب مى شوند و عمرشان از ثانيه هم كمتر است و درختانى در مناطق استوايى وجود دارند كه مى گويند اگر رطوبت پاى آنها نخشكد، الى الابد جوانه و شاخه به اطراف مى فرستند و براى هميشه زنده اند.[144] در" لامبارديا" درختى است كه ارتفاع آن صد و بيست قدم و محيط آن بيست و سه قدم و عمرش متجاوز از دوهزار سال است و در" برابورن كنت" درختى است كه عمر آن را در حدود سه هزار سال عمر تخمين زده اند. همچنين درختى است از نوع" تكسوديوم" و" سيتشيوم" كه در حدود شش هزار سال عمر دارد.[145] بازده يك دانه گندم را تا بيشتر از هفتصد دانه نشنيده بوديم؛ ولى همه در روزنامه ها خوانديم كه در مزرعه" كره بند" بوشهر، از يك دانه بيش از چهارهزار دانه به دست آمد و مورد تعجب تمام مهندسان كشاورزى گرديد، با اينكه حدّ متوسط بازده يك دانه گندم در حدود چهل دانه است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 177

تفاوت و اختلاف در عالم حيوانات

امّا اختلاف حيوانات به حسب نوع در مقدار متوسط عمر، كه امروز در آمارهايى از طرف علماى حيوان شناس داده شده، معلوم و فاصله ميان كمتر و بيشتر آنها عجيب است، همچنين اختلاف و استثنا در افراد هر نوع از انواع حيوان بسيار ديده و گه گاهى هم در جرايد، اين استثنائات و تفصيلات آن

را مى خواهيم كه اگر كسى آنها را جمع آورى كند، يك كتاب جالب مى شود.

دانشمندان شوروى در جمهورى «ياكوتسك» نزديك قطب شمال، يك نوع حلزون پيدا كرده اند كه از چندين هزار سال پيش؛ يعنى قبل از تاريخ تا حال زنده مانده است.[146] ماهى هايى در اقيانوس اطلس شمال اروپا ديده شده كه براى آنها عمر سه ميليون ساله برآورد كرده اند و مارهايى وجود دارند كه عمر چندهزار ساله دارند، در حالى كه جنبندگانى نيز هستند كه عمرشان چند لحظه بيش نيست.[147] آيا مى دانيد كه عمر ملكه زنبوران عسل چهارصد برابر عمر زنبوران ديگر است؟!

استثنا در جهان انسان ها

به طور كلّى، ناموس تفاوت و تميّز در بين انسان ها نيز حاكم است و اگر اين ناموس نبود، شناختن افراد غير ممكن مى شد و قرآن مجيد اين ناموس را از آيات خدا شمرده مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 178

«وَمِنْ آياتِهِ ... اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ»؛[148]

«و از نشانه هاى خداوند ... اختلاف زبان ها و رنگ هاى شما است».

آن قدر افراد با هم امتياز دارند كه بايد گفت: بيشتر امتيازات و تفاوت ها از نظر اكثر افراد مخفى است. آنچه براى عموم ميسّر است، شناختن افراد به وسيله شكل و قيافه ظاهر است؛ ولى امروز با وسايلى كه در دسترس بشر قرار گرفته، افراد را از اختلاف خون و استخوان و حتى از خطوط سر انگشتان مى شناسند.

تفاوت در عمر، قد، رنگ، ساختمان بدن، قواى مغزى و فكرى و احساسات، در همه اين تفاوت ها اشخاص نادر و استثنايى ديده شده اند، مثلًا يك نفر قلبش در طرف راست واقع شده، يك نفر در طول قامت يا وزن ميان سه ميليارد افراد بشر منحصر به فرد مى شود. در خصايص و صفات

روحى؛ يكى در سخاوت حاتم مى شود و ديگرى در بخل ضرب المثل مى گردد. يك نفر در قواى فكرى و دماغى نابغه مى شود و يكى چنان باهوش است كه حلّ مشكل ترين مسايل فلسفى و رياضى براى او مثل يك عمل عادى ديگران آسان، و ديگرى چنان ساده و كم هوش مى گردد كه فهم يك مسأله بديهى يا ضرب يك عدد كوچك در همان عدد كوچك برايش دشوار است. مردان بزرگ و نوابغ و قهرمانان تاريخ همه شخصيت هايى هستند كه مافوق افراد عادى قرار دارند.

پس اين ناموس استثنا در عالم آفرينش هست، منتهى گاهى سبب آن بر ما معلوم است و گاهى مجهول و گاهى به طور ابداع واقع مى شود.

حال به آن كسى كه طول عمر امام زمان عليه السلام را بعيد مى شمارد و يا انكار مى كند، مى گوييم: چرا انكار مى كنيد؟! مگر اين همه استثنائات را در مخلوقات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 179

عالم نمى نگريد؟! چرا اين طول عمر هم يكى از آنها نباشد؟

و چگونه شد در عالم كرات و عالم اتم و نبات و حيوان طول عمر استثنايى و اقسام استثنائات ديگر را قبول داريم؛ امّا در مورد امام زمان كه ولىّ خدا است، باور نمى كنيد؟

فرضاً شخصى مؤمن و خداشناس نباشد، از روى همين وضعى كه در عالم طبيعت مى بيند، حقّ ندارد طول عمر يك فرد را انكار كند و آن را نپذيرد.

و اگر خداشناس هستيد و به قدرت او و به اخبار پيامبران ايمان داريد، چطور مى توانيد طول عمر آن حضرت را نپذيريد؟

آيا از قدرت خدا به دور مى دانيد؟

آيا خدا نمى تواند يك نفر بشر را چند هزار سال عمر بدهد؟

شما كه استثنائات عجيب تر

از طول عمر را باور داريد؛ مثل تبديل عصا به اژدها و تولد عيسى بدون پدر. چرا طول عمر پسر پيغمبر را قبول نمى كنيد؟

مگر خداى كرات و اتم و درخت و گياه و حيوانات و خدايى كه عيسى عليه السلام را بدون پدر آفريد، غير از خداى حضرت صاحب الزمان عليه السلام است؟ يقيناً، نه شما و نه هيچ كس ديگر نمى توانيد به اين پرسش ها پاسخ منفى بدهيد و قدرت خدا را در اين مورد محدود سازيد.

عمر جاودان

امكان عمر جاودان مسأله اى است كه همواره مورد توجّه بشر بوده و فحص و كنجكاوى و مطالعه در اطراف آن جريان داشته است.

در امكان عقلى عمر جاودان هيچ شبهه و شكى نيست و گمان نمى رود كسى تا حال امكان عقلى آن را ردّ كرده باشد؛ يعنى عمر جاويد را براى بشر محال

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 180

دانسته باشد.

آنچه همواره تحت مطالعه قرار داشته، مسأله امكان علمى آن مى باشد؛ يعنى علماى زيست شناس و دانشمندان ديگر با آزمايش ها و تحقيقات خود خواسته اند بدانند: آيا مى توان عمر جاودان در دسترس بشر قرار داد و كارى كرد كه هر كس بخواهد بتواند از آن برخوردار شود؟

آيا آزمايش هايى كه تاكنون براى رسيدن به اين مقصود شده موفّقيت آميز بوده است؟

آيا تلاش هاى دانشمندان در اين موضوع آنان را بيشتر اميدوار ساخته يا نااميد كرده است؟

و آيا بايد فحص و مطالعه را در اطراف اين موضوع دنبال كرد؟

و آيا همان طور كه بشر توانست ميكروب آبله و مالاريا و ميكروب سل و بيمارى هاى ديگر را كشف كند و با آنها مبارزه نمايد، مى تواند از بريده شدن طناب عمر هم جلوگيرى نمايد؟

و بالاخره جواب

اين پرسش ها از نظر علم مثبت است يا منفى؟

اين مسأله اى است كه هركس فوق العاده به آن علاقه مند است و شايد مسأله اى مهم تر از آن در مسايل زندگى مادّى او نباشد و مسايل ديگر مانند مبارزه با بيمارى ها و كوشش در كشف داروى سرطان و مرض هاى خطرناك ديگر، همه از جزئيات و فروع اين مسأله است؛ يعنى عشق و علاقه به ادامه حيات و عمر زندگى بيشتر.

تا آنجا كه اطّلاع داريم، در پاسخ اين پرسش ها، علماى زيست شناسى و پزشكان و دانشمندان متخصص در رشته هاى مربوط به اين موضوع اظهار نظر مثبت كرده اند و آزمايش هاى آنها اميدوار كننده از آب درآمده است. لذا تحقيقات و كوشش هاى خود را در اين موضوع در عالم علم تعقيب و دنبال مى كنند و اگرچه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 181

پاره اى از آنها با احتياط اظهار نظر مى نمايند و پاى خود را از امكان طولانى كردن عمر فراتر نمى گذارند و از عمر جاودان سخن نمى گويند؛ ولى تصديق دارند كه مسأله طولانى ساختن عمر، گام نخست به سوى جاودانى ساختن آن است و اصولًا دانش پزشكى با تمام شُعب و رشته هاى متعدد كه دارد، آنچه در درمان بيمارى ها پيشرفت نمايد، راه بشر را به اين هدف نزديك مى سازد؛ زيرا غير از اين نيست كه اين بيمارى ها قاطع رشته عمر و زندگى و مانع از جاودان زيستن هستند و وقتى راه مبارزه با اين بيمارى ها يكى پس از ديگرى كشف شد، به تدريج عمر جاودان نيز تأمين خواهد شد.

پس اگرچه دانشمندان در دانشگاه ها و آزمايشگاه ها هر كدام در رشته اى مخصوص و كشف راه مبارزه با يك نوع بيمارى مشغول تحقيق و تجسّس

مى باشند؛ امّا ما مى دانيم كه هرچه اين تجسّسات، موفّقيت آميز باشد و هر روز با كشف تازه اى در مبارزه با يك نوع بيمارى پيروز شوند، تا خطر قطع طناب عمر در ميان است، اين تجسّسات پايان نخواهد يافت.

پس اگر بگوييم: زحمات و كوشش هاى بشر همه به سوى اين هدف و براى اين نتيجه است و با وسايلى كه براى مبارزه با بيمارى هاى بسيار كشف كرده، همواره موفّقيت آميز بوده و به سوى هدف پيش رفته است، اغراق نگفته ايم.

امّا در خصوص اين موضوع؛ يعنى امكان عمر جاودان ظاهراً مطالعات و آزمايش ها از دو راه انجام مى شود:

يكى از راه مطالعه حالات و وضع زندگى جسمى و روحى و اخلاقى و دينى و اقتصادى معمّرين. و ديگر از راه تحقيق و تجربه هاى علمى و فنّى كه روى بعضى از حيوانات و جنين و نسوج و سلول و قطعات اعضا انجام مى دهند.

اين مطالعات در هر دو مرحله نتيجه بخش شده و ثابت مى كند: بريده شدن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 182

طناب عمر لازم طبيعت يك موجود زنده نيست؛ بلكه به علّت عوارض و حوادث پيش مى آيد.

آنچه از طريق مطالعه احوال معمّرين به دست مى آيد، اين است كه: براى عمر، حدّ مخصوصى نيست و نمى توان بهره بشر را از نعمت حيات و زندگى به اين حدّى كه به آن مأنوس شده ايم، محدود كرد و اگر شرايط و احوال اتّفاقاً براى كسى مساعد باشد، بشر خيلى خيلى بيشتر از اينها هم مى تواند زيست كند.

و امّا در خصوص نتايج تحقيق و مطالعات علمى

دكتر" هنرى الحيس" مى گويد: زندگى جاودانى ممكن است و اين كار با پرورش توليد مصنوعى انساج بدن و پيوند آن مقدور خواهد گرديد.[149] يكى از دانشمندان مى گويد:

مرگ از بيمارى پيدا مى شود نه از پيرى، و بيمارى ها از اسباب بسيار، كه بعضى از آن اسباب در تحت اختيار انسان نيست، مثل جهل و نادانى والدين به قواعد بهداشت و رعايت نكردن آنها از آداب و قواعد صحّى و بهداشتى هنگام انتخاب همسر و زناشويى و اعمال غريزه جنسى و دوران حمل و رضاع و همچنين سوء تربيت آنها و فساد محيط و چيزهاى ديگر و بعضى از اسباب امراض، تحت اختيار بشر است و مى تواند آن علل را برطرف سازد، مانند پرخورى و بى تربيتى در خوردن و آشاميدن و بى نظمى در شغل و كارهاى روزانه و اعمال قوا و غرايز و اخلاق رذيله و عقايد باطل كه سبب اضطرابات و ناراحتى هاى روحى و ابتلا به يأس و ترديد و فقدان آرامش و سكون مى گردد.

پس اگر انسان بتواند اين علل را برطرف سازد و در خوراك و پوشاك و مسكن و شغل و كار و امور ديگر به اعتدال رفتار نمايد، براى عمر و حيات او حدّى نيست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 183

و برحسب قواعد علمى، زندگى جاويد براى او محال نيست.

آرى! به وسيله اخبار انبيا و آيات قرآن ثابت شده كه هركس بايد مرگ را بچشد:

«كلّ شى ء فانٍ» و «أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ». و ليكن اين اخبار نيز عمر هزارها سال و بيشتر را براى بشر نفى نمى كند؛[150] بلكه بر ممنوع بودن همه از عمر جاودان تا پايان اين جهان نيز دلالت ندارد.

مجله المقتطف" (شماره 3، سال 59) كه يكى از معروف ترين مجلات علمى عربى است، مقاله اى تحت عنوان" هل يخلد الانسان في الدنيا؛ آيا انسان جاودان در دنيا

خواهد ماند؟" منتشر كرده است، در آن مقاله مى گويد: حيات چيست؟ مرگ چيست؟ و آيا مرگ براى هر زنده مقدّر شده؟

سپس از روى تحقيق علمى، شرحى نگاشته و از آن استنتاج مى كند كه جراثيم و سلول هاى زنده اى كه نسل از آن به جاى مى ماند و نوع انسان و حيوان از حشرات و ماهى ها، پرندگان و درندگان، اسب و استر، گاو و گوسفند و كلّيه جانداران و جنبندگان و بلكه كلّيه نباتات و درختان از آن جراثم و سلول ها محفوظ و باقى است، از چند هزار سال پيش؛ بلكه از صدها هزار سال پيش حيات داشته اند.

تا اينكه مى گويد: دانشمندانى كه به دانش آنها وثوق و اعتماد است، مى گويند:

تمام انساج رئيسى جسم حيوان به طور نامحدود قابليت بقا دارند و ممكن است انسان نيز هزارها سال زندگى كند در صورتى كه حوادث سبب قطع ريسمان حيات او نشود. و اين اظهار نظر آنان يك اظهار نظر حدسى و ظنّى نيست؛ بلكه نتيجه عملياتى است كه با آزمايش تأييد شده است.

دكتر" الكسيس كارل" عضو آزمايشگاه روكفلر در نيويورك توانست جزيى از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 184

بدن حيوان را سال ها بيش از آنچه خود آن حيوان به حسب عادت زيست دارد، زنده نگاه دارد؛ يعنى زندگى اين جزء مقطوع با غذايى كه براى آن آماده شده بود، مرتبط بود كه امكان بقاى آن تا ابد در صورت رسيدن غذاى لازم به آن، به اين وسيله معلوم شد.

و همين آزمايش را در مورد قطعه اى از جنين مرغ خانگى انجام داد و بيش از هشت سال زنده ماند. همچنين او و ديگرى روى قطعاتى از بدن انسان و عضلات

و قلب و پوست و كليه آزمايش كردند، معلوم شد مادامى كه غذاى لازم به آنها برسد، زنده مى مانند و به نموّ خود ادامه مى دهند.

حتى اينكه استاد" ديمند وبرل" از اساتيد دانشگاه" جونس هبكنس" مى گويد:

زيست جاودان تمام اجزاى سلولى رئيسى جسم انسان، بالقوّه يا امرى است كه به امتحان ثابت شده، يا آنكه احتمال زيست جاودان آن كاملًا ارجح است.

و ظاهراً اوّل كسى كه اين آزمايش را روى بعضى از اجزاى حيوان با موفّقيت انجام داد، دكتر" جاك لوب" عضو آزمايشگاه" روكفلر" بود، پس از او دكتر" ورن لويس" و همسرش ثابت كردند كه ممكن است بعضى از سلول هاى جنين مرغ را در يك مايع نمكى زنده نگه داشت و اگر بعضى مواد آلى به آن افزوده شود، اين سلول ها نموّ مى كند و زياد مى شود.

بعد از اين، آزمايش ها دنبال شد تا مشخص گرديد كه سلول هاى بدن هر حيوانى ممكن است زنده بماند و نموّ كند در مايعى كه در آن غذاى لازم براى آنها باشد، ليكن از اين آزمايش ها ثابت نگرديد كه اين اجزا وقتى پير شدند، نمى ميرند.

تا آنكه با آزمايش هايى كه" دكتر كارل" انجام داد، ثابت شد اين سلول ها موجب پيرى حيوان نيستند؛ بلكه بيش از حدّ عادى زيست مى كنند، سپس اين دانشمند آزمايش هاى خود را تعقيب كرد و خود و همكارانش زحمات بسيار متحمل شدند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 185

تا براى او ثابت گرديد كه:

اوّلًا: اجزاى سلولى جسم زنده مى مانند مگر آنكه كمى غذا يا دخول بعضى از ميكروب ها سبب مرگ آنها بشود.

ثانياً: اين اجزا علاوه بر آنكه زنده مى مانند، نموّ نيز مى كنند و زياد مى شوند، همان طورى كه در حال اتصال

به جسم حيوان نموّ دارند و زياد مى شوند.

ثالثاً: نموّ و توليد مثل آنها با غذاى آنها ارتباط دارد.

رابعاً: مرور زمان هيچ تأثيرى در پيرى و ضعف آنها ندارد و كوچك ترين اثر پيرى در آنها ظاهر نمى شود؛ بلكه نموّ و توليد مثل آنها در هر سال مثل سال هاى پيش است و ظواهر كار نشان مى داد كه همچنان زنده خواهند ماند مادامى كه تحت مراقبت آزمايش كنندگان، غذاى كافى به آنها برسد، پس پيرى سبب نيست؛ بلكه نتيجه است.

سپس اين سؤال را پيش مى آورد: اگر اين چنين است، چرا انسان مى ميرد؟

و چرا عمرش محدود است؟ و چرا به ندرت، سنّ انسان از صد تجاوز مى كند؟

پاسخ: اين است كه اعضاى جسم حيوان بسيار و مختلف هستند و در عين حال با يكديگر در نهايت ارتباط مى باشند، تا جايى كه زندگى عضوى به زندگى عضو ديگر ارتباط و توقف دارد، پس وقتى يكى از آنها ضعيف شد و به سببى از اسباب مُرد، اعضاى ديگر نيز به مرگ او مى ميرند، چنانچه در بيمارى هاى ميكروبى مشاهده مى شود و از اين جهت است كه متوسط عمر از هفتاد و هشتاد كمتر است.

و آنچه از آزمايش هاى ذكر شده به دست آمده و ثابت است، اين است كه انسان نمى ميرد براى آنكه شصت يا هفتاد يا هشتاد يا صد يا بيشتر عمر كرده؛ بلكه مى ميرد براى آنكه در اثر عوارضى بعضى از اجزاى او تلف مى شود و به علّت ارتباطى كه اعضاى ديگر با اين عضو دارند، آنها نيز مى ميرند. پس زمانى كه علم اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 186

عوارض را ريشه كن سازد يا مانع از تأثير آنها بشود، هيچ

مانعى از استمرار حيات تا صدها سال باقى نخواهد ماند، چنانچه بعضى از درخت ها هزار سال و دو هزار سال و بيشتر زندگى مى كنند.[151] چندى پيش مقاله يكى از مطبوعات خارجى در روزنامه اطلاعات ترجمه شده بود كه در آن نظر چند تن از پزشكان مشهور جهان در مورد نتايج چندين سال تلاش عليه بيمارى پيرى و عمر جاودانى منعكس گرديده بود.

در اين مقاله توضيح داده كه: اگر نسجى از بدن يك فرد محتضر جدا كنيم و آن را در محيط مناسبى پرورش دهيم، اين نسج به زندگى خود ادامه خواهد داد:

بنابراين ايجاد محيط مناسب، راز زندگى جاودانى است.[152] هم اكنون شركت هايى در آمريكا تأسيس شده كه مردگان را منجمد مى كنند تا سال هاى بعد مجدداً آنها را زنده سازند، اين شركت ها اعلام مى كنند عمر جاودانى هم اكنون در دسترس شما است. اين شركت ها و كسانى كه از روش و هدف آنها طرفدارى مى نمايند، مى گويند: از نظر پزشكى، عمر جاودانى ديگر تصوّر باطلى نيست، البته عمر ابدى هم بى انتها نيست؛ بلكه حدّاكثر آن از صد هزار سال تجاوز نمى كند، در ضمن براى دست يابى به عمر جاودانى بايد موانع روانى هم از ميان برداشته شود. ما اكنون آنقدر به مرگ عادت كرده ايم كه نمى توانيم عمر جاودانى را قبول كنيم و بايد اين طرز فكر از بين برده شود.[153] ما اگر بخواهيم آرا و سخنان دانشمندان را در اطراف طول عمر و عمر جاودان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 187

استقصا نماييم، مقالات بسيار طولانى ديگر هم اگر بنويسيم تمام نخواهد شد.

اجمالًا هر كس با مجلات علمى دنيا و جرايدى كه آخرين نظرات دانشمندان و نتايج تحقيقات آنان

و تحولات و پيشرفت هاى روزافزون علم و صنعت را منتشر مى سازند، سر و كار داشته باشد، خيلى بيش از اينها به آراى علمى و نتايج آزمايش ها و شرح حال معمّرين اطّلاع پيدا مى كند و يكى از چيزهايى كه امكان علمى طول عمر و عمر جاودان را اخيراً ثابت ساخت، پيوند عضوى است كه همين امسال دكتر" بارنارد" انجام داد و در دنيا اين همه سر و صدا برپا كرد.

اين كار كه پيوند اعضاى فردى از انسان به فرد ديگر و در حقيقت تبديل عضو فاسد و از كار افتاده به عضو ديگر- اگر تكميل شود- امكان مى دهد كه با تعويضات مكرر از مرگ و مير جلوگيرى شود و ممكن است در آينده طرق و وسايل آسان ترى براى نيل به اين هدف در اختيار بشر قرار بگيرد.

بعد از اين توضيحات علمى مى گوييم: مى بينيد عقيده شيعه در مورد طول عمر و امتداد دوران غيبت حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- عقيده اى است كه از نظر ايمان و عقل و علم و سوابق، راهى براى انكار و ردّ آن نيست و با سُنن خلقت و نواميس آفرينش موافق است.

جايى كه عمر جاودان در امكان بشر باشد، آيا بعيد است كه خداوند ولىّ خودش را از عمر بسيار طولانى بهره مند سازد؟

آيا كارى كه براى بشر مقدور شمرده مى شود، براى آفريننده بشر مقدور نيست؟

آيا نمى شود شرايط عمر طولانى براى آن حضرت فراهم باشد؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 188

نيروى جوانى پايدار

يكى از خصوصيات و اوصاف امام عصر عليه السلام اين است كه به مرور روزگار، پيرى و كهولت در آن حضرت ظاهر نشود و بايد هم اين طور باشد؛ زيرا با سنّ

زياد اگر كهولت آور و پيرى زا باشد، آن حضرت نخواهد توانست مصدر آن همه اصلاحات و اقدامات و فعاليت هاى بزرگ اصلاحى گردد.

پس همان طور كه آن حضرت به امر خدا از يك عمر بسيار بلند برخوردار است، جوانى و نشاط و نيرومندى آن رهبر جهانيان نيز به امر خدا محفوظ خواهد ماند و چنانچه در مقالات طول عمر به طور تفصيل و مكرّر توضيح داديم، اين گونه موضوعات:

اوّلًا: در دايره قدرت خداوند متعال قرار دارد، و آن كسى كه ايمان و قبول دارد كه خدا مادّه را آفريد و مواد را به هم پيوست و اين عالم با اين نظام استوار را پديدار ساخت؛ و خدايى كه اين همه عالم را آفريده، البته قادر است كه جوانى و نشاط و نيروى يك فرد را نگاه دارد.

ثانياً: امكان حفظ جوانى نيز مسأله اى است كه در ضمن مسأله امكان طولانى ساختن عمر حلّ شده و آزمايش هاى علمى آن را تأييد نموده و دانشمندانى كه در اين موضوع تحقيقات و مطالعه دارند، رفع پيرى و خستگى و حفظ و اعاده جوانى و ديررس كردن پيرى را ممكن: بلكه عملى شناخته اند.

مبارزه با پيرى و بازگشت دادن نشاط و تجديد قواى جوانى اگرچه از عهد باستان مورد توجّه بوده و به قطع و يقين بسيارى از معمّرينى كه اديان و تاريخ معرفى كرده اند، از نيروى جوانى برخوردار بوده اند؛ ولى بحث در آن از نظر علوم جديد، از قرن هجده و نوزده شروع و مطالعات و بررسى هاى دانشمندان در اطراف آن همچنان ادامه دارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 189

" براون اسكار" نخستين دانشمندى است كه هنگام پيرى درصدد تجديد جوانى خود با

عصاره غدد تناسلى برآمد (1869 م) و دانشمندان ديگر از جمله" ورونوف" با استفاده از تجارب او آزمايش هايى كردند (1918) و از لحاظ تجربى آزمايش هاى" استيناش" حايز اهمّيت شد كه توانست بر روى بعضى جانوران با انجام اعمال جراحى بر روى مجارى تناسلى، آثار جوانى را بازگرداند؛ ولى اين گونه آزمايش ها و روش هاى جراحى و هورمونى ناقص و اغلب بى خطر نبود.[154] بعضى از دانشمندان در انديشه پيدا كردن وسيله مبارزه با علّت اصلى پيرى كه- به عقيده آنها- ضعف و فرسودگى سلولى است، افتادند.

يكى از مشاهير پزشكان كه راجع به امكان طولانى كردن عمر و تازه كردن جوانى در روى حيوانات آزمايش هايى كرده، دكتر" فورد نوف" است. اين شخص مى گويد: ششصد آزمايش موفّقيت آميز انجام داده ام و اطمينان مى دهد كه در آينده نزديك، تجديد قواى پيران و برطرف ساختن گرد و غبار سالخوردگى و خميدگى قامت آنها عملى خواهد شد. چنانچه ديررس ساختن پيرى و طولانى كردن عمر با حفظ صحّت قلب و دماغ تا آخر عمر؛ بلكه تغيير صفات و شخصيات و عادات ممكن خواهد شد.[155] در عصر حاضر نيز، كوشش و تلاش پزشكان در اطراف اكتشاف سبب پيرى ادامه دارد.

روزنامه" الثورة" به مناسبت اطلاعيه سازمان ملل راجع به آمار جمعيت دنيا و اختلافات آنها در سن، مقاله اى به استناد اقوال پزشكان مشهور منتشر كرد كه قسمت عمده آن، راجع به اسباب پيرى و تلاش هايى است كه در دانشگاه هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 190

بزرگ براى كشف علّت اصلى آن دنبال مى شود.

در اين مقاله به طور قطع اظهار نظر شده كه پيرى ارتباط به سن زياد ندارد. از نظر روان شناسان پيرى احساس از كار

افتادن و بى اهمّيت شدن است با صرف نظر از سن زياد. و از نظر دانش پزشكى، پيرى عبارت است از اصابت انسجه حياتى جسم به قصور از اداى وظيفه در حدود نشاط متعارف و معتاد. و به معنى ديگر:

پيرى، مفقود شدن قدرت تجديد سلول هاى حياتى است. و به هر حال اين احساس يا اين پديده جسمى، تحت تأثير پيش رفتن سن نيست. گاهى در اشخاص چهل ساله عارض مى شود و گاهى در شخص صدساله هم اثرى از آن ديده نمى شود.

گاهى پيرى به واسطه بعضى امراض عارض يك قسمت بدن مى شود در حالى كه ساير اعضا جوانى و نشاط خود را دارا هستند.

در اين مقاله اظهار نظر شده كه: پيرى بر حسب طب جديد معلول سه عامل است:

عامل نخست: بيمارى هاى مزمنه؛ مانند بيمارى هاى معدى، بيمارى هاى سوء تغذيه و بيمارى هاى ديگر.

عامل دوم: حالات روانى و انفعالات نفسانى كه عامل پيرى و مؤثر در فقدان نشاط و استهلاك سلول هاى حياتى است.

عامل سوم: عوامل خارجى است؛ مانند محيط زندگى و آب و هوا و سردى و گرمى و رطوبت.[156]" بوكومولتس" كه در تاريخ مبارزه با پيرى، به اسم او زياد برمى خوريم، معتقد بود: بايد به وسيله سرم مخصوص، نرمش اوليه را به انساج بازگرداند. اين سرم از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 191

اسبى كه قبلًا سرم ويژه اى به او تزريق شده بود، گرفته مى شد و سال ها در غرب بازار سياه داشت.

در غرب نيز، نظير" بوكومولتس" روسى وجود دارد، اين شخص دكتر" پنهانس" است كه در سوئيس زندگى مى كند و چند نفر از افراد سرشناس دنيا مشترى او بودند.

شيوه" پنهانس" عبارت از اين است كه در انساج پير شده،

انساج جوان كه از حيوانات يا انسان گرفته شده، داخل كنند؛ ولى بايد ميان داخل كردن اين نسج تازه در بدن شخص و گرفتن آن از موجود ديگر بيش از شصت دقيقه فاصله نباشد.

" پنهانس" مى گويد: از 20000 آزمايشى كه در اين زمينه انجام داده، هيچ كدام مواجه با شكست نشده است.

چندى قبل دكتر" اصلان" در رومانى، ماده جديدى براى مبارزه با پيرى پيدا كرده و آن را (هاش- 3) ناميد. امروزه اين ماده را تقريباً در سراسر جهان به كار مى برند. پزشك مشهور دكتر" شرمن" از آن استفاده مى كند و مى گويد: اين ماده به پوست نرمش مخصوصى مى دهد و خستگى بدن را كاهش مى دهد و حافظه را قوى مى كند و خواب را منظم مى سازد.

اين پزشك مى گويد: نتيجه اى كه گرفته ام، به اين ترتيب است: 40 درصد موفّقيت كامل، 35 درصد نتيجه مناسب و فقط 25 درصد شكست.[157]" بلوفر" زيست شناس معروف فرانسوى، در جريان مطالعات مشهور خود درباره زنبور عسل، به مسأله اى حيرت انگيز؛ يعنى زندگى دراز و توأم با نيرومندى و جوانى ملكه زنبوران برخورد و در خصوص علّت آن به تجسّس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 192

خستگى ناپذيرى پرداخت.

وى در ضمن مطالعه دريافت: ملكه زنبوران از خوراكى مخصوصى كه توسط كارگران فراهم مى آيد، در تمام عمر تغذيه مى نمايد، در صورتى كه ديگر زنبوران فقط در سه روز نخستين زندگى، از اين مائده اسرارآميز برخوردارند. اين غذاى حيرت انگيز چيست و آيا رمز جوانى و زيبايى و عمر دراز ملكه (ملكه چهارصد برابر ديگر زنبوران زندگى مى كند) در اين ماده غذايى نهفته است؟

زيست شناس فرانسوى از سال 1938 به بعد، با مطالعات شبانه روزى در پى حلّ اين

مشكل برآمده و به موفّقيت هاى بزرگى نايل گشت.

تركيب اين مائده؛ يعنى شَهد شاهانه اسرارآميز بوده و فقط معلوم گشته است كه حاوى كربن، هيدروژن، ازُت، ارگوسترول، ويتامين هاى و مخصوصاً به مقدار معتنابهى اسيد بانتوتنيك مى باشد.

" بلوفر" در تجارب چهارده ساله خود ثابت كرد كه تحول و رشد اشكال جنينى زنبوران و عمر دراز و جوانى پايدار زنبور ملكه به واسطه تأثير شگفت انگيز شهد شاهانه مى باشد و همچنين توانست با استحصال اين ماده، كه به نام" اپى سرم" معروف است و تجويز آن در اشخاص فرسوده و پيران، نتايج حيرت آورى به دست آورد." بلوفر" با اتّكا بر صدها تجربه اعلام داشته است كه تأثير شهد شاهانه در انسان، گو اينكه از پيرى جلوگيرى نمى كند؛ ولى دوران جوانى را طولانى و توأم با تندرستى و نيرومندى مى سازد. و در حقيقت،" اپى سرم" داروى به خصوص نبوده؛ بلكه مائده معجزه آسا و حيات بخش مى باشد.[158] روزنامه اطلاعات مقاله مفصلى از سرويس مخصوص خبرگزارى فرانسه،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 193

تحت عنوان: «بشر تا آخر عمر جوانى و شادابى خود را حفظ خواهد كرد» انتشار داد. در اين مقاله مى نويسد: با توجّه به مذاكراتى كه در آخرين كنفرانس بين المللى پزشكى كه در" كبك" صورت گرفت، مى توان گفت: جواب اين سؤال «امكان مبارزه با پيرى، حفظ شادابى، موازنه جوانى تا دم مرگ» مثبت است.

(و هم نوشته است:) دكتر" هوآرد كورتيس" دانشمند آمريكايى وابسته به آزمايشگاه ملّى بروكلين معتقد است: پيرى و فرسودگى سلول ها معلول خرابى و فساد اسيد" دزوكس ريبونوكلئيك"،"" سلول هاى بدن است. مى دانيم كه"" كار و توليد سلول ها كاسته مى شود و تنها راه جلوگيرى از پيرى، به وسيله يك عمل

دارويى در سطح مولكول هاى"" سلول هاى تمام اعضاى بدن امكان پذير است.

(و هم مى نويسد:) در ميان مراكز تجسساتى جهان كه پيشرفت هاى قابل توجهى در زمينه جلوگيرى از پيرى به دست آورده اند، مراكز پژوهشى بخارست، پاريس و بالتيمور در درجه اوّل اهمّيت قرار دارند. در بالتيمور هم اكنون نتايج مطالعات و آزمايش هاى پزشكى روى ششصد نفر از 18 تا 99 ساله مورد بررسى است.

(در پايان مقاله نوشته است:) پزشكان در حال حاضر مى كوشند با استفاده از وسايل دارويى، از فساد"" سلول ها جلوگيرى كنند و در اين راه، پيشرفت هاى قابل توجهى نيز به دست آورده اند. به اين ترتيب مى توان گفت: طولى نخواهد كشيد كه (بيمارى پيرى) از بين خواهد رفت.[159]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 194

بقاى نيروى جوانى معمّرين

كسانى كه با طول عمر از نيروى جوانى پايدار برخوردار شده اند بسيارند. از جمله مردى است 167 ساله از اهالى كلمبيا به نام" پى يرارا"- كه شرح حالش به طور مفصّل در روزنامه اطّلاعات شماره 9121 و 9236 درج شده است.- اين مرد در اين سن و سال، نيروى جوانى اش باقى مانده و استخوان ها و مفاصلش به قدرى خوب است كه اكثر جوانان بايد آرزو كنند استخوان هايى به اين خوبى داشته باشند.

رگ هاى او پس از آزمايش هاى متعدد نشان داده است كه كوچك ترين اثر كلسيم كه معمولًا در نود درصد اشخاص مسن ديده مى شود، در آن وجود ندارد.

در كنيا مردى 158 ساله زندگى مى كند كه اخيراً آپانديس او را عمل كردند. اين مرد از جوان ترين جوانان نيز جوان تر است.[160] چند سال قبل در شوروى، شخصى به نام" عيوض اف" بود كه تا سن 147 سالگى فعاليت خود را حفظ كرده و گردش او با اسب

هيچ گاه تعطيل نشد و شخصاً از مزرعه انگور خود سركشى مى كرد.[161] فردى چينى 253 ساله به نام" دلى چينگ" كه 23 زن در خانه او عمر خود را به پايان رسانيده اند، در اين سنّ، مويش سياه و قوا و نيروى جوانى اش باقى بود.[162] يك مرد اتريشى كه صد و چهلمين سال زندگى خود را جشن گرفت، هنوز هم در مزرعه خود كار مى كند و اظهار داشت: تا به حال ياد ندارم حتى يك بار هم بيمار شده باشم.[163]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 195

بانويى به نام" گوموگا" ساكن دهكده" گالون" واقع در شمال قفقاز، صد و چهل و هفتمين سال تولد خود را جشن گرفت. در حالى كه هنوز نشاط خود را از دست نداده و در حسّ شنوايى و بينايى او هيچ گونه ضعفى حاصل نشده است.[164] از آنچه بيان شد، معلوم مى گردد كه مسأله امكان حفظ نيرو و نشاط جوانى با اينكه مشاهده شده، بسيارى از معمّرين اين نيرو را تا آخرين قدم زندگى نگاه داشته اند، ثابت و غير قابل انكار است. فقط كوشش دانشمندان براى اكتشاف علّت پيرى و علّت بقاى نيروى جوانى در نزد جمعى از معمّرين و كشف وسيله مبارزه با پيرى و سالخوردگى است. و چنانچه بعضى از دانشمندان اظهار نظر مى كنند، در آينده، بشر به موفّقيت هاى بزرگ در اين زمين نايل خواهد شد، چنان كه يكى از وسايل مبارزه با آن را همين پيوند عضوى بايد شمرد.

به هر حال، مقصود ما از نقل اين نظرات، اثبات امكان مطلق طول عمر بدون كهولت و پيرى است، تا كسانى كه در ايمان كم مايه اند، آن را بعيد و غريب ندانند.

و گرنه، ما

در طول عمر امام و بقاى نيروى جوانى آن حضرت، به قدرت و توانايى خدا و اخبار پيغمبر و اوصياى او عليهم السلام اعتماد و اتّكا داريم و آن را محكم ترين دليل مى دانيم و به اين دليل خردپسند كه مقبول عقل مستقيم است، مؤمن هستيم.

هرچند امام زمان عليه السلام، يگانه معمّر تاريخ بشر و يگانه كسى باشد كه با طول عمر جوانى اش حفظ شده باشد؛ هرچند آزمايش هاى دانشمندان در اين خصوص به جايى نرسيده باشد و آنها دست علم بشر را از طولانى كردن عمر و مبارزه با پيرى كوتاه بدانند؛ زيرا مسأله طول عمر و بقاى جوانى آن حضرت مسأله اى نيست كه از نظر عقل احتياج به اين مؤيدات داشته باشد. مسأله، مسأله عموم قدرت خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 196

و اعجاز و خرق عادت و نفوذ مشيّت الهى است و در اين گونه امور، وجود اين مؤيدات و عدم آن تأثيرى ندارد.

امّا اخبار

شيخ صدوق در" كمال الدين" و على بن محمّد خزاز رازى در" كفاية الاثر" از امام حسن مجتبى عليه السلام در ضمن حديثى روايت كرده اند كه فرمود: خداى تعالى عمر فرزند نهم از فرزندان برادرم حسين عليه السلام را در دوران غيبتش طولانى نمايد، سپس به قدرت خود او را آشكار سازد، به صورت جوانى كه كمتر از چهل سال داشته باشد:

«وَذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»[165]

و نيز شيخ صدوق از حضرت رضا عليه السلام در ضمن حديثى چنين روايت كرده است:

«الْقآئِمُ هُوَ الَّذِي إِذا خَرَجَ، كانَ فِي سِنّ الشُّيُوخِ وَمَنْظَرِ الشُّبّانِ قَوِيٌّ فِي بَدَنِهِ»؛[166]

«قائم آن كسى است كه وقتى ظاهر شود در سن پيران و منظر و

سيماى جوانان و با قوت بدن باشد».

و از ابى الصلت هروى منقول است كه گفت: به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم:

علامت قائم چيست هنگامى كه ظاهر شود؟

فرمود: علامتش اين است كه در سنّ پيران و منظر و قيافه جوانان است، به طورى كه اگر كسى او را ببيند، چهل ساله يا كمتر گمان مى كند. و از علامات او اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 197

است كه: به گذشت شب و روز پير نمى شود تا آنكه از اين دنيا رحلت كند.[167]

سخنى با برادران اهل سنّت

چنانچه مى دانيم جمعى از مشاهير علماى اهل سنّت به وصايت و ولايت ائمه اثنى عشر عليهم السلام ايمان دارند و به مهدويت حضرت ولى عصر عليه السلام قائل و معترفند، حتّى بعضى از ايشان مدعى زيارت و ديدار آن حضرت شده و معجزات او را نقل كرده اند.

و بسيارى از آنها هم در تعيين مهدى موعود با شيعه موافقت ندارند؛ امّا در آن تعصب و لجاج نمى ورزند و آن را يك ماده اختلاف جوهرى بين شيعه و سنى نمى دانند؛ بلكه يك اختلاف صغروى و مصداقى مى شمارند و به اين اختلاف، هرگز به نظر اهمّيت نگاه نمى كنند.

چون هر دو فرقه اصل ظهور مهدى را در آخرالزمان مسلّم و حتمى مى دانند و مى گويند: در هنگام ظهور با آن علايم و نشانى هاى آشكار مانند نداى آسمانى به همه معرفى مى شود و آن گاه اين خلاف موضوعى هم مرتفع خواهد شد.

پس اين عقيده شيعه با آنچه بين فريقين در موضوع مهدى مسلّم و مقطوع است و روايات متواتر بر آن دلالت دارد، هيچ گونه مغايرت و منافاتى ندارد و اكنون اهل سنّت با شيعه چه معارضه اى در اين مورد داشته باشد؟

و

چرا آن را ماده اختلاف و بحث و جدال قرار دهند؟ و چرا در مقام ردّ شيعه برآيند؟ با اينكه در اين موضوع برخلاف اجماع و اتفاق مسلمين سخن نگفته اند!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 198

يكى از دانشمندان معاصر اهل سنّت به نام استاد محمّد زكى ابراهيم رائد در مقاله اى كه به مناسبت نيمه شعبان و مهدى منتظر[168] نگاشته، در فصلى تحت عنوان «موعود آخرالزمان في مختلف المذاهب و الاديان» مى گويد: مهدى موعود در نزد برادران شيعى ما شرحى دارد كه ما در وقت ديگر بيان مى كنيم؛ ولى آنچه برادران شيعه ما بر آن رفته اند، با جمهور اهل سنّت در اصول و مبادى اساسى به هم مى رسند و خلاصه آن اصول اين است كه: به طور حتم مهدى اهل بيت كه آمال مسلمانان را تحقق مى دهد و احوال بشر به او مستقيم مى گردد، ظاهر خواهد شد.

چنانچه ملاحظه مى شود، اين دانشمند عقيده شيعه در مهدويت را با اصول و مبانى اساسى آنكه بين سنى و شيعه مورد اتفاق است، موافق شمرده و در نهايت ادب بدون اينكه عواطف شيعه را تهييج نمايد و قلم را به دشنام و سخنان ناسزا آلوده كند، اظهار نظر نموده است.

امّا متأسفانه عدّه اى هم هستند كه همواره مانع از اتّحاد مسلمانان و رفع سوء تفاهمات بوده و مى خواهند به آتش اختلاف دامن زده و اين دو فرقه بزرگ اسلامى را كه مى توانند با همكارى هاى صميمانه در كنار هم زندگى كرده و در برابر دشمنان اسلام هم گام و هم صدا باشند، از هم جدا نمايند.

اين افراد مغرض كه شايد در عصر ما مزدوران استعمار و صهيونيسم بين المللى باشند، از آن همه قدر

مشترك ها و پيوندهاى ناگسستنى و موارد مورد اتّفاق شيعه و سنّى كه آنها را به هم مربوط و متّصل ساخته و صاحب منافع مشترك قرار داده، چشم پوشى نموده و يك سلسله مسايلى را كه مانع از هم فكرى مسلمين و اتّحاد و اتفاق آنها مخصوصاً در اين زمان نيست پيش كشيده، و كاهى را كوهى نشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 199

مى دهند و عمداً آنچه را مى گويند و مى نويسند، (براى اين است كه كاملًا به ايجاد تفرقه اى كه خدا در قرآن كريم از آن نهى كرده، نايل شوند) قلم را به فحش و دشنام و نسبت هاى ناسزا و افترا و بهتان به شيعه آلوده مى سازند تا بلكه شيعه را تحريك و عصبانى كنند و آنها نيز معارضه به مثل نمايند.

در اين ميان، بيگانگان و استعمارگران كه همه از مقاصد شوم و خواب هاى خطرناك آنها براى اسلام و مسلمين كم و بيش باخبريم، به مقاصد خود برسند و شوكت و آبروى هر دو فرقه را در معرض زوال قرار دهند و با جنگ داخلى ميان مسلمانان و سوء تفاهم كفار را بر آنها مسلط سازند.

ما در اينجا در مقام توضيح زيان هاى اين قلم هاى مسموم و سياست هايى كه مخصوصاً در عصر ما به عناوين متعدد از راه مذهب و ملّيت و وطن و نژاد و زبان، عامل تفرقه مسلمانان شده، نيستيم.

شرح اين هجران و اين خون جگراين زمان بگذار تا وقت دگر

بارى يكى از موضوعاتى كه بيهوده و فقط براى زياد كردن فاصله بين سنى و شيعه در گذشته و حال از طرف بعضى كه خود را به نام اهل سنّت معرفى كرده اند، مانند" ابن

حجر" و" محب الدين خطيب" دستاويز حمله به شيعه و استهزا و فحش و دشنام و نسبت آنها به جهل و نادانى شده، مسأله طول عمر حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- است. اين افراد براى جريحه دار كردن عواطف شيعه و منحرف ساختن افكار، شيعيان را در اين ايمان و عقيده، به باد دشنام گرفته و مثل اينكه يك سخن نامعقول و بى سابقه اى را پذيرفته باشند، به آنها اعتراض مى كنند.

ما به اين آقايان مى گوييم: شما كه مسلمان و مؤمن به قدرت خداى تعالى هستيد، چرا اين اعتراض را به ما مى نماييد؟

چرا شما كسانى را كه خداى تعالى را قادر و توانا مى دانند بر اينكه عمر يكى از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 200

بندگان خاص خود را هرچه مصلحت اقتضا كند طولانى نمايد، مسخره مى نماييد؟

مگر شما خدا را قادر مطلق نمى دانيد؟

مگر در قرآن نخوانده ايد كه در شرح احوال نوح مى فرمايد:

«فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِينَ عاماً»[169]

مگر به صريح اين آيه، حضرت نوح در ميان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ نكرده است؟

به چه جهت شما شيعه را در مسأله ايمان به طول عمر، اين همه سرزنش مى نماييد و به جهل نسبت مى دهيد؟ اين اعتراض و دشنام هاى شما به شيعه لوازمى دارد كه شما بر حسب عقايد خودتان نمى توانيد آن لوازم را بپذيريد؟

مگر در قرآن نخوانده ايد كه: خدا ابليس را تا وقت معلوم مهلت داده است؟

مگر در كتاب هاى خودتان؛" صحيح مسلم قسم دوم از جزء دوم، در باب ابن صياد؛ در" سنن ترمذى جزء دوم؛ در" سنن ابى داود" باب خبر ابن صائد، از كتاب" ملاحم آن روايات متعدد را راجع به ابن صياد و ابن صائد

نديده ايد كه پيغمبر احتمال داد او همان دجال باشد كه در آخرالزمان ظاهر مى شود؟

مگر حديث" تميم دارى" را كه مسلم در باب خروج دجال و ابن ماجه در جزء دوم در ابواب" فتن" و ابوداود در جزء دوم" سنن" روايت كرده اند، نخوانده ايد كه صريح است بر اينكه دجال در زمان پيغمبر زنده بوده و در آخرالزمان ظاهر مى شود؟!

چگونه شد درباره دشمنان خدا اين عمر طولانى را باور كرديد و روايت كنندگان اين احاديث را كه همه از بزرگان رجال خود شما هستند، به جهل نسبت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 201

نداديد؛ امّا در موضوع ولىّ خدا و فرزند پيغمبر اين سر و صداها را راه انداخته ايد و باور نمى داريد؟

چگونه شد عمر بسيار طولانى را براى خضر و ادريس و عيسى جايز مى شماريد؛ امّا براى حضرت مهدى موعود با اين همه شواهد و ادلّه و معجزات و كراماتى كه در عصر غيبت صغرى و كبرى از او ظاهر شده و با اينكه افرادى كه در راستى و صدق گفتارشان شكى نيست او را مكرر ملاقات كرده اند، جايز نمى شماريد؟

چرا خودتان و همه مسلمين را در ايمان به بقاى عيسى عليه السلام مسخره نمى نماييد؟

اگر بنا به استهزا باشد، شما در اصول دين، برخى عقايد داريد كه با عقل مستقيم و نزاهت اسلام كه دين توحيد است، به هيچ وجه سازگار نيست.

شما نسبت به كسانى كه آنها را به اصطلاح از اقطاب و اوليا مى شناسيد، كارهايى نسبت مى دهيد كه هر كس از گفتارتان به خنده مى افتد.

ولى چنانچه گفته شد، معارضه به مثل صحيح نيست و ما راضى نيستيم سخنى بگوييم يا كلامى بنويسيم كه شما را در

انظار بيگانگان خفيف و سبك سازد.

ما مى گوييم: وضع روزگار و فشارهايى كه از طرف استعمارگران بر مسلمان ها وارد شده و مى شود، به ما فرصت و اجازه نمى دهد كه در اين گونه خلافات، زبان به عيب جويى يكديگر باز كنيم. در حالى كه دشمنان اسلام با اساس اسلام و قرآن و احكام قرآن دشمنى مى كنند. در حالى كه احكام اسلام و اصول و شعائر مسلّم بين سنّى و شيعه در كشورهاى اسلامى دستخوش سخت ترين تعرضات و آسيب شده و مسيحى ها و يهودى ها و كفار ديگر براى از رسميت انداختن احكام اسلام، هر روز نقشه هايى طرح و توسط مسلمان نماهايى از شيعه و سنّى اجرا مى نمايند؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 202

خوب است در افكار و آراى خود قدرى مطالعه كنيد و همچنين از روى بى طرفى و با نظر خالى از تعصب، به عقايد پاك و مقدّس شيعه در اصول و فروع، كه از مصادر محكم عقلى و قرآن و سنّت گرفته شده است؛ بنگريد و بيهوده به القاى شبهات واهى و تهمت و افترا، عواطف شيعه را جريحه دار نساخته و برادران سنّى ما را گرفتار سوء تفاهم و بدبينى و بى خبرى از عقايد و آراى اسلامى ما نسازيد.

سرگذشت معمّرين در تاريخ

اگرچه راجع به امكان عمر بسيار طولانى در ضمن مطالب گذشته، توضيحات كافى داده شد؛ ليكن براى آنكه خوانندگان ارجمند بدانند اين موضوع از نظر تاريخ همواره مورد قبول بشر بوده، خوانندگان را به كتاب هاى معتبر تاريخ و تراجم و اعلام ارجاع مى دهيم و يادآور مى شويم؛ علاوه بر اينكه در ضمن اين كتب شرح احوال بسيارى از معمّرين درج شده، كتاب هايى نيز به خصوص در ترجمه معمّرين تأليف

شده؛ مانند" المعمّرون"[170] ابى حاتم سجستانى (متوفاى 248 يا 250) و در كتاب هايى نيز مانند كمال الدين و غيبت شيخ صدوق و امالى شريف مرتضى، يك باب يا فصل به اين موضوع اختصاص داده شده است.

هركس به اين كتاب ها مراجعه نمايد، مى فهمد (بيهوده سخن به اين درازى نبود) و برايش يقين حاصل مى شود كه اين همه نقل هاى تاريخى بى مأخذ و مجهول نمى باشد و براى عمر بشر حدّ و مرز معينى نيست و تاريخ طولانى و پر از عجايب زندگى بشر معمّرين بى شمار ديده و در روى اين زمين، خيلى افرادى بيش از حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- عمر كرده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 203

و بديهى است آنچه ما از تاريخ معمّرين مى دانيم و در كتب تراجمى كه در دسترس ما است، ضبط شده، تاريخ يك قسمت كوچك از اين دنياى بزرگ است و اگر تواريخ ملل ديگر در دست ما بود و اگر از آغاز به حفظ سرگذشت معمّرين به اندازه سرگذشت پادشاهان اهمّيت داده شده بود، اكنون تواريخ سرگذشت معمّرين از تواريخ ديگر مفصل تر بود.

مع ذلك ما مى خواستيم جدولى از اسامى معمّرين از روى كتب و مآخذى كه در دسترس داريم به خوانندگان تقديم نماييم؛ ولى چون ملاحظه شد، آمارگيرى از عموم معمّرين در تاريخ، در گذشته و حال حتى در حدود همين تواريخ و مصادرى كه در دسترس است، وقت و فرصت زياد لازم دارد، فقط به ذكر نام عدّه اى از آنها به عنوان نمونه و به حكم مثل معروف «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز سواء» اكتفا كرديم.

اسامى برخى از معمّرين

1- آدم؛ 930 سال.

2- شيث؛ 912 سال.

سلسله مباحث امامت

و مهدويت ؛ ج 3 ؛ ص203

انوش؛ 905 سال.

4- قينان؛ 910 سال.

5- مهلائيل؛ 895 سال.

6- يارد؛ 962 سال.

7- اخنوخ؛ 365 سال.

8- متوشالح؛ 969 سال.

9- لامك؛ 777 سال.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 204

10- نوح؛ 950 سال.[171] 11- سام؛ 600 سال.

12- ارفكشاد؛ 438 سال.

13- شالح؛ 433 سال.

14- عابر؛ 464 سال.

15- ابراهيم؛ 175 سال.

16- اسماعيل؛ 137 سال.[172] 17- ربيعة بن ضبيع فزارى؛ 380 سال.[173] 18- اوس بن حارثه؛ 220 سال.[174] 19- عبيد بن شريد جرهمى؛ 350 سال.[175] 20- برد؛ 962 سال.[176] 21- ايوب بن حداد عبدى؛ 200 سال.[177]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 205

22- ثعلبة بن كعب؛ 300 سال.[178] 23- تيم اللَّه بن ثعلبه؛ 500 سال.[179] 24- ثوب بن تلده اسدى؛ 220 سال.[180] 25- جعفر بن قرط عامرى؛ 300 سال.[181] 26- جلهمة بن ادد بن زيد؛ 500 سال.[182] 27- يحابر بن مالك بن ادد؛ 500 سال.[183] 28- زهير بن عتاب كلبى؛ 300 سال.[184] 29- جليلة بن كعب؛ 190 سال.[185] 30- حادثة بن صحر؛ 180 سال.[186] 31- حادثة بن عبيد كلبى؛ 500 سال.[187] 32- حامل بن حادثه؛ 230 سال.[188] 33- حبابه والبيه؛ از عصر خلافت على عليه السلام تا زمان امامت حضرت رضا عليه السلام عمر كرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 206

34- حارث بن مضاض جرهمى؛ 400 سال.[189] 35- ذوالاصبع العدوانى؛ 300 سال.[190] 36- حنظلة بن شرقى؛ 200 سال.[191] 37- دريد بن زيد؛ 450 سال.[192] 38- ذوجدن حميرى؛ 300 سال.[193] 39- دريد بن صمت؛ 200 سال.[194] 40- ذوالقرنين؛ 3000 سال.[195] 41- ربيعه بجلى؛ 190 سال.[196] 42- رداد بن كعب نخعى؛ 300 سال.[197] 43- زهير بن خباب؛ 420 سال.[198] 44- سطيع كاهن؛ 30 قرن.[199] 45- سيف

بن وهب؛ 300 سال.[200]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 207

46- شرية بن عبداللَّه جعفى؛ 300 سال.[201] 47- شق كاهن؛ 300 سال.[202] 48- صيفى بن رياح؛ 270 سال.[203] 49- ضبيرة بن سعيد؛ 220 سال.[204] 50- عباد بن سعيد؛ 300 سال.[205] 51- عوف بن كنانه كلبى؛ 300 سال.[206] 52- عبد المسيح بن عمرو غسانى؛ 350 سال.[207] 53- اوس بن ربيعه اسلمى؛ 214 سال.[208] 54- عبيد بن شريد جرهمى؛ 350 سال.[209] 55- عمرو بن حمة الدوسى؛ 400 سال.[210] 56- عمرو بن لحى؛ 345 سال.[211] 57- قس بن ساعده؛ 600 سال.[212]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 208

58- كعب بن حمة الدوسى؛ 390 سال.[213] 59- كعب بن رادة نخعى؛ 300 سال.[214] 60- محصن بن عتبان زبيدى؛ 256 سال.[215] 61- مرداس بن صبيح؛ 230 سال.[216] 62- مستوغر بن ربيعة بن كعب؛ 330 سال.[217] 63- هبل بن عبداللَّه كلبى جدّ زهير بن خباب؛ 700 سال.[218] 64- نفيل بن عبداللَّه؛ 700 سال.[219][220] 65- هنرى جنكس؛ 169 سال. اين مرد در سن 112 سالگى در جنگ فلورفيد شركت داشت.

66- جون بافن بولندى؛ 175 سال داشت و سه نفر از اولاد خود را كه متجاوز از صد سال داشتند، ديد.

67- يوحنا سورتنغتون نروژى (متوفاى 1797)؛ 160 سال.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 209

68- طوز مابار؛ 152 سال.

69- كورتوال؛ 144 سال.

70- يك فرد زنگبارى؛ 200 سال.[221] 71- ماتوسالم؛ 969 سال.

72- ملك جزيره «لوكمبانز»؛ 802 سال.

73- چند نفر پنجابى؛ 200 سال.

74- ماركوس ابونيوس؛ بيش از 150 سال.

75- اهالى جبل آتوس؛ هريك 130 سال.

76- دودون؛ 500 سال.

77- سنجرين پادشاه قبرس؛ 160 سال.

78- قديس سيمون؛ 107 سال.

79- قديس تاكريس؛ 107 سال.

80- قديس انطوان؛ 105 سال.

81- البومامطران

حبشه؛ 150 سال.

82- توماس بار؛ 152 سال.

83- معمّر ديگرى كه در هنگام مرگ فرزندش 140 سال داشت.

84- برنوكرتريم؛ 150 سال.

85- يك نفر معمّر اهل سربيان؛ 135 سال.

86- يك نفر ديگر از اهل سربيان؛ 125 سال.

87- معمّر ديگر از اهل سربيان؛ 290 سال.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 210

88- يك نفر معمّر از اهل ليفونيا؛ 168 سال.

89- معمّر ديگر كه در لوسرون مرد؛ 186 سال.

90- يك نفر كشاورز ايقاسى؛ 185 سال.

91- معمّر مصرى؛ 154 سال.

92- زار و معمّر تركى؛ 156 سال.[222] 93- شيخ محمّد سمحان؛ 170 سال.[223] 94- سيّد ميرزا كاشانى؛ 154 سال.[224] 95- جمعه؛ 140 سال.[225] 96- محمود باقر عيوض اف؛ وى جشن صد و پنجاه سالگى خود را گرفت و وزارت پست و تلگراف شوروى تمبر يادبودى كه عكس عيوض اف بر روى آن نقش شده، چاپ نمود.[226] 97- دهقان صربستانى از اهل يوگسلاوى به نام اوچكوويچ متولد 1798 ميلادى كه تا سال 1335 شمسى زنده بود.[227] 98- شيرعلى مسلم اف؛ 164 ساله. وى در سال 1346 شمسى 162 سالگى خود را جشن گرفت. اين مرد در اين سن سرزنده و شاداب است و در عمرش لب به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 211

مشروب و الكل نزده است؛ بارها جرايد جهان از طول عمرش سخن گفته و شرح حالش را انتشار داده اند.[228] 99- حاجى محمّد بدوئى ابوالشامات؛ 125 سال.[229] 100- شيخ على بن عبداللَّه، حكمران سابق قطر؛ 150 سال.[230] 101- سيّد محمّد الفجال؛ 136 سال. وى در حفر كانال سوئز شركت داشت.[231] 102- نوذر باباتا مصطفى يف اهل آذربايجان شوروى، چندى پيش يكصد و چهلمين سال خود را جشن گرفت.[232] 103- محمّد انباتوف؛ 149 سال،

پيرترين كانديداى انتخابات آذربايجان شوروى كه بالغ بر يكصد اولاد و نوه و نتيجه و نبيره دارد.[233] 104- كدخدا قنبرعلى رستم آبادى؛ 156 سال.[234] 105- يك زن اهل تركيه به نام هاجر؛ 169 سال كه يك برادر 113 ساله هم داشت.[235] 106- حسين پيرسلامى فارسى؛ 146 سال.[236] 107- مردى كه در زمان ناپلئون به دنيا آمده و در سال 1342 شمسى، 163 سال

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 212

داشت و داراى 150 نوه و يك پسر 110 ساله است و تا به حال لب به مشروب و سيگار نزده است. نام اين مرد هادى محمّد است و اكنون در كازابلانكا زندگى مى كند.[237] 108- سيّد حسين قرانى؛ 135 سال.[238] 109- محمّد ولى مسلمى مراغه اى؛ 140 سال.[239] 110- ناوارز زن آرژانتينى؛ 148 سال.[240] 111- پيرمرد اتريشى به نام فرانزواينر؛ وى يكصد و چهلمين سال ولادت خود را جشن گرفت و گفت: تاكنون به ياد ندارم حتى يك بار بيمار شده باشم و هنوز هم در مزرعه اجدادى خود كار مى كنم.[241] 112- مردى به نام اشانكر اهل گرجستان، 147 سال.[242] 113- عايشه دختر حاج اسماعيل تونسى، 130 سال.[243] 114- بانو گوموكا ساكن دهكده گالون قفقاز، يكصد و چهل و هفتمين سال تولد خود را جشن گرفت و هنوز نشاط خود را از دست نداده و در حس شنوايى و بينايى او هيچ گونه ضعفى حاصل نشده است.[244]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 213

115- ديويد فرباندز آمريكايى؛ 133 سال.[245] 116- پيرمرد 185 ساله؛ كه وقت ولادت ناصرالدين شاه 50 ساله و زمان آغامحمّد خان قاجار 12 ساله بوده است.[246] 117- كرديف قفقازى؛ 147 سال.[247] 118- يك فرد چينى؛

155 سال.[248] 119- يك نفر از اهالى آلبانى به نام" خوده"؛ 170 سال.[249] 120- خديجه ننه اهل تركيه؛ 168 سال، كه پزشكان هم اين سن و سال او را تصديق كرده اند. اين زن در دوران ناپلئون و فتحعلى شاه حيات داشته و پس از مرگ روبسپير (1794 ميلادى) به دنيا آمده.[250] 121- شخصى به نام راسيا رام اهل پنجاب هند؛ 140 سال.[251] 122- بانو كومروبميرنين اهل تركيه؛ 173 سال.[252] 123- سيّد حبيب بن معاطى مراكشى؛ 147 سال. وى در اين سن و سال به تمام مشاغل خود اشتغال داشت و سن پسرش سالهاست كه از يكصد تجاوز كرده است.[253]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 214

124- يك فرد چينى موسوم به دلى چينك؛ 253 سال.[254] 125- احمد آداموف؛ 161 سال. وى با همسرش يكصدمين سال ازدواج خود را جشن گرفت.[255] 126- محمود باقر اوغلو؛ يكصد و هشتاد و چهارمين سال ولادت خود را جشن گرفت.[256] 127- پى ريرارا ياجاوير پيريراپير، از سرخ پوستان آمريكاى جنوبى؛ 167 ساله.[257] 128- سيّد ابوطالب موسوى فارسى معروف به ذى القرنين؛ 191 ساله. رياست يك ايل چند صد نفرى را كه همه فرزندان و نوه و نتيجه وى هستند، دارد و آخرين همسرش 105 ساله است و مدعى است كه پيش از ناصرالدين شاه زن گرفته و دو مرتبه دندان درآورده است.[258] 129- شيرسوار؛ مرد 140 ساله فومنى.[259] 130- كربلايى آقا باطنى كرمانشاهى؛ 140 سال.[260] 131- سيّد على فريدنى؛ 185 سال. دو فرزند او كه بيش از يكصد سال عمر كرده، سى سال قبل يعنى در سن 155 سالگى دندان درآورده و هيأت پزشكى رسمى دولتى او را معاينه كرده و

شرح حالش و گزارش هيأت پزشكى و نامه وزير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 215

بهدارى ايران در روزنامه اطلاعات درج شد.[261] 132- ايكوركرويف؛ 157 سال. در جنگ هاى ناپلئون اوّل عليه ژنرال الكسى ميرمولف روسى، آشپز اين ژنرال بود. وى از استعمال مشروبات الكى و دخانيات سخت احتراز داشت.[262] 133- مردى كه در 158 سالگى، آپانديس او را در يكى از بيمارستان هاى" نايروبى پايتخت كنيا" عمل كردند. اين پيرمرد كه به ظاهر از جوان ترين جوانان جوان تر است، بين 120- 130 سالگى از زن جوانش صاحب پنج فرزند شد و بزرگ ترين فرزند وى هم اكنون 125 سال دارد و پير و خموده است در حالى كه خود پدر پيل افكن است و به مانند پهلوانان اساطيرى ستبر و نيرومند. اين پيرمرد، فرزند ارشد رئيس قبيله اى است كه به هنگام حيات 39 زن گرفت و صاحب 173 فرزند شد و آگاهى به احوال اين خانواده طويل العمر و كثير الاولاد ضرب المثل شيرين خودمان را يادآور است كه:" دود از كنده برخيزد".[263] 134- به موجب يك آمار رسمى در گرجستان، بيش از 2100 نفر متجاوز از يكصد سال سن دارند.[264] 135- طبق يك آمار در شوروى، حدود 200 نفر زن و مرد كه سن آنها از 110 تا 150 سال است، زندگى دارند و پس از رسيدگى معلوم شد كه اغلب آنها به تربيت زنبور عسل اشتغال داشته و قسمت مهمى از غذايشان عسل بوده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 216

بدين جهت نتيجه گرفته شد كه عسل در طول عمر اثر بسزايى دارد.[265] 136- تعداد اشخاصى كه در آمريكا عمرشان متجاوز از يكصد سال است، به 3500 نفر

تخمين زده شده است.[266] 137- در كشور چين، 3384 نفر بيش از يكصد سال عمر دارند كه افراد متجاوز از 150 سال هم در بين آنها هست.[267] 138- در اتّحاد جماهير شوروى، تعداد افرادى كه دومين قرن زندگى خود را مى گذرانند، تقريباً 30000 نفرند.[268] 139- يك نفر دهقان مجارى، سال 1724 در سن 185 سالگى درگذشت،. نامبرده تا روزهاى آخر عمرش مانند جوانان كار مى كرد.[269] 140- شخص ديگرى به نام" جان راول"، به هنگام مرگ 170 سال داشت و همسرش در آن هنگام 164 ساله بود، آنها 130 سال با هم زندگى كرده بودند.[270] 141- زنى به نام آشرا اوماروا؛ 159 ساله.[271] 142- چند سال پيش روزنامه ها خبر دادند كه يك مرد 207 ساله در آمريكاى جنوبى فوت شده است.[272]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 217

در اينجا اين مقاله را پايان مى دهيم و متذكّر مى شويم كه اگر كسى تواريخ ملل و جرايد و مجلات تمام كشورهاى دنيا را در اختيار داشته باشد، به آمارهاى جالب و اطلاعات مهمى دست خواهد يافت.

و از همين مختصر كه نگارش يافت، معلوم مى شود از نظر تاريخ و بررسى احوال معمّرين قدما و معاصرين، براى عمر بشر حدّ و اندازه اى كه از آن تجاوز ننمايد، معلوم نيست و همان طور كه سيّد بن طاووس قدس سره ضمن آن مثال معروف توضيح داده،[273] نبايد از عمر بسيار طولانى تعجب كرد و آن را بعيد شمرد؛ زيرا با تكرار و كثرت وقوع آن وجهى براى تعجّب باقى نمى ماند.

در پايان اين مقالات، يك بار ديگر نيز يادآور مى شويم: آنچه ما پيرامون موضوع طول عمر و نواحى مختلف آن شرح داديم، براى اين است كه

معلوم شود استبعاد عمر بسيار طولانى ناشى از قلّت اطّلاع از تاريخ و احوال معمّرين و جهل به علوم طبيعى و ضعف ايمان به خدا و يا عناد و لجاج و سرپيچى از پذيرفتن حقّ است.

و اگر اين شواهد و دلايل هم در بين نبود، و مسأله عمر طولانى بى سابقه بود و علوم طبيعى هم امكان طبيعى طول عمر را تأييد نمى كرد، طول عمر حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- يك موضوع خردپسند و باوركردنى و ثابت بود؛ زيرا با اين همه اخبار و بشارات پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام و با آن همه معجزات و خوارق عاداتى كه از آن حضرت در عصر حيات پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى عليه السلام و در غيبت صغرى و غيبت كبرى صادر شده و با اينكه جمع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 218

بسيارى از بزرگان، كه در صداقت و تقوا و ورع آنها هيچ شبهه اى نيست، از شرف يابى خود به حضور ولى عصر عليه السلام خبر داده اند و گروه هايى كه بيش از حدّ تواتر است، به سعادت ديدار ايشان نايل شده اند، طول عمر و زندگى آن رهبر عدالت گستر جهان ثابت و محرز است، همان طور كه معجزات انبيا با اينكه خارق عادات است، با اتّكا به تواتر خبردهندگان و قدرت مطلق الهى ثابت و مسلّم است.

«اللَّهُمَّ إِنّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ، تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَأَهْلَهُ، وَتَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إِلى طاعَتِكَ وَالْقادَةِ إِلى سَبِيلِكَ، وَتَرْزُقُنا بِها كَرامَةَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 219

شرح و چگونگى ولادت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 3، ص: 221

بخش چهارم شرح و چگونگى ولادت حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه)

اشاره

(به طور اختصار)

بايد دانست روايات و احاديثى كه دلالت بر ولادت و وجود حضرت ولى عصر عليه السلام دارد، بسيار است و ما در باب اوّل از فصل سوم منتخب الاثر بيش از دويست روايت را در اين موضوع نقل كرده ايم.

سيد علّامه مير محمّدصادق خاتون آبادى در كتاب اربعين مى فرمايد: در كتب معتبر شيعه بيش از هزار حديث روايت شده در ولادت حضرت مهدى عليه السلام و غيبت او و آنكه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسكرى عليه السلام است و اكثر آن احاديث مقرون به اعجاز است.

گزارش و تفصيلات ولادت سراسر بركت امام، در كتب معتبر و اخبار، مشروحاً بيان شده است، از جمله اين اخبار، روايتى است كه فاضل قندوزى از علماى اهل سنّت 274] و شيخ طوسى در كتاب غيبت و شيوخ ديگر روايت كرده اند و سبح

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 222

صدوق در كتاب كمال الدين به سند صحيح و معتبر از جناب موسى بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر عليهما السلام از حضرت حكيمه خاتون دختر والامقام امام محمّدتقى عليه السلام كه از بانوان باعظمت و شخصيت و فضيلت خاندان رسالت است، حديث كرده است.

حكيمه فرمود: امام حسن عسكرى عليه السلام فرستاد (فردى را. نزد من كه عمه امشب نزد ما افطار كن كه شب نيمه شعبان است و خداوند حجّت را در اين شب ظاهر فرمايد و او حجت خدا در زمين است.

من عرض كردم: مادرش كيست؟

فرمود: نرجس.

گفتم: فدايت شوم! به خدا سوگند در او اثرى نيست.

فرمود: همين است كه براى تو مى گويم.

حكيمه گفت: پس آمدم چون

سلام كردم و نشستم، نرجس خواست پاى افزارم را بيرون آورد، گفت: اى سيده من و سيده خاندان من، چگونه شب كردى؟

گفتم: بلكه تو سيده من و سيده خاندان منى.

گفت: اى عمه! اين چه سخن است؟!

گفتم: اى دخترم! خدا امشب به تو پسرى كرامت فرمايد كه در دنيا و آخرت آقا است، پس او خجالت كشيد و حيا كرد. وقتى از نماز عشا فارغ شدم، افطار كردم و در بستر خوابيدم، چون نيمه شب رسيد، برخاستم براى نماز شب، نماز را خواندم و فارغ شدم و نرجس همچنان در خواب و راحت بود. من نشستم براى تعقيب و سپس خوابيدم و هراسان بيدار شدم، او همچنان خواب بود، پس برخاست نماز شب را خواند و خوابيد.

حكيمه فرمود: براى فحص از صبح بيرون آمدم، فجر اوّل ظاهر شده بود، هنوز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 223

نرجس در خواب بود. در شك افتادم، امام مرا صدا زد و فرمود: عمه! شتاب مكن كه مطلب نزديك گرديده. نشستم و سوره الم سجده و يس خواندم كه ناگاه نرجس هراسناك بيدار شد، من به بالينش شتافتم و گفتم:" بسم اللَّه عليك" آيا چيزى احساس مى كنى؟

گفت: بله! اى عمه.

گفتم: آسوده خاطر باش، همان است كه به تو گفتم.

حكيمه گفت: پس مرا سستى و از خود بى خودى فراگرفت و او نيز چنين شد، وقتى به حس آقايم بيدار شدم، جامه را از روى نرجس به يك سو زدم و آقاى خود را ديدم كه در حال سجده است و مواضع سجودش را بر زمين گذارده، او را دربر گرفتم، ديدم نظيف و پاكيزه است، امام حسن عسكرى عليه السلام مرا صدا زد:

اى عمه! پسرم را نزد من بياور.

او را نزد امام بردم، امام دست هايش را زير دو ران و پشت او گذارد و پاهايش را در سينه خود قرار داد و زبانش را در دهان او نهاد و دست بر چشم ها و گوش و مفاصلش كشيد.

پس فرمود: سخن بگو اى پسرم!

فرمود: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» سپس بر اميرالمؤمنين و امامان تا پدرش صلوات فرستاد و سكوت فرمود.

امام فرمود: او را نزد مادرش ببر تا به او سلام كند و سپس نزد من آور. پس او را نزد مادرش بردم، به مادرش سلام كرد، سپس او را برگرداندم و در مجلس امام گذاردم. فرمود: اى عمه! روز هفتم كه شد، نزد ما بيا. حكيمه فرمود: بامدادان رفتم كه به امام سلام عرض كنم، پرده را بالا زدم تا از آقاى خود تفقد كنم، او را نديدم.

گفتم: فدايت شوم! چه شد آقاى من؟ فرمود: اى عمه! او را به آن كس سپردم كه مادر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 224

موسى او را به او سپرد.

حكيمه گفت: روز هفتم كه شد، نزد آن حضرت رفتم و سلام كردم و نشستم.

امام فرمود: پسرم را نزد من بياور! پس من آقايم را در حالى كه در پارچه اى بود، نزد آن حضرت بردم، با او مانند روز اوّل رفتار كرد، پس زبان در دهانش گذارد؛ مثل آنكه شير و عسل به او مى دهد. سپس فرمود: سخن بگو.

گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و بر محمّد و اميرالمؤمنين و امامان تا پدرش- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- صلوات فرستاد و اين آيه

را تلاوت كرد:

«وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ* وَنُمَكّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُم ما كانُوا يَحْذَرُونَ»[275]

موسى بن محمّد بن قاسم، راوى حديث گفت: اين سرگذشت را از عقيد خادم پرسيدم، گفت: حكيمه راست فرموده است.[276] شيخ صدوق در حديثى كه در نهايت اعتبار و اعتماد است، به واسطه احمد بن حسن بن عبد اللَّه بن مهران امى عروضى ازدى از احمد بن حسين قمى روايت كرده: چون خلف صالح متولد شد، از ناحيه امام حسن عسكرى عليه السلام براى جدّم احمد بن اسحاق نامه اى به دست خطّ آن حضرت رسيد كه توقيعات به همان خط وارد مى شد. در آن مكتوب بود: براى ما مولودى ولادت يافت، بايد نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند؛ زيرا آن را بر كسى ظاهر نمى كنيم مگر نزديكان را به واسطه نزديكى او و به جهت ولايتش. دوست داشتيم آن را به تو اعلام كنيم تا خدا تو را به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 225

آن مسرور سازد؛ مانند آنكه ما را به آن مسرور ساخت.[277] و در روايت مسعودى است: احمد بن اسحاق به امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كرد: وقتى نامه بشارت شما به ولادت آقاى ما رسيد، باقى نماند از مرد و زنى و نه پسرى كه به مرتبه فهم رسيده باشد، مگر آنكه قائل به حقّ شد. حضرت فرمود:

آيا نمى دانيد زمين از حجّة اللَّه خالى نمى ماند؟[278] و در حديث ديگر، شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان كه پس از ولادت حضرت ولى عصر و پيش از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام (بين

255 تا 260) وفات كرده، در كتاب غيبت خود به واسطه محمّد بن على بن حمزة بن حسين بن عبيداللَّه بن عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام، از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

متولد شد ولىّ خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و جانشين من بعد از من، ختنه كرده شده، در شب نيمه شعبان سال 255 هنگام طلوع فجر و نخستين كسى كه او را شست، رضوان خازن بهشت بود كه با جمعى از ملائكه مقربين او را به آب كوثر و سلسبيل غسل دادند.[279] و در احاديث ديگر روايت است: وقتى امام عصر عليه السلام متولد شد، امام حسن عسكرى عليهما السلام دستور فرمود: ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بين فقراى بنى هاشم تقسيم كنند و سيصد گوسفند عقيقه نمايند.[280] و نيز روايت است: در روز سوم ولادت، پدر بزرگوارش او را به اصحاب خود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 226

نشان داد و فرمود: اين است جانشين من و امام شما بعد از من، و او است همان قائمى كه گردن ها به انتظار او كشيده مى شود. پس وقتى زمين پر از جور و ستم شد، ظاهر مى شود و پر مى كند آن را از عدل و داد.[281] نصر بن على جهضمى كه از ثقات رجال اهل سنّت است، در كتاب مواليد الائمّه نقل كرده: امام حسن عسكرى عليه السلام هنگام ولادت فرزندش «م ح م د» فرمود:

گمان كردند ستمكاران كه مرا مى كشند و اين نسل را مقطوع مى سازند. پس چگونه يافتند قدرت قادر را، و او را «مؤمل» نام گذارد.[282] احمد بن اسحاق اشعرى از

امام حسن عسكرى عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَمْ يَخْرُجْنِي مِنَ الدُّنْيا حَتّى أَرانِيَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِي أَشْبَهَ النّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ خَلْقاً وَخُلْقاً، يَحْفِظُهُ اللَّهُ فِي غَيْبَتِهِ ثُمَّ يَظْهَرُ، فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً»؛[283]

«سپاس مختص خدايى است كه مرا از دنيا خارج نساخت تا جانشين مرا بعد از من به من نماياند كه شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله از جهت خلق و خُلق مى باشد. خدا او را در غيبتش حفظ مى فرمايد، سپس ظاهر مى شود، پس پُر مى كند زمين را از قسط و عدل، چنانچه پر شده از ظلم و جور».[284]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 227

ولادت و امامت امام عليه السلام از نظر علما و مورخين اهل سنّت

علاوه بر آنكه عموم علماى حديث و تاريخ نگاران و صاحبان كتاب هاى تراجم شيعه اثنى عشرى، واقعه ولادت آن حضرت را بر اساس مدارك و مصادر صحيح ثبت و ضبط كرده اند و در عصر پدر بزرگوارش و عصر غيبت صغرى و كبرى، صدها اشخاص مورد وثوق و اعتماد را مى شناسيم كه به سعادت ديدار آن ولىّ اعظم خدا نايل شده و معجزات و خوارق عادات كثيرى از آن رهبر جهانيان ديده اند؛ گروه بسيارى از مشاهير علماى اهل سنّت نيز، ولادت آن حضرت و شرح و تفصيلات آن را در كتب ذكر نموده و بعضى به امامت و مهدويت آن سرور اقرار و اشعار بلند به زبان عربى و فارسى در مدح او سروده اند و حتّى مدّعى شرف يابى به آن حضور اقدس و استماع حديث از حضرتش شده اند، كه ما عين عبارات و كلمات عدّه اى از آنان را در كتاب منتخب الاثر نگاشته ايم و با رعايت اختصار،

در اينجا فقط به ذكر نام آنها قناعت مى نماييم:

1- ابن حجر هيثمى مكى شافعى (متوفّى 974).

2- مؤلف روضة الاحباب سيّد جمال الدين (متوفّى 1000).

3- ابن الصباغ على بن محمّد مالكى مكى (متوفّى 855).

4- شمس الدين ابوالمظفر يوسف؛ مؤلّف التاريخ الكبير و تذكرة الخواص (متوفّى 654).

5- نورالدين عبدالرحمن جامى؛ صاحب كتاب شواهد النبوة.

6- شيخ حافظ ابوعبداللَّه محمّد بن يوسف گنجى؛ صاحب كتاب البيان في أخبار صاحب الزمان و كتاب هاى ديگر، (متوفّى 658).

7- ابوبكر احمد بن حسين بيهقى (متوفّى سال 458).

8- كمال الدين محمّد بن طلحة شافعى (متوفّى 652).

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 228

9- حافظ بلاذرى ابومحمّد احمد بن ابراهيم طوسى (متوفّى 339).

10- قاضى فضل بن روزبهان؛ شارح كتاب الشمائل ترندى.

11- ابن الخشاب ابومحمّد عبداللَّه بن احمد (متوفّى 567).

12- شيخ و عارف شهير محى الدين؛ صاحب كتاب الفتوحات (متوفّى 638).

13- شيخ سعد الدين حموى.

14- شيخ عبدالوهاب شعرانى؛ مؤلف اليواقيت و الجواهر (متوفّى 973).

15- شيخ حسن عراقى.

16- شيخ على الخواص.

17- ابن اثير، مؤلف تاريخ كامل.

18- حسين بن معين الدين ميبدى، صاحب شرح ديوان.

19- خواجه پارسا محمّد بن محمّد بن محمود بخارى (متوفّى 822).

20- حافظ ابوالفتح محمّد بن ابى الفوارس؛ صاحب كتاب الاربعين.

21- ابوالمجد عبدالحق دهلوى؛ كه صد كتاب تأليف دارد (متوفّى 1052).

22- شيخ احمد جامى نامقى.

23- شيخ فريد الدين عطار نيشابورى.

24- جلال الدين محمّد رومى؛ صاحب مثنوى (متوفّى 672).

25- شيخ صلاح الدين صفدى، (متوفّى در سال 764).

26- مولوى على اكبر بن اسد اللَّه هندى؛ صاحب كتاب مكاشفات.

27- شيخ عبدالرحمن؛ صاحب كتاب مرآة الاسرار.

28- بعضى از مشايخ شعرانى.

29- يكى از مشايخ مصر، به نقل شيخ ابراهيم حلبى.

30- قاضى شهاب الدين دولت آبادى؛ صاحب تفسير البحر المواج و كتاب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 229

هداية السعداء.

31- شيخ سليمان قندوزى بلخى (متوفّى 1294).

32- شيخ عامر بن عامر البصرى؛ صاحب قصيده تائيه" ذات الانوار".

33- قاضى جواد سابطى.

34- صدر الدين قونوى؛ صاحب تفسير الفاتحه و مفتاح الغيب.

35- عبداللَّه بن محمّد مطيرى مدنى؛ مؤلف كتاب الرياض الزاهرة.

36- شيخ محمّد سراج الدين رفاعى؛ مؤلف صحاح الاخبار.

37- ميرخواند محمّد بن خاوند شاه؛ مؤلف تاريخ روضة الصفا، (متوفّى 903).

38- نضر بن على جهضمى؛ عالم و محدث معروف.

39- قاضى بهلول بهجت افندى؛ مؤلف كتاب محاكمه در تاريخ آل محمّد صلى الله عليه و آله.

40- شيخ محمّد ابراهيم جوينى (متوفّى 1176).

41- شيخ شمس الدين محمّد بن يوسف زرندى؛ مؤلف معراج الوصول.

42- شمس الدين تبريزى، شيخ جلال الدين رومى.

43- ابن خلكان؛ در وفيات الاعيان

44- ابن ارزق؛ در تاريخ ميافارقين.

45- مولى على قارى؛ صاحب كتاب مرقاة در شرح مشكاة.

46- قطب مدار.

47- ابن وردى (مورخ).

48- شبلنجى؛ مؤلف نور الابصار.

49- سويدى؛ صاحب كتاب سبائك الذهب.

50- شيخ الاسلام ابراهيم بن سعدالدين.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 230

51- صدر الائمّة موفّق بن احمد مالكى خوارزمى.

52- مولى حسين بن على كاشفى؛ مؤلف جواهر التفسير (متوفّى 906).

53- سيّد على بن شهاب همدانى؛ مؤلف كتاب" المودة في القربى".

54- شيخ محمّد صبان مصرى (متوفّى 1206).

55- الناصر لدين اللَّه؛ خليفه عباسى.

56- عبدالحى بن عمار حنبلى؛ مؤلف شذرات الذهب (متوفّى 1089).

57- شيخ عبدالرحمن بسطامى؛ در كتاب درة المعارف.

58- شيخ عبدالكريم يمانى.

59- سيّد نسيمى.

60- عماد الدين حنفى.

61- جلال الدين سيوطى.

62- رشيد الدين دهلوى هندى.

63- شاه ولى اللَّه دهلوى.

64- شيخ احمد فاروقى نقشبندى.

65- ابوالوليد محمّد بن شحنه حنفى؛ در تاريخ روضة المناظر.

66- شمس الدين محمّد بن طولون (مورخ شهير)؛ در كتاب الشذرات الذهبيه (متوفّى 953).

67-

شبراوى شافعى؛ رئيس اسبق جامع ازهر و مؤلف كتاب الاتحاف.

68- يافعى؛ مؤلف تاريخ مرآة المعارف.

69- محمّد فريد وجدى؛ در دائرة المعارف.

70- عالم محقق شيخ رحمة اللَّه هندى؛ مؤلف اظهار الحق.

71- علاء الدين احمد بن محمّد السمانى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 231

72- خير الدين زركلى؛ در كتاب الاعلام

73- عبدالملك عصامى مكى.

74- محمود بن وهيب القراغولى بغدادى حنفى.

75- ياقوت حموى؛ در معجم البلدان

76- مؤلف تاريخ گزيده

77- ابوالعباس قرمانى احمد بن يوسف دمشقى؛ در اخبار الدول و آثار الدول.

عقيده به ظهور مهدى عليه السلام عقيده اى اسلامى است

برخى از كسانى كه با تعصب كوركورانه و دشمنى شيعه حقايق دينى و علمى را مطالعه كرده و يا افكار مسموم و آلوده به غرض هاى سياسى دشمنان اسلام را ترويج مى نمايند، از راه راست و حقيقت پژوهى منحرف شده و در ضمن سخنان و مقالات خود، گاهى عقيده به ظهور مهدى را يك عقيده شيعى معرفى كرده و از اينكه آن را عقيده اى اسلامى كه مورد قبول ساير فِرق اسلام بدانند، خوددارى مى كنند.

پاره اى هم علاوه بر تعصّب و نفاق، در اثر كم اطّلاعى از تاريخ و حديث و تفسير و رجال، و عدم تبحّر و تحقيق در مسايل اسلامى و آشنايى مختصر با علوم مادّى عصرى، مى خواهند به تمام مسايل دينى از دريچه علل و اسباب مادّى نگريسته و آنچه را نتوانستند به علل مادّى مستند سازند و از درك راز و فلسفه آن عاجز شدند، تأويل و تحريف مى نمايند و يا از اساس انكار مى كنند.

از اين رو در كُنج اتاق در بسته خود مى نشينند و قلم به دست مى گيرند و در مسايل اسلامى و دينى كه از حدود مطالعاتشان خارج است، گستاخانه اظهار نظر نموده

و حقايق مورد اتفاق مسلمين را كه از آيات و احاديث گرفته شده، انكار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 232

مى نمايند، مثلًا مايلند بيشتر از معجزات علمى قرآن و تشريعات اسلام و برنامه هاى عالى و مترقى آن سخن بگويند؛ ولى از معجزات ديگر پيامبر و ساير انبيا و تصرفات خارق العاده آنها در امور مادى حرفى به ميان نياورند، چون شايد به ذائقه يك بچه تازه دانشجو شده خوب مزه نكند، يا يك نفر بى اطّلاع آن را مستبعد شمارد.

اينها گمان مى كنند صحّت و واقعيت هر موضوع وابسته به اين است كه همه كس بتواند آن را درك كند، يا هر دانشمندى آن را تصديق نمايد و با تلسكوپ و ميكروسكوپ و لابراتوار و وسايل فنى و صناعى وجود آن ثابت شود.

اينها مى گويند: بهتر اين است كه هرچه بتوانيم انبيا را افرادى عادى معرفى نماييم و از نسبت دادن معجزات به آنها تا حدّ امكان خوددارى نماييم؛ بلكه بهتر مى دانند حوادث عالم را هم به خداوند متعال نسبت ندهند و از قدرت و حكمت و علم و قضا و قدر او هم صريحاً سخنى به ميان نياورند و هرچه بگويند، از طبيعت و ماده بگويند و به جاى سپاس و ستايش خدا، سپاس ماده را به جا آورند تا با برخى از آنان كه چند كلمه از علوم مادى ياد گرفته و چند اصطلاح و فرمول و فرضيه فيزيكى و شيميايى و رياضى را خصوصاً به زبان انگليسى و فرانسوى شنيده اند، هم زبان باشند.

اين روحيه متأسفانه كم و بيش به همه سرايت كرده و آثارش در همه جاى زندگى بسيارى از آنان نمايان است و بيشتر كسانى

كه تحت تأثير اين روحيه هستند، افراد خام و ناپخته و اشخاصى هستند كه در علوم قديم و جديد اهل تحقيق و كنجكاوى نيستند و يك فرضيه يا اظهار نظر يك نفر غربى را هرچند آلوده به اغراض سياسى و استعمارى باشد، صد در صد صحيح مى شمارند. بعضى از روزنامه ها و مجلات و مطبوعات هم تحت تأثير اين عوامل، دانسته يا نادانسته، به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 233

مقاصد استعمارى خدمت مى كنند.[285]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 234

فكر نمى كنند بيشتر مردم آمريكا و اروپا و زمامداران آنها در مسايل علمى و عقلى و فلسفى و دينى، عوام و بى اطّلاع و مغرض هستند (بلكه برطبق يك آمار رسمى، 81 درصد آنان ناقص العقل و مبتلا به ضعف مشاعر قواى دماغى و روانى مى باشند) و بر اساس هدف هاى سياسى پست و دور از شرافت انسانيت، در هر نقطه اى از نقاط دنيا مطابق مصالح سياسى خود حرفى مى زنند و حساب علما و دانشمندان آنها با حساب اكثريت غرق در فساد و شهوات جدا است.

اينها در حالى كه ميان خودشان هزار جور خرافات رواج دارد، شرقى ها را به عادات و اخلاقى كه مبنى بر مبانى عقلى و اجتماعى و اخلاقى و دينى صحيح است، استهزا مى كنند.

اين حالت را كه در شرق پيدا شده، غرب زدگى مى گويند و مظاهر و نمايش هاى آن بسيار است و اجمالًا همه چيز را تهديد كرده و جامعه ها و خانواده هاى اسلامى را در بعضى از كشورها، مسخ و عفّت و حيا و اخلاق فاضله را چنان در معرض زوال قرار داده كه در آينده بايد همان سرنوشت كشور اسلامى

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 3، ص: 235

اندلس (اسپانيا) را استقبال نمايند.[286] متأسفانه در زمان ما غرب زدگى و خودباختگى در برابر عادات و اخلاق غربى ها و اظهار اشتهاى كاذب به تجددى كه عين ارتجاع است، پيش مردمى كه سطح معلوماتشان از حدود روزنامه و مجلات و يكى دو سفر به اروپا و آمريكا بيشتر نيست، روشنفكرى شمرده مى شود و بيگانگان نيز به وسايلى كه دارند، حتى به وسيله افرادى به نام مستشرق و خاورشناس براى غرض هاى سياسى خود، اين اشخاص را تشويق مى كنند.

در موضوع ظهور مهدى موعود نيز، اخيراً چند تن از برادران غرب زده اهل سنّت مانند احمد امين و عبدالحسيب طه حميده در حالى كه احاديث حضرت مهدى را نقل كرده اند، به شيعه حمله كرده و مثل آنكه شيعه را در اين عقيده تنها يافته باشند، يا مأخذ و مدركى براى اين عقيده در كتاب و سنّت و اقوال صحابه و تابعين و علماى امّت نباشد، ايرادات غير وارده نموده اند و خود را روشنفكر و متفكر و صاحب آراى جديده مى شمارند.

شايد نخستين كسى كه درصدد برآمد احاديث ظهور مهدى را تضعيف كند و از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 236

عهده اش برنيامد، ابن خلدون مغربى باشد كه در محيط افكار اموى و بغض اهل بيت در اطراف مسايل اسلامى بحث نمود.

به قول عقاد، دولت اموى اندلس براى شرق اسلامى تواريخى ايجاد كرد كه نه مورخان آنها نوشته اند و نه اگر مى نوشتند، آن چنان مى نگاشتند. محيط اندلس مورخانى تربيت كرد كه توانايى نقد و ردّ افكار اموى را نداشتند و ابن خلدون از همان افراد است كه تحت نفوذ و تربيت و تفكّر سياسى خاصّ از واقع بينى در اين مسايل

محروم بود. او مايل است كه فضايل اهل بيت را انكار يا به نحوى از انحا توهين و تضعيف نمايد و از بنى اميه دفاع كند و مطاعن آنها را ردّ نمايد، تا آنجا كه معاويه را بقيه خلفاى راشدين مى شمرد.

ظهور مهدى آل بيت عليهم السلام را هم چون از اولاد فاطمه و از بزرگ ترين مفاخر دودمان رسالت است، با همين روحيه بغض و عداوت اهل بيت مطرح نموده و با آنكه احاديث آن را تخريج نموده و از عهده نقد و تضعيف آنها برنيامده، دست به دامان استبعاد زده است.

جمعى از ارباب تحقيق و دانشمندان اهل سنّت به سخنان ابن خلدون و امثال او پاسخ هاى دندان شكن داده و خطا و لغزش او اشخاصى چون او به اصطلاح روشنفكر را روشن ساخته اند.

استاد احمد محمّد شاكر، عالم معروف و معاصر مصرى در" مقاليد الكنوز" مى گويد: ابن خلدون از چيزى كه به آن علم ندارد، پيروى كرده و خود را در مهلكه انداخته، مشاغل سياسى و امور دولتى و خدمت اميران و پادشاهان بر او غلبه يافته و گمان كرده: عقيده به ظهور مهدى، عقيده اى شيعى است. در مقدمه فصل طويلى نگاشته و در تناقض گويى هاى عجيب افتاده و غلطهاى روشن كرده است.

سپس استاد شاكر، بعضى از غلطهاى او را نقل كرده و مى گويد: او احاديث

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 237

مهدى را تضعيف كرده، براى كفر و روش سياسى خاصى كه داشته- تا اينكه مى گويد:- اين فصل از مقدّمه ابن خلدون پر است از غلطهاى بسيار در نام هاى رجال و علل احاديث، البته نبايد احدى به آن اعتماد كند.

استاد احمد بن محمّد صديق،

كتابى در ردّ ابن خلدون در اين موضوع به نام ابراز الوهم المكنون عن كلام ابن خلدون" نوشته و به طور مشروح به او پاسخ داده و او را مبتدع شمرده است.

هرچند آقايان علماى اهل سنّت به اين سخنان ياوه، جواب داده و ثابت كرده اند: عقيده به ظهور مهدى، عقيده اسلامى خالص و مورد اجماع و اتّفاق امّت است، در مقام توضيح مى گوييم:

1- هر فكر و عقيده اى كه از شيعه باشد، فكر و عقيده اسلام است و شيعه جز عقايد اسلامى، فكر و عقيده ديگرى ندارد. مدرك و مستند عقايد شيعه كتاب و سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله است. بنابراين امكان ندارد كه عقيده اى عقيده شيعه باشد و عقيده اسلامى نباشد.

2- عقيده به ظهور مهدى، اختصاص به شيعه ندارد و چنانچه علماى اهل سنّت نيز بر آن اتّفاق دارند، عقيده اسلامى خالص است.

3- شما اسلامى بودن عقيده را از چه راه تشخيص مى دهيد؟! آيا اگر آياتى از قرآن مجيد به آن تفسير شده باشد، آن عقيده، عقيده اسلامى نيست؟

اگر احاديث صحيح و معتبر و متواتر كه در كتاب هاى اهل سنّت روايت شده، آن را ثابت سازد، آن عقيده، عقيده اسلامى نيست؟

اگر صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين به آن معتقد باشند، آن عقيده اسلامى نيست؟

اگر شواهد و حوادث تاريخى همه صحّت آن عقيده را تأييد كرده و برساند كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 238

آن عقيده، عقيده مقبول عموم ملّت اسلام بوده است، باز هم آن عقيده را اسلامى نمى دانيد؟

اگر در موضوع مهدى، محدثينى مانند ابى داود صاحب سنن، يك كتاب به نام" كتاب المهدى" و عالمى مانند شوكانى كتابى به

نام" التوضيح" و ديگران از مشهورترين علما كتاب هاى ديگر نوشته باشند و در كتاب هاى اسلامى كه در قرن اوّل هجرت تأليف شده، اين عقيده مذكور باشد، باز هم اين عقيده اسلامى نيست؟

پس شما بگوييد: ملاك و ميزان يك عقيده اسلامى چيست؟ تا ما با آن ميزان به شما جواب بدهيم؛ ولى شما مى دانيد و همه مسلمانان مى دانند كه غير از آنچه برشمرديم، راه ديگر براى شناخت عقايد اسلامى نيست و از همه اين راه ها، اسلامى بودن عقيده به ظهور مهدى ثابت و مسلّم است، خواه شما بخواهيد و خواه نخواهيد.

عقيده به ظهور مهدى و قيام مدعيان مهدويّت

بعضى مانند احمد امين مصرى و طنطاوى، انقلابات و شورش هايى را كه متمهديان برپا كرده و سبب ضعف مسلمانان و جنگ و خون ريزى شده، پيش كشيده و عقيده به ظهور مهدى را علّت بروز اين حوادث و اختلاف و تفرقه شمرده و از اين راه مى خواهند سم پاشى كرده و افكار را از اين عقيده كه سبب ثبات و استحكام جامعه و اطمينان به آينده است، منصرف سازند، درحالى كه ميان دعواى كسانى كه به دروغ مُدعى مقام مهدويت شده يا بشوند و صحّت و عدم صحّت عقيده به ظهور مهدى هيچ گونه ارتباطى نيست و با اين گونه سخنان، انكار يك واقعيت دينى و مذهبى از يك نفر به اصطلاح دانشمند تعجب آور است.

آقاى احمد امين! كدام يك از حقايق عالى و كدام يك از نعمت هاى عامه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 239

اين گونه مورد سوء استفاده و دست آويز مقاصد افراد جاه پرست و رياست خواه نشده است.

حقّ، صلح، عدالت، امانت و صداقت، فرهنگ و تعليم و تربيت، ترقى و تجدد، دين و مذهب، آزادى،

دموكراسى، برقرارى نظم و حكومت قانون و صدها مفاهيم ديگر از اين رقم مورد سوء استفاده و دستبرد سودپرستان و سياست مداران بوده و هست و بيشتر اين الفاظ در معانى اضداد آنها استعمال مى شود؛ يعنى جنگ جو و توسعه طلب از صلح و دموكراسى، ستمگر از عدالت، مفسد از اصلاح، مرتجع از تجدد و ترقى، خائن از امين و دشمنان آزادى از آزادى دم مى زنند و در زير اين الفاظ مقاصد خود را مى جويند و بر روى كارها و خيانت و جنايت هاى خود با اين الفاظ پرده پوشى نموده و به ملّت هاى ستمكش آنچه را مى خواهند تحميل مى كنند. به نام تعميم تربيت و تعليم، مردم را از مبانى صحيح اخلاقى منحرف مى سازند و از ترقى علمى افراد مانع مى شوند.

جنگ هايى كه به نام آزادى بشر و نجات ملل محروم و دفاع از حقوق ملّت ها برپا مى شود، چنانچه ديده و شنيده شده، براى پايمال كردن حقوق و غارت ثروت كشورها و استعمار آنها است.

به نام رهبرى معنوى و به نام رسالت آسمانى بيشتر شورش و انقلاب شده، يا به نام مهدويت؟ كسانى كه به دروغ ادّعاى پيغمبرى كرده اند بيشتر بوده اند يا آنهايى كه به دروغ ادعاى مهدويت كرده اند؟

كودتاها و انقلاباتى كه پى در پى در كشورها واقع مى شود، به نام اصلاح و نجات ملّت و آزادى و حكومت قانون انجام مى شود يا به نام هاى ديگر؟ آيا رهبران اين انقلابات بيشتر خودساخته و شيفته آزادى، براى اصلاح قيام مى كنند يا براى مقاصد ديگر؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 240

آيات قرآن مجيد هم وقتى به دست نااهل و صاحبان اغراض شخصى و سياسى افتاد، به عكس مقصود و مراد، تفسير و

معنى مى شود يا در غير مورد تطبيق مى كنند تا حدى كه معاويه و يزيد هم در برابر على و حسين عليهما السلام آيات قرآن را مى نوشتند و مى خواندند.

آيا براى اينكه بعضى آياتى از قرآن مجيد را برحسب رأى و نظر خود و در جهت تأمين منافع شخصى تأويل و تفسير كردند و سبب ضلالت و گمراهى شدند، شما مى توانيد پيشنهاد بدهيد كه آن آيات (العياذ باللَّه) از قرآن حذف شود تا اين افراد به رأى فاسد خود، آنها را تفسير نكنند؟

حتى افرادى پا را فراتر گذاشته قولًا يا عملًا ادعاى خدايى كرده و مردم را استعباد كردند. ميليون ها مردم گاوپرست و بت پرست و آتش پرست و ستاره پرست شدند. ميليون ها نفر در برابر كاخ فرعون ها و نمرودها و ديكتاتوران ديگر تاريخ به خاك ذلّت افتادند و خود را غلام جان نثار و چاكر بى اختيار آنها گفتند و بشرهايى مانند خود بلكه بى علم تر و نالايق تر از خود را پرستيدند و به جاى آنكه نام خداى يگانه را برند، نام سلاطين را بردند و كارها را به نام پرننگ ستمگران آغاز كردند. اگر اسلام نيامده بود و عقيده توحيد، قلوب مردم را روشن نكرده و افكار را آزاد نساخته بود و بشر خود را نشناخته بود و ملّت ها رابطه خود را با زمامداران درك نكرده بودند و بسم اللَّه و اللَّه اكبر شعار آدم هاى آزاد نشده بود، هرگز يوغ ذلّت بشر پرستى از گردن انسان ها برداشته نمى شد.

آيا براى اينكه علم و صنعت و خدا پرستى و نبوّت و صلح و عدالت در طول تاريخ زندگى بشر، وسيله و دستاويز مقاصد افرادى جاه طلب و سياست مدار شده، شما مى توانيد اين حقايق

را محكوم سازيد؟

آيا براى اينكه جمعى به عنوان عدالت پرورى و آزادى خواهى و حكومت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 241

قانون، ستمگرى و قانون شكنى كرده و ديكتاتورى پيشه ساخته، شما مى توانيد بگوييد: مفاهيم عدل و داد و حرّيت و قانون و مساوات و فضيلت حقيقت ندارد و براى بشر اسباب دردسر و مزاحمت است و بايد اين الفاظ از قاموس انسانيت حذف شود؟

آيا مى خواهيد با اين انديشه هاى نارسا و منطق غلط در يك موضوعى كه صدها حديث و روايت بر آن دلالت دارد و صدها ميليون مسلمان در مرور اعصار به آن معتقد بوده و هستند، اظهار نظر كنيد؟

نه آقاى احمد امين! اين دروغ از راست بگرفته فروغ.

شما هم مى توانيد كه اكثر اختلافات بشر بر سر موضوعات و صغريات و مصاديق است و اگر به غلط و خطا يا به عمد يك چيزى را موضوع و مصداق و صغراى يك كلى خواندند، يا به باطلى لباس حقّ پوشانيدند، بر دامن پاك حقّ گردى نمى نشيند. همان طور كه افراد نادانى، خود را با جعل دانشنامه و شيطنت هاى ديگر عالم معرفى مى كنند، افرادى هم به دروغ خود را مصلح و عدالت طلب و مهدى موعود و امام و پيغمبر مى نامند.

بلكه يكى از مدعيان مهدويت (على محمّد شيرازى) چون ديد بازارش گرم نشد و حنايش رنگى نگرفت، يا تنى چند را كه به او گرويدند، بسيار ابله و نادان يافت، دعاوى ديگر هم كرد.[287]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 243

پس اين سخن كه چون ايمان به ظهور مهدى دستاويز جمعى از شيّادان جاه طلب تاريخ شده، ما بايد آن را از اصل رها كنيم و

از يك واقعيت مسلم چشم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 244

بپوشيم، به هيچ وجه نه قابل قبول و مورد اعتنا است و نه با عقل و منطق سازگار است.

لذا از قرن اوّل هجرت كه بعضى ادّعاى مهدويت كردند يا ديگران به آنها اين مقام را نسبت دادند، از كسى حتى بنى اميّه و بنى عباس شنيده نشد كه در مقام ردّ آنها انكار اصل ظهور مهدى را بنمايد؛ بلكه آنها را براى آنكه واجد صفات مهدى نيستند، ردّ مى كردند و هيچ كس نگفت چون اينها به دروغ ادّعا مى كنند، پس ما اصل ظهور مهدى را قبول نداريم؛ زيرا در ميان مسلمانان كه به كتاب و سنّت پيغمبر و اجماع صحابه و تابعين ايمان داشتند، اين فكر يعنى انكار اصل ظهور مهدى با ردّ گفته پيغمبر و مخالفت كتاب و سنّت برابر بود و هرگز قابل قبول نبود؛ بلكه چون در احاديث راجع به ظهور مهدى از پيدايش اين متمهديان خبر داده شده، ايمان آنها به صحّت روايات و ظهور آن حضرت بيشتر مى شد كه كسانى كه در اثر دعواى مدعيان دروغ گوى مقام مهدويّت گمراه شدند، ضلالتشان مربوط به جهالت و نادانى و عدم معرفت و بى اطلاعى از اوصاف و علايم مهدى- عليه الصلاة و السلام- مى باشد؛ ولى اگر كسى مهدى منتظر- عجل اللَّه تعالى فرجه- را به همان اوصاف و نشانى ها كه در اخبار و احاديث معرفى شده بشناسد، هرگز گمراه نمى شود و دعاوى باطل سبب تزلزل ايمان و عقيده او نمى گردد و آن چنان كه صفات و خصوصيات مهدى عليه السلام مشروح و روشن و رافع ابهامات بيان شده، در مورد هيچ دعوت

ديگر و احدى از انبيا و اوليا كه منصوص به تنصيص نبىّ يا ولىّ سابق بودند، بيان نشده است.

تأثير عقيده به ظهور مهدى در اخلاق

طنطاوى مصرى در تفسير خود راجع به قرب ساعت «قيامت» و ظهور مهدى،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 245

سخنان ابن خلدون مغربى را نقل كرده و اين دو موضوع را سبب ضعف عزايم و ايراث سستى و تفرقه و اختلاف پنداشته و به علماى اسلام، نسبت غفلت؛ بلكه تلويحاً آنها را به جهل و ضلالت نسبت داده است.

راجع به تفرقه و اختلاف در مقاله «عقيده به ظهور مهدى و قيام مدعيان مهدويت» توضيح داده شد كه تمام عناوين و حقايق مورد دستبرد و سوء تعبير صاحبان اغراض فاسد گرديده و حتى مفهوم يگانگى و وحدت ملّى و دينى هم وسيله تفرقه شده و به نام تحصيل اتّحاد، بسا اختلاف به وجود آمده و به اسم حفظ وحدت، تفرقه ايجاد و مرتكب تجاوزات ننگين مى گردند؛ امّا اين سوء استفاده ها زيانى به حسن اتّحاد و لزوم آن نمى زند.

ايمان به ظهور مهدى عليه السلام هم مثل ساير عقايد اسلامى بايد قدر مشترك و وسيله اتّحاد باشد. شما مقصّر هستيد؛ زيرا موضوعى را كه امّت بر آن اتّحاد و اتفاق دارند و اعتبار مدارك و مآخذ آن از بسيارى عقايد و مسايل اسلامى قوى تر است، انكار مى كنيد و اختلاف و تفرقه ايجاد مى نماييد.

امّا راجع به قرب ساعت؛

اوّلًا: ايمان به اقتراب و نزديكى قيامت مدلول و منطوق آيات محكم و صريح قرآن مجيد است.

ثانياً: اين ايمان به هيچ وجه علّت ضعف و سستى نمى شود؛ بلكه سبب قوّت تصميم و اهتمام در انجام تكليف و خلوص نيت و تهذيب اخلاق و

وسيله انذار و ترغيب به كارهاى خير و اعمال صالح است.

شما چون در ردّ و قبول حقايق، به غلط نتايج مادى را ميزان قرار داده ايد، مى خواهيد خبر اقتراب ساعت هم مستقيماً سبب فتح كشورها و دعوت به اختراع و پيشرفت امور صناعى و مادى باشد و از تأثير معنوى و اخلاقى و رابطه آن با

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 246

سازمان صحيح اجتماعى و مدينه فاضله اى كه منظور اسلام است، غفلت داريد و فراموش كرده ايد كه دعوت انبيا و تعليم و تربيت آنها بر اساس ايمان به مبدأ و معاد است.

مسلمانان با اين ايمان به مبدأ و معاد و اقتراب ساعت، كشورهاى بزرگ را فتح كردند و پرچم اسلام را در دورترين نقاط به اهتزاز درآوردند و اعلان آزادى انسان ها را در جهان انتشار دادند.

با اين ايمان، جهانيان را به علم و دانش و تفكّر و تحقيق و كنجكاوى و ترقى علمى و صناعى دعوت كردند، علمدار علم و تمدن شدند و در هر رشته از علوم تجربى بزرگ ترين دانشمندان را به دنيا تحويل دادند.

راجع به تعيين وقت قيام و قيامت هم كه مى گوييد: سبب انحراف و گمراهى شده و فلان صوفى حُقّه باز سنّى، وقتى براى آن معين كرده و گِله از برادران صوفى سنى خود كرده ايد. البته حقّ داريد؛ ولى اگر كسى اين سخنان را باور كرد، گناهش به گردن شما رهبران اهل سنّت است كه افكار را روشن نمى كنيد و مسلمانان را به معارف قرآن راجع به مبدأ و معاد آشنا نساخته ايد.

قرآن مجيد صريحاً علم قيام ساعت را مخصوص خدا دانسته و ما معتقديم كسى از آن آگاه نيست و هر كس

براى آن وقتى معين كند، دروغگو و راهزن است و اكثريت بلكه قاطبه عوام مسلمان از سنى و شيعه تا چه رسد خواص و علما مى دانند: كسى از تاريخ قيام ساعت خبر نداده و علم آن نزد خداوند متعال است:

«إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ»[288]

حال اگر نادانى در اين موضوع اظهار علم كند، نه پذيرفته مى شود و نه كسى به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 247

آن اعتنا مى كند. اينها سبب ضعف و سستى مسلمانان نيست؛ بلكه سبب ضعف، كتمان حقايق و سياست هاى سوء زمامداران و منحرف كردن جامعه از برنامه هاى روشن اسلامى است.

ايمان به ظهور مهدى عليه السلام نيز مانند قيام ساعت و اقتراب قيامت سبب ضعف و شكست روحيه و سستى در انجام تكاليف نيست. هيچ كس نگفته: چون مهدى ظهور مى كند، تكاليف ساقط و مسلمانان در برابر كفار و حملات آنها تكليفى ندارند و بايد دست روى دست بگذارند.

هيچ كس نگفته:

«وَأَعِدُّوا لَهُمْ ما اسْتَطَعْتُمْ مِن قُوَّةٍ ...»[289]

و آيات راجع به امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به خير و دفاع از اسلام و وظايف اجتماعى و سياسى را نبايد اجرا كرد.

كسى نگفته است: ايمان به ظهور مهدى براى افراد سست عنصر و ضعيف اراده و بهانه جو و كسانى كه ظلم و استعمار اجانب را در بلاد اسلام و خانه و وطن خود تحمل كرده اند عذر است.

هرگز در يك خبر و روايت نرسيده كه كارها را به آينده و ظهور مهدى واگذاريد؛ بلكه به عكس مسلمانان در اخبار و احاديث به صبر و ثبات و كوشش و استقامت و شدت تمسك به تعليمات و برنامه هاى قرآن تشويق شده اند.

همان طور كه پيغمبر اعظم

و مجاهد اوّل اسلام؛ على عليهما السلام و صحابه والامقام به انتظار ظهور مهدى، خانه نشينى و كناره گيرى اختيار نكردند و براى اعلاى كلمه اسلام آنى فارغ نبودند و از هيچ فداكارى و جان بازى خوددارى نكردند، امروز هم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 248

مسلمانان همان وظايف را عهده دار و همان مسؤوليت ها را دارند.

ايمان به ظهور مهدى و امام وقت نيز مؤيد همين احساس مسؤوليت است.

ايمان به ظهور مهدى، موجب تهذيب اخلاق و ورع و پارسايى و بيدارى ضمير است.

ايمان به ظهور مهدى، با واگذارى امور به آينده و گوشه گيرى و انزوا و امروز و فردا كردن و قبول تسلط كفار و اشرار و خوددارى از ترقى صناعى و علمى و ترك اصلاحات اجتماعى سازگار نيست.

ايمان به ظهور مهدى، سبب رشد فكر و مانع از ضعف و نااميدى و بدبينى به آينده است.

ايمان به ظهور مهدى، همان نتيجه و فايده را دارد كه اين آيات شريفه دارند، آياتى مثل:

«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛[290]

«البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و خود نيز آن را محفوظ خواهيم داشت».

و آيه:

«يُرِيدُونَ لِيُطْفُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ ...»؛[291]

«كافران مى خواهند نور خدا را با گفتار باطل و طعن مسخره خاموش كنند ...».

و آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 249

«وَلا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ»؛[292]

«شما مسلمانان نه هرگز در كار دين سستى كنيد و نه از فوت غنيمت و متاع دنيا اندوهناك باشيد؛ زيرا شما فاتح و پيروزمندترين و بلندترين ملل دنيا هستيد، اگر در ايمان ثابت و استوار باشيد».

همان طور كه مفاد اين آيات، فتور و سستى و شانه از

زير بار مسؤوليت خالى كردن نيست، ظهور مهدى و غلبه آن حضرت و حكومت جهانى او نيز سبب سستى و جواز مسامحه در انجام تكاليف نيست.

همان طور كه مسلمانان صدر اسلام از اين آيات و بشارت هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله به فتوحات آينده و كشورگشايى هاى مسلمين فهميدند كه نبايد در خانه به انتظار آينده نشست و تماشاچى صحنه هاى شكست مسلمانان و عقب ماندن آنها از كفار در علم و صنعت و اسباب قوه و قدرت گرديد و به گفتن اينكه خدا حافظ است و خدا وعده نصرت داده و خدا نمى گذارد نورش خاموش شود، اكتفا نمى كردند.

كسانى هم كه به ظهور حضرت مهدى عليه السلام ايمان دارند، خصوصاً اگر روايات و احاديثى را كه از طرق شيعه روايت شده، خوانده باشند، بايد در اطاعت اوامر خدا و انجام تكاليف شرعى از ديگران كوشاتر و غيرت و همت و اهتمام آنها در حفظ نواميس شرع و حمايت از قرآن و احكام و دفاع از حريم اسلام و مجد و عظمت مسلمين بيشتر باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 251

پاسخ ده پرسش پيرامون امامت، خصايص و اوصاف حضرت مهدى ارواحنا فداه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 253

1. پيرامون استمرار نظام امامت

پرسش:

آيا رژيم و" نظام امامت" با پايان يافتن دوره غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى (سال 329 هجرى قمرى) پايان يافت، و پس از ظهور حضرت مهدى عليه السلام اين نظام از نو برقرار مى شود، يا اينكه" نظام امامت" استمرار دارد؟

پاسخ:

رژيم امامت، رژيمى است الهى و انقطاع ناپذير و دوره فترت ندارد و در هر زمان و هر عصر وجود دارد؛ از عصر حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله تا حال برقرار بوده و هست، و تا دنيا باقى است، برقرار خواهد ماند، چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قآئِمٍ للَّهِ بِحُجَّةٍ إِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَإِمّا خآئِفاً مَغْمُوراً لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَيّناتُهُ»؛[293]

«زمين از قائمى كه براى خدا حجت باشد، خالى نخواهد ماند (و اين حجت) يا ظاهر و مشهور است و يا بيمناك و مستور، براى اينكه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 254

حجّت هاى خدا و بيّنات او باطل نگردد و از بين نرود».

بر هركس واجب است كه" نظام امامت" را بشناسد و به آن ايمان داشته باشد و در هر زمان و هر مكان، مردم بايد از اين نظام اطاعت كنند، و هركس، در هر كجا و هر نقطه اى از دنيا كه باشد و هر شغل و كارى كه داشته باشد- لشكرى باشد يا كشورى، بازرگان باشد يا پيشه ور، دانشمند باشد يا دانشجو- بايد مطيع اين رژيم و فرمان بر اين نظام و برنامه هاى آن باشد، تفاوت نمى كند كه اين نظام، مسلّط بر اوضاع باشد يا مسلّط نباشد، و حكومت هاى غاصب در امور مداخله داشته باشند يا نداشته

باشند.

اين حكومت است و دين و سياست و رژيم و نظام، پس اگر يك فرد مسلمان در دورترين نقاط چين يا اروپا يا آمريكا يا هر منطقه ديگر باشد كه حكومت هاى غير شرعى قدرت سياسى و اداره امور را در دست داشته باشند، همان يك فرد بايد مطيع نظام الهى امامت باشد تا در نظام حكومت خدا باشد و بايد دستور العمل و برنامه كارش را از طريق نظام امامت تعيين كند، حتى اگر در منطقه تحت حكومت رسمى كفار زندگى مى كند و كارمند مؤسسات و وزارت خانه ها و ادارات آنها نيز باشد، باز هم بايد فرمانبر نظام امامت باشد و از آن نظام دستور بگيرد و تابعيت آن را داشته باشد.

دور بودن از حريم و منطقه نفوذ رسمى اين رژيم، شخص را از اطاعت و تابعيت آن معاف نخواهد كرد.

ابوذر و سلمان و مقداد و عمار ياسر و اين گونه شخصيّت ها، در زمان تسلّط نظام غاصب، فرمانبر نظام امامت بودند؛ و امثال على بن يقطين و محمّد بن اسماعيل بن بزيع نيز، اگرچه به ظاهر در دستگاه هارون و حكومت بنى عباس وارد بودند؛ امّا در عين حال از نظام امامت اطاعت مى كردند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 255

هركس بايد مشخص سازد و تعيين كند كه در زندگى و تمام شؤون و امور خود، از چه رژيم نظامى اطاعت مى كند و تابع چه حكومتى است.

بايد معلوم كند كه تابعيت حكومت خدا را قبول كرده يا حكومت طاغوت را پذيرفته است؛ مؤمن به خدا مى باشد يا مؤمن به طاغوت.

متأسفانه بيشتر مسلمانان به اين مسأله بسيار مهم توجّه كافى نكرده و معنى" ولايت" را درك ننموده و

از اهمّيت اين بُعد آن، كه اطاعت باشد، غفلت كرده اند و آنان كه خيلى مذهبى و متعهد هستند، به انجام يك سلسله فرايض و واجبات و ترك محرّمات اكتفا مى كنند.

امّا از اينكه در حال حاضر چه تابعيتى بايد داشته باشند، غفلت دارند و اگر تابعيت حكومت هاى غير شرعى را قبول نكرده باشند، تابعيت حكومت شرعى را هم آگاهانه نپذيرفته اند و به تعهدات و مسؤوليت هايى كه در برابر آن دارند، توجّه ندارند و تابعيت حكومت شرعى را يك مسأله و وظيفه اسلامى نشمرده اند.

طبق مذهب اهل سنّت؛ تشكل حكومت شرعى ممكن است به فترت و سستى برخورد نمايد و در بعضى از زمان ها، بنا به عللى نظام حكومت اسلامى تعطيل شود، و ممكن است در زمانى كه حكومت شرعى تشكيل نشده، مسأله تابعيت از آن هم مطرح نباش، و بلكه بى موضوع گردد.

امّا طبق مذهب شيعه؛ كه نظام امامت، رژيم دايم و مستمر است، هميشه و در تمام شرايط، تابعيت حكومت شرعى يك فريضه اساسى و عمده است.

حكومت مخصوص ذات خدا است: «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا للَّهِ» و بايد فقط خدا پرستش و اطاعت شود و اطاعت براى او خالص باشد و مردم در برابر حكومت و سلطنت و رژيم او خاضع و فرمانبر باشند: «أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ مُخْلِصِينَ لَهُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 256

الدّينَ» دين قيّم و مستقيم، اين است: «ذلِكَ الدّينُ الْقَيّمُ»[294] رژيم امامت؛ يعنى حكومت خدا و تابعيت اين رژيم، تسليم حكم خدا بودن و در منطقه حكومت خدا زيستن و به حكومت غير خدا عقيده نداشتن است.

تفاوت نمى كند در اعصارى كه ائمه عليهم السلام حضور داشتند و غاصبان حكومت، مانع

از مداخله رسمى آنها در كارها بودند، يا در عصر غيبت كبرى كه امام عليه السلام غايب مى باشند، بايد هر مسلمانى در اين رژيم (نظام امامت) ثبت نام كند و از اينجا فرمان ببرد و شناسنامه حقيقى خود را از اين حكومت بگيرد.

حكومت شرعى هميشه برپا است و مرز و منطقه و كشور ندارد، هر كجا يك فرد متشرّع و يك مسلمان متعهّد باشد، آنجا در قلمرو فرمان اين حكومت محسوب است.

امروز مهم ترين چيزى كه بايد به شيعيان خصوصاً و به مسلمانان عموماً تفهيم كرد، مسأله رژيمى است كه بايد از آن تبعيت داشته باشند، و نظامى كه بايد از آن اطاعت نمايند.

اين موضوع اگر كاملًا درك شود، يگانه وسيله اى است كه از آن براى اصلاح امور و مبارزه با عوامل بيگانه استعمار و استعباد و استبداد، مى توان استفاده كرد.

اين حكومت و نظام امامت بود كه در واقعه تحريم تنباكو، حكومت انگلستان را به زانو درآورد و رشته استبداد ناصرالدين شاه را قطع كرد و استعمارگران را در بيم و هراس انداخت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 257

و اين ملّت مسلمان و شيعه ايران بود كه در اين واقعه، به دنيا اعلام كرد كه تابعيت رژيمى را دارد كه رهبرى آن با «آيت اللَّه مرحوم ميرزاى شيرازى- اعلى اللَّه مقامه-» است و تابعيت رژيم استبدادى ناصر الدين شاه را ندارد.

نظام امامت، يكى از انقلابى ترين و سازنده ترين برنامه هاى اسلامى است 295] كه متأسفانه از آن به طور كامل در پيشبرد مقاصد و اهداف اسلام، امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با تجاوز و استضعاف استفاده نمى شود، و چنان كه بايد به عموم تبليغ

نشده و ايمان به اين نظام و ابعاد آن و تعهداتى كه مؤمن به اين نظام دارد، در يك سطح همگانى و با اهميّت عرضه نمى شود.

به نظر اين جانب، تمام يا عمده نقاط ضعف و عقب ماندگى هاى جامعه، از عدم توجّه به اين برنامه و مشخص نكردن تابعيت و ملتزم نبودن به لوازم عقيده به امامت و نشناختن آن مايه گرفته است و اينكه بسيارى امامت را در عصر حاضر، يك امر اعتقادى خارج از عمل مى شمارند و آن را مربوط به دوران و عصر حضور امام مى دانند، و نمى دانند هم اكنون نيز نظام امامت قائم و برپا است و فقط تبعيت از آن، راه نجات دنيا و عقبى است.

عقيده به نظام امامت و حكومت شرعى، در تمام شؤون قدرت سازندگى دارد، و شعبه اى از عقيده توحيد خالص است كه از آن انفكاك ندارد، و حديث شريف معروف:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مَيْتَةً جاهِلِيَّةً».[296]

همين استمرار و همين لزوم اطاعت دائم در تمام اعصار و ازمنه و مناطق را تأييد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 258

مى نمايد و چون عقيده به نظام امامت، رشته اى از عقيده به توحيد و حكومت خدا و سلطنت حقّ است، هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مردن جاهليت مرده است.

و چون اطاعت داشتن از نظامات ديگر، يك نوع شرك فكرى و عملى است؛ حضرت صادق عليه السلام در ضمن حديثى مى فرمايد:

«لا دِينَ لِمَنْ دانَ اللَّهَ بِوِلايَةِ إِمامٍ جآئِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ»؛[297]

«دينى نيست از براى كسى كه خدا را به ولايت پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست، عبادت كند».

و حضرت امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«قالَ اللَّهُ تَبارَكَ وَتَعالى

لَاعَذّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلامِ دانَتْ بِوِلايَةِ كُلّ إِمامٍ جآئِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ، وَإِنْ كانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَعْمالِها بَرَّةً تَقِيَّةً، وَلَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلامِ دانَتْ بِوِلايَةِ كُلّ إِمامٍ عادِلٍ مِنَ اللَّهِ، وَإِنْ كانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَنْفُسِها ظالِمَةً مُسِيئَةً»؛[298]

«خداوند متعال فرموده است: البته عذاب خواهم كرد هر رعيتى را كه در اسلام متديّن گردد به ولايت هر پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست، اگرچه رعيت در كارهاى خود نيكوكار و پرهيزكار باشد. و البته عفو مى كنم از هر رعيتى كه در اسلام متديّن گردد، به ولايت امام عادلى كه از جانب خدا باشد، اگرچه در ذات خود ستمگر بدكردار باشد».

از امثال اين احاديث،[299] اهمّيت امامت و رهبرى سياسى و نقش آن در اجتماع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 259

معلوم مى گردد و اينكه اگر ملّتى و فردى در اين اصل مسامحه كند و به نظامى كه بر اوضاع مسلّط است و به شرعى بودن آن اعتنا نداشته باشد و خود را مسؤول نشمارد (اگرچه در كارهاى ديگرش مواظب دستورات شرع باشد) مستحق بازخواست و عذاب خواهد شد.

و نيز از اين احاديث استفاده مى شود كه نظام امامت، نظام محدودى نبوده و مستمر و جاودان مى باشد و به عصر حضور منحصر نيست؛ هميشه منعقد است و هيچ گاه تعطيل نشده و نخواهد شد.

در عصر ما نيز حكومت شرعى بر اين اساس برقرار است و هيچ كس در ترك اطاعت آن و قبول نظامات ديگر معذور نيست و عقيده به وجود امام عصر عليه السلام و حيات آن حضرت، معنايش اعتقاد به وجود حكومت شرعى و لزوم اطاعت از اوامر و پيشنهادها و دستورات فقهاى جامع

الشرايط است.

باز تكرار مى كنيم: منطقه نفوذ اين حكومت مرز ندارد و تا هركجا مسلمان و شيعه باشد، بايد نفوذ داشته باشد و هر كس مابين خود و خدا، بايد از اين نظام تبعيت كند، اگرچه اين نظام، به حسب ظاهر استيلاى بر امور و تسلط حكومت هاى ظاهرى را نداشته باشد.

خلاصه، التفات به اين مطلب بسيار لازم است كه ما يك عقيده اى توحيدى داريم كه:

«لَهُ الْحُكْمُ وَلَهُ الْأَمْرُ، وَهُوَ الْحاكِمُ وَهُوَ السُّلْطانُ، وَهُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ الْمَوْلى وَهُوَ ... وَهُوَ ...»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 260

«حكم براى خدا است، و فرمان مختص ذات او است و حاكم او است و سلطان و ولى و مولى او است و او ... و ...».

بنابراين، هيچ كس و هيچ گروه بر كسى نمى تواند حكومت كند، ولايت و سلطنت ندارد؛ مگر به اذن اللَّه و به حكم خدا، و همه مردم بايد در تحت حكومت خدا و داخل در سلطان اللَّه و مطيع احكام اللَّه و ساكن مملكت اللَّه باشند.

پس حكومت هايى كه از جانب اللَّه نيستند، طبق هر رژيم و برنامه اى كه باشند، باطل و اطاعت از آنها بالذات حرام است، و فقط حكومت خلفاى الهى و كسانى كه از جانب آنها نيابت دارند، شرعى و واجب الاتباع است و اين منصب براى احدى غير از آنها ثابت نيست.

خداوند متعال ما را به حقايق اين امور هدايت فرمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 261

2. چگونگى تسخير جهان با ياران معدود

پرسش:

ممكن است توضيح دهيد: افزايش روزافزون جمعيت بشر، كه اكنون طبق آمارگيرى هاى دقيق از هشت ميليارد بيشتر است، چگونه حضرت صاحب الزمان عليه السلام با سيصد و سيزده نفر دنيا را مسخّر

مى فرمايد؟

و چگونه ممكن است مثلًا هشت ميليارد نفر تسليم يك عدّه اندك معدود شوند و از عادات و اخلاق و برنامه ها و سنن خود دست بردارند؟

آيا غلبه آن حضرت به طور اعجاز و خرق عادت است؛ يا آن كه با ملاحظه اسباب و علل و عوامل ظاهرى نيز غلبه و پيروزى آن جناب ممكن است؟

پاسخ:

برحسب روايات و احاديث شريفه، وقتى حضرت صاحب الامر عليه السلام ظاهر مى شوند، نخست سيصد و سيزده نفر از خواصّ اصحاب آن حضرت در مكّه معظّمه به خدمتش حاضر مى گردند و وقتى عدّه اصحاب و اجتماع كنندگان به ده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 262

هزار نفر رسيد، از مكّه خارج مى شوند.[300] و امّا غلبه آن حضرت و حكومت جهانى اسلام، ممكن است به طور اعجاز و خرق عادت انجام يابد، و ممكن است با فراهم شدن اسباب و علل ظاهرى باشد، و ممكن است به هر دو نوع واقع شود؛ چنان كه پيشرفت و غلبه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و قواى اسلام به هر دو نوع بود.

امّا به طور اعجاز و خرق عادت، نيازى به توضيح نيست كه حصول چنين غلبه مطلق براى آن حضرت به خواست خداوند، امرى است ممكن و معقول، و با وعده هاى صريح و بشارت هاى حتمى كه در قرآن مجيد و احاديث متواتر داده شده، بدون شبهه حاصل خواهد شد و خداوند به مصداق آيه:

«كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»؛[301]

«چه بسيارند گروه اندكى كه به اذن خداوند، بر گروه بسيارى چيرگى مى يابند».

آن حضرت و اصحابش و عموم بندگان شايسته خدا را بر تمام ملل غالب و حاكم و وارث و مالك ارض قرار

مى دهد.

و از لحاظ اسباب و علل ظاهرى هم، اگر موضوع را بررسى كنيم، حصول چنين فتح و غلبه و تشكيل آن حكومت الهى ممكن و عملى خواهد بود؛ زيرا آن حضرت هنگامى ظهور مى كند كه اوضاع و احوال اجتماعى و اخلاقى و سياسى كاملًا مساعد باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 263

در آن موقع، همه ملل از مدنيت معنوى و اخلاقى محروم، و دشمنى و كينه و ظلم و تجاوز، همه را نسبت به يكديگر بدبين و از هم جدا ساخته و اتّحاد و وحدت، همفكرى و همكارى، به كلّى از ميان بشر رخت بربسته، و از اين كه كسى بتواند بدون مدد غيبى جامعه را رهبرى كند، همه مأيوس مى گردند. و خلاصه، همه با هم در مبارزه و جنگ و ستيز و همه از وضع خود ناراضى، و از مكتب هاى مختلف كه عرضه مى شود نااميد بوده و منتظر تغيير رژيم و انقلاب و عوض شدن اوضاع و كنار رفتن زمامداران خدانشناس و برداشته شدن مرزها و الغاى تجزيه ها و تقسيم ها مى باشند.

در يك چنين موقعيتى، حضرت صاحب الزمان- ارواح العالمين له الفداء- و اصحابش، با نيروى ايمان و اخلاق حسنه و با نجات بخش ترين برنامه هاى عمرانى و اقتصادى و عدالت اجتماعى، براى انقلاب و دعوت به قرآن و اسلام، قدم به ميدان مى گذارند و آن نهضت الهى و دعوت روحانى را شروع مى كنند و مردم را به سوى خدا و احكام خدا و زندگى برابرى و برادرى، عدل و امنيت، صفا و وفا، راستى و درستى و نظم صحيح مى خوانند و خود و اصحابش، نمونه همه فضايل بشرى مى باشند و با نيروى ايمان و استقامت

و پشتكار و همّتى كه مخصوص مؤمنان ثابت قدم است، هدف و مقصد خود را تعقيب مى نمايند.

معلوم است اين جمعيت با آن برنامه ها و وضع كار در آن دنياى پرآشوب و غرق در طوفان گرفتارى ها و فشارها، دل ها را به خود متوجّه نموده و فاتح و پيروز و موفّق مى شوند و هيچ نيرويى نمى تواند در برابر آنها مقاومت كند.

و شاهد اين حقيقت، همان ظهور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و پيشرفت سريع دين اسلام و فتوحات محيّر العقول مسلمين در قرن اوّل اسلام است، كه يكى از علل ظاهرى آن، پيروزى هاى پى در پى و درهم شكسته شدن ارتش هاى انبوه دولت شاهنشاهى ايران و امپراطورى روم، فساد اوضاع اجتماعى و ادارى ايران و روم بود، كه مردم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 264

اين كشورهاى پهناور را براى قبول يك دعوت صحيح و حكومتى، متّكى به مبانى عدالت و مساوات آماده كرده بود.

مردمى كه در برابر دستگاه هاى ديكتاتورى و استبداد بسيار خشن و غير انسانى سلاطين و امراى خود، از بنده هم خوارتر بودند و از حقوق انسانى محروم شده بودند، مردمى كه به هر كس و هر مقام نظر مى كردند، يك نقطه روشن در او نمى ديدند، نه فرهنگ داشتند و نه اقتصاد، نه عدالت، نه امنيت و نه ... و نه ....

از آن همه تعظيم و نيايش و بشرپرستى و استعباد سلاطين خسته شده بودند، و علاوه بر آن، ناراحت كننده ترين اختلاف طبقاتى نيز در بين آنها حاكم بود كه مملكت متشكّل شده از اكثريت قريب به اتفاق محروم و استضعاف شده در برابر عدّه اى معدود برخوردار و اختياردار و مطلق

العنان و بى جهت عزيز ....

مسلّم است وقتى به گوش مردم چنين مملكتى صداى روحانى و آزادى بخش برسد، كه:

«تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»؛[302]

«بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم. و بعضى از ما، بعضى ديگر را- غير از خداى يگانه- به خدايى نپذيرد. هرگاه (از اين دعوت،) سرباز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم».

و آيه:

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ وَإِيتآءِ ذِي الْقُرْبى وَيَنْهى عَنِ الْفَحْشآءِ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 265

وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ»؛[303]

«همانا خدا فرمان به عدل و احسان و به عطا و بذل به خويشان امر مى كند و از كارهاى زشت و منكر و ظلم نهى مى كند».

و اعلان:

«يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْنَاكُمْ مِن ذَكَرٍ وَأُنثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبآئِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ»؛[304]

«اى مردم! ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم، آن گاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد، بزرگوارترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است».

و آيات ديگر را بشنوند، با نهايت استقبال به آن ايمان آورده و راه را براى پيشرفت آن باز مى كنند.

مردمى كه از ظلم و ستم و خودخواهى سلاطين و ستمكاران آن عهد، به جان آمده بودند، به طور قطع يك دعوت خدايى و يك بانگ گوش نواز توحيدى را كه براساس عدالت و الغاى امتيازات و مساوى بودن آقا و نوكر، شاه و رعيت، سياه و سفيد، در برابر قانون و عدالت است، قبول

مى كند و از اين جهت آنهايى كه اين دعوت برخلاف منافعشان بود، هرچه خواستند از آن جلوگيرى كنند و مردم را از گرويدن به آن مانع شوند، نتوانستند؛ همه جا انقلاب مى شد و در همه جا رژيم ظالم و وضع سابق را محكوم مى كردند و اوضاع تغيير مى كرد.

اوضاع جهان براى قبول دعوت حضرت مهدى عليه السلام كه همان دعوت به اسلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 266

و قرآن است، مطابق اخبار، به مراتب از اوضاع عالم در زمان بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله آماده تر خواهد شد و همان طور كه كلمه اسلام در آغاز ظهور اسلام به سرعت پيشرفت كرد و صداى توحيد بر همه صداها غالب شد، و اسلامى كه در مقدارى از تاريخش منحصر به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و على و خديجه عليهما السلام بود، با فقدان وسايل در جهاد و دفع يورش مشركان، به زودى موفّق گرديد و لشكرهاى منظم مسلّحى را كه در دنياى آن روز مجهّزترين سلاح ها را در دست داشتند، درهم شكست و نابود ساخت.

همين طور امام زمان عليه السلام نيز با اصحاب و ياورانش كه از ابتداى كار به تعداد مجاهدين ميدان جهاد بدر مى باشند، مى توانند دنياى منقلب و ناآرام آن روز را آرام و مردم را چنان اميدوار به آينده درخشان و پر از خير و رحمت و بركت نمايند كه در سريع ترين فرصت، همه به دين اسلام گرويده و آمادگى خود را براى قبول يك سازمان الهى اسلامى محكم و پايدار، تحت سرپرستى امام عصر عليه السلام نشان دهند.

وما ذلك على اللَّه بعزيز.

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛

ج 3 ؛ ص267

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 267

3. نحوه پيروزى امام زمان عليه السلام بر سلاح هاى ويرانگر

پرسش:

هنگام ظهور امام زمان عليه السلام به طورى كه از ترقّى كنونى بشر در صنعت و تكنيك ملاحظه مى شود، دنيا مجهّز به سلاح هاى بسيار مهيب و خطرناك خواهد بود.

آن حضرت در برابر اين سلاح هاى مخوف، چگونه مانند جدش با شمشير قيام خواهد كرد؟ و چگونه با سلاح هاى قديم، مثل شمشير و غيره با ارتش هاى دنياى آن روز جهاد مى نمايد؟ و آيا مى شود تصور كرد كه كسى بتواند به وسيله شمشير با بمب هاى هيدروژنى و امثال آن، جنگ و نبرد كند؟

پاسخ:

اوّلًا: مقصود از خروج با شمشير، مأموريت به جهاد و توسل به اسلحه براى اعلاى كلمه حقّ است.

بنابراين قيام با شمشير، كنايه از قيام با اسلحه و پيكار و جهاد و تعيين نوع مأموريت آن حضرت است به اينكه آن حضرت مأمور به مصالحه با كفار نيست.

بديهى است با هر اسلحه اى كه لازم باشد، آن حضرت و اصحابش با كفار و ستمگران جهاد مى نمايند و از هرگونه اسلحه اى كه در زمان ظهور آن حضرت،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 268

متداول باشد و به استعمال آن حاجت داشته باشند، استفاده مى نمايند.

ثانياً: از كجا كه در زمان ظهور آن حضرت، اين اسلحه هاى مهيب در اختيار بشر باقى باشد؛ زيرا ممكن است در اثر حوادث و آشوب ها و انقلابات شديد و جنگ هاى خانمان سوز جهانى، كه پيش از ظهور آن حضرت واقع مى شود و دو ثلث بشر نيز نابود مى گردد. اين اسلحه هاى جهنمى معدوم گردد و شايد كسى باقى نماند كه بتواند از اين اسلحه ها استفاده كند يا آنها را تهيه نمايد، و اين احتمال هم

كاملًا به جا و قابل توجّه است.

