سرشناسه : بلادي، عاتق، 1312 - 1389.
Biladi, Atiq
عنوان قراردادي : علي طريق الهجره (رحلات في قلب الحجاز). فارسي
عنوان و نام پديدآور : مسير هجرت رسول خدا صلي الله عليه و آله: ترجمه "علي طريق الهجرة"/ عاتق بن غيث بلادي؛ ترجمه و تحقيق محمدرضا شهيدي پاك.
مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.
مشخصات ظاهري : 308 ص.: نقشه.
شابك : 978-964-540-357-5
وضعيت فهرست نويسي : فيپا
يادداشت : كتابنامه: ص. 305 - 308.
موضوع : هجرت
موضوع : اسلام -- تاريخ -- از آغاز تا 41ق.
شناسه افزوده : شهيدي پاك، محمدرضا، 1332 -، مترجم
رده بندي كنگره : BP24/3/ب8ع8041 1390
رده بندي ديويي : 297/379
شماره كتابشناسي ملي : 2628434
ص:1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
ص:8
ص:9
ص:10
ص:11
ص:12
ص:13
ص:14
ص:15
ص:16
ص:17
آنچه پيش رو داريد، ترجمۀ كتاب على طريق الهجرة از مؤلف مشهور حجاز عاتق بن غيث بلادى است. بيش از سى عنوان كتاب از وى به چاپ رسيده است كه برخى از اين كتاب ها مانند معجم معالم الحجاز در ده جلد است و بيشتر كتاب هاى او در تاريخ و جغرافياى مكه و يا قبائل و طوايف اطراف مكه است. افزون بر كتاب هاى ياد شده، صدها مقاله علمى در مجلات مختلف از وى به چاپ رسيده كه نشان از جايگاه ممتاز علمى وى در مباحث جغرافيايى دارد.
يكى از آثار مهمّ عاتق بن غيث كتاب على طريق الهجرة است. اين كتاب نتيجه مشاهدات و تحقيقات او درباره مسير هجرت رسول خدا (ص) از مكه به مدينه است. عاتق در اين كتاب، براساس آنچه در متون كهن تاريخى آمده، مسير هجرت رسول خدا (ص) را با مشاهده ميدانى و تحقيق در محل حادثه مشخص و تحقيقات خود را تكميل كرده است. چنان كه از مقدمه كتاب برمى آيد عاتق به تفصيل بيان كرده است كه چگونه در مسير بيابان هاى مكه تا مدينه سفر كرده و براى روشن كردن طريق هجرت رسول خدا (ص) چه فعاليت هاى حرفه اى انجام داده و از چه منابعى بهره برده است. بنابراين با وجود داشتن دانش و ذهن روشن و جستجوگر، عمده اطلاعات او در اين كتاب بر پايه داده هاى تاريخى يا تكيه بر بررسى جغرافيايى در محل حادثه بوده است.
ص:18
اين كتاب امروز منبع گرانبها و سند معتبرى در شناخت طريق هجرت رسول خدا (ص) است كه به قلم گرانقدر جناب آقاى دكتر شهيدى پاك ترجمه و به زيور طبع آراسته گرديده است. اصولاً اگر موقعيت جغرافياى اماكن تاريخى معلوم نشود، فلسفه بسيارى از حوادث تاريخى نيز در پرده ابهام باقى مى ماند. اميد است اماكن جغرافيايى مرتبط با سيرۀ رسول خدا (ص) به عنوان ميراث اسلامى پيوسته مورد توجه محققان قرار گرفته و به بوته فراموشى سپرده نشود. لازم به ذكر است كه متن اصلى كتاب دربردارنده برخى مطالب حاشيه اى و غير مرتبط با موضوع و مطالبى شخصى درباره مؤلف بوده است كه از متن ترجمه حذف شده است.
در پايان، گروه تاريخ و سيره پژوهشكده حج و زيارت لازم مى داند از تلاش هاى مترجم محترم و تمامى كسانى كه در به ثمر رسيدن اين اثر كوشيده اند، قدردانى كند.
انه ولى التوفيق
پژوهشكده حج و زيارت
گروه تاريخ و سيره
ص:19
كتاب على طريق الهجره از نويسنده بزرگ معاصر آقاى عاتق بن غيث بلادى است. مجموعه آثار او نوعى تاريخ نگارى جديد در تاريخ و جغرافياى شبه جزيره عربستان است، آثار تركيبى او سبك خاصى در تاريخ محلى و جغرافياى تاريخى جزيرة العرب به ويژه حجاز است. در اين سبك كه تركيبى از تاريخ، جغرافياى سياسى، طبيعى، مذهبى، انسانى و انسان شناسى فرهنگى، ادبيات، فرهنگ و آداب و رسوم عاميانه، انساب، اماكن مذهبى و مقابر متبركه است، او تصوير فراگيرى از جوامع عربى جزيرةالعرب از صدر اسلام تا عصر حاضر را گرد آورده است.
تحقيقات او در ده ها عنوان كتاب به وسيله انتشارات دار مكه منتشر شده است. از جمله مهم ترين آثار او عبارتند از: معجم معالم الحجاز، معجم معالم السيرة النبويه، قلب الحجاز، اودية الحجاز، معجم قبايل الحجاز، على طريق الهجره، الادب الشعبى فى الحجاز، طرائف و امثال شعبيه، الرحلة النجديه، رحلات فى بلاد العرب.
نمونه اى از شيوۀ تاريخ نگارى او در كتاب حاضر - على طريق الهجره - منعكس شده است. ويژگى اين اثر او استفاده از شيوه جست وجو از راه مشاهده
ص:20
مستقيم مسير تاريخى هجرت پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) است. هجرتى كه سرنوشت بشريت را تغيير داد و آغاز حقيقى تاريخ انسان است. او با صرف مدت طولانى به بررسى تجربى مسير هجرت پرداخته است؛ و سرانجام پس از تلاش شبانه روزى و مطالعه همزمان متون تاريخى و جست وجوى نقاط مسير هجرت در مسير بين مكه تا مدينه؛ كوشيده است تا قطعات مسير هجرت پيامبر كه سابقه باستانى طولانى نيز دارد و در متون گذشته به آن راه انبيا مى گفته اند را پيدا نموده و مشخص كند. به ادعاى عاتق اين نخستين تلاش موفق براى تعيين مسير حقيقى راه هجرت است. با توجه به اينكه منابع تاريخى و جغرافيايى به ويژه منابع اصلى جغرافيايى كه سخن از حديث هجرت به عنوان يك پديده جغرافيايى دارند، چندان مورد توجه عاتق قرار نگرفته است.
بنابراين در تحقيق و ترجمه اين كتاب، به منابع جغرافيايى و تاريخى و سيره به ويژه سيره ابن اسحاق كه در ذيل واژه حديث هجرت بارها نقاط مسير هجرت را از ابتداى سفر پيامبر تا ورود و استقرار در مدينه را ذكر كرده اند، مراجعه شده و تحقيقات عاتق در مورد مسير با اين منابع جغرافيايى تطبيق داده شده و مورد بررسى قرار گرفته است. در اين تحقيق مستندات عوارض متعدد جغرافيايى كه نويسنده به آنها اشاره كرده است و برخى از آنها را توصيف نموده، مورد توجه قرار گرفته است. تحقيقات و تعليقات مترجم در ضمن ترجمه متن كتاب در قالب مقدمه و دو ضميمه و پانويس هاى متن اصلى ارائه گرديده است، نوشته حاضر ترجمه و تحقيق و نقد و تطبيق مسير هجرت پيامبر براساس يافته هاى عاتق بن غيث بلادى در كتاب على طريق الهجره است.
تحقيق در مورد مسير هجرت پيامبر اكرم (ص) از جايگاه خاصى در بين پژوهش هاى تاريخى برخوردار است؛ زيرا اين حركت تاريخى آغاز جريان تاريخ نگارى جوامع اسلامى است، با اين هجرت حركت تاريخى اسلام از منطقه حجاز آغاز شد.
ص:21
اهميت تاريخى هجرت پيامبر را امير سخن حضرت على (ع) متذكر شده است. در نهج البلاغه شرايط جهان در آستانه هجرت پيامبر را شرايط پايان تاريخ جهان و فراگيرى آتش جاهليت دانسته است، با هجرت حضرت محمد (ص) خاتم الانبياء دور جديدى از تاريخ بشر با نهضت جهانى اسلام آغاز شد.
ص:22
ص:23
كتاب على طريق الهجرة نتيجه مشاهدات و تحقيقات عاتق بن غيث بلادى(1)
ص:24
درباره مسير هجرت پيامبر، از مكه به مدينه است.
