جامع شتات جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : میرزای قمی، ابوالقاسم بن محمدحسن، 1151-1231ق.

عنوان و نام پدیدآور : جامع الشتات/ تالیف ابوالقاسم قمی؛ با تصحیح و اهتمام مرتضی رضوی.

مشخصات نشر : تهران: کیهان، 13 -.

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 3200 ریال (ج. 1) ؛ 3700 ریال (ج. 2) ؛ 8000 ریال (ج. 3) ؛ 15000ریال (ج.4)

یادداشت : عربی.

یادداشت : فهرست نویسی براساس جلد چهارم، 1375.

یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: تابستان 1371).

یادداشت : ج. 1 (چاپ اول: بهار 1371).

یادداشت : ج. 3 (چاپ اول: پاییز 1371).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : فقه جعفری -- رساله عملیه

شناسه افزوده : رضوی، مرتضی، 1310 -، مصحح

رده بندی کنگره : BP183/9/م 94ج 2 1300ی

رده بندی دیویی : 297/3422

شماره کتابشناسی ملی : م 77-3954

ص:1

اشاره

ص: 1

جامع الشتات (جلد اول) تألیف: میرزا ابو القاسم قمی با تصحیح واهتمام: مرتضی رضوی چاپ اول: بهار 1371 - پنج هزار نسخه چاپ مؤسسه کیهان حق چاپ برای انتشارات کیهان محفوظ است خیابان انقلاب - مقابل پارک دانشجو - خیابان انوشیروان شماره 10 انتشارت کیهان

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

معارف اسلامی - 13

ص: 4

فرازی چند از زندگی مؤلف

اشاره

سخن از زندگی نابغه ای بزرگ و محققی اندیشمند مانند میرزای قمی برای من که یکی از مریدان مکتبش هستم فرحبخش و بی تردید برای هر خواننده ای نیز نشاط آور است. علاوه بر جهات مفید و لازم و زیبای دیگر که در شناختن شخصیت شخصیت های علمی هست.. به گمانم بهتر است سخن را به همان رسم و سنت زمان خود او که در شناسنامه و معرفی افراد معمول بود آغاز کنیم: - میرزا ابو القاسم ابن مولی (ملا) محمد حسن، گیلانی رشتی شفتی دار لسروری جاپلقی قمی، در عرف عمومی به " میرزای قمی " و در عرف محافل علمی به " محقق قمی " معروف است. نام پدرش همانطور که در بالا آمد " محمد حسن " میباشد که در زبان مردم بطور اختصار به " حسن " معروف بوده است و چون در زمان وی، لقب " ملا " رایج بود وی را " ملا حسن " می خواندند. ملا واژه ای ترکی به معنای دانشمند، استاد و خبیر میباشد که در بعضی از لهجه های ترکی " منلا " نیز آمده است و بعضیها عقیده دارند که ملا مخفف منلا میباشد. به هر صورت بی گمان مترادف دانستن ملا با مولی و یا نظر آنانکه ملا را باصطلاح

ص: 5

" مترک " مولی دانسته اند و در ترجمه میرزای قمی و سایرین آورده اند درست نمی باشد. همان طور که در عنوان بالا نیز به تأسی از آنان بدینگونه آورده شد. ملا حسن از مردم " شفت " که دهستانی از توابع فومن است، میباشد. وی در جوانی برای تحصیل علوم در حوزه علمیه اصفهان (که آن روز پس از حوزه نجف و کربلا اهمیت و اعتبار سوم را داشته) بدان شهر میرود. و از محضر اساتیدی مانند میرزا حبیب الله و میرزا هدایة الله استفاده مینماید و چون به دامادی استاد یعنی میرزا هدایة الله نایل می شود دل از دیار گیلان برکنده و در اصفهان ماندگار می شود. استاد از طرف حکومت وقت (نادر: افشاریه) برای رتق و فتق امور قضائی منطقه " جاپلق " - دهستانی در 12 کیلومتری بروجرد - مأمور می شود. شاگرد نیز به همراه استاد میرود و بالاخره میرزای قمی در روستای " دره باغ " جاپلق، متولد می شود. دار السرور عنوانی است که درباریان قاجاری به شهر بروجرد داده بودند به همین لحاظ لفظ دار السرور در سلسله عنوان های شناسنامه ای مرحوم میرزا قرار گرفته است. میرزا: میرزاده: امیر زاده: این لفظ به صورت مخفف " میرزا " ابتدا در عصر سربداران رواج یافت که به فرزند امیر، اطلاق میگشت. و در عصر تیموریان علاوه بر معنای مذکور، اصطلاحا به عنوان لقب از طرف دربار حکومتی به سران لشکری و کشوری اعطا میگردید. میرزا در این کاربرد بار دیگری از معنی را به همراه داشت، زیرا این لقب به افرادی داده میشد که بهره ای از اندیشه و علم داشته باشند. در دوران صفویه هر دو کاربرد در کنار هم برای این کلمه بود، بتدریج کاربرد دوم اهمیت بیشتری پیدا کرد، به حدی که " میرزا " لقب بعضی از شاهان نیز گردید. نادرشاه در اوایل کارش وقبل از جلوس علاقه داشت که " نادر میرزا " خطابش کنند. لیکن اعطای لقب " طهماسبقلی " از طرف شاه طهماسب دوم وی را از این لقب بینیاز کرد. در زمان کریم خان زند و قاجاریه لفظ میرزا کاملا به معنای عالم و دانشمند به کار رفت. با اینکه در معنای اصلی خود نیز به کار میرفت و در همان عصر کاربرد سومی نیز پیدا کرد و تدریجا به هر نویسنده و نامه نگاری نیز، میرزا گفتند. و بالاخره معنای اصلی کاملا به فراموشی سپرده شد. زیرا قاجاریان ترجیح میدادند که " شازده " - شاهزاده - خطاب شوند و گاهی شاهزادگان هر دو عنوان را یدک میکشیدند مثلا " شازده امامقلی میرزا "!

ص: 6

با رواج کاربرد سوم، از رونق کاربرد دوم نیز کاسته شد. آنچه به موضوع سخن ما مربوط می شود کاربرد این لفظ در عصر کریم خان زند وفتحعلی شاه میباشد که زیباترین و عالیترین معنای خود را داشت و مراد از آن " دانشمند " بوده است. میرزای قمی در سال 1150 هجری قمری در روستای دره باغ متولد شده و در سال 1231 در شهر مقدس قم به درود حیات گفته است (یعنی زندگی پربارش 81 سال بوده است.( البته در مورد تولد او سال های 1151 و 1153 و در مورد وفاتش سال 1233، نیز در بعضی از متون ذکر شده است. دوران تحصیل: ابتدا در همان روستای دره باغ علوم ادبی فارسی و عربی را در حضور پدر آموخته، آنگاه به شهر خوانسار منتقل می شود و در زمره شاگردان مرحوم سید حسین خوانساری صاحب " روضات الجنات " قرار میگیرد و سالهائی چند به تحصیل فقه، اصول فقه میپردازد و در اواخر همان سال ها با خواهر آن دانشمند بزرگ ازدواج می کند. سپس به سوی عراق عزیمت کرده و در سلک شاگردان دانشمند معروف و نامی آقا محمد باقر بهبهانی (در کربلا) قرار میگیرد و از شاگردان ممتاز و برتر آن استاد بزرگ شمرده می شود. میرزا همانطور که سخت مورد توجه مرحوم سید حسین خوانساری بود (و به همین جهت مقدمات ازدواجش با خواهر استاد فراهم گردید) همان طور هم سخت مورد توجه مرحوم بهبهانی دانشمند شهیر و محیی نحله اصولی قرار گرفت، به حدی که شایع گردید بهبهانی نماز و روزه استیجاری به جای می آورد و درآمد آن را جهت امرار معاش به میرزا میدهد. گویا مرحوم بهبهانی بیش از شاگردان دیگرش به میرزا کمک میکرده، آنانکه چنین رفتاری را به نظر خودشان تبعیض و ناعادلانه میپنداشتند و از طرفی به عدالت بهبهانی معتقد بودند موضوع را بدینگونه توجیه کرده وبه اصطلاح حمل بر صحت میکرده اند. و گرنه بهبهانی مرجعیت مهم و پر نفوذی داشت و به میزان کافی بیت المال در اختیارش بود و بر خود لازم میدانسته که به افراد مستعد و دارای نبوغ کمک زیادتری بنماید.

ص: 7

میرزا در مدت اقامت در کربلا (متاسفانه مدت آن دقیقا معلوم نیست) به رتبه ای از علم و دانش رسید که به دریافت " اجازه " از دست استاد عظیم المنزله ای مانند بهبهانی که هنوز هم از شهرت جهانی برخوردار است، نائل گردید و به موطن خویش یعنی لرستان برگشت و در همان روستای دره باغ از منطقه چاپلق ساکن گردید. پس از زمانی به روستای دیگر در همان منطقه بنام " قلعه بابو " کوچ می کند. گویا میرزا از این دو روستا ومدتی که در آنها به سر برده خاطرات تلخی داشته است. حتی شایع شده است که ماجرای " مار " - کشیدن شکل مار - میان میرزا و شخص عوامفریبی در یکی از همان روستاها رخ داده است! میرزا از قلعه بابو به اصفهان مهاجرت می کند و در مدرسه " کاسه گران " به تدریس میپردازد. ظاهرا از شرایط آنجا راضی بوده خصوصا از این جهت که در یک مرکز علمی و درسی حضور داشته است. لیکن باز دست روزگار راحتش نمیگذارد، یکی از علمای مریدباز و ریاست طلب نسبت به او حسادت میورزد و موجبات اذیت و آزارش را فراهم می کند. و همینگونه مسایل و حوادث است که افرادی مانند محقق قمی را به شدت به سوی روستاها میراند و روزگار از اینگونه شلاق ها بر پیکر مردان بزرگ، بسیار دارد. میرزا از اصفهان به شیراز میرود، در پایتخت وکیل الرعایا و مرید کتاب " شرایع " نیز به میرزا خوش نمیگذرد روح آزاده میرزا او را در سازگاری با هر محیطی ناتوان میکرده است. ظاهرا بیش از دو یا سه سال در شیراز نمیماند علی رغم شهرت کریم خان زند به نیکوکاری و علم و دانش دوستی، توجهی به این دانشمند بزرگ نمی شود. باز هم بار سفر میبندد. شیخ عبد المحسن (یا پسرش موسم به شیخ مفید) مبلغ هفتاد تومان به میرزا کمک می کند. پولی که هم به زندگی میرزا سر و سامان میدهد و هم او را برای خرید کتاب به مقداری که دلش میخواست قادر مینماید. دانشمند فقیر به نوایی میرسد. باز مطابق " از دست قیل و قال مردمان ملولم و انزوایم آرزوست " مجددا به روستای قلعه بابو پناه می آورد. حوزه علمیه کوچکی در آنجا دایر می کند اما این انزوا گرایی متواضعانه وگریزپایی از مدار ریاست و نام و شهرت، با کوله بار پر انباشت دانش او سازگار نبود. او گنجی نبود که هر ویرانه ای توان گنجایش او را داشته باشد، گو که او " در سروری نکوبد و سر دردسر ندارد " لیکن چنین حالتی در همه و دست کم در اکثر نوابغ

ص: 8

وجود داشته و صد البته کمتر توانسته اند در این گریزپایی موفق شوند و از دسترس ریاست دور بمانند و بالاخره ریاست خودش را به آنان رسانیده است. حوزه درسی میرزا در قلعه بابو پا نگرفت. تجربه های متوالی ومتعدد، او را به شهر قم هدایت کرد. شاید به نظر او قم آن روز، هم یک اجتماع بود و هم از مزایای انزوا برخوردار بود. قم که دورانی مهد فقها و محدثین بود و بارها رونق علمیاش اوج گرفته و فراز و نشیبی را طی کرده بود. اینک از همهمه درس و بحث خالی و مسکن زهاد و عباد است. که شاید میرزا را هم در زمره آنان قرار دهد و در عین حال از درس و بحث هم محرومش نکند. اما چنین نشد با ورود میرزا حوزه علمیه قم جان گرفت و خاطره های گذشته را به یاد آورد. میرزا را به جد باید حلقه اتصال قم عتیق با قم جدید نامید. او مرجعیت قم را مجددا احیاء کرد و وجود او مسلم کرد که قم نمرده است. تجدید حیاتی که او به قم داد و از سقوط روزافزون قم جلوگیری کرد زمینه را برای قدوم مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری (1) مؤسس حوزه علمیه جدید قم، آماده کرد یعنی موجی که میرزا ایجاد کرده بود بیش از یک قرن تدوام داشت. محقق قمی کتابهایش را در شهر قم نوشته و در آن شهر به مقام مرجعیت رسیده است. تا آخر عمر در آن شهر زیست و در آنجا نیز مدفون گردید. مدفن میرزا: در سال وفات میرزا هنوز صحن بزرگ حرم حضرت معصومه علیها سلام ساخته نشده بود. ایوان طلا وصحن کوچک نیز در عصر خود میرزا به دستور فتحعلی شاه ساخته شد. حرم در گوشه قبرستان بزرگی قرار داشت. میرزا را (تقریبا) در وسط آن و در موازات قبر

ص: 9


1- حوزه علمیه قم از عصر ائمه طاهرین (علیه السلام) بوده و هست و هرگز قم بدون حوزه نبود. لیکن فراز و نشیب هایی را طی کرده است. میرزا در یکی از مقاطع نشیبی آن، آمده و جریان حوزه را رو به فراز برگردانیده است. علت این که میرزا نتوانست کاری را که مرحوم حائری بعدها انجام داد، انجام دهد، خصوصیت فتوای وی در مورد خمس بود. میرزا نمیتوانست چیزی از خمس را برای تقویت حوزه خرج کند زیرا او خمس (هم سهم امام هم سهم سادات) را کلا مال سادات میدانست و بدین ترتیب دست هایش بسته بود که اعتلای حوزه قم حدود یک قرن به تاخیر افتاد. در این مورد نگاه کنید به باب خمس همین کتاب [ کتاب الشتات ]

مرحوم ابن قولویه و ابن بابویه دفن کردند.

امروز قبر میرزا و ابن بابویه با چهار ردیف از دکان های بازار شیخان محصور است و به نام قبرستان شیخان معروف است و قبر ابن قولویه در پیاده رو خیابان ارم نزدیک به سه راه چهارمردان قرار دارد. قبرستان شیخان - دو شیخ، دو مرد بزرگ - در اصل به خاطر ابن قولویه و ابن بابویه بدین نام خوانده شده لیکن امروز مراد از شیخان ابن بابویه و میرزا میباشد.

مقام علمی میرزا

میرزای قمی مجتهدی محقق و فقیهی دقیق نگر و اصولی کاوشگر بود. او در ردیف اول علمای شیعه و از سرشناسان تاریخ تشیع است. او در معادله " نحله اخباری " و نحله اصولی " تاریخ حوزه های علمیه، از وزنه های سنگینی است که معادله را به نفع نحله اصولی چرخانیده است. کتاب جاوید " قوانین الاصول " وی، شخصیت علمی او را جاودان کرده است. قوانین از زمان خود او تاکنون، هم مرجع محققین و بزرگان اندیشه بوده و هست و هم از کتب کلاسیک و رسمی حوزه های علمیه بود به حدی که لفظ " قمی " به اطلاق رسیده و در مباحث ومحافل علمی هر شنونده به محض شنیدن " قال القمی " میداند که مراد گوینده یا نویسنده، میرزای قمی است. در فرهنگ حوزوی ما اینگونه اطلاق بیانگر عظمت علمی و نبوغ و ارزش فکری شخص میباشد.

میرزا در علوم مختلفه از قبیل: فقه، اصول، حدیث، تاریخ، کلام، رجال و فلسفه تبحر داشت و آثار به جای مانده از وی دلیل این تبحر است. صاحب روضات میگوید: شأن میرزا در علوم أجل از آن است که وصف شود! نظریه های اختصاصی: هر دانشمندی دارای نظریه هائی هست و می شود که با نظریه های دیگران متمایز باشد.

لیکن ابراز نظریه و ارائه ابتکار در مسائل اساسی تنها در انحصار اهل نبوغ میباشد، میرزا نیز از این قبیل است. مهمترین و معروفترین نظریه های استثنائی وی در مسائل اساسی عبارتند از:

ص: 10

1 - اعتقاد و استدلال بر « حجیت ظن مطلق »

2 - اعتقاد و استدلال بر « امکان اجتماع امر و نهی در چیزی واحد »

3 - اعتقاد و استدلال بر « جواز قضاوت مقلد بر اساس رای مجتهد »

زهد و تقوای محقق قمی

سید بزرگوار محسن امین در اعیان الشیعه آورده است: او یکی از ارکان دین و علمای ربانیین و فضلای محققین و بزرگان مؤسسین و جانشین گذشتگان صالح است. او از بحرهای علم و سرشناسان فقهای متبحر میباشد که کاوشگری عمیق و کثیر الاطلاع و دارای روش زیبا و سبک و سلیقه معتدل بود. تردیدی نیست که او از دانشمندان مکتب اهل بیت علیهم السلام و فقهای آل محمد (صلی الله علیه و آله) و دنباله رو آنان و هدایت یافته به هدایتشان، میباشد. صاحب روضات میگوید میرزای قمی " کثیر الخشوع " و " غریز الدموع " و خوش برخورد بود و معاشرت نیکو داشت. و جالب اینکه دانشمند اخباری معروف میرزا محمد عبد النبی نیشابوری که مخالف سرسخت (بل دشمن) میرزا بود - و از اینکه میرزا در تقویت نحله اصولی در قبال نحله اخباری سخت موثر بود رنجیده خاطر و نسبت به وی بدبین بود و میرزا و شاگردانش را " قاسمیه " مینامید.

همانطور که مرحوم سید علی طباطبائی صاحب ریاض و یارانش را " ازارقه "، و شیخ جعفر صاحب کشف الغطاء و طرفدارانش را " امویه " مینامید - در کتاب " رجال " خود راجع به میرزا و تقوی و امانت و درستی حدیث مینویسد:

محقق قمی گاهی نیز از فتواهای " نادر " و خلاف مشهور، طرفداری کرده است. مانند مسئله سهم امام از خمس که بدان اشاره شد. و مانند قول بر اینکه " جهاد بدون حضور و اذن امام یا نایب خاص او مطلقا - دفاع از جان، مال و عرض، گروهی از مسلمین و نیز دفاع از بیضه اسلام، جهاد بالمعنی الحقیقی نیست با اینکه با شرایطی واجب است. " و نیز، وی همراه با اکثریت متقدمین و بر خلاف اکثریت قریب به اتفاق متاخرین، در همه احکام - اعم از عبادات و معاملات، به " توقیفی بودنشان " قائل است. در لا به لای این کتاب موارد فوق و مسائل دیگر از این قبیل از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

ص: 11

فقیه اصولی، مجتهد مصوب، معاصر، معتبر الحدیث است. با استفاده از کلمه " مصوب " محقق قمی را به " تصویب " و " مصوبه " منتسب و متهم مینماید، تصویب یعنی اعتقاد بر اینکه آنچه مجتهد به وسیله اجتهادش بدان میرسد همان حکم الله است. به طرفداران این بینش مصوبه گویند. صاحب اعیان الشیعه در مقام دفاع از میرزا میگوید " این سخن نیشابوری افتراء است زیرا هیچکس از علمای امامیه به تصویب قائل نیست و شاید مراد نیشابوری از تصویب همان اعتقاد به حکم ظاهری است که مجتهد و مقلد را معذور مینماید ". اما باید دانست که نیشابوری همه کسانی را که به " معذوریت " عقیده دارند مصوب نمینامد بل خود اخباریها نیز به نوعی معذوریت معتقدند. او میرزا را به این اتهام متهم می کند به دلیل اینکه وی در مورد " عمل به ظن " از همه علمای اصولی پیشرفته است. و در نظر یک اخباری چنین روشی نه تنها موضوعیت دادن به " عقل " بل موضوعیت دادن به اجتهاد اصولی است. شیخ اسد الله شوشتری صاحب " مقابیس " که شاگرد میرزا بوده (و گویا شاگرد مرحوم بهبهانی نیز بوده است) راجع به تقوای او میگوید: شیخ معظم دانشمند برجسته، پیشرو و راهگشای تحقیق و تدقیق، بیانگر قوانین اصول و روش های فروع همچنانکه سزاوارش بود، او که نردبان تعالی را با فضایل ممتاز خویش پیمود. و قله های بلند مجد را با درخشندگیاش در نوردید.. خضوع محقق قمی در کتاب های فقهیاش بیش از " قوانین الاصول " مشهود است. وی به هنگام استدلال فقهی که قهرا با شمارش و بررسی نظریه های فقهای پیشین همراه می شود، در نهایت درجه از احترام و ادب و بزرگواری با نام و سخنان آنان برخورد مینماید. با کمال حفظ اصل " نقض و ابرام " و حق نقد و انتقاد و روحیه " قبول و رد " طوری سلوک می کند که گویی همه آنان را برتر از خود میداند. مثلا تاختن های مرحوم ابن ادریس خصوصا نسبت به نظریات شیخ بزرگ طوسی، ویا تهاجمات مؤدبانه مرحوم شهید اول بر اطلاق انگاری فتواهای شیخ، می تواند بیانگر میزان خضوع میرزا باشد. با اینکه روش ابن ادریس در جای خود از دیدگاه دیگر ارزشمند است که در حقیقت برای شکستن جو رکودی بود که سایه های عظمت شیخ بر گستره فقاهت تحمیل کرده بود و در حقیقت رفتار مذکور (و همینطور رفتار مرحوم

ص: 12

شهید) احیای مجدد اجتهاد بود. شاید دردناکتر از هر حادثه و ماجرایی که متوجه محقق قمی در طول زندگی او شده واماندگی او در مورد " جنگ قفقازیه " بوده است. همانطور که در صفحات بعدی بحث خواهد شد او از طرفی نمی تواند حکومت فتحعلی شاه را یک حکومت اسلامی و مکتبی بنامد و از طرف دیگر سعی می کند که شاه ایران را در مقابل تزار روس تضعیف نکند و این را یک وظیفه شرعی جدی میداند. اینجاست که میتوان گفت تقوی و روح احتیاط کاریاش خود او را نیز سخت در تنگنا قرار میدهد. جهاد با نیروهای متجاوز روس را واجب میداند اما اطاعت از فتحعلی شاه را واجب نمی داند. شاید اگر مرحوم محقق ثانی (شیخ بزرگوار علی کرکی) با فتحعلی شاه معاصر بود همانطور که حکومت شاه طهماسب را تنفیذ نمود همانطور هم با فتحعلی شاه رفتار میکرد. لیکن میرزا این تهور را نداشت به نظر میرزا، شاه قاجار یک طاغوت به تمام معنی بود طاغوتی که نباید تضعیفش کرد. موضعگیریهای مکتبی میرزا در این مورد در لا به لای همین جامع الشتات مشخص است. اساتید میرزا اساتید محقق قمی در حدیث و علوم عبارتند از: پدر بزرگوارش، سید حسین خوانساری، آقا محمد باقر بهبهانی، شیخ محمد مهدی فتونی عاملی وآقا محمد باقر هزار جریبی.

شاگردان میرزا

شخصیت های زیادی در مکتب میرزا پرورش یافته اند که معروفترینشان عبارتند از: شیخ اسد الله شوشتری صاحب " مقابیس "، سید محسن اعرجی صاحب " المحصول "، کرباسی صاحب " الاشارات "، سید عبد الله شبر صاحب " تفسیر شبر "، محمد مهدی خوانساری صاحب " رساله ابی بصیر "، سید علی شارح منظومه بحر العلوم و سید جواد عاملی صاحب " مفتاح الکرامه ".

ص: 13

تالیفات میرزا

1 - قوانین الاصول:

دانشمندان زیادی از جمله نامبردگان زیر بر این کتاب شرح و حاشیه نوشته اند: سید محمد اصفهانی معروف به شهشهانی، سید علی قزوینی، ملا لطف الله مازندرانی، شیخ محمد علی قرجه داغی، سید محسن امین.

2 - شرح تهذیب علامه، در اصول

3 - شرح شرح مختصر، در اصول

4 - الغنائم - فقه

5 - المناهج

6 - معین الخواص، مرشد العوام (فارسی)

7 - الرد علی الصوفیة والغلاة

8 - السؤال والجواب - در سه مجلد، سه دوره فقه که مکمل یکدیگرند - یعنی همین جامع الشتات

9 - منظومه در معانی وبیان دیوان شعر، عربی وفارسی بالغ بر 4000 بیت و رساله های: اصول پنجگانه (اصول دین)، قاعدة التسامح فی ادلة السنن والکراهة، جواز القضاء والتحلیف بتقلی المجتهد، عموم حرمة الربا کسائر المعاوضات، الفرائض والمواریث، القضا والشهادات، الطلاق، الوقف و... گفته اند مجموع تالیفات میرزا (اعم از کوچک و بزرگ) به یک هزار کتاب و رساله بالغ می شود گو این که چنین رقمی خالی از احتمال مبالغه نباشد. ظاهرا آنچه از آثار محقق قمی چاپ شده تنها قوانین الاصول و جامع الشتات است.

جامع الشتات

وجه تسمیه: جامع الشتات یعنی " جامع متفرقات "، در توجیه و توضیح چنین نامگذاری گفته اند:

1: چون نظم و ترتیب مسائل مندرج در این کتاب، به صورت کلاسیک نیست ودر

ص: 14

مقایسه با کتاب های دیگر کلاسیک فقهی از یک اسلوب خاص وحالت " مفردات " برخوردار است، لذا بدین نام موسوم گشته است. 2: نظر به اینکه مرحوم میرزا در این کتاب گاهی به زبان فارسی و گاهی به زبان عربی به نگارش پرداخته است و نیز گاهی از موضوع و مسائل فقهی خارج شده و مستقیما وارد مسائل اصول شده است، بنابر این بهتر دانسته که نام کتاب را جامع الشتات بگذارد. با این که هر دو سخن بالا در مورد این کتاب صحت دارد لیکن اینگونه خصوصیت ها عامل تفرقه محتوای کتاب نگشته و نیست. بل حقیقت مسألة چیز دیگر است. نام اصلی این کتاب " السوال والجواب " بوده و علت وجودی و ساختار و محتوایش نیز چنین بوده است. خود محقق قمی غیر از این، نام دیگری برای کتاب انتخاب نکرده است زیرا مجموعه ای از علوم متعدد بود. پس از وفات میرزا، یکی از شاگردانش - که نامش برای ما معلوم نیست - مجلدات یا دفترهای سه گانه را (که مکمل یکدیگر بوده اند) تلفیق نموده و کتاب " الرد علی الصوفیه " را نیز به آخر آن افزوده و نام این مجموعه را جامع الشتات گذاشته است. منشأ مجلدات سه گانه " السؤال والجواب " پرسش های کتبی مردم بوده که مشکلات شرعی روزمره شان را می نوشتند (معمولا توسط روحانیان مناطق و شهرستان ها تدوین میگشته) و پاسخ کتبی از میرزا میخواستند. از سؤال ها و جواب ها نسخه ای در دفتر کار میرزا نگهداری میشد پس از آن که تعداد آنها در ابواب مختلف فقه به نصاب یک کتاب میرسید در اختیار نسخه برداران قرار میگرفت و منتشر میگشت. این برنامه سه بار تکرار شده است. خود میرزا در مواردی سؤال کننده را به کتاب " سؤال وجواب دوم " ارجاع میدهد که بیانگر تعداد سه دفتر بودن را میرساند. گویا در ابتدا که مجموعه جامع الشتات تکوین مییابد کتاب " اصول پنجگانه " نیز در اول آن گذاشته می شود که دست اندرکاران چاپ سنگی آن را از اول این کتاب برداشته اند.

امتیازات این کتاب:

جامع الشتات رجحان هایی بر کتاب های دیگر دارد. طوری که از دیدگاه های دیگر مرجوعیت هایی نیز دارد و هر کتابی اینچنین است. ولی رجحان ها وامتیازات این کتاب را میتوان در ردیف های زیر آورد:

ص: 15

1: نظر به این که منشأ و خاستگاه این کتاب حوادث و رخدادهایی است که عملا در زندگی روزمره مردم پیش میآمد، لذا مسائلی در این کتاب وجود دارد که بیتردید در هیچ کتاب فقهی دیگر نه مطرح شده و نه اشاره ای به آنها شده است. 2: به همان دلیل بالا جنبه عملی این کتاب و به اصطلاح به درد بخور بودنش در مقیاس نسبیت، بیشتر است. و از تکرار روند و جریان گذشتگان پیروی نکرده و در این خصییصه، یک ابتکار است. 3: جالب این است که میرزا همین مسائل خاص را (که فقهای سلف در آنها بحثی نکرده اند) طوری به اصول و کلیات کلام گذشتگان ربط داده که خواننده به دشواری متوجه می شود که پیشینیان در این مورد بحث مستقیم نکرده اند. و اهل فن توجه دارند که این " ایجاد پیوند " کاری عظیم و بیانگر عمق بینش و وسعت علمی میرزا میباشد. 4: زبان وبیان به اصطلاح مردمی دارد و در سبک محاورات مردمی نگارش یافته است. 5: در عین مستدل بودن (که در ردیف مستدلترین کتاب هاست) از یک جریان ساده بیان و وضوح عجیبی برخوردار است. گویی یک دست مولف در دست عوام و دست دیگرش در دست متحجرترین فرد متخصصین است. و موفق درآمدن از چنین تعهد و مشی علاوه بر معلومات نیازمند نبوغ ذاتی است. 6: جامع الشتات اولین فقه مکتوب به زبان فارسی است که توفیق کامل یافته و مطلوب همگان گشته است. بدیهی است اشخاص روحانی که در سراسر ایران، پاکستان، افغانستان و قفقازیه پراکنده بودند در سطوح مختلف علمی قرار داشتند، بیشترشان در حد اجتهاد نبودند و بعضی در پائینترین سطح بودند. جامع الشتات میتوانست هم به عنوان فقه مستدل و هم به عنوان یک رساله علمیه فارسی دست آنان را بگیرد و یاریشان نماید بطوری که کمتر روحانی محلی بود که از آن بینیاز باشد در عین حال برای محققین هم منبع تحقیق بود. با تکثیر رساله های عملیه فارسی، جامع الشتات بخشی از مشتریهای خویش را از دست داد و اینک علاقمندان دیگری، در عوض آنها پیدا کرده است. محافل حقوقی دانشگاهی به دلیل خصوصیات مذکور با این منبع بزرگ آشنا گشته اند. بی تردید برای هر شخص دست اندر کار حقوق دسترسی به این کتاب ضرورت دارد.

ص: 16

7: صمیمیت و صراحت لهجه و نیز (به اصطلاح) خودمانی بودن، در جای جای کتاب میان خواننده و نویسنده یک رابطه قلبی ایجاد می کند.

8: جامع الشتات دارای ساختار بخصوصی است که دست اندرکاران علوم اجتماعی (مردم نگاری، مردم شناسی، جامعه شناسی، بررسی نظام اداری و اجتماعی، و..) میتوانند - به عنوان یک منبع مهم و آئینه ای که اصول و فروع زیادی از نحوه زیست مردم ایران در اوایل عصر قاجاری را نشان میدهد - از آن بهره مند گردند.

9: در این کتاب لغات و اصطلاحاتی به کار رفته که در زمان خود خیلی هم رایج بوده اند ولی متاسفانه در منابع لغوی فارسی یادی از آنها نشده، این نکته برای آنانکه سر وکاری با این رشته دارند سخت قابل توجه است.

نکته ضعف:

نکته ضعف این کتاب به نکته ضعف خود مرحوم میرزا بر میگردد. اساسا سبک نگارش وی در حد خیلی بارز و مشخص دچار کمبود است و گاهی برای خواننده ایجاد دافعه می کند. ارجمندترین کتاب محقق قمی یعنی " قوانین الاصول " نیز از این کمبود فارغ نیست. این مرد متفکر آنقدر در رموز دقیق و لطیف غور میکرد که از چگونگی بافت و ساختار لفظ و عبارت باز میماند. افراد محقق این حالت را بهتر درک میکنند. شدت توجه به محتوی گاهی محقق را از پرداختن به " لفظ " و بدیعیات باز میدارد. تنکابنی میگوید: از مرحوم حاج ملا محمد صالح برغانی شنیدم که میگفت: میرزا آنقدر در تالیف قوانین تفر کرده بود که ثقل سامعه بهم رسانیده بود. مرحوم امین در " اعیان الشیعه " میرزا را از این جهت مورد انتقاد قرار داده است. در سیمای درخشان میرزا این نقطه ضعف به حدی به چشم میخورد که مرحوم تنکابنی تحت تاثیر شایعات میگوید: معروف است که علما دوازده هزار غلط لفظی بر کتاب قوانین گرفته اند لیکن آن جناب در حین تالیف قوانین در دریای فکر غوطه ور بود و در مقام تدقیق وتجبیر لفظ نبوده. نمیدانم خود تنکابنی که سر و کار نزدیکی با قوانین داشته چرا به اغراق آمیز (اغراق افراطی وبی رحمانه) بودن این سخن اشاره نکرده است!؟! کتابی با دوازده هزار غلط نمی تواند مورد استفاده باشد تا چه رسد به این که حدود دو قرن کتاب کلاسیک حوزه ها و مرجع محققین طراز اول گردد آنهم با طلاب و محققین سختگیر و نقاد حوزه ها

ص: 17

که مته روی خشخاش میگذارند. به هر حال، این موضوع را باید صریحا به خوانندگان جامع الشتات اعلام کرد: کسی که آثار میرزا را مطالعه می کند ابتدا باید با سلیقه و نگارش میرزا آشنا شود و خصوصیتش را بشناسد تا به همراه او یک همراهی صمیمانه را دریابد. مثلا (وبه عنوان یک نمونه جزیی) معمولا میرزا به جای ضمیر " او " ضمیر " آن " را به کار میبرد وبالعکس. و یا در بیشتر مواقع به جای لفظ " تنها " یا لفظ " فقط " از کلمه " همان " و احیانا " همین " استفاده می کند. کم نیستند افرادی که در سنین کودکی و در اوایل تحصیل از حافظه قوی و استثنایی برخوردارند اما وقتی که به مرحله تحقیق میرسند پس از مدتی نیروی حفظشان به نیروی تحقیق بدل می شود، به طوری که گاهی نام فرزند خودشان را نیز فراموش میکنند. گویا محقق قمی از این قبیل بوده است. در یک سفری که به عتبات مبارکه داشته (یا قبل از آنکه از حوزه کربلا به ایران بازگردد) با مرحوم طباطبایی صاحب " ریاض " درگیر مباحثه علمی میشوند سید مرتب تکرار می کند " قل حتی اقول " بگو تا بگویم. و میرزا تکرار می کند " اکتب حتی اکتب " بنویس تا بنویسم. این برخورد دو جانبه نشان دهنده حفظ وبیان سید و برتری توان تحقیقی میرزا میباشد. و همینطور هم، در میان دانشمندان فن اصول معروف است. شاید در اینکه علمای دو قرن اخیر که متخصص در اصول فقه بوده اند کدامیک از این دو مرد میدان اصول را بر دیگری ترجیح میدهند، نتوان قضاوت کرد. نظریه های علمی هر دو مورد توجه بزرگان اصول بوده و هست و تکه های مهمی از سخنانشان در متون بعدی مورد بررسی و نقض و ابرام قرار گرفته است اما کتاب قوانین میرزا رسما یک کتاب کلاسیک حوزه ها بوده و کتاب مرحوم سید تنها به عنوان مرجع تحقیق مورد استفاده قرار میگرفت. جمله " بگو تا بگویم " یا " بنویس تا بنویسم " آن عبارت معروف رزمی قدیم - خصوصا نبردهای عرب - را تداعی می کند که " بگرد تا بگردیم " که خیلی به هم شباهت دارند. براستی علمای ما و طلاب حوزه های ما در مقام بحث و مباحثه به این حد جدی بودند امروز هم هستند. جمله های مذکور یا امثالشان نه از موضع خودنمایی یا امور نفسانی ابراز میشد یا می شود، بل از روحیه عشق به مکتب و شعف تحقیق بر میخیزد که بدون

ص: 18

تعارف با سلاح استدلال موضع همدیگر را بی رحمانه درهم میکوبیدند و در عین کمال احترام و حفظ شخصیت همدیگر، به طوری که در پایان مباحثه شخصیت هر کدام از طرفین کاملا محترم و بدون خدشه محفوظ میماند. این روند در نوشتجات و کتاب ها نیز هست به حدی که گاهی با الفاظی از قبیل " لو قال الخصم کذا قلت کذا " اگر خصم چنین بگوید در پاسخش چنین می گوییم، روبرو میشویم. این در وقتی است که محقق در مقام تقریر، شخصی را در مقام مخالفت با مطالب خویش فرض می کند و از زبان همان شخص فرضی، بر تقریرات خویش ایراد وارد می کند سپس به پاسخ آن میپردازد در این بین گاهی از شخص فرضی مزبور با " خصم " تعبیر می شود. بعضیها بدون توجه به جنبه حسن و سازنده این روال در مقام انتقاد آمده و میگویند روحانیون در نوشتارهایشان به " حمله " میپردازند. من بدون این که اصراری در حفظ این روش داشته باشم یک نکته را توضیح میدهم: فرق است میان یک بحاث مکتبی یا یک نویسنده مکتبی با یک گوینده یا نویسنده ای که در یک موضوع و رشته ای کار می کند که ارتباط مستقیم با مکتب ندارد مثلا همین روحانیون در نوشتارهای ادبی - صرف و نحو - برخورد کاملا غیر تدافعی دارند حتی از اشعار امرء القیس بت پرست و... شواهدی برای سخنشان میآورند و به اصطلاح حد ومرزها با کمال بی تفاوتی شکسته می شود. و نیز فرق است میان یک بحاث مکتبی با یک بحاث غیر مکتبی خصوصا شخص غیر مکتبی که بیمکتبی مکتبش باشد - لیبرالیسم - یک فرد مکتبی هم دارای جاذبه و هم دارای دافعه است و باید چنین باشد و گرنه ماهیتش را از دست میدهد و یک فرد لیبرالیست تنها باید جاذبه داشته باشد در غیر این صورت ماهیتش را از دست میدهد. قلم مکتبی ابتدا در صدد آگاه کردن و " بیدار نمودن " است آنگاه پس از بیداری طرف، مطلبش را به خودآگاه مخاطب ارائه میدهد. قلم لیبرالیست همیشه سعی دارد از ناخودآگاه طرف استفاده کند. فرد مکتبی سخنش را مستقیما به هوش بیدار و آماده طرف میگوید، لیکن فرد لیبرال سخنش را به طور غیر مستقیم به روح و ذهن طرف " القاء " می کند، اینجا است که

ص: 19

مکتبدار نمی تواند آن بهره ای را که یک نویسنده بیمکتب از رمان و داستان بر میدارد، داشته باشد. و منظورش را در لفافه شیرین رمان مخفی کرده وبدون اطلاع خواننده به خوردش بدهد. مکتب به هر معنی و با هر اصول و فروعی، از " القاء " بیزار است و القاء را با " اغواء " مساوی میداند. اساسا مکتب کاری غیر از مبارزه با " القائات " ندارد. اما یک گوینده یا نویسنده لیبرال هرگز از نکات ضعف مخاطب و نکات آسیب پذیری او و جاذبه های غریزی او (که جاذبه های صرفا ناخودآگاه هستند) بی نیاز نیست. و اساسا بدون استفاده از آنها نمی تواند کار کند. البته این رشته سر دراز دارد... واین مختصر جای آن نیست.

میرزا وسیاست

دوره اول جنگ قفقازیه میان روسیه تزاری و ایران که به مدت ده سال (1218 - 1228 ه ق) ادامه داشت و به عهدنامه گلستان انجامید، میرزای قمی در مسئولیت و مرجعیت تقلید و در اوج شهرت خود بود وبه اصطلاح دانه درشت مجتهدین صاحب نام داخل کشور بود، مراجع بزرگ دیگر در نجف و کربلا اقامت داشتند. در سال 1223 ه ق یعنی پس از گذشت پنج سال از آغاز جنگ حکومت تهران نسبت به حمایت روحانیت احساس نیاز کرد. قبل از آن در منزوی کردن روحانیت و جدا کردن آنان از مردم سخت میکوشیدند. سعی میکردند آنان را به افراد فراموش شده و غایب از اجتماع، و " مسلوب التاثیر " تبدیل نمایند. از سقوط سلسله صفوی و سلطه نادر تا سال مذکور تنها قشری از مردم که کاملا مورد بی اعتنایی بود روحانیت بود. علاوه بر دربار، در سرتاسر کشور خان ها چنین رفتار ناهنجاری را با آنان داشتند این برنامه علاوه بر ماهیت و روند قدیمی خود کپیی از فرهنگ اروپائیان نیز بود که دانشمندان دین فقط " دعاگوی " حضرات خوانین هستند و نباید در امور اجتماعی و مملکت مداخله کنند. تز " سیاست از دین جداست " نه تنها محور جریان امور بود بل به فرهنگ عمومی تبدیل شده بود. میرزا محمد تقی خان لسان الملک در احوالات همین فتحعلی شاه اصطلاحی به کار

ص: 20

میبرد که از حضور و جریان دو نوع دین در کشور ایران حکایت می کند به طوری که هر کدام از این دو دین شریعتی مستقل برای خود داشته است که هنوز هم فرهنگ عمومی ایران از این نظر طرز تفکر، به طور نیمه ناخودآگاه و نیمه خودآگاه رنج میبرد. وی در مقام شرح و بیان ظلم ها و تعدیها و میل کشیدن ها و کور کردن ها و سر بریدن ها و اسیر کردن زن ها و دخترها و پسرها و برده کردن آنها میگوید " قلع وقمع آنها در شریعت ملک واجب افتاد. "، شریعت ملک و کشورداری رسما و عملا غیر از شریعت دینی و دین داری بود. حقیقت این است که مردم ایران پس از سقوط صفویه نه دولت بزرگ نادر و نه حکومت های منطقه ای کریم خان و رقبایش و نه سلطه آغا محمد خان قاجار و نه خان های محلی که بر حکومت مرکزی یاغی میشدند هیچکدام را مشروع نمیدانستند. حتی بر طبق اصطلاح " شریعت ملک " هم زیر بار آنها نمیرفتند لیکن مخالفت هایشان در قالب عصیان خان های محلی تجسم مییافت. به همین جهت نادر به آن همه کور کردن ها و در به در کردن قبایل و جا به جا کردن ایلات مجبور میگشت که این سبک و سلیقه او سنت جاریه کشور و مملکت گردید و سر از کور کردن مردم کرمان و اسیر کردن زنان و دختران شهر بابک و قتل عام سراب، جیرفت، نرماشیر، طالش، قلعه پناه آباد، کوکلان، ارومیه، اصفهان، نیشابور، مشهد، ترشیز و دهها شهر و دیار و ایل دیگر به دست آقا محمد خان و فتحعلی شاه گردید. روزی نبود که در گوشه ای یا شهری از کشور قتل و غارت و تجاوز به ناموس مردم، اسیر کردن زنان و دختران و حتی (به قول لسان الملک) پسران کاکل به سر (!) اتفاق نیفتد. من در مقام قضاوت میان قدرت های مرکزی (مانند نادر، کریم خان، فتحعلی شاه، آقا محمدخان) و خان های محلی - که یکی پس از دیگری علیه حکومت مرکزی قیام میکردند - نیستم وشاید بر اساس " شریعت ملک " که مورد ادعای لسان الملک است و با توجه به دشمنان خارجی باید قیام خان های محلی را محکوم کرد. ولی تصرف زنان شوهردار مردم، به عنوان برده و اسیر جنگی که تا ابد زن ملکی سربازان و امرا میشدند، با شریعت ساختگی لسان الملک نیز قابل توجیه نیست. اگر آن صحنه های غم انگیز کل کشور و حوادثی که پشت سر هم در مناطق مختلف به طور مداوم و لا ینقطع اتفاق میافتاد از دیدگاه یک فرد حقوقمند و فقیه مشاهده و

ص: 21

نظاره شود عاملین آنها قبل از هر کس دیگر محکوم به نابودی میشوند. میرزا شخصی است مکتبی، فقیه و حقوقمند، نه خانی از خان ها و یا سیاستمدار بیمکتبی که بر حقوق جنگ نیز پایبند نباشد. اینجا است که میبینیم محقق قمی در آن سال ها سخت در تنگنا قرار میگیرد. از طرفی تایید فتحعلی شاه تایید همه جنایت های آقا محمدخان است که فتحعلی شاه به عنوان ولیعهد و مرد دوم قدرت، در کنار او و پیشتاز ماجراهایی از قبیل ماجرای کرمان و... بود و هنگامی که به سلطنت رسید راه او را ادامه داد. از طرف دیگر تضعیف فتحعلی شاه به منزله کمک به روسیه تزاری بود که علاوه بر کینه مذهبی ونژادی که نسبت به ایران داشتند، وحشی ترین حکومت اروپای آن روز و خونخوارترین مردم آن روز جهان بودند. این است که میرزا با دقت تمام در اصدار فتوی آنچه را که وظیفه شرعی و مکتبیاش بوده انجام داده است. هم جنگ و دفاع در برابر روس را جهاد دفاعی واجب اعلام می کند و هم از هر نوع تایید نسبت به فتحعلی شاه خودداری مینماید. لسان الملک در حوادث سال 1223 ه. ق مینویسد: آنگاه شاهنشاه از بهر تشویق سپاه مسلمانان در محاربت و مضاربت با روسیان میرزا بزرگ قائم مقام وزارت کبری را فرمان کرد تا از علمای اثنی عشریه طلب فتوی کند و او حاجی ملا باقر سلماسی وصدر الدین محمد تبریزی را برای کشف این مسئله روانه خدمت شیخ جعفر نجفی و آقا سید علی اصفهانی و میرزا ابو القاسم جیلانی (میرزای قمی) نمود تا در عتبات عالیات و دارالامان قم خدمت ایشان را دریابند. و نیز به علمای کاشان و اصفهان مکاتیب کرد. و بالجمله جناب حاجی ملا احمد نراقی کاشانی که فحل فضلای ایران بود و شیخ جعفر و آقا سید علی و میرزا ابو القاسم و حاجی میرزا محمد حسین سلطان العلما امام جمعه اصفهان و ملا علی اکبر اصفهانی و دیگر علما و فقهای ممالک محروسه هر یک رساله ای نگاشتند و خاتم گذاشتند که مجادله و مقاتله با روسیه جهاد فی سبیل الله است و خرد و بزرگ را واجب افتاده است که برای رواج دین مبین و حفظ ثغور مسلمین خویشتنداری نکنند و روسیان را از مداخلت در حدود ایران دفع دهند. و میرزا بزرگ قائم مقام این مکاتیب را ماخوذ و مرتب کرده و رساله جهادیه نام نهاد. در باب جهاد همین کتاب جامع الشتات ملاحظه خواهید فرمود که میرزای قمی بیش

ص: 22

از دیگران مطمح نظر درباریان بوده است. ملا محمد باقر سلماسی و صدر الدین تبریزی اصرار اکید داشته اند تا میرزا را وادار کنند که اساس و پایه حکومت فتحعلی شاه را شرعا به رسمیت شناسد. شاه را به شاه طهماسب صفوی و میرزا را به مرحوم محقق ثانی (شیخ علی کرکی) قیاس میکردند.

خودداری میرزا از اعطای چنین سند و تنفیذ حکومت شاه، موجب گردید که قاجاریان تا آخرین روزشان در تحقیر میرزا بکوشند.

روش تصحیح این کتاب

برای تصحیح این کتاب نیاز به نسخ خطی بود که متاسفانه دسترسی بدان حاصل نگردید. پایه و ملاک در روند تصحیح نسخه چاپ سنگی (به خط مسیح حسینی سمنانی - 1310) میباشد که بر اساس موارد زیر انجام یافته است: 1: غلطهای چاپی - که متاسفانه خیلی زیاد هم هست - در مواردی که غلط بودنشان مسلم و بدیهی است بدون هر گونه توضیح و یا علامت گذاری، تصحیح شده است 2: در مواردی که میان غلط چاپی ونقص عبارتی تردید ویا شائبه تردید وجود دارد به یکی از دو صورت زیر رفتار شده است: الف: جایی که احتمال غلط چاپی بودن نزدیک به یقین است لفظ مورد نظر اصلاح شده لیکن در میان علامت [ ] گذاشته شده است. ب: جایی که احتمال از دو جانب حالت تساوی دارد توضیح لازم در پاورقی داده شده است. 3: مواردی که حرفی یا کلمه ای سقط شده باز در میان علامت [ ] آورده شده. البته در جایی که سقوط یک حرف به طور مسلم روشن است بدون علامت اصلاح شده است. 4: تقطیع مطالب با تعیین " سر خط ها " با مراعات جوانب مختلف کمی و کیفی، حتی المقدور انجام یافته است. 5: هیچ تغییر ویرایشی در سبک نگارش میرزا و یا الفاظ و عبارات وی به عمل نیامده و نباید می آمد. 6: نشانی روایات و احادیثی که در جای جای کتاب مورد تمسک مولف قرار گرفته،

ص: 23

با تعیین شماره جلد و صفحه و نام منبع، مشخص شده است. برای این مهم مرجع اصلی کتاب وزین " وسائل الشیعه " انتخاب شده که علاوه بر خصوصیات آن، وفور زیادش در جامعه ما و آسانی دسترسی به آن عامل این انتخاب است. و در موارد نیاز نام منابع دیگر از قبیل کافی، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و بحار الانوار و... با رقم صفحه و جلد آمده است (1). 7: فتواهایی که میرزا در آنها " منفرد " است و یا نظریه اش مشمول اصطلاح " نادر " می شود توضیحی داده شده و احیانا به نظریه دیگران نیز اشاره شده است. اعتراف و اعتذار: شاید از نظر فنی لازم بود هرجا که مولف مطلبی را از منابع فقهی دیگر نقل کرده است (مثلا از مبسوط، تذکره، جامع المقاصد، مسالک و... و...) نشانی و رقم جلد و صفحه آن تعیین شود لیکن در این تصحیح به این مهم پرداخته نشده است و دلیل این قصور چگونگی انگیزه ای است که در چاپ و تصحیح این کتاب بوده زیرا عده زیادی از آنانکه این اقدام به خاطر آنان انجام مییابد مطابق روند کاریشان کسانی نیستند که در آثار شیخ، علامه، شهیدین و... به تحقیق تخصصی یا حرفه ای بپردازند و از جانب دیگر چنین کاری لازم گرفته بود که دستکم چند جلد بر مجلدات کتاب افزوده شود و هزینه قهری آن عده ای را از دسترسی بر این کتاب محروم میکرد و در حقیقت نقض غرض میگردید. در خاتمه لازم میدانم از برادر دانشمند و دانش دوست جناب آقای سید محمد اصغری نماینده محترم ولی فقیه و سرپرست موسسه سازمان کیهان تشکر نمایم که تصمیم بر احیای این متن ارزشمند گرفته و این خدمت پر ارج را بر جهان دانش نموده اند. همچنین از " سازمان انتشارات کیهان " که با همت والای خود به نشر آثار فقهی حقوقی همت گماشته صمیمانه سپاسگزاری می شود.

مرتضی رضوی. تهران 2 / 6 / 1370

ص: 24


1- ومراد از " وسائل الشیعه " چاپ " دار احیاء التراث العربی - لبنان " است که در ایران در 20 مجلد درآمده و معیار ما در شماره جلد رقمی است که در روی جلد هر کدام از مجلدات بیستگانه است نه آنچه در درون مجلد بلای صفحات آمده است. توجه به این نکته ضرورت دارد.

فهرست

تصویر

ص: 25

کتاب الطهارة

1- سوال:

1- سوال: صاحب نفاس. هر گاه یقین داند که مدتش از ده (1) میگذرد او را استظهار باید یا مدت عده حیض را نفاس قرار میدهد و زیاده از عادت را استحاضه قرار میدهد و مستحاضه هر گاه متنفله نباشد و در سحر غسل کند و بعد از صبح خون بیند یا بعد از غسل سحری چه حکم دارد؟

جواب:

جواب: نمیدانم این علم و یقین از کجا برای او به هم میرسد! مگر معصومی به او خبر بدهد که در آن استظهاری نمی باشد و همان ایام عادت حیض خود را اکثر نفاس قرار میدهد و باقی را عمل استحاضه می کند، و هرگاه یقین ندارد چنانکه غالب این است در این صورت ایام عادت ار نفاس میشمرد و بعد از آن استظهار می کند تا ده روز اگر روز ده منقطع شد تماس نفاس است والا همان عادت ایام نفاس است و باقی استحاضه است چنانکه در حیض می کند.

2- سوال:

2- سوال: مسح پاها را از سر انگشت کوچک میتوان گرفت ومسح نمود یا از سر انگشت بزرگ باید گرفت؟


1- یعنی از اول میداند که مدت نفاسش از 10 روز خواهد گذشت.

جواب:

جواب: هر یک باشد خوبست و احوط استیعاب تمام پشت پا است. .

ص: 1

3- سوال:

3- سوال: هر گاه کسی در میان آب نهری ایستاده نیت غسل نموده اول سر را در میان آب فرو برد و بعد پهلوی راست وبعد پهلوی چپ را فرو برد، آیا چنین غسلی صحیح است یا نه و هرگاه صحیح باشد چه نوع از غسل میباشد و نماز با او صحیح است؟

جواب:

جواب: این غسل صحیح است و ترتیبی است و نماز با او کردن صحیح است.

4 - سوال:

4 - سوال: هر گاه زمین خانه مسقف و پوشیده باشد و به بول و غایط و خون و غیرها نجس شود طریقه تطهیر آن را بر وجه تفصیل و تفریق بیان فرمایید؟

جواب:

جواب: هر گاه فرش، سنگ و آجر و امثال آن باشد که غساله از آن جدا می شود به آب قلیل تطهیر میتوان کرد. آب بر آن بریزند و روان کنند تا هرجا رود پاک می شود و در هر جایی که غساله باقی ماند اجتناب کند و هرگاه این ممکن نشود و زمین خانه خاک نرم باشد و القای کر و جاری هم ممکن نباشد خاک نجس را بکنند و به جای او گل پاک بمالند.

5- سوال:

5- سوال: ما معنی قول البهائی حیث اورد علی تعریف العلامة (ره) للطهارة بانها غسل بالماء او مسح بالتراب متعلق بالبدن علی وجه یصلح للتأثیر بقوله (ره) وینتقض بالوضوء والتیمم فان دخل الثانی لخروج الاول وخرج الاول لدخول الثانی؟

جواب:

جواب: یعنی ینتقض عکس التعریف بالوضوء والتیمم فلایدخلان فی المعرف اذلو سلمنا صحة صدقه علی التیمم باعتبار انه مسح کله ولامد خلیة لضرب الیدین فیه لکنه لا یصدق علی الوضوء لانه لیس بغسل محض بل بعضه غسل کالوجه والیدین وبعضه مسح کالرأس والرجلین ولا اشکال فی دخول الغسل فی التعریف لانه غسل کله. والحاصل ان الوضوء غسل ومسح والغسل غسل والتیمم ضرب بالیدین ومسح فلا یصدق علی الوضوء انه غسل محض ولا یصدق علی التیمم انه مسح محض فان دخل التیمم فی التعریف بسبب خروج الاول (یعنی ضرب الیدین) عن ماهیته کما هو احد القولین فی المسألة فصح القول بانه مسح محض ولکن یخرج الاول یعنی الوضوء عن التعریف لدخول الثانی فی ماهیته ای المسح. لایق ان التعریف لا ینتقض بهما لان اقتران الغسل بالمسح فی الوضوء واقتران المسح بالضرب فی التیمم داخل فی " قوله علی وجه یصلح للتأثیر " فالتعریف لا یتم الا بملاحضتهما

ص: 2

وبعد الملاحظة یندرجان فیه. لانا نقول المنفصلة حقیقیة والمرکب من الدخل داخل والخارج خارج وحمل المعرف علی المعرف حقیقی ولازم هذه الملزومات ان یکون التعریف بالنسبة الی الوضوء والتیمم تعریفا لجزئهما والجزء مباین للکل فکیف یکتفی بتعریف المباین للمباین فیصیر کتعریف الرکعة بوضع الجهة علی الارض علی وجه یصلح للتأثیر فی تصحیح الصلوة یعنی بضم سایر المقارنات والشرایط کالقیام والرکوع فهو تعریف للسجود لاللرکعة. فان تعسفت وقلت انه لا یلزم ان یکون الحمل فی التعریف حملا حقیقیا بل المرادان الطهارة ماهیته غسل بالماء او مسح بالتراب وان خروج بعض الذاتیات والعرضیات عن التعریف لیس بضایر اذ یکفی فیه التمییز علی ای نحو کان. قلنا: مع ما فیه من المنافرة والبعد، یرد علیه ان الظاهر ان هدا التعریف من باب الرسم المرکب من الجنس لتعریف احد الامرین من الغسل والمسح. الغسل فی الوضوء والغسل والمسح فی التیمم فلا ینفی مدخلیة للمسح فی الوضوء ولا للضرب فی التیمم واعتبار مدخلیة اقتران الجنس بشئ فی التعریف لا یستلزم مدخلیة نفس ذلک الشئ فیه لا من حیث الذاتیة ولا من حیث العرضیة فلم یظهر کون المسمح فی الوضوء ولا المضرب فی التیمم من ذاتیوتهما ولا من عرضیاتهما. فان قلت المراد الاقتران بالمسح والضرب مع اعتبار کونهما داخلین فی الماهیة ایضا. قلت: المتبادر من حمل الشیء وجها للشیء کونه وجها من وجوهه من حیث هو ذلک الشیء من غی ران یکون ذلک المقترن مستقلا فی المطلوبیة فی تحقق المحدود المرکب من ذلک الشیء ومن المقترن. سلمنا کون الاقتران بالشیء وجها من وجهه ولکن لایتم کون اعتبار نفس ذلک واستقلاله بالمطلوبیة ایضا وجها من وجوه ذلک الشیء بل هو بنفسه مستقل بالمطلوبیة فی تحقق المحدود مع انه یشترط فی التعریف خلوه عن الاجمال ودخول الغسل فی المحدود مع الاکتفاء بالغسل والمسح فی الحد یستلزم استعمال قوله علی وجه یصلح للتأثیر فی العرضیات بعد تمام ماله مدخل فی الذاتیات والا فیلزم این یحمل قوله " علی وجه یصلح للتأثیر فی الغسل " علی الاعراض الخارجة وفی الوضوء والتیمم علیها و

ص: 3

علی الذاتیات وهو ایضا مخالف لطریقة التحدید.

6- سوال:

6- سوال: هرگاه در حین غسل دادن میت قطیفه بر روی تخته کشیده و میت را بر روی قطیفه گذاشته غسل بدهیم یا قطیفه را در زیر سر میت نهیم وغسل دهیم صحیح است یا نه و قول به عدم صحة آن (به جهت آنکه قطیفه مزبوره متنجس به سبب میت می شود و ملصق به بدن میت می شود و میت را بالعرض نجس مینماید و حال آن که ازاله نجاست قبل از غسل واجب است) صورت دارد یا نه و یا واهی است و ازاله این نجاست که مستند به موت است لازم است و یا لازم الازاله، نجاست غیر مستند به موت است؟

جواب:

جواب: خلافی نیست و شکی نیست در وجوب ازاله نجاست از بدن بعنوان شستن، قبل از شروع نجاست موتیه، و نجاست موتیه رفع نمی شود الا به عمل آوردن اغسال ثلثه و نجاست موتیه هم در حکم سایر نجاسات است در این که ملاقی میت با رطوبت نجس می شود اشکالی هم در نجاست متنجس، نیست و شکی در وجوب تطهیر متنجس نیست وبدون تطهیر متنجس است و تطهیر ثوب محتاج به عصر است خصوصا بین الغسلتین، ومفروض این است که تطهیر جامع شرایط به عمل نیامده است. و اینکه غسلات ثلث مطهر نجاست موتیه بدن میت باشد مستلزم آن نیست که مطهر ثوب متنجس به نجاست موتیه باشد و آنچه مشهور است میان علما " هرگاه جسم طاهری در عصیر واقع شد قبل از غلیان یا بعد از آن و غلیان به عمل آمد ذهاب تلثین، مطهر آن جسم طاهر هم هست " مخرج است بدلیل، و همچنین در سرکه هر چند آخوند ملا احمد اردبیلی (ره) در آن هم اشکال کرده. بلی از اخبار به دلالت تبعیت که را " دلیل اشاره " میگویند ظاهر می شود پاک شدن جامه میت هر گاه در آن غسل بدهند میت را و هم چنین خرقه و لنگ ساتر عورت چون از لوازم اکتفا است به غسل میت از تطهیر آنها و قیاس کردن قطیفه مذکوره به آنها مشکل است. پس بنابراین پاک شدن تخته و لباس و بدن غسال و امثال آن در مواضعی که آب آخری تطهیر آنها را نکرده باشد از بابت طاهر شدن مزاولات طبخ عصیر ومزاولات نزح، بنا، بر قول به نجاست خواهد بود. وقطیفه مذکوره از جمله مزاولات نیست چون غالبا غسل دادن توقفی بر آن ندارد و

ص: 4

معلوم نیست که در زمان صدور شرع، این معتاد اهل بلد شارع بوده باشد تا آنها را از باب مزاولات محسوب داریم.

7- سوال:

7- سوال: آقا سید علی (1) سلمه الله در شرح صغیر میفرماید " وینزع ثوب المیت من تحته للنص وفیه تصریح بان محله بعد الغسل وهو ایضا ظاهر تعلیلهم الحکم بانه مظنة للنجاسة ویلطخ به اعالی البدن " تصدیع کشیده نص مشار الیه را بیان فرمایند که چیست و در کدام کتاب است و چگونه تعلیل مذکوره افاده بعدیت نزع ثوب می کند.

جواب:

جواب: ظاهر این است که مراد سید سلمه الله از نص صحیحه عبد الله بن سنان است که کلینی در باب " تکفین " و " حنوط " نقل کرده: قال: قلت لابیعبد الله (علیه السلام) کیف اصنع بالکفن؟ قال یؤخذ خرقة فیشدبها مقعدته ورجلیه قال قلت: فالازار قال انها لا تعد شیئا انما یصنع لیضم ما هناک لئلا یخرج منه شئ وما یصنع من القطن افضل منهما، تخرق القمیص اذا غسل ونزع من رجلیه ثم الکفن قمیص غیر مزرور ولا مکفوف وعمامة یعصب بها رأسه ویرد فضلها علی رجلیه (2). و ظاهر این است که " رجلیه " تصحیف " وجهه " باشد، چنانکه صاحب منتقی گفته و گویا مراد سید سلمه الله از قول ایشان " وایضا ظاهر تعلیلهم الی اخره " این باشد چون قبل از غسل، نجس شدن اعالی بدن ضرر ندارد وچون تطهیر به سبب غسل حاصل می شود، پس باید مراد بعد غسل باشد و تحقیق این است که این نص، مبتنی بر محافظت بدن از نجاست نیست که بگوییم نجس شدن اعالی بدن قبل از غسل ضرر ندارد. پس مراد اجتناب از نجس شدن بعد غسل باشد بلکه آنچه از اخبار و کلام فقها بر میآید این است که مطلق اجتناب میت از نجاست، مطلوب است خواه قبل از غسل باشد خواه بعد، بلکه از کلام ایشان بر میآید که مراد، پاره کردن جامه است قبل از غسل و از جهت پا، کشیدن به جهت رفق و مدارا کردن با میت و تجنب او از نجاست. .

ص: 5


1- الشرح الصغیر علی المختصر النافع: تالیف سید علی طباطبائی ابن ابی المعالی متوفی 1231 هاق که با خود میرزا معاصر و بدلیل جمله " سلمه الله "، در حین " سؤال " زنده بوده است.
2- وسائل: ج 2 ص 727 باب " عدد قطع الکفن... " ح 8.

و هر گاه خواهیم حدیث را مطابق کلام ایشان کنیم باید " اذا غسل " به معنی " اذا ارید غسله " باشد واین بنابراین است که غسل در جامه ندهیم و هر گاه بنا را بر این بگذاریم که غسل را در جامه بدهیم (چنانکه مستفاد از اخبار بسیار است که افضل است) پس علت در همان رفق و مدارا خواهد بود نه تجنب از نجاست، چون غالب این است که بعد از غسل دیگر نجاستی نیست خصوصا بعد از آن که خرقه ای که مذکور است در حدیث، بسته باشند. پس در اینجا دو مستحب است: یکی پاره کردن و از پایین کندن قبل از غسل به جهت رفق و تجنب از نجس شدن در صورتیکه غسل را در جامه ندهیم، و مراد فقها همین است، چنانکه از همه کلماتشان معلوم می شود و یکی دیگر: این کار را کردن به سبب رفق و مدارا است، هر گاه غسل را در جامه بدهیم، و حدیث محمول است بر اراده این معنی است، پس جمع کردن جناب سید سلمه الله ما بین تعلیل بعض و تعلیل این که ظاهر تعلیل ایشان مفید این معنی، محل نظر است و مقال بیش از این مجال نوشتن نبود. واز آنچه نوشتم بعد از تأمل، تحقیق مقام، معلوم می شود و بدانکه این صور در سایر مستحبات تکفین است نه واجبات چنانکه ذکر قمیص هم از برای ذکر وصف او است که غیر مزرور است و غیر مکفوف و از ملاحظه این معنی هم، مطلب کمال وضوح به هم میرساند.

8- سوال:

8- سوال: در کفنی که آیات قرآنی و غیرها در آن مینویسند و به آن میت را در حال رطوبت و غیر آن میپوشانند چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: ضرر ندارد بلی آیات قرآنی و شبه آن را در آنجا که در زیر میت میماند یا به اسفل اعضا ملاصق می شود ننویسند چون مستلزم استخفاف است واما به عمامه وروی عمامه و پیراهن و سراسری و امثال آن باکی نیست.

9- سوال:

9- سوال: از غبار رخت غصبی تیمم میتوان کرد یا نه؟

جواب:

جواب: نظر به قاعده مشهور علما که اجتماع امر و نهی را جایز نمیدانند بطلان است، ولکن آن بر حقیر واضح نیست و حکم به بطلان نمی کنم اگر چه فعل حرام کرده که تصرف در آن جامه باشد و احوط، عدم اکتفای به آن است و اینها در وقتی است که غبار از خاک مغضوب نباشد والا تیمم صحیح نخواهد بود.

ص: 6

-10 سوال:

-10 سوال: فی زماننا امرأة تری الدم من دبرها معتادة فی کل شهر ویحفل منها الولد فهل هی حائضة ویترتب علیها احکام الحایض ام لا؟

جواب:

جواب: لم اقف بتصریح فی هذه المسألة فی کلامهم عدا ما ذکره الشهید فی البیان و استقر به المحقق الشیخ علی رحمهما الله قال فی شرح القواعد: لو خرج الدم من غیر الرحم فی دور الحیض لانسداد الرحم، قال فی البیان فالاقرب انه حیض مع اعتیاده کما فی زماننا عن امرأة یخرج الدم من دبرها وما قربه اقرب انتهی. نعم تعرضوا فی موجبات الوضوء لحکم من یعتاد الغایط او الریح من غیر الموضع المعتاد فحکموا بالناقضیة سواء انحصر الموضع فیه او سد الموضع المعتاد ولولا اجماعهم ظاهرا او صریحا کما ادعاه فی المنتهی لم یحکم بالناقضیة لان الاطلاق ینصرف الی الغالب الشایع ولا یجوز القیاس ببطلانه علی مذهبنا والکلام فی هذه المسئلة یتوقف علی بیان مقامین الاول فی دم الحیض والثانی فی المرئة الحایض. اما المقام الاول فدم الحیض هو الدم المخلوق فی الرحم لحکم ومصالح، منها تنمیة الولد به وتغذیته به مادام فی الرحم، ثم تبدله باللبن لغذائه بعد التولد ولذلک قل من یوجد منها التحیض فی ایام الحمل والرضاع ولذلک اختلفوا فی ان الحامل تحیض ام لا؟ واعتمد من نفاه بان الحکمة فی العدة استعلام خلو الرحم عن الولد لئلا یختلط الانساب فکیف یتحقق مع اشتغال الرحم بالحمل ومما یتفرع علی هذا المقام ما یترتب من الاحکام علی دم الحیض لا علی المرئة الحایض مثل انه لا یعفی فی الصلوة من قلیله وکثیره وانه اذا وقع فی البئر ینزح جمیع مائه ونحو ذلک فلو فرض شق بطن امرأة واخراج دم الحیض المستودع فی رحمها فلا بد ان یحکم بترتب هذه الاحکام علیه. واما المقام الثانی فالظاهر انه لا ینحصر اطلاق الحایض علی من خرج منها، ذلک الدم الخلقی اذلها شرایط آخر من عدم کونه اقل من الثلثة واکثر من العشرة وان لا یکون بین الدمین اقل من العشرة وغیر ذلک وهذا الاطلاق تابع لاصطلاح الشارع فی ما یحکم بانها حایض مع ان الدم فی نفس الامر لیس بدم الحیض بل ربما حصل من آفة کما لو رأی الدم بعد ایام العادة قبل تمام العشرة فتحکم فی ظاهر الشرع بانها حایض بل بان الدم دم حیض

ص: 7

بمعنی ترتب احکامه من حیث هو دم، مثل عدم العفو وغیره. وربما یحکم بانها لیس بحایض والدم لیس بدم الحیض مع انها فی نفس الامر دم الحیض. وایضا قد یختلف الوضع الافرادی فی الالفاظ مع الوضع الترکیبی او الاشتقاقی فی مثل ان الیوم موضوع (علی الاشهر الاظهر) لما بین طلوع الفجر إلی غروب الشمس ولکنه قد یختلف الوضع بسبب الترکیب کما فی اجارة الرجل لعمل یوم او التراوح فی النزح یوما إلی اللیل وکک الکلام فی اقامة عشرة ایام فی بلد فأنه قد یصح القول باقامة عشرة ایام بجعل یوم الدخول او العشرة مع الدخول بعد الفجر قبل طلوع الشمس. وبالجملة: الحایض الذی یترتب علیها احکام الحایض من ترک الصلوة والصوم وحرمة وطیها وغیر ذلک انما هی من یحکم بکونها حایضا فی ظاهر الشرع بسبب اجتماع شرایطها و ان لم یکن دمها دم حیض فی نفس الامر. وکک، الکلام فی البول والغایط فان ما یترتب من الاحکام علی نفس البول والغایط قد یفارق الحکم الذی یترتب علی من خرج منه الغایط، فلو فرض شق البطن واخراج الغایط من الامعاء فلا ریب انه یحکم بنجاستها لانه غایط ولکن لا یصدق علیه انه جاء منه الغایط او انه متغوط حتی یجب علیه الوضوء. ثم ان من یخرج عنه الغایط بالطبیعة فان کان خروجا معتادا من الموضع المعتاد. فیدخل فیمن خرج منه الغایط ویشمله الایة والاخبار ویجب علیه الوضوء واما من خرج منه علی غیر المعتاد وان کان بالقوة الدافعة فلا ینصرف الادلة المطلقة الیه فلو لم یکن اجماعا لم نحکم بناقضیته للوضوء. فنقول فیما نحن فیه: ان مادل من الاخبار علی ان الحایض تترک الصوم والصلوة ویحرم وطیها بناء علی کونها حقیقة فیما یحکم شرعا بکونها حایضا لالمن قام بها المبدأ وهو سیلان دم الحیض ینصرف الی المتعارف الشایع من دمها خارجا من القبل فاذا لم تشملها اطلاقات الادلة فترجمع الی الاصول و هی متعارضة ومقتضی اصل البرائة عدم حرمة وطیها والعفو عن اقل من الدرهم من دمها الا ان یحصل العلم بان الدم دم الحیض وان تکن المرئة حایضا واما الصلوة والصوم فانهما وان کان الاصل عدم وجوبهما ولکن اصالة عدم الحرمة مع

ص: 8

مقتضی ظاهر القاعدة فی التکلیف جوازهما بل وجوبهما. کما انا نقول فیمن شک بالمسافة انه یتم الصلوة لان الاصل التمام حتی یثبت قصد المسافة ولا یتمسک بان التمام ایضا مشروط بعدم قصد المسافة وله نظایر کثیرة ومما یؤید المطلب أنه یجوز وطی الحایض فی الدبر، فمن الغرایب انه یجوز وطی هذه فی الدبر مع رؤیة الدم منه وعدم جوازه فی قبلها مع طهارته عن الدم. واما القاعدة المشهورة " ان ما یمکن ان یکون حیضا فهو حیض " فهی ایضا لا ینفع فی المقام لان المراد من الامکان لیس محض الامکان العقلی، بل المراد الامکان الاستعدادی الجامع للشرایط یعنی ما یمکن ان یکون من افراد ما یحکم به الشارع بانه الحیض المصطلح المعروف فی الفقه فهو حیض ولذلک لا نقول بان المبتدئة لا تتحیض بمجرد الرؤیة بل تصبر إلی ثلثة ایام کما حققناه فی محله. سلمنا الامکان فی المبتدئة لاحتمال کونها فی نفس الامر حایضا شرعا ولکن لا یتم ذلک فیما نحن فیه اذ متقضی توقیفیة الاحکام الشرعیة، اصالة عدم ثبوتها حتی یثبت بالدلیل لعدم انصراف اطلاقات الحایض الی هذا الفرد فی معنی عدم کونه منها لاصالة عدمها فلا یمکن الحکم بالامکان الشرعی الاستعدادی اصلا والا مکان القطعی غیر معتبر جزما. واما التمسک بالاعتیاد فی کل شهر کسایر النساء وحصول الولد ونحوهما فهی استحسانات لا یمکن الاعتماد علیها غایته ثبوت کون الدم دم الحیض، اما ثبوت کون المرئة حایضا فهو اول الکلام وکلامنا انما هو فی هذا ومما یؤید ما ذکرنا اعتبارهم خروج الدم منا لجانب الایسر وقالوا انه علامة دم الحیض فاذا کان یتصور الحکم بعدم الحیض اذا خرج عن القبل مع امکان ان یکون حیضا بمجرد انه لم یخرج من الجانب الایسر ففیما نحن فیه اول و اولی. وکذا اعتبارهم التطوق والانغماس بالدم فی القطنة اذا اشتبه بدم العذرة والظاهر ان کلامهم فی اعتبار الایمن والایسر ایضا فیما کان بها قرحة لا مطلقا، کما فی الانغماس اذا کانت مقتضیة وکیف کان فالخروج من الایمن والتطوق فی حال اعتبار القطنة مستلقیة

ص: 9

لا یوجب نفی امکان کونه حیضا شرعا بخلاف ما نحن فیه. واما ما ذکره الشهید فی البیان واستقر به المحقق الثانی فلم اقف علی مأخذه واما حکایة المرئة المحکیة فی زمانه (ره) فهی متغایرة لصورة السؤال اذ هی فیما انسد الحیض بعد تحققها من الموضع المعتاد واعتیادها من دبرها مع ان الحکم فیها ایضا مشکل.

11 -سوال:

11 -سوال: هر گاه زنی مستحاضه کثیره، غسل کرد از برای نماز و قبل از اینکه شروع کند در نماز باز خون دید بسیار، آیا واجب است غسل؟ ثانیا یا به همان غسل نماز کند؟ وهم چنین هر گاه وضو ساخت از برای نماز و قبل از دخول در نماز خون دید و آیا هر گاه این حالت در بین نماز دست دهد چه کند؟

جواب:

جواب: بدانکه واجب است از برای مستحاضه استظهار، یعنی سعی در محافظت از بیرون آمدن خون، به این معنی که پنبه ای در فرج خود داخل و محکم کند وهرگاه ضرور باشد تلجم واستشفار به عمل آورد یعنی کهنه درازی را یک سر آن را به کمر بندد مثل بند زیر جامه و سر دیگر را از میان پاها بیرون بیاورد و در آنچه در کمر بسته داخل کند و بیرون بیاورد و محکم بکشد و ببندد و این در وقتی است که متضرر نشود به سبب حبس بول، والا واجب نیست به جهت نفی ضرر و عسر، پس این زن که سؤال از حکم آن شده هر گاه تقصیر کرده در محافظت خون، باید طهارت را اعاده کند خواه وضو و خواه غسل. پس فرج خود را میشوید و خود را محافظت می کند واعاده طهارت می کند و نماز می کند و اما اگر تقصیر نکرده و به سبب غلبه و کثرت، خون بیرون آمده بر او لازم نیست اعاده طهارت. و به همان طهارت نماز کند و ظاهر این است که در اثنای نماز هم همین حکم باشد چنانکه ظاهر عبارت شهید است در ذکری.

12- سوال:

12- سوال: هر گاه مستحاضه بعد از آنکه وضو را برای نماز ساخت و نماز کرد یا هنوز نماز نکرده خون او منقطع شود و همچنین در صورتی که غسل بر او لازم بود و غسل کرد و قبل از نماز یا بعد خون منقطع شد آیا اعاده وضو و غسل ضرور است یا نه؟

جواب:

جواب: شیخ طوسی (ره) حکم کرده است در وضو به لزوم اعاده، وظاهر این است که حکم غسل همچنین باشد چنانکه شهید در دروس تعمیم کرده است و هم چنین در ذکری.

ص: 10

وعلامه در تحریر بعد نقل قول شیخ در وضو گفته است: وذلک ان کان للبرء والا فلا. یعنی لزوم اعاده در وقتی است که آن انقطاع خون انقطاع برء و خلاصی از خون باشد نه اینکه از آن باب باشد که باز عود می کند و این را از حال خود می تواند یافت و از دروس هم اعتبار این قید بر میآید و اما در ذکری این را نسبت به بعض اصحاب داده و گفته است که ما بر نخوردیم در این مسألة به نصی از اهل بیت (علیه السلام) و بعد از این اختیار، تفصیل کرده است و استدلال کرده است به این که: استحاضه خونی است و حدثی است که گاهی موجب وضو به تنهایی می شود و گاهی موجب غسل. پس هر گاه آن زن تکلیف خود را به جا آورد و وضو ساخت یا غسل کرد و در حال وضو و غسل خون منقطع بود و بعد از آن هم دیگر نیامد پس بر او چیزی نیست چون تکلیف خود را به عمل آورده، و هرگاه در اثنای وضو یا غسل یا بعد از آنها منقطع شود، پس اگر انقطاع برء نیست به این معنی که میداند یا مظنه دارد به حسب عادت که باز خون خود عود می کند پس این انقطاع، موثر اثری نیست و در حکم عدم است، پس مثل آن است که خون او دائما موجود باشد و اگر انقطاع برء است پس بهتر این است که بگوییم واجب است بر او وضو یا غسل، به سبب این که شارع، معلق ساخته وجوب غسل یا وضو را بر آمدن خون استحاضه، بر این صادق است که بعد از وضو و غسل یا در اثنای آنها خون استخاضه او آمده است و آن طهارتی که به عمل آورده از برای خون قبل از طهارت است و از اینکه نماز با وجود خون، صحیح است لازم نمیآید که آن خون، اثری از برای ما بعد نداشته باشد. این بود ترجمه کلام ذکری واین تفصیل خوب است، پس اگر مثلا فرض کنیم که زنی استحاضه کثیره بیند پیش از صبح و از برای صبح غسل نکند و نماز نکند و بعد از طلوع آفتاب خون قطع شود بالمره البته غسل واجب است و این غسل از برای انقطاع برء است نه از برای نماز، چون وقت آن گذشت پس اگر خواهد مشروط به طهارتی به عمل آورد قبل از ظهر، بدون غسل نمی تواند کرد، واین منافات ندارد با اینکه غسل واجب لغیره باشد، به جهت آنکه غرض ما در این مقام بیان موجب غسل است لا غیر و صادق است بر اینکه موجب،

ص: 11

به عمل آمده است.

13- سوال:

13- سوال: انقطاع استحاضه به چه چیز فهمیده می شود؟ ضعیفه ای مثلا ظهر خونی دید، دیگر ندید تا مغرب حالا نماز مغرب وعشا را به یک وضو می تواند بکند یا نه؟ و چه وقت بفهمد که از استحاضه پاک شده است؟

جواب:

جواب: واجب است استبراء از برای دانستن تکلیف خود، چنانکه در حیض لازم است. یعنی پنبه داخل می کند و لمحه ای صبر می کند هرگاه پاک بیرون آمد منقطع شده است والا پس اگر آلودگی قلیلی است باز در حکم مستحاضه قلیله است و اگر کثیر است در حکم کثیره است وهکذا، ولکن باید بر او ظاهر شود در صورت پاک بیرون آمدن پنبه، اینکه این پاکی از راه انقطاع و برء است. و اما هر گاه از قراین بر او ظاهر شود که برء حاصل نشده وبه آن عود خواهد کرد باز خود را مستحاضه میداند.

14 - سوال:

14 - سوال: ضعیفه خونی دید، یک دقیقه یا یک روز زیاد و روز دیگر ندید، حالا احتمال دارد که فردا یا دو روز دیگر ببیند. حالا نماز و روزه را چه کند؟ برود و غسل کند و نماز کند، یا صبر کند که ده روز بگذرد؟

جواب:

جواب: هر گاه این ضعیفه " عادت مستقره " دارد به حسب وقت و عدد هر دو، یا به حسب وقت تنها، به مجرد دیدن خون در ایام عادت، روزه را میخورد و نماز را ترک می کند، دیگر انتظار سه روز نمیکشد، و هر گاه پاک شود در روز اول یا روز دوم به مجرد همین، غسل نمی کند، به جهت آن که در تحقق اقل حیض کافی است سه روز متوالی که در هر روزی یک لمحه خون بیند هر چند باقی روز پاک باشد، و هرگاه " مبتدئه " باشد که تا به حال حیض ندیده است و همچنین " مضطربه " که عادت خود را فراموش کرده، پس اینها باید تا سه روز نشود، ترک نماز و روزه نکنند وعمل استحاضه بکنند. هر چند در روز اول، پاکی از برای آنها حاصل نشود. و در همه اقسام مبتدئه و مضطربه هرگاه در روز سوم هیچ خون نبیند البته ترک نماز و روزه نمی کند چون اقل حیض کمتر از سه روز متوالی نیست علی الاظهر.

15- سوال:

15- سوال: هر گاه کسی استحاضه قلیله داشته، در صبح وضو ساخت و نماز کرد و

ص: 12

در ظهر استحاضه متوسطه شود و در مرشد العوام فرموده اید که از برای استحاضه متوسطه در صبح، یک غسل بکند، حالا ظهر، به هم رسیده، چه کند؟ آیا غسل کند، وضو بسازد و غسل نکند؟ و همچنین هر گاه در مغرب، متوسطه شود صبر کند تا صبح غسل کند. هر گاه بر این صفت باقی مانده باشد یا آنکه همان مغرب یا ظهر غسل کند؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که واجب نیست که از برای ظهر و مغرب غسل کند بلکه غسل را از برای همان نماز صبح آینده می کند، مگر اینکه بالمره خون قطع شود ومعلوم او شود که دیگر خونی نیست. در این وقت غسل از برای انقطاع و برء می کند و نماز ظهر یا مغرب را می کند. و همچنین هرگاه بعد از نماز مغرب و عشاء برء و انقطاع حاصل شود به آن از برای نماز صبح باید غسل بکند و نماز کند.

16 - سوال:

16 - سوال: چربی که در دست به هم رسید، آیا واجب است که ازاله قبل از غسل و وضو بشود یا با آن وضو و غسل نماز میتوان کرد؟

جواب:

جواب: هر گاه جسمیتی ندارد که حایل باشد از رسیدن آب به بشره، باکی نیست و محض این که آب بعد از رسیدن به بشره میدود به جای دیگر ظاهرا ضرری ندارد و وضو و غسل صحیح است.

17- سوال:

17- سوال: غسل جنابت یا جمعه در حوض مسجد چه حال دارد هرگاه حوض در وسط مسجد باشد؟ وچه حال دارد هرگاه در خارج مسجد باشد؟ این غسل باطل است یا صحیح؟ و هرگاه با آفتابه از آب حوض مسجد بردارد و در خارج مسجد وضو یا غسل بکند، این وضو و غسل چه حال دارد؟ و آب برداشتن از چاه مسجد چه حال دارد؟ هرگاه وضو و غسل به عمل بیاورد. و هر گاه آب از چاه مسجد بکشند و در خانه ببرند از برای خوردن و غیر خوردن و در گل کردن و عمارت کردن بفرمایند که اینها چه حال دارد؟ که اگر صحیح نباشد احتراز کنند.

جواب:

جواب: در صورتی که غرض واقف معلوم باشد از بنای حوض وآب، باید موافقت غرض واقف کرد، در صورت جواز وعدم جواز که صحت وعدم صحت هم بر آن مترتب می شود. و در صورت جهالت حال، هر گاه ضرری به حوض نمیرسد وباب وقف که شاهد حال

ص: 13

مسلمین عدم رضای به آن نباشد، ظاهر این است که جایز باشد در غسل جنابت. وچون مکث در این مساجد از برای جنب حرام است و همچنین ازاله نجاست که منشأ تنجس مسجد شود بر فرض جواز آن، غالبا در صورتی می شود که در بیرون ازاله نجاست کرده باشد و به عنوان عبور و مرور از بیرون بدون درنگی برود و بدون درنگ در حوض بیفتد، هر چند در آن فرو رفتن در آب هم اشکال هست هرگاه صادق آید بر آن که درنگ است و عبور نیست. و به هر حال البته ترک آن اولی و احوط است و اظهر صحت غسل است، هر چند خالی از اشکال نیست، خصوصا در صورت ازاله نجاست که به سبب مظنه کراهت مسلمین و تضرر ایشان مظنه غصب هست که منشأ بطلان می شود. و اما حوض بیرون مسجد در آن اینقدر اشکال نیست. و آب حوض مسجد را برداشتن و سردن صورتی ندارد هرگاه آن آبی است که واقف از برای حوض قرار داده، بلی هر گاه آب را دیگری از خارج بیاورد و در حوض کند واز حال او معلوم باشد که راضی است به این معنی باکی نیست و آب از چاه وقف مسجد بردن از برای شرب وتوضی وغسل ظاهرا جایز است مگر با حصول ضرر و کراهت مسلمین از این معنی و اما برای گل کاری و غیر آن جایز نیست.

18- سوال:

18- سوال: هر گاه ناخن دست وپا بلند شده باشد به نوعی که چرک سیاه در تحت آنها به هم رسد وآن چرک نمایان باشد منشأ بطلان وضو وغسل می شود یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه چرک ظاهر را گرفته و مانع از وصول آب است صحیح نیست و هرگاه در زیر ناخن است که از بواطن محسوب است صحیح است.

19- سوال:

19- سوال: آبی که از جایی عبور نمود و بعد از قطع آب مکان گودی که در آنجا ممر بود قدری آب در آنجا مانده است و باز آب به آنجا میآمده است، لکن بسیار قلیل که بعد از دقت، مفهوم میشده است که میآید و از تحت آن معلوم نبوده است بیرون رفتن آن وکسی در آن غسل کرده و بعد از فراغ در میان آب فضله دیده است که جعل (1) به آنجا .

ص: 14


1- - جعل - به ضم اول وفتح دوم -: سرگین غلطان: نام حشره است.

آورده بوده است ومضمحل شده، آیا آن غسل صحیح است؟ آیا آن آب نجس است یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه متصل است به اصل نهر هر چند به اقل مسمای جریان باشد بلکه هر چند جاری هم نباشد داخل آب جاری است وحکم آن حکم آب جاری است و به ملاقات نجاست نجس نمی شود الا به تغیر احد اوصاف به نجاست، وغسل در آن صحیح است.

20 - سوال:

20 - سوال: پنیری که در میان کوزه و بستو (1) با آب میباشد وموش در میان آن آب و کوزه فضله انداخته و نجس شده است، اگر آن پنیر را در میان سبدی گذاشته در میان آب جاری نگاه داری که آب بگذرد طاهر می شود یا نه؟

جواب:

جواب: بلی هر گاه آن قدر در میان آب نگاه داری که آب نفوذ کند به هر جایی که آب نجس به آن نفوذ کرده پاک می شود .

21 - سوال:

21 - سوال: خیک ماست که پر از ماست باشد و در میان ظرفی است و آب میاندازد به بیرون که به اندک زمانی آن ماست نرم سفت می شود، هرگاه آن آب که در ظرف است نجس شود به جهت بول صبی یا افتادن فضله موش وغیره، آیا ضرری به ماست که در اندرون آن خیک است میرسد یا نه؟ چون اتصالی هست میان این آب و رطوبت اندرون خیک.

جواب:

جواب: ظاهر این است که هر گاه آن خیک را میان نهر جاری یا کر بگذاری تا تطهیر به عمل آید پاک می شود و حکم به نجاست ماست نمی شود، بلکه به آب قلیل هم میتوان تطهیر کرد.

22- سوال:

22- سوال: کشک را در جایی به آفتاب ریخته وخشک یا نیم خشک شده وآن را جمع نموده اند میبینند که سگی بر روی آن کشک قرار گرفته و کشک میخورد و بعد از گریختن، چند دانه کشک زده شده وچند دانه خورده شده وخرده های آن در میان کشکها فرو رفته، آیا بعد از وضع شکسته ها و خرده ها مابقی را به آب تطهیر کنند یا تطهیر نمی خواهد؟.

ص: 15


1- بستو: ظرف سفالین یا چوبین.

جواب:

جواب: تا علم به ملاقات سایر کشکها به رطوبت، به هم نرسد همه پاک است وآن کشکهای نیم خورده را هم تطهیر میتوان کرد و احتیاجی هم به خاک مالیدن نیست.

- 23 سوال:

- 23 سوال: کسی به حمام برود و مزد حمامی را ندهد و زنان این ولایت را تعارف است که نان به مزد حمامی میدهند. هر گاه پنهان بروند و نان ندهند، آیا منشأ بطلان غسل و نماز است یا آن که غسل و نماز صحیح و مشغول الذمه آن تنخواه است؟

جواب:

جواب: هر گاه قصد او، این است که مزد ندهد و غسل کند ظاهرا داخل طهارت به آب مغصوب است وصحیح نیست.

24- سوال:

24- سوال: غاسل هر گاه فوطه یا ساتر عورتی به غیر فوطه نداشته باشد در حین غسل کردن و ناظر محرمی باشد غسل او باطل است، به چه علت است؟

جواب:

جواب: هر چند ستر عورت واجب است وترک آن حرام، ولکن غسل صحیح است. ما نگفتیم غسل باطل است تا علت آن را بگوییم.

25- سوال:

25- سوال: مسح پا را میتوان از سر هر انگشت گرفت ومسح نمود، یا آن که از سر انگشت بزرگ باید گرفت؟

جواب:

جواب: هر یک باشد خوب است واحوط استیعاب تمام پشت پاست.

26- سوال:

26- سوال: صاحب نفاس هر گاه یقین داند که مدتش از ده میگذرد او را استظهار باید یا مدت عادت حیض را نفاس قرار میدهد و زیاده از عادت را استحاضه قرار میدهد و مستحاضه هر گاه متنفله نباشد ودر سحر غسل کند وبعد از صبح خون بیند یا بعد از غسل سحری چه حکم دارد؟

جواب:

جواب: نمیدانم این علم ویقین از کجا برای او به هم میرسد؟ مگر معصومی خبر به او بدهد! در آن صورت استظهار نمی باشد وهمان ایام عادت حیض خود را اکثر نفاس قرار میدهد وباقی را عمل استحاضه می کند و هر گاه یقین ندارد چنانکه غالب این است. در این صورت ایام عادت را نفاس میشمرد وبعد از آن استظهار می کند تا ده روز، اگر در روز دهم منقطع شد تمام نفاس است والا همان ایام عادت نفاس است وباقی استحاضه است،

ص: 16

چنانکه در حیض می کند واما سؤال از این غسلهای مستحاضه، پس آنها اعتباری ندارد (1).

27- سوال:

27- سوال: با وجود زنان، میت زن را زوج او یا ولدش یا یکی از سایر محارم میتوانند غسل داد، بی دقت وراء پیراهن، یا آن که رجحان در غسل دادن زنان است؟

جواب:

جواب: اقوی این است که زن وشوهر، هر یک دیگری را میتوانند غسل داد، هر چند برهنه ومکشوب العوره باشد وافضل این است که جامه بر روی او بیندازد واز پشت جامه غسل بدهد وتاکید در ستر عورت بیشتر است. واما محارم: پس اکثر علما بر آنند که هر گاه مماثلی نباشد غسل میتوانند داد از ورای ثیاب وجمعی قائلند که با وجود مماثل هم میتوانند غسل داد، هر چند برهنه باشد به شرط ستر عورت و این قول قوی است و احوط قول اول است.

28- سوال:

28- سوال: اطفالی که به حد تکلیف نرسیده اند هم، حنوط به کافور واجب است یا نه؟

جواب:

جواب: بلی واجب است.

- 29 سوال:

- 29 سوال: فوطه که بر میت بسته است آب غسلها بر روی او جاری می شود. آیا مجزی است از بدن وهمان فوطه به جای بدن است؟ چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: بلی هر گاه آب به بدن میت میرسد وفوطه مانع از جریان آب به بدن میت نیست مجزی است از غسل وتطهیر بدن میت. واین فوطه هم به تبعیت بدن پاک می شود و بهتر این است که در وقت خلاص شدن، آن را بفشارند تا غساله آن بیرون رود.

30- سوال:

30- سوال: هر گاه مسلمی پوستی از نصاری بخرد وبرای مسلمی بفرستد چه حکم دارد؟

جواب:

جواب: ظاهر، حلیت است، چون فعل مسلم محمول بر صحت است وگاه هست که از برای او علم حاصل بوده است به این که آن پوست حلال بوده است وذابح آن مسلم بوده واز سوق مسلم به آن نصاری منتقل شده، بلی اگر علم به هم رسد که آن مشتری پوست را از .

ص: 17


1- این سؤال وجواب در آغاز کتاب آمده ودر اینجا تکرار شده است وچون در اینجا بوسیله دو جمله اخیر پاسخ کاملتری داده شده از حذف آن صرفنظر شد.

نصاری خرید در حالی که عالم بود که ذابح، کافر بوده یا جاهل بود به حقیقت حال و از او خرید، در آنجا اصل حرمت است و استعمال آن جایز نیست. خلاصه معیار در اینجا، ید مسلم است وآن را باید معتبر دانست وصحیح انست تا علم به خلاف آن به هم رسد وبه خریدن از کافر، علم به حرمت به هم نمیرسد.

31- سوال:

31- سوال: زنی مظنه دارد که در این ماه، پنجاه سال او تمام باشد، اما یقین ندارد، آیا بنای عادت خود را به حیض بگذارد یا استحاضه؟

جواب:

جواب: بنا را بر حیض بگذارد تا یقین حاصل شود به تمام شدن پنجاه (در غیر قرشی) وحصول یأس.

32- سوال:

32- سوال: آیا غساله که غیر از آب استنجای مستثنی است نجس است یا نه؟ وبر فرض نجاست آیا آن قطره ای که بعد از غسله آخر در عضو مغسول میماند نجس است و بعد از ازاله آن قطره آن عضو محکوم به طهارت است؟ یا اینکه آن قطرات نجس نیست وبعد از آنکه مرتبه آخر آب را بر عضو جاری ساخت آن عضو محکوم به طهارت است وآن قطرات به جامه یا سایر اعضا برسد ضرری ندارد؟

جواب:

جواب: هر چند دلیل نجاست غساله در نظر حقیر تمام نیست ولکه به سبب شهرت و بعضی مؤیدات، احتیاط تمام، می کنم وبنابر قول به نجاست ظاهر این است که آن قطره که بر عضو انسان مثل دست یا پا، یا در مثل الواح از تخته وسنگ وغیره می ماند نجس نیست به جهت آن که همان آبی که بر کف دست نجس مثلا میریزی از برای تطهیر، اگر چه قایل شویم که به محض ورود نجس می شود ولکن به حکم شارع همان قلیل آب نجس که میغلطد بر عضو وجاری می شود تا از عضو منفصل می شود تطهیر به عمل میآید و آن آب بعد از آن که میریزد دیگر آن، داخل مطهر، نیست هر چند از استمرار منقطع نشود. پس غساله حقیقی پیش از باقی ماندن آن قطره بیرون رفته است واین آب زاید بر مطهر، است واگر فرض کنیم که بعینه همان قطره است که از اول عضو جاری شد تا به آخر رسید ودر آنجا معلق ماند بلا شک آن غساله است وتا جدا نشود عضو پاک نمی شود و توهم اینکه هر جزوی از آن قطره، مطهر جزوی از عضو است هم بر فرضی که ممکن باشد

ص: 18

تجدید هر یک از اجزای مطهر واجزای عضو هم نفعی ندارد به سبب آنکه جزو آخر مطهر که تطهیر جزو آخر عضو را می کند باز مادامی که از آن جزو آخر جدا نشود پاک نمی شود. با وجود آن که فرض در صورتی تحقق میپذیرد (بر فرض امکان) که عضو را سراشیب بگیری وقطره را از بالا جاری کنی، اما در صورتی که عضو را مستوی بگیری وقطره را در میان آن بریزی که به همه طرف جاری شود واز یک طرف کج کنی که جدا شود باز همان محذور لازم میآید، یعنی نجس شدن مطهر ومطهر شدن نجس وعدم انفصال غساله. وبه هر حال در صورتی که معلوم باشد که آن قطره معلق، تمام مطهر است یا جزء مطهر، است تا جدا نشود پاک نمی شود. و هم چنین در صورتی که شک داشته باشد. اما در صورتی که علم حاصل شده است که قبل از آن قطره، به قدر تطهیر واستیلاء تمام عضو، آب جاری شده وجدا شده، الحال این قطره معلق وتتمه آنچه در عضو مانده تمام پاک است. واز آنچه گفتیم حکم تطهیر ثوب که جدا شدن غساله آن محتاج به عصر است معلوم می شود که مادامی که نفس مطهر به سبب عصر از ثوب جدا نشده بر نجاست خود باقی است وبعد جدا شدن به عصر پاک می شود وآن بقیه که بعد از عصر متعارف به جا میماند معفو است به جهت نفی عسر وحرج واجماع. چنانکه (بقیه رطوبتی که در موضع آن قطره در صورت تطهیر) در عضو بدن معفو است.

33 - سوال:

33 - سوال: آیا ظاهر دماغ یا دهن را بعد از ازاله عین نجاست، تطهیر ممکن است بعد از این که آب را در مشت کند چند دفعه آن موضع نجس را در آن آب مشت فرو برد (و همچنین باطن دهن را هر گاه چیزی در رخنه دندان باشد) یا آن که لابد است از اجرای آب در آن مواضع؟ -؟

جواب:

جواب: اظهر این است که کافی است که به قدر احتیاج (بعد از ازاله عین) در آب مشت فرو برد، یعنی با ملاحظه دفعات به سبب تفاوت نجاسات وبهتر آن است که آب را به اعانت کف دست، مماس موضع کند وآب را بر آن جاری کند وغساله را جدا کند وبهتر از آن، این است که آب را به عنوان صب بر آن وارد کند وبریزد، مثل آن که از ظرف میریزد. و

ص: 19

باطن دهان را (بعد از زوال عین از برای تطهیر بقایایی که در بن دندان باشد از غذا ومثل آن) به مضمضه کردن تطهیر می توان کرد، لا اقل دو دفعه مضمضه کند وبریزد.

34- سوال:

34- سوال: در هر یک از اعضای ثلاثه غسلی وضو وغسل، آب را که از طرف اعلی میریزد ودست میکشد باید مجموع اجزاء طرف اعلی اثر نموده بعد الاسفل فالاسفل تا به انتها و هر گاه همچه باشد در وضو بعد از ریختن آب بر مرفق وکشیدن دست تا سر انگشتان، طرف دیگر بالای دست مغسول، گاه است که خشک میماند.

جواب:

جواب: ابتدا به اعلی، در غسل واجب نیست بلکه مستحب است واما در اعضای وضو که شستن آنها واجب است ابتدا کردن به اعلی، واجب است واظهر در نزد حقیر این است که واجب است شستن اعلای هر جزوی از اجزای عضا، قبل اسفل همان جزء، نه این که واجب باشد که مجموع اعلای عضو قبل از مجموع اسفل آن شسته شود. مثلا آب را که بر رو میریزد طرف راست رو را، هر گاه اول دست بمالد از بالا وبشوید تا به ذقن وبعد طرف چپ را به همین نحو صحیح است واینکه طرف پایین جانب راست رو، قبل از طرف بالای جانب چپ شسته شود ضرر ندارد و هم چنین دستها که هر گاه از مرفق آب ریخت ویک طرف دست راست تا سر انگشتان وبعد طرف دیگر را شست تا سر انگشتان ضرر ندارد. واینکه نوشته اند که آب تمام می شود وآن طرف خشک می شود بی معنی است به جهت آن که اگر دست تری دارد واز تری آن طرف به این طرف میتوان آورد که غسل متحقق شود، به همان اکتفا می کند واگر وفا نمی کند یک غرفه دیگر آب بردارد تا غسل تمام شود مگر آن که مراد او همان عدم تحقق غسل اعلی، باشد قبل از اسفل و هم چنین است کلام در ترتیب مستحبی غسل.

35- سوال:

35- سوال: مستوضی هر گاه مشغول شستن دست چپ بوده، برخاسته سه چهار قدم یا بیشتر برود تا تکیه به دیواری یا درختی بنماید چه صورت دارد یا جوراب بکند؟ -؟

جواب:

جواب: هیچ کدام آنها ضرر ندارد، همین که موالات عرفی برجاست یعنی در عرف اهل شرع و دین نمی گویند که این شخص دست برداشت از وضو وجفان جمیع اعضای

ص: 20

سابقه هم به عمل نمیآید، وضو صحیح است.

36- سوال:

36- سوال: در تطهیر اعضای ذیحس در شب یا در جای تاریک که احساس به بصر ممکن نیست احساس همان عضو به وصول آب کافی است یا هه؟ مثلا در طهارت از بول در صورت مفروضه باید انگشت بر مخرج گذاشت و آب ریخت یا نه و بر فرض گذاشتن چه فرق است میان انگشت و موضع خاص در احساس و همچنین اعضای غیر ذیحس وجامه وظرف.

جواب:

جواب: ظاهر این است که احساس همان عضو کافی است وضرور نیست که به دست وانگشت آب را برساند وعمده اشکال در این مسئله این است که یقین به نجاست حاصل شده ودر تاریکی به مجرد آب ریختن یقین به وصول آب به جمیع اعضاء نمی شود غالبا، خصوصا در عضوی که حس ندارد مثل ظرف وجامه وتحقیق در جواب این است که مطهر شرعی شستن موضع است ودر شستن موضع رجوع به عرف می شود وکسی که در تاریکی آب را بر عضو جاری می کند عرفا صادق است که عضو را شست. یقینا هر چند یقین به رسیدن به جمیع اجزاء حاصل نشود. ومثل این است کلام در وضو وغسل، خصوصا در غسل ترتیبی که علم به وصول آب به جمیع اعضاء خصوصا پشت سر آدمی قریب به محال است، پس شستن عرفی که مشخص شد کافی است.

37 – سوال:

37 – سوال: در طهارت از بول چقدر از آب باید باشد؟

جواب:

جواب: اگر سؤال از استنجاء بول است اظهر این است که ازاله عین کند کافی است و احوط آن است که دو بار باشد. گاه هست که دو قطره کفایت کند و گاه هست بیشتر ضرور شود. سوراخ مخرج که گشاده است گاه است بول، تعدی به اطراف می کند بیشتر ضرور می شود و هرگاه تنگ باشد کمتر کافی است. وگاه هست مخرج بول، آلوده به جسم لغزنده باشد مثل " مدی " و غیر آن، آب بیشتر در کار است واگر سؤال از تطهیر بدن وجامه وغیر آن است تفصیل آن را در مرشد العوام ذکر کرده ام. به آنجا رجوع کنند و کاغذ شما هم بیش از این، جا ندارد.

38- سوال:

38- سوال: هرگاه بعد از ملاعبه و آمدن آب منی و تلویث حشفه، بول کند در

ص: 21

طهارت کذائی، ریختن آب کفایت می کند یا باید انگشت مالید تا لزوجت مذی هم زایل شود ودر صورت مفروضه، فرقی میان طهارت از بول مرد و زن هست یا نه؟ -؟ -؟.

جواب:

جواب: بلی باید دست مالید تا آن عین لزج زایل شود، هر گاه بدون آن زایل نشود، و احتیاط تعدد در اینجا بیشتر است. اینها در صورتی است که با بقاء رطوبت مذی بول کند والا در وجوب ازاله آن اشکال است وفرقی ما بین مرد و زن نیست.

39- سوال:

39- سوال: آیا بر زنان هست که بعد از مجامعت وبول کردن، اندرون فرج را به انگشت یا نحو دیگر از منی مرد یا منی خود پاک کنند یا نه؟ و بر فرض لزوم یا عدم لزوم هر گاه بعد از غسل، چیزی بیاید باز غسل بکند یا نه و در صورت آمدن چیزی آیا فرقی میانه این که از زن نیز انزال شده باشد هست یا نه؟ -؟ -؟؟

جواب:

جواب: شستن اندرون فرج، واجب نیست، همان تطهیر ظاهر کافی است وبعد از غسل هر گاه منی مرد از فرج زن بیرون آید اعاده غسل در کار نیست. بلی هر گاه منی زن بیرون آید از فرج او غسل واجب می شود، هر چند انزال منی او هم در حال جماع بوده والحال بیرون آمد، و همچنین هر گاه منی زن مخلوط به منی مرد بیرون آید. و هر گاه شک دارد که آیا منی او هم بیرون آمده یا نه، غسل بر او لازم نیست، همان تطهیر عضو کند و نماز کند وتجدید وضو هم ضرور نیست.

40- سوال:

40- سوال: آیا حاکم به وجوب غسل به غیبوبه حشفه حس آلتین است یا نه و هر گاه اختلاف میانه مرد و زن در این معنی به سبب قوه شبق یا ضعف قوه احساسیه احدهما به هم رسد قول کدامیک قوی است وفرقی میانه غیبوبه با التقاء ختانان چه باشد؟ -؟

جواب:

جواب: حاکم به وجوب غسل، حصول علم به غایب شدن حشفه است، یعنی سر ذکر تا مقدار ختنه گاه در فرج زن خواه علم به احساس همان عضو حاصل شود یا به نگاه کردن یا به گذاشتن انگشت یا غیر آن. وبدون علم، غسل واجب نمی شود، هر چند مظنه حاصل شود، و در صورت اختلاف مرد و زن هر یک مکلفند به فهم خود: بر هر کدام که علم حاصل شود بر او واجب است و بر دیگری که علم برای او حاصل نشده واجب نیست وشهادت احدهما در حق دیگری کافی نیست و غیبوبه حشفه والتقاء ختانین یک معنی دارد وفرقی بینهما نیست.

ص: 22

41- سوال:

41- سوال: هر گاه آب مذی مرد و زن به رخت یا بدن دیگری برسد تطهیر لازم است یا نه؟ -؟

جواب:

جواب: نجس نیست وتطهیر لازم نیست.

42- سوال:

42- سوال: هر گاه زن و مرد، زبان یا لب یکدیگر را بمکند، لب را از آب دهان همدیگر، تطهیر نمایند یا نه؟ و آب دهان همدیگر را فرو برند جایز است یا نه؟ -؟

جواب:

جواب: آب دهان مرد و زن هر دو پاک است و مکیدن و خوردن آن از برای هر یک از آنها از لب و زبان و دهان دیگری جایز است و هیچ وجه کراهت و ناخوشی ندارد. چه جای نجاست ولزوم تطهیر؟!

43 - سوال:

43 - سوال: هر گاه به اعتبار قبض بودن وجود در حال نعوظ از مخرج بول آبی به رنگ منی که اندک غلظت داشته باشد بیرون آید غسل دارد یا نه؟

جواب:

جواب: این آب را " ودی " میگویند - به دال مهمله - وآن موجب غسل نیست، بلکه موجب وضو هم نیست. هر گاه بعد از استبراء واستنجاء بیاید. ودر وقت پاک است واحتیاج به تطهیر هم نیست.

44- سوال:

44- سوال: ته ابریق یا ظرف دیگر که در موضع نجس گذاشته شده، آیا به فرو بردن در آب کر یا جاری پاک می شود یا باید بعد از خشک شدن فرو برد؟

جواب:

جواب: مثل آفتابه مس ومفرغ وامثال آن به مجرد فرو بردن در آب کر یا جاری با زوال عین نجاست پاک می شود و هم چنین مثل کوزه ولولیین هم هر گاه عین نجاست در آنها هیست ظاهر آن به فرو بردن در کر و جاری پاک می شود واما هرگاه نجاست در اعمال آن نفوذ کرده باشد وخواهی اعماق آن هم پاک شود باید آنقدر در آب بماند که آب برسد به هرجا که نجاست رسیده است و در این صورت خشکانیدن در اول بهتج است، اما وجوب آن معلوم نیست.

45- سوال:

45- سوال: تنور نجس شده را (به سوزاندن آتش در آن پاک می شود یا) به آب تطهیر باید داد؟

جواب:

جواب: به آتش پاک نمی شود، بلکه باید به آب، تطهیر کرد. آب را با آفتابه یا ابریق

ص: 23

بر آن جاری کنند سه مرتبه وغساله آن که در ته تنور جمع می شود بعد از آن، گل را اگر خواهند بیرون بیاورند به نحوی که به تنور بر نخورد.

46- سوال:

46- سوال: در بدن انسان، گویا بالذات دهنیه وچربی که هست، خصوصا در حشفه به تطهیر و وضو و غسل مضر است یا نه؟

جواب:

جواب: مضر نیست.

47- سوال:

47- سوال: هر گاه به جراحت کسی پیش از قطع شدن خون وتطهیر خون، خاکی یا دوایی بریزند وقت تطهیر ووضو وغسل هر گاه ازاله آن بدون جرح وخون آمدن ممکن نباشد آیا از بالای آن آب بریزد پاک می شود و وضو وغسل درست است یا باید جراحت را جدید نمود؟ -؟

جواب:

جواب: هر گاه آن خاک یا دوا با خون، جوشیده و متداخل شده تطهیر آن صورتی ندارد. پس اگر ممکن باشد بدون جرحی ازاله آن در حمام یا آب گرم که ضرری نرسد، ازاله کند و تطهیر کند و اگر ممکن نشود بدون ضرر، بر روی آن چیزی بچسباند که پاک باشد وجبیره کند و هر گاه جبیره هم ممکن نباشد تیمم کند.

48- سوال:

48- سوال: هر گاه سوزنی مثلا یا خاری به بدن برخورد و به گوشت یا پوست فرو رود وآن را بیرون کشد. آیا سوراخ جای آن در حکم باطن است یا ظاهر که باید به آنجا باز به سوزن آب غسل و وضو رابرساند، و هر گاه خار کذا در آنجا بشکند وقدری از آن در آنجا بماند بیرون آوردن لازم است یا نه؟

جواب:

جواب: این سئوالات علامت وسواس است. امثال چنین سوراخها باطن وظاهری در آن معتبر نیست. همان ظاهر را بشوید کافی است و در آن کاوش نکند وبیرون آوردن خار ضرور نیست وبدون آن هم وضو وغسل صحیح است.

49- سوال:

49- سوال: هر گاه شخصی در جایی از بدنش که به چشم دیده نمی شود مظنه جراحتی داشته ودست بر آن موضع گذاشته، خون آلود بیند یا اخبارش نمایند که یقین به نجاست آن موضع به هم رساند، آیا یقین به قطع خون آن موضع به چه نحو به هم رساند؟ باز به دست گذاشتن وبی خون دیدن یا به اخباج یک طفلی یا یک زن یا بیشتر یا عدلین باید یا

ص: 24

مظنه قطع خون کفایت می کند، و همچنین هر گاه در روشنایی عدم قطع خون جراحت معلوم باشد، بعد تاریکی شب فرا رسد یا به جای تاریکی رود، آیا غلبه ظن کفایت در قطع خون مینماید تا تطهیر موضع کند یا نه و بر فرض کفایت غلبه ظن هر گاه بعد از تطهیر و ادای نماز معلومش شود که خون حین تطهیر منقطع نبوده یا هیچ نداند که کی آمده آیا موضع ملاقی رامع نماز تطهیر واعاده نماید یا به حمل اینکه شاید این خون بعد از نماز آمده قرار می تواند داد؟...؟

جواب:

جواب: در جایی که علم به نجاست به هم رسید باید قطع به زوال آن حاصل شود، هر گاه به نحوی از انحاء علم برای او حاصل شد که اشکالی نیست وبه محض سخن یک زن یا دو زن یا دو طفل نمیتوان اکتفا کرد، بلکه به سخن یک مرد عادل هم، مگر با حصول جزم ودور نیست که شهادت عدلین کافی باشد، وبه هر حال در زوال عین نجاست حصول جزم ضرور است و از این جهت است که جامه آلوده به منی را خود این کس بشوید وبعد از خشک شده به سبب زبری جامه شک کند در زوال عین باید ثانیا بشوید. واینکه در بعضی اخبار، امام (علیه السلام) امر کرد زنی را که جامه خود را به مشق - که گل سرخ است - رنگ کند (1) نه از برای این است که علم به زوال خون شرط نیست، بلکه از برای این است که نفرتی که در طبع حاصل می شود به سبب بقای رنگ نجاست رفع می شود. واینها که گفتیم منافات ندارد با آن که جایز است جامه نجس را به گازر بدهیم تطهیر کند و قول او را اعتبار میکنیم در تطهیر، به جهت آن که در آنجا دلیل هست که قول فعل مسلم محمول بر صحت است واز اخبار وطریقه علما عصرا بعد عصر ظاهر می شود کفایت این، هر چند آن گازر عادل نباشد، در اینجا هم می گوییم هر گاه کسی سر او زخم شود و خون آید وبه دیگری بگوید سر مرا تطهیر کن و او تطهیر کند اکتفا میکنیم به قول او و فعل او در تطهیر که مشتمل بر زوال عین نجاست است. اینها در وقتی است که ممکن باشد تحصیل علم به زوال عین، واما در صورت عدم امکان، مثل این که شب است یا آن شخص کور است پس در آنجا این قدر میمالد نجاست را که 4

ص: 25


1- وسائل (باب: انه اهما یجب ازالة عین النجاسته دون اثرها) ج 2 ص 1032 - 1033 ح 1 و 3 و 4

جزم کند به زوال آن، واگر ممکن نشود حصول جزم، به ظن نزدیک به جزم اکتفا کند و اما اینکه در مثل خون زخم ممکن نیست جزم، به سبب احتمال خون تازه بیرون آمدن، پس این ضرر ندارد به جهت این که مقصود، زوال عین سابق وتطهیر آن است واصل عدم خروج خون تازه است، پس همان قدر که جزم یا ظن نزدیک به جزم حاصل شود بر زوال همان عین اول، آب را بر موضع جاری کند کافی است. واگر بعد جزم حاصل شود که آن خون رفع نشده بود باید ثانیا تطهیر کند. واما اگر احتمال میدهد که این خون تازه بیرون آمده است به تطهیر سابق ضرر ندارد. وطریق دانستن زوال عین در جایی که به چشم آن موضع را نمیتوان دید، این است که هر گاه مثلا سر او زخم است وخون آمده دست بر آن میمالد تا دیگر اثری ظاهر نشود به دست، واگر خواهد قلیلی پنبه بر آن موضع میگذارد و بر می دارد وملاحظه می کند.

50- سوال:

50- سوال: هر گاه روغنی یا پیه یا صابون نجس شده باشد هر یک از آنها را آب کرده در حوضی که به قدر کر یا زیاده بوده بر آب آن حوض ریخته شود به طریقی که هر جزو آن به آب ممزوج ومخلوط گشته، بعد از آن جمع آوری آن، از روی آب ممکن باشد والحالة هذه قابل تطهیر هست یا نه؟ ودیگر آنکه: خمیری هر گاه نجس شده باشد آن را در تنور خشک کرده، بعد از آن در آب گذارند تا آب به عمق آن رفته، پاک است یا نه؟

جواب:

جواب: هر چند بعض علما تجویز کرده اند تطهیر روغن را به آب به این نحو مثل این که در خزینه حمامی که آب بسیار گرم دارد و بر هم زنند تا ممزوج شود وبعد از سرد شدن از روی آب بگیرند ولکن اظهر در نظر حقیر این است که پاک نمی شود و همچنین است صابون. ودر باب خمیر نجس، هر چند در حدیث صحیح وارد شده است که پاک نمی شود و باید دفن کرد (1) و به پختن و نان کردن پاک نمی شود و قول شیخ به پاک شدن به سبب .

ص: 26


1- وسائل: ج 1 ص 147 باب حکم العجین بالماء النجس: ح 2.

پختن به آتش ضعیف (1) است، لکن این منافات ندارد به اینکه جایز باشد تطهیر آن در " آب کر " یا جاری، پس هر گاه خمیر نجسی که عین نجاست در آن نباشد هر گاه در تنور تاق شود یا خود خمیر در آفتاب خشک شود وبعد از آن بگذارند در میان کر یا جاری به قدری که بخیسد و از هم متفرق شود که آب به همه اعماق آن برسد ظاهر این است که پاک می شود (اما به آب قلیل نمیتوان تطهیر کرد) آن اصعب نیست از تطهیر گوشتی که در آب نجس جوشیده باشد به حدی که آب نجس در اعماق آن رفته باشد که آن قابل تطهیر هست.

51- سوال:

51- سوال: هر گاه طفلی به کنار تنور بول کند وبول او جاری شود بر دیوار تنور، آیا در این صورت تطهیر دیوار تنور ممکن است یا نه؟ ودر صورت امکان به چه طریق باید تطهیرکرد؟

جواب:

جواب: بلی ممکن است به این طریق که با آفتابه یا ابریق، آب را جاری سازد بر آن به حدی که غساله آن از دیوار تنور منفصل شده، ته تنور برود تا سه مرتبه به این نحو نماید و هر گاه خواهد بعد گل ته تنور را بیرون آورد به نحوی که ملاقی تنور نشود.

52- سوال:

52- سوال: گل نجس، با به هم خوردن پاک می شود یا نه؟

جواب:

جواب: نه، پاک نمی شود.

53- سوال:

53- سوال: غسل ووضو در مکان غصبی چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اظهر صحت است هر چند فعل حرام کرده است واحوط آن است به این اکتفا نکند وحکم به بطلان نمی کنیم.

54- سوال:

54- سوال: گل نجس در ته آفتابه ولولیین به فرو بردن در آب کرو بیرون آوردن با بقای گل پاک است یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه علم حاصل شود که آب جاری یا کر به اعماق آن ساری شده وبه جمیع .

ص: 27


1- البته قول شیخ در صورت اطلاق مورد خدشه است نه در هر صورت زیرا در نظر آنان که آب چاه را قابل نجس شدن، میدانستند قول شیخ مستدل میباشد ومستندش حدیث 17 باب البئر (وسائل: ج 1 ص 129) میباشد وحدیث 18 نیز آتش را مطلقا مطهر میداند لیکن در سندش ضعف هست.

اجزای گل نجس وعین نجاست زایل شده پاک می شود والا فلا، بلی ممکن است حکم به طهارت روی گل که آب به آن رسیده، هر گاه آن گل مایع نباشد.

55- سوال:

55- سوال: هر گاه کفش وپوستین در مساجد مسلمین که اکثر اوقات به عزم مهمانی وغیر آن در آنجا جمع میشوند عوض شود وصاحبش را نشناسیم پاک است یا نه؟

جواب:

جواب: بلی ظاهر، طهارت است.

56- سوال:

56- سوال: جرمی که در زیر ناخنها میماند ونجس می شود به جاری کردن آب بر آن یا فرو بردن آن به آب کر یا جاری با ابقای آن پاک است یا نه؟

جواب:

جواب: بلی به هر قدری که نجاست رسیده، آب که رسید پاک می شود وازاله آن بالمره شرط تطهیر نیست.

57- سوال:

57- سوال: حدیث " الارض یطهر بعضه بعضا (1) " مضمونش را بین فرمایند.

جواب:

جواب: یعنی زمین پاک می کند بعض آن که بر روی زمین است بعض دیگر آه را که به ته کفش وقدم چسبیده است ونجس شده به سبب رطوبت نجاست. وتفسیر آخوند ملا محسن بسیار دور است ودر انظار فقها مهجور است.

58- سوال:

58- سوال: در زمستان در زمین رطب، هر گاه شخصی عبور (به زمین پاک ونجس هر دو، یا نجس تنها) نماید واز کفش یا چارق ترشح یا رطوبت به پا برسد حکم به نجاست میتوان کرد یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه رطوبت از زمین نجس است البته نجس است واما هر گاه در نهر وزمین راه رفته ومحتمل باشد که زیر کفش قبل از نجس شدن رطوبت داشته باشد یا بعد از نجس شدن وپاک شدن به راه رفتن، رطوبت داده باشد به پا، پاک است وتا یقین نشود به اینکه رطوبت نجس است که به پا رسیده حکم به نجاست پا نمیتوان کرد واین مبتنی بر این است که زمین رطوبت دار، حتی زمین گل شده را هم مطهر دانیم وآن دور نیست والا حرج عظیم لازم میآید.

59- سوال:

59- سوال: شخصی در پشت اتاق او، خلا واقع شده باشد ورطوبت آن به دیوار و .

ص: 28


1- وسائل ج 2 ص 1047 باب طهارة باطن القدم. ح 3 و 4 و 9.

اندرون اتاق تاثیر بکند، آیا آن خاک که در آن دیوار هست پاک است یا نه؟

جواب:

جواب: خاکی که رطوبت خلا به آن رسیده نجس است وهر گاه در سمت قبله است نماز کردن به آن سمت هم مکروه است.

60- سوال:

60- سوال: اقل آبی که در آن غسل توان نمود چه قدر باید باشد؟

جواب:

جواب: به قدری که بر همه بدن آب جاری شود به اعانت دست. گاه است که به بیست وپنج درم توان کرد.

61- سوال:

61- سوال: غسل جنابت قبل از دخول وقت نماز را به چه نیت باید کرد؟

جواب:

جواب: به قد رفع جنابت قربة الی الله کافی است وبا آن، نماز واجب، میتوان کرد.

62- سوال:

62- سوال: اگر کسی پیش از غسل، علم قطعی یا شرعی داشته باشد به طهارت بدن و بر بیمانع بودن آن از وصول آب، ودر حینی که میخواست غسل کند شک به هم رسانید در عروض نجاست ومانع، آیا حالت سابقه را مستصحب میتوان داشت یا نه؟

جواب:

جواب: اما در طهارت محل، پس به استصحاب اکتفا میتوان کرد وشک در نجاست اعتبار ندارد واما در صورت شک در حصول مانع از وصول آب اعتماد به استصحاب مشکل است، چون معارض است به استصحاب شغل به غسل ذمه واصالة عدم نفس غسل. بلی اگر بعد از وضو وغسل مانعی در بدن بیند وشک کند که آیا قبل بوده یا بعد، اظهر این است که بنا را بر صحت میگذارد، (هر چند در این میان معارضها موجودند) زیرا که در اینجا فرقی هست که آن ظاهر حال مسلم است که فعل را بر وجه صحیح کرده، بلکه جزما فعلی کرده که در آن وقت محکوم به صحت بوده، چون در خاطر او خطور نکرده بود قبل از غسل ووضو که آیا مانعی وحایلی در بدن هست یا نه، واستصحاب حال عدم حایل چنان قوتی دارد که عدم را در اذهان مجزوم به، میدانند وافعال مترتبه بر آن را به جا میآورند و اینگونه جزم که بعضی آن را " اعتقاد مشهور " میخوانند وبعضی " علم عادی " میگویند نظر به تتبع احکام شرعیه حجت است، پس طهارتی که به عمل آمده در آن حال محکوم به صحت است وبطلان آن محتاج است به دلیل. واما در صورت طریان شک قبل از طهارت، خصوصا با ظن به حصول مانع دیگر، نه

ص: 29

آن جزم باقی است ونه ظن چنانی که با ظن حاصل از معارضات مقاومت کند، پس اکتفا کردن به مجرد استصحاب در آن، به غایت مشکل است. غایت این، تعارض استصحابین و تساقط آنهاست، وباقی میماند اصالة عدم صحت عبادت مشروط به آنها، به جهت عدم حصول علم به شرط وشک در شرط، موجب شک در مشروط است واز آنچه خواهد آمد در کتاب صلوة در مسئله بقای وقت به استصحاب، حقیقت این مسئله را میتوانی فهمید، دیگر حاجت به بیان نیست.

63- سوال:

63- سوال: هر گاه زنی طفلی از او متولد شود میتا وغسل مس میت نکرده، بلکه چندین دفعه رو داده، آیا صلوة وصیام او در این ایام فاسد است یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که این را مس میت نمی گویند وغسلی از برای آن واجب نیست، مگر این که بعد از خروج، عضوی از او به عضوی از آن میت برسد، اما اولا به جهت آن که متبادر از مس میت مس ظاهر مکلف است به ظاهر یا باطن میت ورحم از جمله بواطن است که مماس میت شده واما ثانیا پس به جهت آن که در اینجا میت مس حی کرده است، چون مرور کرده در بدن او، نه این که حی مس میت کرده باشد واز مکلف مسی به عمل نیامده وبه عبارة اخری یک حی که ملاصق حی دیگر بوده، میت شده نه این که حی، مباشر میت شده وتبادر از مس میت، معنی دوم است نه اول. بلی چون قوه دافعه حی باعث مباشرت اسافل رحم وباطن فرج شده، از این جهت باز ادعای مس میت میتوان کرد، پس عمده تکیه بر وجه اول است.

64- سوال:

64- سوال: وجوب غسل بر خنثی در چه وقت است وکیفیت غسل او چون است؟

جواب:

جواب: کیفیت غسل خنثی وغیر خنثی تفاوتی ندارد واما وجوب غسل به سبب جنابت پس آن که خنثای واضح است، ملحق است به آنچه واضح است یعنی آنچه علامات، حکم به رجولیت می کند حکم مرد دارد وآنچه حکم به انوثیت می کند حکم زن دارد، زیرا که مراد از خنثی کسی است که هم آلت مردی دارد وهم آلت زنی، پس اگر حکم شود به مردی به سبب آن که بول او مثلا از آلت مردی میآید یا از هر دو میآید ولکن اول از آلت مردی میآید پس آن در حکم مرد است واگر به عکس است، زن است واگر علامات در او

ص: 30

مساوی باشند خنثای مشکل است. پس در مسئله جنابت هر گاه به سبب انزال، منی حاصل شود در خنثای واضح، حکم آن واضح است که اگر در صورت اول منی از مخرج مردی میآید لاغیر، حکم به جنابت می شود ودر ثانی هر گاه از مخرج زنی میآید چنین است. واما در خنثای مشکل، پس حکم به جنابت نمی شود مگر به خروج منی از هر دو مخرج وهر گاه از یکی بیرون آید جنب نیست، مگر اینکه معتاد باشد به خروج از آن یک مخرج وبنا بر قول علامه در نهایه که خروج منی را از غیر موضع خلقی موجب غسل میداند، در اینجا هم باید اعتیاد را اعتبار نکرد و هر گاه به سبب جماع کردن باشد، پس اگر مردی (با خنثای واضحی که حکم به رجولیت او شده باشد) ذکر خود را داخل بر دبر خنثی کند، آن خنثی جنس است وغسل بر او واجب است بنابر وجوب غسل در وطی در دبر، چنانکه اظهر واشهر است وهر گاه داخل کند در قبل او، در آن دو قول است. یکی وجوب غسل به سبب عموم التقاء ختانین ودوم عدم وجوب است به سبب این که محتمل است که آن خنثی مرد باشد وآن قبل، عضوی زاید باشد وعمومات التقاء ختانین منصرف می شود به افراد شایعه، واین از آن جمله نیست وشاید این قول اظهر باشد. وهر گاه دو خنثای مشکل هر یک ذکر خود را در قبل دیگری داخل کنند اظهر این است که بر هیچ یک غسل واجب نیست به همان دلیل که گذشت. واگر مردی یا خنثای واضحی ذکر خود را داخل کند در قبل خنثی وهمین خنثی هم ذکر خود را داخل کند در انثی آن خنثی جزما جنب است، زیرا که اگر قبل او قبل زن است در نفس الامر به سبب جماع مرد در آن جنب است واگر قبل او عضو زایدی است وذکر، ذکر مرد است به سبب جماع با زن، جنب است. واما آن مرد وزنی که با او جمع شده اند بر هیچیک غسل واجب نیست، زیرا که هر چند جنابت واقعیه در نفس الامر از برای یکی از آن دو تا جزما حاصل است ولکن چون بر هیچیک معلوم نیست بر هیچیک غسل لازم نیست. مثل آن که دو نفر در یک جامه شریک باشند ودر آن منی بینند وجزم کنند که از یکی از آنهاست وندانند که آن کدام یکی است.

ص: 31

65- سوال:

65- سوال: آیا وضوی ارتماسی صحیح است یا نه؟ وآیا فرو بردن اعضای وضو در آب، دفعتا کافی است یا نه؟ وفرقی میانه آب جاری وواقف هست یا نه؟

جواب:

جواب: بلی، هر گاه نیت وضو کند وبه قصد وضو، روی خود را در آب فرو برد وبعد از آن، دست راست را، به این نحو که مرفق را اول داخل کند وبه آب فرو برد تا سر انگشتان، یا فرو برد وبه قصد شستن بالا کشد به نیت اینکه اول مرفق شسته شود تا سر انگشتان وبعد از آن دست چپ را به همین نحو لکن زیاد در آب نگاه ندارد که بعد از تمام شدن غسل، آب تازه بر آن صادق آید تا این که مسح عیب بکند و به هر حال، ملاحظه ترتیب باید کرد. پس اگر کسی مجموع رو ودستها را یک دفعه بشوید صحیح نیست. بلی هراگاه به قصد وضو، جمیع این اعضا را در زیر آب ساری نگاه دارد که دفعتا همه را آب فرو گیرد غسل وجه به عمل آمده واگر دفعه ثانیه باز چنین کند غسل دست راست به عمل آمده و اگر دفعه دیگر چنین کند غسل دست چپ به عمل آمده و مسح را باید به تری دست چپ کند، با ملاحظه این که مکث زیاد نکرده باشد در آب که آب جدید حاصل شاد و هر گاه دفعتا فرو برد در آب به قصد وضو، غسل رو به عمل آمده واگر دفعه ثانیه فرو برد به این نیت، غسل دست راست به عمل آمده واگر ثالثا فرو برد غسل دست چپ به عمل آمده و هر گاه در دفعه اولی که فرو رفت وغسل وجه به عمل آمد دست راست را اول بیرون بکشد به قصد وضو وبعد از آن دست چپ را، غسل همه اعضا به عمل آمده. و هر گاه در میان آب جاری که آب بر جمیع اعضا جاری می شود نیت کند که جریان اول از برای شستن رو باشد وبعد از آن برای دست راست وبعد از آن برای دست چپ با قصد ترتیب در اجزاء هر عضوی هم نیز کافی است وبه همان نیت ترتیب اکتفا می کند و این را " ترتیب حکمی " میگویند واز تحریر ظاهر می شود عدم اکتفا واولی اعتبار فعلیت ترتیب است. پس در این صورت هر گاه اعضا را حرکت بدهد به ترتیب به قصد وضو، کافی است ودر این صورت به آب دست راست هم مسح میتوان کرد به شرطی که مکث طولانی نکند وبه مجرد قصد وتحقق غسل عرفا دستها را وسر را بیرون بیاورد.

ص: 32

وبدان که عمده در این باب، ملاحظه صدق غسل است با نیت وملاحظه ترتیب فعلی یا حکمی (بنا بر قول به آن) وملاحظه عدم اخلال به موالات وعدم مسح به آب جدید و فروع مسئله بسیار است. پس این اصول را باید در دست داشت وفروع را بر آن متفرع کرد. وبه هر حال: ظاهرا خلافی در اکتفای به وضوی ارتماسی فی الجمله نباشد واشکالی هم نباشد، چنانکه از تذکره وتحریر وذکری وغیر اینها ظاهر می شود.

66- سوال:

66- سوال: هر گاه کسی اعضای وضو را شسته باشد بدون قصد وضو، آیا جایز است که نیت وضو کند وبه همان آبی که در اعضای او است غسلات وضو را به عمل آورد، به این نحو که دست بمالد از رستنگاه مو، تا به ذقن و هم چنین از مرفق تا به سر انگشتان به نهجی که در وضو مقرر است یا نه؟

جواب:

جواب: بلی ظاهر صحت وضو است هر گاه آنقدر آب در عضو است که مسمای غسل به عمل میآید وآب جاری می شود بر عضو.

67- سوال:

67- سوال: هر گاه کسی به آب نجس وضو بسازد یا غسل کند و نماز کند چه حکم دارد؟

جواب:

جواب: هر گاه عالما عامدا کرده طهارت ونماز او باطل است وواجب است تطهیر بدن واعاده وضو وغسل ونماز، خواه وقت باشد یا نه و هر گاه عالم بود به نجاست وفراموش کرد مشهور در آن نیز وجوب اعاده طهارت ونماز هر دو است. ودلالت می کند بر آن موثقة (1) عمار ومرسله (2) اسحاق بن عمار عن الصادق (علیه السلام) عن الرجل یجد فی انائه فارة وقد توضا من ذلک مرارا وغسل منه ثیابه واغتسل منه وقد کانت الفارة متسلخة. فقال: ان کان رأها فی الاناء قبل ان یغتسل اویتوضاء اویغسل ثیابه ثم فعل ذلک بعد ما رأها فی الاناء فعلیه ان یغسل ثیابه ویغسل کل ما اصابه ذلک الماء ویعید الوضوء والصلوة. وان کان انما رأها بعد ما فرغ من ذلک وفعله فلا یغسل من الماء شیئا ولیس علیه شئ لانه لا یعلم متی سقطت فیه. ثم قال: لعله ان یکون انما سقطت تلک الساعة التی راها. بلکه صحیحه (3) علی بن مهزیار نیز در .

ص: 33


1- وسائل: ج 1 ص 106 متن هر دو حدیث، یکی است
2- وسائل: ج 1 ص 106 متن هر دو حدیث، یکی است
3- وسائل ج 2 ص 1063 باب: وجوب الاعادة...، ح 1.

حکایت مکاتبه سلیمان بن راشد (1). واما هر گاه جاهل بود بر نجاست، پس ظاهر صدوقین و مفید وشهید در دروس وذکری وصریح علامه در مختلف وجوب اعاده است. وشیخ در مبسوط ونهایه وابن براج قائل به تفصیل شده اند که هر گاه وقت باقی است نماز را اعاده می کند والا فلا. واین مذهب از ابن جنید نیز نقل شده. واما تطهیر بدن واعاده طهارت: پس آن لازم است بر همه این اقوال. وابن ادریس قائل شده به اینکه واجب نیست بر جاهل اعاده نماز وطهارت هیچکدام نه در وقت ونه در خارج آن، ولکن بعد ترجیح این قول تقویت قول مفید کرده و اظهر در نزد حقیر، وجود اعاده طهارت وصلوة است. ودلالت می کند بر آن اخباری که نهی شده است در آنها از وضوی به آب نجس هر چند قایل نباشیم به دلالت نهی بر فساد، زیرا که ظاهر آنها این است که مجزی نیست نه اینکه مراد مجرد حرمت باشد تا کسی بتواند منع کرد تعلق نهی را به جاهل، چون مکلف نیست یا دلالت نهی را بر فساد، خصوصا مثل صحیحه ابو العباس در حکم کلب، از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: رجس نجس لا تتوضا بفضله واصبب ذلک الماء (2). چون مستفاد می شود از آن که علت منع همان نجاست است واین نسبت به جاهل و عالم یکسان است وآخر موثقه عمار سابقه هم دلالت دارد، چون تعلیل فرمود امام (علیه السلام) سقوط تطهیر واعاده طهارت وصلوة را در صورتی که پیش تر ندیده بود موش را در آن ظرف، به این که معلوم او نیست که چه وقت در آن ظرف افتاده است وفرمود که شاید بعد از استعمال افتاده باشد ونفرمود که چوننمی دانسته بر او چیزی نیست. هر چند که معلوم شود که پیش افتاده به سبب جهالت. واما دلیل قول به عدم اعاده طهارت وصلوة این است که هر چند که مسلم داریم که طهارت وصلوة نام طهارتی باشد که با آب طاهر به عمل آید والفاظ هم اسامی امور نفس الامری باشند، لکن در امتثال به امر نفس الامری، حصول ظن کافی است تا لازم نیاید .

ص: 34


1- با اینکه لفظ " راشد " در بعضی از متون آمده ولی " رشید " صحیح است مرحوم ربانی شیرازی نیز در تصحیح وسائل همین را انتخاب کرده است
2- وسائل: ج 1 ص 163 باب نجاسة سؤر الکلب. ح 4 - در مورد نام راوی " عباس " صحیح است.

عسر و حرج یا تکلیف ما لا یطاق. وبعد از حصول امتثال، اعاده وقضا محتاج به دلیل است. واینکه میگویند که شغل ذمه یقینی، مستدعی برائت ذمه یقینیه است دلیلی ندارد، چون اصل، برائت ذمه است ودلیلی براشتغال ذمه به غیر آنچه ظن حاصل شود به اشتغال به آن، نداریم. بلی تطهیر بدن واجب است، چون بالفعل یقین به نجاست است. وجواب آن این است که بلی چنین است ومادامی که خلاف مظنون حاصل نشده همانچه کرده کافی است ولکن بعد ظهور حال معلوم می شود که طهارت وصلوة نفس الامری، از او فوت شده خصوصا بنا بر آنکه الفاظ، نام عبادات صحیحه باشد. بلکه در صورتی که نام اعم باشد، چنانکه مختار ماست هم، آن که مطلوب شارع است جامع شرایط صحت است وثمره نزاع در مجهول الحال ظاهر می شود، مادامی که مجهول است در مثل جایی که کسی نذر کند که به مصلی چیزی بدهد، یا مثل این که بگویند هر کس نماز می کند حکم به اسلام او می شود وامثال اینها. پس هر گاه کاشف به عمل آید که طهارت وصلوة نفس الامری، به عمل نیامده صادق است بر او که نماز او فوت شده واخبار صحیحه که دلالت دارد بر این که هر کس از او نمازی فوت شود باید قضا کند شامل آن است وهر گاه قضا واجب شد اعاده هم واجب خواهد بود به طریق اولی، وبه سبب عدم قول به فصل. و اخباری که دلالت دارد بر این که هر گاه کسی نمازی بدون طهور کرده باشد باید قضا کند هم شامل آن است. ومنع اطلاق فوت نماز وطهارت در این صورت به سبب صدق امتثال، بسیار دور است. واما دلیل قول به تفصیل، پس در ظاهر چیزی در نظر نیست الا مقایسه به حال نجاست بدن وثوب، بنا بر قول به تفصیل در آنجا، واین قیاس است مع الفارق وتمسک به آن، راهی ندارد.

-68 سوال:

-68 سوال: هر گاه کسی ببیند که امام جماعت به آب نجس وضو ساخته به گمان طهارت یا به آب غصبی به گمان اباحت. به او میتوان اقتدا کرد یا نه؟

جواب:

جواب: در صورت جهل به غصب، وضوی امام صحیح است وبا او میتوان نماز کرد. چون دلیل بطلان وضو به آب غصبی، یا اجتماع امر ونهی است چنانکه مشهور علمای ما

ص: 35

گفته اند. یا اجماعی است که سید در ناصریات (1) ادعا کرده و در صورت جهل به بودن آب مال غیر، نهی متعلق به مکلف نیست و همچنین ظاهر دعوی اجماع هم در غیر صورت علم به غصب، معلوم نیست. واما در صورت جهل به نجاست: پس جایز نیست اقتدا به او، چون مأموم علم دارد به بطلان وضوی او واینکه او، بی وضو نماز کرده هر چند قایل باشیم که بر خود امام، اعاده واجب نباشد بعد از ظهور حال، واین منافاتی ندارد با آن که هر گاه بر مأموم معلوم شود بعد از نماز که امام، بی طهارت بوده یا فاسق بوده یا کافر بوده، بر او اعاده لازم نیست.

69- سوال:

69- سوال: هر گاه زخمی در اعضایی باشد وآب، مضر آن نباشد ومی تواند رفع نجاست زخم ومواضع وصول آب را کرد وغسل کرد، لکن چون وقت تنگ است اگر به آن بپردازد نماز قضا می شود واگر چیزی بر آن زخم ببندد وجبیره کند نماز را به وقت می تواند کرد. آیا در این صورت جبیره کند وغسل کند یا تیمم کند؟

جواب:

جواب: آنچه از ادله برمیآید این است که تیمم بدل اضطراری است از طهارت مائیه ووضو وغسل جبیره همان طهارت مائیه است نه بدل آن، وآن در وقتی است که تکلیف او مسح بر جبابر باشد ودر چنین جایی دلیل بر جواز آن نیست، بلکه هر گاه وقت تنگ است تیمم کند ونماز کند وبه عبارت اخری، شارع فرموده است که هر کس در بدن او تخته شکسته بسته باشد یا لته پیچیده بر جرحی یا قرحی باشد ونتواند آب به تحت آن رساند عمل جبیره کند، یعنی دست تر بر روی خون حایلها بمالد، نه این که هر کس را بالفعل میسر نباشد آب رساند به موضع زخم، باید تخته بر خود ببندد، یا کهنه بر خود بپیچد وعمل جبیره کند.

70 - سوال:

70 - سوال: چون کسانی که قتل ایشان واجب می شود به سبب قصاص یا رجم یا .

ص: 36


1- المسائل الناصریات: این کتاب حاوی حدود 207 مسئله فقهی است که مرحوم سید مرتضی، آن را از کتاب " الفقه الناصر " تالیف ناصر کبیر، جد مادری خویش انتزاع کرده وبه صورت کتاب مستقلی در آورده است اصل کتاب در شهر آمل مازندران نوشته شده وخود نویسنده (حسن بن علی حسینی) نیز در آنجا شهید شده است 304 ه ق.