يكى از امورى كه در احاديث از آن خبر داده شده و اوضاع كنونى آن را ممكن الوقوع نشان مى دهد، جنگ هاى جهانگيرى است كه در اثر آن، بيشتر نقاط زمين از سكنه خالى مى گردد و شهرها ويران مى شود، و صدها ميليون بشر را ره سپار ديار عدم مى سازد.

تا يك قرن پيش، وقوع چنين جنگ هايى بسيار بعيد به نظر مى رسيد؛ زيرا با آن اسلحه هاى سابق و با نبودن وسايل ارتباط جمعى بين شهرها و كشورها، اگر جنگى واقع مى شد؛ اوّلًا، پيش از آن كه خبرش به كشورهاى همسايه و يا دورتر برسد و دامنه جنگ گسترش يابد، آن جنگ به پايان مى رسيد. و ثانياً: در آن زمان ها، تعيين غالب از مغلوب خاتمه يافتن جنگ، تسلط يكى از دو طرف يا از بين رفتن طرفين، متوقّف بر كشتارهاى عمومى و استعمال بمب و غيره نبود.

امّا در عصر حاضر به طورى كه همه پيش بينى مى نمايند، با وسايل ارتباطى كه همه عالم را به منزله يك شهر و يك محلّه نموده و با اسلحه ها و تجهيزاتى كه در دست زمامداران بى ايمان است و هيچ وسيله اى براى كنترل خشم و شهوت و جاه پرستى آنها نيست، اگر جنگ شروع شود، علاوه بر آنكه غالب از مغلوب تشخيص داده نمى شود و طرفين از بين مى روند، اكثر ملل و سكنه كره زمين ممكن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 269

است در ظرف چند ساعت، فانى و نابود شوند.

پس اگر در احاديث شريفه فرموده اند: ظاهر نمى شود مهدى عليه السلام؛ مگر آنكه ثلث مردم كشته شوند و ثلث آنها بميرند و ثلث آنان باقى بمانند. و يا فرموده اند: اين

ظهور واقع نخواهد شد، تا وقتى دو ثلث مردم از بين بروند.[305] نبايد تعجب كرد؛ بلكه بايد آن را نشانه علوم بى پايان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام و آگاهى آنها از آينده و اطلاعشان بر مغيّبات به اذن و تعليم خدا دانست و از معجزات و كراماتشان به شمار آورد.

«فَهُمْ مَوْضِعُ سِرّهِ وَلَجَأُ أَمْرِهِ وَعَيْبَةُ عِلْمِهِ وَمَوْئِلُ حُكْمِهِ وَكُهُوفُ كُتُبِهِ وَجِبالُ دِينِهِ».[306]

«وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ، وَلا يَدْخُلُ النّارَ إِلّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَأَنْكَرُوهُ».[307]

جعلنا اللَّه من محبّيهم و خدّام شيعتهم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 270

4. مكان حضرت مهدى عليه السلام در غيبت كبرى

پرسش:

در عصر غيبت كبرى حضرت مهدى- ارواحنا فداه- در چه مكانى اقامت دارند و چگونه زندگى مى نمايند؟ خوراك، غذا، لباس و خوابگاه ايشان چگونه است و از كجا تهيه مى شود؟

پاسخ:

اصولًا بايد توجّه داشت كه اگر در موضوع غيبت، اين گونه نقاط مكتوم بماند، ايجاد شك و شبهه اى نمى نمايد، چنان كه روشن شدن آن نيز در ثبوت و اثبات اصل غيبت مداخله اى ندارد و وقتى غيبت شخص امام عليه السلام و مخفى بودن ايشان معقول و منطقى باشد (چنان كه هست و به آن ايمان داريم) مخفى بودن اين خصوصيات به طريق اولى معقول و منطقى خواهد بود و جهل به اين گونه امور، دليل بر هيچ مطلبى نخواهد شد.

اين پرسش ها، با پرسش از اينكه امام هم اكنون در چه نقطه اى است؟ يا با ما چند متر يا چند هزار كيلومتر فاصله دارد؟ يا امروز چه غذايى ميل فرموده است؟ يا چند ساعت استراحت كرده و چه مقدار راه پيمايى نموده؟ فرقى ندارد و بى اطلاعى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 271

ما

از آن به جايى ضرر نمى زند و عقيده اى را متزلزل نمى سازد، خدايى كه به حكمت بالغه و قوه قاهره و مصلحت تامّه خود، امام را در پرده غيبت قرار داده است، قادر است اين خصوصيات را نيز طبق مصلحت از مردم پنهان سازد.

با اين حال، براى اينكه به اين پرسش، پاسخ مختصرى داده شود، عرض مى كنيم: برحسب آنچه از بعضى احاديث و حكايات معتبر استفاده مى شود، امام- روحى له الفداء- در غيبت كبرى، در مكان خاصّى و در شهر معيّنى استقرار دايم ندارند كه از آن مكان و آن شهر خارج نگردند و به محلّ ديگر تشريف نبرند؛ بلكه براى انجام وظايف و تكاليفى به مسافرت و سير و حركت و انتقال از مكانى به مكان ديگر مى پردازند، و در اماكن مختلف- برحسب بعضى حكايات- زيارت شده اند. از جمله شهرهايى كه يقيناً به مقدم مباركشان مزين شده است؛ مدينه طيبه، مكّه معظّمه، نجف اشرف، كوفه، كربلا، كاظمين، سامرا، مشهد، قم و بغداد است؛ و مقامات و اماكنى كه آن حضرت در آن اماكن تشريف فرما شده اند و بيشتر آمد و شدشان در آنجاها است، متعدد است؛ مانند مسجد كوفه، مسجد سهله، مقام حضرت صاحب الامر در وادى السلام نجف و حلّه و نيز مسجد جمكران قم.[308]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 277

اگر پرسش شود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 278

پس حضرت امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- با كوه رضوى و ذى طوى چه ارتباطى دارند، كه در دعاى ندبه است:

«لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوى بَلْ أَيُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرى أَ بِرَضْوى أَوْ غَيْرِها أَمْ ذِي طُوى ؛

«كاش مى دانستم كجا دل ها

به ظهور تو قرار و آرام خواهد يافت؟ آيا در كدامين سرزمين اقامت دارى در زمين رضوى يا غير آن، در ديار ذى طوى متمكن گرديده اى؟».

پاسخ داده مى شود:

راجع به اين موضوع در كتاب فروغ ولايت (در بخش دوم) توضيح داده ايم، در اينجا هم به طور مختصر اشاره مى نماييم: اين دو مكان برحسب كتب معاجم و تواريخ نيز از اماكن مقدّس است و محتمل است كه حضرت بعضى از اوقات شريف خود را در اين دو مكان به عبادت و خلوت گذرانده باشند، و اين جمله هيچ دلالتى بر اينكه اين دو مكان، يا يكى از آنها اقامت گاه دائمى آن حضرت باشد، ندارد.

چنان كه در كتاب فروغ ولايت شرح داده ام، اين استفهام ها، استفهام حقيقى نيست؛ بلكه به انگيزه بيان سوز هجران و اظهار تأسف و تلهف از فراق و حرمان از فيض حضور و تأخير عصر ظهور گفته شده است؛ علاوه بر اينكه بعضى از عبادات دعاى شريف ندبه، دلالت دارد بر اينكه ايشان در بين مردم مى باشند و از بين مردم خارج نمى باشند؛ مثل اين جمله:

«بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنّا! بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ نازِحٍ لَمْ يَنْزَحْ (ما نَزَحَ) عَنّا»؛

«جانم به قربانت، اى حقيقت پنهانى كه از ما دور نيستى، و اى دور از وطن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 279

كه كنار ما نيستى».

اگر كسى بپرسد:

پس اينكه در بعضى زبان ها است و مخصوصاً برخى از علماى اهل سنّت آن را بازگو مى كنند و گاهى آن را بهانه حمله و جسارت به شيعه قرار مى دهند كه اينان حضرت صاحب الامر عليه السلام را در سرداب سامرا مخفى مى دانند، چه مصدرى دارد؟

پاسخ داده مى شود كه:

جز

جهل بعضى از اهل سنّت و غرض ورزى و خيانت برخى ديگر كه شيعه اهل بيت عليهم السلام را متهم مى سازند و از دروغ پردازى و تهمت و افترا كوتاهى نمى كنند، هيچ گونه مصدرى ندارد و تمام اخبار و احاديث و حكايات، اين موضوع را كه امام عليه السلام در سرداب سامرّا مختفى مى باشند، ردّ مى نمايند و در كتاب منتخب الاثر و نويد امن و امان، نيز كذب اين افترا ثابت شده است، و در اخبار و احاديث حتى خبر رشيق، خادم معتضد عباسى اسمى از سرداب نيست.[309] فقط در يك روايتى كه برحسب آن روايت، خانه آن حضرت بار ديگر مورد حمله سپاهيان دولتى قرار گرفت، از سرداب، صداى قرائت شنيدند، اسمى از سرداب برده شده است 310] و طبق اين روايت هم، امام عليه السلام در حالى كه فرمانده نظاميان با سربازانشان در سرداب را گرفته بودند، از سرداب بيرون آمدند و تشريف بردند.

پس از آن كه سربازها همه رسيدند، فرمانده فرمان ورود به سرداب را داد سربازهايى كه بيرون آمدن آن حضرت از سرداب را ديده بودند، گفتند: مگر آن كس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 280

نبود كه بيرون رفت و بر تو عبور كرد؟ گفت: او را نديدم، چرا او را رها كرديد؟ گفتند:

ما گمان مى كرديم تو او را مى بينى.

حاصل اينكه موضوع مختفى بودن آن حضرت در سرداب، يكى از دروغ هاى بزرگى است كه به شيعه بسته اند؛ ولى قابل انكار نيست كه خانه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام سال ها (در دوران غيبت صغرى) مقرّ آن حضرت بوده است و بعضى از خلفا هم اين مطلب را مى دانستند. و لذا در روايت رشيق

خادم است كه معتضد نشانى خانه و خادمى را كه بر در آن ايستاده است، به رشيق داد.

چنان كه از بعضى حكايات و تواريخ استفاده مى شود، معتمد خليفه و راضى؛ بلكه احتمالًا مقتدر، نيز از جريان امور كم و بيش مطّلع بوده اند، و امام عليه السلام و نُواب او را مى شناختند، و بعد هم، از خلفاى ديگر كه در عصر غيبت كبرى بوده اند، ناصر خليفه كه از اعاظم و علماى خلفاى بنى عباس است، عارف به آن حضرت بوده است و درى كه هم اكنون بر صفّه سرداب است و از آثار باستانى و نفايس اشياى عتيقه است، در عصر او و به امر او ساخته است.

به اين جهت كه خانه و سرداب موجود، از بيوت مقدّس است و بدون شك و شبهه، محل عبادت و مقرّ و منزلگاه سه نفر از ائمه اهل بيت عليهم السلام بوده است، از آغاز مورد نظر شيعيان و دوستان و حتى خليفه اى مثل" ناصر" بوده و عبادت و اطاعت خدا را در آن اماكن شريفه مغتنم مى شمردند و آن را از مصاديق مسلم آيه شريفه ذيل مى دانستند:

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيها اسْمُهُ يُسَبّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوّ وَالْآصالِ»؛[311]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 281

«در خانه هايى خدا رخصت داده كه آنجا (انبيا و اوليا) رفعت يافته و ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند».

و ما هم امروز بر اساس همين ملاحظات، اين اماكن رفيع را احترام مى كنيم و عبادت در آن اماكن را فوز عظيم مى شماريم و آرزومند زيارت سرداب و نماز و عبادت در آنجا مى باشيم.

امّا پاسخ اين

پرسش كه:

لباس و غذا و خوابگاه ايشان چگونه است؟

آنچه مسلّم است، اين است كه حضرت در امور و كارهاى عادى، ملتزم به توجيهات و تكاليف شرعى مى باشند و آداب و برنامه هاى واجب و مستحب را مو به مو رعايت مى نمايند و محرّمات و مكروهات را ترك مى فرمايند؛ بلكه در مورد مباحات نيز، ترك و فعل ايشان بر اساس دواعى عالى و مقدّس است و براى دواعى نفسانى، كارى از آن حضرت- اگرچه فايده آن جسمانى و اشباع غرايز جسمى باشد- صادر نمى شود. به عبارت ديگر: هر يك از اعمال و افعال براى آن حضرت وسيله است، نه هدف.

و امّا اينكه امور معاش و تهيه غذا و پوشاك براى امام عليه السلام در عصر غيبت به طور عادى است يا به نحو اعجاز؟ پاسخ اين است كه: به طور عادى بودن اين امور امكان دارد و مانعى ندارد، چنان كه برحسب بعضى حكايات، در برخى موارد نيز به نحو اعجاز جريان يافته است.

در حالى كه خداوند متعال، حضرت مريم مادر حضرت عيسى- على نبينا و آله و عليه السلام- را مخصوص به عنايت خود قرار دهد و از عالم غيب او را روزى دهد، چنان كه قرآن مجيد صريحاً مى فرمايد:

«كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 282

قالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشآءُ بِغَيْرِ حِسابٍ»؛[312]

«هر وقت زكريا به عبادتگاه مى آمد، روزى شگفت آورى مى يافت، مى گفت: اى مريم، اين روزى از كجا براى تو مى رسد؟ پاسخ داد: اين از جانب خداست كه همانا خدا به هر كه خواهد روزى بى حساب مى دهد».

استبعادى ندارد كه

وصى اوصيا و خاتم اوليا و وارث انبيا را از خزانه غيب خود رزق و روزى دهد و تمام وسايل معاش او را، به هر نحوى كه مصلحت باشد، فراهم سازد.

إنّ اللَّه على كلّ شى ء قدير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 283

5. وظايف حضرت مهدى عليه السلام در عصر غيبت

پرسش:

امام عليه السلام در غيبت كبرى چه مسؤوليت هايى را برعهده دارند؟ و به چه كارها و اعمالى اشتغال دارند؟ و اين عمر طولانى را در چه شغل و عملى مى گذرانند؟

و در برابر جوامع و افراد و شيعيان، چه برنامه اى را اجرا مى نمايند؟

پاسخ:

در غيبت كبرى كارها و مشاغل و مسؤوليت هاى امام عليه السلام بسيار حساس و مهم است و اگرچه تصرف و بسط يد و حكومت ظاهرى بر اوضاع ندارند و رتق و فتق امور را ديگران در اختيار گرفته و نظام حكم و اداره را به خود اختصاص داده و بندگان خدا را استضعاف و استعباد مى كنند، با اين حال، امام عليه السلام ناظر بر اوضاع مى باشند و عنايت هايى دارند و تصرفاتى مى نمايند.

و بالجمله شؤون امامت و رهبرى و زعامت را در حدود امكان متصدّى شده و وظايف خود را به نحو احسن و اكمل انجام مى دهند؛ خلاصه، عمر طولانى ايشان در اطاعت خدا مى گذرد؛ هم تكاليف فردى خويش را انجام مى دهند و هم برحسب حكايات متواتر، تكاليف اجتماعى را آنچه مقتضى و مصلحت باشد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 284

انجام مى دهند؛ مانند هدايت اشخاص، يارى دادن مؤمنين بر مخالفين در بحث و احتجاج، حل مسائل مشكل، نصيحت و موعظه افراد، شفاى امراض، هدايت گم شدگان و رساندن آنها به مقصد، تعليم ادعيه، كمك مالى به نيازمندان، فريادرسى گرفتاران و

درماندگان و زندانيان، يارى بيچارگان كه بيشتر اين اعمال در ضمن ظهور معجزات، از آن حضرت صادر شده است.[313] به نظر اين جانب، يكى از امورى كه نشانه تصرف آن حضرت در قلوب و توجّه نفس قدسى و اثر عنايت ايشان است، همين بقاى سازمان رهبرى و تشكيلات علمى و تبليغى شيعه، فعاليت حوزه هاى علوم دينى و تأليف كتاب ها، مجالس تبليغ، استمرار رشته اجتهاد و استنباط احكام و تأييداتى است كه على الدوام علما و فقها از آن برخوردارند، كه در واقع اگرچه رسماً حكومت از فقها- كه از جانب امام عليه السلام حكّام شرعى مى باشند- غصب شده است، با اين حال، حكومت آنها بر قلوب باقى است و مواد اطاعت اختيارى جامعه شيعه از علما به مراتب بيشتر از مواد اطاعت اجبارى آنها از رژيمى است كه در هر منطقه و ناحيه برقرار است و از راه ناچارى از آن اطاعت مى نمايند.

اگر با دقت ملاحظه شود، رژيم رهبرى امام عليه السلام به واسطه علما در سرتاسر زمين، در هر نقطه اى كه يك نفر شيعه باشد، مورد قبول و احترام است، و حاكم همه، شخص حاكم الهى؛ يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام مى باشد.

مسأله اين است كه تأسيسات رهبرى شيعه با تمام موانعى كه از آغاز عصر غيبت كبرى تا حال براى بقا و عرض وجود و اجراى برنامه ها و مداخله در كارها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 285

و امر به معروف و نهى از منكر، مبارزات ايجابى و سلبى، تربيت علما و هدايت جوامع شيعه وجود داشته است، در هر عصر و زمان برعهده قوى ترين بنياد، وظايف بزرگى را انجام داده و حافظ شيعه

از انقراض بوده و هست.

هيچ جمعيت و هيأتى، مثل جامعه روحانيت هدف تيرهاى خطرناك بيگانگان داخل و خارجى نبوده و نيست. فِرق مختلف و اقلّيت هايى كه بيگانگان آنها را به وجود آورده يا فعلًا به مزدورى و خيانت گرفته اند، با روحانيت سخت دشمن هستند، و از زدن هيچ ضربت كشنده اى به اين جامعه خوددارى نمى كنند و حتى با تهمت و بهتان و افترا مى كوشند تا اذهان عوام و جوانان را نسبت به آنان مشوّب و ايمان مردم را به آنها ضعيف سازند.

تبشير و استعمار و الحاد و كمونيسم و مكتب هاى مختلف، همه با اين طبقه به شدت وارد پيكار شده اند و تمام امكانات مادّى و قوايى را كه دارند، در اين پيكار وارد كرده اند و پول هاى گزاف و مبالغ سرسام آورى كه در راه از پاى درآوردن روحانيت و تزلزل آن صرف مى شود، بيش از حدّ تصور است.

گاهى آمارهايى كه از دستشان در مى رود و منتشر مى شود، به ما نشان مى دهد كه بيگانگان؛ خصوصاً حكومت هاى آنها تا چه حدّ از اسلام و نفوذ علماى اسلام در قلوب مردم نگران هستند و آن را ضدّ منافع خود و مانع در استيلاى آنان بر مسلمانان و معادن و ذخاير آنها مى دانند.

از يك سو، زورمندان و طبقه حاكمه كه همواره مى خواسته اند به شكل يك واحد ممتاز، انسان ها را استعباد نمايند و حكومت فردى داشته باشند و از ديگران حقّ اظهار رأى و حقوق انسانى ديگر را سلب نمايند و مردم را به تعظيم و تكريم خود و اظهار كوچكى و تملّق هايى كه ننگ انسانيت است، وادار نمايند اين طبقه را براى اين مقاصد كثيف، خطر مى دانستند و براى محو

آنها و بى ثمر ساختن تبليغات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 286

و اعتراضات آنها، فعالانه كوشش مى كردند و حتى اگر مى توانستند اشتباه كارى كنند، افرادى را مى ساختند و تحت عناوين و القابى در برابر جامعه روحانيت، به اسم عالم و روحانى معرفى مى كردند!

اين اقويا و حكومت ها، از ظهور مفاهيم اسلامى و روشن شدن حقايق قرآن سخت بيمناكند؛ زيرا آنجا كه قرآن است و آنجا كه اسلام است و آنجا كه نداى برابرى و مساوات بلند است:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ»؛[314]

«همانا گرامى ترين شما در نزد خدا پرهيزكارترين شما است».

و آنجا كه بانگ:

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛[315]

«و همانا ما در ميان هر امتى پيغمبرى فرستاديم تا به خلق ابلاغ كند كه خداى يكتا را بپرستيد و از بتان دورى كنيد».

شب و روز به گوش ها مى رسد، براى حكومت فردى و اين تشريفات و تكريم ها و فردپرستى ها و اين امتيازات و اين همه فاصله ها و جدايى ها، جايى و حسابى نيست.

و اين روحانيت است كه رساندن و ابلاغ اين نداها، و پياده كردن اين برنامه ها را به عهده گرفته است.

از سوى ديگر مى بينيم، روحانيت شيعه چون به اصطلاح امروز دولتى نيست؛ يعنى نمى تواند در نظامات غير اسلامى (كه متأسفانه در همه نقاط دنيا مسلط

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 287

هستند) خود را ادغام كند كه از آنها حقوق و بودجه بگيرد و مجرى برنامه هاى خاص و معيّن شده باشد.

اگرچه در نظام اسلامى، همه چيز تحت نظر حكومت و نظام اسلام است و رهبر اسلام بر همه امور نظارت دارد و بايد با حسن جريان تمام رشته ها را كنترل كند و اداره نمايد،

كه از جمله رشته تبليغات و ارشادات و علوم اسلامى و گسترش دادن آن در بين تمام مردم است، به طورى كه همه و همه در مسايل اسلامى وارد گردند و محققان عالى قدر بتوانند به تحقيق و بررسى مشغول باشند.

اكنون كه رسماً نظام اسلام بر تمام دنيا حاكم نيست و نفوذ اسلام و برنامه هاى آن در نفوس باقى است، روحانيت و به عبارت ديگر، روات احاديث اهل بيت عليهم السلام به صورت صنف خاصّى شكل گرفته است و در حقيقت، از نظر هر فرد شيعه متوجّه و آگاه، روحانيت همان نقش هيأت حاكمه را كه بايد ناظر بر اوضاع و تربيت و تعليم و حسن جريان تمام امور باشد، اجرا مى نمايد؛ ولى هر وقت نظام اسلامى رسماً در تمام دنيا يا در يك جامعه پياده شود، روحانيت به اين شكل فعلى باقى نخواهد ماند، كه ما در اين مقاله در مقام تفصيل و شرح اين بحث نيستيم.

مقصود اين است كه روحانيت از جنبه بودجه و قوه و نظام مالى، نظامى كه نيروى انتظامى و قوه مجريه رسمى آن را اجرا نمايد، ندارد. و اين خود مردم هستند كه با كمال اختيار و بدون اينكه تحت فشار مطالبه مأمور و بازپرس و بازرس و اداره تشخيص ماليات ها و ادارات وصول و جرايم باشند، وجوه شرعيه خود را تمام و كمال، بدون اينكه يك ريال كمتر بدهند، با نهايت خلوص نيت و با افتخار پرداخت مى كنند.

و عجيب اين است كه تبليغاتى عليه پرداخت وجوه شرعى به علما و مراجع در سطوح مختلف و به عناوين بسيار و به طور گسترده، ادامه دارد. با اين حال،

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 3، ص: 288

تأثيرى نمى كند و توجّه مردم به پرداخت اين وجوه و تقويت بنيه مالى دستگاه رهبرى تشيّع هر روز بيشتر مى شود.

آرى دشمنان مى دانند يكى از راه هاى مؤثّر در از كار انداختن روحانيت و تعطيل حوزه ها و جلوگيرى از نشر معارف اسلام و تربيت علما و محققين روحانيت، استخدام كردن و دستگاهى و دولتى كردن افراد روحانى و تضعيف بنيه مالى اسلام مى باشد، از اين جهت با حملات زبانى و قلمى و عملى و تهمت و افترا و انتشارات فريبنده، مى كوشند تا سازمان رهبرى اسلام و مراكز فكرى و تحقيقى و ثقل روحانيت را نيازمند سازند، و همكارى هاى مالى مردم را قطع كنند؛ ولى آنچه ملاحظه مى كنيم، هرچه سعى مى كنند با وسايل مختلف سمعى و بصرى تبليغى كه در دست دارند، مردم را از پرداخت وجوه شرعى و سهم مبارك امام عليه السلام (كه پر بركت ترين و مقدّس ترين وجوه است) باز دارند، رغبت مردم به پرداخت آن وجوه بيشتر مى شود و روز به روز وضع مالى حوزه هاى علميه و كمك هاى مالى به مبلّغين، محكم تر و زيادتر مى شود. چرا؟

براى اينكه خدا مى فرمايد:

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»؛[316]

«مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند؛ ولى خداوند تمام كننده نورش مى باشد، هرچند كفار اكراه داشته باشند».

چرا؟ براى اينكه قلوب، در تحت تصرّف ولايتى امام عليه السلام قرار دارد[317] و هرچه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 289

دشمنان بخواهند با تمهيدات و نقشه ها، قلوب را از علما و نُوّاب امام عليه السلام منصرف سازند، نمى توانند.

بايد اين چراغ روشن بماند و حجّت هاى امام عليه السلام در بين مردم باقى بمانند و

همان طور كه خدا زمين و خلايق را بدون حجت نخواهد گذارد، امام عليه السلام نيز مردم و شيعيان را بدون حجتى از جانب خود نخواهد گذاشت، و اين رشته نيابت و هدايت و حكومت از جانب امام عليه السلام- همان طور كه از آغاز و از عصر غيبت كبرى تا حال منقطع نشده- تا زمان ظهور آن حضرت نيز منقطع نخواهد شد:

«لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ»؛[318]

«تا مردم بر عليه خداوند حجتى نداشته باشند».

حاصل اينكه امام عليه السلام در عصر غيبت بر امور نظارت دارند و به طور مطلق از كارها كناره گيرى ندارند.

اگر گفته شود: حال كه چنين است، اگرچه ظهور كلى حضرت صاحب الامر- ارواحنا فداه- متوقف بر حصول شرايط و مقدمات و اذن خداوند متعال است؛ ولى اگر اين گونه مداخلات و توجيهات و مقابلات و تشرف دادن اشخاص به سعادت لقا و شرف يابى به حضور آن حضرت بيشتر باشد، كه يك ظهور جزئى هميشه در بين باشد، اصلاحات مهمّى انجام خواهد شد و بسيارى از مصالح تأمين و مفاسد زيادى دفع مى گردد.

مثلًا اگر آن حضرت با علما و زعما، به نحوى كه او را هنگام ملاقات نشناسند و بعد بشناسند، ديدارى كند و آنها را راهنمايى بنمايد، جريان امور مستقيم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 290

مى شود، پس چرا چنين برنامه اى نيست؛ البته خود آن حضرت داناتر به وظايف خود هستند و آنچه را وظيفه دارند و به مقدارى كه مصلحت باشد، اين كارها را انجام مى دهند و يقيناً به هر نحو عمل فرمايند، همان عين وظيفه و مصلحت است.

پاسخ اين است كه: سخن تمام همين است كه گفته شود: وظايف و تكاليف

حضرت بيشتر از آنچه انجام مى دهند، نيست و آن حضرت، عالم به مصالح و موارد هستند و در حدودى كه مصلحت باشد و به نظام غيبت و تربيت امّت و آماده ساختن آنها براى ظهور كلى خلل وارد نشود، اقدام مى فرمايند.

و اگر بنا باشد كه امور، تحت نظر مستقيم ايشان قرار بگيرد و استناد علما و خواص و بلكه عوام در اعمال و اقدامات به راهنمايى هاى شخصى و خاص ايشان باشد، يك باب ديگر باز مى شود و نظام دين و نظامى كه در عصر غيبت كبرى در نظر گرفته شده است، اختلال مى يابد و براى هر لقا و ديدار و استنادى، خرق عادت و ظهور معجزه لازم مى گردد و ارتباط با امام عليه السلام در غيبت كبرى از غيبت صغرى هم بيشتر مى شود!

بنابراين برنامه و نظام غيبت كبرى، همين نظامى است كه اجرا مى شود و از پيش معيّن شده است و بيش از اين، سخن را در اين بحث طولانى نمى كنيم و به اين بيانات بلاغت نظام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كلام را تمام مى كنيم:

«فَلا تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كائِنٌ مُرْصَدٌ، وَلَا تَسْتَبْطِئُوا ما يَجِي ءُ بِهِ الْغَدُ، فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِما إِنْ أَدْرَكَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ يُدْرِكْهُ، وَما أَقْرَبَ الْيَوْمَ مِنْ تَباشِيرِ غَدٍ. يا قَوْمِ! هذَا إِبّانُ وُرُودِ كُلّ مَوْعُودٍ وَدُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ ما لا تَعْرِفُونَ. أَلا وَإِنَّ مَنْ أَدْرَكَها مِنّا يَسْرِي فِيها بِسِراجٍ مُنِيرٍ، وَيَحْذُو فِيها عَلى مِثالِ الصّالِحِينَ لِيَحُلَّ فِيها رِبْقاً، وَيُعْتِقَ فِيها رِقّاً، وَيَصْدَعَ شَعْباً، وَيَشْعَبَ صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ النّاسِ، لا يُبْصِرُ الْقآئِفُ أَثَرَهُ، وَلَوْ تابَعَ نَظَرَهُ، ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيها قَوْمٌ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 291

شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ تُجْلى

بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَيُرْمى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسامِعِهِمْ وَيُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ»؛[319]

«در پيدايش تباهى هايى كه واقع خواهد شد و انتظار آن مى رود، شتاب نكنيد و آن را دير مپنداريد كه چه بسيار شتاب كننده اى در امرى كه چون آن را دريابد، آرزو مى كند اى كاش به آن نرسيده بود. و امروز، چه بسيار به علايم و آثار فردا نزديك است. اى گروه مردم! اين زمان، موقع آمدن هر موعود و گاه نزديك شدن ديدار فتنه هايى است كه از آن آگاه نيستيد.

آگاه باشيد هركس از ما اهل بيت (حضرت صاحب الزمان عليه السلام) كه آن فتنه ها را درك كند، در تاريكى آن حوادث، با چراغى نور دهنده (هدايت الهى) حركت مى كند و بر روش نيكان رفتار مى نمايد، تا آنكه در آن گرفتارى ها، ريسمان گمراهى ها را بگشايد و اسير جهل و نادانى را آزاد كند و جمعيت اهل باطل را پراكنده سازد و تفرقه اهل حقّ را پيوسته گرداند؛ در حالى كه در پرده و پنهانى از مردم است و حتى جوينده او نيز او را نمى يابد، هرچند كه در پى او نظر افكند. پس از آن گروهى (جهت برابرى با اهل باطل و حمايت از دين و امر به معروف و نهى از منكر و استقامت در راه حقّ) تيز (و نافذ و مؤثر) شوند؛ مانند شمشيرى كه شمشيرساز آن را تيز گرداند، به طورى كه ديده هاى آنان به نور قرآن جلا داده شود و تفسير قرآن در گوش ايشان القا گردد و شبانگاه جام حكمت به آنان نوشانند، بعد از اينكه در بامداد هم آشاميده باشند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 292

6. زندگانى شخصى حضرت مهدى عليه السلام

پرسش:

آيا

حضرت صاحب الامر عليه السلام همسر دارند و صاحب عائله و فرزند مى باشند؟

اگر دارند كجا اقامت دارند و آيا آنها شناخته شده اند، يا به طور ناشناس زندگى مى كنند و كسى آنها را نمى شناسد؟

پاسخ:

بايد متذكّر بود كه پاسخ اين پرسش، در هاله قدس غيبت امام عليه السلام قرار دارد و خفاى امر امام عليه السلام كه يكى از نشانه ها و خصايص آن حضرت است، در پاسخ اين پرسش نيز اثر مى گذارد. لذا به طور تحقيق و يقين نمى توان به آن پاسخ داد، چون در اين زمينه احاديث و روايات اطمينان بخشى در دست نداريم، يا اينكه به نظر حقير نرسيده است، و اگر در عصر ائمه عليهم السلام و وقت صدور ساير روايات، اين گونه پرسش ها مطرح شده باشد، شايد بعضى از روات احاديث، براى اينكه در جوهر مطلب دخالت نداشته اند، به حفظ و ضبط احاديث آن همت نگماشته اند.

بعضى از رواياتى هم كه در دسترس است، با چشم پوشى از وضع سند و متون آنها، يا از جهت اختلاف نسخه يا غرابت متن ضعف دارند، مانند روايت شيخ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 293

الطائفه (شيخ طوسى قدس سره) در كتاب" غيبت" از مفضّل بن عمر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه:

«لا يَطَّلِعُ عَلى مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِهِ وَلا غَيْرِهِ»؛[320]

«بر مكان ايشان هيچ كس، حتى فرزندى از فرزندانش اطّلاع ندارد».

اگرچه اين جمله با قطع نظر از مناقشه بعضى در آن، بر وجود فرزند براى آن حضرت دلالت دارد؛ امّا" غيبت نعمانى" اين جمله را چنين روايت كرده است:

«لا يَطَّلِعُ عَلى مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وَلِيّ وَلا غَيْرِهِ»؛[321]

«از مكان ايشان هيچ كس حتى دوستدارانشان نيز خبر ندارند».

با

وجود اين اختلاف، استناد به نقل" غيبت شيخ" اطمينان بخش نيست؛ بلكه نقل" غيبت نعمانى" از برخى جهات مانند علوّ سند و لفظ حديث معتبرتر به نظر مى رسد.

بعضى از روايات، مثل خبر" كمال الدين انبارى" و خبر" زين الدين مازندرانى" از جهت غرابت و ضعف ظاهرى كه در متن آنها است، قابل استناد نمى باشند.

و بعضى ديگر؛ همچون فقرات برخى از" ادعيه و زيارات" نيز صراحت ندارند و قابل حمل بر عصر ظهور مى باشند. علاوه بر اين، با فرض قبول دلالت، متعرّض خصوصيات و تفصيلات نبوده، فقط به طور اجمال، اصل متزوّج بودن و فرزند داشتن آن حضرت را بيان مى كنند.

خلاصه سخن آنكه: اگرچه همسر و فرزند داشتن آن حضرت محتمل است؛ امّا در بررسى اخبار و احاديث به حديث معتبرى كه موجب اطمينان باشد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 294

و خصوصاً متضمن تفاصيل اين موضوع باشد، نرسيديم، و دنبال كردن و تعقيب اين موضوع هم لزومى ندارد.

چنان كه وضع جناب خضر- كه به اتفاق شيعه و سنّى در حيات است و بنابر تفاسير، همان بنده اى است كه سرگذشت ايشان با حضرت موسى عليه السلام در سوره كهف آمده است- از اين جهات نيز بر ما نامعلوم است.

و همچنين وضع حضرت عيسى عليه السلام با اينكه زنده است، در اين امور عادى از جهات متعدد نامعلوم است؛ بلكه وضع" دجّال" بنابر قول آنان كه فعلًا او را زنده مى دانند، و" ابن صائد" و" ابن صياد" كه مسلم در" صحيح" و ترمذى و ابوداود و ابن ماجه، هريك در" سنن" خود روايت نموده اند[322] از اين جهات همه مجهول است، و با وجود اين، اهل سنّت به وجود آنها

و حيات فعلى آنها معترفند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 295

7. پيرامون ظهور جزئى حضرت مهدى عليه السلام در ايام غيبت كبرى

پرسش:

چرا حضرت ولى عصر- عجّل اللَّه تعالى فرجه- براى رفع ظلم و ارشاد مردم، تا حدودى كه ممكن است، ظاهر نمى شوند؟ مگر امكان ندارد تا وقت ظهور كلّى- كه در شرايط خاصّ و آماده شدن طبيعت جهان و جهانيان واقع مى شود- امام عليه السلام در مناسبات و فرصت هايى ظاهر شوند و راهنمايى هايى بنمايند؟ و به دوستان و شيعيان و حق پرستان مددهايى بدهند و هر زمان خطرى براى ذات شريفشان جلو آمد يا مصلحتى اقتضا كرد، غايب شوند؟ و به همين نحو، ظهورهاى جزئى، يكى بعد از ديگرى داشته باشند، تا آن ظهور كلى فرا رسد؟

پاسخ:

اين نحو ظهور و غيبت، خلاف مصلحت نبوات و خلاف مصالح تربيتى جامعه است، و مانند مداخله يك قوّه مستمر غيبى در كادر اختيار بشر و سلب اختيار از انسان مى باشد، و بالاخره با هدف خلقت انسان، تكامل عادى و اختيارى و سير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 296

ارادى و تدريجى او به سوى كمالى كه:

«إِنّا خَلَقْنا الْإِنسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً»؛[323]

«ما او را از آب نطفه مختلط خلق كرديم و داراى قواى چشم و گوش گردانيديم».

آن را بيان مى دارد، سازگار نيست و موجب وقوف و بازماندن بشر از سير ترقى و كمال است؛ و مانند آن است كه همه چيز، وابسته به معجزه گردد و جريان طبيعى و عادى كه سنّت خدا بر آن قرار دارد، متروك شود.

ما مى دانيم كه شرايط و مقدمات ظهور، دفعتاً و به طور ناگهانى حاصل نمى شود؛[324] بلكه از قرن ها پيش و به تدريج فراهم مى گردد و

دنيا به سوى آن پيش مى رود و از آن استقبال مى نمايد؛ بلكه ظهور، نتيجه حركت و سير جامعه انسانى و تحولات فكرى مختلف و ديدن مكتب ها و كلاس هاى متعدد بسيارى است.

چنان كه مى دانيم، از مقدمات و شرايط ظهور آن حضرت، اين است كه بايد سطح انديشه و طرز تفكّر مردم، آمادگى براى ظهور و قبول حكومت واحد و جهانى اسلام را داشته باشد و اين ويژگى در اثر سير عادى جامعه در جهات علمى و فكرى و سياسى و اجتماعى حاصل مى گردد، و اين نحو غيبت و ظهور (غيبت در عين ظهورهاى پراكنده) مانع از حصول اين اهداف و موجب غير عادى شدن وضع رشد و ترقى افراد و جوامع خواهد شد. به علاوه، اين ظهور و اختفا، اگر ملازم با شناختن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 297

شخص امام عليه السلام باشد، لازمه آن اين است كه هر وقت در بين حوادث، به حسب وضع عادى، اهل باطل به حسب ظاهر غالب شده و آن حضرت در خطر افتادند، او كه برنامه اش يك سلوك عادى و رهبرى متعارف رهبران الهى است، براى حفظ جانش (كه وديعه خدا براى ظهور كلى است) مختفى گردد و مردم را تنها بگذارد.

بديهى است كه اين برنامه، عكس العمل مساعدى نخواهد داشت و اگر با شناختن ايشان ملازم نباشد و متنكّراً و به طور ناشناس باشد، اين ظهور و غيبت نيست؛ بلكه استمرار غيبت است؛ زيرا كه با مداخله داشتن در امور، به حسب امكان و مصالح، (كه البته هست، هرچند ما نحوه دخالت ايشان را ندانيم) از كجا آن حضرت، مثلًا در جنگ هاى صليبى شركت نكرده باشند، منتهى

تحت فرمان كسى نبوده اند؟ و يا اينكه اصحاب و خواصّ ايشان به فرمان ايشان شركت نجسته اند.

ما در حوادث بسيار، تأثير غيبى مى بينيم كه اگر عنايت غيبى نبود، وضع آن حوادث طور ديگر گشته بود و فاتحه اسلام خوانده شده بود، يا صدمات جبران ناپذيرى وارد مى شد. اين حوادث بسيار است، حتى در عصر خود ما نيز مى توانيم مواردى را نشان بدهيم.

حال اسم آنها هرچه باشد، رجال الغيب يا ابدال يا اوتاد يا اصحاب خاصّ امام عليه السلام؛ بالاخره معلوم است كه تحت نظر و فرمان ولى امر- عجّل اللَّه تعالى فرجه- انجام وظيفه مى نمايند.

در نتيجه، اين طور نيست كه امام عليه السلام در عصر غيبت به طور كلّى از امور رعيت خود و جريان اوضاع بركنار و بى تفاوت باشند؛ و شايد فرمايش رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حديث جابر، اشاره به همين نكته باشد، آنجا كه عرضه داشت:

«وَهَلْ يَقَعُ لِشِيعَتِهِ الانْتِفاعُ بِهِ فِي غَيْبَتِهِ؟ قالَ: أَي وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ أَنَّهُمْ لَيَسْتَضِيئُونَ بِنُورِهِ، وَيَنْتَفِعُونَ بِوِلايَتِهِ فِي غَيْبَتِهِ كَانْتِفاعِ النّاسِ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 298

بِالشَّمْسِ إِنْ سَتَرَها سَحابٌ»؛[325]

«جابر پرسيد: آيا شيعه او در عصر غيبتش از او نفع مى برند؟ حضرت فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه مرا به پيغمبرى برانگيخت، در دوران غيبت او، به نور او روشنى مى گيرند و به ولايت او بهره مند مى شند، مانند سودبرى مردم از آفتاب پشت ابر».

يكى از اقسام بهره مندى و انتفاع از وجود امام عليه السلام، همين مداخلات و تصرّفات است كه دليل است بر اين كه امام عليه السلام امر شيعيان را مهمل نگذارده و رها نفرموده است چنان كه از آن حضرت در" احتجاج طبرسى" روايت

شده است، فرمودند:

«إِنّا غَيْرُ مُهْمِلِينَ لِمُراعاتِكُمْ، وَلا ناسِينَ لِذِكْرِكُمْ، وَلَوْلا ذلِكَ، لَنَزَلَ بِكُمْ اللَّاواءُ وَاصْطَلَمَكُمْ الْأَعْدآءُ»؛[326]

«ما در مراعات شما كوتاهى نمى كنيم و شما را فراموش نمى نماييم و اگر اين نبود شر و بدى بر شما نازل مى گشت و دشمنان بر شما مستولى مى گرديدند».

در اينجا مناسب است به اين مسأله هم توجّه شود كه: اين درك شيعه و ايمان به اينكه حضرت در پشت پرده، پشتيبان آنهاست و آنها را در مقاصد و اهداف اسلامى به شيوه هاى مختلف و مناسب يارى مى دهد، نهضت ها و حركات اسلامى و جنبش ها را مايه مى دهد و انسان ها را اميدوار مى سازد و به جهاد و كوشش بيشتر براى برقرارى نظام اسلام تشويق مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 299

آخرين نكته: كه تذكّر آن در اينجا لازم است، اين است كه: اين طرح ها و پرسش ها در برابر يك امر واقع شده (غيبت امام عليه السلام) از جانب افرادى كه در تعيين برنامه آن حضرت صلاحيت دخالت ندارند، اگر از جنبه فكرى تا حدّى مفيد شمرده شود، از جنبه عملى اثرى ندارد و واقعيت را عوض نمى سازد.

غيبت به اين نحو كه واقع شده، صورت گرفته است؛ مثل اينكه انسان يا مخلوقات ديگر، همه و همه، به همين نحو كه آفريده شده اند، خلق شده اند. و گفتن اينكه:" چرا اين چنين شده، و چرا آن چنان نشده است؟" دخالت در كار ديگرى و در دايره اختيار و سلطنت و مالكيت و آزادى ديگرى، خصوصاً خداى عالم قادر مختار حكيم، امرى بيهوده است، و به فرمايش حكيم طوسى:

هرچيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

بنابراين، از جنبه عملى بايد

به برنامه اين امر واقع شده توجّه داشت و تكاليف و وظايفى را كه داريم، انجام دهيم. آنچه واقع نشده است، نه با حيات و نه با معاش ما، و نه با دنيا و نه با آخرت ما ارتباط ندارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 300

8. پيرامون امكان شرف يابى به خدمت حضرت امام عصر عليه السلام در غيبت كبرى

پرسش:

چنان كه مى دانيم، اشخاص جليل القدر و مورد وثوق و اعتماد، در حكايات بسيارى كه از حدّ تواتر هم گذشته است، تشرّف بسيارى را به فيض حضور انور حضرت مهدى عليه السلام نقل نموده اند كه با سندهاى معتبر، در كتاب هاى مشهور ثبت و ضبط است.

در همين عصر خودمان نيز، برخى به اين سعادت عظمى نايل گرديده اند، با اينكه در توقيع صادر به نام جناب" على بن محمّد سمرى" نايب چهارم از" نواب اربعه" در عصر غيبت صغرى اعلام شده است كه:

«وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ التّآمَّةُ، فَلا ظُهُورَ إِلّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ تَعالى ذِكْرُهُ ... وَسَيَأْتِي لِشِيعَتِي مَنْ يَدَّعِي الْمُشاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيانِيّ وَالصَّيْحَةِ، وَهُوَ كَذّابٌ مُفْتَرٍ ...»؛[327]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 301

«غيبت كامل آغاز شده و هر كس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى مشاهده نمايد، كذّاب و مفترى است».

بنابراين، چون آن حكايات به هيچ وجه قابل خدشه نيست، اين توقيع را چگونه بايد تفسير كرد؟

پاسخ:

اين توقيع، اعلام پايان يافتن «غيبت صغرى» و شروع «غيبت كبرى» است. در آن به جناب" على بن محمّد سمرى- رضوان اللَّه عليه-" امر شده است كه به احدى وصيت ننمايد كه بعد از او، قائم مقام او و نايب خاص باشد.

و نيز اعلام صريح بطلان ادعاى افرادى است كه در غيبت كبرى، ادّعاى نيابت و سفارت خاصّه و وساطت بين

امام عليه السلام و مردم مى نمايد.

بنابراين- چنان كه بعضى بزرگان هم فرموده اند- ممكن است مراد از اينكه" مدّعى مشاهده" كذّاب و مفترى خوانده شده، كسانى باشند كه ادّعاى نيابت كنند و بخواهند با ادّعاى مشاهده و شرف يابى، خود را واسطه بين امام و مردم معرّفى نمايند، و همين حكايات و وقوع تشرف اشخاص به خدمت آن حضرت هم، قرينه و دليل است بر اينكه در اين توقيع، نفى مطلق مشاهده و شرفيابى مراد نيست؛ بلكه مقصود نفى ادّعايى است كه دليل بر تعيين شخص خاصى به نيابت باشد.

و ممكن است مراد از توقيع مذكور نفى ادعاى اختيارى بودن مشاهده و ارتباط باشد؛ يعنى اگر كسى مشاهده و ارتباط را به اختيار خود ادّعا كند، به اين صورت كه هر وقت بخواهد خدمت امام عليه السلام شرف ياب مى شود يا ارتباط پيدا مى كند، كذّاب و مُفترى است، و اين ادّعا از احدى در غيبت كبرى پذيرفته نيست، يا اينكه چنين كسى كه به راستى اين سمت را داشته باشد، پيدا نخواهد شد و اگر هم كسى آن را دارا باشد، از ديگران مكتوم مى دارد و به كسى اظهار و افشا نمى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 302

علاوه بر اين، پيرامون اين توقيع، توضيحات ديگرى نيز علماى اعلام داده اند و در كتاب هايى مثل" جنّة المأوى" مرحوم محدث نورى نقل شده است.

اجمالًا با اين توقيع، در آن همه حكايات و وقايع مشهور و متواتر نمى توان خدشه نمود و برحسب سند نيز، ترجيح با اين حكايات است.

اگر خواننده عزيز، خود به كتاب هايى مثل" نجم الثاقب" رجوع نمايد، مى بيند كه در اين حكايات، وقايعى است كه هرگز شخص عاقل در صحّت

آن نمى تواند شك كند.

بنابراين، هم شرف يابى اشخاص به حضور آن حضرت ثابت است و هم كذب و بطلان ادّعاى كسانى كه در غيبت كبرى ادّعاى سفارت و نيابت خاصّه و وساطت بين آن حضرت و مردم را مى نمايند، معلوم است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 303

9. چگونگى غيبت حضرت مهدى عليه السلام

پرسش:

غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام چگونه است؟ آيا جسم شريف ايشان از نظرها پنهان است؟ و چسم حضرت اگر شناخته نشود، ديده نمى شود؟ يا اينكه جسم آن حضرت ديده مى شود؛ ولى كسى ايشان را نمى شناسد؟

پاسخ:

بايد دانست كه غيبت جسم شخص يا اشياى ديگر و مخفى ماندن فعل و عمل انسان از انظار حاضرين، در تاريخ معجزات و كرامات انبيا و اوليا و خواصّ مؤمنين بى سابقه نيست، و مكرر اتفاق افتاده است.

از جمله در تفسير آيه كريمه:

«وَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»؛[328]

«و هنگامى كه قرآن را قرائت مى نمايى، ما در ميان تو و كسانى كه ايمان به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 304

آخرت نمى آورند، پرده پوشيده و پنهانى قرار مى دهيم».

علاوه بر آنكه ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه خداى متعال، رسول اعظم صلى الله عليه و آله را در هنگامى كه قرائت قرآن مى نمود، از كفارى كه قصد ايذاى آن حضرت را داشتند، پنهان و مستور مى داشت، در برخى از تفاسير است كه خداوند متعال، پيغمبر صلى الله عليه و آله را در هنگام قرائت قرآن، از ابوسفيان، نضر بن حارث، ابوجهل و حمّالة الحطب مستور مى فرمود. آنان مى آمدند و از نزد آن حضرت مى گذشتند و ايشان را نمى ديدند.[329] ابن هشام در" سيره" حكايتى از مستور ماندن وجود

مقدّس پيغمبر صلى الله عليه و آله از نظر امّ جميل (حمالة الحطب) روايت كرده كه در پايان آن، اين جمله را از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل نموده است:

«لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ بِبَصَرِها عَنّي»؛[330]

«خداوند ديد او را از من گرفت و مرا از او پنهان نمود».

در وقت هجرت از مكه معظمه به مدينه طيبه نيز، بر حسب تواريخ معتبر، مشركين كه براى كشتن پيغمبر صلى الله عليه و آله بر در خانه او اجتماع كرده بودند، آن حضرت را نديدند. بدين ترتيب كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بعد از آن كه حضرت على عليه السلام را مأمور فرمود تا در بستر او بخوابد، بيرون آمد و مشتى خاك برگرفت و بر سر آنها پاشيد و «يس* وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» را تا «فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» قرائت كرد و از آنها گذشت و كسى آن حضرت را نديد.[331]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 305

و در تفسير الدرّ المنثور[332] حكايتى است طولانى راجع به خبرى كه امام صادق عليه السلام آن را از پدر بزرگوارش، و آن حضرت از امام زين العابدين و او از اميرالمؤمنين عليهم السلام روايت كرده است كه از شواهد اين موضوع است.

و نيز در تفسير آيه كريمه:

«وَجَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»؛[333]

«و در مقابل و پشت سر آنها مانع قرار داديم و آنها را به وسيله آن مانع پوشانيديم، پس آنها نمى بينند».

در كتب تفاسير، رواياتى است كه دلالت بر اين موضوع دارند.[334] در تاريخ زندگى ائمه عليهم السلام نيز بر اين موضوع، شواهد متعددى وجود دارد؛ مانند غايب شدن حضرت امام زين العابدين عليه

السلام از نظر مأموران عبدالملك مروان كه علاوه بر علماى شيعه، علماى اهل سنّت مثل" ابن حجر" نيز آن را روايت كرده اند. پس مسأله غايب شدن شخص، مسأله اى واقع شده و سابقه دار مى باشد.

و امّا خفاى عنوان و ناشناخته ماندن انسان، بدون غايب شدن بدن بسيار بسيط و ساده است و در بسيارى از موارد، محتاج به اعجاز و خرق عادات نمى باشد و همواره اشخاصى را مى بينيم كه كاملًا در نظرها آشكارند؛ ولى آنها را نمى شناسيم.

پس از اين مقدّمه، در جواب سؤال گفته مى شود: اگرچه فلسفه و صحّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 306

و فايده غيبت، به هريك از دو نحو (غايب شدن جسم و ناشناس بودن) حاصل مى شود و اين جهات كه امر امام عليه السلام مخفى باشد و كسى او را نشناسد، يا نتواند متعرّض ايشان گردد و ساير هدف ها و مقاصدى كه در غيبت آن حضرت است، در هر دو حال حاصل است؛ امّا از جمع بين روايات و حكايات تشرّف افراد به خدمت آن حضرت، و استفاده تفسير بعضى از آنها از برخى ديگر دانسته مى شود كه غيبت آن حضرت به هر دو شكل (ناپيدا شدن و ناشناس بودن) وقوع دارد و بلكه گاهى در زمان واحد، هر دو شكل واقع شده است؛ يك نفر ايشان را ديده و نشناخته است و ديگرى در همان حال، اصلًا آن حضرت را نديده است؛ چنان كه- در بعضى از وقايعى كه به آن اشاره شد- بعضى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را مى ديدند و بعضى نمى ديدند.

نهايت اين است كه در غيبت صغرى، در برخى مواقع كه مكان آن حضرت معلوم بوده

است، غيبت غالباً به صورت غايب شدن جسم و بدن آن حضرت، و بلكه در بعضى حكايات، به صورت غايب شدن مكان و منزل ايشان نيز بوده است. و بسا كه حتى بعضى از نوّاب خاص- رضى اللَّه عنهم- كه از مكان آن حضرت مطّلع بوده و مى دانسته اند كه آن حضرت كجا تشريف دارند. با وجود اين، آن حضرت را در آن مكان رؤيت نمى كردند.

در غيبت كبرى هم، امكان دارد كه نسبت به اغلب و اكثر مردم، غيبت به همين صورت باشد و در بعضى فرصت ها و مناسبات و بعضى ازمنه و امكنه، نسبت به بعضى از افراد، امكان رؤيت جسم حاصل باشد؛ چه آن كه در حال رؤيت، آن حضرت را بشناسند (كه به ندرت اتفاق مى افتد) يا اين كه بعد از تشرف و سعادت ديدار ملتفت اين موضوع شوند، يا اصلًا توجّه پيدا نكنند.

اخبار و حكايات معتبر، اين تفصيلات را روشن مى سازد، البته بر حسب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 307

بعضى از اخبار، در موسم حجّ، مانع رؤيت جسم مرتفع مى شود؛ ولى با ديدن جسم ايشان، كسى آن حضرت را نمى شناسد.

مطلبى كه توجّه به آن لازم است، اين است كه: غيبت جسم بدون اعجاز و خرق عادت واقع نمى شود؛ امّا پنهان شدن نام و عنوان و ناشناخته بودن به طور عادى نيز واقع مى شود، هرچند در بعضى مواقع، استمرار آن يا جلوگيرى از التفات اشخاص به استعلام و طلب معرفت، محتاج به خرق عادت و تصرف در نفوس است كه خداوند قادر متعال براى تحقق اراده خود و حفظ ولىّ امر- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- تمام اسباب عادى و غير عادى آن

را توسط خود آن حضرت و يا مستقيماً- هرطور كه مصلحت باشد- فراهم مى سازد.

وما ذلك على اللَّه بعزيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 308

10. علّت غيبت امام عصر عليه السلام با وجود آمادگى شرايط ظهور

پرسش:

" دوايت م. نلدسن" خاورشناس، پيرامون غيبت حضرت مهدى عليه السلام بياناتى دارد. از جمله بيانات او اين است كه: شيعه دوران هاى گوناگونى را پشت سر گذاشته، گاهى تشيّع در اعتلا و قوّت بوده است؛ مانند عصر" آل بويه" و" صفويه" و زمانى ظلم و جنگ و فتنه و فساد، در ممالك اسلامى شايع بوده است؛ مثل اعصار جنگ هاى صليبى و دوران هجوم و يورش مغول به شهرهاى ايران. با اين حال، امام مهدى عليه السلام ظهور نكرده اند، مانند آن كه علايم ظهور آشكار شده؛ ولى امام ظاهر نشده باشند.[335] او در اين زمينه، سخنان ديگرى از اين قبيل گفته و در اذهان مردم پاره اى شبهه ايجاد كرده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 309

پاسخ:

اصولًا بايد توجّه داشت كه سخنان خاور شناسان در مسايل اسلامى، به خصوص در مواردى كه برخلاف نظر محققان و دانشمندان مسلمان باشد، مورد اعتماد نيست، و به اعترافات و سخنان آنها صرفاً در برابر خوشان و براى ملل ديگر، و در مقام تأييد و آراى علماى اسلام مى توان استشهاد كرد؛ ولى در مقام تحقيق و كشف حقيقت، به چند جهت كه ذيلًا يادآور مى شويم، گفتار آنان اصل نبوده و قابل استناد نمى باشد:

1- بسيارى از خاورشناسان، عمّال استعمار و صهيونيسم و تبشير و دستگاه پاپ هستند و از جانب وزارت هاى مستعمرات يا مراكز ديگر حتى «يونسكو»- كه تحت نفوذ كامل «صهيونيسم» قرار دارد- مأموريت دارند كه براى مسلمانان كتاب و رساله و مقاله بنويسند.

اين

دسته از خاورشناسان، پيش قراول استعمال و غرب زدگى بوده و در جدا كردن مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علايق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علايق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان به احكام و تعاليم دين نقش مؤثرى داشته، و نقشه هايى كه عليه مسلمانان طرح كرده و پيشنهادهايى كه بسا به صورت دلسوزى و دعوت به ترقى و تعالى مى دهند، از سوء نيت و خبث باطن آنها حكايت مى كند، و متأسفانه گفته هاى آنها در مطبوعات و جرايد و مجلّات غرب زده و مقلد و مزدور مسلمانان نيز منعكس مى گردد.

يكى از آنها، فردى است به نام" ماسينيون" كه مأمور وزارت مستعمرات فرانسه بود. وى همان كسى است كه پيشنهاد داد تا براى تجزيه و تفرقه ملل عرب و براى متروك كردن لغت قرآن و بيگانه كردن مسلمانان از منطق قرآن و هدايت ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 310

و ارشادات آن، بايد در هر منطقه از بلاد عرب، لغت هاى محلى را رسميت داد، تا به تدريج زبان قرآن و منطق و تعليمات قرآن مهجور گردد و كسى چيزى از آن را درك نكند و همه از آن بيگانه شوند.[336] بعضى از اين مستشرقان مانند" جولد تسيهر" در كتاب هايى كه نوشته اند، مغرضانه مطالب را تحريف كرده اند و مانند" لامنس" سعى مى كنند كه در تاريخ اسلام تصرف نموده و واقعيات را انكار كنند و افرادى را كه خيانت كرده و با مسيحيت همكارى داشته اند، تبرئه نمايند، و حكومت هايى مثل حكومت بنى اميه را شرعى و نمونه نظام اسلام معرفى كنند!

برخى ديگر فريب كارانه پيرامون اسلام كتاب نوشته و قصدشان اين

بوده است كه در يك يا دو مورد حسّاس، حقيقتى را مسخ يا تهمتى را به اسلام وارد كنند و آن را طورى عرضه بدارند كه حتى بسيارى از مسلمان ها هم ملتفت و متوجّه سوء نيت و غرض آنها نگردند.

برخى هم به منظور سابقه سازى براى اقلّيت هايى كه اختراع كرده يا تحت الحمايه و مزدور و جاسوس خود قرار داده اند، به استشراق مى پردازند و براى اين اقلّيت ها، تاريخ و نفوذ و دين جعل مى نمايند. چنان كه در مورد وهابى ها، قاديانى ها، بهايى ها، شيخى ها و حتى صوفى ها كوتاهى نكرده و در خيانت ها و جاسوسى هاى بزرگ از آنها بهره برده اند.

2- گروه ديگرى از خاورشناسان، به واسطه قلّت اطّلاع و ضعف بررسى، اظهار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 311

نظرهاى غلط و جاهلانه و دور از حقيقت مى نمايند، و بسا كه صلاحيت علمى و حدود اطلاعاتشان از حدّ مسافرت عادى به چند كشور شرقى و كارمندى يك سفارتخانه يا يك مؤسسه در يك كشور شرقى تجاوز نكند.

بديهى است كه بررسى ها و آراى اين افراد، عاميانه و مبتذل و بى ارزش است؛ ولى با اين همه، غرب زدگان شرق چون شيفته هر رأى و نظرى مى باشند كه صاحبش اسم فرنگى داشته باشد و به او" مِستر" يا" مسيو" يا" مِسيس" يا" مادام" بگويند، به گفتار و نوشته هاى آنان به نظر احترام نگريسته و مثل اصل مسلمى مى پذيرند.

3- گروه ديگرى را تعصّب مسيحيت، كور و كر كرده و بر اساس تعصّب، از تحريف و قلب حقايق و بستن هرگونه تهمت و افترا به مسلمانان باك ندارند.

4- بعضى از خاورشناسان، به كاوش و تجسّس از آراى غير مشهور پرداخته و اسامى و نام هاى فرقه هاى از بين

رفته يا وجود نيافته را زنده مى نمايند و اين كار را به نظر خود كشفى شمرده و مسلمانان را متهم مى سازند.

5- برخى ديگر در مقام ايجاد تفرقه بين مسلمانان و در برابر يكديگر قرار دادن و به اتّحاد اسلامى ضربه زدن، در بلاد اسلام گردش مى كنند، و از اين فرقه يا اهل اين منطقه چيزى را شنيده يا نشنيده، به فرقه ديگر و اهل منطقه ديگر مى رسانند و تخم عداوت و كينه و بدبينى را بين آنها مى پاشند.

6- بعضى ديگر براى اينكه وضع موجود را متزلزل ساخته و شعائر اسلامى را تضعيف نمايند، در گذشته ها و سوابق بسيار دور ملل و جوامع تجسّس مى كنند و سپس با تجديد آن گذشته ها، فرهنگ مرده و كهنه را به آنها عرضه مى دارند و مردم را عقب گرا مى نمايند و التزام و تعهدشان را به سنن و شعائرى كه به آن ملتزم و متعهد هستند، ضعيف مى سازند و سرگردان و بى علاقه و بى شخصيتشان كرده،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 312

و خصايص دينى و قومى آنها را از آنان سلب مى نمايند.

7- معدودى مستشرقين بى غرض نيز هستند كه تا حدودى صلاحيت بررسى و كاوش دارند و مقصودشان كشف حقايق و تحقيق ساده است كه بر حسب درجات معلومات و تخصّصى كه دارند، نوشته هاى آنها ارزش دارد؛ ولى با وجود اين، نوشته هاى اين افراد نيز خالى از اشتباه نيست و نياز به تحقيق و تلخيص دارد، هرچند بررسى هاى آنها در بعضى از رشته ها مفيد، و مخصوصاً براى رفع تهمت هايى كه قرن ها مسيحيت متعصب و خودخواه به اسلام زده است، سودمند مى باشد.

پس از اين مقدمه مى گوييم: از بررسى كتاب" عقيدة الشيعه" استفاده

مى شود كه نويسنده با اينكه شانزده سال در مشهد مقدّس اقامت داشته است: ولى مسايل را با عينك حقيقت بينى مطالعه ننموده و حتى مانند يك فرد نه مسلمان و نه مسيحى دنبال تحقيق نبوده؛ بلكه اسلام و مجامع اسلامى و برنامه و آداب مسلمانان را از ديدگاه يك نفر مسيحى مأمور و گزارش گر مطالعه مى كرده است.

اگرچه در بعضى موارد، به ناچار اعترافاتى دارد و از خلال نوشته هايش حقايق بسيار روشن مى شود؛ ولى چون حقانيت اسلام را قبول نداشته و بررسى او هم براى حقيقت شناسى و رسيدن به دين حقّ نبوده است، در توجيه و تفسير مسايل و حوادث، چنان روشى را پيش گرفته است كه به آشكار شدنِ بطلان كليسا و مسيحيت كنونى و حقانيت اسلام منتهى نگردد.

اين گونه بررسى و تحقيق در عقايد و آرا و جهات افتراق فِرق، كار سازمان هاى شرق شناسى تبشير و استعمار را آسان مى سازد و آنان را در راه گسترش نفوذ و تسلط بر كشورهاى شرقى يارى مى دهد.

كتاب" عقيدة الشيعه" بايد مورد نقد و بررسى دقيق محققان شيعه قرار بگيرد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 313

و پيرامون اشتباهات و غرض ورزى هايى كه در آن است، توضيحات لازم داده شود.

نويسنده در قسمت هاى مختلف اين كتاب، به گفته هاى خاورشناسان مغرض يا اشتباه كارى همچون: آرنولد، لامنس، نيكلسون، جولد تسيهر، براون، موير، مرغليوث، نيكلين، لسترينج، برتن، مك دونالد فريدلاندر، بروكلمن، ستانلى لين بول، سريرى سايكس، بردليم رمزى و هيوارز، نيز استناد كرده و به نتايج بررسى هاى آنها اعتماد نموده است.

در بين خاورشناسان نامبرده، افرادى هستند كه در قلب حقايق و تحريف مطالب و غرض ورزى و دشمنى با اسلام و مسلمين، مشهور و معروفند.

اين مطالبى

كه در كتاب مزبور (صفحه 348 و 349) پيرامون غيبت امام عليه السلام نگاشته است، نمونه اى از اشتباهات او يا غرض ورزى ها و دشمنى هاى او با شيعه و مسلمانان است؛ زيرا هركس در عقايد شيعه و اخبار و احاديث راجع به غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام و كتاب هايى كه در اين موضوع نوشته شده، بررسى مختصر هم كرده باشد، مى فهمد كه مسأله انتظار و شرايط و برنامه آن، از ديد شيعه و منطق احاديث و اخبار، از اين مناسبت ها كه" نلدسن" ذكر كرده است، گسترده تر بوده و با اوضاع عمومى جهان ارتباط دارد، و مسأله انتظار يك مسأله طايفه اى و منطقه اى و مربوط به گوشه اى از جهان نيست؛ بلكه مسأله تمام زمين و تمام جهان و انقلاب جهانى مطرح است؛ مسأله مهدويت با حكومت آل بويه و سلطنت صفويه، با فرض اينكه برنامه كار آنها تا حدودى به نظام حكومت اسلام نزديك بوده و احكام اسلام و نظام اسلام را تا آنجايى كه حكومت و استبداد آنها در مخاطره قرار نگيرد، پياده مى كردند، ارتباط ندارد.

در مسأله آمادگى براى ظهور حضرت مهدى عليه السلام، بايستى غير از منطقه حكومت آل بويه و صفويه وضع ساير مناطق و امكانات بسيار ديگر را نيز درنظر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 314

گرفت، تا معلوم شود كه اين ظهور در آن زمان ها انجام پذير نبوده است. علاوه بر آن كه حضور آن حضرت يك ظهورى است كه حصول تمام شرايط و زمينه ها و وقت آن را، فقط خدا مى داند.

همچنين از نظر جنگ و فتنه و فساد و بيدادگرى و خونريزى، وضع منطقه خاصى را نمى توان درنظر گرفت و شرايط ظهور را

مساعد شمرد؛ زيرا هميشه كم و بيش اين حوادث بوده و هست، در منطقه اى حكومت شر و ظلم و فساد وجود دارد و در منطقه ديگر حكومت بالنسبه معتدل تر به چشم مى خورد. اينها مناسباتى نيست كه در آن، ظهور كلى عدل و آرامش و نظام اصلح صورت پذير باشد.

در جنگ هاى صليبى، ظلم و جور به اصطلاح عرفى حتى در مناطق طرفين وجود نداشت، اگرچه ظلم و جور به معناى حقيقى وجود داشت- چون همه آن حكومت ها بر اساس استضعاف و استبداد بودند- امّا رشد جوامع به حدّى نبود كه آن را درك كنند، و سنگينى و فشارى را كه آن حكومت ها بر روح انسان دارد، احساس نمايند؛ و معدودى هم از مردمان آشنا با منطق حقيقى قرآن، اگرچه درك مى كردند، ولى در اقليت محض بودند و جنگ هايى را هم كه آتشش روشن بود، عدل و حق خواهى مى شمردند.

در هجوم مغول نيز وضع به همين گونه بود، تأسيس حكومت جهانى اسلام و انقلاب عظيم توحيدى آن، امكان پذير نبود و همان مردمى كه گرفتار اين حمله بودند، اين مسايل عالى را درك نمى كردند.

بر افرادى كه به نسبت از اخيار شمرده مى شدند، افكار ضعيف پرور و از بين برنده شهامت و شجاعت و طرز تفكّر درون گراى صوفيانه مسلّط بود، كه از عالم پهناور اسلام، حال مقاومت و دفاع از چنين يورشى را سلب كرده بود؛ چنان كه داستان قتل شيخ" نجم الدين صوفى" در مسجد جامع و اهانت هايى كه از جانب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 315

مغول به قرآن مجيد و مقدسات اسلام شد، نمونه اى از اين وضع اسفناك و افكار منحرف و راكد مسلمانان است.

غرض اين كه: زمينه براى حكومت جهانى

اسلام فراهم نبود، نه افكار و انديشه ها و سطح بينش و بصيرت و رشد مردم آماده بود، و نه مردم حاضر به فداكارى و همكارى در اين سطح جهانى بودند.

چنان كه گفتيم، ما نمى توانيم اين شرايط را از هر جهت به دست بياوريم و حصول تمام آن مقدمات را در يك عصر معين پيش بينى كنيم كه مثلًا: در چند قرن و چند هزار سال فراهم مى شود، و اينكه بشر بايد چه كلاس ها و مكتب هايى را ببيند و چه رژيم هايى را پشت سر بگذارد، و از اينكه آنها بتوانند اصلاحات را در سطح واحد و به نفع تمام بشريت انجام دهند، مأيوس گردد و خود را براى استقبال از آن عصر علم و پاكى و عصر فضيلت و عدالت آماده كند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«ما أَطْوَلَ هذَا الْعَناءَ وَأَبْعَدَ هذَا الرَّجآءَ»؛[337]

«چه طولانى و دراز است اين رنج و چه دور است اين اميد».

اين همه اخبار، كه در آنها اين جمله وارد شده است:

«يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[338]

«خدا پر مى كند به وسيله او زمين را از قسط و عدل بعد از اينكه پر شده باشد از ظلم و جور».

و مانند اين فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 316

«ذاكَ حَيْثُ تَكُونُ ضَرْبَةُ السَّيْفِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَهْوَنَ مِنَ الدّرْهَمِ مِنْ حِلّهِ.

ذاكَ حَيْثُ يَكُونُ الْمُعْطى أَعْظَمَ أَجْراً مِنَ الْمُعْطِي. ذاكَ حَيْثُ تَسْكَرُونَ مِنْ غَيْرِ شَرابٍ؛ بَلْ مِنَ النّعْمَةِ وَالنَّعِيمِ، وَتَحْلِفُونَ مِنْ غَيْرِ اضْطِرارٍ وَتَكْذِبُونَ مِنْ غَيْرِ إِحْراجٍ. ذاكَ إِذا عَضَّكُمُ الْبَلآءُ كَما يَعَضُّ الْقَتَبُ غارِبَ الْبَعِيرِ»؛[339]

«اين (ظهور و فرج) هنگامى به وقوع مى پيوندد كه ضربت شمشير بر مؤمن آسان تر

است از به دست آوردن يك درهم حلال؛ اين وقتى است كه عطا شونده، اجر و مزدش، از عطا كننده عظيم تر باشد. اين هنگامى است كه مست مى گرديد از غير شراب؛ بلكه از نعمت و نعمى، و سوگند ياد مى كنيد نه از روى ناچارى دورغ مى گوييد، و نه از جهت ضرورت. اين در زمانى است كه بلا شما را بگزد، چنان كه پالان كوهان شتر را مى گزد».

اين احاديث دورنمايى از وضع آن زمان است. امّا چه اسباب و شرايطى فراهم مى شود كه در زمين پر از ظلم و جور شود، و اين سختى ها و تغييرات پيش بيايد و اين اسباب و شرايط، مقدماتش از چه زمان فراهم مى شود؟ به نظر مى رسد كه مرور اعصار و تحولات و پيدايش مكتب هاى گوناگون و رژيم ها و نظامات در قرن ها و دوران ها، اين اسباب را آماده مى سازند و جهان را براى اين ظهور عظيم آماده مى نمايند.

" نلدسن" بدون توجّه و بررسى اين دقايق و نكات و جواب موضوع يا با توجّه به اينها و به صورت مغرضانه، مانند آن كه علايم و نشانى هاى ظهور آشكار شده باشد و امام عليه السلام ظاهر نشده باشد، در اينجا سخن گفته است و افكار افراد بى اطّلاع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 317

و شيعه نشناس را گمراه كرده و تحقيق و بررسى را بدنام ساخته است.

بديهى است مسلمانان آگاه در مورد نوشته ها و كتاب هاى خاورشناسان، كه بيشتر يا مغرض يا بى اطّلاع هستند، به دستور:

«فَبَشّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ اولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَاولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛[340]

« (اى رسول ما) بشارت رحمت ده بر آن بندگانى كه چون سخن بشنوند، نيكوتر آن را

عمل كنند، آن كسانى كه خدا آنان را به لطف خاص خود هدايت فرموده و آنان نيز به حقيقت، خردمندان عالمند».

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

28 جمادى الاولى 1398 ه ق

مطابق 15 خرداد 1357 ه ش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 319

باورداشت مهدويت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 321

باورداشت مهدويت

اشاره

بدون شّك" عقيده به مهدويت" و اعتقاد به ظهور حضرت مهدى عليه السلام به عنوان منجى عالم بشريت، باورى صرفاً اسلامى است كه براساس كتاب و سنّت پديد آمده و همگى مسلمانان پيشين و پسين، بر آن اتّفاق نظر دارند و حتّى گروهى از بزرگان و صاحب نظران به متواتر بودن 341] احاديث وارده در اين باب حكم نموده اند.

اين باورداشت، به عنوان انديشه اى اسلامى، بر پايه قوى ترين برهان هاى نقلى و عقلى استوار است و بررسى تاريخ و شواهد بسيار آن، بهترين تأييد بر صحّت متانت آن به شمار مى رود وهيچ يك از مسلمانان- چه از شيعيان و چه از اهل سنّت- به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته است، مگر برخى از افراد تازه به دوران رسيده كه تحت تأثير تبليغات غربيان قرار گرفته و در دام هاى استعمار گرفتار آمده و فرهنگ را جز با انكار الهام و روايات قطعيه و يا تعريف و تأويل آن در چهارچوب مقاصد منكرين ديانت و مادّى گرايان تفسير و تحليل نمى كنند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 322

اين كژانديشان بدين وسيله كوشيدند تا درى را بگشايند كه اگر- خداى نخواسته- گشوده گشت، ديگر راهى براى اعتماد بر سنّت و استناد به آن و اطمينان به ظاهر كتاب و سنّت باقى نمى ماند و آيين شريف اسلام و دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله براساس خواسته بدعت گذاران و هواپرستان، دست خوش تغيير و تحريف قرار مى گيرد.

به راستى اگر چنين رواياتى كه بزرگان علم حديث و كارآزمودگان و نام آوران اين رشته در گذشته و حال به تواتر و قطعى بودن

آنها تصريح كرده اند، بتواند مورد انكار و ترديد قرار گيرد، پس وضع و حال ديگر رواياتى كه" خبر واحد"[342] شمرده مى شوند، يا حداقل در اين درجه از اعتبار نيستند، چه خواهد بود؟

گروهى از انديشمندان اسلامى نسبت به اين گونه منحرفين از كتاب و سنّت، كه با جرأت و جسارت نسبت به ساحت قدس خداوند و پيامبر گرامى اش عليه السلام، به ايجاد شكّ و ترديد و تحريف در اصل مسلّم مهدويت پرداخته اند، اعلام خطر نموده و كتاب ها و مقالاتى را در ردّ و ابطال نظريات آنان نگاشته اند.

آنچه مسلّم است اينكه: در پس پرده اين توطئه، جز دست هاى پليد كسانى كه درصدد سست كردن اعتقادات مسلمانان و خدشه دار كردن متون اسلامى هستند، دستى را نمى توان ديد. در گذشته همين التزام و اعتقاد و پايبندى مردم به كتاب و سنّت پاك پيامبر صلى الله عليه و آله بود، كه دشمنان و استعمارگران را از نفوذ در كشورهاى اسلامى باز مى داشت و راه سلطه بر اين بلاد را بر روى آنان مى بست و اكنون نيز به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 323

خوبى پيداست كه چيزى جز سست شدن همين مبانى اعتقادى و كم شدن پايبندى ها به قرآن مجيد و روايات شريفه نيست، كه راه نفوذ و سلطه را بر بيگانگان گشوده است! خداوند ما را از فتنه هاى گمراهان و هواپرستان و مزدوران استعمار در امان بدارد.

قابل ذكر اينكه: در تضعيف" باور مهدويت" و احاديث مربوط به آن، اثرى از پيشگامان اهل سنّت نيست و در بين صحابه قرن اوّل هجرى و تابعين نيز ذكرى از آن به ميان نيامده است. و خنده آور است كه اين بى خبران و غرب باوران-

كه به شدّت از شناخت حقايق اسلامى و فهم مصالح مسلمين دور هستند- گاهى دايه مهربان تر از مادر شده، و اين عقيده را سبب اختلاف و درگيرى بين مسلمانان و قيام عليه حكومت ها و موجب تبليغات سياسى دانسته اند و گاهى نيز به برخى اختلافاتى كه بين پاره اى از احاديث اين باب است، استناد كرده اند.[343] و همه اينها، از عجيب و غريب ترين نوع استدلالاتى است كه در ردّ سنّت شريف نبوى صلى الله عليه و آله به آن تمسك شده است. از آن رو كه:

اوّلًا: بر وقوع ذكر اين عقيده بين صحابه و تابعين صدر اوّل اسلام، و بر اينكه خود پيامبر صلى الله عليه و آله اولين پايگاه براى نشر" عقيده به مهدويت" در بين مسلمانان بوده اند، چه دليلى قوى تر و محكم تر از وجود خود اين احاديث متواتره، در اصلى ترين و معتبرترين كتاب هاى اهل سنّت است؟!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 324

و چه برهانى روشن تر از اجماع علماى مسلمين، و اين كه آنان هيچ كس از مدعيان مهدويت را با استناد به" عدم صحّت ظهور مهدى عليه السلام" ردّ نكرده اند؛ بلكه در ردّ ادّعاى چنان افرادى، به" عدم وجود صفات و نشانه هاى خاص مهدى عليه السلام در آنها" استناد كرده اند، چنان كه حكايت" محمّد بن عجلان" با" جعفر بن سليمان" و آنچه فقيهان و اشراف اهل مدينه درباره آنان گفته اند، شاهدى آشكار در اين زمينه به شمار مى رود.[344] پس اگر اين همه احاديث، با توجّه به فراوانى و تواترى كه دارند و با عنايت به اجماع و اتفاقى كه از ناحيه علماى اسلامى بر مضمون اين احاديث صورت گرفته است، نتواند دليل بر صحّت و استوارى"

عقيده به مهدويت" باشد، پس به كدامين دليل مى توان استناد كرد؟ و درستى انتساب كدامين عقيده اسلامى به صحابه و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را مى توان اثبات نمود؟

ثانياً: شايد هرگز هيچ عقيده و يا اصلى را نتوان يافت كه بر سر آن اختلاف و درگيرى و نزاع صورت نگرفته باشد. حتّى مى توان گفت كه: نزاع ها و درگيرى ها پيرامون مسائل خداشناسى و نبوّت پيامبران الهى عليهم السلام نيز، بيش از مسئله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 325

" مهدويت" به وقوع پيوسته است، چنان كه بين مكتب اشاعره و غير آنان، و بين پيروان مذاهب اهل سنّت (شافعى، حنفى، حنبلى، مالكى) و غير آنان، درگيرى ها؛ بلكه جنگ هاى خونين بسيار اتفاق افتاده است.

بلكه مى شود گفت: بر سر مفاهيمى همچون" عدالت" و" امنيت" و ساير مفاهيمى كه همه انسان ها بر لزوم آن اتّفاق نظر دارند، و بر سر تحقّق آنها و يا دفع كسانى كه آنها را وسيله اى براى مقاصد سياسى خويش قرار مى دادند، جنگ هاى خانمان برانداز و معركه هاى خونينى در گرفته است. و چه بسا كه تعداد قربانيان بشريت، كه به اسم" اقامه حقّ" و" رعايت عدالت و برابرى" و" حمايت از آزادى انسان و حقوق او" به خاك و خون غلطيده اند، بيشتر از تعداد قربانيان هر موضوع و عنوان ديگرى باشد.

نتيجه اينكه: پوشيده شدن حقّ به باطل، و عرضه باطل به جاى حقّ، اگرچه از طرف اهل باطل و منحرفين، بسيار صورت مى گيرد؛ لكن به حقّ ضررى نمى رساند و خدشه اى وارد نمى كند، چنان كه خداوند بزرگ مى فرمايد:

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُونَ»؛[345]

«بلكه ما حقّ را بر باطل

مى افكنيم تا آن را در هم شكافد و باطل را نابود گرداند، آن زمان باطل از بين رونده و باطل شدنى است، و واى بر شما از آنچه درباره خداوند توصيف مى كنيد».

علاوه بر اينكه بايد توجّه داشت: فريب خوردن عوام و قبول ادعاى دروغين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 326

دجّال گونه هاى مدّعى مهدويت 346] توسّط آنان، در بيشتر موارد به خاطر عدم آشنايى آنان به نشانه هاى حضرت مهدى عليه السلام و نسب شريف ايشان و ويژگى هاى خاصّى است كه براى ايشان در احاديث گوناگون 347] مورد تصريح قرار گرفته است، و گرنه در اين باب، جايى براى گمراهى و گمراه ساختن ديگران وجود ندارد.

اين وظيفه علما و انديشمندان است كه" عقيده به مهدويت" را تبيين كنند و هدف هاى آن را به مردم بشناسانند و ويژگى ها و نشانه هايى را كه به وسيله آنها" حضرت مهدى موعود عليه السلام" از دغل پيشگان مدّعى" مقام مهدويت" باز شناخته مى شود، براى توده مسلمانان برشمارند و توضيح دهند.

ثالثاً: يكى از فرق هايى كه بين احاديث متواتره و غيره متواتره 348] وجود دارد، اين است كه: در" متواتر لفظى تفصيلى"[349] يقين و باور قطعى نسبت به صدور آن حديثِ معين از ناحيه معصومين عليهم السلام- به عين همان كلمات و الفاظِ موجود در متن حديث- حاصل مى شود و در چنين حديثى ممكن نيست اختلاف و تعارض ايجاد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 327

شود، مگر توسط حديث متواتر ديگرى كه با همين خصوصيات، مفاد معنايى خلاف 350] حديث اوّل داشته باشد؛ كه در اين صورت بايد به وسيله ايجاد موافقت بين دو معنا و جمع بين دو حديث به وسيله حمل عام بر

خاص (تخصيص عام) و حمل مطلق بر مقيد (تقييد مطلق) و يا حمل ظاهر بر اظهر (تقديم اظهر) و مانند اينها، تنافى و اختلافِ ظاهرى و ابتدايى بين دو روايات را حل كرد.

اگر چنين جمعى ممكن نبود، ظاهر هر دو روايت از اعتبار ساقط گرديده و هيچ كدام صلاحيت براى استناد حكمى به آن را نخواهد داشت.

امّا در" متواتر اجمالى"[351]؛ اختلاف و تعارضى كه در عبارات و متون احاديث هست، مشكلى ايجاد نمى كند؛ بلكه به آن روايتى كه از همه روايت هاى آن مجموعه، اخصّ است و شمول كمترى دارد، اخذ مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 328

امّا در" متواتر معنوى"[352]؛ به قدر مشترك همه احاديث و مضمونى كه در همگى آنها تكرار شده و مورد اتّفاق كلّ آن مجموعه است، أخذ مى شود.

بنابراين، اختلاف داشتن متن و مضمون احاديث، زيانى به متواتر بودن آنها نمى زند؛ بلكه در احاديث غير متواتر نيز، اين اختلاف متن، ضررى به صحّت آن" حديث صحيحى" كه بين آنهاست، وارد نمى كند؛ زيرا در اين صورت هم روايت صحيح تر، و روايتى كه به خاطر مطابقت مضمون آن با كتاب يا سنّت قطعى يا به خاطر قوى بودن متن حديث يا به خاطر تأييد مضمون آن توسّط شواهد و قراينى خاصّ، نسبت به حديث ديگر متعارض با آن، رجحان و برترى دارد، مورد عمل قرار مى گيرد.

اين امور را، جز كسانى كه در علم حديث شناسى داراى تجربه و مهارت كافى باشند، باز نمى شناسند، و اگر جز اين بود و به خاطر كمترين تعارض و اختلافى بايد همه احاديث متعارض كنار گذاشته مى شد، لازم بود كه كلّيه روايات يا حداقل اغلب آنها، از درجه اعتبار

ساقط باشند، كه نتيجه اش تغيير چهره دين اسلام در اكثر احكام شرعى و دستورات فقهى بود؛ زيرا كمتر موضوعى در عقايد و احكام و تاريخ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 329

و تفسير قرآن كريم و مانند آنها پيدا مى شد، كه احاديث وارد شده در آن موضوع، بدون اختلاف و تعارض باشند؛ اگرچه تعارضى" ناپايدار" به" عموم و خصوص" يا" اطلاق و تقييد".

بنابراين، در از بين بردن اين تعارضات ابتدايى كه در گفتگوهاى عادى مردم نيز وجود دارد، و در تشخيص حديث درست از نادرست و حديث قوىّ از ضعيف و روايت معتبر از غير معتبر، تنها راه اين است كه به قواعد و مقرراتى كه در نزد عُقلا و انديشمندان معتبر است، استناد گردد و به خبرگان و اشخاص صلاحيت دار رجوع شود و بدين وسيله بعضى از احاديث را به بعضى ديگر بازگردانده و در صورت امكان جمع بين روايات و عمل به روايتى كه از نظر سندى يا مضمونى قوّت و متانت بيشتر دارد، يا با قرآن كريم و سنّت ثابت شده و مانند آن، موافق تر است، به اين قاعده عمل شود و از ردّ كردن روايت و ناديده گرفتن آن خوددارى گردد.

نتيجه كلام اينكه: اخبار و رواياتى كه درباره" مهدويت" از معصومين عليهم السلام وارد شده، همگى بايد در پرتو چنين قواعدى بحث و بررسى شود، چنان كه احاديث متواتره اى داريم، مورد عمل قرار گيرد، و در اخبار غير متواتره نيز، بعضى به بعضى تقويت شده، و برخى، برخى ديگر را تفسير كند، و اگر خبر ضعيفى هم هست، ملاحظه شواهد و قرائن و بقيه موارد تأييدِ معتبر، در آن عمل شود.

از

اين رو مى توان گفت: هيچ كسى احاديث وارده در باب" عقيده به مهدويت" را مردود و شبهه دار نمى پندارد، مگر ناآگاهانِ به صناعت حديث شناسى، يا آگاهانى كه تحت تأثير تبليغات باطل و فتنه هاى گمراهى آفرين استعمارگران، با سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله به دشمنى برخاسته اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 330

الهام گيرى از باورداشت مهدويت

بر كسى پوشيده نيست كه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام، عقيده اى است كه اميد مى آفريند و نشاط و تلاش ايجاد مى كند، سستى و نااميدى و كسالت را از بين مى برد، حركت هاى اصلاح گرانه و اسلام خواهانه را تشويق مى كند، و جان هاى شورنده بر استكبار و استضعاف را تقويت مى نمايد.

[دين اسلام هنوز به كمال اهداف خويش نرسيده و به مرحله تحقّق همه آرمان هايى كه براى جامه عمل پوشاندن به آنها آمده است، دست نيافته است.

آينده از آنِ اسلام است و ناگزير بايد روزى فرا برسد كه اسلام عزيز بر همه گيتى حكمروا باشد و همه ستمگرى ها و حقّ كشى ها را از بين ببرد.

دنيا به زودى به دامن اسلام پناه خواهد آورد و نياز دنيا به اسلام هر روز ظاهرتر از روز پيش به چشم مى خورد. نور اسلام هر روز روشن تر، و پرتوى آن هر روز درخشان تر از قبل در همه دنيا احساس مى شود.

شكست نظام هاى استكبارى رايج و فروپاشى احزاب شرك آلود غير انسانى، و عدم موفّقيت برنامه هاى اقتصادى و سياسى آنان در گسترش امنيت و آسايش مردمى، و ناكام ماندن اين سياست ها در تحقّق اهداف انسانى، و از بين بردن جهل و ستم و كينه جويى ها و نژادپرستى ها، روز به روز دل ها را براى قبول اسلام آماده تر ساخته و مردم دنيا را براى پذيرش برنامه هاى

الهى آن- كه يگانه راه حلّ مشكلات بشريت است- مشتاق تر مى سازد.

بشريتِ سرگردان امروز، هرگز گمشده خود را در نظام هاى شرقى و غربى نيافته و نخواهد يافت؛ بلكه اين نظام ها و مكتب هاى غير الهى، براى انسانِ امروز دست آوردى جز فروماندگى بيشتر و دشوارتر شدن كارها و مشكلات و فزونى فحشا، منكرات، فساد، گردن فرازى و استكبار نداشته است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 331

" اعتقاد به مهدويت" درك ما را نسبت به" كرامت انسان" بيدار مى كند و اين باور را كه: «زمين، نه از آنِ ستم پيشگان و استعمارگران؛ بلكه از آنِ خداست، و فرجام كار براى تقواپيشگان است و خداوند آخرين پيامبر و رسول گرامى اش حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را با هدايت و آيين حقّ براى غلبه بر تمامى اديان تاريخ فرستاده است» تقويت مى كند و دوستى حقيقت و عدالت و نيكوكارى را در دل هاى ما جاى مى دهد و ما را براى برترى بخشيدن به كلمه توحيد و برپا داشتن حدود الهى و اجراى حكم و قانون اسلام، به نهضت و قيام وا مى دارد و پيوند ما را با مبادى و اصول اسلامى پايدار مى سازد و در عمل به مسؤوليت هايى كه برعهده داريم، مورد بازخواست قرار مى دهد.

خداى تبارك و تعالى- كه راستگوترين است- در اين باره مى فرمايد:

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛[353]

«اوست كه رسول گرامى اش را با هدايت و آيين حقّ فرستاد تا آن را بر همه دين ها برترى بخشد، اگرچه ناخوشايند مشركين باشد».

و مى فرمايد:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى

لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 332

ذلِكَ فأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»؛[354]

«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورند و عمل شايسته انجام دهند، وعده داده است كه آنان را در زمين به خلافت رساند، چنان كه پيشينيان آنان را خلافت بخشيد و دينى را كه بر ايشان پسنديده است، اقتدار و تمكين دهد و ترس و هراس را به آرامش و امنيت تبديل كند، تا تنها مرا بپرستند و چيزى را شريك و همتاى من قرار ندهند، و هركس بعد از آن، كفر ورزد از فاسقان به شمار آيد».

و چنان كه مى فرمايد:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[355]

«ما مى خواهيم بر مستضعفين زمين منّت گذاريم و آنان را پيشوايان مردم و وارثان زمين قرار دهيم».

و باز چنان كه مى فرمايد:

«وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ* وَإِنَّ جُندَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»؛[356]

«كلمه و تقدير ما از ابتدا درباره بندگان رسالت يافته خود- قبل از انگيزش آنان به پيامبرى- بر اين قرار گرفته كه همانا آنان يارى شدگانند و لشكريان ما پيروزمند و غلبه يافتگانند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 333

اساس عقيده به مهدويت

اساس در عقيده به مهدويت و غلبه اسلام بر تمامى اديان و منتهى شدن سير طبيعى دنيا به حاكميت اسلام و فرامين الهى، و يگانه شدن قوانين و نظام هاى موجود، و خلافت مؤمنان و شايستگان در زمين، و تبديل ترس و هراس بشريت به امان و امنيت، و نابودى همه مظاهر استضعاف و استكبار، همگى در همان نيروى اوّليه اى است كه به طرزى شگفت، براى نابودى همه مظاهر شرك و استكبار و

آزادسازى انسان از سلطه طواغيت و خارج ساختن بشريت از ذلّت بندگى مردم به سوى عزّت بندگى خداوند، در نهاد دعوت اسلام و باور توحيدى و كلمه اخلاص به وديعت نهاده شده است.

اينكه مى بينيم: دنيا به سوى جامعه اى يگانه و بين المللى و ادغام بعضى جوامع در بعضى ديگر و كاستن امتيازات سياسى و نظامى و نژادى در حركت است و دانش و پيشرفت صنعتى؛ يگانه شدن بشريت و يكى شدن اقوام و مليت هاى مختلف را ميسّر ساخته است و توسعه ارتباطات و پيوندهاى بين ملّت ها و قوميت هاى گوناگون، آن را مانند اهل شهرى؛ بلكه محلّه اى واحد قرار داده است؛ همگى زمينه ساز آينده اى درخشان، بر اساس تعاليم اسلام و قرآن به شمار مى رود؛ يعنى همان طور كه بشريت جامعه هاى قبيله اى را پشت سر نهاده و در حركت خويش، به تأسيس جوامع شهرنشين، براساس وحدت منطقه يا منافع سياسى يا اقتصادى يا نژادى رسيده است كه هر كدام خواستار غلبه و تسلّط بر ديگرى است، يقيناً در همين سيرِ رو به رشد، روزى از اين حكومت هاى جزئى و وحدت هاى ناچيز رهايى يافته و به وحدتى بزرگ و حكومتى الهى و جهانگير- كه هيچ اختصاصى به فرد يا طايفه يا منطقه يا نژادى مخصوص نخواهد داشت- دست پيدا خواهد كرد كه همانا حكومت اسلام و قرآن است، حكومتى كه همگان را شامل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 334

مى شود و همه در آن مساوى اند.

ما مسلمانان، همچنان كه همه خبرهاى غيبى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را باور داريم و چنان كه به فرشتگان خدا و كتاب ها و پيامبران او ايمان داريم، و آنچه را كه

از جزئيات و تفاصيل معاد و بهشت و دوزخ و مانند آن- كه جز به وسيله وحى و خبر دادن پيامبر صلى الله عليه و آله قابل اثبات نيست- به ما خبر داده اند، تصديق مى كنيم، همين طور به وعده خداوند نيز- كه آن را در كتاب مجيدش خطاب به ايمان آورندگان و همه بشريت بيان فرموده و ما را زبان پيامبران و رسولانش نسبت به آن بشارت بخشيده، و پيامبر راستگو و امين ما آن را به آگاهى ما رسانده است- ايمان داريم و نسبت به تحقّق اين وعده الهى در وراثت صالحان و حكومت اسلام و قرآن در تمام جهان، ترديدى به خود راه نمى دهيم و از خدا مى خواهيم كه ما را بر اين عقيده و بر تمام مبادى و اصول اسلامى و باورهاى اصيل و صحيح، پايدار و ثابت قدم بدارد.

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهّابُ»؛[357]

«پروردگارا! بعد از اينكه ما را هدايت فرمودى، ضلالت و گمراهى را به دل هاى ما راه مده و از جانب خويش رحمتى خاصّ به ما عنايت كن، كه همانا تو بسيار بخشنده و عنايت كننده اى».

كتاب هاى مستقل درباره مهدويت

دانشمندان اسلامى همواره به روايات مربوط به حضرت مهدى عليه السلام اهتمامى خاص داشته و در استخراج و تحقيق و رساندن آنها به جامعه و محكم كردن ايمانِ به آنها در قلوب مردم، سعى و تلاش فراوان داشته اند. از اين رو علاوه بر آوردن اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 335

روايات در كتب" سُنن" و" مَسانيد" و" جوامع" و غيره، كتاب هاى روايى مستقل و مجموعه هاى احاديث خاصّ در اين زمينه فراوان نگاشته اند.

از آن

ميان، ما به افزون از سى كتاب كه به شكل مستقلّ، به كوشش بزرگان اهل سنّت در اين باره تأليف شده است، آگاهى يافتيم كه به عنوان نمونه مى توان از كتاب هاى" البيان في اخبار صاحب الزمان" و" القول المختصر في علامات المهدى المنتظر عليه السلام" و" عقد الدرر" و" العرف الوردى" و ... نام برد. اين كتاب ها و نظاير آنها، كمترين چيزى را كه اثبات مى كنند، اين است كه" باورداشتِ مهدويت" باورى اسلامى است كه اساس آن به كتاب و سنّت نبوى صلى الله عليه و آله برمى گردد و همه پيشينيان و صحابه و تابعين به آن اعتقاد داشته اند و اختصاصى به مذهبى خاصّ از مذاهب مختلف مسلمين ندارد.

اينكه خود اين عقيده، يكى از دلايل قطعى بر پايان يافتن سلسله پيامبران الهى به وجود شريف پيامبر گرامى اسلام «حضرت محمّد صلى الله عليه و آله» است، و اينكه آيين او هرگز نسخ نخواهد گشت و اينكه حضرت مهدى عليه السلام- چنان كه در كتاب" المهدى" از" سنن ابوداود" آمده و احاديث صحيحه متعدّدى به آن تصريح دارند- دوازدهمين جانشين اوست. آخرين نفر از جانشينانى است كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله امّت خويش را به آمدن يكايك آنان بشارت بخشيده است و اين بشارات همگى در احاديث گوناگونى كه با سندهاى فراوان در" مسند احمد بن حنبل" و" صحيح بخارى" و" صحيح مسلم" و غير آنها نقل شده است، مورد اعتراف همگان است.

هركس بخواهد به ميزان قوّت و اعتبار آنچه كه مدرك و مستند مسلمانان در «عقيده به مهدويت» قرار گرفته، آگاهى يابد و كثرت روايات اين باب، و فراوانى مؤلّفين و جمع

آورندگان آنها را دريابد، و شهرت اين روايات در بين انديشمندان و دانشمندان اسلامى را غير قابل انكار بيند، بايد به كتاب هاى" جوامع"،" سنن"،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 336

" مسانيد" و كتاب هاى" تفسير"،" تاريخ"،" رجال"،" فرهنگ نامه ها"،" لغت نامه ها" و غير آن مراجعه نمايد، تا بفهمد كه برشمردن همه اين احاديث و كتاب هاى مربوطه كارى بسيار دشوار است.

ما در اين مختصر، تنها درباره يكى از اين كتاب ها كه پيرامون اين موضوع نگاشته شده، سخن مى گوييم و به عنوان نمونه اى از اين گونه تأليفات و به عنوان دليلى بر بسيارىِ چشمگير اين مطالب در كتاب هاى ديگر، به بررسى آنچه در اين كتاب آمده است، مى پردازيم. اين كتاب" البرهان في علامات مهدى آخر الزمان عليه السلام"[358] نام دارد.

امّا كتاب و مؤلّف آن، هر دو بى نياز از تعريف هستند؛ زيرا خود كتاب از كتاب هاى مشهور و معروف است كه نسخه خطّى آن در چندين كتابخانه بزرگ موجود است و اخيراً چاپ جديدى از اين كتاب با استفاده از تصويربردارى از نسخه خطّى موجود در كتابخانه مسجدالحرام در مكّه مكرّمه عرضه شده است و ما خود نيز نسخه خطّى ديگرى از آن را كه در كتابخانه مسجد اعظم قم- از يادگارهاى مرحوم مغفور آيت اللَّه العظمى بروجردى- حفظ و نگهدارى مى شود، مشاهده كرده ايم.

مؤلّف اين كتاب، عالم بزرگ و محدث مشهور «على بن حسام الدين بن عبدالملك المتقى الشاذلى المدينىّ الهندى» متوفى به سال 977 هجرى قمرى است. وى نويسنده اى معروف است و شرح حالش در كتاب هايى كه پيرامون زندگى نامه هاى علما و بزرگان اهل سنّت نگاشته شده است، موجود است. چنان كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 337

در مقدمه و

نسخه چاپ شده همين كتاب نيز شرح زندگانى و آثار و مقامات او درج گرديده است.

برخى از آنچه در اين كتاب آمده و برآنيم تا آگاهى مختصرى نسبت به آن پيدا كنيم، عبارتند از: اسامى آن دسته از مشايخ و راويان و صاحبان كتاب هاى" جامع"،" سنن" و" مسانيد" كه احاديث مربوط به" عقيده به مهدويت" را در كتاب هاى خويش روايت كرده اند، و مؤلّف اين كتاب نيز روايات وارده را از ايشان نقل كرده است، و نيز اسامى گروهى از علماى مشهور و تابعينى 359] كه پس از عهد پيامبر صلى الله عليه و آله اين احاديث و اخبار را روايت كرده اند و نيز اسامى گروهى از صحابه كه خود، بدون واسطه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نقل حديث كرده اند.

اسامى مشايخ و اساتيد فن و صاحبان كتاب هاى جامع حديث

1- طبرانى 2- ابونعيم اصفهانى 3- خطيب بغدادى 4- ابن ابى شيبه 5- نعيم بن حمّاد، يكى از اساتيد امام بخارى صاحب" صحيح بخارى" 6- الحاكم 7- احمد 8- مارودى 9- بزّاز 10- ترمذى 11- دارقطنى 12- ابن ماجه 13- ابويعلى موصلى 14- ابن عساكر 15- مسلم 16- ثعلبى 17- ابوداود 18- ابن جوزى 19- ابن ابى اسامه 20- تمام بجلى 21- رويانى 22- ابن منده 23- حسن بن سفيان شيبانى 24- عثمان بن سعيد دانى 25- ابوالحسن حوبى 26- ابن كثير 27- ابن سعد 28- واقدى 29- ابوبكر بن مقرى 30- ابن مناوى 31- ابوغنم كوفى 32- ابن مردويه 33- ابن خزيمه 34- ابوعوانه 35- ابوبكر اسكافى 36- ديلمى 37- قرطبى 38- ابن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 338

لهيعه 39- ابوبكر احمد بيهقى 40- ابوالحسن آبرى 41- ابن حبّان 42- ابوبكر احمد بن

محمّد بن عبداللَّه بن صدقه.

اسامى برخى از مشاهير از تابعين

1- عاصم بن عمرو بجلى 2- سعيد مسيّب 3- ابوجعفر محمّد بن على الباقر عليه السلام 4- اسحاق بن يحيى 5- شهر بن حوشب 6- زهرى 7- مطر الورّاق 8- طاووس 9- صباح 10- عمرو بن على 11- مكحول 12- كعب بن علقمه 13- قتاده 14- عبداللَّه بن حارث 15- محمّد بن حبير 16- ارطاة بن منذر 17- حَكم بن عيينه 18- ابوقبيل 19- ابن ابى طلحه 20- كثير بن مرّه 21- ابن سيرين 22- مجاهد 23- خالد بن سعد 24- ابومريم 25- شريك 26- ابوارطاة 27- ضمرة بن حبيب 28- حكم بن نافع 29- خالد بن معدان 30- محمّد بن حنفيه 31- سدى 32- سليمان بن عيسى 33- بقية بن وليد 34- وليد بن مسلم 35- قيس بن جابر 36- عمرو بن شعيب 37- ابن شوذب 38- دينار بن دينار 39- معمّر 40- فضل بن دكين 41- سالم بن ابى جعد 42- محمّد بن صامت 43- حكيم بن سعد 44- ابراهيم بن ميسره 45- ابواميّه.

اسامى روايت كنندگان درباره حضرت مهدى عليه السلام از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله

1- على بن ابى طالب 2- عمار بن ياسر 3- حذيفه يمانى 4- ابوسعيد خدرى 5- طلحة بن عبيداللَّه 6- ابن عمر 7- عبداللَّه بن مسعود 8- جابر بن عبداللَّه 9- عبدالرحمان بن عوف 10- عمر بن خطّاب 11- ابن عباس 12- ابوهريره 13- انس بن مالك 14- ابوامامه 15- هلالى 16- ابوطفيل 17- الحسن عليه السلام 18- الحسين عليه السلام 19- ثوبان 20- ابى بن كعب 21- جابر بن سمره 22- جابر صدفى 23- عبداللَّه بن عمرو بن عاص 24- عمرو بن عاص 25- امّ سلمه 26- عايشه 27- اسماء بنت عميس 28-

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 339

امّ حبيبه.

در

اينجا بعد از ذكر اسامى، به خاطر افزايش آگاهى خواننده و خالى نبودن اين نوشتار از متون اين احاديث و نيز به منظور كسب ثواب و اجرى كه در احاديثى مانند:

«مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَقِيهاً»؛[360]

«هر كس از امّت من، چهل حديث را حفظ نمايد، خداوند روز قيامت، او را به عنوان فقيه محشور مى فرمايد».

وعده داده شده است،[361] درصدد برآمديم كه چهل حديث از احاديث نقل شده در اين كتاب را- كه افزون از دويست حديث مى باشد- در اين نوشتار ذكر نماييم.

وما توفيقى الّا باللَّه.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 341

چهل حديث پيرامون باورداشت مهدويت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 343

چهل حديث

1- احمد و ابن ابى شيبه و ابن ماجه و نعيم بن حمّاد در كتاب" فتن"، از على عليه السلام نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«الْمَهْدِيُّ مِنّا أَهْلُ الْبَيْتِ، يُصْلِحُهُ اللَّهُ فِي لَيْلَةٍ»؛[362]

«مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است، خداوند امر او را در يك شب اصلاح خواهد فرمود».

2- ابوداود و ابن ماجه و طبرانى و حاكم، از امّ سلمه روايت كرده اند كه گفت:

شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«الْمَهْدِيُّ مِنْ عِتْرَتِي، مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ»؛[363]

«مهدى عليه السلام از سلاله من است، از فرزندان فاطمه عليها السلام».

3- حاكم و ابن ماجه و ابونعيم، از انس بن مالك روايت كرده اند كه وى گفت:

شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«نَحْنُ سَبْعَةٌ وُلْدِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ سادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ: أَنَا وَحَمْزَةُ وَعَلِيُّ وَجَعْفَرُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 344

وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَالْمَهْدِيُّ»؛[364]

«ما هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب، سروران اهل بهشت هستيم: من و حمزه و على و جعفر و حسن و حسين و مهدى».

4- ترمذى به طريق صحيح از ابوهريره نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ، حَتّى يَلِيَ الْمَهْدِيُّ»؛[365]

«اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند آن روز را آنقدر طولانى مى كند كه مهدى عليه السلام در پى آيد».

5- طبرانى در الاوسط از طريق عمرو بن على روايتى را از على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرده كه از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد:

«أَ مِنَّا الْمَهْدِيُّ

أَمْ مِنْ غَيْرِنا يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: بَلْ مِنّا؛ بِنا يَخْتِمُ اللَّهُ كَما بِنا فَتَحَ، وَبِنا يَسْتَنْقِذُونَ مِنَ الشّرْكِ، وَبِنا يُؤَلّفُ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ بَعْدَ عَداوَةِ الشّرْكِ»؛[366]

«آيا مهدى از بين ماست يا از بين ديگران؟ يا رسول اللَّه! در جواب فرمود:

بلكه از ماست، خداوند همچنان كه به ما آغاز فرمود، به ما هم ختم خواهد كرد. به وسيله ماست كه مردم از شرك نجات مى يابند، به وسيله ماست كه خداوند بين دل هاى مردم الفت و پيوند ايجاد مى كند، بعد از آنكه به دشمنى حاصله از شرك، بينشان جدايى افتاده باشد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 345

6- نعيم بن حمّاد و ابونعيم از طريق مكحول از على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:

«قُلْتُ: يا رَسُولَ اللَّهِ! أَ مِنّا آلُ مُحَمَّدٍ الْمَهْدِيُّ أَمْ مِنْ غَيْرِنا؟ فَقالَ: لا بَلْ مِنّا، يَخْتِمُ اللَّهُ بِهِ الدّينَ كَما فَتَحَ بِنا، يُنْقِذُونَ مِنَ الْفِتْنَةِ كَما أَنْقَذُوا مِنَ الشّرْكِ، وَبِنا يُؤَلّفُ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ، وَبِنا يُصْبِحُونَ بَعْدَ عَداوَةِ الْفِتْنَةِ إِخْواناً كَما أَصْبَحُوا بَعْدَ عَداوَةِ الشّرْكِ إِخْواناً فِي دِينِهِمْ»؛[367]

«گفتم: اى رسول خدا! آيا مهدى عليه السلام از بين ما آل محمّد صلى الله عليه و آله است يا از بين غير ما؟ فرمود: نه بلكه از بين ماست، خداوند دين را همچنان كه گشود، به وجود او ختم خواهد كرد، مردم به وسيله ما از فتنه نجات مى يابند چنان كه از شرك نجات يافتند، و به وسيله ماست كه خداوند بين دل هاى مردم الفت و پيوند ايجاد مى كند، و به وسيله ماست كه مردم بعد از دشمنىِ برخاسته از فتنه، با يكديگر برادر شدند».

7- حارث بن ابى اسامه و ابونعيم از ابوسعيد نقل كرده اند

كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَتَمْلَأَنَّ الْأَرْضَ ظُلْماً وَعُدْواناً، ثُمَّ لَيَخْرَجَنَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي حَتّى يَمْلَأَها قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ عُدْواناً وَظُلْماً»؛[368]

«زمين پر از ستم و دشمنى مى شود و به درستى، مردى از اهل بيت من قيام خواهد كرد تا زمين را از عدل و داد پر كند چنان كه پر از دشمنى و ستم شده باشد».

8- طبرانى در كتاب «الكبير» و ابونعيم از ابن مسعود نقل كرده اند كه گفت:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 346

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، يُواطِئ اسْمُهُ اسْمِي وَخُلْقُهُ خُلْقِي، يَمْلَأُها قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[369]

«مردى از اهل بيت من قيام خواهد كرد، اسمش همانند اسم من و اخلاقش همانند اخلاق من است، او زمين را پر از عدل و داد كند، چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد».

9- ابونعيم از حذيفه نقل كرده است كه گفت: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود:

«وَيْحَ هذِهِ الْأُمَّةَ مِنْ مُلُوكٍ جَبابِرَةٍ، يَقْتُلُونَ وَيُخِيفُونَ الْمُطِيعِينَ إِلّا مَنْ أَظْهَرَ طاعَتَهُمْ؛ فَالْمُؤْمِنُ التَّقِيُّ لَيُصانَهُمْ بِلِسانِهِ، وَيَفِرُّ مِنْهُمْ بِقَلْبِهِ وَجَنانِهِ.

فَإِذا أَرادَ اللَّهُ تَعالى أَنْ يُعِيدَ الْإِسْلامَ عَزِيزاً قَصَمَ كُلّ جَبّارٍ عَنِيدٍ، وَهُوَ الْقادِرُ عَلى ما يَشآءُ أَنْ يُصْلِحَ أُمَّةً بَعْدَ فَسادِها. يا حُذَيْفَةُ! لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَمْلِكَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي رَجُلٌ، تَجْرِي الْمَلاحِمَ عَلى يَدَيْهِ، وَيُظْهِرُ الْإِسْلامَ وَلا يُخْلِفُ وَعْدَهُ، وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ»؛[370]

«واى بر اين امّت از پادشاهان ستمگر! مردم را مى كشند و اطاعت كنندگان پروردگار را مى ترسانند، مگر كسى را كه فرمان برى و اطاعت از آنان را اظهار كند. پس انسان

باايمان و پرهيزكار بايد با زبانش با آنان بسازد؛ امّا در قلب و با جوارحش از آنان بگريزد. پس اگر خداى بزرگ بخواهد اسلام را عزيز گرداند، هر ستمگر عناد پيشه اى را درهم خواهد شكست و او بر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 347

آنچه بخواهد تواناست و مى تواند امّت را بعد از تباهى اصلاح فرمايد- و حالشان را نيكو گرداند- اى حذيفه! اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند همان يك روز را آن چنان طولانى خواهد كرد كه مردى از اهل بيت من به حكومت رسد، به دست او پيشامدهايى عجيب به وقوع مى پيوندد و خداوند- به دست او- اسلام را پيروز مى كند و در وعده هايش خلاف نمى كند و او محاسبه گرى سريع است».

10- حسن بن سفيان و ابونعيم از ابوهريره نقل كرده اند كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 3 ؛ ص347

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا لَيْلَةً، لَيَمْلِكُ فِيها رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي»؛[371]

«اگر از عمر دنيا جز يك شب باقى نمانده باشد، خداوند در همان يك شب، مردى از اهل بيت مرا به حكومت خواهد رسانيد».

11- رويانى در كتاب مسند خويش و ابونعيم از حذيفه نقل كرده اند كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي، لَوْنُهُ لَوْنٌ عَرَبِيٌّ، وَجِسْمُهُ اسْرآئِيلِيٌّ، عَلى خَدّهِ الْأَيْمَنِ خالٌ كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرّيٌّ، يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً، يَرْضى فِي خِلافَتِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَأَهْلِ السَّمآءِ وَالطَّيْرِ فِي الْجَوّ»؛[372]

«مهدى عليه السلام مردى از فرزندان من است، رنگ رخساره اش، رنگ عرب ها و اندامش، اندام اسرائيلى هاست،[373] بر گونه راستش خالى هست كه مانند ستاره اى

درخشان است. زمين را از عدالت پر مى سازد چنان كه از ستم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 348

و حقّ كشى پر شده باشد. در زمان خلافت و رهبرى او، زمينيان و آسمانيان و پرندگان فضا راضى و خوشنود خواهند بود».

12- ابونعيم از حسين عليه السلام روايت كرده است كه همانا پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه زهرا عليها السلام فرمودند:

«يا بُنَيَّةُ! الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِكِ»؛[374]

«اى دخترك من! مهدى از فرزندان توست».

13- ابن عساكر از حسين عليه السلام روايت كرده است كه همانا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«ابْشِرِي يا فاطِمَةُ! الْمَهْدِيُّ مِنْكِ»؛[375]

«اى فاطمه! تو را بشارت باد كه مهدى عليه السلام از نسل تو است».

14- طبرانى در كتاب الكبير و ابونعيم از هلال- يا هلالى- نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليها السلام فرمود:

«وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقّ مِنْهُما- يَعْنِي الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ- مَهْدِيُ هذِهِ الْأُمَّةِ.

إِذا صارَتْ الدُّنْيا هَرَجاً وَمَرَجاً، وَتَظاهَرَتْ الْفِتَنُ وَتَقَطَّعَتْ السُّبُلَ، وَأَغارَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ، فَلا كَبِيرٌ يَرْحَمُ صَغِيراً وَلا صَغِيرٌ يُوَقّرُ كَبِيراً، يَبْعَثُ اللَّهُ عِنْدَ ذلِكَ مِنْهُما مَنْ يَفْتَحُ حُصُونَ الضَّلّاةِ وَقُلُوباً غَفَلا؛ يَقُومُ بِالدّينِ فِي آخَرِ الزَّمانِ، كَما قُمْتُ بِهِ فِي أَوَّلِ الزَّمانِ، وَيَمْلَأُ الدُّنْيا عَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً»؛[376]

«سوگند به آن كه مرا به حقيقت مبعوث گردانيد! مهدى اين امّت از نسل اين دو نفر است- اشاره به حسن و حسين عليهما السلام- زمانى كه دنيا آشفته گردد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 349

و فتنه ها ظاهر شوند و راه ها كوتاه گردند و برخى مردم بر برخى ديگر هجوم آورند كه نه بزرگسالان به خردسالان رحم كنند و نه خردسالان به بزرگسالان احترام نهند، در آن

زمان خداوند از نسل اين دو، كسى را بر مى انگيزد كه حصارهاى گمراهى را مى گشايد و دل هاى غفلت زده را بيدا مى كند و در آخرالزمان دين را به پا مى دارد، چنان كه من در ابتدا آن را به پا داشتم و دنيا را از عدالت پر مى سازد چنان كه از ستم پر شده باشد».

15- نيز او (نعيم بن حمّاد) از على عليه السلام و عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود:

«الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي، يُقاتِلُ عَلى سُنَّتِي كَما قاتَلَتُ أَنَا عَلَى الْوَحْيِ»؛[377]

«مهدى مردى از خاندان من است، او بر طبق سنّت من- با مخالفين- مى جنگد چنان كه من بر طبق وحى الهى مى جنگيدم».

16- نيز او (نعيم بن حمّاد) از على عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

«الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنّا مِنْ وُلْدِ فاطِمَة»؛[378]

«مهدى عليه السلام مردى از- نسل- ما از فرزندان فاطمه عليها السلام است».

17- طبرانى از عوف بن مالك نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَجِي ءُ فِتْنَةً غَبْراءَ مُظْلَمَةً، تَتْبَعُ الْفِتَنُ بَعْضُها بَعْضاً حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُقالُ لَهُ الْمَهْدِيُّ؛ فَإِنْ أَدْرَكْتَهُ فَاتَّبِعْهُ وَكُنْ مِنَ الْمُهْتَدِينَ»؛[379]

«فتنه اى سخت تيره و تاريك فرا مى رسد، فتنه ها پشت سر هم- بر مردم-

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 350

وارد مى شوند، تا اينكه مردى از اهل بيت من قيام كند كه مهدى خوانده مى شود. اگر او را دريافتى پيروى او باش تا از هدايت يافتگان باشى».

18- دانى از حكم بن عُيينه نقل كرده است كه گفت: به محمّد بن على عرضه داشتم: شنيدم كه از نسل شما مردى ظهور مى كند كه در اين امّت عدالت را برپا مى دارد، فرمود:

«إِنّا نَرْجُو ما

يَرْجُو النّاسُ، وَإِنّا نَرْجُو ما لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَكُونَ ما تَرْجُوهُ هذِهِ الْأُمَّةُ، وَقَبْلَ ذلِكَ فِتَنِ شَرّ؛ فِتْنَةً يُمْسِي الرَّجُلُ مُؤْمِناً وَيُصْبِحُ كافِراً، وَيُصْبِحُ مُؤْمِناً وَيُمْسِي كافِراً، فَمَنْ أَدْرَكَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ وَلْيَكُنْ مِنْ إِجْلاسِ بَيْتِهِ»؛[380]

«همانا ما به همان چيزى كه مردم اميد دارند، اميد بسته ايم و اميدواريم كه اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند همان يك روز را آن چنان طولانى كند كه آنچه را اين امّت به آن اميد بسته اند، تحقق پذيرد و قبل از آن بدترين فتنه ها پديد مى آيد، چنان كه شخصى از برخى مردم، در شب مؤمن است و صبح كه مى شود كافر شده است، يا در صبح مؤمن است و شب كه مى رسد كافر گرديده است، پس اگر كسى از شما به چنين فتنه اى گرفتار شد، بايد تقواى الهى پيشه كند و بايد كناره گزينى و خانه نشينى اختيار كند».

19- امام ابوعبداللَّه نعيم بن حماد در كتاب الفتن از عمار بن ياسر نقل كرده است:

«إِذا قُتِلَتِ النَّفْسُ الزَّكِيَّةُ، وَأَخُوهُ تَقْتُلُ بِمَكَّةَ ضَيْعَةً، نادى مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 351

أَنَّ أَمِيرَكُمْ فُلانٌ وَذلِكَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ حَقّاً وَعَدْلًا»؛[381]

«زمانى كه نفس زكيه كشته شود و برادرش در مكّه به نبردى شديد پردازد، ندا دهنده اى از آسمان ندا دهد كه امير و فرمانرواى شما فلانى است و او همان مهدى است؛ كسى كه زمين را از حقيقت و عدالت آكنده سازد».

20- طبرانى در كتاب الاوسط از طلحة بن عبيداللَّه، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است:

«سَتَكُونُ فِتْنَةً لا يَهْدَأُ مِنْها جانِبٌ إِلّا جاشَ مِنْها جانِبٌ،

حَتّى يُنادِي مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ: أَنَّ أَمِيرَكُمْ فُلانٌ»؛[382]

«فتنه اى خواهد بود، هنوز طرفى از اين فتنه آرام نگرفته كه طرف ديگرى بر مى شورد- قسمتى از آن آرامش نيابد مگر آن كه قسمتى ديگر از آن برمى آشوبد- تا آن كه ندا دهنده اى از آسمان ندا در مى دهد: همانا امير و فرمانرواى شما فلانى است».

21- ابونعيم و خطيب در كتاب" تلخيص المتشابه" از ابن عمر نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ وَعَلى رَأْسِهِ مَلَكٌ يُنادِي: إِنَّ هذا مَهْدِيُّ فَاتَّبِعُوهُ»؛[383]

«مهدى قيام مى كند در حالى كه بالاى سر او فرشته اى ندا مى دهد: اين مهدى است از او پيروى كنيد».

22- ابونعيم از على عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«إِذا نادى مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ: أَنَّ الْحَقَّ فِي آلِ مُحَمَّدٍ، فَعِنْدَ ذلِكَ يَظْهَرُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 352

الْمَهْدِيُّ عَلى أَفْواهِ النّاسِ وَيَشْرَبُونَ حُبَّهُ، وَلا يَكُونُ لَهُمْ ذِكْرٌ غَيْرُهُ»؛[384]

«زمانى كه ندادهنده اى از آسمان ندا مى دهد كه: حقّ در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است. در آن هنگام نام مهدى بر زبان هاى مردم آشكار مى گردد و محبّت او را به دل مى گيرند و از غير او ياد نمى كنند».

23- نيز او (نعيم بن حماد) از شهر بن حوشب نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«فِي الْمُحَرَّمِ يُنادِي مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ: أَلا إِنَّ صَفْوَةَ اللَّهِ مِنْ [خَلْقِهِ فُلانٌ فَاسْمَعُوا لَهُ، أَطِيعُوهُ فِي سَنَةِ الصَّوْتِ الْمُعْمَعَةِ»؛[385]

«در ماه محرم، ندا كننده اى از آسمان ندا مى دهد: آگاه باشيد كه برگزيده خدا- از ميان خلايق- فلانى است، پس فرمانش را گوش كنيد و از او اطاعت كنيد در سالى كه جنگ ها و فتنه ها فراوان است و

سالِ صداى آسمانى است».

24- از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«تُخْتَلَفُ ثَلاثُ راياتٍ: رايَةٌ بِالْمَغْرِبِ وَرايَةٌ بِالْجَزِيرَةِ وَرايَةٌ بِالشّامِ؛ تَدُومُ الْفِتْنَةُ بَيْنَهُمْ سَنَةً. ثُمَّ ذَكَرَ خُرُوجَ السُّفْيانِيّ وَما يَفْعَلُهُ مِنَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ، ثُمَّ ذَكَرَ خُرُوجَ الْمَهْدِيّ وَمُبايَعَةَ النّاسِ لَهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ، وَقالَ: يَسِيرُ بِالْجُيُوشِ حَتّى يَسِيرَ بِوادِى الْقُرى فِي هُدُوءٍ وَرِفْقٍ، وَيَلْحَقُهُ هُناكَ ابْنُ عَمّهِ الْحَسَنِيُّ فِي اثْنَي عَشَرَ أَلْفِ فارِسٍ، فَيَقُولُ لَهُ: يَابْنَ عَمّ! أَنَا أَحَقُّ بِهذَا الْجَيْشِ مِنْكَ، أَنَا ابْنُ الْحَسَنِ وَأَنَا الْمَهْدِيُّ. فَيَقُولُ لَهُ الْمَهْدِيُّ: بَلْ أَنَا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 353

الْمَهْدِيُّ. فَيَقُولُ لَهُ الْحَسَنِيُّ: هَلْ لَكَ مِنْ آيَةٍ فَأُبايِعُكَ؟ فَيُومِئُ الْمَهْدِيُّ إِلَى الطَّيْرِ فَيَسْقُطُ عَلى يَدَيْهِ، وَيَغْرِسُ قُضَيْباً فِي بُقْعَةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَيُخْضَرُ وَيُورَقُ، فَيَقُولُ لَهُ الْحَسَنِيُّ: يَابَنْ عَمّي هِيَ لَكَ»؛[386]

«سه پرچم به مخالفت با يكديگر برافراشته شود؛ پرچمى در مغرب و پرچمى در عربستان و پرچمى در شام، و فتنه و جنگ بين آنها يك سال طول مى كشد- سپس از قيام سفيانى و ظلم و ستمى كه بر مردم روا مى دارد، ياد كرد و پس از آن از ظهور و قيام حضرت مهدى عليه السلام و بيعت كردن مردم با او در بين ركن و مقام ياد نمود- و فرمود: لشكريان خويش را حركت مى دهد تا در كمال آرامش و مدارا به وادى القرى مى رسند. در آنجا پسرعمويش 387] سيّد حسنى همراه با دوازده هزار سوار به او مى رسد و مى گويد: اى پسرعمو! من به فرماندهى اين لشكر سزاوارتر از تو هستم؛ زيرا من فرزند امام حسن عليه السلام هستم و مهدى من هستم. حضرت مهدى عليه السلام به او مى فرمايد: بلكه

من مهدى هستم. حسنى مى گويد: آيا تو را نشانه و معجزه اى هست تا با تو بيعت كنم؟ پس حضرت مهدى عليه السلام به پرنده اى اشاره مى نمايد و پرنده در دست هايش قرار مى گيرد و نِى خشكى را مى گيرد و در زمين مى كارد- بلافاصله- سبز مى شود و برگ مى دهد. آن زمان «سيد حسنى» به او عرض مى كند: اى پسر عموى من!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 354

اين مقام سزاوار توست».

25- نعيم و ابونعيم از ابوسعيد نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَكُونُ عِنْدَ انْقِطاعٍ مِنَ الزَّمانِ وَظُهُورٍ مِنَ الْفِتَنِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ الْمَهْدِيُّ، يَكُونُ عَطآؤُهُ حَثِيّاً»؛[388]

«هنگامى كه آخرالزمان شود- و يأس و نااميدى رخ نمايد- و فتنه ها ظاهر شود، مردى خواهد بود كه مهدى ناميده مى شود و بخشش و عطايايش ريزان و سرشار است».

26- ابونعيم از عبدالرحمن بن عوف نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَكُونُ عِنْدَ انْقِطاعٍ مِنَ الزَّمانِ لَيَبْعَثَنَّ اللَّهُ مِنْ عِتْرَتِي رَجُلًا أَفْرَقَ الثَّنايا أَجْلَى الْجِبْهَةِ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا، يَفِيضُ الْمالَ فَيْضاً»؛[389]

«هنگامى كه آخرالزمان شود- يأس و نااميدى و قحطى رخ نمايد- به تحقيق خداوند مردى از خاندان مرا برخواهد انگيخت، دندان هاى پيشينش فاصله دار و جبينش گشاده است. زمين را از عدالت پر مى سازد و مال فراوان مى بخشد».

27- احمد و مسلم از ابوسعيد و جابر، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود:

«يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمانِ خَلِيفَةً يُقَسّمُ الْمالُ وَلا يَعُدُّهُ»؛[390]

«در آخرالزمان خليفه اى خواهد بود كه مال را بدون اينكه بشمارد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 355

تقسيم مى كند».

28- حذيفه يمانى از پيامبر صلى الله

عليه و آله روايت كرده كه آن حضرت- درباره قضيه حضرت مهدى عليه السلام و بيعت كردن مردم با او در بين ركن و مقامِ خانه كعبه و خروج او به سوى شام- فرمود:

«وَجَبْرَئِيلُ عَلى مَقْدِمَتِهِ، وَمِيكائِيلُ عَلى ساقَتِهِ، يَفْرَحُ بِهِ أَهْلُ السَّمآءِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ وَالْوَحْشُ وَالْحِيتانُ فِي الْبَحْرِ»؛[391]

«و جبرئيل در رأس پيشاهنگان لشكر و ميكائيل در رأس دنباله داران لشكر او قرار دارند، آسمانيان و زمينيان و پرندگان و حيوانات وحشى و ماهيان دريا، همگى به ظهور او شاد مى شوند».

اين روايت را ابوعمر و عثمان بن سعيد مقرى نيز در كتاب «سنن» خود نقل كرده اند.

29- احمد و باوردى در كتاب المعرفة و ابونعيم از ابوسعيد نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«بُشْراكُمْ بِالْمَهْدِيّ! رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ مِنْ أُمَّتِي عَلَى اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَزَلازِلَ، فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً، وَيَرْضى عَنْ ساكِنِ السَّمآءِ وَساكِنِ الْأَرْضِ، وَيُقَسّمُ الْمالَ صِحاحاً بِالسَّوِيَّةِ بَيْنَ النّاسِ وَيَمْلَأُ قُلُوبَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ غَنىً، وَيَسَعُهُمْ عَدْلَهُ حَتّى إِنَّهُ يَأْمُرُ مُنادِياً فَيُنادِي: مَنْ لَهُ حاجَةٌ؟ فَما يَأْتِيهِ أَحَدٌ إِلّا رَجُلٌ واحِدٌ، يَأْتِيهِ يَسْأَلُهُ فَيَقُولُ:

ائْتِ السّادِنَ يُعْطِيكَ. فَيَأْتِيهِ فَيَقُولُ: أَنَا رَسُولُ الْمَهْدِيّ إِلَيْكَ لَتُعْطِيَنِي مالًا، فَيَقُولُ: احْثِ! فَيَحْثِي، فَلا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَحْمِلَهُ. فَيَلْقى حَتّى يَكُونَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 356

قَدْرَ ما يَسْتَطِيعُ أَنْ يَحْمِلَهُ فَيَخْرُجُ بِهِ وَيَنْدِمُ، فَيَقُولُ: أَنَا كُنْتُ أَجْشَعُ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ نَفْساً، كُلُّهُمْ دَعى إِلى هذَا الْمالِ فَتَرَكَهُ غَيْرُهُ، فَيَرُدَّهُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ: إِنّا لا نَقْبَلُ شَيْئاً أَعْطَيْناهُ، فَيَلْبَثُ فِي ذلِكَ سِتّاً أَوْ سَبْعاً أَوْ تِسْعَ سِنِينَ، وَلا خَيْرَ فِي الْحَياةِ بَعْدَهُ»؛[392]

«شما را به مهدى بشارت باد! مردى از قريش از بين امّت

من، در زمانى كه مردم با هم به مخالفت و ستيز بر مى خيزند و زلزله ها روى مى دهد، او زمين را از عدالت و برابرى پر مى سازد چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد. آسمانيان و ساكنان زمين از او راضى و خشنود مى شوند. او مال را به درستى و برابرى بين مردم تقسيم مى كند و دل هاى امّت محمّد صلى الله عليه و آله را از بى نيازى مى آكند و عدالت او همگان را شامل مى شود، تا آنجا كه فرمان مى دهد منادى ندا در دهد: كيست كه نيازى داشته باشد؟ پس هيچ كس جز يك مرد به نزد او نمى آيد. آن مرد نزد او مى آيد و درخواست مى كند، مى فرمايد: به نزد نگهبان پرده دار برو، به تو [نيازت را] مى دهد. به نزد او مى رود و مى گويد: من فرستاده مهدى هستم، نزدت آمده ام كه مالى به من عطا كنى. پس مى گويد: بريز و آن قدر از مال به دامنش مى ريزد كه نمى تواند آن را حمل كند. پس مال را بيرون مى برد، در حالى كه پشيمان است و با خود مى گويد: من طمع كارترين و حريص ترين فرد از امّت محمّد صلى الله عليه و آله بودم، همه آنان به اين مال فراخوانده شدند؛ امّا جز من كسى آن را قبول نكرد. پس بازمى گردد و پول ها را به نگهبان پس مى دهد. او مى گويد: ما چيزى را كه به كسى بخشيديم، بازپس نمى گيريم. پس آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 357

حضرت، در چنان حكومتى شش يا هفت يا نه سال درنگ مى كند و بعد از او، خيرى در زندگانى نيست».

30- نيز او (نعيم بن حمّاد) از عبداللَّه از ابوسعيد، از

پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

«الْمَهْدِيُّ مِنّا، أَجْلَى الْجِبْهَةِ أَقْنَى الْأَنْفِ»؛[393]

«مهدى از نسل ماست، گشاده پيشانى است و وسط بينى او قدرى برآمده است».

31- نعيم بن حمّاد از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«سَتَكُونُ بَعْدِي فِتَنٌ؛ مِنْها فِتْنَةُ الْأَحْلاسِ يَكُونُ فِيها حَرْبٌ وَهَرْبٌ، ثُمَّ بَعْدُها فِتْنَةٌ أَشَدُّ مِنْها، ثُمَّ تَكُونُ فِتْنَةٌ، كُلَّما قِيلَ: انْقَطَعَتْ تَمادَتْ حَتّى لا يَبْقى بَيْتٌ إِلّا دَخَلَتْهُ، وَلا مُسْلِمٌ إِلّا مَلَّتْهُ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي»؛[394]

«پس از من فتنه هايى رخ خواهد داد؛ يكى از آن فتنه ها، فتنه تنگدستى و بيچارگى و خانه نشينى خواهد بود. در آن فتنه، جنگ ها و گريزها به وقوع مى پيوندند، و بعد از آن فتنه اى سخت تر و پس از آن فتنه اى ديگر خواهد بود. هرچه گفته مى شود: ديگر فتنه به پايان رسيد، گسترش بيشتر مى يابد، تا جايى كه هيچ خانه اى نمى ماند مگر آن كه فتنه اى آن را در بر مى گيرد، و هيچ مسلمانى نيست مگر آن كه فتنه ها او را دلزده و دلتنگ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 358

ساخته باشد، تا اينكه مردى از خاندان من قيام كند».

32- نعيم از على عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

«لا يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ حَتّى يُقْتَلُ ثُلْثٌ، وَيَمُوتُ ثُلْثٌ، وَيَبْقى ثُلْثٌ»؛[395]

«مهدى قيام نخواهد كرد تا زمانى كه يك سوم مردم كشته شوند، يك سوم ديگر بميرند و- تنها- يك سوم آنها باقى بمانند».

33- ابن ابى شيبه نقل كرده است كه گفت: فلانى- مردى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله- برايم روايت كرد كه:

«إِنَّ الْمَهْدِيَّ لا يَخْرُجُ حَتّى تَقْتُلَ النَّفْسَ الزَّكِيَّةَ، فَإِذا قُتِلَتْ

النَّفْسُ الزَّكِيَّةُ غَضِبَ عَلَيْهِمْ مَنْ فِي السَّمآءِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ؛ فَأَتَى النّاسُ، فَزَفُّوهُ كَما تَزِفُّ الْعَرُوسُ إِلى زَوُجِهِ لَيْلَةَ عُرْسِها، وَهُوَ يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا، وَتَخْرُجُ الْأَرْضُ نَباتِها وَتَمْطِرُ السَّمآءُ مَطَرَها وَتَنْعُمُ أُمَّتِي فِي وِلايَتِهِ نِعْمَةَ لَمْ تَنْعُمْها قَطُّ»؛[396]

«همانا مهدى عليه السلام قيام نخواهد كرد تا آن زمان كه نفس زكيّه كشته شود.

وقتى نفس زكيّه كشته شد، هر كس در آسمان و هر كس در زمين است، بر كشندگان او خشمگين مى شوند، پس مردم مى آيند و شادمانه گرداگردش مى چرخند چنان كه در شب عروسى شادمانه گرد عروس مى چرخند.

و مهدى عليه السلام زمين را از عدل و داد پر مى كند و امت من در زمان ولايت و حكومت او از چنان نعمتى برخوردار مى شوند كه هرگز در گذشته از آن بهره مند نبوده اند».

34- ابوعمرو دانى در كتاب «سنن» خويش از خذيفه نقل كرده است كه گفت:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 359

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَلْتَفِتُ الْمَهْدِيُّ وَقَدْ نَزَلَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ كَأَنَّما يَقْطِرُ مِنْ شَعْرِهِ الْمآءُ.

فَيَقُولُ الْمَهْدِيُّ: تَقَدَّمْ! صَلّ بِالنّاسِ! فَيَقُولُ عِيسى إِنَّما أُقِيمَتِ الصَّلاةُ لَكَ، فَيُصَلّي خَلْفَ رَجُلٍ مِنْ وُلْدِي»؛[397]

«مهدى عليه السلام متوجّه مى شود كه عيسى بن مريم نازل شده است و چنان است كه گويا از موهايش آب مى چكد. مهدى عليه السلام به او مى فرمايد: بفرما، پيش برو و با اين مردم نماز بگزار. عيسى گويد: اين نماز براى اقتداىِ به تو به پا داشته شده. پس پشت سر مهدى عليه السلام كه مردى از فرزندان من است، نماز مى خواند».

35- طبرانى در كتاب الاوسط و حاكم از امّ سلمه روايت كرده اند كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يُبايِعُ الرَّجُلُ

بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ عِدَّةَ أَهْلِ بَدْرٍ، فَيَأْتِيهِ عَصائِبُ أَهْلِ الْعِراقِ وَأَبْدالِ أَهْلِ الشّامِ، فَيَغْزُوهُ جَيْشٌ مِنْ أَهْلِ الشّامِ حَتَّى انْتَهَوْا بِالْبَيْداءِ خَسْفٌ بِهِمْ»؛[398]

«عده اى به تعداد لشكريان بدر با آن مرد- مهدى عليه السلام- بين ركن و مقام كعبه بيعت مى كنند، پس جمعى از بزرگان اهل عراق و صالحين اهل شام به يارى او مى آيند. پس لشكرى از اهل شام با او و يارانش مى جنگند، تا به منطقه اى به نام بيداء مى رسند، زمين آنان را (لشكر شام) را در خود فرو مى برد».

36- نعيم از محمّد بن حنفيه نقل كرده است كه گفت: نزد على عليه السلام بوديم، پس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 360

مردى از او درباره مهدى عليه السلام سؤال كرد، آن حضرت فرمود: هيهات، چقدر دور است! سپس با دستش نُه عدد شمرد[399] و بعد فرمود:

«ذلِكَ يَخْرُجُ فِي آخِرِ الزَّمانِ، وَإِذا قِيلَ لِلرّجالِ: اللَّهَ اللَّهَ! قُتِلَ؛ فَيَجْمَعُ اللَّهُ لَهُ قَوْماً قَزَعاً كَقَزَعِ السَّحابِ يُؤَلّفُ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ، لا يَسْتَوْحِشُونَ عَلى أَحَدٍ، وَلا يَفْرَحُونَ بِأَحَدٍ، دَخَلَ فِيهِمْ عَلى؛ عِدَّةِ أَصْحابِ بَدْرٍ، لَمْ يَسْبِقْهُمْ الْأَوَّلُونَ وَلا يُدْرِكْهُمْ الْآخِرُونَ، وَعَلى عَدَدِ أَصْحابِ طالُوتَ الَّذِينَ جاوَزُوا النَّهْرَ مَعَهُ»؛[400]

«او در آخرالزمان ظهور خواهد كرد و در زمانى كه درباره اش گفته شود:

خدا را! خدا را! كه او كشته شده است،[401] پس خداوند براى او از جاى جاى زمين گروهى را كه همچون قطعه هاى ابر پراكنده اند، گرد هم مى آورد و بين دل هايشان الفت و پيوند ايجاد مى كند، به گونه اى كه از هيچ كس نمى هراسند و به هيچ كس شادمان نمى شوند. به تعداد اصحاب بَدر در اين گروه وارد مى شوند، كسانى كه پيشينيان بر آنان سبقت نگرفته

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 3، ص: 361

و پسينيان توفيق درك و وصول به آنان را نمى يابند و آنان به تعداد اصحاب طالوت اند كه با او از نهر گذشتند».

37- ابن ماجه و طبرانى از عبداللَّه بن حارث بن جزء زبيدى نقل كرده اند، كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«يَخْرُجُ ناسٌ مِنَ الْمَشْرِقِ، فَيُوَطّئُونَ لِلْمَهْدِيّ سُلْطانَهُ»؛[402]

«مردمى از مشرق زمين قيام مى نمايند و براى سلطنت و حكومت حضرت مهدى عليه السلام زمينه سازى مى كنند».

38- ابوغنم كوفى در كتاب فتن از على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده است كه آن بزرگوار فرمود:

«وَيْحاً لِلطّالِقانِ! فَإِنَّ للَّهِ بِها كُنُوزٌ لَيْسَتْ مِنْ ذَهَبٍ وَلا فِضَّةٍ؛ وَلكِنْ بِها رِجالٌ عَرَفُوا اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ، وَهُمْ أَنْصارُ الْمَهْدِيّ فِي آخِرِ الزَّمانِ»؛[403]

«آه از طالقان- رحمت باد بر طالقان!- خدا را در آن شهر گنجينه هايى است كه از طلا و نقره نيستند؛ بلكه در آن مردانى هستند كه خدا را به حقيقت معرفت شناخته اند و آنان در آخرالزمان، ياوران مهدى عليه السلام خواهند بود».

39- ابونعيم از ابوسعيد نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مِنَّا الَّذِي يُصَلّي عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ خَلْفَهُ»؛[404]

«از نسل ماست آن كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند».