١. وى در طول چندين سفر در دل كوه ها و وادى هاى بين الحرمين، براساس آنچه متون تاريخى بيان كرده اند، مسير تقريبى هجرت پيامبر را مشخص كرده است. يك جنبه از اهميت كار آقاى عاتق، اقدام او به انجام اين كار به شيوه مشاهده و تحقيق در محل حادثه و بررسى عوارض جغرافيايى هر محل با توجه به داده هاى تاريخى است. پيش از او شايد افرادى اقدام به انجام اين كار نموده باشند، اما اثرى مانند كتاب عاتق پديد نياورده اند. برخى نيز از تحقيق درباره اماكنى كه در احاديث و گزارش هاى تاريخى مربوط به مسير هجرت ذكر شده است، اظهار نااميدى كرده اند. كتاب ديگرى در اين باره، كتاب طريق الهجرة عبدالقدوس انصارى و كتاب الهجرة النبويه اسبابها، خططها، طريقها، نتائجها، خاتمتها از احمد ياسين الخيارى است كه به هيچ كدام از اين دو كتاب دسترسى نداشتيم.
او در طى چهار سفر، تحقيقات خود را درباره اماكن مسير هجرت، به انجام رسانده است.
* سفر اول، از روز شنبه ٢٨ محرم، سال ١٣٩٣ه. ق/١٣5١ه. ش، آغاز شده و در ساعت ١٢ روز ١٣ صفر سال ١٣٩٣ه. ق، با طى مسافت ٢١6٢ كيلومتر، به اتمام رسيده است. مبدأ او در اين سفر مكه و مقصد او مدينه بوده است.
* سفر دوم خود را در ١5 صفر سال ١٣٩6ه. ق، بين بدر و ينبع انجام داده است.
* سفر سوم را از مبدأ رابغ، در هفتم ذى الحجه، سال ١٣٩6ه. ق، در مسافتى به طول ٢٢٠ كيلومتر انجام داده كه دو روز طول كشيده است.
* سفر چهارم خود را در ٢4 شوال ١٣٩٨ه. ق، براى بررسى و تحقيق در مورد شهرهاى القصيم و نواحى اطراف كه به آن مَرّيَيْن (مَريَين) گفته مى شد، انجام داده است.
منبع اصلى او در تعيين مسير، حديث هجرت، از ابن اسحاق است. او از
ص:25
منابعى چون معجم البلدان، ياقوت حموى و معجم ما استعجم البكرى و از اشعار شاعران جاهلى و مُخَضْرَم (1)و شعراى دوره اسلامى بهره بسيار برده و اشعار زيادى از آنها را نقل كرده است. نام بسيارى از اين اماكن در اشعار عرب ذكر شده است. كثير از جمله همين شعراست. او در نقاط مختلف با اهالى محل گفت وگو و سعى كرده است تا موقعيت جغرافيايى منطقه را توصيف كند و سپس آنها را در قالب چند نقشه، ترسيم كرده است. وى توپوگرافى ساده اى از منطقه مورد جست وجوى خود ارائه نموده است.
نام گذارى ابواب حرم مطهر نبوى، از اين قبيل است. در بررسى مسير هجرت، گويا نويسنده به همه روايات توجه نكرده يا چنانچه در منابع خود آورده، تنها منبع حديثى او سيره ابن هشام بوده است و در كنار آن، به ادبيات عرب و اشعار شعرايى كه درباره آن منطقه حرفى دارند و نيز به چند معجم جغرافيايى درباره حجاز مراجعه كرده است.
به هر حال، توجه به همه روايات در باب مسير هجرت، مى توانست تأثير بسيارى در دقت تعيين مسير هجرت پيامبر، توسط ايشان و نقشه اى كه از اين مسير ارائه داده، داشته باشد. درباره توسعه مدينه و اوضاع كشاورزى و عمران در مناطق بين مكه و مدينه، اطلاعات بسيارى ارائه داده است. وى در ضمن تحقيق درباره مسير هجرت، به برخى از رويدادهاى تاريخى نيز اشاره كرده و تا حدى اماكن باستانى هر نقطه را در نظر داشته است. در موارد اندكى نيز به آداب و رسوم و اوضاع اجتماعى و تشكيلات ادارى و سياسى هر منطقه توجه كرده است. در هر نقطه، اوضاع كشاورزى منطقه را بررسى كرده و محصولات آنجا را نام برده و مسئله آب در هر محل را مطرح كرده است و از چاه ها و چشمه ها در هر
ص:26
جا سخن گفته است. گزارش او درباره غديرخم و ستمى كه بر شيعيان در حجاز رفته، واقع بينانه و منصفانه است. البته گزارش او مربوط به چهار دهه قبل است و بنابر اطلاعات كنونى، توسعه مدينه در حدّ توسعه مكه در حال انجام است. اوضاع عمرانى و كشاورزى بسيارى از مناطق نيز پيشرفت چشم گيرى داشته است.
به هر حال، هيچ يك از موارد گفته شده، از اهميت كار نويسنده نمى كاهد. توجه نويسنده به ظلمى كه بر شيعيان در طول تاريخ رفته است و توجه و اعتراض و انتقاد به عقايد وهابيان و عملكرد آنها در مورد اماكن متبركه، بسيار شايسته و داراى اهميت ويژه است.
هجرت اسم از هَجْر، از واژه هاى كليدى در تاريخ اسلام (1)است. اهميت سياسى و اعتقادى هجرت بسيار واضح است و نيازى به توضيح ندارد؛ زيرا درباره آن ده ها مقاله و كتاب نگاشته شده است. احاديث فراوانى در مورد مفهوم هجرت و جايگاه اعتقادى آن در كتب حديثى عامه و خاصه وجود دارد. (2)در نهج البلاغه چندين مورد به بيان هجرت، پرداخته شده است.(3)در مكاتبات ميان حضرت على (ع) و معاويه به مسئله هجرت اشاره شده است. بنا بر استدلالى، هجرت، بعد از فتح منقطع شده است(4)و كسانى كه پيش از فتح مكه مهاجرت نكرده اند، مهاجر شمرده نمى شوند. برخى به طور مستقل اسامى مهاجران را از كتب سيره و احاديث استخراج نموده و ارائه كرده اند. (5)در آيات متعددى از قرآن،
ص:27
به مسئله هجرت اشاره شده است.(1)
در اين آيات، هم به هجرت تاريخى اشاره شده و هم از برخى از آنها مى توان، هجرت معنوى را استفاده كرد. به طور كلى از مجموعه گزارش ها و روايات و آيات مى توان به اين تقسيم بندى در مورد مفهوم هجرت دست يافت. منابع مختلف به اشكال گوناگون از اين تقسيم بندى ياد كرده اند: هجرت بائده در برابر هجرت باديه؛ هجرت تأله، هجرت معنوى به سوى خدا، سنتى از سنن انبيا، فتنه و محنتى در راه ايمان، خروج از سرزمينى به سرزمين ديگر، خروج از آنچه كه مورد غضب خداوند است، به آنچه كه مورد رضايت خداوند است. مهاجر كسى است كه از نهى خدا به سوى امر و رضوان او هجرت مى كند. هجرت از قلعه جاهليت، مكه، به مدينه. هجرت از ستم به سيادت. از بندگى و بردگى به آزادى. از اضطراب و ناامنى به امنيت و آرامش. هجرت امرى دائمى و فطرى بشر است و راهى براى تعالى و تكامل فرد و جامعه.
حضرت على (ع) در نهج البلاغه هجرت را اين گونه توصيف مى فرمايد:
وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِى أَهْلِ الأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الامَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلاّ بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِى الأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ.(2)
و هجرت بر جايگاه ارزشى نخستين خود قرار دارد. خدا را به ايمان اهل زمين نيازى نيست، چه ايمان خود را پنهان دارند يا آشكار كنند و نام مهاجر را بر كسى نمى توان گذاشت جز آن كس كه حجّت خدا بر روى زمين را بشناسد. هر كس حجّت خدا را شناخت، و به امامت او اقرار كرد، مهاجر است.
ص:28
با اين بيان، حضرت مفهوم حقيقى هجرت را شناخت حق و حجت در هر زمان و هجرت به سوى او بيان كرده است و مهاجر كسى است كه در هر زمان به سوى حجت، هجرت مى كند. با اين وصف هجرت پيامبر اسلام و مهاجران از اصحاب و آل او، سمبل اعلاى هجرت بوده و پيامبر نمونه اعلاى مهاجر است كه از سرزمينى در بند شرك و كفر، به سوى سرزمينى كه در آن پرچم حكومت توحيد ناب برافراشته مى شود، هجرت كرده است.