غیر آن، باید که پیش از قتل، او را امر کرد که غسل کند مثل غسل مس میت وحنوط کند و کفن بپوشد وبعد از قتل، دیگر غسلی واجب نیست. پس هر گاه بعد از قتل کسی مس بدن او را نماید غسل مس میت بر او واجب است یا نه؟

جواب:

جواب: واجب نیست نظر به ظواهر اخبار مثل روایت محمد بن مسلم: " مس المیت عند موته وبعد غسله لیس به باس (1) " و همچنین امر به غسل کردن به عنوان غسل میت ظاهر در ترتیب احکام غسل میت است بر او و این هم از جمله آنهاست و میتوان گفت که شکی نیست که موت انسان فی الجمله موجب نجاست او می شود به نجاست خبیثه وحدیثه یعنی خباثت معنویه ودفع هر دو آنها به غسل میت می شود فی الجمله (قید فی الجمله از برای اخراج شهید است) و همچنین کسی که واجب القتل بوده و قبل از قتل، غسل کرده وبدون آه هم نجاست خبیثه باقی است که باید با ملاقات (در صورت رطوبت) تطهیر بدن کرد و هم غسل مس به سبب آن خباثت معنویه او، هر چند به رطوبت ملاقات نشود وچون در واجب امقتلی که غسل میت را بجا آورد دیگر غسل میت لازم نیست از برای او، پس معلوم می شود که آن دو علتی که مستلزم غسل میت بودند هر دو از او منتفی شده اند و به انتفاء علت، معلول هم منتفی می شود. پس تطهیر بدن ملاقی آن وغسل مس میت هر دو ساقط میشوند.

71 - سوال:

71 - سوال: کسی که داخل شده در زیر آب، در حین بیرون آمدن، تخلیل عضو مینماید چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اظهر در نظر حقیر این است که در غسل ارتماسی همین که نیت کرد وفرو رفت به آب، جزو اول بدن که به آب رسید، اول غسل است وجزو آخر که فرو رفت غسل تمام شده است، به شرطی که اعضا را متعاقب به دفعه عرفیه فرو برد که اگر یک جزو را بیرون گذاشته، آنچه سابق فرو رفته هم باطل می شود و در این بین که اول فرو رفتن است تا به آخر اجزاء، هر گاه عضوی به تخلیل باشد، تخلیل کند وهر چند بعد از فرو رفتن تمام اعضا باشد به شرطی که از دفعه عرفیه بیرون نرود. .

ص: 37


1- وسائل: ج 2 ص 931 - 932 باب عدم وجوب...، ح 1.

72 - سوال:

72 - سوال: هر گاه آبی به قدر کر باشد نه زیاده وبعضی از آن یخ کند ونجاست به آن آب ملاقات نماید چه حکم دارد؟

جواب:

جواب: به ملاقات نجاست، نجس می شود.

73- سوال:

73- سوال: مستحاضه که به هیچ وجه تمیز ما بین سه نوع خون نتواند کرد چه کند وبنا را بر چه نوع گذارد؟

جواب:

جواب: بر فرضی که به هیچ وجه، او را ممکن نشود تشخیص انواع، بنا را بر قلیله میگذارد، هر گاه اشتباه میان هر سه قسم باشد. و بر متوسطه میگذارد، هر گاه اشتباه میان آن وکثیره باشد.

74- سوال:

74- سوال: هر گاه زن، دو ولد بزاید که یکی از آنها روز دهم که اکثر نفاس است اتفاق افتد ودر این صورت ده روز دیگر با ولد دوم خون ببیند باز مثل ده روز اول در حساب نفاس است یا نه؟

جواب:

جواب: اکثر نفاس در مبتدئه ومضطربه ده روز است ودر ذات العاده مستقره، رجوع به عادت حیض خود می کند واعمال حیض را معمول میدارد ونفاس در ولادت هر یک جدا ومستقل است واحکام نفاس بر هر یک مترتب می شود وفاصله اقل طهر در آن معتبر نیست.

75- سوال:

75- سوال: صاحب نفاس، روز اول خون دید وندید تا سه روز، بعد دید تا پنجم و روزه گرفت وندید تا هفتم، چه کند؟

جواب:

جواب: همه هفت روز در حکم نفاس است و روزه ای که گرفته قضا می کند و هر گاه بعد از هفتم هم ببیند تا ده روز وقطع شود، همه ده روز نفاس است واگر از ده تجاوز کند ایام عادت خود را نفاس حساب کند وزاید بر آنها را استحاضه.

76- سوال:

76- سوال: آیا زن مستحاضه کثیره که باید غسل نماید غسل کرده ونماز را به تعویق انداخت تا آن که حدثی واقع شد در این صورت باز غسل واجب است؟

جواب:

جواب: هر گاه آن حدث از قبیل بول وغایط وریح است ظاهر این است که اعاده غسل

ص: 38

واجب نیست. بلکه همین (1) وضو میسازد واگر از یک استحاضه است پس باید دانست که مستحاضه واجب است استظهار (یعنی به قدر مقدور، خود را محافظت) کند از بیرون آمدن خون به پنبه آغشتن وتعجیل کردن در نماز، پس هر گاه تقصیر نکرده در محافظت، است بر او واجب نیست اعاده غسل در کثیره ومتوسطه ونه وضو در قلیله. واگر تقصیر کرده در محافظت است بر او واجب است اعاده غسل در غیر قلیله ووضو در قلیله وغیر آن. ووجوب سد کردن ومحافظت کردن در صورتی است که ضرری نرسد به سبب سد آن والا واجب نیست واعاده طهارت هم لازم نیست.

77- سوال:

77- سوال: هر گاه تیمم کردیم به جهت عذری وقبل از نماز علوق خاک را میتوان شست یا نه؟

جواب:

جواب: شستن علوق خاک تیمم قبل از نماز ضرر ندارد. والله العالم.

78- سوال:

78- سوال: هر گاه کاسه چوبین وتخته حمام که بر روی آن نماز میگزارند کثیف شده باشد به محض داخل کردن در آب کر، پاک است یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه عین نجاستی در آن نباشد که محتاج به دست مالیدن باشد به مجرد فرو بردن در آب کر، پاک می شود واگر عین باشد دست بمالد ودر آب فرو برد، واحوط آن است که دوباره در آب داخل کند.

79 -سوال:

79 -سوال: غساله میت نجس است یا نه؟

جواب:

جواب: احوط اجتناب است. سه کف آب بریزد بر رو، یا دست ویک دفعه بشوید ضرر دارد یا نه؟

80- سوال:

80- سوال: آیا به خاک وآب غصبی تیمم ووضو میتوان ساخت یا نه؟

جواب:

جواب: وضو به آب غصبی حرام وباطل است وهر چند تیمم به خاک غصبی حرام .

ص: 39


1- مراد از لفظ " همین " معنای انحصاری " فقط " یا " تنها " است. همانطور که در مقدمه کتاب گفته شد مرحوم میرزا این لفظ را وگاهی لفظ " همان " را بدین معنی بکار میبرد.

است، بلکه بطلان نیز احوط است ودر صحرایی که ضرر به صاحب نرسد باکی نیست (1) والله العالم.

81- سوال:

81- سوال: هر گاه در وضو، سه کف آب بریزد بر رو، یا دست ویک دافعه بشوید ضرر داجد یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه هر یک از غرفه ها شستن تمام عضو به عمل نمیآید باکی نیست. آنچه حرام است سه بار شستن هر یک از رو، ودستهاست.

82- سوال:

82- سوال: با نجاست غیر مسری، داخل مسجد شدن چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: هر گاه آن نجاست به زمین میرسد داخل نکند، هر چند خشک باشد و هر گاه به زمین مسجد نمیرسد باکی نیست.

83- سوال:

83- سوال: فضله پرستوک، پاک است یا نه؟ وچون در مساجد، خانه می کند، خانه او را خراب میتوان کرد؟ وبچه او را میتوان کشت یا نه؟

جواب:

جواب: فضله آن پاک است وخانه او را خراب نکنند ومراعات او را منظور داشته باشند.

84- سوال:

84- سوال: غسل ترتیبی را در میان آب میتوان کرد، به این نحو که سر را بشوید و پای راست را از آب بیرون آورد وطرف راست را به آب فرو برد وطرف چپ را باز به طریق طرف راست معمول دارد و همچنین غسل صحیح است یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر صحت است وبهتر آن است که به طریق شایع متعارف بشوید، هر چند این هم صحیح است.

-85 سوال:

-85 سوال: تعارف هست که در بعضی اماکن، انگور را با آب و سرکه در ظرف نموده، آن را " حلالی " میگویند وبعد از گرم شدن هوا، خمر می شود وبعد از آن، سرکه می شود. بنا بر قول به نجاست خمر، آیا بعد از سرکه شدن، دلیل طهارت آن آب وسرکه قدیمی متنجس، چه چیز است؟ .

ص: 40


1- این از فتواهای استثنائی است زیرا پس از فرض تحقق " غصب " وشمول تعریف غصب ابراز چنین فتوائی جالب است.

جواب:

جواب: از صورت سؤال ظاهر می شود که دلیل طهارت اصل آن خمر را دانسته اند و از دلیل طهارت آن آب وسرکه سؤال نموده اند. هر گاه دلیل طهارت خمر، یعنی آن عصیر خاص که خمر شد وبعد از آن سرکه شد ثابت شد طهارت آن آب وسرکه را لازم دارد، به جهت آن که محال است که این پاک شود وآن در نجاست باقی بماند. پس دلیل طهارت این، دلیل طهارت آن نیز هست. وبه هر حال اظهر در نظر حقیر، طهارت وحلیت آن " حلالی " است که بعد از خمریت، سرکه شده است. اما اولا پس به جهت عمومات حلیت سرکه وعمومات حلیت خمر مستحیل به سرکه واجماعات منقوله در آن، زیرا که اطلاق خمر بر این حلالی مذکور در کمال وضوح است به جهت استهلاک آب وسرکه در آن و همچنین اطلاق سرکه، بعد از سرکه شدن آن، بلکه اظهر این است که هر گاه اجسام جامده متمایزه هم در او بوده باشد، مثل نعناع و آهن وامثال آن که قبل از خمریت در آن بود و به نجاست خمر متنجس شده باشد او نیز ضرر ندارد. وتوهم استصحاب نجاست آن جسم متنجس که آن مستلزم نجاست مجموع مایع می شود مدفوع است به این که مفروض آن است که نجاستی حاصل نیست به غیر از نجاست خمری که قایم است به این مایع وبا آن جامد موجود در آن واینکه آن متنجس جامد، اثری است از همین نجاست خمریت وآن اثر در حال خمریت. ثانیا تأثیری مغایر خمریت در اصل مایع نمی کند که نجاست عرضی باشد غیر نجاست خمریت، چنانکه اگر قطره بولی در خمج چکیده باشد سرکه شدن، مطهر آن نتواند شد که در آنجا هم بگوییم که انقلاب به سرکه تطهیر این خمر نمی شود، به جهت آن که نجاست دیگر هم در حال خمریت داست که سرکه شدن مزید آن نمی شود که آن عبارات از اثری است که از جسم جامد به آن رسیده است. واگر بگویی بلی چنین است، لیکن در اینجا دو دلیل است که مقتضای یکی طهارت خمر است که آن استحاله به سرکه است به جهت عمومات واجماعات ودوم استصحاب نجاست آن جسم جامد، پس بعد از قبول خمر طهارت را، از راه استحاله به سرکه، نجس

ص: 41

شود. واگر فرض تعارض استصحابین کنی که بعد از طهارت خمر، آن جامد بر نجاست خود باقی است واین سرکه بر طهارت. پس آن خود بر فرض صحت نفعی به سائل نخواهد داشت. وثانیا منع میکنیم نجس شدن این سرکه را به نجاست آن جامد به جهت آن که دلیل نجس شدن آب مضاف " اجماع " است بسیطا ومرکبا لا غیر (به انضمام بعضی اخبار خاصه به بعضی افراد) وآن در خود ما نحن فیه ممنوع است، بلکه ظاهر این است که عدم نجاست اجماعی باشد، چنانکه از کلام شهید ثانی در مسالک ظاهر می شود که در مسألة عصیر عنبی گفته است: " ولا یقدح فیه نجاسة الاجسام الموضوعة فیه قبل ذهاب الثلثین کما یطهر ما فیه من الاجسام بعد انقلابه من الخمریة الی الخلیته عندنا " واما ثالثا پس می گوییم که غایت امر، آن است که نسبت ما بین اعتبارات واجماعات داله بر حلیت خمر به استحاله ودلیل دال بر تنجس مایع به ملاقات متنجس، عموم من وجه باشد، پس محتاجیم به مرجح. وشبهه نیست در اینکه عمومات مذکوره اقوی است به جهت وضوح اینها وخفای عموم دلیل آن بر وجهی که شامل ما نحن فیه باشد. واعتضاد عمومات به اصل وعمل اصحاب ونفی عسر وحرج وغیر آن ومقرون بودن دلیل متنجس به مهجوریت وعسر وحرج. واما رابعا پس دلالت می کند بر این، آنچه دلالت می کند بر حلیت عصیر که قبل از غلیان یا بعد آن اجسام طاهره در آن گذارند مانند نشاسته وگردو و بادام و غیر آن که بعد ذهاب تلثین، آنها نیز پاک شوند، چنانکه مشهور بین علماست وظاهر بعضی، دعوی اجماع است بر آن و قویه (1) عنبثه بن خالد، بر آن دلالت دارد علاوه بر عمومات وسایر ادله که استقصای آن را در کتاب مناهج ذکر کرده ام. و همچنین آنچه دلالت می کند بر حلیت خمر به علاج. یعنی خواه به جامد وخواه به مایع مستهلک یا غیره و وجه دلالت از باب تنبیه است و تنقیح مناط، که در ادله اشاره است به علت، وآن در ما نحن فیه موجود است. .

ص: 42


1- یعنی روایت قویه - حدیث قوی.

86 - سوال:

86 - سوال: ظرفی را سرکه میاندازند وبعد از غلیان وحرمت، قدری از آن انگور را بر میدارند که پایین برود وقدری از آن ظرف، خالی میماند. آیا بعد از سرکه شدن همه آن ظرف پاک می شود یا نه؟

جواب:

جواب: بلی ظاهر طهارت است.

87- سوال:

87- سوال: آیا " حلالی " کذائی (1) هر گاه بیرسیدن آتش، از گرمی هوا به جوش آید هنوز خمر نشده غلال است یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه معلوم شود که آب انگور از انگور در آمده است وبا آب وسرکه ممزوج شده وبه جوش آید یا دانه های انگور به جوش آید اظهر نجاست وحرمت است واگر اینها هیچیک معلوم نباشد ومحتمل باشد که همان آب وسرکه تنها به جوش آمده باکی نیست، ولکن ظاهر آن است که آب وسرکه به تنهایی به خودی خود به جوش نمیآید.

88- سوال:

88- سوال: هر گاه جای حمام نجس شود به مجرد آب ریختن پاک می شود یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه مثل سنگ یا قیر یا آجر باشد وآب جاری باشد وغساله آن بیرون رود وشرایط تطهیر به عمل آید پاک می شود.

89- سوال:

89- سوال: اهل ذمی ظرف مسلمان را با قلع سفید گری بکند، پاک است یا نجس؟

جواب:

جواب: مادامی که علم به هم نرسانیده است که با رطوبت به آن ملاقات کرده است پاک است، ولیکن بسیار بعید است واحتیاط آن است که بعد از سفید کردن تطهیر کنند و بعد تطهیر استعمال آن ضرر ندارد.

90- سوال:

90- سوال: حد مطهر بودن زمین کدام است؟ فرش وسنگ وآجر مطهرات است یا نه؟ وگل در زمستان مطهر است یا نه؟ وآلودگی گل در روی برف کافی است برای تطهیر یا نه؟ و زمین چه چیزها را پاک می کند؟ فرقی ما بین نجاسات تر و خشک آنها هست یا نه؟ و جرم دار وبی جرم آن فرقی دارد یا نه؟

جواب:

جواب: زمین پاک می کند کف پا وته کفش وچکمه وگیوه وامثال اینها را، نه مثل .

ص: 43


1- اشاره به مسألة بالاتر است.

جوراب دلاق (1) وغیره را، واما عصا وته نیزه پس آن پاک نمی شود و در زمین که خاک باشد و خشک باشد و پاک باشد هیچ اشکالی نیست که به مجرد راه رفتن یا مالیدن پا بر آن، به حدی که اثر نجاست از او زایل شود پاک می شود و اثر نجاست در بول معلوم نمی شود رفتن آن، مگر به خشک شدن، بلکه هر گاه آنقدر راه رود بر روی زمین نمدار که بقای تری بول معلوم نباشد کافی است، هر چند در کف پا، نم باقی باشد که معلوم نباشد که از بول باقی مانده، یا از زمین پس همان قدر که مظنه حاصل شود که اگر زمین خشک میبود اثر تری بول رفع شده بود در زمین نمدار راه رفتن وپای مالیدن کافی است و همچنین است حال اثر تری غایط وغیر آن بعد از زوال عین. وسنگ فرش وآجر، خالی از اشکال نیست هر چند دور نیست که در صورت فرش به سنگریزه، بلکه مطلق سنگ هم اکتفا توان کرد وآلودگی گل در روی برف کافی نیست از برای تطهیر وغباری که در روی آجر باشد یا مثل آن کافی واشکالی نیست، واما مطهر بودن گل، پس آن مشکل است واگر قایل نشویم به مطهر بدون در فصل زمستان حرج عظیم لازم میآید دور نیست که حکم به طهارت توان کرد وشبهه که در آن کار را مشکل می کند این است که مثلا هر گاه ته کفش یا ته پا، در میان بول گذاشته شود یا غیر آن را از آنجا بر روی گل بگذارد واین رطوبت بول ونجاست برطرف نمی شود وبر هر گلی که میگذارد آن را هم نجس می کند ودفع این به همان می شود که سابق گفتیم که همان قدر راه رفتن که اگر زمین خشک بود رطوبت را زایل کرده بود کافی باشد ودر آنجا اکتفا به همان قدر بشود که علم به بقای تری نجاست باقی نماند، اگر علم به زوال آن هم حاصل نشود باید که زمین نمناک هم مطهر بول وامثال آن نشود وآن خلاف مقتضای اطلاقات فتاوی واخبار است. وبعضی اخبار که اشعار دارد به اشتراط خشکی زمین، دلالت واضحی ندارد وظاهرا کسی به آن عمل نکرده وتوهم اینکه خود گل نجس می شود چگونه چیز دیگر را پاک .

ص: 44


1- دلاق: پارچه باریکی که به ساق پا میپیچانند وهنوز هم در سربازخانه ها مرسوم است. اصل این واژه ترکی است.

می کند، به غایت ضعیف است واین از باب تطهیر به آب قلیل است و منافاتی ما بین نجس شدن وتطهیر غیر نیست، والا باید که خاک خشک هم مطهر نباشد در صورت تری نجاست. وظاهر این است که فرقی ما بین تر و خشک نیست، هر چند بی جرم باشد ودر بی جرم مثل بول خشک به همان قدر راه رود که اگر تری میبود زایل میشد.

91- سوال:

91- سوال: اهل کتاب، آیا طاهرند یا غیر طاهر؟ تفصیل نموده، نقل قول علمای عظام بنمایید وعلاوه بر این، رأی جناب سامی را بیان فرمایند.

جواب:

جواب: معروف از مذهب اصحاب ما نجاست اهل کتاب است و همچنین مجوس، و اقوی در نزد حقیر همین است. جمعی از علمای ما، دعوی اجماع شیعه کرده اند بر نجاست آنها، وآیه شریفه قرآن، یعنی " انما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام " واحادیث بسیار هم دلالت دارد بر آن، وابن جنید وابن عقیل از قدمای اصحاب نقل کرده اند به آیه شریفه " وطعام الذین اوتو الکتاب حل لهم " نیز دلالت ندارد بر مذهب ایشان به جهت آنکه اکثر اهل لغت و اهل حدیث سنیان ذکر کرده اند که طعام، گندم است واحادیث بسیار هم در تفسیر وارد شده که مراد از طعام، گندم وجو است. و به هر حال با وجود شهرت عمل شیعه به نجاست و ترک ایشان، احادیث بسیار را، که دلالت بر طهارت دارد با وجود موافقت با مخالفین ونادر بودن عمل به آنها از شیعیان، مرجح قول به نجاست است.

92- سوال:

92- سوال: هر گاه یهودی برود در صحن حمامات وقطراتی که به سبب ریختن آب به بدن از آن بخاری متصاعد می شود بر سقف و در ثانی الحال عرق شده، نازل بر ابدان سایر مسلمانان شود و بر همان حال آمده، جامه میپوشند، آیا پاکند یا نجس؟

جواب: بخاری که از رطوبت نجس متصاعد می شود در سقف حمام مستحیل به عرق می شود نجس نیست ونه سقف را نجس می کند ونه بدن مسلمانان را و به سبب آن، احتیاج به تطهیر نیست. 93 - سوال:

جواب:

جواب: بخاری که از رطوبت نجس متصاعد می شود در سقف حمام مستحیل به عرق می شود نجس نیست ونه سقف را نجس می کند ونه بدن مسلمانان را و به سبب آن، احتیاج به تطهیر نیست. 93 - سوال: هر گاه یهودی در سر حمامها پایش را از آب بیرون می آورد و در روی جامه افکن میگذارد آیا احتیاج به تطهیر اعضای ملاقی مذکور دارند یا نه؟ وطریق تطهیر ارض جامه افکن را بیان فرمایند.

ص: 45

جواب:

جواب: جای پای یهودی هرگاه تر می شود به سبب رطوبت پای یهودی نجس می شود وبه ملاقات آن جسم ملاقی نجس می شود، هرگاه با تری ملاقات کند. وطریق تطهیر زمین هر گاه به جاری کردن آب جاری یا کر میسر نشود وآفتاب وباران نگیرد وفرش آجر و سنگ هم نباشد که به آب قلیل توان شست وغساله را بیرون توان کرد به غیر کندن آن محل نجاست، چاره ندارد.

94- سوال:

94- سوال: شیخ (1) علی در حاشیه قواعد و شرایع فرموده است که عصیر عنبی بعد از ذهاب ثلثین یا آنکه " دبس " بگویند، پاک می شود. آیا رأی شریف هم، چنین است یا باید البته ذهاب ثلثین بشود؟

جواب:

جواب: باید ذهاب ثلثین بشود، چنانکه تصریح شد در اخبار صحیحه، که هر چند ظرف رنگین بشود حرام است مادامی که ثلثین نرود وغالب تلازم امرین است، بلی امر مشکل می شود در بعضی انگورها در بعضی بلاد، چنانکه شنیدم که در نواحی گلپایگان بعضی قراء هست که انگور کشمش آن چندان صاحب شهد و حلاوت می شود که اگر عصیر آن را این قدر بجوشانند که ثلث آن برود میسوزد ویا تلخ می شود وچاره آن ممکن است به این که قدری که توان بجوشانند وقدری که نتوان بگذارند در سایه یا آفتاب که به سبب آفتاب یا هوا، ثلثان او تمام شود وچون اقوی در نظر حقیر، جواز اکتفا به مطلق ذهاب ثلثین است. یا آنکه قلیل آب در اول کار، داخل او کنند، چنانکه در مویز وکشمش خشک میکنند تا میسر شود ذهاب ثلثین. والله العالم باحکامه.

95 -سوال:

95 -سوال: شیرماهی وبلغار (2) وپوست فراغی از دست مسلم بگیرد در بازار مسلمانان، چه صورت دارد؟ وهم چنین ماقوت (3) وبگرس (4)؟ .

ص: 46


1- شیخ نورالدین علی بن حسین بن عبد العالی کرکی معروف به محقق ثانی در روز غدیر سال 1940 ه ق در نجف اشرف وفات کرده است ومراد از " حاشیه قواعد " کتاب مهم " جامع المقاصد " است.
2- پوست دباغی شده رنگین وخوشبو.
3- نوعی حلوا که با نشاسته وشکر تهیه کنند.
4- پارچه ای بوده که آب به سختی در آن نفود میکرده، پارچه سفت شبیه چرم.

جواب:

جواب: همه اینها در صورت مذکوره حلال وپاکند.

96- سوال:

96- سوال: تصرفاتی که اهل بلد در آبهای مملوکه مینمایند از قبیل وضو وغسل وشرب وتطهیر وامثال آن، آیا موقوف بر علم به رضای مالک است یا ظن به آن، یا عدم علم به کراهت مالک کافی است و هرگاه علم یا ظن به عدم رضای مالک حاصل شود استعمال جایز است یا نه؟ وحد جواز استعمال در صورت جواز چه چیز است؟ وآیا قناتی که در بلده ای جاری است از قدیم الایام ملاک میتوانند آب قنات را از میان بلده بگردانند و از خارج بلد به مزارع خود ببرند یا نه؟

جواب:

جواب: مادامی که کراهت ملاک ظاهر نشده جایز است استعمال متعارف در وضو و غسل وخوردن وتطهیر ثیاب وامثال آن، خواه در سر آب باشد یا در خانه ببرند، اما مثل این که حوض خانه ها را از آن پر کنند یا حمامها را از آن پر کنند، هر چند از برای حوائج مذکوره باشد جواز آن معلوم نیست وفرقی در این استعمالات ما بین اهل بلد وغربا و مترددین نیست. وبیان دلیل ومأخذ این احکام را در کتاب غنایم الایام. ذکر کرده ام وحاصل آن، این است که از جمعی از فقها بر میآید که جواز این تصرفات از باب شاهد حال است به رضای مالک یا ولی مالک، هر گاه صغیر ومجنون باشد. و از جمعی دیگر اینکه از باب حقی است که حق تعالی در آن آبها قرار داده، مثل حق حصار وجدار از برای فقرا و بر هر دو قول این حق و جواز تصرف مذکور مشروط است به عدم ظهور کراهت مالک واظهر قولین در نزد حقیر، قول ثانی است. واما سؤال از تغییر ممر آب قنات از برای ملاک آن قنات، پس در آن تفصیلی هست وآن، این است که هر گاه معلوم باشد که تصرف اهل شهر و بلد و استعمالات ایشان مبتنی بر همان معنی سابق بوده و دعوی حقی دیگر در میان نیست پس جواب آن معلوم شد به جهت عدم فرق ما بین اهل بلد وغیر آنها، در این معنی بلکه امر در اهل بلد به سبب کثرت و اجتماع ومداومت واستمرار اصعب است وثبوت حق در آن اخفی است، پس مالک می تواند آب را بگرداند واز راه دیگر ببرد، لکن افضل آن است که نکند این کار را.

ص: 47

واگر اهل بلد، دعوی حق الشربی در آن آب داشته باشند، از جهت آنکه ممکن است که اهل قریه در روز اول حق العبور آن آب را به جهت استعمالات وتسلط ایشان بر این حق علی الدوام بر طریق مصالحه یا وجهی دیگر به خود منتقل کرده باشند، پس هر گاه چنین دعوایی کنند دعوی مسموعه است، لکن باید اثبات کنند دعوی را، یا بعد از عجز، منکر را قسم بدهند و هرگاه هیچیک از اینها معلوم نباشد وکسی دعوی مزبور را نکند اصل جواز تصرف ملاک است در آب خود واهل بلد نمیتوانند گفت که چون ما همیشه در این آب تصرف میکرده ایم، پس این حق ما هست و کسی را نمیرسد منع ما، به جهت آنکه تصرف در این آب ممکن است که از باب همان تصرفی باشد که از برای مترددین وغربا هم میباشد نه از راه خصوص استحقاق مالکانه ودعوی عام دلالت بر ادعای خاص نمی کند، پس این دعوی علی الاطلاق مسموعه نیست، واین نه از باب جریان آب کسی است در بام همسایه یا حق العبور والممر در خانه همسایه است، به جهت آنکه این نوع تصرفات را بدون اذن مالکی دلیلی بر آن قایم نشده وثبوت ید در اینها اگر نگوییم که افاده استحقاق ملکی کند، لکن افاده اولویت می کند وهر کس که مدعی بطلان است اظهر آن است که او باید عدوان را ثابت کند، واین مانند گذاشتن سر درختان سقف است بر دیوار خانه همسایه، علی الخصوص در وقتی که صاحب میزاب و آب ودرختان ادعای ملک این منفعت واستحقاق را بکند، به جهت آنکه مملوکیت عین به جهت شخص منافات ندارد با استحقاق دیگری منتفع شدن به آن را در بعضی منافع، پس قول به تقدیم قول مالک عین، به جهت اصالت تبعیت منفعت عین، ضعیف است به جهت آنکه ید حاضره اقوی از این است به خلاف ما نحن فیه که این نوع استعمالات در آن محتاج به اذن مالک نیست، بلکه همان عدم ظهور کراهت کافی است. مگر اینکه کسی بگوید که تصرف چنین که با هیئت اجتماع باشد (از جمع کثیر بر سبیل استمرار و قریه بر سر آن آب ساخته شود و خصوصا هرگاه گل کاری و امثال آن را هم به آن آب میکنند و امور معیشت آنها به آن میگذرد، خصوصا هرگاه آب دیگر نباشد، یا باشد و لکن قلیل یا صعب الحصول باشد، مثل چاههای عمیق) ظاهر باشد در ثبوت استحقاق

ص: 48

ملکی، چنانکه در میزآب و ممر، بلکه ظاهر آن است که چنین تصرفی به محض اباحه یا عاریه و امثال آن نباشد، پس در این وقت ملاک مدعی خواهند بود به اهل قریه و بر فرض اینکه ظاهر در استحقاق ملکی نباشد به احتمال آنکه طبقه اولی به محض اباحه مرخص در بنای قریه کرده باشند و سایر طبقات بعد هم متصدی منع نشده باشند، باز توانیم گفت که هر چند از راه تسلط ملکی اهل قریه حقی نداشته باشند، و لکن بر ملاک حرام باشد تغییر ممر، به جهت آنکه اضرار است وآن حرام است. و این از بابت آسیابی است که کسی در سر نهر دیگری ساخته باشد، چنانکه در حدیث صحیح شیخ طوسی روایت کرده از محمد بن علی بن محبوب: " قال: کتب رجل الی الفقیه فی رجل کانت له رحی علی نهر قریة والقریة لرجل او لرجلین فاراد صاحب القریة ان یسوق الماء الی القریة فی غیر هذا النهر الذی علیه هذه الرحی اله ذلک ام لا؟ فوقع: یتقی الله عز وجل ویعمل فی ذلک بالمعروف ولا یضار اخاه المؤمن (1) ". وبه همین مضمون نیز کلینی به سند صحیح روایت کرده است از محمد بن الحسین (2) و توان استدلال کرد به آن در ما نحن فیه به علت منصوصه که در این حدیث وارد شده به جهت آنکه نهایت آنچه از حدیث میرسد این است که آن شخص به اذن صاحب آب و قریه، آسیابی در آن موضع ساخته که هر وقت که آب به آنجا بیاید آسیاب بگردد و معلوم نیست که حق الدور آن از آن آب را، به خود منتقل ساخته باشد که نتواند آب را به جای دیگری برد، چنانکه اسلوب جواب هم دلالت بر آن دارد و تمسک به اضرار اشعار به آن می کند، بلکه منع آنجناب از راه اضرار است وبس، نه از راه اینکه مالک آب، حق صاحب آسیاب را برده و همچنین اکثر اخبار ضرار، چنانکه حکایت سمرة بن جندب که نخلی در باغ انصاری داشت و به سبب تردد به سوی آن نخل، ضرر به آن انصاری میرسید و جناب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بعد از شفاعت به جهت انصاری و رد سمره شفاعت آن حضرت را، فرمود به انصاری که درخت را بکن و دور بینداز، پس چنانکه سمره تصرف در مال خود میکرد و به سبب اضرار به انصاری جایز شد کندن وحرام بود بر سمره آن تصرف. .

ص: 49


1- وسائل. (کتاب احیاء الموات) ج 17 ص 343 ذیل حدیث 1، تهذیب: ج 7 ص 164 ح 32.
2- وسائل. (کتاب احیاء الموات) ج 17 ص 343 ذیل حدیث 1، تهذیب: ج 7 ص 164 ح 32.

پس همچنین در حکایت گردانیدن آب از آسیاب، پس می گوییم که چه می شود ما نحن فیه نیز ممنوع باشد راه اضرار، بلی میتوان گفت که شارع نگفته که مال خود را به غیر بده که به او ضرر نرسد، بلکه فرمود که تصرف در مال خود به نحوی بکن که از آن تصرف، ضرری به غیر نرسد و این شخص مالک میگوید که من راضی نیستم که از آب من بخورند یا در استعمالات تلف کنند و این سخن جمهور علماست که با وجود عدم رضای مالک، تصرف غیر در آب او جایز نیست وحکایت آسیاب هم ظاهر در این است که آب از راه آسیاب هرگاه برود هم به همان قریه میرود و مال صاحب آن تلف نمی شود و به او ضرری نمیرسد. ودیگر اینکه این سخن در وقتی خوب است که اهل بلد نتوانند رفع ضرر از خود بکنند و اما هر گاه ممکن باشد که صاحب آب را راضی کنند یا چیزی به او بدهند و مصالحه بکنند این مستلزم ضرری نخواهد بود. و دیگر اینکه ضرر به غیر رسانیدن منفی خواهد بود در شریعت وقتی که ضرر به خود مالک نرسد، ولکن هرگاه ضرر به او برسد خود اولی خواهد بود به دفع ضرر از خود، مثل اینکه میگوید که ممر که در میان بلد است به جهت کثرت تردد مردم در خانه آن و عبور حیوانات و اطفال وغیر ذلک نهر منهدم می شود، یا که ممر، ممتلی می شود، احتیاج او به تنقیه بیشتر می شود، به خلاف آنکه در بیرون باشد. وبه هر حال استدلال به نفی ضرر در اینجا علی الاطلاق، تمام نیست و تمسک به ظهور استحقاق ملکی مثل حق نصب میزاب و مجرای آب در سطح همسایه وامثال آن چنانکه پیش گفتیم با وجود آنکه اصل مسئله در آنها به غایت نیز مشکل است هم محل اعتماد نیست و اثبات آن در ما نحن فیه بسیار صعب است و بر فرض ثبوت در مجهول التاریخ خوب است یا در حالی که معلوم باشد که احداث قنات قبل از احداث قریه بوده است واما در صورت عکس، پس در او، این سخن هیچ وقعی ندارد و بهتر آن است که با همدیگر بسازند و لجاج نکنند وصلاح کل را ملاحظه کنند. والله العالم.

97- سوال:

97- سوال: زید با عمرو به نحوی است در ظاهر که به ملاحظه آن طور سلوک، ظن دارد عمرو، که در مال او تصرف کند و از حوض خانه او وضو بسازد، یا در خانه اش نماز

ص: 50

کند. اما در خفیه نسبت به او کارها دارد که با وجود آن ظن به هم میرسد که هرگاه عمرو مطلع شود بر آن، راضی نخواهد بود. آیا به همان ظاهر اکتفا میتوان کرد یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهرا صورتی ندارد، به جهت آنکه شاهد حال باید کاشف از طیب نفس مالک و رضای او در نفس الامر باشد، هر چند به حسب اعتقاد آن شخص متصرف، باشد و در ما نحن فیه رضا و طیب معلق است در ظاهر به عدم آن کارها که نسبت به او در نظر دارد و فروع این مسئله بسیار است، باید با خبر بود.

98- سوال:

98- سوال: زخم را جبیره به تنهایی کفایت می کند یا باید تیمم نیز بکند؟ وجبیره و تیمم کدام است؟

جواب:

جواب: در صورتی که تکلیف او جبیره است، دیگر تیمم در کار نیست و بیان صورت جبیره و تیمم را طول داده اند. در اینجا نمیگنجد و در کتاب مرشد العوام بیان آن را کرده ام، به آن رجوع کنند.

99- سوال:

99- سوال: هر گاه چاهی در مسجد کنده شود به هر نحوی که باشد و در هر موضع از آن که باشد و به هر نحو اجرتی که باشد، خواه حلال و خواه حرام. هر گاه کسی از آن آب بکشد و وضو بسازد و زیادتی آب را به خانه برد، جایز است یا نه؟ و آلت آب کشیدن هر گاه حرام باشد، مضر به وضو است یا نه؟

جواب:

جواب: مسجد عبارت است از محلی که وقف شده باشد از برای نماز و جایز نیست که کسی در آن تصرف بکند که منافی آن باشد و شکی نیست که چاه کندن منافی وحرام است و معلوم نیست که وضو به آن، صورتی داشته باشد و اما مثل باغچه مسجد و فضای در مسجد و امثال آن که از مرافق مسجد است و کندن چاه در آن، باعث انتفاع اهل مسجد و مترددین او می شود، پس ظاهر این است که غیر مالک واقف هم تواند در آن چاهی از برای مسجد و اهل آن بکند، هرگاه از راه دیگری ضرر بر آن مترتب نشود و وضو ساختن به آن جایز است و همچنین سایر استعمالات، مادامی که کراهتی از اولیا یا مالکان ظاهر نشود و حرمت پول کندن چاه و آلت کشیدن آب، باعث حرمت آب و استعمال آن نمی شود، هر چند تصرف در آن پول و آلات حرام باشد.

ص: 51

- 100 سوال:

- 100 سوال: در مسالک گفته است که اگر مسح تکرار شود، بعضی گفته اند اثم است وبعضی گفته اند حرام است اگر اعتقاد مشروعیت آن داشته باشد. فرق میانه این دو قول، چه چیز است؟

جواب:

جواب: فرق، واضح است. آیا نمیبینی که می گوییم در میان نماز، حرف زدن حرام است و گناه است واین امری نیست که کسی اعتقاد شرعیه و عبادت بودن آن را داشته باشد تا داخل بدعت شود. و می گوییم که تکتیف، یعنی دست راست بر روی دست چپ گذاشتن در حال نماز، بدعت است واعتقاد شرعیه آن حرام است، پس غرض آنکه گفته است حرام است دوبار مسح کشیدن، یعنی خواه اعتقاد بکنی که عبادت است یا نه، این، مثل حرف زدن است در حال نماز و غرض آنکه گفته است حرام است، هرگاه اعتقاد شرعیه داشته باشد، این است که هر گاه این را از باب تکتیف عبادت دانی حرام است والا فلا.

101- سوال:

101- سوال: در فوطه غصبی غسل میتوان کرد یا نه؟

جواب:

جواب: این، فعل حرامی است، و لکن بطلان غسل معلوم نیست و احوط اجتناب است.

102- سوال:

102- سوال: در میان غسل، اعضای سابقه خشک مانده باشد. دست مالیدن کافی است، یا باید غسل را از سر بگیرد؟

جواب:

جواب: هرگاه به دست مالیدن، آب بر آن عضو، جاری می شود، هر چند اقل مسمای جریان باشد، کافی است و لکن هر عضوی که از شق دیگر بدن که بعد از آن عضو خشک مانده، باید بشوید وشسته باشد، یا دو مرتبه بشوید. مثل آنکه بازوی دست راست او، قدری خشک مانده بود و بعد از آن که نصف طرف چپ را شسته دانست که بازوی راست خشک مانده بود، با قد بازوی راست را بشوید وتمام طرف چپ را هم بشوید، خواه عضو طرف چپ شسته شده یا نشسته.

103 -سوال:

103 -سوال: غسل ارتماسی وغسل ترتیبی را در میان " آب تا کمر " میتوان کرد یا نه؟

جواب:

جواب: بلی، میتوان. هرگاه آب غسل به همه اعضا برسد، یعنی در صورت ارتماسی، پای خود را از زیر آب از زمین جدا کند که آب به کف پا برسد و همچنین در ترتیبی، که

ص: 52

طرف بدن را که میشوید باید آنقدر که در میان آب است تا کف پا آب غسل به همه برسد، بعد از آن طرف دیگر به همین نحو بشوید.

104- سوال:

104- سوال: هرگاه کسی شب احتلام یا جنب شده باشد، آب میسر نباشد، یا آب میسر باشد خواسته باشد غسل کند، نمازش قضا می شود. آیا تیمم بکند بدل از غسل و نمازش را بکند بهتر است یا غسل بکند و نمازض را قضا کند؟

جواب:

جواب: باید تیمم کند بدل از غسل و نمازش را ادا کند و هرگاه ممکن شود که غسل کند و به قدر یک رکعت را در وقت بکند، غسل کند و نماز بکند.

105- سوال:

105- سوال: شیخ زین الدین (1) در بعضی تصنیفات خود ذکر کرده است به آنکه در شستن رو، در وضو، مجرد ابتدا از حد اعلی کافی نیست، بلکه میباید نسبت به مجموع اجزای رو، رعایت غسل الاعلی، بشود، یعنی هر جزء بالا پیش تر از جزء پایین شسته شود. و مراد شیخ زین الدین از این کلام چه چیز است؟ و فتاوی آن صاحبیام در این خصوص چه چیز است؟

جواب:

جواب: اظهر و اشهر در نزد حقیر، وجوب ابتداء است از اعلی، چنانکه اخبار دلالت بر آن دارد، خصوصا روایت ابی جریر قاشی در کتاب قرب الاسناد، و سند آن قوی است وخصوصا با ملاحظه وضوح دلالت ابتدا به اعلی در غسل یدین که قایل به فرقی نیست. واما تحقیق معنی ابتدا به اعلی پس اظهر در نزد حقیر این است که باید هر مقداری که از رو، میشوید از جانب طول رو، باید اجزای پایین همان مقدار پیش از اجزای بالای آن شسته نشود، مثل آنکه هر گاه در اول، نصف راست را میشوید باید اجزای پایین آن، بعد از اجزای بالا شسته شود، و اما تقدیم شستن اجزای پایین آن بر اعلای طرف چپ ضرر ندارد، بلی تقدیم آن عرفا امکان دارد، همین که عرفا صدق کند که جمیع اعلی را قبل از اسفل شست تقدیم به عمل آمده است، ولکن وجوب آن بر حقیر ظاهر نیست. .

ص: 53


1- شیخ زین الدین بن علی بن احمد عاملی معروف به شهید ثانی وی کتاب الفیه شهید اول را دو بار در دو کتاب جدا، شرح کرده است یکی را " المقاصد العلیه " نامیده که شرح کبیر است و دیگری شرح صغیر است که نامش همان " شرح الفیه " است و منظور سؤال کننده، همین کتاب است.

وآنچه از شرح الفقیه شیخ زین الدین (ره) معلوم می شود همین معنی است نه تقدیم اجزای هر یک از اعلی بر هر یک از اجزای اسفل تمام رو حقیقتا و در آخر کلام، ایشان همانچه را حقیر اختیار کرده ام وجیه شمرده است. به هر حال اظهر از کلام اصحاب و اخبار این است که آنچه را ما گفتیم البته اعتبار بکنند و به مجرد همین که آب را از بالا ریخت اکتفا نکند، بلکه اگر آب را قدری پایین بریزد، و لیکن دست از بالا بمالد و بشوید تا پایین هم کافی است.

106- سوال:

106- سوال: دستمال یا چیز دیگر که نجس شده باشد، در میان ظرف آب (ظرف قلیل) بشویند تا سه مرتبه، رخت و دست غسال و ظرف پاک می شود یا نه؟ اگر پاک شد، طریقه شستن را بیان فرمایند.

جواب:

جواب: اظهر جواز شستن و تطهیر کردن جامه است در میان ظرف، چنانکه صحیح محمد بن (1) مسلم دلالت بر آن دارد و علامه در منتهی و غیر آن هم تصریح به عمل بر آن کرده اند. هر چند اطلاق روایت مقتضی آن است که جایز است که اول جامه را در ظرف بگذارند و بعد از آن آب بر او بریزند و ظاهر این است که ظرف و دست غسال به متابعت پاک می شود، لکن احتیاط کند که بعد از شستن اول و فشردن، دست خود را به جای دیگر به جامه وبدن خود یا ظرفی که از آن آب بر میدارد ملاقی نکند و همچنین به پشت آن ظرفی که در آن، جامه را میشوید، هر چند وجوب آن معلوم نیست واحوط و آنچه از اطلاقات دلالت می کند آن است که تا ممکن است که جامه را در غیر ظرف در بیرون تطهیر کنند، اختیار تطهیر کردن در ظرف نکنند.

107- سوال:

107- سوال: در زمین غصبی، غسل یا وضو میتوان کرد، و در کفش غصبی وضو و غسل، صحیح است یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر در نزد حقر وضو است در همه این صورتها. هر چند معصیت کرده است. هر چند احوط اجتناب است. یعنی عدم اکتفا به آن در نماز، والا حرام جزما کرده است و احتیاط در زمین غصبی که هوای آن هم ملک غیر است بیشتر است، اما هوا هرگاه مباح .

ص: 54


1- وسائل: ج 2 ص 1002 باب طهارة الثوب اذا غسل من البول فی المرکن ح 1.

باشد، مثل زمین مباح را به آجر غصبی فرش کرده باشد، اشکال کمتر است.

108 -سوال:

108 -سوال: اول: آب غساله میت نجس است یا نه؟ و دوم آنکه ظرفی که در حین غسل دادن به بدن ملاقات کند، ظرف نجس می شود یا نه؟ و اگر ظرف نجس شد آن ظرف نجس به آبی ملاقات کند که کمتر از کر باشد آب نجس می شود یا نه؟ وبدن کسی که ملاقات کند به بدن میت بعد از غسل سدر و کافور و پیش از غسل به آب خالص نجس است؟ و غسل مس میت لازم است یا نه؟

جواب:

جواب: احوط اجتناب است از غساله میت، بلکه دور نیست که نجس باشد، و لکن الحال چون دلیل واضحی نیست جرأت حکم به نجاست نمی کنم و این سخن در غساله میت است. و اما آبی که ملاقی بدن می شود به جهت غیر غسل و کمتر از کر باشد، شکی در نجاست آن نیست، هر چند به جهت شستن چرک بدن او باشد، و اما غساله ازاله نجاستهای دیگر از بدن میت، پس کلام در آن مثل ازاله نجاست است از بدن زنده که اشهر واحوط در آن، حکم به نجاست است، هر چند حقیر در حکم آن نیز اشکال دارم و اما ظرفی که در حین غسل دادن با رطوبت به بدن میت ملاقات کند، پس آن ظرف نجس می شود و اگر آن ظرف به آب کمتر از کر، ملاقات کند آن هم نیز نجس می شود و بدن میت تا سه غسل او تمام نشده نجس است وملاقی آن نجس می شود و همچنین به ملاقات آن، غسل مس میت واجب می شود، هر چند قلیلی از یک عضوی از غسل آخری باقی مانده باشد.

109- سوال:

109- سوال: هر گاه آب وضو را از مرفق قدری پایین تر بریزی، اما از مرفق بشویی صحیح است؟ یا واجب است که در آب وضو که از مرفق بریزد تا صحیح باشد؟

جواب:

جواب: بلی صحیح است و از بالا ریختن واجب نیست، آنچه واجب است از بالا شستن است، بلی مستحب است که از بالا بریزد.

110 -سوال:

110 -سوال: مرتد: در ظاهر توبه او قبول است و پاک است در ظاهر یا نه؟

جواب:

جواب: بلی اظهر قبول است و پاک می شود و تزویج جدید می تواند کرد و مال جدید هم مالک می شود، نهایت اموال سابقه رجوع به او نمی کند و زن سابق هم به عقد سابق حلال نیست و قتل هم ساقط نمی شود و الله العالم.

ص: 55

111- سوال:

111- سوال: خمره ای را که چند دفعه شراب در میان آن ساخته باشند والحال شراب دفعه آخر منقلب به سرکه شده باشد، خمره پاک است یا نه؟ و دیگر خمره شراب که حال کسی خواهد سرکه در میان آن بسازد احتیاج به تطهیر دارد، یا آنکه رجاء بعد ذلک که سرکه پیش از آن که سرکه بشود شراب می شود و بعد بالتبع پاک می شود، حال مانع ندارد استعمال آن یا نه؟

جواب:

جواب: اطلاقات فتاوی و نصوص و ترک استفصال در اخبار، اقتضا می کند طهارت خمره راه، هر چند مکرر خمر در آن گرفته باشند و اما جواز سرکه گرفتن در خمره خمر، پس آن مشکل است، به جهت آنکه ظاهر آن است که انقلاب عصیر بعد غلیل به سرکه، همان نجاستی را که از غلیان به هم رسیده، پاک می کند، نه غیر آن را. اگر گویی در مسئله اولی هم انقلاب به سرکه همان نجاست خمریه ثانیه را پاک می کند و خمره را که نجاست آن به سبب همین خمر است به تبعیت پاک می کند نه نجاستی که از خمر سابق در خمره بوده و به آب انگور ملاقی کرده، قبل از خمر شدن. می گوییم که ترک استفصال در اخبار افاده می کند عموم را، زیرا که خماران غالبا خمر را در ظرفی میگیرند که در آن خمر بوده سابقا و اجتناب از آن نمیکنند پس ترک استفصال، در اینجا وضوح دارد، و اما در جانب سرکه چنین جوره اخبار نیست که ترک استفصال در آن وضوح داشته باشد و طاهر شدن عصیر، بعد غلیان به سبب سرکه شدن، اقتضای بیش از طاهر شدن از نجاست غلیان، نمی کند و خمره هم به تبعیت آن نجاست پاک می شود نه غیر آن، خصوصا که سرکه گیران غالبا احتیاط میکنند از نجاست خمر سابق. و اگر گویی که هر عصیری تا خمر نشود سرکه نمی شود، گوییم: اولا این مسلم نیست به جهت آنکه در خمر، عمل مخصوصی میکنند تا خمر می شود وبر فرض تسلیم ترک استفصال در مقامی که احتمال ظاهری باشد حجت است و این احتمال در اینجا هست، مگر اینکه بگوییم که این عصیر ظاهری باشد حجت است واین احتمال در اینجا هست، مگر این که بگوییم که این عصیر که به غلیان آمد در اخبار اطلاق خمر به آن شده، بسیار یا حقیقتا یا مجازا وعلی ای تقدیر مقتضای آن مشارکت در احکام است لا اقل، و از احکام

ص: 56

خمر، طهارت ظرف او است، هر چند مکرر در آن خمر گرفته باشند. پس در اینجا هم عصیر پاک می شود و هم خمره به تبعیت پاک می شود و بر این وارد میآید که اطلاق منصرف به افراد شایعه احکام می شود، و این از احکام شایعه نیست و به هر حال احتیاط، اجتناب است، بلکه در صورت اولی نیز اجتناب است. (1)

112- سوال:

112- سوال: نیت وضو را در وقت دست شستن بکند بهتر است یا نزد رو شستن؟

جواب:

جواب: آنچه از اکثر علما نقل شده، این است که جایز است نیت را مقدم دارد بر شستن دستها ووقت آن تنگ می شود در نزد شستن رو، وبعضی در این اشکال کرده اند، از جهت آن که شستن دستها داخل اجزای وضو نیست، بلکه مستحب خارج از وضو است، مثل مسواک کردن قبل از وضو، و بسم الله گفتن، و حق این است که اگر ما نیت را عبارت از گذرانیدن معانی در خاطر بگیریم، یعنی قصد به فعل معین به جهت رفع حدث واستباحه صلوة، مثلا تقربا الی الله، پس محل آن نزد شستن رو، خواهد بود، به جهت آنکه آن اول فعل است و باید نیت مقارن فعل باشد و شستن دستها اول وضو نیست، چنانکه اقامه نماز وشش تکبیر سنت قبل از آن، هر گاه تکبیرة الاحرام را در آخر قرار بدهد و هرگاه نیت را عبارت از داعی بگیریم و گذرانیدن در دل را ضرور ندانیم، چنانکه حق وتحقیق هم، این است، پس دیگر اشکال نیست. همین که باعث بر فعل ونشستن او در محل وضو ساختن، همان فرمانبرداری خداست (و میداند که الحال از او خواسته که وضو بسازد به جهت نماز چون حدث از او صادر شود. و میداند که افعال واجبه و مستحبه کدام است و مستحبات داخل در وضو کدام است و مستحبات خارج کدام است) همین نیت است، هرگاه نه قبل از دست شستن به خاطر بگذراند و نه قبل از رو شستن باز وضوی او صحیح است و داعی در شستن دستها، در این صورت بجا آوردن مستحب قبل از وضو است و داعی او بر شستن رو، بجا آوردن اول واجبات وضو است و داعی او بر تخلیل کردن مو، بجا آوردن مستحب داخل .

ص: 57


1- روحیه اصول گرایی مرحوم میرزا در این مسئله خود وی را در تنگنا قرار میدهد و گر نه طهارت ظرف در هر دو مورد از نظر یک فقیه حدیث گرا روشن است واطلاق به افراد شایع منصرف می شود و صرف نیست خمر گذاشتن یا سرکه گذاشتن تاثیری در طهارت و نجاست ندارد.

وضو است و هم چنین تا آخر، و الحال چون بر عوام فهمانیدن این مطلب فی الجمله صعوبت دارد بهتر آن است که بنای آنها بر این باشد که در وقت شستن رو، نیت را به نحوی که در میان ایشان معهود است به خاطر بگذراند. والله العالم.

ص: 58

کتاب الصلوة

113- سوال:

113- سوال: هر گاه علم به نجاست مسجد داشته باشد، قبل از ازاله نجاست، نماز صحیح است یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر صحت نماز است. والله العالم.

114- سوال:

114- سوال: هر گاه حصیر مسجد یا خانه به کار برند و نماز به روی آن بگذارند این نماز چه صورت دارد و این امر، چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: آن فعل حرام است و نماز هم صورتی ندارد و اگر میسر شود لازم است او را بیرون بیاورند و به جای خود بگذارند و هر گاه به این سبب ضایع می شود، دیگر در آوردن صورتی نیست، قیمت آن را حصیر بخرند، یا مثل آن، حصیری به جای آن بیندازند. (1)

115- سوال:

115- سوال: جامه هایی که میگویند فرمایش سلاطین است (یا مظنه حاصل شود که جامه مزبور فرمایش است) لباس مصلی باشد یا فرش آن، نماز چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: مطلق فرمایش، حرام نیست تا علم به حرمت آن بخصوص، به هم نرسد و ظاهرا نماز در آن و بر آن صحیح است، هر چند خالی از شبهه نیست و رفع شبهه به دادن خمس آن می شود. .

ص: 59


1- بدیهی است میان پشت بام خانه و پشت بام مسجد در این مسئله فرق هست پس لازم بود تفصیل داده شود زیرا در مورد اول مطلقا باطل است و در مورد دوم می تواند در شرایطی صحیح باشد.

116 - سوال:

116 - سوال: هر گاه کسی مرض سودائی داشته باشد که بعضی از اوقات، بدن او خارش نماید و خون بیرون آید، آیا با آن خون، نماز میتوان کرد یا نه؟ آیا این خون، مثل خون جروح معفو میباشد یا نه؟

جواب:

جواب: اگر به شستن رفع می شود ومتضرر نمی شود معفو نیست و اگر مکرر خون از هر زخمی میآید و شستن آن حرج می شود مادامی که چاق نشده معفو است.

117- سوال:

117- سوال: هر گاه کسی شک کند ما بین دو و سه و چهار بعد از اکمال و نماز احتیاط را فراموش کند و مشغول نماز عصر شود و در اثنای نماز به خاطرش آید که نماز احتیاط را نکرده، چه کند؟

جواب:

جواب: نماز عصر را دست بردارد و نماز احتیاط را بکند و بعد از آن، نماز عصر را بکند و اگر بعد از کردن نماز احتیاط (در این صورت) نماز ظهر را نیز اعاده بکند و بعد از آن نماز عصر را بکند، احوط خواهد بود. والله العالم.

118- سوال:

118- سوال: هرگاه در آخر وقت، تخمینا به قدر پنج رکعت نماز مانده باشد و مشغول نماز ظهر شود و در اثنای نماز شک کند میانه سه و چهار، یا دو و چهار بعد از اکمال، هرگاه نماز احتیاط را بکند وقت نماز عصر منقضی می شود، آیا می تواند که نماز احتیاط را ترک کند و عصر را بکند، یا احتیاط را بکند و نماز عصر را قضا کند؟

جواب:

جواب: نماز عصر را بکند و احتیاط را بعد از آن به عمل بیاورد و اگر نماز ظهر را بعد از آن هم اعاده بکند بهتر خواهد بود. والله العالم.

119- سوال:

119- سوال: هر گاه شخصی بعد از نماز، چیزی که خلل به وضو رساند در موضع وضو یافته باشد و قبل از نماز، علم نداشته باشد، آیا نمازش صحیح است؟

جواب:

جواب: هرگاه معلوم نباشد که پیش از وضو بوده است باکی نیست. والله العالم.

120- سوال:

120- سوال: هر گاه مهر در میان قابلق بوده باشد و نماز مغرب و عشا را گزارده، به روی قابلق سجده کرده و بعد از آن معلوم شد، این نماز چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: قابلق چیزی است که بر آن سجود جایز نیست، احوط اعاده است والحال بر وجوب اعاده دلیلی در نظر نیست.

ص: 60

121- سوال:

121- سوال: هر گاه مسافری نماز استیجار بر ذمه داشته باشد و در مکانی باشد که خواهد قصر و اتمام را احتیاط به عمل آورد و میخواهد نماز به جماعت به عمل آورد، آیا با وجود اشتغال ذمه به صلوة استیجار، آن احتیاط را به عمل آورد جایز است یا نه؟ و بر فرض جواز، آیا کدامیک از قصر و اتمام را به قصد ایتمام به عمل آورد؟ و آن نماز استیجار را به قصد ایتمام در آن بکند یا نه؟

جواب:

جواب: اجیر بودن به جهت نماز استیجار، منافاتی با تعدد نماز به عنوان احتیاط ندارد، واما در صورت احتیاط، هر یک از دو نماز که دلیلش واضح باشد آن را اصل قرار بدهد و به جماعت بکند و آن دیگری را فرادی بجا آورد و این به سبب اختلاف رأی مجتهد در مواضع اختلاف به هم میرساند و در بعضی جاها قصر، مقدم است. همچنانکه در نظر حقیر، در چهار فرسخ که قبل از ده روز اراده عود داشته باشد، اظهر قصر است، پس قصر را مقدم دارد و تمام را فرادی بکند و در مواطن اربعه که تخییر ثابت است هر یک را مقدم دارد، آن دیگری را فرادی بکند و افضل در نزد حقیر تمام است، اما احوط قصر است، پس قصر را مقدم دارد و تمام را فرادی بکند و در جایی که مجتهد متردد باشد، هر چند ظاهر ادله تخییر است، اما بنا بر قول بعضی که احتیاط را واجب میدانند که هر دو نماز را از باب مقدمه میکنند، دور نیست که هر دو را به جماعت میتوان کرد. اما وجوب احتیاط در نزد حقیر ثابت نیست. به هر تقدیر باید فرق کرد ما بین مواضع: در بعضی جاها احتیاط به جهت حیرت در مسئله است که مجتهد بخصوص رأیی ندارد، یا مقلد، مجتهدی ندارد که از او پرسد و در بعضی حاها احتیاط به جهت دفع شبهه و دفع از مقتضای خلاف مسئله یا مخالفت دلیل معارض، است و در آنجایی که آنچه راجح است که نماز حاضر را به جماعت بگزارد، خواه قصر و خواه اتمام. والله العالم.

121 مکرر - سوال:

121 مکرر - سوال: هر گاه مأموم سهوا در رکوع یا در سجود، قبل از امام برخیزد به قیام یا جلوس، یا قبل از امام به سجود یا رکوع داخل شود، چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: در هر یک از این حالات، عود کند ومتابعت امام کند وثانیا فعل را با امام بجا

ص: 61

آورد، ودر اینجا رکن، اعنی رکوع ضرر ندارد.

122- سوال:

122- سوال: در نماز لیلة الدفن میتوان در عوض آیة الکرسی وانا انزلناه فی لیلة القدر، قل هو الله احد را خواند؟ وهمین نماز را اگر شخص قبول کرده باشد که به اجرت بگزارد ودر آن شب بجا نیاورده باشد چه صورت دارد؟ آیا ثانیا نماز را قضا میتوان کرد، یا باید مستأجر را راضی کند؟

جواب:

جواب: آنچه از شرع رسیده تغییر نمی تواند داد. و در نماز لیلة الدفن، سه روایت است. مشهور آن است که در رکعت اول، بعد از حمد، آیة الکرسی بخواند و در ثانیه بعد از حمد، ده مرتبه سوره انزلناه فی لیلة القدر بخواند. و در روایت دیگر آن است که بعد از حمد در رکعت اولی، ده مرتبه سوره قل هو الله احد ودر ثانیه ده مرتبه الهیکم التکاثر بخواند. و روایت دیگر بعد از حمد، در رکعت اولی سوره توحید دو مرتبه و آیة الکرسی یک مرتبه و در رکعت دوم، سوره تکاثر ده مرتبه. هر گاه مستأجر قصد یکی از این روایات را بخصوص دارد باید آن به عمل بیاید واگر مطلق بگوید که نماز لیلة الدفن را بکن، آنچه متعارف در آن بلد باشد که از کلام مستأجر فهمیده شود و متبادر شود، آن را بکند. و اگر هیچیک اینها نباشد احوط آن است که روایت اول را به عمل بیاورد و اگر کسی بعد از اجاره ترک آن را بکند، ظاهرا دلیلی بر جواز قضای آن نمیدانم، بلکه مستأجر را راضی کند.

123- سوال:

123- سوال: در وقت گفتن تکبیرة الاحرام، دستها را به چه کیفیت بردارد، واین دست برداشتن چه حکم دارد؟

جواب:

جواب: در حین تکلم به همزه " الله " دست را بردارد و در حین تمام شدن رای " اکبر " دست را بر نرمه گوش رساند و بعد از آن، دست را پایین بیاورد و این بهتر از سایر وجوه است که ذکر کرده اند و این دست برداشتن، سنت است و سید مرتضی آن را واجب دانسته، نهایت اظهر و اشهر استحباب است.

124- سوال:

124- سوال: کسانی که مربوط به قواعد عربیت نیستند و اعراب الفاظ مفرده و

ص: 62

مرکبه را نمیدانند در قنوت مفرده وتر، به جای طلب مغفرت از برای چهل مؤمن، چهل مرتبه " اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات " بگویند بهتر است یا هر کسی را به اسمه مذکور نمایند؟

جواب:

جواب: الحال احتیاط این است که به گفتن " اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات " اکتفا کند، تا من بعد، تأمل شود. والله یعلم.

125 -سوال:

125 -سوال: هر گاه کسی در سجده مستحبی باشد از سجده های قرآن، ودر آن حال آیه سجده واجبی بشنود تبدیل به سجده واجب کافی است یا باید سر بردارد وثانیا سجده کند؟

جواب:

جواب: باید سر بردارد وثانیا سجده کند. وجوبا فورا واقوی عدم فرق ما بین سماع و استماع است.

126- سوال:

126- سوال: کسی در حال نماز باشد و سجده واجبی بشنود، چه کند؟

جواب:

جواب: دور نیست که ایماء کند برای سجده و نماز را تمام کند واحوط آن است که بعد از نماز هم، سجده را اعاده کند.

127- سوال:

127- سوال: شخصی در نفس الامر، خود را عادل نداند و امامت بکند. نمازش چه صورت دارد و هم چنین مأمومین؟

جواب:

جواب: هر گاه مأمومین، او را به عدالت شناخته و نماز کنند و پیش میدارند، نماز همه صحیح است و هرگاه خود، پیش میایستد و آنها هم به ظن عدالت نماز میکنند، اظهر صحت است و هرگاه مأموم، او را به عدالت نشناخته و نماز کند با او، نماز او باطل است. هر چند امام هم عادل باشد در نفس الامر. والله العالم.

128- سوال:

128- سوال: شخصی در سجود، ذکر را یک مرتبه بگوید و در رکوع سه مرتبه در یک نماز. آیا جایز است یا نه؟

جواب:

جواب: بلی جایز است.

129- سوال:

129- سوال: کسی میخواهد در جایی قصد اقامه بکند. باید تعیین بکند که ده روز در اینجا میمانم یا به مظنه عمده عمل می شود؟ به این معنی که معلوم نشود که ده روز مثلا

ص: 63

رفتن قافله طول میکشد، مظنه هست که ده روز بکشد؟

جواب:

جواب: باید که جزم داشته باشد که ده روز تمام میمانم، مظنه کافی نیست.

130- سوال:

130- سوال: کسی میداند که به کشتی کفار سفر کند برای معامله، لباسش نجس می شود، باید به آن لباس نجس نماز کند؟ یا میداند که اکثر اوقات، نماز را در این سفر نمی تواند بکند. آیا چنین سفر در چنین صورتی جایز است یا نه؟

جواب: چنین سفری حرام است جزما و به اختیار مرتکب آن نمی تواند شد و در این سفر، نماز را هم قصر نمیتوان کرد ونه روزه را افطار. 131- سوال:

جواب:

جواب: چنین سفری حرام است جزما و به اختیار مرتکب آن نمی تواند شد و در این سفر، نماز را هم قصر نمیتوان کرد ونه روزه را افطار. 131- سوال: چه میفرمایند که اگر مأموم ملحق شود به امام، بعد از آن که امام هر سه ذکر رکوع را گفته باشد، اما هنوز راست نشده باشد. آیا اقتدا در این صورت صحیح است یا نه؟

جواب: هر گاه امام را به قدر یک ذکر " سبحان ربی العظیم وبحمده " دریابد راکعا صحیح است، هر چند امام، ذکر را تمام کرده ومشغول صلوات گفتن باشد وبه دون آن اکتفا نکند. 132- سوال:

جواب:

جواب: هر گاه امام را به قدر یک ذکر " سبحان ربی العظیم وبحمده " دریابد راکعا صحیح است، هر چند امام، ذکر را تمام کرده ومشغول صلوات گفتن باشد وبه دون آن اکتفا نکند. 132- سوال: هر گاه مأموم ذکر رکوع یا سجود یا تشهد را اخفا نکند، آیا نماز مأموم صحیح است یا نه؟

جواب:

جواب: بلی صحیح است.

133- سوال:

133- سوال: تسبیح اربعه در نماز، آیا یک مرتبه واجب است یا سه مرتبه؟

جواب:

جواب: اظهر جواز یک مرتبه است واحوط سه مرتبه است.

134 -سوال:

134 -سوال: هر گاه مصلی در بین نماز، اسم جناب رسول (صلی الله علیه و آله) بشنود، آیا صلوات فرستادن او واجب است و بر فرض وجوب، اگر ترک کند، نماز باطل است یا نه؟

جواب:

جواب: مستحب (1) بسیار مؤکد است و بعضی علما واجب میدانند و ترک آن، مبطل نماز نیست.

135 -سوال:

135 -سوال: آیا فرقی هست بین اسم جناب رسول (صلی الله علیه و آله) مثل محمد و احمد و بین .

ص: 64


1- ظاهرا این فتوی مخصوص به حالت نماز است که بعضی علما در همان صورت نیز واجب میدانند.

لقب در صلوات فرستادن؟ یا باید در اسم بخصوص صلوات فرستاد؟ یا به هر نحو از انحاء که مذکور شد، اعم از اینکه اسم باشد یا لقب یا ضمیر؟

جواب:

جواب: ظاهر بعضی اخبار این است که فرقی نیست، مثل این حدیث که فرمود رسول (صلی الله علیه و آله): " من ذکرت عنده فلم یصل فدخل النار فابعده (1) الله " وغیر آن از اخبار. مذکور شدن اعم است از ذکر اسم و لقب و غیر آن.

136- سوال:

136- سوال: هرگاه مصلی، اسم جناب رسول (صلی الله علیه و آله) را متوالی بشنود، یک صلوات فرستد کافی است یا به ازای هر یک، یک مرتبه صلوات بفرستد؟

جواب:

جواب: از چند مرتبه، یک مرتبه اکتفا می کند (2).

137- سوال:

137- سوال: اکمال سجدتین آیا عبارت از اتمام ذکر است یا سر برداشتن از سجده؟

جواب:

جواب: دور نیست که اتمام ذکر، کافی باشد در اکمال. اگر چه ظاهر مشهور، اعتبار سر برداشتن است.

- 138 سوال:

- 138 سوال: هر گاه کسی در نماز جهریه، یک حرف را در قرائت اخفا کند، مثل در " مالک یوم الدین " نون را اخفا کند، آیا نماز صحیح است یا نه؟

جواب:

جواب: حکم به بطلان نمی کنم، ولکن احوط آن است که عمدا ترک نکند.

139- سوال:

139- سوال: هر گاه کسی در بین قرائت، حرفی را درست از مخرج ادا نکند و خواسته باشد آن کلمه را اعاده کند، اگر کلمه قبل آن را هم با آن کلمه اعاده کند، آیا اعاده آن کلمه، مضر صلوة هست یا نه؟ مثلا در " اهدنا الصراط "، هرگاه " طا " را از مخرج نگفت، هرگاه در عود کردن، " اهدنا الصراط " بگوید و " الصراط " تنها را نگوید، آیا عود کلمه قبل، مضر به صلوة هست یا نه؟

جواب:

جواب: ضرر ندارد، بکله گاه هست که ضرور است، به جهت آنکه بدون آن، مخالفت با طریقه عربیت به هم میرسد. .

ص: 65


1- وسائل: ج 4 ص 999 باب وجوب الصلوة علی محمد وآله (صلی الله علیه و آله) فی التشهد، ح 3.
2- مرتبه های مقدم بر گفتن صلوات با مرتبه های مؤخر بر آن، تفاوت زیادی دارد و مرحوم میرزا توضیح لازم را نداده است.

140 - سوال:

140 - سوال: هرگاه کسی در بین قرائت، شک کند که حرفی را درست از مخرج ادا کرده است یا نه، وآن شخص وسواس هم داشته باشد، آیا اعاده آن کلمه ضرور است یا نه؟

جواب:

جواب: وسواسی و کثیر الشک، شک او اعتبار ندارد، بنا را بر صحت میگذارد.

141- سوال:

141- سوال: هرگاه کسی در بین نماز، قصد خروج از نماز کند، یا تردید کند که آیا نماز را بر هم زنم یا نه، اما مبطل به عمل نیاورده باشد، آیا در این صورت نماز او صحیح است یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر عدم بطلان است و احوط اتمام با اعاده است.

142- سوال:

142- سوال: هرگاه کلمه ای را مصلی خواسته باشد که در نماز اعاده کند، هرگاه آن کلمه " لا " نافیه یا " غیر " داشته باشد، آن کلمه را با " لا " و " غیر " اعاده کند، یا بدون هر دو؟

جواب:

جواب: اگر به نحوی باشد که با قواعد عربیت منافات نداشته باشد ضرر ندارد، مثلا هرگاه در " غیر المغضوب " تشکیک در " ضاد " کرده وخواهد لفظ " المغضوب " را اعاده کند، لازم میآید وقف به حرکت در کلمه " غیر ". پس اولی این است که لفظ " غیر " را هم منضم کند.

143- سوال:

143- سوال: هرگاه کسی عوام است، تقلید نکرده است به کسی ومعنی تقلید را هم نمی داند، نماز او چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: هرگاه به گوش او خورد است که واجب است هر کسی یا مجتهد یا مقلد باشد و به این فکر افتاده است و کوتاهی کرده است، عبادات او باطل است، هر چند درست هم کرده باشد و هرگاه غافل بالمره است و چنین میدانسته که دین خدا به غیر آن نیست که کرده است بر او معصیتی نیست و هرگاه عبادت او هم درست بر اتفاق بوده، قضائی بر او لازم نیست و اما اگر غلط کرده باشد قضای آن را بکند.

144- سوال:

144- سوال: کسی که نمازش را به تیمم بکند به نیت ادا، آیا در خارج وقت، قضا میخواهد یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه تقصیری نکرده، قضائی لازم نیست.

ص: 66

- 145 سوال:

- 145 سوال: هرگاه کسی شک کند ما بین سه وچهار وپنج، چه کند؟

جواب:

جواب: هرگاه قبل از رکوع است، رکعت را خراب کند، پس بر میگردد، شک میانه دو وسه وچهار به مقتضای آن عمل کند، یعنی دو رکعت ایستاده می کند ودو رکعت نشسته. وهرگاه بعد از رکوع باشد در آن، دو وجه ذکر کرده اند. یکی آن است که بنا را بر اقل بگذارد که مقتضی یقین است و دوم اینکه بنا را بر چهار میگذارد، چنانکه مقتضی شک میان سه و چهار و چهار و پنج است، پس یک رکعت ایستاده یا دو رکعت نشسته می کند و سجده سهو هم می کند و این وجه ضعیف است و احوط آن است که بنا را بر اقل گذارد و بعد از اتمام، نماز را نیز اعاده بکند. و از اینجا شک میانه دو و سه و چهار و پنج معلوم می شود، پس هرگاه قبل از اکمال سجدتین است باطل است و هرگاه بعد از اکمال سجدتین است پس بنا بر وجه دوم در مسئله اولی، این مسئله بر میگردد به شک میان دو و سه و چهار و شک میان چهار و پنج، پس دو رکعت ایستاده می کند و دو رکعت نشسته و سجده سهو هم می کند و این هم ضعیف است و شاید در اینجا نیز بنا بر اقل گذارد و احتیاط کند هم بهتر باشد. و از اینجا حکم شک میان دو و چهار و پنج هم معلوم می شود، پس هرگاه قبل از اکمال سجدتین است باطل است و هرگاه بعد از اکمال سجدتین است بنا بر وجه سابق که باز بر میگردد به دو شک و دو رکعت ایستاده می کند و سجده سهو می کند واحوط در اینجا نیز بنا بر اقل و اعاده است.

146- سوال:

146- سوال: ملازم دیوان که جبرا یا اختیارا به سبب دفع ضرر و محافظت اموال خود به سفر برود و در بین سفر، سور (1) سات بگیرد و بعض معاصی البته از او سر میزند، صوم وصلوة چه صورت دارد؟ .

ص: 67


1- سورسات: میهمان شدن ماموران دولتی در خانه های مردم و تعلیف مرکبهایشان از علف مردم. و یا: گرفتن غذا و علف از مردم. این لفظ ساختار عوامانه از واژه " سور " عربی است. سیورسات: از ریشه ترکی: خواروبار: کفاف معیشت: تدارکات لشکر که گاهی به عهده مردمان ساکن در بین راه لشکرها، گذاشته میشد.

جواب:

جواب: هر گاه کسی مجبور باشد در ملازمت، به قصد اضرار به مسلمین و خوردن مال حرام نمیرود و لکن از راه بیپروایی خود، از حال خود میداند که حرام خواهد خورد و اگر در بین راه اتفاق افتد عبور در زرع مردم خواهد کرد، بلکه اخذ از آن هم خواهد کرد، لکن در ابتدای سفر به قصد این معنی سفر نمی کند، باز اظهر در اینجا این است که قصر می کند و افطار می کند، و اما هرگاه مجبور نباشد باید دید که دفع ضرر و محافظت مال به حد وجوب رسیده که تواند مرتکب حرام شد یا نه، و اصل متابعت ظالم در غالب اسفار خصوصا در جنگ ها حرام است و بر فرضی که جایز باشد و مقصود او از سفر، گرفتن سورسات و فعل معصیت نباشد، باز اظهر جواز قصر و افطار است.

147- سوال:

147- سوال: در حین مراجعت از سفر نامشروع، نماز و روزه را قصر کند یا اتمام؟

جواب:

جواب: هرگاه برگشتن متمم سفر اول است و یک سفر محسوب می شود مثل دزدی که میرود به راه زدن، به حد هشت فرسخ و بیشتر و بر میگردد، او در برگشتن هم تمام می کند، هر چند از آن سفر، مطلبش به عمل نیامده باشد. و هرگاه متمم سفر نباشد، بلکه سفر تازه باشد. مثل اینکه قصد اقامت کرد و در مراجعت هم قصد حرامی ندارد، در اینجا در برگشتن آن، قصر می کند و همچنین هرگاه توجه کرد و از قصد معصیت بازگشت، دیگر بعد از این، قصر می کند.

148- سوال:

148- سوال: یقین دارد که نماز قضا دارد و نمی داند که چقدر دارد و از چه نماز زیاده دارد و ترتیب قضا شدن را نمی داند. چه باید کرد؟

جواب:

جواب: اظهر در این صورت، عدم وجوب ترتیب است و اظهر و احوط آن است که آنقدر را، نماز کند که گمان غالب برای او حاصل به وفای به آن. و در وقت نماز کردن، ترتیب نمازها را منظور داشته باشد. یعنی اینکه نماز روز به روز به ترتیب معهود بکند تا مظنه غالب حاصل شود و اگر در بین ایام گذشته در سفر، نمازی از او فوت شود، آن را هم ملاحظه کند که قضا را هم قصر کند به قدری که ظن غالب او به وفا حاصل شود.

149- سوال:

149- سوال: در سفر معصیت بعد از رکعت سوم نماز عصر که روزه هم هست، از معصیت رجوع کند چه باید کرد؟

ص: 68

جواب:

جواب: افطار می کند ونماز را هم بشکند وقصر را از سر گیرد.

150- سوال:

150- سوال: هل یبطل الصلوة بالریاء فی الافعال المندوبة کالقنوت وبعض التکبیرات ام لا؟

جواب:

جواب: لا شک ان هذا المندوب مما لا یعتنی به فی امثال ذلک الامر الندبی لاشتراط النیة والاخلاص فی صحة العبادات. واما بطلان الصلوة ففیه اشکال من جهة انه ذکر او دعاء او قرآن ظاهرا ویجوز التکلم بها فی الصلوة مضافا إلی الاذکار المعهودة المندوبة بالخصوص فغایة الامر جعل ذلک بالقنوت من باب مطلق الذکر والدعاء. ومن جهة ان المتبادر مما رخص فیه الشارع من مطلق الذکر والقرائة هو ما کان لله وخالصا له سیما من الریاء وما کان خالصا عن الریا. وان قصد به فعل مباح او ضم الیه کارادة الاخبار والتنبیه وان حصل به الفعل الکثیر فالاشکال فیه اکثر. والاظهر فیما قصد فیه الریا او ضم الیه، البطلان، سیما اذا تحقق الفعل الکثیر.

151- سوال:

151- سوال: هر گاه کسی انشاء سفری مباح، نموده باشد و لکن در آن سفر در نظر دارد که دروغی یا ضرر جزئی (اگر ممکن شود) به احدی رسانیده باشد. آیا این قصد باعث این می شود که سفر مباح نباشد و موجب اتمام نماز می شود یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه خود سفر معصیت نباشد، مثل گریختن غلام از آقا یا به آن سفر، عصیت نکند ومثل این که سوار اسب غصبی می شود و طی مسافت می کند، یا همه جا در ملک غیر، عدوانا میرود یا آن سفر را برای معصیت نکند، مثل اینکه میرود در نزد ظالم که شکایتی بکند، یا از برای خریدن شراب و مثل آن، سفر آن مباح است و اینکه در نظر دارد که معصیتی در آن راه بکند که سفر به آن قصد، نشده باشد و داعی بر آن، فعل آن معصیت، نباشد از اباحه خارج نمی شود. خلاصه این که هرگاه اصل سفر مباح است اخطار این امور به خاطر مضر نیست.

152 -سوال:

152 -سوال: نماز هدیه والدین را به چه روش باید کرد؟

جواب:

جواب: دو رکعت نماز با حمد و هر سوره که خواهد بجا آورد و ثواب آن را به ایشان هدیه نماید و بگوید خداوندا ثواب این را برسان به روح والدین من و نماز مخصوص الحال،

ص: 69

در نظر نیست به غیر دو نماز: اول آنکه شیخ طوسی در تهذیب روایت کرده (1) از حضرت صادق (علیه السلام) که: سنت است نماز هر روز از برای والد در شب، و از برای والده در روز. و آن حضرت می خواندند در هر دو، سوره " انا انزلناه " وسوره " انا اعطیناک " را، و چون حدیث، اجمالی دارد، ظاهر این است که اگر از برای هر یک از والد و والده دو رکعت بکند و در رکعت اول، بعد از حمد، سوره " قدر " را بخواند و در رکعت دوم بعد از حمد، سوره " کوثر " را، کافی باشد. و دوم، نماز شب پنجشنبه است که شیخ کفعمی روایت (2) کرده است از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که هر کس در شب پنجشنبه در بین نماز مغرب و عشا دو رکعت نماز بکند و در هر رکعت یک مرتبه حمد و " آیة الکرسی " و " قل یا ایها الکافرون " و " قل هو الله احد " و " قل اعوذ برب الفلق " و " قل اعوذ برب الناس " هر یک را پنج مرتبه بخواند و بعد از سلام، پانزده مرتبه استغفار کند و ثواب آن را برای والدین خود قرار بدهد، پس بجا آورده است حق پدر ومادر را. و ظاهر این است که استغفار به این نهج بگوید: " استغفر الله ربی واتوب الیه " خوب باشد و دعای صحیفه که از برای والدین است، خواندن آن، فایده عظیم دارد.

153- سوال:

153- سوال: در شب جمعه در نماز شام و عشا و ظهر و عصر، چه سوره ای بخواند؟

جواب:

جواب: در ظهر جمعه در رکعت اول، سوره جمعه و در رکعت دوم، سوره منافقین، و بعضی واجب دانسته اند این را، و اشهر و اقوی استحباب است و در نماز عصر جمعه هم مستحب است که جمعه و منافقین را بخواند و در صبح روز جمعه، مستحب است که در رکعت اول، سوره جمعه بخواند و در دوم، قل هو الله احد، و مستحب است که در هر یک از مغرب و عشاء شب جمعه، در رکعت اول مغرب، سوره جمعه بخواند و در دوم، قل هو الله احد، و در نماز عشاء به نهجی که سابق گفتیم. و در رکعت دوم عشاء منافقین هم وارد شده .

ص: 70


1- مستدرک الوسائل: ج 1 ص، 47، ابواب بقیة الصلوات المندوبه باب 36 ح 5. - چاپ اسماعیلیان - لیکن لفظ " ولد " " والد " ضبط شده است.
2- وسائل: ج 5، ص 292 ح 14.

است.

154- سوال:

154- سوال: دستمال غصبی در وقت نماز در نزد آدم باشد چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: بطلان نماز معلوم نیست، اگر چه فعل حرامی کرده است.

155- سوال:

155- سوال: در نماز بعد از حمد، تعیین سوره واجب است یا نه؟ اگر واجب باشد و تعیین نکند عمدا، نماز باطل است یا نه؟ و اگر سهوا بخواند، نماز او چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: عمدا تعیین نکردن سوره، معنی ندارد. همین که متذکر است که بعد از حمد، سوره باید بخواند، سوره معینی در نظرش آمد و همان را خواند، همین تعیین سوره است. و اما در صورت سهو یا غفلت: هرگاه بعد از حمد، سوره ای را بخواند و بعد از آن، به خاطرش آید که بعد از حمد، قصد این سوره مخصوص را نکرده بود، یا پیش از حمد هم، قصد سوره مخصوصی نداشت و یک بار، خبر شد که در بین سوره است، اظهر این است که این نیز صحیح است. بلی تعیین " بسم الله " به قصد سوره، ضرور است. به این معنی که هرگاه بسم الله را گفت و آن وقت سرگردان ماند که چه سوره ای میخواست بخواند، در آن وقت، هر سوره را که معین کرد، باید دو مرتبه، بسم الله را به قصد این سوره بگوید و سوره را بخواند، واما اگر غفلتا، بسم الله را گفت و مشغول سوره ای از سوره ها شد و آن وقت به خاطرش آمد که من تعیین بسم الله نکرده بودم، در این وقت، اظهر صحت است، به جهت آنکه همان چه داعی او بوده، بر خواندن سوره، داعی او بوده. به گفتن بسم الله، به جهت همان سوره، و این کافی است. و از اینجا معلوم شد که هرگاه از سوره خواهد عدول کند به سوره دیگر، بسم الله را باید اعاده کند به قصد سوره دوم.

156- سوال:

156- سوال: کسی شک کرده بود در نماز ظهر، میخواست نماز احتیاط بکند، از خاطرش فراموش شد، متوجه نماز عصر شد. در میان نماز عصر به خاطرش آمد که نماز احتیاط مانده. آیا چه طور کند؟ یا بعد از فارغ شدن از نماز عصر به خاطرش بیاید، یا در راه، چه باید کرد؟

جواب:

جواب: اظهر این است که جایز است که نماز عصر را تمام کند و بعد از آن، نماز

ص: 71

احتیاط را بکند و هم جایز است که نماز عصر را بر هم زند و نماز احتیاط را بکند و بعد از آن، نماز عصر را از سر گیرد.

157- سوال:

157- سوال: کسی میخواست سجده سهو واجبی بکند، از خاطرش فراموش شد، متوجه نماز دیگر شد و در اثنای نماز به خاطرش بیاید، یا بعد از فارغ شدن از نماز دیگر، یا در راه، چه باید کرد؟

جواب:

جواب: هر وقت که به خاطرش بیاید بجا آورد وجوبا و هرگاه در بین نماز هم باشد ظاهر این است که جایز باشد خراب کردن نماز و بجا آوردن و بعد از آن، نماز را از سر گیرد.

158- سوال:

158- سوال: آیا در حالت نماز کردن، چاقوی صدف یا شیرماهی در نزد آدمی باشد نماز کردن چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: در شیرماهی ظاهر این است که نماز کردن عمدا مبطل نماز باشد و اما در صدف معلوم نیست که ضرر داشته باشد. میگویند این از قبیل گیاهی است که در دریا میروید و اگر از برای کسی علم به هم رسد که پوست حیوان حرام گوشت است، در آن هم نماز جایز نیست، و لکن تا به حال بر حقیر معلوم نشده است.

159- سوال:

159- سوال: هر گاه شخصی را نسیان طاری شده و مدت پنج شش ماه، دال " لم یلد " در سوره مبارکه توحید را، حرکت به ضمه میداده باشد و بعد از آن، شخصی او را متذکر سازد، نمازهای ظرف این مدت، اعاده دارد یا نه؟ و این از روی جهل نبوده، و هرگاه امامت میکرده باشد، نماز مأمورین هم چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: وجوب قضا و اعاده معلوم نیست و اگر مأمومین بر این مطلع نشده باشند و نماز امام را صحیح دانسته باشند بر ایشان هم چیزی نیست. و اما در صورت اطلاع، وجوب قضا بر ایشان بعید نیست. هر چند جاهل به مسئله باشند. و در غافل بالمره، اشکال است.

160- سوال:

160- سوال: در املاک خالصه، مکرر عبور نموده ایم و نماز در خانه های آنها و مسجدهایی که تازه احداث نموده اند کرده ایم، اعاده آنها لازم است یا نه؟

ص: 72

جواب:

جواب: معنی " خالصه " را نمیفهمم (1). اگر مراد، همان است که صاحب شرعی او معلوم نیست هر چند غاصبی او را متصرف باشد به عنوان غصب، پس اگر معلوم باشد که زمین خانه ها نیز همین حال دارد، نماز کردن و مسجد ساختن در آن، بیصورت است، نماز را اعاده کند و اما اگر علم نداشته باشد که غصبی است، یا سهوا نماز کرده باشد اعاده ضرور نیست.

161- سوال:

161- سوال: اتمام صلوة را در اماکن اربعه از برای مسافر، کجاها تجویز میفرمایند و حد حایر از چهار اطراف تا کجاست و مسجد کوفه کدام است که نماز در او تمام است؟

جواب:

جواب: اظهر آن است که آن اماکن شهر مکه و شهر مدینه و مسجد جامع کوفه و مسجد حایر است. و مسجد کوفه، ظاهر همان است که دیوار بر او احاطه است و مقبره مسلم و هانی و امثال آنها در آن داخل نیست. و اظهر آن است که حایر همان داخل روضه مقدسه است و مسجدهایی که ملحق کرده اند معلوم نیست داخل باشد. و قبور شهداء، غیر عباس (علیه السلام)، ظاهرا داخل حایر است. واحوط آن است که در اماکن اربعه اکتفا کنیم به مسجد الحرام و مسجد رسول (صلی الله علیه و آله) و مسجد کوفه و حایر. و اگر چه اظهر افضیلت اتمام است در این اماکن اربعه و لکن احوط، قصر است.

162- سوال:

162- سوال: شخصی را که بی تقصیر محبوس نمایند که به اردوی پادشاه ببرند، نمازش را قصر کند یا تمام؟ و روزه را بگیرد؟. و هرگاه ملازم باشد و گریخته باشد که او را گرفته ببرند، چه کند در باب نماز و روزه؟

جواب:

جواب: محبوس هرگاه علم دارد که خلاص می تواند شود یا مظنه به این معنی دارد، پس باید قصر کند در نماز و روزه، هرگاه داند که او را به حد مسافرت شرعی معتبر در سفر د.

ص: 73


1- نظر به اینکه اصطلاح " خالصه " کاربردهای مختلف داشته و دارد لذا نمی تواند عنوانی برای فتوی باشد بهمین جهت میگوید معنی آن را نمیفهمم یعنی معلوم نیست سؤال کننده کدام یک از کاربردهای آن را قصد کرده است مثلا منظورش از خالصه زمین مخصوصی است که ارباب برای خود اختصاص میدهد و به زارعین واگذار نمی کند (همانطور که در کردستان بدین معنی به کار میرود) یا منظورش املاک دولتی است. وانگهی خالصه بودن و نبودن تأثیری در مسئله ندارد.

میبرند. و هرگاه مظنه خلاص شدن و گریختن قبل از طی مسافت معتبره ندارد، یا احتمال مساوی میدهد، قصر نکند. در این باب ملازم و غیر ملازم فرقی ندارد، مگر آنکه آن شخص، خود به اختیار خود ملازمت اختیار کرده بوده است و هنوز توبه نکرده باشد که در آنجا اشکال هست، در این صورت احتیاط را ترک نکند و هر دو را بکند.

163- سوال:

163- سوال: ما بین بلد و حد ترخص، داخل مسافت است که مسافر صوم وصلوة خو را در ما بین حد ترخص و بلد، چه قسم کند؟

جواب:

جواب: همین که مسافر به جایی رسید که دیگر صدای اذان متعارف بلد را نمیشنود صوم و صلوة خود را قصر می کند و پیش از آن باید تمام بکند و همچنین هرگاه در برگشتن به آنجایی رسید که صدای اذان را میشنود، اظهر وجوب تمام است، اگر چه احتیاط در اینجا آن است که هر گاه نماز را نکرده است تا به آنجا رسید نماز را در خانه بجا بیاورد و تمام کند. واما روزه را: اگر پیش از ظهر به آن مکان حد ترخص برسد، پس باید آن روزه را نگاه دارد و صحیح است و اگر پیش از ظهر هم به بلد داخل شد که دیگر احتیاط قضائی هم در کار نیست و هر گاه پیش از ظهر، داخل بلد نشود احتیاط در این است که قضای روزه را هم بگیرد.

164- سوال:

164- سوال: هرگاه کسی نمازش را بکند به تیمم و عورتین یا زیر جامه، منی داشته باشد و پاک نکرده باشد، آیا این نماز صحیح است، یا باید اول خودش را یا زیر جامه را پاک کند و بعد از آن، تیمم و نماز کند؟

جواب:

جواب: بلی واجب است تطهیر بدن و جامه، و هرگاه ممکن نشود تطهیر، یا اگر ممکن شود نماز قضا می شود و به قدر یک رکعت را هم در نمییابد با نجاستی که هست نماز کند و احوط این است که بعد از تطهیر قضا هم بکند، لکن وجوب قضا بر حقیر معلوم نیست، بلکه مستحب است.

165- سوال:

165- سوال: در دستمال حریر یا قلنسوه (1) حریر یا در سجاف (2) حریر، نماز کردن .

ص: 74


1- کلاه بلند، کلاه درازا
2- نواری که بر حاشیه لباس دوخته می شود.

چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اظهر در نزد حقیر آن است که نماز در کلاه حریر وعرقچین حریر وامثال آن که ساتر عورت نیست هم، مبطل نماز است. اما در سجاف حریر، اظهر صحت است واحوط آن است که عرض آنها، چهار انگشت بیشتر نباشد، واما دستمال حریر، هرگاه با کسی باشد معلوم نیست که مبطل نماز باشد. و امر، در تکمه حریر و جهک گریبان، آسان تر است از سجاف.

166- سوال:

166- سوال: در وقت نماز، طلای مسکوک و غیر مسکوک در نزد آدم باشد، اما زینت نباشد چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اظهر آن است که ضرر ندارد، در هیچ حال، خصوصا مسکوک و خصوصا هر گاه خوف فراموشی و تلف باشد، بلکه در صورت خوف تلف، بیرون آوردن آن، بیصورت است.

167- سوال:

167- سوال: کسی شک و سهو را نداند و یا یاد نگیرد و در نماز، شک و سهو هم می کند و نماز را بر هم میزند و از سر میگیرد. آیا این نماز چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: نماز او، بعد از اینکه اعاده کرده صحیح است، لکن معصیت کرده است در ترک تحصیل مسئله و در بر هم زدن نماز.

168- سوال:

168- سوال: کسی شک و سهو را نداند وحروف را از مخارج (در وقت نماز) ادا نکند و مسائل نماز را نداند و قرائت و سوره را هم درست نخواند و صفات ثبوتیه وسلبیه را نداند، آیا نماز این شخص، چه صورت دارد؟ همچنین این شخص می تواند که به زیارت کعبه وکربلا ومشهد برود یا نه؟ سفر بر او حلال است یا حرا؟

جواب:

جواب: هرگاه اصلی از اصول دین درست نیست، هیچ عبادتی درست نیست. هر چند با آداب و شرایط بکند و هرگاه اصول دین، درست باشد و واجبات نماز وشرایط آن به عمل نیاید نماز صحیح نیست و هرگاه سفر کربلا و مشهد، مانع از درست کردن نماز است آن هم درست نیست. اما صحت حج چنین کسی: پس جواب آن در مسئله بعد معلوم می شود.

169- سوال:

169- سوال: کسی اصول دین را به این طریق میداند که اقرار می کند که خدا

ص: 75

هست و یکی است و عادل است، پیغمبر حق است و امام حق است و معاد حق است. اما اگر بپرسی به چه دلیل؟ دلیلش را نمی داند. عوام است و صفات ثبوتیه و سلبیه را هم، چنین میداند که اگر بپرسی خدا زنده است و داناست اقرار می کند، اما به دلیل نمی داند. آیا نماز چنین شخصی چه صورت دارد؟ آیا می تواند به کعبه و کربلا و به مشهد برود، با اینکه اینها را به دلیل یاد نگرفته باشد یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه از راه دلیل، اطمینانی از برای او حاصل شده است و در ظاهر از برای او جزم به این عقاید حاصل شده است از یک راهی که به اعتقاد خود، آن را دلیل دانسته، همین قدر کافی است، هر چند نتواند تقریر دلیل کند. اگر میخواهی تجربه بکن که هرگاه عالمی از برای عامی، دلیل بر یکی از اصول دین، ذکر کند و آن عام بفهمد و به سبب آن، جزم بلکه یقین حاصل کند لمحه دیگر بلکه همان دم، هرگاه از او بپرسی که دلیل را بگو، عاجز است از تقریر آن دلیل، لکن همان یقین و جزمی که از برای او حاصل شده بود، به حال خود باقی است و همین قدر کافی است از برای او، حج و زیارت، و عبادات او صحیح است.

170- سوال:

170- سوال: سجده سهو، در چند جا واجب است؟ بیان فرمایید.

جواب:

جواب: اظهر در نزد حقیر، این است که واجب است به جهت حرف زدن از روی فراموشی و به جهت سلام گفتن در غیر موضع و به جهت فراموش کردن تشهد و به جهت شک ما بین چهار و پنج، هرگاه بعد از اکمال سجدتین باشد و در فراموش کردن یک سجده هم نزدیک به وجوب است و البته ترک نکند. و در جاهای دیگر، مستحب است مثل قیام در موضع قعود و به عکس سهوا، و در هر زیاده و کمی که سهوا در نماز حاصل شود و همچنین غیر آنها از مواضعی که علما ذکر کرده اند، در همه مستحب است.

171- سوال:

171- سوال: کسی سفری هست و شمشیر و طپانچه و اسلحه در وقت نماز میبندد، آیا ضرر دارد یا نه؟ دیگر اینکه در شمشیر، طلا دارد، یا در اسلحه دیگر طلا دارد. آیا به آن نماز کردن چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: با آهن آشکار و نمایان، نماز کردن کراهت دارد و هرگاه ضرورت باشد ضرر ندارد و نهایت تا تواند چیزی بر آنها بپوشاند و اظهر آن است که با شمشیری که طلا داشته

ص: 76

باشد یا مثل آن نماز صحیح است.

172- سوال:

172- سوال: با چکمه یا کفش، نماز کردن چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: با چکمه ضرر ندارد، و لکن با کفش و هر چیزی که پشت پا را بپوشاند و ساق نداشته باشد نماز نکند.

173- سوال:

173- سوال: آیا ستره (1)، رفع کراهت جمیع مکروهات مثل انسان مواجه، و باب مفتوح و نار مضرمه و امثال آنها را می کند یا منحصر است از برای ماره و عبور.؟ و آیا به وضع مهر، چنانکه عادت شده رفع کراهت می شود چنانکه گفته اند مثل کومه ای از تراب -؟ یا باید که سوای مهر، مثل عنزه (2) یا غیر آن باشد؟

جواب:

جواب: از تتبع اخبار، ظاهر می شود که تشریع ستره تأدیب است از برای نفس، هر چند در ظاهر چنین مینماید که حکمت در آن رفع ضرر ماره باشد، و لکن بعد از تأمل معلوم می شود که مراد از ضرر ماره و عبور آن اعم از ایذای ماره است او را به مزاحمت و مماسه جسمانی و از مخالطه و مشاغله خیال وخاطر ومتوجه شدن قلب به سوی او. و از اینجا منقدح می شود که مراد، تذکر و تأدیب نفس است از مخاطره ماسوی الله، و از اینجاست که مستحب است. یعنی هر چند ایمن از ماره باشد. پس از اینجا معلوم شد که کراهتی که ناشی از حصول شواغل باشد از امور مذکوره در سؤال، رفع نمی شود، لکن این معنی منافی آن نیست که کراهت از جهت خصوصیات دیگر باقی بماند مثل تشبه به عبده آتش پرستان در توجه به نار مضرمه. و هرگاه دانستی که غرض تذکر نفس است، پس به هر چه بشود خوب است، هر چند به خطی باشد عرضی یا هلالی. ودور نیست که به گذاشتن مهر هم حاصل است، ولکن هر چه اقوی و ارفع و اردع باشد بهتر خواهد بود.

174- سوال:

174- سوال: در نیت سجده تلاوت قرآن، بعضی فرموده اند نزد " هوی به سجده " است و بعضی گفته اند بعد از وضع جبهه است به مسجد. رأی شریف را بیان فرمایند. .

ص: 77


1- برای نمازگذار مستحب است که در جلو سجده گاه خود پرده ای، دیواری، عصائی، تسبیحی و یا هر حایل و ساتر دیگری قرار دهد که آن را ستره گویند.
2- عنزه: عصاء: عصائی که در ته آن آهن به کار رفته باشد.

شخصی گفته که چون نیت، داعی، است. تعیین وقت ضرور نیست. سخنش چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: قول به اینکه موضع نیت بعد از وضع جبهه باشد در نظر نیست و بر فرضی که چنین قولی باشد باطل و عاطل است، به جهت آنکه وضع جبهه جزء سجده است و هرگاه نیت را بعد از وضع جبهه کرد، آن جزء سجده، بی نیت میماند، بلکه اصل سجده، و لا عمل الا بالنیة. ودر این معنی فرقی نیست میان این که نیت، محض داعی (1)، باشد یا اخطار ببال، بلکه دو قول در مسئله است، یکی این است که نیت واجب است عند الهوی (2) و دوم اینکه واجب است عند الوضع. و از ناخوشیهای آن قول که به شما نقل کرده اند، این است که هرگاه کسی سر او بر زمین باشد و استماع آیه سجده کند در همانجا نیت کند و بعد از ذکر راست شود، شکی در بطلان آن نیت نیست. و بر هر حال تحقیق در نیت در نزد حقیر همان داعی است و اخطار را لازم نمیدانیم و باید داعی در نزد هوی موجود باشد، به این معنی که هوی که از مقدمات سجده است به قصد سجده کرده باشد امتثالا لامر الله، پس داعی بر کردن سجده، یعنی قصد امتثال الهی در اول هوی لازم است و هرگاه بنا را بگذاریم بر اخطار، باز هم باید اخطار قبل از وضع باشد در آنجا تفاوت همین در طول و قصر هوی، خواهد بود و الا ما کان حقیقة سجدة، از هوی فی الجمله منفک نمی شود.

175 -سوال:

175 -سوال: در دو آیه سجده هر دو آیه را موجب سجده میدانند یا اولی را؟ ودر سایر آیات سجده، نزد ذکر موضع سجده، باید سجده کرد، یا بعد از اتمام آیه؟

جواب:

جواب: آیه اولی که تمام شد سجده واجب است فورا و در سایر سجدات هم بعد از اتمام آیه سجده کند.

176- سوال:

176- سوال: هرگاه نماز عشا فراموش شده باشد و صبح به خاطرش بیاید چه باید کرد؟ .

ص: 78


1- بعضی معتقدند که تنها انگیزه عمل، به عنوان نیت کافی است و بعضی دیگر آن را کافی ندانسته و حداقل نیت را " گذراندن مشخصه عمل در خاطر و دل " میدانند.
2- هوی (در این مسئله): حرکت به سوی سجده.

جواب:

جواب: هرگاه در صبح همان روز به خاطرش بیاید، آن روز را روزه بدارد و قضای نماز عشا را هم بکند، و اگر در آن روز به خاطرش نیاید معلوم نیست که قضای روزه بر او واجب باشد، هر چند اصل روزه هم مشهور استحباب آن است، لکن احوط آن است که ترک نکند.

177- سوال:

177- سوال: در کلمه " بحول الله وقوته اقوم واقعد " اظهار همزه متکلم واجب است و وصل آن مبطل است یا نه؟

جواب:

جواب: بلی اظهار واجب است و دور نیست که مبطل نماز هم باشد.

178- سوال:

178- سوال: دو نفر، عبایی میخرند و عبای یکی از آنها بهتر از دیگری است و صاحب عبای بد، در صدد معاوضه کردن عبا باشد از راه شقاوت و یک دفعه عوض کرده وآن دیگری مطلع شده، پس گرفته و ثانیا در سفر، باز عوض کرده و صاحب عبا، ملتفت نشده، تا سفر دیگر رفت. بعد مطلع شده و استرداد متعذر است. آیا می تواند در آن نماز کند یا نه؟ و فرقی هست ما بین اینکه بداند که عمدا عوض کرده، یا نداند و در صورت جهل، به عمد، آیا فرقی ما بین ظن و شک هست یا نه؟ و هم چنین هرگاه در اصل عوض شدن، شک داشته باشد یا ظن داشته، احکام هر یک را بیان فرمائید.

جواب:

جواب: هرگاه علم به هم رساند که آن شخص عمدا عوض کرده است و در این حال، این شخص راضی شود که این عبای بد، در عوض آن باشد باکی نیست و از باب تقاص حق خود یا اجازه معاوضه آن، مال او می شود، و اما هرگاه معلوم نباشد که عمدا عوض کرده است، نماز کردن در آن، صورتی ندارد، مگر آنکه به شاهد حال بداند که او راضی است به تصرف این در آن، و اما هرگاه علم ندارد به عوض شدن اظهر جواز است، به دلیل اصل برائت واحادیث داله بر حلیت شبهه موضوع.

179- سوال:

179- سوال: کسی که در نماز شک کرده، میخواست که نماز احتیاط را بکند، در اثناء نماز اصل و نماز احتیاط، حدث اصغر سر زند، چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اظهر در نزد حقیر این است که نماز صحیح است، وضو بسازد و نماز احتیاط را بکند.

180- سوال:

180- سوال: نقل موتی از دهی به دهی دیگر که امامزاده باشد چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: مانعی ندارد، هرگاه امامزاده بزرگواری باشد.

ص: 79

181- سوال:

181- سوال: میت را که به روی تخته غسل میدهند و فوطه میت و دست غسال به تبعیت پاک شدن میت، آنها هم پاک میشوند یا نه؟

جواب:

جواب: بلی، همگی به تبعیت پاک میشوند، بلکه می گوییم که پاک شدن آنها نه محض تبعیت است، بلکه به جهت شرعی و صدق شستن بر آنها، بلی آنچه مستفاد می شود از حکمها هر فضلیت غسل میت با جامه، بر میآید که فشردن جامه در اینجا ساقط است و عصر لازم نیست در اینجا.

182 -سوال:

182 -سوال: در نماز میت، پنج تکبیر واجب است، یا دعا هم واجب است؟ و اگر دعا هم واجب باشد دعای بخصوص دارد یا هر دعایی که باشد؟ نماز میت را به پیشنماز میتوان اقتدا کرد و عدالت پیشنماز در نماز میت شرط است یا نه؟

جواب:

جواب: پنج تکبیر واجب است به اجماع علما، ودعا هم واجب است بنا بر مشهور و اقوی، و در دعا هم باید که بعد از تکبیر اول، شهادتین را بگوید و بعد از تکبیر دوم، صلوات بر محمد وآل محمد وبعد از تکبیر سوم، دعا به مؤمنین ومؤمنات، وبعد از تکبیر چهارم دعا به میت وبعد از تکبیر پنجم دعایی واجب نیست واقل واجب به همین می شود که بعد از تکبیر اول، بگوید: " اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسول الله " وبعد از تکبیر دوم: " اللهم صل علی محمد وآل محمد " و بعد از تکبیر سوم بگوید: " اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات " وبعد از چهارم: " اللهم اغفر لهذا المیت ". وبه جماعت کردن مستحب است و اظهر این است که در امام، عدالت شرط است ودر دعا بهتر آن است که آنچه بخصوص وارد شده بخواند.

183 -سوال:

183 -سوال: در اراضی مبتله بعد از رمیم شدن، ظاهرا خلافی نباشد در جواز نبش، بلکه گاه هست که واجب می شود. آیا چنین است؟ و آیا احدی از مجتهدین، حدی از برای رمیم شدن نقل فرموده اند؟ مثل ثلثین سنة، یا اربعین سنة؟ یا همگی موکول به عرف فرموده اند؟

جواب:

جواب: ظاهرا موکول است به عرف و رجوع به اهل خبره. و مختلف می شود این به اختلاف خاکها و هواها در بلاد، و مرجع در این خصوص، ظن است و هرگاه به ظن رمیم

ص: 80

شدن بعد از رجوع به اهل خبره خلاف آن منکشف شود، پس باید به حال خود گذاشت و قبر را پوشید، مگر آنکه تنها بعضی استخوانها بر جا باشد که در این صورت، ظاهر این است که توان میت دیگر را با آن استخوانها در آنجا دفن کرد واما اگر گوشت میت رفته باشد و استخوانها بر همان هیئت انسان باقی باشد در آنجا میباید به حال خود گذاشت واختلاف شهیدین در آنجا شاید به سبب اختلاف موضوعین باشد.

184- سوال:

184- سوال: آیا در رکعتین اولیین نماز اخفاتیه هر گاه مأموم، قرائت امام را بشنود، واجب است سکوت واستماع یا جایز است تسبیح؟

جواب:

جواب: ظاهرا واجب است سکوت واستماع، وجایز نیست تسبیح، نظر به اطلاق آیه (1) وصحیحه (2) زراره وفحوای روایت عبید (3) بن زراره.

185- سوال:

185- سوال: هر گاه مسبوق در رکعت ثانیه خود، فرصت قرائت سوره وقنوت با هم نداشته باشد، بلکه یکی از این دو، از برای او میسر شود، کدام را اختیار کند؟

جواب:

جواب: چون اظهر در نزد حقیر، وجوب قرائت است بر مأموم در رکعتین اولیین خود، اگر مسبوق به دو رکعت باشد. و در رکعت ثانیه، هرگاه مسبوق به یک رکعت باشد. ودر رکعت اولی هر گاه مسبوق به سه رکعت باشد. وهم اظهر وجوب سوره است با حمد. و از صحیحه (4) زراره بر میآید که هر گاه مهلت سوره نشود، اکتفا می کند به حمد، ولازم این میافتد که ترک سوره را (به جهت ادراک امام در رکوع) توان کرد، پس ترک قنوت به طریق اولی. و هرگاه امر دایر شود ما بین ترک واجب و مستحب، پس ترک مستحب معین است. لکن اشکال در اصل وجوب ادراک امام است در حال رکوع. حتی در حال عذر. و ترک واجب از برای ادراک متابعت امام محل اشکال است، خصوصا این که شهید در ذکری میفرماید که هر گاه مأموم، پس افتد از امام بعد از اقتدای به امام باید آن فعل را بجا آورد و .

ص: 81


1- اذا قرء القرآن فاستمعوا له وانصتوا - اعراف: 204.
2- وسائل: ج 5 ص 422 ح 2 و 3.
3- وسائل: ج 5 ص 422 ح 2 و 3.
4- وسائل: ج 5 ص 445 باب من فاته مع الا ما بعض...، ح 10.

خود را به امام برساند، خواه عمدا پس 1 افتاده یا سهوا یا به جهت عذری مثل این که ازدحام صف، مانع از سجود شود تا امام برخیزد ومثل آن. وفرموده است که اقتدا کردن فوت نمی شود به فوت شدن رکنی از نماز و نه بیشتر از رکنی در نزد ما. که عبارت او مشعر به دعوی اجماع است. پس بنا بر این باید جایز باشد بجا آوردن سوره، بلکه قنوت نیز هر چند رکوع را با امام در نیابد، و لکن اظهر در نزذ حقیر این است که ترک سوره را به جهت ادراک رجوع توان کرد، هر چند مسمای رکوع باد به ملاحظه صحیحه زراره، ولکن حمد را تمام کند، هر چند رکوع رکوع را با امام در نیابد وبه هر حال، مراعات سوره مقددم است بر قنوت.

186- سوال:

186- سوال: هر گاه مسبوق تشهد را فراموش کرد که در رکعت سوم امام، بخواند و با امام بر میخیزد و در قیام به خاطرش آید و اگر برگردد دیگر به امام نمیرسد، آیا قصد انفراد بکند یا نه؟

جواب:

جواب: بلی واجب است که برگردد وتشهد را بخواند وقرائت یا تسبیح ورکوع و غیره را بجا بیاورد، هر چند به امام نتواند رسید ورکنی هم در میان گذشته باشد ودر هر جا که ملحق می شود خوب است وقصد انفراد در کار نیست.

- 187 سوال:

- 187 سوال: هر گاه جمعی داخل مسجد شوند وجماعت اولی فارغ شده باشند و صفوف متفرق شده باشند، ولکن بعضی برجا باشند واراده جماعت داشته باشند، خواه با جماعت اولی یا به رأسه، آیا اذان ساقط می شود یا نه؟

جواب:

جواب: بلی، اذان واقامه هر دو ساقط می شود، چون در ظاهر روایت ابی علی (1) جوانی، همین است که همین که بعضی نشسته اند کافی است در سقوط. بعض، به یک نفر هم صدق می کند، بلکه در روایت (2) ابی بصیر که معیار سقوط را عدم تفرق صف قرار داده .

ص: 82


1- پس از جستجو در متون حدیثی از آن جمله وسائل، مستدرک وسائل، بحار الانوار و... به دریافت این حدیث موفق نشدم و تذکر این نکته لازم است که باو علی جوان جوانی از افراد " نادر الحدیث " است.
2- وسائل: ج 4 ص 653 باب سقوط الاذان...، ح 2.

است دلالت بر این مطلب هست، زیرا که مدلول آن، این است که مادامی که همه صفوف متفرق نشده ساقط می شود، وچنانچه نفی جنس صف، به نفی جمیع افراد است انتفاء هر یک از صفوف هم به انتفاء همهه اجزاء آن است، زیرا گاه است که اطلاق صف، بر یک نفر هم می شود، چنانکه در جای تنگی که عرض آن به قدر یک نفر باشد وطول آن به قدر صد نفر، وسر آن در محازی قبله باشد بر هر مردی صادق است که صف است وچون در معنی صف، مساوات معتبر است، چنانکه در تسویه قدمین در حال قیام مذکور است، گاه هست که تسویه با مجرد امام کافی است در صدق صف، اگر مأموم دیگر نباشد، ومفهوم روایت (1) دیگر ابی بصیر هم، دلالت بر مدعی دارد، چون مقتضای این است که هرگاه همه متفرق نشده اند ساقط می شود وبر این یک نفر که باقی مانده صادق است که هنوز اختیار مفارقت نکرده است. و آخوند ملا محمد باقر مجلسی (ره) این حکم ار نسبت به فتوای اصحاب داده است، چنانکه از حاشیه تهذیب منقول است و به هر حال، فرقی نیست ما بین اینکه آن شخص که باقی مانده مشغول تعقیب باشد یا نه؟ و روایت ابی علی، دلالتی بر اعتبار آن ندارد، چنانکه پوشیده نیست.

188- سوال:

188- سوال: هر گاه در بین نماز از برای امام، امری روی داد که نداند مبطل نماز است یا نه، وقرار دهد که نماز را تمام کند واعاده هم بکند، آیا در این صورت بر او واجب است که به مأمومین بگوید که من نماز را اعاده می کنم، شما هم اعاده کنید، یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه جهل او به ابطال، از راه جهل به حصول آنچه آن را مبطل میداند است یا به سبب اینکه آیا این فرد از افراد آنچه که مبطل است هست یا نه، نماز او صحیح است و اعاده هم ظاهرا در کار نیست ونه اعلام مأمومین. وهرگاه از راه جهل به این باشد که این هم یکی از مبطلات است یا نه وتقصیر هم در اخذ مسائل نکرده، باز بنا را به صحت میگذارد ومثل سابق است. .

ص: 83


1- همان مرجع: ح 1.

واگر به سبب تقصیر در اخذ مسائل شده، پس او نمازش باطل است وقابل امامت هم نیست، هر گاه مأمومین، او را به این حال شناخته باشند. وبههر حال، هر گاه این شخص نماز را تمام کرد و در نماز مأمومین، نقصی در نظر خودشان نسبت به خودشان حاصل نباشد نماز مأمومین صحیح است و بر امام هم لازم نیست که اعلام ایشان به آن حال بکند.

189- سوال:

189- سوال: فرموده اند که هر گاه کسی پیش از صبح برخیزد و به قدر وتر، وقت باشد و آن را بجا آورد، ثواب نماز شب را دارد. آیا قضاء نماز شب از او ساقط است یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر، عدم سقوط قضاست به جهت عمومات، بلکه دور نیست که قضای نماز شب را بکند وقضای نماز وتر را هم ثانیا بکند. چنانکه روایت معتبری اشعار به آن دارد و ظاهر این است که مراد از وتر، در این اخبار، شفع و وتر باشد و محتمل است که مراد وتر، تنها هم باشد.

190 -سوال:

190 -سوال: هر گاه شخصی در حال قیام، یقین کند که هر گاه قبل از قیامی که در آن مشغول است، جزئی از اجیزای نماز را ترک کرده است، اما نداند که تشهد است ترک شده یا سجده واحده، چه کند؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که باید بنشیند و یک سجده وتشهد را به عمل آورد وچون یقینا جزو واجبی فوت شده وبرائت ذمه از آن حاصل نمی شود، الا به اتیان هر دو، خصوصا به ملاحظه این که یکی از محتملات حدیث " لا سهو فی سهو " این است که شکی در سهو نمی باشد، پس لازم نیست که حکم شک در آن جاری شود. و یکی از احکام شک، آن است که از محل خود که گذشت اعتبار ندارد، پس هرگاه از این حکم شک دست برداشتیم میماند یقین به نسیان احد امرین به ابقاء محل آن، پس باید نشست از برای تدارک احد امرین جزما و بعد از آنکه نشست، الحال بر او صادق است که هم شاک است در سجده وهم در تشهد، والحال قابل این است که موضع هر دو باشد، پس هر دو را بجا می آورد. ولکن چون تدارک در محل هم در صورت مذکوره از احکام شک است واین مقتضی است در سهو بالفرض، پس تکیه به نفس سهو است ومقتضای او که تحصیل برائت ذمه است

ص: 84

از حد امرین به فعل هر دو. بلکه اشکال در اصل استقلال به حدیث است در داخل بودن ما نحن فیه در مدلول آن، زیرا که معنی حدیث بنا بر احتمال مذکور این است که حکمی نیست از برای شک در سهو، یعنی عمل نمی شود به مقتضای شک در فعل وترک، نه در علم واعتقاد. وشک در اینکه در آنچه سهو شده سجده است یا تشهد، دخل به علم واعتقاد دارد، نه به عمل وفعل و محل معهودی که از برای شک اعتبار کرده اند در تجاوز وعدم تجاوز محل فعل است. و ملاحظه محل از برای علم واعتقاد، بیمعنی است. بلکه می گوییم که شکی که در این مقام، متوهم شده نسبت به هر یک از سجده و تشهد، در فعل وترک آنها که متولد شده از شک در اینکه آیا آنءه یقینا فوت شده، کدامیک از اینهاست، شک واقعی نیست، زیرا که شک واقعی آن است که طرفین وجود وعدم در شئی متساوی باشند علی الاطلاق، خواه در علم باشد وخواه در عمل، و در ما نحن فیه، چنین نیست، بلکه در هر یک از سجده وتشهد میگوید که شک دارم که سجده کردم با عدم فعل تشهد، یا نکردم با وجود فعل تشهد، و هم چنین در تشهد شک دارم که تشهد گفتم با عدم فعل سجده، یا نکردم با فعل سجده، پس هر یک از آنها، شک مقید است و هرگاه مطلق بگیریم لازم میآید امکان وجود هر دو، وآن خلاف مفروض است، چون جازم است به عدم احدهما. پس بنابر این داخل عموم " لاشک فی سهو " نخواهد بود. بلی صدق آن در مثل این که فراموش کند سجده را جزما وشک کند که آیا تدارک آن را کردم یا نه؟ خوب است. ومحتمل است که نظر به اصل برائت) که چون در نفس الامر، بیش از یک جزو از او فوت نشده واصل عدم زیادتی تکلیف است) مخیر باشد میان اتیان به هر یک که خواهد. پس سجده را بجا آورد، ثانیا تشهد را هم باید بکند. وبههر حال، احوط این است که بنشیند وهر دو جزو را به عمل آورد و برخیزد ونماز را تمام کند.

191- سوال:

191- سوال: هرگاه کسی قبل از وضع جبهه بر ما یصح السجود علیه، به خاطرش آید

ص: 85

که یک سجده را از رکعت سابقه و نیز رکوع همین رکعتی را که میخواهد سجود آن را به عمل آورد ترک کرده است، تکلیف او چه چیز است؟

جواب:

جواب: تکلیف او این است که راست بنشیند، اگر طمأنینه بین سجدتین را هم به عمل نیاورده بود طمأنینه را به عمل آورد و به سجده میرود از برای رکعت قبل. و ما بعد آن، آنچه بجا آورده هم اعاده کند، مثل تشهد و قیام و قرائت. و به رکوع برود و بعد به سجود برود و نماز را تمام کند. و هرگاه یقین کند که سجده اولی رکعت قبل است پس (1) طمأنینه را به عمل آورد وی سجده کرد به خاطرش آمد که سجده اولی را فراموش کرده، در اینجا باید دو سجده بکند، به طریقی که گفتیم و نماز را به همان نهج تمام کند.

192- سوال:

192- سوال: مرد، اجیر می تواند شد، از برای در نماز و به عکس یا نه؟ و در جهر و اخفات چه کند و هرگاه جاهل مسئله بوده و به مقتضای جهر و اخفات عمل نکرده، چه کند؟

جواب:

جواب: جایز است هر یک از مرد و زن اجیر شود از برای دیگری، وبنای عمل حقیر بر این است که مرد، نماز صحیح خود را از برای زن بکند و زن، مراعات جهر و اخفات را بکند در وقتی که از برای مرد، می کند و جهر را در جایی بکند که نامحرم، صوت او را نشنود و جاهل در مسئله جهر و اخفات در غیر اجیر معذور است. و اما اجیر: پس اگر مستأجر هم جاهل است به مسئله مذکوره، ظاهرا نماز صحیح است و هرگاه عالم است به مسئله، و به اعتقاد این میدهد که اجیر، جهر و اخفات خواهد کرد، خالی از اشکال نیست. و دور نیست که صحیح باشد با ثبوت خیار فسخ و خیار ارش به نهجی که در خیار عیب، ثابت است.

193- سوال:

193- سوال: نماز و روزه استیجاری در سفر معصیت، جایز است یا نه؟

جواب:

جواب: در سفر، صوم استیجاری صحیح نیست و نماز استیجاری صحیح است ونماز .

ص: 86


1- منظور مولف وقتی روشن می شود که به جای جمله " پس طمأنینه را به عمل آورد " جمله " یعنی پس از آن که طمأنینه را به عمل آورد " گذاشته شود.

استیجاری تمام را در سفر تمام می کند وقصر را قصر، چنانکه عکس را هم به عکس می کند. واما سفر معصیت، پس هر چند روزه در آن جایز است ونماز تمام است، لکن سفر معصیت، فسق است واجیر باید عادل باشد. هرگاه مستأجر با علم به معصیت وفسق اجیر کرد، در صحت آن اشکال است، واما هرگاه مستأجر به اعتقاد عدالت داده واو را در نزد خود وخدا معصیت کرده، نماز صحیح است وروزه صحیح است.

194 -سوال:

194 -سوال: نظر به حدیث توقیع (1) صاحب الزمان (علیه السلام) هر گاه کسی دو رکعت نماز عصر کرده باشد وجزم کند که نماز ظهر را دو رکعت کرده، هرگاه منافی بین الصلوتین به عمل نیامده می تواند عدول کند واین دو رکعت را تتمه ظهر قرار دهد وثانیا نماز عصر را بکند؟ آیا در این صورت جایز است که بالمره دست از دو رکعت ظهر بردارد وعدول کند به نیت ظهر وهمین نماز را تمام کند وبعد از آن، نماز عصر را بکند یا نه؟

جواب:

جواب: کسی که عمل به این حدیث می کند جایز نیست که چنین کند، بلکه به مقتضای حدیث عمل کند واظهر در نزد حقیر، این است که عمل به این حدیث شریف جایز است وادله عدول (بر فرض تسلیم که شامل چنین جایی باشد) مخصص (2) است به این حدیث شریف.

195- سوال:

195- سوال: هر گاه کسی نماز ظهر و عصر را بکند و جز کند که یکی از آنها را سه رکعت کرده است چه کند؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که لازم است که هر دو نماز را اعاده کند واصالت تأخر حادث که سهو است معارض است به اصالت تأخر وجود رکعت رابعه، با وجود این که می گوییم در اینجا که هیئت ترکیبیه موجود شده در خارج، یکی زاید ویکی ناقص وهر دو حادثند واصل در آنها مساوی است وقول به این که ظاهر فعل مسلم مرجح است، یعنی اینکه ظاهر این است که تا ظهر را تمام نکرده منتقل به عصر نشده، معارض است به اینکه تا عصر را تمام نکرده سلام نداده، با وجود این که منع میکنیم ظهور را بعد از یقین به سهو. .

ص: 87


1- وسائل: ج 5 ص 325 باب حکم من دخل فی العصر...، ح 1.
2- کلمه " مخصص " با صیغه اسم مفعول است.

وهر گاه متمسک شوی به این که این از باب شک بعد از نماز است، چون صادق است که بعد از ظهر شک در نقص وتمام کرده، با وجود اینکه معارض است به شک بعد از عصر، بر آن وارد است آنچه در مسئله سابقه گفتیم که شک کرده بود در اینکه سهو کرده تشهد بوده یا سجده. واحادیث عدول واحادیث ملحق کردن رکعت دیگر (در صورتی که منافی به عمل نیامده باشد) هیچکدام شامل ما نحن فیه نیست.

196 -سوال:

196 -سوال: هر گاه زن، حایض باشد وزلزله شود. آیا واجب است بر او نماز بعد از رفع حیض یا نه؟

جواب:

جواب: هر چند نماز زلزله موسع است مادام العمر، لکن چون در حین زلزله، آن زن مخاطب به نماز نبوده، بلکه مخاطب به ترک نماز بوده، دلیلی بر وجوب آن بعد از رفع حیض نیست. مثل آنکه در حال جنون زلزله حادث شود وبعد از جنون، عاقل شود. واینکه بر زن واجب است نماز ظهر هر گاه در آخر روز پاک شود، به جهت آن است که وقت نماز، مطلقا سبب وجوب است نه محض دلوک، یعنی دخول زوال. به خلاف نماز زلزله که سبب وجوب آن، خود زلزله است واین سبب در وقت عدم تکلیف حاصل شده. واز قبیل وقت نماز ظهر است حدثی که سبب آن قبل از بلوغ یا در حال جنون حاصل شده. و هم چنین است خسوف وکسوف در حال حیض، یعنی وجوب نماز متعلق نمی شود، اما اگر فرض شود که در اثنای کسوفین طاهر شود وممکن باشد غسل یا تیمم وادراک نماز، پس بر او واجب خواهد بود، مانند نماز ظهر.

197- سوال:

197- سوال: هر گاه کسی در رکعت سوم در حال قیام، یقین کند که دو سجده از او فوت شده وشک کند که آیا دو سجده از یک رکعت فوت شده یا از دو رکعت، چه کند؟

جواب:

جواب: اصل واستصحاب وعموم " الصلوة علی ما افتتحت علیه " واینکه ظاهر عدم ترک سجدتین است با هم، مرجح این است که از یک رکعت نباشد که ترک رکن شده باشد وچون استصحاب حکم شرعی ظاهرا حجت است به معنی این که ساتصحاب مثبت حکم شرعی باشد، چنانکه استصحاب طهارت مثبت عدم ناقضیت مذی است، پس این استصحاب مثبت این می شود که بگوییم از دو رکعت ساقط شده، به این معنی که حکم آن را در آن

ص: 88

جاری کنیم. هر چند ممکن است که گفته شود که استصحاب صحت نفی حکم ترک رکن را می کند نه اثبات عدم تحقق ترک راکن را، در واقع ونه کون هر یک از دو سجده در رکعتی علیحده، واصل هم نسبت به هر دو مساوی است (یعنی اصل عدم، نه اصل برائت). پس محتمل است که بگوییم نماز صحیح باشد وقضای سجده ها وسجده سهو هم بر او لازم نباشد، چون وجوب قضا، فرض جدید است ودلیل قضا وسجده سهو هم افاده بیش از وجوب آنها را در صورت علم به سقوط سجده منفردا نمی کند، پس چه شود که نماز صحیح باشد و بر او چیزی لازم نباشد واصل " عدم صحت " و استصحاب " شغل ذمه وعدم تحقق عبادت مطلوبه " معارضه با آن اصل و استصحاب وظاهر وعموم، نمی کند. وخصوصا به ملاحظه آنچه در روایات وارد شده که فقیه اجتهاد می کند وحیله (1) می کند ونماز خود را باطل نمی کند. لکن چون در نفس الامر، دایر است امر این شخص در میان دو امر لا غیر، یعنی سقوطهما مجتمعا وسقوطهما منفردا و آن مرجحات که ذکر کردیم مرجح حصول دوم است، پس منحصر می شود در اینکه حکم آن را به عمل آورد وقضای دو سجده را بعد از نماز بکند، با دو سجده سهو. بلی وارد میآید بر ما اینکه قضا کردن سجده ها هر دو، مبتنی است بر اینکه ترک سجده در رکعت دوم مشکوک فیه است وچون در قیام است از محل تجاوز کرده است، پس عود، صورتی ندارد، ولکن ما پیش گفتیم در آن مسئله که کسی یک جزو نماز فراموش کند وشک کند که آیا سجده بوده یا تشهد، این که این از باب شک متعارف نیست که شک مطلق باشد بلکه شک مقید است، یعنی شک داریم که در رکعت آخری یک سجده را به عمل آورده ایم با ترک آن در رکعت اولی، یا ترک کرده ایم با فعل آن در رکعت اولی، وآنچه مقصود است در مسائل شک وعدم حکم به وجوب عود، در صورت تجاوز آن محل، وقتی .

ص: 89


1- حیله: چاره سازی: علاج: معنای لغوی قصد شده نه معنای اصطلاحی.

است که شک کنیم در فعل وترک آن مشلوک فیه به عنوان اطلاق، پس بنابراین داخل مسئله شک نیست که عود، لازم نباشد. و همچنین بنابراین استدلالی که کردیم وترجیح دادیم که سجده ها از دو رکعت فوت شده، پس بنابر این می شود که یکی از دو سجده از رکعت دوم سهو شده ومحل آن باقی است، پس باید عود کند ویک سجده را بجا آورد ویک سجده را بعد از نماز، قضا کند با سجده سهو. اشکال سابق نیز در اینجا وارد میآید که حکم به عود در اجزاء منسیه (قبل از دخول در رکن ما بعد) دلیل آن (1) شامل این سهوی نیست که از استصحاب، آن را پیدا کرده باشیم، بلکه ظاهر است در سهو یقینی. ودفع ان باز به همان است که ترجیح ترک سجدتین منفردتین مستلزم این معنی می شود وچون امر منحصر است بین امرین، لابد باید به مقتضای هر یک عمل کرد، پس به مقتضای سهو سجده اولی قضا بعد از نماز است چون از محل خود گذشته) با سجده سهو. و مقتضای سهو ثانیه تدارک آن در حال نماز است. بلی در این مقام اشکالی دیگر هست وآن، این است که شک این شخص در این معنی مستلزم شک است در ما بین یک ودو، به اعتبار این که گاهست که دو سجده مجمعتین فوت شده باشد ورکعت باطل شده باشد، پس این شخص، شاک است در بجا آوردن دو رکعت، همچنانکه در شک رکوعهای نمازهای آیات، هر گاه کسی شک کن کند مابین اقل واکثر، بنا را به اقل میگذارد، مگر در جایی که مستلزم شک میان رکعتین باشد که اول است یا دوم، مثل این که شک کند که رکوع پنجم رکعت اول است یا رکوع ششم که در اول رکعت دوم است. وممکن است دفع آن به این که این شک حقیقتا بر میگردد بعد از تأمل به شک میان یک ودو، برخلاف مسئله ما که در اینجا جزما دو رکعت به عمل آمده، ولکن شک در تحقق جزئی از اجزاء یکی از آنهاست. .

ص: 90


1- یعنی دلیل حکم به عود، شامل سهوی که از استصحاب به دست آید، نمی شود.

واحتیاط در این است که بعد از عمل به مقتضای آنچه ترجیح دادیم (از صحت نماز و لزوم عود به سجود و بجا آوردن یک سجده وبرخاستن وتمام کردن وقضا کردن یک سجده با سجده سهو) اینکه اعاده هم بکند. ودر این مقام، سخن دیگر هم هست وآن، این است که امر، مردد است میان سه امر، یکی این که دو سجده از رکعت اول فوت شده، ودوم اینکه از رکعت دوم فوت شده، وسوم این که هر یک از آنها از رکعتی علیحده فوت شده باشد. واحتمال بطلان همان (1) در صورت اولی است ودر صورتین اخیرتین، هر دو را ممکن است صحت، به جهت آنکه محل تدارک نگذشته، پس اگر هر دو با هم از رکعت دوم فوت شده باشد باز مجال صحت هست، چون محل عود، باقی است. ومؤید ومرجح این احتمال است اینکه ظاهر این است که تا رکعت اول را صحیحا بجا نیاورده باشد به دومی منتقل نشده است. ولکن آن معارض است به اینکه ظاهر این است که دو سجده با هم ترک نشده باشد، پس میتوان گفت که چون امر او مردد است میان این دو وجه صحیح، پس مخیر باید باشد میان این که عود کند و دو سجده را با هم به عمل بیاورد و نماز را تمام کند و اینکه برگردد و یک سجده بکند وسجده دیگر را قضا کند بعد از نماز با سجده سهو. پس اظهر همان است که پیش ترجیح دادیم ودر هر صورت، احتیاطا اعاده کند (2).

198- سوال:

198- سوال: هر گاه شوع کرد در سجده رکعت دوم ویقین کرد که یک رکوع از او فوت شده وشک دارد که آیا این از رکعت اول فوت شده یا دوم، چه کند؟

جواب:

جواب: هر چند اصل " تأخر حادث " در اینجا وجهی ندارد در نفس سقوط که سقوط در آخری شده باشد. به جهت آن که با معارضه به اصل تأخر رکوعی که به عمل آمده می گوییم که نسبت ترک رکوع به رکعتین مساوی است به جهت آنکه مفروض این است که .

ص: 91


1- مجددا یاد آوری می شود: مرحوم میرزا گاهی لفط " همان " را به معنای " فقط " و " تنها " به کار میبرد.
2- این استدلال وتفصیل وتشقیق شقوق که مرحوم میرزا در این مسئله بیان کرده منحصر به فرد است و مانندش را تنها در بعضی استدلال های جواهر الکلام میتوان دید.

ترک یک رکوع نفس الامری است. و نمیدانیم این است یا آن ونسبت ارتکاب مکلف به هر یک از آنها علی السویه است. مگر این که کسی بگوید که عروض حالتی که منشاأ ترک است از غفلت وبیخبری، اصل تأخر آن است وآن هم نفعی ندارد وچون ملاحظه آن حالت وغفلت خاص، که سبب هر یک از آنهاست هم، مثل خود آنهاست. ولیکن می گوییم استصحاب واصل برائت وعموم " الصلوة علی ما افتتحت علیه "، و اینکه وارد شده است در اخبار که فقیه باید اجتهاد کند وحیله کند ونماز خود را باطل نکند، اقتضا می کند که بنا را بر این بگذاریم که از رکعت دوم، ترک شده و چون مادامی که داخل سجده دوم نشده موضع تدارک آن نگذشته است علی الاقوی زیرا که معیار بطلان در مسئله، لزوم تعدد رکن است وبدون آن (1) تعدد رکن لازم نمیآید، پس برگردد و رکوع را بجا آورد و به سجده رود و احتیاط در این است که اعاده هم بکند.

199- سوال:

199- سوال: کسی در نماز، سر به سجده گذاشت و به علت آنکه تاریک بود و مکان سجده را نمیدید یا میدید و چنان اتفاق افتاد که اصل جبهه به موضع سجود نیامد از طرف یسار یا یمین، جبهه به موضع سجود آمد در همان حال سر خود را قدری برداری و عین جبهه را به موضع سجود گذارد، نماز باطل است یا نه؟

جواب:

جواب: نماز صحیح است و بهتر این است که جبهه را بر ندارد، بلکه همچنان که هست جبهه را بکشاند تا بر ما یصح السجود علیه قرار گیرد.

200- سوال:

200- سوال: این ضعیف، از این محل که الحال، سکنی دارم، تا آنجا که قبل از این، توطن داشتم تخمینا هفت فرسخ است و در آنجا باز قدری رقبات دارم، لکن قطع نظر از سکنای آنجا نموده ام. گاهی که اتفاق افتد که به آنجا روم، نماز را تمام کنم یا قصر؟

جواب:

جواب: اظهر این است که هرگاه قصد اقامت در آنجا نمیکنی باید قصر کرد، هم در راه و هم در آنجا. و هرگاه قصد داری که آنجا ده روز بمانی تمام کن در راه و در آنجا، ولکن .

ص: 92


1- یعنی: بدون دخول به سجده دوم.

احوط این است که در صورت عدم قصد اقامت هم قصر کنی و هم تمام به قصد قربت.

201- سوال:

201- سوال: اکثر عوام، نمازهای یومیه را، اخفات مینمایند و حال آنکه شنیده اند که باید کدام را جهر و کدام را اخفات کرد. در این صورت نماز ایشان چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اظهر این است که نماز باطل است.

202- سوال:

202- سوال: خواهر زن در نزد شوهر خواهرش نماز کند صحیح است یا باطل؟

جواب:

جواب: واجب است پوشیدن بدن از شوهر خواهر، خصوصا در حال نماز، و لکن حکم به بطلان نمی کنیم و مراد از بدن در اینجا، رو و کفین و قدمین (1) است. و اما اگر سایر اعضای او باز باشد نماز او باطل است، هر چند هیچ کس در آنجا نباشد.

203- سوال:

203- سوال: فرش نجس و زمین نجس که خشک باشد، بر روی آنها نماز کردن چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: ضرر ندارد، به شرط آن که بدن و لباس مصلی تری نداشته باشد که به آنها برسد و هرگاه سجده بر آن زمین می کند محل سجده باید پاک باشد واگر نجس باشد صحیح نیست، هر چند خشک باشد.

204 - سوال:

204 - سوال: جواب سلام تارک الصلوة را ندادن، وسائل تارک الصلوة را راندن چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: ترک جواب سلام، صورتی ندارد و همچنین راندن مطلق سائل خوب نیست، مگر از باب نهی از منکر، یعنی هرگاه داند یا مظنه کند که راندن سائل، باعث توبه و بازگشت او می شود، باکی نیست.

205- سوال:

205- سوال: مسافر هرگاه در مقام اقامه عشره، قصد منزلی نماید که آنجا نیز قصد اقامه دارد و ما بین مقامین مسافت نباشد، حکم ما بین منزلین چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: تمام است.

206- سوال:

206- سوال: هرگاه کثیر السفر در بلدی قصد اقامت نماید، در سفر دوم تمام کند یا سوم؟ .

ص: 93


1- در آینده نیز خواهیم دید میرزا از فقهائی است که حجاب را شامل رو و کفین و قدمین نیز میداند.

جواب:

جواب: اظهر این است که در سفر دوم، تمام کند و احوط این است که در دوم، جمع کند ما بین قصر و اتمام.

207- سوال:

207- سوال: سفرها را ذهابا و ایابا یکی شمرد (1) یا دو؟

جواب:

جواب: اظهر در نزد حقیر این است که ذهاب به ایاب، ضمن می شود با قصد آن مسافت.

208- سوال:

208- سوال: شخصی متطهر شد و به همان تطهیر، نماز صبح و ظهرین و مغرب را کرد و محدث شد و بعد وضو ساخت و نماز عشا را کرد، بعد متذکر شد که خللی در یکی از دو وضو واقع شده، اما شک دارد که آیا در وضوی نماز صبح و ظهرین و مغرب است یا وضویی که از برای نماز عشا ساخته است. برخاست و نمازها را اعاده کرد سوای نماز عشاء او را چه باید کرد؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که باید قضای نماز صبحی و مغربی و دو نماز چهار رکعتی بکند، مخیر ما بین جهر واخفات، و هرگاه وقت عشا باقی است در این دو نماز نیت ادا و قضا نکند، بلکه قصد ما فی الذمه کند، که اگر عشا فوت شده ادا باشد و اگر ظهرین فوت شده، قضا باشد و این داخل مسئله شک در حصول نماز در وقت، نیست که معین باشد که عشا را باید کرد. ولکن در این مقام میتوان گفت که معلوم نیست که شغل ذمه بر بیشتر از احد امرین حاصل باشد، پس مخیر است ما بین تدارک آن چهار نماز و این یک نماز، و لکن احوط آن است که گفتیم. از آن احوط این است که پنج نماز را تماما بجا آورد. آخچه در خارج وقت است به نیت قضا وآنچه در وقت است به نیت ادا.

209- سوال:

209- سوال: می تواند شخص مصلی، نماز قضاء یقینی را به جماعت بگزارد یا نه؟

جواب:

جواب: بلی می تواند به جماعت بکند

210- سوال:

210- سوال: کسی طمئنینه فیمابین سجدتین را فراموش کرد و قبل از رکوع رکعت .

ص: 94


1- با فتحه میم منظور " شمارد " است یعنی آیا مکلف ذهاب و ایاب را یکی شمارد یا هر کدام را جدا در نظر بگیرد.

دیگر، به خاطرش آمد ونشست وطمأنینه را بجا آورد، آیا باید یک سجده دیگر بکند یا نه؟

جواب:

جواب: بلی، باید بکند.

211- سوال:

211- سوال: مصلی آخر وقت یقین نمود که بیش از چهار رکعت نماز نمی تواند گزارد، نماز عصر را مقدم داشت و بعد از فراغ از نماز، مشخص شد که آفتاب باقی است به مقدار چهار رکعت یا سه رکعت.

جواب:

جواب: ظاهر این است که هرگاه یک چهار رکعت بکند به قصد قربت، کافی باشد، به این معنی که منظور او، این باشد که خداوندا، اگر عدول جایز است آنچه اول کردم، ظهر باشد و اینکه حالا می کنم عصر باشد. و اگر عدول، جایز نیست، آن که کردم، عصر باشد و این قضای ظهر باشد.

212- سوال:

212- سوال: جورابی که ساق او کوتاه باشد و کسی فراموش کرده ودر حال نماز نکنده (1) باشد، آیا نماز او صحیح میباشد یا نه؟ و مراد از کوتاه بودن ساق، این است که ساق را نپوشاند، هر چند ساقش بلند باشد و برگشته باشد، یا آنکه من اصله، ساق کوتاه باشد؟

جواب:

جواب: جواب از اولی این است که حکم به بطلان نمی کنم وجواب از ثانیه، اینکه ظاهرا اعم از هر دو است.

213- سوال:

213- سوال: هرگاه نماز گزارنده در حال نشسته نداند که از برای سجود نشسته، یا از برای اینکه مال نفیسی در پیش رویش گذارده وخوف دزدیدن آن را دارد نشسته، آیا باید آنچه اذکار واعمال مشکوکی است به عمل آورد یا سجود نماید؟

جواب:

جواب: بلی افعال مشکوکه ما قبل که محل آن نگذشته است بجا آورد. حتی رکوع هم به جهت آن که سقوط حکم شک وقتی است که داخل فعل دیگر از افعال نماز شده باشد و در اینجا معلوم نیست.

214- سوال:

214- سوال: هرگاه ظالمی عمارت مشهدی از مشاهد نماید یا فرشی از او در آن .

ص: 95


1- در مسئله شماره 172 فرمود: با کفش و هر چیزی که پشت پا را بپوشاند و ساق نداشته باشد، نماز نکند. در اینجا سؤال کننده بر اساس همان فتوی سؤال می کند - البته امروزه کسی در مورد جوراب چنین فتوائی ندارد.

مکان باشد، بر آن، نماز چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: مادامی که علم به حرمت مکان وفرش حاصل نشده جایز است نماز در آن.

215- سوال:

215- سوال: شخصی که نماز قضا بر ذمه دارد، نماز یومیه را در اول وقت می تواند نمود، یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر جواز کردن نماز حاضره است در اول وقت.

