ره توشه عتبات عاليات

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : ره توشه عتبات عالیات/ جمعی از نویسندگان [انتشارات مشعر].

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1383.

مشخصات ظاهری : 503 ص.

شابک : 22000 ریال : 964-6293-50-8 ؛ 22000 ریال: چاپ دوم: 964-7635-50-8 ؛ 66000 ریال:چاپ هفتم : 978-964-7635-50-9

يادداشت : چاپ دوم: 1385.

يادداشت : چاپ هفتم : تابستان1391.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : زیارتگاه های اسلامی -- عراق

شناسه افزوده : نشر مشعر

رده بندی کنگره : BP263/ر9 1383

رده بندی دیویی : 297/764

شماره کتابشناسی ملی : م 83-2274

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

ص:19

ص:20

ص: 21

پيشگفتار

... فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً.(1)1

زيارت در فرهنگ اسلامى جايگاهى والا و سابقه اى ديرينه دارد، فقيهان و عالمان دين زيارتِ خانه خدا را براى مستطيعان واجب و آن را همراه با زيارت مرقد مطهّر نبوى و امامان پاك عليهم السلام از مستحبات اكيد دينى شناخته اند.

ابراز محبّت به انبيا و اولياى الهى،

اعلام بيعت و اطاعت از رهبران آسمانى،

نمايش همفكرى و همراهى زائران با زيارت شوندگان و خفتگان در آستان هاى ملكوتى، بخشى از انگيزه هاى زيارت است.

عشق درونى به اولياى الهى،

نياز انسان به دعا و نيايش،

علاقه انسان به سير و سفر و گردش علمى،

پناه بردن به پايگاه هاى امن و امان در برابر خطرات فردى و اجتماعى،

و روا شدن حوايج و نيازها، به بركت توسّل و استمداد از ارواح پاك ومقدّس، از امورى است كه در طول تاريخ، بزرگترين انگيزه انسان ها در ايجاد بارگاه ها، وسير و سفر براى زيارت اولياى الهى بوده است.

زائران، با حضور در مزار و محضر انبيا و امامان و امامزادگان، خود را در درياى رحمت و محبّت الهى شناور احساس مى كنند و گويا با زيارت، گرد و غبار خستگى و


1- . طه: 12

ص: 22

ناپاكى را از روح و روان خويش مى شويند و احساس طهارت و نشاط و صفا و اميدِ بيشتر مى كند.

سير سفر به ويژه، سفرهاى زيارتى، ريشه در اعماق فطرت آدميان و رهنمود تاريخ پيامبران دارد. سفرها و هجرت ها و گردش هاى فردى و گروهى، با انگيزه هاى علمى، تجارى، جهادى، زيارتى و عبادى، پيشينه اى ناشناخته و ابعادى گسترده دارد و از آن روز كه انسان بر كره خاكى پانهاده، موجودى مهاجر و سيّاح و زائر و جهانگرد بوده است.

گر چه انسان نياز به وطن دارد و هر كس بخشى از عمر و زندگى خود را در منطقه اى خاص سپرى مى كند. ليكن گسستن از عادتها و پيوستن به كانونهاى نور و معرفت و حضور در محضر و مزار اولياء اللَّه و صالحان و عالمان، از اقدامات ارزشمند انسان ها در طول تاريخ است.

وابستگى هاى شغلى و مكانى و عادت به حركت در محدوده قلمرو خاص، انسان را از امكانات فراوان الهى و حقايق بسيار در جهان هستى غافل مى سازد و سبب يأس و خستگى و جمود و كوته بينى مى شود. حضور در آفاق گسترده جهان و ديدار با انسان ها و مشاهده تلاش ها، نيازها، فرهنگ ها و اخلاق و آداب آنان، بسيارى از بيمارى هاى روحى و جسمى را بهبود مى بخشد و مشكلات اخلاقى و اجتماعى را درمان مى كند:

در شعر معروف و منسوب به مولا على عليه السلام پنج فايده براى سفر ياد شده است:

* غم زدايى

* تأمين اقتصادى

* تقويت دانش و اطلاعات علمى

* آشنايى با آداب و سنن ملّت ها

* همنشينى با صالحان و نيكان.

سفرهاى زيارتى و دسته جمعى، دست آوردهايى بسيار فزون تر و گرانبهاتر از گردش هاى علمى و تورهاى تفريحى و سفرهاى تجارى و سياسى دارد.

سفرهاى زيارتى، اقدامى عبادى، معنوى و به انگيزه تقرّب به آستان قدس ربوبى و حضور در محضر و مزار انسان هاى نمونه تاريخ است.

ص: 23

سفرهاى زيارتى، آميزه اى از عشق ملكوتى، تكريم و احترام به پاسداران ارزشها، شست وشوى غبار غفلت و گناه و پناهندگى انسان به پايگاه هاى امن الهى و مشاهد و مراقد بركت آفرين اولياى او است.

ساماندهى و برنامه ريزى و فراهم آوردن زمينه لازم براى تحقّق اهداف مقدّس و عالى زيارت، مسؤوليتى دشوار و سنگين و در عين حال شيرين است كه اميد ثواب و پاداش الهى و همراهى با راهيان ديار دوست تمام سختى ها را آسان و رنج ها را دلنشين و گوارا مى سازد. البته سفرهاى گروهى و دسته جمعى هميشه به همفكرى و هماهنگى و استفاده از تجارب پيشگامان قبلى نياز دارد. استفاده از تجارب مديران كاروان ها و روحانيون بزرگوار در سفرهاى حج، عمره، سوريه و عتبات عاليات مى تواند سفرهاى زيارتى را به كلاس هاى آموزشى- تربيتىِ سيّار مبدّل كند و جمعى گسترده از مردم كشور را در ابعاد اخلاقى، دينى و اجتماعى تحت پوشش قرار دهد.

همفكرى وهمكارى نزديك نهادهاى مرتبط باامور حج وزيارت و دست اندركاران كاروانها و دور نگهداشتن اين سفرهاى معنوى از انگيزه هاى اقتصادى و تجارى محض، شرط اثر گذارىِ فرهنگى و موفقيت در اهداف عالى عبادى و معنوى است.

ضرورت راهنمايى و توجيه زائران

زائران گرامى به دليل عشق الهى، محبّت به اولياى او، فراغت كارى و حضور در يك اردوى معنوى و حركت دسته جمعى و آميختگى كارهاى فكرى و اقدامات عملى و ... براى دريافت رهنمودها و فهميدن و عمل كردن به آنها آمادگى فراوان دارند.

و اين امور، امكاناتى الهى است كه فعاليّت فرهنگى و كار توجيه زائران را جذّاب و مؤثّر ساخته است.

در سفرهاى زيارتى حج و عمره و زيارت مرقد مطهّر حضرت زينب عليها السلام در سوريه سالهاست كه روحانيون بزرگوار، زائران را يارى مى كنند و به خدمت پيروان و دوستان اهلبيت عليهم السلام كمر همّت بسته اند و درس ايمان و ولايت و اخلاق و تاريخ عترت را به شيفتگان اهل بيت عليهم السلام مى آموزند.

ص: 24

ره توشه عتبات

اكنون كه پس از سالها محروميت و حدود نيم قرن مسدود بودن راه زيارت شش تن از انوار پاك الهى و پيشوايان معصوم عليهم السلام در سرزمين عراق، امكان زيارت و تجديد عهد با بارگاه علوى و پايگاه حسينى عليهما السلام و سرزمين مقدّس كاظمين و سامرّا ده ها مرقد و آستان مقدس امامزادگان و عارفان و عالمان بزرگ و مجاهدان تاريخ اسلام فراهم شده و خداوند زمينه زيارت از نزديك را فراهم آورده، شايسته است از اين سفرها بهتر و بيشتر بهره مند شويم و با شناخت بزرگانى كه به قصد زيارت آنان بار سفر مى بنديم، زيارت را با معرفت و محبّت بيشتر قرين سازيم و از راز و رمز جايگاه قدسى آنان آگاه شويم.

كتاب حاضر، «ره توشه عتبات عاليات» بدين اميد با همكارى پانزده تن از فضلاى حوزه علميه قم تدوين شده تا روحانيون كاروان هاى زيارتى و عموم زائران را يارى دهد و عنصر معرفت را بر اقدام قدسى زيارت بيفزايد.

چگونگى انتقال اين معارف به زائران گرامى، بستگى به ميزان اخلاص و تلاش و مديريت روحانيون و مديران گرامى كاروانها دارد.

گاهى در آستانه حركت، گاهى بر سر مزار و مرقد، گاهى در كنار سفره صبحانه، و نهار و احياناً در داخل اتوبوسِ زائران، بايد سيماى تابناك امامان عليهم السلام و زيارت شوندگان ديگر را ترسيم كرد و به سلام و تكريم و محبت و اطاعت و نماز و دعا و شكر و سپاس زائران شور و شوقى افزون تر بخشيد.

در پايان از حجّةالاسلام والمسلمين آقاى محمود مهدى پور، مسؤول تهيّه و تنظيم كتاب و نويسندگان مقالات كه نام هر كدام در صدر مقاله خودشان آمده و همكاران محترم در مركز تحقيقات حج صميمانه تشكّر مى شود. اميد است زائران محترم همگان را از دعاى خود بهره مند فرمايند و با زيارتى مقبول و مطلوب با سلامت و موفقيّت به وطن خود بازگردند.

معاون آموزش و پژوهش

بعثه مقام معظّم رهبرى

ص: 25

زيارت، تجديد عهد با خط امامت

زيارت، تجديد عهد با خط امامت

اشاره

سيد عباس رفيعى پور

چرا زيارت؟

زيارت در اسلام، به ويژه در فرهنگ غنى تشيّع، از جايگاه والايى برخوردار است.

اولياى الهى و امامان معصوم عليهم السلام پيروان خود را دعوت به زيارت كرده اند و پاداش فراوان براى «زائر» برشمرده اند.

در زيارت، پيش از برهان و فلسفه چينى، شور و عشق و محبّت نهفته است.

وادى زيارت، پيش از آنكه وادى معقولات و محاسبات عقلى باشد، وادى دل و جذبه درون است. پيش از آنكه «عقل» محاسبه كرده و دريابد كه چرا؟ «دل» فرمان مى دهد و زائر را به مزار مى رساند. زائر اگر بداند و بشناسد كه مورد زيارت «كيست»؟

ديگر نمى پرسد: «كجاست»؟ و به راه مى افتد و همچون خضر عليه السلام، به دنبال آبِ حيات، و همچون موسى عليه السلام در پىِ «عبد صالح» روان مى گردد تا برسد و بيابد و بهره برگيرد و كامياب شود.

آنچه زائر را به پيمودن راه ها و طى مسافت ها و تحمل رنج سفر و بيم باديه و استقبال از خوف و خطر وا مى دارد، كشش درونى و علاقه قلبى اوست و اگر عشق آمد، خستگى رخت بر مى بندد و اگر محبّت در كار بود، ملال نابود مى شود.

آنچه در راه طلب خسته نگردد هرگزپاى پر آبله و باديه پيماى من است

شوق ديدارِ محبوب، انسان نشسته را حركت مى بخشد و ساكن را به هجرت

ص: 26

وا مى دارد و «عافيت طلب» را باديه پيما مى سازد، به خصوص اگر عشق راستين به خدا باشد كه معشوق كامل و محبوب مطلق است و پيوند با او، سوزنده و سازنده است و به فرموده امير بيان حضرت على عليه السلام:

«حُبُّ اللَّهِ نارٌ لا يَمُرُّ عَلى شَيْ ءٍ إِلَّا احْتَرَقَ وَ نُورُ اللَّهِ لا يَطَّلِعُ عَلى شَيْ ءٍ إِلَّا أَضاءَ».(1)2 «محبت خدا، آتشى است سوزان و نور خدا فروغى است روشنگر.»

و به قول ميكل آنژ «تنديس پرداز ايتاليايى):

«عشق، شهپرى است كه خداوند به انسان داده تا با آن نزد وى پرواز كند.»(2)3 عشق، معمار عالم و آباد كننده دل است. دانشمند ديگرى مى گويد:

«يك قلب مى تواند هزار سال فكر خود را به كار برد، ليكن به قدر آنچه عشق، يك روز ياد مى دهد، كسب نتواند كرد.»(3)4 و حافظ در اين خصوص مى گويد:

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقى شيوه رندان بلا كش باشد

عاشق محبت خدا و اولياءاللَّه، سر بر كف مى نهد و در كوى دوست مى رود و راضى است به هر چه او (معشوق) بپسندد؛ چه راحت، چه رنج و شادى و چه غم.

داغ محبت خدا و رسول و اهل بيت عليهم السلام بر سينه داشتن، همراه است با رنج ها و مشقت هايى كه در راه اين محبت است. مگر مى توان از دشت ها به سوى خانه و ديار محبوب گذر كرد و تيغ بيابان را در پاى نديد؟


1- . بحارالأنوار، ج 67، ص 23؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 226
2- . عطر انديشه هاى بهارى، ترجمه حسن سيّدى، ص 165
3- . چكيده انديشه ها، ج 1، ص 251

ص: 27

اين خصيصه عشق است ... و صد البتّه كه همه اين ها در راهِ «دوستى» روا و شيرين؛ و هر چه از دوست رسد، نيكوست.

نتيجه محبّت و دوست داشتن ائمه عليهم السلام

بعضى از شيعيان، به حضور ائمه اطهار عليهم السلام مى رسيدند و ابراز مى كردند: ما، شما اهل بيت را دوست مى داريم و آنان در پاسخ مى فرمودند:

«مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيُعدَّ لِلْفَقْرِ أَوْ لِلْبَلاءِ جِلْباباً».(1)5 «كسى كه ما اهل بيت را دوست دارد؛ آماده سختى باشد و تن پوشى از فقر و محروميّت براى خود آماده سازد.»

و در فرهنگ والاى تشيّع، معشوق هاى برين، خدا و رسول اند و ائمه اطهار عليهم السلام، و نيز صديقين، شيهدان و پاكمردانى هستند كه در راهِ احياى مكتب، جان در طبق اخلاص نهادند و لايق محبت شدند و دين هم بر پايه محبت مى چرخد اساساً به تعبير زيباى امام صادق عليهم السلام: «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ»؛(2)6 «آيا دين، چيزى جز محبّت است؟»

آرى، «محبّت» پشتوانه «زيارت» است وآنكه عشق وشوق دارد، به زيارت مى رود.

زيارت، زبانِ علاقه و ترجمان وابستگىِ قلبى و نمودى از احساسِ درونى و نشانى از محبّت و دليلى بر عشق و علامتى از تعلّق خاطر است.

فيض حضور

اگر در مدار عشق قرار گرفتى و در قلمرو محبتِ اللَّه و اولياى او وارد شدى، اين محبت چاره ساز است. مگر مى شود انسانى خدا را دوست بدارد؛ ولى خداوند سبحان او را دوست ندارد؟ مگر مى شود كسى شيفته پيامبر شود؛ ولى پيامبر نسبت به وى بى توجه


1- . ميزان الحكمه، ج 2، ص 240
2- . بحارالأنوار، ج 69، ص 237

ص: 28

باشد؟ مگر مى شود كسى خدا را ياد كند و خداوند به ياد وى نباشد؟ مگر نه اين است كه در قرآن فرموده است:

... فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ...؛(1)7 «مرا ياد كنيد، تا من هم به ياد شما باشم.»

وقتى مَزُور، در خاطر زائر باشد، زائر هم در خاطر مَزُور است. وقتى به پيامبر و امام معصوم و امام زادگان سلام مى دهيم، آنان توجه دارند و جواب سلام ما را مى دهند. در زيارتنامه ها، در موارد متعدّدى چنين تعابيرى وجود دارد كه خطاب به مَزُور گفته مى شود:

«أَشْهَدُ أَنَّكَ تَسْمَعُ كَلامِي وَ تَشْهَدُ مَقَامِي».

«شهادت مى دهم كه تو سخن و كلام مرا مى شنوى و شاهد اين مقام و موقعيت زيارتِ من هستى.»

در اين خصوص از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«إِنَّ لِلَّهِ مَلائِكَةً سَيَّاحِينَ فِي الْأَرْضِ يُبَلِّغُونِّي عَنْ أُمَّتِيَ السَّلامَ».(2)8 «خدا را فرشتگانى است كه در زمين مى گردند و سلام ها و درودهاى امّتم را بر من مى رسانند.»

و در روايت ديگر فرموده است:

«مَنْ سَلَّمَ عَلَيَّ فِي شَيْ ءٍ مِنَ الْأَرْضِ أُبْلِغْتُهُ وَ مَنْ سَلَّمَ عَلَيَّ عِنْدَالْقَبْرِ سَمِعْتُهُ».(3)9 «هر كه بر من سلام دهد، از هر سرزمينى كه باشد، به من رسانده مى شود و اگر در كنار قبرم سلام بدهد، نيز مى شنوم.»


1- . بقره: 152
2- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 338
3- . همان.

ص: 29

هنگامى كه زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله در حالِ مرگ و حيات يكسان است و آن حضرت و ديگر معصومين عليهم السلام به سلام ما پاسخ مى دهند، سلام دادن بر آنان؛ چه از نزديك و چه از دور، چه با صداى بلند و چه آهسته، ارتباطى روحى و معنوى است و مگر مى شود انبيا و معصومين عليهم السلام سلام و تحيت ما را بشنوند و هيچ بذل توجهى نداشته باشند؟ و اينجاست كه بايد گفت محبت، يكطرفه نيست.

و چه نيك سروده است اقبال لاهورى از مددخواهى خدا و رسول:

فقيرم از تو خواهم هر چه خواهم دلِ كوهى خراش، از برگِ كاهم

مرا درس حكيمان، دردِ سر دادكه من پرورده فيض نگاهم

آرى، «زيارت» نشانه جهت گيرى انسان و الهام بخش و آموزنده است. الهام گرفتن از اسوه هاست. خط دهنده است. تعظيم شعائر است. تقدير از فداكارى ها و تجليل گراميداشتِ فضيلت هاست. زمينه ساز شناخت و تربيت است. بالا برنده است. تعالى بخش است و پرورش يافتن از «فيض نگاه» است.

و به قول حافظ:

بلبل از فيض گل آموخت سخن، ور نه نبوداين همه قول و غزل، تعبيه در منقارش

زيارت، تجديد عهد با «خط امامت»، ميثاق با «خون شهيد»، پيمان با «محور توحيد» و بيعت با «رسالت» و «وحى» است.

زيارت از نگاه امام رضا عليه السلام

امام هشتم شيعيان جهان، در مورد عهد و پيمانى كه هر امامى بر گردن رهروان خود دارد، فرموده است:

«... لِكُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِي عُنُقِ أَوْلِيَائِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ إِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ زِيَارَةَ قُبُورِهِمْ، فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَةً فِي زِيَارَتِهِمْ وَ تَصْدِيقاً بِمَا رَغِبُوا فِيهِ كَانَ أَئِمَّتُهُمْ

ص: 30

شُفَعَاءَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛(1)10

«براى هر امامى به گردن شيعيان و هوادارانش پيمانى است؛ از جمله وفا به اين پيمان، زيارت قبور آنان است. پس هر كس از روى رغبت و پذيرش، آنان را زيارت كند، امامان در قيامت شفيع ايشان خواهند بود.»

بر اساس همين وفاى به عهد است كه شيعه همواره در احياى نام و ياد و زيارت قبور اولياى دين، چه رنج ها كه كشيده و چه شهيدها كه داده است و اكنون نيز اين خط ايثار و شهادت دوام دارد و زيارت ادامه همين خط است و تبرّك و توّسل و استشفا و استشفاع، فيض گيرى از آن معنويات است، كه سيره و روش گذشتگان صالح ما نيز همين بوده است.

توسّل

با توسّل به ارواح مطهّر پيشوايان معصوم عليهم السلام است كه زيارت معنا پيدا مى كند و قبولى اعمال عبادى ما، بدون «استشفاع» و «توسّل» و بدون عرض ارادت و «مودّت» به آستان اقدسشان، بى ثمر و قاصر از وصول به هدف است و اشرف انبيا حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله در اين باره چنين فرموده است:

«... وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ عَبْداً جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِعَمَلِ سَبْعِينَ نَبِيّاً مَا قَبِلَ اللَّهُ ذَلِكَ مِنْهُ حَتَّى يَلْقَاهُ بِوَلايَتِي وَ وَلايَةِ أَهْلِ بَيْتِي».(2)11 «سوگند به آنكه جان محمّد در دست اوست، اگر بنده اى در روز قيامت، عمل هفتاد پيغمبر را بياورد، خدا آن را از وى نمى پذيرد تا اينكه با «ولايت» من و «ولايت» اهل بيت من، خدا را ملاقات نمايد.»

و در روايت ديگر چنين فرمود:


1- . وسائل الشيعه، ج 10، ص 253، ح 5
2- . بحارالأنوار، ج 15، ص 172

ص: 31

«فَوَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ جَاءَ أَحَدُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِأَعْمَالٍ كَأَمْثَالِ الْجِبَالِ وَ لَمْ يَجِئْ بِوَلايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام أَكَبَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي النَّارِ»؛(1)12 «قسم به آنكه مرا مبعوث به نبوت فرموده است، اگر يكى از شما در روز قيامت اعمالى بزرگ و شايسته همانند كوهها بياورد و ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را نياورد، هر آينه خداى عزّ و جلّ او را به صورت، در آتش مى افكند.»

باز هم رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد ولايت اهل بيت عليهم السلام چنين فرموده است:

در شب معراج پس از آنكه سخن از شرافت انوار خمسه طيّبه (محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام) و امتياز خلقت آنان به ميان آمد، خداوند منّان فرمود:

«يا مُحمّد وَ عِزّتى وَ جَلالي لَوْ انَّ عَبْداً عَبَدَني حَتّى يَنْقَطِعَ وَ يَصيرَ كَالشَّنِ الْبالي ثُمَّ أَتاني جاحِداً لِوِلايَتِهِمْ لَمْ أُدْخِلْهُ جَنَّتي وَ لا أَظْلَلْتُهُ تَحْتَ عَرْشي».(2)13 «اى محمد! به عزت و جلال خودم سوگند، اگر بنده اى مرا چنان عبادت كند كه توان از دست داده و از پاى درآيد، همچون مشك آب خشك شده اى لاغر گردد، آنگاه به سوى من آيد در حالى كه «ولايت» آنان (خاندان نبوت) را منكر باشد، من او را به بهشت داخل نمى كنم و زير سايه عرش خود جايش را نمى دهم.»

ابوحمزه ثمالى مى گويد:

امام سجاد عليه السلام از ما پرسيد: كدام سرزمين از سرزمين هاى ديگر افضل است؟ گفتيم:

خدا و رسول و فرزند رسولش داناترند، فرمود:

«إِنَّ أَفْضَلَ الْبِقَاعِ مَا بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا عُمِّرَ مَا عُمِّرَ نُوحٌ عليه السلام فِي قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً يَصُومُ النَّهَارَ وَ يَقُومُ اللَّيْلَ فِي ذلِكَ الْمَوْضِعِ


1- . مستدرك الوسائل، ج 1، ص 155
2- . بحارالأنوار، ج 26، ص 307

ص: 32

ثُمَّ لَقِيَ اللَّهَ بِغَيْرِ وَلايَتِنَا لَمْ يَنْفَعْهُ ذَلِكَ شَيْئاً».(1)14 «با فضيلت ترين مكان ها روى زمين (در مسجدالحرام) ميان ركن و مقام (فاصله بين ركن حجرالاسود و مقام ابراهيم) است و اگر مردى به قدر عمر نوح، كه در ميان قومش گذرانيد (950 سال) عمر كند، در حالى كه تمام عمرش را در اين مكان به روزه دارى و شب زنده دارى بپردازد و سرانجام بدون ولايت ما به لقاى خدا برسد، اين همه عبادت او نفعى به حالش نخواهد داشت.»

آثار زيارت

در مورد آثار زيارت اهل قبور، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمود:

«به تو وصيتى مى كنم، اين وصيت را نگهدار، شايد خدا تو را به دليل رعايت وصيت، بهره مند گرداند؛ به زيارت قبور برو تا آخرت را به ياد تو آورد. البته روزها به زيارت قبور برو و نه شب هنگام.»(2)15 و در جاى ديگر فرمود:

«به زيارت اموات برويد و به آنان سلام كنيد؛ زيرا كه از اين كار درس عبرتى مى گيريد.(3)16 و هر كه هر جمعه يك بار كنار قبر پدر و مادر يا يكى از آن دو برود و زيارت كند، خداوند وى را مى بخشد و نام او را در زمره نيكوكاران مى نويسد.»(4)17 آرى زيارت قبور سبب رقّت قلب و جارى شدن اشك از چشم مى شود و آخرت را به ياد شما مى آورد.(5)18


1- . همان، ج 27، صص 173 و 172
2- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 129
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 288
4- . كنزالعمال، ج 16، ص 468
5- . همان، ج 15، ص 646

ص: 33

باز فرمود: «به زيارت قبرها برويد تا ياد آخرت در شما زنده شود.»(1)19 و هر كه به زيارت اهل قبور برود و بگويد: «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»(2)20 خداوند همه قبرها را روشن فرمايد و گوينده اين كلمات را بيامرزد و براى او هزار هزار حسنه بنويسد و از او هزار هزار گناه بيامرزد و مقام او را دويست هزار درجه بالا برد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره زيارت اهل قبور اين دعا را فرموده است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، السَّلامُ عَلَى أَهْلِ لا إِلَهَ إِلَّااللَّهُ، مِنْ أَهْلِ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، يَا أَهْلَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مِنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، يَا لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ احْشُرْنَا فِي زُمْرَةِ مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ»(3)21 هر كس اين زيارت نامه را بخواند، خداوند ثواب پنجاه سال عبادت به او مى دهد و گناهان پنجاه سال را از او و پدر و مادرش بيامرزد.(4)22

آثار زيارت قبور پيامبر و ائمه عليهم السلام

امام صادق عليه السلام در خصوص ثواب زيارت قبور حضرت ختمى مرتبت، شهداى راه حق و سالار شهيدان حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام چنين فرموده است:

«زيارت قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و زيارت قبور شهدا و زيارت قبور منوّر امام حسين عليه السلام برابر است با يك حج مقبول كه زائر همراه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بجاى آورد.»(5)23


1- . همان، ج 15، ص 640.
2- . الكافى، ج 5، ص 370.
3- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 369.
4- . مستدرك، ج 2، ص 369، آثار الصادقين، ج 8، ص 48.
5- . وسائل الشيعه، ج 1، ص 378.

ص: 34

در مورد سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله در زيارت قبورشهدا، طلحة بن عبداللَّه نقل كرده است:

«همراه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از شهر خارج شديم، وقتى كه به مزار شهدا رسيديم، آن حضرت فرمود: اين قبور آرامگاه برادران ماست و بعد به زيارت شهدا مشغول شد.»(1)24 امام صادق عليه السلام فرمود:

«حضرت فاطمه عليها السلام پس از وفات پيامبر، هفتاد و پنج روز بيشر زنده نبود و در اين مدت، خندان و خوشحال ديده نشد. هر هفته، روزهاى شنبه، دوشنبه و پنجشنبه به زيارت قبر شهيدان احد مى آمد. آنگاه به ياد خاطرات گذشته مى گفت: پيامبر در اين مكان مستقر بود و مشركين در آنجا(2)25 و سپس قبر عمويش حمزه را زيارت مى كرد و در آنجا نماز مى خواند و اشك مى ريخت.(3)26 و برايش رحمت مى طلبيد و از خدا براى او آمرزش مى خواست.»(4)27 و سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه مرقد مطهر مادرش حضرت آمنه را زيارت مى كرد و كنار تربت او مى گريست و كسانى را كه دور ايشان بود نيز مى گرياند.(5)28 وامام حسين عليه السلام هر شب جمعه به زيارت قبر برادرش امام حسن مجتبى عليه السلام مى رفت.

تعمير و ثواب زيارت اهل بيت عليهم السلام

امام صادق عليه السلام به نقل از پدر و جدّ بزرگوارش مى فرمايد:

«رسول اللَّه به حضرت على عليه السلام فرمود: اى اباالحسن، خدا قبر تو و قبرهاى


1- . بيهقى، سنن كبرى، ج 5، ص 249
2- . كافى، ج 6، ص 561
3- . محجة البيضاء، ج 8، ص 345
4- . همان، ج 8، ص 280
5- . همان، ج 8، ص 345

ص: 35

فرزندان تو را، بقعه هايى از بقاع بهشت قرار داده و دل هاى پاكان از خلق خود را چنان به سوى شما گرايش داده است كه در راهِ شما و تعمير قبور شما، همه نوع ناملايمات و رنج هايى را تحمل مى كنند و پيوسته به زيارت قبور شما مى روند و بدين وسيله، به خدا تقرب مى جويند و عرض ارادت به رسول خدا مى نمايند.

على جان! اين افراد، به شفاعت من نايل مى شوند و وارد حوض من مى گردند؛ و فردا اينان، زائران و همسايگان من در بهشت خواهند بود.

على جان! هر كه قبور آنان (امامان) را تعمير كرده و در محافظتش بكوشد، مثل آن است كه در ساختن بيت المقدس، به سليمان بن داوود كمك كرده باشد و ثواب زيارت قبور ائمه برابر با ثواب هفتاد حجّ پس از حَجةالاسلام (حج واجب) مى باشد و زائر هنگام بازگشت از زيارت شما، مانند روز ولادت از مادر، از معاصى پاك مى شود.

پس اى على جان، خوشحال باش و دوستداران خود را به نعمتى مژده ده كه نه چشمى ديده، نه گوشى شنيده و نه بر قلب انسانى خطور كرده است ...»(1)29 آرى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِنَّما مَثَلُ أَهْلِ بَيْتي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ، مَنْ رَكِبَ فِيها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ، وَ إِنَّما مَثَلُ اهْلِ بَيْتي فيكُمْ مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ مَنْ دَخَلَهُ غُفِرَ لَهُ»؛ «همانا، مثل اهل بيت من، در ميان شما، همچون مثل كشتى نوح است؛ هر كه سوار آن شد، نجات يافت؛ و هر كه از آن تخلف كرد غرق شد. و همانا مثل اهل بيت من در ميان شما، مثل «باب حطّه» در ميان بنى اسرائيل است كه هر كه از آن داخل مى شد، مورد غفران خدا قرار مى گرفت.»(2)30


1- . وافى، ج 14، چاپ جديد، ابواب الزيارات، ص 1333، چاپ اسلاميه؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 120، حديث 22
2- . مستدرك حاكم، ج 3، ص 151؛ سيد شرف الدين، المراجعات، ص 23

ص: 36

ادب زائر و آداب زيارت

در خصوص آداب زيارت معصومين، مستحب است زائر نكات زير را كه در كتب مختلف، به خصوص در مفاتيح الجنان آمده، رعايت كند:

1. غسل زيارت 2. اذن ورود 3. پوشيدن لباس پاكيزه 4. استعمال بوى خوش 5. ذكر خدا 6. حركت با وقار 7. قرائت زيارتنامه 8. بوسيدن ضريح 9. تلاوت قرآن 10. اقامه دو ركعت نماز و هديه آن به روح امام يا امامزاده 11. دعا براى خود، بستگان و مؤمنان و التماس كنندگان دعا 12. طلب شفاعت از صاحب قبر 13. دو ركعت نماز تحيت مسجد 14. كمك به فقرا و مستمندان 15. احترام به خدّام آستان مبارك امام يا امامزاده.

كسانى كه موفق به زيارت مرقد مطهر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى شوند پس از دعا و زيارت، كنار قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رفته و به قبه پايين منبر پيامبر صلى الله عليه و آله دست بمالند و به صورت و چشم هاى خود بكشند و طلب حاجت كنند.(1)31 اما در مورد زيارت اهل قبور آداب ذيل وارد شده است:

1. بهتر است بعد از ظهر روز پنج شنبه به زيارت اهل قبور برويد و در روزهاى ديگر اشكال ندارد 2. بهتر است رو به قبله در مقابل قبر بنشينيد و دست خود را روى قبر بگذاريد و دعا بخوانيد. 3. با وضو باشيد. 4. در قبرستان به آرامى حركت كنيد. 5.

مشغول ذكر خدا باشيد و از حرف هاى بيهوده پرهيز كنيد. 6. راه رفتن روى قبرها و تكيه دادن يا نشستن روى قبور مؤمنين مكروه است. 7. در قبرستان بايد به فكر مردن، تاريكى و وحشت قبر باشيم. 8. پرهيز از شوخى در قبرستان. 9. پاشيدن آب روى قبر. در اين باره از امام صادق عليه السلام پرسيدند، حضرت فرمود: تا وقتى كه رطوبت در خاك قبر باقى است، عذاب از ميت كنار مى رود.(2)32 و درباره شيوه آب پاشيدن روى قبر، چنين دستور دادند:

«به سمت قبله باش، ابتدا از طرف سر ميت آب بريز تا پاى ميت، بعد بر قبر دور


1- . مفاتيح الجنان، انتشارات قائم، ص 645
2- . سفينة البحار، ج 2، ص 396

ص: 37

بزن و مستحب است كنار قبر مؤمن، قرآن تلاوت شود و هر سوره اى از قرآن را كه مى توانى بخوان، ولى بهتر است سوره ياسين و ملك، نور يا حمد و اخلاص خوانده شود.»

و در مورد ثوابِ خواندن آيه اى از قرآن براى اهل قبور، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه در مزار مسلمانان يكى از آيات قرآن را براى اموات بخواند، خداوند ثواب عمل هفتاد پيامبر را به او مى دهد.»(1)33


1- . بحارالأنوار، ج 102، ص 300

ص: 38

احكام فقهىِ سفرِ زيارتى عتبات

احكام فقهىِ سفرِ زيارتى عتبات

اشاره

محمدحسين فلاح زاده

مقدمه

امام خمينى قدس سره: فقه، تئورى واقعى و كامل اداره انسان از گهواره تا گور است.»

از آنجا كه «فقه» برنامه عملى تمام زندگى است، براى همه مراحل آن، در حضر و سفر، در تنهايى يا جمع، در اعمال فردى يا اجتماعى، قانون عملى دارد، لذا بر آن شديم تا در اين نوشته مختصر برخى از احكام مربوط به سفر زيارتى عتبات را مرور كنيم، باشد كه با مراعات آنها، زائران عزيز بتوانند وظيفه دينى خود را بهتر بشناسند و در اين سفر معنوى بهره بيشترى ببرند.

احكام و آداب سفر

در اين بخش گوشه اى از آداب و احكام سفر را با استفاده از منابع فقهى در سه بخش: «پيش از سفر»، «در سفر» و «نماز مسافر» مى آوريم:

پيش از سفر

اين كارها پيش از سفر و هنگام آغاز آن مستحب است:

1. طلب خير از خداوند؛ بدين معنى كه از خداوند، خير و خوبى در اين سفر را درخواست كند.

2. اطلاع دادن به دوستان و بستگان و حلاليّت طلبيدن از آنان.

ص: 39

3. وصيت كردن، به خصوص نسبت به امور واجب.

4. انتخاب همسفران مناسب و هم شأن خود از نظر اخلاقى و اقتصادى.

5. انتخاب زمان مناسب براى سفر، كه در ايام هفته، روزهاى شنبه و پس از آن، روزهاى سه شنبه و پنجشنبه مستحب است و روز جمعه، قبل از نماز جمعه به سفر رفتن مكروه است. اگر در ساير ايام هفته لازم شد به سفر برود، صدقه بدهد و برود.

6. خواندن دعاى سفر و آيات و سوره هاى قرآنى و دعاهاى ديگرى كه وارد شده است و از جمله آنهاست، سوره قدر، آية الكرسى و سوره هاى حمد، ناس و فلق.

7. صدقه دادن در آغاز سفر، و بهتر است هنگام سوار شدن به وسيله نقليه صدقه بدهد.

8. غسل كردن پيش از بيرون رفتن براى زيارت.(1)34 در سفر

هر چند احكام و آداب اين سفر بسيار است و به تناسب افراد و مكان ها نيز احكام و آداب خاصى دارد و بسيارى از آن ها در بخش آداب زيارت و در بخش هاى ديگر اين نوشته خواهد آمد ولى گوشه اى از آن ها بدين شرح است:

1. مستحب است زاد و توشه لازم و كافى به همراه داشته باشد.

2. با همسفران خود با اخلاق نيكو رفتار كند.

3. به افراد ضعيف و مريض در طول سفر كمك كند.

4. به خدمت كاران آستانه مقدسه كمك و انفاق كند.

5. به فقرا و مساكين محل صدقه بدهد.(2)35 نماز مسافر

1. چون برنامه سفر زائران عزيز به گونه اى تنظيم شده است كه كمتر از ده روز در


1- . العروة الوثقى، ج 2، كتاب الحج، فى آداب السفر، ص 411 و سراج الشيعه فى آداب الشريعه، ص 255
2- . همان.

ص: 40

يك محل مى مانند، لذا نمازهاى چهار ركعتى را بايد دو ركعتى بجا آورند، حتى افرادى كه پيش از اين به جهت آنكه شغلشان يا مقدمه شغلشان مسافرت بوده است، مانند خلبانان و ملوانان و برخى از رانندگان. و كسانى كه براى انجام كار زياد به سفر مى روند ولى اين سفر آنان زيارتى است و شغلى نيست بايد نمازهاى چهار ركعتى را شكسته بخوانند.

آرى اگر افرادى بدانند كه مى توانند حداقل ده روز در يك محل؛ مثلًا در كربلا يا نجف بمانند و با قصد ماندن حداقل ده روز به آنجا بروند، نمازشان تمام است.(1)36 2. مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند، پس اگر بخواهد مثلًا ده روز در نجف و كوفه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.(2)37 3. مسافر مى تواند در مسجدالحرام و مسجد النبى صلى الله عليه و آله و مسجد كوفه و حرم امام حسين عليه السلام نماز را تمام يا شكسته بخواند ولى تمام خواندن با فضيلت تر است.(3)38 4. تمام روضه شريفه حرم مطهّر امام حسين عليه السلام و رواقها و مسجد متصل به آن، همين حكم را دارد و مسافر مى تواند در آنجا نيز نماز را تمام بخواند، ولى در غير از روضه شريفه؛ يعنى در رواق ها و مسجد متصل به آن احتياط مستحب است كه مسافر نماز را شكسته بخواند.(4)39 5. مسافر مى تواند در اين اماكن، بدون نيّتِ تمام يا شكسته، نماز را شروع كند و در وسط آن يكى را اختيار كند و بر همان اساس نماز را به پايان ببرد و حتى در اثناى نماز مى تواند نيّت را برگرداند؛ مثلًا به نيت شكسته خواندن نماز را شروع كرده ولى در اثناى


1- . توضيح المسائل، نماز مسافر و تحرير الوسيله، ج 1، ص 258، القول فى قواطع السفر، الثانى.
2- . توضيح المسائل، م 1337 و تحرير الوسيله، ج 1، ص 259، القول فى قواطع السفر، م 6
3- . توضيح المسائل، م 1356 و تحرير الوسيله، ج 1، ص 264، القول فى احكام المسافر، م 8
4- . به فتواى برخى از مراجع معظم تقليد، مسافر تنها در قسمت هاى قديمى مسجد و روضه شريفه امام حسين عليه السلام مى تواند نماز را تمام بخواند و به فتواى برخى ديگر در تمام چهار شهر مكه، مدينه، كوفه و كربلا مسافر مى تواند نماز را تمام بخواند. ولى چنانچه مسافرى فتواى مرجع تقليد خود را نداند و نماز را در اين اماكن شكسته بخواند، صحيح است و به وظيفه خود عمل كرده است.

ص: 41

نماز قصد كند كه نماز را چهار ركعتى تمام كند و همچنين به عكس، تا وقتى كه محل عدول نگذشته باشد. پس اگر به نيت چهار ركعتى نماز را شروع كرده و در ركعت اوّل يا دوم تصميم گرفت كه نماز را شكسته بخواند، اشكال ندارد.(1)40 6. حكم تخيير بين تمام و شكسته مخصوص نماز است، بنابراين شخص مسافر حتى اگر تمام روز را در حرم امام حسين عليه السلام يا مسجد كوفه بماند نمى تواند روزه بگيرد.

مگر روزه مستحبىِ با نذر كه حكم آن خواهد آمد.(2)41

احكام و آداب زيارت

براى تشرف به حرم مطهر معصومين عليهم السلام و در حال زيارت قبور مطهر آنان، اين كارها مستحب است:

1. غسل زيارت، كه به همين نيت انجام شود و كيفيّت آن با ساير غسل ها فرقى ندارد.

2. با طهارت و وضو بودن.

3. پوشيدن لباس هاى پاك و تميز و بهتر است سفيد باشد.

4. عطر زدن و خوشبو كردن خود. بجز براى زيارت حضرت امام حسين عليه السلام كه اين عمل مستحب نيست.

5. با آرامش و وقار حركت كردن و گام ها را كوتاه برداشتن.

6. مشغول بودن به ذكر، به خصوص ذكر «اللَّه اكبر» و «الحمد للَّه» در حال رفتن به زيارت.

7. خواندن اذن دخول و اجازه گرفتن براى ورود به حرم.

8. بوسيدن آستانه و درگاه حرم، ولى سجده كردن جايز نيست مگر آنكه سجده شكر به جهت توفيق اين زيارت باشد.


1- . تحرير الوسيله، ج 1، ص 264، القول فى احكام المسافر، م 8
2- . همان، ج 1، ص 264، القول فى احكام المسافر، م 10

ص: 42

9. وارد شدن به حرم با پاى راست.

10. نزديك حرم رفتن، به طورى كه بتواند در كنار ضريح قرار گيرد و خود را به آن بچسباند، در صورتى كه مزاحمتى براى زائران نداشته باشد و سبب اختلاط با نامحرم نباشد.

11. ايستادن در حال زيارت، اگر عذرى ندارد و بتواند بايستد.

12. تكبير گفتن پيش از زيارت، وقتى قبر مطهر را مى بيند.

13. خواندن زيارت هايى كه از معصومين عليهم السلام رسيده است.

14. آهسته زيارت خواندن و پرهيز از صداى بلند.

15. خواندن دو ركعت نماز زيارت، پس از زيارت و هديه آن به صاحب مزار.

16. در زيارت معصومين عليهم السلام مستحب است پشت به قبله و رو به قبر زيارت بخواند.

17. خواندن دعا و قرآن و هديه ثواب آن به صاحب مزار.

18. توبه از گناهان؛ زيرا آن اماكن محل پذيرش توبه است.(1)42 19. پرهيز از سخنان ناشايست و لغو و بيهوده و امور دنيايى در آن اماكن مقدس.

20. بيرون رفتن از آنجا پس از زيارت تا جا براى ديگران باشد و از زيارت ملول نشود و شوق زيارت همچنان در دلش زنده بماند.

ايّام زيارتى معصومين عليهم السلام

در برخى از روايات رسيده از معصومين آمده است كه زيارت آنان در ايام خاصى سفارش شده و ثواب بيشترى دارد كه در روزهاى هفته، زيارت هر يك از آنان به ترتيب ذيل مستحب است و براى هر روز زيارت خاصى وارد شده است:

* روز شنبه: زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله

* روز يكشنبه: زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام


1- . العروة الوثقى، ج 1، فى الوضوءات المستحبه، ص 194، الخامس و فى الاغسال المكانيه و الفعليه، ص 462؛ سراج الشيعه فى آداب الشريعه، ص 241 و مفاتيح الجنان، آداب زيارت.

ص: 43

* روز دوشنبه: زيارت امام حسن و امام حسين عليهما السلام

* روز سه شنبه: زيارت امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام

* روز چهار شنبه: زيارت امام موسى بن جعفر، امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام.

* روز پنج شنبه: زيارت امام حسن عسكرى عليه السلام.

* روز جمعه: زيارت حجة بن الحسن، امام عصر عليه السلام.(1)43 در برخى از ايّام سال نيز زيارت حضرت امير المؤمنين على و امام حسين عليهما السلام سفارش بيشترى شده و ثواب افزون ترى دارد كه اگر زائران عزيز بتوانند سفر خود را طورى تنظيم كنند كه در آن ايام به زيارت قبر ايشان نائل شوند سعادت بزرگى است و چنانچه به طور اتفاقى در اين ايام در نجف و كربلا بودند، زيارت قبر ايشان را فراموش نكنند. هر چند خواندن زيارت نامه ايشان در اين روزها از راه دور نيز ثواب دارد و آن ايام بدين شرح است:

اوقات مخصوص زيارت اميرالمؤمنين على عليه السلام

1. روز تولد ايشان (13 رجب).

2. شب و روز عيد غدير. (18 ذى حجه)

3. روز نزول سوره «هل اتى» (25 ذى حجه).

4. شب و روز مبعث پيامبر صلى الله عليه و آله (27 رجب).

5. روز 21 ماه رمضان.

6. شب اول ربيع الاول، شبى كه حضرت على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيدند.

7. روز غزوه بدر، (17 ماه رمضان).

8. روز فداكارى ايشان در غزوه احد، (17 شوال).

9. روز فتح خيبر.


1- . مفاتيح الجنان، باب اول، فصل پنجم، به نقل از جمال الاسبوع.

ص: 44

10. روزى كه بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله بالا رفت و بت ها را شكست (20 رمضان).

11. روز فتح بصره (نيمه جمادى الاولى).

12. روزى كه خورشيد به احترام ايشان برگشت (ردّ شمس، 17 شوال).

13. روزى كه از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور ابلاغ آيه برائت شد (اول ذى حجه).

14. روزى كه به امر خدا و ابلاغ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درِ خانه هاى ديگران به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بسته و در خانه حضرت باز گذاشته شد (روز عرفه).

15. روزى كه آن حضرت انگشترى خويش را در حال نماز به فقير داد كه همان روز مباهله است و از دو جهت خصوصيت دارد (24 ذى حجه).

16. روزى كه با حضرت زهرا عليها السلام ازدواج كرد (21 محرم).

17. آغاز خلافت ايشان؛ يعنى روز وفات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (28 صفر).

18. روزى كه مردم براى خلافت ظاهرى با حضرت بيعت كردند (18 يا 25 ذى حجه)

19. روز اوّل فروردين (نوروز) كه روز بيعت با ايشان، با اين روز مصادف بوده است.(1)44 اوقات مخصوص زيارت امام حسين عليه السلام

1. شب و روز جمعه.

2. روزهاى اوّل، وسط و آخر ماه قمرى.

3. روز عاشورا.

4. اوّل و نيمه ماه رجب.

5. سوم شعبان (سالروز ولادت آن حضرت).

6. شب نيمه شعبان.

7. در تمام روزهاى ماه رمضان به ويژه در دهه آخر آن ماه.


1- . بحارالأنوار، ج 97، باب زياراته- صلوات اللَّه عليه- المختصه بالأيام و الليالى، ص 354

ص: 45

8. شبهاى قدر.

9. عيد فطر.

10. روز عرفه.

11. عيد قربان.

12. روز مباهله (24 ذى حجه)(1)45

احكام حرم امامان عليهم السلام

شش تن از امامان معصوم عليهم السلام در كشور عراق مدفونند و از آنجا كه حرم معصومين عليهم السلام احكام خاصى دارد و برخى از آن ها در احكام و آداب زيارت گفته شده، برخى ديگر را نيز در اينجا مى آوريم:

1. حفظ احترام حرم واجب است و هر كارى كه بى احترامى به آن اماكن باشد حرام است؛ مثل آب دهان انداختن يا با كفش وارد شدن.

2. نماز خواندن در آنجا ثواب بسيار دارد به خصوص در حرم حضرت اميرالمؤمنين على و امام حسين عليهما السلام و در روايتى وارد شده است نماز كنار قبر حضرت على عليه السلام معادل دويست هزار نماز است.(2)46 3. توقف جنب و حائض و نفسا در حرم امامان معصوم عليهم السلام حرام است، ولى عبور از آن، بطورى كه از يك در وارد و از در ديگر خارج شود اشكال ندارد و احتياط مستحب است كه در آن حال از داخل حرم عبور نكند، اين حكم اختصاص به اطراف ضريح (روضه شريفه) و رواق ها دارد ولى صحن ها و حرم امامزاده ها اين حكم را ندارد.

4. زن مستحاضه مى تواند به مسجد يا حرم امامان معصوم عليهم السلام وارد و در آنجا توقف كند، حتى مستحاضه متوسطه و كثيره، ولى احتياط مستحب است اگر غسلهايى را كه براى نماز گفته شده انجام نداده در آنجا توقف نكند.(3)47


1- . كامل الزيارات، باب 70 تا 74، ص 186 تا 201 و بحارالأنوار، ج 98، باب 12 تا 14، ص 85 تا 104
2- . تحرير الوسيله، ج 1، ص 151، م 16 و العروة الوثقى، ج 1، ص 596، م 5
3- . تحرير الوسيله، ج 1، فصل فى الاستحاضه، ص 59، م 8

ص: 46

احكام مساجد و مسجد كوفه

زائران عتبات مقدس عراق، به بسيارى از مساجد آنجا؛ از جمله مسجد كوفه خواهند رفت كه جهت آگاهى آنان چند مسأله مختصر از احكام مسجد را يادآور مى شويم:

1. نماز خواندن در مساجد مستحب است، بلكه حاضر نشدن در مسجد به خصوص براى همسايگان مسجد، در صورتى كه عذرى مثل بارش باران نباشد، مكروه است.(1)48 2. وقتى انسان وارد مسجد مى شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيّت و احترام به مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگرى هم بخواند كافى است.(2)49 شايسته يادآورى است كه برخى مساجد؛ از جمله مسجد كوفه و سهله، داراى نمازها و آداب ويژه اى است كه در كتاب هاى ادعيه و زيارات آمده است و چنانچه زائران بتوانند آن آداب را مراعات كنند و آن نمازها را بخوانند خوب است.

3. ترتيب اولويت مساجد براى نماز خواندن از نظر ثواب بدين شرح است:

* مسجد الحرام، هر نماز در آنجا، معادل يك ميليون نماز است.

* مسجد النبى صلى الله عليه و آله هر نماز در آنجا، معادل ده هزار نماز است.

* مسجد جامع كوفه، هر نماز در آنجا معادل هزار نماز است.

* مسجد الاقصى، هر نماز آن معادل هزار نماز است.

* مسجد جامع هر شهر، هر نماز در آنجا معادل يكصد نماز است.

* مسجد قبيله، هر نماز در آنجا معادل بيست و پنج نماز است.

* مسجد بازار، هر نماز در آن، معادل دوازده نماز است.(3)50


1- . تحريرالوسيله، ج 1، فى مكان المصلى، ص 151، م 16.
2- . توضيح المسائل، م 16.
3- . تحريرالوسيله، ج 1، فى مكان المصلى، ص 151، م 16 والعروةالوثقى، ج 1، مكان المصلى، ص 596، م 4.

ص: 47

با توجه به اين مسأله و اهميت بسيار زياد مسجد كوفه، زائران عزيز فرصت را غنيمت شمرده، و در وقت حضور در آن مسجد، از عبادت و نماز و ادعيه و آداب آن غفلت نكنند.

4. توقف جنب، حائض و نفسا در مسجد حرام است و فرقى در اين مسأله ميان مسجدى كه از نظر مساحت كوچك يا بزرگ است نمى باشد ولى عبور از آن به طورى كه از يك در وارد و از در ديگر بيرون رود اشكال ندارد، بجز مسجد الحرام و مسجد النبىّ كه عبور نيز حرام است.(1)51

زيارت قبور

از جمله كارهاى مستحب، زيارتِ قبور اوليا، شهدا، صالحان و مؤمنان است. زائران عتبات عراق، افزون بر زيارت امامان عليهم السلام، قبور بسيارى از امام زادگان و راويان و شهدا و علما و مؤمنان را نيز زيارت خواهند كرد و به زيارت يكى از قبرستان هاى مهم جهان اسلام يعنى وادى السلام در نجف خواهند رفت، كه در آنجا اوليا، علما، شهدا و بزرگانى از اهل ايمان آرميده اند. بى مناسبت نيست كه برخى از آداب زيارت قبور مؤمنان را يادآور شويم:

1. در طول هفته، روزهاى دوشنبه، پنجشنبه و صبح شنبه، ثواب بيشترى دارد.

2. هنگام زيارت اهل قبور نيز اين امور مستحب است:

* رو به قبله نشستن و گذاشتن دست بر قبر.

* خواندن هفت مرتبه سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.

* خواندن سوره حمد و ناس و فلق و آية الكرسى، هر كدام سه مرتبه و سوره «يس».

* سلام دادن بر اهل قبور و دعا كردن براى آنان و در روايت است كه امام صادق عليه السلام


1- . تحريرالوسيله، ج 1، القول فى احكام الجنب، ص 38 و 39 و القول فى احكام الحائض، ص 52 و فصل فى النفاس، ص 63، م 6

ص: 48

فرمود: اينگونه سلام دهيد:

«السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّيَارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَ الْمُوْمِناتِ وَ الْمُسْلِمِينَ الْمُسْلِماتِ، أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ انّا بِكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ لاحِقُونَ».(1)52

احكام عزادارى

1. گريستن در عزاى معصومين عليهم السلام و گرياندن ديگران و بر پايى مجالس سوگوارى اهل بيت؛ از جمله كارهاى مستحب مؤكد و از افضل قُرُبات و داراى ثواب بسيارى است ولى از آنجا كه برخى افراد گاهى در عزادارى دچار افراط يا تفريط مى شوند، توجه به چند شرط از شرايط عزادارى قابل توجه است:

1. آنچه خوانده مى شود؛ مشتمل بر مطالب دروغ و باطل نباشد.

2. همراه با كار حرام؛ مثلًا موسيقى لهوى نباشد.

3. همراه با مطالبى كه وهن مذهب يا تنقيص و تحقير معصومين عليهم السلام است نباشد.

4. موجب اضرار به نفس (ضرر قابل توجه) نباشد.

5. سبب ترك واجب نباشد، كه گاهى سبب ترك نماز يا قضا شدن آن مى شود.(2)53 س: نظر مبارك خود را در مورد خواندن دعاهاى كميل، ندبه، سمات، زيارت عاشورا و جامعه، عزادارى حضرت امام حسين عليه السلام (از قبيل روضه خوانى، سينه زنى و غيره) مرقوم فرماييد تا رفع ابهام و شبهه از دسائس مغرضين شود و نيز شيعيان راستين اغفال نشوند؟

ج: خواندن ادعيه مأثوره و عزادارى براى حضرت سيد الشهداء عليه السلام از افضل قربات و آدم ساز است.»(3)54


1- . بحارالأنوار، ج 99، كتاب المزار، باب زيارة المؤمنين و آدابها، ص 295؛ كامل الزيارات، باب فضل زيارة المؤمنين و كيف يزارون، ص 333
2- . استفتائاتِ امام خمينى، ج 3، ص 579. ترجمه اجوبة الاستفتائات، ص 222 و 223
3- . استفتائات امام خمينى، ج 3، ص 582، ص 39

ص: 49

نذر و وقف

يكى از سنت هاى پسنديده مسلمانان، نذر اعمالى است براى معصومين عليهم السلام يا اموالى براى آنان و همچنين وقف ملك يا مالى براى آنان و اين سنت حسنه همچنان رواج دارد و از آنجا كه برخى از زائران گاهى براى عمل به نذر خود يا صرف منافع موقوفات، راهى آن ديار مى شوند، توجه به برخى از احكام نذر و وقف كه ارتباطى با آن پيشوايان پاك و حرم هاى مطهّر آنان و امور مربوط به ايشان دارد، مفيد خواهد بود:

1. اگر نذر كند كه به زيارت يكى از امامان عليهم السلام برود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافى نيست و چنانچه به واسطه عذر نتواند آن امام را زيارت كند، چيزى بر او نيست.(1)55 2. كسى كه نذر كرده به زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست، غسل و نماز را انجام دهد.(2)56 3. اگر براى حرم يكى از امامان عليهم السلام يا امامزادگان چيزى نذر كند، بايد آن را به مصارف حرم برساند؛ از قبيل فرش و پرده و روشنايى.(3)57 4. اگر چيزى را نذر خود امام عليه السلام يا امامزاده كند، چنانچه مصرف معينى را قصد كرده بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معينى را قصد نكرده، بايد به فقيران و زائران بدهد يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را به امام هديه كند.(4)58 5. اگر چيزى را به حرم امامان عليهم السلام يا امامزادگان وقف كرده باشد، منافع آن صرف در تعمير و نور و خدمت كاران حرم و نگهبانان و ساير امور مربوط به حرم مى شود.(5)59 6. اگر چيزى را براى سيدالشهدا عليه السلام وقف كرده باشند، صرف در عزادارى


1- . توضيح المسائل، م 2660
2- . همان، م 2661
3- . همان، م 2662
4- . همان، م 2663
5- . تحرير الوسيله، ج 2، ص 74، كتاب الوقف، م 57

ص: 50

آن حضرت؛ مانند مزدِ قارى و مداح و آنچه در مجلس عزاى امام حسين عليه السلام متعارف است مى شود.(1)60

نماز جماعت، نماز قضا

سفر زيارتى فرصت مناسبى است براى شركت در نماز جماعت و انجام نماز قضا.

در اين بخش از نوشته حاضر، جهت يادآورى زائران، برخى از احكام نماز قضا را مى آوريم، اميد است زائران عزيز در اوقات فراغت خود؛ به ويژه در حرمهاى مطهّر، نمازهاى قضا شده خود را بجا آورند، كه از هر عمل مستحبى بهتر است، چون اين تكليف واجب است و ممكن است در آينده چنين فرصتى به دست نيايد و اگر نماز قضاى خود را بجا آورند، افزون بر اينكه به وظيفه شرعى خود عمل مى كنند، از ثواب بسيار زياد نماز در حرم هاى مطهر و مساجد با عظمت آنجا نيز بهره مند خواهند شد.

1. نماز قضا را با جماعت مى توان خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد و چه قضا و لازم نيست هر دو، يك نماز را بخوانند؛ مثلًا اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر امام جماعت بخواند اشكال ندارد.(2)61 2. در سفر نمى توان روزه گرفت، حتى روزه قضا- مگر در چند مورد استثنايى- ولى نماز قضا را مى توان خواند.(3)62 3. اگر در سفر بخواهد نمازهايى را كه در غير سفر قضا شده بجا آورد، بايد نمازهاى ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتى قضا كند.(4)63 4. نماز قضا را در هر وقت مى توان بجا آورد؛ يعنى قضاى صبح را مى توان ظهر يا شب خواند.(5)64


1- . تحرير الوسيله، ج 2، ص 74، كتاب الوقف، م 58
2- . توضيح المسائل، م 1374 و 1383
3- . همان، م 1368
4- . تحرير الوسيله، ج 1، ص 224، م 5 و العروة الوثقى، ج 1، ص 734، م 10
5- . همان، ج 1، ص 293، م 1 و العروة الوثقى، ج 1، ص 734، م 10

ص: 51

آب فرات

(1)65فرات رودخانه عظيمى است كه حادثه عظيم كربلا در نزديكى آن اتفاق افتاده است و يادآور تشنگى ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام و ياران ايشان در روز عاشور است.

مطابق آنچه در روايات آمده، آب اين رودخانه داراى فضيلت و بركت بسيارى است(2)66 به چند نمونه از احكام فقهى مربوط به اين آب اشاره مى شود:

1. نوشيدن در هر حال و براى شفا يافتن از بيمارى مستحب است و اثر دارد.(3)67 2. مستحب است كام نوزاد را با آب فرات و تربت سيدالشهدا عليه السلام بردارند.(4)68 3. مستحب است غسل زيارت قبور معصومين عليهم السلام در صورت امكان با آب فرات باشد.(5)69


1- . نك: درس آب فرات.
2- . سفينةالبحار، ج 7، ص 49
3- . سراج الشيعه فى آداب الشريعة، ص 36 در آداب خوردن و آشاميدن.
4- . تحرير الوسيلة، ج 2، ص 310، م 2
5- . سراج الشيعه فى آداب الشريعه، ص 241، در آداب زيارت.

ص: 52

سيرى در تاريخ و جغرافياى عراق

سيرى در تاريخ و جغرافياى عراق

اشاره

غلامرضا گلى زواره

ويژگى هاى جغرافيايى

كشور عراق با مساحت 437000 كيلومتر مربع، در جنوب غربى آسيا و منطقه خاورميانه، بر كناره شمال غربى خليج فارس قرار دارد. همسايگان اين كشور عبارتند از:

ايران در شرق (طول مرز 1458 كيلومتر)، تركيه در شمال (طول مرز 352 كيلومتر) سوريه در غرب (طول مرز 65 كيلومتر)، اردن در غرب (طول مرز 181 كيلومتر) عربستان سعودى در جنوب غربى (طول مرز 814 كيلومتر)، كويت در جنوب شرقى (طول مرز 240 كيلومتر).(1)70 عراق از نظر چهره زمين ساختى و ناهموارى، چهار منطقه اصلى دارد؛ مناطق شمال شرقى، كه كوهستانى است. عراق مركزى و جنوبى، دشتى آبرفتى است كه از ته نشين شدن رسوبات دجله و فرات به وجود آمده است. در انتهاى جنوبى اين دشت زمين هاى باتلاقى وسيعى وجود دارد. در ادامه غربى ناحيه آبرفتى كه بيش از نيمى از مساحت كشور عراق را دربر مى گيرد بيابانى وجود دارد كه امتداد آن به سوى سوريه، اردن و عربستان سعودى كشيده شده است و به آن «بادية الشام» مى گويند.(2)71 دجله و فرات مهمترين منبع آب و شريان حياتى عراق را تشكيل مى دهند. اين دو رودخانه از


1- . شبكه اينترنت، (اطلاعات سال 2002 ميلادى)
2- . خاورميانه، پيتومپومونت و ديگران، ترجمه محسن مدير شانه چى، صص 425- 424

ص: 53

ارتفاعات تركيه سرچشمه مى گيرند و در داخل عراق و در 185 كيلومترى ساحل خليج فارس به هم پيوسته و در ناحيه اى به نام قرنه، «شط عرب» يا «اروند رود» را تشكيل مى دهند. وابستگى عراق به اين دو رودخانه در حدّى است كه سكنه آن، در اطراف حوزه هاى دجله و فرات استقرار يافته اند و رژيم و نظام هاى سياسى گوناگون معمولًا در مسير تاريخ، شهرهايى را براى مركز حكومت برگزيده اند كه بر كنار ساحل يا ميان اين دو رودخانه قرار داشته است.

به سبب موقعيت جغرافيايى، عراق سه نوع آب و هوا دارد: مناطق شمال شرقى كه كوهستانى هستند و زمستانى طولانى و تابستانى معتدل دارند. ناحيه شرقى و جنوب شرقى با آب و هوايى ملايم. منطقه غربى و جنوب غربى كه گرم و خشك است.(1)72

تطوّر تاريخى

قديمى ترين نامى كه براى عراق كنونى به كار رفته، «سومر» است كه در هزاره پنجم تا سوم قبل از ميلاد نام دولت و ملتى در جنوب عراق امروزى بوده است. پس از آن به ترتيب دولت هاى آكد در مركز و جنوب، آشور در شمال و بابل در جنوبش تأسيس گرديد كه به همين دليل بخشهايى از آن به نام هاى ممالك آكد، آشور و بابل معروف بوده است. به دليل جارى بودن دجله و فرات، از گذشته به عراق «بين النهرين» مى گفتند كه از هنگام تسخير بابل توسط كورش هخامنشى اين ناحيه قلمرو سرحدى غربى امپراتورهاى ايرانى به شمار مى آمد.(2)73 در زمان فرمانروايى مدحت پاشا و سلطه عثمانى ها «بغداد»، «بصره» و «موصل» هر كدام استان جداگانه اى بودند امّا در محافل جهانى واژه بين النهرين براى همه آن ها به كار مى رفت. اين اصطلاح از ابتداى اشغال عراق تا تأسيس سرزمينى به همين عنوان رواج


1- . جغرافياى كامل جهان، حبيب اللَّه مقاملويى، ص 207
2- . كشورها و مرزها در منطقه ژئوپولتيك خليج فارس، پيروز مجتهد زاده، ص 239

ص: 54

داشت.(1)74 ناحيه كردنشين شمال شرق عراق اگر چه تا شروع جنگ جهانى اول حالتى شبيه به استقلال داشت امّا جزو سرزمين عراق به حساب مى آمد.(2)75 در سال 1339 ه. ق. با روى كار آمدن ملك فيصل اين كشور «پادشاهى عراق» نام گرفت امّا با سرنگونى رژيم سلطنتى در سال 1378 ه. ق. و تأسيس جمهورى، به «جمهورى عراق» تبديل شد.(3)76

سلطه استعمار

در سال 941 ه. ق. سلطان سليم اول امپراتور عثمانى بغداد را فتح و عراق را ضميمه امپراتورى خود ساخت. اگر چه ايران از دوران صفويه و افشاريه هر گاه اقتدارى به دست مى آورد بغداد را باز پس مى گرفت ولى در نيمه دوم قرن دوازدهم تا آغاز قرن چهاردهم، عراق در كنترل كامل تركان عثمانى بود و تا حدود سه قرن قبل يعنى تا سال 1333 ه. ق. بخشى از قلمرو عثمانى را تشكيل مى داد. انگلستان به منظور ايجاد هسته هاى مقاومت در برابر حاكميت عثمانى اقدام به جمع آورى و تشكل جوانان در «حزب ميثاق» نمود. گروه زيادى از افسران عراقى كه بعدها در زمره شخصيت هاى سياسى به شمار آمدند از جمله نورى سعيد در اين حزب عضويت داشتند. البته دولت عثمانى از درون نيز مشكلات زيادى داشت و روش استبدادى حاكمان آن با مردم به خصوص فشار شديد بر شيعيان اعتراض ها و نفرت هايى را برانگيخت. دولت عثمانى كمتر خدماتى در عراق ارائه مى داد و تصورش بر اين بود كه دولت براى منفعت زمامداران است نه افراد تحت حكومت. آنان هيچ تلاشى در جهت مشاركت شيعيان در امور حكومتى، برابر كردن ماليات ها، احداث راه و تعمير سيستم آبيارى انجام ندادند. و اين بى توجهى و سهل انگارى مشكلات اقتصادى اجتماعى و حوادثى چون سيل و


1- . مجمل تاريخ العراق الدولى العهد العثمانى، صالح زكى ص 7- 2؛ ثورة العشرين التحريريه فى العراق، گوتولوف، ص 17
2- . التنظيم الحزبى فى العراق قبل الحرب العالمية الاولى، مجله دارسا عربيه، شماره 12، سال 1972، ص 32
3- . ريشه يابى نام و پرچم كشورها، رسول خيرانديش، سياوش، ص 150

ص: 55

قحطى را پديد آورده بود. در اين وضع آشفته كه مردمان عراق رنجها و مشقات زيادى را متحمل مى شدند دولت قدرتمند آلمان با سلطان عثمانى روابط دوستى برقرار كرد كه اين وضع با سياست انگليس در منطقه سازگارى نداشت. با وقوع جنگ جهانى اول، دولت عثمانى عليه انگلستان با آلمان متحد گشت. در سال 1335 ه. ق. بر اساس موافقت نامه پنهانى سايكس پيكو سرزمين هاى عربى قلمرو عثمانى بين انگليس و فرانسه تقسيم شد كه سال بعد ارتش بريتانيا نخست بغداد و سپس كركوك را تصرف كرد. جامعه ملل نيز بر اساس پيشنهاد كنفرانس سان ريمو (شاخه اى از كنفرانس صلح پاريس) موافقتنامه مزبور را تأييد كرد.(1)77 و بدين گونه عراق تحت سيطره انگلستان قرار گرفت. البته عشاير مسلمان پيرو فتواى آيت اللَّه سيد محمد كاظم يزدى موفق شدند با قواى اشغالگر به مبارزه برخيزند و حدود 13 هزار نفر از نيروهاى انگليسى را وادار به تسليم كنند امّا حوادث بعدى از جمله عدم شركت فعالانه نيروهاى عثمانى در نبرد با متجاوزين موجب گرديد كه انگلستان بر دولت عثمانى فائق آيد و عراق را به اشغال خود درآورد. دلايل شكست دولت عثمانى در مقابل استعمار انگلستان را مى توان موارد ذيل ذكر مى نمود:

1. اختلافات مذهبى و قومى بين مسلمانان شيعه و سنى و ظهور طبقات نژادى بر اثر سياست هاى غلط عثمانى. 2. سياست هاى تعصب آميز فرمانروايان عثمانى مبنى بر حمايت از حنفى ها و سركوبى مذاهب ديگر. 3. جدايى دستگاه حاكم از ارزشهاى دينى و ايجاد فساد، اختناق و آشفتگى سياسى توسط كارگزاران حكومتى. 4. برانگيختن احساسات ملى و قومى بر ضدّ عثمانى توسط انگلستان كه اين نقشه به دليل رفتارهاى نژادپرستانه عثمانى ها نسبت به مليت هاى گوناگون قرين با موفقيت بود. 5. خيانت برخى از سران قبايل و طوايف و شخصيت هاى سياسى و همگامى آنان با بريتانيا. 6. محروم ماندن مردم عراق، از رهبرى قوى و شجاع و ضعف تشكيلات سياسى و اجتماعى 7. مدافعان از سرزمين عراق غالباً بدون تعليمات نظامى و با سلاح هاى بسيار ابتدايى، ناقص و محدود ازقلمرو خويش دفاع مى كردند؛ درحالى كه متجاوزين، به سلاح هاى مدرن مجهز بودند.


1- . دكتر على بيگدلى، تاريخ سياسى-/ اقتصادى عراق، صص 27- 25

ص: 56

با اشغال عراق توسط انگلستان، آرزوى استعمار پير برآورده گرديد. «لرد كرزن» وزير امور خارجه بريتانيا در سال 1338 ه. ق. گفت:

«اشغال عراق يعنى سه قرن فعاليت و نقشه هاى انگليس در خاورميانه.»

«سرويلسون» (فرماندار سياسى منطقه) در همان هنگام گفت:

«تمامىِ مناطق سوق الجيشى در بغداد است و ما با اشغال عراق موفق شديم خنجرى بر جهان اسلام فرود آوريم و از اتحاد مسلمين بر ضدّ سياست هايمان در خاورميانه جلوگيرى كنيم. براى ما مسلّم است كه در زمان صلح نيز بايد اين كشور را حفظ كنيم؛ زيرا بين النهرين براى ما چون ميخى است كه همه كشورهاى زير سلطه انگليس را در منطقه نگه مى دارد؛ لذا نبايد عراق با ديگر كشورهاى اسلامى متحد شود.»

طراحان سياست استعمارى به منظور توسعه نفوذ خويش در عراق، نقشه هايى به شرح زير به اجرا در آوردند: 1. تأكيد بر گسترش احزاب ملى گرا 2. تثبيت موقعيت فئودال ها و سرمايه داران 3. نفوذ در ميان عشاير و تبانى با برخى سران طوايف 4. فشار سياسى بر روحانيت شيعه و مسلمانان مبارز 5. تحريص اعراب خاورميانه بر ضدّ دولت عثمانى كه از بغداد رهبرى مى شد 6. ايجاد انحراف در نهادهاى فرهنگى آموزشى عراق 7. دگرگون نمودن زندگى سنتى و روابط اجتماعى مردم و تبليغات در جهت سست نمودن اعتقادات آنان و نيز تضعيف هويت بومى 8. جايگزينى نظام ادارى انگليسى به جاى سيستم قبلى و اشغال مناصب حساس توسط انگليسى ها 9. انتشار اسكناس هاى انگليسى به جاى پول رايج عراق 10. بالا بردن بهاى مواد اوليه و ارزاق مورد نياز مردم به منظور كسب ماليات افزونتر و ايجاد فشار بر مسلمانان 11. طراحى سياست هاى منفى در خصوص كشاورزى، بازرگانى، حمل و نقل و ارتباطات براى محكم نمودن روند سلطه گرى.

با وجود اين همه نقشه كه مقامات انگليسى براى رسيدن به مقاصد شوم خويش به

ص: 57

اجرا درآوردند، مقاومت مردم مسلمان عراق با الهام از دستورات دينى و رهبرى روحانيت شكل جدى به خود گرفت. گر چه اشغال عراق توسط بريتانيا 4 سال به طول انجاميد ولى مسلمانان، به ويژه شيعيان با حملات چريكى و پارتيزانى به ارتش اشغالگر، تلفات قابل ملاحظه اى وارد كردند. به همين دليل عوامل انگليس قبل از استيلا بر عراق، با اطمينان خاطر از ملى گرايان، از ميزان نفوذ و اقتدار علماى شيعه، به خصوص در شهرهاى مذهبى، احساس خطر مى نمودند از اين جهت كوشيدند حمايت آنان را از دولت انگليس جلب كنند كه با مقاومت، آگاهى و بيدارى روحانيت شيعه مواجه شدند؛ چنانكه وقتى آيت اللَّه ميرزا محمّدتقى شيرازى در مسافرتى از نجف به سامرا مورد يورش مزدوران مخفى انگليس قرار گرفت و بلافاصله طبق نقشه اى حساب شده از سوى كنسول بريتانيا در سامرّا از او حمايت شد، در اعلاميه اى دخالت انگليسى ها را در مسائل داخلى كشورهاى اسلامى به شدت محكوم كرد و از سلطه گران خواست از حد و مرز خويش تجاوز نكنند.(1)78

قيامى شكوهمند

انگلستان با اين شعار كه مى خواهد مردم عراق را از بند امپراتورى عثمانى رهايى بخشد، اين كشور را به اشغال خود درآورد، امّا تاخت و تاز طرفين متخاصم برضدّ يكديگر و شيوه چپاولگرانه غارتگران متجاوز، عراق را به سوى فاجعه اى دردآور سوق داد. با توجه به اينكه كشاورزان سرگرم پيكار و قربانى دادن در اين ماجرا بودند، در اثر كاهش نيروى كار، دشتهاى وسيعى از زمين هاى كشاورزى رو به ويرانى نهاد و با افت محصولات زراعى و قطع پيوند ديرين تجارى ميان عراق و دول همسايه، ركودى دردناك پديد آمد و مردم از ناياب شدن مواد خوراكى به ستوه آمدند امّا يغماگران انگليسى بى توجه به نيازهاى مردم خوراكى ها و توشه هاى مورد نياز را از دست اهالى مى گرفتند و به كارگزاران و نيروهاى نظامى خود مى دادند. به همين دليل گرسنگى در


1- . اقتباس از كتاب تاريخ سياسى عراق، صص 25- 19

ص: 58

تاريخ عراق فراگير شد. تنها در سال 1327 ه. ق. در موصل، ده هزار نفر از بى نانى جان سپردند. بيمارى هاى مسرى تلفات انسانى را افزايش داد. قدرت هاى وابسته به استعمار انگلستان به جاى رسيدگى به اين گرفتارى ها، سركوب مردم را پيش گرفتند تا ايشان را به سرسپردگى در برابر خود وادارند.(1)79 از اين جهت مجتهدان و عالمان شيعه با صدور فتواهايى، مبارزه با اين لشگر كشى را واجب تلقى نمودند و به دنبال آن حضور تعداد زيادى از مشاهير شيعه در جبهه ها، در ستيز با انگلستان و رهبرى عملى علما به عنوان حقيقتى مهم بروز كرد كه در تغييرات و تحوّلاتِ پس از آن، نتايج فراوانى بر جاى گذاشت. مردم به پيروى از علما، نه تنها با نقشه هاى بريتانيا مخالفت كردند، بلكه با حكومت ملى و تشكيلات وابسته به آن، كه محصول انگلستان بود به مخالفت برخاستند.

استعمار انگليس اعلام كرد كه مى خواهد براى انتخاب نوع حكومت از مردم همه پرسى به عمل آورد امّا از سوى ديگر پنهانى عُمالش را در ميان مردم فرستاد تا به صور گوناگون با همه پرسى مخالفت كنند، سپس با طرح اين عنوان كه موضوع همه پرسى را مردم رد كرده اند، آن را به تعويق انداخت و عده اى خود باخته، سرمايه دار، فئودال و برخى سران عشاير اعلام كردند انگليس بايد بر ما حكومت كند. در مقابل اين وضع، روحانيان و مسلمانان متعهد به مقاومت برخاستند و مرجع تقليد وقت شيعيان آيت اللَّه ميرزا محمّدتقى شيرازى، طبق فتوايى خاطر نشان ساخت:

«هيچ مسلمانى حق ندارد براى حكومت و تسلط بر مسلمين، كسانى غير از افراد مسلمان را اختيار و انتخاب كند.»

بر اثر همين موضع گيرى قاطع آن عالم بلند مرتبه، مردم عراق زبان به اعتراض و افشاى توطئه بريتانيا گشودند. آيت اللَّه ميرزاى شيرازى طرح قيموميت انگليس را رد كرد و توسط نماينده خود به فرماندار انگليس هشدار داد كه مردم خواهان استقلال هستند و بايد زمينه چنين تقاضايى را فراهم كرد. سپس ميرزاى شيرازى در بيانيه اى عمومى از


1- . فوبليكوف و ديگران، تاريخ معاصر كشورهاى عربى، ترجمه دكتر محمدحسين روحانى، ص 133

ص: 59

مردم نواحى گوناگون عراق خواست تا ضمن فرستادن هيئتى به بغداد تقاضاى استقلال نمايد. اين برنامه زمينه هاى قيام بزرگ عراق معروف به «ثورة العشرين» را در سال 1339 ه. ق. (1920 م.) فراهم آورد.

نخستين حركت عملىِ مردم، در صحن حضرت سيدالشهدا، در كربلا آغاز شد.

ويلسون تصميم به مقابله جدى با جمعيت تظاهر كننده گرفت و در صدد تبعيد گروهى از رهبران انقلاب برآمد، از آن سوى دسته هايى از مردم به صورت چريكى، حمله به تأسيسات نظامى و تداركاتى انگليس را در مركز عراق آغاز كردند. پس از بمباران مناطقى از اين كشور توسط هواپيماهاى انگليسى، ميرزاى شيرازى فتواى جهاد صادر كرد. از آن پس، انقلاب عراق با سرعت توسعه يافت. در مناطق مختلف جنوب عراق درگيريهاى زيادى ميان اشغالگران و مجاهدان روى داد. در كربلا به عنوان مركز انقلاب، دو مجلس تشكيل گرديد؛ يكى براى ترويج تعاليم اسلامى و ديگرى به منزله دولتى موقت در مناطق آزاد شده كه شهرهاى نجف، كوفه و كربلا را در برمى گرفت.

در اين ميان ميرزاى شيرازى رحلت كرد و پس از وى زعامت و رهبرى انقلاب را شيخ الشريعه اصفهانى عهده دار گشت كه بلافاصله فتواى جهاد ميرزاى شيرازى را تأييد كرد. ازآن سوى، استعمارگران به كمك نيروهاى تقويتى، پس ازسركوبى انقلاب در شمال عراق، همه توان نظامى وسياسى خود را متوجه كانون قيام در منطقه كربلاكردند. «سرپرسى كاكس» سياستمدار با تجربه انگليسى كه به جاى ويلسون منصوب شده بود ضمن آنكه پيشنهاد يك حكومت ملى را مطرح كرد حمله به مبارزان و مجاهدان را پى گرفت و به همراه جنگ روانى و ترويج شايعات و تبليغات دروغين، مردمان ساكن شهرهاى جنوبى را دچار يأس وحرمان ساخت وهمين موضوع موجب سقوط سه شهركربلا، كوفه و نجف شد. سپس نيروهاى انگليسى به دستگيرى و تبعيد رهبران انقلاب و ساير علماى مبارز اقدام نمودند. مدتى پس از تسخير مراكز انقلاب، حملات چريكىِ عشاير، مركز نيروهاى انگليسى را به ستوه آورد تا آنكه طرفين به قراردادى با شرايط ذيل توافق كردند:

آزاد نمودن اسيران، عدم اخلال در خطوط برق و تلفن، تعقيب ننمودن انقلابيون از طرف انگليس و تشكيل حكومت ملى در تمام نواحى سرزمين عراق.

ص: 60

از مهمترين و اساسى ترين عوامل زبانه كشيدن آتش انقلاب

به اعتقاد مورخان و ناظران سياسى، علماى شيعه با سيطره و تسلط بيگانگان به شدت مخالف بودند. «مس بل» از مأموران سياسى انگليس در زمان انقلاب عراق، اعتراف مى كند: رجال دين از مؤثرترين و بزرگترين نيروى هاى محركه انقلابى در عراق بودند و اين روش را درخلال جنگ و پس از آن داشتند و همين امر باعث شد كه متصديان حكومت، اقدام به تأسيس مدارس جديد كنند تا دين را در دل نسل نو ضعيف نمايند و با اين روش ريشه قيام را بركنند. اگر چه انگلستان بعد از اين قيام تصميم گرفت زمينه هاى تشكيل حكومت موقت را در عراق فراهم سازد امّا از همان آغاز كوشيد شيعيان از رسيدن به پستهاى بالا و حساس محروم شوند.(1)80

خانم «گروته وربل»، منشى كميسر عالى، در پى اعتراض افراد شيعه به عدم شركت عادلانه آنان در شوراى وزيران، گفت: شخصاً از اينكه شيعيان در تنگنا قرار مى گيرند، شادمان مى شوم؛ زيرا آنان از مقاومترين طبقات مردمند. از 4 شهر معتبر مذهبى يعنى:

كربلا، نجف، سامرا و كاظمين هيچ نماينده اى در شورا نبود.(2)81 خانم «جويس ان ويلى» از اساتيد گروه مطالعات بين المللى در دانشگاه كاروليناى جنوبى گفته است: انگليس براى جلوگيرى از قيامى ديگر، دولتى عرب در عراق تأسيس كرد. هر وزير عرب در دولت جديد داراى مشاورى انگليسى بود كه بدون تأييد او اين وزير قادر به انجام كارى نبود. در دولت جديد، از ده فرماندار و 35 بخشدار و 85 مقام محلى، به جز شهرهاى مقدس، هيچ فرد شيعه اى وجود نداشت. بعد از مدتى بر اثر فشارهاى شيعيان، يك فرد شيعى به عنوان وزير آموزش و پرورش به كابينه اضافه شد.


1- . نك: دكتر على حسين الوردى؛ لمحات اجتماعيه من تاريخ العراق، الثورة العراقية الكبرى سنة 1920، عبداللَّه الفياض؛ الفكر العربى فى عصر النهضة، البرت حورانى؛ البطوله فى ثورة العشرين، عبدالشهيد ياسرى؛ تاريخ القضية العراق، محمدمهدى البصير؛ الثورة الاسلامية فى العراق منذ 1920- 1914 م، احمد الكاتب.
2- . عبداللَّه فهدنفيسى، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامى عراق.

ص: 61

اين وضع موجب گرديد كه دويست نفر از شخصيت هاى مهم شيعه در كربلا كنفرانسى تشكيل دهند كه در آن آيت اللَّه مهدى خالصى، مجتهد شيعه نقش مهمى داشت. آن ها در اين گردهمايى در مورد استقلال عراق، تشكيل فورى مجلس ملى و شيعه بودن نيمى از وزراى كابينه و مقامات دولتى و اعلام جهاد عليه وهابيون به توافق رسيدند و چندى بعد علماى شيعه ضمن صدور فتاوايى، مشاركت مردم را در انتخابات مجلس مشروطه، براى تصويب رابطه عراق و انگليس را ممنوع اعلام كردند كه انگليسى ها در واكنش نسبت به اين فتوا، شيخ مهدى خالصى، فرزندش و نيز سيد محمد صدر را تبعيد كردند.(1)82

نظام سياسى و حكومتى

پس از آنكه انگليسى ها كنفرانسى در مصر به سال 1340 ه. ق. تشكيل دادند، تصميم گرفتند امير فيصل فرزند شريف حسين را به عنوان پادشاه آينده عراق برگزينند؛ به همين جهت وى را از حجاز به عراق آوردند و طى يك «همه پرسى» فرمايشى، او را به سلطنت رساندند، در نتيجه وى در سال 1341 ه. ق. رسماً در بغداد تاجگذارى كرد. اگر چه در زمان فرمانروايى فيصل، عراق نوعى استقلال در امور داخل داشت امّا سياست خارجى و دفاعى عراق همچنان توسط دولت انگلستان اداره مى شد.(2)83 سپس ملك فيصل كابينه خود را تشكيل داد و انتخابات عمومى را اعلام كرد تا مجلس مؤسسان، دخالت انگليس را در امور عراق شكل قانونى ببخشد، البتّه اين انتخابات توسط علما تحريم گرديد و به هيچ روى روحانيت تشيع اجازه نداد عوامل بيگانه در كشورى اسلامى مصدر قدرت باشند. در سال 1352 ه. ق. به دنبال درگذشت فيصل در سوئيس فرزند 22 ساله اش ملك غازى به جايش نشست كه به دليل سوء تدبير آشفتگى هايى را در عراق فراهم ساخت. وى نيز در سال 1358 ه. ق. در يك حادثه رانندگى در حوالى بغداد كشته شد. پس از ملك غازى به دليل اينكه فرزند ديگر فيصل به سن قانونى براى زمامدارى


1- . جويس ان ويلى، نهضت اسلامى شيعيان عراق، ترجمه مهوش غلامى، ص 31
2- . اصغر وجدانى واوانى، روابط عراق و كويت، ص 4

ص: 62

نرسيده بود، امير عبداللَّه دايى وى و مزدور سرسپرده انگليس به عنوان نايب السلطنه انتخاب شد. در اين دوران؛ يعنى از سال 1358 تا 1378 ه. ق. حاكم واقعى عراق نورى سعيد پاشا بود كه در اين مدت يازده بار به مقام نخست وزيرى رسيد و در ايامى هم كه پست رسمى نداشت و افرادى چون رشيد گيلانى و طه الهاشمى نخست وزير بودند، وى مجرى نقشه هاى بريتانيا بود. در سحرگاه چهاردهم ژوئيه 1958 م (1378 ه. ق.) عبدالكريم قاسم كه فرمانده بخشى از نيروهاى نظامى عراق بود، با كودتاى نظامى، پس از نابودى سران رژيم، حكومت سلطنتى را در عراق سرنگون ساخت و رژيم جمهورى تأسيس كرد. از آنجا كه رژيم جديد به تشكيلاتى نياز داشت تا آن را در تثبيت سياسى كمك كند، پس از دعوت عبدالكريم قاسم، حزب كمونيست عراق رسماً به حمايت از نظام سياسى جديد عراق وارد صحنه شد به همين دليل يار قديم قاسم؛ يعنى عبدالسلام عارف، با اعتراض به روش وى، راه خود را از او جدا كرد و در سال 1383 ه. ق. كودتاى نظامى ديگرى را ترتيب داد. عبدالسلام عارف سه سال بعد از اين كودتا در يك حادثه هوايى كشته شد و برادرش عبدالرحمن عارف جاى او نشست. وى نيز با كودتاى حزب بعث به رهبرى احمد حسن البكر بر كنار گرديد. البكر توسط شوراى انقلاب قدرت را به دست گرفت و اختناق و سركوبى شديدى در عراق ايجاد نمود و پس از چندى، رابطه اين كشور با ايران قطع گرديد. در اين زمان كردها كه توسط رژيم پهلوى حمايت مى شدند، بارها با نيروهاى بعثى به درگيرى پرداختند و به دنبال عدم حمايت ايران و متوارى شدن رهبرشان «ملا مصطفى بارزانى» مقاومت كردها درهم شكست.

در سال 1357 ه. ش. به دنبال پيروزى انقلاب اسلامى، صدام، معاون حسن البكر او را مجبور به استعفا كرد و خود حكومت را به دست گرفت. خودخواهى، جاه طلبى، ثروت اندوزى و كشت و كشتار شديد، از ويژگى هاى اين جلّاد تكريتى بود. او با حاكم نمودن جوّ رعب و وحشت، هرروز دامنه قدرت خودوافراد حزب بعث را گسترش مى داد و اين جاه طلبى ها به حدى رسيد كه ديگر محدوده كشور عراق برايش كافى نبود لذا در انديشه كشور گشايى و توسعه قلمرو خود افتاد و به قصد تصرف خوزستان زرخيز، در سى ويك شهريور 1359 ش. تهاجم گسترده و جنگ هشت ساله را بر مردم ايران تحميل

ص: 63

نمود. اگر چه در آن زمان آمريكا هيچ گونه روابط ديپلماتيك با بغداد نداشت امّا با پيروزى هاى افتخار آفرين رزمندگان اسلام، دولت آمريكا احساس خطر كرد و براى جلوگيرى از فروپاشى نظام عراق، اطلاعاتى را از جبهه هاى جنگ در اختيار عراقى ها مى نهاد و با وجود آنكه صدام عليه ايران سلاح هاى شيميايى به كار برد و اين جنايت غير قانونى و مغاير معاهده 1925 م. ژنو بود، آمريكا به هيچ عنوان رژيم حاكم بر عراق را از اين جهت محكوم نكرد. در سال 1367 ايران قطعنامه 598 را پذيرفت و آتش بس ميان طرفين در اين جنگ برقرار گرديد امّا دو سال بعد نيروهاى بعثى طغيانگرى خود را در قالب يورش به كويت و اشغال اين كشور نشان دادند كه با هجوم نيروهاى ائتلاف بين المللى، قواى صدام در اين ماجرا به شدّت شكست خوردند و قيام عمومى مردم عراق آغاز شد.

سقوط استبداد، ظهور استكبار

قيام هاى مردمى توسط رژيم صدام و با حمايت غرب سركوب شد. سازمان ملل متحد يك رشته مجازات هاى اقتصادى و بازرسى تسليحاتى را بر ضدّ عراق به اجرا گذاشت و با روى كار آمدن جورج بوش پس از انتخابات نوامبر سال 1999، ايالات متحده آمريكا سياست ديگرى عليه حكومت عراق در پيش گرفت و در آوريل سال 2002 (1380 ه. ش.) هدف دولت آمريكا به عنوان تغيير رژيم عراق به طور رسمى اعلام شد و سرانجام نيروهاى آمريكا و انگلستان با لشكركشى و جنگ گسترده تبليغاتى شديد و تهديدهاى فراوان در 29/ اسفند/ 1381 كشور عراق را بى اعتنا به هشدارهاى مجامع بين المللى ومخالفت كشورها ومردمان جهان مورد يورش شديد و خونين خويش قرار دادند و به بهانه سركوب كارگزاران حزب بعث و نابود نمودن مقر حاكم ديكتاتور عراق، بسيارى از منازل مسكونى، اماكن عمومى و فرهنگى و مراكز مردمى را بمباران كردند. عراقى ها، به خصوص شيعيان و كردها از نابودى رژيم بعث مشتاقانه استقبال كردند امّا با محو رژيم ديكتاتور از صحنه سياسى عراق ائتلاف آمريكا و انگليس ديگر دليلى براى ماندن در عراق ندارند. حضور نيروهاى خارجى نه تنها به امنيّت و آرامش

ص: 64

عراق كمك نكرده، بلكه آشفتگى هاى اجتماعى و ناپايدارى را شديدتر كرده است.

اجتماع صلح آميز و با صلابت شيعيان در اربعين حسينى، تحرك بى سابقه و وحدت گراى شيعه و سنى در يك صف، بيانگر آن است كه مسلمانان اجازه نخواهند داد استعمار جديد جايگزين استبداد قديم شود و برنامه ريزان لندن و واشنگتن اگر عاقل باشند، اين زنگ خطر را كه تمام خاورميانه و حتى دنياى اسلام را فرا گرفته است خواهند شنيد.

تاريخ سرزمين عراق مؤيد آن است كه مبارزه عليه استبداد و مقاومت در برابر متجاوزان هميشه به رهبرى روحانيت برجسته در عراق فعال بوده است. حوزه هاى علميه عراق كانون مقدس قدرت معنوى اسلام است و مردمان عراق ثابت كردند كه قداست اين كانون را پاس مى دارند و اين بدان معناست كه به بركت ارزشهاى ناب تشيع، ستمگران نمى توانند در عراق به سلطه گرى ادامه دهند.(1)84

تقسيمات كشورى و كانون هاى شهرى

عراق به هيجده استان تقسم شده كه مردمان استان هاى كربلا، ديوانيه، حلّه، عماره و كوت همگى شيعه اند و در استان هاى ديالى، بغداد و بصره در اكثريت هستند و در ديگر نقاط نيز پراكنده اند.(2)85 تعداد سكنه عراق طبق آمار تيرماه 1381 (جمادى الاول 1423) 24 ميليون نفر بوده است. از اين ميزان به لحاظ نژادى 75% را اعراب و 20% كرد 5 درصد بقيه از نژاد تركمن، آشورى و غيره هستند. 97% مردم عراق مسلمان مى باشند كه 75% آن ها شيعه و 27% سنى مذهب اند. 3% بقيه ارمنى، مسيحى و مانند آن مى باشند. زبان رسمى عراق عربى است امّا كردها به زبان كردى سخن مى گويند. زبان فارسى در بين افراد ايرانى الاصل و نيز زبان هاى آشورى و ارمنى در بين گروه اندكى از ساكنان عراق رواج دارد. مركز حكومت عراق بغداد است و علاوه بر عتبات عاليات كه اجمالًا به معرفى آن ها خواهيم پرداخت موصل، حلّه، كركوك و بنادر بصره و ام القصر از شهرهاى


1- . روزنامه اطلاعات، شماره 22745
2- .عبدالحسين سعيديان، كشورهاى جهان، ص 553؛ سرزمين اسلام از نگارنده، ص 132

ص: 65

مهم اين كشور به شمار مى رود. بندر فاو نيز از اهميت سوق الجيشى برخوردار است. 73% مردم عراق در شهرها زندگى مى كنند. گروه هاى قومى عراق به سه دسته شيعيان، كردها و اعراب اهل تسنن تقسيم مى شوند.(1)86

شيعيان

پيشينه سكونت شيعيان در عراق، به صدر اسلام باز مى گردد. پيروان تشيع به رغم اكثريتى تأثير گذار و اقتدارى قابل توجه، از دسترسى به قدرت مركزى محروم بوده اند و اين وضع در زمان عثمانى ها و سلطه بريتانيا و نيز روى كار آمدن بعثى ها ادامه داشت.

سپردن مشاغل دولتى به اهل تسنن در دوران پس از استقلال و شدت سركوبى آنان موجب گرديد، تا شيعيان در قالب احزاب مذهبى فعال گردند كه حزب «الدعوه» با رهبرى شهيد آيت اللَّه سيد محمدباقر صدر از آن جمله است. اگر چه در مواقع نادرى برخى از افراد شيعه به مناصبى در دستگاه حكومتى رسيده اند امّا تجربه نشان داده است هدف از اين اقدامات، مشاركت دادن جامعه شيعى در امور سياسى، ادارى نبوده بلكه اقليت حاكم براى تثبيت قدرت ايجاب مى كرده است با اقداماتى اين گونه كه مقطعى و گذرا بوده، از احساسات شيعيان بهره گيرند.(2)87 از سال 1921 تا 1958 م. 59 دولت در عراق تشكيل شده است، صرفاً 5 نفر از شيعيان از ميان صدها نفرى كه به منصب نخست وزيرى و وزارت رسيده اند، توانسته بودند در منصب نخست وزيرى به تشكيل دولت اقدام كنند و طى اين سى و هفت سال صرفاً سه سال زمام امور عراق در دست شيعيان بوده است.

از سال 1958 تا 1990 م. صرفاً يك شيعى در مقام نخست وزيرى مدت سه ماه برسر كار بوده است. تبعيض بر ضدّ جامعه شيعه در ديگر عرصه هاى اجتماعى و فردى وجود داشته است؛ از جمله آنكه آنان در مجلس، امور فرهنگى و مطبوعاتى، اوقاف، تعليم و تربيت و بازرگانى حضورى كم رنگ داشته اند.(3)88 و فشارهاى شديد، موجب شد


1- . روابط عراق با كويت، ص 63
2- . عراق ساختارها و فرايندهاى سياسى، صص 83- 82
3- . سيد محمد حيدرى، المقومات الاساسية للشيعه فى العراق، صص 52- 51

ص: 66

كه شيعيان به فعاليت هاى اقتصادى و تجارى روى آورند، امّا وقتى عبدالسلام عارف روى كار آمد، شيعيان در اين زمينه نيز آسيب ديدند. با به قدرت رسيدن حزب بعث، جنگ خونين تمام عيارى بر ضدّ شيعيان آغاز گرديد و اين وضع پس از جنگ تحميلى عراق بر ضدّ ايران شدت يافت.(1)89 شيعيان در هيچ برهه اى از زمان نخواسته اند امنيت سياسى عراق را تهديد و يا اين كشور را تجزيه كنند. اين تفكر باطل كه عراق به يك ديكتاتور قوى نياز دارد تا آنان را منسجم و خاموش نگه دارد، با واقعيت هاى سياسى و اجتماعى در تضاد است. شيعيان براى تقويت اتحاد خويش با ديگر فرقه هاى مذهبى، در برهه هاى تاريخى، براى اهل سنت امتيازات ويژه اى قائل شده اند. نوع و سطح مبارزات شيعيان با حكومت مركزى عراق تحت تأثير تحولات گوناگون و متفاوت بود. انقلاب اسلامى ايران آغاز تجديد حيات انديشه سياسى مردم عراق گرديد بر سياست داخلى آن كشور اثر گذاشت. ابرقدرت ها و حكام مرتجع محلى از اين روند سياسى نگران شدند و بر خلاف حمايتى كه از كردها براى تشكيل حكومت خودمختار شد شيعيان عراق از هر گونه حمايتى بى بهره بودند البته ناكامى شيعيان عوامل ديگرى هم داشت كه عبارتند از:

فقدان اجماع نسبت به رد ديكتاتورى، نبودِ پيوند عاطفى و ارتباطى ميان مردم و گروههاى اسلامى و نداشتن رهبرى قاطع كه به صورت فراگير تمامى شيعيان را براى هدفى واحد منسجم كند.(2)90

كردها

كردهاى عراق در مناطق بلند شمالى و دره هاى مجاور آن و در چهار استان موصل، اربيل، دهوك و كركوك اقامت دارند. در مناطق مجاور نيز پراكنده اند و گروهى از آنان تا حدود خانقين سكونت گزيده اند. همبستگى كردها شكل قومى و قبيله اى دارد، اگر چه


1- . الشيعه و دولة القوميّة فى العراق، حسن علوى، صص 185- 182
2- . الجهاد، شماره 873، 24/ شعبان/ 1419، ص 7

ص: 67

اين پيوند بومى و سنتى در دهه هاى اخير كمرنگ شده است. عده اى از شيعيان كرد تحت عنوان «فيلى» در اطراف خانقين ساكن اند. برخوردهاى تبعيض آميز و فشارهاى سياسى و خشن حكومت مركزى بر ضدّ كردها موجب شده كه گرايش هاى قبيله اى صبغه سياسى و طبقاتى بيابد. عامل جغرافيا نيز به اين پديده كمك مى كند؛ زيرا كردهاى شمال و شمال شرق به حزب دمكرات شمال عراق وابسته اند امّا اهالى كركوك تا خانقين به اتحاديه هاى ميهنى كردستان پيوسته اند. معمولًا كردها به دليل تداوم فرهنگ سياسى و قبيله اى نتوانسته اند به تأسيس يك نظام سياسى در قلمرو خود دست يابند. حكومت مركزى عراق با قوميت گرايى عربى و استعمارگران با نقشه هاى خويش زمينه ساز تشديد چنين بحرانى گرديده اند. اگر چه انگلستان، شيخ محمود، از قبيله برزنج را به رهبرى كردها رسانيد و شيوخ رقيب موقعيت سياسى وى را پذيرفتند امّا گسترش نفوذ وى در مناطق كرد نشين موجب گرديد كه با اقتدار سياسى به دست آمده به مخالفت با استعمار بريتانيا برخيزد و اعلام استقلال كند كه تلاش مذكور توسط بريتانيا سركوب و نامبرده به هند تبعيد گرديد. پس از شيخ محمود، شيخ احمد بارزانى رهبرى مقاومت قومى در كردستان عراق را عهده دار شد كه به دليل خواسته هاى سياسى و نظريات فقهى شديد كه با مقاصد انگلستان در تعارض بود، زمينه براى دستگيرى وى در سليمانيه فراهم آمد و با حذف وى، برادر جوانش ملا مصطفى بارزانى رهبر كردهاى عراق شد. پس از فوت ملا مصطفى در واشنگتن از سال 1979 م. دو گروه عمده تحت رهبرى مسعود بارزانى و جلال بارزانى سازماندهى شدند و حزب دمكرات كردستان به رهبرى مسعود و اتحاديه ميهنى كردستان به رهبرى جلال طالبانى فرماندهى مبارزات كردستان عراق را به عهده گرفتند. اين انشعاب برخوردهاى سيتزه جويانه، نزاع هاى خونين و سنگينى را با هزينه هاى بسيار بر مردم كرد عراق تحميل كرد و اين واقعيت را به اثبات رساند كه مبناى قومى نمى تواند پايه مناسبى براى تشكيل دولت ملّى شود.

يورش عراق به كويت در سال 1369 ه. ش. و حملات ائتلاف بين المللى به عراق پس از عقب نشينى از اشغال كويت زمينه اى را براى اعتراض كردها و تحقق دولت محلى كردستان فراهم كرد امّا اين خواسته با تحمل هزينه هايى گزاف به شدت سركوب گرديد زيرا نيروهاى عراقى 2 ميليون كرد را آواره كردند كه 5/ 1 ميليون نفر آنها به ايران پناه

ص: 68

آورند. البته حزب بعث هيچگاه با كردها به توافق نرسيد و رژيم ديكتاتورى عراق كه مايل به اعطاى امتيازات سياسى و اقتصادى به كردها نبود جنگهاى شديدى را با سلاح هاى مدرن بر ضدّ اين قوم مظلوم سامان داد. بمباران مناطق كردنشين حتى با سلاح هاى شيميايى، كوچ اجبارى كردها و اسكان اجبارى آنان در مناطق غير بومى به همراه فشار اقتصادى و محروم نمودن كردها از امكانات رفاهى و ارتباطى، تخريب صدها روستاى كردنشين و ايجاد رعب و وحشت و قتل عام هاى وحشت انگيز از جمله بمباران شيميايى شهر حلبچه در 28/ اسفند/ 1366 نمونه اى از جنايات بى شمار بعثى ها در برخورد با اكراد مى باشد.(1)91

اعراب اهل تسنن

اهل تسنن با نژاد عرب در حوزه مركزى عراق سكونت دارند كه با وجود آنكه در اقليت بوده اند در ادوار گوناگون تاريخى به موقعيت اجتماعى، سياسى و اقتصادى محورى در جامعه دست يافته اند. اين گروه سياسى- مذهبى كه زمامدارى عراق را متوالياً در اختيار داشته و ديگر اقشار مردم را از اين مشاركت محروم نموده و حتى آنان را تحت فشار قرار داده اند. به همين دليل عراق تا كنون نتوانسته است يك دولت كامل كه در آن سهم تمامى مردم ملحوظ شده تشكيل دهد و شيعيان را كه 75% جمعيت عراق را تشكيل مى دهند در عمل شهروند درجه دوم به شمار آورده اند و بزرگترين اقليت عراق يعنى كردها با مشكلات اساسى مواجه بوده و هستند. عرب هاى اهل تسنن اقتدار گرا كردها را به جدايى طلبى و شيعيان را خيانت پيشه معرفى مى كند. و اين در حالى است كه مشكل اساسى شيعيان با دولتهاى قبلى تبعيض در ميزان نمايندگى كليه بخش ها در عرصه هاى سياسى- اجتماعى است و شيعيان نه تنها اهل تفرقه نبوده اند بلكه براى دفاع از سرزمين عراق با سلطه گران و متجاوزان جنگيده اند و در اين مورد با اعراب سنى همكارى و هميارى داشته و بلكه شديدتر از آنها براى حفظ تماميت ارضى مبارزه كرده اند.


1- . اكراد خاورميانه و ايران، دست نويس، به قلم نگارنده، ص 20- 16

ص: 69

فصل اوّل: نجف اشرف

اشاره

ص: 70

ص: 71

در محضر امام على عليه السلام

در محضر امام على عليه السلام

اشاره

سيدجعفر ربّانى

زندگى اميرالمومنين، على عليه السلام نه تنها براى شيعيان و مسلمانان جهان، بلكه همه انسان ها در خور تأمل و شايان الهام گيرى است؛ چرا كه ابعاد وجودىِ آن بزرگوار، همه بشر؛ اعم از دوست و دشمن را، شيفته و مجذوب خود كرده است.

طلوع

تولّد على عليه السلام در روز جمعه، 13 رجب سال 30 عام الفيل، در شهر مكّه و در خانه خدا، اتّفاق افتاد. اين واقعه (تولّد على در كعبه) حادثه منحصر به فردى است كه در طول تاريخ براى هيچكس رخ نداده و نخواهد داد و پيوسته دستمايه شعر و نثر ادب پارسى و عربى قرار گرفته و مى گيرد.(1)92 پدر آن حضرت، ابوطالب، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه به مانند اجداد خويش، شخصى با ايمان و درست كردار بود و در راه دفاع از پيامبر صلى الله عليه و آله دست به شمشير برد و جانفشانى ها كرد و سه سال در شعب ابى طالب در محاصره دشمنان اسلام قرار گرفت.

ايشان هيچگاه بتى را نپرستيد، گرچه مانند اصحاب كهف در دوران عمر، ايمان


1- . علامه امينى، الغدير، ج 6، ص 22، دارالكتاب العربى، بيروت، علامه امينى به بحث مفصل در اين مورد پرداخته و آن را از هفتاد منبع، از كتب شيعه و سنّى نقل كرده است.

ص: 72

خود را پنهان مى داشت و از تاكتيك تقيه استفاده مى كرد.(1)93 مادر اميرالمؤمنين عليه السلام، فاطمه بنت اسد (فرزند هاشم بن عبد مناف) از طايفه قريش و دودمان بنى هاشم است. او نخستين زن (و يازدهمين مسلمان) پس از خديجه بود كه به پيامبر صلى الله عليه و آله، ايمان آورد و به خاطر محبتهايى كه در دوران كودكى به رسول خدا صلى الله عليه و آله كرده بود، به شدّت مورد علاقه و دعاى آن حضرت قرار داشت. هنگام مرگش وصيّت خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و بعد از مرگ وى، آن حضرت در مراسم تشييع و كفن و دفن او حضور يافت، تابوتش را بر دوش گرفت و پيراهن خود را بيرون آورده، دستور داد با آن كفنش كنند.(2)94

فضائل

كسى را ياراى آن نيست كه مناقب على عليه السلام را بشمارد، ليكن به قدر گنجايش اين مقال، قطره اى از آن را ذكر مى كنيم:

1. تولّد در كعبه

يزيد بن قعنب مى گويد:

من و جمعى كنار كعبه نشسته بوديم كه ديديم فاطمه بنت اسد وارد مسجدالحرام شد، در حالى كه حامله بود، آمد و كنار كعبه ايستاد و دست به دعا برداشت: پرودگارا! من به تو و فرستادگانت ايمان دارم. به حق بنيان گذار كعبه (ابراهيم عليه السلام) زايمان را بر من آسان گردان! ناگهان ديدم ديوار پشت كعبه شكافت و فاطمه داخل بيت اللَّه شد، آنگاه ديوار به هم پيوست. ما تصميم گرفتيم در را باز كنيم ولى نتوانستيم، فهميديم امرى غيبى در كار است و اين مسأله از


1- . محمد بن على الصدوق، كمال الدين و تمام النعمه، (م 381) ج 1، ص 171، مؤسسه النشر الاسلامى.
2- . علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج 35، ص 70، داراحياء التراث العربى، و نيز نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م 656)، ج 1، ص 14، مؤسسه الاعلمى، بيروت.

ص: 73

جانب خداوند است. اين خبر به سرعت در شهر مكه پيچيد و فاطمه بنت اسد تا سه روز در داخل كعبه بود و بعد از سه روز، در حالى كه نوزادش (على عليه السلام) را در آغوش داشت، از همان مكان از كعبه بيرون آمد و به مردم گفت: خداوند مرا بر زنان ديگر برترى داد ....»(1)95 يكى از شاعران در باره تولّد على عليه السلام در كعبه، اينگونه سروده است:

روزى كه على به كعبه آمد به وجوداز بهر على خدا در از كعبه گشود

در بسته بداد خانه خود به على حقا كه على است خانه زاد معبود(2)96

2. نامگذارى

طبق احاديث فراوانى كه از شيعه و سنى نقل شده، نام گذارى «على» براى آن حضرت، به طور مستقيم توسط خداوند انجام پذيرفت، گر چه در كتب آسمانى پيشين، به نام هاى خاص ديگرى شهرت داشته است. فاطمه بنت اسد مى گويد:

پس از ولادت على، چون خواستم از خانه كعبه بيرون آيم، هاتفى ندا كرد:

«يا فاطمةُ، سمّيهِ عليّاً فهو عليّ، وَ اللَّه العليّ الأعلى يقول: إنّي شَقَقْتُ إِسْمه مِن اسمي و أدّبته بِأَدَبي و وَقَفتُهُ على غامِضِ علمي».(3)97 «اى فاطمه، نام اين نوزاد را على بگذار كه خداى علىّ اعلى مى فرمايد: من نام او را از نام خود مشتق ساختم و او را به ادب خود آموختم و بر علوم نهان خويش واقف نمودم.»


1- . محمد بن على الصدوق، معانى الأخبار، (م 381) ص 62، مؤسسه النشر الاسلامى.
2- . سيد هاشم رسولى، زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 26، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، علامه سيد رضا هندى نيز به عربى چنين سروده است: لَمّا دَعاكَ اللَّه قِدْماً لَانْ تُولَدَ في الْبَيْتِ فَلَبَيَّتَهُ شَكَرْتَهُ بَيْنَ قُرَيش بِانْ طَهَّرْتُ مِنْ اصْنامِهِمْ بَيْتَه
3- . بحارالأنوار، ج 35، ص 8

ص: 74

3. تربيت يافته پيامبر صلى الله عليه و آله

بيشتر مورّخان آورده اند: در ايام كودكى على عليه السلام، قريش دچار خشكسالى شدند و ابوطالب عائله مند بود و از عهده تأمين مخارج فرزندان برنمى آمد. حضرت محمد صلى الله عليه و آله به عمويش عباس فرمود: برادرت ابوطالب عيالمند است، بيا تا نزد او برويم و مؤونه اش را سبك گردانيم، بدين ترتيب كه من يكى از فرزندانش را برگيرم و تو نيز يكى ديگر را.

عباس پذيرفت و به اتفاق نزد ابوطالب رفته، منظور خويش را درميان گذاشتند. ابوطالب پس از آنكه عقيل را نزد خود نگاه داشت، اختيار را به آنان واگذار كرد. اينجا بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله على را برگرفت و عباس، جعفر را و در اين زمان حضرت على عليه السلام شش سال داشتند.(1)98 بنابراين، شخصيت اميرمؤمنان عليه السلام تحت تربيت مستقيم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و آن هم در حساس ترين زمان تأثير پذيرى، شكل گرفت.

4. اولين مسلمان

سبقت در اسلام، طبق آيه 100 سوره توبه، از امتيازات يك مسلمان است.

همه شيعيان و هفتاد تن از علماى اهل سنت بر اين باورند كه نخستين مسلمان اميرمؤمنان عليه السلام بود و مطابق آنچه در فضيلت قبل ذكر نموديم، اين مطلب طبيعى خواهد بود. روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه دست بر شانه على عليه السلام زد، فرمود:

«أَنْتَ يا عَلِىُّ أَوَّلُ النَّاسِ إِسْلاماً وَ أَوَّلُ النَّاسُ إِيمَاناً وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى».(2)99 انس بن مالك مى گويد:


1- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 15، خود آن حضرت در خطبه 23 نهج البلاغه مى فرمايد: «... وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ ...» در اين خطبه و ساير موارد، ذكرى از مقدار سن آن حضرت، هنگامى كه تحت تربيت مستقيم پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفتند، نشده است.
2- . متقى هندى، كنزالعمال، (م 975) ج 13، ص 124، مؤسسه الرسالة.

ص: 75

«بُعِثَ النَّبيّ يَومَ الإثنين و أسلم علىٌّ يوم الثّلاثاء».(1)100 «رسول خدا صلى الله عليه و آله روز دوشنبه مبعوث شد و على عليه السلام روز سه شنبه اسلام آورد.»

بعضى از معاندان خواسته اند، تقدّم در اسلام على عليه السلام را مخدوش نمايند، به اين بهانه كه حضرتش در آن زمان ده سال بيشتر نداشته. در حالى كه قرآن در مورد حضرت يحيى عليه السلام مى گويد: وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً؛(2)101 «ما حكم نبوت را در كودكى به او داديم».

و از عيسى عليه السلام نقل مى كند كه هنوز در گهواره بود و فرمود: ... إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً.(3)102

شيخ مفيد رحمه الله نيز در اين مورد مى گويد: «صغر سن منافاتى با كمال عقل ندارد و بلوغ، در احكام شرعى معتبر است نه احكام عقلى.»(4)103 5. ليلة المبيت

پس از سيزده سال اقامت پر رنج رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه، مشركان در شبى خوفناك تصميم به ترور آن حضرت گرفتند. همان شب پيامبر به فرمان خداوند از شهر مكه خارج و در «غار ثور» پنهان شد و سپس عازم يثرب گرديد و به على عليه السلام دستور داد تا در بستر آن حضرت بخوابد و رو انداز مخصوص آن حضرت را بر خود بيفكند. در آن شب عده اى از مشركان مكه در پشت ديوار منتظر فرصت بودند تا با شمشيرهاى آخته به حضرتش حمله كنند و در اين ميان، پى در پى به سوى خوابيده در بستر، سنگ مى زدند «فلا يشكّون أنّه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حتّى إذا برق الفجر ...»؛(5)104 «شك نداشتند كه وى رسول خدا است تا وقتى كه فجر طالع گرديد.»


1- . الغدير، ج 3، ص 224
2- . مريم: 12
3- . مريم: 30
4- . الفصول المختاره، شيخ مفيد، ص 275، المؤتمر الاسلامى لالفية الشيخ المفيد.
5- . بحارالأنوار، ج 19، ص 60؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه، ابن اثير (م 630)، ج 3، ص 285، دارالمعرفه.

ص: 76

6. هجرت

گرچه على عليه السلام در اصل هجرت با ساير اصحاب يكسان است ولى آنچه مهاجرت ايشان را ممتاز مى سازد، چند نكته است:

الف: پس از هجرت پيامبر و طبق دستور آن حضرت، امام على عليه السلام چند روز در مكّه ماند تا بدهى هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را پرداخت كند و امانتهايى كه نزد ايشان بود را به صاحبانش برگرداند.

ب: اميرمؤمنان عليه السلام در هنگام هجرت، كه نيمه شب انجام شد، فواطم (فاطمه زهرا عليها السلام، فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زبير بن عوام) را با خود برداشت و به سمت مدينه حركت كرد.

ج: على عليه السلام و همراهان، پس از حركت از مكه، مورد تعقيب گروهى از مشركان قرار گرفتند كه تقاضاى بازگشت به مكه را داشتند، وقتى نصحيتهاى آن حضرت در آنها تأثير نگذاشت، با آنها درگير شده جنگيد و يكى از آنها را به هلاكت رساند و بقيه متوارى شدند.

ه: پيامبر روز اوّل ماه ربيع الاول، از غار ثور به سوى مدينه حركت كردند و روز دوازدهم همان ماه به نخستين محلّه مدينه؛ يعنى قُبا رسيدند، ولى به احترام اميرالمؤمنين عليه السلام وارد مدينه نشدند، بلكه صبركردند تا آن حضرت به آنجا برسد و به آنان ملحق شود و بدين سبب تا روز پانزدهم ربيع (سه روز) صبر كردند و پس از ورود على عليه السلام با همراهى ايشان، وارد مدينه شدند كه همين امر سبب خشم برخى از صحابه گرديد.(1)105 7. ساختن مسجد النبىّ صلى الله عليه و آله

نخستين اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله پس از ورود به يثرب (مدينه)، بناى مسجد بود. على عليه السلام نيز در ساخت مسجد، فعاليت زيادى كرد و اين رجز را مى خواند:


1- . اسدالغابه، ج 3، ص 284؛ نك: استاد سبحانى، فروغ ابديت، ج 1، صص 363- 342، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

ص: 77

لا يستوي من يعمر المساجداًو من يبيت راكعاً و ساجداً

يدأب فيها قائماً و قاعداًو من يكر هكذا معانداً

و من يرى عن الغبار حائداً(1)106 پس از اتمام كار مسجد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و جمعى از مهاجرين، براى خود اتاق هايى در اطراف مسجد و چسبيده به آن ساختند و هر كدام درى از اتاق خود به مسجد گشودند كه در هنگام نماز و اوقات ديگر، از همان درها رفت و آمد مى كردند. تا پس از چندى كه از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور آمد:

«سُدّوا الْأَبْوابَ كُلَّها إِلَّا بابَ عَلِىٍّ»؛ «درها را ببنديد مگر در خانه على عليه السلام را.»

چون صحابه زبان به اعتراض گشودند، پيامبر فرمود:

«مَا أَنَا سَدَدْتُ أَبْوَابَكُمْ وَ فَتَحْتُ بَابَ عَلِيٍّ عليه السلام وَ لَكِنَّ اللَّهَ فَتَحَ بابَ عَلِىٍّ وَ سَدَّ أَبْوَابَكُمْ»؛(2)107 «من از پيش خود اين كار را نكردم بلكه خدا در خانه على را باز گذارد و درهاى شما را بست.»

8. اخوّت با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

چند ماه از ورود پيامبر به مدينه نگذشته بود كه آن حضرت، طى مراسمى ميان اصحاب خود از مهاجر و انصار پيمان برادرى برقرار كرد و خود حضرتش با على بن ابى طالب عليه السلام پيمان اخوّت بست و به ايشان فرمود: « «أَنْتَ أَخِي وَ أنَا أَخُوكَ».

و طبق برخى نقل ها، رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان مهاجر و انصار پيمان اخوّت بست و براى على عليه السلام برادرى تعيين ننمود. على عليه السلام از حضرت پرسيد:

«اى رسول خدا، ميان اصحاب خود پيمان برادرى بستى ولى مرا با هيچ كس برادر قرار ندادى؟»


1- . بحارالأنوار، ج 20، ص 243
2- . احقاق الحق، شهيد قاضى نوراللَّه شوشترى (1019)، ج 5، ص 540- 584

ص: 78

پيامبر فرمود:

«سوگند به خدايى كه مرا به حق به نبوّت برگزيد، تو را باز نگذاشتم مگر براى خودم. تو نسبت به من، به منزله هارون به موسايى، جز آنكه پيامبرى پس از من نيست و تو برادر و وارث من هستى. تو با من و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من خواهيد بود. «أَنْتَ أَخِي وَ رَفِيقِي» سپس اين آيه (كه در مورد بهشتيان است) را سه مرتبه تلاوت كرد: ... إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ(1)108 يعنى دوستان در راه خدا كه به يكديگر مى نگرند.»

در احاديث بسيارى كه اهل سنّت نيز نقل كرده اند آمده است كه پيامبر فرمودند:

«من و على از يك نور يا يك شجره هستيم.»(2)109 9. جنگ بدر

در سال دوم هجرت، جنگ بدر به وقوع پيوست كه با پيروزى مسلمين به پايان رسيد. اميرالمؤمنين عليه السلام در اين پيروزى، سهم بزرگى داشت؛ چرا كه دلاوران و شجاعانى از مشركين همچون «وليد بن عتبه، عاص بن سعيد، طعيمة بن عدىّ، نوفل بن خويلد و ...» به دست آن حضرت به هلاكت رسيدند. اينان كسانى بودند كه هر يك به تنهايى در برابر انبوهى از دشمن مقاومت مى كردند. براى مثال، نوفل كسى است كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد وى در جنگ حاضر شده، دست به دعا برداشت: «أَللَّهُمَّ اكْفِنِي نُوفِلًا»؛ «خدايا! مرا از شرّ نوفل آسوده ساز» و چون در پايان جنگ شنيدند كه نوفل به دست على عليه السلام كشته شد، تكبير گفت و شكر خدا را به جا آورد؛ «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي أَجابَ دَعْوَتِي فِيهِ».(3)110


1- . حجر: 47؛ احقاق الحق، ج 7، ص 439
2- . علامه تسترى در جلد پنجم احقاق الحق، ص 242 به بعد، بحثى طولانى در اين مورد و هم در اينكه پيامبر و على عليهما السلام از نور واحد مى باشند، آورده است.
3- . شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 60، انتشارات علميّه اسلاميّه.

ص: 79

10. همسرى فاطمه عليها السلام(1)111

ره توشه عتبات عاليات ؛ ؛ ص79

ام صادق عليه السلام فرمودند:

«لَوْ لا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لِفَاطِمَةَ مَا كَانَ لَهَا كُفْوٌ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ مِنْ آدَمَ وَ مَنْ دُونَهُ»؛(2)112 «چنانچه خداوند على عليه السلام را نمى آفريد، همشأنى براى فاطمه عليها السلام در روى زمين يافت نمى شد.»

تاريخ نگاران نوشته اند كه خواستگاران زيادى براى حضرت زهرا عليها السلام آمدند امّا پيامبر مى فرمود: «أَمْرِها إِلى رَبِّها»؛ «اين مطلب با خدا است» تا آنكه على عليه السلام اقدام به خواستگارى كرد و پيامبر گرامى پذيرفت.(3)113 11. لا سيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا على

سال سوم هجرت، جنگ احُد به وقوع پيوست كه در ابتدا با پيروزى مسلمين همراه بود، ولى بر اثر نافرمانى جمعى از مسلمانان، مصيبتهاى سختى بر لشكر اسلام وارد شد و آنان را مجبور به شكست كرد. دشمن به قصد جان پيامبر كه افرادى و از جمله على عليه السلام گرد ايشان بودند جلو آمد و عده زيادى از مسلمين را به شهادت رساند. تنها بازماندگان در اطراف پيامبر عبارت بودند از على عليه السلام، ابودجانه و سهل بن حنيف. اگر نبود دفاع اميرالمؤمنين عليه السلام و رشادت هاى آن بزرگوار، به يقين جان پيامبر گرامى اسلام در خطر بود و چه بسا نشانى از اسلام باقى نمى ماند. بدين سبب بود كه همه اصحاب در پايان اين جنگ شنيدند كه جبرئيل فرياد برآورد: «لا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ».(4)114


1- جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.
2- . الكافي، ج 1، ص 461؛ بحارالأنوار، ج 103، ص 375
3- . احقاق الحق، ج 6، ص 592
4- . الكافي، ج 8، ص 110

ص: 80

12. لَضَرْبَةُ عَلِىٍّ يَومَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثّقْلَيْن».(1)115

شوّال سال پنجم هجرت، مشركين مكه با همدستى يهوديان مدينه با مردان جنگى و ساز و برگ كامل به سمت اين شهر حركت كردند. اين خطر بزرگ كه با توطئه منافقين داخل مدينه و گرسنگى و ترس شديد مسلمين قرين شد، سبب تزلزل بسيارى از ياران پيامبر گرديد.

در اين لشكركشىِ بزرگ كه حضور «عمرو بن عبد وَدّ» (شجاع ترين عرب كه به تنهايى با هزار مرد جنگى مقابله مى كرد) جوّ رعب و وحشت را بر مسلمين حاكم كرده بود، تنها و تنها شجاعت على عليه السلام به مسلمين روحيه بخشيد و دل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را شادمان كرد و آن چيزى جز مقاتله با عمرو نبود. در اين هنگام نبىّ گرامى فرمود:

«بَرَزَ الإِيْمانُ كُلُّهُ إِلىَ الشِّركِ كُلِّهِ»؛ «همه ايمان با همه شرك روبرو گرديد.»

و پس از كشته شدن عمرو بن عبد وَدّ به دست اميرالمؤمنين عليها السلام بنابر نقل متواتر شيعه و سنى، پيامبر فرمود:

«لَضَرْبَةُ عَلِىٍّ يَومَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثّقْلَيْن».(2)116 «همانا ضربت على عليه السلام در روز خندق، از عبادت جن و انس برتر بود.»

13. جنگ خيبر

خيبر، مركز بسيارى از توطئه ها توسط يهوديان بر ضدّ مسلمانان بود؛ بدين سبب در سال هفتم هجرت، رسول خدا صلى الله عليه و آله به فكر فتح «خيبر» در دويست كيلومترى مدينه در شمال غرب اين شهر افتاد. اين قلعه پايگاه محكم آنان و متشكل از هفت قلعه تو در تو بود. پيامبر به همراهى 1600 تن از ياران، اين منطقه را محاصره كردند.

طولى نكشيد كه لشكرى را به فرماندهى ابوبكر براى فتح خيبر فرستاد. او بدون هيچ گونه پيروزى بازگشت. دفعه دوم، لشكر را به عمر سپردند او نيز كارى از پيش نبرد.

پيامبر فرمودند:


1- . إقبال الأعمال، ص 467
2- . إقبال الأعمال، ص 467

ص: 81

«لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ ...»(1)117 «فردا پرچم را به مردى مى سپارم كه خدا و رسول را دوست دارد و آنها نيز او را دوست مى دارند. حمله افكنى كه فرار نكند.»

آنگاه فرمود: على كجاست؟ گفتند دچار درد چشم است. پيامبر در حق ايشان دعا كردند و على را به ميدان نبرد فرستادند.(2)118 آرى، در اين جنگ بود كه «مرحب خيبرى» قهرمان بزرگ يهود به هلاكت رسيد و در قلعه به دست آن حضرت از جايى كنده شد و قلعه ها يكى پس از ديگرى فتح گرديد.

خود اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد فرمود: «وَ اللَّهُ ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَرٍ بِقُوَّةٍ جِسْمانِيّة وَ لكِنْ بِقُوَّةٌ رَبّانِيّة».(3)119 14. ردّ شمس

دانشمندان شيعه و بسيارى از علماى اهل سنّت اين ماجرا را نقل كرده اند كه در سال هفتم هجرت، هنگام عصر، پيامبر، على عليهما السلام را به دنبال مأموريتى فرستاد و به دنبال آن، نماز عصر حضرت قضا شد. پيامبر دست به دعا برداشت:

«اللَّهُمَّ إِنَّ عَلِيّاً كَانَ فِي طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ فَارْدُدْ عَلَيْهِ الشَّمْسَ».(4)120 «خدايا! او در راه طاعت تو و فرمانبردارى پيغمبرت بوده است. پس خورشيد را براى او باز گردان.»

اسما مى گويد: خورشيد را ديدم كه غروب كرد ولى ديدم كه بار ديگر طلوع نمود.(5)121


1- . الكافي، ج 8، ص 349
2- . الارشاد، ج 1، ص 110
3- . إرشادالقلوب، ج 2، ص 246
4- . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 203
5- . قطب الدين راوندى، الخرايج و الجرائح، (م 573)، ج 1، ص 52

ص: 82

15. شكستن بتها

شكستن بتهاى كعبه، دو مرتبه به دست على عليه السلام انجام گرفت؛ يك مرتبه قبل از هجرت و يك مرتبه در فتح مكه، پس از هجرت.

آرى، على عليه السلام بر دوش رسول خدا صلى الله عليه و آله بالا رفت و كعبه، اين يادگار ابراهيم عليه السلام به دست او از لوث بتها پاك گرديد.(1)122 16. جنگ حنين

پس از فتح مكه، توطئه اى ديگر برضدّ مسلمانان از جانب مشركان طرح ريزى شد و جنگ «حنين» به وجود آمد. در اين نبرد مسلمانان به علّت كثرت جمعيت دچار غرور شدند و همين امر سبب شكست آنان گرديد و همگى گريختند جز ده نفر كه يكى از آنان اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(2)123 17. جنگ تبوك

سال نهم هجرت به پيامبر خبر رسيد روميان در صدد حمله به شمال غرب حجازند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله با اعلام بسيج عمومى به همراه سى هزار نفر به سوى «تبوك» حركت كردند، ولى از آنجا كه اين سفر در اواخر تابستان و زمان برداشت خرما و خشكسالى و همراه با فاصله زياد بود، جمعى از منافقان از اين حركت سر باز زده، تصميم گرفتند در مدينه بمانند تا با تبليغات سوء و جلسات مخفى، مركز حكومت اسلام را متزلزل سازند.

بدين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در مدينه باقى گذاشت. اميرالمؤمنين صلى الله عليه و آله به حضرت عرض كرد:


1- . لارشاد، ج 1، ص 141
2- . همان مدرك.

ص: 83

تَخْلِفني مَعَ الْخَوالِفِ؟»؛ «آيا مرا با متخلّفان به جاى نهادى؟»

پيامبر پاسخ دادند:

«إِنَّ الْمَدِينَةَ لا تَصْلَحُ إِلَّا بِي أَوْ بِكَ»؛ مدينه جز با حضور من يا تو اصلاح نخواهد شد.»

آنگاه فرمودند:

«أَ ما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إِلَّا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي؟»(1)124 18. مباهله

جمعى از بزرگان نصاراى نجران وارد مدينه شدند و پس از گفتگوى طولانى با پيامبر، حاضر به تسليم در برابر حقيقت نگشتند، از اين جهت، حضرتش به آنها پيشنهاد مباهله- نفرين طرفينى- داد و آنان نيز پذيرفتند. همه مورّخان نوشته اند در روز موعود، پيامبر همراه اميرالمؤمنين عليه السلام فاطمه زهرا عليها السلام امام حسن و امام حسين عليهما السلام از منزل خارج شدند و در جايگاه خود قرار گرفتند. بزرگِ مسيحيان كه اين منظره را ديد، رو به ياران خود كرده، گفت: من چهره هايى مى بينم كه چنانچه دست به دعا بردارند، كوهها از جاى خود كنده مى شوند اگر مايل هستيد ناقوس كليساها به صدا درآيد و مسيحيتى در روى زمين باقى بماند، از اين مباهله خوددارى كنيد. قرآن نيز در سوره آل عمران، اشاره به اين ماجرا نموده از على عليه السلام تعبير به «نفس» و جان پيامبر كرده است.(2)125 19. حَجّة الوداع

سال دهم هجرت، پيامبر عازم حج شد، در اين سفر، كه همه زنان آن حضرت و جمع زيادى از مهاجران و انصار، همراه ايشان بودند، هنگام بازگشت، در روز جمعه


1- . الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، شيخ مفيد (م 413)، ج 1، ص 141- 145، انتشارات علميه اسلاميّه.
2- . آل عمران: 61، فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ.

ص: 84

هيجدهم ذى حجه، جبرئيل اين آيه را نازل كرد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ.(1)126

و آنگاه پيامبر بعد از نماز ظهر، ضمن خطبه اى، موضوع جانشينى على عليه السلام را مطرح كرد و سه مرتبه فرمود: «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» سپس افزود: «الَّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ أحَبّ مَن أَحَبَّهُ و أبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ و انْصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخْذُل مَن خَذَلَهُ، وَ أَدرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ ...»، و بعد فرمودند شاهدان به غايبان برسانند.

آنگاه اصحاب، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمده اين مقام را به حضرتش تهنيت گفتند.(2)127 20. غسل دادن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد خاندان خويش وصيّت كرد: «إِنِّي تارِكٌ فِيكُم الثّقْلَين كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي». آنگاه خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «لا يُغَسِّلْني أَحَدٌ غَيْركَ».

على مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي ... وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ صلى الله عليه و آله وَ الْمَلائِكَةُ أَعْوَانِي».(3)128***

آنچه تا اين مرحله آورديم، بخشى از فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه طبق تاريخ حيات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مرتب ساختيم، اكنون به بيان بخشى ديگر از فضايل و يا بخشهايى از زندگى آن بزرگوار مى پردازيم:


1- . مائده: 67
2- . يوسف بن عبداللَّه القرطبى، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، (م 463)، ج 3، ص 203؛ هر يك از دانشمندان، به تفصيل يا اجمال در اين مورد بحث كرده اند.
3- . احقاق الحق، ج 7، ص 29

ص: 85

علم و دانش

در كثرت علم على عليه السلام، همين بس كه پيغمبر خدا هنگام رحلت به رازگويى با آن بزرگوار پرداخت و وقتى از على عليه السلام سؤال شد آن راز چه بود، فرمود: «عَلَّمَنِي ألفَ باب مِنَ الْعِلْمِ ينفتح لي مِن كُلِّ باب ألف باب».