امّا هجرت پيامبر يك حادثه تاريخى است. قضيه اى است كه واقع شده است؛ قضية فى واقعة و همان قضيه از اين جهت كه تاريخى است، ديگر قابل تكرار نيست. منظور ما از هجرت در اين نوشته، هجرت به معناى اصطلاحى آن است كه هجرت رسول خدا (ص) از مكه به مدينه است و تنها به جنبه جغرافيايى و تاريخى مسير هجرت پيامبر مى پردازيم. در ساير زمينه ها بحث هاى فراوانى در كتب تاريخى، تفسيرى و كلامى صورت گرفته است.
پس از گذشت سيزده سال از مقابله و مبارزه خصمانه قريش با پيامبر و آزار صحابه پيامبر، خداوند در آياتى به هجرت مؤمنين، دستور داد. پيش از اين فرمان الهى، مسلمانان در طى دو هجرت به حبشه، موفقيت هجرت را تجربه كرده بودند و تنها چاره بقا و پيشرفت اسلام را در هجرت مى ديدند.(1)پيامبر در رايزنى با اصحاب، نقاط مختلفى را براى هجرت اصلى و حقيقى، يعنى هجرت به مدينه مورد بررسى قرار داده بود و چند نقطه از نقاط مجاور و نزديك به مكه را ارزيابى
ص:29
كرده بود. تجربه هيچ يك از اين موارد موفق نبود؛ لذا درحالى كه مسلمانان و صحابه به بن بست در امر خود مى انديشند، وحى الهى، اذن به هجرت مى دهد(1)و مكان هجرت را مشخص مى كند.(2)
مسلمانان از راه هاى مختلف عازم مدينه مى شوند و اين حركت، زمينه را براى هجرت پيامبر آماده مى سازد. (3)مشركان چون در برابر مهاجرت حساب شده مسلمانان كه در طى سه پيمان مهم با مردم مدينه رخ داده بود، مستأصل شدند، حزن و نااميدى بر آن فرزندان شيطان غلبه كرد.(4)در اين هنگام شيطان در شمايل پيرمردى به كمك ايشان شتافت و آن جمع عنود و وامانده را به قتل پيامبر و خاموش ساختن خورشيد وجود او راهنمايى كرد. خداوند نيز جبرئيل را فرستاد تا مكر و نقشه آنان را براى پيامبر بازگو كند.
پس در فرداى آن يوم الحزن، پيامبر، على (ع) را امر كرد كه آن شب به جاى او، در بسترش بخوابد، و اين اولين مَبِيت (خوابيدن) على به جاى پيامبر (ص) نبود. پيامبر در نيمه هاى شب از خانه خارج مى شود؛ درحالى كه صد مرد جنگى مترصد و مراقب و هر آن آماده هجوم به درون خانه پيامبر هستند. او شبانگاه وارد غار ثور شد و با امداد الهى و به اذن خداوند و به اشاره پيامبر، با تار عنكبوت و لانۀ دو كبوتر و شجره اى كه بر در غار مى رويد، حمايت مى شود.
قريش كه چاره اى جز چند ضرب و شتم و ناسزا به على (ع) نداشتند(5)، شتابان و
ص:30
مضطرب به همراه بهترين ردياب خود به تعقيب پيامبر، مى پردازند. تمهيد عنكبوت و كبوتر و درخت و صداى جنيان از جنوب مكه، چنان جماعت قريش را در حيرت فرو مى برد (1)كه در گل فرو مى مانند و دست از تعقيب مى كشند و غمگين به مكه بازمى گردند. صد شتر جايزه براى كسى قرار مى دهند كه پيامبر را پيدا كند.
پيامبر و ابوبكر پس از سه روز اقامت در غار، درحالى كه عامر بن فهيره و اسماء بنت ابوبكر براى آنان آذوقه مى آوردند، غار را به سمت جنوب مكه ترك مى كنند. عبدالله اريقط آنان را به سوى مسير مناسب، راهنمايى مى كند. گروه ها و افراد ديگرى هم زمان با هجرت پيامبر، در حال هجرت هستند. پيامبر در آغاز، از خانه خديجه (عليها السلام) ، از برابر ديدگان كور آنان به راحتى، عبور مى كند. او در حَزْوَرَه در برابر خانه كعبه قرار مى گيرد (2)و با خدا راز و نياز مى كند. او بهتر از هر كس، از عظمت و پاكى مكه
ص:31
آگاه است و مى داند كه محل تولد بهترين مخلوق خداوند بوده است؛ پس، از خداوند مى خواهد:
رَبِّ اَدخِلنى مُدخَلَ صِدقٍ وَ اَخرِجنى مُخرَجَ صِدقٍ. . .
و درحالى كه مى گريست و به خانه خدا نگاه مى كرد، مى گفت:
اَما وَ اللهِ اِنَّكِ لاَحَبُّ البِلادِ اِلَى اللهِ سُبحانَهُ وَلَولا اَنَّ اَهلَكِ اَخرَجُونى مِنكِ ما خَرَجتُ.(1)
قسم به خداوند كه تو دوست داشتنى ترين سرزمين نزد خداوند هستى، و اگر مردمانت مرا از توبيرون نمى كردند، از تو بيرون نمى رفتم.
اَللّهُمَّ اَصحِبنى فى سَفَرى وَ اُخلُفنى فى اَهلى وَ بارِك لى فيما رَزَقتَنى وَلَكَ فذلّلنى وَعَلى صالِحِ خُلُقى فَقَوِّمنى. . . .
خدايا! در سفر همراهم باش و [درغيابم] حافظ خانواده ام باش، در آنچه به من روزى داده اى بركت ده و به سوى خودت مرا راهنمايى كن و بر بهترين خصلت ها پايدار و استوارم ساز. . . .
سپس به طرف كوه ثُور حركت مى كند. ابوبكر، صحابى پيامبر وقتى از هجرت پيامبر آگاه مى شود شتابان در پى پيامبر مى رود و در راه به او مى رسد. پيامبر در طى اين مسير، مشقت و رنج بسيارى تحمل مى كند. با وجود يقين به پيروزى آشكار الهى از آغاز هجرت، وجود اين همه رنج و زحمت براى پيامبر، دليلى جز اين ندارد كه پيامبر، انسانى است كه به اراده و اختيار خود و بنا بر تدابير انسانى، و براساس نظام اسباب و مسببات كه خداوند قرار داده است رفتار مى كند و الگويى است براى همه پيروان خود و به آنان مى آموزد در جايى كه امكان زندگى اسلامى وجود ندارد، از مدينه جاهله به مدينه اسلامى هجرت كنند.
به هر حال پيامبر شب دوشنبه وارد غار شده و پنج شنبه اول ربيع الاول از غار خارج شد و پس از طى هفت يا هشت يا نه روز راهپيمايى، در دهكده قبا فرود
ص:32
آمد و بعد از سه يا چهار روز توقف در قبا، به سوى مدينه حركت كرد و روز دوشنبه ١٢ ربيع الاول وارد مدينه شد.
نزديك ترين گزارش ها از مسير هجرت، از ابن اسحاق است و گزارش هاى ديگر، در بسيارى موارد، شبيه گزارش ابن اسحاق است و تفاوت بسيار جزئى با آن دارند گويا همه آنها به گزارش ابن اسحاق بازمى گردد. ابن هشام اين گزارش را به نقل از ابن اسحاق در السيرة النبوية آورده است.(1)منازلى كه ابن اسحاق ذكر كرده، به ترتيب زير است. ياقوت مناطق زير را با عنوان و فى حديث الهجرة ذكر كرده است.
١. جنوب مكه به طرف ساحل دريا، پايين تر از عسفان.(2)
٢. جنوب اَمَج.(3)
٣. قُدَيد.(4)
4. خَرّار.(5)
5. ثَنيه مَرَّه.(6)
6. لقف.(7)
٧. مدلجة لقف و مِجاج.(8)
ص:33
٨. مَرجِح مِجاج.(1)
٩. مَرجِح ذِى العَضَوَين.(2)
١٠. بطن ذى كَشْر. (3)
١١. جداجد. (4)
١٢. اَجْرَدْ. (5)
١٣. ذى سلم.