40- ابوبكر اسكافى، در كتاب فوائد الاخبار از جابر بن عبداللَّه نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 362

«مَنْ كَذَّبَ بِالدَّجّالِ فَقَدْ كَفَرَ، وَمَنْ كَذَّبَ بِالْمَهْدِيّ فَقَدْ كَفَرَ»؛[405]

«كسى كه دجّال را تكذيب كند كافر شده، و كسى كه مهدى عليه السلام را تكذيب كند كافر شده است».

خداى تعالى را سپاس مى گويم كه مرا به نقل اين

چهل حديث از بين روايات وارد شده درباره حضرت مهدى عليه السلام شرافت و توفيق بخشيد.

در اين باره، هركس خواستار احاديثى بيشتر و بحثى گسترده تر است، مى تواند در كتاب هاى" مسانيد" و" جوامع" و كتاب هاى مبسوطى چون" بحارالانوار" و" العوالم" و كتاب" كمال الدين" از شيخ صدوق و" غيبت" از شيخ طوسى و" كفاية الاثر" و كتاب ما" منتخب الاثر" به بررسى و تحقيق بپردازد. الحمد للَّه رب العالمين

12 رجب الخير 1401

قم مقدّسة

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 363

به سوى دولت كريمه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 365

سخنى با منتظران

برادر و خواهر عزيز كه روز و شب در انتظار ظهور آقا و مولايت و مولاى همه، حضرت صاحب الامر مهدى عليه السلام هستى، به ياد آن زمان و آن عصر الهى اشك شوق مى ريزى و آرزو مى كنى در التزام ركاب آن حضرت به درجه رفيعه شهادت برسى، در روزهاى عيد فطر و قربان و غدير و هر روز جمعه دعاى ندبه 406] را عاشقانه با آن شور و سوز و گريه و ندبه مى خوانى و با هر وسيله ممكن مى خواهى ارتباط خود را با آن حجت خدا، زنده و زنده تر سازى.

درود بر تو و آفرين بر احساسات پاك و تابناك

«ثبّتك اللَّه على هذه الحالة النورية الروحانية لقد فزت فوزاً عظيماً».

عزيزان منتظر! شما كه به حقّ، رضاى امام زمان- ارواحنا فداه- را فوز اكبر مى دانيد، ويژگى هايى كه در اين نوشتار مى خوانيد برخى از خصوصيات نظام و جامعه اى است كه شما منتظر آن هستيد؛ هر كس در خط ولايت و انتظار قدم برمى دارد، بايد آن ويژگى ها را بشناسد و خودش را با توجّه به آنها، به طورى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 366

لايق عضويت در آن جامعه جهانى و الهى شود، بسازد؛ بايد همه اين ويژگى ها را دوست داشته و براى تحقق آنها در جامعه و كشور و شهرش تلاش نمايد؛ كسانى كه به ارزش هاى ضد آن جامعه جهانى گرايش دارند، بايد در وضع خود تجديد نظر كنند و با گرايش به ارزش هاى اسلامى صداقت خود را در دعوى انتظار نشان بدهند و با اجراى احكام اللَّه و اقامه عدل و

قسط و احقاق حقوق و ساده زيستن و حفظ شخصيت اسلامى خود، رضاى آن آقاى عزيز و موعود انبيا را فراهم نمايند.

«اللَّهُمَّ إِنّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ، تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ»؛[407]

«خداوندا ما دولت باكرامتى را از لطف تو مشتاق هستيم كه با آن اسلام و اهلش را عزيز گردانى».

يكى از برنامه هاى مهمّ رسالات انبيا، خصوصاً رسالت رسول خاتم صلى الله عليه و آله، سوق دادن جامعه اسلامى به سوى امّت واحده و دولت عدل جهانى است كه اين برنامه در متن دعوت اسلام قرار گرفته و به طور حتم و يقين با ظهور حضرت مهدى- صلوات اللَّه و سلامه عليه- اين جامعه و حكومت برقرار مى شود و دنيا تحت يك نظام و قانون واحد و امت واحده اداره خواهد شد؛ اين وعده الهى است كه قرآن كريم و احاديث بسيار و متواتر بر آن دلالت و صراحت دارند.

از جمله در سوره توبه آيه 33 و در سوره صف آيه 9 مى فرمايد:

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ»؛

«او (خدا) كسى است كه پيامبر خود را به هدايت و دين حقّ فرستاد تا اينكه دين حقّ را بر هر دين ديگر غالب نمايد».

اهل ادب مى دانند: اگر لام در" ليظهره" لام غايب و نهايت باشد، مفاد آيه اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 367

است كه: اين دين حقّ پيش مى رود تا خدا آن را به نهايت كمال برساند و بر همه اديان غالب گرداند. و اگر لام براى تعليل باشد، باز هم علّت غايى فرستادن پيامبر را كه غلبه يافتن دين او بر همه اديان است، بيان مى نمايد.

و نيز در همين

دو سوره وعده مى دهد: تلاش هاى كفّار كه مى خواهند با دهان هاى خود نور خدا را خاموش كنند، نقش بر آب و بى نتيجه خواهد شد و خدا نورش را تمام و كامل مى گرداند.

در سوره انبيا، نور، قصص، صافات و سوره هاى ديگر قرآن، آيات متضمّن وعده و بشارت به اين ظهور و اين حكومت الهى بسيار آمده است.

و در احاديث معتبر كه در جوامع حديث و صحاح و مسانيد شيعه و سنى روايت شده، نيز اين وعده به صراحت داده شده است.

در تأكيد بر حتميت اين ظهور و اينكه وقوع آن- هرچند به تأخير افتدك تخلّف ناپذير است، يكى از روايات معروف كه اشعار به امتداد بسيار طولانى زمان قبل از ظهور دارد، به اين مضمون است:

«اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خدا آن قدر آن را طولانى و دراز مى نمايد تا امام موعود ظهور نمايد و عالم را پر از قسط و عدل نمايد، چنان كه پر از ظلم و جور شده است».[408] بديهى است: شخص مؤمن به خدا و رسول؛ نه وقوع اين ظهور را استبعاد مى نمايد؛ چون خداوند متعال بر هر امرى قادر و تواناست، خدايى كه اين عوالم بزرگ و كوچك و اين ميلياردها و ميلياردها كهكشان ها و منظومه ها را آفريده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 368

و عجايب و نيروهايى كه در ذرّات اين عالم و اتم ها خلق كرده است، عقل بشر را به حيرت انداخته و كوچك ترين مخلوق او، انديشه هاى همه كاوش گران را به خود مشغول ساخته است، قادر است مقدمات و تمام اسباب اين ظهور را فراهم نمايد.

و نه در صدق پيامبرى كه وعده هاى بسيارش از غيب و آينده جهان و

اشخاص به وقوع پيوسته، شكّ و ترديد مى نمايد؛ چون واضح است زمينه تصديق پيغمبر صلى الله عليه و آله بعد از وقوع اين همه خبرهاى غيبى قرآن كريم و خود آن حضرت و اميرالمؤمنين على عليه السلام براى كسانى كه در بسيارى از اين وعده ها، صدق آن حضرت را تجربه كرده و درك نموده اند، به مراتب زيادتر و وسيع تر از آغاز ظهور اسلام و اعلام اين وعده هاست. با اين حال، مسلمانان مؤمن و روشندل كه به آن حضرت ايمان آورده بودند، به وهمه وعده هاى آن حضرت ايمان محكم داشتند.

توضيحاً اضافه مى شد: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از آغاز بعثت و هنگامى كه خودش بود و غير از فرزند نورسته عمويش ابوطالب، على عليه السلام و همسر بيداردل و آگاهش خديجه عليهم السلام كه علناً ايمان و همبستگى خود را به او اعلام مى كردند، و غير از ابوطالب كه يگانه حامى و پشتيبان و مدافع او بود و ايمان خود را مانند مؤمن آل فرعون كتمان مى كرد و كمتر به زبان مى آورد، طرفدار و همراه و يار و ياورى نداشت و همه سران كفار و بت پرستان و گردن كشان قريش در برابر او بودند و دعوت او را به مسخره و استهزا مى گرفتند و نفوذ او را در يك روستا و يك قبيله باور نمى كردند، در آن هنگام مردم را به پرستش خداى يگانه دعوت مى كرد كه بگوييد:" لا إله إلّااللَّه" تا مستكبران و ابرقدرت هاى جهان را از مركب استكبار و قدرت پياده كرده و خلع سلاح نماييد و گنج ها و خزاين آنها را انفاق نماييد و ... براى بسيارى- غير از آن چهار نفر

(شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوطالب و على و خديجه عليهم السلام)- اين وعده ها از جانب كسى كه در شهر و محله خودش در معرض اذيت و آزار است و قوم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 369

و قبيله اش با او به شدت به ضدّيت برخاسته و هيچ لشكر و سپاه و تجهيزات و امكانات مادّى در اختيار ندارد، باور كردنى و به اصطلاح امروز واقع بينانه و دورانديشانه نبود؛ ولى همان مردم ديدند كه زمان به سرعت گذشت و در مدت كوتاه بيست و سه سال عصر رسالت، اسلام مشكلات بسيار بزرگى را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشت، همه اقوام و قبايل را به دين خدا فراخواند و همه فوج فوج به اسلام گرويدند و عادات ناپسندى كه شمشير و زور هيچ امپراتورى نمى توانست تغيير دهد متروك و فراموش شد.

زن ها كه در آن جامعه ضد انسانى زنده به گور مى شدند، آزاد شدند. ربا و قمار و ميگسارى و فحشا و آدم كشى و راهزنى همه منسوخ گرديد و جاى خود را به اخلاق و روش هاى انسانى داد و از همه مهم تر و بالاتر؛ كيش بت پرستى كه با خون و جان مردم درآميخته بود، محو و نابود و همه بت ها شكسته و معدوم گرديد و دين توحيد، آن دل هاى سخت و تيره را نرم و روشن نمود و صداى دلنواز «أشهد أن لا إله إلّااللَّه» پرده هاى شرك را پاره كرد؛ علاوه بر مكّه و مدينه، تمام شبه جزيره در قلمرو نظام الهى اسلام قرار گرفت و دعوت آن حضرت دل ها را مسخّر نمود و به آينده اميدوار ساخت. پس از

آن هم قلمرو نفوذ اسلام آن گونه گسترش يافت و اسلام دل هاى مردم هوشمند ايران را كه از مظالم نظام استبدادى شاهنشاهى و تبعيضات طبقاتى به ستوه آمده بودند، فتح نمود و هنوز يك قرن نگذشته اسلام از شرق تا ديوار چين و از سوى غرب به درياى آتلانتيك رسيد.

با اين رويدادها، همه صدق دعوت پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله و قوّت دعوت و نفوذ رسالت او را كه از پشت پرده هاى ضخيم عادات و تعصّبات و اخلاق زشت به درون قلوب وارد مى شد و مردم را منقلب و شيفته و دلباخته اسلام مى ساخت، همواره ظاهر مى شد و مسلمانان با اطمينان به اينكه آتيه روشن و تابناكى در پيش دارند، به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 370

جلو مى رفتند و از مهالك و انبوه لشكريان تا دندان مسلخ ايران و روم و آن همه تشريفات رعب آميز نمى هراسيدند.

اين وقايع كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن خبر داده بود، صدق دعوت آن حضرت را بر همگان آشكار و آشكارتر ساخت و باورها را به نبوّت و رسالت محكم تر نمود و همه را در انتظار وقوع اين وعده قرآنى- كه اسلام بر همه اديان غالب و حكومت عدل الهى جهانى برقرار خواهد شد- قرار داد، حصول آن همه وعده ها و وقوع آن همه خبرهاى غيبى را همه ديدند؛ حصول اين وعده را نيز همگان خواهند ديد. ان شاء اللَّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 371

امداد غيبى و ويژگى هاى جامعه موعود

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 373

امداد غيبى و ويژگى هاى جامعه موعود

اشاره

برحسب آنچه از آيات و احاديث استفاده مى شود، اين ظهور پس از امتحانات شديد و رفتن بسيار به مدد الهى همراه با معجزات و خوارق عادات و آيات بزرگ تحقق مى يابد و ويژگى هايى كه دارد، اگرچه تمام در ضمن تعاليم اسلام بيان شده است و برخى از آن ويژگى ها را در عصر رسالت و عصر زمامدارى اميرالمؤمنين على عليه السلام مشاهده مى كنيم؛ ولى فعليت تمام آنها در جامعه موعود تحقق خواهد يافت.

شناخت اين ويژگى ها از نظر عقيده و ايمان و معرفت امام عليه السلام داراى اصالت و اهمّيت است، تا آنجا كه در خبر مشهور بين مسلمين از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود:

«هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است به مردن جاهليت».[409] و فخر رازى روايت مى كند از آن حضرت:

«هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، بميرد اگر مى خواهد يهودى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 374

و اگر مى خواهد نصرانى».[410] و از نظر اسلام شناسى و شناخت نوع حكومت و چگونگى و اهداف حكومت در اسلام و ولايت حاكم و مسايل مهم ديگر نيز ارزنده و مفيد است.

و از اين نظر كه آن جامعه و آن نظام، جامعه و نظام كامل اسلامى و تمام شرعى است، نظامى الگو و اسوه و معيار و ميزان است و جوامع كوچك يا بزرگ، هرچه به آن همانندتر و شباهت بيشتر داشته باشند، مشروعيت بيشتر دارند، شناخت اين جامعه براى تعيين جهت و سمتى كه جوامع بايد به سوى آن داشته باشند، مفيد و سودمند است.

و بالاخره

از اين لحاظ كه مؤمنان به آن ظهور و وعده الهى، مشتاقانه در انتظار آن هستند و براى وقوع آن تحول بزرگ جهانى و الهى، چشم به آينده دوخته و در هيچ شرايطى از بهبود اوضاع نااميد نمى شوند و در ميان طوفان هاى شدايد و سختى هاى قوى القلب، باايمان، استوار و محكم، به آينده اميدوار و با قاطعيت به سوى جلو قدم بر مى دارند و بر كوشش و تلاش و اقدام خود مى افزايند، شايان اهمّيت است.

از همه اين جهات و ابعاد ديگر، شناخت اين جامعه به استقامت فكر و اخلاق و اعمال انسان كمك مى نمايد؛ امّا در اين گفتار به اين فايده و وظيفه بزرگ نظر و اشارت داريم كه چنين جامعه يگانه اى را كه انبياى گذشته بشارت آن را داده اند و آيات قرآن مجيد و روايات متواتر، با صراحت به تحقق آن تأكيد دارند و آن را اوج

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 375

كمال اجتماع بشرى و نظام عدل كامل الهى معرفى كرده اند.

هركس كه به آن معتقد است، بايد به سوى آن گام بردارد و ويژگى هاى آن را در خود و جامعه متجلّى سازد.

بايد فاصله را با آن كم كرد و با تلاش و مجاهده به آن نزديك و نزديك تر شد.

بايد به شدت پرهيز كنيم از اينكه فاصله ما و جامعه مان با آن جامعه و رهبر عزيز آن زياد شود و از او دور باشيم.

بايد اخلاق و اعمالى را كه با عضويت در چنان جامعه اى سازگار نيست و صاحب آنها از آن جامعه مطرود است، ترك كنيم و براى قبول شدن در چنان جامعه اى خود را بسازيم و تلاش نماييم؛ و اين

است معناى صحيح انتظار.

اصلًا يكى از فوايد بزرگ معرفت پيغمبر و امام و يكى از حكمت هاى گزينش پيغمبر و امام از خود بشر همين است كه آنها اسوه باشند و رفتار و روش و سيره آنها- علاوه بر گفتار و تعليمات قولى آنان هم- راهنماى زندگى باشد كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛[411]

«البته شما را در اقتدا كردن به رسول خدا خير و سعادت بسيار است».

و هم مى فرمايد:

«وَلَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ»؛[412]

«چنانچه فرشته اى نيز به رسالت بفرستيم، هم او را به صورت بشرى درآوريم و بر آنان همان لباس كه مردمان بپوشند، مى پوشانيم».

بلكه در معرفت خداوند متعال كه بالذات كمال انسان است و نهايت همه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 376

كمالات است و بالاتر از آن كمالى نيست، همين كيفيت براى شخص خداشناس ارزنده است كه با معرفت به اسماء الحسنى و صفات علياى الهى، چنان كه فرموده اند: «تخلّقوا بأخلاق اللَّه»؛ تخلق به اين اسما و صفات را وجهه همّت قرار مى دهد؛ مثلًا چنان كه خداوند ستار العيوب و غفار الذنوب و حليم و عليم و بخشنده و مهربان و شكور و محسن و ... است، بنده خداشناس و كمال دوست او نيز خود را به اين صفات متحلّى مى سازد.

معرفت امام وقت و صاحب عصر و ولى امر و آن موعود عظيم الشأن نيز بايد همين اثر را داشته باشد و كيميايى باشد كه مس وجود دوست و منتظران او را به طلاى اصل و خالص مبدل نمايد.

بايد در شخص عارف به آن حضرت و سيره و اعمال و برنامه هاى آن بزرگوار، عملًا علاقه به آن اخلاق و

روش ظاهر باشد كه از صميم جان مشتاق حضور و عضويت در آن جامعه موعود باشد.

بنابراين معرفت امام عصر، حضرت مهدى موعود- ارواح العالمين له الفداء- و شناخت و ويژگى هاى ظهور و حكومت و چگونگى اداره و نظامى كه در عالم برقرار مى كند و جامعه اى را كه به وجود مى آورد، براى ما كه در عصر غيبت و عصر امتحان زندگى مى كنيم، بسيار سودمند و لازم است.

هم راهنما و خط دهنده است، و هم عامل مهمى در بازدارى از خطا و گناه و اخلاق ناپسند، و هم مشوق ميل و اقبال به كارهاى نيك و عدالت و التزام و احترام به نظامات شرعيه است.

تذكّر لازم

پيش از اينكه به بيان ويژگى هاى جامعه موعود بپردازيم، اين تذكّر لازم است كه ويژگى هاى جامعه جهانى اسلامى، ويژگى هاى نظام و جامعه اسلامى است كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 377

بايد در جهان برقرار شود و هدف هاى بعثت حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله است؛ آن جامعه جهانى ادامه تحقق اهداف انقلاب عظيم اسلام است.

آنچه از اين ويژگى ها تاكنون تحقق نيافته، يا به طور كامل حاصل نشده است، به واسطه فقدان شرايط خارجى يا موانع است؛ رسيدن جامعه به آن جامعه جهانى، سير اسلام و دعوت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه اين رسالت و دعوت، به آن نقطه كمال و فعليت اهدافى كه داشته و دارد، خواهد رسيد.

وما ذلك على اللَّه بعزيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 378

1: قوانين حاكم، قوانين و احكام اسلام است

قوانين حاكم بر اين نظام و اجتماع، قوانين اسلام است كه به وسيله وحى اعلام شده و احدى مى تواند چيزى بر آن بيفزايد يا چيزى را از آن كم كند كه

«حلال محمّد صلى الله عليه و آله حلال الى يوم القيامة و حرام محمّد صلى الله عليه و آله حرام الى يوم القيامة».

بايد همگان خصوصاً هيأت حاكمه در اين خط مستقيم با احساس مسؤوليت و تعهد قدم بردارند و هوى و سليقه هاى شخصى يا گروهى خود را كنار بگذارند و به راست و چپ منحرف نشوند، چنان كه در حديث است، از شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه مى فرمايند:

«لا يكون العبد مؤمناً حتى يكون هواه تبعاً لما جئت و لا يزيغ عنه به»؛

«بنده اى مؤمن نخواهد بود تا هوى و خواست او تابع

آنچه من آورده ام باشد و از آن مايل نشود».

جلوه هاى بسيارى از اين احساس مسؤوليت و خوف از خدا را در ارتباط با زمامدارى و اداره اجتماع و حقوق مردم مخصوصاً محرومان و مستضعفان و طبقات به ظاهر پايين اجتماع در زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 379

دنيا مشاهده كرد كه در اداى تكاليف و وظايف خود، ذرّه اى كوتاهى ننموده اند؛ ليكن از اين مسؤوليت زمامدارى به شدّت نگران بوده و مى گريستند، و نشان دادند كه در نظام اسلام اگر زمامدارى تكليف و وظيفه نبود، هيچ انگيزه اى صاحبان شرعى اين مقام را به قبول آن برنمى انگيخت.

در اينجا در رابطه با زمامدارى و مديريت ها در سطوح مختلف، درس هاى بسيار آموزنده در سيره پيغمبر و اميرالمؤمنين على- عليهما الصلاة و السلام- داريم كه متأسفانه به خاطر طولانى شدن كلام از بيان آنها معذوريم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 380

2: حاكم خليفة اللَّه و امام زمان است

حاكم و رهبر و پيشواى كل نظام موعود جهانى مانند نظام مدينه در عصر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و نظام كوفه در عصر اميرالمؤمنين على عليه السلام، نايب خدا و خليفة اللَّه است كه عادل و معصوم از گناه و خطا و عمل به هواى نفسانى است؛ در پرهيزكارى و رعايت حقّ و عدالت، در تصميمات و عزل و نصب و تصرف در بيت المال الگو و نمونه و آيينه تمام نماى قوانين عدل و قسط اسلام است.

علّامه حلّى قدس سره 413] در كتاب الفين، يك هزار دليل محكم اقامه فرموده است كه:

امام و خليفه خدا و رهبر جامعه بايد

به آن متّصف و متحلّى باشد و در اين امّت براى احدى غير از فاطمه زهرا و ائمه اثنى عشر عليهم السلام- كه امامت و خلافت آنها برحسب صدها حديث معتبر منصوص است- قابل اثبات نيست.

و از جمله آياتى كه بر لزوم صلاحيت علمى، عملى و اخلاقى رهبر آن نظام منصوص- كه يگانه نظام مشروع است- بر آن استناد شده است، اين آيات است:

«أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لا يَهِدّى إِلّآ أَن يُهْدى ؛[414]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 381

«آيا كسى كه راه مى نمايد (مردم را) به سوى حقّ، سزاوارتر است كه از او پيروى كنند، يا كسى كه خود راه نمى يابد مگر آن كه راهنمايى اش كنند».

«هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»؛[415]

«آيا يكسانند آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند؟!».

«وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِن ذُرّيَّتِى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ»؛[416]

« (به ياد آور) زمانى كه آزمود ابراهيم را پروردگارش به امورى چند، پس او به انجام رسانيد آنها را، خدا گفت: البته من قرار دادم تو را براى مردم پيشوا (در دين). ابراهيم گفت: و از فرزندان من نيز (چنين فرما). خدا گفت: نرسد عهد من (كه امامت است) به ستمكاران».

بديهى است مقام امامت كه اعظم مناصب و خلافت اللَّه است، به كسى اعطا مى شود كه از همه صالح تر و عالم تر و پاك تر باشد و سوابق سوء و انحراف از حقّ در پرونده زندگى اش ثبت نشده باشد.

در اين نظام، در گزينش براى مقامات پايين نيز همين اصل صلاحيت علمى و عملى و قدرت بر اداره و حسن تدبير معيار است و با وجود اصلح و اليَق

و اعلم، به صالح و لايق و عالم مقامى اعطا نمى شود.

از خيانت هاى بزرگ در دايره اين نظام، اين است كه: مقام و منصبى به كسى اعطا شود در حالى كه شخص ديگرى براى تصدّى آن مقام صالح تر از او باشد، چنان كه قبول هر مقام و منصب با علم به صلاحيت و كفايت بيشتر ديگرى نيز جايز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 382

نيست و در نظام اسلام، هيچ كس خود را به جاى صالح تر از خود معرفى نمى كند و نامزد مقامى كه صالح تر از او براى آن نامزد شده است، نمى نمايد؛ اگر هم به او پيشنهاد كنند، مردم را به اصلح از خود راهنمايى مى نمايد.

اين روشى است كه در جوامع كنونى غير مسلمان دنيا اصلًا ديده نمى شود و در جوامع اسلامى هم به ندرت مشاهده مى شود. و در پايان مناسب است به سخن جامع و كامل خليل بن احمد[417] اشاره كنيم، كه از او پرسيدند: دليل بر امامت على عليه السلام بر كلّ امّت چيست؟

آن مرد بزرگ اين گونه پاسخ داد:

«احتياج الكل اليه و غنائه عن الكل دليل على انّه امام الكل»؛

«محتاج بودن همه به وى (حضرت على عليه السلام) و بى نيازى او از همه كس، دليل آن است كه او امام و پيشواى همه است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 383

3: امتيازات و تبعيضات نژادى و طبقه اى وجود ندارد

امتيازات نژادى و طبقه اى و صنفى و القاب و عناوين ظاهرى در جامعه اسلامى- كه جامعه موعود جهانى و همگانى خواهد بود- ملغى و بى اعتبار است؛ در برابر قانون همه با هم برابرند؛ عالم با جاهل، عادل با فاسق، والى و رئيس، و صاحب هر مقام سياسى با هر شخصى عادى

و متعارف مساوى هستند؛ مثلًا حكم قتل عمد، قصاص و حكم قتل شبه عمد و خطا، ديه است؛ قاتل هركس كه باشد و مقتول هم هركس باشد، و همچنين حكم خدا در مورد سارق با شرايطى كه در فقه بيان شده، قطع دست است و حكم زانى رجم يا جلد است؛ سارق و زانى، هركس و فرزند هركس و صاحب هر سابقه و وابسته به هركس و هر فاميل باشد، حكم هرگز تفاوت نخواهد كرد.

اين ويژگى جامعه بزرگ اسلامى را در سيره شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام در جامعه اسلامى مدينه و كوفه ملاحظه كنيد، در اين دو جامعه احكام اسلام نسبت به همگان به طور مساوى اجرا مى شد، همان طور كه در نماز جماعت فقير در كنار غنى، سياه در كنار سفيد و بنده در كنار مولى يا در صف مقدم قرار مى گرفت، در اجراى احكام سياسى و انتظامى نيز به همه به طور مساوى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 384

نگاه مى شد و حتى به مجالست و معاشرت با فقرا بيشتر رغبت نشان مى دادند و آن را عامل تربيت و توانمندى روح و موجب تقرب به خدا مى دانستند و به عكس مجالست با اغنيا و توانگران و مرفهان را كه نسبت به اسلام و مسلمين و اوضاع اجتماعى بى تفاوت بودند، موجب دل مردگى و سقوط انسان مى شمردند.

برحسب قرآن مجيد و تفاسير، ملاء و سران قريش از حضرت تقاضا كردند كه از فقرا و طبقات پايين اجتماع فاصله بگيرد؛ زيرا حضور آنها را با خودشان خلاف شأن و اعتبار پوچ خود مى دانستند، وقتى پيشنهاد دادند كه مجلس

آنها با مجلس اين به اصطلاح اشراف از هم جدا باشد؛ حضرت نپذيرفت و اين آيه نازل شد:

«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدوةِ وَالْعَشِىّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَويهُ وَكانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛[418]

«خودت را با آنها كه خدا را در بامداد و شامگاه مى خوانند و وجه او (قرب رضاى او) را مى خواهند، شكيبا بدار و چشم هايت را از آنها برنگردان در حالى كه خواستار زينت زندگى دنيا باشى، و اطاعت نكن كسى كه دلش را از يادمان غافل كرده ايم (و از لذّت ياد خودمان محروم ساخته ايم) و پيروى هواى خود كرده و كارش از حدّ گذشته و در افراط افتاده است».

در احاديث به اين مضمون رسيده است كه: روزى يك نفر از اغنيا نشسته بود، يكى از فقرا وارد شد و در كنار او نشست. مرد ثروتمند خود را جمع كرد- مثل بعضى از اهل رفاه و ثروتمندان زمان ما كه از تماس با فقرا و زيردستان و هم نشينى و هم گامى با آنها پرهيز مى نمايند و آن را كسر شأن خود مى دانند- پيغمبر صلى الله عليه و آله از اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 385

كار او ناخرسند شده، فرمودند:

«ترسيدى از فقر او چيزى به تو برسد يا از مال و ثروت تو به او چيزى برسد».

مرد ثروتمند از آن موعظه بيدار و هوشيار شد، عرض كرد: به كفّاره اين عمل نصف يا تمام مالم را به او بخشيدم.

مرد فقير نپذيرفت، گفت: مى ترسم به من، آن وارد شود كه بر تو وارد شده بود.[419] يكى از خصايص و فضايل

اميرالمؤمنين على عليه السلام اين است كه خداوند به او دوستى محرومان و فقرا را عطا كرده بود و آنها هم آن حضرت را دوست مى داشتند.

يكى از نمايش هاى اين تساوى، تواضع آن بزرگواران و مظاهر حضور آنها در اجتماع است كه هيچ گونه تشريفاتى نداشتند؛ مانند فردى عادى بودند.

در سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله همه از ساده زيستن و زهد و بى امتيازى حكايت دارد.

در مقابل، زندگى ارباب جاه و مناصب دنيا و كاخ سفيد و كرملين و بوگينكهام و اليزه و همه اختصاصات و تشريفات اين كاخ نشين ها و هواپيماهاى اختصاصى و خودروهاى آن چنانى و هزار و يك امتياز ديگر را در نظر بگيريد و تعجّب كنيد.

آرى اينها مردان دنيا و انسان هاى بى محتوايى هستند كه اگر آن تشريفات را نداشته باشند و اين جاه و جلال هاى ظاهرى را به رخ مردم نكشند، هيچ كس براى آنها حسابى باز نمى كند؛ امّا مردان خدا و رجال الهى به اين ظواهر نياز ندارند؛ عظمت روح آنها مردم را مسخّر آنها و تحت نفوذ آنها قرار مى دهد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 386

كلام گهربار اميرالمؤمنين على عليه السلام در وصف رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار آموزنده است؛ از خوانندگان خواهشمند است مكرر آن را بخوانند و در آن تأمّل نمايند.

هرگز ارباب قدرت ظاهرى و وابستگان به تشريفات، نمى توانند باور كنند كه مردى با اين ظهور و حضور در صحنه اجتماع بتواند آن انقلاب بى مانند فكرى و سياسى و اجتماعى را به اين استحكام پايه ريزى نمايد؛ كه امروز پس از هزار و چهارصد سال، راه او همچنان در دنيا زنده و استحكام و استوارى اش هر

روز بيش از پيش ظاهرتر مى شود. اين اوصافى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان مى نمايد اوصاف فريادگر توحيد، و آن آورنده قرآن و آن منادى حقّ و عدل و حرّيت؛ يعنى عقل كل و خاتم رسل و شمع سبل حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله است.

محمّد كازل تا ابد هر چه هست به آرايش نام او نقش بست

چراغى كه انوار بينش از اوست فروغ همه آفرينش از اوست

همان فردى كه فلاسفه و انسان شناسان جهان همه در برابر عظمتش سر تعظيم فرود آورده اند و با شبلى شميّل همزبان مى گويند:

مِنْ دُونِهِ الْأَبْطالُ فِي كُلّ الْوَرى مِنْ حاضِرٍ أَوْ غآئِبٍ أَوْ آتٍ

آرى، على عليه السلام كه از پيش از بعثت و در حال بعثت و بعد از بعثت با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و محرم اسرار و آگاه از پنهان و آشكار او بود، سيره و زندگانى آن حضرت را چنين توصيف مى نمايد:

«فَتَأَسَّ بِنَبِيّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ صلى الله عليه و آله ... وَلَقَدْ كانَ صلى الله عليه و آله يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَيَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَيَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَيَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَيَرْكَبُ الْحِمارَ الْعارِيَ وَيُرْدِفُ خَلْفَهُ ...»؛[420]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 387

«تأسّى كن به پيغمبر خوشبوتر و پاكيزه ترت صلى الله عليه و آله ... بر روى زمين غذا مى خورد و مانند برده مى نشست و پارگى كفش خود را به دست خود مى دوخت و به دست خود جامه اش را وصله مى زد و بر مركب بى پالان سوار مى شد و كسى را هم رديف خود مى ساخت ...».

در سيره اميرالمؤمنين على عليه السلام نيز، جلوه هاى بسيارى است كه همه آموزنده است و ياد

مى دهد كه چگونه بايد مراقبت داشت از مقام خود، استفاده شخصى- هرچند خود اراده نكرده باشد- نبرد كه اين مقام و اين منصب الهى بايد در راه اطاعت خدا و خدمت به خلق قرار بگيرد.

در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه است كه پس از آن سخنان مشحون از علم و حكمت و معرفت، شخصى كه تحت تأثير آن علم بيكران و معارف بى پايان علوى قرار گرفت، زبان به مدح و ثناى آن حضرت گشود و متواضعانه و با تعظيم آن حضرت را مخاطب قرار داد؛ حضرت در بيانات مفصّلى- كه فرازها و جمله هاى آن انسان را تكان مى دهد- به او تذكّر داد كه با من با اين الفاظ سخن نگوييد و اين چنين مرا مخاطب نسازيد، كه من و شما همه بندگان پروردگار و خدايى هستيم كه غير از او خدايى نيست و ....[421] داستان آن مردمانى كه به استقبال او آمده و برنامه اى را به احترام آن حضرت انجام دادند، معروف و در نهج البلاغه مذكور است.

حضرت از آنها پرسيد: اين چه كار و برنامه اى است؟ گفتند: روش و برنامه اى است كه به عنوان تعظيم و احترام از امراى خود انجام مى دهيم، فرمود:

«وَاللَّهِ ما يَنْتَفِعُ بِهذا أُمَرآؤُكُمْ وَإِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْياكُمْ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 388

وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ، وَما أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرآءَهَا الْعِقابُ وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمانُ مِنَ النّارِ»؛[422]

«سوگند به خدا! حكمرانان شما در اين كار سود نمى برند و شما خود را در دنيايتان به رنج و در آخرتتان با اين كار به بدبختى گرفتار مى سازيد (چون فروتنى براى غير خدا گناه و مستلزم عذاب است) و چه

بسيار زيان دارد رنجى (فروتنى براى غير خدا) كه پى آن كيفر باشد و چه بسيار سود دارد آسودگى (رنج نبردن براى خوش آمدن مخلوق) كه همراه آن ايمنى از آتش (دوزخ) باشد».

همچنين حكايت است كه حضرت على عليه السلام سواره و در حال حركت بود، شخصى عرايض و مطالبى را كه داشت، به عرض ايشان رسانيد، سپس به احترام در ركاب آن حضرت پياده مى رفت؛ امام عليه السلام او را نهى كردند؛ چون براى او ذلّت و براى والى و حاكم فتنه است. بديهى است كه آن حضرت از اينكه تحت تأثير اين برنامه ها قرار بگيرد و اين برنامه ها مقام و منصب او را عوض كند، منزّه و مبرّا بود.

على عليه السلام بود كه مى فرمود:

«وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقالِيمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ أَفْلاكِها عَلى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُها جُلْبَ شَعِيرَةٍ ما فَعَلْتُهُ وَإِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرّادَةٍ تَقْضَمُها ما لِعَلِيٍّ وَلِنَعِيمٍ يَفْنى وَلَذَّةٍ لا تَبْقى ؛[423]

«سوگند به خدا! اگر هفت اقليم را به هرچه در زير آسمان هاى آنها است، به من بدهند؛ براى اينكه خدا را درباره مورچه اى كه پوست جوى از آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 389

بربايم تا نافرمانى نمايم، نمى كنم و به تحقيق دنياى شما نزد من پست تر و خوارتر است از برگى كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود. چه كار است على را با نعمتى كه از دست مى رود و خوشى كه برجا نمى ماند؟!».

بلكه براى سرمشق به ديگران و به هم نزديك كردن راعى و رعيت و زمامدار و جامعه اين برنامه ها را پياده مى كردند و اين سخنان و تذكّرات

را مى دادند؛ مبادا در جامعه اسلامى كسى را جاه و مقام سست نمايد.

خطرى كه در اسلام به بزرگان و همه صاحبان مقامات و زيردستان از هجوم آن هشدار داده اند، كه حتى فرموده اند:

«لَيْسَ شَيْ ءٌ أَضَرَّ بِالرّجالِ مِنْ خَفْقِ النّعالِ»؛

«چيزى ضرر زننده تر به شخصيت ها از صداى كفش مردم كه پشت سرشان مى روند، نيست».

در اين رابطه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت است كه: «كانَ يَسُوقُ أَصْحابَهُ». ابن اثير مى گويد: معنايش اين است كه حضرت اصحاب خود را جلو مى انداخت و از روى تواضع و فروتنى، خودش پشت سر آنها مى رفت و احدى را نمى گذارد كه پشت سرش راه برود.

در اين موضوع سخن بسيار است؛ امّا جهت اينكه سخن از اين طولانى تر نشود، به همين اندازه اكتفا مى كنيم.

كيست كه اندكى مطالعه در تاريخ و سيره پيغمبر و ائمه هدى عليهم السلام داشته باشد و تفاصيل بسيار از اين حقايق را نداند؟! اينها كه گفتيم، از ويژگى هاى جامعه اسلامى است كه بشريت به طور متعالى در آن جامعه موعود جهانى به آن خواهد رسيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 390

4: حذف تجمّل گرايى

اشاره

در جامعه جهانى اسلام، تجمّل گرايى و افراط در مصرف و خوش گذرانى و تكلّف در پذيرايى ها و مهمانى ها و مراسم ديگر و لباس و پوشاك و مركب و مسكن و ... مطرود است. امورى كه در زمان ما عامل مهم دشوارى زندگى و كمبود عوايد از هزينه و مخارج است؛ حتى در مراسمى كه براى اموات برگزار مى شود، نيز رقابت در پذيرايى هاى كمرشكن رايج شده است، به طورى كه مصيبت صاحب عزا دوچندان مى شود!

در حالى كه هزارها جوان دختر و پسر بى همسر، به واسطه

فقر از زندگى زناشويى و تشكيل خانواده محروم هستند و مفاسد اجتماعى گوناگون آن، سعادت همه جامعه و امنيت را تهديد مى نمايد. ملاحظه مى شود كه برخى مرفّهان در مجلّل ترين هتل ها مبالغى را صرف مى نمايند كه با آن مى شود خانواده هايى را از فقر نجات داد. روشن است وقتى در جامعه اين گونه امور افتخار و احترام آفرين باشد، فسادهاى بسيار گريبان گير آن جامعه مى شود.

تحريم اسراف و تبذير و تشويق به اقتصاد و ميانه روى، و هدايت مردم به استفاده هاى صحيح از مال و سرمايه كه موجب استحكام بنيان اجتماع و بى نيازى از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 391

بيگانگان مى شود و تعاليم بسيار ديگر، همه در كنترل اين گرايش مردم به تجمّل پرستى و حفظ اعتدال مؤثر است.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است:

«نَحْنُ مَعاشِرُ الْأَنْبِيآءِ وَالْأَوْلِيآءِ بُرَآءٌ مِنَ التَّكَلُّفِ»؛[424]

«ما گروه پيغمبران و اوليا از تكلّف بيزاريم».

در سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره ساده زيستن و دورى از تجمّلات حكايت هاى آموزنده بسيار است كه با توجّه به آن، نمى توان كسانى را كه تجمّلات خانه و اتاق و نيز محلّ كارشان، بسا به ميليون ها بالغ مى شود و در انواع تنعّمات خارج از اندازه و غير لازم؛ و بلكه لغو با وسايل تفريحى و سرگرمى گران بها غرق و غافل زندگى مى كنند، به راستى تربيت شده مكتب آن حضرت شمرد.

پيشوا و پيامبرى كه هنگام بازگشت از سفر، وارد خانه يگانه فرزند عزيزش- كه از بس او را دوست مى داشت، هر وقت از سفرى مى آمد، اوّل به ديدار او مى شتافت و در هنگام عزيمت به سفر آخرين كسى را كه با او وداع مى كرد، او بود- شد و به

ديدار او رفت، پرده هايى كه بر در خانه دختر عزيزش آويخته بود، مشاهده كرد، از خانه بيرون آمد، وقتى فاطمه زهرا عليها السلام آن پرده ها را نزد آن حضرت مى فرستند كه به اهل صفه و يا فقرا بدهد، خوشحال و مسرور مى شود و مى فرمايد:

«فِداها أَبُوها».

معلوم است چقدر به زندگى دور از تكلّفات و ساده اهمّيت مى داده است. او همان بزرگوارى است كه وقتى با آن همه عظمت و شوكت و قدرت مكّه را فتح مى كند در حالى كه آن لشكر مجهز را- كه از جهت تجهيزات و نفرات تا آن زمان شبه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 392

جزيره به خود نديده بود- زير فرمان داشت و همه اشراف مكّه افتخار مى كردند كه از او مانند بزرگ ترين ابرقدرت ها با تشريفات و غذاهاى رنگارنگ و سفره هاى گسترده پذيرايى نمايند؛ در چنين موقعيتى آن بنده خالص و متواضع خدا در آن روز بزرگ و تاريخى، به خانه امّ هانى دختر مكرمه ابوطالب و خواهر اميرالمؤمنين على عليه السلام مى رود- كه بر حسب بعض اخبار همان خانه اى است كه معراج و عروجش به عالم بالا از آنجا واقع شد- وقتى بر او وارد شد و تقاضايى را كه او در مورد پناهندگان به خانه اش داشت، پذيرفت و فرمود:

«هَلْ عِنْدَكَ مِنْ طَعامٍ نَأْكُلُهُ؟»؛

«آيا طعامى دارى كه از آن بخوريم؟»

عرض كرد:

«لَيْسَ عِنْدِي إِلّا كَسْرَةٌ يابِسَةٌ، وَإِنّي لَأَسْتَحْيِي أَنْ أُقَدّمَها إِلَيْكَ»؛

«غير از نان پاره هاى خشك ندارم و من حيا مى كنم كه با آنها از شما پذيرايى كنم».

فرمود:

«هَلُمّي بِهِنَّ»؛

«همان نان پاره ها را بياور».

و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن نان پاره ها را در مقدارى آب تريت كرد، امّ هانى

قدرى نمك هم حاضر كرد، سپس فرمود:

«هَلْ مِنْ أَدامٍ؟»؛

«آيا نان خورش است؟»

امّ هانى عرض كرد: غير از مقدارى سركه چيزى حاضر نيست، فرمود: بياور آن را! سپس آن را بر روى آن نان ها ريخت و از آن ميل فرمود، پس از آن، حمد خداى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 393

عزّوجلّ را به جا آورد و فرمود:

«نِعْمَ الْادامِ الْخَلُّ يا أُمَّ هانِي! لا يَقْفِرُ بَيْتٌ فِيهِ خَلٌّ»؛[425]

«خوب نان خورشى است سركه، خانه اى كه در آن سركه باشد، خالى از نان خورش نيست».

اميرالمؤمنين على عليه السلام نيز همين سيره و روش را داشت؛ در وقتى كه خلافت ظاهرى هم در اختيار او قرار گرفت، معاش و لباس و برخوردارى هاى او از دنيا همان بود كه همه شنيده و خوانده ايد.

روزى احنف بن قيس بر معاويه وارد بود، هنگامى كه سفره انداختند، در آن همه رنگ غذا ديده مى شد كه احنف از آنها تعجب كرد، از آن جمله يك رنگ غذايى بود كه احنف آن را نشناخت، از معاويه پرسيد، در جواب گفت: اين روده هاى مرغابى است كه از مغز آن را پر كرده، و با روغن پسته سرخ شده و شكر بر آن پاشيده اند.

احنف به گريه افتاد، معاويه از سبب گريه او پرسيد، گفت: به ياد على عليه السلام افتادم كه روزى در خدمت او مشرف بودم، وقتى هنگام افطار شد، از من خواست كه در خدمتش باشم، انبانى سر به مهر نزد او آوردند، پرسيدم: در اين انبان چيست؟

فرمود: اردى است از سبوس جو. از سر به مهر بودن آن پرسيدم، فرمود: مى ترسم حسن يا حسين آن را به روغن مخلوط نمايند.[426] على عليه السلام

خودش لباس خود را وصله مى زد، وقتى ابن عباس آن حضرت را در حال اصلاح كفش خود ديد، به ابن عباس فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 394

«ما قِيمَةُ هذَا النَّعْلُ؟»؛

«اين كفش چقدر قيمت دارد؟»

عرض كرد:

«لا قِيمَةَ لَها»؛[427]

«بهايى ندارد».

فرمود:

«وَاللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ امْرَتِكُمْ إِلّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً وَأُدْفِعَ باطِلًا»؛[428]

«به خدا سوگند اين كفش بى قيمت از امارت و فرمانروايى بر شما نزد من بهتر است مگر آنكه حقى را به پا دارم يا باطلى را دفع كنم».

يعنى اين منصب و مقام وقتى ارزشى دارد كه صاحب آن با آن اقامه حقّ و دفع باطل نمايد؛ در جامعه موعود حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- نيز برنامه همين است و سيره آن حضرت همين سيره است، در احاديث آمده است:

«ما لِباسُ الْقآئِمِ عليه السلام إِلَّا الْغَلِيظُ، وَما طَعامُهُ إِلَّا الْجَشْبُ»؛[429]

«لباس حضرت قائم عليه السلام جز جامه خشن (مثل لباس جنگ) و غذاى او جز غذاى ناگوار (نان جو ساده و بدون خورش) نيست».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 395

تذكّر و رفع اشتباه

مفهوم اين ويژگى هاى جامه اسلامى و سيره هاى حضرت پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم السلام اين نيست كه از نعمت هاى الهى و جمال حيات دنيا كه جلوه هاى آن بسيار است و بى شمار و بر جمال خداوند جمال آفرين دلالت دارند، نبايد بهره گرفت، يا به كار و فعاليت و سعى و عمل و توليد و زراعت و صناعت و علومى كه جامعه به آن نيازمند است، نپرداخت و غرايز و استعدادات را حبس و ضايع و معطل نمود و گوشه گيرى و كم كارى پيشه كرد. اين افكار، افكارى است كه اسلام با آن به ضديّت برخواسته و با تعاليم آن

سازش ندارد.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيّباتِ مِنَ الرّزْقِ»؛[430]

«بگو اى پيامبر! چه كسى زينت هاى خداوند را كه براى بندگانش آفريد و روزى هاى پاك را حرام كرده است؟!».

و نيز مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيّباتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً»؛[431]

«اى رسولان ما! از غذاهاى پاكيزه و حلال تناول كنيد و عمل صالح انجام دهيد».

همچنين كار و زحمت و انواع مشاغل حلال براى توسعه بر عائله و بى نيازى از ديگران و هدف هاى عالى تر، مثل رسيدن جامعه مسلمان به خودكفايى و رفع وابستگى اقتصادى به كفّار نه تنها ممنوع نيست؛ بلكه از عبادات و طاعات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 396

بزرگ است.

خداى تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ»؛[432]

«عزّت مخصوص خداوند و پيامبرش و مؤمنين است».

بديهى است يكى از موجبات مهم عزّت و حفظ شرافت، استقلال اقتصادى و خودكفايى در همه شعب زندگى است؛ چنان كه از عوامل مهم ذلّت، فقر و احتياج به بيگانه است و بايد هر مسلمانى براى مبارزه با اين ذلّت و حفظ آن عزّت، هرچه در امكان دارد تلاش نمايد.

حرص و فخر به مال و تجمّل گرايى و حبّ دنيا كه سرّ هر گناه است، غير از كار و عمل به تعطيل نكشاندن قوا و استعداد است؛ و به عبارت ديگر: دنيا را براى دنيا، براى تكاثر و استكبار و استعلا به هر شكل و صورت خواستن، مذموم و ضد ارزش هاى والاى انسانى است؛ امّا دنياخواهى براى مقاصد صحيح و هدف هاى مشروع و خودكفايى شخصى و عمومى ممدوح و پسنديده است.

برداشت هاى نادرستى كه از زهد و قناعت و توكّل و دعا و زيارت و عزادارى سيدالشهدا عليه السلام و

انتظار ظهور و فرج و ثواب بسيارى از دعاها و اعمال نيك و آثار توبه و ساير اين گونه اصطلاحات و اعمال مذهبى مى شود و بعضى به اصطلاح روشنفكر، آنها را به مذهبى ها نسبت مى دهند، هيچ وقت در بين نبوده و سبب ايستايى جامعه و ركون و ركود و غرور نگشته و عرف اجتماع مذهبى همه را در جاى خود شناخته است و اگر هم افرادى ديده شوند كه اين اصطلاحات را به مفهوم واقعى آنها نشناخته باشند، معدودند و روى برداشت آنها نمى توان داورى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 397

كرد، اينها همه در نظام تربيتى اسلام جايگاه ويژه و مفهوم خاص خود را دارند.

هدف اسلام ساختن انسان الهى است، نه انسان مال و نه انسان مقام و نه انسان ماشين و تكنولوژى و ساير مظاهر مادّى؛ هدف انسانى است كه همه اينها را به طور صحيح و مشروع به خدمت كمال انسانى خود بگيرد كه همه مظاهر زندگى، حتى جنگ او وجهه الهى داشته باشد.

«لِتَكُونَ كَلِمَةَ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَكَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى .

امّا تجمّل گرايى همان است كه: هركس مى تواند نظاير آن را در خانه هاى شمال بعضى شهرها و تزئينات ظاهر و داخل آنها ببيند.

حاصل سخن اين است كه: راه ها مشخص است و عرف مسلمان معناى لفظ زهد و قناعت و حرص و تكاثر و تجمل و اسراف و تبذير و موارد ديگر را تشخيص مى دهد و از مظاهر زندگى و خانه و ماشين و لباس و مهمانى و عزا و عروسى اشخاص، آن را كه حاصل تربيت اسلامى و محبوب خدا است، يا به آن شباهت بيشتر دارد، و آن را كه

به تربيت غير اسلامى و قارون مآبى و طاغوت گرايى شبيه است، مى شناسد؛ و كار و عمل و تلاش و توليد و صنعت و اختراع و كسب هاى مشروع را با تكاثرهاى قارونى و تشريفات طاغوتى اشتباه نمى كند.

البته بايد پيرامون تمام اين مفاهيم و جنود عقل و جهل و تعليمات قولى و عملى پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام و مواضع آنها در مقامات و مواجهه با جريان ها و جوّهاى مختلف، هميشه تعليم و تعلّم ادامه داشته باشد و مكتب آموختن از آن بزرگواران باز و مفتوح باشد و ما در اينجا از اطاله بحث بيش از اين معذوريم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 398

5: امنيت و صلح عمومى

امنيت و صلح واقعى و آرامش از ويژگى هاى دولت آقا امام زمان- روحى لتراب مقدمه الفداء- است، خوف ها زايل مى شود و جان و مال و آبروى اشخاص در ضمان امان قرار مى گيرد و در سراسر جهان امن عمومى حاكم مى شود و اختناق و استبداد و استكبار و استضعاف- كه همه از آثار حكومت هاى غير الهى است- از جهان ريشه كن مى گردد و حكومت هاى طواغيت به هر شكل و هر عنوان برچيده مى شود.

از اخبار و روايات استفاده مى شود كه:

«به واسطه حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- راه ها آن قدر امن مى شود كه احدى حتى ضعيف ترين مردم از مشرق به مغرب سفر مى نمايد، از احدى به او اذيت و آزار نمى رسد».[433]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 399

6: شكوفايى وضع اقتصادى

در دولت آن حضرت، وضع اقتصاد عمومى بهبود كامل يافته، نعمت ها فراوان، آب ها مهار، زمين ها آباد و حاصل خيز و معادن ظاهر مى شود، تا جايى كه ديگر فقيرى كه از بيت المال چيزى دريافت كند، باقى نماند، و كسى براى دريافت كمك مالى به خزانه عمومى مراجعه ننمايد. و اگر اتفاقاً كسى مراجعه كرد، به خود او مى گويند: هر اندازه نياز دارد، دريافت كند، كه او هم پس از دريافت وجه از گرفتن پشيمان مى شود و در مقام ردّ آن به خزانه برمى آيد؛ ولى از او قبول نمى شود.[434]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 400

7: همه خدا را مى پرستند

از ويژگى هاى ممتاز ديگر آن جامعه جهانى اين است كه همگان موحّد و خدا را به يگانگى پرستش مى نمايند و شريكى براى او قرار نمى دهند، او را بى شريك و بى نظير و واحد و يگانه و يكتا مى شناسند.

وحده لا شريك له صفتش و هو الفرد اصل معرفتش

شرك را سوى وحدتش ره نه عقل از كُنه ذاتش آگه نه

هست در وصف كبريا و جلال شرك نالايق و شريك محال

تعالى اللَّه يكى بى مثل و مانندكه خوانندش خداوندان خداوند

منزه ذات او از چند و از چون تعالى شأنه عما يقولون

برى از ضدّ وندّ وخويش واز كس صفاتش قل هو اللَّه احد بس

اين يك امتياز بزرگ و از ويژگى هاى جامعه اسلامى است كه در آن عصر عزيز، همه افراد به آن ممتاز و سرفراز مى باشند، همه حقّ را مى پرستند و در پرستش حقّ كسى و چيزى را شريك او نمى كنند و توحيد خالص و منزّه و پاك از هر شائبه شرك حاكم مى شود.

يكى از جامعه شناسان معروف در كتاب خود (تمدن اسلام

و عرب) مى گويد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 401

«عقيده به توحيد تاج افتخارى است كه در ميان اديان بر سر دين اسلام قرار دارد».

هرچند برحسب قرآن مجيد، همه انبيا دعوت به توحيد داشتند و موحّد بوده اند؛ امّا اين جامعه شناس نظر به معتقدات جوامع فعلى بشرى دارد كه از طريق توحيد منحرف و گرايش به شرك دارند؛ كه اگر دين آنها براساس توحيد بوده است، در حال حاضر به واسطه وقوع تحريفات، در اين اديان به شرك گراييده و موحد شمرده نمى شوند و اين اسلام است كه دعوتش به توحيد خالص و پاك باقى مانده و پيروانش بر اين عقيده ثابت و استوارند. و اين فقط مسلمان ها هستند كه بانگ دل نواز و روح پرور و معراج آفرين توحيدشان در هنگام اذان به گوش جهانيان مى رسد و اين قرآن، كتاب آسمانى مسلمان ها است كه اعلام مى كند كه همه انبيا به توحيد دعوت كرده اند:

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛[435]

«و به تحقيق در ميان هر امتى پيامبرى را مبعوث كرديم (تا به خلق ابلاغ كند) كه خداى يكتا را عبادت كنيد و از (اطاعت) طاغوت دورى كنيد».

و مى فرمايد:

«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ»؛[436]

«خدا شرع و آيينى كه براى شما مسلمانان قرار داد، حقايق و احكامى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 402

است كه نوح را هم به آن سفارش كرد و بر تو نيز همان را وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى هم آن را سفارش كرديم كه دين

خدا را برپا داريد و هرگز تفرقه و اختلاف در دين نكنيد. مشركان را كه به خداى يگانه دعوت مى كنى، بسيارى در نظرشان بزرگ مى آيد».

كلمه توحيد، كلمه اى است كه هيچ كس بشر را به كلمه اى پربارتر و سازنده تر از آن نخوانده است؛ كلمه اخلاص، كلمه توحيد، كلمه آزادى، كلمه برابرى و مساوات، كلمه انسان، كلمه زمين و آسمان و كوه ها و درياها و ستاره ها و كهكشان ها و عرش و كرسى و همه موجودات و همه كلمات است.

كلمه اى بود كه از آغاز پيغمبر صلى الله عليه و آله مردم را به آن دعوت فرمود؛ «قُولُوا لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» و تا پايان هرچه فرمود، تفسير و تبيين و شرح اين كلمه بود؛ كلمه همه آنهايى است كه به اسلام گرويدند و خواهند گرويد، كلمه اعلام عقيده به توحيد و ايمان به خداى يگانه است.

قرآن مجيد در خطاب به اهل كتاب مى فرمايد:

«يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»؛[437]

«بياييد به سوى كلمه اى كه ميان ما و شما مساوى و برابر است؛ يعنى ما و شما و همه را در يك خط و يكسان و مساوى قرار مى دهد و آن اين است كه: پرستش نكنيم مگر خدا را و چيزى را براى او شريك نگيريم».

در اينجا چون مى خواهيم ويژگى هاى جامعه اسلامى را بشناسيم، بايد متوجّه باشيم كه توحيد در عبادت و شريك براى خدا قرار ندادن، به اين است كه خدا را به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 403

عبادتى كه شرع دستور داده، يا عباديت و مناسبت آنها

را با عبادت، امضا فرموده است، عبادت كنيم و از انجام اين عبادات براى غير خدا و همچنين اعمالى كه مشركان به عنوان پرستش و عبادت مشركانه انجام مى دادند، اجتناب نماييم؛ چنان كه بايد از برنامه هاى عبادى صوفيه و مدعيان دروغين عرفان كه از طريق اهل بيت و كتب حديث نرسيده، به عنوان انجام برنامه و وظيفه و پيروى از سران اين طوايف خوددارى شود، كه اين همه مرتبه اى از شرك است. و خلاصه اقتضاى توحيد اين است كه در تعاليم قرآن و احكام اسلام ذوب شويم و به هيچ جا و هيچ كس و نقطه اى غير از خدا و پيغمبر و ائمه هدى عليهم السلام توجّه نكنيم، و در كار دين و برنامه هاى زندگى فقط به آنها اعتماد نماييم؛ ضمناً نبايد تعظيم و احترام از شعائر و مشاهد و بيوت و مقامات انبيا و اوليا را- كه قرآن و سنّت بر جواز و بلكه استحباب بسيار مؤكّد، حتى وجوب آن دلالت دارند- با احترام و تعظيم از چيزها و اشخاصى كه به خدا استناد ندارند و كتاب و سنّت آن را تأييد نمى نمايند، اشتباه كرد؛ خانه هاى انبيا و اوليا و اماكن مقدّسه، از خانه هايى است كه بايد مورد احترام باشند و در آنجاها خدا ياد شود و تسبيح خدا گفته شود، چنان كه آيه كريمه بر آن صراحت دارد:

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيها اسْمُهُ يُسَبّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوّ وَالْأَصالِ»؛[438]

«در خانه هايى، خداوند اجازه داده آنجا رفعت يابد و نام خداوند ياد شود و صبح و شام، تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند».

در روايات، از طريق اهل سنّت است كه: ابوبكر از پيغمبر صلى

الله عليه و آله سؤال كرد: آيا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 404

بيت فاطمه و على عليهما السلام از اين بيوت است؟ فرمود: از فاضل ترين آنهاست.

نكته ديگرى كه در اينجا به آن اشاره مى كنيم تا اهل انتظار فرج امام عليه السلام به آن هم توجّه داشته باشند، اين است كه: توحيد در عبادت مفهوم ابتدايى و شايد مطابقش؛ پرستش نكردن به غير از خدا و اخلاص در عبادت حقّ تعالى است؛ امّا به نظر وسيع تر: توحيد در عبادت و خلوص آن از هر شائبه، فرمان برى از خداوند متعال است به گونه اى كه غير از خدا و كسانى كه اطاعت آنها در طول اطاعت خدا و به امر خدا است، از احدى و مقامى به عنوان اينكه خود به خود يا طبق نظامات مختلف مستحق اطاعت است، اطاعت ننمايد؛ زيرا اين استحقاق بالذات و بنفسه براى خدا ثابت است و براى غير خدا مثل انبيا و ائمه هدى عليهم السلام و كسانى كه از جانب آنها بالخصوص يا به طور عام ولايت دارند، نيز از اين جهت ثابت است.

اطاعت از آنها موضوع اطاعت از خداوند متعال است؛ در نتيجه اطاعت از طواغيت و سلاطين و هر حاكمى كه مأذون من جانب اللَّه يا مأذون از جانب مأذون من قبل اللَّه نباشد؛ خواه حكومت هاى استبدادى و فردى يا به اصطلاح قانونى و نظام اكثريت يا حزبى باشد، هيچ يك با توحيد در اطاعت سازگار نيست. و اگر نگوييم: همان شرك جلى در عبادت، به مفهوم واضح و مصداق روشن آن است، نوعى شرك خفى است كه با خلوص موحّدين در توحيد منافات دارد. و شايد اين

معنى از اين آيه هم استفاده شود:

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛[439]

«و به تحقيق، ما در ميان هر امّتى رسولى را مبعوث كرديم (تا به خلق ابلاغ كند) خدا را عبادت كنيد و از طاغوت دورى كنيد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 405

زيرا ممكن است گفته شود كه: چنين استفاده مى شود كه اجتناب از طاغوت به هر صورت و به هر شكل كه اهم آن عبادت و اطاعت او است، مضادّ عبادت خدا است؛ و مثل اين آيه نيز ممكن است كه به همين معنى دلالت داشته باشد:

«وَما أُمِرُوا إِلّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدّينَ»؛[440]

«امر نشدند مگر اينكه خدا را عبادت كنند در حالى كه خالص كنندگان دين و اطاعت براى خدا باشند».

و از اين ميان، معناى تفسيرى كه از آيه شريفه ذيل شده است:

«فَمَن كانَ يَرْجُوا لِقآءَ رَبّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً»؛[441]

«پس هركس به لقاى خداوند اميدوار است، بايد عمل صالح انجام دهد و در عبادت پروردگارش احدى را شريك قرار ندهد».

ظاهر مى شود، كه فرموده اند: «وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ»؛ يعنى «لا يُشْرِكْ مَعَ عَلِيّ عليه السلام أَحَداً فِي الْخِلافَةِ»؛ نه اين است كه مراد از ربّ در اينجا، اميرالمؤمنين على عليه السلام باشد؛ چون اطلاق آن بر غير خدا نيز جايز است؛ بلكه مراد از ربّ، همان ربّ حقيقى و خداوند متعال است؛ ولى چون غير على عليه السلام را با آن حضرت شريك در امر خلافت و واجب الطاعه دانستن، هيچ گاه در طول اطاعت از خدا و موضوع آن قرار نمى گيرد،- و اطاعت از غير خدا است- پس با خلوص توحيد خصوصاً توحيد

در عبادت منافات دارد.

و مثل اين روايت نيز، مسأله اطاعت از رژيم هاى مختلف غير مشروع را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 406

- اگرچه نظام اكثريت باشد- آشكار مى سازد.

حبيب سجستانى از امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده است كه:

خداوند متعال فرموده است:

«لَأُعَذّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلامِ دانَتْ بِوِلايَةِ كُلّ إِمامٍ جآئِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ ...»؛[442]

«البته عذاب مى كنم هر رعيت را كه در اسلام ملتزم و متدين شود، به ولايت هر پيشواى جائرى كه از سوى خدا نيست؛ اگرچه آن رعيت در كارهاى خود نيكوكار و پرهيزكار باشد ...».

خلاصه از آنچه بيان شد، معلوم مى شود كه در حكومت حقّه امام عصر- ارواح العالمين له الفداء- و آن جامعه موعود اهداف زير تحقق خواهد يافت:

اوّلًا: در سراسر جهان خدا پرستش مى شود و از شرك اثرى باقى نمى ماند.

ثانياً: اطاعت مختص به خدا و نظام الهى اسلامى و ولايت منصوصه حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- مى گردد و اين بساطهاى مشركانه رژيم هاى گوناگون كه همه از مصاديق آيه ذيل مى باشند، برچيده مى شود:

«إِنْ هِىَ إِلّا أَسْمآءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنتُمْ وَآبآؤُكُمْ ما أَنزَلَ اللَّهُ بِها مِن سُلْطانٍ»؛[443]

«آنها (لات، عزّى، منات) جز اسم هايى كه شما و پدرانتان بر بت ها ناميده ايد، نيستند و خداوند هيچ دليلى بر معبود بودن آنها نازل نفرموده است».

بنابراين از آيه فوق استفاده مى شود كه: دين و اطاعت خالص براى خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 407

مى گردد و توحيد در ولايت و حكومت و سلطنت و مالكيت، همه تحقق مى يابد و عالم، عالم ظهور اسماء الحُسنى مانند" هو الولى" و" هو الحاكم" و" هو السلطان" و" هو المالك" مى گردد و ايمان همگانى به معناى" له الحكم" و" له الأمر" و"

له السلطان" ظاهر مى شود؛ البته همه اينها معانى و امورى است كه مؤمن به آن ظهور، بايد تلاش كند كه خودش را مناسب با آنها و با الهام از آنها بسازد و در حدّ ممكن، در جامعه اى كه در آن زندگى مى كند، آن را پياده نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 408

8: قسط و عدل جهانى

بارزترين ويژگى هاى آن جامعه موعود و دولت كريمه، گسترش جهانى قسط و عدل است كه در بيش از يك صد خبر به آن تصريح شده است. از جمله در بعض روايات به اين لفظ:

«يَمْلَأُها قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً».

و به اين لفظ:

«يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً».

و در رواياتى به اين لفظ رسيده است:

«بَعْدَ ما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً».

و در بعض ديگر به تقديم ظلم بر جور.

اين الفاظ مشهور و معروف است و علماى علم حديث شيعه و سنى در احاديث بسيار روايت كرده اند و يكى از احاديث كه مانند ديگر احاديثى كه به آن اشاره شد، مشهور نيست؛ امّا جالب و شايان توجّه است، اين عبارت است:

«يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ نُوراً بَعْدَ ظُلْمَتِها وَعَدْلًا بَعْدَ جَوْرِها وَعِلْماً بَعْدَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 409

جَهْلِها»؛[444]

«خدا زمين را به وسيله حضرت مهدى عليه السلام پر از نور و روشنايى مى كند بعد از تاريكى و ظلمت آن، و پر از عدل مى كند بعد از جور و ستم، و پر از علم و دانايى مى كند بعد از جهل و نادانى».

البته روشن است كه مقصود از تاريكى و ظلمتى كه در اين حديث، به آن اشاره شده است، تاريكى ظاهرى كه در اثر غروب آفتاب يا خاموشى هاى برق پيدا مى شود،

نيست؛ بلكه مقصود تاريكى هايى است كه در آن روزگار در اثر دورى از معارف حقّه و نداشتن بينش صحيح و گم كردن راه ارتباط با خدا، جامعه به آن مبتلا مى شود.

چنان كه مقصود از نور هم نور حسّى نيست؛ بلكه نور معرفت خدا و پيغمبر و امام و درك حقايق و نور عقل و فطرت و وجدان است.

و همچنين مراد از جهل، جهل به علوم متعارفه و مبادى تمدن مادى و تكنولوژى نيست؛ بلكه مراد همين جهلى است كه امروز بر دنياى علم و صنعت مستولى شده و روز به روز رو به افزايش است.

و مراد از علوم، علوم حقيقت و دانايى ها و دانش هايى است كه به انسان كمال مى بخشد و او را از ظاهر اين عالم به باطن آن مى رساند و سبب خوف و خشيت از خداوند متعال مى گردد.

همانا واقعيت امر اين است كه از ميان بندگان خداوند، تنها اهل علم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 410

و معرفت، او را عبادت مى كنند، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمآءُ»؛[445]

«جز اين نيست كه مى ترسند از خدا دانايان از بندگانش».

عدل و قسط از امورى است كه همه افراد بشر به برقرار نمودن آن اظهار علاقه و ميل مى نمايند و بالفطره مى خواهند همگان عادل باشند و به حكم وجدان خود نمى توانند حسن عدل و فضل شخص عادل را انكار كنند و اگر به زبان هم انكار كنند، در پيشگاه وجدان به فضيلت آن اعتراف دارند.

هدف از فرستادن پيامبران و نزول كتاب هاى آسمانى و قوانين و موازين محكم الهى برپايى امور مردم به قسط است، برحسب اين آيه شريفه:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ وَأَنزَلْنا مَعَهُمُ

الْكِتابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»؛[446]

«به تحقيق پيامبران خود را با ادله روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و ميزان عدل را نازل كرديم تا مردم به عدل برپا گردند».

عدل و قسط؛ خواه آنها را مانند دو كلمه مترادف داراى مفهوم واحد بدانيم چنان كه بعضى از مفسرين و اهل لغت گفته اند و قسط را- مخصوصاً در مواردى كه به تنهايى استعمال شده است- به عدل معنى كرده اند، چنان كه ظاهر آن هم همين معنى است؛ و خواه براى آنها- خصوصاً در مواردى كه با هم در كلامى آورده شده باشند- معناى مشابه و مرتبط به هم در نظر بگيريم؛ هم شامل اعتدال و تناسب در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 411

سهام و حقوق و نظامات مالى و اقتصادى و اجتماعى است، و هم شامل عمل به اين حقوق و مقررات و تخطى نكردن از آنها، و هم شامل حكم به اين نظامات است؛ بنابراين، حاكم عادل آن كسى است كه نظاماتى را اجرا مى نمايد كه بر اساس قسط و اعتدال و تناسب مقرر شده باشد.

امّا اگر قانون، ضعيف و ناقص تدوين شده باشد؛ مثل قوانين بشرى، به كسى كه آن قانون را اجرا مى نمايد، عادل اطلاق نمى شود. عدل حاكم بدون عدل قانون مفهوم پيدا نخواهد كرد، همان طورى كه عدل قانون نيز بدون عدل مجرى مثمر ثمر نخواهد شد.

انزال كتاب و ميزان در آيه شريفه، اشاره به قوانين كافى و جامعى است كه بر انبيا نازل شده و در هر جهت حقوق و مقرراتى كه بيان نموده اند، بر اساس قسط است.

در دين اسلام چنان نيست كه كسى بتواند بگويد: جايى كه دل راضى است، قسط ناخشنود است-

هرچند قسط را به معنى تعادل در نصيب و سهم بگيريم- زيرا قوانين اسلام كه به عقيده هر مسلمانى كامل و جهانى است، عدل در سهام و حقوق را رعايت كرده است، هرچند در بعض موارد نكته آن بر ما يا عدّه اى معلوم نباشد؛ بنابراين هر حاكمى كه احكام اسلام را اجرا نمايد و هركسى حكم برطبق موازين اسلامى بدهد، حكمش به عدل است، هم از اين جهت كه برطبق آن موازينى حكم كرده كه مطابق با قسط و عدل بوده؛ و هم از اين جهت كه خودش در اين حكم از قانون خدا منحرف نشده است.

و خلاصه كلام اين است كه: عدل و قسطى كه حضرت ولى عصر، صاحب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 412

الزمان- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- جهان را از آن پر مى نمايند، معلول اجراى كامل احكام اسلام است كه يگانه راه رسيدن به عدالت اجتماعى صحيح است و با اجراى آن، اين مظاهر زرق و برق و بى كنترل مترفين و مرفهين از ميان مى رود و خصوصاً امكانات دولتى بيت المال همه در اختيار نيازمندان قرار مى گيرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 413

به اميد آن روز و آن عصر و آن دولت كريمه

در اينجا به علّت طولانى شدن مقاله، از بيان ساير ويژگى هاى دولت كريمه و جامعه موعود معذوريم، مى توانيد با مراجعه به كتاب" منتخب الاثر"- تأليف حقير- بخش هاى ديگر از اين ويژگى ها را بررسى فرماييد اگرچه در آنجا هم موفّق به استقصاى همه ويژگى ها نشده ايم.

در پايان به عرض مى رسانم: يكى از علل مهمّى كه موجب به وجود آمدن آن جامعه سالم است، تكامل عقول و رشد فكرى مردم است كه با توجّه به اين ويژگى،

بسيارى از كمبودها و نواقصى كه در اجتماعات كنونى است، مرتفع مى شود.

تنگ نظرى ها و زور و زراندوزى در چنان جامعه وجهه همت همه يا بيشتر افراد نيست، زندگانى آنها در عين حالى كه انواع تنعمات در اختيار افراد است، زندگى عقلانى و روحانى و انسانى است، همان اهداف و فضايلى كه امروز هم بايد شيعيان آن حضرت و منتظران آن دولت به آن آراسته باشند. و اگر اين دعا را مى خوانند:

«اللَّهُمَّ إِنّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ، تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَأَهْلَهُ، وَتَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إِلى طاعَتِكَ»؛

«خداوندا از تو خواستاريم دولتى گرامى كه به وسيله آن اسلام و مسلمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 414

را عزّت بخشى و نفاق و منافقين را منكوب سازى و ما را در آن دولت از زمره خوانندگان مردم به سوى اطاعت تو قرار دهى».

عملًا رغبت خود را به برقرارى آن دولت و علاقه مندى خود را به عزّت اسلام و ذلّت كفر و نفاق با حضور در صحنه هاى خدمت به اعلى كلمه اسلام نشان دهند و دعوت به راه خدا و دين خدا را قولًا و عملًا وجهه همّت قرار دهند و طورى خود را بسازند و به قوّت ايمان و صبر و ايثار و جهاد و تلاش بيارايند كه از بوته هر امتحان، بى غلّ و غش بيرون آيند تا از آنها باشند كه مورد اين بشارت بزرگ هستند.

«اولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً وَشِيعَتُنا صِدْقاً وَالدُّعاةُ إِلى دِينِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ سِرّاً وَجَهْراً».

و هم اين بشارت ها شامل حالشان باشد:

«طُوبى لِلْمُتَّقِينَ فِي غَيْبَتِهِ! طُوبى لِلصّابِرِينَ فِي مَحَبَّتِهِ. اولئِكَ مَنْ وَصَفَهُمْ فِي كِتابِهِ، فَقالَ: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ... أُولئِكَ

هُمُ الْمُفْلِحُونَ»».

وَعَجّلِ اللَّهُمَّ فِي ظُهُورِ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمانِ وَاجْعَلْنا مِنْ أَعْوانِهِ وَأَنْصارِهِ. وَآخَرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمُدْ للَّهِ رَبّ الْعالَمِينَ.

ربيع المولود 1412

لطف اللَّه صافى گلپايگانى قم

________________________________________

[1] ( 1). سوره قصص، آيه 5.

[2] ( 1). سوره انبيا، آيه 52.

[3] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 20.

[4] ( 2). اشعار از مرحوم آيت اللَّه والد نويسنده- اعلى اللَّه مقامه- است.

[5] ( 1). سوره بقره، آيه 3.

[6] ( 1). سوره بقره، آيه 23 و 24.

[7] ( 1). سوره اسراء، آيه 88.

[8] ( 1). المحاسن و المساوى، ج 1، ص 76.

[9] ( 2). يكى از خبرهاى مسلّم پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله از غيب، كه در كتاب هايى كه دو سه قرن پيش از وقوع آن تأليف و منتشر شده، ضبط و ثبت گرديده، خبر آن حضرت است از ظهور آتشى در سرزمين حجاز، به طورى كه پرتو آن به شهرهاى دور، مانند بصرى شام برسد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين واقعه خبر داد و جمعى از صحابه آن را روايت كرده اند و در كتاب هايى كه در قرن سوم تأليف و انتشار يافت، ضبط گرديد؛ مثل" صحيح بخارى"( متوفى 256)،" صحيح مسلم"( متوفى 261)،" مسند احمد"( متوفى 241)،" مسند حاكم"( متوفى 405) و" طبرانى"( متوفى 360).

و اين آتش با نشانى هايى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده بود، در شب سوم جمادى الآخر سال 654 در نزديكى شهر مدينه آشكار شد و از مسافت دور و چند روز راه ديده مى شد و مدت پنجاه و دو روز باقى ماند و در 27 رجب آن سال پايان پذيرفت.( يعنى نزديك چهار

قرن بعد از مرگ بخارى و مسلم) كه شرح آن در كتب تواريخ مذكور است؛ مانند" السيرة النبوية" در حاشيه" السيرة الحلبية" تأليف سيد احمد زينى، ج 3، ص 222؛" التذكرة" قرطبى، ص 250؛«" لإذاعة"، ص 84؛" الإشاعة"، ص 37؛" تاريخ الخلفاء"، ص 309؛" صحيح مسلم"، ج 8، ص 180؛" صحيح بخارى"، كتاب فتن، ج 4، ص 142؛" وفاء الوفاء" تأليف سمهودى، ج 1، فصل 16، ص 139- 152؛" الفتوحات الاسلامية"، ج 2، ص 62- 67؛" عمدة الأخبار في تاريخ مدينة المختار"، ص 125- 127؛ و" فصل في ظهور نار الحجار".

[10] ( 1). اين مقاله در سالنامه معارف جعفرى سال 81- 1380، ص 60- 73، چاپ شده است. لازم به تذكّر است كه قسمتى از اين مقاله و بعضى مقالات ديگر، براى اينكه مطالب در اين مجموعه تكرار نگردد، حذف شد. مع ذلك چون اين مقالات به طور مستقل و در مناسبت هاى مختلف نگارش يافته و تصرف و حذف بيشتر باعث كوتاهى و نارسايى؛ بلكه تغيير اساس مقاله مى شد از حذف بعضى مطالب مكرر خوددارى كرديم.

[11] ( 2). مخفى نماند ملل ديگر و معتقدين به اديان معروف هم در اصل انتظار ظهور يك شخصيت روحانى براى اصلاح جهان و خاتمه دادن به ظلم و جنگ و فساد و خرابكارى و نجات ضعفا و مظلومين، با مسلمانان همراه و متّفق اند و بشاراتى كه در كتاب هاى آنها است، به حضرت صاحب الزمان عليه السلام منطبق مى شود كه بعضى از فضلاى معاصر آنها را استقصا و استخراج نموده اند.

[12] ( 1). سوره انفال، آيه 39.

[13] ( 1). سوره توبه، آيه 33 و سوره فتح، آيه 28.

[14] ( 2). سوره توبه،

آيه 32.

[15] ( 3). سوره صف، آيه 8.

[16] ( 4). سوره انفال، آيه 7.

[17] ( 5). سوره اسراء، آيه 81.

[18] ( 6). سوره انبيا، آيه 105.

[19] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[20] ( 2). سوره صافات، آيه 171- 173.

[21] ( 3). سوره غافر، آيه 51.

[22] ( 4). سوره مجادله، آيه 21.

[23] ( 1). سوره غافر، آيه 51.

[24] ( 1). سوره توبه، آيه 33 و سوره فتح، آيه 28.

[25] ( 2). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 535( طبع مصر).

[26] ( 1). سخنان چهار نفر ديگر از علماى معروف اهل سنّت را چون در يكى از فصل ها و مقالات آينده نيز ذكر شده حذف كرديم، به آن مقاله مراجعه شود.

[27] ( 2). طبق رواياتى كه ابن حجر عسقلانى شافعى در« الاصابه»، ج 1، ص 395 از« فوائد كواكبى» روايت كرده، حكيم بن عياش به سبب نفرين حضرت صادق عليه السلام به وضع عجيبى هلاك شد.

[28] ( 1). قسمت هايى از اين مقاله مانند اسامى صحابه و كتاب هايى كه علماى اهل سنّت در اين باب تأليف كرده اند و نام كسانى كه به تواتر اين روايات تصريح نموده اند، چون در فصل هاى آينده اين كتاب مذكور مى شود، حذف گرديد.

[29] ( 2). حديث متواتر: حديثى را گويند كه راويان و كسانى كه آن را نقل مى كنن، د جمعى باشند كه عادةً اتّفاق و تبانى آنها بر كذب ممكن نباشد.

[30] ( 1). منتخب الاثر، فصل سوم، باب اوّل

[31] ( 1). چون اين خصايص در فصل" مشخصات و اوصاف مهدى عليه السلام" بيان شده، براى اينكه تكرار نشود، از اين مقاله حذف كرديم و خواننده عزيز را به فصل مذكور رجوع مى دهيم.

[32]

( 1). سوره نساء، آيه 59.

[33] ( 1). منتخب الاثر، ص 151.

[34] ( 1). رجوع فرماييد به كتاب" پرتوى از عظمت حسين عليه السلام" تأليف مؤلف، ص 349 تا 358.

[35] ( 1). ابن شهرآشوب در" متشابه القرآن و مختلفه" ج 2، ص 55، نيز اسامى جمعى صحابه را كه از راويان اين حديث مى باشند، ذكر كرده است.

[36] ( 1). منتخب الاثر، تأليف نگارنده، ص 12.

[37] ( 1). الجامع الصغير، ج 1، ط 4، ص 91.

[38] ( 2). كنزالعمال، ج 1، ص 338، ج 6، ص 201.

[39] ( 3). كنزالعمال، ج 6، ص 201، ح 3483.

[40] ( 1). عبقات الانوار، ص 246، ج 2، ص 12.

[41] ( 2). كشف الاستار، ص 74.

[42] ( 3). ينابيع المودة، ص 5.

[43] ( 4). ينابيع المودة، ص 493.

[44] ( 1). ينابيع المودة، ص 258 و 445؛ كشف الاستار، ص 74.

[45] ( 2). ينابيع المودة، ص 447؛ عبقات، ج 2، ص 237.

[46] ( 3). كشف الاستار، ص 74؛ عبقات، ج 2، ص 240.

[47] ( 1). ينابيع المودة، ص 258 و 455.

[48] ( 2). مقتل الحسين، ج 1، ص 94؛ ينابيع المودة، ص 258 و 492.

[49] ( 3). عبقات، ج 2، ص 238؛ ينابيع المودة، ص 494.

[50] ( 4). ساربان، شترچران.

[51] ( 1). مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 95؛ ينابيع المودة، ص 486؛ فرائد السمطين، ج 2.

[52] ( 2). مقتل الحسين، ج 1، ص 94، فصل 6.

[53] ( 3). عبقات، ج 2، ص 253 و 254؛ كشف الاستار، ص 27- 29، نسخه خطى اربعين، ح 4.

[54] ( 1). جزء 2، ص 94.

[55] ( 1). از حسن موافقات كه دليل بر امكان

حصول تفاهم بيشتر بين شيعه و اهل سنّت است، اين است كه اسامى ائمه اثنى عشر عليهم السلام در كتيبه هاى مسجد مقدّس پيغمبر صلى الله عليه و آله در مدينه طيبه، در قسمتى كه در زمان ملك سعود بن عبدالعزيز و فيصل تجديد بنا شده، ثبت گرديده است و برحسب آنچه كه زمانى در يكى از كتب تاريخى معتبر ديده ام، سابق بر اين هم، اين اسامى طيبه در كتيبه هاى مسجد ثبت بوده. با اين تفاوت در كتيبه هايى كه قبل از اين تعمير و تجديد بوده، اسامى ائمه متصل به هم بوده و در كتيبه هاى فعلى به تفريق و در بين اسامى صحابه و ائمه اربعه نوشته شده و نام حضرت مهدى عليه السلام به اين عبارت« محمّد المهدى رضى اللَّه عنه» رو به روى كسى است كه از باب مجيدى به صحن مقدّس اوّل مشرف مى شود، در وسط قرار گرفته است.

[56] ( 1). اينكه آن جناب از فرزندان حسن و حسين عليهما السلام است، براى اين است كه مادر مكرّمه امام محمّد باقر، فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه السلام است، پس حضرت باقر و امامان بعد از ايشان تا حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- همه از نسل حسن و حسين عليهما السلام مى باشند.

[57] ( 1). اين مقاله در شماره 9، سال 2، مجله« نشريه مسجد اعظم»، ص 22- 31 چاپ شده است.

[58] ( 2). عالم متتبع سيّد هاشم بحرانى كتابى به نام« المحجة فيما نزل في القائم الحجة» نگاشته كه درآن بيش از صد آيه از آيات مفسّر به آن حضرت را جمع آورى كرده است.

[59] ( 1). ينابيع المودة، ص 426

و تفسير غرائب القرآن نيشابورى.

[60] ( 2). تفسير فخر و السراج المنير شربينى و البيان، ص 109؛ نور الابصار، ص 153، ب 2.

[61] ( 3). ينابيع المودة، ص 425.

[62] ( 4). غرائب القرآن و تفسير كبير.

[63] ( 5). شرح ابن الحديد، ج 4، ص 336.

[64] ( 6). اسعاف الراغبين، ب 2، ص 141؛ نور الابصار، ب 2، ص 153؛ ينابيع المودة، ص 153؛ البيان، ص 109.

[65] ( 1). اسعاف الراغبين، باب 2، ص 140، طبع مصر).

[66] ( 2). نور الابصار: ص 155، طبع مصر.

[67] ( 3). حاشيه سنن ترمذى: ج 2، ص 46، طبع دهلى.

[68] ( 4). الصواعق المحرقة، ص 99، طبع مصر.

[69] ( 5). الفتوحات الاسلامية: ج 2، ص 211، طبع مصر.

[70] ( 6). غاية المأمول: ج 5، ص 382.

[71] ( 1). ظاهراً اوس است كه نام چند تن از صحابه بوده، اوس بن حذيفه، اوس بن ابى اوس ثقفى يا اوس بن اوس ثقفى، اوس بن عوف ثقفى؛ ولى در بدايع الزهور راجع به نزول حضرت عيسى عليه السلام و اقتداى او به حضرت مهدى عليهما السلام، اخراج حديث به اين لفظ كرده: قال اويس الثقفى: سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

[72] ( 1). سوائك الذهب، ص 78.

[73] ( 2). مقدمه ابن خلدون، ص 367.

[74] ( 1). غاية المأمول، ج 5، ص 362 و 381.

[75] ( 2). در يكى از فصل هاى اين كتاب، مشخصات و علايم به طور جامع تر از مآخذ شيعه و اهل سنّت نوشته، و آنچه در اينجا نوشته مى شود، فقط قسمتى از علايم آن حضرت است كه در كتاب اهل سنّت بيان شده است.

[76] ( 1). منتخب الاثر،

فصل سوم، باب اوّل.

[77] ( 2). الإشاعة، ص 112.

[78] ( 3). الاذاعة، ص 137.

[79] ( 4). التصريح، ص 442.

[80] ( 1). العرف الوردي: ج 2، ص 83.

[81] ( 2). كتاب ارشاد المستهدى در حلب طبع شده. يكى از علماى حلب به نام شيخ عبد المتعالى سرمينى، يك نسخه آن را به نويسنده اهدا كرده است.

[82] ( 1). اين مقاله در مجله مكتب انبيا( دين در عصر دانش) شماره 2، ص 16- 23 چاپ شده است.

[83] ( 2). سوره انبيا، آيه 105.

[84] ( 1). راجع به فتن و حوادثى كه در آخرالزمان اتفاق مى افتد، محدّثين بزرگ شيعه و سنّى روايات كثيرى- در كتبى كه از تاريخ تأليف بعضى آنها يك هزار سال بيشتر گذشته و در دسترس ما است- نقل كرده اند كه در حقيقت بايد اين روايات را در رديف معجزات حتمى و اخبار غيبى قرار دهد. هر كسى تفصيل آنها را بخواهد، بايد به آن كتاب ها مراجعه كند كه از جمله: بى حجابى زنان، برهنه ظاهر شدن آنها، تسلط آنها بر مردها، طرف مشورت شدن آنها و مشاركت آنها با مردها در كارهاى مردانه، مداخله آنها در اداره امور كشور، رواج و علنى شدن مى خوارى و مى فروشى، ربا، زنا، قمار، استخفاف به نماز، ساختن آسمان خراش ها و كاخ هاى بلند، به كار گماردن نااهلان، تجاهر به معاصى، صرف اموال در راه هاى باطل( مثل پول هايى كه در شب نشينى ها و كاباره ها در شب ژانويه يا شب هاى ديگر رسم شده خرج مى كنند)، ستايش و تشويق از زنان بى عفّت و بدكاره و خواننده و نوازنده، پيش افتادن كسانى كه زنان را به فساد ترغيب مى كنند، تعطيل شدن احكام الهى و حدود و قوانين

شرعى، حكم برخلاف حكم خدا دادن، زيادى طلاق، منع از امر به معروف، تزيين مردها به طلا مثل انگشتر طلا، كثرت اولاد زنا و از جمله اين علامات مركزيّت علمى شهر مذهبى قم و حجت شدن آن بر ساير بلاد و انتشار علوم دينى از اين شهر، به ساير شهرستان ها است.

[85] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[86] ( 1). اين مقاله در شماره 3 مجله مكتب اسلام( ص 6- 10) چاپ شده است.

[87] ( 1). ترجمه و آدرس اين حديث قبلًا گذشت.

[88] ( 1). اين مقاله در نشريه كتابخانه مسجد اعظم، سال 2، شماره 11،( صفحات 9- 15 و 56 و 57) چاپ شده است.

[89] ( 2). رجوع شود به قرآن كريم، آياتى چون:« وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» و« إِنْ هُوَ إِلّا ذِكْرٌلِلْعالَمِينَ» و« قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً» و« وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ» كه به رسالت عامّه آن حضرت دلالت و صراحت دارند.

[90] ( 1). يكى از متفكّرين بزرگ معاصر در يكى از كتاب هايش، بعد از ذكر آيات چندى از قرآن مجيد نتيجه گرفته كه: دين عبارت است از قانون و حدود و شرع، و طريقه و نظام فكرى و عملى. پس اگر انسان در پيروى از قانون و حدود، استناد به خدا داشته باشد، در دين خدا است. و اگر استناد به شخص و زمامدارى داشته باشد، در دين آن زمامدار است. و اگر استناد به رئيس قبيله يا رأى عموم داشته باشد، ناچار در دين آنها است.

[91] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[92] ( 2). به نظر ما ضرر و فساد بشرپرستى از

سنگ پرستى بيشتر است؛ زيرا بشر در اثر تعظيم، خضوع، تملّق و چاپلوسى ديگران به خود مغرور مى شود و خودكام و ديكتاتور و متكبر مى شود به طورى كه از انتقاد و راهنمايى ديگران به خشم مى آيد و اظهار فرعونيّت مى كند، و از اينكه مردم او را بپرستند و در برابر او تواضع نمايند لذّت مى برد، امّا سنگ پرستى ديگر اين مفاسد را ندارد، متأسفانه بشرپرستى هنوز در دنيا حتى دنياهاى به اصطلاح متمدن به صورت هاى تازه و كهنه باقى است.

[93] ( 1). كسرى و قيصرها.

[94] ( 1). فيلسوف آمريكايى" ويليام لوكا اريسون" مى گويد: ما به مملكت واحد و قانون و احدو قاضى واحد و حاكم واحد براى بشر اعتراف مى كنيم، تمام شهرهاى دنيا، شهر ما و هريك از جامعه بشر، ابناى شهر و ابناى وطن ما هستند، ما زمين شهرهاى خود را دوست مى داريم به مقدارى كه شهرهاى ديگر را دوست مى داريم( البته اينكه آيا آمريكايى ها در اين ادّعا صادق اند يا كاذب؟! قضاوت آن با مردم دنيا است).

" دانته" اديب شهير ايتاليايى مى گويد: واجب است تمام زمين و جماعاتى كه در آن زيست دارند، به فرمان يك امير باشند كه آنچه را مورد حاجت است، مالك باشد تا جنگ واقع نشود و صلح و آشتى برقرار شود.

" فولتير" فرانسوى مى گويد: هيچ كس براى شهرهاى خودش عظمت آرزو نكرد مگر آنكه آرزومند بدبختى و نيستى ديگران شد.

متفكرين ديگر از قبيل" صموئيل جنسون" نيز از اين گونه نظرات، كه حاكى از ميل آنها به تشكيل يك جامعه جهانى است، دارند.

[95] ( 1). ترجمه سه آيه فوق قبلًا گذشت.

[96] ( 2). نهج البلاغه، حكمت 209.

[97] ( 1). رجوع شود

به شماره نهم نشريه مقاله نگارنده( اين مقاله نيز در اين كتاب نقل شده است).

[98] ( 1). سوره آل عمران، آيه 9.

[99] ( 2). سوره فاطر، آيه 43.

[100] ( 1). سوره طه، آيه 114.

[101] ( 1). مجله« المختار من ريدر زدايجست»، ص 37، نوامبر 1959.

[102] ( 2). مجله« المختار من ريدر زدايجست»، ص 113، اكتبر 1959.

[103] ( 1). راجع به فوايد عجيب و بااهمّيت صاعقه مراجعه شود به مقاله:" الصواعق نعمة" تلخيص از مجله ماهيانه" بوبيلدر ساينس" و" المختار من ريدر زدايجست"، ص 106، شماره اكتبر، 1959.

[104] ( 1). سوره لقمان، آيه 27.

[105] ( 1). سوره كهف، آيه 109.

[106] ( 1). حقّ اليقين شبّر، ج 1، ص 46، ترجمه اين حديث قبلًا گذشت.

[107] ( 1). اين دو بيت از گنج دانش يا صد پند مرحوم آيت اللَّه والد نگارنده است.

[108] ( 1). منتخب الاثر نگارنده، باب 28، فصل 2، ح 1.

[109] ( 1). سوره قصص، آيه 7.

[110] ( 2). سوره شعراء، آيه 21.

[111] ( 1). مراجعه شود به كتاب منتخب الاثر، تأليف نگارنده، فصل 2، باب 28 و 47.

[112] ( 1). منتخب الاثر، فصل 1، باب 8، ح 4.

[113] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 16، ح 34، ب 34 و منتخب الاثر تأليف نگارنده، فصل 2، ب 27، حديث 10.

[114] ( 1). كمالد الدين، ج 2، ب 34، ص 15، ح 31.

[115] ( 1). كمال الدين، ج 1، ب 26، ص 404 و 405، ح 7.

[116] ( 2). كمال الدين، ج 1، ب 30، ص 434، ح 3. مخفى نماند اخبار راجع به شدت اين امتحان بسيار است. مراجعه شود به: غيبت نعمانى و

غيبت شيخ طوسى و كمال الدين صدوق- رضوان اللَّه عليهم- و منتخب الاثر اين حقير.

[117] ( 1). سوره حديد، آيه 17.

[118] ( 1). اثبات الهداة، ج 7، ص 156، ح 40.

[119] ( 2). اى صاحب قبّه درخشان بر مكان بلند، هر كس قبر تو را زيارت كرد و به آن طلب شفا نمود شفا يافت.

[120] ( 1). سوره نوح، آيه 27.

[121] ( 2). سوره فتح، آيه 25.

[122] ( 1). اين رساله در سال 1335 شمسى در تهران طبع شده و اين جمله در فصل سوم، ص 25، آن نقل گرديد.

[123] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[124] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 497، كلام 147.

[125] ( 1). تجريد الاعتقاد، مبحث امامت.

[126] ( 2). سوره مائده، آيه 3.

[127] ( 1). نهج البلاغه، ص 214، نهمين كلام از كلمات غريبه امام عليه السلام.

[128] ( 1). سوره نور، آيه 36.

[129] ( 1). ما در كتاب« منتخب الاثر» ص 371 و 372 و 373 نيز اين موضوع را متعرض شده ايم و محدث نورى نيز در« كشف الاستار» و ديگران هم متعرض شده اند.

[130] ( 1). اطلاعات شماره 11805.

[131] ( 2). همان.

[132] ( 1). مجله دانشمند، شماره مسلسل 61.

[133] ( 2). مجله دانشمند، شماره مسلسل 61.

[134] ( 3). اطلاعات، شماره 11805.

[135] ( 1). الهلال، شماره 5، سال 38، ص 607؛ منتخب الاثر، ص 278.

[136] ( 2). البته برطبق آيات صريح قرآن مجيد، مرگ از سنن عالم و قواعد حتمى است و اين اظهارنظر پزشكان مبالغه و اغراق است.

[137] ( 1). الهلال، شماره 5، سال 38، مارس 1930؛ منتخب الاثر، ص 277 و 278.

[138] ( 1). رجوع شود به ترجمه تورات

از لغت عبرانى و كلدانى و يونانى به لغت عربى، طبع بيروت، سال 1870 م.

[139] ( 2). رجوع شود به كتاب اظهار الحق، ج 2، ص 124.

[140] ( 1). البته غرض از تعبير استثنايى و منفرد در اينجا اين نيست كه استثنا بر اساس قاعده و قانونى نيست و مثل استثنائات عرف ما تبعيض بى جهت و بى مصلحت باشد؛ بلكه اين استثنائات نيز طبق نواميس خاصه و سنن الهى ظاهر مى شود و اطلاق استثنا بر اين گونه پديده ها از جهت اين است كه به حسب معتاد و سابقه و اطلاعات ما به ندرت ديده مى شوند. از نظر ما ظهور فلان ستاره يا حادثه جوّى يك امر استثنايى و بى سابقه است؛ امّا از نظر كسى كه به اوضاع و احوال و حركات ستارگان و منظومه عالم است، يك امر با سابقه است كه مكرّر در دوران صدها هزار سال جهان روى داده است.

[141] ( 1). نور دانش، شماره 6، دوره جديد، سال پنجم.

[142] ( 1). درخت عندم را درخت« دم الاخوين» و« دم الثعبان» نيز گويند و فارسى« دم الاخوين» و« دم الثعبان»« خون سياوش» و« خون سياوشان» است و ظاهراً عندم، به ضم باشد.

[143] ( 1). پيك ايران، شماره 1152.

[144] ( 2). نور دانش، شماره 6، دوره جديد، سال 5.

[145] ( 3). اللَّه و العلم و الحديث، 96.

[146] ( 1). اطلاعات، شماره 977.

[147] ( 2). نور دانش، شماره 6، دوره جديد، سال 5.

[148] ( 1). سوره روم، آيه 22.

[149] ( 1). اطلاعات، شماره 11805.

[150] ( 1). منتخب الاثر، ص 280.

[151] ( 1). نقل به معنى از مجله« المقتطف»، شماره 3، سال 59، اصل مقاله را در« منتخب الاثر» صفحه

280 تا 283 نقل كرده ام.

[152] ( 2). اطلاعات، شماره 11805.

[153] ( 3). اطلاعات، شماره 12143، سال 41؛ مجله دانشمند، شماره 64 و 65.

[154] ( 1). اطلاعات، شماره 8930.

[155] ( 2). مجله كل شى ء؛ تفسير طنطاوى، ج 17، ص 224.

[156] ( 1). روزنامه( الثوره) چاپ بغداد، شماره 94، سال اوّل.

[157] ( 1). اطلاعات، شماره 11805.

[158] ( 1). اطلاعات، شماره 8930.

[159] ( 1). اطلاعات شماره 12672.

[160] ( 1). اطلاعات، شماره 12672.

[161] ( 2). اطلاعات، شماره 11805.

[162] ( 3). الامالى المنتخبه شيخ عبدالواحد مظفرى، ص 79، ط نجف، نقل از سالنامه پارس.

[163] ( 4). اطلاعات، شماره 8739.

[164] ( 1). اطلاعات، شماره 9198.

[165] ( 1). منتخب الاثر، ص 206، ف 2، ب 10، ح 6.

[166] ( 2). منتخب الاثر، باب 17، ف 2، ح 2، ص 221.

[167] ( 1). منتخب الاثر، الباب الحادى و الثلاثون في« انه شاب لا يهرم بمرور الايام»، ب 31، ح 2، فصل 2.

[168] ( 1). در مجله" المسلم" و مجله" العشيرة المحمدية"، طبع مصر، شماره اوّل، سال هجدهم، شعبان 1387.

[169] ( 1). سوره عنكبوت، آيه 14.

[170] ( 1). اين كتاب نخست به ضميمه ترجمه انگليسى آن در 1899 ميلادى در لندن طبع و اخيراً نيزطبع آن تجديد شده است.

[171] ( 1). بنابر تواريخ و كتب حديث مجموع مدت عمر او پيش از بعثت و پس از طوفان 2500 سال شد.

[172] ( 2). مدت اعمار اين افراد همه طبق تورات نوشته شده كه علاوه بر اين، جمعى ديگر را نيز مانند فالح و رعو و سروج و ناحور و غيره ذكر كرده. رجوع شود به ترجمه عربى تورات، طبع بيروت، 1870 ميلادى و منتخب الاثر

نگارنده، ص 276 و 277.

و ظاهراً اخنوخ همان ايليا است كه يهود و نصارى معتقدند: سه هزار و سيصد و هشتاد و دو سال پيش از ميلاد زنده به آسمان برده شد و الم مرگ نچشيد. رجوع شود به كتاب اظهار الحق، ج 2، ص 124).

[173] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 233- 235.

[174] ( 4). المعمّرين، ص 36.

[175] ( 5). كمال الدين، ج 2، ص 232.

[176] ( 6). كنز الفوائد، ص 245.

[177] ( 7). كمال الدين، ج 2، ص 142.

[178] ( 1). المعمّرين، ص 64.

[179] ( 2). تذكرة الخواص، ص 205؛ المعمّرين، ص 31.

[180] ( 3). المعمّرين، ص 59.

[181] ( 4). المعمّرين، ص 43.

[182] ( 5). غيبت شيخ طوسى، ص 86.

[183] ( 6). غيبت شيخ طوسى، ص 86.

[184] ( 7). كمال الدين، ص 246.

[185] ( 8). المعمّرين، ص 65.

[186] ( 9). المعمّرين، ص 49.

[187] ( 10). المعمّرين، ص 67.

[188] ( 11). المعمّرين، ص 69.

[189] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 81؛ المعمّرين، ص 42.

[190] ( 2). المعمّرين، ص 82.

[191] ( 3). المعمّرين، ص 49.

[192] ( 4). المعمّرين، ص 20.

[193] ( 5). المعمّرين، ص 33.

[194] ( 6). المعمّرين، ص 22.

[195] ( 7). تذكرة الخواص، ص 377، نقل از تورات.

[196] ( 8). المعمّرين، ص 68.

[197] ( 9). كمال الدين، ج 2، ص 242.

[198] ( 10). المعمّرين، ص 25.

[199] ( 11). المعمّرين، ص 5.

[200] ( 12). المعمّرين، ص 41.

[201] ( 1). المعمّرين، ص 39.

[202] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 235.

[203] ( 3). غيبت شيخ طوسى، ص 80.

[204] ( 4). المعمّرين، ص 20.

[205] ( 5). المعمّرين، ص 70.

[206] ( 6). كمال الدين، ج 2، ص

255.

[207] ( 7). المعمّرين، ص 38.

[208] ( 8). المعمّرين، ص 66.

[209] ( 9). كمال الدين، ج 2، ص 232.

[210] ( 10). غيبت شيخ طوسى، ص 81.

[211] ( 11). غيبت شيخ طوسى، ص 86.

[212] ( 12). كنز الفوائد، ص 254.

[213] ( 1). تذكرة الخواص، ص 205؛ المعمّرين، ص 22.

[214] ( 2). المعمّرين، ص 66.

[215] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 255؛ المعمّرين، ص 21.

[216] ( 4). المعمّرين، ص 35.

[217] ( 5). المعمّرين، ص 9؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 3.

[218] ( 6). المعمّرين، ص 29.

[219] ( 7). تذكرة الخواص، ص 205.

[220] ( 8). مخفى نماند يادداشت كردن نام معمّرينى كه شرح حالاتشان در كتاب المعمّرين و غيبت شيخ طوسى و كمال الدين و كنز الفوائد و كتاب هاى تاريخ حفظ شده، سبب اطاله مقاله مى گردد، لذا به همين قدر قناعت كرديم و بر آن اسامى معمّرين ديگر را از كتاب هايى كه اخيراً تأليف شده، اضافه مى نماييم و همچنين بعضى از معمّرين معاصر را كه اتفاقاً و بدون اينكه در مقام فحص باشيم در روزنامه ها به شرح احوال آنها برخورديم.

[221] ( 1). نام اين چند نفر در تفسير الجواهر، ج 17، ص 226 ذكر شده است.

[222] ( 1). نام اين افراد در روزنامه الاهرام، شماره 3، دسامبر 1930 طى مقاله اى با عنوان" الخلود و طول العمر حوادث مدهشة عن طول الاعمار" ضبط شده است. تفسير الجواهر، ج 24، ص 86- 88.

[223] ( 2). مجله صبا، شماره 29، سال 3، به نقل از مجله الاثنين قاهره.

[224] ( 3). پرچم اسلام، شماره 3، سال 2.

[225] ( 4). روزنامه كيهان، شماره 7253.

[226] ( 5). روزنامه اطلاعات، شماره 9603.

[227] (

6). روزنامه اطلاعات، شماره 9215.

[228] ( 1). روزنامه كيهان، شماره 7151 و شماره 7746؛ روزنامه اطلاعات، شماره هاى 11744، 11750، 11871، 11904، 11965، 12882، 12893.

[229] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 9072.

[230] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 9303.

[231] ( 4). روزنامه اطلاعات، شماره 9093.

[232] ( 5). روزنامه اطلاعات، شماره 11622.

[233] ( 6). روزنامه اطلاعات، شماره 9431.

[234] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 9763 و 9873.

[235] ( 8). روزنامه اطلاعات، شماره 11347.

[236] ( 9). روزنامه اطلاعات، شماره 9746 و 9748.

[237] ( 1). روزنامه كيهان، شماره 5991.

[238] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 11924.

[239] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 10000.

[240] ( 4). روزنامه اطلاعات، شماره 8731.

[241] ( 5). روزنامه اطلاعات، شماره 8739.

[242] ( 6). روزنامه اطلاعات، شماره 11187.

[243] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 8646.

[244] ( 8). روزنامه اطلاعات، شماره 8972.

[245] ( 1). روزنامه اطلاعات، شماره 8972.

[246] ( 2). روزنامه كيهان، شماره 6063.

[247] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 9023.

[248] ( 4). روزنامه اطلاعات، شماره 11، آبان ماه 1333.

[249] ( 5). مجله دانشمند، شماره 61.

[250] ( 6). روزنامه اطلاعات، شماره 11105.

[251] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 8928.

[252] ( 8). روزنامه اطلاعات، شماره 8745.

[253] ( 9). الامالى المنتخبة، ج 1، ص 79، طبع نجف؛ نقل از روزنامه الاخاء بغداد، شماره 757، سال 4.

[254] ( 1). الامالى المنتخبة، ج 1، ص 79، طبع نجف، به نقل از سالنامه پارس.

[255] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 8963.

[256] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 8963.

[257] ( 4). شرح احوالش به طور مفصل در روزنامه اطلاعات، شماره 9236 و به طور مختصر در روزنامه اطلاعات، شماره هاى 1921 و 9574 و 9575 درج شده است.

[258] ( 5). روزنامه اطلاعات، شماره 11179

و 11180.

[259] ( 6). روزنامه اطلاعات، شماره 9741 و 9742.

[260] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 9780.

[261] ( 1). روزنامه اطلاعات، شماره هاى 9741 و 9744 و 9765 و شماره 26 مهر 1337.

[262] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 9337.

[263] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 12672.

[264] ( 4). روزنامه اطلاعات، شماره 11178.

[265] ( 1). روزنامه اطلاعات، شماره 8904.

[266] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 9437.

[267] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 11 آبان 1333.

[268] ( 4). مجله دانشمند، شماره 61.

[269] ( 5). مجله دانشمند، شماره 61.

[270] ( 6). مجله دانشمند، شماره 61.

[271] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 12882.

[272] ( 8). مجله دانشمند، شماره 61.

[273] ( 1). كشف المحجّة، فصل 79.

[274] ( 1). ينابيع الموده، ص 449 و 451.

[275] ( 1). سوره قصص، آيه 5 و 6.

[276] ( 2). منتخب الاثر نگارنده، ص 321 تا 341.

[277] ( 1). منتخب الاثر نگارنده، ص 243 و 244.

[278] ( 2). منتخب الاثر، ص 245 و 246.

[279] ( 3). منتخب الاثر، ص 320؛ اثبات الهداة، ج 7، ص 139، ح 683؛ اربعين خاتون آبادى، ص 24 و كتاب هاى ديگر.

[280] ( 4). منتخب الاثر، ص 341 و 343.

[281] ( 1). ينابيع المودة، ص 460؛ منتخب الاثر نگارنده، ص 342.

[282] ( 2). اثبات الهداة، ج 6، ص 342، ب 31، ف 10، ح 116.

[283] ( 3). اثبات الهداة، ج 7، ص 138، ح 682، ب 32، ف 44؛ كفاية الاثر و كمال الدين و منتخب الاثر.

[284] ( 4). براى اطّلاع بيشتر از اين، به كتاب هاى حديث مانند غيبت نعمانى و غيبت طوسى و كمال الدين و بحارالانوار و اثبات الهداة و اربعين خاتون آبادى و منتخب الاثر حقير مراجعه

شود.

[285] ( 1). يكى از دانشمندان مصرى مى گويد: هنگامى كه در فرانسه تحصيل مى كردم، ماه رمضان در مجلسى شركت داشتم، رئيس مدرسه( دانشكده) به من سيگار تعارف كرد، من عذر خواستم، علّت را پرسيد، گفتم: ماه رمضان است و روزه ام. گفت: گمان نمى كردم تو ديگر به اين خرافات پاى بند باشى. پس از پايان مجلس، يك پروفسور هندى كه در آن مجلس بود، گفت: مايلم فردا شما را در فلان محل ملاقات كنم. فردا به ملاقات او رفتم، مرا به كليسا برد و از دور رئيس دانشكده را به من نشان داد، گفت: آن كيست؟ گفتم: فلانى است. گفت: چه كار مى كند؟ گفتم: نماز مى خواند. گفت: اينها ما را به ترك عادات و سنن و وظايف دينى خود مى خوانند و خودشان اين گونه مواظب انجام برنامه هاى مذهبى خود هستند.

به نظر ما بايد با اين بيمارى خطرناك، كه در اثر تلقين بيگانگان و استعمارگران و احساس ضعف در جنبه هاى صناعى و ميكانيكى پيدا شده و مثل خوره شخصيت و استقلال فكر مردم شرق و ملل اسلامى را مى خورد و بعضى را چنان در منجلاب تقليد از عادات زشت غربى ها غرق كرده كه از خود آنها نيز داغ تر شده اند، بايد يك مبارزه دامنه دار و پيگير براساس عقل و منطق و احترام به سنن و تعاليم عالى اسلام شروع شود.

آرى بعضى از شرقى ها چون خود را ضعيف مى بينند، در برابر مظاهر تمدن مادى غرب خودباخته شده، عادات و اخلاق و لباس و روش هاى ملّى و دينى خود را ترك نموده و به عادات و روش هاى ناپسند غربى ها افتخار مى نمايند و در مجامع و مجالس خودمان مانند آنها رفتار

مى نمايند؛ امّا غربى چون باد به بينى اش افتاده و به ثروت و صنايع و قوه مادى خود مغرور شده، در برابر شرقى ها عادات خود را هرچه هم سخيف و حيوانى و خرافى باشد، با افتخار و با شكوه و تشريفات انجام مى دهد.

بسيارى از شرقى هاى غرب زده به جاى آنكه از غرب، صنايع و علوم را فرا بگيرند و خود را از آنها بى نياز سازند تا خودشان مالك دريا و زمين و هوا و معدن خود شوند، تقليد كوركورانه از بيگانگان را شعار خود قرار داده و قدرت آنكه در مجامع آنها با لباس ملّى خود، مثلًا بدون كراوات حضور يابند، ندارند، جز افرادى مانند زمامداران هند مثل دكتر ذاكر حسين رئيس جمهور سابق هند و سران حجاز و مراكش و برخى ديگر كه در مجامع بين المللى و محافل رسمى با همان لباس و روش ملّى خود شركت مى كنند، اكثر در مجامع و محافل غربى ها از آداب آنان تقليد مى كنند.

چقدر محبوب و زيبا است استقلال روح! و چقدر محترم است آن زمامدار مسلمان كه در مجالس و ضيافت هايى كه غربى ها به افتخارش مى دهند، مشروبات الكلى مصرف نمى شود. چقدر باافتخار است آن زمامدارى كه در مسكو ميهمان رسمى حكومت كمونيسم است و براى اداى نماز به مسجد مى رود. چقدر شرافتمند و خودساخته است زمامدارى كه در آمريكا از رفتن به كليسا براى تماشا و از گرفتن قرض ربوى خوددارى مى كند. چقدر عظيم و بااراده است آن مسلمان كه وقتى در جامعه ملل سخنرانى مى كند،« بسم اللَّه الرحمن الرحيم» مى گويد. و چقدر موهن است يك ملّت مسلمان كه به قرآن افتخار مى كند و در نمازش روزى بيست

مرتبه« بسم اللَّه الرحمن الرحيم» مى گويد، اين جمله نورانى را كه وحى آسمانى است، از آغاز كتاب هايش حذف كند. چقدر ذليل و خوارند آنها كه از عادات و روش بيگانه تقليد مى كنند. چقدر كوچك و فرومايه و حقير است آن ملتى كه لباس و روش هاى دينى و ملّى خود را ترك كرده و در مجالس و محافل، لباس هاى ديگران را بپوشد و زن و مردش از شخصيت و اعتماد به نفس محروم گرديده باشد.

[286] ( 1). حكومت به اصطلاح اسلامى اندلس با كفار و بيگانگان قراردادها و معاهداتى برخلاف اصول و احكام اسلام بست كه در نتيجه پاى نفوذ مسيحيت در كشور باز شد و فحشا و فروش مشروبات آزاد و زنان و مردان مسلمان مانند مسيحى ها با هم آميزش يافتند و مجالس شب نشينى ها و اجتماعات دسته جمعى زن و مرد و رقص و ساز و آواز، غيرت و حميّت و اخلاق اسلامى را از ميان برد و مستشاران بيگانه در شؤون مملكت اسلامى دخالت پيدا كردند، تا حالتى پيدا شد كه اندلس اسلامى به يك كشور مسيحى تبديل و آفتاب علم و تمدن معارف اسلام در آنجا چنان غروب كرد كه امروز جز آثار عصر طلايى حكومت مسلمين، از ابنيه و مساجد و كاخ ها كه يادگار علم و صنعت و تاريخ طلايى آن كشور است، چيزى از اسلام در آنجا باقى نمانده است. نفرين بر فحشا و فساد و جاه طلبى و نفاق و اختلاف. نفرين بر زمامداران مزدور و بيگانه پرست.

[287] ( 1). على محمّد شيرازى نخست خود را سيّد مى خواند و بعد ادعاى بابيت نمود و سپس با آنكه صريحاً به امامت و

مهدويت حضرت ولى عصر، مهدى موعود، فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام اعتراف كرده بود، دعواى مهدويت و بعد ادعاى پيغمبرى كرد، عاقبت چنانچه در بعضى از الواح او نقل شده، ادعاى خدايى نمود و در پايان كار صريحاً به خط خودش از دعاوى خود برگشت و توبه نامه خود را براى ناصرالدين شاه فرستاد و ظاهراً در ميان مدعيان مهدويت در اين اختلاف دعاوى، على محمّد كم نظير باشد و همين اختلاف گويى ها و سخنان ناهنجار و عبارات ركيك هذيان آميز او را به خبط دماغ مشهور ساخت.

و پوشيده نماند حزب و دسته بابى و بهايى يكى از دسته جات سياسى مزدورى است كه طى قرن اخير در هند و تركيه و ايران و مخصوصاً فلسطين و ساير كشورهاى اسلامى و خاورميانه، آلت اجراى سياسات و جاسوسى براى دول استعمارگر شده و همواره تحت الحمايه آن دول مشغول خيانت به شرق عموماً و ملّت و دين اسلام خصوصاً بوده و هستند.

در آغاز، نقشه هاى ماهرانه اجانب، على محمّد را به دعوت و ايجاد اختلاف بين ملّت ايران و قيام به ضد حكومت تشويق و تحريك نمود و به او قول كمك و مساعدت داد. وقتى على محمّد به ايران آمد، دولت روسيه كه در آن موقع در ايران نفوذ كامل داشت، از او نگاهدارى كرد و به اميد آنكه بابى گرى وسيله اى براى اجراى سياست هاى حكومت تزارى و تضعيف نفوذ كلمه اسلام و علما بشود، از اعدام او در فارس مانع شدند و او را از ايالت فارس تحويل گرفته و توسط سواران منوچهر خان گرجى حاكم اصفهان كه ارمنى نژاد و از دست نشانده هاى حكومت روسيه بود، به اصفهان آوردند

و تا منوچهر خان زنده بود، به امر حكومت روس در اصفهان از او محرمانه نگهدارى كرد و تا مدتى سفارت روس و كنسول گرى هايش از بابى ها حمايت مى كردد كه در همين اصفهان آزادانه عليه دين و استقلال مملكت تحريك و به نفع سياست روس ها فتنه انگيزى مى كردند، هر وقت هم در اثر فشار علماء و ملّت، حكومت ناچار مى شد از آنها تعقيب و بازجويى كند، در كنسولگرى روس متحصن مى شدند و كنسول از آنها جانب دارى مى كرد و علناً در امور داخلى كشور ما مداخله مى نمود و از آنها حمايت كردند.

وقتى فهميدند آنها نمك به حرامى كرده و با انگليس ها مربوط شده و براى آنها كار مى كنند، ناچار آنها را ترك گفتند و محصول زحمات و مصارف مخارج هنگفت خود را به انگليسى ها سپردند. اداره جاسوسى انگليس آنها را به كار گماشت و بهتر اداره كرد و در ايران و تركيه و بعضى كشورهاى عربى از آنها استفاده هاى بسيار كرد، پول و حقوق و وسايل ديگر در اختيارشان گذاشت و به پاس خدماتى كه عباس افندى در جنگ جهانى اوّل به آنها كرد تا انگليس ها فلسطين را متصرف شدند و نقشه تجزيه كشورهاى اسلامى را عملى كردند، توسط ژنرال النبى انگليسى رسماً به لقب سرى او را مفتخر ساختند كه عكس و تفصيلات آن مراسم و اعطاى نشان در كتاب ها طبع و گراور است كه در حقيقت تمام اين جريان ها و جاسوسى هاى اين فرقه به نفع صهيونيسم بين المللى بود، سپس آمريكايى ها نيز آنان را زير كار كشيده و مزدور سازمان سيا و صهيونيسم شدند تا پس از مرگ شوقى افندى كه برخلاف وصيت نامه منتسب

به عباس افندى مقطوع النسل درآمد- به نقل استاد دكتر شلبى در كتاب" مقارنة الاديان"، ج 1، ص 309- بهائيت چنانچه نويسندگان و اهل قلم آن را مى نامند، رسماً يك حركت صهيونيسمى گرديد و از چهره صهيونيسمى خود علناً پرده بردارى كرد و در مجلس بزرگى كه در اسرائيل تشكيل دادند، يك نفر صهيونيسم آمريكايى به نام" ميسون" براى رهبرى بهائيان در تمام جهان انتخاب شد. البته شخص ديگر به نام« ميسن ريمى» كه با شوقى رفاقت داشت نيز ادعاى جانشينى او را كرد و يك نفر نيز خود را« سماء اللَّه» ناميد.

بالجمله دسته بابى و بهايى يك بازى و ماجراى سياسى و بر ضدّ تماميت استقلال كشور ايران بود و مزدور صهيونيسم بوده و هست كه يك جاسوس روسى آن را به وجود آورد، سپس آلت اغراض ضد اسلامى و استعمارى دو دولت بزرگ ديگر در ايران و كشورهاى ديگر شد و اگر زور و اعمال نفوذ دول بزرگ و مؤسسات و سازمان هاى صهيونيسمى آمريكايى و كمپانى هاى يهودى هاى آنجا تا حال از آنها حمايت نكرده بود، همان روزهاى اوّل از ميان رفته بودند و ريشه نفوذ اين تحريكات مربوط به ضعف حكومت مركزى و دخالت اجانب در مملكت و غفلت مسموم باز گذاردند و مشاغل و پست هاى حساس را به تشويق و دستور اجانب به بعضى افراد اين حزب خائن سپردند.

كسانى كه بخواهند به طور تفصيل از تاريخ اين ماجراى سياسى و رسوايى هاى رفتار سران مزدور اين طايفه و خيانت ها و فتنه ها و آشوب ها و ترورهاى آنها باخبر شوند، مى توانند به تواريخ عصر فتنه على محمّد باب مثل ناسخ و روضة الصفا و به

كتاب هايى مانند كشف الحيل و فلسفه نيكو و ساخته هاى بهائيت در صحنه دين و سياست و مهازل البهائية، محاكمه و بررسى، بهائيت دين نيست و بهايى چه مى گويد، دزدبگير شرح بزبگير و مفتاح باب الابواب و يادداشت هاى كينياز دالگوركى يا كتاب دانستنى هايى درباره تاريخ و نقش سياسى رهبراى بهايى كه پرنس دالگوركى نيز در آن كاملًا معرفى شده و حتى به كتاب هاى خود اين فرقه خيانت پيشه رجوع نمايند.

به عقيده ما يكى از نشانه هاى بقاى استعمار و ايادى بيگانه، بودن افراد اين فرقه جاسوس و مزدور در رأس بعضى از مقامات و واگذارى امتيازات به آنها و دخالت آنها در شعب تبليغاتى و بازرگانى است كه وظيفه هر مسلمان استقلال دوست، پايان دادن به اين ردّپاى استعمار و بستن و تخته كردن اين دكان جاسوسى صهيونيسم است.

[288] ( 1). سوره لقمان، آيه 34.

[289] ( 1). سوره انفال، آيه 60.

[290] ( 1). سوره حجر، آيه 9.

[291] ( 2). سوره صف، آيه 8.

[292] ( 1). سوره آل عمران، آيه 139.

[293] ( 1). نهج البلاغه، حكمت 147؛ و به تذكرة الحفاظ ذهبى، ج 1، ص 12 نيز مراجعه شود.

[294] ( 1). سوره يوسف، آيه 40.

[295] ( 1). ايمان و عقيده به اين نظام كمترين فايده اش بازدارى و كنترل هر نظام ديگر است كه بر اوضاع مسلّط شده باشد؛ عقيده به نظام امامت، آن نظامات غير شرعى را نيز محدود مى كند و از ديكتاتورى و مطلق العنانى آنها جلوگيرى مى نمايد و افراد را از اينكه دربست خود را در اختيار آنها بگذارند، مانع مى شود. نظام امامت در هر مرحله اى از نفوذ كه باشد، در همان مرحله نظام بازدارى از ظلم و فساد

و استضعاف است كه بيشتر از اين در اينجا مجال شرحش نيست.

[296] ( 2). منتخب الاثر، ص 15.

[297] ( 1). كافى، ج 1، ص 375.

[298] ( 2). كافى، ج 1، ص 376، ح 4.

[299] ( 3). مخفى نماند احاديث بسيار در موضوع ولايت اهل بيت عليهم السلام و اينكه هيچ عملى بدون ولايت نفع نمى دهد، وارد است، كه قسمتى از آنها را در كتاب« امان الامة» نقل كرده ام و همه بر اهمّيت نظام امامت و اينكه بايد امّت آن را تعظيم نموده و از آن اطاعت داشته باشند، دلالت دارند.

[300] ( 1). رجوع شود به منتخب الاثر، ب 5، ف 7، ص 475 و 476.

[301] ( 2). سوره بقره، آيه 249.

[302] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[303] ( 1). سوره نحل، آيه 90.

[304] ( 2). سوره حجرات، آيه 13.

[305] ( 1). رجوع شود به منتخب الاثر، ف 6، ب 5، ص 452 و 453.

[306] ( 2). نهج البلاغه، خطبه 2.

[307] ( 3). نهج البلاغه، خطبه 3.

[308] ( 1). از حكايات جالب و مورد اطمينان كه در زمان ما واقع شده، اتّفاقى است كه هنگام چاپ اين كتاب برايم نقل شد و در آن نكات و پندهايى است، جهت مزيد بصيرت خوانندگان كه به خواندن اين گونه حكايات علاقه دارند، در اينجا ضميمه كتاب مى نمايم:

چنان كه اكثر مسافرينى كه از قم به تهران و از تهران به قم مى آيند و اهالى قم نيز اطّلاع دارند، اخيراً در محلى كه سابقاً بيابان و خارج از شهر قم بود، در كنار راه قم- تهران- سمت راست كسى كه از قم به تهران مى رود- جناب حاج يداللَّه رجبيان از اخيار قم، مسجد مجلّل

و باشكوهى به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام بنا كرده است كه هم اكنون داير شده و نماز جماعت در آن منعقد مى گردد.

در شب چهارشنبه بيست و دوم ماه مبارك رجب 1398- مطابق هفتم تيرماه 1357- شخصاً از صاحب حكايت، جناب آقاى احمد عسكرى كرمانشاهى كه از اخيار بوده و سال ها است در تهران متوطن مى باشد، حكايت ذيل راجع به اين مسجد را در منزل جناب آقاى رجبيان با حضور ايشان و برخى ديگر از محترمين شنيدم.

آقاى عسكرى نقل كرد: حدود هفده سال پيش، روز پنج شنبه اى بود، مشغول تعقيب نماز صبح بودم، در زدند. رفتم بيرون، ديدم سه نفر جوان كه هرسه مكانيك بودند، با ماشين آمده اند. گفتند: تقاضا داريم امروز روز پنج شنبه است، با ما همراهى نماييد تا به مسجد جمكران مشرف شويم و دعا كنيم، حاجتى شرعى داريم.

اين جانب جلسه اى داشتم كه جوان ها را در آن جمع مى كردم و نماز و قرآن مى آموختم و اين سه جوان از همان جوان ها بودند. من از اين پيشنهاد خجالت كشيدم، سرم را پايين انداختم و گفتم: من چه كاره ام بيايم دعا كنم؟ بالاخره اصرار كردند، من هم ديدم نبايد آنها را رد كنم، موافقت كردم. سوار شدم و به سوى قم حركت كرديم.

در جاده تهران( نزديك قم) ساختمان هاى فعلى نبود، فقط دست چپ يك كاروان سراى خرابه به نام قهوه خانه على سياه بود. چند قدم بالاتر از همين جا كه فعلًا حاج آقا رجبيان مسجدى به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام بنا كرده است، ماشين خاموش شد.

رفقا كه هر سه مكانيك بودند، پياده شدند و كاپوت ماشين را بالا زدند و به آن مشغول شدند.

من از يك نفر آنها به نام على آقا يك ليوان آب گرفتم براى قضاى حاجت و تطهير، رفتم كه بروم توى زمين هاى مسجد فعلى، ديدم سيدى بسيار زيبا و سفيد، ابروهايش كشيده، دندان هايش سفيد و خالى بر صورت مباركش بود، با لباس سفيد و عباى نازك و نعلين زرد و عمامه سبز مثل عمامه خراسانى ها، ايستاده و با نيزه اى كه به قدر هشت- نُه متر بلند است، زمين را خطكشى مى نمايد. گفتم: اوّل صبح آمده است اينجا جلوى جاده كه دوست و دشمن مى آيند رد مى شوند، نيزه دستش گرفته است.

( آقاى عسكرى در حالى كه از اين سخنان خود پشيمان و عذرخواهى مى كرد گفت:)

گفتم: عمو! زمان تانك و توپ و اتم است، نيزه را آورده اى چه كنى، برو درست را بخوان. و رفتم براى قضاى حاجت نشستم.

صدا زد: آقاى عسكرى آنجا ننشين، اينجا را كه من خط كشيده ام، مسجد است.

من متوجّه نشدم كه از كجا مرا مى شناسد؟! مانند بچه اى كه از بزرگ تر اطاعت كند، گفتم: چشم. و پا شدم.

فرمود: برو پشت آن بلندى.

رفتم آنجا، پيش خود گفتم: سر سؤال با او را باز كنم و بگويم: آقاجان، سيّد، فرزند پيغمبر! برو درست را بخوان. و سه سؤال پيش خود طرح كردم:

1- اين مسجد را براى جنّ مى سازى يا ملائكه، كه دو فرسخ از قم آمده اى بيرون و زير آفتاب نقشه مى كشى؟ درس نخوانده معمار شده اى؟!

2- هنوز مسجد نشده، چرا در آن قضاى حاجت نكنم؟

3- در اين مسجد كه مى سازى، جن نماز مى خواند يا ملائكه؟

اين پرسش ها را پيش خود طرح كردم، آمدم جلو سلام كردم. بار اوّل او ابتداى به سلام كرد، نيزه را به

زمين فرو برد و مرا به سينه گرفت، دست هايش سفيد و نرم بود. چون اين فكر را هم كرده بودم كه با او مزاح كنم و( چنان كه در تهران هر وقت سيّد شلوغ مى كرد، مى گفتم: مگر روز چهارشنبه است) عرض كنم: روز چهارشنبه نيست، پنج شنبه است، چرا آمده اى ميان آفتاب؟

بدون اينكه عرض كنم، تبسم كرد و فرمود: پنج شنبه است و چهارشنبه نيست. و فرمود: سه سؤالى را كه دارى بگو ببينم!

من متوجّه شدم قبل از اينكه سؤال كنم، از درون من اطّلاع داد. گفتم: سيّد، فرزند پيغمبر! درس را ول كرده اى و اوّل صبح آمده اى كنار جاده، نمى گويى در اين زمان تانك و توپ، نيزه به درد نمى خورد، برو درست را بخوان.

خنديد، چشمش را انداخت به زمين، فرمود: دارم نقشه مسجد مى كشم. گفتم: براى جن يا ملائكه؟ فرمود: براى آدميزاد، اينجا آبادى مى شود.

گفتم: بفرماييد ببينم اينجا كه مى خواستم قضاى حاجت كنم، هنوز مسجد نشده است؟

فرمود: يكى از عزيزان فاطمه زهرا عليها السلام در اينجا بر زمين افتاده و شهيد شده است، من مربع مستطيل خط كشيده ام. اينجا مى شود محراب، اينجا كه مى بينى قطرات خون است كه مؤمنين مى ايستند. اينجا كه مى بينى، مستراح مى شود، و اينجا دشمنان خدا و رسول به خاك افتاده اند.

همين طور كه ايستاده بود، برگشت و مرا هم برگرداند، فرمود: اينجا مى شود حسينيه! و اشك از چشمانش جارى شد، من هم بى اختيار گريه كردم. فرمود: پشت اينجا مى شود كتابخانه، و تو كتاب هايش را مى دهى؟

گفتم: پسر پيغمبر، به سه شرط؛ اوّل اينكه: من زنده باشم. فرمود: ان شاء اللَّه.

شرط دوم اين است كه اينجا مسجد شود. فرمود: بارك اللَّه.

شرط سوم اين است كه به قدر

استطاعت، و لو يك كتاب شده، براى اجراى امر تو پسر پيغمبر بياورم؛ ولى خواهش مى كنم برو درست را بخوان، آقاجان اين هوا را از سرت دور كن.

دو مرتبه خنديد و مرا به سينه خود گرفت، گفتم: آخر نفرموديد اينجا را كى مى سازد؟ فرمود: يد اللَّه فوق ايديهم.

گفتم: آقاجان! من اين قدر درس خوانده ام، يعنى دست خدا بالاى همه دست هاست. فرمود: آخر كار مى بينى. وقتى ساخته شد، به سازنده اش از قول من سلام برسان. مرتبه ديگر هم مرا به سينه گرفت و فرمود: خدا خيرت بدهد!

من آمدم و رسيدم سر جاده، ديدم ماشين راه افتاده. گفتم: چطور شد؟ گفتند: يك چوب كبريت گذاشتيم زير اين سيم، وقتى آمدى درست شد. گفتند: با كى زير آفتاب حرف مى زدى؟ گفتم: مگر سيّد به اين بزرگى را با نيزه ده مترى كه دستش بود، نديديد كه من با او حرف مى زدم؟! گفتند: كدام سيّد؟ خودم برگشتم ديدم سيّد نيست، زمين مثل كف دست! پستى و بلندى نبود، هيچ كس نبود.

من يك تكانى خوردم، آمدم توى ماشين نشستم، ديگر با آنها حرف نزدم. به حرم مشرف شدم، نمى دانم چطورى نماز ظهر و عصر را خواندم. بالاخره آمديم جمكران، ناهار خورديم. نماز خواندم، گيج بودم، رفقا با من حرف مى زدند، من نمى توانستم جوابشان را بدهم.

در مسجد جمكران، يك پيرمرد يك طرف من نشسته، و يك جوان طرف ديگر، من هم وسط ناله مى كردم و گريه مى كردم. نماز مسجد جمكران را خواندم، مى خواستم بعد از نماز به سجده بروم و صلوات را بخوانم، ديدم آقايى سيّد كه بوى عطر مى داد، فرمود: آقاى عسكرى سلام عليكم! و نشست پهلوى من.

تُن صدايش همان تُن

صداى سيّد صبحى بود و به من نصيحتى فرمود. رفتم به سجده، ذكر صلوات را گفتم. دلم پيش آن آقا بود و سرم به سجده، گفتم: سر بلند كنم و بپرسم شما اهل كجا هستيد و مرا از كجا مى شناسيد؟! وقتى سر بلند كردم، ديدم آقا نيست.

به پيرمرد گفتم: اين آقا كه با من حرف مى زد، كجا رفت، او را نديدى؟ گفت: نه. از جوان پرسيدم، او هم گفت، نديدم. يك دفعه مثل اينكه زمين لرزه شد، تكان خوردم، فهميدم كه حضرت مهدى عليه السلام بوده است. حالم به هم خورد، رفقا مرا بردند آب به سر و رويم ريختند و گفتند: چه شده؟

خلاصه، نماز را خوانديم، به سرعت به سوى تهران برگشتيم. مرحوم حاج شيخ جواد خراسانى را هنگام ورود به تهران ملاقات كردم و ماجرا را براى ايشان تعريف كردم و خصوصيات را از من پرسيد، گفت: خود حضرت بوده اند، حالا صبر كن، اگر آنجا مسجد شد، درست است.

مدتى قبل، روزى يكى از دوستان پدرش فوت كرده بود، به اتفاق رفقاى مسجدى، او را به قم آورديم به همان محل كه رسيديم، ديديم دو پايه خيلى بلند بالا رفته است، پرسيدم، گفتند: اين مسجدى است به نام امام حسن مجتبى عليه السلام، كه پسرهاى حاج حسين آقا سوهانى مى سازند. در حالى كه اشتباه مى گفتند.

وارد قم شديم، جنازه را برديم باغ بهشت و دفن كرديم. من ناراحت بودم. سر از پا نمى شناختم، به رفقا گفتم: تا شما مى رويد ناهار بخوريد، من الآن مى آيم. تاكسى سوار شدم، رفتم سوهان فروشى پسرهاى حاج حسين آقا پياده شدم. به پسر حاج حسين آقا گفتم: اينجا شما مسجد مى سازيد؟

گفت: نه. گفتم: اين مسجد را كى مى سازد؟

گفت: حاج يداللَّه رجبيان. تا گفت يداللَّه، قلبم به تپش افتاد. گفت: آقا چه شد؟ صندلى گذاشت، نشستم، خيس عرق شدم، با خود گفتم: يد اللَّه فوق أيديهم. فهميدم حاج يداللَّه است. ايشان را هم تا آن موقع نديده و نمى شناختم.

برگشتم به تهران و به مرحوم حاج شيخ جواد گفتم. فرمود: برو سراغش، درست است.

من بعد از آن كه چهارصد جلد كتاب خريدارى كردم و رفتم قم، آدرس محل كار( پشم بافى) حاج يداللَّه را پيدا كردم، رفتم كارخانه و از نگهبان پرسيدم، گفت: حاجى رفت منزل. گفتم: استدعا مى كنم تلفن كنيد و بگوييد يك نفر از تهران آمده و با شما كار دارد. تلفن كرد، حاجى گوشى را برداشت، من سلام عرض كردم، گفتم: از تهران آمده ام، چهارصد جلد كتاب وقف اين مسجد كرده ام، كجا بياورم؟

فرمود: شما از كجا اين كار را كرديد و چه آشنايى با ما داريد؟ گفتم: حاج آقا چهارصد جلد كتاب وقف كرده ام.

گفت: بايد بگوييد مال چيست؟ گفتم: پشت تلفن نمى شود. گفت: شب جمعه آينده منتظر هستم، كتاب ها را بياوريد منزل؛ چهارراه شاه، كوچه سرگرد شكراللهى، دست چپ، در سوم.( لازم به ذكر: اين آدرس مال زمان سابق بوده كه هم اكنون تغيير نام يافته است).

رفتم تهران و كتاب ها را بسته بندى كردم. روز پنج شنبه با ماشين يكى از دوستان آوردم قم منزل حاج آقا، ايشان گفت: من اين طور قبول نمى كنم، جريان را بگو. بالاخره جريان را گفتم و كتاب ها را تقديم كردم. و رفتم در مسجد هم دو ركعت نماز حضرت خواندم.

او گريه كرد، سپس مسجد و حسينيه را طبق نقشه اى كه حضرت كشيده بودند، به

من نشان داد و گفت: خدا خيرت بدهد! تو به عهدت وفا كردى.

اين بود حكايت مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام كه به طور اختصار نقل شد. علاوه بر اين، حكايت جالبى نيز آقاى رجبيان نقل كردند كه آن را نيز مختصراً نقل مى نمايم:

آقاى رجبيان گفتند: شب هاى جمعه حسب المعمول، حساب و مزد كارگرهاى مسجد را مرتب كرده و وجوهى كه بايد پرداخت مى شد، پرداخت كردم. شب جمعه اى، استاد اكبر بنّاى مسجد، براى حساب و گرفتن مزد كارگرها آمده بود، گفت: امروز يك نفر آقا( سيد) تشريف آوردند در ساختمان مسجد و اين پنجاه تومان را براى مسجد دادند، من به او عرض كردم: بانى مسجد از كسى پول نمى گيرد. با تندى به من فرمود: مى گويم بگير! اين را مى گيرد. من پنجاه تومان را گرفتم، روى آن نوشته بود: براى مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام.

دو سه روز بعد، صبح زود زنى مراجعه كرد و وضع تنگ دستى و حاجت خودش و دو طفل يتيمش را شرح داد، من دست كردم در جيب هايم. پول موجود نداشتم، غفلت كردم كه از اهل منزل بگيرم، آن پنجاه تومان مسجد را به او دادم و گفتم: بعد خودم خرج مى كنم. و به آن زن آدرس دادم كه بيايد تا به او كمك كنم. زن پول را گرفت و رفت و ديگر هم با اينكه به او آدرس داده بودم، مراجعه نكرد؛ ولى من متوجّه شدم كه نبايد پول را داده باشم و پشيمان شدم.

تا جمعه ديگر استاد اكبر براى حساب آمد و گفت: اين هفته من از شما تقاضايى دارم، اگر قول مى دهيد كه قبول كنيد، بگويم. گفتم: بگو!

گفت: در صورتى كه قول بدهيد قبول كنيد، مى گويم. گفتم: آقاى استاد اكبر اگر بتوانم از عهده اش برآيم. گفت: مى توانى. گفتم: بگو! گفت: تا قول ندهى، نمى گويم. از من اصرار كه بگو، از او اصرار كه قول بده تا من بگويم. آخر گفتم: بگو قول مى دهم. وقتى قول گرفت، گفت: آن پنجاه تومان كه آقا دادند براى مسجد، بده به خودم. گفتم: آقاى استاد اكبر! داغ مرا تازه كردى.( چون بعداً از دادن پنجاه تومان به آن زن پشيمان شده بودم و تا دو سال بعد هم، هر اسكناس پنجاه تومانى به دستم مى رسيد، نگاه مى كردم شايد آن اسكناس باشد).

گفتم: آن شب مختصر گفتى، حال خوب تعريف كن بدانم. گفت: بلى، حدود سه و نيم بعد از ظهر هوا خيلى گرم بود. در آن بحران گرما مشغول كار بودم، دو سه نفر كارگر هم داشتم، ناگاه ديدم يك آقايى از يكى از درهاى مسجد وارد شد، با قيافه اى نورانى، جذاب و باصلابت كه آثار بزرگى و بزرگوارى از او نمايان است، وارد شدند. دست و دل من ديگر دنبال كار نمى رفت، مى خواستم آقا را تماشا كنم.

آقا آمدند اطراف شبستان قدم زدند و تشريف آوردند جلو تخته اى كه من بالايش كار مى كردم، از زير عبا پولى درآوردند و فرمودند: استاد اين را بگير، بده به بانى مسجد.

من عرض كردم: آقا! بانى مسجد پول از كسى نمى گيرد؛ شايد اين پول را از شما بگيرم و او نگيرد و ناراحت شود. آقا تقريباً تغيير كردند، فرمودند: به تو مى گويم بگير. اين را مى گيرد. من فوراً با دست هاى گچ آلود، پول را از آقا گرفتم، آقا تشريف بردند بيرون.

پيش خود

گفتم: اين آقا در اين هواى گرم كجا بود؟ يكى از كارگرها را به نام مشهدى على، صدا زدم و گفتم: برو دنبال اين آقا ببين كجا مى روند؟ با چه كسى و با چه وسيله اى آمده بودند؟ مشهدى على رفت. چهار دقيقه شد، پنج دقيقه شد، ده دقيقه شد، مشهدى على نيامد. خيلى حواسم پرت شده بود، مشهدى على را صدا زدم، پشت ديوار ستون مسجد بود، گفتم: چرا نمى آيى؟ گفت: ايستاده ام آقا را تماشا مى كنم. گفتم: بيا! وقتى آمد، گفت: آقا سرشان را زير انداختند و رفتند. گفتم: با چه وسيله اى؟ ماشين بود؟ گفت: نه! آقا هيچ وسيله اى نداشتند، سر به زير انداختند و تشريف بردند. گفتم: تو چرا ايستاده بودى؟ گفت: ايستاده بودم آقا را تماشا مى كردم.