دليل هاى ديگرى نيز ما را بر علم آن حضرت رهنمون مى گردند:

الف: گفتار آن حضرت: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»؛(1)129 «از هرچه مى خواهيد، بپرسيد.»

تاريخ نگاران، آورده اندكه غير ازآن امام همام، هركس اين ادعا را نمود، رسوا شد.

ب: مراجعات از دور و نزديك به على عليه السلام و در سخت ترين مسائل، به گونه اى كه غاصبان حق آن حضرت كه خود را به عنوان خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله معرفى كرده بودند، در اكثر سؤالات، وامانده ناچار به استفاده از زلال علم آن جانشين واقعى بودند.

ج: قضاوت هاى بى نظير اميرالمؤمنين عليه السلام؛ چرا كه بديهى است قضاوت صحيح، بدون علم ممكن نيست.

د: سخنان گهربار و بى مانند اميرالمؤمنين عليه السلام چه اخبار از آيندگان و چه كلمات عميق نهج البلاغه و ساير گفتارها، گويا قطره اى از درياى دانش علوى است.(2)130 زهد

اميرمؤمنان عليه السلام باتشريح ماهيّت فريباى دنيا، خطاب به آن مى فرمايد «غُرُّي غَيْرِي».(3)131 آن حضرت، در حالى كه مى توانست بهترين بهره ها را از دنيا بگيرد، اما در حدّ پايين ترين افراد، زندگى مى گذراند. در حالى كه باغ ها، قنوات و چاه هاى بسيارى احداث و سپس همه را در راه خدا وقف كرد.


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 128
2- . نك: اسدالغابه، ج 3، ص 287
3- . نهج البلاغه (ترجمه محمّد دشتى)، قصارالحكم، حكمت 77، ص 638، انتشارات مشهور.

ص: 86

عدل

يكى از صفات برجسته على عليه السلام عدل آن حضرت است كه همين امر نيز سبب شهادتش گرديد. او چنانچه مى شنيد فرماندارش به كسى ستم روا داشته، به عزل يا تفحّص از حال او مبادرت مى كرد و به احدى از نزديكان خويش اجازه بهره بردارى خصوصى از بيت المال را نمى داد. زمانى كه شنيد دخترش دست بندى از بيت المال را به طور عاريه مضمونه گرفته است، نهيب بر ابن ابى رافع (مسؤول بيت المال) زد و فرمود:

چرا به مسلمانان خيانت كردى؟ سپس فرمود: اگر دخترم دستبند را به عنوان عاريه مضمونه نگرفته بود، اوّلين زن هاشمى بود كه دستش را به عنوان دزدى قطع مى كردم! آنگاه خطاب به دخترش كه گفته بود من پاره تن شما هستم، فرمود: آيا همه زنهاى مهاجر در روز عيد خود را به چنين چيزى زينت مى كنند؟ آن حضرت سرانجام دستبند را گرفت و به جاى خود بازگرداند.(1)132 عبادت

هنگام نماز، رنگ از رخسار مباركش مى رفت و بدنش مى لرزيد. به حضرتش عرض مى شد: شما را چه مى شود؟ مى فرمود: وقت اداى امانتى رسيده كه خداوند آن را به آسمان و زمين و كوه ها عرضه داشت و آنها از حملش امتناع ورزيدند.(2)133 ابن عباس مى گويد:

«در جنگ صفين ديدم امام در حالى كه شمشير مى زند، مراقب خورشيد است.

وقتى از سبب اين امر پرسيدم، فرمود: مراقب زوال هستم، گفتم: در اين گير و دار جنگ، وقت نماز است؟ فرمود: «إِنَّمَا نُقَاتِلُهُمْ عَلَى الصَّلاةِ» و باز ابن عباس مى گويد: هيچگاه نماز شب آن حضرت ترك نشد حتى شب جنگ.»(3)134


1- . بحارالأنوار، ج 40، ص 337
2- . بحارالأنوار، ج 41، ص 17
3- . شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ماده «صلاة».

ص: 87

حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام

بعد از بيست و پنج سال روى گردانى از على عليه السلام و كنار گذاشتن حديث غدير و پس از آنكه جامعه حجاز و عراق به علّت بى لياقتى حاكمان، دچار تحيّر شدند، مردم به اميرالمؤمنين عليه السلام روى آرودند. حضرت، ضمن سخنرانى در جمع كثيرى از مردم، فرمود:

«اگر نبود حضور حاضران و اتمام حجّت به وسيله آنان، ريسمان شتر خلافت را به گردنش مى انداختم تا هر جا كه خواهد برود.»(1)135 آغاز حكومت آن حضرت، سال 35 هجرى و انتهاى آن، سال 40 بود. اين دولت كريمه پنج ساله، داراى ويژگى هايى است كه به بخشى از آنها اشاره مى شود:

1. زندگى آن حضرت از نظر مادى و اقتصادى، در اين مدّت از عمرش، به مانند پايين ترين و ضعيف ترين اقشار جامعه بود.

«وَ لَقَدْ وُلِّيَ النَّاسَ خَمْسَ سِنِينَ فَمَا وَضَعَ آجُرَّةً عَلَى آجُرَّةٍ ...».(2)136 «در اين 5 سال، آجرى بر روى آجر قرار نداد و زمينى را نخريد و درهم و دينارى بر جاى نگذاشت.»

خود آن حضرت مى فرمايد:

«به خدا سوگند آن قدر جبّه خود را پينه زدم تا آنكه از پينه زننده خجالت كشيدم و كسى به من گفت: آيا بعد از اين همه، آن را از خود دور نمى كنى؟»(3)137


1- . نهج البلاغه، خطبه 3، ص 48
2- . الكافي، ج 8، ص 129
3- . محدّث نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 272، مؤسسه آل البيت.

ص: 88

2. رسيدگى به شكايات؛ سوده يكى از زنان شجاع عرب در حضور معاويه، لب به مدح على عليه السلام گشود و گفت:

«روزى به شكايت از فرماندار، نزد ايشان رفتم، او نماز مى خواند، پس از نماز با مهربانى فرمود: حاجتى دارى؟ شكايت خود را گفتم. على عليه السلام گريه كرد و گفت:

خدايا! تو شاهدى كه من اينان را براى ظلم بر خلق تو نگماشته ام! آنگاه تكه پوستى برداشت و نامه اى نوشت و به من داد. اين نامه را به والى آن شهر رساندم. فرماندار اين نامه را خواند و دست از كار برداشت، در حالى كه از كار بركنار شده بود.»(1)138 3. جنگ هاى متوالى؛ در مدّت محدود حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام سه جنگ بزرگ بر آن حضرت تحميل گرديد:

جنگ جمل (ناكثين)؛ بنيان گذار اين جنگ، عايشه و ياران او، طلحه و زبير بودند كه جزو نخستين بيعت كنندگان با اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مى رفتند. اين نبرد، در سال 36 هجرى در بصره به وقوع پيوست و يك روز بيشتر طول نكشيد و على عليه السلام بعد از نصايح بسيار و اتمام حجّت و شروع جنگ توسط دشمن به دفاع پرداخت و اين فتنه را ريشه كن ساخت.

جنگ صفين (قاسطين)؛ شام يكى از استان هاى تحت حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه معاويه اعلام خود مختارى كرد و قصد تجزيه مملكت اسلامى را در سر مى پروراند. در بيست و دوم محرم سال 37 هجرى در منطقه صفّين اين نبرد به وقوع پيوست و با رشادت هاى مجاهدينى همچون مالك اشتر، مى رفت كه اين غائله نيز ريشه كن گردد ولى تزوير دشمن از يكسو و نابخردى بعضى از ياران از سوى ديگر، اين جنگ را متوقف كرد. معاويه با راهنمايى عمرو بن عاص، قرآنها را بر سر نيزه ها بلند كرده، كوته بينان را به ترديد انداختند و صلح را بر حضرتش تحميل كردند و همان ساده انديشان، شخصى همچون ابوموسى اشعرى را به داورى برگزيدند كه هيچيك از اين امور، مورد رضايت حضرت على عليه السلام نبود.

جنگ نهروان (مارقين)؛ اينان همان متعصبان بى رحم و كوردلى بودند كه از كثرت


1- . بحارالأنوار، ج 41، ص 119

ص: 89

عبادت، پيشانى آنها پينه بسته بود ولى از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بهره اى نداشتند. آنها مى گفتند ما با پذيرفتن حكميّت در جنگ با معاويه گناه كرديم و كافر شديم و همگى بايد توبه كنيم و رفته رفته هر حاكميتى را مورد انكار قرار دادند.

على عليه السلام بعد از نصايح بسيار، بعضى از آنان را هدايت كرد ولى بقيه بر عناد خود اصرار ورزيدند. در اين جنگ چهار هزار نفر از آنان به دست لشكر على عليه السلام به هلاكت رسيدند و تنها ده نفر از آنان موفق به فرار شدند.

گفتنى است، ماجراى خروج آنان بر حاكميت و دين را سال ها قبل، پيامبر به على عليه السلام خبر داده بودند.(1)139 بعد از اتمام اين نبرد، اميرالمؤمنين عليه السلام ضمن سخنرانى فرمود:

«من چشم فتنه را درآوردم و كسى ديگر جز من جرأت بر چنين امرى نداشت.»(2)140

شهادت

مدّتى پس از ماجراى نهروان، جمعى از خوارج در مكه گرد آمدند و به اين نتيجه رسيدند كه امّت اصلاح نخواهد شد مگر با از ميان برداشتن على عليه السلام و معاويه و عمرو بن عاص. عبدالرحمان بن ملجم گفت: من خاطر شما را از على آسوده مى سازم. بَرَك بن عبداللَّه قتل معاويه را برعهده گرفت و عمرو بن بكر كشتن عمرو عاص را. تصميم آنان بر اين شد كه در شب 19 رمضان به اين امر اقدام كنند. برك، عازم شام گرديد، اما توانست معاويه را مجروح سازد. و عمرو بن بكر راهى مصر شد ولى در آن شب شخصى ديگر به جاى عمروعاص به مسجد آمد و او كشته شد.

و اما ابن ملجم وارد كوفه شد و با زنى به نام «قطام» آشنا گرديد و از وى خواستگارى نمود. قطام بخشى از مهر خود را كشتن اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داد.

ابن ملجم شب 19 رمضان سال 40 هجرى وارد مسجد كوفه گرديد و با شمشيرى


1- . احقاق الحق، ج 8، ص 522
2- . نهج البلاغه، خطبه 93، ص 172

ص: 90

كه آن را آلوده به زهر نموده بود، بر فرق مبارك حضرت زد. در اين هنگام دو سخن شنيده شد؛ يكى از على عليه السلام كه فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة» و ديگرى از جبرئيل هنگامى كه درهاى مسجد به هم خورد و لرزه اى زمين را فراگرفت كه فرياد برآورد:

«تَهَدَّمَتْ وَ اللَّه أركان الهُدى ... قُتل عَلِيّ الْمُرتَضى قَتَلَهُ أَشْقَى الأَشْقِياء».(1)141

فرزندان و برادران على عليه السلام

رجال شناسان، تعداد اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام را 28 نفر دانسته اند:

1- 5: امام حسن، امام حسين عليهما السلام، زينب عليها السلام، امّ كلثوم عليها السلام، ومحسن ازفاطمه زهرا عليها السلام

6. محمد حنفيه از خوله (دختر جعفر بن قيس).

7- 10: ابوالفضل العباس عليه السلام، جعفر، عثمان و عبداللَّه از امّ البنين (فاطمه دختر حزام ابن خالد) همگى در كربلا به شهادت رسيدند.

11. يحيى بن على، از اسماء بنت عميس

12- 13: محمد اصغر و عبيداللَّه از ليلى دارميه (دختر مسعود) كه بنابر قولى اينان نيز در كربلا به شهادت رسيدند.

14- 15: عمر اطرف و رقيه از امّ حبيبه بودند كه دوقلو به دنيا آمدند.

16- 17: امّ الحسن و رمله از امّ سعيد بودند.

18- 28: نفيسه، زينب صغرى، رقيه صغرى، امّ هانى، امّ كرام، جمانه، امامه، امّ سلمه، ميمونه، خديجه و فاطمه از زنان ديگر.(2)142 برادران على عليه السلام عبارتند از: طالب، عقيل، جعفر و على عليه السلام كه ميان آنها ده سال فاصله بود؛ يعنى هنگامى كه آن حضرت به دنيا آمدند، جعفر ده سال، عقيل بيست سال و طالب سى سال داشتند.


1- . بحارالأنوار، ج 42، ص 282
2- . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 135، كتاب فروشى علمّيه اسلاميّه.

ص: 91

اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام

برخى ياران مشهور امام على عليه السلام عبارت بودند از:

1. اصبغ بن نباته 2. اويس قرنى 3. حارث بن عبداللَّه الاعور الهمدانى 4. حجربن عدىّ الكندى 5. رُشيد هجرى 6 و 7. زيد و صعصعه فرزندان صوحان العبدى 8. سُليمان ابن صُرد خزاعى 9. سهل بن حنيف انصارى 10. ابوالاسود دئلى 11. عبداللَّه بن ابى طلحه 12. عبداللَّه بن بُديل 13. عبداللَّه بن جعفرالطيّار 14. عبداللَّه بن خبّاب 15. عبداللَّه بن عباس 16. عُثمان بن حُنيف 17. عدىّ بن حاتم 18. عقيل بن ابى طالب 19. عمرو بن حَمِق خزاعى 20. قنبر 21. كميل بن زياد نخعى 22. مالك اشتر 23. محمد بن ابى بكر 24. محمد بن ابى حذيفه 25. ميثم تمّار 26. هاشم بن عُتبه.(1)143

نهج البلاغه

نهج البلاغه، همان درياى بيكرانى است كه ساحلى براى آن شناخته نشده و نهايت آن براى احدى درك نگرديده است و اين همان بحر پرگوهرى مى باشد كه هر يك از محققان و عالمان به قدر ظرفيت خويش توانسته اند از آن بهره گيرند.

اين مجموعه را سيد رضى (359- 406) از كتب معتبر و مختلفى كه نزد وى بوده جمع آورى نمود، كه مشتمل بر 241 خطبه، 79 نامه و 480 سخن كوتاه و حكمت آميز است.

به مصداق «كلام الامير اميرالكلام» مى توان اذعان نمود كه نهج البلاغه معجزه اى است كه ويژگى هايى را همچون قرآن در خود جمع كرده است:

الف: فصاحت و بلاغت.

ب: چند بُعدى بودن و قابليت تفسيرهاى گوناگون.

ج: عدم تأثير مرور زمان بر آن.

د: خضوع همه ادبا در برابر نهج البلاغه.


1- . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 141، كتاب فروشى علمّيه اسلاميّه.

ص: 92

ه: نفوذ در ابعاد روح و روان بشر.

ابن ابى الحديد (قرن هفتم) مى گويد:

«به حق سخن على عليه السلام را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده اند. همه مردم، فن خطابه و نويسندگى را از او گرفته اند. كافى است كه مردى مانند «جاحظ» در «البيان و التبيين» و ساير كتب خويش ستايشگر او است.»(1)144


1- . استاد مطهرى، سيرى در نهج البلاغه، ص 15، انتشارات صدرا.

ص: 93

ستارگان نجف

ستارگان نجف

اشاره

على احمدى

حوزه علميه مقدس نجف اشرف توسط شيخ الطائفه، طوسى در قرن چهارم ه.

تأسيس گرديد و بيش از هزار سال است كه عاشقان علوم اهل بيت در جوار مرقد منور و ملكوتى امام على عليه السلام از درياى بيكران علم استفاده مى كنند. در طول حيات پربار اين حوزه كهن، عالمان بسيار بزرگى برخاسته و چراغ راه شيعيان جهان شدند. و پس از عمرى مجاهدت در راه اعتلاى فرهنگ ناب تشيع، در جوار مرقد ملكوتى مولى الموحدين، امام على آرميده اند. در اين مقاله به زندگى تعدادى از اين عالمان بزرگ مى پردازيم و از خداوند براى آنها علوّ مقام خواهانيم. اين مقاله از كتاب وزين و ارزشمند گلشن ابرار جلدهاى 1 و 2 كه توسط جمعى از نويسندگان نوشته شده و با همكارى پژوهشكده باقرالعلوم به چاپ رسيده است، اقتباس گرديده كه از مؤلفان آن تشكر و قدردانى مى شود.

شيخ الطائفه، طوسى

محمدبن حسن طوسى، در ماه مبارك رمضان 385 در طوس زاده شد. پس از گذراندن مراحل مقدماتى در طوس، در سن بيست و سه سالگى به حوزه علميه بغداد كه در آن زمان يكى از بهترين حوزه هاى شيعى بود، رهسپار گرديد. در بغداد نزد شيخ مفيد، زعيم حوزه، زانوى شاگردى زد و پس از مدتى به درجه اجتهاد رسيد و كتاب وزين

ص: 94

«تهذيب الاحكام» را به رشته تحرير درآورد.

شيخ طوسى در سال 436 ه. ق. پس از فوت سيد مرتضى، به مقام زعامت مردم و رياست حوزه علميه بغداد رسيد و به راهنمايى مردم، تربيت شاگردان و اداره حوزه عليمه مشغول گرديد. از محضر او عالمان زيادى كسب فيض كرده اند. در تاريخ آمده است كه سيصد مجتهد در درس او حاضر مى شدند؛ از جمله شاگردان مبرّز او: اسحاق بن بابويه قمى، ابن شهر آشوب، ابو الفتح كراجكى و ديگران را مى توان نام برد.

در سال 447 ه. ق. طغرل بيگ سلجوقى به بغداد حمله كرد و محله شيعه نشين اين شهر را به خاك و خون كشيد و اموال شيعيان را به غارت برد. او به كتابخانه ها هم رحم نكرد و آنها را به آتش كشيد؛ از جمله كتابخانه بزرگ «ابونصر شاپورى» در سال 449 ه. ق. در آتش سوخت. مأموران حكومتى به منزل شيخ حمله كردند و كتابهاى او را به آتش كشيدند. شيخ طوسى براى حفظ ميراث شيعه و حوزه علميه شيعه، از بغداد به نجف اشرف هجرت كرد و سنگ بناى حوزه اى را بنيان نهاد كه هزار سال است نورافشانى مى كند.

وى بيش از 51 اثر گرانسنگ نوشت كه از آن جمله مى توان به: «التبيان فى تفسير القرآن» در 10 جلد، تهذيب، استبصار و ... اشاره نمود.

شيخ طوسى پس از 76 سال عمر پربركت، در 22/ محرم/ 460 به ديار باقى شتافت.

پيكر پاكش را در منزل مسكونى وى دفن كردند و بنابر وصيت او، منزلش تبديل به مسجد گرديد. هم اكنون در سمت شمال بقعه علوى مسجد طوسى معروف و مرقدِ بدنِ مطهّر اوست.(1)145

علامه حلى

علامه حلّى در شب 29/ رمضان/ 648 ه. ق. در شهر عالم پرور حلّه ديده به جهان گشود. در سنين كودكى به دانش اندوزى مشغول شد و به قدرى پيش رفت كه ملقّب به


1- . گلشن ابرار، صص 86- 81، اقتباس.

ص: 95

«جمال الدين» گرديد. وى در زادگاهش كه در آن روزگار از مراكز علمى- فرهنگى شيعى به شمار مى رفت، از محضر بزرگانى چون: پدرش شيخ يوسف سديدالدين، محقق حلّى، خواجه نصيرالدين طوسى و ابن ميثم بحرانى استفاده كرد. علامه حلى پس از فوت محقق حلى در حالى كه هنوز 28 سال از زندگيش گذشته بود، مرجعيت تقليد مردم را به عهده گرفت.

همزمان با اين اوضاع، در ايران سلطان محمد اولجايتو در نزديكى شهر ابهر، شهرى به نام «سلطانيه» بنا كرد و در آنجا به سراسر كشور پهناور ايران حكمرانى مى كرد.

سلطان روزى عصبانى شد و در حال عصبانيت زن خود را سه طلاقه كرد، ولى بعد پشيمان شد؛ لذا علماى اهل سنت را جمع كرد تا چاره اى بينديشند. تمام علماى اهل سنت حكم به عدم زوجيت داده، گفتند: بايد از همديگر جدا شويد.(1)146 يكى از علما كه ناراحتى سلطان را مشاهده كرد، به او گفت: عالمى در حلّه زندگى مى كند كه اين نوع طلاق را قبول ندارد. سلطان محمد پيكى را به حلّه فرستاد تا علامه را به ايران بياورند. پس از مدتى علامه حلّى به دربار سلطان محمد رفت و در جلسه اى با حضور علماى اهل سنت، با دلايل متقن ثابت كرد به اين دليل كه دو شاهد هنگام اجراى طلاق حضور نداشته اند، طلاق باطل و زوجيت ثابت است. پس از اين جلسه، شاه كه به قدرت علمى علّامه حلّى پى برده بود، جلسه مناظره ميان علماى اهل سنت و علّامه حلّى برگزار كرد كه در نتيجه، علامه با دلايل متقن ولايت امام على عليه السلام را به اثبات رساند.

پس از اين جلسه، سلطان محمد شيعه شد و به سلطان محمد خدابنده مشهور گرديد. شاه دستور داد تشيع مذهب رسمى ايران باشد و نيز به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرهاى ايران، به نام ائمه سكه بزنند و سر در مساجد و اماكن متبركه را به نام ائمه مزيّن كنند. علّامه حلّى 10 سال ملازم سلطان بود تا اينكه پس از ده سال در 716 سلطان فوت كرد و علامه به وطنش بازگشت.

از عادات نيكوى او اين بود كه هر هفته روزهاى پنج شنبه، از حلّه به زيارت امام


1- . طبق نظر اهل سنت كه سه طلاق در يك مجلس را معتبر مى دانند.

ص: 96

حسين عليه السلام مى رفت و اين عادت تا پايان عمرش دوام داشت.

علّامه حلّى پس از عمرى تلاش و گسترش فرهنگ تشيع در سن 78 سالگى و در 21/ محرم/ 726 دار فانى را وداع گفت. مردم علاقمند به او، پيكر پاكش را از حلّه تا نجف اشرف تشييع كرده و در حرم مطهر امام على عليه السلام به خاك سپردند. از شمال ايوان طلا درى به رواق علوى گشوده شده است. پس از ورود به سمت راست، حجره اى كوچك داراى پنجره فولادى، مقبره شريف علّامه حلّى است.(1)147

مقدس اردبيلى

ملّا احمد مقدّس اردبيلى در قرن دهم هجرى در اردبيل ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران كودكى، براى كسب علوم و معارف اسلامى به نجف اشرف هجرت كرد. وى در آنجا فقه و علوم نقلى را از محضر سيدعلى صائغ و فلسفه را از جمال الدين محمود فراگرفت.

مقدس اردبيلى به قدرى متقى و پرهيزكار بود كه به «مقدس» ملقب گشت. علامه مجلسى درباره او مى گويد: «محقق اردبيلى در قداست نفس و تقوا و زهد و فضل، به مقام نهايى رسيد و در ميان عالمان متقدم و متأخر شخصيت بزرگى چون او را سراغ ندارم ...

كتب او داراى بالاترين مراتب دقت نظر و تحقيق است.»

شاه عباس صفوى بسيار به او علاقمند بود و از او دعوت كرد به اصفهان برود، ولى او نپذيرفت و در نجف ماندگار شد و به سروسامان دادن حوزه علميه نجف پرداخت.

سيد حسن صدر در باره نقش مقدس اردبيلى در باره احياى دوباره حوزه نجف مى نويسد:

«در زمان مقدس اردبيلى، دوباره كوچ علمى به نجف آغاز شد. حوزه تقويت يافت و مردم از اطراف و ديگر شهرها و بلاد، به آنجا روى آوردند و آن شهر به صورت بزرگترين مركز علمى درآمد.»


1- . گلشن ابرار، ج 1، صص 147- 137، اقتباس.

ص: 97

از عادات مقدس اردبيلى اين بود كه به هيچ عنوان از هيچ كس تملّق و چاپلوسى نمى كرد. در سالى از سال ها شخصى از اصفهان به نجف آمد و از مقدس اردبيلى خواهش كرد كه واسطه شود تا شاه از تقصير او بگذرد، مقدس اردبيلى براى او نوشت:

«بانى ملك عاريت، عباس! بدان كه اگر چه اين مرد اوّل ظالم بود، اكنون مظلوم مى نمايد؛ چنانكه از تقصير او بگذرى شايد حق تعالى از پاره اى تقصيرات تو بگذرد بنده شاه ولايت، احمد اردبيلى.»

همانطوركه از متن نامه مشخّص است، او حتى يك كلمه از شاه تمجيد نكرده است.

وى در سال 993 ه. ق. در نجف اشرف ديده از جهان فروبست. او را در اتاقى كه در ايوان طلا، جنب گلدسته جنوبى واقع شده، دفن نمودند.(1)148

علامه بحرالعلوم

محمدمهدى فرزند سيد مرتضى طباطبايى، در شوال 1155 در شهر مقدس كربلا متولد شد. شبى كه سيد ديده به جهان گشود، پدرش در خواب ديد كه امام رضا عليه السلام به محمدبن اسماعيل بن ربيع از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السلام دستور داد شمعى بر فراز بام خانه سيد مرتضى برافروزد. وقتى آن را روشن ساخت نورى از آن شمع به آسمان بالا رفت كه نهايت نداشت.

محمدمهدى، علوم مقدماتى حوزه را نزد پدرش فراگرفت و پس از تكميل دروس مقدماتى وسطح، از محضربزرگانى چون: وحيدبهبهانى، شيخ يوسف بحرانى و ... استفاده كرد و موفق به كسب اجتهاد در سنين جوانى گرديد. وى در سال 1186 به مشهد مقدس هجرت و هفت سال از عمرش را در كنار بارگاه منوّر امام رضا عليه السلام سپرى كرد و در اين مدت در درس ميرزا مهدى اصفهانى خراسانى شركت جست. همچنين در سال 1193 به حجاز سفر كرد و دو سال در مكه به درس و بحث اشتغال داشت. از آثار حضور علامه


1- . گلشن ابرار، ج 1، صص 183- 179، اقتباس.

ص: 98

بحرالعلوم، شركت طلاب اهل سنت در درس او بود كه بر اثر همين روشنگريها، امام جمعه شهر مكه در سن هشتاد سالگى شيعه شد.

علّامه در طول حيات علمى خود، شاگردان زيادى را تربيت كرد؛ از جمله: شيخ جعفر كاشف الغطا، ملّا احمد نراقى، حجةالاسلا سيد محمد باقر شفتى و ...

علامه بحرالعلوم خدمات اجتماعى ارزنده اى نيز انجام داد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. تعيين جايگاه مرقد هود و صالح در قبرستان وادى السلام.

2. بناى مقام حضرت مهدى در صحن مسجد سهله.

3. تعمير مسجد شيخ طوسى.

4. تأسيس كتابخانه خطى بحرالعلوم.

6. اضافه كردن اراضى به حرم مطهر امام على عليه السلام و ...

سرانجام علامه بحرالعلوم در 24/ ذى حجه/ 1212 به ديار باقى شتافت. پيكر پاكش را پس از تشييع در كنار قبر شيخ طوسى به خاك سپردند.(1)149

شيخ مرتضى انصارى

شيخ مرتضى انصارى در عيد غدير 1214 در شهر دزفول ديده به جهان گشود.

مادرش كه زنى مؤمنه بود، قبل از تولد فرزندش در خواب ديد كه امام صادق عليه السلام قرآنى با جلد طلاكارى شده به او دادند. معبرين خواب، خوابش را به فرزندى عالم و پارسا تعبير كردند. مرتضى پس از گذراندن تحصيلات مقدماتى در زادگاهش در 1232 ه. ق. همراه پدرش محمدامين- كه از علماى دزفول به شمار مى رفت- به كربلا هجرت كرد. مرتضى در كربلا ماند و پدر به دزفول بازگشت. وى در كربلا از محضر شيخ حسين انصارى، شريف العلما، سيد محمد مجاهد و ... استفاده كرد. در 1266 ه. ق. شيخ محمدحسن صاحب جواهر در لحظات آخر عمر شيخ مرتضى انصارى را به عنوان مرجع بعد از خود


1- . گلشن ابرار، ج 1، صص 300- 294، اقتباس.

ص: 99

معرفى كرد و در نتيجه پس از فوت صاحب جواهر، زعامت و مرجعيت مردم را برعهده گرفت. شيخ مرتضى انصارى براى كسب فيض از علماى ديار ديگر به شهرهاى بروجرد، اصفهان، كاشان، رى و مشهد هجرت كرد و چند صباحى در اين شهرها ماندگار شد و سپس به نجف بازگشت.

ميرزا حبيب اللَّه رشتى، شيخ انصارى را مى ستايد و درباره او مى فرمايد:

«شيخ سه چيز ممتاز داشت؛ علم، رياست و تقوا. رياست را به ميرزا محمدحسن شيرازى، علم را به من داد و تقوا را با خود به گور برد.»

شيخ اعظم انصارى در 18/ جمادى الثانى/ 1281 در 67 سالگى دار فانى را وداع گفت. پيكر پاكش را پس از تشييع در حجره غربى، متصل به باب قبله صحن اميرالمؤمنين به خاك سپردند.(1)150

سيد ابوالحسن اصفهانى

سيد ابوالحسن در 1284 ه. ق. در روستاى كوچك «مديسه» از توابع «لنجان» استان اصفهان ديده به جهان گشود. پس از اتمام دوره ابتدايى، وارد حوزه علميه اصفهان گرديد و از محضر بزرگانى چون: آيةاللَّه محمد ابراهيم كلباسى، حكيم قشقايى، سيد محمد باقر درچه اى، و چهارسوقى بهره مند گرديد. در 24 سالگى براى كسب سطوح عالى حوزه به نجف اشرف هجرت كرد و در درس حضرات آيات: آخوند خراسانى، سيد محمدكاظم يزدى و ميرزا حسن شيرازى شركت جست. سه سال هم در كربلا و سامرا به سر برد.

در 1355 ه. ق. پس از فوت آيت اللَّه نائينى مرجعيت دينى و زعامت حوزه را برعهده گرفت. سيد ابوالحسن اصفهانى تنها يك فقيه نبود، بلكه خصوصيات اخلاقى از او مرجعى عارف ساخته بود. از بارزترين خصوصيات او گذشت بود. به عنوان نمونه


1- . گلشن ابرار، ج 1، صص 342- 331

ص: 100

در 1349 ه. ق. شخصى كه كينه خصوصى با ايشان داشت، فرزند برومندش سيد محمدحسن را در صف نماز جماعت به قتل رساند. قاتل پس از ارتكاب جرم دستگير و زندانى شد. خبر به ايشان رسيد، فوراً شخصى را به عنوان نماينده خود به دادگسترى فرستاد تا اسباب آزادى قاتل فرزندش را فراهم كند. از خصوصيات ديگر او ساده زيستى بود. يكى از علما در اين باره نقل مى كند:

«از كوچه اى كه خرابه اى در آن قرار داشت، به همراه آيت اللَّه اصفهانى مى گذشتم، ايشان به من فرمود: من با خانواده ام پانزده روز در اين خرابه ساكن بوديم، چون صاحبخانه ما به من گفته بود كه ديگر راضى نيست در خانه اش باشيم، به ناچار آنجا را تخليه و به اين خرابه منتقل شديم تا اينكه خانه ديگرى اجاره كرديم.»

سيد ابوالحسن اصفهانى نسبت به مال و اموال دنيا بى اعتنا بود و با وجود اينكه خودش نياز داشت به فقرا كمك مى كرد. آيت اللَّه محمدتقى شيرازى كه از وضعيت آيت اللَّه اصفهانى آگاه شد 500 ليره طلا برايش فرستاد تا براى خود منزلى تهيه كند.

آيت اللَّه اصفهانى آن مبلغ را به نانوايان شهر داد تا براى تهيدستان و طلاب نان بپزند.

آيت اللَّه ابوالحسن اصفهانى در شب 9/ ذى الحجه/ 1365 در سن 81 سالگى دار فانى را وداع گفت. پس از تشييع، او را در صحن مطهر امام على عليه السلام به خاك سپردند.(1)151

شهيد سيد مصطفى خمينى رحمه الله

سيد مصطفى، در سال 1309 ه. ش. در شهر مقدس قم ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران ابتدايى، در مدارس دولتى، در سال 324 وارد حوزه علميه شد و پس از شش سال با موفقيت دروس سطح حوزه را سپرى كرد. وى در اين سال ها از محضر استادان: شيخ مرتضى حائرى، شهيد محمّد صدوقى، شيخ عبدالجواد اصفهانى


1- . گلشن ابرار، ج 2، صص 589- 585، اقتباس.

ص: 101

جبل عاملى و ... بهره برد. سيد مصطفى پس از اتمام سطح، در درس خارج حضرات آيات: پدر بزرگوارش، آيت اللَّه سيد محمد حجت و ... شركت نمود. هنگامى كه امام به تركيه و عراق تبعيد شد، وى هم ملازم و همراه امام بود.

سيد مصطفى از نظر علمى در سطح بالايى قرار داشت و در مدت عمر كوتاهش توانست هفده جلد كتاب تأليف كند كه يكى از آنها «تفسير القرآن الكريم» است كه ناتمام ماند.

وى خصوصيات ارزنده زيادى داشت كه مهمترين آن عشق به امام حسين عليه السلام بود.

محمد حسن رحيميان در اين باره مى گويد:

«يكى از خصوصيات حاج آقا مصطفى اين بود كه ايشان مقيد به پياده روى از نجف به كربلا در تمام زيارتهاى مخصوصه امام حسين بود. در سال معمولًا «15 شعبان، عرفه، اربعين و نيمه رجب» كه مردم نجف پياده به كربلا مى رفتند، ايشان هر سال در چند مناسبت پياده به كربلا مى رفت. گاهى مى شد كه كف پاى او تاول هايى مى زد كه خونابه از آن راه مى افتاد و كاملًا مجروح مى شد ولى باز هم به راه رفتن ادامه مى داد.»

مقام معظم رهبرى ضمن ستايش از سيد مصطفى درباره ايشان مى فرمايد:

«مرحوم سيد مصطفى خمينى، يكى از شخصيتهاى بالقوه و بالفعل اسلام بود.

روزى كه ايشان شهيد شدند. در حدود سنين 47 يا 48 سالگى بودند و در آن سن جزو ممتازين كسانى بود كه در حوزه علميه قم، نجف و مشهد ... وجود داشت. بنده ايشان را به عنوان يك چهره برجسته حوزه علميه قم از سال هاى قبل مى شناختم.»

رژيم شاه كه مى خواست ضربه روحى به امام وارد سازد و هم يكى از اركان انقلاب را از ميان ببرد، در 1/ 8/ 56 او را توسط زهر به شهادت رساند. مردم مسلمان نجف پيكر پاكش را با آب فرات غسل داده، در محل خيمه گاه امام حسين عليه السلام كفن كرده و پس از انتقال به نجف، در حرم مطهر امام على عليه السلام در مقبره زير گلدسته جنوبى در ايوان طلا به

ص: 102

خاك سپردند.(1)152 در پايان، يادآور مى شود كه بسيارى ديگر از علماى بزرگ شيعه در حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام مدفونند كه مجال پرداختن به زندگى همه آنها در اين مختصر نيست.

فقط به نام برخى از آنها اشاره مى شود:

شيخ عباس قمى، علّامه محمد سيد حبّوبى، سيد محمدكاظم يزدى، آقا حسين قمى، شيخ الشريعه اصفهانى، سيد محمود شاهرودى، ميرزاى نائينى، سيد شرف الدين عاملى و ...

پسنديده است زائران محترم با ياد و خواندن فاتحه، براى علوّ درجات اين عالمان شيعى دعا كنند.


1- . گلشن ابرار، ج 2، صص 783- 774، اقتباس.

ص: 103

فصل دوم: كوفه

اشاره

ص: 104

ص: 105

از مسجد كوفه چه مى دانيم

از مسجد كوفه چه مى دانيم

اشاره

على احمدى

پيدايش

طبق بعضى از روايات، نخستين كسى كه مسجد كوفه را تأسيس كرد، حضرت آدم بود. امام صادق عليه السلام درباره تعيين حدود مسجد توسط حضرت آدم عليه السلام مى فرمايد:

«حَدُّ مَسْجِدِ الْكُوفَةِ آخِرُ السَّرَّاجِينَ خَطَّهُ آدَمُ عليه السلام وَ أَنَا أَكْرَهُ أَنْ أَدْخُلَهُ رَاكِباً».(1)153 بنابر اين قول، مسجد كوفه به مرور زمان تخريب شده است.

در سال (17 ه. ق.)، لشكر اسلام در مدائن حضور داشتند. آب و هواى مدائن سربازانى را كه از سرزمين حجاز آمده بودند، اذيت مى كرد؛ به طورى همه آنها ضعيف و لاغر شدند. حذيفه كه اين وضعيت را ديد، نامه اى به عمر نوشت و او را از وضعيت آگاه كرد. خليفه به سعد بن ابى وقاص نامه اى نوشت كه: سلمان و حذيفه را روانه كن تا سرزمينى مناسب بيابند. پس از دريافت نامه خليفه، سلمان و حذيفه حركت كردند، سلمان از طرف باختر رود فرات و حذيفه از طرف خاور رود فرات راهى شدند و هيچ سرزمينى را نپسنديدند تا اينكه هر دوى آنان به سرزمين كوفه رسيدند. هر دو آن سرزمين را براى اقامت لشكر مناسب ديدند. دو ركعت نماز خواندند و از خدا خواستند آنجا را جايگاه آرامش و استوارى قرار دهد.(2)154 هنگامى كه سعد بن ابى وقاص همراه لشكريان به


1- . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 230؛ سيد حسين براقى، تاريخ الكوفه، ص 32
2- . تاريخ ابن اثير، ترجمه دكتر محمد حسن روحانى، ج 4، ص 1448

ص: 106

سرزمين كوفه رسيدند، دستور داد پيش از ساختن هر بنايى، مسجدى بسازند. ابو هيجاء اسدى(1)155 در مكانى ايستاد و بر هر طرف تيرى انداخت. به اين صورت حدود مسجد كوفه، مشخص شد.(2)156

تعليم و تربيت در مسجد كوفه

مسجد كوفه از همان ابتداى تأسيس، يكى از مراكز فرهنگى شهر به شمار مى رفت.

هنگامى كه امام على عليه السلام در سال (36 ه. ق.) وارد كوفه شد، ابتدا به مسجد كوفه رفت و در آنجا براى مردم سخنرانى كرد. امام پس از استقرار در كوفه، در مسجد كوفه تفسير قرآن و علوم ديگر درس مى داد. شاگردان زيادى همچون كميل بن زياد و ابن عباس، از محضر او استفاده كردند.(3)157

مسجد كوفه از نگاه اهل بيت عليهم السلام

1. جامع فضيلتها

اصبغ بن نباته مى گويد: امير المؤمنين عليه السلام در جمع مردم كوفه فرمود:

«خداوند چيزى را به شما بخشيده كه به كس ديگر نداده است، خداوند اين نمازگاهتان را برترى ويژه اى بخشيد. اين (مسجد كوفه)، خانه آدم، جايگاه نوح، منزلگاه ادريس و مصلّاى ابراهيم خليل و برادرم خضر و نمازگاه من


1- . كامل سلمان جبورى، تاريخ الكوفه، ج 1، ص 64
2- . گلى زواره، سيماى كوفه، ص 198
3- . دائرة المعارف الاسلاميه، ج 10، ص 359

ص: 107

مى باشد. مسجد شما يكى از چهار مسجدى است كه خداوند آن را براى اهلش برگزيده است. گويى آن را مى بينم كه فرداى قيامت، با دو جامه سفيد، وارد محشر مى شود و كسانى را كه در آن نماز خوانده اند، شفاعت مى نمايد و شفاعتش از جانب خدا رد نخواهد شد. در آينده حجر الاسود در آن نصب خواهد شد. زمانى مى رسد كه همين مسجد، نمازگاه مهدى عليه السلام، فرزندم و نمازگاه هر مؤمنى مى شود. در روى زمين مؤمنى نيست مگر اينكه وارد شود و به آن دل ببندد. مبادا آن را ترك و مهجورش كنيد. در آن نماز بخوانيد و با آن نماز به خدا نزديك شويد و حوائج خويش را از خدا بخواهيد. اگر مردم به فضيلت اين مسجد آگاه بودند از اكناف جهان به سوى آن مى شتافتند، اگر چه به خزيدن بر روى برف باشد.»(1)158 2. قصر بهشتى

در بعضى روايات از مسجد كوفه به عنوان «قصرى از بهشت» ياد شده است. امام على عليه السلام مى فرمايد:

«أَرْبَعَةٌ مِنْ قُصُورِ الْجَنَّةِ فِي الدُّنْيَا: الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ، وَ مَسْجِدُ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله، وَ مَسْجِدُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ، وَ مَسْجِدُ الْكُوفَةِ».(2)159 3. سجده گاه فرشتگان

در روايات آمده است كه قبل از حضرت آدم، فرشتگان در اين مكان مقدس عبادت مى كردند. امام على عليه السلام مى فرمايد:

«أَوَّلُ بُقْعَةٍ عُبِدَ اللَّهُ عَلَيْهَا، ظَهْرُ الْكُوفَةِ لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ الْمَلائِكَةَ أَنْ يَسْجُدُوا لآِدَمَ، سَجَدُوا عَلَى ظَهْرِ الْكُوفَةِ، وَ إِنَّ الْمَلائِكَةَ لَتَنزلُ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ إِلى مَسْجِد الْكُوفَةِ».(3)160


1- . معارف و معاريف، ج 8، ص 610؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 389
2- . وسائل الشيعه، ج 5، ص 282؛ تاريخ الكوفه، براقى، ص 58
3- . همان، ص 57

ص: 108

3. جايگاه بخشش

مسجد كوفه نزد خداوند از چنان جايگاهى برخوردار است كه اگر كسى وارد آن شود، گناهانش آمرزيده مى شود. امام رضا عليه السلام از شخصى پرسيد كجا زندگى مى كنى؟

پاسخ داد در كوفه. امام درباره فضيلت مسجد كوفه به او فرمود:

«فَإِنَّ مَسْجِدَ الْكُوفَةِ بَيْتُ نُوحٍ، لَوْ دَخَلَهُ رَجُلٌ مِائَةَ مَرَّةٍ لَكَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِائَةَ مَغْفِرَةٍ، أَمَا إِنَّ فِيهِ دَعْوَةَ نُوحٍ عليه السلام حَيْثُ قَالَ: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً».(1)161 4. مصلّاى پيامبران

ابو بصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه ايشان درباره مسجد كوفه فرمود:

«نِعْمَ الْمَسْجِدُ، مَسْجِدُ الْكُوفَةِ، صَلَّى فِيهِ أَلْفُ نَبِيٍّ وَ أَلْفُ وَصِيٍّ وَ مِنْهُ فَارَ التَّنُّورُ وَ فِيهِ نُجِرَتِ السَّفِينَةُ، مَيْمَنَتُهُ رِضْوَانُ اللَّهِ وَ وَسَطُهُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ وَ مَيْسَرَتُهُ مَكْرٌ».(2)162

فضيلتهاى مسجد كوفه

1. نماز در مسجد كوفه تمام است

وقتى شخصى به مكانى مسافرت كند و قصد ده روز نكند، نمازش شكسته است، مگر چهار مكان كه استثنا شده است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:


1- . وسائل الشيعه، ج 5، ص 282
2- . الكافي، ج 3، ص 492؛ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 231

ص: 109

«تَتِمُّ الصَّلاةُ فِي أَرْبَعَةِ مَوَاطِنَ: فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، وَ مَسْجِدِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله، وَمَسْجِدِ الْكُوفَةِ، وَ حَرَمِ الْحُسَيْنِ- صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ-».(1)163 2. نماز در آن برابر با حج است

امام باقر عليه السلام درباره فضيلت نماز در مسجد كوفه مى فرمايد:

«اگر مردم مى دانستند مسجد كوفه چه فضيلتى دارد، از مكان هاى دور به آنجا مى رفتند، همانا خواندن نماز واجب در آنجا برابر با حج و نماز نافله برابر عمره است.»(2)164 همچنين امام على عليه السلام مى فرمايد:

«النَّافِلَةُ فِي هَذَا الْمَسْجِدِ تَعْدِلُ عُمْرَةً مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، وَ الْفَرِيضَةُ تَعْدِلُ حَجَّةً مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله».(3)165 3. برتر از همه مساجد

امام صادق عليه السلام نماز در مسجد كوفه را برابر با هزار نماز در مسجدى غير از مسجد كوفه مى داند.(4)166 همچنين امام رضا عليه السلام در فضيلت خواندن نماز در اين مكان مقدس مى فرمايد: «الصَّلاةُ فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ فُرادى أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ صَلاةً فِي غَيْرِ جَمَاعَةٍ».(5)167 4. اقامتگاه حضرت خضر

5. در اين مكان است كه اسرافيل در صور مى دمد تا مردگان، زنده شوند.(6)168


1- . الكافي، ج 4، ص 586؛ محمد بن جعفر المشهدى الحائرى، فضل المسجد الكوفة و مسجدها، ص 37.
2- . الكافي، ج 4، ص 28.
3- . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 32؛ بحارالانوار، ج 100، ص 400.
4- . جامع الاخبار، ص 70.
5- . بحار الأنوار، ج 100، ص 397؛ وسائل الشيعه، ج 5، ص 239.
6- . فضل المسجد الكوفه و مسجدها، ص 30.

ص: 110

6. منزل و سجده گاه حضرت نوح.

7. ازاين مكان هفتاد هزارنفر محشور و بدون حساب واردبهشت مى شوند.(1)169

8. نشستن در مسجد كوفه بدون تلاوت قرآن نيز عبادت است.(2)170

مقامات مسجد كوفه

در ميان مردم، مقاماتى در مسجد كوفه معلوم و مشهور است كه عبارتند از:

1. رُحبه امير المؤمنان

در پيش مسجد كوفه، جايى كه درِ مسجد كوفه جاى داشته، سكويى است كه امام على عليه السلام پيش از نماز يا مواقع ديگر، روى آن مى نشسته و به پرسش هاى مردم پاسخ مى داده است. بخشى از روايات به اين موضوع اشاره دارد.(3)171 2. دكة القضاء

مكانى كه امام على عليه السلام در آنجا قضاوت مى كرد. در آن موضع، ستون كوتاهى وجود داشته كه روى آن اين آيه قرآن را نوشته بودند: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ ....(4)172 3. بيت الطشت

بهتر است دو ركعت نماز در اين مكان خوانده شود.

محلى كه يكى از معجزات امام على عليه السلام در آن رخ داده است، داستان معجزه امام اين گونه است: زالويى وارد شكم دخترى مى شود و با مكيدن خون بدن وى، رشد كرده


1- . بحارالأنوار، ج 100، ص 395
2- . همان، ج 100، ص 405
3- . دانشنامه امام على، ج 9، ص 378
4- . مفاتيح الجنان، ص 387

ص: 111

و بزرگ مى گردد، در نتيجه شكم دختر همچون زنان حامله بزرگ مى شود. قصه در همه شهر مى پيچد. برادران دختر، او را نزد امام آوردند تا حكم درباره اش جارى كند، امام كه در مسجد كوفه حضور داشت دستور داد، پرده اى نصب كنند. آنگاه به قابله فرمود تا دختر را پشت پرده برده و معاينه كند، قابله پس از معاينه گفت: به نظر من اين دختر حامله است. امام كه عالم به غيب بود، دستور داد طشتى پر از لجن بياورند و دختر را در آن بنشانند. به دستور امام عمل كردند. زالوى بزرگ كه داخل شكم دختر قرار داشت، با استشمام بوى لجن بيرون آمد و همه، حقيقت امر را فهميدند.(1)173 4. مقام حضرت آدم عليه السلام

ستون هفتم مسجد كوفه معروف به مقام حضرت آدم است. اين مكانى است كه خداوند توبه آدم را قبول كرد.(2)174 همچنين امير المؤمنين عليه السلام نزديك اين ستون نماز مى خواند، لذا به مقام امير المؤمنين عليه السلام نيز معروف است.

5. مقام حضرت ابراهيم عليه السلام

ستون چهارم مسجد، جنب باب انماط مكانى است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در آنجا نماز خوانده است. در اين مقام مقدس چهار ركعت نماز، در دو ركعت اوّل حمد و توحيد و در دو ركعت دوم، حمد و قدر بخواند.(3)175 6. مقام جبرئيل

ستون پنجم منصوب به حضرت جبرئيل مى باشد. درشب معراج كه پيامبرگرامى صلى الله عليه و آله از بيت الحرام به مسجدالاقصى در حركت بود، هنگامى كه به سرزمين كوفه رسيد، جبرئيل به پيامبر فرمود: اى رسول خدا، اكنون مقابل مسجد كوفه ايد، پيامبر با اجازه


1- . مفاتيح الجنان، ص 388
2- . همان، ص 390
3- . همان، ص 391

ص: 112

خداوند در آن دو ركعت نماز گزارد.(1)176 همچنين امام حسن عليه السلام در نزديكى اين ستون نماز مى خواند، لذا به مقام امام حسن نيز معروف است.(2)177 7. مقام حضرت امام زين العابدين عليه السلام

ستون سوم، جايگاهى كه امام سجاد عليه السلام در آنجا نماز خوانده است. ابو حمزه ثمالى مى گويد: «ديدم على بن الحسين عليهما السلام وارد مسجد كوفه شد و دو ركعت نماز خواند و سپس سر به دعا برداشت، پس از مدتى راه مدينه را در پيش گرفت تا برگردد. به او گفتند: براى چه به اينجا آمدى؟ جايى كه پدر و جدّت را كشتند؟ فرمود:

«پدرم را زيارت كردم و در اين مسجد نماز خواندم.»(3)178 8. محراب امير المؤمنين عليه السلام

مكانى كه ابن ملجم مرادى، فرق امام را شكافت و او را به شهادت رساند.

9. مقام امام صادق عليه السلام

راوى مى گويد: در ايّام بنى عباس، روزى ديدم امام صادق از باب الفيل وارد شد و نزد ستون چهارم نماز خواند.(4)179 10. مقام حضرت خضر

11. جايگاه به گِل نشستن كشتى نوح


1- . فضل الكوفه و مسجدها، ص 28؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 397
2- . مفاتيح الجنان، ص 393؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 398
3- . براقى، تاريخ الكوفه، ص 47
4- . بحارالأنوار، ج 100، ص 402

ص: 113

از مسجد سهله چه مى دانيم؟

از مسجد سهله چه مى دانيم؟

اشاره

على احمدى

مسجد سهله يكى از مساجد قديمى و مورد احترام است كه قبلًا به مسجد جامع بنى ظفر(1)180 معروف بوده است.

فضيلتها

1. منزل حضرت مهدى عليه السلام

امام صادق به ابوبصير مى گويد:

«ابو بصير! گويا مى بينم كه قائم در مسجد سهله با عيالش نزول مى كند. گفتم:

منزلش قرار مى دهد؟ فرمود: آرى همچنانكه منزل ادريس بود.»(2)181 2. خانه حضرت ادريس عليه السلام

امام صادق در اين باره مى فرمايد:

«مَسْجِدُ السَّهْلَةِ مَوْضِعُ بَيْتُ إِدْرِيسَ النَّبِيِّ الَّذِي كَانَ يَخِيطُ فِيهِ».(3)182


1- . كامل سلمان جبورى، تاريخ الكوفة، ص 84
2- . بحارالأنوار، ج 100، ص 435
3- . ميزان الحكمه، ج 12، ص 5826

ص: 114

3. منزل حضرت ابراهيم عليه السلام

آن حضرت از همين مكان به جنگ با عمالقه به سرزمين يمن رفت.

4. حضرت داوود عليه السلام

از همين مكان بود كه آن پيامبر گرامى به جنگ جالوت رفت.(1)183 5. مانند خيمه رسول ...

هر كس در اين مسجد باشد، مانند كسى است كه در خيمه رسول خدا اقامت دارد.(2)184 6. از اين مسجد هفتاد هزار نفر به بهشت مى روند

از كنار اين مكان هفتاد هزار نفر محشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند.(3)185 7. اقامتگاه حضرت خضر

امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «مَسْجِدُ السَّهْلَةِ مُنَاخُ الرَّاكِبِ، قِيلَ: وَ مَنِ الرَّاكِبُ؟ قَالَ: الْخَضِرُ عليه السلام».(4)186

مسجد سهله از نگاه اهل بيت عليهم السلام


1- . بحارالأنوار، ج 100، ص 435
2- . ترجمه ميزان الحكمة، ج 5، ص 3399
3- . ميزان الحكمه، ج 5، ص 3399
4- . بحارالأنوار، ج 13، ص 303 و ميزان الحكمه، ج 12، ص 5956

ص: 115

1. گشايش كار

«مَا مِنْ مَكْرُوبٍ يَأْتِي مَسْجِدَ السَّهْلَةِ، فَيُصَلِّي فِيهِ رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ الْعِشَاءَيْنِ وَيَدْعُو اللَّهَ تَعَالَى إِلَّا فَرَّجَ اللَّهُ كَرْبَهُ».(1)187 «هيچ غمزده اى به اين مسجد نمى آيد و دو ركعت نماز ميان نماز مغرب و عشا نمى خواند و از خداوند كمك نمى خواهد، مگر اينكه خداوند اندوهش را بر طرف مى سازد.»

2. مصلّاى پيامبران

قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام: «وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا وَ قَدْ صَلَّى فِيهِ».(2)188 «خداوند هيچ پيامبرى مبعوث نكرده، مگر اينكه در اين مسجد نماز خوانده است.»

3. سجدگاه ملائك

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: روز و شبى نيست مگر اينكه ملائكه به اين مسجد (سهله) مى آيند و در آن عبادت مى كنند.(3)189 4. افزايش عمر

هنگامى كه زيد بن على به شهادت رسيد، امام صادق عليه السلام فرمود: اگر عمويم زيد، زمانى كه از كوفه خارج شد، به مسجد سهله مى رفت و نماز مى خواند و به خدا پناه مى برد، بيست سال به عمرش اضافه مى شد.(4)190 همچنين در اين باره امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد:

«مَنْ صَلَّى فِي مَسْجِدِ السَّهْلَةِ رَكْعَتَيْنِ، زَادَ اللَّهُ فِي عُمُرِهِ سَنَتَيْنِ».(5)191


1- . بحارالأنوار، ج 100، ص 440
2- . بحارالأنوار، ج 100، ص 435؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 414
3- . بحارالأنوار، ج 100، ص 435
4- . بحارالأنوار، ج 100، ص 434
5- . بحارالأنوار، ج 100، ص 436

ص: 116

«هر كس دور كعت نماز در مسجد سهله بخواند، دو سال به عمرش افزوده مى شود.»

5. درجه رفيع

قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام: «مَنْ دَعَا اللَّهَ فِيهِ بِمَا أَحَبَّ، قَضَى لَهُ حَوَائِجَهُ، وَ رَفَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَكَاناً عَلِيّاً إِلَى دَرَجَةِ إِدْرِيسَ وَ أَجَارَهُ مِنْ مَكْرُوهِ الدُّنْيَا وَ مَكَايِدِ أَعْدَائِهِ».(1)192 «امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس خداى را در آن بخواند، درباره هر چه خواهد، حوائج او روا گردد و به مقام بلندى در روز قيامت دست يابد و خداوند تا جايگاه ادريس خدا او را بالا برد و از ناراحتى دنيا و مكر دشمنانش در پناه پرودرگار قرار گيرد.»

امام صادق عليه السلام در مسجد سهله

اهميت مسجد سهله به قدرى است كه اهل بيت عليهم السلام براى رفع گرفتارى از شيعيان، به اين مسجد مى آمدند و دعا مى كردند. بشّار مُكارى نقل مى كند:

«روزى براى ديدن امام صادق عليه السلام به منزلشان در كوفه رفتم، طبقى از خرما نزدش بود و از آن تناول مى كرد. به من فرمود: بشّار نزديك بيا و بخور. گفتم از موضوعى ناراحتم و نمى توانم چيزى بخورم. امام فرمود: به حقّ من، نزديك بيا و بخور. امر ايشان را اجابت كردم. هنگامى كه شروع به خوردن نمودم، امام به من فرمود: موضوع را بگو. گفتم سربازان حكومتى را ديدم كه زنى را مى زدند و او را كشان كشان به طرف زندان مى بردند. او با صداى بلند فريادرس و كمك مى خواست، ولى كسى به حرفش توجه نكرد. امام فرمود: چرا اين برخورد را با او كردند؟ گفتم از مردم شنيدم كه او بر زمين افتاده و در هنگام


1- . بحارالأنوار، ج 100، ص 434

ص: 117

افتادن گفته است: لعن اللَّه ظالميكِ يا فاطمة. وقتى سخنم به اينجا رسيد، امام به شدّت گريست؛ به طورى كه نتوانست خرما بخورد و به قدرى گريه كرد كه ريش مباركش و روى سينه اش پر از اشك شد. سپس گفت: بشار! بلند شو با هم به مسجد سهله برويم و از خدا بخواهيم اين زن آزاد شود. هردو به طرف مسجد سهله حركت كرديم، در آنجا هر كدام دو ركعت نماز خوانديم پس از نماز امام دستها را به سوى آسمان بلند كرد و دعاى مفصلى خواند و سپس به سجده رفت و پس از مدتى سر از سجده برداشت و فرمود: بلند شو، زن آزاد شد.»(1)193

امام زمان عليه السلام در مسجد سهله

زين العابدين سلماسى نقل مى كند:

«روزى در مجلس درس آيت اللَّه سيد محمد مهدى بحر العلوم حضور داشتم، محقّق كامل ميرزاى قمى كه براى زيارت به عتبات عاليات سفر كرده بود، وارد مجلس سيد شد. پس از درس، همه رفتند ولى من همراه سه نفر ديگر كه از خواص شاگردان سيد بودند، مانديم. ميرزاى قمى به بحر العلوم گفت: شما مقامات روحانى زيادى كسب كرده ايد، اگر ممكن است خاطره اى نقل كنيد. در اين هنگام سيد فرمود: شب گذشته براى اداى نافله شب به مسجد كوفه رفتم، قصد داشتم سپيده دم به طرف نجف راهى شوم و اول وقت درس را شروع كنم، از مسجد بيرون آمدم، در دلم شوقى ايجاد شد كه به مسجد سهله بروم، ولى اعتنايى نكردم؛ زيرا ترسيدم اول وقت به نجف نرسم ليكن شوقم زيادتر شد همچنان مردد بودم كه ناگاه بادى وزيد و مرا به طرف مسجد سهله حركت داد، پس از مدتى خود را مقابل مسجد سهله ديدم، وارد شدم، ديدم كسى در مسجد نيست و تنها آقايى مشغول عبادت است و با كلماتى با خدا مناجات مى كند كه تا كنون از هيچ كس نشنيده بودم، حالم متغير و زانوهايم مرتعش شد، با قلبى منقلب و ديده اى گريان در گوشه اى از مسجد ايستادم و به صداى دلنشين مناجات گوش دادم. پس از مدتى كه مناجاتش تمام شد، رو به من كرد و فرمود:


1- . بحارالأنوار، ج 100، ص 441

ص: 118

مهدى! جلو بيا. ادب كرده، مقدارى جلو رفتم، فرمود: جلوتر بيا. جلوتر رفتم؛ به طورى كه دستم به دستش مى رسيد، آنگاه چيزى به من گفت. سيد به اينجا كه رسيد، سكوت كرد ...»(1)194

مقامات مسجد سهله

1. مقام حضرت مهدى عليه السلام

مقامى است منسوب به امام زمان عليه السلام كه ميان مردم معهود نبود. علامه سيد محمد مهدى بحر العلوم دستور داد قبه اى در مكان مذكور بسازند.(2)195 2. مقام حضرت خضر عليه السلام

قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام: «مَسْجِدُ السَّهْلَةِ مُنَاخُ الرَّاكِبِ، قِيلَ: وَ مَنِ الرَّاكِبُ؟ قَالَ:

الْخَضِرُ عليه السلام».

«مسجد سهله، محل خوابيدن شتر آن سوار است. پرسيدند او كيست؟ فرمود:

خضر.»

3. مقام امام صادق عليه السلام

4. مقام امام زين العابدين عليه السلام

5. مقام حضرت ادريس عليه السلام

6. مقام صالحَين (هود و صالح عليهما السلام)

7. مقام ابراهيم خليل عليه السلام(3)196


1- . نجم الثاقب، ص 613
2- . براقى، تاريخ الكوفه، ص 55
3- . گلى زواره، سيماى كوفه، ص 206

ص: 119

صعصعة بن صوحان

صعصعة بن صوحان

اشاره

سيّدجعفر ربانى

اشاره:

نخستين كس از طايفه عبدالقيس كه اسلام آورد، شخصى به نام عمرو بود. او كه به دستور رييس قبيله «منذربن عائذ» خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، تا از ميزان علم آن حضرت آگاهى يابد، پس از شرفيابى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا را براى «منذر» بيان كرد. او نيز مسلمان شد و پس از چندى منذر خود به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. آن حضرت به او فرمود:

«اى اشجّ! (نام ديگر منذر) دو صفت در تو هست كه خداوند آن دو را دوست دارد: حيا و حلم.»(1)197 اين طايفه عموماً در كوفه زندگى مى كردند. صعصعه نيز اهل كوفه بود و در يكى از محله هاى اطراف آن، روزگار مى گذراند.

خاندان

مطالعه حالات چهار فرزندِ صوحان (زيد، عبداللَّه، سيحان و صعصعه)، فضايى آكنده از عشق على عليه السلام در اين خاندان را به تصوير مى كشد. تنها در جنگ جمل، سه برادر


1- . سمعانى، الانساب، دارالجنان، 1407 ه. ق، ج 4، صص 135 و 138

ص: 120

(صعصعه، زيد، سيحان) حضور داشتند و سيحان پرچم دار بود. وقتى او به شهادت رسيد، زيد پرچم را به دست گرفت و چون شهيد شد، صعصعه پرچم را برافراشته نگاه داشت.(1)198 فصاحت و بلاغت، خصوصيت دوم اين خاندان بود. دانشمندان تاريخ، عنوان «خطبا» را از ويژگى هاى اين خانواده دانسته اند.(2)199

ويژگى ها:

1. صحابى خاص على عليه السلام

امام صادق عليه السلام فرمود:

«هيچ يك از همراهان على عليه السلام حق آن حضرت را نشناختند، مگر صعصعه و يارانش.»(3)200 2. خطيب

دانشمندان تاريخ و رجال، وى را به فصاحت و بلاغت و استادى در فنّ سخن ستوده اند و به او عنوان «خطيب» داده اند. على عليه السلام نيز در نهج البلاغه در مورد او مى فرمايد:

«هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ ...»؛(4)201 «اين خطيب ماهر و توانا ...»

ابن ابى الحديد مى گويد:

اين عبارت را على عليه السلام در مورد صعصعةبن صوحان فرموده است و همين


1- . الطبقات الكبرى، ج 6، ص 221
2- . ابن عبدالبرّ، الاستيعاب، دارالكتب العلميّه، بيروت، ج 2، ص 285
3- . ابوعمرو كشى، رجال الكشى، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، ج 19، ص 106
4- . فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص 1203

ص: 121

افتخار براى او بس كه على عليه السلام او را به مهارت در سخن و فصاحت در لسان بستايد.»(1)202 شعبى (از فقيهان و شاعران بزرگ قرن اول) مى گويد: «من فن خطابه و سخنرانى را ازصعصعة بن صوحان آموختم.»(2)203 وجاحظ، دانشمندلغت ونحو (متوفّاى 255) مى گويد:

«صعصعه از فصيح ترين مردم بود.»(3)204 جالب آنكه «عبدالملك بن مروان» كه با على عليه السلام و اصحابش خصومت داشته، در باره صعصعه مى گفت: «إِنَّهُ أَحْضَرُ النَّاسِ جَواباً»؛ «او حاضر جواب ترين مردم بود.»(4)205 او قبل از آغاز نبرد نهروان، سفير على عليه السلام بود و حضرت براى سخن گفتن با كوردلان خوارج، صعصعه را به سوى ايشان فرستاد.

4. شجاعت

مقاومت وى در برابر انحراف هاى بعضى از مدّعيان خلافت؛ از جمله معاويه، حضور در سه جنگ بزرگ (جمل، صفين و نهروان) كه گاه سمت فرماندهى را بر عهده داشت، گوياى شجاعت او است.

5. مورد اعتماد

على عليه السلام چاهها، قنوات واموال زيادى براى محرومين وقف كرد. هنگامى كه وقفنامه مى نوشت، عده اى را شاهد مى گرفت و صعصعةبن صوحان از جمله آن شاهدان بود.(5)206


1- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، دار احياء الكتب العربيه، ج 19، ص 106
2- . سيد محسن امين، اعيان الشيعه، دارالتعارف، بيروت، ج 7، ص 338
3- . شيخ عباس قمى، سفينة الحبار، نشر فراهانى، ج 2، ص 30
4- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 338
5- . محمد بن يعقوب كلينى، كافى، دارالكتب الاسلاميه، 1367 ه. ق، ج 7، ص 51؛ بحارالأنوار، ج 41، ص 42 و ج 42، ص 74

ص: 122

6. آشنايى با معارف اهل بيت عليهم السلام

روزى على عليه السلام در مورد خروج دجّال و اوصاف او سخنانى گفت و در ضمن آن فرمود: «قاتل دجّال همان است كه عيسى عليه السلام پشت سرش نماز مى گزارد.»

يكى از حاضران به نام «نَزّال بن سبره» به صعصعه گفت: «مقصود از اين فرد كيست؟

صعصعه پاسخ داد: كسى كه عيسى عليه السلام به او اقتدا مى كند، دوازدهمين فرزند از عترت پيامبر صلى الله عليه و آله است و نهمين فرزند از فرزندان حسين عليه السلام و او خورشيدى است كه از مغرب اين جهان، از ميان ركن و مقام طلوع خواهد كرد و زمين را از وجود ظالمان پاك و عدالت را آنچنان حاكم خواهد كرد كه هيچ كس بر ديگرى ظلم نكند.»(1)207 7. تبعيد

او در مقابل انحراف از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و بى عدالتى ها آرام نمى گرفت؛ از اين رو، حاكمانى كه سخنانش را تاب نمى آوردند، راهى جز تبعيد او نداشتند. صعصعه دوبار تبعيد شد؛ نخستين بار توسط عثمان از كوفه به شام(2)208 و دومين مرتبه به دستور معاويه از كوفه به بحرين.(3)209 علّامه امينى ماجراى تبعيد و محل آن را بدين گونه نوشته است:

«پس از آنكه عثمان، وليدبن عقبه را از فرماندارى كوفه عزل كرد و سعيدبن عاص را برآن سرزمين حاكم قرار داد، به وى دستور داد تا با مردم كوفه مدارا كند. از اين جهت، سعيد با بزرگان و قاريان اين شهر جلساتى ترتيب داد و حاضران در اين مجالس افرادى همچون: مالك اشتر، زيدبن صوحان، صعصعةبن صوحان و ... بودند؛ اما در يكى از اين گفتگوها بر سر مسأله اى اختلاف درگرفت و همه به سعيد اعتراض كردند. سعيدبن عاص اين ماجرا را به


1- . شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، مؤسسه النشرالاسلامى، ج 2، ص 527؛ بحار، ج 42، ص 295
2- . الوافى بالوفيات، ج 16، ص 309
3- . ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابه، دارالكتب العلميه بيروت، ج 3، ص 373

ص: 123

عثمان گزارش كرد و نوشت: با وجود مالك اشتر و دوستانش كه اساتيد معروف قرآن و مشتى ابله! هستند، من در كوفه از عهده كوچكترين كارى برنمى آيم. عثمان در جواب دستور داد: آنان را به شام تبعيد كن! پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاويه رسيد كه عده اى از اهل دمشق با مالك اشتر و دوستانش مى نشينند و به گفتگو مى پردازند. معاويه نامه اى به عثمان نوشت كه: گروهى را نزد من فرستاده اى كه شهر خود را دچار آشوب كرده اند و اكنون از آن مى ترسم كه مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانى وادارند. عثمان دستور داد، كه آنان را به حمص (يكى از شهرهاى نزديك دمشق) تبعيد كند. پس از مدتى دستور داد آنان را به كوفه بازگرداند؛ اما مدتى نگذشت كه عثمان براى مرتبه دوم آنان را به حمص تبعيد كرد.»(1)210 8. رهبرى قوم

در باره صعصعه نوشته اند: «وَ كانَ سَيِّداً مِنْ ساداتِ قَوْمِهِ»؛ «او يكى ازبزرگان قوم خود بود.»

با پيامبر صلى الله عليه و آله

ابن عبدالبرّ و ابن اثير (دو تاريخ نگار معروف) مى نويسند: «او در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمان بود، ولى آن حضرت را نديد؛ زيرا در آن زمان خردسال بود.»(2)211

ديدگاه متقابل

اصبغ بن نباته مى گويد:

«صعصعةبن صوحان مريض شد. به همراهى على عليه السلام براى عيادت وى به منزلش رفتيم. او كه در بستر بيمارى افتاده بود، با ديدن حضرت، بسيار


1- . علامه امينى، الغدير، دارالكتب العربى، ج 9، ص 30 و 37
2- . الاستيعاب، ج 2، ص 273؛ اسد الغابه، المكتبة الاسلاميه، ج 3، ص 20

ص: 124

خوشحال شد. على عليه السلام به او محبّت فراوان كرد اما هنگام خدا حافظى، فرمود: اى صعصعه، اين ديدار تكليف من بود؛ مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر ديگران قرار دهى! صعصعه پاسخ داد: نه، يا اميرالمؤمنين، بلكه آن را اجر و ذخيره آخرت مى دانم. على عليه السلام فرمود: به خدا قسم من تو را كم هزينه (براى نظام اسلام) اما پرتلاش مى بينم. صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من بسيار آگاه به خداوند هستى و او در نظر شما بزرگ است. شما نيز نزد پروردگارت جايگاهى بلند دارى و اهل حكمت و نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم هستى.»(1)212 امام على بن موسى الرضا عليهما السلام نيز در ملاقاتى كه با احمدبن محمدبن ابى نصر بزنطى، داشتند، از صعصعه تجليل زياد كرد و به همين داستان اشاره فرمود.(2)213

جنگ هاى پياپى

در جنگ جمل، بعد از آنكه زيد و سيحان (دوبرادر صعصعه) به شهادت رسيدند، صعصعه خود پرچم لشگر را به دست گرفت و در جنگ صفين، بعد از آنكه معاويه جلوى جريان آب را بست، على عليه السلام صعصعه را براى گفتگو نزد معاويه فرستاد و فرمود:

«به او بگو: ما مسير خود را طى مى كنيم و دوست نداريم قبل از آنكه حجت را تمام كنيم، آغازگر جنگ باشيم؛ پس از اطراف آب كنار رويد تا ببينيم سرنوشت ما و شما به كجا مى انجامد، در غير اين صورت، جناح پيروز، آشامنده آب خواهد بود.»

صعصعه اين پيام را به معاويه رسانيد. معاويه رو به همراهان خود كرد و از آنها نظر


1- . بحارالأنوار، ج 32، ص 439
2- . قطب الدين راوندى، الخرائج و الجرائح، مؤسسة الامام المهدى عليه السلام، ج 2، ص 662 و بحارالأنوار، ج 49، ص 49

ص: 125

خواست. چند تن از يارانش چون: وليد بن عقبه و عبداللَّه بن سعد (برادر رضاعى عثمان) گفتند:

«اينان عثمان را تشنه كشتند، اكنون بايد تشنه به قتل برسند. آنگاه بحث سختى ميان معاويه و طرفدارانش از يك سو و صعصعه از سوى ديگر درگرفت.»(1)214 در جنگ نهروان نيز اميرمؤمنان عليه السلام صعصعه را براى گفتگو باخوارج فرستاد. آنها به صعصعه گفتند: اگر على موضع مارا مى داشت، آياتو بااو همراه بودى؟ پاسخ داد: آرى.

گفتند: برگرد؛ زيرا تو بى دين و مقلّد هستى. صعصعه در پاسخ گفت:

«واى بر شما! آيا پيروى نكنم از كسى كه خدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى جنگ شدّت مى گرفت، على عليه السلام را براى فرونشاندن آتش نبرد نمى فرستاد؟! كجا مى رويد و از چه كسى روى برمى گردانيد؟! «عَنِ الْقَمَرِ الْباهِر؟ وَالسِّراج الزَّاهِر؟ وَ صِراط اللَّهِ الْمُسْتَقِيم؟»؛ «از ماه درخشان و چراغ روشن و راه مستقيم خداوند رو مى گردانيد؟! خدا شما را نابود كند! عقل هاى شما فاسد شده است. آيا اميرمؤمنان و وصىّ رسول خدا صلى الله عليه و آله را هدف گرفته ايد؟! هواى نفس شما را در ضرر آشكارى فرو برده و شيطان شما را از حق دور كرده است.»

در اين هنگام «عبداللَّه بن وهب الراسبى» (يكى از خوارج) جواب داد:

«اى پسر صوحان! سخن بسيار گفتى، به مولاى خود بگو: ما به حكم خدا با وى نبرد خواهيم كرد.»

صعصعه پاسخ داد: «گويا مى بينم به زودى در خون خود غوطه ور خواهى شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن بر جسد تو را مى كشند و در اين هنگام كسى به فرياد شما نخواهد رسيد.»


1- . بحارالأنوار، ج 32، ص 439

ص: 126

راسبى گفت: «به مولايت بگو: ما از او دست بر نمى داريم؛ مگر آنكه اقرار به كفر خود كند، يا از گناهش توبه نمايد كه خداوند توبه پذير است.»

وقتى صعصعه ماجرا را به على عليه السلام گزارش كرد، حضرت فرمود:

«اى پسر صوحان! اخبار اين گروه قبلًا به من رسيده است. نه دروغ مى گويم و نه دروغ براى من نقل شده است. آنان روز سختى در پيش دارند. آنگاه سرِمبارك و دستهايش را به آسمان بلند كرد و سه مرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش ...»(1)215

عيادت على عليه السلام

پس از ضربت شمشير ابن ملجم كه على عليه السلام در بستر بيمارى افتاد، صعصعةبن صوحان به عيادت حضرت آمد؛ اما به علت وخامت حال ايشان، كسى اجازه ملاقات نداشت. از اين جهت، صعصعه گفت: «از طرف من به على عليه السلام بگوييد: رحمت خداوند برتوباد اى اميرمؤمنان! در حال حيات و بعد از آن؛ چرا كه خدا در نزد تو بزرگ و آگاهى تو نسبت به او زياد است.»

لحظه اى بعد پاسخ حضرت را برايش باز گفتند كه:

«خدا تو را رحمت كند كه كم هزينه و پرفايده هستى.»(2)216

تشييع على عليه السلام

صعصعة بن صوحان از جمله كسانى بود كه در نيمه هاى شب، در تشييع پنهانى جنازه مطهّر اميرمؤمنان على عليه السلام شركت كرد. وقتى حضرت را دفن كردند، نزديك قبر آمد. يك دست بر قلب خود گذاشت و با دست ديگر مشتى از خاك قبر برداشت و بر


1- . شيخ مفيد، الاختصاص، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ه. ق، ص 121 و 123
2- . ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، نشر نى، 1414 ه. ق، ص 50

ص: 127

سرش ريخت و گفت:

«پدر و مادرم فداى تو يا اميرمؤمنان! گوارا باد بر تو كه پاكيزه به دنيا آمدى.

شكيبايى ات زياد و جهادت بزرگ بود. تجارت سودمند انجام دادى و به پيشگاه خالق خود قدم گذاشتى و خداوند با بشارتهايش تو را گرامى داشت و در جوار پيامبر صلى الله عليه و آله جاى گرفتى و از جام هاى بهشتى، به دست آن حضرت، سيراب شدى. از خدا مى خواهم به ما توفيق دهد كه راه تو را ادامه دهيم و به ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنايت كند و ما را در زمره اولياى تو قرار دهد.

به مقامى رسيدى كه هيچ كس به آن نمى رسد؛ زيرا در راه خدا جهاد و قيام كردى تا اينكه سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله زنده شد و فتنه ها خاموش گرديد.

بهترين درودهاى من برتو باد كه مؤمنان به وسيله تو پيروز شدند و نشانه هاى راه هدايت به وسيله تو روشن بود.

اول كسى كه با ايثار جان و مال نداى پيامبر صلى الله عليه و آله را اجابت كرد، تو بودى. با ذو الفقارت در مواقع ترس از او حمايت كردى.

خداوند دژهاى ستمكاران و كافران و مشركان را به وسيله تو درهم شكست. تو اهل گمراهى را نابود ساختى. گوارا باد بر تو كه علم و يقين و جهادت از همگان بيشتر بود.

به خدا قسم، زندگى تو كليد هرخوبى و بسته شدن همه بدى ها بود؛ ولى امروز دَرِ شرها باز و راه خيرها بسته شد.

اگر مردم سخنان تو را مى پذيرفتند، نعمتهاى خداوند از همه جا بر آنان سرازير مى گرديد، ولى آنان دنيا را بر آخرت ترجيح دادند.»

بعد از اين سخنان، صعصعه و همراهانش به شدّت گريستند و به امام حسن و امام حسين عليهما السلام و ساير فرزندان على عليه السلام تسليت گفتند.(1)217


1- . بحارالأنوار، ج 42، ص 295

ص: 128

اندرز به حاكمان

ابن عبدالبرّ (متوفاى 463) مى گويد:

«زمانى ابوموسى اشعرى يك ميليون درهم از بيت المال براى عمر فرستاد تا ميان مسلمانان قسمت كند. او اين مال را تقسيم كرد؛ ولى مقدارى از آن زياد آمد. مسلمانان در مورد مصرف آن اختلاف كردند. عمر به ميان مردم آمد و اعلام كرد: اى مردم! اين مقدار از بيت المال را در چه موردى مصرف كنيم؟

صعصعه كه در آن زمان جوانى نورس بود، ايستاد و گفت: مشورت با مردم در جايى است كه حكمى از طرف قرآن وارد نشده باشد و اما آنچه قرآن بدان دستور داده، بايد در همان مورد مصرف كرد.

عمر گفت: راست گفتى. تو از من هستى و من از تو هستم. و سپس مقدار اضافه را نيز ميان مسلمانان تقسيم كرد.»(1)218 در روزگار عثمان نيز زمانى كه وى بر منبر بود، صعصعه خطاب به او ابراز داشت:

«اى عثمان، خود منحرف شدى و امّت تو نيز منحرف شدند. عدالت پيشه كن تا امت تو نيز به عدالت رفتار كنند.»(2)219 ماجراى ديگرى از برخورد صعصعه با عثمان را شيخ طوسى اين گونه نقل كرده است:

«صعصعه گفت: با چندتن از مردم مصر، نزد عثمان رفتيم. او گفت: مردى را پيش فرستيد تا با من سخن گويد. مصريان مرا مقدّم كردند. عثمان كه از كمى سنّ من تعجّب كرده بود، گفت:


1- . الاستيعاب، ج 2، ص 273 و اسد الغابه، ج 3، ص 20
2- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 338

ص: 129

-/ اين؟!

در جواب عثمان گفتم:

-/ اگر ملاك دانش، سنّ آدمى بود، نه تو سهمى در آن داشتى و نه من؛ بلكه علم به فراگيرى است.

-/ (آنچه از قرآن مى دانى) بازگوى.

- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، «آنانكه وقتى قدرت در اختيارشان بگذاريم، نماز، زكات، امر به معروف و نهى از منكر را زنده مى كنند و پايان امور به دست خداوند است.»(1)220- اين آيه در مورد ما نازل شده است.

-/ پس امر به معروف و نهى از منكر كن.

- اين سخنان را رها كن و آنچه مى دانى بگو.

- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، «كسانى كه از خانه هاى خود بدون هيچ گناهى اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مى دانستند.»(2)221- اين آيه نيز در مورد ما نازل شده است.

- پس آنچه از خداوند گرفته اى ميان همه مسلمانان تقسيم كن.

- اى مردم، مطيع حاكمان خود و همراه جامعه باشيد و به سخنان اين مرد كه از خدا بى اطلاع است، گوش ندهيد.

- تو مى خواهى روز قيامت بگوييم: خدايا! ما از بزرگان خود اطاعت كرديم و آنان ما را گمراه كردند؟!(3)222 پروردگار ما و پروردگار پدران ما در كمين ظالمان است.»

عثمان در حالى كه از پاسخ هاى من بسيار به خشم آمده بود، دستور برگشتن ما را صادر كرد و درها را به روى ما بست.(4)223


1- . حج: 41 الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ.
2- . حج: 40 الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ....
3- . احزاب: 67 وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا.
4- . امالى شيخ طوسى، دارالثقافه، 1414 ه. ق، ص 236

ص: 130

رو در روى معاويه

مسجد كوفه

بعد از صلح امام حسن عليه السلام، معاويه وارد كوفه شد. در آن روز گروهى از اصحاب على عليه السلام نيز در كوفه حضور داشتند و امام حسن عليه السلام براى بعضى از آنها در فهرستى كه نام و نام پدرانشان مشخص شده بود، از معاويه امان گرفت. از جمله اين افراد، صعصعةبن صوحان بود. اين افراد على رغم ميل باطنى خود، مى بايست نزد معاويه رفته، به عنوان خليفه مسلمين به او سلام مى كردند. وقتى صعصعه بر معاويه وارد شد، معاويه گفت:

«چقدر خشمگين هستم كه تو در امان من باشى.» صعصعه پاسخ داد:

«به خدا قسم، من نيز از اينكه تو را به عنوان حاكم بر مسلمانان پذيرا باشم، بسيار ناراضى ام.»

و سپس به همين عنوان بر او سلام كرد. معاويه گفت: «اگر در به رسميّت شناختن من راستگو هستى، به منبر برو و على را لعن كن!»

صعصعه كه از سويى متعهد به صلح نامه امام خود بود و از سوى ديگر از على عليه السلام دست بردار نبود، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند گفت:

«ايّها الناس! از نزد كسى مى آيم كه شرارتش را مقدم داشته و خيرش را مؤخّر كرده است و به من فرمان داده است كه على عليه السلام را لعنت كنم. فالعنوه لعنه اللَّه؛ پس او را لعنت كنيد، خداوند نيز او را لعنت كند.»

حاضران در مسجد با صداى بلند آمين گفتند. معاويه گفت:

«نه به خدا قسم! مقصود تو كسى جز من نيست. بايد دوباره او را با نام مشخص كنى.»

صعصعه بار ديگر به منبر آمد و به گونه اى سخن گفت كه هركس آن را جورى معنى مى كرد. معاويه كه از وى نا اميد شده بود، دستور داد صعصعه را بيرون كردند.(1)224


1- . رجال الكشى، ج 1، ص 285

ص: 131

مسجد صعصعه

مسجد صعصعةبن صوحان يكى از مساجد مهم كوفه است. محدّث بزرگ، شيخ عباس قمى رحمه الله مى نويسد:

«مسجد صعصعه از مساجد شريف كوفه است و جماعتى امام زمان عليه السلام را درماه رجب در آن مسجد مبارك مشاهده كرده اند.»(1)225 ... محمدبن ابى داود رواسى مى گويد:(2)226

در ماه رجب، با محمد بن جعفر دهّان به طرف مسجد سهله خارج شديم. وى گفت:

بيا با هم در مسجد صعصعه نماز بگزاريم؛ چرا كه آن، مسجدى مبارك است و اميرالمؤمنين عليه السلام در آن نماز گزارده است. وارد مسجد شديم، در حال نماز، مردى را ديديم كه از ناقه خود پياده شد و آن را بست و داخل مسجد شده، نمازى طولانى به جاى آورد. سپس دو دستش را بلند كرد و گفت: «اللَّهُمَّ يَا ذَا الْمِنَنِ السَّابِغَةِ ...» و پس از پايان دعا، سوار بر مركب خود شد. جعفر دهّان به من گفت:

ببينيم او كيست؟ به طرف او رفتيم وگفتيم: تورا به خداقسم مى دهيم، بگو كيستى؟

فرمود: شما چه گمان مى كنيد؟ گفتيم: گمان داريم خضر عليه السلام باشى. گفت: من كسى هستم كه خضر محتاج ديدن روى اوست. من امام زمان شما هستم.»(3)227 سيدبن طاووس و شهيد اوّل و ديگران، اعمال مخصوص اين مسجد را در كتابهاى خود متذكّر شده اند.

جايگاه روايى


1- . شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، مسجد صعصعه.
2- جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.
3- . براقى نجفى، تاريخ الكوفه، دارالاضواء، 1407 ه. ق؛ شهيد اول، المزار، مؤسسه الامام مهدى عليه السلام، 1410 ه. ق، صص 263 و 266

ص: 132

حديث شناسان صعصعه را به «قليل الحديث» توصيف كرده اند؛ ولى از اينكه رجالى كبير، نجاشى او را در كتاب خود نام مى برد، معلوم مى شود وى كتاب حديث داشته؛ چرا كه مبناى كتاب رجالىِ نجاشى، برگردآورى شيعيانِ صاحب كتاب است.

بنابر گواهى ابن حجر عسقلانى (م 852)، كسانى كه صعصعه از آنها حديث نقل كرده، عبارتند از: على عليه السلام، ابن عباس و عثمان و افرادى چون: ابو اسحاق سبيعى، ابن بريده، شعبى، مالك بن عُمير و منهال بن عمر از صعصعه روايت كرده اند.(1)228 در كتب اربعه، تنها در دو مورد از صعصعة بن صوحان نام برده شده است.(2)229 و در بحارالأنوار سى و چهار مورد به عنوان سند يا روايت به وى اشاره شده است.

ميوه بهشتى

صعصعه مى گويد: شبى نزد على عليه السلام رفتم، حضرت را ديدم كه نيمى از انار در دست دارد، مقدارى از آن را به من داد و فرمود: انار را با پيه آن بخور؛ چرا كه زردىِ بن دندان و بوى بد دهان را از بين مى برد و خون را پاك مى كند.(3)230 لازم به يادآورى است كه نجاشى، صعصعه را راوى «عهدنامه مالك اشتر» نيز مى داند.

غروب

تاريخ نگاران، رحلت صعصعة بن صوحان را حدود سال 60 ه. ق. در كوفه (درايّام خلافت معاويه) نگاشته اند.(4)231 بنابراين، با توجه به اينكه او در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله خرد سال بود، مى توان سن وى را در زمان فوت، حدود 60 سال يا بيشتر دانست.


1- . ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، دار احياء التراث العربى و مؤسسه تاريخ العربى، بيروت، ج 2، ص 551
2- . كافى، ج 7، ص 51 و شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، دارالكتب الاسلاميه، ج 9، ص 148
3- . احمدبن محمدبن خالد برقى، المحاسن، نشر مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام، ج 2، ص 356
4- . الوافى بالوفيات، ج 16، ص 309. بنا به نقل ابن حجر عسقلانى، مرزبانى و اديب بزرگ قرن پنجم در موردصعصعه چنين سروده است: هلا سألت بني الجارود أيّ فتىً عند الشفاعة و الباب ابن صوحانا كنّا و كانوا كأمّ أرضعت ولداًعُقّت و لم تجز بالإحسان إحساناً

ص: 133

فرزندان

از فرزندان صعصعه، تنها دو نفر را مى شناسيم؛ صوحان و محمد و فرزند محمد به نام عمرو (نوه پسرى صعصعه). هر سه نفر (صوحان، محمد و عمروبن محمد) از افراد ناشناخته رجال هستند.

صوحان بن صعصعة بن صوحان

بعد از واقعه جانگداز كربلا، كه امام سجاد عليه السلام در اجتماع مردم شهر مدينه با چشمانى اشكبار، اخبار جانسوز كربلا را بيان مى كرد، صوحان بن صعصعه در ميان حاضران بود و از اينكه به واسطه بيمارى و دردى كه در دو پايش وجود داشت، نتوانسته بود در كربلا حضور يابد و مولايش حسين عليه السلام را يارى كند، عذرخواهى كرد. امام سجاد عليه السلام عذرش را پذيرفته، از وى تشكر كرد و براى او و پدرش دعا كرد.(1)232


1- . سيد بن طاووس، الملهوف على قتلى الطفوف، دارالاسوه، 1414 ه. ق، ص 230

ص: 134

زيد بن صوحان

زيد بن صوحان

اشاره

على اكبر رضايى

اشاره

زيدبن صوحان عبدى، معروف به «زيد الخير»، از اصحاب خاص على عليه السلام، اهل كوفه يا حجاز بود و در كوفه، مدائن و بصره سكونت داشت.(1)233 طبق گزارشى، وى روزگار زندگى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله را درك كرد و در حضور آن حضرت اسلام آورد.(2)234 به همين دليل، برخى از تاريخ نگاران وى را صحابى حضرت رسول صلى الله عليه و آله شمرده اند؛(3)235 ولى بسيارى از شرح حال نگاران، او را تابعى دانسته اند. مضمون بعضى از روايات نيز نشان مى دهد كه او مانند اويس قرنى پيامبر را ملاقات نكرد.

زيد بن صوحان از خاندان عبد القيس- شاخه اى از قبيله ربيعه- بود. او سه برادر به نامهاى صعصعه، عبداللَّه و سيحان داشت كه هر يك، از شخصيتهاى برجسته تاريخ و ياوران ارزشمند امام على عليه السلام بودند.(4)236

جايگاه روايى

ديدگاه رجال شناسان شيعه و سنى درباره زيد، بسيار روشن و صريح است. به


1- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 101
2- . سير أعلام النبلا، ج 3، ص 515؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 439؛ تاريخ اسلام، ج 3، ص 508
3- . اسد الغابه، ج 2، ص 233؛ الاصابه، ج 3، ص 45
4- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

ص: 135

گواهى همه آنها زيد از شخصيت والايى برخوردار بود و از اوليا و خواص اصحاب امام على به شمار مى رفت. شيخ طوسى (متوفاى 460 ق.) او را از اصحاب امام على خوانده، مى گويد: زيد از ابدال بود.(1)237 آيت اللَّه خويى، صاحب كتاب معجم رجال حديث، مى نويسد:

«در بزرگى و قدر و منزلت زيد همين بس كه او از ياران على بود و در مقابل ديدگان آن حضرت، در جنگ جمل به شهادت رسيد.»(2)238 ابن قتيبه نيز در كتاب المعارف، زيد را از بهترين مردم دانسته و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله رواياتى را در ستايش او نقل كرده است.(3)239 ذهبى در دو كتاب خود از او ياد مى كند و درباره اش مى نويسد:

«زيدبن صوحان از بزرگان تابعان و از دانشمندان و عابدان بود او بسيارى از روزها روزه مى گرفت و شبها به نماز مى ايستاد.»(4)240 در كتاب «شذرات الذهب» مى خوانيم: «زيد بن صوحان از خواص اصحاب على و از صالحان و پرهيز كاران بود.»(5)241 ابن اثير جزرى نيز او را چنين توصيف كرده است:

«او فاضل، ديندار، نيكوكار و بزرگ خاندان خويش بود.»(6)242 خير الدين زركلى مى گويد:

«او يكى از شجاعان و بزرگان بود. در فتح نهاوند شركت داشت و در آن جنگ


1- . رجال طوسى، ص 41
2- . معجم رجال حديث، ج 7، ص 342
3- . المعارف، ص 402
4- . سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 525، العبر، ج 1، ص 27
5- . شذرات الذهب، ج 1، ص 44
6- . الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 251

ص: 136

دست چپش قطع شد. او در جنگ جمل در شمار ياران على عليه السلام بود.»(1)243 رجال نويسان و تاريخ نگاران ديگر مانند ابن داود حلّى،(2)244 احمدبن خالد برقى،(3)245 خطيب بغدادى(4)246 و بسيارى از دانشمندان معاصر، از او ياد كرده، وى را ستوده اند.

مشايخ و شاگردان

زيدبن صوحان از على عليه السلام، سلمان فارسى، ابىّ كعب و امّ سلمه، همسر گرانقدر رسول صلى الله عليه و آله حديث نقل كرده است. راويانى چون ابو وائل، شقيق بن سلمة الاسدى، سالم بن ابى الجعد و ... روايات زيد را براى مؤمنان باز گفته اند.(5)247

فعاليتهاى سياسى

زيد دوران خلافت ابوبكر، عمر و عثمان را درك كرد؛ اما گزارش چندانى از فعاليت زيد در روزگار خلافت ابوبكر و عمر در دست نيست؛ تنها شركت او در جنگ قادسيه (فتح نهاوند) در ايام خلافت عمر گزارش شده است كه به قطع دست چپش انجاميد.(6)248 در روزگار خلافت عثمان- كه دوره اوج نابسامانى ها، ستم ها و بى عدالتى ها بود- زيد به شايستگى در عرصه هاى سياسى و اجتماعى حضور داشت و در راه به دست آوردن حقوق مردم و جلوگيرى از ستم، تلاش كرد.

طبق يكى از روايات، او همراه مالك اشتر، كميل بن زياد، جندب بن زهير، برادرش صعصعه و گروهى از مردم كوفه نزد عثمان شتافت و از سعيد بن عاص حاكم


1- . الاعلام، ج 3، ص 59
2- . رجال ابن داود، ص 163
3- . رجال برقعى، ص 5
4- . تاريخ بغداد، ج 8، ص 439
5- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 101
6- . تهذيب تاريخ دمشق، ج 6، ص 14، اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

ص: 137

كوفه شكايت كرد. آنها از عثمان خواستند سعيد را از حكومت كوفه بر كنار كند.(1)249 زيد به عثمان گفت: اى عثمان، به عدالت رفتار كن تا مردم نيز در باره ات به عدالت رفتار كنند.

هر چند عثمان در آن مجلس گفته آنان را پذيرفت؛ ولى در عمل به تقاضاى آنها توجهى نكرد و سعيد را از كار بركنار نساخت.

البته سعيد با مردم كوفه، سپاهيان مالك اشتر و تهديد آنان روبه رو شد و از حكومت كوفه چشم پوشيد و به مدينه بازگشت. مخالفت سردارانى چون مالك اشتر، كميل بن زياد و زيدبن صوحان سبب شد تا عثمان آنها را به شام و از آنجا به حمص تبعيد كند. صراحت لهجه و شجاعت اين گروه، حاكمان مناطق مختلف شام و حمص را به وحشت افكند. آنها براى رهايى از اين مشكل، ناگزير تبعيديان را دوباره به كوفه بازگرداندند.(2)250 بيشترين فعاليت سياسى زيد در جريان خلافت على عليه السلام گزارش شده است. او در راه معرفى چهره حقيقى على عليه السلام تلاش بسيار كرد تا جايى كه برخى او را فدايى على عليه السلام لقب دادند.(3)251 در دوره امامت آن حضرت، دشمنان واقعى دين و دنياطلبان، عدالت على عليه السلام را تحمل نكردند. هر يك براى رهايى از آن، به نيرنگى دست يازيدند و قلب آن حضرت را جريحه دار كردند. امام على عليه السلام در نامه اى به مردم كوفه، ضمن دعوت از آنان براى شركت در جنگ جمل، اوضاع سياسى و اجتماعى آن روزگار را چنين تبيين فرمود:

«اينك بدانيد كه پايگاه هجرت، اهل خويش را از خود رانده است؛ اهلش نيز از آن دل بركنده اند و خود چونان ديگى جوشان در جوش و خروش است و بحران به


1- . طبقات الكبرى، ج 5، ص 105؛ تاريخ الاسلام، ج 3، ص 430
2- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 101
3- . همان.

ص: 138

مركز سرايت كرده است. پس به خواست خداوند، به سوى فرمانده خويش بشتابيد و در جهاد با دشمن پيش دستى كنيد.»(1)252 زيد مردم كوفه را به يارى على عليه السلام فراخواند. او در اين راستا از شيوه هاى گوناگونى بهره برد كه يكى از آنها نقل حديث بود. او مردم را پيرامون خود گرد مى آورد و رواياتى درباره عظمت شأن على عليه السلام برايشان نقل مى كرد. طبق يكى از اين روايتها، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«عليٌ أَمِيرُ الْبَرَرَة، وَ قاتِل الْفَجَرَة، مَنْصُورُ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولُ مَنْ خَذَلَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ».

«على عليه السلام امير نيكان و كشنده ستمكاران است. هر كس او را يارى كند، خدا او را يارى كرده است و هر كس از وى روى گرداند، خداوند روز رستاخيز از او روى مى گرداند.»(2)253 او همچنين مى گفت: در ميان امت محمد صلى الله عليه و آله، على عليه السلام نخستين كسى است كه اسلام آورد.(3)254 زيد در تشويق مردم براى دفاع از حريم ولايت، مجالسى برپا كرد و به معرفى شخصيت على عليه السلام پرداخت. او مى گفت: «اى مردم! به سوى على عليه السلام حركت كنيد تا به حق دست يابيد.»(4)255 او همچنين مى گفت: حذيفةبن يمان، صحابى گرانقدر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به من چنين خبر داد: به زودى فتنه و آشوب هايى رخ خواهد داد كه تشخيص حق از باطل دشوار خواهد بود و مردم عوض مى شوند. مراقب باشيد.


1- . نهج البلاغه، نامه 1
2- . بحارالأنوار، ج 38، ص 35
3- . همان، ص 231، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 12
4- . بحارالأنوار، ج 38، ص 270

ص: 139

از حذيفه پرسيدم: راه نجات چيست؟ گفت: به گروهى كه على عليه السلام در آن است بنگريد و به آن بپيونديد.(1)256 على عليه السلام اندكى پيش از جنگ جمل، امام حسن عليه السلام و عماربن ياسر را به كوفه فرستاد تا مردم را به شركت در جنگ فرا خوانند. هنگامى كه آنان مردم را در مسجد كوفه گرد آوردند، ابوموسى اشعرى بر فراز منبر جاى گرفت؛ مردم را از دخالت در جنگ برحذر داشت و گفت: اى مردم، تقوا پيشه كنيد، خودتان را نكشيد، خداوند بر شما رحيم است.

سپس گفت: اين نامه عايشه است. او به من فرمان داده تا مردم كوفه را از شركت در جنگ بازدارم. پس اى مردم، در جنگ دخالت نكنيد؛ نه دوست باشيد و نه دشمن.

زيد، كه در مسجد حضور داشت، از سخنان ابوموسى خشمگين شد و بر او خروشيد. آنگاه بر در مسجد ايستاد؛ نامه عايشه خطاب به خود و مردم كوفه را خواند و گفت: عايشه از ما خواسته تا در خانه بنشينيم و از يارى على عليه السلام دست برداريم؛ ولى ما تا وقتى فتنه و آشوب در جامعه وجود دارد، مى جنگيم.

سپس به اشعرى گفت: اگر بتوانى مسير رود فرات را عوض كنى و آن را به عقب برگردانى، مى توانى مردم را از على عليه السلام دور كنى. سپس اين آيه را قرائت كرد:

أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؛

«آيا مردم پنداشتند وقتى گفتند ايمان آورديم رها مى شوند و مورد آزمايش قرار نمى گيرند؟»(2)257 آنگاه خطاب به مردم كوفه گفت: «اى مردم، همگى به سوى اميرمؤمنان و سرور مسلمانان حركت كنيد تا به حق دست يافته، هدايت شويد.»(3)258


1- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 105؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 109
2- . عنكبوت: 2
3- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 105؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 484

ص: 140

جانباز بهشتى

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، در روايتهاى مختلف، زيد را ستوده، از سعادتمندى او خبر داده است. طبق اين روايات، پيامبر صلى الله عليه و آله پيشاپيش، از قطع شدن دست زيد در جهاد خبر داد و فرمود: اين دست پيش از زيد به بهشت مى رود.

افزون بر اين، پيامبر: فرمود:

«زيدٌ الخير الأجذم و جندب ما جندب؟ فقيل يا رسول اللَّه! أ تذكر رجلين؟

قال: أما أحدهما فسبقته يده إِلَى الجنَّةِ بِثلاثين عاماً و أمّا الآخر فيضرب ضربة يفصل بها بين الحقّ و الباطل».

طبق اين حديث، پيامبرگرامى اسلام صلى الله عليه و آله از زيد و جندب ياد كرد و فرمود: دست يكى از اين دو نفر (زيد) سى سال زودتر از خود او به بهشت مى رود و ديگرى ضربه شمشيرش جداكننده حق از باطل است.(1)259 دانشمندان اهل سنت نيز درباره شأن و منزلت زيدبن صوحان، رواياتى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل كرده اند. ابن منظور مى گويد: پيامبر فرمود: «زيد رجلٌ مِن امّتي تدخل الجنّة يده قبل بدنه»؛ «زيد مردى از امت من است كه دستش زودتر از بدنش به بهشت مى رود.»(2)260 آن بزرگوار همچنين فرمود:

«زيد و ما زيد، يسبقه بعض جسده الى الجنّة، ثمّ يتبعه سائر جسده إلَى الجَنّةِ».

«زيد و نمى دانيد كه زيد كيست. بخشى از پيكرش به سوى بهشت از او پيشى


1- . المعارف، ص 402؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 101
2- . مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 144

ص: 141

مى گيرد.»(1)261 على عليه السلام نيز فرمود:

«من سرّه أن ينظر إلى مَن يسبقه بعض أعضائه إلَى الْجَنّة فلينظر إلى زيدبن صَوحان»؛ «هركس مى خواهد به كسى نگاه كندكه بخشى از پيكرش زودتر از او به بهشت مى رود، به زيد بن صوحان بنگرد.»(2)262 در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به زودى پس از من مردى به نام زيد خواهد آمد كه بخشى از پيكرش بيست سال زودتر از خود او به بهشت مى رود.»(3)263

تنديس زهد و تقوا

يكى ديگر از برجستگى هاى زيد، زهد و تقواى اوست. بسيارى از مورخان او را صوّام و قوّام توصيف كرده؛ متقى، زاهد و پارسا شمرده اند. او بسيارى از روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت مى پرداخت. بسيارى اوقات از زن و فرزند كناره مى گرفت، شبهاى جمعه تا صبح بيدار مى ماند و به راز و نياز با خدا مى پرداخت. بدين سبب، طبق برخى از روايتها، روزى سلمان فارسى به او گفت:

«اى زيد، بدنت و همسرت بر تو حق دارند؛ قدرى از عبادت خود بكاه و به امور آنان رسيدگى كن.»

زيد پيش از جنگ جمل مردم را به اطاعت از امام عليه السلام فرا خواند و خود نيز به شايستگى در خط مقدم نبرد شركت جست.

سخنان زيد درهنگام شهادت اميرالمؤمنين، گوياترين گواه ارادت او به اهل بيت عليهم السلام است. او لحظاتى پيش از شهادت، به امام كه نزدش شتافته بود، چنين گفت:


1- . همان.
2- . الاصابه، ج 3، ص 45
3- . مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 144

ص: 142

«اى اميرمؤمنان، خداوند جزاى خيرت دهد! تو خداشناس، آگاه به قرآن و بلندمرتبه هستى و خدا در دلت بزرگ است. به خدا سوگند، از روى نادانى به يارى ات نشتافتم. من از امّ سلمه- همسر گرانقدر پيامبر صلى الله عليه و آله- شنيدم كه مى گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»؛ «هر كس من مولاى او باشم، على نيز مولاى اوست. خدايا! كسى كه او را دوست دارد، دوست بدار و آنكه با او دشمنى مى ورزد، دشمن باش؛ كسى كه او را يارى دهد، يارى كن و آنكه به او ستم كند، خوار ساز.» به خدا سوگند، من از آنكه به سبب دشمنى با تو نزد خداوند خوار گردم، بيزارم.»(1)264 بر اساس روايتى ديگر از زيد پرسيدند: «هرگاه قرآن با سلطان به مبارزه برخيزد، به كدام طرف خواهى رفت؟ گفت: به سوى قرآن.»(2)265

از زبان يار

درستى كردار و نيك انديشى زيد، هر انسان منصفى را به ستايش وا مى دارد.

دوست و دشمن، زيد را ستوده اند. در ميان انبوه سخنانى كه در ستايش زيد بيان شده، گفتار امام على عليه السلام گرانقدر و مهم تر مى نمايد. بر اساس روايات، آن حضرت در شهادت وى گريست. هنگامى كه زيد از اسب بر زمين افتاد، امام على عليه السلام نزدش شتافت، بر بالينش نشست و چنين فرمود:

«رَحِمَكَ اللَّهُ يا زَيدُ كُنْتَ خَفِيفَ الْمئونة، عَظِيمَ الْمَعُونة».

«اى زيد، خدا تو را رحمت كند كه كم مصرف و پرفايده بودى.»(3)266


1- . تاريخ اسلام، ج 3، ص 507
2- . الاختصاص، ص 79؛ رجال كشى، ص 66
3- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

ص: 143

ابن عباس مى گويد: از صعصعه درباره زيدپرسيدم، او برادرش را چنين توصيف كرد:

«كان و اللَّه عظيم المروؤة، شريف الأخوّة، جليل الخطر، بعيد الأثر، كميش العروة، أليف البدوة، سليم جوانح الصدر، قليل وساوس الدهر، ذاكراً للَّه طرفي النهار و زلفاً من الليل، الجوع و الشبع عنده سيّان، لا ينافس في الدنيا، يطيل السكوت و يحفظ الكلام، و ان نطق نطق بعقام، يهرب منه الدعار الأشرار و يألفه الأحرار الأخيار.»

«به خدا سوگند! او در جوانمردى سرآمد، در برادرى شريف و بزرگوار، والامقام و از ديرباز گرامى بود. دلى تهى از كينه داشت و كمتر دستخوش وسوسه هاى روزگار مى شد. روز و شب به عبادت مشغول بود و سيرى و گرسنگى در نظرش يكسان مى نمود. در امر دنيا پيشى نمى گرفت. بيشتر سكوت مى كرد؛ مراقب سخن گفتن خويش بود و با ابهام سخن مى گفت. افراد شرور از او دورى مى جستند و آزادگان و نيك مردان با او مأنوس مى شدند.»(1)267

پيوند اخوت

زيد از محضر سلمان فارسى نيز كسب فيض كرده، از وى حديث شنيده بود؛ ولى ارتباط اين دو بزرگوار تنها در نقل حديث خلاصه نمى شد. بر اساس گفته مورّخان، زيد ارادت خاصى به سلمان داشت. اين دلبستگى سرانجام با پيوند برادرى به اوج رسيد و او، به ميمنت اين پيوند، كنيه «ابوسلمان» را براى خود برگزيد.(2)268

خدمات اجتماعى

او روزى در بصره مردانى را ديد كه همواره عبادت مى كردند و از دنيا دست شسته


1- . مروج الذهب، ج 1، ص 658
2- . رجال كشى، ص 66

ص: 144

بودند. زيدبن صوحان، با مشاهده وضعيت آنان، براى آنها خانه ساخت و سپس به آنها توصيه كرد كه براى برآوردن نيازهاى زندگى خود و فرزندانشان تلاش كنند. او همواره به آنها سركشى مى كرد و از احوالشان با خبر مى شد.(1)269

رؤياى صادق

در جمل به يارى على عليه السلام شتافت. او، پيش از جنگ، به مولايش على عليه السلام چنين گفت: اى مولاى من، در اين جنگ كشته مى شوم. حضرت فرمود: از كجا مى دانى. گفت:

در خواب ديدم دستم از آسمان به زمين فرود آمد و در حالى كه به من اشاره مى كرد، گفت: «به سوى من بيا.»(2)270

پرچم دار جمل

جنگ جمل، در بعد از ظهرِ يكى از جمعه هاى سال 36 ق. در منطقه فريبه اتفاق افتاد و تا شامگاه پايان پذيرفت.(3)271 در اين نبرد، نام آورانى چون سلمان فارسى، عماربن ياسر و كميل بن زياد در ميان سپاه على عليه السلام ديده مى شدند. به گفته برخى از راويان، ياوران امام حدود بيست هزار نفر بودند، حدود 80 تن از اين گروه در جنگ بدر شركت داشتند و 1500 تن از صحابه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله شمرده مى شدند. در اين نبرد، هزار پياده و هفتاد سواره از سپاه امام به شهادت رسيدند كه زيدبن صوحان يكى از آنها بود.(4)272 على عليه السلام، پس از شهادت سيحان برادر زيد، پرچم قبيله ربيعه را به دست وى داد و او تا هنگام شهادت، پرچم دار سپاه امام بود.(5)273 زيد، پس از نبردى سخت و شجاعانه، به وسيله عمروبن يثربى به شهادت رسيد.(6)274


1- . مروج الذهب، ج 1، ص 54؛ قاموس الرجال، ج 4، ص 557
2- . تهذيب تاريخ دمشق، ج 6، ص 13
3- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 101
4- . تهذيب تاريخ دمشق، ج 6، ص 12؛ المعارف، ص 402
5- . تاريخ اسلام، ج 2، ص 458؛ بحارالأنوار، ج 32، ص 183
6- . بحارالأنوار، ج 32، ص 183

ص: 145

به گفته برخى از راويان، وقتى ياران على عليه السلام براى كشتن عمرو پيش آمدند، او چنين گفت: اگر مى خواهيد مرا بكشيد، بدانيد كه من عليا و هند را در جمل كشتم و سپس زيدبن صوحان را، در حالى كه او پيرو دين على عليه السلام بود، از ميان بردم.(1)275

وصيت زيد

به نوشته برخى از مورخان، زيدبن صوحان، هنگام شهادت، چنين وصيت كرد:

«ادْفِنُونِي فِي ثِيَابِي فَإِنِّي مُخَاصِمٌ وَ لا تَغْسِلُوا عَنِّي دَماً وَ لْا تَنْزعُوا عَنِّي ثَوْباً».

«مرا با لباس هايم دفن كنيد، لباسم را بيرون نياوريد و خونهاى بدنم را نشوييد؛ زيرا مى خواهم آنها در روز رستاخيز بر پايدارى ام شهادت دهند.»(2)276 بر اساس روايتى ديگر، زيد وصيت كرد:

«ادْفِنُونِي فِي ثِيَابِي فَإِنِّي مُخَاصِمٌ الْقَوم».

«مرا با لباس هايم دفن كنيد تادر روز رستاخير عليه دشمنانم شهادت دهند.»(3)277

آستانه غربت

در بصره و در سمت راست مسير سيبه- در قريه كوت الزين- گنبد گِلين، كوچك و قديمىِ مزارِ زيد ديده مى شود. بيابان خشك و سوزان پيرامون آن گنبد، حكايتى غم انگيز را بازگو مى كند؛ حكايتى به تلخى غربت.(4)278

يادگار جاويد


1- . قاموس الرجال، ج 4، ص 557؛ اسد الغابه، ج 2، ص 233
2- . وقعة صفين، ص 557؛ المعارف، ص 402؛ العبر، ص 27
3- . قاموس الرجال، ج 4، ص 557
4- . مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 144

ص: 146

از آثار به ياد ماندنى و ارزشمند زيد، محراب و مسجدى كهن است كه در جنوب غربى مسجد سهله (مسجدبنى ظفر) در كوفه قرار دارد و از آن كوچك تر است. اين مسجد، در گذر زمان، گواه حوادث مختلف بوده و بارها مرمّت و بازسازى شده است.(1)279 علامه مجلسى مى فرمايد: از آداب مسجد زيدبن صوحان آن است كه ابتدا دو ركعت نماز مى خوانى، دستان خود را به آسمان بلند مى كنى و مى گويى: «إِلَهِي قَدْ مَدَّ إِلَيْكَ الْخَاطِيُ الْمُذْنِبُ يَدَيْهِ ...» و ... سپس پيشانى را بر خاك بگذار و بگو: «ارْحَمْ مَنْ أَسَاءَ وَ اقْتَرَفَ وَ اسْتَكَانَ وَ اعْتَرَفَ ...».

آنگاه گونه راست را بر زمين بگذار و بگو: «إِنْ كُنْتُ بِئْسَ الْعَبْدُ، فَأَنْتَ نِعْمَ الرَّبُّ».

پس از آن، گونه چپ را بر زمين بگذار و بگو: عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ يا كَرِيمُ». سپس سجده كن و صد بار بگو: الْعَفْوُ، الْعَفْوُ.(2)280


1- . مراقد المعارف، ج 1، ص 318
2- . بحارالأنوار، ج 100، ص 445

ص: 147

در محضر مسلم بن عقيل

در محضر مسلم بن عقيل

اشاره

على احمدى

خاندان

عقيل، يار و صحابى با وفاى رسول گرامى اسلام، دو خصوصيّت معروف داشت:

1. آگاه ترينِ مردم به علم انساب بود و در اين زمينه شاگردانى نيز تربيت كرد. به همين دليل، امام على عليه السلام هنگامى كه مى خواست پس از حضرت زهرا عليها السلام ازدواج كند، به عقيل گفت، خاندانى شجاع به من معرّفى كن تا از آنان همسرى انتخاب كنم. وى امّ البنين را از خاندان بنى كلاب پيشنهاد كرد.

2. حاضر جوابى از ويژگى هاى برجسته او شمرده مى شد. او در حاضر جوابى شهره زمان خويش بود. هنگامى كه نزد معاويه رفت. معاويه گفت:

عموى تو (ابوجهل) در جهنّم است. عقيل جواب داد: ابوجهل همراه عمّه ات به جهنّم رفته اند!

از ديگر افتخارات عقيل اين است كه همراه برادرش جعفر طيّار در جنگ موته، حضور داشت.(1)281 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عقيل را بسيار دوست مى داشت. ابن عباس نقل مى كند: روزى امام على عليه السلام از رسول اللَّه پرسيد: آيا تو عقيل را دوست دارى؟ پيامبر فرمود:

«آرى، به خدا قسم او را دوست دارم به خاطر اينكه اولًا، پدرش ابوطالب است و


1- . سفير الحسين، مسلم بن عقيل، ص 5

ص: 148

ثانياً، فرزندش در راه دوستى فرزندت شهيد خواهد شد و چشمهاى مؤمنين در سوگ او گريه خواهد كرد و ملائكه مقرّب بر او سلام خواهند داد.»

سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گريه كرد.(1)282 مادرش از زنان آزاد نبط و به نقل برخى كتب، از خاندان «فرزندا» مى باشد.(2)283 مسلم در تاريخ 28 ه. ق.(3)284 متولّد شد و از همان آغاز تولد با خاندان عمويش على عليه السلام ارتباط تنگاتنگى برقرار كرد. وى در سنين جوانى با رقيّه دختر امام على عليه السلام ازدواج كرد كه حاصل آن سه فرزند به نام هاى عبداللَّه، على و محمّد بود.(4)285 از افتخارات مسلم بن عقيل اين است كه در جنگ صفين در كنار امام على عليه السلام حضور داشت. روز جنگ صفين امام على عليه السلام: امام حسن، امام حسين عليهما السلام و عبداللَّه بن جعفر و مسلم بن عقيل را به عنوان فرماندهان جناح راست لشكرش و محمدبن حنفيه و محمدبن ابى بكر و هاشم بن عتبة المرقال را به عنوان فرماندهان جناح چپ انتخاب كرد. گزينش وى از طرف امام على عليه السلام از روح شجاعت و مردانگى مسلم بن عقيل(5)286 حكايت مى كند.

سفير حسين عليه السلام

هنگامى كه امام حسين عليه السلام دستور حاكم مدينه را در بيعت با يزيد نپذيرفت و به مكه سفر كرد. در مكه 18000 نامه از طرف كوفيان به دست ايشان رسيد كه از وى دعوت كرده بودند، به كوفه رود. امام حسين عليه السلام در جواب آنها نوشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

از حسين بن على به اشراف، مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد: هانى و سعيد آخرين فرستادگان شما، نامه هاى شما را آوردند. از مطالب آن آگاهى يافتم، سخن


1- . همان، ص 36
2- . سفير الحسين، مسلم بن عقيل، ص 8
3- . همان، ص 12
4- . بحار الأنوار، ج 42، ص 93
5- . همان، ص 32، 573

ص: 149

بيشتر شما اين است كه «ما امام نداريم به سوى ما بيا، اميد است خداى متعال توسط تو ما را بر هدايت و راه حق فراهم آورد.» اكنون برادر، پسر عمو و شخص مورد وثوق خاندانم- مسلم بن عقيل- را نزد شما مى فرستم. از او خواسته ام تا احوال و امور و افكار شما را برايم بنويسد. اگر نوشت كه بزرگان و انديشمندان و خردمندان شما بر آنچه فرستادگان شما مى گويند و در نامه هايتان خوانده ام، هم داستان اند. به زودى نزد شما خواهم آمد، به جانم سوگند امام و رهبر نيست، مگر آن كس كه به قرآن عمل كند و عدل به پا دارد و حق را اجرا كند و خود را وقف راه خدا سازد والسلام(1)287 امام عليه السلام نامه را مهر كرد و مسلم را فراخوانده، نامه را به او داد و فرمود:

تو را به سوى كوفيان مى فرستم. اين نامه هاى آنان به من است و خدا به زودى كار تو را آن گونه كه دوست دارد و مى پسندد پايان مى دهد. اميدوارم من و تو در درجه شهدا باشيم. در سايه بركت و خير خداوندى رهسپار شو تا به كوفه درآيى، چون به آنجا رسيدى، نزد موثق ترين مردم آنجا جاى گزين و مردم را به پيروى از من فراخوان و از كمك به خاندان ابوسفيان بازدار. پس اگر آنان را در بيعت با من همدست ديدى زود به من گزارش كن تا به خواست خدا طبق آن عمل كنم. سپس دست به گردن مسلم انداخت و با او خداحافظى كرد و هر دو گريستند.(2)288 مسلم مخفيانه راه مدينه را پيش گرفت و به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت، نماز خواند سپس ميان خاندان خود رفته، خداحافظى كرد. قيس بن مسهّر صيداوى و همراه دو نفر (راه بلد) به نام عمارةبن عبداللَّه سلولى و عبدالرحمان بن عبداللَّه به سوى كوفه حركت كرد.(3)289 پس از مدتى راهپيمايى، به علت باد توفان و تاريكى هوا راه را گم كرده و دو نفر از


1- . فرهنگ جامع كلمات امام حسين، ص 352
2- . همان، ص 354
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 568؛ فرهنگ جامع كلمات امام حسين، ص 354؛ ارشاد، ج 2، ص 39

ص: 150

آنها (عمارةبن عبداللَّه و عبدالرحمان بن عبداللَّه) از شّدت تشنگى به شهادت رسيدند.

مسلم بن عقيل با هر سختى، بود خود را به آبادى رساند و نامه اى به اين مضمون براى امام حسين عليه السلام نوشت:

«من از مدينه با دو راهنما رهسپار كوفه شدم آنان راه را گم كرده بازماندند.

تشنگى شديد چنان برما روى آورد كه آن دو، جان سپردند و من رهسپار شده تا به آب رسيدم. اين قضيه در مكانى به نام درّه خبيت روى داد و من آن را به فال بد گرفتم، اگر مى خواهى مرا معاف دار و ديگرى را بفرست. والسلام.»(1)290 و نامه را همراه قيس بن مسهّر صيداوى فرستاد.

امام پاسخ داد: «امّا بعد، من نگرانم كه ترس تو را به استعفا وا داشته باشد. هم اكنون به آن ديار كه رهسپارت كرده ام رهسپار شو و سلام به تو باد.»(2)291 جواب نامه كه به دست مسلم رسيد، فرمود: «من از جانم نگران نبودم» و به راه خود ادامه داد. سرانجام مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و در منزل مختار ثقفى منزل كرد.(3)292 18000 نفر از مردم با وى بيعت كردند/ نامه اى براى امام نوشت و خبر داد.(4)293 جاسوسان يزيد، پيغام فرستادند كه اگر كوفه را مى خواهى بايد فردى مقتدر را در كوفه حاكم كنى، يزيد نامه اى براى عبيداللَّه بن زياد نوشت و او را با حفظ سمت حكومت بصره، حاكم كوفه كرد. وى شبانه به سمت كوفه آمد. مردم به خيال اينكه امام حسين عليه السلام آمده است، از او استقبال كردند. وى وارد دارالاماره شد و سران كوفه را جمع و تهديد كرد كه مسلم را رها كنند.

مسلم كه اوضاع را اين گونه ديد، تغيير منزل داد و به منزل هانى بن عروه وارد شد.

شريك بن اعور يكى از دوستداران امام على عليه السلام بود كه همراه عمار ياسر در جنگ


1- . فرهنگ جامع كلمات امام حسين، ص 354؛ بحارالأنوار، ص 440- 334
2- . دولت ابرار، مختار ثقفى، ص 37
3- . همان، ص 355
4- . بحارالأنوار، ج 44، ص 336

ص: 151

صفين حضور داشت. از بصره آمده بود و در منزل هانى استراحت مى كرد، شريك با عبيداللَّه بن زياد رابطه دوستانه داشت، به مسلم گفت: بهترين وقت است كه از شرّ عبيداللَّه خلاص شوى من اطمينان دارم او به عيادت من خواهد آمد. هنگامى كه آمد و نزد من نشست، من اشاره مى كنم كه آب بياوريد در اين هنگام تو با شمشير او را بكش.

عبيداللَّه همراه غلامش مهران، به عيادت شريك آمد. پس از مدتى شريك اشاره كرد، آب برايم بياوريد. اما مسلم اقدام نكرد، تا سه مرتبه درخواست آب كرد. مهران با چشم اشاره كرد و با عبيداللَّه خارج شدند.

پس از رفتن آنها، شريك گفت: چرا نكشتى؟ مسلم گفت:

«به دو دليل نكشتم:

الف- هانى خوش نداشت كه عبيداللَّه در خانه وى كشته شود.

ب- حديثى از پيامبر برايم نقل كرده اند كه فرموده است: مؤمن به غافلگيرى كسى را نمى كشد.»(1)294 عبيداللَّه، جاسوسى به نام «معقل» را با 300 هزار درهم به بهانه كمك به لشكر مسلم بن عقيل فرستاد، او نزد مسلم بن عوسجه رفت و با هم به خدمت مسلم رفتند. معقل، پول را تسليم كرد و به عبيداللَّه گزارش داد. مسلم در منزل هانى بن عروه است.(2)295 عبيداللَّه دستور داد: مأموران هانى بن عروه را دستگير كرده و به قصر آوردند.

عبيداللَّه گفت: «بايد مسلم را نزد من بياورى»، هانى بن عروه گفت: «نه به خدا هرگز او را نزد تو نخواهم آورد. من مهمانم را نزد تو بياورم تا تو او را بكشى؟»

عبيداللَّه با عصا به صورت هانى زد، به طورى كه بينىِ هانى را شكست و دستور داد او را زندانى كنند.(3)296 هنگامى كه مسلم متوجّه دستگيرىِ هانى بن عروه شد، با 4000 نفر به طرف قصر


1- . تاريخ طبرى، ترجمه ابولقاسم پاينده، ص 7، 2938؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 97
2- . ارشاد مفيد، ج 2، ص 43؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 2917
3- . لهوف سيد بن طاووس، ص 77؛ طبرى، ج 7، ص 2942

ص: 152

عبيداللَّه حركت و آن را محاصره كرد. عبيداللَّه كه اوضاع را اين گونه ديد، سران قبايل مختلف را تطميع كرد. همچنين شايعه حضور مأموران شام را در نزديكى هاى كوفه، بين مردم منتشر ساخت.(1)297 بيشتر مردم از پيرامون مسلم پراكنده شدند، مسلم براى اقامه نماز مغرب به مسجد آمد، در اين هنگام فقط سى نفر پشت سر مسلم نماز خواندند. پس از نماز، نگاه كرد، ديد فقط 10 نفر مانده اند. در كوچه هاى كوفه، پس از لحظاتى نگاه كرد ديد هيچ كس نيست.

همان طور كه غريبانه راه مى رفت، زنى كه بر آستانه در نشسته بود، او را ديد. مسلم گفت:

«خدا تو را آب دهد مقدارى آب برايم بياور» و نشست. زن آب آورد. مسلم پس از نوشيدن ظرف آب، همچنان نشسته بود كه طوعه پرسيد: «مگر آب نخوردى، برو پيش اهل و عيالت». تا سه مرتبه مطلب را تكرار كرد و جوابى نشنيد. بار سوم، مسلم گفت: «اى كنيز خدا من در اين شهر منزل و عشيره ندارم»، گفت: مگر تو كيستى؟ گفت: «من مسلم بن عقيلم. اين قوم به من دروغ گفتند و فريبم دادند». زن گفت: براستى تو مسلمى؟ فرمود:

آرى.

طوعه، او را به خانه خود برد و در اتاقى غير از اتاق خود اسكان داد. شام آورد، ولى مسلم شام نخورد، طوعه، پسرى به نام بلال داشت، وى نيمه هاى شب به منزل بازگشت و متوجّه حضور مسلم در منزلشان گرديد. وى كه با عبدالرحمان بن محمد اشعث دوست بود، جريان را به او گفت و او به عبيداللَّه گزارش داد.(2)298 عبيداللَّه، عمرو بن عبيداللَّه سلمى را با 60 يا 70 نفر فرستاد. مسلم رجز خواند:

أَقْسَمتُ لا أُقْتَلُ إِلّا حُرّاًوَإِنْ رَأَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْراً(3)299

براى اولين بار حمله آنها را دفع كرد، دوّمين بار، بر اثر ضربه اى كه بكيربن حمران وارد آورد، لب بالايى مسلم پاره شد و دو دندان او شكست. مسلم همچنان به مبارزه


1- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2945
2- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2948
3- . ملهوف، ص 82.

ص: 153

ادامه مى داد، سربازان وقتى نتوانستند، مسلم را دستگير كنند، پشت بام رفته و با سنگ و آتش به او حمله مى كردند. محمد بن اشعث، كه ضعف مسلم را ديد، به او گفت: «كارزار نكن تو در امانى»، مسلم تسليم شد.

در مسير راه كه او را به سوى عبيداللَّه مى بردند، مسلم گريه كرد. علّت را پرسيدند، فرمود:

«من براى خودم گريه نمى كنم، براى كسانى گريه مى كنم كه به سوى من مى آيند، گريه من براى حسين و خاندان او است.»

آنگاه به محمد بن اشعث گفت:

«تو نمى توانى مرا نزد عبيداللَّه امان دهى، پيغام مرا به حسين عليه السلام برسان و بگو: با خاندانت برگرد، كه كوفيان فريبت ندهند، آنان همان ياران پدرت هستند كه آرزو داشت با مرگ يا شهادت از آنها جدا شود. مردم كوفه به تو دروغ گفتند با من نيز دروغ گفتند.»(1)300 نزديك دارالاماره كه رسيدند، ظرف آبى به او دادند تا بياشامد، ولى وقتى خواست بياشامد، پر از خون شد. بار دوم هم همينگونه شد. بار سوم آب ريخت، امّا اين دفعه دو دندان او در ظرف آب افتاد، مسلم فرمود: «حمد خداى را، اگر روزى مقرّر من بود آن را نوشيده بودم.»

مسلم بن عقيل را نزد عبيداللَّه آوردند. او به عبيداللَّه سلام نكرد. شخصى گفت: چرا سلام نمى كنى؟

فرمود: «چرا به كسى كه قصد جانم را دارد، سلام كنم؟» عبيداللَّه گفت: حتماً كشته مى شود.

مسلم بن عقيل، عمربن سعد را به كنارى كشيد و گفت:


1- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2953؛ ترجمه ملهوف، عباس عزيزى، ص 84

ص: 154

«وصيتى دارم: 1- مدتى كه در كوفه بودم، 700 درهم قرض كرده ام آن را ادا كن، 2- پس از مرگم، جسد مرا دفن كن 3- قاصدى نزد امام حسين عليه السلام بفرست و او را از شهادتم خبر ده.»(1)301 سپس به دستور عبيداللَّه، او را بالاى دارالاماره بردند، مسلم در مسير راه به خاندان پيامبر درود و صلوات مى فرستاد هنگامى كه بالاى قصر رسيد فرمود:

«خدايا! ميان ما و قومى كه فريبمان دادند و دروغ گفتند، داورى كن.»(2)302 بكر بن حمران از ياران ابن زياد، سر مسلم را از بدن جدا كرد و برگشت. عبيداللَّه ديد بسيار هراسناك است. گفت: چه شده؟! گفت:

«هنگامى كه سر مسلم را از بدن جدا كردم، مردى سياه چهره و بد صورت را در برابر خودم ديدم كه انگشت به دهان مى گزيد. از ديدن او به حدّى ترسيدم كه تا كنون در عمرم اين چنين نترسيده بودم.»(3)303 پس از شهادت مسلم و هانى بن عروه، به دستور عبيداللَّه سر آن دو را نزد يزيد فرستاد و مأموران پيكر بى سر آنها را در بازار كوفه چرخاندند.(4)304

آستانه مسلم بن عقيل

پس از شهادت مسلم و هانى با موافقت عبيداللَّه، قبيله مذحج، پيكر پاك آن دو را كنار دارالاماره به خاك سپردند. شايد اين مكان به اين دليل انتخاب شد كه قبر آنها زير نظر حكومت باشد و رفت و آمد شيعيان را زير نظر داشته باشند. تا سال 65 ه. ق. قبر آن دو، بدون سايبان بود. در اين سال مختار ثقفى دستور اوّلين بناى آستانه مسلم را صادر


1- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2959؛ ترجمه ملهوف، ص 77
2- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2959؛ تاريخ چهارده معصوم، ص 622
3- . ترجمه لهوف ابن طاووس، عباس عزيزى، ص 87؛ تاريخ چهارده معصوم، ص 622
4- . ترجمه تاريخ ابن اثير، ج 5، ص 2206

ص: 155

كرد و براى قبر او حرم و گنبدى تأسيس نمود و نام آن دو را روى سنگ مرمر حك كرد و آنها را روى قبور آنها گذاشت.

در سال 368 ه. ق. حرم و بارگاه مسلم بن عقيل، توسط عضدالدوله ديلمى تجديد بنا شد. وى خانه هايى اطراف حرم ساخت و حقوق ماهيانه اى براى ساكنين جوار آستانه بر قرار كرد. در سال 656 ه. ق. آستانه توسط محمدبن محمود رازى تعمير گرديد.

در سال 1263 ه. ق. توسط آيت اللَّه محمد حسن صاحب جواهر، تعميرات اساسى در آستانه صورت گرفت.