١4. بطن اعداء، مدلجه تعهن.(6)
١5. عبابيد - عبابيب.(7)
١6. فاجه - قاحه - فاجه.(8)
١٧. عرج.(9)
١٨. ثنية عائر - ركوبه. (10)
١٩. بطن رِئْم.(11)
٢٠. قبا.(12)
سهيلى در روض الانف نيز همين روايت(13)را از ابن اسحاق آورده و طبرى
ص:34
نيز شبيه همين روايت را نقل كرده است.(1)ابن سعد نيز در طبقات نزديك به اين روايت را گزارش كرده است.(2)در تاريخ اسلام، ذهبى، شبيه اين روايت را از طريق زير نقل كرده است:(3)«
قالَ ابنُ لَهِيعَة عَن اَبى الاَسْوَد عَنْ عُروَة. . .» ابن سعد از 5 طريق روايت خود را گزارش كرده است:
١. حدثنى معمر عن الزهرى عن عروة عن عائشه؛
٢. حدثنى ابن ابى حبيبه عن داوود بن الحصن بن ابى غطفان عن ابن عباس؛
٣. حدثنى قدامة عن عائشه عن بنت قلامه؛
4. حدثنى عبدالله بن محمد بن عمر عن ابيه عن عبيدالله بن رافع عن على (ع) ؛
5. حدثنى معمر عن الزهرى عن عبدالرحمن بن مالك.
منابع ديگر يا به اجمال از طريق هجرت، سخن گفته اند يا آن را به طور كلى وصف كرده اند. برخى از طريق ابن اسحاق ذكر كرده اند و برخى طرق مستقلى در نقل گزارش خود دارند.
ابن كثير در السيرة النبوية، ضمن بيان مسير هجرت از قول ابن اسحاق (با تفاوتى اندك) نتيجه مى گيرد كه هجرت پيامبر پانزده روز طول كشيده است(4)؛ چون از طريق ساحل، كه از راه عادى طولانى تر است، حركت كرده است.
حميرى در روض المعطار نيز برخى از منازل هجرت پيامبر را ذكر كرده و به حديث هجرت استناد نموده است. او در مورد العرج مى گويد: «دهى بزرگ كه پيامبراكرم (ص) در مسير هجرت خود از آن عبور كرد. او فاصله عرج تا السقيا را ١٧ ميل ذكر كرده است»(5)
ص:35
صاحب معجم ما استعجم نيز به برخى از منازل پيامبر با استناد به حديث هجرت اشاره كرده است (1)كه يكى از مستندات نويسنده كتاب على طريق الهجرة بوده است.
مقدسى در البدء و التاريخ مى گويد:
قالَ ابنُ اسحق وَخَرَجَ بِهِمَا اَسفَل مَكَّة ثُمَّ مَضى بِهِمَا عَلَى السّاحِلِ اَسْفَل مِن عُسْفان فَهَبَط بِهِما العَرجَ ثُمَّ لَزَمَ الجادَّة إلَى المَدينة.(2)
ابن اسحاق گويد: راهنما، ايشان [رسول خدا (ص) و ابوبكر] را به پايين مكه برد و از آنجا به كنار يا پايين تر از عسفان و در عرج فرود آورد. سپس راه مدينه را در پيش گرفت.
ابن جوزى در المنتظم مى گويد: «
. . . فَاَخَذَ بِهِمْ عَلى طَرِيقِ السَّواحِلِ. . .»(3)
و زهرى در المغازى النبوية مى گويد: «
والدَّلِيلُ الدئلى فَاَخَذَ بِهِم طَريق أذاخِر، وَ هُوَ طَرِيقُ السَّواحِلِ» .(4)
ابن خلدون در تاريخ خود مى گويد:
سَلَكَ الدَّليلُ مِن اَسْفَلِ مَكَّةَ عَلَى السَّاحِلِ مِن عُسْفان وَ اَمَجَ وَ اَجازَ قَديداً إلَى العَرَج ثُمَّ إلَى قُبا مِن عَوالى مَدِينَة.(5)
راهنما، آنان را از پايين مكه به طرف ساحل برد، زير عسفان و امج و از قديد گذشت و به عرج رسيد. سپس از بالاى مدينه به قبا رفت.
بيهقى در دلائل النبوة مى گويد: در روايت موسى بن عقبه دليل، آنها را از جنوب مكه برد و بعد از ساحل عبور داد؛ از جنوب عسفان. . . .(6)
ص:36
بلاذرى در انساب الاشراف مى گويد: پيامبر در پاسخ به اصحاب فرمود:
. . . فَمَن اَرادَ الخُروج فَليَخُرج، فَإنَّ البِلادَ قَريبَةٌ وَاَنتُم لَها عارِفُون وَ هِىَ طَريقُ عيرِكم. . . .(1)
. . . پس هر كس مى خواهد هجرت كند آنجا [يثرب] برود، آنجا [يثرب] نزديك است و شما آن را مى شناسيد؛ زيرا طريق كاروان شما به شام است. . . .
و در الفتح الربانى آمده است:
اَخْرَجَ عَبدُالله بن الاِمام بِاِسْنَادِهِ عَنْ فَائِد مَولى عَبادِل. قالَ: خَرَجْتُ مَعَ اِبراهيمَ بن عَبْدِالرّحمنِ بن عَبْدِالله بن اَبى رَبِيعَه، فَارسَلَ اِبراهيمُ بنُ عبدالرحمنِ إلى ابنِ سَعْدٍ حَتّى إذا كُنّا بِالعَرَج اَتَانَا ابنُ سَعد وَ سَعدٌ الّذى دَلَّ رَسولَ الله عَلَى طَريقِ رُكُوبِهِ. فَقَالَ اِبْراهِيمُ: اَخْبِرنى مَا حَدَّثَكَ أَبُوكَ
قَالَ ابنُ سَعد حَدَّثَنِى أبى أَنَّ رَسُولَ اللهِ اَتَاهُم وَ مَعَهُ اَبُوبَكْر وَكَانَ لابِى بَكْر عِنْدَنَا بِنْتٌ مُسْتَرضِعَةٌ وَ كَان رَسُولُ الله أَرادَ الاخْتِصَارَ فِى الطَّرِيقِ إلَى المَدِينةِ فَقَالَ لَهُ سَعْدُ: هَذا الغَائِرُ مِن رُكُوبَةٍ وَ. . . .(2)
عبدالله بن امام به سند خود از فائد مولى عبادل گويد: با ابراهيم بن عبدالرحمان بن عبدالله بن ابى ربيعه بيرون رفتيم. ابراهيم بن عبدالرحمان دنبال پسر سعد فرستاد. در عرج بوديم كه پسر سعد نزد ما آمد. [سعد همان شخصى است كه رسول خدا (ص) را از عرج تا مدينه راهنمايى كرد]. ابراهيم از پسر سعد خواست تا آنچه را پدرش نقل كرده باز گويد. پسر سعد گفت: پدرم نقل كرد كه رسول خدا (ص) با ابوبكر نزد ما آمد و ابوبكر دختربچه شيرخوارى نزد ما داشت. پيامبر (ص) به سعد فرمود: دنبال راه مختصر و ميان بر
ص:37
هستيم. سعد به پيامبر (ص) عرض كرد: اين راه الغائر [گردنه اى در مدينه] است كه بايد از آن عبور كنيد.
طبرسى در اعلام الورى در تتمه خبر على بن ابراهيم قمى آورده است:
وَ خَرَجَ رَسُولُ اللهِ مِنَ الغَارِ وَاَخَذَ بِهِ ابنُ اُرَيْقِط عَلَى طَرِيِقِ نَخْلَةَ بَيْنَ الجِبَالِ فَلَمْ يَرْجِعُوا إلَى الطَّرِيقِ الاَعْظَمِ إلاّ بِقَدِيدٍ. . . .(1)
رسول خدا (ص) از غار بيرون آمد، ابن اريقط آن حضرت را از طريق كوه به نخله برد و همچنان در آن راه بودند تا در قديد به مسير و راه اصلى درآمدند. . . .
علامه امينى در الغدير زير عنوان نبأ الهجرة پس از ذكر اسامى مهاجران، مسير هجرت پيامبر را از قول ابن اسحاق نقل كرده است.(2)
نويسنده كتاب الاثر المقتفى لقصة هجرة المصطفى مى گويد: «زبير بن بكار از حديث عايشه و ابن عائذ از حديث ابن عباس، سير هجرت را منزل به منزل تا قبا روشن كرده است» .(3)در اطلس تاريخ اسلام نيز بر اساس بيان ابن اسحاق در خطى به موازات ساحل، طريق هجرت رسم شده است.(4)
نويسنده كتاب قرائةٌ جديدةٌ للسيرة النبوية نيز سعى كرده است با تأكيد بسيار بر مخفى بودن مسير هجرت، آن را طبق روايت ابن اسحاق و تا حدودى شبيه به نقشه اطلس جهان اسلام رسم كند.(5)
نويسنده كتاب على طريق الهجرة پس از بررسى مفصل مسير به روش مشاهده و براساس روايت ابن اسحاق و تأكيد بر منابع شعر و منابع جغرافياى تاريخى
ص:38
حجاز، مسير تقريباً دقيقى از مسير هجرت پيامبر ارائه داده است.