216- سوال:

216- سوال: هرگاه کسی در بین نماز یقین کند که واجبی از واجبات نماز را فراموش کرده و شک دارد که کدامیک از واجبات بود، چه کند؟

جواب:

جواب: هرگاه اجزائی که شک دارد در میان آنها تدارک آن، مستلزم زیادتی رکن نمی شود برگردد از اول، محتملات را بگیرد وما بعد آن را (همه را) به عمل آورد. مثلا در حال قیام شک کند که آنچه را فراموش کرده، یک سجده از همین رکعت گذشته بوده یا تشهد آن. در اینجا برگردد و یک سجده بکند و تشهد را بکند و برخیزد. و اما هر گاه شک دارد که قرائت بود یا دو سجده یا تشهد، در اینجا نماز باطل است چون تدارک قرائت و ما بعد آن، مستلزم تکرار رکن است جزما که آن رکوع باشد. و شاید در اینجا توان گفت که تدارک قرائت، ضرور نیست، بلکه واجبات ما بعد رکوع را بجا آورد، برخیزد. و لکن در اینجا احتمال تعدد رکن لازم میآید که دو سجده باشد و در صورت احتمال تعدد رکن اشکال است. و از این باب است که شک دارد که آیا یک سجده بوده یا دو سجده با تشهد که تدارک دو سجده وما بعد محتمل است که در آن تکرر رکن به هم رسد. و دور نیست که حکم به صحت شود، خصوصا به ملاحظه استصحاب وعموم الصلوة علی ما افتتحت علیه، و آنچه محقق است از فتاوی علما، این است که زیاد کردن رکن یا ترک کردن آن، عمدا یا سهوا مبطل نماز باشد، اما کردن کاری که محتمل باشد به سبب آن، تعدد رکن، پس دلیل ندیدم که دلالت کند بر آن، و احوط این است که بعد از تدارک در این صورت اعاده هم بکند. و دور نیست که در صورت عدم لزوم تعدد رکن. مخیر باشد میان آن اجزای محتمله،

ص: 96

پس اگر اختیار بر اخری را کرد به همان اکتفا می کند و اگر اختیار جزء ما قبل جزء آخری را کرد، ما بعد آن را هم باید بکند، تا ترتیب به عمل آید.

217 -سوال:

217 -سوال: در عبادات استیجاریه، نیت تقرب را به چه نحو باید کرد؟ آیا باید نیت کند که این فعل را می کنم لتقرب المنوب عنه فقط یا لحصول القرب لی وله معا، و اگر شخص اجیر باید نیت تقرب را از برای خود نیز داشته باشد مشکل است امر، نظر به اینکه با وجود اجرت گرفتن، نیت تقرب مشکل متحقق شود واگر هم بشود خلوصش مشکل است، آیا هرگاه در وقت تقرب به خدا به خاطرش برسد که باعث و داعی لزوم این فعل بر گردن من این اجرت گرفتن است و در حالتی که آن عبارت را می کند قصد تقرب نیز دارد، چنین نیتی کافی است ک یا از این ضمیمه نیز باید خالص باشد؟

جواب:

جواب: درگاه الهی، درگاه بخل نیست. شکی نیست که در وفای به عقد اجاره که واجب است از واجبات ثواب هست، و اگر نه، وجوب، معنی نخواهد داشت. پس از حیثیت وفای به اجاره قصد تقرب به جهت خود خالصا بیاشکال است. چون به دلیل ثابت شده جواز چنین عبادتی و از حیثیت خود فعل ثواب را از برای منوب عنه منظور دارد که قرب از برای او حاصل شود، بلکه امید اینکه از خود فعل، بهره به او برسد ضرر ندارد، چنانکه از اخبار استیجار حج وغیره ظاهر می شود، بلکه ظاهر می شود که بیشتر، ثواب از برای او باشد و کمتر از برای منوب عنه.

218- سوال:

218- سوال: هرگاه مصلی در فعلی از افعال واجبه نماز، شک نمود، شروع در فعل مشکوک فیه کند در اثنای آن غلبه ظن، یا یقین به هم رساند که فعل مزبور را کرده بود، یا اعتنا به شک نکرده، داخل واجب دیگر شود در آن اثنا غلبه ظن یا یقین به هم رساند که فعل مشکوک فیه را به عمل آورده است، صورت صورتین را بیان فرمایند.

جواب:

جواب: در صورت اول، خواه یقین حاصل شود، یا ظن، دست بردارد از آن فعل، و ما بعد را به عمل آورد، و اما در صورت دوم که اعتنا به شک نکرده، هرگاه عالم بود که تکلیف او این است که برگردد و فعل مشکوک فیه را به عمل آورد و مخالفت الهی کرده و داخل و اجب دیگر شده، آن فعل، منهی عنه بوده و ظاهر این است که کردن چنین فعلی، مبطل

ص: 97

نماز باشد به جهت آنکه بر جواز مطلق دعا و ذکر در حال نماز، حتی دعا و ذکری که خدا نهی کرده، دلیلی نیست. و هرگاه سهوا کرده و بعد ظن ای یقین حاصل شد بر فعل مشکوک فیه صحیح است نماز، و ظاهرا این است که تکرار آن فعل که داخل در آن شده هم ضرور نیست، بلکه در مثل رکن جایز هم نیست. و همچنین ظاهر این است که هرگاه در ما بین تردد و تفکر بو در آن شک که داخل فعل بعد شد و یقین یا ظن حاصل شد به صحت فعل مشکوک فیه هم نماز صحیح است و تکرار هم ضرور نیست، چنانکه گفتیم.

219- سوال:

219- سوال: هر گاه مصلی را در وقت فضیلت نماز ظهر، مثلا خواب غلبه نموده، دردسر و کسالت و سستی عارض شود، آیا با آن دردسر و کلفت، نماز را بجا آورد، یا بعد از خواب، بی دردسر ادا نماید؟

جواب:

جواب: هرگاه تواند که مجادله با نفس کند و نماز را به حضور قلب بکند، به مجرد بهانه فریب نخورد و نماز را در وقت فضیلت بکند. هرگاه او را ممکن نیست این فعل، نماز را تأخیر کند تا وقتی که با حضور قلب تواند کرد.

220- سوال:

220- سوال: هر یک از ملاک قریه مشاعی، عمارت و مسکنی از آبا و اجداد در تصرف داشته باشند، شخصی وارد مسکن کبار اهل قریه مزبوره بشود از برای نماز، از اولیای صغار اهل قریه مزبوره باید مأذون شد یا نه؟ و هرگاه قریه مفروضه مغصوب شود صاحبان آن در آنجا متوطن باشند اذن کبار در صحت نماز در مسکن کبار، کفایت می کند یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه مسکنی در تصرف دارد، خصوصا هرگاه از آبا و اجداد به او رسیده و متصرف است، اذن او در صحت نماز کافی است، هر چند ملک آن قریه، مشاع باشد، میان همگی ملاک صغیرا و کبیرا و ضرور نیست اذن خواستن از اولیای صغار و هم چنین هرگاه قریه مفروضه مغصوب شود باز متصرفین بر حق خود باقیاند واذن آنها در نماز کافی است.

ص: 98

221- سوال:

221- سوال: در وقت نماز واجب یا مستحب آیات قرآنی خواندن جایز است یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر جواز است خصوصا آیاتی که مشتمل بر دعاست مثل ربنا آتنا فی الدنیا و فی الاخرة حسنة " و مثل آن

222- سوال:

222- سوال: در ذکر رکوع و سجود به یک تسبیح عظیمه، واجب به عمل میآید یا نه؟

جواب:

جواب: بلی به عمل میآید.

223- سوال:

223- سوال: امرئه مستأجره از رجل در صلوات، آداب وضو و نماز را زنانه بجا آورد یا مردانه؟ و همچنین در عکس ما به الاختلاف را بیان فرمایند.

جواب:

جواب: ظاهر این است که هرگاه زن، اجیر شود از برای مرد، همان نماز صحیحه خود را از برای مرد می کند و واجب نیست که بر نهج مردان کند. پس در وضو، آب را به باطن دست میریزد استحبابا و در رکوع هم بسیار خم نمی شود بقدر رکوع مرد، استحبابا. هر چند لازم این افتد که اقل واجب رکوع مرد به عمل نیاید که خم شدن به مقدار رسیدن کفین به زانوها باشد، و همچنین جایز است که در حریر نماز کند یا در طلا و غیر ذلک، هر چند نماز مرد، در اینها باطل است. و هم چنین در صورت عکس که مرد، اجیر می شود از برای زن، باید مراعات صورت نماز مردان را کند در واجبات و محرمات و مستحبات، و از جمله ملاحظه جهر و اخفات است، پس مرد، نماز جهری را باید جهر کند، هر چند بر زن واجب نیست. و اما زن، هرگاه اجیر شود هم جایز است که اخفات کند در نمازهای جهری و دور نیست که در صورتی که نامحرمی صدای او را نشنود، در نمازهای جهریه، جهر کند بهتر باشد و همچنین در نمازهای اخفاتیه ملتزم اخفات باشد. و وجه آنچه گفتیم که هر یک از مرد و زن، مراعات وظیفه عبادت خود را می کند نه منوب عنه را. این است که احکام شرعیه، تابع مصالح نفس الامریه است (1) وآنچه حکیم علی .

ص: 99


1- پس از فراغ از صحت اجاره نیازی به این استدلال نیست و اگر مراد پاسخ به اشکال قاعده " اقض مافات کمافات " باشد باز مرجع اشکال به اصل جواز اجاره است. و این دومین بار است که این مسئله تکرار می شود.

الاطلاق در منهیات عبادات نسبت به عبادات، ملاحظه کرده، حکمت ومصلحت در همان است. پس گوییم مثلا آدابی که در نماز از این حیثیت که نماز است نسبت به مرد، از این حیثیت که مرد است ملاحظه کرده، راجح در فعل آن، همان است که وضع کرده وشکی نیست که مقصود مستأجر هم باید اشرف اوضاع واصلح آنها باشد و این در واجبات و محرمات کمال وضوح دارد، مثل نماز در حریر و انحنا به قدر اقل واجب در مرد.

224- سوال:

224- سوال: هرگاه مصلی در قنوت یا سجود نماز واجب یا مستحب، از آیات قرآنی به قصد دعا تلاوت نماید، منشأ بطلان نماز می شود یا نه؟

جواب:

جواب: مانعی ندارد.

225- سوال:

225- سوال: هرگاه مصلی، اعراب آخر آیات حمد و سوره، یا سایر اذکار و ادعیه را نداند، نمازش باطل است یا در حالت وقف به سکون، می خواند کافی است؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که وقف کردن به سکون، کافی است در صحت نماز، هر چند نداند که اعراب آخر کلمه چه چیز است، بلی اگر خواهد وصل ککند باید اعراب را بداند، چون وصل به سکون جایز نیست، پس باید بداند که به چه نحو باید بخواند.

226 -سوال:

226 -سوال: مصلی، کلمه ای یا حرفی را غلط گفته، یا درست از مخرج ادا نشده و در تکرار نیز غلط یا درست ادا نشود، در دفعه ثالثه، فعل کثیر به عمل میآید یا نه؟

جواب:

جواب: این را فعل کثیر نمی گویند. بلی اگر این شخص، وسواسی و کثیر الشک است و مکرر تکرار کلمه می کند، ظاهر این است که تکرار، مبطل باشد. به جهت اینکه این منهی عنه است و ذکر و قرآن و دعایی که در نماز جایز است منصرف به این نوع قرآن و ذکر، نمی شود، خصوصا هرگاه منجر به فعل کثیر شود، یا قرائت را از اسلوب قرائت بیرون کند. خلاصه باید تمییز کرد ما بین این که جزما غلط گفته بود و تکرار از برای تدارک غلط است، و ما بین اینکه شک در صحت داشت و در محل خود تدارک آن می کند. و ما بین اینکه تکرار کند از باب احتیاط که بر وجه اکمل بگوید. و ما بین اینکه وسواسی است و به متابعت شیطان، تکرار می کند.

227-

جواب:

جواب: اظهر این است که تکرار موصوف و مضاف، ضرور نباشد، چون در اول بار بر

ص: 100

وجه صحیح ادا شده و توهم اینکه لازم میآید وقف به حرکت ضعیف است و اگر این را ملاحظه کنیم، گاه است که آیه را باید از سر گرفت. پس در " صراط الذین " مثلا هرگاه حرف " ذال " از مخرج ادا نشود، خود تدارک کند جایز است که بگوید: " الذین انعمت علیهم ". و همچنین در " الصراط المستقیم " هرگاه " سین " مستقیم از مخرج ادا نشود، همان کلمه " المستقیم " را تکرار کند، و اگر اکتفا نکنیم در اینجا باید آیه را از سر گرفت، به جهت آنکه توهم، یعنی وقف به حرکت در کلمه " الصراط " و " اهدنا " هر دو لازم میآید.

228- سوال:

228- سوال: هرگاه مصلی در بین کلمه، به اعتبار آب دهن یا بلغم، قطع صدا و نفس نمود، کلمه مزبوره را تکرار نماید، یا چون نفس باقی است کافی است؟

جواب:

جواب: همین که تکلم به کلمه، بر وجه صحیح می شود، هر چند جهر، به سبب بلغم یا چیز دیگر به عمل نیاید، ظاهر این است که در مثل یک کلمه یا دو کلمه، مضر به نماز نباشد و تکرار واجب نباشد و اگر بعد از ازاله آن به تنحنح یا وجهی دیگر تکرار کند به قصد احتیاط بهتر خواهد بود.

229- سوال:

229- سوال: کلمه " تعالی " را در " بحول الله تعالی " باید گفت یا نه؟

جواب:

جواب: نمیگویم و حکم به بطلان نمی کنم اگر بگویند. و احوط، ترک آن است.

230- سوال:

230- سوال: طفل غیر مکلف، نیت نماز و روزه را به چه نحو بکند؟

جواب:

جواب: آنچه را حقیر در این مسئله تحقیق کرده ام بعد از اشکالات بسیار، از هر جهت از جهات، این است که عبادات صبی ممیز، شرعیه است و امر از برای او سنت است وقصد استحباب می کند (هر چند در عبادات واجبه باشد) تقربا الی الله، ولیکن چون عمده مقصود در تکلیف طفل، تمرین یعنی عادت دادن او است تا بعد از بلوغ، امر بر او آسان باشد، لهذا باید صورت نیت مکلفین را هم تصور نماید، یعنی این نماز و روزه که مکلفها آن را میکنند به این نحو که قصد میکنند که این نماز یا روزه را می کنم واجب تقربا الی الله، من همان را می کنم بر من سنت است قربة الی الله، پس وجوب آن برای اطفال، محض تصور است ونیت از باب تصدیق است که اجیر حج مندوب، تصور حجی که سنت است بر منوب عنه می کند به قصد وجوب بر خود، تقربا إلی الله.

ص: 101

231- سوال:

231- سوال: سرگین اسب یا گاو در زیر باران یا در میان آب جاری یا کر مانده که آب، نفوذ در آن نموده، هرگاه به رخت یا بدن مصلی بر خورد، باز کراهت دارد یا نه؟

جواب:

جواب: سرگین گاو در هیچ حال، کراهت ندارد، و لکن از اسب و الاغ و استر کراهت دارد، خصوصا در الاغ، و به نفوذ آب کر و جاری در آن، رفع کراهت نمی شود. 232

- سوال:

- سوال: هرگاه خاک خشک نجس، یا جسم دیگری به بدن ایا جامه خشک مصلی برسد، نمازش صحیح است یا باطل؟ و بر تقریر بطلان آیا به محض تکانیدن بدن یا جامه، پاک می شود یا تطهیر به آب نماید؟

جواب:

جواب: اظهر این است که نماز صحیح است. به جهت آنکه آنچه در شرع ثابت شده، این است که هرگاه بدن یا جامه، نجس باشد نماز صحیح نیست، و در اینجا بدن و جامه هیچکدام نجس نشده، بلکه این شخص در حکم حامل نجاست است. پس هرگاه کسی شیشه ای که در آن، بول باشد و در آن، مسدود باشد همراه داشته باشد نماز او صحیح است، و همچنین هرگاه دستمال نجس یا کارد نجس همراه داشته باشد.

233- سوال:

233- سوال: هرگاه مصلی در هوی به سجود، دستها را قریب به زانوها بر زمین گذارد و به اعتبار نجس بودن یا خار برداشتن از زمین یا حایل شدن چیزی میانه جبهه و موضع سجده، یا جستن مهر در تاریکیها، دستها را بردارد و به موضع خود گذارد، نمازش باطل است یا نه؟

جواب:

جواب: در آن صورتها هیچکدام نمازش باطل نیست و هرگاه میسر شود بهتر این است که دست را بر زمین بکشاند تا به جایی که میخواهد قرار بدهد.

234- سوال:

234- سوال: هرگاه مقتدی یا طلاق دهنده، پیشنماز عادل ظاهر الصلاح را بیند که مرتکب گناهی شد مثل غیبت و استغفار کرد، آیا طلاق را در حضور او، یا نماز به او اقتدا می تواند نمود یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که عدالت به استغفار و توبه، رجوع می کند، هر چند قائل باشیم که عدالت عبارت از ملکه راسخه باشد.

235- سوال:

235- سوال: هرگاه مصلی در سوره مبارکه " قل هو الله احد " نون تنویه " احد "

ص: 102

ظاهر نموده، به " الله " واصل نماید، به کسره باید وصل نماید، یا به فتح؟

جواب:

جواب: بهتر این است که وقف کند و ابتدا کند به همزه " الله "، و اگر وصل می کند نون تنوین را، به کسر بخواند.

236- سوال:

236- سوال: آیا نماز در جامه ای که یک قطعه از آن، غصبی باشد، مثل سجاف یا گریبان یا امثال آن، صحیح است یا نه؟

جواب:

جواب: چون دلیلی واضح بر بطلان نماز در جامه غصبی نیست، الا دعوی اجماع، چنانکه علامه در تحریر وشهید در ذکری دعوی کرده اند و اطلاق کلام ایشان، بلکه نزدیک به صریح، " عموم " است، پس احوط، بلکه اظهر اجتناب است، و اما مثل جوراب، پس مظنه مکان بودن هم در آن جاری است، پس از این جهت نیز باطل می شود، و اما همراه داشتن چیز مغصوب با خود در حال نماز، پس احوط، اجتناب است و دلیلی قائم بر بطلان نیست.

237- سوال:

237- سوال: هرگاه استیجار صوم و صلوة بشود و عمل معین شود ولکن تعیین مدت نشود به جهت جهالت در مسئله لزوم تعیین مدت، و بعد از عمل بفهمند که تعیین مدت ضرور بوده، آیا آن عمل که شده، صحیح است، خصوصا با اجازه و تراضی طرفین به آنچه شده. - یا نه؟ و آیا هرگاه موجر بتنهایی بعد از عمل بفهمد این معنی را، لازم است اعلام مستأجر، یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که هرگاه عرف وعادتی باشد که موجرین آن زمان و آن بلاد، بیش از زمان معین تأخیر نمیکنند و آن هم تأخیر نکرده باشد، مثل اینکه عادت این است که دو سال نماز را تا دو سال هم تأخیر میکنند و مضایقه نمیکنند، ظاهر صحت آن عمل است و همین قدر از تعین کافی است. چنانکه آخوند ملا احمد (ره) نیز تجویز کرده، و بر فرضی که این را کافی ندانیم هم ظاهر این است که عمل صحیح باشد، هر چند اجاره فاسد باشد و در این صورت، مستحق اجرة المثل خواهد بود. و اشکالی که در اینجا متصور است این است که چون اخلاص در عمل، شرط است و عبادت در ازای عوض، منافی آن است و استیجار حج به دلیل خارج شده و همچنین استیجار

ص: 103

صوم و صلوة هم به سبب دلیل، خارج و دلیل آن بنا بر مشهور، اندراج آن است در تحت قاعده اجاره و اجاره هرگاه فاسد شد، پس عمل وجه صحتی نخواهد داشت. و رفع این اشکال میتوان کرد به اینکه استدلال به عمومات اجاره تمام نیست و مستلزم دور است، چنانکه در بسیاری از تألیفات خود، بیان آن کرده ام و دلیل معتمد در نزد حقیر، همان اجماع است که نقل شده بر جواز استیجار. و لکن بر آن هم، این اشکال وارد است که این اجاره فاسد است. بلی میتوانیم گفت که آنچه از اجماعات منقوله و عمل سلف ظاهر می شود، این است که عبادت در ازای عوض، صحیح است. هر چند به لفظ " استیجار " نقل اجماع شده، این پس هرگاه کسی به قصد مصالحه هم آن عبادات را بکند جایز خواهد بود، پس بنا بر این مستفاد می شود که کردن عبادت در ازای عوض جایز باشد، خواه بر سبیل اجاره صحیحه و خواه معاطات و خواه مصالحه و خواه غیر آن، به این معنی که عمل باطل نیست، نه اینکه به هر نحو که بکند عقد لازم میباشد و به مقتضای آن عمل باید شود، پس هر چند در قالب اجاره، عقد به عمل آمده باشد و به جهت عدم جامعیت شرایط فاسد باشد، لکن آنقدر مشترکی که از کلام ایشان ظاهر می شود گویا کافی باشد در صحت عمل به ازای عوض، گو آن عقد خاص فاسد شده باشد، خصوصا با ملاحظه اینکه رضای طرفین بر عمل، معلل به اینکه از راه اجاره است نباشد و حیثیت اجاره، حیثیت تقییدی باشد نه تعلیلی، پس آن عملی که شده صحیح است و موجر، مستحق اجرة المثل است و هرگاه تراضی بر مسمی فی العقد بشود هم خوب است، ولکن بهتر این است که در تتمه عمل، تجدید عقد اجاره بکنند بر وجه صحیح. وبههر حال، حکم به بطلان آن عملی که شده نمی کنیم، ولکن به جهت بطلان عقد و تغییر حکم، هر گاه مستأجر جاهل باشد اعلام او باید کرد، هرگاه بنا را به فساد عقد بگذاریم تا اینکه تراضی بر مسمی شود، یا بنا بر اجرة المثل شود، هرگاه اکتفا بر عرف و عادت کنیم، چنانکه اظهر آن است و عرف و عادتی هم باشد در مقدار زمان که به آن رجوع شود، در آنجا دیگر اعلام هم ضرور نیست و به همان عادت اکتفا می شود.

ص: 104

238- سوال:

238- سوال: بفرمایند که ترتیب در قضای صلوة واجب است یا نه؟ و بر فرض وجوب ترتیب، در نیابت هم باید ترتیب را ملاحظه نمود یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر در نظر احقر، عدم وجوب ترتیب است در اصل قضا، الا در ترتیبات جعلیه الهیه، مثل تقدم ظهر بر عصر ومغرب بر عشا، نه مثل تقدمات قشریه لازمه نفس اوقات، مثل ظهرین بر عشائین، وعشائین بر صبح، وبه طریق اولی در صلوة استیجار. پس اظهر آن است که چند نفر در یک روز با هم میتوانند نماز کرد، بدون تقدم وتأخر، بلی احوط، ملاحظه ترتیب است، چنانکه ظاهر مشهور، است.

239- سوال:

239- سوال: هرگاه عمرو موصی، پنجاه سال نداشته باشد و وصیت پنجاه سال صلوة بکند، وصیت صحیح است یا نه؟ و بر فرض صحت، نایب چه نحو نیت کند؟ نیت قضا بکند یا نیت قربت؟

جواب:

جواب: بلی، هرگاه مقصود او این باشد که احتیاط نمازهایی را کرده باشد که اگر نماز بعضی صحیح نباشد آن زیادتی در عوض آن باشد باکی نیست، والا در زاید بر قدر واجب، استیجار صورتی ندارد و قصد قربت کافی است، زیرا گاه است که اصل استیجار از راه احتیاط است نه از راه علم به شغل ذمگی و باید دانست که اینکه گفتیم که قصد قربت کافی است مراد ما، قصد عمل منوب عنه است والا عمل نایب موجر، واجب است و باید قصد وجوب بر خود را داشته باشد که بر منوب عنه مستحب بوده از راه احتیاط و چون محتمل است که بعض نمازهای منوب عنه، واجب و بعضی مستحب باشد قصد قربت را برای آن گفتیم که قدر مشترک ما بین آنها باشد. و باید دانست که اظهر جواز استیجار عبادات قبل از بلوغ است در حال تمییز، چون اقوی در نظر حقیر، این است که عبادات صبی ممیز، شرعیه است نه محض تمرین، پس استیجار ازید از ایام تکلیف به این وجه هم ممکن است. و بدان که در اصل مسئله اعاده نمازی که محکوم است به صحت شرعا و قضای آن در حال حیات یا بعد از ممات، مجال سخن هست، و شهید در ذکری گفته است که مشهور شده است ما بین متأخرین علما در کردار و گفتار (هر دو) احتیاط کردن به قضای

ص: 105

نمازی که به خیال این کس گذرد که بلکه خللی در آن واقع شده باشد، بلکه جمیع عباداتی که در آن، این توهم باشد و گاه بوده است که تدارک میکردند چیزی را که وهم را در صحت وبطلان آن مدخلیتی نبود در حال حیات، به وصیت کردن بعد از ممات. ودر آن نصی بالخصوص ندیدیم واز برای بحث در آن مجال هست. وبعد از آن ذکر کرده است از آیات واخبار، آنچه مناسب جواز واجواز باشد، مثل اینکه از جانب شریعت گفته است که دلالت می کند قول حق تعالی، فاتقوا الله ما استطعتم، واتقوا الله حق تقاته، وجاهدوا فی الله حق جهاده، والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا، والذین یؤتون ما اتوا وقلوبهم وجله. وقول پیغمبر (صلی الله علیه و آله): دع ما یریبک إلی ما لا یریبک، وانما الاعمال بالنیات، ومن اتقی الشبهات استبرء لدینه وعرضه، وآن حضرت فرمود، متیممی را که اعاده کرده بود نماز را بعد از یافتن آب در وقت، لک الاجر مرتین. ومتیممی را که اعاده نکرده بود، اصبت السنة. وقول صادق (علیه السلام) در روایت اسحق بن عمار، که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ان الله یباهی بالعبد یقضی صلوة اللیل بالنهار یقول یا ملائکتی انظروا إلی عبدی کیف یقضی ما لم افترضه علیه (1)، وبعضی دیگر از اخبار احتیاط. واز جانب منع هم بعضی آیات واخبار نقل کرده، مثل: یرید الله بکم الیسر ویرید الله ان یخفف عنکم وما جعل علیکم فی الدین من حرج، وگشادن در احتیاط، موجب عسر می شود وقول رسول (صلی الله علیه و آله) بعثت بالحنفیة السمحة السهلة، وقول صادق (علیه السلام): ما اعاد الصلوه فقیه یحتال لها ویدبرها حتی (2) لا یعیدها،. وبعد از نقل ادله از طرفین، ترجیح جواز داده به سبب عموم قول حق تعالی، ارأیت الذی ینهی عبدا اذا صلی، وقول پیغمبر (صلی الله علیه و آله): الصلوة خیر موضوع فمن شاء استقل و .

ص: 106


1- من لا یحضره الفقیه: ج 1 ص 315 طبع اسلامیه سنه 1410 ق - وسائل: ج 3 ص 55 باب قضا؟ النوافل ح 1 و 3 و 5. توضیح اینکه در سند این احادیث نامی از اسحق بن عمار نیامده است.
2- وسائل: ج 5 ص 344 ح 1؛ باب 29: ابواب الخلل الواقع فی الصلوة.

من شاء استکثر، و به علت اینکه احتیاطی که مشروع در نماز است از این قبیل است، زیرا که نهایت امر در آن، رخصت و تجویز است، یعنی اینکه مراد از نماز احتیاطی که در صورت شک در نماز واجب می شود مبنی بر این است شاید نقصی در نماز واقع شده باشد و به این سبب حضرت صادق (علیه السلام) فرمود در نماز احتیاط " وان کان صلی امبعا کانت هاتان نافلة (1) "، وبه علت اینکه اجماع شیعه عصر ما و زمان نزدیک به عصر ما بر این بوده و چون همیشه وصیت میکنند به قضای عبادات بغوجود آنکه کرده اند. واعاده میکنند بسیاری از آنها را اداء وقضاء ونهی از اعاده نماز در شکی است که ممکن است بنای بر آن. تمام شد ترجمه کلام ذکری. واقرب در نزد حقیر، همان است که شهید فرموده، اگر چه در بعضی از دلیلها مجال سخن هست.

238-1سوال:

238-1سوال: نماز در جامه سرخ، مکروه است، آیا مختص مردان است یا از برای زنان هم هست؟

جواب:

جواب: ظاهرا مختص مردان است، چنانکه علامه در تحریر تصریح به آن کرده.

239-1سوال:

239-1سوال: مصلی برخاست که نماز ظهر بکند، سهوا نیت صبح کرد، یا برخاست نماز عصر بکند، سهوا نیت مغرب کرد، چه بکند؟

جواب:

جواب: باید دانست که فرق است ما بین اینکه میخواست نمازی بکند سهوا نماز دیگر کرد و ما بین اینکه در محض نیت، سهو کرده، اما نماز همان نماز است و آنچه فقها در مسائل عدول نیت گفته اند، آن معنی اول است و هر چند که بنا، بر مسئله جواز عدول نیست (وهم دلیلی بر جواز آن در این دو صورت سؤال نیست و صورتهای مجوزه را در مرشد العوام ذکر کرده ام و این دو صورت و امثال آنها از جمله آنها نیست) ولکن در اینجا ظاهر سؤال این است که داعی بر فعل باقی است، یعنی به همان قصد نماز ظهر یا عصر برخاسته و به همان قصد هم می کند، لکن سهوا نیت صبح یا مغرب به خاطر او گذشت یا به زبان او جاری شد و ظاهر این است که این، ضرر ندارد، چون تحقیق این .

ص: 107


1- وسائل ج 5 ص 323، ابواب الخلل الواقع فی الصلوة، باب 11، ح 2.

است که نیت عبارت است از همان " داعی بر فعل " که آدمی را به عمل وا میدارد، نه خصوص گذراندن به خاطر یا گفتن به زبان، پس بنابراین نماز او صحیح خواهد بود، پس اگر واقعا سهو کرده از اصل نماز، و این نماز را در عوض آن نماز کرده، ظاهر بطلان است. و عدول، صورتی ندارد.

240- سوال:

240- سوال: در نماز شب، چهل مؤمن را دعا کردن، حدیثی هرگاه به نظر رسیده باشد بیان فرمایند و بعضی میگویند هیچ حدیث ندارد.

جواب:

جواب: هر چند بخصوص دعا کردن به چهل مؤمن در قنوت وتر، حدیثی به نظر نرسیده، و همچنین در سایر رکعات نماز شب، وتصریح به استحباب آن در قنوت وتر، آنچه الحال در نظر است کلام شیخ بهائی است (ره) در مفتاح الفلاح که گفته است که مستحب است که دعا کنی از برای چهل مؤمن از برادرانت و بگویی: اللهم اغفر لفلان و فلان.. تا آخر، بعدا میگویی: استغفر الله ریلا واتوب الیه، هفتاد مرتبه.، واین عبالت به این ترتیب اشعار دارد به وجود حدیثی به این مضمون. و همچنین کفعمی در کتاب مصباح، تصریح به این کرده، یعنی به دعا کردن از برای چهل مؤمن را در قنوت وتر، و همچنین در کتاب بحار آخوند ملا محمد باقر (ره) از مصباح متهجد وغیره نقل کرده، بلی کلام ایشان اشعاری دارد به وجود حدیث چون سایر دعاهایی که با این بیان ذکر کرده، در آنها حدیث است. وعبارتی که در اول گفته اند که " دعای موظفی در قنوت وتر نیست، ولکن ما ذکر میکنیم پاره ای از ادعیه که به آن قناعت توان کرد " و از جمله آنها دعای به جهت چهل مؤمن را ذکر کرده اند، منافات ندارد با این. به جهت آن که مراد از موظف این است که ترک آن نتوان کرد، نه اینکه هیچ دعایی از شرع بخصوص آن نرسیده، چنانکه واضح است. ولکن کفعمی در حاشیه مصباح گفته است: ئن النبی (صلی الله علیه و آله) ما من عبد یقوم من اللیل فیصلی رکعتین و یدعو فی سجحده لاربعین من اصحابه یسمیهم باسمائهم واسماء

ص: 108

آبائهم الا ولم یسئل الله تعالی شیئا الا اعطاه (1). وابن فهد (ره) در کتاب عدة الداعی روایت کرده است از ابن ابی عمیر از هشام بنقغل م عن ابی عبد الله (علیه السلام): قال من قدم اربعین من المؤمنین ثم دعی استجیب له (2). بعد از آن گفته است: ویتاکد بعد الفراغ من صلوة اللیل ان یقول و هو ساجد: اللهم رب الفجر و اللیالی العشر والشفع والوتر واللیل اذا یسر ورب کل شیء واله کل شی وملیک کل شئ صل علی محمد وآله وافعل بی وبفلان وفلان ما انت اهله ولا تفعل بنا ما نحن اهله. ودر حدیث کفعمی دلالت بر اینکه در قنوت وتر باشد ندارد، بلکه بخصوص نماز شب هم دلالت ندارد، بلی عبارت ابن فهد، اشعاری دارد به وجود حدیثی در دعا کردن برای چهل مؤمن بعد از نماز شب در حال سجود. ومضمون دعا هم اشعاری دارد. وآخوند ملا محمد باقر مجلسی (ره) در کتاب بحار فرموده: واما الدعا لاربعین من المؤمنین فی خصوص قنوت الوتر فلم اره فی روایة ولعلهم اخذوه من العمومات الواردة فی ذالک کما یؤمی الیه کلامهم نعم ورد فی بعض الروایات فی السجود بعد صلوة اللیل کما امروا فی سجدة فی صلوة اللیل. واما دعا از برای برادران به عنوان عموم، پس آن فوق حد احصی است وثواب آن بیش از آن اقت که در حیطه تقریل در آید، حتی اینکه در روایت مئاویة بن وهب، مذکور است که دعایی که از برای برادران بکنی حق تعالی هزار هزار برابر آن را به تو عطا می کند (3). وحاصل کلام اینکه دعا کردن از برای مؤمنین ومؤمتغت از جمله قطعیات است که خوب است. و اینکه چهل نفر را لا اقل دعا کنند آن نیز از فتاوی علما ودلالت بعضی اخبار ظاهر می شود و همچنین قنوت وتر از مقامات استجابت دعاست، هم از اخبار و هم از اقوال علما واضح است. و همچنین تقدم برادران مؤمن واختیار آنها بر خود و کثرت نفع آن، هم از اخبار .

ص: 109


1- وسائل: ج 5 ص 281 باب 41، ابواب بقیة الصلوات المندوبه، ح 1
2- وسائل: ج 2 ص 1154، ابواب الدعا، باب 45 ح 1 و 2 وحدیث های 3 و 4 نیز همان مضمون را دارند.
3- وسائل: ج 4 ص 1149، ابواب الدعا، باب 42 ح 5.

واضح است، و همچنین در شبانگاه خصوصا در سحر وخصوصا در سجود، پس دعا کردن به چهل مؤمن قبل از دعا برای خود، خوب است. خواهد در قنوت وتر بکند وخواهد در سجده آخر نماز شب بکند وخواهد بعد از فراغ از نماز شب به سجده رود ودر سجود هم دعا کند، همه خوب است، ولکن چون از بعضی از اخبار بر میآید که اسم پدران مؤمن را بردن در دعا خوب است، بهتر آن است که در اینجا هم اسم پدرهای آنها را هم بگوید واگر نداند اکتفا به اسم خود او بکند وچون اسمها بعضی عجمی وبعضی مرکب مزجی، مثل محمد علی ومحمد حسین وعلی اکبر وامثال اینها است وبعضی منصرف و بعضی غیر منصرف، وصحیح خواندن دعا، ضرور است ودانستن حرکات اعراب وبنا مشکل است (خصوصا به جهت عوام الناس) پس بهتر این است که این اسمها را بعد از نماز بگوید که مبادا غلط بگوید ولفظ غلط در بین نماز، موجب خدشه می شود در نماز وبسا هست که نماز به سبب آن، باطل می شود، پس بعد از فراغ نماز شب، به سجده رود ودعا کند ودر همان سجده شکر هم می تواند کرد.

241- سوال:

241- سوال: شخصی در سجده است ودر این سجده شک می کند که آیا این سجده که در اویم، اول است یا دوم یا سوم، چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: بنا را میگذارد که سجده اول است.

242- سوال:

242- سوال: در اذان واقامه نماز استیجاری، هر گاه نیت نیابت بالاستقلال نشود ضرر دارد یا ندارد و همچنین باقی اجزاء نماز نیابتی ونماز احتیاط آن، یعنی مطلقا منظور ندارد که این اذان از مقدمات نمازی است که به نیابت فلان می کنم، یا این نماز احتیاطی است که ناشی شده از شکی که از نمازی که به نیابت فلان کرده ام حاصل شده؟

جواب:

جواب: صورتی ندارد ومجزی نیست ومسقط تکلیف نیست.

243- سوال:

243- سوال: هر گاه کسی، شخصی را اجیر کند که مثلا یک سال یا دو سال نماز وروزه از برای کسی بکند قضاء، آیا ضرور است که معین بکند که این نماز چه نمازی است وصوم چه صومی؟ یا ضرور نیست تعیین، وهمان لفظ منصرف به نماز

ص: 110

یومیه وروزه ماه رمضان آن شخص منوب عنه می شود؟

جواب:

جواب: ظاهر در عرف ما انصراف به یومیه ورمضان است وچگونه احتمال غیر یومیه بدهد وحال آنکه جهالت دارد واجاره به آن سبب، باطل است.

244- سوال:

244- سوال: هر گاه ضرور باشد تعیین ونکرده باشد وآن لفظ در نزد اجیر منصرف به نمازهای یومیه وروزه های ماه رمضان آن شخص منوب عنه، شده باشد و ملتفت به اینکه شاید غیر اینها بوده باشد، نشده باشد، آیا اعاده ضرور است؟

جواب:

جواب: نه، ضرور نیست.

245- سوال:

245- سوال: هر گاه نداند که این قضای نمازها وروزه ها، یقینا در ذمه آن شخص منوب عنه است یا احتیاط است، آیا همین که قصد کرد اجیر، که این نماز یا روزه کذائی را می کنم نیابة عنه وتقربا له الی الله، کافی است یا محتاج به تعیین است؟

جواب:

جواب: بلی، کافی است: عما فی الذمه قربة الی الله.

246- سوال:

246- سوال: هرگاه اکبر اولاد مذکور، عصیانا قضای فوایت پدر را نکند بر اولاد دیگرش واجب می شود قضا، یا نه؟

جواب:

جواب: نه، واجب نمی شود.

- 247 سوال:

- 247 سوال: ساق جوراب را هرگاه بلند باشد به قدری که ضرور است، ولکن در حین نماز پایین بیاید مضر است یا نه؟

جواب:

جواب: مبطل بودن معلوم نیست (1)، ولکن بالا باشد.

248 - سوال:

248 - سوال: با جورابی که ساق پای را نگیرد سهوا، هرگاه کسی نماز کند محتاج به اعاده هست یا نه؟

جواب:

جواب: وجوب، معلوم نیست (2).

249- سوال:

249- سوال: هرگاه در نماز، کلمه ای صحیح واقع نشد، دلحین اعاده آن کلمه، هر کلمه ای پیش تر از سابق اعاده شود مضر است یا نه؟

جواب:

جواب: مضر نیست. .

ص: 111


1- به توضیحی که در ذیل مسئله شماره 211 در ارتباط با مسئله شماره 171 داده شده مراجعه شود.
2- به توضیحی که در ذیل مسئله شماره 211 در ارتباط با مسئله شماره 171 داده شده مراجعه شود.

250- سوال:

250- سوال: هرگاه در حینی که دست به مجتهد میرسد، کسی از روی تفکر و اجتهاد خود وقول ثقه که گفته بوده است که مظنون من این است که فلان مجتهد چنین میگوید.، در اذان واقامه نماز نیابتی، قصد نیابت بالاستقلال مینموده، آیا این چنین نمازی صحیح است یا نه، با وجود امکان تأخیر آن نمازها تا حین ادراک مجتهد -؟

جواب:

جواب: ظاهر صحت است وتأخیر لازم نیست.

251- سوال:

251- سوال: نماز نیابتی را با وضوی جبیره یا تیمم میتوان کرد، بر فرض اینکه عقد اجاره برای صلوة مطلق، بسته شده است. یا نه؟

جواب:

جواب: دور نیست جواز، ولکن با توسعه زمان، شاید اولی تأخیر باشد تا رفع عذر، و توضیح مقام، این است که هرگاه مستأجر خواهد برای میت، استیجار نماز کند جایز نیست که از کسی استیجار کند که نماز او جبیره یا تیممی است، هر چند آنچه از میت فوت شده، از این باب باشد، چون صلوة من حیث هی صلوة مشروط است به طهارت مائیه صحیحه وجبیره وتیمم بدل اضطراری است خواه ادا باشد وخواه قضا به خلاف قصر واتمام، زیرا که آنها هر یک ماهیت علیحده اند وفرقی در ادا وقضای آن نیست. واما هرگاه مستأجر اجاره مطلقه کرده در حالی که اجیر قادر بر طهارت مائیه صحیحه تامه بوده وبعد عذر از برای اجیر، به هم رسد اینجاست که گفتیم دور نیست جواز، چون این از عوارض وسوانح نماز قضا می شود وتکلیف او نسبت به قضا همین است.

252- سوال:

252- سوال: آیا هر رکوعی از نماز آیات، رکن است یا رکوعهای هر رکعتی رکن است در همان رکعت؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که هر یک از ده رکوع، رکن باشد وظاهر این است که هرگاه مأموم برسد به امام در وقتی که یک رکوع را کرده باشد آن رکعت از او فوت شده است وباید به رکعت دیگر اقتدا کند وعلامه در تحریر گفته است سزاوار در آن بقیه رکوعها، متابعت امام بکند با سجده ها وچون امام به رکعت دوم برخاست اقتدا کند.

253 -سوال:

253 -سوال: هر گاه پدر فوت کند و ولد اکبر ذکور، (یقین کند که والدش

ص: 112

شرایط احکام ضروریه نماز و روزه را هیچنمی دانسته، آیا در صورت مزبوره بر ولد مزبور واجب اقت که نماز و روزه پدر را قضا نماید تا هنگام برائت ذمه، اصالتا ونیابتا یا نه؟

جواب:

جواب: هر چند مشهور علما، واجب میدانند قضای هر نماز و روزه [ را ] که از پدر، فوت شده باشد و ظاهر این است که آنچه بر وجه غیر صحیح به عمل آمده به منزله فوت است، ولکن اظهر در نزد حقیر، وجوب همان عبادتی است که به سبب عذری فوت شده باشد مثل مرض و سفر وامثال آن، ح البته ابراء ذمه والد، امری است مرغوب ومطلوب، لکن وجوب این معلوم نیست در هر عبادتی.

254 -سوال:

254 -سوال: هرگاه مصلی شک نماید در رکعت آخر نماز ظهر و رکعت اول نماز عصر وندغند که رکعت مزبوره از آخر نماز ظهر است یا از اول نماز عصر، چه کند؟

جواب:

جواب: بنا را به ظهر گذارد وبعد عصر را بکند.

255- سوال:

255- سوال: هرگاه شک واقع شود فیما بین رکعت آخر نماز مغرب و رکعت اول نماز عشا یا فیمابین رکعت آخر یکی از فرایض ورکعت اول یکی از نوافل چه کند؟

جواب:

جواب: در همه اینها بنا را بر اول بگذارد وتمام کند وشروع در ثانی کند. وتوهم اینکه این داخل در شک در رکعات مغرب باشد، بی وجه است.

256-سوال:

256-سوال: هرگاه تشهد رکعت آخر، از فرایض سهو شود و بعد از سلام، به خاطرش آید، در صورت منافی، بعد از سلام و عدم منافی، هر دو صورت را بیان فرمایند.

جواب:

جواب: هرگاه منافی به عمل نیامده به خاطرش آید، تشهد را به عنوان قضا بجا آورد وسجده سهو هم از برای سهو تشهد بکند، و همچنین هرگاه منافی به عمل آمده واگر حدث به عمل آمده، احوط این است که وضو بسازد وقضا کند.

257-سوال:

257-سوال: هر گاه قبل از رکوع به خاطر آورد که دو سجده در نماز ترک شده است، نهایت نمی داند که از کدام رکعت است یا این که دو سجده مذکوره از دو رکعت ترک شده، است یا از یک رکعت؟

جواب:

جواب: هر گاه یقین کند که دو سجده با هم فوت شده از یک رکعت، ولکن نداند که از رکعت اولی فوت شده یا از رکعت ثانیه، ظاهر این است که بنابر این گذارد که از

ص: 113

ثانیه باشد وچون محل آن باقی است بنشیند وبجا آورد وبرخیزد وتمام کند. وچون دلیل این از اخبار وضوحی ندارد احوط این است که اعاده هم بکند. واما در صورتی که یقین نکند که دو سجده با هم فوت شده وبا این شک هم شک کند که شاید دو سجده از دو رکعت بوده، یعنی احتمال بدهد که یک سجده از رکعتی فوت شده وسجده دیگر از رکعت دیگر، در اینجا دور نیست که بگوییم مخیر است مابین این که بر گردد ودو سجده را با هم به عمل بیاورد وبرخیزد ونماز را تمام کند وما بین این که برگردد ویک سجده را بکند وبرخیزد ونماز را تمام کند ویک سجده هم بعد از نماز، به نیت قضا بکند وسجده سهوی هم بکند، اظهر تعیین شق ثانی است، چنانکه پیش از این، بیان آن کردیم وبه هر حال، اعاده نماز را ترک نکند.

258- سوال:

258- سوال: هرگاه در وقت مختص مضیق اضطراری، مصلی شک در نماز نماید از جمله شکی که نماز را باید از سر گرفت، چه کند؟

جواب:

جواب: به مقتضای شک، عمل کند، هرگاه در اعاده، وقت باقی است، هر چند به قدر یک رکعت باشد، اداء است والا قضا خواهد.

- 259 سوال:

- 259 سوال: هر گاه یک رکعت از رکعات چهار رکعتی نماز فراموش شود وبعد از سلام به خاطر آورد، لکن نمی داند که از دو رکعت اول است یا از دو رکعت آخر، تلافی به حمد نماید یا به تسبیحات اربع؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که این رکعت در حکم رکعتهای آاست وبه تسبیحات یا حمد تنها اکتفا کند، بلکه اگر جزم هم بکند که آنچه فراموش شده، رکعت دوم بوده، باز چنین است ورکعت سوم در عوض رکعت دوم محسوب می شود واینکه حال می کند رکعت چهارم می شود. واز این قبیل است هرگاه کسی سهوا سجده دوم را بکند به گمان این که سجده اول را کرده است، وقتی که متذکر شد، این سجده، عوض اول محسوب میدارد وسجده دوم را از نو می کند وگمان حقیر این است که در مسئله خلافی نباشد، واز شهید در ذکری ظاهر می شود که اجماعی است ودر مسئله یازدهم از مسائل سهو گفته است به

ص: 114

تقریبی " ولهذا اجمعنا علی انه لو اوقع افعالا بنیة رکعة معینة من الصلوة فتبین انه فی غیرها صحت صلوته مع ان الترتیب بین الافعال واجب "، ودر آنجا سخنهای دیگر هم گفته است که مناسب این مقام است. وایضا بنابر تحقیق که نیت همان " داعی بر فعل " است، او را بر این رکعت وا داشته وآنکه افئال رکعت دیگر را در آن بجا آورده مقتضای اخطار ببال است، مثل این که تکبیر گفت به قصد نماز ظهر وسهولا در هر دو رکعت تسبیحات اربع خواند به گمان اخیرتین وبعد از سلام در رکعت دوم، به خاطرش آمد، بر میخیزد ودو رکعت دیگر را به تسبیح یا حمد تنها می خواند. وایضا اطلاقات و " ترک استفصال " هم دلالت دارد.

260- سوال:

260- سوال: از آخر وقت مقدار چهار رکعت کامل الاجزاء باقی است، هرگاه مصلی اقتصار به حمد تنها نماید پنج رکعت را در مییابد و هرگاه با سوره بخواند چهار رکعت را، آیا چنین وقت مختص است یا مشترک، ومصلی چه کند؟

جواب:

جواب: وقت مختص است وباید سوره را بخواند، چون اظهر واشهر وجوب است.

261- سوال:

261- سوال: اگر کسی شک در خروج وقت نماز داشته باشد، بعد از آنکه علم به دخول داشت، آیا وقت را مستصحب می تواند داشت یا نه. در صورتی که تشکیک به جهت مانعی باشد مانند ابر، یا بدون مانع، با امکان علم به پرسش از غیر، یا ملاحظه کردن خودش، یا بدون امکان؟

جواب:

جواب: در صورت حصول مانع، مثل ابر وغبار یا محبوس بودن وعدم امکان استعلام وامثال آنها، اشکالی نیست در جواز اکتفاء به استصحاب، واین معنی که به قصد ادا بکند، واما در صورت عدم مانع وامکان استعلام حال، پس دور نیست که در آن نیز اکتفا به استصحاب کند وبه قصد ادا بکند ودور نیست که هرگاه چنین باشد نیت را مرددا کند، یعنی این نماز را می کنم اگر وقت باقی است والا قضای همین نماز باشد و بهتر این است که در صورت اول، یعنی آنکه مانع موجود باشد، همچنین کند. واز این باب است آن صحرتی که خوف دارد که به سبب استعلام، وقت در رود، مثل کسی که از خواب بیدار شود ومظنه طلوع آفتاب کند وخوف دارد که هرگاه به

ص: 115

بلندی برود به جهت تفحص، آفتاب در آید، ولی اشکال در اواخر وقت است، در مثل نماز ظهر وعصر ومغرب وعشا که آیا با امکان استعلام می تواند به استصحاب عمل کند و ظهر را مقدم دارد یا مغرب را، یا باید استعلام کند، زیرا که شاید وقت مختص عصر وعشا باشد وباید دانست که معیار در تعیین وقت از برای عصر یا عشا، مظنه است و استصحاب، هر چند قابل افاده ظن است، لکن نه چنین است که همه جا مفید ظن باشد، پس افاده آن ظن را در وقتی است که اماره منحصر در این باشد. اما هر گاه کسی مثلا در میان خانه نشسته ودر خانه پوشیده است وبه گشودن در، می تواند استعلام کرد، در این وقت مجرد استصحاب، مفید ظن نیست، زیرا که شاید در این وقت، در را باز کند خلاف آن ظن، ظاهر شود، در این صورت عمل به استصحاب نمی تواند کند، زیرا که ظنی طه از این حاصل می شود ظن معلق است نه ظن نفس الامری وآنچه حجت است ظن نفس الامری است نه ظن مشروط، وبه عبارت اوضح، مکلف در اینجا دو تکلیف دارد، یکی اینکه ظهر وعصر، هر دو را بکند، مادامی که یقین دارد به بقای وقت به مقدار هر دو، یا ظن استصحابی دارد، ودوم اینکه عصر تنها را بکند در وقتی که وقت به مقدار عصر باقی مانده چون تحدید این ممکن نیست در عادت الا به ظن، زیرا که امکان حصول یقین به اینکه زیاده از وقت عصر تمام نمانده غیر حصول یقین به بقاء مقدار عصر است. وحصول ظن در اینجا به استصحاب، بی معنی است، بلکه باید به امارات دیگر باشد والحاصل آنچه از شرع رسیده، این است که مقدار نماز عصر وعشا در آخر وقت، مختص عصر وعشاست، نه این که باید ظهرین وعشائین را به عمل آورد، مگر در صورتی که علم حاصل شود که به قدر عصر وعشا باقی مانده، پس ما مکلفیم به عصر وعشا، در آن وقت در نفس الامر. ولازم نیست اجتهاد در تحصیل علم یا ظن به آن، ودر اجتهاد ملاحظه همه ادله وامارات متعارضه باید کرد واکتفا به یکی از آنها نمیتوان کرد، چنانکه در مسئله " لزوم فحص از مخصص " در عمل به " عام " محقق شده است.

262- سوال:

262- سوال: اگر کسی پیش از مشغول شدن به نماز، جامه اش نجس شده است

ص: 116

ووقت اشتغال فراموش نماید ونماز اداء یا قضای خود یا استیجاری بکند، بعد از نماز به خاطرش بیاید، چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اعاده کند، خواه در وقت باشد یا خارج وخواه نماز خود باشد یا استیجاری.

263- سوال:

263- سوال: اگر کسی در نماز خود یا استیجاری، تکبیرات مستحبه نماز را در غیر محلش بگوید، مثلا تکبیر رکوع را در حالت هوی به رکوع وتکبیر سجود را پیش از طمانینه بگوید، نمازش صحیح است یا نه؟ وآثم است یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه به قصد این کرده که محل این تکبیرات در این اوقات است شرعا و مقصر است در اخذ مسائل، ظاهر این است که نماز او باطل باشد وآثم باشد، واگر غافل بالمره بوده وبه این سبب در صدد تحقیق واخذ مسئله برنیامده، آثم نیست و وجوب اعاده هم معلوم نیست، بلی در نماز استیجاری اشکال است، چون باید در عقد اجاره، منفعت معین ومعلوم باشد در نزد طرفین وظاهر حال مستأجر (درصورتی که اعتماد به مصداق عرفی متشرعه " صحیح " کرده واطلاق کرده) هم منصرف می شود به صحیح نفس الامری وآنچه غیر آن شده باطل است ومستحق اجرت نیست.

264- سوال:

264- سوال: ظلمه که در رخوت (1) وفروش (2) مغصوب، نماز میکنند قضای نماز بر خود یا بر ورثه ایشان لازم است که بجا آورند؟ وآیا به علاوه وجوب قضا، رد وانکار بر شارع است؟ وبه این سبب در حکم منکرین ضروری دین میشوند یا نه؟ بیان فرمایند.

جواب:

جواب: بلی نماز در جامه وفرش غصبی عمدا موجب قضای نماز است بر آن شخص، وقضای نمازهای چنینی بعد از فوت آن شخص، مشهور آن است که بر پسر بزرگ لازم است ووجوب آن بر او مطلقا بر حقیر واضح نیست، ولکن هر گاه وصیت کرده باشد، از ثلث مال او استیجار کنند. و هر گاه نکرده، اگر وراث، احسانی به پدر خود بکنند واز برای او استیجار کنند کمال احتیاط کرده اند. وآن شخص به مجرد همین، داخل منکر ضروری دین نمی شود. .

ص: 117


1- رخوت جمع رخت وفروش جمع فرش که البته در اولی ناصحیح میباشد.
2- رخوت جمع رخت وفروش جمع فرش که البته در اولی ناصحیح میباشد.

- 265 سوال:

- 265 سوال: با بافته ابریشمین که متعارف است به قبا [ در ] پیش سینه وسر دست میدوزند، نماز میتوان کرد یا نه؟

جواب:

جواب: مضایقه نمی کنیم.

266- سوال:

266- سوال: با شمشیر واسباب واسلحه که ته غلاف وزینت آنها، مطلا به طلا شده باشد نماز می توان نمود یا نه؟

جواب:

جواب: حکم به بطلان نمی کنیم.

267- سوال:

267- سوال: با چکمه بلغار (1)، نماز میتوان نمود یا نه؟

جواب:

جواب: مضایقه ندارم.

268- سوال:

268- سوال: با خنجری که دسته اش از شیرماهی باشد نماز میتوان نمود یا نه؟

جواب:

جواب: با آن، نماز نمی کنم واظهر عدم جواز است.

269- سوال:

269- سوال: با ساعتر که قاب آن، کشف (2) باشد نماز میتوان کرد یا نه؟

جواب:

جواب: این هم مثل سابق است.

270- سوال:

270- سوال: وقت نماز واجب، نوافلی که وارد شده میتوان نافله دیگر نمود یا نه؟ مثل اینکه در میان نماز مغرب وعشا نماز هدیه به جهت اموات یا نماز استیجاری میتوان کرد؟

جواب:

جواب: اظهر جواز است.

271- سوال:

271- سوال: با جلد خز نماز میتوان نمود یا نه؟

جواب:

جواب: بلی، میتوان کرد.

272- سوال:

272- سوال: الیجه (3) وقصبی (4) که قدری از سرکاری آن را حریر میبافند وآن .

ص: 118


1- بلغار: چرم رنگین خوشبو.
2- کشف: کشو: روکش: روکش طلائی.
3- الیجه: الاجه: آلاجا: (ترکی، به معنای ابلق: ابلقی): پارچه راه راهی که با دست میبافتند واز آن بالاپوش درست میکردند.
4- قصب: پارچه نرمی که از کتان خاص میبافتند. گویا از پوکه نرم توی لوله های نی (نی: قصب) بدان مخلوط میکرده اند.

حریر متصل، به قدر ساتر عورت شود، آن الیجه را جامه نمایند، با آن نماز میتوان نمود یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر صحت نماز است مگر آنکه همان مقدار در جامه چنان اتفاق افتد که پس وپیش (هر دو) را ساتر باشد.

273- سوال:

273- سوال: فاضلی در بلدی نماز جمعه میکرد وفاضل دیگر وارد آن شهر شد و او هم نماز جمعه می کند وسعی دارد که نماز جمعه را او بکند و هر دو فاضل در یک شهر، نماز جمعه را میکنند، آیا نماز فاضل قدیمی صحیح است یا جدیدی؟ ونماز مأمومین از دو فرقه چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اولا غالب این است بسیار دور است که چنین دو نفری هر دو عادل باشند، ثانیا باید دانست که کدام قابلیت جمعه کردن دارند، هر کدام قابلیت ندارند باید او را واگذاشت ونماز کردن با او صحیح نیست واگر بکند هم اخلال به جمعه دیگری نمیرساند و بر فرضی که هر دو عادل باشند وقابل باشند باید هر دو در یکجا جمع شوند ویک جمعه بجا آرند، یا اینکه از یکدیگر جدا شوند وبه قدر یک فرسخ و هر دو بکنند. پس هرگاه اتفاق افتاد که دو شخص عادل قابل، هر دو نماز جمعه کردند، پس اگر هر دو، به یک دفعه شروع در نماز کردند، نماز هر دو باطل است (وشروع، به تکبیر احرام متحقق می شود نه به خطبه) وبعد از بطلان هر دو، پس اگر وقت جمعه باقی است باید اعاده کنند جمعه ای بر وجه صحیح، یعنی همه به یکی اقتدا کنند، یا دور شوند به قدر یک فرسخ واگر وقت، باقی نیست همگی اعاده ظهر کنند. و هر گاه یکی از آنها قبل از دیگری شروع کرد نماز اولی صحیح است و دوم باطل. واما این سخن، خوب است هر گاه بداند پیش می کند در حال کردن. و هر گاه بداند که دیگری در این شهر می کند واین هم بکند واز باب اتفاق نماز او پیش واقع شود، معلوم نیست که کافی باشد، بلکه در صورت دانستن اینکه در شهر دیگری نماز می کند با وجود علم به سبقت هم، صحت، خالی از اشکال نیست، چون هر دو مأمورند به

ص: 119

این که جدا جدا نکنند واینکه هر دو یکی شوند یا از هم دور شوند، پس توان گفت که نماز اولی هم منهی عنه است. واما هر گاه دو نماز برپا شود ومعلوم باشد که سبقتی واقع شده ومعلوم نباشد که از کدام است. باز نماز همه باطل است واکثر گفته اند که هر گاه ممکن باشد جمعه به اینکه وقت باقی باشد وهمه یکجا جمع شوند یا دور شوند به قدر یک فرسخ، جمعه اعاده کنند. ومسئله خالی از اشکال نیست.

274- سوال:

274- سوال: هر گاه کسی ادراک کند بعضی از تکبیرات نماز میت را، باقی تکبیرات را با ادعیه بجا آورد یا نه -؟

جواب:

جواب: هر گاه جنازه را بر نمیدارند آن تکبیرات باقیمانده را با دعای بعد از آنها بخواند تا به آخر. و همچنین هر گاه بر میدارند واما به سمت قبله میبرند باز تکبیرات را با ذکرها بگوید تا به آخر، و هرگاه جنازه را بر میدارند وبه سمت قبله هم نمیبرند همان تکبیرات باقیمانده را پی یکدیگر بگوید وخلاص شود بدون ذکر ودعا.

275- سوال:

275- سوال: آیا غیبت متجاهر به فسق را میتوان کرد؟ وآیا شخصی که تقصیر در اخذ مسائل دینیه خود نموده، متجاهر به فسق است یا نه؟

جواب:

جواب: معنی جواز غیبت متجاهر به فسق این است که کسی که مشهور است به فسق، ودر ظهور آن میان مردم مضایقه ندارد، مثل فلان کس سازنده یا خمار، یا فلان کس مطرب یا مغنی یا فلان کس پاکار (1) یا داروغه وامثال اینها که این عملها شغل او است و وصف کردن او به این صفات مکروه او نیست. در همین معاصی، غیبت او مستثنی است بلکه حقیقت این را غیبت نمی گویند واما کسی که بر او گران است که او را وصف کنند به معصیتی، جایز نیست غیبت آن، مگر در جایی که نهی از منکر موقوف باشد بر آن، ومجرد ترک اخذ مسائل دینیه بر وجه صحیح، این را متجاهر به فسق .

ص: 120


1- پاکار: پای کار: فضولی که مردم را (یا میزان محصولات و درآمد مردم را) به اطلاع مامورین ارباب یا دولت ظالم لو دهد: مزدوری که برای ظالم خبر چینی می کند: مزدوری که جریمه ووجوه را برای ظالم دریافت مینماید.

نمی گویند.

276- سوال:

276- سوال: در صورتی که میت را، هم ولی مرد باشد وهم زن، واز یک طبقه باشند، کدامیک مقدمند؟

جواب:

جواب: مرد، مقدم است بر زن، هر گاه در یک طبقه باشند، هر چند زن نزدیکتر باشد به میت، مگر اینکه مرد، صغیر باشد یا مجنون، در این صورت زن مقدم است.

277- سوال:

277- سوال: هر گاه نماز گزارنده در حال نشسته نداند که از برای سجود نشسته، یا که از برای اینکه مال نفیسی در پیش رویش گذارده وخوف دزدیدن دارد نشسته، آیا باید آنچه اذکار واعمال مشکوکی است به عمل آورد یا سجود نماید؟

جواب:

جواب: بلی باید افعال مشکوکه ما قبل را که محل آن نگذشته است بجا آورد، حتی رکوع را به جهت آن که سقوط حکم، وقتی است که داخل فعل دیگر از افعال نماز شده باشد ودر اینجا معلوم نیست.

278- سوال:

278- سوال: عالمی که مجتهد نیست وفتوی میدهد ومسئله میگوید وحکم می کند. در نزد عوام میگوید " قول خدا ورسول، چنین است وحقیر از قول ایشان میگویم " وبه قول مجتهدین حی وکتب آنها عمل نمی کند ومی گوید " کلام خدا و رسول وائمه کافی (1) است، احتیاج به مجتهد حی نداریم " با وجود اینکه قوت ترجیح مرجحه مسائل، ندارد. ودر اینجا کتب مجتهدین حی ومقلدین آنها هست، آیا قول چنین عالمی معتبر است یا نه؟ واین شخص عادل وثقه است ونماز کردن با او صحیح است یا باطل -؟ .

ص: 121


1- در عصر میرزا مداخله استعمار در امور روحانیت آغاز گردید که در سه محور فعالیت داشت: الف: اخباری گرائی بصورت مغایر با نحله اخباریون معروف رضوان الله علیهم. که عبارت بالا ناظر به یک مصداق از آن است. ب: توحید گرائی بر علیه توحید که نمونه آن تحریک وتربیت وتشویق محمد عبد الوهاب وغائله وهابی گری بود که منجر به تخریب حرم ائمه طاهرین (علیه السلام) در حجاز وعراق گردید. ج: شعار عدم نیاز مسلمین به " متخصص در دین "، واینکه دین واحکام را همگان میفهمند. هر سه جریان هنوز هم ادامه دارد...

جواب:

جواب: عمل چنین شخصی پایه ندارد ونماز کردن با او اعتبار ندارد وبا نهایت اشکال است، بلکه هر گاه مقصر است در تحقیق حق، اقتدا به او نمیتوان کرد.

279- سوال:

279- سوال: شخصی مسائل ضروریه محتاج الیه خود را از مجتهد فرا گرفته وباز عمل کرده، آیا جایز است بعد از ممات آن مجتهد تقلیدا له به قول او عمل نماید وبه دیگران بگوید که به قول آن مجتهد عمل نمایند با وجود مجتهد حی یا نه -؟

جواب:

جواب: دور نیست جواز عمل او، به قول مجتهد اول، ولکن دیگران باید خود به مقتضای تشخیص خود، تکلیف خود را به عمل بیاورند وبه محض قول او که به قول آن مجتهد عمل کنند، اکتفا نکنند وبه هر حال احوط، این است که با تیسر عمل به قول مجتهد حی، اکتفا به تقلید میت نکنند.

280- سوال:

280- سوال: بعضی از فضلا میگویند که " علی ولی الله " را در اذان یک مرتبه بگویید وترک نکنید که علی ولی الله، روح نماز است ونماز، بی او صورت ندارد، حقیقت را بیان فرمایید.

جواب:

جواب: اشهد ان علیا ولی الله، نه جزء اذان ونه اقامه است واما در گفتن آن، مضایقه نمی کنم، به قصد تیمن یا به اعتبار آنچه دلالت دارد بر ذکر ولایت عقیب نبوت و احوط در اقامه، ترک آن است، چون فرموده اند که فصول اقامه را به شتاب ومتوالی بگویند وذکر آن منافی نماز وتوالی است واینکه فرموده اند در اذان، یک بار بگویند از برای این است که فرق ظاهر شود، ما بین آن وسایر فصول اذان، تا توهم جزئیت نشود و سخن بعض فضلا که نماز، بی او صورت ندارد، صورتی ندارد.

281- سوال:

281- سوال: همچنانکه علما، مطلق ذکر دعا را در نماز، مضر نمیدانند، آیا مطلوب است ذکر هم در هر جایی از نماز باشد همینکه ذکر خداست ضرر ندارد یا نه؟

جواب:

جواب: مطلق ذکر در نماز ضرر ندارد، مگر اینکه در بین قرائت باشد وبه نحوی کند که قرائت را از اسلوب قرائت خارج نکند.

282- سوال:

282- سوال: هر گاه شخصی به سفر چهار فرسخی میرود واحتمال میدهد که در آن مکان قصد اقامه کند، یا سی روز متردد بماند، آیا نماز را قصر می کند وبرگشتن

ص: 122

را هم به رفتن ضم می کند یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر این است که عدم قصد اقامه کافی است وقصد عدم اقامه ضرور نیست ولکن احوط است واظهر ضم ذهاب است به ایاب و در روزه احتیاط کند وقضا کند وجوبا.

283- سوال:

283- سوال: هر گاه کسی بسیار شک کند در نماز استیجار یا نمازی که احتیاطا قضا می کند حکم آن به نماز فریضه یومیه خودش سرایت می کند یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر این است که حکم کثیر الشک جاری است در آنچه شک در آن بسیار می کند وسرایت به غیر آن نمی کند، حتی اینکه هر گاه کسی در قرائت مثلا بسیار شک می کند نه در سایر اجزای نماز، همان در قرائت بنا را بر عدم اعتنا به شک میگذارد نه در سایر اجزاء.

284- سوال:

284- سوال: هر گاه کسی اذکار وادعیه نماز را سهوا یا غفلتا غلط بخواند آیا سجده سهو باید بکند یا نه؟ و همچنین هر گاه اجزای سوره را غلط بخواند یا در سوره کلمه ای سهوا زیاد کند به گمان اینکه این از قرآن است سجده سهو باید بکند یا نه؟

جواب:

جواب: سجده سهو برای هر زیاد وکم کردن سهوا، خوب است، ولکن اظهر این است که واجب نیست الا در چهار موضع، یکی تکلم سهوا یکی سلام بی موقع سهوا و یکی فراموش کردن تشهد ویکی شک در میان چهار وپنج بعد از اکمال سجدتین ودر فراموش کردن یک سجده هم، کمال تأکید دارد ونزدیک به وجوب است.

285- سوال:

285- سوال: در حالت قرائت کسی شک کند که آیا تشهد این رکعت دوم را نخوانده ام یا یک سجده از این رکعت به جا نیاورده ام ومیداند که احدهما شده است، چه کند؟

جواب:

جواب: احوط این است که بنشیند وهر دو را به جا آورد وبرخیزد ودر کتاب " جواب و (1) سؤال " دوم، تحقیق آن شده. ت.

ص: 123


1- کتاب " السؤال والجواب " یا: جواب وسؤال، همین کتاب است که جامع الشتات نامیده می شود. مرحوم میرزا ابتدا کتابی را تحت این عنوان نوشته سپس سؤال وجواب های زیادی در دفتر کارش جمع میگردد... که مجددا به کتاب قبلی افزوده می شود منظورش از " دوم " همان است که قبلا نوشته بوده همان طور که در مقدمه بیان گردید وممکن است دفتر اول ودوم با هم به مردم ارائه شده سپس از مرحله دوم دفتر سوم نیز بدان افزوده شده است آنچه مسلم است تنها دو بار منتشر شده است.

-286 سوال:

-286 سوال: در اواخر کتاب صلوة " جواب وسؤال " نوشته که هر گاه از آخر وقت مقدار چهار رکعت با سوره وپنج رکعت بدون سوره، درک می کند باید سوره را بخواند ویک نمازش قضاست. اطلاق این سؤال وجواب بر رأی عالی صحیح نیست نسبت به عشائین، بلی بنا بر مشهور صحیح است، آیا تجدد رأی شده وحواله به وضوح هم در محل توهم مناسب نیست؟

جواب:

جواب: چون نظر در این مسئله، همان (1) به ملاحظه جواز ترک قرائت است برای ادراک وقت، التفاتی به جانب ظهرین وعشائین نیست واز این قبیل در اخبار وکلام فقها بسیار است.

287- سوال:

287- سوال: بنا بر مشهور که وقت نماز مغرب ذهاب حمره مشرقیه است آیا وقت نماز عصر هم باقی است تا ذهاب حمره مشرقیه یا همین که شعاع شمس از سر کوههای بلند بر طرف شد نماز عصر قضاست و همچنین در صبح، همین که حمره در طرف مغرب پیدا شد نماز صبح قضاست یا نه؟ ودر وقتی که ابر باشد نماز را ادا باید نیت کند تا وقتی که علم به خروج به هم رسد یا نه؟

جواب:

جواب: همین که شعاع از بلندیها رفت عصر قضا شده جزما وبه ظهور حمره مغربیه نماز صبح قضا نمی شود، بلکه تا شعاع آفتاب به بلندیها نتابد اداست، ودر هنگام ابر وغبار ومظنه عدم طلوع آفتاب، نیت ادا می تواند کرد واگر مشتبه باشد به قصد نماز صبح آن روز بکند مرددا هم صحیح است، یعنی قصد کند که نماز صبح امروز را می کنم اگر وقت باقی است ادا باشد، والا قضا باشد.

288- سوال:

288- سوال: هر گاه کسی سهوا بر ما لا یصح السجود علیه سجده کند، چه حکم دارد وفرقی میان یک سجده وهر دو سجده هست وقاعده مسئله چه چیز است که آیا .

ص: 124


1- همان: فقط: تنها.

ناسی موضوع، معذور است یا نه؟ وسهوا اقتدا کردن به فاسق، یعنی سهوا از موضوع که فسق است نه سهوا از حکم، چه حکم دارد؟

جواب:

جواب: قاعده فقها در این که نسیان واجبات هر گاه رو دهد مادامی که محل او باقی است لازم است عود وتدارک واتیان بما بعد ثانیا، وبعد از تجاوز از محل اگر آن واجب رکن است مبطل نماز می شود و هر گاه غیر رکن است صحیح. وبعضی را قضا وتدارکی هست مثل یک سجده وتشهد وبعضی را چیزی لازم نیست. وتفسیر تجاوز از محل را به آن کرده اند که عود به آن، مستلزم تکرار رکنی نشود وداخل رکن ما بعد هم نشده باشد. ولکن باز صریح گفته اند که هر گاه ذکر سجود را فراموش کرد یا طمانینه حال ذکر را، تا سر برداشت دیگر بر نمیگردد و هم چنین سجود بر اعضای سبعه به غیر وضع جبهه [ که ] حقیقت سجده به آن عمل میآید. ودر اغلب آن مواضع، نه از عود، تعدد رکن لازم میآید ونه هم دخول در رکن دیگر شده، مگر اینکه از هر دو سجده عود کند، زیرا که یک سجده رکن نیست، ولکن ظاهرا خلافی نیست در مثل اینها. واز جمله عود به طمانینه حال قیام، بعد رکوع، است تا به سجود رود و همچنین طمانینه ما بین سجدتین تا به سجده دوم رود. ودلیل در این مسائل، گویا همان اجماع ایشان باشد و [ تمسک به ] اطلاق بعض احادیث مثل روایت قداح (1) وروایت علی بن یقطین (که در نسیان ذکر رکوع، وسجود بر ما لا یصح السجود علیه نسیانا هستند) در غیر کلام شهید در ذکری وبیان، در نظرم نیست، هر چند تصریح ایشان در صحت نماز، با سهو سجود بر اعضای سبعه به غیر جبهه به طریق اولی افاده مطلب می کند. و همچنین اکتفای به استثنای وضع جبهه وحصول مسمی، به تقریب اینکه بدون آن ماهیت سجده تحقق نمیپذیرد، مستلزم آن است که بدون وضع بر ما لا یصح السجود علیه هم، ماهیت تحقق میپذیرد. ولکن عبارت شهید موهم این است که مسئله، در نسیان سجود بر ما لا یصح السجود .

ص: 125


1- عبدالله بن القداح: وسائل: ج 4 ص 939 باب 15، ابواب الرکوع ح 1.

علیه، خلافی، باشد، چنانکه در ذکری گفته است: " ولو سجد علی غیر الارض ونباتها او علی المأکول الملبوس متعمدا بطل ولو جهل الحکم ولو ظنه غیره او نسی فالاقرب الصحة ولا یجب التدارک ولو کان فی محل السجود، بل لا یجوز. ولو کان ساجدا جر الجبهة " ودر بیان گفته است: " ولو ذکر بعد رفع راسه فالاقرب الصحة وکذا لو ظنه مما یصح علیه السجود وظهر بخلافه ". وبه هر حال اظهر صحت است وفرقی ما بین یک سجده وهر دو سجده نیست، زیرا که رکن به مسمای سجدتین به عمل میآید، هر چند بعضی از واجبات آنها سهوا به عمل نیامده. واما سؤال از ناسی موضوع، پس باید دانست که سهو در این مقام، سه احتمال دارد. یکی این که میدانست واجب است سجود بر ما یصح السجود علیه، ودر حین سجود فراموش کرد وبر غیر آن سجود کرد، دوم آن که میدانست که واجب است سجود بر ما یصح علیه السجود ومسئله را فراموش کرد، یعنی وجوب آن را، ومعتقد این شد که واجب نیست وترک کرد، به خلاف صورت اولی که متذکر وجوب وعدم وجوب، هیچکدام نیست وآن فعل را فراموش می کند، سوم این که میداند که واجب است سجود بر ما یصح السجود علیه وجایز نیست بر غیر آن ومی دانست که ما یصح السجود علیه کدام است وما لا یصح کدام است، مثل اینکه میدانست که بر زمین وآنچه از او روید (غیر مأمول وملبوس) صحیح است و بر غیر آن صحیح نیست ودر وقت سجود بر برگ چغندر سجود کرد وفراموش کرد که این مأکول است وبه اعتقاد گیاه زمین، سجده کرد، یا میدانست که بر شیشه، سجده صحیح نیست، فراموش کرده وسجده کرد، یعنی متذکر است که شیشه است ولکن فراموش کرد که شیشه از چیزهایی است که نمیتوان سجده کرد واین قسم آخر سهو در موضوع است وظاهر این است که در حکم فرقی با سهو در حکم نداشته باشد. واما سؤال از اقتدای به فاسق سهوا به معنی سهو در موضوع نه حکم، در آن چند احتمال است. اول آنکه جزم داشته به عدالت زید، وبه فسق عمرو، وفراموش کرد که

ص: 126

عمرو فاسق بوده وزید عادل وعکس را معتقد شد واقتدا به عمرو کرد. دوم اینکه زید را عادل میدانست واز او فسقی ظاهر شد بر این شخص وبعد فراموش کرد وبه اعتقاد عدالت سابقه به او اقتدا کرد. سوم اینکه میدانست که فتوی دادن از برای غیر مجتهد جایز نیست وفسق است وفراموش کرد که فتوی دادن فسق است وبا زیدی که در ظاهر عیبی ندارد (به غیر فتوی دادن) اقتدا کرد، یا اینکه میداند که فتوی میدهد و فراموش کرد که فتوی دادن فسق است وظاهر این است که در همه صورتها با اعتقاد عدالت نماز صحیح است واعاده لازم نیست، چون امر مقتضی اجزاست وفحوی از آنچه دلالت می کند بر ظهور امام فاسق بلکه کافر یا بیطهارت. که در همه صورتها نماز صحیح است.

289- سوال:

289- سوال: هر گاه جماعتی مقلد مجتهدی (که قایل به ترک جمعه اجتهادا یا احتیاطا باشد) باشند وبعد برخورند به مجتهدی که جمعه را افضل فردین واجب تخییری، داند واین مجتهد را به گمان خود، اعلم دانند ویا اینکه قوت ظن در جانب قول این مجتهد به تقریب موافقت بسیاری از مجتهدین عصر، حاصل شود جمعه میتوانند گزارد یا نه؟ وبر تقدیر تساوی مجتهدین، کسی که تقلید نموده به مجتهد اول (قایل به حرمت یا قایل به ترک احتیاطا) همچه شخصی احتیاطا جمع بین الصلوتین، به تجویز مجتهد دیگر می تواند نمود یا نه؟

جواب:

جواب: اولا باید دانست که تخییر مکلف مابین تقلید احد مجتهدین متساویین، از باب تخییر ما بین خصال کفاره نیست که یک مکلف هر وقت خواهد یکی از خصال را اختیار کند ومی تواند که در عوض قضای یک روزه اختیار اطعام کند ودر دیگری صیام شهرین وهکذا. بلکه از باب تخییر مجتهد است ما بین امارتین متعارضتین متساویتین که بنا را به هر کدام گذاشت لازم است عمل به آن، وعدول نمی تواند کرد، مگر با ظهور رجحان مرجوح، در نظر او بعد از آنکه اختیار آن اماره دیگر کرده بود. مقلد هم هر گاه بنا را به عمل به قول مجتهد معینی گذاشت ودر مسئله خاصه عمل به قول او کرد نمی تواند

ص: 127

عدول کرد مگر بعد از ظهور ارجحیت مجتهد دیگر. خلاصه هر چند علما گفته اند که بعد از عمل به قول مجتهدی عدول نمیتوان کرد در همان مسئله به دیگری مگر با موت او، یا تغییر رأی او یا ظهور فسق او، ولکن این سخن بر اطلاق خود باقی نیست، زیرا که دلیل در آن مسئله همان است که از باب اختیار احد امارتین مجتهد است در ادله شرعیه، واین دلیل همچنانکه در امارتین مجتهد، بعد از تبدل به رجحان اماره دوم تمام نیست ورجوع می کند به ارجح، مقلد هم باید چنین باشد. وبدان که این سخن در وقتی است که مجتهد اول، حکم صریح کند به ترک جمعه مطلقا ولو من باب الاحتیاط، ولکن هر گاه فتوی او حرمت باشد، به این معنی که تکلیف خود را نماز جمعه فقط داند به عنوان بت نه این که از باب احتیاط هم جایز نباشد، پس امر آسانتر خواهد بود.

290- سوال:

290- سوال: هر گاه جمع فیمابین جمعه وظهر، احوط شد نه واجب، آیا جمع نمودن چنانچه موجب کلام وغیبت فیمابین الناس شود، آیا ترک نمودن در این صورت ارجح است یا نه، بلکه آیا به سبب خوف ملامت، ترک عبادت بی صورت است یا خیر؟

جواب:

جواب: هر کس غیبت می کند خود معصیت کرده وطاعت خود را به آنها داده عوض غیبت (ارایت الذی ینهی عبدا اذا صلی). وبه این جهت نمیتوان ترک احتیاط کرد.

291- سوال:

291- سوال: هر گاه مأموم قبل از امام تکبیر بگوید به اعتقاد اینکه امام تکبیر گفته است وبعد ظاهر بشود که امام، تکبیرة الاحرام نگفته بود، آیا نماز مأموم در این صورت باطل است یا باید قصد انفراد نموده، نماز را تمام نماید؟

جواب:

جواب: نماز باطل است وقصد انفراد نفعی ندارد، خصوصا در وقتی که در حال رکوع متذکر شود هم باطل است، چون به نیت اقتدا داخل شده بود وشکی نیست که نماز جماعت ونماز فرادی دو نوعند از نماز ظهر و متباینانند وگاه است که تباین به محض نیت حاصل می شود، مثل نماز صبح ونافله آن وصبح استیجاری، که میانه آنها

ص: 128

تباین است وتمایز به محض نیت است. واین از قبیل آن نیست که نماز در مسجد کردن مستحب است که این استحباب، امر خارج مقارن عبادت، است نه داخل در ماهیت، پس هر گاه کسی به اعتقاد این که آن موضع مسجد است شروع کرد به نماز از برای ادراک فضیلت نماز در مسجد ودر بین نماز معلومش شد که آنجا مسجد نیست، اینجا نماز صحیح است چون در مسجد بودن جزء ماهیت نیست. وبه هر حال محض نیت جماعت منشأ حصول تباین می شود واحد متباینین موجب امتثال از دیگری نمی شود و از این جهت است که در مواضع عدول از نمازی به نماز دیگر، اقتصار میکنیم به مورد نص. وظاهر این است که مسئله از غایت وضوح محتاج به بیان نیست و این که در اول وهله، مکلف مخیر است ما بین نماز جماعت و فرادی وجماعت افضل فردین است، لازم نمیآید که بعد از دخول در احد فردین به آن تخییر باقی باشد. خصوصا در وقتی که بتوان این را آن کرد به سبب حصول ممیزات خارجتا در خارج.

292- سوال:

292- سوال: در دو رکعت آخر، آیا بر مأموم لازم است ذکر یا قرائت یا نه؟ و هر گاه لازم باشد عمدا یا جهلا ترک نماید، نماز او باطل است یا صحیح؟

جواب:

جواب: احوط بلکه اظهر این است که ترک نکند قرائت یا ذکر را به اینکه ساکت بماند واحوط بلکه اظهر این است که قرائت را ترک کند، خصوصا در نماز جهریه و اکتفا به ذکر کند واحوط این است که به مطلق ذکر اکتفا نکند، اگر چه اظهر کفایت آن است بلکه بهتر آن است که تسبیحات اربع بگوید وآن را هم سه مرتبه بگوید.

293- سوال:

293- سوال: هر گاه مأموم در رکعت آخر به امام نرسد وقرائت بر او واجب باشد و وقت او وفا ننماید که قرائت را تمام نماید، متابعت امام نماید یا قصد انفراد نموده، قرائت را تمام نماید؟

جواب:

جواب: هر گاه مظنه دارد که وقت، وفا می کند به حمد وسوره یا به حمد تنها، شروع کند به خواندن و هر گاه در بین قرائت، امام به رکوع رود، حمد را تمام کند و ملحق شود به امام، هر چند رکوع را با او در نیابد و هر گاه جزم دارد یا مظنه دارد که

ص: 129

حمد را در نمییابد قرائت را ترک کند ومتابعت امام کند.

294- سوال:

294- سوال: آیا مأموم در بین رکوعات نماز زلزله ملحق به امام می تواند شد یا نه؟ وبر تقدیر جواز به چه نحو تمام نماید؟

جواب:

جواب: هر گاه رکوع اول را با امام در نیابد آن رکعت از او فوت شده، ولکن افضل این است که باقی رکوعات را به امام بکند با سجود و بعد از آنکه امام برخاست اقتدا کند ویک رکعت را با او بکند ورکعت دیگر را با خود بکند و هر یک از رکوعها، رکن نماز است.

295- سوال:

295- سوال: شک رکوعات نماز زلزله به منزله شک در افعال است یا شک در رکعات است؟

جواب:

جواب: به منزله شک در رکوع است، مگر در شک ما بین رکوع پنجم وششم که میگردد به شک میان یک رکعت ودو رکعت ونماز باطل می شود.

296- سوال:

296- سوال: نماز زلزله در هر زمینی که واقع شده بر اهل همان واجب است یا بر هر کسی که زلزله را شنیده است، هر چند در آن زمین نباشد.

جواب:

جواب: ظاهر این است که بر اهل همان زمین واجب است نه غیر آن، چنانکه مقتضای عقل وتبادر از اخبار وعلتی که مستفاد می شود از آنها. که آن حصول خوف و فزع است.

297- سوال:

297- سوال: هر گاه مستحبات نماز، بر وجه فاسد واقع شود، مثل اینکه فقره ای را غلط بخواند یا اینکه العیاذ بالله در کیفیت قرائت آن فقره سمعه نماید آیا نماز صحیح است به اعتبار اینکه جزء ماهیت وشرط آن نیست یا باطل است به اعتبار تعلق نهی به خارج مقارن واو موجب فساد است؟

جواب:

جواب: هر گاه غلط بخواند در حکم کلام آدمیین می شود که عمد آن به دو حرف یا زیاده باطل است وسهو آن موجب سجده سهو و هرگاه قصد ریا وسمعه کند، پس در آن اشکال است، زیرا که هر چند از ذکر مطلوب در نماز محسوب نیست به سبب فقد نیت ولیکن داخل مطلق ذکر می شود، پس باطل نباشد وچون متبادر از ذکر قرآن ودعایی

ص: 130

که در نماز تجویز شده، غیر از آن ذکر ودعایی است که به قصد ریا شود، پس فعل لغوی می شود وداخل کلام آدمیین هم نیست که در کثرت ووحدت تکلم درج کنیم و اظهر در این صورت می گوییم که اگر فعل کثیر به آن عمل میآید مبطل میباشد والا فلا. وتحقق فعل کثیر در اذکار مستحبه نادر است، بلی در مثل قنوت طولانی که به قصد ریا وسمعه بخواند ممکن است تحقق فعل کثیر، واز اطلاق کلام شهید در ذکری بر میآید الحاق آن، به فعل کثیر. بلکه ظاهر اطلاق کلام آن شامل، اذکار وقرائت واجبه هم هست. وباید دانست که خواه ذکر واجب وخواه ذکر سنت به سبب قصد ریا وسمعه خصوص آن ذکر، دیگر معتنی به نیست وامتثال به آن حاصل نمی شود وکلام در این است که با وجود اعاده آن ذکر، بر وجه صحیح، آیا فعل آن ذکر، به قصد ریا مبطل است یا نه، و اینجاست که آن را از فروع فعل کثیر میشمریم وباطل میدانیم، بر فرض تحقق و کثرت. ودور نیست که کلام در واجب هم مثل مستحب باشد، چنانکه مقتضای اطلاق کلام شهید است. پس بطلان نماز در وقتی است که به همان جزء اکتفا کند، چون نهی در جزء عبادت، مستلزم فساد است وعلامه در تحریر حکم به بطلان کرده، در صورتی که بعضی از اقوال نماز، یا بعض افعال آن را به قصد ریا کند. ولکن ظاهر این است که مراد او هم صورت اکتفایی به همان قول و فعل ریایی، باشد ودر صورت اعاده، او هم قایل به تفصیل باشد. واین باید در غیر جایی باشد که صورت رکن متعدد باشد که در آنجا مطلق تکرار مبطل می شود و نفعی ندارد. ونیز بدان که هر گاه بنا را در صحت وبطلان بر تحقق فعل کثیر گذاریم همان اشکال به هم میرسد در صدق فعل کثیر، زیرا که آنچه دلیل بر آن قائم است که مبطل نماز باشد، آن فعلی است که به سبب کثرت، ما حی صورت صلوة باشد که در عرف متشرعه بگویند که آن نماز نمی کند وآن در مثل اذکار وقرائت ودعا مشکل است ومگر " فرض " و " تقدیر " یعنی در عرف متشرعه باید گفت که هر گاه اهل عرف مطلع شوند

ص: 131

بر این که این شخص به قصد ریا کرده واین قدر طول داد واین از نماز بیرون رفت. به هر حال شکی نیست که در صورت تحقق فعل کثیر بر فرض وتقدیر، احوط بلکه اظهر بطلان است، هر چند اکتفا به آنچه کرده، نکرده باشد وتکرار کرده باشد.

298- سوال:

298- سوال: چه میفرمایند بخصوص در باب شانه ای که بعضی از دندانه های آن را به سریشم چسبانیده اند و میگویند که سریشم از امعاء وروده سگ (1) ماهی است که حرام است، آیا شانه پاک است و هر گاه با کسی باشد در وقت نماز کردن، نماز او صحیح است یا نجس است شانه، ونماز باطل است یا نجس نیست شانه، و در او نماز جایز نیست هر گاه با کسی باشد؟

جواب:

جواب: مردار سگ ماهی نجس نیست، هر چند حرام گوشت باشد، ولکن اجزاء حیوان غیر مأکول اللحم هر چند مذکی باشد وهمراه باشد با انسان، صحت نماز با آن مشکل است، بلکه اظهر بطلان (2) است به غیر مستثنیات: جزو انسان و مگس و زنبور و امثال آنها.

299- سوال:

299- سوال: مأموم در وقتی رسید که امام در رکوع باشد، چون تکبیر گوید که ملحق شود، امام برخیزد. مأموم به همان حال می تواند ذاکرا بماند تا به رکوع رکعت دیگر ملحق شود به امام، و هر گاه در وقتی که به رکوع رود، در حال رفتن که هنوز به حد رکوع نرسیده امام برخیزد و راست شود، می تواند به همان رکوع که خود کرده، در سجود ملحق به امام شود وآن را رکعت اول خود قرار دهد یا آنکه قصد انفراد کند ونماز خود را تمام کند؟ -؟

جواب:

جواب: دلیلی بر جواز هیچیک (از باقی ماندن ذاکرا در صورت اولی واکتفا به همان رکوع و لحوق به امام در سجود ومحسوب داشتن آن به رکعتی) در نظر نیست. .

ص: 132


1- سریشم از ماده گیاهی بنام " سریش " ساخته می شود ونوع دیگری از سریشم که نجاران و درودگران از آن استفاده میکنند از آمیزه ای از گیاه مذکور و انساج ماهیهای حرام گوشت (نه فقط سگ ماهی) ساخته می شود و مراد سؤال کننده همین نوع سریشم است.
2- آیا پس از ترکیب با مواد دیگر مشمول " استهلاک " نمی شود؟ وباز هم مصداق " جزء حیوان غیر ماکول " است؟ البته جای سخن هست خصوصا اگر به وسیله جوشانیدن مشمول " استحاله " گردد.

همچنین دلیلی بر جواز قصد انفراد نیست و در این صورت، ظاهر این است که نماز باطل می شود. بلی بعد از ترک آن اقتدا، سخن در این پیش میآید که آیا جایز است که ثانیا تکبیر احرام بگوید به قصد اقتدای با امام در باقی رکعات که رکعت ما بعد امام، رکعت اول باشد و محتاج به تجدید تکبیر برای رکعت ثانیه نباشد یا نه، اشهر و اظهر عدم جواز است، بلی اشهر و اظهر استحباب تکبیر و دخول با امام است در سجدتین وما بعد به جهت ادراک فضیلت، ولکن اکتفا به همان تکبیر نمی کند وبعد قیام امام، تجدید تکبیر می کند. وبعضی قایلند که جایز است اکتفا، و زیادتی رکن مغتفر است واین قول ضعیف است.

300- سوال:

300- سوال: کسی یقین دارد که بعد از شروع به بسم الله، که قصد یکی از سوره های حمد و توحید کرده و نداند کدام بوده، چه حکم دارد؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که در ثانی الحال باید یکی از آنها را معین کند وتجدید بسم الله، به قصد آن کند و آن سوره را بخواند و جایز نیست سوره دیگر غیر آنها بخواند، چون جایز نیست عدول از این دو سوره به غیر اینها. وبر این صادق است جزما که شروع در یکی از آنها کرده، چون بسم الله جزء هر سوره می شود هر گاه به قصد آن بخواند. پس عدول به غیر آنها نمی تواند کرد، هر چند ظاهر اخبار این است که از هر یک از این دو سوره هم به دیگری جایز نیست، پس اشکال وارد میآید به اینکه گاه هست در اول قصد یکی معین از این دو کرده بود واینکه الحال تعیین می کند غیر آن باشد، ولکن متبادر از اخبار آن صورتی است که میداند که کدام را می خواند نه صورت شک. اگر بگویی که بنابر این جایز خواهد بود عدول به سوره دیگر غیر از این دو سوره نیز، چون گفتی که متبادر صورت علم است ومفروض در اینجا عدم آن است، یعنی متبادر از عدم جواز عدول از احدهما به غیرهما نیز صورتی است که جازم به احدهما معینا باشد لا باحدهما لا بعینه. گوییم که این تبادر ممنوع است وعدول بر خلاف اصل است، غایت امر، این است

ص: 133

که اجمال در مخصص حاصل شود وبا وجود اجمال، عام از حجیت خود ساقط می شود در قدر اجمال، پس تکیه به عموم جواز عدول نمیتوان کرد، با وجود اینکه می گوییم که در اینجا هر چند جازم به احدهما هست، ولکن شکی ندارد که اگر عدول به غیرهما کند از احدهما به غیرهما کرده به خلاف صورت تردد مابین احدهما، که در اینجا هر گاه اختیار احدهما کند جزم به عدول از احدهما به آن دیگر نیست، زیرا که گاه هست که همان سوره از احدهما را که قصد کرده بود، باز همان را بخواند. پس این دو سوره در اینجا به منزله جمیع سور است، در جایی که متردد باشد میان همه سوره های قرآن، زیرا که در اینجا هم می گوییم که جایز بود از برای او که یکی از این دو سوره بخواند وبسم الله گفت ومعلوم نیست به قصد کدام گفته، همچنانکه در آنجا جایز بود که هر یک از سور قرآنی بخواند وبسم الله گفت ومعلوم نبود که کدام را قصد کرده، پس چنانکه در آنجا جایز است تجدید به قصد هر سوره ای به مجرد احتمال عدم قصد یکی از سوره ها در اینجا هم جایز است تجدید بسم الله وخواندن احدهما، چون علم ندارد که همین را که حالا می خواند غیر آن بود که قصد کرده بود، زیرا آنچه جایز نیست عدول از احدهماست به غیر آن جزما، است ودر اینجا معلوم نیست عدول، بلکه محتمل است همان سوره که قصد کرده بود، همان را الحال اختیار کرده.

301- سوال:

301- سوال: زید، عالم است به اینکه هر گاه در بلدی سی روز مترددا بماند بعد از آن باید نماز را تمام کند، ودو ماه اتفاق افتاده که مترددا در بلدی مانده ونماز را در این مدت دو ماه قصر کرده وملتفت بر این مطلب نشده که باید تمام کند، یعنی علم به مسئله داشته وعلم هم داشته که دو ماه مانده واز مسئله ذهول داشته، الحال التفات به هم رسانیده، آیا قضای نمازهای بعد از سی روز، بر او واجب است یا نه؟

جواب:

جواب: بلی واجب است قضای نمازهای بعد از سی روز و همچنین است هر گاه قصد اقامه ده روز بکند وفراموش کند وقصر کند که واجب است اعاده در وقت ودر خارج وقت. واین مثل مسافر نیست که هر گاه سهوا تمام کند بر او لازم است اعاده در وقت. ودر خارج وقت بر او قضا نیست علی الاظهر.

ص: 134

و آنچه از کلام فقها در نظر هست در این، عبارت ذکری است که گفته است: لو صلی المسافر قصرا ثم تبین انه فی موضع سماع الاذان او رؤیة الجدار لم یجز، لان فرضه التمام فان کان لم یأت بالمنافی اتمها واجزات علی الاقرب لان نیة جملة الصلوة کافیة ولو نوی المقام عشرة فقصر ناسیا فکک ولو قصر جاهلا فالاقرب انه کالناسی وقال الشیخ نجیب الدین (1) بن سعید (ره) فی جامع الشرایع لا اعادة علیه ولعله لانه بنی علی استصحاب الواجب وخفاء هذه المسئلة علی العامی و لما رواه منصور بن حازم عن الصادق (علیه السلام) قال سمعته یقول اذا اتیت بلدة فازمعت المقام عشرة ایام فاتم الصلوة فان ترکه رجل جاهل فلیس (2) علیه اعادة. وربما یحمل الضمیر فی " ترکه " علی القصر للمسافر وان لم یجر له ذکر فی الروایة لانه قد علم ان الجاهل معذور فی التمام. وهر چند شهید (ره) متوجه ما بعد ثلاثین متردد نشده، ولکن در مأخذ مسئله فرقی فی مابین آن واقامه عشره نیست ومأخذ، همان عدم حصول امتثال است وقیاس به مسافر جایز نیست. واما آنچه اقرب شمرده در جواز اتمام هر گاه متذکر شود بعد دو رکعت، در وقتی که منافی نماز به عمل نیامده باشد، پس این در نظر حقیر خالی از اشکال نیست ودلیلی از برای جواز عدول در اینجا نیست. واما آنچه از صاحب جامع نقل کرده که جاهل در این مسئله معذور باشد، پس آن نیز مشکل است، زیرا که آنچه مسلم است در معذوریت جاهل به قصر، در اصل مسئله وجوب قصر است در سفر، نه در فروع مسئله بعد از علم به اصل مسئله خصوصا در اینجا که این داخل مسئله جهل به وجوب تمام، است نه جهل به قصر. .

ص: 135


1- شیخ ابو زکریا، نجیب الدین یحیی بن احمد بن یحیی بن الحسن بن سعید الهذلی، ولادتش در کوفه سال 601 و وفاتش در حله سال 690 وی پسر عموی شیخ ابو القاسم نجم الدین معروف به " محقق " صاحب " شرایع "، است.
2- وسائل: ج 5 ص 530 - ابواب صلوة المسافر باب 17 ج 3.

و حملی که از برای روایت کرده اند که مراد معذوریت در جاهل به وجوب قصر باشد از برای مسافر، هر چند بعید است از لفظ، اما وجهی است در جمع بین الادله و باکی نیست، زیرا که روایت مقاومت نمی کند با دلیل عدم صحت، چون سند آن ضعیف (1) است به سبب موسی بن عمر که مشترک است ما بین ثقه وغیر ثقه، بلکه ظاهر این است در اینجا، موسی بن عمر بن یزید بن ذبیان صیقل است به قرینه روایت سعد بن عبد الله از او وآن ثقه نیست.

302- سوال:

302- سوال: در خصوص پارچه حریر که در سر قصب (2) والیجه (3) میبافند ودر بریدن زیاده بر چهار انگشت به رخوت میافتد، چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اظهر صحت نماز است در آن، به دلیل اصل وعدم تبادر این از اخبار منع، وعدم احتمال دخول این در حریر که در اخبار، تجویز آن نشده.

303 - سوال:

303 - سوال: در مرشد العوام فرموده اند که سجده سهو را مقدم بر اجزای منسیه نمایند، چنین است یا خیر؟

جواب:

جواب: چنین است، دلالت می کند بر آن اخباری که دلالت می کند بر اینکه وجوب آن فوری است ومؤید این است بعضی اخباری که دلالت دارد بر اینکه قبل از سلام باید کرد، هر چند اظهر واشهر این است که محل او بعد از سلام است ودلالت می کند بر این .

ص: 136


1- دلیل این سخن معلوم نیست به سند حدیث توجه فرمائید: عنا (محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی) عن موسی بن عمر، عن علی بن نعمان، عن منصور بن حازم. همه این سلسله سند توثیق شده اند، موسی بن عمر را نجاشی در صفحه 289 رجالش وعلامه در صفحه 81 خلاصة الرجال واردبیلی در ج 2 ص 278، توثیق کرده اند. مرحوم میرزا میان وی وموسی بن عمر بن یزید اشتباه می کند که توثیق نشده است در حالی که فرد مورد بحث ما موسی بن عمر بن بزیع مولی منصور است که محمد بن یحیی از او نقل روایت می کند. ولی از موسی بن عمر بن یزید، محمد بن احمد بن یحیی نقل حدیث می کند واین دو با هم فرق دارند. البته هر دو " موسی بن عمر " از اصحاب امام رضا (علیه السلام) هستند، بنابر این فرمایش میرزا: " مشترک است مابین ثقه وغیر ثقه " به قول خودش صورتی ندارد وکاملا مشخص است که مراد " موسی بن عمر بن بزیع " است بدلیل نام " محمد بن یحیی " ونام " منصور " در سند حدیث واساسا نام " سعد بن عبدالله " در این حدیث نیست.
2- در ذیل مسئله 273 توضیح داده شد.
3- در ذیل مسئله 273 توضیح داده شد.

نیز خصوص روایت (1) علی بن ابی حمزه در خصوص سجده سهوی که از برای تشهد منسی باشد که دلالت دارد بر تقدیم آن به قضای تشهد.

304- سوال:

304- سوال: با چکمه نماز گزاردن چه صورت دارد که پاشنه بلند باشد؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که صحیح است به جهت اصل وصدق قیام وعموم واطلاق وترک استفصال در احادیثی که دلالت دارند بر جواز نماز با چکمه.

305- سوال:

305- سوال: پارچه ای که ببافند وتاره اش ده یک نخ باشد وبافه اش ابریشم، با آن نمازگزاردن چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که هر گاه ده یک خلیط باشد هم کافی باشد، چون در عرف صادق است که حریر محض نیست، بلکه مخلوط است.

306- سوال:

306- سوال: تدثر به حریر جایز است یا نه؟ وتدثر بالاپوش ومانند آن را شامل است یا نه؟

جواب:

جواب: مراد از " تدثر " را نمیفهمم. اگر مراد " دثارت " مقابل " شعار " است که جوامه (2) فوقانی است، چنانکه شعار جامه ملاصق بدن است. اشکال در حرمت آن از برای مرد نیست وظاهر این است که بالاپوش مثل عبا وردا هم چنین است واگر مراد از تدثر، التحاف است مثل لحاف حریر، پس هر چند صریحی در کلام فقها واخبار در نظر نیست، لکن حرمت، متبادر از اخبار وفتاوی نمی شود، چون ظاهر از آنها حرمت لباس پوشاکی است نه مثل لحاف، واما فرش ومتکا وامثال آن، پس اظهر واشهر جواز است، بلکه صحت نماز است بر روی آن ودلالت می کند بر آن، بعض اخبار معتبره نیز.

307- سوال:

307- سوال: قنوت در صلوة شفع: آیا دلیل عامی در او به نظر شریف رسیده یا نه؟

جواب:

جواب: عمومات اخبار صحیحه دال است بر این که قنوت در هر نمازی در رکعت دوم .

ص: 137


1- وسائل: ج 5 ص 341، ابواب الخلل، باب 26 ج 2.
2- جامه، یا: جمع جامه - در ذیل مسئله شماره 265 نیز دیدیم که " رخت " با صیغه " رخوت " جمع بسته شده بود.

است قبل از رکوع وخصوص روایت رجاء (1) بن ابی ضحاک در عمل حضرت رضا (علیه السلام) در راه خراسان دلالت بر ثبوت قنوت دارد در شفع، ولکن صحیحه عبدالله بن سنان (2) دلالت دارد بر اینکه قنوت در وتر، در رکعت ثالثه است قبل از رکوع، به ضمیمه اخبار صحیحه و معتبره بسیار که دلالت دارند وتر، نام سه رکعت است. وبعض متأخرین علما، تصریح به سقط قنوت شفع کرده اند ومصرحی به ثبوت آن بخصوصه در نظر نیست وروایت رجاء هم ضعیف است وآن اخبار صحیحه عامه هم بیش از این دلالت ندارند که قنوت، قبل از رکوع است نه اینکه در هر دو رکعتی قنوتی هست، بلی در اخبار دیگر که در ذکر " قبل از رکوع " [ نیستند ] (بلکه دلالت دارند بر اینکه در هر نماز قنوت است در هر فریضه ونافله) دلالت به عنوان عموم است. وبه هر حال، عمل حقیر در ترک قنوت است.

308- سوال:

308- سوال: کاردی که دسته اش استخوان مجهول الحال باشد در نماز چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اظهر صحت است، اگر چه احوط، اجتناب است.

309- سوال:

309- سوال: احتیاط در ظهر جمعه چیست؟ آیا جمع بین صلوتین است یا ترک جمعه واتیان ظهر، بنابر عدم وجوب عینی جمعه و هر گاه جمع، احوط باشد، آیا احتیاط به مباشرت فقیه است یا بمن جاز له الامامة حاصل می شود ودر صورت تحقق احتیاط به مباشرت فقیه، آیا تفقه در بعضی مسائل بنا بر جواز تجزی اجتهاد، کافی است یا نه؟

جواب:

جواب: احتیاط در جمع بین صلوتین است، هر چند قایل به وجوب عینی باشیم، زیرا که مفروض این است که در وجوب عینی هم دلیل آن یقینی نیست بلکه ظنی است، پس دلیل بر حرمت آن نیست، واما دلیل جواز (بلکه استحباب) همان ادله احتیاط است، .

ص: 138


1- بحار الانوار ج 49 ص 95 - 91، حدیث طولانی - ونیز - مسند الامام الرضا ج 1 ص 44 - 40، وعیون الاخبار 2 - 180، رجاء بن ضحاک از طرف مأمون مامور بود که امام را از مدینه به مرو آورد، چندان اعتنائی به حدیث او نمیکنند.
2- وسائل: ج 2 ص 900، ابواب قنوت باب 3 ج 2.

چون محتمل است که در نفس الامر مطلوب باشد و مطلوبات شرعیه مشتمل است بر مصالح وآن مصلحت، گاه هست که رافع ناخوشی بعض معاصی شود، چنانکه ان الحسنات یذهبن السیئات، دلالت بر آن دارد. پس بنابر قول به وجوب عینی یا تخییری می تواند جمعه را به قصد وجوب کند و ظهر را به قصد استحباب، نظر به ادله احتیاط. واحتمال حرمت به جهت تشریع و بدعت، مدفوع است به اینکه بدعت عبارت است از: ادخال ما لیس من الدین اوشک انه منه فی الدین بقصد انه من الدین لا باتیان ما یحتمل منه ان یکون منه رجاء ان یکون منه. وعلت منصوصه در بعض اخبار نماز احتیاط واجب، هم دلالت دارد بر آن، مثل قول صادق (علیه السلام): وان کان صلی اربعا کانت هاتان (1) نافلة. پس کسی که شک کرد میان سه وچهار، بنا را بر چهار میگذارد حتما وبعد از آن، نماز احتیاط می کند به جهت احتیاط، که اگر سه بوده است این عوض آن یک رکعت باشد والا نافله باشد، پس این علت وحکمت اقتضا می کند که احتمال نافله شدن، کافی باشد در جحان فعل که در این مقام بخصوص، واجب میباشد. واشارات بر این مطلب بسیار است که نه این کاغذ وفا می کند ونه وقت. پس بنابر قول به تحریم هم جایز خواهد بود کردن جمعه احتیاطا وظهر را وجوبا، چون دلیل حرمت هم ظنی است وادله که بر استحباب اعاده نمازهایی که از وجه صحیح باشد از باب احتیاط، قائم است، شامل اینها هست وشهید در ذکری بسیاری از آنها را نقل کرده. وبنابر اینکه تردید در نیت ضرر نداشته باشد، چنانکه اظهر است، امر اظهر است. وچون در اصل نماز جمعه مباشرت فقیه یا اذن او احوط است (البته هر گاه میسر شود) آن هم احوط است، هر چند میسر نشود بجز تجزی. وایضا اتیان به محتمل بعد اتیان به واجب، از باب احتیاط مشهور بین الاصحاب بلکه مجمع علیه است، چنانکه در قضای نمازها گفتیم وچنانکه گفته اند که در شک میان چهار وپنج بعد از عمل به مقتضای آن، احوط اعاده است وهکذا مما لا یعدو .

ص: 139


1- وسائل: ج 5 ص 323، ابواب الخلل، باب 11 ج 2.

لا یحصی، وهمین شهرت هم کافی است بنابر مسامحه در ادله سنن، وبنابر مختار که نیت مردد کافی است، هر دو را بقصد قربت کند، احوط خواهد بود. فان قلت لا یمکن الاحتیاط فی مسئله صلوة الجمعة لترددها بین الوجوب عینا او تخییرا او حراما، فان قیل الاحتیاط فی فعل الجمعة، فیه احتمال فعل الحرام بل و ترک الواجب وهو الظهر ایضا، وان قیل الاحتیاط فی ترکها وفعل الظهر، ففیه احتمال ترک الواجب عینا بل وفعل الحرام ایضا وهو الظهر. کما لا یمکن الاحتیاط بالجهر بالبسملة فی الصلوة الا خفاتیة لوجود القول بالحرمة و لا بالاخفات لوجود القول بوجوب الجهر. وان قیل الاحتیاط فی الجمع بین الجمعة و الظهر ففیه احتمال ارتکاب الحرام. نعم یمکن الاحتیاط لو کان القول بالحرمة مرجوحا فی نظر المصلی بالظن الاجتهادی او بتقلید من ظنها کک فیمکن الاحتیاط بالجمع بینهما علی القول بعدم اعتبار نیة الوجه لانه ان کانت واجبة عینا فی نفس الامر فقد فعلها وان کانت واجبة تخییرا فقد فعلها بخلاف ما لو کان القول بالوجوب هو المرجوح فلا یصح الجمع لاحتمال الوقوع فی الحرام بفعلها فالاحتیاط ح فی ترک الجمعة واختیار الظهر. قلت: لا نقول بان الاحتیاط یحصل بالاتیان باحدیهما منفردة لما ذکرت ولکنه یمکن باتیانهما معا من باب الاحتیاط کما یمکن الاحتیاط فی تکرار الصلوة الاخفاتیه والجهر، بالبسملة فی احدیهما والاخفات فی الاخری. واما ما ذکرت من لزوم الوقوع فی الحرام علی القول بالحرمة فهومم، اذ لم یقل احد بان صلوة الجمعة من المحرمات بالذات کشرب الخمر واکل لحم الخنزیر بل انما یقول ان الله تعالی اوجب علی المکلفین فی وقت الظهر اربع رکعات علی من لم یکن مسافرا لا اذا حضر الامام و اجتمع الشرایط المعهودة، فیجب ح تبدیل الظهر بالجمعة عینا ویحرم الظهر واما اذا غاب الامام واجتمع سایر الشرایط فهل یکون ایضا کک او یحرم فعلها، ح، لفقد بعض شروطها او یستحب وآتیارنا ففیه اقوال واختلف المجتهدون فی ذلک واختار کل منهم بسبب رجحان دلیله مذهبا من تلک المذاهب، اختیارا ظنیا اجتهادیا محتملا لخلافه فی نفس

ص: 140

الامر احتمالا مرجوحا. فالقائل بالوجوب العینی یقول ان الاظهر عندی وجوب الاتیان بالجمعة وایجادها فی الخارج ولا یجوز عندی تبدیلها بالظهر والاکتفاء به عنها. لا انها لا یجوز الاتیان بالظهر معها احتیاطا للخروج عن خلاف القائل بالحرمة، لعدم حصول الامتثال عنده الا بفعل الظهر ففی الحقیقة لا قائل بوجوب الاتیان بالجمعة لا بشرط ان لا یفعل معها الظهر احتیاطا ولا بشرط ان یفعل معها. والقائل بالحرمة یقول ان الاظهر عندی ان الجمعة لا یسقط التکلیف ویحرم الاکتفاء بها عن الظهر بل یجب الظهر لا بشرط ان لا یفعل معه الجمعة من باب الاحتیاط خروجا عن خلاف الموجب عینا ولا بشرط ان یفعل معه، فالحرام عنده هو الجمعة المستقل فی اداء التکلیف، التی لا یکون معها غیرها واما الاتیان بهما من باب الاحتیاط مع الظهر فلم یعهد منه المنع عنه. والذی یقول بکونها افضل الفردین، فهو یقول ان الاظهر عندی کفایة الجمعة عن الظهر مع ارجحیتها ولکن لا بشرط ان لا یفعل معها الظهر اذا اختارها. ولا ینافی ذلک جواز الاتیان بالظهر معها احتیاطا للخروج عن خلاف من یحرم الجمعة ولا یجعلها مسقطا عن الظهر فلا یلزم فی شیء من ذلک الجمع بین الحرام والواجب فی موضوع واحد ولا یلزم علی المکلف کونه اما تارکا للواجب او فاعلا للحرام. واما ما نقل عن بعض الاصحاب حیث قال: بان الاحتیاط فی ترک الجمعة و الاقتصار علی الظهر. فهو لا یدل علی ان کل من یقول بالحرمة مراده انه لا یجوز صلوة الظهر معها احتیاطا اذ لعل هذه القائل علم بسبب الاجماع المحقق او المستفیض، بطلان القول بالوجوب العینی وتردد الامر عنده بین الحرمة والتخییر. ولا ریب ان الاحوط، ح، ترک الجمعة والاقتصار علی الظهر لحصول الامتثال علی القولین. فان قلت: ان القائلین بالوجوب العینی والحرمة قائلون بوجوب قصد الوجه فی نیة العبادات فکیف یتصور عنهم تجویز ان یفعل کلیهما بقصد القربة من دون تعیین الوجه فالقول بالاحتیاط والجمع بین الصلوتین لاجل العمل بالقولین وعدم الخروج من

ص: 141

مقتضیهما لا یتم. قلت: لا منافات بین القول بوجوب نیة الوجه وبین تجویز الاحتیاط اذ مراد من یعتبر قصد الوجه ان من یعمل علی وفق ما ترجح عنده بالدلیل انه حکم الله ویفعله بظن الاجتهادی ویقتصر علیه فیجب ان یقصد ما اداه الیه ظنه وجوبا کان او ندبا او غیره من الوجوه. واما لو بنی علی الاحتیاط فان قدم مختاره مثل الجمعة علی القول بالوجوب العینی فینویه علی وفق مختاره وجوبا. ویفعل الاخر من باب الاحتیاط ثم یاتی بالظهر وجوبا و کک القائل بکونها افضل الفردین، ینوی اولا الجمعة بانها افضل فردی الواجب ثم یاتی بالظهر ندبا. واما المتوقف المتردد بسبب تعارض الادلة فان اختار احد الادلة علی ما هو مقتضی التخییر فی المتعارضین. فالمتعین علیه ما اختاره ویجری فیه الکلام السابق. ومن لم یختر احد الادلة المتعارضة وبنی علی الاحتیاط بالجمع فهو ایضا یقصد الامتثال بما وجد علیه فی ضمن الفردین فان جوزنا ذلک فهو ایضا عبادة قصد بها الامتثال علی هذا الوجه فوجهها ایضا متعینة. نظیره ما نقل عن بعض المتأخرین من القول بوجوبهما معا من باب المقدمة لیحصل ذو المقدمة وهو احد الامرین المتمکن من تحصیله باتیان الامرین فی ضمن المقدمة اذ قد یکون المقدمة من باب نفس ذی المقدمة ویتحصل بتحصیل المقدمة کمن فاته صلوة واحدة لا یدری انها ای الصلوة فیأتی بثلث صلوات او بخمسة، علی القولین. ومثل من یأتی بالصلوة فی الجوانب الاربع عند اشتباه القبلة فهذه ایضا عبادة ولها وجه یقصده المکلف. ویناسب هذا المقام عبادة الاجیر اذا استوجر لعبادة المندوبة فهو ینوی الوجوب عن فعل نفسه مع قصد استحبابه للمنوب عنه. والحاصل ان القول بلزوم قصد الوجه لا یثمر فیما نحن فیه وانما یظهر ثمرته فیما لو قلنا بان النیة هو المخطر بالبال وعلم المکلف بوجه العبادة، ولا یخطر فیکتفی بقصد التقرب. وفیما لم یعلم بدخول الوقت ویرید الطهارة وفیما لم یعلم بطلوع الشمس و یخاف فوت الوقت بسبب التجسس فی نیة الاداء والقضاء وفیما تعارض الادلة ولم یبن

ص: 142

علی احدهما کمن اشتبه علیه وجوب غسل الجمعة. بل وفیمن ترجح عنده احد الطرفین وظن وجهه لکن یکتفی بقصد القربة لانه لم یقم علیه دلیل علی قصد الوجه. فالاحتیاط فیما نحن فیه، ایضا عمل علیحده وله نیة علیحده ویجری فیه حکم مسئلة لزوم قصد الوجه وعدمه ایضا. ثم ان ما یدل علی ان مراد ارباب الاقول فی مسئله الجمعة انما هو وجوب الجمعة لا بشرط ان لا یفعل معها غیره علی القول بالعینیة. ووجوب الظهر وحرمة الاستقلال بالجمعة لا بشرط ان لا یفعل الجمعة مع الظهر علی القول بالحرمة. ولیس مرادهم ان من افتی بحرمة شیء لا یتصوران یفعل مع شیء آخر وان ذلک ینافی اعتبار قصد الوجه. انه لو لم یکن کذا لا نطوی باب الاحتیاط اذا لاحکام الخمسة کلها متضادة واجتماع اثنان منها، محال وان کان وجوبا واستحبابا، او حرمة وکراهة. وکک الصحة والبطلان متناقضان فلو ترجح فی نظر المجتهد استحباب السورة مثلا والوجوب مرجوح عنده فیلزم ان لا یتمکن من الاحتیاط بقرائة السورة اذ لا یتمکن من قصد الوجوب الذی هو مختار القائل بالوجوب حتی یخرج عن خلافه. وکک ترک الجهر فی القرائة فی ظهر الجمعة علی القول بالاستحباب اذ لا یمکنه قصد وجوب الاخفات. لان الراجح عنده الجهر وکک الکلام فی الصحة والبطلان کما تریهم یقولون بالاحتیاط فی الشک بین الاثنین والثلث بالاعادة، ایضا مع العمل بما هو المشهور من البناء علی الثلث وصلوة الاحتیاط خروجا عن خلاف من قال بالبطلان. وکک فی کثیر من مسائل الشک بین الاربع والخمس حیث یجعلون الاحتیاط فی الاتمام والاعادة. ولا ریب ان فی الاحتیاط فی جمیع الموارد نوع تصرف وتغییر ففی مسئلة السورة یتصرف باسقاط قصد الوجوب. وفی مسئلة الجهر فی ظهر الجمعة یتصرف باسقاط قصد وجوب الاخفات. ومن هذا القبیل لو صلی علی محمد وآله کلما سمع اسمه الشریف خروجا عن خلاف من اوجب ذلک فان التصلیة هذه لیس بقصد انها مستحب فی نظره بل للخروج عن خلاف الموجب، مع انه یوجب قصد الوجوب وفی مسائل الشک یلاحظ ان مراد القائل بالبطلان انه لا یجوز الاکتفاء بتلک الصلوة ویحرم

ص: 143

اعتقاد استقلالها فی اداء التکلیف ولا یحرم لة ادی التکلیف لشی اخر ویتم هذه من باب الاحتیاط واعادتة لیست بنیة الوجوب کما یعتقده القائل بالبطلان. وهکذا من جملة امثلة الاحتیاط، الجمع بین القصر والاتمام فی بعض مسائله و الجمع بین التیمم بضربة والتیم بضربتین فی کل واحد من المائیین. واما ما ذکرت من قولک " نعم یمکن الاحتیاط " ففیه اولا ان القوة والضعف فی نظر المجتهد لا یوجب نفی الاحتیاط بالنظر إلی نفس الامر کما عرفت، وثانیا ان مع قطع النظر عن القول بالحرمة فیحصل الاحتیاط بالاتیان بالجمعة فقط فای حاجة إلی الاتیان بالظهر بعده کما لا یخفی ولزوم التکریر انما لیس الا من جهة الخروج عن مخالفة القول بالتحریم وثالثا ان فی التردد ما بین العینی والتخییری ایضا لا نفرغ عن احتمال التحریم وان قطعنا النظر عن القول بحرمة الجمعة، لانه ان کان المراد التردد ما بین الوجوب ئینا وتخییر الوجوب غلعقنی فی نفسضقغان القائل به یقول انه کک، فی نفس الامر ففعل الظهر مع الجمعه حرام عنده ولیس معنی العینی فی نفس الامر الا هذا فکیف یکون اتیانها مع الظهر مبرء للذمة عما یقول به هذا القائل ولا معنی للاحتیاط فی نفس الامر. وان کان المراد التردد بین ماهو واجب عینی ظاهری فی نظر المجتهد القائل به، الذی لا ینافی تحققه بانضمام الظهر الاحتیاطی، الذی منشاؤه احتمال خطاء المجتهد فی ظنه وان العمل بالقول بالتخییر حصل فی ظنه، فهذا بعینه یجری فی الصورة الاخیرة ای کون المرجوح عنده هو القول بالوجوب العینی ایضا، اذا لمسلم من عدم الجواز انما هو فعل الحرام النفس الامری الذی هو عبارة اخری عن انحصار الوجوب فی الظهر وحرمة غیره سواء فعل هذا الغیر الذی هو الجمعة منفردة او مع الظهر. واما الحرمة الظاهریة التی هی مقتضی ظن المجتهد (وکلامنا انما هو فیها) فلا دلیل علی حرمة ضم الظهر الیها من باب الاحتیاط ولیس فعله مستلزما للوقوع فی الحرام النفس الامری ومن ذلک ظهر انه لا ینفع التقیید بقوله علی القول بعدم اعتبار نیة الوجه اذ ذلک الجمع لا یستلزم الاتیان بمقتضی القول بالوجوب العینی وان قلنا بعدم اعتبارها ایضا، کما عرفت.

ص: 144

ومن جمیع ذلک ظهر انه لو کان القول بالعینیة مرجوحا عند المجتهد، تردد بین القولین الاخرین فالاحتیاط فی الجمع بین الصلوتین ایضا، لا الاقتصار علی الظهر لان ضعف القول لا یوجب نفی احتمال صحته فی الواقع. نعم لو حصل له القطع ببطلان العینیه فالاحتیاط فی الاقتصار علی الظهر. کما اشرنا سابقا ولو حصل له القطع ببطلان القول بالحرمة وتردد بین الاخرین فالاحتیاط یحصل بفعل الجمعة فقط ولا یحتاج الی ضم الظهر. فلم یبق، ح، وجه للمنع عن الجمع بین الصلوتین الا توهم التشریع والبدعة و قد عرفت الجواب سابقا.

310- سوال:

310- سوال: در مسائل نماز در بعضی مسائل به قول مجتهدی ودر برخی به قول مجتهد دیگر (که مجتهدین هر دو یا هر سه عادلند) عمل بشود نقصی در مسائل نماز به هم میرسد یا خیر؟

جواب:

جواب: جایز است وموجب منقصتی در نماز نمی شود، هر گاه مخالفتی یا تجدید مجتهد (1) سابق ندارد، مثلا جایز است که تقلید مسائل نماز را از یک مجتهدی بکند ودر وجوب نماز جمعه یا حرمت آن، تقلید مجتهد دیگر بکند و هم چنین مسائل نماز یومیه را از مجتهدی اخذ کرده وآنچه متعلق به نماز آیات است از دیگری بکند، یا این که تقلید مسائل را از یکی بکند ودر مسئله مواسعه ومضایقه قضا، تقلید دیگری. و همچنین مسائل نماز را از مجتهدی اخذه کرده ودر مسائل شک در رکعات تقلید دیگری بکند. مثلا میداند که آن مجتهدی که از آن، مسائل نماز را اخذ کرده شک میان دو و سه را باطل میداند وهنوز به آن عمل نکرده به سبب عدم حصول آن شک، الحال که شک کرد اختیار رأی مجتهد دیگری می کند که صحیح میداند وبنا را به سه میگذارد، وهکذا. و هم چنین هرگاه تقلید مجتهدی کرد در نماز که وضو را با گلاب صحیح میداند و .

ص: 145


1- منظور از این عبارت این است: جایز است با دو شرط: الف: توارد دو تقلید در یک مسئله اختلافی میان دو مجتهد پیش نیاید. ب: تقلید از مجتهد دوم در مسئله ای نباشد که قبلا در آن مسئله به قول مجتهد اول عمل کرده است.

هنوز عمل به آن نکرده، اتفاق افتاد که محتاج شد به گلاب وضو بسازد، الحال تقلید مجتهد دیگر می تواند کرد که صحیح نمی تواند وتیمم می کند وحال آن که مجتهد اول، تیمم را جایز نمی داند. وباید دانست که مجرد اینکه کسی بنا گذارد که فلان کس را تقلید کند، همین قدر کافی نیست در عدم جواز عدول به مجتهد دیگر، این که هر چه را به عمل آورده به قول مجتهد اول، از آن نمی تواند عدول کند به قول مخالف آن، خواه مخالفت صریح باشد مثل این که تقلید مجتهدی کرد در وجوب سوره بعد حمد، وبه نیت وجوب خواند دیگر جایز نیست که تقلید مجتهدی کند که مستحب میداند سوره را، وترک سوره کند، خواه مخالفت صریح نباشد لکن مستلزم مخالفت باشد مثل این که تقلید مجتهدی کرد که سلام نماز را سنت میداند وگاهی هم ترک کرد وبعد تقلید مجتهدی کرد که حدث قبل از سلام را مبطل نماز میدانست، زیرا که این قول به بطلان، مستلزم وجوب سلام است وآن مخالف با رای مجتهد اول است، واما در عبادات مختلفه مثل اینکه مسائل نماز را از مجتهدی اخذ کرد وروزه را از دیگری وزکوة را از دیگری، پس در آن اشکالی نیست. وبدان که گاه هست که اشکال به هم میرسد در بعض شرایط عبادات در جایی که نبودن چیزی شرط صحت آن باشد، مثلا پاک بودن جامه از نجاست، شرط صحت نماز است به این معنی که باید که جامه نجس نباشد، خواه متفطن این معنی باشد که این شرط به عمل آمده یا نه، مثلا کسی جامه پاکی پوشیده ومشغول نماز می شود وهیچ متفطن این معنی نیست که عدم نجاست شرط است تا از نماز فارغ شود ونماز صحیح است، واما اگر در بین نماز، نجاستی عارض شود لازم است ازاله آن، هر گاه ممکن باشد با عدم حصول منافی، پس طهارت، هم شرط دخول در نماز است و همچنین شرط صحت نماز تا به آخر وبعضی از نجاسات معفو است جزما وبعضی معفو نیست جزما و بعضی مختلف فیه است، پس آیا معتبر در اینجا، حال اول دخول در عبادت، است یا مطلقا؟

ص: 146

واما تقلید مجتهدی در اول وهله آن امر مختلف فیه، به این معنی که متفطن است که باید آن نجاست با او نباشد به تقلید مجتهد او وآن نجاست هم با او نیست نه اینکه بود وبه تقلید مجتهد ازاله کرد ودر بین عبادت آن نجاست طاری شد وبنا به رأی مجتهد دیگر معفو است، آیا در اینجا میتوان عدول کرد یا نه؟ مثلا در خون کمتر از درهم که در نماز معفو است ودر طواف محل خلاف است پس اگر کسی مقلد مجتهدی است در حج که آن نجاست را معفو نمی داند وبا احرامی پاک داخل طواف شد ودر بین طواف مطلع شد به خون کمتر از درهم، آیا می تواند بنا را به رأی مجتهدی بگذارد که معفو میداند یا نه؟ وبه عبارت اخری، بگوید تا حال خلو از این نجاست را شرط میدانستم در مجموع وطواف دخولا واستمرارا، وحالا به تقلید مجتهد دیگر شرط نمیدانم. پس در این اشکال است از حیثیت اینکه قدری از طواف با شرط - به عمل آمده، پس جایز نیست عدول واز حیثیت اینکه ثمره عمل آوردن شرط، به فعلی حاصل می شود ومفروض این است که از او فعلی سر نزده است متفطن آن استمرار عدم ازلی هم نیست که به منزله فعل وجودی است، خصوصا اینکه در صورت فرض عدم احتیاج به قصد، دور کردن نجاست استمراری هم که مورد قصد او باشد به عمل نیامده، بلکه از باب اتفاق به جامه پاک احرام گرفته ودور نیست ترجیح ثانی، بلکه میتوانیم گفت که وجود این نجاست به منزله مبطل است نه اینکه عدم آن شرط صحت است. پس بنابر این اگر فرض کنیم که متفطن به رای مجتهد خود باشد که هر گاه عارض شود آن نجاست، یا مطلع شود بر آن، ازاله کند وبعد از عروض یا اطلاع بنا گذارد به رای مجتهد دیگر وبگوید ناقض نمیدانم، چون تا به حال، عمل به مقتضای ناقض نکرده به رای مجتهد اول. واین به خلاف آن است که تیمم کرد در حال فقد آب به تقلید مجتهدی که جایز نمی داند وضو را به گلاب وداخل طواف شد ودر بین طواف، گلاب به هم رسید جایز نیست که عدول کند از رأی آن مجتهد به تقلید مجتهدی که تجویز می کند وضوی با گلاب را و تیمم را باطل میداند و وضو به گلاب بسازد.

311- سوال:

311- سوال: اذا دخل المأموم فی الصلوة فی حال رکوع الامام فلما کبر واراد الرکوع رفع الامام راسه و، ح، فلا ریب فی عدم ادراکه الرکعة ولکنه هل تبطل صلوته

ص: 147

راسا او یصح وعلی الصحة هل یتبعه فی السجدتین ام لا بل یقوم ذاکرا حتی یقوم الامام او یجوز له قصد الانفراد وعلی التبیعیة فی السجدتین هل یستأنف التکبیر ام یکتفی بالتکبیر الاول؟

جواب:

جواب: لم اقف فی هذه المسئلة علی تصریح فی کلامهم والذی صرحوا به (بعد اتفاقهم علی ادراک الرکعة بادراک تکبیرة الرکوع بمعنی ان یکبر للاحرام منتصبا مع انتصاب الامام قبل الرکوع ورکع معه وان لم یدرک تکبیرة الرکوع واختلافهم فیما لو ادرکه راکعا وان کان الاظهر فیه الادراک سواء کان فی صلوة الجمعه او غیرها و عدم الاعتداد بالرکعة مع الشک فی ادراکه راکعا) انه هل یجوز الدخول معه اذا لم یدرکه راکعا وان لم یحسب له بالرکعة ام لا؟: اکثر الاصحاب علی الاستحباب وهو الاظهر لدلالة روایة معویة بن شریح قال: سمعت ابا عبد الله (علیه السلام) یقول: اذا جاء الرجل مبادرا والامام راکع اجزاته تکبیرة واحدة لدخوله فی الصلوة (1) والرکوع. وزاد فی الفقیه بعد هذه الروایة: ومن ادرک الامام وهو ساجد کبر وسجد معه ولم یعتد بها ومن ادرک الامام وهو فی الرکعة الاخیرة فقد ادرک فضیلة الجماعة ومن ادرکه وقد رفع راسه من السجدة الاخیرة وهو فی التشهد فقد ادرک الجماعة ولیس علیه اذان و لا اقامة ومن ادرکه وقد سلم فعلیه الاذان (2) والاقامة. وروایة معلی بن خنیس عن الصادق (علیه السلام) قال: اذا سبقک الامام برکعة فادرکته وقد رفع راسه فاسجد معه (3) ولا تعتد بها. وتوقف فیه العلامة فی المختلف للنهی عن الدخول فی صحیحة محمد بن مسلم (4). وفیه ان المراد بالنهی فیها النهی عنه معتدا بها فی ادراک الرکعة کما یفسره .

ص: 148


1- وسائل: ج 5 ص 442، ابواب صلوة الجماعه، باب 45، ج 4، توضیح: این حدیث هم از " معاویه بن شریح " وهم از " معاویه بن میسره " روایت شده است. از متون رجال از جمله " جامع الروات اردبیلی " - ص 238 ج 2، وص 242 - بر میآید که هر دو یکی هستند: معاویه بن میسره بن شریح قاضی معروف.
2- من لا یحضره الفقیه: ج 1 ص 265: طبع اسلامیه سنه 1390 - ه. ق.
3- وسائل: ج 5 ص 449، ابواب صلوة الجماعه، باب 49، ج 2.
4- وسائل: ج 5 ص 441، ابواب صلوة الجماعه، باب 44، ج 3.

صحیحته الاخری وسیجیئی الاشارة الیهما فی المسئلة الاتیة. ثم اختلفوا فی انه هل یکتفی بتلک التکبیرة ویغتفر زیادة الرکن او یجب استینافها اذا قام الامام، الاشهر الاظهر وجوب الاستیناف. لعدم دلیل یمکن الاعتماد به فی اداء الواجب مع کون العباداة توقیفیة والروایتان اللتان اعتمدنا علیهما فی الاستحباب لا ینهضان دلیلا علی ذلک لضعفهما سندا (1) واحتمال کون موضع الدلالة فی الاولی منهما من کلام الصدوق، وعدم ذکر التکبیرة فی الثانیة وانما عملنا علیهما فی الاستحباب مسامحة فی ادلة السنن. اذا عرفت هذا ظهر لک ان دخول صورة السؤال تحت مدلول الخبرین اولی بالمنع اذ غایة دلالتهما انما هو اذا دخل مع الامام بعد ما رفع رأسه من الرکوع او اذا کان فی السجود وصورة السؤال انما هو اذا دخل والامام فی الرکوع ویکبر المأموم بظن ادراکه راکعا فهو ینوی الاقتداء بهذه الرکعة مع هذه التکبیرة بخلاف مورد الروایتین فانه لا یمکن فیهما الاقتداء لاجل ادراک تلک الرکعة بل المقصود فیها ادراک الاقتداء بالرکعة الثانیة لاجل رکعته الاولی غایة الامر انه یدرک فضیلة زایدة علی اصل الصلوة. و اما احتمال القیام ذاکرا الی ان یلحقه الامام فهو خارج عن مقتضی الدلیل رأسا. وکک احتمال العدول الی الانفراد لعدم الدلیل لان ماهیة صلوة الجماعة والفرادی متغایرتان و انما الاعمال بالنیات وموارد جواز العدول تابعة للدلیل ولیس.

312- سوال:

312- سوال: کیف حال المأموم فی صلوة الایات اذا لم یدرک الرکوع الاول؟

جواب:

جواب: الظاهر، انه لا فرق بینها وبین الیومیة فی ادراک الرکعة بادراک الرکوع اما قبله فاجماعا واما بالاثناء فعلی الاظهر. واما لو لم یدرک الرکوع الاول فهل یجوز .

ص: 149


1- مراد سند حدیث معاویه در " من لا یحضره الفقیه " و حدیث معلی بن خنیس است که در بالا مشخص گردید: حدیث معاویه به دلیل خود او ضعیف است زیرا وی توثیق نشده ولیکن " ابن ابی عمیر " از او نقل حدیث می کند و این، می تواند موقعیت او را تقویت نماید. وسلسله سند حدیث معلی بن خنیس بدین شرح است: وعنه (محمد بن الحسن عن محمد بن احمد بن یحیی) عن العباس بن معروف، عن صفوان، عن ابی عثمان، عن المعلی. ضعف این سند به دلیل " ابی عثمان " است زیرا ابن ابو عثمان که صفوان از او نقل حدیث می کند مجهول وتوثیق نشده، است.

الدخول معه ام یصیر الی قیام الامام للرکعة الثانیة ففیه وجهان نظرا الی قوله تعالی " فارکعوا مع الراکعین " والحث علی الاجتماع. والی عدم ورود النص فیه بالخصوص. وعلی الاول فهل هو لمحض ادراک الفضیلة ولا یدرک به الرکعة او هو اقتداء حقیقی ویدرک به الرکعة؟ الاظهر الاول کما اختاره المحقق فی المعتبر والعلامة فی جملة من کتبه وولده الفخر فی الایضاح والشهید فی الذکری وصاحب المدارک. واحتمل العلامة فی القواعد والتذکرة جواز الدخول معه فی هذه الحالة فاذا سجد الامام لم یسجد هو بل ینتظر إلی ان یقوم فاذا رکع الامام اول الثانیة رکع معه عن رکعات الاولی فاذا انتهی الی الخامس بالنسبة الیه سجد ثم لحق الامام ویتم الرکعات قبل سجود الثانیة. لنا (مضافا الی الاصل وعدم انصراف ذلک من عمومات الجماعة ولان لها شرایط و حدودا خاصة لم یعلم تحققها فیه) صحیحه الحلبی عن ابیعبد الله (علیه السلام) قال (1): اذا ادرکت الامام قد رکع فکبرت ورکعت قبل ان یرفع رأسه فقد ادرکت الرکعة وان یرفع الامام رأسه قبل ان ترکع فقد فاتتک الرکعة. وصحیحة الاخری عنه (2) قال: لا. وصحیحة محمد بن مسلم عن الباقر (علیه السلام) قال: قال لی: ان لم تدرک القوم قبل ان یکبر الامام للرکعة فلا تدخل معهم فی تلک (3) الرکعة. ولا ینافی ذلک جواز الدخول مع عدم الاعتداء بالرکعة کما اخترناه فی الیومیة و لا نضایق عن الدخول بقصد الاستحباب وادراک الفضیلة هنا ایضا مسامحة فی ادلة السنن کما یظهر من التحریر وغیره ویدل علیه ایضا ان الامام لا یتحمل شیئا غیر القرائة وانما جعل الامام اماما لیأتم به والدخول معه فی هذه الحالة یستلزم احد المحذورین لانه ان ترک الرکوع لم یصح لانه قد ترک رکنا ولا یسقط بفواته مع الامام کغیره، وان لم یترکه: ان تابع الامام فی السجود لزم زیادة رکن وهو مبطل. والا لزم ترک متابعة الامام وانما جعل الامام اماما لیاتم به. .

ص: 150


1- وسائل: ج 5 ص 442، ابواب صلوة الجماعه، باب 45 ح 2.
2- به شناسائی این حدیث موفق نشدم و گویا در عبارت متن سقطی هست
3- وسائل ج 5، ص 441، ابواب الجماعه، باب 44، ج 2.

ووجه الاحتمال الذی ذکره العلامة ما ذکره فی الایضاح من تحصیل فضیلة الجماعة فی بعض الصلوة وجاز ترک المتابعة فی مواضع فلیجز هنا للضرورة وهی کما تری. بقی هنا احتمال اخر ذکره فی الذکری وهو ان یأتی المأموم بما بقی علیه ثم یسجد ثم یلحق الامام فیما بقی من الرکوعات. ولیس فی هذا الا التخلف عن الامام لعارض وهو غیر قادح فی الاقتداء. واجاب عنه بأن قال: ان التخلف عن الامام یقدح فیه فوات رکن. فعلی مذهبه لا یتم هذا ومن اغتفر ذلک فأنما یکون عند الضرورة کالمزاحمة ولا ضرورة هنا. قال فح، یستأنف المأموم النیة بعد سجود الامام ویکون تلک المتابعة لتحصیل الثواب کما لو تابع فی الیومیة فی السجود المجرد من الرکوع فظاهر المعتبر انه یتابعه فی السجود ایضا فاذا قام الی الثانیة استأنف النیة. ثم ان هذا الکلام انما یجری فی سعة الوقت فلو ضاق الوقت عن ذلک فلا یدخل معه لانه معرض لفوت الواجب. الا ان یق، باندراجه تحت قوله (علیه السلام) من ادرک رکعة من الوقت فقد ادرک الوقت ان تمکن من ادراک الرکعة وهو تعتد بالرکعة التی لم تشهد تکبیرها مع الامام خروجا عن مقتضی عمومها فیما لو ادرکه راکعا وبقی الباقی، ایضا مشکل (1). لان ظاهره فی صورة الضرورة (کالحایض التی تطهر فی اخر الوقت بمقدار الطهارة واداراک رکعة) لا مطلقا.

313- سوال:

313- سوال: من صلی الفریضة فسهی وفعلها بقصد النافلة او بالعکس فهل یصح ام لا؟

جواب:

جواب: قال فی الذکری لو نوی الفریضة ثم غیرت النیة لم یضر. ولو نوی التنفیل ببعض الافعال او بجمیع الصلوة خطاء فالاقرب الاجزاء لاستنباع نیة الفریضة باقی الافعال فلا یضر خطاءه فی النیة ولما رواه عبد الله بن ابی یعفور عن الصادق (علیه السلام) فی (2) رجل قام فی .

ص: 151


1- ای القول بالاندراج تحت قوله (علیه السلام)، مشکل - کذا فی الاصل.
2- وسائل: ج 4 ص 712، ابواب النیة، باب 2 ج 3.

صلوة فریضة فصلی رکعة وهو ینوی انها نافلة. فقال: هی التی قمت فیها ولها.. وقال: اذا قمت فی (1) فریضة فدخلک الشک بعد فانت فی الفریضة (2) وانما یحسب للعبد من صلوته. وروی یونس عن معویة قال: سئلت ابا عبد الله (علیه السلام) عن الرجل (3) قام فی الصلوة المکتوبة فسهی وظن انها نافلة. او کان فی النافلة فظن انها مکتوبة. قال: هی علی ما افتتح الصلوة علیه. اقول وهو کما ذکره (ره) ولکن لا بد من تقییده بانه یصح اذا لم تصر النافلة ثلثیة او رباعیة والفریضة الزائدة علی الثنائیة ثنائیة من دون تدارک ولعله ترکه للظهور.

314- سوال:

314- سوال: اذا سافر احد الی رستاق یکون بین منزله إلی اول الرستاق المسافة الشرعیة ومنظوره التوقف فی ذلک الرستاق مدة طویلة کستة أشهر او عام او فوق ذلک وما بین قری ذلک الرستاق لم یکن مسافة شرعیة ولم یرد فی احدی القری مقام عشرة ایام بل غرضه الدور فی تلک القری والاشتغال بصنعة فیها فهل یقصر فی تلک القری وما بینها ام یتم؟

جواب:

جواب: الاظهر انه یقصر فی المسافة ویتم فی تلک القری وما بینها وذلک لیس لتحقق قاطع السفر حتی یق: انه لیس باحد من القواطع المعروفة بل لعدم وجود شرط من شروط القصر وهو کونه مسافرا ولذلک اشترطوا استمرار القصد وقالوا یضر حصول التردد قبل طی اربعة فراسخ کما فی مسئلة متنظر الرفقة، فکک بقاء اسم المسافر ایضا معتبر بعدما قطع المسافة الشرعیة بمعنی عدم انسلاخ اسم المسافر عنه عرفا ویصدق علی هذا انه لیس بمسافر سیما اذا طال المدة مثل خمسة اعوام. وقد تحقق من هذا انه لا یمکن ان یق: یجب القصر علی المسافر والتمام علی الحاضر و هو لیس بحاضر ولا مسافر لانا نمنع انحصار الامر بینهما بل الاصل وجوب الاتمام الا ان .