در سال 1384 ه. ق. آيت اللَّه سيد محسن حكيم دستور تجديد بناى اساسى آستانه را صادر كرد و به همت حاج محمد رشاد، گنبد طلا كارى شد و در اين راه 180 هزار دينار عراق هزينه گرديد.(1)305


1- . دايرة المعارف تشيع، ج 1، ص 111

ص: 156

در محضر هانى بن عروه

در محضر هانى بن عروه

اشاره

على احمدى

خاندان

هانى فرزند عروةبن نمران از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى رود. پس از وفات پيامبر، او از دوستداران امام على عليه السلام بود و در سه جنگ امام شركت داشت.(1)306 وى همراه حجربن عدى، عليه معاويه قيام كرد. پس از دستگيرى، معاويه خواست همراه حجر، عروه را بكشد ولى با شفاعت زياد بن ابيه از كشتن هانى صرف نظر و او را آزاد كرد.(2)307 از تاريخ ولادت و دوران كودكى هانى اطلاعاتى در دست نيست، مورخان و عالمان او را جزو صحابه و ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله شمرده اند.(3)308 هانى بن عروه از محبان و دوستان امام على عليه السلام است و پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله، از طرفداران ولايت به شمار مى رفت. از افتخارات او اين است كه در 3 جنگ (جمل، صفين ونهروان) عليه دشمنان امامت شمشير زد.(4)309 وى پيشوا و بزرگ قبيله مراد بود، هنگامى كه مى خواست به جايى رود، 4000 زره پوش و 800 پياده، او را همراهى مى كردند.(5)310


1- . ذخيرة الدارين فيما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص 485
2- . همان، ص 487
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 589
4- . دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 112
5- . مروج الذهب مسعودى، ترجمه ابو القاسم پاينده، ج 2، ص 61

ص: 157

هانى ميزبان مسلم

مسلم بن عقيل، سفير امام حسين عليه السلام در ابتداى ورود به كوفه به منزل مختار ثقفى وارد شد. پس از ورود عبيداللَّه به كوفه، مسلم براى ادامه فعاليتهايش، منزل مختار را ترك كرد و وارد منزل هانى شد، هانى هم او را پذيرفت.(1)311 عبيداللَّه از طريق عادى نتوانست مخفيگاه مسلم بن عقيل را پيدا كند، لذا به فكر حيله افتاد. غلامى داشت به نام معقل، سى هزار به او داد تا به بهانه كمك به لشكر مسلم بن عقيل، با ياران او ارتباط برقرار كرده و مخفيگاه مسلم را پيدا كند. معقل در مسجد كوفه با مسلم بن عوسجه ديدار كرد و مطلب خود را گفت. مسلم بن عوسجه كه از نيت او بى خبر بود، وى را به منزل هانى برد و به مسلم بن عقيل معرفى كرد.(2)312 معقل پس از انجام مأموريت، نتيجه را به امير گزارش كرد. عبيداللَّه كه مطمئن شد، مسلم در خانه هانى به سر مى برد، محمد بن اشعث، اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج پدر زن هانى را خواست و از آنها پرسيد كه چرا هانى به ديدن ما نمى آيد؟ جواب دادند:

اطلاع نداريم، فقط مى دانيم مريض است. عبيداللَّه گفت:

«من نيز مى دانم كه مريض بود، ولى اكنون خوب شده و اگر يقين داشتم هانى مريض است، حتماً او را عيادت مى كردم. شما نزد هانى برويد و از طرف من بگوييد حق ما را نگه دارد و به ديدنمان بيايد، دوست ندارم شخصيت بزرگى چون او از ما فاصله بگيرد و حرمتش ناديده گرفته شود.»(3)313 گفتند: «هانى را امان ده؛ زيرا تا امان ندهى، نخواهد آمد.»

عبيداللَّه گفت: «امان؟! مگر چه كرده است كه امان بخواهيد؟ برويد و اگر نيامد، امان


1- . متن و ترجمه لهوف، ص 71
2- . ابصار العين فى انصار الحسين، ص 108؛ تاريخ ابن اثير، ج 5، ص 2195
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 576

ص: 158

دهيد.»(1)314 آن سه نفر نزد هانى رفته و پيغام عبيداللَّه را به او رساندند. هانى در جواب گفت:

«مريض بودم و نتوانستم به ديدار امير بيايم.» پيغام رسانان گفتند: «ابن زياد خبر دار شده كه خوب شدى و بر درِ منزلت مى نشينى، تو را سوگند همراه ما بيا» و در اين باره خيلى اصرار كرده و به او امان دادند.

هانى بن عروه لباس پوشيد و سوار بر اسب، به طرف دار الاماره حركت كرد، هنگامى كه به نزديكى آن رسيد، احساس ترس كرد و به حسان بن اسماء گفت:

«برادر زاده! به خدا سوگند از اين مرد (عبيداللَّه) مى ترسم، نظر تو چيست؟»

حسان كه از نيت پليد عبيداللَّه بى خبر بود، گفت:

«عمو جان به خدا سوگند هيچ احساس ترس نسبت به تو نمى كنم.»

اسير ابن زياد

هانى بن عروه وارد قصر شد، در اين هنگام مراسم عروسى عبيداللَّه با امّ نافع دختر عمارة بن عقبه بود و شريح، قاضى كوفه نيز حضور داشت.(2)315 تا چشم عبيداللَّه به هانى بن عروه افتاد، گفت: «آدم خائن، با پاى خويش نزد تو آمد!» هانى تا سخن تند و عتاب آميز امير را شنيد، گفت: «اى امير چه اتفاقى افتاده است؟» عبيداللَّه در جواب گفت:

«هانى! ساكت شو، اين كارها چيست كه در خانه ات انجام مى دهى كه به ضرر ما و همه مسلمانان است. مسلم را به كوفه كشانده و در خانه ات راه داده اى و برايش جنگجو و سلاح جمع مى كنى؟ گمان مى كنى كارهايت از چشم ما پوشيده است؟»(3)316


1- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2934
2- . الارشاد مفيد، ص 391
3- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2940

ص: 159

هانى سخن عبيداللَّه را منكر شد. عبيداللَّه بار ديگر حرفش را تكرار كرد و هانى نيز انكار نمود. در اين هنگام عبيداللَّه دستور داد معقل را حاضر كنيد. جاسوس و غلام عبيداللَّه وارد مجلس شد و هانى فهميد، عبيداللَّه جاسوس فرستاده و جاى انكار نيست.

رازش برملا شده است، به او گفت:

«به خدا سوگند نه من كسى را نزد مسلم فرستادم و نه او را به خانه خود دعوت كردم بلكه او به خانه ام پناهنده شد و من شرم كردم او را رد كنم، لذا پناهش دادم، اكنون كه متوجه شدى، مهلت بده برگردم و مسلم را از منزلم بيرون كنم تا هر كجا كه مى خواهد برود.»(1)317

ميهماندار با وفا

ابن زياد گفت: «از اينجا بيرون نمى روى تا مسلم را بياورى.»

هانى در جواب در خواست عبيداللَّه گفت:

«به خدا سوگند، هرگز او را نزد تو نخواهم آورد، آيا ميهمان خود را به تو بسپارم تا او را بكشى؟»(2)318 عبيداللَّه بار ديگر حرفش را تكرار كرد ولى هانى مصمّم و با اراده قبول نكرد.(3)319 در اين هنگام، مسلم بن عمرو باهلى از عبيداللَّه خواست كه خصوصى با هانى صحبت كند. ابن زياد اجازه داد، آنگاه هانى را به گوشه اى برد و با او به گفتگو پرداخت، او را نصيحت كرد دست از يارى مسلم بردارد. ناگهان بحث ميان آن دو بالا گرفت به طورى كه همه اهل مجلس صداى آنها را مى شنيدند.

مسلم بن عمرو به هانى گفت:

«تو را به خدا، خودت را به كشتن مده و خاندانت را در بلا و سختى نينداز.


1- . متن و ترجمه لهوف، ص 75؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 2941، (شايد به خاطر تقيه اين حرف ها را زده است).
2- . همان، معجم رجال حديث، ج 20، ص 274
3- . كامل ابن اثير، ترجمه دكتر روحانى، ج 5، ص 2196

ص: 160

مسلم بن عقيل پسر عموى اين قوم است، آنها او را نمى كشند و ضررى به او نمى زنند، او را تسليم امير كن.»

هانى بن عروه در جواب وسوسه هاى مسلم بن عمرو گفت:

«به خدا سوگند همين ننگ و ذلّت مرا بس، كه با وجود يار و ياور و بازوى سالم، پناهنده و ميهمان و قاصد پسر پيامبر را تحويل دشمن دهم، به خدا سوگند اگر تنها و بدون يار و ياور هم باشم، او را تحويل نخواهم داد مگر آنكه خودم را قبل از او بكشند.»(1)320 ابن زياد كه سخنان هانى را مى شنيد، گفت: «هانى را نزد من بياوريد.»

هنگامى كه هانى بن عروه را نزديك عبيداللَّه بردند، ابن زياد گفت: «هانى! يا مسلم را تحويل بده يا گردنت را خواهم زد.» هانى بن عروه كه رييس و بزرگ قوم مراد بود، گفت: «اگر بخواهى مرا بكشى، خواهى ديد كه شمشيرهاى فراوانى، اطراف كاخت خواهند درخشيد.»

عبيداللَّه كه به شدّت عصبانى شده بود گفت: «برايت متأسفم، آيا مرا از برق شمشير خاندانت مى ترسانى؟!» آنگاه دستور داد او را جلوتر آوردند و با عصايى كه در دست داشت چنان بر بينى و پيشانى و صورت هانى زد كه بينى هانى شكست و خون، صورت و محاسن او را پوشاند و بر لباسش ريخت.

ضربه عصاى ابن زياد به قدرى محكم بود كه عصا شكست.(2)321 در اين لحظه، هانى بن عروه با شجاعت قصد كشتن عبيداللَّه را كرد و قبضه شمشير يكى از نگهبانان را گرفت و كشيد، ولى نگهبان ديگر فرصت هر اقدامى را از هانى گرفت.

ابن زياد كه به شدت عصبانى بود، گفت: «تو از خوارجى و خدا خونت را بر ما حلال كرد.»(3)322 و دستور داد او را در يكى از اتاقهاى قصر، زندانى كردند.


1- . منتهى الامال، ج 1، ص 597؛ تاريخ طبرى، پاينده، ج 7، ص 2943
2- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2935؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 578
3- . الارشاد المفيد، ص 394

ص: 161

خيانت شريح قاضى

شايعه شهادت هانى در شهر كوفه پيچيد، جنگجويان قبيله مذحج به فرماندهى عمرو بن حجّاج، قصر عبيداللَّه را به محاصره در آوردند. عبيداللَّه بن زياد كه وحشت كرده بود، به شريح قاضى گفت: «برو و هانى بن عروه را ببين و بعد بر بام قصر برو و خبر سلامتى هانى را به آنها بده.»

شريخ نزد هانى آمد، هانى وقتى چشمش به شريح افتاد گفت: «مى بينى كه با من چه كرد؟»

شريح گفت: «تو كه زنده اى.»

هانى گفت: «با اين وضع زنده ام! به قوم من بگو اگر بروند مرا مى كشد.»(1)323 شريح قاضى به مردم كه قصر را محاصره كرده بودند گفت:

«اين حماقت چيست؟ مرد زنده است و با امير گفتگو مى كند.»

مردم هم كه اين سخن را از قاضىِ بزرگ كوفه، شريح شنيدند، پراكنده شدند.(2)324

شهادت

پس از شهادت مسلم بن عقيل، عبيداللَّه دستور داد او را به بازار گوسفندفروشان ببرند و گردنش را بزنند. سربازان حكومتى، هانى را به بازار آوردند، او با صداى بلند مى گفت:

«آى مذحج، كه مذحج ندارم، مذحج كجاست؟»

وقتى ديد، هيچ كس او را يارى نمى كند، به زور ريسمانش را باز كرد و گفت:


1- . و طبق نقلى ديگر گفت: اى شريح از خدا بترس او مرا مى كشد. (تاريخ طبرى، ج 7، ص 2920)
2- . منتهى الآمال، ج 1، ص 579؛ قيام جاويد، ص 25

ص: 162

«عصا يا كارد يا سنگى و يا استخوانى نيست كه انسان از خودش دفاع كند؟»

نگهبانان او را محكم بستند، رشيد تركى غلام عبيداللَّه گفت: «گردنت را كشيده نگه دار» هانى گفت: «من تو را بر كشتن خودم، يارى نمى كنم.» رشيد ضربه اى زد ولى كارگر نيفتاد. هانى گفت:

«إِلَى اللَّهِ الْمَعادِ، اللَّهُمَّ إِلى رَحْمَتِكَ وَ رِضْوَانِكَ».

«بازگشت، به سوى خداست، خدايا مرا به سوى رحمت ورضوانت واصل كن.»(1)325 رشيد با بى رحمى ضربه اى ديگر بر هانى زد و او را به شهادت رساند.

روز شهادت هانى بن عروه، هشتم ذى الحجه سال 60 ه. ق. بود و هانى 83 يا 90 سال سن داشته است.(2)326 پس از شهادت هانى و مسلم، به دستور عبيداللَّه، جنازه آن دو را در بازار چرخاندند(3)327 و براى ايجاد رعب و وحشت، بدن ها را بر دار زدند. عبيداللَّه سرهاى مطهر هانى و مسلم را به همراه نامه اى، براى يزيد فرستاد.(4)328 در قسمتى از اين نامه آمده است:

«مسلم به خانه هانى پناهنده شد و من به وسيله جاسوسان و مردمانى كه به نزد او فرستادم، آنان را اغفال نمودم و به مكر و حيله، آن دو را از خانه بيرون آوردم و گردن هر دو را زدم و سرهاى آن دو را نزد تو فرستادم.»(5)329 هنگامى كه خبر شهادت هانى و مسلم بن عقيل به امام حسين عليه السلام رسيد، امام چندين مرتبه گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، رحمة اللَّه عليهما.(6)330 و به قدرى اين جمله را تكرار كرد كه اشكهاى مباركش بر گونه ها جارى شد.(7)331


1- . منتهى الآمال، ج 1، ص 590
2- . فرهنگ عاشورا، ص 468
3- . ابصار العين فى انصار الحسين، ص 87
4- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2961
5- . تاريخ سيدالشهدا، ص 289
6- . فرهنگ جامع، سخنان امام حسين، ص 386
7- . ابصار العين فى انصار الحسين، ص 142

ص: 163

انتقام از قاتل هانى

عبدالرحمان بن حصين مرادى، رشيد تركى را در رود خازر(1)332 در جنگ ابراهيم بن مالك اشتر، ديد، گفت: «خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم» و آنگاه به او حمله كرد و كشت.(2)333

مرقد

پس از شهادت مسلم و هانى، قبيله مذحج از عبيداللَّه اجازه گرفته و آن دو را در كنار دارالاماره به خاك سپردند.(3)334 بنا به برخى نقل ها، پيكر هانى چند روز بر زمين ماند تا اينكه همسر ميثم تمار شبانه كه همه خواب بودند، آن را به خانه برد و نيمه شب، جسد هانى را در كنار مسجد كوفه به خاك سپرد.(4)335 تاريخ ساخت و تكميل حرم هانى بن عروه تقريباً با حرم مسلم مشترك است.


1- . نهرى بين موصل و اربيل.
2- . ذخيرة الدارين فى ما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص 491
3- . دايرة المعارف تشيع، ج 1، ص 112
4- . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 388 به نقل از وسيلة الدارين.

ص: 164

در محضر مختار ثقفى

در محضر مختار ثقفى

اشاره

سيّدمحمود مدنى بجستانى

مقدمه

يكى از سرداران سرافراز جبهه حق، كه در تاريخ به شدت مورد هجوم تبليغات دشمنان قرار داشته و گاه دوستان نيز همان سخن دشمنان را درباره وى بر زبان آورده اند، مختار ثقفى است. او توانست در تاريك ترين برهه تاريخ، آذرخش اميدى در دل هاى شيعيان ايجاد كند و داد برخى ستمها را بازجويد و چهره اى هر چند مستعجل از حكومت علوى باز نمايد و با دو جبهه نفاق اموى و زبيرى كه در مخالفت با جبهه علوى همداستان بودند بستيزد، از اين رو احاديث ساختگى زيادى در نكوهش وى ساخته شد. گاه او را «كيسانى» و گاه مدعى وحى و گاه مدعى دروغين اجازه از ائمه عليهم السلام دانسته اند كه در اين مقاله به اتّهام ها پاسخ داده شده است.

در مقابل، روايتهاى مدح وى نيز بسيار است كه به برخى اشاره مى شود:

امام باقر عليه السلام فرمود:

«از مختار بدگويى نكنيد؛ زيرا او قاتلان ما را كشت و از دشمنان ما خونخواهى كرد، وسيله ازدواج بيوگان بنى هاشم را فراهم آورد و در هنگام سختى ميان فرزندان ما اهل بيت عليهم السلام اموالى را تقسيم نمود.»

عبداللَّه بن شريك مى گويد:

«روز عيد قربان در محضر امام باقر عليه السلام بوديم، پيرمردى از اهل كوفه وارد شد،

ص: 165

خواست دست امام را ببوسد، حضرت مانع شده، پرسيد: كيستى؟ گفت: من حَكَم، فرزندِ مختاربن ابو عبيده ثقفى هستم. حضرت او را به نزد خود خواند تا آنجا كه گويى مى خواهد او را روى زانوى خود بنشاند. پيرمرد گفت: مردم درباره پدرم سخنها مى گويند و به خدا سوگند سخن حق آن است كه شما بگوييد. حضرت فرمود: چه مى گويند؟ عرض كرد: مى گويند كذّاب بوده است، شما هر چه بگوييد من مى پذيرم، حضرت فرمود: سبحان اللَّه! پدرم به من گفت مهر مادر من از اموالى بوده است كه مختار براى آن حضرت فرستاده بود. مگر او نبود كه خانه هاى ما را ساخت؟ قاتلان ما را كشت؟ خونخواهى ما نمود؟

خداى او را رحمت كناد! خداى پدر تو را رحمت كناد! خداى پدر تو را رحمت كناد! هيچ حقى از ما را وانگذارد و خونخواهى ما را نمود.»

عمر بن على بن حسين مى گويد: چون سر عبيداللَّه بن زياد و سر عمربن سعد را خدمت امام سجاد عليه السلام آوردند، حضرت سجده شكرگزارد و فرمود:

«خداى را سپاس كه خون ما را از دشمنان بازخواست. خداى مختار را خير دهاد!»(1)336

پدر

پدر وى را ابوعبيده مى ناميدند. ابو عبيده بزرگ قبيله ثقيف به شمار مى رفت و در جنگهاى صدر اسلام در دوران پس از پيامبر، رشادت ها و دلاورى هاى بسيار از خود نشان داد. وى در آخرين نبرد خود، در ماه رمضان سال سيزدهم هجرى، كه براى نجات ملت ايران از چنگال استبداد شرك آلود ساسانى آغاز شده بود، افتخارها آفريد؛


1- . براى آگاهى بيشتر درباره رواياتى كه مختار را مى ستايند و پاسخ به رواياتى كه او را نكوهش مى كنند، مى توان به كتب تخصصى ذيل مشاهده كرد: رجال علامه حلّى، ص 168؛ ذوب النضار، ابن نما؛ تحرير طاوسى، سيدبن طاووس، ج 3 ص 206؛ تنقيح المقال، مامقانى، ج 3، ص 203؛ معجم رجال الحديث، آيت اللَّه خوئى، ج 18؛ الغدير، علّامه امينى، ج 2، ص 343

ص: 166

به گونه اى كه روز شهادت وى به نام «يوم الجسر» در تاريخ اسلام مشهور و معروف شده است. در اين نبرد، مختار كه سيزده ساله بود نيز همراه پدر در جبهه حضور داشت.

ايرانيان فيل هاى تربيت شده اى را به جبهه آورده بودند كه همچون تانكهاى پيشرفته عمل مى كردند. مسلمانان كه تا كنون با چنين منظره اى رو به رو نشده بودند، بسيار دچار بيم شدند. فرمانده شجاع آنان؛ يعنى ابوعبيده خود وظيفه درهم شكستن سلاح جديد و بازسازى روحيه سپاه اسلام را به عهده گرفت و دلاورانه از پل گذشت. ايرانيان پل را پشت سر فرمانده ويران كردند، ولى خرابى پل و بريده شدن رابطه با سربازان، دل فرمانده را دچار بيم و هراس نكرد و با شجاعت فيل مسلّح را كشت و سربازان سوار بر فيل و پناه گرفته در كنار او را فرارى داد و البته در همين نبرد پر افتخار، در نهايت به فيض شهادت رسيد و توسط فيل ها پايمال شد. بلافاصله دو پسر مختار «حكم و جبر» پرچم را برداشته، به ادامه راه پدر شهيد خود پرداختند و آنها نيز در اين راه به شهادت رسيدند.(1)337 مختار نيز لباس رزم پوشيد و خواست به برادر و پدر خود ملحق شود كه عمويش سعد ثقفى مانع وى شد.

مادر

مادر مختار زنى به نام «دومه» دختر عمرو بن وهب بن معتب است كه در جريانى شگفت به ازدواج ابوعبيده درآمد.

ابوعبيده در خواب ديد گوينده اى به او مى گويد: براى ازدواج به سراغ «دومه» برو. در اين صورت هيچ ملامت گرى تو را سرزنش نخواهد كرد. ابوعبيده اين خواب را با نزديكانش در ميان گذاشت و با مشورت آنها و تأييد صلاحيت خاندان و شخص دومه توسط نزديكانش به خواستگارى وى مى رود و اين ازدواج سر مى گيرد.

شگفت تر آنكه مادر در ادامه زندگى دوبار آينده درخشان فرزند خود مختار را مى بيند و بشارت عظمت و سيادت آينده وى را مى شنود.


1- . در انساب الاشراف تنها از حَكَم ياد مى كند و او را برادر ابوعبيده مى داند.

ص: 167

دومه همسر شهيد و نيز مادر سه شهيد است. وى عمرى طولانى كرد و تا هنگام شهادت مختار در كنار وى بود. در آخرين لحظات زندگى مختار، كه همگى در محاصره بودند، كسى به دومه پيشنهاد كرد او را به دوش كشد و از مهلكه بيرون ببرد كه دومه با شجاعت تمام پيشنهاد فرار را رد كرد و تمام مصيبتهاى بعدى را با آغوش باز استقبال كرد.

دوران كودكى

دوران كودكى مختار با ديگر كودكانِ هم سن و سال وى تفاوت بسيار داشته است.

از دوران كودكىِ افرادِ بزرگ معمولًا آگاهى زيادى در دست نيست، اما چند حادثه بسيار مهم، دوران كودكى مختار را قابل توجه كرده است و نشان مى دهد او در آن زمان نيز با توجه به ويژگى هاى شخصى و نيز خانوادگى اش مورد توجه بوده است.

در اوان صباوت، وى را به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند، مولى او را بر زانوى خويش نشانيد و دستى از محبت بر سر وى كشيد و دوبار گفت: يا كيّس يا كيّس. اى هوشمند، اى زرنگ. اين مدال افتخار علوى، در تاريخ به نام وى ماندگار شده است.

از صحنه هاى مهم تاريخى كه مختار در دوران كودكى حضور داشته، حادثه بزرگ غدير خم است كه در آنجا رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله اميرمؤمنان على عليه السلام را به خلافت و جانشينى خود نصب كرد و از مردم بر اين ولايت پيمان گرفت. مختار در يازده سالكى اين حادثه را از نزديك ديد.

پس از شهادت پدر و بازگشت پيروزمندانه لشكر اسلام از جبهه نبرد، هركس به وطن خود بازگشت. اما مختار به طائف برنگشت بلكه به شهر مدينه آمد و در آنجا ماندگار شد و معارف اسلامى را از محضر اميرمؤمنان عليه السلام فراگرفت.

روزگار كمال

پس از گذشت دوران تلخِ خانه نشينىِ على عليه السلام، چون انقلاب خونين به راه افتاد و غاصبان خلع شدند و مردم براى بيعت به درِ خانه على آمدند، مختار نيز كه مردى چهل ساله بود، در ميان آن بيعت كنندگان حضور داشت.

ص: 168

اميرالمؤمنين عليه السلام با استقرار بر كرسى خلافت، افرادى را براى تصدّى مناصب حكومتى تعيين كرد. برخى استانداران نالايقِ گذشته را عزل نمود و برخى افراد لايق را در سمت خود باقى گذارد. يكى از كسانى كه توسط مولى در سمت خويش ابقا شد، سعدبن مسعود ثقفى، عموى مختار بود كه تا پايان عمر اميرالمؤمنين عليه السلام سمت استاندارى مدائن را به عهده داشت.

سعد اين بار كه حكم را از دست مولى دريافت كرد، مختار را با خود به مدائن برد و هرگاه براى مأموريتى يا سفرى از مدائن خارج مى شد، مختار را به عنوان جانشين و نماينده خود تعيين مى كرد.

پس از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام امام حسن مجتبى عليه السلام نيز سعدبن مسعود را در استاندارى مدائن تثبيت كرد. چون امام حسن عليه السلام براى جنگ با معاويه به طرف مدائن آمد با خيانت فرماندهان لشكر خود رو به رو شد و با توطئه هاى مختلف جاسوسان معاويه و خوارج مواجه گشت، لشكرش درهم ريخت و اموالش به غارت رفت و آن حضرت نيز توسط يكى از منافقان مجروح شد و به ناچار به شهر مدائن آمد و در سراى استاندار خود، سعدبن مسعود ثقفى منزل گزيد تا ضمن معالجه، به بررسى اوضاع جبهه و لشكر خود و سازماندهى مجدّد آنها بپردازد. در اين هنگام مختار كه از خيانت افراد مختلف در بيم و هراس به سر مى برد، براى حفاظت از جان امام، حتى از عموى خويش مى ترسيد و از بيم خيانت وى، با شريك بن اعور به مشورت پرداخت و در فرجام با طرح يك نقشه، وى را آزمود؛ بدين گونه كه به عمويش پيشنهاد كرد اكنون كه معاويه پول بسيارى را در مقابل تسليم كردن حسن بن على عليهما السلام مى پردازد بيا تا او را دستگير كنيم و تحويل معاويه دهيم. اما عموى غيرتمند وى برآشفت و با شدّت تمام با مختار برخورد كرد. برخى سرّ اين حادثه را درنيافته اند و آن را دليل بر خيانت مختار دانسته اند.

در همين دوران، بسيار حساس و خطرناك، قنبر غلام اميرمؤمنان عليه السلام وارد خانه شد و گفت: در راه شترى رم كرده، سوار خود را بر زمين كوفته و كشته بود و شگفت آنكه چون براى شناخت سوار اقدام به بررسى محتويات لباس او كردم، اين نامه و بسته را در لباس او يافتم. آنگاه نامه و بسته را تقديم امام كرد. حضرت نامه را خواند و به كنارى نهاد.

ص: 169

ابن عباس دست به سوى نامه برد و چون مخالفتى از امام نديد، آن را خواند و ديد نامه از سوى معاويه و براى غلام امام حسن عليه السلام به نام اسماعيل است. معاويه در اين نامه به اسماعيل كه عامل نفوذى او بوده، فرمان داده بود توسّط زهرى كه در بسته همراه وجود دارد، امام حسن را مسموم كن. چون خيانت اسماعيل و نفوذى بودن وى محرز شد، مختار اسماعيل را دستگير و اعدام كرد.

پيمان شكنى و سست عنصرى مردم، امام حسن عليه السلام را وادار به امضاى صلح نامه كرد. امام حسن عليه السلام از كوفه به مدينه هجرت نمود و ده سال را مانند پدرش على عليه السلام خار در چشم و استخوان در گلو سكوت كرد. در اين مدت، مختار نيز به دهكده خود «حظرينه» در كنار كوفه پناهنده شد و در انزوا به سر برد.

دوران انقلاب

در سال شصت هجرى، دوران حكومت معاويه به سرآمد و وى رهسپار دوزخ شد.

با مرگ وى مردم كوفه نامه هاى بسيارى به امام حسين عليه السلام نوشتند و خواستار قيام آن حضرت و تشكيل حكومتى علوى شدند. يكى از نويسندگان نامه، مختار است.

امام حسين عليه السلام در پاسخ به اين دعوت، پسر عمويش مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد و مسلم در آغاز ورود به كوفه به خانه مختار وارد شد و مختار چونان سردارى وفادار به خدمتگزارى نماينده امام حسين عليه السلام اقدام كرد. او در فراهم آوردن زمنيه انقلاب حسينى تلاش مى كرد و به اطراف كوفه سفر كرده، مردم را به اين دعوت فرا مى خواند.

نقشه قيام با دقت تمام طراحى شده بود، اما حوادثى چند نقشه قبلى اين قيام و اقدام را به هم ريخت و مسلم بن عقيل به ناچار از خانه مختار به خانه هانى رفت و زندگى مخفيانه اى را آغاز كرد و در شبى كه مختار به اطراف كوفه رفته بود، قيام را آغاز كرد.

مختار با شنيدن خبر آغاز قيام، پرچم سبزى بسته و همراه اندك ياران خود به سمت كوفه شتافت و با گروهى از سربازان حكومت درگير شد و فرمانده آنان را به قتل رساند ولى متأسفانه آگاه مى شود كه مسلم بن عقيل در داخل شهر كشته شده و توفان انقلاب

ص: 170

درهم شكسته شده است.

از اين رو، مختار به افراد خود فرمان مى دهد، پراكنده شوند تا پس از بررسى كامل، اقدام عملى خود را آغاز كنند.

مختار وارد شهر كوفه مى شود. اوضاع را بسيار آشفته مى بيند. تمامىِ شرايط به نفع حكومت يزيدى تغيير كرده است. به ناچار به عمرو بن حريث پناه مى برد و عمرو فرداى آن روز مختار را نزد عبيداللَّه بن زياد حاكم كوفه مى برد تا هم خود از اتهام همكارى با مختار و مسلم تبرئه شود و هم در صورت امكان مختار را از مرگ برهاند.

عبيداللَّه با خشونت تمام با مختار برخورد كرده و حتى صورت وى را با پرتاب عصايى آهنين مجروح مى كند، آنگاه، دستور مى دهد وى را به زندان ببرند.

زندان عشق

دوران زندان مختار بسيار دوران سخت و جانگدازى بود؛ خيانت مردم كوفه به شدّت روح مختار را مى آزرد. اهانتهاى عبيداللَّه بن زياد نمكى ديگر بر اين زخم بود؛ از سويى نيز جراحت صورت مختار، كه حتى اجازه معالجه و نظافت آن را به او نداده بودند، آزارش مى داد. زندان، بسيار مخوف، نمناك و در زير زمين بود. دستها و گردن او با زنجيرى سنگين به هم بسته بود و اين همه، وضعيت ناراحت كننده اى ايجاد مى كرد. اما در اين ميان يك بارقه روشن، تمامىِ اين غصه ها را از ياد مختار برد و نور اميد را در دل وى زنده كرد. او در زندان با ميثم تمّار، صحابى مشهور اميرمؤمنان عليه السلام ملاقات كرد. ميثم از شهادت خود و نيز قدرت گرفتن مختار و پيروزى بر عبيداللَّه بن زياد خبر داد و گفت: تو پايت را به صورت و پيشانى وى خواهى نهاد.

مختار مى دانست كه ميثم صاحب سرّ على است و از سوى ديگر جريان شهادت ميثم نيز شاهد صدق مدّعا شد. از آن روز به بعد، مختار بارها از پيروزى خود بر عبيداللَّه بن زياد سخن گفت. مختار از زندان نامه اى به شوهر خواهرش «عبداللَّه بن عمر» نوشت و آن را با نقشه اى شگفت و ماهرانه به دست عبداللَّه رساند. عبداللَّه نيز نامه اى به يزيد نوشت و درخواست آزادى مختار را كرد.

ص: 171

عبيداللَّه تصميم جدّى بر كشتن مختار داشت كه نامه يزيد به دست وى رسيد. در آن نامه فرمان آزادى مختار نوشته شده بود. از اين رو، عبيداللَّه به ناچار مختار را آزاد كرد.

البته اين آزادى به معناى تسليم شدن مختار در مقابل حكم يزيد نيست، بلكه در نخستين جمعه پس از آزادى، چون عبيداللَّه بن زياد در خطبه نماز جمعه به امام حسين عليه السلام اهانت كرد، مختار با صدايى رسا و بدون هراس، به شدت با حاكم زورگو و دروغگوى كوفه برخورد كرد و عبيداللَّه از همان جايگاهِ نماز، عصاى خويش را به طرف مختار پرت كرد، عصا به سر مختار خورد و آن را شكست.

مختار و زبيريان

مختار از كوفه آهنگ كعبه كرد، آن روزها عبداللَّه بن زبير در مكه عَلَم مخالفت با حكومت اموى را برافراشته بود. مختار به او پيشنهادهايى داد ولى چون عبداللَّه از آنها استقبال جدّى نكرد، مختار از او روى برگرداند و پس از زيارت كعبه به طائف رفت و مدتى را در محضر محمّدبن حنفيه به سر برد. شبها جلساتى تشكيل داده نقشه هاى خود را براى افراد تشريح مى كرد. پس از يك سال توقف در طائف، بار ديگر به مكه بازگشت. اين بار عبداللَّه بن زبير به سراغ مختار فرستاد و اين دو، حركتى هماهنگ براى نابودى حكومت امويان آغاز كردند.

مختار در اين دوران، سردارى شجاع بود كه با رشادت تمام، با نيروهاى اعزامى يزيد جنگيد. در گير و دار جنگ، يزيد به جهنم واصل شد و با مرگ يزيد، لشكر اموى محاصره مكه را رها كردند.

مختار از مكه آهنگ كوفه كرد و برخى گفته اند عبداللَّه بن زبير او را به عنوان نماينده خود به آن شهر فرستاد. مختار پيش از سفر به كوفه، به محضر محمدبن حنفيه، فرزند اميرمؤمنان عليه السلام شتافت و از راهنمايى هاى او بهره جست و اجازه قيام عليه حكومت را گرفت. برخى با شواهد بسيار، معتقدند در اينجا مقصود اصلى مختار گرفتن اجازه امام سجاد عليه السلام بوده ولى براى رعايت تقيه اين اجازه و راهنمايى ها از كانال محمدبن حنفيه انجام گرفته است.

ص: 172

محمدبن حنفيه به عنوان علامت و نشانه صداقت مختار در نمايندگى از او، انگشترى خود را به مختار تحويل داد.

مختار در سفر به كوفه، ابتدا به كربلا رفت و با قبر امام حسين عليه السلام تجديد پيمان كرد.

مختار و توّابين

مردم كوفه، پس از خيانت و سكوت غمبار خود، در جريان قيام مسلم بن عقيل و پس از شهادت امام حسين عليه السلام و به ويژه پس از روشنگرى هاى كاروان اسراى اهل بيت عليهم السلام به فكر قيام عليه حكومت اموى و جبران بى وفايى قبل افتادند. رهبرى اين قيام را سليمان بن صُرد خُزاعى به عهده داشت. مختار نيز بارها در مجالس مختلف مردم را به اين قيام و اقدام فراخوانده بود، ولى در نقشه و نيز در فرماندهى اين قيام نظرياتى داشت كه مورد توجه قيام كنندگان قرار نگرفت و اين قيام، همانگونه كه مختار پيش بينى كرده بود، بدون دستاورد مهمى و با شهادت تعداد بسيارى به پايان رسيد. لازم به يادآورى است كه قبل از قيام و هجرت توّابين براى جنگ با لشكر عبيداللَّه بن زياد، استاندار كوفه كه از طرف عبداللَّه بن زبير منصوب شده بود، با اغواى برخى افراد، مختار را دستگير كرده و به زندان افكنده بود. بدين سان، در هنگام حركت تاريخى توّابين، مختار در زندان به سر مى برد.

ولى پس از شكست توابين وبازگشت تعداد اندكى، مختار كوشيد با ارسال نامه اى از زندان، روحيه شكست خورده آنان را بازسازى كرده به پيروزى در آينده اميدوار سازد.

مختار براى رهايى از زندان، باز هم به شوهر خواهرش عبداللَّه بن عمر نامه اى نوشت و عبداللَّه بن عمر نيز با نوشتن نامه اى به حاكم كوفه خواستار آزادى مختار شد.

حاكم كوفه با توجه به شخصيت مهم و تاريخى و نقش عمومى عبداللَّه بن عمر تصميم به آزادى مختار گرفت ولى قبل از آزادى، از مختار پيمان گرفت دست به هيچ قيام و اقدامى نزند؛ پيمانى كه مختار در نخستين لحظات آزادى، عدم پايبندى خود به آن را اعلام كرد.

ص: 173

مختار و قيام آزادى بخش

مختار با آزادى از زندان، نقشه خود را آرام آرام براى قيام، با مردم در ميان گذاشت. مردم كوفه براى اطمينان يافتن از ادعاى مختار، كه از طرف محمدبن حنفيه مأموريت داشت، گروهى را به مدينه فرستادند و بالاخره پس از ملاقات با محمدبن حنفيه و سپس ملاقات با امام سجاد عليه السلام دريافتند كه حركت مختار از جانب امام سجاد عليه السلام تأييد شده است. مختار براى وزارت خود از ابراهيم بن مالك اشتر، كه داراى خاندانى نامدار و پدرى ارجمند و خود نيز شخصيت والايى است، دعوت مى كند و اين دعوت پذيرفته مى شود.

نقشه قيام آماده شد و دو شب به وقت موعود باقى بود كه رييس پليس كوفه از تحرّكاتى مشكوك با خبر مى شود و سر راه را بر ابراهيم بن مالك اشتر مى بندد و بالاخره با كشته شدن فرمانده پليس به دست ابراهيم بن مالك اشتر قيام به صورت پيش بينى نشده اى جلو مى افتد. فريادهاى: «يا لَثاراتِ الْحُسَينِ»؛ «اى خون خواهان حسين» و «يا مَنْصُورُ أَمِتْ»؛ «اى پيروزمند، بكش» سراسر كوفه را فراگرفت و استاندارى به محاصره نيروهاى مختار درآمد. پس از سه روز محاصره، استاندار با لباس زنانه از آنجا گريخت و بقيه نيروها تسليم شدند. البته نيروهاى مختار پناهگاه استاندار مخلوع را يافتند و او را به مختار تحويل دادند ولى مختار كريمانه با دادن مبلغى پول او را تشويق به ترك كوفه كرد.

شهر كوفه در اختيار مختار قرار گرفت و او اولين خطبه خويش را در سپيده دم پيروزى ايراد كرد و هدف خود را خونخواهى اهل بيت رسول اللَّه عليهم السلام اعلام نمود.

مردم پس از خطبه، براى بيعت با مختار هجوم آوردند.

مردم بصره نيز به پشتيبانى مختار قيام كردند ولى در مقابل دشمن نتوانستند به پيروزى دست يابند. در نهايت توافق شد، نيروهاى موافق مختار شهر بصره را به مقصد كوفه ترك كنند. مختار در نخستين گامِ پيروزى نشان داد كه به دنبال حكومتى علوى است. بيت المال را به طور مساوى و با عدم رعايت شيوه پيشنيان- كه بر اساس تبعيض نژادى و برترى عرب تقسيم مى كردند- ميان مردم توزيع مى نمود و اين يكى از

ص: 174

نشانه هاى چنين حكومتى بود.

وى فرماندهان مختلف را منصوب كرد و قضاوت را خود عهده دار شد ولى در ادامه حكومت، اشتغالات مختلف فرصت رسيدگى به قضاوت را به وى نمى داد، ازاين رو، فرمان قضاوت را به نام شريح صادر كرد ولى با انتقاد افراد او را عزل كرد. فرمان را به نام عبداللَّه بن عتبة بن مسعود صادر نمود.

اولين نبرد

شام به عنوان پايتخت حكومت اموى، اولين يورش را به سوى شهر آزاد شده كوفه آغاز كرد. لشكر سهمگين هشتاد هزار نفرى، به فرماندهى عبيداللَّه بن زياد به سوى كوفه گسيل شد.

از طرف مختار سه هزار نفر به فرماندهى يزيدبن انس حركت كردند و با شش هزار نيروى مقدم دشمن برخورد كرده، آنها را شكست سختى دادند. مجدداً نيروى سه هزار نفرى بعدى دشمن با آنها درگير شد كه آنها نيز به سختى شكست خوردند، ولى فرمانده لشكر مختار كه در اثر بيمارى از دنيا رفت، فرمانده بعدى با توجه به كثرت لشكر دشمن، صلاح را در عقب نشينى شبانه به كوفه ديد. دشمنان مختار در داخل شهر شايعه افكنى كرده و به شدت مردم را ترساندند. مختار لشكر اصلى را به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر روانه كرد.

با بيرون رفتن تعداد عظيمى از ياران مختار، ضدّ انقلاب داخلى دست به كودتا زد و صحنه را بر مختار تنگ كرد. ابراهيم از جريان با خبر شد، مجدداً به كوفه برگشت و شورش را سركوب كرد و به صحنه جنگ بازگشت. جنگى شگفت درگرفت كه با شكست كامل لشكر شام و كشته شدن عبيداللَّه بن زياد همراه بود. مختار خود نيز به صحنه جنگ رفت و پاى بر صورت عبيداللَّه بن زياد گذاشت و در مسجد مدائن سخنرانى كرد.

مختار پس از كودتاى نافرجام ضدّ انقلاب، زمينه را براى تصفيه عناصر ناسالم و جنايتكارانى كه دستشان به خون امام حسين عليه السلام و يارانش آلوده بود، مناسب ديد و دادگاه عدل اسلامى را سرپا كرد. تعداد بسيار زيادى از اين جنايت پيشگان مانند: عمر سعد،

ص: 175

خولى، سنان بن انس، حرمله، عمروبن حجاج و شمر را به مجازات رسانيد. اموال برخى را مصادره كرد و خانه تعدادى را تخريب نمود.

مختار و نبرد آخرين

اكنون مختار توانسته بود، جبهه اوّل نفاق امويان را به شكستى ذلّت آميز بكشاند ولى رقيب دوم و جبهه دوم نفاق، ياران عبداللَّه بن زبير بودند كه اكنون خود را آماده نبرد با مختار مى كردند.

عبداللَّه بن زبير، زاهد نمايى كه از عوامل اصلى به راه انداخن جنگ جمل عليه اميرمؤمنان عليه السلام بود. او كسى است كه قصد از بين بردن تمامى اهل بيت پيامبر عليهم السلام را داشت.

او در پناه كعبه جاى گرفت و در لباس دين، به فكر گرفتن دنيا بود. عبداللَّه بن زبير برادرش مصعب بن زبير را به بصره، كه آن زمان جايگاه برخى جنايت كاران فرارى و قاتلان امام حسين عليه السلام و ياران او؛ مانند محمدبن اشعث و شبث بن ربعى شده بود، روانه كرد. مختار باز هم كوشيد زبيريان را به اتحاد در مقابل كافركيشان اموى فرا خواند ولى زبيريان ابتدا اين وعده را پذيرفتند ولى در نقشه خائنانه اى، لشكريان مختار را كشتند و سپس به كوفه حمله كردند. مختار لشكرى را به مقابله آنان فرستاد ولى آنها شكست خوردند و توسط مصعب بن زبير به طرز فجيعى كشته شدند. به زخمى ها و فرارى ها نيز امان داده نشد.

باقى ماندگان به داخل شهر گريختند و در كاخ استاندارى پناه گرفتند. دشمن چهار ماه كاخ استاندارى را محاصره كرد و آب و نان را بر روى آنان بست.

برخى از مردم كوفه نيز با دشمن همداستان شدند، هر روز مختار و گروهى از يارانش بيرون آمده، با دشمن مى جنگيدند ولى از بام ها هم برخى از مردم آنها را مورد هجوم قرار مى دادند.

مرگى در عطر و نور

طولانى شدن مدت محاصره، برخى از ياران مختار را به ستوه آورد. مختار پيشنهاد كرد مردانه به دشمن حمله كنيم و شربت شهادت بنوشيم و گرنه مرگى ذليلانه در انتظار

ص: 176

خواهد بود، اما بسيارى از ياران مختار حرف او را نپذيرفتند. مختار غسل كرده، خود را خوشبو كرد و با 20 نفر از يارانش به دل دشمن زد. تمامى ياران مختار كشته شدند و او تنهاى تنها مانده بود، ولى دليرانه مى جنگيد و تن مجروح خود را بدين سمت و بدان سوى مى كشاند. شگفتا! پيرمردى شصت و هفت ساله و اين گونه استقامت و شجاعت، آن هم با دهانى روزه دار، گويى تصميم گرفته بود روزه خويش را در ضيافت خانه خاص الهى بشكند و بر سر سفره ... عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ افطار كند.

روز نيمه ماه مبارك رمضان بود كه مختار به بزم لقاءاللَّه بار يافت. البته برخى روز چهاردهم و گروهى روز شانزدهم را روز شهادت مختار مى دانند؛ چنانكه برخى نيز سال شهادت را سال 67، گروهى 66 و برخى 69 ذكر كرده اند.

دشمنان كينه توز، چون بر بدن مختار دست يافتند، آن را قطعه قطعه كردند و دستش را بريده، بر ديوار مسجد كوفه، با ميخى آهنين كوبيدند و اين دست تا زمان حجاج بن يوسف ثقفى باقى ماند و در آن زمان به فرمان حجّاج پايين آورده و دفن شد.

مصعب بن زبير پس از كشتن مختار، تمامى ياران او را كه به آنها امان داده بود، نيز كشت و سپس به كشتار مردم كوفه پرداخت. او ابتدا قصد داشت تنها ايرانيان را، كه شش هزار و سيصد نفر بودند، بكشد ولى يارانش به او گفتند فرقى ميان عرب و عجم اينان نيست. همگى دوستدار على هستند. در اين روز مصعب هفت هزار نفر را كشت و بقيه خاندان مختار را واداشت به او ناسزا بگويند. برخى گفتند و وارهيدند و برخى شجاعانه ايستادند و جان دادند. يكى از آنان همسر شجاع مختار، دختر نعمان بن بشير بود كه دست بسته به شهادت رسيد.

مختار در سال نخست هجرى به دنيا آمد. در سال 11 هجرى در حَجّةالوداع شركت كرد. در سال سيزدهم هجرى از مدائن هجرت كرد و در مدينه ماندگار شد. در سال چهل و يك همراه اميرمؤمنان عليه السلام به كوفه هجرت كرد و بالاخره در سال شصت و هفت هجرى در كوفه به شهادت رسيد.

قبر او اكنون در جوار مسجد كوفه، در كنار دو شهيد ديگر فدايى امام حسين عليه السلام مسلم بن عقيل و هانى بن عروه زيارتگاه عاشقان پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است.

ص: 177

ميثم تمّار

ميثم تمّار

اشاره

على احمدى

خاندان

ميثم، فرزند يحيى با كنيه ابو سالم، از اصحاب و ياران امام على، امام حسن و امام حسين عليهم السلام(1)338 زادگاهش سرزمين نهروان بوده است، ولى از دوران كودكى و نوجوانىِ او اطلاعاتى در دست نيست.

امام على عليه السلام او را از زنى از طايفه بنى اسد خريد و آزاد كرد. آنگاه به او فرمود:

اسمت چيست؟ گفت: ابو سالم. امام فرمود:

«پيامبر صلى الله عليه و آله به من خبر داد كه پدرت- در عجم- نام ميثم را بر تو نهاده است.»

ميثم گفت:

«خدا، رسول خدا و اميرمؤمنان عليهما السلام راست گفتند، اسم من ميثم است.»

آنگاه امام فرمود: «اسمت را حفظ كن و كنيه خود را ابو سالم قرارده.»(2)339 او پس از آزادى، از خرمن علوم ولايت خوشه هاى فراوان دانش و فضيلت چيد، كه مهمترين آنها، علم «بلايا و منايا»(3)340 و تفسير قرآن بود.


1- . معجم رجال الحديث، ج 19، ص 94
2- . شرح ابن الحديد، ج 2، ص 291؛ بحارالأنوار، ج 41، ص 343؛ سيماى ميثم تمار، ص 28
3- . علمى كه دارنده آن از بلاها و اخبار آينده خبر مى دهد.

ص: 178

ابن ابى الحديد در اين باره مى نويسد:

«على عليه السلام دانش هاى سرشارى به ميثم آموخت و امور سرّى را به او تعليم داد.»(1)341 ميثم تمّار، همچنان كه خود در خدمت اهل بيت بود، دو تن از فرزندانش نيز از اصحاب اهل بيت عليهم السلام بودند.(2)342 شعيب بن ميثم از اصحاب امام صادق عليه السلام و صالح بن ميثم از اصحاب امام باقر و صادق عليهما السلام است.(3)343

همدم على عليه السلام

ميثم از نزديكان و ياران امير مؤمنان عليه السلام بود. او گاهى مناجاتهاى امام على عليه السلام را در نخلستانهاى كوفه از نزديك مشاهده كرده است. ميثم در اين باره مى گويد:

«شبى همراه امام على عليه السلام از كوفه بيرون آمديم، ابتدا امام على عليه السلام در مسجد جعفى چهار ركعت نماز خواند و با اين جملات به درگاه خدا به راز و نياز پرداخت: معبودا! چگونه تو را بخوانم با آنكه نافرمانيت كرده ام و چگونه نخوانمت با اينكه تو را مى شناسم و مهرت در دلم استوار است. دستى به سويت دراز كردم كه پر از گناه است. چشمى كه پر از اميد و ... دعايش كه تمام شد، سر به سجده گذاشت و 100 مرتبه «العفو» گفت و از مسجد بيرون آمد. من او را همراهى كردم. مقدارى راه پيموديم، حضرت خطى روى زمين كشيد و فرمود:

مبادا از اين خط عبور كنى و رفت. من كه ترسيدم دشمنان و معاندان، صدمه اى به امام بزنند. به دنبالش رفتم، ديدم سر را تا كمر، درون چاهى كرده و مناجات


1- . شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 291
2- . معجم رجال الحديث، ج 19، ص 32
3- . همان، ج 19، ص 84

ص: 179

مى كند. حضور مرا حسّ كرد و فرمود: كيستى؟ گفتم: ميثم. فرمود: مگر دستور ندادم، از خط بيرون نيايى؟ گفتم: بله، امّا دلم آرام نمى گرفت و بر جان شما ترسيدم. فرمود: از حرفهايم چيزى شنيدى؟! گفتم: نه.(1)344 آنگاه شعرى برايم سرود:

وَ في الصّدر لبانات إذا ضاق لها صدري

نَكتُّ الأرض بالكفّ و أبديتُ لَها سرّي

فمهما تنبت الأرض فذاك النَّبتُ من بذري(2)345

«در سينه ام اسرارى است كه چون سينه تنگ شود، زمين را با دست حفر مى كنم. راز خويش را بدان مى گويم. وقتى از زمين گياهى مى رويد، آن گياه حاصل بذرهاى من است.»

رازدان بزرگ

ميثم تمار، در پرتو شاگردى در محضر على عليه السلام، به بعضى اسرار آگاه شد و گاهى از آينده خبر مى داد كه در اينجا به بعضى از آن موارد اشاره مى كنيم:

1. اخبار از شهادت امام على عليه السلام

امام رضا عليه السلام در حديثى كه از پدرانش نقل كرده، چنين فرموده است:

«روزى ميثم تمّار، خدمت امام على عليه السلام رسيد و حضرت را در خواب ديد، با صداى بلند گفت: به خدا قسم ريشت را با خون سرت خضاب خواهند كرد. امام از خواب برخاست و گفت: ميثم وارد شو، ميثم وارد شد و دوباره جمله قبلى را تكرار كرد. امام فرمود: راست گفتى و تو به خدا قسم دست، پا و زبانت را خواهند بريد و درخت خرماى محلّه كناسه را خواهند بريد و چهار قسمت خواهند كرد و تو را به يكى از قسمتهايش، دار خواهند زد و به قسمت ديگر حجربن عدى و با قسمت ديگر محمدبن أكتم و با قسمت ديگر خالد بن مسعود را.»


1- . ترجمه نفس المهموم، ص 55
2- . منتهى الآمال، ج 1، ص 402.

ص: 180

ميثم گفت: چه كسى اين كار را خواهد كرد؟ فرمود: ناپاك زاده بنى اميّه، عبيداللَّه بن زياد.(1)346 2. خبر شهادت حبيب

روزى در كنار ميدانى كه بنى اسد گرد مى آمدند، ميثم سوار بر اسب، با حبيب بن مظاهر كه او نيز بر اسب سوار بود، برخورد كرد.

حبيب گفت:

«من پير مردى را مى شناسم كه جلو سرش مو ندارد و شكمش بزرگ است و در دارالرّزق خربزه مى فروشد،(2)347 در راه دوستى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به دار مى رود.»

ميثم در جواب گفت:

«من هم مرد سرخ رويى مى شناسم كه دو گيسوى بلند دارد. او براى يارى پسر دختر پيامبر از شهر بيرون مى رود و كشته مى شود و سرش را در كوچه و خيابان كوفه مى گردانند.»

اين دو، پس از گفتگو از هم جدا شدند. افرادى كه صحبت آنها را شنيدند، آنان را متهم به دروغگويى و سحر كرده، گفتند: «ما هرگز از اين دو نفر دروغگوتر نديديم.» در همين لحظه رشيد هجرى(3)348 سررسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. جريان را گفتند، رشيد گفت:

«خداوند ميثم را رحمت كند! فراموش كرد بگويد به كسى كه سر حبيب را به كوفه مى آورد، 100 درهم بيشتر از ديگران جايزه مى دهند.»(4)349


1- . رجال كشى، ج 1، ص 297
2- . يكى از شغلهاى ميثم تمار.
3- . از اصحاب و ياران با وفاى امام على عليه السلام.
4- . ترجمه نفس المهوم، ص 55

ص: 181

3. اخبار غيبى از عاشوراى حسينى

روزى ميثم، در ميان جمعى از مردم گفت:

«به خدا قسم، اين امّت فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله را خواهند كشت، هنگامى كه 10 روز از محرم گذشته باشد و دشمنان دين، اين روز را روز بركت خود قرار خواهند داد.»(1)350

مفسّر قرآن

سالهايى كه ميثم تمّار، در خدمت امام على عليه السلام بود، علم تفسير را از وى فراگرفت.

در سفرى كه در سال 60 ه. ق. به مكّه رفت، خدمت ابن عباس رسيد و گفت:

«هر چه مى خواهى از تفسير قرآن بپرس؛ زيرا من تنزيل و تأويل قرآن را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام فراگرفته ام.»

و سپس تفسير خود را به ابن عباس عرضه كرد و وى آن را نوشت. او سپس چگونگى شهادت خويش را به ابن عباس گفت. ابن عباس خيال كرد، كه ميثم از ساحران و پيشگويان است، خواست تفسيرش را از بين ببرد، ميثم گفت:

«نزد خودت نگه دار، اگر خبر شهادتم درست نبود، آن وقت آن را پاره كن.»(2)351 شيخ ابو عبداللَّه فاضل مقداد، در كتاب ارزشمند «كنزالقرآن فى فقه القرآن» به مواردى از تفسير ميثم، اشاره و استدلال كرده است.(3)352

در انتظار شهادت


1- . بحارالأنوار، ج 45، ص 202
2- . طبقات مفسّران شيعه، ج 1، ص 348؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 404
3- . دائرةالمعارف تشيع، ج 4، ص 471

ص: 182

امام على عليه السلام در مقاطع مختلف خبر شهادت ميثم تمّار را به وى ياد آورى كرد.

روزى حضرت على عليه السلام در جمع مردم و يارانش، به ميثم فرمود:

«اى ميثم، پس از من تو را دستگير مى كنند و به دار مى آويزند. روز دوم از دهان و بينى ات خون مى آيد؛ بطورى كه ريش تو رنگين شود و روز سوم، با ضربه اى شكمت را مى درند، تا جانت برآيد، در انتظار آن باش، جايگاه دار تو روبه روى منزل عمرو بن حريث خواهد بود و تو دهمين كسى هستى كه بر دار خواهى رفت، چوبه دارت از همه كوتاهتر و به زمين نزديكتر خواهد بود. من نخلى كه تو را بر آن به دار مى آويزند، به تو نشان مى دهم.»

و دو روز بعد نخل خرما را به او نشان داد.(1)353 همچنين روزى ديگر امام على عليه السلام به ميثم گفت:

«چه مى كنى وقتى زنازاده بنى اميه تو را دعوت كند كه از من بيزارى بجويى؟

ميثم گفت: اى اميرمؤمنان، به خدا سوگند از تو بيزارى نمى جويم. امام فرمود:

تو را خواهند كشت و بر دار خواهى رفت. ميثم در جواب گفت: صبر مى كنم و اين گرفتارى در راه خدا، اندك است. امام فرمود: در اين صورت تو در درجه من هستى.»(2)354 ميثم پس از شهادت امام على عليه السلام هر روز نزد درخت خرمايى كه قرار بود بر آن دار زده شود، مى رفت و خطاب به نخل خرما مى گفت: مبارك درختى هستى كه براى من آفريده شدى، او زير آن را جارو مى كرد و در آنجا نماز مى خواند.

او همچنين نزد عمرو بن حريث مى رفت و مى گفت: من همسايه تو خواهم شد، برايم همسايه خوبى باش. عمرو بن حريث منظورش را نمى دانست و مى گفت:

«مى خواهى منزل ابن مسعود را بخرى؟!».(3)355


1- . رجال كشى، ج 1، ص 296؛ ترجمه نفس المهموم، ص 54
2- . منتهى الامال، ج 1، ص 403؛ رجال كشى، ج 1، ص 296
3- . الارشاد، شيخ مفيد، ص 170

ص: 183

سفر مكّه

ميثم تمّار در سال 60 ه. ق. همان سالى كه امام حسين عليه السلام قصد كوفه كرد، براى زيارت خانه خدا به مكّه رفت. روزى خدمت امّ سلمه رسيد. امّ سلمه اسم او را پرسيد.

گفت: ميثم هستم. امّ سلمه گفت:

«به خدا قسم بسيار شنيدم كه رسول خدا تو را در نيمه هاى شب ياد مى كرد، همچنين درباره تو، به على عليه السلام سفارش مى كرد.»(1)356 در اين هنگام ميثم از احوال امام حسين عليه السلام پرسيد. امّ سلمه گفت: «به يكى از باغ هاى خود رفته است.» ميثم گفت:

«هنگامى كه برگشت، سلام مرا به او برسان و بگو به همين زودى نزد خداوند، همديگر را ملاقات خواهيم كرد.»

سپس امّ سلمه عطرى آورد تا ميثم محاسن خود را معطّر كند. ميثم پس از معطّر كردن گفت:

«تو ريش مرا خوشبو كردى، امّا به همين زودى در راه محبت اهل بيت عليهم السلام به خون خضاب خواهد شد. سپس امّ سلمه فرمود: امام حسين عليه السلام بسيار تو را ياد مى كند.»

ميثم گفت:

«من نيز هميشه او را به ياد دارم، اكنون براى امرى در شتابم و نمى توانم براى ديدنش صبر كنم.»(2)357


1- . بحارالأنوار، ج 42، ص 124؛ الارشاد مفيد، ص 170
2- . منتهى الآمال، ج 1، ص 403؛ رجال كشى، ج 1، ص 294

ص: 184

ميثم پس از زيارت خانه خدا، آهنگ كوفه كرد. امّا اوضاع كوفه متشنّج بود. مسلم و هانى توسط عبيداللَّه به شهادت رسيدند. عبيداللَّه ترسيد اگر ميثم تمّار پا به كوفه بگذارد، مردم را پيرامون خود جمع كند، لذا دستور داد او را پيش از ورود به كوفه دستگير كنند.

افراد سپاه عبيداللَّه، در قادسيّه، ميثم را بازداشت كرده، نزد عبيداللَّه بردند.(1)358 بعضى از نزديكان، به ميثم اشاره كرده و به عبيداللَّه گفتند: اين مرد نزد على عليه السلام از همه عزيزتر بود.

عبيداللَّه گفت: واى بر شما، على اين عجمى را اين قدر گرامى مى داشت؟! سپس گفت: تو ميثمى؟! ميثم گفت: بله. عبيداللَّه گفت: پروردگارت كجاست؟! ميثم گفت: در كمين ستمگران و تو يكى از ستمگرانى. عبيداللَّه گفت: از ابو تراب بيزارى جوى. ميثم فرمود:

ابو تراب را نمى شناسم. عبيداللَّه بار ديگر گفت: از على بن ابى طالب بيزارى بجو. ميثم در پاسخ گفت: اجابت نمى كنم. عبيداللَّه گفت:

«به خدا قسم دو دست و پايت را قطع مى كنم و تو را به صليب مى كشم.»

ميثم در جواب گفت: اين روز را مولايم به من خبر داده است. عبيداللَّه پرسيد:

مولايت ديگر چه گفت. ميثم پاسخ داد:

«فرمود: دست و پا و زبانت را خواهند بريد و تو را به صليب خواهند كشيد.»(2)359

يداللَّه پرسيد: مولايت نگفت توسّط چه كسى؟ ميثم پاسخ داد: آرى، گفت توسّط زنازاده بنى اميّه، عبيداللَّه بن زياد! عبيداللَّه به شدّت عصبانى و ناراحت شد و در پاسخ ميثم گفت:

«دست وپايت را مى برم و زبانت را وا مى نهم تادروغ گويىِ مولايت ثابت شود!»(3)360 ميثم گفت:

«مولاى من دروغ نگفته و هر چه گفته از پيامبر و او از جبرئيل و او از خدا شنيده


1- . رجال كشى، ج 1، ص 296
2- جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.
3- . رجال كشى، ج 1، ص 298؛ ترجمه نفس المهموم، ص 57

ص: 185

است. چگونه مى توانى با آنها مخالفت كنى؟ من اوّلين كسى هستم كه در عصر اسلام، لجام بر دهنم خواهند زد.»(1)361 عبيداللَّه دستور داد، ميثم را همراه مختار به زندان انداختند. در زندان ميثم به مختار گفت: تو آزاد خواهى شد و براى خونخواهى امام حسين عليه السلام قيام خواهى كرد و همين مرد (عبيداللَّه) را خواهى كشت.(2)362

شهادت بر فراز دار

عبيداللَّه، همانطور كه گفته بود، دستور داد دست و پاى او را قطع كرده، دارش زدند.

ولى ميثم، اين فدايى ولايت، روى دار هم از آرمانهايش دست بر نداشت و شروع به خواندن احاديث فضايل اهل بيت عليهم السلام كرد و مى گفت: «اى مردم، هركس مى خواهد، احاديث امام على عليه السلام را بشنود، نزد من بيايد.»

مردم دور او را گرفتند و به حرفهاى او گوش مى دادند.(3)363 به ابن زياد خبر دادند كه ميثم تمّار روى دار، بنى اميّه را رسوا كرد، مأمورى فرستاد تا زبانش را ببرند.(4)364 مأمور نزد ميثم آمد و گفت: «زبانت را در بياور تا به دستور امير قطع كنم» ميثم جواب داد: مگر عبيداللَّه گمان نمى كرد، مولايم دروغ مى گويد؟ اين هم زبانم و زبانش را درآورد. مأمور با كمال بى رحمى زبانش را قطع كرد و صورت ميثم از خون خضاب شد.(5)365 سرانجام در سومين روزى كه ميثم بالاى دار بود، ملعونى با خنجر شكمش را دريد و او جان به جان آفرين تسليم كرد(6)366 ميثم به ديدار مولايش نايل گشت و سرانجام ميثم


1- . منتهى الآمال، ج 1، ص 404
2- . بحارالأنوار، ج 45، ص 352؛ الارشاد، ص 171؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 405
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 405
4- . در بعضى نقلها آمده است كه عبيداللَّه دستور داد لجام بر دهنش زدند (كشى، ج 1، ص 295. منتهى الآمال، ج 1، ص 404)
5- رجال كشى، ج 1، ص 294
6- . منتهى الآمال، ج 1، ص 405

ص: 186

10 روز قبل از ورود امام حسين عليه السلام به عراق (كربلا) 22/ ذى الحجه/ 60 ه. ق. به شهادت رسيد.(1)367 پس از شهادت ميثم، عبيداللَّه اجازه نداد، جنازه اش را از دار پايين آورده، دفن كنند- شايد براى عبرت ديگران-.

هفت نفر از صنف خرما فروشان كوفه تصميم گرفتند جنازه ميثم را دفن كنند. شب هنگام عده اى از آنان پاسبان ها را مشغول كردند و عده اى ديگر جنازه را ربودند و در كنار نهر آبى در ميان قبيله مراد دفن كردند.(2)368 فرداى آن روز عبيداللَّه كه مى ترسيد مزار ميثم محل تجمّع شيعيان شود، عده اى را مأمور كرد جنازه را پيدا كنند ولى هرچه گشتند پيدا نكردند.(3)369

مرقد و آستانه ميثم تمّار

مقبره ميثم تمّار تا قرن چهارم هجرى به صورت حرم كوچكى وجود داشت. در قرن چهارم عضدالدوله ديلمى، گنبد مجللى بر قبر ميثم بنا كرد. در قرن سيزده هجرى قمرى، شيخ ملّا على فرزند ميرزا خليل نجفى آل خليلى (1226- 1297 ه. ق.) دومين عمارت را ساخت. سيد عطاءاللَّه رومى (1321 م) از مجتهدين بزرگ نجف اشرف، حرم مجلّل و گنبد بزرگى براى ميثم بنا كرده، صحنى در كنار آن تأسيس نمود.

در سال 1382 ه. ق. تمام عمارت خراب گشت و توسط حاج محمّد رشاد، حرم باشكوه و زيبايى بنا گرديد.(4)370


1- . سيماى ميثم، ص 165
2- . بنا به قولى آب بر روى جنازه جارى كردند تا ديده نشود.
3- . رجال كشى، ج 1، ص 298؛ الاشارد، ص 171
4- . دائرةالمعارف تشيّع، ج 1، ص 112

ص: 187

كرامات

از ميثم تمار كرامات زيادى ديده شده كه به يك نمونه اشاره مى شود:

آيت اللَّه دستغيب نقل مى كند:

«در سال (1388 ه. ق.) هنگام تشرّف به عتبات عاليات، در نجف اشرف، روزى همراه آقاى سيد احمد نجفى خراسانى به زيارت مرقد جناب ميثم مشرف شديم، در آنجا خادمى بود كه خيلى به ما محبت مى كرد و چاى مى آورد. مبلغى پول به او داديم، قبول نكرد و گفت: حق خدمت را خود جناب ميثم به من مى رساند چند سال است كه در اينجا خدمتكار قبر شريف ميثم هستم هر از چندى در خواب گوشه اى از زمين مخروبه كوفه را به من نشان مى دهد و من آنجا را حفر مى كنم، سكه اى مى يابم آن را مى فروشم و تا مدتى با فروش آن زندگى مى كنم. يكى از همان سكه هايى كه پيدا كرده بود، به ما نشان داد.

مشاهده كرديم سكه سبز رنگ و از ريال ايرانى كوچكتر بود و به خط كوفى كلمه توحيد بر آن نقش بسته بود.»(1)371


1- . داستان هاى شگفت، آيت اللَّه دستغيب، ص 168

ص: 188

در محضر كميل بن زياد

در محضر كميل بن زياد

اشاره

على احمدى

كميل بن زياد نخعى يمانى(1)372 از ياران امام على و امام حسن عليهما السلام است. رجال شناسان او را به صفات «شجاع، زاهد و عابد» ستوده اند. وى از بزرگان تابعين و يكى از هشت عابد و زاهد معروف كوفه در زمان خود بود.(2)373 از عبرتهاى تاريخ اين است كه برادر او حارث بن زياد شخصى آلوده و از ياران عبيداللَّه بود؛ كسى است كه طفلان مسلم را براى گرفتن جايزه، به شهادت رساند.(3)374 كميل بن زياد در سال اول بعثت و به نقلى در سال 12 ه. ق. متولد شد.(4)375

مدافع ولايت

كميل از ياران خاصّ امام على عليه السلام است كه در تمام مراحل زندگى، از ولايت آن


1- . طايفه «نخع»، از بزرگترين و مشهورترين طوايف يمن بودند كه به كوفه مهاجرت كردند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين طايفه را ستوده و در حق آنها فرمود: «أَللّهُمَّ بارِكْ فِي النَّخَع» (حماسه آفرينان، هادى دست باز، ج 1، ص 105).
2- . عباد و زاهدان معروف كوفه هشت نفر بودند «اويس قرنى، عمرو بن عتبة، يزيدبن معاوية النخعى، ربيع بن خثيم، همّام بن حارث، معضد الشيبانى، جندب بن عبداللَّه و كميل بن زياد» (تاريخ دمشق، ج 50، ص 250).
3- . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 599
4- . حماسه آفرينان، ج 1، ص 101

ص: 189

حضرت دفاع كرد، هنگامى كه اعتراضات مردم كوفه به والى آن ديار و عملكرد عثمان زياد شد، كميل و عمرو بن زراره فرزند قيس نخعى جزو اولين كسانى بودند كه پيشنهاد خلع عثمان و خلافت امام على عليه السلام را مطرح كردند. آن دو، مردم را دور خود جمع كرده و در جمع آنها به سخنرانى پرداخته و گفتند:

«اى مردم، عثمان در حالى كه حق و باطل را به خوبى از هم تشخيص مى دهد، عمداً آن را پشت سر انداخته و ناديده گرفته است. اشخاص پست و ناشايست را بر جان و مال پاكان و صلحاى شما مسلّط كرده و به آنها قدرت و حكومت داده است ....»(1)376

خاطرات كميل

كميل بن زياد به عنوان صاحب سرّ امام على عليه السلام شناخته مى شود. در طول مدت معاشرت با مولا، خاطرات زيادى از آن بزرگوار دارد كه به مواردى از آن اشاره مى كنيم:

1. جريان مقدس نما

كميل برخى از شبها همراه امام على عليه السلام در مسجد كوفه به عبادت مى پرداخت. شبى امام على عليه السلام و كميل پس از انجام عبادت از مسجد به طرف منزل حركت كردند، در مسير راه از منزلى، صداى حزينى به گوش رسيد كه كسى آيه أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ... را با صوتى بسيار حزين و جانسوز مى خواند، كميل از اين حالت متأثر شد و در ذهن از او تعريف كرد. بدون آنكه سخنى به زبان آورد، مولا اميرالمؤمنين عليه السلام متوجه درون او شد و فرمود:

«از زمزمه اين مرد تعجب نكن، او اهل آتش است. خبرش را در آينده به تو خواهم داد.»


1- . نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه سيد مرتضى عسكرى، ج 1، ص 173

ص: 190

كميل از حرف امام متعجب شد. مدت زمانى گذشت تا اينكه جنگ نهروان پيش آمد و همانطور كه امام خبر داده بود، عده زيادى از خوارج كشته شدند. پس از جنگ، امام على عليه السلام در حالى كه شمشيرى به دست داشت، كه از آن خون مى چكيد، از ميان سرهاى بريده خوارج مى گذشت؛ نزد كميل آمد و شمشيرش را روى سر بريده اى گذاشت و فرمود: يا كميل! أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ ...، كميل فهميد كه اين شخص همان شخصى است كه آن شب با سوز و گداز به راز و نياز مشغول بود، در اين لحظه خود را روى پاهاى امام انداخت و استغفار كرد.(1)377 2. گفتگو با مردگان

كميل نقل مى كند:

«همراه على بن ابى طالب از شهر خارج شديم، هنگامى كه به گورستان رسيديم، امام على عليه السلام نظرى به قبرستان انداخت و فرمود: «يَا أَهْلَ الْقُبُورِ، يَا أَهْلَ الْبَلاءِ، يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ، مَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ؟ فَإِنَّ الْخَبَر عِنْدَنا قَدْ قُسِمَتْ الْأَمْوَالُ و أيتمَتِ اْلأوْلادِ وَ اسْتبدِلَ بِالْازْواجِ، فَهذا خَبَرٌ عِنْدَنا، فَمَا الْخَبَر عِنْدَكُمْ؟»؛ «اى اهل قبور، اى اهل بلا، اى اهل وحشت، چه خبرى نزد شماست؟ خبرى كه نزد ماست اين است كه، همانا اموالتان تقسيم شد، فرزندانتان يتيم شدند و همسرانتان ازدواج كردند، اين خبرى است كه نزد ماست، چه خبرى نزد شماست؟ سپس رو به من كرد و فرمود: اى كميل اگر به آنها اذن مى دادند در جواب مى گفتند: فَانَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقوى،(2)378 سپس گريه كرد و فرمود: «يا كُمَيل، الْقَبرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ وَ عِنْدَ الْمَوْتِ يَأْتِيْكَ الْخَبَر»؛ «اى كميل، قبر صندوق عمل است و هنگام مرگ، ديده مى شود.»(3)379


1- . سفينة البحار، دارالاسوه، ج 7، ص 538
2- . بقره: 197
3- . تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 50، ص 251

ص: 191

راوى حديث

كميل بن زياد از راويان حديث به شمار مى آيد. او از امام على عليه السلام، خليفه دوم، عبداللَّه بن مسعود، ابوهريره، عبداللَّه بن عمر و عثمان روايت نقل مى كند.

برخى از محدثان نيز از كميل روايت مى كنند كه عبارتند از: عباس بن ذريح، عبداللَّه بن يزيد صهبانى، عبدالرحمن بن عابس، ابواسحاق سبيعى، اعمش، عبدالرحمن ابن زياد.(1)380

فرماندار هِيت

(2)381در سال 39 ه. ق. كميل بن زياد از طرف اميرالمؤمين عليه السلام به فرماندارى شهر هيت منصوب شد. پس از مدتى خبر به وى رسيد كه ياران معاويه به فرماندهى «سفيان بن عوف» قصد يورش به هيت را دارند، به خيال اينكه آنها در «قرقيسا»(3)382 هستند، بدون اجازه امام على عليه السلام 50 نيروى مسلح را براى دفاع در شهر گذاشت و خود و يارانش به طرف آنجا حركت كرد، تا در جنگ پيشدستى كرده باشد. سپاهيان معاويه از فرصت استفاده كرده به هيت حمله كردند و به غارت پرداختند. امام على عليه السلام نامه اى به كميل بن زياد نوشت و او را سرزنش كرد.(4)383


1- . كميل بن زياد النخعى، ص 38
2- . هِيْت، يكى از شهرهاى مرزى ميان عراق و شام، در كنار فرات است كه امروزه جزو ايالت رَمادى است كه كاروان ها از آنجا به حلب مى رفتند. هيت شهرى آباد و داراى حصارى محكم بوده است. تربت عبداللَّه بن مبارك در آنجا قرار دارد. (لغتنامه دهخدا، ج 43، ص 353)
3- . شهرى است در منطقه بين النهرين در انتهاى نهر فرات، سر راه بازرگانى عراق و شام.
4- . سفينة البحار، ج 7، ص 539

ص: 192

«پس از ياد خدا و درود! سستى انسان در انجام كارهايى كه بر عهده اوست، و پافشارى در كارى كه از مسؤوليّت او خارج است، نشانه ناتوانى آشكار، و انديشه ويرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقيسا» در مقابل رها كردنِ مرزهايى كه تو را بر آن گمارده بوديم و كسى در آنجا نيست تا آنجا را حفظ كند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، انديشه اى باطل است. تو در آنجا پلى شده اى كه دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت هجوم آورند، نه قدرتى دارى كه در كنار تو نبرد كنند، و نه هيبتى دارى كه از تو بترسند و بگريزند، نه مرزى را مى توانى حفظ كنى، و نه شوكت دشمن را مى توانى درهم بشكنى، نه نيازهاى مردم ديارت را كفايت مى كنى، و نه امام خود را راضى نگه مى دارى.»(1)384 كميل از اينكه اسباب ناراحتى امام را فراهم كرده بود، به شدّت رنج مى برد و دنبال فرصتى مى گشت كه ضعفش را جبران كند تا اينكه «شيب بن عامر ازدى» كارگزار امام در «نصيبين» نامه اى به كميل نوشت كه «عبدالرحمان بن غياث» از طرف معاويه براى غارت سرزمين تحت فرمان اميرالمؤمنين، به طرف ما مى آيد، نمى دانم قصد هيت دارد يا نصيبين. كميل تصميم گرفت جلوى مهاجمان را بگيرد، او 600 نفر پياده نظام، براى حفاظت از شهر گمارد و همراه 400 سواره نظام به جنگ مهاجمان رفت و توانست آنها را شكستى سخت دهد. او سپس پيروزمندانه به هيت بازگشت و طى نامه اى خبر پيروزى قاطع خود را براى امام نوشت. امام على عليه السلام در جواب نوشت:

«اما بعد، حمد و ستايش از آن خدايى است كه هرگونه بخواهد عمل مى كند.

پيروزى را بر هركس كه بخواهد نازل مى كند. پس پروردگارمان نيكو مولا و سرورى است. همانا تو براى مسلمانان خوب عمل كردى و امامت را حمايت كردى در گذشته، حسن ظن من نسبت به تو اين گونه بود، پس تو و گروهى كه همراهت براى جنگ دشمن رفتند، بهترين پاداش را داريد. پاداش صبر كنندگان مجاهد را. پس از اين دقت كن به جنگ نرو(2)385 و بعد از اين گامى به سوى نبرد بر ندار تا اينكه از من درباره آن اجازه گرفته باشى، خدا ما و تو را از حمايتِ


1- . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 599
2- . شيوه امام على عليه السلام در جنگ شيوه تدافعى بود و تا دشمن حمله نمى كرد او پيشدستى نمى كرد. لذا به كميل توصيه مى كند تو به جنگ آنان نرو.

ص: 193

ستمگران حفظ كند. او غالب و پيروز و حكيم است. سلام خدا و رحمت و بركاتش بر تو باد.»(1)386

دعاى كميل

دعاى كميل، يادگار امام على عليه السلام از دعاهاى معروف و مشهور ميان شيعيان است كه آن را شبهاى جمعه با سوز و گداز قرائت مى كنند. مولاى عارفان اين دعا را كه به دعاى «حضرت خضر» نيز مشهور است، به كميل بن زياد نخعى آموخت. كميل در اين باره مى فرمايد:

«با مولايم در مسجد بصره نشسته بودم، عده اى از اصحاب امام، دور او را گرفته بودند، يكى از اصحاب از امام پرسيد: مراد از فرمايش خداوند كه مى فرمايد: فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ،(2)387 چيست؟ حضرت فرمود: مراد شب نيمه شعبان است. به آن كسى كه جانم در دست اوست، بنده اى از بندگان خدا نيست مگر اينكه آنچه از نيك و بد بر او جارى مى شود در شب نيمه شعبان تا آخر سال در مثل چنين شبى براى او تقسيم مى گردد و هيچ بنده اى آن شب را احيا نمى دارد و دعاى خضر را نمى خواند مگر اين كه دعاى او مستجاب مى شود.

سپس حضرت به منزل رفت، شبانگاه به خانه مولا رفتم و در را كوبيدم، فرمود:

اى كميل، تو را چه مطلبى است؟ جواب دادم: اى اميرالمؤمنين، درباره دعاى خضر آمده ام. حضرت فرمود: بنشين و چون اين دعا را حفظ كردى در هر شب جمعه يا در ماهى يك بار يا سالى يك بار يا در عمرت يك بار، آن را بخوان كه خدا براى تو چاره مى سازد و يارى ات مى كند و روزى ات مى دهد و مغفرت الهى شامل تو مى شود. اى كميل، طول مدت رفاقت تو با ما واجب شد كه خواهش تو


1- . سيماى كارگزاران على بن ابى طالب اميرالمؤمنين، على اكبر ذاكرى، ج 1، ص 299
2- . دخان: 4

ص: 194

را انجام دهيم. سپس فرمود بنويس: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ ...»(1)388

مرگ سرخ

هنگامى كه حجّاج بن يوسف والى عراق شد، ياران و اصحاب اهل بيت عليهم السلام را تحت تعقيب قرار داد. روزى حجاج از «هيثم اسود» سراغ كميل را گرفت تا او را به قتل برساند.

اسود جواب داد: او پيرمرد سالخورده اى است. حجاج گفت: شنيده ام كه بين جمعيتها تفرقه مى اندازد. سپس دستور داد كه كميل را دستگير كنند، هنگامى كه كميل از قصد حجاج آگاه شد، از كوفه گريخت. چون حجاج به او دست نيافت، براى اينكه او را تحت فشار، تسليم كند، حقوق قبيله اش را كه از بيت المال تأمين مى شد، قطع كرد.(2)389 هنگامى كه كميل بن زياد از اين جريان آگاه شد، گفت: از عمرم چند سالى باقى نمانده، چرا باعث قطع روزى جماعتى شوم، لذا وارد كوفه شد و به دارالاماره رفت. و خود را تسليم كرد، حجاج به او گفت:

- اى كميل خيلى دنبالت گشتم تا تو را كيفر دهم.

- هر چه خواهى بكن كه از عمر من جز اندكى باقى نمانده و عنقريب بازگشت من و تو به سوى خداست. مولايم به من خبر داده كه قاتل من، تو خواهى بود.

در اين هنگام حجاج نام امام على عليه السلام را برد و كميل صلوات فرستاد. حجاج كه به شدت عصبانى شده بود گفت:

«تو در شمار قاتلان عثمانى. به خدا قسم فردى را بر تو مى گمارم كه كينه اش نسبت به على از محبت تو به او بيشتر باشد.»

آنگاه «ادهم قيسى» را كه در دشمنى با اهل بيت عليهم السلام معروف بود، بر او گمارد و او


1- . الاقبال بالاعمال الحسنه، سيد رضى الدين ابن طاووس، ج 3، ص 331
2- . تاريخ دمشق، ج 50، ص 256

ص: 195

سر كميل را از بدن جدا كرد.(1)390 شهادت كميل در 82 ه. ق. در سن نود سالگى به وقوع پيوست.(2)391

آستانه

پس از شهات كميل، او را در سرزمين ثويّه دفن كردند. ثويّه منطقه اى در اطراف كوفه بود كه زندان نعمان بن منذر حاكم حيره در اين منطقه قرار داشت.

در اين سرزمين، بسيارى از اعلام و بزرگان ياران امام على عليه السلام مدفونند كه در حال حاضر اثرى از قبور آنها نمانده است. برخى ياران امام على كه در اين سرزمين مدفونند، عبارتند از:

1. خبّاب بن ارَت، از مسلمانان صدر اسلام است كه در مكه آسيب فراوان ديد تا آنجا كه مشركين پشت او را داغ كردند،(3)392 وى از فضلاى مهاجرين به شمار مى رفت كه جنگ بدر را درك كرده بود. نيز در جنگ صفين و نهروان شركت داشت و در سال 39 ه. ق. فوت كرد و امام على عليه السلام بر جنازه او نماز خواند. امام على عليه السلام درباره او مى فرمايد:

«خداوند خباب بن ارت را رحمت كند، با رغبت مسلمان شد و از روى فرمانبردارى هجرت كرد و با قناعت زندگى گذراند. از خدا راضى بود و مجاهد زندگى كرد.»(4)393 2. جويرية بن مُسْهِر عبدى، به دستور ابن زياد، دست و پايش قطع و در كوفه به صليب كشيده شد.

3. احنف بن قيس تميمى، وى نيز از ياران امام على در جنگ صفين بود و در


1- . منتهى الآمال، ج 1، ص 394؛ معجم رجال حديث، ج 14، ص 538؛ تاريخ دمشق، ج 50، ص 256
2- . تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ابن الحجّاج يوسف المزى، ج 6، ص 176
3- . نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 635
4- . نهج البلاغه، حكمت 43

ص: 196

سال 67 ه. ق. در كوفه فوت كرد.

4. سهل بن حنيف انصارى، والى امام على در مدينه، در سال 38 ه. ق. در كوفه جان سپرد و امام على بر جنازه وى نماز خواند.

5. عبداللَّه بن ابى اوفى، از شاهدان بيعت رضوان و آخرين صحابى پيامبر كه در كوفه به سال 86 ه. ق. جان سپرد.

6. عبداللَّه بن يقطر، برادر رضاعى امام حسين عليه السلام و سفير اعزامى امام به كوفه. وى توسط ابن زياد همچون قيس بن مسهّر صيداوى، از بالاى قصر به زمين افتاد و به شهادت رسيد.

7. عبيد اللَّه بن ابى رافع، كاتب مخصوص امام على.(1)394 در حال حاضر قبر هيچ يك از اين بزرگان معلوم و مشخص نيست فقط مقبره كميل بن زياد، معروف و مشهور است. اين مقبره در زمان حكمرانى عثمانى ها و به دليل عدم توجه دولت وقت، رو به ويرانى نهاد و متروك ماند. پس از سقوط امپراتورى عثمانى اين مقبره و مسجد حنانه توسط شيخ باقر عبدالنبى دروبى بازسازى و تكميل شد.

پس از تكميل مقبره، خودش توليت آستان و پذيرايى از زائران را بر عهده گرفت. اين افتخار نسل به نسل در اين خانواده ادامه يافته است.(2)395


1- . كميل بن زياد النخعى، على بن الحسين الهاشمى الخطيب، ص 96
2- . همان، ص 93

ص: 197

فصل سوم: كربلا

اشاره

ص: 198

ص: 199

در محضر امام حسين عليه السلام

در محضر امام حسين عليه السلام

اشاره

على كرجى

طلوع خورشيدى ديگر

روز سوم شعبان سال چهارم هجرى (سال عام الخندق)، دومين فرزند بزرگوار حضرت على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام در خانه وحى و ولايت در شهر مدينه چشم به جهان گشود.(1)396 خبر ولادتش به پيامبر رسيد. او را طلبيد و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و در روز هفتم به فرمان خداوند منّان، نام «حسين» را بر او نهاد. جريان به اين صورت بود كه در روزهاى آغازين ولادت، جبرئيل بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت:

«سلام خداوند بر تو باد! اى رسول خدا صلى الله عليه و آله، اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون «شُبير» كه به عربى «حسين» خوانده مى شود، نام بگذار. چون على براى تو بسان هارون براى موسى است جز آنكه تو خاتم پيغمبران هستى.»(2)397 و به اين ترتيب، نام پر عظمت و زيباى «حسين» از جانب خداوند براى دومين فرزند خاندان پيامبر انتخاب شد. در روز هفتم ولادت آن حضرت، فاطمه عليها السلام گوسفندى براى فرزندش عقيقه كرد و سر او را تراشيد و هم وزن موى او نقره صدقه داد.(3)398


1- . بحارالأنوار، ج 44، ص 201
2- . منتهى الآمال، ج 1، ص 523
3- . همان مدرك.

ص: 200

دوران زندگى امام حسين عليه السلام

در يك نگاه كلّى، مى توان مراحل زندگى آن حضرت را به چند دوره تقسيم كرد:

1. از سال چهارم تا دهم هجرت، به مدت شش سال و چند ماه كه همراه با حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه زهرا عليها السلام بود.

2. از سال دهم تا سال چهلم هجرت، به مدت 30 سال همراه با حيات على عليه السلام بود.

3. از سال چهلم تا پنجاهم هجرت، به مدت 10 سال كه همراه با امامت امام حسن عليه السلام بود.

4. از سال پنجاهم تا شصتم هجرت، به مدت 10 سال كه دوران آن حضرت و همراه با خلافت معاويه بود.

5. از سال شصتم تا شصت و يكم هجرت، به مدت كمتر از يكسال كه همراه با خلافت يزيد بن معاويه بود.

كنيه و القاب

تنها كنيه آن حضرت «ابوعبداللَّه» است و اما القاب آن حضرت عبارتند از: رشيد، زكىّ، وفىّ، مبارك، طيب، تابع مرضات الهى، سيد و سبط. اين دو لقب چون برگرفته از روايت مشهور نبوى «الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» است و «سبط» به معناى جماعت، قبيله و امت است و حسين عليه السلام همان طور كه پيامبر فرمود: «حُسَينٌ سِبْطٌ مِنَ الأَسْباطِ»، سبط است به اين معنا كه آن حضرت از نظر قدر و منزلت، فضيلت و كمال، علم و فقه و ايمان و صدق، معادل يك جماعت يا قبيله بلكه معادل يك امت است چه اينكه آن حضرت چكيده فضايل و كمالات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام مى باشد.(1)399


1- . محمد بسيومى مهران، فى رحاب النبى و آل بيته الطاهرين، ج 8، ص 35.

ص: 201

صورت و سيما

آن حضرت از نظر بدن و ظاهر (علاوه بر خصوصيات اخلاقى) شباهت بسيارى به جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله داشت. امام حسين عليه السلام خوش قامت، نيكو سخن، داراى چهره اى زيبا و چشمانى نافذ بود. طرز راه رفتن، نگاه كردن و ديگر حركات بدنى آن حضرت، مثل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود. هركس او را مى ديد به ياد پيامبر مى افتاد. انس بن مالك مى گويد:

«بعد از واقعه كربلا سر مبارك آن حضرت را نزد ابن زياد (ملعون) آوردند و او با چوب بر بينى امام مى كوبيد و مى گفت: مثل اين (سر) زيبا و نيكو نديده ام، گفتم: مگر نه اينكه او شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله است.»(1)400

دوران كودكى

حسين عليه السلام دوران كودكى خود را تحت سرپرستى سه معلم بزرگ الهى گذراند. در خانه وحى، محل نزول فرشتگان و در خانه امامت و ولايت با تعليمات پيامبر، على، فاطمه زهرا عليهم السلام به كمالات و فضايل معنوى بسيارى دست يافت. رفتار و گفتار او و نيز نحوه ارتباط و برخورد پيامبر خدا و پدر و مادر بزرگوارش با وى نشانه هايى گويا از آن مراتب عالى انسانى در اوست.

محبوب پيامبر

بين حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله عالى ترين و صميمى ترين رابطه معنوى و عاطفى برقرار بود. سلمان فارسى مى گويد:

«ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حسين عليه السلام را بر زانوى خويش نهاده او را مى بوسيد و مى فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نُه نفرند و خاتم ايشان، قائم ايشان مى باشد.»(2)401


1- . همان، ج 8، ص 35
2- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 31

ص: 202

انس بن مالك مى گويد:

«وقتى از پيامبر پرسيدند: كداميك از اهل بيت خود را بيشتر دوست دارى؟

فرمود: حسن و حسين را. بارها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهما السلام را به سينه مى فشرد و آنان را مى بوسيد.»(1)402

شاگرد پيامبر

از امام حسين عليه السلام پرسيدند: از رسول خدا چه شنيدى؟ فرمود: شنيدم كه مى فرمود:

«خدا كارهاى مهم و بزرگ را دوست مى دارد و كارهاى پست و حقير را نمى پسندد ... او قل هو اللَّه احد و نيز نمازهاى پنجگانه را به من آموخت و شنيدم كه مى فرمود: هركه خدا را اطاعت كند، خداوند او را بالا مى برد و هر كه نيت خود را براى خدا خالص كند خداوند او را نيكو بيارايد و هر كه به آن چه نزد خداست اطيمنان كند، خداوند او را بى نياز سازد و هر كه بر خداوند بزرگى كند، خداوند او را خوار نمايد.»(2)403

رعايت ادب

آن حضرت در ايام كودكى در ارتباط با ديگران كمال احترام و ادب را رعايت مى كرد به طورى كه موجب تحسين على عليه السلام شد. نمونه اش نحوه صدا كردن پيامبر صلى الله عليه و آله و پدرش على عليه السلام است از على عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«حسن عليه السلام در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا «اباالحسين» صدا مى كرد و حسين عليه السلام مرا «اباالحسن» مى خواند و هر دو رسول خدا صلى الله عليه و آله را پدر صدا مى كردند، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت فرمود، آنان مرا پدر خواندند.»(3)404


1- . فى رحاب النبى، ج 8، ص 36.
2- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)، ص 31.
3- . همان، ص 61

ص: 203

علم فراوان

آن روزها كه حسين عليه السلام كودكى بيش نبود، علوم و احاطه او نسبت به مسائل دينى و حقايق هستى از گستره خاصى برخوردار بود و گاه جلوه هايى از آن بروز و ظهور مى كرد نمونه اش خبر از معناى آواى حيوانات است كه در اينجا گوشه اى از آن روايت آورده مى شود: امام حسين عليه السلام فرمود:

«هرگاه كركس صدا كند، مى گويد: اى فرزند آدم، هر چه خواهى زندگى كن كه سرانجام آن مرگ است. هرگاه باز شكارى صدا كند، مى گويد: اى داناى پنهانيها، اى برطرف كننده گرفتاريها. هرگاه طاووس صدا كند، مى گويد: اى مولاى من، من به خود ستم كردم و به (زيبايى و) آراستگى خود مغرور شدم، مرا ببخشاى ...»(1)405 راوى مى گويد:

«از حسين بن على شنيدم كه مى فرمود: به خدا سوگند سركشان بنى اميه بر كشتن من گرد آيند و پيشاپيش آنان عمر سعد خواهد بود. او اين سخن را در عصر پيامبر فرمود. من از او پرسيدم: آيا اين خبر را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده اى؟ فرمود: نه، پس خدمت پيامبر رسيدم و او را از اين خبر آگاه كردم حضرت فرمود: علم من علم اوست و علم او علم من است و ما از حوادث، پيش از آنكه رخ دهند آگاهيم.»(2)406

چند استدلال شيرين

سليمان بن شدّاد مى گويد:


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 47
2- . همان، ص 53

ص: 204

«من با امام حسين عليه السلام بازى «سنگ پرانى» مى كرديم، هرگاه سنگ من به هدف مى خورد او به من مى گفت: آيا رواست كه بر دوش پاره تن پيامبر خدا سوار شوى؟ و هرگاه سنگ او به هدف مى خورد، مى گفت: آيا خدا را سپاس نمى گويى كه پاره تن رسول خدا را بر دوش خود مى گيرى؟!»(1)407 روزى حسين عليه السلام (در حالى كه شش ساله بود) بر پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام وارد شد.

على عليه السلام به پيامبر عرض كرد:

«اى رسول خدا، آيا فرزندم حسين را دوست دارى؟ فرمود: چگونه دوست نداشته باشم با اينكه عضوى از اعضاى من است؟ على عرض كرد: اى رسول خدا، كدام يك نزد شما محبوبتريم من يا حسين؟ حسين پاسخ داد: هركه در شرافت والاتر است او نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله محبوب تر و مقرب تر است. على عليه السلام فرمود: حسين جان، با من مباهات مى كنى؟ عرض كرد: بله پدر جان! اگر مايل باشى، على عليه السلام فرمود: من اميرمؤمنانم، من زبان راستگويانم، من وزير مصطفايم (تا هفتاد و اندى فضايل خود را شمرد) ... حسين عليه السلام عرض كرد: من حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام هستم. مادرم فاطمه زهرا عليها السلام سرور بانوان جهانيان است. جدّم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله سرور قاطع همه بنى آدم است. اى على! مادر من نزد خدا و همه مردم برتر از مادر تو و جدّ من نزد خدا و همه مردم بهتر و برتر از جدّ تو است. من در گهواره بودم كه جبرئيل به زبان كودكانه با من حرف مى زد و اسرافيل با روى گشاده مرا پذيرا مى شد. اى على، تو نزد خدا برتر از من و من با پدران و مادران و اجداد فاخرتر از تو هستم.»

حسين عليه السلام سپس (برخاست و) دست به گردن على عليه السلام انداخت و پى در پى او را مى بوسيد و على عليه السلام نيز او را مى بوسيد و مى فرمود: حسين جان! خداوند شرافت و بزرگوارى و گرانمايگى و دانش و بردبارى تو را فزونى بخشد و ستم كنندگان بر تو را لعنت كند.(2)408


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 57
2- . همان، ص 58

ص: 205

حق طلبى

از ويژگى هاى مهم اخلاقى امام حسين عليه السلام كه در طول زندگى آن حضرت جلوه بيشترى داشت، روحيه حق طلبى و دفاع از حق و صاحبان حق بود؛ چه اينكه او مظهر كامل صفت حق طلبى پدر، مادر و جدّ بزرگوارش بود. نمونه هاى آن، دفاع از حق فاطمه عليها السلام در امر فدك در برابر ابوبكر، دفاع از حق على عليه السلام در امر خلافت در برابر ابوبكر و عمر، دفاع از اهل بيت عليهم السلام در برابر ابوبكر و عمر، دفاع از اهل بيت عليهم السلام در برابر ابوسفيان و امثال آنها است. در روايت آمده است كه:

«وقتى ابوبكر خليفه شد، روز جمعه به منبر رفت. حسن و حسين عليهما السلام (كه در سنين كودكى بودند) براى نماز جمعه آماده شده بودند. حسين پيش افتاده به ابوبكر رسيد و فرمود: اين منبر پدر من است نه منبر پدر تو. ابوبكر گريست و گفت: راست مى گويى اين منبر پدر شماست نه منبر پدر من.»(1)409

دوران جوانى

بعد از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله، بيشتر عمر با بركت امام حسين عليه السلام در كنار پدر سپرى شد. او در تمام عرصه هاى اجتماعى، مذهبى، سياسى و نظامى تحت فرمان امام به فعاليت مشغول بود. آن حضرت از بدرقه كنندگان ابوذر در هنگام تبعيد به ربذه به فرمان عثمان بود كه بدين وسيله اعتراض خود را نسبت به برنامه هاى ظالمانه عثمان و نيز حمايت خود را از حق طلبى ابوذر اعلام داشت.

در اولين روز به خلافت رسيدن على عليه السلام به منبر رفت و در وصف و حمايت از پدرش چنين گفت:

«هان! اى مردم، از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: على شهر هدايت است؛ هر كه


1- . فى رحاب النبى، ج 8، ص 49

ص: 206

به آن درآيد رستگار است و هر كه از آن پس و پيش افتد نابود است.»(1)410 در جنگ هاى جمل، نهروان و صفين شركت فعال و مؤثر داشت و همچون سربازى فداكار در تهييج مردم براى شركت فعالانه در جنگ و دفاع در برابر ظالمان نقش هاى مهمى را ايفا كرد و در پيروزى ها بسيار مؤثر بود. نمونه اش جنگ صفين است كه وقتى توسط لشكر معاويه آب فرات بر لشكر حضرت امير بسته شد. حسين عليه السلام به فرمان على عليه السلام با شجاعت تمام لشكر معاويه را شكست داد و بر آب فرات مسلط شد.(2)411

اخلاق و كمالات معنوى

زندگى حسين عليه السلام مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مملو از جلوه هاى كمالات معنوى و فضايل اخلاقى انسان ساز است كه در قالب ارتباط با خدا، معاشرت با مردم و برخورد با دشمنان و اهل منكر بروز و ظهور كرده است و گرچه حافظه تاريخ در حد ظرفيت خود، قطرات كمى از آن اقيانوس بى كران كمالات و پرتو ضعيفى از آن انوار درخشان انسان كامل را ثبت و ضبط كرده است و بسيارى از حقايق زندگى آن حضرت همانند ساير معصومين عليهم السلام مخفى مانده است ولى همان مقدار از سيره علمى و عملى آن حضرت، اگر مورد توجه قرار گيرد، الگويى كامل در سير زندگى انسانى براى رسيدن به سعادت و رستگارى خواهد بود.

1. ارتباط با خدا

الف- نماز

بيشترين ارتباط امام حسين عليه السلام با خداوند، از راه نماز بود. هم از نظر كمّيت و هم از نظر كيفيت، كسى جز معصوم به پاى آن حضرت نمى رسيد. از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «پدرم در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند.»(3)412


1- . همان، ص 153
2- . فى رحاب النبى، ج 8،، ص 170
3- . بحارالأنوار، ج 44، ص 196

ص: 207

آن حضرت نماز را بسيار دوست مى داشت و در هيچ حالتى از آن غافل نمى شد.

در عصر تاسوعا از برادرش عباس عليه السلام خواست كه يك شب از دشمن مهلت بگيرد تا در آن يك شب به راز و نياز با خداوند بپردازد و فرمود:

«فَهُوَ يعلم أنّي كُنتُ قد أحبّ الصلاة له وتلاوة كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار».(1)413 «خداوند خود مى داندكه من نماز، تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را دوست مى دارم.»

چون ظهر عاشورا فرا رسيد، ابو ثمامه صائدى از آن حضرت درخواست كرد كه در واپسين لحظات زندگى، نماز را به امامت حضرتش به جاى آورد. امام فرمود: «ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللَّهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذَّاكِرينَ ...» آنگاه براى اقامه نماز، به دشمن پيشنهاد آتش بس داد و چون پذيرفته نشد در برابر رگبار تيرها، نماز را به جاى آورد. در همين حال، سعيدبن عبداللَّه حنفى و زهيربن قين خود را سپر تيرهاى دشمن كردند و به شهادت رسيدند.(2)414 اين نماز چند خصوصيت برجسته داشت: با جماعت اقامه شد، در اول وقت بود، علنى بود و در حساس ترين لحظات زندگى گزارده شد كه اينها نشان از اهميت فراوان نماز نزد امام حسين عليه السلام و پيام آن حضرت براى اقامه آن در تمام مراحل راحتى و سختى زندگى است. خضوع، خشوع و توجه به معبودِ حقيقى نيز از ويژگى هاى آن نماز بود. در روايت آمده است كه امام حسين عليه السلام هر وقت وضو مى گرفت (تا نماز بخواند) رنگش متغيّر مى شد و بدنش به لرزه مى افتاد. چون از علتش پرسيدند، فرمود:

«براى شخصى كه به حضور پادشاه مقتدرى مى رود، شايسته است كه رنگش زرد شود و بدنش بلرزد و اشكش روان شود.»(3)415


1- . بحارالأنوار، ج 44، ص 392
2- . همان، ج 45، ص 21
3- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 693

ص: 208

ب- ذكر و ياد خدا

امام حسين عليه السلام لحظه اى از ياد و ذكر خداوند متعال غافل نبود و حتى در شكم مادر نيز به تسبيح خداوند مشغول بود و فاطمه زهرا عليها السلام صداى تسبيح او را مى شنيد.(1)416 در روز عاشورا، هنگام حمله به دشمن، ذكر «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»(2)417 و هنگام احساس خطر مرگ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ(3)418 بر زبان جارى مى كرد. آن حضرت يكى از ريشه هاى ولايت ستيزى را غفلت از ياد خدا مى شمرد و خطاب به لشكر يزيد مى فرمايد:

«لَقَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيكُمْ الشَّيطانُ فَأَنْسيكُم ذِكر اللَّه الْعَظِيم فتبّاً لَكُم وَ لِما تُرِيدُون».(4)419 «شيطان شما را احاطه كرده، پس ياد خداوند بزرگ را فراموشتان ساخته است ...»

ج- رضا و توكل

امام حسين عليه السلام در برابر خدا تسليم محض بود و در هيچ حالتى از او گلايه نمى كرد و در هر دو صورت كاميابى و ناكامىِ ظاهرى، خداوند را شاكر بود. آن حضرت كارهايش را تنها براى جلب رضايت خداوند انجام مى داد؛ همان طور كه هدف اصلى سفر به كربلا


1- . بحارالأنوار، ج 34، ص 273
2- . همان، ج 45، ص 50
3- . همان، ج 44، ص 379
4- . همان، ج 45، ص 43

ص: 209

را تحصيل رضاى الهى معرفى كرده، از خداوند درخواست توفيق مى كند.(1)420 امام حسين عليه السلام در طول سفر كربلا، خدا را تنها تكيه گاه خود مى داند و همواره با عبارات گوناگون اين مطلب توحيدى را بازگو مى كند. گاه مى گويد: «أَنْتَ رَبُّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَإِلَيْكَ أَنَبْنا وَإِلَيْكَ الْمَصيرُ». و گاه عرض مى كند: «اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ»؛(2)421 يعنى خدايا! تو پروردگار ما هستى، بر تو توكّل مى كنيم، به سوى تو باز مى گرديم. خدايا! در هر مصيبتى تو تكيه گاه من هستى.

حسين عليه السلام عارفى بزرگ است كه عالم را محضر خدا مى داند و او را شاهد، حاضر و ناظر بر تمام امور و هستى معرفى مى كند و غفلت از اين مسأله را ريشه عصيان خداوند مى شمارد.

شخصى به آن حضرت عرض كرد: اى پسر رسول خدا، من آلوده گناه هستم و نمى توانم از عصيان بگريزيم. مرا موعظه كن. (آن حضرت او را به حضور خداوند در همه جا و در همه حال توجه مى دهد) و مى فرمايد:

«به پنج كار بپرداز و هر چه خواستى گناه كن:

- از نعمتهاى خداوند استفاده نكن، آنگاه به سوى گناه برو.

- اگر مى توانى از حكومت و سرپرستى پروردگار خارج شوى، گناه كن.

- به جايى پناه ببر كه آفريدگارت تو را نبيند و بعد هر چه خواستى گناه كن.

- اگر مى توانى هنگام مرگ جان را به فرشته خدا تسليم ننمايى هر گناهى مى خواهى به جاى آور.

- اگر مى توانى وقتى تو را به شعله هاى دوزخ مى سپارند وارد نشوى هر اندازه مى خواهى عصيان كن.»(3)422 د: دعا

دعا درى از درهاى بركت و رحمت خدا است كه بر بندگان خاص و شايسته خود گشوده است تا بدين وسيله روح بندگى را در خود تقويت كنند و با او ارتباط نزديكتر داشته باشند. حسين عليه السلام در طول زندگى خود از اين نعمت الهى كاملًا بهره مند بود و در مواقع مختلف به راز و نياز با خداوند متعال مى پرداخت نمونه بارز آن، دعاى معروف


1- . همان، ج 44، ص 328
2- . بحارالأنوار، ج 45، ص 4
3- . همان، ج 75، ص 126

ص: 210

عرفه است كه از آغاز تا پايان آن، مملو از معارف و برنامه هاى انسان ساز است. آن حضرت در اين دعا به ذكر صفات جمال و جلال، بيان نعمتها، اظهار فقر و كمال نيازمندى خود نسبت به كرم و رحمت خداوند پرداخته است و در آن، آنچه را كه پايه كمال نهايى انسان است از خداوند خواسته است. در فقره اى از آن دعا عرض مى كند:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ»؛ «پروردگارا! توفيقى به من ده كه از تو بترسم؛ مانند آنكه تو را مى بينم.»

در روز عاشورا نيز با خداوند در قالب دعا به راز و نياز پرداخت و عرض كرد:

«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ، وَ أَنْتَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ، وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ ...».(1)423 «پروردگارا! در تمام غصه ها و اندوه ها، تو محلّ اتّكا و اعتماد من هستى و در هر گرفتارى و شدت، تو محلّ اميد من هستى و هر حادثه اى كه بر من فرود آيد و هر نازله اى بر من وارد شود، تو محل اطمينان و استعداد من مى باشى.»

2. ارتباط با مردم

الف- بخشش

حسين بن على عليهما السلام از بخشده ترين مردم عصر خويش بود و هيچكس غير از معصوم با او قابل مقايسه نيست. از ويژگى هاى بخشندگى آن حضرت، حفظ شخصيت افراد، حيا در وقت كمك رسانىِ آشكار، و يارى رسانى پنهانى است.

بعد از شهادت، در پشت آن حضرت كوبيدگى مشاهده كردند. از امام سجاد عليه السلام پرسيدند: اين كوبيدگى از چيست؟ فرمود: اينها از اثر آن بارهايى است كه شب ها به دوش مى گرفت و براى يتيمان و بيوه زنان مى برد.(2)424 ميهمان را گرامى مى داشت. با فقرا مجالست داشت و آنها را سوار مى كرد و به


1- . بحارالأنوار، ج 45، ص 4
2- . همان، ج 44، ص 190

ص: 211

نيازهايشان رسيدگى مى كرد. برهنگان را مى پوشاند. گرسنگان را سير مى كرد و قرض مقروضين را مى پرداخت.

امام حسين عليه السلام شكر صدقه مى داد. پرسيدند چرا شكر؟ فرمود: من شكر را دوست دارم و خداى سبحان مى فرمايد شما هرگز به نيكى نمى رسيد مگر آنكه از آنچه دوست مى داريد انفاق كنيد.(1)425 ب- تواضع

امام به گروهى از فقيران برخورد، كه روى گليمى نشسته، پاره هاى نان مى خورند، به آنان سلام كرد. آنان حضرت را به خوراك خود دعوت كردند. كنار آنان نشست و فرمود: «اگر خوراك شما صدقه نبود با شما هم خوراك مى شدم» سپس فرمود: برخيزيد تا به منزل برويم. حضرت آنان را (به منزل آورده) خوراك و پوشاك داد و به هر يك از آنان چند درهم عطا كرد.(2)426 و در روايت ديگر آمده است: آن حضرت در كنار گروهى از بندگان نشست و با آنان طعام خورد و فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ» و سپس آنان را به منزل خود دعوت كرد.(3)427 ج- عفو و گذشت

يكى از غلامان حضرت، مرتكب لغزشى شده بود كه امام دستور داد او را ادب كنند. غلام عرض كرد: مولاى من! خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: ... وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ ... امام فرمود: او را رها كنيد كه غيظ خود را فرو بردم. غلام عرض كرد ... وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ .... امام فرمود: تو را بخشيدم. غلام عرض كرد: ... وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ .... امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم و بعد دستور داد كه به او يك جايزه شايسته عنايت كنند.(4)428


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 699
2- . همان، ص 700
3- . بحارالأنوار، ج 44، ص 189
4- . كشف الغمه، ج 2، ص 241

ص: 212

ارتباط با دشمن

الف- سعه صدر و احسان

در برخورد با دشمنان نادان، با سعه صدر، نيكو و سازنده رفتار مى كرد. نمونه اش واكنش در برابر اهانت عصام بن مصطلق به آن حضرت است كه بعد از ناسزاگويى وى به آن حضرت و على عليه السلام فرمود:

«... از خداى سبحان براى خودم و تو آمرزش مى خواهم. اگر از ما كمك بخواهى، كمك مى كنيم و اگر از ما بخششى طلب كنى، مى بخشيم و اگر از ما هدايت بجويى، راهنمايى ات مى كنيم.»

عصام مى گويد: چون خوشرفتارى امام حسين عليه السلام را ديدم، از كرده خود پشيمان شدم. حضرت به من فرمود: آيا اهل شامى؟ عرض كردم آرى. فرمود:

«خدا ما و شمارا نگه دارد، اكنون بى هيچ بيم و هراسى، حوايج و نيازمندى هايت را نزد ما بياور كه ان شاءاللَّه مرا در بهترين جايگاهِ گمان خود خواهى يافت.»

عصام مى گويد: (از اين رفتار بزرگوارانه امام شرمنده شدم) و از او خداحافظى نمودم در حالى كه بر روى زمين هيچ كس برايم محبوب تر از او و پدرش نبود.(1)429 ب- شجاعت

دلاورى آن حضرت در مقابله با ظالمان، غير قابل انكار است. مطالعه و دقت در رفتار و نحوه جنگ آن حضرت در روز عاشورا، مثل نظم دادن به لشكر، رعايت اصول نظامى، كندن خندق دور خيمه ها و آتش روشن كردن در آن، نزديك هم بودن خيمه ها، همه نشان از نباختن روحيه، اميد و ثبات فكرى آن حضرت دارد.

راوى مى گويد:


1- . منتهى الآمال، ج 1، ص 532

ص: 213

«هرگز شكسته و تنها مانده اى را نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش را كشته باشند و با اين حال، دلدارتر و شجاعتر از حسين عليه السلام باشد. چون جنگجويان بر او حمله مى كردند. آنچنان دلاورانه بر ايشان تاخت كه به سان گلّه بز مى رميدند (و با اينكه) سپاه دشمن سى هزار نفر بود (آن جناب) آنچنان به آنها يورش مى برد كه همچون انبوه ملخ ها از هم گسسته و پراكنده مى شدند، باز به جاى اول برگشته مى فرمود: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.»(1)430 ج- غيرت دينى

لحظه اى از اصول و مبانى خود در برابر ظالمان و بدعت گذاران كوتاه نيامد تا آنجا كه از مال و جان خود نيز گذشت. در روز عاشورا با صداى بلند فرمود:

«هرگز دست ذلّت (تسليم و بيعت) به شما نخواهم داد و مانند غلامان، اقرار به گناه نمى كنم (چراكه) خداوند و رسول او و اهل ايمان به آن راضى نيستند.»(2)431 د- جوانمردى

قبل از واقعه كربلا، حرّبن يزيد رياحى با هزار نيروى نظامى راه را بر امام حسين عليه السلام كه در مسير كربلا در حركت بود، بست ولى امام حسين عليه السلام ملاحظه كرد كه سپاه دشمن از تشنگى سخت در عذاب اند. به جوانان خود فرمان داد، شتاب كنند و به آنها و اسبهايشان آب دهند. على بن طعان محاربى مى گويد:

«من آخرين نفر از سپاه حرّ بودم كه به آنجا رسيدم، تشنگى بر من و مركبم چيره شده بود، چون حسين عليه السلام حال عطش من و مركبم را ديد، امر كرد تا شتر خود را بخوابانم، شتر را آب دادم و آن حضرت خود شخصاً با دست مباركش مشك آب را به دهان من گذاشت و سيرابم كرد.»(3)432


1- . فى رحاب النبى، ج 8، ص 316
2- . بحارالأنوار، ج 45، ص 7
3- . همان، ج 44، ص 376

ص: 214

علم و دانش

گستره علم و آگاهىِ آن حضرت را از رفتارها و گفتارهاى او، كه در قالب كلمات قصار، خطبه ها، پاسخ به پرسش ها و نامه ها آمده است، به خوبى مى توان يافت. همان طور كه در پاسخ پرسشهايى كه پادشاه روم در مورد كهكشان و برخى از مسائل تكوينى ديگر از امام كرد، حضرت ضمن جواب به آنها، به دانش و احاطه فراوان خود نسبت به آيات آفاقى و انفسى چنين اشاره مى فرمايند:

«چيزهايى پرسيدى كه در مقايسه با منتهاى علم من، چونان خسى در گستره ناپيداى دريا هم نيستند.»(1)433 اخبار غيبى آن حضرت نيز دليل ديگرى بر فراوانى دانش آن حضرت است. مانند خبر شهادت خود به دست امويان در كربلا، شهادت فرزندان امام حسن عليه السلام و امثال آنها.

عبداللَّه بن عباس مى گويد:

«در حضور امام حسين عليه السلام نشسته بودم كه عرب باديه نشينى وارد شد و عرض كرد: شترم گم شده است و چيزى جز آن ندارم. تو فرزند پيامبرى، مرا به آن راهنمايى كن. حضرت فرمود: به فلان جا برو، شترت آنجاست و در برابر او شيرى ايستاده است. آن مرد به آن ناحيه رفت و شتر خود را همانگونه كه حضرت فرموده بود يافت.»(2)434 بهترين وسيله براى دست يابى به گوشه اى از علوم بى كران آن حضرت، دعاى عرفه است. اين دعا در فرهنگ معصومين عليهم السلام، گذشته از راز و نياز با خداوند و ابراز بندگى و نيازمندى به درگاه الهى، شرح حالى است از ميزان آگاهى نسبت به حقايق هستى و پديدآورنده آنها و ارتباط آنها با يكديگر و با خداوند. بنابراين، دعا براى دعا كننده، هم


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 717
2- . همان، ص 713

ص: 215

ابراز بندگى است و هم اخبار از حقايق و اين از ويژگى هاى معصومين عليهم السلام است. دعاى عرفه نيز چنين است كه در آن، حسين عليه السلام ميزان علم و آگاهى خود را نسبت به خداوند، اسماء و صفات، ويژگيها و افعال خداوند، ارتباط آنها با خدا، برنامه هاى سعادت بخش در سيرالى اللَّه، مراتب بندگان عارف و ... را به نمايش مى گذارد.

در طليعه دعا، كه عرض مى كند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضَائِهِ دَافِعٌ وَ لا لِعَطَائِهِ مَانِعٌ وَ لا كَصُنْعِهِ صُنْعُ صَانِعٍ ...»؛ «سپاس خدايى را سزاست كه براى قضايش دافعى نيست و براى عطايش مانعى و هيچ اثرى همچون اثر او نيست»

و يا در اثناى دعا عرض مى كند: «... تُسَبِّحُ لَكَ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ ...»؛ «هفت آسمان تسبيح مى گويد و هفت زمين و هر كه در آنهاست نيز تسبيح گويند و همه چيز تسبيح گوى تو هستند.» اين كلمات و كلمات ديگر دعا، همه نشانگر آن است كه امام حسين عليه السلام به آن حقايق دست پيدا كرده و از ويژگى هاى آنها آگاه است و اندكى از بسيار، در كلامش موج مى زند.

معجزات و كرامات

ارتباط ويژه امام حسين عليه السلام با پروردگار متعال، موجب احاطه او بر عالم تكوين و اسرار هستى شده بود كه گاه در جهت صلاح امت اسلامى، از سلطه خود بر علل و اسباب، به صورت كرامات و معجزات استفاده مى كرد كه تاريخ نمونه هايى از آنها را ثبت و ضبط كرده است.

سخن گفتن طفل شيرخوار

صفوان بن مهران گويد:

«از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: در زمان امام حسين عليه السلام دو نفر درباره مادر و فرزندى، با هم كشمكش داشتند، هر كدام مى گفتند: اين از آنِ من است.

در آن هنگام گذرِ امام حسين عليه السلام بر آن دو افتاد و پرسيد: درباره چه چيزى به

ص: 216

همديگر ناسزا مى گوييد؟ يكى گفت: اين زن از آنِ من است. ديگرى نيز گفت: اين بچه از آن من است. حضرت به اولى فرمود: بنشين و خطاب به آن زن فرمود:

اى زن، پيش از آنكه خدا آبرويت را ببرد، واقعيت مطلب را بگو، عرض كرد: اين مرد شوهر من است و اين بچه نيز از آن اوست و آن مرد (دومى) را نمى شناسم.

حضرت (خطاب به پسربچه) فرمود: اى كودك، اين زن چه مى گويد؟ به اذن خداى متعال سخن بگو. طفل (به سخن آمد و) گفت: من نه فرزند اين هستم و نه فرزند آن و پدرم چوپانى است كه در فلان قبيله است. حضرت فرمان داد تا زن را عقوبت كنند.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: پس از آن، ديگر كسى نشنيد كه آن پسربچه (در آن سن) سخن گويد.»(1)435 از ميان رفتن تب

زرارةبن اعين مى گويد: امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوار خود نقل كرده است:

«امام حسين عليه السلام به عيادت مريضى تب دار (عبداللَّه بن شدّاد ليثى) رفت، چون از در وارد شد، تب او زايل شد. عرض كرد: حسين جان! خشنودم از اين كرامات كه به شما عطا شده است. تب از شما مى گريزد! امام فرمود: به خدا سوگند، خداى سبحان هيچ چيزى را نيافريده مگر آنكه فرمانبرى از ما را به آن دستور داده است.»(2)436

فعاليتهاى سياسى

امام حسين عليه السلام در هيچ يك از مراحل زندگى خود؛ چه پيش و چه پس از امامتِ خود، نسبت به مسائل سياسى بى تفاوت نبود و همواره به صورت هاى مختلف به انتقاد،


1- . بحارالأنوار، ج 44، ص 184
2- . همان، ص 183

ص: 217

افشاگرى و روشن گرى در مورد مفاسد حكّام غاصب مى پرداخت. آن حضرت در زمان امام حسن عليه السلام، تابع آن امام هُمام بود و بنابر شرايط صلح امام حسن عليه السلام، اقدام عملى بر ضدّ معاويه، كه غاصب حكومت و خلافت بود، نكرد ولى در زمان امامت خود كه از سال پنجاهم هجرى آغاز شد و ده سالِ آن همزمان با تداوم غصب خلافت توسط معاويه بود، اقدامات سياسى ويژه و حساب شده اى عليه سياستهاى حكومتى در جهت حفظ اسلام و مسلمانان از انحراف انجام داد.

معاويه، به نام اسلام و خليفه مسلمين، بر جان و مال و عقيده مردم مسلّط شد و به احياى تبعيض هاى نژادى و رقابتهاى قبيله اى پرداخت. به جعل احاديث و تفسير و تأويل آيات قرآن براى وجهه شرعى بخشيدن به حكومت خود اقدام كرد. به ترويج فرقه هاى باطل؛ نظير جبريه و مرجئه، براى تضعيف مبانى اعتقادى مسلمانان دست زد. مسلمانان را نسبت به مكتب علوى، كه منادى اسلام راستين بودند، بيگانه كرد و اهل بيت را در نظر آنان ظالم جلوه داد و بالاخره افراد مؤثر، متفكّر و متديّن مانند حجربن عدى، عمرو بن حمق خزاعى را به قتل رسانيد.(1)437 و اما اقدامات سياسى آن حضرت در زمان معاويه عبارت بودند از:

1. انتقاد و افشاگرى

امام حسين عليه السلام با خطبه ها و نامه هاى فراوان به معاويه، انزجار خود را نسبت به فعاليتهاى او اعلام كرد و بارها نسبت به بدعت گذارى ها، مفاسد مالى، كشتار شيعيان و به ويژه معرفى يزيد به عنوان وليعهد، به شدت معترض شد و اذهان آزادى خواهان را متوجه انحراف حكومت معاويه كرد. نمونه اش پاسخ نامه آن حضرت به معاويه است كه در آن نوشت:

«افراد ظالمى كه اطراف تو را گرفته اند، داخل در حزب ستمكاران و اعوان شيطان اند. آيا تو حجربن عدى و اصحاب او را كه از اهل عبادت و زهد بودند


1- . سيره پيشوايان، ص 146

ص: 218

نكشتى؟ حجر و ياران او براى دفع بدعت و امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند و تو از روى ظلم آنان را كشتى. آيا تو قاتل عمرو بن حمق، كه از شدت عبادت پيشانى اش پينه بسته بود، نيستى؟ ... تو ادعا نكردى كه «زياد» فرزند ابوسفيان است و حال آنكه پيامبر فرمود: «الولد للفراش» و تو او را بر مردم مسلّط ساختى و او بر مسلمانان سخت گرفت و پاى آنان را بريد و آنان را بر شاخه هاى درخت آويخت ...

تو اكنون كودكى (يزيد) را براى امارت و حكومت اختيار كرده اى كه همواره شراب مى خورد و با سگ ها بازى مى كند و من مى بينم كه خود را به هلاكت انداختى و دينت را نابود كردى و ملت را خوار ساختى.»(1)438 آن حضرت در مدينه، در حضور معاويه نسبت به ولايت عهدى يزيد اعتراض كرد و خطاب به معاويه فرمود:

«آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى اداره امور امّتِ اسلامى گفتى فهميدم. تو يزيد را چنان توصيف كردى كه گويى شخصى را مى خواهى بشناسانى كه زندگى او بر مردم پوشيده است ... نه، يزيد آنچنانكه بايد خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است ... يزيد چون سگ باز، كبوتر باز و بوالهوسى است كه عمرش را با ساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى كند.»(2)439 2. احقاق حق

امام حسين عليه السلام در جهت تضيف حكومت معاويه و تقويت بنيه مالى مخالفان حكومت او، گه گاه دست به مصادره اموال عمومى مى زد. در تاريخ آورده اند كه آن حضرت اموالى را كه از يمن براى معاويه مى بردند تصرف كرده و آن را ميان نيازمندان بنى هاشم و ديگران تقسيم نمود سپس به معاويه نوشت:


1- . بحارالأنوار، ج 44، ص 212
2- . الامامة و السياسه، ج 1، ص 184

ص: 219

«از حسين بن على به معاويةبن ابى سفيان. اما بعد، گذر كاروانى بر ما افتاد كه اموال و پوشاك و عنبر و عطرهايى را براى تو مى آورد تا آنها را در خزائن دمشق بسپارى و پس از نوشيدن (وتصرّف) نخستين خود، آنها را به فرزندان پدرت بخورانى. من به آن نياز داشتم و آن را تصرف كردم، والسلام.»(1)440 3. تربيت ياران

امام حسين عليه السلام از روزهاى نخستين امامت خويش، به تربيت ياران و اصحاب آگاه و امين در جهت حفظ حريم مكتب اسلام پرداخت. آن حضرت در ضمن نامه ها و سخنرانى هاى خود، به آماده سازى افرادش مى پرداخت و هنگامى كه خطابه اى ايراد مى كرد، از حاضران مى خواست تا مطالب را به ديگران برسانند و نيز با بزرگان و صاحبان نفوذ عراق و حجاز در ارتباط بود. عمرو بن عثمان، جاسوس معروف دستگاه اموى در مدينه طى گزارشى به معاويه چنين نوشت:

«چندى است جمعى از مردان عراق با حسين بن على ديدارهاى مرموز دارند، به علاوه خود اطلاع يافته ام كه افراد سرشناس حجاز نيز وقت و بى وقت با وى در تماس هستند. دور نيست كه نتيجه اين گفت و شنودهاى سياسى، بعدها به صورت طوفانى جلوه كند.»(2)441

قيام حسينى

با مرگ معاويه در سال 60 هجرى(3)442 فرزندش يزيد، بنابر تمهيداتى كه معاويه از پيش به عمل آورده بود، خلافت را به عهده گرفت و در اين زمان حسين عليه السلام شرايط قيام مسلّحانه بر ضدّ حكومت بنى اميه را مهيّا ديد و آن زمينه ها كه لابلاى سخنان


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 278
2- . راهنماى تبليغ، ش 4، ص 57
3- . فى رحاب النبى، ج 8، ص 73

ص: 220

امام حسين عليه السلام در طول حركت خود، بر ضدّ بنى اميه به وفور آمده است.، خلاصه اش دورى مسلمانان از دين (قرآن و سنت نبوى) بود كه در سه موضوع كلّى قابل طرح است:

الف- عوام و توده مردم

بعد از وفات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، مردم به خاطر آموزه هاى غلط از ناحيه خلفا، روزبروز از دين فاصله گرفتند به طورى كه در مرز زمان جاهليت قرار گرفتند و فرهنگ جاهليت ريشه هاى خود را در فرهنگ و جان مردم محكم مى كرد و مظاهر آن در برنامه هاى زندگى مردم نمودار شد.

1. دنياگرايى

خلفا به ويژه عثمان و معاويه، مردم را به دنياگرايى و دنيامحورى سوق دادند؛ به طورى كه براى رسيدن به آن، حاضر به هر كارى، حتى قتلِ بهترين انسان ها بودند.

همان طور كه عبداللَّه بن عمربن خطاب و عمربن عبدالرحمن مخزومى در مكه به طور جداگانه در محضر امام حسين عليه السلام به اين مسأله تصريح كردند و گفتند: مردم به ويژه مردم مكه و كوفه، بندگان پول و دنيا هستند و به خاطر رسيدن به آن، با تو دشمن خواهند شد.

همچنين عمربن سعد دليل مخالفت خود با امام حسين عليه السلام را حفظ اموال خود و رسيدن به آرزوهاى دنيايىِ بيشتر معرفى مى كند.(1)443 2. قساوت قلب و حرام خوارى

امام حسين عليه السلام مردم زمان خويش را به مردم زمان بنى اسرائيل تشبيه مى كند كه اينان در قساوت قلب مانند آنان هستند.(2)444 همانطور كه ريشه حق گريزى آنان را لقمه حرام و قساوت قلب آنان معرفى مى كند:


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، صص 362 و 373
2- . همان، ص 487

ص: 221

«وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ فَطَبِعِ اللَّهُ عَلىَ قُلُوبِكُمْ ...».

«شكمهاى شما از حرام پرگشته و خداوند بر دلهاى شما مهر زده است.»

3. گرايش به باطل

آن حضرت در روز عاشورا خطاب به لشكر يزيد، ماهيت آنان را چنين بيان مى كند:

«و (شماييد) تخريب كنندگان قرآن وخاموشگران سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وكشندگان فرزندان انبيا و نابود كنندگان خاندان اوصيا ... شما بر پسر حرب (ابوسفيان و معاويه) و پيروانش تكيه مى كنيد و ما را تنها مى گذاريد.»(1)445 ب- خواص

از ويژگى هاى خواص در زبان امام حسين عليه السلام، بى خبرى نسبت به اوضاع زمان، بى تفاوتى، دنياگرايى و ترس از كشته شدن بود كه موجب تسلّط بيشتر بنى اميه بر مسلمانان شد.(2)446 ج- غصب خلافت

امام حسين عليه السلام بنابر تصريح پيامبر، خلافت را حق مسلّم خود مى دانست و بنابر قرارداد صلح ميان امام حسن عليه السلام و معاويه، بايد اين مقام بعد از مرگ معاويه به آن حضرت مى رسيد. از اين رو خلافت يزيد شرعاً و قانوناً غصب بود و امام حسين عليه السلام بر خود لازم مى ديد تا بر ضدّ او قيام كند و از طرفى بر اساس معيار شايسته سالارى، آن حضرت خود را برتر از يزيد و امثال او مى دانست؛ همانطور كه خطاب به «وليد بن عتبه» كه از امام حسين عليه السلام براى يزيد درخواست بيعت مى كرد، فرمود:

«يزيد مردى تبهكار، شرابخوار و كشنده انسان هاى محترم (و پاك) است و


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 473
2- . سخنان حسين بن على عليه السلام، ص 288

ص: 222

آشكارا گناه مى كند و مثل من، با چون او هرگز بيعت نخواهد كرد. ليكن ما صبح مى كنيم و شما نيز صبح كنيد، ما انتظار مى كشيم و شما نيز انتظار بكشيد تا (ببينيم) كدام يك به جانشينى رسول خدا به بيعت سزاوارتريم.»(1)447 امام حسين عليه السلام بيعت با يزيد را زير بار ذلّت و بردگى رفتن، مخالفت با فرمايش رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى دانست كه فرمود: «خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است»(2)448 و از طرفى حكومت يزيد را جز تباهى، فساد و دورى مردم از دين و برگشت به جاهليت، چيز ديگرى نمى ديد، از اين رو، خود را مهيّاى قيام بر ضدّ بنى اميه كرد.

اهداف قيام

هدف قيام امام حسين عليه السلام، اصلاح جامعه اسلامى از وجود انواع فساد مالى، سياسى، فرهنگى اجتماعى و دينى بود. آن حضرت خود در اين زمينه مى فرمايد:

«من از روى هوى و سركشى و تبهكارى و ستمگرى قيام نكردم. تنها انگيزه من، سامان بخشى به كار امت جدم رسول خداست، مى خواهم به نيكى ها فرمان دهم و از بدى ها بازدارم و روش جدّ خود و پدرم على بن ابى طالب عليه السلام را دنبال كنم.»(3)449 و باز مى فرمايد:

«اينان مردمى پابرجا در پيروى شيطان اند و به فرمان خداى رحمان عمل نمى كنند و در زمين فساد را رواج داده، حدود خداوندى را لغو كرده اند. شراب مى نوشند و اموال فقرا مساكين را ويژه خود ساخته اند و من سزاوارترم كه به يارى دين خدا برخيزم و آيين او را گرامى داشته، در راهش جهاد كنم.»(4)450


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 320
2- . بحارالأنوار، ج 44، ص 312
3- . بحارالأنوار، ج 44، ص 329
4- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 379

ص: 223

و يا مى فرمايد:

«هان! اى مردم، همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركه فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام هاى خدا را حلال مى شمرد، پيمان خدا را مى شكند، با سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مخالفت كرده، در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مى كند و او با كردار و گفتار خود بر او نشورد، بر خداست كه او را در جايگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر درآورد. بدانيد اينان به پيروى شيطان چسبيده و اطاعت خداى رحمان را ترك گفته، شبهه ها را آشكار ساخته، حدود الهى را تعطيل كرده، بيت المال را به انحصار خود درآورده، حرام خدا را حلال و حرام خدا را حرام ساخته اند و من از هركس ديگر سزاوارترم كه بر اينان بشورم و در برابرشان بايستم.»(1)451 آن حضرت در منا فرمود:

«پروردگارا! اين حركت نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنياست، بلكه به خاطر آن است كه نشانه هاى دين تو را به مردم نشان دهم و اصلاحات را در كشور اسلامى اجرا كنم تا بندگان ستمديده ات از چنگال ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهاى تعطيل شده تو دوباره اجرا گردد.»(2)452

آثار قيام حسينى عليه السلام

حركت خونين امام حسين عليه السلام بر ضدّ ظلم و فساد بنى اميه، آثار مثبت و فراوانى در جهان اسلام و حتى در دنياى غير مسلمان، در دورانهاى گوناگون، در پى داشت كه به طور خلاصه به آنها اشاره مى شود:

1. ايجاد جرأت امر به معروف و نهى از منكر.


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 404
2- . تحف العقول، ص 237

ص: 224

نمونه آن قيام مردم مدينه در سال 63 هجرى، قيام توّابين در سال 65 به رهبرى مختار ثقفى، قيام زيد بن على عليه السلام در سال 121 در كوفه، قيام يحيى بن زيد در خراسان و قيام هاى علويان در مازندران و قيام سربداران است.

2. افشاى ماهيت بدعت گذاران.

3. قطع نفوذ بنى اميه بر افكار مردم.

4. توجه مردم به اهل بيت عليهم السلام.

5. زنده شدن روح مقاومت در برابر مفاسد.

6. احساس شرمسارى در جامعه به خاطر يارى نكردن حق و كوتاهى در انجام وظيفه.

7. ايجاد روحيه شهادت طلبى.

8. احياى فضايل و خوبى ها و نشان دادن چهره زشت بدى ها.