معجم البلدان در چندين مورد با ذكر نام حديث هجرت، برخى از مواضعى را كه ابن اسحاق ذكر كرده را از قول ابن اسحاق يا موافق با قول او نقل كرده و در مورد آن محل توضيح داده است.
در جلد دوم معجم البلدان آمده است: «بنابر حديث هجرت، راهنما آنها را از ذى كشر و سپس جداجد عبور داد. . .» .(1)
و در مورد ثَنِيَّةُ المَرَّة نيز گفته است: «در حديث هجرت آمده كه راهنما آنها را از امج و بعد الخرار و سپس ثنية المرة و بعد لقف حركت داد. . .» .(2)
در جاى ديگر گفته است: «قَالَ ابنُ اِسحَاقَ، مَرَّ عَلَيْهِ الصَّلاة وَ السَّلام عَلَى تُربانَ ثُمَّ عَلَى مَلَلٍ. . .» .(3)
در النهاية ابن اثير نيز موارد بسيارى وجود دارد كه به طور منقطع حديث هجرت را ذكر كرده است.(4)وى دربارۀ مسير هجرت حضرت على (ع) مى گويد:
وَ فِى حَدِيث عَلِىٍّ لَمّا خَرَجَ مُهاجِراً بَعدَ النَّبىّ [ص] فَجَعَلتُ أَتْبَعُ مَآخِذ رَسولِ الله [ص] فَأَطَأُ ذِكرَهُ حَتّى انتَهَيتُ إلَى العَرجِ. . . .(5)
در حديث امام على (ع) آمده است بعد از هجرت رسول خدا (ص) به سوى مدينه حركت كردم و پيوسته در مسير رسول خدا (ص) قدم نهادم تا به عرج رسيدم. . . .
و در جاى ديگر آورده است: «
وَ فى حَديثِ الهِجَرةِ مَرّا بِاَوسِ الاَسلَمى. . .» .(6)
در لسان العرب نيز چنين بيانى گزارش شده است.(7)
ص:39
به هر حال بهترين و كامل ترين خبر، گزارش ابن اسحاق است: چون از لحاظ زمانى به حادثه نزديك تر است و از اين حيث اعتبار لازم را دارد.
در كنز العمال نيز آمده است كه حضرت على (ع) فرمود:
زمانى كه پيامبر به سوى مدينه به راه افتاد، . . . من بعد از سه روز اقامت در مكه، به دنبال ايشان به راه افتادم و مسير او را دنبال مى كردم، تا در منازل بنى عمرو بن عوف به او رسيدم.(1)
ص:40
ص:41
خداوند به سرزمين حجاز(1)نور و فضل و بركتى از انوار و بركات خود هديه كرده و بهترين كلام را به عنوان كتاب خدا و بهترين بنده خود را به پيامبرى به اين سرزمين فرستاده و آنجا را مركز گسترش بهترين دين براى بشر قرار داده است.(2)
جنگ هاى پيامبر در سرزمين حجاز براى نابودى شرك و بت پرستى و گسترش و برقرارى اسلام رخ داد. از اين رو سرزمين حجاز ويژگى ها و قداست خاصى دارد و هيچ يك از نقاط مسكونى عالم از اين حيث، قابل مقايسه با اين مكان نيست.(3)
ص:42
به دليل اين ويژگى ها، حجاز مورد توجه پيشينيان واقع شد و در آنجا به تحقيقات جغرافيايى و تاريخى و ادبى پرداختند؛ ولى نتوانستند حق مطلب را ادا كنند. به همين سبب آثار بسيارى همچنان ناشناخته مانده است؛ چون برخى از آنها را دست طبيعت از صحنه روزگار محو كرده و برخى نيز از ديده گذشتگان مخفى مانده است.
در سرزمين حجاز شمار اندكى از جغرافى دانان بوده اند كه بعضى از آنها جزو دانشمندان بنام هستند كه از جمله ايشان على بن وهاس العلوى و عرام بن الاصبغ را مى توان نام برد.
با وجود اين هنوز نقاط تاريك و ناشناخته بسيارى در اين زمينه وجود دارد كه نيازمند تحقيق و بررسى است.
در اين سرزمين، شهرها و قريه هاى بسيارى از بين رفته و روستاها و شهرهاى ديگرى سر برآورده است. راه ها و جاده ها دگرگون شده و مهاجرت هايى صورت گرفته است. همه اين دگرگونى ها در طول ١5 قرن كه از بعثت پيامبر خدا مى گذرد، صورت پذيرفته است. با اين وجود، محققين هنوز از اين گونه معلومات و اطلاعات درباره حجاز بهره مى گيرند و هيچ كس به نوآورى و تصحيح در اين معلومات دست نزده و متوجه تغييرات و دگرگونى هايى كه در منطقه رخ داده و آثارى كه از بين رفته و نشانى از آن باقى نمانده، نيست.
هنگامى كه به تأليف كتاب معجم معالم الحجاز اقدام نمودم، از وضعيت منابع و مراجع مربوط به اين سرزمين مقدس دچار ترس و شگفتى شدم. هر نويسنده متأخرى، بر اطلاعات گذشته تكيه مى كند؛ درباره آن گفت وگو مى كند و به اين ترتيب در طول زمان تحريفات و تصحيفات زياد مى شود.
بارى، شهروند مكى تحديد الاثبره را نمى شناسد(1)و نمى داند سَرِف يا مَرُالظَّهران
ص:43
كجاست. اهالى مدينه نمى دانند كه حَمراءُ الاَسَد يا ثور در كجا قرار دارد.
چنين بود كه من به انجام اين سفرها در طى سال هاى گذشته مصمم شدم و در آنها، بيشتر منطقه معروف به الوسيط (سرزمين بين مكه و مدينه) و اطراف آنها را مورد مشاهده قرار دادم. اماكن تاريخى را كه پيامبر (ص) فتح كرده بود و حوادث و رويدادهايى كه در آنجا اتفاق افتاده بود را شناسايى كردم. به اماكنى كه در اشعار از آنها ياد شده، رفتم. سپس راه ها و جاده ها و منزلگاه ها را مشخص نمودم و كار خود را با دقت و موشكافى بسيار، دنبال كردم، تا حق مطلب را ادا نمايم.
پس اين كتاب نتيجه مشاهدات من است كه براساس تطبيق با نصوص و شواهدى كه در كتب مختلف وجود دارد، تنظيم شده است.(1)در اين كتاب تنها به اماكن تاريخى، به ويژه اماكن تاريخى مربوط به اسلام پرداخته ام. در اين كتاب اشتباهاتى را كه پيشينيان درباره اين اماكن مرتكب شده اند را روشن ساخته ام و اين كتاب را با آوردن نقشه هايى كه به توضيح متن مى پردازد، مزين نموده ام و اما آن نصوصى كه به آنها استناد كرده ام را در كتاب معجم معالم الحجاز آورده ام.
در طول اين بازديدها كوشش كرده ام تا مسير هجرت پيامبر را كه پيش از من هيچ كس به اين شكل به آن نپرداخته است را مشخص كنم. در اين راستا مانند
ص:44
كسى كه براى يافتن چيزى به دنبال آثار و نشانه هاى آن مى رود و رد پاى گمشده را دنبال مى كند تا به آن دسترسى پيدا كند، براى تعيين مسير هجرت پيامبر اقدام نمودم. از اين رو راه هايى را كه بايد براى مخفى ماندن از چشم دشمنان در شب طى كرد و نيز مسيرهايى كه به منزلگاه هاى نزديك به آبگيرها و چشمه ها و در عين حال دور از دسترس و ديد تعقيب كنندگانى كه به طمع جايزه در تعقيب و جست وجو هستند، را پيمودم. در مشاهده و تجربه خود از اين سفرها نكات فوق را مد نظر قرار دادم.
اين كتاب به خواست خداوند تكميل كننده كتاب معجم معالم الحجاز و معجم قبائل الحجاز و كتاب هاى ديگرى از اين دست مى باشد كه مجموعه اين كتب، دربردارنده اطلاعاتى كامل و فراگير دربارۀ جغرافياى حجاز و حوادث تاريخى حجاز و پاره اى از آداب و رسوم و فرهنگ سرزمين حجاز است. از خداوند مى خواهم كه مرا در انجام اين كار يارى دهد و با منت و كرم خود به من مزد و اجر عطا كند.