آقاى رجبيان گفت: اين جريان پنجاه تومان بود؛ ولى باور كنيد كه اين پنجاه تومان، اثرى روى كار مسجد گذارد، و خود من اميد نداشتم كه اين مسجد به اين گونه بنا شود و به تنهايى بتوانم آن را به اينجا برسانم. از موقعى كه اين پنجاه تومان به دستم رسيد، روى كار مسجد و روى كار خود من اثر گذاشت.( پايان حكايت)

نگارنده گويد: اگرچه متن اين حكايت ها بر معرفى آن حضرت، غير از اطمينان صاحب حكايت، به اينكه سيّد معظمى كه نقشه مسجد را مى كشيد و در مسجد جمكران با او سخن فرمود، سخن آن حضرت بوده است، دلالت ظاهر ديگر ندارد؛ امّا چنان كه محدث نورى در باب نهم كتاب شريف" نجم ثاقب" شرح داده است، وقوع اين گونه مكاشفات و ديدارها براى شيعيان آن حضرت، حداقل از شواهد صحّت مذهب و عنايات به واسطه يا بلاواسطه آن

حضرت به شيعه است. و بالخصوص كه مؤيد به حكايات ديگرى است كه متن آنها دلالت بر معرفى آن حضرت دارد.

بعضى از آن حكايت ها در همين عصر خود ما واقع شده و به يارى خداى تعالى در كتاب جديدى كه مخصوص تشرّف هاى معاصرين است، در اختيار شيعيان و ارادتمندان آن غوث زمان و قطب جهان- ارواحنا فداه- قرار خواهد گرفت، ان شاء اللَّه تعالى.

[309] ( 1). منتخب الاثر، ف 4، ب 1، ص 370، ح 14.

[310] ( 2). منتخب الاثر، ص 373.

[311] ( 1). سوره نور، آيه 36.

[312] ( 1). سوره آل عمران، آيه 37.

[313] ( 1). رجوع شود به« دار السلام» عراقى،« نجم ثاقب»،« جنة المأوى»،« عبقرى الحسان» و بحارالانوار و غيره.

[314] ( 1). سوره حجرات، آيه 13.

[315] ( 2). سوره نحل، آيه 36.

[316] ( 1). سوره صف، آيه 8.

[317] ( 2). بسيارى به وسيله خواب ارشاد شده اند كه حتى تعيين بدهى آنها در خواب شده و بعد كه رسيدگى كرده اند مطابق مبلغ تعيين شده بود، نه كمتر و نه زيادتر و از خواب هاى عجيب، كه دليل بر عنايات حضرت به جامعه روحانيت است و اينكه اين جامعه جُند و سپاه آن حضرت مى باشند، خواب صادق و عجيب آقاى حاج ابوالقاسم كوپايى اصفهانى است.

[318] ( 1). سوره نساء، آيه 165.

[319] ( 1). نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 150.

[320] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 102.

[321] ( 2). منتخب الاثر، ص 252.

[322] ( 1). به كتاب منتخب الاثر، ص 274 و 275 مراجعه شود.

[323] ( 1). سوره انسان، آيه 2.

[324] ( 2). اين نكته با مسأله دفعى و ناگهانى بودن ظهور آن حضرت، كه بر حسب روايات،

اصل مسلّم ظهور آن حضرت است، منافات ندارد؛ زيرا غرض ما از اين شرايط و مقدمات، امورى است كه بر حسب اراده و حكمت بارى تعالى، قبل از ظهور بايد تحقق يافته باشد؛ به طورى كه آن ظهور ناگهانى، موجب آن تحول عظيم و تغيير مسير حركت جهان گردد.

[325] ( 1). منتخب الاثر، ف 1، ب 8، ص 101، ح 4.

[326] ( 2). احتجاج طبرسى، ج 2، ص 323.

[327] ( 1). منتخب الاثر، ف 4، ب 3، ص 400، ح 13.

[328] ( 1). سوره اسراء، آيه 45.

[329] ( 1). مجمع البيان، روح المعانى، و الدر المنثور.

[330] ( 2). سيره ابن هشام، ج 1، ص 378 و 379 و روايات ديگرى از« ابن مردويه»،« بيهقى»،« ابى يعلى»،« ابى شيبه» و« دار قطنى» در الدر المنثور در تفسير آيه شريفه نقل شده است.

[331] ( 3). سيره ابن هشام، ج 2، ص 95 و 96؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 228؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 103. و از كتب معاصرين: مع الانبياء في القرآن، ص 367.

[332] ( 1). الدرّ المنثور، ج 4، ص 186،

[333] ( 2). سوره يس، آيه 9.

[334] ( 3). تفاسيرى چون: التبيان، الدر المنثور، نور الثقلين، مجمع البيان و تفاسير ديگر.

[335] ( 1). كتاب« عقيده الشيعه» ص 348 و 349.

[336] ( 1). چنان كه تغيير خط و الفبا كه در تركيه عملى شد و اكنون هم استعمار آن را در نقاط ديگر زمزمه مى كند، به همين منظور بود كه جامعه تُرك از اسلام و قرآن مجيد و كتاب ها و معارف اسلام بيگانه گردد و خيال استعمار و غرب و مسيحيت از جانب او راحت

باشد و« سلطان محمّد فاتح» ديگر پيدا نشود.

[337] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 187.

[338] ( 2). منتخب الاثر، ف 2، ب 1.

[339] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 187.

[340] ( 1). سوره زمر، آيه 17 و 18.

[341] ( 1). متواتر به معنى" پياپى"؛ و در اصطلاح حديث شناسى، به احاديث متعدّده اى گفته مى شود كه روايت كنندگان آن در هر طبقه، به گونه اى زياد باشند كه از مجموع روايات آنها" علم عادى" به صدور آن كلام از معصوم عليه السلام حاصل آيد. به عبارت ديگر: اختلاف راويان و تعدّد آنها در نقل يك خبر از معصوم عليه السلام به حدّى باشد كه توافق آنان بر" كذب" و همدستى آنان در" جعل خبر" ممكن نباشد.

[342] ( 1)." خبر واحد"؛ خبرى است كه نقل كننده آن، يك يا چند" راوى" باشد، تا آنجا كه به حدّ" تواتر" نرسيده باشد. و در اصطلاح حديث شناسى، تقسيم بندى هاى مختلف و اقسام گوناگونى دارد. مشهورترين اقسام آن در رابطه با" راوى" عبارتند از:« صحيح، حسن، موثّق و ضعيف».

[343] ( 1). از جمله اين اختلافات، اختلاف بر سر نامِ" پدر" بزرگوار حضرت مهدى عليه السلام است كه در پاره اى از روايات اهل سنّت، عبارتِ« اسم ابيه اسم ابى» به حديث مشهور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله:« اسمه اسمى وكنيته كنيتى» افزوده شده است. به اين معنا كه:« نام مهدى همنام من، و كنيه او همانند كنيه من، و اسم پدر او مانند اسم پدر من است» و يا اختلاف بر سر زمان تولد و مدت عمر و علامات قبل از ظهور، كه همگى اين موارد در خود مدارك اهل سنّت قابل

بررسى بوده و نظر مشهور شيعه نيز بر طبق احاديث وارده در همان كتاب ها قابل اثبات است.

[344] ( 1). جريان محمّد بن عجلان در كتاب" البرهان في علامت مهدى آخرالزمان" ص 174 نقل شده است. محمّد بن عجلان يكى از فقهاى مدينه بود كه در زمان حكومت بنى عباس با مردى به نام محمّد بن عبداللَّه محض كه از نسل امام حسن مجتبى عليه السلام بود، بيعت كرد. منصور، خليفه عباسى كه بسيارى از سادات حسنى را به جرم مخالفت با دستگاه حكومت كشته بود، محمّد بن عجلان را احضار كرد و بعد از تحقيق درباره بيعت او با محمّد بن عبداللَّه، دستور داد كه دست او را ببرند، و گفت: اين دستى كه با دشمن من بيعت كرده است، بايد بريده شود. فقهاى مدينه وساطت كردند و گفتند: اين مرد تقصيرى ندارد؛ چون فقيه است و برطبق روايات خيال كرده كه محمّد بن عبداللَّه بن محض، همان" مهدى امّت" است. از اين رو با او بيعت كرده و قصد دشمنى با تو را نداشته است.

[345] ( 1). سوره انبياء، آيه 18.

[346] ( 1). تعداد كسانى كه در طى تاريخ اسلام، ادّعاى مهدويت داشته و به انگيزه هاى مختلف، به دروغ خود را" قائم آل محمّد عليهم السلام" معرّفى كرده اند، يا برخى از مريدان آنها، اين عنوان را به دروغ بر ايشان تبليغ و ترويج كرده اند، بيش از پنجاه نفر مى باشد.

[347] ( 2). براى شناختن اين خصوصيات، از حيث اصل و نسب و سيماى ظاهرى و كيفيت اخلاق و رفتار، و از حيث علامات و معجزات و نحوه ظهور و حكومت آن بزرگوار، مى توان به كتاب هايى كه در

اين باب نوشته شده؛ همچون مهدى موعود، منتخب الاثر و ... مراجعه نمود.

[348] ( 3). غير متواتر؛ اعمّ از خبر يك يا چند راوى، و اعمّ از اينكه قراينى بر صحّت و صدور آن ازمعصوم عليه السلام وجود داشته يا نداشته باشد، تعبيرى ديگر از همان" خبر واحد" است.

[349] ( 4). احاديث بسيارى با اسناد گوناگون و به وسيله راويان مختلف، از معصومين عليهم السلام نقل شده اند؛ امّا همگى آنها از حيث مضمون و لفظ كاملًا يكسان بوده و در تعابير و كلمات، هيچ اختلافى با هم ندارند؛ چنان كه همه اين راويان، اتّفاق دارند بر اينكه: از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:« انّى تارك فيكم الثقلين، كتاب اللَّه و عترتى».

[350] ( 1). اين مخالفت بين دو حديث متواتر، به گونه اى نيست كه با هم تضادّ و تناقضى داشته باشند. بلكه يكى از آن دو به عنوان شرط يا قيد يا خصوصيّتى زايد بر ديگرى، قابل جمع با آن مى باشد.

[351] ( 2). احاديث متعدّده اى كه اگرچه در الفاظ و تعابيرشان اختلافاتى وجود دارد؛ امّا به خاطر كثرت راويان، به گونه اى هستند كه مى توان علم اجمالى پيدا كرد به اينكه حداقل يكى از آنها با همين الفاظ و كلمات وارده در حديث از معصوم عليه السلام صادر گرديده است. مثلًا در بعضى از اين گونه روايات آمده است كه: خبرى كه راوى مؤمن آن را نقل كرده باشد، حجت است. و در بعضى ديگر آمده است: خبرى كه راوى آن راستگو باشد، حجت است. در بعضى ديگر آمده است: خبرى كه روايت كننده آن، عادل باشد، حجت است.

در اينجا علم پيدا مى كنيم كه حداقل يكى از

اين روايت ها، صحيح و صادر شده از معصوم است. حال در اين ميان، روايتى را كه خاص تر از بقيّه روايات است، و شمول كمترى دارد، و به عبارت ديگر: بقيه روايات هم آن را به نوعى تأييد مى كنند، اختيار كرده و به مضمونش عمل مى نماييم. در مثال مذكور، آخرين دسته اين روايات؛ يعنى حجّت بودن" خبر عادل" است؛ زيرا اگر راوى عادل باشد، حتماً مؤمن و راستگو هم هست، و دو دسته قبلى آن را شامل مى شوند.

[352] ( 1). مجموعه اى از احاديث كه همگى بر معنايى خاصّ يا حكمى معين" دلالت مشترك" دارند، اگرچه در الفاظ و تعابير با يكديگر اختلاف دارند. به شكلى كه در بين اين مجموعه، هيچ حديثى را نتوان يافت كه به طور قطع و يقين، مضمون و متن و الفاظش، همگى از ناحيه معصوم عليه السلام صادر شده است.

مثل روايت هايى كه درباره كيفيت جنگ هاى اميرالمؤمنين على عليه السلام با الفاظ و تعابير و مضامين گوناگون وارد شده اند، ولى همگى آنها در اثبات شجاعت بى نظير براى مولا على عليه السلام متفّق هستند و مثل حكايات فراوان و نقل هاى متفاوتى كه درباره بخشش و كرم حاتم طايى در كتاب هاى مختلف وجود دارد كه از همگى آنها به آنه كه قدر مشترك و مضمون عامّ بين همه آنهاست، يقين و علم قطعى پيدا مى شود و آن، وجود حاتم در زمانى كه زمان هاى گذشته و دارا بودن جود و بخشش بسيار توسط او مى باشد.

[353] ( 1). سوره توبه، آيه 33.

[354] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[355] ( 2). سوره قصص، آيه 5.

[356] ( 3). سوره صافات، آيه 171- 173.

[357] ( 1). سوره آل عمران،

آيه 8.

[358] ( 1). اين كتاب كه متأسفانه تاكنون به فارسى ترجمه نشده است، داراى ابواب مختلف است كه در هر باب مجموعه اى از مشهورترين و معتبرترين روايات اهل سنّت، درباره حضرت مهدى عليه السلام و خصوصيات آن حضرت و نشانه هاى ظهور ايشان جمع آورى شده است.

[359] ( 1). تابعين به كسانى گفته مى شود كه زمان پيامبر صلى الله عليه و آله را درك نكرده اند؛ لكن با اصحاب و ياران نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله كه پس از پيامبر مى زيسته اند، همنشينى و مصاحبت داشته و از آنان نقل روايت نموده اند.

[360] ( 1). از فرمايشات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

[361] ( 2). از شافعى نقل شده است كه درباره اين گونه احاديث گفت: مراد از اين چهل حديث، احاديثى است كه درباره فضايل و مناقب على بن ابى طالب عليه السلام وارد شده است. در همين زمينه، داستان عجيبى از احمد بن حنبل نيز نقل شده است كه طالبين آن مى توانند به كتاب اربعين از شيخ ابوالفتح محمّد بن احمد بن ابى الفوارس متوفّى سال 412 هجرى قمرى مراجعه نمايند.

[362] ( 1). ص 89، باب 2، ح 1.

[363] ( 2). ص 89، باب 2، حديث 2.

[364] ( 1). ص 89، باب 2، حديث 3.

[365] ( 2). ص 90، باب 2، حديث 5.

[366] ( 3). ص 91، باب 2، حديث 7.

[367] ( 1). ص 91، باب 2، حديث 8.

[368] ( 2). ص 91 و 92، باب 2، حديث 10.

[369] ( 1). ص 92، باب 2، حديث 11.

[370] ( 2). ص 92، باب 2، حديث 12.

[371] ( 1). ص 92، باب 2، حديث 13.

[372] ( 2). ص 93 و 94،

باب 2، حديث 16.

[373] ( 3). يعنى از نظر جثّه و طول قامت مثل آنهاست.

[374] ( 1). ص 94، باب 2، حديث 17.

[375] ( 2). ص 94، باب 2، حديث 17.

[376] ( 3). ص 94 و 95، باب 2، حديث 19.

[377] ( 1). ص 95، باب 2، حديث 21.

[378] ( 2). ص 95، باب 2، حديث 23.

[379] ( 3). ص 103، باب 4، فصل 1، حديث 2.

[380] ( 1). ص 104، باب 4، فصل 1، حديث 7.

[381] ( 1). ص 112، باب 4، فصل 2، حديث 7.

[382] ( 2). ص 71، باب 2، حديث 1.

[383] ( 3). ص 72، باب 2، حديث 2.

[384] ( 1). ص 73، باب 1، حديث 4.

[385] ( 2). ص 75، باب 1، حديث 9.

[386] ( 1). ص 76 و 77، باب 1، حديث 15.

[387] ( 2). از اينكه در اين روايت، چند مورد تصريح شده است كه سيّد حسنى- كه از نسل امام حسن عليه السلام است- حضرت مهدى عليه السلام را به عنوان پسرعمو خطاب مى كند، مى توان استفاده كرد كه: قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله از نسل امام حسين عليه السلام مى باشد، چنان كه عقيده همه علماى شيعه و بسيارى از بزرگان اهل سنّت است، و در كتاب هاى مختلف از جمله منتخب الاثر مجموعه اى از روايات اهل تسنّن و تشيّع در اين باره نقل شده است.

[388] ( 1). ص 84، باب 1، حديث 33.

[389] ( 2). ص 84، باب 1، حديث 32.

[390] ( 3). ص 83، باب 1، حديث 28.

[391] ( 1). ص 77، باب 1، حديث 16.

[392] ( 1). ص 79 و 80، باب 1، حديث 21.

[393]

( 1). ص 99، باب 3، حديث 3.

[394] ( 2). ص 99، باب 3، حديث 3.

[395] ( 1). ص 103 و 104، باب 4، فصل 2، حديث 4.

[396] ( 2). ص 112، باب 4، فصل 2، حديث 6.

[397] ( 1). ص 160، باب 9، حديث 9.

[398] ( 2). ص 117، باب 4، فصل 2، حديث 18.

[399] ( 1). اين نُه بار باز و بسته كردن دست يا شمردن نُه عدد با دست( عقد بيده تسعاً) چه مفهومى دارد؟ در اين باره گفته شده است: حضرت على عليه السلام به اين وسيله خواستند اشاره اى داشته باشند به اينكه تعداد امامان معصوم از نسل حسين عليه السلام نُه نفر است كه نهمين آنان مهدى عليه السلام است. از اين رو، وقتى به نهمين شماره رسيدند، فرمودند:« ذلك يخرج في آخرالزمان».

[400] ( 2). ص 144، باب 6، حديث 8.

[401] ( 3). عبارت متن كتاب اين است:« اللَّه اللَّه قيل؛ يعنى خدا را! خدا را! گفته شده است»؛ لكن ظاهراين است كه عبارت صحيح به اين گونه باشد:« اللَّه اللَّه قُتل؛ يعنى خدا را! خدا را! او كشته شده است». با اين همه در كشف الاستار به گونه اى ديگر آمده است:« اذا قال الرجل: اللَّه تعالى قتل؛ يعنى مردى گويد كه خدا او را كشته است».

و افزوده است كه: حافظ ابوعبداللَّه حاكم در كتاب مستدرك خود آن را نقل كرده و گفته است كه: اين حديث، بر مبناى بخارى و مسلم صحيح شمرده مى شود، اگرچه خود آن دو ذكرى از آن ندارند.

[402] ( 1). ص 147، باب 7، حديث 2.

[403] ( 2). ص 150، باب 7، حديث 14.

[404] ( 3).

ص 158، باب 9، حديث 1.

[405] ( 1). ص 170، باب 12، حديث 2.

[406] ( 1). دعاى ندبه كه مشتمل است بر عقايد شيعه و تأسف بر غيبت حضرت قائم عليه السلام ... منقول است كه سنّت است اين دعاى ندبه را در چهار عيد بخوانند( يعنى در روز جمعه و روز عيد فطر و روز عيد قربان و روز عيد غدير). زاد المعاد علّامه مجلسى رحمه الله، ط اسلاميه، ص 491.

[407] ( 1). مفاتيح الجنان، مرحوم حاج شيخ عباس قمى، دعاى افتتاح.

[408] ( 1). مراجعه شود به مجموعه احاديث در اين مورد به كتاب« معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام»، ج 1، احاديث النبى صلى الله عليه و آله.

[409] ( 1). غيبت نعمانى، ص 129، حديث 6.

[410] ( 1). قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:« من مات ولم يعرف إمام زمانه فليمت إن شاء يهودياً وإن شاء نصرانياً»؛ رساله المسائل الخمسون فخر رازى، ص 384، مسأله 47( اين رساله در ضمن كتابى به نام« مجموعة الرسائل» در مصر به سال 1328 ه ق چاپ شده است).

[411] ( 1). سوره احزاب، آيه 21.

[412] ( 2). سوره انعام، آيه 9.

[413] ( 1). شرح حال علّامه حلّى در تمام كتاب هاى رجال و تراجم و معاجم مضبوط است.

[414] ( 2). سوره يونس، آيه 35.

[415] ( 1). سوره زمر، آيه 9.

[416] ( 2). سوره بقره، آيه 124.

[417] ( 1). در مورد خليل بن احمد مراجعه شود به لغت نامه دهخدا و تأسيس الشيعه ص 150 تا 154 و ص 178 و 179 و نور القبس ص 56 و 57 كه در آن كتاب، مؤلف در ضمن ترجمه او،

كلام ممتاز ديگرى از خليل بن احمد، در بيان برترى اميرالمؤمنين على عليه السلام بر ساير اصحاب و تشاكل با يكديگر و تفرّد امام عليه السلام به خصائص عالى نقل نموده است.

[418] ( 1). سوره كهف، آيه 28.

[419] ( 1). رجوع كنيد به اصول كافى، ج 3، ص 361، كتاب الايمان و الكفر، باب فضل الفقراء المسلمين.

[420] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 500، خطبه 159.

[421] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 334، خطبه 216.

[422] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1094، حكمت 36.

[423] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 705، خطبه 215.

[424] ( 1). بحارالانوار، ج 70، ص 394.

[425] ( 1). معجم صغير طبرانى، ج 2، ص 97.

[426] ( 2). نثر الدرر، به نقل از اصل الشيعه و اصولها از آيت اللَّه العظمى كاشف الغطاء.

[427] ( 1). من عرض مى كنم: يا اميرالمؤمنين! قربان خاك راه قنبرت و همه شيعيانت! آن كفش بى قيمت بود، به اين معنى كه براى آن با جواهرات و اثمان جهان تعيين قيمت ممكن نبود، اى كاش در برابر بذل جان براى من تشرف بوسيدن آن ميسّر مى شد.

[428] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 102، خطبه 33.

[429] ( 3). غيبة النعمانى، ص 233، باب 13، حديث 20 و منتخب الاثر، ص 307، فصل 2، باب 42، حديث 1 و 2 و 3.

[430] ( 1). سوره اعراف، آيه 32.

[431] ( 2). سوره مؤمنون، آيه 51.

[432] ( 1). سوره منافقون، آيه 8.

[433] ( 1). مراجعه كنيد به منتخب الاثر، ص 308، فصل 2، باب 43، حديث 2.

[434] ( 1). مراجعه كنيد به منتخب الاثر، ص 473، فصل 7،

باب 4.

[435] ( 1). سوره نحل، آيه 36.

[436] ( 2). سوره شورى، آيه 13.

[437] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[438] ( 1). سوره نور، آيه 36.

[439] ( 1). سوره نحل، آيه 36.

[440] ( 1). سوره بينه، آيه 5.

[441] ( 2). سوره كهف، آيه 110.

[442] ( 1). اصول كافى، ج 2، ص 206، باب فيمن دان اللَّه عزّوجلّ بغير امام من اللَّه عزّوجلّ.

[443] ( 2). سوره نجم، آيه 23.

[444] ( 1). كمال الدين، ج 1، ص 260، باب 24، حديث 5؛ منتخب الاثر، ص 92، فصل 1، باب 7، حديث 24.

[445] ( 1). سوره فاطر، آيه 28.

[446] ( 2). سوره حديد، آيه 25.

سلسله مباحث امامت و مهدويت (4)

گفتمان مهدويت

مقدمه مؤلف

بسمه تعالى

مطالبى كه خوانندگان محترم در اين رساله مطالعه مى فرمايند، توضيحاتى است، درباره امامت و رهبرى امّت و اعتقاد به مهدويّت و ظهور حضرت مهدى صاحب الامر- ارواح العالمين له الفداه- كه به صورت پرسش و پاسخ تقديم مى شود.

اميد است در آستان فرشته دربانِ آن قطب جهان و ولى دوران و كهف امان و صاحب عصر و زمان صلى الله عليه و آله به عنوان ران ملخى از مور بسيار ضعيف و ناتوان و نيازمند به عنايات آن رهبر خوبان، به شرف قبول نايل آيد.

و ما توفيقى الّا باللَّه

عليه توكّلت و اليه انيب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 9

تشيّع

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 11

1- عدم تأثير عوامل تاريخى در پيدايش تشيّع

پرسش اوّل:

آيا عوامل تاريخى در پيدايش تشيّع مؤثّر بوده است؟ يا اين آيين يك برنامه اعتقادى است كه از آيات قرآن و فرمايشات صريح رسول خدا صلى الله عليه و آله استفاده شده است؟

پاسخ:

در اينجا براى روشن شدن موضوع و اينكه در پيدايش شيعه و اعتقاد به وجود امام منجى عليه السلام، حوادث و علل تاريخى هيچ نقشى نداشته اند و تمامى اعتقادات شيعه يك برنامه تمام عيار اسلامى است كه از همان منابع و مآخذى كه ساير معتقدات مسلمانان از مبدأ تا معاد استفاده مى شوند، اخذ شده اند، به توضيح چند مطلب مى پردازيم:

الف) پى ريزى و شكل گيرى تشيّع در عصر رسالت:

بر طبق دلايل محكم تاريخى و احاديث متواتر، پى ريزى و شكل گيرى تشيّع در همان عصر رسالت انجام گرفته است و از سال هاى آغاز دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله اين كار شروع شده و از طريق طرح حديث ثقلين و ابلاغ رسمى و همگانى آن در جريان غدير خم و ... پايان يافته است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 12

البته رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن بيمارى كه منجر به رحلتشان شد، مى خواستند كه اين مطلب به صورت كتبى هم نوشته شود كه به شهادت ادله محكم تاريخى و روايات معتبر با منع عمر و بى ادبى اى كه به پيامبر خدا شد آن حضرت را از نوشتن آن بازداشتند.

اصول اعتقادى شيعه در جاى جاى رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله مورد اشاره قرار گرفته است، به عنوان مثال رهبرى امّت اسلام بارها در فرصت هاى مناسب در سخنان حضرت رسول

صلى الله عليه و آله به چشم مى خورد و اهميّت مسأله امامت به اندازه اى در فرمايشات آن حضرت مورد تأكيد واقع شده است كه حتّى در ضمن يك روايت معروف و بلكه متواتر فرموده اند:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية»؛[1]

[ «كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است».]

مرگ در حال جهل به امام عليه السلام با مردن در دوره جاهليت برابر و بلكه عين آن شمرده شده است و يا اينكه شرايط امام عليه السلام چيست؟ و امام عليه السلام از چه طايفه اى است؟ و اينكه عدد ائمه معصومين عليهم السلام دوازده نفرند، همه بر حسب روايات متواتر از طرف شخص پيامبر صلى الله عليه و آله بيان شده است.

همچنين صفات علمى و روحى امام عليه السلام و اينكه بايد اعلم و اكمل از همه باشد و نيز اين مطلب كه جانشينى پيامبر و امامت امّت بعد از آن حضرت، يك منصب الهى است كه مثل اصل رسالت از سوى خدا برگزيده مى شود و بسيارى امور ديگر كه در قرآن و مصادر روايى مطرح شده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 13

فكر شيعى در همان سال هاى اوّل ظهور اسلام بر اساس متون اصلى اسلام پى ريزى شده است، ولى در آن عصر در برابر تفكّر شيعى فكر مخالفى- كه مدت ها بعد با عنوان تفكر اهل سنت ناميده شد- قرار نگرفته بود و اسلام و مسلمانان به دو شعبه تقسيم نشده بودند؛ زيرا افرادى كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله فكر مخالف را- كه موجب انشعاب در صفوف مسلمين شد- مطرح

كردند، در حيات آن حضرت به طور علنى در برابر اسلام ناب- كه بعدها به نام اسلام شيعى معروف شد- نمى توانستند موضع گيرى نمايند.

اين انشعاب به طور رسمى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله با اجتماعِ عدّه اى در سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبر صلى الله عليه و آله خودنمايى كرد.

بايد اضافه كنيم كه برطبق رهنمودهاى ارائه شده در قرآن كريم يك مرجع و منبع معتبر به منظور تفسير و تنظيم و تشريح عقايد در اسلام پيش بينى شده و در آيات متعدد از جمله در سوره نساء به آن تصريح شده است:

... وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ...؛[2] [ «در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان بازگردانند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد».]

از اين آيه اصل اختصاص رهبرى به رسول و اولى الأمر كه همان امامان معصوم اند استفاده مى شود.

بر حسب احاديث متواتر، پيامبر صلى الله عليه و آله اين مرجع صالح را كه همان عترت آن حضرت و ائمه معصومين عليهم السلام هستند به صراحت معرفى كردند و فرمودند: آنها با

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 14

قرآن و قرآن با آنهاست و از هم جدا نخواهند شد.

و حتّى در ضمن يك حديث اضافه كردند:

«فان فينا اهل البيت في كل خلف عدولًا ينفون عنه تحريف الغالين و انتهال المبطلين»؛[3]

[ «در ميان ما اهل بيت، در هر نسلى، كسانى هستند كه در دين استوارند و هرگونه تحريف غلوكنندگان و فتنه اهل باطل را، از دين دور مى كنند».]

ب) مبدأ طرح مسأله خلافت:

مسأله «رهبرى امّت در دوره بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله»

از همان آغاز بعثت و نزول وحى، كم و بيش مورد توجّه بوده است و حتّى داستان آن شخص كه ايمان آوردن به آن حضرت را مشروط به اين كرد كه بعد از آن حضرت، رهبرى با او باشد، ولى حضرت نپذيرفتند، مشهور است.

اصل ديدگاه شيعه در مورد جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله مطلبى است كه در زمان آن حضرت به دستور خدا و به وسيله شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به همه مردم اعلام شد و در آن زمان كسى با آن مخالفت نكرد، بلكه همه مردم حتّى كسانى كه بعدها جريان سقيفه را به وجود آوردند، شادى كردند و ضمن بيعت آن را تبريك گفتند، امّا توطئه ها و نقشه كشى هاى سرّى را از همان لحظه شروع كردند و تا آنجا پيش رفتند كه مى خواستند پيامبر صلى الله عليه و آله را ترور كنند.

بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله مسأله به صورت بحرانى متجلّى شد و مخالفان با شدّت و قساوت فوق العاده به اسم مصلحت، وارد عمل شدند و با تهديد و جو سازى، فضايى را به وجود آوردند كه در نهايت با برنامه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام كرده بودند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 15

مخالفت نمودند تا آنجا كه نسبت به مقام قُدس حضرت زهرا عليها السلام مرتكب اهانت و جسارت شدند و سير تاريخ مسلمين را از مسيرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله معيّن كرده بود، منحرف نمودند.

با خشونت بى اندازه اى كه نشان دادند، حتّى حرمت يگانه فرزند پيامبر را هتك نمودند؛ البته در سال هاى اوّل دو تفكّر شيعه

و سنى با تدبيرى كه حضرت على عليه السلام در پيش گرفتند، به طور شديد و علنى رو در رو قرار نگرفت و فقط مسأله در اذهان آنان كه به مشروعيّت حكومت مى انديشيدند، باقى بود و سايرين هم كه بى تفاوت يا وابسته به حزب حاكم بودند، بحثى از آن به ميان نمى آوردند و چه بسا كه آن را پايان يافته مى شمردند ولى افرادى مثل عمر بن خطاب متوجّه بودند كه با وجود آن برنامه هاى اعلام شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله عملشان همواره از لحاظ مشروعيت، مورد سؤال قرار خواهد گرفت، لذا با اعمال سياست هاى خاصى از بازگشت مردم به آن تفكّر اصيل اسلامى جلوگيرى مى كردند و به همين علّت بود كه تا حدود يك قرن و نيم روايت حديث از پيغمبر صلى الله عليه و آله را ممنوع كردند و چون عمر مى دانست پس از او اگر براى كنار زدن حضرت على عليه السلام اقدامى نكند، حتماً او روى كار خواهد آمد، نقشه تازه اى كشيد.

او مى دانست اگر آن وصيّت را- كه معلوم نشد واقعى است يا عثمان در وصيّت نامه نوشت- به ابوبكر نسبت ندهد بعد از مرگ عمر تفكّر شيعى به صورت شديدتر دوباره مطرح و نقشه آنها نقش بر آب خواهد شد.

از اين رو مسأله شوراى شش نفرى را طراحى كرد و طورى برنامه آن را تعيين نمود كه اميرالمؤمنين عليه السلام باز هم خانه نشين شود.

با اين حال در اينجا نيز برنامه تعيين شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله در خاطره ها تجديد شد و بالاخره در اواخر دوره عثمان كه مظالم وى موجب خشم و

نفرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 16

عموم، نسبت به او شد و مسلمانان را به قيام بر عليه او برانگيخت. به اين ترتيب، بار ديگر مسأله جانشينى پيامبر از نو مطرح گرديد و بسيارى از صحابه به همان دستور اصلى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بازگشتند و حضرت على عليه السلام را جانشين به حقّ پيامبر اعلام كردند و اطاعت و جهاد در تحت فرمان او را بالاترين عبادات دانستند.

بنابراين عقيده شيعه درباره جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گاه به فراموشى سپرده نشد و قلب مردم هميشه از تعلّق خاطر به اهل بيت عليهم السلام و اينكه آنها مظلوم واقع شده اند و حقشان غصب شده است، خالى نبود و گفته هاى شخصيّت ها و شعر شعرايى چون فرزدق در برابر هشام، مطرح بودن اين ديدگاه شيعى را آشكار مى سازد و حتّى فردى مثل موسى بن نصير- حاكم آفريقا كه غلام او طارق، اسپانيا را فتح كرد- با اينكه جزو كارگزاران حكومت بنى اميّه بود از طرفداران تفكّر شيعه است و سرانجام با آن همه خدماتى كه از او صادر شد، به همين خاطر اموالش مصادره شد و از كار بركنار گرديد.

حتّى كار به آنجا منجر شد كه اين ديدگاه در خاندان معاويه و يزيد نفوذ كرد و پسر يزيد بن معاويه به طور رسمى، جدّ و پدرش را محكوم و به حقّ حضرت على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام اعتراف كرد. و در دوره بنى عباس هم مسأله به همين وضع ادامه پيدا كرد.

حقانيّت تفكّر شيعى و اصالت آن، اگرچه از نظر سياست حكومتى نمى بايست مطرح شود و پيروان

اين تفكّر نبايد مسؤوليت هاى دولتى داشته باشند، ولى كار به آنجا رسيد كه خود حكام ظالم و غاصب بنى عباس مثل منصور و هارون و مأمون، متوجّه حقانيّت اين تفكّر شيعى شدند، هرچند در عمل آن را سركوب مى كردند.

«منتصر» و برخى ديگر از حاكمان بنى عباس در نتيجه گسترش تفكّر شيعه در زمينه جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله به اين ديدگاه تمايل پيدا كردند و حتّى گفته اند «ناصر» كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 17

در زمان وى سرداب غيبت در سامرا بازسازى شد، خود را شيعه معرفى كرد و نقل مى كنند كه خود را نايب حضرت امام دوازدهم حضرت مهدى عليه السلام مى دانست.

از مجموعه اين مطالب معلوم مى شود، اسلام راستين كه همان تفكّر شيعى و اسلام مطرح در عصر رسالت است، در طول اين چهارده قرن مطرح بوده است و تاريخ در به وجود آمدن اين ديدگاه هيچ دخالتى نداشته است؛ بلكه وجود اين ديدگاه در پيدا شدن حركت ها و نهضت ها و قيام ها و حوادث بزرگ مؤثر بوده است و به عكس آنچه برخى افراد بسيار ساده و كم اطّلاع فكر مى كنند بايد گفت، حكومت شيعى در مصر، آفريقا و ديالمه در ايران و عراق و بالاخره قيام صفويه، همه حوادثى بودند كه ديدگاه شيعى، آنها را به وجود آورد وگرنه آنها در به وجود آمدن اين ديدگاه هيچ نقشى نداشته اند.

ج) تسنّن و اصطلاح فرقه اى آن (در برابر تشيّع)

بعد از عصر رسالت:

اين تحليل كه تشيّع هم مانند تسنّن از آغاز شكل سياسى داشته و به تدريج پشتوانه مذهبى يافته است صحيح نيست. مخالفت با جانشين اعلام شده از طرف پيامبر صلى

الله عليه و آله، جنبه سياسى داشت و همان سياست موجب انشعاب و اختلاف شد و نظر جديدى را در برابر اعتقاد به امامت به وجود آورد و باعث شد كه پيروان اسلام اصيل و ناب به صورت يك فرقه و با نام شيعه، جهت گيرى سياسى داشته باشند.

ولى سياستى را كه شيعه پس از اين جريان به عنوان يك گروه سياسى دنبال كرد بر اساس تعاليم واقعى اسلام بود، پيش از آنكه رنگ سياسى بگيرد، يك اصل عقيدتى و دينى بود و عقيده اى بود كه سياست را نيز فراگرفته بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 18

از اين رو سياست مداران با اين عقيده مخالفت مى كردند و كوشش مى كردند كه در مقابل آن، يك فرقه و جريان فكرى تازه اى مطرح كنند و از اين طريق به سياستى كه خلافت را از مسير تعيين شده منحرف ساخت با صرف مخارج بسيار و تطميع و تهديد و ارعاب، در دوره هاى بعد شكل مذهبى دادند.

البته اين جريان صرفاً خواهان در دست داشتن مديريت جامعه بود و اگر در ديدگاه شيعه اين جنبه را نمى ديدند با آن معارضه نمى نمودند و در برابر آن فرقه اى به نام اهل سنت راه نمى انداختند.

بنابراين سياست، عامل مخالفت با تشيّع و برنامه اعلام شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله گرديد و در آغاز سردمداران اين سياست بدون اينكه تفكّر روشنى ارائه دهند در آن وضع آشفته دست به كار شدند.

عوامل زيادى- كه عمده آن ملاحظه خطر نابودى اسلام از درگيرى مسلحانه داخلى بود- رقباى مذهبى سياسى آنها را از دست به شمشير بردن باز مى داشت، اين كار، رهبران مخالف تفكّر شيعى را

در به دست گرفتن زمام امور يارى داد.

با اينكه آنها تفكّر ثابتى كه در عمل از آن پيروى كنند، نداشتند و اصل بيعت و گزينش مردم را هم هيچ گاه محترم نشمردند، پايه حكومت آنها زور و ارعاب بود.

بعد از ماجراى سقيفه كه سبب روى كار آمدن ابوبكر شد، عمر با خشونت و غلظت خاصى كه داشت، شمشير كشيده در كوچه ها مى گشت و مردم را به بيعت با ابوبكر مجبور مى نمود و كار اين اجبار تا آنجا رسيد كه از حضرت على عليه السلام نيز خواهان بيعت شدند و آن حضرت را نيز براى بيعت گرفتن- پس از جسارت هاى ناگفتنى به حضرت زهرا عليها السلام و هتك حرمت خانه او- با زور به مسجد بردند.

حكومت خود عمر- كه بر طبق ادعاى خودشان، به وصيّت ابوبكر شكل گرفت- چنين بود كه گفتند، وقتى ابوبكر در حال جان دادن بود- گاهى از هوش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 19

مى رفت و گاهى به هوش مى آمد- درصدد وصيّت كردن برآمد و در اين حال وى بى آنكه حاكم بعد از خود را معرفى نمايد، عثمان، اسم عمر را در وصيّت نامه نوشت. وقتى ابوبكر به هوش آمد آن را تأييد كرد!

هرچه بود آيا اصلًا وصيّت در ميان بود يا نه؟ در هر حال عمر روى كار آمد و كسى هم در اينجا به ابوبكر نگفت:

«غلب عليه الوجع»[4]

به گفته اين مريض كه هوشش را از دست داده است اعتبارى نيست، امّا به همين بهانه، پيامبر صلى الله عليه و آله را از نوشتن وصيّت منع كردند!

در هر حال با تعيين ابوبكر، عمر زمام امور را به دست گرفت و خود

او براى بعد از خودش شوراى شش نفرى معيّن كرد.

پس معلوم شد كه هيچ تفكّر منسجمى كه بر پايه حقّ مردم در گزينش مبتنى باشد در كار نبوده است ولى وقتى عثمان كشته شد، مسلمانان به درِ خانه حضرت على عليه السلام هجوم آوردند- اگرچه او از نظر شيعه جانشين به حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله بود- همه با او بيعت كردند. بعدها اگرچه مخالفين تفكّر شيعى در كتاب هاى خود كوشيدند مبنايى شرعى براى حكومت بيابند و بيعت عامّه يا اهل حلّ و عقد و حرف هاى متناقض ديگر و حتّى غلبه و زور را به عنوان مبنا مطرح كنند ولى در حقيقت غير از زور چيز ديگرى معيار نبود و به گونه اى عمل كردند كه مردم غير از بيعت با ولى عهدى كه خليفه معين كرده بود، چاره اى نداشتند.

بنابراين مخالفان شيعه، در حكومت هيچ برنامه كلى نداشتند و حتّى در دوره معاصر، يكى از بزرگ ترين پژوهشگران آنها كه اين حقيقت را دريافته است مى گويد:

اصلًا اسلام در سياستِ تعيين حاكم، روش خاصى را پيش بينى نكرده است و به هر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 20

صورت كه خود مردم تعيين كنند، همان صورت حكم قانونى پيدا مى كند و جارى مى شود.

د) عامل تقسيم مسلمانان به دو گروه شيعه و سنّى:

حقيقت اين است كه عامل اصلى آن تقسيم، حبّ جاه و رياست بود.

برخى ديدند با وضعى كه پيش آمده، در رهبرى آينده، سهمى ندارند لذا از همان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله به دسته بندى روى آوردند و از طريق طرح نقشه هايى وارد ميدان شدند، از جمله نقشه هاى مهم آنها اين بود كه يك

جريان فكرى جديد را در مقابل ديدگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله طرح و سپس تبليغ كردند و شعار

«حسبُنا كتاب اللَّه»

سردادند تا از اعتبار نصوص موجود درباره اصل امامت، بكاهند و در نهايت آن را بى اعتبار معرفى نمايند، به همين سبب وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله خواست وصيّت خود را بنويسد، چون مى دانستند كه اين وصيّت كتبى موجب تقويت وصيّت هاى شفاهى است، به شدّت مانع شدند و عمر به تعبيرى كه اهل سنت هم آن را نقل كرده اند گفت:

«غلب عليه الوجع! حسبنا كتاب اللَّه»؛[5]

[ «اين سخنان را پيامبر از شدّت درد و غلبه مرض مى گويد! كتاب خدا براى ما كافى است».]

بنا به نقل بعضى ديگر، او گفت:

«ان الرجل ليهجر»؛[6]

[ «پيامبر هذيان مى گويد»- نعوذ باللَّه-.]

در هر صورت وى مانع شد و گفت: «حسبنا كتاب اللَّه»؛ يعنى ما به وصيّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 21

پيامبر و تصريحات او نيازى نداريم.

لقب «شيعه» به پيروان حضرت على عليه السلام در همان عصر، توسط شخص پيامبر صلى الله عليه و آله داده شد. پيامبر صلى الله عليه و آله پيروان مخلص او را شيعه ناميد، ولى اين كار موجب تقسيم مسلمانان به دو گروه نشد. اگرچه افرادى چون سلمان، ابوذر و مقداد و ... در همان عصر به حضرت على عليه السلام اعتقاد خاص داشتند و در مقابل هم، مخالفين هنوز گروه مستقلى نبودند و اين رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره اصل امامت به اين معنا بود كه همگان از حضرت على عليه السلام پيروى نمايند.

امّا مخالفت با اين دستور بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله علنى

شد و مسأله حبّ رياست و حكومت بر مردم- همان چيزى كه برخى آرزومند آن بودند- موجب شد عدّه اى على رغم تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله به جانشينى على عليه السلام با آن به مخالفت برخواستند و در جمعيت مسلمانان تفرقه ايجاد كردند.

اگر بخواهيم پرده پوشى كنيم و براى اين تقسيم، توجيه ديگرى هر چند غير واقعى ارائه كنيم، بايد بگوييم، اين تفرقه از آنجا شروع شد كه جمعى از مسلمانان به خاطر ضعف ايمانى كه داشتند، اصالت گفته ها و راهنمايى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را در حدّ وحى معتبر نمى دانستند و گمان مى كردند كتاب خدا براى هدايت مردم كافى است و نيازى به گفته هاى پيامبر صلى الله عليه و آله نيست. مثل اينكه خود را با پيامبر صلى الله عليه و آله در درك مبانى و مقاصد قرآن هم رديف مى ديدند.

بنابراين تابع برنامه و راهى كه او تعيين فرموده بود، نشدند و نظر شخصى و مصلحت و مفسده اى را كه خود درك مى كردند، بر دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله مقدّم داشتند و يا اينكه برخى از دستورهاى آن حضرت را حكومتى و مربوط به مديريت جامعه قلمداد كردند و آنها را به مقتضاى شرايط تغييرپذير دانستند.

آنها مسأله خلافت را هم از همين امور فرض مى كردند و معتقد بودند هرچند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 22

پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين خود را منصوب نموده باشد، چون سخن و عمل آن حضرت- به زعم آنها- به اندازه وحى اعتبار ندارد، در نتيجه، مخالفت با آن جايز است و از همين رو بعد از رحلت آن حضرت اين

افراد دستور پيامبر صلى الله عليه و آله را ناشنيده گرفتند و آن را كنار گذاردند و با اين بهانه گيرى هاى نادرست خلافت را از مسيرى كه معين شده بود، خارج كردند.

اينها اگرچه براى مديريت جامعه در آن شرايط، نظام فكرى درستى كه خلافت بر آن استوار شود در دست نداشتند، با اين همه اصرار مى كردند كه شخصى كه برگزيده پيامبر صلى الله عليه و آله است، نبايد، يا مصلحت نيست عهده دار مديريت جامعه باشد.

و اين در حالى بود كه آنها در بعضى مسائل براى اجراى دستور ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله پافشارى مى كردند ولى در اين مسأله به عكس عمل كردند، همان طور كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله «اسامه» را به عنوان امير لشكر معرفى كرد آنها وى را در امارتش باقى نگذاشتند. در هر صورت آنها براى خود اين حقّ را قائل بودند كه در دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله تصرّف نمايند و هر تغيير و تبديلى را كه به گمان خود لازم مى دانند، انجام دهند و به عذرهاى بدتر از گناه متوسل شوند.

در برابر اينها حضرت على عليه السلام و تنى چند از پيروان ايشان بودند كه معتقد به حقانيّت تعاليم و دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و مى گفتند: كلام پيامبر صلى الله عليه و آله حكم وحى را دارد بلكه خود وحى است چرا كه قرآن در اين باره مى فرمايد:

وَما يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى [7] [ «و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد! آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!»]

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 4، ص: 23

و مقصود از:

... وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فانتَهُوا ...؛[8] [ «آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد- و اجرا كنيد- و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد».]

امر و نهى هاى آن حضرت است كه بايد بى كم و كاست اجرا گردد و ما هرگز از ارشادات و تعاليم پيامبر صلى الله عليه و آله بى نياز نيستيم. و دين اسلام از هر جهت جامع و كامل است و نقص و كمبود در آن متصوّر نيست.

در اصطلاح به اين گروه اهل نصّ مى گويند. اينها مى گفتند: باب تأويل و توجيه در اين احاديث بسته است و خلافت حضرت على عليه السلام به امر خدا از طريق وحى به پيامبر

يأَيُّها الرَّسُولُ بَلّغْ ما أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبّكَ ...؛[9] [ «اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملًا- به مردم- برسان!»] ابلاغ شده است.

در هر حال مسلمانان اين گونه به دو دسته تقسيم شدند و حقيقت آن است كه به كار بردن تعبير «اهل سنت» در مورد آن گروهى كه سنّت را ردّ و در آن تصرف و تأويل مى كنند صحيح نيست؛ بلكه سزاوار به اين عنوان همان كسانى هستند كه به قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله پايبند بوده و هستند.

در ضمن منظور كسانى كه با تمسك به جمله:

«حسبنا كتاب اللَّه»

مسلمانان را به دو دسته تقسيم كردند، اين است كه اصل موضوع رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله همان كتاب اللَّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 24

است و نيازى به سنّت پيامبر نيست! هرچند اين دسته با طرز فكرى كه داشتند با دستور صريح

پيامبر صلى الله عليه و آله درباره حضرت على عليه السلام مخالفت كردند ولى بعد از آنكه حضرت على عليه السلام را خانه نشين نمودند در موارد زيادى به سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتند و ديدند اين مبناى فكرى غلط آنها، پيش نمى رود و با سردادن شعار

«حسبنا كتاب اللَّه»

، نمى توان احكام مورد نياز را به دست آورد و مشكلات جامعه را حل كرد.

البته مخالفان تفكّر شيعى از اين شعار بهره كافى را بردند و گروه زيادى را كه اغلب عامى و ناآگاه بودند، فريب دادند و پيامبر صلى الله عليه و آله را از نوشتن وصيّت بازداشتند، آنهايى را كه مى گفتند بايد دستور پيامبر صلى الله عليه و آله را درباره خلافت حضرت على عليه السلام محترم شمرد با اين بهانه كنار گذاشتند و اصل را بر اين گذاردند كه فقط قرآن محور است. هدف آنها اين بود كه سخن از «حديث غدير» و «يوم الدار» و احاديث ديگر پيش نيايد؛ بعدها كه ديدند بدون احاديث نمى توانند امور را اداره كنند به اجتهاد در برابر احاديث دست زدند، در احكام خدا تصرّف نمودند و به تأويل و توجيه و عمل به قياس روى آوردند و بسيارى از نصوص را مورد ترديد قرار دادند.

پيدايش مذهب تشيّع همچون پيدايش اصل اسلام به حوادث تاريخى ارتباط ندارد. البته حوادث در موضع گيرى هاى سياسى افراد و وقوع بعضى رويدادها مؤثر بوده و هست، امّا در همه امور علّت اصلى نيست، به عنوان مثال: از جمله اسباب و حكمت هاى غيبت امام زمان عليه السلام- به دلالت بعضى از اخبار- اين بوده است كه به بيعت با حاكمان ستمگر

مبتلا نشود و ...، امّا وجود آن حضرت و اصل غيبت ايشان بر طبق احاديث متواتر يك امر محقق الوقوع بوده كه برنامه آن از پيش معيّن شده بود و طبق آن پيش آمده باشد.

نه اينكه مسأله امامت به تدريج در طول زمان پيش آمده است و سير تاريخ ضرورت آن را لازم كرده باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 25

از بررسى هاى تاريخى به روشنى معلوم مى شود كه جريان فكرى اهل تسنن درباره خلافت در نتيجه يك سلسله علل تاريخى به وجود آمده است وگرنه تفكّر شيعى درباره اصل امامت همان گونه كه بارها بيان شد از همان آغاز بعثت در نتيجه دستور خدا و رهنمودهاى روشن پيامبر صلى الله عليه و آله پايه ريزى شده است.

«بنابراين اين تفكّر شيعى بود كه تاريخ ساز شد نه اينكه تاريخ آن را ساخته است».

مخالفين تفكّر شيعى مى گويند: در اين باره رهنمودى از پيامبر صلى الله عليه و آله در كار نبود، لذا پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نگرانى و تشويشى كه مسلمانان را فرا گرفت موجب شد كه آنها شخصى را به عنوان خليفه تعيين كنند و اين كار در سقيفه پس از بحث و كنكاش هاى زيادى انجام گرفت كه نتيجه آن اين شد كه ابوبكر به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله انتخاب شد و پس از آن ابوبكر هم براى جلوگيرى از وقايع ناگوار و هرج و مرج در جامعه، عمر را به جانشينى خود تعيين كرد و عمر هم يك شوراى شش نفرى را براى بعد از خود تعيين نمود! كه در اين باره تصميم بگيرد.

همه اين رويدادها علل

خاصى داشت كه اغراض سياسى در رأس آنها بود.

گرچه طرفداران اين ديدگاه سعى دارند اين رخداد مهم تاريخى را طبيعى جلوه دهند، ولى واقعيت ها در طبيعى بودن اين حركت خدشه وارد مى سازد. و در مقابل ديدگاه شيعه درباره امامت را به طرق مختلف مورد تأييد قرار مى دهد.

ه) اساس مذهبى حمايت از رهبرى اهل بيت عليهم السلام:

پشتيبانى از رهبرى اهل بيت عليهم السلام از ابتداى امر بر اساس تعاليم اسلامى انجام مى گرفت. كسانى كه با سقيفه و جانشينى ابوبكر مخالفت مى كردند، انگيزه اى غير از انجام تكليف دينى و پاسدارى از تعاليم و رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله نداشتند.

مراجعه به كتاب هايى چون «اصل الشيعه و اصولها»، «تاريخ الشيعه» و «الشيعه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 26

في التاريخ» و ده ها كتاب ديگر از شيعه و سنى، حداقل اين مطلب را اثبات مى نمايد كه گرايش به تشيّع از اوّل فقط يك انگيزه مذهبى داشته است.

خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه اين را تأييد مى كند كه جايگاه واقعى اهل بيت عليهم السلام همانا رهبرى مادى، معنوى و مذهبى مردم بوده است كه حكومت از فروع آن به شمار مى آيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 27

2- شيعه و قيام مسلّحانه

پرسش دوم:

آيا از جمله شرطهاى امامت امام معصوم، قيام مسلحانه است؟ و آيا قيام مسلحانه به طور مطلق و در هر شرايطى جزء برنامه هاى شيعه است؟ يعنى شيعه بايد همواره در حال نبرد مسلحانه با نظام هاى ستمگر حاكم باشد؟ يا اينكه در اين موضوع نيز همان شرايطى كه در امر به معروف و نهى از منكر مطرح است مورد نظر مى باشد؟ و ديگر اينكه در قيام هاى مسلحانه

عليه حكومت بنى اميّه، شيعه چه نقشى داشته است؟

پاسخ:

شيعه در برنامه جهاد با كفار غير از برنامه اسلام كه در كتاب هاى فقه مشروحاً بيان شده، برنامه ديگرى ندارد. بسيارى از فقها شرط وجوب آن را حضور امام معصوم و دعوت او به جهاد مى دانند.

ولى در دفاع از كيان اسلام، نواميس مسلمين و دفع هجوم دشمنان از حدود و ثغور اسلامى، خواه اين فيزيكى يا فرهنگى و يا اقتصادى باشد، يك تكليف واجب همگانى است و حتّى به حكم آيه شريفه:

وَأَعِدُّوا لَهُم ما اسْتَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 28

وَعَدُوَّكُمْ [10] [ «هر نيرويى در قدرت داريد، براى مقابله با آنها- دشمنان- آماده سازيد! و همچنين اسب هاى ورزيده- براى ميدان نبرد- تا به وسيله آن، دشمنِ خدا و دشمنِ خويش را بترسانيد!».]

آمادگى براى حفظ و حراست از مرزهاى فيزيكى و فرهنگى يك تكليف واجب الهى است. منتهى در جبهه جنگ و نبرد فيزيكى از طريق تهيه اسلحه نظامى و در جبهه دفاع فرهنگى و اقتصادى از طريق آماده كردن ابزارهاى خاص آن؛ در اين جهت عصر حضور امام عليه السلام با دوره غيبت فرق نمى كند.

همان طور كه خانه مسلمان، عيال، مال و جان او بايد مأمون از خطر و هجوم بيگانگان باشد،

«و من قتل دون ماله فهو شهيد»؛[11]

[ «و هر كس كه براى دفاع از دارايى خويش كشته گردد شهيد است».]

وطن اسلامى هم كه خانه همه است، بايد از خطر درامان باشد.

اين اجمال برنامه در برخورد با دشمنان خارجى است، امّا در برخورد با جريان ضد اسلام داخلى و عواملى كه از داخل منافقانه براى مقاصد

جاه طلبانه به اسلام و مسلمين ضربه مى زنند، مواضعى كه براى دفع اين مفاسد انجام مى شود بايد در حدّى باشد كه بتواند آن حركت ضد اسلامى را برطرف نمايد.

البته در مواردى كه اين حركت، كيان اسلام را در خطر اندازد يا احكام اسلام و امنيّت جامعه اسلامى را در معرض تهديد قرار دهد و دفع اين خطر به حركت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 29

نظامى نياز پيدا كند، در چنين شرايطى قيام مسلحانه واجب مى شود.

خلاصه در تفكّر شيعى، بى تفاوتى در مقابل جريانات مخالف و ظالمانه محكوم است.

مسلمان بايد به تمام امورى كه به عزّت و شوكت اسلام و مسلمين و اعتلاء كلمة اللَّه، ارتباط پيدا مى كند، اهميّت بدهد و در هر مورد به وظيفه و تكليف خود عمل كند.

مع ذلك از شرايط امامت امام، چنان كه به زيديّه نسبت مى دهند، قيام مسلحانه نيست و چنين نيست كه هر رهبرِ گروه مسلحانه، هرچند از سادات و خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد امام به حساب بيايد و كسى كه به ظاهر قيام و مبارزه مسلحانه نداشت به اين بهانه نمى شود او را غير امام دانست، چنان كه در مورد امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام چنين بود. چون اوّلًا: سياست غير مسلحانه آنها در اعتلاء كلمه اسلام و حراست از حقّ و نگهبانى از شرع در زمان خودش، از قيام مسلحانه كارسازتر بوده است.

ثانياً: همان طور كه در حديث محمود بن لبيد از حضرت زهرا عليها السلام روايت شده است:

«مثل الامام مثل الكعبة اذ يؤتى و لا يأتى»[12]

وظيفه مردم است كه گرد شمع وجود امام اجتماع كنند و براى

نصرت او و اعتلاء كلمه اسلام و پاسدارى از اهداف دين اعلام حضور كنند در آن صورت امام به هر صورت كه مقتضى باشد موضع گيرى مى كند.

چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از قتل عثمان، وقتى مردم با آن شور و شوق از هر طرف براى بيعت با آن حضرت هجوم آوردند، مردم را بى جواب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 30

نگذاشتند، فرمودند:

«امّا و الّذي فلق الحبّة و برأ النّسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه على العلماء ألّايقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها على غاربها وَلسقيتُ آخرها بكأس اوّلها و لألفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عطفة عنز»؛[13]

[ «آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيّت بسيارى گرداگردم را گرفته، و به يارى ام قيام كرده اند، و از اين جهت حجّت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسؤوليتى كه خداوند از علما و دانشمندان- هر جامعه- گرفته كه در برابر شكم بارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم- آن وقت- خوب مى فهميديد كه دنياى شما- با همه زينت هايش- در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!»]

امّا در مورد قيام هاى مسلّحانه عليه بنى اميّه، غير از شورش هايى كه از سوى خوارج برپا شد و هيچكدام هم به نتيجه نرسيد، انگيزه و علّت ساير قيام ها، خونخواهى از قاتلان حضرت سيّد الشهداء عليه السلام و اعتراض به مظلوميّت

اهل بيت عليهم السلام بود. از جمله آنها، قيام عين الورده و قيام مختار است كه در هر دو تعداد زيادى از شيعيان شركت داشتند. سپس قيام جناب زيد و قيام هاى ديگر است كه همه از محبّت و مودّت نسبت به اهل بيت عليهم السلام و اعلام تنفّر و انزجار نسبت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 31

به بنى اميّه ناشى مى شد، لذا مى بينيم، مردى چون كميل در قيام عبدالرحمن بن محمّد بن اشعث شركت مى جويد و يا در قيام اخير كه منتهى به انقراض حكومت بنى اميّه و قطع سلطه آنها از اكثر ممالك اسلام شد.

انگيزه اصلى واقعه جانسوز كربلا، و شهادت دلخراش زيد بن على عليهما السلام و يا در يك كلمه، مظلوميت اهل بيت عليهم السلام بوده است.

بنابراين در اين قيام هاى بر ضد بنى اميّه، آنچه مهم بود، نقش شيعه و استفاده از مواضع مظلومانه اهل بيت عليهم السلام است. هرچند بعد از شهادت سيّد الشهداء عليه السلام ساير امامان در مقام قيام برنيامدند، چون اوضاع را براى برقرار شدن حكومت عدل اسلامى از طريق قيام مسلحانه مناسب نمى ديدند، لذا در سنگرهاى ديگرى به انجام تكاليف الهى خود در خصوص نشر احكام و دفع بسيارى از بدعت ها پرداختند. حتّى در جريان آخرين قيام عليه بنى اميّه بعد از پيروزى، تنها شخصيّتى كه براى زعامت از همه سزاوارتر بود، امام جعفر صادق عليه السلام بود، ولى با اينكه به آن حضرت اين كار را پيشنهاد كردند، امام صادق عليه السلام از پذيرفتن آن خوددارى كرد و در پيش گرفتن چنين سياستى از جانب وى به اعتقاد شيعه در نتيجه يك فرمان از جانب

پيغمبر صلى الله عليه و آله بود كه به وسيله وحى براى پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داده شده بود، به علاوه هر امامى تكليف خود را در برابر شرايط موجود بهتر از همه مى داند، و هميشه مهم تر را بر ساير امور مقدّم مى نمايد، در اين مسأله هم اگر حضرت زعامت را مى پذيرفت، مصالح مهم اسلام ضايع مى شد، چون بر هر صاحب نظرى روشن بود كه در آنچنان شرايطى، امكان اجراى احكام نورانى اسلامى و حاكميّت بخشيدن به نظام عدل اسلامى فراهم نبود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 32

3- امام صادق عليه السلام و مذهب تشيّع

پرسش سوم:

آيا امام جعفر صادق عليه السلام بنيان گذار مذهب تشيّع است، يا تبيين و تشريح كننده آن؟

پاسخ:

امام صادق عليه السلام تفكّر اصيل شيعى را- كه چه بسا افرادى از دوستان و محبّان اهل بيت عليهم السلام آن را چنان كه بايد نشناخته بودند- به همگان شناساند. وى با تأسيس مدرسه بزرگ علمى مردم را با حقايق اسلام راستين- كه با پيروى از امام على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام تحقق مى يابد- آشنا ساخت، در حالى كه در دوره هاى قبل از حضرت صادق عليه السلام زمينه گسترش معارف در حدّى كه در عصر آن حضرت بود، فراهم نشده بود.

اين بدان معنا نيست كه امام جعفر صادق عليه السلام بنيان گذار تفكّر شيعى هستند، چون همان گونه كه پيش از اين بيان شد، تفكّر شيعى در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله به طور منسجم و مشخص بود و احاديث متواتر و ارشادات روشن گرانه نبىّ اعظم صلى الله عليه و آله كم و كيف آن را مشخص كرده بود و گذشتِ زمان و

وقوع حوادث در تكميل آن هيچ گونه دخالتى نداشت، البته اين امور در تبليغ و ترويج و تنظيم آن در دوره هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 33

بعدى به ويژه در عصر امام صادق و امام باقر عليهما السلام مؤثر بودند و حتّى خود اين حوادث، حقانيّت اين تفكّر را در مقابل تفكّر مخالفان هرچه بيشتر آشكار كرد.

يكى از علل پيروزى تفكّر شيعى در مسأله امامت اين بود كه مردم در دوره حاكميّت بنى اميّه اعمال و رفتارهايى را از مدعيان جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله مشاهده كردند كه با هيچ يك از احكام و اصول اسلامى همخوانى نداشت.

اين كار در موارد مخلتفى حتّى سبب شورش مردم عليه آنها شد، گرچه اين شورش ها اغلب به واسطه توسل به زور شكست خورد و حكومت بنى اميّه در ظاهر ادامه پيدا كرد، ولى در كل اين حوادث سبب شد كه زمينه رسوخ و گسترش تفكّر شيعى در دل هاى مردم فراهم شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 34

4- پيش از امام صادق عليه السلام

پرسش چهارم:

آيا مذهب تشيّع در فرمايشات پيشوايان دينى پيش از امام صادق عليه السلام نيز مورد بحث قرار گرفته است؟

پاسخ:

چنان كه پيشتر گفتيم، تشيّع يك تفكّر اصيل اسلامى است كه از طرف شخص پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شده بود و هر كس مى تواند اين معنى را از مطالب موجود در نهج البلاغه و كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام هم استفاده كند.

امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام ابعاد مختلف اين تفكّر را براى مردم شرح دادند و اطلاعات مردم را در اين باره كامل كردند و افراط و تفريطهاى موجود در اين

مسأله را برطرف نمودند.

آنها ثابت نمودند كه اصل امامت يك تفكّر اصيل و تمام عيار اسلامى است كه مرجع بيان حقيقت و حدود آن ائمه معصومين عليهم السلام مى باشند، همان گونه كه آنان مرجع تشريح و تفسير همه مفاهيم و اصطلاحات اسلامى و آيات قرآنى مى باشند.

وقتى موقعيّت بى مانند و عظيم علمى آنها مشخص شد، همه فهميدند كه آن بزرگواران واجد همه صلاحيت ها و در عين حال يگانه منبع قابل اعتماد در شناخت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 35

اصل امامت و مفهوم كامل و اصيل آن مى باشند، البته اين بدان معنى نيست كه گمان شود اصل امامت امر ابداعى آنها يا به قول بعضى كه به عالم غيب ايمان ندارند، دستآورد تاريخ است.

از جمله روايات معتبر در نزد اهل سنت، روايات على بن الحسين عليه السلام و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام است چنان كه «احمد شاكر» در شرح «الباعث الحثيث» نوشته است، موقعيت معنوى و امامت ائمه قبل از اين دو امام در دل هاى مردم بسيار استوار بوده است.

اين اعتقاد كه امامان قرآن ناطق هستند يعنى معانى و تعابير خاص قرآن را مى دانند قبل از امام محمّد عليه السلام باقر در بيانات پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليه السلام و قبل از او هم در روايات اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليهم السلام بارها مطرح شده بود و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله در ضمن احاديثى كه از حدّ تواتر هم گذشته است، به اين مسأله اشاره دارند و آن حضرت ائمه معصومين عليهم السلام را هم رديف قرآن معرفى كرده اند، در كتاب هاى اهل سنت خطبه اى از

امام زين العابدين عليه السلام نقل شده است كه در آن با صراحت از قرار داشتن امامت در اهل بيت عليهم السلام و اينكه اين بزرگواران يگانه مرجع و حجّت الهى بر خلق اند، به تفصيل سخن گفته شده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 36

5- علمى بودن تفكّر شيعه

پرسش پنجم:

با توجّه به اينكه مديريّت جامعه جز در يك زمان كوتاه پنج ساله عصر اميرالمؤمنين عليه السلام در اختيار ائمه معصومين عليهم السلام قرار نگرفت، برنامه حكومت دينى بر اساس ديدگاه شيعى، تا چه حدّ از قابليّت عملى بودن برخوردار و پياده كردن آن در جامعه امكان پذير است؟

پاسخ:

تفكّر شيعى يك تفكّر منطقى است كه زمينه و امكان پياده شدن را در متن تعليمات خود داشته و دارد.

ديدگاه شيعه در مسأله امامت اين است كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بايد زمامدار دينى و سياسى جامعه، كسى باشد كه به تمام احكام و اصولى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را از جانب خدا براى مردم آورده است داناتر باشد؛ كه بى ترديد در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله غير از على عليه السلام كسى اين ويژگى را نداشت، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله او را به جانشينى خود برگزيد، سپس ساير ائمه معصومين عليهم السلام را كه در كل دوازده نفرند، به ترتيب براى مردم معرفى كرد و آنها را به جانشينى خود منصوب نمود.

البته اين كار به خاطر نسبت سببى آنها با پيامبر نبود؛ بلكه ويژگى هاى معنوى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 37

و توانايى هاى علمى و ... آنها باعث شد كه خداوند از ميان مردم

فقط آنها را براى جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله برگزيند. چنان كه درباره جانشينان انبياء عليهم السلام هم قرآن مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعالَمِينَ [14] [ «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد».]

مردم اگر بخواهند در همه امور در راه راست قدم بردارند، بايد از آنها پيروى نمايند و آنها را ولىّ امر و واجب الاطاعه بدانند و اوامرشان را مثل اوامر پيامبر صلى الله عليه و آله محترم بشمارند، در عين حال احكام و برنامه هايى كه در تفكّر شيعى مطرح شده است، امور خيالى و غير واقعى نيستند كه گفته شود، امكان پياده شدن آنها وجود ندارد، بلكه آنها اصيل ترين تعليمات اسلامى اند كه اگر شرايط فراهم شود در هر جامعه اى قابل اجرا هستند.

اگر مى بينيم در يك بخش از تاريخ، كسانى از تحقق پيدا كردن بُعد سياسى آن جلوگيرى به عمل آوردند، اين به معناى غير قابل تحقق بودن آنها نيست، بلكه چون اين احكام با در نظر گرفتن واقعيت هاى وجود انسان طراحى شده اند. لذا همه جوامع بشرى به دنبال آن هستند- و بر طبق اعتقاد شيعه- در نهايت هم به آن خواهند رسيد و اين كار در آخر الزمان به وسيله آخرين حجّت الهى انجام مى گيرد و جامعه بشرى با يك نظام و قانون واحد اداره خواهد شد.

علاوه بر اينكه در دعوت انبياء عليهم السلام آنچه اصل است بيان حقايق و راه نجات و راه منتهى به رستگارى است كه حتّى با علم به نپذيرفتن مردم بايد به آنها اعلام شود كه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 38

إِنّا هَدَيْناهُ

السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً؛[15] [ «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد- و پذيرا گردد- يا ناسپاس».]

زيرا وظيفه پيغمبر تبليغ احكام الهى است كه از جمله آنها اصل امامت است.

اين مردم اند كه بايد دعوت انبياء را بپذيرند و در اجراى آن با انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام همكارى كنند تا زمينه تحقق آنها فراهم گردد.

عملكرد ائمه معصومين عليهم السلام و سياست هاى آنها همه عملى و نتيجه بخش و در عين حال واقع بينانه بوده است.

مثلًا عملكرد اميرالمؤمنين عليه السلام با در نظر گرفتن شرايط و واقعيات موجود بود و عملكرد حضرت مجتبى و حضرت سيّد الشهدا عليهما السلام هم اين گونه بوده است و هر كارى را با در نظر گرفتن شرايط موجود انجام مى دادند، مثلًا امام حسن مجتبى عليه السلام اگر با معاويه صلح كرد، تمام ابعاد مسأله را در نظر گرفت و در آن شرايط كارى بهتر از آن نديد و يا امام حسين عليه السلام آگاهانه از بيعت با يزيد امتناع كرد و تا كربلا رفت و آن مصيبت هاى جانكاه را پذيرا شد و در نهايت هم به مقصدى كه داشت رسيد.

بله، اگر امام حسين عليه السلام در شرايط ديگرى بودند يعنى مى ديدند زمينه و ابزارهاى به دست آوردن زمام حكومت آماده است، باز براى كسب حقّ و دفع نامحرم از خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله اقدام مى كردند؛ ولى در دوره ايشان شرايط به گونه اى بود كه آن حضرت مى دانست زمينه مساعد براى نيل به اين مقصد نيست، لذا با يك برنامه عظيم و بى مانندى كه به اجرا درآوردند، رستاخيزى در جهان اسلام ايجاد كردند كه

تا دنيا دنيا است آن رستاخيز احياگرِ اسلام زنده خواهد بود.

او يزيد و يزيديان و همه غاصبان خلافت را كه بعد از او آمدند، اگرچه به ظاهر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 39

از غصب خلافت باز نداشت، ولى در باطن، قلب هاىِ مردم را از آنها منصرف كرد و نقشه هاى معاويه را در برانداختن اسلام، نقش بر آب نمود و كارى كرد كه در توصيف او بعدها گفته شد: اسلام

«محمّدى الحدوث و حسينى البقاء»

است.

ساير ائمه معصومين عليهم السلام هم هر يك با توجّه به شرايط موجود رسالتى را كه در حفظ اسلام بر عهده داشتند به خوبى انجام دادند.

اعتقاد به ظهور منجى و امام دوازدهم و مصلح آخرالزمان عليه السلام تسلّى بخش شيعه و سازنده روح مقاومت و صبر و ايستادگى در مردم بود و مانع از تسلطيابى و نوميدى و بى اعتنايى به دين شد، و آن يك اعتقادى است كه در متن تعاليم تشيّع و احاديث معتبر به آن تصريح شده است و در عصر حضرت امام باقر و امام صادق عليهما السلام اين اصل بيشتر مورد توجّه قرار گرفت و گرايش مردم به آن اصل، با توجّه به جناياتى كه زمامداران غاصب مرتكب مى شدند، بيشتر شد.

مردم فهميدند كه- اگر بعضى از افراد بى تفاوت در عصر صحابه، يعنى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله گمان مى كردند كه ايجاد تغيير در اصل امامت چندان تفاوتى در برنامه هاى اسلامى پيش نمى آورد- چه فاجعه اى به بار آوردند و اسلام را چگونه از مسير خود منحرف كردند و خلافت غاصبانه وسيله عيّاشى و خوش گذارنى عدّه اى خاص و به بند كشيدن مردم و بازگشت رسوم كسرى

و قيصر و ديگر طاغوت ها شده است.

اين امر سبب تقويت ايمان آنها به اصل امامت شد و فهميدند كه فقط اين تفكّر است كه مى تواند برنامه هاى اسلامى را به اجرا درآورد و بر آن وضعيّت اسف بار پايان دهد.

بنابراين سيره و عملكرد شايسته ائمه معصومين عليهم السلام از يك طرف و رفتارهاى ستمگرانه غاصبان خلافت از طرف ديگر، سبب شد كه تفكّر شيعى هرچه بيشتر در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 40

دل هاى مردم نفوذ پيدا كند و به دنبال آن، گرايش آنها به طرف ائمه معصومين عليهم السلام رو به فزونى گذاشت و از اينجا است كه مى بينيم امام صادق عليه السلام در زمان خود عليرغم تلاش سردمداران حكومت، چنان محبوبيّت عمومى پيدا مى كند كه حتّى شيعه را به نام او مى شناسند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 41

6- موضع شيعه در برابر زمامداران غاصب

پرسش ششم:

موضع گيرى شيعه در برابر زمام داران چگونه و بر چه مبنايى بوده است؟

پاسخ:

مواضع شيعه هميشه بر اساس حفظ مصالح اسلام و بقاء دين و نفى مشروعيّت حكومت هاى ستمگر و غاصب بوده است و همواره تلاش كرده است كه يك حكومت مقتدر اسلامى بر پايه ولايت شرعيه ايجاد نمايد.

شيعه در تبيين مفاهيم شريعت تنها تابع نصوص كتاب و سنّت است و با ديگران بر طبق دستور قرآن كه مى فرمايد:

وَجادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ [16] [ «و با آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن».]

و يا به شيوه گفتگو و مناظره نيكو و در مواقعى هم بر اساس اصل تقيه، كه در شرايط خاصى در هر زمان و مكان كم و بيش ضرورت پيدا مى كند، رفتار مى كند، تا بتواند ديگران را به اسلام راستين

و مفاهيم واقعى شريعت هدايت نمايد و جامعه را از تحت سيطره زمامداران غاصب و ستمگر و كارگزاران بى رحم آنها خارج سازد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 42

از اينجا است كه مى بينيم شيعه در طول تاريخ پيوسته قيام هايى عليه قدرت هاى مسلّط داشته است.

شيعه معتقد به امامت كسانى است كه بارها از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله به نام و عصمت آنها تصريح شده است و شيعه در جهت گيرها هميشه بر اساس تعليمات اسلام و سيره شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله عمل مى كند و در صورت فراهم نبودن شرايط لازم، مثل بخشى از دوره زندگى اميرالمؤمنين عليه السلام سكوت و كناره گيرى ظاهرى را بر قيام ترجيح مى دهد، يا مثل حضرت مجتبى عليه السلام رفتار مى كند تا اسلام را از خطر فروپاشيدگى نجات دهد.

امّا واقعه كربلا و امتناع سيّد الشهدا عليه السلام از بيعت با يزيد يك قيامى بود كه نه پيش از آن چنين حركتى سابقه داشت و نه بعد از اين نظير آن ديده خواهد شد. آن حركت براى مسلمانان يك الگو و برنامه راهگشاى مبارزاتى است.

اگرچه آن قيام اباعبداللَّه به ظاهر سركوب و مغلوب شد ولى در واقع يك قيام پيروز بود، چرا كه اسلام راستين را زنده كرد و عوامل يأس و نااميدى را از چهره شيعيان برطرف نمود و سبب ثبات فكرى و قوّت روحى آنها گشت و پس از آن هم در بين شيعيان نهضت و يا قيامى كه سركوب شده و اميدها را به يأس مبدّل نموده باشد، واقع نشد و پيشوايان معصوم شيعه بر حسب روايات و به واسطه علم امامت كه از

آن برخوردار بودند، مى دانستند اعتقاد و ايمان به اهل بيت عليهم السلام را در دل هاى مردم بايد گسترش داد تا از طريق ارتقاء آگاهى آنها و تربيت نيروهاى توانمند در عرصه هاى علمى و سياسى و فرهنگى زمامداران غاصب را از معارضه با آنها بازدارند، به اين ترتيب زمينه حاكميّت ديدگاه هاى اصيل اسلامى را فراهم سازند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 43

7- تهمت غلوّ به شيعه

پرسش هفتم:

برخى از نويسندگان، فرقه هايى از غلات را، در رديف شيعه قرار مى دهند و چه بسا شيعه را به غلوّ متهم مى سازند و ما مى دانيم اين يك تهمت است كه در زمان ما هم اين كار از طرف وهّابى ها، بيشتر از راه چاپ و نشر رساله هايى در بين ناآگاهان به معارف شيعه، دامن زده مى شود، اگر ممكن است در اين باره هم كمى توضيح دهيد؟

پاسخ:

مسأله عقايد غلوّآميز در بين امم گذشته هم سابقه بيشترى دارد و در قرآن مجيد در مورد يهود و نصارى مى فرمايد:

وَقالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ [17] [ «يهود گفتند: عُزير پسر خدا است! و نصارى گفتند: مسيح پسر خدا است!».]

در ميان مسلمانان هم اين بيمارى همان گونه كه حديث:

«لتسلكنّ سبل من كان قبلكم حذوا النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة حتّى لو انّ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 44

احدهم دخل حجر ضبّ لدخلتموه»؛[18]

[ «هر آينه راه هايى را خواهيد پيمود كه پيشينيان پيمودند، پا به پا و گوش تا گوش، حتّى اگر يكى از آنها در سوراخ سوسمارى وارد شده باشد شما هم وارد خواهيد شد».]

به آن دلالت دارد و به صورت هاى مختلف پيدا مى شود كه از آن جمله وضعى است كه نسبت

به اميرالمؤمنين عليه السلام پيش آمد.

گروهى قائل به الوهيت و خدايى او شدند و آن حضرت را در ضمن اشعار خود به عنوان خداى خود مدح كردند، مثلًا گفتند:

انت خالق الخلايق من زعزع اركان خيبر جذما

قد رضينا به اماماً و مولى و سجدنا له الهاً و ربّا

[آفريده شدگان را تو آفريدى، كسى كه پايه هاى محكم قلعه خيبر را به لرزه درآورد.

ما خشنوديم به او كه پيشوا و آقاى ما است و به خاك مى افتيم و سجده مى كنيم او را كه خدا و پروردگار ما است.]

برخى از باب مبالغه و اغراق گويى- نه اينكه واقعاً آن حضرت را خداى خود بدانند- اين سخنان و اشعار را گفته اند، به علاوه از خود آن حضرت هم روايت شده است كه فرمود:

«هلك فِىَّ رجلان، محبّ غال و مبغض قال»؛[19]

[ «دو گروه درباره من تباه شدند، دوستى كه در دوستى اش زياده روى كند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 45

و دشمنى كه مقام و منزلت مرا منكِر شود».]

به هر حال افرادى در طول تاريخ بوده اند و هستند كه عقايد غلوّآميز دارند، اگرچه همه آنها در اين حدّ نباشند كه كسى را تا مرتبه خدايى بالا ببرند، در هر حال همه اين امور به نوعى انحراف از اسلام و ديدگاه هاى صحيح تشيّع است. اين گونه از عقايد بيشتر در ميان صوفيه كه اكثر از اهل سنت به حساب مى آيند پيدا شده است، امورى چون حلول و اتّحاد و ... اغلب در كلمات آنها به چشم مى خورد.

خوشبختانه مسأله تصوّف در بين شيعه، به بركت هدايت ائمه معصومين عليهم السلام نه تنها در حدّى كه در ميان اهل تسنن رونق داشت شيوع پيدا نكرد، بلكه از

طرف ائمه معصومين عليهم السلام و پيروان آنها و علماى بزرگ مطرود و محكوم هم شد.

پس نسبت دادن اين امور نسبت به شيعه يك تهمت است، عقايد شيعه در هر يك از زمينه هاى توحيد، نبوّت، امامت، معاد عدل و ساير امور از اين گونه مطالب غلوّآميز و انحرافى خالى است، چون ائمه معصومين عليهم السلام به عنوان حافظان دين الهى در طول دو قرن و نيم چنان عمل كردند، كه راه نفوذ براى عقايد شرك آميز بسته شد و حدود و ثغور مبانى فكرى و اعتقادى شيعه از هر جهت معلوم و مشخص گرديد و بعدها علما هم از راه تدوين و تأليف كتاب هاى اعتقادى مثل اعتقادات مجلسى، همه اين عقايد را به طور مشخص توضيح دادند.

البته بعدها عدّه معدودى به عنوان صوفى و اهل خانقاه در ميان شيعه پيدا شدند كه تحت عنوان ولايت و ارادت به على عليه السلام عقايدى غلوّآميز را مطرح كردند.

كه در هر مورد به همّت علماى آگاه پاسخ هاى مناسب به آن ها داده شد. در نتيجه نتوانستند زياد مقاومت نمايند.

شيعه احدى را در صفات جلاليّه و جماليّه با خدا شريك نمى داند. پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام را مخلوق و عبد خدا مى شناسد كه در هرجهت آنها محتاج

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 46

خدايند، تنها خدا را غنىّ بالذات مى دانند.

البته اوصاف و فضايل و مقامات عاليّه و درجات كماليّه اى كه شيعه براى اين بزرگواران بر حسب آيات و روايات معتبر ذكر مى كند و مثلًا آنها را حجّت، امام، ولىّ امر و صاحب معجزات و كرامات مى داند، از هيچ يك از آن اوصاف، بوى غلوّ و شرك استشمام نمى شود و همه

حاكى از كمال و اوج مرتبه عبوديّت و ميزان تسليم آنها در برابر دستورات خداوند متعال است.

خلاصه اصل امامت از اصول اصيل اسلام است كه از آيات قرآن مجيد و احاديث فراوانى كه از شخص پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده استفاده مى شود و گذشت زمان و شكست ها و فتح ها در توسعه و تكامل آن هيچ نقش و اثرى نداشته است.

به علاوه اعتقاد به اين اصل مستلزم هيچ گونه غلوى نيست و تمام اوصافى كه بر حسب احاديث براى امام ثابت است، منافاتى با اين ندارد كه امام بنده خدا است و مانند پيامبر به خدا محتاج است.

«و لا يملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً»؛[20]

[ «و توانايى سود و زيان خود را ندارد».]

و حتّى امام، پيامبر هم نيست يعنى به او شريعت و احكام شرع وحى نمى شود- هرچند محدّث است يعنى ملائكه با او سخن مى گويند- ولى ارتباط او با ملائكه مثل ارتباط نبى با فرشته وحى كه احكام الهى را به پيامبر مى رساند، نيست- چون اصول همه احكام قبلًا بيان شده و رسالت و پيامبرى با رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله ختم شده است.

در امام شناسى مهم اين است كه فرد امامانى را كه از جانب خدا به وسيله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 47

پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى و به امامت منصوب شده اند بشناسد و آنها را مثل پيامبر صلى الله عليه و آله داراى رياست عام و ولايت مطلق بر كليه امور دين و دنيا بداند و غير از نبوّت، ساير صفات پيامبر را مثل: علم و عصمت و ... را براى آنها ثابت بداند

و خلاصه ائمه معصومين عليهم السلام را قائم مقام به حقّ آن حضرت در امور دين و دنيا بشناسد.

از نظر صاحبان تفكّر مادّى و كسانى كه به عالم غيب ايمان ندارند، اعتقاد به عالم غيب و اديان الهى و اوصافى كه مؤمنان به پيامبران و اولياى خدا نسبت مى دهند، همه غلوّآميز است، چون مؤمنان در حقّ آنها به صفات و اعمال و خصايصى عقيده دارند كه شخص مادّى از درك آنها عاجز است؛ لذا آنها را غلوّ اهل ايمان در حقّ انبياء و اوليا به حساب مى آورد.

به عنوان مثال از نظر مادى ها، معجزات حضرت ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام كه مؤمنان به آن معتقدند، همه نوعى غلوّ است، در حالى كه هيچ گونه غلوّى در اين عقايد نيست. اينها همه يك سلسله واقعيت هايى هستند كه منزلت والاى صاحبان آنها را نشان مى دهد، غلوّ اين است كه پيامبر يا امام را با خدا شريك بدانيم يا خدا را با آنها متّحد بشماريم و ....

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 48

8- ارتباط شيعه با معتزله

پرسش هشتم:

علّت تقسيم اصول دين به پنج اصل چيست؟ و آيا ارتباط شيعه با معتزله در آن نقشى داشته است يا نه؟

پاسخ:

شيعه در مسائل اسلامى و مذهبى با همه فرقه ها گفتگو و مناظره داشته است كه در كتاب هاى احتجاج و كلام به آنها اشاره شده است، ولى در هيچ يك از مسائل اعتقادى تحت تأثير آنها قرار نگرفته است، همان گونه كه بارها اشاره كرده ايم تفكّر شيعى يك تفكّر اصيل اسلامى است، ولى ساير فرقه ها نوظهورند.

عقايد شيعه منحصر در اين پنج اصل نيست، بلكه شامل مسائل زياد ديگرى هم مى شود، البته به يك بيان

مى توان عقايد اسلامى و مذهبى را در توحيد و نبوّت و معاد يا در توحيد و نبوّت خلاصه كرد؛ زيرا ساير عقايد از امامت و معاد و غير آنها جزء امورى هستند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن دعوت كرده و از آنها خبر داده است و بر حسب اخبار، ايمان به نبوّت ايمان به تمام آنچه نبىّ از آن خبر داده است.

«الايمان بالنبوة ايمان بكل ما انبأ عنه النّبى»؛

[ «اعتقاد به نبوّت برابر است با ايمان به آنچه كه پيامبر از آن خبر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 49

داده است».]

بنابراين، پنج اصل: توحيد، نبوّت، معاد، عدل و امامت، از جمله عقايدى است كه هر مسلمانى بايد به آن معتقد باشد، عقل و شرع هم آن را تأييد مى كند و خلاصه كردن عقايد در اين پنج اصل بدان جهت است كه شيعه مسأله عدل خدا و امامت را هم، در رديف ساير اصول اعتقادى مهم مى داند، ولى اهل تسنن- فرقه اشعرى- به آن معتقد نيستند.

شيعه عقايد اسلامى را به طور مستقيم از قرآن مجيد و از روايات پيامبر و ائمه معصومين: اخذ كرده است و در هيچ يك از آنها تحت تأثير معتزله نبوده است چرا كه مذهب اعتزال بعدها به وجود آمده است.

اگر مى بينيم در بعضى مسائل مذهب اعتزال با شيعه نظر يكسان دارد، صحيح آن است كه بگوييم: آنها با واسطه يا بى واسطه اين مطلب را از امامان شيعه اخذ كرده اند و مَثل:

«الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان»

كه معروف است، اين ادعاى ما را تأييد مى كند.

با وجود اين، بعضى از نويسندگان كه از مذهب شيعه و

سوابق آن بى اطّلاع بوده اند و مذاهب معتزله و اشاعره را مورد بررسى و كاوش قرار داده اند، چون علماى شيعه از جمله سيّد مرتضى را در بعضى از عقايد با اشاعره مخالف ديده اند، گمان كرده اند كه آنها معتزلى هستند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 51

امامت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 53

9- سِرّ گزينش امامان عليهم السلام

پرسش نهم:

سرّ گزينش امامان معصوم عليهم السلام به مقام امامت و ولايت چيست؟ آيا عقل بشر قادر است كه به آن پى ببرد؟

پاسخ:

اين سؤال تنها به انتخاب ائمه معصومين عليهم السلام اختصاص ندارد بلكه اين پرسش در مورد برگزيده شدن تمام انبياء و حتّى ملائكه اى چون جبرئيل، امين وحى، و در مورد برترى بعضى از پيامبران بر بعض ديگر و بعضى اقوام و افراد به اقوام و افراد ديگر، و همين طور برترى نوع انسان بر بسيارى از انواع مخلوقات ديگر هم قابل طرح است.

حقيقت اين است كه گزينش يكى از كارهاى خدا است كه آيات متعدد بر آن دلالت دارد، و از جمله آنها است:

1- آيه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعالَمِينَ [21] [ «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 54

2- آيه: قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ وَسَلامٌ عَلَى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى [22] [ «بگو! حمد مخصوص خدا است و سلام بر بندگان برگزيده اش».]

3- آيه: يامَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفلكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفلكِ عَلَى نِسَآءِ الْعالَمِينَ [23] [ «اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده است».]

4- آيه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ [24] [ «خدا او را بر شما برگزيده».]

5- آيه: إِنّى اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتِى [25] [ «اى موسى! من تو را با رسالت هاى خويش و با سخن گفتنم بر مردم برترى دادم».]

6- آيه: ثُمَّ أَوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا؛[26] [ «سپس اين كتاب- آسمانى- را به گروهى از

بندگان برگزيده خود به ميراث داديم».]

كه حتّى منصور- خليفه عباسى- هم مى گفت: امام جعفر صادق عليه السلام از مصاديق

الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا؛[27] [ «گروهى از بندگان برگزيده»] هستند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 55

7- آيه: وَلَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا؛[28] [ «ما او را در اين جهان برگزيديم».]

8- آيه: اللَّهُ يَصْطَفِى مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النّاسِ [29] [ «خداوند از فرشتگان رسولانى بر مى گزيند و همچنين از مردم».]

9- آيه: وَإِنَّهُمْ عِندَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ؛[30] [ «و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند».]

10- آيه: وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا؛[31] [ «و از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم».]

11- آيه: وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ [32] [ «- افرادى را برترى داديم- برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم».]

12- آيه: وَلكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِى مِن رُسُلِهِ مَن يَشَآءُ؛[33] [ «ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد بر مى گزيند- و قسمتى از اسرارِ نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است، در اختيار او مى گذارد-».]

13- آيه: اللَّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَن يَشَآءُ؛[34] [ «خداوند هر كس را كه بخواهد بر مى گزيند».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 56

14- آيه: وَكَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ [35] [ «و اين گونه پروردگارت تو را بر مى گزيند».]

و آيات بسيار ديگر، كه همه به اين دلالت دارند كه گزينش از كارهاى حكيمانه و بلكه از سنّت هاى الهيّه است.

از جناب زيد شهيد- فرزند امام زين العابدين عليه السلام- رساله اى به نام «الصفوة» باقى مانده است كه در همان قرن اوّل هجرى مسأله گزينش اهل بيت عترت عليهم السلام را بررسى كرده است.

در عالم تكوين هم اعطاء مناصب مطرح است و لزوم آن كاملًا قابل درك براى عقل

است. همان طور كه نمى شود انواع، منحصر در نوع انسان باشد، يا همه اعضا نمى شود چشم، سر يا مغز باشند، يا همه ميوه ها و درختان، گياهان و نباتات با ساق و بى ساق- نجم و شجر- نمى شود كه توت يا كدو باشد، و يا همه درخت نمى شود شاخ و برگ يا ريشه باشد؛ همه افراد هم نمى شود در خلصت ها، صفات و شكل و شمايل فرد كامل باشند، يعنى همه محمّد صلى الله عليه و آله يا على عليه السلام يا ابراهيم خليل عليه السلام و موسى كليم عليه السلام باشند.

مسأله امامت و مأموميّت و مبعوث و مبعوث اليه هم به اين ترتيب است، كه يا به واسطه تقديرات الهى و اسباب تكوينى است و يا به تعيين و تشريع و انتخاب مستقيم الهى انجام مى گيرد، در هر حال همه از آياتى است كه پر از اسرار و حكمت هايى است كه تنها خدا خود به آنها عالم است.

در اين مسائل كسى يا چيزى حقّ ندارد كه بگويد، چرا من كس ديگر يا چيز ديگرى نشدم؟ يا مثلًا چرا همه ملائكه جبرئيل امين، و همه انسان ها محمّد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 57

مصطفى صلى الله عليه و آله نشدند؟ و يا چرا همه كوه ها و سنگ هاى عالم طلا نشدند؟ چون اگر چنان چيزى اتفاق مى افتاد، كمال عالَم دچار نقص مى شد و نظم و هماهنگى موجود در بين اجزاء آن از بين مى رفت.

اين در حالى است كه قرآن كريم خود از نظم و هماهنگى دقيق موجود در بين اجزاء عالم اين گونه سخن مى گويد:

وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ* وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ* لَاالشَّمْسُ

يَنْبَغِى لَها أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا الَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ [36] [ «و خورشيد- نيز براى آنها آيتى است- كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است، اين تقدير خداوند قادر و دانا است و براى ماه منزل گاه هايى قرار داديم- و هنگامى كه اين منازل را طى كرد- سرانجام به صورت «شاخه كهنه قوسى شكل و زرد رنگ خرما» در مى آيد نه خورشيد را سزا است كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى مى گيرد، و هر كدام در مسير خود شناورند».]

همه چيز جهان در جاى خويش است نكو گر بنگرى نه كم نه بيش است

همه تقدير حقّ عدل است و حكمت نيابد فهم ما اسرار خلقت

در عين حال عالَم انسان، عالم اختيار و انتخاب است، اسرار اين مسائل، يعنى تقديرها و گزينش ها، تا حدّ زيادى پيچيده است كه مى توان گفت: اگر بشر ميليون ها سال ديگر هم كاوش و تحقيق كند باز هم اسرار ناشناخته بسيارى در پيش روى خواهد داشت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 58

خلاصه مباحث گذشته آنكه، عالم خلقت، عالم اسباب و مسبّبات است و در عين حال عالم انسان، عالم اختيار و تكليف است.

قضاء و قدر حكيمانه الهى بر همه امور حاكم است. پى بردن به علل انتخاب امام و پيغمبر و جهات تكوينى و اختيارى آن و مسائل ديگرى از اين قبيل نياز به احاطه علمى بر تمام اسرار افعال اللَّه و كائنات دارد كه به دقايق آن تنها كسانى پى مى برند كه مورد عنايت خاص خدا واقع شوند- كه همه انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام چنين هستند-.

گرچه به همه افراد بشر از

طرق مختلف پيشنهاد شده است كه به تسخير ماه و آفتاب و ... بپردازند، چون خداوند آنها را مسخّر انسان ساخته است، آنها مى توانند تلاش كنند كه به راز امور پى ببرند و از فوايد آنها بهره مند شوند، ولى اگر به علّت يا علل پديده اى نتوانستند پى ببرند، بايد آن را تقدير الهى بدانند و از بركات وجودى آن استفاده كنند.

بنابراين، ما موظفيم از تعاليم و راهنمايى هاى پيغمبران و امامان بهره بگيريم و نعمت وجود و هدايت آنها را از اعظم نعمت هاى الهى بدانيم و آنها را الگوى خود قرار دهيم و اگر فلسفه گزينش آن حجّت هاى به حقّ الهى را با عقل ناقص خود نتوانستيم درك كنيم، نبايد به انكار و يا مخالفت آنها بپردازيم، در غير اين صورت از جمله كسانى محسوب خواهيم شد كه در زمان خود پيغمبر صلى الله عليه و آله جاهلانه يا مغرضانه، الهى بودن گزينش عترت را منكر شدند و قرآن كريم هم در ضمن آيه اى از آنها چنين ياد مى كند:

أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلَى ما آتياهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْرَاهِيمَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 59

الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْناهُم مُلْكاً عَظِيماً؛[37] [ «يا اينكه نسبت به مردم- پيامبر و خاندانش- بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى ورزند، ما به آل ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها گذاشتيم».]

بر حسب تفاسير اين آيه در شأن آنها نازل شده است. ما بايد از طريق تفكّر و تعمّق در اوضاع كائنات بفهميم كه هرچيز در جاى خاص خود واقع شده است و علم و حكمت الهى در همه مخلوقاتِ بزرگ

و كوچكِ پروردگار عالم نمايان است، لذا همان طور كه در آيه اى از قرآن كريم مى خوانيم:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ [38] [ «خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد».]

بنابراين انتخاب انبياء و اوصياى الهى از جمله امورى است كه همچون ساير كارهاى خداى عالم، از حكمت خاص خود برخوردارند، هرچند بشر با علم و عقل ناقص خود قادر نباشد كه به اسرار و پيچيدگى هاى آن پى ببرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 60

10- علم خداوند تبارك و تعالى و علم غيب معصومين عليهم السلام

پرسش دهم:

درباره علم غيب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام توضيح دهيد و در ضمن- با توجّه به اين اصل كه كسى با خدا در علم و ساير صفات كماليّه جماليّه شريك نيست- فرق علم خدا با علم امام و علم امام با پيغمبر را بيان كنيد؟

پاسخ:

هر كس تاريخ و احاديث و كتاب هاى سيره و تراجم را مطالعه كند، در اين امر كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام از امور غيبى بسيارى خبر داده اند و اغلب آنها با كمى فاصله در خارج واقع شده است، شك نخواهد كرد.

اين اخبار خصوصاً آنچه از شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده، بسيار زياد است، كه هر يك از آنها جزء معجزات بزرگ اين خاندان به حساب مى آيند.

حتّى به تصديق افرادى چون ابن خلدون در موارد زيادى امام جعفر صادق عليه السلام از امور غيبى خبر مى دادند، البته فرق بين علم غيب خدا و علم آن بزرگواران اين است كه، علم خدا بالذات است ولى علم پيغمبر و امام

غير ذاتى است، يعنى از طرف خداوند به آنها اعطاء شده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 61

خدا در همه صفات كماليّه يكتا و بى همتا و بى نياز از غير است ولى پيغمبر و امام در علم و در همه صفات كماليّه ديگرى كه دارند، محتاج به خدايند و در يك كلام، چه در ناحيه وجود يا در صفات هرچه دارند، همه را از خدا دارند. همه قائم به او، عالِم، قادر و موجود به او هستند.

و امّا فرق پيغمبر و امام در آگاهى از امور غيبى از اين جهت است كه در علم پيغمبر، بشرى ميان او و عالم غيب واسطه نيست در حالى كه ائمه معصومين عليهم السلام بخشى از اين علم را از پيغمبر صلى الله عليه و آله كسب كرده اند.

در هر صورت آنچه مسلم است آگاهى از بزرگواران و اخبار ايشان از امور غيبى است كه مثل آفتاب در وسط آسمان روشن و ثابت است.

در اين مورد هر كس بخواهد به طور مفصَّل از خبرهاى غيبى آگاهى به دست آورد، بايد به كتاب هاى سيره و تواريخ ائمه معصومين عليهم السلام رجوع كند.

حقير نيز در كتاب هاى «فروغ ولايت»، «شرح دعاى ندبه» و «ولايت تكوينى و تشريعى» در حدّ فهم خود توضيحاتى ولو مختصر، در اين خصوص آورده ام.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 62

11- جلوه عملكردهاى ائمه معصومين عليهم السلام

پرسش يازدهم:

سرّ اينكه عملكرد و سيره و روش ائمه معصومين عليهم السلام در انجام وظايفشان يكسان نبوده است، چيست؟

پاسخ:

برخلاف آنچه گفته مى شود عملكرد ائمه معصومين عليهم السلام در برخورد با حوادث گوناگون، كه تا حدودى شبيه به هم بوده اند، زياد متفاوت نبوده است، چون همه عملكردهاى

آنها در محدوده اصول و برنامه هاى تشيّع، كه همان اصول اصيل اسلامى است قرار داشته است و همه كارها و برنامه هاى آنها نشانگر حقيقت اسلام و تعاليم نجات بخش آن بوده است و اگر مى بينيم پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام هر كدام در يك بخش مهمّ از عمر شريفشان به گونه اى، و در بخش ديگر به شيوه ديگرى عمل كرده اند، اينها همه در نتيجه دستورهاى اسلام و قرآن بوده است.

چون اسلام هم دستورِ

إِلَّآ أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقيةً؛[39] [ «مگر اينكه از آنها بپرهيزيد- و به خاطر هدف هاى مهم ترى تقيّه كنيد».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 63

و إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ [40] [ «بجز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است».]

دارد و هم دستور العمل:

جَاهِدِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ [41] [ «اى پيامبر! با كفار و منافقين پيكار كن و بر آنان سخت بگير!».] دارد، و هم خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ [42] [ «- به هر حال- با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكى ها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان- و با آنان ستيزه مكن-!»]

و وَلَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ [43] [ «هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن».]

و همچنين مى فرمايد: فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ما اعْتَدَى عَلَيْكُمْ [44] [ «و- به طور كلى- هر كس به شما تجاوز كرد همانند آن بر او تعدّى كنيد!»]

و هم درباره اجراى مجازات زناكاران دستور مى دهد:

وَ لَاتَأْخُذْكُم بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ [45] [ «و

نبايد رأفت- و محبّت كاذب- نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 64

الهى مانع شود».]

به طور كلى شرايط و اوضاع عصر ائمه معصومين عليهم السلام براى حفظ اصول اسلام و كيان تشيّع، همان گونه عملكردى را تقاضا مى كرده كه آنها در عمل داشته اند و البته شيعه بايد از خط راستين اسلام كه امام معصوم آن را از هر كس بهتر مى شناسد و از آن ذره اى تعدّى نمى كند، پيروى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 65

12- قلمرو رهبرى امام

پرسش دوازدهم:

قلمرو رهبرى امام همچنان كه شامل هدايت مردم و بيان احكام و تفسير قرآن و دفع شبهه ها است، شامل امور سياسى و حفظ نظام جامعه، اجراى احكام، اقامه عدل، تأمين امنيّت و دفاع از مرزهاى اسلام نيز مى باشد؟ ارتباط اين دو بخش را با اصل امامت بيان كنيد و توضيح دهيد كه شيعيان تا چه حدّى اين مسأله را پذيرفتند؟

پاسخ:

همان طور كه اشاره شده است، قلمرو رهبرى شامل هر دو بخش است و در حقيقت اين دو بخش از يكديگر تفكيك ناپذير هستند. منتهى مسأله اى كه مورد توجّه و طمع سياست مداران و زورگويان غاصب بوده رهبرى سياسى و در دست گرفتن زمام جامعه بوده است.

لذا مخالفت آنها با ائمه معصومين عليهم السلام و اصل امامت در اين جهت متمركز شده است و اگر در بخش هدايت امور دينى هم با آنها مخالفت مى كردند، يعنى از طريق ساختن مراكز علمى، مكتب ها و مدرسه ها وارد ميدان مى شدند، به خاطر آن بوده است تا مردم كمتر احساس نياز به هدايت ائمه معصومين عليهم السلام بنمايند و در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص:

66

نتيجه از آنها فاصله بگيرند تا تحت تأثير تربيت دينى و معنوىِ آنها واقع نشوند.

براى همين بود كه از مطرح شدن آنها در مراكز علمى و اجتماعى مى ترسيدند، چون مى ديدند، ظهور توان علمى و هدايت هاى روشن گرانه آنها موجب رشد و اقتدار تفكّر شيعى و گرايش بيشتر مردم به اهل بيت عليهم السلام مى شود.

اينكه مى بينيم در كتاب هاى كلامى امامت را از قول پيامبر صلى الله عليه و آله با عبارت:

رياست بر كل امور دين دنياى بشر تعريف كرده اند، به نظر مى رسد در اين تعريف بيشتر به جنبه ولايت امام نسبت به امور جامعه و جانشينى او از پيامبر در زمامدارى توجّه داشته اند، چون بعد رهبرى و زمامدارى امور دينى و معنوى و عظمت علمى اهل بيت عليهم السلام قابل انكار نبوده است و از آنجا كه ارشاد و هدايت مردم در امور دينى و معنوى به مسائل سياسى ارتباط پيدا نمى كرد، لذا مورد مخالفت جاه طلبان نبوده است.

و اگر مى خواستند در اين جهت هم به مخالفت با آنها بپردازند، مردم قبول نمى كردند، چون مردم از توان علمى آنها باخبر بودند.

از مفهوم كلمه ولايت، بيشتر زمامدارى و مديريت شؤون جامعه و حكومت و حفظ نظم استفاده مى شود.

آياتى مثل:

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَواةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَواةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ [46] [ «سرپرست و ولىّ شما تنها خدا است و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند، همان ها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع زكات مى دهند».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 67

و آيه أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ [47] [ «اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر [/ اوصياء پيامبر] را».]

و احاديث بسيارى

نظير حديث متواتر غدير هم اين برداشت را تأييد مى نمايد.

به جنبه امامت معنوى و رهبرى علمى و دينى هم در درجه اوّل لفظ امام دلالت دارد، چنان كه در اين آيه مى فرمايد:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ [48] [ «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما،- مردم را- هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و ... را به آنها وحى كرديم».]

علاوه بر اين، آيات و روايات بسيار ديگرى مثل احاديث ثقلين، سفينه و امان و ديگر روايات، به اين معنى دلالت دارند، لذا در روايت ثقلين آمده است كه: «بر اهل البيت پيشى نگيريد و از آنها جلو نيفتيد»، يعنى پيرو آنها باشيد و اگر دقّت بيشترى در مضمون آيات و روايات مذكور بشود، معلوم مى شود كه آنها به هر دو بعد رهبرى دلالت دارد، لذا شيعيان هميشه امام را صاحب هر دو مقام رهبرى سياسى و رهبرى معنوى مى دانستند و ديگران را غاصب مى شمردند.

اين حقيقت را- كه به اعتقاد شيعه رهبرى امام مطلق است- زمامداران غاصب هم مى دانستند و لذا بعضى مواقع هرچند مطمئن بودند كه امامِ وقت، قصد قيام ندارد، به عنوان مثال: منصور نسبت به شخص امام صادق عليه السلام اين عقيده را داشت.

با اين حال احتياط را از دست نمى داد و همواره آن حضرت را تحت مراقبت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 68

مأموران سرّى خود قرار مى داد و كم و بيش براى او مزاحمت هايى ايجاد مى كرد و سرانجام هم نتوانست وجود آن حضرت را تحمّل كند، چون شيوه اى را كه حضرت در پيش گرفته بودند براى حكومت خود خطرناك مى ديد، از همين رو آن حضرت

را شهيد كرد.

هارون هم همين شيوه را در پيش گرفت، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را سال ها در زندان ها و تحت نظر نگاه داشت. چون مى دانست شيعه هر دو مقام رهبرى معنوى و دنيوى را از آن امام عليه السلام مى داند.

از سوى ديگر نقش و عملكرد امامان معصوم عليهم السلام كه موجب حفظ تفكّر شيعى و احكام اسلام مى شد بسيار بااهميّت بود. مى توان آن را معجزه آنها دانست و اين كار هم جز با تعليم خاص الهى ميسّر نمى شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام آن سياست خاص را در پيش گرفتند، ولى امام حسين عليه السلام به آن نهضت عظيم دست زد. همين طور بقيه ائمه معصومين عليهم السلام هر يك به گونه اى عمل كردند، اگر چنين نمى كردند، در زير آن ضربات مهلك هيچ راه و روشى كه مخالف آن سياست هاى جبارانه باشد، نمى توانست باقى بماند، ولى مى بينيم مذهب تشيّع باقى ماند و تا امروز هم در دنيا به عنوان سنبل اسلام راستين و نويد بخش حكومت عدل جهانى مطرح است.

يك نكته شايان توجّه اينكه، ائمه معصومين عليهم السلام همه وعده مى دادند كه رهبرى معنوى و فكرى و عملى در آينده- در عصر ظهور امام مهدى عليه السلام- با رهبرى سياسى كه پيش از اين از سوى زمامداران ظالم غصب شده بود، توأم خواهد شد و در سايه آن، همه اهداف اسلام تحقق خواهد يافت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 69

13- تعداد امامان شيعه

پرسش سيزدهم:

چنان كه مى دانيم مذهب حقّه اماميه اثنى عشريه را از آن جهت اثنى عشريه مى نامند كه پيروان آنها معتقدند بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله جانشينان آن

حضرت دوازده نفرند و در ميان تمام امّت اينها يگانه گروهى هستند كه اين عقيده را دارند. لذا احاديث ائمه اثنى عشر كه شيعه و سنّى هر دو آنها را روايت كرده اند- و صدور آنها از پيغمبر صلى الله عليه و آله غير قابل انكار است- در بين مسلمانان فقط بر مذهب شيعه اثنى عشريه صدق مى كند و طبعاً مذهب حقّه، منحصر در اين مذهب است. با اين همه گفته مى شود كه از بعضى احاديث- كه از جمله در كتاب «سليم بن قيس» وارد شده است- ممكن است اين برداشت بشود كه عدد امامان سيزده نفر است و اين رأى به «ابى سهل نوبختى» هم نسبت داده شده است. اگر چنانچه گفته شده روايتى با اين مضمون وجود داشته باشد (يا اينكه خود نوبختى اين رأى را داشته، كه البته بعيد به نظر مى رسد، اين مطلب چگونه قابل توجيه و تصحيح است؟

پاسخ:

ما درباره حديث يا احاديثى كه دلالت كنند بر اينكه تعداد ائمه معصومين عليهم السلام سيزده نفرند در رساله «جلاء البصر لمن يتولى الائمة الاثنى عشر» توضيح كافى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 70

داده ايم. و در آنجا روشن كرده ايم كه حديثى به اين معنى وجود خارجى ندارد؛ علاوه بر آن اگر چنين حديثى باشد، همچون خبر واحد است و به خبر واحد در اصول دين و عقايد و امورى كه تحصيل يقين در آنها شرط است، اعتماد نمى شود.

در چنين موردى تنها به دليل عقلى محكم يا به حديث متواتر و قطعى الصدور از معصوم مى شود اعتماد كرد.

از طرف ديگر احاديث متواتر و بالاتر از تواتر دلالت دارند كه عدد ائمه دوازده نفر

است. در چنين موردى اگر يك خبر غيرقطعى در برابر اين همه احاديث پيدا شد، چه اعتبارى مى تواند داشته باشد و چگونه شخص محقق به آن مى تواند اعتماد كند؟ به علاوه، تنها در اخبارِ مسندِ احمد به سى و چند طريق از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه تعداد ائمه معصومين عليهم السلام دوازده نفر است و در صحيح مسلم اين مطلب از هشت طريق نقل شده است و همين طور در ساير جوامع و صحاح و سنن و كتاب هاى ديگر اهل سنت بارها به اين موضوع اشاره شده است.

در كتاب هاى شيعه هم به دوازده نفر بودن امامان، با صدها طريق روايت وجود دارد كه همه آنها را افراد معروف و شناخته شده اى از صحابه و مشاهير تابعين، حتّى دو قرن قبل از تولد امام دوازدهم حضرت مهدى عليه السلام نقل نموده اند كه در حقيقت اين يك نوع پيش گويى و خبر از آينده هم محسوب مى شود.

با اين همه، گفته شد كه از «سليم بن قيس» خبرى نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تو و دوازده نفر از نسل تو امامان بر حقّ هستند.

حقيقت اين است كه در نسخه موجود و در نسخه هاى معتبرى كه پيش از عصر ما در اختيار علماء بوده است، اين روايت نبوده است و به علاوه اخبار بسيارى هم در همين كتاب «سليم بن قيس» هست كه امامان و اسامى آنها را به صراحت دوازده نفر ذكر مى كنند و اسامى آن دوازده نفر را از اميرالمؤمنين عليه السلام تا حضرت مهدى عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4،

ص: 71

به همان ترتيبى كه شيعه اماميه قائلند، بيان كرده است.

اين كتاب كه در قرن اوّل هجرى نوشته شده است، مورد اعتماد است و مجموعه مطالب آن حقانيّت مذهب اماميه را به وضوح ثابت مى نمايد؛ زيرا در آن خبر از امامت امامانى داده مى شود كه هنوز در آن زمان متولد نشده بودند. به صحت اين كتاب قرائن و امارات محكمى دلالت دارد.

حال اگر فرض كنيم كه چنين خبرى در آن باشد با توجّه به احاديث ديگر كتاب، آن روايت قابل تفسير است يعنى مقصود از آن روايت هم اشاره به عدد امامان بوده و هم اينكه آنها از نسل على عليه السلام هستند و چون بيشتر آنها- يازده نفر از دوازده نفر- از اولاد آن حضرت هستند لذا به اين تعبير- كه به احتمال قوى، كامل هم نقل نشده- بيان شده است.

اين رأىِ مخالفِ رواياتِ اثنى عشر را، «ابن نديم» به «ابى سهل نوبختى» هم نسبت مى دهد كه درست به نظر نمى رسد، چون ابوسهل نوبختى كسى نيست كه چنان رأيى را كه هيچ دليل قابل اعتنايى ندارد، اظهار كند و در كتب تراجم و رجال شيعه كه خاندان نوبختى را به تفصيل معرفى كرده اند، در بررسى شرح حال ابوسهل و ديگران چنين نظرى را از او نقل نكرده اند و همه مذهب و عقيده و عمل او را ستوده اند، به نظر مى رسد اينها از همان سلسله اشتباهاتى است كه در كتاب هاى تراجم و فِرَق رخ مى دهد و مؤلفان آنها به مسامحه از آن گذشته اند.

اسناد دادن اين نسبت هاى بى پايه به اشخاص شناخته شده، نتيجه اى جز به اشتباه انداختن افراد بى اطلاع يا كم اطلاع ندارد.

در هر حال مسأله

مهدويّت و غيبت و ساير امور متخصص به امام دوازدهم 7 از صدر اسلام مطرح بوده است. بر حسب آنچه در همين تورات و انجيل هاى رايج هست، سابقه اين باور در اديان الهى قبل از اسلام و كتب عهد عتيق و جديد هم ريشه دارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 72

14- اصالت عقل يا سمع در تشخيص امام عليه السلام

پرسش چهاردهم:

در مسأله امامت، از بين عقل و نقل كدام مقدّم است؟ به عبارت ديگر، مسائل مربوط به بحث امامت بيشتر با دلايل عقلى قابل اثبات است يا با دلايل نقلى؟

پاسخ:

چنانكه از خود سؤال نيز استفاده مى شود مسائل دو نوع هستند: يك قسمت از آنها مسائلى است كه از طريق عقل شناسايى مى شوند و به وسيله اعمال روش هاى منطقى و دلائل عقلى اثبات و مورد قبول واقع مى شوند، مانند: اصل اثبات وجود خدا و صفات ذاتيه كماليّه او و لزوم نبوّت ن يعنى اثبات نبوّت عامه، و بخش ديگر مسائلى است كه منحصراً از طريق نقل اثبات مى شود، يعنى راه ديگر براى اثبات آنها غير از وحى و اخبارِ مخبِرِ صادق، يعنى پيغمبر ثابت النبوّه يا امام ثابت الامامه نيست. در اين بين مسائلى هم هستند كه از هر دو طريق قابل اثبات مى باشند، البته در چنين صورتى دلايل نقلى ارشاد به دلايل عقلى مى كنند.

شخص كاوش گر بايد به اين جهت مسائل كاملًا توجّه كند و ببيند كدام بحث را از طريق عقل و كداميك را تنها از طريق نقل و يا از دو شيوه عقل و نقل مى توان اثبات كرد و در هر مورد از طريق و شيوه خاص خود آن مسأله وارد شود، تا به نتيجه

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 4، ص: 73

مناسب برسد وگرنه اگر بخواهد در مسأله نقلىِ صرف، از طريق عقل وارد شود طبيعى است كه به نتيجه نخواهد رسيد.

ممكن است برخى اين پرسش را مطرح كنند كه در مسأله امامت اصالت عقل بر اصالت نقل ارجحيّت دارد يا خير؟

پاسخش اين است كه در مسأله امامت مثل مسأله نبوّت و شرايط نبى، اثبات اصل امامت عامّه، يعنى اثبات اصل «نياز به وجود امام» و شرايط امام با عقل ثابت مى شود. البته اگر مسأله امامت از مسائلى بود كه خارج از محدوده فهم عقل بود و عقل به طور مستقل آن را درك نمى كرد، فقط با دلايل نقلى، يعنى ارشاد نبى اثبات مى شد، زيرا اتكا و استناد به دليل نقلى در مورد اصل امامت، به خلاف اصل نبوّت مستلزم دور نمى باشد، ولى در مسأله نبوّت مستلزم دور است.

بنابراين مى توان دلائل نقلى امامت را هم مثل دلائل نقل اصل نبوّت، ارشاد به حكم عقل دانست.

و مسائلى چون شرط عصمت و چگونگى نصب امام و اينكه اين كار به مردم واگذار نشده است، يك اصل عقلى است. و دلايل نقلى موجود مؤيّد اين حكم عقل اند.

بديهى است با گروه هايى چون اشاعره- كه به حسن و قبح عقلى معتقد نيستند- فقط از راه همان دلائل نقلى بحث مى شود. بعضى از آثار و فوايد وجود امام و امتيازات او فقط با دليل نقلى قابل اثبات است، همان گونه كه اين آثار و خواص براى پيامبر نيز از راه دليل نقلى اثبات مى شود.

در مسأله امامت خاصه نيز- مثل نبوّت خاصه كه تصريح پيامبر پيشين دليل بر نبوّت پيامبر بعدى است- تصريح پيامبر بر امامت امام و همچنين تصريح امام سابق

بر امامت امام بعدى، دليل بر امامت او است. با اين تفاوت كه اصل در اثبات نبوّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 74

راه معجزه است؛ زيرا راه اصلى اثبات نبوّت اوّلين نبى منحصر در معجزه است و اين تنها دليل قابل اعتماد در دعوى نبوّت است. هرچند انبياء نبوّتشان هم از طريق تصريح نبىّ قبلى و هم از طريق معجزه قابل اثبات است و سنّت الهى هم بر اين جارى شده كه پيامبران را با معجزه مبعوث فرمايد! چون اثبات از طريق معجزه براى همگان قابل درك است.

ولى طريق تصريح پيامبر سابق فقط حجّت بر مؤمنين به آن پيامبر سابق مى باشد، به اين خاطر است كه مى گوييم راه اثبات از طريق معجزه يك راه عمومى است كه براى همه حجّت است، مع ذلك، اثبات صدور معجزه از نبى براى فردى كه غايب از زمان و مكان صدور معجزه است، منحصر در راه نقل است. البته فقط قرآن مجيد يگانه معجزه اى است كه اثبات آن نياز به دليل نقلى هم ندارد، چون باقى است. چنان كه تصريح خود قرآن به عدم امكان آوردن مثل قرآن بر معجزه بودن آن در همه زمان ها دلالت دارد.

در مسأله امامت، امامت اوّلين امام فقط با تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله اثبات مى شود و چون در باب امامت عامه، اثبات شده است كه امامت امام، به تعيين نبى از جانب خداوند است، معجزه اى كه از امام ظاهر مى شود، همان گونه كه به طور مستقل دليل بر صدق دعواى امامت است، دليل بر نصّ نبى هم هست- اگر چنين نصى و تصريحى از پيامبر صلى الله عليه و آله در دسترس

نباشد، تمسك به دلايل عقلى بر مسأله امامت خاصه براى اثبات وجود نصّ است.

مثل اينكه گفته شود، بر پيامبر واجب است- با اينكه خداوند حكيم بر طبق حكمت پيامبر را مأمور به تنصيص بر امامت نموده- امام بعد از خود را معيّن و معرفى كند، هرچند نصّ او از دسترس ما خارج شده يا اجمال پيدا كرده باشد يا در دلالت آن شبهه شود. چون ادعاى نصّ در حقّ احدى جز يك شخص معيّن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 75

- حضرت على بن ابى طالب عليه السلام- نشده است، پس عقلًا فرد تعيين شده از جانب خدا و رسول غير از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام نخواهد بود.

يا گفته مى شود چون شرط امام- كه منصوب از جانب خدا و پيامبر براى زعامت در امور دين و دنياى بشر است- عصمت است و در حقّ احدى غير از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام هم ادعاى عصمت نشده است، بنابراين عقلًا حضرت على بن ابى طالب عليه السلام امام منصوب و معصوم است.

همچنين در مورد امامت امام دوازدهم گفته مى شود كه بر حسب ادله نقلى زمين بدون امام و حجّت خدا- يا ظاهر يا غايب- نخواهد بود. و نبايد در اين مدت طولانى بيش از هزار سال سلسله امامت منقطع شود، و چون براى غير آن حضرت يا ادعاى امامت نشده است يا اگر ادّعا شده، بطلان آن ثابت شده است پس غير آن حضرت كه غايب هستند، شخص ديگرى امام نمى باشد و ايشان امام هستند؛ اگر وى امام نباشد ايرادهاى ديگرى كه در مسأله امامت عامه بحثش گذشت، دوباره مطرح مى شود.

در حالى كه جايى براى

طرح آنها نيست، چون نتيجه آن حرف ها به امورى چون: صدور فعل قبيح از خداوند حكيم و ... منجر مى شود كه ذات خداوند از اين گونه امور پاك و منزّه است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 77

مهدويّت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 79

15- منبع اصلى اعتقاد به اصل امامت و ايمان به ظهور حضرت مهدى عليه السلام

پرسش پانزدهم:

اعتبار و جايگاه امامت و رهبرى و ايمان به ظهور حضرت مهدى عليه السلام از چه منابع اسلامى استفاده شده است؟ و رويدادها و گذشت زمان در تكميل ابعاد مختلف اين اصل چه تأثيرى داشته است؟

پاسخ:

اعتقاد به اصل امامت و رهبرى جامعه از مسائل اساسى اسلام است و در متن تعاليم آن قرار دارد.

بر طبق آيه اى از قرآن كريم، امامت منصبى است كه به حضرت ابراهيم خليل عليه السلام پس از آن آزمايش بزرگ- ابتلاء به كلمات- اعطا شده است 49] طبق رواياتى كه متواتر هم هستند، شيعه و سنّى هر دو آنها را نقل كرده اند، اين منصب در اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله هم قرار داده شده است و آنان به اين موهبت بزرگ الهى اختصاص يافته اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 80

بر اين اساس مقرّر شده است كه در هر عصرى، فردى از اين خاندان كه واجد صلاحيت هاى لازم، از جمله علم و عصمت است، عهده دار منصب امامت و رهبرى باشد.

چنين شخصى حجّت خدا و عِدل قرآن و راهنماى مردم و نگهبان دين و شريعت است، امامت اصلى است كه از دوره رسول خدا صلى الله عليه و آله تا زمان ما برقرار بوده است و از زمان ما تا پايان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطه كمال ظاهرى و شكوفايى كامل آن در دوره ظهور مسرّت بخش حضرت مهدى عليه السلام و برپايى حكومت عدل واحد جهانى آن حضرت است، كه با شكوفايى همه استعدادهاى بشرى و تكامل انديشه ها و آشكار گشتن بركات زمينى و آسمانى،

جهان پر از قسط و عدل و خير و بركت خواهد شد.

برنامه تشكيل امّت نوين جهانى كه بايد منتهى به گسترش عدالت و حاكميّت توحيد گردد، از متن تعاليم اسلام استفاده مى شود. قرآن كريم در چند سوره آن را اعلام كرده است و صدها روايت نبوى از جهانى شدن اسلام و حكومت عدل و استقرار امنيّت كامل در روى زمين، پس از ظهور مهدى موعود عليه السلام- كه از دودمان رسالت و فرزندان على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و هم نام و هم كينه پيامبر صلى الله عليه و آله است- خبر داده است.

اعتقاد به ظهور حضرت مهدى عليه السلام با اوصاف ذكر شده مطلبى است كه در نصوص اوليه اسلامى مطرح شده است. و بر حسب احاديث متواتر، پيامبر صلى الله عليه و آله از اين واقعه مبارك خبر داده اند و از امّت خود درخواست كرده اند كه در انتظار اين روز بزرگ باشند.

اگرچه مسأله ظهور از بشارات كلّى مربوط به عالم گير شدن اسلام و غلبه حقّ بر باطل، استنباط مى شود، ولى اين به آن معنى نيست كه مسأله ظهور، تنها يك مفهوم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 81

استنباطى از مضمون احاديث است. چون متن و عين عبارات نصوص روايى، به طور مستقل بر آن دلالت دارند و استناد عمده اهل ايمان به همين نصوص است كه با صراحت به ظهور حضرت مهدى عليه السلام و علايم آن دلالت دارند.

وقتى كه معلوم شد مبناى پيدايش اين عقيده، بشارت هاى كلّى و نصوص و متون روايى است مى توان گفت: اوضاع و رويدادهاى تاريخى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله رخ

داد، در پيدايش آن نقشى نداشته است.

زيرا مبدأ اين انديشه عصر رسالت است و احاديث مربوط به آن متجاوز از هزار روايت است كه در كتاب هاى حديث و تفسير و بسيارى از كتاب هاى ديگر نقل شده است و علماى بزرگ اهل سنت هم درباره آن كتاب هاى مستقلى تأليف كرده اند و كتاب هايى كه بيش از دوازده قرن از تأليف آنها مى گذرد و توسط بزرگ ترين خبرگان و محققان علوم اسلامى نگاشته شده اند، با صراحت دلالت دارند كه شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسأله ظهور مهدى موعود عليه السلام را بشارت داده اند و اين بشارت را صحابه آن حضرت و تابعين صحابه و بعد از آنها طبقات ديگر از مردم نقل كرده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 82

16- قرآن و مهدويّت

پرسش شانزدهم:

درباره ولايت ائمه اثنى عشر عليهم السلام و حكومت عدل حضرت مهدى عليه السلام و جهانگير شدن اسلام به كدام آيه از قرآن كريم مى توان استشهاد نمود؟

پاسخ:

آياتى كه از مضمون آنها استفاده مى شود كه ائمه اثنى عشريه- اعلى اللَّه كلمتهم- ولايت و امامت دارند، بسيار است.

از جمله آنها است آيه:

إِنَّما أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلّ قَوْمٍ هادٍ؛[50] [ «تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».]

و آيه: لَا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ [51] [ «پيمان من به ستمكاران نمى رسد!- و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم مى باشند، شايسته اين مقامند-».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 83

و آيه: أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ [52] [ «آيا كسى كه هدايت به سوى حقّ مى كند، براى پيروى شايسته تر است».]

اين آيات از آن جهت به اين مطلب دلالت دارند كه از

آنها خالى نبودن جامعه از امام معصوم صاحب مقام امامت و همچنين اعلميّت او از ديگران استفاده مى شود كه اين امر از اصول اعتقادى اختصاصى شيعه است و از آيه شريفه:

يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُواالرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ [53] [ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولوالامر [/ اوصياى پيامبر]».]

اين مبناى شيعه- كه امام و ولىّ امر بايد معصوم باشد- استفاده مى شود؛ زيرا در اين آيه به طور مطلق دستور داده شده كه از اولى الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول را كه در مطلق امور است با اولى الامر در يك كلمه- صيغه امر اطيعوا- پيش هم بيان كرده است.

بديهى است كسى كه مؤمنين اين گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او مى شوند، بايد معصوم و بر كنار از خطا و اشتباه باشد، و چنان كه مسلّم است در بين تمام مذاهب اسلامى فقط شيعه قائل به عصمت امام است.

علاوه بر اين، تفاسير و احاديث معتبر نيز به اين دلالت دارند كه مراد از آيه كريمه أَطِيعُوا اللَّهَ ... و آيات ديگر، ائمه اثنى عشر عليهم السلام است و در اين تفاسير به نام هاى مبارك آن بزرگ واران هم تصريح شده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 84

و امّا در مورد جهانگير شدن دين اسلام و غلبه آن بر تمام اديان كافى است به آيات 32 و 33 از سوره توبه، و آيه 28 از سوره فتح، و آيه 6 و 8 از سوره صف، و آيات متعدد ديگر توجّه شود، در آنها وعده ظهور و غلبه دينِ حقّ بر تمام اديان

داده شده است، وعده اى كه با ظهور حضرت مهدى عليه السلام تحقق خواهد يافت و اين تخلّف ناپذير است.

و امّا در خصوص ظهور حضرت مهدى عليه السلام آيات بسيارى به آن تفسير شده كه در كل متجاوز از يكصد آيه است و كتاب «المحجّة فيما نزل في القائم الحجّة» همه آنها را گردآورى كرده است.

و از جمله آنها است اين آيه كريمه:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُم مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لَايُشْرِكُونَ بِى شَيْاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ [54] [ «خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد همان گونه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد و ترسشان را به آرامش و امنيّت مبدّل مى كند آنچنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس از آن كافر شوند آنها فاسقانند».]

و آيه كريمه: وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 85

أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ [55] [ «ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم».]

و اين آيه كريمه: وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ [56] [ «در زبور بعد از ذكر- تورات- نوشتيم بندگان شايسته ام وارث- حكومت- زمين خواهند شد!»]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 86

17- عقيده به ظهور مهدى و منجى و پيدايش مهدى هاى دروغين

پرسش هفدهم:

عقيده به ظهور مهدى و منجى موجب پيدايش متمهّديان در طول

تاريخ شده است، و بعضى اين پيشامد را توجيهى براى كنار گذاردن اين تفكّر قرار مى دهند، اين ديدگاه تا چه حدّ مى تواند قابل قبول باشد؟

پاسخ:

اين ديدگاه به هيچ وجه قابل قبول نيست وگرنه بايد بشر همه ديدگاه هاى مثبت را كنار بگذارد، چرا كه همه آنها كم و بيش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند.

اين همه اشخاص كه دعوى خدايى كرده اند و يا خود را مظهر خدا، و متّحد با خدا و خدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوء استفاده كرده اند.

اين كار به هيچ وجه به مسأله اعتقاد به خدا ضررى نمى زند.

همچنين اين همه پيغمبران دروغين كه ادعاى پيامبرى كرده و مردمى را گمراه كرده اند، به صحيح بودن اصل نبوّت آسيبى نمى رساند. اين مسأله كم و بيش در هر فن و صنعتى پيش مى آيد ولى آن پيش آمد به اصل آن فنّ ضرر نمى رساند.

خلاصه هر اسم و كلمه اى كه معناى خوب و جاذب دارد، اگر در ضدش به كار گرفته شده مثلًا به خائن، امين، و به ظالم، عادل، و به جاهل، عالم، و به فاسق متّقى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 87

گفته شده است و يا اينكه همه خيانت ها و مظالم را تحت عنوان هاى خيرخواهى و اصلاح طلبى در طول تاريخ انجام داده اند هيچ كدام به اصل اين ارزش ها و امور خير صدمه نمى زند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 88

18- تأثير عوامل اجتماعى و اقتصادى و سياسى در تفكّرات دينى

پرسش هجدهم:

عوامل اجتماعى و اقتصادى و سياسى در تفكّرات و عقايد دينى و اعتقاد به ظهور مهدى چه تأثيرى داشته است؟

پاسخ:

از ديدگاه جهان بينى الحادى همه امور و حوادث را بايد به علل تاريخى و مادى نسبت

داد.

امّا از ديدگاه جهان بينى دينى از بين تفكّرات گوناگون و عقايد مختلف، آنچه اصيل و حقّ است، منبع آن وحى و دعوت انبياء و درك فطرى خود بشر است كه از آن به هدايت عقل، فطرت، وحى و نبوّت تعبير مى شود.

از نظر آن ديدگاه، همه راه هاى انحرافى و افكار مضرّ معلول علل مادّى و تاريخى و اغراض شخصى و نقص فرهنگ اجتماعى و تربيتى است و عقايد دينىِ مأخوذ از وحى و نبوّت همه اصيل و واقعى هستند و زمينه اى در فطرت بشر دارند.

تاريخ و گذشت زمان و علم بشر و علل مادى، آنها را به وجود نمى آورد. بلكه منشأ اعتقاد به امورى چون: مبدأ رسالت انبياء و امامت ائمه معصومين عليهم السلام و همه

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 4 ؛ ص89

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 89

عقايد حقّه عقل و فطرت انسانى و وحى عن اللَّه است.

بر اين اساس حتّى در پيدايش اعتقاد به ظهور مهدى منجى عليه السلام هيچ عامل اجتماعى يا اقتصادى يا سياسى مؤثر نبوده و نيست. منشأ و مأخذ آن اخبار انبياء، صحف آسمانى، رهنمودها، اخبار و سخنان شخص حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله، حضرت اميرالمؤمنين و ساير ائمه معصومين عليهم السلام است.

گرچه دعاوى دروغين در مورد مهدويّت بر اساس مقام پرستى و غرض هاى سياسى بوده است. مع ذلك از تحليل و شناختن ريشه اصلى بروز اين دعاوى و ظهور مدعيان دروغين به اين واقعيت هم مى رسيم كه يك حقيقت مسلّمى در كار بوده كه اين دعاوى و تحريفات در اطراف آن پيدا شده و دست آويز اشخاصى قرار گرفته است.

چنان كه در اصل

اعتقاد به خدا و وحى و نبوّت مى بينيم كه يك واقعيّت هايى وجود دارد و زمينه قبول آنها هم در دل مردم موجود است كه افرادى فرصت طلب از اين امر سوء استفاده كرده و در طول تاريخ ادعاى خدايى يا پيامبرى كرده اند.

مسأله مهدى عليه السلام نيز- چون از طرف خود پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شده و صحابه از آن حضرت شنيده و بازگو كرده اند- يك واقعيّتى است كه مورد قبول همه بوده است.

به همين خاطر مورد سوء استفاده قرار گرفته است و افرادى آن را براى اغراض مختلف- كه در اغلب سياسى بوده است- دستاويز قرار داده اند.

اگر مسأله مهدويّت واقعيّت نداشت، افرادى اين همه در اطراف آن به تحريف دست نمى زدند، پس اين سوء استفاده ها خود اين مطلب را ثابت مى كنند كه اين مسأله به عنوان يك واقعيت مورد پذيرش همه بوده است.

حوادث ممكن است بشر را به حقايق راهنمايى كند، همان طور كه حضرت ابراهيم عليه السلام آن موحّد بزرگ، با استفاده از حوادث، خداشناسى را به مردم آموخت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 90

آن حضرت چون شب شد ستاره اى را ديد، او گفت: اين است پروردگار من، ولى چون ستاره غروب كرد گفت:

لَآ أُحِبُّ الْأَفِلِينَ [57] [ «غروب كنندگان را دوست ندارم!».]

با استفاده از اين حادثه- طلوع و غروب ستاره- حضرت ابراهيم عليه السلام مردم را تعليم مى دادند به اينكه ستاره نمى تواند خدا باشد. پس از آن ماه طلوع و غروب مى كند و از اين حادثه نيز نتيجه مى گيرد كه ماه هم نمى تواند خدا باشد. سپس آفتاب طلوع و غروب مى كند و از آن هم به همان ترتيب نتيجه

مى گيرد.

بدين وسيله از همه عقايد شرك آلود بيزارى مى جويد و مردم را به خالق جهانيان راهنمايى مى كند.

پس حوادث مى توانند انسان را به حقايق برسانند، امّا حقايق اعتقادى را نمى توان معلول حوادث دانست.

بلى اين را مى توان گفت كه: گذشت زمان موجب تقويت اعتقاد مردم به آل على عليه السلام و رسوخ تفكّر شيعى در دل هاى آنها شد، امّا اگر كسى بگويد تشيّع و غيبت امام عليه السلام به مرور زمان مطرح و تكميل شده است، اين حرف صحيح نيست، چون دليل هاى زيادى كه به آنها در بحث هاى قبلى اشاره شد اين نظر را تكذيب مى نمايد.

كسى نمى تواند بگويد اخبار ائمه عليهم السلام كه همه را از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله نقل فرموده اند، همه ساختگى مى باشند؛ چرا كه تمامى آنها علاوه بر تواتر به همراه خود قرينه هاى خارجى دارند، در حقيقت مثل خبر از شهادت عمّار مى باشند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 91

«تقتلك الفئة الباغية»؛[58]

[ «تو را گروه ستمكار خواهد كشت».]

كسى نمى تواند بگويد بعد از اينكه عمّار به دست معاويه و لشكرش شهيد شد اين حديث جعل گرديد، يعنى حديث، معلول آن حادثه است. چرا كه قبل از اين واقعه اين روايت را صحابه نقل مى كردند. همين طور است مسأله امامت ائمه معصومين عليهم السلام كه از زبان سه نفر از آنها يعنى حضرت امام على، حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السلام نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

تعداد ائمه دوازده نفر است 59] كه آخرين آنها هم نام من است 60] و در خارج همچنين واقع شده است. با

اين حال كسى نمى تواند ادّعا كند كه اين احاديث ساختگى مى باشند و بعد از وقوع اين امور ساخته شده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 92

19- مهدى به مفهوم و اصطلاح خاص

پرسش نوزدهم:

آيا مهدى يك عنوان و لقب خاص است كه بر شخص خاص با اوصاف و خصايص خاص اطلاق شده است، يا مفهوم و لقب عام است كه بر هر كس كه خدا او را هدايت كرده باشد اطلاق مى شود. به عبارت ديگر مهدى و اعتقاد به مهدويّت شخصى و يا نوعى است؟

پاسخ:

مفهوم لفظ مهدى مفهومى عام است كه در عرف و لغت به كار بردن آن به هر فرد كه خدا او را هدايت كرده باشد جايز است. با اين مفهوم همه انبياء و اوصياء مهدى هستند و به كار بردن آن در حقّ شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و ساير ائمه معصومين عليهم السلام جايز است؛ زيرا همه مهدى و هدايت شده بودند. بلكه به كار بردن اين واژه درباره افراد ديگرى كه در مكتب آن بزرگواران تربيت شده و هدايت يافته اند، جايز است. به عنوان مثال، اصحاب امام حسين عليه السلام همه هدايت شده بودند. همچنين به كار بردنش نسبت به شيعيان خاص و بلكه همه شيعيان و هر كس كه به حقّ هدايت شده باشد و در حال هدايت باشد جايز است. ولى همه مى دانند كه مقصود از مهدى كه بر لسان مبارك حضرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 93

رسول صلى الله عليه و آله جارى شده- مانند

«المهدى من ولدى

[مهدى از فرزندان من است

»[61]

يا

«المهدى

من

عترتى من ولد فاطمه

[مهدى از اهل بيت من و از فرزندان فاطمه است

»[62]

يا

«المهدى من ولدك

[مهدى از فرزندان تو است

».[63]

- اين يك عنوان خاص و لقب مختص شخص معيّن و فوق العاده عزيزى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ظهور او بشارت داده است و اهل بيتش عليهم السلام و همه مسلمانان را فراخوانده است كه در رديف منتظران ظهور آن حضرت باشند.

مهدى به معناى هدايت شده به حسب معانى متعدد هدايت، از قبيل ارائه طريق و ايصال الى المطلوب و موارد ديگر در غير انسان نيز به كار مى رود و آيه

رَبُّنا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى [64] [ «گفت: پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت كرده است!»]

به اين معنى دلالت دارد.

با اين همه به نظر مى رسد، از بررسى مواردى كه اين كلمه در آنها به كار رفته است، اين نتيجه به دست مى آيد كه هدايت اغلب در افرادى كه هدايت خدا در آنها مؤثر بوده است به كار مى رود.

بر اين اساس بايد گفت:

«المهدى من هداه اللَّه و قبل هدايته و اهتدى بها بعناية منه و توفيقه»

؛ يعنى كسى كه هدايت خدا شامل حال او شده، مهدى است. به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 94

عبارت ديگر هدايت به معناى ارائه طريق، متوجّه او شده است و به واسطه عنايت و توفيق الهى در آن نتيجه بخش واقع شده است، كه عالى ترين مصاديق آن انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام هستند.