پيام هاى حركت حسينى عليه السلام

مطالعه در گفتار و رفتار امام حسين عليه السلام در طول حركت عليه حكومت يزيد، داراى پيام هاى مهم و قابل توجهى است كه عمل به آنها توسط مسلمانان، هدف امام عليه السلام از قيام را تأمين خواهد كرد:

1. اطاعت از رهبرى.

2. حفظ ارزش ها.

3. حساسيت نشان دادن در برابر افكار انحرافى.

4. لزوم طرد نامحرمان از اركان حكومت.

5. عمل به وظيفه به عنوان يك اصل.

آن حضرت در روز عاشورا خطاب به دشمنان فرمود:

«آگاه باشيد كه من اتمام حجت كردم و نويدتان دادم با همين آمادگىِ ناچيز و يارانِ اندكِ خود، با شما پيكار مى كنم. سپس اين اشعار را سرود: اگر دشمن را

ص: 225

بشكنيم كه پيروزيم و اگر مغلوب شويم باز شكست نخورده ايم كه در خوى ما ترس نيست بلكه اين اجل و نوبت واپسين است.»(1)453 6. لزوم رعايت تقوا.

آن حضرت در روز عاشورا خطاب به ياران، آنان را به رعايت تقوا سفارش مى كند و مى فرمايد:

«توشه برگيريد كه بهترين توشه تقواست، پس تقواى الهى پيشه خود سازيد كه اميد است رستگار شويد.»(2)454 7. اهميت دادن به حق الناس.

امام حسين عليه السلام پيش از حركت، كسى را مأمور كرد تا در ميان يارانش ندا دهد كه هر كس بدهى دارد (و حق مردم بر گردن اوست) نبايد با من به پيكار آيد، هركس با بدهى بميرد و راهى براى پرداخت آن نينديشيده باشد، در آتش درآيد.(3)455 8. اهتمام به نماز.

9. زير بار ذلّت نرفتن.

10. بندگى خدا را مهم شمردن.

11. صبر و استقامت.

امام حسين عليه السلام بارها، ياران خود را، با اينكه بهترين انسان هاى روى زمين بودند، به صبر و استقامت دعوت كرد و اين نشان مى دهد كه صبر و استقامت شرط لازم موفقيت در راه حسين عليه السلام است.

12. لزوم امر به معروف و نهى از منكر

13. شهادت طلبى، جوانمردى، شجاعت و دلاورى، ايثار و گذشت و وفادارى از


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 474
2- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 468
3- . همان، ص 467

ص: 226

لوازم حسينى بودن است.

14. حفظ دين (قرآن و سنت نبوى) بهاى سنگينى دارد و گاه براى آن بايد از جان و مال گذشت.

15. اصلاح جامعه امكان ندارد مگر آنكه اصلاح گران خود قبلًا اصلاح شده باشند.

16. حاكم اسلامى بايد عادل، متّقى و ملتزم به دستورات دين باشد. همانطور كه فرمود: زمانى كه كسى مثل يزيد عهده دار حكومت باشد، بايد فاتحه اسلام را خواند.(1). تحف العقول، ص 17(2)456 و باز در پاسخ نامه مردم كوفه نوشت: به جانم سوگند، كسى شايستگى امامت را دارد كه جز به قرآن حكومت نكند و بر هواى نفس خويش غالب باشد و خويشتن را وقف دين كند.(3)457 17. دنياگرايى و دنيامدارى، آفت حسينى بودن است.

18. زنده بودن مهم نيست، چگونه زنده بودن مهم است.

حركت امام به سوى كربلا

بعد از مرگ معاويه، يزيد خلافت را غصب كرد و از مسلمانان با نيرنگ و زور بيعت گرفت. امام حسين عليه السلام از بيعت با او خوددارى كرد. آن حضرت در شامگاه 28 رجب سال 60 هجرى از مدينه خارج و براى اداى مناسك حج به مكه وارد شد. خبر بيعت نكردن و نيز ورود آن حضرت به مكه به گوش مسلمانان، به ويژه مردم كوفه رسيد. آنان نامه هاى بسيارى به امام نوشتند و از آن حضرت درخواست كردند تا به كوفه آمده، زمام امور را به دست گيرد و آنان متعهد شدند تا او را يارى كنند. حضرت، پسر عمو و نماينده خود مسلم بن عقيل را براى آزمايش وفادارى آنان به كوفه فرستاد ولى آنان او را تنها گذاشتند.

امام در مكه احساس امنيت نكرد و در روز هشتم ذى حجه، مكه را به طرف عراق ترك


1-
2-
3- . باقر شريف قرشى، حيات الامام الحسين عليه السلام، ص 277

ص: 227

كرد و بعد از طى منازل بسيار، در روز پنجشنبه، دوم ماه محرم سال 61 هجرى، به سرزمين كربلا رسيد. سپاه يزيد از شاميان و كوفيان راه را بر او بستند. آن شب پرستان در روز دهم ماه محرم، چنگال بر چهره آفتاب تابناك امامت زدند و خون پاك آن حضرت و 72 يار باوفايش را بر زمين داغ كربلا ريختند، به خيال اينكه شهادت آن حضرت، رفع همه موانع بر سر راه دنياگرايى و دنياپرستى آنان است.

زيارت حسين عليه السلام

معصومان عليهم السلام بر زيارت، گريه، احيا وبزرگداشت نام حسين عليه السلام بسيارتأكيد كرده اند؛ چه اينكه، عاشورا ومحرّم، مشعلى است فروزان برسر راه تمام آزادى خواهان و حق طلبان و نماد و مظهرى است جاودانه براى ظلم ستيزان و عدالت خواهان، كه هركس اين ارتباط را با تفكّر و تأمل برقرار كند، به اهداف عالى محرّم و عاشورا بيشتر نزديك شده است.

و اما گريه بر حسين عليه السلام گريه پيوند و عهد و اعلان آمادگى درونى براى فرمانبرى و اطاعت از آن حضرت است. ريختن اشك، اعلام وفادارى نسبت به اهداف مقدس حسين بن على ابراز پيوند با مكتب و راه اوست. گريه براى حسين عليه السلام براى حسينى شدن است؛ چه اينكه، گريه زبان گوياى دل، احساسات پاك، علايق و تمايلات درونى دوستدار حسين است كه آن حضرت و راه او را با تمام وجود خواستار است.

گريه هم علامت است و هم علت، علامت پيوند است و علّتِ آمادگى بيشتر براى مبارزه با فساد و سببِ اميدوارى است براى رسيدن به هدف و آمادگىِ عاطفى است براى هرگونه فداكارى و ايثار در راه حسين عليه السلام. زيارت و گريه، نوعى تبرّى و اعلان انزجار و تنفّر از هرگونه منكر، نفاق، كفر و بدعت است؛ چرا كه اشك بر سيدالشهدا و شهيدان بزرگ، اشتياق به شهادت را به همراه دارد و خوى حماسه را در وجود انسان زنده مى كند و در جامعه اى كه افراد آن چنين باشند، جايى براى بدعت، كفر، نفاق و هرگونه انحراف نخواهد ماند.

كيفيت زيارت امام حسين عليه السلام، كه در مفاتيح الجنان به تفصيل ذكر شده، داراى

ص: 228

ثواب بسيار است؛ از جمله آنكه، زيارت آن حضرت معادل حج، عمره، جهاد در راه خدا، باعث مغفرت و اجابت دعاها، موجب طول عمر، حفظ بدن از بلاها و زيادى روزى، رفع غم و آمرزش گناهان و ... مى شود.(1)458 گريه براى حسين عليه السلام داراى آثار فردى و اجتماعى بسيارى است كه به چند روايت بسنده مى شود:

1. بخشش گناهان

قالَ الرِّضا عليه السلام: «فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ، فَإِنَّ الْبُكَاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ ...»؛(2)459 «براى مثل حسين عليه السلام بايد گريه كنندگان گريه كنند؛ چرا كه گريه بر آن حضرت، گناهان بزرگ را محو مى كند.»

2. درود خدا

قالَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: «أَلا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى الْباكِينَ عَلَى الْحُسَينِ رَحْمَةً وَ شَفَقَةً»؛(3)460 «آگاه باشيد كه خداوند بر گريه كنندگان براى حسين عليه السلام از روى رحمت و مهربانى درود مى فرستد.»

3. طلب مغفرت از ناحيه حسين عليه السلام

قالَ الصّادِق عليه السلام: «إنَّهُ لَيَرى مَنْ يَبْكِيهِ فَيَسْتَغْفِرُ لَهُ رَحْمَةً لَهُ».(4)461 «همانا حسين عليه السلام كسى را كه براى او گريه مى كند، مى بيند و به خاطر رحمت بر او برايش استغفار مى كند.»


1- . مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين عليه السلام.
2- . بحارالأنوار، ج 44، ص 284
3- . همان، ص 34
4- . همان، ج 25، ص 376

ص: 229

4. دورى از جهنم

«قال اللَّه سبحانه لموسى عليه السلام: «يا مُوسى ... وَ اعْلَمْ أَنَّهُ مَنْ بَكَى أَوْ أَبْكى أَو تَبَاكَى، حَرَّمْتُ جَسَدَهُ عَلَى النَّارِ».

«اى موسى، بدان كه هركس براى حسين گريه كند يا بگرياند، يا وانمود به گريه كردن كند، بدنش را بر آتش حرام كردم.»(1). بحارالأنوار، ج 44، ص 307(2)462 5. شادمانى در قيامت

قالَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: «يا فاطِمَةُ كُلُّ عَينٍ باكِيةٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ، إِلّا عَينٌ بَكَتْ عَلى مُصَابِ الْحُسَيْنِ فَإِنَّها ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ(3). عبس: 39(4)463 بِنَعِيم الْجَنَّةِ».(5)464 «اى فاطمه، هر چشمى در روز قيامت گريان است، مگر چشمى كه براى مصيبت حسين عليه السلام گريه كرده باشد كه به وسيله نعمتهاى بهشت خندان و شادمان خواهد بود.»


1-
2-
3-
4-
5- . همان، ص 293

ص: 230

در سايه ابوالفضل عليه السلام

در سايه ابوالفضل عليه السلام

اشاره

عبدالرحيم اباذرى

طلوع ماه

عباس بن علىّ بن ابى طالب عليهما السلام روز چهارم شعبان سال 26 هجرى قمرى، در شهر مدينه، از مادرش فاطمه، معروف به امّ البنين متولد شد.(1)465 در اين روز امام على عليه السلام نوزاد را در آغوش گرفت، اذان و اقامه بر گوشهايش خواند و اسم عمويش عباس بن عبدالمطّلب را براى وى برگزيد. سپس در حالى كه دستها و بازوان نونهال را مى بوسيد، چشمهايش پر از اشك شد و فرمود:

«گويا مى بينم كه اين دستها در يوم الطفّ، در كنار شريعه فرات، در راه دفاع از دين خدا، از بدن جدا مى شود.»(2)466 عباس، از طرف پدر، به قبيله بنى هاشم گره مى خورد كه سرآمد قبايل عرب و جامع تمام فضايل و مناقب اخلاقى به شمار مى آمدند و از جانب مادر از قبيله «بنى كلاب» بود كه بيشتر شخصيّتهاى آن، در شجاعت، جوانمردى و جنگاورى در ميان عرب زبانزد بودند.(3)467 پس از شهادت فاطمه زهرا عليها السلام، عقيل كه آشنا به تبار عرب بود، اين شير زن را براى برادرش امام على عليه السلام انتخاب كرد تا براى آن حضرت فرزندى دلاور، با وفا و با


1- . سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 430؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 236
2- . على ربّانى خلخالى، چهره درخشان بنى هاشم، ص 9
3- . همان، به نقل از اعيان الشيعه.

ص: 231

ادب به ارمغان آورد. فاطمه كلابيه آن روز اگر چه به عنوان همسر، وارد خانه امير مؤمنان عليه السلام شد اما هميشه نسبت به فرزندان آن حضرت خود را خدمتگزار و كنيز مى دانست و سعى و توان خويش را به كار گرفت تا آنان در فراق مادرشان، احساس بى مادرى و يتيمى نكنند. او خود را كنيز فرزندان فاطمه عليها السلام مى دانست و چون پسرش عباس به دنيا آمد، حلقه غلامى به گردنش آويخت و او را به گونه اى تربيت كرد تا حسين را مولى و آقاى خود بداند و از خطاب با عنوان برادر از آنان حيا كند. ام البنين براى امام على عليه السلام علاوه بر عباس، سه فرزند برومند و شجاع ديگر به نام هاى: عبداللَّه، جعفر و عثمان به دنيا آورد.(1)468 مورّخان نوشتند: روزى كه عباس در دامن پدر بود، امام آستين هاى او را كنار زد و در حال اندوه و گريه از بازوان فرزندش بوسه برداشت. امّ البنين سخت حيرت زده شد و از علت اين كار پرسيد. گويا حضرت در پاسخ فرمود:

«به ياد صحنه هاى غم انگيز كربلا افتادم و به سرنوشت اين داستان گريستم.»

امّ البنين توضيح خواست و امام واقعه كربلا را به تفصيل بيان كرد و سپس خطاب به همسرش فرمود: فرزندت عباس نزد خداى تبارك و تعالى منزلى بس بزرگ خواهد داشت و در عوض اين دستان بريده شده، دو بال به او هديه خواهد شد كه در بهشت پرواز كند و با ملائك همراز شود. امّ البنين وقتى اين خبر را شنيد از سرنوشت دلبندش خرسند شد.(2)469

ويژگى هاى ظاهرى

عباس بن على عليهما السلام ايام كودكى را پشت سر گذاشت. وقتى به سن جوانى رسيد با «لبابه» دختر عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطّلب ازدواج كرد و از وى صاحب دو فرزند، به


1- . ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 14
2- . چهره درخشان، ص 140، العباس، باقر شريف قرشى، ص 31

ص: 232

نام هاى: فضل و عبداللَّه شد، به همين سبب آن حضرت به ابوالفضل شهرت يافت.(1)470 علاوه بر آن، برخى نيز از يك دختر و سه پسر ديگر به اسامى: قاسم، محمد و حسن از همسر دوم وى كه امّ ولد بود، نام مى برند و از اين رو، كنيه ديگرى با عنوان «ابوالقاسم» برايش نقل مى كنند.(2)471 ابوالفضل از نظر جسمانى، بسيار خوش اندام، زيبا و تنومند بود و از قدرت بدنىِ زيادى بهره مند بود. در باره قامت بلندِ وى نوشته اند: وقتى بر روى اسب جاى مى گرفت، پاهايش بر زمين كشيده مى شد.(3)472 القابى مانند: قمر بنى هاشم، سقّا، باب الحوائج، سپهسالار، علمدار، عبد صالح و طيّار، از جمله لقب هاى مشهور عباس بن على به شمار مى آيند.(4)473 هر يك حكايت از بُعدى از شخصيت ظاهرى و معنوى او دارند. عباس چهارده ساله بود كه شاهد پيكر خونين و شهادت پدر در مسجد كوفه شد. در سن 24 سالگى در ماتم شهادت مولى و برادر بزرگش امام حسن مجتبى عليه السلام به سوگ نشست و بعد از ده سال كه به سن 35 سالگى پاى مى نهاد، آماده جانفشانى در ركاب مولايش امام حسين عليه السلام و نقش آفرينى در واقعه كربلا بود؛ چنانكه در روز عاشورا شجاعانه وارد ميدان نبرد با دشمنان دين خدا شد و در دفاع از حريم حرم امام حسين عليه السلام، دستانش را از دست داد و در نهايت به درجه رفيع شهادت نايل آمد.

اوصاف معنوى

عباس از نظر ويژگى هاى ظاهرى و جسمى، سرآمد جوانان بنى هاشم بود اما قدرت ظاهرى و جسمىِ تنها، هرگز نمى تواند رمز موفقيت و عامل پيروزى و قهرمانى انسان بر سرِ دو راهى هاى زندگى باشد، بلكه هر انسانى نياز شديد به اوصاف معنوى ديگرى


1- . العباس، ص 27
2- . نك: چهره درخشان قمر بنى هاشم.
3- . شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ترجمه كمره اى، ص 154
4- . العباس، صص 29- 26

ص: 233

دارد كه بايد قبلًا در محيط خانواده و مراكز آموزشى به تدريج در وجود او شكوفا شود تا در مراحل سرنوشت ساز زندگى به ياريش بشتابد. وقتى در باره شخصيت حضرت ابوالفضل كاوش مى كنيم، اين اوصاف را به وضوح در وجود شريفش مى بينيم. اين شاخص هاى معنوى است كه در شكل گيرى شخصيتِ منحصر به فرد عباس، مهمترين و اساسى ترين نقش را بر عهده داشتند و در واقع قدرت بازو و نيروى جسمانى او را هدايت و فرماندهى كرده اند.

شايد به همين سبب بود كه ائمه اطهار عليهم السلام وقتى سخن از عمويشان عباس به ميان مى آوردند، چندان عنايت به ويژگى هاى ظاهرى او نكردند بلكه بيشتر به اوصاف معنوى ابوالفضل تأكيد داشتند. در اينجا به چند نمونه از اين اوصاف را از لسان مبارك امام سجّاد و امام صادق عليهما السلام مرور مى كنيم:

الف- قال على بن الحسين عليه السلام: «رحم اللَّه العباس، فلقد آثر و أبلى و فَدى أخاه بنفسه حتّى قطعت يداه فأبدله اللَّه بهما جناحين، يطير بهما مع الملائكة في الجنّة كما جعل لجعفربن أبي طالب و إنّ للعباس عند اللَّه تبارك و تعالى لمنزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة».(1)474 ب- قال الصادق عليه السلام: «كانَ عَمّنا عَبّاس، نافِذُ الْبَصِيرَةِ، صلب الإيمان، جاهَدَ مَع أبي عَبْدِاللَّه و أبلى بلاءً حسناً و مَضى شهيداً و ...»(2)475 ج: در زيارتنامه حضرت ابوالفضل كه از قول امام صادق عليه السلام روايت شده، تعابيرى بس بلند و والا به كار رفته است. به بخش هايى از آن، كه در توصيف او است بسنده مى كنيم:

«السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ ... أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ بِهِ


1- . شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص 333؛ العباس، ص 35
2- . وقعة الصف، ابى مخنف، ص 175؛ العباس، ص 36

ص: 234

الْبَدْرِيُّونَ الْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، الْمُناصِحُونَ لَهُ فِي جِهادِ أَعْدائِهِ، الْمُبَالِغُونَ فِي جِهَادِ نُصْرَةِ أَوْلِيَائِهِ، الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ ...

أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَالَغْتَ فِي النَّصِيحَةِ وَ أَعْطَيْتَ غَايَةَ الْمَجْهُودِ ...

أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُلْ وَ أَنَّكَ قَدْ مَضَيْتَ عَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ أَمْرِكَ، مُقْتَدِيا بِالصَّالِحِينَ وَ مُتَّبِعا لِلنَّبِيِّينَ ...».(1)476 د: در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان مبارك حضرت مهدى عليه السلام، ابوالفضل اين گونه توصيف شده است:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، الْمُوَاسِيَ أخاهُ بِنَفْسِهِ، الآخِذ لِغَدِهِ مِن امْسِهِ، الفادي له، الواقي الساعي إَلَيهَ بمائة، الْمَقْطُوعَة يَداه».(2)477 از مجموع روايات و متون زيارتى، كه در مورد حضرت ابوالفضل عليه السلام از ساحت مقدس معصومين عليهم السلام صادر شده است، به خوبى استفاده مى شود، كه اين شخصيت بزرگ، داراى اوصاف برجسته انسانى؛ از جمله 1. ايمان راسخ 2. روشن بينى و تيزهوشى 3. مجاهدت در راه خدا 4. صبر در معصيت 5. ايثارگرى 6. وفا دارى 7. فداكارى و جانبازى 8. عبوديت 9. صلاح و رستگارى 10. فرمانبردارى از خدا و رسول و ائمه عليهم السلام 11. خير خواهى امّت 12. دفاع از حريم اولياء اللَّه و ... بود و تنها اين اوصاف و فضايل اخلاقى توانست او را به اوج قلّه سر بلندى و سرافرازى برساند و به قدرت بدنى و جسمانى او جهت الهى و عرفانى بدهد و گرنه چه بسيار افراد جنگجويى در لشكر مقابل حضور داشتند كه قدرت بازوى آنها به مراتب از قدرت قمر بنى هاشم بيشتر بود، اما آنها به جاى فضايل اخلاقى به منجلاب رذايل افتادند و به صفت هاى حيوانى و شيطانى آلوده شدند.


1- . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 571
2- . بحارالأنوار، ج 45، ص 66

ص: 235

در دو راهى هاى كربلا

شخصيت بارز و كامل ابوالفضل عليه السلام كه جامع تمام فضايل و مناقب اخلاقى بود، اين فرصت را به وى داد كه بتواند در وضعيت بسيار حساس و سرنوشت ساز و واقعه عاشورا تصميم صحيح، به جا و به موقع بگيرد و همچنان در صراط مستقيم پايدار بماند. او وقتى آهنگ حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مدينه به مكه و كربلا را طنين انداز ديد، بى درنگ، جزو اوّلين كسانى بود كه به اين كاروان پيوستند. علاوه، سه تن از برادرانش:

عبداللَّه، جعفر و عثمان را هم با خود به همراه آورد. پس از آن نيز هر وقت با دو راهى هاى دشوار مواجه گشت، هرگز در حيرت و سر در گمى باقى نماند و تابع هوا و هوس شيطانى و نفس امّاره نشد بلكه در راستاى آرمان هاى مولايش امام حسين عليه السلام زود تصميم گرفت و به وظيفه تاريخى خود عمل كرد. در اينجا به چند مورد از اين دو راهى ها اشاره مى شود:

الف- جريان امان نامه

وقتى ابن زياد به عمر بن سعد پيام فرستاد كه اگر حسين با يزيد بيعت نكرد، در كشتن او شتاب كن و اين كار را به تأخير نيانداز و نامه را به دست شمربن ذى الجوشن بسپار تا به كربلا آورد، عبداللَّه بن ابى محل، از قبيله بنى كلاب كه در اين مجلس حاضر بود، بلند شد و براى فرزندان عمه اش امّ البنين از وى درخواست امان نامه كرد، ابن زياد پذيرفت و امان نامه براى فرزندان امّ البنين فرستاد.(1)478 چون فرمان حمله به حرم امام حسين به دست پسر سعد رسيد، عصر روز پنجشنبه، نهم محرم، لشكريان كفر آماده جنگ شدند، در اين هنگام شمر به پشت خيمه ها آمد و فرياد برآورد: «أَيْنَ بَنُو أُخْتِنا عَبْدُ اللَّهِ وَجَعْفَرٌ والعَبَّاسُ وَعُثْمانُ؟» امام حسين صداى شمر را شنيد و خطاب به فرزندان امّ البنين فرمود: «أَجيْبُوهُ وَ إِنْ كانَ فاسِقَاً، فَإِنَّهُ بَعْضُ أَخْوالِكُمْ». آنها به شمر گفتند: چكار دارى؟

شمر گفت:


1- . وقعة الطفّ، ص 189

ص: 236

«خواهر زادگانم! شما در امان هستيد، خودتان را به خاطر برادرتان حسين به كشتن ندهيد و به اطاعت يزيد ملزم باشيد.»

در اين هنگام عباس بن على عليهما السلام جواب دندان شكنى به او داد و فرمود:

«تَبَّتْ يَداكَ وَبِئْسَ ما جِئْتَنَا بِهِ مِنْ أَمانِكَ يا عَدُوَّ اللَّهِ، أَتَأْمُرُنا أَنْ نَتْرُكَ أَخانا وَسَيِّدَنَا الحُسَيْنَ بْنَ فاطِمَةَ وَ نَدْخُلَ في طاعَةِ اللُّعَناءِ وَأَوْلادِ اللُّعَناء؟»(1)479 و در نقل ديگرى آمده است، حضرت ابوالفضل فرمود:

«لا حاجَةَ لَنا في الأَمانِ، أَمان اللَّه خَيرٌ مِنْ أمان بن سُمَيّة».(2)480 شمر سر افكنده و شرمنده و مأيوسانه و خشمگين به طرف لشكر خود بازگشت.

ب- حماسه شب عاشورا

راوى مى گويد:

«وقتى امام حسين عليه السلام تجهيز و تعجيل لشكريان را براى آغاز جنگ ديد و دريافت كه از خيرخواهى و نصيحتهاى آن حضرت بهره نبرده اند به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر توانستى امشب را از دشمن مهلت بگير تا در اين فرصت به راز و نياز با خدا بپردازم، خدا مى داند من نماز براى خدا و تلاوت قرآن را دوست دارم.»(3)481 ابوالفضل به پا خاست و فرمايش حضرت را به فرمانده لشكر كفر پيشنهاد كرد. پسر سعد نخست امتناع ورزيد اما بعد با اصرار عمرو بن حجاج زبيدى آن را پذيرفت. در


1- . سيد بن طاووس، اللهوف، ص 88؛ ارشاد، شيخ مفيد؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 337؛ مقتل ابى مقرم، ص 126
2- . سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 430
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 338

ص: 237

همين شب كه مصادف با شب عاشورا بود، امام حسين عليه السلام يارانش را جمع كرد و طى سخنانى فرمود:

«أَمَّا بَعْدُ، فَإِنّي لاأَعْلَمُ أَصْحاباً أَصْلَحَ مِنْكُمْ وَلا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ، وَ لا أَفْضَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتي، فَجَزاكُمُ اللَّهُ جَميعاً عَنّي خَيْراً ...».(1)482 بعد خطاب به يارانش فرمود:

«اكنون تاريكى شب شما را فرا گرفته است. از اين فرصت استفاده كنيد و هر كدام از شما دست يكى از بستگانم را بگيريد و از اين محل متفرّق شويد و مرا با اين قوم تنها بگذاريد؛ زيرا اينان فقط با من كار دارند.»

شايد هنوز كلام امام حسين عليه السلام به پايان نرسيده بود كه غيرت دينى، عباس خروشيد و نتوانست بيش از اين تحمل كند. از ميان ياران، اولين كسى كه برخاست و با يك آسمان اندوه و اميد، عرض كرد:

«وَ لِمَ نَفْعَلُ ذلِكَ؟ لِنَبْقى بَعْدَكَ؟ لا أَرانا اللَّهُ ذلِكَ أَبَداً».(2)483 چون اظهارات عباس به پايان آمد، ساير جوانان بنى هاشم و اصحاب نيز بلند شدند و به پيروى و دفاع از وى، سخنانى بيان داشتند.

در ادامه آن شب، ابوالفضل عليه السلام مسؤوليت پاسدارى و حراست خيام حسينى را برعهده داشت. از زينب كبرى نقل است كه در شب عاشورا از خيمه خارج شدم تا به خيمه برادرم حسين بروم، ديدم او مشغول عبادات، مناجات و تلاوت قرآن است، برگشتم به سوى خيمه هاى برادران و پسر عموهايم روانه شوم، نزديك خيمه عباس صداى همهمه اى به گوشم رسيد، جلو رفتم ديدم جوانان بنى هاشم اطراف ابوالفضل حلقه زده اند و او وسط آنها دو زانو نشسته و با لحن حماسى، آنها را به جهاد و شهادت در


1- . اللهوف، ص 90
2- . نفس المهوم، ص 228

ص: 238

راه خدا ترغيب مى كند و تأكيد بر اينكه مبادا اصحاب و ياران در اين ميدان بر جوانان بنى هاشم پيشى گيرند.

زينب كبرى عليها السلام نقل مى كند: چون سخن برادرم پايان يافت، جوانان بنى هاشم شمشيرهايشان را از غلاف كشيدند و همه يك صدا اعلان آمادگى و فداكارى كردند. آن شب تا صبح ابوالفضل بيدار بود و به پاسدارى از خيام حسينى همت گمارد و دشمن از مهابت و شهامت او در حال وحشت و اضطراب بسر برد.(1)484

سقاى با وفا

در واقعه كربلا و روز عاشورا مسؤوليت آب رسانى به خيمه ها و حرم امام حسين عليه السلام به عهده عباس بن على عليهما السلام بود، به همين خاطر او را «سقاى دشت كربلا» ناميدند. روز عاشورا در ارتباط با اين مسؤوليت، يك حركت تاريخى از حضرت ابوالفضل مشاهده شد كه اگر درست تجزيه و تحليل شود، شايد با همه مجاهدت هايش در اين واقعه برابرى كند. در آن لحظه اى كه داخل شريعه فرات شد تا براى تشنگان حرم حسينى آب ببرد، مشك را پر از آب كرد، اسبش را هم سيراب نمود. سپس كف دستانش را از آن لبريز كرد. خيلى تشنه بود. شدّت عطش امانش را بريده بود، نزديك دهانش آورد تا بنوشد، ناگهان به ياد تشنگى حرم اهل بيت و برادرش حسين عليه السلام افتاد، فورى آب را بر زمين ريخت و از شريعه بيرون آمد.(2)485 و اين صفحه زيبا كه همان غلبه بر نفس امّاره است، تنها تجلّىِ بخشى از جهاد اكبر آن شخصيت والا مقام بود كه در آن روز به مراتب ارزشمندتر و زيباتر از جهاد اصغر او با لشكريان كفر، شرك و نفاق، تجلّى يافت.

اجازه ميدان

وقتى همه انصار امام حسين عليه السلام اعم از اصحاب و جوانان بنى هاشم به شهادت


1- . چهره درخشان قمر بنى هاشم، ص 207، به نقل از معالى السبطين.
2- . مقتل مقرم، ص 179؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 384

ص: 239

رسيدند، عباس چون پناهگاه برادر و قوت قلب حرم اهل بيت عليهم السلام بود، به آخر مانده بود.

او حتى برادرانش را به ميدان نبرد با دشمن فرستاد تا قبل از شهادت خود، نظاره گر شهادت بهترين عزيزانش باشد.(1)486 وقتى ياورى جز او براى امام حسين باقى نماند، به حضور آن حضرت آمد و اجازه جنگ خواست تا تنها سرمايه، يعنى جانش را فداى دين خدا كند. امام حسين عليه السلام از سخنان جانسوز ابوالفضل به گريه افتاد و فرمود:

«أَنْتَ يا أَخي! صاحِبُ لِوائِي وَ إذا مَضَيتَ تفرق عسكري».(2)487 عباس بن على عرض كرد: «سينه ام تنگ شده است و از زندگى در دنيا سير گشته ام.

تصميم دارم از اين قوم منافق انتقام بگيرم.»

حضرت فرمود: «حال كه چنين است مقدارى آب براى اين بچه ها تهيه كن.»

عباس به سمت دشمن روان شد. در برابر لشكريان ايستاد و آنها را موعظه و نصيحت كرد اما اثرى در قلب آن سنگدلان مشاهده نشد. به خيمه ها برگشت و ماجرا را به امام خبر داد. وقتى كودكان از اين صحنه آگاه شدند، بر ناله و درد عطش آنان افزوده شد.

ابوالفضل به ناچار سوار بر اسب، نيزه بر دست و مشك بر دوش به سمت شريعه فرات حركت كرد تا شايد آبى براى تشنگان كربلا بياورد و اين در حالى بود كه چهار هزار تن از لشكر عمر بن سعد، مأمور حراست از آب شده بودند كه جرعه اى به حرم اهل بيت نرسد.

مأموران شريعه فرات عباس را در محاصره انداختند و تيرهايى به طرف او نشانه رفتند.

در اين هنگام عباس بن على همانند شير به سمت كافران حمله ور شد و اين چنين به رجز خوانى پرداخت:

لا أَرْهَبُ الموتَ إذا الموتُ رقاحتى أُواري في المصاليت لقى

نفسي لنفس المصطفى الطهر وَقاإِنّي أَنَا العبّاس أُغْدُوا بالسقا

و لا أخاف الشرّ يوم الملتقى(3)488


1- . ابى مخنف، وقعة الطف، ص 245؛ فرحانى، مقتل ابى الاحرار، ص 232
2- . نفس المهموم، ص 336؛ مقتل ابى مقرم، ص 179
3- . بحارالأنوار، ج 45، ص 40؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 384

ص: 240

عباس كه به هر سمت و سويى حمله ور مى شد بخشى از لشكر دشمن را پراكنده مى ساخت تا اينكه هشتاد نفر از آنان را به خاك ذلّت و هلاكت نشاند. بعد وارد شريعه شد با آنكه از شدت گرما و جنگ، جگرش از تشنگى كباب مى شد، به ياد عطش امام حسين و بچه ها قطره اى آب ننوشيد.(1)489 فقط مشك را پر كرد و از شريعه بيرون آمد، بلكه آب را به خيمه ها برساند و اهل خيام را از تشنگى برهاند. عباس از اين جهت خيلى در تب و تاب بود.

چگونگى شهادت

لشكريان چون چنين ديدند كه عباس مى خواهد مشك آبى به خيمه ها رساند، از هر طرف حلقه محاصره او را تنگ تر كردند. عباس نيز به طرف آنها حمله مى كرد تا هر چه زودتر خود را به خيمه ها نزديك كند. ناگهان فردى به نام نوفل بن ازرق يا به روايتى زيدبن ورقاء حنفى كه در پشت درخت كمين كرده بود، به كمك و تشويق فرد ديگرى به نام حكيم بن طفيل سنبسى، تيغى به طرف او زد و دست راست ابوالفضل را از بدن جدا كرد. در اين حال، عباس عليه السلام مشك را به دوش چپ و شمشير را به دست چپ گرفت و به دفاع از خود پرداخت و چنين رجز خواند:

و اللَّه إن قطعتُمُ يميني إنّي أحامي أبداً عن ديني

و عن إمامٍ صادقِ اليقينِ نجل النّبيّ الطّاهر الأمين(2)490

او همچنان دلاورانه به نبرد با دشمن ادامه داد تا اينكه در اثر ضربات سنگين، ضعف شديدى بر پيكر مجروحش عارض شد. در اين هنگام، حكيم بن طفيل از پشت


1- . المنتخب للطريحى، ص 307
2- . منتهى الآمال، ج 1، ص 384؛ سليمان قندوزى، ينابيع المودة، ص 409.

ص: 241

نخل ديگرى غافلگيرانه دست چپ ابوالفضل را از بدن جدا كرد، اما عباس به نبرد و رجز خوانى ادامه داد:

يا نَفَسَ لا تَخْشَ مَنَ الْكُفّاروَ أبشري برحمة الجَبّار

مَعَ النَّبيّ السيّد المختارقَدْ قَطَعوا بِبَغْيِهِمْ يساري

فَاصْلهم يا ربّ حَرَّ النّار(1)491 تلاش ابوالفضل اين بود كه مشك آب را سالم به خيمه ها برساند. از اين رو آن را به دندان گرفت و حركت كرد. در اين حال دشمن فرصت را از او گرفت. عمليات تير باران از هر سو آغاز شد. يك تير به مشك اصابت كرد و آب آن بر زمين ريخت و تير ديگرى به سينه عباس فرود آمد و او از اسب بر زمين افتاد. در اين هنگام برادرش امام حسين عليه السلام را صدا زد:

«يا أَبا عَبداللَّه عَلَيكَ مِنِّي السَّلامُ، يا أَخا أَدْرِكْنِي».(2)492 چون حضرت نداى ابوالفضل را شنيد، خود را بر بالين عباس رساند برادر را با بدن پاره پاره و دستهاى بريده در كنار فرات نقش بر زمين يافت. فرمود: «الآن انْكَسَر ظَهْرِي، وَ قَلَّتْ حِيْلَتِي».(3)493 ابوالفضل سپهسالار و علمدار لشكر امام حسين عليه السلام و مايه اميد و دلگرمى زنان و كودكان حرم اهل بيت بود و بدين ترتيب جان خود را فداى دين خدا كرد، والسلام.


1- . نفس المهموم، ص 335؛ ينابيع الموده، همان.
2- . همان، ص 337
3- . بحارالأنوار، ج 45، ص 42

ص: 242

زينب كبرى عليها السلام

زينب كبرى عليها السلام

اشاره

عبدالرحيم اباذرى

حضرت زينب عليها السلام سومين فرزند و اوّلين دختر امام على و حضرت زهرا عليهما السلام روز پنجم جمادى الاول سال پنجم يا ششم هجرت در محلّه بنى هاشم، شهر مدينه از مادر متولد شد.(1)494 در اين هنگام حضرت محمد صلى الله عليه و آله خارج از مدينه به سر مى برد. پدر و مادر نوزاد، منتظر ماندند تا پيامبر صلى الله عليه و آله از مسافرت بازگشت و نام نوه اش را زينب نهاد.(2)495 زينب، نامِ دختر بزرگ پيامبر نيز بود كه در سال هشتم هجرت با وضع دلخراشى از دنيا رفت.(3)496 واژه «زينب» مركّب از كلمه «زين» به معناى زينت و «اب» به معناى پدر است كه ترجمه تركيبى آن مى شود: «زينتِ بابا».

سرتاسر دوران زندگىِ اين بانوى بزرگ، همواره پر فراز و نشيب بوده و اين منشأ رشد، شكوفايى و بالندگى او گشته است. حضرت زينب در شش سالگى نخست پدر بزرگ و بعد مادرش حضرت زهرا را از دست داد و در دفن شبانه و غريبانه پيكر مادر، حضور دردمندانه داشت. او در بيشتر حوادث ناگوار ايام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله در كنار مادر بود و دفاع از حريم ولايت، امامت و اسلام را از وى به ارث برد. اين دختر نوجوان


1- . البته در برخى از منابع تاريخ تولد را سال نهم نيز ذكر كردند، نك: خصائص الزينبيه، سيد نور الدين جزايرى، به تحقيق ناصر باقرى بيدهندى، ص 55
2- . احمد صادقى اردستانى، زينب قهرمان، دختر على، ص 14
3- . محمد ابراهيم امينى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 76

ص: 243

در مجلس دفاع حماسى حضرت فاطمه عليها السلام كه در مسجد پيامبر در جهت دفاع از حريم ولايت و اهل بيت ايراد گشت، حاضر بود و خود ناقل و راوى اين خطبه تاريخى بشمار مى آيد.(1)497 زينب عليها السلام پس از شهادت مادر در آغوش پر مهر پدرى چون على بن ابى طالب عليه السلام و در لواى برادرانش حسن و حسين عليهما السلام پرورش يافت و دوران كودكى را، با همه تلخى هايش پشت سر گذاشت و به نمونه كامل انسان متعهد و زن مسلمان مبدّل شد.

القاب زينب

اوصافى كه در كتب تاريخى براى شير زن كربلا به ثبت رسيده، حاكى از شخصيت والاى اين بانوى بزرگ لقب «عقيله بنى هاشم» يا «عقيله طالبيين» حكايت از رشد عقلى، تدبير و درايت او دارد و شواهد تاريخىِ اين بعد از شخصيت وى را به خوبى نشان مى دهد. «عارفه، عالمه، فاضله و كامله» از علم حكمت، عرفان و فضيلت خبر مى دهد؛ چنانكه برخى از مورّخان نوشته اند: وى در شهر كوفه مجلس تدريس و تعليم قرآن داشت و زنان در مسائل شرعى به وى مراجعه مى كردند.(2)498 لقب «عابده آل على» نشان از عبادت و بندگى او به درگاه خداى سبحان دارد و صفت «محدّثه، موثّقه» جايگاه رفيع وثاقت و نقل روايت او را آشكار مى سازد كه از ديدگاه اهل فن، بسيار مهم و ارزشمند است(3)499 از ديگر ويژگى هاى زينب اين است كه وى فرزند شهيد (امام على)، خواهر نُه شهيد (حسن، حسين، ابوالفضل و ديگر برادران شهيدش)، مادر دو شهيد (عون، محمد) و عمه هاى چهار شهيد (امام سجاد، على اكبر، قاسم و على اصغر) مى باشد. او در حماسه تاريخى كربلا به «قهرمان صبر» مفتخر شد و به حق صبر و استقامت و پايدارى را شرمنده خويش ساخت.(4)500(5)501


1- . احتجاج طبرسى، ج 1، ص 98
2- . رياحين الشريعه، ج 3، ص 75
3- . جهت آگاهى بيشتر نك: خصايص زينبيه، سيد نورالدين جزايرى.
4- . سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 137
5- جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

ص: 244

شوهر و فرزندان شهيد

مقام رفيع معنوى و موقعيت برجسته اجتماعى زينب سبب شد كه خواستگاران زيادى از طوايف و قبايل مختلف عرب به خانه على عليه السلام روانه شوند، اما در اين ميان آن حضرت، تنها به عبداللَّه بن جعفر طيار جواب مثبت داد.(1)502 عبداللَّه فرزند جعفر طيّار و مادرش اسماء بنت عميس بود. در آغاز بعثت پيامبر، وقتى اين زن و شوهر، مسلمان شدند و طى كاروانى به دستور پيامبر به حبشه هجرت كردند و حدود دوازده سال در آنجا به سر مى بردند، عبداللَّه، اولين نوزاد مسلمانى بود كه در كشور كفر (حبشه) از اسماء متولد شد. پدرش، جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد و از جانب پيامبر به «جعفر طيار» ملقب گرديد.(2)503 جدّ اعلاى عبداللَّه، ابوطالب عموى پيامبر است. عبداللَّه پسر عموى حضرت زينب به شمار مى آيد. مادرش اسماء بنت عميس، يكى از زنان سر شناس صدر اسلام بود كه بعد از شهادت جعفر، به عقد ابوبكر (خليفه اول) درآمد و پس از فوت او، همسر امام على عليه السلام شد كه از اين نظر عبداللَّه ضمن اينكه داماد آن حضرت است پسر خوانده آن حضرت نيز محسوب مى شود. اسماء، مادر «محمدبن ابى بكر» از اصحاب با وفاى امير المؤمنين است كه از صلب ابى بكر بود، اما در دامن پر مهر امام على پرورش يافت و يكى از دلاور مردان ميدان جهاد و شهادت شد.(3)504 عبداللَّه از نظر فضايل و مناقب اخلاقى، از امتيازات برجسته اى برخوردار بود.

درك، فهم، عقل، استعداد، مقام علمى و حديثىِ او مورد اتفاق بسيارى از مورخان و


1- . ذبيح اللَّه محلاتى، رياحين الشريعه، ج 3، ص 60
2- . نك: اعيان الشيعه، ج 4، ص 118
3- . جهت آگاهى از شخصيت اسماء بنت عميس نك: اسماء بنت عميس پاسدار ولايت، عبد الرحيم اباذرى.

ص: 245

رجال شناسان شيعه و سنّى است.(1)505 او با كار تجارت، يكى از ثروتمندان مدينه شد و به طور سخاوتمندانه از مستمندان و محرومان دستگيرى مى كرد. وى در قيام تاريخى كربلا، بنا به دلايلى كه برخى از مورّخان و محقّقان نوشته اند، شركت نداشت، اگر چه همسر و فرزندانش را در اختيار اين نهضت گذاشت؛ چنانكه دو تن از پسرانش به نامهاى: عون و محمد در اين واقعه به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.(2)506

مادر مقاومت

زينب، پس از رحلت پيامبر و شهادت مادر، به مدت بيست و پنج سال دوران خانه نشينى و مظلوميت پدر را پشت سر گذاشت. سى ساله بود كه امام على عليه السلام به خلافت ظاهرى رسيد و او در اين ايام نظاره گر فتنه هاى ناكثين و قاسطين و مارقين شد و پيامدهاى تلخ و نابهنجار جنگ جمل، صفين و نهروان را با دل و جان تحمل كرد. آنگاه در 21 رمضان سال چهلم هجرت در شهادت پدر اشك ماتم ريخت.

بعد از شهادت پدر، چون امامت و خلافت به برادرش رسيد، زينب همچنان شاهد فتنه ها، آشوبها و كارشكنى هاى كفار، مشركان و منافقان در سطح گسترده و عميق بود. لذا حدود ده سال هم، دوران مظلوميت امام حسن را به تأمل نشست. سال 50 هجرى در حالى كه زينب چهل و پنج سال داشت جريان شهادت برادرش امام حسن عليه السلام و تشييع مظلومانه و دفن غريبانه او در قبرستان بقيع رخ داد. اما با همه اين مصيبتها، او هرگز خم به ابرو نياورد. محكم و استوار در مقابل همه نابرابرى ها قامتِ قيام بست و خود را براى يك مسؤوليت بزرگتر، حساس تر و سرنوشت سازتر آماده كرد.

مقام علمى و حديثى زينب عليها السلام

شخصيتِ علمىِ حضرت زينب بر كسى پوشيده نيست. او جزو برجستگان حديثى و فقهى قرن اول هجرى به شمار مى آيد(3)507 و از پدرش امام على عليه السلام، از مادرش فاطمه عليها السلام و از افرادى چون امّ ايمن و ام سلمه روايت نقل مى كند.(4)508 چنانكه حضرت امام سجاد عليه السلام و


1- . زينب قهرمان، دختر على، ص 40 به نقل از استيعاب، ج 2، ص 277
2- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 137
3- . جعفر سبحانى، موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 361
4- . جعفر بن قولويه، كامل الزيارات، باب 88، صص 266، 265 و 261

ص: 246

شخصيتهاى بزرگى چون: جابربن عبداللَّه انصارى و ابن عباس از وى حديث روايت مى كنند. ابن عباس كه خود از مفسّران و فقهاى صدر اسلام به شمار مى آيد، هنگامى كه خطبه حضرت فاطمه زهرا درباره فدك را، از طريق حضرت زينب نقل مى كند، مى گويد:

«حَدَّثَنِي عَقِيلَتنا زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ».(1)509 در مقام علمى، فقهى، حديثى و تفسيرى اين بانوى بزرگ همين بس كه وى در شهر كوفه براى بانوان آن شهر جلسه تدريس فقه و آموزش قرآن داشت و مرجع امور شرعى آنان به شمار مى آمد. بعد از شهادت امام حسين عليه السلام مدتى كه امام سجاد عليه السلام كسالت داشت، مردم جهت دريافت تكليف و شناخت حلال و حرام به وى مراجعه مى كردند و زينب به نيابت از برادر زاده اش (معصوم چهارم) به امور شرعى مردم پاسخ مى داد.(2)510 در حديثى از امام زين العابدين عليه السلام نقل است كه آن حضرت خطاب به عمه اش زينب فرمود:

«أنت بحمد اللَّه عالمة غير مُعَلّمة و فَهِمَة غير مُفَهَّمة».(3)511 و اين به وضوح مقام علمى و عظمت او را بيش از پيش آشكار مى سازد. علاوه، اين بانوى بزرگ، از فصاحت، بلاغت و ادب خوبى برخوردار بود؛ چنانكه هنگام مشاهده سر بريده برادرش، امام حسين خطاب به سر بريده چنين مى فرمايد:

يا هلالًا لما استتم كمالًاغاله خسفه فأبداً غروباً

ما توهّمت يا شقيق فؤادي كان هذا مقدراً مكتوباً

يا أخي فاطم الصغيرة كلمهافقد كاد قلبها أن يذوباً

يا أخي قلبك الشفيق عليناما له قد قسى و صار صليباً


1- . ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 91
2- . موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 362
3- . همان.

ص: 247

يا أخي لو ترى علياً لدى الأسرمع اليتم لا يطيق وجوباً

كلّما أوجعوه بالضرب ناداك بذل يغيض دمعاً سكوباً

يا أخي ضمّه إليك و قربه و سكن فؤاده المرعوباً

أذلّ اليتيم حين ينادي بأبيه و لا يراه مجيباً(1)512

حضور در خون

در دهه پنجاه، كه دوران امامت حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام بود، زينب كبرى بنا به اقتضاى زمان، حضور اجتماعى زن و حماسىِ خويش را به گونه اى احسن و اكمل به قضاوت تاريخ گذاشت و در دفاع از حريم ولايت و آرمانهاى امامت، كه در وجود برادرش امام حسين عليه السلام متجلّى شده بود، تصميم به فداكارى و ايثار گرفت. وقتى اباعبداللَّه عليه السلام آهنگ خروج از مدينه كرد و قامت قيام بر ضد حكومت يزيدى بست. او جزو اوّلين كسانى بود كه نداى امام را لبيك گفت و در كاروان خونين كربلا جايگاه ويژه اى را به خود اختصاص داد؛ چنانكه فداكارى هاى اين بانوى نستوه در طول نهضت عاشورا بسيار راه گشا و تعيين كننده شد. وجود او در اين عرصه، به حق، قوّت قلب بازماندگان امام حسين عليه السلام و مايه دلگرمى و اميد و نشاط زنان و كودكان بى پناه بود. روز عاشورا چون همه مردان بنى هاشم و اصحاب به شهادت رسيدند و زنان و كودكان چشم به راه بازگشت امام حسين از ميدان جنگ بودند. ناگهان با يال و كوپال خونينِ اسب امام روبرو شدند كه خبر شهادت سوارش را به خيمه ها آورده بود. در اين هنگام، حضور حماسى حضرت زينب، داغديدگان را تسلّى مى داد و تنها پناهِ زنان و كودكانِ بى پناه و حيرت زده شده بود.

بعد از واقعه جانگداز كربلا، مسؤوليت او سنگين تر و سرنوشت سازتر شد، سرپرستى كاروان اسرا، پرستارى از امام سجاد عليه السلام و از همه مهمتر، افشاگرى ها و خطبه هاى آتشين او در شهر كوفه و شام بر ضدّ دستگاه يزيدى، نهضت برادرش را به بار نشاند. طنين صداى او، خطبه هاى پدرش امام على عليه السلام را تداعى مى كرد. در مجلس كوفه


1- . بحارالأنوار، ج 45، ص 115؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 409.

ص: 248

وقتى ابن زياد با لحن تمسخر و طعنه، شكست ظاهرى لشكر امام حسين عليه السلام را به رخ آن بانوى فرزانه كشيد، زينب با ديد عرفانى عميق، شهادت هفتاد تن از ياران پاك و پيامدهاى ناگوار آن را، جميل(1)513 و مثبت ارزيابى كرد و خطاب به آن پليد گفت:

«سپاس خداى را كه ما اهل بيت را به خاطر محمد صلى الله عليه و آله كرامت بخشيد و از پليدى ها رهانيد و رسوايى و نابودى از آن فاسقان فاجر و بد كاران دروغگو است و ما غير آنانيم.»(2)514 جواب دندان شكن زينب، ابن زياد را به خشم و اضطراب وا داشت. او دستور داد آن بانو را به شهادت برسانند اما برخى اطرافيان مانع اين جنايت شدند؛ همچنانكه اين بانوى بزرگ، وقتى در مجلس شام لب به سخن گشود، با استدلال هاى متين و كوبنده اش او را براى هميشه در تاريخ رسوا كرد. آنها اجازه يافتند به مدت سه روز در شام براى شهداى خويش مجلس عزا برپا كنند(3)515 و بعد به دستور يزيد، مردى به نام بشيربن جذلم مأموريت يافت تا كاروان اسرا را با احترام به مدينه برساند.

بازگشت به مدينه

هنگام بازگشت از شام به مدينه، كاروان اسيران راه خود را از كربلا عبور داد.(4)516 وقتى بر بالاى قبور شهيدان رسيدند، زنان و كودكان بى اختيار خود را از پشت ناقه ها بر خاك خونين كربلا انداختند و با شهيدان به زمزمه پرداختند. زينب كبرى بر بالين برادرش، زنان و كودكانى را كه در روز عاشورا از امام حسين به امانت گرفته بود، يك يك تحويل مى داد، اما وقتى نوبت به دختر نازنين، حضرت رقيه رسيد، سخت احساس تأسف و شرمندگى كرد؛ زيرا اين دختر در شام از دنيا رفته بود و حضرت زينب با دستان خويش


1- . «ما رَأَيْتُ إِلّا جَميلًا ...»، نك: لهوف، سيدبن طاووس، ص 160 و بحارالأنوار، ص 115
2- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 139 و سيد بن طاووس، لهوف، ص 160
3- . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 441
4- . لهوف، ص 196؛ بحار الأنوار، ص 146

ص: 249

برادر زاده اش را در گوشه خرابه اى به خاك سپرده بود و ...

سپس كاروان به سوى مدينه به راه افتاد. زينب اگر چه جسمش كاملًا نحيف، ضعيف و قدش خميده شده بود، اما همچنان روح پر نشاط و قوى و اراده اى آهنين داشت؛ چنانكه از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده كه عمه اش زينب در اين مسافرتها با همه تلخى ها و دشوارى هايش، هرگز نماز شبش ترك نمى شد.(1)517 او هنگام خروج از مدينه در حالى كه برادران و برادر زادگان و اصحاب، اطرافش را گرفته بودند و با تمام شكوه و احترام سوار كجاوه اش مى كردند و در وقت اتراق در منازل، با عزت و عظمت از آن پايين مى آوردند و در خيمه اى ويژه ساكن مى شد، اما هنگام برگشت، در حالى وارد شهر مدينه مى شد كه دشمن همه اين امتازات ظاهرى را از وى گرفته بود و او ظاهرى بس آشفته و حالى پريشان داشت ولى در باطن بسيار خوشحال و مطمئن به نظر مى رسيد؛ چرا كه به وظيفه الهى و تاريخى خود به شايسته ترين وجه عمل كرده بود.

وفات

زينب كبرى، بعد از واقعه كربلا، چند سال هم دوران امامت حضرت سجاد عليه السلام را درك كرد. برخى نوشته اند، چون در مدينه قحطى پيش آمد، همراه شوهرش عبداللَّه بن جعفر به شام رفتند و در همانجا ماندگار شدند تا اينكه حضرت زينب در سال 63 و به نقلى 65 هجرى چشم از جهان فرو بست.(2)518 حرم با صفاى اين بانوى بزرگ، اكنون در كشور سوريه، منطقه «زينبيه» هر روز ميزبان هزاران عاشق و دل سوخته و پر شكسته است كه از سراسر جهان بدانجا مشرف شده و با زبانحال خويش چنين مى سرايند:

سِرّ نى در نينوا مى ماند اگر زينب نبودكربلا در كربلا مى ماند اگر زينب نبود

چهره سرخ حقيقت بعد ازآن توفان رنگ پشت ابرى از ريا مى ماند اگر زينب نبود


1- . خصائص زينبيه، ص 120 و رياحين الشريعه، ج 3، ص 62
2- . جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، ص 217

ص: 250

چشمه فرياد مظلوميتِ لب تشنگان در كوير تفته، جا مى ماند اگر زينب نبود

خيمه اى زخمى ترين فرياد، در چنگ سكوت از طراز نغمه وا مى ماند اگر زينب نبود

در اطلاع داغ على اصغر استخوان اشگ سرخ در گلوى چشمها مى ماند اگر زينب نبود

ذوالجناح داد خواهى، بى سرا و بى لگام در بيابانها رها مى ماند اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب پشت كوه فتنه ها مى ماند اگر زينب نبود(1)519

البته برخى هم محل دفن حضرت زينب را در مصر مى دانند. هم اكنون، مقبره اى در مصر به اين بانوى بزرگ منسوب است و هر روز انبوه مردم به زيارت آن محل مى شتابند و از آنجا تبرّك مى جويند.(2)520


1- . نادر طهماسبى. (مزيد)
2- . فرهنگ عاشورا، ص 217

ص: 251

على اكبر اسوه جوانان

على اكبر اسوه جوانان

اشاره

غلامرضا گلى زواره

بوستان معنى

حضرت على اكبر عليه السلام در خاندانى نشو و نما يافت كه حافظِ سرِّ خداوند، جانشينان به حقّ آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله و ذريّه او هستند.

پدرش سبط رسول خدا، خامس آل عبا، از مخاطبان آيه تطهير و سيد جوانان اهل بهشت است. مادر على اكبر، ليلا دختر ابو مرّةبن عروةبن مسعود ثقفى است. بهره اش از ايمان و پاكى موجب گرديد تا با زنان اهل بيت عصمت و طهارت همنشين شود و بر سر سفره انسانهاى پاك و وارسته حضور يابد. اجداد اين بانو، از ياران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و اهل بيت بوده اند. درباره خصوصيات وى، حارث بن خالد مخزومى شعرى سروده كه ترجمه اش چنين است:

«او (ليلى)، و پدر و مادرش، وفادارترين قريش در حفظ پيمان هستند و عموهايش از تيره ثقيف مى باشند.»

در روز يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرت، در شهر مدينه و در بيت امامت ديده به جهان گشود. اين كودك تحت عنايت ويژه پدر و در سايه توجهات عمويش امام حسن عليه السلام و در دامان مادرش ليلى(1)521 پرورش يافت. با ولادت وى رايحه عطرآگين رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در فضاى خانه امام حسين عليه السلام بيش از پيش استشمام مى گرديد. هركس بر او


1- . علّامه مقرم، على اكبر، ص 17

ص: 252

مى نگريست، انگشت حيرت به دندان مى گرفت؛ چرا كه گويى فروغ پيامبر را نظاره مى كرد.

حضرت امام حسين عليه السلام او را على ناميد تا نام پدر را در جامعه اسلامى بر خلاف تبليغات مسموم و شايعات امويان، احيا كند. از سنتهاى ائمه اين بود كه براى فرزندان خود كنيه تعيين مى كردند؛ چنانكه امام باقر عليه السلام فرموده اند:

«ما براى فرزندانمان در دوران كودكى، كنيه مشخص مى كنيم؛ زيرا بيم آن داريم كه در سنين بالاتر به لقبهاى ناگوار مبتلا شوند.»(1)522 حضرت امام حسين عليه السلام در جهت اجراى اين سنت پسنديده، ابوالحسن را- كه كنيه پدرش مى باشد- براى فرزندش، على اكبر برگزيد.

در آداب زيارت على اكبر- كه ابوحمزه ثمالى از امام ششم روايت كرده- آمده است كه صورت بر قبر بگذار و بگو: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يا أَبُوالحَسَن» و اين ذكر را سه مرتبه تكرار كن.(2)523 علّامه سيد ابراهيم موسوى زنجانى عقيده دارد كه على اكبر فرزند نداشته ولى كنيه اش ابوالحسن بوده است.(3)524 اما علّامه مقرم احتمال داده كه على اكبر فرزندى به نام حسن داشته و شاهد بر اين ادعا را روايت احمد بن ابى نصر بزنطى مى داند.(4)525 اين فرزند رشيد امام حسين عليه السلام به لقب اكبر معروف گرديد و اين لقب به دليل فزونى سن او، از امام سجاد عليه السلام است.

شكوفايى شكوهمند

در روايتى از اهل بيت عليهم السلام آمده است كه: «مَن كانَ لَهُ صَبِيّ فَلْيَتَصابُ»؛(5)526 «هركس


1- . ملا محمد تقى مجلسى، روضة المتقين، ج 8، ص 626؛ حياة الامام الحسن، ج 1، ص 65
2- . ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 240
3- . وسيلة الدارين فى انصار الحسين، ص 285
4- . علامه مقرّم، على اكبر، صص 21- 19
5- . فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 2، ص 233

ص: 253

بچه دارد، بايد خود را به بچگى بزند.»

امام حسين در سايه معيارهاى تربيتى قرآن و سنت، شخصيت فرزندش را به عنوان انسانى شجاع، طالب فضيلت و مصرّ در احقاق حق بارور نمود؛ عالى ترين عواطف را نثار فرزندش كرد و با بوسيدن و نگاه هاى آميخته با محبت و لبخندهاى شادمانه، اين رفتارهاى عاطفى را نسبت به على اكبر عليه السلام بروز داد.

عبدالرحمان سلمى به حضرت على اكبر عليه السلام سوره حمد را مى آموخت، وقتى طفل تمام سوره را فرا گرفت و آن را در حضور پدر قرائت كرد، امام به معلّمش پول و هداياى فراوان داد و دهانش را از مرواريد پر كرد. برخى از اين رفتار حضرت شگفت زده شده و چنين عطايى را براى تلاش آن معلم بزرگ دانستند. دليل آن را از امام سوم جويا شدند.

حضرت فرمودند: اين هدايا، كجا مى تواند با عطاى سلمى؛ يعنى، تعليم قرآن (آموزش سوره حمد) برابرى كند كه هر چه به ازاى آن داده شود، ناچيز است.(1)527

آيينه پيامبر

به خاطر پيوستگى عاطفى، معنوى و روحى رسول خدا صلى الله عليه و آله با امام حسين عليه السلام خصوصيات ظاهرى و برخى خصلتهاى اخلاقى وى به فرزندش على اكبر انتقال داده شد و به عنوان آيينه تمام نماى پيامبر مشهور گرديد. به نحوى كه حتى دشمنان و معاندان به اين ويژگى و شباهت تام و تمام اعتراف مى كردند. على اكبر در خَلق، خُلق، منطق و بيان، در عصر خويش، شبيه ترين افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله بود؛ زيرا پدر بزرگوارش به هنگامى كه على اكبر عازم جنگ با اشقيا بود، فرمود: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَخُلْقاً وَمَنْطِقاً بِرَسُولِكَ صلى الله عليه و آله وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ صلى الله عليه و آله ...».

اگر كسى با صورت پر جذبه پيامبر آشنا بود و على اكبر از پشت ديوارى زبان به سخن گفتن مى گشود، تصوّر مى كرد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حال تكلّم است. هنگامى كه اهل بيت عليهم السلام از پيامبر ياد مى كردند، به على اكبر نظر مى افكندند و چون دل پدر براى


1- . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 66؛ محدث نورى، لؤلؤ و مرجان، صص 44 و 45

ص: 254

صوت قرآن جدش تنگ مى شد، به جوانش مى فرمود: «على جان! برايم قرآن بخوان تا محظوظ گردم.»(1)528 گروهى از مردم مدينه كه نسبت به پيامبر شوق و علاقه داشتند و با ارتحال آن خورشيد پر فروغ و ابدى، در اندوهى ژرف به سر مى بردند، گاهى دسته دسته به منزل على اكبر مى رفتند و به شوق سيد پيامبران او را زيارت مى كردند. على اكبر هم با كرامت خاصى از آنان پذيرايى مى نمود و وسايل ميهمان نوازى را به وجه احسن تدارك مى ديد.(2)529 آن حضرت، به حدّى در قلوب مردم جا گرفته بود كه مخالفان هم با ديده احترام و عزّت به او مى نگريستند.

آيت اللَّه حاج شيخ محمد حسين غروى، معروف به كمپانى، در شعرى، على اكبر را چنين مى شناساند:

روح و روان عالمى، جان نبىّ خاتمى طاووس آل هاشمى ناموس حق عزّ و جلّ(3)530

فضايل على اكبر

حضرت على اكبر به عبادت و راز و نياز با خداوند عشق مى ورزيد؛ در راه فراهم آوردن نيازهاى بندگان خدا كوشا بود؛ ايمان راسخ، شجاعت و شهامت به او بخشيده بود و در طريق دانش و معرفت به كمالاتى نايل و چشمه هاى حكمت در روح و روانش جارى گشته بود؛ او محدّثى بنام بود كه از جدش به واسطه روايت نقل مى كند.(4)531


1- . مصائب امام حسين عليه السلام (گزيده بيانات حاج شيخ جعفر شوشترى)، به كوشش غلامعلى رجايى، ص 108
2- . محمدعلى عابدين، على بن الحسين الأكبر، ص 42؛ علامه سيد هبةالدين شهرستانى بغدادى، نهضةالحسين، ص 90
3- . ديوان كمپانى، ص 123.
4- . سماوى، ابصارالعين فى انصار الحسين، ص 21

ص: 255

مقام والاى اين جوان هاشمى را از امور ذيل مى توان شناخت:

1. جامع ترين و بهترين سخن در خصوص فضايل او، همان بيانات حضرت امام حسين عليه السلام است كه وقتى جوانش عازم ميدان رزم با اشقيا بود، بر زبان آورد.

2. ارزش معنوى على اكبر تا به آن اندازه است كه پدر بزرگوارش، كه داراى مقام عصمت و امامت بود، زندگى پس از او را شايسته مرگ مى داند.

3. حضرت امام حسين عليه السلام به هنگام بدرقه جوانش به سوى ميدان، اين آيه را تلاوت كرد: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ و بدين سان، درجاتى از پاكى و طهارت روح را براى على اكبر به اثبات رساند.

4. هنگامى كه بدن على اكبر زخمهاى فراوان برداشت، خطاب به پدر گفت: «از شربتى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به دستم داد، سيراب شدم كه در آن تشنگى نيست.» و امام را براى نوشيدن اين شربت فراخواند و اين حقيقت، شأن و منزلت على اكبر را تأييد مى كند.(1)532 5. امام سجاد عليه السلام بدن مطهّر او را در مقبره اى مستقل در مجاورت مرقد مطهّر پدرش به گونه اى دفن كرد كه از ديگر قبور شهدا مشخص باشد.(2)533 6. معصومان عليهم السلام در روايات و زيارات مستقل، مقام او را به پاكى و طهارتِ نفس ستوده اند.(3)534 7. در نزديكى هاى كربلا، در جايى به نام «قصر بنى مقاتل» امام حسين عليه السلام را خواب سبكى فرا گرفت كه پس از آن، آيه استرجاع بر زبان جارى كرد، در گفت و گويى كه ميان پدر و پسر رخ داد، على اكبر عرض كرد:

«اى پدر، وقتى حق بودنِ ما قطعى است، ديگر از مرگ در راه آن باكى نداريم.»

امام وقتى چنين معرفتى را از پسر ديد، فرمود:


1- . على محمد دُخّيل، على الاكبر الامام الحسين، صص 12 و 13
2- . همان مدرك.
3- . همان مدرك.

ص: 256

«خدايت پاداش نيكو عطا كند! نيكوترين پاداش كه بايد فرزندى از پدر دريافت كند.»(1)535 8. وقتى على اكبر به شهادت رسيد، امام عليه السلام قاتلان او را به عنوان افرادى معرفى كرد كه بر خداوند رحمان جسارت كرده و حرمت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را هتك نموده اند.(2)536 9. حضرت مهدى (عج) در زيارت ناحيه مقدسه او را از نسل پاك و تبار ابراهيم عليه السلام دانسته، بر او و پدرش درود فرستاده است.

10. عظمت مقام و خصال حميده اين جوان در حدّى است كه در ميان اقوام عرب به بزرگ منشى و عزّت نفس معروف بوده و دشمنان، صفات خوب او را مورد تحسين قرار داده اند.

11. حضرت على اكبر، از دو وجه، حيات معنوى و طيّبه دارد: يكى آنكه اهل معرفت، خِرَد و حكمت است. ديگر اينكه در راه احياى دين، حمايت از حريم ولايت و ستيز با شقاوت به شهادت رسيده، از اين جهت تا ابد زنده است.

مگر حق نيستيم

كاروان حماسه و ايثار، پس از پشت سر نهادن منازل «ذى حسم، بيضه و عذيب الهجانات»، به جايى به نام بنى مقاتل رسيد. عقبة بن سمعان كه از ياران و همراهان امام بود و بسيارى از روايات واقعه عاشورا از وى نقل شده، مى گويد:

«شب هنگام، در ركاب امام حركت كرديم و چون ساعتى راه پيموديم، امام حسين عليه السلام را خواب سبكى چيره شد. در حالى كه سر مباركشان روى قَرَبُوس زين اسب بود و به زودى ديدگان آن سرور آزادگان گشوده شد و فرمود:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و دو يا سه بار، آيه


1- . ابصار العين، ص 86؛ علامه جواهرى، مثير الأحزان، ص 33؛ الارشاد، ج 2، ص 82؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 51؛ المختار من مقتل بحارالأنوار، ص 75- 76؛ ابن اعثم كوفى، الفتوح، ص 873
2- . مقتل خوارزمى، ج 2، ص 31

ص: 257

استرجاع را تكرار كرد: حضرت على اكبر با درايت و فراستى كه داشت، متوجه حال پدر گرديد. مشاهده كرد آن حضرت مدام آيه مذكور را بر زبان جارى مى نمايد. مركب خويش به سوى اسب پدر هدايت كرد و خطاب به ايشان گفت:

پدر جان! از چه جهت آيه استرجاع را تلاوت مى كنيد. امام فرمود: فرزند عزيزم! اندكى كه خواب رفتم، سوارى عنان اسب را كشيد و گفت: «الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنايا تَسري الَيهِمْ» اين قوم در حال حركتند، در حالى كه مرگ به سوى آنان مى آيد.»

على اكبر پس از لحظه اى مكث، با قوّت قلب و شهامتى شگفت، روى به پدر بزرگوار خويش كرد و گفت: «يا أَبَتِ!، لا أَراكَ اللَّهُ السُّوءَ أَ فَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؟»؛ «پدر جان! خداوند حادثه اى ناگوار پديد نياورد. آيا ما بر حق نيستيم؟» امام در جوابش فرمود:

«بَلى يا بُنَىَّ، وَاللَّهِ الَّذي إِلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبادِ»؛ «آرى، به خداوندى كه بازگشت بندگان به سوى اوست، ما بر حقيم» على اكبر با شنيدن اين پاسخ، چون گُل شگفت و با آرامشى خاص امام را مورد خطاب قرار داد و گفت: «يا أَبَتِ إذَنْ لا نُبالي بِالْمَوْتِ، نَمُوتُ مُحِقّين»؛ «اى پدر! وقتى به حق بودنِ ما مسلّم است، در اين صورت باكى نيست و در راه حق جان مى دهيم.» امام وقتى مشاهده كرد، فرزند در اين مصاحبه معرفتى سر بلند و پيروز بيرون آمد، شاد شد. او را مخاطب قرار داد و فرمود: «جَزاكَ اللَّهُ يا بُنَىَّ خَيْرَ ما جَزَى وَلَدَاً عَنْ والِدِهِ»؛ «خدايت پاداشى نيكو عطا كند؛ نيكوترين پاداش كه بايد فرزندى از پدر خويش دريافت كند.»(1)537 اين گفتگوى معنوى، كمالات روحانى على اكبر را ترسيم مى كند و بر يقين وى مهر تأييد مى زند.

در روز عاشورا جوانان بنى هاشم بى صبرانه در انتظار لحظات جانبازى بودند. از ميان خاندان هاشمى، نخستين كسى كه طى ستيز با ستمگران شهيد شد، حضرت على اكبر است؛ چنانكه در زيارت ناحيه مقدسه، اين جوان را به عنوان اولين كشته از هاشميان


1- . مرحوم سماوى، ابصارالعين، ص 86

ص: 258

معرفى مى كند. شيخ مفيد، طبرى، ابن اثير و ابن كثير دمشقى در اثر خويش،(1)538 ابوالفرج اصفهانى، ابن ادريس حلّى، مرحوم محمد طاهر سماوى و علّامه سيد محسن امين و شيخ محمد تقى شوشترى در كتاب الأوائل(2)539 چنين نظرى دارند.

علّامه مجلسى در كتاب تحفة الزائر- زيارت شانزدهم- مى نويسد:

«خطاب به على اكبر بايد اين زيارت را خواند: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلُ قَتِيل مِنْ نَسْلِ خَير سَلِيل مِنْ سُلالَةِ إِبراهِيم الْخَليل صَلَّى اللَّهُ عَلَيكَ وَ عَلى أَبِيكَ ...».(3)540

شبيه رسول گرامى صلى الله عليه و آله

سيد بن طاووس در كتاب لهوف مى نويسد:

«وقتى على اكبر نزد امام آمد و براى عزيمت به ميدان جنگ اجازه نبرد خواست، حضرت اباعبداللَّه عليه السلام بى درنگ به او اذن جنگ داد. امام در آن لحظه براى شهادت فرزندش نگران نبود و با نيروى غيبى فرجام او را مشاهده مى كرد.»

با اين وجود، عواطف پدر و فرزندى موجب شد كه پدر به سيماى فرزند نگاه كند و پسر به چهره پدر بنگرد. امام نگاه مأيوسانه اى به قامت چون سرو على اكبر نمود.(4)541 بى اختيار گريست و انگشت سبابه خود را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:

«خداوندا! تو خود گواه باش. همانا جوانى به جنگشان رفت كه از حيث صورت، خُلق و نطق، شبيه ترين اشخاص به پيامبرت بود. هرگاه شوق ديدار رسولت را پيدا مى كرديم به سيمايش مى نگريستيم. خدايا! بركتهاى زمين را از ايشان (قاتلان على اكبر) دريغ دار و آنان را به شدّت پراكنده ساز و ميانشان تفرقه


1- . ابوالفدا الحافظ ابن كثير دمشقى (متوفاى 774 ه. ق.)، البداية و النهايه، ج 8، ص 187
2- . شيخ محمد تقى شوشترى، الاوائل، ص 48
3- . بحارالأنوار، ج 45، ص 64 و منتهى الآمال، ج 1، ص 375
4- . محدث قمى، ثقة المصدور.

ص: 259

افكن كه هر يك به طريقى روند، حاكمان را از ايشان راضى مگردان؛ زيرا ما را دعوت كردند كه ياريمان كنند ولى به جاى نصرت، بر ما تاختند و به جدال با ما پرداختند.»(1)542

رَجَز و رَزْم

حضرت على اكبر عليه السلام به سوى ميدان رزم رفت تا گوهر گرانبهاى حق و شهادت را از اعماق اقيانوس حماسه به دست آورد و سينه خويش را آماج پيكان ناپاكان نمايد.

او در رجزى پر محتوا، خود را اينگونه معرفى كرد:

أنا عليّ بن الحسين بن عليّ نحن و بيت اللَّه أولى بالنبيّ

من شبث و شمر ذلك الدني أضربكم بالسيف حتّى ينثني

ضرب غلام هاشمى علوي و لا يزال اليوم أحمي عن أبي

تاللَّه لا يحكم فينا ابن الدعى(2)543 «منم على فرزند حسين بن على (سوگند به خدواندكه) ما به پيامبر سزاوارتريم از شبث بن ربعى و شمربن ذى الجوشن (اين مرد فرومايه)، آن قدر با شمشيرم شما را مى زنم تا خم شود؛ چونان ضربت جوان هاشمىِ علوى، و همچنان از پدرم حمايت مى كنم. به خدا سوگند كه زنا زاده نبايد درباره ما حكم كند.»

طارق بن كثير كه فردى هتاك و شقى بود، چون كفتارى خون آشام به سوى فرزند امام يورش برد، اما با ضربت شمشير على اكبر به هلاكت رسيد. برادر و فرزند وى نيز به


1- . محدث قمى، نفس المهوم، ص 164 و اللهوف، ص 47
2- . اين رجز با اندكى تفاوت در ارشاد و مقتل خوارزمى آمده است.

ص: 260

چنين سرنوشتى گرفتار شدند. شخصى به نام طلحه و نيز مصراع بن غالب در مصاف با شبيه پيامبر صلى الله عليه و آله چنان در خون كثيف خويش غلتيدند كه وحشت بر سپاه دشمن حاكم شد و هر چه على اكبر مبارز طلبيد، سپاه وحشت زده و حيران، جرأت نكرد به صحنه رزم بيايد، سرانجام با تحريكات ابن سعد، شخصى به نام بكربن غانم كه به تهوّر و قدرت رزمى خود مى باليد، چون گرازى وحشى در ميدان نبرد آشكار شد. كوهى از آهن بر كوهى سوار بود و تنها چشمانش از ميان اين تور آهنين ديده مى شد. او نيز به سرنوشت ديگر جانيان دچار گشت و روح پليدش به گودال جهنّم رفت.(1)544 على اكبر عليه السلام پس از درهم شكستن صفوف دشمنان، چون ديد كسى حاضر نيست با او به مقابله برخيزد. صاعقه وار به خرمن سپاهيان دشمن شرر افكند و از هر سو كه مى رفت شقاوت پيشگان را از هم مى شكافت و گروهى را به ديار عدم رهسپار مى نمود.

آخرين ديدار

سرانجام على اكبر عليه السلام راه خيمه ها را پيش گرفت و نزد پدر آمد تا قدرى استراحت كند و از شدّت عطش براى امام بگويد. عرض كرد:

«يا أَبَتِ! أَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ الماءٍ سَبِيلٌ؟ اتَقَوّي بِها عَلَى اْلأعْداء»؛(2)545 «پدر جان، تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگينى آهن توانم را از من برده. آيا جرعه اى آب يافت مى شود تا به وسيله آن، توان گرفته و بر دشمن يورش ببرم.»

امام حسين عليه السلام گريست و فرمود:

«واغَوْثاهُ! ... فَما أَسْرَعَ ما تَلْقى جَدَّكَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله، فَيُسْقيكَ بِكَأْسِهِ شَرْبَةً لا


1- . اقتباس از كتاب قيام امام حسين، عليه بيدادگرى، جلال الدين جعفرى، صص 561- 558
2- . بحارالأنوار، ج 45، ص 43

ص: 261

تَظْمَأُ بَعْدَها»؛(1)546 «اى فرزند، چقدر نزديك است كه به جدّت برسى و او تو را به جامى سيراب كند كه ديگر پس از آن تشنه نگردى.»

سپس زبان على اكبر را در دهان خود گرفت و انگشترى خويش را بدو داد تا در دهان خود نهد.

با عنايت به اين روايت، امام تشنگىِ على اكبر را رفع و خستگى او را برطرف كرد و او را به مقام قرب منزلت قدس و نوشيدن جام معرفت از دست رسول گرامى صلى الله عليه و آله نويد داده است:

بودند ديو و دَد همه سيراب و مى مكيدخاتم ز قحط آب سليمان كربلا

از افرادى كه وقتى على بن الحسين عليهما السلام به سويش نزديك شد، به سرعت از كنارش گذشت، منقذ بن مرّه عبدى نام داشت. اين ملعون در نبرد با علىّ اكبر دچار جراحتى در دست خود شد. وقتى ديد در جنگ تن به تن متداول در آن ايام، نمى تواند خودى نشان دهد، در جايى كمين كرد و نيزه اى را بر پشت على اكبر فرود آورد. فرزند امام حسين عليه السلام غرق در خون گرديد و دست خود را به گردن اسب خود آويخت. آن حيوان به تكاپو افتاد و كوشيد تا بتواند سوار خود را نجات دهد، ولى چون خون جلو چشمان مركب را گرفته بود، اينجا بود كه على اكبر پدر را ندا در داد و تحقق وعده را چنين بيان كرد:

«عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ، يا أَبا عَبْدِاللَّهِ، هذا جَدِّي رَسُول اللَّهِ، قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ الْأَوْفى شَرْبَةً لا أَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً، وَ هُوَ يَقُولُ: الْعَجَلَ، الْعَجَلَ فَإنَّ لَكَ كَأْساً مُذْ خوزة حَتّى تَشْرِبَها السّاعَة».(2)547 «سلام من بر تو اى ابا عبداللَّه، اين جدّ من رسول خدا است كه از جام پر ثمر خويش مرا سيراب كرد؛ به گونه اى كه ديگر تشنه نخواهم شد و او مى گويد: (اى


1- . مقتل خوارزمى، ج 2، ص 31؛ مقتل عوالم، ص 95 و مقتل الحسين، علامه مقدّم،، ص 298
2- . مقاتل الطالبيين، ص 115- 116؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 44 و مقتل علامه مقرم، ص 260

ص: 262

حسين عليه السلام تو هم بشتاب، بشتاب كه جامى برايت آماده نموده اند. تا در همين ساعت آن را بنوشى.»

سپس على اكبر فريادى زد و به فيض شهادت نايل آمد.(1)548 بدن پاره پاره اش بر روى زمين قرار گرفت و لحظاتى بعد پدر بر بالين پسر آمد و سرش را به دامن گرفته، مى بوسيد و بر سينه اش مى فشرد.(2)549 طبرى با سند خود از حميد بن مسلم روايت مى كند كه:

«سَمِعَ اذُني يَوْمَئِذٍ مِنَ الْحُسَيْنِ يَقُولُ: قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يا بُنَيَّ، ما أَجْرَأَهُمْ عَلى الرَّحْمانِ وَ عَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَسُولِ، عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفا.».(3)550 «گوش هاى من آن روز از امام حسين عليه السلام شنيد كه فرمود: خدا بكشد جماعتى را كه تو را كشتند. اى فرزند من، چقدر جرأت و بى باكى آنها بر خدا زياد است و چقدر بر هتك حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله افزون است. (اى نور ديده من) پس از تو خاك بر سر دنيا باد!»

شكوفه خونين

ابن قولويه از راويان موثق به نقل از ابى حمزه ثمالى زيارتى را از حضرت امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در فرازى از آن آمده است: «السَّلامُ عَلَيْكَ ... بِأَبِي أنْتَ دَمَكَ الْمُرتَقى بِهِ إِلى حَبِيب اللَّهِ ...»؛ «درود بر تو (اى على اكبر)، پدرم فدايت باد كه خونت را نزد حبيب خدا بالا بردند.»

حميد بن مسلم مى افزايد:

«فكأنّي أنظر إلى امرأة خرجت مسرعة كأنّها الشمس الطالعة تنادي: ... يا حبيباه يا ثمرة فؤاداه، يا نور عيناه، فسألت عنها، فقيل هي زينب بنت


1- . مقاتل الطالبيين، ص 259
2- . ناسخ التواريخ، جزء 2 از جلد 6، ص 355
3- . تاريخ طبرى، ج 5، ص 446

ص: 263

علي عليه السلام و جاءت و انكبت عليه فجاء الحسين فأخذ بيدها فردّها إلى الفسطاط».(1)551 «و مثل آنكه من نظاره مى كنم، زنى را كه به سرعت از خيمه خارج شد و همچون خورشيد تابان مى درخشيد و فرياد بر مى داشت: اى واى بر عزيز من! واى بر ميوه دلم، واى بر نور چشمانم، (حميد بن مسلم) مى گويد: پرسيدم: اين زن كسيت؟ گفتند: اين زينب عليها السلام دختر على است. اين زن آمد و آمد تا خود را بر روى على اكبر انداخت و پس از آن، امام حسين عليه السلام آمد و دست او را گرفت و به خيام حرم برگردانيد.»

برخى عقيده دارند اين رويه زينب كبرى عليها السلام بدان جهت بود كه قدرى از تأملات برادر را كم كند و امام پيكر پاك فرزند را ترك كرده و به بازگردانيدن خواهر به خيام متوجه مى شود. شدت علاقه زينب به على اكبر در حدّى است كه با اندوهى فراوان خود را بر روى بدن او مى افكند، ولى وقتى دو فرزندش عون و محمد به شهادت رسيدند، چنين حالتى را از خود بروز نداد.

بدين گونه حضرت على اكبر پس از آنكه 120 نفر را در حمله اول و 80 نفر را در يورش دوم به خاك هلاكت افكند، توسط شقى خيانتكار، منقذ بن مره عبدى، به شهادت رسيد. اگر چه دوران زندگى اش كوتاه بود، بر اوراق تاريخ خطى درخشان ترسيم نمود كه در هر عصرى براى انسانهاى تشنه حق و عاشق فضيلت نور افشانى دارد و هر امتى را كه براى ستيز با ستم توان ندارد، به تحرك وا مى دارد.

منظومه نورانى

به فرمان عبيداللَّه بن زياد مقدّر گرديد ده سفاك بر بدنهاى مطهّر شهيدان نينوا اسب بتازند و سرهاى شهيدان را از تن آنان جدا كنند كه سر مطهر حضرت على اكبر در ميان سرها چون ماه مى درخشيد، همانگونه كه سر مطهّر پدر بزرگوارش چون خورشيدى در


1- . بحارالأنوار. ج 45، ص 44

ص: 264

حال پرتو افشانى بود.

گلشن روى تو عجب با صفاست اى سر پر خون، بدنت در كجاست؟

بعد از آنكه رژيم سفّاك يزيد وسايل مراجعت اهل بيت امام حسين عليه السلام را به مدينه فراهم ساخت، اقتضاى حوادث تحريك شدن افكار عمومى، آنان را واداشت كه سرهاى مقدس شهدا را در همان دمشق به خاك بسپارند. جايگاهى كه سرهاى مطهر دفن شده، باب الصغير نام دارد. علامه سيد محسن امين مى نويسد:

«در دمشق مقبره اى به نام مقبره باب الصغير است بعد از سال (1321 ه. ق.) نگارنده، اين مقبره را مشاهده نمود. بر سر درِ مقبره، سنگى وجود داشت كه بر آن اين عبارت ديده مى شد: «هذا مَدْفَن رَأْس الْعَبّاس بْن عَلِيّ وَ رَأْس عَلِىّ بْن الْحُسَيْنِ الأَكْبر وَ رَأس حَبِيبَ بْنَ مَظاهِر!»(1)552 البته قول ديگرى در ميان برخى محدثان و مورخان شيعه اشتهار دارد كه اين سرها همراه سر مطهر امام حسين عليه السلام توسط امام زين العابدين عليه السلام به كربلا آورده شد و به بدنهاى مطهر ملحق گرديد و اين در حالى است كه در شرق مسجد جامع دمشق آرامگاه سر مقدس حسين بن على عليهما السلام واقع است. سبط بن جوزى مى گويد:

«پنجمين خليفه فاطمى، سر بريده امام را از باب الفرديس به عسقلان و از آنجا به قاهره آورد و مقريزى هم بر اين عقيده مى باشد.»(2)553 همانگونه كه علّامه مجلسى در اثر معروف خود آورده است:

«هرگاه كسى اراده زيارت شهيدان كربلا را مى نمايد لازم است پيش پاى قبر امام حسين عليه السلام، آنجاكه مدفن على اكبر است، توقف كند و رو به قبله- كه آنجا


1- . اعيان الشيعه، ج 1، ص 306
2- . سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، ص 151 و الخطط، ج 3، ص 284

ص: 265

موضع شهيدان است- خطاب به على بن حسين زيارتى را بخواند كه با اين عبارت آغاز مى شود: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلُ قَتِيل مِنْ نَسْلِ خَير سَلِيل مِنْ سُلالَة إِبراهِيم الْخَليل صَلَّى اللَّهُ عَلَيكَ وَ عَلى أَبِيكَ ...».(1)554 در زيارت مخصوصه اول رجب از قول معصوم، مضمونى آمده كه از پاكى و طهارت على اكبر حكايت دارد. «كَمَا مَنَّ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَكَ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ، الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً»؛ «همانگونه كه قبلًا بر تو منت نهاد و از خاندانى قرارت داد كه خداوند پليدى را از ايشان زدوده و مطهرشان نمود.»

براى حضرت على اكبر در منابع مستند شيعه زيارات ويژه اى آمده است. شيخ طوسى در كتاب مصباح المتهجد نقل مى كند كه صفوان جمال از پيشگاه امام صادق عليه السلام براى عزيمت به زيارت امام حسين عليه السلام رخصت طلبيد و از ايشان خواست كه به او زيارتى بياموزند. امام زيارتى به وى تعليم دادند و در دنباله آن تأكيد كردند: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ...»(2)555 ابن قولويه در كتاب كامل الزيارات، زيارت ويژه اى را كه امام صادق عليه السلام به ابوحمزه ثمالى تعليم داده و به على اكبر اختصاص دارد، آورده است كه علّامه مقرم در كتاب خود (على بن الحسين الاكبر» آن را نقل نموده است.


1- . بحارالأنوار (كتاب مزار)، ج 98، ص 270
2- . اين زيارت در اغلب كتب ادعيه و خصوصاً مفاتيح الجنان آمده است.

ص: 266

حضرت سكينه عليها السلام

حضرت سكينه عليها السلام

اشاره

سيّدغلامحسين حسينى

فرزندان امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام بنا به قول مشهور، داراى شش(1). برخى تعداد فرزندان آن حضرت را تا ده تن هم نوشته اند. نك: اعيان الشيعه، ج 1، ص 579(2)556 فرزند بوده اند:

1. حضرت على اكبر؛ مادرش ليلى دختر ابى مرّة بن مسعود ثقفى است. وى از مشاهير شهيدان كربلا است.

2. امام على بن حسين السجاد عليه السلام؛ مادرش بنا به مشهور، شاه زنان دختر يزدگرد پادشاه ايران بود.

3. جعفر بن حسين؛ مادرش زنى از قبيله قضاعه بود. وى در زمان پدر درگذشت.

4. عبداللَّه رضيع؛ مشهور به على اصغر كه در كربلا به شهادت رسيد. مادر وى رباب دختر امرى ء القيس است.

5. فاطمه؛ مادرش «امّ اسحاق» دختر طلحة بن عبيد اللَّه است.

6. سكينه؛ مادرش «رباب» است كه مادر على اصغر نيز مى باشد.(3)557 بنابراين، سكينه و عبداللَّه رضيع (حضرت على اصغر) از يك مادر بوده اند.

حضرت سكينه دختر بزرگوار امام حسين عليه السلام، مادرش رباب دختر امرى ء القيس از


1-
2-
3- . اعلام الورى، طبرسى، ص 255؛ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 135؛ مجلسى، بحارالأنوار، ج 45، ص 329

ص: 267

زنان نامى اسلام است.(1)558 نام وى آمنه يا اميمه، امينه، امامه ثبت شده است. سكينه لقب او است(2)559 كه از سوى مادرش رباب به او داده شده و يادآور آرامش و وقار او است. در وجه نامگذارى وى به آمنه، گفته شده كه او را آمنه ناميدند تا يادآور جده اش حضرت آمنه مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد.(3)560 هرچند از سال تولّد حضرت سكينه گزارشى در تاريخ ذكر نشده است، ولى از قراين و شواهدى مى توان به سال تولد وى پى برد و آن اينكه اولًا: امام حسين عليه السلام در روز عاشورا وى را سيّدة النسوان خواند، اين مى رساند كه سكينه در سال (61 ه. ق.) يك بانو و در سن بلوغ بوده است؛ بنابراين، بايد قبل از سال (50 ه. ق.) به دنيا آمده باشد. ثانياً:

گفته اند كه در هنگام واقعه كربلا، در عقد پسر عموى خود، عبداللَّه بن حسن بود. ثالثاً: او در سال (117 ه. ق.) در سن 70 سالگى از دنيا رفته، از اين رو، وى متولد سال (47 ه. ق.) مى باشد.(4)561 سكينه در دورانى پا به عرصه وجود نهاد كه خاندان وحى در غربت و انزوا به سر مى بردند. شهادت امام على عليه السلام و سپس در سال (50 ه. ق.) شهادت امام مجتبى عليه السلام غم


1- . رباب كلابيه، دختر امرى ء القيس، مادر حضرت سكينه و عبداللَّه رضيع (على اصغرشهيد) است. پدر وى امرى ء القيس در عصر خليفه دوم به اسلام گرويد و پس از آن، دخترش رباب رابه همسرى امام حسين عليه السلام درآورد. رباب دوّمين همسر امام حسين عليه السلام داراى ملكات فاضله و ويژگى هاى نيكو بود كه امام حسين عليه السلام سخت به وى علاقمند بود. او در نهضت كربلا امام را همراهى كرد و از پيام رسانان آن حماسه جاويدان به شمار مى آيد. پس از شهادت امام حسين عليه السلام، وى با وجود خواستگاران فراوان همسرى برنگزيد. سرانجام در سال 62 ه. ق. يك سال پس از حادثه عاشورا بر اثر اندوه جانكاه كربلاييان جان سپرد. (مستدركات علم الرجال، ج 8، ص 574؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 449؛ نفس المهموم، ص 527).
2- . سَكينه اگر اسم باشد به فتح سين خوانده مى شود، ولى اگر وصف و لقب باشد به ضمّ سين و به صورت اسم مصغر خوانده مى شود.
3- . نك: اعيان الشيعه، ج 3، ص 491؛ سبط ابن جوزى، تذكرةالخواص، ص 249؛ عايشه بنت الشاطى، موسوعة آل النبى، ص 788؛ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 135
4- . موسوعة آل النبى، ص 788

ص: 268

عظيمى را بر آل على به وجود آورده بود. از اين رو، وجود سكينه خردسال مايه شادى و گرمى خانه بود. امام حسين عليه السلام سخت به او علاقمند بوده است.

سكينه دوران كودكى و نيز نوجوانى را در كنار پدرش سپرى كرد و در اين دوران درس عفت و پاكدامنى، احكام دينى و ساير آموزه هاى اسلامى را آموخت. و راه عبادت و معنويت را در پيش گرفت.

ويژگى ها

مورخان و نسب شنان اسلامى نوشته اند، سكينه عليها السلام از پرده نشينان خاندان رسالت و از زنان نامى اسلامى است كه داراى اخلاق فاضله، صفات حميده، علم و دانش، جود و كرم و بخشش، و بانويى جليل القدر و والا مقام و پاك بوده است. از نظر ويژگى هاى جسمانى و ظاهرى از زيباترين زنان عصر خود به شمارمى آمد و به زينت عفت و پاكدامنى و سلامت نفس، متصف، و صفات جمال و جلال انسانى را در خود جمع داشت.(1)562 در زير به چند نمونه از ويژگى هاى اين بانوى بزرگ اشاره مى نماييم:

1. حاضرجوابى

حضرت سكينه شوخ طبع و مليح و حاضر جواب بود. از وى پرسيدند: تو بسيار شوخى و مزاح مى نمايى ولى خواهرت فاطمه شوخى نمى كند. وى بى درنگ جواب گفت:

«چون او را همنام جده مان فاطمه زهرا عليها السلام و مرا به اسم جده ديگرمان آمنه بنت وهب (مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله) نام گذارى نموده ايد.»(2)563 دكتر بنت الشاطى ء مى نويسد: اين جواب وى اشاره به اين نكته ظريف است كه


1- . تذكرةالخواص، سبط ابن جوزى، ص 249؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 2، ص 394؛ اعلام النساء، ج 2، ص 202 و 223؛ اعيان الشيعه، عاملى، ج 3، ص 492
2- . اعيان الشيعه، ج 3، ص 492

ص: 269

چون فاطمه زهرا عليها السلام پس از رحلت پدرش رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، زياد گريست- و به وى ستم فراوان روا گشت- وى هيچ گاه خندان نبوده و شوخى نمى كرده است.(1)564 مهمتر از آن، اينكه فاطمه زهرا عليها السلام بانوى معصوم و پاكى است كه ساحت مقدس وى از رفتارى كه انسانهاى معمولى انجام مى دهند منزّه است.

علّامه سيد محسن امين نقل مى كند كه حضرت سكينه در مجلس ختمى حضور يافت. در آن مجلس دخترى از عثمان بن عفان نيز حضور داشت. دختر عثمان جهت فخر فروشى گفت: «من دختر شهيدم!» سكينه چيزى نگفت. در همان ميان، صداى مؤذن به گوش رسيد كه گفت: «اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»، سكينه لب به سخن گشود و فرمود:

«اين نام كه برده مى شود، پدر من است يا پدر تو؟»

دختر عثمان كه جواب دندان شكن سكينه را دريافته بود گفت: «هيچ گاه ديگر بر شما فخر نخواهم فروخت.»(2)565 2. راوى حديث

نقل حديث از پيامبر يا امامان معصوم عليهم السلام، خود يك ويژگى مهم شخصيتى براى راوى حديث به شمار مى آيد؛ چرا كه ديدار معصوم و شنيدن سخن وى فضيلت بزرگى است كه ارزانى راوى مى گردد. با اينكه حضرت سكينه به ديدار چند معصوم نايل آمده و از فيض وجودى امام حسين، امام سجاد و امام محمد باقر عليهم السلام بهره مند گشت، ولى احاديث اندكى از وى به يادگار مانده است.

از جمله روايات به يادگار مانده از حضرت سكينه، حديثى است در فضايل شيعه كه محمدبن جعفر قمى در كتاب «مسلسلات» آن را چنين آورده است:(3)566


1- . موسوعة آل النبى، ص 796
2- . اعيان الشيعه، ج 3، ص 492؛ نفس المهموم، ص 529؛ الأغانى، ج 14، ص 165
3- . كتاب المسلسلات، محمدبن جعفربن احمدبن على قمى، ص 108؛ سكينه دختر امام حسين، مقرم، صص 274- 272

ص: 270

«فاطمه دختر امام على بن موسى الرضا عليهما السلام از فاطمه و زينب و امّ كلثوم دختران موسى بن جعفر عليهما السلام از فاطمه دختر امام صادق عليه السلام از فاطمه دختر امام محمد باقر عليه السلام از فاطمه دختر امام سجاد عليه السلام از فاطمه و سكينه دختران امام حسين عليه السلام از امّ كلثوم دختر اميرمؤمنان عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

چون به آسمان رفتم و وارد بهشت شدم، در مقابل خود قصرى ديدم كه بر آن نوشته شده بود: لا إلهَ إلَّا اللَّه و مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه وَ عَلِىّ وَلِىّ اللَّه. نيز اين جمله به چشم مى خورد: خوشا به حال شيعيان على ...»

در ادامه اين حديث، بخشى از ماجراى معراج بيان شده است.

3. مدافع ولايت

حضرت سيكنه پس از حادثه كربلا و در عصر امامت برادرش، امام على بن الحسين عليهما السلام نيز از مدافعان امامت و ولايت بود و بارها براى تقويت بنيه مالى امامت، اموالى را تقديم امام سجاد عليه السلام مى كرد.(1)567 نيز هنگامى كه شنيد ابن مطير، خالدبن عبدالملك، حاكم مدينه(2)568 در روزهاى جمعه به هنگام خطبه هاى جمعه بر فراز منبر، اميرالمؤمنين على عليه السلام را سبّ مى كند، به همراه كنيزان خود به مسجد مى آمد و مقابل ابن مطير موضع مى گرفت و هرگاه آن خطيب، حضرت را سب و دشنام مى داد، حضرت سكينه به همراه كنيزان و همراهان خود، ابن مطير را سب و لعن مى كردند و جواب وى را مى دادند. حاكم مدينه در مقابل شجاعت فرزند على عليه السلام ناتوان گشته بود و به جهت موقعيت و پايگاه اجتماعى او، قدرت رويا رويى با وى را نداشت، دستور مى داد تا كنيزان آن حضرت را بزنند!(3)569


1- . سفينة البحار، ج 4، ص 213
2- . خالدبن عبدالملك بن الحارث بن الحكم المروانى، مشهور به ابن مطير، حاكم شهر مدينه از سوى هشام بن عبدالملك بوده است. (تاريخ طبرى، ج 8، ص 228).
3- . اعيان الشيعه، ج 3، ص 492؛ موسوعة آل النبى صلى الله عليه و آله، ص 892

ص: 271

فنا در بحر عظمت الهى

از ديگر مشخصه هاى روحى حضرت سكينه، عبادت و معنويت بود كه از وى چهره اى ممتاز ساخت. او جز به خدا نمى انديشيد؛ چنانكه روايت شده است كه حسن بن مثنى فرزند امام مجتبى عليه السلام براى خواستگارى دختر عمويش، خدمت حضرت حسين بن على عليهما السلام رسيد. امام فرمود: هر يك از دخترانم فاطمه و سكينه را خواستى انتخاب كن، حسن از شرم سرش را به زير انداخت و چيزى نگفت امام حسين عليه السلام فرمود:

«أَخْتارُ لَكَ فاطِمَةَ فَهِيَ أَكْثرها شَبَهاً بِأُمّيّ فاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله؛ وَ أَمّا سُكَيْنَةُ فَغالَبَتْ عَلَيْها الاسْتِغْراق مَعَ اللَّهِ تَعالى، فَلا تَصْلَحُ لِرَجُلٍ»؛

«فاطمه را برايت بر مى گزينم كه بيش از خواهرش به مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله شبيه است. در دين دارى چنان است كه شب را سراسر به عبادت مى پردازد و روز را به روزه و در جمال انسانى حورالعين را مانند است. اما سكينه غالب بر او چنان است كه با تمام وجود به آستان كبريايى حق تعالى پر كشيده و سزاوار ازدواج با كسى نمى باشد.»(1)570

محبوب امام معصوم

به يقين علاقمندى و محبوبيت امام معصوم عليه السلام نسبت به اشخاص، تنها در راه خدا است و به يقين به جهت ويژگى هاى معنوى او است.

روايت است كه آن حضرت به دخترش حضرت سكينه بسيار علاقه مند بود و درباره او و مادرش فرمود:

لعمرك إنَّني لأحبّ داراًتكون بها سكينة و الرباب


1- . اسعاف الراغبين، در حاشيه نورالابصار، ص 202؛ س كينه دختر امام حسين عليه السلام، مقرم، ص 170؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 492؛ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 25؛ نفس المهموم، ص 531

ص: 272

أحبّهما و أبذل جلّ مالي و ليس لعاتب عندي عتاب(1)571

همچنين در روز عاشورا هنگامى كه ديد سكينه در فراق او مى گريد، وى را آرام ساخت و فرمود:

سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي منك البكاء إذا الحمام دهاني

لا تحرقي قلبي بدمعك حسرةما دام منّي الروح في جثماني

و إذا قتلت فأنت أولى بالذي تأتينه يا خيرة النسوان(2)572

ازدواج سكينه با عبداللَّه بن حسن

امام حسين عليه السلام وقتى رشد، بلوغ و نبوغ دخترش سكينه را ديد، وى را به عقد برادر زاده اش عبداللَّه اكبر فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام(3)573 درآورد. از محدثان و محقّقان شيعى،


1- . بحارالأنوار، ج 45، ص 47؛ موسوعة آل النبى صلى الله عليه و آله، ص 790؛ الفصول المهمة، ص 183؛ تذكرةالخواص، ص 238
2- . المناقب، ج 4، ص 9 و 110؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 430
3- . دو تن از فرزندان امام مجتبى عليه السلام به نام عبداللَّه بوده اند: يكى عبداللَّه اكبركه كنيه وى ابوبكر است، مادرش امّ ولد (و كنيز) بود. او در كربلا حضور داشت و به ميدان رفت و رجز خواند و در صحنه نبرد به شهادت رسيد. قاضى نعمان محمدبن منصور صاحب الدعائم (م 365 ه.) مى نويسد: امام حسين عليه السلام دخترش سكينه را به تزويج وى درآورد (شرح الأخبار، قاضى نعمان بن محمد، ج 3، ص 19 نيز فرسان الهيجاء، محلاتى، ج 1، ص 238). ديگرى مى نويسد: عبداللَّه بن حسن بن على عليهما السلام (عبداللَّه اصغر) از اصحاب امام حسين عليه السلام و از شهيدان كربلا است. گويند مادرش امّ ولد بود (قاموس الرجال، ج 6، ص 317 به نقل از طبرى، ج 5، ص 468). برخى ديگر نقل كرده اند مادرش دختر شليل بن عبداللَّه بجلى است كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. عبداللَّه بن حسن، نوجوانى در زير سن بلوغ بود كه در روز عاشورا به شهادت رسيد. شيخ مفيد در اين زمينه مى نويسد: در روز عاشورا هنگامى كه امام حسين عليه السلام از هر سوى آماج تير و نيزه دشمن قرار گرفته بود، عبداللَّه بن حسن از خيمه بيرون آمد و به يارى عمويش شتافت و به هنگام دفاع از عمويش حسين عليه السلام مورد اصابت شمشير بحربن كعب قرار گرفت و دستش قطع شد. حسين عليه السلام وى را به آغوش كشيد و او را توصيه به صبر نمود و سپاه كوفه را نفرين كرد. (الارشاد، ج 2، ص 110؛ مستدركات علم الرجال، ج 4، ص 516؛ ابصار العين، ص 38). برخى گفته اند كه قاتل وى حرملة بن كاهل اسدى بود (تاريخ زندگانى امام حسين عليه السلام، عماد زاده، ج 2، ص 103) نيز در زيارت ناحيه مقدسه قاتل عبداللَّه بن حسن، حرملة بن كاهل اسدى معرفى شده است. در جمع بين اين روايات، شايد بتوان گفت كه پس از ضربت بحربن كعب، ضربت نهايى را حرمله بر وى وارد ساخته و شهيدش نموده است.

ص: 273

جمعى به اين پيوند تصريح نموده اند. از قدماى علماى شيعه محدث شهير قاضى نعمان بن محمد بن منصور (متوفاى سال 365 ه. ق.)، صاحب كتاب «الدعائم» به اين ازدواج اشاره كرده و نوشته است: حسين بن على عليهما السلام دخترش سكينه را به عقد عبداللَّه بن حسن درآورد و عبداللَّه در روز عاشورا به شهادت رسيد. اين در حالى بود كه وى هنوز با همسرش همبستر نشده بود،(1)574 و سكينه از وى باردار نشد.(2)575 اين سخن قاضى نعمان مى رساند كه آن دو زوج، آن روزها، دوره نامزدى خود را سپرى مى كردند. البته نبايد استيحاش كرد؛ چرا كه اين سنت نيز در ميان اعراب آن عصر مرسوم بوده است؛ چنانكه ميان عقد رسول خدا صلى الله عليه و آله با عايشه، تا مراسم عروسى و كابين بستن، سال ها فاصله بوده است.(3)576 پس از قاضى نعمان، علّامه امين الاسلام طبرسى در اعلام الورى، همانند روايت قاضى نعمان را آورده است.(4)577 از محقّقان معاصر نيز استاد محمد على دخيل، به ازدواج سكينه با عبداللَّه بن حسن


1- . شرح الاخبار، قاضى نعمان بن محمد، ج 3، ص 19
2- . الاغانى، ج 14، ص 163؛ سكينه دختر امام حسين عليه السلام، مقرم، صص 231 و 265
3- . اسدالغابه، ج 7، ص 189
4- . اعلام الورى، طبرسى، ص 214؛ نيز سفينة البحار، ج 4، ص 214

ص: 274

تصريح كرده، مى نويسد:

«او پس از شهادت عبداللَّه با هيچ كس پيمان زناشويى نبست و اين عقيده شيعه در اين زمينه است.»(1)578

افسانه ازدواج هاى گوناگون

همان گونه كه آورده ايم، مورّخان و دانشمندان علم رجال شيعى بر اين باورند كه حضرت سكينه تنها با پسر عمويش عبداللَّه بن حسن ازدواج كرد و پس از شهادت وى در كربلا تا آخر عمر همسرى برنگزيد.(2)579 با اين حال برخى از مورّخان و محدّثان اهل سنت مى گويند كه سكينه پس از شهادت عبداللَّه بن حسن، همسران زيادى را برگزيد.

در كربلا

اكنون در اين بخش، صحنه هاى حضور سكينه در كربلا را به نظاره مى نشينيم:

نخستين صحنه اى كه مورّخان از سكينه نام برده اند، مربوط به هنگامه وداع امام حسين عليه السلام با اهل حرم است كه حضرت به خيمه آمد و فرمود:

«يا سكينة، يا فاطمة، يا زينب، يا أمّ كلثوم، عليكنّ منّي السّلام!»

سكينه فرياد برآورد: «اى پدر، آيا تن به مرگ داده اى؟!»

امام فرمود: «چگونه چنين نباشد كسى كه نه كمك كننده اى و نه ياورى دارد!»

سكينه به پدر گفت: «ما را به حرم جدمان بازگردان!» امام اين مثل عربى راترنم كرد:

«هَيْهاتَ هَيْهاتَ، لَوْ تُرِكَ القَطا لَيْلًا لَنامَ»؛ «اگر مرغ قطا را رها مى كردند مى خوابيد.»

اين سخن امام كنايه از اين است كه مجبورش كرده اند به ماندن.


1- . على محمد على دخيل، سكينه دختر امام حسين عليه السلام، ص 22؛ نيز بنگريد: اعلام النساء المومنات، ص 434
2- . اعلام النساء المومنات، ص 434

ص: 275

صحنه ديگر پس از شهادت امام حسين عليه السلام و آمدن مركب حضرت به خيمه است كه سكينه پس از ديدن ذوالجناح فرياد برآورد و بر پدر گريست و از اجداد طاهرش استغاثه طلبيد.(1)580 صحنه ديگر را كفعمى در مصباح از خود حضرت سكينه روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه پدرم، حسين عليه السلام به شهادت رسيد، به كنار پيكرش رفتم و در آغوشش كشيدم، حالت بيهوشى به من دست داد، در آن حال از حنجر خونين ندايى شنيديم كه مى فرمود:

شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي(2)581

وَ أَنَا السّبط الّذي مِن غير جُرم قتلوني و بجُردِ الخيلِ بَعْدَ الْقَتلِ عَمداً سَحقوني

لَيتكُم في يَومِ عاشُورا جَميعاً تَنظروني كَيفَ أَسْتَسْقِي لِطِفلي فَأَبَوا أَنْ يَرْحَمُوني

وَ سَقَوه سَهم بَغي عَوض الماءِ الْمُعِين يا لَرزءٍ و مُصابٍ هدّاً أركان الحُجُونِ

وَيْلَهُم قَدْ جَرحُوا قَلبَ رَسُولِ الثَّقَلَين فالْعَنُوهُم مَااسْتَطَعْتُم شَيعَتِي فِي كُلِّ حِينٍ(3)582

«شيعيان! هر زمان آب خوشگوارى نوشيديد به ياد من باشيد، هر زمان نام غريب و شهيدى را شنيديد، به ياد من شيون كنيد.

من نواده پيامبرم كه بى گناه مرا كشتند و پس از كشتن به عمد بدنم را زير سم


1- . سكينه دختر امام حسين، دخيل، ص 15؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 431
2- . كفعمى، المصباح في الادعية و الصلوات، ص 967؛ قمى، نفس المهموم، صص 378 و 377؛ بنت الشاطى، موسوعة آل النبى، ص 818.
3- . معالى السبطين، ج 2، ص 55

ص: 276

اسبان كوبيدند.

كاش همه در روز عاشورا بوديد و مى ديديد كه چگونه براى كودكم طلب آب كردم و دشمن از دادن آب دريغ ورزيد.

آنها به جاى آب گوارا با تير ستم او را سيراب كردند، وه چه فاجعه غم انگيز و دردناكى است كه بر اثر آن كوه حجون ويران شد؛

واى بر آنها كه دل رسول جن و انس را جريحه دار ساختند، شيعيان! در هر زمان هر چه در توان داريد آنان را لعنت كنيد.»

مورّخان نوشته اند كه حضرت سكينه پس از شنيدن اين اشعار، هراسان و گريان از جاى برخاست و سيلى به صورت خود نواخت. در همان حال صداى هاتفى آسمانى را شنيد كه مى گفت:

بكَت الأرضُ و السماءُ عليه بدموعِ غزيرة و دماء

يبكيان المقتولُ في كربلاءبين غوغاء أُمّة أدعياء

منع الماء و هو عنه قريب عين ابكي الممنوع شرب الماء(1)583

***

آسمان و زمين بر او گريان اشك حزن همچو يم بر او ريزان

بر شه دشت كربلا گريندكه شده كشته زنا زادان

در لب آب با لب تشنه گريه كن بر شهيد تشنه لبان

نيز روز يازدهم سكينه براى آخرين بار براى وداع باپيكر پدر شهيدش به قتلگاه آمد تا ضمن وداع، توشه اى برگيرد. در آن صحنه كسى نتوانست سكينه را از جسد پدرش جدا كند، تا اينكه جماعتى از اعراب گرد آمده، او را به زور از كنار پيگر پدر دور كردند.(2)584

مرثيه در سوگ پدر

تعذليه فهم قاطع طرقه فعينه بدموع ذرف غدقة

انّ الحسين غداة الطف يرشقه ريب المنون فما ان يخطي الحدقة

بكفّ شرّ عباداللَّه كلّهم نسل البغايا و جيش المرق الفسقة

يا امّة السوء هاتوا ما احتجاجكم غداً وجلكم بالسيف قد صفقة

الويل حلّ بكم الّا بمن لحقه صيّرتموه لارماح العدي درقة

يا عين فاحتفلي طول الحياة دماًلا تبكي ولداً و لا أهلا و لا رفقة

«او را سرزنش مكن، زيرا اندوهى برنده بر او درآمده است. پس از ديده اش اشكها ريزان و چون باران روان است.

تير حادثه، حسين عليه السلام را به هنگام صبح سرزمين كربلا نشانه مى گيرد و از حدقه او به خطا نمى رود.

به دست كسى كه بدترينِ همه بندگان خداست و با نسل زنا كاران و سپاه كسانى كه از دين بيرون آمده اند و تبه كارند. (تير باران مى شود).


1- . اللهوف على قتلى الطفوف، ص 58
2- . اللهوف على قتلى الطفوف، ص 58

ص: 277

ص: 278

اى امتِ تبه كارى و بد كارى، بياييد. فردا چه حجتى خواهيد آورد؟ در حالى كه بيشتر شما او را با شمشير ضربه زده است.

بدبختى و واى، بر شما فرود آمده است، مگر كسى كه به او ملحق گرديده است و شما او را سپر تيرهاى دشمنان قرار داديد.

پس اى ديده در طول زندگانى با همه پرى، خون گريه كن و بر فرزندان و خانواده و دوستان اشك مريز.»

با كاروان اسيران آل محمد عليهم السلام

سكينه دختر امام حسين عليه السلام با دلى خونين، به همراه كاروان اسيران آل محمد عليهم السلام كربلا را به قصد كوفه و شام ترك كرد. وى همچون ديگر خواهران و دختران حضرت سيد الشهدا عليه السلام شاهد فاجعه خونين كربلا بود. سكينه تمام وقايع عاشورا را با چشم خويش ديد. صداى «هَلْ مِنْ مُعِين» پدر را مى شنيد كه به آسمان بلند بود. بانوان حرم رسالت و پرده نشينان خاندان امامت را شاهد بود كه چون خصم بدانديش آتش به خيمه هاشان افكنده بود. اما با اين همه مصيبت و بلا، او ناشكيبايى نورزيد و از جاده تسليم خارج نشد. در طول دوران اسارت، براى رساندن پيام شهيدان و برملا ساختن ماهيتِ حكومت ستم پيشه امويان تلاش كرد. گوشه هايى از اين تلاشهاى وى، در تاريخ منعكس شد كه در زير به آن اشاره مى كنيم:

او در كوفه درباره آشكار ساختن ماهيت پليد امويان و ستمى كه بر پدرش سيد مظلومان رفته بود، از بالاى مركب ابياتى اينگونه سرود:

انّ الحسين غداة الطفّ يرشقه ريب المنون فما أن يخطى ء الحدقة

بكفّ شرّ عباداللَّه كلّهم نسل البغايا وجيش المرق الفسقة

همچنين او در وضعيت دشوار اسارت، كه از جهات گوناگون در عجز و ناتوانى از

ص: 279

انجام تكاليف بوده اند، در صيانت از حجاب و حفظ حريم آل عصمت مى كوشيد.

روايت شده است كه حضرت سكينه از سهل بن سعد ساعدى، صحابى پيامبر، مى خواهد كه با پرداخت درهم و دينارى از حاملان سر شهيدان درخواست كند كه اندكى سرها را از كاروان اسيران آل محمد صلى الله عليه و آله فاصله دهند تا نگاههاى آلوده شاميان به حريم حرم حسينى خيره نگردد.(1)585

پس از واقعه

بانوى خاندان عصمت، حضرت سكينه عليها السلام، پس از واقعه عاشورا به همراه زينب عليها السلام به مصر مهاجرت كرد. اندكى پس از اقامت در مصر و به دليل رحلت عقيله بنى هاشم،(2)586 حضرت سكينه در سال 62 ه. ق. به مدينه بازگشت و در سراى برادرش امام ساجدان عليه السلام سكنى گزيد و با كسب معارف الهى و درس پاكدامنى، به زندگى خويش ادامه داد.(3)587 افسانه پردازان و قلم به دستان كينه توز و مغرض اموى و زبيرى به جهت رويارويى با خاندان و آل على عليه السلام و به جهت همگون ساختن آنان با خاندان ناپاك اموى و زبيرى، با دروغ پردازى و افسانه سازى اين برهه از زندگى عفيفه آل بنى هاشم، حضرت سكينه عليها السلام را مغشوش و مضطرب جلوه داده اند. همانگونه كه ابن ابى الحديد معتزلى، دانشمند و عالم اهل تسنن گفته است: اين افسانه سازى ها بدان جهت بود تا نگاه مردم را از اهل بيت و نزديكان و بستگان خاندان وحى، باز دارند.(4)588 ابو الفرج اصفهانى، نسب شناش زيدى مذهب و اموى تبار، به نقل از يك گروه دروغ پرداز از خاندان زبيرى ها حكاياتى از مجالس موسيقى و نشست و برخاست حضرت سكينه با برخى آوازه خوانان و شاعران حجاز و عراق را برمى شمارد،


1- . بحارالأنوار، ج 45، ص 127؛ مستدركات علم الرجال، ج 4، ص 178
2- . درباره رحلت زينب عليها السلام نظريه هاى ديگرى نيز مطرح است.
3- . موسوعة آل النبى، بنت الشاطى، ص 823
4- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 358

ص: 280

كه اين افسانه ها، پندارى بيش نيست و محقّقان شيعى به هيچ روى اين انتساب را نمى پذيرند.(1)589

وفات بانو سكينه

سرانجام حضرت سكينه در روز پنجشنبه، پنجم ربيع الاول (117 ه. ق.) در مدينه چشم از جهان فانى فروبست. وفات آن حضرت به هنگام ظهر روى داد. خالدبن عبدالملك، حاكم مدينه دستور داد كه جنازه را نگهدارند تا وى خود را به شهر برساند.

جنازه وى تا نماز عشا دفن نشد و مردم دسته دسته بر پيكر او نماز گزاردند. عبداللَّه نفس زكيه چهار صد دينار عطر و عود خريد و پيرامون سرير حضرت سكينه و در مجمرها گذاشت.

برخى ديگر گفته اند: وى به هنگام انجام عمره، در راه مكه و يا در شهر مكه درگذشت و در همانجا مدفون شد. روايات ديگرى متضمّن فوت آن حضرت در قريه طبريه فلسطين، باب الصغير دمشق و مصر است كه رواياتى ضعيف و غير قابل اعتماد است.(2)590 (نگارنده جزوه و مقاله مستقلى در نقد اين افسانه اغانى گرايان به رشته تحرير درآورده است. كه اين مختصر را مجال بازگويى آن نيست).


1- . جهت آگاهى بيشتر به منابع زير رجوع شود: اعلام النساء المؤمنات، شرح حال حضرت سكينه؛ علّامه مقرم، كتاب زندگانى حضرت سكينه.
2- . اعيان الشيعه، ج 3، صص 491 و 492 و ج 7، ص 274؛ تذكرة الخواص، ص 251؛ معجم البلدان، ج 6، ص 26؛ ثمار المقاصد فى ذكر المساجد، ص 106؛ لواقح الأنوار، ج 1، ص 23؛ نور الابصار، 160؛ الطبقات، ج 8، ص 475؛ الكامل، ج 5، ص 195، طبرى، ج 5، ص 439؛ نفس المهموم، ص 530؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 854

ص: 281

امّ كلثوم خواهر امام عليه السلام

امّ كلثوم خواهر امام

اشاره

على احمدى

خاندان

امام على عليه السلام فرزندان زيادى داشت. بعضى از مورّخان تا 23 فرزند براى امام شمرده اند. ولى مسلّم است كه امام على عليه السلام از فاطمه زهرا عليها السلام پنج فرزند به نام هاى: امام حسن، امام حسين، زينب كبرى، زينب صغرى ملقّب به امّ كلثوم و محسن داشته است.(1)591 امّ كلثوم پس از حضرت زينب، در سال (6 ه. ق.) در مدينه متولّد شد.(2)592

ازدواج

علما و مورّخان اهل سنت معتقدند، عمر خليفه دوم از امّ كلثوم خواستگارى كرد و امام على عليه السلام امّ كلثوم را به عقد عمر درآورد.(3)593 ازدواج امّ كلثوم با عمر، به دليل تشويش و اضطرابى كه در روايات مربوط به اين موضوع وجود دارد، معلوم نيست درست باشد. از علماى بزرگ شيعه، شيخ مفيد اين مطلب را رد مى كند.(4)594 در كتب روايى، احاديثى وارد شده كه اين موضوع را تأييد و رواياتى اين مطلب را رد مى كند.


1- . منتهى الآمال، ج 1، ص 351
2- . موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 1، ص 126
3- . تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 4، ص 58
4- . موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 1، ص 126

ص: 282

امّ كلثوم با عون بن جعفربن ابى طالب ازدواج كرد و پس از شهادت عون در سال (17 ه. ق.) در جريان فتح شوشتر،(1)595 با برادرش محمدبن جعفر ازدواج كرد.(2)596

دفاع از ولايت

امّ كلثوم همچون مادرش حضرت زهرا عليها السلام از پدرش حمايت مى كرد و در مقابل دشمنان امام على عليه السلام موضع مى گرفت؛ براى نمونه، به يك مورد اشاره مى كنيم:

زمانى كه امام على عليه السلام براى جنگ با اصحاب جمل به منزلگاه ذى قار رسيد، عايشه نامه اى به حفصه دختر عمر و زن پيامبر صلى الله عليه و آله، به اين مضمون نوشت كه على بن ابى طالب به ذى قار رسيده و چون ساز و برگ و نيروى ما را دريافته، ترسيده و در همانجا اقامت گزيده است. هنگامى كه نامه به حفصه رسيد و از مضمون آن آگاه شد، بسيار خوشحال شد و عده اى از زنان و دختران مدينه را به خانه اش دعوت كرد و از آنها خواست به شادى بپردازند. خبر به امّ كلثوم رسيد، از برخورد حفصه ناراحت شد و به طور ناشناس در جلسه آنها شركت كرد. سپس چهره اش را گشود. حفصه از ديدن دختر امام على عليه السلام خجل و ناراحت شد. امّ كلثوم به او گفت:

«اگر امروز شما كينه هاى درون خود را نسبت به او (امام على عليه السلام) ظاهر كرديد، پيش تر نيز نسبت به برادرش (پيامبر صلى الله عليه و آله) چنين كرديد تا خداوند در اين باره آنچه خواست نازل كرد.»(3)597

امّ كلثوم در كربلا

تاريخ نگاران، از امّ كلثوم دخت امام على عليه السلام در كربلا نام برده اند و بنا بر نظر اكثر مورخان در كربلا، زنى به اين نام حضور داشته است. ولى در اينكه امّ كلثوم كبرى(4)598 است


1- . ام كلثوم، ص 12
2- . منتهى الآمال، ج 1، ص 351
3- . على محمد دخيل، امّ كلثوم، مترجم صادق آيينه وند، ص 20
4- . زينب كبرى، مادرش فاطمه زهرا.

ص: 283

يا امّ كلثوم صغرى(1)599 و يا دخترى از امام غير از اين دو،(2)600 ميان مورّخان اختلاف است.

محمدبن طلحه شافعى در كتاب «مطالب السؤل»، در شمار بانوان همراه با امام حسين عليه السلام در كربلا از ام كلثوم كبرى نام مى برد.(3)601 مامقانى در كتاب رجال خود مى نويسد:

«امّ كلثوم كنيه اى است كه براى زينب صغرى، نهاده اند. او با برادرش به كربلا رفت و در سفر شام نيز همراه كاروان اسيران بود. او زنى است جليل القدر، فهميده و سخنور.»(4)602 بنابر اين نظريه، امّ كلثوم، دختر حضرت فاطمه زهرا عليها السلام دركربلا حضور داشته است.

وداع با امام

شب عاشورا امام حسين عليه السلام نشسته بود و شمشيرش را تميز و اصلاح مى كرد و با خود اشعارى را زمزمه مى كرد.

يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِن خَليلِ كَمْ لَكَ بِالْإِشْراقِ وَالْأَصيلِ

مِنْ طالِبٍ وَصاحِبٍ قَتيلِ وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بِالْبَديلِ

وَكُلُّ حَىٍّ فَإلى سبيلِ ما أَقْرَبُ الْوَعْدُ إِلَى الرَّحيلِ!

خواهران امام تا اين اشعار را شنيدند به برادر گفتند: اين سخن كسى است كه به كشته


1- . امّ كلثوم صغرى، مادرش امّ ولد بوده است. وى هنگامى كه به سن رشد رسيد، با كثير ابن عباس ازدواج كرد. (موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 1، ص 127
2- . تاريخ زندگانى امام حسين، عماد زاده، ج 2، ص 225
3- . تاريخ زندگانى امام حسين، عماد زاده، ج 2، 225
4- دكتر احمد بهشتى، زنان نامدار در قرآن، حديث و تاريخ، ص 57

ص: 284

شدن خود، يقين دارد. امام در جوابشان فرمود: آرى خواهرانم! زينب بى تاب شد و با ناراحتى فرمود:

«آه از اين بلا، كاش مرگم مى رسيد. جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله، پدرم على عليه السلام، مادرم فاطمه عليها السلام و برادرم حسن عليه السلام همه از دنيا رفتند و اكنون حسين عليه السلام از مرگ خود خبر مى دهد.»(1)603 بانوان حرم همه گريستند و نوحه سرايى كردند، امّ كلثوم ندا مى زد:

«وا مُحَمَّداهُ! وا عَلِيَّاهُ، وا أُمَّاهُ، وا أَخاهُ، وا حُسَيْناهُ، وا حَسَناهُ، وا ضَيْعَتاهُ بَعْدَكَ يا أَبا عَبْدِاللَّهِ!».(2)604 امام خواهر را امر به بردبارى كرد و فرمود:

«خواهرم! دلت را به وعده هاى الهى اميد وار ساز؛ زيرا اهل آسمان و زمين همگى فانى شده و مى ميرند و تمامى آفريدگان، رو به هلاكت مى روند. سپس فرمود: خواهرم! امّ كلثوم و تو اى زينب، رقيه،(3)605 فاطمه، رباب، هنگامى كه شهيد شدم، گريبان چاك نكنيد و صورت هايتان را نخراشيد و ناروا نگوييد.»(4)606

خطيب كوفه

پس از واقعه عاشورا اهل بيت امام حسين را به كوفه منتقل كردند، عبيداللَّه دستور داد اسيران آل محمد عليهم السلام را به مسجد كوفه ببرند، هنگامى كه آنان را در مسجد مستقر كردند مردم بى وفاى كوفه گرد آنان جمع شدند. در اين هنگام امام سجّاد عليه السلام، يادگار امام حسين عليه السلام شروع به سخنرانى كرد. پس از اوخواهرش حضرت زينب عليها السلام خطبه اى تاريخى


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 454
2- . متن و ترجمه لهوف، ص 115
3- . متن و ترجمه لهوف، ص 116
4- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 455

ص: 285

ايراد كرد. سپس امّ كلثوم از پس پرده، در حالى كه از شدت حزن و اندوه با صداى بلند گريه مى كرد، خطاب به مردم بى وفاى كوفه گفت:

«اى اهل كوفه، رسوايى بر شما باد! چه شد كه حسين را خوار ساختيد و او را كشتيد و اموالش را همانند ميراث غارت كرديد و زنان او را به اسارت درآورديد و ايشان را به رنج و سختى افكنديد. زيان و هلاكت بر شما باد! آيا مى دانيد چه جنايت بزرگى مرتكب شديد و بار چه گناهى را به دوش گرفتيد؟ و چه خونها كه ريختيد و چه دخترانى را غارت نموديد و چه اموالى را به تاراج برديد. مردانى را كشتيد كه بعد از رسول صلى الله عليه و آله بهترين خلق بودند. رحم از دلتان رفته است، بدانيد همانا حزب خدا رستگار و حزب شيطان زيانكار است.»(1)607 سپس اشعارى در رثاى برادرش امام حسين عليه السلام و مذمّت كوفيان سرود:

قَتَلْتُمْ أَخي صَبْراً فَوَيْلٌ لِامِّكُمْ سَتُجْزَوْنَ ناراً حَرُّها يَتَوَقَّدُ

سَفَكْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللَّهُ سَفْكَهاوَحَرَّمَهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ

أَلا فَابْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّكُمْ غَداًلَفِي سَقرٍ حَقّاً يَقِيناً تَخَلَّدُوا(2)608

پس از سخنان امّ كلثوم، مردم كوفه با صداى بلند گريه كردند، زنان موها را پريشان نموده و خاك بر سر مى ريختند، نيز صورت ها را خراشيده و واويلاه سر دادند. مردانِ حاضر در جلسه نيز از سخنان امّ كلثوم متأثر شده و گريه كنان ريششان را مى كندند.(3)609


1- . سوگنامه كربلا، لهوف سيد بن طاووس، ص 285، محمد طاهر دزفولى، اعلام النساء، عمر رضا كحّاله، ج 4، ص 260
2- . عماد زاده، تاريخ زندگانى امام حسين، ج 2، ص 226
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 757

ص: 286

صدقه بر ما حرام است

مسلم جصاص مى گويد: مردم كوفه را ديدم كه به اطفال اهل بيت امام حسين عليه السلام از روى ترحّم و دلسوزى، نان و خرما مى دادند و آنان كه به شدت گرسنه بودند، قبول مى كردند. امّ كلثوم نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان كودكان گرفت و به دور افكند. سپس با صداى بلند به مردم كوفه گفت: «يا أَهلَ الْكُوفَة انَّ الصدقَةَ عَلَينا حرام».(1)610 زنان كوفه از مشاهده اين صحنه گريه كردند. امّ كلثوم كه صداى گريه آنها را شنيد سر از محمل بيرون كرد و فرمود: «اى اهل كوفه، مردان شما ما را مى كشند و زنان شما بر ما مى گريند. خدا روز قيامت ميان ما و شما حكم كند.»(2)611

ورود به شام

هنگامى كه اهل بيتِ امام حسين عليه السلام را به شام مى بردند، نزديك دروازه دمشق كه رسيدند، امّ كلثوم به شمر گفت: «من با تو كارى دارم»، شمر گفت: «بگو چيست؟» امّ كلثوم فرمود:

«هنگامى كه ما را وارد شهر مى كنى، از دروازه اى وارد كن كه مردم كمترى براى تماشا ايستاده باشند و همچنين به سربازان فرمان ده سرها را از ميان محمل ها بيرون ببرند و كمى دورتر نگه دارند؛ زيرا از بس مردم ما را با اين وضع ديده اند، ذليل و خوار شديم.»

شمر ملعون بر خلاف خواهش امّ كلثوم عمل كرد و دستور داد سرها را بر سرِ نى كنند و ميان كجاوه ها تقسيم كنند و آنها را از دروازه شلوغ شهر وارد كنند.(3)612


1- . طبق بعضى از نقل ها، ام كلثوم فرمود: غلامى از غلامان پيامبر كه او را مهران مى گفتند، به من گفت: از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: «انا آل محمد لا تحل لنا الصدقة» (محدثات شيعه، ص 301).
2- . منتهى الآمال، ج 1، ص 752.
3- . متن و ترجمه لهوف، عباس عزيزى، ص 237.

ص: 287

سهل بن سعيد شهرزورى نقل مى كند: در شام بانوانى را ديدم كه بر محمل هاى بى زين و پوشش بودند، يكى از ايشان مى گفت:

«آه، اى محمد. آه، اى على آه. اى حسين، اى كاش آنچه را از دشمنان مى كشيم مى ديديد، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله دخترانت اسير شده اند، گويى كه اسيران نصارا هستند. آه، از اين اندوهى كه به ما رسيد، ما اين مصائب را به حساب خدا مى گذاريم.»

در اين هنگام به پاى محمل چسبيدم و با صداى بلند گفتم: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا آلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» و او را شناختم كه امّ كلثوم دختر امام على است.(1)613

در مدينه

هنگامى كه كاروان رنجور و پريشان اهل بيت امام حسين عليه السلام به نزديكى هاى شهر پيامبر رسيدند، امّ كلثوم قصيده اى جانسوز سرود كه اين گونه شروع مى شود:

مدينة جدّنا لا تقبلينافبالحسرات و الأحزان جئنا

ألا فأخبر رسول اللَّه عنّابأنّا قد فُجِعْنا في أبينا

و أنّ رجالنا بالطف صرعى بلا رءوس و قد ذبحوا البنينا

و أخبر جدّنا أنّا أسرناو بعد الأسر يا جدّا سبينا(2)614

امّ كلثوم پس از اينكه به مدينه رسيد، بر قبر مادرش حاضر شد و با آه و ناله خطاب به قبر فرمود:


1- . فرهنك جامع سخنان امام حسين، ص 586
2- . بحارالأنوار، ج 45، ص 197 امّ كلثوم، ص 26؛ تاريخ زندگانى امام حسين، عمادزاده، ج 2، ص 329

ص: 288

«اى فاطمه، كاش مى ديدى كه دخترانت را در لباس اسيرى به شهرها مى بردند، اگر عمر تو طولانى مى شد، تا روز قيامت ناله مى كردى.»(1)615

وفات

تاريخ فوت امّ كلثوم به روشنى معلوم نيست. طبق روايتى كه اهل سنت نقل مى كنند، امّ كلثوم در سال (17 ه. ق.) در مدينه فوت كرد و عبداللَّه بن عمر بر پيكرش نماز خواند و امام حسن و امام حسين عليهما السلام به عبداللَّه اقتدا كردند.(2)616 و طبق بعضى اقوال همراه فرزندش زيد كه از عمر بود، در يك روز مردند.(3)617 اين اقوال با حضور امّ كلثوم در كربلا منافات دارد.