اندكى پيش از تحويل اين كتاب به چاپخانه، استاد عبدالقدوس الانصارى كتاب خود طريق الهجرة النبوية را به من هديه نمود، كه داراى ارزش تاريخى است و در آن بيشتر نصوص مربوط به هجرت و حوادث هجرت را جمع كرده است. خواننده كتاب من اگر هنگام مطالعه، كتاب استاد انصارى را هم مورد ملاحظه قرار دهد، برداشتى مشابه از هر دو كتاب در زمينه هاى تاريخى و جغرافيايى مربوط به مسير هجرت پيامبر خواهد داشت(1)كه در بسيارى موارد، تكميل كننده و متمم يكديگرند.
مكه مكرمه اول ذى القعده سال ١٣٩٨ه. ق
(شهريور ١٣5٧ه. ش. سپتامبر ١٩٧٨م)
ص:45
ص:46
ص:47
در روز ١5 محرم ١٣٩٣، برابر با ١٨ شُباط (1)، فوريه سال ١٩٧٣م به تهيه مقدمات سفر پرداختم. بدين ترتيب كه ابتدا به دنبال گرفتن مرخصى ده روزه رفتم. سپس با يكى از تجار در جده تماس گرفتم و از او خواستم كه 4 حلقه لاستيك مخصوص براى ماشين جيپ من كه مناسب براى انواع زمين ها باشد، بفرستد. قيمت لاستيك ها ٣٠٠٠ ريال سعودى شد.
در روز ١٩ محرم جواز سفر را دريافت كردم و بعد به يك تعميرگاه اتومبيل در مكه رفتم تا بررسى هاى ضرورى براى يك اتومبيل مسافرتى را انجام دهم. در روز شنبه ٢١ محرم با امير منطقه مكه ملاقات كردم تا توصيه هايى از او به فرمانداران و مسئولان نواحى مختلفى كه در مسير راهم وجود داشت، بگيرم تا با من در شناسايى اماكن تاريخى همكارى كنند. او از اين كار عذر خواست و گفت: «مسئولان ما نياز به توصيه ندارند و تو خود فرزند اين شهرها هستى و بيشتر آنها تو را مى شناسند» . در روز چهارشنبه ٢5 محرم استاندارى معظم مكه مكرمه، روز پنج شنبه را به من استراحت داد تا براى سفر آماده شوم.
ص:48
هنوز خورشيد روز جمعه، ٢٧ محرم سال ١٣٩٣ه. ق، (٢ آذار مارس ١٩٧٣م - ١١ حوت(1)1351ه. ش) غروب نكرده بود كه همه چيز براى مسافرت آماده شد. بار و بنه سفر و ابزارها و وسايل لازم و ذخيره آب و غذا در صندوق هايى قرار گرفته بود. تنها يك چيز را در اين سفر كم داشتم و آن رفيق بود. من برخلاف بيشتر مردم تا حد امكان از مصاحبت با مردم در سفر به چند دليل پرهيز مى كنم: همسفر رشته افكارم را قطع مى كند؛ درحالى كه كار من همراه با انديشيدن و فكر كردن در طى سفر است. هرگاه من قصد رفتن دارم، او قصد توقف و استراحت دارد. و چون من سحرخيز هستم، او تعلل مى ورزد.
از اين رو با توكل بر خداى عزّ و جلّ و بعد با تكيه بر اين همراه آهنين، يعنى ماشين جيپ استيشن كه در طول سفر و در طى سفرهاى متعدد، حتى يك بار مرا بر زمين نگذاشته، سفرم را آغاز كردم.
ساعت 6 صبح روز شنبه، برابر با ٢٨ محرم و سوم آذار و ١٢ حوت از منزلم در ميدان اسلام در مكه مكرمه حركت كردم. خورشيد هنوز طلوع نكرده بود و آسمانى زيبا و ديدنى همراه با وزش ملايم نسيم از هر سو پيش چشمم بود. روز اول فصل بهار بود و فصل بهار در تهامه بسيار زيباست. بيشتر روزها، ابرهاى زيادى در پهنه آسمان گسترده شده و اين بهترين وقت براى سفر در اين سرزمين است. درحالى كه هوا هنوز تاريك بود و بايد در روشنايى نور اتومبيل حركت مى كردم، به راه افتادم.
ص:49
از محله الزاهر، يكى از محله هاى مكه مكرمه عبور كردم. نزديك عمرة التنعيم، در پنج كيلومترى مسجدالحرام و 455 كيلومترى مدينه رسيده بودم كه خورشيد در حال طلوع كردن بود. پس از طى پنج كيلومتر از التنعيم، از روى پل وادى يأجج،(1)عبور كردم. هوا كاملاً روشن شده بود و همه چيز به خوبى ديده مى شد. در سمت راست من، باغ هاى كوچكى كه در سطح اين وادى پراكنده شده اند، به چشم مى خورد. در سمت چپ من به مسافت پرتاب يك سنگ، بئر مقيت قرار داشت. اين همان مكانى است كه صحابى بزرگوار خُبَيب بن عَدىّ (2)به دار آويخته شد. او از شمار صحابى بود كه بنولحيان در رجيع، به آنها حمله كردند.
پهنه آسمان را ابرهايى سبك و نزديك به سطح زمين پوشانده بود. هوا به حدى سرد بود كه شيشه هاى اتومبيل را بالا كشيدم. سپس وارد جاده اى در يك درّه شدم كه پايين آن به وادى يأجج كه سرزمينى بين مكه و مرالظهران است، مى رسيد و اللّحيانه ناميده مى شود و منسوب به اهل آنجا يعنى قبيله لحيان از طايقه هذيل مى باشد.
ص:50
النواريه كه از آن سنگ نوره استخراج مى شود، قرار داشت. در ناحيه اى از غرب به شمال، دومين دهكده لحيان قرار دارد. بعد از يك كيلومتر و اندى از وادى سرف، به سوى تپه اى حركت كردم كه دست طبيعت آن را تقريباً صاف و هموار ساخته و ديگر چيزى از آن به جا نمانده بود.
در پايين اين تل و در سمت چپ جاده، خانۀ ام المؤمنين، ميمونه دختر حارث، مدفون شده است. در كنار قبر و ضريح او ساختمانى بوده و چاه هاى آب كنار آن براى شرب و استفاده زوارى بوده است كه براى زيارت به آنجا مى رفته اند. كسانى نيز به عنوان خدمه ضريح در آنجا سكونت داشته اند كه به مرور زمان، آن ساختمان رو به ويرانى گذاشته و امروزه خرابه هايى از آن ساختمان به جا مانده است.
چاه هاى آن خشك و بى آب است. اين محل در شانزده كيلومترى مسجدالحرام و يازده كيلومترى عمره التنعيم قرار دارد. (1)قبر اين بانوى بزرگوار را در هنگام سفر، به اين صورت مخروبه ديدم؛ اما اكنون كه مشغول آماده سازى كتاب براى چاپ و انتشار آن هستم، ديوارى از آجر سيمانى گرد آن كشيده اند كه پنجره هايى رو به جاده دارد. اگرچه اين حصار به گونه اى است كه دوام زيادى ندارد، ولى از وضعى كه در گذشته داشت، بهتر است.
گفته مى شود، عمره از اين مكان آغاز مى شده و مكى ها اعتقاد دارند كه آنجا حدود حرم است و بعدها در اثر ناامن شدن آن ناحيه، از ترس جان حاجيان آن را تغيير داده اند. اين گفته كه آنجا حدود حرم بوده است، چنانچه صحيح باشد،
ص:51
سخن معقولى است؛ زيرا مسافت حدود حرم از مسجدالحرام از هر طرف، نزديك بيست كيلومتر است؛ مگر در جهت تنعيم كه فاصله آن از مسجدالحرام پنج كيلومتر است. اين امر مورد اشكال است و علما تنعيم را تنها براساس روايتى كه مى گويد پيامبر خدا (ص) به عبدالرحمن بن ابى بكر امر كرد كه عايشه را از تنعيم به حج عمره ببرد، تعيين كرده اند.
لحظاتى ذهنم به قرن هاى گذشته رفت و تصور كردم كه در همين وادى خشك بود كه پيامبر با ميمونه ازدواج كرد؛ ازدواجى كه خوشبختى ابدى او را تأمين كرد. هنگامى كه درخواست خواستگارى پيامبر به گوشش رسيد، درحالى كه سوار بر شترى بود گفت: «شتر و آنكه سوار آن است، متعلق به خدا و رسول خداست!» سال هاى بسيارى گذشت و سرانجام او در همان مكانى كه خوشبختى خود را در آنجا به دست آورده بود، درگذشت. مردم نيز اين مرقد روحانى و آرامش بخش را كه دور از فرياد و هياهو و گرفتارى هاى زندگى است، را رها نكردند؛ بلكه بر فراز قبرش، ساختمانى بنا كردند؛ اما نسل هاى بعد آن را ويران ساختند و نسل هاى بعد از آنها اقدام به ساختن حصارى به دور آن نمودند. در نزديكى قبر و در سمت شمال، وادى بنى غفار قرار دارد.