برحسب اخبار معتبر، «مهدى» لقب همان موعود آخرالزمان است، كه حتّى نسب

و اوصاف او در احاديث معتبر مورد اشاره قرار گرفته است، كه آن جز بر امام دوازدهم فرزند حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام بر احدى قابل تطبيق نيست و لقب مهدى به اين معنى كه مورد هدايت خدا و احياء كننده اسلام و پر كننده جهان از عدل و داد و داراى صفات ممتاز است، اوّلين بار در مورد آن حضرت به كار رفت و اين كار در عصر خود پيامبر صلى الله عليه و آله به توسط شخص آن حضرت انجام گرفت و مهدى به عنوان منجى و رهايى بخش- و الفاظ مترادف ديگر از اين قبيل از جانب خدا تنها- لقب اوست.

و مهدويّت به مفهوم نوعيّه از هيچ يك از روايات نقل شده از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام قابل استفاده نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 95

20- اختلاف در تاريخ ولادت حضرت مهدى عليه السلام

پرسش بيستم:

اختلاف در تاريخ ولادت حضرت مهدى صاحب الزمان عليه السلام كه به گفته بعضى مطابق با عدد حروف نور است- 256- ولى بر حسب بعضى روايات در سال 255 ه. ق واقع شده است، چگونه قابل توجيه است؟ غيبت آن حضرت درچه سالى واقع شده است؟

پاسخ:

اختلاف در اين گونه امور به اصل موضوع ضرر نمى زند و شبهه اى پيش نمى آورد.

در تاريخ ولادت بيشتر رجال و شخصيّت هاى تاريخى اين گونه اختلافات وجود دارد؛ بلكه در خيلى از موارد تاريخ ولادت و وفات آنها نامعلوم است.

اختلاف در تاريخ ولادت حضرت صاحب الامر عليه السلام از اختلافى كه در تاريخ ولادت بعضى از ائمه معصومين و شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله وجود دارد كمتر است.

قول معتبر سال 255 ه. ق

است كه فضل بن شاذان نيشابورى- كه از محدّثين بزرگ و همزمان حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مى باشد- روايت كرده است و واسطه او شخصيتى مثل جناب «محمّد بن على بن حمزة بن حسين بن عبيداللَّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 96

بن عباس بن على بن ابى طالب» عليهم السلام است.[65] و امّا غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام:

از همان موقع ولادت به طور متعارف همگان اذن تشرّف به زيارت ايشان را نداشتند و پدر بزرگوارشان فقط اصحاب و شيعيان خاص را از سعادت زيارت آن يگانه فرزند عزيز و «كلمة اللَّه باقيه» بهره مند مى فرمودند، شروع غيبت صغرى كه آغاز دوره امامت آن حضرت هم بوده است در همان روز شهادت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام يعنى سال دويست و شصت هجرى واقع شده است.

مطلبى كه در اينجا لازم به تذكّر است اينكه: طرح مسأله غيبت امام در زمان وقوع آن براى شيعيان و معتقدان به امامت مسأله غير منتظره اى نبوده است، چون پيش از آن در روايات زيادى به آن اشاره شده بود و مردم مى دانستند كه حضرت صاحب الامر عليه السلام داراى دو غيبت است- غيبت كوتاه به نام صغرى و غيبت طولانى به نام غيبت كبرى و طولى

خبر مفصّل آن در كتاب ها و اصول شيعه كه قبل از ولادت حضرت صاحب الزمان عليه السلام تأليف شده بودند به طور كامل ذكر شده بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 97

21- اتفاق نظر شيعه در امامت حضرت صاحب الامر عليه السلام بعد از رحلت امام حسن عسكرى عليه السلام

پرسش بيست و يكم:

بر حسب آنچه نوبختى در كتاب هاى فِرَق الشيعه نوشته است، شيعيان بعد از امام حسن عسكرى عليه السلام به چهارده گروه تقسيم شدند،

اين حرف تا چه حدّ صحيح است و اين گروه ها تا چه زمانى بودند؟

پاسخ:

همان طور كه گذشت، نوبختى مى نويسد:[66] شيعه بعد از رحلت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به چهارده گروه و يافرقه تقسيم شد، امّا به نظر مى رسد كه در اين نظريه مبالغه شده است؛ زيرا وى و ساير مؤلفان كتاب هاى مربوط به فِرق، همه آرايى را كه پيدا شده است- اگرچه قائل آن فقط يك نفر باشد و او هم در آن نظر تا آخر ثابت قدم نمانده باشد- جمع آورى كرده اند و چه بسا از فرقه هايى ياد كرده اند كه به كار بردن تعبير فرقه و گروه در مورد آنها صحيح نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 98

چون تعداد قائلين آنها اگر داراى افرادى بوده اند، معلوم نيست، به نظر نمى رسد از چند نفر تجاوز كرده باشد و يا معلوم نيست كه آنها در نظر خود تا چه مدّت و چه مقدار ثابت قدم مانده اند، لذا نبايد آنها از فِرَق محسوب شوند، وگرنه تعداد فرقه ها به صدها و هزارها خواهد رسيد.

شيخ مفيد و شيخ طوسى 0 نيز همينگونه نظر داده اند.

شيخ مفيد در جلد دوم «الفصول المختاره» اين فرقه ها را به نقل از نوبختى نام مى برد و مى فرمايد: هيچ يك از اين فرقه ها به جز شيعه در زمان ما- سال 372 ه. ق- وجود خارجى ندارند.

بنابراين معلوم مى شود كه اصلًا اين فرقه ها از موجوديّتى آنچنانى كه قابل اشاره باشند، برخوردار نبوده اند.

البته اگر رأيى به آنها نسبت مى دهند،- هرچند اظهار كننده مشخصى نداشته باشد- بايد مورد بررسى قرار گيرد، چنان كه شيخ مفيد و شيخ طوسى اين بررسى ها را انجام داده اند و بطلان ديدگاه هاى همه

اين فرقه ها، غير از اماميه اثنى عشريه را ثابت نموده اند.

و خلاصه كلام اينكه كتاب هاى ملل و نحل در شمارش گروه ها و فرقه ها، گرفتار مسامحه و مبالغه شده اند.

لذا به مطالب اين قبيل از كتاب ها- جز در مورد فِرَقى كه هم اكنون موجودند و يا تاريخ و مصادر معتبر موجوديت آنها را به عنوان يك گروه تأييد مى كند- نمى توان اعتنا كرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 99

22- القاب امام دوازدهم

پرسش بيست و دوم:

آيا زياد بودن لقب هاى امام عصر- ارواحنا فداه- به خاطر زيادى ويژگى هاى ذاتى و روحى و جسمى او است و يا اين امر ناشى از بزرگى كارهاى اصلاحى او مى باشد؟

پاسخ:

از روايات استفاده مى شود كه نام هاى مبارك امام دوازدهم عليه السلام عبارتند از: قائم، مهدى، غايب و حجّت. به علاوه احاديث مختلف از آن حضرت با عناوينى چون:

حجّة اللَّه، خليفة اللَّه و القائم هم ياد شده است و علّت زياد بودن لقب هاى آن حضرت همان دو جهتى است كه به آن اشاره شده است، البته در ميان اين القاب بعضى مشهورترند.

ممكن است اوضاع و احوال در يك زمان موجب توجّه بيشتر مردم به يكى از اين لقب ها و يا صفات بشود و يا جنبه خاصى از مسأله بيشتر مطرح گردد، در نتيجه سخنرانان و نويسندگان و يا شاعران آن لقب يا جنبه خاص را بيشتر مورد توجّه قرار دهند، نظير اسماء الحسناى خداوند متعال كه شرايط و احوال شخصى يا عمومى مردم موجب مى شود كه به يكى از آن اسم ها مثلًا اسم «الشافى» يا «السلام» يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 100

«الحافظ» يا «الرازق» بيشتر توجّه داشته باشند و خدا را با آن اسم

بخوانند، امّا اين بدان معنى نيست كه ساير اسماء الحسنى وجه تسميه ندارند.

بنابراين هر يك از اسم ها و القاب امام زمان عليه السلام به يكى از اوصاف يا اعمال آن حضرت اشاره دارند و از اغلب آنها در رواياتى كه اصل مسأله امام دوازدهم و ظهورش را مطرح كرده اند، ياد شده است، يعنى آن حضرت حتّى سال ها قبل از آنكه خود و پدرشان متولد شده باشند، با اين نام ها و لقب ها مشهور بوده اند.

و در اين جهت كه امام دوازدهم همان حضرت مهدى و حضرت مهدى همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل تسنن با شيعه موافقت دارند و از همين رو افرادى مثل ابوداوود- مؤلف كتاب سنن- اخبار امامان دوازده گانه را در كتاب «المهدى» روايت كرده است كه در القاب آن حضرت به موعود انبياء بودن و حسب و نسب او اشاره مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 101

23- لقب القائم

پرسش بيست و سوم:

چنانكه همه مى دانندن يكى از القاب حضرت مهدى عليه السلام «قائم» است. در وجه ملقّب شدن آن حضرت به اين لقب روايتى نقل شده است كه قابل تأمّل است؛ زيرا ظاهر آن دلالت دارد كه اين نامگذارى به اين جهت بوده است كه آن حضرت بعد از وفات ظهور خواهد كرد، در حالى كه حدود بيش از هزار روايت راجع به آن حضرت و غيبت و حيات و طول عمر ايشان در دست است كه با توجّه به آنها اين خبر قابل اعتماد نيست ولى درباره سند و متن مضمون آن اگر توضيحاتى داده شود سودمند است؟

پاسخ:

شيخ بزرگوار طوسى رحمه الله حديث غير معتبرى 67] را نقل مى كند كه

ظاهرش دلالت بر اين دارد كه قائم به اين سبب قائم ناميده شده كه بعد از وفات قيام خواهد كرد.

شيخ درباره اين حديث توضيحاتى داده است، ولى ما پيش از آنكه وارد بحث در اين باره بشويم، لازم مى دانيم كه به صورت مختصر، مبانى امامت را در تشيّع كه آيات قرآن مجيد و احاديث و دلايل عقلى آن را اثبات مى نمايد، متذكّر شويم، اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 102

مبانى عبارتند از:

1- امامت، عهدى است الهى كه از سوى خدا افرادى- كه شايستگى عهده دار شدن آن را داشته باشند- براى احراز اين مقام معيّن و منصوب مى شوند و اين نصب و گزينش الهى به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم اعلام مى شود.

2- مهم ترين شرايط امام، عصمت و اعلميّت او از همگان است كه همه به علم و هدايت و ارشاد او محتاج باشند، ولى او از همه بى نياز است همان طور كه از «خليل بن احمد» نقل است كه درباره امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت:

«احتياج الكلّ اليه و استغناؤه عن الكلّ دليل على انّه امام الكلّ».[68]

3- زمين هرگز بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند و هر كس امام زمان خود را نشناسد و بميرد، به مرگ جاهليّت مرده است.

4- امامان بر حسب نصّ روايات متواتر از پيامبر صلى الله عليه و آله، دوازده نفرند.

5- آنها دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبر عليهم السلام و بر حسب دلالت احاديث متواتر ثقلين، در رديف قرآن هستند و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد.

6- ائمه معصومين عليهم السلام به غير از نبوّت كه به پيامبر صلى الله عليه و

آله ختم شده است همه مناصب دينى و حكومتى را، دارا هستند و همان طور كه حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه فرموده آنها

«قوّام اللَّه»[69]

بر خلق مى باشند. و يا بنابر روايت ديگر، آنها كشتى نجات امّت اند.

«لا يدخل الجنّة الّا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الّا من انكرهم و هم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 103

سفن النجاة و امان الامّة من الضلال و الاختلاف»؛[70]

[ «به بهشت داخل نمى شود مگر كسى كه آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و به آتش داخل نمى شود مگر كسى كه آنها را انكار نمايد، و آنها كشتى هاى نجات و پناه امّت از گمراهى ها و اختلاف هستند».]

7- اسم و صفت و ترتيب امامت ائمه معصومين عليهم السلام از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله مشخص شده است و علاوه بر آن هر امامى، امام بعدى را مشخص ساخته است.

اينها از جمله مبانى مهم اعتقاد به اصل امامت است و براى هر مسلمان معتقد به عالمِ غيب و مؤمنِ به خدا و رسالت حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله، ميزان حقانيّت اين مبانى، يا با برهان عقلى، يا با آيه قرآنى، يا به وسيله حديث قطعى و متواتر است و اغلب اين مبانى از هر سه طريق قابل اثبات است.

بر اينكه امامت يك عهد الهى است و خداوند آن را معيّن مى كند هم به دليل عقلى و هم قرآنى و هم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علّامه حلّى در «الفين» هزار دليل بر اين مسأله اقامه كرده است. اساساً اين مسأله ريشه در توحيد دارد و چون اصل توحيد شامل توحيد

در حاكميّت و ولايت بر خلق هم مى شود:

«له الحكم و له الامر و هو السلطان و هو الحاكم و هو الولّى و هو العالم بمصالح عباده لا امر و لا نهى لأحد دونه»؛

[ «فرمان و دستور از او است، او پادشاه و فرمانروا و ولىّ امر است، او آگاه به نيازهاى شايسته بندگانش مى باشد و براى كسى جز او امر و نهى نيست».]

در مسأله لزوم عصمت و اعلميّت امام نيز دلايل عقلى و قرآنى و روايى زيادى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 104

هست از جمله آنهاست اين آيه:

أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَايَهِدّى إِلَّآ أَن يُهْدَى ...؛[71] [ «آيا كسى كه هدايت به سوى حقّ مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند»؟]

مرحوم علّامه بر مسأله لزوم عصمت نيز، هزار دليل اقامه كرده است.

بر اين اصل كه زمين بدون حجّت و امام باقى نخواهد ماند علاوه بر آياتى مثل:

وَلِكُلّ قَوْمٍ هادٍ؛[72] [ «و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».]

وَلَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ [73] [ «ما آيات قرآن را يكى پس از ديگرى براى آنان آورديم».]

يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ [74] [ «- به ياد آوريد- روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم!»]

اخبار متواترى دلالت دارد. از جمله آنها همان خبر معروف «كميل بن زياد» از اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در نهج البلاغه و ساير كتاب هاى شيعه زيديه و اماميه و حتّى كتاب هاى معتبر اهل سنت مثل «تذكرة الحفّاظ» ذكر شده است از اينجا معلوم مى شود- كه همه بر اين مطلب اتفاق دارند كه زمين هرگز از حجّت خالى نخواهد ماند- البته

فرق نمى كند حجّت ظاهر و آشكار و يا غايب و مستور باشد.

و در «صواعق» و ديگر كتاب هاى اهل سنت از حضرت امام زين العابدين عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 105

كلامى نقل كرده اند كه در آن به مسأله خالى نبودن زمين از امامى از اهل بيت عليهم السلام تصريح شده است.

بر اين اصول حتّى در دعاهاى ائمه معصومين عليهم السلام هم تصريح شده است. در اين باره تنها به قسمتى از دعاى روز عرفه حضرت امام زين العابدين عليه السلام اكتفا مى كنيم، حضرت در آنجا مى فرمايند:

«اللّهمّ انك ايّدت دينك في كلّ اوان بامام اقمته علماً لعبادك، و مناراً في بلادك، بعد أن وصلت حبله بحبلك، و جعلته الذريعة الى رضوانك، و افترضت طاعته، و حذّرت معصيته، و امرت بامتثال اوامره، و الانتهاء عند نهيه، و الّا يتقدّمه متقدّم، و لا يتأخّر عنه متأخّر، فهو عصمة اللّائذين، و كهف المؤمنين و عروة المتمسكين و بهاء العالمين»؛[75]

[ «بار خدايا! تو دين خود را در هر زمان و روزگارى به وسيله امام و پيشوايى كه او را براى بندگانت علامت- راهنما- و در شهرهايت نشانه- راه حقّ- برپا داشته اى، تأييد و كمك كرده اى، پس از آنكه پيمان- دوستى- آن امام را به پيمان- به دوستى- خود پيوسته، و او را سبب خشنودى خويش گردانيده اى، و طاعت و فرمانبرى از او را واجب نموده، و از فرمان نبردن از او ترسانيده اى، و به فرمان برى فرمان هايش، و باز ايستادن از نهى و بازداشتن او، و به اينكه كسى از او پيشى نگيرد و از او واپس نماند فرمان داده اى، پس او است نگهدار پناهندگان و پناه اهل

ايمان و دستاويز چنگ زدگان، و جمال و نيكويى جهانيان».]

هر كس در اين بخش از دعا دقّت كند هم ديدگاه شيعه اماميه را درباره اصل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 106

امامت مى شناسد، و هم مى فهمد كه اين منزلت و شؤون از اوّل براى ائمه معصومين عليهم السلام ثابت بوده و كسى چيزى بر آن اضافه ننموده است.

امّا اين مسأله كه «هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن جاهليّت مرده است» اين هم يك اصلى است كه احاديث معتبرى به آن تصريح دارند، احاديث متواتر ثقلين و سفينه، همه به اين مطلب دلالت دارند.

و بر اين مطلب- كه امامان دوازده نفرند و همه از اهل بيت پيامبرند و يازده نفر آنها از نسل على عليه السلام و فاطمه عليها السلام مى باشند كه اوّل آنها اميرالمؤمنين عليه السلام است و پس از او امام حسن مجتبى عليه السلام و پس از او سيّد الشهدا امام حسين عليه السلام و بعد از او نُه نفر از فرزندان او كه نهمين آنها كه دوازدهمين امام است حضرت مهدى عليه السلام است- در احاديث متواترى تصريح شده است.

بنابراين چون اين اصول با ادله محكمى ثابت شده اند لذا بزرگانى چون شيخ طوسى، شيخ مفيد، ابن بابويه، علّامه مجلسى (قدس سرهم) در مقابل هر كسى كه پيش از اين بزرگان يا بعد از آنها در اين باره سخنى بر خلاف گفته، يا حديث نادر و غير مقبولى را مورد توجّه قرار داده است به اين اصول تمسك جسته، حرف وى را ردّ كرده اند، چون سند دليل هاى اين اصول به حدّى معتبر است كه حتّى مى توان ادّعا كرد

كه بعد از اصل توحيد و نبوّت، هيچ اصلى به اين اندازه قابل اعتماد نيست.

با اين همه، هيچ عالم شيعى معتقد نشده است كه قيام قائم بعد از مرگ وى تحقق خواهد يافت و هر كس هم در اين زمينه به احتمال بى اساس معترض شده است، با توجّه به مطالب گفته شده، چون آنها كاملًا برخلاف واقعيّت علمى هستند، لذا نبايد به آنها اعتنا شود، چون ارزش علمى ندارند.

بعد از اين مقدمه و بيان اين نكته كه حيات حضرت و غيبت طولانى ايشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 107

براساس اين اصول، ثابت شده است، ديگر جايى براى اين روايت كه مى گويد قائم عليه السلام بعد از رحلت قيام خواهد كرد نمى ماند؛ زيرا اين حرف موجب انقطاع رشته امامت و خالى ماندن زمين از وجود امام معصوم و ردّ اخبار بسيارى كه دلالت بر عمر و غيبت طولانى آن حضرت دارد، خواهد شد.

گذشته از همه اين ايرادها، خبر مذكور از نظر سند غير معتبر است و كسى از علما و فقها حتّى در يك مسأله فرعى به مانند اين خبر استناد ننموده است؛ زيرا يكى از روايت كنندگان آن «موسى بن سعدان حناط» است كه علماى علم رجال او را تضعيف كرده، خبرش را بى اعتبار مى دانند. او اين خبر را از عبداللَّه بن قاسم روايت كرده است كه او را «البطل الكذّاب»- پهلوان بسيار دروغگو- لقب داده اند. او هم از ابوسعيد خراسانى روايت كرده است كه اگر وجود او را مجهول نشماريم بر حسب مصادر رجالى، حال او- كه راستگو يا دروغگو است- روشن نيست.

حال ملاحظه كنيد در برابر آن مبانى محكم و صدها

حديث معتبر چگونه مى توان به اين خبر- كه راوى اش قهرمان دروغ پردازى است- اعتماد كرد و بر طبق آن نظر داد.

امّا وجه به كار بردن لقب قائم براى امام عصر عليه السلام:

قائم يعنى قيام كننده؛ زيرا حضرت در برابر اوضاع سياسى و انحرافات دينى و اجتماعى قيام خواهد كرد و عالَم را بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده از عدل و داد پر خواهد نمود. به علاوه از آن لقب، مسأله قيام به شمشير و مبارزه مسلحانه نيز استفاده مى شود.

با اين حال چون قيام مراتب ضعيف و قوى دارد، از اخبار استفاده مى شود كه همه امامان قائم به امر بوده اند، بر همه آنها به مناسبت مواضعى كه داشته اند، به كار بردن اين لقب صحيح و به جا است ولى چون قيام حضرت مهدى عليه السلام يك قيام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 108

جهانى است كه همه اوضاع و احوال اجتماعى، فردى، سياسى و اقتصادى بشر را فرا مى گيرد و وعده خدا به انبياء و وعده هاى انبياء به مردم را تحقق مى بخشد، اين لقب به طور مطلق در حقّ آن حضرت به كار مى رود و لذا هر كجا «قائم» بگويند و قرينه اى بر اراده شخص ديگر از امامان نباشد، از آن، حضرت مهدى عليه السلام فهميده مى شود.

در حديثى كه شيخ صدوق رحمه الله در كتاب كمال الدين از حضرت امام محمّد تقى عليه السلام- امام نهم- روايت كرده است آمده است كه:

«انّ الامام بعدى ابنى على ...»؛

«امام بعد از من پسرم على- حضرت على النقى عليه السلام- است كه امر او امر من، سخن او سخن من و پيروى از من است

و امامت بعد از او در پسرش حسن- امام حسن عسكرى عليه السلام- قرار داده شده است. امر او امر پدرش و گفته او گفته پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش مى باشد».]

راوى مى گويد: بعد حضرت ساكت شدند.

من عرض كردم: اى فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن عليه السلام كيست؟

حضرت نخست تا حدّ زيادى گريه كردند و سپس فرمودند: پس از حسن عليه السلام پسر او «القائم بالحقّ المنتظر» است.

گفتم: اى پسر پيامبر، براى چه آن حضرت «قائم» ناميده شده است؟

حضرت فرمودند: براى اينكه او بعد از آنكه نام و يادش به فراموشى سپرده شود و بيشتر معتقدين به امامت وى از عقيده خود برگردند، قيام خواهد كرد.

گفتم: براى چه منتظَر ناميده شده است؟

فرمود: چون براى او غيبتى است كه مدّت آن بسيار طولانى است، به گونه اى كه خروج و ظهور او را مؤمنان واقعى انتظار مى كشند، ولى اهل شك و ريب انكار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 109

مى نمايند و نفى كنندگان به او استهزاء مى كنند و كسانى كه وقت براى آن معيّن مى كنند، فراوان مى گردند و عجله كنندگان در آن غيبت، هلاك مى شوند ولى مسلمين- اهل تسليم- نجات مى يابند».[76] علّامه مجلسى رحمه الله فرموده اند: مقصود از مردن، كه در آن روايت ضعيف آمده بود اين است كه آن حضرت پس از به فراموشى سپرده شدنِ نام و يادش، قيام خواهد كرد.

شيخ مفيد در ارشاد روايتى را از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه در آن مى فرمايد:

«سُمّى القائم لقيامه بالحق»؛[77]

«قائم ناميده شده است به خاطر اينكه قيام به حقّ خواهد نمود».

و از بعضى اخبار وجه ديگرى كه استفاده مى شود اين

است كه، آن حضرت به اين لقب از جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از اين عالم، آن حضرت قائم بودند و نماز مى خواندند.

درباره نامگذارى آن حضرت به لقب «المهدى» نيز وجوه مناسبى ذكر شده است و البته چنان نيست كه «القائم» عنوان اصلى و «المهدى» عنوان فرعى باشد.

هر دو لقب است و نامگذارى با هر كدام از آنها علتى جداگانه دارد. بلكه مى توان گفت چون مفهوم مهدى «من هداه اللَّه» است يعنى كسى كه خدا او را هدايت كرده است، به حسب رتبه بايد كسى قائم باشد كه خدا او را هدايت كرده باشد.

يعنى قائم بايد «من هداه اللَّه» باشد امّا لازم نيست كه هميشه «من هداه اللَّه»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 110

قائم باشد. امّا اعمال و اصلاحات و حركت و قيام و نهضتى كه از مهدى عليه السلام صادر مى شود، مثل تشكيل حكومت جهانى متوقف بر قيام و فعليّت يافتن لقب قائم است.

اين القاب به اصلى و فرعى تقسيم نمى شوند و همه از زبان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام شنيده شده اند و قديم و جديد هم ندارند. و هر يك مفهوم خاص خود را دارد و هر كدام با توجّه به جنبه خاصى به كار رفته اند، در عبارات گاهى همه اين القاب با هم ذكر مى شوند و گاهى يك لقب بر لقب ديگر مقدّم ذكر مى شود.

در هر حال اطلاق اين القاب بر اساس اوصاف ذاتى و فعلى است كه آن حضرت داراى همه آنها است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 111

24- دو نوع غيبت

پرسش بيست و چهارم:

بر حسب مضمون روايات موجود،

غيبتِ حضرت صاحب الامر عليه السلام به دو صورت واقع شده است. در غيبت اوّلى ارتباط با آن حضرت به وسيله نوّاب و وكلاى ايشان ممكن بوده است ولى با تمام شدن اين دوره و شروع غيبت دوم كه غيبت تامّه است، دوره مأموريت وكلا و نوّاب خاص هم پايان يافته است.

سؤال اين است كه، آيا تعبير از اين دو غيبت به صغرى و كبرى از اوّل رايج بوده است يا اين كار در عصرهاى بعدى مثل عصر صفويه رواج پيدا كرده است؟

پاسخ:

بحث در مثل اين مطالب نبايد بحث لفظى باشد، خواه كسى غيبت نخستين را كه كوتاه تر و كم تر بوده غيبت صغرى و كوچك تر يا غيبت قصرى و كوتاه تر بخواند، يا غيبت دوم را كه مدتش طولانى است، غيبت كبرى و بزرگ تر يا غيبت طولى و درازتر بگويد يا با هر لفظ ديگر از اين دو غيبت ياد كند، اين كار واقع و حقيقت امر را تغيير نمى دهد، در هر حال اين دو غيبت واقع شده است.

مسأله اين است كه اصل دو شكل بودن غيبت، حتّى قبل از وقوع آن، در اصول و كتاب هاى حديث مورد تصريح بوده است و نعمانى و ديگران كه قبل از پايان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 112

غيبت صغرى مى زيسته اند، آن را نقل نموده اند و اين امر دليل بر مطرح بودن دو شكل از غيبت است. به علاوه با وجود چندين روايت معتبر در اين زمينه، هيچ كس نمى تواند ادّعا كند كه تعبير غيبت صغرى و كبرى ساخته صفويان يا غير ايشان باشد.

در دوره غيبت صغرى اگرچه موقعيّت شيعه حساس بوده است، با اين حال هيچ كس نمى تواند

ادّعا كند كه اين همه احاديث كه از ائمه معصومين عليهم السلام در كتاب هايى چون غيبت فضل بن شاذان يا نعمانى و كمال الدين صدوق؛ روايت شده است. همه مجعول و بعد از وقوع غيبت ساخته شده اند.

اينكه مى بينيم شيعيان شهرها و نقاط مختلف مراجعه به نوّاب مى نمودند، اينها بدون دليل اين كار را نمى كردند، حتماً علايم و دلايلى در دست بوده است كه نشان مى داده كه اينها با امام ارتباط دارند. وگرنه محال است كه افرادى مانند على بن بابويه با آن مقام علمى و عظمت فكرى از طريق نوّاب در پى ارتباط با امام عليه السلام برآيد بى آنكه ارتباط آنها برايش مثل روز روشن شده باشد؛ اين واقعه خود نشان مى دهد كه آنها دليل روشنى بر حقانيّت نواب در دست داشته اند.

مسأله ديگر اين است كه، اگرچه ابوجعفر عمروى- عثمان بن سعيد- و ساير نواب وسيله اتّحاد شيعه بودند و وكالت آنها از امام در همه محافل و مناطق شيعه نشين به خصوص در مثل شهر قم مورد قبول كامل همه بوده است، ولى اين اتّحاد به خاطر اعتقاد به امامت امام دوازدهم بوده است، اين مسأله موجب نفوذ معنوى سفرا شده بود نه اينكه آنها بدون در نظر گرفتن مسأله امامت سبب اتّحاد شيعه شده باشند.

اتّحاد و اتفاق شيعه در اعتقاد به امامت امام دوازدهم، سبب اتّحاد آنها در پيروى از نواب امام عليه السلام بوده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 113

چنان كه امروزه هم اعتقاد به امامت آن حضرت سبب نفوذ معنوى علما و فقها به عنوان نايب عام آن حضرت در دل هاى مؤمنان مى باشد.

در غيبت صغرى تعيين نواب به طور مستقيم توسط

شخص امام 7 بوده است و اينكه مى بينيم بزرگانى در مقابل نواب سر تسليم فرود مى آورند، دليل آن اين است كه اين انتخاب توسط شخص امام عليه السلام بر اساس شايستگى نواب بوده است و اصل تسليم همه طبقات و شخصيّت هاى علمى و سياسى دليل بر اين است كه رهبرى اصلى در دوره غيبت صغرى با شخص امام عليه السلام بوده است.

در اثر وجود شواهد و دلايل قانع كننده است كه رجال علمى شيعه و شخصيّت هايى نظير «ابوسهل نوبختى» و «ابن متيل» و «حسن بن جنان صيبى» و ديگر بزرگان شيعه به حقانيّت نواب معتقد بوده اند.

چنان كه بعد از درگذشت نايب چهارم- على بن محمّد السمرى- نيز اين مسأله كه دوره غيبت و نيابت خاص نواب به پايان رسيده است مورد پذيرش همه قرار گرفت و اگر كسى ادّعاى نيابت مى كرد براساس همين اصل او را تكذيب مى كردند و ضمناً مى توان گفت كه يكى از حكمت هاى مهم غيبت صغرى، آشنا كردن شيعه با مسأله غيبت و زمينه سازى براى عصر غيبت كبرى بوده است، تا شيعه بتواند در دوره اى طولانى بدون حضور ظاهرى امام عليه السلام به حيات خود ادامه دهد و اين امتحان بزرگ الهى را با موفقيّت پشت سر گذارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 114

25- تولد معجزه آساى امام زمان عليه السلام

پرسش بيست و پنجم:

درباره ولادت امام مهدى عليه السلام معجزات و خوارق عاداتى نقل مى نمايند كه اعتبار اين معجزات در چه حدّ و چگونه قابل اثبات است؟ و چرا بعضى تاريخ نويسان آنها را نقل نكرده اند؟

پاسخ:

1- اصل ولادت حضرت مهدى عليه السلام امام دوازدهم- فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام- را تاريخ نگاران مثل ساير وقايع

تاريخى ثبت و ضبط كرده اند.

2- درباره برخى معجزاتى كه در ولادت آن حضرت يا ساير رجال از انبياء و اوصياء واقع شده است؛ اگر منابع تاريخى متداول چيزى به دست نمى دهد، اين نقص منابع مذكور محسوب مى شود، چرا كه همين تاريخ نويسان در بسيارى از موارد به بعضى جوانب تاريخى اشاره كرده اند كه به لحاظ اهميّت چندان مهم نبوده اند، اين كم توجّهى تاريخ نگار به بعضى جوانب يك مسأله گاهى ناشى از يك تعصّب عقيدتى است، امّا اين كار به هر دليلى كه باشد به نقل قول هاى ديگران كه با استناد به مصادر و مأخذ معتبر، انجام گرفته است ضرر نمى رساند.

تاريخ پيامبران آكنده از معجزه است و ولادت و نشو و نماهاى اغلب انبياء غير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 115

عادى بوده است. به عنوان مثال: خلقت آدم، ولادت حضرت ابراهيم عليه السلام تولد اسحاق، موسى، يحيى. عيسى (على نبينا و عليهم السلام) و سخن گفتنش در گهواره همه از جمله حوادث غير عادى است. كه اينها همه يك سلسله حوادث تاريخى اند،- هرچند فلان مورخ آنها را نقل نكرده باشد- از همين قبيل است تفاصيل ولادت امام عصر عليه السلام كه از وقايع مسلّم تاريخى است، كه ترك نقل آن از سوى تاريخ نگارانى كه يا مغرض بوده اند يا قصدشان اختصار و يا امور ديگر بوده است، به اصل مسأله صدمه نمى زند.

آنچه از سوى شيعه به امامان معصوم عليهم السلام نسبت داده مى شود شبيه مطالبى است كه در مورد حضرت ابراهيم، اسحاق، اسماعيل، موسى، عيسى و يحيى (على نبيّنا و عليهم السلام) و ... گفته شده است كه البته همه داراى سند معتبرى هم هستند.

وقايع مربوط

به ولادت امام دوازدهم از بيشتر وقايعى كه در تاريخ به چشم مى خورد از نظر سند و مأخذ معتبرتر است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 116

26- فلسفه تأخير ظهور با فراهم بودن شرايط

پرسش بيست و ششم:

در طول تاريخ گاهى به شرايط و فرصت هايى بر مى خوريم كه گمان مى رود زمينه ظهور فراهم شده، مثلًا استقبال مردم از دين و فداكارى در راه اسلام و بذل جان و شهادت به خاطر آن به قدرى زياد و با شور و هيجان است، كه به نظر مى آيد نه تنها سيصد و سيزده نفر بلكه بيش از هزاران نفر آماده جان نثارى در ركاب امام زمان عليه السلام هستند با وجود اين، سرّ تأخير ظهور چيست؟

پاسخ:

راجع به فراهم بودن شرايط ظهور امام زمان عليه السلام، اوّلًا: كسى نمى تواند به طور يقين اظهار اطّلاع كند يعنى بگويد همه شرايط فراهم شده است؛ زيرا خود اين ادّعا احتياج به علم به جميع شرايط دارد چون ممكن است احاديث متضمن بيان همه شرايط نباشند.

ثانياً: بر فرض كه شرايط، منحصر در آن موارد باشد كه در روايات آمده است، با اين حال همان طور كه صدوق رحمه الله فرموده است واقعاً نمى توان مطمئن بود كه فرضاً همان سيصد و سيزده نفر اصحاب خاص و ساير شرايط موجود شده باشد.

چون اگر تمام اوضاع و شرايط بر حسب ظاهر حكايت از فراهم بودن زمينه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 117

ظهور داشت، بدون اينكه مثلًا وجود افراد خالصى را كه بتوانند در شمار سيصد و سيزده نفر از اصحاب حضرت صاحب عليه السلام باشند انكار كنيم، اين ادّعا را هم نمى توانيم بكنيم كه همه افراد مانند: «سلمان» و «ابوذر»

و «مقداد» و «رُشَيد هَجرى» و «اصحاب كربلا» مى باشند.

در وضعيّت كنونى با همه ادعاهايى كه در جامعه ما براى بازگشت به اسلام و اسلام خواهى مطرح مى شود، و البته باعث افتخار است؛ امّا باز هم مى بينيم احكام الهى را خيلى ها در بسيارى از مسائل سياسى، اقتصادى، اجتماعى، زير سؤال مى برند و تا آنجا كه بعضى احكام دين را كه اختصاص به زمان و يا مكان خاصّى ندارد مختص به همان عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله مى دانند به اين بهانه از زير بار تكليف شانه خالى مى كنند، با وجود چنين اشخاصى و حوادثى چگونه مى توانيم بگوييم اوضاع براى ظهور آماده شده است، تا چه رسد به اينكه از علّت تأخير سؤال كنيم.

بنابراين در اين مسأله سزاوار است تسليم حكم و اراده خداوند عالم باشيم و فضيلت انتظار ظهور را از دست ندهيم و همان گونه كه در روايت «على بن مهزيار» اشاره شده است محجوب بودن آن حضرت را به اعمال خود نسبت بدهيم و هميشه ياد آن حضرت را در دل هايمان زنده نگهداريم و سعى كنيم از طريق اصلاح اعمال خود زمينه ظهور حضرتش را هرچه بيشتر فراهم كنيم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 118

27- مدت زمان غيبت و امتحانات سخت و دشوار

پرسش بيست و هفتم:

بر حسب آنچه كه مشهور است در دوره غيبت حضرت مهدى عليه السلام كه بسيار طول خواهد كشيد امتحانات سخت پيش مى آيد به گونه اى كه شخص با ايمان صبح مى كند ولى در حالى كه كافر شده است به شب وارد مى شود. آيا اين گونه امتحان ها در زمان هاى نزديك به ظهور است يا در تمام طول مدت غيبت چنين امتحان هايى جريان دارد؟

پاسخ:

بر طبق اصول اسلامى،

دنيا محل امتحان و آزمايش است و مردم در هر واقعه اى كه بر ايشان پيش مى آيد در حال امتحان هستند. در حال جوانى، يا پيرى، در توانگرى، در نيازمندى، در تندرستى، در بيمارى، در قدرت، در رياست، چه در زمان حضور امام عليه السلام يا در دوره غيبت آن حضرت باشند فرق نمى كند، هميشه در حال امتحان اند.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 119

أَحَسِبَ النّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لَايُفْتَنُونَ [78] [ «آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند- ايمان آورده ايم- به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟!»]

چنان كه مى دانيم در زمان خود پيغمبر صلى الله عليه و آله در عين حال كه همه برنامه ها و رويدادها امتحان بود، گاهى امتحان هاى شديدى پيش آمد كه جز عدّه اى اندك از عهده آن سالم بيرون نمى آمدند. مثلًا در جنگ ها غير از افرادى چون، على بن ابى طالب عليه السلام و ابودجانه و ... در جهاد و دفاع از اسلام و پيغمبر نمى توانستند زياد مقاومت كنند؛ چون در آزمايش هاى سخت تعداد معدودى توان پايدارى دارند، چه بسا افرادى كه از ترس فرار مى كردند. نقل شده است كه در يكى از جنگ ها عثمان از صحنه جنگ گريخت و بعد از سه روز برگشت، يا پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله آن امتحان سخت پيش آمد كه سه يا هفت نفر بيشتر نتوانستند از عهده آن سالم بيرون بيايند و در خطى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله معين كرده بودند ثابت قدم بمانند بعدها هم اين قبيل امتحانات ادامه يافت و همچنان ادامه خواهد داشت تا به قول

قرآن لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيّبِ [79] [ «اينها همه به خاطر آن است كه خداوند- مى خواهد- ناپاك را از پاك جدا سازد».]

اين امتحان ها حكمت و فوائد بسيارى دارد كه از جمله آنها، آماده شدن طبع افراد جهان و جامعه براى آن ظهور باشكوه كه در آن مؤمنان ثابت قدم و پايدار از ساير افراد تمييز داده خواهند شد. حفظ ايمان در دوره غيبت حضرت صاحب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 120

الامر عليه السلام همراه با تحمّل سختى هاى بسيار شديد امكان پذير است و از اين مدرسه و مكتب امتحان البته ميليون ها نفر با افتخار و سربلندى بيرون مى آيند يعنى از طريق صبر و شكيبايى و استقامت بر مشكلات پيروز شده دين و ايمان و شرف خود را حفظ مى نمايند.

بر حسب مضمون بعضى از روايات در اين دوره حفظ دين از نگاه داشتن آتش در كف دست دشوارتر خواهد شد و ظلم و ستم و فساد و فحشاء شيوع پيدا مى كند و ارزش ها، ضد ارزش و ضد ارزش ها، ارزش محسوب مى گردد، گناهان افتخار و هنر شمرده مى شود، دوستان شخص او را به گناه ترغيب و تشويق مى نمايند و از اينكه با اهل ظلم و گناه و فساد هماهنگى نكرده او را سرزنش مى كنند.

زن ها در كارهاى مخصوص به مردها وارد مى شوند. جنگ ها و بلاهاى طبيعى زيادى پيش مى آيد. در روايت جابر انصارى كه درباره تفسير آيه

أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ ...؛[80] [ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر- اوصياى پيامبر- را ...».]

وارد شده است حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله

از خلفا و جانشينان خود از حضرت على عليه السلام تا حضرت مهدى عليه السلام خبر مى دهد، و همه را يك به يك اسم مى برد و فتح شرق و غرق جهان را به دست مبارك حضرت مهدى عليه السلام به مردم مژده مى دهد و در ضمن مى فرمايد:

«ذلك الّذي يغيب عن شيعته و اوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 121

بامامته الّا من امتحن اللَّه قلبه للايمان»؛[81]

[ «او كسى است كه از شيعيان و دوستانش پنهان مى شود چنان پنهان شدنى كه بر ايمان به امامت او پايدار نمى ماند مگر آن كسى كه خداوند قلب او را به ايمان داشتن امتحان نموده باشد».]

و اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه نيز از اين شدايد و آزمايش ها خبر داده اند و از جمله مى فرمايند:

«ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء»؛[82]

[ «چه طولانى است اين رنج و محنت و چه دور است اين اميد و آرزو!».]

و حتّى در حديثى ديگر وارد شده است كه:

«ان لصاحب هذا الامر غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط للقتاد ...»؛[83]

[ «همانا براى صاحب اين امر غيبتى است، هر كس كه در آن زمان به دين چنگ زده باشد، مانند كسى است كه با دست خار بكند».]

پس همان گونه كه از روايات استفاده مى شود تمام مدت غيبت دوره امتحان و آزمايش است، كه البته نوع آن آزمايش ها در زمان و مكان هاى مختلف متفاوت است، بايد مؤمن در اين دوره در التزام به احكام دين و تلاش براى اعتلاء كلمه اسلام و عزّت مسلمين و دفع نفوذ و سلطه فرهنگى و سياسى بيگانگان ثبات قدم داشته باشد و با تمام اوضاع و

احوال منفى و غير مساعد در حال مبارزه و جهاد باشد و به پيروزى اسلام و مسلمين و نصرت خدا اميدوار باشد و در مقابل قدرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 122

كفار و ايادى آنها خود را نبازد و به اخلاق و رفتار غلط آنها گرايش پيدا نكند و در ضمن يقين داشته باشد كه وعده هاى خدا و پيغمبر خدا حقّ است، و بالاخره اسلام پيروز و عالم گير خواهد شد و در نتيجه آن عدل و داد جهان را پر خواهد كرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 123

28- قاعده لطف و امامت امام غايب

پرسش بيست و هشتم:

آيا قاعده لطف، مستفاد از احاديث و روايات اهل بيت عليهم السلام است يا از ارتباط شيعه با معتزله اين قاعده در كلام شيعه پيدا شده است؟ و نحوه تطبيق اين قاعده با وجود امام غايب با چه بيانى است؟

پاسخ:

از آنجا كه درباره اصل امامت شيعه ادله زيادى به غير از قاعده لطف در دست دارد، با وجود آن دلائل اگر به قاعده لطف هم تمسك شود اين كار به منظور تأييد ادله است.

امّا ارتباط شيعه با معتزله كه گاهى در مقابل اشاعره به آنها عدليه گفته مى شود بايد معلوم باشد كه معتزله- فرقه اى است از اشاعره كه بعد از شيعه پيدا شده است، منشعب شده است- گرچه با شيعه در بعضى از عقايد و مسائل كلامى موافقت كردند، ولى اين دليل بر تأثير آنها در مذهب شيعه نيست، بلكه به عكس اين مطلب دليل بر تأثيرپذيرى آنها از عقايد شيعه است، چون اشاعره فرقه اى هستند كه بعدها پيدا شده اند. به علاوه همان طور كه گفته شد عقايد شيعه

همه از عقل و قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عترت عليهم السلام گرفته شده است قاعده لطف نيز از خود شيعه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 124

و برگرفته از همان مآخذ و مصادر است.

در حديث است كه جابر، فايده وجود امام غايب و چگونگى استفاده از وجود او را در زمان غيبت از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد حضرت در جواب فرمودند:

«اى و الّذي بعثنى بالنّبوة! انّهم ينتفعون به و يستضيئون بنور ولايته في غيبته كانتفاع الناس بالشمس و ان جللها السّحاب»؛[84]

[ «آرى! قسم به كسى كه مرا به پيامبرى برانگيخت مردم از او بهره مى برند و از نور ولايتش در زمان غيبت او كسب روشنايى مى كنند، همان گونه كه از خورشيد در پشت ابر بهره مى برند».]

نفى كلّى لطف بودن وجود امام غايب از شخص عاقل كه از امور غيبى بى اطّلاع است صحيح نيست، پس از ثبوت اصل امامت و غيبت او يقين به وجود لطف و ترتّب فايده بر وجود او حتمى است؛ زيرا نصب امامى كه مكلف به غيبت باشد، اگر لطف به بندگان نباشد، لغو و بى فايده است و خداوند از كار لغو و بى فايده منزّه است، پس نصب امام غايب از سوى خدا قطعاً لطف است.

بلى اگر بخواهيم با قاعده لطف، هم لزوم نصب امام و هم امامت شخص غايب را ثابت كنيم اين اشكال پيش مى آيد كه بايد اوّل لطف بودن امام غايب معلوم باشد وگرنه با جهل به لطف بودن آن، امامت او ثابت نخواهد شد، در حالى كه با قاعده لطف، لزوم نصب امام را ثابت مى نماييم و با دلايل محكم ديگر،

امامت امام غايب را، و با انضمام اين دو دليل به اين مطلب كه از خدا كارى كه عبث باشد صادر نمى شود، لطف بودن امامت امام غايب ثابت مى شود و سخن محقق طوسى كه مى فرمايد:

«وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا»

مبتنى بر اين اصل است كه،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 125

وجود امام مطلقاً لطف است، خواه در ظاهر باشد يا غايب شود. و اين يك اصلى است كه بر حسب فرمايش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمايند:

«لئلّا تبطل حجج اللَّه و بيّناته».[85]

حجّت ها و نشانه هاى خدا با وجود امام، چه ظاهر باشد يا پنهان، حفظ مى شود، ثابت شده است.

شايان ذكر است كه، اگر اشكال نبودِ لطف نسبت به امام غايب وارد باشد، نسبت به امامى كه غايب نيست ولى متمكّن از تصرّف در امور هم نمى باشد جارى است و امامت او نيز به همان علتى كه امامتِ امام غايب بدون لطف محسوب مى شود، بى لطف خواهد بود. در حالى كه در امام حاضرى كه قادر به تصرّف در شؤون و اعمال مربوط به امامت نيست، اين اشكال مطرح نشده است. همان گونه كه در مورد پيامبرى كه در اثر شرايطى متمكّن از هدايت نباشد يا هدايت هايش مؤثر واقع نشود، و يا در مورد پيامبرى كه بعثتش عمومى باشد ولى معاندان و مخالفان مانع از رسيدن دعوتش به همگان شوند، اين اشكال نشده و لطف بودن اصل رسالت او مورد انكار قرار نمى گيرد.

ممكن است به همين بيان، دليل عقلى بر امامتِ امام غايب عليه السلام اقامه نمود كه، نصب امام و تعيين او از اجانب خدا لطف است و لطف هم بر خدا واجب است.

بنابراين

خداوند بعد از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام شخصى را به امامت منصوب كرده است و آن غير از امام غايب عليه السلام فرزند او نخواهد بود. چون ديگران كه ادّعاى امامت كرده اند، عدم صلاحيت و بطلان ادعايشان ثابت شده و در حال حاضر هم كسى چنين ادعايى ندارد. پس يا خدا از لطف نسبت به بندگان خود در عصر غيبت دريغ نموده كه اين خلاف حكمت حقّ است، و يا اينكه از باب لطف تعيين امام نموده است كه در اين صورت او غير از امام دوازدهم كس ديگرى نيست.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 126

29- مسأله بداء و حديث ابى حمزه

پرسش بيست و نهم:

روايتى به وسيله ابى حمزه ثمالى از حضرت باقر عليه السلام نقل شده است كه بر طبق آن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده اند پس از سال هفتاد گشايش پيش خواهد آمد، ولى به سبب شهادت حضرت امام حسين عليه السلام اين مسأله تا سال صد و چهل به تأخير افتاد و سپس چون شيعيان رازدارى نكردند، خداوند باز آن را به تأخير انداخت به گونه اى كه وقتى را براى آن در نزد امامان قرار نداد.

توضيح دهيد، اين حديث با احاديث بسيار ديگر كه دلالت دارند فرج موعود بعد از مدت هاى طولانى به دنبال وقوع حوادث و وقايع بزرگ واقع خواهد شد، چگونه قابل تفسير است؟ و آيا وقوع بداء كه از اين خبر استفاده مى شود موجب اين توهّم نمى شود كه چيزى بر خدا- العياذ باللَّه- پس از آنكه معلوم نبوده است معلوم شده است؟ در هر حال تفسير صحيح آن چيست؟

پاسخ:

اوّلًا: اين خبر از نظر سند ايراد دارد؛ زيرا بر حسب كتاب هاى

رجال ابوحمزه ثمالى از طبقه چهارم محدّثين نبوده است. وفات او در سال 150 قمرى واقع شده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 127

و حسن بن محبوب كه طبق سند، اين خبر را از ابى حمزه روايت كرده است از طبقه ششم است كه در هفتاد و پنج سالگى- در سال 224 ه. ق- در گذشته است. بنابراين حسن بن محبوب در سال وفات ابى حمزه يك سال بيشتر نداشته با اين حال روايت او از ابى حمزه اصلًا امكان ندارد و حتماً شخص ديگرى بين او و ابوحمزه واسطه بوده كه چون معلوم نيست او چه كسى بوده است، نمى توانيم اين حديث را معتبر بدانيم و به علاوه خبر واحد اگرچه صحيح باشد، در اصول اعتقادى نمى تواند حجّت باشد، تا چه رسد به آنكه سندش هم مجهول باشد.

ثانياً: با وجود احاديث بسيار معتبرى كه همه با صراحت دلالت دارند كه ظهور حضرت مهدى عليه السلام و حكومت عدل صالحان به اين زودى ها صورت نخواهد گرفت و با ظهور آن حضرت بايد منتظر تحوّلات شگرف و حوادث خطير در طىّ زمان هاى بسيار طولانى بود، با اين حال چگونه مى توان به يك خبر واحد مجعول در برابر آن همه احاديث اعتماد نمود؟ به علاوه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطبه ها و روايات زيادى نقل شده است كه در آنها هم به طول مدتى كه بايد در طىّ آن به انتظار اين ظهور مؤمنان خبر داده شده است. با وجود اين چطور ممكن است گفته شود خبر واحد مجهولى كه مى گويد آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معين كرده است، صحيح است؟

ديگر اينكه تغيير در

تقديرات الهى امرى ممكن است ولى اين بدان معنى نيست كه خداوند متعال در ابتدا نسبت به امور بى اطّلاع است سپس به آنها علم پيدا مى كند چنين عقيده اى از نظر شيعه باطل است چون همه شيعيان خدا را از جهل و اينكه امرى بر او بعد از خفا آشكار گردد، منزه و مبرا مى دانند. «بداء» به مفهومى كه شيعه به آن عقيده دارد يك اصل قرآنى و اسلامى است و بخش مهمى از مسائل الهيّات و همچنين مسائل نبوّت بر آن مبتنى است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 128

از جمله آيات مربوط به «بداء» عبارتند از:

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَالأْرْضِ وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُم بِما كانُوا يَكْسِبُونَ [86] [ «و اگر اهل شهرها و آبادى ها، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند به تحقيق بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم، ولى- آنها حقّ را- تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم».]

ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِى النّاسِ [87] [ «فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است».]

وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ [88] [ «پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا- دعاى- شما را بپذيرم».]

اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً* يُرْسِلِ السَّمآءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً؛[89] [ «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا باران هاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد».]

وَوَاعَدْنا مُوسَى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ؛[90] [ «و با موسى، سى شب وعده گذاشتيم سپس آن را با ده شب- ديگر- تكميل نموديم».]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 129

فَلَوْلَا كانَتْ

قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّآ آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِي الْحَيَواةِ الدُّنْيا وَمَتَّعْناهُمْ إِلَى حِينٍ [91] [ «چرا هيچ يك از شهرها و آبادى ها ايمان نياوردند كه- ايمانشان به موقع باشد و- به حالشان مفيد افتد، مگر قوم يونس، هنگامى كه آنها ايمان آوردند، عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنان برطرف ساختيم و تا مدت معيّنى- پايان زندگى و اجلشان- آنها را بهره مند ساختيم».]

لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ [92] [ «اگر شكرگزارى كنيد- نعمت خود را- بر شما خواهم افزود».]

وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً* وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ [93] [ «و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد».]

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيّرُوا ما بِأَنفُسِهِمْ [94] [ «اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى دهد، جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند».]

بدائى كه شيعه ضمن اعتقاد به علم و قدرت مطلق الهى بدان معتقد است، معنايى است كه از اين قبيل آيات استفاده مى شود، مثلًا در آنها گفته مى شود: شكر موجب زياد شدن نعمت از جانب خدا مى شود، خدا به واسطه تقوا، فرد پرهيزكار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 130

را از سختى ها رها مى سازد و او را از راهى كه گمان نمى برد، روزى مى دهد، به وسيله دعا حاجت ها را بر مى آورد، به خاطر توبه و ايمان، عذاب را از افراد دور مى سازد و به جهت سوء استفاده از نعمت ها، آنها را از بندگان باز مى ستاند.

البته احاديث فراوانى كه

از طريق شيعه و سنى رسيده است و همين طور حكايات بسيارى كه در متون اصيل اسلامى نقل شده است، بر اين معانى دلالت دارند. اصولًا اگر «بداء» واقعيت نداشته باشد، بسيارى از برنامه هاى دينى مثل دعا، توكّل، توبه، صدقه، صله رحم، شكر، استغفار، موعظه، بشارت، انذار و تزكيه توجيه پذير نخواهند بود. «بداء» يعنى ايمان به تأثير اين امور در حيات انسان.

چه ما بتوانيم با توجّه به علم مطلق خدا و احاطه او به همه امور، «بداء» را تفسير كنيم، يا در فهمِ سرّ و حقيقت آن درمانيم، به هر حال بايد بر طبق مفاد آيات بسيار قرآن و احاديث متواتر به مسأله «بداء» معتقد باشيم.

چرا كه گاهى با اينكه همه علل و زمينه هاى تحقّق يك امر فراهم مى شود، در عين حال علل ديگرى باعث سلب تأثير آنها و در نتيجه، مانع وقوع امر مزبور مى شوند، در چنين شرايطى، هم ثبوت و تحقق آن عوامل، و هم تداوم آنها، و هم موانع تأثير آنها، همه به تقدير الهى با نظم و ترتيبى كه او مقرر كرده است، در «امّ الكتاب» محفوظاند. اين امور اگرچه به افعال اختيارى بشر هم ارتباط پيدا مى كنند به اراده خدا و تقدير او واقع مى شوند يعنى نه جبرى در كار است و نه تفويضى، بلكه يك حقيقتى مابين اين دو تا است:

«لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين».[95]

به عنوان مثال خداوند مقدّر فرموده است كه آتش بسوزاند و يا هر مخلوقى در مسير خاص خود رشد پيدا كند، ولى اگر مانعى پيش آمد آن امر تحقق نمى يابد؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 131

البته بايد توجّه داشت كه موجبات

اثبات حوادث در شرايط وجود موانع تحقق آنها در موارد مادى، «بداء» خوانده نمى شود. تنها در مواردى كه امورى نظير صدقه و صله رحم و دعا در پيدايش و يا عدم پيدايش امرى دخالت داشته باشند به گونه اى كه بشر وجود يا عدم آن را از نظر علل ظاهرى قطعى بداند، در اين موارد خلاف آن را «بداء» مى گويند. در حالى كه به ظاهر اين مورد دوم با اوّل چندان فرقى ندارد جز اينكه موضوعِ محو و اثبات در مسأله اوّل در امور محسوس است و براى بيشتر يا همه افراد قابل درك مى باشد. ولى در مسأله دوم در امور غير محسوس است، لذا بيشتر يا اغلب افراد از درك آن عاجزند، نوع دوم بر وجود و تأثير عالم غيب و وجود خدا بيشتر دلالت مى كند، هرچند همه امور از او است.

خلاصه مفهوم «بداء» همان مفهومى است كه از اين آيه قرآن كه در ضمن آن خداى متعال عقيده باطل يهود را ردّ مى فرمايد، به خوبى استفاده مى شود:

وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَآءُ ...؛[96] [ «و يهود گفتند: «دست خدا- با زنجير- بسته است». دست هايشان بسته باد! و به خاطر اين سخن، از رحمت- الهى- دور شوند! بلكه هر دو دستِ- قدرت- او، گشاده است، هرگونه بخواهد مى بخشد!».]

پس «بداء» به معناى صحيح آن، نفى اين اعتقاد نادرست يهود است كه مى گويند: دست خدا از تصرف در امور بسته است، به عبارت ديگر «بداء» معنايش باز بودن دست خدا و محدود نبودن قدرت مطلق اوست، بدون اينكه اين امر با علم مطلق او منافات داشته باشد.

سلسله

مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 132

يا به تعبير ديگر، حقيقت «بداء» به معناى صحيح آن به گونه اى كه هم با علم مطلق خدا هماهنگى داشته باشد، هم با منزّه بودن ذات بارى از هرگونه جهل مطابقت نمايد، و هم موافق با نظر نادرست يهود و ساير منكران مسأله «بداء» كه قدرت حقّ را محدود مى دانند، نباشد، بايد به اين نحو توصيف شود كه بر طبق مقدّرات الهى، اشياء هر يك داراى آثار خاصى مى باشند كه كارها بر طبق آن آثار، به مقتضاى قضاى الهى وجود پيدا مى كنند.

به عبارت ديگر، تقدير الهى اين است كه مثلًا آتش خاصيّت سوزاندن داشته باشد، ولى فعليّت اين خاصيّت- تحقق آن- به قضاى الهى است و از طرف ديگر يك سلسله اسباب غيبى مانند توكّل، صدقه و دعا- كه امور غير عادى مادى اند- داريم كه هر كدام اثر خاصى دارند، در مرحله عمل هر يك از آن علل مادى و معنوى- ظاهرى و غيبى- كه قوى تر باشد در تحقق امور مؤثر واقع مى شود و مقتضاى آن وجود پيدا مى كند؛ مثلًا در بسيارى از موارد عليرغم وجود موانع، صله رحم كه به عنوان يك عامل طول عمر مقدّر شده است بر همه عوامل ديگر پيروز مى شود و در نتيجه عمر فرد طولانى مى گردد، لذا در روايت وارد شده است:

«صلة الرحم تزيد في العمر و تدفع ميتة السوء»؛[97]

[ «صله رحم عمر را طولانى، و سختى هاى مرگ را برطرف مى كند».]

خلاصه حقيقت «بداء» اين است كه اسباب و مقتضيات منحصر در اسباب مادى نيست، بلكه در كنار اسباب مادى يك سلسله اسباب غير مادى نيز بر حسب تقدير الهى در كارند.

بر اين اساس

بايد هم به اسباب غيبى ايمان داشت و هم به اراده الهى و اينكه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 133

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ 98] و استمرار تدبير و تصرّف او در رزق، شفا و هدايت و ...

بدون خواست خداوند تأثير ندارد، هرچند ما نتوانيم تفصيلات اين شؤون الهى و ارتباط آنها را با يكديگر درك كنيم.

ممكن است مراد از محو در «بداء»، محو اين تقديرات به تقديرات ديگر باشد، مثل محو اثر بيمارى و شفا به دوا يا دعا كه به خواست خدا انجام مى گيرد. همان تقدير و تأثير بيمارى نيز به مشيّت الهى است، همان گونه كه در اسباب و مسبّبات مادى و ظاهرى مى بينيم كه فلان عامل از سقوط انسان در دريا يا از بلندى، يا وقوع يك حادثه و تصادف مانع شد. گاهى هم اين تحوّل با تأثير اسباب غيبى محو يا اثبات مى شود.

ممكن است مراد اين باشد كه تقديرات حتمى نيستند و تنها به واسطه خواست خداوند است كه اين تقديرات محو يا اثبات مى شوند و بدون آن هيچ تقديرى به نتيجه نمى رسد و مراد از وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتابِ 99] هم اين است كه همه روابط و تقديرات در امّ الكتاب است. يا اينكه آنچه تحقق مى پذيرد خلاف آن وجود پيدا نمى كند همه در امّ الكتاب است.

در هر صورت «بداء» يك معنى معقول و منطقى دارد و چنان نيست كه گفته شود به معنى ظهور امر مخفى و مجهول بر خدا است. مقصود از بيان مسأله «بداء» به هر يك از تفاسيرى كه بيان شد اين است كه، بشر از طريق درك اين واقعيّات توجّهش نسبت به خدا بيشتر

شود و در هيچ حالى خدا را فراموش ننمايد، در همه امور تكيه و اعتمادش تنها به اسباب ظاهر و عادى نباشد و با فراهم شدن آن اسباب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 134

باز هم خود را به عنايت فعلى خدا محتاج بداند و اگر اسباب مادى را فراهم نديد، باز هم نااميد نشود، چه بسا خداوند از طرق ديگر زمينه فعل را فراهم كند.

خلاصه مثل يهود، خدا را دست بسته نداند و به اين حقيقت بزرگ توحيدى معتقد باشد كه

قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ؛[100] [ «بگو: بارالها! مالك حكومت ها تويى، به هر كس بخواهى حكومت مى بخشى، و از هر كس بخواهى حكومت را مى گيرى، هر كس را بخواهى عزّت مى دهى و هر كه را بخواهى خوار مى كنى. تمام خوبى ها به دست تو است، تو بر هر چيزى قادرى».]

اصولًا بدون چنين اعتقادى تربيت انسان و سير او در عوالم معرفت، ترقّى واقعى و عروج به مقامات ملكوتى ميسّر نخواهد بود و اين واقعيتى است كه در فطرت انسان هم زمينه دارد و حتّى اگر با زبان هم مسأله «بداء» را منكر شود به كمك وجدان خود به آن اعتراف مى كند، لذا در پيش آمدهاى خطرناك خدا را براى دفع آنها فرا مى خواند و به اسماء حُسناى او مثل: الرزّاق، الشافى، الكافى و الحافظ و ...

كه همه با اعتقاد به مسأله «بداء» مفهوم پيدا مى كنند، متوسل مى شود.

و چنان كه در قرآن كريم مى فرمايد:

قُلْ أَرَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتَيكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن

كُنتُمْ صادِقِينَ* بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ [101]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 135

[ «بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود، آيا- براى حلّ مشكلات خود- غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟- نه- بلكه تنها او را مى خوانيد».]

بر اساس اين اهميّتى كه اعتقاد به «بداء» در پرستش خدا و توجّه به او دارد، در روايات وارد شده است:

«ما عبد اللَّه بشى ء مثل البداء»؛[102]

- خداوند به چيزى نظير اعتقاد به بداء مورد پرستش واقع نشده است-.

خلاصه بحث اين است كه مسأله «بداء» به هر تفسيرى معنى شود با علم مطلق الهى منافات ندارد. يعنى او همان طور كه

«بكل شى ء عليم»

است

«بكل شى ء قدير»

است.

در مسأله بداء دو شبهه مطرح شده است:

شبهه اوّل: از طرف قائلين به جبر است كه مى گويند: وقتى علم خدا به چيزى تعلق گرفت، تخلّف علم از معلوم ناممكن است. بنابراين اگر مفاد كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ 103] اين باشد كه هر روز و در هر آن به هرچه علم او تعلق پيدا كند، آن واقع مى شود، بنابراين خلق مى كند، روزى مى دهد و منع مى كند، همه افعال از او است و خارج از محدوده علم او چيزى تحقق نمى يابد، بلكه خارج از اين محدوده صدور فعلى جايز و ممكن نخواهد بود. چنان كه تحقق افعالى كه علم او به صدور آنها تعلق گرفته است واجب خواهد بود؛ زيرا صادر نشدن آن افعال مستلزم جهل او خواهد بود، در حالى كه ذات بارى از همه انواع جهل و يا عيب و نقص منزّه است. از اينجا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 136

شبهه مجبور بودن

خدا و حتّى بندگان خدا را مطرح مى كنند.

البته اين شبهه از طريق مراجعه به وجدان مردود مى شود، چرا كه هر كس به گونه اى روشن و آشكار در كارها خود را مختار مى بيند و اين دو در واقع يك نوع شبهه در بديهيّات است، مثل اين است كه كسى در سوزانندگى آتش يا گرم كنندگى آن ترديد كند.

پاسخ ديگر از اين شبهه آن است كه اوّلًا: اين شبهه به فرض كه وارد باشد مسأله «بداء» و محو و اثبات را ردّ نمى كند؛ زيرا با اعتقاد به جبر و عدم اختيار، محو و اثبات هم كه از جمله افعال الهى است در نهايت امر مانند ساير افعال به جبر يا اختيار واقع مى شود.

به عبارت ديگر، قائل به جبر با اين شبهه نمى تواند محو و اثبات را نفى نمايد، فقط مى تواند بگويد، محو و اثبات كه هر دو از افعال الهى است حتمىّ الصدور است.

ثانياً: جواب صحيح اصل شبهه اين است كه محو و اثبات هر دو از افعال اختيارى الهى است و مثل ساير افعال از او با اختيار صادر مى شوند و «علم خدا به صدور آن به اختيار»، نمى تواند منافاتى با اختيارى بودن آن داشته باشد؛ زيرا مفهومش لزوم تأثير علم در معلوم است و اين محال است و همين طور نسبت به افعال بندگان نيز خدا عالم به صدور اختيارى آنها از بندگان است و چنين علمى اختيار بنده را نفى نمى كند و گويا حكيم و محقق طوسى آنجا كه در پاسخ به خيام فرموده است:

علم ازلى علّت عصيان گفتن نزد عقلا زغايت جهل بود

به اين جواب اشاره دارد كه علم به وقوع و صدور افعال

از افراد مختار به اختيارى بودن آنها آسيبى نمى رساند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 137

شبهه دوم: اين است كه اخبار انبياء و اولياء از امور غيبى آينده، به خصوص اخبار حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام با امكان «بداء» در آنها، چگونه قابل تفسير و توجيه است، يعنى آنان چگونه از اين همه وقايع، بدون ملاحظه اينكه شايد در خبرى كه مى دهند، «بداء» واقع شود به طور جزم خبر داده اند؟

جواب: امكان وقوع «بداء» و وقوع آن در بعض موارد، به معنى وقوع آن در همه موارد نيست. بنابراين خبر غيبى آن بزرگواران- كه علمشان از علم خدا و تعليم و الهام او نشأت مى گيرد- به واقع نشدن «بداء» دلالت دارد و با امكان وقوع «بداء» منافاتى ندارد.

و اگر شبهه اين گونه طرح شود كه بر حسب بعضى از روايات در مواردى خبرهاى انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام وقوع نيافته و علّت آن را وقوع «بداء» يا امورى ديگر ذكر كرده اند و اين امر مستلزم اخبار از خلاف واقع و متهم شدن به كذب و موجب وهن مقام نبوّت و ولايت مى شود.

به علاوه شخص نبى يا وليّى كه از آن خبر مى دهد، يا عالم به وقوع «بداء» است يا عالم نيست. در صورت اوّلى بديهى است خبر از وقوع امرى كه واقع نمى شود، با علم خبردهنده از وقوع نيافتن آن كذب است و مقام انبياء منزّه از آن است.

در صورت دوم نيز با احتمال وقوع «بداء» خبر جزمى از امرى كه وقوع يافتن يا نيافتن آن به سبب احتمال «بداء» محتمل است اگر كذب نباشد براى صاحب مقام

نبوّت و امامت چندان موجّه نيست.

پاسخ: اوّلًا: بر حسب اخبار معتبر آنچه خداوند از علوم و آگاهى به امور غيبى به نبى و ولى عطا مى كند و آنها را مأمور اخبار از آنها مى نمايد از امور حتميّه است كه «بداء» در آنها نيست. مثلًا در خبر پيامبر صلى الله عليه و آله از قتل عمّار به دست گروه ستمگر يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 138

خبر آن حضرت از شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام و ساير مصيبت ها كه بر اهل بيت عليهم السلام وارد مى شود، و يا اينكه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از اهل بيت اوّلين كسى خواهد بود كه به آن حضرت خواهد پيوست، و اينكه دين اسلام عالمگير مى شود، و حضرت مهدى عليه السلام در آخرالزمان ظهور مى نمايد و بيان صفات و خصايص او و ده ها خبر مسلّم ديگر و همين طور است خبرهاى غيبى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه بسيارى از آنها را اهل سنت هم روايت كرده اند و خبرهاى ساير ائمه معصومين عليهم السلام از امور غيبى كه اين خبرها «بداء» پذير نيستند و به عبارت صحيح تر در اين وقايع «بداء» واقع نخواهد شد وگرنه آن بزرگواران از آن خبر نمى دادند.

اخبارى كه از وجود «بداء» در خبرهاى غيبى ايشان سخن گفته است يا بسيار نادر است يا ضعف سند دارند و يا دلالت آنها كامل نيست. به عنوان مثال همين روايت ابى حمزه كه بحث آن گذشت.

اگر روايت صحيح هم در اين زمينه باشد آن خبر عمرو بن حمق از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه مى گويد: به حضور اميرالمؤمنين عليه السلام در وقتى

كه ضربت خورده بود شرفياب شدم حضرت فرمودند: اى عمرو، من از شما جدا خواهم شد ... تا سال هفتاد بلاهايى واقع خواهد شد- سه بار اين جمله را تكرار فرمودند-.

من عرض كردم يا اميرالمؤمنين فرموديد تا سال هفتاد بلاهايى پيش خواهد آمد، آيا بعد از هفتاد گشايش هست؟

فرمودند: بلى اى عمرو، بعد از هر بلايى آسانى و گشايشى است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 139

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشَآءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتابِ [104] و[105] [ «خداوند هرچه را بخواهد محو، و هرچه را بخواهد اثبات مى كند و امّ الكتاب نزد او است».]

اين روايت خبر از ظهور و قيام امام زمان عليه السلام نمى دهد بلكه خبر از يك سنّت الهى مى دهد كه

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً؛[106] [ «با- هر- سختى آسانى است».]

با اين حال اين نكته را هم متذكّر مى شود كه وقوع اين گشايش در صورتى خواهد بود كه «بداء» پيش نيايد به علاوه حضرت با قرائت آيه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشَآءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتابِ 107] در حقيقت مى خواهند بفرمايند اين امر صد در صد حتمى نيست چه بسا «بداء» حاصل شود و مانع از فراهم شدن زمينه آن گردد.[108]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 140

30- عقيده به رجعت در ارتباط با اعتقاد به مهدويّت

پرسش سى ام:

بر حسب احاديث بسيارى در آخرالزمان جمعى از اموات از ائمه معصومين عليهم السلام و غير ايشان به دنيا بازخواهند گشت. آيا اعتقاد به غيبت حضرت مهدى عليه السلام و ظهور آن حضرت با اعتقاد به رجعت هماهنگى دارد، به عبارت ديگر، آيا اصل اعتقاد به غيبت و ظهور، رجعت و ساير وقايعى را كه قبل از قيام قيامت واقع مى شوند شامل مى شود

يا اين يك عقيده مستقل و جداى از رجعت است؟

پاسخ:

عقيده به ظهور مهدى و منجى از اهل بيت و فرزندان فاطمه عليهم السلام يك اعتقاد عمومى و اجتماعى مسلمين است و اختصاص به شيعه ندارد، اگرچه شيعه شخص او را نيز از نظر حسب و نسب معرفى مى كند ولى اصل اين عقيده، يك اعتقاد همگانى است كه در اديان گذشته در تورات و زبور نيز به آن بشارت داده شده است، و اصلى است كه بر حسب اصول مذهب شيعه اثنى عشريه، ايمان بدون آن كامل نمى گردد و قبولى اعمال مشروط به قبول آن است و كسى كه بميرد و به اين مسأله ايمان نداشته باشد و يا حضرت مهدى- ارواح العالمين له الفداء- را به امامت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 141

نشناخته باشد به حكم

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية»[109]

به مرگ جاهليت از دنيا رفته است، اين باور از جهت تأثير و اهميّت در اين حدّ است.

اعتقاد به مسأله رجعت هم گرچه ريشه در قرآن و روايات دارد ولى اينطور نيست كه مسأله غيبت و مهدويّت بدون آن مطرح نباشد.

بنابراين اصل امامت و مسأله مهدويّت بدون مسأله رجعت هم، در كتاب ها مورد بحث قرار گرفته است.

با اين همه لازم به تذكّر است كه اصل مسأله رجعت و بازگشت اموات يك مسأله اسلامى است و وقوع آن در زمان هاى گذشته بر حسب آيات متعدد قرآن مجيد ثابت است، وقتى اينطور شد به دليل اينكه در گذشته نظير داشته است، امكان وقوع مجدد آن در آخرالزمان نمى تواند مورد انكار باشد.

زمانى كه در امم گذشته رجوع اموات اتفاق افتاده و

بر طبق يك خبر مشهور در بين اهل سنت:

«لتسلكنّ سبل من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذة بالقذّة حتّى لو انّ احدهم دخل حجر ضبّ لدخلتموه»[110]

آنها بايد وقوع آن را در اين امّت نيز جايز بدانند.

بنابراين نفى امكان و وقوع آن از طرف غير شيعه بر طبق مضمون اين روايت صحيح نيست.

در خاتمه- صرف نظر از آياتى كه وقوع رجعت را در امم گذشته خبر داده اند-

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 142

براى تيمّن و تبرّك آيه اى را كه شاهد بر وقوع رجعت در اين امّت است يادآور مى شويم:

وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّن يُكَذّبُ بِآيَاتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ [111] [ «به خاطر آور روزى را كه ما از هر امتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند، محشور مى كنيم، و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند!»]

اين آيه دلالت بر روزى دارد كه در آن از هر امتى گروهى از كسانى كه تكذيب آيات الهى را كرده اند محشور مى شوند كه طبعاً اين روز غير از روز قيامت است.

و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلى العظيم

و آخر دعوانا ان الحمدللَّه ربّ العالمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 143

ترجمه و تلخيص منتخب الاثر

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 145

مقدمه ناشر

كتاب شريف منتخب الاثر تأليف حضرت آيت اللَّه العظمى حاج شيخ لطف اللَّه صافى گلپايگانى (دام ظلّه) كه در بردارنده روايات و احاديث اهل بيت عليهم السلام به زبان عربى است كه فارسى زبانان از اين شهد شيرين بى بديل بى بهره بودند كه با برنامه ريزى مبادرت به ترجمه آن گرديد. از مترجم محترم جناب آقاى لطيف راشدى و حجّت الاسلام رضا ديلمى كه ويرايش و كنترل نهايى و اخراج مصادر اثر را بر عهده داشتند كمال تشكر را داريم.

اميد است همه دست اندركاران حضرت آيت اللَّه وافى توليت محترم و دفتر معظم له كه از راهنمايى هاى خود ما را محروم نفرمودند، تشكر ويژه داشته باشيم.

ان شاء اللَّه در سايه حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف مرجع ولايت مدار حضرت آيت اللَّه العظمى صافى گلپايگانى، مستدام و فرزند برومندشان حضرت حجّت الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسن صافى ادامه دهنده راه فقاهت در اين بيت شريف باشد. ان شاء اللَّه

راهنمايى هاى عزيزان را بر ديده منّت مى نهيم.

مدير مسؤول انتشارات مسجد مقدّس جمكران

حسين احمدى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 147

مقدمه مترجم

الحمداللَّه الواحد الأحد، الفرد الصمد، الذى لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً أحد و الصلاة على محمّد عبده المجتبى و رسوله المصطفى، أرسله الى كافّة الورى، بشيراً و نذيراً و داعياً الى اللَّه باذنه و سراجاً منيراً و على أهل بيته أئمة الهدى و مصابيح الدجى الذين أذهب اللَّه عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً و السلام على من اتبع الهدى.

و بعد:

كتاب مستطاب و گرانسنگ «منتخب الاثر» تأليف حضرت آيت اللَّه العظمى حاج شيخ لطف اللَّه صافى «دامت

بركاته» يكى از كتب مرجع در حوزه مهدويت مى باشد.

از آنجا كه اين كتاب گرانقدر، در سه جلد و حجم صفحات آن زياد است و شايد عموم مردم نتوانند از آن بهره مند شوند؛ تصميم به تلخيص آن گرفته شد، كه با حذف متن عربى و فقط ترجمه برگزيده احاديث اين كتاب شريف در آن كتاب تدوين گرديد.

مطالعه اين كتاب را به عموم مردم عزيز ميهن اسلامى مان؛ به ويژه جوانان با نشاط و محترم، توصيه مى نمايم؛ چرا كه از ترجمه و نثر روان و گويا برخوردار است و مى تواند با موضوعى كه دارد، دو چندان جذّاب باشد.

اميدواريم همه مردم با دقّت و تفكّر و تأمل و حوصله، اين كتاب را مطالعه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 148

نموده، محتواى آن را فهميده و از روى معرفت و اخلاص و از صميم قلب به حضرت اباصالح المهدى عليه السلام، صاحب الامر و الزمان، ولى عصر و حجت حق و قطب عالم امكان، عرض نماييم كه؛

«آقا جان! تا كى انتظار»

به خدا مشتاق ديدن جمال تو هستيم، آماده نبرد و شهادت در ركاب تو هستيم و اين تمام آرزو و آرمان ما مى باشد.

«اى يوسف زهراى اطهر بيا!»

يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخوركلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور

به اميد طلوع خورشيد عدالت و صبح پيروزى مستضعفان.

«ربنا تقبّل منا و اجعله ذُخراً و زاداً لآخرتنا انك انت السميع العليم و فعّال لما تريد».

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين.

و السلام على عباداللَّه الصالحين

قم المقدسه

لطيف راشدى سعيد راشدى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 149

فصل اوّل: ائمه دوازده گانه عليهم السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 4، ص: 151

ائمه دوازده نفر هستند

1. جابربن سمره مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «پس از من دوازده امير مى باشند». سپس پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى فرمود كه من نفهميدم، به همين دليل از كسى كه در كنارم بود، پرسيدم، او گفت كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «همه آن ها از قريش مى باشند.[112] 2. جابربن سمره مى گويد: به همراه پدرم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتيم و شنيدم كه ايشان فرمود: «اين امر به پايان نمى رسد تا اينكه دوازده خليفه بر مردم بيايند و بروند». سپس پيامبر صلى الله عليه و آله كلامى فرمود كه من متوجه آن نشدم. پس به پدرم گفتم:

«پيامبر صلى الله عليه و آله چه فرمود؟» پدرم گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «همه آن ها از قريش مى باشند».[113] 3. در مسند احمد آمده كه جابربن سمره گفت: شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «براى اين امت، دوازده خليفه مى باشد». احمد در كتاب مسند از نصوصى كه درباره خلفاى دوازده گانه مى باشد، از جابر از 34 طريق، اين حديث را نقل كرده است. در (ص 86 از جزء 5) يك حديث، در (ص 87) دو حديث، در (ص 88) دو حديث، در (ص 89) دو حديث، در (ص 90) سه حديث، در (ص 92) دو حديث، در (ص

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 152

93) سه حديث، در (ص 97) يك حديث، در (ص 98) چهار حديث، در (ص 99) سه حديث، در (ص 100) يك حديث، و در (ص 108) يك حديث نقل كرده است.[114] 4.

على بن عيسى از عون بن جحيفه از پدرش كه گفت: با عمويم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه ايشان فرمود: «امور امّت من هميشه درست و نيك است تا اينكه دوازده خليفه حكومت نمايند». سپس پيامبر صلى الله عليه و آله كلمه اى فرمود در حالى كه صدايش آهسته بود. من به عمويم كه در مقابلم بود، گفتم: اى عمو! پيامبر صلى الله عليه و آله چه فرمود؟

عمويم گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى فرزندم! همه آن ها از قريش مى باشند». همچنين از جابر نقل مى شود كه او گفت: در پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم، از ايشان شنيدم كه مى فرمود: «امر امّت من هميشه روشن است تا اينكه دوازده خليفه بيايند». سپس كلمه اى فرمود كه براى من معلوم نبود؛ لذا به پدرم كه از من به رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك تر بود، گفتم: ايشان چه فرمودند؟ پدرم گفت: ايشان فرمود: «همه آن ها از قريش مى باشند.[115] 5. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دوازده سرپرست و ولى براى اين امّت مى باشند كه هركس آن ها را كنار بزند و رها كند، به آن ها ضررى نزده است و همه آن ها قريش مى باشند».[116] 6. مسروق مى گويد: ما نزد عبداللَّه بن مسعود نشسته بوديم، در حالى كه او براى ما قرآن مى خواند. در همين حال مردى به او گفت: «اى اباعبدالرحمن! آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اينكه چه تعداد خليفه پس از ايشان بر جامعه اسلامى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 153

حكومت مى كنند، پرسيده ايد؟» عبداللَّه بن مسعود گفت: «از آن

زمان كه در عراق هستم تا به حال، كسى چنين سؤالى از من نپرسيده بود». سپس عبداللَّه بن مسعود گفت: «بله، ما اين سؤال را از ايشان پرسيديم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: آن ها دوازده نفرند؛ مانند شايستگان بنى اسرائيل كه دوازده نفر مى باشند.[117]

اولين امام دوازده گانه، اميرالمؤمنين است

1. امام على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «اى على! تو وصى من هستى، جنگ با تو، جنگ با من و صلح با تو، صلح با من است و تو امام و پدر يازده امام هستى كه پاك و معصوم هستند و مهدى عليه السلام از ايشان است كه زمين را از عدل پر مى كند. واى بر دشمنان ايشان. اى على! هركس كه براى خدا، تو و فرزندانت را دوست داشته باشد، در روز قيامت با تو و فرزندان توست و شما با من در درجات والا هستيد و تو قسمت كننده بهشت و آتش هستى، پس دوستان تو وارد بهشت و دشمنان تو وارد جهنم مى شوند».[118]

اولين امام ائمه دوازده گانه، اميرمؤمنان عليه السلام و آخرين آن ها مهدى عليه السلام است

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من سرور پيامبران هستم و على بن ابى طالب عليه السلام سرور اوصيا. جانشينان من دوازده نفرند كه على بن ابى طالب اولين و قائم عليه السلام آخرين آنهاست».[119] 2. از على بن ابى طالب عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى كه در آن فضيلت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 154

ايشان و فضيلت انبيا بر ملائك مقرب و بعضى از ماجراهاى هنگام عروج پيامبر صلى الله عليه و آله به آسمان آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: گفتم: «خداوندا! چه كسى جانشين من است؟» ندا آمد: «اى محمّد! نام جانشينان تو بر ستون عرش نوشته شده است».

نگاه كردم و در جوار پروردگار ديدم كه بر ستون عرش، دوازده نور به خط سبز نوشته شده بود كه اسم همه جانشينان من كه اولين آن ها على

بن ابى طالب عليه السلام و آخرينشان، مهدى عليه السلام بود وجود داشت. گفتم: «خدايا! جانشينان من چه كسانى هستند؟» ندا آمد: «اى محمّد! اينان اوليا، دوستان، جانشينان و حجت بعد از تو، بر بندگانم هستند. اينان جانشين تو و بهترين خلق من بعد از تو مى باشند. به عزت و جلالم سوگند! به وسيله ايشان دينم را ظاهر و كلامم را علنى مى كنم و به وسيله آخرين نفر آنان زمين از دشمنان من پاك مى شود و او بر مشرق و مغرب زمين حكومت مى كند و بادها را تحت سيطره عبور از او قرار مى دهم و گردنه هاى سخت را براى او آسان مى كنم و به وسيله لشكرم و با كمك ملائك، او را كمك مى كنم تا دعوت مرا به فراز آسمان ها برد و مردم را بر حول محور توحيد من جمع كند».[120] 3. ابن عباس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بعد از من جانشينان و حجت خداوند بر خلق دوازده نفرند كه اولين آن ها برادرم و آخرينشان، فرزندم مى باشد».

4. مردى يهودى به اميرمؤمنان عليه السلام گفت: «اوضاع اين امّت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله چه خواهد شد؟ مرا از جايگاه محمّد صلى الله عليه و آله در بهشت و اينكه چه كسى با اوست مطلع كن». فرمود: «بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله دوازده امام براى اين امّت خواهد بود و مخالفت مخالفان به آنان ضررى نمى رساند». يهودى گفت: «راست گفتى». امام على عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله در وسط بهشت عدن و در بالاترين و نزديك ترين مقام به عرش

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 4، ص: 155

خداوند رحمان قرار مى گيرد». يهودى گفت: «راست گفتى». فرمود: «دوازده نفر با او در بهشت هم نشين هستند كه اولين آن ها، من و آخرينشان، قائم عليه السلام است». گفت:

«درست گفتى. يك سؤال ديگر دارم: تو بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله خواهى مرد يا كشته مى شوى؟» فرمود: «من سى سال بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى مى كنم» (و به محاسنش اشاره فرمود كه با خون خضاب مى شود) «يهودى با شنيدن اين سخنان اسلام آورد و گفت:

«اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انَّ محمّداً رسول اللَّه و اشهد انك وصى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله».[121]

نه امام از ائمه دوازدگانه از نوادگان امام حسين عليه السلام مى باشند

1. عبداللَّه بن عباس مى گويد: شنيديم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «من، على، حسن، حسين و نه فرزند از نوادگان حسين، پاك و بى گناه هستيم».[122] 2. مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام در مورد اين سخن خداوند- عزّوجلّ-

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ [123] «و هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با كلماتى آزمايش نمود».

پرسيد: «اين كلمات چيست؟»

فرمود: «آن كلماتى است كه آدم از پروردگار دريافت كرد و خداوند او را بخشيد. آدم گفت: «خداوندا! به حق محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام از تو مى خواهم كه مرا ببخشايى». پس خداوند او را مورد بخشش قرار داد، همانا او بسيار توبه پذير و مهربان است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 156

گفت: «اى پسر رسول خدا! معناى اين سخن خداوند فَأَتَمَّهُنَ «پس اسماء را تمام كرد»، چيست؟» فرمود: «يعنى نام ها را تا قائم عليه السلام كامل كرد؛ يعنى دوازده امام كه نه نفر از

فرزندان حسين عليه السلام هستند». مفضل گفت: «اى پسر رسول خدا! مرا در مورد اين سخن خداوند- عزّوجلّ-

وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ [124] «و كلمه اى در انتهاى آن باقى گذاشت، آگاه كن».

فرمود: «آن، امامت در فرزندان حسين عليه السلام است و نه در فرزندان حسن عليه السلام كه آن دو، فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و دو نوه اش سرور جوانان اهل بهشت اند».

سپس فرمود: «موسى و هارون، دو پيامبر و دو برادر بودند و خداوند- عزّوجلّ- پيامبرى را در نسل هارون قرار داده و نه موسى و هيچ كدام نگفتند چرا؟! خداوند نيز امامت را در نسل حسين عليه السلام قرار داد، نه در نسل حسن عليه السلام؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى در كاهاى خود حكيم است و از آنچه انجام مى دهد، سؤال نمى شود؛ در حالى كه مردم را بازخواست مى كند».[125]

امام مهدى عليه السلام از فرزندان امام على عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى طولانى پس از ذكر جملاتى در فضيلت امام على عليه السلام فرمود: «آگاه باشيد كه او دوست، وزير، منتخب، جانشين بعد از من و ولى هر مرد و زن مؤمن پس از من است و هرگاه كه مرگ سراغ او آمد، پسرم حسن عليه السلام بعد از اوست و هرگاه كه مرگ سراغ او آمد، فرزندم حسين عليه السلام پس از اوست؛ سپس امامان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 157

بعد از حسين عليه السلام كه رهنمايان هدايت شده اند، مى آيند».[126]

مهدى عليه السلام، نُهمين نواده امام حسين عليه السلام از امامان دوازده گانه

1. عبداللَّه بن عباس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند تبارك و تعالى به زمين نظر كرد و مرا انتخاب نمود و پيامبر كرد؛ سپس بار ديگر نظر كرد و على عليه السلام را برگزيد و او را امام كرد؛ سپس به من دستور داد تا او را به برادرى، دوستى و جانشينى خود انتخاب كنم؛ پس على عليه السلام از من است و من از اويم و او شوهر دخترم و پدر دو نوه ام حسن و حسين عليهما السلام مى باشد. آگاه باشيد كه خداوند تبارك و تعالى من و آنان را حجت و نمايندگانى بر بندگانش قرار داده و از نسل حسين عليه السلام امامانى خواهند آمد كه راه مرا ادامه مى دهند و وصيت و سفارش مرا حفظ مى كنند.

نُهمين آن ها، قائم و قيام كننده اهل بيتم و مهدى امّت من است. او شبيه ترين مردم به من در شمايل، گفتار و كردار است. او پس از غيبتى طولانى و در حيرتى گمراه كننده، ظهور مى كند تا دين الهى را اعلان كند

و آشكار سازد. از نصرت الهى كمك مى گيرد و فرشتگان او را يارى مى كنند و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه از ستم و جور پرشده باشد».[127] 2. عبداللَّه بن مسعود مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «امامان پس از من دوازده تن هستند كه نُه نفر از نسل حسين عليه السلام مى باشند و نُهمين آن ها، مهدى عليه السلام است».[128]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 158

3. ابوسعيد خدرى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به امام حسين عليه السلام فرمود: «تو امام، فرزند امام و برادر امام هستى، نُه نفر از نسل تو امامان نيكوكارند و نُهمين آن ها قائم عليه السلام است».[129] ابوسعيد خدرى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به امام حسين عليه السلام فرمود: «اى حسين! تو امام، فرزند امام و برادر امام هستى و نُه نفر از فرزندانت، امامان نيكوكار هستند كه نُهمين آن ها، قائم عليه السلام است». گفته شد: «اى رسول خدا! چند امام بعد از شما هستند؟» فرمود: «دوازده نفر كه نُه نفر از نسل حسين عليه السلام هستند».[130] 4. ابوذر غفارى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «امامان بعد از من دوازده نفرند كه نُه نفر از نسل حسين عليه السلام هستند، نُهمين ايشان، قائم عليه السلام است». سپس فرمود: «آگاه باشيد كه مَثَل ايشان در ميان شما، همچون كشتى نوح است كه هر كس سوار بر آن شد، نجات يافت و هر كس باز ماند، غرق شد».[131] 5. سلمان فارسى مى گويد: نزد رسول خدا صلى

الله عليه و آله رفتم، درحالى كه حسن و حسين عليهما السلام غذا تناول مى نمودند و پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار لقمه اى در دهان حسن عليه السلام مى گذاشت و بار ديگر در دهان حسين عليه السلام و هنگامى كه از غذا دست كشيدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله حسن عليه السلام را روى شانه خود و حسين عليه السلام را بر روى پاى خود نشاند و به من فرمود: «اى سلمان! هر كس اينان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد، خداوند را دوست داشته است». سپس دستش را بر روى شانه حسين عليه السلام نهاد و فرمود: «او امام و فرزند امام است كه نُه نفر از نسلش، امامان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 159

نيكوكار، امانتدار و معصوم از گناه هستند و نُهمين نفر، قائم عليه السلام است.[132] 6. سلمان فارسى مى گويد: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم، در حالى كه حسين عليه السلام بر روى پاى ايشان نشسته بود و پيامبر دو چشم و دهانش را مى بوسيد و مى فرمود: «تو سرور و فرزند سرور هستى، تو امام، فرزند امام، برادر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و فرزند حجتش هستى و نُه حجت از نسل تو هستند كه نُهمين آنان، قائم عليه السلام است».[133] 7. سلمان فارسى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «امامان بعد از من به تعداد جانشينان بنى اسرائيل و دوازده نفرند». سپس دست بر كمر حسين عليه السلام گذاشت و فرمود: «نُه نفر از نسلش مى باشند كه نُهمين نفر، مهدى عليه

السلام است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ستم و جور پر شده باشد؛ پس واى بر دشمنانش!»[134] 8. امام حسين عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره مطلبى به من بشارت داد و فرمود: «اى حسين! تو آقا و سرور، فرزند آقا و سرور، پسر سرور سروران هستى. نُه نفر از فرزندانت امامانى نيكوكار، امانتدار و مصون از گناه هستند كه نُهمين آن ها مهدى عليه السلام است؛ تو امام، فرزند امام و پدر امامان هستى كه نُه نفر آنان از نسل تو و امامانى صالح هستند كه نُهمين نفر، مهدى عليه السلام است كه دنيا را از عدل و داد پر مى كند. او در آخرالزمان قيام مى كند، همان طوركه من در اوّل زمان قيام نمودم».[135]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 160

9. حضرت فاطمه عليها السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام تولد فرزندم حسين عليه السلام نزد من آمد. فرزندم را در پارچه اى زرد به او دادم؛ پس آن را دورانداخت و پارچه اى سفيد گرفت و او را در آن پيچيد و فرمود: «اى فاطمه! او را بگير كه او امام، فرزند امام و پدر امامانى هست كه نُه نفرند، همگى نيكوكارند و نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام است».[136] 10. محمود بن لبيد مى گويد: وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد، فاطمه عليها السلام بر سر مزار شهدا و قبر حمزه عليه السلام مى رفت و گريه مى كرد. در يكى از روزها كه بر سر قبر حمزه آمد، او را گريه كنان ديدم، مدتى درنگ كردم تا آرام

شد. نزد او رفتم، سلام كردم و گفتم: «اى سرور زنان! به خدا قسم، بندهاى قلبم از گريه ات بريده و پاره شد».

حضرت زهرا عليها السلام فرمود: «اى اباعمر! حق دارم گريه كنم كه دچار مصيبت بهترين پدران شدم. واى از شوق و محبت من نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله!

إذا مات يوماً ميتاً قلَّ ذكره و ذكر أبى مذ مات و اللَّه أكثر

هرگاه انسانى وفات كند، يادش كم مى شود؛ ولى به خدا قسم ياد نمودن از پدرم از وقتى كه وفات نموده، بيشتر شده است».

گفتم: «اى سرورم! مسئله اى از شما مى پرسم كه در آن شك دارم». فرمود:

«بپرس!» گفتم: «آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از وفاتش، امامت على عليه السلام را صراحتاً بيان كرد؟» فرمود: «جاى تعجب دارد. آيا روز غدير خم را فراموش كرديد». گفتم: «آن بوده است؛ ولى مرا به آنچه با تو محرمانه و سرّى سخن گفته، آگاه ساز!»

فرمود: «خدا را شاهد مى گيرم، شنيدم كه فرمود:" على عليه السلام بهترين كسى است كه براى جانشينم در بين شما گذاشتم و او امام و جانشين پس از من است و دو نوه ام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 161

و نُه تن از نسل حسين عليه السلام، امامانى نيكوكارند كه اگر از آنان پيروى كنيد، آن ها را راهنما و هدايت شده مى يابيد و اگر با آن ها مخالفت ورزيد، با شما در روز قيامت مخالفت مى شود."

گفتم: «اى سرورم! چه شده كه از حقش كناره گيرى كرده است؟»

فرمود: «اى اباعمر! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مَثَل امام على عليه السلام چون كعبه است كه نزدش مى روند و

او نزد كسى نمى رود».

سپس فرمود: «به خدا قسم! اگر حق را به اهلش بدهند و از خاندان پيامبرشان پيروى كنند، دو نفر نيز در راه خدا اختلاف پيدا نمى كنند و نسل به نسل و فرزند به فرزند مى آيند تا اينكه قائم ما كه نُهمين نفر از نوادگان حسين عليه السلام است، قيام مى كند.

مردم كسى را كه خداوند او را عقب گذاشته بود، جلوانداختند و كسى را كه خداوند او را جلو گذاشته بود، به عقب راندند. از مرزى كه خداوند، او را مبعوث كرده بود، قبرى ويران را به او سپردند و به خواست هواى خود انتخاب كردند و با نظرات خود عمل كردند. خداوند آنان را بكشد، آيا نشنيدند كه خداوند مى فرمايد:" پروردگارت آنچه بخواهد را مى آفريند و آنچه براى آنان برگزيدگان هستند، برمى گزيند".

بلكه شنيدند، ولى آنان همان طوركه خداوند پاك و منزه فرمود:" به درستى كه چشم ها كور نمى شوند ولى قلب هايى كه در سينه ها هستند، نابينا مى شوند".

هيهات، آرزوهايشان را در دنيا گسترش دادند و مرگ هايشان را فراموش كردند، مرگشان باد و كارهايشان گمراه شود. اى پروردگارم! به تو پناه مى برم از ضرر و زيان پس از سود و منفعت».[137] 11. عبدالرحمن بن سمره مى گويد: «اى رسول خدا! مرا به نجات و رهايى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 162

رهنمون كن». فرمود: «اى پسر سمره! هرگاه خواسته ها مختلف شدند و انديشه ها جدا و متضاد گشتند؛ پس تو با على بن ابى طالب عليه السلام «همراه باش و از او پيروى كن كه او امام امّت من و جانشين من بر آنان است و او جداكننده حق از باطل است كه حق و باطل را مشخص

مى كند و هر كه از او سؤال كند، پاسخ مى گويد و هر كه راهنمايى بخواهد، او را راهنمايى مى كند و هر كه حق را بخواهد، آن را نزد او مى يابد و هر كه هدايت خواهد، در نزد او آن را مى يابد و هر كس به او پناه برد، به او امان دهد و هر كس به او ملحق شود، او را نجات مى دهد و هر كس كه پيرو و رهرو او باشد، او را هدايت مى كند و هر كس تسليم او شود و او را بزرگ و محترم گرداند، سالم مى ماند و هر كس او را تكذيب كند و با او دشمنى نمايد، نابود مى شود. اى پسر سمره! به درستى كه على عليه السلام از من است، روح و جانش از روح من است و گل و طبيعتش از طبيعت و اصل من است و او برادرم و من برادر او هستم و او شوهر دخترم فاطمه عليها السلام سرور زنان جهانيان از اوّل تا آخرين است و از او دو امام امّت من و دو سيد و سرور جوانان اهل بهشت، حسن و حسين عليهما السلام و نُه نفر از فرزندان حسين عليهم السلام هستند كه نُهمين نفر آنان قائم و قيام كننده امّت من است كه زمين را از عدل و داد پر مى سازد، همان طوركه از ستم و جور پر شده باشد».[138] 12. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس دوست دارد به دين من ملحق شود و پس از من سوار بر كشتى نجات گردد، بايد پيرو على بن ابى طالب عليه السلام باشد و با دشمنش، دشمنى و با

دوستدار او، دوستى كند. او وصى و جانشين من بر امتم در هنگامه زندگى و پس از وفاتم است. او فرمانرواى هر مسلمان و مؤمن بعد از من است. گفته او، گفته من، امر او، امر من، نهى او، نهى من، پيرو او، پيرو من، ياور او،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 163

ياور من و ترك كننده او، ترك كننده من است».

سپس فرمود: «هر كس پس از من از على عليه السلام جدا شود، در روز قيامت مرا نمى بيند و من او را ملاقات نمى كنم و هر كس با على مخالفت كند، خداوند بهشت را بر او حرام مى كند و خانه و مأواى او را در آتش جهنم قرار مى دهد و چه بد سرنوشتى است، سرنوشت اين افراد. هر كس على را تنها بگذارد، خداوند در روز قيامت، او را تنها مى گذارد و هر كس على را يارى كند، خداوند در روز قيامت او را يارى مى كند و حجت او هنگام تدفين، او را تلقين مى دهد».

سپس فرمود: «حسن و حسين عليهما السلام امامان امتم پس از پدرشان و سرور جوانان اهل بهشت هستند. مادرشان سرور زنان جهانيان و پدرشان سرور و شرف جانشينان است و از فرزندان حسين عليه السلام نُه امام مى آيند كه نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام و از فرزندان من است. اطاعت از آنان، اطاعت از من و سرپيچى از آنان، نافرمانى از من است. نزد خداوند شكايت مى برم از انكار كنندگان فضل آنان و پايمال كننده حرمت آنان بعد از من كه خداوند، سرپرست و يارى رسان خاندان و امامان امتم مى باشد و از منكرين حق آنان انتقام مى گيرد:

وَسَيَعْلَمُ

الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ [139] «كسانى كه ظلم كردند، خواهند دانست كه هر مراجعه كننده، به سوى ما باز خواهد گشت».[140] 13. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من سرور آفريدگان خداوند عزّوجلّ- هستم و بهتر و برتر از جبرئيل، اسرافيل، حمل كنندگان عرش، تمام فرشتگان مقرب درگاه

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 4 ؛ ص163

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 164

الهى و پيامبران مرسل خداوند مى باشم و من شفاعت كننده و صاحب حوض شريف هستم. من و على عليه السلام پدران اين امّت هستيم كه هر كس ما را بشناسد، خداوند- عزّوجلّ- را شناخته و هر كس ما را انكار كند، خداوند- عزّوجلّ- را انكار نموده است و دو نوه امّت من و دو سرور جوانان اهل بهشت، فرزندان على، حسن و حسين عليهم السلام هستند و از فرزندان حسين عليهم السلام امامانى نُه گانه مى آيند كه اطاعت و پيروى از آنان، اطاعت از من و نافرمانى از آنان، نافرمانى از من است. نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام است».[141] 14. امام حسين عليه السلام فرمود: من و برادرم نزد جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم. من را بر روى يك پايش و برادرم حسن عليه السلام را بر پاى ديگرش نشاند، سپس ما را بوسيد و فرمود: «پدرم فدايتان كه شما دو امام و دو نوه ام مى باشيد. خداوند، شما را از من، از پدر و مادرتان انتخاب نمود و از نسل تو، اى حسين! نُه امام را انتخاب كرد كه نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام است و همه شان در شرافت و برترى نزد خدا يكسان اند».[142]

15. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند- عزّوجلّ- از روزها، جمعه را، از ماه ها، ماه رمضان را و از شب ها، شب قدر را انتخاب كرده؛ مرا از ميان تمام پيامبران، انتخاب نمود، از من، على عليه السلام را انتخاب نمود، او را بر تمام جانشينان و سرپرستان، برترى داد، از على، حسن و حسين عليهم السلام را انتخاب كرد و از حسين عليه السلام جانشينانى را انتخاب كرد كه از قرآن، تحريف فريبكاران، نسبت دروغ باطل كنندگان و برداشت غلط گمراهان را دور سازند. نُهمين نفر آنان، قائم عليه السلام است كه او ظاهر و باطن آنان است».[143]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 165

16. امام حسين عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «اى حسين! تو امام، برادر امام و فرزند امام هستى و نُه نفر از فرزندانت، امانتدارانى معصوم و پاك هستند كه نُهمين نفر آنان، مهدى عليه السلام است. پس خوشا به حال كسى كه ايشان را دوست بدارد و واى به حال كسى كه كينه و دشمنى با ايشان كند».[144] 17. امام حسين عليه السلام فرمود: از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره معناى سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «من در ميان شما دو چيز سنگين و گرانبها به جا مى گذارم:

كتاب خدا و خاندانم» پرسيده شد كه «عترت و خاندان كيستند؟»

فرمود: «من، حسن، حسين عليهم السلام و امامان نُه گانه از فرزندان حسين عليهم السلام كه نُهمين نفر آنان، مهدى عليه السلام است. از كتاب خدا جدا نمى شوند و قرآن از آنان جدا نمى شود تا اينكه بر رسول خدا صلى

الله عليه و آله در كنار حوض كوثر وارد شوند».[145] 18. عبدالغفار بن قسم مى گويد: نزد مولايم امام باقر عليه السلام رفتم؛ در حالى كه نزد او عدّه اى از يارانش بودند و موضوع اسلام مطرح شد. گفتم: «اى سرورم! كدام اسلام برتر و والاتر است؟» فرمود: «هر كس كه مؤمنان از زبان و دستش در امان باشند».

گفتم: «كدام اخلاق برتر است؟» فرمود: «صبر و بخشش».

گفتم: «كدام مؤمن كامل ترين ايمان را دارد؟» فرمود: «خوش رفتاترين آن ها».

گفتم: «كدام جهاد برتر است؟» فرمود: «هر كه مركبش (مركب نفس) را بكشد و خونش را بريزد».

گفتم: «كدام نماز برتر است؟» فرمود: «نمازى كه قنوتش طولانى باشد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 166

گفتم: «كدام صدقه برتر است؟» فرمود: «از آنچه خداوند- عزّوجلّ- بر تو حرام كرده، دور شوى».

گفتم: «درباره وارد شدن بر سلطان چه مى فرماييد؟» فرمود: «آن را در نظر ندارم».

گفتم: «هنگامى به شام مسافرت كردم و ابراهيم بن وليد نزدم آمد و گفت:" اى عبدالغفار! نزد حاكم مرو كه تو را به سه چيز دعوت مى كند: دنيا دوستى؛ فراموشى مرگ؛ خشنودى و رضايت كم به آنچه خداوند بر تو تقسيم نموده است."

گفتم: «اى پسر رسول خدا! من خانواده دارم و براى به دست آوردن سود به آنجا تجارت مى كنم، نظر شما درباره آن چيست؟» فرمود: «اى بنده خدا! من به تو دستور رها كردن دنيا را نمى دهم؛ بلكه تو را به ترك گناهان، امر مى كنم كه ترك دنيا، فضيلت و برترى است و ترك گناهان، واجب است و تو، به واجب نيازمندتر از به دست آوردن فضيلت هستى».

دست و پايش را بوسيدم و گفتم: «پدر و مادرم فداى تو

باد، اى پسر رسول خدا! پس علم درست، جز در نزد شما يافت نمى شود و من سن و سالم زياد شده و استخوان هايم سست گشته و در شما چيزى نمى بينم كه به آن شادمان شوم، شما را مى كشند، تبعيد مى كنند و ترسان از دشمن مى بينم و من از مدتى قبل منتظر قائم شما هستم و با خود مى گويم: امروز يا فردا ظهور مى كند».

فرمود: «اى عبدالغفار! قائم ما هفتمين نفر از فرزندان من است و او نيست و ظهورش فرا نرسيده است». رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «همانا امامان پس از من دوازده نفر و به تعداد جانشينان بنى اسرائيل هستند كه نُه نفر از نسل حسين عليه السلام مى باشند و نُهمين نفر آن ها، قائم عليه السلام است كه در آخرالزمان ظهور مى كند و زمين را پر از قسط و عدل مى كند، پس از آنكه از ستم و ظلم پر شده باشد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 167

گفتم: «پس از تو، امامت به چه كسى مى رسد؟» فرمود: «به جعفر عليه السلام كه او سرور فرزندان من و پدر امامان، راستگو در گفتار و كارهايش است. اى عبدالغفار! سؤال بزرگ و مهمى پرسيدى و تو لياقت اين را دارى كه جواب سؤالت را بدهم.

بدان كه كليد علم و دانش، سؤال است» و شروع به خواندن اين شعر نمود:

شفاء العمى طول السؤال و انَّماتمام العمى طول السكوت على الجهل

«شفا و درمان نابينا و نادان، سؤال بسيار است و تمام نادانى، خاموشى و سكوت بر نادانى است».[146]

نام هاى مبارك امامان دوازده گانه

1. عبداللَّه بن عباس مى گويد: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم در حالى كه حسن عليه

السلام بر شانه اش و حسين عليه السلام بر روى پايش بود و آن دو را مى بوسيد، فرمود: «خداوندا! هر كس كه با آن دو، دوستى كند را دوست بدار و هر كس با آن دو، دشمنى ورزد را دشمن بدار».

سپس فرمود: «اى ابن عباس! گويى او را مى بينم كه محاسنش از خونش رنگين و خضاب شده و مردم را به سوى خود دعوت مى كند و به دعوتش پاسخ داده نمى شود و يارى مى طلبد و يارى نمى شود». گفتم: «اى رسول خدا! چه كسانى آن كار را مى كشند؟»

فرمود: «بدكاران امتم، آن ها را چه شده است؟ خداوند شفاعت من را به آنان نمى رساند». سپس فرمود: «اى ابن عباس! هر كه او را با شناخت حقش زيارت كند، ثواب هزار حج و هزار عمره برايش نوشته مى شود و بدان كه هر كس او را زيارت كند، گويا مرا زيارت كرده و هر كس مرا زيارت كند، گويا خداوند را ملاقات نموده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 168

است و حق زائر بر خداوند اين است كه او را به آتش جهنم عذاب نمى كند. آگاه باش كه استجابت دعا در زير گنبدش محقّق مى شود و درمان بيمارى ها در خاكش است و امامان از فرزندانش هستند».

ابن عباس گفت: «اى رسول خدا! بعد از شما چند امام مى آيند؟» فرمود: «به تعداد حواريون عيسى عليه السلام، اسباط موسى عليه السلام و نقيبان بنى اسرائيل».

گفت: «اى رسول خدا! آنان چند نفر بودند؟» فرمود: «دوازده نفر و امامان پس از من نيز دوازده نفرند. اوّل ايشان، على بن ابى طالب عليه السلام و بعد از او، دو نوه ام حسن و حسين عليهما السلام هستند؛ پس وقتى

كه حسين عليه السلام شهيد شود، پسرش على عليه السلام، بعد از او پسرش محمّد عليه السلام، بعد از او پسرش جعفر عليه السلام، بعد از او پسرش موسى عليه السلام، بعد از او پسرش على عليه السلام، بعد از او پسرش محمّد صلى الله عليه و آله، بعد از او پسرش على عليه السلام، بعد از او پسرش حسن عليه السلام و بعد از او پسرش مهدى عليه السلام است».

ابن عباس گفت: «اى رسول خدا! اينها نام هايى هستند كه هرگز آنان را نشنيده ام».

فرمود: «اى ابن عباس! آنان امامان بعد از من هستند و پيروز مى شوند، امانتدارانى معصوم و پاكانى برگزيده هستند. اى ابن عباس! هر كس با شناخت حق اينها به قيامت برود، دست او را مى گيرند و او را وارد بهشت مى كنند. اى ابن عباس! هر كس ايشان را تكذيب يا يكى از آن ها را رد كند، گويا مرا انكار كرده و هر كه مرا تكذيب و رد كند، خدا را انكار كرده است. اى ابن عباس! مردم به چپ و راست خواهند رفت و از راه راست منحرف مى شوند و اختلاف پيدا مى كنند؛ پس هنگامى كه اين گونه شد، از على عليه السلام و گروه او پيروى كن كه او با حق است و حقيقت با اوست و اين دو از هم جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض كوثر، نزد من وارد شوند. اى ابن عباس! رهبرى آنان، رهبرى من و رهبرى من، رهبرى خداوند است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 169

و جنگ با آنان، جنگ با من و صلح و سازش با آنان، سازش با من است و صلح

با من، صلح و سازش با خداست».

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

يُرِيدُونَ لِيُطْفُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ [147] «مى خواهند نور خداوند را با دهان هايشان خاموش كنند و خداوند نورش را فرو نمى نشاند، هر چند كافران ناخشنود شوند».[148] 2. سلمان فارسى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ما سخنرانى كرد و فرمود: «اى مردم! من به زودى از بين شما سفر مى كنم و به سوى جايگاه دورى مى روم. شما را به نيكى كردن به خاندانم سفارش مى كنم، از بدعت و انحراف در دين دورى كنيد كه هر بدعت و نوآورى، غلط و گمراهى است و هر گمراهى و اهل آن در آتش هستند.

اى مردم! هر كس خورشيد را از دست داد، به ماه پناه بَرَد و از آن پيروى كند و هر كس ماه را از دست داد، بايد به ستاره هاى فرقدان (ستاره نزديك قطب شمال) «چنگ بزند و هر كسى ستاره هاى فرقدان را از دست داد، به ستاره هاى درخشان پس از من پناه برد و از آنان پيروى كند. اين را مى گويم و از خداوند براى خود و شما طلب آمرزش مى كنم».

سلمان مى گويد: هنگامى كه از منبرش پايين آمد، به دنبال او رفتم تا به خانه عايشه وارد شد، پس نزد ايشان رفتم و گفتم: «پدر و مادرم به فدايت، اى رسول خدا! از شما شنيدم كه گفتى اگر خورشيد را از دست داديد، به ماه چنگ بزنيد و اگر ماه را از دست داديد، به ستاره هاى فرقدان چنگ بزنيد و اگر آن ها را نيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 170

از دست داديد،

به ستاره هاى درخشان چنگ بزنيد؛ پس به من بفرما كه خورشيد، ماه، فرقدان و ستاره هاى درخشان چه هستند؟»

فرمود: «خورشيد، من هستم و ماه، على عليه السلام است و اگر مرا از دست داديد، پس از من از او پيروى كنيد و اما ستاره هاى فرقدان، حسن و حسين عليهما السلام هستند و اگر ماه را از دست داديد، از آن دو پيروى كنيد و ستاره هاى درخشان، نُه امام از نسل حسين عليه السلام هستند كه نُهمين نفر آنان، مهدى عليه السلام است». سپس فرمود: «اينها جانشينان بعد از من و امامانى نيكوكار و به تعداد اسباط يعقوب عليه السلام و حواريون عيسى عليه السلام هستند».

گفتم: «اى رسول خدا! نام آن ها را برايم بازگو كن».

فرمود: «اولين آن ها و سرورشان على بن ابى طالب عليه السلام است، بعد از او، دو نوه ام، پس از آن دو، زين العابدين على بن حسين، پس از او، محمّد بن على باقر، شكافنده دانش پيامبران، بعد از او، جعفر بن محمّد صادق و بعد از او، فرزندش كاظم كه هم نام موسى بن عمران است و كسى كه در سرزمين خراسان شهيد مى شود، على عليه السلام است، بعد از او فرزندش محمّد و بعد از او، دو راستگو على و حسن مى آيند و بعد از اين دو، مهدى قائم عليه السلام مى باشد كه در غيبتش مورد انتظار است. پس اينها خاندان من و از خون و گوشت من هستند، علم آن ها، علم من و حكمت آن ها، حكمت من است و هر كس مرا درباره آنان آزار و اذيت كند، خداوند تعالى شفاعت مرا شامل او نمى كند».[149] 3. جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: رسول

خدا صلى الله عليه و آله به امام حسين عليه السلام فرمود:

«اى حسين! از نسل تو نُه نفر از امامان خواهند آمد كه مهدى اين امّت از آنان است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 171

هرگاه پدرت شهيد شود، حسن عليه السلام بعد از اوست، وقتى حسن عليه السلام مسموم شد، پس از او، تو هستى، هنگامى كه شهيد شدى، على عليه السلام فرزندت خواهد بود، هنگامى كه على عليه السلام شهيد شد، محمّد پسرش خواهد آمد، وقتى محمّد شهيد شد، جعفر عليه السلام پسرش خواهد آمد، هنگامى كه جعفر عليه السلام شهيد شد، فرزندش موسى عليه السلام خواهد آمد، هنگامى كه موسى عليه السلام شهيد شد، فرزندش على عليه السلام خواهد آمد، هنگامى كه على عليه السلام شهيد شد، فرزندش محمّد عليه السلام خواهد آمد، هنگامى كه محمّد عليه السلام شهيد شد، فرزندش على عليه السلام خواهد آمد، هنگامى كه على عليه السلام شهيد شد، فرزندش حسن عليه السلام خواهد آمد و هنگامى كه حسن عليه السلام شهيد شد، فرزندش مهدى قائم عليه السلام خواهد آمد و زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد، چنان كه از ظلم و ستم پر شده باشد».[150] 4. انس بن مالك مى گويد: من، ابوذر، سلمان، زيدبن ثابت و زيدبن ارقم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه حسن و حسين عليهما السلام داخل شدند، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آن دو را بوسيد و ابوذر نيز برخاست و دستان آن دو بزرگوار را بوسيد. سپس بازگشت و با ما نشست؛ پس به او پنهانى گفتيم: «اى ابوذر! تو مردى سالخورده و

از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله هستى، براى دو پسر بچه از بنى هاشم برمى خيزى، تعظيم مى كنى و دستانشان را مى بوسى؟»

گفت: «بله، اگر آنچه درباره آن دو از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم را شما هم مى شنيديد، با آنان بيشتر از آنچه من انجام دادم، مى كرديد».

گفتيم: «اى ابوذر! چه شنيده اى؟»

گفت: «از ايشان شنيدم كه به على عليه السلام و آن دو فرمود:" به خدا قسم! اگر مردى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 172

نماز بخواند و روزه بگيرد تا اينكه همچون كيسه، پاره و خشكيده شود، نماز و روزه اش سودى ندارد، جز با محبت شما و دورى از دشمنانتان. اى على! هر كه با دوستى شما به خداوند- عزّوجلّ- متوسل شود؛ پس بر خداوند لازم است كه او را زيانكار و پشيمان رد نكند. اى على! هر كس شما را دوست بدارد و به شما چنگ بزند؛ پس به دستگيره محكم الهى چنگ زده است."

ابوذر برخاست و بيرون رفت، ما نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم و گفتيم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوذر از شما به ما چنين و چنان خبر داد. ايشان فرمود: «ابوذر راست گفت، به خدا قسم! بر روى زمين راستگوتر از ابوذر در سخنى كه گفت، نيست».

سپس فرمود: «خداوند بلند مرتبه، من و اهل بيت مرا از يك نور آفريد، و آن هفت هزار سال قبل از خلقت بود، سپس ما را در نسل آدم انتقال داد و ما را از نسلش در نسل ها و بطن هاى پاكان به رحم هاى پاك و مطهر انتقال داد».

گفتم: «اى رسول خدا! در

آن هنگام كجا و به چه صورتى بوديد؟»

فرمود: «ارواحى از نور در زير عرش بوديم و خداوند را تسبيح و تعظيم مى نموديم».

سپس فرمود: «هنگامى كه مرا به آسمان برد و به سدرة المنتهى رسيدم، جبرئيل با من وداع و خداحافظى كرد». پس گفتم: «اى دوست من، جبرئيل! در اين چنين جايى از من جدا مى شوى؟» گفت: «اى محمّد! من از اين جايگاه نمى توانم بگذرم كه بال هايم مى سوزند».

سپس مرا در نورى بى نهايت افكند؛ پس خداوند به من وحى كرد: «اى محمّد! همانا من يك بار به زمين نظر كردم، تو را انتخاب كردم و پيامبر قرار دادم. سپس براى دومين بار نظرانداختم، على عليه السلام را انتخاب كردم، او را وصى، وارث علم تو و امام پس از تو نمودم و از نسل هاى شما، خاندانى پاك و امامانى معصوم كه ذخاير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 173

دانش من هستند را به وجود آوردم، اگر شما نبوديد، دنيا و آخرت، بهشت و جهنم را نمى آفريدم. اى محمّد! آيا دوست دارى آنان را بنگرى؟»

گفتم: بله، اى پروردگارم! ندايى آمد كه سرت را بالا ببر. پس سرم را بالا بردم و ناگاه نورهاى على، حسن، حسين، على بن حسين و محمّد بن على، جعفر بن محمّد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمّد بن على، على بن محمّد، حسن بن على و حجّت عليهم السلام را ديدم كه از بين ايشان مى درخشيد، همچون ستاره اى درخشان و نورانى.

گفتم: اينان كيستند و اين فرد كيست؟

خداوند فرمود: «اى محمّد! اينان امامان پاك پس از تو و از نسل تو هستند و اين فرد، حجت عليه السلام است كه زمين را از

عدل و داد پر مى كند و دل هاى مؤمنان را شفا مى دهد».

گفتيم: «پدر و مادرمان به فداى شما اى رسول خدا! سخنان شگفتى بيان فرموديد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «از اين تعجب مى كنم كه عدّه اى اين را از من مى شنوند؛ ولى به روش پيشينيان خود عمل مى كنند و درباره اينان مرا آزار مى دهند. آنان را چه شده است؟ خداوند، شفاعت مرا شامل آنان نكند».[151] 5. انس بن مالك مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «وقتى به آسمان عروج كردم، ديدم كه بر دو پايه عرش نوشته شده بود: هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست، محمّد صلى الله عليه و آله رسول و فرستاده خداست كه او را به وسيله على عليه السلام ثابت و قدرتمند ساختيم و به وسيله او يارى اش كرديم و دوازده اسم كه با نور نوشته شده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 174

بود را ديدم كه آن ها على بن ابى طالب عليه السلام، دو نوه ام و بعد از اينان نُه نفر ديگر بودند.

على، على و على، سه بار و محمّد و محمّد، دو بار و جعفر، موسى، حسن و حجت كه از بين آنان مى درخشيد، بودند.

گفتم: اى پروردگارم! آنان نام هاى چه كسانى است؟ پروردگارم كه عظمتش بزرگ است، به من ندا داد: «آنان، سرپرستان و وصيّان از خاندانت هستند كه به وسيله آنان پاداش مى دهم و عذاب و عقوبت مى كنم».[152] 6. يزيد بن هارون مى گويد: با بزرگان و دانشمندانمان درباره عبدالقيس سخن مى گفتيم. از جمله اينكه به ابوايوب خالد انصارى گفتيم: «اگر چيزى از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد على عليه السلام

شنيده اى، به ما نيز بگو».

او گفت: «از ايشان شنيدم كه فرمود:" على عليه السلام با حقّ است و حقّ با اوست و او امام و جانشين پس از من است، با برداشت غلط از قرآن، مبارزه مى كند، آن گونه كه من در راه نزول قرآن مبارزه نمودم و دو فرزندش حسن و حسين عليهما السلام دو نوه ام و امام هستند، چه قيام كنند و چه قيام نكنند. پدر آنان برتر از آن دو است و امامان پس از حسين عليه السلام نُه نفر و از نسلش هستند كه قائم عليه السلام نيز از آنان است كه در آخرالزمان قيام مى كند، همان طوركه من در اوّل آن قيام كردم و او قلعه هاى گمراهى را فتح مى كند».

گفتم: «اين نُه نفر چه كسانى هستند؟»

فرمود: «آنان امامان پس از حسين عليه السلام و نسل در نسل هستند».

گفتيم: «رسول خدا صلى الله عليه و آله چند نفر را مشخص نمود كه پس از او، امام باشند؟»

گفت: «دوازده نفر». گفتيم: «آيا نام آنان را برد؟»

گفت: «بله». ايشان فرمود: «هنگامى كه در شب معراج به آسمان برده شدم،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 175

ديدم كه با نور بر پايه عرش نوشته شده: خدايى جز خداى يگانه نيست، محمّد صلى الله عليه و آله، رسول و فرستاده خداست و او را به وسيله على عليه السلام تأييد و قدرتمند كرديم و يارى اش داديم و يازده اسم ديگر پس از نام على عليه السلام با نور بر پايه عرش نوشته شده بود كه اينها هستند: حسن و حسين، على، على، على و محمّد و محمّد و جعفر و موسى و حسن و حجت عليهم السلام.

گفتم:

«اى خدا و سرور من! آنان چه كسانى هستند كه آنان را به بزرگى ياد نمودى و نام هايشان را با نامت متصل كردى؟»

پس ندا آمد: «اى محمّد! آنان جانشينان، سرپرستان و امامان پس از تو هستند؛ پس خوشا به حال دوستدارانشان و واى به حال كينه توزان و دشمنان آنان».[153] 7. حذيفة بن يمان مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما نماز خواند، سپس با صورتى گشاده و مهربان به ما رو كرد و فرمود: «اى يارانم! شما را به تقواى الهى، عمل به عبادت و پيروى از خدا سفارش مى كنم؛ پس هر كس به اين عمل كرد، پيروز شد، نعمت يافت و كامياب گشت و هر كس اين را ترك كرد، دچار پشيمانى شد؛ پس تقوا و پرهيزكارى را بجوييد كه نتيجه آن سلامتى از عذاب هاى ترسناك روز قيامت است. پس گويا من دعا مى كنم و پاسخ مى شنوم. من دو بار گرانبها را نزد شما به امانت مى گذارم: كتاب خدا و خاندان و اهل بيتم و تا زمانى كه به آنان تمسك جوييد و چنگ زنيد، هرگز گمراه نمى شويد و هر كه به خاندان من چنگ زند و از آنان پيروى كند، از نجات يافتگان است و هر كه از آنان تخلف كند و باز بماند، از نابود شدگان است». گفتم: «اى رسول خدا! چه كسى را جانشين خود قرار مى دهى؟» فرمود:

«موسى بن عمران چه كسى را جانشين خود قرار داد؟» گفتم: «وصى و جانشينش،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 176

يوشع بن نون».

فرمود: «پس وصى و جانشين من پس از من، على بن ابى طالب عليه السلام رهبر نيكان و قاتل

كافران است. هر كس او را يارى كند، على عليه السلام او را يارى مى نمايد و هر كس او را تنها گذارد، على نيز عليه السلام او را تنها مى گذارد».

گفتم: «اى رسول خدا! امامان پس از تو چند نفرند؟» فرمود: «به تعداد جانشينان بنى اسرائيل كه نُه نفر از آن ها از نسل حسين عليه السلام هستند. خداوند به آنان دانش و علم مرا عطا نموده و آن ها گنجينه هاى دانش الهى و معادن وحى هستند».

گفتم: «پس فرزندان حسن عليه السلام چه مى شوند؟» فرمود: «خداوند تبارك و تعالى امامت را در نسل حسين عليه السلام قرار داد». گفتم: «آيا آنان را برايم نام نمى برى؟»

فرمود: «آرى، هنگامى كه در شب معراج به آسمان برده شدم، به پايه عرش نگاه كردم؛ پس نوشته اى نورانى را ديدم كه: خدايى جز خداى يگانه نيست، محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست، او را به وسيله على عليه السلام تأييد و نيرومند كرديم و يارى اش نموديم و نورهاى حسن و حسين و فاطمه و على، على، على و محمّد و محمّد و موسى و جعفر و حسن و حجت عليهم السلام را كه از ميان آنان همچون ستاره اى نورانى مى درخشيد را ديدم. پس گفتم: «اى پروردگارم! آنان كيستند كه نام هايشان را با نامت متصل ساخته اى؟»

فرمود: «اى محمّد! آنان جانشينان و امامان پس از تو هستند، آفرينش آنان از اصل توست. پس خوشا به حال كسانى كه آن ها را دوست دارند و واى بر كسانى كه نسبت به آنان كينه و دشمنى ورزند. اى محمّد! براى وجود آنان باران نازل مى شود و براى آنان پاداش و ثواب مى دهم ومجازات مى كنم».

سپس رسول خدا صلى

الله عليه و آله دستش را به سوى آسمان برد و دعاهايى فرمود:

«خداوندا! دانش و فقاهت را در جانشينم، و جانشين جانشينم، در بازويم و در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 177

بازوى بازويم قرار بده».[154] 8. امام على بن ابى طالب عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى فرمايد كه ايشان فرمودند: «اى على! من آن را به تو واگذار مى كنم، تو به پسرت حسن عليه السلام واگذار مى كنى، او به برادرش حسين عليه السلام واگذار مى كند، او به پسرش على عليه السلام، او به پسرش محمّد، او به پسرش جعفر عليه السلام، او به پسرش موسى عليه السلام، او به پسرش على عليه السلام، او به پسرش محمّد او به پسرش على عليه السلام، او به پسرش حسن عليه السلام و او به پسرش قائم آل محمّد: واگذار خواهد كرد. سپس بنابر خواست خداوند، امامشان از آن ها غايب مى شود و دو غيبت دارد كه يكى از آن دو، طولانى تر از ديگرى است».

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله به ما روى نمود و در حالى كه صدايش را بلند كرده بود، فرمود: «پرهيز كنيد! پرهيز كنيد و تقواى الهى را در پيش گيريد، هنگامى كه پنجمين فرزند از هفتمين فرزندم غايب شد».

امام على عليه السلام فرمود: «اى رسول خدا! بعد از غيبت او چه مى شود؟»

فرمود: «صبر مى كند تا خداوند به او اجازه ظهور دهد؛ سپس از يمن، از روستايى به نام كرعه خارج مى شود، عمامه اى همچون عمامه من بر سر دارد و شمشير ذوالفقار مرا حمائل نموده و ندا داده مى شود: اين مهدى عليه السلام است، خليفه خدا؛ پس

از او پيروى كنيد. او زمين را پر از قسط و عدل مى كند، همان گونه كه از ظلم و جور آكنده شده و اين هنگامى است كه دنيا پر از هرج و مرج شود و عدّه اى، عدّه اى ديگر را غارت كنند و عدّه اى بر عدّه اى ديگر حسرت خورند. در آن زمانه، بزرگ به كوچك و قوى به ضعيف، رحم نمى كند و اين موقع است كه خداوند به او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 178

اجازه ظهور مى دهد».[155] 9. امام على عليه السلام فرمود: «بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خانه امّ سلمه وارد شدم كه اين آيه نازل شد:

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيراً؛[156] «همانا خداوند مى خواهد از شما اهل بيت، هرگونه آلودگى را بزدايد و شما را پاك گرداند، پاك كردنى».

در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على! اين آيه در شأن تو، حسن، حسين و ائمه عليهم السلام نازل شده است».

گفتم: «اى رسول خدا! چه تعداد امام بعد از شما هستند؟»

فرمود: «اى على! تو، سپس پسرانت، حسن و حسين، بعد از حسين عليه السلام، على عليه السلام پسرش، و بعد از او، محمّد عليه السلام پسرش، بعد از او، جعفر عليه السلام پسرش، بعد از او، موسى عليه السلام پسرش، بعد از او، على عليه السلام پسرش و بعد از او، محمّد عليه السلام پسرش و بعد از او، على عليه السلام پسرش و بعد از او، حسن عليه السلام پسرش و بعد از او پسرش حجت مى آيند. اسامى اينها را ديدم كه بر صفحه عرش نوشته شده بود. در مورد اين

اسامى از خداوند- عزّوجلّ- سؤال نمودم، فرمود:" اى محمّد! اينان امامان بعد از تو هستند، امامانى پاك و بى گناه كه دشمنان ايشان مورد لعن و نفرين اند".[157] 10. رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «تو وارث علم، معدن حكمت و امام بعد از من هستى؛ پس هنگامى كه شهيد شدى، پسرت حسن عليه السلام، هنگامى كه او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 179

شهيد شود، پسرت حسين عليه السلام و هنگامى كه او شهيد شود، پسرش على عليه السلام كه او [قائم عليه السلام را يكى از نُه نفر از نوادگان حسين عليه السلام مى دانند».

امير مؤمنان عليه السلام گفت: «اى رسول خدا! اسامى اينها چيست؟» فرمود:

«على عليه السلام، محمّد، جعفر عليه السلام، موسى عليه السلام، على عليه السلام، محمّد، على عليه السلام، حسن عليه السلام و مهدى عليه السلام كه از صلب حسين عليه السلام هستند و خداوند بوسيله مهدى عليه السلام زمين را پر از قسط و عدل مى كند، چنان كه از جور و ظلم پر شده باشد».[158] 11. امام حسين عليه السلام مى فرمايد: «هنگامى كه خداوند تبارك و تعالى اين آيه را نازل كرد:

وَأُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ [159] «و صاحبان خويشاوندى، بعضى از ايشان بر بعضى ديگر اولويت دارند»

از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره تأويل آن، سؤال كردم كه ايشان فرمود:" به خدا! معنايى جز شما ندارد و شما صاحبان خويشاوندى هستيد؛ پس هنگامى كه من از دنيا رفتم، پدرت على عليه السلام اولويت دارد به من و به جايگاه من، هنگامى كه پدرت درگذشت، برادرت حسن عليه السلام به او اولويت دارد و

وقتى كه حسن عليه السلام درگذشت، تو به او اولويت دارى."

گفتم: «اى رسول خدا! پس بعد از من چه كسى نسبت به من اولويت دارد؟»

فرمود: «پسرت على عليه السلام بعد از تو به تو اولويت دارد، هنگامى كه او درگذشت، پسرش محمّد عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه محمّد عليه السلام درگذشت، پسرش جعفر عليه السلام بعد از او به او و به مكان و جايگاهش اولويت دارد، هنگامى كه جعفر عليه السلام درگذشت، پسرش موسى عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 180

موسى عليه السلام در گذشت، پسرش على عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه على عليه السلام درگذشت، پسرش محمّد عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه محمّد عليه السلام درگذشت، پسرش على عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد، هنگامى كه على عليه السلام درگذشت، پسرش حسن عليه السلام بعد از او به او اولويت دارد و هنگامى كه حسن عليه السلام درگذشت، نُهمين فرزند تو، از ديده ها غايب مى شود. پس اين نُه امامى كه از نسل تو هستند، خداوند به آن ها علم و فهم مرا عنايت فرمود و سرشت ايشان از سرشت من است و هر كس كه ايشان را آزار دهد، شفاعت من شامل حالش نخواهد شد».[160] 12. رسول خدا صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرمود: «من به مؤمنان، از ايشان به خودشان اولويت دارم، سپس تو اى على! به مؤمنان از خودشان اولويت دارى، سپس بعد از

تو حسن عليه السلام، بعد از او حسين عليه السلام، بعد به ترتيب على، محمّد، جعفر، موسى، على، محمّد، على، حسن و حجت عليهم السلام به مؤمنان از خودشان اولويت دارند، ايشان امامان پاكى هستند كه همراه حقّ اند و حقّ نيز با ايشان است».[161] 13. از اباسلمى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شبى كه مرا به آسمان بردند، شنيدم كه خداوند عزيز فرمود: «رسول به آنچه از سوى خدا بر او نازل شد، ايمان آورد». گفتم: «و مؤمنان».

فرمود: «اى محمّد! راست گفتى، چه كسى جانشين تو براى امّت توست؟»

گفتم: «بهترين آن ها».

فرمود: «على بن ابى طالب؟» گفتم: «بله، اى خداى من!»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 181

فرمود: «اى محمّد! همانا من در ميان انسان ها جستجو نمودم و تو را انتخاب كردم و اسمى از اسامى خودم را براى تو در نظر گرفتم، من در جايى ياد نمى شوم، مگر اينكه تو هم همراه من ياد شوى. پس همانا من محمود هستم و تو محمّد هستى. سپس جستجو نمودم و على عليه السلام را انتخاب نمودم و اسمى از اسامى خود را بر او نهادم كه همانا من اعلى هستم و او على است.

اى محمّد! همانا من تو را و على، فاطمه، حسن و حسين را از شبح نورى از انوار خويش خلق نمودم و ولايت شما را بر اهل آسمان ها و زمين گسترش دادم، پس كسى كه آن را قبول كند، نزد من از مؤمنان به حساب مى آيد و كسى كه آن را انكار نمايد، نزد من كافر شناخته مى شود. اى محمّد! اگر بنده اى از بندگان، آن چنان مرا عبادت

كند كه قطعه قطعه شود و همچون مشك دريده اى گردد؛ ولى ولايت شما را انكار نمايد، او را نخواهم بخشيد تا اينكه به ولايت شما اقرار نمايد. اى محمّد! آيا دوست دارى آن ها را به تو نشان دهم؟»

گفتم: «بله». فرمود: «به سمت راست عرش نگاه كن».

پس نگاه كردم و ديدم على، فاطمه، حسن، حسين، على، محمّد، جعفر، موسى، على، محمّد، حسن و مهدى عليهم السلام در هاله اى از نور هستند و به نماز ايستاده اند و مهدى عليه السلام در وسط آن ها همچون ستاره اى درخشان به چشم مى خورد.

پس فرمود: «اى محمّد! اينان حجت هاى من هستند و مهدى عليه السلام بزرگ خاندان توست. اى محمّد! به عزت و جلالم قسم كه همانا او حجت واجبى براى اولياى من و منتقم دشمنان من است».[162] 14. از عبداللَّه بن عمر نقل شده كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على! من انذار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 182

كننده امتم هستم، تو هدايتگر آن، حسن عليه السلام فرمانروا و رهبر آن، حسين عليه السلام سوق دهنده آن به خوبى ها، على بن حسين عليه السلام كامل كننده آن، محمّد بن على عليه السلام شناسنده آن، جعفر بن محمّد عليه السلام كاتب و دانشمند آن، موسى بن جعفر عليه السلام حسابرس آن، على بن موسى عليه السلام اندوهگين و نجات دهنده آن و رد كننده دشمنان و مبغضان آن و پذيرنده مؤمنانش، محمّد بن على عليه السلام رهبر و سوق دهنده آن، على بن محمّد عليه السلام سير كننده و عالم آن، حسن بن على عليه السلام ندا دهنده و عطا كننده آن و حضرت قائم عليه السلام سيراب

كننده، جوينده و شاهد آن است كه همانا در آن، براى اهل ايمان، نشانه هاست».[163] 15. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «من كنار حوض بر شما وارد مى شوم و تو اى على! ساقى هستى، حسن عليه السلام جوينده و خواهنده، حسين عليه السلام امر كننده، على بن حسين عليه السلام پيشرو، محمّد بن على عليه السلام نشر دهنده، جعفر بن محمّد عليه السلام سوق دهنده، موسى بن جعفر عليه السلام حساب كننده محبين و مبغضين و نابود كننده منافقين، على بن موسى عليه السلام زينت دهنده اهل ايمان، محمّد بن على عليه السلام منزل اهالى بهشت، نسبت به درجاتشان، على بن محمّد عليه السلام سخنران پيروان و شيعيان و به ازدواج درآورنده حورشان، حسن بن على عليه السلام چراغ روشنگر اهالى بهشت كه به واسطه او راهى وادى نور مى شوند و آن قائم و هادى المهدى عليه السلام شفيع ايشان در روز قيامت است، به نحوى كه خداوند اجازه نخواهد داد، مگر به كسى كه بخواهد و رضايت داشته باشد».[164] 16. امام على عليه السلام مى فرمايد: برادرم رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «هر كسى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 183

دوست دارد خداوند- عزّوجلّ- را ملاقات كند، در حالى كه مى خواهد خدا او را بپذيرد و از او روى برنگرداند؛ پس بايد ولايت على عليه السلام را بپذيرد؛ هر كسى مى خواهد خدا را ملاقات كند در حالى كه خداوند از او راضى باشد، پس بايد ولايت پسرش حسن عليه السلام را بپذيرد؛ هر كس دوست دارد خدا را در حالى كه هيچ ترس

و واهمه اى نداشته باشد ملاقات كند پس بايد ولايت پسرش حسين عليه السلام را بپذيرد؛ هر كس دوست دارد خدا را در حالى كه گناهانش آمرزيده شده، ملاقات كند؛ پس بايد ولايت على بن حسين عليه السلام را بپذيرد؛ هر كسى دوست دارد خدا را با چشمانى بشّاش و استوار ملاقات كند، پس بايد ولايت محمّد بن على عليه السلام را بپذيرد؛ هر كس دوست دارد خداوند را در حالى ملاقات كند كه نامه اعمالش به دست راستش باشد؛ پس بايد ولايت جعفر بن محمّد عليه السلام را بپذيرد؛ هر كسى دوست دارد خداوند را در حالى ملاقات كند كه پاك و پاكيزه باشد؛ پس بايد ولايت موسى كاظم عليه السلام را بپذيرد، هر كسى دوست دارد خداوند را خوشحال و خندان ملاقات كند؛ پس بايد ولايت على بن موسى الرضا عليه السلام را بپذيرد. هر كس دوست دارد خداوند را در حالى ملاقات كند كه درجاتش رفيع باشد و بدى هايش تبديل به خوبى شده باشد؛ پس بايد ولايت محمّد جواد عليه السلام را بپذيرد، هر كس دوست دارد خداوند را ملاقات كند، در حالى كه حساب و كتاب اعمال و كردارش آسان باشد؛ پس بايد ولايت على هادى عليه السلام را بپذيرد. هر كس دوست دارد در حالى كه از رستگاران است، خداوند را ملاقات كند؛ پس بايد ولايت حسن عسكرى عليه السلام را بپذيرد و هر كس دوست دارد، در حالى كه ايمانش كامل شده و اسلامش نكو گرديده، خداوند را ملاقات كند، پس بايد ولايت حجت عليه السلام را بپذيرد؛ پس اينان چراغ هاى روشنگر تاريكى ها، امامان هدايتگر و مظاهر تقوا هستند. هر

كسى ايشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 184

را دوست بدارد و ولايت ايشان را بپذيرد، من بهشت او را تضمين مى كنم».[165] 17. از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «همانا امامان بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله به تعداد بزرگان بنى اسرائيل هستند كه دوازده نفر بودند، هر كس با آن ها دوست باشد، رستگار خواهد شد و هر كسى با آنان دشمنى كند، هلاك خواهد شد. پدرم از پدرش برايم نقل نمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:" هنگامى كه مرا به آسمان بردند، به صفحه عرش نگاه كردم و ديدم كه نوشته شده: معبودى جز خدا نيست و محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست و او را به وسيله على عليه السلام نيرو بخشيدم و او را به وسيله على عليه السلام نصرت عطا نمودم.