برخى از مورخان معتقدند امّ كلثوم چهل روز پس از ورود كاروان امام حسين عليه السلام به مدينه وفات يافت(4)618 كه اين قول با حضور امّ كلثوم در كربلا را تأييد مى كند.


1- . احمد بهشتى، زنان نامدار، ج 1، ص 62
2- . ام كلثوم، ص 14، به نقل از الطبقات الكبرى، ج 8، ص 864
3- . ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 4، ص 58
4- . محمدباقر مجتهد بيرجندى، وقايع الشهور و الأيّام، چاپ سنگى، ص 110

ص: 289

در آستان حبيب

در آستان حبيب

اشاره

على احمدى

حبيب بن مظاهر(1)619 از افراد سرشناس قبيله بنى اسد،(2)620 صحابى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله،(3)621 و از ياران با وفاى امام على، امام حسن و امام حسين عليهم السلام است.(4)622 حبيب از ياران نزديك امام على عليه السلام و از جمله گروه «شرطة الخميس»(5)623 به شمار مى رود. وى همچون ميثم تمار، علوم فراوانى از آن حضرت آموخت، كه از جمله، به علم «بلايا و منايا» مى توان اشاره كرد.(6)624 از جمله افتخارات مهم حبيب اين است كه در تمام جنگهاى حضرت على عليه السلام شركت داشت.(7)625 و عليه دشمنان ولايت شمشير زد. پس از شهادت امام على عليه السلام در كوفه زندگى مى كرد و از ياران امام حسن عليه السلام به شمار مى رفت. هنگامى كه معاويه مرد و يزيد به خلافت رسيد، امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيد امتناع كرد و به مكه رفت. كوفيان در منزل سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند و طىّ نامه اى از امام حسين عليه السلام دعوت كردند به كوفه


1- . در بعضى منابع مظهّر و در بعضى مطهر آمده است. (پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 132.)
2- . طايفه بنى اسد، افتخار دارد كه كفن و دفن شهداى كربلا را بر عهده داشته است.
3- . دائرة المعارف تشيع، ج 6، ص 201. بعضى او را تابعى مى دانند (اعيان الشيعه، ج 4، ص 554.)
4- . معجم رجال حديث، ج 5، ص 201
5- . افرادى كه با هم قسم ياد كردند، تا شهادت دست از امام على عليه السلام بر ندارند.
6- . قصه اى در اين باره در «درس ميثم تمار» آمده است.
7- . معالى السبطين، ج 1، ص 370

ص: 290

بيايد، در اين نامه، اسم حبيب بن مظاهر به چشم مى خورد:

«اين نامه به حسين بن على عليهما السلام از طرف سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد، حبيب بن مظاهر و پيروان مسلمان اوست ...»(1)626 هنگامى كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و در منزل مختار ثقفى سكونت كرد، سران و رؤساى قبايل مختلف، نزد مسلم آمدند. مسلم نامه امام را براى آنها قرائت كرد، همه گريستند، عابس بن ابى شيب شاكرى از جا برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت:

«من از ساير افراد نمى دانم و نمى دانم در دل آنها چه مى گذرد، اما به خدا درباره خودم مى گويم هر وقت مرا دعوت كنيد، اجابت مى كنم و با دشمنان شما مى جنگم و با شمشيرم از شما دفاع مى كنم تا به شهادت برسم.»

پس از سخنان عابس، حبيب بن مظاهر بلند شد و گفت:

«خدا تو را رحمت كند كه هر چه در دل داشتى، بيان كردى، به خدايى كه جز او خدايى نيست قسم، من نيز همانند تو مى انديشم.»(2)627 پس از پايان جلسه، حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از مردم براى امام حسين عليه السلام بيعت مى گرفتند.(3)628 هنگامى كه عبيداللَّه وارد كوفه شد، همه اصحاب مسلم، متفرق شدند و مسلم به شهادت رسيد، قبيله بنى اسد، حبيب و مسلم بن عوسجه را ميان قبيله پنهان كردند تا گزندى از جانب عبيداللَّه به آنان نرسد.(4)629

سفر سرخ

حبيب بن مظاهر به قصد پيوستن به امام به همراه دوست وفادارش، مسلم بن


1- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2923
2- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 2997؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 554
3- . اعيان الشيعه، ج 4، ص 554
4- . عماد زاده، تاريخ زندگانى امام حسين، ج 2، ص 40

ص: 291

عوسجه، شبانه از كوفه خارج شد. آنها از ترس سربازان عبيداللَّه روزها استراحت مى كردند و شبها راه مى پيودند. تا خدمت امام حسين عليه السلام رسيدند. هنگامى كه حبيب كمىِ ياران و زيادىِ دشمنان امام را ديد، خطاب به امام گفت:

«در نزديكى ما قبيله اى از بنى اسد منزل دارند، اگر اجازه مى دهى بروم و آنها را به يارى شما دعوت كنم، شايد خداوند آنها را هدايت كند و به وسيله آنان بدى را از ما دور كند.»

امام به او اجازه داد، حبيب به سوى آنها رفت و همه آنها را جمع كرد و خطاب به آنها گفت:

«اى بنى اسد، من خبرى براى شما آورده ام، در اين سرزمين حسين عليه السلام پسر على اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزند فاطمه زهرا عليها السلام دختر پيامبر خداست كه در نزديكى شما منزل گرفته است. گروهى از مؤمنين همراه و حامى او هستند، دشمنانش او را محاصره كرده اند تا او را بكشند. من آمده ام شما را به يارى او و دفع دشمنان وى دعوت كنم، به خدا قسم اگر او را يارى كنيد، خدا شرف دنيا و آخرت را به شما عطا مى كند.»

عبداللَّه بن بشر اسدى برخاست و گفت:

«اى ابا القاسم، خداوند به تلاش تو پاداش دهد. من نخستين كسى هستم كه دعوت تو را اجابت مى كنم.»

گروهى از بنى اسد او را همراهى كرده، با حبيب، به طرف امام حركت رفتند.

شخصى از قبيله بنى اسد، قضيه را به عمربن سعد گزارش داد. عمر سعد از اين خبر برآشفت و دستور داد جلوى آنها را بگيرند. بنى اسد مقاومت كردند و ميان آنها جنگ در گرفت. بنى اسد كه حدود 90 نفر بودند و نمى توانستند با گروه 500 نفرى سپاه دشمن، جنگ را ادامه دهند، از تاريكى شب استفاده كرده و فرار كردند.(1)630 حبيب برگشت و


1- . موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 383؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 554

ص: 292

جريان مأموريت خود را به امام بازگو كرد. امام حسين عليه السلام فرمود: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ ... وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.(1)631

خطيب تاسوعا

عصر روز نهم محرم، اصحاب امام ديدند گروهى از لشكر دشمن، به طرف خيمه ها مى آيند، امام حسين عليه السلام به برادرش عباس فرمود: «عباس! برادرم! جانم فدايت، سوار مركب شو، ببين آنان را چه شده و چرا چنين مى كنند؟»(2)632 عباس بن على عليهما السلام همراه بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر در ميان آنها بودند، نزد دشمن رفته، گفتند: چه انديشه اى داريد و چه مى خواهيد؟ جواب دادند: امير، دستور داده به شما بگوييم يا تسليم شويد، يا با شما جنگ كنيم.

عباس گفت: شتاب نكنيد، همين جا بايستيد تا نظر برادرم را بپرسم.

آنان قبول كردند، هنگامى كه عباس براى تعيين تكليف نزد امام رفت، حبيب به زهير گفت: اگر تو صحبت مى كنى، صحبت كن و الّا من قصد دارم با اين قوم سخن بگويم. زهير گفت: تو سخن بگو. حبيب خطاب به آنها فرمود:

«به خدا سوگند، گروهى فردا در حالى به پيشگاه خدا حاضر شوند، كه فرزند پيامبر و همراهان و خاندان او و بندگان سحر خيز اين شهر را كشته اند، قوم بدى محسوب مى شوند.»(3)633

يار با وفا


1- . در بعضى از منابع آمده است كه امام فرمود: وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ ... (موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 383
2- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 436
3- . اعيان الشيعه، ج 4، ص 555؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 3012

ص: 293

شب عاشورا، همه اصحاب و ياران امام به تلاوت قرآن و نماز مشغول بودند، هلال بن نافع مى گويد:

«همراه امام حسين عليه السلام بودم كه امام از من جدا شد و به خيمه خواهرش زينب عليها السلام رفت. من منتظر ايشان نزديك خيمه ايستاده بودم، زينب به استقبال امام آمد و بالشى گذاشت و امام نشست و با او رازى گفت، چيزى نگذشت كه اشك زينب جارى شد و به امام گفت: برادر جان! آيا شهادت تو را مى بينم و- با اين همه دشمن كينه توز- بانوان و كودكان را سرپرستى كنم؟ اين مسؤوليت سنگينى است! ديدن شهادت اين جوانان پاك و زيبارويان بنى هاشم (مرا نيز آشفته كرده) بر من گران خواهد بود! سپس عرض كرد: برادر جان، آيا اصحابت را آزموده اى؟ من نگرانم وقت درگيرى تنهايت بگذارند.»

امام گريه كرد و فرمود:

«به خدا سوگند، آنها را آزمودم، در آنان جز دلاوران و والا گوهران پايدار- كه به كشته شدن در ركابم همانند كودك به شير مادر مأنوسند- وجود ندارند.»(1)634 هلال بن نافع كه گفتگوى آن دو را شنيد، گريه كرد و نزد حبيب آمد و آنچه ديده و شنيده بود، به او گفت، حبيب اين يار با وفاى امام حسين عليه السلام گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر فرمانش نبودم، همين امشب به نبرد با اين نامردان مى شتافتم.»

هلال به حبيب گفت:

«اهل بيت امام در بيم و هراس به سر مى برند و گمان مى كنم، بانوان بى تاب اند، دوست دارى ياران را جمع كنى تا بار ديگر اعلام وفادارى كنند؟ من زينب را چنان آشفته ديدم كه قرار از كفم رفته است.»

حبيب قبول كرد و همه اصحاب را فراخواند، از خيمه ها بيرون آمدند و دور او جمع شدند، همه با هم تا نزديك خيمه هاى اهل بيت امام رفتند. در اين هنگام حبيب فرمود:

«اى خاندان و سروران ما. اى زنان نگران حرم پيامبر صلى الله عليه و آله اين شمشيرهاى


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 457

ص: 294

آويخته ياران شماست كه تصميم دارند در گردن دشمنان شما فرود آيند و اين نيزه هاى غلامان شماست كه سوگند ياد كرده اند، آن را جز در سينه اين نامردمان كه دوست دارند شما را پراكنده كنند، جا ندهند.»(1)635

شوق شهادت

حبيب از اينكه مى ديد، در ركاب امام حسين عليه السلام به فيض شهادت نايل مى شود، ابراز خوش حالى مى كرد و مى خنديد. برير بن خضير همدانى به حبيب گفت: برادر، اين ساعت، ساعت شوخى و خنده نيست. حبيب در پاسخش گفت:

«فَأَيّ مَوضِعٍ أَحَقّ مِنْ هذا بِالسُّرُورِ وَ اللَّهِ ما هُوَ إِلّا أَنْ تَمِيلَ عَلَينا هذِه الطغام بِسُيُوفِهِم فَنُعانِقُ الْحُور الْعَين».(2)636 «چه جايى بهتر از اينجا براى خوش حالى؟! به خدا قسم دوست دارم با اين ياغيان نبرد كنم تا چون شمشيرهايشان بر من فرود آرند، حور العين را در بهشت در آغوش كشم.»(3)637

شهادت

ظهر عاشورا، هنگام نماز، ابو ثمامه صيداوى،(4)638 خدمت امام عرض كرد:

«اى ابا عبداللَّه، جانم فدايت، مى بينم كه لشكر دشمن قصد كشتن تو را دارد، به خدا قسم، كشته نخواهى شد، تا در راه تو كشته شوم، دوست دارم، نماز ظهر را با تو بخوانم و بعد از نماز خدا را ملاقات كنم.»

حضرت سر به آسمان بلند كرد و فرمود:


1- . همان، ص 458، با تلخيص.
2- . رجال الكشي، ص 78
3- . ذخيرة الدارين فى ما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص 198
4- . عمرو بن عبداللَّه ابو ثمامه صيداوى از ياران امام حسين عليه السلام كه در روز عاشورا به شهادت رسيد.

ص: 295

«نماز را ياد كردى، خدا تو را از نمازگزاران و ذاكران قرار دهد، بله، الآن وقت نماز است. از قوم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانيم.»(1)639 حصين بن تميم از لشكر عمر سعد، صداى امام را شنيد و گفت: خدا نماز شما را قبول نمى كند. حبيب بن مظاهر از گستاخى او ناراحت شد و در جوابش گفت: «اى الاغ ستمگر، نماز پسر رسول خدا قبول نمى شود و نماز تو قبول مى شود؟»

هنگامى كه حصين جواب دندان شكن حبيب را شنيد، بر او حمله ور شد و حبيب هم قهرمانانه با او جنگيد و 62 نفر از آنان را از پاى درآورد.(2)640 سرانجام بديل بن صريم تميمى با شمشير سر حبيب را شكافت و محاسن سفيد اين يار با وفاى هفتاد و پنج ساله(3)641 امام حسين عليه السلام به خون سرش آغشته شد. شخصى ديگر، نيزه اى بر بدن حبيب زد و او را از اسب به زير انداخت. در اين هنگام حصين، شمشير ديگرى بر سرش زد و او را به شهادت رساند، شخص ديگر سر حبيب را از بدن جدا كرد. سپس حصين سر حبيب را بر گردن اسبش آويخت و در ميان لشكر چرخاند.

هنگامى كه خبر شهادت حبيب به امام حسين عليه السلام رسيد، چهره مباركش درهم شكست و فرمود:

«للَّهِ دَرُّكَ يا حَبِيب لَقَدْ كُنْتَ فاضِلًا تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِي لَيلَةِ واحِدَة».

«آفرين بر تو اى حبيب، تو شخص فاضلى بودى كه در يك شب، قرآن را تمام مى كردى.»(4)642

سر حبيب

هنگامى كه لشكر عمر سعد به كوفه برگشتند، قاتل حبيب سر او را بر گردن اسب


1- . فرهنگ جامع كلمات امام حسين، ص 498
2- . نفس المهموم، مكتبة الحيدريه، ص 245
3- . جواد محدثى، حبيب بن مظاهر، ص 20
4- . نفس المهموم، ص 266؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 500

ص: 296

آويزان كرد و براى گرفتن جايزه، به سوى قصر عبيداللَّه رفت. قاسم فرزند حبيب بن مظاهر سر پدر را شناخت و سوار را تعقيب كرد، قاتل حبيب كه به رفتار قاسم مشكوك شده بود، ايستاد و گفت: اى پسر چرا از من جدا نمى شوى؟ قاسم جواب داد: سرى كه به گردن اسبت انداخته اى، سر پدر من است آن را بده تا دفن كنم. قاتل حبيب قبول نكرد و گفت: مى خواهم نزد عبيداللَّه ببرم و جايزه بگيرم، بعدها قاسم، قاتل پدرش را در جنگ مصعب بن زبير به قتل رساند و انتقام پدر را از او گرفت.(1)643

مرقد

بنى اسد، جنازه حبيب بن مظاهر را در نزديك بالاى سر امام حسين عليه السلام دفن كردند.(2)644 و اكنون ضريح جداگانه اى براى اين پير فداكار وجود دارد كه زائران كوى حسينى او را زيارت مى كنند.


1- . منتهى الآمال، ج 1، ص 670
2- . عماد زاده، تاريخ زندگانى امام حسين، ج 2، ص 320

ص: 297

حرّ رياحى

حرّ رياحى

اشاره

على احمدى

خاندان

حرّ بن يزيدبن ناجية بن سعدبن بنى رياح، از بزرگان قبيله بنى تميم و شاخه بنى رياح بود. او همواره از بزرگان و شجاعان قوم خود به شمار مى رفت.(1)645

فرمانده هزار سرباز

هنگامى كه خبر آمدن امام حسين عليه السلام در كوفه منتشر شد، حرّبن يزيد به سمت فرماندهى 1000 نفر از سربازان برگزيده شد و عبيداللَّه به او دستور داد، از ورود امام به كوفه جلوگيرى و او را وادارد كه با يزيد بيعت كند. هنگامى كه امام حسين عليه السلام به منزل «ذى حِسم» رسيدند. امام دستور داد در آنجا اتراق كرده و خيمه ها را برافراشتند. لشكر هزار نفرى حرّ در شدت گرماى ظهر، در برابر امام حسين عليه السلام با شمشيرهاى آويزان، صف كشيدند. امام احساس كرد كه آنها تشنه اند، به اصحاب و يارانش امر كرد: «اين قوم را سيراب و لب اسبهايشان را تر كنيد.»(2)646 على بن طعان محاربى نقل مى كند: در آن روز من در سپاه حر آخرين نفر بودم كه نزد امام حسين عليه السلام و يارانش رسيدم. چون امام تشنگى مرا ديد، فرمود: فرزند برادر! آن


1- . ذخيرة الدارين فيما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص 304
2- . فرهنگ جامع جامع كلمات امام حسين، ص 395

ص: 298

شتر را كه مشك آب بر آن قرار دارد بخوابان، خواباندم. فرمود: لبه مشك را برگردان و آب بياشام. از شدت تشنگى نتوانستم لبه مشك را برگردانم و آب بخورم در اين لحظه امام بلند شد و اين كار را انجام داد.(1)647 پس از اينكه لشكر حرّ سيراب شدند، امام به آنها گفت: اى مردم شما كيستيد؟ جواب دادند: ياران عبيداللَّه هستيم. امام فرمود: فرمانده شما كيست؟ گفتند: حرّبن يزيد رياحى. امام به حرّ گفت: اى فرزند يزيد، واى بر تو، با مايى يا بر ما؟ حرّ در جواب گفت: بر تو اى ابا عبداللَّه. در اين لحظه امام فرمود: «وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».(2)648

اقتدا به امام

هنگام ظهر شد، امام به حجاج بن مسروق(3)649 گفت: خداوند تو را رحمت كند، اذان و اقامه بگو تا نماز بخوانيم. پس از اذان، امام به حر گفت: مى خواهى با ياران خود نماز بخوانى؟(4)650 حرّ با اينكه پيشواى قوم و فرمانده سپاه بود، متواضعانه در پاسخ امام گفت:

همگى پشت سر شما نماز مى خوانيم. امام حسين عليه السلام پس از نماز، بر شمشير خود تكيه زد و پس از حمد خدا رو به لشكر حرّ گفت:

«اى گروه مردم، من نزد شما نيامدم، تا آنگاه كه نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند كه نزد ما بيا؛ زيرا امام و پيشوايى نداريم و اميد است خدا به وسيله تو ما را هدايت كند. پس اگر به دعوتى كه خود كرده ايد، پايبنديد، بار ديگر پيمان ببنديد تا مطمئن شوم و اگر اين كار را نمى كنيد و از آمدنم ناخوشايند هستيد، از همانجا كه آمدم به همان جا برمى گردم.»(5)651


1- . منتهى الآمال، ج 1، ص 614، هجرت، موسوعة الامام الحسين عليه السلام، ج 2، ص 414
2- . متن و ترجمه لهوف، عباس عزيزى، ص 111
3- . حجاج بن مسروق جعفى، از شيعيان و اصحاب امير المؤمنين عليه السلام در كوفه بود كه به يارى امام حسين عليه السلام شتافت، وى در تمام اوقات نماز مؤذن نماز امام حسين عليه السلام بود. در روز عاشورا پس از نبردى شجاعانه به شهادت رسيد. (پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 140).
4- . دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، علامه ميرزا ابوالحسن شعرانى، ص 197
5- . موسوعة الامام الحسين، ج 2، ص 414، با تلخيص.

ص: 299

پس از نماز عصر هم امام با آنها سخن گفت. پس از سخنان امام، حر رياحى گفت:

«ابا عبداللَّه ما از اين نامه ها و فرستادگان خبر نداريم» امام حسين عليه السلام براى اثبات گفته هاى خود به عقبة بن سمعان فرمود: «عقبه! آن خورجين نامه ها را بياور».

به دستور امام، عقبه نامه هاى كوفيان را آورد و پيش لشكريان حرّ ريخت، همه مى آمدند، نگاه مى كردند و بر مى گشتند. حر رياحى گفت: «ابا عبداللَّه ما از كسانى كه برايت نامه نوشته اند نيستيم، مأموريت ما اين است كه از تو جدا نشويم، تا تو را نزد عبيداللَّه ببريم.»(1)652 امام تبسمى كرد و در جواب گفت: «مرگ به تو از اين كار نزديك تراست.»(2)653

احترام به امام

امام به ياران و اهل بيت خود گفت: «بانوان را سوار كنيد تا ببينم حر و يارانش چه مى كند.»(3)654 هنگامى كه سوار شدند، سواران حر جلوى آنها را گرفتند. امام حسين عليه السلام ناراحت شد و در حالى كه دست به شمشير برده بود، گفت: « «ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ مَا الَّذي تُرِيدُ أَن تَصنَعَ».(4)655 حر رياحى با اينكه فرمانده سپاه بود و از حرف امام به شدت ناراحت شده بود، در جواب امام گفت:

«به خدا سوگند هر كس نام مادرم را مى برد، جوابش را مى دادم، امّا به خدا قسم نمى توانم درباره مادرت جزنيكى چيزى بگويم وناگزيرم تورا نزدعبيداللَّه ببرم.»

امام در جواب حر گفت: «إِذاً وَ اللَّهِ لا اتَّبِعُكَ»(5)656 حر هم در جواب امام گفت: در اين


1- . تاريخ طبرى، ترجمه پاينده، ج 7، ص 2992
2- . دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم، ص 198
3- . موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 357
4- . همان. تاريخ ابن اثير، ترجمه دكتر روحانى، ج 5، ص 2219
5- . ذخيرة الدارين فيما يتعلق بالحسين عليه السلام و اصحابه، ص 357

ص: 300

صورت به خدا قسم از تو جدا نمى شوم مگر خودم و يارانم بميريم.

پيشنهاد امام

در اين هنگام امام به حرّ فرمود: «يارانم با يارانت و من با تو مى جنگيم، اگر مرا كشتى سرم را نزد عبيد اللَّه ببر و اگر من تو را كشتم قوم را از دست تو آسوده كرده ام.»(1)657 حر رياحى در جواب گفت: «من مأمور جنگ با تو نيستم، بلكه مأمورم تو را به كوفه، نزد عبيداللَّه ببرم، حالا كه با من به كوفه نمى آييد، راهى را انتخاب كن كه نه به كوفه منتهى شود نه مدينه، من هم نامه اى به امير مى نويسم و از او كسب تكليف مى كنم، شايد تصميمى بگيرد و مرا از جنگ با تو معاف دارد.»(2)658 امام حسين عليه السلام از منزل «عُذيب» راه را به طرف چپ كج كرد، حر هم همراه امام حركت نمود و يك لحظه از امام و يارانش غافل نمى شد. حركت امام ادامه يافت تا به سرزمين نينوا رسيدند. در اين هنگام سوارى از طرف كوفه، نمايان شد و نزد حر رفت و نامه اى به او داد، حر نامه را باز كرد، ديد از طرف عبيداللَّه است و در آن نوشته است: كار را بر حسين عليه السلام سخت و دشوار گير و او را در بيابانى بى آب فرود آر و بدان فرستاده من جاسوس من است و هميشه با تو خواهد بود و اخبار تو را به من خواهد رساند.(3)659 امام به حر گفت: «اجازه بده در آبادى «نينوا» يا «غاضريه» يا «شفيه»، فرود آييم.»(4)660 حر به سخن امام گوش نكرد و گفت: «به خدا قسم نمى توانم با امر عبيداللَّه مخالفت كنم؛ زيرا مأمورش مواظب اعمال و رفتار من است.»(5)661

ير بن قين به امام حسين عليه السلام گفت: اجازه دهيد با آنها جنگ كنيم؛ زيرا جنگ با اين لشكر اندك، آسان تر از جنگ با لشكر بزرگى است كه بعد از اين خواهد آمد. امام در جواب فرمود: «دوست ندارم آغاز گر جنگ باشم.»(6)662


1- . موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 358
2- . تاريخ ابن كثير، ترجمه دكتر روحانى، ج 5، ص 2219
3- . صفايى حائرى، تاريخ سيد الشهدا، ص 371؛ تاريخ طبرى، ترجمه پاينده، ج 7، ص 3000
4- . تاريخ سيد الشهدا، ص 372
5- جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.
6- . همان، ص 372، تاريخ طبرى، ج 7، ص 3001

ص: 301

توبه حُرّ

روز عاشورا، امام حسين عليه السلام با صداى بلند از مردم يارى خواست و گفت:

«أَما مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنا لِوَجْهِ اللَّهِ؟ أَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟»(1)663 حر رياحى با شنيدن سخنان جانسوز امام، مضطرب و پريشان شد، با ناراحتى نزد عمربن سعد آمد و به او گفت: آيا مى خواهى با حسين عليه السلام بجنگى؟ عمربن سعد با كمال بى شرمى گفت: آرى، چنان نبردى كنم كه كمترين آن بريده شدن سرها و جدا شدن دستها را به دنبال دارد. حرّ كه دوست نداشت با امام روبه رو شود، به او گفت: بهتر نيست او را به حال خود واگذارى تا اهل بيت خود را از اينجا دور كند؟ عمر سعد كه جيره خوار عبيداللَّه بود، در جواب گفت: اگر كار دست من بود، پيشنهاد تو را عملى مى كردم، ولى امير اجازه نمى دهد.(2)664 حرّ نگران و آشفته در گوشه اى ايستاد و به فكر فرو رفت. به دنبال بهانه اى مى گشت كه از لشكر عمر سعد جدا شود، لذا نزد «قرّة بن قيس» آمد و گفت: اسبت را آب داده اى؟

گفت: نه، حر گفت: نمى خواهى آتش دهى؟ من مى روم و او را سيراب مى كنم(3)665 و با اين بهانه از لشكر عمر سعد فاصله گرفت و راهش را به طرف خيمه گاه امام، كج كرد.

مهاجربن اوس كه همراهش بود، به حُر گفت: از كارهايت متحيّر شده ام، به خدا قسم هرگز تو را اين گونه نديده ام، اگر از دليران كوفه سؤال مى كردند، نام تو را مى بردم. حرّ رياحى در جواب گفت:


1- . متن و ترجمه لهوف، عزيزى، ص 142
2- . دائرة المعارف تشيع، ج 7، ص 205؛ تاريخ ابن اثير، ترجمه روحانى، ج 5، ص 2239
3- . علامه شعرانى، دمع السجوم، ص 274

ص: 302

«به خدا قسم، خود را در ميان بهشت و جهنم مى بينم، ولى چيزى را بر بهشت ترجيح نخواهم داد. اگر چه مرا بكشند و پاره پاره كرده و بسوزانند.»(1)666

حرّ در برابر امام

حُرّ به خيام اهل بيت نزديك مى شد، در حالى كه دست بر سر نهاده بود و زمزمه مى كرد:

«أَللّهُمَّ إِلَيْكَ أَنَبْتُ، فَتُبْ عَلَيَّ، فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيائِكَ وَ أَوْلادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ».(2)667 هنگامى كه نزد امام رسيد با ناراحتى و پشيمانى گفت:

«جانم فدايت، اى فرزند رسول خدا، منم كسى كه راه را بر تو بستم و سايه به سايه با تو آمده و از تو جدا نشدم و تو را در اين سرزمين پر آشوب نگه داشتم. به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست، هرگز گمان نمى كردم اين قوم چنين رفتارى با تو داشته باشند و به حرفهايت گوش نكنند ... به خدا قسم اگر مى دانستم نمى پذيرند، درباره ات خطايى مرتكب نمى شدم، حال پشيمان و توبه كنان آمده ام تا جانم را فدا كنم، آيا توبه ام پذيرفته مى شود؟»

امام در پاسخ فرمود: «نَعَمْ، يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْكَ، وَ يَغْفِرُ لَكَ، ما اسْمُكَ؟».(3)668 جواب داد: حر بن يزيد.

امام فرمود: «أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرَّاً فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ، انْزِلْ.»

حرّ گفت: «سوار بر اسب باشم بهتر است كه پياده شوم. اى حسين، چون اولين كسى بودم كه راه را بر تو بستم، اجازه بده اولين شهيد(4)669 راهت باشم، شايد به اين وسيله در زمره


1- . تاريخ كامل ابن اثير، ترجمه دكتر روحانى، ج 5، ص 2239
2- . متن و ترجمه لهوف، ص 142
3- . فرهنگ جامع كلمات امام حسين عليه السلام، ص 493
4- . منظور اولين شهيد، از اين زمان به بعد است؛ زيرا قبل از حرّ افرادى شهيد شده بودند.

ص: 303

كسانى باشم كه فرداى قيامت با جدّت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مصافحه مى كنند.»(1)670

هشدار حرّ

حرّ پيشاپيش امام حسين عليه السلام ايستاد و خطاب به لشكر دشمن گفت:

«اى اهل كوفه، اين بنده صالح خدا را فرا خوانديد، وقتى آمد او را رها كرديد.

گفتيد در راه تو جان تقديم مى كنيم آنگاه بر او شمشير كشيديد. او را نگه داشته و از همه طرف محاصره كرديد و نمى گذاريد در سرزمين پهناور خدا به سويى رود. مانند اسير در دست شما مانده است و بر سود و زيان خود قدرت ندارد، آب فرات را از او، زنان، دختران و خويشانش مانع شده ايد، در حالى كه يهود و نصارا از آب فرات مى نوشند و خوكان و سگان در آن مى غلتند. اينها از تشنگى به جان آمده اند. پاس حرمت ذريّه محمد صلى الله عليه و آله را نداشتيد. خدا روز تشنگى، شما را سيراب نكند.»(2)671

شهادت حرّ

هنگامى كه سخنان صريح و بى پرده حرّ به اينجا رسيد، گروهى به او حمله كردند.

حرّ توانست با نبردى شجاعانه 40 نفر از دشمن را به درك واصل كند. ولى سرانجام بر اثر ضربه اى كه بر اسبش خورد، بر زمين افتاد و مجروح شد. اصحاب امام حسين عليه السلام پيكرش را به خيمه گاه منتقل كرده، مقابل ابا عبداللَّه گذاشتند، در حالى كه حرّ آخرين نفسهاى زندگى را مى كشيد، حضرت خم شد و چهره اش را از گَرد و غبار پاك كرد و فرمود:

«أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرَّاً في الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ ...».(3)672

بارگاه حرّ رياحى


1- . متن و ترجمه لهوف، عزيزى، ص 145
2- . علّامه شعرانى، دمع السجوم، ص 274
3- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 494

ص: 304

پس از شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش، طايفه بنى رياح با توافق عمربن سعد، پيكر حرّبن يزيد را از ميدان جنگ بيرون برده و در محل فعلى، دفن كردند. اوّلين بناى آستانه وى، حدود سال 370 ه. ق. به فرمان عضد الدوله ديلمى ساخته شد.(1)673 ولى به علت دورى آستانه از كربلا و ناامنى راهها، آستانه حرّ به تدريج رو به ويرانى نهاد. هنگامى كه شاه اسماعيل صفوى، عراق را فتح كرد، نسبت به بزرگى حرّ و جايگاه مرقد او، احساس شك و ترديد كرد. براى روشن شدن حقيقت، دستور داد تا قبر را بشكافند. هنگامى كه كارگران قبرش را شكافتند، جسد حر با لباس هاى خون آلود ديده شد و آثار جراحت تازه بود و بر سرش اثر ضربه شمشيرى كه با دستمالى بسته شده بود، ديده مى شد. شاه دستور داد، دستمال را باز كردند. ناگهان خون جارى شد، دستمال ديگرى بستند ولى خون قطع نشد. مجبور شدند همان دستمال را دوباره ببندند. شاه اسماعيل قطعه كوچكى از آن پارچه را بريد و براى تبرّك برداشت.(2)674 سپس دستور داد قبر حرّ را بازسازى كنند، لذا در سال 914 ه. ق. آستانه مجلّلى براى حرّ رياحى ساخته شد.(3)675


1- . دائرة المعارف تشيع، ج 6، ص 205
2- . همان.
3- . همان، ج 1، ص 74

ص: 305

سيد ابراهيم مجاب

سيد ابراهيم مجاب

اشاره

على احمدى

خاندان

سيد ابراهيم، معروف به «مجاب» و «ضرير كوفى»، فرزند محمد عابد و نوه امام موسى كاظم عليه السلام است.(1)676 پدرش سيد محمد اهل فضل و عبادت بسيار بود. روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت خداوند مى گذراند. از اين رو به عابد معروف شد. هاشميه خدمتكار رقيه دختر امام موسى كاظم عليه السلام نقل مى كند:

محمد اهل طهارت و نماز بود. تمام شب را به وضو و نماز مى گذرانيد و صداى ريزش آبِ وضو، به گوش مى رسيد و به نماز مشغول مى شد. پس از مدتى كه عبادت مى كرد، ساعتى مى خوابيد و باز وضو مى گرفت و به نماز مى ايستاد و ...

به همين حال تا بامداد به سر مى برد. هرگاه محمد را مى ديدم به ياد آيه قرآن مى افتادم(2)677 كه خداوند فرموده است:


1- . برخى منابع، ابراهيم مجاب را فرزند بلافصل امام موسى كاظم عليه السلام دانسته اند. (مراقدالمعارف، ج 1، ص 42) ولى بيشتر نسب شناسان اين قول را قبول ندارند. ابراهيم بن موسى كاظم عليه السلام همراه ابو السرايا، عليه مأمون قيام و يمن را فتح كرد، ولى پس از مدتى از سربازان مأمون شكست خورد و به مكه رفت. هنگامى كه مأمون امام رضا عليه السلام را به شهادت رساند و از علويان رويگردان شد، قصد كشتن ابراهيم بن موسى را داشت، اما با شفاعت اطرافيان، از كشتن او صرف نظر كرد ولى براى اين كه تحت نظر باشد، او را به بغداد فرا خواند، ابراهيم در بغداد فوت كرد و در كنار قبر پدرش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرده شد. (دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 281).
2- . الارشاد شيخ مفيد، ترجمه ساعدى خراسانى، ص 589

ص: 306

كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ.(1)678

سيد محمد، همراه برادرش سيد احمد، از جور بنى عباس به شيراز پناهنده شد. سيد محمد در شيراز به نگارش قرآن مشغول شد و توانست از اجرت نگارش قرآن، هزار بنده آزاد كند.(2)679 وى در شيراز فوت كرد(3)680 و هم اكنون مزارش در ضلع شمال شرقى حرم مطهر شاهچراغ قرار دارد.(4)681 تاريخ ولادت ابراهيم و دوران كودكى او، از چشم مورخان پوشيده مانده است.

ابراهيم مجاب، بنابر نقل تاريخ نگاران، اولين سيد فاطمى است؛ كه به حاير حسينى هجرت كرد.(5)682 وى در سال (247 ه. ق.) پس از هلاكت متوكل، خليفه سفّاك عباسى، و در دوران حكومت پسرش منتصر، كربلا را وطن خويش قرار داد. به همين سبب پسر بزرگش سيد محمد، به سيد محمد حائرى مشهور شد.

سيد ابراهيم مجاب، جد اعلاى آل فايز است كه امروزه به شاخه هاى (آل طعمه، آل نصراللَّه، آل ضياء الدين، آل تاجر، آل ساعد و آل سيد امين) تقسيم و معروف شده اند.(6)683

چرا به سيد ابراهيم، مجاب مى گويند؟


1- . الذاريات: 17
2- . معارف و معاريف، سيد مصطفى حسينى، ج 9، ص 181
3- . بنا به برخى از نقل ها، به شهادت رسيد. (شيراز در گذشته و حال، حسن بامداد، ص 143).
4- . شيراز ديار گذشتگان، محمد كريم خرمايى، ص 114
5- . ميراث كربلا، آل طعمه، ص 83
6- . همان

ص: 307

هنگامى كه سيد ابراهيم به كربلا منتقل و به حرم حسينى مشرف شد، خطاب به قبر مطهّر امام حسين عليه السلام گفت: «السَّلامُ عَلَيكَ يا أَبِي». صدايى شنيد كه: و «السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلَدِي» لذا به مجاب؛ يعنى كسى كه او را پاسخ گفته اند، ملقّب شد.(1)684 يكى از فرزندان سيد ابراهيم درباره اين واقعه شعرى سروده است:

من أين للنّاس مثل جَدِّي موسى أو ابن ابنه المجاب

اذ خاطب السبط و هو رمس جاوبه بأكرم الجواب(2)685

وقتى سيد ابراهيم درگذشت، او را در يكى از صحن هاى حرم مطهّر امام حسين عليه السلام دفن كردند، اما بعدها بر اثر توسعه حرم مطهّر كه مقدارى به مساحت بناهاى حرم افزوده شد، مرقد سيد ابراهيم در رواق غربى حرم قرار گرفت. شخصيتهاى بزرگى از علماى شيعه در رواق سيد ابراهيم مجاب دفن هستند كه عبارتند از:

1. سيد عبداللَّه بحرانى؛ صاحب كتاب «الافاضات الحسينيه» و «شرح مختصر النّافع علّامه حلّى».

2. سيد محسن بن عبداللَّه بحرانى.

3. عالم و شاعر، سيد محمد زينى حسينى.

4. سيد محمد بن محسن بحرانى، صاحب كتاب «الفصول البهيّه فى بعض اخبار الحجج المرضيه و هداية العباد».

5. سيد محمد مهدى آل طعمه.(3)686


1- . الأصيلى فى انساب الطالبيين، ص 183؛ ميراث كربلا، ص 84
2- . ميراث كربلا، ص 84
3- . آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، ص 159

ص: 308

از تربت امام حسين عليه السلام چه مى دانيم؟

از تربت امام حسين عليه السلام چه مى دانيم؟

اشاره

على احمدى

تربت؛ در لغت به معناى خاك است و در نزد شيعيان صرفاً به تربت امام حسين عليه السلام اطلاق مى شود. در حديثى وارد شده كه حضرت عيسى عليه السلام، ضمن اخبار از شهادت امام حسين عليه السلام براى حواريون، به حرمتِ تربت ايشان اشاره كرده است.(1)687

تربت امام حسين و اهل بيت عليهم السلام

1. رسول گرامى صلى الله عليه و آله

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«روزى فرشته اى بر من وارد شد كه تا آن روز او را نديده بودم، به من گفت:

همانا، اين فرزندت حسين عليه السلام كشته خواهد شد، اگر دوست دارى مقدارى از خاك زمينى كه درآن كشته مى شود، ببين. آنگاه مقدارى خاك سرخ نشانم داد.»(2)688 همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله روزى مقدارى از خاك كربلا را به امّ سلمه و برخى از يارانش نشان داد و در حالى كه مى بوسيد، مى بوييد و گريه مى كرد، فرمود:

«اين خاك زمينى است كه خون حسين عليه السلام روى آن ريخته خواهد شد.»


1- . دانشنامه جهان اسلام، ج 6، ص 823
2- . محمد ناصر الدين الألْبانى، سلسلة أحاديث الصحيحة، ج 2، ص 465

ص: 309

2. امام على عليه السلام

هنگامى كه امام على عليه السلام با لشكريانش براى جنگ با معاويه، به طرف شام حركت مى كرند، در ميان راه، به سرزمين كربلا رسيدند، اصحاب گفتند: «يا امير المؤمنين، اينجا كربلا است.» امام على عليه السلام فرمود: سرزمين كرب و بلا است. سپس با دست خود محلّى را نشان داد و گفت: «اينجا محلّ ريخته شدن خون آنهاست.»(1)689 امام در اين سرزمين فرود آمد و همراه لشكر نماز خواند، پس از نماز، مقدارى از تربت آنجا را برداشت و بوييد و فرمود:

«واهاً لَكَ أَيَّتُهَا التُّربة ليحشرنّ منك قوم يدخلون الجنَّة بغير حساب».(2)690 «خوشا بر تو اى خاك، همانا گروهى از تو محشور مى شوند كه بدون حساب به بهشت مى روند.»

3. امام رضا عليه السلام

ابو بكار نقل مى كند: «مقدارى از خاك سرخ كربلا از بالاى سر امام حسين عليه السلام برداشتم و هنگامى كه نزد امام رضا عليه السلام رفتم آن را به ايشان دادم. امام تربت پاك را در دست گرفت، بوييد و گريست و سپس فرمود: اين تربت جدّ من است.»(3)691 4. امام صادق عليه السلام

معاوية بن عمار نقل مى كند: «نزد امام كيسه اى زرد رنگ بود كه در آن تربت امام حسين عليه السلام را نگهدارى مى كرد، هنگامى كه وقت نماز مى رسيد، مقدارى از تربت، روى سجاده اش مى ريخت و بر آن سجده مى كرد و مى فرمود: «إِنَّ السُّجُودَ عَلَى تُرْبَةِ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام يَخْرِقُ الْحُجُبَ السَّبْعَ».(4)692 «به راستى سجده بر تربت ابا عبداللَّه عليه السلام حجابهاى هفت آسمان را كنار مى زند.»


1- . دانشنامه امام على، ج 9، ص 196
2- . الأمالي للصدوق، ص 136؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ص 140
3- . خاك بهشت، ص 83
4- . وسائل الشيعه، ج 5، ص 367

ص: 310

امّ سلمه و نگهدارى تربت

عبداللَّه بن عباس نقل مى كند:

«در منزلم نشسته بودم كه ناگهان صداى دلخراش و بلندى از منزل امّ سلمه شنيدم، با اضطراب و ناراختى به طرف منزل امّ سلمه دويدم، در راه ديدم جمعى از زنان و مردان مدينه نيز به طرف منزل امّ سلمه در حركتند، هنگامى كه نزد او رسيديم، از وى پرسيدم: چرا داد و فرياد كردى؟ رويش را به طرف زنان بنى هاشم برگرداند و گفت: يا بنات عبد المطّلب اسعديني و ابكين معي فقد قتل و اللَّه سيدكنّ و سيّد شباب أهل الجنّة قد و اللَّه قتل سبط رسول اللَّه ريحانته الحسين عليه السلام، به او گفتند: امّ المؤمنين! از كجا مى دانى؟ گفت:

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم، به من فرمود: حسين و اهل بيتش را كشتند، از خواب پريدم و به تربت امام حسين كه جبرئيل براى پيامبر آورده و او آن را به من داده، گفت: اين تربت را نگهدار، هرگاه از آن خون جارى شود، حسين عليه السلام كشته شده است. نگاه كردم، ديدم خون از آن جارى شده است. ابن عباس مى گويد: در اين هنگام امّ سلمه، تربت را به ما نشان داد و صورتش را با همان خون آغشته كرد.»(1)693

فضيلتها

1. برترين خاك

بى شك خاك سرزمين كربلا، يكى از با فضيلت ترين خاك هاى روى زمين است.

امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

«خَلَقَ اللَّهُ كَرْبَلاءَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْكَعْبَةَ بِأَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ عَامٍ وَ قَدَّسَهَا وَ بَارَكَ عَلَيْهَا فَمَا زَالَتْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ الْخَلْقَ مُقَدَّسَةً مُبَارَكَةً وَ لا تَزَالُ


1- . بحارالأنوار، ج 45، ص 230؛ امالى صدوق، مؤسسه بعثت، ص 315، با تلخيص.

ص: 311

كَذَلِكَ وَ جَعَلَهَا اللَّهُ أَفْضَلَ الْأَرْضِ فِي الْجَنَّةِ».(1)694 2. پاكترين خاك

حضرت زينب از امّ ايمن نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: روزى جبرئيل نزدم آمد و در حالى كه به امام حسين عليه السلام اشاره مى كرد، فرمود: «... إِنَّ سِبْطَكَ هَذَا- وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام- مَقْتُولٌ فِي عِصَابَةٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ أَخْيَارٍ مِنْ أُمَّتِكَ بِضِفَّةِ الْفُرَاتِ بِأَرْضٍ تُدْعَى كَرْبَلاءَ مِنْ أَجْلِهَا يَكْثُرُ الْكَرْبُ وَ الْبَلاءُ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ أَعْدَاءِ ذُرِّيَّتِكَ فِي الْيَوْمِ الَّذِي لا يَنْقَضِي كَرْبُهُ وَ لا تَنْقَضِي حَسْرَتُهُ وَ هِيَ أَطْهَرُ بِقَاعِ الْأَرْضِ وَ أَعْظَمُهَا حُرْمَةً وَ إِنَّهَا لَمِنْ بَطْحَاءِ الْجَنَّةِ».(2)695 3. شفاى دردها

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ أَصَابَتْهُ عِلَّةٌ فَبَدَأَ بِطِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام شَفَاهُ اللَّهُ مِنْ تِلْكَ الْعِلَّةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ عِلَّةَ السَّامِ».(3)696 نيز مى فرمايد: «همه گِل ها، مانند گوشت خوك حرامند و هر كس آن را بخورد، من بر او نماز نمى خوانم مگر گِل قبر حسين عليه السلام كه شفاى هر دردى است و هر كس آن را از روى هوس بخورد، در آن شفايى نيست.»(4)697 4. افطار با تربت

على بن محمدبن سليمان نوفلى نقل مى كند: به أبى الحسن عليهما السلام گفتم: در روز عيد فطر با گِل قبر امام حسين عليه السلام افطار كردم. امام فرمود: بركت و سنت را جمع كردى.(5)698 5. ايمنى از ترس

امام صادق عليه السلام وقتى به عراق مى رفت، گروهى نزد ايشان آمده، عرض كردند: اى مولاى ما، دانستيم كه تربت قبر امام حسين عليه السلام شفاى هر درد است. آيا ايمنى از ترس نيز


1- . بحارالأنوار؛ تهذيب الأحكام، ج 6، ص 72؛ الوفا، ج 101، ص 107
2- . بحارالأنوار، ج 101، ص 114؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 325
3- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 526؛ مسند الامام الشهيد، ص 525
4- . دائرة المعارف تشيع، ج 4، ص 204
5- . همان.

ص: 312

هست؟ امام فرمود: آرى. همچنين امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

«إِذَا خِفْتَ سُلْطَاناً أَوْ غَيْرَ سُلْطَانٍ، فَلا تَخْرُجَنَّ مِنْ مَنْزِلِكَ إِلَّا وَ مَعَكَ مِنْ طِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام، وَ تَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنِّي اتَّخَذْتُهُ مِنْ قَبْرِ وَلِيِّكَ وَابْن وَلِيِّكَ، فَاجْعَلْهُ أَمْناً وَ حْرزاً لِمَا أَخَافُ وَ مَا لا أَخَافُ».(1)699 6. سجده بر تربت

فضيلت سجده بر تربت امام حسين عليه السلام بقدرى است كه امام صادق عليه السلام فقط بر تربت امام حسين عليه السلام سجده مى كرد.(2)700 نيز امام صادق عليه السلام در باره فضيلت سجده بر تربت مى فرمايد:

«السُّجُودُ عَلَى طِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام يُنَوِّرُ إِلَى الْأَرَضِينَ السَّبْعَةِ».(3)701 7. كام گرفتن نوزاد

از امورى كه مستحب است، كام بردارى نوزاد با تربت امام حسين عليه السلام است.

امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «حَنِّكُوا أَوْلادَكُمْ بِتُرْبَةِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَإِنَّهَا أَمَانٌ».(4)702

كرامات تربت امام حسين عليه السلام

علما كرامات زيادى از اثر تربت امام حسين عليه السلام نقل كرده اند كه به سه مورد آن اشاره مى كنيم:

الف- نتيجه ناسپاسى

يكى از افراد اهل سنت نقل مى كند:

«مدتها بود دلم درد مى كرد و هر چه درمان مى كردم فايده اى نداشت، مأيوسانه


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 308
2- . وسائل الشيعه، ج 5، ص 366
3- . همان، و وسائل الشيعه، ج 5، ص 365
4- . مسند الامام الشهيد، ص 528

ص: 313

تن به مرگ داده بودم. پير زنى از كوفيان به نام سلمه با ما آشنايى داشت. روزى در حالى كه بيمارى من شدت پيدا كرده بود به خانه ما آمد، به من گفت: مثل اينكه بيمارى تو روز به روز سخت تر مى شود؟ گفتم: آرى. گفت: مى خواهى تو را درمان كنم كه به اذن خدا شفا يابى؟ گفتم: البته كه مى خواهم. پس از مدتى قدحى از آب به من داد كه به مجرد آشاميدن آن، دردم تسكين يافت و تا مدتى حالم خوب بود. تا اينكه آن پير زن بار ديگر به ديدنم آمد. به او گفتم: سلمه! تو را به خدا به من بگو چه چيزى به من دادى كه حالم خوب شد؟ به تسبيحى كه در دست داشت اشاره كرد و گفت: دانه اى از اين تسيبح. گفتم: چه تسبيحى است؟ جواب داد: از خاك قبر امام حسين عليه السلام است. با ناراحتى به او گفتم: اى رافضى با تربت حسين عليه السلام مرا مداوا كردى؟ سلمه از سخنم ناراحت شد و منزلم را ترك كرد و رفت. پس از آن مجدداً درد دلم شروع شد و شدت يافت، به خدا قسم مى ترسم باعث مرگم شود.»(1)703 ب- قوت ديد

سيدنعمت اللَّه جزايرى نقل مى كند: «دراصفهان جماعتى بودندكه هرچه براى مداواى چشم اقدام مى كردند، نتيجه نمى گرفتند و جز زيادىِ درد فايده اى ديگر نداشت. با خود گفتم من داناترم به دواى آن. به برادرم گفتم: قصد دارم به عتبات بروم. او هم اعلام آمادگى كرد.

بار سفر بسته، به آنجا رفتيم، ابتدا به زيارت كاظمين و سپس راهىِ كربلا شديم. در حرم، از طرف پاى امام حسين عليه السلام مقدارى خاك برداشتم و با تربتى كه از قبل داشتم، به چشمم كشيدم، در همان روز چشمم قوّت گرفت. از آن به بعد، هر وقت به درد چشم مبتلا مى شوم با خاك قبر امام حسين عليه السلام سرمه مى كشم و شفا مى يابم. دواى من اين است.»(2)704

تسبيح تربت

همانگونه كه سجده بر تربت امام حسين عليه السلام فضيلت دارد، ذكر گفتن با تسبيحى كه از


1- . خاك بهشت، ص 116، امالى صدوق، مؤسسه آل البيت، ص 319
2- . شريفى خوانسارى، زندگى دانشمدان، ص 440

ص: 314

تربت امام حسين عليه السلام ساخته شده نيز، داراى فضيلت است. امام صادق درباره تاريخچه تسبيح مى فرمايد:

«تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام از نخ پشمى تابيده بود كه به عدد تكبيرها گره زده شده بود، پس از جنگ احد، از تربت حمزه تسبيحى ساخت و با آن ذكر مى گفت.(1)705 هنگامى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، مردم، جهت فضيلت و برترى كه در آن تربت است، از آن تسبيح ساختند.»(2)706 امام موسى بن جعفر عليهما السلام در باره فضيلت تسبيح تربت كربلا مى فرمايد:

«لا تَسْتَغْنِي شِيعَتُنَا عَنْ أَرْبَعٍ: خُمْرَةٍ يُصَلِّي عَلَيْهَا، وَ خَاتَمٍ يَتَخَتَّمُ بِهِ، وَ سِوَاكٍ يَسْتَاكُ بِهِ، وَ سُبْحَةٍ مِنْ طِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فِيهَا ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ حَبَّةً، مَتَى قَلَبَهَا ذَاكِراً لِلَّهِ كُتِبَ لَهُ بِكُلِّ حَبَّةٍ أَرْبَعُونَ حَسَنَةً، وَ إِذَا قَلَبَهَا سَاهِياً يَعْبَثُ بِهَا كُتِبَ لَهُ عِشْرُونَ حَسَنَةً».(3)707

احكام تربت امام حسين

فقهاى شيعه درباره تربت امام حسين عليه السلام احكام متعددى بيان كرده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1. شيخ يوسف بحرانى: بدون شك احترام به تربت امام حسين عليه السلام واجب و توهين و بى احترامى به آن حرام است.

2. فاضل مقداد: مستفاد از فتاواى علما اين است كه در استشفا فقط از تربت امام حسين عليه السلام بايد تناول كرد و خوردن قبور ساير ائمه، حتى خاك پيامبر جايز نيست.

3. ابن فهد حلى: تربتى كه خوردن آن جايز است، لازم نيست كه از قبر مطهر برداشته شده باشد، بلكه كافى است از حرم باشد. فاصله آن هم تا هشت فرسخ از قبر امام


1- . دانشنامه جهان اسلام، ج 6، ص 825
2- . خاك بهشت، ص 83
3- . مسند الامام الشهيد، ج 2، ص 541

ص: 315

حسين عليه السلام است و هر چه به قبر نزديك تر باشد، افضل است.(1)708 4. آيت اللَّه سيد محمد كاظم يزدى: سجده بر تربت امام حسين عليه السلام افضل از همه چيز است. همانا سجده بر تربت، حجاب هاى هفت گانه را مى درد.(2)709


1- . خاك بهشت، ص 104
2- . العروة الوثقى، ج 1، ص 448

ص: 316

طفلان مسلم

طفلان مسلم

اشاره

على احمدى

تبار

عقيل، صحابى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و برادر امام على عليه السلام فرزندى به نام مسلم داشت كه مورد اعتماد امام حسين عليه السلام بود و به عنوان سفير ايشان به كوفه اعزام شد. مسلم در سنين جوانى با رقيّه- به قولى با امّ كلثوم دختر امام على عليه السلام ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج دو فرزند به نامهاى عبداللَّه و على بودند. احتمال دارد مسلم بعدها با زنان ديگرى نيز ازدواج كرده باشد. درباره شمار فرزندان مسلم، اختلاف نظريه وجود دارد. مورّخان و اصحاب علم رجال نام هاى ابراهيم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمّد(1)710 و دخترى به نام حميده(2)711 را در شمار فرزندان مسلم، ذكر كرده اند.

مورخان معتقدند كه نسل مسلم، پايدار نماند و همه فرزندان وى در كربلا و كوفه به شهادت رسيدند.(3)712


1- . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، نهاد نمايندگى ولىّ فقيه در سپاه، ص 339
2- . وقتى خبر شهادت مسلم را به امام حسين عليه السلام دادند، آن حضرت حميده را روى زانوى خود قرار داده، نوازش كردند. حميده عرض كرد: چه شده؟ با من مانند يتيمان رفتار مى كنى؟! به گمانم پدرم شهيد شده است. امام حسين عليه السلام گريسته، فرمود: من، پدرت و دخترانم خواهرانت هستند (موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام ص 350) در اين لحظه صداى گريه حميده بلند شد .... عصر عاشورا، هنگام هجوم لشكريان عمر سعد به خيمه ها، اين دختر زير دست و پاى مهاجمان جان سپرد (پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 154، با تلخيص).
3- . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 339

ص: 317

محمد و ابراهيم

در منابع دست اول كه درباره حوادث كربلا نگاشته شده، از دو كودك، به نامهاى محمّد و ابراهيم ياد شده كه به طرز فجيعى به شهادت رسيدند، هرچند درباره چگونگى شهادت و اصل و نسب آنها اختلاف است، امّا در اصلِ حادثه شهادت اين دو طفل، نمى توان شك كرد؛ زيرا در منابع مختلف ذكر شده است.

خوارزمى، محمّد و ابراهيم را فرزندان جعفر طيّار مى داند.(1)713 همچنين علّامه مجلسى در بحارالأنوار، روايتى نقل مى كند كه دلالت بر اين مطلب دارد.(2)714 اينكه دو كودك، فرزندان جعفرطيّار بودند، بسيار جاى ترديد و شك است؛ زيرا او در سال هشتم هجرى قمرى، در جنگ موته به شهادت رسيد و در سال 61 ه. ق. يعنى 52 سال بعد از آن واقعه، جعفر طيّار نمى توانست دو فرزند خردسال داشته باشد. از اين گذشته، نام فرزندان جعفر معلوم است و ذكرى از اين دو نشده است.(3)715 همچنين برخى منابع، اين دو طفل را فرزندان عبداللَّه بن جعفر مى دانند.(4)716

داستان طفلان مسلم

مشهور و معروف ميان شيعيان عراق اين است كه محمّد و ابراهيم، فرزندان مسلم بن عقيل هستند.(5)717 همچنين شيخ صدوق در أمالى، روايتى نقل مى كند كه نشان


1- . مناقب خوارزمى، چاپ مفيد، ج 2، ص 49
2- . بحارالأنوار، الوفاء، بيروت، ج 45، 106
3- . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 64 به نقل از فرسان الهيجا، ج 1، ص 17
4- . همان، ص 64
5- . دائرة المعارف الحسينيه، تاريخ المراقد، ج 1، ص 172

ص: 318

مى دهد آن دو، فرزندان مسلم هستند.(1)718 نام مادرشان در تاريخ ذكر نشده است. محمّد در سال 52 ه. ق. و ابراهيم در سال 53 ه. ق. متولّد شدند.(2)719 محمّد و ابراهيم، همراه ساير افراد خانواده مسلم بن عقيل در كربلا حضور داشتند.

عصر عاشورا، پس از شهادت امام حسين عليه السلام، زمانى كه لشكر عمربن سعد به خيام امام حسين عليه السلام هجوم آورد، محمّد و ابراهيم از ترس پا به فرار گذاشتند ولى راه را گم كرده و توسّط سربازان عبيداللَّه بن زياد دستگير شدند. آن دو را نزد عبيداللَّه آوردند.(3)720- عبيداللَّه به شخصى كه بعضى منابع نام او را مشكور مى دانند- گفت: اين دو را در زندان بيانداز و از غذاى خوب و آب سرد و گوارا محرومشان كن و بر آنها سخت بگير. زندانبان هر روز هنگام شب، دو قرص نان و كوزه آبى برايشان مى آورد. سرانجام يكى به ديگرى گفت:

«خوب است حالا كه هنگام شب است و شبها برايمان غذا مى آورند، روزها روزه بگيريم.»

بدينگونه تمام روزها روزه مى گرفتند. پس از يكسال كه همه سختى ها را تحمّل كردند، يكى به ديگرى گفت:

«اگر بيش از اين در اينجا بمانيم، مى ترسم هلاك شويم. خوب است خودمان را به زندانبان معرفى كنيم، شايد بر ما آسان گيرد.»

خودشان را به زندانبان معرّفى كردند؛ وى پس از شناختن آن دو، ناراحت و متأثر شد و به دست و پاى آنها افتاد و طلب بخشش كرد. شب كه فرا رسيد. آنان را تا كنار راه


1- . امالى صدوق، مجلس 19، حديث 2
2- . دائرة المعارف الحسينيه، تاريخ المراقد، ج 1، ص 173
3- . بعضى منابع داستان اسارت آن دو توسّط ابن زياد را، اين گونه مى نويسند: پس از شهادت حضرت مسلم بن عقيل، فرزندانش به توصيه خود وى در خانه شريح قاضى به سر مى بردند، ابن زياد كه با خبر شد طفلان در كوفه هستند، تهديد كرد كه هركس آنها را نگهدارى كند و تحويل ندهد، خونش هدر است. شريح بچه ها را خواست و گفت: ابن زياد قصد دستگيرى شما را دارد، من تصميم گرفتم شما را به مدينه بفرستم. پسرش اسد را خطاب كرد و گفت: اين دو را به كاروانى كه عازم مدينه است برسان، هنگامى كه اسد فرزندان مسلم را آورد، كاروان رفته بود. او شبهى از دور ديد و گفت: اين سياهى كاروان مدينه است، شتاب كنيد و خودتان را به آن برسانيد و خودش برگشت. آن دو راه را گم كرده و توسّط سربازان ابن زياد دستگير شدند و ... (طبق اين نقل، اين دو طفل در كربلا حضور نداشتند.) (روضةالشهدا، ص 331).

ص: 319

همراهى كرد و خطاب به آنها گفت:

«برويد در امان خدا، روزها به استراحت بپردازيد و شبها حركت كنيد كه سربازان عبيداللَّه شما را دستگير نكنند.»(1)721 مشكور پس از آزادى آن دو، به زندان برگشت. صبح كه خبر فرار دو كودك منتشر شد. مأموران حكومتى، مشكور را نزد عبيداللَّه آوردند. عبيداللَّه پرسيد: «با پسران مسلم چه كردى؟» گفت: «آنها را در راه خدا آزاد كردم»، عبيداللَّه دستور داد 500 تازيانه به او بزنند. مشكور در حال تازيانه خوردن به شهادت رسيد.(2)722 پسران مسلم، پس از مدّتى راه پيمودن، خسته شدند. آن دو زنى را ديدند كه مقابل درِ خانه اش نشسته است. خود را به وى معرفى كردند. او كه از دوستداران اهل بيت عليهم السلام بود، آنها را به خانه برد و پذيرايى كرد.

دامادش حارث بن عمره طائى(3)723- كه جزو ياران عبيداللَّه بود و در كربلا حضور داشت- شب هنگام، خسته به منزلش برگشت و گفت: دو فرزند مسلم از زندان گريخته اند. هركس يكى از آنها را بيابد، عبيداللَّه هزار درهم جايزه مى دهد.

حارث، نيمه هاى شب، صدايى از اتاق كنارى شنيد، از جاى خود برخاست و آن دو طفل را ديد و پرسيد: شما كيستيد؟ آنها، امان خواستند و خود را معرفى كردند. حارث وقتى مطمئن شد كه آنها فرزندان مسلم هستند، هر دو را با طناب محكم بست، تا فرار نكنند، سپيده دم، خود، پسر و غلامش به سوى فرات رفتند تا آن دو كودك را بكشند.

شمشيرى به غلامش- فليح- داد و گفت: سر از تنِ آنان جدا كن. كودكان، خود را به غلام معرفى كردند. او از كشتن آنها امتناع كرد و خود را در نهر فرات انداخت و به سوى ديگر نهر شنا كرد. حارث شمشير را به پسرش داد، ولى پسرش هم پس از اينكه آن دو را شناخت، از كشتن سر باز زد و خود را در نهر فرات انداخت و به سوى ديگر نهر شنا كرد.

حارث به كودكان نزديك شد تا خود آنها را بكشد. آن دو التماس كردند تا از كشتن آنها صرف نظر كند. گفتند: ما را نزد عبيداللَّه ببر تا خودش حكم كند، حارث قبول


1- . امالى صدوق، مجلس 19، حديث 2، با تلخيص.
2- . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 360، به نقل از ناسخ التواريخ، ج 2، ص 112، با تلخيص.
3- . دائرة المعارف الحسينيه، تاريخ المراقد، ص 172

ص: 320

نكرد. گفتند: «پس اجازه بده چند ركعت نماز بخوانيم»، پذيرفت. كودكان چهار ركعت نماز خواندند و در پايان گفتند: «يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ يَا أَحْكَمَ الْحَاكِمِينَ»؛ «ميان ما و او به حق حكم كن».

حارث، ابتدا سرِ برادر بزرگتر (محّمد) و سپس سر ابراهيم را از بدن جدا كرد و اجسادشان را در نهر فرات انداخت و سرها را در توبره اى گذاشت و نزد عبيداللَّه رفت و سرها را جلو وى انداخت. عبيداللَّه، سرها را كه ديد، متأثر شد؛ به طورى كه سه مرتبه، بلند شد و نشست و پرسيد: آنها را كجا يافتى، گفت: ميهمان يكى از پير زنان قبيله ما بودند.

ابن زياد گفت: حق ميهمانى آنان را ادا نكردى؟ گفت: بله مراعات نكردم. گفت:

وقتى خواستى آن دو را بكشى، به تو چه گفتند؟ حارث گفت: اشك در چشمشان جارى گشت و به من گفتند: اى مرد، دست ما را بگير و به بازار ببر و ما را بفروش و از پولى كه از فروش ما به دست مى آورى بهره ببر و ما را نكش. ابن زياد پرسيد؟

تو چه گفتى؟ گفت: درخواست آنها را قبول نكردم و گفتم: چاره اى جز كشتن شما ندارم تا اينكه سر شما را براى عبيداللَّه ببرم و جايزه بگيرم. ابن زياد پرسيد: ديگر چه گفتند؟

حارث گفت: با التماس و زارى گفتند: خويشاوندى ما با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را ملاحظه كن. ولى من در جواب گفتم: شما را با رسول خدا هيچ خويشاوندى نيست. ابن زياد پرسيد: سخن ديگرى هم گفتند؟ حارث گفت: آرى، گفتند: ما را زنده نزد عبيداللَّه ببر تا او هر چه خواهد حكم كند، من قبول نكردم. پس وقتى نااميد شدند از من درخواست كردند اجازه دهم چند ركعت نماز بخوانند، قبول كردم. آنان چهار ركعت نماز خوانده و گفتند: «يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ يَا أَحْكَمَ الْحَاكِمِينَ»؛ «ميان ما و او به حق داورى كن.»

در اين لحظه عبيداللَّه گفت:

«احكم الحاكمين حكم كرد، كيست كه برخيزد واين فاسق رابه درك واصل كند؟»

ص: 321

شخصى شامى قبول كرد. عبيداللَّه دستور داد: اين فاسق را ببر در همان مكانى كه اين كودكان را در آنجا كشته، گردن بزن و سرش را برايم بياور.(1)724

از نگاه عالمان

شيخ صدوق از علماى بزرگ شيعه، اين داستان را نقل كرده است. همچنين شيخ عباس قمى، پس از نقل داستان مى گويد:

شهادت اين دو طفل با اين كيفيّت نزد من مستبعد است، ليكن چون شيخ صدوق كه رييس محدثّين شيعه و مروّج اخبار و علوم اهل بيت است، آن را نقل فرموده و در سند آن جمله اى از علما و اجله اصحاب ما واقع هستند، ما نيز متابعت ايشان كرديم و اين قضيّه را آورديم.(2)725

مرقد و آرامگاه طفلان مسلم

به گفته بعضى از علما، مرقد فعلى طفلان مسلم، محلّ شهادت آنها است؛ زيرا حارث اجسادشان را در نهر فرات انداخت و امّا بعضى عقيده دارند پس از قتل حارث، شيعيان، اجساد مطهّر آن دو را از آب گرفتند و آنها را در همان محل دفن كردند.(3)726 نكته اى تاريخى اين قول را تأكيد مى كند: هنگامى كه حاج على بن حسين هلال (متوفاى 1352 ه. ق.) قبر طفلان مسلم را بازسازى مى كرد، به دو سنگ قبر برخورد كه نوشته بود محمد بن مسلم و ابراهيم بن مسلم.(4)727 تاريخ عمارت آستانه. عمارت اوّل در قرن چهارم هجرى كه توسط عضدالدوله ديلمى بنا گشت. دومين عمارت: پس از فتح بغداد توسط شاه اسماعيل صفوى، آستانه،


1- . امالى شيخ صدوق، مجلس 19، حديث 2؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 100؛ منتهى الآمال، چاپ هجرت، ج 1، ص 593
2- . منتهى الآمال، چاپ هجرت، ج 1، ص 598
3- . دائرة المعارف الحسينيه؛ تاريخ المراقد، ج 1، ص 174
4- . همان، به نقل از السّفر المطيّب، ص 81

ص: 322

تجديد بنا گشت.

سومين عمارت: توسط آيت اللَّه حاج ملّا محمد صالح برغانى قزوينى و به دست سردار حسن خان و حسين خان قزوينى بين سالهاى (1242- 1246 ه. ق.) ساخته شد و صحن بزرگ و در اطراف آن حجره هايى جهت سكونت زائران احداث شد.(1)728


1- . دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 103

ص: 323

از آب فرات چه مى دانيم؟

از آب فرات چه مى دانيم؟

اشاره

على احمدى

آب فرات از آنجا ميان شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام ارزش و اهميت ويژه اى يافته كه ياد آورِ تشنگى امام حسين عليه السلام و اهل بيت و اطفال اوست. با اينكه امام و يارانش به نهر فرات نزديك بودند ولى با ممانعت دشمن نتوانستند از آن استفاده كنند. عبيداللَّه در نامه اى به حرّ رياحى نوشت: «ميان حسين و يارانش با آب فرات، جدايى انداز، مبادا بگذارى حتى يك قطره از آن بنوشند.»(1)729 برير بن حصين همدانى يكى از ياران امام حسين عليه السلام، روز عاشورا براى لشكر دشمن سخنرانى كرد و فرمود: «اى مردم، خداوند محمد صلى الله عليه و آله را به حق برانگيخت تا مژده و نويد دهنده و فرا خواننده به سوى خدا و چراغ تابان باشد. اين آب فرات است كه هر خوك و سگى در آن غوطه مى خورد و از آن بهره مند مى گردد و شما آن را از فرزند محمد صلى الله عليه و آله دريغ كرديد.»(2)730

امام على عليه السلام و آب فرات

در نبرد صفين، هنگامى كه معاويه با مكر و حيله عمرو بن عاص، آب را بر لشكريان


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 429
2- . همان، ص 479

ص: 324

امام على عليه السلام بست، سربازان امام از تشنگىِ طاقت فرسا به فغان آمدند. امام گروهى را مأمور كرد تا آب فرات را باز كنند. آنان رفتند ولى موفق نشدند و با ناكامى برگشتند. امام على عليه السلام ناراحت شد. امام حسين عليه السلام كه ناراحتى پدر و تشنگى لشكر را ديد، گفت: «پدر! من بروم آب را بگشايم؟» امام اجازه داد، امام حسين عليه السلام با عده اى از سواران موفق شد محافظان آب را شكست داده، راه را بازكند. پس ازاين موفقيت بزرگ، نزد پدر آمد و خبر پيروزى خود را گفت. در اين لحظه ياران امام مشاهده كردند كه امام على عليه السلام شروع به گريه كرد. اصحاب با تعجب به امام گفتند: «اين اولين پيروزى ما به بركت حسين عليه السلام است چرا گريه مى كنى؟»

امام در جواب آنها فرمود:

«درست است ولى او در كربلا تشنه به شهادت مى رسد، تا آنجا كه اسبش گريزان و شيهه كنان مى گويد: فغان، فغان از امتى كه فرزند دختر پيامبر را كشتند.»(1)731

امام حسين عليه السلام و آب فرات

روز عاشورا هنگامى كه تشنگىِ سخت بر امام حسين عليه السلام عارض شد، نزديك نهر فرات آمد تا آب بنوشد، حصين بن نمير ديد كه امام به سوى نهر مى رود، تيرى در كمان گذاشت و دهان امام را هدف گرفت. امام با دست خود مقدارى از خون را بر آسمان پاشيد و پس از حمد و ثناى الهى، خطاب به لشكر دشمن گفت: «اللَّهُمَّ إِنّى أَشْكُو إِلَيْكَ ما يُصْنَعُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُبْقِ أَحَداً».(2)732

آب فرات و اهل بيت عليهم السلام

سليمان بن هارون عِجْلِى نقل مى كند، امام صادق عليه السلام از من پرسيد: ميان تو و آب


1- . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 170
2- . موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 502

ص: 325

فرات چه اندازه فاصله است؟ جواب دادم. امام به من فرمود: «لَوْ كُنْتُ عِنْدَهُ لَأَحْبَبْتُ أَنْ آتِيَهُ طَرَفَيِ النَّهَارِ».(1)733

ويژگى ها

1. نهر بهشتى

قالَ أَمِير الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: «نَهَرُكُمْ هَذَا يَعْنِي مَاءَ الْفُرَاتِ يَصُبُّ فِيهِ مِيزَابَانِ مِنْ مَيَازِيبِ الْجَنَّةِ».(2)734 «در اين نهر آب دو ناودان از ناودانهاى بهشتى مى ريزد.»

2. آشاميدن از آب فرات

سليمان بن هارون از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه امام فرمود:

«مَنْ شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ وَ حُنِّكَ بِهِ فَإِنَّهُ يُحِبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».(3)735 «فكر نكنم كام كسى را با آب فرات بردارند مگر اينكه دوستدار ما اهل بيت باشد.»

3. كام بردارىِ نوزاد با آب فرات

هنگامى كه فرزند متولد مى شود، مستحب است امورى انجام گيرد مانند: (عقيقه، تراشيدن سر، دادن وليمه و ...) يكى از امور مستحب اين است كه كام نوزاد را با آب فرات تر كنند. امام صادق عليه السلام در اين رابطه مى فرمايد: «مَا إِخَالُ أَحَداً يُحَنَّكُ بِمَاءِ الْفُرَاتِ إِلَّا أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».(4)736 4. غسل با آب فرات

از امورى كه قبل از زيارت امام حسين عليه السلام مستحب است، غسل با آب فرات است.


1- . الكافي، ج 6، ص 388؛ كامل الزيارات، ص 47
2- . كافى، ج 6، ص 388
3- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 406
4- . كافى، ج 6، ص 388

ص: 326

امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «مَنِ اغْتَسَلَ فِي الْفُرَاتِ ثُمَّ مَشَى إِلَى قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام كَانَ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ يَرْفَعُهَا وَ يَضَعُهَا حَجَّةٌ مُتَقَبَّلَةٌ بِمَنَاسِكِهَا».(1)737 «هر كس با آب فرات غسل كند سپس به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برود، در برابر هر قدمى كه بر مى دارد و مى گذارد، ثواب يك حج كامل با مناسك آن به او مى دهند.»

5. سلام بر آب فرات

مناسب است كسى كه آب مى نوشد، تشنگى ابا عبداللَّه عليه السلام را به ياد آورد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَشْرَبَ الْمَاءَ بِاللَّيْلِ فَحَرِّكِ الْمَاءَ وَ قُلْ يَا مَاءُ مَاءُ زَمْزَمَ وَ مَاءُ فُرَاتٍ يُقْرِءَانِكَ السَّلامَ».(2)738 6. آب با بركت

روايتى وارد شده است كه امام صادق عليه السلام از آب فرات نوشيد سپس حمد الهى را بجا آورد و فرمود: «مَا أَعْظَمَ بَرَكَتَهُ، لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِيهِ مِنَ الْبَرَكَةِ لَضَرَبُوا عَلَى حَافَتَيْهِ الْقِبَابَ مَا انْغَمَسَ فِيهِ ذُو عَاهَةٍ إِلَّا بَرَأَ».(3)739 «چقدر پر بركت است! اگر مردم مى دانستند چقدر بركت دارد، در دو سوى آن خيمه مى زدند. مريضى در آن فرو نرود، مگر اينكه بهبود يابد.»


1- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 485
2- . الكافي، ج 6، ص 384؛ بحارالأنوار، ج 62، ص 286
3- . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 228

ص: 327

فصل چهارم: كاظمين

اشاره

ص: 328

ص: 329

در محضر امام كاظم عليه السلام

در محضر امام كاظم عليه السلام

اشاره

محمدجواد طبسى

ولادت

در روز هفتم ماه صفر سال 128 هجرى بود كه هفتمين اختر ولايت و امامت، در محلّى به نام ابواء- يكى از منزل هاى ميان مكه و مدينه- به دنيا آمد.

يكى از ياران امام صادق عليه السلام به نام ابوبصير مى گويد:

«در ابواء، در خدمت امام مشغول غذا خوردن بوديم كه پيك حميده- مادر حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام- از راه رسيد و بشارت ولادت نوزاد جديد را به خدمت امام داد. حضرت بلافاصله از جا برخاست، چيزى نگذشت كه به سوى ما برگشت در حالى كه آستين بالا زده بود و خندان به نظر مى رسيد.

گفتم خداوند شما را هميشه خندان كند و چشمت را روشن گرداند. حميده چه آورده است؟ فرمود: خداوند به من پسرى عنايت فرمود ...»(1)740 امام پس از توقف كوتاهى در ابواء، به سوى مدينه رفت و هنگامى كه وارد مدينه شد، به شكرانه اين مولود مبارك، سه روز به مردم طعام داد.(2)741 مِنهال قصّاب گويد:

«مكه را به قصد مدينه ترك گفته، در ابواء خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم كه براى


1- . بحارالأنوار، ج 48، ص 2؛ اثبات الوصيه، ص 185، عيون المعجزات، ص 95
2- . همان، ص 2

ص: 330

او فرزندى به دنيا آمده بود. من پيش از امام عليه السلام وارد مدينه شدم و آن حضرت روز بعد وارد شهر مدينه شد، پس آن حضرت سه روز به مردم طعام داد و من از جمله آن كسانى بودم كه هر سه روز به خانه حضرت رفته و غذا مى خوردم و تا روز ديگر چيزى نمى خوردم.»(1)742

شخصيت امام كاظم عليه السلام

از آغاز تولد امام موسى بن جعغر عليهما السلام، آثار عظمت و بزرگى در سيماى ملكوتى اش جلوه گر بود؛ چراكه هنوز به دنيا نيامده بود كه امام صادق عليه السلام از چنين فرزندى خبر داد و به فرزند احمر درباره حميده مادر امام كاظم عليه السلام فرمود:

«اى فرزند احمر، زود است كه از او نوزادى به دنيا مى آيد. ميان او و پروردگار خويش، هيچ گونه حجاب و پرده اى نباشد.»(2)743 و در دوران كودكى دوست و دشمن را به حيرت و شگفتى وامى داشت. او گاهى كه در محضر پدر سخن مى گفت امام صادق عليه السلام در تأييد گفته و بيانات فرزند خود مى فرمود:

«يا بُنَيَّ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي جَعَلَكَ خَلَفاً مِنَ اْلآباءِ وَ سُرُوراً مِنَ اْلأَبْناءِ وَ عِوَضاً عَنِ اْلأَصْدِقاءِ».(3)744 و روز ديگرى به عيسى بن شلقان كه مى خواست از محضر امام صادق عليه السلام درباره ابوالخطاب سؤالى بكند، حضرت در ابتدا فرمود:

«اى عيسى، چه چيز تو را مانع شد كه فرزندم را ملاقات كنى و از او هر آنچه كه مى خواهى بپرسى؟»


1- . وسائل الشيعه، ج 21، ص 401؛ محاسن برقى، ج 2، ص 418
2- . بحارالأنوار، ج 48، ص 18
3- . عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 2، ص 127

ص: 331

عيسى مى گويد:

«نزد عبد صالح (موسى بن جعفر) رفتم در حالى كه در مكتب نشسته و بر لبانش اثر جوهر بود. تا مرا ديد بدون هيچ مقدمه اى فرمود: اى عيسى، خداى تبارك و تعالى از پيامبران بر پيامبرى عهد و ميثاق گرفت و هرگز از آن پيمان دست برنداشتند و از اوصيا و جانشينان نيز بر جانشينى آنان پيمان گرفت و به گروهى از مردم ايمان را به عنوان امانت سپرد و پس از مدتى آن را از آنان باز مى ستاند و ابوالخطاب از جمله كسانى بود كه ايمانش عاريه و امانتى بود و پس از مدتى خداوند ايمان او را از او باز پس گرفت. گويد پس از شنيدن اين سخن او را در آغوش گرفته و ميان دو ديده اش را بوسيدم و گفتم؛ پدر و مادرم به فدايت، آنها فرزندانى هستند كه از نظر پاكى و كمال، بعضى از بعضى ديگر گرفته شده و خداوند شنونده و داناست. سپس به محضر امام صادق عليه السلام برگشتم. امام به من فرمود: اى عيسى چه كردى؟ عرض كردم پدر و مادرم به فدايت، به دستور شما به حضورش رفتم، او ابتدا درباره ابوالخطاب به من خبر داد و هر چه كه در نظر بود به من جواب داد. به خدا سوگند آنجا بود كه پى بردم او صاحب اين امر است. امام صادق فرمود: اى عيسى، اين فرزندم را كه ديدى اگر از تمام قرآن، از او مى پرسيدى همانا از روى آگاهى به تو جواب مى داد.»(1)745 محمد بن مسلم گويد:

«روزى ابوحنيفه به محضر امام صادق عليه السلام وارد شد و عرضه داشت: فرزندت موسى را ديدم كه در مسجد نماز مى خواند و مردم نيز از مقابلش عبور مى كردند، در حالى كه هيچ عكس العملى نشان نمى داد. امام صادق عليه السلام فرمود:

موسى را صدا كنيد. و چون امام كاظم عليه السلام به حضور پدر رسيد، آن حضرت فرمود: ابوحنيفه مى گويد تو نماز مى خواندى و مردم از برابر تو عبور مى كردند و آنها را منع نمى كردى؟ گفت: آرى، پدر جان، آن كسى كه من براى او نماز


1- . قرب الاسناد، ص 193

ص: 332

مى خواندم از آنهايى كه از برابرم مى گذشتند به من نزديكتر بود و خداوند مى فرمايد: و ما به او از رگ گردنش نزديكتريم.

محمد بن مسلم مى گويد: همين كه امام صادق عليه السلام اين پاسخ را از فرزندش شنيد او را به آغوش كشيد و فرمود: پدر و مادرم فداى تو اى گنجينه رازها.(1)746 جملات و تعبيرهاى بسيار زيباى امام صادق عليه السلام درباره فرزندش امام موسى بن جعفر عليهما السلام نشانگر شخصيت بى مانند آن حضرت است؛ چرا كه امام صادق عليه السلام از دوران كودكى پيوسته مردم را به فرزندش موسى بن جعفر، ارجاع مى داد و مى فرمود: «هذا وَصِيّ اْلأَوْصِياء وَ عالِمُ عِلْمِ الْعُلَماء»؛(2)747 «اين فرزندم جانشين اوصيا و عالم علم علما مى باشد.» و يا اينكه مى فرمود: «عَلَيْكُمْ بِهَذَا فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ بَعْدِي».(3)748

سجاياى اخلاقى امام كاظم عليه السلام

بهترين روش براى شناخت يك انسان، اوصاف و خصوصيات اخلاقى اوست.

امام معروف به عبد صالح، نفس زكيه، زين المجتهدين، صابر، امين، زاهر، صالح و كاظم بود و هر يك از اين القاب بهترين شاهد است كه وى تنها داراى عالى ترين مراحل و مراتب اخلاق و عرفان اسلامى را داشته بلكه بزرگترين معلم اخلاق به شمار مى رفته است.

محدّث قمى به نقل از محمدبن طلحه شافعى درباره امام كاظم عليه السلام چنين نوشته است:

«اوست امام كبيرالقدر، عظيم الشأن، كثير المجتهد، مجدّ در اجتهاد، مشهور به عبادات، مواظب بر طاعات، مشهور به كرامات، شب را به روز مى آورد، به سجده و قيام و روز را به آخر مى رساند به تصدق و صيام و به سبب زيادى حلمش و گذشتن از جرم تقصير كنندگان در حقش كاظم خوانده شد، به جهت


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 436
2- . بحارالأنوار، ج 48، ص 21
3- . الكافي، ج 1، ص 310؛ ارشاد مفيد، ص 309

ص: 333

كثرت عباداتش عبد صالح ناميده شد و در عراق به باب الجوائج الى اللَّه معروف گشت؛ زيرا كه هركه متوسّل به آن حضرت شد به حاجت خود رسيد.»(1)749 امام موسى بن جعفر عليهما السلام عابدترينِ مردم زمان خود بود. روايت شده كه شبها براى نوافل شب برمى خاست و تا صبح پيوسته نماز مى خواند و پس از نماز براى خدا به سجده مى رفت و تا نزديك ظهر سر از سجده برنمى داشت.(2)750 مأمون عباسى در وصف امام كاظم عليه السلام چنين مى گويد:

«نزد پدرم هارون بودم ديدم پيرمردى بر او وارد شد كه صورتش از بيدارى شب و عبادت، زرد و ورم گشته بود، عبادت او را رنجور و لاغر كرده به حدّى كه مانند مشك پوسيده شده و زيادى سجده، صورت و بينى اش را مجروح كرده بود.»(3)751

امام كاظم و حاكمان جور

يكى از ويژگى هاى مهمّ معصومين عليهم السلام، به خصوص امام موسى بن جعفر عليهما السلام مسأله برخورد با حاكمان جور در زمان خود بود. آن حضرت نيز مانند امامان پيش از خود، كوچكترين انعطافى نسبت به غاصبان حكومت اسلامى نداشت. امام به هر زبان و بيان، پيام اعتراض آميز خود را به آنانكه خود را صاحبان اصلى خلافت اسلامى مى دانستند رساند و در اثر اين صراحت در كردار و گفتار، خشم عباسيان را بر مى انگيخت. امام موسى بن جعفر عليهما السلام نه تنها خود چنين سيره و روشى داشت، بلكه از پيروان و دوستان مى خواست تا از همكارى و تعاون با حاكمان جور خوددارى كنند. در مورد نمونه هاى زير دقت كنيد:

1. ابن شهر آشوب از كتاب اخبار الخلفا نقل كرده است كه:


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 183
2- . اعلام الهدى، ص 296
3- . منتهى الآمال، ج 2، ص 184

ص: 334

«هارون الرشيد به امام اصرار مى ورزيد كه فدك را درخواست كن تا آن را به تو برگردانم ولى امام قبول نمى كرد و مى فرمود فدك را پس نمى گيرم مگر با حدّ و حدودش.

هارون گفت: حدّ و مرزش چيست؟ امام فرمود: اگر حدود فدك را براى تو بگويم آن را به من پس نخواهى داد. هارون گفت: به حقّ جدّت از تو مى خواهم كه حدود فدك را برايم معين كنى. امام فرمود: امّا حدّ اول آن عدن است. هارون تا اين را شنيد رنگ از رخ او پريد و گفت:

إيهاً. اين كلمه در جايى به كار مى رود كه از طرف مقابل چيز بيشتر بخواهند ... امام فرمود:

امّا حدّ دوم آن سمرقند است كه بار ديگر چهره هارون دگرگون شد. امام فرمود: حد سوم آن آفريقا است كه صورت هارون از شدّتِ خشم، سياه شد و گفت: هيه. امام فرمود: امّا حدّ چهارم سيف البحر است كه در قسمت پايين شهر حلب مى باشد و در مدينه است. هارون با عصبانيت گفت: با اين بيان، چيزى براى ما باقى نماند. امام فرمود: من كه به تو گفتم اگر حدود فدك را بگويم تو آن را پس نمى دهى. اينجا بود كه نقشه قتل امام را كشيد.»(1)752 2. كلينى در كافى از زيادبن ابى سلمه نقل مى كند كه روزى بر حضرت امام موسى كاظم عليه السلام وارد شدم. حضرت خطاب به من فرمود:

«اى زياد، گويا تو براى سلطان جائر كار مى كنى. در پاسخ گفتم: آرى. امام فرمود:

چرا چنين مى كنى؟ گفتم: من مردى صاحب مروت بوده و داراى عيال و خانواده هستم و چيز ديگرى كه دست مرا بگيرد ندارم. امام فرمود: اى زياد، اگر از بلندى به زير افتم كه بدنم قطعه قطعه شود، براى من محبوب تر است تا براى يكى از آنها كارى انجام دهم و يا بر فرش و زندگى يكى از آنان قدم بگذارم ...»(2)753 3. روزى امام موسى بن جعفر عليهما السلام به يكى از دوستان خود، به نام صفوان بن مهران جمّال، كه شتران خود را به هارون الرشيد كرايه مى داد، فرمود:

«اى صفوان، همه كارهايت خوب است جز يك چيز. عرض كردم: فدايت شوم، آن چه چيز است؟ حضرت فرمود: كرايه دادن شترانت به اين مرد؛ يعنى هارون الرشيد. عرض كردم: به خدا سوگند من شترانم را براى فساد و لهو و لعب و شادى و دلخوشى و صيد و


1- . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 320
2- . كافى، ج 5، ص 109؛ بحارالأنوار، ج 48، ص 172

ص: 335

شكار به هارون كرايه نداده ام، بلكه براى سفر به مكه در اختيار او گذاشته ام و هرگز خودم همراه شترانم نيستم، بلكه غلامان خود را همراهشان مى فرستم. فرمود: صفوان! آيا كرايه مى گيرى يا نه؟ عرض كردم: آرى. فرمود: آيا دوست دارى اينان سالم برگردند تا كرايه تو را بدهند؟ عرض كردم: آرى. فرمود: هركه بقاى آنها را دوست داشته باشد از آنها خواهد بود و هركه از آنها باشد، به جهنم خواهد رفت. صفوان گويد: پس از اين گفتگو تمام شترانم را فروختم. وقتى اين خبر به گوش هارون رسيد، مرا طلبيد و گفت: اى صفوان، به من خبر رسيده كه شترانت را فروخته اى؟ گفتم: آرى. گفت: براى چه؟

عرض كردم: سن من بالا رفته و غلامانم قدرت اداره چنين كارى را ندارند. هارون گفت: هيهات، هيهات من مى دانم كه چه كسى به تو چنين دستورى داده است. هيچ كس نيست جز موسى بن جعفر عليهما السلام كه به تو چنين دستورى داده است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه كار است؟ گفت: اين سخن را كنار بگذار، به خدا سوگند اگر نه اين بود كه با ما دوست باشى، همانا تو را مى كشتم.»(1)754 آرى، همين مواضع به حق امام كاظم عليه السلام بود كه هارون الرشيد لحظه اى از فكر وى بيرون نمى رفت. بدين جهت به بهانه هاى مختلف فشارهاى خود را عليه امام آغاز كرد و در نتيجه امام را در طول چهارده سال گرفتار زندانها و سياهچال هاى خود ساخت.

امام كاظم عليه السلام در دوران رنج و فشار

هنوز بيست سال از عمر گرانبهاى امام كاظم عليه السلام نگذشته بود كه دوران ظلم و اختناق عباسى بر ضدّ امام صادق عليه السلام آغاز شد و اين محدوديتها، اگر چه پس از شهادت امام صادق نسبت به امام كاظم عليهما السلام كم شد و منصور عباسى در روزهاى باقى مانده از خلافتش ظاهراً با حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام كارى نداشت و همچنين در سال هاى خلافت مهدى و هادى عباسى، اگر چه امام را به عراق احضار و زندانى كردند، امّا اين فشارها با


1- . كتاب المكاسب، ص 55

ص: 336

ديدن برخى معجزات، كم شد و آنان مجبور شدند امام را آزاد كرده و به مدينه برگردانند.

ولى با روى كار آمدن هارون الرشيد، دوران رنج و محنت امام موسى بن جعفر عليهما السلام شروع شد و آنچنان عرصه را بر امام تنگ كردند كه آن حضرت عمر خود را در بدترين و تاريك ترين زندانها و سياه چالها سپرى كرد.

انگيزه حاكمان بنى عباس

دليل اينكه حاكمان جور- به خصوص هارون الرشيد- اين محدويتها را نسبت به امام كاظم به وجود آوردند، بسيار روشن است؛ زيرا شواهد تاريخى زيادى داريم كه اينان حتى از سايه امامان معصوم عليهم السلام هراس داشتند، بدين جهت با ايراد اتهام به امام، آن زمينه را فراهم كرده و سال ها امام را در زندان نگه داشتند.

1. حسد خلفاى عباسى

يكى از مهمترين عوامل اين فشارها از سوى هارون الرشيد، اين بود كه وى نمى توانست شخصيت والاى امام موسى بن جعفر عليهما السلام را تحمّل كند و از اينكه مى ديد امام در قلب مردم جاى گرفته و خود هيچ جايگاه مردمى ندارد، به شدت خشمگين شده، كينه امام را به دل گرفته بود و اين كينه ها وقتى شعله ور مى شد و زبانه مى كشيد، كه مجبور بودند در برابر امام تعظيم كنند. هارون گفت: اگر من خليفه هستم پس چرا مردم از موسى بن جعفر احترام فوق العاده مى كنند؟! چرا مردم به آنها فرزند رسول خدا مى گويند و چرا بايد در جايگاه رفيع علمى قرار گيرند؟!

بدين جهت، گاهى كه پرسشهايى از امام كاظم عليه السلام مى كرد و جواب قانع كننده مى شنيد، اگر چه سكوت مى كرد امّا در درون به شدّت عصبانى بود.

عجيب است، با اينكه امام به هيچ وجه حاضر نبود به بسيارى از پرسشهاى هارون پاسخ بدهد؛ چرا كه مى دانست كينه او بيشتر مى شود، امّا هارون با اصرار زياد به دنبال پاسخ پرسشهاى خود بود. از اين رو، امام نخست از او امان مى خواست تا اگر پاسخ مورد رضايت او نبود خشم خود را فرونشاند و دست به كار احمقانه اى نزند.

ص: 337

و در اينجا مى توان به گفت وگوى امام كاظم عليه السلام و هارون الرشيد و پرسشهاى وى از امام اشاره كرد؛ همانند سؤال از حدود فدك(1)755 و سؤال از اينكه: چرا با وجود عباس عموى پيامبر، على بن ابى طالب پسر عموى پيامبر از او ارث مى برد و چرا به شما فرزند رسول خدا مى گويند در حالى كه شما فرزند على و فاطمه هستيد و ده ها پرسش ديگر كه در تاريخ زندگى امام آمده است.(2)756 2. هراس از موقعيت اجتماعى امام

دومين مسأله اى كه هارون را وادار به چنين كارهايى مى كرد، اين بود كه مى ديد امام كاظم عليه السلام نه تنها در ميان مردم حضور دارد، بلكه بسيارى از كارگزاران به او ارادت خاصى دارند و گزارش هاى ديگران درباره آن حضرت، هارون را به شدت نگران ساخته بود. او فكر مى كرد كه امام با اين موقعيت اجتماعى كه دارد، در آينده نزديك بر او شورش كرده و خلافت را از دست عباسيان غاصب خارج خواهد كرد. از اين رو، مى بينيم از هرگونه سازش و سعايت عليه امام به شدت استقبال مى كرد و تا مطمئن نمى شد كه گزارش دروغ است، دست بردار نبود. گاهى اين گزارش ها عليه يكى از كارگزاران خود بود، مانند على بن يقطين كه وى رابطه مخفيانه و صميمى با امام موسى بن جعفر عليهما السلام داشت. او از اين گزارشها به شدّت نگران مى شد و شبانه روز آنها را پى گيرى مى كرد.

در اينجا مى توان به نقشه مرموزانه و خباثت آميز يحياى برمكى براى حفظ وزارت خود و خاندانش كه از رشد جعفربن محمد اشعث، استاد امين عباسى، به شدّت واهمه داشت نام برد. يحياى برمكى كار را به جايى رساند كه هارون الرشيد را عليه امام موسى بن جعفر عليهما السلام تحريك كرد و موجب بازداشت طولانى وى گرديد، كه سرانجام به شهادت آن حضرت منتهى شد.(3)757


1- . تذكرة الخواص، ص 314
2- . بحارالأنوار، ج 4، ص 122
3- . ارشاد مفيد، ص 27

ص: 338

دستگيرى و بازداشت امام عليه السلام

سعايت و تلاش فرومايگانى چون يحياى برمكى، اثر خود را گذاشت و سرانجام، هارون الرشيد در سال 179(1)758 در سفرى كه به مكه و مدينه داشت، نزد قبر پيامبر آمد و با ايراد اتهام عليه امام كاظم عليه السلام مبنى بر اينكه آن حضرت مى خواهد در ميان امّت پيامبر دست به جنگ وخونريزى بزند! اعلام كرد كه او را دستگير كرده، به زندان روانه خواهيم كرد.(2)759 و به دنبال اين سخن، دستور داد كه امام را دستگير كرده، كشان كشان از مسجد بيرون آورده و شبانه نزد هارون بردند. تا چشم هارون به امام عليه السلام افتاد، ناسزا گفت. سپس دستور داد تا دو محمل به سوى بغداد و بصره ترتيب دهند وبراى اينكه مردم مدينه ندانند امام را به كجا مى برند، دستهاى آن حضرت را بسته سوار بر محمل، راهىِ بصره كردند.(3)760

امام در زندانهاى هارون

از سال 179 ه. ق. كه هارون دستور داد امام را دستگير كنند، تا سال 183 كه به شهادت رسيد؛ امام موسى بن جعفر در بغداد و بصره در زندانهاى هارون و زير نظر عيسى بن جعفر و فضل بن ربيع و فضل بن يحيى و سندى بن شاهك، 14 سال در سخت ترين وضعيت به سر برد.

عيسى بن جعفر، اوّلين زندانبان امام عليه السلام

والى بصره يكسال امام را به دستور هارون زير نظر داشت، امّا عيسى بن جعفربن منصور، زياد بر آن حضرت سخت نمى گرفت. در اين مدت، زمانى كه امام در نزد عيسى زندانى بود، نامه اى از هارون به دست وى رسيد و هارون از او خواسته بود تا امام را به قتل برساند. عيسى با برخى از مشاوران و نزديكان خود به مشورت پرداخت و آنان وى را


1- . بحارالأنوار، ج 48، ص 206
2- . همان، ص 213
3- . الفصول المهمه، ص 221

ص: 339

از مرتكب شدن به چنين كارى باز داشتند.

عيسى در پاسخ به نامه هارون نوشت:

«زندانىِ موسى بن جعفر در نزد من طول كشيد و من در اين مدت گماشتگانى را بر او نهادم تا از حالش برايم خبر بياورند. در طول اين مدت، نديدم او از عبادت خسته شودوبراى خودهيچ دعايى نمى كند جزطلب آمرزش ودرخواست رحمت خداوند. اگركسى را مى فرستى كه او را از من تحويل بگيرد چه بهتر وگرنه او را آزاد مى كنم؛ چرا كه من از نگهدارى و زندانى او به حرج و مشقت افتاده ام.»(1)761 امام عليه السلام در زندان فضل بن ربيع

نامه عيسى بن منصور سخت هارون الرشيد را نگران كرد و از اين كه مبادا امام را آزاد كرده، تمام نقشه هايش از بين برود، بدين جهت كسى را فرستاد تا امام را از عيسى تحويل گرفته به بغداد منتقل كند.

امام كاظم عليه السلام پس از يك سال زندانى در بصره، به بغداد منتقل شد و زير نظر فضل بن ربيع قرار گرفت. مفيد در ارشاد مى نويسد:

«امام مدتى طولانى در نزد فضل بن ربيع زندانى بود، تا اين كه هارون از وى خواست امام را از بين ببرد. امّا فضل از دست زدن به چنين كارى خوددارى كرد.»(2)762 و در ملاقاتى كه با عبداللَّه قروى داشت، به عبداللَّه گفت:

«چند بار از من درخواست شد تا امام را به قتل برسانم امّا من به هيچ وجه زير بار نرفتم و به آنها خبر دادم كه حاضر نيستم به چنين كارى دست بزنم. بدانكه اگر مرا بكشند، به خواسته آنان تن نمى دهم.»(3)763


1- . ارشاد مفيد، ص 281
2- . ارشاد، ص 281
3- . بحارالأنوار، ج 48، ص 211

ص: 340

امام در زندان فضل بن يحيى

سوّمين مكانى كه حضرت در آنجا زندانى شد، در نزد فضل بن يحيى و در يكى از خانه هاى او بود. ابن شهر آشوب مى نويسد:

«هنگامى كه امام به فضل بن يحيى تحويل شد، او بر امام گشايش داد و بسيار احترام واكرامش مى كرد. برخى گزارش كرده اند كه امام كاظم عليه السلام در خانه فضل ابن يحيى در آسايش بوده و سخت مورد احترام فضل مى باشد.

هارون الرشيد سرور خادم را براى تحقيق در اين امر به خانه فضل فرستاد، او نيز گزارش رسيده را تأييد كرد و به هارون خبر داد كه امام در خانه فضل بن يحيى در كمال آسايش است.

هارون كه از شنيدن اين ماجرا به شدّت عصبانى شده بود، به سندى بن شاهك و عباس بن محمد دستور داد كه يكصد تازيانه به فضل بن يحيى بزنند.»(1)764 امام در زندان سندى بن شاهك

هارون الرشيد كه از كشتن امام توسط عيسى بن جعفر و فضل بن ربيع و فضل بن يحيى مأيوس شد، سرانجام آن حضرت را به غلامى حلقه به گوش، انسانى ناپاك به نام سندى بن شاهك سپرد. او كه در انجام دستورات هارون هرگز كوتاهى نمى كرد، زندان را به شكنجه گاهى عليه امام درآورده بود. امام در اين زندان سختى هاى زيادى كشيد و فشارهاى روحى و جسمى فراوانى را متحمّل شد.

امام تا آخرين لحظات، از قيد غل و زنجير رهايى نيافت. هارون براى اينكه امام را در زندان آزار دهد، زنى را به عنوان خدمتكار براى حضرت فرستاد.

شهادت امام موسى بن جعفر عليهما السلام


1- . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 327

ص: 341

سرانجام هارون الرشيد براى رهايى از امام، به سندى بن شاهك دستور داد آن حضرت را به وسيله زهر به شهادت رساند. فرزند شاهك در پى فرمان هارون مقدارى زهر در غذاى امام ريخت و به حضرت داد. برخى گفته اند اين زهر را در دانه هايى از خرما گذاشت و براى امام برد.(1)765 حضرت ده دانه از آن را تناول كرد و دست كشيد. سندى بن شاهك گفت: از اين خرماها بيشتر ميل كن حضرت فرمود: بس است، چرا كه تو به خواسته ات رسيدى و دستورى كه به تو داده شد عملى كردى.(2)766 وى در پى مسموم كردن امام، هشتاد نفر از بزرگان را در حضور امام عليه السلام گرد آورد و به آنها گفت: به اين مرد (موسى بن جعفر عليهما السلام) نگاه كنيد، آيا به او آسيبى رسيده است؟

در حالى كه از نزديك، منزل و فرش و آسايش او را مى بينيد. امام در پاسخ فرمود:

«امّا آنچه كه گفته شد درست است، ولى اى مردم بدانيد كه به من زهر خورانده شده و چهره ام فردا سبز گشته و پس فردا از دنيا خواهم رفت.»(3)767 سرانجام آن حضرت در سال 183 ه. ق. در روز پنجم ماه رجب، در اثر زهرى كه سندى بن شاهك به دستور هارون به امام داد، به ديدار خدا شتافت. جنازه آن حضرت را غريبانه از محلّ شهادت خود بيرون آورده، روى جسر بغداد گذاردند. امّا در نهايت، با تلاش سليمان بن ابى جعفر، عموى هارون الرشيد، جنازه امام را تحويل گرفته، با عزّت تمام در مقابر قريش به خاك سپردند.

محدّث قمى از شيخ صدوق روايت كرده جنازه كه را به جايى آوردند كه مجلس شرطه بود؛ يعنى محلّ مأموران و نوكران حاكم شهر. چهار نفر را واداشتند تا ندا دهند كه هر كه مى خواهد موسى بن جعفر را ببيند، بيرون بيايد. در شهر غلغله شد. سليمان بن ابى جعفر، عموى هارون، قصرى داشت در كنار شط، چون صداى غوغاى مردم را شنيد و اين ندا به گوشش رسيد، از قصر بيرون آمد و غلامان خود را امر كرد تا مزدوران را دور كنند و خود عمامه از سر انداخت و گريبان چاك زد. پاى برهنه، براى تشييع جنازه آن


1- . ارشاد مفيد، ص 282
2- ). اثبات الوصيه، ص 194
3- . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 327

ص: 342

حضرت روان شد و حكم كرد كه در پيشاپيش جنازه آن حضرت، ندا كنند، هركه مى خواهد نظر كند به طيّب پسر طيّب، بيايد به تشييع جنازه موسى بن جعفر. پس تمام مردم بغداد جمع شدند و صداى شيون و فغان از زمين به فلكِ نيلگون مى رسيد. چون نعش آن حضرت را به مقابر قريش آوردند، به حسب ظاهر خود ايستاد متوجه غسل و حنوط و كفن آن حضرت شد. كفنى كه براى خود ترتيب داده و قيمت آن 2500 دينار بود و تمام قرآن را بر آن نوشته بود، بر آن حضرت پوشانيدند و با عزّت تمام آن جناب را در مقابر قريش دفن كردند.(1)768


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 221

ص: 343

در محضر امام جواد عليه السلام

در محضر امام جواد عليه السلام

اشاره

محمد خردمند

ولادت

حضرت محمّدبن على بن موسى الرّضا عليهم السلام در ماه مبارك رمضان سال 195 هجرى در مدينه به دنيا آمد و در ذى القعده سال 220 هجرى در 25 سالگى و در شهر بغداد (كاظمين) به شهادت رسيد.(1)769 مادر بزرگوار امام جواد عليه السلام كنيزى (امّ ولد) از سرزمين نوبيه به نام سبيكه بود. برخى نيز نامش را خيزران گفته اند و روايت شده كه او از خاندان ماريه قبطيّه (همسر رسول اللَّه و مادر ابراهيم پسر پيامبر صلى الله عليه و آله) بود.(2)770 معروفترين القاب امام نهم، جواد (بخشنده) و تقى (تقوا پيشه) است. لقبهاى ديگر آن بزرگوار عبارتند از: مرتضى، متّقى، منتجب، مختار، متوكّل، قانع و عالم.(3)771 كنيه امام جواد عليه السلام، ابوجعفر است و به ايشان «ابوجعفر ثانى» گفته مى شود تا از ابوجعفر اوّل (امام محمّد باقر عليه السلام) متمايز گردد. حضرت امام جواد عليه السلام وقتى از مادر متولد شد. دست بر سر نهاد و گفت:

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.(4)772


1- . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 264؛ ثقةالاسلام كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 412
2- . اصول كافى، ج 2، ص 413
3- . بحارالأنوار، ج 50، ص 16
4- . آل عمران: 18

ص: 344

امامت

حضرت امام رضا عليه السلام در سال 203 هجرى به شهادت رسيد. در اين زمان، حضرت امام جواد عليه السلام هشت ساله بود. امام رضا عليه السلام بر جانشينى و امامت حضرت امام محمدتقى عليه السلام تصريح كرد و در پاسخ به اشكال برخى، در مورد خردسالىِ ايشان فرمود: زمانى كه خداى تعالى عيسى را به پيامبرى برگزيد، سنّش كمتر از فرزند من بود.(1)773 در مجلسى كه شيعيان براى مذاكره درباره امامت حضرت جواد عليه السلام جمع شده بودند، يونس بن عبدالرحمان- از ياران امام رضا عليه السلام- پرسيد: تا اين پسر (حضرت امام جواد عليه السلام) بزرگ شود، چه كار كنيم؟! ريّان بن صلت برآشفت و دست بر گلوى يونس گذاشت و فشار داد و گفت:

«ايمانت را به ما مى نمايانى، امّا با اين همه، شك دارى؟! اگر امر اين پسر از جانب خداى تعالى باشد، حتّى اگر يك روز از عمرش بيشتر نگذشته باشد، مثل پيرمرد داناست و اگر از طرف خداى تعالى نباشد حتّى اگر هزار ساله باشد، باز هم همانند مردم عوام است.»

برخى از شيعيان، بعد از شهادت امام رضا عليه السلام پنداشتند برادر ايشان (عبداللَّه بن موسى) امام و رهبر الهى است. پس به سوى او شتافتند و براى حصول اطمينان، از وى مسائلى پرسيدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراكنده شدند.(2)774 و سرانجام اكثريت شيعه، امامت حضرت جواد عليه السلام را پذيرفتند؛ زيرا علاوه بر وجود نصّ پيامبر صلى الله عليه و آله و تصريح و وصيّت امام رضا عليه السلام بر امامت آن حضرت، شيعيان هر سؤالى مى پرسيدند امام با سرعت و دقّت، جواب كامل و كافى مى داد. به طورى كه بنابر نقل شيخ كلينى، امام جواد عليه السلام در يك مجلس به سى هزار سؤال پاسخ داد.(3)775 به نظر مى رسد كه


1- . الارشاد، ج 2، ص 266؛ فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، ص 203
2- . استاد عطاردى، مسند الامام الجواد، صص 30- 29
3- . الكافى، ج 1، ص 314

ص: 345

اين عدد، مبالغه نيست؛ زيرا بسيارى از سؤال هاى مردم، جواب هاى كوتاهى داشت چه آنكه بيشتر سؤال ها فقهى بود و هر فرع جزئى، خود يك سؤال به حساب مى آيد.

ازدواج تحميلى

بعد از آنكه مأمون، خليفه عباسى، از خراسان (طوس) به بغداد رفت و مركز حكومتش را آنجا قرار داد، براى آنكه امام جواد عليه السلام را تحت نظر و كنترل خود داشته باشد، وى را از مدينه به بغداد فراخواند. امام ناگزير پذيرفت. بعد از چند روز، مأمون دختر خود امّ الفضل را به امام جواد عليه السلام به عنوان ازدواج معرّفى كرد. امام پاسخى نداد.

مأمون، سكوت را علامت رضايت شمرد و دستور داد مقدّمات جشن ازدواج فراهم گردد. برخى از عباسيان كه از نقشه و نيرنگِ سياسى مأمون بى خبر بودند و يا با تبانى با خودِ مأمون، فرياد اعتراض را بلند كردند كه آيا مى خواهى حكومت را به علويان واگذارى؟! ما هرگز اجازه چنين عملى را نخواهيم داد! و زمانى كه مأمون از آنان علّت را پرسيد، پاسخ دادند: اين شخص (امام جواد عليه السلام) خردسال است و چيزى نمى داند! مأمون پاسخ داد:

«شما اينها را نمى شناسيد! كوچك آنها مانند بزرگشان، دانا و دانشمند است.

اگر نظر مرا نمى پذيريد؛ آزمايش آسان است. دانشمندى برگزينيد تا با او بحث و گفتگو كند و درستى سخن من براى شما آشكار گردد.»

عباسيان، يحيى بن اكثم را برگزيدند كه دانشمندى مشهور و قاضى القضات آن عصر بود و در اداره امور مملكت نقش مهمّى داشت. جلسه اى تشكيل شد و در آن گروهى از مردم و عباسيان حاضر شدند. يحيى از مأمون اجازه خواست، امّا مأمون گفت:

از او (امام جواد عليه السلام) اجازه بگير. وقتى يحيى بن اكثم از امام اجازه خواست، امام فرمود:

هر چه مى خواهى بپرس ... او پرسيد:

درباره مُحرِمى كه شكارى را بكشد چه مى گوييد؟ امام جواد عليه السلام پاسخ داد:

«آيا در محدوده حرم كشته است يا در حِلّ (خارج از محدوده حرم)؟ عالِم بوده

ص: 346

يا جاهل؟ به عمد كشته است يا به خطا؟ آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟

اوّلين بار است كه مرتكب قتل شده يا سابقه داشته؟ شكارش از پرندگان بوده يا غير آن؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ بر اين كار (كشتن شكار) اصرار دارد يا پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در حال احرام عُمره بوده يا احرام حجّ؟ و ...»

يحيى بن اكثم، مبهوت و انگشت به دهان درماند. او نمى دانست چه بگويد؛ زيرا امام جواد عليه السلام با اين پرسش ها، براى او تشريح كرد كه مسأله او، صدها و بلكه بيش از دو هزار فرع دارد! زيرا امام جواد عليه السلام يازده سؤال دو بخشى مطرح كرد كه تعداد فروع آن 2048 مى شود: (2048/ 2* 2* 2* 2* 2* 2* 2* 2* 2* 2* 2/ 2) يحيى از گستردگى علم امام چنان شگفت زده شد كه ناتوانى و زبونى در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد؛ به طورى كه مردمِ حاضر نيز قضيّه را دريافتند.

مأمون، شكر و سپاسى گفت و ابراز كرد كه آيا دانستيد آنچه را كه من به شما گفتم؟!

سپس مأمون در همان مجلس، دخترش امّ فضل را به ازدواج امام جواد عليه السلام درآورد و مراسم جشن برگزار گرديد. پس از آنكه مراسم تمام شد و مردم رفتند و جز نزديكان كسى باقى نماند، مأمون رو به امام كرد و گفت:

«قربانت گردم، اگر صلاح بدانيد خوب است كه احكام هر يك از فروعى را كه در مورد كشتن آشكار مطرح كرديد، بيان فرماييد تا بدانيم و از آن بهره بگيريم.»

حضرت جواد عليه السلام پذيرفت و حكم همه فروع را بيان كرد و از جمله فرمود:

«اگر مُحرم، شكار را در حِلّ بكشد و آن شكار از پرندگان بزرگ باشد، بايد يك گوسفند كفّاره بدهد و اگر در حرم باشد، كفّاره اش دو برابر مى شود و ... و صغير كفّاره اى بر عهده اش نيست امّا كبير، كفّاره بر او واجب است و آنكه از كرده اش پشيمان است عقاب اخروى ندارد امّا آنكه اصرار دارد و پشيمان نيست، در آخرت، عقاب هم دارد.»

ص: 347

مأمون بعد از شنيدن پاسخ هاى امام، اظهار شادمانى كرد و آفرين و احسنت گفت و ادامه داد: اگر صلاح بدانيد خوب است شما هم از يحيى سؤالى بپرسيد، همانطور كه او پرسيد. حضرت خطاب به يحيى گفت: آيا بپرسم؟ يحيى بن اكثم كه ديگر آرام شده بود، مؤدبانه گفت: قربانت گردم، هر چه كه ميل شماست، اگر دانستم، پاسخِ پرسش شما را مى دهم و گرنه از شما استفاده مى كنم. امام جواد عليه السلام فرمود:

«به من خبر بده آن كدام مرد است كه در اوّلِ روز، اگر به زنى نگاه كند، آن نگاه حرام است و وقتى آفتاب قدرى بالا بيايد نگاه به آن زن حلال مى شود و وقتى ظهر شود دوباره حرام مى شود و وقتى زمان عصر فرارسد ديگر بار حلال مى گردد، وقتى غروب مى شود باز حرام مى شود و وقتى زمان نماز عشاء برسد بر او حلال مى شود و وقتى نيمه شب فرا رسد بار ديگر حرام مى گردد و وقتى سپيده صبح بدمد، بر او حلال مى شود؟ اين چه زن و مردى است؟ و براى چه حلال مى شود و چگونه حرام مى گردد؟!»

يحيى درماند و با شگفتى تمام عرض كرد:

«به خدا قسم، جواب اين سؤال را نمى يابم! و حكمش را نمى دانم! اگر صلاح مى دانيد پاسخ فرماييد تا بهره گيريم.»

حضرت جواد عليه السلام فرمود:

«آن زنى است كه كنيز بود و در آغاز روز مرد بيگانه اى به او نظر كرد و اين نگاه حرام بود، چون آفتاب بالا آمد، او را از مولايش خريد پس برايش حلال شد، ظهر كه شد آزادش كرد پس بر او حرام شد، زمان عصر كه رسيد با او ازدواج كرد پس برايش حلال شد، چون مغرب شد «ظهار» كرد پس بر او حرام شد و چون هنگام نماز عشا شد كفّاره داد، پس برايش حلال شد و چون نيمه شب فرا رسيد او را يك طلاق داد پس بر او حرام شد و چون صبح صادق دميد به او رجوع كرد پس برايش حلال شد.»

ص: 348

مأمون با خوشحالى رو به حاضران كرد و پرسيد: آيا در ميان شما كسى هست كه بتواند اينگونه پاسخ دهد؟! حاضران گفتند: نه، هرگز. امير مؤمنان بهتر مى داند.

سپس مأمون افزود:

«واى بر شما! اين خاندان برگزيدگانند و اختصاص به فضيلت و كمال دارند و خردسالى مانع كمال آنها نمى شود. آيا نمى دانيد كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دعوتش را با دعوت از اميرالمؤمنين على عليه السلام آغاز كرد، در حالى كه او ده ساله بود؟! و اسلام او را در آن سن پذيرفت و هيچ كس ديگرى را در آن سن و سال به اسلام دعوت نكرد و با حسن و حسين عليهما السلام بيعت كرد در حالى كه آنان كمتر از شش سال داشتند و با هيچ كودك ديگرى بيعت نكرد، پس آيا الآن نمى دانيد كه اين اختصاص الهى است كه نسبت به اين خاندان صورت گرفته است؟! پس حاضران تصديق كردند.»(1)776

تعليم و تربيت

حضرت امام جواد عليه السلام با آنكه عمر زيادى نكردند و در جوانى (بيست و پنج سالگى) به شهادت رسيدند، امّا با اين حال، با اهتمام آن حضرت، شاگردان بسيارى پرورش يافتند؛ از جمله: صفوان بن يحيى، عبدالعظيم حسنى، على بن مهزيار اهوازى، فضل بن شاذان، محمّدبن ابى عمير، محمدبن سنان زاهرى خُزاعى و ... برخى از زنان از جمله حكيمه (دختر امام جواد عليه السلام) و حكيمه (دختر امام رضا عليه السلام) و حكيمه (دختر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام) نيز از روايان آن حضرت بوده اند.

بر اساس تحقيق استاد شيخ عزيزاللَّه عطاردى در كتاب مسند الامام الجواد عليه السلام، 250 روايت از امام جواد عليه السلام نقل شده است. علّت كمى احاديث نقل شده از آن بزرگوار؛ اختناق شديد و ظلم و جور گسترده خلفاى عباسى در آن عصر است. ولى با اين وصف،


1- . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، صص 277- 269؛ بحارالأنوار، ج 50، صص 77- 75

ص: 349

حتّى برخى از محدّثان و دانشمندان سنّى؛ مثل خطيب بغدادى نيز رواياتى با ذكر سند از حضرت امام جواد عليه السلام نقل كرده اند.(1)777

درس زندگى

در پايان، چند روايت آموزنده از پيشواى هدايت و آموزگار انسانيّت، حضرت امام جواد عليه السلام مى آوريم تا روشنگر راه، در زندگى سعادتمندانه براى ما باشد:

1. «الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى ثَلاثِ خِصَالٍ: تَوْفِيقٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ».

«مؤمن نيازمند سه صفت است؛ توفيقى از جانب خدا و واعظى از طرف خودش و پذيرش نصيحت خير خواهان.»(2)778 2. «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ».

«كسى كه به سخنرانى شخصى گوش دهد، او را عبادت كرده است، پس اگر گوينده از خدا بگويد او خدا را پرستيده است و اگر گوينده از زبان ابليس بگويد، پس او ابليس را پرستيده است.»(3)779 3. «إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ».

«شما نمى توانيد با اموال خود همه مردم را پوشش دهيد پس با گشاده رويى و خوش برخوردى، همگان را مشمول لطف خود قرار دهيد.»(4)780***


1- . تاريخ بغداد، ج 3، صص 54 و 55
2- . مستدرك الوسائل، ج 8، ص 329؛ تحف العقول، ص 337
3- . مستدرك الوسائل، ج 17، ص 308
4- . بحارالأنوار، ج 74، ص 384؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 161

ص: 350

عثمان بن سعيد نخستين سفير

عثمان بن سعيد نخستين سفير

اشاره

محمدباقر پورامينى

مقدمه

عثمان بن سعيد عمرى(1)781 بخشى از دوران زندگى اش را در جوار امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام گذراند و امين و مورد اعتماد شد و در منصب وكالت آن دو ولىّ خدا، با همكارى ديگر وكلا و نمايندگان، لشكر توحيد را اميرى كرد. نقطه اوج زندگى فرزند سعيد، در عصر غيبتِ صغرى شكل گرفت و او نخستين نايب خاص حضرت مهدى عليه السلام، حلقه وصل امت و امام شد. در اين نوشتار، زوايايى از زندگانى آن فرزانه، به اختصار بررسى مى شود.

عثمان بن سعيد، از تبار نيكان

عثمان بن سعيد از تبار قبيله بنى اسد و به اسدى مشهور است.(2)782 كنيه وى، ابو عمرو بود؛ چه آنكه خداوند فرزند پسرى به او ارزانى داشت و آن بزرگ، نام او را عمرو نهاد.

مدت ها نيز از سوى دوستان و آشنايان و حتّى معصومان عليهم السلام با اين كنيه خوانده مى شد، تا آنكه روزى امام حسن عسكرى عليه السلام كنيه او را تغيير داد و وى را «عَمرى» ناميد.(3)783 از جمله


1- . دركتاب بحارالأنوار، ج 99، ص 292 اينگونه آمده است: «أبي محمّد عثمان بن سعيد العمروي الأسدي».
2- . شيخ طوسى، كتاب الغيبه، ص 354؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 364
3- . «وقد قال قوم من الشيعة «انّ ابامحمد الحسن بن على عليهم السلام قال: لايجمع على امرى ء بين عثمان و ابوعمرو، و امَر بكسر كنية فقيل العمرى» (نك: كتاب الغيبه، ص 354).

ص: 351

القاب عثمان بن سعيد، «عسكرى» بود. عسكر منطقه اى در شهر سامرا بود كه امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام در آن، اقامتِ اجبارى داشتند. فرزند سعيد نيز به دليل ارتباط مستمر با آن دو پيشواى دين و سكونت مقطعى در آن محل، به «عسكرى» لقب يافت.(1)784 وى از آنجا كه مدتى به شغل روغن فروشى اشتغال داشت، به «سمّان و «زيّات» شهرت يافت. اين تجارت را پوششى براى كار اصلى و اساسى خويش- كه ارتباط با ائمه اطهار عليهم السلام و وكالت از جانب ايشان بود- قرار داد تا انجام وظيفه خطير از ديد نامحرمان پنهان بماند. شيعيان براى رساندن اموال يا نامه هاى خود به امام حسن عسكرى عليه السلام، آنها را به سعيد مى سپردند و او نيز براى آگاهى نيافتن جاسوسان و مخالفان، با جاسازى محموله ها در درون مشك روغن، آنها را به امام مى رساند.(2)785

امينِ هادىِ امّت

نخستين ايام نورانى زندگى عثمان بن سعيد، در زمان حيات امام هادى عليه السلام رقم خورد. امام، بيست سال از پايان عمر مبارك خويش را با فشار و اجبار متوكّل عباسى در سامرا گذراند، هر چند كه در اين مدت طولانى، مأموران خليفه ايشان را به شدّت تحت نظر داشتند و رفت و آمدهاى منزل آن امام را كنترل مى كردند. در اين موقعيت، فرزند سعيد كه يازده ساله بود، به حضور امام رسيد و به مرور زمان از نزديكان آن حضرت گرديد.(3)786 اين بخش از حيات عثمان را مى توان در دو محور ذيل نظاره كرد.

الف: نماينده امام

او در پرتو عنايت امام دهم تربيت شد و امين، وكيل و نماينده حضرت گرديد و سخن و كردارش مورد تأييد واقع شد. روزى احمد بن اسحاق قمى به حضور امام هادى


1- . سيد حسن شيرازى، كلمة الامام المهدى، ص 106
2- . كتاب الغيبه، ص 354؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 344
3- . رجال الطوسى، ص 420

ص: 352

رسيد و به ايشان عرض كرد:

«سرورم! من گاهى توانايى ديدار شما را داشته، گاهى سعادت حضور در نزد شما برايم فراهم نمى گردد. حال گفتار چه كسى را بپذيرم و از دستور چه كسى پيروى نمايم؟»

امام به عثمان بن سعيد كه در جوار آن حضرت زانو زده بود، اشاره كرد و در پاسخ ابن اسحاق فرمود:

«هذا أبو عمرو الثقة الأمين، ما قاله لكم فعنّي يقوله و ما أدّاه إليكم فعنّي يؤديه».(1)787 «اين ابوعمرو (عثمان بن سعيد) مردى مورد اعتماد و امين است. آنچه را او براى شما گفت، در واقع از جانب من مى گويد و هر آنچه به شما رساند، از طرف من مى رساند.»

امام هادى عليه السلام با بيان اين سخن، اعتماد خويش نسبت به فرزند سعيد را در حضور بعضى از دوستان گوشزد كرد و از سويى يارانش را با نظام وكالت و نمايندگى آشنا كرد و آنان را با يگانه محور هدايت و راهنمايى شيعيان در عصر فرزند و به خصوص نواده خويش و اساسى ترين طريق ارتباطى امت با امام رهنمون ساخت.

رهبرى وكالت

امام على النقى عليه السلام گروهى از شخصيتهاى مورد اعتماد را در بغداد و شهرهاى ديگر وكيل خويش قرار داد. آنان مرجع حلّ مشكلات دينى و دنيايى شيعيان و پاسخگو به مسائل ايشان محسوب مى شدند. اگر اموال يا سؤالاتى از سوى مردم مى رسيد، با تدبير و فراست به امام مى رساندند و گروهى از آنها براى مخفى نگهداشتن منصب خويش با پرداختن به شغل و حرفه اى خاص، به انجام وظيفه خطير خود مشغول مى شدند. هر روز


1- . بحارالأنوار، ج 51، ص 344؛ شيخ عباس قمى، سفينةالبحار، ج 2، ص 158

ص: 353

كه از اجراى اين شيوه مى گذشت، مردم بيشتر بدان خو گرفته، وكلا و نمايندگان امام را يگانه حلقه وصل و تنها وسيله ارتباطى خويش با مقتداى معصومشان مى دانستند و از آن طريق، تماسشان را با امام هادى عليه السلام حفظ مى كردند.(1)788 عثمان بن سعيد نيز از زمره اين وكلاى امين بود كه در بغداد وظيفه الهى خويش را به خوبى ايفا كرد و در پى مقصود سفرهاى بسيارى به سامرا و ديدار با امام هادى عليه السلام انجام داد.(2)789 وكلاى امام هادى عليه السلام در شهرهاى مختلف از طريق وكلاى به خصوص و معينى وجوهات و اموال يانامه ها را به حضرت مى رساندند.

در طى دو سال آخر دوران امامت حضرت هادى عليه السلام، عثمان بن سعيد رهبرى سازمان وكالت را عهده دار بود و امور داخلى و جارى وكلا و نمايندگان را هماهنگ مى كرد.(3)790 نوشته اند زمانى كه على بن عمرو عطار، وكيل قزوين به سامرا آمد و با فارس بن حاتم تماس گرفت تا وجوهات آن ناحيه را تقديم دارد، او اطلاعى از طرد فارس بن حاتم از سوى امام در سال 250 نداشت.(4)791 از اين رو عثمان به سرعت افراد خود را براى حفظ وجوهات فرستاد و على بن عمرو را از تماس با فارس بازداشت.(5)792

وكيل پيشواى يازدهم

عثمان بن سعيد پس از شهادت امام هادى عليه السلام در خدمت امام عسكرى عليه السلام به عنوان وكيل برجسته امام فعاليت مى كرد. امام حسن عسكرى عليه السلام در مدت شش سال رهبرى امّت اسلامى، خونِ تلاش و تكاپو و رشد را در رگهاى يارانش جارى ساخت(6)793 و براى


1- . سيد كاظم قزوينى، الامام المهدى من المهد إلى الظهور، ص 174
2- . همان، ص 200
3- . آيت اللهى، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 142
4- . براى اطلاع از ماهيت ابن حاتم و دلايل طرد او از سوى امام، نك: به كتاب الغيبه، ص 352
5- . اختيار معرفةالرجال، ص 526
6- . محمد بن جرير طبرى، دلائل الامامه، ص 233؛ اصول كافى، ج 1، ص 503؛ شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 2، ص 701؛ سيره پيشوايان، ص 616

ص: 354

فراهم ساختن زمينه امامت موعود منتظر و به منظور آشنا شدن مردم با دوره غيبت، تلاشهاى بسيارى انجام داد تا شيعيان شيوه ارتباط با امام معصوم خويش را در عصر جديد نيك دريابند. امام عليه السلام چون پدر ارجمندش و بلكه بيشتر از آن حضرت، با بهره گيرى از شيوه «پنهان شدن از ديد مردم» اذهان مسلمانان را آماده پذيرش دوره غيبت مى كرد.(1)794 مسعودى- مورّخ نامى- در اين باره مى نويسد:

«آن حضرت نيز با شيعيان خاص و ديگران- به جز زمانى كه به اجبار نزد خليفه مى رفت- از پس پرده سخن مى گفت. اين كار از سوى او و پدرش، مهيّا ساختن زمينه غيبت صاحب الزمان بوده تا شيعيان با آن انس گيرند و «غيبت» را انكار نكنند و با پنهان شدن و استتار عادت كنند.»(2)795 امام عليه السلام نمايندگان و وكلايى را از جانب خويش در شهرهاى مختلف منصوب كرد و آنها را تنها وسيله ارتباطىِ خود با شيعيان قرار داد تا مشكلات دينى و دنيايى ايشان را حل كنند. آن حضرت با اين كار، شيوه مراجعه شيعيان به نمايندگان را آموخت و آنها را به انجام اين مهم عادت داد تا در دوره غيبت اين يگانه راهِ تماس با امام انكار نگردد و يا با مشكلى برخورد نكند. در اين ميان عثمان بن سعيد به عنوان شاخص ترين وكيل و نماينده امام نقشى مهم را ايفا نمود.(3)796 محل استقرار او، بغداد بود و او با حضور و اقامت در آن شهر، آنجا را پايگاه اصلى وكالت ساخته بود.

امام عسكرى عليه السلام نيز با توصيه هاى پى در پى، شيعيان و ياران خويش را به ارتباط با او سفارش مى كرد؛ بدان حد كه يگانه طريق ارتباطى امام و امت گرديد. از آن سو، عثمان نيز براى بيان مطالب و سؤالات و رساندن امانات و هداياى مردم، پيوسته به سامرا مسافرت كرده و با نيرويى دو چندان و اراده اى قوى به پايگاه خويش باز مى گشت. او در


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 704؛ محمدجواد طبسى، حياة الامام العسكرى عليه السلام، ص 324
2- . على بن حسين بن على مسعودى، اثبات الوصيّه، ص 262
3- . حياة الامام العسكرى، ص 324

ص: 355

تمام سفرها به منظور پوشش مأموريت خويش، روغن فروشى را پيشه خود ساخته بود؛ بدان صورت كه امانات و نامه هاى شيعيان به امام و پاسخهاى آنان را با مهارت، درون مشك قرار.(1)797 كاركرد فرزند سعيد را در نمونه هاى زير مى توان بررسى كرد:

مورد اعتماد

عثمان بن سعيد در نزد امامِ يازدهم، فردى امين و مورد اعتماد بود. روزى احمدبن اسحاق كه پيشتر درباره وكيل و نماينده امام هادى عليه السلام از آن حضرت سؤال كرده بود، در عصر امام حسن عسكرى عليه السلام به حضور ايشان رسيد و همان پرسش را عنوان كرد و گفت:

«گاهى از فيض ديدار شما محروم مانده، در همه حال سعادت حضور در نزد شما را ندارم؛ گفتار چه شخصى را بپذيرم و از دستور چه كسى پيروى كنم؟»

امام در پاسخ فرمود:

«هذا أبو عمرو الثقة الأمين ثقة الماضي و ثقتي في المحيا و الممات، فما قاله لكم فعنّي يقوله، و ما أدّى إليكم فعنّي يؤدّيه».(2)798 «اين ابوعمرو، مورد اعتماد و امين من است، هم در گذشته (نزد امام هادى عليه السلام) و هم نزد ما مورد وثوق است- چه در زمان حيات و چه در زمان ممات- آنچه را او به شما برساند از طرف من رسانده است.»

ابوالعباس حميرى (از شخصيتهاى برجسته شيعه) مى گويد:

«بسيار رخ مى داد كه درباره اين حديث با هم مذاكره مى كرديم و مقام والاى عثمان بن سعيد را مى ستوديم.»(3)799


1- . كتاب الغيبه، ص 354؛ الامام المهدى من المهد الى الظهور، ص 200
2- . الغيبةللطوسي، ص 354
3- . بحارالأنوار، ج 51، ص 344

ص: 356

اسحاق بن اسماعيل- يكى از ياران امام عسكرى عليه السلام كه به واسطه نمايندگان آن حضرت با ايشان در ارتباط بود(1)800- نامه اى را از حضرت دريافت كرد كه در آن ضمن سفارش به ملاقات با عثمان، از خصوصيات نيك آن وكيل چنين ياد شده بود:

«فلا تخرجنّ من البلدة حتّى تلقى العمري- رضي اللَّه عنه برضاي عنه- و تسلّم عليه و تعرفه و يعرفك فإنّه الطاهر الأمين العفيف القريب منّا و إلينا، فكلّ ما يحمل إلينا من شي ء من النواحي، فإليه يصير آخر أمره، ليوصل ذلك إلينا».(2)801 «... از شهر خارج مشو تا عمرى را- كه خداى به رضايت من از او خشنود باد- ملاقات كنى. بر او سلام كن و همديگر را معرفى كنيد، بدرستى كه او شخصيتى پاك، امين و پاكدامن و به ما نزديك است. هر آنچه را كه از نواحى و شهرهاى مختلف به سوى ما مى فرستند به دست او مى رسد تا او آن را به ما برساند.»