***
بعد از اين جولان انديشه، دريافتم كه وارد وادى ضيق، در ٢٢ كيلومترى مكه شده ام. محلى كه پيامبر ابوسفيان را نگه داشت، تا خيل عظيم سربازان خدا كه غرق در سلاح بودند را مشاهده كند. بار ديگر فكرم به پرواز درآمد و خودم را در جمع نيروهايى كه بيش از هر چيز مسلح به سلاح ايمان بودند، به صورت يك
ص:52
نظامى تصور كردم و درحالى كه قبايل در هيئت گردان هاى نظامى آرايش يافته اند و پرچم هر قبيله را يكى از صحابى بزرگ پيامبر حمل مى كند، ابوسفيان، بزرگ مكه خوار و ذليل در گوشه اى به تماشاى نيروهاى مسلح و سپاهيان خدا ايستاده است و اين محمد (ص) است؛ يعنى فرمانده كل نيروهاى فاتح، كه با وجود فتح مكه، داراى چنان قلب رحيمى است كه مردم نيكوكار و بدكار در پرتو خورشيد مهربانى او كه در نهايت تواضع و فروتنى است و آن را از هيچ كس دريغ نمى كند، آرام گرفته اند، و درحالى كه هنوز براى شكستن بت ها وارد مسجدالحرام نشده است، مى فرمايد: «
اِذهَبُوا َانتُمُ الطُلَقاء» ؛ «برويد شما آزاد شدگانيد» .
سپس وارد وادى فاطمه كه در گذشته، به مرالظهران معروف بوده، شدم.(1)در جانب راست و چپ من چندين باغ به چشم مى خورد. امروز مرالظهران ديگر آن وادى خرم و سرسبز گذشته نيست؛ بلكه با خشك شدن چاه هاى آن در دهه هاى گذشته، به يك وادى خشك و بى آب و علف تبديل شده است. در ادامه مسير، از روى پلى كه بستر رودخانه اين وادى از زير آن مى گذرد، عبور كردم و وارد قريه جَمُوم كه مركز ادارى وادى مرالظهران در سمت شمالى اين پل است، شدم.
اين آبادى در گذشته در اطراف چشمه جموم، به مثابه منزلگاهى براى توقف قافله ها پديد آمد و امروزه در فاصله بين مكه و عسفان كه اولين منزلگاه بعد از مكه و در فاصله ٢5 كيلومترى آن است، واقع شده است. نخستين ساكنان آن، خاندان حسين، از ثروتمندان و اشراف و بزرگان حسنى
ص:53
بودند؛(1)اما امروزه جمعيت زيادى در آنجا به سر مى برد كه بيشتر آنها از قبايل حرب هستند(2)و به دنبال جنگ جهانى اول به اينجا آمده اند. مراكز توسعه
ص:54
اجتماعى و دادگسترى و پليس و مركز فروش تحت پوشش جمعيت تعاونى و مدارس دخترانه و پسرانه در سطح دبستان و راهنمايى وجود دارد.
هنوز ساعت يك ربع به هفت بود و درحالى كه نسيم سرد آهسته اى مى وزد، درجه سردى هوا به حدى بالا مى رود كه گويى ماشين نياز به ضد يخ دارد.
جموم در آبگير بسيار وسيعى كه وادى مرالظهران در ناحيه شمال شرقى تا جنوب غربى آن امتداد دارد، واقع شده است و از سمت غرب بر آن مشرف است؛ به طورى كه گويا كوه بلند و مرتفع سدر بر آن سايه افكنده است؛ اما از جانب شمالى كوه هاى كم ارتفاع و سرخ رنگى كه مُوقِدات ناميده مى شود(1)، بر آن مشرف است. از ناحيه شمال شرقى، سنگلاخ نَهيمِه، كه سياه رنگ است و از شرق به سمت غرب ادامه دارد كه مسيل مرالظهران در ناحيه جنوبى آن جمع مى شود(2)و از مقابل آن، از سوى جنوب سنگلاخ العُجَيْفَاء كه محل طلوع خورشيد در جموم است، عبور مى كند. در قسمت انتهايى سنگلاخ العجيفاء، زمين پوشيده از شن هاى سرخ است كه يك چاه خشك شده و بدون استفاده در آن وجود دارد.
ص:55
اين اراضى متعلق به ملك حسين بن على، رهبر انقلاب كبير عربى بوده است (1)و امروزه از آنجا شن و ماسه براى درست كردن آجر سرخ به مكه حمل مى شود. در اين ناحيه جنوبى، يعنى از العجيفاء كوه ها و دشت هايى وجود دارد كه به آن
ص:56
الهضاب مى گويند كه بخشى از اللّحيانيه است و به نام هضاب لحيان مشخص مى شود. اما در جنوب جموم در امتداد كوه هاى لحيانيه، يك سلسله كوه كم ارتفاع قرار دارد كه به دنبال آن، وادى مرّالظهران است كه از سمت جنوب غربى، انتهاى آن مشخص نيست. اين سرزمين رو به آبادانى و پيشرفت دارد و با توجه به نزديكى آن به مكه، شهردارى مكه، اقدام به اسكان مردم در آنجا نموده است تا زمينه ايجاد شهرى كه از تراكم جمعيتى مكه بكاهد، فراهم شود؛ اما مردم استقبال چندانى از اين طرح نكرده اند.
وادى مرالظهران يكى از وادى هاى پرآب و حاصلخيز و با بركت حجاز است. گفته شده كه سيصد چشمه در آن جارى بوده است؛ زيرا من تنها ٣6 چشمه را در آنجا مشاهده كردم و امروزه تنها پانزده چشمه آن جارى است. در معجم معالم الحجاز گزارشى از خشك شدن چشمه هايى كه از كوه شرقى كوه الهَدَاة طائف آغاز مى شود، آورده ام. اين آبگير همه آب هاى هداة را در جايى كه دو وادى نخله به هم مى رسند، در خود جمع مى كند كه بعد از أضم، از بزرگ ترين آبگيرهاى وادى است.
نخله اول از غرب طائف تا مسافت يازده كيلومتر كشيده شده كه وادى الغديرين ناميده مى شود. و بعد وادى المحرم و بعد قَرن و بعد السيل الكبير و بعد وادى يَعْج و بعد وادى حُراض و بعد وادى النيمون يا المضيق قرار دارد. همه اين وادى ها بخش هايى از نخلة الشاميه است. بعد در جايى با نخله اليمانيه برخورد مى كند كه وادى الزباره ناميده مى شود و به دنبال آن، وادى الريان و بعد وادى القشاشيه و بعد وادى فاطمه است كه در بالاى جموم تا حَدَّاء امتداد دارد. سپس به ناحيه ساحلى در ٢5 كيلومترى جُدَّه مى رسد.
اما النخلة اليمانيه كه همه آب هاى كوه هداة طائف را در خود جمع مى كند و جايى كه محل تجمع آب هاى الهداة مى باشد، وادى الاغراف نام دارد. پس از آن،
ص:57
وادى تضاع يا الشَرقَة است و بعد الكفوء است كه از بزرگ ترين آبگيرهاى آن است.
اما در ابتداى نخلة اليمانيه، البوباة است كه در نزديكى غربُ السَيل الكبير واقع شده و امروزه به نام البُهَيْتة شناخته مى شود؛ زيرا زمين آن ناهموار و پرپيچ و خم است؛ به طورى كه انسان در آنجا دچار سردرگمى مى شود.
مسير حركت، درست از ناحيه شمالى، از الجموم يا از مرالظهران گذشته و به بيابانى يكدست و هموار، با سنگريزه هايى كه رنگ آنها به سرخى مى زند، وارد مى شود.(1)سپس از ميان كوه هاى كم ارتفاعى عبور مى كند كه موقدات ناميده مى شود و در كتاب هاى متقدمين، با نام الاصافر از آنها ياد شده است، كه با اَصَافِر هَرْشِى فرق مى كند و همين طور با اصافر وادى الصفراء. در ميان اين كوه هاى كم ارتفاع، دره هايى كوچك به وجود آمده كه به آنها الغزارى گفته مى شود. مفرد اين كلمه، غزيه است. الغُزِّيّه به معناى الملعقه مى باشد و مناسبتى در اين نام گذارى بين اين دو لغت وجود ندارد. جبال موقدات در ادبيات حجازى چهره اى افسانه اى و اسطوره اى دارد و گفته مى شود هنگامى كه كفار، پيامبر (ص) را تعقيب مى كردند، پيامبر (ص) وقتى وارد اين كوه ها شد، خداوند آتش را بر كفار برافروخت و آنها نتوانستند به پيامبر دست يابند. (اين داستان اساس تاريخى ندارد) .