ص: 152


1- وفی الاصل: وانت تنوی الفریضة.
2- وفی الاصل بعد لفظ " الفریضة ": علی الذی قمت له وانت کنت دخلت فیها وانت تنوی نافلة ثم انک تنویها بعد فریضة فانت فی النافلة. ولعل السقط من النساخین.
3- وسائل: ج 4 ص 712، ابواب النیة، باب 2 ج 2.

یصدق علیه المسافر، وغیر المسافر اعم من الحاضر ولذلک قیل بان من رجع عن السفر الی قریب من بلده واقام فی رستاق مشتمل علی القری یدور فیها من دون اقامة انه یتم لعدم صدق المسافر علیه وان لم یصدق علیه اسم الحاضر، ایضا فان قلت: ان المفروض انه مسافر من زمان خروجه من منزله الی اول الرستاق فحکمه مستصحب، قلت: المستفاد من الادلة وجوب القصر علی المسافر کقولهم (علیه السلام): لیس من البر الصیام فی السفر والصلوة فی السفر رکعتان لیس قبلهما ولا بعد هما شئ. والعرف یفیدانه یجب علیه القصر ومادام فی السفر ومادام هو مسافر لا مطلقا ولا یصدق علی هذا انه مسافر والتمسک بالاستصحاب فی التسمیة لا معنی له اذ هو امر موکول الی فهم اهل العرف وما تریهم یتمسکون باستصحاب بقاء الموضوع فی اثبات الاحکام مثل وجوب التوضی بالماء المخلوط بما تحصل معه خروجه عن الاطلاق الی الاضاة فانما هو استصحاب للحکم الثابت للماء قبل الاختلاط لا انه الحین ماء مطلق بسبب الاستصحاب. مع انه معارض باستصحاب عدم الطهارة واشتغال الذمة بالصلوة فاذا قیل فی العرف انه لیس بماء او انه دخیل فلا یمکن التمسک باستصحاب الحکم السابق. وکیف کان فنحن نقول بان اهل العرف یحکمون بسلب اسم المسافر عنه والمشهور الاقوی ان سلب الاسم عرفا کاف فی نفی الحکم السابق کما فی الکلب المستحیل بالملح. نعم له وجه اذا شک فی سلب الاسم عنه قال فی ذکری یثبت المسافة بالاعتبار بالاذرع و، ح، لا فرق بین قطعها فی یوم او اقل او اکثر. الی ان قال: نعم لو قصد مسافة فی زمان یخرج به عن اسم المسافر کالسنة فالاقرب عدم القصر لزوال التسمیة. ومن هذا الباب لو قارب المسافر بلده فتعمد ترک الدخول الیه للترخص ولبث فی قری یقاربه مدة یخرج بها عن اسم المسافر ولم اقف فی هذین الموضعین علی کلام من الاصحاب و ظاهر النظر للنص یقتضی عدم الترخص. انتهی کلامه (ره). وقال فی المدارک: ویمکن المناقشة فی عدم الترخص فی الصورة الثانیة بان السفر بعد استمراره الی انتهاء المسافة فانما ینقطع باحد القواطع المقررة من نیة الاقامة

ص: 153

او التردد ثلثین او الوصول الی الوطن وبدونه یجب البقاء علی حکم القصر. اما ما ذکره من عدم الترخص فی الصورة الاولی فجید لان التقصیر انما یثبت فی السفر الجامع شرایط القصر فمتی انتفی السفر او احد شرایطه قبل انتهاء المسافة انتفی التقصیر. وتبعه صاحب الکفایة حیث قال: ولو عزم ای المقصر علی اقامة طویلة فی رستاق ینتقل فیه من قریة الی قریة ولم یعزم علی اقامة العشرة فی واحدة منها لم یبطل حکم سفره. اقول: الحصر المستفاد من قوله فانما ینقطع باحد القواطع، مم، بل ینقطع بسلب الاسم ایضا اذ انتفاء الحکم کما قد یکون بسبب المانع قد یکون ایضا بسبب عدم وجود الشرط بل هو اولی اذ قد لا یخرج المسافر بسبب الاقامة وتردد الثلثین عن اسم المسافر عرفا والمفروض هنا الخروج عن اسمه مع ان المستفاد من العقل والنقل ان الحکمة فی التقصیر هو تسهیل الامر لحصول المشقة غالبا فی السفر بسبب طی المسافة ولا مشقة فی طی فرسخ او اقل فی کل سبعة ایام او ثمانیة ایام مع ان المتبادر من السفر هو قطع المسافة علی سبیل التوالی لا ما لا ینافیه عرفا. والمسلم فی مصداق السفر فیما نحن فیه انما هو قطع المسافة من بلده الی ذلک الرستاق واما المقصود بالذات فی الرستاق فهو المکث فیه للصنعة وقد یستلزم ذلک ثانیا وبالعرض طی مسافات قلیلة. والحاصل ان الاصل فی الرباعیة التمام الا ما خرج بالدلیل ولم یقم هنا دلیل یمکن الرکون الیه. فان قلت: اصل البرائة مقدم علی هذا الاصل فلم یثبت تکلیفه بالزائد لان الاصل عدم الزیادة فی التکلیف، قلت: بعد ما ثبت ان صلوة الظهر اربعة الا اذا کان مسافرا معناه ان انتقاله الی القصر مشروط بحصول کونه مسافرا فالتمسک باصل البرائة هنا یرجع إلی ان الاصل کونه مسافرا وهو کما تری بل الاصل عدم تحقق السفر. غایة الامر، ان یق: ان هیهنا عمومین المسافر یقصر وغیر المسافر یتم واذا جهل الحال فالاصل عدم تعین احدهما و مفاده التخییر واین هذا من اثبات وجوب القصر کما هو المفروض، مع انهما ماهیتان متغایرتان بالذات ویجزم بان الشارع طلب احدهما ولا ندری ایهما هو وکون الاصل صدور هذا الخطاب دون هذا، لا معنی له لتساویهما فی احتمال الصدور.

ص: 154

315 - سوال:

315 - سوال: هرگاه کسی داخل مسجد شود و به اعتقاد اینکه امام زید است به او اقتدا کند و بعد معلوم شود که عمرو بوده است و مفروض این است که عمرو هم عادل است بلکه مأموم، عمرو را هم بخصوص عادل میدانسته، آیا نماز صحیح است یا نه؟

جواب:

جواب: شهید در ذکری این را از فروع معارضه " اشاره " با " عبارت " کرده و توقف کرده واظهر در نظر حقیر، بطلان است، به جهت اینکه لازم است بر مأموم که امام را جامع شرایط بشناسد تا جایز باشد اقتدا، چنانکه از ادله لزوم اقتدا به کسی که اعتماد به دین وامانت و عدالت او داشته باشی، ظاهر می شود و لازم این ادله این است که بشخصه او را به این صفت بشناسی و کافی نیست که او احد اشخاصی باشد که او را به این وصف شناخته. واین مستلزم شناختن شخصی است بعینه و در اینجا آنچه بعینه شناخته، زید است ومفروض این است که به او اقتدا نکرده، پس نماز او باطل است. وشهید، نظیر این ذکر کرده مسئله بیع وطلاق را، که بگوید: " هذه زینب طالق " و حال آن که او " هند " باشد. یا " بعث هذا الحمار " ومشار الیه، اسب باشد و اظهر تقدیم اسم است به این معنی که طلاق وبیع صحیح نیست، زیرا که قصد مسمی را نکرده، بلی اشکال در صورتی است که حال معلوم نباشد ونزاع شود، آیا حمل بر اشاره می شود یا عبارت؟ و در اینجا دور نیست تقدیم اشاره را، زیرا که اشتباه در لفظ اغلب است از اشتباه در اشاره واین کلام در نماز، جاری نیست، چون از مسائل نزاع نیست ومطلوب در آن، امتثال میان خود و خداست، و اما هرگاه مقصود " مشار الیه " باشد جزما وغلط لفظی واقع شود، پس در اینجا جزما اشاره مقدم است. ومع هذا کله، نفهمیدم مراد شهید (ره) که در ذکری وقواعد هر دو، این مسئله امام جماعت را از فروع معارضه اشاره با عبارت کرده چیست؟ وغایت توجیه کلام او این است که بگوییم مسئله را در جایی فرض کرده که امام مسجد منحصر است در زید و عمرو، وهر دو در نزد او عادلند، و لکن متابعت عبارت که اسم زید است کرده و از این حیثیت اقتدا کرده، هرگاه اشاره را مقدم بداریم نماز او صحیح است و هرگاه عبارت را مقدم داریم باطل است، چون او زید نیست و عمرو است. و تو میدانی که این سخن بیوجه است، زیرا که در اینجا زید لفظی، نگفته که

ص: 155

عبارت بر آن اطلاق شود واگر احیانا به زبان هم بگوید که اقتدا می کنم به زید، این لغو است، بلکه در اینجا تعارض شده ما بین اعتقاد او به آنکه این شخص زید است واشاره او که به عمرو واقع شده، پس در حقیقت به اعتقاد اینکه این شخص زید است اقتدا کرده و حال اینکه اعتقاد فاسد بوده، پس نماز او صحیح نیست وبه هر حال این از فروع مسئله تعارض عبارت با اشاره نیست، چنانکه در طلاق وبیع تعارض هست. وتو دانستی که مجرد ملاحظه اسم نفعی ندارد با وجود اینکه زید وعمر و، هر دو اسمند و تعارضی ما بین این دو اسم هم نشده بلکه ما بین دو مسمی شده که یکی از آنها مورد اشاره شده و دیگری مورد اسم زید است که در میان نیست پس تعارض میان اشاره باشد. و میانه اعتقاد او به اینکه زید است. نه میان اشاره و عبارت.

316- سوال:

316- سوال: کسی در کسب تجارت، هر سال یک سفر عراق نماید، بعد از ورود به خانه خود هر سال یک سفر یا چند سفر حد ترخص نماید و باقی ایام عام را در فکر امر تجارت در یک فرسنک یا دو سه فرسنگ (کمتر از چهار فرسنگ) مشغول باشد، آیا نماز را قصر نماید یا تمام؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که در سفر عراق که مسافت شرعیه به عمل میآید نماز را تمام می کند و در باقی سفرها که به سرحد مسافت شرعیه نمیرسد که اشکالی نیست در تمام کردن. و به هر حال، هرگاه کسی شغل او سفر تجارت است هر چند به اقل مسافت باشد در اغلب. و یک دفعه یا بیشتر، سفر تجارت او به حد مسافت شرعیه برسد، او در همه سفرها تمام می کند، اما در آن سفرهایی که مسافت آنها شرعیه نیست پس وجه آن ظاهر است، و اما در آن سفرهایی که مسافت شرعیه است پس به جهت آنکه صادق است بر او که تاجری است که دور میزند در تجارت که آن یک عنوانی است از عنوانهایی که در اخبار وارد شده که تمام می کند و علت تمام کردن عادت به سفر است و رفع مشقت سفر (که علت قصر است) باعث بر عمل تمام است و در کتاب ذکری اشاره به آنچه گفتیم هست. و اینها که مذکور شد بعد از تحقق مصداق این عنوان است و اما هرگاه اول سفر او همان سفر عراق است که مسافت شرعیه است، پس جزما در سفر اول، قصر می کند، واما

ص: 156

صورت سؤال، پس ظاهر در آن است که مذکور شد حکم آن همان است که گفتیم.

317 - سوال:

317 - سوال: اذان گفتن در بیابانها که کسی نباشد چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: اذان گفتن در بیابانی که کسی در آنجا نباشد، اگر مراد از آن، اعلام است که از برای اعلام به دخول وقت وجمع شدن مردم است، پس وجهی از برای او ظاهر نیست، واما بلند کردن صدا در اذانی که از برای نماز میگوید، پس آن مستحب است هر چند در بیابان باشد، و همچنین مستحب است اذان در بیابان موحش، خصوصا هرگاه صورت غولان به نظر او آید، هر چند به سبب قوت واهمه باشد و این از باب اذان نماز نیست.

ص: 157

ص: 158

کتاب الزکوة من المجلد الاول

318- سوال:

318- سوال: نصاب غله بعد از وضع مال شاه، میباشد یا نه؟

جواب:

جواب: نصاب غله بعد از وضع خراج سلطان ملاحظه می شود.

319- سوال:

319- سوال: فطره ماه مبارک رمضان را به بیوه زنان و یتیم و فقیر بدهیم یا نه؟

جواب:

جواب: به ایتام فقرای شیعه میتوان داد و همچنین به فقرای بیوه زنان ایشان، و احوط آن است که ظاهر الصلاح باشند.

320- سوال:

320- سوال: زکوة تخم که بذر بوده، همه ساله باید بدهد یا نه، و یک سال که این کس داد، دیگر ضرور نیست؟

جواب:

جواب: احوط آن است که همه ساله بدهند.

321- سوال:

321- سوال: هرگاه کسی مال شاه، جنسی بدهد، زکوة آن را بدهد؟

جواب:

جواب: بلی بدهد. والله العالم.

322- سوال:

322- سوال: هر گاه غلات اربعه با خراج سلطان به حد نصاب رسند هرگاه خراج وضع شود بعد از وضع خراج به حد نصاب نرسیده باشد، آیا باید خراج سلطان که به حد نصاب رسیده، زکوة آن را بدهد یا نه؟

جواب:

جواب: ملاحظه نصاب بعد از وضع خراج می شود و هرگاه بعد از وضع خراج به حد نصاب نرسد وجوب زکوة بر آن معلوم نیست، هر چند مجموع به حد نصاب رسیده باشد.

ص: 159

323 - سوال:

323 - سوال: زکوة انگور به چه نحو متحقق می شود و مویز و انگور را به چه طور بر آورد باید کرد، با آنکه بعضی انگورها را مویز نمی باشد و اگر باشد مویز ضایعی خواهد بود.

جواب:

جواب: در انگور واجب است، خواه مویز خوب از آن به عمل آمده باشد یا نه و شاید اگر نصاب آن را به سه برابر نصاب مویز و گندم و جو حساب کنند خوب باشد، پس هرگاه نصاب غله، سیصد صاع باشد، آن را نهصد صاع حساب کنند، مگر اینکه آن نوع خاص انگور، از این قرار به عمل نیاید، در آن صورت تخمین مویز آن قسم انگور را بکنند. والله العالم.

324- سوال:

324- سوال: در زکوة غله چه چیز را اخراج میکنند به غیر از خراج سلطان و این که متأخرین مؤن را وضع میکنند، آیا خرج قنات و نجار و حداد و حصاد و سایر آنچه مالک غرامت میکشد به جهت زراعت، داخل مؤن است و اخراج باید نمود از غله یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر در نزد حقیر آن است که آنچه بعد از انعقاد حب که وقت تعلق وجوب است خرج شود همه وضع شود مثل اجرت حصار (1) و چرخ به آن و پشته کش و امثال آن و همچنین هر قدر که به نسبت بما بعد انعقاد حب ملاحظه شود (از اجرت سرکار و دشتبان و تنقیه قنات و امثال به قدر آنچه رسد ما بعد انعقاد حب است) وضع می شود و اما اخراجات ما قبل انعقاد حب، پس احوط آن است که وضع نشود و زکوة آن را بدهند. والله العالم.

325- سوال:

325- سوال: حدی از برای خراج سلطان مقرر فرموده اند یا نه؟ یعنی آنچه در ولایت حواله می شود (از وجوه دیوانی به زراعت حواله و تقسیم می شود) اینها همه اخراج باید نمود و باقی را هرگاه به حد نصاب رسد باید داد؟

جواب:

جواب: اما خراج سلطان پس هر چند در وضع آن از زکوة در امثال این زمان .

ص: 160


1- اگر لفظ " حصار " درست باشد و در حقیقت " حصاد " نباشد بیتردید مشروط است بر اینکه عمل حصار کشی فقط به خاطر محصول همان سال باشد و شاید " حصاد " صحیح باشد که نسخه برداران به صورت " حصار " در آورده اند.

اشکال هست، و لکن حقیر الزام نمی کنم که زکوة آن را بدهند، بلکه اظهر سقوط زکوة است از خراج و در شرع تقدیر معینی از برای خراج نیست، بلکه آنچه در زمان امام رأی او بر آن قرار میگرفته همان بوده است و آنچه هم در این زمان متعارف حکام جور است که میگیرند به اسم مالیات و خراج، همان وضع می شود نه مطلق عوارض و صادریات.

326- سوال:

326- سوال: سؤال می شود که کسی زکوتی بر ذمه او قرار گرفته است در نزد خود نگاه دارد و به مصرف مهمان مستحق و ارباب استحقاق بتدریج برساند، یا آنکه در رفع محصول و بخش آن، باید به اهلش رساند؟

جواب:

جواب: با وجود مستحق و عدم عذر شرعی تأخیر در اخراج صورتی ندارد، والله العالم.

327-سوال:

327-سوال: کسانی که زکوة میگیرند باید اصول دین خود را به دلیل، دانسته باشند به مرتبه ای که خود را مطمئن کرده باشند یا ضرور نیست تحقیق اینگونه مراتب، همین که فقیر و محتاج است و نماز می کند به او میتوان داد؟

جواب:

جواب: همین که شیعه و نمازگزار است و فسادی از او ظاهر نیست ظاهرا کافی است وتفحص واجب نیست. اگر چه احوط اعتبار عدالت است، اما وجوب آن بر حقیر ظاهر نیست. والله العالم.

328- سوال:

328- سوال: عشر و نصف عشری که فقها فرموده اند، در مثل قنواتی که خرج او بسیار می شود از جهت مقنی و ممیز، از کدام یک محسوب می شود و وجه اجاره ملک را هم زکوة باید داد یا نه؟

جواب:

جواب: اخراجات بسیار باعث کم شدن از عشر نمی شود، الا در آنجایی که شرع فرموده است و آن مواضعی است که بالا آوردن آب وبه زمین رساندن محتاج به آلتی باشد مثل چرخ و دولاب و شتر بارکش و امثال آن و خرج قنوات. وحفر نهر وامثال اینها از این بابت نیست، و اما وجه اجاره، پس اگر مراد این است که وجهی که در عوض اجرت زمین میگیرند زکوة دارد یا نه؟ آن زکوة ندارد. و اگر مراد این است که کسی که زمین را اجاره می کند به وجهی و زراعت می کند، آیا این وجه را از جمله مؤنه

ص: 161

محسوب میدارد یا نه؟ پس جواب آن از مسئله ای که قدری پیش از این مذکور شد، معلوم می شود.

329- سوال:

329- سوال: هرگاه در قریه ای فقرا و مساکین باشند، آیا جایز است که زکوة را به غیری بدهند که بیرون ببرد یا نه؟ و هرگاه به آن فقیر دادند، آیا برئ الذمه میشوند یا نه؟

جواب:

جواب: با وجود بودن فقیر در بلد، بر غریب دادن جایز است، اما افضل این است که اهل بلد را مقدم دارند، بلی اگر با وجود فقرا، زکوة را به بلد دیگر بفرستد که به فقرای آن بلد بدهند، در آن وقت اگر تلف شود، ضامن است و اما هرگاه تلف نشود و به دست فقیر برسد برئ الذمه می شود.

330 - سوال:

330 - سوال: نصاب شتر به چه نحو می شود؟

جواب:

جواب: شتر، دوازده نصاب دارد: اول پنج شتر، در آن یک گوسفند باید داد. دوم، ده شتر، در آن دو گوسفند باید داد. سوم، پانزده شتر و در آن سه گوسفند باید داد. چهارم، بیست شتر و در آن چهار گوسفند باید داد. پنجم، بیست و پنج شتر است و در آن پنج گوسفند باید داد. ششم، بیست و شش شتر است و در آن یک شتر ماده یک ساله پا در دو باید داد، و اما اگر ماده ندارد، نر دو ساله پا در سه بدهد. هفتم سی و شش شتر است و در آن شتر ماده دو ساله پا در سه بدهد. هشتم، چهل و شش شتر است در آن شتر ماده سه ساله پا در چهار بدهد. نهم، شصت و یک است در آن شتر ماده چهار ساله پا در پنج بدهد. دهم، هفتاد و شش است و در آن دو شتر ماده دو ساله پا در سه میدهد. یازدهم، نود و یک است و در آن، دو شتر ماده سه ساله پا در چهار سال است. دوازدهم، صد و بیست و یک است و هر چه زیاد شود، در هر پنجاه شتر، یک شتر ماده سه ساله پا در چهار و [ یا ] در هر چهل شتر، یک ماده دو ساله میدهد. و احوط بلکه اظهر این است که در اینجا مراعات فقیر را منظور داشته باشد، مثل این که در صد و بیست و یک، ملاحظه چهل را بکند به جهت این که سه چهل دارد و دو پنجاه و در صد و پنجاه ملاحظه پنجاه را بکند که سه پنجاه دارد و اگر ملاحظه چهل را بکند سی

ص: 162

شتر از آن فقرا بیبهره میشوند و علی هذا القیاس.

331- سوال:

331- سوال: هر مدعی فقر را با عدم منازع و قرینه بر خلاف ادعا، زکوة میتوان داد یا نه؟

جواب:

جواب: بلی میتوان داد، ولکن احوط تحصیل ظن به فقر او است وقراین حال کافی است.

332 - سوال:

332 - سوال: نصاب طلا و نقره را در زکوة به حساب پول این زمان بیان فرمایند؟

جواب:

جواب: نصاب طلا، دو نصاب است. نصاب اول، بیست مثقال شرعی طلای سکه دار است به سکه معامله که پانزده مثقال صرافان باشد و زکوة آن چهل، یک است. دوم، سه مثقال است تا هر چه بالا رود به مثقال صرافان و در آن نیز چهل، یک است و ما بین دو نصاب، زکوة ندارد و نقره نیز دو نصاب دارد، نصاب اول صد و پنج مثقال نقره سکه دار است به مثقال صرافان و چهل، یک آن را باید بدهد و دیگر زکوة نیست تا به نصاب دوم برسد و نصاب دوم، بیست و یک مثقال نقره سکه دار است به مثقال صرافان تا هر چه بالا رود و باز در آن چهل، یک است.

333- سوال:

333- سوال: نصاب زکوة گندم را، به من تبریز بیان فرمائید.

جواب:

جواب: نصاب غلات، همه یکی است و به سنگ تبریزی که معادل هشت عباسی (1) پول سیاه باشد دویست و هشتاد و هفت من (2) و سه چهار (3) یک پنجاه درم (4) و پانزده مثقال (5) صرافی است. .

ص: 163


1- ابتدا توجه فرمائید که خود میرزا در ذیل مسئله شماره 404 و مسئله شماره 405 میفرماید " هر مد یک چارک تبریز، است ". بنابر این عبارت صحیح جمله " سه چارک پنجاه درم " باید " سه چارک پنجاه درمی " باشد. و نباید آن را بصورت " سه چارک و پنجاه درم " تصحیح کرد. و اینک به موارد زیر توجه فرمائید: یک عباسی معادل 80 مثقال. و یک من تبریز معادل 640 مثقال و یک چارک معادل 160 مثقال، است هر مثقال شرعی معادل 34 / 3 گرم و هر مثقال صرافی معادل 46 / 4 گرم است. در محاسبه بر اساس رقمی که میرزا تعیین می کند مجموع نصاب به 420 / 821 کیلوگرم میرسد (با مثقال صرافی). در رساله های عملیه (توضیح المسائل ها) مجموع نصاب را 207 / 747 کیلوگرم برآورد کرده اند. و آنچه در لسان شرع آمده " 5 وسق " است. یک وسق معادل 60 صاع و یک صاع معادل 9 رطل و هر رطل (همانطور که در حدیث نیز آمده) 819 مثقال شرعی است. پس مجموع نصاب به حدود 574 / 738 کیلوگرم میرسد. توضیح: در زبان شرع تصریح شده که مراد از رطل، وسق و صاع در این محاسبات واحدهای وزنی عراقی است نه حجازی.
2- ابتدا توجه فرمائید که خود میرزا در ذیل مسئله شماره 404 و مسئله شماره 405 میفرماید " هر مد یک چارک تبریز، است ". بنابر این عبارت صحیح جمله " سه چارک پنجاه درم " باید " سه چارک پنجاه درمی " باشد. و نباید آن را بصورت " سه چارک و پنجاه درم " تصحیح کرد. و اینک به موارد زیر توجه فرمائید: یک عباسی معادل 80 مثقال. و یک من تبریز معادل 640 مثقال و یک چارک معادل 160 مثقال، است هر مثقال شرعی معادل 34 / 3 گرم و هر مثقال صرافی معادل 46 / 4 گرم است. در محاسبه بر اساس رقمی که میرزا تعیین می کند مجموع نصاب به 420 / 821 کیلوگرم میرسد (با مثقال صرافی). در رساله های عملیه (توضیح المسائل ها) مجموع نصاب را 207 / 747 کیلوگرم برآورد کرده اند. و آنچه در لسان شرع آمده " 5 وسق " است. یک وسق معادل 60 صاع و یک صاع معادل 9 رطل و هر رطل (همانطور که در حدیث نیز آمده) 819 مثقال شرعی است. پس مجموع نصاب به حدود 574 / 738 کیلوگرم میرسد. توضیح: در زبان شرع تصریح شده که مراد از رطل، وسق و صاع در این محاسبات واحدهای وزنی عراقی است نه حجازی.
3- ابتدا توجه فرمائید که خود میرزا در ذیل مسئله شماره 404 و مسئله شماره 405 میفرماید " هر مد یک چارک تبریز، است ". بنابر این عبارت صحیح جمله " سه چارک پنجاه درم " باید " سه چارک پنجاه درمی " باشد. و نباید آن را بصورت " سه چارک و پنجاه درم " تصحیح کرد. و اینک به موارد زیر توجه فرمائید: یک عباسی معادل 80 مثقال. و یک من تبریز معادل 640 مثقال و یک چارک معادل 160 مثقال، است هر مثقال شرعی معادل 34 / 3 گرم و هر مثقال صرافی معادل 46 / 4 گرم است. در محاسبه بر اساس رقمی که میرزا تعیین می کند مجموع نصاب به 420 / 821 کیلوگرم میرسد (با مثقال صرافی). در رساله های عملیه (توضیح المسائل ها) مجموع نصاب را 207 / 747 کیلوگرم برآورد کرده اند. و آنچه در لسان شرع آمده " 5 وسق " است. یک وسق معادل 60 صاع و یک صاع معادل 9 رطل و هر رطل (همانطور که در حدیث نیز آمده) 819 مثقال شرعی است. پس مجموع نصاب به حدود 574 / 738 کیلوگرم میرسد. توضیح: در زبان شرع تصریح شده که مراد از رطل، وسق و صاع در این محاسبات واحدهای وزنی عراقی است نه حجازی.
4- ابتدا توجه فرمائید که خود میرزا در ذیل مسئله شماره 404 و مسئله شماره 405 میفرماید " هر مد یک چارک تبریز، است ". بنابر این عبارت صحیح جمله " سه چارک پنجاه درم " باید " سه چارک پنجاه درمی " باشد. و نباید آن را بصورت " سه چارک و پنجاه درم " تصحیح کرد. و اینک به موارد زیر توجه فرمائید: یک عباسی معادل 80 مثقال. و یک من تبریز معادل 640 مثقال و یک چارک معادل 160 مثقال، است هر مثقال شرعی معادل 34 / 3 گرم و هر مثقال صرافی معادل 46 / 4 گرم است. در محاسبه بر اساس رقمی که میرزا تعیین می کند مجموع نصاب به 420 / 821 کیلوگرم میرسد (با مثقال صرافی). در رساله های عملیه (توضیح المسائل ها) مجموع نصاب را 207 / 747 کیلوگرم برآورد کرده اند. و آنچه در لسان شرع آمده " 5 وسق " است. یک وسق معادل 60 صاع و یک صاع معادل 9 رطل و هر رطل (همانطور که در حدیث نیز آمده) 819 مثقال شرعی است. پس مجموع نصاب به حدود 574 / 738 کیلوگرم میرسد. توضیح: در زبان شرع تصریح شده که مراد از رطل، وسق و صاع در این محاسبات واحدهای وزنی عراقی است نه حجازی.
5- ابتدا توجه فرمائید که خود میرزا در ذیل مسئله شماره 404 و مسئله شماره 405 میفرماید " هر مد یک چارک تبریز، است ". بنابر این عبارت صحیح جمله " سه چارک پنجاه درم " باید " سه چارک پنجاه درمی " باشد. و نباید آن را بصورت " سه چارک و پنجاه درم " تصحیح کرد. و اینک به موارد زیر توجه فرمائید: یک عباسی معادل 80 مثقال. و یک من تبریز معادل 640 مثقال و یک چارک معادل 160 مثقال، است هر مثقال شرعی معادل 34 / 3 گرم و هر مثقال صرافی معادل 46 / 4 گرم است. در محاسبه بر اساس رقمی که میرزا تعیین می کند مجموع نصاب به 420 / 821 کیلوگرم میرسد (با مثقال صرافی). در رساله های عملیه (توضیح المسائل ها) مجموع نصاب را 207 / 747 کیلوگرم برآورد کرده اند. و آنچه در لسان شرع آمده " 5 وسق " است. یک وسق معادل 60 صاع و یک صاع معادل 9 رطل و هر رطل (همانطور که در حدیث نیز آمده) 819 مثقال شرعی است. پس مجموع نصاب به حدود 574 / 738 کیلوگرم میرسد. توضیح: در زبان شرع تصریح شده که مراد از رطل، وسق و صاع در این محاسبات واحدهای وزنی عراقی است نه حجازی.

334 - سوال:

334 - سوال: هرگاه شخصی با فقرا، مکرر شریک شود و چیزی به اسم آن فقیر بگیرد و خود با او قسمت نماید و نوشته ای به او بدهد که مردم مراعات او را بکنند و هر چه عاید شود با او قسمت کند نقض در عدالت می شود یا نه؟

جواب:

جواب: مادامی که احتمال صحیح در کار او باشد نقض عدالت، ثابت نمی شود و تجسس لازم نیست و احتمال که گفتیم مثل اینکه مردی صاحب آبرو باشد و از حال صاحب مال و فقیر بداند که هر دو راضی هستند که او، این مال را به مصرف برساند و خود نیز مستحق و پریشان باشد، نهایت اظهار حال و سوال بر وی بسیار گران باشد و اگر احتمال صحیح، نباشد غلط است و نقض عدالت است.

335- سوال:

335- سوال: زکوة فطره غیر سید که به سید تعلق میگیرد، آیا آن سید به غیر سید بدهد یا به سید بدهد؟

جواب:

جواب: معتبر حال دهنده زکوة فطره است نه حال آن عیالی که دهنده فطره، آن را میدهد، پس بنابر این سید فطره غلام حبشی خود را به سید و غیره هر دو می تواند داد و غیر سید فطره زن سیده خود را به سید نمی تواند داد.

336- سوال:

336- سوال: هرگاه غالی، مسلمان شود، آیا حقوق الناس که در گردن او بوده، چه حال دارد از خمس و زکوة و غیره، عبادات او چه حال دارد؟

جواب:

جواب: از باب کافر اصلی نیست که به سبب اسلام همه معاصی و آلودگیهای قبل از اسلام از او دفع شود و قضای عبادات و زکوة و غیره بر او واجب نباشد بلکه از

ص: 164

بابت مخالفان شیعه است از فرق اسلام، پس سنیان و نواصب و غلات یک حکم دارند. بعد از اختیار دین حق، هرگاه عبادت ایشان بر وجهی شده باشد که بر مذهب خودشان صحیح بوده بر آنها قضائی نیست، به غیر زکوة که هرگاه آن را به غیر شیعه اثنا عشری داده باشند، باید اعاده کنند و ظاهر این است که سایر حقوق الناس را باید تدارک کنند و اما مرتد پس باید قضای ایام رده خود را بجا آورد.

337- سوال:

337- سوال: هرگاه کسی بر سبیل امساک و تنگ گیری در معیشت و جبر و تحدی، به قدر نصاب جمع کند و آن را در جایی ضبط کند و چند سال بر آن بگذرد حکم زکوة وخمس، از چه قرار است؟

جواب:

جواب: هرگاه آن وجه، به قدر یک نصاب زکوة است در آن یک زکوة واجب است، (بنا بر اقوی که زکوة متعلق به عین است) و اگر بیشتر است به جهت هر سالی یک زکوة بدهد تا آنکه از حد نصاب کمتر شود و در زکوة فرقی نیست میان اینکه به سبب امساک در خرج مانده باشد یا غیر آن. و اما خمس، پس در آن فرقی هست و در صورت امساک، اظهر عدم وجوب است، هر چند احوط دادن است.

338 - سوال:

338 - سوال: هرگاه شخصی از طلبه علوم، مردد باشد امر آن ما بین گذراندن معیشت به اخذ زکوة و وجوه بر، یا مصاحبت ظلمه ومعاشرت با ایشان و منتفع شدن از آنها به اینکه چیزی به او ببخشند و بگویند حلال است بدون اینکه اعانت ایشان کند در ظلم، بلکه گاهی واسطه حاجت فقیری بشود و به سبب این معنی به کسان عالم هم تعدی نمی شود این عالم به جهت این از اذیت مردم فارغ باشد. کدامیک را اختیار کند؟

جواب:

جواب: مصاحبت ظالم کردن و دوستی با او کردن به جهت منتفع شدن صورتی ندارد و البته اخذ زکوة و وجوه بر، اولی است و هرگاه کسی محض لله ترک صحبت ایشان بکند و در طلب روزی توکل به خدا بکند خصوصا طلبه علوم، حق تعالی او را روزی میدهد و کفایت اشرار هم از او می کند حق تعالی او را در چشم ظلمه بزرگتر می کند تا سخن او را بهتر بشنوند و به محض بعض جزئیات که شیطان آنها را وسیله فریب نفس ضعیف می کند مغرور نمی تواند شد، خصوصا هرگاه صحبت ایشان مستلزم

ص: 165

اکل و شرب از اموال مشتبه ایشان باشد، و در مجلس صحبت ایشان مکرر بنشیند که این هر دو، موجب قساوت قلب و بعد از حق می شود.

339- سوال:

339- سوال: فقرایی که ادعای فقر میکنند وقسم هم میخورند که ما فقیریم و چیزی نداریم، آیا بدون اطلاع به صدق ایشان، تصدق و زکوة میتوان داد به آنها یا نه؟ و واجب است تحقیق مسئله دینی او یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه ظن به صدق قول ایشان حاصل شود، خصوصا هرگاه ضعیف و عاجز از کسب باشند به قول آنها عمل میتوان کرد و تفحص از مسائل دین واجب نیست، هر چند احوط در زکوة آن است که ظاهر الصلاح باشند و احوط از آن، اعتبار عدالت است، و لکن وجوب آن بر حقیر ظاهر نیست.

340- سوال:

340- سوال: آیا زکوة مال یا زکوة فطره را به سائل به کف، می تواند داد یا نه و دلیل منع، چه چیز است؟

جواب:

جواب: در کلام علمایی که در نظر حقیر آمده، تا به حال استثنای سائل به کف، را بخصوص ندیده ام به غیر مرحوم آخوند ملا محمد باقر (ره)، در زاد المعاد در باب فطره، و ظاهر این است که سهو شده باشد و غرض ایشان، این بوده که بنویسند " احوط این است " و به صورت فتوی نوشته اند و شاهد آن، ملاحظه مسائل زکوة است در همان کتاب که در آنجا احوط فرموده اند. و وجه احوط بودن، گویا همان ملاحظه اشتراط عدالت است که جمعی از علما قایل شده اند. به جهت اینکه سؤال به کف، منافی عدالت است، چنانکه مشهور است و روایت معتبر به مضمون آن وارد شده، هر چند اظهر عدم آن، است در نزد ایشان نیز، و لیکن این نیز مطلقا تمام نیست، زیرا که در بعضی اوقات، سؤال واجب می شود. و علاوه بر آن، اینکه در اخبار مسکین به " هو الذی یسئل " واقع شده است و همچنین در روایت دیگر هم اشاره به این هست، به هر حال مجرد سؤال به کف، در نزد حقیر، مانع استحقاق نیست، هر چند احوط (در غیر حال اضطرار) به سائل به کف، ندادن است.

341- سوال:

341- سوال: آیا جایز است که کسی وجهی قرض کند و خرج تعمیر مسجد یا مدرسه یا غیر آن از امور خیر بکند به قصد اینکه هرگاه وجهی به هم رسد که صرف این

ص: 166

مصرفها توان کرد از آن ادای قرض بکند و هم چنین هرگاه از مال خود صرف کند به این قصد و بعد از آن وجهی به دست او بیاید از سهم فی سبیل الله یا مطلق وجوهی که از برای صرف در مبرات باشد، آیا می تواند که عوض آن را بردارد یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که می تواند این کار را بکند و از آن وجوه عوض را بدهد. والذی یدل علی ذلک امور: الاول: انه من مصارف سبیل الخیر فیدخل علی سهم فی سبیل الله من الزکوة علی الاشهر الاظهر، من کونه اعم من الجهاد وشموله لجمیع سبیل الخیر فانه یصدق علیه انه مدیون اذا اقرضه وصرفه وقضاء الدین من سبیل الخیر کما ذکره الشیخ فی مصارف فی سبیل الله علی ما نقله عنه فی التذکرة والظاهر انه لا یشترط فیه الفقر ایضا، من حیث انه من مصارف سبیل الله کالغازی وعملة تعمیر المجسد ونحوه من الاجراء للعمل و مثل الاجیر لتعلیم الاطفال فی غیر الواجب فانه یجوز اعطائه من سهم سبیل الله وان کان غنیا بل وان کان هاشمیا. بل لم یشترط الفقر بعضهم فی اعانة الزوار والحجاج وعلله فی التذکرة باندراج اعانة الغنی تحت سبیل الخیر ویؤیده عدم اشتراط الفقر فی الغارم الذی اغرم لاجل اصلاح ذات البین معللا بعموم آیة الغارمین وقوله (علیه السلام): لا تحل الصدقة لغنی الا لخمس. وذکر: رجل یحمل حمالة. کما ذکره العلامة فی جملة من کتبه و، کک، العاملون والمؤلفة قلوبهم. ولا ینافی اشتراطهم العجز عن الاداء فی الغارمین لاجل النفقة من حیث انه من سهم الغارمین، عدم اشتراطه فیه من حیث انه داخل فی سبیل الله. سلمنا عدم دخوله تحت سبیل الخیر من حیث انه مدیون فقط لکن نقول بدخوله تحته بسبب ان اقتراضه لیس بقصد آن یکون لنفسه بل اقترض لامر الخیر بقصد ان یؤدیه من وجوه الخیر فیجوز ان یؤدیه من سهم سبیل الله ووجوه البر وقد یتوهم فی هذا دور وهو ان جواز هذا الفعل موقوف علی کونه من افراد مصارف سهم فی سبیل الله او من الزکوة او من مصارف سایر وجوه البر. وکونه من افرادهما موقوف علی جواز هذا القرض وهذا الصرف بقصد انه یؤدی من سهم سبیل الله او سایر وجوه البر.

ص: 167

ویمکن دفعه: اما اولا فبانه لیس ادائه من سهم سبیل الله فی الزکوة او مطلق وجوه البر مأخوذا فیما نقله لیلزم الدور کما هو ظاهر السؤال بل اعتبر فیه الاخذ مما یمکن صرفه فی ذلک وادائه به وهو اعم منهما فان من جملة ذلک ما لو نذر احد ان یقضی دین من استدان لتعمیر مسجد او یعطیه مساوی ما صرفه من ماله فی تعمیره لصحة النذر من مثل ذلک. اذا لا حسان الی الغنی امر راجح خصوصا اداء دینه وخصوصا ما صرفه فی مثل المسجد فیصح النذر ویجوز اداء هذا الدین من مال یمکن صرفه فی ذلک. فاختلف طرفا الدور. فاذا لم یوجد من ینذر کک، فیلزم ان یندرج ذلک فی عموم سهم سبیل الله لاقامة هذا المعروف والا فلا یعود صاحب هذا العمل الی مثله. والحاصل انه لما کان فی متن الواقع یمکن کون مثل ذلک مما یحصل به التصرف فلابد ان یکون داخلا فی عموم سهم فی سبیل الله ونحوه وداخلا فیما جعل هذا السهم له لئلا یفوت هذا النوع من الخیر وسبیل التقرب من العباد. سلمنا ان مفروض السؤال انه یقترض ویصرف فی المسجد بقصد ان یأخذ عوضه عن سهم سبیل الله او مطلق وجوه البر لکن نقول حیثیة قصد اخذ العوض انها تقییدیة لا تعلیلیة ومجرد هذا القید وهذا القصد لا یوجب تخصیص المقید، وتقیید کون فعله من اجل کونه فرد الهما لاغیر، حتی یستشکل فی کون هذا الفعل خیرا اذا کان بهذا القصد ویمنع اندراجه تحت عموم مصرف سهم سبیل الله ووجوه البر. فهو نوع من الخیر و لابد ان یندرج فی عموم المصارف لسهم سبیل الله و وجوه البر. حتی لایتوانی الناس عن ذلک. فعلی هذا یندفع الدور بل وان کان ولابد فانه دور " معی " وانی المصادرة. سلمنا ان القرض بقصد الاداء منهما معلل بکونه من افرادهما لکنا نقول جواز هذا الفعل بقصد الاخذ من المالین وان کان یتوقف علی کون ذلک داخلا فی مفهومهما ولکن شمول عموم مصرف المالین لا یتوفقف علی جواز هذا الفعل بهذا القصد. اذ یمکن ان یق: لایجوز هذا الفعل بهذا القصد لعدم صحة ذلک للقصد ولکن لا یخرج الفعل بسبب کون هذا القصد غلطا من اندراجه تحت مصارف الخیر لان الجهة التقییدیة خارجة عن مهیة الفعل فیشمله، ح، عموم قوله تعالی " تعاونوا علی البر والتقوی " ایضا.

ص: 168

فان قلت: ان هذا انما یسلم فی جواز ادائه من وجه فی سبیل الله لمن فعل ذلک جاهلا او غافلا. ولا یتم اذا ارید الاستدلال بجواز هذا القرض وهذا الصرف. قلت: اولا: یمکن تتمیمه فیه بوجه اخر و هو ان یجعل الکلام فی قوله " اقترض و اصرفه فی تعمیر المسجد لان اؤدیه من وجه فی سبیل الله " من باب " فالتقطه ال فرعون لیکون لهم عدوا ". یعنی افعل هذا الفعل لان عاقبته انه یجوز اداؤه من هذا الوجه لکونه اقامة للمعروف. لانه فرد من افراد السبیل و یجوز ادائه من وجهه. الثانی: ان هذا الاقراض لصرف تعمیر المسجد من باب القرض للسهمان قبل حلول وقت الزکوة وهو جایز للمالک والامام والساعی وثقاة المؤمنین کالفطرة اول الشهر، بناء علی عدم جواز التقدیم اذ یجوز ان یقرض المالک کل السهمان قبل حضور وقت الزکوة ثم یحسبها بزکوة علیهم. کما یظهر من کلام الفقهاء ولا اختصاص لذلک بالفقراء والمصرف فی سبیل الله، ایضا من جملتهم سواء کان غازیا او زائرا او مسجدا او نحو ذلک ولم نقف علی احد منهم فرق بین المصارف. فلاحظ کلماتهم. والمالک وکیل من جانب المصرف ایضا لجواز صرفه بنفسه فیه. وکذا الکلام فی الامام والحاکم والساعی وثقات المؤمنین. وممن صحع بثبوت دلالة اخذ الخمس والزکوة من المعانعین لهما لثقات المؤمنین الشهید (ره) فی القواعد وقال العلامة فی التذکرة فی کتاب الوقف: ان للامام ان یقرض المتولی للمسجد من بیت المال او یاذن له فی الاستقراض والانفاق علی العمارة من مال نفسه بشرط الرجوع ولیس له الاستقراض بدون اذن الامام. الثالث: عمل بناء المسلمین فی کل الاعصار علی انهم یستاجرون العملة لاجل المساجد والقناطر ونحوهما فی اول الیوم او فی اول الشهر للعمل. وبناؤهم علی ان یعطوهم الاجرة فی آخر النهار او فی اخر الشهر مع ان المال الذی اعد لهذا الامر من سهم فی سبیل الله ومن سایر وجوه البر. ولا ریب ان الاستیجار انما هو علی ذمة المستأجر لا علی عین المال المعد لذلک وان کان قصد المستأجر الاداء من ذلک المال لا من عین ماله فانه لا ینفع فی برائة ذمة المستأجر سیما مع جهل العملة بذلک فقد جعل ذمته فی مقابل العمل وقد لا یمکنه الاعطاء من المال المعد لذلک لتلفه فی اثناء النهار او الشهر.

ص: 169

والعملة لا یسامحونهم فی ذلک ویاخذون الوجه من عین مالهم فقد جعل المستأجرون قدرا من المال فی ذمتهم للعملة برجاء ان یتمکنوا من تدارک ما فی ذمتهم من المال المعد لذلک ولم ینکر احد من العلماء علیهم ذلک فکما انهم یصرفون فیما نحن فیه قدرا من عین مالهم فی هذا المصرف رجاء ان یتمکنوا من مال یمکن صرفه فی هذه المصارف و یأخذوا عنه، فکک فی المثال الذی ذکرنا یجعلون قدرا مما یقرونه فی ذمتهم باداء العمل رجاء ان یاخذوه مما اعدله. وبعبارة اخری: یجعل العمل الذی انتقل الیه الاستیجار مصروفا فی المسجد لیاخذ عوضه مما اعد للصرف فیه. وکما یجوز هنا الاخذ مما اعدله عوضا عما استحق الفقراء فی ذمتهم، فکک فیما نحن فیه. ولم نجد بینهما فرقا وتشخص الکلی فی ضمن هذا الفرد المعد للصرف مع امکان عدم التمکن منه حین یرید الاداء، لا یوجب مغایرة حکم ما یحتمل التمکن من فردیر جوان یتشخص الکلی فی ضمنه ویتمکن منه من حیث الدلیل والمأخذ. الرابع: ان المستفاد من الاخبار وکلام الاصحاب جواز نقل العمل بعد الاتمام الی الغیر وان فعله لنفسه وسیما فی ابواب الحج فان الاخبار فیه مستفیفته لجواز جعل ما فعله من الحج لابیه او امه او اخیه وان لم یقصد فی العمل ایاهم ولم یخطروا بباله اصلا. و کک یستفاد منها انتقال ما عمله للغیر إلی نفسه فی بعض الوجوه کما لو افسد الحج ولزم علیه من قابل، سیما مع تعیین العام الاول فی الفعل. واذا کان تجویز نقل العمل بعد الاتمام الی الغیر فی العبادات فیجوز فی غیرها بطریق الاولی. کما لو وقف احد ارضا لسکنی المؤمنین بان یبنوا البیوت من طینها لیسکنوا فیها فاذا بنی فیه احد بیتا او عمل لبنا کثیرا فیملک العمل وان کان اصل الطین وقفا فیجوزان ینقل اللبنات بسبب العمل فیها. وکک الجدران الی غیره بعد ان عملها لنفسه وح، فیجوز اخذ الاجرة علی ما فعل ایضا لانه عمل محلل یجوز اخذ الاجرة علیه وکذا یجوز اخذ الاجرة علی الزیارة وختم القران بعد الفراغ منها اذا نقلها الی الغیر. ویظهر من کلامهم فی استیجار العبادات ان العبادات مما یصح فعلها للغیر ویصل نفعها الیه.

ص: 170

واستدل جماعة منهم علی صحة استیجار العبادة بمقدمتین زعموا کونها اجماعیین. احدهما: ان العبادات مما یقبل النیابة للاجماع والاخبار المستفیضة بل المتواترة. والثانی: جواز الاستیجار علی کل عمل محلل. فبعد ثبوت جواز اصل العمل للغیر و ضم الاجارة الیه یصح قصد التقرب لان الاجارة مفیدة للوجوب واللزوم ویصح قصد التقرب، ح، وعلی هذا فیمکن ان یق، بعد اتمام العمل الذی یصح ان یجعل للغیر بعد الفعل، ان هذا مما یمکن ان یجعل للغیر وینقل الیه وکلما یجوز نقله الی الغیر یجوز اخذ العوض علیه فکما یصح اخذ الاجرة علیه فی اول الفعل یجوز المعاوضة علیه بعد الفعل فیمکن نقل الفعل بعد الاتمام إلی الغیر فی ازاء عوض بصیغة الصلح والهبة المعوضة ونحوهما. وقد صرحوا بجواز الصلح علی کل ما یصح اخذ العوض فی الهبة المعوضة بهبة اخری بل اطلقوا فی العوض حتی ان بعضهم استدل علی لزوم الصدقة بانه هبة معوضة وان الله تعالی قد عوضه بالثواب (وان کان لنا فیه کلام) فمن احیی مسجدا خرا بالله تعالی صرف فیه وجها یجوز لغیره ان یعاوضه بمثل ما صرفه فیه ویجعل عمله لنفسه فی اذاء ما یعطیه فیکون کانه هو العامر للمسجد وکک، یجوز ان یصرف ما نذره من وجوه البر فی ذلک و کک، سهم سبیل الله من الزکوة سیما اذا فعله العامر و لا یقصد ان یکون خالصا بل معلقا علی انه ان وجد من یعطیه ما صرفه فیه، یکون له و الا فیکون لنفسه. هذا ولکن لنا فی الاستدلال المتقدم (فی تصحیح الاجارة من التمسک بالمقدمتین) کلام وهو لزوم الدور وغیره من المفاسد وقد بینا ها فی مواضع من تألیفاتنا لا یسع المقام لذکرها، وحاصلها ان تصحیح الاجارة متوقف علی کون المنفعة محللة وکونها محللة فی العبادات لا یکون الا بثبوت رجحانها اذا لعبادة لا تنفک عن الرجحان فلو ثبت رجحان المنفعة فی مقابل الاجرة قبل الاجارة فلا یحتاج الی التمسک بعقد الاجارة، والکلام انما هو فیه لان ما ثبت رجحانه من الاخبار هو العمل نیابة عن الغیر علی وجه التبرع لا غیر فاثبات الرجحان بالاجارة مستلزم للدورلان صحة الاجارة موقوفة علی رجحانها قبل الاجارة لیصح الاجارة فلو اثبتنا رجحان العبادة المستأجرة لسبب الاجارة لزم الدور. و

ص: 171

لما کان معتمدنا فی تصحیح استیجار العبادات هو الاجماع المنقول فی کلام جماعة، یمکن ان یکون محض التعبد ولا یتجاوز الی جواز اخذ الاجرة بعد تمام العمل ولا بسبب امر الغیر ایاه، فعمدنا تتمیم الاستدلال بما ذکره القوم فی تصحیحها وهو لیس من باب التعلیل بل معلل بصحة اخذ الاجرة علی کل ما یجوز فعله نیابة عن الغیر ولکنه غیر تمام کما عرفت. فحاصل الاستدلال الرابع (لتتمیم جواز اخذ العوض عما صرفه فی عمارة المسجد والمدرسة علی ما هو المعتمد فی نظری) هو انه یجوز لاحد ان ینقل عملا عمله غیره إلی نفسه بعوض خصوصا فی مثل التوصلیات کعمارة المسجد والمدرسة، بان یعطیه ما یساوی ما اقترضه وصرفه فی المسجد او صرفه من ماله بقصد ان یأخذ ما یمکن اخذه ویأخذ فی عوضه ما یترتب علی عمارة المسجد من الثواب اذ لم یقید واعوض الهبة بشیء خاص کما عرفت او بتعلم او بنقله الی نفسه علی طریق المصالحة، ولازمه ان یجوز لعامر المسجد اخذ هذا الوجه ومعاوضته بما یترتب علیه من الثواب فجواز اخذ هذا لوجه للعامر ناش من جواز اعطاء هذا الواهب او المصالح. فهذا الاستدلال وان لم ینطبق علی جمیع افراد السؤال ولکن یثبت بعض افراده فان فی جواز اعطاء سهم سبیل الله ونحوه فی اداء ذلک اشکال. هذا کله مع ان الظاهر من سهم فی سبیل الله ووجوه البر ان المراد منها تحصیل ما یوجب النفع للغیر کالتصدق وبناء الحمام والمساجد والقناطر والزوار والحجاج و اداء الدیون ودفع الفتن ونحو ذلک، ثم یصل نفع ذلک الایصال الیه والمفروض فیما نحن فیه انه لیس هذا تحصیل ما یوجب النفع للغیر بل نقل ما حصل من موجبات نفع الغیر الی نفسه لاجل وصول النفع الی نفسه. والحاصل، ان التمسک بهذا الوجه فی غایة الصعوبة، والاولی التمسک بغیره من الوجوه. هذا ما اقتضاه النظر العلیل والفکر الکلیل فی هذه المسئلة ولعمری انها من غوامض المسائل والله الهادی الی سبیل الرشاد والمفیض للنوائل.

342 - سوال:

342 - سوال: آیا طالب علمی که در طلب علم نیت خالص نداشته باشد و از برای ریا و سمعة یا ریاست، طلب علم کند یا این امور ضمیمه قصد تقرب او باشد می تواند

ص: 172

زکوة بگیرد، بر او زکوة حلال است یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه آن طالب علم فقیر است و قادر بر کسب مؤنه نیست، بنابر قول به عدم اشتراط عدالت، چنانکه اظهر است هم جایز است دادن زکوة به او وهم گرفتن او و بنابر قول به اشتراط عدالت از برای دهنده جایز نیست دادن از سهم فقرا با علم به حال. وبا جهل به حال و اعتقاد عدالت، ضرر ندارد ومجزی است از او علی الاظهر. هر چند خلاف آن ظاهر شود. و برای گیرنده هم ضرر ندارد به جهت آنکه ظاهر این است که اشتراط عدالت بنا بر قول به آن از برای جواز دادن است نه گرفتن. و اما اگر قادر بر کسب مؤنه هست ولکن کسب منافی تحصیل است، پس در این صورت بنا بر قول به عدم اشتراط عدالت نیز اشکال وارد میآید که تحصیل علمی که توان به سبب آن دست از کسب برداشت واخذ زکات کرد آن تحصیل، یا واجب عینی است یا واجب کفایی واینها هیچیک بدون نیت تقرب، نمی شود وچون در اطاعت الهی نیت تقرب شرط است وفعل ناشایسته مطلوب الهی نخواهد بود پس هرگاه تحصیل به قصد ریا، حرام باشد جایز نیست ارتکاب آن، پس واجب نخواهد بود که به سبب آن ترک کسب کند وزکات بگیرد، پس صادق است بر او که قادر بر کسب است و غنی است. و ممکن است دفع این اشکال، اما اولا به اینکه تحصیل که از اسباب اجتهاد و طریق معرفت احکام مبدأ و معاد است، ظاهر این است که از واجبات توصلیه (1) است و نیت تقرب مدخلیتی در تحقق تهیه آنها ندارد، پس تحصیل آنها واجب است و قصد " کسب تقرب کردن " واجبی است علیحده و به ترک آن، این ساقط نمی شود، خصوصا اگر به جهت تعلیم دیگران باشد وسیله ای است که برپا داشتن این امر مطلوب است، پس ت

ص: 173


1- واجب بر دو نوع است: الف: واجب توصلی: واجبی که تنها تحقق آن در خارج مورد نظر است و با به عمل آمدن آن غرض حاصل می شود مانند طهارت لباس که خواه به نیت عمل به حکم خدا یا به هر نیت دیگر به جای آورده شود کفایت می کند. ب: واجب تعبدی: واجبی که باید با نیت عمل به حکم خدا انجام یا به مانند نماز، روزه و سایر عبادات

به سبب ترک قصد تقرب سقوط اصل واجب لازم نمیآید تا اینکه بگوییم قادر بر کسب است وزکات بر او حرام است. ومؤید این است آنچه از عالیجناب مرحمت و مغفرت مآب استاد خود، آقا محمد (1) باقر طاب ثراه شنیدم که میفرمودند روایتی است که فرموده اند به این مضمون که " اطلبوا العلم ولو لغیر الله فانه یجر الی الله (2) " ولکن خود به آن روایت در کتب اصحاب بر نخورده ام. وبالجمله نهی از تحصیل ریایی مستلزم رخصت در ترک مطلق تحصیل نیست. وترک امر مقدور به اختیار مستلزم عدم امکان، نیست و او مکلف است به تحصیل به قصد قربت در حال عدم قصد قربت نه به ترک آن، تا محال لازم آید و به فرضی که مستلزم محال باشد دلیلی بر قبح آن نیست، چون خود باعث آن شده پس صادق است که مأمور است به تحصیل که منافی کسب است، پس صادق است بر او که فقیر است. و اما ثانیا: پس میتوانیم گفت که از سهم فی سبیل الله توان داد و در آن، این دقتها نیست، مثلا از وجه زکات، عمله و بنای فساق و فجار بلکه کفار میتوان گرفت که پل و رباط بسازند، و شکی نیست به پا داشتن تحصیل علم از وجوه فی سبیل الله است، چون لا اقل منشأ این می شود که دیگران از اینها اخذ علوم میکنند، هر چند علوم ادبیه باشد که آن از مقدمات علم فقه میباشد. و این از باب اعانت بر آثم هم نیست که از آن جهت ممنوع باشد، زیرا که مقصود اعانت بر قصد ریا نیست، بلکه اعانت است در اقامه معروف.

343- سوال:

343- سوال: مستحق، فقیر غیر عادل را میتوان وکیل کند در اخذ زکات و جعاله او قرار دهد از وجه زکات یا نه؟

جواب:

جواب: هر چند اظهر عدم اشتراط عدالت است در مستحق زکات، لکن هرگاه .

ص: 174


1- دانشمند معروف آقا محمد باقر بهبهانی.
2- بدیهی است وی هنگام تشویق شاگردانش از لفظ " حتی " استفاده میکرده " علم چنین است وچنان است... حتی گفته اند که در روایت نیز چنین آمده است " و گرنه، نه خود او چنین روایتی را میپذیرد و نه دیگران به این سخن ارزشی قائلند.

خواهد احتیاط بکند بعد از آنکه وکیل اخذ زکات کرد از برای او، خود از این زکاتی که به او رسیده آنچه از برای او قرار داده، ببخشد یا آنکه ده جریب گندم را وجه جعاله بدهد، یعنی هرگاه کسی به او وعده کرده باشد که من صد جریب گندم به تو زکات میدهم و او کسی را وکیل کند که آن صد جریب را بگیرد و ده جریب از آن حق الجعاله او باشد خوب است، و اما هرگاه بعنوان اطلاق وکیل کند که تو وکیل منی که هرگاه کسی زکات بدهد از برای من بگیری و ده جریب از آن را برداری، این عقد جعاله ظاهرا صحیح نیست به جهت جهالت عمل، بلکه جعاله نیز، چون معلوم نیست که چیزی به هم رسد یا اگر هم رسد به آن وفا نکند (بلکه در اصل توکیل در اخذ زکات به عنوان اطلاق) هم اشکال است. هر چند اظهر جواز آن است و دور نیست که هرگاه بخواهیم که تصحیح جعاله در آن صورت بکنیم بنای آن به حق مشاعی بگذاریم، یعنی بگوید که تو وکیل منی در اخذ زکات و آنچه بگیری عشر آن مثلا از تو باشد به حق جعاله.

344- سوال:

344- سوال: در مستحق زکات، عدالت شرط است یا نه و بر فرض اشتراط، به فقیر غیر عادل از سهم فی سبیل الله میتوان داد که مشغول تعلیم قرآن مجید وغیر آن از واجبات ومستحبات باشد یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر عدم اشتراط عدالت است در مستحق زکات و بر فرض اشتراط عدالت، ظاهر این است که هرگاه از سهم فی سبیل الله اجرت عمل خیر بدهی مثل اینکه اجرت بدهی از وجه زکات که پل بسازند یا مسجد بسازند در آنکه اخذ اجرت می کند از وجه زکات، عدالت شرط نیست ولکن باید دانست که اعمال خیری که اجرت میتوان گرفت در آن، چه چیز است. بدانکه جایز نیست اخذ اجرت بر ادای واجبات توقیفیه (1) و توصلیه الا آنچه استثنا د.

ص: 175


1- معنای " توصلیه " در ذیل مسئله 342 توضیح داده شد، مثلا کسی که لباس خویش را برای نماز میشوید یا به دیگری قرآن و احکام یاد میدهد نمی تواند برای این عمل ها اجرت بگیرد زیرا وظیفه واجب خود را انجام داده است. و اما واجب توقیفیه: این نیز همان " واجب تعبدی " است که در ذیل مسئله مذکور بیان گردید با این تفاوت: وقتی که لفظ یا عنوان " تعبدی " به کاری رود توجه به " نیت " است و هنگامی که عنوان " توقیفیه " به کار میرود توجه به چگونگی و ساختار عمل است از نظر کیفی وکمی مثلا نماز یک عمل توقیفی است یعنی نمیتوان یک نماز 8 رکعتی خواند، زیرا بدعت است و تاسیس باب جدید در عبادات ممنوع است اما در معاملات ممکن است مثل بیمه و سرقفلی. بنابر این اصطلاح " توقیفیه " دو کاربرد دارد: توقیفیه در مقابل توصلیه همان معنای تعبدیه را دارد که ناظر به لزوم نیت قصد قربت و عدم آن است. در این صورت عبادات را به دو قسم تقسیم کرده ایم توقیفیه وتوصلیه همان طور که بیان گردید. وتوقیفیه در مقابل غیر توقیفیه (یا در مقابل، امضائیه) در این صورت همه احکام را به دو قسمت تقسیم میکنیم قسم اول احکامی است که شارع آن را بدوا ورأسا تاسیس کرده ودخل وتصرف در آنها یا تاسیس کردن باب جدید وعبادت جدید ممنوع است مانند عبادات. قسم دوم احکامی است که شارع آنها را ایجاد نکرده بلکه قبل از شرع نیز وجود داشته اند مانند خرید وفروش. شارع آمده آنها را امضا کرده است دخل و تصرف در این ها ونیز گشودن باب جدید مانند بیمه و سرقفلی، جایز است مگر اینکه از محرمات مسلم سر در بیاورد مثلا با ربا و غصب و... آمیزه پیدا کند البته علمای متقدم (اکثرشان) در معاملات نیز توقیفی بوده اند که " مغارسه " - غرس مشترک درخت: زمین از یکی و نهال از دیگری - را باطل وغیر قانونی میدانستند. نه بدین معنی که مرتکب آن را مجرم میدانستند بل چنین کار وفعالیت را فاقد ارزش های حقوقی میدانستند و دادگاه اسلامی را موظف به رسیدگی به اختلافات طرفین، نمیدانستند البته هنوز هم کسانی هستند که چنین نظریه ای را دارند.

شده از توقیفیات مثل حج و نماز و روزه به جهت اموات و از توصلیات مثل صناعاتی که نظام عالم بر آن شده مثل بنایی وخیاطی ونجاری و امثال اینها به خلاف مثل جهاد کردن و دفن کردن اموات از توصلیات، که در آنها جایز نیست اخذ اجرت و همچنین اقوی عدم جواز اخذ اجرت است بر مستحبات توقیفیه مثل وضو دادن میت وتثلیث غسلات، الا آنچه استثنا شده مثل زیارت و حج سنت و غیر آن. و ظاهر این است که اذان از این جمله است واجرت گرفتن بر آن جایز نیست وجایز است اخذ اجرت بر مستحبات توصلیه مثل گود کردن قبر زاید بر قدر واجب و کندن لحد و امثال آن. و اما تعلیم قرآن در قدری که واجب است مثل حمد وسوره نماز، جایز نیست اخذ اجرت در آن، ودر زاید بر آن اظهر جواز است ولیکن بهتر این است که در ازای آن هم نگیرد بلکه در ازای تأدیب اطفال و تعلیم خط و امثال آن قرار بدهد، هرگاه این را دانستی پس بدان که دادن زکات از وجه فی سبیل الله به کسی که تعلم واجبات بکند از

ص: 176

قرآن یا غیر آن یا مستحبات توقیفیه جایز نیست، خواه عادل باشد گیرنده یا غیر عادل باشد و هرگاه در ازای غیر آنها باشد از امور خیر، جایز است و عدالت شرط نیست و از آنچه گفته شد معلوم می شود که از وجه فی سبیل الله میتوان به معلم سید غنی و غیر سید غنی هم داد، همچنانکه در اجرت عمل در مسجد و پل و غیره به سید غنی میتوان داد، بلکه به کافر هم میتوان داد و همچنین در اعانت کسانیکه به جنگ جهاد میروند جایز است هر چند سید و غنی باشند بلکه کافر هم باشند خواه مؤلفة قلوبهم یا غیر آن. و اینکه شرط کرده اند در مستحق زکات این که هاشمی نباشند در جایی که " اشخاص " مستحق باشند یعنی آدمی چند که میتوانند زکات بگیرند و در مصرف فی سبیل الله اعتبار نشده که " آدمی " باشند هر چند در بعضی اوقات به مصرف آدمی میرسد مثل زوار و حاج. پس در صنف فی سبیل الله نه عدالت شرط است و نه ایمان و نه هاشمی نبودن ونه واجب النفقه نبودن. و اگر بگویی: پس میتوان از وجه فی سبیل الله به فقرای سادات و ابناء السبیل ایشان، نیز داد، به اعتبار آنکه چنانکه در صنف فی سبیل الله اشخاص و آدمی بودن، مدخلیت ندارد عدم آن هم مدخلیت ندارد. گوییم: که از آیه خمس و احادیث وارده در تفسیر آن، بیان شده است که خمس از برای فقرای سادات و یتامی و ابناء السسبیل ایشان، است در عوض زکات که از برای غیر ایشان قرار یافته، پس جایز نیست صرف زکات در ایشان بلکه شاید توان از آن اخبار فهمید که به عاملین و غارمین (وسایر اصنافی که " شخص آدمی بودن " در آن معتبر است) از سادات نمیتوان داد، (هر چند گوییم که نسبت ما بین آن اخبار و آیه فی سبیل الله عموم من وجه باشد و خواهیم به سادات از راه فی سبیل الله بدهیم) بنابر اینکه دلالت اخبار را بر منع دادن زکات به سادات اقوی دانیم از عموم فی سبیل الله. و از این جهت است که تصریح کرده اند که هاشمی نمی تواند از صنف عاملین محسوب شود مگر از برای قبیله خود سادات. و هم گفته اند که هرگاه وجه

ص: 177

خمس میسر نشود سید می تواند عامل باشد و از وجه عاملین بگیرد. و بعد از این همه کلام باز منع غارمین و فی الرقاب سادات، از وجه فی سبیل الله خالی از اشکال نیست، بلکه عاملین نیز. وآنچه فقها منع کرده اند درعاملین، ظاهرا مراد ایشان در وقتی است که از حیثیت مصرف عاملین بگیرد و اما از مصرف فی سبیل الله پس منع ایشان معلوم نیست، به هر حال در صورتی که خمس میسر نشود از برای سادات و زکات امثال خود، هم نباشد ظاهر این است که امر آسان باشد چنانکه تصریح کرده اند در فقرای سادات هم خصوصا بنابر قول اکثر که مؤنه متعارفه را تجویز کرده اند به جهت ایشان و اقتصار به سد رمق یا قوت یک شبانه روز نکرده اند و به هر حال در آخوند معلم و سید غنی ظاهرا اشکال نباشد.

345- سوال:

345- سوال: بعضی میگویند خراجی که حاکم جائر عصر میگیرد حلال است و رعیت باید بدهند و بعضی میگویند که مال حکام وسلاطین این عصر را نباید به رعیت رد کرد و ایشان مشغول الذمه نیستند، بلکه نمیتوانند دزدی وسرقت از آن مال نمایند و ولایت عجم هم مفتوح العنوه است و خراجیه، حکم شرعی آن را بیان فرمایند.

جواب:

جواب: در کتاب مناهج الاحکام این مسئله را مبسوط نوشته ام و اظهر در نظر حقیر این است که آنچه سلاطین جور شیعه میگیرند از خراج اراضی خراجیه، حلال نیست مگر آنکه به اذن مجتهد عادل باشد و گیرنده هم از مصالح عامه باشد، مثل طلبه علوم و ائمه جماعت و امثال آنها.

346- سوال:

346- سوال: هرگاه کسی اجیری داشته باشد که خدمت او را مینماید و اجرت او را که قرار داده بدهد واضافه که از زکات به او بدهد چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: بلی هرگاه اجیر و هر کاسبی که کسب و عمل او وفا به معیشت او نمی کند تتمه را از وجه زکات به او میتوان داد.

347- سوال:

347- سوال: هرگاه چنانچه زکات دهنده در دو وجه از وجوه بر، به قدر زکات خرج کرده باشد، به این معنا که احدهما زکات باشد و دیگری صدقه مستحبه مثلا، و در احد وجهین خصوص زکات را قصد نکرده باشد آیا مجزی خواهد بود یا نه؟

ص: 178

جواب:

جواب: شکی در آن نیست که مقارنت نیت با عمل شرط است و لکن ظاهر این است که اجمال کافی باشد، به این معنا که هرگاه در نظر دارد که ده من گندم به قصد تصدق مستحبه بدهد و ده من گندم از وجه زکات واجبه که در ذمه او است و بیست من گندم وزن میکند و به فقیر میدهد قربة الی الله به قصد ادای زکات وتصدق هر دو، در اینجا ظاهر این است که همین قصد اجمالی در اول دادن کافی است وضرور نیست که در ده من اول قصد احدهما معینا بکند و در ده من دوم قصد آن دیگری. همچنانکه در صورت اشتغال ذمه به دو واجب مثل اینکه یک گوسفند دادنی است از بابتی و یک گوسفند هم از بابت زکات باید بدهد و دو گوسفند میدهد به قصد ما فی الذمه مجزی است. و تعیین، ضرور نیست و همچنین هرگاه مدیون فقیر باشد به ده من گندم و ده من گندم هم زکات دادنی باشد چون در ادای دین هم نیت شرط است. و اما هر گاه ده من زکات دادنی است و ده من میخواهد تصدق بدهد وقصد هیچکدام را نکرده نه اجمالا و نه تفضیلا و به فقیر مستحق بدهد و بعد خواهد که ده من از زکات محسوب شود و ده من صدقه، در اینجا محتاج است به تفصیل که اگر عین تلف شده است هیچکدام محسوب نیست و هرگاه باقی باشد الحال باید نیت کند اجمالا یا تقصیلا.

348- سوال:

348- سوال: هرگاه صاحب زراعت، خود عمل می کند اجرت عمل او از جمله مؤنه محسوب می شود که وضع شود از زکات، یا نه و همچنین اجرت اکره، (1) محسوب می شود از مؤنه یا نه؟ .

ص: 179


1- اکره: که در اصطلاح " عمله و اکره " امروز هم رایج است: اکره یعنی عمله کشاورزی، البته نه عمله مزدور بل عمله ای که اجرتش به عنوان سهم یا سهامی از محصول، تعیین می شود. ریشه این لفظ (بر خلاف تصور) از واژه عربی " کرایه " نیست بل از واژه اکر " - کسی که حرفه اش کاشتن است - ترکی است که خان های ترک زبان و درباریان، رایج کرده اند در ترکی دو صیغه اکر وجود دارد: اکر: میکارد. و اکر: کارنده، صاحب حرفه کاشتن.

جواب:

جواب: ظاهر این است که عمل مالک و همچنین اکره که آن را " برزگر (1) " میگویند محسوب نمی شود از مؤنه واین را در عرف از مؤنه نمی گویند و همچنین هرگاه فرزند او یا غلام او عمل کنند مگر اینکه فرزند را اجیر کند یا امر کند به عملی که مستحق اجرت المثل گردد اجرت او وضع می شود پس هرگاه برزگر حصه او به نصاب برسد زکات بر او لازم است و اجرت عمل او محسوب نمی شود و وضع نمی شود ولکن اگر بیمار شود یا سفر کند و اجیری بگیرد اجرت او وضع می شود، بلکه ظاهر این است که غلام هم مثل عوامل باشد در وضع اجرت.

349- سوال:

349- سوال: هرگاه بنا بر وضع مؤن باشد در زکات، چنانکه مشهور است، آیا ملاحظه مؤنه برداشتن، در حین تعلق وجوب می شود یا حین وجوب ادا یا حین ادا؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که در حین تعلق، اعتبار می شود، مثلا هرگاه ده من آهن خرج زراعت کرده که قیمت آن ده قروش بوده، چون آهن قیمتی است و قیمت آن را .

ص: 180


1- برزگر: در فارسی دو کلمه هم خانواده " برز " و " برز " هست: برز - با ضمه اول -: پشته، کوه، بلندی، ارتفاع، تنه درخت، ساقه. دریغ آن رخ خسرو آرای اوی - دریغ آن قد برز بالای اوی برز - با فتحه اول -: بلند شونده، ارتفاع یابنده، قد کشنده، آنچه میرود تا ساقه یا بوته یا تنه درخت شود. آیا میان این واژه با واژه " برز - بارز " عربی ارتباط ریشه ای هست یا نه؟ -؟ معلوم نیست و همین طور است رابطه برز و برج. عرب ها نام البرج را به قله دماوند گذاشتند و فارس ها آن را به البرز یعنی لغت خودشان تبدیل کردند. برزگر: ساقه پرور، بوته پرور، کسی که از بذر ساقه و بوته به وجود می آورد. در بعضی لغتنامه ها، برز، و " ورز " را با هم مترادف و به معنای کار، عمل، گرفته اند که درست نیست بل برز، و " ورز " با هم مرتبط هستند و بهمین جهت به گاو " ورزو " نیز گفته شد. و نیز برز را به معنای کشت وزراعت گرفته اند که باز درست نیست و زراعت مصداقی از مصادیق برز، است. برزگر در اصطلاح متن این کتاب یعنی کسی که تنها بر زایندن و پروریدن به عهده اوست و از عوامل چهارگانه (زمین، بذر، نیروی حیوانی، نیروی انسانی) کشاورزی، تنها نیروی انسانی به عهده اوست که در مناطقی از آذربایجان به آن " سه پانچی " یعنی کسی که سه پان، سه عامل را از ارباب میگیرد، گفته میشد. البته گاهی برزگر تنها یک عامل، یعنی زمین و گاهی دو عامل زمین ونصف بذر را از ارباب میگرفت وبقیه را خودش تامین میکرد ولی آنچه در متن بالا مورد نظر است همان مورد اول است.

باید از غله برداشت، در وقت تعلق وجوب قیمت میکنیم و به همان نسبت مالک مستحق می شود که بردارد، پس گاه هست که آن وقت مساوی ده قروش صد من گندم است ودر حین ادای زکات پنجاه من می شود یا به عکس. وممکن است که بگوییم ملاحظه حال وجوب ادا، بشود که زمان صاف شدن غله است، چون قبل از آن، واجب نیست ادا، تا واجب باشد قیمت کردن واعتبار کردن ولکن میتوان گفت که این احتمال بی وجه است، چون حق مالک متعلق به آن غله هست، در همان وقت که حق فقیر متعلق می شود به غله حق مالک هم متعلق می شود در استیفای مؤنه وهمان وقت مساوی مؤنه خود را مستحق است، پس اگر آنچه خرج کرده مثل آن را مستحق است مثل بذری که زکات آن را در سال سابق داده و آنرا زرع کرده در همان قدر مثل، شریک می شود از همان غله وشریک می شود در همان قدر با فقیر و اما هرگاه بذر را خریده باشد وزرع کرده باشد ظاهر فتاوی وصریح کلام بعضی این است که مخیر است مثل را بردارد یا قیمت را و در این صورت نیز الحال که میخواهد بردارد باید مخیر باشد به علت آنکه بر هر یک از آنها مؤنه صدق می کند. واز فروع مسئله این است که کسی ده من آهن خرج زراعت کرده در حالیکه ده قروش قیمت او بوده و در وقت دانه بستن غله، ده قروش مساوی صد من غله بوده و مالک مسامحه کرده در ادای زکات تا شش ماه گذشت و الحال قیمت ده قروش دویست من گندم است پس جایز نیست که دویست من بردارد بلکه همان صد من را مستحق است وبنابر اینکه نصاب بعد از وضع مؤنه ملاحظه می شود چنانکه شاید اظهر باشد امر واضح تر خواهد بود، چون ملاحظه نصاب در حین تعلق وجوب، می شود نه در حین ادا، هر چند بعنوان مسامحه وبیدینی تأخیر کرده باشد.

350- سوال:

350- سوال: زید، ضامن عمرو شود از برای بکر، و وجه ضمان را قرض کند و بدهد و عمرو وجه را به زید رد نکند و فرار کند و عمرو هم فقیر باشد و زید هم فقیر است. آیا زید می تواند از وجه زکات بگیرد و قرض خود را ادا کند وحال اینکه در حین زمان قصد تقرب نداشته یا قصد ریا داشته -؟

ص: 181

جواب:

جواب: هرگاه قصد ریا نداشته می تواند گرفت، هر چند قصد تقرب هم نداشته باشد واما هرگاه به قصد ریا ضامن شده پس هر چند در نظر چنین مینماید که این دین در معصیت خدا باشد وجایز نباشد که از سهم غارمین ادا شود لکن ظاهر اخبار این است که اصل مصرف باید معصیت نباشد، نه اینکه این شخص معصیت نکند در حین استدانه، خلاصه اینکه این شخص این دین را از برای مصرف صحیح به ذمه گرفته، هر چند طریق ذمه گرفتن بر وجه غیر صحیح باشد نه اینکه از برای مصرف غیر صحیح گرفته مثل شرب خمر واسراف وامثال اینها. والحاصل، ظاهر جواز است خصوصا با توبه از ریا و هرگاه از سهم فقرا بگیرد در وقتی که قادر بر مؤنه سال نیست واز آن سهم که گرفته ادای دین کند وبعد از آن به ازای آن مؤنه بگیرد ظاهرا اشکالی نداشته باشد.

351- سوال:

351- سوال: کسی که امامت نماز جماعت نمی کند ومتوجه تحصیل وتدریس، هیچیک نیست وقدرت بر کسب هم دارد وبه واسطه طبابت، استطاعت به هم رسانده و مدت چند سال است که نقدی وجنسی از دیوان اخذ می کند به عنوان وظیفه، آیا این وجه بر او حرام نیست و منافی عدالت او نیست وهرگاه اراده توبه داشته باشد، لکن چند سال قبل وجه را خورده است چه بایدش کرد؟

جواب:

جواب: هرگاه کسی از جمله مصالح عامه مسلمین نباشد وظیفه گرفتن او (یعنی از باب خراج زمین های خراجیه گرفتن) صورتی ندارد، خصوصا بدون اذن مجتهد عادل و این فعل، منافی عدالت است وتوبه او حاصل می شود به استغفار وندامت بر ما سلف و عزم بر ترک و رد آنچه به مصرف رسانیده از آن وجوه، به اذن مجتهد عادل.

ص: 182

کتاب الخمس

352- سوال:

352- سوال: کسی که به عنوان خست و تن گرفتن بر خود و عیال چیزی از مداخل پس اندازد باید خمس بدهد یا نه؟

جواب:

جواب: معتبر در مؤنه مؤنه متعارفه است وطرفین افراط وتفریط ظاهرا از درجه اعتبار ساقط است.

353- سوال:

353- سوال: کسی که قرض دارد از بابت صداق وغیره وبا وجود این، چیزی تحصیل مینماید باید خمس داد یا نه؟

جواب:

جواب: قرض داخل مؤنه است، باید ملاحظه آن را کرد.

354- سوال:

354- سوال: در ارتفاع قیمت سوقیه املاک ونماء املاک وهدایا وعطایا و وظایف محلله ومنافع اموال موقوفه از برای موقوف علیهم ومواریث وصداق (مجملا اموال حاصله به سببی از اسباب شرعیه) که آن را در عرف عام این ایام کسب نگویند، خواه اختیاری خواه غیر اختیاری، خمس واجب است یا نه وحصه امام را چه باید کرد؟

جواب:

جواب: نگاه داشتن ملک وباغ ودکان وگوسفند وامثال آنها به جهت انتفاع از نمای آنها نوعی است از تکسب وآنچه فاضل از مؤنه بشود خمس در آن واجب است، خواه انتفاع از آنها به طریق مزارعه باشد یا اجاره یا مصالحه و غیر آن و همچنین به مزارعه واجاره دادن املاک موقوفه.

ص: 183

واما ارتفاع قیمت سوقیه پس در آن خمس نیست، ولکن اظهر این است که در ارتفاع قیمت عینیه مثل چاق شدن گوسفند وقوی شدن درخت، خمس لازم است واما عطایا وصداق، پس در اصل آنها خمس واجب نیست علی الاظهر ودر نمای آنها حکم سابق است به تقریبی که پیش گفتیم. واظهر وجوب حصه ایصال امام (علیه السلام) است بدست مجتهد عادل که او به نیابت امام (علیه السلام) از بابت تتمه مؤنه به سادات فقرا برساند وبا تعذر یا تعسر اذن خاص، اذن عام (1) حاصل کند واگر آن هم میسر نشود خود بدهد به نیت رساندن حصه امام (علیه السلام) از بابت تتمه و در این صورت هر گاه به استصواب عالم صالح بدهد بهتر است.

355- سوال:

355- سوال: تقسیم در خمس واجب است یا نه وخمس را باید به دست مجتهد بدهد یا خودش می تواند بدهد وحصه امام را اگر کسی بدهد شغل ذمه هست یا نه؟

جواب:

جواب: نصف خمس در امثال این زمان، مال امام است واقوی آن است که باید بدست مجتهد عادل داد که او از باب تتمه به فقرای (2) سادات بدهد ونصف دیگر مال یتامی ومساکین وابناء السبیل سادات است واقوی این است که در یتیم فقر شرط است. واقوی واشهر این است که تقسیم کردن در این سه طایفه واجب نیست، بلکه دادن به یک طایفه مجزی است ولکن احوط وافضل این است که تقسیم کند وبه همه سادات بلد که محتاج باشند برساند وتفاوت گذاشتن در اشخاص ضرر ندارد وبه هر حال رساندن به همه واجب نیست، خصوصا هر گاه مستلزم عسر وحرج باشد. وحصه سادات را واجب نیست که به مجتهد بدهند ولکن احوط وافضل است که .

ص: 184


1- به ذیل مسئله شماره 362 مراجعه شود.
2- مطابق نظر میرزا (قدس سره) باید همه خمس برای سادات و در نیازهای آنها هزینه شود در این صورت تفاوت سهم امام با سهم دیگر تنها در " مباشرت " است که سهم امام باید به مباشرت مجتهد پرداخت شود. لیکن نظر اکثریت بر این است که سهم امام به مباشرت مجتهد در " مصالح مسلمین " هزینه می شود از آن جمله اداره حوزه های علمیه. تاثیری که این فتوای میرزا در تاریخ حوزه علمیه قم داشت، در بیوگرافی میرزا بیان گردید.

همه را به او بدهند به مصرف برساند ولکن حصه امام واجب است که به دست او بدهند و هرگاه ممکن نشود، اذن خاص یا اذن عام از او بگیرند وبدهند به سادات وهرگاه آن هم ممکن نشود خود به سادات بدهند.

356- سوال:

356- سوال: آن سادات که خرج سالیانه داشته باشند جبرا یا به رضا خمس بگیرند شغل ذمه هستند یا نه؟

جواب:

جواب: بلی، شغل ذمه هستند وصاحب مال هم مشغول ذمه خمس هست که ثانیا به مستحق آن برساند.

357- سوال:

357- سوال: سادات از ولایتهای دور میآیند، ادعای سیادت میکنند، اما شاهد ندارند قسم میخورند که ما سیدیم وقرض داریم، آیا به مجرد گفتن و قسم خوردن خمس به آنها میتوان داد یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که هرگاه ظن به صدق قول اینها به هم رسد، هم در سیادت وهم در فقر اکتفا به قول ایشان میتوان کرد ودلیلی ندیده ام بر وجوب بینه یا استفاضه هر چند احوط آن است که به بینه یا به شیاع بشناسند سید بودن آنها را.

358- سوال:

358- سوال: سادات هستند که از مسلمانان خمس می خواهند ومسلمانان قسم میخورند که ما خمس نداریم قبول نمیکنند جبرا چیزی میگیرند، آیا تسلط دارند که جبرا چیزی بگیرند یا نه و آن وجه که جبرا از مسلمانان گرفته اند برایشان حلال است یا حرام؟

جواب:

جواب: در صورت مزبوره بر مسلمانان دادن واجب نیست و از برای سادات گرفتن جایز نیست وآنچه میگیرند بر آنها حرام است.

359- سوال:

359- سوال: سیدی که خرج سالیانه داشته باشد به او خمس میتوان داد یا نه؟

جواب:

جواب: کسی که مؤنه سالیانه داشته باشد غنی است، به او خمس نمیتوان داد.

360- سوال:

360- سوال: شخصی سابق بر این، مالی از چاپار آورد و حال فوت شده، آیا وراث شخص مزبور میتوانند همان مال را بعینه رد مظالم نمایند یا نه؟ و از رسانیدن به صاحب او نیز متعذر میباشند.

ص: 185

جواب:

جواب: بلی، بعد از یاس از صاحب، رد مظلمه بدهند اعنی آن مال را تصدق کنند از برای صاحبش.

361- سوال:

361- سوال: در اجناس ما یحتاج، خمس تعلق میگیرد یا نه؟

جواب:

جواب: اگر مراد، آن اجناس ما یحتاج، اثاث البیت ضروری از ظروف وفروش و حیوان رکوب ومحلوب به جهت صرف خانه وامثال آنهاست، در اینها خمسی نیست، بلی از منافع آنها، اگر از مؤنه سال، فاضل بیاید، خمس هست.

362- سوال:

362- سوال: شخصی چند عیال دارد ومعاش او از معامله میگذرد، تخمینا سی تومان تنخواه دارد و از جمله سی تومان، پنج تومان نقد میباشد و پنج تومان اجناس که موجود میباشد و بیست تومان دیگر نسیه در نزد مردم میباشد، وحال که میخواهد خمس بدهد کدامیک را خمس بدهد وخمس را به کی بدهد ونصفه حصه امام را می تواند به فقرای سادات بدهد، یا باید به مجتهد داد؟ وهر سال که حساب می کند معاش گذشته ومایه، باز به این نحو قدری نقد وقدری جنس میباشد وقدری نسیه در نزد مردم میباشد.

جواب:

جواب: هرگاه به جهت گذرانیدن معیشت عیال، کمتر از سی تومان مایه وفا نمی کند و منافع کمتر از سی تومان مایه، به جهت گذران او کافی نیست در اصل مایه خمس واجب نیست، خواه موجود باشد وخواه نسیه در نزد مردم وآنچه از منافع آن از خرج سالیانه او زیاد آید بر آن زیادتی خمس واجب است ودر باب خمس هرگاه دسترس به مجتهد عادل دارد همه را به او بدهد بهتر است و اگر همه را ندهد می تواند نصف حصه سادات را خود به سادات فقرا بدهد وحصه امام را به مجتهد عادل برساند که به سادات برسانند از باب تتمه وهرگاه دسترس به مجتهد نداشته باشد اذن خاص از او بگیرد، یعنی او را مأذون کند هر وقت حصه امام در نزد او جمع شود به سادات فقرا بدهد وهرگاه آن هم ممکن نشود بهتر آن است که به صلاح (1) بعضی از طلبه علوم و .

ص: 186


1- این یک نوع " اذن عام " است که میرزا (ره) میدهد.

عدول مؤمنین به سادات برساند و هرگاه آن هم ممکن نشود خود به سادات فقرا برساند.

363- سوال:

363- سوال: هرگاه شخصی دو سه جلد کتاب از شخصی گرفته باشد وبعد معلوم شود که این شخص صاحبش نبوده واین شخص بر سر طایفه رفته وآنها فرار نموده واین کتابها را از آنجا آورده بود وصاحب اصلی کتابها در جایی است که دست به او نمیرسد چه باید کرد؟

جواب:

جواب: هرگاه معلوم شد که مال مغصوب بوده، دیگر به دست غاصب نمیتوان داد اگر صاحبش معلوم است باید به صاحب برساند واگر معلوم نباشد اشهر واظهر آن است که از باب لقطه است که در یک سال تفحص کند وبعد یاس، آن را یا قیمت آن را تصدق کند ودور نیست که اگر در اول مرتبه از معرفت صاحب مأیوس باشد هم از قبیل مال مجهول المالک تصدق کند، واما تصرف در آن (قبل از انجام امر وپیش از حصول یأس یا تمام شدن سال) هرگاه به اجازه حاکم شرع یعنی مجتهد جامع الشرایط، از جانب غایب، باشد جایز است. والله هو الموفق والمعین وبه ثقتی..

364- سوال:

364- سوال: شخصی خانه ای داشته است که به قدر ضرورت نبوده است، او کسبی هم داشته، در بین سال از منافع آن زمینی خریده واسباب گل کاری هم خریده است ودر سال آینده بنای گل کاری گذاشته وخانه سابق را فروخته وقیمت آن را با منافع همان سال خرج گل کاری نموده، در صورت مفروضه، خمس بر ذمه او تعلق میگیرد یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه این خانه تازه که ساخته زیاده از قدر حاجت نیست آنچه خرج کرده در سال اول به جهت خریدن زمین واسباب گل کاری وآنچه در سال دوم خرج کرده در آن از منافع کسب وقیمت خانه سابقه، خمس هیچیک بر او لازم نیست وظاهر این است که به مصرف نرسیدن آن اسباب گل کاری در سال اول مضر نباشد و همچنین خریدن آن زمین در سال اول هرگاه موقوف باشد خانه ساختن به قدر حاجت به گرفتن تمام آن زمین. واما هرگاه ممکن باشد که قدر قلیلی زمین در جنب آن خانه بگیرد که آن را ضم

ص: 187

کند به خانه سابقه ورفع حاجت بشود، پس ترک خمس در قیمت زاید بر آن مقدار از زمین، مشکل است، ولکن اظهر جواز است.

365- سوال:

365- سوال: شخص مزبور، پول خمس داده هم داشته است، آیا آن خرج گل کاری از آن محسوب می شود یا نه؟ وآن خانه سابقه قدری موروثی آن شخص بوده و قدری را ابتیاع نموده است، وجه آن خانه خمس دارد یا نه؟

جواب:

جواب: مؤنه سال (خرج خانه ساختن به قدر حاجت باشد یا سایر اخراجات) اظهر این است که از پول خمس داده، وضع می شود و هرگاه اخراجات خانه ساختن از پول خمس داده، تمام شد دیگر در قیمت آن خانه کهنه خمسی نیست، مگر اینکه آن خانه را به پول خمس نداده، خریده باشد.

366- سوال:

366- سوال: شخصی پول خمس داده داشته و در بین سال، کسب نموده و آنچه نفع که پیدا کرده است با قدری از سرمایه خرج خانه ومؤنه سال کرده، آیا این خرج را از پول خمس کند وخمس نفع را بدهد، یا آنکه چون خرج شده است نفع، خمس ندارد؟.

جواب:

جواب: مجرد خرج کردن نفع، باعث عدم اعتبار مؤنه از پول خمس داده نمی شود بلکه اظهر این است که مقدار سرمایه را وضع می کند واخراجات که کرده از پول خمس داده، وضع می کند وآنچه از نفع هم صرف ضروریات مؤنه شده، هر گاه پول خمس داده، وفا نمیکرد وبه این نفع تمام کرده، آن را نیز وضع می کند وآنچه فاضل آید از نفع واز مؤنه سال، خمس آن را میدهد.

367- سوال:

367- سوال: چون رأی عالی این است که مؤنه سال از چیزی که شأن آن خرج کردن نیست وضع نمی شود وسرمایه از شأن آن خرج کردن نیست، هرگاه سرمایه به قدری باشد که ربح آن زاید از کفایت مؤنه سال آن شخص باشد، آیا خمس به مقدار زاید سرمایه، تعلق میگیرد یا نه؟

جواب:

جواب: سرمایه به قدری که منافع آن کفایت او کند در خور زی او، از جمله مالی است که مؤنه از آن وضع نمی شود، و هرگاه زاید بر آن باشد باید مؤنه را از آن حساب کرد، یعنی از آن زاید. مثلا صد تومان سرمایه دارد وبه پنجاه تومان سرمایه، کار او

ص: 188

میگذرد وباید مؤنه را از پنجاه تومان محسوب دارد واز فاضل ربح، خمس بدهد، هر چند (1) تمام ربح فاضل مؤنه باشد که از تمام باید بدهد.

368- سوال:

368- سوال: هرگاه زید، قلیل تنخواهی (چند وقت قبل از این) جناب اقدس الهی به او عطا کرده باشد وزید مذکور به عمرو داده باشد که به جهت او معامله و تجارت کرده باشد وبعد از چند وقت، جناب اقدس الهی نفعی به او عطا فرموده باشد و زید مذکور خمس آن را چون که تنخواه به دست او نیامده، نداده باشد وبعد از چند وقت تنخواهی دیگر علاوه اصل تنخواهی که خمس او را نداده، بر آن افزوده باشد وحالا معلوم نباشد چه مقدار بوده. وزید، به توفیقات جناب اقدس الهی که شامل حال او شده میخواهد خمس بدهد نمی داند چنین مالی را چه طریق باید خمس آن را اخراج نمود وبر فرضی که خمس آن را بدهد، آیا شش حصه باید نمود یا پنج حصه، وآیا حصه امام را چه باید کرد وخمس را خود بدهد بهتر است یا به نزد مجتهد عادل اورعی برده که او بدهد؟

جواب:

جواب: ظاهر آن است که به ظن غالب تواند عمل کرد، مثلا هرگاه ظن غالب او این است که از مجموع این مالها پنجاه تومان ربح حاصل شده باشد، در این صورت خمس پنجاه تومان را که ده تومان است باید بدهد وطریق دادن این است که نصف ده تومان که سهم امام است به اذن مجتهد عادلی به مصرف برساند واگر ممکن نباشد خود می تواند به فقرای سادات از باب تتمه مؤنه برساند واگر به اطلاع عالم صالحی باشد بهتر است ونصف دیگر را خود می تواند به فقرای سادات بدهد واگر همه را به اطلاع اذن مجتهد عادل بدهد احوط است.

369- سوال:

369- سوال: هر گاه زارع، تخم و خراج سلطان و باقی اخراجات آن سال را از محصول وضع نماید وزکات باقی را بدهد صحیح است یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر واشهر جواز وضع خراج ومؤنه زراعت است وخراج را از میان .

ص: 189


1- هر چند: این لفظ در اینجا به جای " واگر " به کار رفته است.

میتوان برداشت وبعد از آن، ملاحظه نصاب کرد، و همچنین دور نیست که در سایر مؤن هم چنین کنند، لکن احوط این است که ملاحظه نصاب را قبل از وضع مؤن کنند.

370- سوال:

370- سوال: هرگاه گذران ودوران معاش شخصی مخلوط از کسب وهدیه و اخذ وجوه بر بوده وبتدریج خانه وما یحتاج خانه را وفاضل مؤنه از ظروف وفروش و رخت وکتاب وباغ وسایر امور تحصیل نموده، حال خمس مجموع را بدهد یا فاضل مؤنه سال را به چه نحو باید معلوم نمود؟ به اعتبار اینکه اوقات تحصیل ما یحتاج خانه مختلف است، مثلا گندم را سر خرمن وبرنج را در زمستان و همچنین تاریخ تحصیل هر یک را علیحده نگه دارد یا تاریخ قدرت بر تحصیل را؟ وهرگاه شخص قادر بر تحصیل قوت سالیانه نباشد، مثلا ماه به ماه یا شش ماهه یا یازده ماهه تحصیل نماید وبه مصرف برساند، فاضل مؤنه نخواهد داشت، طریق واضح را بیان فرمایند.

جواب:

جواب: آنچه از برای خانه و ما یحتاج خانه است، مثل اصل خانه وظرف وفرش به قدر احتیاج وامثال آن، که در خور زی او وامثال او است در آن خمس متعلق نیست و همچنین باغ وملکی که از برای گذران معیشت خریده و همچنین کتابی که محتاج است به آن. وآنچه شنیده اند که خمس در فاضل مؤنه است معنی آن این است که هرگاه کسی زراعتی یا تجارتی یا کسبی داشته باشد، آن ملک و سرمایه او که محتاج است به آن از برای او، وضع می شود وآنچه از مداخل ومنافع آنها به عمل میآید صرف معیشت می کند، هر قدر از آن منافع که بعد از وضع مؤنه سال، زیاد آمد خمس آن را میدهد و حساب تاریخ سال را از ابتدای شروع در آن شغل وکسب باید ملاحظه کرد. مثلا زارع، ابتدای سال او، ابتدای تخم کشتن است. پس آنچه خرج می کند در این سال از برای زراعت وقرض (1) می کند و میخورد وصرف می کند تا ابتدای زرع سال دوم .

ص: 190


1- از نظر جامعه شناسی قابل توجه است که در گذشته زارعین ما یحتاجشان را بصورت نسیه از تجار میخریدند وباصطلاح میخوردند تا هنگام برداشت خرمن نسیه ها را پرداخت نمایند وتا سال 1338 کمتر زارعی دچار این مشکل نبود.

از مؤنه این سال حساب می کند وقرضها را از همین حاصل، ادا می کند، آنچه فاضل باشد، خمس میدهد، وتاجر، ابتدای سال او وقتی است که شروع به تجارت می کند و اول سال اهل سوق، در این زمانها از نوروز به نوروز است و هرگاه هم کسبی وهم زراعتی وهم تجارتی داشته باشد ظاهر این است که حساب را از کسب اول نگاه میدارد. وبعضی علما، ابتدای سال را از ابتدای ظهور ربح گرفته اند ودلیل آن، وضوحی ندارد، بلی اشکال در وقتی لازم میآید که مثلا زارع از اول تخم کشتن از کیسه خود، گذران می کند وقرض هم نمی کند که در آخر سال بگوییم قرض خود را از منافع این زرع، ادا کند. و همچنین تاجر، از مال خود خرج می کند وربحی از برای او حاصل نمی شود، مگر در ماه آخر سال که آیا عوض آنچه خرج کرده بر میدارد وملاحظه می کند که اگر فاضلی است خمس میدهد والا فلا، یا آنکه آن اخراجات از کیسه او رفته وباید تمام آنچه فاضل است خمس بدهد. واین موقوف است به بیان مسئله دیگر و آن این است که آیا کسی که کسب و زراعت یا تجارت دارد، هرگاه مالی دیگر هم داشته باشد که خمس متعلق به آن نباشد، مثلا پولی دارد که کسی به او بخشیده یا به میراث به او رسیده یا پیشتر، خمس آن را داده واین منافع وتجارت وزراعت را هم دارد، آیا مؤنه سال را از منافع کسب و زراعت بردارد وملاحظه کند وفاضل را خمس بدهد یا اخراجات سال را از آن مالی که خمس نداده باید وضع کند وخمس ارباح مکاسب همه را بدهد یا بالنسبة قیمت کند اخراجات را میانه این دو حال وبعد از آن از فاضل ارباح، خمس بدهد، احوط بلکه اظهر در نزد حقیر، قول ثانی است. پس بنابراین کسی که در سال اول از مداخل زراعت وتجارت خرج نمی کند و قرض هم نمی کند واز مال دیگر خرج می کند باید خمس مجموع مداخل تجارت و

ص: 191

زراعت را که در آخر سال، باقی مانده بدهد. (1)

371- سوال:

371- سوال: معطی خمس، هرگاه در بلدی که مجتهد یا فقیه جامع الشرایط نباشد سهم آن را که تعلق به امام صلوات الله علیه دارد چه عمل نماید؟

جواب:

جواب: سهم امام (علیه السلام) را با وجود تمکن وعدم تعذر وتعسر باید به دست مجتهد عادل بدهند یا به اذن خاص او به هر که گوید بدهند وهرگاه این دو هیچیک میسر نباشد ومجتهد عادل، مالک را شناسد که امین است او را اذن عام بدهد که به نیابت او خود، سهم امام را به نیت تتمه به فقرای سادات به نیت تتمه مؤنه ایشان به نیابت امام برساند وهرگاه اذن عام گرفتن هم ممکن نباشد یا متعصر باشد، خود مالک می تواند سهم امام را به نیت تتمه به فقرای سادات که سهم خودشان وفا نمی کند به مؤنه ایشان یا آنکه آن اصل چیزی به ایشان نرسیده وفقیرند بدهد، وهرگاه عالم عادلی در آن بلد باشد در این صورت بهتر این است که به اطلاع ومصلحت او برساند، هر چند مجتهد نباشد.

372 - سوال:

372 - سوال: کسی که تجارت می کند گاه هست متاع او مکرر، بدل به جنس دیگر می شود وبه فروش نمیرسد واگر به فروش هم برسد به جنس دیگر بدل می شود، تا نقد نشود معلوم نمی شود که چه چیز عاید می شود. آیا خمس بر او واجب می شود یا نه؟ وگاه هست به دو سال وسه سال میکشد وعلما گفته اند که سال که منقضی شد باید خمس داد. حکم این چگونه است؟

جواب:

جواب: سرمایه را که باز جنس میخرند، هرگاه سال منقضی شد وبعد از گذران معیشت ربحی از آن تجارت حاصل شده، فاضل بر مؤنه سال، ومعلوم شده است که ربح کرده، به این معنی که مشتری هست که جنس را بخرد به قیمتی که ربح می کند، بر این معنی که مشتری هست که جنس را بخرد به قیمتی که ربح می کند، بر این صادق است که ربح کرده، هر چند که کمتر از آن باشد که منظور اوست در فروش، باید خمس آن را .

ص: 192


1- در متن نسخه، پس از این مسئله دو مسئله از مسائل زکات آمده، نظر به این که در کتاب زکات ثبت شده اند، از تکرار آنها خودداری شد.

بدهد، هر چند که متاع را نگاه دارد به امید آنکه گران تر بفروشد، واما هر گاه مشتری نیست که بخرد وگاه هست بعد از این مشتری به هم رسد که به ربح بخرد وگاه هست به هم نرسد وجنس تنزل کند، وبه سرمایه برسد، یا از سرمایه نقصان کند، در این صورت صادق نیست که ربح کرده، بر او خمسی نیست تا ربح معلوم شود، هر چند دو سال وبیشتر هم بماند.

373- سوال:

373- سوال: آیا وضع مؤنه زراعت از خود غله می شود یا کاه هم ملاحظه می شود؟

جواب:

جواب: هر چند الحال از کلام فقها در نظرم نیست که متعرض این مسئله شده باشند، ولکن آنچه الحال به مقتضای قواعد میفهمم این است که کاه راهم باید ملاحظه کرد، به جهت آن که مقتضای ادله وضع مؤن این است که زکوة در نمای حاصل است. یعنی آنچه خرج زراعت وضع می شود وبعد از آن زکوة داده می شود، چنانکه هر گاه کسی اخراجاتی کرده باشد از برای زراعت زکوی وغیر زکوی مثل نخود وعدس وپنبه وغیر آن، تقسیم می شود مؤنه بر هر دو، وآنچه حصه میرسد به زراعت زکوی، آن را وضع میکنند وتتمه را زکوة میدهند. وزارع که گندم میکارد، کاه ودانه، هر دو مقصود او است در زرع ووجهی که خرج می کند خرج هر دو می کند، پس هر قدر که حصه تحصیل کاه می شود آن را از گندم بر نمیدارند. والحاصل، چون اخراجات، از برای مجموع شده، آنرا از مجموع بر میدارند وآنچه بعد وضع مؤنه گندم است بقدر الحصه از گندم وضع میکنند وزکوة میدهند. بلی اشکالی هست که مؤنه هرگاه مثل گندم باشد که از بابت مثلی است ومستحق مثل آن است، چنانکه در وضع بذر که مستحق مثل آن است، چون در وضع آن از کاه تحقق نمیپذیرد، این موهم آن است که همه از گندم برداشته شود واین اشکال مندفع است به اینکه برداشتن مثل در مثلی در صورت امکان است وبا تعذر قیمت آن را از کاه بر میدارد به همان قیمتی که در روز برداشتن دارد وشکی نیست که احتیاط هم در

ص: 193

این است.

374- سوال:

374- سوال: هر گاه کسی برزگری بگیرد که زراعت او را به عمل آورد، یعنی مزارعه کند با شخصی که مالک زمین، بذر را بدهد وآن شخص، عامل شود وزرع کند و نصف حاصل از او باشد، با وجود آنکه در متعارف مستحق ربع است، در آن عمل به شرط این که متوجه بعضی امور او به غیر (1) زراعت هم باشد مثل عمل (2) در باغ وگل (3) کاری وامثال آن، یا اینکه مالک زمین زرعی در فصل فائیز (پاییز کرده ودر فصل بهار، شخصی را میگیرد که آن زرع را به عمل آورد بر نهج سابق، آیا زکوة ربعی که زاید بر متعارف است به برزگر است یا صاحب زرع؟

جواب:

جواب: اولا اشکال در صحت این مزارعه است واین داخل همان مسئله می شود که شرط شود که چیزی خارج از زراعت احد طرفین به دیگری بدهند اشهر واظهر جواز است، چنانکه در کتاب مزارعه همین مجموعه بیان کرده ام، ولکن در اینجا اشکال درجهالت شرط است و هرگاه آن اعمال را معین کند که چه چیز است وچقدر است، اشکالی در صحت آن نیست و زکوة نصف زراعت با برزگر است ونصف با مالک زرع و هر گاه شرط مجهول باشد مزارعه فاسد می شود ومنافع تابع بذر است وزکوة همه بر صاحب بذر است وعامل مستحق اجرت المثل عمل است. وظاهر این است که صورت دوم که برزگر را بگیرد که زرع موجود را به عمل آورد، آن نیز داخل به مزارعه (4) است وفرقی با سابقه ندارد وگندم وجو سبز شده در حکم خربزه وخیار وبادنجان وپنبه وامثال آنهاست که عمل در آنها را مساقات نمی گویند، بلکه عمل در آنها ملحق به مزارعه می شود، چنانکه علامه در قواعد اشاره به آن کرده است. .

ص: 194


1- این شرط همان چیزی است که به " بیگاری " معروف است.
2- این شرط همان چیزی است که به " بیگاری " معروف است.
3- این شرط همان چیزی است که به " بیگاری " معروف است.
4- اگر وجود " درخت " و " تاک " را در مساقات شرط صحت ندانیم، این صورت مشمول مساقات می شود نه مزارعه. لیکن وجود " اصول " یعنی درخت، تاک ونخل را در مساقات، شرط دانسته اند پس بزرگری به هر صورت داخل در مزارعه است نه مساقات.

375- سوال:

375- سوال: هر گاه زید، متوفی شده باشد وقدری مال از او مانده باشد و مشغول الذمه به قدر کثیری از حرام صرف از قبیل پول راهداری ویغما وجریمه مردم بوده باشد وارباب استحقاق آن مال حرام، که زید مشغول الذمه است به آن، به هیچ وجه معلوم نباشد واحتمال دارد که این اعیان مخلفه زید یا عین حرام باشد، یا از ثمن حرام، زید خریده باشد. آیا در این صورت بر وارث یا بر مؤمنین واجب وجایز است که به قدری که یقین دارند که زید مشغول الذمه است از آن مال مخلف، به رد مظالم بدهند یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه مال معینی که بالفعل موجود باشد علم حاصل باشد به حرمت آن و صاحب آن، معلوم نیست واز معلوم شدن آن، یأس حاصل است، آن را باید به عنوان رد مظالم به فقرا داد. و هم چنین مال معینی به همین وصف هر گاه تلف شد قیمت آن را یا مثل آن را اگر مثلی باشد، هم باید رد مظالم کرد. اما هرگاه مجموع اموال خواه تلف شده، خواه باقی مانده به یکدیگر مخلوط باشد به نحوی که نه شخص مال حرام ونه قدر مال حرام معلوم باشد، مثل این که رباخواری میکرده وتجارت حلالی نیز میکرده وپول آنها را داخل هم میکرده، به هیچ وجه معلوم نباشد که هر یک چقدر بوده خواه بالفعل آن مجموع پولها موجود باشد یا تلف شده باشد یا عوض شده باشد به چیزی دیگر، پس در صورت یأس از علم به صاحب آن، باید خمس آن را به سادات داد به صیغه خمس و باقی حلال می شود واینجا رد مظالم نمیکنند. پس در صورت سؤال، هرگاه علم حاصل باشد که آن مخلفات یا عین حرام است یا به ثمن حرام خریده شده باید همه آنها را رد مظالم کرد و هرگاه شبهه باشد، یعنی احتمال حلیت هم در آنها باشد پس آنها را باید با سایر اموال (موجود مشتبهه وتالفه مشتبهه که میداند که جزما حلال وحرام هر دو، در آنها هست وقدر آنها معلوم نیست) بسنجد و آنها را نیز باید خمس بدهد. والحاصل هر مال مخلوط به حرامی که شخص حرام معلوم نباشد وقدر آن هم معلوم نباشد، خمس آن را به سادات میدهند وآنچه شخص آن، معین است یا قدر آن

ص: 195

معلوم است به رد مظالم میدهند ودانستن قدر اجمالی هم در حکم دانستن است علی الاظهر، یعنی هرگاه مثلا داند که حرام بیش از پنج (1) یک مال است، اما نمی داند که چقدر بیشتر است، در اینجا نیز اظهر این است که رد مظالم می کند. و همچنین هرگاه داند که حرام کمتر از پنج یک است، اما نداند که چقدر کمتر است، در این صورت ظاهر این است که به ظن غالب عمل می کند ودور نیست که اکتفا کند به قدری که یقین دارد که کمتر از آن نیست واحوط این است که بیرون کند قدری را که یقین دارد که بیشتر از آن نیست، واما سؤال از جواز اخراج یا وجوب آن بر وارث یا بر مؤمنین، بلی هر گاه وارث، علم به شغل ذمه دارهد بالفعل، یعنی بعد از فوت مورث خود، علم دارد به شغل ذمه او، لازم است ادا. زیرا که آن از باب دین است ودین مقدم است بر میراث، بلکه هر چند بعض وراث صغیر باشند هم بر کبیر واجب است اخراج آن از اصل مال، به قدر حصه خود، بلکه جایز است به قدر حصه صغیر هم. ولکن باید مهیای دفع دعوای صغیر باشد. بعد از بزرگ شدن وانکار کردن، و هم چنین هرگاه همه کبیر باشند ولکن بعضی عالم باشند، بر عالم واجب است که از قدر حصه خود ادا کند، هر چند دین مستوعب حصه او باشد، بلی در صورتی که دین به اقرار او ثابت شود اشهر واظهر این است که بر او به قدر الحصه از دین لازم می شود نه تمام. وظاهر این است که حاکم شرع حسبه می تواند کرد وبا فقد حاکم، ثقات مؤمنین هم میتوانند کرد.

376- سوال:

376- سوال: هر گاه کاسبی در بین سال، دختری را خطبه کند واز ارباح کسب خود، قدری اموال از برای مخطوبه بفرستد. بعضی خوردنی وبعضی پوشیدنی فی الحال، وبعضی از آن بابت که نگاه دارد تا به خانه زوج بیاید ودر خانه زوج از آنها منتفع شود، آیا آنها ملک مخطوبه می شود یا نه؟ وآیا استرداد آن جایز است یا نه؟ وبر فرض جواز استرداد، هر گاه بعد از انقضای سال استرداد کند، آیا این از جمله ارباح کسب سال او محسوب می شود که صادق است بر آن که از مؤنه سال کسب، فاضل آمده .

ص: 196


1- یک پنجم.

وخمس آن را میباید داد، یا از جمله ارباح سال بعد محسوب است که بعد از انقضای سال دوم باید خمس آن را داد؟

جواب:

جواب: آنچه از برای مخطوبه میفرستد هر کدام از بابت آن است که باید به خانه شوهر آورد، تصرف در آن، جایز نیست، مگر به قدری که مأذون باشد، مثل بریدن و دوختن جامه های گرانبها ورشتن وبافتن پنبه وپشم وامثال آن، وهرگاه بیش از آن تصرف کرد یا تلف کرد باید غرامت بکشد وهر کدام از باب خوردنی وپوشیدنی بالفعل است، پس هر چه را به مصرف رسانده از او نمیتوان استرداد کرد وآنچه باقی مانده میتوان استرداد کرد، خصوصا بنا بر اقوی که هبه زوجین را با وجود اقباض، لازم نمیدانیم (که اگر فرض کنیم که این از اقسام هدایاست وهدیه هم از اقسام هبه است) باز لزوم ندارد ورجوع جایز است. واما مسئله خمس، پس الحال در نظرم نیست که در فروع فقهیه این مطلب را متعرض شده باشند، ولکن به نظر قاصر این حقیر، ظهوری دارد که هیچیک از دو شق سؤال نباشد، بلکه شق ثالثی است نه از ارباح سال اول محسوب می شود که صادق آید بر آن که سال منقضی شده وفاضل مؤنه آن سال است ونه از ارباح سال بعد از استرداد، که به انقضای این سال بعد، خمس واجب شود، بلکه دیگر خمس متعلق به این مال نمی شود به جهت آن که خمس در فاضل مؤنه سال واجب می شود وهمین مال در مؤنه سال به مصرف رسیده بود زیرا که در مؤنه سال شرط نشده است که باید از اموری باشد که مستلزم اتلاف باشد، بلکه چنین مصرفی که در معرض این هست که ثانیا همانچه داده به آن رجوع کند هم مؤنه سال است وخمس از آن ساقط بود وتعلق خمس ثانیا به آن محتاج به دلیل است. پس گویا مال جدیدی است که حق تعالی به او عطا کرده از غیر وجه ربح مکاسب واز اینجا معلوم شد که از جمله ارباح کسب سال بعد هم محسوب نیست. ونظیر این مسألة است هر گاه کسی از ارباح کسب سال، کسوه لازمه از برای زوجه خود بگیرد وآن زن در حین انقضای سال حصول آن ربح بمیرد، بنابر قول به اینکه

ص: 197

کسوه زوجه از باب امتاع است نه تملیک، (چنانکه اقوی واظهر است) پس الحال که آن لباس مستعمل مال زوج است لازم نیست بر او خمس آن، از راه آنکه فاضل مؤنه است از ربح سال، بلکه در حکم مالی است که خدا به او تازه عطا کرده، پس خوب تأمل کن که مسألة دقیق است. والله الموفق للصواب.

377- سوال:

377- سوال: شخصی وجهی به فقیری داده وآن فقیر تصرف نموده در صورت جهل به مسألة قدری از آن وجه را اضطرارا به مصرف رسانیده وقدری دیگر را بعضی تصرفات نموده وبعد از تحقیق مسألة که معلوم شده که آن وجه بر او حلال نبوده، آیا در آن تصرفات عاصی میباشد یا نه؟ وعلی التقدیرین آیا آن تصرفات به صحت مقرون است یا نه؟ وچنانچه به مصرف رسیده باشد برئ الذمه است یا نه؟ وآنچه باقی مانده است صرف ملبوس ومأکول خود می تواند کرد یا نه؟ وهر گاه پنبه از بابت وجوه بر به فقیری دادند وآن فقیر، پنبه را کرباس نموده و الحال به جهت جهل در مسألة تشکیک دارد که آیا اخذ این وجه از برای او مجاز بوده یا نه، در این صورت می تواند که آن کرباس را ملبوس نموده، بعد از تحقیق مسألة به هر چه تکلیف او است عمل نماید، یا آن که ممنوع از تصرف است تا تحقیق مسألة نماید؟

جواب:

جواب: از مسألة های مال گرفتن فقیر، بوی وسواس میآید، ومن از بوی وسواس بسیار متنفر میباشم. به هر حال هر گاه کسی چیزی به فقیر بدهد، از برای فقیر جایز است اخذ آن به هر حال، در صورتی که علم ندارد که زکوة است وهر گاه علم دارد که زکوة است وخود میداند که مستحق زکوة نیست بر او حرام است وهر گاه نمی داند که می تواند گرفت یا نه، باز هم چون مسلمی به او زکوة داده، عمل آن مسلم، محمول بر صحت است وبر او حلال است، هر چند خود جاهل به حال او باشد، خصوصا بعد از تحقیق معلومش شد که مستحق بوده است وتصرفات سابقه ولاحقه همه صحیح است و برائت ذمه از دین حاصل می شود وعبادات در آن لباسها صحیح است.

378- سوال:

378- سوال: هر گاه شخص عادلی غیر مجتهد در قریه یا شهری باشد ودر نزد او از وجوه بر، مثل خمس وغیره بیاورند تقسیم می تواند نمود یا نه؟

ص: 198

جواب:

جواب: زکوة وخمس سادات را می تواند ، ولکن سهم امام را باید به مجتهد عادلی برساند یا به اذن خاص او (با تعذر) اگر ممکن باشد، و الا به اذن عام او، و اگر آن هم متعذر یا متعسر باشد، مالک خود می تواند . واگر به استصواب عالم عادلی باشد، البته بهتر است.

379- سوال:

379- سوال: کمترین بندگان قدری خمس مال امام بر ذمه داشتم ویک نفر سید عزیز فقیر بود وجه را به او دادم. ومی دانستم که باید سهم امام را به مجتهد جامع الشرایط داد که او به اهلش برساند، لکن به این نیت دادم که هرگاه بندگان عالی تجویز بفرمایند فبها، والا بر آنچه مقرر بفرمایند از آن قرار معمول دارم. استدعا آن که آنچه تکلیف کمترین بندگان میباشد مقرر فرمایند.

جواب:

جواب: نصفه حصه سادات ممضی است، ولکن نصف حصه امام، اگر در آن حال متعسر بودی از اذن مجتهد عادل وبا وجود تعسر وخوف تلف داده باشی شاید مجزی باشد، والا احوط این است بلکه اظهر که ثانیا به اذن مجتهد عادل به مصرف برسانی، و هرگاه به نیت قرض داده باشی که اگر مجتهد امضا کند ممضی، والا ثانیا از او گرفته باشی یا در وجه دیگر محسوب داشته باشی، در این صورت میتوانی به اذن مجتهد، آن را از باب سهم امام ساقط کنی ولکن چون من نمیدانم که آن سید کیست وشما کیستید، چه بگویم؟ اگر کسی هست که شما را بشناسد ومن مطمئن شوم مأذون می کنم که از باب سهم امام محسوب داری.

380- سوال:

380- سوال: زید، مبلغ یکصد تومان به این نوع تجارت می کند که یک عشر را به شرکت عمرو، یا بدون شرکت چیزی خریده، ارسال بلدی می کند. بعضی از آن فروخته شده به موعد ونقد نشده تا مضی یک سال وبعضی نقد شده وجنس دیگر خریده شده، قدری از آن را دزد برده وقدری نقد شده ونفعی نموده وقدری جنس موجود است، اخراجات سال ومؤنه سال آیا باید وضع شود یا نه؟ و هر یک که باید وضع شود آن هم موجب اغتشاش حساب می شود. آیا باید بعد از مضی یک سال تخمین نمود جنس موجود را به قیمت حال (اعم از آن که زیاده از قیمتی که خریده است شده باشد یا

ص: 199

کمتر) قیمت نموده، بعد از وضع موضوعات، به خمس آن رسیده به ارباب آن برساند. یا اینکه تأمل نماید تا طلب وصول وجنس نقد شود ومؤنه سال معین شود، ودر صورتی که مال شرکت باشد با شریک هم تفریق نماید (وبعضی مطالبات احتمال سوخت هم دارد). مطالباتی که از جنس اول دارد با مطالباتی که از جنسی که از قیمت جنس نقد شده خریده تفاوت می کند یا خیر؟ وعشری را با عمرو، شریک واذن خریدن مال نسیه به یکدیگر داده اند وآن مال نسیه خریده شده، بعینه قبل از حلول اجل یا بعد بدون تفریط یا به تفریط به تلف رسیده، آیا جبران را همین عشر سرمایه می کند یا تمامی یکصد تومان؟ یا آنکه هرگاه مخمسی داشته باشند باید از آنجا بدهند. وعشر دیگر را چیزی خریده وقبل از حلول سنه نقد فروخته ونفعی هم نموده، آیا به محض حصول ربح، خمس را باید اخراج کند؟ یا اینکه صبر می کند تا آخر سال. و یک عشر دیگر را به مضاربه داده و مثل معاملات مرقومه فوق، نموده که بعضی موعد دارد وبعضی جنس موجود است وغیره. وعشر دیگر را دفینه کرده وتلف شده، آیا جبران آن به آنچه به آن تجارت میکرد، می کند یا نه؟ واگر سالی نقصانی کند وسالی ربح وحقیقت محاسبه را (به سبب طول سفر تجارت ونیامدن شریک ومضارب وسببهای دیگر که در فوق قلمی شده) نیابد ربح سال آخر جبران را می کند یا نه؟ وهر یک از این اعشار را جدا جدا حساب آن را باید رسید و خمس وضع نمود، یا آنکه همه را بر روی هم حساب نموده، اگر چه طول کشیده تا معین شود -؟

جواب:

جواب: اما از عشر اول، پس باید دانست که تا سال تجارت تمام نشده است، (یعنی دوازده ماه) خمس متعین نمی شود واخراج آن واجب نیست، و همچنین اظهر این است که تا متاع تجارت نقد نشده باز خمس واجب متعین نیست، هر چند سال تمام شده

ص: 200

باشد. وبدان نیز که مؤنه مال التجاره از خود منافع مال التجاره محسوب می شود به خلاف مؤنه معیشت سال که احوط بلکه اظهر در نظر حقیر آن است که هر گاه مال مخمس داشته باشد که از شأن آن خرج کردن باشد مثل پول وگندم وامثال آنها (نه مثل باغ و ملک وامثال آن) مؤنه سال را از آن وضع می کند و همچنین پول یا امال آن که خمس به آن متعلق نشده باشد مثل اینکه به میراث به او رسیده باشد، یا کسی به او بخشیده باشد، مؤنه سال را از آن وضع می کند وخمس تمام ربح تجارت را میدهد، هرگاه تمام برای او میماند، یا به قدر آنچه بماند بعد از اتمام مؤنه، هر گاه آن مال مخمس وشبه آن به آن وفا نکند. پس در صورت سؤال این شخص صبر می کند تا آخر سال، پس اگر مالی داشته که خمس به آن متعلق نبوده و از شأن آن خرج کردن بوده وبه قدر مؤنه سال او بوده، در این صورت حکایت مؤنه معیشت سال از میان میرود، چون مؤنه را از آن محسوب میداریم، و به قدر آنچه داشته محسوب میداریم، هرگاه به قدر تمام نبوده. واما اخراجات مال التجاره ومحاسبه خمس از ربحی که فاضل است پس آن هم موقوف است به نقد شدن مال ولازم نیست که جنس را بر آورد، کند وخمس آن را بدهد، خواه با نفع بخرند یا بدون نفع. و از آنچه گفتیم ظاهر می شود حکم آنکه مالی ندارد که خمس به آن متعلق نباشد که مؤنه معیشت را از آن وضع کند که در آنجا نیز واجب نیست خمس دادن به عنوان تعین، قبل از تمام شدن سال وقبل از نقد شدن متاع ووصول قیمت. واما سؤال از فرق ما بین مطالباتی که از جنس اول دارد یا آن مطالباتی که از جنسی که از قیمت آن جنس خریده، پس جواب آن این است که فرقی ندارد، زیرا که اظهر واشهر این است که حساب ربح را از ابتدای سال تجارت میکنند تا آخر سال، یعنی در هر وقت سال ربح به عمل آمده کافی است. پس اگر ربحی ظاهر نشود تا ماه آخر سال باز صادق است که فاضل مؤنه است از ربح سال و ضرور نیست از برای هر

ص: 201

معامله ای که در بین سال می شود سال تازه حساب کند، پس اگر ده مرتبه، مالی را بفروشد وبخرد تا آخر سال، از برای همه یک سال حساب می شود. واما جواب از عشری که با عمرو، شریک بوده، پس ظاهر این است که جبران نقصان از مجموع صد تومان می شود، چون این هم داخل مال التجاره شده وبه سبب اذن او وتوکیل شریک در نسیه کردن. این کمتر از مال مضاربه نیست که هر گاه مثلا کسی صد تومان از کسی بگیرد به عنوان مضاربه وصد تومان دیگر از شخص دیگر، ویکی از آنها نقصان کند، به این معنی که قدری از رأس المال هم تلف شود، در این صورت جبر کسر از صد تومان دیگر می شود، به این معنی که هرگاه انتفاعی که از آن صد تومان حاصل شده، آن را به جای انتفاعی که متصور میشد که از این تألف حاصل می شود واز دست رفته بگذاریم دیگر انتفاعی برای عامل باقی نمیماند، در آن صورت خمس بر او واجب نخواهد بود، از بابت آن انتفاعی که از آن صد تومان مسلم یا حاصل شده بود. بلکه چنین است کلام، هر گاه صد تومان از خود داشته باشد وصد تومان هم به عنوان مضاربه از دیگری گرفته باشد. واین کلام در صورت عدم تفریط ظاهر است واما در صورت تفریط، پس اگر تفریط از صاحب صد تومان است جبر کسر را از هیچ چیز نمی تواند ، نه از ده تومان ونه از صد تومان، وآنچه ظاهر دلیل جبر کسر، است که به جهت تجارت به هم رسد به سبب سوق وکساد، و هرگاه تفریط از آن شریک است بر ذمه او لازم است جبر کسر. واما سؤال آن عشر دیگر که به آن چیزی خریده، پس جواب آن از آنچه گفتیم ظاهر می شود، یعنی می تواند صبر کند تا آخر سال تا ببیند چه می شود. و هم چنین حکایت مضاربه: احکام آن از آنچه گفتیم ظاهر می شود، به جهت آنکه این مضاربه هم جزء تجارت اوست ومفروض این است که اصل سرمایه تجارت آن صد تومان است واما تجارت او انواع مختلفه است وفرقی نیست ما بین اتحاد نوع و اختلاف آن. واما سؤال از آن عشری را که دفینه کرد وتلف شده، پس جواب آن، این است که

ص: 202

جبر کسر دفینه از مال التجاره نمی شود، چنانکه هرگاه خانه او خراب شود، یا غلام او بمیرد جبر کسر آن از مال التجاره نمی شود. واما سؤال از اینکه اگر سالی نقصان کند وسالی ربح. پس جواب آن، این است که ربح سال آخر، جبر نقصان سالهای پیش را نمیتوان کرد و همچنان به ربح سالهای پیش، جبر نقصان سالهای آخر را نمیتوان کرد، بلکه ربح هر سالی، جبر نقصان همان سال را می کند وسر این کلام آن است که در صورتی که ربح زائد بر نقصان نباشد در آن سال میتوان گفت که در این سال، مجموع تجارت او ربحی نکرده، گو بعض آن کرده باشد، واین معنی را در آخر سال ملاحظه می کند و نفی واثبات حصول ربح در آخر سال محقق می شود، پس سال که تمام شد وصادق نیامد که ربحی کرده خمسی به او متوجه نیست وتکلیف ساقط است، دیگر باید ملاحظه حال تکلیف را در سال آینده از نو بنا گذاشت. و چون پیش گفتیم که مادامی که مال التجاره نقد نشده خمس واجب متعین نیست وتا نفع ونقصان متمیز نشده بر او مؤاخذه نیست، [ برای ] تأخیر جنس تا دو سال وسه سال، وبعد که معلوم شد، هر سال را جدا باید ملاحظه کرد که از کدام ربح حاصل شده و در کدام نقصان، وبه مقتضای آن عمل کرد. اینها در وقتی است که بعد سه سال مثلا معلوم شود که کدام سال ربح کرده وکدام نقصان، و اما در صورت اشتباه وجهالت، مثل اینکه معاملات سه سال بعد از تمام شدن سه سال معلوم شد که بعضی از معاملات نفع کرده وبعضی نقصان، ولکن مشتبه باشد که نفع در کدام سال است ونقصان در کدام سال به سبب فوت عامل یا شریک یا نسیان وفراموشی، در این صورت ظاهر این است که بعد از ملاحظه مجموع ربح ونقصان، اگر فاضلی از آنچه مقابل نقصان است باشد خمس آن را میدهد از هر سالی که خواهد باشد وآنچه مساوی نقصان است بر او چیزی نیست به جهت احتمال اینکه از ربح همان سال نقصان باشد وجبر آن را کرده باشد وعلم حاصل نیست که ربح از سال بعد یا قبل بوده که خمس متعلق به آن بشود. واصل، برائت ذمه است واحتمال قرعه هم هست واحتمال تخییر هم هست.

ص: 203

ودر صورت قرعه باید سهام را به سهم ربح گرفت نسبت به سالها وبعد از آنکه معین شد سال ربح، سهام قرعه به اسم نقصان گرفت، هر جا که نفع ونقصان با هم جمع شد جبر آن را می کند وثمره این در وقتی ظاهر می شود که مؤنه معیشت سالها مختلف باشد، والا قرعه چندان فایده ندارد. ومعنی احتمال تخییر این است که مکلف مختار است نفع ونقصان را در هر سالی که میخواهد قرار میدهد، متفق یا مختلف وآن مکلف به او می شود. واظهر احتمالات، اصل برائت است که اصل تکلیف ساقط باشد، اما سؤال از اینکه هر یک از این اعشار، جدا جدا حساب آن را باید رسید یا نه، پس جواب این، از آنچه پیش گفتیم معلوم شد.

381- سوال:

381- سوال: شخصی از غله، مال دیوان را جدا کرده که در حین حواله سلطان داده شود، حاکم قیمت جنس را حکما گرفته وآن شخص، تنخواه قرض کرده، قیمت جنس را داده وغله مشتری نداشته که بفروشد ویک سال آن غله مانده، آیا آن غله که از برای مالیات نگاه داشته، خمس آن را باید داد یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که خمس متعلق به آن غله می شود، چون آن داخل منافع زراعت او نیست، زیرا که خراج اراضی خراجیه در شرع مصرفی دارد وباید به اذن امام یا نایب خاص یا عام او به آن مصرف رسد. پس اگر سلطان جائر او را نگیرد باید به اذن مجتهد عادل به مصارف مقرره برسد و هر گاه سلطان جائر گرفت از او ساقط می شود و مفروض این است که گماشتگان سلطان، قیمت آن را گرفته اند، پس گویا این غله به معامله علی حده مال او شده ودخلی به منافع زرع که مال زارع باشد ندارد که در آن، خمس واجب باشد. و با قطع نظر از این معنی هم میتوان گفت که دادن مالیات از جمله مؤنه سال است که خمس بعد از وضع آن لازم می شود، هرگاه فاضلی از برای منافع تجارت و زراعت از خرج سال بماند ومفروض این است که قیمت آن را داده از غیر منافعی که خمس در آن میباشد واین عوض همان است که قرض کرده وداده. پس گویا خود آن مالیات را به مصرف مؤنه سال رسانیده ودیگر چیزی بر او نیست، خصوصا هرگاه آن

ص: 204

قرض را از جای دیگر نداده باشد ودر ذمه او باقی باشد، خصوصا بنابر ظاهر سؤال که مالی دیگر که اهل مصرف رساندن به جهت مؤنه باشد هم ندارد که در این صورت بنابر قول به عدم اختصاص مؤنه سال به منافع کسب وزراعت، هم ضرری لازم نیست.

382- سوال:

382- سوال: کمترین، باغ به قدر کفاف داشتم وباغی در این سه سال علاوه کرده ام، یعنی زمینی از مال خودم که محل زراعتم بود غرس کردم به جهت توسعه، اما بدون آن باغ هم گذران می شود، آیا خمس متعلق به آن می شود؟ وخمسی که تعلق به نحو اشجار میگیرد، در حالتی که نشسته است آیا قیمت چوب وهیمه آن را باید ملاحظه نمود، یا قسم دیگر است؟

جواب:

جواب: زیاده بر مستقل وسرمایه متعارف به قدر کفاف را نمیتوان از ربح مکاسب ومنافع زرع وامثال آن قرار داد، بلکه باید خمس را بدهد ومعنی تعلق خمس به نحو اشجار این است که درخت امسال کوچک است ومیوه کم میدهد، هزار دینار میارزد و دو سال که گذشت وبزرگتر شد دو هزار دینار میارزد به سبب بزرگ شدن نه قیمت سوقی.

383- سوال:

383- سوال: مسلمی باغ وخانه را که مدتها در تصرف او بوده به مبایعه شرعیه مشتمله بر شرایط مقرره از روی رضا به ذمی منتقل نموده، آیا بر ذمی مذکور، حسب الشرع لازم است که خمس از قیمت ارض مبیع مذکور را ادا نماید، یا آنکه از خانه خمس قیمت اعیان را واز باغ خمس قیمت اشجار را با خمس قیمت ارض بتمامه باید بدهد؟

جواب:

جواب: اظهر در نظر حقیر این است که خمسی که متعلق به ارض می شود که ذمی از مسلمانان بخرد در زمین ساده است، بلکه محقق وعلامه در معتبر ومنتهی گفته اند که ظاهر این است که مراد اصحاب، زمین زراعت است نه ساکن. ومتبادر از حدیثی که مستند مسئله است هم همین است. امام (علیه السلام) فرمود " ایما ذمی اشتری من مسلم ارضا فان علیه الخمس (1) " و اشترای خانه و باغ منصرف نمی شود از لفظ " اشتری ارضا " و متبادر از .

ص: 205


1- وسائل: ج 6 ص 352، ابواب ما یجب فیه الخمس باب 9 ح 1.

اشترای ارض این است که مقصود بالذات اشترای ارض باشد مستقلا. و اینکه در میراث زوجه زمین خانه را استثنا میکنیم به جهت نص است نه از راه فهمیدن از استثنای ارض، پس نتوان گفت که اشترای خانه وباغ به دلالت. صمنیه تبعیت، دلالت بر اشترای ارض که محل آن است دارد، خلاصه اینکه اصل (1) با عدم ظهور روایت در ما نحن فیه (بلکه تبادر در خلافش) کافی است در آنچه گفتیم. وچون بنا بر این گذاشتیم، پس الحال ضرور نیست از برای ما تعرض به احوال کیفیت خمس خانه وباغ، بلی هرگاه باغ خرابه یا خانه خرابه باشد که مقصود بالذات بیع زمین آن باشد، شاید توان گفت که ظاهر دخول در حدیث است.

383- سوال:

383- سوال: زید، معامله بسیار می کند در عرض چند سال ربح و نقصان هر دو، می کند وقدری خمس هم داده، ولکن نمی داند که تمام خمس را داده یا نداده و آیا از نقصانها که رسیده خمس تعلق به آنها گرفته بود و از دست رفت یا نه و میخواهد که برائت ذمه خود حاصل کند. چه کار کند که برائت شود؟ وبعضی از علما گفته اند رجوع به مجتهد نماید، چون او نایب امام است، پس مجتهد طلبکار است وزید، مدیون او است و در چنین جایی که طلبکار و غریم هر دو جاهل به مقدار طلب باشند چاره بجز مصالحه نیست. آیا چنین است یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر در نظر حقیر، در صورت جهالت مقدار، این است که برائت ذمه به دادن آنچه ظن غالب باشد حاصل است و دور نیست که به قدری که یقین به اشتغال ذمه دارد اکتفا تواند کرد، پس هرگاه یقین ندارد که شغل ذمه [ بیش از ] آن که داده است باشد وهمان کافی است، اگر یقین به بیشتر دارد به قدری که یقین است تمام کند و احوط از این هر دو، آن است که به قدری بدهد که یقین کند که بیش از آن در ذمه او .

ص: 206


1- یعنی اصل عدم تعلق خمس، همراه با عدم ظهور روایت. وممکن است حرف " با " زاید واز اشتباهات چاپی و یا استنساخی باشد ومراد همان عدم ظهور روایت باشد ومنظور از " اصل " معنای لغوی آن باشد نه اصطلاحی.

نیست. وبه هر حال سهم امام را در زمان غیبت باید به مجتهد عادل برساند که او به مصرف برساند. واما آنچه را که بعض علما گفته اند، معنی آن را نفهمیدم، اما اولا: پس اینکه معنی مصالحه، تراضی طرفین است. پس هرگاه طلبکار بالمره، حق خود را صلح کند وهیچ نگیرد هم جایز است ودر صالحه، عوض شرط نیست ومقداری هم از برای آن معین نیست وهرگاه، ما مجتهد را در معنی طلبکار بدانیم پس جایز خواهد بود که بالمره سهم امام را صلح کند وچیزی نگیرد، بلکه در صورتی که سهم امام، معلوم ومعین هم باشد جایز خواهد بود صلح کردن وبخشیدن به صاحب مال، واین خود بیوجه است. وغایت آنچه از ادله مستفاد می شود نیابت مجتهد است در اموری که وظیفه امام است، در مرافعات واحکام وولایت در اموال صغار وغیب وتقسیم خراج اراضی خراجیه واموال. نه ولایت او بر اموال امام به هر نحو که خواهد تصرف کند، از این جهت است که احیای موات وحیازت معادن ورؤس جبال وبطون اودیه از برای مسلمین بدون اذن مجتهد جایز است وآن به سبب ادله است (1) که بر آنها اقامه شده، والا از برای هیچکس جایز نبود تصرف، نه برای مجتهد ونه غیر او، وبر فرضی که ولایت (2) ثابت باشد باید .

ص: 207


1- بنابراین، محقق قمی مانند سایرین بر اینکه معادن و رؤس جبال وبطون اودیه از موارد انفال ومال امام هستند، معتقد است لیکن ولایت فقیه را شامل آنها نمی داند واذن احیاء وتصرف را مستقیما از ناحیه امام (علیه السلام) بر مردم واحیاء کنندگان، اعطا شده میداند وچون " تقسیم خراج اراضی خراجیه " را مشمول ولایت فقیه دانسته روشن می شود که وی حتی در مورد فقیه باسط الید نیز خمین نظر را دارد واین عجیب ا ست زیرا آن ادله خاصی که او بدان ها اشاره می کند همه ناظر به عصر فترت وعدم بسط ید فقیه است - ما این مسئله را در کتاب " برداشتهای فقهی " بیشتر شکافته ایم.
2- بدیهی است که میرزا (قدس سره) به ولایت فقیه در مورد خمس معتقد است همانطور که از اول باب خمس مکررا بر آن تأکید می کند منظورش در اینجا " ثبوت ولایت فقیه به نحوی که بتواند خمس را مصالحه کند " است که جملات بعدی، مطلب را روشنتر می کند. یعنی بر فرض اگر ولایت ونیابت فقیه حتی شامل مصالحه هم باشد باید مصالحه بر غبطه (در جهت سود) امام (علیه السلام) باشد. که صد البته مقصود آن " بعضی علما " که در متن سؤال آمده نیز همین است و فرمایش میرزا: " معنی آن را نفهمیدم " یک کم التفاتی است. همانطور که خودش بعد از چندین سطر اشاره خواهد کرد.

ولی تصرف در مال مولی علیه بر سبیل مصلحت وغبطه او کند، نه اینکه به هر نحو که خواهد از اتلاف وبخشیدن ومصالحه محاباتیه به عمل آورد. واما دادن سهم امام به سایر اصناف وتقسیم میراث من لا وارث له، در مطلق فقرا یا فقرای بلد، پس تکیه فقها در آن بر شاهد حال امام است به رضای بر این معنی، چنانکه خود در حال حضور میکرد، یعنی راضی است که سهم او به سایر اصناف برسد ومیراث من لا وارث له به فقرا برسد، لکن چون مجتهد، ابصر به مواقع آن است جمعی اذن او را شرط دانسته اند، چکه در خراج هم، چنین است وجمعی دیگر به همان شاهد حال اکتفا کرده، اذن مجتهد را شرط ندانسته اند واز این جهت است که جمعی در تقسیم مطلق خمس وزکوة هم اذن حاکم را شرط دانسته اند. (1) به هر حال، ولایت مجتهد در رساندن به مصارف، غیر ولایت او است در مطلق مال امام به هر نحو که خواهد. (2) واما ثانیا: پس تخصیص این کلام به سهم امام دون سهم سادات، مشکل است، زیرا که در سهم سادات طلبکار " جهت " سادات است نه اشخاص معینه از ایشان ونه کل ایشان، ودر صورت جهالت حصه ایشان شکی نیست که صاحب مال مدیون است و جاهل است به مقدار وصاحب طلب، جهت عامه سادات است وچون ولایت در جهت عامه از برای امام است پس باید برای مجتهد که نایب او است ثابت باشد. پس در اینجا هم جایز خواهد بود که مجتهد مصالحه کند به او به هر نحو که خواهد. وظاهر این است که مراد آن عالم، صلح به ایهمعنی نباشد که مجتهد به هر نحو که بخواهد صلح کند ومال امام را واگذارد، بلکه مراد او این است که در قدر مجهول، مصالحه کند نه در قدری که متیقن است ومراد از صلح تراضی بر احد احتمالات قدر مجهول باشد، پس چنانکه مدیون را جایز نیست حبس حق طلبکار، از برای طلبکار هم .

ص: 208


1- بنظر اینان فقیه دارای ولایت مطلقه است که تنها یک قید بر این ولایت وارد می شود که میرزا از این قید با " اتلاف وبخشیدن ومصالحه محاباتیه " تعبیر کرد وبدیهی است که چنین قیدی از قیودات وشرایط صلاحیت فقیه است که زیر چتر " عدالت " قرار میگیرد.
2- این همان شرط عدالت، است.