و در جايى ديدم كه نوشته شده: على و على و على و محمّد و محمّد و جعفر و موسى و حسن و حسن و حسين و حجت. پس آن ها را شمردم و ديدم كه دوازده نفر هستند، گفتم: خدايا اينان كه مى بينمشان، چه كسانى هستند؟

فرمود: «اى محمّد! اين نور جانشين تو و دو نوه توست و اين نورهاى امامانى از نوادگان آنهاست، من به واسطه آنان پاداش مى دهم و براى آن ها عذاب مى نمايم».[166] 18. از جابر بن يزيد جعفى نقل شده كه مى گويد به امام باقر عليه السلام گفتم: «اى پسر رسول خدا! عدّه اى هستند كه مى گويند خداوند تبارك و تعالى امامت را در نسل حسن و حسين عليهما السلام قرار داد».

فرمود: «به خدا دروغ مى گويند، آيا نشنيده اند

كه خداوند مى فرمايد:

وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيةً فى عَقِبِهِ [167]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 185

«و آن را كلمه باقى قرار داد در عقب او». پس آيا امامت جز در نسل حسين عليه السلام قرار داده شده؟»

سپس فرمود: «اى جابر! امامان كسانى هستند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله امامت را صراحتاً به آن ها نسبت داده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه مرا به آسمان بردند، اسامى ايشان را بر روى صفحه عرش ديدم كه با نور نوشته شده بود، دوازده اسم به اين ترتيب نوشته شده بودند: على و دو پسرش، على، محمّد، جعفر، موسى، على، محمّد، على، حسن و حجت قائم عليهم السلام».

پس اين امامان از اهل بيت پاك و خالص و برگزيده هستند. به خدا! احدى غير از ما مدعى اين امر نخواهد شد، مگر اينكه خداوند او را همراه ابليس و يارانش محشور مى فرمايد».

سپس نفسى عميق كشيد و فرمود: «خداوند، حق اين امّت را رعايت نكند؛ چرا كه حق نبىّ او را رعايت نمى كنند. به خدا! اگر حق را به اهلش مى سپريد حتى دو نفر هم در دين خدا اختلاف نمى كردند».

سپس شروع نمود به خواندن اين ابيات:

انّ اليهود لحبهم لنبيهم امنوا بوايق حادث الأزمان

و المؤمنون بحبّ آل محمَّديرمون فى الآفاق بالنيران

«همانا يهود، به جهت علاقه و ارادتشان به پيامبرشان با وجود سختى ها و بلاهاى زمانه، ايمان آوردند.

و مؤمنانى كه عشق آل محمّد صلى الله عليه و آله را در دل دارند در همه جا مورد بهتان قرار مى گيرند».

گفتم: «اى سرور من! مگر اين امر براى شما نيست؟» فرمود: «بله».

گفتم: «پس چرا از حق خود

مى گذريد، در حالى كه خداوند تبارك و تعالى در مورد شما فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 186

وَ جاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ [168] «و جهاد كنيد در راه خدا، آن چنان كه شايسته اوست، او شما را برگزيده است».

فرمود: «پس چه چيزى اميرالمؤمنين عليه السلام را بر آن داشت كه از حقش بگذرد؟! زيرا يار و ياورى نداشت. آيا نشنيدى كه خداوند در قصه لوط مى فرمايد:

لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ؛[169] «اى كاش در برابر شما نيرويى داشتم يا به مكان امن و محكمى پناه مى بردم»

و در حكايتش از نوح مى فرمايد:

فَدَعا رَبَّهُ أَنّى مَغْلُوبٌ فانتَصِرْ؛[170] «پس پروردگارش را خواند كه همانا من شكست خورده ام، پيروزم نما»

و در قصه موسى مى فرمايد:

رَبّ إِنِّى لَآأَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِى وَأَخِى فافْرُقْ بَيْنَنا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ [171] «پروردگارا! همانا من چيزى جز خودم و برادرم ندارم؛ پس بين ما و قوم فاسق جدايى بيانداز».

اى جابر! وقتى يك پيامبر صلى الله عليه و آله اين چنين است، پس جانشين او معذورتر است و جز اين هم نيست كه مَثَل امام، مثل كعبه است كه همه به طرف او مى روند و او به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 187

دنبال كسى نمى رود».[172] 19. از عبدالعظيم بن عبداللَّه حسنى نقل شده است كه گفت: نزد سرور خودم امام هادى عليه السلام وارد شدم، پس وقتى كه مرا ديد، فرمود: «اى اباالقاسم! خوش آمدى.

تو حقيقتاً دوست ما هستى».

گفتم: «اى پسر رسول خدا! مى خواهم كه دين خود را به شما عرضه كنم تا اگر مورد رضايت و قبول واقع شد، بر آن ثابت بمانم تا اينكه خداوند- عزّوجلّ-

را ملاقات كنم».

فرمود: «بگو». گفتم: «همانا من مى گويم كه خداوند تبارك و تعالى يكى است، چيزى همانند او نيست، خارج از دو حد ابطال و تشبيه است، او نه جسم است، نه صورت، نه عرض و نه جوهر؛ بلكه او جسميت بخش اجسام، صورت بخش صورت ها و خالق عرض ها و جوهرهاست و پروردگار همه چيز و مالك آن و قرار دهنده آن و خالق آن است.

همانا محمّد صلى الله عليه و آله بنده و رسول او و خاتم پيامبران است كه پيامبرى بعد از او تا قيامت نخواهد بود و همانا شريعت و دين او تا روز قيامت باقى است و مى گويم كه امام و جانشين و ولى امر بعد از او، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، سپس حسن عليه السلام، سپس حسين عليه السلام، سپس على بن حسين عليه السلام، سپس محمّد بن على عليه السلام، سپس جعفر بن محمّد عليه السلام، سپس موسى بن جعفر عليه السلام، سپس على بن موسى عليه السلام، سپس محمّد بن على عليه السلام و سپس شما، اى مولاى من! هستيد».

فرمود: «و بعد از من، حسن عليه السلام پسرم؛ وضع مردم در رابطه با امام بعد از او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 188

چگونه است؟» گفتم: «اى مولاى من! مگر چگونه است؟»

فرمود: «زيرا كسى او را نمى بيند و ياد او بواسطه نامش حل نمى شود تا اينكه ظهور مى كند و زمين را پر از قسط و عدل مى نمايد، همچنان كه از جور و ظلم پر شده است».

گفتم: «اقرار كردم و مى گويم كه دوست آن ها، دوست خدا، دشمن آن ها، دشمن خدا، طاعت آنان، طاعت خدا، مبغض آنان، مبغض

خدا و معصيت آنان، معصيت خداست و مى گويم كه معراج، حق است، مسائل داخل قبر، حق است، بهشت، حق است، آتش، حق است، صراط، حق است و ميزان، حق است و قيامت محقق خواهد شد و شكى در آن نيست و به درستى كه خداوند، مردگان را زنده مى كند و مى گويم كه فرايض بعد از ولايت عبارت است از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر».

امام هادى عليه السلام فرمود: «اى ابالقاسم! اين به خدا، دين خداست، دينى كه موجب رضايت از بندگانش است، پس بر آن ثابت باش كه خداوند، تو را به قول ثابت در زندگى دنيا و در آخرت ثابت گرداند».[173] 20. از صقر بن ابى دلف نقل شده كه مى گويد: وقتى كه متوكل، مولايمان ابى الحسن عليه السلام را تبعيد نمود، آمدم تا احوال او را جويا شوم. پس نگهبان متوكل، نظرى به سوى من افكند و امر نمود كه به سوى او بروم. و سپس گفت: «اى صقر! كارت چيست؟»

گفتم: «خير است». گفت: «بنشين».

پس از من پرسيد: «قبلًا چه روى داده و حالا چه اتّفاقى افتاده؟» گفتم: «در مورد مرجئه اشتباه كردم». گفت: «مردم از او دور شده اند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 189

سپس گفت: «كارت چيست و براى چه آمده اى؟» گفتم: «براى امر خيرى آمده ام».

گفت: «شايد آمدى تا از حال مولايت باخبر شوى؟» به او گفتم: «مولاى من ديگر كيست؟!» (يعنى خودش را به آن راه زد) نگهبان گفت: «ساكت شو، مولاى تو حق است، نترس كه من هم شيعه هستم».

گفتم: «خدا را شكر». گفت: «دوست دارى او را ببينى؟» گفتم: «بله». گفت:

«بنشين تا

نامه رسان خارج شود».

پس نشستم و هنگامى كه خارج شد، نگهبان به غلامش گفت: «دست صقر را بگير و به حجره اى كه در آن، آن علوى حبس شده، ببر و آن دو را تنها بگذار».

مرا به آن حجره برد و اتاق مورد نظر را به من نشان داد، سپس داخل شدم و آن حضرت را ديدم كه بر روى حصيرى نشسته و درمقابل ايشان قبرى حفر شده، سلام كردم و ايشان سلام مرا پاسخ گفت، سپس مرا امر به نشستن فرمود، پس نشستم.

فرمود: «اى صقر! تو را چه شده است؟» گفتم: «اى سرور من! آمدم تا از حال شما باخبر شوم».

سپس نظر به قبر افكندم و گريه كردم. پس به من نگاه كرد و فرمود: «اى صقر! تو هرگز نبايد حال ما را بد بپندارى». گفتم: «خدا را شكر».

سپس گفتم: «اى سرورم! حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه معنايش را متوجه نمى شوم». فرمود: «آن چيست؟»

گفتم: «ايشان فرموده:" دشمنى مكنيد با روزها پس با شما دشمنى مى شود." به چه معناست؟» فرمود: «بله، ايام ما هستيم كه آسمان ها و زمين براى ما برپا شد؛ پس همانا شنبه اسم رسول خدا صلى الله عليه و آله، يك شنبه اسم اميرالمؤمنين عليه السلام، دوشنبه اسم حسن و حسين عليهما السلام، سه شنبه اسم سجاد عليه السلام، باقر عليه السلام و صادق عليه السلام، چهارشنبه اسم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 190

كاظم عليه السلام، رضا عليه السلام، جواد عليه السلام و من، پنج شنبه به اسم پسرم حسن عليه السلام و جمعه به اسم پسر حسن عليه السلام مى باشد كه تمام خوبى ها و

حقايق در او جمع مى شود و او كسى است كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند، همچنان كه از جور و ستم پر شده است و اين معنى ايام است. پس با ايشان در دنيا دشمنى مكنيد كه در آخرت با شما دشمنى نشود».

سپس فرمود: «برو كه تو در امان نيستى».[174] 21. ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «امامان پس از من اينها مى باشند:

1. راهنما، على عليه السلام 2. هدايت شده، حسن عليه السلام 3. يارى كننده، حسين عليه السلام 4. يارى شده، على بن الحسين عليه السلام 5. بسيار شفاعت كننده، محمّد بن على عليه السلام 6. بسيار سود دهنده، جعفر بن محمّد صلى الله عليه و آله 7. امين، موسى بن جعفر عليه السلام 8. اعتماد شده، على بن موسى عليه السلام 9. اعتماد شده، محمّد بن على عليه السلام 10. اثرگذار، على بن محمّد صلى الله عليه و آله 11. بسيار دانا، حسن بن على عليه السلام 12. كسى كه عيسى بن مريم عليها السلام به او در نماز اقتدا مى كند، قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله».[175] 22. علقمة بن محمّد حضرمى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «امامان دوازده نفرند».

علقمه گفت: «اى پسر پيامبر! آن ها را برايم نام ببر». فرمود: «از گذشتگان، على بن ابى طالب عليه السلام، حسن عليه السلام، حسين عليه السلام، على بن الحسين عليه السلام، محمّد بن على عليه السلام و سپس من».

پرسيدم: «اى پسر پيامبر! چه كسى بعد از شما، امام مى باشد؟»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 191

فرمود: «پسرم، موسى عليه السلام را جانشين قرار مى دهم و او

امام پس از من مى باشد».

پرسيدم: «بعد موسى عليه السلام چه كسى امام مى باشد؟» فرمود: «پسر او، على عليه السلام كه به نام رضا خوانده مى شود و در سرزمين غربت در خراسان دفن مى شود و پس از على عليه السلام، پسرش محمّد عليه السلام، پس از محمّد عليه السلام، پسرش على عليه السلام، پس از على عليه السلام، پسرش حسن عليه السلام و سپس مهدى عليه السلام خواهد بود».

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرش از جدش به من خبر داد كه امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «اى على! هنگامى كه قائم ما ظهور نمايد، سيصد و سيزده نفر به تعداد مردان جنگجو در جنگ بدر، همراه او خواهند بود؛ پس هنگامى كه وقت ظهورش برسد، شمشير بى باك او مى گويد:" اى ولى خدا! بپا خيز! و دشمنان خدا را به قتل برسان».[176] 23. امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم امام باقر عليه السلام به جابر بن عبداللَّه انصارى فرمود:

«من با تو كارى دارم، چه وقتى برايت خوب است كه با تو تنها باشم؟»

جابر گفت: «هر وقت كه باشد و شما مى خواهيد».

پس روزى امام باقر عليه السلام با او خلوت كرد و به او فرمود: «اى جابر! خبر ده به من از لوحى كه در دست مادرم فاطمه عليه السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ديدى و آنچه مادرم به تو درباره آن چيزهايى كه در آن لوح نوشته شده بود، گفت».

جابر گفت: «شهادت مى دهم به خداوند! كه من نزد مادرت فاطمه عليها السلام در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله

رفتم تا به او به سبب ولادت حسين عليه السلام تبريك بگويم. پس در دست ايشان لوحى سبز ديدم، گمان كردم كه از زمرّد است در آن نوشته هاى سفيدى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 192

كه مانند نور خورشيد بود را ديدم. به حضرت فاطمه عليها السلام گفتم: «پدر و مادرم به فداى شما، اى دختر پيامبر! اين لوح چيست؟»

ايشان فرمود: «اين لوح را خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله هديه داده است كه در آن اسم پدرم، شوهرم، پسرانم و جانشينان آن ها از نسل من قرار دارد. اين لوح را پدرم به من داد تا مرا بدين وسيله خوشحال كند».

جابر گفت: «آن لوح را به من داد و من آن را خواندم و نسخه بردارى كردم».

پدرم امام باقر عليه السلام فرمود: «اى جابر! آيا مى توانى آن را به من نشان بدهى؟» جابر گفت: «آرى».

پس پدرم همراه جابر به راه افتاد تا به منزل او رسيدند. جابر صحيفه اى كاغذى را به پدرم داد و گفت: «شهادت مى دهم به خدا! من اين را همين طور در آن لوح ديده بودم و در آن نوشته بود: به نام خداوند بخشنده مهربان. اين نوشته اى است از جانب خداوند عزيز و حكيم براى محمّد صلى الله عليه و آله نور، سفير، پرده و نشانه خداوند. اين نوشته را روح الامين، از جانب پروردگار جهانيان نازل نمود. اى محمّد! نام هاى مرا بزرگ شمار، نعمت هاى مرا شكر كن و نعمت هاى مرا انكار نكن.

به درستى كه من خدايى هستم كه معبودى جز من نمى باشد، من شكننده زورگويان، خواركننده ظالمين و حسابرس روز جزا مى باشم، به درستى كه من خدايى هستم

كه معبودى جز من نيست.

پس هر كه به غير فضل و بخشش من اميد داشته باشد و از غير عدل و عذاب من بترسد، او را عذاب مى كنم؛ عذابى كه هيچ يك از جهانيان را به آن شدت، عذاب نكرده ام.

پس مرا پرستش كن و به من توكل نما. من هيچ پيامبرى را مبعوث نكردم و مدّت عمر او به پايان نرسيد مگر اينكه جانشينى براى او قرار دادم و من تو را بر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 193

پيامبران ديگر برترى دادم و جانشين تو را نيز بر جانشينان ديگر برترى دادم و تو را گرامى داشتم، براى دو فرزند شجاع و دو نوه دخترى ات، حسن و حسين عليهما السلام كه پس از او مى باشند.

پس حسن عليه السلام را معدن دانش خود، پس از پايان مدّت عمر پدرش قرار دادم و حسين عليه السلام را نگهبان وحى خود قرار دادم و او را با شهادت، گرامى داشتم و پايان كار او را سعادت قرار دادم.

پس او برترين كسى است كه شهادت را طلبيد و درجه و مقام شهدا را نزد من بالا برد و كلمه تامه خود را همراه او قرار دادم و حجت بالغه نيز نزد اوست. به وسيله خاندان او ثواب مى دهم و عقاب مى كنم.

اولين آن ها، على عليه السلام آقاى عبادت كنندگان و زينت جانشينان گذشته است و پس از او پسرش كه مانند جدش مى باشد و حمد شده است؛ يعنى محمّد صلى الله عليه و آله شكافنده دانش من و معدن حكم من است. به زودى كسانى كه درباره جعفر شك مى كنند، نابود مى شوند؛ كسى كه او را نپذيرد، مانند كسى

است كه مرا نپذيرفته است، گفته من حق است. جايگاه جعفر عليه السلام را گرامى مى دارم و حتماً او را درباره شيعيان، ياران و دوستانش خوشحال مى كنم.

پس از او، موسى عليه السلام را برگزيدم و پس از او، فتنه كور و تاريكى به وجود مى آيد؛ زيرا رشته دين من گسسته نمى شود و حجت من مخفى نمى ماند و اولياى من شقى و بدبخت نمى شوند.

آگاه باشيد! هر كس كه يكى از آنان را انكار كند، به درستى كه نعمت هاى مرا انكار نموده و هر كس آيه اى از كتاب مرا تغيير دهد، به درستى كه برمن بهتان بسته است و واى بر بهتان گويان منكر؛ در هنگام پايان مدّت عمر بنده، دوست و برگزيده من، موسى عليه السلام.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 194

به درستى كه تكذيب كننده هشتمين امام، تكذيب كننده همه اولياى من است و على عليه السلام جانشين و يارى كننده من است و او كسى است كه وقار و سنگينى نبوت را بر دوش او قرار دادم و به او مسلط شدن و چيرگى بر امور را اعطا كردم. شخص شيطان صفت و خودخواهى او را به قتل مى رساند و او در سرزمينى كه عبد صالح آن را بنا نمود و در مجاورت بدترين خلائقم، هارون دفن مى شود. گفته من حقيقت است.

قطعاً ديدگان او را با پسرش و جانشين پس از او؛ يعنى محمّد صلى الله عليه و آله روشنى مى دهم. پس او، وارث علم، معدن حكم و جايگاه سرّ من است و حجت من بر خلق من مى باشد. بنده اى به او ايمان نمى آورد، مگر اينكه بهشت را منزل و جايگاه او قرار

مى دهم و شفاعت او را درباره هفتاد نفر از خاندانش كه همگى آن ها بايد به جهنم بروند، قبول مى كنم.

سعادت را پايان كار فرزندش على عليه السلام قرار مى دهم كه ولى، يارى كننده، شاهد و ناظر در خلق من و امين من بر وحى ام مى باشد و از صلب او دعوت كننده به راه من، و نگهدار علم من؛ يعنى حسن عليه السلام را مى آفرينم.

سپس همه اينها را با فرزند او كه رحمت بر جهانيان است و با او كمال موسى، بهاى عيسى و صبر ايوب مى باشد، كامل مى كنم.[177] به زودى دوستان من در دروان غيبت او ذليل مى شوند و سرهاى آنان را هديه مى دهند، همان طوركه سرهاى ترك و ديلم هديه فرستاده و كشته مى شوند و به آتش كشيده مى شوند و در حال ترس و رعب مى باشند. زمين از خون آن ها رنگين مى شود و آه و ناله زنان آنان، زياد مى گردد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 195

آن ها اولياى بر حقّ مى باشند و به وسيله آن ها هر فتنه كور تاريك را دفع مى كنم و زلزله ها، زنجيرها و بندها را برمى دارم:

أُولئِكَ عَلَيهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [178] «سلام و درود و رحمت خداوند بر آنان باد و آن ها هدايت شدگانند».[179] 24. ابوموسى عيسى بن احمد هاشمى مى گويد: امام حسن عسكرى عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام و ايشان از پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: «در شب معراج، قصرهايى ديدم كه از ياقوت قرمز، زبرجد سبز، درّ، مرجان و عقيان بود. سنگفرش هاى آن مشك تندبو و خاك آن زعفران بود و در آن، ميوه نخل، انار، حوريه، نيكويان زيبا، رودهايى

از شير و رودهايى از عسل كه بر روى درّ و گوهر جارى مى شدند و بر دو كناره اين رودها، گنبدها، اتاق ها، خيمه ها، خدمتكاران و فرزندان قرار داشتند و فرش آن قصرها، استبرق، سندس و حرير بود و در آن پرندگانى بودند.

پرسيدم: «اى دوست من، جبرئيل! اين قصرها براى چه مى باشد و از آنِ كيست؟»

جبرئيل به من گفت: «اين قصرها را و آنچه در آن ها مى باشد، خداوند چنين آماده نمود. در آن ها آنچه را كه مى بينى و چند برابر مانند اينها را براى شيعيان برادرت على عليه السلام و جانشين پس از تو بر امتت قرار داده است. در آخرالزمان آن ها به نامى خوانده مى شوند كه مراد از آن، كسانى غير از خودشان مى باشند، به آن ها «رافضه» مى گويند و به درستى كه اين نام زينتى براى آنهاست؛ زيرا آن ها باطل را ترك و به حق چنگ زدند و آن ها سپاهيان بزرگ مى باشند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 196

قصرها، رودها و ... براى شيعيان حسن عليه السلام پسر او، پس از او مى باشد، براى شيعيان حسين عليه السلام پس از او مى باشد. [در نسخه اى كه اين روايت از آن برداشته شده «و براى شيعيان پسر او على بن الحسين عليه السلام پس از او» حذف شده است.] براى شيعيان فرزند او، محمّد بن على عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، جعفر بن محمّد عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، موسى بن جعفر عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، على بن موسى عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، محمّد بن

على عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، على بن محمّد عليه السلام پس از او مى باشد، براى شيعيان پسر او، حسن بن على عليه السلام پس از او مى باشد و براى شيعيان پسر او، مهدى عليه السلام پس از او مى باشد.

اى محمّد! اينها امامان پس از تو مى باشند. نشانه هاى هدايت و چراغ هاى (نجات بخش در) تاريكى اند. شيعيان آن ها و شيعيان همه فرزندانت و دوستداران آن ها، شيعيان حقّ اند و دوستان رسول حقّ اند. آن ها كسانى مى باشند كه باطل را ترك و از آن، كناره گيرى نمودند و به سوى حق رفتند و از حق پيروى نمودند. آن ها (ائمه عليهم السلام) را «دوست مى دارند و در زمان حياتشان آنان را زيارت مى كنند و پس از وفات و موتشان يارى مى كنند، آنان محبت و دوستى ائمه را قصد مى كنند. رحمت خداوند بر آن ها باد؛ به درستى كه خداوند، آمرزنده مهربان است».[180] 25. كتاب" غيبة الشيخ" جابر جعفى مى گويد: از امام باقر عليه السلام درباره اين آيه:

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأْرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدّينُ الْقَيّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 197

أَنفُسَكُمْ [181] «همانا عدد ماه ها نزد خداوند در كتابش، از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، دوازده ماه است كه چهار تا از آن ها حرام هستند؛ پس در اين چهار ماه به خود ستم نكنيد».

امام عليه السلام آه سردى كشيد، سپس فرمود: «اما سال، جدم پيامبر صلى الله عليه و آله است و ماه هاى سال كه دوازده ماه مى باشند، اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد تا برسد به من و پسر من،

جعفر عليه السلام و پسر او، موسى عليه السلام و پسر او، على عليه السلام و پسر او، محمّد عليه السلام و پسر او، على عليه السلام و پسر او، حسن عليه السلام و پسر او، هادى مهدى عليه السلام مى باشند، آن دوازده امام، حجت هاى خداوند در خلقش، نگهبانان وحى خداوند و علمش هستند.

چهار ماه حرام كه آن ها دين قيم مى باشند، چهار نفر از امامان مى باشند كه با اسم مشترك مى آيند: على اميرالمؤمنين عليه السلام، پدرم على بن الحسين عليه السلام، على بن موسى الرضا عليه السلام و على بن محمّد عليه السلام. پس اقرار و اعتراف به اين امامان، دين قيم مى باشد و درباره آنان به خودتان ظلم نكنيد؛ يعنى به همه آنان اقرار نماييد تا هدايت شويد».[182] 26. داود بن قاسم جعفرى از امام جواد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام همراه امام حسن عليه السلام در حالى كه به دست سلمان تكيه داده بود، وارد مسجدالحرام شد و نشست. در اين هنگام مردى خوش هيئت و خوش لباس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 198

وارد شد و به اميرالمؤمنين عليه السلام سلام نمود و ايشان جواب او را داد. پس آن مرد نشست، سپس گفت: «اى اميرالمؤمنين! از تو درباره سه مسئله سؤال مى كنم، اگر جواب آن ها را به من دادى، مى فهمم كه مردم مرتكب جنايتى نسبت به تو شده اند كه محكوم به عذاب خداوند مى باشند و اينكه در دنيا و آخرت خيرى برايشان نيست و اگر جواب مرا ندهى، يقين مى كنم كه تو با آن ها تفاوتى ندارى».

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: «از من درباره چيزهايى كه برايت سؤال

شده، بپرس؟»

مرد گفت: «بگو هر كس كه مى خوابد، روح او به كجا مى رود؟ چگونه انسان چيزى را به ياد مى آورد و چگونه فراموش مى كند؟ چگونه فرزند، شبيه عموها و دايى هايش مى شود؟»

پس اميرالمؤمنين رو به امام حسن عليه السلام نمود و فرمود: «اى ابومحمّد! جواب او را بده».

امام حسن عليه السلام جواب او را داد. پس آن مرد گفت: «شهادت مى دهم كه معبودى جز خداوند نيست و هميشه شهادت به آن مى دهم، شهادت مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست و هميشه شهادت به آن مى دهم، شهادت مى دهم كه تو جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشى و برپا كننده حجت او هستى» (و به اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره نمود) «و هميشه شهادت به آن مى دهم، شهادت مى دهم كه تو جانشين او مى باشى و برپا كننده حجت او پس از ايشان مى باشى (و به امام حسن اشاره كرد)، شهادت مى دهم كه حسين بن على عليه السلام جانشين برادرش و برپا كننده حجت او پس از او مى باشد، شهادت مى دهم كه على بن الحسين عليه السلام قيام كننده به امر حسين عليه السلام پس از او مى باشد، شهادت مى دهم به محمّد بن على عليه السلام كه او قيام كننده به امر على بن حسين عليه السلام مى باشد، شهادت مى دهم به جعفر بن محمّد عليه السلام كه او قيام كننده به امر محمّد بن على عليه السلام مى باشد، شهادت مى دهم به موسى عليه السلام كه او قيام كننده به امر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 199

جعفر بن محمّد مى باشد، شهادت مى دهم به على بن موسى عليه السلام كه قائم به امر موسى

بن جعفر عليه السلام است، شهادت مى دهم به محمّد بن على عليه السلام كه قيام كننده به امر على بن موسى عليه السلام مى باشد، شهادت مى دهم به على بن محمّد عليه السلام كه قيام كننده به امر محمّد بن على عليه السلام مى باشد، شهادت مى دهم به حسن بن على عليه السلام كه قيام كننده به امر على بن محمّد عليه السلام مى باشد و شهادت مى دهم به مردى از صلب حسن عليه السلام كه كنيه اش ذكر نمى شود و نامش نيز برده نمى شود تا هنگامى كه امرش ظاهر شود. پس زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم وجور شده و درود بر تو اى اميرالمؤمنين عليه السلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد».

سپس برخاست و رفت. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اى ابا محمّد! به دنبالش برو و ببين به كجا مى رود؟» پس امام حسن عليه السلام خارج شد. امام حسن مى فرمايد: «پايش را بيرون مسجد بر زمين گذاشت و من متوجه نشدم كه راه چه نقطه اى از زمين خداوند را در پيش گرفت. پس به نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برگشتم و به او خبر دادم».

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اى ابامحمّد! آيا او را شناختى؟» گفتم: «خداوند، رسولش و اميرالمؤمنين عليه السلام بهتر مى دانند». اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «او خضر عليه السلام بود».[183]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 201

فصل دوم: ظهور، اسامى، اوصاف، خصلت ها و شمايل امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 203

ظهور و بشارت به ظهور امام زمان عليه السلام

1. عبداللَّه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دنيا از بين نمى رود تا اينكه مردى از اهل بيت من، زمام امور اعراب در اختيار گيرد، او هم نام من است».[184] 2. ابوسعيد خدرى مى گويد: ما مى ترسيديم كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله اتّفاقى پيش بيايد؛ بنابراين از او سؤال نموديم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به درستى كه در امّت من، مهدى عليه السلام است كه ظهور مى كند و پنج يا هفت يا نُه زندگى مى كند». ابوسعيد پرسيد: «اين (5 يا 7 يا 9) چيست؟[185] فرمود: اينها سال مى باشد ... شخصى به نزد او (مهدى عليه السلام) «مى آيد و مى گويد:

«اى مهدى! چيزى به من بده، چيزى به من بده». پس امام زمان عليه السلام در دامن او به اندازه اى كه بتواند آن را بردارد، مال و پول مى ريزد.[186] 3. امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود: «اگر از دنيا باقى نمانده باشد مگر يك روز؛ خداوند مردى از اهل بيت مرا برمى انگيزاند كه دنيا را از عدل و داد پر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 204

مى نمايد، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است».[187] 4. عبداللَّه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: «دنيا از بين نمى رود و به پايان نمى رسد تا اينكه مردى از اهل بيت من، صاحب اختيار عرب ها مى شود و هم نام من است».[188] 5. ام سلمه مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «مهدى عليه السلام از خاندان

من و از نسل فاطمه عليها السلام است».[189] 6. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از من است، پيشانى فراخ و بينى كشيده اى دارد. زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است».[190] 7. ابوهريره مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شما در چه حالى خواهيد بود، هنگامى كه پسر مريم در ميان شما فرود مى آيد و امامتان نيز از شماست».[191] و[192] 8. محمّد حنفيه از پدرش امام على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 205

«مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است كه خداوند كار او را يك شبِ سامان مى دهد».[193]

امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از اهل بيت است كه خداوند كارش را يك شبِ سامان مى دهد».[194]

9. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «در آخرالزمان بر امّت من بلاى شديدى كه شديدتر از آن شنيده نشده، از جانب پادشاهان نازل مى شود، به طورى كه حتى زمين با تمام پهناورى خود، برايشان تنگ مى شود و زمين پر از ظلم و جور مى گردد كه مؤمن، پناهى پيدا نمى كند تا از ظلم و جور به آن پناه برد. در اين هنگام خداوند، مردى از اهل بيت مرا برمى انگيزاند تا زمين را پر از عدل و قسط كند، همان طور كه پر از ظلم و جور بود. ساكنان زمين و آسمان از او رضايت دارند و زمين چيزى از بذر و گياهان را ذخيره نمى كند، مگر آنكه در آن زمان آن ها را مى روياند

و آسمان نيز چيزى از باران خود را ذخيره نمى كند، مگر اينكه آن را به طور مرتب و پياپى بر آنان نازل مى كند. او در ميان آنان، هفت، هشت يا نُه سال زندگى مى كند.

زنده ها آرزو مى كنند كه مرده ها نيز بودند و لطف خداوند به ساكنان زمين را مى ديدند».[195]

10. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بشارت مى دهم شما را به مهدى عليه السلام كه در امّت من پس از اختلاف بين مردم و (وقوع) زلزله هايى، برانگيخته مى شود و زمين را از عدل و داد پر مى نمايد، همان طوركه پر از ظلم و جور شده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 206

است. ساكنان زمين و آسمان از او رضايت دارند و اموال بيت المال را بين مردم به طور صحيح تقسيم مى كند».

شخصى پرسيد: «تقسيم صحيح چيست؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مساوى بين مردم؛ خداوند، قلب هاى امّت محمّد صلى الله عليه و آله را پر از بى نيازى و عدل او مى كند، آن چنان كه مهدى عليه السلام به منادى دستور مى دهد كه ندا كند؛ منادى اين چنين مى گويد:

چه كسى به مال احتياج دارد؟ پس كسى از مردم برنمى خيزد، مگر يك نفر؛ منادى به او مى گويد: به نزد نگهبان بيت المال برو و به او بگو كه مهدى عليه السلام به تو دستور مى دهد كه مالى به من بدهى و بگو بريز و تو آن مال را جمع كن؛ او نيز اين كار را انجام مى دهد و به نزد نگهبان مى رود و دامنش را پر از مال مى كنند، ولى اين فرد ابراز پشيمانى مى كند و مى گويد: آيا من حريص ترين امّت محمّد صلى

الله عليه و آله مى باشم؟ پس آن مال را بر مى گرداند، اما مهدى عليه السلام از او نمى گيرد و مى گويد: ما چيزى را كه بخشيديم، پس نمى گيريم. پس همين وضع ادامه دارد تا هفت، هشت يا نه سال؛ سپس خيرى در زندگى پس از او نمى باشد».[196]

11. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام طاووس اهل بهشت است».[197]

12. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام مردى از نسل من است؛ صورتش مانند ستاره درخشان است».[198]

13. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قيامت برپا نمى شود تا اينكه مردى از اهل بيت من، زمامدار شود، پيشانى فراخ و بينى كشيده اى دارد، زمين را از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 207

عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پيش از آن پر از ظلم و جور شده است و دوره او هفت سال مى باشد».[199] 14. جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كسى ظهور مهدى عليه السلام را انكار نمايد، بى شك به آنچه بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل شده، كفر ورزيده، هر كسى فرود آمدن حضرت عيسى عليه السلام را انكار كند، به درستى كه كفر ورزيده و هر كسى خروج دجال را انكار كند، به درستى كه كفر ورزيده است».[200] 15. حذيفة بن يمانى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «واى بر اين امّت از دست پادشاهان زورگو! چگونه مى كشند و مسلمانان را دور مى كنند، مگر كسى كه آشكارا از آن ها اطاعت نمايد. پس انسان مؤمن و پرهيزكار، آن ها را با زبانش منكر مى شود و با قلبش از

آن ها فرار مى كند. هنگامى كه خداوند بخواهد اسلام را دوباره عزيز و سرافراز كند، همه زورگويان سرسخت را درهم مى شكند و خداوند بر هر چه كه بخواهد، تواناست و امت را پس از فساد، اصلاح مى كند. اى حذيفه! اگر فقط يك روز از دنيا باقى مانده باشد، خدا آن روز را طولانى مى كند تا مردى از اهل بيت من زمامدارى كند و اسلام واقعى را ظاهر مى كند و خلاف وعده نمى كند و او بر انجام وعده خود تواناست».[201] 16. سعيد بن جبير در تفسير فرمايش خداوند:

لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ [202] «تا آنكه بر تمام اديان، پيروز شود، هر چند كه مشركان نپسندند»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 208

مى گويد: «مهدى عليه السلام از خاندان حضرت فاطمه عليها السلام مى باشد».[203] 17. عوف مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بى شك خداوند از خاندان من مردى را برمى انگيزاند كه ميان دندان هاى جلويى او فاصله است و پيشانى اى فراخ دارد. او زمين را از عدل و داد پر مى كند و مال و اموال را بذل و بخشش مى كند، آن هم چه بذل و بخششى».[204] 18. اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره مهدى عليه السلام صحبت نمود و فرمود: «او از نسل حسين عليه السلام مى باشد» و سپس شمايل ايشان را ذكر نمود. سپس فرمود: «مردى است پيشانى فراخ، بينى بلند، ... ميان دندان هاى پيشين او فاصله است، در ران راست او خالى وجود دارد».[205] 19. عبداللَّه مى گويد: هنگامى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم، ايشان جوانى از بنى هاشم را ديد، چشمانش اشك بار شد و رنگ صورتش تغيير كرد. گفتم: «چه شده؟ در

صورت شما چيزى مى بينم كه از آن ناراحت مى شويم؟»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند، آخرت را بر دنيا براى ما ترجيح داد و به درستى كه اهل بيت من به زودى در بلا و پراكندگى و دورافتادگى دچار مى شوند، تا هنگامى كه گروهى از طرف مشرق مى آيند كه همراه آن ها پرچم هاى سياه مى باشد و طلب نيكى مى نمايند، اما به آن ها نمى دهند، پس مى جنگند و يارى نيز مى شوند و آنچه را كه مى خواهند، به دست مى آورند. اما آن را نمى پذيرند تا آن را به مردى از اهل بيت من بدهند. پس او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است. پس هر كس كه آن زمان را درك كرد، بايد به نزد آنان برود؛ اگر چه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 209

روى برف، سينه خيز برود».[206] 20. امام على بن ابى طالب عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى پيامبر! مهدى عليه السلام از ما آل محمّد صلى الله عليه و آله است يا از غيرما؟»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از غير ما نيست؛ بلكه از ماست. خداوند، دين را با ما به پايان مى رساند؛ همان طوركه با ما شروع نمود. با ما از فتنه ها نجات مى يابند؛ همان طوركه از شرك و كفر نجات يافتند. خداوند به وسيله ما بين قلب هاى آنان پس از دشمنى به علّت فتنه، الفت و مهربانى قرار مى دهد؛ همان طوركه خداوند بين قلب هاى آنان پس از دشمنى به علّت شرك و بت پرستى، الفت و مهربانى قرار داد.

پس از دشمنى به علّت فتنه، به وسيله ما با

يكديگر برادر مى شوند، همان طوركه پس از دشمنى به علّت شرك، برادر شدند».[207] 21. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر از دنيا فقط يك روز باقى مانده باشد، خداوند آن را طولانى مى كند تا مردى از اهل بيت من زمامدارى كوه هاى ديلم و قسطنطنيه را در دست بگيرد».[208] 22. ابوسعيد خدرى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نمود كه فرمود: «پس از من جانشينى مى باشد كه مال و ثروت عطا مى كند، آن هم چه عطا كردنى و آن را پس نمى گيرد، آن هم چه پس نگرفتنى».[209] 23. ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هنگام نااميدى از زمانه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 210

و پيدايش فتنه ها، مردى مى آيد كه به او مهدى عليه السلام مى گويند، بخشش او گوارا است».[210] 24. ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند اين دين را با على عليه السلام گشود و هنگامى كه كشته شود، دين (به وسيله نااهلان و ظالمان) فاسد مى گردد و اصلاح نمى شود تا اينكه مهدى عليه السلام آن را اصلاح كند».[211] 25. حذيفة بن يمان مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله براى ما خطبه اى خواند و براى ما آنچه را كه تا روز قيامت اتفاق خواهد افتاد، ذكر نمود. سپس فرمود: «اگر از دنيا يك روز مانده باشد، خداوند آن را طولانى مى كند تا مردى از نسل مرا كه هم نام من است، برانگيزد».

سلمان برخاست و گفت: «اى پيامبر! او از كدام فرزندت است؟»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «او از اين فرزند من است و با دست خود امام حسين عليه

السلام را نشان داد».[212] 26. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زمين قطعاً پر از ظلم و جور و دشمنى مى شود، سپس مردى از اهل بيت من خروج مى نمايد تا هنگامى كه آن را از عدل و داد پر مى نمايد، همان طوركه پر از ظلم و دشمنى شده است».[213] 27. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام به پرنده اى اشاره مى كند، پس در همان لحظه در دستان او فرود مى آيد و گياهى تر و تازه را در قطعه اى از زمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 211

مى كارد، پس در همان هنگام سبز مى شود و برگ در مى آورد».[214] 28. ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چگونه نابود مى شود امتى كه من در ابتداى آن مى باشم و عيسى عليه السلام در آخر آن و مهدى عليه السلام در وسط آن مى باشد».[215] 29. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بشارت باد بر شما! و بشارت دهيد؛ به درستى كه امّت من مانند باران است كه معلوم نيست، پايان آن خير است يا آغاز آن. يا مانند باغى است كه گروهى از آن در سالى استفاده مى كنند كه شايد گروه ديگر از حيث عرض، عريض تر، از حيث عمق، عميق تر و از حيث زيبايى، زيباتر باشد. چگونه نابود مى شود امتى كه من ابتداى آن و مهدى عليه السلام وسط آن و مسيح عليه السلام انتهاى آن هستيم و اما در اين ميان، ستون جمعيت گمراه كجى است كه از من نيستند و من هم از آن ها نيستم».[216] 30. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «به زودى، خداوند گروهى را مى آورد كه آن ها را دوست مى دارد

و آن ها نيز خداوند را دوست دارند و كسى كه در ميان آن ها غريب است، زمامدارى مى كند و او مهدى عليه السلام است كه صورت او قرمز رنگ است و در موى او سرخى اى (يا سرخى توام با سفيدى) وجود دارد. او زمين را بدون سختى از عدل و داد پر مى كند، در سن كودكى از پدر و مادرش گرفته مى شود و در خاندان و وطنش عزيز مى باشد. پس در شهرهاى مسلمانان، به امن و امان زمامدارى مى كند. زمانه براى او پاك وخالص مى شود و كلام او شنيده و اطاعت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 212

مى شود و بزرگان و جوانان از او اطاعت مى كنند. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است، پس در اين هنگام، امامت او كامل مى شود و خلافت او استقرار مى يابد. خداوند، مردگان را برمى انگيزاند، پس صبح نمى كند، مگر اينكه خانه هاى خودشان را مى بينند و زمين، آباد و خالص مى شود و به مهدى خود مى نازد و به سبب او، آب در رودهاى زمين جريان مى يابد و فتنه ها و غارت ها نابود مى شوند و خير وبركت ها زياد مى گردند».[217] 31. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «صاحب پرچم محمّد صلى الله عليه و آله و دولت احمدى ظهور مى كند. قيام كننده با شمشير و تغيير دهنده و راستگو در كلام است. زمين را آرام مى كند و فرائض و سنت ها را احيا مى كند».[218] 32. امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ [219] «در كتاب زبور بعد از كتاب (تورات)

نوشتيم كه زمين را به عنوان ميراث به بندگان صالح خودم مى دهم».

فرمودند: «آنان حضرت قائم عليه السلام و يارانش مى باشند».[220] 33. امام سجاد عليه السلام درباره اين آيه:

وَعَدَ اللَّهُ الّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ [221] «خداوند به بندگان مؤمنى از شما وعده داده»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 213

كه فرمود: «اين آيه درباره قائم، مهدى عليه السلام نازل شده است».[222] 34. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «هنگامى كه يعسوب الدين ظهور مى كند، مردم جمع مى شوند، همان طوركه ابرهاى پاييزى جمع مى شوند».[223] 35. امام على عليه السلام فرمود: «به زودى كسى مى آيد كه جانشين من در خاندانم است و به دستور خدا، دستور مى دهد. مرد نيرومندى كه به حكم خدا، حكم مى كند و اين پس از روزگار سخت و خشكسالى و بى ابرى و سرما كه در آن دوران، بلاها شديد، اميدها نااميد و رشوه ها گرفته مى شود، خواهد بود».[224] 36. ابى وائل مى گويد: امام على عليه السلام به امام حسين عليه السلام نگاهى انداخت و فرمود: «اين پسرم، آقا و سرور است، همان طوركه پيامبر صلى الله عليه و آله او را نامگذارى نمود و در آينده نزديك از نسل او مردى مى آيد كه هم نام پيامبرتان صلى الله عليه و آله است. او ظهور مى كند در حالى كه مردم انتظار آن را ندارند و در حالى كه حق، از بين رفته و ظلم و جور آشكار شده، قيام مى كند و اهل آسمان و ساكنان آن، براى قيام او شادمانى مى كنند.

او مردى پيشانى فراخ، بينى كشيده، ... و در طرف راست صورت او خال و بين دندان هاى پيشين او فاصله است. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه

پر از ظلم و جور بود».[225] 37. سيف بن عميره گفت: من نزد ابى جعفر منصور بودم كه به من گفت: «اى سيف بن عميره! قطعاً منادى از آسمان، نام مردى از فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 214

را ندا مى دهد».

گفتم: «اى اميرالمؤمنين! فدايت شوم، آيا تو اين را روايت مى كنى؟»

گفت: «آرى، قسم به آنكه جانم در دست اوست، با دو گوشم اين را شنيدم».

گفتم: «اى اميرالمؤمنين! اين حديث را تا به حال نشنيده بودم».

گفت: «اى سيف! اين حق است. در آن هنگام، ما اولين كسى هستيم كه آن ندا را جواب مى گوييم، چون كه مردى از پسرعموهاى ما را ندا مى دهد».

پرسيدم: «مردى از فرزندان فاطمه عليها السلام است؟»

گفت: «آرى، اى سيف! اگر اين حديث را از محمّدباقر عليه السلام نشنيده بودم، ولو تمام اهل زمين آن را نقل مى كردند، قبول نمى كردم».[226] 38. حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى در شب معراج به آسمان هفتم و از آنجا به سدرة المنتهى و سپس به حجب النور رفتم، خداوند به من فرمود: «اى محمّد! من پروردگار تو هستم و تو بنده من هستى؛ پس فقط در برابر من خاضع باش، فقط مرا عبادت كن، فقط بر من توكل نما و فقط به من اعتماد داشته باش، چون من راضى شدم كه تو عبد، حبيب، رسول و پيامبر من باشى و برادر تو، على عليه السلام خليفه من باشد. پس او حجت من بر بندگانم و امامى براى مردم است. به وسيله على عليه السلام دوستان من از دشمنانم تشخيص داده مى شوند، به واسطه او، حزب من

از حزب شيطان شناخته مى شود، به وسيله او، دين من برپا و محكم مى شود و حدود من حفظ و احكام من نافذ مى گردد، به وسيله (و واسطه) تو و على عليه السلام و امامانى كه از فرزندان او هستند به بندگانم رحم مى كنم، به وسيله مهدى قائم عليه السلام زمين را با تسبيح، تهليل، تقديس و تمجيد من آباد مى كنم، به وسيله او زمين را از دشمنانم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 215

پاك مى گردانم و زمين را به اولياى خودم واگذار مى نمايم، به وسيله او، سخن و اوامر كافران را در مرتبه پست و پايين و سخن و اوامر خود را در مرتبه والا قرار مى دهم، به وسيله او، بندگانم را زنده مى گردانم (و به وسيله او، بندگانم را به علمم آگاه مى سازم و شهرها را آباد مى كنم) «و براى او گنج ها و ذخائر را آشكار مى كنم و او را به خواست خودم به اسرار و باطن ها آگاه مى كنم و به وسيله فرشتگانم، او را براى اجراى اوامر و جهت اعلان دين خود، يارى مى كنم كه او ولىّ بر حقّ و واقعاً بنده من است».[227] 39. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «شما را به وجود مبارك مهدى عليه السلام بشارت مى دهم.

(اين را سه مرتبه تكرار فرمود) او زمانى ظهور مى كند كه مردم با هم اختلاف پيدا مى كنند و لغزش ها زياد و شديد مى شود؛ زمين را از عدل و داد پر مى كند، زمانى كه پر از ظلم و جور شده باشد و قلوب بندگان را مملو از بندگى مى كند و عدالت را در ميان آن ها مى پراكند».[228] 40. رسول خدا صلى الله عليه

و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از اهل بيت من است و در آخرالزمان ظهور مى كند كه آسمان بركات خود را بر او نازل مى كند و زمين سبز مى شود. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است».[229] 41. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث طولانى فرمود: «در آن هنگام مهدى عليه السلام ظهور مى كند و او مردى از نوادگان اين شخص است. (به اميرالمؤمنين اشاره كرد) به وسيله او، دروغ نابود مى شود و دوران سگ تمام مى شود و به وسيله او ذلت بندگى از گردن هاى شماها مى شود». سپس فرمود: «من اولين اين امّت، مهدى عليه السلام وسط آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 216

و عيسى عليه السلام آخرين اين امّت است».[230] 42. امام صادق عليه السلام فرمود: «براى هر امتى، دولتى است كه انتظار آن را مى كشند و دولت ما در آخرالزمان ظاهر مى شود».[231] 43. امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه:

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ؛[232] «خداوند به كسانى كه مورد ظلم واقع شده اند، اجازه جنگيدن داده و آن ها را يارى مى كند».

فرمود: «اين در مورد قائم عليه السلام و ياران او است».[233] 44. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از ماست كه در آخرالزمان مى آيد و در هيچ امتى از امّت ها، مهدى اى عليه السلام نيست كه مردم انتظار او را بكشند، غير از مهدى ما».[234] 45. امام صادق عليه السلام فرمود: «دنيا تمام نمى شود، مگر اينكه مردى از فرزندان من ظهور كند و همانند داوود قضاوت مى كند و دليل و شاهدى براى قضاوت

نمى خواهد و حق هر كسى را به او مى دهد».[235] 46. امام زين العابدين عليه السلام در خطبه معروف خود كه در دمشق ايراد نمود، فرمود: «به درستى كه خداوند متعال به ما حلم، علم، شجاعت، سخاوت و محبت در قلوب مؤمنين را عطا فرموده و رسول خدا صلى الله عليه و آله از ماست. همچنين وصى او،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 217

حمزه سيدالشهداء، جعفر طيار، حسن، حسين عليه السلام و مهدى عليه السلام كه دجال را مى كشد، از ما هستند».[236] 47. امام على عليه السلام فرمود: «هفت نفر از ما هستند كه خداوند متعال همانند آن ها را در زمين نيافريده: 1- رسول خدا صلى الله عليه و آله اولين، آخرين و خاتم پيامبران است. 2- وصى ايشان كه بهترين اوصياست. 3 و 4- دو نوه ايشان كه بهترين نوادگان اند؛ يعنى حسن و حسين عليه السلام 5- حمزه سيدالشهدا، عموى ايشان 6- آنكه با ملائكه پرواز كرد؛ يعنى موسى بن جعفر 7- حضرت قائم عليه السلام».[237] 48. پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير فرمود: «اى مردم! من پيامبر هستم و على، جانشين من است. آگاه باشيد كه خاتم امامان، مهدى قائم عليه السلام از ماست. آگاه باشيد كه او ظاهر كننده دين است. آگاه باشيد كه او انتقام گيرنده از ظالمان است. آگاه باشيد كه او فتح كننده قلعه ها و منهدم كننده آنهاست. آگاه باشيد كه او كشنده اهل شرك است. آگاه باشيد كه او انتقام گيرنده خون اولياى خداست. آگاه باشيد كه او يارى كننده دين خداست. آگاه باشيد كه او جوينده، در درياى عميق است. آگاه باشيد كه او

همچون دريايى عميق است. آگاه باشيد كه او برگزيده خداوند است.

آگاه باشيد كه او وارث و جايگاه هر دانشى است. آگاه باشيد كه او خبردهنده از خداوند- عزّوجلّ- است. او آگاهى دهنده به ايمان خداست. آگاه باشيد كه او خردمند و درستكار است. آگاه باشيد كه او كسى است كه امر الهى به او واگذار شده.

آگاه باشيد كه او كسى است كه توسط پيشينيان به او بشارت داده شده. آگاه باشيد كه او باقى مانده حجت الهى است و حجتى بعد از او نيست. حقى نيست مگر با او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 218

و هر نورى از اوست. آگاه باشيد كه او كسى است كه مغلوب نمى شود. آگاه باشيد كه او ولى خداوند بر روى زمين، حاكم بر خلق خدا و امين سرّ و آشكار الهى است».[238] 49. امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه:

وَيَقُولُونَ لَوْلَآ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبّهِ فَقُلْ إِنَّما الْغَيْبُ للَّهِ فانتَظِرُوا إِنّى مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ [239] « (منكران) مى گويند: چرا نشانه اى از جنب پروردگارش بر او نمى آيد، بگو: غيب از آنِ خداست و منتظر بمانيد و من هم از منتظران هستم».

فرمود: «غيب در اين آيه، مقصود حضرت قائم عليه السلام است».[240] احاديثى كه در كتب شيعه و اهل تسنن در بشارت به ظهور امام زمان عليه السلام و در بيان اوصاف و خصايص آن حضرت آمده، بسيار است و ما جزئى از آن ها را ذكر كرديم، چرا كه جمع آورى همه آن ها خارج از حد وسع و فرصت است و احاديثى كه در اين كتاب ذكر شده، بر اين مطلب دلالت مى كند كه: تمام رواياتى كه در

فصل اوّل درباره ائمه عليهم السلام ذكر شده، دلالت بر اين مطلب دارد كه حضرت مهدى عليه السلام، خاتم، قائم و دوازدهمين آنهاست.

همچنين مشاهده كرديد كه در باب اوّل، ابى داود اين احاديث را ابتداى كتاب" المهدى فى صحيحه"، ج 2، ص 207 آورده كه نشان دهنده اين است كه ابى داود، حضرت عليه السلام را جزء خلفاى دوازده گانه شمرده، همان هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن ها بشارت داده و الّا ذكر اين احاديث در كتاب" المهدى" مناسبتى نداشت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 219

امام زمان عليه السلام از اهل بيت عليهم السلام و نوادگان پيامبر صلى الله عليه و آله

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام مردى از نوادگان من است كه به شيوه من مى جنگد و من، بر اساس وحى جنگيدم».[241] همچنين ايشان در حديث ديگرى فرمود: «او مردى از فرزندان من است كه به شيوه من مى جنگد، همان گونه كه من بر اساس قرآن جنگيدم».[242] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از ماست كه دين با او خاتمه مى يابد، همان گونه كه با ما آغاز شد».[243] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مردى از اهل بيت من قيام خواهد كرد كه اسم او، اسم من و شبيه من است كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد، همان طوركه پر از ظلم و جور شده است».[244] 4. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «قيامت برپا نمى شود، مگر اينكه مردى از اهل بيت من به حكومت مى رسد كه نام او، شبيه نام من است و زمين را از عدل و داد پر مى كند همان طوركه پر از ظلم و جور شده

است».[245] 5. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از عترت من است».[246] 6. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است».[247] 7. امام على عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت: «آيا مهدى عليه السلام از ماست يا از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 220

غير ما؟» رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «او از ماست و خداوند به وسيله او خاتمه مى دهد، همان طوركه با ما آغاز كرد، به وسيله ما، مردم از فتنه نجات مى يابند، همان طوركه از شرك نجات يافتند و به وسيله ما بعد از دشمنى، بين قلوب مردم با يكديگر، الفت ايجاد مى شود، همان طوركه بعد از دشمنى و شرك، بين قلوب آن ها الفت و مهربانى مى شود».[248]

امام زمان عليه السلام از هر حيث شبيه پيامبر صلى الله عليه و آله

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در آخرالزمان، مردى از فرزندان من ظهور مى كند كه اسم او، همانند اسم من و كنيه او، همانند كنيه من است. او زمين را پر از عدل مى كند، همان گونه كه از ظلم پر شده است؛ او، مهدى عليه السلام است».[249] 2. امام على عليه السلام فرمود: «اگر از روزگار فقط يك روز باقى مانده باشد؛ خداوند، مردى از اهل بيت مرا برمى انگيزد تا زمين را پر از عدل كند».[250] 3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حضرت مهدى عليه السلام از فرزندان من است هم نام من و هم كنيه من مى باشد و شبيه ترين مردم از شكل و خلق و خوى به من است. براى او غيبتى است كه امّت هاى زيادى در آن حيران و سرگردان

مى شوند، آنگاه همچون ستاره فروزان ظهور مى كند. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است».[251] 4. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از فرزندان من است. اسم او، اسم من، كنيه او، كنيه من، شكل او، شكل من و روش او، روش من است. مردم را به دين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 221

و شريعت و پروردگارم دعوت مى كند. كسى كه او را اطاعت نمايد، مرا اطاعت نموده، كسى كه از او سرپيچى نمايد، از من سرپيچى نموده، كسى كه او را در غيبتش انكار كند، مرا انكار نموده، كسى كه او را تكذيب نمايد، مراتكذيب كرده و كسى كه او را تصديق بنمايد، مرا تصديق كرده است و من از كسانى كه مرا تكذيب كنند، كسانى كه سخنان مرا در مورد او انكار كنند و از كسانى كه از راه او منحرف شوند، به خداوند شكايت مى كنم.

وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ [252] «و كسانى كه ظلم كردند، خواهند فهميد كه چه كسى مغلوب شده و چه كسى پيروز گشته».[253] 5. امام على عليه السلام فرمود: «حقا كه مهدى عليه السلام شبيه ترين مردم از نظر خلقت، خلق و خوى و نيكو بودن، به رسول خداست».[254] 6. امام على عليه السلام فرمود: «نام مهدى عليه السلام، محمّد است».[255]

شمايل امام زمان عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از فرزندان من است. چهره او همانند ستاره درخشان، رنگ او، رنگ عربى و جسم او، جسم بنى اسرائيلى 256] (همانند فرزندان بنى اسرائيل) مى باشد، ... اهل آسمان

و زمين و پرندگان آسمان به خلافت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 222

او راضى مى شوند، او بيست سال حكومت مى كند».[257]

2. از امام على عليه السلام درباره صفات امام زمان عليه السلام سؤال شد كه حضرت فرمود: «او جوانى است كه در قامت متوسط مى باشد و نور چهره اش بر سياهى محاسن و موى سرش غلبه دارد».[258]

3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «... بر گونه راست و دست او، يك خال است».[259]

امام زمان عليه السلام از نوادگان امام على عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «على عليه السلام امام امتم، بعد از من است و قائم عليه السلام از فرزندان اوست، همان كسى كه وقتى ظهور كند، زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است. قسم به آن خدايى كه مرا بشارت دهنده و ترساننده مبعوث كرد؛ كسانى كه در امامت او در زمان غيبت، ثابت قدم باشند، عزيزتر از طلاى سرخ هستند».

در اين هنگام جابر برخاست و گفت: «اى رسول خدا! آيا فرزند شما به پس پرده غيبت مى رود؟» حضرت فرمود: «بلى، پروردگارم كسانى را كه ايمان آورند، حفظ مى كند و آن هايى را كه كافر شدند، نابود مى سازد. اى جابر! اين امر از كارهاى خدا و سرّى از اسرار اوست كه از بندگانش پنهان كرده است. بر تو لازم است كه از شك در آن بپرهيزى؛ چون شك در امر خداوند، كفر است».[260]،[261]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 223

2. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از فرزندان من است».[262]

امام زمان عليه السلام از نوادگان حضرت زهرا عليها السلام

1. ام سلمه گفت: حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله، حضرت مهدى عليه السلام را ياد كرد و فرمود: «بله، او حق است و از فرزندان فاطمه عليها السلام مى باشد».[263]

2. رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: «بهترين پيامبران از ماست كه او پدر توست، بهترين اوصيا از ماست كه او شوهر توست و بهترين شهدا از ماست كه او پسرعموى پدرت، حمزه است، كسى كه دو بال دارد كه با آن ها در بهشت به هر كجا كه بخواهد، پرواز

مى كند از ماست كه او پسرعموى پدرت، جعفر است، دو نواده اين امّت از ماست كه سرور جوانان بهشت هستند؛ يعنى حسن و حسين عليه السلام و آن ها فرزندان تو هستند و مهدى عليه السلام از ماست و او از فرزندان توست».

ابوايوب انصارى گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى بود. حضرت زهرا عليها السلام كنار ايشان آمد و مى گريست. حضرت فرمود: «اى فاطمه! از كرامات خداوند اين است كه به تو همسرى داده كه اولين مسلمان است و دانش او از ديگران بيشتر است. خداوند، اهل زمين را بررسى كرد و از ميان آن ها، مرا برگزيد، سپس مرا پيامبر قرار داد و دوباره بررسى نمود و از ميان آن ها شوهرت را برگزيد و بعد از آن، بر من وحى كرد كه او با تو ازدواج كند و او را وصى من قرار داد. اى فاطمه! بهترين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 224

پيامبران از ماست كه او پدر توست، بهترين جانشينان از ماست كه او همسر توست، بهترين شهدا از ماست كه او، پسرعموى پدرت، حمزه است؛ كسى كه دو بال دارد كه با آن ها در بهشت به هر كجا كه بخواهد، پرواز مى كند از ماست كه او پسرعموى پدرت، جعفر است و بهترين نوادگان اين امّت و سرور جوانان بهشت از ماست كه آن ها حسن و حسين عليه السلام فرزندان تو هستند و قسم به آنكه جانم در دست اوست! مهدى اين امّت از ماست كه او از فرزندان توست».

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه بيمار بود به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: «قسم

به كسى كه جانم در دست اوست! قطعاً براى اين امّت، مهدى عليه السلام است و به خدا قسم! او از فرزندان توست».[264] 3. رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به حضرت زهرا عليها السلام فرمود: «به تو بشارت مى دهم كه مهدى عليه السلام از فرزندان توست».[265]

امام زمان عليه السلام از نوادگان امام حسن و امام حسين عليهما السلام

1. على هلالى از پدرش نقل كرده: نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بيمارى كه در آن از دنيا رفت، شرفياب شدم و فاطمه عليها السلام نيز بالاى سر ايشان بود. حضرت زهرا عليها السلام شروع به گريه كرد تا اينكه صداى گريه اش بلند شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به ايشان كرد و فرمود: «اى حبيبه من، فاطمه! از براى چه گريه مى كنى؟»

عرض كرد: «به علّت مشكلات بعد از شما».

فرمود: «اى حبيبه من! آيا نمى دانى كه خداوند متعال به زمين نظر كرد و مرا از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 225

ميان آن هابرگزيد و مبعوث به رسالت كرد و دوباره نظر كرد و همسرت را برگزيد و به من وحى نمود كه تو را به ازدواج او درآورم. ما اهل بيتى هستيم كه خداوند هفت خصلت به ما داده كه به احدى قبل و بعد از ما آن را نداده است؛ من بهترين و خاتم پيامبران و محبوب ترين مخلوقات نزد خداوند و پدر تو هستم و جانشين من، بهترين و محبوب ترين جانشينان نزد خداوند و همسر توست؛ كسى كه دو بال سبز دارد كه با ملائكه در بهشت به هر كجا كه بخواهد پرواز مى كند، او پسرعموى پدرت و برادر همسر تو، جعفر است و دو نواده اين امّت؛

يعنى حسن و حسين عليه السلام كه از فرزندان تواند، از ما هستند و سرور اهل بهشت اند. قسم به كسى كه جانم در دست اوست! پدر اين دو بهتر از آنهاست و قسم به كسى كه جانم در دست اوست! مهدى اين امّت 266] از نسل اين دوست. زمانى كه دنيا هرج و مرج شود، فتنه ها آشكار و راه ها بسته شوند، مردم يكديگر را فريب دهند، هيچ بزرگى بر كوچك تر رحم نكند و هيچ كوچك ترى از بزرگتر فرمان نبرد، در اين هنگام خداوند، كسى را كه از فرزندان حسن و حسين عليه السلام است، برمى انگيزاند. كسى كه قلعه هاى گمراهى و دل هايى را كه غافل شده را فتح مى كند. او به وسيله دين، در آخرالزمان قيام مى كند، همان گونه كه من در اوّل زمان، قيام كردم، او دنيا را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است. اى فاطمه! ناراحت مباش و گريه مكن كه خداوند نسبت به تو مهربان تر از من است و اين به علّت جايگاه تو، نسبت به من است كه جايگاه تو در قلب من است. خداوند تو را به ازدواج همسرت درآورد كه او بهترين اهل بيت تو از نظر حسب، گرامى ترينشان از نظر منصب، مهربان ترين آن ها نسبت به مردم،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 226

عادل ترين آن ها در عدالت و دقيق ترين آن ها در قضاوت است. از خداوند خواستم كه تو اولين كسى باشى كه از اهل بيتم به من ملحق شوى».

حضرت على عليه السلام فرمود: «فاطمه عليها السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله 75 روز بيشتر نماند و خداوند او را

به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق نمود».[267] 2. مردى از فرزندان امام حسين عليه السلام ظهور مى كند كه اگر كوه ها در مقابل او قرار بگيرند آن ها را نابود مى سازد و در آن ها راه عبور ايجاد مى كند.[268] 3. حضرت على عليه السلام به امام حسين عليه السلام فرمود: «اين پسر، آقا و سرور است، همان گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود و از نسل او مردى خواهد آمد كه هم نام پيامبرتان مى باشد و در خُلق و شمايل، شبيه پيامبر است. او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه از ظلم و ستم پر شده است».[269] 4. رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه بود و خطاب به او فرمود: «كسى نزد من نيايد». بعد از لحظه اى امام حسين عليه السلام آمد، در حالى كه او طفل بود و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت، آنگاه ام سلمه به دنبال او وارد شد، در حالى كه حسين عليه السلام بر روى سينه آن حضرت عليه السلام بود و ايشان در حالى كه چيزى در دستش بود، گريه مى كرد و آن را مى بوسيد، فرمود: «اى ام سلمه! جبرئيل به من خبر داد كه حسين عليه السلام كشته مى شود و اين خاكى است كه در آن كشته مى شود، پس اين را نزد خود نگهدار و هرگاه تبديل به خون شد، بدان كه محبوب من كشته شده است».

ام سلمه عرض كرد: «اى رسول خدا! از خداوند بخواهيد كه اين مسئله را از او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 227

دفع كند». فرمود: «چنين كردم، ولى خداوند به

من وحى فرمود كه او به درجه اى مى رسد كه احدى از مخلوقين به آن نمى رسد و براى او شيعيانى است كه شفاعت مى شوند و مهدى عليه السلام از فرزندان اوست و خوشا به حال آن كسى كه از ياران و دوستان حسين عليه السلام باشد و به خدا قسم! شيعيان او در بهشت رستگارند».[270]

امام زمان عليه السلام نُهمين امام از نسل امام حسين عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «على بن ابى طالب عليه السلام پيشواى نيكان و دشمن فجّار است. هر كس او را يارى كند، يارى مى شود و هر كس او را رها نمايد، رها مى شود.

شك كننده در على عليه السلام در اسلام، شك كرده است. او بهترين خليفه بعد از من و بهترين اصحابم است. گوشت او گوشت من و خون او خون من است و او پدر دو نوه من است. ائمّه نُه گانه از نسل حسين عليه السلام مى باشند كه مهدى عليه السلام از اين امّت است».[271]

امام زمان عليه السلام نُهمين نواده امام حسين عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دنيا تمام نمى شود، مگر اينكه مردى از نسل حسين عليه السلام درباره امر اين امّت قيام مى كند كه زمين را از عدل و داد پر مى نمايد، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است». پرسيدند: «اى رسول خدا! او كيست؟» فرمود: «او نُهمين امام از نسل حسين عليه السلام است».[272] 2. امام حسين عليه السلام فرمود: «ائمه دوازده گانه از ما اهل بيت عليهم السلام هستند كه اولشان على بن ابى طالب عليه السلام و آخرينشان، نُهمين فرزند من و قائم به حق است كه خداوند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 228

به وسيله او، زمين را بعد از مرگش احيا مى كند و دين حق را ظاهر مى نمايد، ولو اينكه مشركان از اين اظهار دين، ناخرسند باشند. براى او غيبتى است كه عدّه اى روى گردان مى شوند، ولى عدّه اى ديگر ديندار باقى مى مانند و مورد اذيت قرار مى گيرند و به آن ها گفته مى شود:

مَتَى هذا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ [273] «چه وقت است آن وعده اگر راست مى گوييد؟»؛

و اما

كسانى كه در زمان غيبت او، بر اذيت و تكذيب مخالفان صبر كنند، اين صبر به منزله جهاد با شمشير در كنار رسول خداوند صلى الله عليه و آله است».[274]

امام زمان عليه السلام از نوادگان امام سجاد عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: دختر على بن ابى طالب عليه السلام هنگامى كه متوجه كار پسر برادرش، على بن الحسين عليه السلام شد كه خود را در عبادت به زحمت مى اندازد، جابر بن عبداللَّه انصارى را خواست و به او گفت: «اى صحابى رسول خدا! ما بر شما حقى داريم و از حقوق ما بر شما اين است كه هرگاه مشاهده كرديد كه يكى از ما خود را به سختى و هلاكت مى اندازد، بر شما لازم است كه او را متذكر شويد و او رادعوت به آرامش كنيد و على بن الحسين عليه السلام كه جانشين پدرش مى باشد، به علّت اينكه در عبادت به خود سخت گرفته، بينى اش زخم شده و پيشانى و زانوان او پينه بسته است».

جابر آمد و به درب خانه على بن الحسين عليه السلام رفت و در كنار درب خانه محمّد باقر عليه السلام عدّه اى از جوانان بنى هاشم را ديد كه آنجا جمع شده بودند. جابر به او نگاه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 229

كرد و گفت: «اين سيما، سيماى رسول خدا صلى الله عليه و آله است. تو كيستى؟»

او گفت: «من محمّد بن على بن حسين عليه السلام هستم». آنگاه جابر گريست و گفت:

«به خدا قسم! تو شكافنده به حق علم هستى، نزديك من بيا». پس ايشان نزديك جابر شد و جابر پيراهنش را گشود و دست خود رابر روى سينه او قرار داد و بوسيد

و گونه و صورت خود را بر سينه ايشان گذارد و گفت: «از جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله به تو سلام مى رسانم و مرا امر كرد كه انجام دهم آنچه را كه الان انجام دادم و به من فرمود:

«اى جابر! زندگى مى كنى و مى مانى تا اينكه فرزند من كه نامش محمّد بن على كه شكافنده علم است را ملاقات كنى و تو باقى مى مانى، تا اينكه نابينا شوى و دوباره بينايى ات باز مى گردد». سپس گفت: «اى اباجعفر! اجازه ده كه به خدمت پدرت على بن الحسين عليه السلام برسم».

امام باقر عليه السلام نزد پدرش وارد شد و خبر را بيان كرد و فرمود: «پيرمردى بر درب خانه است كه ..» .. حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «پسرم او جابربن عبداللَّه است. آيا به تو گفت، آنچه را بايد مى گفت و انجام داد، آنچه را بايد انجام مى داد؟» حضرت باقر عليه السلام فرمود: «بلى». حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «او نسبت به تو قصد سوئى ندارد و تهديدى براى تو نيست».

آنگاه به جابر اجازه ورود دادند و جابر نزد ايشان وارد شد و حضرت را در ميان محرابش ديد كه عبادت، ايشان را رنجور كرده، پس حضرت برخواست و از احوال جابر جويا شد و در كنار او نشست. جابر به ايشان رو كرده و عرض نمود: «آيا اين گونه نيست كه خداوند بهشت را براى شما و دوستداران شما قرار داد و آتش را براى كسى كه با شما دشمنى كند و نسبت به شما غرض داشته باشد، آفريد. پس اين همه كوشش و تلاش در عبادت براى چيست؟ كه خود را به

زحمت انداخته ايد؟»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 230

حضرت فرمود: «سلام اى صحابى رسول خدا! آيا نمى دانى كه ... جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله ... هيچ گاه تهجد در طاعت را وا نگذاشت و آن قدر آن بزرگوار كه پدر و مادرم به فداى او باشد، عبادت كرد تا اينكه پاهايش ورم نمود؛ در اين هنگام، جابر به امام سجاد عليه السلام نظر كرد در حالى كه كلام امام عليه السلام او را بى نياز از مقصود خود نكرد، وى عرض نمود: «اى پسر رسول خدا! خودتان را حفظ (و مراقبت) نماييد؛ زيرا شما از گروهى مى باشيد كه به وسيله آن ها، بلا دفع مى گردد و گرفتارى ها برطرف مى شود و براى آن ها از آسمان، باران مى بارد».

پس جابر رو به حاضرين كرد و گفت: «به خدا قسم! من در ميان اولاد پيامبران، همانند على بن الحسين عليه السلام را نديدم، مگر يوسف بن يعقوب را و حال آنكه قسم به خداوند كه نسل على بن حسين عليه السلام برتر از نسل يوسف بن يعقوب هستند، چرا كه نسل على بن الحسين عليه السلام كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است».[275]

امام زمان عليه السلام هفتمين نواده امام باقر عليه السلام

1. زيد بن على مى گويد: من در نزد پدرم على بن حسين عليه السلام بودم كه جابربن عبداللَّه انصارى وارد شد، در بين سخنان پدرم، برادرم محمّد از اتاق بيرون آمد، جابر به او چشم دوخت، سپس به سوى او رفت و گفت: «شمايل شما همانند شمايل پيامبر صلى الله عليه و آله است. اسمت چيست؟» گفت: «محمّد». گفت: «پسر چه كسى هستى؟» فرمود:

«پسر على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام». گفت: «پس تو باقر عليه السلام هستى؟» خم شد و سر و دست او را بوسيد و گفت: «اى محمّد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به تو سلام رساند». فرمود: «بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و تو اى جابر! بهترين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 231

سلام ها باد».

به مصلاى خود بازگشت، سپس جابر رو به پدر كرد و گفت: «روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «اى جابر! وقتى باقر عليه السلام را ملاقات كردى، از من به او سلام برسان كه او هم نام من و شبيه ترين مردم به من و علم او، علم من و حكم او، حكم من است و هفت نفر از فرزندان او معصوم و ائمه نيكان هستند كه هفتمين آن ها، مهدى عليه السلام است، كسى كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقامَ الصَّلَواةِ وَإِيتَآءَ الزَّكَواةِ وَكانُوا لَنا عابِدِينَ [276] 2. امام باقر عليه السلام فرمود: «از ما اهل بيت عليهم السلام دوازده مُحَدّث است كه قائم عليه السلام هفتمين امام بعد از من است».

ابوبصير برخاست و گفت: «من شهادت مى دهم كه شنيدم امام باقر عليه السلام چهل سال اين كلام را مى فرمودند».[277]

امام زمان عليه السلام از نوادگان امام صادق عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «جانشين صالح، مهدى عليه السلام از فرزندان من كه نامش محمّد و كنيه اش ابوالقاسم است كه در آخرالزمان خروج

مى كند. به مادرش صقيل گفته مى شود (تا اينجا كه فرمود:) و او دو نام خلف و محمّد دارد كه در آخرالزمان ظهور مى كند و بر سر او ابرى است كه او را در برابر خورشيد، سايبانى است كه همه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 232

جا همراه اوست. با صدايى رسا، ندا داده مى شود كه اين، مهدى عليه السلام است».[278]

امام زمان عليه السلام ششمين فرزند از فرزندان امام صادق عليه السلام

1. اسماعيل بن محمّد حميرى مى گويد: من قائل به غلو بودم و به غيبت محمّد بن حنفيه معتقد بودم و در اين اعتقاد، گمراه بودم تا اينكه خداوند به وسيله امام صادق عليه السلام بر من منّت گذارد و مرا از آتش، نجات داد و مرا به صراط مستقيم هدايت نمود و بعد از اينكه با دلايل فهميدم كه او، حجت خدا بر من است، همچنين حجت بر اهل زمانش مى باشد و او امام است كه خداوند اطاعتش را واجب كرده و همچنين پيروى از او واجب است، از ايشان سؤال كردم و گفتم: «اى پسر رسول خدا! از پدران شما اخبارى درباره غيبت روايت شده، به من خبر ده كه براى چه كسى خواهد بود؟»

فرمود: «غيبت براى ششمين فرزند من كه دوازدهمين امام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله است، واقع خواهد شد و اولين امام، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و آخرين آن ها، قائم به حقّ، حضرت بقية اللَّه عليه السلام در زمين و صاحب الزمان است. به خدا قسم! اگر در غيبت به مقدار عمر نوح باقى بماند و از دنيا نمى رود، تا اينكه ظهور كند؛ پس زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه

از ظلم و ستم پر شده است».

اسماعيل بن محمّد مى گويد: «وقتى اين مطلب را از امام صادق عليه السلام شنيدم، به دست او توبه كردم و قصيده اى گفتم كه اوّل آن، اين است:[279]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 233

فلمّا رأيت الناس فى الدين قد غوواتجعفرت باسم اللَّه فيمن تجعفروا

امام زمان عليه السلام از فرزندان امام كاظم عليه السلام

1. امام جعفر صادق عليه السلام در حديثى طولانى فرمود: «صاحب ما ظهور خواهد كرد و او از نسل و فرزندان اين مرد است (و بادست خود به موسى بن جعفر عليه السلام اشاره مى كرد) و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده است و دنيا به وسيله او پاك مى شود».

امام زمان عليه السلام پنجمين فرزند امام موسى كاظم عليه السلام

1. امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: «زمانى كه پنجمين فرزند از نوادگان امام هفتم به دنيا آمد، پس شما را به خدا قسم كه مواظب دين خود باشيد كه كسى دين شما را نگيرد. اى فرزندم! اين امام، غيبتى طولانى دارد، تا آنجا كه حتى كسانى كه اعتقاد به آن امام داشتند، از دين و نظر خود باز مى گردند و دست مى كشند. اين غيبت، امتحانى است كه خدا به وسيله آن، بندگان خود را مى آزمايد و اگر پدران و اجداد شما دينى صحيح تر از اين دين پيدا مى كردند، مسلماً از آن دين پيروى مى كردند».

گفتم: «اى آقاى من! پنجمين فرزند امام هفتم كيست؟» فرمود: «عقل شما كوچك تر از اين است كه اين مطلب را بفهمد و صبر شما كمتر از آن است كه اين موضوع را تحمل كند و لكن اگر زنده باشيد او را درك خواهيد كرد».[280] 2. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «هر كس به همه امامان اقرار نمايد، ولى امامت حضرت مهدى عليه السلام را انكار كند و نپذيرد، همانند كسى است كه پيامبرى همه پيامبران را بپذيرد، ولى پيامبرى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را انكار كند». سؤال شد:

«مهدى عليه السلام كه از فرزندان شماست، كيست؟» ايشان فرمود:

«پنجمين فرزند از امام هفتم است كه از ميان شما غايب مى شود و بر شما حلال و جايز نمى باشد كه اسم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 234

او را ببريد».[281]

امام زمان عليه السلام چهارمين نواده امام رضا عليه السلام

1. امام رضا عليه السلام فرمود: «هر كه ورع و پرهيزكارى نداشته باشد، دين ندارد و كسى كه تقيه نكند، ايمان ندارد و گرامى ترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست؛ يعنى كسى كه بيشتر به تقيه عمل كند». عرض شد: «اى فرزند رسول خدا! تا چه زمانى اين كار را انجام دهيم؟» ايشان فرمود: «تا روز ظهور و آمدن قائم عليه السلام و هر كس كه تقيه را تا قبل از ظهور قائم عليه السلام ترك كند، از ما نيست». دوباره از حضرت سؤال شد: «قائم شما اهل بيت چه كسى است؟»

فرمود: «چهارمين نواده من است و او پسر سرور كنيزان است. خدا به وسيله او، زمين را از هر ظلمى پاك مى كند و او كسى است كه مردم درباره ولادت او به شك خواهند افتاد و او قبل از ظهورش، غيبتى خواهد داشت و زمانى كه ظهور كند، زمين به نورش روشن مى شود و او به عدالت، ميان مردم عمل خواهد كرد، به گونه اى كه هيچ كس به ديگرى ظلم نخواهد كرد و او كسى است كه زمين زير پايش در نور ديده مى شود و او سايه ندارد. منادى از آسمان ندا مى دهد [به گونه اى كه تمام اهل زمين صدايش را مى شنوند و مردم را به سوى او دعوت مى كند] و مى گويد: امام زمان عليه السلام در كنار خانه خدا ظهور كرده؛ پس از او پيروى كنيد كه حق با او و در اوست

و خداوند در قرآن فرموده:

إِنْ نَشَأْ نُنَزّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمآءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ [282] «اگر بخواهيم نشانه اى از آسمان بر مردم مى فرستيم، به گونه اى كه براى او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 235

گردن كج كنند و خاضع شوند».[283] 2. دعبل خزائى گفت: قصيده ام را براى آقايم، على بن موسى الرضا عليه السلام خواندم و به ايشان عرض كردم: «قصيده ام چگونه بود؟» امام رضا عليه السلام به من فرمود:

«آيا نمى خواهى دو بيت ديگر به آن اضافه كنى؟» عرض كردم: «بله، اى فرزند رسول خدا!» فرمود: «و قبرى در طوس كه اى واى از آن مصيبتى كه بر صاحب آن وارد مى شود كه آن مصيبت، فشار و سختى زيادى را بر او وارد مى سازد. تا زمانى كه خداوند، قائم عليه السلام را مبعوث سازد؛ تا آنكه او غم و غصه ما را برطرف سازد».

دعبل گويد: من سپس باقى قصيده ام را براى امام عليه السلام خواندم، تا آنجا كه رسيد به اين قسمت از شعر كه:

ظهور امامى كه حتماً اتفاق خواهد افتاد*** و با نام خدا، قيام مى كند و داراى بركات است

حق و باطل را در ميان ما جدا خواهد كرد*** و بر حق، نعمت و بر باطل، لعنت جارى مى شود.

در اين هنگام، امام رضا عليه السلام گريه اى شديد كرد و فرمود: «اى دعبل! روح القدس اين را بر زبان تو جارى ساخت. آيا اين امام را مى شناسى؟» عرض كردم:

«خير، ولى فقط شنيده ام كه امامى از شما اهل بيت عليهم السلام ظهور خواهد كرد كه زمين را از عدل و داد پر خواهد نمود».

امام عليه السلام فرمود: «امام پس از من، فرزندم محمّد است،

پس از او، فرزندش على است، پس از او، فرزندش حسن است و پس از حسن، فرزندش حجة قائم عليه السلام است.

او كسى است كه در زمان غيبتش، مردم منتظر اويند و در زمان ظهورش، پيرو او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 236

هستند و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است و اما اينكه چه زمانى مى آيد؟ اين خبر دادن از وقت ظهور است [كه تعيين كننده آن دروغگو است همانا پدرم از پدرانش براى من نقل كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَثَل قائم عليه السلام همانند زمان و وقت است كه به طور ناگهانى به سراغ شما مى آيد».[284]

امام زمان عليه السلام سومين نواده امام جواد عليه السلام

1. عبدالعظيم گفت: نزد امام جواد عليه السلام رفتم و خواستم از ايشان سؤال كنم: «آيا قائم عليه السلام حضرت مهدى مى باشد يا اينكه شخص ديگرى است؟» ولى قبل از اينكه سؤالم را بپرسم، خود حضرت شروع كرد و فرمود: «اى ابالقاسم! قائم ما اهل بيت عليهم السلام، همان مهدى عليه السلام است؛ همان كسى كه واجب است، مردم در غيبتش، منتظر او و در زمان ظهورش، فرمانبردار او باشند. او سومين نواده من است و قسم به كسى كه محمّد صلى الله عليه و آله را به نبوت مبعوث كرد و ما را امام قرار داد، اگر از عمر دنيا، فقط يك روز بيشتر نمانده باشد، خداوند آن قدر آن روز را طولانى مى كند تا اينكه حضرت مهدى عليه السلام در آن روز، ظهور نمايد و زمين را از عدل و داد پر كند، همان گونه كه از ظلم و ستم پر

شده است. خداوند، امورات و مقدمات ظهور او را يك شبِ فراهم مى كند، همان گونه كه در مورد موسى عليه السلام اين گونه كرد. زمانى كه موسى عليه السلام رفت تا براى خانواده اش آتشى بياورد و هنگامى كه بازگشت، نبى و رسول شده بود.

بالاترين و بهترين عمل شيعيان ما، انتظار فرج است».[285]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 237

امام زمان عليه السلام نوه امام هادى عليه السلام

1. امام هادى عليه السلام فرمود: «امام پس از من، فرزندم حسن مى باشد و پس از فرزندش، قائم عليه السلام مى باشد؛ كسى كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است».[286]

امام زمان عليه السلام فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام

1. ابوهاشم جعفرى گفت: شنيدم كه امام هادى عليه السلام مى فرمايند: «جانشين پس از من، فرزندم حسن است. پس در رابطه با جانشين جانشينم چگونه رفتار خواهيد كرد؟» عرض كردم: «فدايت شوم! چطور؟» فرمود: «شما، او را نخواهيد ديد و برايتان جايز نيست كه اسم ايشان را بياوريد». عرض كردم: «پس چگونه ايشان را نام بريم؟» فرمود: «بگوييد حجت آل محمّد صلى الله عليه و آله».[287] 2. محمّد بن عثمان عمرى گفت: از پدرم شنيدم كه از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤالى شد و من هم نزد ايشان بودم، سؤال درباره روايتى بود كه از پدران امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده است: «هر آينه زمين تا روز قيامت از حجّت خدا خالى نمى باشد و هر كس بميرد در حالى كه امام زمان عليه السلام خودش را نشناخته باشد، مرگ او همانند مرگ افراد زمان جاهليت است». امام فرمود: «اين مطلب مانند روز حقيقت و روشن است». سؤال شد: «اى فرزند رسول خدا! امام و حجت پس از شما چه كسى است؟»

فرمود: «فرزندم محمّد، او امام و حجّت بعد از من است، و هر كس بميرد و او را نشناسد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است. آگاه باشيد او غيبتى دارد كه نادانان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 238

در آن دچار سرگردانى شوند و باطل جويان (اهل باطل) در آن

هلاك گردند و كسانى كه براى ظهورش، وقت معين نمايند، دروغ مى گويند. او سپس ظهور مى كند و گويا پرچم هاى سفيدى كه بالاى سر او در نجف (پشت) كوفه تكان مى خورند را مى بينم».[288] 3. احمد بن اسحاق اشعرى گفت: نزد امام حسن عسكرى عليه السلام رفتم و قصد داشتم از امام پس از ايشان سؤال كنم كه امام عليه السلام ابتدا به من فرمود: «اى احمد بن اسحاق! خداى بزرگ از هنگام خلقت حضرت آدم عليه السلام زمين را از حجت خود خالى نگذاشته و تا روز قيامت هم خالى نخواهد گذاشت. حجتى كه به سبب او بلا را از زمين دفع مى كند و به سبب او باران بر زمين مى بارد و زمين، بركات خود را خارج مى سازد». عرض كردم: «يابن رسول خدا! امام و خليفه پس از شما چه كسى است؟»

امام عليه السلام با سرعت داخل خانه شد و سپس بيرون آمد در حالى كه كودكى روى دوش ايشان بود كه چهره اى بسيار نورانى و حدوداً سه ساله داشت، به من فرمود:

«اى احمد بن اسحاق! اگر بزرگى و كرامت تو در پيش خدا، در نزد ائمّه و حجج خدا نبود، پسرم را به تو نشان نمى دادم. او هم نام رسول خدا صلى الله عليه و آله و هم كنيه اوست. او كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است. اى احمد بن اسحاق! مثل او در ميان اين امّت، همانند خضر و ذى القرنين (در غيبت طولانى) مى باشد، او غيبتى دارد كه هيچ كسى از هلاكت در زمان غيبت نجات نمى يابد، مگر كسى كه

خدا او را در قول به امامت او ثابت قدم بدارد و او را موفق به دعا براى تعجيل فرج نمايد». عرض كردم: «اى مولاى من! آيا علامت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 239

و نشانه اى هست كه به وسيله آن، قلبم آرام گيرد». در اين هنگام، آن كودك به زبان عربى فصيح گفت: «منم بقية اللَّه بر روى زمين و منم انتقام گيرنده از دشمنان خدا، اى احمد بن اسحاق! بعد از اين (ديدار) دنبال (ديدن) من نباش». با شادمانى از نزد ايشان خارج شدم و فردا كه شد، بازگشتم و عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا! شادمانى مرا با پاسخ به سؤالم بيشتر نماييد. سنتى كه از خضر و ذى القرنين در ايشان وجود دارد، كدام است؟» فرمود: «اى احمد! غيبت طولانى».

گفتم: «يابن رسول خدا! بى شك، غيبت او طولانى خواهد شد». فرمود: «بله، به خدا! آن قدر طولانى مى شود كه بيشتر قائلين به ايشان، از عقيده خود دست برمى دارند و كسى بر اين عقيده باقى نمى ماند، مگر آنكه خدا از او براى ولايت ما عهد و پيمان گرفته، ايمان در قلب او ثابت شده و خدا او را با روح (الهى خويش) يارى و تأييد كرده باشد. اى احمد بن اسحاق! اين امر از امور الهى، سرّى از اسرار الهى و غيبى از غيب هاى الهى است. پس آنچه به تو گفتم، بگير، حفظ كن و مخفى نگهدار و از شكرگزاران باش تا در فرداى قيامت در مقامات بلند بهشت، با ما باشى».[289] 4. امام رضا عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از فرزند ابو محمّد، حسن بن على عليه السلام مى باشد».[290] 5.

محمّد بن على بن بلال مى گويد: «دو سال پيش از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام ايشان مرا از جانشين پس از خود آگاه كرد و نيز سه روز قبل از شهادتشان هم مرا از جانشين پس از خودش آگاه كرد».[291]

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 4 ؛ ص240

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 240

نام پدر امام زمان عليه السلام

1. از اين باب و باب هاى ديگر اين كتاب روشن مى شود كه نبايد به روايت ابى داوود، اعتنايى كرد. ابى داوود از پيامبر صلى الله عليه و آله اين گونه روايت كرده: «اگر از عمر دنيا، تنها يك روز مانده باشد، خداوند آن روز را آن قدر طولانى خواهد كرد تا اينكه مردى از من (يا اهل بيت من) را مبعوث مى كند كه اسم او، همانند اسم من و اسم پدرش، همانند اسم پدر من است و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است. به اين حديث نمى توان اعتنا كرد؛ زيرا اين همه اخبارى كه ما آورده ايم، دلالت دارند بر اينكه نام پدر ايشان حسن است. گنجى در كتاب" البيان" خود گفته است كه ترمذى اين حديث را آورده است، ولى اين قسمت كه (نام پدرش هم نام پدر من است) را ذكر نكرده است. احمدبن حنبل با آن همه دقت خود در نقل احاديث، اين حديث را در چند جاى سند خود ذكر كرده، ولى تنها گفته كه اسم او، همانند اسم من است و بسيارى از افراد ديگر نيز، اين حديث را به اين شكل نقل كرده اند. تنها كسى كه اين قسمت دوم را هم آورده است،

زائده از عاصم است و انسان عاقل، هيچ شكى ندارد كه اين قسمت دوم، هيچ اعتبارى ندارد، با اين همه روايت كه از طرق مختلف نقل شده است و اين قسمت دوم را ندارد.

صاحب كتاب" كشف الغمه" مى گويد: «شيعيان، اين حديث را صحيح نمى دانند؛ زيرا نام ايشان و نام پدر ايشان براى آن ها ثابت و معلوم است، ولى اهل سنت، اعتقاد دارند كه زائده (راوى حديث) كسى است كه معمولًا به احاديث اضافه مى كند و اين قسمت دوم را هم خود اوبه حديث اضافه كرده است. اين كلامى كوتاه در رابطه با سند اين حديث بود و با اين توضيحات، روشن شد كه اين قسمت دوم حديث، اعتبارى ندارد و انسان مطمئن مى شود كه زائده اى است كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 241

راوى حديث آن را اضافه كرده است.

احتمال ديگرى هم وجود دارد كه اين قسمت از حديث را اهل سياست و رياست به حديث اضافه كرده باشند؛ زيرا احاديث در تأسيس حكومت ها و موفق بودن سياست ها نقش بزرگى داشته اند و به همين دليل رؤساى حكومت ها، حتى دستور به جعل احاديث مى دادند تا به وسيله آن احاديث، دل هاى مردم رابه سوى حكومت خويش جلب نمايند. شاهد اين گفته ما، رفتار معاويه و شدت عمل و برخورد او با كسانى بود كه فضايل و مناقب على عليه السلام را روايت مى كردند و دادن جايزه از طرف او به كسانى كه در نكوهش على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام احاديثى را جعل مى كردند و يا در مدح عثمان و ديگر سران بنى اميه احاديثى را جعل مى نمودند و بندگان زر و سيم و

دنيايى همچون ابوهريره را براى اين كار اجير كرده بود و در ابتداى حكومت بنى عباس هم، وضع به همين گونه بود و جاعلين احاديث به امر آن ها يا براى تقرب به آن ها احاديثى را جعل كردند و سياست ها، اعمال و رفتار آن ها را با آن احاديث جعلى تأييد كردند.

از مسائلى كه عباسيون براى اينكه حكومت نامشروع خويش را بر پايه دينى استوار كرده باشند، به آن تمسك پيدا كردند، بشارت هايى بود كه در زمينه حضرت مهدى عليه السلام وارد شده بود.

با اين توضيحات بعيد نيست كه اين جمله «اسم ابيه اسم ابى» براى تقويت و تأييد حكومت محمّد بن عبداللَّه منصور عباسى كه ملقب به مهدى بوده، به اين حديث اضافه شده باشد و يا براى تأييد محمّد بن عبداللَّه بن حسن كه ملقب به نفس زكيه بوده، جعل شده باشد.

به نظر من اين احتمال، خيلى قوى است. بعضى از مورخان همانند صاحب فخرى در كتاب «آداب السلطانيه و الدول الاسلاميه» گفته اند كه عبداللَّه، در قلب و دل بعضى از مردم اين گونه القا كرده بود كه فرزند او محمّد، همان مهدى موعود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 242

است و او كسى است كه اين قسمت دوم را روايت كرده است. امام صادق عليه السلام به پدر او فرمود: «پسرش به اين چيزى كه مورد نظر اوست، نخواهد رسيد».

در هر حال، اعتبار و ارزشى براى اين قسمت از حديث وجود ندارد، خصوصاً در مقابل آن اخبار زيادى وجود دارد كه اين قسمت در آنها ذكر نشده است. البته دلايل ديگرى نيز براى اين قسمت وجود دارد، از جمله:

1. آنچه در كتاب" البيان" كنجى شافعى

ذكر شده است، احتمال دارد كه اشتباه از نويسنده باشد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده باشد: «اسم ابيه اسم ابنى؛ يعنى نام پدر او، هم نام پسر من است»؛ و مراد، امام حسن مجتبى عليه السلام باشد و اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ايشان تعبير به فرزندم كند، بسيار زياد است و راوى اشتباه كرده است و ابنى را ابى نوشته است و حديث 4 همين باب اين احتمال را تأييد مى كند.

2. آنچه كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى بيان كرده است، اوّل اينكه: در زبان عرب شايع و معمول است كه كلمه «اب» بر جدّ بزرگ نيز اطلاق شود و در قرآن هم اين گونه اطلاق وجود دارد، مثل: مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ [292] و نيز كلام حضرت يوسف عليه السلام كه در قرآن است:

وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآءِى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ [293] و نيز در كلام و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله هم اين گونه اطلاقات وجود دارد، همانند حديث معراج كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: من گفتم: «اين كيست؟» او گفت: «اين فرد، پدرت ابراهيم است». پس از اين مطالب روشن شد كه لفظ «اب» بر جد و اجداد بالاتر هم اطلاق مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 243

دوم اينكه، كلمه اسم بر كنيه و بر صفت فرد هم اطلاق مى شود و حتى صفحاء و بلغاء هم اين كار را كرده اند و در احاديث هم اين گونه استعمال ها وجود دارد و حتى مسلم و بخارى از علماى اهل سنت نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام را ابوتراب ناميد

و اسمى محبوب تر از اين اسم نزد او وجود نداشت. در اينجا، آن ها اسم را بر كنيه اطلاق كرده اند؛ زيرا ابوتراب كنيه است و اسم نمى باشد.

حال كه اين دو مطلب روشن شد، بدان كه پيامبر صلى الله عليه و آله دو نوه داشت، ابومحمّد حسن عليه السلام و اباعبداللَّه حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث به جاى استفاده از كنيه، از اسم استفاده كرده است و مراد ايشان از اسم، كنيه مى باشد و همچنين به جاى استفاده از كلمه جد، از كلمه «اب» استفاده كرده و مراد ايشان از اب، جد مى باشد و در واقع معنى كلام پيامبر صلى الله عليه و آله اين مى باشد كه: نام او، هم نام من است؛ يعنى محمّد و كنيه جد او، نام پدر من مى باشد؛ زيرا جد حضرت مهدى عليه السلام امام حسين عليه السلام؛ يعنى اباعبداللَّه است و نام پدر پيامبر صلى الله عليه و آله عبداللَّه است در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله با كلامى كوتاه و مختصر اين مطلب را هم رسانده اند كه حضرت حجت عليه السلام از فرزندان و نسل امام حسين عليه السلام مى باشد. پس با اين اوصاف، تمامى صفات و نشانه هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيان فرموده، در حضرت مهدى عليه السلام وجود دارد و اين توضيح و بيان براى دفع شبهه از اين حديث، كافى است.

3. آنچه در كتاب" بحارالانوار" از بعضى از معاصرينِ علّامه مجلسى نقل شده كه كنيه امام حسن عسكرى عليه السلام ابومحمّد است و عبداللَّه، پدر رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله هم

كنيه اش ابومحمّد است، پس دو كنيه، همانند يكديگر هستند، همان گونه كه بيان شد، كنيه داخل در اسم است.

4. آنچه بعضى از بزرگان آن را نقل كرده اند كه بهترين وجه هم همين است كه بگوييم اصل خبر و حديث اين گونه بوده است: «اسمه اسمى و اسم ابى»؛ يعنى نام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 244

او، نام من و نام پدر من است و او هم نام من و هم نام پدر من است و در اخبار بسيارى آمده است كه حضرت مهدى عليه السلام سه اسم داشته اند كه يكى از آن ها عبداللَّه است كه نام پدر پيامبر صلى الله عليه و آله هم همين بوده است. از طرفى در بعضى از روايات اين گونه داريم كه «اسمه اسم ابى»؛ يعنى او هم نام پدر من است و در اين روايت مورد بحث ما، چون راوى نمى دانسته كه حضرت مهدى عليه السلام اسمى هم، به نام عبداللَّه دارد، معنى روايت را نفهميده و به همين خاطر، خودش كلمه اسم ابيه را اضافه كرده است و اگر اين گونه باشد، ديگر هيچ ايرادى بر اين خبر وارد نمى باشد؛ زيرا دانستيم كه حضرت مهدى عليه السلام سه اسم دارد.

5. بيان نموده است (همان بزرگى كه پاسخ چهارم را داده بود) كه احتمال دارد حديث اين گونه بوده باشد: «اسمه اسمى و اسم ابنه اسم ابى»؛ يعنى او هم نام من و نام فرزند او، نام پدر من است؛ زيرا در بعضى از روايات داريم كه نام يكى از فرزندان حضرت مهدى عليه السلام عبداللَّه است و يكى از كنيه هاى ايشان اباعبداللَّه است و اين روايت را كه به

اين موضوع دلالت دارد در باب اوّل، فصل دو، حديث 53 آورده ايم.

6. فاضل گران قدر، محمّد رضا امامى در كتاب" جنّات الخلود" ذكر كرده كه امام حسن عسكرى عليه السلام دو نام دارد: يكى حسن و ديگرى عبداللَّه و همچنين از علماى شيعه، صاحب كتاب" كفاية الموحدين" و در بين علماى اهل سنّت ملك العلما، قاضى شهاب الدين دولت آبادى، صاحب تفسير" بحر موّاج"،" مناقب السادات" و" هداية السعداء" و علماى ديگرى چون صاحب كتاب" نجم الثاقب" و نيز مولى معين هروى، صاحب تفسير" اسرار الفاتحه" اين مطلب را بيان كرده اند كه امام حسن عسكرى عليه السلام دو نام داشته و بنابراين ديگر جايى براى اشكال باقى نمى ماند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 245

1. مفضل بن عمر گفت: نزد مولاى خويش، امام صادق عليه السلام رفتم و از ايشان در مورد جانشين پس از خود سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: «اى مفضل! امام پس از من موسى عليه السلام مى باشد و امام منتظر عليه السلام فرزند حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى عليه السلام مى باشد».[294] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نام او، هم نام من و نام پدرش، هم نام پسر من است و او از فرزندان دختر من است».[295]

امام زمان عليه السلام فرزند سرور كنيزان

1. امام على عليه السلام در خطبه اى پس از جنگ نهروان فرمود: «اين يك امر الهى است كه فرامى رسد. پس اى فرزند بهترين كنيزان! تا كى منتظر هستى؟ بشارت باد تو را به پيروزى نزديكى كه از جانب خداى رحيم واقع مى شود، پدر و مادرم فداى عدّه كمى كه در زمين ناشناخته و گمنام هستند».[296] 2. حكم بن

عبدالرحيم القصير گفت: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «آيا منظور اميرالمؤمنين عليه السلام از سرور كنيزان، فاطمه عليها السلام است؟» فرمود: «فاطمه عليها السلام سرور زنان آزاده است [نه كنيز]».[297] 3. حرث بن شرب گفت: نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بوديم زمانى كه فرزندش امام حسن عليه السلام به سوى ايشان آمد و فرمود: «اى فرزند رسول خدا! خوش آمدى». سپس فرزندش امام حسين عليه السلام به سوى ايشان آمد كه امام فرمود: «پدر و مادرم فدايت باد اى پدر پسر سرور كنيزان!» شخصى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «چرا به حسن عليه السلام اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 246

گونه و به حسين عليه السلام آن گونه؟ و پسر سرور كنيزان كيست؟»

فرمود: «او آن گم گشته، دور شده و رانده شده (م ح م د) پسر حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين است» و با بردن نام حسين عليه السلام دست خويش را بر سر حسين عليه السلام نهاده و فرمود: «اين».[298]

سه اسم محمّد، على و حسن پشت سرهم آيند چهارمين آن ها، قائم عليه السلام است

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى كه چهار اسم از ائمه كه از فرزندان من هستند، پشت سر هم آمدند كه محمّد، على و حسن باشند، چهارمين آن ها، قائم منتظر عليه السلام است».[299]

امام زمان عليه السلام آخرين و دوازدهمين امام

1. ابوخالد كابلى گفت: نزد امام سجاد عليه السلام رفتم و به ايشان عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا! ما را آگاه كن از كسانى كه خداوند اطاعت و دوست داشتن آن ها را بر ما واجب دانسته و اقتدا نمودن به آن ها را پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله بر مردم لازم كرده است».

فرمود: «اى كابلى! همانا اولى الامرى كه خداوند، آن ها را امام مردم قرار داده و اطاعت آن ها را بر شما واجب كرده، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و سپس حسن عليه السلام و بعد حسين عليه السلام، فرزندان على عليه السلام مى باشند و سپس اين امر به ما رسيد».

امام عليه السلام در ادامه سكوت نمود. به ايشان عرض كردم: «روايت شده كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «زمين از حجت خدا بر بندگانش خالى نمى ماند. پس امام و حجت بعد از شما چه كسى است؟»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 247

فرمود: «فرزندم محمّد عليه السلام كه نام او در تورات، باقر است كه او علم را مى شكافد، چه شكافتنى! و او امام و حجت پس از من است و پس از او، فرزندش جعفر عليه السلام است كه نام او در ميان آسمانيان، صادق است».

عرض كردم: «چگونه تنها نام ايشان صادق شد، در حالى كه همه شما صادق هستيد؟»

فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى كه فرزندم جعفربن

محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام به دنيا آمد، نام او را صادق بگذاريد؛ زيرا يكى ديگر از نوادگان باقر عليه السلام كه نام او هم جعفر است، ادعاى امامت مى كند، در حالى كه به خدا دروغ مى بندد. او در نزد خدا، جعفر كذّاب و دروغگوست؛ ادعا كننده چيزى است كه شايستگى آن را ندارد، او مخالف پدرش است، به برادرش حسادت مى ورزد و او كسى است كه مى خواهد در زمان غيبت ولىّ خدا، سرّ خدا را كشف كند».

سپس امام سجاد عليه السلام گريه شديدى نمود و فرمود: «گويى الان، جعفر كذاب را مى بينم كه طاغوت زمان خود را وادار به تفتيش امر ولىّ خدا كه غائب و در حفظ خدا مى باشد، نموده و او در خانه پدرش، مسؤول و موكّل شده به خاطر جهلى كه بر ولات او دارد و اگر به او دسترسى يابد حريص بر قتل او مى باشد، براستى او به ميراث برادرش چشم طمع دارد و مى خواهد كه آن را به ناحق بگيرد».

عرض كردم: «آيا اين واقعه روى خواهد داد؟» فرمود: «بله، به خدا. اين مطلب در كتاب و صحيفه اى كه نزد ماست، نوشته شده و در آن، سختى هايى كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما وارد مى آيد، نوشته شده است».

عرض كردم: «پس از آن، چه مى شود؟» فرمود: «سپس غيبت ولىّ خدا و دوازدهمين وصىّ رسول خدا صلى الله عليه و آله ادامه خواهد داشت. اى اباخالد! اهل زمان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 248

غيبت كه قائل به امامت ايشان هستند و منتظر ظهور او مى باشند، برترين مردم هستند؛ زيرا

خدا به آن ها فهم و عقلى داده كه غيبت براى آن ها همچون مشاهده شده است و آن ها همچون مجاهدين در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشند، آن ها واقعاً مخلص اند و به راستى كه شيعيان ما هستند. آن ها مردم را در خفا و آشكار به دين خدا دعوت مى كنند و انتظار فرج از بزرگ ترين اعمال است».[300]

امام زمان عليه السلام زمين را از عدل و داد پر مى كند همان طور كه پر از ظلم شده است

1. امام حسين عليه السلام فرمود: «اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد، خدا آن قدر آن روز را طولانى خواهد كرد كه مردى از فرزندان من ظهور كند و زمين را از عدل و داد پر نمايد، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است».[301] 2. اصبغ بن نباته گفت: نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدم، در حالى كه ايشان مشغول فكر كردن بود. عرض كردم: «آيا شما به اين دنيا، تمايل و رغبتى داريد؟» فرمود: «به خدا قسم! هرگز، حتى يك روز به دنيا رغبت و ميل پيدا نكردم، ولى من در مورد يازدهمين نواده ام فكر كردم، او مهدى عليه السلام است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است. او غيبتى دارد كه گروهى در آن گمراه مى شوند و گروهى هدايت مى گردند».[302] 3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى از فرزندان من است كه غيبتى دارد و زمانى ظهور خواهد كرد كه زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است».[303]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 249

دو غيبت امام زمان عليه السلام

1. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «براى قائم عليه السلام دو غيبت وجود دارد كه يكى طولانى و ديگرى كوتاه است. در غيبت اوّل، جاى حضرت را، شيعيان خاص ايشان مى دانند و در غيبت ديگر، مكان آن حضرت را به جز تعداد خاصى از پيروان آن حضرت نمى دانند».[304] 2. امام على عليه السلام درباره آيه شريفه وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيةً فى عَقِبِهِ لَعَلّهُمْ يرْجِعُونَ [305] فرمود: «اين آيه شريفه

درباره ما نازل شده و امامت را در نسل حسين عليه السلام تا روز قيامت قرار داده و براى قائم ما عليه السلام دو غيبت است كه يكى از آن ها از ديگرى طولانى تر است؛ پس بر امامت او پابرجا نمى ماند؛ مگر كسى كه يقين قوى و معرفت و شناخت صحيح داشته باشد».[306] 3. ابابصير گفت: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «امام باقر عليه السلام مى فرمود:

«حضرت قائم عليه السلام دو غيبت دارد كه يكى از آن ها از ديگرى طولانى تر است»

امام صادق عليه السلام فرمود: «بله، اين گونه است و اين صورت نمى گيرد؛ مگر پس از ظهور سفيانى و شدت بلا بر مردم و قتل و كشتارى كه مردم از آن، پناه به حرم خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى برند».[307] 4. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «براى حضرت قائم عليه السلام دو غيبت وجود دارد كه در يكى از آن ها از غيبت باز مى گردد و در غيبت ديگر، كسى نمى داند او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 250

كجاست. او در مراسم مردم حاضر مى شود و او آن ها را مى بيند، ولى مردم، او را نمى بينند».[308] 5. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام دو غيبت دارد كه يكى از آن ها آن قدر طولانى مى شود كه بعضى از آن ها مى گويند، او مرده است و هيچ كس از مكان ايشان مطلع نمى شود».[309]

غيبت طولانى و ظهور با اجازه خداوند

1. سعده گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بوديم كه پيرمردى قد خميده كه به عصايش تكيه داده بود، وارد شد و به امام عليه السلام سلام كرد، جواب شنيد و گفت: «اى فرزند رسول خدا! دست خويش را به

من بده تا ببوسم». امام دست خويش را جلو آورد و او دست امام را بوسيد و گريه كرد. امام عليه السلام فرمود: «چه چيز تو را به گريه درآورده است؟»

گفت: «فدايت شوم، اى فرزند رسول خدا! صد سال است كه منتظر قائم شما هستم. با خود مى گفتم اين ماه مى آيد، اين سال مى آيد تا اينكه سنّم بالا رفت و استخوان هايم سست شد و مرگم نزديك گرديد و درباره شما چيزهايى مى بينم كه دوست ندارم. مى بينم شما را مى كشند و دشمن شما را مى بينم كه قدرتمند شده و بر امور مسلمين مسلط گشته است. پس چگونه گريه نكنم؟»

امام صادق عليه السلام نيز گريست و سپس فرمود: «اى پيرمرد! اگر تا زمان ظهور قائم عليه السلام عمر كردى، پس با ما در درجات عاليه خواهى بود و اگر مرگ تو فرا رسيد، در روز قيامت با ثقل پيامبر صلى الله عليه و آله خواهى بود و ثقل پيامبر صلى الله عليه و آله ما هستيم كه ايشان فرموده: «دو چيز سنگين در ميان شما باقى مى گذارم تا گمراه نشويد، كتاب خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 251

و اهل بيتم».

پيرمرد گفت: «از شنيدن اين خبر خيلى خوشحال شدم». امام فرمود: «اى پيرمرد! بدان كه قائمِ ما عليه السلام از صلب حسن است، حسن از صلب على، على از صلب محمّد، محمّد از صلب على، على از صلب پسر من است (و با دست خويش به امام كاظم عليه السلام اشاره كرد) و اين فرزند از صلب من است و ما دوازده اماميم كه همگى معصوم و پاك هستيم».

پيرمرد گفت: «اى آقاى من! آيا بعضى از شما

از بعضى ديگر برتر هستيد؟» امام عليه السلام فرمود: «خير، ما در فضل و برترى با هم برابر هستيم؛ ولى بعضى از ما از بعضى ديگر عالم تر هستيم. اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد، خداوند به قدرى آن روز را طولانى خواهد كرد كه قائم ما اهل بيت عليهم السلام ظهور كند و شيعيان ما در زمان غيبت او به حيرت و بلا دچار مى شوند و در اين موقع است كه خداوند مخلصين را بر هدايت خويش ثابت قدم مى كند. خدايا آن ها را يارى نما».[310] 2. محمّد بن حسن گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام نام قائم عليه السلام را برد و فرمود: «بدانيد كه او غايب خواهد شد تا آنجا كه جاهلين مى گويند، در آل محمّد صلى الله عليه و آله از طرف خدا حجتى وجود ندارد».[311] 3. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «قائم ما عليه السلام غيبتى دارد كه زمان آن طولانى است.

گويى شيعيان در آن زمان، همچون چارپايى كه به دنبال چراگاه، سرگردان مى گردد، مى باشند و آن را نمى يابند. آگاه باشيد كه هر كس در آن زمان، بر دين خود پابرجا باشد و به علّت طولانى بودن غيبت، قسىّ القلب نشود، در روز قيامت هم رتبه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 252

و هم درجه با من خواهد بود. زمانى كه قائم ما عليه السلام ظهور كند، بيعت هيچ كس بر گردن او نيست و به همين دليل ولادتش مخفيانه بوده و غايب شده است».[312] 4. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «برادران يوسف از نوادگان و فرزندان پيامبران بودند و يوسف را فروختند، در حالى كه برادران او بودند

و آن ها يوسف را نشناختند تا زمانى كه او به آن ها گفت: من يوسف هستم. مردم و اين امّت، منكر نمى شوند كه خداوند زمانى خواسته باشد كه حجتش مخفى باشد. در آن زمان يوسف در مصر بود و بين او و پدرش هجده روز فاصله بود و اگر خدا مى خواست كه يوسف شناخته شود، قادر بود؛ همان گونه هنگامى كه بشارت زنده بودن يوسف به يعقوب داده شد، به خدا قسم كه يعقوب و فرزندانش آن راه را نُه روزه رفتند تا به يوسف رسيدند و مردم منكر اين واقعيت نمى شوند كه خداوند همان كارى را كه با يوسف نمود، كه برادرانش هم او را نمى شناختند، همان كار را با حجت خويش انجام دهد و حجت خدا در بازارها رفت و آمد كند، ولى مردم او را نشناسند تا آنكه خدا به او اجازه دهد كه خود را به مردم معرفى كند، همان طوركه به يوسف اجازه داده شد و يوسف به برادران خود گفت: آيا دانستيد كه با يوسف و برادرش بنيامين در زمانى كه جاهل بوديد، چه كرديد؟ آن ها گفتند: آيا تو يوسف هستى؟ گفت: من يوسف هستم و اين هم برادرم است».[313] 5. امّ هانى گفت: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «معنى و تفسير اين آيه: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنّسِ 314] چيست؟» امام عليه السلام فرمود: «اى ام هانى! مراد امامى است كه از مردم غايب مى شود و مردم از علم او محروم مى شوند و سپس چون ستاره اى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 253

فروزان ظاهر مى شود، اگر آن زمان بودى، چشمت روشن باد».

در كتاب «ينابيع المودّة» از امام باقر عليه السلام

روايت شده: «خنّس امامى است كه ...

غايب مى شود و پس از آن، چون ستاره اى فروزان ظهور مى كند».

در «كمال الدين» اين روايت از ام هانى اين گونه نقل شده است: نزد مولاى خويش امام باقر عليه السلام رفتم و عرض كردم: «آيه اى از كتاب خدا به قلبم وارد شده كه خواب را از چشمانم ربوده است و مرا به خود مشغول كرده است». فرمود: «اى ام هانى! سؤالى دارى!» عرض كردم: «درباره اين آيه شريفه: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنّسِ الْجَوارِ الْكُنّسِ 315] امام فرمود: «خوب سؤالى كردى. اى ام هانى! اين مولودى است كه در آخرالزمان مى آيد و او مهدى اهل بيت عليهم السلام است كه براى او سرگردانى و غيبتى است كه در آن غيبت، گروهى هدايت و گروهى گمراه مى شوند؛ پس خوشا حال تو اگر او را درك كنى و خوشا به حال كسى كه او را درك كند».[316] 6. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «مردم امام خويش را از دست مى دهند؛ ولى امام در موسم ها شاهد و ناظر است و آنان را مى بيند، ولى آن ها او را نمى بينند».[317] 7. امام صادق عليه السلام فرمود: «صاحب الامر عليه السلام غيبتى دارند كه هر كس در زمان غيبت بخواهد دين خود را حفظ نمايد، همانند كسى است كه بخواهد خارهاى چوبى را با دست بكند. پس چه كسى طاقت دارد كه با دست، خارهاى چوب را بكند؟[318] 8. عبداللَّه بن عامر بن سعد اشعرى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «از شهرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 254

بپرهيزيد. به خدا قسم! امام شما سال هايى غايب خواهد شد و در غيبت باقى خواهد ماند تا آنجا

كه گفته مى شود، او مرده و از بين رفته است و در كجا زندگى مى كند؟ چشم هاى مؤمنين براى او گريان خواهد شد و گرفتار خواهند شد، همان گونه كه كشتى در امواج دريا گرفتار مى شود و نجات نمى يابد؛ مگر كسى كه خدا از اوعهد گرفته و ايمان در قلب او ثابت باشد و خدا او را تأييد كند. شما دوازده پرچم را خواهيد ديد كه نمى دانيد كدام پرچم از چه كسى است و حق كدام است؟» من گريستم، امام عليه السلام فرمود: «براى چه گريه مى كنى؟»

عرض كردم: «چگونه گريه نكنم، در حالى كه نمى دانيم كدام پرچم حق است، پس ما چه كنيم؟» امام عليه السلام نگاهى به خورشيد انداخت و فرمود: «اى عبداللَّه! اين خورشيد را مى بينى؟» عرض كردم: «بله». فرمود: «به خدا! امر ما از اين خورشيد واضح تر است».[319] 9. سدير صيرفى گفت: من، ابوبصير و مفضل بن عمر نزد امام صادق عليه السلام رفتيم و ديديم ايشان روى خاك نشسته و عبايى بر روى دوش خود انداخته است و همانند كسى كه فرزندش مرده است و جگرش سوخته است، مى گريد و اندوه و حزن از چهره ايشان نمايان است و اشكش سرازير است.

گفتم: «اى آقاى من! زمين برايم تنگ شده و راحتى قلبم از بين رفته و مصيبت ها فراوان شده و مصيبتِ از ميان رفتن يكى پس از ديگرى سنگين است و اشك از چشم سرازير است و خون دلم از سينه ام بيرون مى آيد».

سدير گفت: عقل هاى ما از اين سخنان امام عليه السلام سرگردان و قلوب ما بسيار اندوهناك شده بود و گمان كرديم كه امام براى اتفاق ناگوارى اين گونه زارى مى كنند.

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 4، ص: 255

گفتيم: «اى فرزند بهترين مخلوقات! به چه دليل چشمان شما گريان است؟

و چه چيز باعث به وجود آمدن اين حالت در شما شده است؟»

امام عليه السلام آهى كشيد و فرمود: «امروز صبح به كتاب جفر نگاه كردم (كتابى كه همه علوم در آن مى باشد و تا روز قيامت خواهد بود) خدا اين كتاب را به محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان او اختصاص داده است. در آن كتاب، درباره زمان تولد و غيبت امام غايب عليه السلام و طول عمرش و گرفتارى مؤمنين در آن زمان و ايجاد شك و شبهه در دل آن ها، به علّت طولانى شدن غيبت و بازگشت بسيارى از آن ها از دينشان و برداشتن اسلام از گردنشان كه خداى بزرگ فرمود:

وَكُلّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ [320] «اعمال هر انسانى را به گردنش آويختيم»؛

يعنى «ولايت» تأمل كردم».

بعد از اين سخنان اندوه مرا فرا گرفت. عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا! بعضى از آنچه مى دانى، به ما بگو و به فضل و كرم خود، ما را نيز شريك گردان».

فرمود: «خداوند بزرگ براى قائم ما عليه السلام سه ويژگى قرار داده كه براى سه پيامبر هم آن ها را قرار داده بود: زمان و مكان تولد او را همانند زمان و مكان تولد موسى عليه السلام قرار داد، غيبت او را همچون غيبت عيسى قرار داد و طولانى بودن غيبت او را همچون طولانى بودن عمر حضرت نوح عليه السلام است.

اما درباره مكان و زمان تولد موسى عليه السلام: چون فرعون اطلاع يافت كه از بين رفتن حكومتش به دست اوست، كاهنان را جمع كرد و كاهنان نسب

موسى را به او گفتند و اينكه او فردى از بنى اسرائيل است و به همين دليل فرعون بيست هزار و اندى را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 256

كشت، ولى موفق به قتل موسى عليه السلام نشد؛ زيرا خداوند او را حفظ كرده بود.

همين طور بنى عباس و بنى اميه زمانى كه مطّلع شدند كه از بين رفتن حكومت آن ها به دست قائم عليه السلام است، دشمن ما شدند و براى قتل و از بين بردن نسل خاندان محمّد صلى الله عليه و آله شمشير كشيدند؛ تا اينكه بتوانند قائم عليه السلام را بكشند، ولى خدا نخواست كه هيچ كس از ظالمان از امر او آگاه شوند.

اما درباره غيبت موسى عليه السلام: يهود و نصارى همگى گمان كردند كه او مرده است، ولى خداى بزرگ فرمود:

وَما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَلكِنْ شُبّهَ لَهُمْ [321] «او نه كشته شد و نه به صليب كشيده شد؛ بلكه براى يهود اشتباه به وجود آمد».

غيبت حضرت قائم عليه السلام هم، همين گونه است؛ زيرا مردم به علّت طولانى شدن آن، منكر غيبت مى شوند و در اين هنگام، بعضى مى گويند، او اصلًا متولّد نشده است، بعضى مى گويند او متولّد شده و فوت كرده است، بعضى كافر شده، مى گويند امام يازدهم عقيم بوده است، بعضى هم قائل به سيزده امام و بيشتر مى شوند و بعضى مى گويند، روح او در جسم ديگران قرار گرفته است.

امّا طولانى شدن عمر نوح عليه السلام: زمانى كه مى خواست عقوبت از آسمان بر قومش نازل شود، خداوند، جبرئيل را به سوى نوح عليه السلام فرستاد و فرمود كه خداوند مى فرمايد: اينها خلايق و بندگان من هستند و من آن ها

را عذاب نمى كنم؛ مگر پس از اينكه تو دعوت خود را دوباره تأكيد و تكرار نمايى، پس دوباره براى دعوت قوم خويش تلاش كن و اين هسته را بگير و بكار و هرگاه كه بزرگ شد و ثمر داد، براى تو

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 257

خلاص و راحتى خواهد بود و مؤمنين را هم به اين مطلب بشارت ده.

آنگاه كه آن هسته و دانه بزرگ شد و ميوه داد، پس از زمانى طولانى، خداوند دوباره به او دستور داد كه هسته هاى ميوه هاى آن درخت را دوباره بكارد و دوباره قوم خود رابه سوى خدا بخوان.

موسى عليه السلام قوم خود را از اين مطلب آگاه كرد كه دوباره بايد صبر كنند و در اين هنگام سيصد نفر از كسانى كه به او ايمان آورده بودند، از ايمان خود دست برداشتند و گفتند: اگر حرف هاى نوح عليه السلام درست بود، نبايد در وعده الهى خلاف واقع مى شد.

پس از اين، تا هفت بار، از جانب خداوند دستور آمد كه دوباره هسته ها را بكار تا رشد كنند و تبديل به درخت شوند و از كسانى كه ايمان آورده بودند، گروه گروه از ايمان خود باز مى گشتند تا آنجا كه هفتصد و اندى نفر از ايمان خود بازگشتند و در اين هنگام خداوند وحى كرد: الان ديگر، پس از شب تاريك، صبح شده و پاكى و ناپاكى، خالص و جدا شده، چون هر كس كه باطن ناپاكى داشت، از ايمان خود دست برداشت و اگر من در همان ابتدا كفار را هلاك مى كردم و آن ها را كه به تو ايمان آورده بودند، باقى مى گذاشتم و هلاك نمى كردم، در

اين صورت وعده من به مؤمنان خالص قوم تو صادق نبود كه به آن ها وعده داده بودم به ريسمان نبوت تو چنگ بزنند تا من آن ها را خليفه بر روى زمين گردانم و ترس آن ها را به امن تبديل كنم و چگونه مى توانستم آن ها را خليفه در روى زمين قرار دهم و ترس و اضطراب آن ها را به امن تبديل كنم، در حاليكه مى دانستم عدّه اى از آن ها باطن ناپاكى دارند و به ظاهر ايمان آورده اند، ولى منافق مى باشند و هرگاه كه مؤمنين را خليفه بر روى زمين مى كردم، آنگاه آن ها دشمنى خود را با مؤمنين واقعى آشكار كرده و با آنان بر سر طلب رياست به جنگ مى پرداختند و در اين صورت، ديگر آن امنيتى كه وعده آن را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 258

به مؤمنين داده بودم، تحقق پيدا نمى كرد. پس حال، به دستور ما كِشتى را بساز!»

امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام نيز اين گونه است؛ زيرا غيبت او آن قدر طولانى مى شود كه پاكى ها از ناپاكى ها جدا مى شوند و هر كس از شيعيان كه باطن پليد و ناپاك دارند و منافق مى باشند، از ايمان ظاهرى خود دست برمى دارند». مفضل گفت: «ناصبى ها گمان مى كردند كه اين آيه در مورد ابوبكر، عمر، عثمان و حضرت على عليه السلام نازل شده است».

امام عليه السلام فرمود: «خداوند، قلوب و دل هاى آن ها را هدايت نمى كند! چگونه اين آيه درباره آن زمان باشد، در حالى كه بسيارى از فتنه ها و جنگ ها در زمان آن ها وجود داشته است [در حالى كه در آيه، صحبت از امنيت است اما اينكه خداوند، عمر بنده صالح خويش؛ يعنى حضرت خضر عليه

السلام را طولانى كرد، نه به علّت نبوّت او، نه كتاب او، نه شريعت او، نه امامت و پيشوايى او و نه طاعت او بوده؛ بلكه خداوند بزرگ، چون مى دانست عمر حضرت مهدى عليه السلام طولانى است و به علّت همين طولانى بودن، عدّه اى منكر اين طول عمر مى شوند، خداوند عمر اين بنده صالح خويش را طولانى كرد تا به وسيله طول عمر او، بر طول عمر حضرت قائم عليه السلام استدلال شود و دليل و حجت مخالفان از بين برود و ديگر مردم، در مقابل خدا حجّتى براى عدم ايمان به حضرت قائم عليه السلام نداشته باشند».[322] 10. على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «صاحب الامر عليه السلام از فرزندان من است، او كسى است كه در مورد او گفته مى شود كه مرده و نابود شده است».[323] 11. مظفر علوى گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «قائم ما عليه السلام غيبتى دارد كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 259

مدّت آن طولانى است». عرض كردم: «اين غيبت، به چه سبب است؟» فرمود:

«خداوند بلند مرتبه، خواسته كه سنن و روش انبياى گذشته اجرا شود و خداوند مى فرمايد:»

لَتَرْكَبُنّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ [324] «شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد»؛

يعنى از سنتى از سنت هاى گذشتگان، به سنّتى ديگر منتقل مى شويد».[325] 12. امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند به وسيله كوفه بر ساير شهرها و با مؤمنين كوفه بر مؤمنين ديگر شهرها و به وسيله شهر قم بر ساير شهرها و به وسيله اهل قم بر همه مردم مشرق و مغرب زمين از جن و انس، احتجاج كرده و خداوند مردم قم را مستضعف

قرار نداده؛ بلكه آن ها را كمك و يارى نموده است. دين و اهل دين، عجين در قم اند و اگر اين گونه نبود و همه مردم به سوى قم مى رفتند، قم خراب مى شد و اهلش اهل باطل مى شدند.

زمانى خواهد رسيد كه قم و اهل آن بر همه خلايق حجت مى شوند و آن در زمان غيبت قائم ما عليه السلام و ظهور او مى باشد و اگر اين طور نبود، زمين، اهل خود را فرو مى برد؛ ملائكه بلاها را از قم واهل قم دور مى كنند و هيچ ستمگرى قصد قم را نمى كند، مگر اينكه خداوند او را درهم مى شكند و او را به مصيبت و يا دشمنى مشغول مى كند و خداوند ياد قم را از ذهن جبّاران، پاك مى كند، همان طوركه آن ها، خدا را فراموش كرده اند».[326]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 260

علّت غيبت امام زمان عليه السلام 327]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 263

1. عبداللَّه بن فضل هاشمى گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام حتماً غيبتى خواهد داشت كه اهل هر باطلى در آن به شك خواهند افتاد». عرض كردم:

«جانم به فدايت! اين غيبت براى چيست؟» فرمود: «براى امرى كه به ما اجازه داده نشده كه آن را بيان كنيم». عرض كردم: «پس حكمت غيبت ايشان را بفرماييد».

فرمود: «حكمت اين كار، تنها پس از ظهور ايشان روشن خواهد شد، همان گونه كه حكمت كارهاى خضر عليه السلام پس از جدايى اش از حضرت موسى عليه السلام روشن شد. اى پسر فضل! اين امرى از امور الهى و سرّى از اسرار الهى و امرى غيبى از جانب خداوند است و چون ما مى دانيم كه خداى بزرگ، حكيم است، تصديق مى كنيم كه افعال

و اقوالش همگى از روى حكمت مى باشند، اگر چه علّت آن، براى ما معلوم نباشد».[328] 2. امام زمان عليه السلام مى فرمايد: «اما درباره غيبت، بايد بگويم كه خداوند مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 264

يا أَيهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ [329] «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهايى كه اگر جوابش براى شما روشن شود، ناراحت مى شويد، سؤال نكنيد»؛

و اين غيبت براى هيچ كدام از پدران من وجود نداشته است من در آن هنگام كه ظهور كنم، بيعت هيچ كدام از طاغوت ها بر گردنم نمى باشد و همان گونه كه مردم از خورشيد پشت ابر بهره مى برند، در هنگام غيبتم از من بهره مى برند و من بى شك، امان براى اهل زمينم، همان طوركه ستارگان، امان براى اهل آسمان اند و سؤال هاى بيهوده نپرسيد و براى فهميدن بيش از حد، خود را به زحمت نيندازيد و براى فرج، بسيار دعا كنيد كه فرج و گشايش گرفتارى هاى شما در آن است. سلام بر تو اى اسحاق بن يعقوب كلينى و بر آن ها كه هدايت شدند».[330]

چگونگى بهره بردن از امام زمان غايب عليه السلام

1. امام على عليه السلام فرمود: «به خداوند قسم! آرى، زمين از كسى كه در راه خدا قيام كند، خالى نمى ماند، چه ظاهر و آشكار باشد و چه گمنام و در حال ترس؛ براى اينكه حجت هاى خداوند و بيّنات و نشانه هاى او، باطل و منهدم نشوند و اين ها چه تعدادند و (آن ها) كجا مى باشند؟ به خدا قسم، اين ها از لحاظ تعداد، كمترند و در نزد خداوند، جايگاه بزرگ ترى دارند. خداوند، حجت ها و بيّناتش را با آنان محافظت مى كند. تا آن حجت و بيّنات را در ديدگان امثال خود قرار

دهند و در قلب هاى امثال خود بكارند. علم به آنان روى مى كند، با حقيقت بصر و با ارواح اليقين مباشرت مى كنند و آنچه را كه ستمكاران آن را دشوار كرده اند، آسان مى كنند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 265

و با آنچه جاهلان از آن مى ترسند، الفت مى گيرند؛ و با بدن هايى زندگى مى كنند كه روحشان به آسمان تعلّق دارد. آنان جانشينان خداوند در زمين هستند و دعوت كنندگان به دين خداوند مى باشند. آه، آه، از شوق ديدار آنان».[331] 2. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام از ما اهل بيت عليهم السلام است. كسى كه با چراغ نوردهنده در دنيا به راه مى افتد و به روش نيكان عمل مى كند تا بند را بگشايد و اسير را از آن آزاد نمايد و جمعيت گمراه را پراكنده كند و پراكندگى حق را گرد هم آورد. در پنهانى و مخفى بودنِ از مردم كسانى كه جوينده، اثر و نشانه او هستند ايشان را نمى يابد، اگر چه در پى او نظر كند».[332] 3. سليمان گفت: امام صادق عليه السلام فرمود كه امام سجاد عليه السلام فرمود: «ما امامانِ مسلمانان مى باشيم، حجت هاى خداوند بر جهانيان، سروران مؤمنين، رهبران پيشانى سپيدها (شيعيان) مى باشيم، مولاهاى مسلمانان و امان براى اهل زمين هستيم؛ همان طور كه ستارگان، امان براى اهل آسمان هستند و براى ما، آسمان نگه داشته شده تا بر زمين نيفتد و براى ما باران نازل مى شود و رحمت خداوند منتشر و پخش مى گردد و بركت هاى زمين خارج مى شوند و اگر كسى از ما بر روى زمين نبود، زمين، اهلش را فرو مى برد. از هنگامى كه خداوند، آدم را آفريد، هيچ

گاه زمين از حجت الهى خالى نبود؛ حجت خداوند يا آشكار يا غايب و مخفى بوده و زمين تا برپايى قيامت از حجت خالى نمى ماند و اگر اين نبود، خداوند عبادت نمى شد».

سليمان مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «چگونه مردم از حجتى كه غايب است، بهره مند مى شوند؟» امام صادق عليه السلام فرمود: «همان طور كه از خورشيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 266

در هنگامى كه به وسيله ابر پوشيده شده، بهره مى برند».[333] 4. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اسلام، ريشه و اساس است و پادشاه عادل، نگهبان آن است. آنچه كه اساس ندارد، نابود مى شود و آنچه نگهبان ندارد، به هدر مى رود».[334] حديث ذيل نيز درباره موضوع اين باب هست: فصل اوّل در باب هشتم، ح 4.

امام زمان عليه السلام عمرى طولانى دارد

1. امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: «پسر من، همان قائم عليه السلام است كه پس از من مى آيد و او كسى است كه به روش پيامبران، از جمله، طولانى بودن عمر و غيبت، ظهور مى كند، به حدى (دوران غيبت طولانى مى شود) كه قلب ها سنگ و سخت مى شوند، و به علّت طولانى بودن دوران غيبت، كسى او را تصديق مى كند كه خداوند، ايمان را در قلبش نوشته و او را با روحى از جانب خود يارى كرده باشد».[335] 2. امام سجاد عليه السلام فرمود: «در قائم عليه السلام سنّتى از نوح عليه السلام است و آن، طولانى بودن عمر است».[336] 3. حماد بن عبدالكريم گفت: نزد امام صادق عليه السلام درباره حضرت قائم عليه السلام صحبت شد؛ ايشان فرمود: «هنگامى كه او قيام مى كند، مردم مى گويند، چگونه مى شود؟ در حالى كه از آن وقت تا به

حال، بايد استخوان هاى او از بين مى رفت».[337] 4. هنگامى كه احمد بن اسحاق قصد داشت، درباره جانشين پس از امام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 267

عسكرى عليه السلام سؤال كند، ايشان بدون مقدمه فرمود: «مَثَل او مَثَل خضر عليه السلام است و مَثَل او مَثَل ذى القرنين عليه السلام است. چون خضر عليه السلام از آب حيات نوشيد و تا به حال زنده مانده و نمى ميرد تا هنگامى كه در صور دميده شود. او هر سال در موسم حج حضور دارد و در عرفه، وقوف مى كند و بر دعاى مؤمن، آمين مى گويد و به زودى خداوند به وسيله او، مونس هنگامه وحشت قائم عليه السلام مى شود و تنهايى او را، به وسيله خضر عليه السلام به اجتماع تبديل مى كند. سپس، بقاى در دنيا همراه با مخفى بودن و جزو ياران امام زمان عليه السلام بودن، ارمغانى براى خضر عليه السلام مى باشد».[338]

امام زمان عليه السلام چهره جوانى دارد كه با گذشت زمان، پير نمى شود

1. امام حسن عليه السلام فرمود: «اگر مهدى عليه السلام قيام كند، مردم او را انكار مى كنند، چون با چهره اى جوان به سوى مردم باز مى گردد؛ در حالى كه مردم فكر مى كنند كه او پير و كهن سال است».[339] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «و بى شك، يكى از بزرگترين گرفتارى ها اين است كه صاحب مردم با چهره اى جوان به سوى آن ها باز گردد؛ در حالى كه آن ها فكر مى كنند كه او پير، بزرگسال و كهن سال است».[340] 3. امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر قائم عليه السلام قيام كند، مردم او را انكار مى كنند؛ زيرا او به سوى آن ها باز مى گردد؛ درحالى كه جوانى موفّق است».[341] 4. پيامبر صلى الله عليه

و آله فرمود: «در امام زمان عليه السلام شباهتى به يونس عليه السلام است؛ بازگشت او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 268

از غيبتش، در حالى است كه چهره اى جوان دارد».[342]

ولادت پنهانى امام زمان عليه السلام

1. امام سجاد عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام از ماست كه ولادتش براى مردم پنهان است، به طورى كه مى گويند، هنوز به دنيا نيامده و در حالى ظهور مى كند كه بيعت كسى بر گردن او نيست».[343] 2. عبداللَّه بن عطا گفت: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «شيعيان تو در عراق بسيارند. به خدا قسم! در اهل بيتت، كسى مثل تو نيست».

امام باقر عليه السلام فرمود: «اى عبداللَّه بن عطا! طايفه حشويه، گوش تو را پر كرده اند؛ به خدا! من صاحب الزمان نيستم. بنگريد كه چه كسى ولادتش بر مردم پنهان است؟ پس او، صاحب شماست».[344] 3. امام باقر عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است».[345]

بيعت كسى بر گردن امام زمان عليه السلام نيست

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام قيام مى كند، در حالى كه عهد و بيعت كسى بر گردنش نيست».[346] 2. امام على عليه السلام فرمود: «صاحب اين امر، بر گردنش عهد و عقد و پيمان كسى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 269

نيست».[347]

امام زمان عليه السلام دشمنان خدا را مى كشد

1. ابراهيم كرخى گفت: من و شخص ديگرى به امام صادق عليه السلام عرض كرديم:

«آيا على عليه السلام در اجراى دين خداوند، قدرت نداشت؟» فرمود: «آرى (داشت)».

آن شخص گفت: «پس چگونه مردم بر او پيروز شدند و چگونه او در مقابل آنان از خود دفاع نكرد و چه چيزى او را از اين كار بازداشت؟» امام صادق عليه السلام فرمود: «آيه اى در قرآن او را از انجام اين كار بازداشت». گفتم: «آن آيه چيست؟» فرمود: «آيه»

لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً؛[348]

خداوند، مؤمنانى را در نسل كافران و منافقان قرار داده بود و على عليه السلام پدران آن ها را نمى كشت، تا آن ها به دنيا بيايند، پس هنگامى كه به دنيا مى آمدند، حضرت على عليه السلام (پدران) آنان را مى كشت. همين طور قائم ما اهل بيت عليهم السلام هيچ گاه ظهور نمى كند، تا هنگامى كه مؤمنان و ياران آن حضرت ظهور كنند، پس هنگامى كه ظاهر شدند، كفار و منافقان را مى كشد».[349] 2. محمّد بن مسلم گفت: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «تأويل فرموده خداوند در

وَقاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدّينُ للَّهِ [350] چيست؟»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 270

امام فرمود: «تأويل اين آيه، هنوز نيامده، پس هنگامى كه تأويل اين آيه بيايد، مشركان كشته مى شوند تا به وحدانيّت خداوند ايمان بياورند و شركى باقى نماند

و اين در زمان قائم عليه السلام است».[351]

اعلان عمومى امر الهى، توسط امام زمان عليه السلام و كمك الهى براى او

1. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً[352] فرمود: «هنگامى كه قائم عليه السلام قيام كند، زمينى باقى نمى ماند؛ مگر اينكه شهادت به

«ان لا إله إلّااللَّه»

و

«انّ محمّداً رسول اللَّه»

در آن ندا داده مى شود».[353] 2. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ 354] فرمود: «هنگامى كه قائم عليه السلام قيام كند، مشرك و كافرى باقى نمى ماند. به طورى كه اگر در داخل صخره اى باشد، صخره مى گويد: «اى مؤمن! مشركى در ميان من است، مرا بشكن و او را بكش.[355] 3. امام باقر عليه السلام فرمود: «بى شك خداوند، اسلام را در هنگام قيام قائم عليه السلام بر همه اديان پيروز مى كند».[356] 4. امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگام قيام قائم عليه السلام مؤمنان با يارى خداوند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 271

خوشحال و شادمان مى شوند».[357] 5. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

وَقاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً[358] از پدرش امام باقر عليه السلام روايت نمود: «تأويل اين آيه هنوز نيامده و اگر قائم عليه السلام قيام كند، كسى كه او را درك كند، مى بيند و مى فهمد كه تأويل اين آيه چيست و حتماً دين محمّد صلى الله عليه و آله مى رسد به آن جايى كه شب، بدان جا رسيده است».[359] 6. ابن عباس درباره اين آيه:

لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ 360] گفت: «اين اتفاق به وقوع نمى پيوندد؛ مگر اينكه تمام يهوديان، مسيحيان و مردم ديگر اديان، مسلمان شده باشند. به طورى كه گوسفند، گرگ،

گاو، شير، انسان و مار، در كنار يكديگر احساس امنيت مى كنند و ديگر موش، كيسه اى را پاره نمى كند و جزيه از كفار برداشته مى شود و صليب ها شكسته مى شوند و اين فرموده خداوند است:

لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ 361] 7. امام باقر عليه السلام درباره اين آيه:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها؛[362] «بدانيد كه خداوند، زمين را پس از مرگش زنده مى كند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 272

فرمود: «خداوند، زمين را پس از مرگش به وسيله قائم عليه السلام زنده مى كند و منظور خداوند از مرگ زمين، كفر اهل زمين است و كافر نيز مرده به حساب مى آيد».[363] 8. ريان بن شعيب گفت: امام رضا عليه السلام فرمود: «اى ابن شعيب! اگر براى چيزى گريه ات گرفت، براى امام حسين عليه السلام گريه كن؛ زيرا او ذبح شد به همراه هجده نفر از خاندانش كه بر روى زمين، همانندى نداشته اند و آسمان هاى هفتگانه و زمين براى كشته شدنش، گريستند و 4 هزار فرشته به زمين فرستاده شدند تا او را يارى كنند، اما او به آن ها اجازه اين كار را نداد. آن فرشته ها، پريشان حال و غبارآلود در كنار قبرش هستند تا زمانى كه قائم عليه السلام قيام كند و از ياران آن حضرت مى باشند و شعارشان «يالثارات الحسين عليه السلام» است».[364]

امام زمان عليه السلام مردم را به سوى هدايت و قرآن و سنت، باز مى گرداند

1. امام على عليه السلام درباره فتنه هاى نزديك به ظهور امام زمان عليه السلام فرمود: «هنگامى كه مهدى عليه السلام ظهور نمايد، هواى نفس را به هدايت و رستگارى برمى گرداند، در آن هنگام كه مردم، هدايت را به هواى نفس تبديل كرده اند و او رأى را به قرآن برمى گرداند، در آن

هنگام كه قرآن را به رأى خود تبديل كرده اند.