وكيل امين

عثمان بن سعيد به عنوان نماينده امام حسن عسكرى عليه السلام شناخته مى شد؛ روزى گروهى از شيعيان و دوستان امام حسن عسكرى عليه السلام به حضور ايشان رسيده و گرداگرد او حلقه زده بودند و با نظر به جمال خدايى او، از ارشادهايش بهره مى جستند. در آن هنگام بدر- خادم امام- وارد شد و به حضرت گفت: سرورم! گروهى با حالتى افسرده و غبارآلود بر در خانه ايستاده اند، امام فرمود:

«آنها از شيعيان ما در يمن هستند ... برو و عثمان بن سعيد را نزد من بياور. بدر به سرعت به سراغ ابن سعيد رفته، پيام امام را به او رساند، او نيز بى درنگ به در


1- . نك: اختيار معرفة الرجال، ص 575؛ جامع الرواة، ج 1، ص 80؛ رجال علّامه حلى، ص 10
2- . رجال الكشي، ص 578؛ اختيار معرفة الرجال، ص 580

ص: 357

خانه حضرت حاضر شد. امام رو به او كرد و فرمود:

عثمان! تو وكيل من و بر ضبط و گرفتن مال خدا مورد اعتماد و امين هستى. برو و اموالى را كه اين چند نفر يمنى آورده اند، از آنها بستان.»

فرزند سعيد نيز در پى انجام فرمان امام، از محضر ايشان خارج شد. پس از رفتن او محمدبن اسماعيل، على بن عبداللَّه و گروهى از ياران و شيعيانى كه در منزل امام بودند، لب به سخن گشودند و به حضرت چنين گفتند:

«سرورا! به خدا سوگند (پيش از اين نيز) عثمان بن سعيد را از شيعيان، برگزيده و فرهيخته مى دانستيم. امروز با اين فرمايش، جايگاه او را در خدمتگزارى حضرتت بيشتر مبرهن ساختى و ما به خوبى اطمينان يافتيم كه او وكيل شما و در ضبط اموال خدا مورد اعتماد و وثوق شماست.»

امام عسكرى عليه السلام در پاسخ سخنان ياران فرمود:

«نعم، و اشهدوا على أنّ عثمان بن سعيد العمري وكيلي».(1)802 «آرى، شاهد و گواه باشيد كه عثمان بن سعيد وكيل من است.»

اداى قرض

روزى احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفر همدانى، به همراه عثمان بن سعيد به محضر امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدند. در آن جلسه، احمد بن اسحاق كه به شدّت مقروض بود، از قرض خويش- و ظاهراً آن مبلغ را براى فعاليتهاى نمايندگى خود مى خواسته اند نه امور شخصى- به امام شكوه كرد، حضرت رو به فرزند سعيد (عهده دار اموال امام)، فرمود:

«اى ابا عمرو، سى هزار دينار به او و سى هزار دينار به على بن جعفر بده و خود نيز سى هزار درهم بردار.»(2)803


1- . كتاب الغيبه، صص 357 و 356؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 345
2- . ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 409

ص: 358

امام عسكرى عليه السلام در پرتو علم بى انتهاى الهى، هر سه يار خويش را مقروض يافت و آن مبلغ كلان را به آنها عطا كرد، هر چند تنها احمد بن اسحاق بدين مشكل زبان گشوده بود. اى بسا كه امام افزون بر اداى قرض احمد بن اسحاق، خواسته است دو يار ديگر خويش را نيز مشمول بخشش قرار دهد؛ چرا كه مى دانست آنها آن اموال را در جايگاه مناسبش صرف كرده و شايسته چنين عطايى هستند.

يك مأموريت زيبا

در شبانگاه جمعه 15 شعبان سال 255 و به هنگام ولادت حضرت مهدى عليه السلام، عثمان بن سعيد در خانه امام حسن عسكرى عليه السلام حضور داشت و در هنگامه ميلاد، نورى كه از بالاى سرش تا آسمان امتداد يافته بود، او را به تعجّب و حيرت وا داشت. زمانى نيز آن نور به حالت سجده درآمد و سر به خاك ساييد و پس از نشستن، اين آيه را تلاوت كرد: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ...(1)804(2)805 امام براى سلامتى فرزند خويش از گزند دشمنان، ولادت مهدى عليه السلام را پنهان كرد و آن گروه از ياران خاص خود را كه به آنها بشارت تولّد فرزند خويش را داده بود، به نگهدارى اين سرّ و آگاه نساختن ديگران سفارش كرد و پس از آن در اختفاى او كوشيد. امام حسن عسكرى عليه السلام نيز پس از به دنيا آمدن فرزند دلبند خويش (مهدى عليه السلام) عمرى را فراخواند و دستور فراهم كردن چند رأس گوسفند براى انجام عقيقه، به او داد و سپس فرمود:

«ده هزار رطل(3)806 (پيمانه) نان و ده هزار رطل گوشت آماده ساز و آنها را ميان بنى هاشم و ديگر مردم توزيع كن.»(4)807 عثمان بن سعيد به سرعت اين مأموريت را انجام داد.


1- . آل عمران: 18
2- . لطف اللَّه صافى، منتخب الأثر، ص 342
3- . رطل عراقى/ 130 درهم و هر درهم/ 6 دانق و هر دانق به اندازه 8 جو متوسط است (مجمع البحرين، ماده رطل).
4- . كمال الدين، ج 2، ص 430؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 5؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 483؛ منتخب الأثر، ص 341

ص: 359

زمزمه نيابت

پيوسته در حيات هر امام، ياران وى در پى شناسايى امام بعدى بر مى آمدند و هدايتها و راهنمايى هاى امام معصوم در اين باره يگانه وسيله آشنايى آنان شناخته مى شد.(1)808

حاب امام حسن عسكرى عليه السلام نيز در پى شناخت امام به حق، از آن حضرت انگيزه اى دو چندان داشتند؛ زيرا به اين مهم دست يافته بودند كه پيشواى بعدى همان مهدى موعود و آخرين گنجينه ارزشمند كرامت است. بدين منظور گروهى از سرشناسان شيعه، چون على بن هلال، محمدبن معاوية بن حكيم و حسن بن ايوب بن نوح شرفياب حضور امام حسن عسكرى عليه السلام شدند تا در مورد امام بعد، از نظر حضرتش آگاه شوند. در همين حال چهل نفر ديگر در محضر امام نشسته و آنها نيز در پى آشنايى با «مهدى موعود» آن آخرين امين حضرت رحمان به حضور رسيده بودند.

... سكوت بر آن محفل سايه افكنده بود. عثمان بن سعيد- آن يار ديرين و برجسته امام- برخاست و سكوت جلسه را شكست و خطاب به حضرت گفت:

«اى فرزند رسول خدا، مى خواهم مطلبى را از شما بپرسم كه خود نسبت به آن داناتر مى باشيد. حضرت فرمود: عثمان! بفرما بنشين.»

امام پس از بيان اين جمله كوتاه، با حالتى خشمگين از جاى خود برخاست و در آن حال كه اتاق را ترك مى كرد به حاضران فرمود: «هيچ كس بيرون نرود.»

ياران در پيروى از كلام امام، از جاى خويش حركت نكرده، منتظر آمدن آن حضرت شدند. امام عليه السلام پس از درنگى، كوتاه اما سراسر شور و التهاب، بازگشت و عثمان بن سعيد را صدا زد. او به سرعت از جاى برخاست و ايستاد. امام رو به او و ديگر ياران فرمود: «بگويم براى چه نزد من آمده ايد؟»

عثمان گفت: «بفرماييد اى فرزند رسول خدا!»

حضرت فرمود: «آمده ايد از امام بعد از من بپرسيد؟»

عثمان گفت: «آرى، يابن رسول اللَّه!»

در آن لحظه، كودكى چون شاخه نخلِ نور وارد اتاق شد ... عزيزى چون پاره ماه كه


1- جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

ص: 360

از هر كس بيشتر به امام حسن عليه السلام شباهت داشت. امام چون خوشحالى آميخته با حيرت يارانش را ديد، چنين فرمود:

«بعد از من، اين امام شما و جانشين من است. از او پيروى كنيد و پراكنده نشويد (كه در صورت تخلف) در كار دينِ خود، به هلاكت مى رسيد. بدانيد كه بعد از اين ديدار، ديگر او را نخواهيد ديد تا عمر او كامل گردد. پس هر آنچه عثمان بن سعيد از جانب او به شما خبر مى دهد، بپذيريد؛ چرا كه او نماينده امام شماست و نيابت به وى سپرده مى شود.»(1)809 پس از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام، عثمان بن سعيد بر پايه مأموريتى كه به او سپرده شده بود، به منظور غسل دادن امام راهى منزل آن حضرت گرديد و پس از حضور، تمام كارهاى لازم- چون غسل دادن وحنوط كردن- را انجام داد وبدن مطهّر پيشوايش، امام عسكرى عليه السلام را براى برپايى نماز از سوى حضرت مهدى عليه السلام و تدفين، مهيّا ساخت.

نخستين سفير موعود عليه السلام

با آغاز امامت حضرت مهدى عليه السلام، عثمان بن سعيد افتخار نمايندگى حضرت مهدى (عج) را در عصر غيبت صغرى داشت و محور تماس و ارتباط شيعيان با آن حجت خدا بود.

واژه «سفير» در آن دوره، به جاى واژه «نايب» به كار مى رفت و او يگانه محور ارتباط امام زمان (عج) با مردم بود. عثمان بن سعيد اولين سفير از چهار سفير خاص آن حضرت در دوره غيبت صغرى است.(2)810 غيبت صغرى از 260 هجرى (سال شهادت امام


1- . كتاب الغيبه، ص 357؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 346
2- . نك: كتاب الغيبه، ص 353؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 344؛ مامقانى، تنقيح المقال، ج 2، ص 245 امام حسن عسكرى عليه السلام اولين سفير حضرت مهدى عليه السلام را اين گونه معرفى مى كنند: پس هر آنچه عثمان بن سعيد از جانب او به شما خبر مى دهد بپذيريد؛ چرا كه او نماينده امام شماست و نيابت به وى سپرده مى شود (نك: منتخب الأثر، ص 355) همچنين حضرت مهدى عليه السلام پس از شهادت پدر ارجمند خويش، به كاروانيان قمى چنين فرمود: «بعد از اين، چيزى به سامرا نفرستيد و مالى را نياوريد. شخصى را در بغداد معين مى كنم، اموال را به او بدهيد. توقيعات از او صادر مى گردد.» پس از آن، عثمان بن سعيد به عنوان سفير امام، فعاليت خويش را در ادامه مسؤوليت گذشته اش، آغاز كرد.

ص: 361

حسن عسكرى عليه السلام) آغاز(1)811 و تا سال 329 (سال درگذشت آخرين سفير خاص حضرت مهدى عليه السلام) ادامه يافت و مدت آن 69 سال بود.(2)812 اين مقطع از غيبت را مى توان دوره آماده سازى شيعيان براى پذيرش غيبت كبرى ناميد؛ زيرا با توجه به خصوصيت مهم غيبت دوم- كه ارتباط مستقيم شيعيان با امام قطع گرديد، آنها احكام خويش را تنها با نايبان عام حضرت؛ چون فقها و علماى واجد شرايط مطرح مى سازند- اگر آن دوره به يكباره رخ مى داد، امكان انحراف در افكار مردم وجود داشت؛ از اين رو، براى جلوگيرى از اين امر، ابتدا غيبت صغرى رخ داد تا شيعيان در آن دوره چندين ساله، با سفراى خاص امام انس گيرند و از آن راه، با پيشواى خويش در ارتباط باشند و آنگاه كه زمينه اى بهتر فراهم گرديد، غيبت نخست جاى خويش را به غيبت كبرا دهد.(3)813 در اين ايام، اگر چه توده مردم از ديدن امام خويش محروم بودند، ليكن ارتباط آنان به طور كامل قطع نبود و ايشان به وسيله نواب خاص با آن حضرت تماس مى گرفتند.

عثمان بن سعيد همچون ساير سفيرانِ بعد از خويش، وظيفه مهمى را ايفا مى كرد، براى آشنايى با اهميت مقام عثمان و چگونگى فعاليت تشكيلات سفارت و وسعت و نفوذ اين سازمان مهم، به اختصار مطالبى عنوان مى گردد.

الف- پنهان كردن نام و جايگاه امام

سفراى خاص، از بردن نام امام زمان (عج) و افشاى محلّ او منع شده بودند تا جان آن حضرت از سوى حكومت عباسى و ساير دشمنان به خطر نيفتد. روزى عبداللَّه بن


1- . گروهى از دانشمندان شيعه، سال تولد آن حضرت را (255 ه.) آغاز غيبت صغرى مى دانند كه در نتيجه، دوران آن غيبت 74 سال مى شود. به ظاهر چون حضرت مهدى (عج) از بدو تولّد از ديد مردم غايب بوده سبب طرح اين ادعا مى باشد. (نك: اعلام الورى، ص 444).
2- . كتاب الغيبه، ص 396؛ تاريخ الغيبة الصغرى، ص 341
3- . سيره پيشوايان، ص 673

ص: 362

جعفر حميرى- صاحب قرب الاسناد كه از شيعيان برجسته به شمار مى رفت- در ديدار خود با عثمان بن سعيد، پس از مقدمه چينى، از وى چنين پرسيد:

آيا جانشين امام عسكرى عليه السلام را ديده اى؟

عثمان بن سعيد پاسخ داد: آرى.

عبداللَّه بن جعفر حميرى پرسيد: نام آن حضرت چيست؟

عمرى از پاسخ اين پرسش خوددارى كرد و گفت:

«بر شما حرام است كه در اين باره پرسش كنيد و من اين سخن را از پيش خود نمى گويم- چه، اختيارى ندارم كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال كنم- بلكه اين به دستور خود اوست؛ زيرا حكومت (عباسى) بر اين باور است كه امام عسكرى عليه السلام درگذشته و فرزندى از خود باقى نگذاشته است و به همين دليل نيز ارث او را ميان كسانى كه وارث آن حضرت نبودند، تقسيم كردند و اين موضوع با صبر و سكوت امام روبه رو گرديد و اكنون كسى جرأت ندارد با خانواده او ارتباط برقرار كند يا چيزى از آنها بپرسد و اگر اسم امام فاش شود، مورد تعقيب قرار مى گيرد. زنهار! زنهار! خدا را در نظر بگيريد و از پى گيرى اين بحث، خوددارى كنيد.»(1)814 ب- استتار

سفيران امام براى در امان ماندن از تهديدات و فشارهاى حكومت عباسى، براى انجام مأموريت خود، از پنهانكارى بهره مى جستند و بدين وسيله بر آن بودند كه زمينه محدود ساختن يا تعطيل كردن فعاليتشان پيش نيايد و با بسيج امكانات و نيروهاى متعهد ارتباط خويش را با شيعيان توسعه و استمرار بخشند؛ از جمله آنكه ايشان در مقابل دريافت وجوه و اموال، قبض و رسيد نمى دادند(2)815 و يا آنكه براى خويش شغلى را


1- . كتاب الغيبه، ص 243؛ سيد هاشم بحرانى، حليةالأبرار، ج 2، ص 687؛ تاريخ الغيبة الصغرى، ص 466؛ سيره پيشوايان، صص 483 و 484
2- . تاريخ الغيبة الصغرى، ص 470؛ سيره پيشوايان، ص 685؛ البته وكلا موظف به ارائه رسيد بودند.

ص: 363

برمى گزيدند تا با آن شيوه صورى، از گزند جاسوسان و مأموران حكومتى در امان باشند.

روغن فروشى عثمان بن سعيد نيز از اين نمونه است.

ج- سازماندهى وكلا

سفيران خاص، در مدت سفارت خويش، به منظور گسترش حوزه فعاليت و تحت پوشش گرفتن شيعيان در نقاط مختلف، نمايندگانى را در شهرها و ايالات گمارده بودند.

اين تعداد كه به وكيل نيز معروف بودند، از ميان پاكترين و با نفوذترين مردم گزينش شدند؛ گروهى از آنان، از وكلاى عصر امامان معصوم پيش به شمار مى رفتند. وكلا نيز هر يك در مناطق و شهرهاى خاصى فعاليت مى كردند و در بعضى از موارد، آنان هم در مناطق تحت پوشش خويش وكيل به خصوصى داشتند.

ابن سعيد عمرى و سه سفير پس از او، در طول دوره غيبت صغرى با انتخاب وكلا، تمام شيعيان را در شهرهاى اسلامى تحت پوشش خويش درآورده، به خوبى آيين و مذهب را از گزند توطئه ها پاس داشتند و با نظارت دقيق بر عملكرد كارگزاران با انحرافات و كجروى ها به شدّت برخورد مى كردند.(1)816 بحز وكلاى مستقر در بغداد، از وكلاى نواحى ديگر جوامع اسلامى؛ چون آذربايجان، اهواز، حجاز، مصر، رى، خراسان، قم، كوفه، همدان و يمن مى توان ياد كرد.(2)817 بغداد، با آغاز امامت حضرت مهدى عليه السلام اهميتى دو چندان يافت؛ زيرا سامرا به دنبال غيبت آن حضرت، مزيّت خود را از دست داد و از آن سوى، با اشاره و سفارش پيشواى دوازدهم، مركز فكرى و هدايت شيعيان به بغداد منتقل شد و سفراى منتخب از جانب امام در رأس قرار گرفتند. از همين رو بغداد را در دوره غيبت صغرى مى توان


1- . الامام المهدى من المهد الى الظهور، صص 112 و 113
2- . كتاب الغيبه، ص 310؛ اختيار معرفة الرجال، ص 531؛ كافى، ج 1، صص 518 و 519؛ رجال نجاشى، ص 264؛ ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 550؛ كمال الدين، ص 496؛ الارشاد، ج 2، ص 364

ص: 364

نخستين كانون منتظران قائم (عج) و مركز پيوند امت و امام ناميد.

دورى از پايتخت نيز داراى رمزى بود؛ زيرا تا حدودى فعاليت نواب خاص را از ديد حاكمان عباسى پوشيده مى داشت و آنان در محيطى آرام و بدور از فشار و محدوديت، امور مربوط به سفارت را هدايت و رهبرى مى كردند.(1)818 امام زمان عليه السلام خود به كاروانى از شيعيان قم، از محوريت شهر بغداد چنين فرمود:

«بعد از اين، چيزى به سامرا نفرستيد و مالى را نياوريد. شخصى را در بغداد معين مى كنم، اموال را به او بدهيد، نامه ها (توقيعات) از او صادر مى گردد.»(2)819 حضرت مهدى عليه السلام پس از اين، وكيل و امين پدر و جدّ بزرگوار خويش، عثمان بن سعيد عمرى را به عنوان نماينده و سفير خاص خود در بغداد برگزيد. عثمان بن سعيد از پيش در بغداد سكونت داشت و در دوره وكالت از سوى امام حسن عسكرى عليه السلام زمينه را فراهم ساخته بود. در آغاز غيبت صغرى، پس از تصدّى مقام سفارت و نيابت حضرت مهدى عليه السلام به تلاش خود ادامه داد و با جدّيت تمام، رهبرى وكلاى نواحى و مناطق مختلف جامعه اسلامى را به عهده گرفت. او با استفاده از آن تشكيلات، امانات و وجوهات و هداياى شيعيان را دريافت مى كرد و به حضرت مهدى (عج) مى رساند و از آن سوى، سؤالات رسيده را به محضر آن حجّت خدا تقديم داشته، پاسخ پرسشها و توقيعات را به صاحبان اصلى اش تحويل مى داد.

عمرى در بغداد نيز كارگزاران و وكلايى به نام هاى احمدبن اسحاق(3)820، محمد قطان(4)821 حاجز(5)822 داشت كه هر يك به مسائل و مشكلات مردم پاسخ مى گفتند و هدايا و وجوهات را دريافت مى كردند. اين احتمال وجود دارد كه سفير با واگذارى امور اجرايى سازمان


1- . تاريخ الغيبة الصغرى، ص 332
2- . كمال الدين، ج 2، ص 148؛ تاريخ الغيبة الصغرى، صص 323- 306
3- . دلائل الامامه، ص 272
4- . بحارالانوار، ج 51، ص 316
5- . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 150

ص: 365

در بغداد به اين وكلا، خود فعاليتهاى ساير وكلا و نمايندگان ساكن در نواحى و مناطق مختلف را سرپرستى و هدايت مى كرده است.

د- سامان دهى امور مردم

محمد بن على اسود قمى مى گويد:

«در روزگار وكالت عثمان بن سعيد، زنى به من مراجعه كرد و پارچه اى را داد و درخواست كرد كه آن را نزد عمرى ببرم. آن پارچه و پارچه هاى ديگر را كه مردم براى رساندن به وكيل امام به من داده بودند، برداشتم و به سمت بغداد حركت كردم. پس از ورود به بغداد، به حضور عمرى رسيدم. او دستور داد كه همه آن اموال را به محمدبن عباس قمى تسليم كنم. بى درنگ فرمانش را عملى ساخته، همه را- بجز پارچه آن زن كه مفقود شده بود- به او تحويل دادم. پس از گذشت مدتى كوتاه، عمرى به من پيغام فرستاد تا پارچه زن را نيز به محمدبن عباس تحويل دهم. در آن حال به ياد پارچه آن زن افتادم و به سرعت جستجو را آغاز كردم، ليكن آن را نيافتم. مشكل خويش را با عمرى در ميان گذاردم و او در پاسخ گفت:

غمگين نباش؛ زيرا به زودى آن را خواهى يافت! گفتار عثمان بن سعيد جامه عمل پوشيد و آن پارچه را يافتم و به محمدبن عباس تحويل دادم. عمرى با آنكه صاحبان پارچه را نديده بود، از مفقود شدن پارچه آنان خبر داد و نيز از پيدا شدن آن آگاهم ساخت.»(1)823 اين عمل عثمان كرامتى بود از آنچه از ارباب معرفت و اولياى خدا به ظهور مى رسد و بى شك كرده وى موجب نظر و فرمان حضرت مهدى عليه السلام بوده است.

زمانى مردى از اهل عراق، مبلغى خمس اموال خود را نزد عثمان بن سعيد برد.

عثمان وجه را خدمت امام برد ليكن آن حضرت از قبول مال خوددارى كرد و فرمود:


1- . بحارالأنوار، ج 51، ص 335

ص: 366

« (به او بگوييد) حق عموزادگانت را كه چهارصد درهم است، از آن بيرون كن!»

مرد عراقى از اين سخن بسيار تعجب كرد ... حق عموزادگان و آن هم 400 درهم، دو نكته مهمى است كه هر كس توانايى بيان اين سخن را ندارد! او از نزد عمرى خارج شد و بى درنگ حساب دارايى خويش را بررسى كرد. پس از رسيدگى و دقت فراوان، معلوم شد هنوز قسمتى از منافع زمين زراعتى عموزادگانش را كه در دست وى بوده به صاحبانش رد نكرده و سهم آنان از اين زمين چهارصد درهم بوده است؛ همان مبلغى كه حضرت مهدى عليه السلام دستور جدا كردنش را از مبلغ فوق داده بود. لذا مرد عراقى به سرعت آن مبلغ را از دارايى خويش خارج كرد و سپس نزد عثمان آمد و وجه را تقديم كرد و عمرى نيز آن را پذيرفت.(1)824

غروب سفير

سال 265 هجرى قمرى پنج سال از دوره سفارت عثمان بن سعيد مى گذشت. او كه غروب آفتاب عمرش را نزديك مى ديد. بزرگان شيعه را نزد خويش فرا خواند و از سفر ابدى خود آگاهشان ساخت و سپس اين خبر را به آنان اطلاع داد كه:

«امام زمان عليه السلام دستور داده است تا از سفارت فرزندم محمدبن عثمان، شما را آگاه كنم و پس از من هركس حاجتى داشت نزد او برود!»(2)825 او مرگ را در آغوش گرفت. فرزندش محمدبن عثمان، پس از غسل دادن او، مراسم كفن و دفنش را انجام داد و با حضور صدها مرد و زن عزادار، پيكر مطهر او را به خاك سپرد. در هنگامه غم و حزن، از سوى امام زمان عليه السلام توقيعى به محمدبن عثمان صادر شد كه دل مجروح ماتم زدگان را التيام بخشيد؛ هر چند نامه تسليتِ حضرت، خود گوياى سوگ و ماتم آن اميد اميدواران و پناه بى پناهان بود. امام در پايان اين نامه مبارك، پسر را


1- . اثبات الهداة، ج 7، ص 302
2- . سفينة البحار، ج 2، ص 159؛ تاريخ الغيبة الصغرى، ص 404

ص: 367

در منصب پدر منصوب كرد. توقيع شريف امام از اين قرار است:

«ما از آنِ خداييم و به سويش باز مى گرديم، در حالى كه تسليم فرمان اوييم و راضى به قضا و مشيّتش. پدرت سعادتمندانه زندگى كرد و با افتخار مرد، خدايش رحمت كند! و به اوليا و سرورانش ملحق گرداند. او همواره در اطاعت از امرشان كوشا و بدانچه او را به خداى- عزّ و جلّ- و آنان نزديك مى گرداند، ساعى بود. خدا رويش را تازه و و شاداب كند و از لغزشش درگذرد و اجر تو را زياد گرداند و صبر نيكو در مصيبتش به تو عطا فرمايد! تو مصيبت زده شدى و ما نيز! دورى پدرت تو و ما را بيمناك ساخت و به دلتنگى از تنهايى وا داشت.

پس خداوند به رحمت خود او را در آرامگاهش مسرور فرمايد! از كمال سعادت پدرت آن است كه مثل تو فرزندى را به او روزى فرمود تا جانشين پس از او و به امرش قائم مقامش باشى و براى او طلب آمرزش كنى و مى گويم كه: ستايش خداى را، پس همانا قلبهاى شيعيانش را به مكان و جايگاه تو و آنچه پروردگار در تو و نزد تو قرار داد، نيكو و مسرور شد. خدا تو را كمك كند و نيرو بخشد و دستگيرت باشد و توفيقت دهد و ولى و حافظ و مواظب و كفايت كننده ات باشد.»

عثمان بن سعيد در محله «رصّافه» در شرق بغداد و در منطقه اى كه امروزه به «بازار شورجه» معروف است، دفن شده و آرامگاه او زيارتگاه است.

ص: 368

محمّدبن عثمان نايب دوم

محمّدبن عثمان نايب دوم

اشاره

عبدالرحيم اباذرى

فرزند خلف

تبار نامه محمدبن عثمان بن سعيد عَمرى، به قبيله «بنى اسد» منسوب است و به «اسدبن خزيمه»(1)826 منتهى مى شود. اين قبيله، همان قبيله بنى اسد مى باشد كه فرداى حماسه عاشورا، پس از خالى شدن ميدان كربلا از لشكريان عمربن سعد، براى دفن پيكر شهدا به اين منطقه آمدند و آنها را به كمك و راهنمايى و شناسايى امام سجاد عليه السلام دفن كردند. اين قبيله، در سال 19 ه. ق. از سرزمين حجاز به منطقه عراق آمدند و در كوفه و غاضريه، از نواحى كربلا را براى خود وطن اختيار كردند. بنى اسد از قبايل شجاع و با شهامت عرب به شمار مى آيند، چنانكه جمعى از اصحاب، علما، شعرا و شخصيتهاى برجسته شيعه از اين قبيله اند(2)827 همان طور كه صحابى بزرگ «عمار ياسر» نيز از اين قبيله است و برخى نايب دوم را از نوادگان عمار به شمار آورده اند.(3)828 كنيه او «ابو جعفر» است و دوران كودكى در نزد پدرش عثمان بن سعيد عَمرى، كه از اصحاب خاص امام دهم و يازدهم و نايبِ اولِ امام دوازدهم بود، فقه، دين و اخلاق آموخت و مدت زيادى نگذشت كه همانند پدر مورد اعتماد و احترام آن امامان معصوم عليهم السلام قرار گرفت؛ چنانكه شيخ كلينى از شخصيت


1- . محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 51، ص 344
2- . جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، ص 77، به نقل از دائرة المعارف تشيع، جمعى از نويسندگان، ج 3، ص 340
3- . آقا بزرگ تهرانى، الذريعه، ج 2، ص 106

ص: 369

برجسته شيعه، احمدبن اسحاق نقل مى كند كه روزى او به خدمت حضرت امام عسكرى عليه السلام رسيد و عرض كرد:

«يابن رسول اللَّه! من با چه كسى ارتباط داشته باشم و احكام دينم را از كدام شخصيت به دست آورم و گفتار چه فردى را قبول كنم؟»

حضرت در پاسخ وى فرمود:

«الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّيَانِ وَ مَا قَالا لَكَ فَعَنِّي يَقُولانِ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ»(1)829 «عثمان بن سعيد عمرى و پسرش (محمد بن عثمان) مورد اعتمادند. آن دو هرچه از جانب من به تو برسانند در واقع از من رسانيده اند و هر چه به تو بگويند از من گفته اند. به سخنان آن دو گوش ده و از آنان اطاعت كن چون كه آن دو، مورد اعتماد و امين هستند.»

در نقل ديگرى آمده است: در يك مجلس ديگرى هم كه شيعيان و شخصيتهاى برجسته، از اطراف و مناطق مختلف به حضور امام حسن عسكرى عليه السلام مشرف شده بودند، آن حضرت خطاب به حاضران فرمود:

«اشهدوا على أنّ عثمان بن سعيد العمري وكيلي و أنّ ابنه محمداً وكيل ابني مهديكم».(2)830 «شاهد و گواه باشيد، بدرستى كه عثمان بن سعيد عمرى وكيل من است و پسرش محمدبن عثمان نيز وكيل فرزندم مى باشد كه مهدى شماست.»

محمدبن عثمان در زمان امامت حضرت عسكرى عليه السلام مورد اعتماد و مرجع دينى مردم بود و در هنگام نياز مردم به وى مراجعه مى كردند. بعد از رحلت آن حضرت، در


1- . محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 330؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 348
2- . بحارالأنوار، ج 1، ص 345؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 47

ص: 370

زمان نيابت نايبِ اول (پدرش) نيز اين وضع ادامه داشت و او يكى از كارگزاران فعال دستگاه نيابت به شمار مى آمد.(1)831

آغاز مسؤوليت

سال 265 ه. ق.، سال پنجم از دوران غيبت صغرى بود. حدود پنج سال از نيابت عثمان بن سعيد مى گذشت كه وى چشم از جهان فرو بست و فرزندش محمدبن عثمان و شيعيان را عزادار ساخت. نايب اول در آستانه رحلت خود، به دستور حضرت ولى عصر عليه السلام فرزندش محمد را به جانشينى خود برگزيد و مردم را از اين موضوع مهم آگاه ساخت و آنان را به وى ارجاع داد(2)832 از اين تاريخ رهبرى دستگاه نيابت بر عهده محمدبن عثمان گذاشته شد.

در اين هنگام كه محمدبن عثمان سرگرم برگزارى مراسم غسل، كفن و دفن پيكر پاك پدر بود، توقيع مباركى از ساحت مقدس حضرت مهدى به دست وى رسيد كه حاوى تسليت و تأكيد بر جانشينى او در جاى پدر بود. متن اين توقيع به شرح زير است:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ تسليماً لأمره و رضىً بقضائه و بفعله. عاش أبوك سعيداً و مات حميداً. فرحمه اللَّه و ألحقه بأوليائه و مواليه: فلم يزل مجتهداً في أمرهم ساعياً فيما يقربه إلى اللَّه عزّ و جلّ و إليهم نضر اللَّه وجهه و أقاله عثرته- و في فصل آخر- أجزل اللَّه لك الثواب و أحسن لك العزاء رزئت و رزئنا و أوحشك فراقه و أوحشنا فسرّه اللَّه في منقلبه و كان من كمال سعادته أن رزقه اللَّه ولداً مثلك يخلفه من بعده و يقوم مقامه بأمره ويترحم عليه.

و أقول الحمد للَّه فإنَّ الأنفس طيّبة بمكانك و ما جعله اللَّه عزّ و جلّ فيك و


1- . اعيان الشيعه، همان.
2- . شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 159

ص: 371

عندك أعانك اللَّه و قواك و عضدك و وفقك و كان لك وليّاً و حافظاً و راعياً».(1)833 «ما از خداييم و به سوى او روانه ايم. در حالى كه تسليم فرمان او و راضى به قضا و فعلش هستيم. پدرت سر افرازانه زندگى كرد و با موفقيت درگذشت. خدا او را رحمت كند و به اوليا و سرورانش ملحق گرداند. او هميشه در پيروى از فرمان ائمه اطهار كوشا بود و به هر آنچه او را به خداى بزرگ و ائمه هدى نزديك گرداند، عنايت داشت. خداوند سيمايش را نورانى و با طراوت كند و از قصوراتش درگذرد!

خداوند به تو اجر دهد و در اين مصيبت صبر عطا نمايد. هم تو مصيبت زده شدى و هم ما. مفارقت او، تو و ما را به غم تنهايى و جدايى گرفتار ساخت، پس خداوند به رحمت خويش او را در منزلش خوشنود گرداند! از كمال خوشبختى پدرت اين است كه خداوند فرزندى مانند تو را به او روزى كرد تا جانشين پدر و در كارهاى او قائم مقامش باشد و برايش طلب رحمت كند.

و من مى گويم كه سپاس خداى را، چون كه همانا دلهاى شيعيان به مقام و منزلت تو و آنچه پروردگار در تو و پيش تو قرار داد، خشنود شد. خداوند تو را يارى كند و نيرومند و پابرجا نگهدارد و توفيق دهد و سرپرست، نگهبان و كفايت كننده ات باشد.»

بروز كرامات

محمدبن عثمان مسؤوليت رهبرى دستگاه سفارت را با درايت و مديريتِ لازم پيگيرى كرد و بدين سبب، مايه آرامش دل منتظران حضرت مهدى عليه السلام شد.

علاوه هر از چند گاهى كه با عنايت امام قائم كراماتى چند از ناحيه نايب دوم صادر گشت بر عمق و شعاع اين آرامش و اطمينان افزوده شد و شيعيان مظلوم را بيش از


1- . بحارالأنوار، ج 51، ص 349؛ شيخ طوسى، كتاب الغيبه، ص 361؛ شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 2، ص 505

ص: 372

پيش به آينده روشن اميدوار ساخت. در اينجا به چند مورد از اين كرامات بسنده مى شود:

1. خبر از پشت پرده

محمدبن على اسود، يكى از كارگزاران دستگاه نيابت نقل مى كند: در يكى از سالها، زنى پارچه اى به من داد تا آن را نزد محمدبن عثمان ببرم. آن را به همراه پارچه هاى ديگر به بغداد آوردم. وقتى به حضور نايب دوم رسيدم، دستور داد كه همه پارچه ها را به شخصى به نام «محمد بن عباس قمى» بسپارم و من نيز چنين كردم ولى پارچه آن زن جاى ماند و تحويل داده نشد. پس از مدتى محمد بن عثمان خطاب به من فرمود: پارچه آن زن را به محمد بن عباس قمى تحويل ده، ناگهان يادم آمد اما هر چه گشتم پارچه اى نيافتم. در اين هنگام نايب دوم فرمود: نگران و ناراحت مباش، بزودى آن را پيدا خواهى كرد. چنانكه بعد از اندكى پيدا شد و اين در حالى بود كه صورت حساب اجناس فقط در دست من بود و محمد بن عثمان هيچ اطلاعى از جزئيات آن نداشت.(1)834 2. ارسال كفن

جعفربن محمدبن مَتِّيل مى گويد: روزى ابو جعفر محمدبن عثمان عمرى مرا خواست و دو لباس علامت دار با كيسه اى درهم به من داد و فرمود:

«لازم است همين الآن به جانب منطقه واسط حركت كنى و اين محموله را به اولين فردى كه او را در فلان مكان ملاقات مى نمايى، تحويل بدهى.»

او مى گويد: من از قبول اين مأموريت افسرده خاطر شدم و با خود گفتم فردى مانندِ من را حامل اين محموله ناچيز قرار داده، راهىِ واسط مى كند! در هر حال، به سوى واسط به راه افتادم. همين كه به محلّ موعود رسيدم و با اوّلين نفر روبرو شدم، از وى سراغ حسن بن محمد قطاة صيدلانى را كه وكيل موقوفات در واسط بود گرفتم، او گفت: خودم


1- . شيخ صدوق، ج 2، كمال الدين و تمام النعمه، ص 502

ص: 373

هستم! تو كيستى؟ بعد از معرفى خود، با همديگر معانقه و احوالپرسى كرديم. سلام ابوجعفر عمرى را به وى رسانده و محموله را تحويلش دادم. وقتى از موضوع آگاه شد، گفت: خدا را شكر! محمدبن عبد اللَّه حائرى فوت كرده است و من اكنون جهت تهيّه كفن بيرون آمده ام. آنگاه محموله را باز كرد و آن چه را كه براى تجهيز ميت لازم مى شود در آن مشاهده كرد. سپس جنازه را با هم تشييع و دفن كرديم و بعد من به بغداد بازگشتم.(1)835

ياران سفارت

در دوران نيابت محمدبن عثمان، از جمله شخصيتهاى بزرگ حديثى و سرشناس شيعى، در تشكيلات سفارت و نيابت حضور داشتند و در امور دستگاه رهبرى با نايب دوم همكارى مى كردند. برخى از اين شخصيتها به عنوان كارگزار وكيل فعاليت مى نمودند. بعضى هم علاوه بر اين عناوين، افتخار شاگردىِ محمد بن عثمان را داشتند و از وى نقل روايت كرده اند. برخى ديگر نيز از دست وى توقيع گرفتند. در اين بخش به اسامى چند تن از آنان اشاره مى شود:

1. اسحاق بن يعقوب.

2. جعفر بن محمد بن مالك، از محدثان شهر كوفه.

3. جعفر بن محمد بن مَتِّيل.

4. جعفر بن عثمان مدائنى.

5. احمد بن ابراهيم نوبختى.

6. محمد بن همام بغدادى.

7. محمد بن على اسود.

8. عبد اللَّه بن جعفر حميرى.

9. قاسم بن علا.

10. محمد بن ابراهيم مهزيار.


1- . همان، ص 504

ص: 374

11. ابو الحسين رازى.

12. امّ كلثوم، دختر محمد بن عثمان.

13. اسحاق بن رياح بصرى.

14. على بن احمد دلّال قمى.

15. ابو على متيلى.

16. غياث بن اسيد.

17. حسين بن عبد الرحيم ابرارورى.(1)836 مدت نيابت محمدبن عثمان (305- 265) كه حدود 38 تا 40 سال به طول انجاميد، مصادف با خلافت خلفاى عباسى؛ از قبيل: معتمد، معتضد، مكتفى و مقتدر بود. محل حكومت عباسيان در اين ايام، شهر سامرا بود، بدين سبب دستگاه سفارت در شهر بغداد تا حدودى از چشم مستقيم نامحرمان در امان ماند، اما در عين حال خلفاى عباسى از طريق عوامل خود، سعى مى كردند فعاليتهاى نايب دوم را زير نظر و كنترل خويش داشته باشند و در دوران نيابت محمد بن عثمان، حاكم بغداد، شخصى به نام «عبيداللَّه بن عبداللَّه ابن طاهر» بود.(2)837 از سوى ديگر كارگزاران دستگاه نيابت، به رهبرى محمدبن عثمان نيز در تلاش بودند كه فعاليتهايشان با رعايت اصول امنيتى در استتار كامل، به دور از چشم دشمن انجام پذيرد؛ چنانكه در اين شيوه بسيار موفق بودند. در عصر خلافت معتضد عباسى بخشى از آن، مصادف با يك دهه از نيابت نايب دوم شد، در اثر ظلم و ستم و خونخوارى او، سياهچالها پر از ستمديدگان شد و فضاى اختناق به اوج خود رسيد. در اين هنگام شيعيان مناطق مختلف، علاوه بر وكلا و كارگزاران اصل سفارت به وسيله بازرگانان با نايب دوم ارتباط برقرار مى كردند، تا دستگاه سفارت از گزند مزدوران خليفه در امان باشد.


1- . براى آگاهى بيشتر، نك: محمد حسن امانى، دومين سفير آفتاب، از مجموعه راويان نور، ش 11
2- . دومين سفير آفتاب، ص 100، به نقل از محمد الخضرى بك، تاريخ الامم الاسلاميه، ص 286

ص: 375

نشانى از نور

ابوعلى، محمدبن همام، يكى از دستياران نايب دوم نقل مى كند كه نقش انگشترى محمدبن عثمان عبارت «لاإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبِينِ» بود.(1)838 از دخترش امّ كلثوم نقل است كه محمدبن عثمان چندكتاب درفقه تأليف نمود كه همه مطالب آن را از محضر امام حسن عسكرى عليه السلام وحضرت مهدى عليه السلام وپدرش عثمان بن سعيد عَمرى استفاده كرده بود.(2)839 آقابزرگ تهرانى كتابشناس بزرگ، يكى از كتب وى را با عنوان «الاشربه» نام مى برد.(3)840 شيخ صدوق رحمه الله به سند خود از نايبِ دوم (محمد بن عثمان) نقل مى كند كه قسم به خداوند، همانا حضرت حجت عليه السلام در هر سال، در موسم حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند و آنها را مى شناسد، حجاج بيت اللَّه نيز آن حضرت را مى بينند اما نمى شناسند.(4)841 در روايت ديگرى از محمدبن عثمان سؤال شد: آيا حضرت صاحب الأمر عليه السلام را زيارت كرده اى؟ در جواب فرمود:

«آرى! آخرين زيارت من با آن حضرت، در بيت اللَّه الحرام بود، در حالى كه مى گفت: الَّلهُمَّ انْجِزْ لي ما وَعَدْتَنِي. بعد آن حضرت را ديدم در حالى كه به پرده كعبه آويز شده بود و اين دعا را مى خواند: الَّلهُمَّ انْتَقِمْ بي مِنْ أَعْدائِكَ».(5)842 نايبِ دوم، پس از نزديك به چهل سال تحمّل مسؤوليت خطير و سرنوشت سازِ نيابت، كم كم خود را آماده سفر به ديار ابدى مى كرد. ابوالحسن على بن احمد دلّال قمى(6)843 مى گويد:


1- . كتاب الغيبه، ص 180
2- . منتهى الآمال، ج 2، ص 506
3- . الذريعه، ج 2، ص 106
4- . منتهى الآمال، ج 2، ص 506؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 350
5- . همان.
6- . وى از جمله شخصيتهاى حديثى دوران غيبت صغرى است كه از نايب دوم نقل روايت مى كند؛ چنانكه ابن ابى جيد هم جزو شاگردان وى به شمار مى آيد. شيخ طوسى در كتاب الغيبه وى را در باب (فصل فى ذكر طرف من اخبار السفراء ...) ذكر كرده است، نك: معجم رجال حديث، خوئى، ج 11، ص 275

ص: 376

«روزى وارد بر محمدبن عثمان شدم تا جوياى حالش شوم، پس لوحى را پيش رويش مشاهده كردم و خوشنويسى ديدم كه با خط زيبا آيات قرآن روى آن مى نوشت و اسامى ائمه هدى عليهم السلام را در حواشى آن نقش مى بست. عرض كردم:

مولايم! اين چه لوحى است؟ فرمود: اين اختصاص به قبر من دارد كه در آنجاست و من هر روز بر آن داخل مى شوم و جزئى از قرآن را در آنجا تلاوت مى كنم، سپس بيرون مى آيم. آنگاه دستم را گرفت و آن لوح را نشانم داد كه ديدم تاريخ دقيق وفات محمدبن عثمان در آن نوشته شده است. از محضر نايب دوم بيرون آمدم و آن تاريخ را يادداشت كردم. بعدها همچنان منتظر و مراقب بودم، ناگهان ابو جعفر بيمار شد و در همان روز موعود رحلت كرد و در همان قبرى مدفون شد كه در آن لوح و مجلس عنوان شده بود.»(1)844 در روايت ديگرى از محمدبن على اسود نقل است كه مى گويد: روزى ابو جعفر محمدبن عثمان براى خود قبرى حفر كرد و روى آن را با تخته اى پوشانيد. از وى علت اين كار را پرسيدم، فرمود: براى مردم سبب هايى است. عرض كردم: منظورتان چيست؟

فرمود: من موظف شده ام به حساب كارهايم رسيدگى كنم و آماده سفر ابدى باشم. تا اين كه دو ماه گذشت و او از دنيا رفت. خدا از او خشنود باشد و او را خشنود سازد.(2)845

انتقال نيابت

موضوع نيابت بعد از نايب دوم، در هاله اى از ابهام قرار داشت. كسى نمى دانست چه شخصيتى براى اين مهم برگزيده خواهد شد. شخصيتهاى متعددى در اذهان مردم مطرح مى شدند، اما در اين ميان ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى براى نيابت از ديگران اصلح بود؛ چنانكه امّ كلثوم دختر نايب دوم كه سالها از نزديك شاهد فعاليتهاى مربوط به دستگاه سفارت بود و با آن همكارى داشت، در اين باره اينگونه مى گويد:

«ابوالقاسم حسين بن روح، چندين سال وكيل و ناظر بر املاك پدرم بود و پدرم


1- . بحارالأنوار، ج 51، ص 351؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 47
2- . همان مدرك.

ص: 377

از طريق وى با رؤساى شيعه تماس برقرار مى كرد. او از برگزيدگان مخصوص بود و به خاطر اعتماد زيادى كه پدرم به وى داشت، اسرار خود را با او در ميان گذاشت.»(1)846 نايب دوم در بستر بيمارى به سر مى برد، در اين هنگام شخصيتهاى برجسته شيعه؛ چون ابو سهل، اسماعيل بن على نوبختى و چند نفر ديگر، به عيادت او رفتند تا ضمن ديدار با وى، تكليف خود و شيعيان را هم روشن كنند. در اين جلسه از محمدبن عثمان سؤال شد: اگر از دنيا چشم پوشيدى، به جاى تو چه كسى جايگزين خواهد شد؟ او در پاسخ گفت:

«هذا أبو القاسم الحسين بن روح بن أبي بحر النوبختي، القائم مقامي و السفير بينكم و بين صاحب الأمر و الوكيل و الثقة الأمين، فارجعوا في أموركم إليه و عوّلوا في مهمّاتكم عليه فبذلك أُمِرتُ وَ قَد بَلَّغتُ».(2)847 در نقل ديگر جعفربن احمد متّيل مى گويد:

«زمان رحلت محمدبن عثمان، بالاى سرش بودم و با او گفتگو مى كردم و ابوالقاسم حسين بن روح هم در پايين پايش قرار داشت. در اين هنگام محمدبن عثمان رو به من كرده، فرمود: أمرت أن أوصي إلى أبي القاسم الحسين بن روح، او ادامه مى دهد: وقتى اين جمله را شنيدم از بالاى سرِ او بلند شدم، دست حسين بن روح را گرفتم و در جاى خود نشاندم و خود در پايين پا نشستم.(3)848 در اين روز شخصيتهايى از اهل بصره مانند: علويه صفار و حسين بن احمدبن ادريس به شهر بغداد آمدند و در اين جلسه حضور داشتند و از نزديك شاهد اين اتفاق تاريخى بودند و بعدها آن را براى ديگران نقل مى كردند.»(4). بحارالأنوار، همان.(5)849


1- . كتاب الغيبه، ص 372
2- . بحارالأنوار، ج 51، ص 355؛ رجال العلامة الحلّي، ص 273
3- . الخرائج و الجرائح، قطب راوندى، ج 3، ص 1120؛ كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 503
4-
5-

ص: 378

وفات و محل دفن

بدين ترتيب در روز آخر جمادى الاولى سال 305 ه. ق. زندگى پر فراز و نشيب محمدبن عثمان به پايان رسيد(1)850 و او براى هميشه چشم از جهان فرو بست و به ابديت پيوست يكى از تاريخ نگاران معتبر اهل تسنن مى نويسد:

«وقتى نايب دوم، محمدبن عثمان از دنيا رفت، بنا به وصيت و نصب وى، حسين بن روح نوبختى به طور رسمى در دارالنيابه بغداد حضور يافت و به جاى او نشست و بزرگان شيعه نيز در آنجا حاضر شدند. در اين هنگام شخصى به نام «ذكاء» كه خادم محمدبن عثمان بود، عصا و كليد صندوقچه نايب دوم را به حسين بن روح تحويل داد و گفت: ابو جعفر محمدبن عثمان به من دستور داد پس از آنكه مرا به خاك سپردى و ابوالقاسم به جاى من نشست، اين دو امانت را تحويل تو دهم و اين صندوقچه حاوى خواتيم امامان عليهم السلام است.»(2)851 پيكر پاك نايب دوم با حضور شيعيان و رجال سرشناس شيعى، تشييع و در خيابان دروازه كوفه در خانه مسكونى خود در كنار مقبره پدرش عثمان بن سعيد عمرى به خاك سپرده شد. مرحوم شيخ عباس قمى مى نويسد:

«اكنون اين قبر در مقبره بزرگى، نزديك درِ سلمان كه در ميان مردم بغداد به «شيخ خلّانى» معروف است، واقع شده و علاقه مندان هر از چند گاهى به زيارت آنان مى روند.»(3)852 در سال 1349 ه. ق. اين مكان تجديد بنا شد و اشعارى از شاعران عاشق در مقام و منزلت صاحبان آن بر ديوارهاى مقبره نقاشى گرديد.(4)853


1- . كتاب الغيبه، ص 366.
2- . سير أعلام النبلاء، ذهبى، ج 15، ص 223؛ خاندان عباس اقبال آشتيانى، نوبختى، ص 216 و نك: بحار الانوار، ج 85، ص 211.
3- . سفينة البحار، ج 1، ص 328.
4- . محمد حرزالدين، مراقد المعارف، ج 1، ص 278.

ص: 379

حسين بن روح نوبختى

حسين بن روح نوبختى

اشاره

عبدالرحيم اباذرى

خاندان نايب سوم

حسين بن روح از خاندان ايرانى نژاد، به نام «آل نوبخت» سرچشمه گرفته است.

نوبخت جدّ اعلاى اين خاندان به شمار مى آيد كه در عهد منصور خليفه دوّم عباسى (158- 136 ق.) از دين زردتشت پيروى مى كرد. سپس با قبول اسلام به دربار خلفاى عباسى راه يافت و در راه نشر علوم و تمدّن اسلامى خدمات چشمگيرى از خود نشان داد. او در علم نجوم سرآمد ستاره شناسان عصر خود بود.(1)854 فرزندان و نوادگان نوبخت در عصرهاى مختلف به ترتيب از مترجمان چيره دستِ زبان فارسى به عربى و از ستاره شناسان، راويان، متكلّمان، فيلسوفان، فقيهان و شعراى سرشناس بوده اند و حتّى برخى از آنان به مسؤوليتهاى مهم حكومتى نيز دست يافته اند.(2)855 گرچه خود نوبخت پس از مسلمان شدن در مذهب خلفاى بغداد، سنى به سر برد اما بعداً همه نوبختيان به مذهب شيعه گرويدند و جزو شيفتگان اهل بيت عليهم السلام شدند(3)856 كه در اينجا به اسامى بعضى از آنها اشاره مى شود:

1. ابوسهل بن نوبخت، ستاره شناس.


1- . سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 2، ص 93 و عباس اقبال آشتيانى، خاندان نوبختى، ص 7
2- . همان مدرك.
3- . ابن نديم، الفهرست، ص 251

ص: 380

2. ابوسهل فضل بن نوبخت، فيلسوف و متكلّم.

3. ابواسحاق بن اسحاق بن ابى سهل، متكلّم و صاحب كتاب «الياقوت».

4. ابوسهل اسماعيل بن على، از اصحاب امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام.

5. ابومحمد حسن بن موسى نوبختى، رجال شناس وصاحب كتاب «فرق الشيعه».

6. حسن بن سهل نوبختى، منجم مشهور.

7. ابو عبداللَّه احمد بن عبداللَّه نوبختى، شاعر.

8. ابو حسين على بن عباس نوبختى، شاعر.

و ...(1)857

زمينه هاى نيابت

شخصيتهاى خاندان نوبختى به خاطر شيفتگى و ارتباط نزديك با ائمه اطهار عليهم السلام، همكارى خوبى با دستگاه نيابت و سفارت داشتند. در اين ميان نقش حسين بن روح از ديگران چشمگيرتر بود. او در امر وكالت و نيابت به نايب اول و دوم (عثمان بن سعيد و محمد بن عثمان) يارى مى كرد. سالها اين خدمتگزارى و همكارى به طور صادقانه و مستمر ادامه داشت. علاوه، وى با كاردانى و هوشيارى كامل با بستگان خود از خاندان «نوبختى» و «بنو فرات» كه در رده هاى بالاى حكومت عباسى مسؤوليت و نفوذ داشتند، تماس مى گرفت و مشكلات شيعيان را بر طرف مى ساخت؛ به طورى كه حتى كارگزاران مهم حكومت نيز نمى توانستند از آن مانع شوند. در سال 298 ه. ق. وقتى على بن عيسى جرّاح، وزير حكومت وقت در بغداد از حلّ مشكل يكى از علويان به نام «عقيقى» امتناع ورزيد، او به حسين بن روح پناه آورد، وى نيز با ارسال پيامى على بن عيسى را در تنگنا قرار داد تا اين مشكل را بر طرف كند و او نيز چنين كرد.(2)858 با گذشت زمان، شخصيت جامع حسين بن روح بيش از پيش آشكار شد و او يكى


1- . براى آشنايى بيشتر نك: خاندان نوبختى؛ سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه؛ اعيان الشيعه، ج 2 و 3
2- . شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 505

ص: 381

از ياران نزديك نايب دوم (محمد بن عثمان عمرى) بود؛ چنانكه تعداد زيادى از شخصيتهاى سرشناس دستگاه نيابت زير نظر او فعاليت مى كردند.(1)859 از سوى ديگر، نايب دوم هر از چند گاهى در فرصتهاى مناسب عملًا حسين بن روح را به عنوان نايب امام زمان (عج) بعد از خود، معرفى مى كرد و مردم را به او ارجاع مى داد. ابو جعفر محمدبن على اسود نقل مى كند:

«... من همواره موقوفات را خدمت محمدبن عثمان (نايب دوم) مى بردم و او نيز آنها را از من تحويل مى گرفت. دو يا سه سال پيش از درگذشت وى، يكى از روزها، باز مقدارى از موقوفاتِ جمع شده را به حضورش بردم. اين بار دستور داد آن را به حسين بن روح تحويل دهم ... و فرمود: هر آنچه به دست ابوالقاسم برسد مانند آن است كه به دست من رسيده است ...»(2)860 شبيه همين واقعه نسبت به ابو عبد اللَّه جعفربن محمد مدائنى، يكى ديگر از كارگزاران دستگاه نيابت كه در شهر كاظمين سكونت داشت، رخ داده است. او مى گويد:

«... در روزهاى آخر زندگى، محمدبن عثمان، حدود چهار صد دينار به خدمتش بردم ... ولى او قبول نكرد و فرمود: آن را به حسين بن روح تحويل داده، گفتم:

مثل هميشه خودت دريافت كن؛ مانند كسى كه خشمگين باشد، پول را رد كرد و فرمود: خداوند تو را عافيت دهد، بلند شو، پول را ببر و تحويل حسين بن روح بده. مدائنى گويد: وقتى او را خشمگين ديدم، از حضورش خارج گشته سوار بر مركبم شدم و از منزل فاصله گرفتم، مقدارى راه رفته بودم، دوباره برگشتم، در زدم، خادم آمد ... داخل منزل شدم، ديدم محمد بن عثمان به اندرون رفته است سپس آمد روى صندلى نشست و خطاب به من فرمود: چرا امتناع مى ورزى و به حرف حق گوش نمى دهى، آنگاه فرمود: برخيز خدا تو را عافيت دهد؛ فقد


1- . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، جاسم حسين، ترجمه محمد تقى آية الّلهى، تهران، امير كبير، 1367 ش. صص 196، 193 و 170
2- . طوسى، كتاب الغيبه، ص 370 و بحارالأنوار، ص 51، ص 354

ص: 382

أقمتُ أبا القاسم حسين بن روح مقامي و نصبته منصبي؛ همانا حسين بن روح را جانشين خود قرار داده و او را در جاى خود منصوب كردم.»

مدائنى ادامه مى دهد:

«بعد از آن، بلند شدم و به حضور حسين بن روح شتافتم ... چهار صد دينار را تحويل او دادم و پس از آن نيز همواره، به وى مراجعه مى كردم ...»(1)861

آغاز نيابت سوم

نيابت دوم، محمدبن عثمان در بستر بيمارى قرار داشت، در اين هنگام شخصيتهاى برجسته تشيع؛ مانند ابو سهل اسماعيل بن علىِ نوبختى و چند نفر ديگر به عيادت او رفتند.

در اين جلسه از نايب دوم سؤال شد: اگر از دنيا رفتى چه كسى به جاى تو جايگزين خواهد شد؟ او در جواب گفت:

«هذا أبو القاسم الحسين بن روح بن أبي بحر النوبختي، القائم مقامي و السفير بينكم و بين صاحب الأمر و الوكيل له و الثقة الأمين. فارجعوا إليه في أموركم و عوّلوا عليه في مهمّاتكم فبذلك أمرت و قد بلغت ...».(2)862 در روايت ديگرى جعفربن احمدبن متّيل يكى از سرشناسان دستگاه نيابت كه برخى مى گفتند او نيابت سوم انتخاب خواهد شد، نقل مى كند:

«... زمان رحلت محمدبن عثمان، بالاى سرش نشسته بودم و با او گفتگو مى كردم و ابوالقاسم حسين بن روح هم در پايين پايش قرار داشت. در اين هنگام محمدبن عثمان رو به او كرد و فرمود: أمرت أن أوصي إلى أبي القاسم الحسين بن روح.


1- . كتاب الغيبه، ص 367
2- . بحارالأنوار، ج 51، ص 355

ص: 383

جعفر بن احمد مى گويد: وقتى اين جمله را شنيدم از بالاى سرِ وى بلند شده، دست حسين بن روح را گرفتم، در جاى خود نشاندم و خود در پايين پا نشستم ...»(1)863 روز آخر جمادى الاولى سال 305، نايب دوم چشم از جهان فرو بست و ابوالقاسم حسين بن روح به عنوان سوّمين نماينده و نايب خاص امام زمان (عج) اين مسؤوليت خطير را بر دوش گرفت.(2)864 علّامه مجلسى به نقل از كتاب «منهج الدعوات و منهج العنايات» سيدبن طاووس مى نويسد: روزى كه نايبِ دوم از دنيا رفت، حسين بن روح، آن روز را در منزل وى جلوس كرد، «ذكاء» خادم محمدبن عثمان، به حضور وى رسيد و عصا، صندوقچه و كتابچه اى را كه از مولايش مانده بود، به حسين بن روح تحويل داد. حسين بن روح فرمود:

«اين عصا از آنِ مولايم عسكرى عليه السلام است. در اين صندوقچه هم، انگشرى هاى امامان معصوم نگهدارى مى شود. سپس آنها را بيرون آورد و به حاضران نشان داد.»

بعد فرمود: در كتابچه هم قنوت ائمه اطهار عليهم السلام نوشته شده است. آنگاه وى، قنوت امام حسن را از حفظ براى حاضران املا كرد و فرمود: اين قنوتها را حفظ كنيد، همان طوركه مهم هاى دينِ خود را حفظ مى كنيد.(3)865 يكى از مورخان معتبر اهل سنت، شبيه همين نقل را با مقدارى تفاوت، در كتاب خود نقل كرده است.(4)866


1- . قطب رواندى، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1120 و كمال الدين، ج 2، ص 503؛ محمد على عالمى، شاگردان مكتب ائمه، ج 2، ص 39
2- . كتاب الغيبه، ص 366 و آقا بزرگ تهرانى، طبقات اعلام الشيعه، ج 1، ص 113
3- . بحارالأنوار، ج 85، ص 211
4- . نك: محمد بن احمد ذهبى، سير اعلام النبلا، ج 15، ص 223 و خاندان نوبختى، ص 216

ص: 384

صدور توقيع

بعد از اندكى، روز يكشنبه پنجم شوال 305 ه. ق. نخستين توقيع از ساحت مقدس حضرت مهدى (عج) در تأييد و تأكيد و نيابت حسين بن روح نوبختى به طور صريح اين چنين صادر شد:

«... نعرفه عرفه اللَّه الخير كلّه و رضوانه و أسعده بالتوفيق وقفنا على كتابه و ثقتنا بما هو عليه و أنّه عندنا بالمنزلة و المحلّ اللّذين يسرّانه زاد اللَّه في إحسانه إليه إنّه وليّ قدير و الحمد للَّه لا شريك له و صلى اللَّه على رسوله محمّد و آله و سلّم تسليماً كثيراً ...».

«ما او (حسين بن روح) را مى شناسيم. خداوند تمام خوبى ها و خوشنودى هاى خويش را به وى بشناساند و او را با عنايت خود خرسند گرداند. از نامه او آگاه شديم و در مسؤوليت محوّله به وى اطمينان داريم. او در نزد ما داراى مقامى است كه موجب شادى وى خواهد شد. خداوند احسان خود را نسبت به وى زياد گرداند ...»(1)867 البته شخصيت جامع حسين بن روح چنان بود كه انتصاب وى براى نيابت امام زمان (عج) بى درنگ مورد توجه و استقبال دست اندركاران دستكاه نيابت و علماى سرشناس و صاحب نفوذ در مناطق مختلف قرار گرفت و در نهايت اين فقيه فرزانه توانست دوران حساس و بحرانى اين مقطع را به خوبى پشت سر بگذارد.

حتّى فقهاى بزرگ شهر قم كه در آن ايام از قدرت و منزلت خاصى برخوردار بودند، با اين حال در نهايت بردبارى و اشتياق، از دستورات وى پيروى كردند؛ از جمله فقيه سترگ، على بن بابويه، پدر شيخ صدوق (از فقهاى پر نفوذ شهر قم) در اين هنگام جهت ديدار با نايب سوّم، به شهر بغداد سفر مى كند، چند روزى در


1- . طوسى، كتاب الغيبه، ص 372

ص: 385

محضر حسين بن روح مانده، مسائلى را عنوان كرده و پاسخش را مى گيرد و سپس به شهر قم بر مى گردد.(1)868 از سوى ديگر عنايات غيبى شامل حال حسين بن روح شد. مردم كه از سرزمين هاى دور اسلامى و غير آن حضورش مى رسيدند، شاهد كرامات متعدد از وى مى شدند و همه اين رخدادها منشأ اطمينان قلبِ توده مردم شد و زمينه رهبرى و نيابت او را بيش از پيش تثبيت و آماده تر كرد. در اينجا به چند مورد از اين كرامات اشاره مى شود:

1. يك شمش طلا

شيخ صدوق رحمه الله از حسين بن على بن محمّد، مشهور به (ابو على بغدادى) نقل مى كند: هنگامى كه در شهر بخارا بودم، يكى از شيعيان به نام «ابن جاوشير» ده شمش طلا به من داد تا آن را به خدمت حسين بن روح آورم. هنگام بازگشت آنها را با خود به بغداد مى آوردم كه يكى از آنها را در حوالى رودخانه آمويه (بين تركمنستان و خراسان) گم كردم تا اينكه به بغداد رسيدم و تازه از گم شدن آن با خبر شدم. بناچار عوض آن را خريده، جايگزين كردم، بعد به حضور نايب سوم شرفياب شدم، ده شمش طلا را تحويل دادم وى آن يكى را نپذيرفت و فرمود: طلايى را كه در آمويه گم كرده اى در نزد ماست، بعد آن را به من نشان داد و من ديدم همان شمش است كه من گم كرده بودم.(2)869 2. بى نياز از مترجم

محمد بن علىّ بن متّيل نقل مى كند:

«زنى به نام زينب، از اهالى «آبه» از توابع ساوه، سيصد دينار سهم امام نزد عمويم جعفربن محمد قبيل آورد و گفت: دوست دارم اين وجه را به دست خودم خدمت حسين بن روح تقديم كنم. در اين حال، عمويم مرا به همراه آن زن به


1- . رجال نجاشى، ص 261
2- . كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 518 و الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1123 و حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص 681

ص: 386

خدمت نايب سوم برد. او به زبان فصيحِ آبى با زن به احوال پرسى پرداخت و از فرزندان وى سراغ گرفت، وقتى اين چنين ديدم، از ترجمه خوددارى كردم و بازگشتم.»(1)870 3. تولّد فقيهان

على بن بابويه، فقيه نامدار قم، چند سالى بود كه با دختر عمويش ازدواج كرده بود اما صاحب فرزند نمى شد، روزى نامه اى از قم به حسين بن روح نوشت و از وى خواست تا از ساحت مقدس حضرت مهدى (عج) بخواهد كه خداوند فرزندانى برايش عطا كند.

وقتى نامه به دست حسين بن روح رسيد، از جانب حضرت جواب آمد:

«از اين زن داراى فرزندى نخواهى شد ولى در آينده نزديك با يك زن ديلمى و بيوه ازدواج خواهى كرد و از او صاحب دو پسر فقيه و دانشمند خواهى شد. پس از مدتى اين پيش بينى به وقوع پيوست و على بن بابويه صاحب دو فرزند فقيه به نامهاى: ابو جعفر محمد بن على بن بابويه، معروف به شيخ صدوق و ابو عبداللَّه حسين بن على بن بابويه شد؛ كه اين دو، هرگاه با علما و مردم روبرو مى شدند، از نظر اشراف و تسلّط به فقه، حديث و علوم اسلامى، همه را به حيرت و تعجب وا مى داشتند و آنها نيز اعتراف مى كردند كسى كه با دعا و عنايت حضرت ولى عصر (عج) به دنيا آمده باشد، از او جز اين انتظارى نيست.»(2)871

نفوذ بر دژها

عامل مهم ديگرى كه در موفقيت نايب سوم، نقش بسزايى داشت، نفوذ اين شخصيت بزرگ، توسط خاندان شيعى آل فرات و آل نوبخت به مراكز مهم فرهنگى،


1- . بحارالأنوار، ج 51، ص 336؛ كمال الدين، ج 2، ص 503
2- . اثبات الهداة، ج 3، ص 690؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 336

ص: 387

سياسى و ا قتصادى دستگاه عباسيان بود. اين نفوذ از زمان خليفه دوم عباسى (158- 137 ه. ق.) با ورود نوبخت جدّ اعلاى اين خاندان به دربار آغاز شد و تا زمان خلافت مقتدر (320- 295) و بعد از آن، حدود بيش از دو قرن ادامه يافت. وقتى ابوالفضل جعفربن معتضد، معروف به «المقتدر باللَّه» در سال 295 ه. ق. در سيزده سالگى به خلافت رسيد، به خاطر ضعف شخصيت و عدم مديريت و لياقت او، امور جارى كشور به دست وزيران اداره مى شد. در طول 25 سال حكومت او، تعداد ده نفر به عنوان وزير انتخاب شدند كه اسامى و مدت وزارت هر كدام به ترتيب تاريخ به شرح زير است:

1. ابو الحسن على بن فرات، (نوبت اول) سه سال (299- 296)

2. محمد بن عبيداللَّه بن خاقان، دو سال (301- 299)

3. على بن عيسى بن داوود بن جرّاح، چهار سال (304- 301)

4. ابو الحسن على بن فرات، (نوبت دوم)، دو سال، (306- 304)

5. حامد بن عباس، پنج سال (311- 306)

6. ابو الحسن على بن فرات (نوبت سوم) يك سال، (312- 311)

7. ابوالقاسم عبداللَّه بن محمد بن خاقان، يك سال، (313- 312)

8. ابو العباس احمد بن عبيداللَّه الخصيب، يك سال، (314- 313)

9. على بن عيسى بن داود بن حراج (دومين مرحله) 2 سال، (316- 314)

10. ابو على محمد بن مقله، دو سال، (318- 316)

11. سليمان بن حسن بن مخلد، يك سال، (319- 318)

12. حسين بن قاسم بن وهب، يك سال، (320- 319)

13. ابوالفتح فضل بن جعفر بن فرات، شش ماه، (320).(1)872 نخستين سالِ نيابتِ حسين بن روح، مصادف با يازدهمين سال حكومت مقتدر عباسى بود و اين در حالى بود كه ابو الحسن على بن فرات براى دومين بار به وزارت او


1- . نك: عصر الخليفه المقتدر باللَّه، حمدان عبد المجيد كبيسى، فصل 3 و معجم الانساب و الاسرات، زامباور، ص 7 و دستور الوزراء، خوند مير، صص 81- 76

ص: 388

انتخاب شده بود. آل فرات همانند خاندان نوبختى، شيعه مذهب بودند و در عصر مقتدر، در سه مرحله به وزارت دست يافتند و در مجموع حدود شش سال عهده دار وزارت دستگاه عباسيان شدند و اين فرصت خوبى براى نايب سوم شد و او توانست در اين برهه بسيار حساس، دستگاه نيابت و سفارت را به نحو احسن اداره كند و شيعيان را در بسيارى از تنگناهاى سرنوشت ساز عبور دهد. اين موضوع از نظر تاريخى، بقدرى آشكار و واضح است كه حتى آنهايى هم كه اخيراً به دنبال تحقق انگيزه هاى خود، اقدام به تحريف شخصيتها و اسطوره سازى مى كنند، نتوانستند از اين حقيقت تاريخى بگذارند و چنين نوشتند:

«خاندان نوبختى و آل فرات، در حالى كه از بنياد با خلافت عباسيان مخالف بودند، با برنامه ريزى و مديريت لازم، آنچنان خليفه را زير نفوذ فكرى خود درآوردند كه وى حتى از بر حق بودن خود نيز به شك افتاد و در اين نفوذ، حسين بن روح نوبختى و على بن فرات (وزير مقتدر) نقش بيشتر و تعيين كننده اى را به عهده داشتند.»(1)873

در زندان خليفه

با همه تدابيرى كه حسين بن روح در جهت سر و سامان دادن به وضع آشفته شيعيان به كار مى گرفت و در اين خصوص به موفّقيتهايى هم دست يافت، اما خود نتوانست از حقد و كينه خليفه عباسى و اطرافيانش در امان بماند و آنها نيز هرگز حاضر نمى شدند در مقابل چشمان خويش، شاهد قدرتمند شدن و سر و سامان يافتن شيعيان باشند، از اين رو، به بهانه هاى واهى؛ از جمله به بهانه همكارى او در آشوبهاى گروه «قرامطه» نايب سوم را دستگير كردند. حسين بن روح از سال 312 تا 317 به مدت 5 سال در كنج زندانهاى تاريك مقتدر بسر برد و شيعيانِ تازه جان گرفته در ظاهر را پريشان حال گذاشت. اما او در طول مدت اسارت، لحظه اى از سرنوشت شيعيان غفلت نورزيد و در


1- . قدس زندگى منصور حلاج، لوئى ماسين يون، ترجمه روان فرهادى، ص 54

ص: 389

غياب خود، يكى از دست اندركاران دستگاه نيابت به نام ابو جعفر محمدبن على شلمغانى را به جاى خود نشاند و به وسيله پيك و نامه با كارگزاران سفارت تماس برقرار مى كرد و همچنان رهبرى شيعيان را به نحو مطلوب ادامه داد. او در سال 317 در زمان وزارت «ابوعلى محمدبن مقله» از زندان آزاد شد و دوباره در ميان انبوه شيعيان و با عزّت و عظمت به ايفاى نقش پرداخت؛ زيرا در اين ايام تنى چند از شخصيتهاى برجسته شيعه؛ مانند ابويعقوب اسحاق بن اسماعيل، ابوحسين على بن عباس، ابو عبداللَّه حسين بن على نوبختى و ... در بخش هاى كليدى عباسيان به عنوان: مشاور، كاتب و ... حضور داشتند و ديگر كسى نمى توانست مانع و مزاحم فعاليتهاى او شود.(1)874

وكلا و دستياران

از برخى كتب رجالى و تاريخى معتبر استفاده مى شود كه تعدادى از شخصيتهاى سرشناس شيعه در مناطق مختلف به عنوان: وكيل، كارگزار و سفيرِ نايب سوم، با دستگاه نيابت همكارى مى كردند كه اسامى و محل فعاليت برخى از آنان بدين شرح است:

1. ابوسهل بن اسماعيل على نوبختى، فقيه و متكلم بزرگ در شهرهاى بغداد و اهواز.

2. على بن بابويه پدر شيخ صدوق، در شهر قم.

3. محمد بن فضل موصلى، در شهر موصل.(2)875 4. ابو عبداللَّه حسن بن على وجناء نصيبى

5. ابو على محمد بن همام اسكافى، در بغداد.(3)876 6. قاسم بن علاء، در منطقه ارّان (جمهورى آذربايجان فعلى)(4)877


1- . خاندان نوبختى، صص 193، 200 و 219
2- . كتاب الغيبه، ص 315
3- . بحارالأنوار، ج 51، ص 323، 355 و 376
4- . كتاب الغيبه، ص 310

ص: 390

7. ابو جعفر محمد بن على شلمغانى، در بغداد. وى بعداً دچار لغزش و انحراف شد و از اين سمت بركنار گرديد.(1)878

رحلت و بارگاه

اين شخصيت بزرگ تاريخ تشيع پس از يك عمر رهبرى و هدايت مردم، در حالى كه اغلب امور مربوط به دستگاه نيابت و غيبت صغرى با سربلندى و پيروزى به انجام رسيده بود، آماده كوچ از اين دنياى فانى شد، اما از آنجاكه هنوز سه سال از دوران غيبت صغرى باقى مانده بود، ضرورت داشت براى ادامه رياست و تكميل اين دوره سرنوشت ساز، يك فقيه و شخصيت توانمند ديگر به جاى او منصوب شود. از اين رو، حسين بن روح چند روز قبل از رحلت، به دستور امام عصر (عج)، مسؤوليت دستگاه نيابت را به نايب چهارم، على بن محمد سَمرى سپرد و در شب چهارشنبه، هيجدهم شعبان 326 ق. چشم از جهان فرو بست.(2)879 شيعيان عاشق پس از تجليل و تكريم و احترام كامل، پيكر مطهّر نايب سوم را در شهر بغداد تشييع كردند و در محله نوبختيه، جنب راست ضلع شرقى بازار «عطاران» او را به خاك سپردند.(3)880 محدث توانا، مرحوم شيخ عباس قمى رحمه الله كه از اين مزار غريب ديدن كرده است، با دلى پر خون و با آهى آتشين مى نويسد:

«اين مزار در يك خانه شخصى واقع شده است. اگر كسى بخواهد وارد آن شود. اول بايد از صاحب خانه اجازه بگيرد.»

اين عالم بزرگ آنگاه ادامه مى دهد:

«هنوز اهل خيرى يافت نشده است تا اين خانه را بخرد و صحن مناسبى،


1- . نك: شيخ عباس قمى، تتمّة المنتهى، ص 294 و كتاب الغيبه، ص 406 و خاندان نوبختى، ص 224
2- . كتاب الاوراق، صولى، ص 104؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 358
3- . محمد مهدى موسوى، احسن الوديعه، ج 2، ص 232

ص: 391

همراه با چند ايوان، حوض در اطراف آن بنا كند؛ زيرا اين كار علاوه بر تعظيم صاحب بزرگوار آن، محلّ اجتماع و پناهگاه شيعيان در شهر بغداد خواهد شد.»(1)881 امروزه بقعه حسين بن روح در محله «رصّافه» در شرق بغداد و در منطقه مركزى و در ميان بازار قرار دارد و به مقام حسين بن روح مشهور است.


1- . تتمّة المنتهى، ص 303

ص: 392

على بن محمد سَمُرى، نايب چهارم

على بن محمد سَمُرى، نايب چهارم

اشاره

عبدالرحيم اباذرى

آخرين سفر

اين شخصيت بزرگِ دستگاهِ سفارت كه لقبش را سمرى و گاهى هم صيمرى نوشته اند.(1)882 در ماه شعبان سال 326 ه. ق. با وصيت و رحلت نايب سوم، حسين بن روح نوبختى به مقام نيابت حضرت حجت مفتخر شد. وى از اصحاب امام عسكرى به شمار مى آمد.(2)883 مدت نيابت على بن محمد سمرى، حدود سه سال طول كشيد. او در اين مدتِ كوتاه، رابط ميان حضرت مهدى (عج) و شيعيان بود و پاسخ پرسشهاى شيعيان آن حضرت، به وسيله او رد و بدل مى شد و آنان وجوه شرعى خود را در اختيار نايب چهارم مى گذاشتند.(3)884 همچنين معجزات و كراماتى كه شيعيان در طول اين سه سال از وى مشاهده مى كردند، بر آرامش، اطمينان و اميدوارى آنان نسبت به آينده افزوده مى شد. چنانكه شيخ صدوق رحمه الله از احمدبن ابراهيم بن مخّلد نقل مى كند كه در شهر بغداد، با جمعى از مشايخ در محضر نايب چهارم بوديم، در اين هنگام بدون اينكه كسى سخن بگويد، على بن محمد سمرى، ابتدا لب به سخن گشود و با جمله: «رَحِمَ اللَّهُ عَلِيّ بن الحسين بن بابويه» خبر از رحلت آن فقيه سترگ در قم داد. بعد حاضران در مجلس، تاريخ اين جلسه


1- . سيد حسن موسوى، شيعيان بغداد، ص 118؛ سيد محمد صدر، تاريخ الغيبةالصغرى، ج 1، ص 412
2- . سيد حسن شيرازى، كلمة الامام المهدى، ص 100
3- . شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، ص 353؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 508

ص: 393

را يادداشت كردند تا اينكه چند روز گذشت و خبر رسيد، در همان وقتى كه ما به خدمت نايب چهارم شرفياب شده بوديم اين واقعه جانگداز رخ داده است.(1)885 پس از سه سال نيابت، در شعبان سال 329 ه. ق. چون نايب چهارم در آستانه رحلت قرار گرفت، گروهى از شيعيان بر بالينش حاضر شدند و از او خواستند فردى را براى پس از خود جايگزين و معرفى كند، اما وى از اين موضوع خوددارى كرد و از غيبت كبرى خبر داد.(2)886

صدور توقيع

شيخ طوسى در كتاب خود از ابو محمد حسن بن احمد مُكتّب نقل مى كند كه او مى گفت:

«سالى كه نايب چهارم از دنيا رفت، من در بغداد بودم. چند روز قبل از وفات او، به حضورش رسيدم. در اين هنگام وى توقيع و فرمانى را از جانب ساحت مقدس حضرت صاحب الأمر (عج) بيرون آورد و خواند كه متن آن چنين بود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يا عليّ بن محمد أعظم اللَّه أجر إخوانك فيك فإنّك ميّت ما بينك و بين ستّة أيّام، فاجمع أمرك و لا توص إلى أحد يقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة التامّة، فلا ظهور إلّا بعد إذن اللَّه تعالى، و ذلك بعد طول الأمد و قسوة القلب و امتلاء الأرض جوراً و سيأتي من شيعتي من يدّعي المشاهدة، ألا فمن يدّعي المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة، فهو كذّاب مفتر وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».(3)887 «به نام خداوند بخشنده و مهربان. اى على بن محمد سمرى، خداوند اجر و ثواب برادرانت را در مصيبت تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى


1- . بحارالأنوار، ج 51، ص 360
2- . كتاب الغيبه، ص 395؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 48
3- . كتاب الغيبه، ص 395؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 361؛ تتمة المنتهى، ص 353

ص: 394

رفت. پس امور خود را جمع و جور كن و كسى را براى خود وصى و جانشين انتخاب مكن كه قائم مقام تو شود؛ زيرا غيبت كبرى آغاز شده است. ظهور، تحقّق پيدا نخواهد كرد مگر با اذن خداوند تبارك و تعالى. دوران غيبت كبرى طولانى خواهد بود؛ چنانكه دلها سنگين مى شود و ظلم زمين را فرا مى گيرد. در آينده نزديك، بعضى از شيعيان ادعاى مشاهده خواهند كرد، هركس چنين ادعا كند، پيش از آنكه سفيانى خروج كند و صداى آسمانى شنيده شود، دروغگو و افترا زننده است و ...»

وفات و محل دفن

حسن بن احمد مكتِّب در ادامه اين نقل مى گويد:

«همراه كسانى كه در اين مجلس حضور داشتيم، نسخه اى از اين توقيع را استنساخ و يادداشت كرديم و از منزل او بيرون آمديم. چون شش روز گذشت، دوباره به خدمت نايب چهارم شرفياب شديم و او را در حال احتضار يافتيم.

يكى از حاضران از وى پرسيد: جانشين بعد از تو كيست؟ فرمود: «للَّهَ أَمرٌ هو بالغه» خدا را امر مهمى است كه به آن عمل كرده و ابلاغ خواهد نمود.»

وقتى اين سخن تمام شد على بن محمد سمرى چشم فرو بست و جان به جان آفرين تسليم كرد.(1)888 بدين ترتيب على بن محمد سمرى روز نيمه شعبان سال 329 ه. ق. پس از سه سال نيابت خاصه، در ميان غم و اندوه جمعى از شيعيان و سرشناسان حديثى و فقهى شيعه رخت از اين وادىِ فانى بربست و به ابديت پيوست. پيكر پاك نايب چهارم با تجليل و احترام غسل داده و كفن شد، بعد در شهر بغداد، جنب مقبره شيخ محمدبن يعقوب كلينى، صاحب اصول و فروع كافى دفن گرديد.(2)889


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 509؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 48؛ سفينة البحار، ج 2، ص 249؛ كتاب الغيبه، ص 393
2- . تتمة المنتهى، ص 353؛ سفينة البحار، ج 2، ص 249

ص: 395

شيخ طوسى به نقل از ابى نصر هبة اللَّه بن محمد كاتب(1)890 نقل مى كند كه قبر نايب چهارم در شهر بغداد، شارع خلبخى نزديك كناره نهر آبى عتّاب قرار دارد.(2)891 محمد حرزالدين از علماى معاصر كه مرقد شيخ سمرى را از نزديك مشاهده و زيارت كرده است، مى نويسد:

«مرقد نايب دوم در بغداد جانب رصافه در بازار هرج، جنب مستنصريه، كناره چپ از رودخانه دجله قرار دارد كه در حجره اى ميان بازار و مسجد قبلانيه واقع شده است. امروزه بر روى آن مقبره شريف، قبه و بارگاه و گلدسته ساخته اند. مسلمانان، به ويژه شيعيانى كه از مناطق مختلف وارد اين شهر مى شوند، به زيارت اين بارگاه مى شتابند. اين مركز قدسى از مراكز مهم شيعى در بغداد است.»(3)892 بقعه او امروزه در نزديكى پل «جسرالشهدا» در نزديكى ميدان «الرصافى» قرار دارد.

آغاز رسالت فقها

همزمان با رحلت نايب چهارم، غيبت كبراى امام دوازدهم (عج) آغاز شد و رهبرى سياسى و هدايت جامعه اسلامى و شيعى به طور رسمى و كامل در اختيار فقهاى جامع شرايط قرار گرفت. البته زمينه هاى اين كار اساسى از سالها پيش توسط ائمه اطهار عليهم السلام آماده شده بود و هر كدام از آن سروران، هر از چند گاهى در وقت مقتضى مردم را به


1- . ابى نصر هبة اللَّه بن محمد كاتب، معروف به «ابن بُرينه» مادرش ام كلثوم از شخصيتهاى حديثى و دخترنايب دوم به شمار مى آيد. ابى نصر حديث بسيار شنيد و اهل بحث و گفتگو بود؛ چنانكه در مجلسى با ابى الحسن بن شيبه علوى كه قائل به امامت زيد بن على بود و ائمه را سيزده نفر مى پنداشت، وارد مباحثه شد و اثبات كرد كه امامت، در دوازده امام مختصر است. او در باره اين موضوع مهم كتابى هم تأليف كرد. (مجمع الرجال، قهپايى، ج 6، ص 212)
2- . كتاب الغيبه، ص 396؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 362
3- . مراقد المعارف، ج 1، ص 375

ص: 396

تمكين به چنين اوضاعى ترغيب و تشويق مى كردند، چنانكه هر قدر شيعيان به اين عصر نزديك مى شدند، به همان اندازه هم تذكر و توجّه معصومين عليهم السلام نسبت به اين امر مهم بيشتر و جدى تر بروز و ظهور مى كرد. در همين راستا، وقتى يكى از محدّثان به نام اسحاق بن يعقوب به وسيله نايب دوم سؤالاتى را در باره اين موضوع از ساحت مقدس حضرت ولى عصر (عج) مطرح مى كند، آن حضرت با دستخط مبارك خويش، وظيفه مردم را در دوران غيبت كبرى معين مى فرمايد و آنها را اين چنين در حوادث واقعه به فقهاى عظام و راويان حديث اهل بيت عليهم السلام ارجاع مى دهد:

«أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا، فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيهِمْ».(1)893

زيارتنامه نواب اربعه

مرحوم سيدبن طاووس در كتاب زيارت خود از نايب سوم حسين بن روح نقل مى كند هر وقت خواستيد يكى از نواب چهارگانه را زيارت كنيد، نخست به پيامبر سلام دهيد، بعد حضرت على و پس از آن حضرت خديجه و حضرت فاطمه زهرا عليهم السلام سپس به ترتيب به دوازده امام سلام كنيد، آنگاه كه از سلام آن سروران فارغ شديد، چنين ادامه دهيد:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا فُلانَ بْنَ فُلانٍ (نام يكى از نواب اربعه) أَشْهَدُ أَنَّكَ بَابُ الْمَوْلَى أَدَّيْتَ عَنْهُ وَ أَدَّيْتَ إِلَيْهِ مَا خَالَفْتَهُ وَ لا خَالَفْتَ عَلَيْهِ، قُمْتَ خَاصّاً وَ انْصَرَفْتَ سَابِقاً جِئْتُكَ عَارِفاً بِالْحَقِّ الَّذِي أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَنَّكَ مَا خُنْتَ فِي التَّأْدِيَةِ وَ السَّفَارَةِ. السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ بَابٍ مَا أَوْسَعَهُ أَوْسَعَكَ وَ مِنْ سَفِيرٍ مَا آمَنَكَ وَ مِنْ ثِقَةٍ مَا أَمْكَنَكَ. أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ اخْتَصَّكَ بِنُورِهِ حَتَّى عَايَنْتَ الشَّخْصَ


1- . شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ابواب صفات قاضى، باب 11، ص 101؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 509

ص: 397

فَأَدَّيْتَ عَنْهُ وَ أَدَّيْتَ إِلَيْهِ».

«شهادت مى دهم كه تو رابط مولى و سرور ما بودى، كه از طرف مردم و از مردم به آن حضرت رساندى و هرگز مخالفت او را نكردى و راه خلاف او را نپيمودى. قيام كردى به نيابت خاصه آن حضرت و بازگشتى در حالى كه سبقت مى جستى. به حضورت آمده ايم با معرفت به آن حقى كه بر آنى و به راستى خيانت نكردى در اداى وظيفه و مقام سفارت و نمايندگى آن حضرت. سلام بر تو! از كسى كه به تو توانگرى داد و به تو اعتماد دارد و از طرف شخصى كه به تو قدرت داد. شهادت مى دهم همانا خداوند تو را به نور خود اختصاص داد تا خود آن حضرت را از نزديك ديدى و از جانب او به مردم پيام رساندى.»

سپس برگرديد و سلام هاى گذشته را از پيامبر تا حضرت صاحب الأمر تكرار كنيد و بگوييد:

«جِئْتُكَ مُخْلِصا بِتَوْحِيدِ اللَّهِ وَ مُوَالاةِ أَوْلِيَائِهِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِهِمْ أَعْدَائِهِ وَ مِنَ الَّذِينَ خَالَفُوكَ يَا حُجَّةَ الْمَوْلَى وَ بِكَ إِلَيْهِمْ اللَّهُمَ تَوَجُّهِي وَ بِهِمْ إِلَى اللَّهِ إِلَيْكَ تَوَسُّلِي

«به سوى تو آمدم در حالى كه به يگانگى خدا ايمان دارم و از دوستان او پيروى مى كنم و از دشمنانش دورى مى جويم و همچنين از آنهايى كه با تو مخالفت مى كنند. اى حجت امام زمان و به ذات خود اى خدا به من توجه كن كه به وسيله چهارده معصوم به سوى تو توسل مى جويم.»

سپس دعا كنيد و از خداى متعال هر چه دوست داريد بخواهيد كه مستجاب مى شود ان شاء اللَّه.(1)894


1- . سيد بن طاووس، مصباح الزائر، ص 264؛ بحارالأنوار، ج 99، ص 292؛ شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 118

ص: 398

از مسجد براثا چه مى دانيم؟

از مسجد براثا چه مى دانيم؟

على احمدى

در غرب بغداد، روستايى به نام براثا وجود داشت كه اكنون محلّه اى از شهر محسوب مى شود و پيشينه آن به قبل از اسلام باز مى گردد. براثا از كلمه «برثيا»، به معناى «بيرون» گرفته شده است(1)895 ويژگى هاى مسجد براثا كه به آن فضيلت و برترى داده، چنين است:

1. امام على عليه السلام درسرزمين براثا چند روزاقامت كرد. درسال (37 ه. ق.) هنگامى كه در جنگ خوارج، از منطقه نهروان به كوفه باز مى گشت، در راه، به سرزمينى در نزديكى براثا رسيد و پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: زوراء.

فرمود: از اين سرزمين دورى كنيد؛ زيرا ممكن است فرو رود. راه خود را ادامه دادند و به سرزمين ديگرى رسيدند، فرمود: اين سرزمين چه نام دارد؟ گفتند: بحرا. در آنجا هم توقف نكرد و به راه خود ادامه داد. پس از اندكى، از دور شبحى ديده شد، نزديكتر كه آمدند، ديدند آن سياهى، صومعه راهبى (مسيحى)، به نام حباب است.

راهب كه سر و صداى لشكريان را شنيد، از صومعه بيرون آمد. امام على عليه السلام به راهب گفت: «مى خواهيم در اين مكان پياده شويم». راهب گفت: «خير، شما و لشكرتان، اين سرزمين را ترك كنيد.»


1- . حسن الامين، دائرة المعارف الاسلاميه الشيعيه، ج 5، ص 120

ص: 399

حضرت علّت را پرسيد. راهب پاسخ داد: «در كتاب ما آمده است: در اين سرزمين هيچ كس توقف نمى كند، مگر اينكه پيامبر يا وصى او باشد و بخواهد با لشكر خود در راه خدا بجنگد.»

حضرت در جواب سخنان راهب فرمود: «من وصىّ سيّد الانبيا هستم و نيز سيد اوصيايم.»

راهب با تعجب پرسيد: «شما از بزرگان قريش و وصى محمدبن عبد اللَّه هستيد؟»

امام جواب داد: «آرى، من همان شخص هستم.»

راهب گفت: «خبر شما را در انجيل ديده ام كه در اين سرزمين پياده خواهى شد.

اكنون شما در سرزمين براثا هستيد؛ جايى كه روزگارى خانه مريم و عيسى بوده است.

امام در جواب فرمود: «صبر كن اى راهب و ديگر سخن نگو»، سپس حضرت نزديك محلى رفت و با پاى خود خاك را كنار زد و گفت: «اين چشمه حضرت مريم است» و آنگاه به لشكريان دستور داد 17 ذراع خاك را كنار زدند، ناگهان سنگ سفيدى ظاهر شد، امام فرمود: «مريم، عيسى را بر روى اين سنگ نهاد». سپس امام روى همان سنگ نماز خواند و خيمه اش را روى آن نصب كرد و چهار روز در آنجا اقامت فرمود و در اين مدت روى همان سنگ مشغول عبادت بود.(1)896 راهب با همين ملاقات، اسلام آورد و گفت:

«أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ محمّداً رسول اللَّه و أنّك عليّ بن أبي طالب وصيّه».(2)897 پس از آنكه حباب، مسلمان شد، حضرت دستور داد، صومعه را به مسجد تبديل كند.(3)898


1- . دائرة المعارف تشيع، ج 3، ص 157؛ بحارالأنوار، ج 14، ص 212
2- . بحارالأنوار، ج 52، ص 218
3- . معارف و معاريف، ج 3، ص 120

ص: 400

2. سرزمين مقدسى است كه انبياى بزرگ الهى، چون عيسى و ابراهيم عليهما السلام در آنجا نماز خوانده اند.(1)899 3. خانه حضرت مريم و سرزمين حضرت عيسى عليه السلام در اين سرزمين بوده است.

4. به جز امير المؤمنين على عليه السلام امام حسن و حسين عليهما السلام هم در آن سرزمين نماز خوانده اند.

5. محلّ دفن يكى از پيامبران الهى احتمالًا حضرت يوشع عليه السلام است.(2)900 6. طبق برخى روايات، بازگشت خورشيد براى امام على عليه السلام در سرزمين براثا نيز اتفاق افتاده است.(3)901 جريان ردّ شمس براى امام على عليه السلام مكرر اتفاق افتاد كه از جمله در سرزمين براثا نقل شده است.

7. امام صادق عليه السلام فرمود: در كنار شما قبرستانى است كه آن را براثا مى گويند، از آن گورستان 120 شهيد، كه در رتبه شهداى بدر مى باشند، محشور خواهند شد.(4)902 به دليل اين قداستِ تاريخى، به خصوص اقامت چند روزه امام على عليه السلام در سرزمين براثا، شيعيان در آن محل مسجدى ساختند و اين مكان را مقدس مى شمردند. در طول سالهاى فرمانروايى بنى اميه و بنى عباس، مسجد براثا از مهمترين پايگاههاى تجمع شيعيان بود. در زمان مقتدر باللَّه (295- 320 ه. ق.) خليفه عباسى، رونق اين مسجد به اوج خود رسيد و اين امر باعث حسادت و دشمنى بعضى علماى اهل سنت گرديد، لذا نزد مقتدر عباسى رفته و دلايلى آوردند كه امام على عليه السلام در اين مكان حضور نيافته است.

همچنين مقتدر عباسى را به خراب نمودن مسجد تحريك كردند و گفتند: شيعيان در آنجا صحابه را سبّ مى كنند. خطيب بغدادى در كتاب تاريخ بغداد در اين باره مى نويسد:

«در موضع معروف به براثا، مسجدى بود كه در آن مردمى منسوب به تشيع براى نماز و دعا تجمع مى كردند. خبر به مقتدر باللَّه، خليفه عباسى بردند كه


1- . سفينة البحار، دار الاسوه، ج 1، ص 258
2- . مفاتيح الجنان، ص 448
3- . بحارالأنوار، ج 41، ص 173
4- . معارف و معاريف، ج 3، ص 119

ص: 401

رافضيها در اين مسجد جهت سب صحابه تجمع مى كنند و قصد خروج از طاعت خليفه دارند. وى دستور داد در روز جمعه شيعيان مراجعه كننده را دستگير و مسجد را خراب كنند.»(1)903 به دستور مقتدر،(2)904 مسجد براثا با خاك يكسان شد و تا سال (328 ه. ق.) به همان صورت باقى بود. در سال (328 ه. ق.) و در زمان خلافت الراضى باللَّه، شيعيان به بَجكَم ماكانى شكايت كردند، به فرمان وى مسجد براثا باز سازى و بر وسعت آن افزوده شد و نام «الراضى باللَّه» را بر سر درِ مسجد حك كردند.

در 12 جمادى الاولى سال 329، مسجد براثا مجدداً بازسازى و افتتاح گرديد.

خليفه، براى اينكه مسجد براثا را از انحصار شيعيان در آورد و جنبه عمومى به آن بدهد، احمدبن فضل هاشمى را كه اهل سنت بود، به امامت مسجد منصوب كرد و در همين روز، نخستين نماز جمعه، پس از بازسازى اقامه شد. مردم بغداد؛ اعم از شيعه و سنى در نماز جمعه مسجد براثا به طور گسترده شركت كردند. المتقى باللَّه، منبرى كه نام هارون بر روى آن حك شده بود، را در قبله گاه مسجد براثا قرار داد. با ظهور سلسله آل بويه و رونق گرفتن اماكن مقدس شيعيان در عراق، مسجد براثا نيز اهميت ويژه اى يافت. در فتنه بغداد در سال (349 ه. ق.) كه در تمام محله هاى شهر بغداد، نماز جمعه تعطيل بود، در مسجد براثا نماز جمعه با شكوه و عظمت برگزار مى شد.(3)905 شيعيان عراق هيچ وقت از مسجد براثا چشم نپوشيدند و با وجود اينكه خطيب نماز جمعه سنى بود، در نماز جمعه شركت مى كردند. در سال (420 ه. ق.) ابو منصور، خطيب نماز جمعه مسجد براثا كه از طرف القادر عباسى منصوب شده بود، در يكى از خطبه ها، نام امام على عليه السلام را مقدم نكرد و نيز در پايان خطبه ها گفت: خدايا! مسلمانان و هر كسى كه على عليه السلام را مولاى خود مى داند بيامرز! وى با اين جمله، به شيعيان توهين و آنان را از


1- . دكتر فهمى سعد، العامه فى بغداد، ص 332
2- . موسوعة العتبات المقدسة، قسم الكاظمين، ج 1، ص 25
3- . دانشنامه جهان اسلام، ج 2، ص 599

ص: 402

مسلمانان جدا كرد. نمازگزاران شيعه كه به شدت از حرف خطيب ناراحت شده بودند، به طرفش سنگ انداختند. پس از اين واقعه، تا چند هفته نماز جمعه تعطيل گرديد.(1)906 درگيرى هاى فرقه اى، طغيان رود دجله و ... موجب ويرانى كامل مسجد براثا شد به طورى كه در سال 450 ه. ق. مسجد براثا كاملًا متروك شد. على بن عيسى اربلى و ياقوت حموى كه در قرن هفتم از محل مسجد ديدن كرده اند، از ويرانى كامل مسجد براثا خبر داده اند. اين وضع تا سال 914 ه. ق. كه شاه اسماعيل صفوى بغداد را فتح كرد، ادامه يافت. او فرمان داد مسجد براثا را بازسازى كنند.(2)907 پس از آن، مسجد براثا مأوا و پناهگاه شيعيان شد و تا كنون هم پايگاه نمازگزاران شيعه است.


1- . آل بويه، نخستين سلسله قدرتمند شيعه، ص 445
2- . دانشنامه جهان اسلام، ج 2، ص 599

ص: 403

فصل پنجم

سامراء

ص: 404

ص: 405

در محضر امام هادى عليه السلام

در محضر امام هادى عليه السلام

اشاره

مهدى احمدى

نام مادر امام، سمانه و معروف به سيّده و امّ الفضل بوده است.(1)908 امام جواد عليه السلام خود عهده دار تربيت و تهذيب اخلاق آن بانو شد و او در خانه اى زندگى كرد كه زنان آل على از اعضاى آن بودند. او تحت تأثير هدايت و رفتار و سلوك آنها قرار گرفت. از اين رو، به اطاعت و عبادت خداوند متعال رو آورد و از زنان عابد و متهجّد و قاريان قرآن مجيد شد.(2)909

تولد

بيشتر مورّخان برآنند، كه امام هادى عليه السلام در سال 212 به دنيا آمده است.(3)910 تاريخ ولادت آن حضرت را برخى سه شنبه نيمه ذيحجه و برخى 27 ذيحجه، گروهى 23 رجب و عدّه اى 3 رجب مى دانند. در اين ميان، قول اول قوى تر است.(4)911 در برخى دعاها نيز


1- . منتخب التواريخ، ص 704
2- . تحليلى از زندگانى امام هادى، باقر شريف قرشى، ترجمه محمدرضا عطائى، نشر كنگره جهانى حضرت رضا، 1371، انتشارات آستان قدس رضوى، ص 21 به نقل از عيون المعجزات؛ دلائل الامامه، ص 213
3- . برخى معتقدند امام در سال 214 پا به دنيا نهاد. كه قول اول قوى تر است.
4- . شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه و شرح سيد هاشم رسولى محلاتى، انتشارات علميه اسلاميه، ص 285؛ منتخب التواريخ، ص 704

ص: 406

آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فِي رَجَبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الثَّانِي وَ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ ...».(1)912 هنگامى كه وى در صِريا (روستايى نزديك مدينه) به دنيا آمد، او را على نام نهادند.

امام جواد عليه السلام براى كنيه فرزندش(2)913 «ابوالحسن» را انتخاب كرد. كنيه امام كاظم و امام رضا عليهما السلام نيز ابوالحسن است، به همين خاطر راويان حديث، براى تمييز بين اين سه امام، مى گويند: ابوالحسن اول (امام موسى بن جعفر)، ابوالحسن دوم (امام رضا)، ابوالحسن سوم (امام هادى) عليهم السلام.(3)914

القاب امام

امام به القاب مختلفى خوانده مى شد كه در ذيل به آنها اشاره مى شود:

1. ناصح؛ چون خيرخواه بود.

2. تقى؛ زيرا متقى ترين افراد امت بود.

3. فقيه؛ چون فقيه ترين مردم زمان خود بود.

4. عسكرى؛ چون در شهر سامرا، در اردوگاه نظامى مى زيست.

5. شهيد؛ چون به دست دشمنان به شهادت رسيد.

6. وفىّ؛ چون باوفاترين مردم بود.

7. خالص؛ چون اوج اخلاص در رفتارش نمود داشت.(4)915 8. هادى؛ مشهورترين لقب ايشان است.

9. نقى؛ امام به دو لقب هادى و نقى شهرت دارد.


1- . باقر شريف قرشى، تحليلى از زندگانى امام هادى، صص 22 و 23
2- . كنيه نهادن در عرب براى كودكان، نوعى احترام محسوب مى شده و باعث رشد شخصيت كودك بوده است. ائمه اطهار عليهم السلام نيز از همان كودكى براى فرزندان خود كنيه برمى گزيدند.
3- . الارشاد، ص 258؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 24
4- . تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 25

ص: 407

چهره امام

امام هادى عليه السلام مانند جدش امام رضا و پدرش امام جواد عليهما السلام چهره اى گندمگون داشت. داراى چشمانى سياه و درشت، كتف هاى نسبتاً قوى، بينى كشيده، دندانهاى فاصله دار، چهره اى دلگشا، خوشبو و مانند جدش امام باقر عليه السلام، تناور بود، نه زياد كوتاه و نه خيلى بلند بود.(1)916

تربيت امام

امام هادى عليه السلام در دامان پدرش بزرگ شد و از خصلتهاى او اثر پذيرفت.

امام جواد عليه السلام هميشه با دعايى كه به «حرز امام هادى» مشهور است، به فرزند خود غذا مى داد. بدين ترتيب نهال ايمان مطلق به مقدّرات الهى را در دل فرزندش غرس كرد.

هنگامى كه امام جواد عليه السلام آماده حركت به عراق شد، امام هادى عليه السلام شش ساله بود. او را در دامانش نشاند و فرمود: از اشياى زيباى عراق سوغات چه دوست دارى؟ امام هادى با لبخندى پاسخ داد: شمشيرى كه چون شعله آتش باشد ... امام جواد رو به فرزند ديگرش موسى نگريست و از او نيز همان سؤال را پرسيد. موسى گفت: فرش خانه ... امام جواد رو به فرزندش امام هادى عليه السلام كرده، فرمود: ابوالحسن نظير من است ...

امام از اين خواسته فرزندش كه نشانگر شجاعت و دلاورى وى بود خوشحال شد.(2)917

كودكى امام

امام هادى شش سال و چند ماه بيشتر نداشت كه معتصم امام جواد را از مدينه به بغداد فرا خواند و نقشه شهادت امام را طرح كرد و در ضمن عمربن فرج را به مدينه فرستاد تا آموزگارى اديب و آشنا به قرآن كه گرايش به اهل بيت عليهم السلام نداشته باشد،


1- . تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 26
2- . تحليلى از زندگانى امام هادى، صص 29 و 30

ص: 408

انتخاب كرده، به عنوان معلّم امام هادى برگزينند تا بتواند كينه اهل بيت را به اين كودك شش ساله القا كند. وقتى عمر به مدينه رسيد به همراهى والى و ديگران به نزد جنيدى رفت. جنيدى نسبت به علويان كينه زيادى داشت. جنيدى برابر حقوقى كه هر ماه مى گرفت شروع به تعليم اين كودك نمود. سپس ابوالحسن امام هادى عليه السلام را به قصرى در «صريا» بردند و مانع تماس شيعيان با آن حضرت مى شدند و شبها نيز درِ قصر را مى بستند.

روز جمعه اى، محمدبن سعيد، جنيدى را ديد و از او پرسيد: حال اين كودك، كه تو تربيت مى كنى چگونه است؟

او در جواب گفت: تو مى گويى اين كودك! نمى گويى اين پير! تو را به خدا سوگند بگو ببينم آيا در مدينه كسى در علم و ادب آگاه تر از من هست؟

گفت: نه.

جنيدى گفت: به خدا سوگند من سخنى را در علم ادبيات مى گويم و تصوّر مى كنم كه تنها من به آن مطلب رسيده ام، آنگاه مى بينم كه وى ابوابى از آن را مطرح مى كند كه من از او استفاده مى كنم، اما مردم فكر مى كنند كه من معلّم او هستم ...

چند روزى گذشت، باز محمد بن سعيد به جنيدى گفت: حال آن كودك چگونه است؟

جنيدى اعتراض كرد و گفت: اين حرف را نزن، به خدا سوگند او بهترين شخص روى زمين و بالاترين آفريده خدا است ... به او مى گويم سوره اى از قرآن را بخواند، در جواب مى گويد: كدام سوره قرآن را مى خواهى؟ پس يكى از سوره هاى طولانى را نام مى برم كه هنوز به آنجا نرسيده است. او به خواندن سوره مبادرت مى ورزد، به طورى كه صحيح تر از قرائت او نشنيده ام، سوره را با صدايى دلنشين تر از مزامير داوود قرائت مى كند. او قرآن را از اول تا به آخر از بر دارد و تأويل و تنزيل قرآن را مى داند ... اين كودك خردسال كه در مدينه ميان ديوارهاى سياه رشد يافته، از كجا اين همه علم فراوان را فراگرفته است. سبحان اللَّه!

ص: 409

وى پس از مدتى كه به عنوان معلم در محضر امام حاضر مى شد. ولايت و دوستى ايشان را پذيرفت و به امامت امام معتقد شد.(1)918

تصريح به امامت

امام جواد عليه السلام بارها به امامت امام هادى عليه السلام پس از خود تصريح كرد، از جمله:

«من از دنيا مى روم و امر امامت به پسرم على محوّل است و او همان سمتى را پس از من نسبت به شما دارد كه من پس از پدرم داشتم.»(2)919 حضرت هادى عليه السلام هفت سال و يازده ماه و نيم داشت كه به امامت رسيد.(3)920 در اثبات الوصيه مسعودى آمده است: امام در سن شش سال و چند ماهگى به امامت رسيد.(4)921

هيبت امام

محمدبن حسن اشتر علوى درباره هيبت آن حضرت نقل مى كند: من با پدرم در سامرا، بيرون كاخ متوكل، با جمعى از طالبيان، عباسيان و آل جعفر حاضر بوديم ... ناگاه ابو الحسن آمد، تمام مردم به احترام آن حضرت، از اسب پياده شدند، تا اينكه آن بزرگوار وارد قصر شد. بعضى از مردم اعتراض كردند كه چرا بايد براى اين پسر بچه از مركب پياده شويم؟ او نه شرافتش از ما بيشتر است و نه بزرگسال تر از ماست. به خدا سوگند، وقتى از قصر بيرون بيايد از مركب پياده نمى شويم ...

ابوهاشم جعفرى در برابر آنها گفت: به خدا سوگند كه شما با كوچكى و خوارى


1- . على بن حسين بن على مسعودى، اثبات الوصيه، منشورات مكتبة بصيرتى، قم، ص 222؛ محمدرضا سيبويه، لمحات من حياة الامام الهادى، انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ اول، 1413 ق. ص 14؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 32
2- . الارشاد، ص 287
3- . منتخب التواريخ، ص 704
4- . مسعودى، اثبات الوصيه، ص 222

ص: 410

براى او پياده خواهيد شد.

همين كه امام بيرون آمد، صداى تكبير و تهليل بلند شد و مردم همگى به احترام او از اسب پياده شدند. آنگاه ابوهاشم جعفرى رو به آن مردم كرد و گفت: آيا شما نبوديد كه تصميم داشتيد به احترام او از مركب پياده نشويد؟ گفتند: به خدا قسم ما بى اختيار از مركبها پياده شديم.(1)922

پارسايى امام

سبط بن جوزى مى گويد: على الهادى هيچ گرايشى به دنيا نداشت و همواره در مسجد بود. وقتى مأموران خانه او را بازرسى كردند، جز چند جلد قرآن و كتاب دعا و كتاب هاى علمى چيزى نيافتند.(2)923

مناجات امام

امام در تاريكى هاى آخر شب با دلى شكسته و نفسى آرام، اين چنين مناجات مى كرد:

«إِلهِي مُسِي ءٌ قَدْ وَرَدَ وَ فَقِيرٌ قَدْ قُصِدَ، لا تُخَيِّبْ مَسْعاهُ وَ ارْحَمْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ و خَطاهُ».

«خدايا! گنهكارى در خانه تو آمده و گدايى آهنگ تو را نموده است. اميدش را نااميد مكن و او را بيامرز و از خطايش درگذر.»(3)924

زيارت جامعه كبيره

زيارت جامعه كبيره از مشهورترين زيارتنامه هاى ائمه اطهار عليهم السلام از امام هادى عليه السلام

180


1- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 37
2- . تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 58
3- . تحليلى از زندگانى امام هادى، ص

ص: 411

نقل شده است.

امام در اين زيارت، به معرفى جايگاه و شناسايى ابعاد وجودى امامان در نظام آفرينش و نقش هدايتگر آنان در به كمال رساندن استعدادها و سيراب كردن تشنگان از سرچشمه هاى زلال معرفت و دانش پرداخته و در بيانى ژرف و قالبى رسا و عارفانه از گوشه هايى از اسرار نهفته امامت پرده برداشت و تنها راه سعادت و دستيابى به كمال را در پيروى از آنان و چنگ زدن به ريسمان محبتشان و كناره گيرى و بيزارى از دشمنانشان دانسته است.(1)925

نقش انگشترى امام

نقش انگشترى امام اين جمله بود: «حِفْظُ الْعُهُودِ مِنْ أَخْلاقِ الْمَعْبُودِ» و همچنين گفته شده كه نقش انگشترى حضرت اين جمله بوده است: «اللَّهُ رَبِّي وَ هُوَ عِصْمَتِي مِنْ خَلْقِهِ» و قول ديگرى نيز مى گويد آن نقش چنين بوده است: «مَنْ عَصى هَواهُ بَلَغَ مُناهُ».(2)926

زمامداران عصر امام

دوران امامت امام هادى عليه السلام با خلافت معتصم، واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتزّ مقارن بود.

متوكل 14 سال و اندى بر كشور پهناور اسلامى حاكم بود و نسبت به اميرمؤمنان و خاندان پاك او كينه بسيار داشت تا آنكه گروهى از نظاميان ترك، به تحريك فرزندش منتصر، او و وزيرش فتح بن خاقان را در حال عياشى به قتل رساندند.

منتصر به اميرمؤمنان و خاندان او اظهار علاقه مى كرد و با علويان رفتارى خوش داشت. او در نخستين اقدام، صالح بن على را كه فردى ستمگر و بدخواه علويان بود، بركنار و على بن حسين را جايگزين او ساخت و وى را به خوشرفتارى نسبت به علويان


1- . على رفيعى، دهمين خورشيد امامت، امام هادى، نشر انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، چاپ اول 1370، ص 112
2- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 37؛ لمحات من الحياة الامام الهادى، ص 9

ص: 412

مدينه سفارش نمود و فدك را به نوادگان امام حسن و حسين عليهما السلام داد و ممنوعيت زيارت امام حسين عليه السلام را برداشت.

خلفاى بعدى، همه شهوت ران بوده و بيت المال مسلمين را حيف و ميل مى كردند.

امام هادى عليه السلام در زمان معتزّ باللَّه به شهادت رسيد.

علويان در عصر امام

نهضت هاى علويان كه براى برچيدن ستم عباسيان و بازگرداندن قدرت به اهل بيت عليهم السلام تلاش مى كردند، آشكارا مورد حمايت امام هادى قرار نمى گرفتند؛ زيرا در اين صورت جان خود امام به خطر مى افتاد و براى سران علويان خطرآفرين بود. اما امام در مناسبتهاى مختلف حمايت قلبى و معنوى خود را نشان مى داد؛ چنانچه ابوهاشم از ياران حضرت مى گويد: با ابو الحسن عليه السلام به قصد ديدار برخى از انقلابيون به بيرون «سامرا» رفتيم. وى به نحوه ديدار و سخنان رد و بدل شده اشاره اى نمى كند.(1)927 متوكل افرادى را بر سر كار آورد و پستهاى كليدى را به افرادى داد كه به دشمنى با اهل بيت عليهم السلام معروف بودند. مثل عبيداللَّه بن يحيى بن خاقان، على بن جهم (شاعر نامى) و ...

اين حكومت اختناق و ترور چنان مردم را ترسانده بود كه از هرگونه تماس و ارتباط با علويان دورى مى جستند، ابراهيم بن هَرمه مى گويد:

«وارد مدينه شدم، يكى از علويان نزدم آمد و به من سلام كرد، به او گفتم: از من دور شو و مرا مهدورالدم مكن!»(2)928

(تاريخ بغداد، ج 6، ص 130)


1- . دهمين خورشيد امامت امام هادى، صص 54 و 53
2- . تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دارالكتب الاسلاميه، بيروت، ج 6، ص 129؛ دهمين خورشيد امامت امام هادى، ص 62. وى شاعر بوده و شعرى نيز درباره فرزندان حضرت زهرا عليها السلام سرود اما در زمان دولت بنى عباس انكار كرد. آن شعر چنين است: و مهما ألام على حبّهم فانّي أحبّ بني فاطمة بني بنت من جاء بالمحكمات و بالدين و السنة القائمة فلست أبالي بحبّي لهم سواهم من النعم السائمة

ص: 413

امام در مدينه

امامت امام هادى عليه السلام را 33 سال و اندى مى دانند كه حدود سيزده سال آن در مدينه سپرى شد و بقيه در سامرا.

در روزگارى كه امام در مدينه بود، به خاطر ضعف و آشفتگى دستگاه خلافت، به تبيين و گسترش مبانى اعتقادى و فرهنگى اسلام روى آورد. شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام كه تعدادشان بسيار بود. از نقاط مختلف به ويژه از ايران، عراق، مصر به طور حضورى يا از طريق مكاتبه با امام در تماس بودند. وكلا و نمايندگان امام نيز در نقاط مختلف كشور اسلامى با مردم ارتباط داشتند.(1)929 امام هادى از چنان موقعيت و محبوبيتى در مدينه برخوردار بود كه فرماندار آن شهر، قدرت موضعگيرى عليه آن حضرت را نداشت و در حقيقت تشكيلات آن حضرت، دولتى در درون حكومت عباسى بود و تحت رهبرى او اداره مى شد.

بُريحَه عباسى، كه متصدّى نماز در مكه و مدينه بود، طى نامه اى به متوكّل نوشت:

«اگر تو را به حرمين (مكه و مدينه) نيازى هست، على بن محمد را از اين دو شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود فراخوانده و گروه زيادى دعوتش را پذيرفته اند.»(2)930

احضار امام

متوكّل عباسى همان روش پدران خود را در كنترل اهل بيت به اجرا گذاشت و طى نامه اى امام را به بغداد احضار كرد تا بتواند آن حضرت را دقيق تر تحت كنترل بگيرد. اگر


1- . دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 63
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 209؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 64

ص: 414

چه اين احضار، در ظاهر رنگ دعوت احترام آميز داشت.

متوكّل در اين نامه احضاريّه هشت بار خود را اميرالمؤمنين خطاب كرد تا برترى خود را نشان دهد و در ضمن براى امام عبارات احترام آميز به كار برد، تا مورد سؤال قرار نگيرد و در حالى كه به ظاهر اختيار را به امام واگذارد، سردار خود را با نيروهاى زيادى براى آوردن امام اعزام كرد.

متوكّل از حضور امام در مدينه وحشت داشت. يزداد، پزشك نصرانى دربار، در گفتگويى كه با اسماعيل بن احمد كاتب در سامرا داشته، مى گويد:

«بر اساس آنچه شنيده ام انگيزه خليفه از احضار على بن محمد به سامرا اين بوده است كه مبادا مردم، به ويژه چهره هاى سرشناس، به وى گرايش پيدا كنند و در نتيجه حكومت از دست بنى عباس خارج شود.»(1)931

واكنش مردم مدينه

يحيى بن هرثمه با در دست داشتن نامه متوكّل مبنى بر احضار امام به بغداد، به مدينه وارد شد و پس از تفتيش منزل امام و پيدا نكردن مدركى نسبت به اقدام عليه حكومت، آن حضرت را در جريان تبعيد، همراهى كرد.

مردم مدينه فرياد اعتراض برآورده، شيوه و ناله سر دادند؛ به گونه اى كه هرثمه مى گويد: «من تا آن روز، چنان ضجه و ناله اى نشنيده بودم.»(2)932 هرثمه به مردم قول داد كه اين سفر خطرى براى امام در نداشته باشد.

امام كه از نيت پليد متوكّل آگاه بود، با اكراه و اجبار تن به اين سفر داد؛ چنانكه فحام از منصورى از عموى پدرش نقل مى كند كه امام هادى به من فرمود:

«ابوموسى! من به اجبار و ناخواسته به سامرا آورده شدم.»(3)933


1- . بحارالأنوار، ج 50، ص 161؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 66
2- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 37؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 68
3- . بحارالأنوار، ج 50، ص 129

ص: 415

از مدينه تا سامرا

تبعيد امام على بن محمد عليهما السلام در سال 234 ق. اتفاق افتاد و آن حضرت بيست سال و اندى در سامرا به سر برد.(1)934 ماجراهاى در حين سفر رخ داد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

تأييد حديث امام على عليه السلام

يحيى بن هرثمه مى گويد: به دستور متوكّل براى احضار على بن محمّد عليهما السلام عراق را به قصد حجاز ترك كرديم. در ميان ياران من، يكى از رهبران خوارج وجود داشت و نيز كاتبى بود كه اظهار تشيّع مى كرد. من نيز بر آيين حَشْويّه(2)935 بودم. شخصى كه از خوارج بود و كاتب درباره مسائل اعتقادى با هم مناظره مى كردند و من نيز براى گذراندن سفر به مناظره آنان گوش مى دادم. چون به نيمه راه رسيديم، مرد خارجى به كاتب گفت: مگر اين سخن مولايتان على بن ابى طالب نيست كه هيچ قطعه اى از زمين نيست مگر آنكه قبرى است يا قبرى خواهد شد؟ اكنون بدين خاك بنگر، كجاست آنكه در اينجا بميرد تا خدا آن را قبر قرار دهد؟

به كاتب گفتم: آيا اين سخن شماست؟ گفت: آرى، گفتم مرد خارجى راست مى گويد، چه كسى در اين بيابان وسيع خواهد مرد تا خداوند آن را پر از قبر نمايد! و ساعتى بر اين گفتار خنديديم؛ به گونه اى كه كاتب شرمنده و خوار شد. هنگامى كه وارد مدينه شديم، نزد على بن محمد رفته، نامه متوكّل را به او تسليم كردم. امام نامه را خواند و فرمود: فرود بياييد از طرف من مانعى براى اين سفر نيست. چون فردا نزد او رفتيم، با آنكه فصل تموز و هوا در نهايت گرمى بود، امام خياطى را مأمور كرد


1- . دهمين خورشيد امامت امام هادى، ص 79
2- . گروهى از اصحاب حديث بودند كه به ظاهرِ احاديث استناد مى كردند. آنان از نظر اعتقادى قائل به جبر وتشبيه و تجسيم بودند و براى خداوند حركت، انتقال، حد و جهت و ... قائل بودند.

ص: 416

تا به كمك گروه ديگرى از خياطان براى او و خدمتكارانش از پارچه هاى ضخيم «خفتان»(1)936 بدوزند و تا فردا صبح تحويل دهند. من ازاين سفارش امام شگفت زده شدم و باخودگفتم: در فصل تموز و گرماى شديد حجاز و عراق ده روز راه است. اين لباس ها را براى چه تهيه مى كند. اين مرد كه سفر نكرده فكر مى كند درهر سفرى انسان نيازمند چنين لباسهايى است و شگفت از شيعيان است كه بااين درك چگونه او را امام خود مى دانند؟!

چون زمان حركت فرا رسيد، امام به خدمتكارش دستور دادكه لباس گرم همراه خود بردارند، تعجّب من بيشتر شد و با خود گفتم: او مى پندارد كه در بين راه زمستان به سراغ ما خواهد آمد كه اين چنين دستور مى دهد؟! از مدينه خارج شديم، هنگامى كه به جايگاه مناظره رسيديم، ناگهان ابرى تيره پديدار شد و رعد و برق آغاز گشت. و چون بر بالاى سرِ ما قرار گرفت، تگرگ هاى درشتى مانند سنگ بر سر ما ريخت. امام و خدمتكارانش «خفتان» را بر خود پيچيده و لباس هاى گرم را پوشيدند و به من و كاتب نيز لباس گرم داد.

بر اثر بارش اين تگرگ هشتاد نفر از ياران من به قتل رسيدند، ابر از روى ما گذشت و گرما به حالت نخست بازگشت. امام به من فرمود: اى يحيى! به بازماندگان يارانت دستور بده مردگان را دفن كنند، خداوند بيابانها را اين چنين پر از قبر مى كند.

من خود را از اسب به زمين انداختم و ركاب و پاى آن حضرت را بوسيدم و گفتم:

شهادت مى دهم كه جز اللَّه معبودى نيست و محمّد بنده و فرستاده اوست و شما جانشين خدا در زمين هستيد و من تا كنون كافر بودم ولى هم اكنون به دست شما اسلام آوردم.

از آن لحظه به بعد تشيع را برگزيدم و در خدمت امام بودم تا زمانى كه درگذشت.(2)937

ورود به سامرا

هنگام ورود امام عليه السلام به سامرا، متوكّل خود را ننماياند و دستور داد كه امام را در كاروانسراى ويژه مستمندان، كه به «خان الصَّعالِيك» معروف بود، فرود آورند.


1- . لباس ضخيم ويژه اى كه از ابريشم يا پشم مى بافتند و در هنگام جنگ مى پوشيدند؛ به گونه اى كه شمشيربه آن اثر نمى كرد. (لغت نامه دهخدا).
2- . اثبات الوصيه، صص 226 و 227؛ بحارالأنوار، ج 50، صص 142 و 144

ص: 417

محل فرود امام به قدرى تحقيرآميز بود كه صالح بن سعيد مى گويد:

«روز ورود امام به سامرا، نزد آن حضرت رفتم. وقتى آن وضع را ديدم، عرض كردم: فدايت شوم! از هر امر و فرصتى براى خاموش كردن نور الهىِ شما و كوتاهى كردن در حقّتان استفاده مى كنند؛ چندان كه شما را در اين كاروانسراى نامناسب كه اختصاص به مستمندان دارد، فرود آورده اند.

امام (رو به من كرده و) فرمود: اى پسر سعيد، تو اينجايى! (معرفت تو نسبت به ما در همين حد است؟) سپس با دست به سمتى اشاره كرد و فرمود: نگاه كن! صالح مى گويد: وقتى نگريستم، باغ هاى زيبا و آراسته با نهرهاى جارى، درختهاى سرسبز ديدم كه بهترين عطرها از آنها استشمام مى شد و پسرانى كه همچون مرواريدهاى نهفته و دست نخورده ديدم. با ديدن اين منظره ها، چشمانم خيره و شگفتى ام افزون شد. امام رو به من كرد و فرمود:

اى پسر سعيد! ما هرجا كه باشيم اينها از آنِ ماست، ما در خان الصعاليك نيستيم.»(1)938 يك روز پس از توقف در آن كاروانسرا، امام را به منزلى در محل مخصوص لشكريان عباسى بردند، كه حكم يك زندان را داشت و از رفت و آمد شيعيان به آن منزل جلوگيرى به عمل مى آمد.

امام در عصر متوكل

بيشترين عمر امام در زمان متوكل گذشت و آن بزرگوار سختى هاى فراوانى در اين 14 سال تحمّل كرد. در زمان ساير خلفا اطلاع زيادى از حوادث زندگى آن حضرت در دست نيست، گويا پس از متوكّل فشار كمترى متوجه امام بوده است.(2)939


1- . الارشاد، ص 299؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 86
2- . دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 31

ص: 418

دشمنى متوكل با اهل بيت عليهم السلام

متوكل در سال 236 ه. ق. ديزج نامى از مأمورانش را به كربلا فرستاد تا قبر مطهر امام حسين عليه السلام و خانه هاى اطراف آن را تخريب كرده، سپس شخم زنند و بر آن آب جارى سازند. ديزج تمامى اين كارها را انجام داد و در اطراف حرم حسينى به مساحت هر ميل نگهبانانى گذاشت تا مانع زيارت مردم شوند.(1)940 مقايسه با فرزندان امام على عليه السلام

يعقوب بن سكّيت كه از دانشمندان معروف علم نحو بود، بنا به درخواست متوكل، به منظور آموزش فرزندانش به دربار راه يافته بود. جلال الدين سيوطى اين گونه نقل مى كند:

«روزى متوكّل در حضور ابن سكيت به فرزندانش- معتزّ و مؤيد- نگاه كرد و سپس رو به ابن سكيت كرده، از وى پرسيد: كدام يك نزدت محبوب ترند؟ اين دو يا حسن و حسين؟ ابن سكّيت پاسخ داد: قنبر خدمتكار على از دو فرزند تو بهتر است. متوكل خشمگين شد و دستور داد غلامانِ ترك، شكم او را بدرند ...»(2)941 پرده ها كنار مى رود

عده اى پس از مشاهده تجليل و احترام خدمتكاران نسبت به امام، به متوكل گفتند:

در رابطه با على بن محمد هيچ كس به اندازه خودت بد عمل نكرده است. هيچ فردى در خانه تو نيست مگر آنكه در خدمت اوست؛ يكى پرده برايش بالا مى زند و ديگرى در را باز مى كند ... مردم كه چنين عظمتى را مى بينند، مى گويند: اگر متوكل او را


1- . منتخب التورايخ، ص 706؛ مرتضى مدرسى چهاردهى، زندگانى دهمين پيشواى شيعه، امام هادى، انتشارات غدير، تهران، ص 208
2- . دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 61

ص: 419

سزاوار خلافت نمى دانست، نسبت به او اين رفتار را نداشت؟ او را تنها بگذار تا خود، پرده را بالا زند و همچون ديگران راه رود تا از اين طريق خوار و منزوى گردد.

متوكّل پيشنهاد را عملى كرد، اما همان گروه به نزد متوكل آمده و گزارش دادند:

على بن محمد عليهما السلام وارد منزل شد در حالى كه نه خدمتكارى همراه او بود و نه كسى كه برايش پرده را بالا زند، ولى در اين هنگام بادى برخاست و پرده را براى او بالا زد.(1)942

ت بيرون آمدن نيز بادى بر خلاف جهت نخست برخاست. و براى او پرده را كنار زد و او گذشت.

متوكل پس از شنيدن اين گزارش گفت: ما نمى خواهيم باد براى او پرده را بالا بزند، همچون گذشته، پرده را برايش بالا بزنيد.(2)943 اذيت و آزار امام

متوكّل، روزى در حالى كه مست بود امام را احضار كرد و پياله هاى شراب را در مقابلش نهاد. امام در برابر او ايستاد و او را موعظه كرد و به ياد آخرت انداخت. او كه ديد امام تحت تأثير اين مجلس قرار نگرفته و بر اطاعت از خدا اصرار دارد، دستور داد تا حضرت را به زندان افكنند.

امام در ميان زندان فرمود: من از ناقه صالح عزيزترم و آيه 65 سوره هود را تلاوت فرمود: فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ ... سه روز نگذشت كه متوكّل به دست منتصر به هلاكت رسيد.(3)944 از امام عليه السلام نزد متوكّل سعايت شد كه در خانه سلاح و اموال زيادى دارد و آنها از شيعيانش در قم به او رسيده است.

متوكّل گروهى از نظاميان ترك را مأمور بازرسى منزل امام كرد. آنان شبانه به خانه امام يورش بردند و منزلش را تفتيش، سپس دستگير كردند و نزد متوكّل آوردند.


1- جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 128؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 95
3- . اعلام الورى، طبرسى، مؤسسه آل البيت، چاپ اول، 1417 ق، ج 2، ص 123؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 483

ص: 420

هنگام دستگيرى امام، در حالى كه جامه اى پشمين بر تن داشت، بر روى شن فرش، رو به قبله نشسته و مشغول عبادت بود. پس از بردن امام به قصر، گزارش خانه امام را به متوكل دادند. متوكل كه از اين كار خود، سودى نبرده بود، به فكر ترور شخصيتى امام افتاد و جام شراب را به امام تعارف كرد. امام فرمود: «مرا معذور بدار، سوگند به خدا گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده است». متوكّل دست برداشت و گفت پس شعرى بخوان. امام فرمود: «من كمتر شعر مى خوانم» گفت: بايد بخوانى. امام اشعار ذيل را خواند:

باتُوا على قُلَلِ الأَجْبال تَحْرِسُهُم غُلْبُ الرّجالِ فَما اغْنَتْهم القُلَلُ

و اسْتُنْزِلوُا بَعْدَ عِزٍّ عَنْ مَعاقِلِهمْ فَاودَعوُا حُفراً، يا بئْسَ ما نَزَلوا

ناداهُم صارخٌ مِن بَعدِ دفنهم ايْنَ الاساوِرُ و التّيجانُ وَ الحُلَلُ

اينَ الوُجوهُ الّتى كانتْ مُنَعِّمَه مِنْ دُونِها تَضْربُ الاسْتارُ وَ الكِلَلُ

فَأفْصَحَ القَبْرُ عَنْهم حينَ سائَلَهُمْ تِلْكَ الوُجوهُ عَلَيْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ

قَد طالَ ما أَكَلُوا دَهْراً و ما شَرَبُوافأصبحُوا بَعدَ طُولِ الأكلِ قد اكلُوا(1)945

«بر بلنداى كوهساران، شب را به صبح آوردند، در حالى كه مردان نيرومند از آنان نگهبانى مى كردند.

سرانجام پس از دوران شكوه و عزّت، از جايگاه هاى خويش به زير كشيده شد و در گودال ها (قبرها) نهاده شدند و چه جاى بد و ناپسندى منزل گزيدند.

پس از آنكه به خاك سپرده شدند، فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها و تاج ها و زيورآلات و لباس هاى فاخر؟! كجاست آن چهره هاى نازپرورده و پرده نشين؟!

قبر به جاى ايشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اكنون كرم ها راه مى روند.

در طول زمان چه بسيار خوردند و آشاميدند ولى هم اكنون پس از آن همه خوردنها، خود خورده شدند.»


1- . بحارالأنوار، ج 50، صص 211 و 212؛ دهمين خورشيد امامت امام هادى، صص 89 و 90.

ص: 421

اشعار امام بزم خليفه را دگرگون ساخت و حاضران را تحت تأثير عميق قرار داد.