جایز نیست مطالبه مالی که در نفس الامر، از مدیون طلب ندارد، پس چنانکه طلبکار میگوید که من در قیامت از تو حق را میگیرم هر گاه به من نرسانی، مدیون هم میگوید من هم حلال نمی کنم مال خود را به تو، هر گاه زیاده از طلب خود بگیری و مراد از مصالحه که در این مقام میگویند این است که در حال گرفت وگیر، با هم تراضی واقع شود بر یکی از محتملات قدر مجهول، مثل حد وسط، مصالحه کنند تا هر دو از هم راضی شوند و هیچیک به قیامت نیندازند و مراد آن عالم آن باشد که مجتهد به هر قدر که گذشت کند جایز باشد، بلکه خود را مثل آن طلبکاری داند که گرفت وگیر کمی کند وتراضی وصلح بر یکی از محتملات مجهول واقع می شود. ومراد فقها هم در مسئله دین هم این است واز این باب، " صلح اجباری " است که در بسیاری از مقامات گفته اند ومراد از اجبار بر صلح، این است که چون ممکن نیست رفع ناخوشی از طرفین در صورت گرفت وگیر، ایشان را الزام میکنند که در یک مرتبه ای از مراتب، تراضی واقع شود وصلح کنند به جهت رفع رفع فساد وقطع نزاع و تجاذب واین معنی غیر مصالحه طلبکار است یا مدیون، به هر چه خواهند، هر چند به دست برداشتن باشد، زیرا که در آنجا تجاذب ونزاعی نیست، به جهت این که طلبکار دانسته دست از حق خود بر میدارد، ودر اینجا حق خود را تمام گرفته است واین داخل حکم است وآن محض مصالحه وتراضی وگذشت است، پس ما نحن فیه قسمی است از اقسام مثبت حق، مثل بینة ویمین واقرار، به خلاف آن مصالحه " حق ما علم " از وی رضا. واینها همه در وقتی است که طلبکار ادعای علم بر مدیون نکند، یا به عکس ودر آن صورت امر به قسم، طی می شود، پس آن سه قول که سابق گفتیم باید در جایی باشد که مدیون خواهد میانه خود وخدا، وخود را خلاص کند وقول به الزام به مصالحه به معنائی که سابق گفتیم از برای حکم در ظاهر شرع است بعد از مرافعه وتجاذب، ولکن کلام علامه در تذکره، بنابر آنچه شهید ثانی فهمیده از آن، این است که در صورت

ص: 209

جهل به مقدار، مصالحه کند با مالک (1) و هرگاه راضی به مصالحه نشود، خمس آن را بدهد به مالک، چون خمس، مطهر مال است، یا آنچه غالب باشد در ظن او. وظاهر این کلام این است که مصالحه هم از جمله طرق استخلاص خود است، قطع نظر از حکم حاکم واین از بابت ارشاد است که اولا امر به تراضی طی کنند که در دنیا وآخرت هر دو فارغ باشند و هرگاه ممکن نشود، پس پای آن اقوال به میان میآید که خمس را بدهد یا بری ذمه یقینی را، یا ظن غالب را، یا اقل متیقن را، -؟ در بعض اینها برائت ذمه اخروی در بعضی صور، مشکل است گو در دنیا نتواند مطالبه کرد، مثل آنکه غاصب بوده ومقدر را ندانسته خرج کرده، یا میدانسته والحال فراموش کرده. وبه هر حال اظهر این است که در غیر چنین صورتی برائت ذمه به غالب ظن یا به اقل متیقن، حاصل شود هر چند تراضی حاصل نشود، هر چند احوط دادن برئ ذمه یقینی است. واما خمس پس در اکتفا به آن اشکال است وقیاس آن به مال مختلط به حرامی که قدر وصاحب آن هیچیک معلوم نباشد صورتی ندارد وچون ظاهر این است که آن اخباری که وارد شده که خمس، مطهر مال است، در خمس مصطلح، است. پس از مجموع آنچه گفته شد ظاهر شد عدم وجوب مصالحه بلکه آن محض ارشاد است وحاکم هم الزام نمی تواند کرد، چون دلیلی بر آن نیست واشتغال ذمه در قدر مجهول ثابت نیست ومدعی هم ندارد وشاید مراد آن عالم هم در صورتی باشد که به سبب تقصیر و بیپروایی مشتبه شده باشد ومقدار معلوم نباشد، چنانکه در مثال غاصب فرض کردیم، ولکن اینهم در وقتی خوب است که یقین به اصل تعلق خمس، معلوم باشد ومقدار او مجهول باشد، .

ص: 210


1- ظاهرا این کلام در مبحث " غصب " آمده است که اگر غاصب مال غصبی را با مال خودش ممزوج یا مخلوط کند به طوری که مقدار آن معلوم نباشد...، متأسفانه توفیق دست یابی به متن این سخن در آثار شهید ثانی حاصل نشد.

واما ثالثا: پس ظاهر سؤال راجع می شود به جهالت در تعلق خمس به مال، زیرا که شاید آن نقصانها از آن باب باشد که جبر آن باید به ربح شود وبه سبب جهالت، تعلق خمس بر او، معلوم نیست و در این صورت که بنا بر اصل برائت، چیزی نیست، پس دلیلی بر لزوم مصالحه نخواهد بود، مگر اینکه فرض سؤال در جایی بشود که فی الجمله علم به تعلق خمس دارد، اما قدر آن مجهول است، چنانکه ظاهر کلام آن عالم هم باید به این محمول شود.

384- سوال:

384- سوال: جمعی از سادات، مشهور به سیادت میباشند در بلدی، از اهل بلد یا از غربا که مدتی مانده اند واشتهار به سیادت هم رسانیده اند که میشنویم از جمعی از مسلمین ومؤمنین که ایشان را به سیادت خطاب میکنند وبعضی از آنها هم نوشته از جناب ملا زمان (1) دارند یا سایر مجتهدین وموثقین، آیا به مجرد شهرت موجبه ظن، حق سادات را میتوان داد وبه مجرد نوشته ملا زمان که مأمون از تزویر است اکتفا کنیم یا نه؟ چه ثبوت سیادت ایشان به بینه عادله یا استفاضه مفیده علم، نهایت صعوبت دارد.

جواب:

جواب: اظهر در نزد حقیر این است که ادعای سیادت مسموع باشد. خصوصا به ضمیمه قراین وظن صدق، مانند دعوی فقر، بنا بر حمل قول مسلم بر صدق، ودر کلام علما در نظر نیست که متعرض این مسئله باشند، واشکال در این که این از بابت اثبات نسب است که در آن، شهادت عدلین یا استفاضه معتبره شرط است، گمانم این است که بجا نباشد، چون ظاهر آن کلام، وجود مزاحم بالفعل یا بالقوه است که محتاج می شود به مرافعه واثبات از برای میراث وامثال آن وچون خمس حق جهتی است از جهات عامه و شخص خاصی مزاحم نمی شود که محتاج به اثبات باشد چنانکه فقیری دیگر هم مزاحم ادعای فقیری دیگر نمی تواند شد. وبه هر حال احوط ملاحظه ثبوت نسب به عدلین یا .

ص: 211


1- دو شخصیت بدین نام بوده اند: ملا زمان طبرسی متوفی در سال 1322 هاق که حدود یک قرن پس از وفات میرزا میباشد. و ملا زمان تبریزی که نام اصلی وی " محمد زمان " بوده او شاگرد مرحوم علامه مجلسی میباشد که کتاب های مهمی تدوین کرده و در عصر خود رئیس مدرسه شیخ لطف الله اصفهان بوده است.

استفاضه معتبره هست، ولیکن وجوب آن بر حقیر ظاهر نیست با خصوص امارات مفیده ظن به صدق.

385- سوال:

385- سوال: جاهل به مسئله بودم و خمس را به شخصی دادم که ادعای اجتهاد میکرد، اما اجتهاد و عدالت او بر من مشخص نشده بود و در اوقاتی که خمس را به او میدادم پیش خود، او را مجتهد عادل میدانستم و حال که اندک کامل شده ام میفهمم که نه اجتهاد او بر من مشخص شده بود و نه عدالت او و بعضی میگویند مجتهد نیست. آیا آن خمسی که داده ام چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: صورت سؤال، مغشوش است باید دانست که نصف خمس که مال سادات است، صاحب مال خود می تواند به فقرای سادات برساند بعد از شناختن سیادت و استحقاق. ونصف دیگر را باید به مجتهد عادل که نایب امام است برساند. پس هرگاه مالک به دل جهد کرد وشخصی را مجتهد عادل شناخت و وجه خمس را بالتمام یا حصه امام را به او داد و او هم به مصرف رساند، پس اگر بعد ظاهر شود که خطا کرده بود و آن شخص مجتهد عادل نبوده، ظاهر این است که اعاده واجب نیست، بلی هرگاه به مصرف نرسانده وباقی است می تواند پس بگیرد، بلکه باید پس بگیرد و بر وجه صحیح معمول دارد، و اما هرگاه مالک او را مجتهد عادل دانسته و داده است به او، ولکن جاهل بوده در طریق شناختن مجتهد عادل ومعلوم شود که بر طریق صحیح بذل وجهد نکرده وبه محض قول بعضی مردم او را مجتهدی عادل دانسته و به او داده (چنانکه ظاهر سؤال است) پس اگر غافل بالمره بوده وچنین میدانسته که همان قدر اجتهاد در شناختن مجتهد عادل کافی است و واقعا آن شخص هم در نفس الامر مجتهد عادل بوده، ظاهر این است که بر او اعاده لازم نیست، هر چند آن وجه هم موجود باشد، واما هرگاه در این صورت معلوم شود که مجتهد عادل نبوده و وجه موجود باشد از او پس میگیرد و هرگاه باقی نباشد پس در لزوم اعاده اشکال است ولزوم آن بر حقیر ظاهر نیست. و اگر غافل بالمرة نبود وتقصیر کرده در اجتهاد در تحصیل مجتهد عادل، ظاهر

ص: 212

این است که بر او اعاده لازم باشد، در صورتی که معلوم شود که آن شخص مجتهد عادل نبوده، و اما هرگاه در واقع مجتهد عادل بوده و دانسته است که این وجه خمس است وحصه امام هم در آن هست، پس هر چند مالک تکلیف خود را بجا نیاورده در اجتهاد، ولکن ظاهر این است که قبول کردن آن مجتهد وبه مصرف رساندن آن کافی باشد وبرائت ذمه هم حاصل شود واعتماد در اینجا به فعل مجتهد است. والله العالم.

386- سوال:

386- سوال: جاهل مسئله بودم و شخصی را عادل میدانستم نه مجتهد، اما آن شخص خود ادعای اجتهاد میکرد و من حصه خمس را که خود اختیار دارم که بدهم به آن شخص دادم که به اهلش برساند وحال که اندک کامل شده ام فهمیدم که آن روز عدالت آن شخص، موافق شرع بر من مشخص نبود، و اما حال، خود او را عادل میدانم. آیا خمسی که داده ام چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: شرط است در وکیل ادای حقوق الهی، عدالت وامانت. پس هرگاه به قدر طاعت خود، بذل جهد کرده باشد در شناختن وکیل عادل ودر واقع هم آن شخص عادل بوده و به مصرف سادات رسانده اشکالی نیست در صحت. هر چند الحال بیابد که در طریق بذل جهد کردن در شناختن او خطا کرده بوده، ولکن غافل بالمره بوده از لزوم مراعات شرایط اجتهاد ودر عادل شناختن وکیل، و هرگاه تقصیر کرده در مسئله اجتهاد در شناختن عدالت وکیل وبه او داده، پس اگر معلوم شود تقصیر کرده به مصرف سادات نرسانده، ذمه مالک بری نشده و ضامن است، ولکن رجوع به وکیل می تواند کرد و اگر به مصرف سادات رسانیده بر وجه صحیح، پس ظاهر این است که برائت ذمه مالک حاصل باشد، چون اشتراط عدالت از برای اطمینان به وصول به مستحق است، خصوصا هرگاه اکتفا کند به نیت مالک واستمرار حکم آن تا زمان وصول، واگر نمی داند که به مصرف رسانیده یا نه، پس باید نیز اعاده کند، بلکه در مطلق توکیل تا معلوم مالک نشود که به مستحق رسیده، برائت ذمه حاصل نمی شود ووکیل مثل امام یا نایب امام نیست که به مجرد دادن به او فارغ شود ومفروض سؤال هم آن است که او را مجتهدنمی دانسته. .

ص: 213

ص: 214

ص: 215

387- سوال:

387- سوال: حقیر با برادر خود شریک بودم وبه او میگفتم که فلان قدر خمس میدهم واو هم قبول میکرد نظر به اینکه مطمئن بود به حقیر، وحقیر هم خمس را به اشخاص مذکوره داده ام به طریق مذکور، آیا حکم حقیر با برادر خود چه خواهد بود؟

جواب:

جواب: این اذن برادر از برای شما به منزله توکیل است، در ادای خمس بر وجه صحیح، پس اگر شما را عادل شناخته ووکیل کرده وبر وجه صحیح رسانیده ای به مصرف، بر تو چیزی نیست و هرگاه تقصیر کرده باشی تو ضامنی که به او رد نمایی که بر وجه صحیح برساند یا خود برسانی اگر به سمت عدالت باشی در آن وقت و او هم اذن جدید بدهد. چون وکالت تو به سبب تقصیر باطل شده وضمانتی بر آن برادر نیست، مگر اینکه او هم تقصیر کرده باشد در تأخیر که او هم ضامن است. وبه هر حال باید دانست که هرگاه کسی خمس یا زکوة را از مال خود وضع کرد و به وکیل داد که به مصرف برساند، یا وکیل کرد او را که از مال مشترک وضع کند وبه مصرف برساند، پس اگر بر وجه صحیح به مصرف رسانید، هر دو فارغند، و هرگاه تلف شود به تقصیر وکیل، وکیل ضامن است و مالک فارغ است، مگر در صورتی که مالک تقصیر کرده باشد در تأخیر ادای حق که هر دو ضامنند، واما معنی تلف در صورت مسائل مذکوره، پس از آنچه پیش بیان کردیم ظاهر می شود.

388- سوال:

388- سوال: هرگاه شخصی دعوی سیادت کند وبینه واستفاضه از برای او نباشد، یا خبری از آن نذر ندارد ومطالبه هم نمیکنند پس از چه راه توان از او مطالبه بینه کرد؟

ص: 216

واز اینجا باطل می شود توهم اینکه گفته شود که دلیل مقتضی همین است که جایز نیست تکذیب. وعدم تکذیب مستلزم لزوم تصدیق نیست، به جهت آنکه مقتضای حمل قول مسلم بر صحت، تصدیق است و بعد از تصدیق راهی از برای عدم جواز نیست ومعارضی نیست الا استصحاب شغل ذمه وعدم برائت از مکلف به، و تو دانستی که اصل، مقاومت با دلیل نمی کند و وجه آن، این است که اصل حکم دلیل سابق را میکشاند به زمان لاحق، به سبب مظنه بقا، ودلیل خود به خودی دلالت بر حکم دارد و شکی نیست که این اقوی است از آن. واز اینجا ظاهر می شود اندفاع توهم این که اصل هم از ادله شرعیه است، پس چرا آن را مقابل دلیل گفته اند، زیرا که آن مناقشه است در اصطلاح، وحقیقت مراد، همان است که گفتیم که مراد ترجیح این دلیل است بر آن دلیل، نه اینکه اصل دلیل نیست. وثالثا نقض میکنیم این مسئله را به حکم زکوة، زیرا که همچنانکه شرط است در خمس که به سادات داده شود، شرط است در زکوة که به غیر سادات داده شود، هرگاه دهنده سید نباشد، و در اینجا مطالبه نمی کنیم اثبات انتساب آنها به غیر هاشم، و اگر بگویی که اصل عدم انتساب به هاشم است در اینجا می گوییم که اصل عدم انتساب به غیر هاشم است در اینجا. اگر بگویی که اغلب مردم غیر ساداتند وظن، الحاق به اعم اغلب می کند، گوییم که سادات چنان نادری نیستند که کالعدم باشند، خصوصا در بلادی که سادات در آن بسیار باشند یا مساوی باشند یا بیشتر از غیر سادات باشد. وبه هر حال شکی نیست، احوط این است که به محض قول اکتفا نشود، خصوصا در وقتی که ظن صدق نباشد یا مشکوک الحال باشد و به هر حال این مسئله را داخل مسئله اثبات نسب کردن و از فروع آن قرار دادن در نهایت اشکال است، به اعتبار اینکه مراد ایشان از نسب اتصال احد آدمیین به اخری است به ولادت یا اتصال هر دو به ثالثی بر وجهی که در عرف عادت اسم نسب هم بر آن صادق باشد، و الا جمیع اولاد آدم همگی باید انسان باشند، چون ولادت همه به آدم وحوا میرسد، پس آنچه در کتب فقهیه ذکر

ص: 217

کرده اند که نسب ثابت می شود به عدلین یا به استفاضه، همین نسبی است که تعریف کردیم نه مجرد از یک قبیله بودن، مثل بنی تمیم وبنی خالد و بر فرضی که حکم در لحوق به قبیله هم موقوف باشد به شهادت عدلین یا استفاضه، جواب همان است که پیش مذکور شد که آن در وقتی است که مزاحمی در میان آید، نه مطلقا.

388 مکرر: سوال:

388 مکرر: سوال: تنخواهی تخمینا ده سال قبل از این، به ارث منتقل به شخصی شده و همان تنخواه را با حصه دو برادرش که بر ذمه خود گرفته، سرمایه تجارت خود نموده و در این سنوات با آن تنخواه معامله واسترباح میکرده و نفقه و کسوه خود را از آن تنخواه بر میداشته و همچنین نفقه و کسوه برادرها را بر میداشته است وبعضی از سنوات از اصل مایه ناقص میشده وبعضی از سنوات ربح زایدی بعد از اخراجات باقی میمانده و در این مدت هیچ خمس نداده است وحساب نفع ونقصان را هیچ نداشته است وبعد از چند سال، حصه برادرها را که در ذمه داشته است به آنها رد نموده است، او با آنها بنای شرکت گذاشته است و چند سال هم به عنوان شراکت معامله کرده اند، الحال که از لطف الهی متنبه شده واراده دارد که ذمه خود را از خمس، بری نماید معلوم او نیست که اصل سرمایه او چند است، لکن علم دارد که زاید از سرمایه که از راه ربح برای او باقی مانده دارد. آیا طریق استخلاص او از خمس به چه نحو است؟ آیا باید اعتبار اقل ما یعلم را در سرمایه بکند و بقیه را خمس بدهد یا نه؟ و حکم اینکه گاهی از سرمایه نقصان حاصل میشده و گاهی ربح عاید میشده چه چیز است؟ استدعا آن است که طریق استخلاص آن فقیر را که ذمه او بری شود از خمس، هر چند از راه احتیاط باشد بیان فرمایند. واینکه قضیه برادرها درج شد به جهت این است که در وقتی که بنای شرکت با آنها گذاشته مجموع آنچه داشته است در آن حال، اصلا وربحا (لو کان فی هذا الوقت) با آنها بالمثالثه میان گذاشته است.

جواب:

جواب: آخوند! صاحب من! خدا تو را محافظت کند. من به چندین آشنایی میکشم اینها زتو - آشنا را حال این، پس وای بر بیگانگان!... غرض تو دلسوزی مسلمانی است که ذمه او فارغ شود. آخر، نه مرا هم، مردم مسلمان میدانند. پس چرا

ص: 218

دلت به حال من نسوخت که چندین روز معطل شوم که مطلب متناقضه شما را بفهمم، آخر نفهمیدم! این مرد، اگر مسلمان است و فعل او محمول بر صحت است، معنی اینکه حصه آن برادر را هم به ذمه گرفت و مجموع حصه خود و آنها را تجارت کرد، بدون آنکه بداند حصه آنها چه چیز است چگونه تحقق مییابد؟ و هرگاه دانست که حصه آنها چه چیز است و بر وجه صحیح شرعی، مثل اینکه با اذن آنها اگر کامل بوده اند و با اذن ولی آنها اگر ناقص بوده اند به ذمه گرفته است، پس اصل سرمایه معلوم است، پس معنی آن سخن شما معلوم نیست که اصل سرمایه او چند بوده، چه چیز است و اگر مراد این است که میدانست، اما فراموش کرده است، پس علاوه بر اینکه بایست تصریح کنی به این معنی و مجمل نگذاری باز میتوانست که از رجوع به برادرها استعلام آنها، یا از ولی آنها معلوم کند و اگر مراد این است که آنها فراموش کرده اند پس این را مجمل گذاشتن و تصریح نکردن، غلط دیگر. و دیگر اینکه نوشته ای که نفقه برادرها هم میداده، اگر مراد این است که انفاق آنها به این عنوان بوده که در عوض آنها طلب حساب شود و از اصل حصه آنها در حین رد کم شود، پس این نیز با جهالت سرمایه نمیسازد، زیرا که باید بداند حصه آنها را که چقدر وضع می کند از آن، و هرگاه حصه آنها را دانست پس بالضروره حصه خود را هم خواهد دانست و سرمایه هم معلوم می شود، پس دیگر چه معنی دارد و اگر نفقه برادرها در ازای قرض کردن حصه آنها می کند که در معنی شرطی باشد در قرض کردن حصه آنها، پس آن حرام است و مفروض این است که در ذمه گرفتن مال آنها بر وجه صحیح بوده و هرگاه انفاق آنها مجانا و تبرعا بوده، پس احتیاجی به ذکر آن نبود در سؤال. و به هر حال هرگاه صورت صحیح فرض شود از برای جهالت سرمایه و داند که در بعضی سالها از سرمایه نقصان کرده و بعضی سالها زیاد آمده، هر چند بعد از تمام کردن نقص سرمایه باشد از ربح سال بعد از سال نقص، اما نمی داند که ربحی که برای او فاضل از مؤنه سال آمده، هر چند بعد از اتمام نقص سابق باشد چقدر است، پس این داخل مسئله جهالت در مقدار شغل ذمه است که در آن سه قول است و دور نیست ترجیح

ص: 219

قول به مراعات ظن غالب، هر چند اکتفاء به اقل محتمل، قوی است از جهت اصل برائت، واحوط مراعات اکثر محتملات است و به هر حال، انشاء الله با عمل به ظن غالب، برائت حاصل می شود. تا اینجا کلام در این بود که فعل مسلم محمول بر صحت باشد و به ذمه گرفتن حصه برادرها بر وجه صحیح باشد که از جمله آن، این است که قرض برداشتن با جهالت مقدار باشد، پس اگر قایل شویم که در این صورت، تصرف جایز نیست و مال برادرها بر ملکیت آنها باقی است، پس ربح تابع اصل مال است وخمس ربح آن دو حصه بر او واجب نیست و اشکال در وجوب بر مالک آن دو حصه است وظاهر عدم وجوب است، چون داخل ربح کسب خود مالک نیست، بلکه ربحی است که بر ملک آنها شده و در ربح به قدر حصه خودش در صورت جهالت، حکم همان است که پیش گذشت. و اگر قایل شویم که تصرف جایز است هر چند معامله فاسد باشد به جهت محض اباحه عام که در ضمن معامله فاسد شده، پس هر چند که معامله لزوم ندارد و مادامی که ربح باقی است مالک می تواند رجوع کند، ولکن در صورت تلف رجوع نتواند کرد و خمس آن هم متوجه مقترض میباشد، چون صادق است که منافع کسب او است، واما انفاقی که به برادرها کرده، هرگاه تبرعا بوده، ظاهر این است که در مؤنه سال او محسوب می شود و خمس بعد از مؤنه است و هرگاه در عوض نفع آن قرض بوده، پس آن حرام است واز جمله مؤنه حساب نمی شود. و اما سؤال از اینکه بعد چند سال حصه برادرها که ذر ذمه او بود، رد کرده اثلاثا بنای شرکت گذاشته اند، پس این نیز نمیسازد با جهالت سرمایه که مستلزم جهالت حصه برادرهاست از اصل و ربح، بلی این می تواند شد که از باب مصالحه و تراضی باشد و بعد از آن که چنین شد در معاملات بعد شراکت هم هرگاه جهالتی در مقدار خمسی باشد که به هر یک متعلق شده باشد حکم آن، همان است که پیش مذکور شد از اقوال

ص: 220

ثلث وگفتیم که اظهر کدام واحوط کدام (1).

ص: 221


1- نمیدانم صورت این مسئله با این وضوحی که دارد چرا این همه زیر قلم محقق قمی دچار کش و قوس شده زیرا تصویر وترسیم مسئله در زمان او بیش از زمان ما آسان بوده و در هر کوچه و محله ای مصداق عملی داشت پدری وفات میکرد سه پسر از خود باقی میگذاشت دو صغیر و یک بزرگتر و دارای همسر و فرزند. برادر بزرگتر به عنوان قیم روند مالی و اقتصادی پدر را همچنان ادامه میداد بدون تقسیم و حتی بدون حساب و کتاب و درست مانند زمان پدر، صغیر و کبیر و نیز همسر وفرزند برادر بزرگ به زندگی مشترک و اقتصاد مشترک ادامه میدادند تنها اتفاقی که در این زندگی رخ میداد این بود که برادر بزرگتر سمت مدیریت پدر را نیز به عهده میگرفت. آنگاه که برادران صغیر به سن رشد میرسیدند زندگی خانوادگی و به اصطلاح " مصرف " شان از هم جدا میگشت و معمولا روند فعالیت اقتصادیشان باز بدون حساب و کتاب و بدون مشخص شدن کل دارائی مشترک یا سرمایه مشترک ادامه مییافت که تنها مصرف و به اصطلاح " برداشته " شان بر اساس حساب و کتاب انجام مییافت. در بعضی از مناطق ایران به این سبک روند اقتصادی " جا مال، مال " میگفتند یعنی در هر جا هر چه داشته باشند با هم شریک هستند. در مرحله سوم پس از سال ها برادران در مقام تقسیم ثروت مشترک اعم از ارثیه اصلی و ربح وضرر، بر میآمدند. این روند با وجود اشکالاتش هنوز هم در بیشتر جاها عملا حضور دارد. اینک اشکالات شرعی این روند: 1. در مرحله اول: الف: برادر بزرگتر کار و مدیریت می کند بدون اینکه اجرت بگیرد، ب: برادر بزرگتر بهمراه همسر و فرزند بصورت چند نفری مصرف می کند و برادران دیگر هر کدام مصرف یک نفری دارند. 2. در مرحله دوم: اشکال کار و مدیریت برادر بزرگتر ونیز تفاوت مصرف او منتفی می شود. تنها چیزی که میماند مجهول بودن سرمایه است تا خمس درآمد آن محاسبه گردد. حل مسئله: ابتدا باید دو اشکال کار، مدیریت از نظر اجرت و تفاوت مصرف، با مصالحه و تحصیل تراضی حل شود (که از متن سؤال معلوم است حل شده است زیرا عرف مردم معمولا این مسئله مبتلا به عمومی را همیشه حل میکرد) آنگاه میماند سرمایه اصلی مجهول و تعیین تکلیف خمس درآمد آن، و این نیز همان است که در مسئله های قبلی پاسخش را فرمود. صورت های مختلفی که محقق قمی تصویر میفرمایند همه در صورتی است که مصالحه وتراضی حاصل نشده باشد در حالی که سؤال کننده پس از فراغت از آن، در مقام سؤال آمده است. و به عبارت دیگر: حال سؤال کننده آشفته تر و پیچیده تر از حال یک غاصب نیست. آنچه مسئله را پیچیده می کند لفظ " ذمه " است که نویسنده سؤال به کار برده است.

389 - سوال:

389 - سوال: شخصی ملکی دارد که مثلا پانصد تومان ارزش دارد و از منافع آن، گذران خود و عیال خود می کند، و لکن اگر او را بدل کند به سرمایه ای که سیصد تومان ارزش داشته باشد باز گذران او می شود، آیا زاید بر سیصد تومان، خمس دارد یا نه؟

جواب:

جواب: اگر آن ملک به میراث به او رسیده، یا کسی به او بخشیده یا خریده است به پولی که خمس متعلق به آن نبوده، پس در آن ملک، خمسی واجب نیست و آن را مستقل خود می کند و از منافع آن، معیشت می کند. ضرور نیست تبدیل آن به کمتر از آن و در این صورت اگر از منافع آن، فاضل از مؤنه سال بماند، خمس به آن فاضل منافع، متعلق می شود و هرگاه ملک را از پولی خریده که خمس متعلق به آن بوده، پس همان خمس آن پول که نداده بود بر او واجب است. بلی هرگاه در عرض سال که در آن سال کسبی میکرده به استیجار یا مضاربه و امثال آن که خود سرمایه و مستقلی نداشته و خواسته باشد که سرمایه یا مستقلی از برای خود قرار بدهد جایز است در بین سال که از جمله ارباح و منافع کسب خود ملکی بخرد که مستقل و مایه معیشت او باشد. در این صورت باید ملاحظه کند که این مستقل و سرمایه که قرار میدهد زاید بر قدر احتیاج او در سرمایه معیشت نباشد. مثل اینکه صد تومان سرمایه، مدار او را میگذراند، یا ملکی که صد تومان قیمت او باشد مدار او را میگذراند، که در این صورت جایز نیست ملک پانصد تومانی بخرد وخمس آن زیادتی بر مقدار سرمایه را ندهد، بلکه خمس زاید بر قدر محتاج الیه در مستقل و سرمایه را باید بدهد.

389 مکرر: سوال:

389 مکرر: سوال: در ارث که مورث، خمس آن را داده باشد و نیز در صدقه وهبه آیا خمس هست یا نه؟

جواب:

جواب: در هیچیک اینها خمس واجب نیست، بلی در بعضی اقسام آنها مستحب است، خصوصا در میراثی که گمانی به آن نداشته و از برای او به هم رسید.

390- سوال:

390- سوال: در یتیم سید، فقر، شرط است یا نه؟

جواب:

جواب: بلی اظهر، اشتراط فقر است و به یتیم غنی، خمس نمیتوان داد.

ص: 222

کتاب الصوم

391- سوال:

391- سوال: اگر منجم به حسابی که مبنی بر قواعد متقنه مستحکمه تجریدیه و اگریه است استنباط آخر ماهی نماید و مکرر عمل کند و سهو در حساب نکند و بر او علم قطعی حاصل شود که امشب مثلا غره رمضان یا شوال است " بحیث لا یشک و لا یرتاب فیه " و مانع رؤیت غیمی یا غیر آن به عمل آید، بر او هست که به علم خود عمل کند و روزه گیرد و افطار کند، چون مناط تکالیف شرعیه بر علم است ان امکن، و در مسئله، فرض آن شده، هر چند موجب علم دیگران نشود. آیا جایز است عمل به این علم، یا جایز نیست؟ و از جناب آقا سید (1) علی استفتا شده، عمل به این علم را واجب دانسته بر منجم مزبور.

جواب:

جواب: شاید مراد جناب سید این باشد که بر فرض حصول علم میتوان عمل کرد واین خوب است، ولکن این فرض غیر متحقق الحصول است و شاهد بر آن حصر اهل بیت نبوت معرفت هلال را در رؤیت وشهادت و عد ثلثین از شهر سابق، وچون ایشان حکیم ترین حکما و عالم ترین اهل عالمند به مسائل نجوم وحکمت وغیره، در این حصر تنبیه است بر اینکه چنین فرضی ممکن نیست و مدعی این علم، جاهل است به جهل .

ص: 223


1- آقا سید علی طباطبائی معروف به " صاحب ریاض " مقیم نجف اشرف و معاصر میرزا.

مرکب نه عالم به علم الیقین، زیرا که مبنی است بر اینکه مدعی آن دعوی می کند علمی را که داعی، است به مجرای دعات الله، نه علم عقلی که با لذات خلاف آن ممکن نباشد، و الا حکایت رد شمس (1) بر یوشع (العیاذ بالله) بیاصل خواهد بود و آیات قرآنی را که فرموده اند " قل ارایتم ان جعل الله علیکم اللیل سرمدا الی یوم القیامة من اله غیر الله یاتیکم بضیاء افلا تسمعون - قل ارایتم ان جعل الله علیکم النهار سرمدا الی یوم القیامة من اله غیر الله یاتیکم بلیل تسکنون فیه افلا تبصرون " تعلیق محال خواهد بود و لغو (2) و عبث. پس هرگاه ممکن باشد که فلک اعظم از حرکت بیفتد و ساکن شود چگونه از طریقه مستمره حرکات افلاک و قرب و بعد شمس به قمر علم یقینی حاصل می شود به وجود هلال فوق الافق در شب ابر، پس چون علم حاصل نمی شود و این معنی بیش از ظن افاده نمی کند، اهل بیت اعتبار آن نکرده اند، هر چند ظن غالب باشد و نزدیک به علم باشد. و آن، این جهت است که در اخبار منع از آن ظن شده و لزوم اعتبار یقین و ما یقوم مقامه شرعا شده، نه اینکه با وجودی که علم الیقین حاصل شود به آن عمل نتوان کرد.

391 مکرر - سوال:

391 مکرر - سوال: قضای روزه ماه مبارک رمضان را افطار میتوان کرد یا نه؟ و حکم نذر چه چیز است؟ .

ص: 224


1- و بعبارت دیگر: اگر او مدعی است که علمی برایش حاصل شده از سنخ همان علمی که شارع میخواهد. در این صورت از کجا میداند که در پشت مانع غیمی تغییری در جریان شب و روز حادث نشده مانند حادثه زمان یوشع و غیره. و اگر مدعی علمی است از سنخ دیگر پس چنین علمی شرعا حجیت ندارد.
2- اولا: ماجرای " رد شمس " بر یوشع با هیچ حدیث موثقی از طریق اهل بیت (علیه السلام) تایید نشده مگر بصورت یک جمله در ضمن دعا. به هر حال در هر مورد که سخن از رد شمس آمده تصریح شده بر اینکه این حادثه پس از چند لحظه تمام شده و شمس به حالت اصلی خود برگشته است. ثانیا: درست است که پیام دو آیه مزبور تعلیق به محال نیست ولی آیات زیادی از قرآن و عقیده اجماعی است دال بر این که نظام حاضر جهان مطابق حکمت الهی است و خداوند بر خلاف حکمتش عمل نخواهد کرد تا روز " دکت الارض ". وبقیه فرمایش محقق قمی به هیئت بطلمیوس مربوط است. وخود میرزا در " علم اصول " نه تنها علم را مطلقا حجت میداند بل ظن خاص، بل ظن مطلق را نیز حجت میداند و قاعده " صم للرویة وافطر للرویة " در وقتی است که ممکن باشد و در صورت ممانعت غیم، علم مطلقا حجت است الا قطع قطاع.

جواب:

جواب: هر روزه که معین است مثل ماه مبارک رمضان و نذر معین، افطار آن حرام و موجب قضا و کفاره است و اما غیر معین مثل روزه کفاره و نذر غیر معین، جایز است افطار آن مطلقا، یعنی هر چند بعد از زوال باشد، و اما قضای رمضان پس جایز است افطار آن قبل از زوال، مگر با ضیق وقت یا ظن موت که جایز نیست افطار وکفاره بر افطار لازم نیست وظاهر این است که روزه استیجار نیز چنین باشد. واما بعد از زوال، پس جایز نیست افطار بدون عذر و موجب کفاره می شود واظهر این است که اطعام ده مسکین است واگر عاجز باشد سه روز متوالی روزه بگیرد و دلیلی بر الحاق روزه استیجار (به جهت قضای ماه رمضان) به آن، نیست هر چند احوط، الحاق است.

392- سوال:

392- سوال: هرگاه کسی از خانه یا دار اقامه، سفر کند و بیرون رود وبه حد ترخص نرسیده افطار کند با جهل به عدم جواز، آیا بر او کفاره واجب است یا نه؟

جواب:

جواب: بدان که تناول مفطر از روی جهالت چند احتمال دارد: یکی آن است که تناول می کند مفطر را، در حالی که معتقد این است که صائم است، ولیکن جاهل است به اینکه آن شئی مفطر است یا نه و هر چند در رد پای نظر، بر این، هم دو احتمال است، یکی آنکه با اعتقاد صائم بودن در نفس الامر هم صائم است و دوم اینکه در نفس الامر صائم نیست. ولیکن به نظر دقیق بطلان احتمال اول ظاهر می شود، چون ماهیت صوم عبارت است از قصد به امساک و کف نفس از امور معینه و در صورت جهل به مفطر بودن آن مفطر. پس قصد کف نفس از آن نکرده، پس صوم نفس الامری متحقق نشده، بلکه همان در اعتقاد خود صائم است. دوم اینکه تناول می کند مفطر را در حالی که معتقد این است که غیر صائم است وجاهل است به اینکه صائم است، مثال اول اینکه روزه دار جماع می کند با جهل به اینکه جماع مفطر است، و مثال دوم اینکه سهوا آب میخورد و میداند که آب مفطر است و نمی داند که تناول آن سهوا مبطل نیست و به اعتقاد این که غیر صائم است باز آب میخورد یا نان یا چیز دیگر و حال اینکه در نفس الامر صائم است، و اما نمی داند که صائم است. و آن دو احتمال سابق در اینجا هم جاری است وحق آن است که گفتیم.

ص: 225

و صورت سؤال از این باب است، زیرا که او مادامی که به حد ترخص نرسیده صائم است شرعا و او نمی داند که صائم است و هر یک از این دو صورت یا با تقصیر در اخذ مسائل است به اینکه متفطن شده که باید احکام شریعت را دانست و اینکه هر یک از عبادات مشتمل است بر مسائل بسیار و کوتاهی در اخذ آن کرده، یا بدون تقصیر است، چون غافل بالمره بوده ومتفطن نشده که شاید حکم الهی غیر این باشد که معتقد آن است. و در صورت اول که معتقد صوم است او جاهل است به مفطر بودن آن شیئی. اکثر علما گفته اند در حکم عامد است در اینکه روزه او باطل می شود، و لیکن بعضی میگویند قضا وکفاره هر دو بر او لازم است و بعضی میگویند قضا لازم است اما کفاره لازم نیست و ابن ادریس و بعضی دیگر قایلند که بر او هیچ چیز نیست و ایشان هیچکدام تفصیل در مقصر و غیر مقصر نداده اند و اظهر این است که در غیر مقصر کفاره و قضا هیچکدام نباشد، ولکن ظاهر این است که روزه فاسد باشد، چون ملازمه نیست ما بین فساد و وجوب قضا، چون قضا به فرض جدید (1) است علی الاقوی، و اما جاهل مقصر پس گناه و فساد وقضا بر او ثابت است ودور نیست که کفاره هم واجب می شود و تحقیق این مطالب در کتاب غنایم مذکور است. .

ص: 226


1- به نظر میرزا اینگونه " فاسد شدن " از سنخ عبادت های فاسدی است که یک مجنون به عمل آورد و از مصادیق " فوات " نیست تا مشمول امر جدید مانند " اقض مافات " گردد زیرا این شخص جاهل قاصر بوده. لیکن مخالفین این فتوی معتقدند که چون شخص مزبور مکلف به اداء وده " به خلاف مجنون " در صورت فساد، مشمول امر جدید و فرض جدید میگردد و باید قضا کند. البته اجماعا گفته اند اگر روزه نذری فاسد شود قضای آن لازم نیست بل همان نذر را مجددا بصورت اداء به جای می آورد اگر معلق به روز خاصی نباشد. تکیه گاه میرزا در عدم وجوب قضا و کفاره حدیث موثق زراره و ابو بصیر است: قالا: سئلنا ابا جعفر علیه السلام عن رجل اتی اهله فی شهر رمضان او اتی اهله وهو محرم وهو لا یری الا ان ذلک حلال له -؟ قال: لیس علیه شئ (وسائل: باب 9، ابواب ما یمسک عنه الصائم). و دلیل او بر اینکه این روزه فاسد است، همان است که قبلا در مورد روزه نفس الامری گفت که چون جاهل به مفطر بودن، بوده پس قصد امساک از آن نکرده پس روزه او در نفس الامر فاسد است بدین ترتیب میرزا چنین روزه ای را از یک جهت مشمول " فوات " نمی داند و از جهت دیگر مشمول آن، میداند. و این قول نادر و شاید قول منفرد است.

وفقها متعرض دو مسئله شده اند، در این مقام، یکی همان احتمال اول است که خود را صائم میداند وتناول مفطری می کند با جهالت به اینکه مفطر است و اقوال ایشان در آن همان است که گفتیم. و دوم همین مسئله تناول مفطر است بعد از آنکه نسیانا افطار کرده به اعتقاد اینکه روزه نیست، پس شیخ در خلاف و مبسوط و محقق و علامه قایل شده اند به وجوب قضا وکفاره هر دو، و در مبسوط از بعض اصحاب نقل کرده وجوب قضا را، دون کفاره و این مختار شهید اول است در دروس و صاحب مدارک و ظاهر مسالک. و جماعتی از اصحاب، این مسئله را تفریع کرده اند بر حکم جاهل (1)، چون جاهل است به حرمت تناول در این صورت. واین مشکل است، زیرا که در مسئله جاهل، جاهل افطار کرده به اعتقاد اینکه در حال خوردن، روزه بوده و بعد خوردن معتقد این است که صائم است. در اینجا تناول کرد ثانیا، به اعتقاد اینکه صائم نیست. (2) .

ص: 227


1- جاهلی که نمیدانست آنچه میخورد مفطر است.
2- و اساسا نیت روزه را ندارد. -. اما باید گفت: این بیان میرزا سخت مضطرب است زیرا: الف: محقق " قدس سره " در " شرایع " میگوید: من اکل ناسیا فظن فساد صومه فافطر عامدا فسد صومه وعلیه القضاء. و مرحوم نجفی در " جواهر الکلام " به دنبال جمله مزبور، میگوید: " بلا خلاف و لا اشکال (ج 16 ص 266) سپس هر دو به تردید در وجوب کفاره واختلاف در آن، اشاره میکنند و جمله " بلا خلاف ولا اشکال " یک نوع ادعای اجماع است بر اینکه همگان بر وجوب قضاء اجماع دارند هر چند که در وجوب کفاره اختلاف دارند درست همان چیزی که خود میرزا در سه سطر بالا از شهید و فقهای دیگر نقل کرد پس آن " جماعتی از اصحاب " که راه دیگر رفته و مسئله را بر حکم جاهل تفریع کرده اند چه کسانی هستند؟ بالاخره نظریه آن جماعت یا مطابق نظریه شهید است که تنها قضا را واجب میداند و یا مطابق نظریه علامه، محقق و شیخ است که هم قضا و هم کفاره را واجب میدانند پس در هر دو صورت آنان نظریه دیگری ابراز نکرده اند. و یا راه سوم را رفته اند نه قضا و نه کفاره هیچکدام را واجب نمیدانند. در این صورت باید گفته شود که جمله " بلا خلاف و بلا اشکال " مرحوم نجفی یک اشتباه است در صورتی که نجفی در حدود سال 1254 - 1252 به تدوین جواهر شروع کرده یعنی حدود 20 سال پس از وفات میرزا پس نمیتوان گفت آن جماعت که میرزا نام میبرد از شخصیت هایی پس از نجفی بوده اند آری اگر جمله مزبور نجفی را یک اشتباه (!؟!) بدانیم میتوان گفت که آن جماعت راه سوم را رفته اند وحرف شان نادرست است بدلیل اینکه اساسا برای چنین شخص نیت روزه باقی نمانده تا او را از همه چیز معاف بدانیم و قضا و روزه بر او واجب نباشد.

393- سوال:

393- سوال: واعظ من الوعاظ یستشهد لمقاصده بین الوعظ باشعار المثنوی العارف الرومی واشعار السعدی وعبد الرحمن الجامی وهو صائم فی شهر رمضان فهل هو آثم ام لا وعلی الاول فهل یبطل صومه ام لا وما معنی قوله تعالی " والشعراء یتبعهم الغاون " وما شأن نزوله وکیف الحال فی الاشعار فی مدح الائمة؟

جواب:

جواب: الشعر لیس بمبطل للصوم جزما ولکنه مکروه، واما خصوص شعار الجماعة المسئولة فلیس کل ما قالوه باطلا بل کثیر منها للترغیب فی الاخلاق الحسنة والردع عن الخصال الذمیمة. واما السؤال عن حال نفس الشعر والمراد من الایة. فلا ریب ان نفس الشعر من حیث انه شعر وکلام موزون لا قبح فیه، بل هو حسن فی الجمله وناهیک فی ذلک قوله (صلی الله علیه و آله) ان من البیان لسحرا وان من الشعر لحکمة واشعار مولینا امیر المؤمنین (علیه السلام) وسید الساجدین اوضح دلیل علی رجحانه لکونها من اقوالهم وافعالهم واستشهاد امیر المؤمنین (علیه السلام) فی خطبه با شعار شعراء العرب مما لا یقابل بالانکار اذ هو فی الاشتهار کالشمس فی رابعة النهار فراجع نهج البلاغة وغیره ولاحظ. والاخبار الواردة فی الترغیب علی مدحهم ومراثیهم بالاشعار کثیرة فعن الصادق (علیه السلام): من قال فینا بیت شعر بنی الله له بیتا فی (1) اللجنة. وایضا قال: ما قال فینا قائل شعرا حتی یؤید (2) بروح القدس. بل وفی الاخبار امر الشعراء بهجو الکفار قبالا لهجائهم ففی مجمع البیان عن کعب بن مالک انه قال: یا رسول الله ماذا تقول فی الشعر؟ فقال ان المؤمن مجاهد بسیفه ولسانه والذی نفسی بیده لکأنما یرضحون بالنبل. قال وقال النبی (صلی الله علیه و آله) لحسان بن ثابت: اهجهم او هاجهم و روح القدس معک. وعن جوامع الجامع انه (صلی الله علیه و آله) .

ص: 228


1- بحار الانوار: ج 26 ص 231. - تاریخ نیز گواه این است شعر شعرای شیعه به حدی از تاییدات روح القدس بهره مند بودند که در عصر بنی عباس به هر کس که شعر نیکو میسرود میگفتند " ترفض فی شعره " مانند شیعیان شعر میگوید.
2- بحار الانوار: ج 26 ص 231. - تاریخ نیز گواه این است شعر شعرای شیعه به حدی از تاییدات روح القدس بهره مند بودند که در عصر بنی عباس به هر کس که شعر نیکو میسرود میگفتند " ترفض فی شعره " مانند شیعیان شعر میگوید.

قال لکعب بن مالک: اهجهم فوالذی نفسی بیده لهو اشد علیهم من النبل. وعن کتاب الکشی عن الصادق (علیه السلام) یا معشر الشیعة علموا اولادکم شعر العبدی فانه (1) علی دین الله. واما قوله تعالی " والشعراء یتبعهم الغاون الم تر انهم فی کل واد یهیمون وانهم یقولون ما لا یفعلون الا الذین آمنوا وعملوا الصالحات وذکروا الله کثیرا وانتصروا من بعد ما ظلموا وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون " فعن ابن عباس ان جماعة من شعراء المشرکین کانوا یقولون انا نقول مثل ما قال محمد و کانوا یقولون الشعر وتجتمع علیهم نحوات من قومهم یستمعون اشعارهم ویروون عنهم حتی یهجون النبی (صلی الله علیه و آله) واصحابه فذلک قوله تعالی " یتبعهم الغاون " وعلی ذلک فالمراد من الاستثناء بقوله تعالی " الا الذین آمنوا "، الایة، مثل حسان بن ثابت وعبد الله بن واحه و کعب بن مالک وامثالهم حیث ینتصرون للنبی (صلی الله علیه و آله) والمسلمین ویردون هجائهم بمقابلة هجائهم ایاهم وان هؤلاء المسلمین لیسوا مثل هؤلاء المشرکین والغاون بحیث یهیمون فی کل واد کذبا کان او صدقا ولا یقولون ما لا یفعلون مثل هؤلاء. ثم فی اخبارنا ما یدل علی ان المراد بالشعراء المغیرون لدین الله والمخالفون لامر الله والغاون یتبعهم فی ذلک. وفی بعضها " هل رایت شاعرا قط یتبعه احد وانما عنی بذلک الذین وضعوا دینهم بارائهم فیتبعهم الناس (2) علی ذلک " وهذا یفید ان المراد من لفظ الشعراء لیس معناه الحقیقی بل هو استعارة فان الشعراء لما کان اغلب کلماتهم مبتن اما علی التشبث بالحرام کمدح العشق المجازی والتشبث بما یوجب المیل الی الاغلام او علی الکذب وذکر المدح لغیر المستحق بما لیس فیه، لاجل جلب الحطام او مذمة الغیر المستحق وهجوه لمحض التشفی والانتقام او جلب نفع فیه ایضا واغلب خیالاتهم شعریة لا اصل لها فکک، هؤلاء .

ص: 229


1- حدیث ضعیفی است که کشی در رجالش در مورد عبدی نقل کرده است. و حدیث کعب و حسان در بالا از احادیث بخاری و مسلم هستند.
2- مضمون حدیثی است که علی بن ابراهیم در تفسیرش ذیل همین آیه گفته است واصل حدیث چنین است: هل رأیت شاعرا یتبعه احد؟ انما هم قوم تفقهوا لغیر الدین فضلوا واضلوا " معانی الاخبار باب نوادر حدیث 19 ".

المغیرون لدین الله المتمسکون بحجج واهیة وخیالات باطلة شعریة کاذبة لا اصل لها فلعله المراد بتلک الاخبار. والله وقایلها. اعلم ان مراده تعالی من مذمة الشعراء فی الایة لیس مذمة الشاعر من حیث انه شاعر لان الشعر من حیث انه شعر لا یوجب الاتباع بل الاتباع انما یتصور فی وضع الطریقة وتعیین الریاسة وطلب المرؤسیة فهؤلاء وان کانوا اتوا بالاشعار والشعر من حیث هولا یوجب ذلک فانما ذلک لاشتماله علی ارادة اضلال النبی (صلی الله علیه و آله) وایذاء المسلمین واضمار امرهم فالمراد مذمة هؤلاء الشعراء من هذا الحیثیة لا من حیثیة الشعر بقرینة قوله یتبعهم الغاون المفیدة لارادة ذمهم م من حیث الاضلال لان المشرکین لما کانو یقولون بانه (صلی الله علیه و آله) شاعر وکانوا یأتون بالاشعار علی سبیل المقابلة مشتملة علی الهجو والایذاء فناسب ذکر الشعراء وان کان المراد لیس مذمتهم من حیث الشعر فقط. والحاصل ان المشرکین نسبوا الیه (صلی الله علیه و آله) امرین احدهما ما جاء به من القران من باب ما یلقی الشیطان الی الکهنة ولذلک نسبوه الی الکهانة والثانی انه من باب الشعر الذی غالبه مبنی علی الباطل من الکذب والهجو او المدح لغیر المستحق لهما لغرض فاسد دنیوی او للتشبث بالحرام وتهوین اعراض الناس. و رد الله علیهم فی مواضع من کتابه بانه لیس بکاهن ولا شاعر وفی هذا المقام ایضا ذکر قبل ذلک قوله تعالی " وما تنزلت به الشیاطین وما ینبغی لهم وما یستطیعون انهم عن السمع لمعزولون " یعنی ان الشیاطین لا یستطیعون ذلک وهم معزولون عن استماع کلام الملئکه ومطرودون بالشهب بل هو " تنزیل من رب العالمین نزل به الروح الامین " کما ذکر قبل ذلک. فبذلک دفع کونه من باب الکهانة ثم اردفه بقوله تعالی " هل انبئکم علی من تنزل الشیاطین تنزل علی کل افاک اثیم یلقون السمع واکثرهم کاذبون " یعنی ان الافاکین یلقون السمع الی الشیاطین ویتلقون منهم اکاذیبهم. ثم ذکر منع کونه شاعرا بقوله تعالی " والشعراء یتبعهم الغاون " ولعل المراد ان الشعراء لا یتبعهم الا الغاون وتبعته (صلی الله علیه و آله) لیسوا بغاوین فهو لیس من الشعراء ثم اشتشهد بان تبعة الشعراء غاون بان الشعراء هم الذین یهیمون فی کل واد و هو کنایة عن عدم استقامتهم وعدم سلوکهم طریق السداد غالبا ویقولون ما لا یفعلون. الا شعراء

ص: 230

المؤمنین الذین یتبعون الحث فانهم وان اتوا بالهجو ومثله فانما هو للانتصار والدفع عن انفسهم وعن نبیهم. ومن جملة ما ذکر ما وقع فی سورة الحاقة حیث قال تعالی " فلا اقسم بما تبصرون وما لا تبصرون. انه لقول رسول کریم. وما هو بقول شاعر قلیلا ما یؤمنون. و لا بقول کاهن قلیلا ما تذکرون، تنزیل من رب العالمین. ولو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین. ثم لقطعنا منه الوتین. فما منکم من احد عنه حاجزین ". اقول: وفی هذا الکلام المعجز النظام نکات غریبة ودقایق عجیبه یعجز عنه الافهام و فیه اشارة الی ما ذکرنا من المرام حیث قال تعالی شانه " وما هو بقول شاعر " ولم یقل و لیس شعرا. لوضوح انه لیس بشعر ومن البعید غایة البعدان یکون مراد المشرکین ایضا ذلک بل مرادهم ان مقاصد کلماته شعریات لا حقیقة لها فهذا القول من باب اقوال الشعراء الذین مبنی کلامهم غالبا علی الشعریات والتمویهات. وکک مرادهم من ان اقواله اقوال الکهنة الذین یخبرهم الشیاطین وکلماتهم ممزوجة بالکذب. ثم من عجایب لطف الله تعالی فی ارشاد عباده انه یخاطبهم بانفسهم استمالة لقلوبهم وتنزیها لاوهامهم عن التوهم، استظهاره لنبیه وتبعید المشرکین عن ساحة عزه وارائهم ان نبیه (صلی الله علیه و آله) ایضا مثلهم فی انه لو تخطاء عن سبیل الرشد فهو ایضا یؤاخذ اشد المؤاخذة حیث قال " ولو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین " الی ان قال " فما منکم من احد عنه حاجزین " حیث جعله فی طرف البینونة الی حد یرحم علیه اعدائه فی الشفاعة ولا یقبل منهم حتی لا یتهموه ولا یتوحشوا من جنابه تعالی. وزادهم بذلک امالة وتخویفا فانهم ما کانوا ینکرونه تعالی رأسا. بل هم کما ذکر ممن ورد فی شانهم " ولئن سئلتهم من خلق السموات والارض لیقولن الله " ولما کان تفرده (صلی الله علیه و آله) بدعوی النبوة والریاسة ودعویهم الی اتباعه کان ثقیلا علی طبایعهم فدعی نفوسهم الشریرة ایاهم الی المباینة والمعاندة وان یکونوا معاندین له تعالی فخاطبهم بنفسه وبانفسهم وجعل رسوله ایضا من جملتهم فی التخویف والترهیب فقال ان القران " هو قول رسول کریم " علی صیغة النکرة الموصوفة قبالا لقولهم انه قول شاعر او کاهن سواء قلنا ان مراده تعالی فی نفس الامر هو النبی (صلی الله علیه و آله) او جبرئیل ولیس بقول شاعر ولا بقول کاهن ولعل النکتة فی

ص: 231

ذکر عدم الایمان مع نفی کونه قول شاعر وعدم التذکر فی نفی کونه قول کاهن ان اسناده الیه بانه قول شاعر، یشعر بانه تخیل محض، دعویه باطل، فیناسب ردعهم بان هذا کلام من لا یؤمن الا قلیلا مثل وجود الصانع وخلق السموات والارض وفی غیر ذلک القلیل معاندون لیس من شانهم التصدیق والایمان بمالم یومنوا قبل الدعوة. وان اسناده الیه بانه قول کاهن، یشعر بانهم یعترفون فی الجملة وینکرون فی الجملة لکون کلامه ممزوجا عندهم بالصدق والکذب کقول الکاهن فقال تعالی " انه لیس بقول کاهن قلیلا ما تذکرون " یعنی انهم قد علموا احوال الکهنة قبل البعثة واحوالهم بعدها فبسبب عدم تذکرهم لاحوالهم یسندون الیه ان قوله قول الکاهن. اذا عرفت هذا، ظهر لک ان ما قیل هنا فی وجه المناسبة ان عدم مشابهة القران للشعرا امر بین لا ینکره الا معاند. بخلاف مباینة الکهانه فانه یحتاج الی تذکر احوال الکهنة وتتبع اقوال الرسول ومعانی کلامه حتی تعرف الفرق فان القول بان المشرکین العارفین بنظم الشعر واسلوبه کانوا ینکرون ما هو بدیهی حتی یق: انهم یقولون ان کلامه من باب الکلام المنظوم، فی غایة البعد. فظهر من ذلک عدم منافات الاخبار الواردة فی ان المراد من الشعراء هم المغیرون لدین الله مؤکدا بان الشاعر لا یتبعه احد قط، فان الظاهر ان مرادهم علیهم السلام ان المراد من ذم الشعراء هنا لیس لاجل انه شاعر یجئ بالکلام الموزون بل المراد ان الشعراء من حیث [ انه ] یتبعهم الغاون وغرضهم من الاشعار هجو النبی (صلی الله علیه و آله) وایذاء المسلمین وترویج طریقتهم الباطلة فهو تنبیه علی ان مطلق الشعر لا یوجب الاغواء والغوایة. بل قد یکون من باب المدح والثناء علی الله واولیائه ومن باب هجاء الکفار من باب الدفاع والانتصار وبذلک یحصل الجمع بین ظاهر الایة والاخبار المفسرة لها. ویمکن ان یق: ان المراد هنا من الشعراء من یاتی بالکلام الشعری الذی لا اصل له منظوما کان ام لا فان المتابعة وعدم المتابعة انما هو مناسب للمعنی والمقصود لا اللفظ و یشهد بذلک ما نسبه المشرکون الیه من کونه شاعرا مع ان القران لیس بموزون ولا مقفی. فکیف یقولون انه شعر مع انهم عارفون بالشعر وعالمون بانه لیس من الشعر المصطلح وان

ص: 232

وجد فیه بعض الفقرات الموزونة، فلم یقصد فیه ذلک والقصد معتبر فی تعریف الشعر فقد حد بان یرکب ترکیبا متعاضدا وکان مقفی موزونا مقتصدا، او دأبه ذلک. قال فی المصباح فیما خلا من هذه القیود او بعضها فلا یسمی شعرا (1) ولا صاحبه شاعرا ولهذا ما ورد فی الکتاب موزونا، فلیس بشعر لعدم القصد او التقفیة وکک الکلام فی قوله تعالی " و ما علمناه الشعر وما ینبغی له ان هو الا ذکر وقرآن مبین " یعنی لیس ما انزلناه علیه من صناعة الشعر وما یتوحاه الشعراء من التخیلات المرغبة والمنفرة ونحوهما مما لا اصل له و هی محض تمویه موزونا کان او غیره. وعن تفسیر علی بن ابراهیم ان قریشا کانت تقول ان هذه الذی یقوله محمد شعر فرد الله عز وجل علیهم. قال ولم یقل رسول الله (صلی الله علیه و آله) شعرا قط. قال فی الصافی: کان المراد انه لم یقل کلاما شعریا لا انه لم یقل کلاما موزونا لان الشعر یطلق علی المعنیین جمیعا ولهذا عدوا لقرآن شعرا مع انه لیس، بمقفی ولا موزون وقد ورد فی الحدیث ان من الشعر لحکمة یعنی من الکلام الموزون وقد نقل عنه (صلی الله علیه و آله) کلمات موزونة کقوله " انا النبی (صلی الله علیه و آله) لا أکذب انا بن عبد المطلب " وقوله " هل انت الا راجع ومیت وفی سبیل الله ما لقیت " وغیر ذلک (2). اقول قد عرفت ان القصد له مدخلیة فی ماهیة الشعر کما عرفت ولعله وقع ذلک من کلامه (صلی الله علیه و آله) علی سبیل الاتفاق مثل قوله تعالی " ثم أقررتم وأنتم تشهدون ثم انتم هؤلاء تقتلون " وغیر ذلک مما یوجد فی القرآن موزونا علی نحو متعددة مع انه قال فی مجمع البحرین وقد روی عن الحسن (3) ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) یتمثل بهذا البیت: کفی الاسلام والشیب فی المرء ناهیا. فقیل له یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) انما قال الشاعر کفی الشیب والاسلام للمرء ناهیا، وعن عایشة قالت کان رسول الله (صلی الله علیه و آله) یتمثل ببیت اخی بنی قیس " ستبدی لک الایام ما کنت جاهلا ویأتیک بالاخبار ما لم تزود " فیقول " ویأتیک ما لم تزود فی الاخبار " فقیل له لیس .

ص: 233


1- وینتقض هذا التحدید بما یسمی الیوم بالشعر الجدید الموسوم فی ایران الیوم " شعر نو " ولا شک ان مراد المشرکین من تسمیة القران بالشعر، انه شعر خاص وانی هذه من تعریف المصباح وتحدیده.
2- تفسیر صافی (فیض کاشانی) ذیل همین آیه.
3- حسن بصری، یکی از کسانی که بر علیه حکومت علی (علیه السلام) سخت کارشکنی میکرد.

هکذا فیقول انی لست بشاعر. ومما یؤید ما ذکرنا أن الحکمة فی عدم کونه (صلی الله علیه و آله) شاعرا هو الحکمة فی کونه امیا وذلک لان کونه امیا ادخل فی الاعجاز وادفع لتهمة الخصوم من المشرکین انه یأخذ علومه من الکتب وکذلک، قرائته بحیث لایمیز الموزون عن غیر الموزون ادخل فی اخراج نفسه من زمرة الشعراء الذین مبنی کلامهم غالبا علی التمویه وخلاف الحقیقة اذ الغالب ان یکون فی قالب الموزون للکلام لانه احلی فی مذاق الطباع واجذب للمیل الیه والاستماع فبذلک یظهر کمال اظهور ان المراد بالشاعریة التی نسبوها الیه هو الاتیان بالکلام المشتمل علی المطالب الشعریة والتمویهیة لا الکلام الموزون ولا ینافی ما ذکرنا ما روی انه یستمع الشعر ویبحث عنه ولما کانت هذه الحکمة منتفیة بالنسبة الی امیر المؤمنین واولاده (علیه السلام) انشدو الاشعار الموزونة من عندهم وتمثلوا بأشعار الغیر بل وقد کان (علیه السلام) یحاکم بین اشعارهم ففی نهج البلاغة انه (علیه السلام) سئل عن اشعر الشعراء فقال: ان القوم لم تجروا فی حلبة یعرف الغایة عند قصبتها فان کان ولا بد فالملک الضلیل. قال السید (ره) یرید امرؤ القیس. وقال ابن میثم (ره) وأراد انهم لم یقولوا الشعر علی نهج واحد حتی یفاضل بینهم بل لکل منهم خاصة یجید فیها وینبعث فیها تجربته. فواحد بالرغبة وأخر فی الرهبة وأخر فی النشاط والطرب ولذلک قیل اشعر العرب امرؤ القیش اذا رکب والاعشی اذا رغب والنابغة اذا رهب. واستعار لفظ الحلبة وهی القطعة من الخیل یقرن للسیاق للطریقة الواحدة وانما حکم لامرئ القیس بذلک فی جودة شعره لا فی اکثر حالاته وسمی ضلیلا لقوة ضلالته وفسقه. وقال فی القاموس " امرؤ القیس الملک الضلیل الشاعر، سلیمان بن حجر رافع لواء الشعر إلی النار " وقال: الضلیل: السکیت الکبیر الضلال. وقد ظهر مما ذکرنا ان الاحتمالات فی الآیة الثاثة: الاول: ان یکون المراد ان الشعراء اغلب اشعارهم مشتمل علی الکذب والتمویه الباطل انهم مذمومون وانهم یقولون ما لا یفعلون الا شعراء المؤمنین الذین تمویهاتهم وارتکابهم الهجاء لاجل الانتصار والدفع عن نبیهم وعن انفسهم وعن المسلمین فیکون الاستثناء متصلا.

ص: 234

والثانی: ان یکون المراد مطلق الکلام الشعری والشعراء من یأتون به نظما کان او نثرا فهم مذمومون الا من یأتی بالکلام الشعری للدفاع والمجادلة بالاحسن من المؤمنین فالاستثناء ایضا متصل. والثالث: ان یکون المراد بالشعراء الجماعة المعهودة التی قدمنا ذکرهم بأن یکون اللام للعهد فالاستثناء منقطع واما الحدیث فهو ردع عن ارادة الشعر بمعنی مطلق الکلام الموزون فلا منافاة له مع ظاهر الآیة. ثم قال فی الصافی: یمکن التوفیق بین التفسیرین یعنی تفسیر الشعراء بالمبطلین والمغیرین لدین الله کما ورد فی الحدیث وبالشعراء الذین صناعتهم الشعر بارادة کلا المعنیین فأن حجج المبطلین من اهل الجدل اکثرها خیالات شعریة لا حقیقیة لها وتمویهات لاطایل تحتها کأقاویل الشعراء فکلا الفریقین سیان فی انهم فی کل واد یهیمون وانهم یقولون ما لا یفعلون الا ان ذکر اتباع الغاوین انما هو بالنظر الی من له ریاسة فی الاضلال من اهل المذاهب الباطلة فأنکار احد المعنیین فی الحدیث یرجع الی انکار الحصر فیه. اقول ان هذا الکلام خروج عن طریقة فهم الالفاظ لان غایة الامر جواز استعمال اللفظ فی معنی عام یشمل المعنیین ومع ذلک فیتبع متعلقات ذلک اللفظ لما ارید منه بمعنی مناسب للقدر المشترک واما جعل بعض متعلقاته راجعا إلی احد المعنیین الاولیین دون الآخر فلیس من طریقة اهل اللسان ولا یناسب ما اخترعه هو ومن وافقة فی طریقه الجمع ما بین ما ورد من مختلفات الاخبار فی بطون الآیات ایضا کما لا یخفی فالانسب فیما رامه من التوفیق ان ینزل الشعراء علی معنی عام یشمل صاحبی صناعة الشعر والمبطلین من اهل الجدل والاتباع علی مجرد الاصغاء والاستماع الرکون الیه کما فی قوله تعالی " یستمعون القول فیبتعون احسنه " لا خصوص الاتباع من حیث الریاسة والمرؤسیة ثم ان قوله فأنکارا احد المعنیین یرجع الی انکار الحصر فیه، ینافی ما ذکر فی الحدیث عن الحصر فی خلافة حیث قال وانما اعنی بذلک الذین وضعوا دینهم بآرائهم. فظهر أن الاولی والانسب بالمقام السابق، ان الآیة دفع لقول من قال انما یقول (صلی الله علیه و آله) قول الشعراء.

ص: 235

الا انه قال الشعر کما بیناه فی تفسیر آیة سورة الحاقة فالمعنی انه لیس کذلک، لان الشعراء هم الذین فی کل واد یهیمون ویقولون ما لا یفعلون ویرکن الیهم ویصغی لهم ویبتعهم الغاوون وهو لیس کذلک. وقد عرفت وجه صحة الاستنتاج، لان المؤمنین الهاجین لهم والواقعین فی اعراضهم بظاهر منسک الفاظهم منهم ولکنهم فی الحقیقة لیسوا منهم فصدق الاستثناء لسبب صدق صناعة الشاعریة فیهم فان لم یکن فی قالب الشعر ایضا، والمراد من الحدیث نفی ارادة الشاعر بمعنی الآتی بالکلام لموزون، مطلقا فان التبعیة والرکون انما هو بالنسبة الی المعنی لا الی اللفظ الموزون من حیث انه لفظ موزون کما بیناه.

394- سوال:

394- سوال: هرگاه کسی وصیت کند که هفتاد سال صوم وصلوة از جهت او استیجار کنند، بفرمایند که باید در صوم، ترتیب به عمل آید یا نه؟ به این معنی که اگر چند نفر در یک روز صائم باشند به نیابت یک منوب عنه صحیح است یا نه؟ بلکه مثلا یک ماه صوم باید سی یوم روزه داشته شود که هرگاه دو نفر یک روز، روزه بگیرند به عوض دو روز محسوب نخواهد شد؟

جواب:

جواب: در صوم، ترتیب واجب نیست، بلکه سی نفر نایب در یک روز به نیابت یک ماه رمضان را می تواند گرفت، بلکه شصت نفر دو ماه را، وهکذا ودر اصل صیام اعوام فائته، هم قصد ترتیب، شرط نیست.

395- سوال:

395- سوال: شخصی که مدت العمر ماههای صیام را صائم بوده، بطلان صوم مدت عمر آنرا نمیفهمم. آیا صحیح باشد استیجار صیام رمضان مدت العمر؟

جواب:

جواب: خوشا به حال شما که اشکال در صحت صوم ندارید. مگر صوم، همین نان وآب نخوردن است و این همه خلافات و اشکالات را در مسائل صوم فراموش کرده اید؟ و چنانکه صلوة مرکب است از افعال و اذکار و تروک و طواری، صوم هم عبارت است از تروک بسیار مشروط به نیت، محدود به فجر و غروب. و در تروک خلافیه اشکالات عظیمه است و تا کسی نداند که ترک چه چیزها را باید بکند چگونه روزه گرفته است و محض ترک اتفاقی لا یشعر، کافی نیست، پس باید نیت بکند که من فردا از طلوع فجر

ص: 236

ثانی تا مغرب (زوال حمره مشرقیه یا غروب آفتاب علی الخلاف) عمدا امساک می کنم که از اکل و شرب و جماع (در قبل اتفاقا و در دبر علی الخلاف) و از استمناء و از ارتماس و از ایصال غبار غلیظ به حلق (علی خلاف فیهما) و از کذب به خدا و رسول و ائمه (علی الخلاف) و از احتقان به مایع (علی خلاف) بل الجامد و از تعمد بر بقای بر جنابت الی غیر ذلک مما لا یحصی. باید آنها را دانسته باشد تا نیت ترک آنها را بکند و اغلب مردم اکثر آنها را نمیدانند و نمی دانند مفسد صوم و مصحح آن کدام است و بدون آن چگونه نیت آن را کرده و چگونه امتثال حاصل می شود و بر فرضی که به حسب اتفاق ترک همه را کرده باشد، امتثال چگونه حاصل می شود و بر فرض تحقق آنها گاه است در نیت عیبی حاصل شده باشد یا قصد ریا یا متابعت عادت یا غیر اینها از طواری که یک کتاب صوم سر تا پا پر است از آنها. وبالجمله: آن تروک مکلف بها، از باب اعدام از لیه بحت، نیستند، بلکه باید منظور در آنها " کف " باشد یا استمرار آن اعدام تا مورد قدرت شوند ومکلف به، توانند شد و مکلف به، تمام نمی شود الا به امتثال وامتثال متحقق نمی شود عرفا مگر به قصد امتثال وقصد امتثال نمی شود الا به تعیین مکلف به، وآن خود مفروض این است که تمام نمی شود الا به اجتهاد یا تقلید. وامور مختلف فیه را، هرگاه اصل آنها را نداند وحکم آنها را نداند چگونه قصد آنها را می کند و امتثال به عمل می آورد و بر فرضی که ترک را جمله حقیقت دانند " علی القدر المشترک بین الواجب والندب " آیا در کدام نیت واجب، می کند و در کدام نیت ندب، و اکتفا به قصد قربت موقوف است بر ترجیح عدم اعتبار نیت وجه، و این نیز مسئله ای است اجتهادیه خلافیه.

396- سوال:

396- سوال: شخصی که استیجار صوم کرده، چه نحو نیت کند؟ نیت قضاء صوم ماه مبارک رمضان یا؟ نیابت صوم مطلق " قصد کند مجرد از قیودات؟

جواب:

جواب: این فکر را در حین عقد اجاره باید کرد و در عقد اجاره شرط است تعیین منفعت و تعیین اجرت و تعیین مدت. پس در روز اول هرگاه معین نشده است که چه روزه است که به این قصد قضاء آن را نیابت بکند، اجاره چگونه صحیح می شود، چنانکه

ص: 237

در صلوة هم باید معلوم باشد که صلوة یومیه است یا صلوة آیات است یا قضای نوافل مرتبه یا غیر آن، چنانکه در روزه هم بعضی نوافل هست که قول به قضای آنهاست مثل سه روز در هر ماهی و هرگاه به عدد ایام اجیر شود از ما فی الذمه مثل صد روزه ما فی الذمه، اعم از واجب ومندوب، باکی نیست که نایب هم نیت ما فی الذمه بکند به عرف عام کرده و لکن چون گاه است که استیجار از عبادات احتیاطی متوفی، باشد نه واجب لازم، در آنجا قصد اینکه عبادات لازمه است یا احتیاطیه است (بنا بر اعتبار وجه) ملاحظه همه قیود ضرور می شود نسبت به خصوص آنها. ولکن اظهر در نزد حقیر، عدم وجوب است وقصد ما فی الذمه اعم از واجب و ندب، کافی است. به هر حال در اصل عمل، نیت وجوب بر اجیر باید بشود. و آن منافات ندارد با مستحب بودن بر منوب عنه و چون نیت از باب تصدیق است و نیت در نفس عمل خود، باید با اذعان وجوب باشد بر خودش و در این بین، تصور وجوب و ندب بر منوب عنه می شود و آن منافات با نیت وجود خودش ندارد، بلکه در نیت تصدیق صفت عبادت منوب عنه را می تواند کرد، چون جهتین مختلفتین است تصدیقین متنافیین مضر نیست و اجتماع نقیضین لازم نمیآید.

397- سوال:

397- سوال: هرگاه کسی در ماه رمضان بیمار شود و در ماه شوال فوت شود، از برای او استیجار صوم و صلوة میتوان کرد یا نه؟

جواب:

جواب: اما نماز را هرگاه بجا نیاورده یا تقصیری در آن کرده، بلی لازم است بر ولی او که خود بکند یا استیجار کند، واما روزه، پس اگر در ماه شوال متمکن شده بود از قضا و نکرده بود، قضای آن نیز لازم است، و اما هرگاه متمکن نشده باشد از قضا، فوت شده باشد، پس قضا لازم نیست جزما، ولکن ظاهر مشهور، استحباب آن است و دلیلی از برای آن ندیدم و هر چند میتوان در مستحبات مسامحه کرد و به فتوای مشهور اکتفا کرد، ولکن از بعضی اخبار منع بر میآید و شاید ترک آن احوط باشد.

398- سوال:

398- سوال: در صوم نیابتی هرگاه کسی نیت دارد که فردا روزه بگیرد و در شب محتلم شد و بیدار نشد تا صبح، آن روز را روزه می تواند بگیرد یا نه، با وجود وسعت

ص: 238

وقتش؟

جواب:

جواب: آن روز را روزه نگیرد.

399- سوال:

399- سوال: هرگاه کسی عمدا به جنابت باقی ماند تا صبح در غیر رمضان، مثل کفاره رمضان و غیره، چه کند؟

جواب:

جواب: اظهر این است که هرگاه قضای ماه رمضان باشد، روزه آن روز صحیح نیست و یک روز دیگر را بگیرد، مگر اینکه وقت تنگ شده باشد و ماه رمضان نزدیک باشد. در این وقت دور نیست که بگوییم صحیح است ولکن احوط، اعاده آن است بعد رمضان، و اما در روزه سنتی پس اظهر صحت آن است، و اما سایر روزه های واجبی مثل نذر وکفاره رمضان و غیر آنها پس در آن اشکال هست ودور نیست ترجیح صحت روزه و تتابع شهر کفاره به هم نمیخورد، هرگاه روزه را بگیرد، ولکن احتیاط این است که در آنجا هم عمدا بر جنابت نماند تا صبح.

400- سوال:

400- سوال: در جایی که جاهل مسئله، مفطری را به عمل نیاورده باشد قضای آن روزه واجب است یا نه؟ و تقصیر در اخذ مسائل روزه باعث قضاست یا نه؟

جواب:

جواب: بلی تقصیر در اخذ مسائل روزه مثل تقصیر در اخذ مسائل نماز است، و روزه عبارت است از اینکه نیت کند که امساک می کنم از طلوع فجر تا مغرب از آن چند چیز که خدا واجب کرده است امساک از آنها را، واجب، قربة الی الله، پس تا نداند که آن چند چیز کدامهاست چگونه نیت امساک از آنها را می کند وعوام را چون گمان این است که روزه همین ترک اکل و شرب و جماع است به همان قصد اکتفا میکنند و شکی نیست که همین اینها تنها روزه نیست، بلکه باید قصد ترک اکل و شرب و جماع با زن، مرد، بلکه حیوانات و ترک رساندن غبار غلیظ به حلق عمدا و ترک دروغ بستن به خدا و رسول و ائمه (علیه السلام) و ترک استمناء و ارتماس و حقنه مایع عمدا و به جنابت ماندن عمدا تا صبح و (همچنین سایر اشیائی است که خلافی است) و باید مقلد مجتهدی باشد و نیت کند ترک هر چیزی را که مجتهد او واجب میداند ترک آن را، بلی هرگاه همه اشیاء اجماعی و خلافی را داند و بخصوص رأی مجتهد خود را نداند هرگاه قصد ترک همه

ص: 239

آنها را بکند قربة الی الله کافی است. و بالجمله هرگاه کسی را گمان این است که روزه، همین نان و آب نخوردن است و آن امور دیگر را نمی داند و تقصیر کرده در اخذ مسائل آنها، روزه او باطل است. هر چند در واقع ترک همه را کرده باشد. بلی هرگاه تقصیر نکرده به این معنی که غافل بالمره بوده و هیچ به این فکر نیفتاده که بلکه چیز دیگر هم ضرور باشد که باید پرسید و لکن در واقع هم امساک از همه آن امور کرده باشد که واجب است امساک از آنها، در این صورت نمی گوییم که قضا بر او واجب است (1).

400 مکرر - سوال:

400 مکرر - سوال: پسر میخواهد که عمل سنت بکند، مثل روزه و زیارت و قرآن، پدر راضی نباشد به این مرتبه که اگر امروز پسر من روزه سنت بگیرد، از او راضی نیستم و مادر بگوید که پسر من امروز را اگر روزه نمیگیرد از او راضی نمیشوم. آیا در این صورت پسر به قول پدر عمل کند یا به قول مادر؟

جواب:

جواب: وجوب اطاعت پدر و مادر در غیر امر به معاصی و نهی از واجبات فی الجمله اجماعیات که لازم است و غمگین کردن ایشان حرام است و در مثل واجب و ترک حرام رضای ایشان ضرور نیست، هر چند به سبب آن غمگین و مکدر شوند و همچنین در افعال مستحبه هم اذن ایشان ضرور نیست. مگر در روزه سنتی که جمعی قایل به حرمت آن شده اند، و لکن مشهور کراهت است بدون اذن والدین، و اما سفر سنت، آن نیز موقوف است به رضای والدین، بلکه واجبات کفائیه هم، چنین است مثل جهاد و تحصیل علم (هرگاه واجب کفایی باشد) هرگاه کسی باشد که کفایت از او حاصل شود و همچنین سفر مباح. و بعضی سفر تجارت را جایز دانسته اند (هرگاه تجارت در بلد خود میسر نشود) و اظهر آن است که هر یک از افعال مباحه را که والدین راضی نباشند نباید کرد، مگر اینکه ضرر دینی یا دنیایی به فرزند برسد بر ترک آن. مثلا هرگاه پدر و مادر بگویند زن مگیر، یا زن خود را طلاق بگو و این سبب ضرر بر فرزند م.

ص: 240


1- و لیکن روزه اش فاسد است. همان فتوائی که در مسئله شماره 392 گذشت - نظر به عدم تصریح به فساد در اینجا، ممکن است میرزا نسبت به این موضوع بعدها دچار تردید شده است البته ما فاصله زمانی دو مسئله و دو سؤال را نمیدانیم.

لازم آید، معلوم نیست وجوب عمل به رضای ایشان. و دلالت دارد بر این (علاوه بر نفی ضرر و عسر و حرج که به عقل و نقل ثابت است) عموم آیه شریفه: ولا تعضلوهن ان ینکحن ازواجهن،. زیرا که در ترک شوهر کردن زنان، ضرر عظیم است به ایشان و تصریح کرده است شهید (ره) و غیره که در صورت لزوم ضرر دینی یا دنیائی اطاعت ایشان واجب نیست و حاصل اینکه لزوم رضا جویی والدین از اهم واجبات و عقوق ایشان از جمله کبایر است. بعضی گفته اند حتی اینکه هرگاه امر کنند به خوردن لقمه شبهه، باید اطاعت کرد به جهت آن که ترک شبهه مستحب است و اطاعت ایشان واجب، و هرگاه منع کنند آن را از حضور جماعت، اقرب آن است که لازم نباشد قبول، مگر هرگاه بر والدین شاق باشد، مثل آنکه در تاریکی شب در وقت عشا یا صبح برود، چنانکه شهید (ره) تصریح کرده است و این دور نیست، و بعضی علما گفته اند که هرگاه در نماز نافله باشد، او را صدا زنند نماز را قطع کند و این دور نیست، چنانکه از احادیث مستفاد می شود. و در وجوب احسان به والدین، اسلام شرط نیست، بلکه والدین کافر باشند هم، باید به ایشان احسان کرد و هم در حال عبادت دعا کند ایشان را به طلب هدایت وبعد از ممات به طلب تخفیف عذاب، و هرگاه مردد شود میان رضاجویی پدر و مادر وجمع ممکن نباشد دور نیست که رضای والده را مقدم دارد بر رضای پدر.

401- سوال:

401- سوال: شخصی در ماه رمضان با حلال خود جماع کند و یقین داند که صبح، آب میسر نمی شود، آیا در این صورت جماع مرد با زن جایز است یا نه؟ و روزه آنها چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: بلی جایز است جماع کردن، و هرگاه بعد از جماع کردن، آب میسر نشد تیمم کند بدل از غسل، پیش از صبح و تیمم را نگاه دارد تا صبح شود. و همچنین جایز است جماع کردن، هر چند بداند که آب از غسل به هم نمیرسد از برای نماز، هر چند به مقدار وضو آب داشته باشد، بر این دعوی اجماع علما شده و بعضی اخبار هم بر این دلالت دارد.

ص: 241

402 - سوال:

402 - سوال: هرگاه کس در بدو سن و اول بلوغش که عالم به بعضی احکام شرعی نبوده ونمی دانسته که بقای ب احتلام تا صبح یا استمناء کردن موجب فساد صوم می شود و استمنا حرام است. و عالم نبوده که به سبب اینها غسل کردن مترتب می شود، بلکه گمانش اینکه غسل کردن مخصوص است به کسانی که متأهل شده اند و گمان میکرده که بدون غسل، نماز و روزه اش صحیح است و این شخص یک سال روزه اش را به این عنوان فاسد کرده، بر او قضای تنها، واجب است یا قضا و کفاره هر دو و بر تقدیر وجوب کفاره، اگر عاجز باشد چه کند؟

جواب:

جواب: هرگاه غافل بالمره بوده، به این معنی که به این فکر نیفتاده که بلکه حکم خدا غیر این باشد وباید سؤال کرد و تفحص کرد و چنان میدانسته که تکلیف او همین است و به همین نهج، روزه گرفته، لزوم کفاره بر او معلوم نیست، به قضای تنها اکتفا کند. (1)

403 -سوال:

403 -سوال: هرگاه شخصی قضای روزه واجبی را نگیرد تا چند ماه رمضان بگذرد، آیا یک کفاره کافی است یا باید متعدد بدهد؟

جواب:

جواب: لزوم تعدد کفاره معلوم نیست، اظهر کفایت یکی است.

404- سوال:

404- سوال: هرگاه در ذمه میت نماز و روزه واجب باشد، قضای آن بر وارث واجب است یا نه؟ و بر فرض وجوب بر کدام یک از وراث واجب است؟ و فرقی هست ما بین اینکه به سبب آزار و مرض ترک شده باشد یا به سبب سفر وغیر آن؟ و آیا فرقی هست ما بین اینکه میت، مرد باشد یا زن؟ و آیا بر فرض وجوب، هرگاه میت وصیت کرده باشد که از مال او استیجار کنند، از ولی ساقط می شود یا نه؟ وآیا ولی می تواند استیجار این صوم و صلوة را از برای میت بکند یا واجب است خود بجا آورد؟

جواب:

جواب: اما وجوب قضا بر وارث فی الجمله، پس آن مشهور است در میان علمای ما، .

ص: 242


1- لابد مراد میرزا " قضای استحبابی " است و گرنه در مسئله شماره 392 فتوی داد که کفاره و قضا لازم نیست با اینکه روزه اش فاسد است. در اینجا نیز احساس می شود که خود میرزا در مورد آن فتوی دچار تردید شده و بتدریج آن قول منفرد را رها می کند وقضا را واجب میداند.

بلکه مخالفتی در نظر نیست، الا آنچه از مختلف از ابن عقیل، نقل کرده در صوم، لکن از سید مرتضی (ره) دعوای اجماع بر لزوم قضای صوم فی الجمله نیز ظاهر می شود. و همچنین از ابن زهره. و بههر حال، اشکال در ثبوت آن فی الجمله نیست و تمسک عامه به آیه شریفه " لیس للانسان الا ما سعی " ضعیف است، اما اولا: پس به جهت تخصیص آن به ادله، چنانکه جزما مخصص است به حج و غیر آن، و اما ثانیا: پس این نیز نتیجه ایمان و سعی او است در تحصیل عقاید حقه. و همچنین تمسک به حدیث نبوی (صلی الله علیه و آله): اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا من ثلث صدقة جاریة او علم ینتفع به او ولد صالح یدعو له. و جواب از آن اولا نیز تخصیص است چنانکه گذشت و ثانیا اینکه این نیز داخل عموم انتفاع از علم اوست یا از ولد، و بعضی ملتزم شده اند که ثواب از برای ولی است، ولکن مسقط قضاست از میت و آن بعید است. پس باید بیان تفصیل مسئله را کرد و آن، محتاج است به بیان چند مطلب: مطلب اول: اینکه آنچه را باید قضا کرد، کدام نماز و روزه است و هر چند فقها این مسئله را در کتاب صلوة جدا معترض شده اند و در کتاب صوم جدا، و بعضی در کتاب صلوة متعرض نشده اند، مثل محقق در شرایع و علامه در قواعد و سید مرتضی در انتصار و به هر حال در تعیین نماز و روزه ای که قضا باید کرد چند قول است. اول، قول مشهور است علی الظاهر و آن تعمیم حکم است، یعنی لازم است قضای جمیع آنچه فوت شده، خواه با عذر باشد یا بی عذر، چنانکه شهید ثانی در مسئله حبوه فرموده اند که ظاهر نص و اطلاق فتوی اقتضا می کند عدم فرق ما بین صوم و صلوتی که عمدا فوت شده باشد یا با عذر، بعد از آنکه نقل کرده از بعضی اختصاص حکم را به وقتی که فوت شده باشد با عذر، و بعد از این گفته است که باکی نیست به این قول ونصوص هم منافاتی با این ندارد واز شهید اول در ذکری نیز همین ظاهر می شود. ظاهر این است که این " بعض " که نقل قول از او شده است محقق (ره) است در جواب مسائل جمال الدین بن حاتم مشغری که گفته که بر ولد است قضای آنچه فوت شده است از میتی از نماز و روزه، به جهت عذری مثل سفر و مرض و حیض، نه آنچه عمدا ترک کرده با قدرت، و شهید از

ص: 243

استاد خود نقل کرده تقویت این قول را و خود هم گفته که باکی نیست به این قول و گفته است که روایات محمول بر غالب است که عمدا کسی ترک نماز نمی کند. و نمازهایی که بر غیر وجه صحیح کرده به سبب مسامحه در تحصیل مسئله، آنها را هم حمل بر عمد کرده، و بنابراین، این را از افراد نادره شمردن غریب است. خصوصا به ملاحظه حال اغلب عوام الناس، بلی میتوان گفت که متبادر از لفظ صلوة و صیام متروکه که در احادیث وارد شده، این است که نمازهای دیگر او بر وجه صحیح واقع شده و آن فوتی که حاصل شده از راه نکردن نماز و روزه است نه از راه بطلان نماز و روزه. و ابن ادریس و یحیی بن سعید قایل شده اند (چنانکه در ذکری نقل کرده) به اینکه قضا میکنند از میتی روزه را که در آن تفریط کرده باشد و نمازی را که در حال مرض موت فوت شده باشد، نه غیر آن، و از ابن جنید نقل کرده که مریض هرگاه واجب شود بر او نمازی، پس تأخیر کند از وقت خود تا بمیرد، قضا کند او را، ولی او، چنانکه قضا می کند حجة الاسلام را و روزه را به بدن خود، یعنی خود ولی بکند و اگر در عوض این مدی تصدق کند عوض هر دو رکعتی، مجزی است از او، پس اگر نتواند در عوض چهار رکعت مدی بدهد و اگر نتواند مدی در عوض نماز هر روز بدهد، و مدی در عوض نماز شب و در ذکری گفته بعد از نقل این قول، که همچنین گفته است سید مرتضی (ره). و بعد از آن از ابن زهره نقل کرده اینکه هرگاه کسی بمیرد و بر او نمازی باشد واجب است بر ولی او قضا. و بعد از آن حکایت اجزای تصدق را ذکر کرده، چنانکه از ایشان نقل کرده. و بعد از آن، ابن زهره گفته " وذلک بدلیل الاجماع و طریقة الاحتیاط " این اقوالی است که شهید در ذکری در مبحث قضای نماز ذکر کرده. وحاصل این اقوال را در دروس به این عبارت نقل کرده: ویجب ان یقضی الولی جمیع مافات من المیت وخیر ابن الجنید بینه وبین الصدقة المذکورة انفا و به قال المرتضی وابن زهره وقال ابن ادریس وسبطه لا یقضی الا مافاته فی مرض موته و قال المحقق یقضی مافاته لعذر کمرض او سفر او حیض بالنسبة الی الصوم لا ما ترکه عمدا. وظاهر آرای او در دروس متغیر شده و این، اقوالی است که در کتاب صلوة در مسئله

ص: 244

نماز ذکر کرده اند. و دلیل مشهور، عموم اخبار است، مثل صحیحه حفص بن البختری در کافی عن ابیعبد الله (علیه السلام)، فی الرجل یموت وعلیه صلوة او صیام، فقال: یقضیه عنه اولی الناس بمیراثه (1). قلت: فان کان اولی الناس به امراة. فقال لا الا الرجال. ومرسلة ابن ابی عمیر عن الصادق (علیه السلام) فی الرجل یموت وعلیه صلوة او صیام قال یقضیه (2) اولی الناس به. این حدیث را در ذکری از ابن طاوس نقل کرده و همچنین روایت عبد الله بن سنان عن الصادق (علیه السلام) قال الصلوة التی حصل وقتها قبل ان یموت (3) المیت یقضی عنه اولی الناس به. و بعضی دیگر از اخبار هم خواهد آمد. واما دلیل قول محقق و تابعین او، پس این اصل است و عدم انصراف عمومات این اخبار به سوی آنچه عمدا ترک کرده شده باشد. واین دعوی دور نیست خصوصا بملاحظه حمل افعال مسلمین بر صحت که بی جهت ترک نماز نکرده باشند و خصوصا که در زمان ائمه واصحاب ائمه معهود از حال ایشان بود که کمال اهتمام در قضای عبادات داشتند، خصوصا بنا بر قول به تضییق قضا، پس چگونه عمدا ترک نماز میکرده اند و قضا را نمیکرده اند؟! و از این جهت شهید (ره) در ذکری گفته است در باب عذر عدم ورود احادیث در نماز استیجار از برای میت، اینکه اصحاب ائمه اهتمام بسیار داشتند در قضای عبادت که دیگر احتیاجی به ذکر حکم استیجار نبوده و اگر احیانا بر ذمه ایشان چیزی باقی میمانده، تدارک آن را به قضای ولی میکرده اند و از این جهت در قضا کردن ولی، اخبار وارد شده، پس این هم مؤید این است که آنچه بر ولی لازم می شود امثال چنین نمازی است که به عذر ساقط شده باشد. بلکه مسامحه در قضای آن هم به جهت عذری بوده که وجهی مناسبی داشته باشد، مثل اینکه میسر می شود که قضای نماز را نشسته و 8

ص: 245


1- وسائل: ج 7 ص 241، ابواب احکام شهر رمضان باب 23 ح 5
2- وسائل: ج 3 ص 366، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 6
3- همان مرجع ص 368 ح 18

مثل آن بکند، تأخیر کرده بود تا بر وجه کامل بکند و هکذا. پس از اینجا ظاهر می شود که هرگاه قضای میت از این باب باشد که مسامحه در تحصیل مسائل کرده و تمام عمر نماز را بر وجه باطل کرده، کمال وضوح دارد که داخل این اخبار نباشد و خصوصا به ملاحظه تنکیر لفظ صلوة و صیام در حدیث، و هرگاه خروج غیر این قسم از سایر افراد ترک عصیانا، غیر ظاهر باشد خروج این قسم کافی است، به جهت عدم قول به فصل. و به هر حال اصل برائت دلیلی است قوی. وتمام کردن مطلب به اطلاق این اخبار کمال صعوبت دارد، خصوصا بنابر اشهر واقوی در حبوه که ثبوت آن مجانا است و در عوض صوم و صلوة نیست. و اما دلیل ابن جنید و ابن زهره را در کفاره عوض نماز، پس به آن بر نخورده ام. و اعتماد بر ظاهر اجماعی که نقل کرده، با وجود آن اخبار، مشکل است. و اما مسئله روزه، پس ظاهر و مشهور نیز همین است که واجب است قضای آن بر ولی، خواه روزه به سبب عذری فوت شده باشد یا عمدا، و شهید (ره) در دروس گفته است: لو تمکن من القضاء و مات قبله فالمشهور وجوب القضاء علی الولی سواء کان صوم رمضان او لا وسواء کان له مال او لا ومع عدم الولی یتصدق عن اصل ماله عن کل یوم بمد وقال المرتضی یتصدق عنه، فان لم یکن له مال صام ولیه. وقال الحسن یتصدق عنه، لا غیر وقال الحلی مع عدم الولی یصام عنه من ماله کالحج والاول اصح. و پیش دانستی قول محقق را که شهید در ذکری نقل کرده و از شیخ خود عمید الدین نقل کرده بود تقویت آن را و خود هم میل به آن کرده و صاحب مدارک هم این را تحسین کرده و در نظر حقیر هم قوت دارد. و از آنچه گفتیم، دلیل مشهور، دلیل محقق و تابعین او ظاهر می شود. و اما چون در مسائل روزه تفصیلات دیگر هم هست پس باید متعرض آنها شد. پس می گوییم که روزه یا به سبب مرض فوت شده و یا به سبب سفر و حیض، پس اگر به سبب مرض فوت شده، پس یا این است که متمکن نشده از قضای آن تا فوت شد و یا متمکن

ص: 246

شده و قضا نکرد تا فوت شد. پس در اینجا چند مسئله هست: اول اینکه متمکن نشد از قضای آن تا فوت شد، پس حکم این، سقوط قضاست از ولی و ظاهرا خلافی در مسئله نیست و از علامه (ره) در منتهی نقل اجماع جمیع علما بر آن شده و از ظاهر اصحاب ما نیز دعوی اتفاق شده. بلی از جماعتی از علمای ما، تصریح به استحباب آن نقل شده. و بعضی از متأخرین ما گفته است که بر دلیل آن بر نخورده ام، بلکه روایت ابی بصیر (1) و روایت سماعه (2) و روایت منصور (3) بن حازم دلالت بر عدم استحباب دارد. و ما در اینجا صحیح ابی بصیر را نقل میکنیم و آن این است که از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده است: قال: سئلته عن امرئة مرضت فی رمضان وماتت فی شوال فاوصتنی ان اقضی عنها قال: هل برئت من مرضها؟ قلت: لا ماتت فیه. قال: لا تفض عنها فان الله لم یجعل علیها، الحدیث. و لکن علامه در منتهی گفته است که: قال اصحابنا یستحب القضاء عنه. و نظر به مسامحه در ادله سنن، همین قدر کافی است در استحباب، خصوصا با قدح در روایات. یا شاید احوط ترک آن باشد. مسئله دوم: اینکه متمکن شده از قضا و نکرد تا فوت شد، پس مشهور وجوب است بر ولی. و فاضل هندی در شرح روضه از شیخ در خلاف، نقل اتفاق کرده و همچنین از سرائر، و گفته است که کلام منتهی و تذکره هم مشعر به آن است و از مبسوط نقل کرده که هر روزه که واجب شده باشد بر او به یکی از اسباب که موجب صوم باشد و بمیرد و متمکن از قضای او شده باشد و بجا نیاورده باشد اینکه باید تصدق شود از او یا روزه بگیرد ولی، از او. و همچنین از انتصار و جمل نقل کرده که باید تصدق شود از او، از عوض هر روز بمدی، پس اگر مدی نباشد او را، ولی روزه بگیرد عوض او. و فرقی ما بین اسباب فوت روزه نگذاشته و سید در انتصار دعوای اجماع هم کرده و از ابن

ص: 247


1- وسایل: ج 7 ص 242، ابواب احکام شهر رمضان، باب 32 ح 12 2
2- وسایل: ج 7 ص 242، ابواب احکام شهر رمضان، باب 32 ح 10 و 9
3- وسایل: ج 7 ص 242، ابواب احکام شهر رمضان، باب 32 ح 10 و 9

ادریس نقل کرده (1) که صدقه واجب نیست بر میت، بلکه روزه واجب است و بدلی ندارد، ولی مکلف است به قضا و اجماع هم بر این منعقد است و گفته (2) است که آنچه سید گفته است کسی به غیر او نگفته و از ابن عقیل نیز نقل کرده آنچه را که پیش نقل کرده یم از او. و این اقوال علماست درمسئله و اقوی قول مشهور است به سبب عموم اخبار سابقه و مرسله ابن بکیر عن بعض اصحابنا عن ابی عبد الله (علیه السلام): فی الرجل یموت فی شهر رمضان. قال: لیس لولیه ان یقضی عنه ما بقی من الشهر، ان مرض فلم یصم رمضان فلم یزل مریضا حتی مضی رمضان و هو مریض ثم مات فی مرضه ذلک، فلیس علی ولیه ان یقضی عنه الصیام، فان مرض فلم یصم شهر رمضان ثم صح بعد ذلک فلم یقضه ثم مرض فمات، فعلی ولیه ان یقضی عنه لانه قد صلح فلم یقض و وجب (3) علیه. ومرسلة حماد بن عثمان فی الکافی عمن ذکره عنه (علیه السلام) قال: سئلته عن الرجل یموت و علیه دین من شهر رمضان. من یقضی عنه؟ قال: اولی الناس به. قلت: فان کان اولی الناس امرءة. قال: لا الا الرجل. (4) وصحیحة محمد بن الحسن الصفار فی الفقیه قال کتبت الی ابی محمد الحسن بن علی (علیه السلام) فی رجل مات وعلیه قضاء من شهر رمضان عشرة ایام وله ولیان هل یجوز لهما یقضیا عنه جمیعا، خمسة ایام احد الولیین وخمسة ایام الاخر؟ فوقع (علیه السلام): یقضی عنه اکبر ولیه. (5) قال ابن بابویه (ره) وهذا التوقیع عندی من توقیعاته الی محمد بن الحسن الصفار بخطه (علیه السلام). وفی الصحیح عن محمد بن مسلم عن احدهما قال: سئلته عن رجل ادرکه شهر رمضان وهو مریض فتوفی قبل ان یبرء. قال: لیس علیه شی ولکن یقضی عن الذی یبرء

ص: 248


1- یعنی فاضل هندی از ابن ادریس نقل کرده...
2- یعنی ابن ادریس گفته است...
3- وسایل: ج 7 ص 243 ح 13
4- وسایل: ج 7 ص 242، ابواب احکام شهر رمضان، باب 32 ح 6 و 3
5- وسایل: ج 7 ص 242، ابواب احکام شهر رمضان، باب 32 ح 6 و 3

ثم یموت قبل ان یقضی (1). و دلیل سید مرتضی اجماعی است که خود دعوی کرده و دلالت می کند بر آن نیز روایتی که ابن بابویه به سند صحیح از ابان بن (2) عثمان، روایت کرده از ابی مریم انصاری عن ابی عبد الله (علیه السلام)، قال: اذا صام الرجل شیئا من شهر رمضان ثم لم یزل مریضا حتی مات فلیس علیه قضاء وان صح ثم مات وکان له مال تصدق عنه مکان کل یوم بمد فان لم یکن له مال صام عنه ولیه. وکلینی نیز همین را روایت کرده، لکن سند آن صحیح نیست. و اما دلیل ابن عقیل بر اینکه تصدق می شود و از او لا غیر، پس آن روایت ابی مریم است که شیخ در تهذیب نقل کرده از حضرت صادق (علیه السلام): قال اذا صام الرجل شیئا من شهر رمضان فلم یزل مریضا حتی یموت فلیس علیه شی، فان صح ثم مرض حتی یموت و کان له مال تصدق عنه، فان لم یکن له مال تصدق عنه (3) ولیه، وعلامه (ره) حدیث را در مختلف چنین نقل کرده و لکن عبارتی که از ابن عقیل نقل کرده، این است که: وقد روی انه من مات وعلیه صوم من رمضان تصدق عنه عن کل یوم بمد من طعام وبهذا تواترت الاخبار عنهم (علیه السلام). و صاحب مدارک همین حدیث ابی مریم را از تهذیب نقل کرده با وصف به صحت، لکن عبارت او این است: وان صح ثم مرض حتی یموت و کان له مال تصدق عنه ولیه. و اما دلیل قول شیخ در مبسوط پس گویا جمع بین الاخبار باشد به حمل بر تخییر. و دلیل ابن ادریس همان دعوی اجماع است. و مراد سید (ره) از دعوی اجماع نیز .

ص: 249


1- همان مرجع ح 2
2- اگر سند این حدیث تا " ابان " اشکال نداشته باشد لا اقل در خود او اشکال هست. فخر المحققین حدیث او را نمیپذیرد واز پدرش (علامه) نقل می کند که نباید احادیث ابان را پذیرفت زیرا او " ناووسی " مذهب است، ابان در تفسیر قرآن احادیث مضطربی نقل کرده که همه آنها قابل تامل است. و حدیث بالا در: وسایل: همان باب قبلی، ح 7
3- صاحب وسائل این حدیث وحدیث بالا را با هم در شماره " 7 " جای داده است.

دعوی اجماع بر وجوب صیام است بر ولی، چون رد بر مخالفین کرده که ایشان به غیر تصدق، چیزی را ضرور نمیدانند، نه اینکه دعوی اجماع بر تقدیم صدقه کرده باشند، چنانکه کلام او کالصریح است در این، پس بنابر این قول ابن ابی عقیل در نهایت ضعف است. چون خلاف مشهور علما واحادیث معتبره مستفیضه و دو اجماع منقول است. و دور نیست که تقدیم صدقه یا انفراد صدقه که از روایت ابی مریم بر میآید محمول بر تقیه باشد و چون روایت ابی مریم مضطرب است، این هم مورث ضعف اعتماد می شود و از اینجا ظاهر می شود ضعف قول به تخییر نیز، چنانکه از مبسوط نقل شده بود. و اما استدلالی که علامه از برای ابن عقیل کرده به آیه شریفه " لیس للانسان الا ما سعی " و مقتضای آن، این است که روزه ولی به او نفعی نخواهد داشت. جواب از آنچه پیش گفتیم ظاهر شد. مسئله سوم: هرگاه فوت شود روزه از مسافر، پس در آن دو قول است و آنچه ظاهر می شود این است که قول اکثر، تفصیل باشد مثل مریض، که مشروط است وجوب قضا بر ولی به تمکن مسافر از ادا یا قضا، اگر چه به آن باشد که در بین سفر، قصد اقامه بکند پس بر او قضا هست. و این قول منقول است از شیخ در نهایه و خلاف و محقق در نافع و علامه در بسیاری از کتابهای او، و ظاهر ابن ادریس و مختار شهیدین در لمعه و شرح آن. و مستند ایشان، اصل است و اجماع منقول از شیخ در خلاف. و اینکه هرگاه مکلف خود متمکن نشود از او ساقط است، پس از ولی به طریق اولی ساقط خواهد بود و علت منصوصه در مرسله ابن بکیر متقدم. و همچنین در روایت ابی بصیر متقدم. و قول دیگر که لزوم قضاست، و آن مختار محقق اسست در شرایع و صاحب مدارک. و منقول است از شیخ در تهذیب و یحیی بن سعید، و از ظاهر صدوق و تذکرهه. و دلیل آن صحیحه ابی حمزه است، عن ابن جعفر (علیه السلام) قال: سئلته عن امرئة مرضت فی شهر رمضان او طمثت او سافرت فماتت قبل خروج شهر رمضان هل یقضی عنها؟ قال: اما الطمث والمرض فلا واما السفر (1) فنعم. و به این مضمون است موثقه محمد بن مسلم (2) و

ص: 250


1- همان مرجع، ح 4 و 2
2- همان مرجع، ح 4 و 2

روایت منصور بن حازم و روایت بی بصیر و اولی حمل این اخبار است بر استحباب به جهت قوت ادله آن طرف، از حیثیت اصل و اعتبار و علت مستفاده از اخبار و اکثریت عاملین. و علامه در مختلف حمل کرده است این اخبار را بر اینکه سفر معصیت بوده و بعضی توجیه کلام او را به این کرده اند که مراد این باشد که سفر در رمضان بدون ضرورت، معصیت است و این هم تمام نیست. و بعضی استدلال کرده اند بر قول دوم به فرق ما بین مریض و مسافر، چون این متمکن است که اقامه کند یا سفر نکند و مریض معذور است، و بر این وارد است اولا که بعد از رخصت شارع در سفر فرقی نمیماند ما بین مسافر و مریض، با وجودی که این تمام نمی شود در سفر ضروری واجب، مثل حج، پس اقوی هم در اینجا تفصیل است به ملاحظه ضرور بودن سفر و عدم آن، چنانکه شهید ثانی (ره) تصرح کرده، و از آنچه گفتیم حکم حایض هم معلوم می شود که مختار در آن نیز اعتبار تمکن و عدم تمکن است در قضای ولی، پس در صورت عدم تمکن آن زن از قضا، بر ولی واجب نیست، چنانکه اصل و اخبار معتبره دلالت بر آن دارد. مطلب دوم اینکه قضای روزه و نماز، بر کی واجب است؟ آنچه از اکثر علما نقل شده، این است که بر پسر بزرگتر واجب است لا غیر، و خلاف کرده اند در اینکه هرگاه دو ولی باشد که یکی در سن بزرگتر باشد و یکی بالغ شده باشد به احتلام یا انبات، هر چند سن او کمتر باشد، کدامیک ولیاند؟ و اظهر اعتبار بلوغ است به جهت آنکه او اولی است به میت در اکثر احکام، مثل مباشرت تجهیز میت و سایر امور منوط به مکلفین. و وجه قول دیگر، لفظ " اکبر " است که در صحیحه محمد بن الحسن الصفار و غیرهاست و آن محمول بر غالب است. و از صدوقین و مفید و ابن جنید نقل شده که بر مطلق ولی واجب است حتی زوجین و معتق و ضامن (1) جریره، به ترتیب طبقات و در هر طبقه اکبر ذکور، مقدم است و اگر ذکور نباشد اناث بجا می آورد و هر چند در فهم ترتیب مذکور از کلام مفید، بعضی .

ص: 251


1- بحث حقوقی مهمی است که در بخش ضمان و... خواهد آمد.

اشکال کرده اند و لکن ظاهر این است که مراد او همین باشد، همچنانکه همین را علامه در مختلف فهمیده و همچنین در دروس و عبارت دروس این است: ثم الولی عند الشیخ، اکبر اولاده الذکور لا غیر و عند المفید لو فقد اکبر ولد فاکبر اهله من الذکور لا غیر فان فقدوا فالنساء وهو ظاهر القدماء والاخبار والمختار. آنچه از ظاهر ابن براج نقل شده، این است که واجب است بر پسر بزرگ و اگر نباشد بر دختر بزرگ و از این ظاهر می شود که از اولاد تعدی به غیر نکرده و اظهر اکثر است به جهت آنکه اصل عدم تحمل احدی است فعل غیر را، چنانکه " عموم ولا تزر وازرة " تنبیه بر آن دارد و تحمل ولد اکبر ذکر، به اجماع خارج است و شکی نیست که اولی به میراث هم هست از نساء بلکه از سایر ذکور، به جهت اختصاص به حبوه وبه جهت خصوص صحیحه حفص بن البختری و مرسله حماد که پیش گذشت و صحیحه محمد بن الحسن الصفار هم دلالت دارد بر اعتبار اکبر بودن، ولکن منتهای دلالت این اخبار این است که واجب است بر مرد بزرگتر، و اما اختصاص به ولد، پس از اینجا مستفاد نمی شود و میتوان گفت که قدمایی که قایلند به تعمیم ولی بر اولاد و غیر اولاد و رجال و نساء، تکیه ایشان به عموم و اطلاق اخبار است به جهت آنکه ولی و اولی در هر طبقه موجود هست و صحیحه حفص بن البختری و مرسله حماد، نفی حکم وجوب بر نساء را می کند و با عدم قول به فصل، متعین می شود قول اکثر به جهت آنکه به قولی بر نخورده ام که واجب باشد در هر طبقه بر اکبر رجال، دون نساء و هرگاه عمل به اطلاق از اخبار بکنیم باید طرح از دو خبر را بکنیم واین بی وجه است، خصوصا که اینها خاص مطلقند و آنها عام مطلق و خاص بر عام مقدم است، خصوصا هرگاه موافق اصل و اعتبار و نفی عسر و حرج و اضرار باشد و موافق عمل اکثر باشد و بعضی حمل کرده اند این دو روایت را بر نفی وجوب بر نساء در حال وجود رجال. و آن غریب است، و به هر حال شکی نیست که عمل به عموم روایات احوط است. و بدان که جمعی از علما مثل علامه در تذکره و منتهی و شهید ثانی گفته اند که مراد از پسر بزرگتر کسی است که از او پسری بزرگتر نباشد، هر چند پسر منحصر باشد

ص: 252

در همان یکی، چنانکه در حبوه هم، چنین است و دلالت می کند بر این عموم لفظ ولی و اولی، که در اخبار مذکور است و مثل صحیحه محمد بن الحسن الصفار که دلالت دارد بر اعتبار اکبر بودن و محمول است بر حال تعدد و حصول اصغر و اکبر. بلی اشکال در این است که آیا بلوغ شرط است در حین موت که وجوب متعلق به او تواند شد یا نه؟ در مسئله دو قول است و وجه وجوب، عموم روایات و استحقاق حبوه است و وجه عدم، این است که تکلیف متعلق به غیر بالغ عاقل نمی شود و عدم وجود، مستحب است و دور نیست که بگوییم که ارجح وجوب است به جهت آنکه در اخبار چیزی نیست که دلالت کند بر اینکه به مجرد فوت مورث، واجب می شود قضا بر ولی، تا مستلزم بلوغ و کمال باشد. و هرگاه اولیاء متعدد باشند و مساوی باشند در سن، مثل آنکه دو طفل یا بیشتر از یک شکم زائیده شده باشد، پس مشهور این است که تقسیط میکنند عبادت را میان آنها بالسویه و ابن براج گفته است که هرگاه نداشته باشد از اولاد مگر دو توأم مخیرند هر یک که خواهند قضا بکنند و اگر اختلاف میان آنها واقع شود قرعه بزنند، وابن ادریس گفته است که در این صورت قضا ساقط است و اول، اقوی است به جهت صدق ولی و اولی بر هر دو. و به اجماع واجب نیست قضای تمام بر هر یک علی حده که دو قضا کرده شود وقضا هم ساقط نمی شود به اعتبار عموم نص و ترجیح احدهما بلا مرجح، قبیح است بلکه ممتنع، پس چاره نیست الا توزیع. واما قول ابن براج، پس شاید او این باشد که چون بر هر یک علی حده به عنوان وجوب عینی لازم نیست قضای تمام عبادات، و صادق است بر هر یک اینکه ولی است یا اولی است و حکم او این است که واجب است بر او قضای عبادت میت، پس این باید به عنوان واجب کفایی باشد که هر یک که کردند از دیگری ساقط باشد و تا به عمل نیامده است هر دو شغل الذمه باشند و اگر تشاحی کنند راهی نیست الا قرعه. و جواب او، این است که بر فرض تسلیم وجوب کفایی، چه مانع دارد که بر هر یک واجب باشد و به فعل احدهما از دیگری ساقط شود، مثل نماز میت و تعدد فعل فاعل،

ص: 253

مستلزم آن نیست که خدای تعالی فعل را متعدد خواسته باشد، پس چرا تشاح میکنند؟ همچنانکه هرگاه ولی از برای میت نباشد در نماز میت وامامی هم نباشد که جماعت بکنند، دو نفر هرگاه خواهند نماز بر میتی بکنند به عنوان واجب کفایی از هر دو صحیح است. گو مطلوب واقعی همان یک نماز قضا باشد و همچنین نماز مأموم یا امام متصف به وجوب است تا نماز امام تمام شود. واز فروع مسئله این است که هرگاه هر دو قضای روزه رمضان بکنند و هر دو بعد از ظهر افطار کنند آیا کفاره بر هر یک لازم است یا بر هر دو یک کفاره لازم است علی السویه. یا کفاره واجب کفایی است بینهما، و الحال دلیل بر لزوم کفاره در نظر حقیر ظاهر نیست. و همچنین از فروع مسئله است جواز افطار احدهما با بقای دیگری بر صوم با ظن به بقا، و شهید در دروس ترجیح داده عدم معصیت را در صورت ظن به بقای دیگری به خلاف عدم ظن. و اصل ثبوت معصیت، خالی از اشکال نیست. و اما قرعه پس آن بعد تسلیم جریان آن در عبادات مطلقا، در وقتی است که امر مشکل باشد و در اینجا عموم و اطلاق اخبار کافی است برای رفع اشکال، با وجود اینکه می گوییم که متبادر از وجوب امر به شی وجوب عینی است نه کفایی، پس هرگاه اصل برائت ذمه از وجوب، بر هر یک بالتمام باشد (هر چند به عنوان وجوب کفایی باشد و اطلاق روایت هم شامل باشد از جهت آنکه بر هر دو صادق است ولی و اولی، بلکه اگر هرگاه تفسیر کنیم آن را به اینکه هرگاه از او بزرگتری نباشد و ضم کنیم به آنها تبادر وجوب عینی را) باقی نمیماند الا تقسیط علی السواء، چنانکه گفتیم و بعد از آنکه بنا را بر تقسیط گذاشتیم هرگاه کسری حاصل شود، مثل اینکه ولی دو نفر باشد و سه نماز یا سه روزه بر میت واجب باشد، پس ظاهر این است که واجب کفایی است ما بین آن دو نفر و بر هر دو واجب است و به فعل احدهما از دیگری ساقط می شود، چنانکه شهید ثانی و غیره، تصریح به آن کرده اند و احتمال قرعه هم هست، لکن تصریح به آن ندیده ایم در کلام ایشان در اینجا. واما قول ابن ادریس، پس دلیل او این است که اجماع بر وجوب بر ولد اکبر ثابت

ص: 254

شده نه بر غیر آن. و بر این صادق نیست ولد اکبر. و اصل برائت ذمه است. و علت استحقاق حبوه هم در اینجا نیست. و جواب او این است که اصل برائت مرتفع می شود به اطلاق اخبار، چنانکه گفتیم. وعدم اجماع در مسئله، منشأ بطلان نمی شود و عدم جریان حبوه در اینجا هم ممنوع است، چنانکه در محل خود مذکور است. باقی میماند اشکال، در اینکه هرگاه بنا به قول مشهور شد که تقسیط واجب است، پس اگر احدی از آن دو ولی، قضا را بجا بیاورد بالتمام، آیا از دیگری ساقط می شود؟ یا نه؟ در مسئله دو قول است، منقول از ابن ادریس (و علامه در منتهی) منع از اجزاء است و کلام محقق در شرایع، ظاهر در سقوط است. چون گفته است که هرگاه بعضی تبرعا بکند ساقط می شود و ظاهر آن است که مراد او بعض اولیا است و شهید ثانی (ره) وجه آن را گفته است که هرگاه متبرعا بجا آورد ساقط می شود از ذمه میت، پس دیگر وجهی از برای وجوب بر دیگری نیست و صاحب کفایه، این را رد کرده که تکلیف متعلق به ولی است و دلیلی بر این نیست که فعل، مسقط آن باشد. و فاضل هندی در شرح روضه گفته است: وان قام بالکل بعضهم سقط عن الباقین کما نصوا علیه، و بعد از آن، این مسئله را متفرع کرده به جواز تبرع غیر ولی. پس اگر آن جایز باشد این به طریق اولی جایز خواهد بود و هرگاه آن را جایز ندانیم، پس در آن اشکال کرده. و اقوی در نزد حقیر سقوط است به جهت آنکه اقوی در متبرع غیر ولی، هم سقوط است به جهت عموم اخبار مستفیضه که دلالت دارند (بعمومها) بر اینکه هر کس عملی از برای میت بکند، آن عمل از برای میت خواهد بود که ظاهر در این است که آن عمل به جای عمل او خواهد بود، نه اینکه محض ثواب آن از برای او خواهد بود و آن ده حدیث بیشتر است که شهید (ره) در ذکری از کتاب عتاب سلطان الوری بسکان الثری که ابن طاوس تألیف کرده، نقل کرده و در این مسئله، صوم و صلوة و حج و غیر آن هم فرقی ندارد. و از اینجا میتوان تحقیق مسئله استیجار ولی صوم و صلوة را، هم کرد و فقها در آن خلاف کرده اند و شهید (ره) در کتاب صوم دروس قایل به جواز آن شده و در کتاب ذکری اقرب منع استیجار صلوة را دانسته و عبارت ذکری این

ص: 255

است: الاقرب انه لیس له الاستیجار لمخاطبته بها والصلوة لا تقبل التحمل عن الحی. و یمکن الجواز لما یأتی انشاء الله فی الصوم ولان الغرض فعلها عن المیت فان قلنا بجوازه و تبرع منها متبرع اجزئت، ایضا. و به هر حال، دلیل منع این است که تکلیف به ولی شده و فعل غیر، مسقط آن نمی تواند شد. و دلیل جواز منع تکلیف است به بدن ولی، بلکه مراد همین است که او عبادت را از گردن میت بیندازد، به هر نحو که باشد مثل دین، و اقوی در نزد حقیر جواز است به جهت همین منع و به جهت عموم اخبار. و هر دلیلی که دلالت می کند بر مطلق استیجار صوم و صلوة وحج از برای میت، دلیل بر این است. و در خصوص حج اجماع دارند و از اخبار بسیار بر میآید تسویه سایر اعمال بر، با حج. و هر چند عمده تکیه ما، در اصل جواز استیجار عبادات، بر اجماع منقول، است، و لکن مدعین اجماع مطلقا دعوی کرده اند وتخصیص نداده اند کلام را به غیر ولی، بلکه غالب این است که ولی محتاج می شود به استیجار و هرگاه جایز نباشد غالبا مستلزم عسر و حرج عظیم نیز خواهد بود. ومؤید مطلب است اینکه اخبار بسیاری هست که (1) طلاق شده در آنها لفظ دین بر نماز، و اینکه نماز دین است و احدی در ادای دین مباشرت شخص خاص را اعتبار نکرده. پس باکی نیست که ما بعضی از آن اخبار را که به عموم دلالت دارند بر جواز نماز کردن از برای میت، و همچنین سایر عبادات، را نقل کنیم مثل روایت عبد الله بن ابی (2) یعفور عن الصادق (علیه السلام): قال تقضی عن المیت الحج والصوم والعتق وفعاله الحسنه. و روایت صفوان بن یحیی بن همین مضمون. و همچنین روایت محمد بن (3) مسلم و روایت علا ابن رزین (4) و روایت ابن ابی نصر البزنطی (5) و همچنین تا ده حدیث است که ابن طاوس (ره) نقل کرده و از جمله آنها روایتی است که از صاحب (6) فاخر نقل کرده که گفته

ص: 256


1- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 19
2- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 19
3- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 23
4- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 20 و 21 و 22
5- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 20 و 21 و 22
6- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 20 و 21 و 22

است: مما اجمع علیه وصح من قول الائمه علیهم السلام قال " تقضی عن المیت اعماله الحسنة کلها " و شهید (ره) در ذکری هم به صحت این اخبار حکم کرده. وبه هر حال، هرگاه ما اصل استیجار عبادات واجبه را از برای میت جایز دانیم باید در اینجا هم جایز دانیم ودلیل در اصل جواز مطلق استیجار، دو چیز است: یکی قاعده ای که شهید (ره) و غیر او ذکر کرده اند و آن این است که جواز آن مبنی است بر دو مسئله اجماعیه: یکی این است که جایز است عبادت کردن از برای میت به اجماع و اخبار صحیحه. و دوم اینکه هرگاه جایز باشد عبادت از جانب میت کردن، جایز خواهد بود استیجار به جهت عموم ادله جواز استیجار بر اعمال مباحه که مستأجر از برای خود تواند کرد و این هم اجماع امامیه است. و دلیل دوم، خصوص دعوی اجماع در اصل مسئله استیجار عبادات است و هر چند حقیر در استدلال اول، تأمل دارم. چون ظاهرا مستلزم دور است. چنانکه در کتاب مکاسب مناهج الاحکام بیان کرده ام، و لکن اجماعات منقوله در خصوص مسئله، از جمعی از علما، مثل شهید در ذکری و شیخ علی در کتاب اجاره شرح (1) قواعد و آخوند ملا احمد اردبیلی رحمهم الله جمیعا بعمومها شامل ما نحن فیه است، از برای اینکه حمل کلام مدعی اجماع بر غیر ولی (با وجود اینکه غالب این است که ولی مباشر امر است. یا حمل آن بر عبادتی که بر ولی واجب نباشد، مثل آنکه از باب احتیاط باشد یا از باب وصیت باشد) بیوجه است. خصوصا در وقتی که ولی خود نمی تواند نماز صحیح کرد و در پی تحصیل عبادات خود هم نیست، یا آنکه ولی ضعیف و عاجز باشد یا بر او شاق باشد، خصوصا بنا بر مشهور که آنچه بر ولی واجب است مجموع عباداتی است که فوت شده، نه خصوص آنچه به سبب عذری فوت شده. پس اگر کسی بگوید که این اشکال شهید (ره) در ذکری در جواز استیجار در اینجا شاهد این است که آن اجماعی که در جواز استیجار عبادات دعوی کرده، در غیر صورتی است که بر وی واجب شده باشد. می گوییم که ظاهر این است که در اینجا غافل شده است و ی

ص: 257


1- موسوم به جامع المقاصد. تالیف مرحوم محقق ثانی شیخ علی کرکی

داعی بر غفلت او گویا این است که در اینجا مسئله دو جانب دارد: یکی اینکه عبادتی است که از برای میت میباید کرد. و با قاعده جواز استیجار در عملی که مستأجر آن را خود می تواند کرد از برای غیر (که دعوای اجماع بر آن شده بود که جایز است که اجرت بگیرد و آن را از برای غیر بکند) به ضمیمه مقدمه دیگر که هر کس عملی از برای میتی بکند به او عاید می شود. پس از این جهت مستأجر می تواند اجرت بگیرد و لازم این، این است که بعد از وجوب به ولی، هم می تواند بگیرد واین بالتبع دلالت دارد بر جواز استیجار ولی. وجانب دیگر مسئله این است که هرگاه ولی مخاطب باشد به عبادتی پس فعل غیر چگونه مسقط طاعت غیر می شود؟ غایت آنچه ثابت شود آن است که از برای میت تواند کرد و اینجا عبادت به نیابت زنده، می کند و آن جایز نیست و شهید در این مقام غافل شده از مقتضای دلیل اول و نسبت میان این دو قاعده عموم من وجه است، زیرا که مقتضای اول صحت استیجار است، خواه بر ولی واجب شده باشد یا نه، و مقتضای دوم (یعنی عدم سقوط تکلیف احدی از احیاء به فعل دیگر خواه ولی باشد و خواه غیر آن و خواه به استیجار باشد یا غیر آن) عدم صحت است. خرج ما خرج بالدلیل، مثل زیارت و نماز زیارات و مثل آن و بقی الباقی، پس عمده بیان ترجیح ما بین این دو قاعده است که مسئله ما مورد هر دو شده است و اظهر ترجیح جواز استیجار است. اما اولا: پس به جهت منع دخول ما نحن فیه تحت عبادات متعلقه به نفس مکلف، جهت آنکه مسلم از اخبار همین قدر است که بر ولی واجب است که ذمه میت را فارغ کند از آن تکلیف، و او اعم است از اینکه بنفسه وبدنه بکند یا مال خود را بدهد و کسی را اجیر کند و هم مؤیدات دیگر که ذکر کردیم. و مؤید این مطلب است جواز وصیت میت به عبادات واجبه خود، چنانکه خواهد آمد. خواه وصیت کند به استیجار از مال خود، یا تعیین کند احد اولیاء را یا متبرعی را، که قبول آن وصیت بکند. پس باقی ماند همین قدر که بر ولی لازم است ابراء ذمه مکلف مطلقا، به هر نحو که باشد مگر آنکه میت وصیت مزبوره را کرده باشد که در آنجا اعانت از مال خود ولی، هم ساقط می شود. پس اندراج مسئله ما در تحت عموم دلیل استیجار در عبادات مطلقا، کمال وضوح به هم میرساند، خلاصه اینکه وجوب

ص: 258

مباشرت ولی ببدنه وتعیین آن بر آن (خصوصا هرگاه ولایت را از برای نساء هم قایل بشویم، خصوصا در وقتی که عبادات میت از غیر عذر فوت شده باشد وخصوصا هر گاه شصت سال، عمر کرده باشد و یک نماز صحیح نکرده باشد و ولی ضعیف و بیطاقت باشد، خصوصا هرگاه پدر و مادر هر دو فوت شده باشند و قایل شویم که از برای مادر هم واجب باشد) شکی نیست که عسر و حرج عظیم است وکسی هم ندیده ایم که در اینجا قایل به فرق شده باشد. پس جواز استیجار ولی از برای میت اقوی است. و اشکال در متبرع بیشتر از مسئله استیجار است و از این جهت ابن ادریس و علامه در منتهی منع از جواز تبرع غیر از ولی کرده اند، هر چند به اذن ولی باشد، به سبب اینکه اصل عدم سقوط فرض است از مکلف به فعل دیگری. و صاحب مدارک بعد از اینکه این قول را از ایشان نقل کرده، گفته است که قوت این قول ظاهر است و در تحریر گفته است که هرگاه اجنبی از برای میت، روزه بگیرد بدون اذن ولی، اقرب عدم اجزاء است، و اگر ولی او را امر کند یا استیجار کند، پس در آن نظر است. و در نزد حقیر اظهر این است که در اینجا هم به فعل متبرع ساقط شود، به جهت آنکه از اخبار بسیار بر میآید که هر کس عملی بکند از برای میت، آن عمل از برای میت خواهد بود، نه محض ثواب او، و دلالت دارد بر اینکه به عنوان قضا خوهد بود از برای او و اینکه این منشأ رفع عذاب او می شود به سبب ترک عمل، که همه اینها ظاهرند در سقوط اعمال واجبه از میت، دیگر بقای وجوب بر ولی معنی ظاهری نخواهد داشت، و از جمله آن اخبار، روایت عبد الله بن ابی یعفور وده حدیث دیگر یا بیشتر به یک مضمون، همگی دلالت دارند بر جواز قضا از میت بالعموم که پیش به آنها اشاره کردیم و از جمله آنها اخبار بسیار است که دلالت دارند بر اینکه غیر ولی هم که بکند از برای میت خواهد بود و آن اخبار، را علی بن طاوس حسنی در رساله خود ذکر کرده وشهید (ره) در ذکری نقل کرده، مثل روایت علی بن جعفر عن اخیه موسی (علیه السلام): قال: حدثنی اخی موسی بن جعفر (علیه السلام) قال: سئلت ابی جعفر بن محمد عن الرجل هل یصلح له ان یصلی عن بعض موتاه فقال:

ص: 259

نعم (1) فیصلی ما احب ویجعل تلک للمیت فهو للمیت اذا جعل ذلک له. و روایت عمار بن موسی عن الصادق (علیه السلام) قال: لا یقضیه الا مسلم (2) عارف. و روایت عمر بن یزید که از من لا یحضر الفقیه نقل کرده عن الصادق (علیه السلام) سأله عمر بن یزید: ایصلی عن المیت؟ فقال: نعم حتی انه لیکون فی ضیق فیوسع علیه ذلک الضیق ثم یؤتی فیق له خفف عنک هذا الضیق بصلاة فلان اخیک (3) عنک. و روایت حماد بن عثمان فیکتابه قال: قال ابو عبد الله (علیه السلام): ان الصلوة والصوم والصدقة والحج والعمرة وکل عمل صالح ینفع المیت حتی ان المیت لیکون فی ضیق فتوسع (4) علیه ویق، هذا بعمل ابنک فلان وبعمل اخیک فلان، اخوک فی الدین. و روایت عمر بن محمد بن یزید (5)، به همین مضمون و با ملاحظه اینکه در حدیث جمع شده ما بین ابنک و اخیک فی الدین که آن شامل عمل ولی است و این شامل عمل همه مؤمنین ظاهر می شود که مراد از حدیث اعم از واجب و سنت است و نفع نماز پسر وبرادر دینی از یک عالم است وچنانکه در پسر مسقط است، از برای برادر دینی هم مسقط است و اخبار بسیار دیگر هست که دلالت بر مدعا دارند حاجتی به ذکر اینها نیست. هرگاه این را دانستی. پس کلام در اصل مسئله ما " که احدی از اولیا تبرعا بکند مسقط از باقین هست ". به طریق اولی ثابت می شود، خصوصا با اذن از دیگری. تنبیهات: اول: اینکه هرگاه ولی بمیرد قبل از آنکه عبادات را بجا آورد، آیا این فرض، متعلق به ذمه ولی او می شود یا نه؟ علامه در مختلف اشکال کرده و شهیدان، اقرب عدم لزوم را شمرده اند به جهت اصل و به جهت اقتصار در مخالف اصل به قدر متقین که خود ولی است و اظهر در نزذ حقیر، همین است. دوم: شهید در ذکری گفته است که هرگاه وصیت کند میت به قضای نماز خود به اجرتی از مال خود، یا اینکه از اولیای او بشخصه بکند یا متبرعی بکند و وصیت را قبول کند، پس اقرب سقوط آن است از ولی به سبب عموم وجوب عمل به وصیت و این کلام او منافات با قول او که پیش گذشت (در عدم جواز استیجار ولی، از جهت آنکه 4

ص: 260


1- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 2
2- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 5
3- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 25
4- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 15
5- وسائل ج 5 ص 369، ابواب قضاء الصلوات باب 12 ح 4

تکلیف به بدن او است) ندارد. و وجه عدم منافات این است که نهایت امر این است که نماز که بر ذمه میت باقی میماند تا بمیرد، لازم می شود بر بدن ولی که بجا آورد. و در این صورت معلوم نیست. اگر بگویی که نسبت ما بین دلیل لزوم بر ولی و لزوم به عمل به وصیت، عموم من وجه است وعمل به وصیت، محتاج است به ترجیح. می گوییم که چون دلیل وصیت مقدم است به حسب مقتضی بر دلیل لزوم بر ولی، پس مقتضای آن را باید عمل کرد به جهت آنکه غایت امر آن است که مسلم داریم که آنچه بر ذمه میت باشد و وصیتی نکرده باشد بر گردن ولی است نه مطلقا و مفروض این است که در اینجا وصیت شده است و همچنین شهید ثانی (ره) گفته است که هرگاه وصیت کند بر وجهی که نافذ باشد، ساقط می شود از ولی، و اظهر در نزد حقیر هم سقوط است به جهت تقدیم مقتضای وصیت، ولکن اشکال در این است که اگر وصی بجا نیاورد، آیا بر ولی واجب است که بکند یا نه؟ ظاهر شهیدان که حکم به سقوط از ولی کرده اند این است که دیگر تکلیف به او عود نکند. ومقتضای دلیل هم این است واحتیاط در این است که ولی بجا آورد. وبدان که ظاهر این است که در مسئله فرقی ما بین روزه ونماز نیست و دلیل هر دو، یکی است. سوم: بنا بر آن قول که واجب نباشد بر ولی قضای عباداتی که بدون عذر ترک کرده، چنانکه ترجیح دادیم آن را، یا اینکه میت، ولی نداشته باشد پس هرگاه وصیت کند که از برای او بکنند، وصیت او را به عمل میآورند. وهرگاه وصیت نکند، پس شهید (ره) در ذکری فرموده است که ظاهر متأخرین از اصحاب، عدم وجوب اخراج است از مال او به جهت اینکه این فرض متعلق به غیر بدن او نشده و در صورت وصیت به سبب اجماع قایل شدیم به اخراج، وغیر صورت وصیت باقی میماند در تحت منع. وبعد از آن گفته است: وبعض الاصحاب اوجب اخراجها کالحج وصب الاخبار التی لا " ولی " فیها، علیه واحتج. ایضا بخبر زرارة قال: قلت 1 لابیعبد اله (علیه السلام): ان اباک قال لی: من قربها فعلیه 5

ص: 261

ان یؤدیها. قال: صدق ابی ان علیه ان یؤدی ما وجب علیه وما لم یجب علیه فلا شئ علیه. ثم قال: ارایت ان رجلا اغمی یوما ثم مات فذهبت صلوته اکان علیه وقد مات، ان یؤدیها؟ فقلت: لا. قال: الا ان یکون افاق من یومه. فظاهره انه یؤدیها بعد موته وهو انما یکون بولیه او ماله فحیث لاولی یحمل علی المال وهو شامل لحالة الایصاء وعدمه.. این آخر کلام ذکر است. وشاید که مراد از آن اخباری که بعض اصحاب استدلال به آن کرده اند روایت عبد الله بن ابی یعفور، وآنچه به مضمون آن است (که ما پیش، از آن ذکر کردیم) باشد. و در دلالت آنها خفایی هست، زیرا که ظاهر آنها بیان رخصت وجواز است نه وجوب قضاء، مطلقا، واما روایت زراره، پس آن نیز دلالت واضحی ندارد، بلکه بعض الفاظ آن، متشابه است. قطع نظر از حال سند آن و لفظ " قربها " را نفهمیدم که مراد، چه چیز است ومرجع ضمیر، چه چیز است. اگر ضمیر، راجع به میت باشد به تأویل جنازه وآن قریب مراد ولی باشد و بنابر این دلالتی بر ما نحن فیه ندارد و در بعضی نسخ، به جای قربها، ترکها بوده و حک اصلاح کرده اند و " قربها (1) " کرده اند، بنا بر اینکه " ترکها " باشد فی الجمله، مناسبتی به مطلوب دارد. به هر حال، اعتماد به مثل این ادله در حکم مخالف اصل، وجهی ندارد. خصوصا با وجود فتوای اکثر بر خلاف آن، بلکه الحال در نظر نیست قولی به غیر همین که شهید (ره) نقل کرده، بلی از کلام علما در کتاب وصیت، اشاره به این هست در بعض عبادات مثل اینکه محقق در نافع گفته است: ولو اوصی بواجب وغیره اخرج الواجب من الاصل والباقی من الثلث. و همچنین عبارت شرایع ومقتضای آن، این است که واجب .

ص: 262


1- نه " قربها " درست است و نه " ترکها "، گویا مرحوم میرزا تنها به مطالعه متن ذکری قناعت کرده و به منبع حدیث مراجعه نکرده است و چون متن ذکری مغلوط بوده موجب چنین اظهار نظری از ناحیه وی شده است صورت صحیح کلمه مذکور " فربها " است یعنی " بوسیله تبدیل طلاها به زیور آلات از پرداختن زکات فرار کند " که لفظ " من الزکاة " نیز در اول حدیث در اینجا حذف شده است. و سند حدیث نیز خیلی جالب ومتقن است.

را از اصل مال بیرون کنند، مطلقا، خواه مالی باشد مثل زکوة یا مشوب به مالی، مثل حج یا بدنی محض مثل نماز و روزه، و این اطلاق مشعر به این است که اگر وصیت نکرده بود هم از اصل مال بیرون میرفت، مثل زکوة وحج، و از این جهت است که شهید (ره) در ذکری در همین مقام گفته است: لو اوصی بفعلها من ماله فان قلنا بوجوبه للایصاء کان من الاصل کسایر الواجبات و ان قلنا بعدمه فهو تبرع یخرج من الثلث الا ان یخرجه الوارث. و به هر حال مشهور این است که وصایای واجب بدنیه از ثلث بیرون میرود، و اقوی هم این است، و از کلام بعضی بر میآید که در آن خلاف نیست و آن غفلت است، چنانکه دانستی، بلی قول مشهور اقوی است، پس باید از ثلث مال وضع کرد، مگر با اجازه وارث، بلی واجبات را بر متبرع بها، مقدم میدارند، هر چند در ذکر مؤخر باشد و وجه آن را در بعضی مسائل بیان کردیم. چهارم: هرگاه خود ولی، مشغول ذمه به نماز قضای خود باشد یا نماز استیجار یا غیر آن، منشأ سقوط این نماز نمی شود. پس باید هر دو را بجا بیاورد، چنانکه مقتضای ظاهر اخبار و فحاوی آنهاست و شهید (ره) در ذکری فرموده است که: اقرب این است که به ترتیب بجا آورد، آنچه پیشتر به ذمه او قرار گرفته، آن را بجا بیاورد، و بعد از آن گفته است، بلی اگر بعد از تحمل این نماز، نمازی از ولی فوت شود، در آن وقت ممکن است قول به وجوب تقدیم قضای آن، چنانکه ادای آن هم مقدم است. وممکن است تقدیم آن نمازی که متحمل شده به سبب آنکه سبب آن مقدم است و آنچه شهید (ره) فرموده احوط است و لکن حقیر، الحال، حکم به وجوب ترتیب در صورت اولی نمی کنم و وجوب ترتیب در امثال این مواضع بر حقیر ظاهر نیست، بلی آنچه از اخبار و ادله بر میآید آن است که ترتیب ما بین نمازهایی که به حسب اصل شرع ترتیب در آنها قرار داده است لازم است، یعنی ما بین ظهر و عصر یک روز، و مغرب و عشای یک شب، نه مطلق ظهر و عصر و مغرب وعشاء چه. جای مطلق روز وماه وسال. مطلب سوم: اینکه قضا از برای کی واجب است؟ آیا مخصوص مرد است، یا از

ص: 263

برای زن هم لازم است (1)؟ در این نیز خلاف است ظاهر اطلاق اکثر اصحاب، چنانکه بعض اصحاب گفته اند عموم است، هر چند از ذکری ظاهر می شود که ظاهر اصحاب، اختصاص به مرد است. چنانکه از مسئله حبوه (2) ظاهر می شود و تصریح شیخ در نهایه و مبسوط وابن براج ومحقق در شرایع و علامه در مختلف و شهید در دروس ولمعه لزوم قضاست از آن. و در ذکری هم میل به آن کرده وعلامه این را در مختلف اسناد به جماعت داده و در قواعد اشکال کرده و از تحریر، توقف ظاهر می شود. و اما قول به عدم وجوب قضا. پس آن قول ابن ادریس است و اظهر قول اول است به جهت آنکه غالب اشتراک مرد و زن است در احکام، و خصوص اخبار متقدمه، مثل صحیحه ابی حمزه وموثقه محمد بن مسلم. و ظاهر این است که در اخباری که لفظ " رجل " مذکور است از باب مثال است نه از باب تخصیص. چنانکه در ذکری اشاره به آن کرده. اگر بگویی که این اخبار دلالت بر وجوب ندارد، بلکه ظاهر آنها بیان مشروعیت است. گوییم که قراین مقام و معهود بودن قضا در آنچه واجب است به انضمام فهم اصحاب و استدلال ایشان مرجح اراده وجوب است، و اگر بگویی که این منافی است با آنچه پیش اختیار کردی در مسئله سفر که هر گاه متمکن از قضا نشده باشد وبمیرد قضای روزه واجب نیست. وهمین اخبار را حمل بر استحباب کردی، گوییم حمل آنها بر استحباب در صورت عدم تمکن، منافات با دلالت آنها بر وجوب قضا در صورت تمکن از باب تنبیه ندارد. والحاصل: از آن اخبار مستفاد می شود (به انضمام قراین سابقه) وجوب قضای ولی .

ص: 264


1- یعنی آیا تنها عبادت به جای مانده از مرد متوفی باید قضا شود یا عبادت به جای مانده زن متوفی هم باید قضا شود؟ -؟
2- اگر وجوب قضای عبادت پدر بر فرزند اکبر در مقابل حبوه واجب است پس قضای عبادت مادر واجب نیست زیرا در ارث مادر حبوه نیست.

در صوت فوت با تمکن در همه وخصوص در مسافر و استحباب قضای نماز مسافر با عدم تمکن. ومورد دلالتین مختلف است. پس منافاتی نیست. سلمنا، لکن عمومات اخبار در مسئله بر آن است و به آنها کفایت حاصل می شود. وبعض متأخرین گفته است که من بر نخورده ام به اطلاق وعمومی که شامل مرد و زن باشد، بلکه پاره ای از آنها، صریح در حکم زن است. مثل صحیحه ابی حمزه لکن دلالت آن واضح نیست. وبعضی بخصوص مرد است. و جواب از این سخنها را دانستی وعموماتی که ما گفتیم موجود است، بسیاری از آنها پیش گذشت و از جمله آنها روایت عبد الله بن سنان بود که در ذکری از ابن طاوس نقل کرده وحکم به صحت آن کرده: عن الصادق (علیه السلام) قال الصلوة التی حصل وقتها قبل ان یموت المیت یقضی عنه اولی (1) الناس به. و همچنین روایت عبدالله بن ابی یعفور، و آنچه به معنی آن بود که از ده حدیث متجاوز بود، هر چند در اینها از وجهی اشکال میتوان کرد که مراد از آنها بیان وجوب نباشد، بلکه بیان مطلق مشروعیت است، و به هر حال، چون در طرف منع دلیلی به غیر اصل نیست و اصل مقاومت با همین اطلاق روایت عبد الله بن سنان، بتنهایی نمی کند، چه جای آن که به او ضم شود سایر اخبار، وعلامه در مختلف به صحیحه ابی بصیر نیز استدلال کرده به چندین وجه، لکن در نظر حقیر، استدلال او تمام نبود، ذکر نکردیم. مطلب چهارم: خلاف کرده اند در اینکه هرگاه بمیرد عبد، آیا واجب است قضا از او یا نه؟ علامه در قواعد اشکال کرده است و همچنین شهید در بیان تردد کرده و در دروس لزوم قضا را نزدیک شمرده و در ذکری اقرب دانسته و در لمعه تصریح به لزوم آن کرده و همچنین شهید ثانی (ره) در شرح لمعه اقوی دانسته و همچنین فاضل در شرح آن، واطلاق کلام آنهایی که ذکر میت کرده اند شامل عبد هم هست و فخر المحققین قایل به عدم وجوب شده است و در ایضاح گفته است: ومنشأ الاشکال .

ص: 265


1- همان مرجع سابق، ح 18 - تعدادی از احادیث در این مسئله طولانی بطور مرتب تکرار میشوند که از تکرار آدرس آنها خودداری می شود.