(پيش از ظهور) تا اينكه جنگ و خونريزى به سوى شما بيايد. به طورى كه مانند شير خشمگين دندان هايش را آشكار كند و يا مانند شترى كه پستان هايش پر از شير است كه نوشيدن شير آن، شيرين است اما عاقبت آن، تلخ و بدمزه است. آگاه باشيد! در فردا به وقوع مى پيوندد و به زودى فردا همراه چيزى كه نمى شناسيد، مى آيد. حاكمى غير از پادشاهان (امام مهدى عليه السلام)، كارگزاران آنان را به علّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 273

بدكرداريشان، بازخواست مى كند و زمين، پاره هاى جگرش (يعنى همان گنج و ...) را براى ايشان بيرون مى آورد و كليدهايش را تسليم آن حضرت مى نمايد و به شما نشان مى دهد كه روش اجراى عدالت چگونه است و قوانين ترك شده از كتاب و سنّت را زنده مى كند».[365]

انتقام امام زمان عليه السلام

1. ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام پرسيد: «آيا همه شما، قيام كننده به حقيقت نيستيد؟»

فرمود: هنگامى كه جدم حسين عليه السلام كشته شد، فرشتگان گريه و فغان و ناله كردند؛ و گفتند: «اى خداى ما واى سرور ما! آيا از كسى كه برگزيده و پسر برگزيده تو را كشت، مى گذرى؟»

خداوند به آن ها وحى نمود: «اى ملائكه من! ساكت باشيد. به عزت و جلالم سوگند! از آن ها انتقام مى گيرم، اگر چه پس از گذشت زمانى باشد». سپس خداوند، امامان از نسل حسين عليه السلام را براى آن ها آشكار نمود و فرشتگان از اين جريان خوشحال شدند و ديدند كه يكى از آن ها ايستاده ونماز مى خواند. سپس خداوند فرمود: «با اين قائم عليه السلام از آن ها انتقام مى گيرم».[366] 2. امام

صادق عليه السلام فرمود: رود فرات در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام طغيان كرد. پس ايشان با دو پسرش، حسن و حسين عليهما السلام سوار بر مركب شدند و از ثقيف عبور كردند.

ثقيفيان گفتند: «على عليه السلام آمد تا آب را برگرداند». امام على عليه السلام فرمود: «به خدا قسم! من واين دو پسرم، كشته مى شويم و خداوند در آخرالزمان، مردى از نسل مرا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 274

برمى انگيزد كه خون ما را مطالبه مى كند (خونخواهى ما را مى كند) و از مردم غايب مى شود تاگمراهان شناخته شوند، به طورى كه شخص نادان مى گويد براى خداوند در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله حجتى نيست».[367]

سنّت پيامبران در امام زمان عليه السلام

1. امام سجاد عليه السلام فرمود: «در قائم عليه السلام سنت هايى ازهفت پيامبر است: سنّتى از پدرِ ما آدم عليه السلام، سنّتى از نوح عليه السلام، سنّتى از ابراهيم عليه السلام، سنّتى از موسى عليه السلام، سنّتى از عيسى عليه السلام، سنّتى از ايوب عليه السلام و سنّتى از محمّد صلى الله عليه و آله.

سنّت آدم عليه السلام: طولانى بودن عمر است.

سنّت ابراهيم عليه السلام: پنهانى به دنياآمدن و دور بودن از مردم است.

سنّت موسى عليه السلام: ترس و پنهان شدن است.

سنّت عيسى عليه السلام: اختلاف پيدا كردن مردم در مورد اوست.

سنّت ايوب عليه السلام: گشايش و فرج پس از سختى و بلاهاست.

سنّت محمّد صلى الله عليه و آله: قيام كردن با شمشير است».[368] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى قائم عليه السلام از نسل على عليه السلام است. براى او غيبتى مانند غيبت يوسف عليه السلام و برگشتى مانند برگشت عيسى بن مريم عليها السلام

است».[369] 3. امام باقر عليه السلام فرمود: «بى شك در صاحب الامر عليه السلام شباهتى به يوسف عليه السلام است كه خداوند امر فرج او را در يك شبه سامان مى دهد».[370]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 275

قيام امام زمان عليه السلام با شمشير

1. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

يَوْمَ يَأْتِى بَعْضُ آياتِ رَبّكَ لَايَنفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ 371] فرمود: «نشانه ها، امامان مى باشند و نشانه اى كه منتظر است، قائم عليه السلام مى باشد؛ پس در آن زمان، ايمان كسى به صاحبش نفعى نمى رساند».[372] 2. زراره مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «نيكوكارى از نيكوكاران را برايم نام ببر؟» امام فرمود: «نام او مانند نام من است».

3. امام صادق عليه السلام درباره اين آيه:

وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ[373] فرمود: «عذاب كمتر: قحطى و خشكسالى است و عذاب بزرگ تر (براى كافران و منافقين): خروج قائم عليه السلام با شمشير در آخرالزمان است».[374]

نشانه اى بر حكومت امام زمان عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عدّه اى از مشرق قيام مى كنند كه با مهدى عليه السلام سازش مى كنند؛ يعنى با حكومت او سازش مى كنند».[375]

سيره و روش امام زمان عليه السلام

1. عبداللَّه بن عطاء مكى گفت: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: «روش حضرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 276

مهدى عليه السلام چگونه است؟»

فرمود: «همان طور كه پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كرده، عمل مى كند، آنچه را كه پيش از خودش (كه از راه نامشروع بدست آمده و) وجود دارد را نابود مى كند[376] جاهليت را نابود كرد و اسلام را از نو مى سازد».[377]

زهد و پرهيزكارى امام زمان عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «لباس او كلفت و خشن است و غذاى او خوشمزه نيست».[378]

2. امام صادق عليه السلام فرمود: «به خدا قسم! لباس او (حضرت مهدى عليه السلام) كلفت و خشن و غذاى او گندم نيم كوبيده است».[379]

گسترش عدالت توسط امام زمان عليه السلام

1. «هنگامى كه قائم عليه السلام قيام نمايد، به وسيله عدل و داد، حكمرانى مى كند، در زمان ايشان، ظلم و جور برطرف مى شود، به وسيله ايشان، راه ها ايمنى مى يابند، زمين بركت هاى خود را بيرون مى ريزد، همه حق ها به صاحب خود برمى گردند و اهل اديان گوناگون، مسلمان مى شوند و به ايمان، اعتراف مى كنند. آيا نشنيدى كه خداوند مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 277

وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ 380] بين مردم، به شيوه داوود عليه السلام و محمّد صلى الله عليه و آله حكم مى كند. پس در اين هنگام، زمين گنج هاى خود را آشكار مى كند و بركت هاى خود را ظاهر مى سازد و ديگر كسى، جايى براى صدقه و احسان نمى يابد؛ به علّت اينكه ثروتمند و بى نيازى، تمام مؤمنان را فرا مى گيرد.

حكومت ما، آخرين حكومت هاست و تمام خاندانى كه داراى حكومت اند پيش از ما، پادشاهى مى كنند؛ به علّت اينكه هنگامى كه روش ما را ديدند، نگويند، «اگر ما پادشاهى مى كرديم، مانند شيوه اين ها (ائمه عليهم السلام) عمل مى كرديم. و اين فرمايش خداوند است:

وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتّقينَ [381] «عاقبت نيك، براى متقيان است».[382] 2. امام باقر عليه السلام فرمود: «جنگ مى كنند تا به وحدانيت خداوند ايمان بياورند و هيچ چيز را شريك او قرار ندهند. پيرزن ضعيفى از مشرق خارج مى شود و مى خواهد به مغرب برود، در حالى كه هيچ كس او

را اذيت نمى كند و خداوند از زمين، روييدنى هايش را خارج مى كند و از آسمان، بارانش را نازل مى كند».[383] 3. كتاب «الملاحم والفتن» جعفربن سيار شامى روايت نمود: «مهدى عليه السلام به طورى حقوق مردم را به آن ها مى رساند كه اگر زير دندان كسى، چيزى باشد كه به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 278

ظلم گرفته باشد، آن را مى كند تا به صاحب اصلى اش برگرداند».[384]

دانش امام زمان عليه السلام

1. امام حسين عليه السلام فرمود: مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: «اى امير مؤمنان عليه السلام! از مهدى عليه السلام به ما خبر دهيد». اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «هنگامى كه روندگان بروند [كسانى كه قرار است بميرند، بميرند] و مؤمنين كم شوند؛ او در آن زمان مى آيد». آن مرد گفت: «آن شخص از كيست؟» فرمود: «از بنى هاشم. از همه شما دانش و مهربانى بيشتر و وسيع ترى دارد. خدايا! بيعت او را خروج از گرفتارى ها قرار ده و به وسيله او، پراكندگى امّت را گرد هم آور».[385] 2. حراث نضرى گفت: به امام حسين عليه السلام عرض كردم: «مهدى عليه السلام را با چه چيزى بشناسيم؟» فرمود: «با شناخت حلال و حرام و با نياز مردم به ايشان و اينكه او به هيچ كسى نياز ندارد».[386] 3. در روايت هايى آمده است: «در هنگام ظهور ايشان، فرشته اى بالاى سر او ندا مى كند: اين مهدى عليه السلام و جانشين خداست؛ پس از او پيروى نماييد. مهدى عليه السلام تابوتى را از غار انطاكيه و همين طور اسفارِ تورات را از كوهى در شام خارج مى كند كه با آن، با يهوديان اتمام حجّت مى كند، پس گروه زيادى از آن ها، اسلام

مى آورند».[387]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 279

سخاوتمندى امام زمان عليه السلام

1. «در آخرالزمان خليفه اى است كه اموال را مى بخشد و چه بخشيدنى و آن ها را پس نمى گيرد و چه پس نگرفتنى».[388] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله درباره امام مهدى عليه السلام فرمود: «مردى نزد ايشان مى آيد و مى گويد:

اى مهدى! به من بده! به من بده!

پس مهدى عليه السلام در لباس او، به اندازه اى كه بتواند آن را حمل كند، مى ريزد».[389] 3. كتاب «المهدى عليه السلام» طاووس آمده است: «نشانه امام مهدى عليه السلام اين است كه نسبت به كارگزاران، سخت گير؛ نسبت به مال، بخشنده؛ نسبت به مساكين و فقرا، دل رحم است».[390] 4. ابى رؤبة مى گويد روايت نمود: «مهدى عليه السلام به فقيران، كَرِه مى بخشد (منظور، وسعت بذل و بخشش ايشان است).[391]

معجزات و ميراث پيامبران در دست امام زمان عليه السلام

1. امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه قائم عليه السلام ظهور كند، با پرچم رسول خدا صلى الله عليه و آله، انگشتر سليمان عليه السلام و سنگ و عصاى موسى عليه السلام ظهور مى كند، سپس دستور مى دهد كه منادى ندا كند: بدانيد! هيچ كس با خودش، غذا و نوشيدنى و علف حمل نكند.

امام عليه السلام به راه مى افتد و آن ها (ياران حضرت) نيز همراه ايشان راه مى افتند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 280

پس در اولين منزلى كه در آن استراحت مى كنند، ايشان به سنگ موسى عليه السلام ضربه مى زند و از آن غذا و نوشيدنى و علوفه درمى آيد. پس آن ها مى خورند و مى آشامند و چهارپايان آن ها نيز مى خورند و مى آشامند تا برسند و در نجف، اقامت كنند كه (نجف) در پشت كوفه است».[392]

ظهور امام زمان عليه السلام پس از امتحان ها و بلاهاى سخت

1. محمّد بن منصور مى گويد كه پدرم نقل نمود: گروهى بوديم كه در نزد امام صادق عليه السلام نشسته بوديم و صحبت مى كرديم. امام عليه السلام به ما رو نمود و فرمود: «شما، درباره چه چيزى حرف مى زنيد؟ هيهات، نه، به خدا قسم! آن چيزى كه به آن چشم دوخته ايد، به وقوع نمى پيوندد تا اينكه غربال شويد. نه، به خدا قسم! آن چيزى كه به آن چشم دوخته ايد، به وقوع نمى پيوندد تا اينكه شناخته شويد» تمييز داده شويد «. نه، به خدا قسم! آن چيزى كه به آن چشم دوخته ايد، به وقوع نمى پيوندد، مگر پس از نااميدى. نه، به خدا قسم! آن چيزى كه به آن چشم دوخته ايد، به وقوع نمى پيوندد تا اينكه بدبخت شود، كسى كه بدبخت (و اهل معاصى) است و به سعادت برسد، كسى كه سعادتمند است».[393]

2. امام على عليه السلام فرمود: «يارى خداوند شامل حالتان نمى آيد تا اينكه آزارتان به مردم از مرده كمتر باشد. اين، فرمايش پروردگارم در كتابش در سوره يوسف است:

حَتَّى إِذَا اسْتَيَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَآءَهُمْ نَصْرُنا[394] مهدى عليه السلام است».[395]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 281

3. امام على عليه السلام در خطبه اى فرمود: «آگاه باشيد! پدرم و مادرم فداى آن گروهى كه نام هايشان در آسمان شناخته شده و در زمين، ناشناخته است.

آگاه باشيد! پس منتظر اين اتفاقات باشيد: پشت كردن كارهايتان به شما، قطع شدن رابطه هاى خويشاوندى و كار كردن كم سن و سالان. اين اتفاق ها زمانى رخ مى دهد كه تحمل ضربه شمشير براى مؤمن، راحت تر و آسان تر از كسب يك درهم حلال است و زمانى كه شخص مورد بخشش قرار گرفته، پاداش بيشترى از شخص بخشش كننده دارد و زمانى كه سرمست مى شويد، البته نه از شراب، بلكه از نعمت و آسايش و زمانى كه براى بيچارگى سوگند ياد مى كنيد و در راحتى و آسايش دروغ مى گوييد و زمانى كه بلا، شما را بگزد، همان طور كه زين شتر، كوهان شتر را مى گزد.

چه قدر اين سختى ها طولانى است! و چه قدر اميد رهايى از اين گرفتارى ها دور است![396]

اقتداى عيسى عليه السلام به امام زمان عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از ما، كسى است كه عيسى بن مريم عليها السلام پشت سرِ او نماز مى خواند».[397]

2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام متوجه مى شود كه عيسى بن مريم عليها السلام فرود آمده است گويى از موهايش آب مى چكد. مهدى عليه السلام به او مى فرمايد: «بفرما جلو، با مردم نماز بخوان». عيسى عليه

السلام مى گويد: «به درستى كه نماز براى شما برپا داشته شده است». سپس عيسى عليه السلام پشت سر مردى از نسل من، نماز مى خواند و او،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 282

مهدى عليه السلام است».[398]

3. «مهدى عليه السلام كسى است كه امام جماعت عيسى بن مريم عليها السلام مى باشد».[399]

4. در روايتى آمده است: «عيسى عليه السلام قبل از نماز بستنِ امام عليه السلام فرود مى آيد. در اين هنگام، امام زمان عليه السلام عقب تر مى رود تا عيسى عليه السلام پيش نماز شود. پس عيسى عليه السلام دستش را بين دو كتف امام عليه السلام مى گذارد و به ايشان عرض مى كند:

«بفرماييد جلو (خودتان امام جماعت باشيد).[400]

پرچم امام زمان عليه السلام

1. نوف بكالى روايت مى كند: «در پرچم مهدى عليه السلام نوشته شده است: البيعة للَّه؛ بيعت براى خداوند است».[401]

2. پيامبر صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: «از نسل اين مرد، جوانى به دنيا مى آيد كه زمين را از عدل و داد پر مى نمايد. پس اگر اين قضيه را مشاهده نموديد، بر شما لازم است كه به سوى جوانى از بنى تميم برويد! پس او از مشرق مى آيد و اوست كه صاحب پرچم مهدى عليه السلام است».[402]

3. عماربن ياسر رحمه الله روايت مى كند: «هنگامى كه سفيانى به كوفه برسد و ياران آل محمّد صلى الله عليه و آله را بكشد، مهدى عليه السلام با پرچمدارى شعيب بن صالح عليه السلام با او مقابله مى كند».[403]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 283

فصل سوم: چگونگى تولد، معجزات امام زمان عليه السلام و كسانى كه ايشان را ديده اند

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 285

چگونگى تولد امام زمان عليه السلام

1. حكيمه خاتون عليها السلام (عمّه امام عسكرى عليه السلام، خواهر امام هادى عليه السلام و دختر امام جواد عليه السلام) فرمود: امام حسن عسكرى عليه السلام كسى را دنبال من فرستاد و وقتى كه نزد ايشان رفتم، به من فرمود: «اى عمّه! افطار، نزد ما باش، چون اين شب، شبِ نيمه شعبان است و خداوند به زودى و در اين شب، حجتش را ظاهر خواهد نمود كه او، حجت خداوند در زمين خداست».

حكيمه خاتون عليها السلام پرسيد: «مادر او كيست؟»

امام عليه السلام فرمود: «نرجس عليها السلام».

عرض كرد: «خداوند مرا به فداى شما نمايد! به خدا قسم، در او نشانه اى از باردارى نيست!؟»

حكيمه خاتون مى گويد: داخل خانه رفتم و هنگامى كه سلام كردم و نشستم، نرجس خاتون عليها السلام آمد تا كفش هاى مرا از پايم در آورد و گفت: «اى خانم من و خانم خاندان من! حال شما چطور است؟»

گفت: «تو، سرور من و سرور خاندان من مى باشى».

حكيمه خاتون عليها السلام مى گويد: نرجس خاتون عليها السلام حرف مرا انكار نمود و گفت:

«اين طور نيست، اى عمّه!»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 286

حكيمه خاتون عليها السلام گفت: «اى دخترم! خداوند در اين شب فرزندى به تو مى بخشد كه در دنيا و آخرت، سيد و سرور است».

در اين هنگام نرجس خاتون عليها السلام خجالت كشيد و شرم و حيا كرد.

حكيمه عليها السلام مى گويد: هنگامى كه از نماز عشا فارغ شدم، افطار نمودم و در رختخوابم خوابيدم. پس در نيمه شب براى نماز شب برخاستم و از نمازم فارغ شدم، در حالى كه او خوابيده بود

و اتّفاقى برايش پيش نيامده بود. نشستم و تعقيبات را خواندم و سپس خوابيدم. سپس با ترس از خواب پريدم، در حالى كه او هنوز در خواب بود. پس از چند لحظه اى، نرجس از خواب برخاست و نماز خواند و خوابيد.

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: بيرون آمدم، در حالى كه در جستجوى طلوع فجر بودم. پس هنگامى كه فجر اوّل شد، او هنوز در خواب بود و برايم شك به وجود آمد كه آيا به دنيا مى آيد؟ در اين لحظه، امام حسن عسكرى عليه السلام از داخل اتاق، مرا صدا زد و فرمود: «اى عمّه! عجله نكن؛ زيرا امر ولادت نزديك شده است».

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: نشستم و سوره سجده و ياسين را خواندم. در هنگامى كه من در آن حالت بودم، نرجس با ترس از خواب پريد، پس با سرعت به سوى او رفتم و گفتم: «بسم اللَّه عليك. آيا چيزى حس مى كنى؟»

گفت: «بله، اى عمّه!»

به او گفتم: «نَفَست را جمع كن و به قلبت فشار بياور؛ اين همان چيزى است كه قبلًا به تو گفتم».

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: در اين هنگام، سستى و خستگى اى را احساس كردم و به خواب فرو رفتم. هنگامى كه به هوش آمدم، پرده ها كنار رفت و ديدم كه نوزاد به دنيا آمده و با مواضع هفتگانه اش بر روى زمين سجده كرده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 287

نزدش رفتم و او را ديدم كه پاك و پاكيزه است. در اين هنگام امام عسكرى عليه السلام مرا صدا زد: «اى عمه! پسرم را نزدم بياور».

پس او را نزد امام عسكرى عليه السلام بردم. ايشان، دست خود

را زير نشستنگاه و كمر او قرار داد، پاى او را در سينه خود قرار داد، زبان خود را در دهان او فرو برد، دست خود را روى چشم و گوش و مفصل هاى او كشيد و فرمود: «اى پسرم! سخن بگو».

امام مهدى عليه السلام فرمود:

«أشهد ان لا إله إلّااللَّه، وحده لا شريك له و انَّ محمَّداً رسول اللَّه صلى الله عليه و آله»

سپس بر اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان عليهم السلام صلوات و درود فرستاد تا رسيد به پدرش و سكوت نمود.

امام عسكرى عليه السلام به من فرمود: «اى عمّه! او را نزد مادرش ببر تا به مادرش سلام كند و سپس او را نزد من بياور».

پس او را نزد مادرش بردم و حضرت مهدى عليه السلام سلام نمود و سپس او را برگرداندم و در اتاق قرار دادم.

امام عسكرى عليه السلام فرمود: «اى عمه! هنگامى كه روز هفتم ولادت شد، نزد ما بيا».

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: هنگامى كه صبح شد، رفتم تا به امام عسكرى عليه السلام سلام كنم و پرده را بردارم تا جوياى احوال سرورم، امام زمان عليه السلام «شوم؛ اما ايشان را نديدم.

گفتم: «اى سرور من! فدايت شوم، چه شده است؟»

فرمود: «اى عمه! آن را امانت داديم به كسى كه مادر موسى عليه السلام، موسى عليه السلام را به او امانت سپرده بود».

حكيمه خاتون عليه السلام مى گويد: روز هفتم، رفتم، سلام كردم و نشستم.

امام عسكرى عليه السلام فرمود: «پسرم را نزد من بياور».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 288

حضرت مهدى عليه السلام را نزد ايشان آوردم، در حالى كه در ميان پارچه اى بود. پس امام عسكرى عليه السلام همان

كارى كه اولين بار انجام داده بود را تكرار نمود و فرمود: «اى پسرم! سخن بگو».

حضرت مهدى عليه السلام گفت:

«اشهد ان لا اله الا اللَّه»

و بر محمّد صلى الله عليه و آله، اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان عليهم السلام سپاس و درود فرستاد تا به پدرش رسيد و سكوت كرد و سپس اين آيه را تلاوت نمود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ* وَنُمَكّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ 404] و[405] 2. ابوجعفر عمر مى گويد: هنگامى كه امام زمان عليه السلام به دنيا آمد، امام عسكرى عليه السلام فرمود: «نزد ابوعمرو برو و به او بگو كه 10 هزار رطل (واحد وزن) نان و 10 هزار رطل گوشت بخر و بين بنى هاشم، به اندازه، تقسيم كن و همين طور براى امام زمان عليه السلام به فلان گوسفند عقيقه بده».[406] 3. ابوغانم، خادم خانه امام عسكرى عليه السلام مى گويد: براى امام عسكرى عليه السلام فرزندى به دنيا آمد كه نامش را «محمّد» گذاشتند. پس امام عسكرى عليه السلام او را در سومين روز به ياران خود نشان داد و فرمود: «اين امام شما پس از من و جانشين من بر شماست و او قائمى عليه السلام است كه گردن ها به علّت منتظر بودن، براى او كشيده مى شوند؛ پس هنگامى كه زمين پر از ظلم و جور شد، او خروج مى كند و زمين را از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 289

عدل و داد پر مى كند».[407] 4. ابوعلى خيزرانى از كنيزى كه به امام عسكرى عليه السلام هديه داده بود، نقل

مى كند كه آن كنيز در هنگام تولد امام زمان عليه السلام حضور داشت و اسم مادر امام عليه السلام صقيل بود.

و امام عسكرى عليه السلام آنچه بر خاندان، گذشته بود را براى او تعريف نمود. مادر امام زمان عليه السلام نيز از امام عسكرى عليه السلام خواست كه براى او دعا كند، به اينكه مرگش پيش از امام عسكرى عليه السلام باشد. پس مادر امام زمان عليه السلام در زمان حيات امام عسكرى عليه السلام فوت نمود و روى قبرش لوحى بود كه روى آن نوشته بود: اين (قبر) مادر" محمّد" صلى الله عليه و آله است. ابوعلى مى گويد: و نيز از آن كنيز شنيدم: هنگامى كه امام زمان عليه السلام به دنيا آمد، نور درخشنده اى را ديدم كه از حضرت عليه السلام آشكار شده بود و همين طور پرندگان سفيدى را ديدم كه از آسمان فرود آمدند و بال خود را بر سر و صورت و بقيه بدن امام زمان عليه السلام مى كشيدند. ما هم به امام عسكرى عليه السلام خبر داديم كه چنين قضيه اى پيش آمده است. امام عسكرى عليه السلام خنديد و فرمود: «آن ها فرشتگان آسمان بودند كه فرود آمدند تا به امام زمان عليه السلام تبريك بگويند و آن ها، ياران امام زمان عليه السلام در هنگامى كه ظهور مى كند، مى باشند».[408] 5. احمد بن اسحاق گفت: نزد امام عسكرى عليه السلام وارد شدم. ايشان به من فرمود: «اى احمد! چه اوضاع و احوالى داريد، در حالى كه مردم درباره اين جريان در شك و ترديد هستند؟» گفتم: «اى سرور من! هنگامى كه نوشته اى درباره شما

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 290

و

فرزندتان به ما رسيد، تمام مردان، زنان و جوانان ما به آن پى بردند و گفتند كه حقيقت است». فرمود: «آيا نمى دانيد كه زمين از حجت و نماينده خدا خالى نمى ماند». سپس ابومحمّد مادرش را در سال 259 به حج امر فرمود و او را به آنچه در سال شصت به آن دست مى يابد، آگاه كرد و حضرت صاحب عليه السلام را حاضر نمود و به او وصيت نمود واسم اعظم خداوند و ارث ها و اسلحه را به او واگذار كرد.[409]

معجزات امام زمان عليه السلام در دوران حيات پدرش

1. محمّد بن احمد انصارى گفت: عدّه اى از كارگزاران و درباريان كامل بن ابراهيم مدنى نزد امام عسكرى عليه السلام آمدند. كامل گفت: «در دلم گفتم به او مى گويم كه كسى وارد بهشت نمى شود، مگر كه معرفت مرا بشناسد و گفته من رابگويد».

كامل مى گويد: هنگامى كه نزد سرورم وارد شدم، ديدم كه لباس هاى سفيد و فاخرى به تن دارد. با خود گفتم، خودش، لباس هاى فاخر و گران قيمت مى پوشد و ما را به هم دردى با بينوايان فرمان مى دهد و از پوشيدن امثال اينها نهى مى كند.

امام عليه السلام با لبخندى به من فرمود: «اى كامل! نگاه كن». با دو دستش لباسى سياه و ضخيم كه زير آن لباس فاخر پوشيده بود را نشان داد، سلام كردم و سمت درى كه بر آن پرده اى آويزان بود، نشستم. باد آمد و گوشه اى از آن را كنار زد، به ناگاه كودكى بسيار زيبا، چون ماه را ديدم كه حدود چهار ساله به نظر مى آمد. پس رو به من نمود و گفت: «اى كامل بن ابراهيم! من هراسان و لرزان از آن شدم و به من الهام شد

كه گفتم: «لبيك، به چشم اى سرورم!» پس فرمود: «به سوى ولى و سرپرست از سوى خدا و حجت او و در راهنماى او آمدى، از او مى پرسى آيا داخل بهشت مى شود جز آنكه شناخت و معرفت تو را بداند و گفته تو را بگويد؟» گفتم: «اى سيد و سرورم! آنان كيستند؟» فرمود: «گروهى هستند كه از دوستى به على به حق او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 291

پيمان بسته اند و حق و برترى او را نمى فهمند». سپس مدّتى سكوت فرمود.

درود و رحمت خداوند بر او باد سپس فرمود: «آمدى از او درباره سخنان هيئت دربار بپرسى، دروغ گفتند، كه دل هاى ما از مشيت و تقدير خداوند بيدار و آگاه است. خداوند مى فرمايد: هيچ نمى خواهيد جز آنكه خدا بخواهد». سپس پرده به حال خود برگشت.

من نمى توانستم پرده را كنار بزنم، سپس ابومحمّد عليه السلام به من نظر انداخت و سپس با لبخند فرمود: «اى كامل! نشستنت براى چيست حال آنكه حجّت پس از من به نياز تو، خبر داده است». پس برخاستم و خارج شدم و پس از آن، او را ملاقات نكردم، ابونعيم گفت: كامل را ديدم، پس، از او درباره اين حديث پرسيدم و درباره آن، با من سخن گفت. شيخ گفت: حسن بن وجنا النصيبى گفت: از ابو نعيم محمّد بن احمد انصارى شنيدم و مانند اين روايت را بيان نمود و در كتاب «دلايل الامامة» به سند و از ابانعيم آمده است و در كتاب «الخرايج» و در كتاب «ينابيع المودّة» ص 461 از كامل بن ابراهيم مدنى كه گفت: بر ابا محمّد الحسن عليه السلام وارد شدم و در

دروازه خانه اش پرده اى بود، پس باد، گوشه پرده را كنار زد، سپس به ناگاه نورى چون ماه نمايان شد، سپس ابومحمّد فرمود: «اى كامل اين حجت و امام پس از من تو را از نيازت آگاه كرده است»؛ و در كتاب «اثبات الوصيه» از جعفر بن محمّد بن مالك نيز آمده است.[410] 2. ابراهيم بن محمّد بن فارس نيشابورى گفت: هنگامى كه فرماندار، عمروبن عوف قصد كشتنم را نمود، از اين جريان آگاه شدم و ترسى زياد بر من چيره شد واز خانواده ام و دوستانم وداع و خداحافظى كردم و به سوى خانه امام عسكرى عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 292

رفتم تا با او وداع كنم، هنگامى كه نزد ايشان وارد شدم، پسرى را در كنارش ديدم كه رُخش همچون ماه شب چهارده نورانى بود. از نور و درخشش او متحيّر شدم و حالتى از ترس و گريز داشتم او به من فرمود: «اى ابراهيم! فرار نكن كه خداوند متعال تو را از شرّ او محافظت مى كند».

حيرت و شگفتى ام بيشتر شد، پس به ايشان گفتم: «اى سيد و سرورم! خداوند مرا فدايت كند، اين كودك كيست كه از آنچه در دلم است، به من خبر مى دهد؟»

فرمود: «او فرزندم و جانشين من است و او كسى است كه مدتى طولانى از نظرها غايب مى شود و پس از پُر شدن زمين از جور و ستم، ظهور مى كند و آن را از عدل و داد پر مى كند».

نامش را پرسيدم كه فرمود: «او هم نام و هم كنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله است و بر كسى حلال و روا نيست كه او

را به نام و كنيه اش صدا كند تا آنكه خداوند حكومت و دولتش را آشكار سازد. اى ابراهيم! آنچه امروز از ما ديدى و شنيدى را به جز از شايستگان، پنهان بدار».

پس بر آن دو و پدرانشان درود و سلام فرستادم و به فضل و بخشش خداوند بزرگ مرتبه و با اطمينان به آنچه از صاحبم شنيدم، علنى خارج شدم. على بن فارس به من بشارت داد كه معتمد ابواحمد، برادرش را فرستاده و او را به كشتن عمروبن عوف فرمان داده و ابواحمد در آن روز، او را گرفته و قطعه قطعه كرده است و ستايش و سپاس مخصوص خداوند، پروردگار جهانيان است.[411]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 293

كسانى كه امام زمان عليه السلام را در دوران حيات پدرش ديده اند

1. محمّد بن ايوب بن نوح و محمّد بن عثمان عمرى گفتند: امام عسكرى عليه السلام فرزندش را به ما نشان داد، در حالى كه ما چهل نفر بوديم، سپس فرمود: «اين امام شما پس از من است و جانشين من بر شماست، او را اطاعت كنيد و پس از من در دين هايتان دچار پراكندگى و تفرقه نشويد كه نابود مى شويد. آگاه باشيد كه او را پس از اين روز نخواهيد ديد». از نزدش بيرون آمديم، چند روز بيشتر نگذشته بود كه امام عسكرى عليه السلام به شهادت رسيد.[412] 2. عدّه اى از شيعيان از جمله على بن بلال، احمد بن هلال، محمّد بن معاويه بن حكيم و حسن بن ايوب بن نوح در روايتى طولانى و مشهور همگى گفتند: نزد امام عسكرى عليه السلام بوديم تا در مورد حجت و امام پس از او، بپرسيم و در مجلسش چهل نفر بودند. عثمان بن سعيد

عمرى ايستاد و گفت: «اى پسر رسول خدا! مى خواهم از امرى از تو بپرسم كه تو داناتر از من به آن هستى».

به او فرمود: «اى عثمان! بنشين». او برخاست تا خارج شود كه امام عليه السلام فرمود:

«كسى خارج نشود». پس، هيچ يك از ما بيرون نرفت تا اينكه مدتى گذشت، پس به عثمان فرمود: «براى آنچه آمديد، شما را آگاه مى كنم. آمده ايد از من درباره حجت و امام پس از من بپرسيد؟»

گفتند: «آرى».

ناگهان پسرى را ديديم كه همچون تكه اى از ماه و شبيه ترين مردم به امام عسكرى عليه السلام بود، در ادامه فرمود: «اين، امام شما پس از من و جانشين من نزد شماست، او را اطاعت كنيد و پس از من دچار تفرقه نشويد كه در دينتان نابود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 294

مى شويد. بدانيد كه پس از امروز، ديگر او را نخواهيد ديد. پس آنچه عثمان از طرف او مى گويد، بپذيريد و فرمانش را اطاعت كنيد و گفته اش را قبول كنيد كه او جانشين امام شماست و امور در دست اوست».[413] 3. يعقوب بن منقوش گفت: نزد امام عسكرى عليه السلام رفتم، در حالى كه بر روى بلندى نشسته بود و در سمت راستش اتاقى بود كه بر آن پرده اى آويزان بود، گفتم:

«اى سرورم! صاحب الامر كيست؟»

فرمود: «پرده را بالا ببر». پرده را كنار زدم و پسرى پنج يا هشت ساله يا همان حدود، پيشانى بزرگ، چهره اى سفيد، چشمانى درخشان، كف دستانى درشت و بر گونه راستش خالى بود و موهاى سرش بافته بود، پس بر زانوى پدرش نشست، سپس به من فرمود: «اين، صاحب شماست». پسر بلند شد و امام به

او فرمود:

«پسرم! تا زمان معينى داخل اتاق برو». داخل اتاق شد و من به او نگاه مى كردم، امام به من فرمود: «اى يعقوب، ببين كه چه كسى در اتاق است؟» داخل شدم و كسى را نديدم.[414] 4. عمرو اهوازى مى گويد: امام عسكرى عليه السلام فرزندش را به من نشان داد و فرمود: «اين صاحب شماست». در «ينابيع المودة» از عمرو اهوازى آمده كه گفت:

امام عسكرى عليه السلام فرزندش را به من نشان داد و فرمود: «اين، امام شما پس از من است».[415] 5. خادم فارسى گفت: نزديك در خانه بودم كه بانوى خادمه اى از اتاق خارج شد كه چيزى پيچيده شده اى با او بود، امام عسكرى عليه السلام به او فرمود: «آنچه با

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 295

توست نشان بده». به ناگاه پسرى سفيد و زيباروى ديدم. امام فرمود: «اين، امامتان پس از من است». گفت: «او را پس از آن نديدم».[416] 6. محمّد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر كه مسن ترين پيرمرد از نوادگان رسول رخدا صلى الله عليه و آله در عراق بود، گفت: «فرزند امام عسكرى عليه السلام را بين دو مسجد، ديدم، در حالى كه او كودك بود».[417] 7. حكيمه خاتون، دختر امام جواد عليه السلام و عمه امام عسكرى عليه السلام مى گويد:

«قائم عليه السلام را شب تولدش و پس از آن ديده ام».[418] 8. ابى نصر، طريف خادم مى گويد: قائم عليه السلام را ديده است.[419] 9. ابوعلى بن مطهّر مى گويد: «او را ديده ام»؛ و اوصاف او را بيان نموده است.

در كتاب «ينابيع المودة» آمده است: ابوعلى بن مطهر مى گويد: «فرزند امام عسكرى عليه السلام را ديدم كه ارزش و مرتبه اى

بلند دارد».[420]

معجزات امام زمان عليه السلام در غيبت صغرى و پس از شهادت پدرش و وفات نمايندگان ايشان

1. در كتاب «كمال الدين» در مورد چگونگى تشرّف غانم بن سعيد هندى نزد امام زمان عليه السلام بيان شده و او را به نامى كه هيچ كس جز اهل و نزديكانش نمى داند، نام نهاده اند و به چيزهايى او را خبر داده اند. به او مقدارى سكه و پول داده است.[421]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 296

2. ابراهيم بن محمّد علوى گفت كه طريف و ابونصر گفتند: نزد صاحب الزمان عليه السلام وارد شديم. فرمود: «صندل قرمز را برايم بياور». آن را برايش آوردم، سپس فرمود: «آيا مرا مى شناسى؟» گفتم: «تو سرور من و فرزند سرورم هستى».

فرمود: «از تو در اين باره نپرسيدم». طريف گفت: «تو سرور من و فرزند سرورم هستى». فرمود: «از تو در اين باره نپرسيدم». طريف گفت: «خداوند، مرا فدايت كند! برايم بيشتر توضيح بدهيد». فرمود: «من آخرين وصى و جانشين پيامبرم و به وسيله من، خداوند عزيز، بلاها را از دوستان و شيعيانم دور مى كند».[422] 3. محمّد بن صالح گفت: صاحب الزمان عليه السلام پس از شهادت پدرش، نزد جعفر كذّاب رفت. هنگامى كه در مورد ميراث، اختلاف و منازعه بود. پس به او فرمود:

«اى جعفر! چه شده كه به حقوق من تعرّض مى كنى؟» جعفر متحيّر و مبهوت و بى حركت شد. سپس آن حضرت ناپديد شد. جعفر به دنبال او در ميان مردم رفت؛ ولى او را نديد. هنگامى كه مادر امام حسن عسكرى عليه السلام وفات كرد، وصيت نمود كه در خانه دفن شود؛ ولى جعفر با آنان مخالفت و دشمنى كرد و گفت: «اين خانه است و كسى نبايد در آن دفن شود». در اين هنگام

بود كه امام زمان عليه السلام ظاهر شد و فرمود: «اى جعفر! آيا اين خانه توست؟» سپس ناپديد شد و ديگر ديده نشد.[423] 4. ابامحمّد، حسن بن على وجناء گفت: شبى در سن 54 سالگى، كنار چاهى در سجده بودم و در دعايم تضرع و زارى مى نمودم كه كسى مرا صدا زد و گفت: «اى حسن بن وجناء! برخيز». برخاستم، به ناگاه زنى را زرد رنگ با بدنى ضعيف و لاغر ديدم كه گمان مى كنم چهل سال يا بيشتر داشت. در مقابل من به راه افتاد و من از او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 297

چيزى نپرسيدم تا اينكه مرا به منزل خديجه عليها السلام برد و در آن اتاقى بود كه درش در وسط ديوار بود و نردبانى از ساج داشت كه بالا رفته بود، سپس آن بانو بالا رفت و به من گفت: «اى حسن! بالا بيا». پس بالا رفتم، پشت در ايستادم، سپس صاحب الزمان عليه السلام به من فرمود: «آيا تو را مى بينم كه بر من سبكى روا مى دارى. به خدا قسم، هيچ وقت از زمان (انجام اعمال) حج تو نبوده است، مگر آنكه من با تو در آن بودم».

سپس شروع به شمارش زمان هاى آن نمود. غش كردم و با صورت افتادم، سپس دستى را حس كردم كه بر روى من است، برخاستم. به من فرمود: «اى حسن! به خانه جعفر بن محمّد برو به فكر خوراك، نوشيدنى و پوشاك نباش و به آن ها اهميت نده». سپس دفترى را به من داد كه در آن، دعاى فرج و صلوات بود. به من فرمود:

«اين گونه دعا كن و اين گونه صلوات بگو و

آن را جز به دوستان شايسته ام نده كه خداوند عزّوجلّ- تو را توفيق مى دهد». گفتم: «اى مولاى من! آيا پس از اين تو را مى بينم؟» فرمود: «اگر خداوند بخواهد». از نزد امام زمان عليه السلام بيرون آمدم و به منزل جعفر بن محمّد عليه السلام رفتم. سپس هنگام افطار به اتاقم رفتم، پس با ظرفى لبريز آب و نانى بر سرش نهاده و آنچه من در روز اشتها داشتم كه آن را بخورم و برايم كافى بود و لباس تابستانى به هنگام تابستان برخورد كردم و من آب را در روز مى ديدم و اتاق را با آب، تر و خيس مى كردم و كوزه را خالى رها مى كردم، پس غذا آورده مى شد و من نيازى به آن نداشتم.[424] 5. الازدى گفت: در حين طواف كردن بودم و شش طواف نمودم و قصد هفتمين طواف را داشتم كه به ناگاه حلقه اى از مردم را سمت راست كعبه ديدم كه جوانى زيبارو، خوشبو، باعظمت و باوقار با مردم سخن مى گفت. زيباتر از كلامش،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 298

پاك تر از سخنش و هم نشينى نيكوتر از او را نديدم، رفتم تا با او سخن بگويم، مردم مرا مشاهده كردند، از برخى از آنان پرسيدم: «اين مرد كيست؟» گفتند: «اين فرزند رسول خداست، در هر سال، يك بار براى ياران خاصش آشكار مى شود و با آنان، سخن مى گويد». گفتم: «اى سرورم! به سويت براى راهنمايى شدن آمده ام، پس مرا راهنمايى و هدايت كن كه خداوند تو را هدايت نمايد». ريگى به من داد و دگرگون شد. يكى از هم نشينانش به من گفت: «چه چيزى به تو داد». گفتم: «ريگى

داده»؛ و آن را نشان دادم كه به ناگاه ديدم سكه اى طلا شده است. پس به ناگاه او را ديدم كه به من پيوسته است و به من فرمود: «حجت خداوند بر تو ثابت شده، نادانى و گمراهى ات از بين رفته و حقيقت برايت آشكار شده، آيا مرا مى شناسى؟» گفتم:

«نه». فرمود: «من مهدى عليه السلام هستم و قيام كننده روزگارم و من كسى هستم كه زمين را از عدل و داد پر مى كنم، همان طوركه پر از ستم شده است. همانا زمين از حجت خداوند، خالى نمى شود و مردم در سرگردانى باقى نمى مانند و اين امانت است و در مورد اين جز با برادرانت كه اهل حقيقت اند، سخنى مگو».[425] 6. ابونعيم، محمّد بن احمد انصارى گفت: با گروهى به تعداد سى نفر در مستجار در مكّه بودم، هيچ كدام از آنان، صالح و پاكيزه نبودند، به جز محمّد بن قاسم العلوى، در روز ششم ذى الحجه سال 293 جوانى از طواف كعبه نزد ما آمد، دو لباس فاخته داشت كه با آن محرم بود و در دستش، نعلين همراه داشت. هنگامى كه او را ديديم، به سبب هيبت و عظمتش همگى برخاستيم و هيچ كس از ما نماند، مگر آنكه برخاسته بود، به ما سلام كرد و در وسط مجلس نشست و ما گِرد او نشستيم، سپس به راست و چپ نظرانداخت و گفت: «آيا مى دانيد امام صادق عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 299

در دعاى الحاح چه مى فرمود؟» گفتيم: «چه چيزى مى فرمود؟» گفت: مى فرمود:

«خداوندا! از تو مى خواهم به نامت كه با آن، آسمان برپا شده، با آن، زمين برپا شده، با آن،

بين حقيقت و باطل جدا شده و با آن، پراكندگى ها، را جمع مى كنى، با آن، اجتماع را متفرق مى نمايى، با آن، تعداد ريگ ها را مى شمارى، كوه ها را وزن مى كنى و درياها را پيمانه مى نماييى كه بر محمّد عليه السلام و خاندان محمّد درود و رحمت فرستى و مشكل مرا برطرف كنى». سپس برخاست و با برخاستنش، برخاستيم و به طواف رفت و ما فراموش كرديم كه بگوييم، او كيست؟ تا فردا، در هنگام طواف نزد ما آمد، پس همانند برخاستن ديروزمان براى او برخاستيم. در ميانه مجلس نشست و به راست و چپ نظرى انداخت و فرمود: «آيا مى دانيد اميرالمؤمنين پس از نماز واجب چه مى فرمود؟» گفتيم: «چه مى فرمود؟» گفت: مى فرمود: «صداها به سوى تو بلند مى شود، چهره ها به تو توجه مى كنند، گردن ها براى تو خم و خاشع مى شوند و سنجش و محاكمه اعمال، با توست. اى بهترين كسى كه از او درخواست مى شود واى بهترين كسى كه عطا مى كند و مى بخشد. اى راستگو، اى آفريننده، اى آنكه خلف وعده نمى كند، اى كسى كه فرمان به دعا كردن داده و به اجابتش وعده داده اى. اى كسى كه گفته اى: (بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را)؛ (اى بندگان من! كه بر خودشان زياده روى و نادانى نمودند، از رحمت و بخشش خداوند نااميد نشويد كه خداوند همگى گناهان را مى بخشايد، او بسيار آمرزنده و مهربان است). «لبيك، من همان زياده رويى هستم كه در برابرت ايستاده ام و تو مى گويى كه از رحمت و بخشايش خداوند نااميد نشويد كه خداوند همه گناهان را مى آمرزد». بعد از اين دعا، به سمت راست و چپ نگريست و فرمود: «آيا مى دانيد

امير مؤمنان عليه السلام در سجده شكر چه مى فرمود؟» گفتم: «چه مى فرمود؟» گفت: مى فرمود: «اى آنكه بخشش بسيارش، دارايى و عطايش را زياد مى كند، اى آنكه گنجينه هايش نابود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 300

نمى شوند، اى آنكه گنجينه هاى آسمان ها و زمين از آنِ اوست، اى آنكه جهانى پيچيده و عظيم دارد. بدكارى من، مانع احسان و خوبيت نمى شود، كارى برايم انجام بده كه تو اهل آن هستى، تو اهل بزرگوارى و بخشش و بخشايش و گذشت از خطاها هستى. اى پروردگار واى خداوند! آنچه من سزاوار آن هستم را در موردم انجام نده كه من سزاوار عذابم و شايسته آنم، هيچ عذرى و هيچ بهانه اى نزد تو ندارم، به سويت از تمام گناهانم بازمى گردم و به آن ها اعتراف مى كنم تا از من درگذرى و تو از من آگاه تر به آن هستى. از هر گناهى كه آن را انجام داده ام و هر اشتباهى كه آن را به نظر آوردم و هر بدى كه به آن عمل كردم، توبه مى كنم.

پروردگارا! بيامرز و رحم كن و از آنچه مى دانى درگذر كه تو عزيزترين و برترين هستى».[426] برخاست و با ايستادنش، برخاستيم و داخل طواف كنندگان شد. فردا در همان وقت بازگشت و همچون كار گذشته مان براى استقبالش برخاستيم، پس در ميانه مجلس نشست و به راست و چپ نگريست و سپس فرمود: «على بن حسين عليه السلام سيد عبادت كنندگان در اين مكان در سجده اش مى فرمود و با دستش به سنگى زير چاه اشاره كرد: بنده كوچك، نادار و مسكينت به فدايت، بنده گدا و محتاج تو به فدايت. از تو آنچه را مى خواهم كه جز تو كسى

توان برآورده كردن آن را ندارد. سپس به راست و چپ نگريست و به محمّد بن قاسم نظر كرد و فرمود: «اى محمّد بن قاسم! به خواست خداوند، تو بر خير و خوبى هستى»؛ و محمّد بن قاسم آن امر را تصديق نمود. سپس برخاست و داخل طواف كنندگان شد، پس هر چه از دعا بيان نموده بود بر ما الهام شد و فراموش كرديم كه در مورد خودش سؤال كنيم،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 301

جز در آخرين روز، پس ابوعلى محمودى به ما گفت: «اى جماعت! آيا اين فرد را مى شناسيد؟ به خدا قسم! اين فرد، صاحب زمان شماست». گفتيم: «چگونه دانستى؟» سپس جريانى را بيان كرد كه او هفت سال از پروردگارش درخواست نموده بود كه صاحب الزمان عليه السلام را ببيند.

گفت: هنگامى كه ما در عرفه بوديم، ناگهان مردى همانند او را ديديم، او راصدا زديم و از او پرسيدم: «كيست؟» گفت: «از مردم». گفتم: «از كدام مردم؟» گفت:

«از عرب». گفتم: «از كدام عرب؟» گفت: «از برترين آنان». گفتم: «برترين آنان كيستند؟» گفت: «بنى هاشم». گفتم: «از كدام بنى هاشم؟» گفت: «از بزرگان و سرانش». گفتم: «از چه كسانى؟» گفت: «شكافنده سرها، اطعام كننده مردم و نماز گزار، در حالى كه مردم در خواب و غافل هستند». ابوعلى گفت: دانستم كه او علوى است و به علّت علوى بودنش به او پاسخ گفتم. سپس ناپديد شد و ندانستم كه چگونه رفت و از عدّه اى كه اطرافش بودند، پرسيدم: «اين علوى را مى شناسند؟» گفتند: «بله، هر سال پياده با ما حج را به جا مى آورد». گفتم: «سبحان اللَّه، به خدا قسم! از

او ردپايى نمى بينم». نگران به سوى مزدلفه راه افتادم و از جدايى اش غمگين بودم. در آن شب خواب ديدم كه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم. به من فرمود:

«اى ابااحمد! خواسته و مقصودت را ديدم». گفتم: «او كيست؟» فرمود: «كسى كه او را عصر ديدى، او صاحب زمانت است». گفت: هنگامى كه آن را از او شنيديم او را سرزنش و ملامت كرديم كه ما را از آن خبر نداده بود. پس او ذكر كرد كه او كارش را تا زمان گفتگوى ما با او فراموش كرده است.[427] 7. ابوالاديان گفت: به امام عسكرى عليه السلام خدمت مى كردم و نامه ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 302

و نوشته هايش را به سرزمين هاى مختلف مى رساندم. هنگام بيمارى كه از آن وفات يافت، نزد او رفتم؛ پس با من نامه ها و نوشته هايى را نوشت و فرمود: «آن را به مدائن ببر و تو چهارده روز در مسافرت خواهى بود و روز پانزدهم به سامرّا وارد مى شوى و فرياد و صداى شيون را در خانه ام مى شنوى و مرا در غسال خانه مى بينى». گفتم:

«اى سرورم! اگر آن طور است، پس چه كسى جانشين شماست؟» فرمود: «هر كس كه از تو پاسخ و جواب هاى نامه هايم را خواست، او قائم پس از من است». گفتم:

«برايم بيشتر توضيح بده». فرمود: «هر كس كه بر من نماز گذارد، او قائم پس از من است».

گفتم: «بيشتر برايم توضيح بده». فرمود: «هر كه از كيسه سكّه خبر دهد، او قائم پس از من است». هيبت و عظمت او مانع از اين شد تا از آنچه در هميان و كيسه سكّه بود، بپرسم. با نوشته ها

به سوى مدائن رفتم و جواب هاى آنان را گرفتم و در روز پانزدهم وارد سامرّا شدم، همان طور كه به من فرموده بود. به ناگاه فرياد و شيون از خانه اش بلند شد و آن حضرت را در غسال خانه ديدم. جعفر كذّاب، برادر امام عسكرى عليه السلام بر در خانه ايستاده بود و شيعيان به او تسليت مى گفتند. با خودم گفتم:

«اگر اين امام باشد، امامت از بين رفته است؛ زيرا او باده گسار و شراب خوار است و به دربار عباسيان رفت و آمد مى كند و طنبور مى زد». جلو آمدم و تسليت و تبريك گفتم. از من چيزى سؤال ننمود. عقيد از خانه امام خارج شد و به جعفر گفت:

«سرورم! برادرت كفن شده، برخيز و بر او نماز بگزار». جعفر و شيعيان كه پيشاپيش آنان سمان و حسن بن على قبل از معتصم معروف به سلمه سودابى وارد خانه شدند. هنگامى كه وارد خانه شديم، ديدم كه امام عسكرى عليه السلام كفن شده است.

جعفر جلو رفت تا بر برادرش نماز بگزارد. هنگامى كه قصد تكبير گفتن را داشت، پسرى سبزه با موهايى بافته شده و دندان هايى سفيد و منظم خارج شد و عباى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 303

جعفر را گرفت و گفت: «اى عمو! عقب بيا كه من به نماز بر پدرم شايسته تر از تو هستم». جعفر، عقب آمد و صورتش زرد شد. آن پسر جلو رفت و بر امام عليه السلام نماز خواند و ايشان را در جوار قبر امام هادى عليه السلام به خاك سپرد. سپس به من فرمود: «اى بصرى! جواب هاى نامه و نوشته ها كه با توست، بياور». آن ها را به

او دادم و در دل گفتم: «اين هم دو دليل روشن، فقط خبر از هميان باقى مانده است». نزد جعفر رفتم و او نفس نفس مى زد. حاجزوشا به او گفت: «اى سرورم! اين پسر كيست كه حجت بر او قرار گيرد». جعفر گفت: «به خدا قسم! هرگز او را نديده ام و نمى شناسم».

نشسته بوديم كه چند نفر از قم آمدند و سراغ امام عسكرى عليه السلام را گرفتند، پس هنگامى كه از وفاتش باخبر شدند، گفتند: «به چه كسى تسليت بگوييم». جعفر را به آن ها معرفى كردند. به او سلام كردند و تسليت گفتند و عرضه داشتند: «همراه ما نوشته ها و اموالى است، پس به ما بگو نامه ها از چه كسانى و اموال چقدر هست، تا آن ها را به تو تحويل دهيم». جعفر برخاست و جامه هايش را تكان داد و گفت: «از من مى خواهيد كه علم غيب بگويم». در اين هنگام خادم امام زمان عليه السلام بيرون آمد و گفت: «با شما، نامه هاى فلانى و فلانى و كيسه اى است كه در آن هزار دينار كه ده دينار آن طلا است». پس نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: «كسى كه تو را به اين كار دستور داده، امام و جانشين امام عسكرى عليه السلام است». جعفر نزد معتمد عباسى رفت و تمام اين جريانات را براى او تعريف كرد و معتمد نيز جعفر را براى اين كارش تكريم و احترام نمود. در اين هنگام صيقل، همسر امام حسن عسكرى عليه السلام را دستگير كردند و از او سراغ پسر بچه را مى گرفتند، ولى او آن را رد و تكذيب مى كرد و ادعا مى نمود كه

اين كار، توطئه و دامى براى اوست، تا به اين وسيله كودك را پنهان كند. او را به ابوشوراب قاضى تحويل دادند. در همين حين بود كه خبر مرگ عبيداللَّه بن خاقان به آنان رسيد و صاحب الزنج در بصره قيام كرد و به همين علّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 304

آنان از همسر امام عليه السلام غافل شدند و از دست آنان رها شد. سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است.[428] 8. على بن سنان موصلى گفت كه پدرم به ما گفت: هنگامى كه سرورمان امام عسكرى عليه السلام به شهادت رسيد، گروهى از قم با دارايى ها و اموالى كه طبق معمول به نزد امام عسكرى عليه السلام مى آوردند، آمدند، در حالى كه خبرى از شهادت ايشان نداشتند، پس به محض رسيدن به سامرّا سراغ سرورمان را گرفتند. به آنان گفته شد كه ايشان شهادت رسيده اند. گفتند: «چه كسى وارثش است؟» گفته شد: «برادرش، جعفر». سراغ او را گرفتند و به آنان گفته شد: «او براى تفريح از شهر خارج شده و سوار قايقى در دجله است و (شراب) مى نوشد و با او نوازندگان و خوانندگان هستند». آنان با يكديگر مشورت نمودند و گفتند: «اين نشانه ها از خصوصيات امام نيست»؛ و برخى از آنان به بعضى ديگر مى گفتند: «به ما اجازه دهيد تا اين اموال را به صاحبانش برگردانيم». محمّد بن جعفر حميرى قمى گفت: «با ما بمانيد تا اين مرد بازگردد و درستى كارش را بيازماييم». هنگامى كه جعفر بازگشت، نزد او رفتند و سلام كردند و گفتند: «اى سرورمان! ما از قم هستيم و عدّه اى شيعه و غير شيعه نيز همراه ما

مى باشد و ما براى سرورمان امام عسكرى عليه السلام اموالى را آورده ايم».

جعفر گفت: «آن اموال كجايند؟» گفتند: «با ماست». گفت: «آن ها را نزد من آوريد». گفتند: «بدان كه اين اموال از عموم شيعيان، يك دينار و دو دينار جمع شده است و آن را در كيسه اى قرار داده اند و رويش را مهر نموده اند و هرگاه كه ما اموالى را براى سرورمان امام عسكرى عليه السلام مى آورديم، به ما مى فرمود كه همه اموال فلان مقدار است كه از طرف فلانى، چه مقدار و از نزد فلانى، آن مقدار است. تا آنكه تمام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 305

نام هاى مردم را مى آورد و آنچه بر روى نقش مهرها بود، مى گفت». جعفر گفت:

«شما دروغ گفتيد، به برادرم چيزى را نسبت داديد كه انجام نمى داده است. اين علم غيب است و اين را جز خدا نمى داند». هنگامى كه آن عده سخن جعفر را شنيدند، برخى شروع به نگاه كردن به يكديگر كردند. جعفر به آنان گفت: «اموال را نزد من آوريد». گفتند: «ما جماعتى اجير شده و نمايندگانى هستيم كه اموال را جز با نشانه هايى كه آن را از سرورمان امام عسكرى عليه السلام مى شناسيم، تحويل مى دهيم و اگر تو امام هستى، به ما ثابت كن، وگرنه اموال را به صاحبانش باز مى گردانيم تا هرچه مى خواهند با آن ها بكنند». جعفر، نزد خليفه كه در سامرّا بود، وارد شد و آن جماعت را نيز نزد خليفه بردند. خليفه به آنان گفت: «اين اموال را به جعفر بدهيد».

گفتند: «ما جماعتى اجير شده و نمايندگانى براى صاحبان اين اموال هستيم و اين اموال، امانت گروهى هستند كه به ما امر

نموده اند كه جز با نشانه و دليل آن را تحويل ندهيم و تا به حال به اين ترتيب با امام عسكرى عليه السلام كار انجام مى داديم».

خليفه گفت: «نشانه اى كه امام عسكرى عليه السلام مى گفت، چه بود؟» گفتند: «از دينارها و صاحبانش و مقدار آن ها به ما خبر مى داد، پس اگر آن طور بود، آن ها را به او تحويل مى داديم. چند بار فرستادگانى را به سويش روانه كرده ايم و هميشه روش كار ما اين گونه بوده است. پس اگر اين مرد صاحب امر امامت است، آنچه امام عسكرى عليه السلام انجام مى داد، بايد برايمان انجام دهد، وگرنه اموال را به صاحبانش بازمى گردانيم». جعفرگفت: «اى اميرمؤمنان! آنان جماعتى دروغگو هستند كه به برادرم نسبت علم غيب مى دهند». خليفه گفت: «اينان پيام رسان هستند و وظيفه پيام رسان، رساندن آشكار پيام است». جعفر، درنگى نمود و جواب نداد. آن جماعت گفتند: «خليفه به ما لطف نمايد و با صدور فرمانش، عدّه اى را همراه ما بفرستد تا به سلامت از شهر خارج شويم». خليفه به فرد راهنمايى امر نمود كه آن ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 306

را از شهر خارج نمايد، به محض خارج شدن آنان از شهر، شخصى فرياد زد: «اى فلانى واى فلانى! مولايتان شما را مى خواهد». آن ها گفتند: «تو مولايمان هستى؟» گفت: «پناه بر خدا، من غلام مولايتان هستم، پس به سويش برويد». با او به سوى امام زمان عليه السلام رفتند تا به خانه امام عسكرى عليه السلام داخل شدند و فرزندش، مهدى قائم عليه السلام را ديدند كه بر تختى نشسته است و چهره اش همچون ماه مى ماند و لباس هايى سبز به تن داشت، به او سلام

كردند و جواب سلام را شنيدند. سپس امام عليه السلام فرمود: «همه اموال فلان مقدار است كه از فلانى، چقدر و از فلانى، آن مقدار است». تمام اموال را شرح داد و همگى را توصيف نمود، سپس لباس ها و مركب ها و آنچه داشتيم را نيز توصيف كرد. به شكرانه اين جريان، براى خداوند عزيز و بلندمرتبه به سجده افتاديم و زمين را بوسيديم. هر چه از امام عليه السلام سؤال مى كرديم، جواب مى داد. پس تمام اموال را به او داديم و ايشان به ما دستور داد كه پس از آن به سامرّا اموالى نياوريم و ايشان مردى در بغداد را به ما معرفى كرد كه اموال نزد او برده شود و از سوى او نوشته ها و تأييدها صادر گردد. آن حضرت به محمّد بن جعفر قمى حميرى مقدارى حنوط و يك كفن داد و سپس به او فرمود: «خداوند، پاداشت را بزرگ گرداند». هنگامى كه محمّد بن جعفر حميرى به گردنه همدان رسيد، وفات يافت، خداوند او را بيامرزد و پس از آن، اموال به بغداد براى نمايندگان مربوطه برده مى شد و از نزد آنان، نامه ها و امضاها صادر مى گشت.

شيخ صدوق در توضيح اين روايت مى گويد: «اين روايت دلالت بر آن دارد كه امامت را مى شناخته است كه چگونه است و جايگاهش كجاست و به اين سبب، از آنچه همراه آن عدّه بود، صرف نظر نمود و جعفر كذّاب را به سبب درخواست آنان، تكذيب كرد. چون مى خواست با اين كار، امامت مخفى بماند و مردم به سوى امام زمان عليه السلام هدايت نشوند و او را نشناسند. هنگامى كه امام عسكرى عليه السلام وفات

يافت،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 307

جعفر كذّاب، 20 هزار دينار را به خليفه رشوه داد و گفت: «اى خليفه! آيا مقام برادرم را به من مى دهى؟» خليفه گفت: «بدان كه مقام برادرت در دست ما نبوده و نيست و فقط در دست خداوند است و ما در تلاش بوديم كه جايگاه برادرت را پايين آوريم و از بين ببريم، ولى خداوند مانع از اين مى شود و روز به روز بر بزرگى و عظمتى كه در او از پرهيزكارى، هيئت مناسب، دانش و عبادت بود، افزوده مى شود و اگر تو در نزد شيعيان برادرت جايگاه و مقامى داشتى، هيچ نيازى به ما نداشتى و اگر منزلت و جايگاه او را نداشتى و آنچه در برادرت بود، در تو نبود، تو را از چيزى بى نياز نمى نموديم».[429] 9. رشيق صاحب كتاب «الماداى» گفت: معتضد فرستاده اى نزد ما راهى كرد و ما سه نفر بوديم و فرمان داد كه هر كدام از ما اسبى سوار شود و در كنار هم باشيم و مخفيانه از شهر خارج شويم و هيچ چيز از كم و زياد همراهمان نباشد، مگر بر روى زمين باشد، به ما گفت كه وارد سامرا شويد او محلّه وخانه اى را برايمان توصيف كرد و گفت: «اگر آنجا رسيديد، بر درب، خادمى سياه را مى بينيد، به خانه يورش ببريد و هر كه را در آن ديديد، سرش را از تنش جدا كنيد». پس به سوى سامرّا رفتيم و جريان را همان طوركه توصيف كرده بود، يافتيم و در دالان خانه، خادم سياهى بود و در دستش چيزى بود كه مى بافت. از او در مورد كسانى كه در

خانه هستند، پرسيديم، گفت: «خانه، براى صاحبش است». به خدا قسم! اصلًا به ماتوجهّى نكرد. به منزل يورش برديم، همان طوركه به ما فرمان داده شده بود، اتاقى مخفى را يافتيم كه در جلوى آن پرده اى بود كه هرگز بهتر و زيباتر از آن نديده بودم.

گويا دستانى آن را بالا برد. كسى در خانه نبود، پس پرده را كنار زديم، به ناگاه اتاقى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 308

بزرگ را ديديم كه دريايى از آب در آن بود و در انتهاى اتاق حصيرى بود، دانستيم كه روى آب است و بر رويش مردى كه زيباترين مردم بود، ايستاده و نماز مى گذارد. به ما و سلاح هاى ما توجهى نمى كرد. احمد بن عبداللَّه جلوتر رفت تا از اتاق بگذرد، ولى در آب غرق شد و دست و پا مى زد تا آنكه دستم را به سويش دراز كردم و او را نجات دادم و از حال رفت. همراه دوم نيز آن كار را انجام داد و مانند او شد و درمانده شد. به صاحب خانه گفتم: «از خدا و از تو معذرت خواهى مى كنم. به خدا قسم! نمى دانستم جريان چيست و به سوى چه كسى مى آيم و به درگاه خداوند توبه مى كنم». به چيزهايى كه گفتم، دقت و توجّهى نكرد و نسبت به آنچه اتفاق افتاده بود، بى تفاوت بود، پس از آن نگران شديم و نزد معتضد بازگشتيم و آنچه ديديم، برايش نقل نموديم. به ما گفت: «آيا اين جريان را براى شخص ديگرى نيز گفته ايد؟» گفتيم: «نه». گفت: «من حلال زاده نيستم، اگر اين جريان را براى كسى بازگو كنيد و من شما را نكشم».[430] 10.

از ابراهيم بن مهزيار اهوازى نقل شده كه گفت: براى ديدن صاحب الزمان به مكه و مدينه راهى شديم، در حالى كه در طواف بودم، مردى با چهره اى سبزه گفت: «از كدام سرزمين هستى؟» گفتم: «از اهواز». گفت: «ابراهيم بن مهزيار را مى شناسى؟» گفتم: «من هستم». پس در آغوشم گرفت. به او گفتم: «آيا از صاحب الزمان خبرى دارى؟» گفت: «به دور از چشم همراهانت با من راهى طائف شو». پس پياده به سوى طائف رفتيم و از تپه شنى به تپه ديگر تا به دشت رسيديم، در اين هنگام خيمه اى را ديدم كه ريگ ها از آن تابان شده بودند و زمين ها از آن مى درخشيدند. با شتاب رفتيم تا به آن رسيديم و با گرفتن اجازه، نزد صاحب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 309

الزمان عليه السلام داخل شديم. به من فرمود: «اى ابا اسحاق! خوش آمدى». گفتم: «پدر و مادرم به فدايت! شهر به شهر به دنبالت بودم تا اينكه خداوند بر من منت نهاد و مرا به سويت راهنمايى نمود». فرمود: «اى ابااسحاق!» بايد اين جريان نزد تو پنهان و مخفى باشد». ابراهيم گفت: مدّت زمانى را در آنجا ماندم و از او آشكار كنندگان راه هاى هدايت و روشن كنندگان احكام را فرا گرفتم و در نهايت به من اجازه بازگشت به اهواز داد و با دعاى نيكش به من عنايت فرمود كه ذخيره اى براى من و فرزندان و اقوامم نزد خداوند باشد و مالى كه همراهم بود كه بيشتر از پنجاه هزار درهم بود، به او تقديم كردم و از او خواستم كه با قبولش بر من لطف نمايد؛ پس لبخندى

زد و فرمود: «از اينها براى بازگشتت كمك بگير و از نپذيرفتن ما غمگين نباش و خداوند آنچه را به تو بخشيده، مبارك گرداند و اطرافيانت را باقى گذارد و بر تو نيكوترين پاداش نيكوكاران را بنويسد و خودت را به او بسپار، امانتى كه آن را منت نهادن و لطفش از بين نمى برد».[431] 11. ابا محمّد عيسى بن مهدى جوهرى گفت: در سال 268 به سوى حج راهى شدم و قصد مدينه كردم، آنجايى كه در نزد ما مسلّم بود كه صاحب الزمان عليه السلام در آنجا ظهور خواهد كرد. هنگامى كه وارد مدينه شديم و در آن دوستانمان را ديدم و به ظهور و آشكار شدن او مرا بشارت دادند، پس وقتى بر فراز و مشرف بر وادى و دره شدم چوب هاى باريكى ديدم، پس داخل قصر شدم و ايستادم و مراقب امور و كارها بودم تا آنكه نماز مغرب و عشا را خواندم و در دعا، راز و نياز و درخواست مى كردم كه به ناگاه خادمى همچون ماه را ديدم كه به من گفت: «اى عيسى بن مهدى جوهرى! داخل بيا». تكبير و تهليل گفتم و خداوند را بسيار شكر و سپاس نمودم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 310

زمانى كه وارد محوطه قصر شدم، سفره اى چيده شده اى را ديدم، خادم مرا به سويش برد و در كنار سفره نشانيد و به من گفت: «مولايت تو را امر نموده كه هر چه اشتها دارى، براى بيمارى ات بخورى و تو از مرگ دور هستى». گفتم: «چگونه بخورم، در حالى كه سرور و مولايم را نمى بينم». فرمود: «اى عيسى! از غذايت بخور كه تو

مرا مى بينى». بر سفره نشستم. به ناگاه مشاهده كردم كه بر آن ماهى گرمى است كه پخش شده و خرمايى در كنارش، شبيه ترين خرماها به خرماهاى ما و در كنار خرما، شير بود با خودم گفتم: بيمار و ماهى، خرما و شير؟!

فرمود: «اى عيسى، آيا در فرمان ما شك مى كنى؟ آيا تو به سود و زيانت داناترى؟» پس گريه كردم و نزد خداوند بزرگ مرتبه طلب آمرزش نمودم و از تمام آنان خوردم و هرگاه دستم را از آن بالا مى بردم، جايش در آن پيدا نبود. پاك و خوشمزه ترين خوراك دنيايى بود كه خورده بودم و از آن بسيار خوردم تا آنجا كه خجالت كشيدم. به من فرمود: «اى عيسى! خجالت نكش كه آن، غذاى بهشتى است كه انسان ها آن را درست نكرده اند». خوردم و ديدم كه اشتها و نفسم از خوردن آن تمام نمى شود، گفتم: «مولاى من! بس است». فرمود: «به سويم بيا». با خود گفتم:

به سوى مولايم مى روم، در حالى كه دستم كثيف است. فرمود: «اى عيسى! آيا از آنچه خوردى اثرى بر روى دستت مانده است؟» دستم را بوييدم و ديدم كه خوشبوتر از مشك و كافور است. نزديكش شدم و نورى شروع به تابيدن به چشمم كرد و ترسيدم تا آنجا كه گمان كردم، فكرم درهم ريخته است. پس به من فرمود: «اى عيسى! چه دليلى دارى كه مرا ديدى؟ اگر كه تكذيب كنندگان و رد كنندگان بگويند:

او در كجا بوده؟ و چه زمان بوده؟ كجا متولّد شده؟ چه كسى او را ديده؟ چه كسى از سوى او به نزد تو آمده است و تو را از چه چيز باخبر مى كند؟

و معجزاتش برايتان چيست؟ به خدا قسم! اميرالمؤمنين عليه السلام را با آنچه از او روايت شده بود، ترك كردند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 311

و بر ضدش اقدام نمودند و بر او مكر و حيله به كار بستند و او را كشتند، همين طور پدرانم كه آنان را قبول نكردند و به آنان نسبت جادوگرى و تسخير جن دادند. اى عيسى! آنچه ديدى را به دوستدارانمان و به دشمن ما خبر نده كه آن را از بين مى برى». گفتم: «اى مولاى من! براى ثبات و آرامش من دعا فرما». فرمود: «اگر خداوند تو را استوار و آرام نمى كرد، مرا ديدار نمى كردى و با هدايت، پيروزيت را انجام بده». سپس خارج شدم و ستايش و سپاس خداوند را بسيار به جا آوردم.[432] 12. در كتاب «بحارالانوار» آمده است: محمّد بن ابا عبداللَّه كوفى، نام هاى تعدادى از كسانى كه به معجزات صاحب الزمان عليه السلام آگاهى داشته و او را ديده اند از وكيلان و نمايندگان در بغداد و غيره را ذكر كرده است:[433] 1) عمرى، 2) پسرش 3) حاجز 4) بلالى 5) عطّار 6) عاصمى از كوفه 7) محمّد بن ابراهيم بن مهزيار از اهواز 8) احمد بن اسحاق از قم 9) محمّد بن صالح از همدان 10) بسامى از رى 11) اسدى 12) قاسم بن علا از آذربايجان 13) محمّد بن شاذان از نيشابور 14) ابوالقاسم بن ابى حابس از بغداد 15) ابوعبداللَّه كندى 16) ابوعبداللَّه جنيدى 17) هرون قزّار 18) نيلى 19) ابوالقاسم بن دبيس 20) ابوعبداللَّه بن فروخ 21) مسرور 22) آشپز امام هادى عليه السلام 23) احمد 24) محمّد بن حسن 25)

اسحاق كاتب از بنى نيبخت 26) صاحب فراء 27) صاحب الصرة المختومه 28) محمّد بن كشمرد از همدان 29) جعفر بن حمدان 30) محمّد بن هارون عمران 31) حسن بن هارون از دينور 32) احمد بن اخيه 33) ابوالحسن 34) ابن بادشاله از اصفهان 35) زيدان از صيمرة

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 312

36) حسن بن نصر از قم 37) محمّد بن احمد 38) على بن محمّد بن اسحاق 39) پدرش 40) حسن بن يعقوب 41) قاسم بن موسى از رى 42) پسرش 43) ابومحمّد بن هارون 44) صاحب الحصاة 45) على بن محمّد 46) محمّد بن محمّد كلينى 47) ابوجعفر رفا 48) مرداس از قزوين 49) على بن احمد 50 و 51) دو مرد از قابس 52) ابن خال از شهرزور 53) مجروح از فارس 54) صاحب هزار دينار از مرو 55) صاحب مال 56) رقعه البيضا 57) ابو ثابت 58) محمّد بن شعيب بن صالح از نيشابور 59) فضل بن زيد از يمن 60) حسن، پسرش 61) جعفرى 62) ابن الاعجمى 63) شمشاطى 64) صاحب دو فرزند از مصر 65) صاحب مال در مكه 66) ابورجاء 67) ابومحمّد بن وجنا از نصيبين 68) حصينى از اهواز.

محدث نورى در ابتداى باب هفتم از كتاب «نجم الثاقب» بعد از ذكر ترجمه فارسى اين خبر، اسامى ديگر افرادى كه معجزه يا خود امام زمان عليه السلام را ديده اند را آورده است. بد نيست كه ما هم اسامى آن ها را بياوريم و هر كس كه اطلاعات كاملى درباره آن ها مى خواهد به كتاب مذكور مراجعه كند. 69) شيخ ابوالقاسم، حسين بن روح 70) ابوالحسن على بن محمّد

سمرى 71) حكيمه دختر امام جواد عليه السلام 72) نسيم، خادم امام عسكرى عليه السلام 73) ابونصر طريف، خادم 74) كامل بن ابراهيم مدنى 75) بدر خادم 76) پيرزن مربى احمدبن بلال بن داود كاتب 77) ماريه خادم 78) كنيز ابوعلى خيزرانى 79) ابوغانم خادم 80) عدّه اى از اصحاب 81) ابو هارون 82) معاوية بن حكيم 83) محمّد بن ايوب بن نوح 84) عمر اهوازى 85) مردى از اهل فارس 86) محمّد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام 87) ابو على بن مطهر 88) ابراهيم بن عبده نيشابورى 89) خادم او 90) رشيق 91 و 92) دو هم نشين او 93) ابوعبداللَّه بن صالح 94) ابو على بن ابراهيم ابن ادريس 95) جعفر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 313

پسر امام هادى عليه السلام 96) مردى از جلاوزه 97) ابوالحسين محمّد بن محمّد بن خلف 98) يعقوب بن منفوس 99) ابوسعيد غانم هندى 100) محمّد بن شاذان كابلى 101) عبداللَّه سورى 102) حاج همدانى 103) سعد بن عبداللَّه قمى اشعرى 104) ابراهيم بن محمّد بن فارس نيشابورى 105) على بن ابراهيم مهزيار 106) ابونعيم انصارى زيدى 107) ابوعلى محمّد بن احمد محمودى 108) علّان بن كلينى 109) ابوالهيثم انبارى 110) ابوجعفر احول همدانى ... 141) محمّد بن ابوالقاسم علوى عقيقى و سى نفر از مردان ديگر 142) جد ابى الحسن بن وجنا 143) ابو الاديان 144) ابوالحسين محمّد بن جعفر حميرى و عدّه اى از اهل قم 145) ابراهيم بن محمّد بن احمد انصارى 146) محمّد بن عبداللَّه قمى 147) يوسف بن احمد جعفرى 148) احمد بن عبداللَّه هاشمى عباسى ...

188) ابراهيم بن محمّد تبريزى

همراه با سى و نه نفر 189) حسن بن عبداللَّه تميمى زيدى 190) زهرى 191) ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى 192) عفيد نوبى خادم 193) مربى امام محمّد بن حسن عسكرى عليه السلام 194) يعقوب بن يوسف ضراب غسانى يا اصفهانى، راوى صلوات كبيره 195) پيرزن خادم امام عسكرى عليه السلام در منزل ايشان در مكه 196) محمّد بن عبداللَّه حميد 197) عبد احمد بن الحسن مادوانى 198) ابوالحسن عمرى 199) عبداللَّه سفيانى 200) ابوالحسن حسنى 201) محمّد بن عباس قصرى 202) ابوالحسن على بن الحسن يمانى 203) دو مرد مصرى 204) عابد اهوازى 205) ام كلثوم دختر ابوجعفر محمّد بن عثمان عمرى 206) فرستاده قمى 207) سنان موصلى 208) احمد بن حسن بن احمد كاتب 209) حسين بن على بن محمّد معروف به ابن بغدادى 210) محمّد بن حسن صيرفى 211) بزاز قمى 212) جعفر بن احمد 213) حسن بن وطاة صيدلانى وكيل وقف در واسط 214) احمد بن ابى روح 215) ابوالحسن خضر بن محمّد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 314

216) ابوجعفر محمّد بن احمد 217) المرئة الدينويه 218) حسن بن حسين اسباب آبادى 219) مردى از استرباد 220) محمّد بن حصين كاتب مروى 221 و 222) دو مرد از مدائن 223) على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى پدر شيخ صدوق 224) ابومحمّد دعلجى 225) ابوغالب احمد بن احمد بن محمّد بن سليمان زرارى 226) حسين بن حمران ناصر الدوله 227) احمد بن سوره 228) محمّد بن حسن بن عبداللَّه تميمى 229) ابوطاهر على بن يحيى زرارى 230) احمد بن ابراهيم بن مخلد 231) محمّد بن على اسود داودى 232)

عفيف 233) ابو محمّد ثمالى 234) محمّد بن احمد 235) رجل وصل اليه التوقيع فى عكبرا 236) عليان 237) حسن بن جعفر قزوينى 238) مرد فاينمى 239) ابوالقاسم جليسى 240) نصر بن صباح 241) احمد بن محمّد سراج دينورى 243) ابوالعباس 244) حسين بن محمّد اشعرى 245) محمّد بن جعفر وكيل 246) مردى از آبه 247) ابوطالب، خادم مردى از مصر 248) مرداس بن على 249) حميد، مردى از ربض 250) ابوالحسن بن كثير نوبختى 251) محمّد بن على شلمغانى 252) هم صحبت ابوغالب زرارى 253) ابن رئيس 254) هارون بن موسى بن فرات 255) محمّد بن يزداد 256) ابوعلى نيلى 257) جعفر بن عمر 258) ابراهيم بن محمّد بن فرج زحجى 259) ابومحمّد سروى 260) كنيز موسى بن عيسى هاشمى 261) صاحب الحقه 262) ابوالحسن احمد بن محمّد بن جابر بلاذرى، صاحب تاريخ اشراف 263) ابوطيب، احمد بن محمّد بن بطة 264) احمد بن الحسن بن ابى صالح خجندى 265) فرزند خواهر ابوبكر عطار صوفى ... 304) محمّد بن عثمان عمرى به همراه چهل نفر كه در خانه امام عسكرى عليه السلام فرزندش (حضرت مهدى عليه السلام) را زيارت كردند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 315

معجزات امام زمان عليه السلام در غيبت صغرى

1. على بن محمّد بن عبداللَّه رازى مى گويد كه نصر بن صباح بلخى نقل مى كند: در مرو كاتب و نويسنده اى خوزستانى بود كه (نام كاتب را نصر به من گفت) نزد او هزار دينار براى امام عليه السلام جمع آورى شده بود، پس با من مشورت نمود[434] و گفتم: «اينها را براى حاجزى بفرست». كاتب گفت: «آيا به گردن مى گيرى، اگر خداوند در روز قيامت درباره آن از

من بپرسد؟» گفتم: «آرى». نصر گفت: «از او جدا شدم و پس از دو سال نزدش بازگشتم و او را ملاقات نمودم و از آن اموال پرسيدم، گفت: دويست دينار از اموال را براى حاجزى فرستاده، پس برگه وصول و دريافت آن ها و دعا بر او صادر شده است و به او نوشته است كه اموال هزار دينار بوده است و دويست دينار فرستادى، پس اگر دوست داشتى در اين باره اقدام كنى، اسدى در رى است از طريق او اقدام كن». نصر گفت: «خبر مرگ حاجز به من رسيد و از آن، بسيار اندوهگين و نالان شدم و غمناك گشتم و او را گفتم:" غمناك و اندوهگين شده اى و ناله سر مى دهى؟ و خداوند بر تو به دو راهنما و دليل، منت نهاده، تو را از مبلغ اموال خبر داده است و خبر مرگ حاجز را از ابتدا به تو رسانده است.[435] 2. ابوجعفر محمّد بن على اسود گفت: على بن حسين بن موسى بن بابويه پس از وفات محمّد بن عثمان عمرى از من خواست كه از ابوالقاسم روحى بخواهم كه از مولايمان صاحب الزمان عليه السلام بخواهد كه نزد خداوند عزيز و بزرگوار دعا فرمايد كه فرزند پسرى به او عطا فرمايد. گفت: از او خواستم و آن را انجام داد. سه روز پس از آن به من خبر داد كه او براى على بن حسين دعا فرموده است و اينكه فرزند پسرى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 316

با بركت كه خداوند عزيز و بزرگوار به وسيله او به او سود مى رساند، به او مى دهد و پس از او نيز

فرزندانى ديگر متولّد مى شوند. ابوجعفر محمّد بن على اسود گفت:

از او در مورد خودم درخواست نمودم كه نزد خداوند دعا فرمايد كه فرزند پسرى به من عطا فرمايد؛ آن را اجابت نكرد و فرمود: «براى اين كار راهى وجود ندارد». پس براى على بن حسين، محمّد و پس از او، فرزندانى متولّد شد، ولى براى من فرزندى به دنيا نيامد.» (صدوق گفت:) ابوجعفر محمّد بن على اسود هنگامى كه مرا مى ديد به مجالس درس شيخمان محمّد بن حسن بن احمد بن وليد رفت و آمد مى كنم و به كتاب هاى علمى هم علاقمند هستم به حفظ آن بسيار تأكيد مى نمود و به من مى گفت: «عجيب نيست كه اين اشتياق به دانش و علم در تو باشد، چون تو به دعاى امام عليه السلام به دنيا آمدى».

در كتاب «غيبت» شيخ آمده كه ابن نوح گفت: ابو عبداللَّه، حسين بن محمّد بن سوره قمى هنگامى كه از سفر حج بازگشت و نزد ما آمده بود، گفت: على بن حسن بن يوسف صايغ قمى و محمّد بن احمد بن صيرفى معروف به ابن دلال و غير از اين دو، از بزرگان علم قمى به من گفتند كه على بن حسين بن موسى بن بابويه، دختر عمويش محمّد بن موسى بن بابويه، همسرش بود و از آن صاحب فرزندى نشد، پس به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نامه اى نوشت كه از حضرت بخواهد كه نزد خداوند دعا بفرمايد تا به او فرزندانى فقيه و عالم عطا نمايد، پس در جواب آمد:

«تو از اين همسر صاحب فرزندى نمى شوى و با زنى ديلمى ازدواج مى كنى و از او دو پسر فقيه مى آورى».

و ابوعبداللَّه بن سوره (خداوند او را حفظ نمايد) به من و به اباالحسن بابويه (خداوند او را بيامرزد) گفت: سه فرزند محمّد و حسين دو فقيه توانمند در حفظ هستند و آنچه را كه غير از آن دو از اهل قم حفظ نمى كنند، حفظ مى كنند و براى همسرش، برادرى است كه نامش حسن است و او ميانه است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 317

مشغول ومعروف عبادت و پرهيزكارى است، با مردم ارتباط ندارد و علمى ندارد، ابن سوره گفت: هرگاه ابو جعفر ابو عبداللَّه، دو فرزند على بن حسين، چيزى را نقل و روايت مى كردند، مردم از قدرت حفظ آن دو شگفت زده مى شدند و به آنان مى گفتند: «اين منزلت و جايگاه مخصوص شما به خواسته امام عليه السلام است»؛ و اين جريان در ميان اهالى قم مشهور است. ابوعبداللَّه بن بابويه گفت: مجلسى را برقرار ساختم، درحالى كه كمتر از بيست سال داشتم، پس گاهى در مجلسم ابو جعفر محمّد بن على اسود حاضر مى شد و هرگاه به پاسخ هاى سريع من در حلال و حرام نگاه مى كرد، تعجبش از كم سن و سالى من بيشتر مى شد و مى گفت: «تعجبى نيست؛ زيرا تو به دعاى امام عليه السلام ولادت يافتى».[436] 3. اباجعفر مى گويد: فرزندى برايم متولّد شد و نوشته اى براى امام زمان عليه السلام نوشتم كه از او اجازه پاك كردن و شستشويش را در روز هفتم گرفتم. ايشان نوشت:

«نه»؛ و نوزاد روز هفتم مُرد. سپس نامه ديگرى نوشتم و ايشان را از مرگش آگاه نمودم. در جواب نوشت: «خداوند به جز او، دو فرزند ديگر به تو خواهد داد كه نام اولى

را احمد و دومى را جعفر بگذار».[437] 4. قاسم بن علا مى گويد: چند پسر برايم به دنيا آمدند و از دنيا رفتند، نامه هايى به امام عليه السلام نوشتم و درخواست دعا نمودم كه آنان زنده بمانند، ولى ايشان در مورد آنان برايم چيزى ننوشت و تمام آنان وفات يافتند. زمانى كه فرزندم حسن متولّد شد، نوشتم كه درخواست دعايى از شما دارم كه در جواب فرمود: «باقى مى ماند و حمد و ستايش مخصوص خداست».[438]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 318

5. حسن بن حمزه علوى طبرى در كتابش كه به نام «غيبت» است، مى گويد:

مردى صالح از يارانمان با ما گفتگو مى كرد، وى نقل نمود: در سالى از سال ها به قصد به جا آوردن حج راهى شدم. آن سال، هوا بسيار گرم بود و بادهاى گرم، زياد و شديد مى وزيد. از قافله و كاروان جدا شدم و راه را گم نمودم و تشنگى بر من چيره شد تا آنكه بر زمين افتادم و در آستانه مرگ قرار گرفتم كه ناگاه صداى شيهه اى را شنيدم، چشمانم را باز نمودم، جوانى را ديدم كه زيباروى و با رايحه خوش و بر اسبى نيرومند، سوار بود. مرا با آبى سردتر از يخ و گواراتر از عسل سيراب نمود و از مرگ نجات داد.

گفتم: «اى سرورم تو كيستى؟» فرمود: «من حجت خداوند بر بندگانش و نماينده او بر روى زمين هستم، منم كه زمين را پر از انصاف و عدالت مى كنم، همان گونه كه از ستم و ظلم پر شده است. من فرزند حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن

على بن ابى طالب عليه السلام هستم».

سپس فرمود: «چشمانت را ببند». سپس فرمود: «چشمانت را باز كن». پس خودم را جلوى قافله ديدم و او از نظرم پنهان شد.[439]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 319

سفيران و نمايندگان امام زمان عليه السلام در غيبت صغرى 440]

1. احمد بن اسحاق بن سعد قمى مى گويد: نزد امام هادى عليه السلام رفتم و گفتم:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 320

«سرورم! من گاهى توفيق تشرف به خدمتتان را پيدا مى كنم و گاهى نه و برايم رسيدن به شما ممكن نيست، پس سخن كه را بپذيريم؟ و فرمان چه كسى را اطاعت نماييم؟» فرمود: «ابوعَمرو، انسان مورد اعتماد و امانتدارى است و هر چه او برايتان مى گويد، آن را از من نقل مى كند و آنچه برايتان مى رساند، از جانب من مى رساند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 4 ؛ ص320

گامى كه امام هادى عليه السلام درگذشت. يكى از روزها نزد فرزندش امام عسكرى عليه السلام رسيدم و به او، همانند سخن خود به پدرش را گفتم. پس به من فرمود: «ابوعمرو، فرد مورد اعتماد و امين گذشته (هم اكنون نيز) مورد اعتماد من در زندگى و مرگ است، پس گفته هاى او، گفته هاى من است و آنچه به شما مى رساند، از سوى من مى باشد».[441] 2. محمّد بن اسماعيل و على بن عبداللَّه حسنيان روايت نموده اند: «در سامرّا، نزد امام عسكرى عليه السلام رفتيم، در حالى كه عدّه اى از دوستداران و شيعيانش در نزدش بودند تا آنكه خادمش بدر، به نزد ايشان آمد و گفت: «مولاى من! پشت درب، عدّه اى با موهاى دراز و چهره هايى غبار آلود هستند». فرمود: «آنان چند نفر از شيعيان ما از يمن هستند». سپس به بدر

فرمود: «برو و عثمان بن سعيد عمرى را بياور». مدّتى نگذشت كه عثمان داخل شد و امام عسكرى عليه السلام به او فرمود: «برو، اى عثمان كه تو وكيل، مورد اعتماد و امانتدار مال خداوند هستى و از آن افراد يمنى، اموال را تحويل بگير». سپس ما همگى گفتيم: «اى مولاى ما! به خدا قسم كه حقيقتاً عثمان از برگزيدگان شيعيانت است و مقام او را در نزد ما روشن تر ساختى كه او وكيل و مورد اعتماد شما بر اموال خداوند مى باشد». فرمود: «آرى و شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد عمرى وكيل من است و فرزندش محمّد، وكيل فرزندم مهدى عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 321

است».[442] 3. عبداللَّه بن جعفر گفت: نامه اى از امام عليه السلام به ابوجعفر عمرى در تسليت به عزاى او بر پدرش آمد در آن نامه نوشته شده بود: «پدرت خوشبخت زندگى كرد و با خصلت هاى خوبى درگذشت. تو و ما، ناراحت و مصيبت زده شده ايم. از نهايت خوشبختى او اين است كه خداوند فرزندى همچون تو به او عطا نموده است كه جانشينش مى شود. جان ها به وسيله جايگاه تو پاك است».

عبداللَّه بن جعفر گفت: نامه اى براى شيخ اباجعفر، محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى در تسليت عزاى پدرش فرستاده شد: «همانا ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم، به امر او فرمانبرداريم و به حكم و تقديرش خوشنوديم. پدرت خوشبخت زندگى كرد و نيكوكار درگذشت و خداوند او را رحمت كند و به اوليا و پيروانش ملحق گرداند. او هميشه در كارش كوشا و تلاشگر بود و در آنچه او را به خداوند، نزديك مى گردانيد،

همواره در سعى و تلاش بود. خداوند چهره اش را نورانى گرداند و لغزش هايش را ببخشد»؛ و در بخشى ديگر آمده: «خداوند، پاداش تو را بسيار كند و اين عزا را به نيكى تبديل نمايد. اين، مصيبتى براى تو و ماست و جدايى او، تو و ما را غمگين ساخته است، پس خداوند او را خشنود و شادمان سازد. از نهايت خوشبختى او اين است كه خداوند بزرگوار به او فرزندى چون تو عطا فرموده است كه پس از او جانشين اوست و به فرمان او بر جايگاهش تكيه داده است، خداوند او را مورد رحمتش قرار دهد. سپاس و حمد، مخصوص خداوند است، پس جان ها به وسيله جايگاه و آنچه خداوند- عزّوجلّ- در تو و نزد تو قرار داده، پاك هستند. خداوند تو را يارى كند و نيرومند و با قدرت سازد و تو راكمك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 322

كند و موفق و پيروز گرداند. خداوند، براى تو سرپرست، محافظ، همراه و كفايت كننده باشد».[443] 4. محمّد بن على بن اسود قمى نقل كرده: ابا جعفر عمرى براى خودش قبرى حفر نمود و آن را با چوب ساج هموار كرد و گفت: «به من امر شده است كه كارهايم را تمام كنم». كه دو ماه پس از آن درگذشت.[444] 5. جعفر بن احمد نوبختى از پدرش و عمويش، عبداللَّه بن ابراهيم و عدّه اى از خاندان بنى نوبخت نقل نمود كه زمانى كه حال اباجعفر عمرى سخت و بد شد، عدّه اى از سران شيعه از جمله ابوعلى بن همام، ابوعبداللَّه بن محمّد كاتب، ابوعبداللَّه باقطانى، ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى، ابوعبداللَّه بن وجنا

و ديگر سران و بزرگان جمع شدند و نزد ابا جعفر رفتند و به او گفتند: «اگر اتّفاقى بيفتد، چه كسى به جاى تو خواهد بود؟» گفت: «اين فرد، ابوالقاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى، جانشين من و نماينده بين شما و صاحب الامر عليه السلام است و وكيل او و مورد اعتماد و امانتدار است و در امورتان به او مراجعه كنيد و در كارهاى مهم تان به او تكيه كنيد كه اين جريان را ابلاغ نمودم».[445] 6. يكى از سخنرانان از حسين بن روح پرسيد: «دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله چند نفرند؟» گفت: «چهار نفرند». گفت: «كدامشان بهتر و برتر است؟» گفت: «فاطمه».

گفت: «چرا برتر و بهتر شده است؟ با آنكه كم سن ترين آنان بود و كمتر از آنان با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم نشين بود». گفت: «براى دو خصوصيت كه با آن دو، خداوند او را از ديگران متمايز نمود و به او لطف نمود و به او شرف و كرامت عطا كرد. يكى آنكه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 323

از رسول خدا صلى الله عليه و آله ارث برد و ديگر فرزندانش ارث نبردند و ديگر آنكه خداوند بزرگ مرتبه نسل و دودمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را از او قرار داد و از ديگران قرار نداد و آن ها را براى او اختصاص نداد، مگر براى برترى خالص شناخت او از نيّتش». من كسى را نديدم كه جواب و سخنى در اين باره به زيباترين و خلاصه ترين شكل جواب دهد.[446] 7. على بن حسين بن موسى بن بابويه گفت:

عدّه اى از هم شهريان ما كه در بغداد اقامت داشتند، نقل كردند: در سالى كه قرمطى ها بر حاجيان شوريدند و آن سالى بود كه ستارگان پراكنده بودند، پدرم به شيخ ابى القاسم حسين بن روح نامه اى نوشت و در آن اجازه خروج به قصد انجام حج را خواست كه در جواب نوشت: «امسال راهى حج نشو». پس دوباره نوشت و ذكر كرد: «آن نذر واجب است. آيا اجازه دارم كه آن را انجام ندهم؟» پس در جواب نوشت: «اگر چاره اى نيست، با آخرين كاروان راهى شو». كاروان آخر رفت و جانش را سالم نگه داشت و كسانى كه پيشاپيش و در كاروان هاى ديگر بودند، كشته شدند.[447]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 325

فصل چهارم: معجزات امام زمان عليه السلام در غيبت كبرى و كسانى كه به ديدارش شرفياب شدند

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 327

معجزات امام زمان عليه السلام در غيبت كبرى

1. در كتاب «جنة المأوى» حكايت 32 آمده: در ماه جمادى الاوّل سال 1299 هجرى مردى كه نامش آقا محمّد مهدى بود، وارد كاظمين شد و از ساكنان بندر ملومين از بنادر ماچين و كشورهاى برمه بود و از شهر كلكته در سرزمين هند تا آنجا مسافتى شش روزه از دريا با كشتى هاى بخار است. پدرش شيرازى بود، ولى او در بندر مذكور متولّد شد و در آنجا زندگى كرد و پيش از تاريخ ياد شده، سه سال به بيمارى شديدى مبتلا شده بود و هنگامى كه بيمارى تمام شد، نابينا و ناشنوا شد، سپس براى شفاى بيمارى اش به زيارت امامان عراق متوسل شد و او اقوام و خويشاوندانى در شهر كاظمين از تاجران معروف داشت، مدتى را نزد آنان اقامت كرد و بيست روز آنجا ماند.

زمان حركت كشتى بخار به سوى سامرّا، مصادف با طغيان و بالا آمدن آب شد. او را داخل كشتى آوردند و به مسافران آن، كه از اهالى بغداد و كربلا بودند، سپردند و از آن ها خواستند تا مراقب حال او باشند و به نيازهايش توجه كنند، براى آنكه نمى توانست آن ها را بيان كند و به بعضى از نزديكان از اهل سامرا نامه اى نوشتند كه به كارهايش توجه بيشترى نمايند. هنگامى كه به آن سرزمين شريف و مكان پاك وارد شد، بعد از ظهر روز جمعه دهم جمادى الآخر سال مذكور به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 328

سرداب منوّر رفت كه در آنجا عدّه اى از معتمدين و افراد مقدس بودند تا آنكه به صفّه مباركه رسيد و

مدتى را به گريه و راز و نياز مشغول شد و قبل از آن حالش را بر ديوار نوشته بود و از ناظرين، دعا و شفاعت را درخواست كرده بود.

گريه و راز و نيازش تمام نشده بود كه خداوند بزرگ مرتبه، زبانش را گشود و با معجزه امام زمان عليه السلام از آن جايگاه ارجمند با زبانى روان خارج شد و در روز دوشنبه، در مجلس درس سرور، و استاد بزرگوارمان، حاج ميزرا محمّد حسن شيرازى حاضر شد و نزدش سوره مباركه فاتحه را براى تبرك خواند، به گونه اى كه حاضران به درستى و قرائت نيكويش اقرار كردند و مشهور شد و به مقامى نيكو رسيد و در شب يكشنبه و دوشنبه عالمان و بزرگان علم در صحن شريف، خوشحال و شادمان گِرد آمدند و فضاى آن را با چراغ ها و قنديل ها روشن كردند و اين جريان را نوشتند و در شهرها پخش كردند و مدّاح اهل بيت عليهم السلام و انسان فاضل و متفكر، حاج ملاعبّاس صفّار زنوزى بغدادى نيز در مركب همراه او بود. ايشان در قصيده اى طولانى در مورد او گفت:

و فى عامها جئت و الزائرين الى بلدة سرّ من قد رآها

«در آن سال با زائرانى آمدى به سوى سرزمينى (سامرا) كه هر كسى آن را ديد، خوشحال شد». در كتاب «جنة المأوى» كه حاوى شرح و تفصيل معجزه ذكر شده است تا انتهاى بيت آورده شده است و همچنين قصيده فصيح و رسايى نقل شده كه استاد صناعات شعرى، استاد ادبيات، اديب متفكر بزرگ علم آموزان و صاحب اسرار سادات، سيد حيدر، فرزند سيد سليمان حلى آن را سروده است.[448] 2. على

بن حمزه اقسانى در منزل سيد على بن جعفر بن على مداينى علوى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 329

گفت: شيخ قصّار در كوفه بود و معروف به پارسايى و زهد و در راه گردشگرى مشغول شده بود و زاهد در عبادت خداوند و مشغول به امور نيكو بود. روزى كه من در مجلس پدرم بودم و اين شيخ با پدرم سخن مى گفت، نقل كرد: يك شب در مسجد جعفى بودم كه آن مسجدى قديمى در كوفه است؛ نيمه شب شد و من مشغول به عبادت بودم كه به ناگاه سه نفر به سويم آمدند و داخل مسجد شدند او را فرياد زدم، يكى از آنان نشست، سپس زمين را با دست راست و چپش لمس كرد و آب از آن جارى شد و وضوى كاملى گرفت، سپس به دو شخص ديگر اشاره نمود تا وضوى صحيحى بگيرند. آن ها نيز وضو گرفتند، سپس جلو آمد و نماز گزارد و آن دو به او اقتدا كردند، پس من هم نماز را به امامت او و با آنان خواندم.

هنگامى كه سلام نماز را داد و نمازش تمام شد، كارش مرا مبهوت كرد و جارى نمودن آب در نظرم بزرگ آمد، پس از شخصى كه در سمت راستم بود، در مورد آن مرد پرسيدم و به او گفتم: «او كيست؟» گفت: «او صاحب الامر عليه السلام فرزند حسن عليه السلام است». به او نزديك شدم و دستانش را بوسيدم و گفتم: «اى فرزند رسول خدا! درباره سيد عمر فرزند حمزه چه نظرى دارى، آيا او برحق است؟» فرمود: «بر حق نيست و شايد كه هدايت شود، مگر

آنكه نميرد تا آنكه مرا ببيند».

اين سخن را عجيب دانستم. مدّت زمان درازى گذشت و سيد عمر درگذشت و شنيده نشد كه او امام عليه السلام را ملاقات نموده باشد. وقتى نزد شيخ زاهد بن باديه رفتم، داستانى كه بيان شد را براى او نقل كردم و به او همچون انكار كننده اى گفتم:

«آيا بيان ننموده بودى كه اين سيد شريف نمى ميرد تا صاحب امرى كه به آن اشاره كردم را ببيند؟» گفت: «از كجا مى دانى كه او را نديده است؟»

چندى بعد با شريف و سيد ابوالمناقب فرزند سيد شريف عمر ديدار كردم و در مورد اوضاع و احوال پدرش بررسى كردم كه گفت: «در انتهاى شبى نزد پدرم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 330

بوديم و او در بيمارى اى بود كه از آن درگذشت. قوّت و نيرويش از بين رفته و صدايش بسيار كم شده بود. درها بر ما بسته و قفل شده بود كه شخصى نزد ما داخل شد، به او دقت كرديم و از وارد شدنش تعجب نموديم، فراموش كرديم كه از او طريقه وارد شدنش را سؤال كنيم. كنار پدرم نشست و در مدتى طولانى، با او سخنانى گفت، در حالى كه پدرم گريه مى كرد، سپس او برخاست و از جلوى ديدگان مان غايب شد و اين امر براى پدرم خيلى سنگين شد و گفت: «مرا بنشانيد».

او را نشانديم، چشمانش را گشود و گفت: «مردى كه نزدم بود، كجاست؟» گفتيم: «از جايى كه آمده، بيرون رفته است». گفت: «او را بخواهيد و پيدايش كنيد».

به دنبالش رفتيم و درها را قفل شده ديديم و اثر و نشانه اى از او نديديم، به سوى پدرم

بازگشتيم و جريان را به او گفتيم، پس گفت: «او صاحب الامر عليه السلام بود».

سپس به سختى بيمارى اش بازگشت و بى هوش شد».[449] 3. سيد على بن عبدالحميد در كتاب «السلطان المفرَّج عن اهل الايمان» در بيان كسانى كه حضرت قائم عليه السلام را ديده اند، گفته: در صفر سال 759 هجرى مولاى بزرگوار و شريف، دانشمند برتر و اسوه كامل، محقق باريك بين، مجموعه برترى و بزرگى ها و استاد فاضل، افتخار عالمان در دو جهان، فرد كامل در ملت و دين، عبدالرحمن بن عمّانى برايم نقل نمود و با خط زيبايش به اين شكل نوشت: بنده ناچيز و فقير به رحمت الهى، عبدالرحمن بن ابراهيم قبا مى گويد: من در حلّه شنيدم كه مولاى بزرگوار، جمال الدين فرزند شيخ بزرگوار، يگانه عالم وقارى، نجم الدين جعفر بن زهدرى در آن شهر فلج شد و مادربزرگش تمام معاينات و معالجات مخصوص افراد فلج را براى او انجام داد، ولى مداوا نشد و به او گفته شد: «چرا او را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 331

شبانه در زير گنبد شريف حلّه، معروف به مقام و جايگاه صاحب الزمان عليه السلام نمى برى تا شايد خداوند تعالى او را تندرستى و شفا دهد؟»

اين كار را انجام داد و او را شبانه به آنجا برد و امام زمان عليه السلام او را بر پايش ايستاند و فلج را از او دور كرد، پس از آن، ميان من و او هم نشينى پديد آمد تا آنجا كه ما از هم جدا نمى شديم، او منزلى داشت كه در آن، افراد سرشناس حلّه، جوانان، فرزندانشان و امثال آن ها جمع مى شدند. من از او خواستم كه اين

داستان را تعريف كند. پس او گفت: من فلج بودم و پزشكان از درمانم ناتوان شده بودند تا اينكه صاحب الزمان عليه السلام در حالى كه مادر بزرگم مرا زير قبّه برده بود، گفت: «برخيز». گفتم:

«سرور من! دو سال است كه توان برخاستن ندارم». فرمود: «به خواست و اراده خداوند برخيز».

مرا در ايستادن كمك كرد، پس ايستادم و فلج در من از بين رفت و مردم بر سر من ريختند تا آنكه نزديك بود، مرا بكشند و هر چه لباس داشتم، تكه تكه و جدا كردند كه با آن تبرك نمايند و عدّه اى از مردم از لباس هاى خودشان مرا پوشاندند و به منزلم رفتيم و نشانه اى از فلج در من نبود و لباس هاى مردم را برايشان فرستادم.[450] 4. در كتاب «بحارالانوار» آمده است: اين جريان را از فرد مورد اعتمادم نقل مى كنم كه آن جريانى مشهور نزد بيشتر اهالى مرقد شريف و حرم غروى است كه بدين صورت مى باشد:

خانه اى كه هم اكنون در سال 789 هجرى من در آن ساكن هستم، براى مردى نيكوكار و صالح، معروف به حسين مدلل بود كه به عنوان دربان و مجاورت آستان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 332

شريفه بود و او در حرم شريف غروى معروف بود. اين مرد دچار فلج مى شود و مدتى بى حركت مى ماند كه توان ايستادن را نداشته است و خانواده اش او را در صورت نياز، بلند مى نمودند. مدتى طولانى بر اين حالت مى ماند و سختى بسيارى بر خانواده اش وارد مى شود و نيازمند مردم مى شوند و رنج و سختى بر آنان شدت مى گيرد.

هنگامى كه سال 720 هجرى بوده، در شبى از شب ها پس از

آنكه يك چهارم از شب گذشته بود، خانواده اش را بيدار مى كند و به ناگاه خانه پر از نور مى شود كه چشمگير بوده، مى گويند: «چه خبر است؟» مى گويد: امام عليه السلام نزدم آمد و به من فرمود: «اى حسين! برخيز». گفتم: «اى سرورم! گمان مى كنى كه توان ايستادن دارم؟» پس دستم را گرفت و مرا از روى زمين بلند كرد، بيمارى ام برطرف شد و من اكنون در كمال تندرستى هستم. همچنين به من فرمود: «اين دربان درِ من، براى زيارت نمودن جدم عليه السلام است، پس آن را هر شب ببند و قفل كن». گفتم: «چشم و براى خداوند و از شما اى مولاى من، اطاعت مى كنم». مرد ايستاد و به سوى آستان شريف غروى راهى شد و امام عليه السلام را زيارت نمود و خداوند بزرگ مرتبه را براى آنچه از نعمت ها به دست آورده بود، شكر و سپاس گفت. اين دربان هم اكنون نيز هنگام حاجات ضرورى برايش نذر مى شود و نذر كننده، از او نااميد و شكست خورده برنمى گردد و اين از رحمت و بركت هاى امام قائم عليه السلام است.[451] 5. ابوالوفاى شيرازى كه بسيار راستگو است، مى گويد: ابوعلى الياس، ولى و امير كرمان مرا دستگير كرد و به زندان انداخت، مأموران او به من گفتند: «او در مورد تو قصد شوم و بدى دارد». از آن نگران شدم و شروع كردم به مناجات و راز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 333

و نياز با خداوند بلند مرتبه واو را به پيامبر وامامان عليهم السلام قسم دادم. هنگامى كه شب جمعه بود، نماز را تمام كردم و خوابيدم و پيامبر صلى الله عليه

و آله را در خوابم ديدم كه فرمود: «به من، به دختر و دو پسرم براى چيزهاى دنيوى متوسل مشو، مگر براى طاعت و عبادت خداوند بزرگ و خشنودى او؛ ولى در مورد على عليه السلام برادرم بدان كه او از آنكه به تو ستم روا نموده، انتقامت را مى گيرد».

گفتم: «اى رسول خدا! چگونه از آنكه به من ستم روا داشته، انتقام مى گيرد كه به طنابى بسته شده ام و نمى توانم انتقام بگيرم و حقم گرفته شده و نمى توانم سخنى بگويم». ايشان به من، همانند فرد متعجّبى نگريست و فرمود: «اين پيمانى است كه انجامش را به عهده گرفته ام و فرمانى است كه او را به آن امر نمودم و به وعده اش عمل خواهد نمود. آگاه باش! بدى و بدبختى براى كسى است كه با ولىّ خداوند بدى و دشمنى كند. از امام سجاد عليه السلام براى نجات از دست پادشاهان و دسيسه شياطين، از باقر عليه السلام و صادق عليه السلام براى نجات از عذاب آخرت و آنچه براى خداوند از بندگى و اطاعت او مى خواهى، از موسى كاظم عليه السلام تندرستى را از خداوند درخواست كن، از على بن موسى الرضا سلامتى در خشكى ها و درياها را طلب كن، از جواد عليه السلام درخواست روزى و رزق از خداوند بنما، از هادى عليه السلام براى انجام مستحبات و نيكى به برادران و پيروى و عبادت خداوند تعالى را درخواست كن و از عسكرى عليه السلام و صاحب الزمان عليه السلام پس اگر شمشير به سويت رسيد و دستش را بر حلقه اش گذاشت، از آن ها يارى بجوى كه تو را يارى مى كنند».

در خواب فرياد زدم:

«اى صاحب الزمان! مرا درياب كه سختى و مشكل به من روى آورده است». ابوالوفاء گفت: از خوابم بيدار شدم و مأموران حاكم، بندها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 334

و طناب ها را از من باز كردند.[452]

كسانى كه امام زمان عليه السلام را در غيبت كبرى ديده اند

1. در كتاب" الانوار نعمانيه" بعد از ذكر پارسايى شيخ مقدس اردبيلى رحمه الله و بالا بودن درجه اش در زهد و تقوا و ذكر بعضى از كرامت هايش نقل مى كند: مورد اعتمادترين استادم از جهت علمى و عملى به من گفت: كه اين مرد مقدس اردبيلى شاگردى از اهل تفرش داشت كه نامش مير فيض اللَّه 453] بود وى مى گويد: من حجره اى در مدرسه اى داشتم كه به گنبد شريف مسلط بود. يك شب كه از مطالعه فارغ شدم و بسيارى از شب گذشته بود، از حجره ام خارج شدم تا در حياط حرم نگاه كنم. آن شب، بسيار تاريك بود؛ در اين هنگام مردى را ديدم كه رو به حرم حضرت مى آمد، پيش خود گفتم: «شايد اين دزد است آمده تا چيزى از قنديل ها را بدزدد».

پايين آمدم و به نزديكش رفتم، من او را مى ديدم، ولى او مرا نمى ديد. به طرف در رفت و ايستاد، ديدم كه قفل درِ حرم باز شد و درِ دوم و سوم هم همين طور براى او باز شدند. نزد ضريح رفت و سلام كرد و از طرف قبر، جواب سلامش داده شد، صدايش را هنگامى كه با امام عليه السلام در مسئله علمى صحبت مى كرد، شناختم، صداى شيخ مقدس اردبيلى بود. از شهر بيرون آمد و به سوى مسجد كوفه روانه شد. من نيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 335

پشت سرش بيرون آمدم،

ولى او مرا نمى ديد. زمانى كه به محراب مسجد رسيد، شنيدم كه با مرد ديگرى در مورد همان مسئله صحبت مى كند، پس از لحظه اى برگشت و من هم پشت سرش برگشتم.

هنگامى كه به دروازه شهر رسيديم، هوا روشن شده بود، پس من خودم را به او شناساندم و گفتم: «مولاى من! از اوّل تا آخر با تو بودم، به من بگو مرد اولى كه در حرم با او صحبت كردى كه بود؟ و مرد ديگرى كه در مسجد كوفه با تو صحبت مى كرد كه بود؟» از من قول گرفت كه اين راز را به كسى نگويم تا زمانى كه بميرد، آنگاه به من گفت: «پسرم! مسئله اى براى من مشكل شد، در قسمتى از شب به طرف قبر مولايمان اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون آمدم و درباره آن مسئله با او صحبت كردم و جواب شنيدم و مرا به مولايمان صاحب الزمان عليه السلام حواله كرد و به من فرمود:

«امشب پسرم مهدى عليه السلام در مسجد كوفه است، به سوى او برو و از او در مورد اين مسئله سؤال كن»؛ و آن مرد، همان مهدى عليه السلام بود».[454] 2. عدّه اى از اهل نجف به من خبر دادند كه مردى از اهل كاشان به سوى نجف آمده و مى خواهد بعد از آن به خانه خدا برود، امّا او دچار بيمارى شديدى شد، حتى پاهايش خشك شد و ديگر قدرت بر راه رفتن نداشت و رفقايش او راتر ك كردند و او را نزد مردى صالح كه در يكى از حجره هاى مدرسه كه مشرف به حرم بود، گذاشتند و به حج رفتند.

اين مرد هر روز در را روى

او مى بست و براى گردش و به دست آوردن گياهان دارويى به صحرا مى رفت. روزى آن مرد مريض گفت: «سينه ام تنگ شده و از اين مكان، وحشت دارم، مرا امروز با خودت ببر و در جايى مرا بگذار و هر جا كه مى خواهى برو». مى گويد: او قبول كرد و مرا با خود به مقام قائم عليه السلام در خارج نجف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 336

برد و مرا آنجا نشانيد و لباسش را در حوض شست و بر روى درختى كه آنجا بود، پهن كرد و به صحرا رفت و من تنها و ناراحت ماندم و درباره اين فكر مى كردم كه عاقبت كارم چه خواهد شد، ناگهان ديدم كه جوانى زيبا و گندم گون وارد صحن شد و به من سلام كرد و به بيت مقام رفت و كنار محراب، چند ركعت نماز با خضوع و خشوعى كه مثل آن را هيچ گاه نديده بودم، خواند.

زمانى كه نمازش تمام شد، نزد من آمد و از حالم پرسيد. به او گفتم: «به بلايى گرفتار شده ام كه براى آن درد مى كشم، خدا مرا شفا نمى دهد تا از دست بيمارى راحت شوم. از پيش من نرو و استراحت كن». او گفت: «ناراحت نباش كه خداوند به زودى هر دو را به تو مى دهد». زمانى كه او از مسجد بيرون رفت، ديدم كه پيراهن بر زمين افتاده، بلند شدم و پيراهن را برداشتم، شستم و روى درخت پهن كردم و در مورد خودم فكر كردم و گفتم: «قدرت برخاستن و حركت كردن نداشتم، پس چگونه اين طور شد؟» به خودم نگاه كردم، چيزى كه از خودم باشد، نديدم، پس

دانستم كه او قائم عليه السلام بوده، از مسجد بيرون رفتم و به صحرا نگاه كردم، ولى كسى را نديدم و بسيار پشيمان شدم.

زمانى كه صاحب حجره پيش من آمد، از حالم پرسيد و از جريان من متحيّر شد و به او از آنچه اتفاق افتاده بود، خبر دادم. او نيز بر چيزى كه آن را از دست داده بود، حسرت خورد و با او به حجره رفتم. مى گويند كه او سالم بود تا زمانى كه حاجى ها و رفقايش آمدند و آن ها را ديد و مدّت كمى با آن ها بود، مريض شد، مُرد و در صحن به خاك سپرده شد و صحت آنچه از وقوع دو كار با هم را خبر داده بود، روشن شد. اين داستان بين اهل مشهد مشهور است و معتمدين و صلحاى آنجا از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 337

آن مرا باخبر كرده اند.[455] 3. حكايتى است كه عالم عامل، عارف كامل، صيد كننده در درياى خوف و رجا، گردش كننده بيابان هاى زهد وتقوا، همراه مفيد و دوست شايسته ما، آقا على رضا پسر عالم جليل، حاج آقا محمّد نائينى رحمه الله از عالم پرهيزكار متّقى، صاحب كرامات و مقامات بلند، آقاى زين العابدين پسر عالم جليل مولى محمّد سلماسى رحمه الله شاگرد آيت اللَّه سيد سند و عالم مسدّد، فخر شيعه و زينت شريعت علّامه طباطبايى، سيد محمّد مهدى معروف به بحرالعلوم رحمه الله واين مزبور از شاگردان خاص او در نهان و آشكار بود، مى گويد:

در مجلس سيد در نجف حاضر بودم كه محقق قمى، صاحب كتاب «قوانين» براى ديدار او داخل شد، در همان سالى كه از ايران به عراق

براى زيارت اهل بيت عليهم السلام و حج خانه خدا آمده بود. كسانى كه در مجلس براى استفاده از ايشان حاضر شده بودند، بيش از صد نفر بودند و پس از پايان جلسه پراكنده شدند و سه نفر از شاگردان كه اربابان پرهيزكارى و شايستگى كه به رتبه اجتهاد رسيده بودند، باقى ماندند. محقق با دستش به طرف سيد اشاره كرد و گفت: «شما رسيديد و از مرتبه ولادت روحانى و جسمانى و نزديكى جايگاه ظاهرى و باطنى بهره برديد؛ پس به ما صدقه بدهيد با ذكر مقدارى از غذا و ميوه هاى بهشتى تا اينكه سينه هاى ما به وسيله آن ها گشاده شود و قلب هاى ما مطمئن شود».

سيد بدون تأمل جواب داد و گفت: من دو شب پيش از اين شب و يا كمتر (ترديد از راوى) است «در مسجد بزرگ كوفه براى اداى نافله شب حضور داشتم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 338

عازم برگشتن به نجف در اوّل صبح بودم تا بحث و درس تعطيل نشود (اين روش او در سال هاى متمادى بوده است) زمانى كه از مسجد خارج شدم، در دلم شوق مسجد سهله افتاد، از ترس نرسيدن به شهر، قبل از صبح و از دست رفتن بحث در آن روز، از آن صرف نظر كردم؛ ولى اين شوق، هر لحظه بيشتر مى شد و دلم مايل مى شد كه به آن مكان بروم لذا يك قدم پيش مى گذاشتم و قدم ديگر را عقب مى گذاشتم كه ناگهان بادى كه در آن غبار زيادى بود، به طرف من آمد و مرا از راه بيرون انداخت، مثل اينكه آن باد توفيقى بود كه بهترين رفيق باشد تا اينكه

مرا به درِ مسجد رساند.

پس داخل شدم و مسجد، خالى از بندگان و زائران بود، مگر يك شخص جليل القدر كه مشغول مناجات با پروردگار خود با كلماتى كه قلوب سخت را نرم و اشك ها را از چشم هاى خشك، جارى مى نمود، بود. ذهنم پر كشيد، حالم دگرگون شد، زانوهايم لرزيد و اشك فراوانى از شنيدن آن كلماتى كه گوش هايم آن ها را نشنيده بود و چشمانم نديده بود، ريختم. دانستم كه مناجات كننده، آن ها را همان زمان انشا مى كند، نه اينكه آنچه در ذهنش بوده را مى خواند، پس در همان مكان، ايستادم كه آن مناجات راگوش كرده و لذت ببرم تا اينكه مناجات تمام شد او متوجه من شد و به زبان فارسى صدا زد: «مهدى بيا». چند قدم جلو رفتم و ايستادم. به من دستور داد كه جلوتر بروم، كمى جلوتر رفتم، سپس ايستادم، دوباره مرا امر به جلو آمدن كرد و گفت: «ادب در اطاعت امر است». پس جلو رفتم، به حدى كه دستم به او و به دست شريفش مى رسيد و چيزى گفت.

آقاى سلماسى مى گويد: تا كلام سيد به اينجا رسيد، از آن چشم پوشيد و نزد خود پنهان داشت و شروع كرد به جواب آن سؤالى كه محقق قمى قبل از آن از سرّ كم بودن نوشته هاى سيد با وجود اطلاع عميق او در علوم، پرسيده بود، پس براى محقق دلايلى بيان كرد، محقق قمى رحمه الله سخنش را تكرار كرد و از آن سخن مخفى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 339

پرسيد، سيد با دستش اشاره كرد؛ شبيه منكر به اينكه اين سرّ نبايد گفته شود.

محدث نورى در «جنة الماوى»

در حكايت دهم مى گويد: برادر پاك مذكور از آقاى سلماسى نقل كرد كه گفت: در محفل سخنرانى او حاضر بودم، مردى از او در مورد رؤيت امام زمان عليه السلام در غيبت كبرى پرسيد. در دست سيد، غليان بود و جواب او را نداد و سرش را پايين انداخت و با خودش به كلام پنهانى و مخفى كه آن را نمى شنيدم، سخن مى گفت. گفت: «به او چه بگويم، در حالى كه آن حضرت مرا به سينه اش چسبانيد».[456] 4. كتاب «دارالسلام» كه مشتمل بر ذكر جريان كسانى است كه به سلام دادن به امام عليه السلام سعادتمند شدند، در حكايت نوزدهم نقل مى كند: سيد محمّد بن صاحب رياض به نقل از خط آيت اللَّه علّامه در حاشيه بعضى از كتاب هايش نقل مى كند:

يك شب براى زيارت مولايمان اباعبداللَّه الحسين عليه السلام بيرون آمد و بر الاغش سوار بود و به دستش شلاقى بود كه به وسيله آن، مركبش را مى راند. در اواسط راه، مردى در لباس اعراب پيش او آمد و با هم همراه شدند و علّامه از سخنان او فهميد كه او عالِم آگاهى است كه نظيرش كم است، از مسائل مشكل از او مى پرسد و او را حلّال مشكلات و معضلات مى بيند، از او سؤالاتى مى پرسد كه علم به آن ها سخت بود، ولى او پرده از چهره تمام آن ها برمى دارد تا اينكه سخن به جايى مى رسد كه در آن، علّامه خلاف ايشان فتوا داده بود، پس اين سخن او را رد كرده و مى گويد: «اين فتوا خلاف اصل و قاعده است و در مورد چيزى كه مخالف اين دو باشد، نياز به دليلى داريم كه بر

آن دو وارد شود».

آن عرب گفت: «دليل بر اين نظر من، حديثى است كه شيخ طوسى در تهذيب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 340

خود ذكر كرده است». علّامه گفت: «من تا آنجا كه مى دانم اين حديث در تهذيب نيست و شيخ طوسى و غيره اين حديث را ذكر نكرده اند». عرب گفت: «به نسخه تهذيب كه الان پيش توست، رجوع كن و در فلان صفحه، سطرهايى را بشمار كه آن حديث را مى يابى».

علّامه وقتى اين را شنيد و خبر دادن او از غيب را ديد، در مورد او شديداً متحيّر شد و در معرفتش متعجب ماند و با خود گفت: «شايد اين مرد كه پيشاپيش من از فلان جا پياده راه مى رود و من سواره ام، همان كسى باشد كه به وجود او چرخه جهان موجود است و مى چرخد». همين طور كه فكر مى كرد، شلاق از دستش، از شدت تفكر و تحير مى افتد و در همان حال افتادن شلاق از دستش از او مى پرسد: «آيا در زمان غيبت كبرى تشرف به ديدار سيد ما و مولاى ما، صاحب الزمان عليه السلام امكان دارد؟» آن مرد خم شده و شلاق را از زمين برمى دارد و در كف دست علّامه مى گذارد و مى گويد: «چرا ممكن نباشد، در حالى كه دست او در دست توست». پس علّامه خودش را بر پاهاى او مى اندازد و بى هوش مى شود، زمانى كه به هوش مى آيد، كسى را نمى بيند؛ پس ناراحت شده و غمگين مى شود و به سوى خانواده اش برمى گردد و از نسخه تهذيب خودش صفحه مى زند، حديث را همان طوركه امام عليه السلام فرموده بود، مى يابد و در حاشيه آن نسخه با

خط خودش در همان جا اين داستان را مى نويسد: «اين حديث را سيد و مولاى من در ورق فلان، سطر فلان به من خبر داده است»؛ و فاضل تنكابنى از آقا صفرعلى از سيد مذكور رحمه الله نقل كرده كه آن نسخه را به خط علّامه در حاشيه اش ديده است.[457]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 341

فصل پنجم: نشانه هاى قيام و ظهور امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 343

چگونگى قيام و ظهور امام زمان عليه السلام

1. امام على عليه السلام فرمود: شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خداى بلند مرتبه نقل فرمود: «هر رعيتى كه به اطاعت امامى كه از من نيست، نزديك شود او را عذاب مى كنم، اگر چه آن شخص، آدم خوبى باشد و بر هر رعيتى كه به اطاعت امام عادلى از جانب من عمل كند، رحم مى كنم، اگرچه بنده اى خوب و پرهيزكار نباشد».

سپس به من فرمود: «اى على! تو امام و جانشين بعد از من هستى و دشمن تو، دشمن من و دوست تو، دوست من است و تو پدر، دو فرزند من و شوهر دخترم هستى و ائمه طاهرين از فرزندان تو هستند، پس من، سرور پيامبران و تو، سرور اوصيايى و من و تو از يك درخت هستيم و اگر من نبودم، خداوند، بهشت، جهنم، پيامبران و ملائكه را نمى آفريد».

امام على عليه السلام فرمود: «ما برتريم يا ملائكه؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على! ما بهترين مخلوقات خداوند بر روى زمين و بهتر از ملائكه مقرب هستيم و چگونه ما از آن ها بهتر نباشيم، درحالى كه ما زودتر از آن ها به معرفت و يگانگى خدا رسيديم و ملائكه به وسيله ما، خدا را شناختند و او را عبادت كردند و به مسير معرفت خدا هدايت شدند. اى على! تو از منى، من از توام و تو، برادر و وزير من هستى. هنگامى كه من از دنيا رفتم، كينه هايى كه در سينه گروهى قرار دارد، بر تو نمايان مى شود و تو

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص:

344

بعد از من، آزمايش سختى را خواهى ديد كه در آن آزمايش، هر دوست و آشنايى سقوط مى كند و آن هنگام است كه شيعه در غيبت فرزند پنجم از هفتمين نواده ات قرار دارند كه براى نبودش، اهل زمين و آسمان ناراحت هستند و چه بسيار مرد و زن مؤمنى كه در نبود او متأسف هستند و غصه دارند».

سپس سرش را براى مدتى طولانى پايين انداخت و بعد سرش را بلند كرد و فرمود: «پدر و مادرم به فداى كسى كه هم نام و شبيه من وشبيه موسى بن عمران عليه السلام است كه براى او قلب پر نورى است، جامه هاى نورانى اى دارد كه از شعاع قدس خدا نور مى گيرند، گويى مردمان آخرالزمان را مى بينم كه نااميد شده اند، سپس صدايى را مى شنوند كه از دور و نزديك، يكسان شنيده مى شود:

رحمت بر مؤمنين و عذاب بر منافقين باد».

امام على عليه السلام فرمود: «آن صدا چيست؟» فرمود: «سه صدا كه در ماه رجب است، اولين صدا اين است: همانا لعنت خدا بر ظالمان باد، دومين صدا اين است:

نزديك شدن آن نزديك است و سومى: بدن نمايانى را در خورشيد مى بينند كه صدا مى زند: همانا خداوند فلانى را برانگيخت تا اينكه او را منسوب به من مى كند «براى هلاك ظالمان. در آن وقت فرج مى رسد و سينه هاى مؤمنان شفا مى يابد و ناراحتى هاى دل هايشان برطرف مى شود». فرمود: «اى رسول خدا! او چندمين امام بعد از من است؟» فرمود: «بعد از حسين عليه السلام، نُه امام است و او نُهمين آنهاست».[458] 2. امام باقر عليه السلام فرمود: «به خدا قسم! گويى قائم عليه السلام را مى بينم كه پشتش را به حجرالاسود تكيه

داده است و خداوند، حق او را اعلام مى كند و او مى گويد:" اى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 345

مردم! چه كسى با من درباره خدا بحث مى كند، حال آنكه من نزديك تر از شما به خدا هستم. اى مردم! چه كسى در مورد آدم عليه السلام بامن بحث مى كند كه من نزديك تر از شما به آدم هستم. اى مردم! چه كسى درباره نوح عليه السلام با من مناظره مى كند و حال آنكه من نزديك تر از شما به نوح هستم. اى مردم! چه كسى با من در مورد ابراهيم عليه السلام بحث مى كند و حال آنكه من نزديك تر از شما به ابراهيم هستم. اى مردم! چه كسى در مورد موسى عليه السلام با من بحث مى كند و حال آنكه من نزديك تر از شما به موسى هستم. اى مردم! چه كسى درباره عيسى با من مناظره مى كند، در حالى كه من از شما به عيسى نزديك تر هستم. اى مردم! چه كسى درباره محمّد صلى الله عليه و آله بامن مجادله مى كند و حال آنكه من نزديك تر از شمابه محمّد صلى الله عليه و آله هستم. اى مردم! چه كسى با من در مورد قرآن بحث مى كند و حال آنكه من از شما به قرآن نزديك تر هستم."» سپس به مقام مى رود و دو ركعت نماز مى خواند و خداوند حقش را اعلام مى كند».

سپس امام باقر عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام به خدا قسم! همان «مضطر» در قرآن كريم است كه مى فرمايد:

أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَآءَ الْأَرْضِ [459] «كيست كه مضطر را هنگامى كه دعا مى كند، اجابت كند و شما را جانشين (خليفه) خود

در زمين قرار دهد؟»

اوّل كسى كه با او بيعت مى كند، جبرئيل است، سپس سيصد و سيزده مرد با او بيعت مى كنند، پس كسى كه در راه است، مى ايستد و كسى كه در مسير نيست، از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 346

رختخوابش (بر مى خيزد و) بيعت مى كند و اين معناى سخن اميرالمؤمنين عليه السلام است: آن ها از رختخواب هايشان ناپديد مى شوند؛ و معناى سخن خداست كه:

فاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً؛[460] «به سوى خوبى ها از هم سبقت بگيريد كه هر كجا كه باشيد، خداوند همه شما را مى آورد».

فرمود: خوبى همان ولايت است و در جاى ديگر مى فرمايد:

وَلَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ؛[461] «و اگر عذاب را از آن ها به تأخير بيندازيم تا امّت شمرده شود»؛

و آن امّت، اصحاب قائم عليه السلام هستند كه در يك ساعت پيش او جمع مى گردند، پس زمانى كه سپاه سفيانى، به سرزمين بيداء مى آيد، به سوى آنجا بيرون مى آيند و خداوند به زمين دستور مى دهد كه آن ها را با پاهايشان بگير و اين همان سخن خداست:

وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ* وَقالُوا آمَنّا بِهِ [462] «و اگر ببينى چون ترسيده اند، پس درنگى نيست و از جاى نزديكى گرفته مى شوند و در آن حال مى گويند، به او ايمان آورده ايم»؛

يعنى به قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله

وَأَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ* وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ ما يَشْتَهُونَ [463]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 347

«و با اين همه دورى از مقام ايمان كجا به آن مقام نائل مى شوند و ميان آن ها و آرزوهايشان دورى افتاد و آرزويشان اين است كه عذاب نشوند»؛

كَما

فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِن قَبْلُ [464] «همانطورى كه قبلًا با پيروان آن ها هم، چنين كرد»؛

يعنى مكذّبينى كه قبل از آن ها بودند، هلاك شدند.

إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكّ مُرِيبٍ [465] «همانا آن ها در شك و ترديدند».[466]

فتنه ها، بدعت ها، ستم ها، كثرت گناهان،

قدرتمند شدن گناه كاران، كم اطاعت كردن خداوند، آشكار شدن معصيت، علنى كردن فسق و فجور و غيره

1. امام حسين عليه السلام فرمود: «امرى كه منتظرش هستيد، محقق نمى شود تا اينكه بعضى از شما، از بعض ديگر بيزار شويد، بعضى از شما، آب دهان به صورت ديگرى بيندازيد، بعضى از شما به كفر بعضى ديگر شهادت دهيد و بعضى از شما، بعضى ديگر را لعنت كند». راوى مى گويد: «آيا خيرى در آن زمان هست؟» امام حسن عليه السلام فرمود: «تمام خوبى ها را در آن زمان قائم ما عليه السلام به پا مى كند و همه آن بدى ها را از بين مى برد».[467] 2. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در آخرالزمان و در نزديكى قيامت كه بدترين زمان هاست، زنان برهنه و عريان و آرايش كرده كه از دين خارج شده اند و در فتنه ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 348

داخل شده اند، مايل به شهوات هستند و به سوى لذّت ها مى روند و حرام ها را حلال مى شمرند، در جهنم جاويدان اند».[468] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به زودى زمانى براى امّت من فرا مى رسد كه باطن هايشان كثيف و ظاهرشان زيبا مى شود، براى طمع به دنيا، آنچه را كه نزد خداى- عزّوجلّ- است، نمى خواهند. كارهايشان از روى ريا مى باشد و ترسى از خداوند در آن ها نيست و خداوند نيز همه آن ها را شامل عذاب خود مى كند، پس خدا را مثل دعاى انسان غرق شده مى خوانند، ولى به

اجابت نمى رسد».[469] 4. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به زودى زمانى بر امّت من مى آيد كه از قرآن، جز خطش باقى نمى ماند و از اسلام، جز اسمش باقى نمى ماند، آن ها در ظاهر مسلمان هستند، ولى دورترين مردم از اسلام مى باشند، مساجدشان آباد است، ولى از هدايت در آن خبرى نيست».[470] 5. پيامبر صلى الله عليه و آله به ابن مسعود فرمود: «اى ابن مسعود! بعد از من اقوامى مى آيند كه پاكيزه ترين و رنگين ترين غذاها را مى خورند و سوار بر مركب ها مى شوند و مرد با زينت و زيور آلات زن، خود را مى آرايد و با آرايش زنان، آرايش مى كند.

لباس هايشان مثل لباس هاى پادشاهان زورگوست و حال آنكه اينان، منافقين اين امّت در آخرالزمان هستند كه شراب مى خورند، قمار بازى مى كنند، بر هوسشان سوارند، جماعت هاى مسلمين را رها كرده اند، ثلث اوّل شب را در خواب اند.

خداى متعال مى فرمايد:

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلَواةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 349

يَلْقَوْنَ غَيّاً؛[471] «بعد از آن ها جانشينانى آمدند كه نماز را ضايع كردند و از شهواتشان پيروى نمودند، به زودى كيفر گمراهى شان را خواهند ديد».