حتّى متوكّل به گريه افتاد و ريشش تر شد. جام شراب را بر زمين انداخت و دستور داد بساط را جمع كنند. سپس چهار هزار درهم به امام داد و آن حضرت را با احترام به منزلش بازگرداند.(1)946

سپاه الهى

متوكّل براى نشان دادن توان نظامى خود، به نيروهاى رزمى اش، كه بالغ بر نود هزار نفرمى شدند، دستور داد هر كدام توبره اسب خود را پر از خاك قرمز كرده و در يك نقطه خالى كنند و سپس لباس رزم بپوشند و سلاح برگيرند و با بهترين وجه صف آرايى كنند.

هنگامى كه دستور اجرا شد و كوه بزرگى از خاك توبره اسبان تشكيل گرديد، امام هادى را احضار كرد و گفت هدف از فراخوانى شما اين است كه سپاهيان مرا تماشا كنيد. امام كه به نيت پليد او پى برده بود، فرمود: آيا مى خواهى من هم سپاهيانم را بر تو عرضه كنم؟

متوكل كه تا كنون سپاهى براى امام نمى شناخت و احتمال چنين سخنى را از امام نمى داد، با ناباورى و تعجب گفت: بله.

در پرتو دعاى امام، يكباره ميان آسمان و زمين و مشرق و مغرب پر از سپاهيان الهى (ملائكه) شد كه همگى غرق در سلاح بودند. متوكل با ديدن آن همه نيروى نظامى از وحشت، مدهوش شد. و چون به خود آمد، امام خطاب با او فرمود: ما در دنيا و مسائل مربوط به آن، با شما به ستيز برنمى خيزيم، ما به امور مربوط به آخرت مشغوليم. بنابراين، از آنچه كه گمان مى كنى، به تو زيانى نخواهد رسيد.(2)947

زيارت حرم حسينى

ابوهاشم جعفرى مى گويد: همراه محمدبن حمزه به عيادت امام هادى عليه السلام- كه بيمار بود- رفتيم. امام فرمود: با مال من گروهى را به «حائر حسينى» بفرستيد (تا براى شفاى من


1- . بحارالأنوار، ج 50، صص 211 و 212؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 38
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 156؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 104

ص: 422

دعا كنند) ما از نزد امام خارج شديم. محمدبن حمزه گفت: ما را به حرم امام حسين مى فرستد در حالى كه خود او (در شأن و مرتبت) همچون صاحب حرم است! برگشتم و سخن او را با امام در ميان گذاشتم. فرمود: مطلب آنگونه كه او مى پندارد، نيست. خداوند جايگاه هايى دارد كه دوست دارد در آن جايگاه ها عبادت شود و «حائر حسينى» از جمله اين مكانها است.(1)948 امام، ضمن اين توصيه ها مى خواست كه اشتياق شيعيان به زيارت امام حسين عليه السلام از ميان نرود و فشار حكومت هم آن قدر زياد بود كه براى زيارت اجازه نمى دادند. امام در قالب دعا براى شفاى خود، شيعيان را به اين زيارت مى فرستاد.

داستانى ديگر

ابوهاشم مى گويد: زمانى كه امام هادى عليه السلام بيمار بود، نزدش رفتم. فرمود: ابوهاشم! فردى از دوستان ما را به حائر حسينى بفرست تا براى (شفاى) من دعا كند.

بيرون آمدم تا فردى را پيدا كنم به على بن بلال(2)949 برخوردم. موضوع را با او در ميان گذاشتم و از او خواستم به كربلا رود و براى امام دعا كند.

على شگفت زده شد و گفت: با جان و دل حاضرم ولى به اعتقاد من امام هادى عليه السلام برتر از حائر حسينى است؛ زيرا او در شمار صاحب حرم است و دعاى آن حضرت براى خود بهتر از دعاى من براى اوست.

بازگشتم و آنچه على بن بلال گفته بود، به اطلاع امام رساندم، امام فرمود: رسول خدا برتر از كعبه و حجرالأسود بود. با اين حال، گرد خانه خدا طواف مى كرد و


1- . ابى القاسم جعفربن محمد قولويه، كامل الزيارات، چاپ نجف اشرف، سال 1356 ق. باب 90، ص 273؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 114
2- . وى از ابوالحسن ثالث و امام حسن عسكرى روايت نقل كرده است. او از اصحاب امام جواد نيز شمرده شده است. در توقيعى كه امام حسن عسكرى براى ابراهيم بن عبدة نوشته، آمده است: اى اسحاق! نامه ما را بر بلالى بخوان. چون او ثقه و امانت دار است و آنچه را كه بر او واجب است، مى شناسد. (معجم رجال الحديث، ج 11، صص 281 و 282).

ص: 423

حجرالأسود را استلام مى نمود. براى خدا در روى زمين بقعه هايى است كه لازم است خداوند در آن بقعه ها خوانده شود و دعاى افراد در اين گونه جاها مستجاب است، و «حائر حسين» از جمله اين بقعه هاست.(1)950

زمينه سازى غيبت

امام دهم عليه السلام از اوضاع دوران خود و دوران فرزندش امام حسن عسكرى عليه السلام به خوبى آگاهى داشت، مى ديد روز به روز بر فشار و اختناق، شديدتر و حساسيت دستگاه خلافت نسبت به امامان شيعه بيشتر مى گردد و همين امر در آينده نزديك تاريخ امامت را در آستانه تحوّلى جديد و بى سابقه؛ يعنى غيبت امام دوازدهم قرار مى دهد، لذا يكى از محورهاى كارى امام هادى عليه السلام آماده ساختن اذهان شيعيان نسبت به غيبت نوه بزرگوارش حضرت مهدى (عج) بود.

در روايتى، عبدالعظيم حسنى، عقايد خود را به امام هادى عليه السلام عرضه مى داشت. نام يكايك امامان را برد و چون به امام هادى رسيد درنگ نمود، امام سخن وى را پى گرفت و فرمود:

«پس از من حسن است، پس مردم با جانشين او چگونه خواهند بود؟ عبدالعظيم پرسيد؟ چگونه سرورم؟ فرمود: زيرا او ديده نمى شود و جايز هم نيست نام او برده شود تا زمانى كه قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، همان سان كه از ظلم و جور پر شده است.»(2)951

شهادت

امام هادى عليه السلام هفت سال پس از متوكل زنده بود و در اين دوران، فشار دستگاه خلافت نسبت به آن حضرت كمتر شد. اما خط كلى بى بندوبارى ادامه يافت.


1- . كامل الزيارات، باب 90، ص 274؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 115
2- . كمال الدين، ج 2، صص 379 و 380

ص: 424

امام عليه السلام در ميان مخالفان حكومت عباسى شناخته شده بود. لذا معتز در صدد قتل او برآمد و مسمومش كرد.(1)952 روز دوشنبه بيست و پنجم جمادى الاخر سال 254 ق. بود كه زهر در بدن حضرت اثر گذاشت و رو به سمت قبله سوره هايى از قرآن را تلاوت كرد(2)953 و به امامت امام حسن عسكرى تصريح و به آن حضرت وصيت نمود كه او عهده دار مراسم كفن و دفنش گردد و بر بدنش نماز بگزارد و در خانه خود او را دفن نمايد و سپس چشمان خود را بست.(3)954

تشييع و دفن امام عليه السلام

سرانجام، امام هادى عليه السلام پس از 33 سال امامت و 41 سال و اندى(4)955 زندگى، چشم از دنيا فرو بست.(5)956 امام حسن عسكرى عليه السلام پيش از آنكه جنازه را براى تشييع بيرون ببرند، بر پيكر پدر نماز گزارد.(6)957 در شهادت حضرت، شهر سامرا را غم جانسوزى فراگرفت و بازار شهر تعطيل شد. در پيشاپيش جنازه، وزرا، علما، قضات، سران سپاه و ساير افراد دودمان عباسى شركت داشتند. امام حسن عسكرى عليه السلام در حالى در جمع تشييع كنندگان حضور يافت كه سر مبارك خود را برهنه كرده بود.(7)958 پس از مراسم تشييع، به دستور معتزّ، احمدبن متوكل بر جنازه مطهر امام


1- . دهمين خورشيد امامت، امام هادى، صص 146 و 147
2- ). تحليلى از زندگانى امام هادى، صص 487 و 488
3- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 39؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 486
4- . چهل و يكسال و شش ماه و هيجده روز بود. و مدت امامتشان نيز سى و سه سال و هفت ماه و سه روز بوده است. (منتخب التواريخ، ص 705)
5- . برخى روز سوم رجب سال 254 را روز شهادت امام مى دانند (بحارالأنوار، ج 50، صص 117- 114؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 147).
6- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 39
7- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 39؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 487

ص: 425

نماز خواند(1)959 و سپس براى دفن به منزل آن امام برده شد. امام حسن عسكرى عليه السلام وارد قبر شد و در حالى كه قطرات اشك بر صورتش جارى بود، پيكر مقدس پدر را به خاك سپرد.(2)960

بارگاه امام عليه السلام

ابو العباس احمدبن حسن بن يوسف بن منتصر (احمد عباسى) معروف به الناصر لدين اللَّه (درگذشته 622 ق.) ساختمان آن را تجديد كرد.

امير احمد خان دُنبلى، معاصر نادر شاه، آرامگاه امام هادى و عسكرى عليهما السلام را تعمير كرد و براى دو قبر شريف گنبدى عالى قرار داد و اين همان گنبدى است كه اكنون موجود است و يك صحن جداگانه و مستقل بنا كرد.

دو امام در خانه خودشان دفن شدند و سرداب غيبت همان سردابِ خانه اى بود كه امام هادى و عسكرى و صاحب الامر عليهم السلام در آن سكونت داشتند و دو قبر شريف در يك خانه بود و راه سرداب و پله هاى آن از داخل حرمِ دو امام عسكرى نزديك قبر نرجس خاتون (مادر حضرت مهدى) بود. پس حدود 150 سال پيش اين در مسدود شد.

ناصرالدين شاه وقتى براى زيارت به عتبات مقدس وارد شد، بر روى گنبد شريف روكشى از طلاى خالص كشيد.(3)961 حسين بن هادى در پايين پاى دو امام هادى و عسكرى عليهما السلام قرار دارد. حسين پيش از پدرش امام هادى در سامرا درگذشت. دانشمند پرهيزكار، سيده حكيمه، دختر امام جواد عليه السلام و عمه امام هادى عليه السلام در سامرا دفن شد. قبر آن بانو در كنار پاهاى ابوالحسن على الهادى عليهما السلام قرار دارد.


1- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 39؛ دهمين خورشيد امامت امام هادى، ص 148
2- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 39؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 488
3- . آرامگاه هاى خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگان صحابه و تابعين، سيد عبدالرزاق كمونه حسينى، مترجم عبدالعلى صاحبى، چاپ دوم 1375، انتشارات آستان قدس رضوى، ص 137

ص: 426

قبر نرجس خاتون نيز پشت سر مرقد مطهر امام حسن عسكرى آشكار است. جعفر (جعفر كذاب) فرزند ديگر امام هادى عليه السلام نيز در سال 271 ق. درگذشت و در خانه پدرش دفن گرديد. وى در آن هنگام 45 ساله بود.(1)962

تأليفات امام عليه السلام

1. رساله امام در ردّ اهل جبر و تفويض و اثبات عدل خداوند. تمام اين رساله را حسن بن على بن شعبه حرّانى در تحف العقول آورده است.

2. جواب آن حضرت به پرسش هاى يحيى بن اكثم. تمام اين رساله نيز در تحف العقول آمده است.

3. قطعه اى از احكام دين كه ابن شهرآشوب در مناقب ذكر كرده است.(2)963

بر بوستان حديث

احاديث زيادى از امام هادى عليه السلام نقل شده و تمامى سخنان ايشان توسط پژوهشكده باقر العلوم عليه السلام در قم گردآورى شده و در مجموعه اى به نام «موسوعة كلمات الامام الهادى عليه السلام» در حال چاپ است. ما در اين مختصر به يك روايت از آن امام همام اشاره مى كنيم كه مى فرمايد:

«أَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، أَعْبَدُ النَّاسِ مَنْ أَقَامَ الْفَرَائِضَ، أَزْهَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَكَ الْحَرَامَ، أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ».(3)964 «پارساترين مردم كسى است كه در مقابل شبهات توقف كند. عابدترين مردم كسى است كه واجبات را به جاى آورد. زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك كند. كوشاترين مردم كسى است كه در راه ترك گناهان بكوشد.»


1- . همان، ص 139
2- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 39
3- . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، دارالكتب الاسلاميه، تهران 1376 ق. ص 489

ص: 427

در سوگ امام عليه السلام

ظالمانه مرغ حق را از ميان لانه بردندچون على با دست بسته نيمه شب از خانه بردند

بس كه او را ظالمانه مى كشيدندش ز لانه با حرم گفتا كه ديگر بر نمى گردم به خانه

وا اماما وا اماما، وا اماما وا اماما

اختران هم چشم خود را، بسته بودند از خجالت تا نبينند در دل شب، با امامى اين جسارت

چشم گردون گريه مى كرد، دشت و هامون گريه مى كردبر مصيبتهاى هادى آسمان خون گريه مى كرد

وا اماما وا اماما، وا اماما وا اماما

كوچه هاى سامرا، با غربت او آشنا بودبا دو دست بسته اما بر لب او اين نوا بود

من ز نسل بوترابم، اين شروع انقلابم بهر همدردى زينب، عازم بزم شرابم

وا اماما وا اماما، وا اماما وا اماما

ص: 428

در محضر امام حسن عسكرى عليه السلام

در محضر امام حسن عسكرى عليه السلام

اشاره

على كرجى

طلوع خورشيدى ديگر

امام حسن عسكرى در روز جمعه هشتم(1)965 ماه ربيع الثانى سال 232 ه. ق. در مدينه منوره،(2)966 طلوع كرد.(3)967

نسبى مطهر

پدر بزرگوارش امام هادى عليه السلام در 28 جمادى الثانى، سال 254 ه. ق. در 40 سالگى به دست خليفه عباسى «المعتز باللَّه» در شهر سامرا(4)968 به شهادت رسيد و پيكر پاكش در خانه مسكونى آن حضرت به خاك سپرده شد.(5)969 مادر گراميش، «حُدَيث» بانويى بزرگوار، با تقوا و نيكوكار بود. از ديگر نام هاى او «سوسن»، «سليل» و «جدّه» است. قبل از آنكه امام هادى عليه السلام با آن بانو ازدواج كند، امام


1- بعضى از مورخان روز ولادت آن حضرت را دهم ربيع الثانى، بعضى روز چهاردهم همان ماه و بعضى، روزهاى ديگر گفته اند، ولى مشهور همان روز هشتم ربيع الثانى است. (بحارالأنوار، ج 50، ص 235).
2- . بعضى محل ولادت آن حضرت را شهر صريا معرفى كرده اند (نك: بحارالأنوار، ج 50، ص 235)
3- . الارشاد، ج 2، ص 313؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 235؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 701 و ...
4- . شهر سامرا از شهرهاى مذهبى- زيارتى عراق و مركز استان صلاح الدين است كه در 111 كيلومترى شمال بغداد، 103 كيلومترى كاظمين، 213 كيلومترى شهر كربلا و 276 كيلومترى شهر نجف قرار گرفته است.
5- . الارشاد، ج 3، ص 297؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 113

ص: 429

جواد عليه السلام در وصف او گفت:

«سليل؛ يعنى بيرون كشيده از هر آفت و پليدى و ناپاكى (بعد، از آينده او خبر داد و فرمود:) اى سليل، زود است خداوند به تو، حجت خود را عطا فرمايد كه زمين را از عدل پر كند، بعد از آنكه از ستم پر شده باشد.»

«حُديث» با امام هادى عليه السلام در سال 231 ه. ق. ازداوج كرد و از ثمرات آن، طلوع خورشيد درخشان امام حسن عسكرى عليه السلام بود.(1)970

سيماى امام عسكرى عليه السلام

آن حضرت از نظر جسمانى و ظاهرى، داراى صورتى زيبا و با هيبت بود؛ به طورى كه هر كس را به خود جذب مى كرد. در وصف آن حضرت گفته اند:

«او مردى گندمگون، خوش قامت، زيبا چهره، خوش اندام و جوان بود و شكوه و جلال مخصوص و شكل نيكويى داشت.»(2)971

القاب حضرت

امام حسن عسكرى عليه السلام داراى القاب متعدّد بود كه هر يك نشانه اى از كمالات بى كران درياى فضايل وجودى آن حضرت است. القاب آن بزرگوار عبارت است از:

1. صامت؛ خاموش بودن و جز ياد و ذكر خداوند، تعليم و تربيت و هدايت كردن، لب نگشودن.

2. هادى؛ هدايت كننده به راه راست.

3. خالص؛ پاك از هر پليدى و آلايش.

4. زكى؛ پاك نهاد و پاك سرشت.

5. سراج؛ چراغ راهِ هدايت جويان در تيرگى ها.


1- . كشف الغمه، ج 3، ص 197؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 701 و ...
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 236؛ شيخ عباس قمى، چهارده معصوم، ص 473

ص: 430

6. تقى؛ پرهيزگار.

7. عسكرى؛ منسوب به عسكر (لشكر)

«عسكرى» از مشهورترين القاب آن حضرت است؛ همان طور كه امام هادى عليه السلام را به اين لفظ لقب داده اند. عسكر محله اى بوده در شهر سامرا كه لشكرگاه و محل توقف سپاه خلفاى عباسى در آنجا قرار داشت. خلفاى عباسى براى زيرنظر داشتن فعاليتهاى فرهنگى، علمى و سياسى امام هادى عليه السلام، آن حضرت را در سال 236 ه. ق. از مدينه به سامرا انتقال و در محله عسكر سكونت دادند و به اين خاطر به آن حضرت و فرزندش امام حسن عليه السلام عسكرى گفته اند.

از ديگر القاب آن حضرت، كه در روايات معصومين عليهم السلام نيز آمده است، عبارت است از:

فاضل، امين، نقى، طاهر، ناطق عن اللَّه، مؤمن باللَّه، مرشد الى اللَّه، علّام، ولى اللَّه، خزانةالوصيّين، مهتدى، مضى ء، شافى، شفيع، سخى و ...(1)972

دوران كودكى

امام حسن عسكرى عليه السلام در خاندان وحى به دنيا آمد و در همان محيط سراسر معنوى رشد و نمو كرد.

دوران كودكى آن حضرت، تحت سرپرستى پدر بزرگوارش امام هادى عليه السلام سپرى شد. پدرش چكيده تمام كمالات امامان معصوم و پيامبرگرامى صلى الله عليه و آله بود، به امام حسن عسكرى عليه السلام، درس ها آموخت و در همان كودكى به او مقامى بس والا بخشيد تا جايى كه امام هادى عليه السلام در حق فرزندش مى فرمايد:

«فرزندم، ابومحمد، اصيل ترين چهره خاندان نبّوت و استوارترين حجت (خدا) است. او بزرگِ فرزندانم و جانشين من است و امامت و احكام به سوى او باز مى گردد.»(2)973


1- . بحارالأنوار، ج 50، ص 113 و ج 36، ص 312؛ حياة الامام العسكرى، ص 24
2- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 41

ص: 431

جلوه اى از كمالات امام عليه السلام

يكى از جلوه هاى روشن كمالات معنوى امام حسن عسكرى عليه السلام در دوران كودكى، خداترسى آن حضرت بود. نقل شده است كه در ايام كودكى امام، شخصى آن حضرت را ديد كه مى گريد و ديگر كودكان به بازى مشغول اند، پنداشت گريه آن حضرت براى اسباب بازى است كه ساير كودكان دارند و او ندارد! به امام عرض كرد: برايتان اسباب بازى بخرم؟

امام فرمود: ما براى بازى آفريده نشده ايم.

پرسيد: پس براى چه آفريده شده ايم؟

فرمود: براى علم و عبادت.

پرسيد: از كجا چنين مى گويى؟

فرمود: از كلام خداوند (كه در قرآن مى فرمايد:)

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ الَيْنا لاتُرْجَعُونَ.(1)974

«آيا مى پنداريد شما را بيهوده آفريديم و به سوى ما باز نمى گرديد؟»

آن مرد تعجب كرد و گفت: تو كودكى بيش نيستى و گناه نكرده اى.

فرمود: مادرم را ديدم كه با چوب هاى بزرگ، آتش روشن مى كرد ولى موفق نمى شد. از اين رو، چوب هاى كوچك و نازك استفاده مى كرد (و با آتش زدن چوب هاى كوچك و نازك، چوب هاى بزرگ را آتش مى زد) و من مى ترسم كه از چوب هاى كوچك جهنمى باشم.(2)975

امامت و رهبرى

روايات بسيارى از امام هادى عليه السلام نقل شده كه در آنها بر امامت و رهبرى امام حسن


1- . مؤمنون: 115
2- . بستانى، دائرةالمعارف، ج 7، ص 45

ص: 432

عسكرى عليه السلام تأكيد شده است. صَقْربن ابى دُلَف مى گويد:

از امام هادى عليه السلام شنيدم كه فرمود:

«امام بعد از من، حسن است و بعد از حسن، پسرش قائم است؛ كسى كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند، همانطورى كه از جور و ظلم پر شده باشد.»(1)976 على بن عمر نوفلى مى گويد:

«همراه امام هادى عليه السلام در حياط خانه آن بزرگوار بودم؛ پسرش محمد از جلوى ما عبور كرد. گفتم: فدايت شوم، بعد از شما اين امام است؟ فرمود: نه، امام شما بعد از من حسن است.»(2)977 ابوبكر فهفكى مى گويد:

«امام هادى عليه السلام به من نوشت: پسرم ابو محمد حسن عسكرى عليه السلام ميان افراد خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله از نظر خلقت صحيح ترين فرد و از نظر منطق و استدلال، استوارترين آنان است و او ارشد فرزندان من مى باشد و جانشين من خواهد بود و سلسله امامت و احكام ما به او منتهى مى شود. پس آنچه از من مى پرسيدى از او بپرس و آنچه به آن نيازمندى، نزد اوست.»(3)978

شمه اى از كمالات اخلاقى

زندگى امام حسن عسكرى عليه السلام مانند اجداد طاهرش مملوّ از جلوه هاى فضايل اخلاقى و كمالات است كه در قالب ارتباط با خدا، معاشرت با مردم و رفتار با دشمنان، دين ظهور كرده است. اخلاق كريمه آن حضرت، چنان از ظرافت و زيبايى برخوردار بود كه حتى دشمنان و مخالفان مذهب و اهل بيت عليهم السلام را مجذوب خود كرد و به آن اعتراف مى كردند. احمدبن عبيدبن خاقان، از زمامداران و سياستمداران بلند پايه دربار


1- . بحارالأنوار، ج 50، ص 239
2- . همان، ص 243
3- . همان، ص 245

ص: 433

عباسى و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام درباره آن حضرت مى گويد:

«در سامرا از علويان مردى مانند حسن بن علىّ بن محمدبن رضا، نديده ام و نشناخته ام و هرگز در سلوك، عفت، بزرگوارى، بخشش و رفتار، نشنيده ام كسى به پاى او برسد. خليفه عباسى، سران لشكرى و كشورى، وزيران، كاتبان و ديگر مردمان، او را بر همگان مقدم مى دارند و از بنى هاشم به او بيش از ديگران احترام مى گزارند و بزرگداشت او را برخود واجب مى شمارند ... اگر خلافت از ميان خلفاى بنى عباس رخت بربندد، كسى از هاشميان (جز حسن بن على عسكرى عليهما السلام) سزاوار نخواهد بود، (تا اداره خلافت را به عهده گيرد) تنها اين مرد است كه با تقوا، عفت، خويشتندارى، زهد و پارسايى، عبادت، اخلاق زيبا و صلاحش شايسته خلافت مى باشد.»(1)979

عبادت

امام حسن عسكرى عليه السلام، عابدترين فرد زمان خود بود و بيش از همه، به عبادت خداوند و انجام دستورهاى الهى مى پرداخت. شبها را تا بامداد به تلاوت قرآن، نماز و سجده براى خدا مى پرداخت. نماز اول وقت را بر هر كارى مقدم مى داشت و هر وقت به نماز مى ايستاد، با تمام وجود نيايش مى كرد و تا وقتى كه از نماز فارغ نشده بود، هيچ مسأله اى توجه او را به خود معطوف نمى كرد. ابوهاشم جعفرى مى گويد:

«خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدم. حضرت مشغول نوشتن چيزى بود، وقت نماز كه فرا رسيد، از نوشتن دست كشيد و به نماز ايستاد.»(2). بحارالأنوار، ج 50، ص 304؛ محمدبن حسن حر عاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص 430(3)980 محمد شاكرى مى گويد:

«آن حضرت در محراب نماز مى نشست و به سجده مى رفت. در اين هنگام من


1- . بحارالأنوار، ج 50، ص 325؛ الارشاد، ج 2، ص 322
2-
3-

ص: 434

مى خوابيدم (و بعد از مدتى) بيدار مى شدم و هنوز آن حضرت در سجده بود.»(1)981 هيچ حادثه و موقعيتى آن حضرت را از عبادت خالصانه باز نمى داشت، حتى در دوران زندان هم بيش از پيش به عبادت و راز و نياز با خداوند مى پرداخت. محمدبن اسماعيل مى گويد:

«او (امام حسن عسكرى عليه السلام) در زندان بود ... روز را روزه مى گرفت و همه شب را به عبادت مى گذراند (و در اين حالت) نه حرف مى زد و نه به غير عبادت مشغول مى شد.»(2)982 چگونگى عبادت و راز و نياز آن حضرت با خداوند، طورى بود كه ديگران را نيز به ياد خدا مى انداخت و گاه موجب هدايت افراد گمراه مى شد. آنگاه كه آن حضرت در زندان صالح بن وصيف بود، گروهى از بنى عباس با صالح بن وصيف ملاقات كردند و از او خواستند تا بر امام بيشتر سخت بگيرد. او گفت:

«دو نفر از بدترين آدم ها را برگزيدم و براى اذيت و آزار او به زندان فرستادم ولى آن دو در اثر معاشرت با او، دگرگون شده اند و خود از نمازگزاران و روزه گيران شده اند.»

صالح بن وصيف آن دو را فراخواند و از آنها پرسيد:

«واى بر شما، در مورد اين مرد چه نظرى داريد؟»

گفتند: «ما چه بگوييم در مورد كسى كه روزها روزه است و همه شب به عبادت مى ايستد و به غير عبادت سخن نمى گويد و چون بر ما نظرى افكند، ما را لرزه گيرد و كنترل خود را از دست مى دهيم.»(3)983


1- . سفينةالبحار، ج 1، ص 260
2- . على بن حسين مسعودى، اثبات الوصيه، ص 245
3- . كشف الغمه، ج 3، ص 210؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 703

ص: 435

امام حسن عسكرى عليه السلام هر بامداد با دعا كردن و نيايش با خداوند خويش، ارتباط برقرار مى كرد. آن حضرت با دعاهايى كه دربردارنده تجليل، تسبيح، تنزيه و تحميد خداوند، بيان كننده بخشش و الطاف حق تعالى بر بندگان بود، بندگى خويش را بيش از پيش استوارتر مى نمود و در قنوت نماز اين دعا را مى خواند:

«يا مَنْ غَشِىَ نُورُهُ الظُّلُماتِ، يا مِنْ أَضاءَتْ بِقُدْسِهِ الفجاج الْمُتَوعِّرات، يا مَنْ خَشَعَ لَهُ أَهْلُ الارْضِ وَ السَّماواتِ، يا مَنْ بَخعَ لَهُ بِالطَّاعَةِ كُلُّ مُتَجبِّرعاتِ، يا عالِمَ الضَّمائِرِ الْمُسْتِخْفيات، وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ».(1)984

«اى آنكه فروغش تيرگى ها را مى پوشاند. اى آنكه پرتو قدسش دره هاى هولناك را روشن مى كند. اى كسى كه اهل زمين و آسمانها برايش كرنش مى كنند. اى آنكه هر ستمگر متكبّرى در برابرش سرافكنده است. اى آنكه كه به ضماير پنهان آگاهى. دانش و رحمت تو همه چيز را فراگرفته است. پس توبه كنندگان و روندگان راهت را بيامرز و آنان را از عذاب دوزخ خفظ فرما!»

بخشش و سخاوت

سخاوت از اخلاق كريمه امام حسن عسكرى عليه السلام است. او بخشنده ترين مردم زمان خويش بود. هيچ فقير و تهى دستى از منزل آن حضرت، دست خالى برنمى گشت. سعى داشت، قبل از آنكه ابراز فقر شود به آنان كمك كند. آن حضرت در بيشتر مناطق اسلامى، وكيل هاى تعيين كرد تا حقوق شرعى را از مردم بگيرند و به فقيران و درماندگان برسانند و به آنان اجازه داده بود كه از آن اموال در راه خير، حلّ اختلاف ميان مسلمانان و ديگر مواردِ خير، مصرف كنند.(2)985 ابوهاشم جعفرى مى گويد:

«از نظر معيشت در تنگنا بودم، خواستم از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام


1- . زندگى امام حسن عسكرى، ص 33
2- . الامام الحسن العسكرى، ص 40؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 423

ص: 436

مؤونه و كمك طلب كنم ولى خجالت كشيدم (و از ابراز آن خوددارى كردم) آن حضرت براى من صد اشرفى فرستاد و در نامه اى به من نوشت: هرگاه حاجتى داشتى، خجالت نكش و آن را از ما طلب كن كه ان شاء اللَّه به دست خواهى آورد.»(1)986

حلم و بردبارى

امام حسن عسكرى عليه السلام به شدت از خشم پرهيز داشت. در برابر بى ادبى ها، توهين ها و خطاهاى ديگران، گذشت مى كرد. از گناه غلامان كه لغزش مى كردند و مرتكب خلافى مى شدند، به زودى مى گذشت و به آنها احسان مى كرد و هميشه سعى داشت از درد آنها بكاهد.(2)987

علم وسيع

امام حسن عسكرى عليه السلام داناترين فرد زمان خود در همه علوم بشرى و الهى بود. او وارث علوم نبوى و امامان قبل از خود بود. «بَختِيشُوع»، پزشك مسيحى، به شاگرد خود «بطريق» درباره علم آن حضرت گفت: «بدانكه او داناترين فرد روزگار در زير آسمان است.»(3)988 آن حضرت به تمام زبانهاى دنيا احاطه كامل داشت و در موارد متعدد با افراد داراى مليّتهاى مختلف، به زبان آنان سخن مى گفت. اين مسأله كسانى را كه با امر امامت آشنايى نداشتند، به تعجب وا مى داشت. ابوحمزه نصير خادم مى گويد:

«از امام حسن عسكرى عليه السلام بارها شنيدم كه با غلامان خود با زبان تركى، رومى و اسلاو سخن مى گفت. با خود گفتم: پيشواى ما در مدينه متولّد شده است (و


1- . كشف الغمه، ج 3، ص 208؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 402؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 717
2- . مجموعه زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، ص 1224
3- . بحارالأنوار، ج 50، ص 261

ص: 437

دوران كودكى و جوانى را تنها نزد پدرش امام هادى عليه السلام گذارنده) و پيش كسى نبوده است و تا شهادت امام هادى عليه السلام كسى با او ملاقات نكرده است (تا زبان غير عربى به او بياموزد) پس چگونه (با اين زبانها) آشنا شده است؟ (امام از تعجب من آگاه شد) و فرمود: خداوند- جلّ اسمه- پيشوا و حجت دين خود را بر همه خلقش برتر قرار داده و آگاهى بر همه چيز را به او عطا كرده است و (نيز) به او شناخت لغات، انساب، وقت (اتفاق افتادن) مرگ ها و حوادث (آينده) را، تفضّل نموده است. (بنابراين)، اگر چنين نباشد (آن وقت) ميان امام و مردم فرقى نخواهد بود.»(1)989

زهد امام

كامل مدنى مى گويد:

«جهت سؤال از مسائلى، خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدم. ديدم آن حضرت لباس سفيد و نرمى بر تن دارد. پيش خود گفتم: ولىّ خدا و حجت او، لباس نرم و لطيف مى پوشد و از طرفى ما را به مواسات با برادران دينى فرمان مى دهد و از پوشيدن چنين لباسى باز مى دارد! امام تبسم نمود و آستين هاى خود را بالا زد (ديدم) پلاسى سياه و خشن (در زير لباس) بر تن دارد. فرمود: اى كامل! «هذا للَّهِ وَ هذا لَكُمْ» اين (پلاس خشن) براى خدا است و اين (لباس نرم كه روى آن پوشيده ام) براى شماست.»(2)990

فعاليتهاى مذهبى- فرهنگى

گر چه زندگانى امام حسن عسكرى عليه السلام همراه انواع مشكلات، گرفتارى ها، زندان و توطئه هاى مستمر حاكمان عباسى در جهت محصور كردن و جدايى افكندن بين آن حضرت و مردم بود، ولى با اين حال در اين مدت كوتاه


1- . اثبات الهداة، ج 3، ص 402؛ كشف الغمه، ج 3، ص 208
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 253

ص: 438

از زندگى، فعاليتهاى مذهبى و فرهنگىِ درخشانى انجام داد؛ به طورى كه بقاى اسلام را مرهون خود ساخت.

سفرهاى تبليغى

امام حسن عسكرى عليه السلام سفرهايى از سامرا به شام (سوريه)، شهرهاى عراق، قم و ديگر بلاد داشت كه در اين سفرها علاوه بر نشر معارف و احكام الهى، مردم را متوجه خاندان آل على عليهم السلام نمود و بنيه اعتقادى و علمى شيعيان را بيش از پيش تقويت كرد؛ به طورى كه حاكمان عباسى را وادار به عكس العمل نموده، در حصر بيشتر آن حضرت كوشيدند.

از جمله فعاليتهاى آن حضرت در اين سفرها، تشويق مردم به ساخت مسجد و مكان عبادت بود. در لواسان اعلاميه اى صادر كرد و در آن، مردم را به ساخت مسجد تشويق نمود. اين اعلاميه به قدرى اثر بخش بود كه در مدت كوتاهى، ده ها مسجد در آن منطقه ساخته شد.(1)991

ترويج مهدويت

غايب شدن امام، يك حادثه غير طبيعى و نا مأنوس است و باور كردن آن و نيز تحمل مشكلات ناشى از آن، براى نوع مردم دشوار است. از اين رو، امامان معصوم عليهم السلام هر يك به گونه اى مردم را با اين وضعيت آشنا مى كردند. اين تلاش ها در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام به اوج خود رسيد. آن حضرت مانند پدر بزرگوارش امام هادى عليه السلام كمتر در ميان شيعيان حاضر مى شد و جز در موارد ضرورى، با همه مردم از پشت پرده، سخن مى گفت. اين عمل آن حضرت، به جهت آن بود كه شيعيان با جريان غيبت عادت كرده، انس بگيرند و در آينده آن را امرى عجيب نشمارند و از آن وحشت نكنند.(2)992


1- . مجموعه زندگانى چهارده معصوم، ص 1223
2- . منتهى الآمال، ج 2، ص 703

ص: 439

آن حضرت، بارها فرزندش حضرت مهدى عليه السلام را به خواص از اصحاب خود نشان داد تا يقين به وجود او نمايند و او را امام بعد از خود معرفى كرد.(1)993 سيره و روش او را بيان مى كرد و مردم را به اعتقاد به او ترغيب مى نمود و به شبهات در اين مورد پاسخ مى داد.

حسن بن ظريف طى نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤال كرد:

«امام قائم (عج) در وقت قيامش بر اساس چه چيزى حكم مى كند؟»

امام در جواب نوشت:

«پس (بدان) هروقت قيام كندميان مردم، به علم خودقضاوت مى كند، مثل قضاوت كردن داوودكه (آن پيامبر در هنگام حكم كردن) از كسى دليل و بيّنه نخواست.»(2)994

دفاع از حريم اسلام

امام حسن عسكرى عليه السلام درمواقع متعدد، دربرابر توطئه دشمنان دين، به صورت هاى مختلف مى ايستاد و گاه با نامه، گاه با ارسال نماينده و گاه خود شخصاً وارد ميدان مى شد و اقدام مناسب را به عمل مى آورد. ابوهاشم جعفرى نقل مى كند:

«در سامرا قحطى شديدى پيش آمد. معتمد (خليفه عباسى) فرمان داد تا مردم به نماز استسقا بروند، مردم نيز سه روز پى در پى براى نمازِ باران به مصلّا رفتند و دست به دعا برداشتند ولى باران نيامد، روز چهارم جاثليق، پيشواى اسقفان مسيحى، همراه مسيحيان و راهبان به صحرا رفت، يكى از راهبان هر وقت دست خود را به سوى آسمان بلند مى كرد بارانى درشت فرو مى باريد. روز بعد نيز جاثليق همان كار را كرد و باران زيادى باريد به طورى كه ديگر مردم تقاضاى باران نداشتند.»


1- . الارشاد، ج 2، ص 348
2- . كشف الغمه، ج 3، ص 308

ص: 440

اين كار موجب شگفتى مردم و تمايل آنان به مسيحيت شد. خليفه عباسى نگران شد. از اين رو، به دنبال حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرستاد و آن بزرگوار را از زندان آوردند. خليفه به امام عرض كرد: امّت جدّت را درياب كه گمراه شدند. امام فرمود: از جاثليق و راهبان بخواهيد تا فردا (سه شنبه) به صحرا بروند تا شك و شبهه را برطرف سازم. خليفه فرمان داد و پيشواى اسقفان همراه راهبان در آن روز به صحرا رفتند. امام حسن عسكرى عليه السلام نيز ميان جمعيت زيادى از مردم به صحرا آمد. آنگاه مسيحيان و راهبان دست به دعا برداشتند كه باران زيادى آمد. امام فرمان داد دست راهب معيّنى را بگيرند و آنچه ميان انگشتان اوست بيرون آوردند كه استخوان سياهى از استخوانهاى آدمى را در ميان انگشتان او يافتند. امام استخوان را گرفت و در پارچه اى پيچيد و به راهب فرمود: اكنون طلب باران كن. راهب هر چه دعا كرد باران نيامد و ابرها كنار رفت و خورشيد نمودار شد، مردم تعجب كردند و خليفه از امام پرسيد: اين استخوان چيست؟ فرمود: از آن پيامبرى از پيامبران الهى است كه از قبرهاى برخى از پيامبران برداشته اند و استخوان پيامبرى ظاهر نمى شود، جز آنكه باران مى آيد. امام را تحسين كردند و استخوان را آزمودند و ديدند همانگونه است كه امام مى فرمايد.(1)995

تشويق به عمل خير

امام حسن عسكرى عليه السلام مردم را به انجام خير و برآوردن نيازهاى ديگران تشويق مى كرد. ابوهاشم جعفرى مى گويد:

«شنيدم آن حضرت مى فرمايد: در بهشت درى است كه به آن، معروف مى گويند، فقط اهل معروف داخل آن مى شوند ... آن وقت به من رو كرد و فرمود:

بر انجام كارهاى خير (مثل گذشته) ادامه بده؛ چرا كه اهل معروف و كارهاى خير در دنيا، همان اهل معروف و كارهاى آخرت هستند، خداوند تو را از آنان قرار دهد اى ابوهاشم.»(2)996


1- . كشف الغمه، ج 3، ص 225
2- . همان، ص 216

ص: 441

فعاليتهاى علمى

امام حسن عسكرى عليه السلام در طول دوران كوتاه عمر پر بار خود، قدم هاى بزرگى در راه نشر و گسترش معارف، احكام و علوم اسلامى برداشت و به قدرى آثار علمى از آن حضرت به يادگار ماند كه دانشمندان مى نويسند:

«آن قدر از علوم و معارف گوناگون از او نقل شده كه كتاب را پركرده است.»(1)997 عده بسيارى از علاقه مندان به معارف و علوم دينى، از نقاط دور و نزديك جهان اسلام آن روز به پيشگاه آن بزرگوار شرفياب مى شدند و از انوار علوم آن حضرت توشه هدايت برمى گرفتند. تاريخ نام بيش از صد تن از آنان را در حافظه خود نگه داشته است مثل: ابراهيم بن خضيب انبارى، ابواسحاق اهوازى، نويسنده كتاب البشارات، احمدبن حسن بن على بن فضايل، نويسنده كتاب هاى الصلاة و الوضوء، احمد بن محمد بن يسار، نويسنده ثواب القرآن و الغارات، حسن بن نضر، سعد بن عبداللَّه قمى، محمدبن ابراهيم بن مهزيار، محمد بن حسن صفار، يعقوب بن اسحاق برقعى، يوسف بن سخت، هارون بن مسلم بن سعدان و ديگران.(2)998 امام حسن عسكرى عليه السلام با تربيت شاگردان، معارف دينى را در سراسر جهان اسلام ترويج كرد و بنيه علمى و اعتقادى مردم را تقويت نمود.

از جمله اقدامات علمى آن حضرت، تعيين وكيل و نماينده از ميان شخصيتهاى برجسته و با فضيلت شيعه براى ارتباط علمى با مردم بود كه از اين راه مشكلات علمى و مذهبى مسلمانانى را كه دسترسى به امام نداشتند حل كرد و شبهات اسلام ستيزان و يا مخالفان اهل بيت عليهم السلام را پاسخ مى گفت.

از وكيلانى كه علاوه بر ساير فعاليتهاى اجتماعى و خدمت رسانى، به امر نشر علم و


1- . اعيان الشيعه، ج 2، ص 40
2- . زندگانى امام حسن عسكرى، ص 138

ص: 442

احكام دين از ناحيه امام مشغول بودند، مى توان اين افراد را نام برد:

اسحاق بن ربيع كوفى، ابوهاشم داوود بن قاسم جعفرى، داوود بن ابى يزيد نيشابورى، محمد بن على بن بلال، عبداللَّه بن جعفر حميرى قمى، ابوعمرو عثمان بن سعيد عمرى، ابوالقاسم جابر بن يزيد، ابراهيم بن عبده بن ابراهيم نيشابورى، محمدبن احمد بن جعفر و جعفر بن سهيل صيقل.(1)999 مكاتبه با شيعيان، از ديگر فعاليتهاى امام حسن عسكرى عليه السلام در جهت گسترش علوم اسلامى و حل مشكلات علمى آنان بود. از نقاط دور و نزديك جهان اسلام، سؤال هاى فراوانى در مورد اصول و فروع دين به امام مى رسيد و آن حضرت، بعد از نوشتن پاسخ، به وسيله پيك هاى مخصوص، آنها را به سؤال كنندگان مى رساند. ابوالاديان، از جمله كسانى است كه نامه ها و مراسلات امام را به شهرها و مناطق مختلف اسلامى مى رساند.(2)1000 امام حسن عسكرى عليه السلام با استدلال روشن، ساده و در عين حال متقن، شبهات موجود در جامعه را برطرف مى نمود و گاه قبل از انتشار آنها، آن را در نطفه خفه مى كرد و جامعه را از صدمات علمى و اعتقادى آن ايمن مى ساخت.

اسحاق كندى، فيلسوف عراق، به نوشتن كتابى در موضوع «وجود تناقض در قرآن» پرداخت و مدتى از مردم كناره گرفت و مشغول نوشتن آن شد. روزى يكى از شاگردان او خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام رسيد، امام به او فرمود:

آيا ميان شما مرد فهميده اى نيست كه استادتان را از تصميمى كه گرفته است باز دارد؟

آن شاگرد عرض كرد: ما از شاگردان او هستيم، چگونه مى توانيم در اين كارها يا كارهاى ديگر بر او ايراد بگيريم؟

امام فرمود: آيا آنچه به تو بگويم به او مى رسانى؟

عرض كرد: آرى.

فرمود: نزد او برو و با الفت و مهربانى رفتار كن و او را در كارى كه انجام مى دهد،


1- . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 423
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 332

ص: 443

يارى نما. آنگاه بگو سؤالى دارم، آيا مى توانم از شما بپرسم؟ كه به تو اجازه مى دهد. بگو اگر گوينده قرآن نزد تو آيد، آيا احتمال مى دهى كه منظور او از گفتارش، معانى ديگرى غير آن باشد كه تو پنداشته اى؟ خواهد گفت: امكان دارد چون «كندى» اگر به مطلبى توجه كند مى فهمد و درك مى كند. هنگامى كه جواب مثبت داد بگو: از كجا اين اطمينان را پيدا كرده اى كه مراد و منظور قرآن همان است كه تو مى گويى؟ شايد گوينده قرآن منظورى غير از آنچه تو به آن رسيده اى داشته باشد و تو الفاظ را در غير معانىِ آن به كار مى برى.

آن شاگرد، نزد اسحاق كندى رفت و به همان ترتيب با او مهربانى كرد تا سرانجام سؤال را مطرح نمود. كندى از او خواست كه سؤال خود را تكرار كند و به فكر فرو رفت و آن را بنا بر لغت، محتمل و بر حسب انديشه، ممكن دانست.

آنگاه شاگردش را قسم داد كه اين سؤال از كجا براى تو مطرح شده؟ گفت: چيزى بود كه به خاطرم رسيد و پرسيدم. كندى گفت: ممكن نيست تو و افرادى مانند تو به چنين پرسشى دست يابند! بگو اين سؤال را از كجا آورده اى؟ شاگرد گفت: ابومحمد امام حسن عسكرى عليه السلام به من چنين فرمان داد. كندى گفت: درست گفتى، چنين سؤالى جز از آن خاندان نمى تواند بود. آنگاه آنچه در آن زمينه نوشته بود در آتش ريخت و سوزاند.(1)1001

تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام

از كتاب هاى معروف شيعه، تفسر منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام است كه آن حضرت در طول سال هاى 254 تا 260 ه. ق. بر ابويعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن على بن يسار از ثقات شيعه، املا كرده است و آن را شيخ صدوق (متوفاى 381 ه. ق.) از طرق مختلف از ابويعقوب يوسف و ابوالحسن على بن يسار نقل روايت مى كند. شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب «الذريعه» طى استدلال مفصلى در ده صفحه اين تفسير را از امام حسن عسكرى، يقينى و مسلم و غير قابل انكار مى داند.


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 706

ص: 444

اين تفسير دو جلد است: جلد اوّل آن مشتمل بر تفسير استعاذه، سوره فاتحه و سوره بقره تا آيه 108 است و جلد دوم شامل آيات متفرقه از سوره بقره از جمله آيه 153 و آيه 283 مى باشد.

نسخه خطى آن در بيشتر كتابخانه هاى عمومى و خصوصى موجود است. در سال 1268 ه. ق. چاپ سنگى و در سال 1409 ه. ق. در قم توسط مؤسسه الهدى به چاپ رسيد و آيت اللَّه رضا استادى مقدمه اى بر آن نوشته است.(1)1002

معجزات

امام حسن عسكرى عليه السلام مانند پدر و اجداد طاهر خود، از ارتباط ويژه با خداوند متعال و جهان غيب برخوردار بود. اين ارتباط، او را نزد خداوند داراى مقامى بس بلند ساخت. از اين رو، احاطه خاصى بر عالم تكوين داشت و گه گاهى از اين احاطه اش بر عالم تكوين، در جهت صلاح امّت اسلامى و حفظ جان شيعيان از خطرات ناشى از حاكمان عباسى استفاده كرده، كرامات و معجزات بسيارى را از خود بروز داد كه در كتاب هاى تاريخى و رجالى آن تجلّيات قدرت معنوى حضرت به تفصيل نقل شده است.

شخصى به نام اسماعيل بن محمد مى گويد:

«درِ خانه امام حسن عسكرى عليه السلام نشستم، وقتى آن حضرت بيرون آمدند جلو رفتم و از فقر خود شكايت كردم و قسم خوردم كه حتى يك درهم هم ندارم. امام فرمود: قسم مى خورى (كه پول ندارى) و حال آنكه دويست دينار در خاك پنهان كرده اى؟! و (در ادامه) فرمود: اين را براى اين نگفتم كه به تو عطايى ندهم.

در اين هنگام رو به غلام خود كرده، فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دينار به من داد. خداى را سپاس گفتم و بازگشتم. آن حضرت فرمود: تو از آن دويست دينار كه پنهان كرده اى وقتى كه بسيار به آن نيازمند شوى، محروم


1- . دايرةالمعارف تشيع، ج 4، ص 489

ص: 445

خواهى شد. من سراغ دينارها رفتم و آنها را در جاى خود يافتم، جايشان را عوض كردم و طورى پنهان كردم كه كسى از آن آگاه نباشد. از اين قضيه مدتى گذشت، به دينارها نيازمند شدم، سراغ آنها را رفتم، ليكن چيزى نيافتم، فهميدم كه پسرم جاى آنها را يافته و دينارها را برداشته و برده است و چيزى از آنها به دست من نرسيد و همانگونه شد كه امام فرموده بود.»(1)1003 عمر بن ابى مسلم مى گويد:

«سميع مسمعى همسايه ديوار به ديوار من بود و مرا بسيار مى آزرد. به امام حسن عسكرى نامه اى نوشتم (و در آن) تقاضا كردم كه برايم دعا كند (تا) خداوند فرجى فرمايد (و مرا از آزار او نجات دهد.) امام پاسخ داد: تو را به فرجى سريع بشارت مى دهم. تو مالك خانه آن همسايه خواهى شد. پس از يك ماه آن مرد فوت كرد و من خانه او را خريدم و به خانه خود ضميمه كردم.»(2)1004 ابوهاشم جعفرى مى گويد:

«روزى خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام رفتم و مى خواستم از آن حضرت، نقره اى بگيرم و انگشترى بسازم و به آن تبرك جويم. در محضر آن حضرت نشستم (ولى) فراموشم شد (كه خواسته خود را عرضه كنم)، وقتى برخاستم كه برگردم، امام حسن عسكرى عليه السلام، انگشترى به من داد و فرمود:

نقره مى خواستى ما انگشتر داريم، نگين و اجرت ساختن آن را سود كردى! گوارايت باد اى ابوهاشم! عرض كردم: سرور من! گواهى مى دهم تو ولىّ خدا و امام منى كه اطاعتت را جزو دينم مى دانم. فرمود: خدا تو را بيامرزد اى ابوهاشم.»(3)1005


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 720
2- . كشف الغمه، ج 3، ص 302
3- . كشف الغمه، ج 2، ص 421

ص: 446

فعاليتهاى سياسى امام عليه السلام

امام حسن عسكرى عليه السلام در طول زندگى خود، با شش نفر از خلفاى بنى عباس(1)1006 هم عصر بود دوران امامت شش ساله آن حضرت (از سال 254 تا سال 260 ه. ق.) با سه خليفه عباسى (المعتز، المهتدى و المعتمد) مقارن و از سخت ترين دورانهاى زندگى آن امام معصوم و شيعيان به حساب مى آيد. چه اينكه خلفاى بنى عباس مانند خلفاى بنى اميه گرفتار انواع هوس ها و آرزوهاى نامشروع شده و حكومت بر مسلمانان را وسيله اى براى خوشگذرانى و رسيدن به مطامع دنيوى خود قرار داده بودند و در اين ميان، امامان معصوم را سدّ راه خواسته هاى نامشروع خود مى دانستند، بر آنان و شيعيان با شيوه هاى مختلف؛ ارعاب، حبس، قتل، تبعيد، محاصره اقتصادى و امثال آن، سخت مى گرفتند.

اين اعمال فشارها و محدوديتها در عصر امام جواد، امام هادى و امام حسن عسكرى عليهم السلام، به اوج خود رسيد و شدت آن به قدرى بود كه آن سه پيشواى بزرگ در سن جوانى به شهادت رسيدند. امام جواد عليه السلام در سن 20 سالگى، امام هادى عليه السلام در سن 41 سالگى و امام حسن عسكرى عليه السلام در سن 28 سالگى به دست حاكمان عباسى شهيد شدند.

و امّا امام حسن عسكرى عليه السلام دو ويژگى مهم داشتند كه موجب ظلم بيش از پيش خلفاى بنى عباس بر آن حضرت و شيعيانش شد و آن دو عبارت بود از:

1. قوت يافتن شيعيان

شيعيان و اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام در سايه تعليمات و ارشادهاى روح بخش و آگاهى آفرين مستمر آن حضرت، روز به روز آگاه تر و منسجم تر شده، رو به قوّت و قدرت مى رفتند؛ شيعيانى كه اعتقاد راسخ داشتند حكومت بنى عباس مانند حكومت


1- . المتوكل باللَّه از سال 232 ه. ق. تا سال 247، المتنصر باللَّه از 247 تا 248، المستعين باللَّه از 248 تا 252، المعتز باللَّه از 252 تا 255، المهتدى باللَّه از 255 تا 255 و المعتمد باللَّه از 256 تا 279، خلافت كردند.

ص: 447

بنى اميه، حكومتى نامشروع است و آن را حق مسلّم اهل بيت مى دانستند. خلفاى بنى عباس از قوت گرفتن شيعيان هراس داشتند و مى دانستند كه اگر ارتباط امام حسن عسكرى عليه السلام با مردم بيشتر شود، به يقين در سايه روشنگرى آن حضرت، شيعيان به خود آمده، آماده هرگونه جان فشانى و ايثار خواهند بود و بساط ستم حاكمان عباسى را برخواهند چيد. از اين رو هرگونه اعتراض را سركوب مى كردند و با انواع شكنجه، حبس، قتل، محاصره اقتصادى، تحقير و مانند آن، به تضعيف شيعيان مى پرداختند.

2. مسأله مهدويت

خلفاى بنى عباس با استفاده به روايات نبوى صلى الله عليه و آله خوب مى دانستند كه از امام حسن عسكرى عليه السلام فرزندى متولّد شده، ظلم و جور را برخواهد چيد و او همان قائم آل محمّد (عج) است. از اين رو پيوسته مراقب وضع زندگى آن حضرت بودند و به طور جدّى اخبار منزل آن حضرت را بررسى مى كردند تا اگر فرزندى متولد شد، آن را از بين ببرند.

خلفاى بنى عباس عليه امام حسن عسكرى عليه السلام و شيعيان آن حضرت، دست به اقدامات ذيل زدند:

الف- سركوب شيعيان

حاكمان عباسى، هرگونه اعتراض و حق خواهى را با شديدترين وجه سركوب مى كردند. در حكومت المعتزّ باللَّه، بيش از هفتاد نفر از علويان و فرزندان جعفر طيّار و عقيل بن ابى طالب را، كه در حجاز قيام كرده بودند، اسير كرده و به سامرا بردند.(1)1007 شيعيان قم كه به حق خواهى اهل بيت عليهم السلام برخاسته بودند، توسط والى آنجا موسى بن يحيى، سركوب شدند.(2)1008 در حكومت المعمتد باللَّه نيز گروهى ديگر از علويان به شهادت رسيدند و برخى از آنان به فجيع ترين وضع كشته مى شدند، تا آنجا كه پس از كشتن، دست و پا و


1- . مروج الذهب، ج 4، ص 91
2- . زندگانى امام حسن عسكرى، ص 213

ص: 448

گوش و بينى آنها را مى بريدند.(1)1009 كشتار مخالفان، زندان، تعقيب، محاصره اقتصادى و در يك كلام، ظلم و ستم هاى حاكمان عباسى آن چنان فراوان و گسترده بود كه هر حق طلبى را با كمترين بهانه اى سركوب مى كردند و بسيارى از شاعران وضعيت نامطلوب زمان خود را به اين مضمون بيان مى كرده اند كه: آشكارا ستم مى كنند و مردم پيوسته در هراسند.(2)1010 ب- قطع ارتباط شيعيان با امام

از جمله اقدامات ستمگرانه حاكمان عباسى، تحت تعقيب قرار دادن شيعيان و كسانى بود كه به نحوى مى خواستند با امام حسن عسكرى عليه السلام رابطه برقرار كنند.

از اين رو دوستداران و شيعيان، به سختى مى توانستند با آن حضرت در تماس باشند؛ بگونه اى كه گاه مدت ها منتظر فرصت مناسب مى ماندند تا با امام ملاقات كنند و يا از باب تقيه، شيعه بودن خود را انكار مى كردند تا مبادا مورد بازجويى قرار گرفته، گرفتار شوند و گاه شغل خاصى را انتخاب مى كردند تا بتوانند رابطه خود را با امام حفظ كنند؛ مثل عثمان بن سعيد عمرى كه به روغن فروشى روى آورد.(3)1011 ابوالقاسم كاتب مى گويد:

«مردى از علويان در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام، در طلب معاش از سامرا بيرون آمده بود و به سوى غرب ايران مى رفت، يكى از دوستداران امام حسن عسكرى عليه السلام از اهالى حلوان (سر پل ذهاب)، به او برخورد و پرسيد: از كجا آمده اى؟ گفت: از سامرا. پرسيد: آيا فلان محلّه و فلان كوچه را مى شناسى؟

گفت: آرى. پرسيد: از حسن بن على خبرى دارى؟ (آن فرد علوى از روى احتياط) گفت: نه! پرسيد: براى چه به ايران آمده اى؟ گفت: براى كسب درآمد.


1- . پيشواى يازدهم، مؤسسه در راه حق، ص 9
2- . زندگانى حضرت امام حسن عسكرى، ص 209
3- . سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص 514

ص: 449

حلوانى گفت: من پنجاه دينار دارم، آن را بگير و با من به سامرا بيا و مرا به خانه امام حسن عسكرى عليه السلام برسان. علوى نيز پذيرفت و او را به منزل امام رساند.»(1)1012 اين واقعه نشان مى دهد كه ملاقات با امام بسيار سخت بوده است؛ به طورى كه برخى از شيعيان براى تحقّق ديدار، حاضر بودند ثروت خود را نيز بدهند.

ج- مراقبت بر اعمال امام

خلفاى عباسى، آنچنان از نفوذ و موقعيت مهمّ اجتماعى امام حسن عسكرى عليه السلام در هراس بودند كه علاوه بر ايجاد محدوديتهاى گسترده و مستمر، هر هفته، در روزهاى دوشنبه و پنج شنبه، آن حضرت را به دربار احضار مى كردند تا از ارتباط مؤثر آن حضرت با شيعيان بكاهند.(2)1013 د- زندانى كردن امام

پافشارى امام حسن عسكرى عليه السلام در راه حق و عدالت و سازش ناپذيرى آن حضرت با خلفاى ستمگرِ عباسى، همواره موجب كينه توزى و شدت عمل آنان نسبت به آن حضرت مى شد. از همين رو، آن حضرت را بارها زندانى كردند. المهتدى باللَّه، خليفه عباسى، در سال 255 ه. ق. دستور بازداشت امام عليه السلام را صادر كرد و به صالح بن وصيف سپرد تا آن حضرت را زندانى كند و بر وى حضرت سخت گيرد.(3)1014 و يك بار ديگر آن حضرت در زندان «عزير» از وابستگان ظالم خلفاى عباسى محبوس شد. او بر امام سخت مى گرفت و آزار مى رساند؛ روزى زن عزير به او گفت:

«از خدا بترس، تو نمى دانى چه شخصى در منزل توست! (آن زن عبادت و شايستگى امام را بيان كرد) و گفت: از ستمى كه بر او روا مى دارى بر تو


1- . كشف الغمه، ج 3، ص 222
2- . مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان، ص 621
3- . منتهى الآمال، ج 2

ص: 450

مى ترسم. عزير گفت: به خدا قسم او را در ميان درندگان مى افكنم. او پس از آنكه از مقامات بالا اجازه گرفت، امام را به ميان درندگان افكند و شكى نداشت كه درندگان، آن حضرت را هلاك مى كنند، اما وقتى به سراغ امام آمد او را سالم يافت در حالى كه مشغول نماز بود و درندگان اطراف او را گرفته بودند؛ از اين رو دستور داد تا آن حضرت را به زندان برگردانند.»(1)1015 امام حسن عسكرى عليه السلام در زمان خلافت المعتمد باللَّه نيز زندانى شد. آن حضرت همراه برادرش جعفر، نزد على بن جرين زندانى شدند. خليفه پيوسته از وضع امام جويا مى شد. روزى از على بن جرين، زندانبان امام از احوال آن حضرت گزارش خواست. او در جواب گفت: روزها را روزه مى گيرد و شبها را به نماز و عبادت مى گذراند.(2)1016

تدابير امنيتى در مورد امام عسكرى عليه السلام

امام حسن عسكرى عليه السلام با درايتى كم نظير، در برابر ستم حاكمان عباسى ايستاد و در حفظ اسلام و شيعيان كوشيد و در اين راه متحمّل زحمات بسيار شد. اقدامات آن حضرت عبارت بود از:

الف- ايجاد شبكه ارتباطى با شيعيان

شهرهاى كوفه، مدائن، يمن، بغداد، رى، آذربايجان، نيشابور، قم، سامرا، گرگان و بصره از پايگاه هاى شيعيان بودند و حاكمان عباسى بيشترين حساسيت را به اين شهرها داشتند و همواره مى كوشيدند دوستداران مكتب اهل بيت را در تنگنا قرار دهند. امام عليه السلام براى حفظ شيعيان اين مناطق، شبكه ارتباطى قوى ايجاد كرد؛ زيرا گستردگى و پراكندگى مراكز تجمّع شيعيان، وجود سازمان ارتباطى منطقى را ايجاب مى كرد تا پيوند شيعيان را با حوزه امامت و نيز ارتباط آنان با يكديگر برقرار سازد و از اين رهگذر،


1- . الارشاد، ج 2، ص 334
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 313؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 704

ص: 451

آنان را از نظر دينى و سياسى رهبرى و سازماندهى كنند. آن حضرت نمايندگانى از چهره هاى درخشان و شخصيتهاى برجسته شيعه برگزيد و در مناطق متعدد منصوب كرد و به وسيله آن با شيعيان ارتباط مستمر برقرار كرد؛ از جمله اين نمايندگان، ابراهيم بن عبده، نماينده امام در نيشابور و احمدبن اسحاق بن عبداللَّه قمى اشعرى نماينده آن حضرت در قم بودند.(1)1017 ب- فعاليتهاى سرّى

داوود بن اسود، خدمتگزار امام حسن عسكرى عليه السلام مى گويد:

«روزى امام مرا خواست و چوب مدوّر و بلند و ضخيمى مانند پايه در، به من داد و فرمود: اين چوب را بگير و نزد عثمان بن سعيد ببر و به او بده. من چوب را گرفته، راهى شدم. در راه به آب فروشى برخوردم، قاطر او راه مرا بست. آب فروش از من خواست، حيوان را كنار بزنم، من نيز چوب را بلند كردم و به قاطر زدم، در اين حال چوب ترك خورد و من وقتى محل ترك خوردگى آن را نگاه كردم، ديدم نامه هاى زيادى در درون چوب جاسازى شده است.»(2)1018 اين جريان نشان مى دهد كه آن حضرت فعاليت گسترده و در عين حال سرّى را در جهت مقابله با توطئه ها و ستم هاى خلفاى عباسى انجام داده است.

ج- تشكيل جلسات توجيه سياسى

با وجود همه فشارها و محدوديتهاى فراوانِ دستگاه حاكم، امام حسن عسكرى عليه السلام براى تقويت بنيه اعتقادى و توجيه سياسى و آگاهى شيعيان نسبت به وظايف خود، مكانهاى متعددى از خانه هاى شيعيان در سامرا را معين كرد و از شيعيان مى خواست تا در آن جلسات، بعد از نماز عشا حاضر شده، مشكلات و مسائل خود را حضورى به


1- . سيره پيشوايان، ص 634
2- . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 427

ص: 452

محضر امام عرضه كنند كه اين مسأله در ايجاد آگاهى و رفع شبهات بسيار مؤثر بود.(1)1019 همان طور كه عبيداللَّه وزير معتمد عباسى به استحكام عقيده و توان سياسى شيعيان اعتراف كرد و برنامه هاى حكومت عباسى بر ضد آنان را ناكافى و بى اثر دانست، عبيداللَّه در جواب جعفر، برادر امام حسن عسكرى عليه السلام كه بعد از شهادت آن حضرت، به او پيشنهاد رشوه 20 هزار دينارى كرد تا او را به عنوان جانشين امام معرفى كند، با پرخاش گفت:

«احمق! خليفه عباسى به روى كسانى كه پدر و برادر تو را امام مى دانند، آن قدر شمشير كشيد تا بلكه بتواند آنان را از اين عقيده برگرداند ولى نتوانست و با تمام كوششهاى فراوانى كه كرد، توفيقى به دست نياورد. اينك اگر تو در نظر شيعيان امام باشى، نيازى به (معرفى تو از ناحيه) خليفه و غير خليفه نيست و اگر چنين مقامى ندارى، كوشش ما براى تو بى فايده است.»(2)1020 د- هشدار و راهنمايى شيعيان

از اقدامات مهم امام حسن عسكرى عليه السلام كه بيشتر اوقات با معجزات و كرامات آن حضرت همراه مى شد، اطلاع رسانى و آگاه كردن شيعيان از خطرات جانى بود كه از ناحيه حاكمان عباسى متوجه آن شده بود. نمونه هاى اين اقدامات بسيار است. ابوهاشم داوود بن قاسم جعفرى مى گويد:

«ما چند نفر در زندان بوديم كه امام و برادرش جعفر را وارد زندان كردند. براى عرض ادب و خدمت به سوى حضرت شتافتيم و گرد ايشان جمع شديم. در زندان مردى جمحى بود و ادعا مى كرد كه از علويان است. امام متوجه او شد و فرمود: اگر در جمع شما فردى كه از شما نيست نمى بود، مى گفتم كه در چه زمانى آزاد خواهيد شد. بعد از بيرون رفتن آن مرد، فرمود: اين مرد از شما


1- . حياة الامام العسكرى عليه السلام، ص 249
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 329

ص: 453

نيست از او حذر كنيد. او گزارش شما را و هر چه را كه شما با هم گفته ايد براى خليفه تهيه كرده است و هم اكنون در ميان لباس هاى اوست. يكى از حاضران لباس هاى او را تفتيش كرد و گزارش را يافت كه مطالب مهم و خطرناكى را درباره ما نوشته بود.»(1)1021 راوى مى گويد:

«ما گروهى بوديم كه وارد سامرا شديم و در پى فرصتى بوديم كه امام از منزل خارج شود تا بتوانيم او را در كوچه ببينيم. در اين هنگام نامه اى به اين مضمون از طرف امام به ما رسيد كه: (اگر من از خانه خارج شدم) هيچ كدام از شما بر من سلام نكند، هيچ كس از شما به سوى من اشاره نكند؛ زيرا براى شما خطر جانى دارد.»(2)1022 عبدالعزيز بلخى مى گويد:

«روزى در خيابان منتهى به بازار گوسفند فروش ها نشسته بودم و امام حسن عسكرى عليه السلام را كه به سوى دروازه شهر حركت مى كرد، ديدم. در دلم گفتم:

خوب است فرياد كنم كه: مردم! اين حجت خداست، او را بشناسيد ولى با خود گفتم: در اين صورت مرا مى كشند! وقتى امام به كنار من رسيد و من به او نگريستم، انگشت سبابه را بر دهان گذاشت و اشاره كرد كه: سكوت! من به سرعت پيش رفتم و بر پاهاى آن حضرت بوسه زدم. فرمود: مواظب باش، اگر فاش كنى (كه شيعه هستى) كشته مى شوى! شب آن روز به حضور امام رسيدم، فرمود: بايد رازدارى كنيد و گرنه كشته مى شويد، خود را به خطر نيندازيد.»(3)1023


1- . همان، ص 312
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 269
3- . همان، ص 290

ص: 454

وصاياى امام به شيعان

امام حسن عسكرى عليه السلام خطاب به شيعيان چنين پيام دادند:

«شما را به تقواى الهى، پرهيزگارى در دين، كوشش در راه خدا، راستگويى، اداى امانت به آنكه چيزى به شما سپرده است؛ خواه نيكوكار باشد و خواه بدكار، طول دادن سجده ها و رفتار خوب با همسايگان- كه پيامبر صلى الله عليه و آله بدان مبعوث شده است- سفارش مى كنم.

در ميان جماعت آنان (اهل سنت)، نماز بخوانيد، مردگان آنها را تشييع كنيد، از بيمارانشان عيادت كنيد و حقوق آنان را بپردازيد.

هنگامى كه كسى از شما در دين پرهيزگار باشد، در گفته هايش راست بگويد، امانتدارى درستكار باشد و با مردم خوش خُلقى كند، مى گويند: او شيعه است و اين مرا خشنود مى كند.

از خدا بترسيد و زينت ما باشيد نه خار چشم ما، هر نيكى را به سمت ما آوريد و هر زشتى را از ما دور كنيد. هر خوبى كه گفته مى شود، در ماست و هر بدى كه به ما نسبت داده مى شود ما از آن دور هستيم. حق ما در كتاب خداوند، مخصوص و پيوند ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله آشكار و طهارت ما به وسيله پروردگار، عيان است. (به طورى كه) كسى جز ما نمى تواند چنين ادعايى كند مگر دروغگو.

همواره نام خدا را به ياد آوريد و مرگ را فراموش نكنيد. پيوسته قرآن بخوانيد و بر پيامبر صلى الله عليه و آله صلوات بفرستيد كه صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله، ده حسنه دارد. وصاياى مرا حفظ كنيد. شما را به خدا مى سپارم و به شما سلام مى رسانم.»

امام حسن عسكرى عليه السلام در نامه اى خطاب به ابوالحسن على بن حسين بن موسى معروف به ابن بابويه قمى مردم را به هر آن چه كه تأمين كننده كمال آنها است، دعوت مى كند. متن نامه چنين است:

ص: 455

«به نام خداوند بخشنده مهربان، سفارش مى كنم (تو را) به پرهيزكارى در پيشگاه خدا و بر پاداشتن نماز و پرداخت زكات؛ زيرا نماز كسى كه زكات نمى پردازد، پذيرفته نيست.

و به تو سفارش مى كنم كه از خطاى مردم درگذرى و خشم خويش را فرو برى و به خويشاوندان صله و رسيدگى نمايى و با برادران مواسات كنى و در رفع نيازهاى آنان در سختى و آسايش بكوشى و در برابر نادانى و بى خردى افراد، بردبار باشى و در دين ژرف نگر و در كارها استوار و با قرآن آشنا باشى و اخلاق نيكو پيشه سازى و امر به معروف و نهى از منكر كنى.

خداى متعال مى فرمايد: لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ ... در بسيارى از سخنانشان با هم، خيرى نيست مگر كسى كه به صدقه دادن يا نيكى كردن يا اصلاح ميان مردم فرمان دهد.

از همه بدى ها و زشتى ها خوددارى كن و بر تو باد كه نماز شب بخوانى، همانا پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام سفارش كرد كه:

«يا عَلِيُّ عَلَيْكَ بِصَلاةِ اللَّيْلِ، عَلَيْكَ بِصَلاةِ اللَّيْلِ، عَلَيْكَ بِصَلاةِ اللَّيْلِ، وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاةِ اللَّيْلِ فَلَيْسَ مِنَّا ...»؛ اى على، بر تو باد خواندن نماز شب، بر تو باد نماز شب، بر تو باد نماز شب و كسى كه نماز شب را سبك بشمارد از ما نيست.

پس به وصيت من عمل كن و به شيعيان من نيز دستور بده آنچه به تو فرمان دادم همانطور عمل كنند.

بر تو باد كه صبر و شكيبايى ورزى و منتظر فرج باشى، همانا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: برترين اعمال امت من، انتظار فرج است. پيوسته شيعيان ما در حزن و اندوه خواهند بود تا فرزندم (امام قائم عليه السلام) ظاهر شود، همان كه پيامبر صلى الله عليه و آله بشارت داد زمين را از قسط و عدل پر مى كند؛ همچنانكه از ظلم و جور پر شده است.

ص: 456

اى بزرگمرد و مورد اعتماد من، صبر پيشه كن و شيعه مرا به صبر فرمان ده، همانا زمين از آنِ خداست كه بزرگان خود را وارث آن مى سازد و سرانجام نيكو، براى پرهيزكاران است.

سلام و رحمت خدا و بركات او بر تو و بر همه شيعيانم باد! حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ، نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ.»(1)1024

شهادت

معتمد عباسى نفوذ معنوى و علمى امام حسن عسكرى عليه السلام در جامعه را به خوبى درك كرده بود. وى مى دانست كه ادامه حيات آن حضرت همراه با سرنگونى حكومت ظالمانه او خواهد بود. از اين رو تصميم به قتل آن حضرت گرفت و مخفيانه توسط عمال خود در اوّل ربيع الاول سال 260 ه. ق. آن بزرگوار را مسموم نمود و امام حسن عسكرى عليه السلام بعد از چند روز درد مسموميّت در هشتم ربيع الاول سال 260 ه. ق. به شهادت رسيد.

خليفه عباسى و عاملان او سعى زيادى به كار بستند تا مرگ آن حضرت را طبيعى جلوه دهند، ولى اين حقيقت بر شيعيان مخفى نماند. به هر حال خبر شهادت آن حضرت در سامرا، به زودى پيچيد. مردم به حركت درآمدند و شهر سراپا فرياد و ناله گرديد. بازار و مغازه ها بسته شد. خواص و عوام حتى از درباريان و مخالفان اهل بيت عليهم السلام در تشييع جنازه آن حضرت شركت كردند و حضرت حجت بن الحسن العسكرى عليه السلام بر جنازه آن حضرت نماز خواند.

ابوالاديان پيك مخصوص امام حسن عسكرى عليه السلام مى گويد:

«وقتى پيكر امام حسن عسكرى عليه السلام را غسل و كفن كرده، در تابوت گذاشتند، جعفر (برادر امام) پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد و وقتى خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشين وى


1- . روضات الجنات، ج 4، ص 273

ص: 457

قدرى با هم فاصله داشت (از اتاق مشرف بر حياط منزل امام) بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو! كنار برو، من بايد بر پدرم نماز بخوانم. جعفر در حالى كه قيافه اش دگرگون شده بود، كنار رفت، آن كودك (امام قائم عج) بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در كنار قبر پدرش امام هادى عليه السلام دفن كردند.»(1)1025


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 732؛ سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص 501، هاشم معروف حسنى؛ الارشاد، ج 2، ص 336؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 332

ص: 458

بانوان سامرا

بانوان سامرا

اشاره

على احمدى

بارگاه مطهّر و منوّر امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام در سامرا مدفن سه بانوى جليل القدر است كه هر كدام از آنها خدمات شايانى به مكتب اهل بيت عليهم السلام تقديم داشتند.

آنها عبارتند از: حكيمه خاتون دختر امام جواد عليه السلام، سوسن مادر امام حسن عسكرى عليه السلام و نرگس مادر حضرت ولى عصر عليه السلام.

اكنون با گوشه هايى از زندگى اين بانوان نمونه، آشنا مى شويم:

سوسن

سوسن امّ ولد و از اهالى نوبه(1)1026 بود، دست تقدير او را به مدينه و خانه امام هادى عليه السلام رساند و پس از مدتى امام حسن عسكرى عليه السلام از او متولد شد.

وى از زنان عارف و فاضل عصر خود و به نام هاى «سليل»، «حديثه»، «حربيه» معروف و مشهور بود. امام هادى عليه السلام او را ستوده و درباره او مى فرمايد:

«سلولٌ مسلولةٌ من الآفات و الأنجاس».


1- . نوبه، نام سرزمين وسيعى در جنوب مصر؛ رسول گرامى اسلام اهالى آن ديار را ستوده و درباره آنهامى فرمايد: «من لم يكن له أخ فليتخذ اخاً من النوبة»؛ «هر كس برادرى ندارد شخصى از اهالى نوبه را به برادرى بگيرد.»

ص: 459

«سلول (يكى از القاب سوسن) از بدى ها و نجاسات پاك است.»

سوسن به قدرى با فضيلت بود كه وقتى امام حسن عسكرى عليه السلام به شهادت رسيد.

به عنوان پناهگاه شيعيان به شمار مى آمد. احمد بن ابراهيم مى گويد: از حكيمه دختر امام جواد عليه السلام پرسيدم در اين دوران اضطراب و نگرانى شيعه (دوران غيبت حضرت ولى عصر)، شيعيان به چه كسى مراجعه كنند؟ فرمود: «إلى الجدة امّ أبى محمد».(1)1027 در سال 259 ه. ق. امام حسن عسكرى عليه السلام سوسن و امام زمان را به سفر حج فرستاد و قبل از حركت، اسم اعظم، سلاح و ... را به حضرت مهدى واگذار كرد. سوسن و نوه گرامى اش، به سفر مكه مشرف و سپس به مدينه رفتند. در آنجا با خبر شد كه فرزند دلبندش به شهادت رسيده است، لذا با عجله به طرف سامرا حركت كرد. هنگامى كه به سامرا رسيد، اطلاع يافت جعفر كذّاب ادعاى ارث و وصايت حضرت امام حسن را دارد و خود را وصىّ و وارث امام معرفى مى كند. سوسن نزد جعفر كذاب رفته، فرمود: وصىّ امام حسن من هستم. جعفر نپذيرفت. وى براى اثبات مدعاى خود، نزد «ابوالشّوارب» قاضى سامرا رفت و وصايت خود را به اثبات رساند.

سوسن وصيت نمود: هرگاه از دنيا رفتم مرا در كنار قبر شوهرم امام هادى و فرزندم امام حسن عسكرى عليهما السلام دفن كنيد. هنگامى كه از دنيا رفت، خواستند به وصيتش عمل كنند، جعفر كذاب به بهانه اينكه وارث برادر و مالك منزل حضرت است، از دفن كردن سوسن خوددارى كرد، در اين لحظه به امر پروردگار حضرت مهدى عليه السلام ظاهر شد و خطاب به عموى ناخلفش فرمود: اى جعفر، اين خانه، خانه تو است يا خانه من؟! و از نظرها غايب گرديد. جعفر كه به شدت تحت تأثير قرار گرفته بود، خود را كنار كشيد و به اين ترتيب سوسن در كنار شوهر و فرزند معصومش به خاك سپرده شد.(2)1028


1- . بحارالأنوار، ج 46، ص 19
2- . محمد محمدى اشتهاردى، زنان مردآفرين، ص 185

ص: 460

حكيمه خاتون

حكيمه افتخار درك و رؤيت چهار امام معصوم عليهم السلام را دارد. او از زنان شريف عصر خود به شمار مى آمد و ويژگى هاى ممتازى داشت كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

* گذشت

از صفات بارز حكيمه خاتون، گذشت و مهربانى بود. حتى با قاتل پدرش نيز با ملايمت رفتار مى كرد. ابونصر همدانى نقل مى كند، حكيمه دختر امام جواد و عمه امام حسن عسكرى عليهما السلام براى من نقل كرد كه:

«پس از شهادت پدرم محمد بن على، نزد همسر او، امّ الفضل، دختر مأمون رفتم و به او تسليت گفتم. او بسيار ناراحت بود و آه و ناله سرمى داد تا جايى كه نزديك بود از شدّت گريه و ناله خويش را هلاك و نابود كند. امّا من او را به آرامش دعوت كردم تا اندكى تسكين يابد و تلخى قتل پدرم براى او تخفيف پيدا كند. در آن حال، وى شروع كرد به بيان بزرگوارى ها و فضايل اخلاقى پدرم؛ اخلاص، كرامت، شرافت و عزّتى كه خداوند به آن عطا كرده بود.»(1)1029* معلمِ مادر امام

از ويژگى هاى ديگر او اين است كه توفيق يافت به نرگس خاتون مادر امام زمان عليه السلام، احكام اسلامى را بياموزد. پس از اينكه حضرت نرگس، به امر خداوند از روم به منزل امام هادى عليه السلام منتقل شد؛ حضرت، كافور را فرستاد تا حكيمه را نزد ايشان بياورد. پس از


1- . احمد صادقى اردستانى، زندگانى امام جواد، ص 240؛ بحارالأنوار، چاپ الوفاء، ج 50، ص 26

ص: 461

مدتى حكيمه حاضر شد و نرگس را در آغوش گرفت. امام در حالى كه به نرگس اشاره مى كرد به او فرمود:

«اى دختر رسول خدا او را به خانه ببر و واجبات و سنتها را به او بياموز كه او زن حسن عسكرى و مادر صاحب الأمر است.»(1)1030* قابله امام

از ويژگى هاى منحصر به فرد او، قابلگى حضرت امام زمان عليه السلام است. حكيمه تنها زنى بود كه در شب نيمه شعبان در كنار بستر حضرت نرگس حضور داشت. وى اين واقعه را اين گونه نقل مى كند:

«شب نيمه شعبان به منزل امام حسن عسكرى عليه السلام رفتم، پاسى از شب گذشته بود و من قصد داشتم به منزلم برگردم. امام رو به من كرد و گفت: خداوند در اين شب حجت را ظاهر خواهد كرد. گفتم از كداميك؟ فرمود: از نرجس. من كه بسيار متعجب شدم، گفتم جانم فدايت، به خدا قسم اثرى از حمل، در او نديدم.

امام فرمود: همان كه گفتم(2)1031 ... و در اين شب امام زمان چشم به جهان گشود.»

* محدثه

حكيمه خاتون كه هم عصر سه امام بوده، به عنوان راوى ومحدثه نيز شناخته مى شود.

محمد بن عبداللَّه المطهرى، ابونصر همدانى و محمد بن قاسم از او روايت نقل مى كنند.

به عنوان نمونه، يكى از روايات او را نقل مى كنيم. محمد بن قاسم و گروهى از علويان به حضور حكيمه رسيده و خواستند از وجود حضرت ولى عصر عليه السلام از او سؤال كنند. تا چشم حكيمه به آنها افتاد، فرمود: آمده ايد از ميلاد حجت بن الحسن سؤال كنيد؛ آن حضرت ديشب نزد من بود و آمدن شما را به من خبر داد. حكيمه سپس جريان تولد امام زمان را براى آنها بازگو كرد.(3)1032


1- . دلائل الامامه، ص 266
2- . بحارالأنوار، ج 51، ص 2
3- . على شيرازى، زنان نمونه، ص 108

ص: 462

حضرت حكيمه خاتون پس از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام از جانب امام زمان عليه السلام منصب سفارت داشته و عرايض مردم را به آن حضرت و توقيعات شريفه اى كه از آن ناحيه مقدس صادر مى شد به مردم مى رساند.(1)1033 حكيمه در سال 274 ه. ق. در سامرا ديده از جهان فروبست. او را در حرم مطهر عسكريين و پايين پاى آن دو امام همام، به خاك سپردند.(2)1034

نرگس

خاندان

مليكا، دختر يشوعا(3)1035 و نوه امپراتور روم شرقى، (ميخائل سوم، قيصر و پادشاه بين سالهاى 253- 228 در قسطنطنيه) است. مليكه از طرف مادر به «شمعون»- يكى از دوازده حوارى و صحابى خاص حضرت عيسى عليه السلام- منسوب است.(4)1036 مهمترين القاب او عبارتند از: ريحانه، صيقل، نرگس، سوسن. و كنيه او امّ محمد مى باشد.(5)1037 نرگس خود را اينگونه مى شناساند:

«من مليكه دختر يشوعا، فرزند قيصر پادشاه روم هستم. مادرم از فرزندان شمعون بن حَمُّون صفا، وصىّ حضرت عيسى است.»(6)1038 ازدواج نافرجام

هنگامى كه مليكه به سن رشد رسيد، قيصر روم تصميم گرفت او را به عقد يكى از


1- . سفينة البحار، چاپ آستان قدس رضوى، ج 2، ص 625
2- . منتهى الآمال، ج 2، ص 625؛ على دارابى، سفرنامه كربلا، ص 94
3- . طبق برخى از نقل ها، مليكا نام اصلى نرگس و دختر يوشعا است و طبق برخى ديگر از نقل ها، نرگس كنيزحكيمه دختر امام جواد بود كه حكيمه آن را به امام حسن عسكرى بخشيد. (با خورشيد سامرا، محمد جواد طبسى، ترجمه عباس جلالى، ص 71).
4- . محمدباقر پورامينى، نرگس، همدم خورشيد، ص 19
5- . روضة الواعظين، ج 2، ص 266
6- . منتهى الآمال، هجرت، ج 2، ص 747

ص: 463

برادر زاده هايش درآورد. او فرمان داد مراسم باشكوهى ترتيب دادند. مراسم عقد با حضور شخصيتهاى بزرگ مملكتى روم برگزار شد؛ هنگامى كه عاقد مى خواست خطبه عقد بخواند، لرزه اى بر تخت داماد خورد و سرنگون شد. نرگس اين قصه را اين گونه بازگو مى كند:

«هنگامى كه سيزده ساله شدم، جدّم قيصر، تصميم گرفت مرا به عقد فرزند برادرش درآورد. روز موعود فرا رسيد. بزرگانى، از جمله سيصد نفر از اميران، سرداران، بزرگان سپاه و رؤساى قبايل حضور داشتند.

پادشاه فرمان داد تختى حاضر كنند. هنگامى كه تخت جواهر نشان حاضر شد، پسر برادرش را بالاى تخت نشاندند. در اين هنگام كشيشان در حالى كه انجيل در دست داشتند، خواستند خطبه عقد را جارى كنند كه ناگهان پايه هاى تخت لرزيد و تخت واژگون و پسر برادر پادشاه از تخت به زمين افتاد و بى هوش شد. كشيشان اين قضيه را به فال بد گرفتند. جدّم دستور داد، بارديگر تخت را آماده ساختند و پسر برادر ديگرش را براى انجام مراسم عقد آماده كردند، ولى اين بار نيز همان حادثه رخ داد و در نتيجه مراسم عقدكنان به هم خورد.»(1)1039 پس از اين ماجرا، ميهمانان متفرّق شدند. نرگس و جدّش پادشاه روم بسيار مضطرب و ناراحت بودند و سرّ اين اتفاق را نمى دانستند.

رؤياى صادقه

خداوند تبارك و تعالى اراده كرده بود با اين صحنه سازى، زمينه ازدواج نرگس با امام حسن عكسرى عليه السلام را فراهم كند و او افتخار حمل بهترين اوصيا و اميد مردم جهان را به دست آرود. پس از آن روزِ نحس و نافرجام، نرگس به رختخواب رفت تا روز پرغوغا را با استراحت به فراموشى بسپارد. نرگس در اين شب، رؤيايى شيرين ديد كه خود آن را


1- . بحارالأنوار. ج 51، ص 6؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 748

ص: 464

اين گونه تعريف مى كند:

«در عالم رؤيا ديدم در همان جايى كه قرار بود مراسم عقد من و برادر زاده پادشاه برگزار شود، مسيح و شمعون و جمعى از حواريون گرد هم آمده اند و منبرى از نور نصب شده است. پس از مدتى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله همراه امام على عليه السلام و جمعى از امامان وارد قصر شدند. مسيح به استقبال حضرت محمد صلى الله عليه و آله رفت و دست در گردن ايشان نمود. پيامبر- در حالى كه به امام حسن عسكرى عليه السلام اشاره كرد- به عيسى گفت: اى روح خدا، آمده ايم مليكه فرزند وصىّ تو شمعون، را براى اين فرزند سعادتمند خواستگارى كنيم، آن حضرت همچنين به شمعون گفت: شرف دو جهان به تو روى آورده، خويشاوندانت را با خويشاوندى آل محمد پيوند زن. شمعون پذيرفت. پيامبر ميان من و امام حسن عسكرى عليه السلام خطبه عقد خواند.»

نرگس پس از اين خواب شيرين، به فراق يار مبتلا شد و چون مى دانست مسلمانان با روميان در حال جنگ هستند و پدربزرگش با مسلمانان ميانه خوبى ندارد، جرأت نكرد خواب خود را براى پدر بزرگش تعريف كند. وى روز و شب را در انتظار به سر مى برد و روز به روز نحيف و لاغر مى شد. پادشاه كه به شدت ناراحت بود، به نرگس گفت: نور چشم من! اگر آرزويى دارى بگو تا برآورده كنم. نرگس كه دنبال اين فرصت بود از پادشاه خواهش كرد اسراى مسلمان را آزاد كند. قيصر هم چنين كرد.

وصال يار

چهارده شب از رؤياى صادقه نرگس گذشت. در چهاردهمين شب، حضرت فاطمه عليها السلام و حضرت مريم عليها السلام را در خواب ديد و به حضرت فاطمه عليها السلام گلايه كرد كه چرا فرزندت به ديدن من نمى آيد؟ حضرت فرمودند: چگونه به ديدنت بيايد در حالى كه تو مشرك و مسيحى هستى؟ نرگس در عالم رؤيا مسلمان شد و شهادتين را جارى كرد.

حضرت فاطمه عليها السلام او را در آغوش گرفت و گفت: اكنون منتظر باش ...

ص: 465

پس از آن، هر شب امام حسن عسكرى عليه السلام در عالم رؤيا به حضور حضرت نرگس مى رسيد. در يكى از شبها نرگس خواب ديد كه امام حسن عسكرى عليه السلام به او فرمود:

«فلان روز جدّت لشكرى به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد در اين هنگام تو خود را ميان كنيزان و خدمتكاران بيانداز، به گونه اى كه تو را نشناسند و به دنبال جدّت روانه شو.»

پس از مدتى، نرگس باخبر شد كه جدش مى خواهد همراه لشكرى به جنگ مسلمانان برود، لباس مبدّل پوشيد و از قصر خارج شد و خود را ميان كنيزان مخفى كرد.

جنگى ميان مسلمانان و روميان درگرفت و نرگس و بقيه كنيزان به اسارت مسلمانان درآمدند.(1)1040 پيك شادى

همزمان با اين اتفاقات، امام هادى عليه السلام در سامرا تحت نظر متوكّل عباسى زندگى سختى را مى گذراند. امام روزى غلام معروف به «كافور» را فرستاد تا بشر بن سليمان را نزد او فرا خواند. كافور نزد بشر رفت و او بلافاصله نزد امام حاضر شد. امام رو به بشر كرد و فرمود:

«اى بُشر، تو از فرزندان انصارى، دوستى شما نسبت به ما اهل بيت پيوسته برقرار بوده است؛ به طورى كه فرزندان شما آن را به ارث مى برند و شما مورد وثوق ما مى باشيد. مى خواهم تو را فضيلتى دهم ... و اين رازى كه با تو در ميان مى گذارم ...»

حضرت سپس نامه اى به خط رومى نوشته، آن را با خاتم خود مهر نمود و همراه كيسه اى زر، شامل 220 اشرفى به بشر بن سليمان داد و فرمود:

«اينها را گرفته، به بغداد برو و صبح فلان روز بر روى پل فرات حاضر باش.


1- . ميرزا حسين نورى، نجم الثاقب، ص 26

ص: 466

چون كشتى حامل اسيران را ديدى، درخواهى يافت كه بيشتر مشتريان، فرستادگانِ اشراف بنى عباس و اندكى از آنان، جوانان عرب مى باشند. در اين هنگام مواظب شخصى به نام «عمر بن زيد» باش كه كنيزى را به مشتريان عرضه مى كند و آن كنيز اوصافى دارد؛ از جمله دو لباس حرير پوشيده و خود را از معرض فروش و دسترس مشتريان حفظ مى كند. در اين هنگام صداى ناله او را به زبان رومى از پس پرده رقيقى مى شنوى كه بر اسارت و هتك احترام خود مى نالد. يكى از مشتريان به عمربن زيد خواهد گفت: عفّت اين كنيز مرا به وى جلب نموده، او را به سيصد دينار به من بفروش! كنيزك به زبان عربى مى گويد: اگر تو حضرت سليمان و داراى حشمت او باشى، به تو رغبت ندارم بيهوده مال خود را تلف نكن! فروشنده اعتراض و او سفارش به صبر مى كند.

در اين هنگام نزد فروشنده برو و نامه را عرضه كن ...»(1)1041 بشر بن سليمان، سفر خويش را آغاز كرد و همانگونه كه امام پيش بينى كرده بود، كشتى حامل كنيزان در ساحل پهلو گرفت، تا بشر نامه را به فروشنده و او به نرگس داد.

نرگس نامه را بوسيد و به اربابش گفت: اگر مرا به اين شخص نفروشى، خودم را مى كشم.

بشر مأموريت خود را به پايان داد و نرگس را نزد امام هادى عليه السلام برد. هنگامى كه امام نرگس را ديد به او فرمود: چگونه خداوند عزّت اسلام و شرافت محمد و اولاد محمد و مذلت نصارا را نشانت داد؟ نرگس در جواب گفت: چگونه وصف كنم چيزى را كه تو خود بهتر مى دانى! سپس امام هادى عليه السلام به او فرمود: ده هزار اشرفى به تو دهم يا بشارت دهم به شرف ابدى؟ نرگس كه مشتاق خبر خوش بود، در جواب گفت: بشارت شرف ابدى. مال نمى خواهم؟ امام فرمود:

«بشارت باد تو را به فرزندى كه پادشاه شرق و غرب عالم شود و زمين را پر از عدل و داد كند، بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.»

نرگس با تعجب پرسيد: اين فرزند از چه كسى به وجود خواهد آمد؟ امام فرمود: از


1- . على دوانى، مهدى موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحارالأنوار، ص 188

ص: 467

كسى كه حضرت رسالت، تو را براى او خواستگارى كرد.(1)1042 و سرانجام در شب نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى از اين زن پاكدامن و عزيز، مولودى ديده به جهان گشود كه به گفته پيامبران و امامان، زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.

وفات

در تاريخ فوت و درگذشت نرگس، اقوال مختلفى نقل شده است. طبق برخى روايات حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام خبر شهادت خود را به نرگس بازگو كرد و نرگس از ايشان درخواست كرد كه دعا كند تا خدا مرگ او را قبل از مرگ ايشان قرار دهد. امام نيز درخواست او را اجابت كرد و نرگس در زمان حيات امام عسكرى فوت كرد.(2)1043 سپس او را در حرم مطهر امام هادى عليه السلام دفن كردند و طبق برخى ديگر از نقل ها، نرگس پس از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت.(3)1044


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 751؛ كمال الدين، ج 2، ص 428؛ دلايل الامامه، ص 266
2- . سفينة البحار، ج 4، ص 488
3- . منتهى الآمال، ج 2، ص 732؛ سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 507

ص: 468

سرداب غيبت

سرداب غيبت

اشاره

على احمدى

در صحن حرم مطهر امام هادى و حسن عسكرى عليهما السلام سردابى وجود دارد كه به «سرداب غيبت» معروف است. در اينكه اين محل، از اول سرداب بوده يا حجره اى بوده كه امام هادى و عسكرى عليهما السلام در آن عبادت مى كردند و به مرور زمان اطراف آن پر شده و به شكل سرداب درآمده، ميان علما دو نظريه هست:

1. سرداب غيبت از همان اوّل سرداب بوده و محلّ عبادت سه امام معصوم عليهم السلام مى باشد.

در توضيح اين نظريه بايد گفت: كرانه چپ رود دجله- كه در امتداد سامرا قرار دارد- از كرانه راست آن، چند متر بالاتر است. در زير لايه خاكى اين زمين مرتفع، يك لايه سنگى وجود دارد كه در ميان دانشمندان زمين شناسى به نام «شفته طبيعى» معروف است. اين لايه سنگى، از ريگهايى در اندازه هاى متفاوت شكل گرفته كه ماده اى چسبنده آنها را به يكديگر چسبانده است.

ارتفاع زمين از سطح آب (همانگونه كه گفته شد)، از يك سو و وجود لايه سنگى در عمق نسبتاً اندك، از جانب ديگر، كندن سرداب هاى گود و عميق را در زير ساختمانها آسان مى كند. به همين جهت سرداب هاى فراوانى، چه در زير بقاياى كاخ ها و خانه هاى باستانى و چه در زير طبقات بناهاى كنونىِ سامرا به چشم مى خورد.(1)1045


1- . محمد صحتى سردرودى، ديار ابرار، سيماى سامرا، ص 88؛ به نقل از مجله ميراث جاويدان، شماره 5، ص 84

ص: 469

آيت اللَّه سيد محمدكاظم قزوينى، ضمن قبول اين نظريه، مى نويسد:

«بيشتر منازل در مناطق گرمسير عراق، سرداب داشته اند تا ساكنان از شدت گرما به آن پناه ببرند. خانه امام نيز سرداب داشته است. اين سرداب خانه سه تن از امامان شيعه است نه اينكه حضرت در آنجا پنهان است ...»(1)1046 2. محل فعلى كه به «سرداب غيبت» مشهور است، ابتدا حجره اى بوده، كه امام هادى و عسكرى عليهما السلام در آن به عبادت مشغول بودند. علّامه عسكرى ضمن قبول اين نظريه، مى گويد:

«حضرت امام على النقى و امام حسن عسكرى عليهما السلام مكانى را براى عبادت خويش قرار داده بودند. همين جايى كه الآن، به آن سرداب مى گويند، آن وقت سرداب نبود، حجره اى بود كه اين دو بزرگوار آنجا عبادت مى كردند. متوكل مأموران را شبانه به منزل امام على النقى عليه السلام فرستاد، مأموران ايشان را از همينجا بردند، از جاى عبادتشان به اينجا راهى داشته، از محل زندگى حضرت كه الآن جاى قبرآن حضرت است. اكنون اطراف آن بالاآمده وآنجا مانند سرداب شده است.»(2)1047

(3)

سرداب غيبت

سرداب مقدّس غيبت، از سه بخش تشكيل شده است كه عبارتند از: 1. غرفه شش ضلعى 2. غرفه مستطيل كوچك، كه به «مصلّاى زنان» معروف است 3. غرفه مستطيل بزرگ، كه به «مصلّاى مردان» شهرت دارد. اين بخش ها به وسيله دو راهرو بلند و طولانى به يكديگر متصل مى شود.(3)1048


1- . امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 265
2- . علامه سيد مرتضى عسكرى، گفتمان مهدويت، مهدويت از ديدگاه مذاهب اسلامى، ص 25
3- . ديار ابرار، سيماى سامرا، ص 90

ص: 470

حجره غيبت

در انتهاى غرفه «مصلّاى مردان»، درى چوبى معروف به «باب غيبت» بوده است.

اين درِ زيبا و ديدنى، به دستور «ناصر لدين اللَّه» خليفه عباسى و سرپرستى «معدبن الحسين بن سعدالموسوى (م 617)» ساخته شد. در ماه ربيع الثانى سال 606 كار ساخت آن به پايان رسيد. اين درِ زيبا كه به نقش و نگار و نوشته هاى زيبا مزيّن است، به طرز دلپذيرى ساخته شد و بيانگر دقت زياد و چشمگير در فن نجارى و نهايت نازك بينى و ظريف كارى است. دانشمندان غربى موفق به ارزشيابى اين درِ قيمتى نشده اند.

اين درِ بزرگ و زيبا، مصلّاى مردان را به حجره اى كوچك در ابعاد 180 سانتيمتر در 150 سانتيمتر وصل مى كند. اين اتاق كوچك به «حجره غيبت» يا «محل غيبت امام زمان عليه السلام» مشهور و معروف است و چاهى معروف به «چاه غيبت» در گوشه آن قرار دارد.(1)1049

امام زمان عليه السلام در سرداب غيبت

سرداب غيبت، محل عبادت و مخفيگاه امام زمان عليه السلام بود. حاكمان عباسى چندين مرتبه قصد داشتند از همين مكان، امام را دستگير و زندانى كنند. جامى حنفى روايت مى كند:

«مأموران حكومتى براى دستگيرى امام زمان عليه السلام به منزل حضرت رفتند. ديدند در خانه مرد سياهى نشسته، پشم مى ريسد. پرسيدند: صاحب خانه كجاست؟

جواب داد: در خانه است. سربازان وارد منزل شدند و به محل سرداب رسيدند، در اين هنگام مشاهده كردند كه سطح سرداب پر از آب است و در آخر سرداب سجاده اى انداخته اند و شخصى روى آن نماز مى خواند، يكى از آنان براى گرفتن حضرت، قدم در آب گذاشت، امّا نزديك بود غرق شود. دوّمى رفت، او


1- . ديار ابرار، سيماى سامرا، ص 90

ص: 471

نيز نزديك بود غرق شود و سومى و ... عذر خواهى كرده و بى نتيجه برگشتند.

وقتى ماجرا را به خليفه گفتند، به شدت ناراحت شد و خطاب به آنها گفت: اگر اين ماجرا را جايى نقل كنيد، گردن شما را خواهم زد.»(1)1050 و در مورد ديگر، هنگامى كه حضرت مهدى عليه السلام دوران غيبت صغرى را مى گذراند، «معتضد» خليفه عباسى تصميم گرفت حضرت را دستگير كند؛ لذا عده اى از سربازان حكومتى را فرستاد تا امام را دستگير و به حضور او بياورند. رشيق كه خود جزو سپاهيان معتضد بود نقل مى كند:

«آنگاه لشكر فراوانى را گسيل داشت. وقتى وارد خانه امام شدند، از سرداب صداى قرائت قرآن شنيدند. كنار درِ سرداب جمع شده و آن را به محاصره درآوردند تا حضرت مهدى عليه السلام صعود نكرده و از آنجا خارج نشود. فرمانده ايستاد تا همه لشكريان برسند. در اين هنگام امام از سرداب خارج شد و از جلوى آنان گذشت تا غايب گرديد. پس از لحظاتى فرمانده سپاه به لشكريان خود دستور داد: به سرداب برويد و او را دستگير كنيد. لشكريان كه در راه آن حضرت را ديده بودند، گفتند: مگر از مقابل ديدگان شما نگذشت و رفت؟! فرمانده كه به شدت عصبانى شده بود، گفت: من او را نديدم، چرا شما او را دستگير نكرديد؟ جواب دادند: ما گمان كرديم شما او را ديده و تصميم گرفته ايد او را دستگير نكنيد.»(2)1051

سرداب غيبت از ديدگاه اهل سنت

يكى از افسانه هاى موهومى كه بعضى از نويسندگان اهل سنت به شيعه نسبت مى دهند، اين است كه گويا شيعه اعتقاد دارد «مهدى موعود» در سردابى در سامرا پنهان شده و روزى از آنجا ظهور خواهد كرد!


1- . علامه سيد مرتضى عسكرى، گفتمان مهدويت، مهدويت از ديدگاه اسلامى، ص 25؛ بحار الأنوار، ج 52، ص 52
2- . سيد محمدكاظم قزوينى، امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 265؛ به نقل از بحارالأنوار، ج 52، ص 52

ص: 472

شيخ عبدالعزيز بن عبداللَّه بن باز، ضمن پذيرفتن صحّت احاديث منقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره مهدى منتظر عليه السلام، طبق مقتضاى طبيعتش، نيشى بر شيعه مى زند و به نقل از «ابن كثير» مى نويسد:

«مهدى آخرالزمان يكى از خلفاى راشدين است ولى او همان منتظرى نيست كه به پندار رافضه در سرداب است و اميدوارند كه روزى از آنجا بيرون آيد!»(1)1052 اين حرفها واقعيت ندارد و برخى از عالمان شيعه به اين مطالب واهى جواب داده اند؛ سيد صدرالدين صدر در جواب اين مطالب دروغ مى نويسد:

«از كتاب الصواعق المحرقه چنين استفاده مى شود كه شيعه اماميّه، يا گروهى از آنان، چنين مى پندارند كه مهدى منتظر در سرداب پنهان شده و يارانش با اسبان خود در كنار سرداب ايستاده و خواستار بيرون آمدن وى هستند.

اى كاش نويسنده، مدرك خود را در اين زمينه ذكر مى كرد و به گمان من نويسنده هرگز از حجاز بيرون نيامده و عراق را هم از نزديك نديده و به طور قطع سامرا را هم زيارت نكرده است و گرنه به خوبى مى فهميد كه اين ادعا هرگز صحت و حقيقت ندارد.»(2)1053 علامه سيد مرتضى عسكرى درباره سرداب غيبت مى گويد:

«عالم مصرى، شيخ محمود ابوريه، كه بعد از خواندن كتاب عبداللَّه سبا شيعه شد، براى من از مصر نامه نوشت كه شما (شيعيان) عصرهاى جمعه سوار بر اسب مى شويد و شمشير به دست، مى رويد و در مقابل سرداب غيبت مى ايستيد و مى گوييد كه يابن الحسن! ظاهر شو و خروج كن. در پاسخ او نوشتم من در بغداد به دنيا آمده ام و مدتى هم در سامرا بوده ام. چنين چيزى كه شما مى گوييد


1- . سيد هادى خسروشاهى، مصلح جهانى، ص 18
2- . مصلح جهانى، ص 18؛ سيد صدرالدين صدر، المهدى، دارالزهراء، بيروت، ص 164

ص: 473

درست نيست.»(1)1054 آيت اللَّه لطف اللَّه صافى گلپايگانى نيز در اين باره مى نويسد:

«يكى از افتراهاى مغرضين و دشمنان شيعه و اهل بيت عليهم السلام اين است كه مى گويند: شيعه معتقد است امام در سرداب غيبت كرده و در سرداب باقى است و از سرداب ظاهر خواهد شد و هر شب بعد از نماز مغرب بر در سرداب مى ايستند تا ستارگان نيك آشكار گردند، سپس متفرق مى شوند تا شب آينده!

ما در تكذيب و ردّ اين افترا و تهمت، محتاج به هيچگونه توضيح نيستيم، همه مى دانند كه اين گونه افتراها از امثال ابن خلدون و ابن حجر، جعل و بر اساس انگيزه دشمنى با شيعه و انحراف از اهل بيت و تمايل به بنى اميه و دشمنان خاندان رسالت است. اين نويسندگان و كسانى كه بعد از آنها آمدند، تا زمان ما، به جاى اينكه عقايد و آراى شيعه را از خودشان و كتاب هايشان به دست آورند، به جعل و افترا پرداخته و يا جعليات و افتراهاى پيشينيان را ملاك و ميزان درباره عقايد شيعه و معرفت آراى آنها قرار مى دهند و خود و ديگران را گمراه مى سازند.

كسى از شيعيان نگفته است كه امام در سرداب سامرا مخفى است، بلكه كتب و روايات شيعه، همه اين نسبت را تكذيب مى كنند.»(2)1055 استاد ابراهيم امينى نيز ضمن ردّ اين اتهام مى نويسد:

«اين نسبت، دروغ محض و از روى عناد صادر شده است و شيعيان چنين عقيده اى ندارند. در هيچ روايتى نيامده است كه امام دوازدهم در سرداب زندگى و از آنجا ظهور مى كند. هيچ يك از دانشمندان شيعه هم، چنين مطلبى را نفرموده اند.»(3)1056


1- . علامه سيد مرتضى عسكرى، گفتمان مهدويت، مهدويت از ديدگاه مذاهب اسلامى، ص 25
2- . لطف اللَّه صافى گلپايگانى، مصلح جهانى، ص 19 به نقل از نويد امن و امان، ص 205
3- . ابراهيم امينى، همان، به نقل از دادگستر جهان، ص 204

ص: 474

كرامات سرداب غيبت

در اين مكان مقدس، عده اى از دلباختگان و شيفتگان حضرت مهدى عليه السلام به حضورش شرفياب شده و به حاجات خود رسيده اند. كه به دو نفر از آنها اشاره مى كنيم:

1. آيت اللَّه مرعشى نجفى

وى تشرّف خود در سرداب مقدس سامرا، به حضور حضرت ولى عصر عليه السلام را اين گونه تعريف مى كند:

«زمانى كه در سامرا اقامت داشتم، مدتى شبها در سرداب مقدس، بيتوته مى كردم. زمستان بود. در اواخر يكى از آن شبها، كه در سرداب مقدس بودم، ناگهان صداى پايى شنيدم. با آنكه درِ سرداب بسته بود، فوق العاده وحشت كردم كه مبادا يكى از مخالفين شيعه و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام باشد. شمعى كه با خود داشتم، خاموش شده بود؛ امّا صدا و لحن نيكويى به گوشم رسيد كه فرمود: سلام عليكم و نام مرا به زبان آورد. من جواب دادم و عرض كردم: شما كى هستيد؟ فرمود: يك نفر از بنى اعمام شما. عرض كردم: درِ سرداب بسته بود شما از كجا وارد شديد؟ سيّد فرمود: اللَّه عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ من عرض كردم: اهل كجا هستيد؟ فرمود: اهل حجاز هستم. سيّد حجازى فرمود: چرا در اين وقت به اينجا آمده اى؟ عرض كردم: حوائجى دارم و به جهت آنها متوسل شده ام. فرمود: جز يك حاجت بقيه حوائج شما برآورده خواهد شد. سپس آن سيد حجازى سفارش هايى كردند؛ از جمله تأكيد بر اقامه نماز جماعت، مطالعه فقه، حديث و تفسير، صله رحم، رعايت حقوق استادان و معلمان و تأكيد در مطالعه و حفظ نهج البلاغه و ادعيه صحيفه سجّاديه. پس من از آن سيد حجازى خواستم كه براى من به درگاه الهى دعا كند. پس دستها را به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: الهى به حق النبى و آله، اين سيد را موفق به خدمت شرع فرما و حلاوت مناجات خود را به او بچشان و حبّ او را در قلوب مردم جاى ده

ص: 475

و او را از شرّ و كيد شياطين مخصوصاً حسد، مصون فرما. در طىّ صحبت، آن سيّد حجازى قدرى تربت حضرت سيدالشهدا عليه السلام كه با هيچ چيز مخلوط نشده و به اندازه چند مثقال بود، به من داد كه مختصرى از آن تربت هنوز نزد من است و يك انگشتر عقيق هم به من داد كه هنوز هم آن را دارم و آثار فراوانى از آن ديده ام. پس از آن ناگهان سيد حجازى ناپديد شد و من آن زمان فهميدم كه آن سيد حجازى، همان امام زمان عليه السلام بوده است و متأسفانه در وقت حضور، ندانستم.»(1)1057 2. سيد محمد مهدى بحرالعلوم

سيد على سبط بحرالعلوم، صاحب كتاب (برهان قاطع در شرح نافع) از سيد مرتضى (خواهر زاده سيد بحرالعلوم) كه در سفر و حضر همراه سيد بود، نقل مى كند:

«در سفر زيارت سامرا، همراه سيد بحرالعلوم بودم، وى در حجره اى تنها مى خوابيد و من در حجره اى كنار حجره وى استراحت مى كردم. هميشه از او مواظبت مى كردم و شب و روز در خدمت او بودم.

شب كه فرا مى رسيد، مردم دور او جمع مى شدند و از علم او استفاده مى كردند.

در يكى از شبها متوجه شدم، سيّد حال صحبت كردن با مردم را ندارد و دوست دارد تنها باشد؛ با هركس صحبت مى كرد اشاره اى مى كرد كه زودتر مجلس را ترك كند. مردم متفرق شدند و كسى جز من باقى نماند. به من هم امر كرد حجره اش را ترك كردم، پس از مدتى در تعجب بودم كه چرا سيد امشب اين رفتار را كرد. مدتى صبر كردم و به حجره سيد رفتم تا از حالش با خبر شوم.

ديدم درِ حجره بسته است؛ از شكاف در نگاه كردم، مشاهده كردم چراغ روشن است ولى كسى در حجره نيست. در جستجوى سيد پرداختم، وارد صحن شريف عسكريين عليهما السلام شدم، ديدم قبّه عسكريين عليهما السلام بسته است. در اطراف حرم هم اثرى از او نيافتم.


1- . عادل علوى، قبسات، زندگانى حضرت آيت اللَّه مرعشى نجفى.

ص: 476

وارد صحن سرداب شدم، ديدم درهاى آن باز است. از پله هاى سرداب آهسته، آهسته پايين رفتم به نحوى كه هيچ صدايى از رفتن من به گوش نمى رسيد، سه پله مانده به آخر، صداى همهمه اى شنيدم گويا كسى با ديگرى سخن مى گويد، ناگهان سيد با صداى بلند گفت: سيد مرتضى! چه مى كنى؟ چرا از خانه بيرون آمدى؟ عذر خواهى كرده و به راهم ادامه دادم به سرداب رسيدم و جز سيد كسى را نديدم، دانستم كه او با ارباب خود خلوت كرده بود.»(1)1058


1- . ميرزا حسين طبرسى نورى، نجم الثاقب، ص 617

ص: 477

سيّد محمد را بهتر بشناسيم

سيّد محمد را بهتر بشناسيم

اشاره

على احمدى

حضرت امام هادى عليه السلام چهار پسر به نام هاى محمد، حسن، جعفر و حسين(1)1059 داشت. و دخترى به نام عليّه(2)1060 سيد محمد، طبق برخى از منابع، حدود سال (228 ه. ق.) متولد شد.(3)1061 بنابر اين قول، سيد محمد فرزند اول امام است. ولى طبق برخى روايات، سيد محمد فرزند دوم و از امام حسن عسكرى عليه السلام كوچكتر بود. على بن مهزيار نقل مى كند به امام هادى عليه السلام گفتم: « (پناه مى برم به خدا) اگر شما از دنيا برويد، به چه كسى رجوع كنيم؟»

امام فرمود: «عَهْدِي إِلَى اْلأكْبَرِ مِنْ وَلَدِي».(4)1062 سيد محمد، جليل القدر و عظيم الشأن بوده است؛ به طورى كه شيعيان خيال مى كردند او امام بعدى است. ياران امام هادى عليه السلام نيز درباره امامت وى از امام سؤال مى كردند، على بن عمرو نوفلى مى گويد:

«همراه ابى الحسن عليهما السلام، در حياط منزلشان بوديم كه پسرش محمد از جلوى ما


1- . الاصيلى فى انساب الطالبيين، ص 158
2- . مسند امام هادى، ص 78
3- . دائرة المعارف تشيّع، ج 3، ص 410
4- . موسوعة كلمات الامام الهادى، پژوهشكده باقر العلوم، ص 126

ص: 478

گذشت. گفتم: فدايت شوم! آيا امام ما بعد از شما اين است؟ امام در جواب من فرمود: نه امام شما بعد از من حسن است.»(1)1063

علاقه امام به سيد محمد

امام هادى عليه السلام و فرزندش امام حسن عسكرى عليه السلام به محمد بسيار ابراز علاقه مى كردند. به طورى كه امام براى او مجلس ختم برگزار كرد. جمعى از بنى هاشم؛ از جمله حسن بن حسن افطس نقل كرده اند:

«روز وفات سيد محمد، به خانه امام هادى عليه السلام رفتيم، ديديم، در صحن خانه بساط گسترده اند و مردم دور تا دور نشسته اند. جمعيت را تخمين زديم، غير از موالى و ساير مردم 150 نفر از آل ابى طالب، بنى هاشم و قريش حضور داشتند.

ناگهان امام حسن عليه السلام در حالى كه گريبان خود را در مرگ برادر چاك كرده بود، وارد شد و در كنار پدرش ايستاد، ما حضرت را نمى شناختيم. پس از ساعتى امام هادى عليه السلام رو به او كرده، فرمود: يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً. امام حسن عليه السلام گريه كرد و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، ايّاهُ نَشْكُرُ نِعَمَهُ عَلَيْنا وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. پرسيدم او كيست؟ جواب داد: حسن عليه السلام فرزند امام على النقى عليه السلام، در آن هنگام 20 ساله به نظر مى رسيد، ما فهميديم كه پس از پدر، او امام است.»(2)1064

وفات

سيد محمد درسال (252 ه. ق.) براى زيارت خانه خدا، قصد سفركرد، هنگامى كه به قريه بلد(3)1065 رسيد، مريض شد و درگذشت. شيعيان او را در همانجا دفن كردند.(4)1066


1- . الكافى، ج 1، ص 325
2- . بحارالأنوار، ج 50، ص 245؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 688
3- . اكنون شهر بلد در 80 كيلومترى بغداد قرار دارد.
4- . المجدى، ص 130

ص: 479

كرامات

كرامات زيادى از سيد محمد ديده شده است. ميرزا حسين نورى در «النجم الثاقب» مى نويسد:

«سيد محمد، صاحب كرامات متواتر است. حتّى نزد اهل سنت هم معروف است.

مردم عراق و حتى اعراب باديه نشين نيز مى ترسند به نام او سوگند ياد كنند.

اگر آنها را به برداشتن مالى متهم كنند، آن را بر مى گردانند، ولى به سيد محمد قسم نمى خورند؛ زيرا عذاب آن را ديده اند.»(1)1067 تعدادى از علما در باره كرامات سيد محمد كتاب هايى نوشته اند؛ از جمله رساله اى در كرامات سيد محمدبن على الهادى، تأليف مهدى آل عبدالغفار كشميرى. در اينجا به نمونه اى از كرامات وى اشاره مى شود:

علّامه سيد ميرزا هادى خراسانى از سيد حسن آل خوجه از خدام آستانه عسكريين عليهما السلام نقل مى كند:(2)1068

در صحن شريف ابى جعفر سيد محمد نشسته بودم، متوجه شدم شخصى عرب در حالى كه يكى از دستهايش را به گردن بسته بود، وارد آستانه شد.

نزديك رفتم و از علت مريضى اش پرسيدم. گفت: سال گذشته، روزى به منزل خواهرم رفتم، ديدم در حياط، گوسفندى بسته است. خواستم ذبح كرده، بخورم. خواهرم اجازه نداد و گفت: اين گوسفند نذر سيد محمد است. من به حرف او توجه نكردم و آن را ذبح كردم، پس از سه روز آثار شلى در دستم نمايان شد و روز به روز بدتر شد. من متوجه علت آن نبودم، تا اين كه در اين اواخر متوجه كار خود شدم، حالا هم پشيمانم و براى شفا به آستانه سيد محمد آمده ام. سپس با همراهيان وارد حرم شد و شروع به گريه و زارى كردند. پس از ساعتى ديدم دستش را حركت مى دهد. سجده شكر به جا آورد و نذر كرد هر سال گوسفندى بياورد و به نيت سيد محمد ذبح كند.»(3)1069


1- . غروى اردوبادى، ابو جعفر محمد بن على الهادى، ص 40.
2- جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.
3- . همان، ص 42

ص: 480

ص: 481

فصل ششم: مدائن

اشاره

ص: 482

ص: 483

در محضر سلمان فارسى

در محضر سلمان فارسى

اشاره

على احمدى

زادگاه

سلمان فارسى از اصحاب پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام معروف به سلمان محمدى، از ايران است. نام اصلى او «روزبه» بود. وى دوران كودكى را در روستاى «جى»(1)1070 از توابع اصفهان گذراند. پدرش كشاورز و مؤمن به به دين زرتشت بود. سلمان نيز همچون پدرش اين دين را اختيار كرده بود.

در جستجوى حقيقت

روزى از روزها كه سلمان از مزرعه به منزل برمى گشت، صداى ناقوس كليسا او را كنجكاو كرد. وارد كليسا شد ديد عده اى مشغول نمازند. با ديدن اين صحنه منقلب شد و با كشيش آن كليسا به گفتگو پرداخت و به دين مسيحيت گرويد. پس از مدتى، از او پرسيد: اصل اين دين در كجاست؟ كشيش او را به سرزمين شام ره نمود.(2)1071 هنگامى كه پدرش متوجه گرديد، به شدت ناراحت شد و او را محبوس كرد. سلمان به هر زحمتى بود خود را از دست پدر نجات داد و به سوى شام رفت. در آنجا با راهبى پرهيزكار آشنا شد و چندين سال در خدمت او معارف الهى را فرا گرفت. وقتى مرگ


1- . در برخى نقل ها سلمان را از اهالى رامهرمز دانسته اند. (موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 143).
2- . سيد مصطفى حسينى، معارف و معاريف، ج 6، ص 312

ص: 484

راهب فرا رسيد. سلمان پرسيد: پس از او نزد چه كسى برود؟ او راهبى را در شهر موصل معرفى كرد. سلمان به موصل رفت و راهب را يافت و چند سال از عمر خود را هم نزد او گذرانيد. و او راهبى در شهر «عموريه» را به سلمان معرفى كرد.

سلمان، به عموريه رفت و چند سال هم در خدمت راهب آنجا بود. او هنگام مرگ به سلمان گفت:

«طبق مطالبى كه در كتابها خوانده ام، در اين عصر پيامبرى در سرزمينِ داراىِ نخل هاى فراوان، كه ميان دو بيابان واقع شده، برانگيخته خواهد شد كه بر دين حنيفِ ابراهيم است. اين پيامبر نشانه هايى دارد، هديه قبول مى كند ولى صدقه نمى پذيرد و ميان دو كتفش مهر نبوت نقش بسته است.»

سلمان به شوق ديدار پيامبر، به جستجو پرداخت. عده اى مسافر به او گفتند: ما تو را به سرزمين دلخواهت مى رسانيم ولى خيانت كرده و او را به عنوان برده، به فردى يهودى از طايفه بنى قريظه فروختند و خريدار او را به مدينه آورد.

ديدار يار

پس از گذشت چند سال، هنگامى كه پيامبر از مكه به مدينه هجرت كرد، روزى سلمان از مردم درباره پيامبر مطالبى شنيد. نزد او رفت، ديد با ياران خود نشسته و مشغول گفتگو است. مقدارى خرما نزد آنها گذاشت و گفت: بخوريد كه صدقه است. پيامبر به ياران خود فرمود: بخوريد ولى خود از آن تناول نكرد. فرداى آن روز مقدارى خرما برد و گفت: اين هديه است، پيامبر و ياران شروع به خوردن آن كردند. سلمان كه دو نشانه از نشانه هاى پيامبرى او را ديده بود، منتظر فرصتى بود كه نشانه سوم را نيز ببيند. روزى به قصد ديدن مهر نبوّت، پشت سر پيامبر حركت كرد، پيامبر موضوع را فهميد و عبا را كنار زد، سلمان به محض مشاهده مهر نبوت، خود را بر پاهاى پيامبر انداخت و به شدت گريه كرد، سپس داستان زندگى خود را براى پيامبر شرح داد.(1)1072


1- . ابن سعد، طبقات، ج 4، ص 56؛ احمد صادقى، سلمان فارسى، ص 75

ص: 485

آزادى

سلمان از نخستين ديدار با پيامبر، تصميم گرفت ملازم و همراه آن حضرت باشد ولى نمى توانست اين تصميم را عملى سازد؛ زيرا برده بود؛ لذا نزد اربابش آمد و خواهش كرد او را آزاد كند. ارباب به براى آزادى اش شرط گذاشت و آن اينكه 300 نخل خرما برايش بكارد و 40 مثقال نقره به او بدهد. سلمان خدمت پيامبر رسيد و جريان را گفت. پيامبر زمينى را براى نخلستان تهيه كرد و همراه اصحاب و يارانش 300 نخل كاشت، اصحاب پيامبر مبلغ 40 مثقال نقره را نيز تهيه و به سلمان دادند.(1)1073 به اين صورت سلمان آزاد شد و جزو ياران پيامبر قرار گرفت.(2)1074

مدافع ولايت

سلمان از معدود اصحاب پيامبر بود كه با ابوبكر بيعت نكرد و در خانه امام على عليه السلام همراه ديگر ياران آن حضرت، به عنوان مخالف خلافت، متحصّن بود،(3)1075 هنگامى كه امام را براى بيعت گرفتن به مسجد مى بردند، در حضور خليفه ايستاد و در توبيخ خليفه و فضيلت امام على عليه السلام ابتدا با زبان فارسى گفت: «كرديد و نكرديد و ندانيد چه كرديد» و سپس ادامه داد:

«اى ابوبكر، هنگامى كه براى تو جريانى پيش آيد كه حكم آن را ندانى، به چه چيزى تكيه مى كنى؟ هنگامى كه از تو سؤالى شود كه نمى دانى، به چه كس پناه مى برى؟ چه عذرى دارى كه خود را داناتر از نزديكترين افراد به پيامبر و دانا به


1- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 280
2- . ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 59
3- . روح اللَّه حسينيان، فرشته زمينى، ص 171

ص: 486

تأويل كتاب خدا و سنت پيامبر مى دانى؟ كسى كه پيامبر او را در زمان حياتش مقدم داشت و هنگام وفاتش درباره او به شما توصيه كرد. شما كسانى هستيد كه فرمان پيامبر را فراموش كرده و وصيّت او را از ياد برديد و وعده او را مخالفت كرديد و ...»(1)1076

استاندار مدائن

خليفه دوم در سال 16 ه. ق. حُذيفة بن يمان را از سمت استاندارى مدائن عزل و با پيشنهاد امام على عليه السلام سلمان را به عنوان استاندار جديد منصوب كرد. سلمان، حكم استاندارى را از خليفه دريافت كرد و در نهايت تواضع و فروتنى، سوار بر الاغ، با سفره اى نان و كوزه اى آب، به طرف مدائن حركت كرد. مردم كه براى استقبال از استاندار جديد به بيرون شهر آمده بودند، ديدند كه پيرمردى محاسن سفيد، سوار بر الاغ، به طرف شهر مى آيد. از او نشان استاندار جديد را گرفتند، وقتى خود را به عنوان استاندار معرفى كرد، همه تعجب كردند. سلمان پس از ورود به شهر، خانه اى كوچك، كه در كنار مسجد واقع شده بود، را به عنوان اقامتگاه خويش قرار داد.(2)1077

سلمان از ديد پيامبر

حضرت محمد صلى الله عليه و آله هميشه از سلمان به نيكى ياد مى كرد و در مقاطع مختلف، اين جمله را تكرار كرد كه: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».

در جريان جنگ خندق، مسلمانان به پيشنهاد سلمان، براى مقابله با كفار به حفر خندق مشغول بودند، سلمان، كه داراى بازويى قوى بود، مهاجر و انصار خواهان او بودند و هر گروه مى گفت: سلمان از ماست. در اين هنگام حضرت محمد صلى الله عليه و آله با يك جمله به مجادله آنان پايان داد و فرمود: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».(3)1078 نيز در باره فضيلت سلمان در جايى ديگر مى فرمايد:


1- . جواد محدثى، سلمان فارسى، ص 20؛ ترجمه وشرح احتجاج طبرسى، نظام الدين احمدغفارى، ج 1، ص 298
2- . جواد محدثى، سلمان فارسى، ص 43
3- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 284

ص: 487

«مَنْ أَرادَ أَن يَنظُرَ إلى رجل نُوِّر قلبه فلينظر إلى سلمان».

«هركس مى خواهد به كسى نگاه كند كه دلش نورانى است، به سلمان بنگرد.»

سلمان از ديد امام على عليه السلام

ابوالاسود نقل مى كند: روزى با اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام نزد ايشان نشسته بوديم و با همديگر در حال گفتگو بوديم. بعضى گفتند: اى امير مؤمنان، از اصحابت برايمان بگو.

فرمود: از كداميك؟ جواب دادند از سلمان برايمان بگو فرمود:

«من لكم بمثل لقمان الحكيم؟! و ذلك امرؤ منّا و إلينا أهل البيت، أدرك العلم الأوّل و أدرك العلم الآخر، و قرأ الكتاب الأوّل و قرأ الكتاب الآخر، بحر لا ينزف».(1)1079

سلمان از ديد امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام سلمان فارسى را بزرگ مى دانست و از او بسيار ياد مى كرد. عده اى نزد امام، درباره فضيلت سلمان و جعفر طيّار سخن گفتند. بعضى از حاضران، جعفر را بر سلمان برترى دادند و بعضى نيز گفتند: سلمان مجوسى بود و سپس اسلام آورد. امام صادق عليه السلام با شنيدن اين جمله ناراحت شده، فرمود:

«يا أبا بصير، جعله اللَّه علويّاً بعد أن كان مجوسياً و قرشيّاً بعد أن كان فارسيّاً فصلوات اللَّه على سلمان و إنّ لجعفر شأناً عند اللَّه يطير مع الملائكة في الجنّة».(2)1080 «اى ابابصير، خداوند او را علوى قرار داد، پس از اين كه مجوسى بود و قريشى


1- . بحارالأنوار، ج 43، ص 713؛ موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 146
2- . سفينة البحار، ج 4، 243

ص: 488

قرار داد پس از اين كه فارس بود. صلوات خدا بر سلمان. و همانا براى جعفر نيز نزد خداوند جايگاهى است، او همراه فرشتگان در بهشت پرواز مى كند.»

محبوب خدا و رسول صلى الله عليه و آله

رسول گرامى اسلام در مقاطع مختلف و در جمع اصحاب خود، سلمان را مى ستود و از او به عنوان دوست خدا و رسول ياد مى كرد.

روزى از روزها كه پيامبر با ياران خود نشسته بود، شخصى اعرابى وارد مجلس شد.

چون سلمان، فارس بود و- به اعتقاد عرب جاهلى، عرب بر عجم برترى داشت- نزد او ننشت و جاى ديگرى را براى نشستن برگزيد. پيامبر با ديدن اين حركت، به شدت ناراحت شد؛ به حدّى كه عرق ميان دو چشم حضرت را گرفت و چشمانش از شدت ناراحتى سرخ شد، آنگاه به اعرابى فرمود:

«يا أعرابي أتنحّي رجلًا يحبّه اللَّه تبارك و تعالى في السماء و يحبّه رسوله في الأرض؟ يا أعرابي أتنحّي رجلًا ما حضرني جبرئيل إلّا أمرني عن ربّي- عزّ و جلّ- أن أقرئه السلام؟ يا أعرابي إنّ سلمان منّي، من جفاه فقد جفاني و من آذاه فقد آذاني و من باعده فقد باعدني و من قربه فقد قربني، يا أعرابي لا تغلطن في سلمان؛ فإن اللَّه تبارك و تعالى قد أمرني أن أطلعه على علم المنايا و البلايا و الأنساب و فصل الخطاب».(1)1081 «اى اعرابى، آيا از مردى كناره مى گيرى كه خداوند تبارك و تعالى او را در آسمان و فرستاده اش او را در روى زمين دوست دارد! اى اعرابى آيا از مردى كناره مى گيرى كه جبرئيل به حضورم نمى آيد مگر اينكه به من امر مى كند سلام خدا را به سلمان برسانم. اى اعرابى، سلمان از من است، هر كس به او ظلم كند به من ظلم كرده است و هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است. هر كس از او


1- . بحارالأنوار، ج 22، ص 346؛ سفينة البحار، ج 1، ص 243

ص: 489

دور شود، از من دور شده است و هر كس به او نزديك شود به من نزديك شده است. اى اعرابى درباره سلمان اشتباه نكن، همانا خداوند تبارك و تعالى به من امر كرد كه او را به علم بلايا و منايا، انساب و فصل الخطاب (قرآن كريم) آشنا كنم.»

سلمان محمّدى

منصور بن بزرح مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم، سرورم از تو زياد ذكر سلمان فارسى را مى شنوم! فرمود:

«لا تقل الفارسي، و لكن قل سلمان المحمدي، أتدري ما كثرة ذكري له؟

قلت: لا. قال: لثلاث خلال، أحدها: إيثاره هوى أمير المؤمنين عليه السلام على هوى نفسه، و الثانية: حبّه للفقراء و اختياره إيّاهم على أهل الثروة و العدد، و الثالثة: حبّه للعلم و العلماء. إنّ سلمان كان عبداً صالحاً حنيفاً مسلماً و ما كان من المشركين».(1)1082 «نگو سلمان فارسى، بلكه بگو سلمان محمدى. آيا مى دانى كه چرا سلمان را زياد ياد مى كنم؟ گفتم: نه. فرمود: براى سه خصلت (كه در سلمان بود) 1. خواست امير المؤمنين را بر خواست خود ترجيح مى داد 2. فقرا را دوست داشت و آنها را بر اهل ثروت و دارايى ترجيح مى داد 3. به علم و عالمان عشق مى ورزيد.

همانا سلمان بنده صالحِ حق گراى مسلمان بود و از مشركين نبود.»

دوستدار على

سلمان امام على عليه السلام را بسيار دوست داشت، اين موضوع به حدى بود كه اطرافيان نيز متوجه اين موضوع شده بودند. شخصى از سلمان پرسيد: سلمان! چرا اين قدر على را دوست دارى؟ سلمان در جواب فرمود: از حضرت محمد صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:


1- . بشارة المصطفى، ص 267؛ سفينة البحار، دارالاسوه، ج 4، ص 241

ص: 490

«مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِي».(1)1083 «هركس على عليه السلام را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هركس او را دشمن دارد، با من دشمنى كرده است.»

زهد

سلمان با وجود اينكه مدّت تقريباً 20 سال استاندار مدائن بود، هيچگاه از امتيازات اين منصب مهم استفاده نكرد. حسن بصرى درباره زهد و بى اعتنايى سلمان به پست و مقام مى گويد:

«مستمرى ماهيانه سلمان در دوران استانداريش، 500 هزار درهم بود. در آن روزگار بر سى هزار مسلمان حكومت مى كرد، در اين حال دو جامه داشت كه هنگام سخنرانى يكى را به زير پاى خود مى گسترد و يكى را بر دوش مى افكند.