عموم قولهم (علیه السلام) " فعلی ولیه ان یقضی عنه " و اعترض علیه بقولهم (علیه السلام) فی تمام الخبر " فان لم یکن ولی تصدق عنه من ترکته " دل بالمفهوم علی الحریة فهذه المسئلة ترجع الی ان الضمیر اذا رجمع الی البعض هل یقتضی التخصیص ام لا وقد حقق ذلک فی الاصول والحق عندی عدم القضاء. وفاضل هندی در شرح شرح لمعه گفته است (بعد نقل عبارت ایضاح ونحن لم نظفر فیه ذلک وانما الخبر الذی تعرض للتصدق خبر ابی مریم ولیس فیه ذکر الصوم الا بعد التصدق فی احد طریقیه کما عرفت ولفظه کما سمعت " وان صح ثم مرض حتی یموت و کان له مال تصدق عنه " ولا یفهم من هذه العبارة ما ذکرناه. تمام شد عبارت فاضل. وگمان حقیر این است که نظر فخر المحققین (ره) به روایت ابی مریم باشد، بنا بر آنچه از صدوق نقل کردیم وتقدم وتأخر ذکر صوم مضر به مقصد فخر المحققین نیست، ومراد او این است که لفظ رجل در اول روایت، عام است وضمیر " وکان له مال " که راجع می شود به رجل افاده می کند که مراد از رجل آزاد باشد نه بنده، به جهت آنکه بنده، مالی نمیدادم وضمیر مبهم که بعد از این در " صام عنه ولیه " فرموده باز راجع به همان رجل می شود که به سبب ضمیر تخصیص یافته بود. پس مراد فخر المحققین از تمام خبر، جمله خبر است نه آخر خبر، وتفریع او صحیح است وحاصل مراد فخر المحققین این است که عمومات اخبار مطلقا شامل عبدهم هست، لکن این روایت، مخصص آنها می شود، بنابر این که در اصل مسئله اصولیه قایل شویم که ضمیر مخصص عام است (وشاید که چون مختار او در اصول تخصیص باشد) پس این خبر را مخصوص آزاد کرده است وبعد از آن، تخصیص داده است به آن، سایر اخبار را واختیار عدم وجود قضا کرده. وآنچه اظهر است در نزد حقیر، وجوب قضاست به جهت اطلاقات اخبار بسیار، مثل روایت عبدالله بن سنان ومرسله ابن ابی عمیر که از ذکری نقل کردیم ومرسله ابن ابی بکیر و غیر آن ومناقشه در اینکه مراد از ولی، اولی به میراث است ضعیف است. بیش از این نیست که اولویت به میراث احد علامات اولی بودن است

ص: 266

و از اینجا لازم نمیآید که هر جایی که میراثی نباشد اولویت به میراث احد علامات اولی بودن است و از اینجا لازم نمیآید که هر جایی که میراثی نباشد اولیت متحقق نشود و از اینجا ظاهر می شود که تمسک به اینکه در بنده، حبوه نمی باشد هم ضعیف است، به جهت آنکه دلیلی نیست بر اینکه قضا در عوض حبوه است. و اما آنچه فخر المحققین ذکر کرده است پس جواب او این است که ضمیر مخصص مرجع نیست، چنانکه در اصول تحقیق کرده ایم و بر فرض هم که باشد تنافی ما بین عام وخاص نیست که تخصیص لازم باشد، تخصیص موقوف به مقاومت است. و آن ممنوع است. وبدان که در کنیز، تصریحی ندیدیم در کلام علما، ولکن ظاهر این است که کلام در این نیز مثل کلام در زن آزاد باشد و وجه آن از آنچه در عبد گفتیم ظاهر می شود و کلام در تعیین ولی در غلام وکنیز همان است که در آزاد مذکور شد، در تقدیم پسر بزرگ و غیر آن. مطلب پنجم: مشهور میان علما، چنانکه در مختلف گفته است و ظاهر شهید ثانی در شرح لمعه است این است که بر ولی، قضای روزه واجب است. پس هرگاه ولی نداشته باشد تصدق می شود از او از اصل صلب مال او، و در مختلف در برابر این، قول سید مرتضی (ره) را نقل کرده و گفته است که تصدق می کند از صلب مال او، و هرگاه مال نباشد روزه میگیرد ولی او. و فاضل هندی در شرح روضه قول اول را از شیخ و ابن حمزه وعلامه وجماعتی نقل کرده وگفته است که شیخ وابن حمزه تصریح به صلب مال نکرده اند، و در مختلف از شیخ نقل از اصل مال کرده و به هر حال، رجوع به دلیل باید کرد. وظاهر این است که استدلال مشهور، به روایت ابی مریم باشد و تو دانستی که آن روایت بنا بر آنچه در من لا یحضر الفقیه وکافی روایت کرده مناسب مذهب سید مرتضی است وبه کار نمیآید، بلی شیخ آن را به نحوی روایت کرده که پیش نقل کردیم که حکایت روزه دار، در آن نیست، و اگر چه توان تصدق را که وارد در آن شده تفسیر کرد به اینکه در وقتی باشد که ولی نداشته باشد، لکن منافی خود روایت است که

ص: 267

فرموده است " تصدق عنه ولیه " مگر اینکه بگوییم که مراد از ولی در اینجا کسی است که بر او قضا لازم نباشد. بلی آنچه از ابن عقیل نقل شده که گفته است که " قد روی انه من مات وعلیه صوم من رمضان تصدق عنه عن کل یوم بمد من طعام وبهذا تواترات الاخبار عنهم (علیه السلام) " خوب است به جهت آنکه در آن دیگر ولی نیست، ولکن مخالف مختار است در تقدیم قضا بر تصدق، و ابن ادریس منع از صدقه کرده است وگفته است که محققی از اصحاب، به آن قایل نشده به غیر سید، ومحقق طعن بر او زده وانکار سخن او کرده که با وجود نص صریح و اشتهار بین فضلا ودعوی سید مرتضی اجماع را، این گفتار، جرأت است و بیپروایی. هر چند ظاهر کلام سید مرتضی در انتصار این است که دعوی اجماع او بر قضا کردن روزه است در مقام رد بر مخالفین ومعلوم نیست که دعوی اجماع او بر خصوص تصدق باشد، خصوصا آنکه فتوای او تقدیم تصدق است بر قضا، پس اعتماد برای اجماع منقول مشکل است به جهت آنکه در برابر دعوای تواتر ابن عقیل و خصوص روایت ابی مریم است و ملاحظه کلام سید مرتضی ومحقق در اثبات مطلق تصدق چیزی نیست، الا انکار ابن ادریس. پس ظاهر این است که وجوب تصدق اگر اجمالا محل اشکال نباشد، لکن نظر به وفور اخبار وعمل مشهور بر تقدیم قضای ولی بر تصدق، این اجمال در عرصه بیان میآید وطریقه جمع همین است که تصدق را بعد قضا قرار بدهیم و از اینجا ظاهر می شود قول به تخییر ما بین تقدیم وتأخیر، ولکن قایل صریحی به این ندیدیم وآنچه از شیخ در مبسوط نقل کردیم، تخییر ما بین صوم وصدقه است وبه هر حال، اقوی قول مشهور است در وجوب تقدیم قضا بر صدقه. در اینجا اشکال دیگر است که آیا اولا باید از مال او استیجار کرد واگر میسر نشود تصدق باید کرد؟ یا اولا تصدق کنند؟ ظاهر آنچه در مختلف از مشهور نقل کرده و همچنین دیگران عدم وجوب استیجار است. و در مختلف از ابو الصلاح نقل قولی به لزوم استیجار را کرده. ودلیل مشهور اصل است و روایت ابی مریم. وآنچه در معنی آن است از اطلاقات، مثل روایت ابن عقیل وغیرها وآنچه در مختلف در دلیل ابو الصلاح

ص: 268

ذکر کرده از قیاس به حج، ضعیف است. خصوصا با وجود فرق ما بین حج وصوم که این بر ولی واجب است وآن واجب نیست. واما حکایت این که از صلب مال است یا نه؟ پس ظاهر این است که اشکالی در آن نباشد که از اصل مال است. چنانکه ظاهر روایت ابی مریم است. واما حکایت تصدق به یک مد، پس آن نیز مشهور است، چنانکه از شرح لمعه ظاهر می شود وموافق روایت ابن ابی عقیل و کلام سید مرتضی در انتصار و روایت ابی مریم است. ودر مختلف از شیخ نقل کرده است که از هر روزی دو مد، باید داد. پس اگر عاجز شود یک مد، و این قول از ابن حمزه نیز منقول است و دلیل آن وضوحی ندارد. و بدان که این کلام در وقتی است که میت، وصیتی نکرده باشد به قضای صوم از مال او، در جایی که وصیت او نافذ باشد، و هرگاه وصیت کرده باشد ساقط می شود تصدق، چنانکه در شرح لمعه تصریح به آن کرده. هرگاه در گردن میت دو ماه روزه پی در پی بوده باشد ولی او یک ماه را قضا می کند ودر عوض ماه دیگر صدقه میدهد، بنا بر مشهور، چنانکه شهید ثانی فرموده است، بلکه شهید در دروس فرموده که مذهب این است ومخالف در مسئله ابن ادریس است که گفته است واجب است قضا، مگر آنکه دو ماه از باب کفاره مخیره باشد که در این صورت مخیر است میانه روزه وصدقه. وعلامه در مختلف وشهید ثانی نیز در شرح لمعه تقویت این قول کرده و بعضی از ظاهر کلام مفید نیز نقل کرده اند و صاحب مدارک این را از جماعتی نقل کرده و خود نیز پسندیده است. و مستند مشهور، روایت وشاء است از حضرت رضا (علیه السلام) قال: سمعت یقول: اذا مات رجل وعلیه صیام شهرین متتابعین من علة فعلیه ان یتصدق من الشهر الاول و یقضی الثانی (1). ومستند قول دوم، عمومات ادله وجوب قضای ولی است از میت وعلتی که مستفاد می شود از اخبار، مثل صحیحه ابی بصیر ومرسله ابن بکیر، و غیر آنها که در 1

ص: 269


1- وسائل: ج 7 ص 244، ابواب احکام شهر رمضان باب 24 ح 1

اوایل مبحث مذکور شد که از آنها مستفاد می شود علت وجوب قضا این است که آن بر میت واجب شده بوده است و در روایت، وشاء قدح کرده اند به ضعف سند، به سبب سهل بن زیاد، وامر این قدح، سهل (1) است، خصوصا با وجود عمل مشهور به آن، لکن در دلالت آن اشکال است، زیرا که محتمل است که مراد، دو رمضان پی در پی باشد که در ما بین آن مرض رفع نشده باشد، چنانکه کلمه " من علة " اشعار به آن دارد و همچنین گردانیدن صدقه از برای ماه اول هم اشعار دارد، ولی در آنجا مذکور نیست. پس شاید که ضمیر " علیه " راجع باشد به میت، ومعنی این باشد که بر میت واجب است که تصدق کند وقضا کند، وچون این ممکن نیست، پس به عنوان مجاز، مراد این باشد که از مال او تصدق میکنند برای او یک ماه را، واستیجار میکنند ماه دیگر را. واشکال دیگر اینکه: قائلین به قول مشهور، دو فرقه اند. بعضی قایلند که این از باب رخصت است، یعنی جایز است از برای ولی که این کار را بکند، هر چند جایز است که هر دو ماه را قضا کند، چنانکه علامه در منتهی گفته است، و همچنین ظاهر کلام شهید است در لمعه. و در مسالک احتمال داده است که واجب است به عنوان عزیمت چنانکه ظاهر حدیث است. واشکال دیگر آنکه: آنچه در نظر است از کلام فقهایی که قایلند به عمل به آن روایت، فتوی را مطلق داده اند وتعیین نکرده اند که شهر دوم را قضا کند به غیر شهید در دروس که بر طبق روایت عمل کرده، مگر اینکه بگوییم که مسئله در فتوی ومراد، همان مضمون روایت باشد وآن بعید است. واشکال دیگر آنکه در روایت مذکور نیست که تصدق از عوض یک ماه از مال میت باید باشد یا از مال ولی. وفتوای علما مختلف است ومحقق وعلامه وشهید در دروس وشهید ثانی در شرح لمعه تصریح کرده اند به اینکه تصدق از مال میت است. ومسئله .

ص: 270


1- لان الامر فی السهل سهل. -. محققین اخیر سهل بن زیاد را کاملا تایید میکنند و نیز اکثر کسانی را که محدثین قم (قمیین) - رضوان الله علیهم - متهم به غلو کرده اند، محق دانسته وتاییدشان میکنند.

خالی از اشکال نیست ولکن ظاهر روایت ابی مریم که پیش گذشت اشعاری دارد به اینکه از مال میت باشد ومقتضای اصل برائت ذمه ولی، هم این است ومؤید اول است که این، دینی است بر ذمه میت واین عوض روزه است که بر او واجب شده بود. ومؤید ثانی است اینکه قضا بر ولی واجب است. و هرگاه ضمیر " علیه " را در حدیث راجع کنیم به ولی، متبادر از آن این است که در مال ولی باشد. وشاید قول اول، اقوی باشد وبه هر حال قول ابن ادریس خالی از قوت نیست و دور نیست که آن را ترجیح بدهیم وبدان که بنابر قول مشهور اصحاب فرقی نیست ما بین اینکه آن دو ماه عینی باشد، مثل اینکه به نذر واجب شده باشد، یا تخییری باشد، مثل کفاره رمضان بنا بر اقوی. به جهت اطلاق نص وفتوی، پس گمان نکند که هرگاه بر او، دو ماه کفاره رمضان باشد نتواند از عوض یک ماه صدقه بدهد بلکه مخیر است ما بین آن دو ماه وصدقه از عوض دو ماه از صلب مال، یا عتق رقبه از صلب مال، چنانکه در تحریر تصریح به آن کرده. وبدان که مقدار صدقه همان است که در روزه خود مکلف است که یک مد است یا دو مد، چنانکه در تحریر علامه به آن تصریح کرده ولب جواب در این مسائل، این است که هرگاه فوت نماز و روزه از میت به سبب عذری مثل مرض یا سفر یا فراموشی وامثال آن باشد واجب است قضای آن بر پسر بزرگ، واظهر این است که بلوغ آن در حال موت پدر شرط نیست. واما هرگاه عمدا یا عصیانا ترک کرده، یا به سبب آنکه نماز او باطل بوده، وجوب قضا معلوم نیست، اگر چه احوط قضای همه است، چون مشهور وجوب است. واشهر واظهر این است که بر سایر وراث در طبقات دیگر و بر زنان مطلقا واجب نباشد. واظهر این است که بنده وآزاد در میت فرقی ندارد و همچنین اظهر این است که در میت مرد و زن هم فرق ندارد. پس برای مادر هم لازم است که نماز بکند و روزه بگیرد و هرگاه عبادت به سبب مرض، فوت شده وآن شخص را ممکن نشده که قضا کند تا فوت شده در آنجا قضا بر ولی واجب نیست. و دور نیست که مستحب باشد و احوط ترک است و هرگاه متمکن شد از قضا و نکرد، پس اشهر و اظهر وجوب قضای نماز و

ص: 271

روزه هر دو است و قول به اکتفا به تصدق ضعیف است و اظهر و اشهر این است که مسافر هم که روزه را ترک کرده در وجوب قضا بر ولی شرط است که میت متمکق شده بوده است از روزه، هر چند به عنوان ادا باشد، یعنی میتوانست قصد اقامه بکند و روزه ادا را بکند و نکرد، یا بعد از ترک میتوانست قضا را بگیرد ونگرفت، در این صورت بر ولی واجب است واگر متمکن نشد به هیچوجه بر ولی هم، قضا لازم نیست و همچنین است حکم روزه که به سبب حیض ترک شده باشد که در وجوب قضای آن نیز تمکن آن زن از قضا شرط است. پس هرگاه در همان ماه مبارک بمیرد قضا بر او نیست ومراد از پسر بزرگ، کسی است که پسری از او بزرگتر نداشته باشد، خواه پسر دیگر داشته باشد یا نداشته باشد وهر گاه دو پسر توأم داشته باشد اشهر واظهر این است که تقسیم می شود قضا میان هر دو، و هرگاه دو پسر داشته باشد که یکی به سال بزرگتر ودیگری به سبب احتلام یا انبات بالغ شده است اظهر اعتبار بلوغ است، هر چند به سن کوچکتر باشد. واظهر این است که ولی می تواند این نماز و روزه را که بر او واجب است استیجار کند از مال خود، و هرگاه میت وصیت کرده باشد که از برای او، آن عبادات را بکند، اظهر این است که از ولی ساقط می شود، خواه وصیت کند که از مال او استیجار کند یا تعیین کند که فلان ولی بکند یا فلان اجنبی بکند و اینها هم قبول کنند و اگر وصیت کند به استیجار از مال او، اظهر و اشهر این است که در ثلث معتبر است و هرگاه وصیت نکرده باشد و ولی هم نداشته باشد قولی هست که از اصل مال او استیجار کنند، مثل حج، و اشهر و اظهر عدم آن است و در صورت وصیت به صوم وصلوة وافعال متبرعه، باید صوم وصلوة را مقدم داشت، هر چند در ذکر مؤخر باشد، چنانکه حج وزکوة و خمس وامثال آن از حقوق مالیه مقدم است بر این هر دو و از اصل مال، وضع می شود. و هرگاه ولی که بر او قضا واجب است بمیرد، قبل از قضا کردن بر ولی او واجب نمی شود و هرگاه در ذمه ولی نماز قضائی از خود یا از غیر به سبب استیجار بوده باشد منشأ سقوط این قضا نمی شود، بلکه باید هر دو را بکند و احوط ملاحظه ترتیب است که

ص: 272

هر کدام پیشتر در ذمه او قرار گرفته آن را بکند، لکن وجوب آن، نزد حقیر ظاهر نیست، بلی ترتیب ما بین مثل قضای ظهر و عصر یک روز یا مغرب وعشای یک شب را باید منظور داشته باشد. وبدان که مشهور بین علما این است که در روزه هر گاه ولی نباشد که قضا کند واجب است که از اصل مال او در عوض هر روزی یک مد، از طعام که پنجاه درم شاه است تصدق کنند ومراد از طعام، جو وگندم است واحوط دو مد است و این در وقتی است که وصیت نکرده باشد به روزه، بر وجهی که ممضی ونافذ باشد، اما اگر وصیت کرده باشد، پس باید وصیت او را به عمل آورد وتصدق ساقط می شود، والله العالم.

405- سوال:

405- سوال: زید، در ماه مبارک رمضان در حال روزه با زوجه خود جماع نموده وقضای صوم و ادای کفاره را بدون عذر شرعی چند سال به تأخیر انداخته، آیا در این صورت به جهت تأخیر انداختن کفاره، کفاره دیگر بر او لازم می شود یا به جهت تأخیر انداختن قضای صوم، کفاره لازم می شود ویا به تأخیر کفاره، کفاره دیگر لازم نمی شود وبر فرض لزوم، بیان فرمایند که شرعا کفاره هر یک، چقدر میباشد؟

جواب:

جواب: به جهت تأخیر کفاره، کفاره دیگر در کار نیست، ولیکن هر گاه قضای روزه را بدون عذر تأخیر کند تا رمضان آینده، کفاره بر او لازم است از هر روزی اطعام مسکین. واشهر آن است که مدی کافی است. یعنی یک مد، چهار یک سنگ تبریزی هشت عباسی تقریبا وبهتر آن است که دو مد بدهد و با نان وگوشت هم باشد، یا نان خورشی دیگر، اگر گوشت بتواند بهتر است و اگر گندم یا غیر آن بدهد خرج پختن او را بدهد بهتر است، و هرگاه چند ماه رمضان بگذرد وقضای روزه نگرفته باشد، اظهر آن است که کفاره متعدد نمی شود، والحال دلیلی بر تعدد در نظر نیست.

406- سوال:

406- سوال: آیا به محض شهادت عدلین، میتوان روزه را خورد، یا باید حاکم شرع حکم کند به ثبوت؟ و اما هرگاه حاکم شرع حکم کند به این که امروز عید است یا اول رمضان است میتوان به او اکتفا کرد یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که به محض شهادت عدلین میتوان اکتفا کرد واحتیاج به

ص: 273

حکم حاکم نیست وصحیحه (1) منصور و اخبار دیگر هم دلالت بر آن دارد، و اما مجرد حکم حاکم شرع، یعنی مجتهد عادل، پس اظهر در آن نیز کفایت است. هر چند معلوم نباشد که به شهادت عدلین بر او ثابت شده.

407- سوال:

407- سوال: هر گاه کسی به کفاره ماه مبارک رمضان خواهد اطعام شصت مسکین نماید به تفرقه، اطعام چند نفر، می تواند کرد (جهت شصت مسکین به هم نرسیدن) یا نه؟

جواب:

جواب: تا مقدور شود کفاره را به شصت مسکین برساند و اگر نشود به آن عددی که میسر شود مکرر بدهد تا عدد تمام بشود.

408- سوال:

408- سوال: زید، در روز ماه مبارک رمضان با زوجه خود مکرها جماع نموده، آیا در این صورت کفاره وقضای صوم مشار الیها بر زید مذکور لازم است یا نه و به تعدد سبب، کفاره وقضا متعدد می شود یا نه؟ و هرگاه زید مذکور از عتق رقبه وصیام شهرین عاجز باشد و باید اطعام شصت مسکین نماید قدر اطعام هر مسکینی چقدر است شرعا و مسکین چه اشخاص میباشند؟ عدالت در ایشان شرط میباشد یا نه؟ وبا تعذر شصت مسکین یا عدم معرفت به حال بعض، شرعا کفاره را به بعض ایشان میتوان داد و هر چند که یک نفر یا دو نفر باشند یا نه؟

جواب:

جواب: در صورت مزبوره دو کفاره بر زوج واجب می شود، یکی از برای خود و دیگری برای زوجه و روزه زوجه باطل نمی شود و قضا بر زوج واجب است از برای خودش و بر او قضا از برای زوجه نیست واظهر آن است که به تعدد سبب، کفاره مکرر نمی شود. وبعضی گفته اند به تکرار جماع، کفاره مکرر می شود و این احوط است، بلکه احوط در مطلق تکرار سبب، این است که کفاره را هم مکرر کنند. خصوصا هرگاه سبب دو جنس باشد، مثل جماع واکل، یا اکل وشرب. وخصوصا هرگاه کفاره را به جهت سبب اول داده باشد وبعد از آن سبب دیگر را به عمل آورده باشد، اما وجوب معلوم .

ص: 274


1- وسائل: ج 7 ص 208، ابواب احکام شهر رمضان باب 11 ح 4.

نیست. واما قضا، پس در او تکراری نیست بالاتفاق. ومشهور در مقدار اطعام یک مد است ومد، تخمینا یک چهار یک تبریزی به سنگ هشت عباسی (1) چیزی کم می شود و بهتر آن است که بیشتر بدهد که مساوی اخراجات پختن آن هم باشد وبهتر آن است که نان خورشی هم داشته باشد وبهتر آن است که نان گندم یا گوشت باشد واقوی آن است که در کفاره رمضان مخیر است میان این سه امر و اختیار اطعام موقوف به عجز از آن دو امر نیست و تا مقدور شود باید به شصت مسکین بدهد و با تعذر به کمتر میتوان داد، مثل آنکه ده نفر را شش مرتبه اطعام کند یا یک نفر را شصت مرتبه. و واجب النفقه شخص غنی، هم نباشد.

409- سوال:

409- سوال: زنی در سن شصت سال است و دایم در ضعف است و روزه به او آزار میرساند واغلب اوقات، کاهگل (2) در دماغ باید نگاه داشت، حکم روزه او از چه چیز است؟

جواب:

جواب: هرگاه ضعف از پیری نیست و از علت و مرض است و عاجز باشد از روزه یا مستلزم عسر ومشقت عظیم، باشد افطار کند و بر او قضا واجب است، هر گاه تواند و کفاره لازم نیست وهرگاه عجز ومشقت از راه پیری باشد پس جایز است افطار و در عوض هر روز تصدق می کند به مدی از طعام که مساوی یک چهار یک تبریزی است، و اما هرگاه ممکن نباشد از برای او روزه داشتن هر چند با مشقت وعسر باشد، پس مشهور این است که کفاره واجب نیست وکفاره در صورت امکان است با مشقت واحوط در اینجا نیز دادن کفاره است. و اما قضای روزه، پس هرگاه باز علت پیری همراه است سقوط قضا معلوم است و اگر از باب اتفاق وخرق عادت قادر شود بر قضا، یا آنکه در تابستان نمیتوانست، در زمستان می تواند مثلا. پس دور نیست که قضا واجب باشد ولکن در این صورت حکم به وجوب کفاره مشکل است واحوط این است که بدهد، .

ص: 275


1- در ذیل مسألة 333 توضیحی داده شد.
2- هر گاه کسی بی حال یا دچار بی هوشی واغماء میگردید فورا مقداری کاهگل جلو بینی او میگرفتند تا به حال بیاید.

خصوصا در وقتی که مظنه بر قادر شدن بر قضا از برای او نبود و به هر حال هرگاه از کفاره دادن عاجز باشد بر او چیزی نیست والله العالم.

410- سوال:

410- سوال: در ماه مبارک هرگاه شخصی قصد مکانی داشته باشد که چهار فرسخ باشد و اراده رجوع قبل از ده روز دارد، روزه او را صحیح میدانند یا نه؟ یا احتیاط را بگیرد وعوض را هم بگیرد؟

جواب:

جواب: اظهر، بطلان روزه است واحوط آن است که بگیرد روزه را وقضا را هم بگیرد وقضا را البته بگیرد. والله العالم.

411- سوال:

411- سوال: کسی که در ماه مبارک، احکامی که از او میپرسند از مسئله و غیره، از راه بیمبالاتی جواب میگوید ویحتمل که دروغ هم میگوید و به حرام افطار مینماید وفحش میگوید، روزه اش صحیح است یا نه؟ و بر فرض بطلان، قضا وکفاره لازم است یا قضای تنها؟

جواب:

جواب: مشهور میان علما، بلکه اظهر آن است که دروغ گفتن به خدا و رسول و ائمه) ع) مجملا مبطل روزه است وموجب قضاست واحوط آن است که کفاره نیز بدهد و سید مرتضی دعوی اجماع بر وجوب کفاره کرده و کسی که قابلیت فتوا ندارد در هیچ وقت فتوا ندهد. و اما ظاهر این است که تا علم به ناحق بودن فتوا ندارد روزه باطل نشود. والله العالم.

412- سوال:

412- سوال: شخصی را بی تقصیر محبوس نمایند که به اردوی شاه ببرند، روزه ونمازش را قصر کند؟ یا تمام و روزه را بگیرد؟ و هرگاه ملازم باشد وگریخته باشد که او را گرفته میبرند، چه کند در باب نماز وروزه؟

جواب:

جواب: محبوس هرگاه علم دارد که نمی تواند خلاص شود یا مظنه به این معنی دارد، پس باید قصر کند در نماز و روزه، هرگاه داند که او را به حد مسافت شرعی معتبر در سفر میبرند و هرگاه مظنه خلاص شدن وگریختن قبل از طی مسافت معتبره، دارد یا احتمال مساوی میدهد قصر نکند ودر این باب ملازم دیوان وغیر ملازم فرقی ندارد، مگر آنکه آن شخص به اختیار خود ملازمت را کرده بوده است و هنوز توبه نکرده

ص: 276

باشد که در اینجا اشکالی هست در این صورت احتیاط را ترک نکند و هر دو را بکند. والله العالم.

413- سوال:

413- سوال: هرگاه کسی را اعتماد به او داشته باشند وآن شخص امر نموده که امروز عید فطر است روزه را بخورید و از اطراف وجوانب چند نفر آمدند که در دهات اطراف افطار نموده اند وچند نفر دیگر اظهار نموده اند خود، ماه را دیده ایم وبعد معلوم شد که همه به گفته آن یک نفر اعتماد به سخن او داشتیم افطار نموده اند و آن روز عید نبوده والحال آن کسانی که روزه را خورده اند قضا وکفاره بر آنها لازم است یا نه؟ وکفاره آن به چه نحو میباشد؟

جواب:

جواب: هرگاه آن چند نفر که دیده اند عدول نیستند واز قول آنها علم به هم نرسد، قضای روزه را بگیرند ولزوم کفاره ووجوب آن هر چند الحال بر حقیر ظاهر نیست، لیکن اگر احتیاط بکنند خوب است. خصوصا هرگاه در تحصیل مسائل واخذ از مجتهد کوتاهی کرده باشند وجاهل وغافل بالمره نباشد و آن شخص معتمد هم مجتهد آنان نباشد ودر کفاره مختار است ما بین عتق رقبه وصیام شهرین متتابعین و اطعام شصت مسکین، هر کدام را خواهد بکند. والله العالم.

سوال: شخصی ناخوشی خفقان داشته باشد و نهایت ضعف در قلب آن باشد و روزه به زعم خودش وبه زعم طبیب ضرر داشته باشد، می تواند روزه را خورد یا نه؟

جواب:

جواب: بلی می تواند خورد. والله العالم.

ص: 277

ص: 278

کتاب الحج

414- سوال:

414- سوال: کسی که نماز طواف او باطل باشد، حج او باطل می شود یا نه؟

جواب:

جواب: بخصوص این مسئله تصریحی در کلام علما در نظر نیست. بلی مسئله ترک نماز را متوجه شده اند ومشهور واظهر در صورت نسیان نماز طواف، این است که هرگاه عود کل طواف و بجا آوردن نماز مستلزم مشقتی نیست برگردد و بجا آورد و هرگاه بر او شاق باشد، هر جا که به خاطرش آید، همانجا نماز را بکند. و این مقتضای جمع بین الاخبار است. وظاهر این است که جاهل به وجوب نماز هم حکم او چنین است. چنانچه حدیث صحیح دلالت بر آن دارد. و اما هرگاه کسی کرده عمدا ترک کرده باشد، پس شهید ثانی در مسالک فرموده است که اصحاب ما حکم آن را ذکر نکرده اند و اصل، اقتضای آن می کند که با امکان بر گردد وبجا آورد. وبا تعذر، هر جا که ممکن شود بجا آورد. وظاهر این سخن، آن است که حج هیچ وقت فاسد نمی شود وصاحب مدارک در آن اشکال کرده است و گفته است شکی در وجوب اتیان با امکان نیست. اما در صورت تعذر محتمل است که نماز در ذمه او باقی ماند تا او را ممکن شود برگشتن. و فرموده است که در صحت افعال بعد از طواف هم اشکال است از راه اینکه صادق است که افعال را بجا آورده، پس باید مجزی باشد. و از راه اینکه چونکه بر وجهی که شارع فرموده نکرده است، پس باید مجزی نباشد و صاحب کفایه هم تابع او شده در اشکال و

ص: 279

دور نیست تقویت صاحب مسالک به اینکه از ادله بیش از وجوب نماز طواف نمیرسد و وجوب آن مستلزم کیفیت آن است از برای حج نه شرطیت آن از برای صحت تتمه افعال حج. بلی معاقب است بر ترک واجب واحتمال آن دو معنی، نفی اصل برائت نمی کند و مؤید این است اخبار واقوال علما در صورت نسیان، و بنابر این حکم جوب آن در صورت تعذر در محل تذکر نیز مشکل است. به سبب آنکه واجب معین بوده که در موضع خاصی شود وجواز آن در خارج دلیل میخواهد و در صورت نسیان، اخبار دلیل است و در ما نحن فیه نیست و همچنین لزوم اتیان و بعد از تمکن از آن منفردا خالی از اشکال نیست. هرگاه این را دانستی، بدان که در صورت سؤال، امر آسان تر است، خصوصا هر گاه غیر مقصر باشد در تحصیل مسائل نماز و به آن سبب غلطی در نماز واقع شده و اگر مقصر باشد محتمل است که در حکم عامد ترک، باشد وحکم آن همان است که مذکور شد و راه احتیاط واضح است.

415- سوال:

415- سوال: آیا استطاعت حج، بعد از امنیت راه وعدم مانع به همین حاصل می شود که زاد و راحله وخرخ خود در رفتن وآمدن وخرج عیال واجب النفقه خود را داشته باشد. یا باید سرمایه یا عقاری که بعد از برگشتن به آن توان مدار کرد داشته باشد؟ وآیا خانه وباغ وملک داخل استطاعت است یا نه؟ وآیا نسیه که در نزد مردم دارد وقادر بر جمع وگرفتن آن نیست آن هم داخل استطاعت است یا نه؟

جواب:

جواب: مشهور میان متأخرین علما این است که باقی ماندن چیزی از برای برگشتن، ضرور نیست. به جهت اطلاق آیه واحادیث مستفیضه که دلالت دارند بر اینکه هر کس قادر به زاد و راحله است مستطیع است و از اکثر قدما، نقل شده است که شرط است در استطاعت که رجوع به کفایت از مالی یا صنعتی یا مستقلی (مستغلی) که به آن معیشت بکند، ضرور است. وچند حدیث دلالت بر آن دارد که در کتاب مقنعه و تهذیب وخصال ومجمع البیان مذکورند و شیخ در خلاف و ابن زهره در غنیه دعوی اجماع بر آن کرده اند و این قول خالی از قوت نیست، بلکه ظاهر آیه منافاتی با این قول ندارد، به جهت آنکه استطاعت در لغت به معنی مقدور بودن به آسانی است نه

ص: 280

مطلق امکان. چنانکه سید مرتضی در مسائل ناصریه تصریح به آن کرده. و بر فرض اطلاق، این اطلاق واطلاق اخبار مقید است به آن احادیث معتضده به اصل ونفی حرج وعمل قدما و دو اجماع منقول، با وجود اینکه اخباری که دلیل متأخرین است در آنها اعتبار نفقه خود و عیال در رفتن و آمدن هم نشده است وبالضروره باید تخصیص داد آنها را. بلی هرگاه آن شخص از آن جمله باشد که در مراجعت به زکوة گرفتن، مدار او بگذرد وخارج از زی او هم نباشد، دیگر اعتبار چیز دیگر برای او نمی شود وخانه و جامه وخادم و چاروای سواری که محتاج به آنها در مسکن ولباس سواری وخدمت باشد استثنا شده است، به شرطی که فراخور زی او و متعارف امثال او باشد. وخلاف در آن نقل نشده وعلامه در تذکره تصریح به عدم خلاف کرده، و اما باغ وملک، پس اگر از آن باب است که اگر آنها را بفروشد باید در مراجعت، گدایی کند و وجه معیشت دیگر ندارد، پس کلام در آن همان است که مذکور شد و نسیه ای که در نزد مردم دارد، داخل استطاعت نیست.

416- سوال:

416- سوال: هرگاه شخصی به قدر استطاعت حج، ملک و باغ موروثی داشته باشد وغافل از این معنی باشد که هرگاه این را بفروشد می تواند حج کند، اکثر از آن ملک را به بعض ارحام، به عقد لازمی منتقل ساخته و بعد متفطن شده که مستطیع بوده است وبقیه مال، به قدر استطاعت نیست، آیا آن عقد مزبور صحیح است یا فاسد؟ وبر فرض صحت، آن شخص مشغول ذمه به حج هست یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه در همان سال که مال به او منتقل شده بود، قبل از خروج قافله که اهل آن حدود، همراه آن قافله باید بروند، این مال را به عقد لازمی منتقل به بعض ارحام کرده در صحت آن اشکالی نیست و همچنین در اینکه آن شخص مشغول ذمه به حج نیست. و اگر بعد از گذشتن سال ودرک کردن ایام حج آن، وقت انتقال مال به او که ممکن شده است او را حج کردن، آن عقد لازم واقع شده است. پس در این صورت،

ص: 281

چون غافل بوده است از استطاعت ووجوب حج، باز ظاهر این است که آن عقد، صحیح است ومشغول ذمه به حج نیست. به جهت آنکه غافل مکلف نیست و خطاب حج به او متعلق نشده و در وقتی که متنبه شد، مال از دست او به در رفته است.

417 -سوال:

417 -سوال: هند، زوجه زید، هرگاه تخمینا یکصد وپنجاه تومان فضی از بابت قیمت ملک و مسیه آلات و فروش و گوسفند و غیرها، نقد تواند کرد و خود را به انفرادها، به همین تنخواه، مستطیع داند، لکن چون رفتن هند مزبوره به مکه بدون محرم ممکن نیست ومحرم هند مزبوره هم منحصر به زید شوهر او است، آیا لازم است بر هند، که از تنخواه خود، قدری به زید، هبه نماید که زید به اتفاق هند، رفته باشد یا نه؟ و در صورت لزوم آیا بر زید، لازم است قبول هبه هند یا نه؟ ودر صورت عدم لزوم قبول هبه، آیا می تواند هند، مجموعه تنخواه خود را هبه زید نماید و زید مذکور را مستطیع نماید یا نه؟ ودر صورت صحت، آیا از هند، اسقاط حج می شود؟ آنچه موافق شرع انور بوده باشد بیان فرمایند.

جواب:

جواب: وجود محرم، شرط استطاعت زن نیست، مگر اینکه زنی باشد که بی محرم، از برای او میسر نباشد که برود. و هرگاه چنین باشد وتواند که متکفل محرمی بشود که او را ببرد، واجب است بر او که متکفل شود. و هرگاه بذل حج کند از برای محرم، یعنی بگوید بیا همراه من، ومن متکفل تو میشوم و زاد و راحله ونفقه رفتن وآمدن تو را وعیال تو را میدهم که همراه من بیایی وحج بکنی برای خود، واجب است بر آن محرم، قبول آن. و همچنین هرگاه آن محرم، مالک بعضی این امور باشد و او تتمه را به او بدهد که حج کند واجب است قبول. وآنچه مشهور است که واجب نیست که کسی مال به کسی هبه کند که او اگر قبول آن مال کند مستطیع می شود. بذل حج از آن باب نیست. و در صورتی که از برای زن میسر نشود رفتن وکسی محرمی همراه او نباشد و بدون آن، حج نتواند، از او ساقط است وبا وجود امیدواری اینکه بعد از این، محرمی به هم رسد وتواند رفت. استیجار حج در حال حیات هم بر او واجب نیست و همچنین

ص: 282

بعد ممات. و اما هرگاه مأیوس باشد از رفتن، اشهر واظهر، استیجار حج است در حال حیات.

418- سوال:

418- سوال: هرگاه کسی آنقدر مال داشته باشد که مستطیع حج بشود، ولکن دین هم دارد که اگر خواهد آن را بدهد مستطیع نیست. آیا حج بر او واجب است یا نه؟ و هرگاه کسی بذل زاد و راحله و ما یحتاج حج از برای مدیون بکند، واجب است حج بر او یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که مذهب علمای ما، عدم وجوب باشد وبعضی مطلق گفته اند وبعضی تصریح به تعمیم کرده اند. یعنی خواه دینی باشد که حال باید بدهد یا مؤجل باشد. و در عبارت دروس علاوه بر عدم وجوب، گفته است که: مدیون ممنوع است از حج، خواه دین او، حال باشد یا مؤجل. ولکن آخوند ملا احمد اردبیلی (ره) میل به وجوب کرده است در صورتی که صاحب طلب، اذن بدهد، یا اینکه دین مؤجل باشد - خصوصا وقتی که مدت آن طولانی باشد - وصاحب کفایه هم گفته است: قالوا المدیون لا یجب علیه الحج الا ان یفضل عن دینه قدر الاستطاعة والحکم به مطلقا لا یخل، عن الاشکال. و از آخر کلام آخوند بر میآید که در این صورت، واجب تخییری باشد، به این معنی که هر گاه مانعی از جانب صاحب طلب نباشد مستطیع است وواجب است حج، و لکن هرگاه، دین را ادا کند و خود را از استطاعت حج بیرون کند جایز است از برای او. واحادیثی که دلالت می کند بر عدم وجوب حج بر مدیون، بر آن حمل کرده. در نظر حقیر، در کلام آخوند (ره) محل نظر است. به جهت آنکه متبادر از آیه و اخباری که دلالت دارد بر اینکه حج بر مستطیع واجب است. واجب عینی است وهرگاه ما مسلم داریم که از شرع مقدس رسیده است در صورت مذکوره، یعنی اذن صاحب طلب یا مؤجل بودن دین، اینکه مالی که دارد " صرف دین خود بکند، پس مسلم داشته خواهیم بود جواز اخراج خود را از استطاعت، وبر فرض جواز اخراج از استطاعت، وجوب حج عینی نخواهد بود وانتفاء عینیه وجوب، مستلزم انتفاء اصل وجوب استنظر به آنچه تحقیق کرده ایم که انتفاء فصل، مستلزم انتفاء جنس است، دیگر بقای وجوب

ص: 283

تخییری معنی ندارد و بر فرض بقای جنس، قول به استحباب خود است، به اعتبار آن که جنس قریب وجوب، طلب است نه مطلق جواز، و هرگاه مستحب شده مسقط حجة الاسلام نخواهد بود ومقتضای تحقیق این است که جواز هم باقی نماند، چه جای استحباب. بلی استحباب را از راه دیگر باید اثبات کرد. مثل اخباری که وارد شده در آن که حمل میکنیم بر استحباب، و در این مقام کسی نمی تواند گفت که جایز نیست اخرج خود از استطاعت، از جهت آن که به سبب آن، حج بر او لازم شده وتفویت مقدمات واجب مطلق، حرام است بعد از تحقق وجوب مطلق. از برای اینکه ما می گوییم که نسبت ما بین آیه و آنچه در معنی او است از ادله (که دلالت می کند بر وجوب حج بر مستطیع، عینا، چنانکه مدلول لفظ است. وادله که دلالت دارد بر جواز ادای دین وابراء ذمه، هر چند صاحب طلب، مطالبه نکند، چنانکه آخوند (ره) خود فرموده است که شکی نیست در جواز آن) عموم وخصوص من وجه است وطریقه در عموم من وجه، هرگاه قرینه از خارج نباشد رجوع به مرجحات است وترجیح در اینجا از برای ادله جواز تفویت استطاعت است که منافی وجوب عینی بودن حج است به جهت موافقت با اصل وعمل اصحاب واعتبار. پس هرگاه ترجیح این را دادیم وجوب عینی بودن حج که مدلول آن ادله است بر کنار میرود و به رفتن او مطلق وجوب هم میرود، بلکه رجحان بلکه جواز هم. پس حمل میکنیم اخباری که دلالت دارد بر وجوب حج بر مدیون، بر صورتی که چیزی داشته باشد که دین خود را باز ادا بکند بعد از حج یا بر تأکید استحباب. نه بر صورت اذن طلبکار یا مؤجل بودن، چنانکه آخوند ذکر کرده است وادله وجوب را بر وجوب باقی گذاشته است. واما مسئله بذل حج از برای مدیون، پس ظاهر این است که دین، مانع وجوب حج نمی شود، بلکه واجب است قبول وحج کردن، چنانکه مدلول اطلاقات استطاعت و اطلاقات اخبار، وجوب حج بذل است وظاهر این است که هر گاه کسی به او مال ببخشد

ص: 284

از برای حج کردن هم، چنین باشد.

419- سوال:

419- سوال: چند عام قبل از این، حقیر سراپا تقصیر، یک زوج ملک کزاز (1) را به دو دفعه وبه دو عام فاصله ابتیاع نمودم به مبلغ چهل تومان رایج وهبه نمودم به دو نفر اولاد ذکور خود و ولایة من جانبهما (چون صغیر بودند) تصرف کردم. و همچنین بعد از یک عام یا دو عام دیگر، یک فرد ایضا به مبلغ بیست تومان ابتیاع نمودم وبه دو نفر اولاد ذکور خود، هبه کردم و ولایة تصرف نمودم. وحال، موازی دو زوج ملک کزاز که حقیر ابتیاع نمودم به عنوان هبه، مال دو نفر اولاد مذکور است که یکی از آنها کبیر است ومتاهل است ودیگری در سن سیزده سالگی ومعقوده دارد ونمای (2) ملک آنها همین وفای به مؤنت ایشان مینماید، بلکه کسر است که زیاده نیست، چونکه متوجه تحصیل میباشند وآنچه اثاث البیت از فروش و مسینه آلات وگوسفند داشته ام نیز به آنها هبه کرده ام ودر آن اوقات نظر به تقریر اشخاصی که به کعبه مشرف شده اند مستطیع نبودم ولحال مبلغ بیست تومان سفید متجاوز، مطالبات از مردم میخواهم که قدری از آن را به واولاد اناث خود، هبه نموده ام وقدری را وصیت کرده ام که نعش حقیر را به کربلای معلی ببرند وآنقدر که جهت حمل ونقل نعش گذارده ام وبه دست امینی سپرده ام ده تومان کسر است و زیاده از این نیست و مبلغ دوازده تومان حق الصداق زوجه کمترین است که مبلغ شش تومان آن را به حقیر، هبه نموده وشش تومان باقی مانده وحقیر قادر به پیاده روی نیستم و بیکجاوه نمیتوانم بروم، به جهت آن که نزله ام در روزهایی که به آفتاب، یک فرسخ یا دو فرسخ راه میروم به حرکت میآید وصداع، عارض می شود ونظر به کثرت صفرا، از راه دریا نمیتوانم رفت. بناء علیه در مقام تصدیع بر آمده، به نحوی که عرض کردم، آیا حقیر مستطیع میباشم یا نه؟ وچقدر وجه که مخلص داشته باشم در این سنوات، مستطیع میباشم که توان به نحو خوشی .

ص: 285


1- ظاهرا به معنای " جفت " و همجوار وچسبیده به هم، باشد. کز - یا کز (با کسره اول وتشدید دوم) به معنای تنگی میان دو چیز، نزدیکی گام ها آمده وبه نوزادهای دو قلو " کز " - یا: اکز - هم گفته شده.
2- در آمد ومحصول.

گذران نمود وذل سؤال را به خود راه نداده وضرب از دست اشخاصی که توقع وجه گرفتن دارند نخورد؟ از برای خدا، آنچه بر این حقیر لازم است که به عمل بیاورم اعلام فرمایند.

جواب:

جواب: آنچه حقیر از ثقه معتمدی شنیدم که در این سنوات، دو دفعه از راه دریا رفته، که یکی از آنها همین سالی بود که حقیر، مشرف شده بودم پرسیدم که به چقدر میتوان رفت؟ گفت: به چهار صد قروش به آسانی میتوان رفت. واما خوف مرض، پس اگر از حال خود، تجربه کرده است که به دریا نشستن ضرری دارد که متحمل نمی تواند شد، یا طبیب حاذق ثقه بگوید که مضر است، ظاهر این است که مستطیع نباشد، واما محض احتمال ضرر یا خوف از مجرد استفراغ کردن وقی کردن در روز اول، چنانکه غالب مردم، مبتلا بر آن میشوند، پس آن عذری نمی شود، پس هرگاه مالک این مقدار هستید بعد از وضع دین ومؤنه عیال واجب النفقه تا مراجعت، باید بروی. واما راه خشکی: پس اگر از راه شام، خواهی بروی که مأمن وظاهر این است که از این طرف راه منحصر است در آن از برای سرنشین، ممکن است به هزار قروش یا کمتر توان رفت، بلکه شاید به نهصد قروش هم توان رفت وبه کجاوه ومحمل به هزار و دویست قروش توان رفت وخوف تحریک صفرا، هرگاه دفع شود به سایبان بر سر شتر هم میتوان به آن درست کرد. به هر حال، در ایام حرام که باید سر برهنه بود (وهر چند جایز است پوشیدن سر در حالت عذر، وقربانی کشتن) و به هر حال، تدبیراتی که کرده ای که جمع نشود، هر چند از برای خودت فایده کرده باشد نهایت هر پسرت که صاحب چهل تومان یا بیشتر باشد احتمال استطاعت را از برای آنها قرار داده ای و از برای مستطیع، تمامی ملک تنها معتبر نیست، بلکه مجموع مال را حساب میکنند و همان دین ومؤنه یک سال را حساب میکنند. بلی هرگاه کسی باشد که اگر املاک را بفروشد به غیر گدایی در برگشتن چاره ندارد، در آنجا حکم به فروختن نمی کنم، ولکن شما وامثال شما واولاد شما چنین نیستید، به جهت آنکه زکوة گرفتن از برای شما ممکن است وخارج از زی شما نیست و از جمله مستثنیات استطاعت خانه نشیمن است

ص: 286

که آن را هم تکلیف به فروختن نمی کنم.

420- سوال:

420- سوال: شخصی بعد از احرام به عمره تمتع، در یک منزلی مکه از جهت بیماری از رفقا باز میماند و روز دیگر که روز جمعه باشد، حمله داری او را به عرفات میرساند. قبل از ظهر یا بعد از ظهر، وقوف عرفات را به عمل می آورد و همچنین مشعر و اعمال منی را در روز شنبه به عمل می آورد به اتفاق حاج و به مکه میرود وسعی در طواف وزیارت را به عمل می آورد، وعود به منی می کند و سایر اعمال را بجا می آورد و بعد مراجعت به مکه، طواف نساء را بعد چهار پنج روز دیگر به سبب ناخوشی وبیماری، بجا می آورد و در آن ایام گفتگویی در تعیین عید و عرفه نبوده و او هم به جهت ناخوشی در صدد تفحص وتحقیق بیرون نیامده و بعد از آنکه از مکه آمده، مذکور می شود که شنبه عرفه بوده ویکشنبه عید. والحال نیز حقیقت امر، معلوم نیست وگویا اختلاف در این امر هم به جهت تصرف مخالفین وجعل ایشان بوده. والحال سه سال است که بر این منوال گذشته. حج این شخص چه حال دارد و تکلیف او، الحال چه چیز است ومباشرتی که در آن ایام با زن شده، چه باید کرد و فرزندی که به هم رسیده چه حال دارد؟

جواب:

جواب: اولا اینکه باید مکلف در عبادت موقت، وقت را دانسته وبه قصد امتثال عمره را در وقت به عمل آورد. این شخص هرگاه بدون ثبوت عرفه بودن جمعه (از راه رؤیت هلال یا بینه یا استفاضه معتبره) عمل بجا آورده از این جهت صورت صحت ندارد. هر چند در واقع، جمعه عرفه باشد و بر فرض ثبوت عرفه بودن جمعه، تکلیف این شخص این است که با ظن فوات اختیاری عرفه که از اول ظهر است الی غروب آفتاب، یعنی هر گاه گمان کند که مسمای وقوف در این وقت برای او حاصل نمی شود باید ترک اتمام عمره بکند وعدول از نیت حج تمتع وعمره آن، به حج افراد. وبه خاطر بگذارند که عدول کردم از حج تمتع وعمره آن، به افراد. تلبیه بگوید وبرود به عرفات از برای حج افراد، وبعد از آن، سایر اعمال حج را بجا بیاورد، وبعد اتمام، حج عمره مفرده بجا آورد.

ص: 287

از صورت سؤال ظاهر می شود که گویا ملتفت این معانی نشده و بر فرض اینکه به طریق شرعی به ثبوت رسیده باشد عرفه بودن در نزد او، بعد منکشف شود که خطا بوده هم، حج او صورت ندارد، بلکه هر چند الجاء از راه تقیه با مخالفین، موافقت کرده باشد و تدارک آن ممکن نشود هم مجزی نیست وظاهرا خلافی هم در آن نباشد. بعض اعاظم معاصرین قایل به اجزاء شده اند، نظر به موافقت امر، ولکن بر این وارد است (با قطع نظر از سایر ادله وظاهر اجماع) اینکه منتهای امر وجوب موافقت است به حفظ نفس و امثال آن. واین مستلزم سقوط عبادت نیست. وآنچه وارد شده در وضوی نماز به جهت دلیل خاص است. به هر حال تجویز وقوف در عرفات در غیر روز عرفه، مخالف اجماع مسلمین است از شیعه وسنی. غایت امر، این است که نزاع در موضوع باشد. یعنی در عرفه بودن آن روز و با علم به اینکه عرفه نیست. چگونه وقوف به عمل آمده است، نظیر آن، مشتبه شدن ماء است، وبعد از ظاهر شدن خلاف آن، که در آنجا نیز عمل باید به موافقت نفس الامر کرد. هر چند در اول مکلف به خلاف آن نباشد. واما متابعت عامه در جواز وضع شاهد روز. پس آن نیز، نه از بابت امر به آن حج است از بابت تقیه، بلکه مأمور است از راه تقیه به اقرار صحت نه اذعان به صحت، بلکه از این بابت موافقت سلاطین عامه است در شرب خمر وامثال آن که خوف از متأمران وسطوات ایشان است، نه از بابت مأمور بودن به عمل عبادت بر وفق عامه، چنانکه علی بن یقطین مأمور شده بود به وضو، تا اینکه مخالفان اعتقاد کنند که او از جمله ایشان است وآنچه از اخبار و اقوال علما بر میآید اعتقاد به امثال آن عبادت است، نه مثل ما نحن فیه، نمیبینی که در اخبار امر شده است به حضور جماعت اهل خلاف، وبا وجود این فرموده اند که قرائت را بکن، هر چند در پیش نفس خود باشد.

واما سوال:

واما سوال: از تکلیف آن شخص بعد از فوت حج، پس جواب آن این است که باید که شخصی که حج او فوت شد، این که محل سازد خود را با به جا آوردن عمره، یعنی قلب کند حج را به عمره و نیت عمره را کند به جهت محل شدن، دیگر به میقات رفتن و تجدید احرام کردن ضرور نیست. و هرگاه کسی به عنوان جهالت برود به میقات و

ص: 288

تجدید نیت کند، خالی از اشکال نیست. ولکن اظهر، صحت است. وهرگاه حج در ذمه او مستقر شده بوده است، در سال آینده حج را اعاده کند وجوبا. وهر گاه کسی این عمره را بجا نیاورده باشد وبیاید به بلاد خود، پس بر احرام خود باقی است. پس هرگاه ممکن شود باید برگردد وبه همان احرام، عمره را بجا آورد وبعد از آن، حج را بجا آورد، حتی اینکه هرگاه فرض او حج تمتع است. چنانکه فرض اهل عراق آن است، باید از مکه بیرون رود و در یکی از مواقیت عمره احرام گیرد واگر نتواند در ادنی الحل، احرام گیرد وعمره تمتع بجا آورد وبعد از آن، حج تمتع بکند. و هرگاه ممکن نباشد برگشتن (از خوف راه وعدم رفیق وامثال آن) وخواهد که محل شود، یعنی زن و سایر محرمات بر او حلال شود، پس حکم این حکم " مصدده از عمره " است. (یعنی ممنوع از عمره به جهت خوف دشمن وامثال آن، نه به جهت مرض و بیماری) چنانکه کلام جمعی است ومقتضای عمومات ادله ونفی عسر وحرج است. (هر چند آخوند ملا احمد (ره) در آیات احکام در این تأمل کرده) وحکم مصدود از عمره، این است که قربانی بکشد به قصد محل شدن وگوشت آن را تصدق کند و جمعی تقصیر را نیز واجب دانسته اند و بعضی تخییر کرده اند ما بین تقصیر، یعنی کم کردن چیزی از مو، یا سر تراشیدن. هر چند وجوب این، الحال بر حقیر ظاهر نیست. لکن احوط عمل به آن است به نیت محل شدن. پس زن وسایر محرمات بر او حلال می شود وبعد برود به مکه وحج او، چنانکه فرض او است بجا آورد. وجماعی که کرده است در حال جهالت به حرمت، کفاره در آن واجب نیست و اولادی که به هم رسیده است حلالزاده است.

421- سوال:

421- سوال: هرگاه کسی وصیت کند که بعد از فوت من، زید را اجیر کنید از برای من حج کند و مفروض این است که زید، خود مستطیع است. آیا واجب است قبول یا نه؟ و بر فرض قبول، هرگاه بگوید من میروم به مکه و حج خود را بجا میآورم و در آنجا میمانم و در سال دیگر، حج می کنم، آیا جایز است از برای اجیر این عمل و از برای وارث و وصی جایز است اکتفا به همین یا نه؟

جواب:

جواب: کسی که در ذمه او، حج واجب هست که در آن سال کند و متمکن هم

ص: 289

باشد از کردن در آن سال، نمی تواند اجیر دیگری بشود و بر او واجب نیست قبول اجیر شدن در سال دیگر نیز. ولیکن هر گاه قبول کند که سال دیگر کند، جایز است قبول، و در صورت قبول باید دید که قصد موصی، مطلق حج بوده است یا خصوص حج بلدی، خواه از صریح کلام او فهمیده شود یا از قراین. پس اگر مطلق حج باشد وحج بلدی نباشد، جایز است که اجیر شود که در سال دیگر بعد از حج خود از مکه بیرون آید به میقات وحج کند از برای میت. و هرگاه منظور او حج بلدی بوده واجیر، راضی بشود که بعد از عود از مکه، ثانیا برود، پس هرگاه معلوم شود که غرض میت، مطلق بوده که آن شخص معین از برای او حج کند، ظاهرا جایز است که او را اجیر کنند، به این نحو مذکور. و هرگاه معلوم نباشد به این معنی که محتمل باشد که مراد میت هم تعیین شخص باشد وهم بلد بودن، ودر اینجا نیز در صورت عدم رضای او به عود، ظاهر این است که جایز باشد که او را به همین نحو، اجیر کنند. واحتمال میرود که اگر بنا را بر این نحو بگذارند که در صورت مزبوره شخص دیگر را اجیر کنند که طی مسافت بکند تا احرامگاه وحج را آن شخص اجیر بکند، بد نباشد، ولکن لزوم آن معلوم نیست، خصوصا که غالب این است شخصی که یک سال در مکه میماند، به قدر (1) اجرت طی مسافت، را علاوه بر اجرت المثل اعمال حج خواهد گرفت.

422 - سوال:

422 - سوال: هرگاه کسی وصیت کند به دیگری در راه حج که اگر من بمیرم در راه، نایبی از برای من، بگیر که حج کند وقبل از احرام ودخول حرم، فوت شود و وصی، نایبی بگیرد که حجة الاسلام از برای او بجا آورد، وسانحه ای رو دهد که حاج متفرق شود، و این نایب هم فرار کند وحج نکند، آیا بر وصی لازم است که ثانیا از برای او استیجار حج بکند یا نه؟ ومال میت هم در دست وصی هست. آیا باید حجه بگیرد و از برای او، به وارث بدهد؟ و هرگاه لازم باشد در آن سال نگیرد، آیا باید در سال دیگر، نایب بگیرد یا نه؟ .

ص: 290


1- یعنی: معادل.

جواب:

جواب: ظاهر این است که اجاره آن نایب، منفسخ می شود به سبب ترک حج، خواه وصی، شرط همان سال را کرده باشد یا مطلق باشد وقرینه اقتضا کند که مراد، همان سال است و به قدر آنچه عمل کرده از اجرت به او وا میگذارند و باقی را پس میگیرند. و هرگاه آن ننایب، خواهش کند که از او پس نگیرند وضامن شود که در سال دیگر بکند، لازم نیست اجابت او، و بر فرض اجابت هم اجاره ثانی خواهد بود. واما هرگاه، شرط آن سال را نکرده باشد، بلکه مطلق باشد وقرینه هم نباشد، واجب است بر اجیر که حج را بجا بیاورد در آن سال، اگر دفع مانع شود، ودر سال دیگر اگر رفع مانع نشود، ولکن اشکال کار در این است که آیا از برای طرفین تسلط فسخ است یا نه؟ شهید (ره) تقویت این کرده که هر یک را میرسد فسخ، و مستند او واضح نیست. و در صورت اختیار فسخ، باز اجرت آنچه کرده است به او وا می گذارند وتتمه را پس میگیرند، و بدان که ظاهر این است که در مسئله فرقی نباشد ما بین اینکه نایب، ممنوع شود از حج، قبل از احرام ودخول حرم، یا بعد از آن. و آنچه گفته اند در صورتی است که نایب بمیرد (بعد از احرام و دخول حرم که چیزی از اجرت را پس نمی گیرند وحج نایب مجزی ومسقط است از منوب عنه) به دلیل خارجی است و اگر نه، قاعده اجاره اقتضا می کند که در آنجا هم به قدری که از عمل، باقی مانده از اجرت پس میگیرند. وظاهرا خلافی هم در مسئله نباشد، چنانکه از مسالک ظاهر می شود. هر چند عبارات شرایع اشعاری به خلاف دارد. وبه هر حال در صورتی که نیابت نایب منفسخ شد به سبب منع از حج، هر گاه ممکن شود باید آن وصی، کسی را از محل ممنوع شدن اجیر کند که تتمه افعال را بجا آورد، مگر در صورتی که ما بین مکه ومیقات، ممنوع شود که در آنجا باید از میقات، اجیر گرفت، چون احرام از غیر میقات نمیتوان گرفت وباید که این اجیر هم محرم شود. و هرگاه در آن سال، ممکن نشود، ظاهر این است که باید در سال آینده نایب بگیرد آن وصی از محل منع از حج، اعمال را تمام کند. وبدان که آنچه گفتیم در صورت ممنوع شدن نایب از حج، به جهت دشمن وغیره

ص: 291

جاری است. در جایی که نایب بدون عذر ترک کند در اینجا نیز هرگاه نیابت به همان سال معین است اجاره منفسخ می شود وبه قدر باقیمانده عمل را از او پس میگیرند و از محل ترک، نایب میگیرند. وهرگاه مطلق باشد وفسخ نکند اجاره را ودر سال آینده بجا آورد مجزی است، هر چند معصیت کرده است به تأخیر ومستحق تمام اجرت هست. وشهید (ره) در دروس گفته است که مستحق هیچ نیست ولازم این سخن است که مجزی هم نباشد ازمنوب عنه. وشاید نظر او به این باشد که این در حکم تعیین سال است. چون در بعضی تحقیقات خود گفته است که اطلاق در جمیع اجازات، منصرف به تعجیل می شود واین سخن، علی سبیل الاطلاق تمام نیست. با وجود اینکه خود شهید (ره) باز در جای دیگر حکم کرده است به اینکه اجیر مطلق هرگاه اهمال کند بدون عذری، مستأجر مختار است میان فسخ وامضا ولازم این سخن این است که اجاره بدون فسخ منفسخ نمی شود واین مناقض کلام اول او است، واگر فسخ کنند باید نایب بگیرند تا حج را تمام کند واسترداد می کند از او، آنچه در برابر تتمه اعمال است.

423- سوال:

423- سوال: هرگاه کسی اجیر شده باشد از برای حج کسی، آیا می تواند که خود را به اجاره بدهد از برای حج دیگری، پیش از آنکه حج اول را بجا بیاورد یا نه؟ و همچنین در استیجار صوم وصلوة وغیره.

جواب:

جواب: تحقیق این مطلب، موقوف است به بیان اقسام اجیر واحکام آن. ودر آن چند مطلب است: مطلب اول: این است که اجیر بر دو قسم است، اجیر خاص واجیر مطلق. وبعضی آن را مشترک میگویند. اما اجیر خاص. پس آن بر دو قسم است: اول: آنکه اجیر شود که در مدت معینی به خودی خود، متوجه امری از امور مستأجر بشود، یا اینکه هر امری که به او رجوع کند بجا آورد. مثل آنکه، کسی را بگیری که ملازم تو باشد در مدت یک سال معین که در امور مرجوعه تو قیام نماید به خودی خود. دوم: اینکه تعیین مدت نکند، بلکه اجیر شود که عمل معینی را بکند، مثل دوختن جامه معینی از روز معینی تا وقتی که آن عمل تمام شود وبدون آنکه سستی

ص: 292

بکند در آن کار وتعطیل کند تا وقتی که تمام شود. و در قسم اول، جایز نیست که عملی از برای غیر مستأجر بکند بدون اذن او، ومستأجر مالک جمیع منافع او می شود، مگر در اوقاتی که عادت جاری نشده به کار کردن در آن. مثل قدری از شب که برای خوابیدن وراحت کردن است، که در آن وقت، جایز است کار کردن برای غیر، بدون اذن او، مگر آنکه باعث ضعف و بازماندن از امور مرجوعه مستأجر شود، واین در اموری که منافات دارد با عمل، ظاهر است، اما مثل اجرای صیغه عقد یا تعلیم آیه قرآن و غیر آنکه منافات ندارد با کار کردن به اعضا وجوارح، مثل خیاطی کردن، پس در آن دو وجه است: اظهر، جواز است، نه از جهت محض شاهد حال مستأجر که راضی است به این، چنانکه در تکلم کردن با غلام غیر است، بلکه از جهت آنکه معلوم نیست که این منفعت خاصه منتقل شده باشد به مستأجر. و همچنین در قسم دوم، جایز نیست عملی که منافات با عمل مستأجر داشته باشد. و اما هرگاه منافات نداشته باشد، مثل عقد وتعلیم، پس ظاهر این است که اشکال در جواز آن نباشد، چون در اینجا جمیع منافع او منتقل به مستأجر نشده ودر مسالک احتمال منع در اینجا نیز داده وآن ضعیف است. واما اجیر مطلق، پس آن است که اجیر شود از برای عملی با تعیین مدت بدون شرط اینکه خود او مباشر او شود، مثل اینکه اجاره کند او را که یک روز عمل خیاطی از برای او تحصیل کند، یعنی خواه، خود او بکند یا غیر را بدارد به آن عمل، خواه آن یک روز را معین کند که کدام روز است، یا تعیین نکند، یا آنکه به خودی خود اجیر شود از برای عمل معین که خود، مباشر آن باشد، بدون تعیین مدت، مثل اینکه اجاره کند او را که قبایی را بدوزد به خودی خود، بدون تعیین مدت در آن، یا اینکه اجیر شود از برای عملی معین بدون تعیین مدت وشرط مباشرت، مثل آنکه اجاره کند او را که تحصیل کند دوختن قبایی را بدون تعیین مدت وبدون شرط اینکه خود او بدوزد. بدان که مراد از عدم تعیین مدت، آن است که نگوید در یک روز یا دو روز یا فلان روز هر چند در نظر باشد که در ظرف این سال یا این ماه باشد واگر بالمره زمان مبهم باشد، پس آن

ص: 293

مستلزم جهالت وغرر است وصورتی ندارد. هرگاه، این را دانستی، پس بدان که در این صورتها جایز است عمل کردن از برای غیر و اجیر شدن از برای غیر. و از شهید (ره) قولی نقل کرده اند که گفته است اطلاق در جمیع عبارات اقتضا می کند تعجیل را، و واجب است مبادرت به آن فعل، یعنی هرگاه اجاره مطلق باشد ومجرد از تعیین مدت باشد، خواه در عبادات وخواه در معاملات، باید آن را فورا بجا آورد. بعد از آن گفته است: پس اگر آن اجاره مطلق، اطلاق آن تنها در مدت است ولکن شرط شده که خود اجیر به عمل آورد، پس باید فورا به خودی خود آن را بجا آورد، و هرگاه شرط نشده باشد، باید آن را فورا بجا آورد و مختار است که به خودی خود بکند، یا دیگری را به آن بدارد. پس بنابر این، اجیر در صورت شرط مذکور (یعنی مباشرت خود عمل را) نمی تواند برای دیگری کار کند. وتفریع کرده است بر این، منع صحت اجاره دوم را در صورت اعتبار مباشرت. هم چنانکه در اجیر خاص ممنوع بود. وجمعی از متأخرین منع کرده اند این سخن را به جهت عدم دلیل بر آن، زیرا که عمومات " اوفوا بالعقود " وامثال آن دلالت به فور ندارند و بر فرض هم که داشته باشند دلالت بر فساد اجاره ثانیه ندارند، مگر از جهت اقتضای امر به شئ نهی از ضد را، و دلالت نهی بر فساد، خصوصا در غیر عبادات. واین، همه ممنوع است. بلی هر جا که قرینه باشد بر فوریت، مثل حج، این سخن راهی دارد والا فلا، وبه هر حال، احوط آن است که از مقتضای کلام شهید بیرون نرویم. مطلب دوم: اختلاف کرده اند در اینکه شرط است اتصال مدت اجاره به صیغه، یا جایز است انفصال؟ مثل اینکه در ماه رجب بگوید: " اجرتک نفسی او دابتی فی شهر رمضان الاتی بالاجرة الکذائیه ". ظاهر مشهور، عدم اشتراط، وصحت انفصال است، و شیخ قایل به بطلان شده و اظهر، قول اول است به جهت عمومات، وممکن است

ص: 294

استدلال، به نحوی (1) مثل روایت مکارم بن کروم (2) که در صحت عقد متعه با انفصال وارد شده، ولکن ضعیف است به جهت ضعف آن قول و آن روایت، چنانکه در محل آن بیان کردیم، بلی این مؤید می تواند بود، ودلیل شیخ این است که اجاره اقتضا می کند استحقاق تسلیم منفعت را به عقد، و آن در اینجا مفقود است این سخن مصادره است به مطلوب. مطلب سوم: اختلاف کرده اند در اینکه هرگاه از برای اجاره، مدتی قرار بدهند و صیغه را به عنوان اطلاق بخوانند، مثل اینکه بگوید: اجرتک نفسی بثلثة اشهر لعمل الخیاطة او اجرتک دابتی بثلثة اشهر لعمل الفلانی او عقاری کک، وتعیین نکند اول زمان عمل را، آیا این عقد صحیح است یا باطل؟ و بر فرض صحة آیا منصرف می شود اطلاق صیغه به اتصال زمان فراغ از صیغه یا نه؟ و بر فرض انصراف به اتصال، آیا این در همه جاست یا در جایی که عرف اقتضای اتصال می کند؟ در این، چند قول است. اشهر و اظهر، صحت اطلاق است، بلکه صحت تصریح به عدم اتصال نیز. ولکن به شرطی که مستلزم غرر وجهالت نباشد. مثل بنای مسکن در مقدار، در مدت معلوم باشد که در عرض این سال است، مثلا که غرری لازم نیاید، یا اینکه قرینه قایم باشد که مراد از اطلاق، اتصال مدت است و در عرف اتصال فهمیده می شود. بلکه آخوند ملا احمد (ره) احتمال داده است که صحیح باشد و اختیار با موجر باشد در وقت عمل، مادامی که منجر نشود به تأخیری که مخل به عرف باشد و همچنین در جایی که استیجار کند از برای عمل مجرد از مدت. مثل آنکه اجاره کند او را از برای دوختنی یک جامه وهیچ تعیین مدت نکند. وحاصل مطلب آخوند (ره) این است که هر گاه کسی بگوید که من خود ره به تو اجاره دادم یک روز خیاطی کنم از برای تو، یا بگوید که خود را اجاره دادم که یک جامه از برای تو بدوزم واطلاق کند وهیچ تعیین نکند که اول شروع در آن، کی .

ص: 295


1- نحو: گروه - یعنی میتوان به گروهی از ادله مثل روایت مکارم...
2- وسائل: ج 14، ابواب المتعة باب 25 ح 1 - توضیح: در متن تصحیح شده وسائل نام راوی " بکار بن کردم " است ومنابع رجالی شخصی بنام " مکارم بن کروم " را به ما معرفی نمیکنند البته خود " بکار ابن کروم " نیز توثیق نشده است.

باشد، اینهم صحیح است. هر چند اطلاق منصرف نمی شود به وقت فراغ از عقد واکتفا می شود در این به عرف، که در عرف مسامحه میکنند وتفتیش نمیکنند. پس موجر اختیار دارد که هر وقت خواهد بکند و بر او موسع است مادامی که به حدی نرسد که آن تخییر مخل باشد به مقتضای عرف، مثلا عرف اقتضا می کند که قبار الا اقل در این سال میخواهد وعرف اقتضای رخصت تأخیر بیش از این نمی کند وفرق میانه این وآنچه پیش گفتیم آن است که در آنجا در عرض سال بودن را از حال خودشان فهمیدیم ودر اینجا حواله به عرف می شود، واین دور نیست به جهت آنکه ظاهر این است که به سبب عرف غرر مرتفع می شود وعمومات ادله شامل آن است. ودر بعض تحقیقات او نقل شده که اطلاق در جمیع اجارات مقتضی تعجیل است و واجب است مبادرت به فعل، وقول مشهور قوی می شود. لکن آن، کلام مسلم نیست. وشیخ قایل شده است به بطلان عقد در صورت اطلاق ودر صورت تصریح به عدم اتصال، خواه تعیین کند زمان منفصلی رااز زمان عقد یا نه. و شاید دلیل شیخ، لزوم غرر باشد در صورت اطلاق وتصریح به عدم اتصال با عدم تعیین زمان منفصل. ولزوم عمل به مقتضای عقد اجاره که استحقاق تسلیم منفعت است به مجرد عقد در صورت تعیین زمان منفصل. چنانکه پیش گفتیم وتو دانستی که لزوم غرر در همه صورتهای اطلاق، ممنوع است وجواب از عمل به مقتضای عقد اجاره را هم پیش گفتیم. واز آنچه گفتیم ظاهر می شود ضعف قول شهید ثانی در مسالک که گفته است " که هر گاه در عرف اتصال فهمیده شود صحیح است والا فلا، به جهت لزوم غرر وجهالت " به جهت آنکه دانستی که هر گاه منظور، کردن آن عمل باشد در مدت معین در عرض این سال یا این ماه، از جهالت وغرر خارج می شود وصحیح است که چنین عقدی مورد معاملات عقلا بشود، بدون سفاهتی وغرری، پس عقد را به مقتضای اطلاق خود میگذاریم ومقتضای آن به اختیار هر یک از اجزای آن مدتی که مشتمل بر این مدت اجاره است به عمل میآید و محل نزاع ومخاصمه وفساد هم نخواهد بود.

ص: 296

واما قول به اینکه صحیح است مطلقا و اطلاق اقتضای اتصال می کند مطلقا (چنانکه ظاهر عبارت شرایع وغیر آن است) پس آن تمام نیست، بلکه باید مقید کرد آن را به فهم عرف وقرینه وشاید مراد ایشان هم این باشد، چون غالب در اطلاقات این است وعادت به این جاری شده که صیغه را به عنوان اطلاق نمیخوانند، الا در جایی که مطلوب اتصال مدت باشد به عقد. وبدان که فرق ما بین این قول وقول شهید (ره) که پیش گذشت دقتی دارد وگاه است مخفی بماند وشبهه نیست در فرق بینهما، و از این جهت است که آن قول را نیست به شهید تنها داده اند که در بعضی تحقیقات خود، آن را گفته است وحاصل فرق این است که مراد شهید در اینجا اعم است از اینکه در اجاره مدتی اعتبار شده باشد یا نه، مثل اینکه اجیر کند شخصی را که قبای معین برای او بدوزد ومنظور هم این باشد که در عرض این سال یا این ماه باشد تا جهالت وغرر لازم نباشد، ولکن تعیین نکند اول زمان آن را. در اینجا قول شهید، جاری می شود، ولکن قول شرایع وغیره جاری نمی شود. چونکه این قول در میان اتصال مدت معهود اجاره است، در جایی که مدت معین باشد در آن، ولکن محل آن تعیین نشده ودر مثال اول مطلقا زمانی از برای دوختن قبا در نظر نیست. پس قول شهید اعم است از قول شرایع وغیره. ولکن از کلام آخوند ملا احمد (ره) در مسئله استیجار حج ظاهر می شود، خلاف اینکه ما گفتیم. زیرا که استدلال کرده است از برای لزوم تعجیل حج در سال اول، به این عبارت " ولان مطلق الاجارة یقتضی اتصال زمان مدة ما یستأجر له بزمان العقد " و شکی نیست که حج از بابت اموری نیست که محدود به زمان باشد بلکه از بابت دوختن جامه است وظاهر این است که غافل شده باشد، یا اینکه مراد او، همان است که شهید گفته، ولکن عبارت او قاصر است. هر گاه این مقدمات را دانستی، بر میگردیم بر اصل مسئله، ومی گوییم که هرگاه کسی اجیر شود که حج کند از برای کسی، یا این است که معین کرده آن سالی را که در آن، حج کند یا نه. پس اگر معین کرده است صحیح نیست که خود را در همان سال،

ص: 297

اجیر دیگری کند، به جهت اینکه منفعت او در آن سال مال غیر شده وجایز نیست صرف آن در دیگری. ولکن جایز است که اجیر شود که در سال دیگر حج کند، به شرط آنکه حج دومی واجب فوری نباشد، مثل حج مندوب یا نذر مطلق. یا فوری باشد ولی ممکن نشود که در آن سال، دیگری را اجیر کند. و اگر معین نکرده است، بلکه او را اجیر کرده است به عنوان اطلاق، پس مشهور این است که واجب است که فورا در همان سال حج کند. چنانکه در مسالک نسبت به ایشان داده وآخوند ملا احمد (ره) فرموده است که شاید خلافی در آن نباشد. پس جایز نخواهد بود که اجیر دیگری شود، وآخوند ملا احمد ط (ره) استدلال کرده است به اینکه حج فوری است، پس باید مبادرت کرد و به اینکه مطلق اجاره اقتضا می کند اتصال زمان مدت عمل را به زمان عقد. وفوریت حج مطلقا، ممنوع است. زیرا که گاه است که حج مندوب باشد و در حجة الاسلام هم فوریت در اجیر ممنوع است. و همچنین اقتضای مطلق اجاره، اتصال زمان عمل را به عقد، ممنوع است، مگر در جایی که قرینه باشد و ما هم در آنجا قایلیم به لزوم فوریت، ولکن این منافات ندارد با جواز اجیر شدن برای غیر در سال دیگر، وشاید نظر مشهور در تعمیم منع به عموم اخباری باشد که دلالت دارد بر اینکه کسی که حج بر او واجب است جایز نیست که حج کند از برای دیگری. ولکن عموم آنها ممنوع است وشامل محل نزاع نیست. چنانکه مخفی نیست بر مطلع. یا اینکه نظر ایشان به این باشد که گاه است از برای اجیر، مانعی به هم رسد از حج، و باید سال دیگر تدارک آن را بکند، پس گویا هنوز مشغول ذمه به حق دیگری هست وبرائت ذمه او در سال آینده معلوم نیست، که تواند در آن اجیر دیگری شود وچون شخصی که مشغول ذمه حج هست جایز نیست که اجیر شود از برای غیر، وتا برائت ذمه حاصل نشود نمی تواند اجیر شد، پس تجویز نکرده اند اجیر شدن را مطلقا، وهرگاه اجاره ثانیه را معلق کند بر اتمام حج اولی، آن هم خالی از غرر وجهالت نیست. زیرا که شاید سال دیگر هم ممنوع شود وهکذا، مگر اینکه شرطی بکند وخیار فسخی قرار بدهد که رفع غرر وجهالت بشود، چنانکه خواهیم گفت.

ص: 298

وبنابر آنچه از شهید در بعضی از تحقیقات او نقل شده است که اطلاق در جمیع اجارات مقتضی تعجیل است و واجب است مبادرت به فعل، قول مشهور، قوی می شود، لکن آن، کلام مسلم نیست ومحقق احتمال داده است جواز اجیر شدن از برای غیر را، هرگاه اجیر شود که سال دیگر حج دومی را بجا آورد وصاحب مسالک آن را پسندیده است و شاید نظر ایشان به این باشد که در ظاهر حال، اجیر نسبت به سال دوم، مشغول ذمه حج نیست واحتمال اینکه بلکه در این سال ممنوع شود وتدارک را در سال دیگر باید بکند، مثل احتمال ممنوع شدن از سال دوم است، به جهت حج دوم به جهت عذرهای دیگر. پس چنانکه مستأجر دوم بنا بر مقتضای قاعده (در ممنوع شدن از حج که باید مستأجر در سال دیگر بکند) بر خود قرار داده " پس افتادن " حج را به سال سوم وما بعد آن. پس چون میداند که گاه است که مستأجر در سال اول ممنوع شود، باید تدارک را در سال بعد بکند، به این راضی شده باشد که به سبب تدارک حج اول سال حج او پس افتد وچون حج اول، حق است به اتمام، پس این از تتمه آن خواهد بود، اما این سخن در صورت علم مستأجر دوم، خوب است و با جهل او اشکال است وشاید که در صورت جهل مسلط بر فسخ باشد. پس حکم به بطلان، دلیل واضحی ندارد. هر چند احوط، عمل به مقتضای آن است. وغایت احتیاط آن است که اجاره اول را هم مطلق نکند، بلکه مقید کند به سال معین، یا اطلاق را به نحوی کند که غرری در آن نباشد، مثل آنکه شرطی قرار بدهد چنانکه گفتیم. یا اطلاق را در عرض چند سال معین قرار بدهد. و در مسالک از علامه در تذکره نقل کرده که گفته، جایز است که هر دو را به عنوان اطلاق بکند. وحمل کرده است اجاره اول را به سال اول، ودوم را به سال دوم، به دلیل اصل جواز، ورفع کرده است اقتضای تعجیل را در ثانیه، به سبب استحقاق اول تعجیل را و از آنچه پیش گفتیم ظاهر می شود که این سخن علی الاطلاق خوب نیست، به جهت آنکه دلالت امر به حج نایب و مطلق اطلاق اجاره بر لزوم تعجیل وفور، ممنوع است و اکتفا به هر نوع اطلاق که باشد مستلزم غرر وجهالت است، خصوصا در صورت جهل

ص: 299

مستأجر ثانی به وقوع عقد اول، و بعد از این در مسالک گفته است که هرگاه مستأجر اول، او را اجاره کند که در سال دوم حج کند، جایز است که مستأجر او را اجاره کند به عنوان اطلاق وبه عنوان تقیید به غیر سال دوم و وجه آن از آنچه پیش گفتیم ظاهر می شود وحق این است که صحیح است اجاره اول. واجاره دوم نیز صحیح است هرگاه بر وجهی باشد که جهالتی نباشد، چنانکه پیش گفتیم. و بدان که هر جا که حج مقید وموقت باشد به سالی هرگاه تأخیر شود از آن، اجاره منفسخ می شود ووجه آن ظاهر است. واما در جایی که مطلق باشد، پس اگر تأخیر کند آن را و فسخ معامله را هم نکند، پس باید در سال دیگر بجا آورد ومستحق اجرت می شود، هر چند عصیانا تأخیر کرده شود. وشهید (ره) در دروس جزم کرده است به عدم استحقاق او چیزی را، وشاید نظر او به همان قول خودش باشد که در همه اجارات، اطلاق مقتضی فوریت است و در حکم موقت است و کردن او در غیر وقت، صحیح نیست، ولیکن از او نقل شده است که اجیر مطلق هرگاه اهمال کند بدون عذر، مستأجر مختار است به فسخ وامضا. واز این کلام بر میآید که اجاره باطل نشده و بر حال خود باقی است وبا وجود این، عدم استحقاق اجرت بی وجه است واین دو سخن با هم تدافع دارند، چنانکه صاحب مدارک هم به آن اشاره کرده است وبه هر حال، اقوی این است که حج صحیح است ومستحق اجرت هست. خصوصا در وقتی که مستأجر عالم باشد به حال وفسخ نکرده باشد. و اما هرگاه استیجار کرده باشد او را در سال معینی واو حج را یک سال پیش بکند، پس در آن دو وجه است و در مسالک از علامه در تذکره نقل کرده است قرب اجزاء را مطلقا وخود او وصاحب مدارک پسندیده اند این قول را، در صورتی که معلوم باشد که غرض متعلق به آن سال نیست، نظر به اینکه احسان به مستأجر کرده وچیزی زیاد کرده. واین، خالی از اشکال نیست. بلی هرگاه شاهد حال دلالت بر رضای مستأجر کند باز خوب است وشاید نظر ایشان هم به این باشد. وبدان که آنچه گفتیم که مستأجر در صورت اطلاق هرگاه تأخیر کند در سال

ص: 300

دیگر می کند، در وقتی است که در آن سال دیگر، اجیر دیگری نباشد، چنانکه پیش از این، فرض آن کردیم، پس تدارک آن را بعد از سال دوم می کند هرگاه مستأجر فسخ نکرده باشد آن را به سبب تأخیر. پس حاصل جواب از سؤال، وخلاصه فتوا این است که هرگاه کسی اجیر شود که در این سال معین، حج کند برای کسی یا اجیر شود به عنوان اطلاقی که منصرف شود به آن سال معین به معونت فهم عرف یا قرینه مقام، دیگر نمی تواند اجیر دیگری شود در همان سال معین واگر اجیر شود باطل خواهد بود. واما اجیر شدن در سال دیگر، پس آن جایز است، هرگاه فوری نباشد، یا ممکن نباشد تحصیل فور در این سال، خواه بخصوص سال بعد آن سال باشد یا مطلق باشد، به نحوی که غرری وجهالتی در آن نباشد. و در این صورت هرگاه از برای مستأجر اول در سال اول به عمل نیاورد، خواه به سبب مانع خارجی باشد، یا خود تقصیری کرده، اجاره منفسخ می شود. و از وجه اجاره به قدر آنچه از منفعت مستأجره به عمل آمده مستحق است لا غیر. واما هر گاه اجیر شود به عنوان اطلاق، به نحوی که غرری وجهالتی لازم نیاید، مثل اینکه مقصود حصول حج باشد در ظرف مدتی زاید بر پنج سال نباشد، لکن معین نکند که تعجیل کند یا نه؟ پس ظاهر این است که اجاره صحیح است ودلیلی بر لزوم تعجیل وفوریت نیست و بر فرضی هم که باشد هرگاه تأخیر کند به سال دیگر، بدن عذر یا با عذر، اجاره منفسخ نمی شود، لکن دور نیست که در صورت تقصیر، خیار فسخ حاصل شود و بر فرض فسخ مستحق اجرت هست به قدر عملی که از منفعت مستأجره کرده است لا غیر. واما در صورت اطلاق اجاره، می تواند اجیر دیگری شود یا نه؟ مشهور این است که نمی تواند اجیر شود، یعنی نه در آن سال اول اجاره و نه در سال بعد ونه به عنوان اطلاق، وآنچه در نظر حقیر ظاهر می شود این است که هرگاه خواهد خود را به مستأجر ثانی بدهد، در سال دوم بعینه او را اعلام کند وشرط کند که هر گاه مانعی به هم رسد و اجاره فسخ نشود، من حج تو را از سال دوم به سال سوم میاندازم و همچنین تا آن که حج

ص: 301

اول به عمل آید. و هرگاه اعلام نکند، و مستأجر جاهل باشد وموجر نظر به ظاهر حال که چنین میداند که حج هر یک را در سال خودش می کند، هر دو اجاره را به عمل آورد و در اینجا احتیاج افتد به تدارک حج اول در سال دوم، مستأجر مسلط بر فسخ خواهد بود. و اما در صورت علم به اینکه این شخص، اجیر دگر است، پس گویا بر خود قرار داده است که حج او از سال دوم به سال سوم وما بعد بیفتد، پس دیگر تسلط فسخ هم نخواهد بود. و از آنچه گفتیم ظاهر شد که هرگاه اجاره دوم هم مطلق باشد صحیح است، هر گاه بر وجهی باشد که غرری لازم نیاید و در هر یک عمل به مقتضای آن می شود، پس هر گاه مانعی به هم رسید از سال اول، باید در سال دوم تدارک آن را بکند و همچنین تا از آن فارغ شود وبعد از آن شروع کند در حج دوم، و آن را نیز هرگاه مانعی به هم رسد تدارک در سال بعد و همچنین... و در اینجا نیز در صورت علم مستأجر ثانی به اجاره اول، تسلطی بر فسخ نیست و در صورت جهل، ظاهر این است که تسلط بر فسخ داشته باشد. واینها در وقتی است که مانع خارجی او را منع کند و هرگاه خود، بدون عذر، تأخیر کند مطلقا خیار فسخ ثابت خواهد بود. اما مسئله استیجار نماز و روزه و زیارت وغیر آن: پس حکم آن از آنچه گفتیم ظاهر می شود و تفصیل آن، این است که هرگاه اجیر خاص، شود به این معنی که خود را اجیر شخصی کند از امروز تا انقضای یک سال تمام، مثلا که هر عمل به او رجوع شود که از او بر آید بکند، خواه نماز وخواه روزه وخواه سایر خدمات، یا اینکه اجیر او شود که در این مدت عمل کند، یا آنکه اجیر شود که یک سال نماز کند، یعنی موافق عدد نمازهای پنجگانه که یوما فیوما در ظرف یک سال. بر مکلف لازم می شود که ابتدای شروع آن در امروز باشد، الی وقتی که این یک سال نماز تمام شود، بدون سستی و تهاون بر وفق عادت، پس در این صورت جایز نیست که در این بین اجیر غیر شود، یا عملی از برای غیر بکند که منافی آن عمل موجر له باشد، و هرگاه عبادتی از برای غیر،

ص: 302

در این میان بکند باطل خواهد بود. و این نه فقط از راه این است که امر به شئ مقتضی نهی از ضد خاص است تا مورد منع شود در اقتضا ودلالت بر فساد، بلکه به جهت آنکه نهی متعلق به اصل اجیر شدن از برای غیر هست، چون منافع او در این زمان ملک مستأجر اول است وعمومات اجاره هم مخصص است چون شرط است که منفعت، محلله باشد، واما هرگاه اجیر مطلق، شود پس در این، چند قسم، متصور است: اول: این که اجیر شود که یک سال نماز در ظرف یک سال مثلا تحصیل کند. خواه خود اجیر به عمل آورد یا دیگری را بر آن نماز بدارد. و اظهر این است که فوری نیست و در هر وقت از سال که یک ساله نماز به عمل آمد، خواه خود بکند یا دیگری را بر آن بدارد مجزی است. ودر همین سال می تواند اجیر شود برای غیر، به عنوان اجیر خاص و واجیر مطلق، هر دو، واشکال در تعیین مدت (یعنی اینکه باید تعیین کند که یک سال نماز را در ظرف یک سال مثلا می کنم، لازم است یا نه) همان است که پیش مذکور شد و تحقیق این است که باید چنان جهالتی در میان نیاید که مستلزم غرر وفریب باشد و احتمالی که آخوند ملا احمد داده بودند که هرگاه در عرف فهمیده شود که چنین اجاره واعمال مثلا از ظرف دو سال یا بیشتر خارج نیست وبه همین عرف اکتفا شود وتعیین زمان نشود، بلکه همان اصل معین شود کافی است. و آن دور نیست. ولکن احوط این است که تعیین کنند که مجموع این یک سال نماز در بین مدت یک سال باشد مثلا. وآیا جایز است که کسی خود را اجیر کند به این نحو که من نفس خود را اجیر کردم که در مدت زمان یک سال، نماز از برای تو تحصیل کنم یا به خودی خود یا به غیر، مثل اینکه کسی، کسی را اجیر کند که پنج روز عمل خیاطی از برای او تحصیل کند که غرض تعیین اعداد نماز نباشد، بلکه همان وقت معین باشد، هر قدر نماز به عمل آورد راضی باشد واشکالی در صحت این در نظر نیست. الا اینکه گاه است که در بین نماز است که مدت منقضی می شود و نصف نماز عمل صحیح نیست که مورد اجاره شود و مالک شدن منفعت اجیر به قدر تتمه نماز دلیلی ندارد وابطال نماز هم بی صورت است و ممکن است دفع آن، به اینکه امکان استیفای منفعت در اصل عقد اجاره شرط است.

ص: 303

پس هر گاه به قدر نصف رکعت در آخر وقت از وقت باقی باشد لزوم شروع، در آن معلوم نیست. و هرگاه مظنه ادراک تمام نماز را دارد باید شروع کند و هر گاه شروع کرد و کاشف به عمل آمد که وفا نمی کند، دور نیست که لازم باشد تمام و اخذ اجرت به قدر زاید از وقت، چون ظاهر این است که مندرج می شود مسئله در تحت مسئله ضمان اجرت به سبب امر آمر، و همچنین هرگاه مظنه ادراک یک رکعت تمام داشته باشد هم دور نیست که واجب باشد شروع ومحتمل است که لازم باشد، چون متمکن است از تحصیل مشغول بودن به نماز، در آن بقیه وقت و قدرت بر تتمیم آن از باب مقدمه یا اخذ اجرت یا جمع بین الحقین شده باشد واولی این است که در اول امر با مستأجر این شروط کرده شود تا منشأ اشکال نشود ومنشأ جهالت نشود که باعث خلل در صحت عقد شود، و این اشکال در بعض اقسام اجیر خاص، نیز جاری است، چنانکه مخفی نیست. قسم دوم: آن است اجیر کند شخصی را که یک سال نماز را مثلا از برای او به خودی خود بکند، بدون اینکه تعیین کند که در ظرف مدت چند ماه و در ظرف چند سال. قسم سوم: همین صورت است با عدم قصد مباشرت خود اجیر، بلکه مراد تحصیل نماز باشد به هر نحو که باشد و در این دو قسم باید که در میان موجر و مستأجر عهدی باشد که معلوم باشد که زیاده بر آن زمان راضی نیست تأخیر را، تا جهالت وغرر لازم نیاید، هر چند به سبب فهم عرف و عادت باشد (بنابر احتمال آخوند ملا احمد (ره) که خالی از قوت نیست) و احوط تعیین زمان است که این یک سال نماز در ظرف آن زمان واقع شود و در این دو صورت، اظهر این است که هر گاه قرینه به فور نباشد تعجیل واجب نباشد وتواند اجیر دیگری هم بشود، به نحوی که اخلال به اجاره اول به هم نرسد.

424- سوال:

424- سوال: هرگاه حجة الاسلام در ذمه زید مستقر باشد و زید را به قتل آورده اند و از او صبیه بالغه مانده که در حین قتل زید، او را نیز به اسیری برده اند و

ص: 304

وارثان زید مقتول، منحصر به چند نفر میباشند و بعد از قتل زید، وارثان قرار بر آن داده اند که حجی که در ذمه زید بوده استیجار نمایند و از او آب واملاک وخانه و باغات بجا مانده، لهذا قدری از املاک او را به معرض بیع در آورده که حج میقاتی برای او اسیجار نمایند واملاک مزبوره را عمرو، ابتیاع نموده و وجه قیمت او را حج استیجار نموده اند ومدتی مدید، املاک در ید وتصرف عمرو بوده، وحال وارثان ادعای بطلان مبیع مینمایند به سبب اینکه غایب دارد و عمرو، ادعا مینماید که به سبب این که حجة الاسلام در میان است غایب را رجوعی نیست. حکم آن را بیان فرمایید.

جواب:

جواب: بعد از ثبوت حجة الاسلام در ذمه زید، باید از اصل مال خراج شود، ولیکن تعیین مال مخصوص از اموال متوفی به جهت اجرت حق، موقوف است به رضای وارث، و چون در صورت مزبوره بعضی از وراث، غایب میباشند بدون اذن حاکم شرعی یعنی مجتهد عادل، فروختن حصه غایب از املاک، صورتی ندارد، بلکه باید رجوع به حاکم شرع شود وهر چه صلاح غایب را در آن داند 0 چنان می کند و هرگاه دسترس به حاکم شرع نباشد عدول مؤمنین میتوانند آنچه صلاح غایب در آن دانند از اموال او وسایر ورثه، اجرت حج را تعیین کنند واسیجار کنند. پس اگر معامله مزبوره بر نهج مزبور واقع شده صحیح است واگر نه، بیع حصه حاضرین که بیع کرده اند صحیح وبیع حصه غایب موقوف است به امضای حاکم یا قایم مقام او واگر امضا نشود باطل خواهد بود.

425- سوال:

425- سوال: هر گاه کسی به سبب پیری و کوری وشکستگی عاجز باشد از رفتن مکه، آیا بر او استیجار کردن نایبی در حال حیات واجب است یا نه وحکم بعد از موت او چه چیز است؟

جواب:

جواب: هر گاه حج در ذمه مستقر شده باشد و بعد از آن عجزی به هم رسد به سبب مرض که نتواند سفر کرد یا به سبب ضعف وپیری مأیوس باشد از صحت و توانایی، بر او واجب است که نایبی بگیرد که از برای او حج کند. هرگاه بعد از این اتفاق افتد که از برای او صحت وتوانایی حاصل شود بر طریق خرق عادت، و استطاعت باقی باشد، ثانیا خود باید حج کند و هرگاه اتفاق نیفتد صحت وتوانایی، تا

ص: 305

این که بمیرد، دیگر واجب نیست از برای او استیجار کردن حج، و اما هرگاه مأیوس نباشد از صحت و توانایی، پس وجوب استیجار بر او معلوم نیست، هر چند احوط است. و اما هرگاه حج، قبل از شکستگی وعجز در ذمه او مستقر نشده بود و در حال عجز و شکستگی، استطاعت به هم رسیده، پس هرگاه در این وقت مأیوس نیست از عود صحت وتوانایی، بر او استیجار واجب نیست. و اما هر گاه مأیوس باشد، در مسئله خلاف است و وجوب استیجار اشهر واحوط است وهرگاه اتفاق افتد که منبعد صحت وتوانایی عود کند واستطاعت باقی باشد، ثانیا خود حج کند واگر عود نکند، بر او چیزی نیست و استیجار بعد موت هم برای او ضرور نیست. والله العالم.

سوال: اگر کسی طواف نساء را فراموش کند و بعد از پنج شش روز به خاطرش آید، چه کند؟ و، زن بر او حرام است یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر مشهور علما (بلکه ظاهرا خلافی نقل نشده، الا از شیخ در تهذیب وعلامه در منتهی) این است که جایز است که نایب بگیرد، خواه ممکن باشد که خود بجا آورد یا نه. وقول دیگر، آن است که نایب گرفتن مشروط است به تعذر، واظهر قول مشهور است واحوط، قول آخر است وبه هر حال در صورت تعذر یا تعسر، نایب گرفتن کافی است و هرگاه قبل از آمدن طواف بمیرد، ولی او قضا کند از برای او، یا نایبی بگیرد که قضا کند وبه هر حال، زن حلال نمی شود تا طواف به عمل آید.

426- سوال:

426- سوال: هر گاه زید، اجیر شود از برای عمرو، که در این سال حج کند از برای مادر او، به مبلغ سی وپنج اشرفی، مشروط به اینکه در جمیع راه، خدمت او را بکند مثل خدمت سایر عکامها (1) و در هر یک از اماکن مشرفه دو مرتبه زیارت کند از برای مادر او، و در حین اجاره تقسیم کند اجرت را بر اعمال ثلثه، به این طریق که دوازده اشرفی در ازای خدمت عکامی باشد و سه اشرفی در ازای زیارات باشد وتتمه در ازای حج باشد وسایر اخراجات راه، ذهابا وایابا بر وجه معین در ذمه عمرو باشد و بعد از .

ص: 306


1- عکام: با فتحه اول وتشدید دوم: کسی که بار شتران ببندد: ساربان: مسئول امور مسافرتی بزرگان و پولداران.

ورود عتبات و ادای زیارات و وفای به خدمات مشروطه معلوم شود که راه مکه مسدود است، در این صورت، از اجرت مزبوره چه چیز به زید میرسد؟ و هرگاه زید، از جمله اعراب باشد که طی طریق مکه از عتبات تا به مکه بر ایشان اسهل است از طی طریق راه عجم از منزل عمرو تا به عتبات، به خلاف عکامهای عجم که طی طریق عجم از خانه عمرو تا به عتبات برایشان اسهل است از طی طریق عتبات تا مکه، آیا زید مزبور، در اخذ اجرت در تقسیم، ملاحظه حال عکامهای عرب می کند یا عجم؟ وهرگاه عمرو بگوید من تو را از برای حج استیجار کرده ام با وجودی که متعارف در اجرت نفس حج، بیش از ده یا پانزده اشرفی نیست، قول او مسموع است یا نه؟ و هرگاه به وجهی از وجوه، عمرو بطلان صیغه اجاره را ثابت کند آیا مستأجر، مستحق چه چیز است؟

جواب:

جواب: هرگاه اجیر، ممنوع شود از حج به سبب مسدود شدن راه، عقد اجاره منفسخ می شود وبه مقدار عملی که کرده است از اجرت به او میدهند وتتمه را از او استرداد میکنند، هرگاه داده باشند. وهرگاه اجیر بگوید که من در سال آینده، بجا میآورم اجاره را بر هم نزنید. لازم نیست اجابت او علی الاقوی. پس آنچه را در ازای خدمات راه قرار داده اند باید ملاحظه کرد که آن قدر از مسافت وزمان را که خدمت کرده، اجرت المثل آن چه چیز است و هم چنین اجرت المثل خدمت مجموع طی مسافت چه چیز است ونسبت میان اینها را ملاحظه کنند وبه همان نسبت، آنچه را به عمل آورده از اجرت مسمی میدهند وتتمه را استراداد میکنند وفرقی میان ممنوع شدن از حج قبل از احرام وبعد از احرام نیست. وآنچه در مسئله موت نایب ذکر کرده اند که هرگاه بعد از دخول حرم یا احرام باشد استرداد نمی شود آن به سبب دلیل خارج است ودر اجرت المثل، ملاحظه خدمات اصل مسافت را میکنند. یعنی اهل خبره هرگاه بگویند که اگر شخصی، خدمات شخصی را از اصفهان متوجه شود تا نجف اشرف، اجرت او چقدر است و اگر متوجه خدمات شود، از اصفهان تا مکه چقدر است، همان مقدار تفاوت را از اجرت مسمی وضع

ص: 307

میکنند و در این معنی فرقی ما بین عرب وعجم وسهولت وعسر بر اجیرها در طی مسافت نیست. واما ادعای عمرو، که من تو را اجاره کرده ام از برای عمل حج نه غیر آن. پس آن با ظاهر سؤال نمیسازد که شرط توزیع اجرت بر افعال مذکوره است. بلی در صورتی که اجاره مطلق باشد، مثل اینکه بگوید که من اجیر کردم خود را از برای تو، در این سال حج کنم. مقتضای کلام جمعی از فقها ومقتضای قواعد اجاره این است که سخن او مسموع است وقول، قول او است با یمین. چون اجاره بر فعل، مستلزم اجاره بر مقدمات او نیست. هر چند اتیان به مقدمات مطلوب هست بالتبع، ودر صورت فوت حج، برای او چیزی نخواهد بود، لکن مقتضای فهم عرف وعادت در استیجار حج از بلاد بعیده، خصوصا هرگاه بر وجه زاید بر اجرت المثل نفس حج باشد، این است که مقدمات هم داخل اجاره است. واز این جهت است که فرق بسیار میگذارند در وجه استیجار به سبب بعد بلاد، واز این حیثیت قول اجیر مقدم است یا یمین. واما سؤال آخری که هرگاه معلوم شود که عقد اجاره به وجهی از وجوه شرعیه فاسد بوده، پس حکم در اینجا این است که رجوع می شود به اجرت المثل در صورت جهل اجیر به فساد عقد.

427- سوال:

427- سوال: هرگاه کسی وصیت کند که استیجار حجی از برای او بکنند به چهل قروش، وامینی به هم نرسد که به این مقدار حج کند و وراث هم راضی به زیاد کردن نمیشوند، آیا واجب است معامله به آن وجه تا از نفع آن، وفا حاصل شود؟ یا به مصرف خیر میرسانند ویا به وراث قسمت می شود؟ وآیا جایز است که به غیر امین بدهند که به آن قدر راضی می شود؟ وآیا در صورت حاجت به معامله، هر گاه امینی نباشد که معامله کند، به غیر امین میتوان داد که معامله کند یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه وصیت به حجة الاسلام کرده باید از اصل مال، زیاد کرد تا وفا کند به اجرت امین. وغیر امین را نمیتوان اجیر کرد. و هرگاه حج تبرعی است، اظهر این است که وصی باید با آن معامله کند تا از نماء آن، وفا حاصل شود وچون اظهر،

ص: 308

اشتراط عدالت وصی است حاجت به امین دیگر نیست و هرگاه وصی عاجز باشد وامین دیگر هم نباشد وامید باشد، انتظار بکشد تا کسی به هم رسد که به آن قدر راضی شود. واگر اینها هیچیک ممکن نشود حسب الممکن به آنچه مناسب مقصد موصی است عمل کنند، مثل اکتفا به حج تنها یا عمره تنها. و هرگاه ممکن نشود، اظهر این است که به مصرف وجوه بر برسانند، بلکه بخصوص تصدق به فقرا. واز اینجا ظاهر می شود حال حجة الاسلام هر گاه مال موصی منحصر باشد در همان، وکسی چیزی علاوه نکند.

428- سوال:

428- سوال: هرگاه حاج عبور به راهی نمایند که دو میقات دارد، در میقات اول باید محرم شود یا نه؟

جواب:

جواب: راهی که دو میقات دارد نمیدانم کدام است. بلی میقات اهل عراق از راه نجد، وقتی که به مدینه مشرفه میروند، وادی عقیق است و افضل وادی عقیق " مسلخ " است که برکه شریف، آنجاست. وافضل این است که تأخیر نکند تا به " مفاسل "، مگر از راه تقیه یا عذر دیگر. و هرگاه احرام در میقات ممکن نشود، در محاذات آن احرام بگیرد وبه میقات دیگر که میرسد در آنجا نیز احرام بگیرد واگر به میقات دیگر نرسد، در اول حرم، تجدید احرام کند.

429 - سوال:

429 - سوال: هرگاه حاج، حمد واذکار واجبه اش صورت نداشته باشد، بعد از حج عقد نکاحش یا زنش حلال است یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر، صحت حج است. خصوصا هرگاه مقصر نبوده در تحصیل مسائل نماز، وعقد، حلال است ونماز را به نیت قربت بر وجه صحیح بجا آورد و هرگاه در جایی است که آسان است عود بر وجه صحیح، در محل خود بکند، و هرگاه متعسر است در هر جا باشد بکند.

430- سوال:

430- سوال: هرگاه کسی بمیرد ودر ذمه او حج بلدی باشد، آیا استیجار حج را به این نحو میتوان نمود که شخصی را اجیر کنند و آن شخص اجیر، از مال مستأجر، اخراجات خود را بگذراند، مثلا تا نجف اشرف یا تا میقاتگاه، واز آنجا آن شخص، اجیر دیگری را اجیر کند از برای مستأجر و خود از برای خود، احرام بگیرد و حج کند، به

ص: 309

سبب اینکه در سنوات سابقه مستطیع بوده واز دست او رفته، این امر را وسیله ادراک حج خود نموده. و این در صورتی است که مستأجر او را مأذون کرده بود که چنین کند. هرگاه او را مأذون نکرده باشد، یعنی مطلقا اجیر کرده باشد می تواند این عمل را بکند یا نه؟ وچنین حجها، مسقط از ذمه منوب عنه می شود یا نه؟

جواب:

جواب: هر گاه مستأجر راضی باشد به این نحو، به اینکه مذکور کنند در ضمن عقد اجاره، یا آنکه از اطلاق عقد، مفهوم شود که مقصود مطلق حصول طی مسافت و اصل حج است به هر نحو که باشد، در این دو صورت جایز است. واما هرگاه اجیر شود که خود، طی مسافت کند یا عقد را علی الاطلاق بگویند ومنصرف شود به اراده مباشرت خود اجیر، جایز نیست. و همچنین حکایت اصل حج. واما صحت اجیر شدن کسی که در ذمه او، حج است. پس در آن وقتی که متمکن نباشد که در این سال، از برای خود حج کند و اجیر شدن را وسیله کند که خود از برای خود حج کند در آن سال یا سال دیگر، پس آن جایز است. پس هرگاه مستأجر راضی شود که در میقات از برای او حج بگیرد وخود از برای خود حج بکند صحیح است و هرگاه راضی نباشد، این سال را از برای مستأجر حج کند وسال دیگر را از برای خود حج کند.

431- سوال:

431- سوال: هرگاه در ذمه کسی، حج بلدی قرار گرفته باشد، مثل اینکه اهل این ولایات باشد میتوان نایب را از کربلای معلی یا نجف اشرف قرار داد، یا باید از اصل بلد میت قرار داد؟

جواب:

جواب: بنا بر لزوم حج بلدی به سبب وصیت یا امثال آن، باید استیجار آن، بلد فوت میت بشود وکسی که در این بلاد فوت شود نمیتوان نایب را از عتبات گرفت. مگر اینکه کسی را اجیر کند از اینجا که قطع مسافت از اینجا تا به عتبات بکند و از برای تتمه طریق و حج از آنجا استیجار کنند.

432- سوال:

432- سوال: هرگاه شخصی اجیر کند دیگری را از بلد معینی با اجرت معینی که حجة الاسلام به جهت والد او بجا آورد در سال معین وشرط زیارت مدینه مشرفه نیز

ص: 310

شده ودشمن مانع شده، از احرامگاه مراجعت کردند و زیارت هم به عمل نیامد، آیا آن اجیر، مستحق چقدر است از آن وجه معین؟

جواب:

جواب: به سبب ممنوع شدن نایب، اجاره بر هم میخورد ونایب، مستحق همان قدر عملی است که کرده است وباقی را از او استرداد میکنند و طریق آن این است که اجرت المثل مجموع عمل را ملاحظه میکنند واجرت المثل این مقدار عملی که کرده است هم ملاحظه میکنند و به همان نسبت که ما بین اجرت المثل قدر عمل با اجرت المثل مجموع عمل است از اجرت مسمی فی العقد وضع میکنند وبه او میدهند. پس هرگاه اجرت المثل عمل نصف اجرت المثل مجموع باشد، نایب مستحق نصف اجرت مسمی خواهد بود وهکذا، پس این نصف اجرت مسمی را به او میدهند و تتمه را از او پس میگیرند وتعیین این مقدار، موکول به نظر اهل خبره است واین نه وظیفه ماست و نه تکلیف ما، واینها در صورتی است که استیجار از برای مجموع قطع مسافت واعمال شده باشد یا عرف بلد منصرف به آن شود، چنانکه عرف بلاد ما، مقتضی آن است والا مستحق چیزی نخواهد بود.

433 -سوال:

433 -سوال: شخصی به وکالت شخص دیگر، نایب گرفته به مبلغ معینی که نایب مذکور فی هذه السنة المعینه، حج تمتع نیابة عنه به عمل بیاورد ونایب مذکور تقصیر ننموده از راه بصره با سایر مردم روانه بیت الله الحرام گردیده واز حج ممنوع شده، در وادی عقیق. آیا از اجرت چقدر مستحق است؟

جواب:

جواب: به نحوی که مذکور شد.

434- سوال:

434- سوال: چه میفرمایند در استطاعت کسی که پیشه او منحصر به زراعت باشد و املاک او به قدر استطاعت باشد، لکن در مراجعت، مالک شیئی نباشد ومدار گذران دیگر نداشته باشد و به جهت او، کسی هم نباشد؟

جواب:

جواب: هرگاه در مراجعت امر او منجر به گدایی وسؤال کردن می شود و چیزی به غیر از آن ملک ندارد، در اینجا او را امر نمی کنیم به فروختن ملک ومستطیع نیست. و هرگاه منجر به گدایی نمی شود، بلکه می تواند کسبی بکند، یا مضاربه یا

ص: 311

مزدوری، حتی مکتب داری، بلکه هرگاه اهل زکوة گرفتن باشد وتواند به اینها مدار کردن به آن، لازم است که برود و در مراجعت، مدار خود به یکی از اینها بگذراند.

435- سوال:

435- سوال: هرگاه دو خواهر باشند و یکی از آنها بیست تومان از آن دیگری طلب داشته باشد و وصیت بکند که بعد از من از برای من، استیجار حجة الاسلام کن و بعد از فوت آن خواهر طلبکار، شوهر او تبرعا برای او استیجار حجة الاسلام کرده. آیا این حج صحیح است ومبرء ذمه آن متوفیه است یا نه؟ و بر فرض صحت وابراء ذمه آن، همشیره، تلکیف او چه چیز است در آن مال؟

جواب:

جواب: در اینجا دو مطلب است: اول، صحت تبرع وابراء ذمه به سبب این حج تبرع است. وظاهرا خلافی در صحت آن نیست، بلکه از کلام ایشان، دعوی اجماع، ظاهر است وظاهرا فرقی نیست ما بین اینکه متبرع، ولی باشد یا اجنبی. واحادیث بسیار دلالت دارد بر آن. بلی اشکال در این است که در صورت وصیت، این مطلب ثابت است یا در وقتی است که وصیت نکرده باشد. محقق در شرایع گفته است: " ولو تبرع انسان بالحج عن غیره بعد موته برئت ذمته ". و همچنین در نافع و همچنین علامه در تحریر، ودیگر متعرض قید وصیت نیستند. و همچنین شهید در دروس در دو موضع اطلاق کرده که مجزی است تبرع حج حی از میت. وعبارت قواعد این است که: " لو تبرع الحی تبرء المیت ". یعنی زنده هرگاه تبرعا حج کند برای میت، برئ الذمه می شود. ومراد او این است که هرگاه از برای زنده بکند، برئ الذمه نمی شود، مگر به اذن آن زنده بکند. چنانکه شیخ علی در شرح آن تصریح کرده و بعد از آن در جای دیگر گفته است: " ولا حج عن المقصوب بغیر اذنه ویجوز عن المیت من غیر وصیته ". یعنی جایز نیست حج کردن به نیابت کسی که پشت او شکسته است وبر شتر نمی تواند نشست بدون اذن او. وجایز است نیابت کردن از میتی که وصیت نکرده باشد. وشهید ثانی در مسالک گفته است: " لو کان هو الوارث وقعت عن مورثه برئت ذمته عن استیجار غیره ما لم یکن المیت قد اوصی الی غیره بذلک ". یعنی هر گاه متبرع، خود ولی باشد، آن حج واقع می شود از

ص: 312

مورث او و برئ الذمه می شود از اینکه استیجار کند دیگری را، مگر اینکه میت، وصیت کرده باشد که دیگری بجا آورد. و ظاهر این است که مطلقات اصحاب محمول باشد بر صورت عدم وصیت. ولکن اشکال در این است که معنی این وصیت چه چیز است وگمان حقیر، این است که مراد، وصیت به شخص خاصی است. یعنی هر گاه وصیت کند که حجة الاسلام او را شخص خاصی بکند و او هم قبول کند، در این صورت تبرع کردن غیر، مبرء ذمه نیست، بلکه صحیح هم نیست. زیرا که حجة الاسلام او مستقر شد در ذمه آن وصی، پس دیگر حجة الاسلامی باقی نیست که آن را متبرع بجا آورد. واما مطلق این که وصیت کرد از برای من حج استیجار کنید، پس ظاهر این است که مانع از تبرع متبرع نباشد وهر چند احادیث بسیار وارد شده است که موهم عدم اشتراط وصیت است به عنوان اطلاق، لکن دلالت آنها ممنوع است وما اکتفا میکنیم به ذکر بعض آنها، مثل موثقه حکم بن حکیم: " قال: قلت لابیعبد الله (علیه السلام): انسان هلک (1) و لم یحج ولم یوص بالحج فاحج عنه بعض اهله رجلا او امرأة هل یجزی ذلک ویکون قضاء عنه او یکون (2) الحج لمن حج ویوجر من احج عنه؟ فقال: ان کان الحاج غیر صرورة اجزء عنهما جمیعا واجر الذی احجه ". یعنی عرض کردم به خدمت حضرت صادق (علیه السلام) که شخصی مرده وحج نکرده است و وصیت هم نکرده است به حج. پس بعضی کسان او نایب کرده اند از برای او مردی یا زنی را که برای او حج کرد. آیا این مجزی است از او، قضای حج میت به عمل آمده، یا آن حج از برای آن نایب است وخدا ثواب میدهد آن کسی را که او را نایب کرده؟ پس فرمود آن حضرت، که اگر نایب نو حاجی نیست .

ص: 313


1- وسائل: ج 8 ص 51، ابواب وجوب الحج باب 28 ح 8.
2- در نسخه قدیمی وسائل (چاپ 1314 ه ق) به جای لفظ " او یکون " لفظ " ویکون " ضبط شده ودر نسخه تصحیح شده رایج کنونی (20 جلد ی) نیز همین طور آمده. ولی ترجمه ای که مرحوم میرزا در این متن کرده نشان میدهد که به نظر او " او " صحیح است لیکن با توجه به پاسخ امام (علیه السلام) مشخص می شود که " و " صحیح است.

مجزی است از میت و نایب هر دو، یعنی برای میت، حجة الاسلام است و از برای نایب هم حج محسوب می شود. یعنی ثواب حج هست برای او و خدا مزد میدهد آن کسی را که او را نایب کرده. مفهوم حدیث این است که هرگاه نو حاجی باشد به همان حج اکتفا نمی شود، بلکه آن حج محسوب است برای او تا وقتی که استطاعت به هم رساند که باید ثانیا حج کند، چنانکه از سایر اخبار ظاهر می شود. ووجه منع دلالت این است که کلمه " لم یوص " در کلام راوی است نه کلام امام (علیه السلام) وچنین تقریری از امام معلوم نیست که کافی باشد در ثبوت حکم. و شاید مراد راوی هم وصیت به شخص باشد ودر این صورت، دلالت حدیث بر خلاف آن توهم، اوضح است ومؤید این صحیحه حارث بن المغیره: " قال: قلت لابیعبد الله (علیه السلام): ان ابنتی اوصت بحج (1) ولم تحج. قال: فحج عنها فانها لک ولها قلت: ان امی ماتت ولم تحج. قال: حج عنها فانها لک ولها ". وحاصل مضمون آن، این است که آن حضرت فرمود به حارث بن مغیره که دختر او ومادر او مرده بودند وحج به گردن آنها بوده ووصیت نکرده بودند به حج، اینکه حارث تبرعا حج کند از آنها که هم مسقط حج است از آنها وهم ثواب حج از برای خود او هست. هرگاه این را دانستی، پس ظاهر صورت سؤال، این است که همشیره وصیت به حج کرده، واما وصیت به شخص خاصی که او حج کند و او هم قبول کرده باشد در میان نیست. تبرع زوج در استیجار حجه از برای او صحیح خواهد بود ومسقط حج است. وظاهر این است که عدم کفایت تبرع مختص صورتی است که وصیت به شخص خاص شده و او هم قبول کرده باشد و در صدد کردن هم باشد. واما اگر آن شخص خاص نکند به سبب عایقی ومانعی هر چند عصیان و بیپروایی باشد، باز جایز است تبرع ومسقط است، هر چند متبرع جاهل باشد به اینکه چنین وصیتی شده ولکن به عمل نیامده. واما اگر جاهل باشد به وصیت واتفاقا هم وصی به عمل آورده باشد که هر دو حج از برای میت در یک سال به عمل آمده باشد، پس آنچه متبرع کرده، حجة الاسلام .

ص: 314


1- وسائل: ج 8 ص 116، ابواب النیابه باب 1 ح 4.

نخواهد بود. ولکن هر دو را از آن حج، نصیب هست و اگر اتفاق افتد در نفس الامر، حج وصی باطل بوده، حج متبرع مسقط از او خواهد بود. مطلب دوم: این که آن پول را چه باید کرد؟ وتحقیق آن این است که چون حجة الاسلام از صلب مال وضع می شود، خواه وصیت کرده باشد وخواه نه، و اظهر اکتفاء، به میقاتی، است. پس هر گاه بیست تومان زاید بر اجرت حج میقاتی آن است و آن زاید بر اجرت حج میقاتی از ثلث مال بیشتر نیست یا هست و وارث اجازه کرده، پس ظاهر این است که در این صورت، تمام بیست تومان در حکم مال میت است وباید آن را به مصارف وجوه خیرات رسانند از برای متوفیه و وجه آن از آنچه در همین مجموعه در کتاب وقف و وصیت ذکر کرده ام ظاهر می شود اگر خواهی که مطلع شوی، رجوع کن به آنجا. و هرگاه بیست تومان بعد از وضع اجرت حج میقاتی هم زاید بر ثلث باشد و ورثه امضا نکنند داخل میراث می شود.

436- سوال:

436- سوال: شخصی تنخواهی دارد که به قدر استطاعت حج، می شود ولیکن خانه او بعضی ضروریات نداشته باشد، مثل دست خارج یا اتاق خارج و بیت الخلا ومطبخ و طویله و همچنین بعض بیوتات خانه خراب است، هرگاه اینها را بسازد، تنخواه او به قدر استطاعت نیست. آیا مستطیع است یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه ضرورت داعی باشد بر داشتن اینها، ودر ترک ساختن اینها عسر و حرج لازم میآید، اینها را مقدم میدارد و اگر بعد از اینها استطاعت باقی ماند حج می کند والا فلا. و این در وقتی است که قبل از این، حج مستقر نشده باشد در ذمه او.

437 -سوال:

437 -سوال: هرگاه شخصی زحمت بر خود قرار بدهد و اندک نقص آبرو را هم بر خود مضایقه نکند، می تواند به حج رود از تنخواه خود، و اگر به آبرو خواهد برود تنخواه وفا نمی کند که ملازمی همراه ببرد. آیا مستطیع است یا نه؟

جواب:

جواب: در احادیث مکرر شده که حج واجب می شود، هر چند که باید سوار الاغ گوش و دم بریده شود وفرقی ما بین وضیع وشریف نیست واظهر این است که فرقی هم ما بین زاد و راحله و غیر اینها نیست. بلی ملاحظه بنیه وتوانایی وطاقت معتبر است.

ص: 315

پس هرگاه شخص عزیزی به سبب بنیه وطاقت سواری الاغ و نان بینان خورش و مباشرت خدمت خود می تواند رفت. و شخص وضیعی، بدون کجاوه واطعمه نفیسه و خادمی نمی تواند رفت، به سبب ضعف وعدم بنیه، آن مستطیع است با آن و این مستطیع نیست بدون این.

438- سوال:

438- سوال: شخصی مستطیع بود و تنخواه تلف شد وحالا هیچ ندارد. می تواند استیجار حجی کند و در سال بعد از برای خودش حجی بکند یا نمی تواند ؟

جواب:

جواب: بلی می تواند ، بلکه گاه است که واجب می شود که این کار بکند تا خود را بری الذمه بکند.

439- سوال:

439- سوال: شخصی میخواهد تدارک سفر حج ببیند و مهر زوجه میخواهد بدهد وخرجی خانه را هم بگذارد. آیا خمس را ابتدا بدهد یا بعد از وضع اینها؟

جواب:

جواب: هر گاه اموالی که دارد از جمله اموالی است که خمس متعلق به آنها می شود، مثل فاضل مؤنه سال از ارباح کسب وزراعت وتجارت و غیر اینها، خمس لازم است والا خمس لازم نیست. وچنان نیست که میان عوام متداول است که هر کس میخواهد حج برود باید خمس بدهد از خرجی راه و برود. گاه است کسی به او هزار تومان میبخشند، یا از پدر او به او میراث میرسد، اظهر این است که خمس بر او واجب نیست و همینکه به آن مال مستطیع شد باید حج کند. واما هرگاه از جمله اموالی است که خمس به آن متعلق می شود وخمس هم تعلق گرفته باید خمس را بدهد ودیون خود را که از جمله آن، مهر زن است بدهد. بعد از آن هرگاه به قدر استطاعت، یعنی به قدر زاد وراحله واخراجات راه ومؤنه عیال تا برگشتن را دارد واجب است حج، والا فلا، و این وقتی است که قبل از این، حج در ذمه او مستقر نشده باشد و هرگاه مستقر شده باشد به هر حال باید حج بکند.

440- سوال:

440- سوال: هرگاه زینب مستطیع، " زید " را وصی کند که بعد از فوت من، حجه بلدی به جهت من استیجار نما. و زینب، وفات نماید و زید، مبلغ چهل تومان از مال زینب را به جهت حجه بردارد و تتمه ترکه را به وارث بدهد. و زید وصی، نایبی از

ص: 316

جهت زینب گرفته ومبلغ بیست تومان وجه به او داده و بیست تومان دیگر، خود نگاه داشته که در مراجعت به نایب بدهد. در بین راه، قبل از وصول، به مقصد، نایب فوت شود وتنخواهی از او باقی نمانده باشد. عمرو، رفیق نایب در آن موضع از مال خود، به اذن طلبه غیر مجتهد به جهت موصیه استیجار حجه نماید و عمرو، بعد از مراجعت از مکه، مطالبه باقی وجه که در نزد وصی مانده بود بنماید، وصی در دادن وجه، مساهله نماید. آیا در این صورت، عمرو تسلط بر گرفتن وجهی که در نزد وصی هست دارد یا نه؟ و بر فرض عدم تسلط، وجه خود را از کی مطالبه می تواند کرد؟ و وجه باقیمانده از حجه در نزد وصی به چه مصرف باید رسید؟

جواب:

جواب: چون مفروض این است که مالی در میان نیست نه از اجیر، ونه از منوب عنه، پس این استیجاری که عمرو کرده، اگر قصد او تبرع است که ذمه منوب عنه، یعنی زینب، بری شود. پس ظاهر این است که زینب، برئ الذمه می شود، لکن این شخص، یعنی عمرو، مطالبه اجرت از وصی نمی تواند کرد وآن مال که در نزد وصی مانده، ظاهر این است که در حکم مال میت باشد. چون به مقتضای وصیت نافذه از مال وراث، بیرون رفت وبه ارث بر نمیگردد، پس آن را به مصارف بر، میتوانند رسانید واز جمله آنها این است که احتیاطا استیجار حجه دیگر برای او بشود به قصد تقرب که اگر آن حجه، عیبی داشته باشد این در عوض حجة الاسلام او باشد. و اما هرگاه به این قصد کرده فضولا که اگر وصی یا وارث، عوض را بدهد حج از آنها باشد والا از برای خودش، دور نیست که با اجازه و امضای وارث یا وصی و دادن اجرت، برائت ذمه از برای منوب عنه حاصل شود. اما اینکه به اذن طلبه غیر مجتهد کرده، پس آن نفعی ندارد، بلکه اگر مالی از اجیر در میان بود، یا از منوب عنه و دسترسی به وصی یا حاکم شرع یعنی مجتهد عادل نبود. در این صورت به استصواب عدول مؤمنین میتوانست که این کار را کرد، بلکه اگر مالی از آنها در دست او بود، ظاهر این است که با فقد حاکم وعدول مؤمنین هم تواند استیجار کرد. واما آن بیست تومانی که اجیر گرفته، پس به قدر آنچه از عمل کرده که در برابر اجرت بوده واجرت

ص: 317

بر آن توزیع میشده از مال، آن را نمیتوان استرداد کردن. به هر حال، مروت وانصاف را از دست نگذارند ومراعات آن اجیر فقیر را منظور دارند.

441- سوال:

441- سوال: شخصی نیابت حج بلدی گرفته ومحرم به عمره یا حج تمتع شده، در حال طواف در جامه احرامی که به نجاست معفوه در صلوة، متنجس شده، طواف و سعی ونماز طواف را کرده. ومنظورش آن بوده که در طواف هم مثل صلوة، خون کمتر از درهم، معفو است. وبعد از تقصیر وقبل از لبس مخیط وسایر احرام، متفطن شده که شاید در طواف معفو نباشد. معجلا ثوبی الاحرام را تطهیر کرده، تجدید نیت احرام در مکه کرده وعقد آن را به تلبیه نموده، طواف وسعی را به عمل آورده با تقصیر، واین در روز هفتم شده ومتفطن نشده که از ادنی الحد، احرام بندد وبعد از فراغ از مناسک حج هم عمره مفرده که من باب وجوب احتیاطی نایبین به عمل میآورند بجا آورده، آیا موافق شریعت غرا، برئ الذمه شده یا نه؟

جواب:

جواب: اظهر این است که طواف در این معنی در حکم نماز است وبا نجاست معفوه، طواف صحیح است و بر فرضی که قایل شویم به عدم عفو، ضرور به اعاده احرام نیست از برای عمره، بلکه همان طواف ونماز و سعی را که اعاده می کند کافی است. بلی اگر آن جامه احرام در حال احرام نجس بوده یا جامه نجس، احرام بسته، از این جهت اشکال به هم میرسد، بنا بر اشتراط طهارت جامه در صحت احرام. ولکن ظاهر این است که در احرام هم نجاست معفوه مضر نیست، مانند نماز

442- سوال:

442- سوال: شخصی که مستطیع شده باشد، آیا می تواند مال خود را به اولاد خود، هبه نماید به حدی که از استطاعت بیفتد یا اینکه نمی تواند ؟ و بر فرض این که نتواند، هر گاه جاهل از این معنی باشد واموال خود را جمیعا هبه کند وبعد که متذکر شد می تواند که ادعا کند وپس بگیرد یا نه؟

جواب:

جواب: بلی، مادامی که حج مستقر در ذمه نشده باشد می تواند خود را از استطاعت بیرون کند. واما هرگاه استطاعت باقی است تا وقت روانه شدن قافله، پس دیگر نمی تواند خود را از استطاعت بیرون کند. حج بر او واجب است واگر در چنین

ص: 318

وقتی هبه کند به فرزند وایجاب وقبول وقبض به عمل آید، دیگر رجوع هم نمی تواند کرد.

443- سوال:

443- سوال: زوجه کمترین، به قدر صد وپنجاه تومان باغ وملک دارد، هرگاه به فروش برسد. آیا مستطیعه است یا نه؟ وچند طفل کوچک دارد وحمل هم دارد و املاکش را چهار سال قبل از این به اجاره داده در مدت سی سال، و تا زمان اجاره منقضی نشود، فروش آن به قیمت تمام که به آن مستطیعه بشود ممکن نیست، ولکن قبل از این که اجاره بدهد، متمکنه از فروختن به قیمت تمام بود.

جواب:

جواب: هرگاه قبل از اجاره دادن به قدری میخریدند که مستطیع میشد و در آن وقت، مانع دیگر برای او نبود و حج در ذمه او مستقر شده، باید بفروشد و برود، هر چند به قیمت نازلی باشد و وفا به مؤنه حج نکند. واما هرگاه قبل از آن، حج در ذمه او مستقر نشده والحال قیمت آن به قدر استطاعت نیست، واجب نیست وطفل داشتن وحمل داشتن، مانع از وجوب حج نمی شود.

444- سوال:

444- سوال: شخصی مقاطعه کرد با زید، که او را به حج ببرد به مبلغ معینی و عمرو، ضامن آن شخص شد که اگر او را به حج نبرد از عهده آن وجه بیرون آید وآن شخص قبل از تمام عمل، فوت شد. آیا زید، وجه خود را از عمرو، مطالبه می تواند کرد یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که این مقاطعه از باب اجاره است و هر چند به مجرد اجاره، وجه اجاره ملک موجر می شود، لکن تسلیم واجب نیست مادامی که عمل واجب نشود، مگر در مثل حج که غالب این است که بدون آن ممکن نیست. لکن موجر ضامن اجرت است وهر قدر از عمل به عمل آید مستحق می شود. پس الحال می گوییم که هرگاه خواهد ضامن وجه موجود شود در اول وهله که هنوز تلف نشده پس، از جمله ضمان اعیان مضمونه است، مثل مغصوب مأخوذ بسوم، یا به بیع فاسد. واظهر در آن، عدم صحت ضمان است. و هرگاه بعد از تلف واستقرار در ذمه موجر است، پس ضمان صحیح است و هم چنین هرگاه در ضمان شرط کند که هر

ص: 319

قدر که در ذمه او بماند من ضامنم، پس در صورت سؤال اگر اجیر شده از برای نفس تحمل حج، دون مقدمات سفر، و آن شخص پیش از حج مرده، عمرو، ضامن تمام وجه است و هرگاه اجیر شده از برای مجموع حج وسفر، پس توزیع می شود اجرت وآنچه در برابر اعمال است که به عمل آمده، ضامن نیست وما بقی را ضامن است. پس ضمان عمرو هم منصرف می شود به آنچه در برابر آن عمل نشده باشد، نه مطلقا، پس تفصیل باید داد که اگر اجیر شده بر نفس حج واجرت را تمام گرفته وعمرو هم ضامن شده که در صورت تلف وجه وعمل نیامدن حج، من ضامنم، باید همه را بدهد در صورت تلف. واگر اجیر بر مجموع مقدمات شده وضامن، ضامن قدر تالف در برابر باقیمانده عمل شد، همانقدر را ضامن است.

445- سوال:

445- سوال: هرگاه در سنه ماضیه، جمعی از حجاج، قبل از وصول به میقات فوت شدند، بعضی را سال اول استطاعت وبعضی مسبوق به استطاعت مستقره وبعضی نایب به استیجار از جانب ورثه منوب عنه که حجة الاسلام بر او واجب شده بدون وصیت (بلکه قصد ورثه مجرد ابراء ذمه منوب عنه بوده) و بعضی با وصیت، اما بدون تعیین وصی معین، وبعضی به اذن وصی معین. وبعد از فوت ایشان، شخصی به زعم آن که احسان نموده (و ورثه البته ممنون خواهند بود وراضی به فعل او هستند) قربة الی الله وبه قصد آنکه آنچه خرج کند تسلط بر ورثه خواهد داشت، یا ورثه و وصی قبول خواهند نمود و امضا خواهند داشت، عمل آنها را متوجه شده وکفن ودفن ایشان نموده و از برای هر یک از متوفی یا منوب عنه متوفی، از همان موضع، استیجار حج نموده، به اطلاع جمع کثیری از معروفین وثقات قافله. در این صورت بیان فرمایند بر فرض صدق مراتب مشروحه برائت ذمه از منوب عنه یا متوفی حاصل شده یا نه؟ و بر فرض حصول ابراء ذمه، شخص معهود تسلط بر ورثه یا وصی دارد که وجه اجاره را بگیرد از ایشان به علت استقرار حج بر ذمه متوفی یا نه؟ وبا عدم تسلط آیا جایز است وصی را که عمل آن شخص را امضا دارد؟ و وجه آن را که از

ص: 320

بقایای وجه اجاره موجر اول است بدهد یا نه؟ و اگر خود نایب وصیت نموده که از جانب منوب عنه من، نایب بگیر، اما وکیل در استیجار نباشد مفید فایده خواهد بود یا نه؟ حاصل آنکه بعد از فوت ایشان، نظر به آنکه وجهی از ایشان باقی مانده وحج بر ذمه ایشان قرار گرفته، آیا بر متدینین قافله واجب بود که استیجار حجه از برای ایشان بکنند، یا آنکه بایست وجه را رد بر ورثه بکنند؟ اگر چه دانند که ورثه بعد از این، استیجار حج نخواهند نمود.

جواب:

جواب: اما از سؤال آنکه حج در ذمه او مستقر شده بوده است قبل از این، پس این است که ظاهر این است که جایز است استیجار حج از برای او، بلکه واجب است از مال آن متوفی، هرگاه مالی از او همراه باشد. چنانکه صحیحه یزید بن معاویه عجلی دلالت دارد بر آن: " قال: سئلت ابا جعفر (علیه السلام) (1) عن رجل خرج حاجا ومعه جمل له ونفقة وزاد فمات فی الطریق. قال: اذا کان صرورة ثم مات فی الحرم فقدا جزات عنه حجة الاسلام وان کان مات وهو صرورة قبل ان یحرم جعل جمله و زاده ونفقتة وما معه فی حجة الاسلام فان فضل من ذلک شی فهو للورثة ان لم یکن علیه دین. قلت: ارایت ان کانت الحجة تطوعا ثم مات فی الطریق قبل ان یحرم لمن یکون جمله ونفقتة وما معه؟ قال: یکون جمیع ما معه وما ترک، للورثة الا ان یکون علیه دین فیقضی عنه او ان یکون اوصی بوصیة فینفذ بذلک لمن اوصی له ویجعل ذلک من ثلثه ". وظاهر این حدیث این است که رفقا میتوانند از برای او از مال او، استیجار حج کنند، ولکن باید این را مقید کرد به صورتی که وصی نداشته باشد یا دست به او نرسد ودسترس به حاکم شرع هم نباشد، و الا باید به اذن ایشان کرد. زیرا که ولایت در امثال این امور با حاکم است، هرگاه وصی نباشد، ولکن باید در صورت فقد حاکم، این امر از ثقات مؤمنین به عمل بیاید. چون ظاهر این است که ولایت در امثال این امور، .

ص: 321


1- وسائل: ج 8 ص 47، ابواب وجوب الحج باب 26 ح 2 - توضیح: نام " یزید بن معاویه ": سهو است و راوی حدیث " برید عجلی " است.

بعد از فقد حاکم با ثقات مؤمنین است. و هرگاه این هم ممکن نباشد ظاهر این است که سایر رفقا هم توانند کرد نظر به اطلاق حدیث و در اینکه در حدیث شرط شده است که صرورت یعنی " نو حاجی " تنبیهی است بر اینکه وجه لزوم این معنی این است که حج فوری است وتأخیر نمیتوان کرد وممکن است که حدیث شامل نوحاجی که سال اول استطاعت او باشد هم باشد، ولکن حکم به وجوب در این صورت مشکل است، بلی احوط از برای ورثه این است که ترک نکنند هرگاه همراه باشند. ومؤید این مطلب، حدیث صحیح دیگر که باز، یزید بن معاویه روایت کرده (1) از حضرت صادق (علیه السلام): " قال سالته عن رجل استودعنی مالا فهلک ولیس لولده شیئ ولم یحج حجة الاسلام. قال: حج عنه وما فضل فاعطهم ". واصحاب ما عمل به آن کرده اند، وحاصل مضمون آن، این است که هرگاه مال امانتی از کسی نزد کسی باشد وآن شخص بمیرد و حجة الاسلام در ذمه او باشد، جایز است که آن امانت را به مصرف حجة الاسلام او برساند، ولکن اصحاب مقید کرده اند، این را به صورتی که این شخص امانتدار، علم داشته باشد که اگر به وراث بدهد ایشان حج برای او نخواهند. و ظاهر این است که ظن غالب در اینجا قائم مقام علم می شود. چنانکه در مسالک تصریح به آن کرده و وجه تقیید این است که ادله عدم جواز تصرف در مال غیر در کمال قوت است وتخصیص آنها به این حدیث، در غیر صورت علم مذکور، یا ظن غالب در نهایت اشکال است. بلی اشکال به هم میرسد در جایی که از حال وراث مطلع نیست که آیا استیجار میکنند یا نه؟ و دور نیست که در اینجا تخصیص بدهیم هر گاه تفحص وتجسس حال آنها مستلزم فوات فوریت حج شود واطلاق حدیث سابق هم مؤید این است. و اصحاب ملحق کرده اند به امانت، سایر حقوق مالیه را مثل دین وغصب وسایر امانات شرعیه که از جمله آنهاست ماندن مال بعد از فوت او در نزد رفیق، بلکه اظهر این است که سایر واجبات، خواه حج باشد یا خمس یا زکوة یا رد مظالم آنها هم ملحق به حجة الاسلام میشوند و در همه .

ص: 322


1- همان مرجع، ابواب النیابه باب 13 ح 1، توضیح: باز نام راوی اشتباه شده است و " برید عجلی " درست است.

امور، مراعات اذن حاکم را منظور دارد، هرگاه ممکن باشد و قادر بر اثبات در نزد او باشد، و الا آن هم ضرر نخواهد بود و اصل معتمد در این مسئله این است که مال میت، منتقل نمی شود به وارث، مادامی که دین و وصیت او ادا نشود، چنانکه ظاهر آیه است و محقق هم در مسئله ودیعه، اصل را همین قرار داده و روایت یزید (1) را مؤید مطلب آورده. و ظاهر این است که تفحص کردن از دین دیگر، لازم نباشد و اگر دین دیگر ثابت باشد، آن مال منقسم می شود بر حج و آن دین، بالنسبه و حکم آن را در محل خود بیان کردیم. و این سخنها جمله معترضه بود و در مسئله مال امانت ذکر کردیم و اینها را مؤید ما نحن فیه آوردیم. چنانکه حدیث اول هم مؤید این مسئله مال امانت هست. وبه هر حال، ظاهر این است که هر گاه ثقات مومنین این کار را کرده باشند با عدم وصی و فقد حاکم، صحیح است وحج ساقط می شود از میت و وراث بر آنها تسلطی ندارند و ظاهر این است که یک نفر ثقه عدل هم کافی است و اشکال در این که آیا واجب است که از محل موت، استیجار کرد یا از میقات، همان است که در اصل حج گفته اند واظهر این است که بدون رضای وارث زیاده از مقدار میقاتی نمیتوان، مگر با وصیت یا خروج از ثلث یا امضای وارث، هر چند ظاهر روایت از موضع موت است، ولکن منافاتی با تقیید به میقات هم ندارد. واما سؤال از وجوب استیجار که آیا واجب است یا مجرد جواز است؟ پس اظهر وجوب است و ظاهر " امر " هم در روایت اخیر، وجمله خبریه در روایت اولی، ظاهر در آن است. اینها همه در وقتی است که حجة الاسلام در ذمه میت مستقر شده باشد. واما هرگاه سال اول استطاعت او بوده، پس اظهر عدم وجوب، بلکه عدم جواز است واگر چنین کرده باشد و وراث امضا نکنند ضامن است که مال را به وراث رد کند و از اینجا معلوم می شود که هرگاه حج واجبی باشد که به نذر وشبه آن واجب شده باشد جایز نیست استیجار آن از برای رفقا بدون رضای وارث، زیرا که اگر نذر معین در خصوص آن سال است آن در حکم .

ص: 323


1- همان طور که قبلا گفته شد " برید " صحیح است.

حجة الاسلام در سال اول استطاعت است که هنوز مستقر نشده و اگر نذر مطلقی باشد، پس آن فوری نیست که تأخیر آن مستلزم تفویت فور باشد و حدیث هم دلالت بر این ندارد. بلی اگر علم داشته که وارث به عمل نمی آورد وفساد دیگر هم بر آن مترتب نباشد داخل مسئله مال ودیعه می شود که فقها تعمیم داده اند نسبت به حقوق ومصارف مالیه لازمیه، و از اینجا حکم حج مندوب هم ظاهر شد، خصوصا با تصریح حدیث به عدم جواز در آن. اینها همه در وقتی است که خود از مال متوفی که همراه او است بکند، واما اینکه فضولا از مال خود بکند به اعتقاد این که احسان کرده وورثه ممضی خواهند داشت، پس در این صورت تسلطی بر وراث ندارد که از آنها بگیرد. واشکال در این است که آیا با امضای وراث و وفای به آنچه داده است حج صحیح ومبری ذمه میت خواهد بود یا نه و هرگاه امضا نکنند وتنخواه را ندهند حج از برای کی خواهد بود، ظاهر این است که هرگاه قصد این شخص فضولی، ابراء ذمه میت بوده، خواه عوض به او برسد یا نه، این در حکم متبرع است و حج متبرع. مسقط است از ذمه منوب عنه، ولکن وارث کمال بیمروتی کرده اند، اگر عوض را ندهند. و هرگاه به قصد این کرده که اگر اجازه کنند و تنخواه را بدهند، از برای آنها باشد، پس اگر قصد نیابت از متوفی کرده، و با خود قرار داده که اگر تنخواه را ندهند، او هم حج را بر گرداند برای خود، دور نیست که بر فرضی که امضا داشتند وتنخواه دادند، حج مبری ذمه باشد، والا حج از برای فضولی خواهد بود. چنانکه نظیر آن در صدقه مال لقطه و غیر آن ثابت است ودلیل این، صحت فضولی است در عقد اجاره. واگر قصد کرده که برای خود میگیرم، اگر آنها تنخواه دادند منتقل می کنم به متوفی والا فلا، پس دلیلی بر صحت آن از برای میت وبری ذمه بودن در نظر نیست و قیاس آن بر قرائت قرآنی که کرده باشد وبعد از آن، ثواب آن را نقل کند به غیر، وجهی ندارد. و همچنین هرگاه قصد را مرددا کرده باشد که این را حج میگیرم به این قصد که از برای میت باشد اگر پول بدهند، و از برای خودم باشد اگر ندهند، و بعد وراث امضا کنند و پول را بدهند، اشکال است وشاید اظهر، صحت باشد بنا بر صحت فضولی در عقد اجاره

ص: 324

چنانکه اظهر است. و اما سؤال از حجهای استیجاری، پس اگر مال اجیر در دست رفیق نیست، حکم آن از مدلول آن دو حدیث، هیچکدام ظاهر نمی شود. پس باید رجوع کرد به قواعد، و اگر در دست رفیق باشد و بر سبیل امانت باشد، حکم آن داخل حدیث دوم می شود از وجهی دون وجهی. چون آن دو حدیث در حجة الاسلام است نه در استیجار آن. و نظر به الحاق فقها، سایر حقوق مالیه وامانات شرعیه را به امانت، حکم آن که بر سبیل امانت مالیه نباشد هم ظاهر می شود، پس کلام در آنها از دو حیثیت اعتبار می شود. یکی از حیثیت نایب و یکی از حیثیت منوب عنه. اما از حیثیت اول، پس بنا بر اظهر که اجاره به موت اجیر باطل نمی شود، مگر در وقتی که مباشرت خود اجیر شرط شده باشد، و بنابر آنکه وفای آن هم فوری دانیم، چنانکه نسبت به منوب عنه بود، چنانکه مشهور است ولازم می شود بر وارث که وفا کند ووارث حاضر نباشد. پس ظاهر، لزوم استیجار است، ولکن به همان تفصیل مراعات اذن وصی وحاکم. واما هرگاه قایل باشیم به بطلان به موت یا در صورت اشتراط مباشرت به نفس، یا اینکه قایل شویم که فوریت به مجرد استیجار کردن رفقا دلیل ندارد، مگر در صورتی که علم داشته باشد که وارث نخواهد کرد در صورت اخیره، یعنی عدم فوریت به سبب استیجار یا قول به عدم انفساخ که داخل مسئله مال ودیعه می شود به ملاحظه الحاق سایر واجبات به حجة الاسلام. واما از حیثیت ملاحظه حال منوب عنه، پس مفروض این است که مالی از او در میان نیست و وجه حجة که پیش گرفته وهنوز حج نکرده هر چند در حکم مال منوب عنه است، ولکن مادامی که اجاره منفسخ نشده، باید ملاحظه حال نایب را کرد. بلی در صورتی که اجاره منفسخ شود وآن عین المال در دست رفقا باشد، حکم آن همان است که مذکور شد که جایز است استیجار از برای منوب عنه، با ملاحظه تفصیل متقدم. واما اخراجات کفن ودفن وغیره. پس آنچه متعلق به مال میت است مثل کفن واجب وسدر وکافور وامثال آن، جایز است صرف آن و وارث تسلطی در استرداد آن ندارد وآنچه متعلق به مال نیست، وارث می تواند استرداد کرد.