اى ابن مسعود! مَثل آن ها مثل خرزهره است كه گلش زيباست، ولى مزه اش تلخ مى باشد، كلام آن ها حكمت است، ولى اعمالشان بيمارى اى است كه درمان ناپذير است».[472] 6. امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه ديدى حق مُرد، اهل آن رفتند، ستم، تمام كشورها را فرا گرفت، چيزى به قرآن اضافه شد، بر هواهاى نفسانى توجيه شد، دين راكد ماند، همان گونه كه آب راكد مى ماند، اهل باطل بر اهل حق برترى يافتند، شر ظاهر شد و از آن جلوگيرى به عمل نيامد

و اهل شر عذر آوردند، انجام گناه آشكار و علنى شد، در مسائل جنسى مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا كردند، مؤمن مجبور به سكوت شد و سخنش پذيرفته نشد، گناه كار، دروغ گفت و دروغ و افترايش را رد نكردند، كوچك، بزرگ را حقير شمرد، رابطه خويشاوندى قطع شد، هر كسى كه گناهى انجام داد، از او تعريف و تمجيد شد و برايش خنديدند و سخن او رد نشد، با جوان، آن كار را كه با زن مى كنند، انجام شد، زنان با زنان ازدواج كردند، تعريف و ستايش زياد شد، مرد مالش را در غير اطاعت خداوند انفاق كرد و كسى او را نهى نكرد و جلوى اين كار را نگرفت، مرد، پناه به خدا برد از اينكه مؤمنى را ببيند كه اهل تلاش است، همسايه پيش همسايه رفت و او را اذيت كرد و هيچ مانعى براى او در اين كار نبود، كافر از ناخشنودى مؤمن (ديدن فساد بر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 350

روى زمين) خوشحال شد، شراب در ملأ عام خورده شد، دور آن كسانى كه از خداى- عزّوجلّ- نمى ترسند، جمع شدند، امر به معروف كننده، ذليل شد، گنه كار در چيزى كه خدا آن را دوست ندارد، مورد ستايش قرار گرفت، دوستداران و ياران قرآن تحقير شدند، راه خير بسته و راه شرّ باز شد، خانه خدا تعطيل شود و دستور به ترك آنجا داده شد، انسان آنچه را كه عمل نمى كند، گفت، مردان براى مردان و زنان براى زنان آرايش كردند، امورات زندگى مرد از طريق عمل لواط گذشت، راه كسب زن از عمل زنا به دست آمد،

زنان مثل مردان مجلس گرفتند، همان طوركه زن براى شوهرش آرايش مى كند، مردان اموال را براى اعمال جنسى دادند و تلاش كردند تا مردانگى مرد را تغيير دهند، صاحب مال عزيزتر از مؤمن شد، ربا، علنى گرديد و تغيير نكرد، زنان را براى زنا مدح و تعريف كردند، زن كارى كرد كه شوهرش با مردان ازدواج كند، بيشتر مردم و بهترين خانه براى كسى باشد كه به زنان براى گناه كردنشان كمك كنند، مؤمن، ناراحت، حقير و ذليل شد، بدعت و زنا علنى گشت، مردم، شهادت دروغين را حساب كردند، حرام، حلال شد، دين بر طبق نظرات مردم گشت، قرآن و احكامش تعطيل شد، كسى در شب از گناه كردن و جرأت بر خداوند نترسيد، مؤمن نتوانست منكرات را انكار كند، مگر در قلبش و اموال بسيارى در راه خشم خدا انفاق شد، حاكمان به اهل كفر نزديك شدند و از اهل خير دور گشتند، حاكمان، رشوه گرفتند، مرد براساس تهمت و گمان به مرگ محكوم شد، مردانگى مَرد تغيير يافت و از دسترنج زنش كه از راه گناه به دست آمده، خورد و اين را دانسته و با اين حال كارهاى گناه زنش را مرتب و برنامه ريزى كرد، زن، شوهرش را مجبور كرد كه آنچه را كه مرد دوست ندارد، انجام دهد و به شوهرش نفقه داد، مرد، زن و كنيزش را مجبور به كار كرد و به غذا و نوشيدنى كم راضى شد، قسم هاى دروغ به خداى عزّوجلّ- زياد و قمار، علنى و شراب، معامله شد و مانعى بر سر اين راه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 351

نبود، زنان، خودشان را

در اختيار كفار قرار دادند، وسايل لهو و لعب، علنى گرديد و هر كسى اينها را ديد، ممانعتى نكرد، انسان شريف به وسيله حاكم ظالم، ذليل گشت، نزديك ترين مردم به حاكمان كسى شد كه به اهل بيت عليهم السلام دشنام داده، كسى كه ما را دوست داشته، مورد زورگويى واقع شد و شهادتش قبول نشد، در دروغ گفتن، مسابقه داده شد، شنيدن قرآن بر مردم، سنگين و شنيدن سخنان باطل براى مردم آسان شد، همسايه از ترس زبان همسايه اش به او احترام كرد، حدود الهى تعطيل شد، در آن به هواهاى نفسانى عمل گرديد، مساجد طلاكارى شد، راست گوترين مردم، در نزد آن ها افترا بند و دروغ گو بود، شرّ آشكار شد، در سخن چينى كردن، تلاش شد، سركشى رواج يافت، غيبت كردن، دوست داشتنى شد، بعضى از مردم به وسيله آن به بعضى ديگر بشارت دادند، حج و جهاد براى غيرخدا انجام شد، سلطان در برابر كافر ذليل گرديد، خرابى بيشتر از آبادانى شد، مرد از راه كم فروشى زندگى اش را چرخاندند، ريختن خون آسان شمرده شد، انسان، رياست را براى دنيا خواست و خودش را به بدزبانى مشهور كرد، تا مردم از او بترسند و كارها به او سپرده شد، نماز بى اهميت شمرده گشت، انسان، مال فراوانى داشت كه از زمان مالك شدن بر آن اموال، آن ها را پاك نكرد و خمس و زكات نداد، مرده را از قبرش بيرون آوردند و او را اذيت كرده و كفنش را فروختند، هرج و مرج زياد شد، مرد با مستى شب را به سر برد و صبح خود را با مستى آغاز كرد و حال آنكه مردم

به او اهتمام نمى ورزند، با چارپايان عمل نامشروع انجام شد و بعضى از چارپايان بعضى ديگر را دريدند، مردى كه به سوى نمازخانه مى رفت و وقتى كه برمى گشت، هيچ چيز از لباسش باقى نمانده بود، قلب مردم، سنگ و چشمانشان، خشك و تذكّر بر آنان، سنگين شود، براى به دست آوردن مال حرام، مسابقه گذاشتند، نمازگزار براى اينكه مردم او را ببينند، نماز خواند، مردم با كسى بودند كه پيروز شود، طلب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 352

كننده مال حلال، مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفت، به دست آورنده مال حرام، ستايش و بزرگ شمرده شد، در مسجد الحرام و مسجد النبى آنچه را كه خدا دوست ندارد، انجام گردد و كسى آنان را منع نكند، بين آن ها و بين عمل زشت، كسى مانع نشود، موسيقى ها در اين دو حرم علنى گردد و انسان حق را گفته و امر به معروف و نهى از منكر كرده، پس آن كس كه نصيحت مى شود، برمى خيزد و به او مى گويد:

«اين كارها به تو ربطى ندارد»؛ و بعضى از مردم به بعضى نگاه كردند و از اهل شر شمرده شدند و روش خوب و راه آن، خالى بود و كسى در آن قدم نگذاشته، براى مرده مجلس عزا گرفتند، ولى كسى براى او ناراحت نشد، در هر سال، شرّ و بدعت بدتر از سال پيش شد، خلايق و مجالس جز از پولدارها پيروى نكردند، براى خنداندن، پول بگيرند، براى غير رضاى خدا به او ترحم شود، نشانه ها در آسمان بود، ولى كسى از آن ها نترسيد، مردم مثل چارپايان جفت گيرى كردند، كسى منكرى را براى ترس از مردم،

انكار نكرد، مرد مال بسيارى را در راه غير خدا انفاق كرد، ولى از دادن مالى اندك در راه اطاعت خدا امتناع ورزيد، عاق والدين شدن علنى گشت و به والدين اهميت داده نشد، والدين پيش فرزند بدترين مردم به حساب آمدند، انسان خوشحال شد كه به والدينش دروغ بسته و زنان بر حكومت تسلط يافتند و هر كارى كه آنان را به هواى نفسشان برساند، انجام دادند، پسر به پدرش دروغ بسته و با والدينش دعوا كرد و از مرگشان شاد شد، اگر روزى بر انسان بگذرد كه او در آن روز گناه بزرگ نكرده باشد، از جمله: كم فروشى يا غش حرام يا خوردن شراب، اندوهگين و غمگين شده و گمان نمايد كه آن روزى كه بر او گذشته، لكه ننگى در عمر اوست.

حاكم، غذا را احتكار كرد، شراب براى مداوا كردن، استفاده گشت و به مريض سفارش شد، براى مردم، ترك امر به معروف و نهى از منكر و ترك ديندارى، عادى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 353

شد، بوى منافقين و اهل نفاق دائماً موجود بود و بوى اهل حق، ساكن يا اصلًا نبود، براى اذان و نماز پول گرفتند، در مساجد كسانى كه از خداوند نمى ترسند، وارد شدند و در آن براى غيبت كردن و خوردن گوشت اهل حق، دور هم جمع شدند و در آن خوردن شراب را وصف كردند، شخص مست با مردم نماز جماعت خواند، در حالى كه نمى فهمد و هوش در سرش نبود، مستى را ناپسند ندانستند و هنگامى كه كسى مست شد، به او احترام گذاشتند، از او دورى نكردند، او را رها ننمودند، تنبيهش نكردند

و مستى اش را بهانه قرار دادند، كسى كه اموال يتيم را خورد، به صلاحش شد، قاضيان بر خلاف دستور خدا قضاوت كردند، سردمداران، خائنين را براى طمع، امانت دار كردند، حاكمان، ميراث را به اهل گناه و مخالفت با خداوند دادند كه از آن ها بگيرند و آن ها و هر كس كه دلشان بخواهد را به دوستى گرفتند، به اوقات نماز اهميت داده نشد، صدقه اى كه براى شفاعت است، در آن رضاى خدا نبود؛ بلكه براى مردم داده شود، تمام سعى و تلاش مردم براى شكم و فرج شان بود كه برايشان فرقى نكرد كه چه بخورند و با كه ازدواج كنند، دنيا به سوى آن ها روى آورد و نشانه هاى حق، كهنه و پوسيده شد؛ پس، از آن زمان بر حذر باش و از خداوند بخواه كه نجاتت دهد و بدان كه مردم مورد خشم خدا هستند و فقط به آن ها به علّت كارى كه با آن ها دارد، مهلت مى دهد؛ پس منتظر باش و تلاش كن تا خداوند تو را در خلاف جهت آن ها ببيند، پس اگر عذاب بر آن ها نازل شد، در حالى كه تو در بين آن ها بودى، به سرعت به سوى رحمت خداوند برو و اگر عذاب به تأخير افتاد و تو از جرأت آن ها بر خداوند- عزّو جلّ- خارج شدى، بلا بر سرشان آيد و بدان كه خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند و همانا رحمت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 354

خداوند به نيكوكاران نزديك است».[473] 7. امام باقر عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام ظهور نمى كند، جز با وجود ترس شديد، زلزله و فتنه اى كه به مردم رسيده است و

طاعون كه قبل از آن است و شمشير قاطعى بين عرب و اختلاف شديدى كه بين مردم به وجود مى آيد و مردم در دينشان دچار اختلاف مى شوند و حالت هايشان عوض مى شود، تا اينكه در صبح و شب، مرگ را آرزو مى كند. به علّت سختى آنچه از حماقت مردم مى بينند و از اينكه بعضى از آن ها بعضى ديگر را مى خورند؛ پس قيام او عمومى است و زمانى كه يأس و نااميدى از ديدن فرج حاكم شود، قيام مى كند؛ پس خوش به حال كسى كه او را درك كند و از يارانش باشد و واى بر كسى كه با او و اوامرش مخالفت كند».[474] 8. امام باقر عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام قيام نمى كند تا اينكه تاريكى و ظلمت بالا بگيرد».[475] 9. امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه مردان به زنان و زنان به مردان شبيه شوند، زنان بر زين ها سوار شوند، مردم نماز را بميرانند، از شهوت پيروى كنند، خون ها بى ارزش شوند، با ربا معامله كنند، تظاهر به زنا نمايند، ساختمان ها بنا كنند، دروغ را حلال دانند، رشوه بگيرند، از هواى نفسشان پيروى كنند، دين را به دنيا بفروشند، رابطه خويشاوندى را قطع كنند، به غذا بخيل شوند، بردبارى، نقطه ضعف شمرده شود، ظلم موجب افتخار گردد، اميران، گنه كار؛ وزيران، دروغ گو؛ امين ها، خائن؛ ياران، ظالم؛ و قاريان، اهل گناه شوند، ستم ظاهر شود، طلاق زياد گردد، گناهان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 355

علنى شود، شهادت دروغ مورد قبول واقع شود، شراب ها خورده شود، در مسائل جنسى، مردان سوار بر مردان شوند، زنان به زنان اكتفا كنند، آنچه بر جاى مانده غنيمت شمرده شود،

صدقه، ضرر به حساب آيد، از بدها به خاطر ترس از زبانشان دورى شود، سفيانى از شام شورش كند، يمانى از يمن قيام كند، در سرزمين بيداء (بين مكه و مدينه) «خسفى روى دهد؛ جوانى از آل محمّد صلى الله عليه و آله بين ركن و مقام كشته شود و فرياد زننده اى از آسمان فرياد برآورد: «حقّ با او و پيروان اوست». فرمود:

پس هنگامى كه قيام كند، پشت خود را به كعبه تكيه مى دهد و سيصد و سيزده نفر از پيروانش گردش جمع مى شوند و اوّل، اين آيه را مى خواند:

بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ [476] «باقى مانده الهى براى شما بهتر است، اگر مؤمن باشيد».

سپس مى گويد: «من بقية اللَّه و خليفه خدا و حجّت او بر شما هستم»؛ و هر كسى كه به او سلام مى كند، مى گويد:

«السلام عليك يا بقية اللَّه فى الارض»

؛ «سلام و درود بر تو اى باقى مانده الهى در زمين». زمانى كه گِرد او لشكر ده هزار نفرى جمع شوند، هيچ يهودى و نصرانى و هر كسى كه غير خدا را مى پرستد، باقى نمى ماند مگر اينكه به او ايمان مى آورد و او را تصديق مى كند و همگى يك ملّت مى شوند، ملّت اسلام و هر چيزى كه در زمين غير از خداى متعال پرستيده مى شود، از آسمان آتشى بر آن نازل مى شود و آن را مى سوزاند».[477] 10. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در آن زمان، باطل از سرچشمه گرفته مى شود، جهل بر مركب هايش سوار مى شود، شورشيان، بزرگ شمرده مى شوند، دعوت كنندگان كم مى شوند، روزگار، به روزگار هجوم درندگان خون خوار تبديل مى شود،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 356

باطل پس از مدّت ها

سكوت، نعره مى كشد، مردم قصد گناه مى كنند، از دين جدا مى شوند، به دروغ گفتن عشق مى ورزند و از راست گويى بدشان مى آيد، پس زمانى كه اين طور شد، فرزند كم مى شود، باران ويران كننده فراوان مى آيد، بد ذات ها خيلى زياد مى شوند، خوبان خيلى كم مى شوند، اهل آن زمان گرگ مى گردند، سلاطين، درنده مى شوند، افراد متوسط جامعه، شكم پرست و فقيران همچون مرده مى شوند، راستى غارت مى شود، دروغ فراوان مى گردد، مهربانى فقط به وسيله زبان مى شود، مردم در دل ها با يكديگر دعوا مى كنند، گنه كارى، شرف حساب مى شود، عفّت مورد تعجب واقع مى گردد و به وسيله آنها لباسى بر عكس بر اسلام پوشانيده مى شود».[478] 11. حكيم بن عتيبه گفت: به امام باقر عليه السلام گفتم: «شنيده ام به زودى مردى از شما قيام مى كند كه در اين امّت عدل را به پا مى دارد؟» فرمود: «همانا ما اميد داريم به آنچه مردم مى بينند و همانا اميدواريم اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانى مى كند تا اينكه آنچه ما اميدش را داريم، محقق شود و قبل از آن روز، فتنه هايى است كه بدترين فتنه هاست كه مردى در شب، مؤمن است و صبح كافر مى شود؛ پس هر كس آن موقع را درك كرد، تقواى خدا را پيشه سازد و بايد انسان در خانه اش بماند».[479] 12. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بر مردم زمانى مى آيد كه ديندار، دينش سالم نمى ماند، مگر اينكه از بلندى به بلندى ديگرى و از سنگى به سنگ ديگرى فرار كند، مثل فرار روباه از بچه شير». گفتند: «آن زمان چه وقتى خواهد بود؟» فرمود: «زمانى كه رزق

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 4، ص: 357

و روزى جز با نافرمانى خداوند به دست نيايد و در آن زمان، مجرد بودن حلال مى شود».

گفتند: «اى رسول خدا! به ما دستور به ازدواج مى دهى؟» فرمود: «بله، ولى هرگاه آن زمان برسد، هلاك شدن مرد به دست والدينش است، اگر والدين نداشت، به دست زنش و فرزندش است و اگر همسر و فرزند نداشت پس به دست خويشاوندان و همسايه هايش مى باشد». گفتند: «اى رسول خدا! آن مرگ چگونه خواهد بود؟» فرمود: «او را براى تنگى رزقش سرزنش مى كنند و او را به حدى كه در حد توانش نيست، مكلّف مى كنند تا اينكه به جاهاى هلاك كننده واردش مى نمايند».[480] 13. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى بر مردم مى آيد كه تمام كوشش و كارشان براى شكمشان است و شرفشان، وسايل و كالاهاى دنيوى و قبله شان زنان و دينشان، پول هايشان است. آن ها بدترين خلايق هستند كه پيش خدا هيچ ارزشى ندارند».[481] 14. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «قيامت به پا نمى شود تا اينكه قرآن موجب ننگ دانسته شود و اسلام، غريب گردد تا اينكه علم، كم و زمان، پير شود و عمر انسان ها، سال ها و محصولات كم شوند. متهمين، امين شمرده مى شوند، راست گو تكذيب شود و هرج، زياد گردد». گفتند: «اى رسول خدا! هرج چيست؟» فرمود: «كشتن و كشتن تا اينكه اتاق ها ساخته شود، تا اينكه صاحبان فرزندان غمگين شوند، عقيم ها خوشحال شوند، ستم، حسد و بخل ظاهر شود، علم خيلى كم شود، جهل بسيار گردد، زمستان كم شود، فحشا علنى شود و عمر زمين به پايان رسد».[482]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 358

علائم ظهور امام زمان عليه السلام

1. امام

صادق عليه السلام فرمود: «پنج چيز قبل از قيام قائم عليه السلام است: يمانى، سفيانى، نداى آسمانى، فرو رفتن در سرزمين بيداء و كشته شدن نفس زكيه».[483] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «بين قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله و كشته شدن نفس زكيه، جز پانزده شب بيشتر فاصله نيست».[484] 3. ميمون بان مى گويد: نزد امام باقر عليه السلام و در خيمه ايشان بودم كه گوشه خيمه را بلند كرد و فرمود: «امر ما روشن تر از آفتاب است». سپس فرمود: «منادى از آسمان ندا سر مى دهد كه فلانى امام زمان است و او را به نامش صدا مى كند و ابليس [لعنت اللَّه عليه از زمين ندا مى دهد، همان طوركه به رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب عقبه ندا سر داد».[485] 4. محمّد بن مسلم گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: «قبل از قائم عليه السلام علائمى از خداوند- عزّو جلّ- براى مؤمنين است». پرسيدم: «فدايت شوم! آن علائم چيست؟» فرمود: «همان سخن خداى- عزّو جلّ- است:

وَلَنَبْلُوَنَّكُم

«و آن ها را مى آزماييم»؛

يعنى مؤمنين را قبل از قيام قائم عليه السلام

بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشّرِ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 359

الصّابِرِينَ [486] «به چيزى از ترس و گرسنگى و كمبود اموال و جان ها محصولات و صابرين را بشارت ده».

فرمود: شما را به چيزى از ترس از پادشاهان بنى فلان در آخر سلطنتشان و گرسنگى به وسيله بالا رفتن قيمت ها و در كمبود اموال به وسيله فاسد شدن تجارت ها و كمى بركت و در مورد كمبود جان ها به وسيله مرگ زودرس و كمبود محصولات به وسيله كمى

محصول كه از زراعت به دست مى آيد، مى آزماييم.

بشارت به صابران آن زمان، تعجيل قيام قائم عليه السلام است». سپس به من فرمود: «اى محمّد! اين تأويل اين آيه است، خداى متعال مى گويد:

وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ [487] «تأويل آن را جز خداوند و راسخين و مستحكمين در علم نمى دانند».[488] 5. عبداللَّه بن عجلان مى گويد: نزد امام صادق عليه السلام از قيام قائم عليه السلام صحبت شد.

به ايشان گفتم: «چگونه ما آن را بدانيم؟» فرمود: «صبح مى شود و زير سر يكى از شما كتابى است كه بر آن نوشته شده:

طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ؛[489] «فرمانبردارى نيك».[490] 6. امام باقر عليه السلام فرمود: «دو نشانه قبل از ظهور است: گرفتن ماه پنج بار، و گرفتن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 360

خورشيد پانزده بار، كه از زمان پايين آمدن آدم عليه السلام به زمين چنين اتّفاقى نيفتاده است. آن هنگام حساب منجمين به هم مى ريزد». نعمانى رواياتى نقل كرده كه در بعضى از آن روايات آمده است: گرفتن ماه و خورشيد در ماه مبارك رمضان است.[491] 7. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «پيشاپيش ظهور قائم عليه السلام مرگ قرمز، مرگ سفيد و ملخ در فصل و غيرفصلش است، مثل رنگ هاى خون. مرگ قرمز، شمشير و مرگ سفيد، طاعون است».[492] 8. امام صادق عليه السلام فرمود: «خورشيد در پنجمين روز ماه رمضان مى گيرد كه قبل از قيام قائم عليه السلام است».[493] 9. داود بن سرحان گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: «سال قبل از سالى كه در آن نداى آسمانى است، نشانه اى در ماه رجب خواهد بود». گفتم: «آن نشانه چيست؟» فرمود: «صورتى كه آشكارا در ماه، نمايان

مى شود».[494] 10. سعيد بن جبير گفت: «سالى كه مهدى عليه السلام در آن قيام مى كند، بيست و چهار روز باران مى بارد كه اثر و بركتش ديده مى شود».[495]

نداى آسمانى و بردن اسم امام زمان عليه السلام و پدر گرامى اش

1. امام باقر عليه السلام در مورد آيه

إِنْ نَشَأْ نُنَزّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمآءِ؛[496]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 361

«و اگر بخواهيم از آسمان بر آن ها نازل مى كنيم».

فرمود: «اين آيه در مورد قائم عليه السلام نازل شده كه منادى نام او و نام پدرش را از آسمان صدا مى كند».[497] 2. امام صادق عليه السلام در مورد آيه

وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ* يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ [498] «و بشنو روزى كه منادى از جايگاه نزديكى صدا مى كند، روزى كه صيحه به حق را مى شنوند، آن روز، روز قيام است».

فرمود: «منادى نام قائم عليه السلام و نام پدرش عليه السلام را صدا مى كند و صيحه در اين آيه، صيحه اى از آسمان است و آن، روز قيام قائم عليه السلام است».[499] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام قيام مى كند، در حالى كه بالاى سرش فرشته اى است كه مى گويد: اين مهدى عليه السلام است، از او پيروى كنيد».[500] آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام قيام مى كند، در حالى كه بالاى سرش فرشته اى است كه مى گويد: اين مهدى عليه السلام خليفه خداست، از او پيروى كنيد».

4. هنگام ظهور امام عليه السلام يك فرشته بالاى سرش صدا مى زند: «اين مهدى عليه السلام و خليفه خداست، پس از او پيروى كنيد».[501] 5. امام صادق عليه السلام فرمود: «براى قائم عليه السلام منادى است كه در شب

بيست و سوم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 362

ندا سر مى دهد و او، روز عاشورا كه روز شهادت امام حسين عليه السلام است، قيام مى كند».[502] 6. امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه آتش را سه يا هفت روز از سمت مشرق ديديد، پس منتظر فرج آل محمّد صلى الله عليه و آله بشويد، إن شاءاللَّه». سپس فرمود: «منادى از آسمان، نام مهدى عليه السلام را صدا مى زند كه هر كس در مشرق و مغرب است، آن را مى شنود و از ترس آن، هر انسان خوابيده اى، بيدار مى شود، هر كه ايستاده، مى نشيند و هر كه نشسته، بر دو پايش مى ايستد، پس خداوند رحمت كند كسى كه آن صدا را بشنود و دعوت آن را اجابت كند. صداى اوّل، صداى جبرئيل روح الامين عليه السلام است».[503] 7. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «آن زمان منادى از آسمان صدا مى زند: اى مردم! خداوند، دست زورگويان، منافقين و پيروانشان را از شما قطع كرد و بهترين فرد امّت محمّد صلى الله عليه و آله را رهبر شما قرار داد، پس در مكّه به او ملحق شويد كه او مهدى عليه السلام است».[504] 8. از امام باقر عليه السلام در مورد قائم عليه السلام سؤال شد كه ايشان فرمود: «او قيام نخواهد كرد تا اينكه منادى از آسمان، صدايى زند كه اهل مشرق و مغرب و حتى دختران جوان در اتاق هاى خود آن را بشنوند».[505] 9. زراره مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «منادى اسم قائم عليه السلام را صدا مى زند».

گفتم: «اين ندا خصوصى است يا عمومى؟» فرمود: «عمومى است كه هر قومى به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 363

زبان خودش آن صدا را مى شنوند». پرسيدم: «چه كسى با قائم عليه السلام مخالفت مى كند با اينكه نام او از آسمان صدا زده مى شود؟» فرمود: «ابليس آن ها را رها نمى كند، تا اينكه در آخر شب، ندا سر مى دهد و مردم را به شك مى اندازد».[506] 10. امام باقر عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام قيام نمى كند تا اينكه منادى از آسمان نام او را صدا زند كه دختران جوان در اتاق هايشان و اهل مشرق و مغرب آن را مى شنوند و در همين مورد اين آيه نازل شده:

إِنْ نَشَأْ نُنَزّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمآءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ [507] «اگر بخواهيم نشانه اى از آسمان نازل مى كنيم كه گردن هاى آن ها در برابر اين نشانه به صورت فروتنى پايين افتد».[508] 11. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در ماه رمضان صدايى است، در ماه شوال، مهمهه (صداى پايان جنگ)، در ماه ذى القعده قبيله ها با هم مى جنگند، در ذى الحجّه حاجيان غارت مى شوند و در ماه محرّم، منادى از آسمان صدا مى زند: بدانيد كه برگزيده خداوند از بين خلقش، فلانى است، به دستورات او گوش دهيد و اطاعت كنيد».[509] 12. عمار بن ياسر رحمه الله گفت: «هنگامى كه نفس زكيه كشته شود و برادرش در مكه به سبب كارى به قتل برسد. منادى از آسمان صدا مى زند: امير شما فلانى است و او مهدى عليه السلام است كه زمين را از حق و عدل پر مى كند».[510]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 364

13. سعيد بن مسيب گفت: «اختلاف و تفرقه پيش مى آيد تا اينكه كف دستى از آسمان نمايان مى شود و منادى

از آسمان صدا مى زند: همانا امير شما فلانى است».[511]

بالا رفتن قيمت ها، زياد شدن مريضى ها،

وقوع قحطى ها، جنگ هاى بزرگ، آزمايشات زياد و مردن بسيارى از مردم

1. از ابوبصير و محمّد بن مسلم است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «قيام قائم عليه السلام به وقوع نخواهد پيوست تا اينكه دو سوم مردم بميرند». گفتيم: «اگر دو سوم مردم بميرند، چه كسى باقى مى ماند؟» فرمود: «آيا دوست نداريد كه در يك سوم باقى مانده باشيد».[512] 2. از ابوبصير است كه مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: «فدايت شوم! قيام قائم عليه السلام چه زمانى است؟» فرمود: «اى ابامحمّد! ما اهل بيت عليهم السلام وقت تعيين نمى كنيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند». اى ابامحمّد! قبل از قيام قائم عليه السلام پنج نشانه خواهد بود: صدايى در ماه رمضان، قيام سفيانى، قيام خراسانى، كشته شدن نفس زكيه و فرو رفتن در سرزمين بيداء». سپس فرمود: «اى ابامحمّد! به ناچار قبل از ظهور، طاعون سفيد و طاعون قرمز است». گفتم: «فدايت شوم! آن دو چيستند؟» فرمود: «طاعون سفيد، مرگ سخت و طاعون قرمز، شمشير است و قائم عليه السلام قيام نمى كند تا اينكه منادى، نام او را در دل آسمان و در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان صدا بزند».

گفتم: «چه چيزى را صدا مى زند؟» فرمود: «نام او و نام پدرش را كه: آگاه باشيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 365

كه فلانى قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله است، به دستورات او گوش دهيد و از او اطاعت كنيد.

پس هر چيزى از مخلوقات خدا كه در آن روح است، اين صدا را

مى شنود و كسى كه خوابيده، بيدار مى شود و از خانه به حياطش بيرون مى آيد و دختران از اتاقشان بيرون مى آيند. قائم عليه السلام از آنچه مى شنود، قيام مى كند و آن، صداى جبرئيل عليه السلام است».[513] 3. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام قيام نمى كند تا اينكه يك سوم مردم كشته شوند و يك سوم بميرند و يك سوم باقى بمانند».[514]

شورش سفيانى، فرو رفتن و كشتن نفس زكيه، يمانى و نداى آسمانى

1. امام على عليه السلام در مورد آيه

وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ [515] «و اگر ببينى كه ناگهان مى ترسند كه مرگى (برگشتى) در كار نيست».

فرمود: «قبل از قيام قائم عليه السلام سفيانى شورش مى كند و به اندازه زمان حاملگى زن (يعنى نُه ماه) حكومت مى كند و سپاه او به مدينه مى آيند تا اينكه به سرزمين بيداء مى رسند و در آنجا خداوند آن ها را در زمين فرو مى برد.[516] 2. امام باقر عليه السلام برادرش زيد بن على كه از ايشان در مورد قيام كردن، مشورت مى خواست را نهى كرد و فرمود: «مى ترسم كه در پشت كوفه تو را بكشند و به صلّابه بكشند، آيا نمى دانى كه كسى از فرزندان فاطمه عليها السلام قبل از قيام سفيانى قيام نمى كند،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 366

مگر اينكه كشته مى شود و بعد از قيام سفيانى قائم ما، مهدى عليه السلام قيام مى كند».[517] 3. بعضى از اصحاب گفتند: به امام صادق عليه السلام گفتيم: «آيا سفيانى از علائم حتمى است؟» فرمود: «بله، كشتن نفس زكيه نيز از علائم حتمى است، فرو رفتن در سرزمين بيداء از علائم حتمى است، كف دستى كه از آسمان نمايان مى شود از علائم حتمى است و همين طور نداى آسمانى». گفتم:

«ندا چيست؟» فرمود:

«منادى اى كه نام قائم عليه السلام و نام پدرش عليه السلام را صدا مى زند».[518] 4. امام صادق عليه السلام فرمود: «قيام سه نفر: سفيانى، خراسانى و يمانى، در يك سال، يك ماه و يك روز خواهد بود و در بين آن ها پرچمى هدايت شده تر از پرچم يمانى نيست، براى اينكه او دعوت به حق مى كند».[519] 5. امام باقر عليه السلام فرمود: «بين قيام قائم عليه السلام و كشتن نفس زكيه، بيش از پانزده شب فاصله نيست».[520] 6. امام على عليه السلام فرمود: «مردمى از مدينه به مكه فرار مى كنند تا اينكه خبر سفيانى به آن ها مى رسد. سه نفر از آن ها از قريش، تازه نفس به سوى آنان مى روند».[521] 7. ابو منصور بجلى گفت: از امام صادق عليه السلام در مورد اسم سفيانى پرسيدم، فرمود: «به اسمش چه كار دارى؟ هنگامى كه پنج منطقه از شام را تصرف كند:

دمشق، حمص، فلسطين، اردن و تنسرين، آن زمان منتظر فرج باشيد». گفتم: «نُه ماه،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 367

حكومت مى كند؟» فرمود: «نه، بلكه هشت ماه كه يك روز بيشتر نمى شود». امام على عليه السلام فرمود: «پسر هند جگرخوار مى باشد كه از وادى خشكى قيام مى كند». تا اينكه فرمود: «نامش عثمان و پدرش عنبسه است و از فرزندان ابوسفيان مى باشد».[522] 8. امام صادق عليه السلام فرمود: «اختلاف بنى عباس از علائم حتمى است، نداى آسمانى از علائم حتمى است و قيام قائم عليه السلام از علائم حتمى است». گفتم: «ندا چگونه است؟» فرمود: «منادى در اوّل روز ندا سر مى دهد: بدانيد كه على عليه السلام و شيعيان او رستگاران اند؛ و در آخر روز ابليس صدا

مى زند: عثمان و پيروانش رستگارند».[523] 9. عبداللَّه بن عمر مى گويد: «هنگامى كه سپاه سفيانى در سرزمين بيداء فرو مى رود، آن موقع، نشانه قيام مهدى عليه السلام است».[524] 10. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «سفيانى از فرزندان خالد بن يزيد ابوسفيان است، مردى كه زخم بزرگى دارد، در صورتش اثر آبله است و در چشمش نقطه سفيدى مى باشد. او از اطراف شهر دمشق قيام مى كند و عموم پيروانش از بنى كلب هستند.

مى كشد و زنان را زنده نگه مى دارد و كودكان را مى كشد. قيس عدّه اى را بر ضدّ او جمع مى كند، او را مى كشد تا مانع از ريشه كن شدن گناه نشود و مردى از اهل بيت من در حرم قيام مى كند، خبر به سفيانى مى رسد و سپاهى را به آنجا مى فرستد كه آن ها را در هم بكوبد، سفيانى با كسانى كه با او هستند، به طرف او مى آيند تا اينكه به سرزمين بيداء مى رسند كه در آنجا در دل زمين فرو مى روند و از آن ها كسى نجات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 368

نمى يابد، مگر دو نفر كه خبر دهند».[525]

شورش دجّال

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر پيامبرى كه بعد از نوح عليه السلام آمده قومش را از دجال ترسانيد و من هم شما را از او مى ترسانم». سپس فرمود: «شايد بعضى از كسانى كه مرا مى بينند يا سخنم را مى شنوند، او را درك كنند». گفتند: «اى رسول خدا! قلوب ما در آن روز چگونه خواهد بود؟» فرمود: «مثل آن، يعنى روشن تر از آن».[526] 2. رسول خدا صلى الله عليه و آله در بين مردم ايستاد، خداوند را به آن مقدار كه شايسته

آن است، سپاس گفت، سپس دجّال را ياد كرد و فرمود: «من شما را از او مى ترسانم و تمام پيامبران، قوم خودشان را از او ترساندند و نوح عليه السلام قومش را از او ترساند، ولى به زودى درباره او سخنى خواهم گفت كه هيچ پيامبرى براى قومش نگفته است، بدانيد كه او يك چشم است».[527] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله حديثى طولانى در مورد دجّال بيان فرمود، از جمله: «او مى آيد و حال آنكه بر او حرام است كه به اماكن مذهبى شهر بيايد تا اينكه به بعضى از شوره زارها كه در ادامه شهر است، مى رسد. در آن روز مردى كه بهترين مردم يا از بهترين مردم است، به سوى او مى رود و به او مى گويد: «شهادت مى دهم، تو همان دجّالى هستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او با ما سخن گفته بود». دجّال مى گويد: «اگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 369

ببينيد اين شخص را بكشم، سپس زنده اش كنم آيا در اين امر شكايتى داريد؟» به او مى گويند: «نه». پس او را مى كشد، سپس زنده مى كند و زمانى كه او را زنده مى كند، مى گويد: «قسم به خدا! من در مورد تو هيچ گاه مثل الان آگاهى نداشتم». دجال مى خواهد كه براى دومين بار او را بكشد كه نمى تواند». ابواسحاق كه ابراهيم بن سعد است، مى گويد: «اين مرد همان خضر عليه السلام است».[528] 4. پيامبر صلى الله عليه و آله خطبه خواند و دجّال را ياد كرد و فرمود: «ناپاك (دجّال) را از شهر بيرون مى كند، همان طوركه ناخالصى را از آهن خارج مى كند و آن روز، روز رهايى (آزادى)

ناميده مى شود». ام شريك گفت: «اى رسول خدا! عرب در آن روز كجا هستند؟» فرمود: «عرب در آن روز كم هستند و خيلى از آن ها در بيت المقدس هستند و امام آنها مهدى عليه السلام است كه مردى صالح است».[529]

تعيين وقت براى ظهور امام زمان عليه السلام

1. فضيل گفت: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: «آيا براى زمان ظهور، وقت معينى است؟» فرمود: «تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند، تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند، تعيين كنندگان وقت، دروغ مى گويند».[530]

روز، ماه و سال ظهور امام زمان عليه السلام

1. امام باقر عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام در روز شنبه و در روز عاشورا كه حسين عليه السلام را در آن روز كشتند، ظهور مى كند».[531] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «منادى، نام قائم عليه السلام را در شب بيست و سوم صدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 370

مى زند و در روز شنبه و در روز عاشورا كه حسين عليه السلام در آن روز كشته شد، قيام مى كند. گويى مى بينم كه در روز شنبه، دهم محرم، بين ركن و مقام ايستاده است و جبرئيل عليه السلام در سمت راستش مى گويد: بيعت براى خداست. پس شيعيان از اطراف زمين به سوى او مى آيند و زمين براى آن ها مى چرخد تا با او بيعت كنند و خداوند به وسيله او، زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طوركه از ستم و ظلم پر شده است».[532] 3. امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام فقط در سال فرد ظهور مى كند؛ يعنى در سال اوّل يا سوّم يا پنجم يا هفتم يا نهم».[533] 4. امام باقر عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام در روز عاشورا كه امام حسين عليه السلام در آن روز كشته شد، ظهور مى كند. گويى او را مى بينم كه در روز شنبه، دهم ماه محرم، بين ركن و مقام ايستاده و جبرئيل در سمت راست او و ميكائيل عليه السلام در سمت چپ اوست و شيعيانش از اقصا نقاط زمين

به سوى او مى آيند و زمين زير پاى آن ها طى مى شود، تا اينكه با او بيعت كنند. او به وسيله آن ها زمين را پر از عدل مى كند، همان طوركه پر از ستم و ظلم شده است».[534]

روستايى كه امام زمان عليه السلام از آنجا قيام مى كند و جايگاه منبرش

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام از روستايى كه به آن كرعه 535] گويند قيام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 371

مى كند».[536] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم ما، به وسيله ترس انداختن در دل دشمنان، يارى مى شود و به وسيله يارى شدن، تأييد مى گردد. آن زمان، قائم ما عليه السلام قيام مى كند و زمانى كه قيام كند، پشتش را به كعبه تكيه مى دهد و سيصد و سيزده نفر گِردش جمع مى شوند و اوّل چيزى كه، بر او منطبق مى شود، اين آيه است:

بَقِيةُ اللَّهِ خَيرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ [537] زمانى كه لشكرش جمع شدند كه 10 هزار نفر مى باشند، از مكه قيام مى كند».[538]

چگونگى بيعت با امام زمان عليه السلام

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بين ركن و مقام با مهدى عليه السلام بيعت مى كنند. او نامش احمد، عبداللَّه و مهدى عليه السلام است، اين سه اسامى اوست».[539] 2. امام باقر عليه السلام فرمود: «بين ركن و مقام سيصد و اندى به تعداد اهل بدر با قائم عليه السلام بيعت مى كنند كه از جمله: ارجمندانى از مصر، ابدالى از شام و خوبانى از عراق پس آنچه را كه خداوند مى خواهد، اقامه شود، به پا مى دارند».[540] 3. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «امام عليه السلام از اصحابش بيعت مى گيرد كه دزدى و زنا نكنند، به مسلمانى فحش ندهند، جان محترمى را نكشند، به حريم محترمى تجاوز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 372

نكنند، به منزلى يورش نبرند، كسى را جز به حق نزنند، طلا، نقره، گندم و جو ذخيره نكنند، مال يتيم را نخورند، به آنچه نمى دانند شهادت ندهند، مسجدى را خراب

نكنند، شراب نخورند، حرير و ابريشم نپوشند، طلا به خود نبندند، راهزنى نكنند، از راهى نترسند، با جوانى گناه نكنند، غذايى از گندم يا جو را احتكار نكنند، به كم راضى باشند، بوى خوش دهند، از نجاست بدشان بيايد، امر به معروف و نهى از منكر كنند، لباس خشن بپوشند، خاك را بر گونه هايشان بگذارند، در راه خدا حق جهاد او را به جا آورند، با خود شرط كنند، همان گونه كه مردم حركت مى كنند، حركت كنند، آن گونه كه آن ها مى پوشند، بپوشند، آن طور كه سوار مى شوند، سوار شوند، آن گونه كه مى خواهند، باشند و به كم راضى باشند، زمين را به كمك خداوند از عدل و داد پر كنند، همان طور كه از ستم پر شده و خدا را به گونه اى كه شايسته اوست، عبادت كنند و هيچ مانع و واسطه اى نگيرند».[541]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 373

فصل ششم: اتفاقات بعد از قيام امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 375

خداوند، مشرق و مغرب زمين را به دست امام زمان عليه السلام فتح مى كند

1. امام باقر عليه السلام در مورد سخن خداى عزوجلّ:

الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلَواةَ وَآتَوُا الزَّكَواةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ؛[542] «كسانى كه به آن ها در زمين تمكّن (امكانات، قدرت) داديم كه نماز را به پا دارند و زكات بپردازند و امر به معروف و نهى از منكر كنند و عاقبت تمامى امور براى خداوند است».

فرمود: «اين آيه براى آل محمّد صلى الله عليه و آله است، مهدى عليه السلام و اصحاب او كه خداوند مشرق و مغرب زمين را به تصرف آن ها درمى آورد و دين آشكار مى شود و خداوند به وسيله او و يارانش بدعت و باطل ها را مى ميراند، همان طوركه سفيهان حق را مى ميرانند تا اينكه اثرى از ظلم نمى ماند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و عاقبت امور براى خداوند است».[543] 2. امام جعفر صادق عليه السلام در مورد اين آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 376

قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لَايَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ [544] «بگو در روز پيروزى ديگر ايمان كسانى كه كافر بودند، برايشان سودمند نيست و به آنان توجهى نمى شود».

فرمود: «روز پيروزى است، روزى است كه دنيا به وسيله قائم عليه السلام فتح مى شود و كسى كه قبل از آن مؤمن نبوده، آن موقع از نزديك شدن به ايمان نفعى نمى برد و كسى كه قبل از پيروزى به امامتش ايمان داشته و منتظر قيامش باشد، از ايمانش نفع مى برد و نزد خداى عزّوجلّ- منزلت و رتبه اى بيشتر خواهد داشت و اين، مزد دوستداران اهل بيت است».[545]

تمام مردم جهان، مسلمان مى شوند

1. ابن بكير گفت: امام كاظم عليه السلام در مورد اين آيه:

وَلَهُ

أَسْلَمَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً؛

«و در برابر او، هر كس كه در آسمان ها و زمين است از روى اختيار و اجبار، تسليم مى شود».

فرمود: «اين آيه در مورد قائم عليه السلام است، هنگامى كه بر ضدّ يهود، نصارا، صابئين، ملحدين واهل ردّ و كفّار در شرق و غرب زمين قيام مى كند و اسلام را بر آن ها عرضه مى كند، پس به كسى كه با اختيار خود مسلمان شود، به او دستور به نماز، زكات و آنچه به مسلمان امر شده، مى دهد و او را براى خدا دوست دارد و كسى كه مسلمان نشود، گردنش را مى زند تا اينكه در مشرق و مغرب كسى نماند، مگر اينكه خدا را به يگانگى بشناسد». گفتم: «فدايت شوم! مردم، بيشتر از اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 377

حرف ها هستند». فرمود: «خداوند هنگامى كه اراده كارى را كند، زياد را كم و كم را زياد مى كند».[546]

زمين گنج ها و معدن هايش را براى امام زمان عليه السلام آشكار مى كند

1. امام كاظم عليه السلام در مورد اين سخن خداى متعال:

اْلأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً؛[547] «و به شما نعمت هاى ظاهرى و باطنى وسيعى داد».

فرمود: «نعمت ظاهر، امام ظاهر و نعمت باطنى، امام غايبى است كه شخص او از مردم پنهان است و گنجينه هاى زمين براى او آشكار و هر دورى براى او نزديك خواهد شد».[548] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «امام مهدى عليه السلام گنج ها را استخراج و اموال را تقسيم مى كند و اسلام، استوار مى شود».[549] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد مهدى عليه السلام و ظهورش فرمود: «سپس بيرون آمده، به سوى شام مى رود، جبرئيل عليه السلام پيشاپيش او و ميكائيل پشت

اوست كه اهل آسمان، زمين، پرندگان، درندگان و ماهيان در دريا براى او شاد مى شوند، در حكومت او آب ها زياد شده، رودخانه ها امتداد مى يابند و طولانى مى شوند، خوردنى هاى زمين، چند برابر مى گردند و گنج ها استخراج مى شوند».[550]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 378

آشكار شدن بركات آسمانى و زمينى

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در آخرين هاى امّتم، مهدى عليه السلام قيام مى كند كه خداوند او را به باران سيراب مى كند، زمين گياهانش را آشكار مى كند، مال را به طور صحيح عطا مى نمايد، وسيله نقليه زياد مى شود و امّت بزرگ مى شوند. او هفت يا هشت سال زندگى مى كند».[551] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «در امّتم، مهدى عليه السلام است كه كم زندگى مى كند، هفت سال يا نُه سال، پس امّتم در آن موقع از نعمت هايى بهره مند مى شوند كه مثل آن نعمت ها داده نشده، زمين خوردنى هايش را بيرون مى دهد كه از آن ها چيزى به تأخير نمى افتد، اموال در آن روز در جايى جمع مى شوند و مردى برمى خيزد كه به او مى گويد: بگير».[552]

اوصاف اصحاب امام زمان عليه السلام و جمع شدن آن ها در يك ساعت در مكه

1. امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير اين سخن خداى متعال:

آتَيكُمْ فاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً؛[553] «به خوبى ها سبقت بگيريد، هر كجا باشيد، خداوند همگى شما را مى آورد».

فرمود: «يعنى ياران قائم عليه السلام را كه سيصد و مقدارى بيش از ده نفر هستند را جمع مى كند و قسم به خدا! آن ها امّت شمرده شده هستند كه در يك ساعت، مثل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 379

ابر بهارى جمع مى شوند».[554] 2. امام باقر و امام صادق عليهما السلام در مورد اين سخن خداى متعال:

وَلَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ؛[555] «و اگر عذاب را از آن ها تا امّت مشخصى به تأخير بيندازيم».

فرمود: «امّت مشخص، اصحاب مهدى عليه السلام در آخر الزمان و سيصد و سيزده مرد به تعداد اهل بدر هستند كه در يك ساعت، مثل جمع شدن ابر پاييزى، جمع مى شوند».[556] 3. امام

صادق عليه السلام فرمود: «آنان كه از رختخوابشان ناپديد مى شوند، سيصد و سيزده مرد به تعداد اهل بدر هستند كه صبح در مكّه مى باشند و اين معناى سخن خداى- عزّو جلّ-:

أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً

كه آن ها اصحاب قائم عليه السلام هستند».[557]

جمع شدن مردمان شرق و غرب نزد امام زمان عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هنگامى كه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند، اهل مشرق واهل مغرب نزد او جمع مى شوند، پس جمع شدنى مثل جمع شدن ابر پاييزى، امّا رفيقان از اهل كوفه اند و جانشينان از اهل شام هستند».[558]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 380

2. امام كاظم عليه السلام در مورد اين سخن خداوند:

أَينَ ما تَكُونُوا يأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً[559] فرمود: «به خدا قسم! اگرقائم ما عليه السلام قيام كند، خداوند شيعيان ما را ازتمام كشورهاجمع مى كند».[560]

پر شدن زمين از عدالت

1. امام باقر عليه السلام در مورد اين سخن خداى متعال:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها؛[561] «بدانيد كه خداوند، زمين را بعد از مرگش زنده مى كند».

فرمود: «زمين را به وسيله قائم عليه السلام زنده مى كند، پس در آن عدالت برقرار مى نمايد و زمين به وسيله عدل او، بعد از مردنش زنده مى شود».[562] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «امتش با او انس مى گيرند، همان طوركه زنبور با كندويش انس مى گيرد. او زمين را پر از عدل مى كند، همان طوركه از ستم پر شده است تا اينكه مردم همانند مردم صدر اسلام مى شوند و خوابيده، بيدار و خونى ريخته نمى شود».[563] 3. امام صادق عليه السلام در حديثى طولانى در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زمانى كه او را به آسمان بردند ايشان در سه مورد سؤال كرده بود، و خداوند به او خبر داد، بعد از ذكر آنچه بر حسين عليه السلام از امّت جدش و از شهادت و چگونگى كشتن فرزندانش و هر كسى كه با او بود و شكستن حريم او، وارد مى شود، مى فرمايد:" سپس

از صلب او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 381

(حسين عليه السلام) مردى را خارج مى كنم كه به وسيله او، تو را يارى مى كنم و شبح او نزد من در زير عرش است كه زمين را پر از عدل مى كند و آن را بر پايه عدالت اداره مى كند.[564]

نزول عيسى بن مريم عليها السلام به زمين و خواندن نماز پشت سر امام زمان عليه السلام

1. امام باقر عليه السلام در مورد اين سخن خداى متعال:

وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً؛[565] «و كسى از اهل كتاب نيست، مگر اينكه قبل از مرگش به او ايمان مى آورد و روز قيامت بر آن ها شاهد خواهد بود».

فرمود: «عيسى عليه السلام قبل از روز قيامت به زمين مى آيد و اهل ملّت يهودى و ....

قبل از مرگشان به او ايمان مى آورند و عيسى عليه السلام پشت سر مهدى عليه السلام نماز مى خواند».[566] 2. سدى گفت: «مهدى عليه السلام و عيسى بن مريم عليها السلام با هم جمع مى شوند. وقت نماز كه رسيد، مهدى عليه السلام به عيسى مى فرمايد: «جلو بايست». عيسى عليه السلام مى فرمايد:

«تو براى امام جماعت شايسته ترى». پس عيسى عليه السلام به عنوان مأموم، پشت سر امام عليه السلام نماز مى خواند».[567] 3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هميشه گروهى از امّت من كه پاك هستند، براى حق مى جنگند تا روز قيامت فرا رسد». همچنين فرمود: عيسى بن مريم عليها السلام پايين مى آيد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 382

و امير آن گروه، مهدى عليه السلام به او مى گويد: «جلو بيا و براى ما نماز بخوان». عيسى عليه السلام مى گويد: «نه، همانا، بعضى از شما امير بعضى ديگريد، براى اينكه خداوند اين امّت را گرامى داشته است».[568]

امام زمان عليه السلام دجال را مى كشد

1. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حديثى در مورد شورش دجّال و روستايى كه از آن قيام مى كند و بعضى از اوصافش و اينكه ادعاى خدايى مى كند و در اولين روز قيامش هفتاد هزار نفر از يهوديان، زنازاده ها، مشروب خواران، غناكننده ها، اصحاب لهو، عرب ها و زنان

از او پيروى مى كنند، فرمود: «زنا، لواط و ساير گناهان مباح مى شود تا اينكه مردان با زنان و جوانان در كنار خيابان ها به صورت عريان و علنى عمل نامشروع انجام مى دهند و يارانش در خوردن گوشت خوك، شراب خوارى و مرتكب شدن انواع زشتى و بدى ها زياده روى مى كنند ودجّال تمام نقاط زمين را جز مكه، مدينه و مرقدهاى امامان عليهم السلام به تسخير خود در مى آورد. زمانى كه طغيانش را زياد كند و زمين از ستم او و يارانش پر شود، كسى كه عيسى بن مريم عليها السلام پشت سر او نماز مى خواند، او را مى كشد».[569]

نبرد امام زمان عليه السلام با سفيانى

1. در روايات آمده است: هنگام ظهور امام زمان عليه السلام فرشته اى بالاى سر او مى گويد: «اين مهدى عليه السلام و خليفه خداست، پس از او پيروى كنيد». مردم تسليم او مى شوند و محبتش را مى نوشند و او شرق و غرب زمين را تصرف مى كند و اولين كسانى كه با او بيعت مى كنند، بين ركن و مقام و به تعداد اهل بدر هستند، پس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 383

ابدالى از شام، نجيبانى از مصر، گروه هايى از اهل مشرق و همانند آن ها پيش او مى آيند. خداوند، سپاهيانى از خراسان با پرچم هاى سياه به سوى او مى فرستند، سپس به سوى شام مى رود در روايتى است كه به سوى كوفه مى رود كه جمع بين دو روايت امكان دارد «خداى متعال او را با سه هزار فرشته يارى مى كند و اصحاب كهف از ياران او هستند. سيوطى مى گويد: «تأخير اصحاب كهف تا اين مدّت به گرامى داشتن آن ها به شرف داخل شدن در اين امّت تفسير مى شود؛ يعنى به

خليفه حق كمك مى كنند و همانا پيشاپيش لشكر امام عليه السلام مردى از قبيله بنى تميم است كه ريشش كم مى باشد و به او شعيب بن صالح گفته مى شود و جبرئيل عليه السلام پيشاپيش و ميكائيل عقب سپاه اوست و سفيانى سپاهى از شام به سوى امام عليه السلام مى فرستد كه در سرزمين بيداء فرو مى روند و از آن ها جز يك خبررسان نجات پيدا نمى كند، سفيانى با همراهانش به سوى او مى آيند و امام عليه السلام با همراهانش به سوى سفيانى مى روند و پيروزى با مهدى عليه السلام است و سفيانى را سر مى برد».[570]

آبادى زمين توسط امام زمان عليه السلام

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام در سال خود قيام مى كند و حكومت او به مشرق و مغرب عالم مى رسد و گنج ها براى او ظاهر مى شود و هيچ خرابى در زمين باقى نمى ماند، مگر اينكه آن را آباد مى كند».[571]

آسان شدن امور و كامل شدن عقل ها در عصر امام زمان عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه قائم ما قيام كند، خداوند، گوش ها و چشمان شيعيان ما را تيز مى گرداند تا اينكه بين آن ها و بين قائم عليه السلام واسطه اى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 384

نباشد، امام با آن ها صحبت مى كند و آن ها مى شنوند و به او نگاه مى كنند، در حالى كه او در جايگاه خودش است».[572] 2. امام صادق عليه السلام فرمود: «انسان مؤمن در زمان قائم عليه السلام در حالى كه در مشرق است، برادرش را كه در مغرب است، مى بيند و همچنين آنكه در مغرب است، برادرش را كه در مشرق است، مى بيند».[573]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 385

فصل هفتم: اوصاف همراهان و ياران امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 387

فضايل همراهان و ياران امام زمان عليه السلام

1. امام على عليه السلام فرمود: «زمين پر از ظلم و ستم شده، به طورى كه كسى نمى تواند لفظ خدا را بر زبان جارى كند، مگر اينكه با ترس اين كار را بكند، سپس خداوند گروهى صالح را مى آورد كه زمين را از عدل و داد پر مى كنند، همان طوركه از ظلم و ستم پر شده است».[574] 2. امام على عليه السلام فرمود: «خدا از مردم طالقان در گذرد كه براى خداوند در آنجا گنج هايى است كه از طلا و نقره نيست و آن ها مردانى هستند كه خداوند را به حق معرفتش شناخته اند و آن ها ياران مهدى عليه السلام در آخرالزمان هستند».[575] 3. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «ياران مهدى عليه السلام جوان هستند و پيرمرد در بين آن ها نيست، مگر به اندازه سرمه در چشم و نمك در غذا».[576] 4. امام صادق عليه السلام به عفّان بصرى فرمود: «علّت نامگذارى قم چيست؟» گفتم:

«خداوند، پيامبرش و شما داناتريد». فرمود: «قم ناميده شد، براى اينكه اهل آن گرد قائم عليه السلام جمع شده، با او قيام مى كنند، با او استقامت مى نمايند و او را يارى مى كنند».[577]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 388

در «سيره حلبيه» ج 1، ص 22 و بعضى گفته اند: «اصحاب كهف همگى عجم هستند، ولى به غير از عربى صحبت نمى كنند و آن ها وزيران مهدى عليه السلام هستند».

نيرو و قدرت ياران امام زمان عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام در مورد سخن لوط عليه السلام كه به قوم خود فرمود:

لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ؛[578]

«اگر من نيرويى در برابر شما داشتم يا به ستون محكمى تكيه داشتم».

فرمود: «اين آرزويى براى داشتن نيروى مهدى عليه السلام و

قدرت ياران اوست، آن ها ستون محكم هستند و به مردى از آن ها نيروى چهل مرد داده شده و قلب آن ها از تكّه هاى آهن محكم تر است كه اگر بر كوه هاى آهنين عبور كنند، آن ها را خرد مى كنند. دست از شمشيرشان برنمى دارند و آن قدر مى جنگند تا اينكه خداوند- عزّو جلّ- راضى شود».[579]

2. امام باقر عليه السلام فرمود: خداى متعال مى فرمايد: «در قلوب دوستداران مان ترس مى اندازيم و زمانى كه قائم ما قيام كرد و مهدى ما ظهور نمود، آن ها مردانى شجاع تر از شير و برنده تر از شمشير مى شوند».[580]

3. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام حداقل با دوازده هزار و حداكثر با پانزده هزار نفر قيام مى كند و ترس و وحشت پيشاپيش او در حركت است، به دشمنى نمى رسد، مگر اينكه نابودشان مى كند و شعارشان اين است: اى مردم، اى مردم! در راه خدا از هيچ سرزنش انسان پستى نهراسيد».[581]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 389

فصل هشتم: مدّت حكومت و چگونگى زندگى امام زمان عليه السلام و آنچه به آن دعوت مى كند

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 391

مدّت حكومت امام زمان عليه السلام

1. امام على عليه السلام فرمود: «خداوند، مردى را در آخرالزمان در هنگامه وحشى صفتى و جهالت مردم برمى انگيزد كه خداوند او را به وسيله فرشتگان يارى مى كند، يارانش را حفظ مى كند، او را به نشانه هايش يارى مى نمايد و او را بر همه زمين پيروز مى كند تا اينكه مردم متديّن شوند. او زمين را از عدل و داد، نور و نشانه هاى الهى پر مى كند، عرض و طول كشورها از او پيروى مى كنند، كسى باقى نمى ماند، مگر اينكه ايمان مى آورد، تبه كارى نمى ماند، مگر اينكه اصلاح مى شود، در دوران حكومت او درندگان، اهلى مى شوند، زمين گياهانش را آشكار مى كند، آسمان بركت هايش را نازل مى نمايد، گنج ها براى او ظاهر مى شود و در چهل سال، در شرق و غرب زمين حكومت مى كند، پس خوش به حال كسى كه روزگار او را درك كند و سخنش را بشنود».[582] 2. امام على عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام امور مردم را در سى يا چهل سال انجام مى دهد».[583]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 392

3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مهدى عليه السلام امور مردم را در هفت يا ده سال انجام مى دهد، خوش به حال اهل كوفه».[584] 4. امام زمان عليه السلام در سال فرد قيام مى كند؛ يعنى در سال يكم يا سوم يا پنجم يا هفتم يا نهم و بعد از اينكه در مكه بيعت او منعقد شد، از آنجا به كوفه حركت مى كند، سپس سپاهيان را به شهرها تقسيم مى كند و يك سال از آن سال ها به مقدار ده سال كنونى است. در روايت هاى ديگرى

مدّت حكومت او را زيادتر گفته اند، در روايتى چهل سال، در روايتى بيست و يك سال و در روايتى چهارده سال نيز گفته شده است، سپس سخن ابن حجر را ذكر مى كند كه: ممكن است بتوان بين اين روايات جمع كرد، اين گونه كه ظهور و قدرت سلطنت امام عليه السلام متفاوت است، پس چهل به اعتبار تمام سلطنتش است، هفت و مثل آن به اعتبار نهايت ظهور و قدرت حكومتش مى باشد و بيست و مثل آن به اعتبار امر وسط است.[585] علّامه مجلسى رحمه الله در «بحار» مى گويد: «اخبار در مورد مدّت حكومت امام عليه السلام مختلف است كه بعضى از آن اخبار بر تمام مدّت حكومتش، بعضى بر زمان استحكام حكومتش و بعضى بر دوران اوج قدرت و شهرتش حمل مى شود».

چگونگى زندگى، خوراك و پوشاك امام زمان عليه السلام

1. امام حسين عليه السلام فرمود: «هنگامى كه امام مهدى عليه السلام قيام كند، بين او و بين عرب، جز شمشير نخواهد بود و به قيام مهدى عليه السلام عجله نمى كنند و لباس او به خدا قسم! جز لباس زبر و غذايش جز جو نيست و او با غير شمشير نيست و مرگ زير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 393

سايه شمشير است».[586]

آنچه به آن دعوت مى كند و به آن عمل مى كند

1. امام باقر عليه السلام فرمود: «مهدى عليه السلام هنگام عشا در مكّه ظهور مى كند و همراهش پرچم، لباس، شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله، علائم، نور و بيان مى باشد و زمانى كه نماز عشا را خواند، با صدايى بلند ندا سر مى دهد: «اى مردم! خدا را به ياد شما مى آورم و مقام خودم در پيشاپيش پروردگارتان را يادآور مى شوم و خداوند، حجت را تأكيد نمود، پيامبران را برانگيخت، كتاب را نازل كرد، به شما دستور داد كه چيزى را شريك او نگيريد، بر اطاعت او و پيامبرش صلى الله عليه و آله محافظت نماييد، آنچه قرآن زنده نگه داشته، زنده نگه داريد، آنچه قرآن مى رانده است، بميرانيد و ياوران هدايت و وزير تقوا باشيد كه فنا و پايان دنيا نزديك شده است و اجازه خداحافظى مى خواهد. من شما را به خدا، پيامبرش، عمل به كتابش، از بين بردن باطل و زنده كردن سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت مى كنم».

پس او در ميان سيصد و سيزده مرد به تعداد اهل بدر، بدون وعده قبلى، مثل جمع شدن ابر پاييزى ظهور مى كند كه آن ها عابدان شب و شيران بيشه روزند و خداوند، سرزمين حجاز را براى مهدى عليه السلام

فتح مى كند و هر كس از بنى هاشم كه در زندان است را آزاد مى كند و پرچم هاى سياه در كوفه فرود مى آيند و براى بيعت با مهدى عليه السلام فرستاده مى شوند و سپاهيانش را به اقصا نقاط زمين مى فرستد و ستم و اهل آن مى ميرند و كشورها به تصرّفش در مى آيند و مطيع او مى شوند و خداوند به وسيله او قسطنطنيه را فتح مى كند».[587]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 395

فصل نهم: مواردى مربوط به امام زمان عليه السلام

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 397

انكار امام زمان عليه السلام و بزرگى گناه انكار او

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه مهدى قائم عليه السلام از فرزندان مرا انكار كند، مرا انكار كرده است».[588]

2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه قائم عليه السلام از فرزندان من در زمان غيبتش را انكار كند، به مرگ جاهليّت مرده است».[589]

فضيلت انتظار فرج امام زمان عليه السلام

1. امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه بميرد، در حالى كه منتظر ظهور باشد، مثل كسى است كه با قائم عليه السلام در خيمه او، نه، بلكه مثل شمشير زننده (براى اسلام) در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله است».[590]

2. امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى از شما كه براى اين امر و در حالت انتظار او بميرد، مثل كسى است كه در خيمه قائم عليه السلام است».[591]

3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بهترين اعمال امّت من، انتظار فرج از خداى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 398

- عزّو جلّ- است».[592] 4. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «كسى كه منتظر امر ما باشد، مثل كسى است كه در راه خدا در خونش غلتيده است».[593] 5. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «منتظر فرج باشيد و از روح خدا مأيوس نشويد كه محبوب ترين اعمال نزد خداى- عزّو جلّ- انتظار فرج است و هر كس به امر ما چنگ زند، با ما در فرداى قيامت در بهشت خواهد بود و منتظر امر ما، همانند كسى است كه در خونش در راه خدا غلتيده باشد».[594] 6. جدّه مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: «كسى كه بر اين امر، در حالى كه منتظر آن است، بميرد، چگونه خواهد بود؟» فرمود: «او به منزله كسى

است كه همراه قائم عليه السلام در خيمه اوست». سپس مقدارى سكوت كرد و سپس فرمود: «او مثل كسى است كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله است».[595] 7. امام باقر عليه السلام فرمود: «ضرر نمى كند كسى كه بميرد، در حالى كه منتظر امر ما باشد، مگر اينكه در وسط خيمه امام مهدى عليه السلام و لشكرش بميرد».[596] 8. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بهترين عبادت، انتظار فرج است».[597]

تكاليف مردم و شيعيان به امام زمان عليه السلام

1. زراره مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام قبل از اينكه قيام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 399

كند، غيبتى دارد». گفتم: «براى چه؟» فرمود: «مى ترسد»؛ و با دستش اشاره به شكمش كرد و سپس فرمود: «اى زراره! او مورد انتظار و كسى است كه در ولادتش شك مى شود. بعضى مى گويند، پدرش مرده و جانشينى ندارد، بعضى مى گويند، در شكم مادر است، بعضى مى گويند، او غايب است و بعضى مى گويند، دو سال قبل از وفات پدرش متولّد شده است و او مورد انتظار است، خداوند مى خواهد كه به وسيله او قلوب شيعيان را امتحان كند، پس در آن زمان، اهل باطل، ترديد مى كنند».

گفتم: «فدايت شوم! اگر آن زمان را درك كردم، چه بكنم؟» فرمود: «اى زراره! هنگامى كه آن زمان را درك كردى، اين دعا را بخوان:

«اللهمّ عرّفنى نفسك فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيك» «اللهمّ عرَّفنى رَسولَكَ فانّك ان لم تعرّفنى رَسولَك لم اعرف حُجَّتكَ اللّهم عرَّفنى حُجّتك فانّك ان لم تعرّفنى حُجّتك ضللت عن دينى»؛

«خدايا! خودت را به من بشناسان، پس اگر خودت را به من نشناساندى، پيامبرت را نمى شناسم. خدايا پيامبرت

را به من بشناسان، چون اگر پيامبرت را نشناسم، امامت را نمى شناسم. خدايا امامت را به من بشناسان، چون اگر امامت را نشناسم، از دينم گمراه مى شوم».

سپس فرمود: «اى زراره! در هنگامه ظهور، جوانى در مدينه كشته مى شود».

گفتم: «فدايت شوم! آيا او را سپاه سفيانى مى كشند؟» فرمود: «نه، او را سپاه بنى فلان مى كشند. او خارج مى شود تا اينكه به مدينه وارد مى شود و مردم نمى دانند در مورد چه چيزى آمده است و جوان را مى گيرد و مى كشد، پس زمانى كه او را ظالمانه كشتند، خداوند به آن ها مهلت نمى دهد و در آن زمان بايد منتظر فرج بود».[598]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 400

2. هنگامى كه دعبل، قصيده اى را براى امام رضا عليه السلام خواند و گفت: «عجّل اللَّه تعالى فرجه» امام رضا عليه السلام دستش را بر سرش گذاشت و با ايستادن تواضع كرد و براى امام زمان عليه السلام و فرجش دعا نمود.[599] 3. سيد بن طاووس قدس سره مى گويد: «از كارهاى بسيار مهم، بعد از نماز عصر اقتدا به مولايمان امام كاظم عليه السلام در دعا براى مولايمان امام مهدى عليه السلام است، همان طوركه نوفلى مى گويد: نزد امام كاظم عليه السلام رفتم، زمانى كه نماز عصرش به پايان رسيد، دستانش را به آسمان بلند كرد و شنيدم كه فرمود:

«انت اللَّه الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن و أنت اللَّه لا اله الّا انت اليك زيادة الأشياء و نقصانها و أنت اللَّه لا اله الّا أنت خلقت خلقك بغير معونة من غيرك و لا حاجة اليهم و أنت اللَّه لا اله الّا أنت قبل القبل و خالق القبل و أنت اللَّه

لا اله الّا أنت بعد البعد و خالق البعد أنت اللَّه لا اله الّا أنت تمحو ما تشاء و تثبت و عندك ام الكتاب و أنت اللَّه لا اله الّا أنت غاية كل شى ء و وارثه، أنت اللَّه لا اله الّا أنت لا يعزب عنك الدّقيق و لا الجليل، أنت اللَّه لا اله الّا أنت لاتخفى عليك اللغات و لا تتشابه عليك الأصوات كلّ يوم انت فى شان لا يشغلك شأن عن شأن عالم الغيب و اخفى ديان يوم الدين مدبر الامور باعث من فى القبور محيى العظام و هى رميم اسئلك باسمك المكنون المخزون الحىّ القيوم الذى لا يخيب من سئلك به اسألك ان تصلّى على محمّد و آله و ان تعجّل فرج المنتقم من اعدائك و انجز له ما وعدته يا ذالجلال و الاكرام».

نوفلى مى گويد كه گفتم: «براى چه كسى دعا مى كنيد؟» امام عليه السلام فرمود: «مهدى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 401

آل محمّد صلى الله عليه و آله». سپس فرمود: «پدرم به فداى كسى كه ابروانى به هم چسبيده و ساق پاهايى كشيده دارد و بين دو كتفش فاصله زيادى است، گندم گون است كه رنگ صورتش در شب گندم گون مى شود؛ پدرم به فداى كسى كه شب را به سجده و ركوع مى گذراند؛ پدرم به فداى آنكه سرزنش سرزنش كننده اى او را از راه خدا باز نگه نمى دارد، او روشن كننده تاريكى هاست؛ پدرم به فداى قائم به امر خدا».

گفتم: «او چه زمانى قيام مى كند؟» فرمود: «هنگامى كه لشكرها را در شهر انبار در كنار رود فرات و دجله ديدى و هنگامى كه پل كوفه منهدم شد و بعضى از خانه هاى كوفه

در آتش سوخت. آن زمان، خداوند آنچه را كه مى خواهد، انجام مى دهد كه هيچ چيزى مانع از امر و حكم خدا نيست».[600] كتاب «مكيال المكارم»، كتاب بزرگ و خوبى است كه مثل آن را در موضوعى كه مصنفش براى خواندن دعا براى قائم آورده، نديدم و در آن دعاهايى بسيار بزرگ و معتبرى براى امام و ظهور او و نزديك شدن به او جمع آورى شده است كه آداب، فوايد، آثار دعا، اوقات، حالات و مكان هايى كه در آن تأكيد شده، بيان نموده است كه در اين كتاب، گنجايش ذكر آن نيست.

4. صابونى در حديثى كه در آن، غيبت امام زمان عليه السلام ذكر شده، مى گويد: «شيعه تو چه كنند؟» فرمود: «بر شما لازم است كه دعا نماييد و انتظار فرج را بكشيد، پس به زودى براى شما آشكار مى شود و زمانى كه آشكار شد، خدا را ستايش كنيد و به آنچه براى شما آشكار شده، چنگ بزنيد». گفتم: «چه دعايى براى او بخوانيم؟»

فرمود: بگوييد:

«اللهمَّ انت عرّفتنى نفسك و عرفتنى رسولك و عرَّفتنى ملائكتك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 402

و عرّفتنى نبيك و عرَّفتنى ولاة امرك اللهمَّ لا آخذ الّا ما اعطيت و لا اوقى الّا ما وقيت اللهمَّ لا تغيبنى عن منازل اوليائك و لا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى اللهّمَ اهدنى لولاية من افترضت طاعته».[601]

فضيلت كسى كه امام زمان عليه السلام را درك كند، او را امام خود بداند و به او اقتدا نمايد

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيت مرا درك كند، در غيبت و قبل از قيامش او را امام خود بداند و دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدارد، چنين كسى از رفيقان من، صاحب محبت

من وگرامى ترين امّت من بر من در روز قيامت خواهد بود».[602] 2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيتم را درك كند، قبل از قيامش به او اقتدا كرده، او و ائمه قبل از او را امامان خود بگيرد و به خداى- عزّوجلّ- از دشمنانش بيزارى بجويد، چنين كسى از رفقاى من و گرامى ترين امّت من است».[603]

فضيلت كسى كه به امام زمان عليه السلام در غيبتش ايمان بياورد و بر ولايتش ثابت قدم باشد

1. امام سجاد عليه السلام فرمود: «كسى كه بر ولايت ما در غيبت قائم ما عليه السلام ثابت قدم باشد، خداوند- عزّو جلّ- اجر هزار شهيد از شهداى بدر و احد را به او مى دهد».[604]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 403

2. پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرمود: «يا على! بدان عجيب ترين مردم از جهت ايمان و بزرگترين آن ها از جهت يقين، گروهى در آخرالزمان هستند كه پيامبرى در نزد آن ها حضور ندارد و امام از آن ها غايب است و با وجود سياهى بر سفيد ايمان آورده اند».[605] 3. يحيى بن ابى القاسم گفت: از امام صادق عليه السلام در مورد اين سخن خداى عزّو جلّ:

الم* ذلِكَ الْكِتابُ لَارَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ* الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ [606] «الم، آن كتابى است كه شكى در آن نيست، هدايت براى متقيان است كه ايمان به غيب دارند».

پرسيدم ايشان فرمود: «متقيان، شيعيان على عليه السلام و غيب، همان امام غايب است و شاهد بر اين مطلب، همان سخن خداى متعال است:

وَيَقُولُونَ لَوْلَآ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبّهِ فَقُلْ إِنَّما الْغَيْبُ للَّهِ فانتَظِرُوا إِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنتَظِرِينَ [607] «و مى گويند چرا بر او آيه اى از پروردگارش نازل نمى شود، پس بگو

(دانستن) غيب از آنِ خداست، پس منتظر باشيد كه من با شما از منتظرانم».[608] 4. امام محمّد باقر عليه السلام در مورد اين سخن خداى- عزّوجلّ-:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 404

يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصابِرُوا وَرَابِطُوا؛[609] «اى مؤمنين، صبور باشيد و به مقاومت و صبر سفارش كنيد و مراقب كار دشمن باشيد».

فرمود: «بر انجام واجبات، صبر كنيد، و بر اذيت دشمنانتان، سفارش به صبر و مقاومت نماييد و منتظر امامتان، مهدى منتظر عليه السلام باشيد».[610] 5. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «... بر بلاها صبر كنيد، دستان و شمشيرتان را در پشت زبانتان به حركت در نياوريد و در آنچه خداوند براى شما عجله نمى كند، عجله نكنيد، پس اگر كسى از شما در رختخوابش بميرد، در حالى كه حق پروردگار، پيامبر و اهل بيتش را شناخته باشد، شهيد مرده است و اجرش بر عهده خداوند است و مستوجب ثواب صالحين مى شود».[611] 6. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به زودى بعد از من گروهى مى آيند كه يك مرد از آن ها ثواب پنجاه مرد شما را دارد». گفتند: «اى پيامبر! ما با تو در بدر، احد و حنين بوديم و قرآن در ميان ما نازل شد». فرمود: «آنچه را كه آن ها تحمّل مى كنند، شما تحمّل نمى توانيد بكنيد و صبر آن ها را نمى توانيد، عمل نماييد».[612] پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شما اصحاب من هستيد، ولى برادرانم كسانى هستند كه بعد از شما مى آيند كه به من ايمان دارند، مرا دوست دارند و مرا تصديق مى كنند و حال آنكه مرا نديده اند، پس اى كاش برادرانم را ملاقات مى كردم».[613]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص:

405

7. امام باقر عليه السلام مى فرمود: «كسى كه بميرد و امامى نداشته باشد، مرگش، مرگ جاهلى بوده و مردم عذرى و بهانه اى ندارند تا اينكه امامشان را بشناسند، كسى كه بميرد، در حالى كه عارف به امامت باشد، جلو افتادن يا عقب افتادن اين امر به او ضررى نمى زند و كسى كه بميرد، در حالى كه عارف به امامت باشد، مثل كسى است كه با قائم عليه السلام در خيمه اش است».[614]

چگونگى سلام و درود فرستادن بر امام زمان عليه السلام

1. امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر كسى از شما قائم عليه السلام را درك كند، پس آن موقع كه او را مى بيند، بگويد:

«السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و معدن العلم و موضع الرسالة».[615]

2. در كتاب «كمال الدين» روايت شده كه سلام بر قائم عليه السلام اين گونه است:

«السلام عليك يا بقية اللَّه فى ارضه».[616]

3. از حميرى از ناحيه مقدس امام عليه السلام نامه اى به شرح ذيل نقل شده است: «به نام خداوند بخشنده مهربان. نه درباره امرش فكر مى كنند و نه از دوستانش قبول مى كنند، حكمت رسايى است، پس ترساندن ها كافى نبود از قومى كه ايمان نمى آورند. سلام بر ما و بر بندگان صالحش. هنگامى كه خواستيد به وسيله ما به خدا و به ما توجّه كنيد، همان طوركه خداى متعال فرمود، بگوييد:

«سلام على آل يس، السلام عليك يا داعى اللَّه ...».[617]

پس به «احتجاج» ص 276 و كتاب هاى دعا و زيارت معتبر كه از ناحيه اهل بيت عليهم السلام رسيده است مراجعه كنيد و همچنين توجه به وجود مقدّس امام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 406

عصر عليه السلام مخصوصاً در مكان ها و اوقاتى كه زيارت در آنجا مورد تأكيد است را ترك نكنيد

و مرا هم از دعايتان محروم ننماييد، إن شاء اللَّه تعالى».

دعاهايى از امام زمان عليه السلام

1. اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد قائم عليه السلام فرمود: «گويى او را مى بينم كه از وادى السلام به مسجد سهله مى رود، در حالى كه بر اسبى با پاهاى سفيد سوار است و دعا مى كند و در دعايش مى گويد:

«لا اله الّا اللَّه حقّاً حقّاً لا اله الّا اللَّه ايماناً و صدقاً لا اله الّا اللَّه تعبداً و رقاً اللهمَّ معين كلّ مؤمن وحيد، و مذلّ كلّ جبّار عنيد، انت كهفى حين تعيينى المذاهب، و تضيق علىّ الارض بما رحبت، اللهمَّ خلقتنى و كنت عن خلقى غنّياً و لو لا نصرك اياى لكنت من المغلوبين يا مبعثر الرحمة من مواضعها، و مخرج البركات من معادنها و يا من خصَّ نفسه بشموخ الرفعة فاوليائه بعزّه يتعززون، يا من وضعت له الملوك نير المذلّة على اعناقهم فهم من سطوته خائفون، اسئلك باسمك الذى قصرت عنه خلقك فكلّ لك مذعنون، اسئلك ان تصلّى على محمّد و على آل محمّد و ان تنجز لى امرى و تعجِّل لى الفرج و تكفينى و تعافينى و تقضى حوائجى الساعة الساعة الليلة الليلة انّك على كل شئ قدير».[618]

2. دعايى كه امام زمان عليه السلام به احمد بن ابى ليث رحمه الله در شهر بغداد و در قبرستان قريش ياد داد، در حالى كه او به قبرهاى قريش فرار كرد و از ترس كشته شدن به آن ها پناه برد و به بركت اين دعا نجات يافت و آن دعا اين است:

«اللهمَّ عظم البلآء و برح الخفآء و انقطع الرجآء و انكشف الغطآء و ضاقت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 407

الارض و منعت

السمآء و اليك يا ربِّ المشتكى و عليك المعوّل فى الشدَّة و الرخاء اللهمَّ فصلِّ على محمّد و آل محمّد اولى الأمر الَّذين فرضت علينا طاعتهم فعَرّفتنا بذلك منزلتهم ففرّج عنّا بحقّهم فرجاً عاجلًا كلمح البصر او هو اقرب يا محمّد يا على اكفيانى فانكما كافياى و انصرانى فانّكما ناصراى يا مولاى يا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث، ادركنى ادركنى ادركنى».

راوى مى گويد: «هنگام گفتن «يا صاحب الزمان» به سينه شريف خودش اشاره مى فرمود».[619] 3. از امام مهدى عليه السلام نقل شده كه هر كس اين دعا را در ظرفى نو و تازه، با تربت امام حسين عليه السلام بنويسد، آن را بشويد و بنوشد، از مريضى اش شفا مى يابد:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، بسم اللَّه دوآء و الحمدللَّه شفآء و لا اله الّا اللَّه كفاء هو الشافى شفآء و هو الكافى كفآء اذهب الباس بربّ الناس شفآء لايغادره سقم و صلّى اللَّه على محمّد و آله النجبآء».

من اين دعا را به خط سيد زين الدين على بن الحسين رحمه الله ديدم كه اين دعا را مردى كه در مجاورت حائر كربلا بود از امام مهدى عليه السلام در خواب ياد گرفته بود كه در آن خواب از مريضى اى كه داشت، به امام عليه السلام شكايت كرد و ايشان دستور به نوشتن، شستن و نوشيدن آن را داد و او اين كار را انجام داد و همان جا خوب شد.[620] 4. اين دعاى بزرگى از امام زمان عليه السلام است، براى كسى كه چيزى را گم كرده يا حاجتى دارد و ماجراى اين دعا داستان عجيبى است، نزديك به داستان دعايى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 408

قبل

از آن آمد، پس دعا كننده هنگام خواستن حوايج مهمش اين دعا را زياد بخواند:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم أنت اللَّه الّذى لا اله الّا أنت مبدى ء الخلق و معيدهم و أنت اللَّه الّذى لا اله الّا أنت مدبّر الامور و باعث من فى القبور و أنت اللَّه الذى لا اله الّا أنت القابض الباسط و أنت اللَّه الذى لا اله الّا أنت وارث الارض و من عليها اسئلك باسمك الذى اذا دعيت به اجبت و اذا سئلت به اعطيت و اسئلك بحقّ محمّد و اهل بيته و بحقّهم الذى اوجبته على نفسك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تقضى لى حاجتى الساعة الساعة يا سيداه يا مولاه يا غياثاه اسئلك بكل اسم سميته به نفسك و استأثرت به فى علم الغيب عندك ان تصلى على محمّد و آل محمّد و ان تعجل خلاصنا من هذه الشدّة يا مقلّب القلوب و الابصار يا سميع الدعاء انَّك على كل شئ قدير برحمتك يا ارحم الراحمين».[621]

5. اين حرز امام زمان عليه السلام است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم يا مالك الرقاب و هازم الأحزاب يا مفتح الابواب يا مسبّب الأسباب سبّب لنا سبباً لا نستطيع له طلباً بحقّ لااله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه صلوات اللَّه عليه و على آله اجمعين».[622]

6. اين دعاى قنوت امام زمان عليه السلام است:

«اللهمّ صلَّ على محمّد و آل محمّد و اكرم اوليائك بانجاز وعدك و بلِّغهم درك ما يأملونه من نصرك و اكفف عنهم بأس من نصب الخلاف عليك و تمرّد بمنعك على ركوب مخالفتك و استعان برفدك على فلَّ حدِّك و قصد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 4، ص: 409

لكيدك بايدك

و وسعته حلماً لتأخذه على جهرة، و تستأصله على عزّة فانّك اللهم قلت و قولك الحق حتّى اذا اخذت الارض زخرفها و ازّينت (الآية) «و قلت فلمّا آسفونا انتقمنا منهم و انَّ الغاية عندنا قد تناهت و انّا لغضبك غاضبون و على نصر الحق متغاضبون و الى ورود امرك مشتاقون و لانجاز وعدك مرتقبون و لحلول وعيدك باعدائك متوقّعون، اللهم فأذن بذلك و افتح طرقاته و سهِّل خروجه و وطّى ء مسالكه و اشرع شرائعه و ايد جنوده و اعوانه و بادر بأسك القوم الظالمين و ابسط سيف نقمتك على اعدائك المعاندين و خذ بالثار انّك جواد مكّار».

سپس دعاى جليل ديگرى از آن در مهج ذكر مى كند كه در قنوت اولش اين است:

«اللهم مالك الملك».[623]

7. در كتاب «مصباح كفعمى» آمده: بدان كه براى امام زمان عليه السلام دو دعاست كه به زبانى آسان ولى در ميزان حساب، سنگين هستند و مناسب است كه اينجا بيان شوند كه اولى از «مهج الدعوات» و دومى از «ادعية المستجابات» نقل شده است.

سپس دعاى «يا مالك الرقاب ..». را نقل مى كند و دعاى دوم اين است:

«الهى بحقِّ من ناجاك و بحقِّ من دعاك فى البّر و البحر صلِّ على محمّد و آله و تفضل على فقرآء المؤمنين و المؤمنات بالغنى و السعة و على مرضى المؤمنين و المؤمنات بالشفاء و الصحّة و على احيآء المؤمنين و المؤمنات بالمغفرة و الرحمة و على غربآء المؤمنين و المؤمنات بالردِّ الى اوطانهم سالمين بحقِّ محمّد و آله اجمعين».[624]

________________________________________

[1] ( 1). بحارالأنوار، ج 8، ص 368، در ضمن بيان علّامه مجلسى.

[2] ( 1). سوره نساء، آيه 83.

[3] ( 1). بحارالأنوار، ج 2،

ص 92، ح 21.

[4] ( 1). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 55.

[5] ( 1). شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 55.

[6] ( 2). بحارالأنوار، ج 30، ص 535.

[7] ( 1). سوره نجم، آيه 3 و 4.

[8] ( 1). سوره حشر، آيه 7.

[9] ( 2). سوره مائده، آيه 67.

[10] ( 1). سوره انفال، آيه 60.

[11] ( 2). بحارالأنوار، ج 10، ص 226.

[12] ( 1). بحارالأنوار، ج 36، ص 352.

[13] ( 1). نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 3، قسمت 17.

[14] ( 1). سوره آل عمران، آيه 33.

[15] ( 1). سوره انسان، آيه 3.

[16] ( 1). سوره نحل، آيه 125.

[17] ( 1). سوره توبه، آيه 30.

[18] ( 1). بحارالأنوار، ج 21، ص 257.

[19] ( 2). نهج البلاغه، صبحى الصالح، كلمات قصار، ش 117.

[20] ( 1). بحارالأنوار، ج 76، ص 167، ح 7.

[21] ( 1). سوره آل عمران، آيه 33.

[22] ( 1). سوره نمل، آيه 59.

[23] ( 2). سوره آل عمران، آيه 42.

[24] ( 3). سوره بقره، آيه 247.

[25] ( 4). سوره اعراف، آيه 144.

[26] ( 5). سوره فاطر، آيه 32.

[27] ( 6). سوره فاطر، آيه 32.

[28] ( 1). سوره بقره، آيه 130.

[29] ( 2). سوره حج، آيه 75.

[30] ( 3). سوره ص، آيه 47.

[31] ( 4). سوره مريم، آيه 58.

[32] ( 5). سوره انعام، آيه 87.

[33] ( 6). سوره آل عمران، آيه 179.

[34] ( 7). سوره شورى، آيه 13.

[35] ( 1). سوره يوسف، آيه 6.

[36] ( 1). سوره يس، آيات 38- 40.

[37] ( 1). سوره نساء، آيه 54.

[38] ( 2). سوره انعام، آيه 124.

[39] ( 1). سوره آل عمران، آيه 28.

[40] ( 1). سوره نحل، آيه 106.

[41] (

2). سوره تحريم، آيه 9.

[42] ( 3). سوره اعراف، آيه 199.

[43] ( 4). سوره فصلت، آيه 34.

[44] ( 5). سوره بقره، آيه 194.

[45] ( 6). سوره نور، آيه 2.

[46] ( 1). سوره مائده، آيه 55.

[47] ( 1). سوره نساء، آيه 59.

[48] ( 2). سوره انبياء، آيه 73.

[49] ( 1). سوره بقره، آيه 124؛( وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ...).

[50] ( 1). سوره رعد، آيه 7.

[51] ( 2). سوره بقره، آيه 124.

[52] ( 1). سوره يونس، آيه 35.

[53] ( 2). سوره نساء، آيه 59.

[54] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[55] ( 1). سوره قصص، آيه 5.

[56] ( 2). سوره انبياء، آيه 105.

[57] ( 1). سوره انعام، آيه 76.

[58] ( 1). بحارالأنوار، ج 18، ص 123.

[59] ( 2). مدرك پيشين، ج 36، ص 286، ح 106.

[60] ( 3). مدرك پيشين، ص 368، ح 233.

[61] ( 1). بحارالأنوار، ج 36، ص 309، ح 148.

[62] ( 2). بحارالأنوار، ج 51، ص 102.

[63] ( 3). بحارالأنوار، ج 51، ص 78.

[64] ( 4). سوره طه، آيه 50.

[65] ( 1). ر. ك: منتخب الاثر، فصل سوم، باب اوّل، ص 320- 347.

[66] ( 1). فرق الشيعه، ابى محمّد الحسن بن موسى النوبختى، ص 96.

[67] ( 1). غيبت طوسى، ص 282.

[68] ( 1). معجم رجال الحديث، ج 7، ص 76؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 403.

[69] ( 2). نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 152، قسمت 7.

[70] ( 1). بحارالأنوار، ج 6، ص 233.

[71] ( 1). سوره يونس، آيه 35.

[72] ( 2). سوره رعد، آيه 7.

[73] ( 3). سوره قصص، آيه 51.

[74] ( 4). سوره اسراء، آيه 71.

[75] ( 1). صحيفه سجاديه، فرازى از

دعاى 47.

[76] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 378، ب 36، ح 3، در كتاب معانى الاخبار نيز حديثى مشابه اين وجود دارد.

[77] ( 2). ارشاد شيخ مفيد، ص 364، فصل في سيرته عليه السلام.

[78] ( 1). سوره عنكبوت، آيه 2.

[79] ( 2). سوره انفال، آيه 37.

[80] ( 1). سوره نساء، آيه 59.

[81] ( 1). اعلام الورى، ص 397.

[82] ( 2). نهج البلاغه، صبحى الصالح، خ 187، قسمت 4.

[83] ( 3). بحارالأنوار، ج 52، ص 111، ح 21.

[84] ( 1). الزام الناصب، ج 1، ص 429.

[85] ( 1). بحارالأنوار، ج 1، ص 188.

[86] ( 1). سوره اعراف، آيه 96.

[87] ( 2). سوره روم، آيه 41.

[88] ( 3). سوره غافر، آيه 60.

[89] ( 4). سوره نوح، آيه 10 و 11.

[90] ( 5). سوره اعراف، آيه 142.

[91] ( 1). سوره يونس، آيه 98.

[92] ( 2). سوره ابراهيم، آيه 7.

[93] ( 3). سوره طلاق، آيه 2 و 3.

[94] ( 4). سوره انفال، آيه 53.

[95] ( 1). بحارالأنوار، ج 4، ص 197.

[96] ( 1). سوره مائده، آيه 64.

[97] ( 1). بحارالأنوار، ج 77، ص 172.

[98] ( 1). سوره الرحمن، آيه 29.

[99] ( 2). سوره رعد، آيه 39.

[100] ( 1). سوره آل عمران، آيه 26.

[101] ( 2). سوره انعام، آيه 40 و 41.

[102] ( 1). بحارالأنوار، ج 4، ص 107، ح 19.

[103] ( 2). سوره الرحمن، آيه 29.

[104] ( 1). سوره رعد، آيه 39.

[105] ( 2). تفسير العياشى، ابى النضر محمّد بن مسعود بن عياش، ج 2، ص 217، ح 68.

[106] ( 3). سوره انشراح، آيه 6.

[107] ( 4). سوره رعد، آيه 39.

[108] ( 5). براى اطّلاع بيشتر به كتاب«

سرّ البداء» تأليف آية اللَّه صافى گلپايگانى و كتاب هاى بسيار ديگر كه محققان بزرگ در اين موضوع نوشته اند، مراجعه فرماييد.

[109] ( 1). بحارالأنوار، ج 8، ص 368، در ضمن بيان علّامه مجلسى.

[110] ( 2). بحارالأنوار، ج 21، ص 257.

[111] ( 1). سوره نمل، آيه 83.

[112] ( 1). مسند الطيالسى: ج 6، ص 180، ح 1287 و مسند احمد، ج 5، ص 98.

[113] ( 2). مسند احمد، ج 5، ص 87.

[114] ( 1). مسند احمد، ج 5، ص 98.

[115] ( 2). المستدرك على الصحيحين؛ كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 618.

[116] ( 3). مسند احمد، ج 5، ص 87.

[117] ( 1). مسند احمد، ج 1، ص 398؛ منتخب كنزالعمال، ج 5، ص 312؛ صواعق، ص 12، ينابيع المودة، ص 258.

[118] ( 2). ينابيع المودة، ص 85.

[119] ( 3). ينابيع المودة، ص 258.

[120] ( 1). كمال الدين، ينابع المودة، ص 485.

[121] ( 1). ينابيع المودة، ص 443.

[122] ( 2). كفاية الاثر؛ غاية المرام؛ ينابيع المودة، ص 258؛ از كتاب مودة القربى، ص 445.

[123] ( 3). سوره بقره، آيه 124.

[124] ( 1). سوره زخرف، آيه 28.

[125] ( 2). كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 97.

[126] ( 1). بحار الانوار، ج 51، ص 75 ..

[127] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 275؛ غاية المرام.

[128] ( 3). كفاية الاثر و مناقب؛ بحار الانوار، ج 36، ص 282.

[129] ( 1). بحار الانوار، ج 36، ص 282.

[130] ( 2). بحار الانوار، ج 36، ص 291.

[131] ( 3). كفاية الاثر؛ مناقب؛ بحار الانوار، ج 36، ص 293.

[132] ( 1). كفاية الاثر؛ بحار الانوار، ج 36، ص 304.

[133] ( 2). كمال الدين؛ كفاية الاثر؛ بحار؛

ينابيع المودة، ص 258.

[134] ( 3). كفاية الاثر؛ مناقب؛ بحار الانوار، ج 36، ص 290.

[135] ( 4). همان، ج 36، ص 361.

[136] ( 1). همان، ص 351.

[137] ( 1). همان، ص 353.

[138] ( 1). كمال الدين؛ بحار الانوار، ج 36، ص 227؛ امالى.

[139] ( 1). سوره شعراء، آيه 227.

[140] ( 2). بحار الانوار، ج 36، ص 245؛ كمال الدين؛ غاية المرام.

[141] ( 1). كمال الدين؛ بحار الانوار، ج 16، ص 364.

[142] ( 2). كمال الدين؛ بحار الانوار، ج 36، ص 255؛ دلائل الامامة.

[143] ( 3). كمال الدين؛ بحار الانوار، ج 25، ص 363؛ غيبت شيخ طوسى؛ غيبت نعمانى؛ دلائل الامامة.

[144] ( 1). كفاية الاثر؛ بحار الانوار، ج 36، ص 291.

[145] ( 2). بحار الانوار، ج 36، ص 373؛ اعلام الورى؛ كمال الدين.

[146] ( 1). كفاية الاثر؛ بحار الانوار، ج 36، ص 359.

[147] ( 1). سوره صف، آيه 8.

[148] ( 2). كفاية الاثر، ص 70.

[149] ( 1). كفاية الاثر، ص 114.

[150] ( 1). كفاية الاثر، ص 61.

[151] ( 1). كفاية الاثر، ص 40.

[152] ( 1). كفاية الاثر، ص 74.

[153] ( 1). كفاية الاثر، ص 99.

[154] ( 1). كفاية الاثر، ص 136.

[155] ( 1). كفاية الاثر.

[156] ( 2). سوره الاحزاب، آيه 33.

[157] ( 3). كفاية الاثر، ص 162.

[158] ( 1). كفاية الاثر، ص 166.

[159] ( 2). سوره انفال، آيه 75.

[160] ( 1). همان، ص 175.

[161] ( 2). همان، ص 177.

[162] ( 1). غيبت شيخ طوسى؛ بحار الانوار؛ طرايف؛ غاية المرام؛ مناقب؛ ينابيع المودة، ص 486.

[163] ( 1). مناقب، ج 1، ص 292.

[164] ( 2). مناقب، ج 1، ص 292.

[165] ( 1). بحارالانوار، ج 36، ص 258.

[166] (

2). كفاية الاثر، ص 244.

[167] ( 3). سوره زخرف، آيه 28.

[168] ( 1). حج، 78.

[169] ( 2). سوره هود، آيه 80.

[170] ( 3). سوره قمر، آيه 10.

[171] ( 4). سوره مائده، آيه 25.

[172] ( 1). كفاية الاثر؛ ينابيع المودة، ص 427.

[173] ( 1). كفاية الاثر؛ كمال الدين، ج 2، ص 379.

[174] ( 1). كفاية الاثر؛ كمال الدين، ج 2، ص 382؛ معانى الاخبار.

[175] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 282.

[176] ( 1). كفاية الاثر، ص 262.

[177] ( 1). در احاديث زيادى از عام و خاص به زمان غيبت تصريح شده است.

[178] ( 1). سوره بقره، آيه 157.

[179] ( 2). عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 41؛ غيبت نعمانى؛ غيبت شيخ طوسى؛ اعلام الورى؛ ارشاد القلوب؛ احتجاج؛ بحار الانوار؛ غاية المرام؛ اصول كافى؛ كمال الدين.

[180] ( 1). دلائل الامامة، ص 254.

[181] ( 1). سوره توبه، آيه 36.

[182] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 149.

[183] ( 1). اصول كافى، ج 1، ص 525.

[184] ( 1). صحيح ترمذى، ج 2، ص 46؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 376.

[185] ( 2). در فصل نهم، باب تعيين مدّت حكومت و خلافت آورده ايم.

[186] ( 3). صحيح ترمذى، ج 2، ص 46؛ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 21؛ التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 364.

[187] ( 1). صحيح ابى داود، ج 2، ص 207؛ المهدى؛ ينابيع المودة، ص 432؛ نور الابصار، ص 154.

[188] ( 2). صحيح ابى داود، ج 2، ص 207؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 377.

[189] ( 3). صحيح ابى داود، ج 2، ص 207؛ سنن ابن ماجه؛ التاج الجامع للاصول، ج 5، ص

364؛ صواعق؛ مصابيح السنة؛ اسعاف الراغبين، ص 134؛ ينابيع المودة، ص 432؛ جواهر العقدين، ص 430؛ مشكوه المصابيح؛ الجامع الصغير، ح 9241؛ البيان؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30؛ البرهان. فى علامة مهدى آخر الزمان؛ غيبت شيخ طوسى؛ مجمع البيان؛ البيان.

[190] ( 4). صحيح ابى داود، ج 2، ص 208؛ المستدرك، ج 4، ص 557؛ التاج، ج 5، ص 364؛ نور الابصار، ص 154؛ معجم طبرانى؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30.

[191] ( 5). صحيح بخارى؛ بدء الخلق؛ صحيح مسلم؛ نور الابصار، ص 154؛ البيان؛ ينابيع المودة، ص 432؛ غاية المرام؛ مطالب السؤل؛ شرح السنة.

[192] ( 6). در غاية المامول شرح التاج الجامع للاصول آمده كه او خليفه اى است كه عيسى عليه السلام در زمان او نازل مى شود، او مهدى عليه السلام است.

[193] ( 1). صحيح ابن ماجه؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30.

[194] ( 2). جامع الصغير، ح 9243؛ ينابيع المودة، ص 488؛ جواهر العقدين، ص 432؛ صواعق؛ مناقب المهدى؛ معجم طبرانى؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان؛ دلائل الامامة.

[195] ( 3). المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 465؛ اسعاف الراغبين، ص 134؛ ينابيع المودة، ص 341؛ البيان؛ صواعق؛ بشارة المصطفى.

[196] ( 1). مسند احمد، ج 3، ص 37؛ منتخب كنز العمّال، ج 6، ص 29؛ اسعاف الراغبين، ص 137؛ نور الابصار، ص 155؛ صواعق؛ ينابيع المودة، ص 469.

[197] ( 2). كنوز الحقائق؛ ينابيع المودة، ص 181، 435 و 489؛ البيان؛ فردوس؛ نور الابصار، ص 154.

[198] ( 3). الجامع الصغير، ح 9245؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30؛ ينابيع المودة، ص 188.

[199] ( 1). مسند احمد، ج 3، ص 17.

[200]

( 2). ينابيع المودة، ص 447؛ فرائد السمطين؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 12.

[201] ( 3). ينابيع المودة، ص 448؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 2؛ بحار الانوار.

[202] ( 4). سوره صف، آيه 9.

[203] ( 1). البيان؛ نور الابصار، ص 153.

[204] ( 2). البيان؛ ينابيع المودة، ص 423؛ اسعاف الراغبين، ص 135؛ جواهر العقدين.

[205] ( 3). شرح نهج البلاغه الحديدى، ج 1، ص 93؛ ينابيع المودة، ص 497.

[206] ( 1). صحيح ابن ماجه، ج 2؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان.

[207] ( 2). البيان؛ ينابيع المودة، ص 499؛ الملاحم و الفتن، باب 191؛ نور الابصار، ص 155؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان.

[208] ( 3). منتخب كنز العمّال، ج 6، ص 30.

[209] ( 4). مسند احمد، ج 3، ص 48.

[210] ( 1). البيان، ص 124.

[211] ( 2). ينابيع المودة، ص 445؛ مودة القربى، ص 259.

[212] ( 3). ينابيع المودة، ص 488 و 490؛ كشف الغمّة؛ المهدى.

[213] ( 4). ينابيع المودة، ص 186.

[214] ( 1). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 1.

[215] ( 2). تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 62؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30؛ السيرة الحلبية، ج 1، ص 227.

[216] ( 3). ينابيع المودة، ص 489.

[217] ( 1). ينابيع المودة، ص 467.

[218] ( 2). ينابيع المودة، ص 406؛ الدرّ المنظم.

[219] ( 3). سوره انبياء، آيه 105.

[220] ( 4). ينابيع المودة، ص 425؛ المحجَّه؛ مجمع البيان.

[221] ( 5). نور، 55.

[222] ( 1). ينابيع المودة، ص 425؛ از المحجّة.

[223] ( 2). نهج البلاغه؛ الملاحم و الفتن، باب 181.

[224] ( 3). منتخب كنز العمّال، ج 6، ص 34.

[225] ( 4).

المهدى از عقد الدرر، ص 38.

[226] ( 1). ارشاد، ص 385؛ غيبت شيخ طوسى.

[227] ( 1). امالى صدوق، ص 504.

[228] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 179.

[229] ( 3). بحار الانوار، ج 51، ص 74.

[230] ( 1). بحار الانوار، ج 51، ص 75؛ غيبت شيخ طوسى.

[231] ( 2). بحار الانوار، ج 51، ص 143.

[232] ( 3). سوره حج، آيه 39.

[233] ( 4). غيبت نعمانى.

[234] ( 5). دلائل الامامة، ص 13.

[235] ( 6). بحار الانوار، ج 50، ص 21.

[236] ( 1). الكامل، ج 2، ص 299.

[237] ( 2). قرب الاسناد، ص 13.

[238] ( 1). احتجاج، ص 66.

[239] ( 2). سوره يونس، آيه 20.

[240] ( 3). ينابيع المودة، ص 423؛ از المحجّه.

[241] ( 1). ينابيع المودة، ص 433.

[242] ( 2). صواعق؛ الملاحم و الفتن، باب 192؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 2.

[243] ( 3). اسعاف الراغبين؛ نور الابصار، ص 134؛ صواعق؛ ينابيع المودة، ص 433.

[244] ( 4). منتخب كنز العمال، ج 6، ص 32؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان؛ كشف الغمة.

[245] ( 5). كشف الغمه، ج 2، ص 471.

[246] ( 6). الملاحم و الفتن، ص 85، باب 194.

[247] ( 7). الملاحم و الفتن، ص 86، باب 198.

[248] ( 1). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، ص 91، باب 2.

[249] ( 2). تذكرة الخواص، ص 377.

[250] ( 3). كفاية الاثر؛ كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 488.

[251] ( 4). كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 493.

[252] ( 1). سوره شعراء، آيه 227.

[253] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 411.

[254] ( 3). الملاحم و الفتن.

[255] ( 4). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 3.

[256] ( 5).

جسم اسرائيلى؛ يعنى اينكه از لحاظ قامت و عظيم بودن جثه، همانند بنى اسرائيل است.

[257] ( 1). صواعق المحرمة؛ غاية المامول شرح التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 364؛ مناقب المهدى، معجم طبرانى؛ مورد آخر در الفردوس؛ نور الابصار، ص 154، از فردوس؛ اسعاف الراغبين، ص 135؛ طرائف؛ ينابيع المودة، ص 469؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، كشف الغمه.

[258] ( 2). المهدى؛ عقد الدرر، باب 3.

[259] ( 3). اسعاف الراغبين، المستدرك، ج 4، ص 577.

[260] ( 4). ينابيع المودة، ص 494 از مناقب؛ فرائد السمطين؛ كتاب اليقين؛ كمال الدين.

[261] ( 5). سيد بن طاووس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانست كه حجتى از فرزندان او به نام مهدى خواهد آمد و مقدار زمان غيبت را مى دانست. پدران مهدى عليه السلام به ولادت او خبر داده اند سپس طول غيبت او را بيان كرده اند.

[262] ( 1). الملاحم و الفتن، باب 182.

[263] ( 2). مستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 557.

[264] ( 1). ينابيع المودة، ص 434 و 436؛ صواعق؛ ذخائر العقبى؛ بحار الانوار.

[265] ( 2). منتخب كنز العمال، ج 6، ص 32؛ كنوز الحقائق؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 2.

[266] ( 1). ايشان از نسل امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام است، چون مادر امام باقر عليه السلام فاطمه دخترامام حسن مجتبى عليه السلام است، پس امام باقر عليه السلام و امامان پس از او تاامام مهدى عليه السلام از نسل امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام هستند.

[267] ( 1). البيان؛ كشف الغمة؛ المهدى از عقد الدرر؛ ينابيع المودة، ص 436؛ غاية المرام؛ البرهان فى علامات مهدى

آخر الزمان.

[268] ( 2). البيان؛ الملاحم و الفتن، باب 95.

[269] ( 3). ينابيع المودة، ص 432.

[270] ( 1). امالى، ج 2.

[271] ( 2). كفاية الاثر، ص 96.

[272] ( 3). كفاية الاثر، ص 97.

[273] ( 1). سوره نمل، آيه 71.

[274] ( 2). كفاية الاثر، ص 23.

[275] ( 1). بشارة المصطفى، ص 67- 66؛ بحارالانوار، ج 46، ص 61.

[276] ( 1). كفاية الاثر، ص 303- 301.

[277] ( 2). اثبات الوصية، ص 204.

[278] ( 1). كشف الغمه؛ ينابيع المودة، ص 491؛ غاية المرام.

[279] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 33 و 34.

[280] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 360- 359.

[281] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 333.

[282] ( 2). سوره شعراء، آيه 4.

[283] ( 1). كفاية الاثر؛ كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 489؛ فرائد السمطين؛ غاية المرام.

[284] ( 1). ينابيع المودة، ص 454؛ از فرائد السمطين؛ كفاية الاثر؛ عيون اخبارالرضا؛ كمال الدين؛ اعلام الورى؛ غاية المرام.

[285] ( 2). كفاية الاثر، ص 281- 280.

[286] ( 1). كفاية الاثر، ص 284- 283.

[287] ( 2). كفاية الاثر، ص 288.

[288] ( 1). كفاية الاثر، ص 296.

[289] ( 1). ينابيع المودة، ص 458 از الغيبة.

[290] ( 2). كشف الغمه؛ ينابيع المودة، ص 491؛ غاية المرام.

[291] ( 3). ارشاد، ص 375.

[292] ( 1). سوره حج، آيه 78.

[293] ( 2). سوره يوسف، آيه 38.

[294] ( 1). اعلام الورى، ص 404.

[295] ( 2). بحار الانوار، ج 13؛ امالى.

[296] ( 3). ينابيع المودة، ص 512.

[297] ( 4). غيبت نعمانى، ص 229- 228.

[298] ( 1). بحار الانوار، ج 13.

[299] ( 2). دلائل الامامة، ص 236.

[300] ( 1). كمال الدين، ج 1، ص 319.

[301] ( 2).

كمال الدين، ج 1، ص 317.

[302] ( 3). كفاية الاثر، ج 1، ص 288.

[303] ( 4). ينابيع المودة، ص 448.

[304] ( 1). اصول كافى، ج 1، ص 340.

[305] ( 2). سوره زخرف، آيه 28.

[306] ( 3). ينابيع المودة، ص 427 از المحجة.

[307] ( 4). غيبت نعمانى، ص 172.

[308] ( 1). غيبت نعمانى، ص 175.

[309] ( 2). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 12، ص 171.

[310] ( 1). كفاية الاثر، ص 260.

[311] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 302.

[312] ( 1). كمال الدين، ج 1، ص 303.

[313] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 341؛ علل الشرايع.

[314] ( 3). سوره تكوير، آيه 15.

[315] ( 1). سوره تكوير، آيات 16- 15.

[316] ( 2). غيبت نعمانى؛ غيبت شيخ طوسى؛ ينابيع المودة، ص 430؛ كافى؛ كمال الدين.

[317] ( 3). كمال الدين؛ دلائل الامامة.

[318] ( 4). كمال الدين، ج 2، ص 346؛ غيبت نعمانى؛ كافى؛ اثبات الوصية.

[319] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 347.

[320] ( 1). سوره اسراء، آيه 13.

[321] ( 1). سوره نساء، آيه 57.

[322] ( 1). ينابيع المودة، ص 444؛ مناقب.

[323] ( 2). بحار الانوار، ج 51، ص 114.

[324] ( 1). سوره انشقاق، آيه 19.

[325] ( 2). علل الشرايع، ج 1، ص 245؛ كمال الدين.

[326] ( 3). بحار الانوار، ج 57، ص 212؛ تاريخ قم.

[327] ( 1). بايد دانسته شود كه به خاطر مخفى بودن علّت غيبت براى ما، نبايد سبب شود كه ما اصل وقوع غيبت را منكر شويم و يا بگوييم، مصلحتى در اين كار نبوده است؛ زيرا اين مسئله و مسائل ديگرى كه از روى حكمت الهى اتفاق مى افتند، يكى مى باشند. پس

همان گونه كه در افعال ديگر كه ما، وجه حكمت و مصلحت آن ها را نمى دانيم، نمى توانيم آن ها را منكر شويم، پس مسئله غيبت حجت خدا را هم نمى توان منكر شد. از طرفى عقول ناقص ما از درك فوايد بسيارى از چيزها و بسيارى از سنت هاى الهى، چه در عالم تشريع و چه تكوين عاجزند، بلكه حتى ما قوه اى كه بتوانيم با آن بسيارى از مجهولات را درك كنيم، در اختيار نداريم. پس اينكه بگوييم، فهم ما قاصر از درك اين مسائل است، بهتر است و شاعر هم چه خوب گفته است: يك پيراهن كه از به هم آميخته شدن نخ ها به وجود مى آيد*** حال حروف هم اگر به هم آميخته شوند و تشكيل كلمات را دهند، اين 29 حرف از بيان مجهولات ما قاصرند و بعضى ديگر گفته اند:

علم تنها مخصوص خداى بزرگ است*** و غيرخدا در جهالت مشغول است، سعى آدمى براى رسيدن به علوم نيست*** بلكه او تلاش مى كند، تابداند و بفهمد كه نمى داند چقدر باادب بوده، كسى گفته: علم خلايق در كنار علم خداوند، همانند هيچ در كنار آنچه بى نهايت است. امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:« اگر پرنده اى قلب تو را بخورد، سير نمى شود و اگر بال حشره اى روى آن قرار گيرد، آن را مى پوشاند، حال تو مى خواهى ملكوت آسمان ها و زمين را بشناسى».

حاصل كلام اينكه: ديگر براى ما پس از اخبار و احاديث پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام به اينكه اين واقعه اتفاق مى افتد، جاى سؤال باقى نمى ماند و پس از اينكه چنين اتّفاقى در امّت هاى گذشته ودر مورد حضرت خضر عليه السلام نيز افتاده است، همان گونه كه امام عليه

السلام در روايت طولانى به آن اشاره كردند.

شيخ خفيه مى گويد: ولىّ خدا آن كسى است كه همه زمين را به عبادت پروردگارش فرا مى خواند و به دورى جستن از ظالمان دعوت مى كند. هيچ كس از مردم جاى او را نمى داند و همراهى ندارد، به جز حضرت خضر عليه السلام و بعضى گويند، او ظاهر است، ولى شناخته شده نمى باشد و بعضى از مردم گمان مى كنند، او را ديده اند، البته نه اينكه او را به عينه و به شخصه شناخته باشند؛ بلكه به صورت فرد زاهدى ديده اند.

امام صادق عليه السلام تصريح فرموده اند كه علّت و حكمت غيبت ايشان، تنها پس از ظهور آن حضرت روشن مى شود و اين مسئله از اسرار الهى است؛ بنابراين صحيح اين است كه بگوييم، علّت اصلى غيبت ايشان بر ما پوشيده و مخفى است و آن گونه كه بايد و شايد معلوم نمى گردد؛ مگر پس از ظهور آن حضرت، البته بعضى از فوايد و مصالحى در كار است كه براى ما معلوم مى باشند. يكى از آن ها، امتحان كردن بندگان به وسيله غيبت و معلوم شدن مرتبه و درجه مسلمانى و شناخت و ايمان آن ها به آنچه خدا بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وحى كرده مى باشد كه اين امتحان، يكى از سنن الهى است؛ بلكه اصلًا آفرينش مردم و فرستادن پيامبران و نازل كردن كتب براى امتحان مردم بوده است و خداوند در قرآن مى فرمايد: إِنّا خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ؛ ما انسان را از نطفه اى آفريديم تا او را امتحان و آزمايش كنيم.

در آيه اى ديگر مى فرمايد: الّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ خداوند كسى

است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه نيكوكارترين شما چه كسى است؟

خداوند مى فرمايد: أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؛ مردم گمان مى كنند، همين كه با زبان خويش بگويند، ايمان آورديم؛ كفايت مى كند و ديگر امتحان و آزمايش نمى شوند.

از احاديثى كه در اين كتاب به آن ها آگاهى پيدا كردى، فهميده مى شود كه آزمايش شدن به وسيله غيبت حضرت مهدى عليه السلام از شديدترين و سخت ترين امتحانات است و كسى كه بخواهد در زمان غيبت، دين خود را حفظ كند، همانند كسى است كه با دست، خارهاى چوب را بكند و نيز علاوه بر اين، در خود، تصديق و ايمان و باور قلبى به آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن خبر داده، امتحان و رياضت خاصى است و موجب صفاى درون و قوى شدن دين مى گردد؛ پس امتحان خدا، مردم را به وسيله غيبت عملى و ايمانى و علمى مى باشد.

اما عملى: زيرا در زمان غيبت، فتنه ها وبلاهاى شديد و بسيارى روى مى دهد، به گونه اى كه سخت ترين كارها، حفظ دين خواهد بود.

اما علمى و ايمانى: زيرا اين مسئله، ايمان به امرى غيبى است و تنها كسى كه ايمانش كامل، معرفتش قوى و نيّتش خالص باشد، به آن ايمان مى آورد. حاصل كلام اينكه مردم در مورد ايمان به خدا و آنچه نبى اكرم صلى الله عليه و آله از آن خبر داده است، مورد امتحان قرار مى گيرند، ولى امتحان با امور غيبى سخت تر است و خداوند در قرآن اين گونه، مؤمنين را توصيف كرده است: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتّقينَ الّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ الآيات؛

اين كتاب كه هيچ شكّى در آن نمى باشد، مايه هدايت پرهيزكاران است، كسانى كه ايمان به غيب دارند.

آن به اين علّت است كه ايمان به آنچه از ما غايب است، تنها براى اهل يقين و متقين حاصل مى شود. كسانى كه از تاريكى وسوسه هاى شيطانى و شبهات نجات يافته اند و دل هاى آن ها به نور معرفت و يقين و ايمان كامل به خدا و پيامبران و كتب الهى روشن شده است.

يكى ديگر از آن ها آمادگى كامل مردم از لحاظ فكرى و استعداد براى ظهور آن حضرت مى باشد؛ زيرا ظهور ايشان، همانند ظهور ديگر حجت هاى الهى و ديگر پيامبران نمى باشد و مبتنى بر اسباب ظاهر نيست؛ بلكه بر پايه حقايق و واقعيات و برداشتن تقيه و تسامح در امور دينى مى باشد. آن حضرت در مورد حاكمان و گناه كاران بسيار سختگير هستند و براى اينكه چنين امورى اتفاق افتد، نياز است كه بشر استعداد و آمادگى خاص پيدا كند و در ناحيه فكر، علم و اخلاق به حد بسيار بالايى برسد؛ تا اينكه تعاليم بزرگ آن حضرت و برنامه هاى اصلاحى ايشان را بتواند بپذيرد.

يكى ديگر از آن ها ترس از كشته شدن حضرت مى باشد؛ تاريخ، شهادت مى دهد كه ظاهراً سبب غيبت، ترس از كشته شدن ايشان مى باشد. دشمنان آن حضرت، عزم خود را براى كشتن آن حضرت جزم كرده اند تا نور وجود ايشان، خاموش و نسل مباركش قطع گردد، ولى خداوند مى خواهد كه نورش باقى بماند.

شايد شما سؤال كنيد، اصلًا چه فايده اى در وجود امامى كه از چشم ها غايب است، وجود دارد؟ آيا بودن و نبودن او يكى نمى باشد؟

در جواب مى گوييم، اولًا؛ فايده وجود حجت، منحصر در تصرّف در امور

ظاهريّه نمى باشد؛ بلكه بزرگترين فايده وجود آن حضرت، بقاى عالم و هستى، براى وجود ايشان مى باشد، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:« اهل بيت من، امان براى اهل زمين اند؛ پس اگر اهل بيت من نباشند، اهل زمين نخواهند بود».

و فرمود:« اين دين تا دوازده امير از قريش باقى خواهد ماند و زمانى كه آن ها آمدند و رفتند، زمين، اهل خود را فرو خواهد برد».

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:« زمين از حجت خدا خالى نخواهد ماند».

در باب بعدى، بعضى از احاديث درباره بهره مندى مردم از ايشان در زمان غيبت خواهد آمد.

ثانياً: عدم تصرّف ايشان، علتش خود حضرت و از جانب ايشان نمى باشد؛ بلكه علّت آن، خود مردم مى باشند و محقق طوسى در كتاب تجريد خود، مطالبى شبيه به هر دو مسئله اشاره كرده است. ايشان گفته اند: كه وجود حضرت مهدى لطفى از جانب خداوند است و تصرف ايشان در امور، لطفى مضاعف است و عدم تصرف ايشان، از جانب ما و براى ماست.

ثالثاً: ما اعتقاد نداريم كه ايشان از همه پيروان خود غايب اند، پس در اين صورت از بعضى از روايات استفاده مى شود كه در موسم حج حاضر مى شود و حج به جا مى آورد وجد بزرگوار و پدران گراميش عليهما السلام را زيارت مى كند و در مجالس حاضر مى شود و نيازمندان و گرفتاران را كمك مى نمايد و از بعضى مريضان عيادت مى كند و گاهى خود شخص شريفش عهده دار برطرف كردن گرفتارى ها مى شود.

رابعاً: بر امام عليه السلام واجب نمى باشد كه خود شخصاً عهده دار تصرف در امور ظاهرى شوند؛ بلكه مى شود كه كسى غير از امام عليه السلام عهده دار اين امور شوند، همان گونه كه در زمان

غيبت صغرى اين گونه بوده و يا اينكه آن حضرت عليه السلام كلًا عهده دار اين كارها شوند، همان گونه كه در غيبت كبرى اين گونه است و ايشان فقهاى عالم و عادلى كه از احكام قضاوت و سياست و اقامه حدود و نشر معارف اسلامى و پاسخ به شبهات اطلاع دارند را براى اين امور، منصوب كردند و آن ها را حجت بر مردم قرار دادند.

[328] ( 1). كمال الدين، ص 481.

[329] ( 1). سوره مائده، آيه 101.

[330] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 483.

[331] ( 1). نهج البلاغه، ج 3، ص 178.

[332] ( 2). ينابيع المودة، ص 437؛ نهج البلاغه، ج 2، ص 47.

[333] ( 1). ينابيع المودة، ص 477؛ فرائد السمطين.

[334] ( 2). اربعين خاتون آبادى المسمى بكشف الحق، ح 35.

[335] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 524.

[336] ( 4). كمال الدين، ج 1، ص 322.

[337] ( 5). غيبت نعمانى، ص 155.

[338] ( 1). الخرائج، ج 3، ص 1174.

[339] ( 2). ينابيع المودة، ص 492 از عقد الدرر.

[340] ( 3). غيبت نعمانى، ص 188.

[341] ( 4). غيبت نعمانى؛ 188.

[342] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 421.

[343] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 322 ..

[344] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 522.

[345] ( 4). اثبات الوصية، ص 222.

[346] ( 5). غيبت نعمانى، ص 191.

[347] ( 1). اثبات الوصية.

[348] ( 2). سوره فتح، آيه 25.

[349] ( 3). كمال الدين؛ ينابيع ا لمودة، ص 249، از المحجة.

[350] ( 4). سوره بقره، آيه 193.

[351] ( 1). ينابيع المودة، ص 423، از المحجّة.

[352] ( 2). سوره آل عمران، آيه 83.

[353] ( 3). ينابيع المودة، ص 421.

[354] ( 4).

توبه، 33.

[355] ( 5). تفسير فرات كوفى؛ ينابيع المودة.

[356] ( 6). ينابيع المودة، ص 423.

[357] ( 1). ينابيع المودة، ص 423، از المحجّة.

[358] ( 2). سوره توبه، آيه 36.

[359] ( 3). ينابيع المودة، ص 423.

[360] ( 4). سوره توبه، آيه 33.

[361] ( 5). ينابيع المودة، ص 423.

[362] ( 6). سوره حديد، آيه 17.

[363] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 688.

[364] ( 2). عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 223.

[365] ( 1). نهج البلاغه، ج 2؛ ينابيع المودة، ص 437.

[366] ( 2). دلائل الامامة، ص 239؛ بحار از علل الشرايع.

[367] ( 1). غيبت نعمانى، ص 140.

[368] ( 2). كمال الدين، ج 1، ص 321.

[369] ( 3). غيبت نعمانى، ص 163.

[370] ( 4). كمال الدين، ج 2، ص 350؛ غيبت نعمانى.

[371] ( 1). سوره انعام، آيه 158.

[372] ( 2). تفسير صافى؛ ينابيع المودة، ص 422، از المحجّة.

[373] ( 3). سوره سجده، آيه 21.

[374] ( 4). تفسير قرطبى، ص 232.

[375] ( 5). صحيح ابن ماجه، جزء 2 در ابواب الفتن باب خروج المهدى؛ البيان؛ ينابيع المودة، ص 435؛ منتخب كنز العمال؛ مسند احمد، ج 2، ص 29.

[376] ( 1). منظور از نابود كردن آنچه پيش از امام عليه السلام وجود دارد، نابود كردن آنچه بين مردم ظاهر شده از روش رهاى بد، عادت رهاى مذموم، قانون رهاى باطل ورظالمانه و .... كه در آخرالزمان آشكار مى رشود.

[377] ( 2). غيبت نعمانى، ص 230.

[378] ( 3). غيبت نعمانى، ص 233.

[379] ( 4). غيبت شيخ طوسى؛ غيبت نعمانى، ص 233.

[380] ( 1). سوره آل عمران، آيه 83.

[381] ( 2). سوره اعراف، آيه 128.

[382] ( 3). ارشاد، ص 364.

[383] ( 4). ينابيع المودة، ص 423، از

المحجّة.

[384] ( 1). الملاحم و الفتن، ص 191.

[385] ( 2). غيبت نعمانى، ص 212.

[386] ( 3). المهدى؛ عقد الدرر، باب 3، ص 41.

[387] ( 4). اسعاف الراغبين، باب 2، ص 139.

[388] ( 1). تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 186؛ مصابيح السنة؛ التاج الجامع للاصول الفتن و علامات الساعة، باب 7 در الخليفة المهدى رضى اللَّه عنه، ص 363؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30، ينابيع المودة؛ اسعاف الراغبين، باب 2، ص 135.

[389] ( 2). مصابيح السنة؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 29؛ ينابيع المودة، ص 431؛ جواهر العقدين، ص 435.

[390] ( 3). المهدى؛ عقد الدرر، باب 8؛ بشارة المصطفى.

[391] ( 4). المهدى؛ عقد الدرر، فصل 3، باب 9.

[392] ( 1). غيبت نعمانى، ص 238.

[393] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 335؛ كمال الدين.

[394] ( 3). سوره يوسف، آيه 111.

[395] ( 4). ينابيع المودة، ص 424، از المحجّة.

[396] ( 1). نهج البلاغه، ج 2، خطبه 182.

[397] ( 2). منتخب كنز العمال، ج 6، ص 30؛ المهدى؛ البيان، باب 7.

[398] ( 1). غاية المأمول؛ شرح التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 365؛ اسعاف الراغبين، باب 2، ص 135؛ ينابيع، ص 433؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 9.

[399] ( 2). ينابيع المودة، ص 449.

[400] ( 3). حاشية الفتح المبين، ص 76.

[401] ( 4). ينابيع المودة، ص 435؛ الملاحم والفتن، باب 141.

[402] ( 5). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 7.

[403] ( 6). همان.

[404] ( 1). كمال الدين؛ غيبت شيخ طوسى؛ ينابيع المودة، ص 449.

[405] ( 2). سوره قصص، آيات 5 و 6.

[406] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 430.

[407] ( 1).

ينابيع المودة، ص 460 از الغيبة.

[408] ( 2). بحار الانوار، ج 51، ص 5.

[409] ( 1). اثبات الوصية، ص 194.

[410] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 246.

[411] ( 1). اربعين خاتون آبادى، ص 32، ح 7.

[412] ( 1). كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 460.

[413] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 375.

[414] ( 2). ينابيع المودة، ص 461.

[415] ( 3). ينابيع المودة، ص 461.

[416] ( 1). ينابيع المودة، ص 461.

[417] ( 2). ينابيع المودة، ص 461.

[418] ( 3). ارشاد، ص 376.

[419] ( 4). ارشاد، ص 351.

[420] ( 5). ينابيع المودة، ص 461.

[421] ( 6). ينابيع المودة، ص 463.

[422] ( 1). ينابيع المودة، ص 463.

[423] ( 2). ينابيع المودة، ص 461.

[424] ( 1). ينابيع المودة، ص 464.

[425] ( 1). ينابيع المودة، ص 464.

[426] ( 1). در واقع امام عليه السلام راه و روش دعا نمودن و راز و نياز را به ما آموخته است چرا كه امام عليه السلام داراى مقام عصمت مى باشد.

[427] ( 1). ينابيع المودة، ص 465 و 466.

[428] ( 1). ينابيع المودة، ص 461.

[429] ( 1). ينابيع المودة، ص 462.

[430] ( 1). ينابيع المودة، ص 458.

[431] ( 1). ينابيع المودة، ص 466.

[432] ( 1). بحار الانوار، ج 52، ص 68.

[433] ( 2). بحار الانوار، ج 52، ص 30.

[434] ( 1).( يعنى با نصر)

[435] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 488.

[436] ( 1). ينابيع المودة، ص 460.

[437] ( 2). دلائل الامامة، ص 288.

[438] ( 3). دلائل الامة، ص 286.

[439] ( 1). اربعين خاتون آبادى، ص 49. ممكن است اين معجزه در غيبت كبرى روى داده باشد؛ زيرا حسن بن حمزه علوى در سال 358

وفات نمود، ولى نظر نزديك و قوى تر وقوع آن در غيبت صغرى است و ما در اينجا نقل نموديم.

[440] ( 1). نمايندگان امام زمان عليه السلام در زمان غيبت صغرى آن گونه كه از مراجعه به كتاب هاى معتبر بيان مى شود، چندتن از افراد مورد اعتماد و امانتدار و راستگويى بودند كه نامه ها، تأييدها، فرمانها، نهى و امرهاى امام زمان عليه السلام به وسيله آنان صادر و پخش مى شد و به وسيله آنان كرامت ها، معجزات و خبرهاى غيب از سوى امام زمان عليه السلام بيان وآشكار مى شد و شيعيان بر امانتدارى، عدالت، جايگاه بزرگ و مرتبه آنان اجماع نظر دارند.

اوّل: شيخ ابوعمرو عثمان بن سعيد عمرى كه از طرف امام هادى عليه السلام به نمايندگى منصوب شد و از قبيله اسد بود و به او عسكرى و سمان گفته مى شد؛ زيرا او فروشندگى روغن را براى پوشش و مخفى نگه داشتن نيابت امام عليه السلام به عهده داشت.

دوم: ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى است. او زمانى كه پدرش درگذشت، به جاى او و با فرمان امام زمان عليه السلام منصوب شد. شيخ طوسى در كتابش نقل كرده: شيعيان بر عدالت و اعتماد به او امانتدارى اش متفق القول هستند و اجماع نظر دارند و معجزات امام عليه السلام به دست او براى ديگران آشكار مى شد و در تنقيح آمده: شكوه و شخصيت اين مرد و بزرگواريش در نزد شيعيان، آشكارتر از آن است كه بيان شود. شيخ طوسى در كتابش گفته كه اباجعفر محمّد بن عثمان عمرى در آخر جمادى الاول سال 305 وفات نمود و ابونصر، هبة اللَّه محمّد بن احمد نقل نموده كه: اباجعفر

عمرى در سال 304 وفات نموده و او اين وظيفه را حدود پنجاه سال بر عهده داشته است. مردم اموالشان را به او تحويل مى دادند و براى آنان نامه هايى مى نوشت.

سومين نفر از فرستادگان و نمايندگان امام: شيخ ابوالقاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى است كه عهده دار جايگاه نمايندگى خاص پس از محمّد بن عثمان و جانشين او با بيان صريح او و به امر امام عليه السلام شد. او از دانا و زيرك ترين مردم نزد دوست و دشمن بود، همچنين نزد عموم مردم جايگاه و شخصيتى بزرگ داشت كه در شعبان سال 326 وفات كرد و مدّت نمايندگى خاص او 21 يا 22 سال بود.

چهارمين نفر از وكيلان در عصر غيبت كوتاه: شيخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى جانشين شيخ ابوالقاسم بود كه با بيان روشن و به امر امام زمان عليه السلام به اين مقام منصوب شد و او آخرين وكيل بود كه با وفاتش دوران غيبت صغرى به پايان رسيد و امر رهبرى مردم به دست فقها وعلماى دينى افتاد و مردم در حال حاضر به آن ها رجوع مى كنند. ابوالحسن على بن محمّد سمرى در سال 329 هجرى وفات يافت.

[441] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 355.

[442] ( 1). همان.

[443] ( 1). الخرائج، ج 3، ص 1112.

[444] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 365.

[445] ( 3). غيبت شيخ طوسى، ص 371.

[446] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 388.

[447] ( 2). همان، ص 322.

[448] ( 1). جنة المأوى، حكايت 32؛ بحار، ج 53، ص 265.

[449] ( 1). بحار الانوار، ج 52، ص 55، از تنبيه الخواطر.

[450] ( 1). بحار الانوار، ج 52،

ص 73.

[451] ( 1). همان.

[452] ( 1). الكلم الطيب، ص 63.

[453] ( 2). او اميرفضل اللَّه پسر عبدالقاهر حسينى تفرشى است. در« امل الآمل» مى گويد: او فاضل، محدث و جليل بوده و كتاب هايى داشته كه از جمله آن شرح مختلف و كتابى در اصول كه به آن دو كتاب، دايى پدرم، شيخ على پسر محمود عاملى خبر داده و در نجف بر او خوانده و از او اجازه دارد و فضل، علم، صلاحيت و عبادتش را توصيف كرده است.

[454] ( 1). انوار نعمانيه، ج 2، ص 303.

[455] ( 1). بحار الانوار، ج 52، ص 176.

[456] ( 1). جنة المأوى، ج 53، ص 234.

[457] ( 1). قصص العلماى تنكابنى، ص 359.

[458] ( 1). كفاية الاثر، ص 156.

[459] ( 1). سوره نمل، آيه 62.

[460] ( 1). سوره بقره، آيه 148.

[461] ( 2). سوره هود، آيه 8.

[462] ( 3). سوره سبأ، آيه 51 و 52.

[463] ( 4). سوره سبأ، آيه 52 و 54.

[464] ( 1). سوره سبأ، آيه 54.

[465] ( 2). همان.

[466] ( 3). تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 204.

[467] ( 4). بشارة الاسلام، ص 110.

[468] ( 1). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 247.

[469] ( 2). بحار الانوار؛ ثواب الاعمال، ص 301.

[470] ( 3). همان.

[471] ( 1). سوره مريم، آيه 59.

[472] ( 2). مكارم الاخلاق، ص 419.

[473] ( 1). الروضه، ص 36.

[474] ( 2). بشارة الاسلام؛ عقد الدرر.

[475] ( 3). الملاحم و الفتن، باب 171، ص 77.

[476] ( 1). سوره هود، آيه 86.

[477] ( 2). نور الابصار، باب 2، ص 155.

[478] ( 1). نهج البلاغه، ج 1، خطبه 104، ص 157.

[479] ( 2). البرهان

فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 4، ص 104.

[480] ( 1). همان، ج 5، ص 393.

[481] ( 2). منتخب كنز العمال، ج 5، ص 407.

[482] ( 3). تاريخ ابن عساكر، ج 6، ص 163. ما بعضى از رواياتى كه در آن علائم قيامت آمده است را ذكر كرديم، به علّت نهايت تناسب آن با علائم ظهور و امكان اينكه همگى به يك معناى واحد برگردند كه در هر دو گروه علائم قيامت و ظهور ذكر شده است.

[483] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 649.

[484] ( 2). همان، ج 2، ص 649.

[485] ( 3). همان، ج 2، ص 650.

[486] ( 1). سوره بقره، آيه 155.

[487] ( 2). سوره آل عمران، آيه 7.

[488] ( 3). ينابيع المودة، ص 421.

[489] ( 4). سوره نور، آيه 53.

[490] ( 5). كمال الدين، ص 654.

[491] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 655.

[492] ( 2). ارشاد، ص 359.

[493] ( 3). كمال الدين.

[494] ( 4). همان، ص 252.

[495] ( 5). همان.

[496] ( 6). سوره شعراء، آيه 4.

[497] ( 1). ينابيع المودة، ص 426، از المحجّة.

[498] ( 2). سوره ق، آيه 41 و 42.

[499] ( 3). ينابيع المودة، ص 429، از المحجّة.

[500] ( 4). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 1؛ ينابيع المودة، ص 476.

[501] ( 5). اسعاف الراغبين، ص 137.

[502] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 452.

[503] ( 2). عقد الدرر، ص 106.

[504] ( 3). عقد الدرر، باب 3.

[505] ( 4). غيبت نعمانى، ص 257.

[506] ( 1). غيبت نعمانى، ص 264.

[507] ( 2). سوره شعراء، آيه 4.

[508] ( 3). غيبت شيخ طوسى، ص 177.

[509] ( 4). الملاحم و الفتن، باب

67.

[510] ( 5). الملاحم و الفتن، باب 120؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 4.

[511] ( 1). الملاحم و الفتن، باب 121.

[512] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 441؛ كمال الدين.

[513] ( 1). غيبت نعمانى، ص 289.

[514] ( 2). البرهان فى علامات مهدى آخرالزمان، باب 4؛ كشف الاستار؛ الفتن؛ بشارةالاسلام از عقدالدرر، ص 63.

[515] ( 3). سوره سبا، آيه 51.

[516] ( 4). ينابيع المودة، ص 427، از المحجّة.

[517] ( 1). ينابيع المودة، ص 440.

[518] ( 2). غيبت نعمانى، ص 257.

[519] ( 3). ارشاد، ص 387.

[520] ( 4). همان.

[521] ( 5). بشارة الاسلام، ص 76، عقد الدرر.

[522] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 651.

[523] ( 2). روضه كافى، ج 8، ص 310.

[524] ( 3). الملاحم والفتن، باب 167.

[525] ( 1). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 4، فصل 2، ح 15.

[526] ( 2). صحيح ترمذى، ج 4، ص 507.

[527] ( 3). صحيح ترمذى، ج 4، ص 508.

[528] ( 1). صحيح مسلم، ج 8، ص 199.

[529] ( 2). ينابيع المودة، ص 490.

[530] ( 3). غيبت شيخ طوسى، ص 425.

[531] ( 4). كمال الدين، ج 2، ص 635.

[532] ( 1). ارشاد، ص 389.

[533] ( 2). همان.

[534] ( 3). البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 6، غيبت طوسى، ص 453.

[535] ( 4). در« معجم البلدان»، ج 7، ص 238 است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مهدى عليه السلام از روستايى دريمن كه به آن« كرعه» گفته مى شود، ظهور مى كند و در« النجم الثاقب»، ح 62 است كه پيرمرد تاجرى براى محمّد بن احمد حكايت كرد: به اين روستا رسيد و به زيارت امام

زمان عليه السلام نائل آمد. سپس مى گويد: منافاتى بين اين خبر و بين احاديث وارده در اينكه او در مكه ظهور مى كند، نيست، براى اينكه او از محلى كه در آن است، به مكه مى آيد و امرش در مكّه ظاهر مى شود.

[536] ( 1). البيان فى اخبار صاحب الزمان، ص 131؛ مناقب المهدى.

[537] ( 2). سوره هود، آيه 86.

[538] ( 3). كشف الاستار، ص 180.

[539] ( 4). غيبت شيخ طوسى، ص 454.

[540] ( 5). همان.

[541] ( 1). عقد الدرر، ص 90.

[542] ( 1). سوره حج، آيه 41.

[543] ( 2). ينابيع المودة، ص 425.

[544] ( 1). سوره سجده، آيه 29.

[545] ( 2). ينابيع المودة، ص 426، از المحجّة.

[546] ( 1). المحجة فيما نزل فى القائم الحجّة، ص 50.

[547] ( 2). سوره لقمان، آيه 20.

[548] ( 3). بحار الانوار، ج 13.

[549] ( 4). الملاحم والفتن، ص 192.

[550] ( 5). كشف الاستار، ص 145؛ عقد الدرر.

[551] ( 1). المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 557.

[552] ( 2). المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 558؛ البيان، باب 23؛ نورالابصار، باب 2، ص 155؛ سنن ابن ماجه.

[553] ( 3). سوره مائده، آيه 48.

[554] ( 1). ينابيع المودة، ص 421، از المحجّة.

[555] ( 2). سوره هود، آيه 8.

[556] ( 3). ينابيع المودة، ص 424، از المحجّة.

[557] ( 4). اربعين خاتون آبادى، ح 31.

[558] ( 5). تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 62؛ ينابيع المودة، ص 433.

[559] ( 1). سوره بقره، آيه 148.

[560] ( 2). غاية المرام، بحار، ج 52، ص 291.

[561] ( 3). سوره حديد، آيه 17.

[562] ( 4). ينابيع المودة، ص 429، از المحجّة.

[563] ( 5). الملاحم و الفتن، ص 193؛ البرهان فى

علامات مهدى آخر الزمان، باب 1.

[564] ( 1). كامل الزيارات، باب 108، ص 333.

[565] ( 2). سوره نساء، آيه 159.

[566] ( 3). ينابيع المودة، ص 422، از المحجّة.

[567] ( 4). تذكرة الخواص، ص 377.

[568] ( 1). صحيح مسلم، ج 1، ص 63.

[569] ( 2). اربعين خاتون آبادى؛ بحار، ج 52.

[570] ( 1). اسعاف الراغبين، باب 2، ص 138- 137.

[571] ( 2). همان، باب 2، ص 141- 140.

[572] ( 1). روضه كافى، ص 240.

[573] ( 2). حق اليقين، ج 2، ص 229.

[574] ( 1). بحار الانوار، ج 51، ص 117.

[575] ( 2). منتخب كنز العمال، ج 6، ص 34.

[576] ( 3). الملاحم و الفتن، باب 77.

[577] ( 4). بحار الانوار، ج 60، ص 216.

[578] ( 1). سوره هود، آيه 80.

[579] ( 2). ينابيع المودة، ص 424، از المحجة.

[580] ( 3). ينابيع المودة، ص 489، از غاية المرام.

[581] ( 4). الملاحم و الفتن، ص 186.

[582] ( 1). منن الرحمان، ج 2، ص 42.

[583] ( 2). البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب 6؛ منتخب كنز العمال، ج 6، ص 34؛ البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، باب 10.

[584] ( 1). اعيان الشيعه، ج 2، ص 698.

[585] ( 2). اسعاف الراغبين، ص 140 و 141.

[586] ( 1). كشف الاستار، ص 126.

[587] ( 2). الملاحم و الفتن، ص 186؛ المهدى از عقد الدرر، باب 7.

[588] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 411.

[589] ( 2). همان، ج 2، ص 412.

[590] ( 3). همان، ج 2، ص 338.

[591] ( 4). المحاسن( الصفوة و النور)، ص 173.

[592] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 664.

[593] ( 2). همان، ج 2، ص 465.

[594]

( 3). بحار الانوار از خصال، ج 2، ص 616.

[595] ( 4). المحاسن، ص 173.

[596] ( 5). اصول كافى، ج 1، ص 372.

[597] ( 6). ينابيع المودة، ص 494.

[598] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 342.

[599] ( 1). الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 23، ص 247.

[600] ( 1). مكيال المكارم؛ از فى فوائد الدعاء للقائم عليه السلام؛ فلاح السائل، ص 199.

[601] ( 1). مهج الدعوات، ص 332.

[602] ( 2). ينابيع المودة، ص 493.

[603] ( 3). كمال الدين؛ ينابيع المودة، ص 493.

[604] ( 4). كمال الدين، ج 1، ص 323.

[605] ( 1). ينابيع المودة، ص 494.

[606] ( 2). سوره بقره، آيات 1، 2 و 3.

[607] ( 3). سوره يونس، آيه 20.

[608] ( 4). كمال الدين، ج 2، ص 340؛ المحجة.

[609] ( 1). سوره آل عمران، آيه 200.

[610] ( 2). ينابيع المودة، ص 421، از المحجّة.

[611] ( 3). نهج البلاغه، ج 2، خطبه 185.

[612] ( 4). غيبت شيخ طوسى، ص 456.

[613] ( 5). بحار الانوار، ج 52، از مجالس الصدوق.

[614] ( 1). المحاسن، ج 1، ص 173.

[615] ( 2). غيبت شيخ طوسى، ص 382.

[616] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 653.

[617] ( 4). احتجاج، ص 276.

[618] ( 1). دلائل الامامه، ص 243.

[619] ( 1). جنة المأوى؛ كنوز النجاح، بحار، ج 53، ص 275.

[620] ( 2). جنة المأوى؛ البلد الامين؛ بحار، ج 53، ص 226.

[621] ( 1). الكلم الطيب، ص 13.

[622] ( 2). مهج الدعوات، ص 45.

[623] ( 1). همان، ص 67.

[624] ( 2). مصباح كفعمى، ص 305.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109