همه مستمرى خويش را صدقه مى داد و غذاى خويش را از مزد حصيربافى تأمين مى كرد.»(2)1084 گروهى كه حصيربافى را مغاير شأن يك استاندار مى دانستند، به او اعتراض مى كردند. سلمان در جواب مى فرمود: «من دوست دارم از دسترنج خودم زندگى كنم.»(3)1085 عمر نيز به عنوان اعتراض به كارهاى سلمان و بى اعتنايى او به زخارف دنيا، او را ضمن نامه اى توبيخ و از انجام اين گونه كارها برحذر مى داشت. سلمان در جواب عمر نامه اى به او نوشت. در قسمتى از نامه آمده است:

«... در آن نامه متذكر شده بودى كه در آنجا به شغل حصيربافى رو كرده و غذايت نان جو است. بدان، اين كار از امورى نيست كه بتوان مسلمان را بدان سرزنش كرد. اى عمر، به خدا سوگند خوردن نان جوين و بافتن حصير و


1- . موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 147
2- . معارف و معاريف، ج 6، ص 315؛ ربيع الابرار و زمخشرى، نصوص الاخبار، ج 4، ص 377
3- . طبقات، ج 4، ص 67

ص: 491

بى نيازى از مردم نزد خدا، بهتر است از خوردن غذا و نوشيدن نوشابه هاى رنگارنگ كه از اموال مردم و غضب حقوق تأمين گردد ...

امّا اينكه گفته بودى تو مانند فردى عادى زندگى مى كنى و مردم را به خويش گستاخ كردى تا جايى كه هيبت مقام والى را به دست فراموشى سپرده و مردم بر گرده ات سوار شده اند و به اين وسيله، آبروى سلطنت خويش را برده اى و اين روش موجب ضعف و زبونى قدرت اسلام مى شود، بدان كه ذلّت بر طاعت پروردگار بهتر از عزّت در عصيان اوست.»(1)1086 راوى حديث

سلمان روايات زيادى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه بيشتر آنها در فضيلت اهل بيت عليهم السلام مخصوصاً امام على عليه السلام است. در كتب اهل سنت نيز رواياتى از طريق او نقل شده است؛ چند نمونه از روايات سلمان را ذكر مى كنيم:

1. روى سلمان قال رسول اللَّه: «أوّل الناس وروداً علي الحوض يوم القيامة أوّلهم إسلاماً، عليّ بن أبي طالب».(2)1087 2. روى سلمان قال رسول اللَّه: «إِنَّما سُمِّيت ابْنَتي فاطمة لأنّ اللَّهَ فطمها و فطم من أحبّها من النار».(3)1088 3. سلمان نقل مى كند:

«روزى بر پيامبر وارد شدم، ديدم حسين را در آغوش گرفته و چشم و دهان او را مى بوسد؛ و به او مى گويد: أنت سيّد ابن سيّد، أنت إمام ابن إمام، أنت حجّة ابن حجة، و أنت أبو حجج تسعة، تاسعهم قائمهم».(4)1089


1- . معارف و معاريف، با تلخيص، ج 6، ص 313
2- . ينابيع المودّه، ج 1، ص 192
3- . همان، ج 2، ص 316
4- . ينابيع الموده، ج 2، ص 316

ص: 492

پيشگويى

سلمان همچون ديگر خواصِ يارانِ امام على عليه السلام گاهى خبر از آينده مى داد كه به يك مورد آن اشاره مى كنيم:

مسيّب بن نجبه فزارى كه سلمان را در سفر به مدائن همراهى كرد، مى گويد:

هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيديم، پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ عده اى گفتند: كربلا. به قسمتى از زمين اشاره كرد و گفت:

«هذه مصارع إخواني، هذا موضع رحالهم و هذا مناخ ركابهم و هذا مهراق دمائهم يقتل بها خير الأوّلين و يقتل بها خير الآخرين».(1)1090 «اينجا قتلگاه برادران من است، اينجا محل بار انداز آنها است و اينجا محلّ خوابيدن شترانشان و اينجا محل ريخته شدن خونشان. در اين مكان پسر بهترين پيشينيان و بهترين پسينيان كشته خواهد شد.»

وفات

در سال وفات سلمان فارسى ميان تاريخ نگاران اختلاف است، ولى قول معروف اين است كه وى در سال 33 ه. ق. در مدائن درگذشت.(2)1091 هنگامى كه سلمان در مدائن جان داد، امام على عليه السلام با نيروى غيبى از مدينه به مدائن رفت و مراسم غسل و تدفين سلمان را انجام داد. جابر بن عبداللَّه انصارى در اين باره مى گويد:

«اميرالمؤمنين نماز صبح را با ما خواند، آنگاه رو به ما كرده، فرمود: اى مردم، پاداش شما از جانب خدا در سوگ درگذشت برادرتان سلمان افزون باد!


1- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 285
2- . عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 4، ص 121 اقوال ديگر عبارتند از: سال 34، 35، 36 و 37 ه. ق. (اعيان الشيعه، ج 7، ص 279)

ص: 493

آنگاه عمامه و لباسهاى پيامبر را پوشيد و تازيانه و شمشير او را گرفت و بر شتر پيامبر سوار شد و همراه با قنبر، به طرف مدائن حركت كرد.»(1)1092 لحظه احتضارسلمان فرا رسيد. اين پيرغلام پيامبر صلى الله عليه و آله واهل بيت عليهم السلام پس از 250 سال(2)1093 عمرِ با بركت، لحظات آخر عمر خود را مى گذراند. در اين لحظات، به همسرش گفت:

«هر چهار درِ منزل را باز كن؛ امروز زائرانى دارم كه نمى دانم از كدام در وارد مى شوند.»(3)1094 خدمتكارش (زاذان) از او سؤال كرد:

«پس از مرگتان چه كسى شما را غسل مى دهد؟ سلمان پاسخ داد: همان كسى كه پيامبر را غسل داد. زاذان با تعجب پرسيد: او در مدينه و شما در اينجا؟! سلمان در گفت: هنگامى كه مُردم و تو چانه ام را بستى، صداى پاى او را خواهى شنيد.»

زاذان مى گويد: پس از لحظاتى، سلمان جان به جان آفرين تسليم كرد و من چانه اش را بستم؛ ناگهان صداى پا شنيدم، سراسيمه بيرون رفتم، ديدم امام على عليه السلام و قنبر هستند.

امام از من پرسيد: سلمان مُرد؟ گفتم: آرى. حضرت نزد جنازه آمد و روپوش را كنار زد، سلمان لبخندى زد. حضرت خطاب به او فرمود: «خوشا به حالت اى ابا عبداللَّه. هنگامى كه حضور پيامبر رسيدى به او بگو با من چه كردند!»

سپس با دست خود سلمان را كفن كرد و دو بيت شعر بر روى كفن وى نوشت:

وفدت على الكريم بغير زادمن الحسنات و القلب السليم

و حمل الزاد اقبح كلّ شى ءٍاذا كان الوفود على الكريم(4)1095


1- . جواد محدثى، سلمان فارسى، ص 37
2- . تهذيب التهذيب، ج 4، ص 121
3- . موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 147
4- . جواد محدثى، سلمان فارسى، ص 58 در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 176 شعر بالا اينگونه آمده است: قدمت على الكريم بغير زادمن الأعمال ذا ذنب عظيم و سوء الظن أن تعتد زاداً إذا كان القدوم على الكريم

ص: 494

سپس همراه حضرت خضر عليه السلام و هفت صف از فرشتگان الهى كه در هر صف هفتاد هزار فرشته حضور داشت،(1)1096 بر پيكر سلمان نماز گزارد و او را به خاك سپرد.

آستانه

آستان مقدس سلمان فارسى در شهر مدائن، در غرب دجله، در نزديكى طاق كسرى واقع شده است.

اوّلين عمارت آستانه، خانه خود سلمان بود كه در سالهاى استاندارى بر مدائن آن را ساخته بود. او در منزلش، با دست خويش چاهى حفر كرد كه بعدها به «چاه سلمان پاك» مشهور شد.

دوّمين عمارت آستانه، توسط مختار ثقفى در سال 66 ه. ق. بنا گرديد.

عمارت سوم در سال 370 ه. ق. به دستور عضدالدوله ديلمى، ساختمان قبلى خراب گرديد و به جاى آن آستانه بزرگ و باشكوهى بنا شد. در سال 860 ه. ق. سيد على مشعشعى آستانه سلمان فارسى را مورد هجوم و غارت قرار داد. پس از گذشت چندين سال، هنگامى كه شاه اسماعيل صفوى به عتبات عاليات سفر كرد، به دستور وى آستانه را مرمّت و بازسازى نمودند و صحن بزرگى پيرامون آن ساختند ولى ساختمان اصلىِ آستانه، بناى عضد الدوله ديلمى است.(2)1097


1- . سفينة البحار، دارالاسوه، ج 4، ص 244
2- . دائرة العارف تشيع، ج 1، ص 95

ص: 495

حذيفه را بهتر بشناسيم

حذيفه را بهتر بشناسيم

اشاره

على احمدى

تبار

حذيفة بن يمان(1)1098 مكنّى به ابو عبد اللَّه العَبْسى،(2)1099 از اصحاب پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و ياران امام على عليه السلام است.(3)1100 سيره نويسان او را به بزرگى ياد مى كنند و با القابى چون:

«صاحب سرّ رسول اللَّه»،(4)1101 «من كبار اصحاب رسول اللَّه»، «اعلم الناس بالمنافقين»(5)1102 او را ستوده اند.

حذيفه داراى فضيلتهاى زيادى است. وى از جمله هفت نفرى است كه بر جنازه حضرت فاطمه عليها السلام نماز خواندند(6)1103 و همچنين به امر امير المؤمنين عليه السلام، شهربانو را براى امام حسين عليه السلام عقد كرد.(7)1104


1- يكى از اجداد حذيفه به نام «جروه» در قبيله اش مرتكب قتلى شد و به مدينه گريخت. آنجا با قبيله «بنى عبد الاشهل» كه يمنى بودند، پيمان برادرى بست، از آن به بعد، اين خاندان به يمانى معروف شدند. (شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج 2، ص 237)
2- . موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 95
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 203
4- . صحيح بخارى، بيروت، ج 2، ص 545؛ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 3، ص 492
5- . رى شهرى، موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 95
6- . منتهى الآمال، ج 1، ص 203
7- . سفينة البحار، بنياد پژوهشهاى اسلامى، ج 1، ص 567

ص: 496

خاندان شهادت

1. پدر حذيفه حسيل بن جابر، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.

جريان شهادتش چنين بود كه: در جريان جنگ احد حذيفه در ركاب رسول اللَّه شمشير مى زد. در اثناى جنگ، حسيل بن جابر، پدر حذيفه براى يارى پيامبر صلى الله عليه و آله وارد ميدان كارزار شد. حسيل هنگامى قدم به ميدان جنگ گذاشت كه جبهه اسلام به علت خيانت عده اى از سربازان، از دو سوى مورد هجوم بود، لذا تشخيص مسلمان از كافر مشكل مى نمود. عده اى از مسلمانان به خيال اينكه حسيل از مشركين است، به او حمله كرده و او را محاصره كرده و كشتند، ناگهان حذيفه پدر را شناخت و با صداى بلند فرياد زد: دست نگه داريد. او پدر من است، ولى كار از كار گذشته و پدرش زير ضربات شمشير، به شهادت رسيده بود.(1)1105 2. برادرش صفوان بن اليمان، نيز در اين جنگ شهيد شد.(2)1106

مأموريت ويژه

در جريان جنگ خندق، كه مسلمانان در محاصره دشمن قرار داشتند، حذيفه مى گويد:

«در شبى از شبها كه بسيار سرد و طوفانى بود، پيامبر صلى الله عليه و آله پاسى از شب را نماز خواند و پس از نماز رو به اصحاب كرد و گفت: ألا رجل يأتينا بخبر القوم يجعله اللَّه رفيقي في الجنّة؟(3)1107 به علت سرما و طوفان شديد، هيچ كس امر


1- . تحفة الاحباب فى نوادر الاصحاب، ص 103؛ سير اعلام النبلا، ج 4، ص 31
2- . سير أعلام النبلا، مؤسسه الرساله، ج 4، ص 31
3- . بحارالأنوار، ج 20، ص 206

ص: 497

رسول اللَّه را اجابت نكرد، من برخاستم و گفتم: لبيك. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ميان قوم (دشمن) برو و برايم خبر بياور و تا هنگام بازگشت اقدامى انجام نده. امر پيامبر را اجابت كرده، مخفيانه به ميان لشكر دشمن رفتم. در اين هنگام شنيدم ابوسفيان براى قوم سخنرانى مى كند و مى گويد: مواظب باشيد كه جاسوسى از طرف محمد صلى الله عليه و آله در ميان شما نباشد. براى اطمينان بيشتر، هر كس نام كنارى خود را بپرسد. من پيشدستى كرده و زودتر نام كنارى خودم را پرسيدم تا مرا نشناسند. در اين هنگام ابوسفيان از شدت سرما و طوفان، دستور داد برگردند. ابوسفيان در تير رس من بود، تير در كمان گذاشتم تا او را بزنم، يكباره به ياد سخن پيامبر افتادم و صرف نظر كردم. پس از انجام مأموريت، به مدينه برگشتم و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم. آن حضرت در حال نماز بود، تا مرا ديد اشاره كرد به زير عبايش بروم (تا گرم شوم). و سپس گزارش كار را به ايشان دادم.»(1)1108

ويژگى ها

1. جوانمردى

حذيفه در جنگ بدر، هنگامى كه ديد پدرش توسط مسلمانان به شهادت رسيد، براى مسلمانان طلب مغفرت كرد. خبر شهادت حسيل به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، حضرت دستور داد ديه او را از بيت المال به پسرش حذيفه دادند. حذيفه آن را گرفت و ميان مسلمانان تقسيم كرد.(2)1109 2. افسر سلحشور

حذيفه به غير از جنگ بدر، در تمام جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت(3)1110 پس از فوت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز جزو سپاه اسلام بود. وى در سال (23 ه. ق.) در فتح آذربايجان، دينور، ماسبذان و همدان شركت داشت.(4)1111 همچنين در فتح رى در كنار ابو موسى اشعرى


1- . بحارالأنوار، ج 20، ص 206
2- . شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج 2، ص 238
3- . موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 12، ص 96
4- . تاريخ الاسلام، ذهبى، بيروت، ج 3، ص 241

ص: 498

بود.(1)1112 نيز در فتح نهاوند پس از شهادت «نعمان بن مقرن» پرچم دار سپاه اسلام شد و با تدبير او نهاوند فتح گرديد.(2)1113 3. محافظ پيامبر

حذيفه همراه سعد بن عباده، از پيامبر محافظت مى كرد تا اينكه اين آيه قرآن نازل شد؛ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ... پيامبر آنها را مرخص كرد و فرمود: «خدا مرا از خطر مردم حفظ مى كند.»(3)1114 4. منافق شناسى

هنگامى كه سپاه اسلام از جنگ تبوك بر مى گشت، گروهى از منافقان، طرح ترور پيامبر را ريختند. جبرئيل توطئه آنان را به پيامبر خبر داد. منافقين هنگامى كه مى خواستند قصد خود را عملى سازند و پيامبر را در درّه بياندازند، پيامبر به حذيفه فرمود: به صورت مركبهاى آنان بزن. حذيفه بر صورتهاى آنها كوبيد و به عقب راند. به اين صورت نقشه آنان خنثى شد و نتوانستند كارى انجام دهند. بعد از اين واقعه، پيامبر به حذيفه فرمود: آيا آنان را شناختى؟ حذيفه جواب داد: نه. پيامبر اسامى آنان را به او گفت. پس از اين قضيه، حذيفه به عنوان راز دار پيامبر و منافق شناس معروف شد. اگر كسى اسامى منافقان را از او مى پرسيد، جواب نمى داد.(4)1115


1- . همان، ج 3، ص 357.
2- . همان، ج 3، ص 225.
3- . سفينة البحار، ج 1، ص 570.
4- . شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج 2، ص 248.

ص: 499

و اگر كسى فوت مى كرد و ايمان و نفاقش معلوم نبود و حذيفه بر پيكرش نماز نمى خواند، خليفه وقت جرأت نمى كرد، نماز بخواند.(1)1116 5. پيشگويى از آينده

حذيفه همچون اصحاب خاص امام على عليه السلام (سلمان، عمار، رشيد هجرى و ...) گاهى از آينده خبر مى داد، كه با گذشت زمان به وقوع مى پيوست. دو مورد از پيشگويى هاى وى عبارت است از:

الف- هنگامى كه امام على عليه السلام به خلافت رسيد، حذيفه در مسجد مدائن براى مردم سخنرانى كرد و پس از سخنرانى به پسرانش (صفوان و سعد) گفت:

«او (امام) را همراهى كنيد، براى او جنگهاى زيادى رخ خواهد داد و عده اى از مردم در آن هلاك خواهند شد. بكوشيد در ركاب او شهيد شويد. به خدا قسم او بر حق و مخالفش بر باطل است.»

صفوان و سعد به سخن پدر گوش داده و در جنگ صفين شركت كردند و به شهادت رسيدند.(2)1117 2. حبّه عرنى مى گويد: حذيفه يك سال قبل از قتل عثمان به من گفت:

«گويا مى بينم مادرتان، حميرا(3)1118 بر شترى سوار شده و شما دُم و پاهاى آن را گرفته ايد. آن روز قبيله ازد او را همراهى خواهند كرد. خدا آنان را به آتش دوزخ مبتلا كند، نيز بنى ضبّه انصار و ياران آنها خواهند بود. خدا پاهايشان را قطع كند.»

حبّه عرنى نقل مى كند، روز جنگ جمل حضور داشتم. به علّت دفاع ياران عايشه توسط سپر، منادى امام على عليه السلام گفت: پاهايشان را قطع كنيد.


1- . تحفة الاحباب فى نوادر الاصحاب، ص 86
2- . موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 98
3- . لقب عايشه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله.

ص: 500

در اين هنگام به ياد سخن حذيفه افتادم كه دعايش مستجاب شد و در عمرم روزى را نديدم كه مثل آن روز پاهاى فراوان قطع شود.(1)1119 6. ادب حذيفه

روزى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله با حذيفه ملاقات كرد و دستش را دراز كرد تا با حذيفه مصافحه كند. حذيفه دستش را كشيد. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود: اى حذيفه دستم را به سوى تو دراز مى كنم و تو دستت را مى كشى؟ حذيفه در جواب گفت: من دوست دارم ولى چه كنم كه جنب هستم. پيامبر فرمود:

«أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الْمُسْلِمَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا تَحَاتَّتْ ذُنُوبُهُمَا كَمَا يَتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَرِ».(2)1120 «آيا نمى دانى وقتى دو مسلمان ملاقات و مصافحه كنند، همانگونه كه برگ درخت مى ريزد، گناهان آن دو مى ريزد.»

حذيفه از ديدگاه امام على عليه السلام

امام باقر عليه السلام در باره فضيلت حذيفه، از پدرانش از امام على عليه السلام نقل مى كندكه فرمود:

«ضاقت الأرض بسبعة، بهم ترزقون و بهم تنصرون و بهم تمطرون، منهم سلمان الفارسي و المقداد و أبو ذر و عمار و حذيفة رحمهم الله و كان علي عليه السلام يقول و أنا إمامهم، و هم الذين صلّوا على فاطمة عليها السلام».(3)1121 «زمين براى هفت نفر كوچك و تنگ است، به وسيله آنها روزى داده مى شويد و نصرت الهى شامل حال شما مى گردد. باران به بركت آنان بر شما مى ريزد، از آن جمله اند: سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه، من پيشواى آنها هستم و آنان كسانى هستند كه بر فاطمه عليها السلام نماز گزاردند.»(4)1122


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 568؛ شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج 2، ص 258.
2- . الكافى، ج 2، ص 183؛ بحار الأنوار، ج 16، ص 270.
3- . رجال الكشي، ج 6؛ غروى حائرى، جامع الرواة، ج 1، ص 182.
4- . آرامگاه هاى خاندان پيامبر، كمونه، ص 362.

ص: 501

همچنين روزى ديگر امام على عليه السلام بر فراز منبر رفت و گفت:

«أيّها الناس، سلوني فإنّ بين جوانحي علماً جماً».(1)1123 شخصى به نام «ابن الكوّاء» بلند شد و سؤالات زيادى از حضرت پرسيد؛ از جمله گفت: نظرت درباره حذيفه چيست؟ حضرت در جواب گفت:

«ذاك امرؤ علم أسماء المنافقين إن تسألوه عن حدود اللَّه تجدوه بها عالماً».(2)1124 «او مردى است كه نام منافقان را مى داند. اگر از او در باره حدود الهى پرسش كنيد، خواهيد ديد كه بدان آگاه است.»

فرماندار مدائن

عمر بن خطاب، حذيفه را به فرماندارى مداين منصوب كرد و در اين باره نامه اى به مردم مدائن نوشت. در اين نامه آمده است: «به حرفش گوش كنيد و از او اطاعت كنيد و هر چه خواست به او بدهيد.»

حذيفه همراه با نامه خليفه، به طرف مدائن حركت كرد. خبر ورود فرماندار جديد به مردم مدائن رسيد. آنان براى استقبال، به دروازه شهر آمدند، ديدند شخصى سوار بر الاغ در حالى كه نان جو مى خورد، به طرف شهر در حركت است. بى اعتنا از او گذشتند و از افرادى كه پشت سر او در حركت بودند، سوال كردند: فرماندار، كدام يك از شما هستيد؟ گفتند: همان كسى كه بر الاغ سوار بود.(3)1125 ساده زيستىِ حذيفه در جايى كه روزگارى پايتخت ايران بزرگ بوده، اثر تبليغىِ عميقى بر مردم آن منطقه گذاشت.

پس از استقرار در مدائن، مردم نزد حذيفه آمدند و گفتند: چه مى خواهى؟ حذيفه در جواب آنان گفت: «تا در ميان شما هستم، طعامى كه بخورم و علفى كه به الاغم بدهم.»(4)1126


1- . الاحتجاج، ج 1، ص 259
2- . الاحتجاج، دار الاسوه، ج 1، ص 616
3- . سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 362
4- . سير اعلام النبلا، ج 2، ص 363

ص: 502

پس از مدتى حذيفه از كار بركنار و سلمان فارسى به جاى او فرماندار شد و پس از مرگ سلمان، دوباره با حكم عمر، حذيفه به فرماندرى مدائن منصوب شد. هنگامى كه عثمان كشته شد و امام على عليه السلام به خلافت رسيد، خبر به حذيفه رسيد. از اين خبر خوشحال شده و گفت: «اگر تيرهايى در كمان داشتم همه را بر شكم عثمان مى زدم، او در حالى كه فاجر بود مرد.»(1)1127 آنگاه دستور داد، مردم در مسجد تجمّع كنند. حذيفه با وجود مريضى سختى كه داشت با كمك ياران و فرزندانش در جمع مردم حضور يافت و پس از حمد خدا و صلوات بر پيامبر و آل پيامبر به آنان گفت:

«الحمد للَّه الَّذي أحْيا الحقّ و أمات الباطل و جاء بالعدل و أدحض الجور و كبت الظّالمين. أيّها النّاس ... إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ... و أمير المؤمنين حقّاً حقّاً و خير من نعلمه بعد نبيّنا محمد رسول اللَّه و أولى الناس بالناس و أحقّهم بالأمر ...».(2)1128 آنگاه دست راست را در دست چپش قرار داد و گفت: اين بيعت با امير المؤمنين عليه السلام است.(3)1129

فرماندار امام على عليه السلام

امام على عليه السلام هنگامى كه به خلافت رسيد، حذيفة بن يمان را به عنوان فرماندار مدائن ابقا كرد.

راوى حديث


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 568
2- . بحارالأنوار، ج 28، ص 89؛ الارشاد القلوب، ج 2، ص 533
3- . موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 99

ص: 503

حذيفه روايات زيادى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است؛ به طورى كه صحيح مسلم و بخارى، 23 حديث(1)1130 به واسطه او از پيامبر نقل كرده اند.

دو روايت از وى كه از پيامبر نقل مى كند:

1. روى حذيفة قال النبى صلى الله عليه و آله: «ضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَق، أَفْضَل مِنْ أَعْمال امَّتي إلى يَومِ الْقِيامَة».(2)1131 2. روى حذيفة قال النبيّ صلى الله عليه و آله: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ لا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا».(3)1132

وفات

حذيفه در اوايل خلافت امام على عليه السلام به مريضى سختى مبتلا شد. دستور داد، برايش كفن بخرند. پارچه اى از حلّه به قيمت 300 درهم برايش تهيه كردند. حذيفه قبول نكرد و گفت: نمى خواهم، فقط دو لباس سفيد برايم بخريد(4)1133 و سرانجام با همان مرض در سال (36 ه. ق.) و 40 روز پس از خلافت امام على عليه السلام در مدائن از دنيا رفت. او را كنار قبر سلمان دفن كردند.(5)1134

(6)1135

________________________________________

1 ( 1). طه: 12

2 ( 1). بحارالأنوار، ج 67، ص 23؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 226

3 ( 2). عطر انديشه هاى بهارى، ترجمه حسن سيّدى، ص 165

4 ( 3). چكيده انديشه ها، ج 1، ص 251

5 ( 1). ميزان الحكمه، ج 2، ص 240

6 ( 2). بحارالأنوار، ج 69، ص 237

7 ( 1). بقره: 152

8 ( 2). وسائل الشيعه، ج 14، ص 338

9 ( 3). همان.

10 ( 1). وسائل الشيعه، ج 10، ص 253، ح 5

11 ( 2). بحارالأنوار، ج 15، ص 172

12 ( 1). مستدرك الوسائل، ج 1، ص 155

13 ( 2). بحارالأنوار، ج 26، ص 307

14 ( 1). همان، ج 27، صص 173 و 172

15 ( 2). مستدرك الوسائل، ج 2، ص 129

16 ( 3). مجموعه ورام، ج 1، ص 288

17 ( 4). كنزالعمال، ج 16، ص 468

18 ( 5). همان، ج 15، ص 646

19 ( 1). همان، ج 15، ص 640.

20 ( 2). الكافى، ج 5، ص 370.

21 ( 3). مستدرك الوسائل، ج 2، ص 369.

22 ( 4). مستدرك، ج 2، ص 369، آثار الصادقين، ج 8، ص 48.

23 ( 5). وسائل الشيعه، ج 1، ص 378.

24 ( 1). بيهقى، سنن كبرى، ج 5، ص 249

25 ( 2). كافى، ج 6، ص 561

26 ( 3). محجة البيضاء، ج 8، ص 345

27 ( 4). همان، ج 8، ص 280

28 ( 5). همان، ج 8، ص 345

29 ( 1). وافى، ج 14، چاپ جديد، ابواب الزيارات، ص 1333، چاپ اسلاميه؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 120، حديث 22

30 ( 2). مستدرك حاكم، ج 3، ص 151؛ سيد شرف الدين، المراجعات، ص 23

31 ( 1). مفاتيح الجنان، انتشارات قائم، ص 645

32 ( 2). سفينة البحار، ج 2، ص 396

33 ( 1). بحارالأنوار، ج 102، ص 300

34 ( 1). العروة الوثقى، ج 2، كتاب الحج، فى آداب السفر، ص 411 و سراج الشيعه فى آداب الشريعه، ص 255

35 ( 2). همان.

36 ( 1). توضيح المسائل، نماز مسافر و تحرير الوسيله، ج 1، ص 258، القول فى قواطع السفر، الثانى.

37 ( 2). توضيح المسائل، م 1337 و تحرير الوسيله، ج 1، ص 259، القول فى قواطع السفر، م 6

38 ( 3). توضيح المسائل، م 1356 و تحرير الوسيله، ج 1، ص 264، القول فى احكام المسافر، م 8

39 ( 4). به فتواى برخى از مراجع معظم تقليد، مسافر تنها در قسمت هاى قديمى مسجد و روضه شريفه امام حسين عليه السلام مى تواند نماز را تمام بخواند و به فتواى برخى ديگر در تمام چهار شهر مكه، مدينه، كوفه و كربلا مسافر مى تواند نماز را تمام بخواند. ولى چنانچه مسافرى فتواى مرجع تقليد خود را نداند و نماز را در اين اماكن شكسته بخواند، صحيح است و به وظيفه خود عمل كرده است.

40 ( 1). تحرير الوسيله، ج 1، ص 264، القول فى احكام المسافر، م 8

41 ( 2). همان، ج 1، ص 264، القول فى احكام المسافر، م 10

42 ( 1). العروة الوثقى، ج 1، فى الوضوءات المستحبه، ص 194، الخامس و فى الاغسال المكانيه و الفعليه، ص 462؛ سراج الشيعه فى آداب الشريعه، ص 241 و مفاتيح الجنان، آداب زيارت.

43 ( 1). مفاتيح الجنان، باب اول، فصل پنجم، به نقل از جمال الاسبوع.

44 ( 1). بحارالأنوار، ج 97، باب زياراته- صلوات اللَّه عليه- المختصه بالأيام و الليالى، ص 354

45 ( 1). كامل الزيارات، باب 70 تا 74، ص 186 تا 201 و بحارالأنوار، ج 98، باب 12 تا 14، ص 85 تا 104

46 ( 2). تحرير الوسيله، ج 1، ص 151، م 16 و العروة الوثقى، ج 1، ص 596، م 5

47 ( 3). تحرير الوسيله، ج 1، فصل فى الاستحاضه، ص 59، م 8

48 ( 1). تحريرالوسيله، ج 1، فى مكان المصلى، ص 151، م 16.

49 ( 2). توضيح المسائل، م 16.

50 ( 3). تحريرالوسيله، ج 1، فى مكان المصلى، ص 151، م 16 والعروةالوثقى، ج 1، مكان المصلى، ص 596، م 4.

51 ( 1). تحريرالوسيله، ج 1، القول فى احكام الجنب، ص 38 و 39 و القول فى احكام الحائض، ص 52 و فصل فى النفاس، ص 63، م 6

52 ( 1). بحارالأنوار، ج 99، كتاب المزار، باب زيارة المؤمنين و آدابها، ص 295؛ كامل الزيارات، باب فضل زيارة المؤمنين و كيف يزارون، ص 333

53 ( 2). استفتائاتِ امام خمينى، ج 3، ص 579. ترجمه اجوبة الاستفتائات، ص 222 و 223

54 ( 3). استفتائات امام خمينى، ج 3، ص 582، ص 39

55 ( 1). توضيح المسائل، م 2660

56 ( 2). همان، م 2661

57 ( 3). همان، م 2662

58 ( 4). همان، م 2663

59 ( 5). تحرير الوسيله، ج 2، ص 74، كتاب الوقف، م 57

60 ( 1). تحرير الوسيله، ج 2، ص 74، كتاب الوقف، م 58

61 ( 2). توضيح المسائل، م 1374 و 1383

62 ( 3). همان، م 1368

63 ( 4). تحرير الوسيله، ج 1، ص 224، م 5 و العروة الوثقى، ج 1، ص 734، م 10

64 ( 5). همان، ج 1، ص 293، م 1 و العروة الوثقى، ج 1، ص 734، م 10

65 ( 1). نك: درس آب فرات.

66 ( 2). سفينةالبحار، ج 7، ص 49

67 ( 3). سراج الشيعه فى آداب الشريعة، ص 36 در آداب خوردن و آشاميدن.

68 ( 4). تحرير الوسيلة، ج 2، ص 310، م 2

69 ( 5). سراج الشيعه فى آداب الشريعه، ص 241، در آداب زيارت.

70 ( 1). شبكه اينترنت،( اطلاعات سال 2002 ميلادى)

71 ( 2). خاورميانه، پيتومپومونت و ديگران، ترجمه محسن مدير شانه چى، صص 425- 424

72 ( 1). جغرافياى كامل جهان، حبيب اللَّه مقاملويى، ص 207

73 ( 2). كشورها و مرزها در منطقه ژئوپولتيك خليج فارس، پيروز مجتهد زاده، ص 239

74 ( 1). مجمل تاريخ العراق الدولى العهد العثمانى، صالح زكى ص 7- 2؛ ثورة العشرين التحريريه فى العراق، گوتولوف، ص 17

75 ( 2). التنظيم الحزبى فى العراق قبل الحرب العالمية الاولى، مجله دارسا عربيه، شماره 12، سال 1972، ص 32

76 ( 3). ريشه يابى نام و پرچم كشورها، رسول خيرانديش، سياوش، ص 150

77 ( 1). دكتر على بيگدلى، تاريخ سياسى-/ اقتصادى عراق، صص 27- 25

78 ( 1). اقتباس از كتاب تاريخ سياسى عراق، صص 25- 19

79 ( 1). فوبليكوف و ديگران، تاريخ معاصر كشورهاى عربى، ترجمه دكتر محمدحسين روحانى، ص 133

80 ( 1). نك: دكتر على حسين الوردى؛ لمحات اجتماعيه من تاريخ العراق، الثورة العراقية الكبرى سنة 1920، عبداللَّه الفياض؛ الفكر العربى فى عصر النهضة، البرت حورانى؛ البطوله فى ثورة العشرين، عبدالشهيد ياسرى؛ تاريخ القضية العراق، محمدمهدى البصير؛ الثورة الاسلامية فى العراق منذ 1920- 1914 م، احمد الكاتب.

81 ( 2). عبداللَّه فهدنفيسى، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامى عراق.

82 ( 1). جويس ان ويلى، نهضت اسلامى شيعيان عراق، ترجمه مهوش غلامى، ص 31

83 ( 2). اصغر وجدانى واوانى، روابط عراق و كويت، ص 4

84 ( 1). روزنامه اطلاعات، شماره 22745

85 ( 2). عبدالحسين سعيديان، كشورهاى جهان، ص 553؛ سرزمين اسلام از نگارنده، ص 132

86 ( 1). روابط عراق با كويت، ص 63

87 ( 2). عراق ساختارها و فرايندهاى سياسى، صص 83- 82

88 ( 3). سيد محمد حيدرى، المقومات الاساسية للشيعه فى العراق، صص 52- 51

89 ( 1). الشيعه و دولة القوميّة فى العراق، حسن علوى، صص 185- 182

90 ( 2). الجهاد، شماره 873، 24/ شعبان/ 1419، ص 7

91 ( 1). اكراد خاورميانه و ايران، دست نويس، به قلم نگارنده، ص 20- 16

92 ( 1). علامه امينى، الغدير، ج 6، ص 22، دارالكتاب العربى، بيروت، علامه امينى به بحث مفصل در اين مورد پرداخته و آن را از هفتاد منبع، از كتب شيعه و سنّى نقل كرده است.

93 ( 1). محمد بن على الصدوق، كمال الدين و تمام النعمه،( م 381) ج 1، ص 171، مؤسسه النشر الاسلامى.

94 ( 2). علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج 35، ص 70، داراحياء التراث العربى، و نيز نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد( م 656)، ج 1، ص 14، مؤسسه الاعلمى، بيروت.

95 ( 1). محمد بن على الصدوق، معانى الأخبار،( م 381) ص 62، مؤسسه النشر الاسلامى.

96 ( 2). سيد هاشم رسولى، زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 26، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، علامه سيد رضا هندى نيز به عربى چنين سروده است:\s\iُ لَمّا دَعاكَ اللَّه قِدْماً لَانْ\z تُولَدَ في الْبَيْتِ فَلَبَيَّتَهُ\z شَكَرْتَهُ بَيْنَ قُرَيش بِانْ\z طَهَّرْتُ مِنْ اصْنامِهِمْ بَيْتَه\z\E\E

97 ( 3). بحارالأنوار، ج 35، ص 8

98 ( 1). ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 15، خود آن حضرت در خطبه 23 نهج البلاغه مى فرمايد:« ... وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ ...» در اين خطبه و ساير موارد، ذكرى از مقدار سن آن حضرت، هنگامى كه تحت تربيت مستقيم پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفتند، نشده است.

99 ( 2). متقى هندى، كنزالعمال،( م 975) ج 13، ص 124، مؤسسه الرسالة.

100 ( 1). الغدير، ج 3، ص 224

101 ( 2). مريم: 12

102 ( 3). مريم: 30

103 ( 4). الفصول المختاره، شيخ مفيد، ص 275، المؤتمر الاسلامى لالفية الشيخ المفيد.

104 ( 5). بحارالأنوار، ج 19، ص 60؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه، ابن اثير( م 630)، ج 3، ص 285، دارالمعرفه.

105 ( 1). اسدالغابه، ج 3، ص 284؛ نك: استاد سبحانى، فروغ ابديت، ج 1، صص 363- 342، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

106 ( 1). بحارالأنوار، ج 20، ص 243

107 ( 2). احقاق الحق، شهيد قاضى نوراللَّه شوشترى( 1019)، ج 5، ص 540- 584

108 ( 1). حجر: 47؛ احقاق الحق، ج 7، ص 439

109 ( 2). علامه تسترى در جلد پنجم احقاق الحق، ص 242 به بعد، بحثى طولانى در اين مورد و هم در اينكه پيامبر و على عليهما السلام از نور واحد مى باشند، آورده است.

110 ( 3). شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 60، انتشارات علميّه اسلاميّه.

111 جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

112 ( 1). الكافي، ج 1، ص 461؛ بحارالأنوار، ج 103، ص 375

113 ( 2). احقاق الحق، ج 6، ص 592

114 ( 3). الكافي، ج 8، ص 110

115 ( 1). إقبال الأعمال، ص 467

116 ( 2). إقبال الأعمال، ص 467

117 ( 1). الكافي، ج 8، ص 349

118 ( 2). الارشاد، ج 1، ص 110

119 ( 3). إرشادالقلوب، ج 2، ص 246

120 ( 4). من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 203

121 ( 5). قطب الدين راوندى، الخرايج و الجرائح،( م 573)، ج 1، ص 52

122 ( 1). لارشاد، ج 1، ص 141

123 ( 2). همان مدرك.

124 ( 1). الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، شيخ مفيد( م 413)، ج 1، ص 141- 145، انتشارات علميه اسلاميّه.

125 ( 2). آل عمران: 61، فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ.

126 ( 1). مائده: 67

127 ( 2). يوسف بن عبداللَّه القرطبى، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب،( م 463)، ج 3، ص 203؛ هر يك از دانشمندان، به تفصيل يا اجمال در اين مورد بحث كرده اند.

128 ( 3). احقاق الحق، ج 7، ص 29

129 ( 1). وسائل الشيعه، ج 15، ص 128

130 ( 2). نك: اسدالغابه، ج 3، ص 287

131 ( 3). نهج البلاغه( ترجمه محمّد دشتى)، قصارالحكم، حكمت 77، ص 638، انتشارات مشهور.

132 ( 1). بحارالأنوار، ج 40، ص 337

133 ( 2). بحارالأنوار، ج 41، ص 17

134 ( 3). شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ماده« صلاة».

135 ( 1). نهج البلاغه، خطبه 3، ص 48

136 ( 2). الكافي، ج 8، ص 129

137 ( 3). محدّث نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 272، مؤسسه آل البيت.

138 ( 1). بحارالأنوار، ج 41، ص 119

139 ( 1). احقاق الحق، ج 8، ص 522

140 ( 2). نهج البلاغه، خطبه 93، ص 172

141 ( 1). بحارالأنوار، ج 42، ص 282

142 ( 2). شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 135، كتاب فروشى علمّيه اسلاميّه.

143 ( 1). شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 141، كتاب فروشى علمّيه اسلاميّه.

144 ( 1). استاد مطهرى، سيرى در نهج البلاغه، ص 15، انتشارات صدرا.

145 ( 1). گلشن ابرار، صص 86- 81، اقتباس.

146 ( 1). طبق نظر اهل سنت كه سه طلاق در يك مجلس را معتبر مى دانند.

147 ( 1). گلشن ابرار، ج 1، صص 147- 137، اقتباس.

148 ( 1). گلشن ابرار، ج 1، صص 183- 179، اقتباس.

149 ( 1). گلشن ابرار، ج 1، صص 300- 294، اقتباس.

150 ( 1). گلشن ابرار، ج 1، صص 342- 331

151 ( 1). گلشن ابرار، ج 2، صص 589- 585، اقتباس.

152 ( 1). گلشن ابرار، ج 2، صص 783- 774، اقتباس.

153 ( 1). من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 230؛ سيد حسين براقى، تاريخ الكوفه، ص 32

154 ( 2). تاريخ ابن اثير، ترجمه دكتر محمد حسن روحانى، ج 4، ص 1448

155 ( 1). كامل سلمان جبورى، تاريخ الكوفه، ج 1، ص 64

156 ( 2). گلى زواره، سيماى كوفه، ص 198

157 ( 3). دائرة المعارف الاسلاميه، ج 10، ص 359

158 ( 1). معارف و معاريف، ج 8، ص 610؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 389

159 ( 2). وسائل الشيعه، ج 5، ص 282؛ تاريخ الكوفه، براقى، ص 58

160 ( 3). همان، ص 57

161 ( 1). وسائل الشيعه، ج 5، ص 282

162 ( 2). الكافي، ج 3، ص 492؛ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 231

163 ( 1). الكافي، ج 4، ص 586؛ محمد بن جعفر المشهدى الحائرى، فضل المسجد الكوفة و مسجدها، ص 37.

164 ( 2). الكافي، ج 4، ص 28.

165 ( 3). تهذيب الأحكام، ج 6، ص 32؛ بحارالانوار، ج 100، ص 400.

166 ( 4). جامع الاخبار، ص 70.

167 ( 5). بحار الأنوار، ج 100، ص 397؛ وسائل الشيعه، ج 5، ص 239.

168 ( 6). فضل المسجد الكوفه و مسجدها، ص 30.

169 ( 1). بحارالأنوار، ج 100، ص 395

170 ( 2). همان، ج 100، ص 405

171 ( 3). دانشنامه امام على، ج 9، ص 378

172 ( 4). مفاتيح الجنان، ص 387

173 ( 1). مفاتيح الجنان، ص 388

174 ( 2). همان، ص 390

175 ( 3). همان، ص 391

176 ( 1). فضل الكوفه و مسجدها، ص 28؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 397

177 ( 2). مفاتيح الجنان، ص 393؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 398

178 ( 3). براقى، تاريخ الكوفه، ص 47

179 ( 4). بحارالأنوار، ج 100، ص 402

180 ( 1). كامل سلمان جبورى، تاريخ الكوفة، ص 84

181 ( 2). بحارالأنوار، ج 100، ص 435

182 ( 3). ميزان الحكمه، ج 12، ص 5826

183 ( 1). بحارالأنوار، ج 100، ص 435

184 ( 2). ترجمه ميزان الحكمة، ج 5، ص 3399

185 ( 3). ميزان الحكمه، ج 5، ص 3399

186 ( 4). بحارالأنوار، ج 13، ص 303 و ميزان الحكمه، ج 12، ص 5956

187 ( 1). بحارالأنوار، ج 100، ص 440

188 ( 2). بحارالأنوار، ج 100، ص 435؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 414

189 ( 3). بحارالأنوار، ج 100، ص 435

190 ( 4). بحارالأنوار، ج 100، ص 434

191 ( 5). بحارالأنوار، ج 100، ص 436

192 ( 1). بحارالأنوار، ج 100، ص 434

193 ( 1). بحارالأنوار، ج 100، ص 441

194 ( 1). نجم الثاقب، ص 613

195 ( 2). براقى، تاريخ الكوفه، ص 55

196 ( 3). گلى زواره، سيماى كوفه، ص 206

197 ( 1). سمعانى، الانساب، دارالجنان، 1407 ه. ق، ج 4، صص 135 و 138

198 ( 1). الطبقات الكبرى، ج 6، ص 221

199 ( 2). ابن عبدالبرّ، الاستيعاب، دارالكتب العلميّه، بيروت، ج 2، ص 285

200 ( 3). ابوعمرو كشى، رجال الكشى، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، ج 19، ص 106

201 ( 4). فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص 1203

202 ( 1). ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، دار احياء الكتب العربيه، ج 19، ص 106

203 ( 2). سيد محسن امين، اعيان الشيعه، دارالتعارف، بيروت، ج 7، ص 338

204 ( 3). شيخ عباس قمى، سفينة الحبار، نشر فراهانى، ج 2، ص 30

205 ( 4). اعيان الشيعه، ج 7، ص 338

206 ( 5). محمد بن يعقوب كلينى، كافى، دارالكتب الاسلاميه، 1367 ه. ق، ج 7، ص 51؛ بحارالأنوار، ج 41، ص 42 و ج 42، ص 74

207 ( 1). شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، مؤسسه النشرالاسلامى، ج 2، ص 527؛ بحار، ج 42، ص 295

208 ( 2). الوافى بالوفيات، ج 16، ص 309

209 ( 3). ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابه، دارالكتب العلميه بيروت، ج 3، ص 373

210 ( 1). علامه امينى، الغدير، دارالكتب العربى، ج 9، ص 30 و 37

211 ( 2). الاستيعاب، ج 2، ص 273؛ اسد الغابه، المكتبة الاسلاميه، ج 3، ص 20

212 ( 1). بحارالأنوار، ج 32، ص 439

213 ( 2). قطب الدين راوندى، الخرائج و الجرائح، مؤسسة الامام المهدى عليه السلام، ج 2، ص 662 و بحارالأنوار، ج 49، ص 49

214 ( 1). بحارالأنوار، ج 32، ص 439

215 ( 1). شيخ مفيد، الاختصاص، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ه. ق، ص 121 و 123

216 ( 2). ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، نشر نى، 1414 ه. ق، ص 50

217 ( 1). بحارالأنوار، ج 42، ص 295

218 ( 1). الاستيعاب، ج 2، ص 273 و اسد الغابه، ج 3، ص 20

219 ( 2). اعيان الشيعه، ج 7، ص 338

220 ( 1). حج: 41 الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ.

221 ( 2). حج: 40 الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ....

222 ( 3). احزاب: 67 وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا.

223 ( 4). امالى شيخ طوسى، دارالثقافه، 1414 ه. ق، ص 236

224 ( 1). رجال الكشى، ج 1، ص 285

225 ( 1). شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، مسجد صعصعه.

226 جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

227 ( 2). براقى نجفى، تاريخ الكوفه، دارالاضواء، 1407 ه. ق؛ شهيد اول، المزار، مؤسسه الامام مهدى عليه السلام، 1410 ه. ق، صص 263 و 266

228 ( 1). ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، دار احياء التراث العربى و مؤسسه تاريخ العربى، بيروت، ج 2، ص 551

229 ( 2). كافى، ج 7، ص 51 و شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، دارالكتب الاسلاميه، ج 9، ص 148

230 ( 3). احمدبن محمدبن خالد برقى، المحاسن، نشر مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام، ج 2، ص 356

231 ( 4). الوافى بالوفيات، ج 16، ص 309. بنا به نقل ابن حجر عسقلانى، مرزبانى و اديب بزرگ قرن پنجم در موردصعصعه چنين سروده است:

\s\iُ هلا سألت بني الجارود أيّ فتىً\z عند الشفاعة و الباب ابن صوحانا\z كنّا و كانوا كأمّ أرضعت ولداً\z عُقّت و لم تجز بالإحسان إحساناً\z\E\E

232 ( 1). سيد بن طاووس، الملهوف على قتلى الطفوف، دارالاسوه، 1414 ه. ق، ص 230

233 ( 1). اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

234 ( 2). سير أعلام النبلا، ج 3، ص 515؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 439؛ تاريخ اسلام، ج 3، ص 508

235 ( 3). اسد الغابه، ج 2، ص 233؛ الاصابه، ج 3، ص 45

236 ( 4). اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

237 ( 1). رجال طوسى، ص 41

238 ( 2). معجم رجال حديث، ج 7، ص 342

239 ( 3). المعارف، ص 402

240 ( 4). سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 525، العبر، ج 1، ص 27

241 ( 5). شذرات الذهب، ج 1، ص 44

242 ( 6). الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 251

243 ( 1). الاعلام، ج 3، ص 59

244 ( 2). رجال ابن داود، ص 163

245 ( 3). رجال برقعى، ص 5

246 ( 4). تاريخ بغداد، ج 8، ص 439

247 ( 5). اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

248 ( 6). تهذيب تاريخ دمشق، ج 6، ص 14، اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

249 ( 1). طبقات الكبرى، ج 5، ص 105؛ تاريخ الاسلام، ج 3، ص 430

250 ( 2). اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

251 ( 3). همان.

252 ( 1). نهج البلاغه، نامه 1

253 ( 2). بحارالأنوار، ج 38، ص 35

254 ( 3). همان، ص 231، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 12

255 ( 4). بحارالأنوار، ج 38، ص 270

256 ( 1). اعيان الشيعه، ج 7، ص 105؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 109

257 ( 2). عنكبوت: 2

258 ( 3). اعيان الشيعه، ج 7، ص 105؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 484

259 ( 1). المعارف، ص 402؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

260 ( 2). مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 144

261 ( 1). همان.

262 ( 2). الاصابه، ج 3، ص 45

263 ( 3). مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 144

264 ( 1). تاريخ اسلام، ج 3، ص 507

265 ( 2). الاختصاص، ص 79؛ رجال كشى، ص 66

266 ( 3). اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

267 ( 1). مروج الذهب، ج 1، ص 658

268 ( 2). رجال كشى، ص 66

269 ( 1). مروج الذهب، ج 1، ص 54؛ قاموس الرجال، ج 4، ص 557

270 ( 2). تهذيب تاريخ دمشق، ج 6، ص 13

271 ( 3). اعيان الشيعه، ج 7، ص 101

272 ( 4). تهذيب تاريخ دمشق، ج 6، ص 12؛ المعارف، ص 402

273 ( 5). تاريخ اسلام، ج 2، ص 458؛ بحارالأنوار، ج 32، ص 183

274 ( 6). بحارالأنوار، ج 32، ص 183

275 ( 1). قاموس الرجال، ج 4، ص 557؛ اسد الغابه، ج 2، ص 233

276 ( 2). وقعة صفين، ص 557؛ المعارف، ص 402؛ العبر، ص 27

277 ( 3). قاموس الرجال، ج 4، ص 557

278 ( 4). مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 144

279 ( 1). مراقد المعارف، ج 1، ص 318

280 ( 2). بحارالأنوار، ج 100، ص 445

281 ( 1). سفير الحسين، مسلم بن عقيل، ص 5

282 ( 1). همان، ص 36

283 ( 2). سفير الحسين، مسلم بن عقيل، ص 8

284 ( 3). همان، ص 12

285 ( 4). بحار الأنوار، ج 42، ص 93

286 ( 5). همان، ص 32، 573

287 ( 1). فرهنگ جامع كلمات امام حسين، ص 352

288 ( 2). همان، ص 354

289 ( 3). منتهى الآمال، ج 1، ص 568؛ فرهنگ جامع كلمات امام حسين، ص 354؛ ارشاد، ج 2، ص 39

290 ( 1). فرهنگ جامع كلمات امام حسين، ص 354؛ بحارالأنوار، ص 440- 334

291 ( 2). دولت ابرار، مختار ثقفى، ص 37

292 ( 3). همان، ص 355

293 ( 4). بحارالأنوار، ج 44، ص 336

294 ( 1). تاريخ طبرى، ترجمه ابولقاسم پاينده، ص 7، 2938؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 97

295 ( 2). ارشاد مفيد، ج 2، ص 43؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 2917

296 ( 3). لهوف سيد بن طاووس، ص 77؛ طبرى، ج 7، ص 2942

297 ( 1). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2945

298 ( 2). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2948

299 ( 3). ملهوف، ص 82.

300 ( 1). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2953؛ ترجمه ملهوف، عباس عزيزى، ص 84

301 ( 1). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2959؛ ترجمه ملهوف، ص 77

302 ( 2). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2959؛ تاريخ چهارده معصوم، ص 622

303 ( 3). ترجمه لهوف ابن طاووس، عباس عزيزى، ص 87؛ تاريخ چهارده معصوم، ص 622

304 ( 4). ترجمه تاريخ ابن اثير، ج 5، ص 2206

305 ( 1). دايرة المعارف تشيع، ج 1، ص 111

306 ( 1). ذخيرة الدارين فيما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص 485

307 ( 2). همان، ص 487

308 ( 3). منتهى الآمال، ج 1، ص 589

309 ( 4). دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 112

310 ( 5). مروج الذهب مسعودى، ترجمه ابو القاسم پاينده، ج 2، ص 61

311 ( 1). متن و ترجمه لهوف، ص 71

312 ( 2). ابصار العين فى انصار الحسين، ص 108؛ تاريخ ابن اثير، ج 5، ص 2195

313 ( 3). منتهى الآمال، ج 1، ص 576

314 ( 1). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2934

315 ( 2). الارشاد مفيد، ص 391

316 ( 3). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2940

317 ( 1). متن و ترجمه لهوف، ص 75؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 2941،( شايد به خاطر تقيه اين حرف ها را زده است).

318 ( 2). همان، معجم رجال حديث، ج 20، ص 274

319 ( 3). كامل ابن اثير، ترجمه دكتر روحانى، ج 5، ص 2196

320 ( 1). منتهى الامال، ج 1، ص 597؛ تاريخ طبرى، پاينده، ج 7، ص 2943

321 ( 2). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2935؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 578

322 ( 3). الارشاد المفيد، ص 394

323 ( 1). و طبق نقلى ديگر گفت: اى شريح از خدا بترس او مرا مى كشد.( تاريخ طبرى، ج 7، ص 2920)

324 ( 2). منتهى الآمال، ج 1، ص 579؛ قيام جاويد، ص 25

325 ( 1). منتهى الآمال، ج 1، ص 590

326 ( 2). فرهنگ عاشورا، ص 468

327 ( 3). ابصار العين فى انصار الحسين، ص 87

328 ( 4). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2961

329 ( 5). تاريخ سيدالشهدا، ص 289

330 ( 6). فرهنگ جامع، سخنان امام حسين، ص 386

331 ( 7). ابصار العين فى انصار الحسين، ص 142

332 ( 1). نهرى بين موصل و اربيل.

333 ( 2). ذخيرة الدارين فى ما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص 491

334 ( 3). دايرة المعارف تشيع، ج 1، ص 112

335 ( 4). پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 388 به نقل از وسيلة الدارين.

336 ( 1). براى آگاهى بيشتر درباره رواياتى كه مختار را مى ستايند و پاسخ به رواياتى كه او را نكوهش مى كنند، مى توان به كتب تخصصى ذيل مشاهده كرد: رجال علامه حلّى، ص 168؛ ذوب النضار، ابن نما؛ تحرير طاوسى، سيدبن طاووس، ج 3 ص 206؛ تنقيح المقال، مامقانى، ج 3، ص 203؛ معجم رجال الحديث، آيت اللَّه خوئى، ج 18؛ الغدير، علّامه امينى، ج 2، ص 343

337 ( 1). در انساب الاشراف تنها از حَكَم ياد مى كند و او را برادر ابوعبيده مى داند.

338 ( 1). معجم رجال الحديث، ج 19، ص 94

339 ( 2). شرح ابن الحديد، ج 2، ص 291؛ بحارالأنوار، ج 41، ص 343؛ سيماى ميثم تمار، ص 28

340 ( 3). علمى كه دارنده آن از بلاها و اخبار آينده خبر مى دهد.

341 ( 1). شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 291

342 ( 2). معجم رجال الحديث، ج 19، ص 32

343 ( 3). همان، ج 19، ص 84

344 ( 1). ترجمه نفس المهموم، ص 55

345 ( 2). منتهى الآمال، ج 1، ص 402.

346 ( 1). رجال كشى، ج 1، ص 297

347 ( 2). يكى از شغلهاى ميثم تمار.

348 ( 3). از اصحاب و ياران با وفاى امام على عليه السلام.

349 ( 4). ترجمه نفس المهوم، ص 55

350 ( 1). بحارالأنوار، ج 45، ص 202

351 ( 2). طبقات مفسّران شيعه، ج 1، ص 348؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 404

352 ( 3). دائرةالمعارف تشيع، ج 4، ص 471

353 ( 1). رجال كشى، ج 1، ص 296؛ ترجمه نفس المهموم، ص 54

354 ( 2). منتهى الامال، ج 1، ص 403؛ رجال كشى، ج 1، ص 296

355 ( 3). الارشاد، شيخ مفيد، ص 170

356 ( 1). بحارالأنوار، ج 42، ص 124؛ الارشاد مفيد، ص 170

357 ( 2). منتهى الآمال، ج 1، ص 403؛ رجال كشى، ج 1، ص 294

358 ( 1). رجال كشى، ج 1، ص 296

359 جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

360 ( 2). رجال كشى، ج 1، ص 298؛ ترجمه نفس المهموم، ص 57

361 ( 1). منتهى الآمال، ج 1، ص 404

362 ( 2). بحارالأنوار، ج 45، ص 352؛ الارشاد، ص 171؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 405

363 ( 3). منتهى الآمال، ج 1، ص 405

364 ( 4). در بعضى نقلها آمده است كه عبيداللَّه دستور داد لجام بر دهنش زدند( كشى، ج 1، ص 295. منتهى الآمال، ج 1، ص 404)

365 ( 5). رجال كشى، ج 1، ص 294

366 ( 6). منتهى الآمال، ج 1، ص 405

367 ( 1). سيماى ميثم، ص 165

368 ( 2). بنا به قولى آب بر روى جنازه جارى كردند تا ديده نشود.

369 ( 3). رجال كشى، ج 1، ص 298؛ الاشارد، ص 171

370 ( 4). دائرةالمعارف تشيّع، ج 1، ص 112

371 ( 1). داستان هاى شگفت، آيت اللَّه دستغيب، ص 168

372 ( 1). طايفه« نخع»، از بزرگترين و مشهورترين طوايف يمن بودند كه به كوفه مهاجرت كردند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين طايفه را ستوده و در حق آنها فرمود:« أَللّهُمَّ بارِكْ فِي النَّخَع»( حماسه آفرينان، هادى دست باز، ج 1، ص 105).

373 ( 2). عباد و زاهدان معروف كوفه هشت نفر بودند« اويس قرنى، عمرو بن عتبة، يزيدبن معاوية النخعى، ربيع بن خثيم، همّام بن حارث، معضد الشيبانى، جندب بن عبداللَّه و كميل بن زياد»( تاريخ دمشق، ج 50، ص 250).

374 ( 3). نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 599

375 ( 4). حماسه آفرينان، ج 1، ص 101

376 ( 1). نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه سيد مرتضى عسكرى، ج 1، ص 173

377 ( 1). سفينة البحار، دارالاسوه، ج 7، ص 538

378 ( 2). بقره: 197

379 ( 3). تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 50، ص 251

380 ( 1). كميل بن زياد النخعى، ص 38

381 ( 2). هِيْت، يكى از شهرهاى مرزى ميان عراق و شام، در كنار فرات است كه امروزه جزو ايالت رَمادى است كه كاروان ها از آنجا به حلب مى رفتند. هيت شهرى آباد و داراى حصارى محكم بوده است. تربت عبداللَّه بن مبارك در آنجا قرار دارد.( لغتنامه دهخدا، ج 43، ص 353)

382 ( 3). شهرى است در منطقه بين النهرين در انتهاى نهر فرات، سر راه بازرگانى عراق و شام.

383 ( 4). سفينة البحار، ج 7، ص 539

384 ( 1). نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 599

385 ( 2). شيوه امام على عليه السلام در جنگ شيوه تدافعى بود و تا دشمن حمله نمى كرد او پيشدستى نمى كرد. لذا به كميل توصيه مى كند تو به جنگ آنان نرو.

386 ( 1). سيماى كارگزاران على بن ابى طالب اميرالمؤمنين، على اكبر ذاكرى، ج 1، ص 299

387 ( 2). دخان: 4

388 ( 1). الاقبال بالاعمال الحسنه، سيد رضى الدين ابن طاووس، ج 3، ص 331

389 ( 2). تاريخ دمشق، ج 50، ص 256

390 ( 1). منتهى الآمال، ج 1، ص 394؛ معجم رجال حديث، ج 14، ص 538؛ تاريخ دمشق، ج 50، ص 256

391 ( 2). تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ابن الحجّاج يوسف المزى، ج 6، ص 176

392 ( 3). نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 635

393 ( 4). نهج البلاغه، حكمت 43

394 ( 1). كميل بن زياد النخعى، على بن الحسين الهاشمى الخطيب، ص 96

395 ( 2). همان، ص 93

396 ( 1). بحارالأنوار، ج 44، ص 201

397 ( 2). منتهى الآمال، ج 1، ص 523

398 ( 3). همان مدرك.

399 ( 1). محمد بسيومى مهران، فى رحاب النبى و آل بيته الطاهرين، ج 8، ص 35.

400 ( 1). همان، ج 8، ص 35

401 ( 2). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 31

402 ( 1). فى رحاب النبى، ج 8، ص 36.

403 ( 2). فرهنگ جامع سخنان امام حسين( ع)، ص 31.

404 ( 3). همان، ص 61

405 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 47

406 ( 2). همان، ص 53

407 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 57

408 ( 2). همان، ص 58

409 ( 1). فى رحاب النبى، ج 8، ص 49

410 ( 1). همان، ص 153

411 ( 2). فى رحاب النبى، ج 8،، ص 170

412 ( 3). بحارالأنوار، ج 44، ص 196

413 ( 1). بحارالأنوار، ج 44، ص 392

414 ( 2). همان، ج 45، ص 21

415 ( 3). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 693

416 ( 1). بحارالأنوار، ج 34، ص 273

417 ( 2). همان، ج 45، ص 50

418 ( 3). همان، ج 44، ص 379

419 ( 4). همان، ج 45، ص 43

420 ( 1). همان، ج 44، ص 328

421 ( 2). بحارالأنوار، ج 45، ص 4

422 ( 3). همان، ج 75، ص 126

423 ( 1). بحارالأنوار، ج 45، ص 4

424 ( 2). همان، ج 44، ص 190

425 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 699

426 ( 2). همان، ص 700

427 ( 3). بحارالأنوار، ج 44، ص 189

428 ( 4). كشف الغمه، ج 2، ص 241

429 ( 1). منتهى الآمال، ج 1، ص 532

430 ( 1). فى رحاب النبى، ج 8، ص 316

431 ( 2). بحارالأنوار، ج 45، ص 7

432 ( 3). همان، ج 44، ص 376

433 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 717

434 ( 2). همان، ص 713

435 ( 1). بحارالأنوار، ج 44، ص 184

436 ( 2). همان، ص 183

437 ( 1). سيره پيشوايان، ص 146

438 ( 1). بحارالأنوار، ج 44، ص 212

439 ( 2). الامامة و السياسه، ج 1، ص 184

440 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 278

441 ( 2). راهنماى تبليغ، ش 4، ص 57

442 ( 3). فى رحاب النبى، ج 8، ص 73

443 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، صص 362 و 373

444 ( 2). همان، ص 487

445 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 473

446 ( 2). سخنان حسين بن على عليه السلام، ص 288

447 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 320

448 ( 2). بحارالأنوار، ج 44، ص 312

449 ( 3). بحارالأنوار، ج 44، ص 329

450 ( 4). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 379

451 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 404

452 ( 2). تحف العقول، ص 237

453 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 474

454 ( 2). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 468

455 ( 3). همان، ص 467

456 ( 1). تحف العقول، ص 17

457 ( 2). باقر شريف قرشى، حيات الامام الحسين عليه السلام، ص 277

458 ( 1). مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين عليه السلام.

459 ( 2). بحارالأنوار، ج 44، ص 284

460 ( 3). همان، ص 34

461 ( 4). همان، ج 25، ص 376

462 ( 1). بحارالأنوار، ج 44، ص 307

463 ( 2). عبس: 39

464 ( 3). همان، ص 293

465 ( 1). سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 430؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 236

466 ( 2). على ربّانى خلخالى، چهره درخشان بنى هاشم، ص 9

467 ( 3). همان، به نقل از اعيان الشيعه.

468 ( 1). ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 14

469 ( 2). چهره درخشان، ص 140، العباس، باقر شريف قرشى، ص 31

470 ( 1). العباس، ص 27

471 ( 2). نك: چهره درخشان قمر بنى هاشم.

472 ( 3). شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ترجمه كمره اى، ص 154

473 ( 4). العباس، صص 29- 26

474 ( 1). شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص 333؛ العباس، ص 35

475 ( 2). وقعة الصف، ابى مخنف، ص 175؛ العباس، ص 36

476 ( 1). شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 571

477 ( 2). بحارالأنوار، ج 45، ص 66

478 ( 1). وقعة الطفّ، ص 189

479 ( 1). سيد بن طاووس، اللهوف، ص 88؛ ارشاد، شيخ مفيد؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 337؛ مقتل ابى مقرم، ص 126

480 ( 2). سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 430

481 ( 3). منتهى الآمال، ج 1، ص 338

482 ( 1). اللهوف، ص 90

483 ( 2). نفس المهوم، ص 228

484 ( 1). چهره درخشان قمر بنى هاشم، ص 207، به نقل از معالى السبطين.

485 ( 2). مقتل مقرم، ص 179؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 384

486 ( 1). ابى مخنف، وقعة الطف، ص 245؛ فرحانى، مقتل ابى الاحرار، ص 232

487 ( 2). نفس المهموم، ص 336؛ مقتل ابى مقرم، ص 179

488 ( 3). بحارالأنوار، ج 45، ص 40؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 384

489 ( 1). المنتخب للطريحى، ص 307

490 ( 2). منتهى الآمال، ج 1، ص 384؛ سليمان قندوزى، ينابيع المودة، ص 409.

491 ( 1). نفس المهموم، ص 335؛ ينابيع الموده، همان.

492 ( 2). همان، ص 337

493 ( 3). بحارالأنوار، ج 45، ص 42

494 ( 1). البته در برخى از منابع تاريخ تولد را سال نهم نيز ذكر كردند، نك: خصائص الزينبيه، سيد نور الدين جزايرى، به تحقيق ناصر باقرى بيدهندى، ص 55

495 ( 2). احمد صادقى اردستانى، زينب قهرمان، دختر على، ص 14

496 ( 3). محمد ابراهيم امينى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 76

497 ( 1). احتجاج طبرسى، ج 1، ص 98

498 ( 2). رياحين الشريعه، ج 3، ص 75

499 ( 3). جهت آگاهى بيشتر نك: خصايص زينبيه، سيد نورالدين جزايرى.

500 ( 4). سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 137

501 جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

502 ( 1). ذبيح اللَّه محلاتى، رياحين الشريعه، ج 3، ص 60

503 ( 2). نك: اعيان الشيعه، ج 4، ص 118

504 ( 3). جهت آگاهى از شخصيت اسماء بنت عميس نك: اسماء بنت عميس پاسدار ولايت، عبد الرحيم اباذرى.

505 ( 1). زينب قهرمان، دختر على، ص 40 به نقل از استيعاب، ج 2، ص 277

506 ( 2). اعيان الشيعه، ج 7، ص 137

507 ( 3). جعفر سبحانى، موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 361

508 ( 4). جعفر بن قولويه، كامل الزيارات، باب 88، صص 266، 265 و 261

509 ( 1). ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 91

510 ( 2). موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 362

511 ( 3). همان.

512 ( 1). بحارالأنوار، ج 45، ص 115؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 409.

513 ( 1).« ما رَأَيْتُ إِلّا جَميلًا ...»، نك: لهوف، سيدبن طاووس، ص 160 و بحارالأنوار، ص 115

514 ( 2). اعيان الشيعه، ج 7، ص 139 و سيد بن طاووس، لهوف، ص 160

515 ( 3). شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 441

516 ( 4). لهوف، ص 196؛ بحار الأنوار، ص 146

517 ( 1). خصائص زينبيه، ص 120 و رياحين الشريعه، ج 3، ص 62

518 ( 2). جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، ص 217

519 ( 1). نادر طهماسبى.( مزيد)

520 ( 2). فرهنگ عاشورا، ص 217

521 ( 1). علّامه مقرم، على اكبر، ص 17

522 ( 1). ملا محمد تقى مجلسى، روضة المتقين، ج 8، ص 626؛ حياة الامام الحسن، ج 1، ص 65

523 ( 2). ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 240

524 ( 3). وسيلة الدارين فى انصار الحسين، ص 285

525 ( 4). علامه مقرّم، على اكبر، صص 21- 19

526 ( 5). فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 2، ص 233

527 ( 1). مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 66؛ محدث نورى، لؤلؤ و مرجان، صص 44 و 45

528 ( 1). مصائب امام حسين عليه السلام( گزيده بيانات حاج شيخ جعفر شوشترى)، به كوشش غلامعلى رجايى، ص 108

529 ( 2). محمدعلى عابدين، على بن الحسين الأكبر، ص 42؛ علامه سيد هبةالدين شهرستانى بغدادى، نهضةالحسين، ص 90

530 ( 3). ديوان كمپانى، ص 123.

531 ( 4). سماوى، ابصارالعين فى انصار الحسين، ص 21

532 ( 1). على محمد دُخّيل، على الاكبر الامام الحسين، صص 12 و 13

533 ( 2). همان مدرك.

534 ( 3). همان مدرك.

535 ( 1). ابصار العين، ص 86؛ علامه جواهرى، مثير الأحزان، ص 33؛ الارشاد، ج 2، ص 82؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 51؛ المختار من مقتل بحارالأنوار، ص 75- 76؛ ابن اعثم كوفى، الفتوح، ص 873

536 ( 2). مقتل خوارزمى، ج 2، ص 31

537 ( 1). مرحوم سماوى، ابصارالعين، ص 86

538 ( 1). ابوالفدا الحافظ ابن كثير دمشقى( متوفاى 774 ه. ق.)، البداية و النهايه، ج 8، ص 187

539 ( 2). شيخ محمد تقى شوشترى، الاوائل، ص 48

540 ( 3). بحارالأنوار، ج 45، ص 64 و منتهى الآمال، ج 1، ص 375

541 ( 4). محدث قمى، ثقة المصدور.

542 ( 1). محدث قمى، نفس المهوم، ص 164 و اللهوف، ص 47

543 ( 2). اين رجز با اندكى تفاوت در ارشاد و مقتل خوارزمى آمده است.

544 ( 1). اقتباس از كتاب قيام امام حسين، عليه بيدادگرى، جلال الدين جعفرى، صص 561- 558

545 ( 2). بحارالأنوار، ج 45، ص 43

546 ( 1). مقتل خوارزمى، ج 2، ص 31؛ مقتل عوالم، ص 95 و مقتل الحسين، علامه مقدّم،، ص 298

547 ( 2). مقاتل الطالبيين، ص 115- 116؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 44 و مقتل علامه مقرم، ص 260

548 ( 1). مقاتل الطالبيين، ص 259

549 ( 2). ناسخ التواريخ، جزء 2 از جلد 6، ص 355

550 ( 3). تاريخ طبرى، ج 5، ص 446

551 ( 1). بحارالأنوار. ج 45، ص 44

552 ( 1). اعيان الشيعه، ج 1، ص 306

553 ( 2). سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، ص 151 و الخطط، ج 3، ص 284

554 ( 1). بحارالأنوار( كتاب مزار)، ج 98، ص 270

555 ( 2). اين زيارت در اغلب كتب ادعيه و خصوصاً مفاتيح الجنان آمده است.

556 ( 1). برخى تعداد فرزندان آن حضرت را تا ده تن هم نوشته اند.( نك: اعيان الشيعه، ج 1، ص 579)

557 ( 2). اعلام الورى، طبرسى، ص 255؛ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 135؛ مجلسى، بحارالأنوار، ج 45، ص 329

558 ( 1). رباب كلابيه، دختر امرى ء القيس، مادر حضرت سكينه و عبداللَّه رضيع( على اصغرشهيد) است. پدر وى امرى ء القيس در عصر خليفه دوم به اسلام گرويد و پس از آن، دخترش رباب رابه همسرى امام حسين عليه السلام درآورد. رباب دوّمين همسر امام حسين عليه السلام داراى ملكات فاضله و ويژگى هاى نيكو بود كه امام حسين عليه السلام سخت به وى علاقمند بود. او در نهضت كربلا امام را همراهى كرد و از پيام رسانان آن حماسه جاويدان به شمار مى آيد.

پس از شهادت امام حسين عليه السلام، وى با وجود خواستگاران فراوان همسرى برنگزيد. سرانجام در سال 62 ه. ق. يك سال پس از حادثه عاشورا بر اثر اندوه جانكاه كربلاييان جان سپرد.( مستدركات علم الرجال، ج 8، ص 574؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 449؛ نفس المهموم، ص 527).

559 ( 2). سَكينه اگر اسم باشد به فتح سين خوانده مى شود، ولى اگر وصف و لقب باشد به ضمّ سين و به صورت اسم مصغر خوانده مى شود.

560 ( 3). نك: اعيان الشيعه، ج 3، ص 491؛ سبط ابن جوزى، تذكرةالخواص، ص 249؛ عايشه بنت الشاطى، موسوعة آل النبى، ص 788؛ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 135

561 ( 4). موسوعة آل النبى، ص 788

562 ( 1). تذكرةالخواص، سبط ابن جوزى، ص 249؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 2، ص 394؛ اعلام النساء، ج 2، ص 202 و 223؛ اعيان الشيعه، عاملى، ج 3، ص 492

563 ( 2). اعيان الشيعه، ج 3، ص 492

564 ( 1). موسوعة آل النبى، ص 796

565 ( 2). اعيان الشيعه، ج 3، ص 492؛ نفس المهموم، ص 529؛ الأغانى، ج 14، ص 165

566 ( 3). كتاب المسلسلات، محمدبن جعفربن احمدبن على قمى، ص 108؛ سكينه دختر امام حسين، مقرم، صص 274- 272

567 ( 1). سفينة البحار، ج 4، ص 213

568 ( 2). خالدبن عبدالملك بن الحارث بن الحكم المروانى، مشهور به ابن مطير، حاكم شهر مدينه از سوى هشام بن عبدالملك بوده است.( تاريخ طبرى، ج 8، ص 228).

569 ( 3). اعيان الشيعه، ج 3، ص 492؛ موسوعة آل النبى صلى الله عليه و آله، ص 892

570 ( 1). اسعاف الراغبين، در حاشيه نورالابصار، ص 202؛ س كينه دختر امام حسين عليه السلام، مقرم، ص 170؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 492؛ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 25؛ نفس المهموم، ص 531

571 ( 1). بحارالأنوار، ج 45، ص 47؛ موسوعة آل النبى صلى الله عليه و آله، ص 790؛ الفصول المهمة، ص 183؛ تذكرةالخواص، ص 238

572 ( 2). المناقب، ج 4، ص 9 و 110؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 430

573 ( 3). دو تن از فرزندان امام مجتبى عليه السلام به نام عبداللَّه بوده اند:

يكى عبداللَّه اكبركه كنيه وى ابوبكر است، مادرش امّ ولد( و كنيز) بود. او در كربلا حضور داشت و به ميدان رفت و رجز خواند و در صحنه نبرد به شهادت رسيد. قاضى نعمان محمدبن منصور صاحب الدعائم( م 365 ه.) مى نويسد: امام حسين عليه السلام دخترش سكينه را به تزويج وى درآورد( شرح الأخبار، قاضى نعمان بن محمد، ج 3، ص 19 نيز فرسان الهيجاء، محلاتى، ج 1، ص 238).

ديگرى مى نويسد: عبداللَّه بن حسن بن على عليهما السلام( عبداللَّه اصغر) از اصحاب امام حسين عليه السلام و از شهيدان كربلا است. گويند مادرش امّ ولد بود( قاموس الرجال، ج 6، ص 317 به نقل از طبرى، ج 5، ص 468).

برخى ديگر نقل كرده اند مادرش دختر شليل بن عبداللَّه بجلى است كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بود.

عبداللَّه بن حسن، نوجوانى در زير سن بلوغ بود كه در روز عاشورا به شهادت رسيد. شيخ مفيد در اين زمينه مى نويسد: در روز عاشورا هنگامى كه امام حسين عليه السلام از هر سوى آماج تير و نيزه دشمن قرار گرفته بود، عبداللَّه بن حسن از خيمه بيرون آمد و به يارى عمويش شتافت و به هنگام دفاع از عمويش حسين عليه السلام مورد اصابت شمشير بحربن كعب قرار گرفت و دستش قطع شد. حسين عليه السلام وى را به آغوش كشيد و او را توصيه به صبر نمود و سپاه كوفه را نفرين كرد.( الارشاد، ج 2، ص 110؛ مستدركات علم الرجال، ج 4، ص 516؛ ابصار العين، ص 38).

برخى گفته اند كه قاتل وى حرملة بن كاهل اسدى بود( تاريخ زندگانى امام حسين عليه السلام، عماد زاده، ج 2، ص 103) نيز در زيارت ناحيه مقدسه قاتل عبداللَّه بن حسن، حرملة بن كاهل اسدى معرفى شده است. در جمع بين اين روايات، شايد بتوان گفت كه پس از ضربت بحربن كعب، ضربت نهايى را حرمله بر وى وارد ساخته و شهيدش نموده است.

574 ( 1). شرح الاخبار، قاضى نعمان بن محمد، ج 3، ص 19

575 ( 2). الاغانى، ج 14، ص 163؛ سكينه دختر امام حسين عليه السلام، مقرم، صص 231 و 265

576 ( 3). اسدالغابه، ج 7، ص 189

577 ( 4). اعلام الورى، طبرسى، ص 214؛ نيز سفينة البحار، ج 4، ص 214

578 ( 1). على محمد على دخيل، سكينه دختر امام حسين عليه السلام، ص 22؛ نيز بنگريد: اعلام النساء المومنات، ص 434

579 ( 2). اعلام النساء المومنات، ص 434

580 ( 1). سكينه دختر امام حسين، دخيل، ص 15؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 431

581 ( 2). كفعمى، المصباح في الادعية و الصلوات، ص 967؛ قمى، نفس المهموم، صص 378 و 377؛ بنت الشاطى، موسوعة آل النبى، ص 818.

582 ( 3). معالى السبطين، ج 2، ص 55

583 ( 1). اللهوف على قتلى الطفوف، ص 58

584 ( 1). اللهوف على قتلى الطفوف، ص 58

585 ( 1). بحارالأنوار، ج 45، ص 127؛ مستدركات علم الرجال، ج 4، ص 178

586 ( 2). درباره رحلت زينب عليها السلام نظريه هاى ديگرى نيز مطرح است.

587 ( 3). موسوعة آل النبى، بنت الشاطى، ص 823

588 ( 4). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 358

589 ( 1). جهت آگاهى بيشتر به منابع زير رجوع شود: اعلام النساء المؤمنات، شرح حال حضرت سكينه؛ علّامه مقرم، كتاب زندگانى حضرت سكينه.

590 ( 2). اعيان الشيعه، ج 3، صص 491 و 492 و ج 7، ص 274؛ تذكرة الخواص، ص 251؛ معجم البلدان، ج 6، ص 26؛ ثمار المقاصد فى ذكر المساجد، ص 106؛ لواقح الأنوار، ج 1، ص 23؛ نور الابصار، 160؛ الطبقات، ج 8، ص 475؛ الكامل، ج 5، ص 195، طبرى، ج 5، ص 439؛ نفس المهموم، ص 530؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 854

591 ( 1). منتهى الآمال، ج 1، ص 351

592 ( 2). موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 1، ص 126

593 ( 3). تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 4، ص 58

594 ( 4). موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 1، ص 126

595 ( 1). ام كلثوم، ص 12

596 ( 2). منتهى الآمال، ج 1، ص 351

597 ( 3). على محمد دخيل، امّ كلثوم، مترجم صادق آيينه وند، ص 20

598 ( 4). زينب كبرى، مادرش فاطمه زهرا.

599 ( 1). امّ كلثوم صغرى، مادرش امّ ولد بوده است. وى هنگامى كه به سن رشد رسيد، با كثير ابن عباس ازدواج كرد.( موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 1، ص 127

600 ( 2). تاريخ زندگانى امام حسين، عماد زاده، ج 2، ص 225

601 ( 3). تاريخ زندگانى امام حسين، عماد زاده، ج 2، 225

602 ( 4). دكتر احمد بهشتى، زنان نامدار در قرآن، حديث و تاريخ، ص 57

603 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 454

604 ( 2). متن و ترجمه لهوف، ص 115

605 ( 3). متن و ترجمه لهوف، ص 116

606 ( 4). فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 455

607 ( 1). سوگنامه كربلا، لهوف سيد بن طاووس، ص 285، محمد طاهر دزفولى، اعلام النساء، عمر رضا كحّاله، ج 4، ص 260

608 ( 2). عماد زاده، تاريخ زندگانى امام حسين، ج 2، ص 226

609 ( 3). منتهى الآمال، ج 1، ص 757

610 ( 1). طبق بعضى از نقل ها، ام كلثوم فرمود: غلامى از غلامان پيامبر كه او را مهران مى گفتند، به من گفت: از پيامبر( ص) شنيدم كه فرمود:« انا آل محمد لا تحل لنا الصدقة»( محدثات شيعه، ص 301).

611 ( 2). منتهى الآمال، ج 1، ص 752.

612 ( 3). متن و ترجمه لهوف، عباس عزيزى، ص 237.

613 ( 1). فرهنك جامع سخنان امام حسين، ص 586

614 ( 2). بحارالأنوار، ج 45، ص 197 امّ كلثوم، ص 26؛ تاريخ زندگانى امام حسين، عمادزاده، ج 2، ص 329

615 ( 1). احمد بهشتى، زنان نامدار، ج 1، ص 62

616 ( 2). ام كلثوم، ص 14، به نقل از الطبقات الكبرى، ج 8، ص 864

617 ( 3). ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 4، ص 58

618 ( 4). محمدباقر مجتهد بيرجندى، وقايع الشهور و الأيّام، چاپ سنگى، ص 110

619 ( 1). در بعضى منابع مظهّر و در بعضى مطهر آمده است.( پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 132.)

620 ( 2). طايفه بنى اسد، افتخار دارد كه كفن و دفن شهداى كربلا را بر عهده داشته است.

621 ( 3). دائرة المعارف تشيع، ج 6، ص 201. بعضى او را تابعى مى دانند( اعيان الشيعه، ج 4، ص 554.)

622 ( 4). معجم رجال حديث، ج 5، ص 201

623 ( 5). افرادى كه با هم قسم ياد كردند، تا شهادت دست از امام على عليه السلام بر ندارند.

624 ( 6). قصه اى در اين باره در« درس ميثم تمار» آمده است.

625 ( 7). معالى السبطين، ج 1، ص 370

626 ( 1). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2923

627 ( 2). تاريخ طبرى، ج 7، ص 2997؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 554

628 ( 3). اعيان الشيعه، ج 4، ص 554

629 ( 4). عماد زاده، تاريخ زندگانى امام حسين، ج 2، ص 40

630 ( 1). موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 383؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 554

631 ( 1). در بعضى از منابع آمده است كه امام فرمود: وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ ...( موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 383

632 ( 2). فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 436

633 ( 3). اعيان الشيعه، ج 4، ص 555؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 3012

634 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 457

635 ( 1). همان، ص 458، با تلخيص.

636 ( 2). رجال الكشي، ص 78

637 ( 3). ذخيرة الدارين فى ما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص 198

638 ( 4). عمرو بن عبداللَّه ابو ثمامه صيداوى از ياران امام حسين عليه السلام كه در روز عاشورا به شهادت رسيد.

639 ( 1). فرهنگ جامع كلمات امام حسين، ص 498

640 ( 2). نفس المهموم، مكتبة الحيدريه، ص 245

641 ( 3). جواد محدثى، حبيب بن مظاهر، ص 20

642 ( 4). نفس المهموم، ص 266؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 500

643 ( 1). منتهى الآمال، ج 1، ص 670

644 ( 2). عماد زاده، تاريخ زندگانى امام حسين، ج 2، ص 320

645 ( 1). ذخيرة الدارين فيما يتعلق بالحسين و اصحابه، ص 304

646 ( 2). فرهنگ جامع جامع كلمات امام حسين، ص 395

647 ( 1). منتهى الآمال، ج 1، ص 614، هجرت، موسوعة الامام الحسين عليه السلام، ج 2، ص 414

648 ( 2). متن و ترجمه لهوف، عباس عزيزى، ص 111

649 ( 3). حجاج بن مسروق جعفى، از شيعيان و اصحاب امير المؤمنين عليه السلام در كوفه بود كه به يارى امام حسين عليه السلام شتافت، وى در تمام اوقات نماز مؤذن نماز امام حسين عليه السلام بود. در روز عاشورا پس از نبردى شجاعانه به شهادت رسيد.( پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 140).

650 ( 4). دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، علامه ميرزا ابوالحسن شعرانى، ص 197

651 ( 5). موسوعة الامام الحسين، ج 2، ص 414، با تلخيص.

652 ( 1). تاريخ طبرى، ترجمه پاينده، ج 7، ص 2992

653 ( 2). دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم، ص 198

654 ( 3). موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 357

655 ( 4). همان. تاريخ ابن اثير، ترجمه دكتر روحانى، ج 5، ص 2219

656 ( 5). ذخيرة الدارين فيما يتعلق بالحسين عليه السلام و اصحابه، ص 357

657 ( 1). موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 358

658 ( 2). تاريخ ابن كثير، ترجمه دكتر روحانى، ج 5، ص 2219

659 ( 3). صفايى حائرى، تاريخ سيد الشهدا، ص 371؛ تاريخ طبرى، ترجمه پاينده، ج 7، ص 3000

660 ( 4). تاريخ سيد الشهدا، ص 372

661 جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

662 ( 5). همان، ص 372، تاريخ طبرى، ج 7، ص 3001

663 ( 1). متن و ترجمه لهوف، عزيزى، ص 142

664 ( 2). دائرة المعارف تشيع، ج 7، ص 205؛ تاريخ ابن اثير، ترجمه روحانى، ج 5، ص 2239

665 ( 3). علامه شعرانى، دمع السجوم، ص 274

666 ( 1). تاريخ كامل ابن اثير، ترجمه دكتر روحانى، ج 5، ص 2239

667 ( 2). متن و ترجمه لهوف، ص 142

668 ( 3). فرهنگ جامع كلمات امام حسين عليه السلام، ص 493

669 ( 4). منظور اولين شهيد، از اين زمان به بعد است؛ زيرا قبل از حرّ افرادى شهيد شده بودند.

670 ( 1). متن و ترجمه لهوف، عزيزى، ص 145

671 ( 2). علّامه شعرانى، دمع السجوم، ص 274

672 ( 3). فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 494

673 ( 1). دائرة المعارف تشيع، ج 6، ص 205

674 ( 2). همان.

675 ( 3). همان، ج 1، ص 74

676 ( 1). برخى منابع، ابراهيم مجاب را فرزند بلافصل امام موسى كاظم عليه السلام دانسته اند.( مراقدالمعارف، ج 1، ص 42) ولى بيشتر نسب شناسان اين قول را قبول ندارند. ابراهيم بن موسى كاظم عليه السلام همراه ابو السرايا، عليه مأمون قيام و يمن را فتح كرد، ولى پس از مدتى از سربازان مأمون شكست خورد و به مكه رفت. هنگامى كه مأمون امام رضا عليه السلام را به شهادت رساند و از علويان رويگردان شد، قصد كشتن ابراهيم بن موسى را داشت، اما با شفاعت اطرافيان، از كشتن او صرف نظر كرد ولى براى اين كه تحت نظر باشد، او را به بغداد فرا خواند، ابراهيم در بغداد فوت كرد و در كنار قبر پدرش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرده شد.( دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 281).

677 ( 2). الارشاد شيخ مفيد، ترجمه ساعدى خراسانى، ص 589

678 ( 1). الذاريات: 17

679 ( 2). معارف و معاريف، سيد مصطفى حسينى، ج 9، ص 181

680 ( 3). بنا به برخى از نقل ها، به شهادت رسيد.( شيراز در گذشته و حال، حسن بامداد، ص 143).

681 ( 4). شيراز ديار گذشتگان، محمد كريم خرمايى، ص 114

682 ( 5). ميراث كربلا، آل طعمه، ص 83

683 ( 6). همان

684 ( 1). الأصيلى فى انساب الطالبيين، ص 183؛ ميراث كربلا، ص 84

685 ( 2). ميراث كربلا، ص 84

686 ( 3). آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، ص 159

687 ( 1). دانشنامه جهان اسلام، ج 6، ص 823

688 ( 2). محمد ناصر الدين الألْبانى، سلسلة أحاديث الصحيحة، ج 2، ص 465

689 ( 1). دانشنامه امام على، ج 9، ص 196

690 ( 2). الأمالي للصدوق، ص 136؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ص 140

691 ( 3). خاك بهشت، ص 83

692 ( 4). وسائل الشيعه، ج 5، ص 367

693 ( 1). بحارالأنوار، ج 45، ص 230؛ امالى صدوق، مؤسسه بعثت، ص 315، با تلخيص.

694 ( 1). بحارالأنوار؛ تهذيب الأحكام، ج 6، ص 72؛ الوفا، ج 101، ص 107

695 ( 2). بحارالأنوار، ج 101، ص 114؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 325

696 ( 3). وسائل الشيعه، ج 14، ص 526؛ مسند الامام الشهيد، ص 525

697 ( 4). دائرة المعارف تشيع، ج 4، ص 204

698 ( 5). همان.

699 ( 1). سفينة البحار، ج 1، ص 308

700 ( 2). وسائل الشيعه، ج 5، ص 366

701 ( 3). همان، و وسائل الشيعه، ج 5، ص 365

702 ( 4). مسند الامام الشهيد، ص 528

703 ( 1). خاك بهشت، ص 116، امالى صدوق، مؤسسه آل البيت، ص 319

704 ( 2). شريفى خوانسارى، زندگى دانشمدان، ص 440

705 ( 1). دانشنامه جهان اسلام، ج 6، ص 825

706 ( 2). خاك بهشت، ص 83

707 ( 3). مسند الامام الشهيد، ج 2، ص 541

708 ( 1). خاك بهشت، ص 104

709 ( 2). العروة الوثقى، ج 1، ص 448

710 ( 1). پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، نهاد نمايندگى ولىّ فقيه در سپاه، ص 339

711 ( 2). وقتى خبر شهادت مسلم را به امام حسين عليه السلام دادند، آن حضرت حميده را روى زانوى خود قرار داده، نوازش كردند. حميده عرض كرد: چه شده؟ با من مانند يتيمان رفتار مى كنى؟! به گمانم پدرم شهيد شده است. امام حسين عليه السلام گريسته، فرمود: من، پدرت و دخترانم خواهرانت هستند( موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام ص 350) در اين لحظه صداى گريه حميده بلند شد .... عصر عاشورا، هنگام هجوم لشكريان عمر سعد به خيمه ها، اين دختر زير دست و پاى مهاجمان جان سپرد( پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 154، با تلخيص).

712 ( 3). پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 339

713 ( 1). مناقب خوارزمى، چاپ مفيد، ج 2، ص 49

714 ( 2). بحارالأنوار، الوفاء، بيروت، ج 45، 106

715 ( 3). پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 64 به نقل از فرسان الهيجا، ج 1، ص 17

716 ( 4). همان، ص 64

717 ( 5). دائرة المعارف الحسينيه، تاريخ المراقد، ج 1، ص 172

718 ( 1). امالى صدوق، مجلس 19، حديث 2

719 ( 2). دائرة المعارف الحسينيه، تاريخ المراقد، ج 1، ص 173

720 ( 3). بعضى منابع داستان اسارت آن دو توسّط ابن زياد را، اين گونه مى نويسند:

پس از شهادت حضرت مسلم بن عقيل، فرزندانش به توصيه خود وى در خانه شريح قاضى به سر مى بردند، ابن زياد كه با خبر شد طفلان در كوفه هستند، تهديد كرد كه هركس آنها را نگهدارى كند و تحويل ندهد، خونش هدر است. شريح بچه ها را خواست و گفت: ابن زياد قصد دستگيرى شما را دارد، من تصميم گرفتم شما را به مدينه بفرستم. پسرش اسد را خطاب كرد و گفت: اين دو را به كاروانى كه عازم مدينه است برسان، هنگامى كه اسد فرزندان مسلم را آورد، كاروان رفته بود. او شبهى از دور ديد و گفت: اين سياهى كاروان مدينه است، شتاب كنيد و خودتان را به آن برسانيد و خودش برگشت. آن دو راه را گم كرده و توسّط سربازان ابن زياد دستگير شدند و ...( طبق اين نقل، اين دو طفل در كربلا حضور نداشتند.)( روضةالشهدا، ص 331).

721 ( 1). امالى صدوق، مجلس 19، حديث 2، با تلخيص.

722 ( 2). پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص 360، به نقل از ناسخ التواريخ، ج 2، ص 112، با تلخيص.

723 ( 3). دائرة المعارف الحسينيه، تاريخ المراقد، ص 172

724 ( 1). امالى شيخ صدوق، مجلس 19، حديث 2؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 100؛ منتهى الآمال، چاپ هجرت، ج 1، ص 593

725 ( 2). منتهى الآمال، چاپ هجرت، ج 1، ص 598

726 ( 3). دائرة المعارف الحسينيه؛ تاريخ المراقد، ج 1، ص 174

727 ( 4). همان، به نقل از السّفر المطيّب، ص 81

728 ( 1). دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 103

729 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 429

730 ( 2). همان، ص 479

731 ( 1). فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 170

732 ( 2). موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 502

733 ( 1). الكافي، ج 6، ص 388؛ كامل الزيارات، ص 47

734 ( 2). كافى، ج 6، ص 388

735 ( 3). وسائل الشيعه، ج 14، ص 406

736 ( 4). كافى، ج 6، ص 388

737 ( 1). وسائل الشيعه، ج 14، ص 485

738 ( 2). الكافي، ج 6، ص 384؛ بحارالأنوار، ج 62، ص 286

739 ( 3). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 228

740 ( 1). بحارالأنوار، ج 48، ص 2؛ اثبات الوصيه، ص 185، عيون المعجزات، ص 95

741 ( 2). همان، ص 2

742 ( 1). وسائل الشيعه، ج 21، ص 401؛ محاسن برقى، ج 2، ص 418

743 ( 2). بحارالأنوار، ج 48، ص 18

744 ( 3). عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 2، ص 127

745 ( 1). قرب الاسناد، ص 193

746 ( 1). وسائل الشيعه، ج 3، ص 436

747 ( 2). بحارالأنوار، ج 48، ص 21

748 ( 3). الكافي، ج 1، ص 310؛ ارشاد مفيد، ص 309

749 ( 1). منتهى الآمال، ج 2، ص 183

750 ( 2). اعلام الهدى، ص 296

751 ( 3). منتهى الآمال، ج 2، ص 184

752 ( 1). مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 320

753 ( 2). كافى، ج 5، ص 109؛ بحارالأنوار، ج 48، ص 172

754 ( 1). كتاب المكاسب، ص 55

755 ( 1). تذكرة الخواص، ص 314

756 ( 2). بحارالأنوار، ج 4، ص 122

757 ( 3). ارشاد مفيد، ص 27

758 ( 1). بحارالأنوار، ج 48، ص 206

759 ( 2). همان، ص 213

760 ( 3). الفصول المهمه، ص 221

761 ( 1). ارشاد مفيد، ص 281

762 ( 2). ارشاد، ص 281

763 ( 3). بحارالأنوار، ج 48، ص 211

764 ( 1). مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 327

765 ( 1). ارشاد مفيد، ص 282

766 ( 2). اثبات الوصيه، ص 194

767 ( 3). مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 327

768 ( 1). منتهى الآمال، ج 2، ص 221

769 ( 1). شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 264؛ ثقةالاسلام كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 412

770 ( 2). اصول كافى، ج 2، ص 413

771 ( 3). بحارالأنوار، ج 50، ص 16

772 ( 4). آل عمران: 18

773 ( 1). الارشاد، ج 2، ص 266؛ فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، ص 203

774 ( 2). استاد عطاردى، مسند الامام الجواد، صص 30- 29

775 ( 3). الكافى، ج 1، ص 314

776 ( 1). شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، صص 277- 269؛ بحارالأنوار، ج 50، صص 77- 75

777 ( 1). تاريخ بغداد، ج 3، صص 54 و 55

778 ( 2). مستدرك الوسائل، ج 8، ص 329؛ تحف العقول، ص 337

779 ( 3). مستدرك الوسائل، ج 17، ص 308

780 ( 4). بحارالأنوار، ج 74، ص 384؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 161

781 ( 1). دركتاب بحارالأنوار، ج 99، ص 292 اينگونه آمده است:« أبي محمّد عثمان بن سعيد العمروي الأسدي».

782 ( 2). شيخ طوسى، كتاب الغيبه، ص 354؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 364

783 ( 3).« وقد قال قوم من الشيعة« انّ ابامحمد الحسن بن على عليهم السلام قال: لايجمع على امرى ء بين عثمان و ابوعمرو، و امَر بكسر كنية فقيل العمرى»( نك: كتاب الغيبه، ص 354).

784 ( 1). سيد حسن شيرازى، كلمة الامام المهدى، ص 106

785 ( 2). كتاب الغيبه، ص 354؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 344

786 ( 3). رجال الطوسى، ص 420

787 ( 1). بحارالأنوار، ج 51، ص 344؛ شيخ عباس قمى، سفينةالبحار، ج 2، ص 158

788 ( 1). سيد كاظم قزوينى، الامام المهدى من المهد إلى الظهور، ص 174

789 ( 2). همان، ص 200

790 ( 3). آيت اللهى، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 142

791 ( 4). براى اطلاع از ماهيت ابن حاتم و دلايل طرد او از سوى امام، نك: به كتاب الغيبه، ص 352

792 ( 5). اختيار معرفةالرجال، ص 526

793 ( 6). محمد بن جرير طبرى، دلائل الامامه، ص 233؛ اصول كافى، ج 1، ص 503؛ شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 2، ص 701؛ سيره پيشوايان، ص 616

794 ( 1). منتهى الآمال، ج 2، ص 704؛ محمدجواد طبسى، حياة الامام العسكرى عليه السلام، ص 324

795 ( 2). على بن حسين بن على مسعودى، اثبات الوصيّه، ص 262

796 ( 3). حياة الامام العسكرى، ص 324

797 ( 1). كتاب الغيبه، ص 354؛ الامام المهدى من المهد الى الظهور، ص 200

798 ( 2). الغيبةللطوسي، ص 354

799 ( 3). بحارالأنوار، ج 51، ص 344

800 ( 1). نك: اختيار معرفة الرجال، ص 575؛ جامع الرواة، ج 1، ص 80؛ رجال علّامه حلى، ص 10

801 ( 2). رجال الكشي، ص 578؛ اختيار معرفة الرجال، ص 580

802 ( 1). كتاب الغيبه، صص 357 و 356؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 345

803 ( 2). ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 409

804 ( 1). آل عمران: 18

805 ( 2). لطف اللَّه صافى، منتخب الأثر، ص 342

806 ( 3). رطل عراقى/ 130 درهم و هر درهم/ 6 دانق و هر دانق به اندازه 8 جو متوسط است( مجمع البحرين، ماده رطل).

807 ( 4). كمال الدين، ج 2، ص 430؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 5؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 483؛ منتخب الأثر، ص 341

808 جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

809 ( 1). كتاب الغيبه، ص 357؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 346

810 ( 2). نك: كتاب الغيبه، ص 353؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 344؛ مامقانى، تنقيح المقال، ج 2، ص 245

امام حسن عسكرى عليه السلام اولين سفير حضرت مهدى عليه السلام را اين گونه معرفى مى كنند: پس هر آنچه عثمان بن سعيد از جانب او به شما خبر مى دهد بپذيريد؛ چرا كه او نماينده امام شماست و نيابت به وى سپرده مى شود( نك: منتخب الأثر، ص 355) همچنين حضرت مهدى عليه السلام پس از شهادت پدر ارجمند خويش، به كاروانيان قمى چنين فرمود:« بعد از اين، چيزى به سامرا نفرستيد و مالى را نياوريد. شخصى را در بغداد معين مى كنم، اموال را به او بدهيد. توقيعات از او صادر مى گردد.» پس از آن، عثمان بن سعيد به عنوان سفير امام، فعاليت خويش را در ادامه مسؤوليت گذشته اش، آغاز كرد.

811 ( 1). گروهى از دانشمندان شيعه، سال تولد آن حضرت را( 255 ه.) آغاز غيبت صغرى مى دانند كه در نتيجه، دوران آن غيبت 74 سال مى شود. به ظاهر چون حضرت مهدى( عج) از بدو تولّد از ديد مردم غايب بوده سبب طرح اين ادعا مى باشد.( نك: اعلام الورى، ص 444).

812 ( 2). كتاب الغيبه، ص 396؛ تاريخ الغيبة الصغرى، ص 341

813 ( 3). سيره پيشوايان، ص 673

814 ( 1). كتاب الغيبه، ص 243؛ سيد هاشم بحرانى، حليةالأبرار، ج 2، ص 687؛ تاريخ الغيبة الصغرى، ص 466؛ سيره پيشوايان، صص 483 و 484

815 ( 2). تاريخ الغيبة الصغرى، ص 470؛ سيره پيشوايان، ص 685؛ البته وكلا موظف به ارائه رسيد بودند.

816 ( 1). الامام المهدى من المهد الى الظهور، صص 112 و 113

817 ( 2). كتاب الغيبه، ص 310؛ اختيار معرفة الرجال، ص 531؛ كافى، ج 1، صص 518 و 519؛ رجال نجاشى، ص 264؛ ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 550؛ كمال الدين، ص 496؛ الارشاد، ج 2، ص 364

818 ( 1). تاريخ الغيبة الصغرى، ص 332

819 ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 148؛ تاريخ الغيبة الصغرى، صص 323- 306

820 ( 3). دلائل الامامه، ص 272

821 ( 4). بحارالانوار، ج 51، ص 316

822 ( 5). تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 150

823 ( 1). بحارالأنوار، ج 51، ص 335

824 ( 1). اثبات الهداة، ج 7، ص 302

825 ( 2). سفينة البحار، ج 2، ص 159؛ تاريخ الغيبة الصغرى، ص 404

826 ( 1). محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 51، ص 344

827 ( 2). جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، ص 77، به نقل از دائرة المعارف تشيع، جمعى از نويسندگان، ج 3، ص 340

828 ( 3). آقا بزرگ تهرانى، الذريعه، ج 2، ص 106

829 ( 1). محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 330؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 348

830 ( 2). بحارالأنوار، ج 1، ص 345؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 47

831 ( 1). اعيان الشيعه، همان.

832 ( 2). شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 159

833 ( 1). بحارالأنوار، ج 51، ص 349؛ شيخ طوسى، كتاب الغيبه، ص 361؛ شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 2، ص 505

834 ( 1). شيخ صدوق، ج 2، كمال الدين و تمام النعمه، ص 502

835 ( 1). همان، ص 504

836 ( 1). براى آگاهى بيشتر، نك: محمد حسن امانى، دومين سفير آفتاب، از مجموعه راويان نور، ش 11

837 ( 2). دومين سفير آفتاب، ص 100، به نقل از محمد الخضرى بك، تاريخ الامم الاسلاميه، ص 286

838 ( 1). كتاب الغيبه، ص 180

839 ( 2). منتهى الآمال، ج 2، ص 506

840 ( 3). الذريعه، ج 2، ص 106

841 ( 4). منتهى الآمال، ج 2، ص 506؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 350

842 ( 5). همان.

843 ( 6). وى از جمله شخصيتهاى حديثى دوران غيبت صغرى است كه از نايب دوم نقل روايت مى كند؛ چنانكه ابن ابى جيد هم جزو شاگردان وى به شمار مى آيد. شيخ طوسى در كتاب الغيبه وى را در باب( فصل فى ذكر طرف من اخبار السفراء ...) ذكر كرده است، نك: معجم رجال حديث، خوئى، ج 11، ص 275

844 ( 1). بحارالأنوار، ج 51، ص 351؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 47

845 ( 2). همان مدرك.

846 ( 1). كتاب الغيبه، ص 372

847 ( 2). بحارالأنوار، ج 51، ص 355؛ رجال العلامة الحلّي، ص 273

848 ( 3). الخرائج و الجرائح، قطب راوندى، ج 3، ص 1120؛ كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 503

849 ( 4). بحارالأنوار، همان.

850 ( 1). كتاب الغيبه، ص 366.

851 ( 2). سير أعلام النبلاء، ذهبى، ج 15، ص 223؛ خاندان عباس اقبال آشتيانى، نوبختى، ص 216 و نك: بحار الانوار، ج 85، ص 211.

852 ( 3). سفينة البحار، ج 1، ص 328.

853 ( 4). محمد حرزالدين، مراقد المعارف، ج 1، ص 278.

854 ( 1). سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 2، ص 93 و عباس اقبال آشتيانى، خاندان نوبختى، ص 7

855 ( 2). همان مدرك.

856 ( 3). ابن نديم، الفهرست، ص 251

857 ( 1). براى آشنايى بيشتر نك: خاندان نوبختى؛ سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه؛ اعيان الشيعه، ج 2 و 3

858 ( 2). شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 505

859 ( 1). تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، جاسم حسين، ترجمه محمد تقى آية الّلهى، تهران، امير كبير، 1367 ش. صص 196، 193 و 170

860 ( 2). طوسى، كتاب الغيبه، ص 370 و بحارالأنوار، ص 51، ص 354

861 ( 1). كتاب الغيبه، ص 367

862 ( 2). بحارالأنوار، ج 51، ص 355

863 ( 1). قطب رواندى، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1120 و كمال الدين، ج 2، ص 503؛ محمد على عالمى، شاگردان مكتب ائمه، ج 2، ص 39

864 ( 2). كتاب الغيبه، ص 366 و آقا بزرگ تهرانى، طبقات اعلام الشيعه، ج 1، ص 113

865 ( 3). بحارالأنوار، ج 85، ص 211

866 ( 4). نك: محمد بن احمد ذهبى، سير اعلام النبلا، ج 15، ص 223 و خاندان نوبختى، ص 216

867 ( 1). طوسى، كتاب الغيبه، ص 372

868 ( 1). رجال نجاشى، ص 261

869 ( 2). كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 518 و الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1123 و حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص 681

870 ( 1). بحارالأنوار، ج 51، ص 336؛ كمال الدين، ج 2، ص 503

871 ( 2). اثبات الهداة، ج 3، ص 690؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 336

872 ( 1). نك: عصر الخليفه المقتدر باللَّه، حمدان عبد المجيد كبيسى، فصل 3 و معجم الانساب و الاسرات، زامباور، ص 7 و دستور الوزراء، خوند مير، صص 81- 76

873 ( 1). قدس زندگى منصور حلاج، لوئى ماسين يون، ترجمه روان فرهادى، ص 54

874 ( 1). خاندان نوبختى، صص 193، 200 و 219

875 ( 2). كتاب الغيبه، ص 315

876 ( 3). بحارالأنوار، ج 51، ص 323، 355 و 376

877 ( 4). كتاب الغيبه، ص 310

878 ( 1). نك: شيخ عباس قمى، تتمّة المنتهى، ص 294 و كتاب الغيبه، ص 406 و خاندان نوبختى، ص 224

879 ( 2). كتاب الاوراق، صولى، ص 104؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 358

880 ( 3). محمد مهدى موسوى، احسن الوديعه، ج 2، ص 232

881 ( 1). تتمّة المنتهى، ص 303

882 ( 1). سيد حسن موسوى، شيعيان بغداد، ص 118؛ سيد محمد صدر، تاريخ الغيبةالصغرى، ج 1، ص 412

883 ( 2). سيد حسن شيرازى، كلمة الامام المهدى، ص 100

884 ( 3). شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، ص 353؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 508

885 ( 1). بحارالأنوار، ج 51، ص 360

886 ( 2). كتاب الغيبه، ص 395؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 48

887 ( 3). كتاب الغيبه، ص 395؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 361؛ تتمة المنتهى، ص 353

888 ( 1). منتهى الآمال، ج 2، ص 509؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 48؛ سفينة البحار، ج 2، ص 249؛ كتاب الغيبه، ص 393

889 ( 2). تتمة المنتهى، ص 353؛ سفينة البحار، ج 2، ص 249

890 ( 1). ابى نصر هبة اللَّه بن محمد كاتب، معروف به« ابن بُرينه» مادرش ام كلثوم از شخصيتهاى حديثى و دخترنايب دوم به شمار مى آيد. ابى نصر حديث بسيار شنيد و اهل بحث و گفتگو بود؛ چنانكه در مجلسى با ابى الحسن بن شيبه علوى كه قائل به امامت زيد بن على بود و ائمه را سيزده نفر مى پنداشت، وارد مباحثه شد و اثبات كرد كه امامت، در دوازده امام مختصر است. او در باره اين موضوع مهم كتابى هم تأليف كرد.( مجمع الرجال، قهپايى، ج 6، ص 212)

891 ( 2). كتاب الغيبه، ص 396؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 362

892 ( 3). مراقد المعارف، ج 1، ص 375

893 ( 1). شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ابواب صفات قاضى، باب 11، ص 101؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 509

894 ( 1). سيد بن طاووس، مصباح الزائر، ص 264؛ بحارالأنوار، ج 99، ص 292؛ شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 118

895 ( 1). حسن الامين، دائرة المعارف الاسلاميه الشيعيه، ج 5، ص 120

896 ( 1). دائرة المعارف تشيع، ج 3، ص 157؛ بحارالأنوار، ج 14، ص 212

897 ( 2). بحارالأنوار، ج 52، ص 218

898 ( 3). معارف و معاريف، ج 3، ص 120

899 ( 1). سفينة البحار، دار الاسوه، ج 1، ص 258

900 ( 2). مفاتيح الجنان، ص 448

901 ( 3). بحارالأنوار، ج 41، ص 173

902 ( 4). معارف و معاريف، ج 3، ص 119

903 ( 1). دكتر فهمى سعد، العامه فى بغداد، ص 332

904 ( 2). موسوعة العتبات المقدسة، قسم الكاظمين، ج 1، ص 25

905 ( 3). دانشنامه جهان اسلام، ج 2، ص 599

906 ( 1). آل بويه، نخستين سلسله قدرتمند شيعه، ص 445

907 ( 2). دانشنامه جهان اسلام، ج 2، ص 599

908 ( 1). منتخب التواريخ، ص 704

909 ( 2). تحليلى از زندگانى امام هادى، باقر شريف قرشى، ترجمه محمدرضا عطائى، نشر كنگره جهانى حضرت رضا، 1371، انتشارات آستان قدس رضوى، ص 21 به نقل از عيون المعجزات؛ دلائل الامامه، ص 213

910 ( 3). برخى معتقدند امام در سال 214 پا به دنيا نهاد. كه قول اول قوى تر است.

911 ( 4). شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه و شرح سيد هاشم رسولى محلاتى، انتشارات علميه اسلاميه، ص 285؛ منتخب التواريخ، ص 704

912 ( 1). باقر شريف قرشى، تحليلى از زندگانى امام هادى، صص 22 و 23

913 ( 2). كنيه نهادن در عرب براى كودكان، نوعى احترام محسوب مى شده و باعث رشد شخصيت كودك بوده است. ائمه اطهار عليهم السلام نيز از همان كودكى براى فرزندان خود كنيه برمى گزيدند.

914 ( 3). الارشاد، ص 258؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 24

915 ( 4). تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 25

916 ( 1). تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 26

917 ( 2). تحليلى از زندگانى امام هادى، صص 29 و 30

918 ( 1). على بن حسين بن على مسعودى، اثبات الوصيه، منشورات مكتبة بصيرتى، قم، ص 222؛ محمدرضا سيبويه، لمحات من حياة الامام الهادى، انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ اول، 1413 ق. ص 14؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 32

919 ( 2). الارشاد، ص 287

920 ( 3). منتخب التواريخ، ص 704

921 ( 4). مسعودى، اثبات الوصيه، ص 222

922 ( 1). اعيان الشيعه، ج 2، ص 37

923 ( 2). تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 58

924 ( 3). تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 180

925 ( 1). على رفيعى، دهمين خورشيد امامت، امام هادى، نشر انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، چاپ اول 1370، ص 112

926 ( 2). اعيان الشيعه، ج 2، ص 37؛ لمحات من الحياة الامام الهادى، ص 9

927 ( 1). دهمين خورشيد امامت امام هادى، صص 54 و 53

928 ( 2). تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دارالكتب الاسلاميه، بيروت، ج 6، ص 129؛ دهمين خورشيد امامت امام هادى، ص 62. وى شاعر بوده و شعرى نيز درباره فرزندان حضرت زهرا عليها السلام سرود اما در زمان دولت بنى عباس انكار كرد. آن شعر چنين است:\s\iُ و مهما ألام على حبّهم\z فانّي أحبّ بني فاطمة\z بني بنت من جاء بالمحكمات\z و بالدين و السنة القائمة\z فلست أبالي بحبّي لهم\z سواهم من النعم السائمة\z\E\E

( تاريخ بغداد، ج 6، ص 130)

929 ( 1). دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 63

930 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 209؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 64

931 ( 1). بحارالأنوار، ج 50، ص 161؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 66

932 ( 2). اعيان الشيعه، ج 2، ص 37؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 68

933 ( 3). بحارالأنوار، ج 50، ص 129

934 ( 1). دهمين خورشيد امامت امام هادى، ص 79

935 ( 2). گروهى از اصحاب حديث بودند كه به ظاهرِ احاديث استناد مى كردند. آنان از نظر اعتقادى قائل به جبر وتشبيه و تجسيم بودند و براى خداوند حركت، انتقال، حد و جهت و ... قائل بودند.

936 ( 1). لباس ضخيم ويژه اى كه از ابريشم يا پشم مى بافتند و در هنگام جنگ مى پوشيدند؛ به گونه اى كه شمشيربه آن اثر نمى كرد.( لغت نامه دهخدا).

937 ( 2). اثبات الوصيه، صص 226 و 227؛ بحارالأنوار، ج 50، صص 142 و 144

938 ( 1). الارشاد، ص 299؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 86

939 ( 2). دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 31

940 ( 1). منتخب التورايخ، ص 706؛ مرتضى مدرسى چهاردهى، زندگانى دهمين پيشواى شيعه، امام هادى، انتشارات غدير، تهران، ص 208

941 ( 2). دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 61

942 جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

943 ( 1). بحارالأنوار، ج 50، ص 128؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 95

944 ( 2). اعلام الورى، طبرسى، مؤسسه آل البيت، چاپ اول، 1417 ق، ج 2، ص 123؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 483

945 ( 1). بحارالأنوار، ج 50، صص 211 و 212؛ دهمين خورشيد امامت امام هادى، صص 89 و 90.

946 ( 1). بحارالأنوار، ج 50، صص 211 و 212؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 38

947 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 156؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 104

948 ( 1). ابى القاسم جعفربن محمد قولويه، كامل الزيارات، چاپ نجف اشرف، سال 1356 ق. باب 90، ص 273؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 114

949 ( 2). وى از ابوالحسن ثالث و امام حسن عسكرى روايت نقل كرده است. او از اصحاب امام جواد نيز شمرده شده است. در توقيعى كه امام حسن عسكرى براى ابراهيم بن عبدة نوشته، آمده است: اى اسحاق! نامه ما را بر بلالى بخوان. چون او ثقه و امانت دار است و آنچه را كه بر او واجب است، مى شناسد.( معجم رجال الحديث، ج 11، صص 281 و 282).

950 ( 1). كامل الزيارات، باب 90، ص 274؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 115

951 ( 2). كمال الدين، ج 2، صص 379 و 380

952 ( 1). دهمين خورشيد امامت، امام هادى، صص 146 و 147

953 ( 2). تحليلى از زندگانى امام هادى، صص 487 و 488

954 ( 3). اعيان الشيعه، ج 2، ص 39؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 486

955 ( 4). چهل و يكسال و شش ماه و هيجده روز بود. و مدت امامتشان نيز سى و سه سال و هفت ماه و سه روز بوده است.( منتخب التواريخ، ص 705)

956 ( 5). برخى روز سوم رجب سال 254 را روز شهادت امام مى دانند( بحارالأنوار، ج 50، صص 117- 114؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص 147).

957 ( 6). اعيان الشيعه، ج 2، ص 39

958 ( 7). اعيان الشيعه، ج 2، ص 39؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 487

959 ( 1). اعيان الشيعه، ج 2، ص 39؛ دهمين خورشيد امامت امام هادى، ص 148

960 ( 2). اعيان الشيعه، ج 2، ص 39؛ تحليلى از زندگانى امام هادى، ص 488

961 ( 3). آرامگاه هاى خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگان صحابه و تابعين، سيد عبدالرزاق كمونه حسينى، مترجم عبدالعلى صاحبى، چاپ دوم 1375، انتشارات آستان قدس رضوى، ص 137

962 ( 1). همان، ص 139

963 ( 2). اعيان الشيعه، ج 2، ص 39

964 ( 3). ابن شعبه حرانى، تحف العقول، دارالكتب الاسلاميه، تهران 1376 ق. ص 489

965 ( 1). بعضى از مورخان روز ولادت آن حضرت را دهم ربيع الثانى، بعضى روز چهاردهم همان ماه و بعضى، روزهاى ديگر گفته اند، ولى مشهور همان روز هشتم ربيع الثانى است.( بحارالأنوار، ج 50، ص 235).

966 ( 2). بعضى محل ولادت آن حضرت را شهر صريا معرفى كرده اند( نك: بحارالأنوار، ج 50، ص 235)

967 ( 3). الارشاد، ج 2، ص 313؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 235؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 701 و ...

968 ( 4). شهر سامرا از شهرهاى مذهبى- زيارتى عراق و مركز استان صلاح الدين است كه در 111 كيلومترى شمال بغداد، 103 كيلومترى كاظمين، 213 كيلومترى شهر كربلا و 276 كيلومترى شهر نجف قرار گرفته است.

969 ( 5). الارشاد، ج 3، ص 297؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 113

970 ( 1). كشف الغمه، ج 3، ص 197؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 701 و ...

971 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 236؛ شيخ عباس قمى، چهارده معصوم، ص 473

972 ( 1). بحارالأنوار، ج 50، ص 113 و ج 36، ص 312؛ حياة الامام العسكرى، ص 24

973 ( 2). اعيان الشيعه، ج 2، ص 41

974 ( 1). مؤمنون: 115

975 ( 2). بستانى، دائرةالمعارف، ج 7، ص 45

976 ( 1). بحارالأنوار، ج 50، ص 239

977 ( 2). همان، ص 243

978 ( 3). همان، ص 245

979 ( 1). بحارالأنوار، ج 50، ص 325؛ الارشاد، ج 2، ص 322

980 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 304؛ محمدبن حسن حر عاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص 430

981 ( 1). سفينةالبحار، ج 1، ص 260

982 ( 2). على بن حسين مسعودى، اثبات الوصيه، ص 245

983 ( 3). كشف الغمه، ج 3، ص 210؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 703

984 ( 1). زندگى امام حسن عسكرى، ص 33

985 ( 2). الامام الحسن العسكرى، ص 40؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 423

986 ( 1). كشف الغمه، ج 3، ص 208؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 402؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 717

987 ( 2). مجموعه زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، ص 1224

988 ( 3). بحارالأنوار، ج 50، ص 261

989 ( 1). اثبات الهداة، ج 3، ص 402؛ كشف الغمه، ج 3، ص 208

990 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 253

991 ( 1). مجموعه زندگانى چهارده معصوم، ص 1223

992 ( 2). منتهى الآمال، ج 2، ص 703

993 ( 1). الارشاد، ج 2، ص 348

994 ( 2). كشف الغمه، ج 3، ص 308

995 ( 1). كشف الغمه، ج 3، ص 225

996 ( 2). همان، ص 216

997 ( 1). اعيان الشيعه، ج 2، ص 40

998 ( 2). زندگانى امام حسن عسكرى، ص 138

999 ( 1). مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 423

1000 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 332

1001 ( 1). منتهى الآمال، ج 2، ص 706

1002 ( 1). دايرةالمعارف تشيع، ج 4، ص 489

1003 ( 1). منتهى الآمال، ج 2، ص 720

1004 ( 2). كشف الغمه، ج 3، ص 302

1005 ( 3). كشف الغمه، ج 2، ص 421

1006 ( 1). المتوكل باللَّه از سال 232 ه. ق. تا سال 247، المتنصر باللَّه از 247 تا 248، المستعين باللَّه از 248 تا 252، المعتز باللَّه از 252 تا 255، المهتدى باللَّه از 255 تا 255 و المعتمد باللَّه از 256 تا 279، خلافت كردند.

1007 ( 1). مروج الذهب، ج 4، ص 91

1008 ( 2). زندگانى امام حسن عسكرى، ص 213

1009 ( 1). پيشواى يازدهم، مؤسسه در راه حق، ص 9

1010 ( 2). زندگانى حضرت امام حسن عسكرى، ص 209

1011 ( 3). سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص 514

1012 ( 1). كشف الغمه، ج 3، ص 222

1013 ( 2). مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان، ص 621

1014 ( 3). منتهى الآمال، ج 2

1015 ( 1). الارشاد، ج 2، ص 334

1016 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 313؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 704

1017 ( 1). سيره پيشوايان، ص 634

1018 ( 2). مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 427

1019 ( 1). حياة الامام العسكرى عليه السلام، ص 249

1020 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 329

1021 ( 1). همان، ص 312

1022 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 269

1023 ( 3). همان، ص 290

1024 ( 1). روضات الجنات، ج 4، ص 273

1025 ( 1). منتهى الآمال، ج 2، ص 732؛ سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص 501، هاشم معروف حسنى؛ الارشاد، ج 2، ص 336؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 332

1026 ( 1). نوبه، نام سرزمين وسيعى در جنوب مصر؛ رسول گرامى اسلام اهالى آن ديار را ستوده و درباره آنهامى فرمايد:« من لم يكن له أخ فليتخذ اخاً من النوبة»؛« هر كس برادرى ندارد شخصى از اهالى نوبه را به برادرى بگيرد.»

1027 ( 1). بحارالأنوار، ج 46، ص 19

1028 ( 2). محمد محمدى اشتهاردى، زنان مردآفرين، ص 185

1029 ( 1). احمد صادقى اردستانى، زندگانى امام جواد، ص 240؛ بحارالأنوار، چاپ الوفاء، ج 50، ص 26

1030 ( 1). دلائل الامامه، ص 266

1031 ( 2). بحارالأنوار، ج 51، ص 2

1032 ( 3). على شيرازى، زنان نمونه، ص 108

1033 ( 1). سفينة البحار، چاپ آستان قدس رضوى، ج 2، ص 625

1034 ( 2). منتهى الآمال، ج 2، ص 625؛ على دارابى، سفرنامه كربلا، ص 94

1035 ( 3). طبق برخى از نقل ها، مليكا نام اصلى نرگس و دختر يوشعا است و طبق برخى ديگر از نقل ها، نرگس كنيزحكيمه دختر امام جواد بود كه حكيمه آن را به امام حسن عسكرى بخشيد.( با خورشيد سامرا، محمد جواد طبسى، ترجمه عباس جلالى، ص 71).

1036 ( 4). محمدباقر پورامينى، نرگس، همدم خورشيد، ص 19

1037 ( 5). روضة الواعظين، ج 2، ص 266

1038 ( 6). منتهى الآمال، هجرت، ج 2، ص 747

1039 ( 1). بحارالأنوار. ج 51، ص 6؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 748

1040 ( 1). ميرزا حسين نورى، نجم الثاقب، ص 26

1041 ( 1). على دوانى، مهدى موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحارالأنوار، ص 188

1042 ( 1). منتهى الآمال، ج 2، ص 751؛ كمال الدين، ج 2، ص 428؛ دلايل الامامه، ص 266

1043 ( 2). سفينة البحار، ج 4، ص 488

1044 ( 3). منتهى الآمال، ج 2، ص 732؛ سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 507

1045 ( 1). محمد صحتى سردرودى، ديار ابرار، سيماى سامرا، ص 88؛ به نقل از مجله ميراث جاويدان، شماره 5، ص 84

1046 ( 1). امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 265

1047 ( 2). علامه سيد مرتضى عسكرى، گفتمان مهدويت، مهدويت از ديدگاه مذاهب اسلامى، ص 25

1048 ( 3). ديار ابرار، سيماى سامرا، ص 90

1049 ( 1). ديار ابرار، سيماى سامرا، ص 90

1050 ( 1). علامه سيد مرتضى عسكرى، گفتمان مهدويت، مهدويت از ديدگاه اسلامى، ص 25؛ بحار الأنوار، ج 52، ص 52

1051 ( 2). سيد محمدكاظم قزوينى، امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 265؛ به نقل از بحارالأنوار، ج 52، ص 52

1052 ( 1). سيد هادى خسروشاهى، مصلح جهانى، ص 18

1053 ( 2). مصلح جهانى، ص 18؛ سيد صدرالدين صدر، المهدى، دارالزهراء، بيروت، ص 164

1054 ( 1). علامه سيد مرتضى عسكرى، گفتمان مهدويت، مهدويت از ديدگاه مذاهب اسلامى، ص 25

1055 ( 2). لطف اللَّه صافى گلپايگانى، مصلح جهانى، ص 19 به نقل از نويد امن و امان، ص 205

1056 ( 3). ابراهيم امينى، همان، به نقل از دادگستر جهان، ص 204

1057 ( 1). عادل علوى، قبسات، زندگانى حضرت آيت اللَّه مرعشى نجفى.

1058 ( 1). ميرزا حسين طبرسى نورى، نجم الثاقب، ص 617

1059 ( 1). الاصيلى فى انساب الطالبيين، ص 158

1060 ( 2). مسند امام هادى، ص 78

1061 ( 3). دائرة المعارف تشيّع، ج 3، ص 410

1062 ( 4). موسوعة كلمات الامام الهادى، پژوهشكده باقر العلوم، ص 126

1063 ( 1). الكافى، ج 1، ص 325

1064 ( 2). بحارالأنوار، ج 50، ص 245؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 688

1065 ( 3). اكنون شهر بلد در 80 كيلومترى بغداد قرار دارد.

1066 ( 4). المجدى، ص 130

1067 ( 1). غروى اردوبادى، ابو جعفر محمد بن على الهادى، ص 40.

1068 جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

1069 ( 2). همان، ص 42

1070 ( 1). در برخى نقل ها سلمان را از اهالى رامهرمز دانسته اند.( موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 143).

1071 ( 2). سيد مصطفى حسينى، معارف و معاريف، ج 6، ص 312

1072 ( 1). ابن سعد، طبقات، ج 4، ص 56؛ احمد صادقى، سلمان فارسى، ص 75

1073 ( 1). اعيان الشيعه، ج 7، ص 280

1074 ( 2). ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 59

1075 ( 3). روح اللَّه حسينيان، فرشته زمينى، ص 171

1076 ( 1). جواد محدثى، سلمان فارسى، ص 20؛ ترجمه وشرح احتجاج طبرسى، نظام الدين احمدغفارى، ج 1، ص 298

1077 ( 2). جواد محدثى، سلمان فارسى، ص 43

1078 ( 3). اعيان الشيعه، ج 7، ص 284

1079 ( 1). بحارالأنوار، ج 43، ص 713؛ موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 146

1080 ( 2). سفينة البحار، ج 4، 243

1081 ( 1). بحارالأنوار، ج 22، ص 346؛ سفينة البحار، ج 1، ص 243

1082 ( 1). بشارة المصطفى، ص 267؛ سفينة البحار، دارالاسوه، ج 4، ص 241

1083 ( 1). موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 147

1084 ( 2). معارف و معاريف، ج 6، ص 315؛ ربيع الابرار و زمخشرى، نصوص الاخبار، ج 4، ص 377

1085 ( 3). طبقات، ج 4، ص 67

1086 ( 1). معارف و معاريف، با تلخيص، ج 6، ص 313

1087 ( 2). ينابيع المودّه، ج 1، ص 192

1088 ( 3). همان، ج 2، ص 316

1089 ( 4). ينابيع الموده، ج 2، ص 316

1090 ( 1). اعيان الشيعه، ج 7، ص 285

1091 ( 2). عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 4، ص 121

اقوال ديگر عبارتند از: سال 34، 35، 36 و 37 ه. ق.( اعيان الشيعه، ج 7، ص 279)

1092 ( 1). جواد محدثى، سلمان فارسى، ص 37

1093 ( 2). تهذيب التهذيب، ج 4، ص 121

1094 ( 3). موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 147

1095 ( 4). جواد محدثى، سلمان فارسى، ص 58 در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 176 شعر بالا اينگونه آمده است: قدمت على الكريم بغير زادمن الأعمال ذا ذنب عظيم و سوء الظن أن تعتد زاداً إذا كان القدوم على الكريم

1096 ( 1). سفينة البحار، دارالاسوه، ج 4، ص 244

1097 ( 2). دائرة العارف تشيع، ج 1، ص 95

1098 ( 1). يكى از اجداد حذيفه به نام« جروه» در قبيله اش مرتكب قتلى شد و به مدينه گريخت. آنجا با قبيله« بنى عبد الاشهل» كه يمنى بودند، پيمان برادرى بست، از آن به بعد، اين خاندان به يمانى معروف شدند.( شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج 2، ص 237)

1099 ( 2). موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 95

1100 ( 3). منتهى الآمال، ج 1، ص 203

1101 ( 4). صحيح بخارى، بيروت، ج 2، ص 545؛ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 3، ص 492

1102 ( 5). رى شهرى، موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 95

1103 ( 6). منتهى الآمال، ج 1، ص 203

1104 ( 7). سفينة البحار، بنياد پژوهشهاى اسلامى، ج 1، ص 567

1105 ( 1). تحفة الاحباب فى نوادر الاصحاب، ص 103؛ سير اعلام النبلا، ج 4، ص 31

1106 ( 2). سير أعلام النبلا، مؤسسه الرساله، ج 4، ص 31

1107 ( 3). بحارالأنوار، ج 20، ص 206

1108 ( 1). بحارالأنوار، ج 20، ص 206

1109 ( 2). شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج 2، ص 238

1110 ( 3). موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 12، ص 96

1111 ( 4). تاريخ الاسلام، ذهبى، بيروت، ج 3، ص 241

1112 ( 1). همان، ج 3، ص 357.

1113 ( 2). همان، ج 3، ص 225.

1114 ( 3). سفينة البحار، ج 1، ص 570.

1115 ( 4). شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج 2، ص 248.

1116 ( 1). تحفة الاحباب فى نوادر الاصحاب، ص 86

1117 ( 2). موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 98

1118 ( 3). لقب عايشه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله.

1119 ( 1). سفينة البحار، ج 1، ص 568؛ شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج 2، ص 258.

1120 ( 2). الكافى، ج 2، ص 183؛ بحار الأنوار، ج 16، ص 270.

1121 ( 3). رجال الكشي، ج 6؛ غروى حائرى، جامع الرواة، ج 1، ص 182.

1122 ( 4). آرامگاه هاى خاندان پيامبر، كمونه، ص 362.

1123 ( 1). الاحتجاج، ج 1، ص 259

1124 ( 2). الاحتجاج، دار الاسوه، ج 1، ص 616

1125 ( 3). سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 362

1126 ( 4). سير اعلام النبلا، ج 2، ص 363

1127 ( 1). سفينة البحار، ج 1، ص 568

1128 ( 2). بحارالأنوار، ج 28، ص 89؛ الارشاد القلوب، ج 2، ص 533

1129 ( 3). موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 12، ص 99

1130 ( 1). سير اعلام النبلا، ج 2، ص 362.

1131 ( 2). قندوزى حنفى، ينابيع الموده، ج 1، ص 412.

1132 ( 3). همان، ج 1، ص 220.

1133 ( 4). سير أعلام النبلا، ج 2، ص 369.

1134 ( 5). همان، ج 2، 367.

1135 جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.


1- . سير اعلام النبلا، ج 2، ص 362.
2- . قندوزى حنفى، ينابيع الموده، ج 1، ص 412.
3- . همان، ج 1، ص 220.
4- . سير أعلام النبلا، ج 2، ص 369.
5- . همان، ج 2، 367.
6- جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109