ص: 325

446- سوال:

446- سوال: به شرف عرض مقدس عالی میرساند که در مرحله تکلیف خود متحیر ماندم و هیچ امری موجب شبهه مخلص نشده، الا آنچه بعضی از ثقات مذکور نموده اند که بندگان عالی فرموده اند در این سال، امنیت طریق حج نیست و راه خیال این مخلص این بوده که به شیاع ثابت شده که سال گذشته، امنیت از طریق شیراز بوده و جمعی کثیر از تجار نیز مذکور نمودند که از اینجا تا " لحسا " و " قطیف " امن است وبه تصرف شاه است برا و بحرا، وجماعتی که از حج آمدند متفق بودند که از قطیف تا مکه، نهایت امنیت دارد به اعتبار نفاذ امر سعود خذله الله. ومیل آن به روانه شدن حاج از این طریق و به اعتبار اینکه، این طایفه کسی را که امان بدهند محقون الدم میدانند وامان داده است در سال سابق در مکه معظمه بالاخبار المتواتره، علاوه بر اینکه قافله را، طایفه تسنن بلکه کفار هم در امان میدانند ومتعرض آن نمیشوند مگر دزد، و دزد در همه جا هست، بلکه دزد این راه کمتر است وچیزی که در دل خلجان می کند نیست، مگر مرحله کربلای معلی که موجب زیادتی کینه آن ملعون با شیعه شده باشد که گاه است با طایفه شیعه که وارد به او بشود تلافی کند. این به نظر قاصر، وقعی ندارد، یکی به جهت این که قضیه (1) نجف اشرف مکرر واقع شده و اصلا از برای قافله ضرری نداشته وپدرش را عجم (2) کشت موجب امری نشد واینکه اخباری که مذکور می شود که از کسان او کشته شده است قطعی، بلکه ظنی هم نیست. منتهای امر، آن است که بر سر ولایتی لشکر کشید و آنها به تشویش خود دفاع کردند وآن ملعون با وجود تقلب او در طریقه خود، چگونه طایفه ای را که امان داده باشد به آن اذیت میرساند به تقریب تقصیری که غیر آنها کرده اند. ودیگر از روزی که واقعه کربلا اتفاق افتاد تا روزی که امیر حاج از جانب سعود به .

ص: 326


1- قیام آل سعود به تحریک ومساعدت انگلیس سال 1147 ه - ق شروع شده محمد بن سعود در سال 1179 در گذشت وپسرش عبد العزیز در سال 1216 کربلای معلی را غارت وقتل عام کرد ودر سال 1218 در مسجد " درعیه " بدست یک فرد شیعه کشته شد ونوبت به پسرش سعود بن عبد العزیز رسید که حکومت او از 1218 تا 1229 بود وسؤال کننده از اوضاع همان سال ها گزارش میدهد که شهر نجف نیز چندین بار مورد حمله آنان قرار گرفته بود.
2- قیام آل سعود به تحریک ومساعدت انگلیس سال 1147 ه - ق شروع شده محمد بن سعود در سال 1179 در گذشت وپسرش عبد العزیز در سال 1216 کربلای معلی را غارت وقتل عام کرد ودر سال 1218 در مسجد " درعیه " بدست یک فرد شیعه کشته شد ونوبت به پسرش سعود بن عبد العزیز رسید که حکومت او از 1218 تا 1229 بود وسؤال کننده از اوضاع همان سال ها گزارش میدهد که شهر نجف نیز چندین بار مورد حمله آنان قرار گرفته بود.

قطیف از پی حجاج میآید، چهار پنج ماه می شود. در این عرض مدت شبهه ای نیست که آن ملعون در کربلا نمیماند ویقینا در زمستان متوجه خانه خود می شود و امر واضح می شود، در صورتی که احتمال راجح بدهیم که باز بطریق سال سابق در قطیف در اول ذیقعده امیر حاج بفرستد وحاج را ببرد. آیا واجب نیست که برویم تا به آنجا وتثبت بکنیم وتأمل کنیم در اینکه امیر حاج میآید ومردم را میبرد یا نه؟ و در صورت سلامت، روانه شویم. یا آنکه محض احتمال اینکه رأیش منحرف شده در امان حاج مرحله امنیتی که در سابق بود زایل شده ومستصحب نیست وتفحص نباید کرد و به شیراز و کنگون (1) و " لحسا " نباید رفت و در خانه خود به همین قدر از خبر باید قرار گرفت واگر ظاهر شود که امنیت سابق بر قرار بوده واین شخص تفحص نکرده، به موضع تفحص که اقرب به محل خود ورود امیر حاج است میرفت امری بر او معلوم میشد وسال بگذرد آیا استقرار حج خواهد شد یا نه؟ به هر حال، وجه تحیر مخلص از این است که امنیت مستصحب است وخلاف آن معلوم نیست واینکه قضیه کربلا قاطع آن باشد محل شک مخلص است وبه سبب گذشتن زمان بسیار ونزدیک شدن به محل امیر حاج می تواند واضح شود وعمل کردن به مقتضای استصحاب ورفتن به بنادر وبعد از ظهور سد طریق مراجعت کردن و در صورت ظهور بقای امنیت به مکه رفتن وخیمت وناخوشی به نظر قاصر نمیرسد، آیا والحالة هذه سفر طاعت است یا معصیت؟ واجب است یا حرام؟ وخوب واضح وظاهر است که اگر تکلیف این بنده حقیر در خانه ماندن باشد بسیار خوشوقت خواهم بود و اگر خوف تقصیر تکلیف را نمیدانستم اخوی را به شرف عتبه بوسی نمیفرستادم. وچون خبر عالی حضرت آقا محمد حسن خبر واحد عادل بود احتمال دادم که شاید تغییر سئوالی باشد که تکلیف مخلص مغایر او شود. لهذا مصدع بندگان عالی میگردد که لطف ومرحمت فرموده، آنچه تکلیف مخلص را دانند مقرر فرمایند. ن

ص: 327


1- کنگان

و ظاهر آن است که به رفتن مخلص، جمعی کثیر روانه میشوند وبه عدم آن، متقاعد میشوند. وقت هم مضیق بود. وچاره نبود به غیر از تصدیع و تضییع اوقات بندگان عالی وبسیار واضح است که در این مراحل از بندگان عالی خبیرتر وعلیم تری نیست. خود به نفس شریف به ولایت سعود تشریف برده اید و ولایت او را میدانید و در مسائل دینی مقتدا وحجة الله میباشید و هر چه بنده خود را به آن امر فرمایید امتثال و اطاعت خواهم نمود. انشاء الله، آن که تصدیع کشیده، آنچه حکم الهی باشد قلمی فرمایند که موجب اطمینان این متحیر گردد.

جواب:

جواب: اخبار و ادله که دلالت دارند بر اشتراط خلو سرب. هر چند اگر نظر کنیم به این که الفاظ اسامی امور نفس الامریه اند باید مستطیعی در عالم نباشد مگر به فرض نادری، ولکن چون تحقیق این است که هر چند مسلم است که الفاظ اسامی امور نفی الامریه اند، لکن در تکالیف شرعیه محمولند بر آنچه در نظر مکلف آن باشد وفروع این مسئله بسیار است و از جمله آنها این است که زکات واجب است بر مالک نصاب و قصر، واجب است بر قاصد ثمانیه فراسخ وحج واجب است بر مستطیع و روزه واجب است به دخول ماه مبارک رمضان وامثال اینها ومتفرع می شود بر این، آنکه واجب است گداختن دراهم مغشوشه تا معلوم شود مقدار خالص یا نه؟ و واجب است تفحص وتحقیق آن مسافت یا نه؟ و واجب است استهلال یا نه؟ و در اموال که در معرض بیع در آورده شود تا معلوم شود استطاعت است یا نه؟ و اظهر در نظر حقیر، عدم وجوب تفحص است. و بعد از اینکه این را دانستی پس می گوییم که آیا تخلیه سرب در نفس الامر معتبر است یا در نظر مکلف وبعد از ملاحظه اعتبار نظر مکلف، آیا جزم مکلف ضرور است یا کافی است؟ اظهر این است که ظن، کافی باشد واین غایت تنزل است که ما از نفس الامر وجزم (که او فقند به مقتضای وضع) دست برداشتیم، پس لا اقل ظن باید حاصل شود، پس لزوم حصول ظن به خلو سرب، دلیلی است شرعی. پس احتمال خلو سرب کافی نیست ودر برابر این دلیلی شرعی چیزی نیست به غیر قاعده یقین که مدلول اخبار معتبره هست که

ص: 328

نهی شده از نقض یقین به شک وقاعده استصحاب و هر چند مقتضای قاعده یقین این است که احتمال خلاف، ناقض یقین سابق نیست نه به عنوان شک و نه وهم و نه ظن، ولکن اعتبار ظن خلو سرب که از آن اخبار وادله مستفاد شد مخصص این قاعده می شود، زیرا که هر چند مقتضای قاعده یقین این است که باید به یقین سابق عمل کرد، خواه مقتضای آن ظن به عدم معلوم، باشد یا مشکوک یا موهوم، ولکن مقتضای این اخبار، این است که باید مظنون باشد. ادله یقین در باقی، حجت است مثل شک در حدث وخبث موت زوج ومورث و غیر آنها و در اینجا حجت نیست، خصوصا اینکه در ما نحن فیه یقین سابقی در دست نداریم و مجرد سلوک خوش سعود در یک سال، منشأ یقین نمی شود وانسحاب حکم شخص یک سال به سال دیگر، خود بیمعنی است، هرگاه حصول یقین خواهیم، زیرا که مشکل است که فعل یک سال او از قواعد یقینیه شود که بگوییم نقض آن جایز نیست. واما قاعده استصحاب، پس (قطع نظر از اینکه این سخن آخری بر آن هم وارد است، چون آن فعل جزئی شخصی، منشأ ثبوت کلیه نمی شود که مستصحب داریم) بر آن، وارد است که فرق است ما بین قاعده استصحاب وقاعده یقین ودلیل قاعده یقین، اخباری است که در آن وارد شده، ولکن دلیل حجیت استصحاب همان ظنی است که از حصول علت موجده حاصل شده که همان علت موجده را علت مبقیه میدانیم وآن خود، بنفسه محل نظر است که علت وجود علت بقا باشد، پس حجیت آن نخواهد بود، الا مجرد ظن بقا وظن بقا، تابع مجرای عادت الله است وآن مختلف است در مواضع به سبب اختلاف موضوعات در استصحاب، چنانکه ملاحظه میکنیم در ظن بقای جبال وبلاد عظیمه وقرای مبیه در ساحلو در حیوان متفاوته در عمر و زندگانی و در ما نحن فیه عادت الله کجا جاری شده به بقای عهد سعود، حتی با طرو این سوانح، خلاصه مراد از حجیت ظن استصحابی باید مادام حصول الظن باشد. زیرا که دلیلی به غیر آن ندارد، و هرگاه آن ظن، باقی نباشد، بلکه مبدل شود به وهم یا شک، پس حجت نخواهد بود. ومعذلک ظنی که از اخبار خلو سرب حاصل است واستصحاب و اصل، مقاومت با

ص: 329

دلیل نمی کند تا گفته شود که مجرد حصول در آن سابق کافی است، هر چند ظن به بقا نباشد. والحاصل در این مقام لازم است تحقیق اینکه آیا اصل وجوب حج است با تحقق سایر شرایط. الا با ظن ضرر، یا اصل عدم وجوب است، الا با ظن سلامت و حق این است که اصل عدم وجوب است، الا با ظن به سلامت، زیرا که امنیت راه، شرط است چنانکه تصریح شده در کلام علما وظاهر ایشان اجماع است در اخبار، چون معنی خلو سرب امنیت است و منحصر است کلام ایشان در خوف و امن، چون گفته اند که شرط است امنیت وبا خوف جایز نیست ومتعرض شق ثالث نشده اند که محتمل الطرفین باشد. نمیتوان گفت که در محتمل الطرفین اصل عدم مانع مفید ظن سلامت است، چون ظن به عدم سبب، به سبب اصل مفید. عدم مسبب است که خوب باشد، به جهت آنکه می گوییم که مراد از مانع، شرور و آفات است. مثل لص وسبع وامثال آن. و نمیتوانیم گفت که اصل عدم مانع است، زیرا که از بدو خلق عالم، شرور وخیرات هر دو مخلوق شده، حتی اینکه دو فرزند آدم، یکی قابیل بوده ودیگری هابیل، وشیر و گرگ وگوسفند وگاو هم از بدو خلقت عالم، خلق شد، پس اصل، این است که این شرور، در این راه نباشند، مستلزم این است که در محلی دیگر باشند. و اصل عدم، نسبت به حصول آنها در هر دو محل مساوی است، زیرا که هر یک از حصولین حادثی است محتاج به مؤثر و ثبوت آن محتاج به دلیل. پس تمسک به اینکه اصل عدم، در این راه، افاده ظن به عدم آن می کند تا مترتب شود بر آن ظن به عدم خوف، که مسبب آن است معنی ندارد. پس باقی ماند همین که ظن خوف و ظن سلامت از امری، خارج از اصل، محقق شود. بلی میتوان گفت که این اصل عدم، هر گاه مستند باشد به استصحاب حالت سابقه، به معنی اینکه از خارج ثابت شده بود خلو سرب و عدم مانع در وقتی وآن حالت را مستصحب داریم وبگوییم در سال سابق این شرور در محلی دیگر بود و در اینجا نبود، پس باید به همان حال باقی باشد، مطلب تمام است. و آنچه تو گفتی از عدم امکان استناد به اصل عدم در وقتی است که حالت سابقه آن راه

ص: 330

به هیچ نحو معلوم نشده باشد، مثل آنکه کسی میخواهد برود به جایی که تا به حال حالت سابقه آن راه بر کسی ظاهر نشده باشد، زیرا که در آنجا مستند نمی تواند شد به اصل عدم و استصحاب آن. و جواب آن همان است که گفتیم که حجیت استصحاب تمام می شود در صورتی که ظن به بقا حاصل باشد و مجرد حصول سبب در آن سابق کافی نیست، پس باید علم به حصول سبب یا ظن به بقای آن، هر دو به حال خود باشد واین داخل قاعده یقین نیست که تا یقیین به رفع سبب نشود باید به مقتضای سابق معمول داشت. پس هر گاه آن ظن مرتفع شد به مجرد حصول سبب در آن سابق اکتفا نمی کنیم، چون شارع شرط کرده است در وجوب، تخلیه سرب را که اقل آن حصول ظن خلو است. ودیگر اینکه گفتیم که واقعه شخصیه که عبارت از سلوک یک سال است موضوع استصحاب نمی تواند شد، زیرا که آن منعدم شد و استصحاب حالت آن شخص مانع، وقتی می تواند موضوع استصحاب شود که عمل او غالب الوقوع شود وطریقه مستمره به دست آید، تا آن را بتوانیم مستصحب داریم وآن به عمل یک سال متحقق نمی شود، بلی طریقه سابقه این جماعت غلبه وقوعی است که موضوع استصحاب میتوانست شد وآن مبتنی بود بر اینکه در آن اوقات، طریقه ایشان تزویر، و استمالت قلوب بود که با وجودی که عجم را مشرک میدانستند مانع از دخول مسجد الحرام نمیشدند، بلکه جمال واعوان همراه میکردند که ایشان را ببرد وبیاورد وطریقه ایشان در اوقات سابقه، وعظ و امر به معروف و نهی از منکر بود با مداهنه ومماشات، والحال که ملک ایشان مستقر شده وتسلط به هم رسانیده اند تا بیعت نگیرند واظهار موافقت نکنند نمیگذارند که داخل شوند واین معنی تا به حال، غلبه به هم نرسانیده که موضوع استصحاب تواند شد وخصوص اینکه آن ایام عبد العزیز، شیوه او شیوه امامت وخلافت محضه بوده وآنچه ظاهر می شود از حال سعود، این است که غالب منظور او سلطنت ودنیا داری است و گاه است به سبب مقتول شدن دو نفر از اولاد او یا جمعی از اقربای او یا جمع کثیری از اعوان (وچنانکه معتمدی به حقیر نوشته بود، اعنی عالیجناب حاجی میرزا آقای طهرانی) نایره غضبیه آن، چنان مشتعل شود که

ص: 331

از طریق ثانیه هم دست بر دارد. اما اینکه نوشته ای چرا نباید رفت تا بنادر که در آنجا حال ظن سلامت و عدم آن، محقق شود؟ جواب آن از آنچه پیش گفتیم ظاهر می شود، زرا که هر چند الفاظ اسامی امور نفس الامریه باشد، لکن تحقیق آن است که در تکالیف معیار فهم مکلف است و او در خانه خود باید بداند که سرب مخلی است یا نه، نه این که لازم باشد برود که تفحص کند از این معنی، حتی به این نحو که متحمل این سفر دور ودراز شود از برای تفحص وتحصیل ظن، واین عین حرج وعسر شدید است وخصوصا در کسانی که حج در ذمه آنها مستقر نشده که بر فرض جواز عمل به استصحاب سلوک شود معارض است به اصل برائت و عدم حصول استطاعت در وجوب حج. اگر بگویی چه فرق است ما بین راه دریا وخوف غرق و ما بین راه صحرا و خوف اذیت سعود؟ پس چنانکه جایز است رکوب بحر، با احتمال غرق پس جایز خواهد بود. سفر بر، با احتمال خطر سعود. گوییم که در سفر دریا، غلبه سلامت موجود است. چون هزار کس به سلامت میرود و یک کس به ندرت غرق می شود واین مضر نیست، چنانکه گاه است در بیابان هم تگرگ و صاعقه، قومی را هلاک می کند وآن نادر، معتنی به نیست در نظر شرع وعقل وعرف و عادت. ولکن آن غلبه در مملکت سعود تا به حال متحقق نشده که تکیه بر ظن غلبه بشود یا استصحاب آن غلبه، بلکه در سفر دریا هم می گوییم هرگاه در حین رکوب، و در روزی که مظنه تگرگ وصاعقه است جایز نیست حرکت ومعیار تکلیف، شروع در مکلف به است و هرگاه در اول امر ظن غلبه در دست هست و در بین طی مسافت سانحه رو دهد، آن مضر نیست، و لکن در ما نحن فیه در حین شروع در طی مسافت آن ظن غلبه در دست نیست. و به هر حال، این مسئله از موضوعات احکام است و مکلف باید خود، این معنی را بفهمد و از مسائل شرعیه نیست که مورد استفتا و تقلید باشد و آنچه موقوف علیه حکم است، همان است که بیان کردیم. دیگر اینکه آیا این ما نحن فیه از آن باب است یا نه، خود مکلف باید بفهمد و در اکثر مواضع مکلف نیز اقتصار به فهم خود نمی تواند کرد، بلکه رجوع

ص: 332

به عرف وعادت وفهم اغلب مکلفین باید کرد تا موضوع مشخص شود، به هر حال اگر خودم بالفرض، حجه در ذمه ام مستقر باشد، در این سال نمیروم وکسی را هم اذن نمیدهم که برود. شما خود بهتر میدانید، ولکن متمسکات شما در تحقیق موضوع محل نظر است.

447- سوال:

447- سوال: هل یجوز لمن تلبس بالعمرة فی حج التمتع ان یعدل الی الافراد اذا حصل له عذر من اتمام العمرة کالحیض وغیرها؟ وبعد الجواز هل یجزیه ذلک عن حجة الاسلام ام لا؟ وعلی تقدیر الاجزاء، فهل یجری ذلک فی النائب والاجیر ویبرئ، ذمته عما استوجر له وذمة المنوب عنه ام لا؟ وهل یجوز العدول حین الاحرام اذا علم ان الوقت یضیق عن عمرة التمتع بخوفه عن دخول مکة قبل الوقوفین او عن حیض مترقب او نحو ذلک ام یختص هذا الحکم بمن تلبس بالعمرة ثم حصل العذر -؟ -؟

جواب:

جواب: الظاهر انه لا خلاف بینهم فی ان المعتمر بعمرة التمتع الی الحج اذا ضاق وقته عن افعال العمرة یعدل الی الافراد ویتم ویجزیه ذلک عن حج التمتع بمعنی سقوط تکلیف الحج عنه و اخبارهم بذلک متظافرة ومرادهم فی العدول هنا نقل نیة العمرة الی الحج الافراد من دون حاجة الی احرام جدید بل لا یجوز تجدید الاحرام. واما النائب فاطلاق کلماتهم کاطلاق الاخبار یشمله ایضا ولم نقف علی مصرح بخلافه. ونقل عن بعض افاضل المعاصرین سلمه الله الاشکال فی ذلک بان الاطلاقات والعمومات نصا وفتوی مختصة بالجواز الذی هو حکم تکلیفی دون الاجزاء اذ هو حکم وضعی ولا تلازم بینهما ولا تنافر کلیا وانما بینهما تباین جزئی واحد المتباینین جزئیا لایستلزم الاخر وحیث وقع فانما هو لدلیل خارجی من اجماع او غیره وهما علی تقدیر تسلیمهما (کماهو الظاهر) فانما هو بالنسبة الی الاصل بل مفاد العمومات نصا وفتوی هو جواز العدول وهو لا شبهة فیه ولا ریب یعتریه فی الاصل وفرعه وغیرهما لتایدها (زیادة علی الاجماع فتوی و روایة) بالاعتبار اذ لولا الرخصة بذلک لکان اللازم علی المضطر الصبر علی العام المقبل حتی یتم ما هو فرضه لعدم وقوعه الا فی اشهره والفرض فوتها فالامر بذلک عسر ومشقة قل ما یتحمله بالعمرة موقوف علی ورود الرخصة ولم یرد بلا شبهة فاذا لا اشکال لنا ولا حد فی جواز العدول دفعا للعسر والحرج اللازمین علی تقدیر عدم، لکل حاج متمتع

ص: 333

اصیلا کان او نائبا او غیرهما. انما الاشکال فی اجزائه عن ذمة المیت عن حج التمتع واجزائه عن النائب فی العمل المستأجر علیه اذ هو التمتع و الافراد فیره. اقول کون الامر بل و مطلق الطلب مقتضیا للاجزاء معناه انه اذا فعل فعل المطلوب علی ما هو علیه فی نفس الامر باعتقاد المکلف فهو مقتض للاجزاء بمعنی حصول الامتثال واسقاط فعله عنه ثانیا وح، فالطلب مع اتیان المطلوب علی ما هو علیه لا ینفک عن الاجزاء ولا یتخلف بهذا المعنی عن الطلب فکل مطلوب اوتی به علی ما هو علیه مجزئ وکل مجزئ فهو مطلوب فهما متساویان. ولا یرد علیه الصلاة فی المکان المغصوب لو قلنا بصحتها بتقریب انها مجزیة وغیر مطلوبة حتی یق: ان المجزی اعم مطلقا من الجایز والمطلوب فانها مطلوبة من حیث عموم الامر بالصلاة عند هذا القائل وان کانت غیر مأمور بها من حیث اندراجها تحت عموم الغصب فلا معنی لکون النسبة بینهما عموما وخصوصا لا مطلقا ولا من وجه وولا تباینا کلیا ولا جزئیا. نعم لو اردنا من الاجزاء اسقاط التکلیف عن فعل بفعل آخر غیر المأمور به ولا بدلا عنه فهذا الفعل الذی یؤتی به مکان الاول قد یکون مسقطا وهو رأیه کحج الافراد للمتمتعة التی حاضت وقصر وقتها، عن اتمام التمتع. وکعبادة الولی عن المیت والاجیر عن المستأجر فهذا مطلوب کالاکتفاء فی مقدمات الواجب بفعل الغیر. ومن هذا الباب سقوط الحج عن من مات فی الحرم بعد الاحرام فان الامر بالحج امر بتمامه والامر الطبیعی بالجزء لا یجدی فی صیرورة الجزء مامورا به لاجل الاسقاط بل الاسقاط هنا حکم وضعی لیس من مقتضی الامر الاول ولا هو مامور به بامر ثانی لاستحالة التکلیف وقد یکون مامورا به و غیر مسقط کاتمام الحج الفاسد (علی القول بکونه عقوبة) والحج من قابل فریضة بالنظر الی الامر الاول و ان کان مسقطا ومجزیا بالنظر الی الامر الثانی. فقد ظهر من ذلک ان النسبة بین الجواز والاجزاء بالمعنی الاول التساوی وبالمعنی الثانی العموم من وجه فلا یصبح القول بان بینهما تباینا جزئیا. وان قلت: ان المراد بالاجزاء هو القدر المشترک بین المعنی الاول والثانی فیکون فی بعض افراده (وهو الاسقاط بفعل الغیر) عموم من وجه. وفی بعضها (وهو ما لو فعل نفس

ص: 334

المطلوب الاول) التساوی. وهذا معنی التباین الجزئی. فنقول: ان هذا لیس معنی التباین الجزئی بل هو حری بأن یسمی بالتصادق الجزئی. و هذه مناقشات فی الاصطلاح والمهم بیان ما رامه (سلمه الله تعالی) من جعل التمتع افرادا مما فارق الجواز الاجزاء سیما فی الباب ویکون هذا مادة الافتراق. والتحقیق ان (مع قطع النظر عن الاجماع فی الاصیل بل المطلق ایضا) ورود مطلوبیة الافراد، ح، ظاهره انه مطلوب بدلا عن التمتع ونایبا منابه فی حصول الامتثال واسقاط التکلیف رأسا فیتم الاجزاء بالمعنی الاول والثانی کلیهما. اما بالمعنی الاول ففی الامر الثانی واما بالمعنی الثانی ففی الامر الاول. فلنذکر بعض الروایات الواردة فی الباب: فمنها صحیحة جمیل بن دراج قال: سئلت ابا عبد الله (علیه السلام) عن المرأة الحائض اذا قدمت مکة یوم الترویة. قال: تمضی کما هی الی عرفات فتجعلها (1) حجة ثم تقیم حتی تطهر و تخرج الی التنعیم فتحرم فتجعلها عمرة. ومنها روایة علی بن یقطین قال: سئلت ابا الحسن موسی (علیه السلام) عن الرجل و المرأة یتمتعان بالعمرة الی الحج ثم یدخلان مکة یوم عرفة کیف یصنعان؟ قال: یجعلانها حجة (2) مفردة وحد المتعة الی یوم الترویة. ولیس فی سندها من یتأمل فیه الا عبد الرحمن بن اعین و هو ممدوح والراوی عنه صفوان. و روایة اسحق بن عبد الله عن ابی الحسن (علیه السلام) قال: المتمتع اذا قدم لیلة عرفة فلیست له متعة یجعلها حجة (3) مفردة انما المتعة الی یوم الترویة. الی غیر ذلک من الاخبار. وظاهر هذه الاخبار ان نقل العمرة الی الافراد مجزی عن تکلیف و مسقط ایاه والالزم تأخیر البیان عن وقت الحاجة ولو لم یجزه لکان (علیه السلام) ان یقول " ویحج من قابل " واطلاقها یشمل النایب والناذر وغیرهما لعدم کونهم من الافراد النادر وکک، ترک الاستفصال. لایق: غایة الامران المستفاد من الجمل الخبریة وجوب حج الافراد، ح، والامر به هو انما یفید الاجزاء بالنسبة الی هذا الامر لا الامر بالتمتع الذی کان تکلیفه اولا. لانا اشرنا الی ان المتبادر من تلک الاخبار لزوم فعل ذلک بدلا عنه فلم یبق الامر الاول بحاله بل انتقل التکلیف وتبدل بهذا بمعنی کونه نایبا عنه فهناک امر واحد یقتضی

ص: 335


1- وسائل: ابواب اقسام الحج باب 21 ح 2 - 11 - 9 - 7
2- وسائل: ابواب اقسام الحج باب 21 ح 2 - 11 - 9 - 7
3- وسائل: ابواب اقسام الحج باب 21 ح 2 - 11 - 9 - 7

الاجزاء ویدل علیه ایضا صحیحة زرارة قال: سئلت ابا جعفر (علیه السلام) عن الرجل یکون فی یوم عرفة وبینه وبین مکة ثلاثة امیال وهو متمتع بالعمرة الی الحج. فقال: یقطع التلبیة تلبیة المتعة و یهل بالحج (1) بالتلبیة اذا صلی الفجر ویمضی الی عرفات فیقف مع الناس ویقضی جمیع المناسک ویقیم بمکة حتی یعتمر عمرة المحرم ولا شئ علیه. و وجه الدلالة (مضافا الی ما سبق من دعوی الظهور فی الاجزاء) قوله " ولا شئ علیه ". ویدل علیه ایضا نفی العسر والحرج والضرر سیما علی النایب الفقیر اذا وجب علیه الاعادة فی القابل بدون اجرة. ومن العجب التمسک فی جواز العدول الی الافراد بالضرر لئلا یبقی علی الاحرام الی العام المقبل و ترک التمسک به فی اجزائه عن التکلیف. مع انه لو بنی علی عدم جواز العدول فیحکم ببطلان حجه ویتخلص عن البقاء الی العام المقبل بعمرة مفرده. کما فی سایر المواضع لا ثالث هنا فلم ینحصر دفع الضرورة، فی العدول الی الافراد. فجعل العدول عن التمتع الی فعل الافراد، لدفع ضرر البقاء علی الاحرام، لیس بأولی من جعل العدول لأسقاط التکلیف لدفع الضرر. اذ المفروض انه لا یتمکن عن المتع. فدفع الضرر اما بالتحلل بعمرة مفردة او بجعل الافراد مسقطا للتکلیف رأسا و اما جعل العدول الی الافراد بمحض التحلل فهو لا یدفع الضرر. واما التمسک بعدم ورود النص بالخصوص فی التحلل بالعمرة المفردة: ففیه انه لو بنی علی فوات الحج فیکفی ما ورد من العموم والا فلا منازعة عن القول بالصحة. والحاصل: ان جواز العدول الی الافراد ان کان من جهة دفع الضرر فأما أن یکون المراد منه أن دفع الضرر یوجب تصحیح الحج ویدل علی فوات الحج، فلا ینحصر التحلل فی ذلک، بل الاتیان بالعمرة المفردة اسهل کما قرره الشارع للتحلل مع فوات الحج. وبالجملة انا و ان سلمنا عدم دلالة ما دل علی العدول من الاخبار علی انه لاجل اقاط التکلیف رأسا، فلانم، انه لمحظ التحلل وعدم البقاء علی الاحرام فیتساوق الامران ونفی الضرر مرجح لارادة المعنی الاول مضافا الی استصحاب الصحة وعدم فوتا لحج. مع ان الشیخ فی التهذیب قال: روی اصحابنا وغیرهم ان المتمتع اذا فاتته عمرة المتعة اعتمر بعد الحج 7

ص: 336


1- وسائل: ابواب اقسام الحج باب 21 ح 2 - 11 - 9 - 7

وهو الذی امر به رسول الله (صلی الله علیه و آله) عایشة. وقال ابو عبد الله (علیه السلام) قد جعل الله فی ذلک فرجا للناس. وقالوا: قال ابو عبد الله (علیه السلام): المتمتع اذا فاتته عمرة المتعة اقام الی هلال المحرم واعتمر فأجزئت عنه مکان عمرة المتعة. فأن العلة التی ذکره (علیه السلام) انما یناسب اسقاط التکلیف وان لم یفده لفظ " اجزات " لرجوعها الی العمرة کما لا یخفی. مع ان اجزاء العمرة عن العمرة فیه تنبیه علی اجزاء الحج. والحاصل: انه لا ینبغی الاشکال فی دلالة الاخبار علی الاجزاء وسقوط التکلیف رأسا و الظاهر انه اجماعی کما یستفاد من کلام جماعة قال السید (ره) فی الانتصار: مما انفردت به الامامیة القول بأن التمتع بالعمرة الی الحج هو فرض الله تعالی علی کل من نأی المسجد الحرام لا یجزیه مع التمکن سواه. فأن مفهومه الاجزاء مع الاضطرار. ومثله ما حکی عن ابن زهرة ونقل عن شرح الارشاد للفخر (1) المحققین انه قال: فرض من نأی عن مکة مما قرره لشارع، التمتع، فرض عین لا یجزی غیره من انواع الحج الا لضرورة و هذه المسئلة اجماعیة عندنا. وقال فی التذکرة: علمائنا کافة علی ان فرض من نأی عن مکة وحاضر بها التمتع ولا یجوز لهم غیره الا مع الضرورة. ثم قال: فلو کان محرما بعمرة التمتع فمنعه مانع من مرض أو حیض عن اتمامها جاز نقلها الی الافراد اجماعا کما فعلت عایشة. وقال فی المعتبر: فرض من لیس حاضری المسجد الحرام التمتع لا یجزیهم غیره مع الاختیار وهو مذهب علمائنا والمشهور من اهل البیت (علیه السلام). قال: اما جواز نقل التمتع الی الافراد مع الضرورة فجایز اتفاقا کما فعلته عایشة. واما نقل الافراد الی المتعة فلقوله (علیه السلام): ومن لم یسق الهدی فلیحل ولیجعلها عمرة. فأن الظاهر ان مراده به الاجزاء ایضا کما هو معهود فی حکایة عایشة ومذکور فی سایر الاخبار و انه لم یکن لمحض التحلل. وایضا عطف قوله " واما نقل الافراد الی المتعة " الی .

ص: 337


1- ممکن است عبارت بالا به این صورت باشد " ونقل فی شرح الارشاد لفخر المحققین " و نیز ممکن است بصورت " ونقل فی شرح الارشاد عن فخر المحققین " باشد زیرا هم فخر المحققین شرحی بر کتاب " ارشاد " پدرش (علامه) نوشته وهم شاگرد او شرحی بر آن نوشته و اقوال فخر را در آن نقل کرده است. البته حدود 38 شرح بر کتاب ارشاد، از ناحیه دانشمندان مختلف نوشته شده است.

آخره. یدل علیه اذا لسیاق واحد ومراده من قوله (علیه السلام) " ومن لم یسق " الی آخره. الاشارة الی ما ورد فی الاخبار من ان المسلمین کانوا مأمورین بالافراد وکانوا محرمین لحج الافراد فأمرهم الله تعالی بأن یحلوا منه یجعلوا العمرة المتمتع بها الی حج التمتع الا من ساق الهدی کما ساقه هو (صلی الله علیه و آله) وکان ذلک اول شرع التمتع ولا ریب ان ذلک العدول کان مقتضیا لاسقاط التکلیف رأسا والعدولان فی کلامه (ره) علی نسق واحد. وبالجملة لا ینبغی الاشکال فی دلالة الاخبار والاجماعات المنقولة علی الاجزاء فی الاصیل واما النایب والناذر وغیرهما فیدل علیه اطلاقات کلماتهم واجماعاتهم ولزوم العسر والحرج ولان احکام الحج تابعة له فاذا جاز فی الشریعة الاستیجار له فلابد أن یجری علیه احکامه الا تری أن من یستأجر للصلاة اذا شک فی الصلاة او سهو یجب علیه العمل بمقتضی ما ورد من الشارع فی نفس الامر اذ هی احکام الصلاة من حیث هی صلاة، ومن هذا الباب لو طرأ علیه الضعف فی حال القیام فقعد فأتم الصلاة بل لو احتاج من یجب علیه صلاة الاستیجار الی التیمم تیمم لانه یصدق علیه ان علیه صلاة واجبة و هو مأمور بفعلها ومن حکم الصلاة انه یجوز ان یتیمم لها مع الضرورة بل الجواز هنا بمعنی الوجوب وهو یستلزم الاجزاء. ومن هذا الباب أن یفوت عن المستأجر للحج، اختیاری احد الموقفین مع ان ظاهر اطلاق الاجارة یقتضی اختیاریها نظرا الی ظاهر الحال فأن الظاهر أن المستأجر اذا فاته اختیاری احد الموقفین اضطرارا یجزی عنه و عن المنوب عنه لانه فعل حجا صحیحا شرعیا وان اخل بعض شرایطه کما نبه علیه المحقق الشیخ علی فی شرح القواعد بل قال: لو فعل محرما کلبس المخیط ونحو ذلک لا یخل بوقوعه عن المستأجر وکذلک الکلام فی مسائل الشک والسهو. ومما یؤید ما ذکرنا تأییدا تاما اجزاء حج النایب عن المنوب عنه اذا مات فی الحرم بعد الاحرام وهناک اخبار کثیرة دالة علی الاجزاء اذا مات فی الطریق نزلة علی ما اذا مات بعد الاحرام فی الحرم وبعضهم استدل عن الاجزاء عن المنوب عنه هنا بما دل علی اجزاء ذلک فی الاصیل معللا بأن فعل النایب کالمنوب عنه فکأنه من المسلمات عندهم. ومما یؤیده

ص: 338

ایضا ما ذکروه فی الاجیر للحج الافرادی اذا احرم العمرة من المیقات لنفسه وتعذر علیه العودة الی المیقات لاحرام الحج المستأجر انه یحرم من مکة ویجزیه (علی اختلاف فی کلماتهم). بقی الکلام فی حکم جواز العدول من التمتع الی الافراد فی المیقات لمن ظن خوف فوات العمرة فی اول الامر والظاهر انه لا خلاف یه بینهم وقد مر الاجماعات المحکیة عنه سیما مع ملاحظة عقدهم لمسئلة انتقال المتمتع الی الافراد (بعد الاحرام مع حصول العذر) عنوانا علی حدة. کما فی المعتبر والتذکرة والتحریر والشرایع و غیرهما من کتب الاصحاب. فأنهم ذکروا أولا فرض النائی والحاضر انه التمتع فی الاول ولا یجوز العدول عنه الی غیره الا للمضطر وانه الافراد والقران للثانی لا یجوز العدول عنه الی التمتع، ثم ذکروا الکلام فیما لو حصل العذر للمحرم بالتمتع بعد دخول مکة وذکروا جواز نقل النیة، ومن الواضح الجلی الفرق بین المقامین فأنه یجب فیمن لم یتمکن (بسبب علة او ظنة) لادراک التمتع (وکان فرضه التمتع) ان یحرم للافراد فی المیقات باحرام مستقل ویأتی بأفعال حج الافراد واما من احرم بالتمتع اولا وسنح له العذر وظهر له عدم التمکن فهو ینقل نیته من التمتع الی الافراد من دون احتیا الی تحلل وعقد احرام. وهو ظاهر الاخبار الکثیرة بل صریح بعضها کصحیحة محمد بن اسماعیل بن بزیع قال: سئلت ابا الحسن الرضا (علیه السلام) عن المرأة تدخل مکة متمتعة فتحیض قبل ان تحل متی تذهب متعتها؟ الی ان قال: فقلت فهی علی احرامها او تجدد احرامها للحج؟ فقال: لا هی علی احرامها فقلت فعلیها هدی؟ قال: لا الا ان یجب ان یتطوع (1) الحدیث. وعن المنتهی ان هذا الحدیث کما یدل علی سقوط وجوب التمتع یدل علی الاجزاء بالاحرام الاول بل فی بعض الاخبار دلالة علی الاکتفاء بنفس الافعال مثل صحیحة صفوان عن اسحاق بن عمار عن ابی الحسن (علیه السلام) قال: سألته عن المرأة تجئ متمتعة فتطمث قبل ان تطوف بالبیت حتی تخرج الی عرفات. قال: تصیر حجة (2) مفردة. الحدیث 3

ص: 339


1- الوسائل: ج 8 ص 217 - 216، ابواب اقسام الحج باب 21 ح 14
2- الوسائل: ج 8 ص 217 - 216، ابواب اقسام الحج باب 21 ح 13

والحاصل انه مما لا ینبغی ان یذهب الیه هو ان جواز العدول انما هو للمعتمر و انه لا یجوز العدول مع الاضطرار فی اول الامر وقد صرح المحقق الاردبیلی (ره) بذلک وقال: وینبغی عدم الخلاف فی جواز الابتداء بکل واحد مع العجز عن اللاخر ویدل علی ذلک بالجملة الضرورة مع کون کل واحد منهما حجا مع قلة التفاوت. واستدل ایضا بما رواه الکلینی عن عبد الملک بن عمرو ولیس فی سندها من یتأمل فیه الا محمد بن سنان (1) انه سأل أبا عبد الله (علیه السلام) عن التمتع بالعمرة الی الحج. قال: تمتع. قال: فقضی انه افرد الحج فی ذلک العام او بعده. فقلت: اصلحک الله سئلتک فأمرتنی بالتمتع وأراک قد أفردت (2) الحج العام؟ فقال: اما والله ان الفضل لفی الذی امرتک به ولکنی ضعیف فشق علی طوافان بین الصفا والمروة فلذلک أفردت الحج العام. وما رواه الشیخ فی التهذیب عن علی بن السندی والظاهر انه ثقة عن ابن ابی عمیر عن جمیل قال ابو عبد الله (علیه السلام): ما دخلت قط الا متمتعا الا فی هذه السنة فأنی والله ما أفرغ (3) من السعی حتی یتقلقل اضراسی والذی صنعتم افضل. ولکن الاستدلال بها مشکل اذ الظاهر انها فی الحج المندوب مع انه فعل ولا عموم فیه وقد یستدل علیه بما ورد فی الضرورة الحاصلة بعد الاعتماد من باب الاولویة، والحاصل: انه لا ینبغی الاشکال فی صحة العدول فی اول الامر مع الضرورة لظاهر الامر والاجماعات المنقولة ونفی العسر والحرج والضرر وسایر المنهیات التی ذکرنا. مع ان الظاهر عدم الخلاف فی المسئلة. وما یتوهم من المسالک والمدارک والقواعد من المخالفة فی ذلک وان الحکم مختص بحصول الضرورة بعد الاعتماد، فلیس بذلک اذ الظاهر انه وقع منهم مسامحة فی التقریر وانهم ایضا موافقون لغیرهم وکلهم عنونوا للباب عنوانین: احدهما فی اصل جواز العدول عن التمتع الی الافراد بعد الاحرام بالتمتع. فذکروا .

ص: 340


1- وی از جمله چند نفر است که محدثین قم (قمیین) رضوان الله علیهم آنان را به " غلو " متهم کرده بودند همانطور در مورد " سهل ابن زیاد " - ذیل اواسط مسئله شماره 404 - توضیح داده شد که تحقیقات اخیر، شأن والای آنان خصوصا محمد بن سنان را ثابت می کند.
2- الوسائل: ابواب اقسام الحج باب 4 ح 10.
3- همان مرجع ح 22.

اولا: ان فرض النائی هو التمتع ولا یجوز العدول عنه الی الافراد یعنی انه لا یجوز لهم الحج افرادا موضع التمتع. ثم ذکروا بعد ذلک حکایة نقل النیة بعد ما عقدت علی التمتع ویتضح ذلک کمال الوضوح بملاحظة قرینة فأنهم ذکروا فی مابل ذلک، الخلاف فی انه هل یجوز العدول من الافراد والقران الی التمتع؟ ومرادهم انه هل یجوز لمن یجب علیه الافراد و القران کأهل مکة، الاتیان بالتمتع أم لا؟ ولا ینبغی ان یراد منه نقل النیة بل الظاهر منه ترک الافراد والخروج الی المیقات لعمرة التمتع والاتیان بحج التمتع. فلاحظ التذکرة والمعتبر والشرایع والناع وغیرهما. ولا ینافی عبارة المسالک ما ذکرنا، فأنه فی شرح قول المحقق " فان عدل هؤلاء الناؤون من مکة الی القران أو الافراد فی حجة الاسلام اختیارا لم یجز ویجوز مع الاضطرار " قال: " کخوف الحیض المتقدم علی طواف العمرة اذا خیف ضیق وقت الوقوف الاختیاری بعرفة أو خیف التخلف عن الرفقة الی عرفة حیث یحتاج الیها وان کان الوقت متسعا ومن الاضطرار خوف المحرم بالعمرة من دخول مکة قبل الوقوف لا بعده ومنه ضیق الوقت عن الاتیان بأفعال العمرة قبل الوقوف ونحو ذلک " فأنه لا وجه لحمل قوله " او خیف التخلف " نعم قوله " ومن الاضطرار " ظاهر فیمن احرم بعمرة التمتع ولکنه لا ینافی ارادة من یرید الاحرام بالعمرة لا المحرم بالفعل فغایة الامر ارادة المعنی الاعم وهو یکفی ایضا وفی فصل الکلام بکلمة " من " شهادة واضحة علی مغایرة ما قبلها لما بعدها فذکر المثال لحکم ما بعد الا حرام استطرادی. ثم قال فی شرح کلام المحقق " ولو دخل بعمرته الی مکة وخشی ضیق الوقت جاز له نقل النیة الی الافراد وکذا الحایض والنفساء " قد تقدم الکلام فی ذلک. وهذه العبارة او همت ان ما تقدم من الکلام انما هو فیما لو دخل بعمرته الی مکة فلم یتعرض لحکم العدول من التمتع الی العمرة اولا وهذا التوهم مدفوع بان مراده " بما تقدم " قوله " ومن الاضطرار " لا مجموع الکلام اذا لمرادانه قد تقدم الکلام فیه بعنوان العموم بناء علی احتمال ارادة الاعم من المحرم بالفعل، فیما سبق وبیان معنی مطلق الاضطرار کما اشرنا. ویکون النکتة فی التکرار التفصیل بعد الاجمال وبیان الخلاف الواقع فی حصول الحیض بین الطواف.

ص: 341

واما کلام صاحب المدارک فانه فی شرح قول المحقق " فان عدل هؤلاء الی القران او الافراد فی حجة الاسلام اختیارا لم یجز ویجوز مع الاضطرار " قال: اما عدم جواز العدول لهولاء الی القران والافراد فی حجة الاسلام مع الاختیار فقال المصنف فی المعتبر والعلامة فی جملة من کتبه انه قول علمائنا اجمع لان فرضهم التمتع علی ما بیناه فیما سبق فیجب ان لا یجزیهم غیره لا خلالهم بما فرض علیهم. واما جوازه مع الاضطرار کضیق الوقت عن الاتیان بافعال العمرة قبل الوقوف او حصول الحیض المانع عن ذلک فیدل علیه روایات منها ما رواه الشیخ فی الصحیح عن صفوان بن یحیی وابن ابی عمیر وفضاله عن جمیل بن دراج. وساق الحدیث کما فصلنا سابقا فمنشاء توهم انه خصص الکلام بحصول العذر بعد التلبس بالعمرة استدلاله بتلک الروایات وانت خبیران قوله " کضیق الوقت عن الاتیان بافعال العمرة " اعم من ارادة المتلبس بالعمرة وغیره بل وحصول الحیض ایضا اعم واما الاستدلال بالروایات مع انها مختصة بالمتلبس لا تقتفی تخصیص العنوان اذ قد یکون الدلیل اخص من المدعی ویکتفی فی تتمیمه بعدم القول بالفصل مع ان ملاحظة القرینة الاولی اعنی عدم جواز العدول مع الاختیار لا اقل من دلالتها علی ان المراد اعم من المتلبس فلیکن ذلک ایضا کک، ومسامحة غیرهم فی ذلک کمسامحتهم فی ذکر لفظ الجواز والاجزاء فانهم یریدون بالجواز الاجزاء جزما ولذلک قال: فیجب ان لا یجزیهم غیره. وقال بعده: واما جوازه فلا تغفل من ذلک. ومما یشهد بما ذکرنا من ارادة صاحبی المسالک والمدارک ایضا جواز العدول قبل التلبس اضطرارا، ما ذکروه فی مسئلة احرام الکافر. قال فی المسالک بعد قوله " المحرم ولو احرم بالحج وادرک الوقوف بالمشعر لم یجزه الا ان یستانف احراما لان احرام الکافر لا یصح کباقی عباداته فلابد من تجدیده " ویغتفر له ما مضی من الافعال. ثم بعد ما ذکر قول المحقق بعد ذلک " فان ضاق الوقت احرم ولو بعرفات " قال: ای احرم بالحج ثم ان کان حجه قرانا او افرادا فلا اشکال ویعتمر بعده و ان کان فرضه التمتع وقد قدم عمرته نوی حج الافراد ویکون هذا من موضع الضرورة المسوغة للعدول من التمتع الی قسیمیه وکان حق العبارة ان یقول احرم ولو بالمشعر لانه ابعد ما یمکن فرض الاحرام منه فیحسن دخول " لو " علیه

ص: 342

بخلاف عرفه وان کان الاحرام منها جایزا ایضا بل اولی به انتهی. کلامه (ره). وجه الدلالة انه حکم ببطلان احرام الکافر فلا یبقی هناک احرام ینتقل منه الی الافراد بل هو حج افراد قام مقام التمتع لاجل الضرورة وابتداء حج لا نقل نیة حج الی حج آخر ویظهر منه ایضا موافقته فی هذا المعنی. ثم ان هیهنا کلاما لا بأس بالتنبیه علیه وان لم یکن له مزیة مدخلیة فی المقام وهو ما ذکره، من قوله " وکان حق العبارة. اه " لیس علی ما ینبغی بل لما ذکره المحقق (ره) وجه وجیه قال (ره): والکافر یجب علیه الحج ولا یصح منه فلو احرم ثم اسلم اعاد الاحرام واذا لم یتمکن من العود الی المیقات احرم من موضعه انتهی. اقول اما الوجوب علیه، فلا خلاف فیه (ونبه به علی خلاف ابی حنیفة ولیس هنا مقام استقصاء الادلة والکلام معه) واما عدم صحته عنه فلاشتراط عبادته بنیة التقرب وهو مفقود. ولا یلزم التکلیف بالمحال، لقدرته علی الاسلام واما وجوب الاعادة بعد الاسلام فلتوقف الواجب علیه ولا یتم الحج الا به واما الاکتفاء بالاحرام من موضعه مع عدم التمکن فلانه معذور کالجاهل والناسی بل هو اولی بالعذر وسوق کلامه (ره) الی هنا، فی بیان حکم ما قبل الدخول فی سایر الاعمال. ثم قال (ره): ولو احرم بالحج وادرک الوقوف بالمشعر لم یجزه الا ان یستانف احراما فان ضاق الوقت احرم ولو بعرفات. هذا کلامه فی اسلامه بعد ما شرع فی الاعمال وفات بعضها بسبب الکفر یعنی لو احرم بالحج الی ان ادرک وقوف المشعر مسلما فلا یجزیه ذلک الوقوف الا مع سبقه باستیناف الاحرام ولم یغتفر منه ما تقدم علی وقوف المشعر وانما ذکر وقوف المشعر لانه آخر ما یمکن ادراک الحج به. ویعلم منه حال ما ادرک عرفة بطریق اولی وهذا الاستیناف لابد فیه من العود الی المیقات حسب الامکان فیما دونه ولو من عرفات وانما جعل العرفات هو الفرد الخفی لان المفروض انه لم یدرک عرفات مسلما واسلامه انما کان بعد وقوف عرفات واضیق محتملات اسلامه بعد وقوف عرفات انه اسلم قبیل الزوال من یوم النحر لو قلنا بکفایة اضطراری المشعر فی ادراک الحج کما هو مختاره (ره) بعد والمفروض ان العود الی المیقات فنازلا حسب الممکن لازم کما یظهر منه (ره) بعد ذلک فی المقدمة الثالثة فی ذکر شروط حج

ص: 343

التمتع حیث قال: ولو احرم بحج التمتع بغیر مکة لم یجزیه ولو دخل مکة باحرامه علی الاشبه ووجب استینافه منها ولو تعذر ذلک قبل یجزیه. والوجه انه یستانف حیث امکن ولو بعرفة ان لم یتعمد ذلک فانه یدل علی وجوب العود الی محل الاحرام حسب الممکن لان المیسور لا یسقط بالمعسور، ما لا یدرک کله لا یترک کله و (ح) فالعود الی عرفات والتمکن من الاحرام فیه اخفی الاحتمالات بالنظر الی طی المسافة قهقهری وابعدها، والاحرام من المشعر اظهر الاحتمالات بالنظر الی آخر اوقات امکان ادراک المشعر (ح) واما اذا انکشف باضطراری المشعر فاضیق محتملات اسلامه هو قبیل طلوع الشمس فصاعدا. بحیث یحتمل عوده الی عرفات و مادونه و (ح) فالعود الی عرفات اخفی الاحتمالات وابعدها بالنظر الی طول المسافة. والاحرام من المشعر اظهر بالنسبة الی محتملات ادراک الوقوف. والحاصل ان استیناف الاحرام مع طی المسافة الی جانب المیقات لازم. وهناک امران: احدهما الاحرام والثانی طی المسافة فطی المسافة لاجله لازم و لو کان الی عرفات ان وسع الوقت وتجدید الاحرام ایضا لازم وان کان لا یمکن بالاعراض عن قطع المسافة ان ضاق الوقت. فکلام المحقق ناظر الی الاول وکلام المسالک الی الثانی ولکل وجه والاقتصار الی عرفات دون ما فوقه مبنی علی الغالب او علی ان وجوب الاحرام انما هو لوقوع المناسک حال الاحرام لا بالذات.

448- سوال:

448- سوال: شخصی اجیر شده به این نحو که به نیابت شخصی که از رفتن حج بیت الله عاجز است برود وحج به نیابت او به عمل آورد وصیغه هم می خواند و باز آن شخص اجیر اجیر می شود که به نیابت میتی برود و حج را به نیابت آن میت به عمل بیاورد و صیغه هم خوانده می شود وبنای آنها چنین می شود که در آن سال به نیابت زنده، حج را به عمل بیاورد و در سال بعد به نیابت میت، حج را به عمل می آورد و در این قرارداد، روانه مقصد می شود و در وقت احرام در احرامگاه، آن شخص اجیر در پیش خود چنین قرار میدهد که اول به نیابت میت، حج را به عمل میآورم و در سال بعد، از برای آن شخص زنده به عمل میآورم، به این اجتهاد که این زنده است و آن مرده است و مرده را زودتر برئ الذمه کنم

ص: 344

بهتر است. آن شخص که چنین کرده است برئ الذمه شده یا نه؟

جواب:

جواب: اما سؤال از جواز نیابت به این نحو که شخصی اجیر شود که در این سال از برای آن شخص زنده حج کند و هم اجیر شود که در سال بعد، از برای میت حج کند، پس اظهر و اشهر جواز آن است، به شرطی که آن حج دومی فوری نباشد، مثل حجة الاسلام. بلکه از باب حج سنتی باشد یا نذر مطلقی باشد که کسی دیگر به هم نرسد که در این سال بکند. و اما سؤال از اینکه آن اجیر به اجتهاد خود حج میت را پیش انداخته و با وجودی که در سال اول، اجیر بود که از برای آن شخص زنده حج کند، پس ظاهر این است که صحیح نباشد و آن اجیر، برئ الذمه نمی شود نظر به احادیثی که دلالت دارند بر اینکه جایز نیست از برای کسی که حج واجبی در ذمه او است اینکه حج کند به نیابت غیری و این منافع خاصه که عبارت از بجا آوردن اعمال حج است در این سال به سبب اجاره مال آن شخص زنده شده بود وتصرف در آن بدون اذن او حرام است و بدون وجه شرعی، به غیر منتقل نمی شود و از برای خود اجیر هم نفعی ندارد، بلکه ضرر دارد. و امر در این مسئله صعب تر است از آن مسئله که شخصی خود مشغول الذمه حجة الاسلام باشد و با وجود تمکن از آن اجیر شود برای غیر، یا حج سنت کند که در آنجا خلاف واشکال هست، چون منفعت، مال غیر نشده، هر چند در آنجا هم اشهر و اظهر، عدم صحت است، بلکه در آنجا هم در عدم جواز حج نیابتی کردن، ظاهر این است که خلافی نباشد، والله العالم.

449- سوال:

449- سوال: مستثنیات در استطاعت، قدر لایق است یا قدر ضرورت؟

جواب:

جواب: در استطاعت حج، خانه ای که سکنا دارد مستثنی است و لازم نیست فروختن آن، بلی دور نیست که هرگاه آن خانه ومستثنیات که دارد قیمت بسیار داشته باشد وبه کمتر قیمت آن میتوان ساخت بدون خرج، آن را بفروشد و پست تر را بخرد و هرگاه محتاج باشد به خانه و سایر مستثنیات و نداشته باشد آنها را، ظاهر این است که به قدر قیمت آنها وضع می شود و هرگاه ضرورت داعی نباشد، مثل آنکه اجاره نشینی بر او گوارا و حرجی بر او نیست قیمت، خانه وضع نمی شود.

ص: 345

و اما هرگاه خود خانه را داشته باشد او را امر نمیکنند که خانه را بفروش و خانه ای اجاره کن هر چند بر آن گران نباشد اجاره نشینی. و همچنین سایر مستثنیات حج. واما تفصیل مستثنیات حج، پس آن خانه نشمین است وخادم و جامه های بدن و بعضی، اسب سواری وکتب علمیه واثاث البیت را از فروش وظروف استثنا کرده اند. و اظهر این است که در آنها ملاحظه عسر و حرج لازم میآید، امر به فروختن نمی شود، بلکه ثیاب تجمل و زیور زنان هم همین حکم دارد، یعنی تابع عسر و حرج است.

450- سوال:

450- سوال: ما بین استطاعت حج و استحقاق خمس و زکوة منافات هست یا اینکه امکان اجتماع در ما بین آنها هست؟

جواب:

جواب: اجتماع ممکن است، مثل اینکه دینی بسیار در ذمه او هست و از هیچ راه، ادای آن ممکن نیست و فقیر میباشد و مستحق زکوة، در این بین کسی بذل حج کند بر او به طریقی که لازم شود و مساوی زاد و راحله و مؤنه عیال او بدهد، پس این شخص هم مستطیع است و هم مستحق خمس و زکوة می تواند گردد، به جهت ادای دیون خود.

ص: 346

کتاب الجهاد

451- سوال:

451- سوال: چه میفرمایند در خصوص کسی که مقاتله با کفار نموده و مقاتله مینماید، هر چند در اول امر قصد باطل داشته، و لکن اگر رجوع و معاودت نماید موجب جرأت کفره می شود و بدون اعانت اموال و افراد مسلمین و تألیف قلوب مخالفین و ارامنه بر مقاتله قادر نیست، می تواند شرعا تدارک خود را، هرگاه مسلمین به رضای خود ندهند الجاء فراهم آورد یا نه؟ مالیات و عوارضاتی که گرفته می شود وصرف دفاع کفار می شود چه صورت دارد؟ جایز است یا نه؟ و هرگاه جایز باشد اخذ این وجوه به جهت صرف دفاع و صرف هم بشود، ولکن نیت اخذ کردن و صرف نمودن، محض اعانت اسلام نباشد، آیا نماز قصر است یا تمام؟ و مسلمین مقتولین، در جنگ کفره ارمنیه بدون کفن و غسل میتوان مدفون نمود یا نه؟

جواب:

جواب: آنچه وظیفه ماست در جواب این مسائل، این است که هرگاه کفار خواهند تسخیر مسلمین کنند و اذیت به ایشان برسانند و بلاد و اموال آنها را متصرف شوند دفاع آنها واجب است الاقرب فالاقرب و خراج اراضی خراجیه در مذهب ما موضوع است از برای مصالح عامه مسلمین و از اعظم آنها مجاهدین است و مدافعین از اسلام نوعی هستند از مجاهدین و به مصرف ایشان رسانیدن جایز است و آن موکول است به نظر

ص: 347

امام عادل و پس از غیبت امام عادل، حاکم شرع یعنی مجتهد عادل، نایب امام است در تعیین مقدار و رسانیدن آن به مصرف. و حقیر به قدر حصه خود راضیام که به قدر رفع حاجت مجاهدین و مدافعین به ایشان داده شود از وجوه مالیات، یعنی خراج اراضی خراجیه. و برایشان حلال است گرفتن و سفر ایشان به این قصد، مباح است و نماز و روزه را قصر میکنند. و مسلمین مقتولین در این دفاع که به قصد محافظت دین اسلام است در حکم شهیدند در ثواب و فضیلت و هرگاه در معرکه قتال کشته شوند، یعنی در میدان، جان بدهند اظهر این است که غسل و کفن کردن ساقط است و به همان جامه های خود نماز بر آنها میکنند و دفن میکنند و پوستین و چکمه را میکنند و با سایر جامه ها دفن میکنند.

452- سوال:

452- سوال: هرگاه باغ معینی زید، مالک باشد و در جوف باغ مذکور، عمارتی باشد و باغ را با عمارت مزبور به شخص ذمی بفروشد و یهودی مذکور خواهد عمارت مزبوره را تغییر و تبدیلی داده بسازد، یا اینکه به طریق سابق بسازد و فروشنده باغ و عمارت مسطوره به هر نوعی که ذمی خواهد بسازد عمارت بایره مزبوره را مضایقه نداشته باشد، لکن دیگران که باغات ایشان در حوالی و حواشی آن موضع میباشد ممانعت ذمی مذکور را مینمایند که نسازد عمارت داخله در باغ خود را، چنانکه قدری از آن عمارت ساخته باشد و ارتفاع آن اضافه از ارتفاع تتمه باغات وعمارات دیگران باشد تسلط دارند جماعت مسلمین که همانقدر را خراب نمایند یا تسلط ندارند؟

جواب:

جواب: اصل " عدم جواز بلندتر ساختن خانه ذمی از خانه های مسلمین که همسایه اویند " دلیلی به غیر فتوای اصحاب و دعوی اجماع در نظر نیست و حدیث مشهور " الاسلام یعلوا ولا یعلی علیه " اشعار دارد و هر چند سند آن معلوم نیست صحیح باشد، لکن مضمون آن مقبول (1) است و اشکال در دلالت آن است در ما نحن فیه و عمده دلیل، اجماع منقول در منتهی و فتوای اصحاب است که جایز نیست برای ذمی که بنای .

ص: 348


1- اما باید دانست که علاوه بر اجماع وحدیث مقبول فوق، از آیه " حتی یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون " - توبه: 29 - نیز برای این مسئله استفاده کرده اند.

خود را که تازه میسازد بلندتر کند از خانه همسایه ها و اهل محله خود، نه از تمام شهر، پس هرگاه آن در مقام منفردی باشد معلوم نیست که لازم باشد که طول بنای خود را از بنای مسلمین پست تر کند و در مساوات با بنای همسایه خلاف است و حرمت آن معلوم نیست. و اما هرگاه خانه ای از مسلمی بخرند که مرتفع باشد از همسایگان، آن را به حال خود میگذارند و هرگاه خراب شود و خواهد از نو بسازد، جایز نیست که بلندتر کند و به هر حال ظاهر فتوای علما بلکه صریح آنها در خانه و همسایه خانه است. اما عدم جواز مرتفع کردن خانه از باغ مسلمین، پس در آن، دلیلی ظاهر نیست و این یهودی که باغی خریده و عمارت بایره در آن هست، کسی را نمیرسد منع از تعمیر آن و بلند کردن از باغهای مسلمین. بلی اگر خانه های همسایه در آنجا باشد جایز نیست و میتوانند قدر مرتفع را خراب گردانند.

453- سوال:

453- سوال: مملکتی که داخل مفتوح العنوه بوده باشد و مسلمین در آن مملکت، قراء و بیوتات جاری نموده و به مالکیت متصرف گردیده و بیع و شری نیز نموده باشند و بعضی از قراء مزبوره خراب و لم یزرع و داخل موات و مدت متمادی در وقتی که آباد بوده است سلاطین عصر متصرف گردیده به خالصه عمل نموده اند و مشهور به وقف نیز میباشد که مشخص نمی شود که بر چه وقف است و اثری از خود محیی محل مزبوره موجود نیست، آیا اختیار محل معروضه با مجتهد عصر است یا اینکه هر یک از مسلمین آباد نمایند مختارند؟ محل مذکور را یکی از مسلمین، حال خواسته باشد آباد نماید و به حلیه آبادی بر آورده، موافق قانون شرع مقدس نبوی (صلی الله علیه و آله) میباید، به چه نحو و به چه طریق رفتار نمایند؟

جواب:

جواب: هر زمینی که ید ملکیت بر آن ثابت شده، خواه در مملکتی باشد که مفتوح العنوه باشد و خواه غیر آن، محکوم است به ملکیت آن مالک، تا خلاف آن ثابت شود و فرقی نیست ما بین اینکه محیی به قصد تملک مالک شده یا به بیع یا غیر آن. پس هرگاه

ص: 349

آن زمین مخروبه (1) شود و موات (2) شود، پس یا این است که صاحب آن معلوم (3) است یا معلوم نیست و در صورت دوم، یا اینکه میدانیم که الحال مالک ندارد و وارث مالک منقرض (4) شده که آن را بلا مالک میگویند و آن مال امام است یا نمیدانیم که مالک آن .

ص: 350


1- این فتوای اکثر و مشهور، است لیکن جای کلام و سخت قابل اشکال است: در لسان حدیث، زمین به چند قسم تقسیم می شود: 1). زمین دایری که صاحب و مالک آن مشخص است. 2). موات بالاصاله: زمینی که مسبوق به احیاء نباشد. 3). زمینی که مالک یا مالکانش از آن اعراض و صرفنظر کرده اند ویا به جای دیگر کوچ کرده و رفع مالکیت از آن کرده اند و یا در اثر حوادث و بلا از بین رفته اند. 4). ارض خربه: زمینی که مالکش به اداره و آبادی آن نپرداخته و اینک خراب گشته است نه به حدی که " موات " بر آن صدق کند. 5). موات بالعرض: زمینی که قبلا احیاء شده واینک رها شده و مجددا موات گشته است. تکلیف مورد اول روشن است و تردیدی نیست که مورد دوم و سوم از موارد انفال و مال امام (علیه السلام) است. بحث در مورد چهارم و پنجم است: راجع به مورد چهارم چند حدیث وارد شده که شخص دیگری می تواند بیاید و ارض خربه را دایر کند و مالک قبلی هیچگونه ادعائی نمی تواند داشته باشد و چون در یک حدیث (حدیث سلیمان ابن خالد) امام (علیه السلام) میفرماید " فلیؤد الیه حقه ". از این جمله برداشت کرده اند که مالکیت مالک قبلی باقی است وتنها همین نکته موجب شده که فتوای فوق را بدهند و در نتیجه " خراب شدن زمین " را موجب سلب مالکیت ندانند در حالی که مراد از جمله مذکور حقوق احتمالی دیگری غیر از مالکیت است که ممکن است در زمین مانده باشد مانند چوب، وسایل ورافتاده، سنگ و آجری که قابل استفاده باشد، یا درخت حی و زنده ای که در گوشه ای پابرجا باشد که مال مالک قبلی است. فتوای مذکور موجب شده که حضرات (رضوان الله علیهم) صحیحه ابو خالد کابلی را همراه چند روایت دیگر که تصریح دارند بر اینکه مالکیت مالک قبلی منتفی می شود، کنار بگذارند و آنها را با جمله " فلیود الیه حقه " تاویل فرمایند و روشن نیست که این چگونه راه " جمع بین الاخبار " است؟ در صورتی که موضوع این جمله خاص، چیز دیگر است و عموم و اطلاق اخبار مذکور چیز دیگر. راجع به مورد پنجم: عجیب این است که بعضیها پس از عبور از مسئله ارض خربه به سبک بالا، از همان جمله مذکور استفاده کرده اند که زمین موات بالعرض نیز " حق مالک " قبلی است. و بعضی دیگر تمسک کرده اند بر اینکه " نواقل ملک " مشخص و روشن است از قبیل: بیع، هبه، وقف، مهر قرار دادن، ارث و ارتداد. و در این نواقل ملک، چیزی بنام " خراب شدن زمین " و یا " موات شدن آن " نیست. بدیهی است چنین استدلالی سالبه بانتفاء موضوع است زیرا برای مالک قبلی در ارض خربه و موات بالعرض مالکیتی نمانده تا نیاز به ناقل باشد. و عجیبتر اینکه با وجود آنهمه احادیث بعضیها ارض خربه و موات بالعرض را به یک معنی گرفته اند و هر دو را به یک چوب رانده اند البته به نفع مالک قبلی. بعضی از فقها خصوصا علمای اخباری مانند مرحوم حر عاملی و دیگران علاوه بر اینکه مالکیتی برای شخص قبلی در موات بالعرض و در ارض خربه قایل نیستند در کتابهایشان باب دیگری باز کرده و " ارض معطله " را نیز مسلوب المالکیه، میدانند یعنی " عطله " را موجب سلبه مالکیت میدانند و به حدیث یونس از امام کاظم (علیه السلام) که میفرماید هر کسی زمینی را سه سال معطل نگاه دارد از او گرفته می شود و به شخص دیگر داده می شود، عمل میکنند و بدان معتقدند.
2- این فتوای اکثر و مشهور، است لیکن جای کلام و سخت قابل اشکال است: در لسان حدیث، زمین به چند قسم تقسیم می شود: 1). زمین دایری که صاحب و مالک آن مشخص است. 2). موات بالاصاله: زمینی که مسبوق به احیاء نباشد. 3). زمینی که مالک یا مالکانش از آن اعراض و صرفنظر کرده اند ویا به جای دیگر کوچ کرده و رفع مالکیت از آن کرده اند و یا در اثر حوادث و بلا از بین رفته اند. 4). ارض خربه: زمینی که مالکش به اداره و آبادی آن نپرداخته و اینک خراب گشته است نه به حدی که " موات " بر آن صدق کند. 5). موات بالعرض: زمینی که قبلا احیاء شده واینک رها شده و مجددا موات گشته است. تکلیف مورد اول روشن است و تردیدی نیست که مورد دوم و سوم از موارد انفال و مال امام (علیه السلام) است. بحث در مورد چهارم و پنجم است: راجع به مورد چهارم چند حدیث وارد شده که شخص دیگری می تواند بیاید و ارض خربه را دایر کند و مالک قبلی هیچگونه ادعائی نمی تواند داشته باشد و چون در یک حدیث (حدیث سلیمان ابن خالد) امام (علیه السلام) میفرماید " فلیؤد الیه حقه ". از این جمله برداشت کرده اند که مالکیت مالک قبلی باقی است وتنها همین نکته موجب شده که فتوای فوق را بدهند و در نتیجه " خراب شدن زمین " را موجب سلب مالکیت ندانند در حالی که مراد از جمله مذکور حقوق احتمالی دیگری غیر از مالکیت است که ممکن است در زمین مانده باشد مانند چوب، وسایل ورافتاده، سنگ و آجری که قابل استفاده باشد، یا درخت حی و زنده ای که در گوشه ای پابرجا باشد که مال مالک قبلی است. فتوای مذکور موجب شده که حضرات (رضوان الله علیهم) صحیحه ابو خالد کابلی را همراه چند روایت دیگر که تصریح دارند بر اینکه مالکیت مالک قبلی منتفی می شود، کنار بگذارند و آنها را با جمله " فلیود الیه حقه " تاویل فرمایند و روشن نیست که این چگونه راه " جمع بین الاخبار " است؟ در صورتی که موضوع این جمله خاص، چیز دیگر است و عموم و اطلاق اخبار مذکور چیز دیگر. راجع به مورد پنجم: عجیب این است که بعضیها پس از عبور از مسئله ارض خربه به سبک بالا، از همان جمله مذکور استفاده کرده اند که زمین موات بالعرض نیز " حق مالک " قبلی است. و بعضی دیگر تمسک کرده اند بر اینکه " نواقل ملک " مشخص و روشن است از قبیل: بیع، هبه، وقف، مهر قرار دادن، ارث و ارتداد. و در این نواقل ملک، چیزی بنام " خراب شدن زمین " و یا " موات شدن آن " نیست. بدیهی است چنین استدلالی سالبه بانتفاء موضوع است زیرا برای مالک قبلی در ارض خربه و موات بالعرض مالکیتی نمانده تا نیاز به ناقل باشد. و عجیبتر اینکه با وجود آنهمه احادیث بعضیها ارض خربه و موات بالعرض را به یک معنی گرفته اند و هر دو را به یک چوب رانده اند البته به نفع مالک قبلی. بعضی از فقها خصوصا علمای اخباری مانند مرحوم حر عاملی و دیگران علاوه بر اینکه مالکیتی برای شخص قبلی در موات بالعرض و در ارض خربه قایل نیستند در کتابهایشان باب دیگری باز کرده و " ارض معطله " را نیز مسلوب المالکیه، میدانند یعنی " عطله " را موجب سلبه مالکیت میدانند و به حدیث یونس از امام کاظم (علیه السلام) که میفرماید هر کسی زمینی را سه سال معطل نگاه دارد از او گرفته می شود و به شخص دیگر داده می شود، عمل میکنند و بدان معتقدند.
3- این فتوای اکثر و مشهور، است لیکن جای کلام و سخت قابل اشکال است: در لسان حدیث، زمین به چند قسم تقسیم می شود: 1). زمین دایری که صاحب و مالک آن مشخص است. 2). موات بالاصاله: زمینی که مسبوق به احیاء نباشد. 3). زمینی که مالک یا مالکانش از آن اعراض و صرفنظر کرده اند ویا به جای دیگر کوچ کرده و رفع مالکیت از آن کرده اند و یا در اثر حوادث و بلا از بین رفته اند. 4). ارض خربه: زمینی که مالکش به اداره و آبادی آن نپرداخته و اینک خراب گشته است نه به حدی که " موات " بر آن صدق کند. 5). موات بالعرض: زمینی که قبلا احیاء شده واینک رها شده و مجددا موات گشته است. تکلیف مورد اول روشن است و تردیدی نیست که مورد دوم و سوم از موارد انفال و مال امام (علیه السلام) است. بحث در مورد چهارم و پنجم است: راجع به مورد چهارم چند حدیث وارد شده که شخص دیگری می تواند بیاید و ارض خربه را دایر کند و مالک قبلی هیچگونه ادعائی نمی تواند داشته باشد و چون در یک حدیث (حدیث سلیمان ابن خالد) امام (علیه السلام) میفرماید " فلیؤد الیه حقه ". از این جمله برداشت کرده اند که مالکیت مالک قبلی باقی است وتنها همین نکته موجب شده که فتوای فوق را بدهند و در نتیجه " خراب شدن زمین " را موجب سلب مالکیت ندانند در حالی که مراد از جمله مذکور حقوق احتمالی دیگری غیر از مالکیت است که ممکن است در زمین مانده باشد مانند چوب، وسایل ورافتاده، سنگ و آجری که قابل استفاده باشد، یا درخت حی و زنده ای که در گوشه ای پابرجا باشد که مال مالک قبلی است. فتوای مذکور موجب شده که حضرات (رضوان الله علیهم) صحیحه ابو خالد کابلی را همراه چند روایت دیگر که تصریح دارند بر اینکه مالکیت مالک قبلی منتفی می شود، کنار بگذارند و آنها را با جمله " فلیود الیه حقه " تاویل فرمایند و روشن نیست که این چگونه راه " جمع بین الاخبار " است؟ در صورتی که موضوع این جمله خاص، چیز دیگر است و عموم و اطلاق اخبار مذکور چیز دیگر. راجع به مورد پنجم: عجیب این است که بعضیها پس از عبور از مسئله ارض خربه به سبک بالا، از همان جمله مذکور استفاده کرده اند که زمین موات بالعرض نیز " حق مالک " قبلی است. و بعضی دیگر تمسک کرده اند بر اینکه " نواقل ملک " مشخص و روشن است از قبیل: بیع، هبه، وقف، مهر قرار دادن، ارث و ارتداد. و در این نواقل ملک، چیزی بنام " خراب شدن زمین " و یا " موات شدن آن " نیست. بدیهی است چنین استدلالی سالبه بانتفاء موضوع است زیرا برای مالک قبلی در ارض خربه و موات بالعرض مالکیتی نمانده تا نیاز به ناقل باشد. و عجیبتر اینکه با وجود آنهمه احادیث بعضیها ارض خربه و موات بالعرض را به یک معنی گرفته اند و هر دو را به یک چوب رانده اند البته به نفع مالک قبلی. بعضی از فقها خصوصا علمای اخباری مانند مرحوم حر عاملی و دیگران علاوه بر اینکه مالکیتی برای شخص قبلی در موات بالعرض و در ارض خربه قایل نیستند در کتابهایشان باب دیگری باز کرده و " ارض معطله " را نیز مسلوب المالکیه، میدانند یعنی " عطله " را موجب سلبه مالکیت میدانند و به حدیث یونس از امام کاظم (علیه السلام) که میفرماید هر کسی زمینی را سه سال معطل نگاه دارد از او گرفته می شود و به شخص دیگر داده می شود، عمل میکنند و بدان معتقدند.
4- این فتوای اکثر و مشهور، است لیکن جای کلام و سخت قابل اشکال است: در لسان حدیث، زمین به چند قسم تقسیم می شود: 1). زمین دایری که صاحب و مالک آن مشخص است. 2). موات بالاصاله: زمینی که مسبوق به احیاء نباشد. 3). زمینی که مالک یا مالکانش از آن اعراض و صرفنظر کرده اند ویا به جای دیگر کوچ کرده و رفع مالکیت از آن کرده اند و یا در اثر حوادث و بلا از بین رفته اند. 4). ارض خربه: زمینی که مالکش به اداره و آبادی آن نپرداخته و اینک خراب گشته است نه به حدی که " موات " بر آن صدق کند. 5). موات بالعرض: زمینی که قبلا احیاء شده واینک رها شده و مجددا موات گشته است. تکلیف مورد اول روشن است و تردیدی نیست که مورد دوم و سوم از موارد انفال و مال امام (علیه السلام) است. بحث در مورد چهارم و پنجم است: راجع به مورد چهارم چند حدیث وارد شده که شخص دیگری می تواند بیاید و ارض خربه را دایر کند و مالک قبلی هیچگونه ادعائی نمی تواند داشته باشد و چون در یک حدیث (حدیث سلیمان ابن خالد) امام (علیه السلام) میفرماید " فلیؤد الیه حقه ". از این جمله برداشت کرده اند که مالکیت مالک قبلی باقی است وتنها همین نکته موجب شده که فتوای فوق را بدهند و در نتیجه " خراب شدن زمین " را موجب سلب مالکیت ندانند در حالی که مراد از جمله مذکور حقوق احتمالی دیگری غیر از مالکیت است که ممکن است در زمین مانده باشد مانند چوب، وسایل ورافتاده، سنگ و آجری که قابل استفاده باشد، یا درخت حی و زنده ای که در گوشه ای پابرجا باشد که مال مالک قبلی است. فتوای مذکور موجب شده که حضرات (رضوان الله علیهم) صحیحه ابو خالد کابلی را همراه چند روایت دیگر که تصریح دارند بر اینکه مالکیت مالک قبلی منتفی می شود، کنار بگذارند و آنها را با جمله " فلیود الیه حقه " تاویل فرمایند و روشن نیست که این چگونه راه " جمع بین الاخبار " است؟ در صورتی که موضوع این جمله خاص، چیز دیگر است و عموم و اطلاق اخبار مذکور چیز دیگر. راجع به مورد پنجم: عجیب این است که بعضیها پس از عبور از مسئله ارض خربه به سبک بالا، از همان جمله مذکور استفاده کرده اند که زمین موات بالعرض نیز " حق مالک " قبلی است. و بعضی دیگر تمسک کرده اند بر اینکه " نواقل ملک " مشخص و روشن است از قبیل: بیع، هبه، وقف، مهر قرار دادن، ارث و ارتداد. و در این نواقل ملک، چیزی بنام " خراب شدن زمین " و یا " موات شدن آن " نیست. بدیهی است چنین استدلالی سالبه بانتفاء موضوع است زیرا برای مالک قبلی در ارض خربه و موات بالعرض مالکیتی نمانده تا نیاز به ناقل باشد. و عجیبتر اینکه با وجود آنهمه احادیث بعضیها ارض خربه و موات بالعرض را به یک معنی گرفته اند و هر دو را به یک چوب رانده اند البته به نفع مالک قبلی. بعضی از فقها خصوصا علمای اخباری مانند مرحوم حر عاملی و دیگران علاوه بر اینکه مالکیتی برای شخص قبلی در موات بالعرض و در ارض خربه قایل نیستند در کتابهایشان باب دیگری باز کرده و " ارض معطله " را نیز مسلوب المالکیه، میدانند یعنی " عطله " را موجب سلبه مالکیت میدانند و به حدیث یونس از امام کاظم (علیه السلام) که میفرماید هر کسی زمینی را سه سال معطل نگاه دارد از او گرفته می شود و به شخص دیگر داده می شود، عمل میکنند و بدان معتقدند.

کیست آن را مجهول المالک میگویند. پس آنکه صاحب آن معلوم است و علم نداریم به اینکه بالمره از آن اعراض کرده اظهر این است که تصرف در آن، بدون اذن مالک نمی توان کرد و اگر کسی آن را احیا کند مالک آن نمی شود، بلکه اولویت هم برای آن، حاصل نمی شود. و اما آنکه میدانیم بلا مالک است که مال امام است. پس ظاهر این است که هر کس آن را احیا کند به قصد تملک، مالک آن می شود و همچنین مجهول المالک، بعد از تفحص از مالک و یاس از او، هر کس آن را احیا کند مالک می شود. اینها در صورتی است که آن ملک موات شده باشد. و اما هرگاه هنوز موات نشده باشد، پس آنکه مالک آن معلوم است حکم آن، معلوم است وآنچه بلا مالک است مال امام است ونایب او که مجتهد عادل است آن را به مصرف فقرا میرساند، علی الاظهر به هر نحو که صلاح باشد و اما مجهول المالک، پس مصرف آن نیز فقراست و بهتر این است که آن هم به اذن مجتهد عادل باشد. و اما ملک وقف خرابی که موات شده باشد، پس کسی به سبب احیا کردن، مالک آن نمی شود. خواه وقف معلوم باشد یا نه. بلکه در حکم آن زمینی است که صاحب آن معلوم (1) است و چون اختیار چنین ملکی هرگاه متولی شرعی ندارد با مجتهد عادل است، پس او اجاره میدهد به کسی که او را احیا کند و نمائی که از آن حاصل شود هرگاه مصرف وقف، .

ص: 351


1- در مورد " ارض خربه موقوفه " فتوای اجماعی همین است که در متن آمده و اختیار آن با امام (علیه السلام) و نایب او است یعنی در اینجا نظر مشهور هم مطابق نظر بقیه می شود.

معلوم است به مصرف آن میرساند والا به مصرف وجوه خیر میرساند، مثل فقرا و مسجد و پل و رباط و امثال آن، والله العالم.

454- سوال:

454- سوال: ما حقیقة الجهاد؟ وفی ای شئ یستعمل فی الشرع؟ وفی ای اقسامه یشترط اذن الامام؟ وما الجهاد الذی لا یشترط فیه اذنه؟ وما معنی الرباط؟ وما حکمه فی زمان الغیبة؟ وما معنی بیضة الاسلام والمسلمین فی کلام العلماء والاخبار؟ وهل یجب المهاجرة فی تلک الازمنة التی نحن فیها ام لا؟

جواب:

جواب: الجهاد اما مشتق من الجهد بفتح الجیم بمعنی المشقة والتعب واما من الجهد بضم الجیم وفتحها ایضا بمعنی الطاقة. والوسع وقال فی جامع المقاصد وفی الشرع کک، لکن فی قتال الکفار ومن جری مجریهم لاعلاء کلمة الاسلام. اقول: قوله " وفی الشرع کک " یعنی هو تحمل المشقة فی قتال الکفار او بذل الوسع والطاقة فی مقاتلتهم والظاهر ان مراده من " من جری مجریهم " البغاة کاصحاب الصفین واصحاب الجمل. قال: ویرد علیه قتال الکفار للامر بالمعروف لانه لاعلاء کلمة الاسلام الا ان یراد باعلا کلمة الاسلام الشهادة فیخرج عنه جهاد نحو البغاة ولعل مراده (1) من النقض بقتال الکفار للامر بالمعروف لانه اذا وجب الامر بالمعروف بالنسبة الیهم کما لو باشر الکتابی المتذمم امرا لا یجوز له والامر فی الامر بالمعروف الی الجرح والقتل وقلنا بجوازه سواء قلنا باشتراط اذن الامام او اذن نائبه کما هو ظاهر الاکثر او لم نقل باشتراطه کما هو مذهب السیده (ره) فانه یصدق علی هذا انه قتال مع الکفار لاعلاء کلمة الاسلام ولیس بجهاد. وعن الشهید انه: بذل النفس والمال فی اعلاء کلمة الاسلام واقامة شعائر الایمان. و اورد علیه فی المسالک بانه غیر مانع فان اعزاز الدین اعم من کونه بالجهاد المخصوص وعرفه هو بانه شرعا: بذل الوسع بالنفس وما یتوقف علیه من المال فی محاربة المشرکین او الباغین علی وجه مخصوص. ثم انه (ره) ذکر فی المسالک والروضة، انه علی اقسام وهذه عبارة الروضة: وهو اقسام: جهاد المشرکین ابتداء لدعائهم الی الاسلام وجهاد من یدهم علی "

ص: 352


1- مرجع الضمیر هو العلامة الحلی لانه فی مقام شرح قول العلامة فی " القواعد "

المسلمین من الکفار بحیث یخافون استیلائهم علی بلادهم واخذ مالهم وما اشبهه من الحریم والذریعة وان قل وجهاد من یرید قتل نفس محترمة او اخذ مال او سبی حریم مطلقا ومنه الاسیر بین المشرکین للمسلمین دافعا عن نفسه. و ربما اطلق علی هذا القسم الدفاع لا الجهاد وهو اولی. وجهاد البغاة علی الامام. ویقرب منه ما فی المسالک ولکنه ترک الاخیر کما فی نسختین موجودتین عندی ولعله سهو. اقول وتعریف الجهاد بما تقدم ثم تقسیمه علی هذه الاقسام لا یخل، من شئ فان الظاهر من المقسم کونه حقیقة فی الاقسام و هو ینافی التعریف الا ان یکون التعریف للحقیقة وهو القسم الاول والاخر المذکوران فی الروضة. ویکون المراد فی ذکر الاقسام بیان ما یطلق علیه الجهاد و لو مجازا ولکن لا یلایم ذلک قوله " و ربما اطلق علی هذا القسم الدفاع وهو اولی " یعنی انه لیس بجهاد حقیقی وهذا یکشف عن کون المقسم هو المعنی الحقیقی. وقال فی الدروس: وانما یجب ای الجهاد بشرط دعاء الامام العادل او نایبه ولا یجوز مع الجایر اختیارا الا ان یخاف (1) علی بیضة الاسلام (وهی اصله ومجتمعه) من الاصطلام او یخاف اصطلام قوم من المسلمین فیجب علی من یلیهم الدفاع عنهم. ولو احتیج الی مدد من غیرهم وجب لکفهم، لا لادخالهم فی الاسلام. وکذا لو کان بین اهل الحرب ودهمهم عدو خاف منه علی نفسه، جاز له ان یجاهد دفاعا لا اعانة الکفار. وقید فی النهایة العدو لاهل الحرب بالکفر. و کذا کل من خشی علی نفسه مطلقا وظاهر الاصحاب عدم تسمیة ذلک کله جهادا بل دفاعا. ویظهر الفائدة فی حکم الشهادة والفرار وقسمة الغنیمة وشبهها. اقول: الظاهر (2) ان الاستثناء راجع الی قوله " وانما یجب الجهاد بشرط دعاء الامام " ع.

ص: 353


1- فظهر ان کل قسم من اقسام الجهاد جهاد حقیقی علی رایه الا الدفاع عن النفس والمال والعرض.
2- هذا الظهور لا یساعده قواعد العربیة وسیاق الکلام او دأب مشایخنا الکرام فی توضیح الاحکام ولذا تمسک المصنف ب " الاستخدام " و واضح ان الاستثناء ناظر الی " الدفاع عن النفس والمال والعرض " فقط ولا یشمل الدفاع عن بیضة الاسلام والمسلمین، ویشهد علیه لفظ " الفرار " فانه یجوز فی الدفاع عن النفس الفرار والهرب بل قد یجب عند ظن الهلاک فی الدفاع وظن السلامة فی الفرار والهرب بخلاف الجهاد باذن الامام والجهاد عند الخوف عن بیضة الاسلام. وکذا لو غنم المدافع عن نفسه مالا من الکفار، لا یشمله احکام الغنائم. و وافق المصنف فی ذلک صاحب الجواهر حیث قال فی شرح قول المحقق کما یاتی: قال المحقق: و قد تجب المحاربة علی وجه الدفع کأن یکون بین اهل الحرب ویغشاهم عدو یخشی منه علی نفسه فیساعدهم دفعا عن نفسه ولا یکون جهادا. قال صاحب الجواهر فی شرح هذا الکلام: بل فی المسالک " اشار المصنف بذلک الی عدم جریان حکم الفرار والغنیمة وشهادة المقتول فیه علی وجه لا یغسل ولا یکفن " بل فی الدروس نسبته الی ظاهر الاصحاب قال بعد ان ذکر الدفاع عن البیضة مع الجائر وعن النفس " وظاهر الاصحاب عدم تسمیة ذلک کله جهادا بل دفاع وتظهر الفائدة... ". ثم اورد علی الاطلاق قول المحقق والدروس وخالظ بین الدفاع عن النفس والدفاع عن بیضة الاسلام. فلنطیل الکلام هنا باذن من القارئ الکریم: هکذا متن الجواهر فی اول المقال (وعبارات المحقق بین الهلالین): (وقد تجب المحاربة علی وجه الدفع) من دون وجود الامام - ع - ولا منصوبه (کأن یکون) بین قوم یغشاهم عدو یخشی منه علی بیضة الاسلام او یرید الاستیلاء علی بلادهم او اسرهم واخذ مالهم او یکون (بین اهل الحرب) فضلا عن غیرهم (ویغناهم عدو یخشی منه علی نفسه فیساعد هم دفعا عن نفسه) قال طلحه بن زید سئلت ابا عبدالله / ع / عن رجل دخل ارض الحرب بامان فر القوم الذین دخل علیهم قوم آخرون. قال: علی المسلم ان یمنع عن نفسه ویقاتل علی حکم الله وحکم رسوله واما ان یقاتل علی حکم الجور ودینهم فلا یحل له ذلک. (ولا یکون) ذلک ونحوه (جهادا) بالمعنی الاخص التی یعتبر فیه الشرائط المزبورة. ثم نقل قول صاحب المسالک والشهیدین الدروس کما نقلنا عنه. ویری القارء انه خالط بین الموضوعین ای الدفاع عن النفس والدفاع عن بیضة الاسلام وساق الموضوعین بمساق واحد واجری علیهما کلما واحدا مع انه لیس قول المحقق الا فی الدفاع عن النفس. هذا الخلط فی صریح عبارة المحقق یشهد بان مبنائه (قدس سره) جعل الموضوعین موضوعا واحدا ولذا فهم من عبارت الدروس ما یطابق مبنائه. وقول صاحب المسالک (المزبور) ینطبق قول المحقق لا ما زعمه (قدس سره) وجعله ناظرا الی کلا الموضوعین. ثم فرع (قدس سره) اقوال العلماء علی مبنائه ونقل اقوالا کثیرا فی طرفی المسئله حتی اشتبه القول المشهور بالنادر، فراجع.

ففی الکلام استخدام (1) فارید من لفظ الجهاد المتقدم ذکره، معناه الحقیقی. ومن ضمیره القتال الذی هو اعم منه یعنی ان القتال یجب بشرط دعاء الامام الا مع الخوف علی بیضة .

ص: 354


1- الیس الاستخدام بهذه الصورة اغلاقا فی الکلام ومسامحة فی توضیح الاحکام؟ والاصل عدم الاستخدام هنا.

الاسلام و اصله، من الاستیصال والانقطاع او الخوف علی استیصال قوم من المسلمین فیجب الدفاع علی الاقرب فالاقرب ولکن هذا القتال لابد ان یکون بقصد دفع شرهم لا لادخالهم فی الاسلام الی آخر ما ذکره. ومراده م قوله " ذلک کله " ما، بعد الاستثناء. فیظهر منه (ره) ان ظاهر الاصحاب ان الجهاد انما هو حقیقة فیما (1) دعی الیه الامام العادل سواء کان مع الکفار او مع البغاة ومراده من قوله " وکذا کل من خشی علی نفسه مطلقا " یعنی سواء کان العدو کافرا او مسلما وسواء کان باذن الامام ام لا و سواء تعین علیه (2) بنذر ام لا ولم یتعرض لحکم الخوف علی المال وما اشبهه وکذا العلامة فی القواعد کما سننقل عبارته وقد یعترض له فی الشرایع، وسیجیی الکلام فی ذلک. ویظهر من اللمعة کون القتال، مع هجوم عدو یخشی منه علی بیضة الاسلام، جهادا حقیقة. حیث قال بعد ذکر الجهاد " و وجوبه علی الکفایة ویشترط الامام العادل او نائبه الخاص او هجوم عدو یخشی منه علی بیضة الاسلام " الا ان یق: ان فی کلامه ایضا استخداما واردا من المستکن (3) فی قوله " ویشترط القتال مع الکفار " فلا یستلزم کونه جهادا حقیقیا ثم ان فی عبارة الدروس اهمالا للحکم ما قاتل بدعاء امام جایر اضطرارا، ولم یکن هناک خوف ؟

ص: 355


1- وفیه اولا: مراده من قوله " ذلک کله " هو وجوب الدفاع عن النفس مطلقا، لان قوله " مطلقا " یشمل صورا شتی. وثانیا: این یظهر من قول (ره) ان ظاهر الاصحاب ان الجهاد انما هو حقیقة فیما دعی الیه الامام العادل هذه کلماتهم وعباراتهم وکتبهم فی ایدینا من ذا الذی جعل الجهاد الدفاعی عن بیضة الاسلام قتالا غیر جهادیا حقیقیا؟ ثم: ما مراد المصنف من " الامام العادل "؟ هل هو المعصوم ونائبه الخاص فقط؟ وهلا یشمل نائبه العام فی عصر الغیبة عند الدفاع عن بیضة الاسلام.؟ بل وفی عصر الحضور هلا یشمل دفاع المسلمین عن بیضة الاسلام فی الاقطار البعیدة عن الامام ونائبه الخاص؟ ظاهر الاصحاب فی تعابیرهم وکتبهم بل عباراتهم صریح ان الدفاع عن بیضة الاسلام مطلقا وفی کل الاحوال جهاد حقیقی کما فی عبارة الدروس وکذا فی عبارة الروضة التی ینقلها المصنف بعید هذا، ویتمسک ایضا بالاستخدام وکذا ب " الاستکان " لیستظهر منه الظهور ایضا علی وفق رأیه.
2- ومراده من قوله " کله " هذه الاقسام لا اقسام القتال غیر الجهاد الابتدائی.
3- هل التمسک ب " الاستخدام " والاستکان " وامثالهما یفید فائدة فی هذه المسئلة المهمة -؟

علی بیضة الاسلام ولا علی قوم من المسلمین. وکان ینبغی ان یجعله من جملة المستثنیات ان لا یعد جهادا حقیقة. والثمرة التی ذکرها یجری فیها ایضا. والعمدة تحقیق معنی الجهاد وانه حقیقة فی ای شئ. وکذلک سایر الالفاظ المستعملة فی المقام کلفظ " فی سبیل الله " ولفظ " الشهید " ونحوهما، وان صیرورتها حقیقة هل المراد الحقیقة الفقهیة کالقرء والحیض ونحوهما، او الحقیقة المتشرعة، او الحقیقة الشرعیة، وتختلف الثمرة بالنسبة الی الحقایق. فاعلم: ان من الواضح الجلی ان هناک عملا یقال له الجهاد حقیقة فی دین الاسلام وهو من باب القتال والدفاع. وکذلک من الواضح الجلی ان ما کان منه مع النبی او من قام مقامه من الائمة مع اعداء الدین، والایمان من ذلک وان ذلک ایضا علی اقسام: منها ما یکون مع الکفار، ومنها ما یکون مع البغاة. وما یکون مع الکفار (ایضا)، اما مع اهل الکتاب، واما مع غیرهم من المشرکین. وکذلک یختلف احکامهم، فللقتال مع اهل الکتاب حکم ومع المشرکین حکم آخر ومع البغاة حکم آخر والکل جهاد. مثل ان المشرک یدعی الی الاسلام فاما ان یسلم او یقتل (واهل الکتاب یزید علی ذلک بقبول الجزیة) ویجوز اسر ذراریهم ونسائهم، ویحل ما لهم للمسلم. بخلاف البغاة فانه لا یحل اموالهم، ولا سبی حریمهم وذراریهم، ولا یجوز قتل مدبرهم ان لم یکن لهم فئة. وهکذا... ثم، من احکام المجاهد اذا قتل انه یکون شهیدا ولیس له غسل ولا کفن. بل یصلی علیه ویدفن بثیابه ان کان علیه ثوب. الی غیر ذلک من الاحکام، مثل عدم جواز الفرار فیه بالشروط المذکورة فی محلها. وتقسیم الغنیمة علی التفصیل المذکور فی محله. فما هو معلوم انه من ذلک العمل وانه مسمی فی الشرع بالجهاد حقیقة فلا اشکال فیه انما الاشکال فی مثل ما لو کان لرفع نکایة الکفار عن الاسلام واهله بدون متابعة رئیس، او مع متابعة رئیس لیس باهل له. فالاخبار مصرحة بعدم جوازه مع خلفاء الجور، وانه لیس بجهاد ولا یترتب علیه احکامه ولا یجوز متابعتهم اختیارا. انما الکلام مع متابعتهم اضطرارا، او مباشرة المسلمین لذلک بانفسهم اذا خافوا علی الاسلام والمسلمین، والاصل یقتضی عدم کون ذلک جهادا. لان القدر المسلم مما صار

ص: 356

حقیقة فیه ومترتبا احکامه علیه هو ما ذکرنا فیبقی تحت الاصل. وذلک مثل انا ندعی صیرورة الصلوة حقیقة فی ذات الرکوع والسجود، ونشک فی کون صلوة المیت صلوة، والاصل عدمه. وان ذات الرکوع والسجود ایضا له عرض عریض یختلف احکام اقسامها، کالفرائض الیومیة المختلفة اعدادها وصلوة الایات والعید والقصر والاتمام وغیر ذلک. فالصلوة حقیقة فی القدر المشترک بین انواعها المختلفة ولکل حکم ویبقی صلوة فی محل اصالة عدم کونها حقیقة فیها فلا یجری فیها الاحکام المشترکة فی القدر المشترک من جمیع الانواع. فنقول فی ما نحن فیه: قضیة الاصل انه لا یجوز القتال مع الکفار ابتداء لدعوتهم الی الاسلام، وان کان بامر الفقیه الذی هو نایب عام للامام حال الغیبة، ولا یجوز له الامر بذلک، وان فعل فهو اثم ولا یجری علیه شئ من احکام الجهاد. وکذلک مع الجایر اختیارا. وکذلک مع الاضطرار، وان لم یکن اثما. واما لودهم علی المسلمین عدو من الکفار یخاف منه علی بیضة الاسلام من الاصطلام والاستیصال، بمعنی کون مرادهم دفع بناء الاسلام. او یخاف منه هلاک جمع من المسلمین. فالظاهر جوازه، بل وجوبه سواء کان بتبعیة امام جایر ام لا. ولکن هل حکمه حکم الجهاد فی کون المقتول بحکم الشهید؟ والفار (1) منه کالفار (2) من الجهاد الحقیقی؟ وهل حکم الغنیمة فیه کحکم غنیمة الجاد فی کیفیة الاستحقاق والقسمة؟ الا ظهر لا. وقد سمعت کلام الشهید (ره) حیث قال " ظاهر الاصحاب العدم " (3) مشعرا بعدم الخلاف وان ظهر من الروضه ان ذلک جهاد، حیث خص اولویة اطلاق الدفاع علی القسم الثالث وهو من یرید قتل نفس محترمه. والذی یحضرنی من الاخبار فی ذلک هو ما رواه الکلینی والشیخ فی الصحیح عن یونس، عن ابی الحسن الرضا - ع - " قال: قلت له: جعلت فداک ان رجلا من موالیک بلغه ان ا

ص: 357


1- وفی النسخة: والفائز منه کالفائز من الجهاد الحقیقی
2- وفی النسخة: والفائز منه کالفائز من الجهاد الحقیقی
3- وفیه ما ذکرنا قبلا

رجلا یعطی السیف والفرس فی السبیل، فاتاه واخذهما وهو جاهل بوجه السبیل، ثم لقته اصحابه فاخبروه بان السبیل مع هؤلاء لا یجوز وامروه بردهما. فقال: فلیفعل. قال: قد طلب الرجل فلم یجده وقیل له قد شخص الرجل. قال: فلیرابط ولا یقاتل. قال: ففی مثل قزوین والدیلم وعسقلان وما اشبه هذه الثغور (؟). فقال: نعم. فقال: یجاهد؟ قال: لا، الا ان یخاف علی ذراری المسلمین، ارایتک لو ان الروم دخلوا علی المسلمین لم ینبغ لهم ان یمنعوهم. قال: یرابط ولا یقاتل وان خاف علی بیضة الاسلام والمسلمین قاتل فیکون قتاله لنفسه ولیس للسلطان. قال: فان جاء العدو الی الموضع الذی هو فیه مرابط کیف یصنع؟ قال: یقاتل عن بیضة الاسلام، لا عن هؤلاء. لان فی دروس الاسلام دروس دین محمد (صلی الله علیه و آله) " (1). ولا یخفی ان هذه الروایة تدل علی جواز المقاتلة عن بیضة الاسلام والمسلمین بل وجوبها وان لم یکن باذن الامام ونائبه الخاص. وکذلک یدل علیه بالاطلاق صحیحة العیص " قال: سئلت ابا عبد الله (علیه السلام) عن قوم مجوس خرجوا علی اناس من المسلمین فی ارض الاسلام، هل یحل قتالهم؟ قال: نعم وسبیهم " (2). ویمکن ان یستدل، علیه بقوله تعالی " یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار ولیجدوا فیکم غلظة " وقال فی مجمع البیان وفی هذا دلالة علی انه یجب علی اهل کل ثغر الدفاع عن انفسهم اذا خافوا علی بیضة الاسلام وان لم یکن هناک امام عادل. اقول: فقد استدلوا علی وجوب تقدیم مقاتلة الاقرب فالاقرب الا ان یکون الابعد اشد خطرا لو کان الاقرب فی هدنة وکما یجب ذلک فی المقاتلین معهم فکک یجب علی الاقرب الی المهجوم علیهم فالاقرب. وقد اشیر الیه فی عبارة الدروس التی نقلناها وکک فی الروضة فی شرح قول المصنف " او هجوم عدو یخشی منه علی بیضة الاسلام " قالوا: ولو خیف علی بعض المسلمین وجب علیه فان عجز وجب علی من یلیه مساعدته فان عجز الجمیع، وجب 3

ص: 358


1- الوسائل: ج 11 ص 20، ابواب جهاد العدو الباب 6 ح 3. وفی متن الحدیث اختلافات شتی فی النسخ.
2- المرجع، الباب 50 ج 3

علی من بعدهم ویتاکد علی الاقرب فالاقرب کفایة. ویقرب منه عبارة المسالک والمراد من قوله " کفایة " ان الاقرب فالاقرب ان کان کل منهما جماعة تحصل الکفایة ببعضهم کما لو کان فی محل من الجوانب الاربع جماعة متساویة من حیث الاقرب، فالواجب کفائی فی کل واحد من الجماعات. والظاهر من تأکد الوجوب علی الاقرب ثم الاقرب، تقدم الاولی علی الثانی فی تعلق الوجوب، لا تساویهما. مع التاکد فی حق الاقرب فلا یکفی نهوض الا بعد حین الاطلاع علی العدو فورا مع کفایتهم فی الدفع فی جواز تعاقد الاقرب من الدفاع فلا یجوز للاقرب تفویته واذا نهض الاقرب مع کفایتهم فیسقط النهوض عن الابعد ومن ذلک یظهران المراد من الاقرب من کان انفع للدفاع بسبب التهیوء والاستعداد وقد یکون الابعد مستعدا بحیث لا حالة منتظرة لهم فی الحرب بخلاف الاقرب فلابد ان یراد بالقرب القرب الی حضور القتال، وظهور اللفظ فی القرب المکانی محمول علی الغالب. هذا وکون ذلک التفسیر للتأکید لا یخل، عن تجوز فان التفاوت یحصل فیه بترک بعض المکلف به، بالنسبة الی البعید واتیان جمیعه بالنسبة الی القریب. نعم لو فرض تساویهما فی الفعل بحیث لم یفت شئ من الجهاد فی البعید ایضا فالتاکد انما هو لکثرة الفائدة واکثریة المراتب فی القریب لانه یزید علی حفظ الاسلام والمسلمین وحفظ نفسه وماله ایضا والبعید لا یحتاج الی حفظ نفسه فی ذلک. ثم ان جماعة من الاصحاب قالوا (بعد ذکر الجهاد ووجوبه کفایة): انه یتعین بامور، منهم العلامة (ره) فی القواعد حیث قال: وانما یتعین بتعیین الامام او نایبه او عجز القائمین به عن الدفع بدونه او بالنذر وشبهه. ثم قال: وبالخوف علی نفسه مطلقا. وتوضیح المقام ان الواجب الکفائی هو ما خوطب به کل المکلفین واذا فعله بعضهم سقط عن الباقین یعنی ما کان من شأنه ان یسقط عن الباقین بفعل البعض (1) والا فقد لا یتصور هناک بعض یسقط بفعله عن الباقین کما لو لم یمکن صدوره الا عن الکل. وقد لا یسقط مباشرته عن الباقین بسبب من الاسباب. وقد یتعین علی البعض بالفعل بسبب عدم غیره وان کان من شأنه ان لو وجد .

ص: 359


1- ای وان لم یلاحظ " الشأنیة " فقد لا یتصور هناک...

غیره لم یتعین علیه کصلوة المیت اذا لم یوجد هناک الا شخص واحد. وقد یتعین علی الکل کما اذا اتفق جهاد لا یمکن القیام به الا مع اجماع الکل وکلا المعنیین لا ینافی وضع الواجب الکفائی حیث اعتبرنا فی تعریفه القابلیة لا محض الفعلیة. بخلاف الواجب العینی کصلوة الظهر الادائیة التی لیس من شأنها سقوطها عن احد بفعل الغیر بما علم ان النسبة بین الواجب الکفائی والتوصلی عموم من وجه فقد یجتمعان فی مثل الجهاد وقد یفترق الاول عن الثانی کصلوة المیت وعکسه کالدین الذی اداه المتبرع. اذا عرفت هذا ظهر انه لا منافاة بین کون الشئ واجبا کفائیا وبین تعینه بعرض من العوارض ومن ثم ذکر الجماعة ان الجهاد واجب کفائی وقد یتعین بامور منها عدم من یقوم به الکفایة الا بفعله. ومنها تعیین الامام ایاه للخروج للمصلحة وان حصل الکفایة بغیره ایضا. ومنها تعیینه اذا خاف علی نفسه سواء حصل له احد الاسباب المذکورة ام لا فالتعین فی الاول بمعنی عدم سقوطه بفعل الغیر انما هو لعدم من یقوم به الکفایة بالفعل وان کان من شأنه ان یقوم به البعض ویسقط بفعله عن الاخرین، وفی الثانی معناه وجوب المتثال تعبدا وان کان یسقط عنه بفعل الغیر بالفعل، لو عصی الامام ولم یقدم علی الامتثال وفعله آخرون فلم یخرج عن کونه واجبا کفائیا. وفی الثالث ایضا کک، اذ لو لم یفعل وفعله آخرون سقط عنه الوجوب لفوات محله وان عصی بالترک لاجل عدم الامتثال بمقتضی النذر. واما استغناء ما لو خاف علی نفسه مطلقا، کما ذکرها فی القواعد. یعنی سواء تعین علیه باحد من هذه الوجوه ام لا کما فسره به المحقق الثانی فلعل المراد انه اذا خاف علی نفسه لو لم یقاتل، وتوقف الدفاع عن نفسه بمقاتلته بنفسه وان کان هناک من یحصل به الکفایة فی دفع الکفار عنه ورفع شر هم عن الاسلام واهله، ولو لم یتوقف علی ذلک کما لو کان هناک من یدافع عنه ولم یکن غلبة نفسه علی الخصم فی نظره ارجح من غلبة من یدافع عنه. ثم اعلم ان الجهاد کما انه واجب کفائی وکذا ما یقوم مقامه من القتال فالریاسة ایضا کک، اعنی ریاسة السرایا والمقاتلین ایضا کک اذا لم یجر العادة بانتظام امر الجماعة (سیما القتال) الا برئیس فقبول الرئیس الریاسة ایضا واجب کفائی فی جماعة من شأنهم ذلک لانه من مقدمات الواجب غالبا وکما قد یتعین المقاتلة علی جماعة باحد من الاسباب المتقدمة فقد

ص: 360

یتعین الریاسة، کک، وکما ان من اسبابه فی زمان حضور الامام تعیینه ایاه او انحصار القابلیة فیه فقد ینحصر فی زمان الغیبة ایضا بانحصار القابلیة فیه او من جهة تعیین السلطان المتسلط الذی لا یمکن التخلف عنه الا لذلک الرئیس ولا للمکلفین فاذا کان ذلک الرئیس عدلا متشرعا ویحسب نفسه من المدافعین فی سبیل الله فلا باس بالقول بتعینه علیه (ح) وان یعتقد انه رئیس ومکلف بالریاسة والعمل علی مقتضاها مع مراعاة ما یتمکن منه من سایر التکالیف. بقی الکلام فی وجوب الدفاع عن نفسه اذا قصدوه بعینه فانهم ذکروا انه یجب علیه بنفسه بحسب المکنة ذکرا کان او انثی سلیما کان او مریضا حرا کان او رقا بصیرا کان او اعمی وهذا وان کان محله فی کتاب الحدود ولکن نشیر الی احکامه هنا فی الجملة فنقول: قال فی الشرایع: وکذا یجب ای الدفاع علی کل من خشی علی نفسه مطلقا، او ماله اذا غلب السلامة. ومراده فی قوله " مطلقا " سواء غلب السلامة یعنی یترجح فی نظره وحصل له الظن بسلامة ام لا والمراد من قوله " خشی علی نفسه " حصول الظن بان العدو یرید اهلاکه وانه یهلکه فیجب الدفاع لدفع الضرر المظنون سواء حصل الظن بانه یدفعه ویبقی سالما ام لا اذ احتمال السلامة بدون المدافعة لا یقاوم ظن ان العدو یهلکه ان لم یدافعه وظن الهلاک بالمدافعة لا یزاحمه ظن الهلاک بدونها لان الهلاک مع السماحة والعزة اولی من الهلاک بالفشل والذلة، فیجتمع بذلک مع اجر المدافعة عن النفس اجر ایلام الظالم الزاحم له. هذا اذا لم یمکن الخلاص بالهرب ولم یحصل الظن بالسلامة فی غیر الدفاع، فیجب الدفاع وان ظن الهلاک. واما لو ظن السلامة بالدفاع او تمکن من الهرب فیتعین ما تمکن منه وان تمکن منهما فیجبان تخییرا اذ کل منهما وسیلة الی حفظ النفس. واما المال: فان اضطر الیه لحفظ النفس او ما یجب حفظه له عقلا فهو کالنفس فی وجوب المدافعة عنه علی نحو ما ذکرنا فی النفس والا فان ظن السلامة مع الدفاع ففیه قولان احدهما الوجوب کما اختاره فی الشرایع والمسالک وقال فی المسالک: سواء تضرر بفواته ام لا لان فی ترکه تضییعا. والاخر العدم واختاره فی الدروس قال: والمدافعة عن المال غیر واجب الا مع اضطراره الیه وغلبة ظن الظفر. وقال العلامة فی القواعد: وللانسان ان یدافع

ص: 361

عن المال کما یدافع عن نفسه وان قل لکن لا یجب. وهو ظاهر اللمعة. ولابد من تقییده بما لا یوجب فوت المال هلاک نفسه وما ماثله. ومما یدل علی عدم الوجوب صحیحة محمد بن مسلم عن احدهما قال، قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): من قتل دون ماله فهو شهید. قال: ولو کنت لو لترکة المال ولم اقاتل. وفی معناه حسنة الحسین بن ابی العلا وغیرها. واما الاخبار الکثیرة الدالة علی الامر بقتل من تعرض للمال فلم یعمل الاصحاب بها علی اطلاقها. وکیف کان فلا ریب ان اظهر الجواز مع ظن السلامة مراعیا للمتدرج الاسهل فالاسهل. اما العرض فقالوا: ان حکمه حکم النفس. ویشکل اطلاقه اذا اشتمل علی هلاک النفس بالمدافعه کما صرح به فی التحریر فیجوز الاستسلام لاولویة حفظ النفس وتمام الکلام فی هذه المسائل لا تقتضیه المقام. واما الاخبار الدالة علی عدم جواز المقاتلة للدعاء الی الاسلام بدون اذن الامام او نایبه الخاص فکثیرة لا نطیل بذکرها. واما جریان سایر احکام الجهاد من الغنیمة وکیفیة القسمة وغیر ذلک فلم یثبت فیه (1) وکک، لا یشترط فیه الحریة والذکوریة بل یجب علی الحر والعبد والانثی اذا احتیج الیهما. بخلاف الجهاد الحقیقی الذی مع حضور الامام. والی ذلک اشار (2) فی القواعد بقوله: واذا ؟

ص: 362


1- وفی العبارة خلط واغلاق ولیس یفهم مراده فما هو مرجع الضمیر؟ هو القتال الدفاعی عن النفس والمال والعرض؟ او القتال بای اقسامه الا ما کان مع حضور الامام. وعبارة القواعد منحصر (تصریحا) فی الدافع عن الاسلام، وان کان الدفاع عن النفس کذلک ایضا. انما یرید المصنف قد سره من جعل الموضوعین موضوعا واحدا ان یجری کلیهما بمجری واحد فی کونهما قتالا لا جهادا. وهذا کما تری خلاف المشهور لانهم قسموا الجهاد الحقیقی علی قسمین: الجهاد الابتدائی ومع حضور الامام او نائبه الخاص، والجهاد الدفاعی عند هجوم العدو والخوف علی بیضة الاسلام والمسلمین ولو من دون اذن الامام ونائبه الخاص بل تحت رئاسة السلطان الجایر له صرح فیه فی الدروس. والمصنف فی هذه المسئلة من اولها، فی مقام یرید ان یثبت ان الجهاد الحقیقی هو الاول فقط. وقول المصنف " قدس سره " هنا " واما سائر احکام الجهاد من الغنیمة و.... فلم یثبت " ینتقض بما اوجب من تعیین الرئاسة بل اوجب تعینها فی زمن الغیبة. هل الرئیس، رئیس للمقاتلة فقط؟ او لیست الغنیمة، من امور الحرب والمدافعة؟؟ او یحرم للمسلمین المدافعین اخذا الغنیمة من اموال الکفار؟ فماذا یفعلون بعد اخذ الغنیمة؟ ایبقون حائرین ومتحیرین او یقتلون انفسهم، بعضهم بعضا، لتملک الغنایم؟ -؟
2- وفی العبارة خلط واغلاق ولیس یفهم مراده فما هو مرجع الضمیر؟ هو القتال الدفاعی عن النفس والمال والعرض؟ او القتال بای اقسامه الا ما کان مع حضور الامام. وعبارة القواعد منحصر (تصریحا) فی الدافع عن الاسلام، وان کان الدفاع عن النفس کذلک ایضا. انما یرید المصنف قد سره من جعل الموضوعین موضوعا واحدا ان یجری کلیهما بمجری واحد فی کونهما قتالا لا جهادا. وهذا کما تری خلاف المشهور لانهم قسموا الجهاد الحقیقی علی قسمین: الجهاد الابتدائی ومع حضور الامام او نائبه الخاص، والجهاد الدفاعی عند هجوم العدو والخوف علی بیضة الاسلام والمسلمین ولو من دون اذن الامام ونائبه الخاص بل تحت رئاسة السلطان الجایر له صرح فیه فی الدروس. والمصنف فی هذه المسئلة من اولها، فی مقام یرید ان یثبت ان الجهاد الحقیقی هو الاول فقط. وقول المصنف " قدس سره " هنا " واما سائر احکام الجهاد من الغنیمة و.... فلم یثبت " ینتقض بما اوجب من تعیین الرئاسة بل اوجب تعینها فی زمن الغیبة. هل الرئیس، رئیس للمقاتلة فقط؟ او لیست الغنیمة، من امور الحرب والمدافعة؟؟ او یحرم للمسلمین المدافعین اخذا الغنیمة من اموال الکفار؟ فماذا یفعلون بعد اخذ الغنیمة؟ ایبقون حائرین ومتحیرین او یقتلون انفسهم، بعضهم بعضا، لتملک الغنایم؟ -؟

وطئ الکفار دار الاسلام وجب علی کل ذی قوة قتالهم حتی العبد والمرئة وانحل الحجر عن العبد مع الحاجة الیه. والحاصل ان القدر الثابت من الاخبار ثبوت تلک الاحکام فیما کان باذن (1) الامام ونایبه وان الجهاد ان قلنا بکونه اسما للصحیح فلا ریب فی عدم صدقه علی فاقد الشرائط. وان قلنا بکونه اسما للاعم من الصحیحه کما هو الاظهر فی الموضوعات المتلقات من الشارع المتداول عند اهل الشرع فلا ریب ان فاقد شرط الصحة (2) منه لا یترتب علیه احکامه. اما فیما کان المطلوب نفس الفعل فلان الشارع لا یامر الا بالصحیح واما ما کان فی غیر مورد الطلب مثل ما لو نذر احد شیئا للجهاد والمجاهد فیحمل علی الصحیح ایضا حملا لفعل المسلم علی الصحیح. واما ما شک فی صحته وفساده فیتبع صدق الاسم وکیف کان فلا ریب ان اذن الامام ونایبه قد ثبت اشتراطه فیه. واما ما حصل فیه الشرط فیصدق علیه الاسم حقیقة. واما مثل الدفاع عن بیضة الاسلام والمسلمین الذی هو قتال جایز شرعا وان لم یکن باذن الامام فهل هو داخل تحت مفهوم (3) الجهاد الذی صار لفظ الجهاد حقیقة فیه عند المتشرعة والشارع ام لا؟ الاظهر لا، مثل صلوة المیت بالنسبة الی (4) لفظ الصلوة فلا یثبت فیه الاحکام التی ثبت لسایر ما هو حقیقة فیه جزما ولا یبر نذر من نذر للجهاد او المجاهد (5) شیئا فی ذلک وعدم ثبوت الحقیقة فیه یکفی فی عدم ترتب الاحکام والاثار ویلزم ثبوت العدم لاصالة عدم النقل (6) والوضع .

ص: 363


1- فما معنی اطلاق الاخبار الدالة علی وجوب الدفاع عن بیضة الاسلام، علی کل فرد من افراد المسلمین وهیئتهم الاجتماعیة، اطلاقا باحثا عن " الجهاد " لا من قتال غیر جهادی،. -؟
2- ای فقیه من الفقهاء قال بان الجهاد الدفاعی عن بیضة الاسلام عند هجوم الکفار لیس جهادا صحیحا لکونه فاقدا لاذن الامام -؟ هل مقابل الصحیح الا الغلط او الباطل او الحرام او المکروه -؟ ماذا مراد المصنف من اصطلاح " الصحیح " ومقابله، هنا -؟ هل یکون الواجب غیر صحیح؟ الواجب الاضطراری صحیح بالنسبة الی المضطر ویصدق علیه الاسم حقیقة وصلوة المتیمم صلوة حقیقة بالنسبة الی المتیمم المضطر، والفرق بین الصلوتین انما فی ما یتعلق به الاضطرار، لا فی سایر الاحکام.
3- ای فقیه من الفقهاء قال بان الجهاد الدفاعی عن بیضة الاسلام عند هجوم الکفار لیس جهادا صحیحا لکونه فاقدا لاذن الامام -؟ هل مقابل الصحیح الا الغلط او الباطل او الحرام او المکروه -؟ ماذا مراد المصنف من اصطلاح " الصحیح " ومقابله، هنا -؟ هل یکون الواجب غیر صحیح؟ الواجب الاضطراری صحیح بالنسبة الی المضطر ویصدق علیه الاسم حقیقة وصلوة المتیمم صلوة حقیقة بالنسبة الی المتیمم المضطر، والفرق بین الصلوتین انما فی ما یتعلق به الاضطرار، لا فی سایر الاحکام.
4- هذا قیاس مع الفارق. بل مثل صلوة المتیمم وصلوة المتوضئ، یصدق علی کلیهما الصلوة.
5- هذا مبنی علی صحة المقدمات التی ادعاها المصنف " قدس سره " وفی کلها نظر، کما رایت.
6- لا حاجة الی النقل بل هو مصداق له من دون النقل.

بالنسبة الیه. واما ما کان الفرض المذکور، مع الامام او باذنه فالظاهر انه فی (1) حکم الجهاد الحقیقی وان لم یقع فیه دعاء الی الاسلام او ما یقوم مقامه مثل الدعوة السابقة بل یکون المقصود منه دفعهم عن الاسلام والمسلمین ولا ثمرة مهمة لنا فی البحث منه اذ هو اعرف بما هو تکلیفه. هذا الکلام فی الاحکام التی لم یثبت فی الاخبار الا بالنسبة الی ما کان باذن الامام کالغنیمة وکیفیة القسمة وعدم الفرار منه (وان لم یثبت عدمه (2) فی غیره) فلا دلیل علی التعدی الی غیر موردها. واما ما دل علیه الاخبار متعلقا بلفظ الجهاد مثل ما ورد فی فضله وثوابه ونحو ذلک مثل ما فی صحیحة سلیمان بن خالد عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: الا اخبرک بالاسلام اصله وفرعه وذورة سنامه؟ قلت: بلی جعلک فداک. قال: اما اصله فالصلوة وفرعه الزکوة وذروة (3) سنامه الجهاد. الحدیث. وفی روایة حیدرة عن ابیعبد الله (علیه السلام) قال: الجهاد افضل (4) الاشیاء بعد الفرایض. وفی روایة السکونی عنه (علیه السلام) قال: قال رسول الله: للجنة باب یق له باب المجاهدین یمضون الیه فاذا هو مفتوح وهم متقلدون بسیوفهم والجمع فی الموقف والملائکة ترحب (5) بهم. ثم قال: من ترک الجهاد البسه الله ذلا وفقرا فی معیشته ومحقا فی دینه ان الله تعالی اغنی امتی بسنابک خیلها ومراکن رماحها. وروی ایضا عنه (علیه السلام) قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): جاهدوا تغنموا (6) الی غیر ذلک من الاخبار. فهو وان کان مقتضی الاصل من حمل اللفظ علی حقیقته الثابتة وبما ثبت کون لفظ الجهاد حقیقة فیه الا انه هناک اخبار تدل علی الفضیلة لمن قتل فی سبیل (7) الله بالاطلاق

ص: 364


1- وهذا من اعجب العجایب. یکاد المصنف " قدس سره " ان یسمی الجهاد الدفاعی مع مباشرة الامام (علیه السلام) ایضا قتالا غیر جهادیا او یسمیه جهادا غیر حقیقیا!
2- لم یثبت هذا الاحکام ولم یثبت عدمه.!. فما یبقی للمسلمین الا الحیرة والتحیر -؟ -.
3- بحار: ج 68 ص 330 ح 6 - کافی: ج 2 ص 23 - والروایة لیست بصحیحة وغایة ما یقال انها موثقة لان سلیمان بن خالد، زیدی.
4- الوسائل: ج 6، ابواب جهاد العدو باب 1، ح 9 - 2 - 5.
5- الوسائل: ج 6، ابواب جهاد العدو باب 1، ح 9 - 2 - 5.
6- الوسائل: ج 6، ابواب جهاد العدو باب 1، ح 9 - 2 - 5.
7- للاخبار الواردة فی الجهاد، موضوع خاص. وللاخبار الواردة فی من قتل فی سبیل الله مطلقا، موضوع خاص ایضا ولا محل لخلط الموضوعین حتی ینجر الی تعطیل " الاصل " وحذفه من دون دلیل. وکذا جهاد الاصغر والاکبر، والاخبار الدالة علی کل منهما، سرب معلوم ومتمایز عن الاخری، فاذا شک ان المراد (فی حدیث من الاحادیث من لفظ الجهاد هو الجهاد الاصغر او الجهاد الاکبر، فالاصل یقتضی مطلقا (سواء کان النظر بالحقیقة اللغویة او الشرعیة او المتشرعة او العرفیة) ان المراد هو الجهاد الاصغر. وادعاء المصنف (قدس سره) مصادرة علی المطلوب، ودلیله عین المدعی.

فیشمل باطلاقها ما نحن فیه کما انه ورد اخبار کثیرة فی تسمیة بعض الاشیاء جهادا مع انه لا مقاتلة فیه کجهاد النفس وحسن التبعل فی الزوجة واقامة السنة المتروکة وغیر ذلک فالمراد منها المشارکة مع الجهاد الحقیقی فی الفضل والثواب بل یکون بعضها اعظم منه کجهاد النفس حیث سماه النبی (صلی الله علیه و آله) بالجهاد الاکبر. واما مثل سقوط الغسل والکفن فهو وان کان ثابتا للمجاهد الحقیقی جزما ولکن الکلام فی الاختصاص وهذا لیس مثل احکام الغنیمة والفرار ونحوهما اذ تلک الاحکام لم یرد فی الاخبار الا فی ما کان باذن (1) الامام وان لم یثبت عدمها (2) ایضا فی غیره و اما سقوط الغسل والکفن ففی الاخبار ما یدل علی سقوطهما عمن قتل فی سبیل الله بدون تقیید بکونه فی الجهاد الحقیقی وعنوان الفقهاء المسئلة بسقوطهما عن الشهید. ثم المشهور اشترطوا ذلک بشیئین احدهما کونه مقتولا بین یدی النبی او الامام ونایبه الخاص وثانیهما ان یموت فی المعرکة. وخالفهم المحقق والشهید وبعض المتأخرین. قال فی المعتبر: عزی الشرط الاولی الی الشیخین والاقرب اشتراط الجهاد السایغ حسب، فقد یجب الجهاد وان لم یکن الامام موجودا. ثم قال واشتراط ما ذکره الشیخان زیادة لم یعلم من النص. وقال الشهید فی التذکرة " وهو متجه " وتبعهما الفاضل السبزواری فی الذخیرة وقال: ان التخصیص غیر مستفاد من الروایات بل هی شاملة لکل من قتل فی سبیل الله کمن قتل فی عسکر المسلمین اذا دهمهم عدو یخاف منه علی بیضة الاسلام واضطروا الی قتاله. اقول ولیس ذلک ببعید لاطلاق الاخبار مثل ما رواه الکلینی والشیخ فی الصحیح عن .

ص: 365


1- هذا خلاف المشهور. قد بیناه فلا نکرر هنا.
2- وهذه هی الحیرة التی قدمناه.

ابان بن تغلب قال: سئلت ابا عبد الله (علیه السلام) عن الذی یقتل فی سبیل الله ایغسل ویکفن ویحنط؟ قال: یدفن کما هو فی ثیابه الا ان یکون به رمق ثم مات فانه یغسل ویکفن ویحنط ویصلی علیه. ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) صلی علی حمزة وکفنه لانه کان (1) جرد. وما رویاه ایضا فی الحسن لابراهیم بن هاشم عن ابان بن تغلب قال: سمعت ابا عبدالله (علیه السلام) یقول الذی یقتل فی سبیل الله یدفن فی ثیابه ولا یغسل الا ان یدرکه المسلمون وبه رمق ثم یموت بعد فانه یغسل ویکفن ویحنط. ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) کفن حمزة فی ثیابه ولم یغسله ولکنه صلی (2) علیه. وما رویاه ایضا فی الموثق عن اسماعیل بن جابر وزرارة عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: قتل: کیف رایت الشهید یدفن بدمائه قال نعم فی ثیابه بدمائه ولا یحنط ولا یغسل ویدفن کما هو. ثم قال: دفن رسول الله (صلی الله علیه و آله) عمه حمزة فی ثیابه بدمائه التی اصیب (3) فیها ورداه النبی (صلی الله علیه و آله) برداء. الحدیث. الی غیر ذلک من الرویات. والتعلیل والاستشهاد بحکایة حمزة غیر مضر لانها فرد من افراد فی سبیل الله ودعوی کون " فی سبیل الله " حقیقة فی الجهاد الحقیقی ممنوعة کما فی الزکوة فی سهم سبیل الله فان الاشهر الاظهر، فیها ایضا عموم وجوه البر، واما لفظ " الشهید " المذکور فی الروایة الاخیرة وان سلم کونه حقیقة فیمن قتل فی الجهاد بین یدی الامام او نایبه فهو ایضا لا یوجب تقیید القتل فی سبیل الله اذلا منافات (4) حتی یلزم التقیید. ثم ان الکلام فی لفظ الشهید کالکلام فی لفظ الجهاد فان ثبوت کونه حقیقة فیمن قتل باذن الامام مسلم والاشکال فی غیره مثل ما نحن فیه (5) ومثل من قتل عند مظلمته (6) ودفاعه عن نفسه واهله و ماله کما ورد فی الاخبار فوق الاستفاضة با نه شهید والقدر المسلم منه کونه حقیقة فیمن قتل باذن الامام فالحکم الذی یثبت له من سقوط الغسل والکفن والحنوط لم یثبت الا فیما علم ثبوت الحقیقة فیه نظرا الی الروایة الاخیرة وغیرها من الادلة او فیما کان قتلا فی سبیل الله مطلقا علی ما اخترناه واما فی غیره، مما اطلق علیه الشهید مثل المدافع .

ص: 366


1- الوسائل ج 1، ابواب غسل المیت باب 14، ح 7، 9، 8.
2- الوسائل ج 1، ابواب غسل المیت باب 14، ح 7، 9، 8.
3- الوسائل ج 1، ابواب غسل المیت باب 14، ح 7، 9، 8.
4- هذه من جملة التکلفات التی تلزم علی مبنی المصنف قدس سره.
5- لا اشکال فی ما نحن فیه، علی المشهور وانما الاشکال فی من قتل عند مظلمته فحسب.
6- لا اشکال فی ما نحن فیه، علی المشهور وانما الاشکال فی من قتل عند مظلمته فحسب.

عن نفسه واهله وماله ومثل من مات ببطن او غرق او هدم او طاعون او نفاس او فی غربة فلا. لان الاطلاق علیها لا یدل علی کونه حقیقة فیها لان الاستعمال اعم. فالمراد اشتراکها منه فی الفضل والثواب فیکون مثل اطلاق الخمر علی الفقاع فی الاخبار الکثیرة. وقد تحصل من مجموع هذه الکلمات ان القتال لحفظ بیضة الاسلام والمسلمین جایز وان لم یکن باذن الامام وانه لیس بجهاد حقیقی یترتب علیه حکم الغنیمة واحکامها حکم الفرار وغیره لعدم ثبوت کونه جهادا حقیقیا ولم یثبت کون المقتول فیه شهیدا حقیقیا ولو قیل ان له فضیلة الشهادة ویثبت فیه سقوط الغسل والکفن لصدق انه قتل فی سبیل الله علی ما اخترناه لا لانه شهید حقیقی. فالثمرة فی الفرق بین الشهید الحقیقی وبین مطلق المقتول فی سبیل الله خفیة الا فی مثل من نذر ان یدفن شهیدا ونذر شیئا لمن دفنه. واما سایر ما اطلق علیه الشهید کالمقتول دون مظلمة وللدفاع عن نفسه واهله وماله والذی مات بالبطن والغرق ونحوهما فلا یترتب علیه حکم الشهید الواقعی ولا حکم من قتل فی حفظ بیضة الاسلام والمسلمین بدون اذن الامام. فان قلت: القاعدة فی مثل قولهم الطواف بالبیت صلوة والفقاع خمر الحکم بالتسمیة فی الاحکام الشرعیة الا ما اخرجه الدلیل علی الاظهر فینبغی الحکم بسقوط الغسل والکفن ممن قتل دون مظلمته لاطلاق الاخبار الکثیرة بانه شهید وکک فی غیره مما اطلق علیه الشهید. قلت: سقوط الغسل والکفن لیس من احکام الشهید من حیث انه شهید حتی یکون الحکم ثابت المهیة وجنسه بل انما هو لبعض اقسامه وهو الذی ادرکه المسلمون ولا رمق فیه فی المعرکة علی المشهور المعروف فلم یثبت من ذلک الاطلاق الا ثبوت اشتراکه مع الشهید فی الجملة ویکفی فی ذلک ثبوت فضیلة الشهید له وثوابه. وتأمل فی ذلک تفهم فانه تحقیق مغتنم. وهذا الکلام فی غیر المقتول دون مظلمته مثل المبطون والغریق اوضح مع انه لم یقل احد به فیه فیما اعلم. ثم اعلم: قد ظهر بما ذکرنا حکم من کان بین اهل الحرب، من المسلمین ودهمه قوم من الکفار انه یجوز له الدفاع عن نفسه وماله والقتال معهم بقصد الدفاع عن نفسه وماله وانه

ص: 367

لیس بجهاد حقیقی الا من باب مالودهم الکفار علی المسلمین بحیث یخاف علی بیضة الاسلام والمسلمین فلا یترتب علیه احکام الجهاد الحقیقی ولا سقوط الغسل والکفن الذی ثبت فی القتال عن الاسلام والمسلمین. ویدل علی جوازه (مضافا الی العقل وعمومات ما دل علیه من النقل) خصوصا ما رواه الشیخ عن ابن المغیرة عن طلحة بن زید عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: سأله عن رجل دخل ارض الحرب بامان فغزی القوم (الذین دخل علیهم) قوم آخرون. قال: علی المسلم ان یمنع نفسه ویقاتل علی حکم الله وحکم رسوله واما ان یقاتل الکفار علی حکم الجور (1) وسنتهم فلا یحل له ذلک. وظاهر الاکثر کما فی المسالک عدم اشتراط الجواز بکون المقاتلین مع القوم، الکفار. لعموم ما یدل علی جواز الدفع عن النفس. وقیل باشتراط کفرهم لعدم جواز قتل المسلم. قال فی المسالک: وهو صریح الشیخ فی النهایة. اقول: کلام الشیخ فی " النهایة " هو هذا: ومن دخل ارض العدو بامان من جهتهم فغزاهم قوم آخرون من الکفار جاز له قتالهم یکون قصده بذلک الدفاع عن نفسه ولا یقصد معاونة المشرکین والکفار. ولیس فیه تصریح بالاشتراط کما لا یخفی فان ظاهره انه افتی موافقا لما فی الروایة التی هی ظاهرة فیما کان المهاجمون کفارا وهو لا یقتضی التخصیص. وکیف کان فهذا القول ضعیف. هذا کل الکلام فی الحقیقة الشرعیة والمتشرعة. واما الحقیقة الفقهیة فالذی هو موضوع کتاب الجهاد فی اکثر الکتب الفقهیة هو الجهاد مع الکفار حال حضور الامام وباذنه وکذا مع البغاة کک، وقد ذکروا حکم قتال من دهم من الکفار بحیث یخاف منه علی بیضة الاسلام والمسلمین من الاصطلام والاستیصال، فیه استطرادا. واما الدفاع عن النفس والمال ونحوه من الاهل والذریة فهو مذکور فی کتاب الحدود. واما السؤال عن الرباط: فهو یستحب فی حال حضور الامام وغیبته ویتأکد فی حال ظهوره (علیه السلام) وهو الارصاد فی الثغور لحفظ المسلمین واعلامهم بوصول العدو لیتأهبوا لدفعه وهو لا یتضمن جهادا حتی یکون ممنوعا حال الغیبة وفیه فضل کثیر وافضله المقام باشد الثغور خوفا لشدة الحاجة هناک فعنه (صلی الله علیه و آله): رباط لیلة فی سبیل الله خیر من صیام شهر وقیامه

ص: 368


1- الوسائل: ج 11 ص 20، ابواب جهاد العدو باب 6 ح 3

فان مات جری علیه عمله الذی کان یعمله وجری علیه رزقه وامن (1) الفتان. واقله ثلثة ایام واکثره اربعون یوما فان زاد کان ثوابه ثواب المجاهدین، ففی حسنة محمد بن مسلم وزرارة عن ابی جعفر وابی عبد الله (علیه السلام) قال الرباط ثلاثة ایام واکثره اربعون ایاما فاذا (2) جاوز ذلک فهو جهاد. ثم اذا کان فی حال حضور الامام واذنه فی القتال فلا اشکال واما فی حال الغیبة او الحضور مع عدم الاذن فلا یجوز له الابتداء بالقتال بل یحفظهم عن الدخول الی بلاد الاسلام ویعلم المسلمین باحوالهم وان بدأوا بالقتال فیقاتلهم دفاعا لا جهادا ولو عجز عن المرابطة فیرابط فرسه او غلامه او یعینهم بما امکنه احتسابا عند الله وطلبا للاجر العظیم ویصح نذر المرابطة ویجب الوفاء به وکذا لو نذر شیئا للصرف فی الرباط والمرابطین یجب الوفاء به عند الاکثر وکک من آجر نفسه فی الرباط فلا یجب علیه رد ما اخذه وان کان فی حال الغیبة. وللشیخ فی المسألتین خلاف وتفصیل والاظهر ما علیه الاکثر لعدم مقاومة الروایة التی استند بها الشیخ لعمومات الادلة. وقال فی الدروس: کل من وطن نفسه علی الاعلام والمحافظة من اهل الثغور فهو مرابط ویکره نقل الاهل والذریة الیه. واما السؤال عن معنی بیضة الاسلام والمسلمین فی کلام العلماء والاخبار: فالظاهر ان " المسلمین " معطوف علی " البیضة " لا علی الاسلام کما یظهر من کلام بعضهم وقد عرفت تفسیر الشهید فی الدروس بانه اصله ومجتمعه. وقد فسره للشهید الثانی ایضا فی الروضة بذلک وکذلک غیره. وقال فی القاموس: " البیضة حوزة کل شئ ". وقال ایضا " بیضة البلد، واحده الذی یجتمع الیه ویقبل قوله " وقال ایضا " الحوزة، الناحیة وبیضته " وقال ایضا " انها بیضة الحدید (3) وبیضة الطایر " وقال ایضا " الناحیة الجانب " وقال فی مجمع البحرین: بیضة الاسلام: جماعته ومنه الدعاء " لا تسلط علیهم عدوا من غیرهم فیستبیح بیضتهم " ای مجتمعهم وموضع سلطانهم ومستقر دعوتهم اراد عدوا "

ص: 369


1- کنز العمال: ج 2 ص 253. والحدیث عامی مقبول.
2- وسائل: ج 11 ص 19، ابواب جهاد العدو باب 6 ح 1
3- وبالفارسیة " خود جنگی - کلاه آهنین نظامی - کلاه ایمنی "

یستأصلهم ویهلکهم جمیعهم. وقد تقدم. وقال: اراد بالبیضة الحوزة فکانه شبه مکان اجتماعهم والتیامهم ببیضة الحدید. ومراده بقوله " وقد تقدم " ما ذکره فی کلمة " بوح " قال: واستباحوهم استأصلوهم ومنه حدیث الدعاء للمسلمین لا تسلط علیهم عدوا من غیرهم فیستبیح بیضتهم أی یجعلهم مباحا لا تبعة فیهم. اقول الظاهر ان المراد من الخوف علی بیضة الاسلام الخوف من استیصاله وانقطاعه بالمرة ولما کان یحصل انقطاع کل شئ بانقطاع اصله وانصرامه کأساس الجدار واصل الشجر فارید بالخوف علی بیضة الاسلام الخوف علی ما به قوامه وقیامه فالبیضة هنا اما مأخوذ من بیضة الطائر فان اصل الطائر هو البیضة فانه یتولد منه فاذا استؤصل البیضة یستأصل الطائر او من بیضة الحدید فانه یخاف ظاهر الرأس والرأس فی الجسد کالاصل له فالمراد ان الکفار یریدون انصرام الاسلام بانصرام السلطان الذی هو بمنزلة الرأس لاستلزامه انصرام البدن وبذلک یظهر مناسبة أخذه من بیضة البلد ایضا او یریدون استیصال البیضة یعنی ما یتولد منه الاسلام حتی لا تولد منه طائره ولذلک عبر الفقهاء عنه بالاصل والمجتمع فان اجتماع ارکان الاسلام والمسلمین انما هو بسلطانهم فهم یریدون کسر بیضة الحدید من رأس الاسلام لینتفی الرأس فینتفی الاسلام او یریدون اهلاک نفس السلطان الذی هو بمنزلة بیضة البلد او بیضة الطائر کارکان الاسلام لینهدم ارکانه فلذلک فسروه بالاصل والمجتمع فان سلطان الاسلام اصل الاسلام ومجتمع ارکانه. فان قلت: ان هذا لا یلائم الروایة التی نقلتها فانها وردت فیما لم یکن الامام العادل مبسوط الید والروایة مصرحه با نه تجاهد لنفسه لا عن السلطان. قلت: ان هذا لا ینافی ما ذکرناه فان الکفار لا یفرقون بین السلطان العادل من المسلمین والجائر منهم بل انهم یعلمون ان للمسلمین سلطانا هو اصلهم ومجتمعهم ویریدون استیصاله لیترتب علیه استیصال الاسلام فاذا دهموا علی الاسلام والمسلمین فیتفرق المسلمون وبذلک ینقطع اثر الاسلام شیئا فشیئا حتی لا یبقی منه اثر. والحاصل انهم وان کان غرضهم بالاصالة هلاک السلطان الذی هو اصل الاسلام ومجتمعه ولکنه یستلزم

ص: 370

هلاک المسلمین وتبدرهم وهذا یکفی فی جواز الدفاع ولا ینافی ذلک ما هو الحق عندنا انه لا یخل الارض من سلطان عادل فلا یحصل غرضهم بذلک اذ الاصل والمجتمع باق وان فرض قتل امام ذلک الزمان ایضا وبادنی تصرف فی ذلک یعلم الحال فی اضافة البیضة الی المسلمین کما فی الدعاء الذی نقله فی مجمع البحرین والمسالک ان تجعل البیضة مأخوذة من الحوزة بمعنی الناحیة یعنی اذا حصل الخوف علی ناحیة الاسلام والمسلمین وجانبهم بحیث یخاف انصرامه او انصرامهم فیجب الدفاع وان لم یکن باذن الامام. والحاصل ان المراد من الخوف علی بیضة الاسلام الخوف عن استیصاله وانقطاع رسمه. واما عطف المسلمین علی بیضة الاسلام فهو ایضا مما یوجب الدفاع وان لم یخف علی انصرام اصل الاسلام اذ قد یکون هجومهم علی جماعة خاصة من المسلمین بدون ارادة انصرام اصل الاسلام والظاهر ان المراد بالدعاء ارادة الایذاء بکل المسلمین وعبارة الفقهاء اعم (1) من الکل والبعض. واما السؤال عن المهاجرة وهو الخروج من دار الکفر الی دار السلام فالظاهر ان الاصحاب لم یخالفوا فی بقائها مادام الکفر باقیا وانما الخلاف من بعض العامة وما روی عنه (صلی الله علیه و آله) ان " لا هجرة بعد الفتح " فمع انه معارض بما روی عنه (صلی الله علیه و آله) ایضا " انه لا ینقطع الهجرة حتی ینقطع التوبة ولا ینقطع التوبة حتی تطلع الشمس من مغربها " هو ما دل بانه لا هجرة بعد فتح مکة عنها لزوال علة الهجرة لصیرورتها بلد الاسلام. او المراد نفی الفضیلة التی کانت قبله. والاصل فیه (بعد الاجماع) النصوص کقوله تعالی: ان الذین توفیهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا ألم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک مأواهم جهنم وساءت مصیرا الا المستضعفین. الآیة. وفیها من التأکید ما لیس فی غیرها فترکها من الکبائر الموبقة وهناک آیات اخر ولا حاجة الی ذکرها وذکر غیرها. وعن العلامة فی المنتهی: ان الناس علی ثلاثة اقسام: الاول: من یجب علیه وهو من اسلم .

ص: 371


1- الظاهر ان المراد من " یخشی علی بیضة الاسلام " یشمل انقطاع الاسلام من اصله فی کل الارض والدنیا وانقطاعه من مملکة واحدة ایضا، وان بقی فی سایر ممالک الاسلامیة. کما انقطع فی اندلس، ولا فرق فی هذا بین عطف " المسلمین " علی البیضة او علی الاسلام.

فی بلاد الشرک وکان مستضعفا فیهم ولا یمکنه اظهار دینه وله عشیرة تحمیه عنهم ویمکن اظهار دینه ویکون آمنا علی نفسه بل الاظهر بقائه فی المشرکین، کالعباس لان فیه تکثیر عددهم. والثالث: من لا یستحب له وهو من کان له عذر بمنعه عن المهاجرة من مرض او ضعف او عدم نفقة او غیر ذلک. وقال المحقق الثانی فی جامع المقاصد انه ینقل عن شیخنا الشهید (ره) ان البلاد التی یضعف المکلف فیها عن اظهار شعائر الاسلام والایمان یجب الخروج عنها. وهو حسن الا ان الظاهر ان هذا مع ظهور الامام بحیث یرتفع التقیة اصلا اما مع غیبته فهذا الحکم غیر ظاهر لان جمیع البلاد لا یظهر فیها شعائر الایمان ولا یکون بقائها الا بالمساترة وان تفاوتت فی ذلک. وأورد علیه بعض متأخری المتاخرین ان هذا غیر ظاهر اذ معظم بلاد العجم فی زماننا وفی زمانه مشحونة باظهار شعائر الاسلام والایمان والانکار علی المخالفین بحیث لا یشوبه تقیة بل ربما یق: انهم افرطوا فی ذلک بحیث لا یتخیل مرتبة ابلغ منه. اقول: مناقشة المورد، علیه مناقشة لفظیة ولعل مراد المحقق الثانی التمثیل لا خصوص ظهور الامام ولعل الزمان بعد لم یصر کزمان المورد فالعمدة تحقیق اصل المطلب علی وجوب الهجرة عن بلاد المخالفین مع العجز عن اظهار شعایر الایمان ولا بد اولا من بیان معنی الشعایر وهو جمع شعار ککتاب وهو جل الفرس والعلامة للحرب والسفر کما فی القاموس وهو ما یعرف به بعضهم بعضا او من الشعار وهو ما تحت الدثار من اللباس وهو یلی شعر الجسد. ویصح الاول ایضا وعلی الاول المراد بها علامات الاسلام والمسلمین والاعمال الذی یعرف بها کالصلاة وصوم شهر رمضان والاذان. وعلی الثانی هی من الصفات الملاصقة به الذی لا ینفک عنه کاللباس اللازمة بالبدن. واما شعار الایمان فهو مثل مسح الرجلین والتزام السجود علی ما یصح السجود علیه وقول حی علی خیر العمل فی الاذان ونحو ذلک. وما نقل عن الشهید (1) محل اشکال والاعتماد علی المستنبطة، من الهجرة عن بلاد الشرک ضعیف لان الفرق بین الشرک والکفر وبین مخالفة المخالفین، بین واضح اذ کتابهم واحد ونبیهم واحد وقبلتهم واحد وکذلک صلاتهم وصومهم وزکاتهم. وانما الخلاف فی بعض .

ص: 372


1- ای وجوب الهجرة لاظهار شعار الایمان ایضا.

الکیفیات. ویمکن المضی علی اعتقاد الولایة ونحوها من الامور الباطنة بحیث لا یحصل فیه ضرر وکذا الاعمال الا فی مثل غسل الرجلین والتکفیر فی الصلاة وترک قول حی علی خیر العمل والسجود علی ما یصح السجود علیه. و ورد الاخبار فی جواز التقیة فی امثالها بل والمماشاة معهم والترغیب فی حضور جماعتهم والصلاة معهم والحکم بطهارتهم وحل ذبایحهم بل وقولهم (علیه السلام) ان التقیة دینهم ودین آبائهم. سیما مع ملاحظة قوله تعالی " ان أکرمکم عند الله اتقاکم " وبالجملة اصل الاسلام یمکن اظهار شعایره فی بلاد المخالفین ولا یستلزم الکون فی بلادهم ترک شعائر الایمان غالبا ولو بالمساترة معهم. وقد جوز التقیة فی بعض ما یحتاج الیه. فالامر مع ذلک بلزوم الهجرة وترک الوطن عسر وحرج بل وتحمل التقیة عبادة وفضیلة بل افضل الاعمال. ولم یثبت کون هذه الکیفیات الجزئیة من الواجبات المطلقة مطلقا حتی یتمسک بانه اذا توقفت علی الهجرة فیجب من باب المقدمة، سیما بملاحظة اخبار التقیة مضافا الی ملاحظة دیدن الشیعه خلفا عن سلف من عدم مهاجرتهم من بلادهم بذلک وعدم امرائمتهم ایاهم به ویؤیده عدم التفات الفقهاء الی هذه المسئلة مع ذکرهم مسائل الهجرة ولم نقف فیه علی شئ الا ما نقله المحقق الثانی (ره) عن الشهید وهو ایضا مجمل. والظاهر انه لا یتفاوت الحال فی ذلک بین ما کان الخروج من بلاد المخالفین لاجل استدراک جمیع الشعائر کما هو ممکن فی بلادنا او لاستدراک بعضها سیما والاصل برائة الذمة ولم یثبت اشتغال الذمة بازید مما یقتضیه العمل بالتقیة. ولذلک لیس فی کلام بعض الاصحاب التعرض لاشتراط جواز الاکتفاء بما هو موافق للتقیة بصورة الاضطرار بل اطلقوا العمل به ولم یأمروا بالاعادة وان کان الاولی مراعاة ذلک والاکتفاء بما لا مناص عنه ویتعذر علیه غیره او یتعسر. ثم ان البیضاوی استدل بالآیة علی وجوب الهجرة علی من یتمکن من اقامة أمر دینه فی المکان الذی فیه، الی محل یمکنه. وزاد فی الکشاف: او علم انه فی غیر بلده اقوم بحق الله وادوم فی العبادة حقت علیه المهاجرة. اقول: ان امکن فهم العلة المنصوصة من الآیة فله وجه ولکنه مشکل والمستنبطة لا حجة فیها عندنا. نعم کلما ثبت فی الشریعة وجوبه بالوجوب المطلق وتوقف علیها فتجب من باب

ص: 373

المقدمة وما لا فلا وهذا لا دخل له فی الاستدلال بالایة والاعتماد علی مثل بعض الروایات الواردة فیمن وقع فی الارض لم یجد فیها الا الثلج لطهارة الصلاة فانه (علیه السلام) امره بالتیمم بالثلج ونهاه عن السفر الی مثل هذه الارض التی یوبق فیها دینه او یوبق اهله. ایضا مشکل کما لا یخفی. واما الخروج لتحصیل مسائل الدین الی مکان یمکن فیه، فلا ریب فی وجوبه اذا لم یتمکن منه فی موضعه، ولا دخل له بمسئلة الهجرة.

455- سوال:

455- سوال: در شریعت نبویه (صلی الله علیه و آله) جهاد به چه معنی اطلاق می شود وچند قسم است وجهادی که اذن امام در آن شرط است وجهادی که اذن امام، شرط نیست کدام است؟

جواب:

جواب: اما اطلاق لفظ الجهاد واستعمال آن در مطالب شرعیه اعم از اینکه به عنوان حقیقت باشد یا مجاز. پس آن بسیار است بعضی از آن باب است که پای موت در میان نیست اصلا مثل احیای سنت نبویه (صلی الله علیه و آله) که مهجور شده باشد ومثل مجادله با نفس واجتناب از متابعت قوه شهویه وغضبیه وپیروی عقل که آن را جهاد گفته اند، بلکه جهاد اکبر ومثل رباط بیش از چهل روز، چنانکه خواهیم گفت و هم چنین حسن تبعل و خوشرفتاری زن با شوهر که آن را نیز جهاد گفته اند وامثال آن. و یا آن است که پای موت در میان هست وآن نیز بر دو قسم است: یا این است که پای جنگ وجدال وقتال در میان نیست، مثل اینکه فرموده اند که هر کس در غربت بمیرد شهید مرده است و همچنین کسی که غرق شود یا خانه بر سر او خراب شود، یا به آزار شکم بمیرد، یا زنی که در نفاس بمیرد، چون شهادت حقیقی منفک از جهاد نمی شود پس گویا اطلاق جهاد بر آنها شده باشد. ولکن این مثالها خارج از اطلاق لفظ جهاد است، هر چند لازم داشته باشد آن را. ویا این است که پای جنگ وجدل در میان هست واین هم چندین قسم است که اطلاق جهاد در لسان اهل شرع و در اخبار هم در بعضی جا بر آنها شده، یکی جهادی است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یا امام (علیه السلام) مردم را امر کنند که با کفار جنگ کنند و أر زمان حضور وبه اذن او یا اذن نایب خاص او که تعیین کرده باشد برای جهاد، خواه محض از برای دعوت به اسلام باشد یا از برای دفع کفار، هر گاه ایشان سبقت کنند بر جدال، خواه این جهاد با مشرکین باشد یا با اهل کتاب یعنی یهود ونصاری ومجوس هم در حکم آنهاست ودوم آنکه جنگ و جدال یا اهل بغی باشد به اذن امام یا نایب خاص او. و مراد از اهل بغی، جماعتی هستند

ص: 374

از مسلمین که بر امام زمان خروج کنند، مثل جنگهایی که معاویه وطلحه وزبیر واهل نهروان با امیر المؤمنین (علیه السلام) کردند. سوم آن است که در زمان غیبت امام (علیه السلام) کفار هجوم کنند بر اهل اسلام ومقصود آنها یا تلف کردن اصل اسلام باشد که می خواهند دین اسلام از میان برخیزد، یا اینکه بر سر جمعی از مسلمانان میروند به قصد قتل ونهب وغارت، و هم چنین هرگاه در زمان حضور امام باشد، ولکن فرصت اذن از امام عادل یا نایب خاص او نباشد، این قسم هم اطلاق جهاد بر آن شده، چهارم دفاع از جان وعرض ومال است، هر چند آن دشمن نه کافر باشد ونه باغی، مثل دزد متقلب وقطاع الطریق وغیر آنها واز این باب است اسیری که در میان کفار باشد وجمعی دیگر از کفار با این جماعت که اسیر در میان آنهاست دشمن باشد وبر سر اینها بیایند که آن اسیر هم در این صورت، جنگ می کند، اما به قصد دفاع از نفس خود نه از برای کمک با کفاری که در میان آنهاست. هر گاه این را دانستی پس بدان که آن جهادی که پای قتال در میان نیست، همه آنها معانی مجازیه است، اطلاق جهاد وشهادت بر آنها مجازی است و مراد از اطلاق جهاد بر آنها این است که شبیه جهادند درفضیلت وثواب. واما این اقسامی که پای جنگ وادال در میان آنها هست، پس آن جهاد با کفار است به قصد آنکه آن را دعوت به اسلام کنند، یا با باغیان، یعنی جمعی از مسلمین که اظهار عداوت وسرکشی با امام زمان میکنند، پس آنها جهاد حقیقی هستند واذن امام در اینها شرط است و هم چنین هر گاه کفار هجوم کنند بر مسلمین وممکن باشد که به اذن امام جنگ کنند باز بدون اذن امام نمیکنند، هر چند برای دعوت به اسلام نباشد ومحض برای دفع آنها باشد و أر غیر این اقسام، حضور واذن امام شرط نیست وآنچه از احکام حضور وظهور امام است دانستن آن الحال برای ما مهم نیست. آنچه مهم هست برای ما، دانستن دو چیز است: یکی مسئله اینکه کفار هجوم کنند بر سر مسلمین به قصد بر انداختن ریشه اسلام یا از برای قتل وغارت جمعی از مسلمین، هر چند منظور آنها تغییر دین و بر انداختن اسلام نباشد و دوم مسئله دفاع است، در این دو

ص: 375

تا، نه اذن امام شرط است ونه اذن مجتهد جامع الشرایط، ولکن مسائل واحکام این د و قسم را باید که موافق حق کرده باشد، همچنان که مسائل عبادات ومعاملات همه را باید دانست واحتیاج به رجوع به مجتهد در احکام، غیر آن است که اذن مجتهد در قتال ودفاع شرط باشد.

456- سوال:

456- سوال: بیضه اسلام که در احادیث ولسان اهل شرع، مذکور است و مشهود است، مقصود از آن چیست وخوف بر بیضه اسلام چه معنی دارد و در چه صورت است؟

جواب:

جواب: بیضه در لغت عرب به چند معنی آمده است. اول تخم مرغ، دوم، خصیه. سوم، خود آهن (که بر سر میگذارند برای محافظت از اسلحه) چهارم حوزه وناحیه به معنی جانب. پنجم بیضة البلد میگویند، یعنی یگانه شهر که بزرگ شهر است ومردم تابع او هستند ودر دور او جمع میشوند وشکی نیست که اطلاق بیضه از رای اسلام، معنی مجازی است ومراد، آن معنی است که مناسبت با یکی از آن معانی حقیقیه داشته باشد. می تواند شد که تشبیه به تخم مرغ باشد، یعنی چنانکه تخم، اصل مرغ است ومرغ از آن به هم میرسد و برطرف شدن تخم، منشأ بر طرف شدن مرغ است، چنانکه در السنه عوام مشهور است که میگویند که این گربه، تخم موش را از این خانه برانداخت، یا اینکه این مرغ، تخم مورچه را از این خانه برانداخت، یا فلان حاکم، تخم مرغ را از این شهر برانداخت. یعنی کفار می خواهند که تخم اسلام را از میان براندازند. ومی تواند شد که مراد تشبیه به " خود " باشد که خود، از سر اسلام بر خیزد که اسلام را تشبیه کرده اند به شخص جنگی که خود بر سر دارد، چون سر، رئیس تن است وبدون سر، تن را بقایی نیست ومحافظت سر، برای محافظت تن ضرور است وشاید مراد این باشد که کفار می خواهند که خود سر را از سر اسلام که سلطان و بزرگ آنهاست بردارند که به سبب آن، سر تلف شود وبه واسطه آن، اسلام هم تلف شود و از اینجا معلوم شد مناسبت تشبیه به یگانه وبزرگ شهر که مراد از بیضه اسلام، سلطان وبزرگ آن باشد، خواه امام عادل وخواه جایز که زوال آن، منشأ تفرق مسلمین وانقراض اسلام می شود. واگر از باب ناحیه وجانب، گیریم که معنی واضح است. به هر حال مراد علما از بیضه اسلام در اینجا و

ص: 376

از خوف استیصال بیضه اسلام، برکندن ریشه ومحل اجتماع آن را خواسته اند واینکه تفسیر بیضه را به اصل ومجتمع کرده اند یعنی خوف باشد بر ریشه ومحل اجتماع اسلام از مستأصل شدن وبرکنده شدن و در این مقام در عبارات میگویند. مثل اینکه شهید در دروس میگوید: الا ان یخاف علی بیضة الاسلام وهی اصله ومجتمعه من الاصطلام او یخاف اصطلام قوم من المسلمین. یعنی مشروط است وجوب جهاد به اذن امام عادل، مگر اینکه ترسیده شود بر بیضه اسلام، یعنی اصل و ریشه ومحل اجتماع آن از مستأصل شدن یا ترسیده شود از مستأصل شدن قومی از مسلمین.

457 - سوال:

457 - سوال: در این اوقات که طایفه روسیه به جانب ممالک محروسه ایران و سایر بلاد مسلمانان آمده وهمت بر تسخیر بلاد اسلام گماشته و مانع از اجرای احکام دین مسدد امام (علیه السلام) میباشند دفع ایشان شرعا واجب ولازم است با ظن غلبه مسلمین بر ایشان یا نه؟

جواب:

جواب: هرگاه منظور ایشان تغییر شرایع واحکام اسلام یا اذیت به نفوس واعراض مسلمانان ونهب وغارت اموال ایشان است، بلی واجب است، لکن علی الاقرب فالاقرب ودر هر طبقه ای از اقرب، هرگاه جمعیتی هست که به بعض آنها کفایت در دفاع حاصل شود بر هر یک از طوایف آنها واجب کفایی است وهرگاه جماعتی که به نزدیک آنها هستند وکفایت نمیکنند بر آنهایی که نزدیکترند به آنها واجب است امداد، به عنوان وجوب کفایی و اگر کفایت حاصل نشود الا به اجتماع جمیع، بر همه واجب می شود که امداد کنند ومتعین می شود.

458- سوال:

458- سوال: در صورتی که دفع روسیه کفریه واجب شد، اگر دفع ایشان ممکن نشود مگر به اتفاق جمیع مسلمین، آیا بر همگی واجب ولازم است که کمک واعانت و کوشش نمایند در قتال وجهاد با ایشان یا نه؟

جواب:

جواب: جواب، از مسئله سابق بر این، معلوم شد.

459- سوال:

459- سوال: در صورتی که دعوی وقتال وجهاد با ایشان که به قصد مال وعرض

ص: 377

و اسر و قتل مسلمین وتسخیر جمیع بلاد اسلام آمده اند شرعا واجب شد، ثواب مجاهدین ومقاتلین در این قتال با ثواب مجاهدین بین یدی الامام تفاوتی دارد یا نه؟ وکسی که با نیت قربت در این دعوی کشته شود او را " شهید " میتوان گفت یا نه؟ وآیات واحادیث که در فضایل وثواب جهاد نازل و وارد است بر این هم شامل است یا نه؟ وآیا عموم اوامر وارده از شارع در باب جهاد بر این قسم هم تعلق گرفته است یا نه؟ وآیا این مدافعه و مجاهده بر عبد و مرئه لازم است یا نه؟

جواب:

جواب: شکی نیست در اینکه بر کسی که قتال می کند با این جماعت (در صورتی که مقصود ایشان تغییر احکام اسلام وتبدیل دین خداست یا مقصود ایشان قتل وغارت ونهب مسلمین است) صادق است بر او که قتال می کند فی سبیل الله. هر گاه نیت او خالص باشد از برای خدا وحفظ دین خدا وحفظ مسلمین از برای خدا، پس هر حدیثی که دلالت می کند بر فضیلت قتال در راه خدا، دلالت می کند بر فضیلت این قتال خاص. چنانکه روایت شده به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام): " قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): ان جبرئیل اخبرنی بامر قرت به عینی وفرح به قلبی. قال: یا محمد من غزا من امتک فی سبیل الله فاصا به قطرة من السماء اوصداع کتب الله (1) له شهادة ". ودر مضمون همین است، روایت معتبر دیگر و همچنین چندین خبر معتبر دیگر هست در عموم فضیلت از برای مقاتله فی سبیل الله. و در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده: " قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): وفوق کل ذی بر بر حتی یقتل فی سبیل الله فاذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه بر " (2). ودر روایت دیگر، باز همین مضمون ودر آخر آن این است که: " وفوق کل ذی عقوق عقوق حتی یقتل احد والدیه فاذا قتل احد والدیه فلیس فوقه (3). عقوق ". که از این روایتها بر میآید که فعل نیکی بالاتر از کشته شدن در راه خدا نیست، پس باید فرقی ما بین حضور امام وعدم آن نباشد. واگر بگویی چه می شود که در این جنس عمل

ص: 378


1- وسائل: ج 11، ص 6، ابواب جهاد العدد باب 1 ح 4
2- وسائل: ج 11، ص 6، ابواب جهاد العدد باب 1 ح 21
3- وسائل: ج 11، ص 6، ابواب جهاد العدد باب 1 ح 21

نیک، بعضی از افراد آن، بالاتر از بعضی افراد دیگر باشد که از این روایات همین رسید که این عمل بهتر از سایر اعمال است واین منافات ندارد که بعض افراد آن، مثل جهاد در حضور امام بهتر است از قتال در غیبت او، گوییم که این سخن را در زمان غیبت هم میتوان گفت. یعنی گاه است که گفته شود که قتال در زمان غیبت افضل باشد، چون حضور امام وظهور معجز، وتأثیر نفس شریف امام، در مبادرت به امتثال وحصول یقین به حقیقت، مدخلیت تمام دارد در امتثال و فرمانبرداری، که آن در زمان غیبت نیست. پس اجر این عمل در زمان غیبت بیشتر خواهد بود. چنانکه در اخبار وارد شده است در مدح ایمان به غیب. ومعصومین فرموده اند به اصحاب، که کسانی بعد میآیند وبه مجرد این که سیاهی در سفیدی میبینند (یعنی احادیث ما را میبینند در کتابها) به آن عمل میکنند، زیرا که فرق واضح است ما بین این که حکم را مشافهة از امام بشنود، یا اینکه حدیثی از او روایت شود وبه آن عمل کند که یقین این شخص اقوی می شود به معاد وحساب، پس کسی که جان خود را در غیبت امام (علیه السلام) در راه خدا بدهد، افضل خواهد بود از آنکه مثل امیر المؤمنین اسد الله الغالب (علیه السلام) با ذو الفقار دو سر و زبان معجز بیان وعسکر بیحد وپایان در بالای سر او باشد، پس لا اقل می گوییم که ثواب اینها مساوی باشد، اما افضلیت از کجا. واما سؤال از اینکه آیا مقتول در این دفاع را شهید میتوان گفت یا نه؟ اگر مراد این است که آیا ثواب شهید دارد یا نه؟ پس جواب از آنچه گفتیم ظاهر می شود، زیرا که هر گاه در قطره بارانی به او رسیدن، وصداعی حاصل شدن، ثواب شهادت داشته باشد چگونه می شود که در مقتول شدن ثواب شهادت را نداشته باشد واگر مراد این است که آیا شهید حقیقی است که احکام شهید بر آن مترتب شود از سقوط غسل وکفن و حنوط، پس هر چند ثبوت شهید بودن حقیقی را ثابت نمیدانیم ولکن اظهر این است که در این احکام، مثل شهید است. چنانکه از اطلاق احادیث معتبره مستفاد می شود که هر کس در راه خدا کشته می شود، هر گاه مسلمانان به او نرسند در حالی که رمقی از او

ص: 379

باقی باشد غسل وکفن وحنوط از او ساقط می شود واظهر (1) هم در نزد حقیر این است (چنانکه جماعتی از اصحاب ما قایل شده اند) هر چند اظهر (2)، عدم سقوط است از غیر کسی که به اذن امام عادل کشته شده باشد. واما سؤال از اینکه آیا عمومات آیات واخبار وارده در جهاد تعلق به این قسم گرفته یا نه؟ پس می گوییم: اما آیات قرآنی پس قول حق تعالی: " یا ایها الدین امنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار ولیجدوا فیکم غلظة " دلالت بر آن دارد به عموم، که خطاب به مؤمنین شده که قتال کنید با کفاری که در پهلوی شما هستند وباید که بیابند از شما غلظت ودرشتی، وشیخ طبرسی در مجمع البیان تصریح به این کرده. واما اخبار: پس دلالت دارد بر آن خصوص صحیحة یونس (3) عن ابی الحسن الرضا (علیه السلام) که ترجمه آن، این است که یونس به خدمت آن حضرت عرض کرد که فدای تو شوم، مردی از موالی تو، به او خبر رسید که مردی هست که شمشیر میدهد واسب میدهد در راه خدا، یعنی برای جهاد، پس آن مرد آمد اسب وشمشیر گرفت از این مرد، وجاهل بود به حقیقت امر جهاد، یعنی نمیدانست که جهاد بدون اذن امام عادل جایز نیست، پس رفقای او به او رسیدند وگفتند که جهاد با این جماعت مخالفین جایز نیست وامر کردند او را که اسب وشمشیر را به صاحبش رد کن. پس حضرت فرمود که باید چنین کند، یعنی باید رد کند. یونس گفت که آن شخص طلب کرد آن مرد را که اسب وشمشیر داده بود، او را نیافت. پس گفتند به او، که آن مرد رفته است. آن حضرت فرمود که پس آن مرد " مرابطه " کند. یعنی در سر حد کفار باشد که مسلمین را باخبر کند از دشمن وجنگ وقتال نکند. یونس گفت: در کجا رابط کند، در مثل قزوین ودیلم وعسقلان وامثال اینها از سرحدات؟ آن حضرت فرمود: بلی، عرض کرد که آیا جهاد بکند؟ فرمود: نه، مگر این که بترسد بر زیان مسلمین، در آن وقت جایز است. 2

ص: 380


1- اظهر، از نظر اطلاق روایات
2- اظهر از نظر ادله اجتهادی.
3- وسائل: ج 11 ص 21 - 19، ابواب جهاد العدو باب 6 ح 2

آیا چنین میدانی که اگر روم داخل شوند بر مسلمین، سزاوار نیست که مانع آنها شود؟! پس فرمود که مرابطه کند ومقاتله نکند، پس اگر بترسد بر بیضه اسلام و مسلمین، آن وقت قتال کند. پس قتال او از برای خود او باید باشد، یعنی تکلیف خود را به عمل آورد وآن قتال نیست از برای سلطان مخالف (1). پرسیدم از آن حضرت، اگر دشمن بیاید به آنجایی که مرابطه کرده، چه کند؟ فرمود: مقاتله کند ودفع کند از بیضه اسلام، نه از این جماعت، بلکه از برای اینکه از مندرس ومضمحل شدن اسلام حاصل می شود اندراس دین محمد (صلی الله علیه و آله). و در بعضی نسخه ها " ذکر محمد (صلی الله علیه و آله) " دارد. و بعضی دیگر از اخبار هم هست که دلالت دارد که ذکر آنها موجب تطویل است. واما سؤال وجوب مدافعه بر عبد ومرئه، بلی واجب است، هرگاه احتیاج به آنها هم رسد. واما سایر احکام جهاد از بابت غنیمت وقسمت آن و فرار از آن، پس بعد میآید.

460- سوال:

460- سوال: در صورتی که این طایفه به قصد تسخیر بلاد اسلام واجرای احکام کفر، بین المسلمین وسایر الانام ومنع اجرای احکام اسلام وقصد نهب واسر وقتل مسلمین آمده باشند ودفع ایشان، حسب الشرع بر جمیع مؤمنین ومسلمین لازم و واجب شرعی باشد و بدون رئیس (وبزرگی که بسط ید داشته باشد وامر ونهی آن در میان مجاهدین ومقاتلین مطاع باشد) ممکن نیست. آیا شرعا جایز است که در این صورت شخصی به اذن مجتهد جامع الشرایط (که نایب امام است در ایام غیبت) مباشرت ریاست ولشکرکشی ومقاتله کند -؟

جواب:

جواب: شکی در جواز آن نیست )هرگاه باعث تعطیل قتال وتأخیر آن نشود(.

ص: 381


1- توضیح: این حدیث به عصر امام (علیه السلام) مربوط است وارتباطی با مورد سؤال که جنگ قفقازیه است ندارد و جمله " جهاد بدون اذن امام عادل جایز نیست " نیز ناظر به جهاد ابتدائی برای گسترش اسلام است نه جهاد دفاعی، میرزا با آوردن این حدیث میخواهد بگوید: با اینکه این جهاد به مباشرت فتحعلی شاه وتحت ریاست وفرماندهی او است لیکن رزمندگان برای اسلام میجنگند نه برای شخص شاه. - نگاه کنید به بیوگرافی میرزا در مقدمه این کتاب.

چون او اعرف است به احکام و فی الحقیقه این مراجعه به مجتهد است از برای دانستن طریقه واحکام این مقاتله والا پس آن تکلیفی است برآنهایی که نزدیک به کفارند الاقرب فالاقرب به نهجی که سابق مذکور شد واگر مراد رجوع به او است در اصل کیفیت مقاتله ومحاربه، پس اهل آن عمل، اعرفند به آن، از اغلب مجتهدین. (1)

461- سوال:

461- سوال: در این ایام غیبت امام (علیه السلام) در این قسم مجاهده ومدافعه، آیا اذن خاص مجتهد جامع الشرایط، شرط است یا نه؟

جواب:

جواب: نه، شرط نیست.

462- سوال:

462- سوال: بعد الحکم بوجوب هذا القسم من الجهاد فی هذه الاعصار، آیا این مجاهده ومقاتله به حسب طبقات مسلمین، بر کی واجب ولازم است؟

جواب:

جواب: پیش گفتیم که آن، واجب است بر اقرب فالاقرب.

463- سوال:

463- سوال: بر همه عالم، این مشخص است که کفره روسیه را دولت ومملکت و عده و ریاستی، میباشد که به لشکرکشی جزئی و در مدت قلیله دفع ایشان در حیز امکان نیست وموقوف بر ترتیب اسباب واسلحه جنگ از توپ وتفنگ وعلم وطبل و سایر ادوات است. آیا آنها داخل مصالح مسلمین است ومال معد بر مصالح مسلمین را بر آنها صرف میتوان نمود یا نه؟

جواب:

جواب: بلی، اینهم از مصالح مسلمین است. اما سخن در این است که تصرف در آن اموال وبه مصرف رساندن آن، کار کی است؟ واما بدون اطلاع حاکم شرع در زمان غیبت میتوان تصرف کرد یا نه؟ وتحقیق آن، بعد از این میآید.

464- سوال:

464- سوال: آیا در صورتی که خوف غلبه کفره بر جمیع بلاد اسلام واجرای حکم کفر بر همه مسلمین هست، بر همه کس لازم وواجب است که بقدر القوة والاستطاعة از فاضل مؤنه خود واهل وعیال خود بر آن مجاهده ومدافعه مصروف نموده، سعی در دفع کفره نماید یا نه؟ .

ص: 382


1- سؤال کننده در صدد بحث از " ولایت فقیه " است تا زمینه را برای اخذ نمایندگی ولایتی، برای شاه آماده کند لیکن میرزا سخن از " تخصص در احکام " میزند که فقیه می تواند مسایل را بیان کند.

جواب:

جواب: پیش بیان کردیم که بر کی واجب است عینا و بر کی واجب است کفایتا. پس بر هر کس که واجب شد مدافعه، وجوب آن از باب واجب مطلق است وصرف کردن مال که موقوف علیه قتال ودفاع باشد از جمله مقدمات آن است ومقدمه واجب مطلق واجب است، پس هر کس عاجز نیست از آنکه خود مباشر شود و مالی که ضرور باشد صرف آن مثل قوت واسلحه وچاروار، هر گاه ضرور باشد وداشته باشد آن را، باید صرف کند وضرور نیست که فاضل بر مؤنه باشد. واگر مالی ندارد ودیگری مال دارد، واما خود عاجز است، او باید اعانت کند کسی را که مال ندارد وآن هم موقوف نیست بر این که فاضل مؤنه باشد.

465- سوال:

465- سوال: آیا زکوة مالیه ومال امام (علیه السلام) را بر مصارف و رفع دشمن دین مبین که بر سر مسلمین آمده اند به اذن مجتهد جامع الشرایط میتوان رسانید یا نه؟

جواب:

جواب: اما زکوة مال. پس اظهر این است که در مطلق راه خیر از باب سهم فی سبیل الله میتوان رساند واین امر از اعظم وجوه راه خیر وفی سبیل الله است، ولکن اشکال در این است که آیا فقر در اخذ آن شرط است یا نه؟ اظهر در نزد حقیر این است که شرط است، اما نه به این معنی که فقیر مطلق باشد، بلکه هر چند غنی باشد، ولکن به جهت این معنی فقیر باشد، پس کسی که قوت سالیانه ومؤنه سال دارد، اما زاید بر آن که صرف این راه کند ندارد میتوان از باب سهم فی سبیل الله از زکوة مال به او داد و این منافات ندارد با آنکه پیش گفتیم که واجب است بر مالدار عاجز از قتال، این که از عین المال خود امداد کند قادر بر قتال فقیری را که عاجز است از تحصیل ما یحتاج حرب، ودر دادن این زکوة در این راه، اذن مجتهد عادل ضرور نیست واما حصه امام (علیه السلام) از خمس، پس اظهر در نظر حقیر، این است که باید به فقرای بنی هاشم داد از باب تتمه مؤنه وبه این مصرف نمیتوان رساند وآن هم به اذن مجتهد عادل با امکان.

466- سوال:

466- سوال: در صورتی که این مجاهده ومدافعه، لازم و واجب گردید شرعا، آیا کسانی که در این امر، تهاون وتخاذل نموده، ترک واجب مینمایند از باب امر به معروف، اجبار به امتثال این امر میتوان نمود یا نه؟ وآیا کسانی که تهاون وخودداری

ص: 383

مینمایند عاصی ومعاقب اخروی هستند یا نه؟

جواب:

جواب: این هم از اعظم انواع معروف است وترک آن از اعظم انواع منکر، وجایز است (بلکه واجب است مؤکدا) بر کسی که جامع شرایط امر به معروف ونهی از منکر باشد عمل به آن.

467- سوال:

467- سوال: آیا در این صورت مرقوم، مؤمنین اموال خود را که صرف مستحبات مینمایند، بر دفع کفره اگر صرف نمایند اولی است یا این هم با سایر مستحبات مساوی است در ثواب اخروی؟ بیان فرمایند که عموم مؤمنین بر اکثر ثوابا، مال خود را صرف نمایند.

جواب:

جواب: اگر ممکن نباشد قتال ودفاع الا به صرف مال، پس شکی در وجوب آن نیست وهیچ مستحبی مزاحم آن نمی تواند شد واگر کفایت مهم بدون آن حاصل می شود، پس آن هم، یکی از مستحبات خواهد بود وحکم به اینکه ثواب آن بیش از سایر مستحبات باشد، مشکل است، بلکه از احادیث ائمه اطهار ظاهر می شود که بعضی از مستحبات، ثواب آن بیش از ثواب به کار بردن هزار اسب است در راه جهاد خدا. مثل قضای حاجت مؤمن وسعی در حاجت مؤمن و بنابر این، پس آن احادیثی که پیش ذکر کردم که دلالت داشت که عمل نیکی بالاتر از کشته شدن در راه خدا نیست محمول است بر جهاد واجب وآنچه در این اخبار است بر آنکه من به الکفایه باشد با وجودی که آنها در کشته شدن وارد شده واینها در مباشرت واعانت امور قتال. (1)

468 -سوال:

468 -سوال: منافع اراضی خراجیه وحصة السلطان از مزارع واملاک را به اذن مجتهد اخذ وبه مصرف مجاهده ومدافعه کذایی میتوان رسانید؟ در صورت اخذ این وجه از مسلمین وبه این مصرف رساندن شغل ذمگی دارد یا نه؟ .

ص: 384


1- توضیح: حاصل این فتوی این است: تامین نیازهای این جنگ واجب است بنابراین جائی برای صرف مستحبات نمیماند زیرا اگر باز نیازهائی باقی مانده باز تامین آنها واجب است واگر نیازی باقی نباشد یعنی " ما به الکفایه " حاصل شده باشد، در این صورت معلوم نیست که بگوئیم به جای سایر مستحبات نیز به امور جنگ بپردازید.

جواب:

جواب: بدان که منافع اراضی خراجیه، یعنی زمینهایی که پیغمبر یا امام یا قایم مقام ایشان به زور وقوه گرفته باشند از کفار، و هم چنین زمینهایی که کفار به عنوان صلح وا گذاشته اند به مسلمین مال عامه مسلمین است، مثل مجاهدین وقاضیان بحق و پل ورباط وطلبه علوم وائمه جماعت ومؤذنین وامثال آنها و ولایت ومباشرت و تصرف در آن به تقدیر وتدبیر امام عادل، موکول است که بگیرد وبه مصارف آنها برساند. ومعروف از مذهب اصحاب ما این است که در حال تسلط سلطان جائر از مخالفین مذهب نیز حکم آن، حکم امام عادل است، یعنی آنچه را بگیرد به اسم مقاسمه وخراج، هر گاه بگیرند وبدهند به اهل آن حلال است و مراد از مقاسمه حصه معینه ای است از حاصل اراضی خراجیه ومراد از خراج، آن است که قرارداد می کنند از مال بر زمین واشجار وگاهی خراج بر هر دو اطلاق می شود واخباری که دلالت دارد بر این، بسیار است. بعضی از آنها دلالت دارد بر اینکه معامله می شود با ایشان (1) معامله امام عادل. و بعضی دلالت می کند بر حلیت اخذ خراج. وبعضی دلالت دارد بر اینکه جایز است خریدن آنچه آنها میگیرند. و از بعضی آنها مستفاد می شود که جایز است اخذ، هر چند گیرنده از مصالح عامه مسلمین نباشد، وظاهر اطلاق کلام جمعی از اصحاب هم این است وهر چند بعضی در این توقف کرده اند. و احوط بلکه اظهر این است. وجمعی تصریح کرده اند به این که رضای مالک شرط نیست در جواز اخذ وتظلم مالک هم ضرر ندارد، مگر اینکه علم به هم رسد که بر او ظلم شده زیاده از معتاد گرفته اند نسبت به آن زمان. وگفته اند که شرط نیست در حلیت آن، اخذ سلطان جائر، بلکه کافی است حواله کردن او یا بیع کردن او در حالی که در دست مالک است، یا در ذمه او، در جایی که بیع در ذمه جایر باشد. وزیاد کرده اند بعضی بر این، گفته اند که جایز نیست که مالک بدزدد، یا انکار .

ص: 385


1- یعنی مردم با سلاطین جائر در مورد خراج همان رفتار را میکنند که با امام عادل میکنند مثلا هدایا و بخشش آنها را می توان گرفت وبا آنها میتوان خرید وفروش کرد.

کند، چون آن حقی است بر گردن او. واین سخن مشکل است، زیرا که نهایت آنچه مستفاد می شود از اخبار، این است که معامله می شود با او معامله امام عادل، هرگاه ممکن نشود استیفای حق، مگر به این نحو و خوف جواز ضرر باشد بر او، از مخالفت و منع وانکار. اما با وجود امکان، پس مشکل است عدم جواز منع، بلکه ظاهر این است که جایز است، زیرا که هر چند این حقی است ر گردن او، و جایر حقی ندارد، پس اولی آن است که آن را به مصرف آن برساند به حکم حاکم شرع یا عدول مؤمنین، هر گاه میسر نباشد اذن حاکم شرع. واما جواز تصرف خود به مصرف خودش، پس هیچ کس به آن قایل نیست و هرگاه اذن حاکم وعدول مؤمنین هم میسر نشود خود به مصرفهای آن برساند. هرگاه دانا باشد به مصارف آن وهرگاه دانا نباشد نگاه دارد و وصیت کند به کسی که اعتماد دارد تا برسد به مصرف آن به اذن کسی که اهل آن باشد. و همچنین حکم زکوتی که مخالف میگیرد ودر اینجا هر گاه جایر، آن زکوة را به کسی بدهد که مستحق نباشد، پس حکم به جواز اخذ مشکل است، بلکه ظاهر عدم جواز است. تا اینجا سخن در این بود که سلطان جایر از مخالفین باشد، اما سلطان جائر از شیعیان که خراج میگیرند، آیا حکم او هم حکم سلطان مخالف است؟ پس بدان که هر چند اطلاق کلام اصحاب مقتضی اتحاد حکم است ولکن احادیثی که در این مسئله وارد شده، بسیاری از آنها صریح است در حکم مخالفین (1). وظاهر باقی اخبار هم این است، پس حکم به مساوات مشکل است. بلی بعضی روایات مثل روایت عبدالله بن سنان که صحیح است از عبدالله تا پدرش سنان. وهم روایت ابی بکر حضرمی که آن هم قوی است اشعار دارند به این که علت حلیت آنچه جائر میگیرد، این است که حقی که شیعیان دارند در این مالها به آن برسند. پس توان گفت که آنچه سلطان جائر ما میگیرد از این وجوه حلال باشد از برای کسی که مستحق آن .

ص: 386


1- نه در حکم جائر شیعه.

باشد، هر چند از برای خود او حلال نباشد، زیرا که خود او هم معتقد است که مستحق این منصب نیست به خلاف مخالفین که خود را مستحق آن منصب میدانند وبه هر حال، احوط و اولی این است که بدون اذن حاکم شرع نگیرد. هر گاه این، دانسته شد بر میگردیم به صورت سؤال ومی گویم که معنی حصه سلطان را نفهمیدم چه چیز است. سلطان حصه ندارد به غیر همینکه او هم چون از مصالح عامه مسلمین است به جهت جنگ وجدال وحراست دین اسلام ودفع فساد، پس او هم حصه دارد از این مال، نه اینکه همه آن، مال او باشد وحلیت آن هم بر او باید به اذن حاکم شرع باشد وبعد از آنکه بر وجه شرعی حصه او باشد دیگری را در آن حقی نیست واگر مراد از حصه سلطان همان مجموع خراج است که او ضبط می کند، پس اگر در اخذ آن تعدی از معتاد آن زمان وآن زمینها نکرد، پس مال خراج است که در نزد او جمع است این دفاع وقتالی که از او سؤال شده هم از مصالح عامه مسلمین است. پس هر گاه سلطان از آن مال به قشونی که قتال می کند بدهد، هرگاه حاکم جایر شیعه را مثل مخالف بگیریم، پس حلال است مطلقا والا همان اشکال سابق است ودفع آن به اذن مجتهد عادل می شود، اما این سخنها محض فرض است ودر زمان ما تحقق نمیپذیرد (1).

469 -سوال:

469 -سوال: در مال جهادی که خاتم المجتهدین شیخ علی عبد العال (ره) در رساله خراجیه نوشته است رأی ملا زمان ومجتهدین عصر چیست (2)؟

جواب:

جواب: این معلوم شد از سابق.

470- سوال:

470- سوال: غنیمت واسرای کفره روسیه که در این زمان غیبت، به دست میآید در دعوی وقتال مما حواه العسکر وما لم یحوه، چه حکم دارد؟ آیا همه مال امام است یا نه؟ وعلی التقدیر الثانی اخراج خمس آن واجب است یا نه؟ .

ص: 387


1- این اعلام یک نوع تردید در صداقت سؤال کنندگان است.
2- سؤال کننده بتدریج به اصل مطلب خود نزدیک می شود زیرا مراد از شیخ علی، مرحوم کرکی معروف به محقق ثانی است که به عنوان ولی فقیه حکومت شاه طهماسب را تنفیذ کرده بود.

جواب:

جواب: مال امام نیست، بلکه مال آن است که از آنها گرفته است و آنچه به گوش سائل خورده که غنیمتی که در جنگ کفار به غیر اذن امام بیارند، آن مال امام است واز قبیل انفاق است وخمسی در آن نیست (واشهر واقوی هم آن است وجمعی قایل شده اند که آنهم مثل قتالی است که به اذن امام باشد وخمس در آن هست) آن در صورتی است که قتال بر سبیل جهاد است. یعنی دعوت کفار به اسلام شود، اینجا است که خلاف کرده اند، ومشهور آن است که مال امام است. واما جنگ وقتلی که بر سبیل دعوت به اسلام نباشد، بلکه محض از برای دفاع باشد، مثل صورت سؤال، پس آن از این قبیل نیست، بلکه از قبیل دزدیدن مال حربی است یا گرفتن به عنوان تقلب وغارت یا خدعه، وحکم آن، این است که مال کسی است که میگیرد از آنها، واما وجوب خمس در آن، پس در آن، دو قول است. بعضی قایل به وجوب شده اند، چون این هم از باب منافع کسب وارباح است وبعضی واجب ندانسته اند. ودور نیست که مراد قایل به عدم وجوب هم نفی وجوب خمس بر سبیل غنیمت دار الحرب باشد، نه اینکه از باب اینکه از ارباح باشد هم خمس ندارد. وفرق ما بین این دو قسم خمس ظاهر می شود در اینجا که خمس بر سبیل ارباح را بعد از وضع مؤنه سال میدهند به خلاف خمس غنایم که باید کائنا ما کان بدهند. وبه هر حال اقوی این است که خمس از حیثیت غنیمت بودن تعلق نمیگیرد، بلکه از باب ارباح مکاسب است. واینکه گفتیم حلال است مال حربی از برای آن کس که گرفت آن را (در غیر جنگ جهاد (1) که دعوت به اسلام باشد) فرقی نیست ما بین این که در دار الحرب اخذ .

ص: 388


1- با این که قرار بر این است که تنها در موارد خیلی ضروری راجع به مطالب متن توضیح داده شود لیکن به نظر میرسد توضیح یک موضوع در اینجا اگر ضروری هم نباشد دست کم لازم است: در سیستم حقوقی واجتماعی اسلام 12 نوع جنگ مشروع، وجود دارد (یا در 12 ردیف میتوان آنها را قرار داد). 1) جهاد لاعتلاء الاسلام: جهاد ابتدائی که هدف از آن گسترش اسلام است ونظر اجماعی بر این است که بدون اذن امام (علیه السلام) یا نایب خاص او، نمی شود. 2) دفاع عن بیضة الاسلام: با حضور واذن امام یا نایب خاص، در این مورد هم نظر اجماعی بر این است که همه احکام جهاد (از قبیل غنایم، خمس غنایم، مجازات فرار واحکام شهید مانند: عدم غسل وکفن وحنوط) جاری میباشد. 3) در قبال بغات: در حضور وبا اذن امام یا نایب خاص او، مانند جنگ جمل، صفین ونهروان. این نیز احکام بالا را دارد مگر یک سری حقوق به نفع افراد باغی که زخمیهای شان کشته نمی شود واسرایشان آزاد میگردند وچند حق دیگر. 4) جهاد در قبال بغات بدون حضور واذن امام یا نایب خاص او، ودر عصر غیبت در صورت حاکمیت نایب عام (ولی فقیه). این مورد با مورد سوم هیچ فرقی ندارد مگر در اینکه بعضیها در دو محور آن سخن دارند: الف: قولی بس نادر پیدا می شود که اصل تاسیس حکومت بوسیله نایب عام را به زیر سؤال میبرند. ب: در صورت صحت تاسیس چنین حکومت (که قول اکثریت قریب به اجماع نیز همین است) اختلاف نظر در جریان احکام جهاد در اینجا هست بصورتی که در ذیل مورد پنجم وششم شرح داده می شود. توضیح این که در همین مسائل خواهیم دید که خود میرزا نیز مطابق قول مشهور وقریب به اجماع مزبور، رای میدهد. 5) جهاد دفاعی در صورت حمله دشمن بدون اذن امام ونایب خاص او، در عصر حضور امام. مثلا سرعت حمله دشمن فرصتی برای تماس با امام باقی نگذارد. در اینجا نیز همان اختلاف نظر در مورد جریان بعضی احکام هست. 6) جهاد لاعتلاء اسلام وابتدائی برای گسترش اسلام در عصر حضور بدون اذن امام یا نایب خاص او، در این صورت غنایم مال امام است وباز در مورد جریان بعضی احکام (مزبور) اختلاف نظر هست. 7) جهاد دفاعی در صورت حمله دشمن در عصر غیبت. واین همان است که بیشتر به " الدفاع عن بیضة الاسلام " معروف است وقرار گرفتن بیضه الاسلام در خطر انقطاع به دو صورت متصور است: الف: اصل اسلام بطور کلی به مخاطره افتد. ب: بیضه اسلام در مملکتی از ممالک اسلام با خطر انقطاع مواجه گردد. مانند ماجرای اندلس (اسپانیا). بعضیها این صورت را از مصادیق " دفاع از بیضه نمیدانند بل مشمول مورد زیر میدانند لیکن تعدادشان خیلی کم ونادر است، اختلاف در جریان بعضی از احکام در این دو صورت نیز هست. 8) جهاد دفاعی برای دفاع از جان قوم یا گروهی از مسلمین. 9) جهاد دفاعی برای دفاع از مال یا عرض قوم یا گروهی از مسلمین. 10) جهاد یک یا چند نفر برای حفظ جان خودشان. و از این قسم است کسی که به میان مردمی از کفار رفته و کفار میزبان، مورد حمله کفار دیگر شوند بطوری که جان او نیز در خطر باشد. 11) دفاع شخصی یا اشخاصی از جان یا مال یا عرض خودشان در قبال مهاجمین مسلمان. مانند دزدان راهزن و... 12) هر کدام از موارد: 8 - 9 - 10 - 11، هم در عصر حضور قابل تصور است وهم در عصر غیبت. و در همه این ها باز اختلاف مذکور هست و در این موارد (از 8 تا 11) نظر اجماعی بر این است که احکام فرار بصورتی که در جهاد آمده جاری نمی شود ونیز در مورد غنایم غنیمت مال کسی است که آن را اخذ کرده است، ودر مورد احکام شهید نیز همگی به لزوم غسل وکفن وحنوط نظر داده اند. پس اختلاف در جریان احکام غنایم، فرار، تقسیم غنایم ونیز احکام شهید به موردهای: 4، 5، 6، 7 منحصر می شود ومحور پایه ای اختلاف دو چیز است: الف: صدق جهاد وعدم صدق جهاد: اگر بر موردهای مذکور لفظ جهاد صدق کند (بر اساس: حقیقت لغوی، شرعی، متشرعه، عرفی) پس همه احکام در آن جاری خواهد بود. رای مشهور بر صدق است ومعمولا احکام این موردها را با موارد 1 و 2 بطور یکجا وبا شمول اطلاقی بیان کرده اند وقول نادر، عدم صدق، است. البته همانطور که در ذیل مسئله شماره 443 بیان گردید مرحوم میرزا ونیز صاحب جواهر (قدس سره) این موردها را با موارد: 8 - 9 - 10 - 11 - مخلوط کرده اند وکلا بعضی دیگر را نیز بر اساس همین خلط به بستر دیگری انداخته اند لیکن صاحب جواهر و نظر مشهور را تایید می کند ولی نظر نادر را می پذیرد. ب: صدق شهید وعدم صدق شهید: در اینجا نظریه ها مطابق بالا است با این تفاوت که میرزا در اینجا نظر مشهور را میپذیرد، واین عجیب است، این ادعای شهرت که میرزا می کند مبتنی است بر همان روش وی وصاحب جواهر که عنوان " دفاع از بیضه اسلام " را با عنوان " دفاع از نفس " مخلوط میکنند بدینترتیب نظریه مشهور به غیر مشهور، تبدیل میگردد وگرنه رای مشهور بر سقوط غسل وکفن وحنوط است. التبه بعضیها نیز احتیاط میکنند. - احتیاط مستحب و احیانا واجب.

کند یا دار الاسلام، به شرطی که در امان مسلمان نباشد.

ص: 389

471- سوال:

471- سوال: آیا کسانی که به قصد قربت، متوجه مدافعه ومجاهده کذایی میگردند ومقصود اصلی دفع کفره است از بلاد مسلمین. در این سفر نماز و روزه ایشان در قصر واتمام چه حکم دارد؟

جواب:

جواب: در صورت مزبوره باید قصر کنند وافطار کنند.

472- سوال:

472- سوال: مقتولین (در این قتال ومجاهده) از مؤمنین ومسلمین تغسیل و تکفین واجب است یا نه؟ ودر صورتی که واجب باشد اگر تأخیر دفن به جهت اتمام حرب وتغسیل وتدفین موجب تضییع اجساد ومثله شود، بی غسل وکفن، دفن میتوان نمود یا نه؟

جواب:

جواب: هر چند مشهور علما این است که شرط است در سقوط غسل وکفن و حنوط این که آن قتال به اذن امام باشد، ولکن اظهر، این است که مطلق قتال

ص: 390

فی سبیل الله همچنین باشد، چنانکه جماعتی قایل به آن شده اند وبه هر حال، سقوط غسل وکفن مشروط است به اینکه مسلمانان در معرکه، او را ادراک کنند، در حالی که رمق به او باقی نباشد واگر زنده باشد وبعد بمیرد ساقط نمی شود. وبنابر قول که وجوب غسل وکفن، هرگاه تأخیر، منشأ تضییع میت می شود او را تیمم بدهند بدل از غسل ودفن کنند بدون کفن، هرگاه تأخیر در کفن هم موجب تضییع می شود.

473 - سوال:

473 - سوال: در ایام غیبت امام (علیه السلام) حکم مرابطه در ثغور باقی است یا نه؟ و حداقل مرابطه وثواب مرابطه را بیان فرمایند که موجب میل وتحریص مسلمین باشد بر تحصیل مرابطه وحفظ ثغور اسلام.

جواب:

جواب: بلی مرابطه در زمان غیبت امام هم مستحب است، چون متضمن جهاد نیست که اذن امام در آن شرط باشد، بلکه مراد از آن، این است که در ثغور یعنی سر حدی که راه کفار است به بلاد اسلام، آنجا باشند وپاسبانی کنند وبا خبر باشند که هر گاه کفار، حرکتی کنند به سمت بلاد اسلام، مسلمانان را با خبر کنند که مهیای قتال ودفاع آنها شوند، بلی اگر کفار بر آنها تنگ کنند قتال واجب می شود به قصد دفاع و در فضیلت رباط، اخبار بسیار هست، از جمله آنها حدیثی است که علامه (ره) در تحریر؟ از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده " قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) رباط لیلة فی سبیل الله خیر من صیام شهر وقیامه فان مات جری علیه عمله الذی کان یعمله وجری علیه رزقه وامن الفتان (1) " یعنی فرمود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که رباط یک شب در راه خدا بهتر است از روزه ونماز یک ماه. پس اگر بمیرد آن شخص، جاری می شود بر او عملی که در دنیا میکرد، یعنی در حال موت او هم ثواب اعمالی که میکرد مستمر است وگویا زنده است وعبادت می کند وجاری می شود بر او روزی او. وشاید مراد این است که محسوب است از جمله کسانی که کشته شده اند در راه خدا وزنده اند وروزی میخورند نزد پرودگار خود، چنانکه آیه شریفه: " ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون ". در بعض فقرات ادعیه هست: " اللهم اجعلنی من الا حیاء المرزوقین " وظاهر این 3

ص: 391


1- کنز العمال: ج 2 ص 253

است که آن هم اشاره است به این. وایمن می شود از فتان، یعنی از شر ملک عذاب قبر، ایمن می شود. و در قاموس تفسیر کرده است " فتان " را، به نکیرین، وشاید فتان هم غیر اینها باشد. و در حدیث دیگر هست که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سؤال کردند که: ما بال الشهید لایفتن فی قبره؟ فقال کفی بالبارقة فوق رأسه فتنة. یعنی از آن حضرت سؤال کردند که چه می شود شهید را وچگونه است که در قبر، عذاب نمی شود؟ پس حضرت فرمود که کافی است او را فتنه برق شمشیر در بالای سر او. وفتنه در لغت به معنی عذاب آمده است. وافضل رباط، در جایی است که خوف در آن، بیشتر باشد واهتمام در امر عدو در آنجا بیشتر باشد. واقل رباط، سه روز است واکثر آن چهل روز است وهمین که از چهل روز گذشت پس آن به جهاد (1) محسوب است وثواب جهاد دارد، چنانکه در حسنه زراره ومحمد بن مسلم وارد شده است. وهر کس عاجز باشد از رباط، اسب خود را در آنجا بندد ویا غلام خود را در آنجا بدارد، یا اعانت کند کسانی را که مرابطند، تا ثواب آن را در یابد.

474- سوال:

474- سوال: در صورتی که اهالی بلاد واقعه در ثغور از عهده صیانت مسلمین و دفع مشرکین بر نیابند اهل بلاد بعیده آن ثغور را (بقدر القوة والاستطاعة من حیث المال والبدن مع احتمال حصول الدفع والطرد) اعانت ایشان واجب است یا نه؟

جواب:

جواب: سابق معلوم شد وکیفیت وجوب دفاع بر اقرب فالاقرب، هر چند به اعانت مالی باشد، هر گاه خود نتواند بنفسه برود، یا اجیری بگیرد که بر او دفاع واجب نباشد یا به مال اعانت مدافعین بکند، هرگاه محتاج باشند.

475- سوال:

475- سوال: چون مجاهده با این طایفه منحوسه، موقوف بر تعلیم وتعلم انداختن توپ وتفنگ وسایر آلات وادوات حربیه کفره است، تعلیم وتعلم جایز ومباح است یا نه؟ ومع الجواز، اجبار بر تسلیم وتعلم از باب مقدمه واجب، واجب است یا نه

جواب:

جواب: اصل معرفت اسب تاختن و تیر انداختن جایز ومشروع است و همچنین 1

ص: 392


1- وسائل: ج 11 ص 19، ابواب جهاد العدو باب 6 ح 1

گرو بستن در آنها حلال است وفایده آن، همین استعداد از برای قتال کفار ودشمن است، ولکن به تفصیلی که در کتب فقها مذکور است درمرکوب که چه چیز است وکدام تیر است، هر چند که تیر توپ وتفنگ داخل اینها نیست که گرو بستن آنها حلال باشد (1). لکن تعلیم وتعلم آن، در صورتی که موقوف دفع دشمن باشد بر آن، جایز، بلکه واجب است در صورت وجوب، امر به آن، از باب امر به معروف با شرایط آن، واجب است وآیه شریفه: " واعدوا لهم ما استطعتم من قوة ومن رباط الخیل ترهبون به عدو الله وعدوکم (2) " اشاره به آن دارد. یعنی مهیا کنید برای کفار، هر قدر توانایی داشته باشید از قوت واز رباط خیل. ودر حدیث است از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که مراد از قوت، رمی است، یعنی تیراندازی. ورباط الخیل، تفسیر شده است به اینکه اسب را ببندند وعلف بدهند وچاق کنند از برای دفع دشمن. وبعضی تفسیر آن را به مرابطه کرده اند ولفظ " ترهبون به عدو الله وعدوکم " در منزله علت است، یعنی این کار را بکنید از برای اینکه بترسانید دشمن خدا ودشمن خود را. پس هر چه به آن ترساندن حاصل شود، خوب است.

476- سوال:

476- سوال: آیا کفار واهل کتابی که در این دعوی ومجاهده، مدد اهل اسلام در دفع کفار از مسلمین مینمایند، حکم " مؤلفه قلوبهم " جاری است یا نه؟

جواب:

جواب: ثبوت سهم مؤلفه قلوبهم از اصناف مستحقین زکوة بعد از زمان غیبت امام (علیه السلام) بر حقیر ظاهر نیست (3). لکن مضایقه ندارم که از سهم فی سبیل الله به کفار داده شود به جهت اعانت مسلمین وتقویت دین اسلام.

477- سوال:

477- سوال: آیا فرار از این مجادله ومقاتله، حکم فرار از زحف دارد؟ وکسانی که از امداد مالی بحسب القوة والاستطاعه امتناع مینمایند چه حکم دارند؟ عاصی و معاقب میباشند یا نه؟ وآیا کسانی که در قوت ایشان، مطارده ومدافعه بوده واز برای .

ص: 393


1- علمای دوره های پس از میرزا حلال وجایز دانسته اند وشاید اجماع نیز بر این دارند.
2- انفال: 60
3- زیرا این کار از شئونات حکومت است، لیکن خواهیم دید که میرزا در صورت بسط ید فقیه حکومت فقیه را جایز و در نتیجه نافذ میداند وپس اطلاق سخن بالا قابل نظر است.

ایشان هم ممکن باشد وامتناع نمایند چه صورت دارد؟ شرعا اجبار ایشان از باب امر به معروف بر این کار جایز است یا نه؟

جواب:

جواب: حکم فرار از زحف ثابت نیست (1) وآن در جهاد حقیقی است که به اذن امام باشد وبر هر کس که واجب شد این، در ترک آن عاصی است واز باب امر به معروف، اجبار میتوان کرد آنها را.

478- سوال:

478- سوال: در این صورت که خوف هجوم وغلبه مشرکین بر بلاد مسلمین است، وجوب مدافعه ومجاهده با آنها فوری است یا نه؟ ودر صورتی که فوری باشد مجاهده، ترک نمودن آن وبه حج وزیارت عتبات عالیات رفتن چه صورت دارد؟ بیان فرمایند.

جواب:

جواب: در صورتی که موسم روانه شدن قافله حج، مدافعه با کفار واجب شود، به این معنی که رفتن حج باعث تعطیل مدافعه می شود، در اینجا حکم آن است که دو واجب مضیق بر مکلف جمع شود ومحتاج به مرجحی باشد در تقدیم احدهما. وظاهر این است که در اینجا در صورت تعیین وجوب، دفاع را باید مقدم داشت بر حج، وحکم زیارت هم از اینجا معلوم شد، هرگاه بر او واجب شده باشد یا به نذر وشبه آن، چه جای زیارت مستحب.

479- سوال:

479- سوال: آیا از اهل اسلام، کسانی که با کفار همداستان شده اختیار کمک ایشان را مینمایند در تسخیر ممالک اسلام، نهب واسر وقتل ایشان جایز است یا نه؟ و اگر غلبه بر کفار در این دعوی موقوف به کوچانیدن وتنبیه بعضی متمردین اهل اسلام باشد، آیا کوچانیدن (2) ایشان در صورتی که ایوای عین مشرکین نموده، اسرار مسلمین .

ص: 394


1- این بر مبنای همان روش میرزا است که دو موضوع را یکی میداند. لیکن در صورتی که اداره کننده جنگ حکومت غیر مشروع، باشد، راهی غیر از فتوای مزبور نیست، زیرا اجرای مجازات فرار به غیر از حکومت مشروع، بر دیگران جایز نیست.
2- یکی از مشکلات عباس میرزا در جنگ قفقاز کوچانیدن عشایر متعدد بود البته نه فقط بخاطر خیانت آنان بل اهمیت " جمعیت " در آن زمان از اهمیت " سرزمین " کمتر نبود وی در میان دو دوره جنگ با روس سال ها هم بر سر قبیله حیدرانلو با عثمانی ها جنگید.

بر کفره میرسانند جایز است یا نه؟

جواب:

جواب: اسر مسلم ونهب اموال مسلم به هیچ وجه جایز نیست، واما قتل آنها پس در آنچه موقوف علیه دفاع است از مسلمین واسلام، جایز است، واما اینکه آنها داخل محارب میشوند (وگاه است که حد محارب، قتل است) وآن منحصر نیست در اینکه در حال مقاتله باشد بلکه تابع اسم محارب است، پس آن در وقتی است که ما اجرای حدود را در زمان غیبت امام جایز دانیم وبر فرض جواز، همان وظیفه مجتهد عادل است و حقیر در جواز اجرای حدود در زمان غیبت، توقف وتأمل دارم. بلی حاکم شرع، این جماعت را تعزیر می کند به هر چه صلاح داند، وآن هم وظیفه حاکم شرع است. بلی هر گاه حاکم شرع را آن اقتدار نیست، بر دیگران تنبیه ایشان از باب امر به معروف و نهی از منکر، به هر نحو که اقتضا کند وشرایط آن متحقق شود جایز، بلکه واجب است. بالاسهل فالاسهل.

480 - سوال:

480 - سوال: آیا اهل کتابی که در این صورت با طایفه روسیه اتفاق نموده بر قتل واسر ونهب اموال مسلمین همداستان شده اند از ذمه خارج وقتل نفوس ونهب اموال واسر وخرید وفروش آنها جایز است یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است هر گاه مجبور نباشند وبه اختیار خود با مسلمین حرب میکنند، از ذمه خارجند وقطع نظر از آن که داخل محارب وقطاع طریقند داخل کفار حربند وحرمتی از برای ایشان باقی نمیماند، قتل ایشان در حال حرب، جایز واسر و نهب اموال ایشان هم جایز میباشد.

481- سوال:

481- سوال: آیا کسانی که از مسلمین در صف کفار به اختیار خود، مشغول به قتال مسلمین باشند چه حکم دارد؟ هر گاه دفع کفار وغلبه واخراج کفار از بلاد مسلمین، مستلزم قتل ایشان باشد، آیا کشتن ایشان جایز است یا نه؟ وبر فرض قتل، دیه لازم است یا نه؟ وبر فرض وجوب، بر کی لازم است؟ وآیا بر قاتل، کفاره قتل واجب است یا نه؟

جواب:

جواب: حکم جواز قتل در صورتی که دفع کفار از اسلام و مسلمین موقوف بر قتل

ص: 395

آن مسلمین باشد دانسته شد و هم چنین هر گاه دفاع کفار مستلزم آن باشد. واما سؤال از دیه وکفاره، پس منشأ آن غفلتی است که از موضوع مسئله که فقها در کتاب جهاد ذکر کرده اند وما نحن فیه از آن قبیل است وآن مسئله این است که هر گاه در حال جنگ، جمعی از اسرای مسلمین که در دست ایشانند همراه بیاورند وآنها را اسیر خود کنند وپیش بدارند که بلاگردان آنها شوند، بدون آنکه آن مسلمانها به اختیار خود ورضای خود جنگ کنند، بلکه اگر مجادله هم بکنند به جبر وزور کفار باشد، در این صورت هم چنانکه آن مسلمانها معذور نیستند در قتل مسلم عمدا (وکشتن از برای آنها جایز نیست، زیرا که تقیه در قتل نفس نمی باشد) همچنین مسلمانان مجاهد تا ممکن باشد ایشان را، آن اسرا را نکشند که حرام است قتل آنها واگر بکشند داخل قتل عمد مؤمن است و احکام آن از وجوب قصاص وکفاره، همه لازم است. واما هر گاه احتراز ممکن نباشد وموقوف باشد دفاع کفار ومحافظت اسلام ومسلمین بر قتل آنها، در این صورت جایز است قتل، ونه قصاصی لازم است ونه دیتی، بدون خلافی واشکالی. ظاهر آیه هم یعنی: " فان کان من قوم (1) عدولکم " سقوط دیه است به قرینه مقابله ما قبل وما بعد، و این از راه تعبد محض است نه از این راه که وارث مسلمی ندارد (و در میان کفار است واگر وارث کافری داشته باشد کافر از مسلم میراث نمیبرد) چنانکه بعضی توهم کرده اند و در احد روایتین از ابن عباس هم (2) نقل شده. زیرا که گاه هست وارث مسلمی داشته باشد. پس حکم به عدم دیه مطلق راهی ندارد وایضا از کجا که حکم دیه، حکم میراث باشد مطلقا؟ و آن ممنوع است، چنانکه تتمه آیه که حکم قوم معاهدین است شاهد آن است که حکم شده به وجوب دیه، با وجود اینکه معاهدین کفارند. بلی کفاره لازم است. چنانکه ذکر کرده اند بدون نقل خلافی، مگر قولی که محقق در نافع نقل کرده وابن فهد در شرح آن گفته که من به قائل آن بر نخورده ام. و در شرایع گفته .

ص: 396


1- نساء: 92
2- یعنی هم آن توهم، مردود است و هم آنچه از ابن عباس نقل شده.

است که در اخبار هست که کفاره نیست. وظاهر این است که نظر او به روایت حفص بن (1) غیاث باشد، ودلیل مشهور، ظاهر آیه است واستدلال به آن هم مشکل است. چون آیه ظاهر در قتل خطاست واطلاق قتل خطا بر ما نحن فیه مشکل است. وآن کفاره آیا بر قاتل لازم است؟ یا بر بیت المال مسلمین است؟ صریح شهید در دروس و ظاهر بعض عبارات دیگر این است که بر قاتل است و شهید ثانی و شیخ علی در حاشیه شرایع (چنانکه از او نقل شده) گفته اند که بر بیت المال مسلمین است نه بر قاتل و نه بر عاقله قاتل به جهت آنکه دلیلی بر وجوب کفاره بر خصوص این شخص نیست، چون داخل عمد عدوانی نیست. چون مأمور به، است و همچنین بر عاقله، چون این هم قتل خطای محض نیست که بر عاقله باشد و همچنین مقتضای حکمت این است که اگر بر مسلم کفاره لازم باشد این منشأ تخاذل و سست شدن از جهاد می شود به سبب خوف از غرامت کفاره. واشکال وخلاف کرده اند در اینکه این کفاره، آیا کفاره قتل خطاست که کفاره کبری مرتبه باشد یا کفاره قتل عمد است که کفارة الجمع باشد، از این حیثیت که در آیه شریفه وارد شده: وما کان لمؤمن ان یقتل مؤمنا الا خطأ ومن قتل مؤمنا خطا فتحریر رقبة مؤمنة ودیة مسلمة الی اهله الا ان یصدقوا فان کان من قوم عدولکم وهو مؤمن فتحریر رقبة مؤمنة وان کان من قوم بینکم وبینهم میثاق فدیة مسلمة الی اهله وتحریر رقبة مؤمنة فمن لم یجد فصیام شهرین متتابیین توبة من الله وکان الله علیما حکیما. وظاهر آیه این است که هرگاه مقتول، مؤمن باشد وداخل دشمنان باشد کفاره قتل خطاست که مرتبه است واین شخص هم قصد قتل مسلم نداشته و ناچار شده، پس داخل قتل عمد نیست، خصوصا با رخصت قتل وارد شده و در اینجا هر چند بالذات قصد قتل مسلم را نداشته، ولکن بالعرض وبالضروره قصد متحقق شده پس باید کفاره آن، کفاره قتل عمد باشد وچون از مسائل جهاد حقیقی است که به اذن امام باشد تفصیل کلام وتحقیق تمام الحال مهم نیست. و به هر حال در مسئله دو قول است وترجیح مشکل است ولکن اصل مرجح الحاق به قتل خطاست. 2

ص: 397


1- وسائل:، ح 11 ص 46، ابواب جاد العدو باب 16 ح 2

و به هر حال ما نحن فیه، از این قبیل نیست، نه دیه لازم است ونه کفاره، چون اینها محارب مسلمین میباشند مفروض سؤال این است که به اختیار خود، اختیار قتال مسلمین کرده اند. چهار صد وهشتاد و یک –

سوال: فضیلت وثواب جهاد را بیان فرمایند تا جمیع مسلمین ومؤمنین دانسته، موجب زیادتی شوق مجاهدین فی سبیل الله گردیده، از این ثواب محروم نمانند.

جواب:

جواب: هر چند این قتال جهاد (1) حقیقی نباشد، لکن انشاء الله ثواب فضیلت جهاد از برای این حاصل می شود وبسیاری از احادیث که دلالت بر فضیلت جهاد در راه خدا دارند که این قتال هم داخل آن عموم هست، هر گاه از برای حفظ دین خدا و محافطت مسلمانان باشد، پیش ذکر کردیم. و همچنین عموم بسیاری از آیات هم دلالت بر فضیلت وثواب آن به عنوان عموم دارد. و همچنین احادیثی که دلالت دارند بر فضیلت شهادت در راه خدا، و از جمله آنها حدیثی است از آن حضرت (صلی الله علیه و آله) که فرمود: سه نفرند که دعای آنها مستجاب است. یکی کسی است که در راه خدا جنگ می کند، پس ببینید که با بازماندگان واهل و عیال او چگونه سلوک (2) میکنید. و حدیث دیگر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که: هر کس غیبت کند مؤمنی را که در جنگ مشغول است در راه خدا، یا اذیتی به او برساند یا با بازماندگان او سلوک بدی کند. روز قیامت، این عمل زشت او را از برای او نصب میکنند وفرو میگیرد این عمل زشت، همه حسنات او را، و او را واژگونه به جهنم (3) میاندازند. و از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت شده که: هزار ضرب شمشیر بخورم در راه خدا بهتر است از آن که در روی رختخواب (4) بمیرم. واحادیث شهادت هم بسیار است وبعضی را پیش گفتیم. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که: از برای شهید، هفت خصلت است از جانب خدا. یکی این است که اول قطره ای که از خون او میریزد، خدا به سبب آن، همه گناهان او را میآمرزد. دوم این که همین که شهید شد، سر او در دامن دو زوجه او است از حور العین، و آن

ص: 398


1- البته مطابق مبنای میرزا، که قبلا مشروحا بحث گردید.
2- وسائل ج 11 ص 14 - 13، ابواب جهاد العدو باب 3 ح 1 و 3
3- وسائل ج 11 ص 14 - 13، ابواب جهاد العدو باب 3 ح 1 و 3
4- همان مرجع باب 1 ح 12

دو حور، غبار از رور آن پاک میکنند و میگویند مرحبا. (و این کلمه ای است که عرب در تعارف میگوید، به جای آن که عجم میگوید خوش آمدی، صفا آوردی ومشرف ساختی) و سوم اینکه از جامه های بهشت به او میپوشانند. و چهارم اینکه خزانه دارهای بهشت، شتاب میکنند هر یکی با بوی خوش از بویهای خوش بهشت در پیش او میدارند. وپنجم آنکه منزل خود را در بهشت به او مینمایند. وششم آن که به روح او میگویند روانه شو، در بهشت، در هر جا که خوشت آید. هفتم آن که نظر می کند در وجه الهی وآن راحت هر پیغمبری و شهیدی (1) است. ومراد از نظر کردن به خدا مواجه، با وجود اینکه خدا مثل ما نیست که رو، داشته باشد، این است که حق تعالی چنان نظر لطف و مرحمت و رضای خود را متوجه او می کند که گویا خدا را میبیند. واین تشبیه است از برای نهایت قرب و این معنی، یعنی خشنودی الهی و رضای الهی از برای دوستی الهی برابر هزار بهشت وحور وقصور است. رزقنا الله وجمیع المؤمنین بحق محمد وآله اجمعین.

482- سوال:

482- سوال: بلادی را که روسیه غالبند واظهار شعار اسلام نمیتوان، بر مسلمین آنجا ترک اوطان بر فرض امکان، واجب است یا نه؟ و تارک مهاجرت را عقوبتی در شرع هست یا نه؟ وجاری کننده حد، کیست؟ و در صورت احتیاج به اذن مجتهد عصر، احدی را در این باب مأذون (2) فرمایند.

جواب:

جواب: بلی ظاهر این است که هجرت باقی است مادامی که کفر، باقی است و حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت شده که: " لا ینقطع الجهرة حتی ینقطع التوبه ولا ینقطع التوبة حتی یطلع الشمس من مغربها " وحاصل مضمون آن این است که هجرت تا قیامت باقی است وحدیث اول، مؤل است به اینکه بعد از فتح مکه، دیگر هجرت بر اهل مکه واجب نیست، چون بعد از فتح، اسلام شد. وهجرت گاهی واجب است و گاهی سنت و گاهی هیچیک نیست، اما واجب آن است که در بلاد کفر باشد و عشیره وقبیله ندارد که به قوت آنها می تواند اظهار کرد. (مثل عباس، عم پیغمبر (صلی الله علیه و آله)) از برای او، مستحب است. .

ص: 399


1- همان مرجع: ج 20
2- سؤال کننده مجددا به موضوع اذن وتنفیذ نزدیک می شود لیکن میرزا توجهی به آن نمی کند.

و اما آنکه مستحب نیست برای او، کسی است که عاجز باشد از بیرون آمدن به سبب مرض یا فقر وعدم تمکن از بیرون آمدن، یا مانع ایشان میشوند و با وجود وجوب هجرت، ترک آن از گناهان کبیره است ومستحق تعزیر است از حاکم شرع.

483 -سوال:

483 -سوال: در صورتی که جمعی از مسلمین در سر ثغور بلاد مسلمین سکنی داشته ودر وقت توجه کفار به قتال مسلمین، بر ایشان راه داده و خود نیز به همراهی کفار به مقاتله مسلمین اقدام مینمایند، چون مسلمین اراده دفع ومجاهده کفار نمایند، ایشان راه را بر مسلمین گرفته، مانع از عبور کردن میشوند آیا بر ایشان، حکم محارب جاری وحد محارب را مستحق میباشند یا نه؟ و بر فرض استحقاق حد محارب، احدی را در این باب مأذون فرمایند.

جواب:

جواب: جواب این مسائل، پیش ظاهر شد.

484 -سوال:

484 -سوال: در صورتی که پادشاه، حکم ومقرر فرماید به نحوی که الحال، حکم پادشاهی شرف صدور یافته است که علما وفضلا تصدیع نکشیده به امر مدافعه و مجاهده مشغول نگردند وخودشان را معاف دانند، در این صورت اگر یکی از علما خواهد که محض تحصیل ثواب و تحریص مسلمین در زمره مجاهدین منسلک ومتلبس به لباس اهل سلاح شود جایز است یا نه؟ و در این صورت آیا از زی خود بیرون آمده و خلاف مروت است یا نه؟ و کسی از علما که خود بنفسه متوجه جهاد نگردیده، لکن در بلاد وامصار، مسلمین را تحریص وترغیب بر جهاد مینماید، ثواب جهاد مییابد یا نه؟

جواب:

جواب: بلی جایز است. وآنچه گفته اند که فقیه هرگاه متلبس به لباس جندی شود، منافات با مروت دارد در غیر صورت قتال ودفاع مشروع است. کدام عالم از جناب امیر المؤمنین (علیه السلام) بالاتر است که اسلحه بر خود میآراست و اقدام به جهاد مینمود؟ والدال علی الخیر کفاعله انشاء الله.

485- سوال:

485- سوال: هرگاه این جهاد ودفاع محتاج به اذن مجتهد عصر باشد، هر کس را که لایق وقابل دانند مرخص ومأذون نمایند ومتصدی شرعی نمایند که مباشر عرف

ص: 400

که متصدی جهاد است، به اجازت، قیام و اقدام کند بر واجب مذکور. مسلمین و مجاهدین، اطاعت وانقیاد نمایند وشرع وعرف مطابق وموافق گردد.

جواب:

جواب: صاحب این سئوالات وکاتب این مقالات، معلوم می شود که شخص عالمی است (1). این لطیفه شما قرض باشد. جواب این سؤال، محتاج به " بحر طویل " است که حال، مقام هیچیک مقتضی این نیست. از ابتلاهای غیر متناهیه این حقیر، همین باقی مانده که " عرف " را مطابق " شرع " کنم! مجمل آن که پیش اشاره شد که این نوع مدافعه نه موقوف به اذن امام است ونه حاکم شرع، و بر فرضی که موقوف باشد، کجاست آن بسط یدی از برای حاکم شرع که خراج را بر وفق شرع بگیرد و بر وفق آن، صرف غزات ومدافعین نماید؟ وکجاست آن تمکن که سلطنت و مملکت گیری را نازل منزله غزای (2) فی سبیل الله کند (3)! مصرع نام حلوا بر زبان راندن نه چون حلواستی. عجل الله فرجنا بفرج آل محمد (صلی الله علیه و آله) وجعل سلطاننا بسلطانه وسلطان اولاده وجعلنا من اعوانه وانصاره و جعل خاتمة امورنا خیرا بحق محمد وآله اجمعین وصلی الله علی خیر خلقه محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین. .

ص: 401


1- همانطور که در مقدمه شرح داده شد سؤال کنندگان عبارتند از حاج ملا باقر سلماسی و صدر الدین محمد تبریزی که از طرف دربار برای این کار مأمور بودند.
2- صورت صحیح این عبارت باید " وکجاست آن تمکن که غزای فی سبیل الله را نازل منزله سلطنت ومملکت گیری نماید " باشد که توسط نسخه برداران جا به جا شده البته ممکن است مراد، مصداق " آن کجا واین کجا " باشد یعنی بسط ید من کجا وتمکن فتحعلی شاه کجا؟ -؟.
3- میرزا (قدس سره) در این بیان دو فتوی داده است: الف: در این جهاد نیاز به اذن فقیه نیست و بر فرض نیاز من چنین بسط و قدرت را ندارم. ج: اگر فقیه بسط ید و تمکن داشته باشد تاسیس حکومت می کند و خراج را بر وفق شرع میگیرد وبر وفق شرع مصرف می کند وغزوه ودفاع نظامی می کند وچون همین دفاع را واجب میداند پس تاسیس حکومت بوسیله فقیه را واجب میداند اگر بسط ید وتمکن برای فقیه حاصل گردد. سپس توضیح میدهد که: اولا سؤال کنندگان صداقت ندارند و... نه چون حلواستی. ثانیا ما را هوس سلطنت نیست و اگر خواستار بسط ید فقیه هستیم به عنوان یک موضوع شرعی است وجعل سلطاننا بسلطانه.

486- سوال:

486- سوال: در ولایت، ذمی بسیار است، از جمله نصاری، وطریقه آنها این است که علانیه، شرب خمر میکنند و به اسب زیندار، سوار میشوند و خانه های خود را بلندتر از خانه های مسلمانان میسازند وناقوس میزنند و در بازار مسلمانان میآیند، با مسلمانان منازعه میکنند و اگر مسلمانان فحش بدهند آنها هم فحش میدهند، بلکه هم میزنند وحاکم عرف، از ایشان جزیه میگیرد و از مسلمانان هم میگیرد، اما به محاکمه شرع مسلمانان میآیند، چون حاکم شرعی ندارند. آیا مال وعرض ایشان حلال است یا نه؟ وآیا باید جزیه را به مجتهد عادل بدهند یا به حاکم عرف بدهند؟ و ربا خوردن از ایشان چه صورت دارد؟

جواب:

جواب: هر چند جهاد با کفار، مشروط است به امام یا نایب خاص او، و در صورت غیبت امام، جهاد واجب بلکه جایز هم نیست و بنا بر آنچه فرموده اند در مسئله جهاد با اهل کتاب، اینکه باید ایشان را مخیر کرد میانه اسلام وقبول جزیه وشرایط ذمه. و هرگاه هیچیک را قبول نکنند باید با ایشان قتال کرد ومستلزم این می شود در ظاهر که امر جزیه در حال غیبت امام، موقوف باشد، به جهت آنکه جزء جهاد است، ولکن از عموم سایر کلمات علما و از بسیاری از اخبار ظاهر می شود که مطلق جزیه بر اهل کتاب واجب است، خواه در بلاد اسلام باشند وخواه نباشند وخواه قوت قتال وجدال با مسلمانان نداشته باشند یا داشته باشند وچون صریح کلام علما وبسیاری از اخبار این است که تعیین جزیه با امام است، از اینجا نیز اشکالی وارد میآید که پس در حال غیبت امام باید جزیه نباشد، ولکن رفع اشکال به این می شود که جزیه در این حال از قبیل خراج اراضی خراجیه است. پس همچنانکه تعیین جزیه با امام است، تعیین خراج وتصرف در اراضی خراجیه هم با امام است و به مصرف مسلمانان رساندن، این اختیار با امام است، و همچنانکه در آنجا کلام جمهور علما واخبار کثیره متوافق است در اینکه تصرف سلاطین جور در حکم تصرف امام عادل است، پس ظاهر این است که آمر به جزیه هم، چنین باشد. چنانکه اخبار بسیار هم دلالت دارد بر آن. وظاهر این است که کلام در الحاق سلاطین جور شیعه به سلاطین مخالف هم، نظیر کلام است در خراج، و بنابر مختار حقیر در امر خراج که

ص: 402

با وجود تسلط مجتهد عادل با امکان استیفای او، جایز است تصرف کردن در خراج از برای هر کس که از مصالح عامه مسلمین باشد. و همچنین ظاهر این است که به اذن مجتهد عادل، امر جزیه هم همچنین باشد. واما مصرف جزیه، پس آنچه از اخبار وکلام اصحاب معلوم می شود، مجاهدین (یعنی آنانکه نصرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) وامام عادل بعد او را میکنند. همان مصرف غنیمت) است. واین سخن نیز باعث اشکال می شود. پس باید که در زمان غیبت امام، جزیه ساقط باشد. وممکن است دفع آن به صریح کلام بعض فقها که مصالح عامه را ذکر کرده اند. مثل علامه در جواب سؤال مهنا بن سنان وکلام قواعد که فقرای مسلمین را بعد از فقد مجاهدین ذکر کرده، و همچنین ظاهر کلام مفید در مقنعه وغیر ایشان. و همچنین ظاهر بسیاری از اخبار، این است که جایز باشد به مصالح عامه مسلمین برسد به اذن مجتهد عادل ونیابت امام به جهت مجتهد عادل به عمومات ادله ثابت است، چون اجماع است که جهاد بدون اذن امام نمی شود در اینجا از مقتضای او، در می رویم وباقی در تحت عمومات باقی میماند وظاهر این است که با وجود اینکه در تحت حکم پادشاه اسلام هستند به مجرد اخلال به شرایط ذمه، مال وعرض ایشان حلال نمی شود و ایشان را غلام وکنیز نمیتوان کرد وباکی نیست که ما، در اینجا اشاره به مأخذ کلمات مذکوره واقوال علما در آن بکنیم. پس می گوییم: بسم الله وبالله والحمد لله والصلوة لاهلها، مسئله:

487- سوال:

487- سوال: ما حال الجزیة فی زمان غیبة الامام ومن یأخذها ومن یستحقها وکیف حال من خرج عن الذمة وما حقیقة الخروج عنها؟

جواب:

جواب: اعلم ان هیهنا مقامات. الاول: الظاهر وجوب الجزیة علی اهل الکتاب وان کان فی دار الاسلام ولم یکن له استعداد الخصام ولم یدع السلم وان کان ذلک فی حال غیبة الامام. وهو ظاهر کلام الاصحاب فانهم قالوا " الجزیة واجبة علی جمیع اهل الکتاب " واطلقوا. ودعوی الاجماع ایضا مصرح بها فی کلامهم قال العلامة فی التحریر: الفصل السادس فی احکام اهل الذمة وفیه مطالب: الاول: فی وجوب الجزیة ومن یؤخذ منه وفیه سبع عشر بحثا: الاول: الجزیة واجبة بالنص والاجماع (الی ان قال) السابع: لا تحل ذبایح

ص: 403

اهل الکتاب ولا مناکحتهم ولا ریب ان ذلک لا یختص بحال ظهور الامام فکک الجزیة فان السیاق واحد ولا یضر فی ذلک ذکر بعض الاحکام المختصة بالامام فی هذا السیاق ایضا وکک لا ینافیه ما ذکروه ان تعیین الجزیة باختیار الامام فان المراد بالامام فی اغلب هذه المسائل من بیده الامر. اما فی حال الحضور والتسلط فهو الامام الحقیقی. واما مع عدمه فالفقیه العادل فهو النائب عنه بالادلة مثل مقبولة عمر بن (1) حنظلة ومثل قوله (صلی الله علیه و آله): العلماء ورثة الانبیاء (2). وعلماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل. وفی نهج البلاغة عن امیر المؤمنین (علیه السلام): ان اولی الناس بالانبیاء اعلمهم بما جاؤوا به ثم تلی (علیه السلام) قوله تعالی " ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه وهذا النبی والذین آمنوا معه " ثم قال: ولی محمد (صلی الله علیه و آله) من اطاع الله وان بعدت لحمته وان عدو محمد (صلی الله علیه و آله) من عصی الله وان (3) قربت قرابته. ولذلک یختار فی مسئلة الخراج ان المعیار فی جواز التصرف فیه وتقسیمه فی اهله انما هو الفقیه العادل مع التمکن منه. ومع عدمه فقد اذن ائمتنا لنا بالمماشاة مع خلفاء الجور والمشی علی منوالهم بل ظاهر جمهور الاصحاب حصول الاذن ولو کان الجایر من اصحابنا ایضا. وقد بسطنا الکلام فیه فی کتاب مناهج الاحکام. واما الجایر القایم مقام الامام العادل، فالاذن کما فی الخراج، ویدل علی الاذن فی اخذ الجزیة من جهة تصرف الجایر ایضا اخبار کثیرة مثل ما رواه الصدوق فی الصحیح عن ابان بن عثمان عن اسمعیل بن الفضل الهاشمی عن الصادق (علیه السلام) قال: سئلته عن الرجل یتقبل خراج الرجال وجزیة رؤوسهم وخراج النخل والشجر والاجام والمصائد والسمک والطیر وهو لا یدری لعل هذا لا یکون ابدا او یکون، ایشتریه وفی ای زمان ما یشتریه ویتقبل منه؟ فقال: اذا علمت ان من ذلک شیئا واحدا قد ادرک فاشتره (4) وتقبل منه. وروی الکلینی بسندین احدهما لیس فیه من یتأمل فیه الا عبد الله .

ص: 404


1- اصول الکافی ج 1 ص 67، باب اختلاف الحدیث ح 10 - فروع الکافی: ج 7 ص 412، کتاب القضاء - الوسائل: ج 18 ص 98، ابواب صفات القاضی، باب 11 ح 1.
2- اصول الکافی: ج 1 ص 42 کتاب فضل العلم، باب ثواب العالم والمتعلم، ح 1.
3- نهج البلاغة: قصار الحکم: حکمة 92، ابن ابی الحدید وفیض
4- الوسائل: ج 12 ص 264، ابواب عقد البیع باب 12 ح 4.

بن محمد والظاهر انه اخو احمد بن محمد بن عیسی وکثیرا ما یصحح الاصحاب روایته وثانیهما فیه ارسال عن الحسن بن محمد بن سماعة قال عن غیر واحد وینتهیان الی ابان بن عثمان عن اسمعیل بن الفضل الهاشمی، عنه (علیه السلام): فی الرجل یتقبل بجزیة رؤوس الرجال وبخراج النخل والاجام والطیر وهو لا یدری لعله لا یکون من هذا شئ ابدا او یکون ایشتریه وفی ای زمان یشتریه ویتقبل منه؟ قال: اذا علم ان من ذلک شیئا واحدا انه قد ادرک فاشتره (1) وتقبل به. وروی الشیخ ایضا مثله والظاهر منها ان الاصحاب کانوا یعرفون حلیة الخراج والجزیة واخذه من ید الجایر وکان اشکالهم فی الجهالة. و ما رواه الشیخ فی الصحیح عن الحلبی فی حدیث عن الصادق (علیه السلام) قال: لا بأس بان یتقبل الرجل الارض واهلها من السلطان وعن مزارعة اهل الخراج بالربع والنصف والثلث؟ قال: نعم لا بأس به قد قبل رسول الله (صلی الله علیه و آله) خیبر اعطاها الیهود حین فتحت علیه بالجزء (2) والجزء هو النصف. ولا ینافی ذلک الاخبار الدالة علی المنع من ادخال العلوج فی القبالة مثل ما رواه الکلینی والشیخ فی الحسن عن الحلبی عن ابیعبد الله (علیه السلام) قال: لا بأس بقابلة الارض من اهلها عشرین سنة واقل من ذلک واکثر فیعمرها ویؤدی ما خرج علیها ولا یدخل العلوج فی شئ من القبالة (3) لانه لا یحل. ویقرب منه روایة ابی الربیع الشامی (4) فان الظاهر انه لا یصح تقبیل العلوج من غیر السلطان کما یستفاد مما رواه الشیخ فی الصحیح عن الحلبی عن ابیعبد الله (علیه السلام) انه قال: فی القبالة ان یأتی الرجل الارض الخربة فتقبلها من اهلها عشرین سنة فان کانت عامرة فیها علوج فلا یحل له قبالتها الا ان یتقبل ارضها فیستأجرها من اهلها ولا یدخل العلوج فی شئ من (5) القبالة فانه لا یحل، وقال: لا بأس بان یتقبل الارض واهلها من السلطان الحدیث. .

ص: 405


1- المرجع السابق - الحدیثان کلاهما تحت رقم واحد. - توضیح: وابان بن عثمان مقدوح فیه.
2- التهذیب: ج 2 ص 172، الوسائل: ج 6، احکام المزارعة باب 8 ح 8، وفیه " بالخبر والخبر " بدل " بالجزء والجزء ".
3- الفروع: ج 1 ص 406.
4- الوسائل: ج 13 ص 214، احکام المزارعة، باب 18 ح 5 و 3.
5- الوسائل: ج 13 ص 214، احکام المزارعة، باب 18 ح 5 و 3.

ویؤیده ما رواه الکلینی والشیخ عن ابراهیم بن ابی زیاد الکرخی قال: سئلت ابا عبد الله (علیه السلام) عن رجل کانت له قریة عظیمة وله فیها علوج ذمیون یأخذ السلطان منهم الجزیة فبعضهم یؤخذ من احدهم خمسون ومن بعضهم ثلاثون واقل واکثر فیصالح عنهم صاحب القریة السلطان ثم یأخذ هو منهم اکثر مما یعطی السلطان (1). فقال: هذا حرام. فان الظاهر ان وجه الحرمة انما هو التصرف فی تعیین الجزیة فانما هو منصب الامام او من اجاز الامام حکمه ویدل علیه ما رواه الصدوق، قال: قال الرضا (علیه السلام): ان بنی تغلب انفوا من الجزیة وسئلوا عمر، ان یعفیهم. فخشی ان یحلقوا بالروم فصالحهم علی ان صرف ذلک عن رؤوسهم وضاعف علیهم الصدقة فعلیهم ما صالحوا علیه ورضوا به الی (2) ان یظهر الحق. ووجه الدلالة انه لا ثمرة لهذا الحکم لو لم یجز لیشعتهم اخذ ذلک بواسطتهم بل بدونها ایضا وزماننا الیوم اظهر افراد عدم ظهور الحق. وهنا اطلاقات آخر یقتضی بقاء حکم الجزیه فی حال الغیبة ایضا مثل حسنة محمد بن مسلم قال: سألت ابا عبد الله (علیه السلام) عن صدقات اهل الذمة وما یؤخذ من جزیتهم من ثمن خمورهم ولحم خنازیرهم ومیتتهم. قال (علیه السلام): الجزیة فی اموالهم تؤخذ منهم ثمن لحم الخنزیر او خمر وکل ما اخذوا منهم من ذلک فوزر ذلک علیهم وثمنه للمسلمین حلال یأخذونه فی (3) جزیتهم. الثانیة فی بیان مصارف الجزیه فقال المفید فی المقنعة " وکانت الجزیه علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله) عطاء المهاجرین وهی من بعده لمن قام مع الامام مقام المهاجرین وفی ما یراه الامام من مصالح المسلمین ". وفی الوسیله " من ان مصرفها من یقوم مقام المهاجرین فی نصرة الاسلام " وفی التحریر مثل ما سننقله عن المنتهی. وفی القواعد " وما یؤخذ صلحا او جزیة فهو للمجاهدین ومع عدمهم لفقراء المسلمین " وقال العلامة فی جواب مسائل المهنا بن سنان - حیث سأله عن الجزیة من یستحقها فی هذا الوقت: والی من یصرف؟ - .

ص: 406


1- الوسائل: ج 12، ابواب ما یکتسب به، ب 93 ح 1
2- الوسائل: ج 11، ابواب جهاد العدو، ب 69، ح 6
3- المرجع، ب 70 ح 1.

" یصرف فی المجاهدین فان تعذر فالی المصالح العامة للمسلمین " وقال ابن ادریس " وکان المستحق للجزیة علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله) المهاجرین دون غیرهم علی ما روی وهی الیوم لمن قام مقامهم مع الامام فی نصرة الاسلام والذب عنه ولمن راه الامام من الفقراء والمساکین من سایر المسلمین " وقال فی المسالک فی کتاب المیراث " واما الجزیة فهی عند الاصحاب للمجاهدین خاصة مع وجودهم ومع عدمهم تصرف فی الفقراء والمساکین وباقی مصالح المسلمین وعند العامة هی لبیت المال یصرف فی مصالح المسلمین مطلقا " وفی الارشاد " ومستحقها المجاهدون " وقال المحقق الاردبیلی فی شرحه " هذا فی زمان الحضور ظاهر ویفعل الامام بها ما یرید وفی صحیحة محمد بن مسلم (1) حیث قال (علیه السلام) وانما الجزیة عطاء المهاجرین. اشارة الی کونها للمجاهدین کما هو مقتضی المتن وسایر العبارات " قال فی المنتهی (2) " مصرف الجزیه مصرف الغنیمة سواء للمجاهدین وکک ما یؤخذ منهم علی وجه المعاوضة لدخول بلاد الاسلام واما فی زمان الغیبة فمشکل ویمکن جواز اخذها للحاکم النائب له (علیه السلام) وجعلها فی مصالح المسلمین مثل بیت مال المسلمین وصرفها لفقراء المسلمین کالزکاة کما یشعر به عبارة المصنف فهو للمجاهدین ومع عدمهم لفقراء المسلمین. ولکن غیر ظاهر ولم یعلم کون غیره فی ذلک وما نری له دلیلا ولا فی کلام الصحاب، بل هکذا عباراتهم مجملة والعجب انهم یثبتون احکام الامام (علیه السلام) فی زمان حضوره ویترکون فی مثل هذه لعله لعدم المستند ولکن ینبغی اظهاره لیطمئن قلب مثلنا ویندفع الشبهة لجواز اخذها للجائر واعطائها لاحاد المسلمین او اخذهم لها من عند انفسهم. وقد نریهم الان یظنون اخذها اکثر اباحة من مال الجائر بل یعتقدون انها ابعد من الشهبة مع احتیاجهم الیها ایضا وما نری وجهه وهم اعرف لعل عندهم وجه اباحة وصل الیهم ممن قوله الحجة کما یفعلون فی اخذ الخراج والمقاسمة لظن وجوب الاجتناب ولا شک انه أحوط ". اقول: ومصرف الجزیة کان فی حال الحضور مسلما انه المجاهدون واما فی حال الغیبة فان عملنا علی مطلقات تلک الاخبار فیقتضی جواز اخذه لکل المسلمین کما هو احد .

ص: 407


1- مر الاشارة الی رقمها قبیل هذا.
2- الظاهر انه " منتهی مقاصد الانام فی نکت شرایع الاسلام ".

الاحتمالین فی الخراج والمقاسمة ومقتضی اطلاق کلمات الاصحاب واخبارهم فی مسئلة الخراج اذا باشره الجائر. ولکن کلامهم فی تعیین مصرف الخراج فی الاصل وعند حضور الامام لما کان متفقا علی انه لمصالح العامة والامر فیه الی الامام (کما دل علیه مرسلة (1) حماد المشهورة لو امکن اختصاصه بالاصل وحضور الامام واما بدون الامکان فلا یبعد العمل علی اطلاقه والمداینة مع الجائر بمایدین والاخذ وان لم یکن الاخذ من المصالح العامة لکن الاحوط بل الاظهر عدم تعمیمه علی المخالف) نقول: فی امر الجزیة اذا باشره الجائر فالامر فیه کما قلنا من الاحتمالین لاجل اطلاق الاخبار ولاجل مقتضی الاصل وهو الصرف الی المجاهدین. واما لو باشره الحاحم فالظاهر ان مقتضی عموم نیابته عن الامام انه یصرفه فی ما یراه صلاحا لاحوال العامة کما یستفاد من اکثر عبارات الفقهاء ومن العلة المستفاة من اصل الحکم فی حال الحضور من جعله للمجاهدین ولا یبعدان یعد اعطاء الفقراء ایضا من المصالح العامة وان یعطی الفقراء کما صرح به جماعة ایضا بل هو ظاهر الاصحاب کما یظهر من المسالک. واما المحقق الاردبیلی (ره) فلما بنی امره فی الخراج ایضا علی الضیق ومنع الحل هناک مع وفور الادلة فصار علیه اصعب وما ذکره من قوله (ره) " وقد نریهم الان یظنون الخ " یشعر باتفاق علماء عصره او من قار به علی الحل مطلقا وان کان الاخذ غیر محتاج الیه. وبالجملة بعد ثبوت وجوب الجزیة علی اهل الکتاب فی زمان الغیبة وجهالة المصرف بالخصوص وکون الحاکم نائبا عن الامام لا مناص عن الرجوع الی رأی الحاکم فی ذلک ومع عدم الامکان فالظاهر ان السلطان المخالف یکفی واما السلطان الجائر منا، ففیه الاشکال الذی ذکرناه فی الخراج، والاحوط فیه الاجتناب. وممن یظهر من کلامه تعمیم الحکم بالنسبة الی الجائر العلامة المجلسی (ره) فقد وجدت فی بعض ما نقل منه فی جواب المسائل حیث سئل عنه عن تقدیر جزیة اهل الکتاب قال بالفارسیة " مشهور میان علما آن است که جزیه اهل کتاب .

ص: 408


1- الوسائل: ج 6 ص 365، ابواب الانفال، ب 1 ح 4.

مقدری ندارد وآنچه امام (علیه السلام) یا حاکم مسلمانان مصلحت می داند مقرر میگرداند " الی آخر ما ذکره. الثالثة فی بیان من خرج منهم عن شرائط الذمة فهل یجوز قتله ویحل عرضه وماله أم لا؟ قال فی المنتهی کل موضع قلنا ینتقض عهدهم فاول ما یعمل انه یستوفی منه موجب الجرم ثم بعد ذلک یتخیر الامام بین القتل والاسترقاق والمن والفداء ویجوز له ان یردهم الی مأمنهم فی دار الحرب ویکونوا حربا لنا فیفعل من ذلک ما یراه صلاحا للمسلمین. هکذا ما قاله الشیخ. وللشافعی قولان: احدهما: انه یرد الی مأمنه لانه دخل دار الاسلام بامان فوجب رده کما لو دخل بامان صبی. الثانی: یکون هنا للامام قتله واسترقاقه لانه کافر لا امان له فاشبه الحربی المتلصص. وهو الاقرب عندی لانه هنا فعل ماینا فی الامان بخلاف ما لو آمنه صبی فانه یعتقد انه امان. وقال فی الشرائع: اذا خرقوا الذمة فی دار الاسلام کان للامام ردهم الی مأمنهم. وهل له استرقاقهم وقتلهم ومغاراتهم؟ قیل: نعم. وفیه تردد. قال فی المسالک: ینشأ من انهم دخلوا دار الاسلام بامان یوجب ردهم الی مأمنهم. ومن فساد الامان قتلهم، فلم یبق امان لهم ولا شبهة امان، فیتخیر الامام فیهم بین القتل والاسترقاق والمن والفداء. وهذا هو الاقوی. قال فی القواعد لو خرقوا الذمة فی دار الاسلام ردهم الی مأمنهم وهل له قتلهم واسترقاقهم ومغاراتهم، فیه نظر. وقال المحقق الثانی فی الشرح: الاظهر وجوب ردهم الی مأمنهم عملا باستصحاب الحکم السابق الا ان یقاتلوا المسلمین او یقتلوا منهم او یسبوا الله ورسوله ونحو ذلک. وعن الایضاح: لا خلاف فی جواز رده الی مأمنه وهل یجب ام لا فیجوز استرقاقهم ومغاراتهم یحتمل الاول لانه قد دخل الدار بالامان فلا یغال بل یجب رده الی مأمنه لنص الاصحاب علی ان کل موضع حکم فیه بانتفاء الامان فان الحربی لا یغال بل یرد الی مأمنه ثم یصیر حربیا ولان عقد الذمة اقوی من الامان فی حکمه مع تحققه وشبهة امان مع زواله ومن دخل بشبهة امان لا یغال بل یرد فیهیهنا اولی ویحتمل الثانی لانهم مع فرق الذمة یصیرون حربیا اجماعا

ص: 409

ویشملهم قوله تعالی: فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم. اقول وهذه الکلمات کما تری لا ینفعنا فی شئ لان ظاهرها ان هذا حکم الامام حال حضوره فلابد من بیان حال امثال زماننا ولم نقف فی کلام الاصحاب علی تصریح به نعم قال الشهید فی الدروس بعد ذکر شرایط الذمة: وفی زمن الغیبة یجب اقرارهم علی ما اقرهم علیه ذو الشوکة من المسلمین کغیرهم فعلی هذا فان فعلوا ما یوجب الخروج عن الذمة فلا یجوز قتلهم واسترقاقهم نعم اذا صدر منهم مثل سب النبی (صلی الله علیه و آله) ونحوه فیجوز للمسلمین القتل بل الحکم کک فی المسلم ایضا. والحاصل ان کونهم تحت حکم المسلم الجایر وصدورهم علی مقتضا رضاه فی معنی الامان لهم فلا یجوز التعرض لهم واما لو کانوا فی دار الحرب اعنی لم یکونوا تحت حکم الاسلام وان لم یقیموا الحرب معهم فیجوز الاسترقاق منهم فیحل اموالهم وان اخذ علی سبیل السرقة والغیلة بل ویحل للشیعة اذا اخذ علی سبیل الغنیمة بالقتال وان لم یکن باذن الامام وکک کلام فی کل المشرکین بل یجوز شراء بعضهم من بعضهم وان کان ازواجهم وزراریهم فمثل اهل العبد من المشرکین اذا کان سلطانهم مسلما وکانوا تحت حکمه فالظاهر عدم جواز استرقاقهم وعدم حلیة اموالهم. ویستفاد ذلک من الاخبار، ویدل علی کلا الحکمین (یعنی جواز استرقاق ما اخرج من بلاد الشرک والحرب وان کان بالسرقة او بالقتال من دون اذن الامام وعدم جواز ما کان تحت صاحب الشوکة من المسلمین) الاخبار مثل صحیحة رفاعة قال: قلت لابی الحسن موسی (علیه السلام): ان الروم یغزون علی الصقالبة والنوبیة فیسرقون اولادهم من الجواری والغلمان فیعمدون الی الغلمان. فیخصونهم ثم یبعثون إلی البغداد إلی التجار فما تری فی شرائهم ونحن نعلم انهم قد سرقوا وانما اغاروا علیهم من غیر حرب کانت بینهم -؟ قال: لا باس بشرائهم انما اخرجوا من دار الشرک الی (1) دار الاسلام. و صحیحة البزنطی عن محمد بن عبدالله قال سألت ابا الحسن الرضا (علیه السلام) عن قوم خرجوا و و قتلوا اناسا من المسلمین وهدموا المساجد وان المتولی هرون بعث الیهم فاخذوا وقتلوا وسبو النساء والصبیان هل یستبیح شراء شئ منهن ومتاعهن ام لا؟ -؟ قال: لا باس بشراء متاعهن .

ص: 410


1- الوسائل: ج 11، ص 99، ابواب جهاد العدو باب 50 ح 4.

وسبیهن. وحسنة زکریا بن آدم قال: سئلته عن سبی الدیلم ویسترق بعضهم من بعض یغیر المسلمون علیهم بلا امام ایحل شرائهم؟ قال: اذا اقروا بالعبودیة فلا باس بشرائهم. وموثقة عبدالله بن بکیر عن عبدالله بن اللحام قال: سئلت ابا عبدالله عن الرجل یشتری امرئة رجل من اهل الشرک یتخذها ام ولد؟ قال: لا باس (1) وعنه ایضا قال: سئلت ابا عبد الله (علیه السلام) عن رجل یشتری من رجل من اهل الشرک ابنته یتخذها؟ قال: (2) لا باس وفی معناها غیرها من الاخبار. قال فی الکفایة (بعد نقل هذه الاخبار وغیرها): قال بعض المتأخرین بعد نقل اکثر هذه الاخبار، یظهر من هذا الاخبار ان التملک یحصل بسبی الحربی ومن فی معناه بالمقاتلة او السرقة واخراجه من بلادهم التی لم یجر فیها احکام الاسلام واما اذا کان الحربی فی بلاد یجری فیها احکام الاسلام مستأمنا ای من غیر قتال بل مطیعا لحکام الاسلام وان کان جایرا فی الخراج والمقاسمة وما یشبههما، راضیا منهم الحکام بذلک، رافعین عنهم اذی الغیر ککثیر من بلاد الهند فی زماننا هذا فدفع ابنة مثلا اما ببیع او غیره الی احد من المسلمین فلا، سواء اقعد معهم فی بلادهم اولا. والحاصل: ان الاصل عدم التملک واستحقاق هذه السلطنة الخاصة ولم یظهر من الاخبار ومن کلام الاصحاب ان کونهم حربیین کاف فی استملاکهم واستملاک اموالهم. واجاب عن روایتی ابن اللحم (بعد استضعاف السند) بان الظاهر ان المراد ما اذا اخرجها من بلاد الشرک الی بلد الاسلام فلا تزیلان ما یفهم من صحیحة رفاعة ویمکن تقویة الجواز بظاهر الروایتین ولقوتهما بناء علی ان ابن بکیر مما اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح عنه وظاهرهما العموم بالنسبة الی محل البحث واعتضادهما بعموم ما یدل علی حل البیع وغیره من العقود وعموم ما دل علی ترتب الاثار علی العقود وخرج ما خرج منه بالدلیل فیبقی الباقی تحت العموم. انتهی کلام الکفایة. اقول وصحیحة رفاعة وما فی معناها فی معین الخاص ولا یعارض بها العمومات والامر فی اهل الذمة اظهر. ویظهر مما ذکرنا، الکلام فی عدم جواز قتلهم ایضا بل بطریق اولی نعم، الاشکال فی جواز قتل الحربی غیر المعاهد اصلا وان کان بمثل العهد والامان المذکور

ص: 411


1- الوسائل: ج 13 ابواب بیع الحیوان، ب 2 ح 1، 3، 2.
2- الوسائل: ج 13 ابواب بیع الحیوان، ب 2 ح 1، 3، 2.

وربما یظهر من الشهید فی اللمعة عدم الاثم فیه. فلو وجد مسلم کافرا فی بلاد الشرک فیلزمه تجویز قتله مطلقا وبلا وجه وبدون دعوة الاسلام وکذا لو دخل دار الاسلام بدون امان واذن من المسلمین او حاکمهم. وکلام شارحه مضطرب قال فی اللمعة فی کتاب القصاض " ومنها التساوی فی الدین فلا یقتل مسلم بکافر ولکن یعزر بقتل الذمی والمعاهد ویغرم دیة الذمی ". وقال الشارح ویستفاد من ذلک جواز قتل الحربی بغیر اذن الامام (علیه السلام) وان توقف جواز جهاده علیه ویفرق بین قتله وقتاله جهادا وهو کک لان الجهاد من وظایف الامام وهذا یتم فی اهل الکتاب لان جهادهم یترتب علیه احکام (غیر القتل) یتوقف علی الحاکم لکن قد یترتب علی القتل احکام اخر مثل احکام ما یغنم منهم ونحوه. کانه ایراد علی الفرق بین قتله وقتاله جهادا علی الاطلاق. والمراد به اثبات القتال جهادا بدون اذن الامام فی غیر الکتابی والمشار الیه هو کون الجهاد من وظایف الامام فالمراد ان اشتراط القتال جهادا انما یسلم فی اهل الکتاب وذلک لان فی جهادهم امورا یتوقف علی الصدور عن رأی الامام مثل عقد التذمم وتعیین الجزیة ونحو ذلک فالقتل الحاصل بالجهاد الذی هو موقوف علی الامام لا یجوز بدون اذن الامام. بخلاف غیر اهل الکتاب فان جهادهم لا یتوقف علی شئی لا یمکن الصدور فیه الا عن رأی الامام. لان المقصود منه اما الاسلام او القتل ولانه موقوفان علی رأی الامام. وفیه اولا ان توقف اصل الجهاد علی اذن الامام من جهة بعض الامور التی قد یقع فیه لا یثبت توقف مالا یتوقف علی اذنه بعد اختیاره عصیانا مثل القتل اذا امتنع الکتابی عن الاسلام والتذمم معا. وثانیا ان الجهاد مع غیر اهل الکتاب ایضا قد یحتاج الی عقد المهادنة والذمام الذی یتوقف علی الامام فلا فرق بینهما. وکک احکام الغنیمة، کما اشار الیه الشارح اخیرا. والحاصل ان القتل الحاصل بالجهاد، ان کان جایزا بدون اذن الامام فیجوز فیهما معا وان لم یجز، لم یجز فیهما معا، ولا وجه للفرق. وبقی الکلام فی دلیل جواز القتل فی غیر صورة الاجتماع ولم یظهر من کلام الشارح. ولعل وجهه عموم مثل قوله " فاقتلوهم " خرج اشتراطه باذن الامام فی صورة الجهاد وبقی الباقی له. وهو مشکل لان المتبادر من

ص: 412

الایات الواردة فی القتل هو الجهاد وهو مشروط باذن الامام. وبالجملة الحکم بجواز قتل مطلق الکافر فی غیر صورة الجهاد الواردة من الشرع مشکل ویؤیده منعهم عن قتل الاسیر الذی یجوز للامام قتله وان کان مباح الدم فی الجملة کالزانی المحصن ولو عجز عن السبی، لان قتله الی الامام ولا تدری ما حکم الامام فیه بالنسبة الی نوع القتل فنحمله الی الامام ان امکن والا فمرسلة وصرح الشارح فی کتاب الجهاد، بحصول الاثم فی قتله. الرابعة: فی ذکر شرایط الذمة ولما کان ایضا بیان ذلک وترجیح المسئلة واختیار الرأی فی ذلک فی امثال زماننا قلیل الفائده لا یسعها الوقت فلنقصر بذکر ما ذکره فی الفکایة. قال: وشرایطها اثنی عشر: الاول: بذل الجزیة. الثانی: ان لا یفعلوا ماینا فی الامان مثل حرب المسلمین وامداد المشرکین و هذه لا یتم عقد الذمة الا بها. وبعضهم جعل من هذا الباب التزام احکام المسلمین وفسر بمعنی وجوب قبولهم لما یحکم به المسلمون من اداء حق او ترک محرم وحکم بان عقد الذمة لا یتم الا به ایضا. الثالث: ترک الزنا بالمسلمة. الرابع: ترک اجابتها باسم نکاح وکذا صبیان المسلمین. الخامس: ترک فتن المسلمین عن دینه. السادس: ترک قطع الطریق علی المسلم. السابع: ترک ایواء جاسوس المشرکین. الثامن: ترک المعاونة علی المسلمین بدلالة المشرکین علی عوراتهم ومکاتبیهم. التاسع: ترک قتل مسلم او مسلمة. وهذه التسعة ان شرطت فی عقد الذمة انتقض العقد بالمخالفة. والا فلا نعم یحد او یعزر بحسب الجنایة ولو اخل احدهم شیأ من ذلک، منع منه. فان تابع بالقتال، نقض عهده. العاشر: ترک ما فیه غضاضة علی المسلمین وهو ذکر الرب تعالی او النبی (صلی الله علیه و آله) بسب ویجب به القتل، علی فاعله وبه ینقض العهد. علی ما ذکر جماعة من الاصحاب ولو ذکر

ص: 413

هما بدون السب او ذکر دینه او کتابه بما لا ینبغی نقض العهد ان شرط علیه الکف. الحادیعشر: ترک اظهار منکر فی دار الاسلام ولا ضرر فیه علی المسلمین کادخال الخنازیر واظهار شرب الخمر فی دار الاسلام ونکاح المحرمات. ویعتبر فیه " الاظهار " عند بعض الاصحاب وظاهر بعضهم عدم اعتبار الاظهار ولعله الاقرب نظرا إلی صحیحة الزرارة (1) لکن یظهر عن الخلاف دعوی الاجماع علی عدم النقض بدون الاظهار. وعند جماعة من الاصحاب انه یجب الکف عنها سواء شرط علیهم ام لا. الثانی عشر: ان لا یحدثوا کنیسة ولا بیعة فی دار الاسلام ولا یرفعوا اصواتهم بکتبهم ولا یضربوا الناقوس ولا یطیلوا بنیانهم علی بناء المسلمین ویجب الکف ع جمیعها مطلقا، عند الاصحاب. واختلفوا فی انتقاض الذمة بها فعند بعضهم ینتقض ان کانت مشروطة علیهم لا مطلقا، وعند بعضهم لا ینتقض مطلقا، قالوا وکل موضع حکم فیه بنقض العهد فانه یستوفی اولا ما یوجبه الجرم ثم یتخیر الامام بین القتل والاسترقاق والمن والفداء وزاد فی المنتهی " ویجوز ان یرده الی ما منهم فی دار الحرب یکونوا حربا لنا یفعل من ذلک ما یراه صلاحا للمسلمین ". قال: هکذا قاله الشیخ: قالوا اذا اسلم بعد خرق الذمة قبل الحکم فیه سقط الجمیع عدا القود والحد واستعادة ما اخذ من مال الغیر ولو اسلم بعد الاسترقاق او المغارات لم یقع ذلک عنه. قالوا وینبغی للامام ان یشترط فی العقد التمییز عن المسلمین با مور اربعة فی اللباس والشعر والرکوب والکنی. قال فی المنتهی: اما لباسهم فهو ان یلبسوا ما یخالف لونه سایر الوان الثیاب فعادة الیهود العسلی، وعادة النصاری الاوکن. ویکون ذا فی ثوب واحد لا فی جمیعها لیقع الفرق. قال: ویاخذهم بشد الزنانیر فی اوساطهم ان کان نصرانیا فوق الثیاب وان لم یکن نصرانیا الزمه بعلامة اخری کخرقة یجعلها فوق عمامة او قلنسوة یخالف لونها. ویجوز ان یلبسوا العمامة والطیلسان. قال: وینبغی ان یتختم فی رقبته خانم برصاص او نحاس او حدید او یضع جلجلا .

ص: 414


1- الوسائل: ج 11 ص 95، ابواب جهاد العدو، باب 48 ح 1.

لیمتاز به عن المسلمین فی الحمام وکک یأمر نسائهم بلبس شئی یفرق بینهن و بین المسلمات من شد الزنار و تحت الازار وتختم فی رقبتهن وتغیر احد الخفین بان یکون احدهما احمر والاخر ابیض. واما الشعور فانهم یحذفون مقادیم شعورهم ولا یفرقون شعورهم. واما الرکوب فیمنعون من الخیل خاصة ولا یرکبون السروج ویرکبون عرضا رجلاهم الی جانب واحد ویمنعون تقلید السیوف ولبس السلاح واتخاذه. واما الکنی فلا یکنون بکنی المسلمین انتهی کلامه (ره).

488- سوال:

488- سوال: جماعت صائبین که مذهب ودین ایشان معلوم نیست ویهود و نصرانی که به شرایط ذمه عمل نمیکنند در بلاد اسلام، آیا مال ایشان به هر نحو که مسلمانان از آنها بگیرند وبدون فتنه حلال است یا نه؟

جواب:

جواب: علامه (ره) در تحریر گفته است: واما صائبین، پس بعضی گفته اند که آنها نصارایند وبعضی گفته اند که مخالفند با نصاری در اصول، وقائلند به این که آسمان، ناطق است وعبادت میکنند ستاره ها را. پس حکم آنا حربی است. تا اینجاست سخن علامه (ره). وبه هر حال، هرگاه حاکم مسلمانان ایشان را امان داده وبا آنها سازشی دارد، هر چند از حکام جور باشد، به آن حالی که هستند جایز نیست اخذ اموال هیچ یک از آنها بدون رضا. والله العالم.

ص: 415

ص: 416

کتاب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر

489- سوال:

489- سوال: مسألة امر ونهی زن، بر شوهر واجب است یا نه؟

جواب:

جواب: بر شوهر، امر و نهی زن، واجب است واینکه او را وا دارد به تحصیل مسائل خود. هرگاه کسی نباشد که تعلم او کند به غیر شوهر، واجب عینی می شود که بر او تعلیم کند.

490- سوال:

490- سوال: امر به معروف ونهی از منکر، چه وقت واجب می شود؟ نزد امن از ضرر؟ یا نزد ظن عدم ضرر؟ یا نزد علم عدم ضرر؟ واحتمال تاثیر کافی است یا نه؟ و آیا حمل میتوان کرد افعال ظاهر الفساد مسلمین را به صحت، هر چند تأویل بعید باشد -؟ مثلا صبح میبینید شخصی را نماز میکرد با اذان واقامه وقرائت را جهر نکرد، حمل کند به این که نماز سنتی بوده است واذان واقامه را سهوا گفته است وهکذا؟

جواب:

جواب: واجب است مادامی که علم یا ظن به ضرر نداشته است واحتمال تأثیر بدهد. هر چند احتمال دور باشد در جواز آن کافی است، لکن ظاهر این است که هر گاه ظن غالب به عدم تأثیر داشته باشد واجب نباشد. ولکن احوط ترک آن است. وظاهر این است که در جایی که فعل منکر، احتمال وجه صحیح داشته باشد ومظنون این باشد که بر وجه فاسد باشد وبه طریق معصیت کرده، واجب باشد نهی، ولکن بهتر آن است که به عنوان قطع، نهی نکند، بلکه بگوید که هر گاه بر وجه صحیح نیست ترک کن این عمل را. وبه مجرد

ص: 417

اینکه فعل مسلم محمول است بر صحت، اکتفا نکند. بلی هرگاه مظنه صحت باشد، یا احتمالین مساوی باشند نهی از آن واجب نیست، بلکه به عنوان قطع وجزم منع کردن، هم جایز نیست.

491- سوال:

491- سوال: غنا که شرعا مذموم است کدام است؟ استماع مراثی وقرآن که با لرزش آواز باشد چه صورت است؟

جواب:

جواب: اظهر در غنا، رجوع به عرف است. یعنی آنچه را در متعارف خوانندگی نمی گویند، حلال است و در صورتی که مشکوک فیه باشد اظهر حلیت است واحوط اجتناب است ومجرد لرزیدن صدا، غنا نیست و فرق ما بین قرآن و مراثی و غیر آن نیست.

492- سوال:

492- سوال: امر به معروف ونهی از منکر، بر کی واجب است وشرایط آن چه چیز است وکیفیت آن کدام است؟

جواب:

جواب: اظهر آن است که وجوب امر به معروف و نهی از منکر، کفایی است وعینی نیست. چنانکه ظاهر آیه " امر " صریح در آن است که به جهت آنکه مطلوب حصول همان معنی است در خارج یعنی حصول معروف و انتفای منکر، دیگر خصوصیت کردن شخصی در آن مقصود نیست ومعنی وجوب کفایی در اینجا این است که هرگاه در حال حصول منکر و ترک معروف جمعی باشند که همه جامع شرایط امر به معروف ونهی از منکر باشند، همین که یکی از آنها متوجه امر و نهی شد بر دیگران لازم نیست که همه متوجه شوند ومبادرت کنند به امر معروف ونهی از منکر. مگر آنکه اعانت آنها مدخلیتی داشته باشد در اتمام مطلوب. و هرگاه اعتقاد این دارند که هرگاه سخن آنکه متوجه شده، اثر نکند، از آنها به طریق اولی نخواهد کرد، دیگر شراکت ضرور نیست، بلکه ظاهر این است که همین که یکی از آنها اراده کرد که متوجه شود ومصمم شد، از دیگران ساقط خواهد شد. و لکن اشکال در این است که آیا این معنی کافی است در این که بروند از پی کار خود و معطل نمانند و از برای شان سقوط تکلیف مطلقا، کافی است -؟ ویا باید علم به هم رسد که آن شخص به انجام آورده امر را و اثر کرده ومنزجر شده یا تأثیر نکرده؟ -؟ ومعلوم شود که امر ونهی دیگران هم بیفایده است -؟ یا آنکه به آن کافی است مطلقا -؟ یا ظن غالب ضرور

ص: 418

است؟ دور نیست که ظن مطلق کافی باشد، چنانکه ظاهر آن است که در همه واجبات کفائیه چنان باشد، مثل تجهیز موتی ودفن آنها ونماز بر آنها و الا عسر شدید وحرج عظیم لازم میآید وطریقه علمای سلف در اعصار وامصار، بلا انکار، شاهد صدق بر مدعی است. واما شرایط امر به معروف ونهی از منکر، پس آن چند چیز است: اول: علم آمر وناهی به آنکه آن فعل واجب است یا حرام (یا به اجتهاد یا به تقلید) تا این که امر به حرام ونهی از حلال اتفاق نیفتد، پس در آنچه حکم به آن مشتبه باشد، یا آنکه از مسائل خلافیه باشد ومحتمل باشد که آن شخص به تقلید مجتهدی آن کار را می کند واجب نیست نهی از آن، مثلا هر گاه کسی مجتهد، یا مقلد مجتهدی باشد که عصیر زبیب را بعد از غلیان وقبل از ذهاب ثلثین حرام داند و ببیند که کسی آن را میخورد قبل از ذهاب ثلثین، ومحتمل باشد که مجتهد یا مقلد مجتهدی باشد که حلال داند، بر او منع واجب نیست و هم چنین مثل دف از برای زنان در عرایس (به شرایط مذکوره در محل آن) وظاهر این است که تا معلوم نشود حرمت، واجب نباشد. وتحصیل علم به مسئله نیز مثل اینکه در مثال مذکور، هر گاه میداند که آنکه عصیر مذکور را میخورد، نه مجتهد است ونه مقلد، ولکن خود این شخص هم مجتهد نیست وتا به حال از مجتهد خود سؤال نکرده است، پس الحال بر او واجب نیست سؤال از مسئله تا آنکه معلومش شود که واجب است نهی آن منکر یا نه. هر چند هرگاه خودش خواهد بخورد، واجب است که سؤال کند از مسئله. ودیگر آنکه گاه است امری حرام باشد بر وجهی دون وجهی مثل غیبت کردن مؤمن بدون جهت وغیبت کردن شخصی به جهت نهی از منکر یا غیر آن از وجوه مجوزه، پس در صورت احتمال وجه، نهی واجب نیست، بلکه جایز هم نیست. دوم: تجویز تأثیر است. پس هر گاه علم دارد که امر ونهی آن شخص فایده نمیبخشد یا ظن غالب دارد، واجب نیست بلکه مطلق ظن به عدم تأثیر، هم شاید کافی باشد در اسقاط وجوب، وبعضی احتمال تأثیر را کافی دانسته اند در وجوب، هر چند قول دوم احوط باشد. لکن قول اول اظهر است. چنانکه از اخبار مستفاد می شود، بلکه از

ص: 419

بعضی اخبار ظاهر می شود که باید ظن تأثیر باشد، چنانکه در حدیث مسعدة بن صدقه از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده " انما هو علی القوی المطاع العارف بالمعروف من المنکر (1) " و باز مسعده در همان حدیث از حضرت سؤال کرد از حدیث پیغمیر (صلی الله علیه و آله) که " افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جایر " چه معنی دارد؟ حضرت فرمود " هذا علی ان یامره بعد معرفته و هو مع ذلک یقبل والا فلا " وروایت یحیی (2) طویل نیز دلالت دارد بر اینکه امر ونهی را نمی کند الا بر مومنی که پند پذیر باشد، یا جاهلی که طالب دانش باشد. سوم: آنکه فاعل حرام، وتارک واجب، مصر ومستمر در آن امر باشد، یعنی اینکه مشغول آن امر باشد، یا اینکه اراده دارد که مکرر بکند. پس هرگاه ظاهر شود از حال آن شخص ندامت واینکه دست از آن معصیت برداشته است، ساقط می شود، بلکه جایز هم نخواهد بود. واگر همین ترک آن معصیت را دیدیم ولکن معلوم نباشد که پشیمان شده است یا نه، در آن اشکال است. ودور نیست که باز واجب باشد واز این جهت، شهید در دروس گفته که اگر مظنه به هم رسد که پشیمان شده است حرام است انکار آن شخص. و بعضی احتمال داده اند که مجرد ترک، کافی باشد به جهت آنکه اصل، عدم آن فعل است در ثانی، و همچنین عدم عزم بر آن. واین مدفوع است به اینکه توبه هم از جمله معروف است وامر به آن واجب است واصل، عدم آن است. پس امر به معروف به این نحو بکند که دیگر عزم مکن بر این فعل وتوبه کن از آنچه کرده ای. چهارم: این است که مفسده ای بر آن مترتب نشود. پس هرگاه مظنه داشته باشد که به سبب آن، ضرری به جان او، یا به مال او، یا بر بعضی مؤمنین میرسد، وجوب ساقط می شود، بلکه جواز هم. چنانکه ظاهر بعضی علماست (ومقتضای دلالت چند حدیث است) و بعضی از احادیث دلالت دارد بر مذمت جماعتی که ترک امر به معروف میکنند از خوف، محمول است بر ضررهای کمی که تحمل آنها شاق نیست. واشکال وارد میآید در جایی که ضرر امر به معروف کمتر از ضرر ترک آن باشد مثل اینکه کسی را می خواهند بکشند یا اهانت به ناموس آن و عرض آن برسانند. و او می تواند .

ص: 420


1- وسائل: ج 11 ص 400، ابواب الامر بالمعروف، باب 2 ح 1 و 2.
2- وسائل: ج 11 ص 400، ابواب الامر بالمعروف، باب 2 ح 1 و 2.

امر ونهی کرد و اثر هم خواهد کرد، ولکن بعد از دشنام شنیدن وخوار شدن، وقدری آزار کشیدن، دور نیست که در اینجا بگوییم لازم باشد به جهت آنکه حدیث نفی ضرر عام است، وچنانکه شامل نفی تحمل ضرر است شامل عدم جواز اضرار به غیر هم هست. و شکی نیست که انقاذ مهجه مسلم، از قتل، واجب است وترک آن اضرار است به او. و در اینجا هر چند ضرر بر امر به معروف لازم میآید، لکن ضرر مقتول بیشتر است وچنانکه اصل ضرر در جایی که مقابلی نداشته باشد، منفی است. نه در جایی که مقابلی داشته باشد با زیادتی نیز منفی است. و اگر خواهی تقریر مطلب بر وجه دیگر میکنیم ومی گوییم: این از باب ارتکاب اقل قبیحین است که گاهی لازم است، مثلا کذب قبیح است. اما هرگاه موقوف باشد استخلاص پیغمبری یا نفس محترمه بر کذب، در این صورت، کذب واجب می شود، چون قبح آن کمتر است. وبه عبارت اخری، کذب منهی عنه است وتخلیص نبی واجب است ونسبت ما بینهما عموم من وجه است و در ماده اجتماع هرگاه چاره نباشد، مراعات جانب اهم می شود، مانند محبوس در دار غیر، که نماز را باید بجا آورد. وبدان که مراتب نهی از منکر، سه است. انکار به دل و زبان و دست. اما انکار به دل، پس مراد از آن این است که زبان ودست را کار نفرماید ومراد از این، نه مجرد اعتقاد قبح فعل حرام وترک واجب است یا کراهت آن. زیرا که آن را نهی نمی گویند واراده این معنی با شرطهای سابق نمیسازد و این بر هر مکلفی واجب است، خواه فاعل منکری در میان باشد یا نه. بلکه مراد اظهار کراهت قلبی است به اعراض کردن. مثل اینکه رو را ترش کند و با او سخن نگوید، یا وقت حرف زدن، رو را از او بگرداند، یا ترک صحبت او کند وتا ممکن باشد منع فاعل منکر به این نحو، منتقل به مرتبه دوم نمی شود. و در این مرتبه تا به آسان ممکن شود، دیگران را نکند، مثل این که رو، ترش کردن را مقدم بر اعراض و آن را بر ترک صحبت. والحاصل ملاحظه الاسهل فالاسهل بکند، به هر چند مقام اقتضا کند نسبت به فاعل منکر، بلکه کافی است که نسبت به بعض اشخاص، مرتبه ای از مراتب اول دشوارتر است از

ص: 421

مرتبه ثانیه. مثل اینکه کلام نرم، آسان تر است از اعراض و هجر، پس آن را مقدم میدارد. و هر گاه این مرتبه نفع نبخشد منتقل می شود به مرتبه دوم که انکار به زبان است و در آن ملاحظه الاسهل فالاسهل، پس در اول به ملایمت وسخن نرم وموعظه اکتفا کند واگر نفع نکرد، سخن را درشت بگوید و در درشتی ونرمی هم ملاحظه مراتب آنها را بکند. واگر این هم نفع نکرد، منتقل می شود به مرتبه سوم که انکار به دست است. خواه زدن وخواه به گوش مالیدن یا غیر آن باشد وتا به آسان ممکن است، ضرب سخت به عمل نیاورد، وهر گاه ضرب آسان، نفع نکند سخت بزند وهکذا... واما هر گاه نفع نبخشد الا به جرح وقتل، پس در آن اشکال وخلاف است وظاهر این است که مشهور عدم جواز است الا به اذن امام، بلکه از آنچه نقل شده از منتهی این است که شیخ، دعوی اجماع بر آن کرده. واز سید مرتضی حکایت قول به جواز شده. وعلامه در منتهی تقویت آن کرده. ودلیل سید این است که نهی از منکر، مهما امکن لازم است و مقدمه واجب، واجب است وقتل وجرح در اینجا مقصود بالتبع است ومانند حدود وتعزیز نیست که با لذات مقصود باشد، بلکه از باب قتل وجرحی است که مترتب بر دفاع می شود و بر این وارد است منع از وجوب مهما امکن، زیرا که قتل وجرح از باب امر ونهی نیست که داخل دلیل آنها باشد وعقل هم مستقل نیست در حکم. وتمسک به لزوم فساد وترک آنها معارض است به لزوم فساد در ترک اجرای حدود، وآن را موقوف به اذن امام کرده اند و حدیثی که در شأن نزول آیه " قوا انفسکم واهلیکم نارا " وارد شده هم دلالت دارد بر اینکه بیش از امر ونهی لازم نیست وحدیث یحیی طویل هم دلالت دارد. وبه هر حال، اظهر قول مشهور است.

493 -سوال:

493 -سوال: هرگاه شخصی قابلیت امر به معروف ونهی از منکر دارد ودر مرتبه علم مستغنی است، ولکن خوف دارد که هر گاه متصدی مرجعیت مردم شود مبتلا بشود به اموری که منشا نقص در نفس خود می شود به سبب سوء خلق یا عجب یا تکبر، یا سخن زشت گفتن، یا تقصیر در مکملات عبادات، وکسی دیگر هم نیست که وجوب کفایی به آن عمل آید، آیا متوجه تکمیل نفس خود شود ومجتنب شود از آن اموری که باعث دوری از

ص: 422

مکملات وترقیات نفس است، یا متوجه امور لازمه عباد از دین ودنیا شود؟

جواب:

جواب: البته در این صورت باید متوجه امر به معروف ونهی از منکر وقضای حوایج عباد حسب المقدور شود وبه قدر طاقت مجاهده کند با نفس ومجادله کند و هر گاه در این بین، ناخوشی وسوء خلق وامثال آن از او سر زند، انشاء الله آن امور عظیمه مکفر این خواهد شد، گاه است در متوجه شدن، محافظت نفوس کثیره از قتل وفساد، می شود و محافظت اعراض واموال عباد و در ترک آن تنها احتمال فیض وثوابی از برای نفس خود به تنهایی. وفرق بینهما بعد المشرقین است.

494- سوال:

494- سوال: آیا خم شراب که به روغن وپیه، تربیت داده باشند قابل تطهیر است یا نه؟ و بر تقدیر قبول تطهیر، هرگاه در بلدی که شرب خمر، شایع شود وچاره اسهل از برای بر طرف نمودن خمهای شراب نباشد در این صورت هرگاه خمهای شراب را بشکند یا امر به شکستن نماید ضامن است مثل یا قیمت آن را (به تقریب اینکه هرگاه قابل تطهیر نباشد از مالیت نرفته ظرف جو وگندم وغیره میتوان نمود) یا نه؟ و هرگاه مظنه این باشد که این خمها شکسته نشود، ثانی الحال مالک آنها شراب به میان آنها خواهد گذاشت وترک این معصیت نخواهد کرد، آیا عذر، رفع ضمانت مینماید یا نه؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که قابل تطهیر باشد و بر فرض عدم قبول تطهیر آن، از باب آلات لهوی (که به آن منتفع نتوان شد بر وجه محللی) نیست. چنانکه خود فرض کردی به این که اتلاف آن جایز باشد، واما فرض انحصار طریق نهی از منکر در آن بسیار بعید است، زیرا که بعد از شکستن هم، خواهند ساخت و بر فرض اینکه منحصر باشد (به سبب عجز از ساختن خم نو) وبقای آن بر حال معصیت خواهد شد، در این وقت تعارض واقع می شود ما بین اتلاف مال محترم حرام ونهی از منکر واجب. و بر فرض انحصار طریق نهی از منکر، در این، شاید توان شکست به جهت ترجیح نهی از منکر، حتی آنکه بسیاری از علما تجویز قتل را هم کرده اند، چه جای جرح واتلاف مال. ولکن کسی که آن ید دارد چنین کسی را باید حجر کند و او را منع کند از تصرف در

ص: 423

آن مال (1). خصوصا در وقتی که در معنی " سفه " تعمیمی بدهیم که اینگونه فساق از سفها شمرده شوند. والا پس باید بگوییم که هرگاه دانیم که شخص تا پول دارد قماربازی می کند باید پول او را تلف کرد تا قمار نکند بلکه باید او را منع وحجر کرد از تصرف در مال و به قدر مؤنه یوما فیوما به او داد.

495- سوال:

495- سوال: هرگاه کسی را استعداد وقوه ترجیح مسائل باشد، ولکن تا به حال فعلیت معرفت به مسائل حاصل نشده الا قلیلی، باید منقطع از خلق بشود با وجود احتیاج خلق به او، ومتوجه تحصیل مسائل شود، یا متصدی مرجعیت ورفع حوایج مردم شود. والد او هم راضی نیست به انقطاع، واو را امر به متصدی شدن می کند. تکلیف او چه چیز است؟

جواب:

جواب: البته چنین کسی متصدی مرجعیت عامه نشود که مهلک دین و دنیای او است. بلی در قدری که میداند بالفعل یا بتواند به آسانی به انجام بیاورد متوجه شود. ولکن خود را به دست مردم ندهد، یک وقت خاصی را قرار دهد وبه مردم بگوید مطلبی که دارند به او برسانند. اگر داند بگوید و اگر نه بگوید نمیدانم. خلاصه الانسان علی نفسه بصیرة. زنهار و الف زنهار که چنین کسی خود را علی رؤس الاشهاد نصب نکند برای فتوی ومرافعه و صحبت ومعاشرت متعارفه بین الناس. " مرغ پر نابسته چون پران شود - طعمه هر گربه دران شود "

496 -سوال:

496 -سوال: امر به معروف بر پدر واجب است به جمیع مراتب یا نه؟ بلکه تفصیل است فیما بین شنیدن به قول بر وفق وملایمت، پس واجب باشد و محتاج بودن به درشتی و تندی، پس واجب نباشد.

جواب:

جواب: ظاهرا تفصیل است جمعا بین الادلة.

497- سوال:

497- سوال: آیا رضای والد در تحصیل علم شرط است یا نه؟ و هرگاه تحصیل علم موقوف به ذلت یا مسافرت باشد و والد منع نماید، مخالفت میتوان نمود یا نه؟

جواب:

جواب: در تحصیل علم واجب، رضای ایشان شرط نیست، هر چند موقوف به مسافرت باشد. بلی هر گاه ممکن باشد تحصیل در حضور ایشان، مسافرت بدون رضای ایشان جایز .

ص: 424


1- نه اینکه مال را از بین ببرد.

نیست، بلی مادامی که کراهت ایشان معلوم نیست، استیذان واجب نباشد، اگر چه مستحب باشد. وبه هر حال در غیر واجبات مخالفت رضای ایشان نکند، مگر آنکه مستلزم حرج و ضرر باشد، مثل اینکه معیشت ولد، موقوف به تجارت باشد. یا محتاج باشد به تزویج و او را منع کنند. خلاصه اصل را باید این قرار داد که رنجانیدن والدین حرام است، مگر در صورتی که معارضی اقوی باشد. بلکه ظاهر این است که در فعل مستحبات هم رضای ایشان شرط نباشد، خصوصا محض از برای تشهی باشد در مثل نهی از حضور جماعت در شبهای تار و سرما، یا اسفار زیارات. وبا خوف شدت ومحنت، مراقبت رضای ایشان باید کرد.

498- سوال:

498- سوال: هرگاه شخصی از والد خود طلب داشته باشد ومدیون باشد، واجب است که طلب خود را از والد خود مطالبه نماید و به دین خود بدهد یا نه؟ و اگر والد ظاهرا منکر شود و بدون کدورت، طلب را ندهد آیا ترک ادعا باید نماید یا به جهت ادای دین، مطالبه نماید؟

جواب:

جواب: ظاهر این است که این از جمله اعذاری باشد که ولد معذور است. ولکن حسب المقدور والامکان نوعی کند که رنجشی حاصل نشود ودیگران را وادارد که به نوع خوشی استیفا کند. و هرگاه متمکن باشد از ادای دین به وجهی دیگر با ایشان مماشات کند. والله العالم باحکامه.

ص: 425

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109