هنوز از الاصافر - كه امروز به موقدات معروف است و چندان هم وسيع نيست - خارج نشده بودم كه به سراشيبى دشت الدُعَيثَه سرازير شدم. سرزمينى پهناور در برابر ديدگانم ظاهر شد كه پهناى آن به چشم نمى آمد. اين همان دشت
ص:58
پهناور الهدة(1)مى باشد كه تا عسفان در فاصله 55 كيلومترى گسترده شده است. از كوه هاى الخشاش كه در غرب اين دشت به چشم مى خورد، تا سنگلاخ الرزن كه در شرق مى باشد، در مسافتى به طول چهل كيلومتر، سنگلاخى به جز سنگلاخ ضَجْنان(2)وجود ندارد و به شكل لبه خطكشى به نظر مى رسد كه از شرق به غرب امتداد پيدا كرده است و جاده از سمت غربى آن عبور مى كند(3)و دشت الهَدَة آن را در بر گرفته است. از مسير سنگلاخ هايى كه بين دو دره بزرگ الهَدَة، يعنى الشاميه و القعره جدا شده، كوه ها و سنگلاخ ها از هر سو اين دشت را احاطه كرده اند؛ به طورى كه مانند بوستانى (روضه) در ميان آنها قرار گرفته است. در پشت سر من در سمت چپ، كوه سِدْر است كه بر الجموم سايه افكنده و به دنبال آن، در سمت غرب، كوه مُكَسِّر و ضاف، به دنبال هم قرار دارند و بين اين دو كوه، دره الكريمى (ثنية المرار) قرار دارد.
اين كوه هاى سه گانه به صورت سلسله اى از شرق به غرب كشيده شده كه از الجموم آغاز شده و به مكنعة در دشت جده در سمت شرق مى رسد. در ناحيه شمال با آن برخورد مى كند و با هم ضلع هاى يك مثلث قائم الزاويه را شكل مى دهند. در نقطه اتصال اين دو كوه، سلسله كوه ديگرى به نام الخَشَاش قرار دارد كه به سمت شمال امتداد يافته است و به سمت شمال شرقى جده مشرف است. عمران بلندى ها و دامنه هاى غربى اين كوه، بخشى از برنامه عمران و بازسازى
ص:59
جده است. قللى از كوه هاى اين سلسله جبال از اين نقطه به خوبى پيداست كه عبارتند از كوه قَنْط و كوه القِمى و كوه ابِى الرَيحَان و وادى الصُغُوّ كه خاك آن حاصلخيز و كم آب است و به موازات اين سلسله جبال، آن را از راهى كه به سمت مدينه مى رود، جدا مى سازد و مناسب براى كشت هندوانه و ارزن است. اما از سمت شرق، اين دشت را سنگلاخ هايى احاطه كرده است كه عبارتند از: الرِزَن، و المُسْهِل. وادى الهده كه يك وادى پربركت و پرآب با چاه هاى آب و چشمه هاى فراوان است، بين آن دو قرار دارد كه از سنگلاخ الروقه در سمت جنوبى سنگلاخ بزرگ الحجاز امتداد مى يابد و تقريباً بيشتر فضاى دشت الهَدَاة را فرا مى گيرد. اگر در اين وادى و در بيشتر وادى هاى حجاز، سدّى احداث شود، آن منطقه تغييرات چشم گيرى خواهد كرد. اين وادى در ناحيه غرب با سنگلاخ المسهل و سنگلاخ غَرب همجوار است و مرز اين دشت در ناحيه شمال است.
بدين ترتيب حلقه كوهستانى گرداگرد اين دشت پهناور، كامل مى شود. دشتى كه مساحت زمين هاى قابل كشت آن چهارصد كيلومترمربع، يعنى ٢٠% درصد از كل مساحت اين دشت مى باشد و در آن وادى هاى بزرگ و كوچكى گسترده شده است كه اگر در آنها سدهايى ساخته شود، امكان كشت سرزمينى به مساحت هشتاد كيلومتر مربع، به روش آبيارى دائمى از طريق چاه، امكان پذير مى گردد. اين مساحت گنجايش حدود صد هزار نفر جمعيت را دارد. فايده اين كار وقتى معلوم مى شود كه بدانيم تعداد ساكنان كنونى اين محل، تنها پانصد نفر است.
هنگامى كه از دامنه هاى موقدات بالا مى رفتم، پهنه آسمان را ابرهاى تيره و باران زا و متراكمى در بر گرفت؛ از آن نوع ابرهايى كه اگر همراه با باد باشند، بارانى به دنبال نخواهند داشت و اگر از اين حد بالاتر نرسند، تنها نم نم بارانى از آنها باريدن مى گيرد و به دنبال آن، هوا دل پذير شده و نسيمى ملايم و روح بخش
ص:60
وزيدن مى گيرد. اما هنگامى كه بادهاى تند باران زا آنها را در هم و متراكم مى سازد، از ميان ابرها درخشش برقى به چشم مى خورد و سپس آسمان به طور مهيبى مى غرد. در اين زمان وادى ها بسيار خطرناك و مهيب هستند. چه بسيار قافله هايى كه سيل همه آنها را با خود برده است و چه بسيار مردمى كه در آنجا مى زيسته اند و سيل اثرى از آنها روى زمين باقى نگذاشته است.
از دشت الهدة خارج شدم و از پل مدسوس عبور كردم، درحالى كه وادى كوچك مدسوس كه در سمت راست سنگلاخ الرزن گسترده شده را در پيش رو داشتم. وادى مدسوس در سفرنامه هاى تاريخى با نام مسْدُوس ثبت شده است. اين پل در فاصله 44 كيلومترى از مكه قرار دارد. در زمين هاى دو طرف پل، كشتزارهاى هندوانه به چشم مى خورد كه آثار خشكسالى در آن آشكار است. مى توان گفت كه امسال يكى از سال هاى كم آبى و خشكسالى در حجاز است.
تنها بعد از ماه رمضان، منطقه شاهد بارندگى هاى پراكنده و اندكى بود و اين زراعت اندك نيز به دنبال آن بارندگى ها پديد آمده است. به مسافت يك كيلومتر بعد از پل، تابلو هدى الشام قرار دارد كه بعد از آن، جاده به سمت راست منحرف مى شود. اين نام گذارى به سبب مشهور شدن الهداه به هداة الطائف است كه در حجاز، الهداه به همين نام معروف است. بعد از احداث جاده كَرَا و رفت و آمد مردم از آنجا به هداةطائف، به سبب آب و هواى لطيفش، اين مسير به هدى الشام نام گذارى شد. راهى خاكى است كه هيچ گونه اصلاح و تعميراتى در آن صورت نگرفته و از اين نقطه الهداه نزديك ١5 كيومتر راه است. در اينجا چهل چشمه و تعدادى چاه زراعتى وجود دارد. ساكنان اين ناحيه، جماعتى از اشراف ذوى عمر و شيوخ از طايفه الانصار و نيز از مُعبَّد مى باشند كه در اينجا ساكن شده اند. اما ساكنان منطقۀ بين مرالظهران تا عسفان، در دو طرف جاده از قبيله
ص:61
بشر، از بنى عمر و طايفه اى از حرب هستند. از اين رو شاعر ايشان در اشعارى كه به محبوبه خود نسبت داده، حدود اين سرزمين را مشخص كرده است. از مدسوس جاده مستقيم به طرف صمود (القعره) به سمت شمال جدا مى شود. زمين خشك و سوزانى است كه آثار خشكسالى در آن هويداست. هوا دائماً كمى تا قسمتى ابرى بود و به سبب وزش بادهاى شمالى رو به سردى داشت.
براى استفاده هر چه بيشتر از وقت و باتوجه به خلوت و هموار بودن جاده، بر سرعت اتومبيل خود افزودم.
در 54 كيلومترى مكه در سمت چپ، شخصى را ديدم كه از چاه محسنيه آب مى كشد. تنها چاه در اين بيابان خشك به دست شريف محسن بن حسن بن ابى نمى امير مكه در سال ٣4 - ١٠٣٧ه. ق حفر شده است. او كسى است كه به انجام كارهاى خير معروف بود. از او كارهاى خير ديگرى در مسير كاروان حج، باقى مانده است.(1)
سپس جاده به انتهاى سنگلاخ المُحْسِنِيّه رسيد كه اين نام در اينجا به سنگلاخ ضجنان اطلاق مى شود و آن را به چاه مذكور منسوب مى كنند. اندكى بعد جاده به سمت چپ، يعنى به شمال غربى منحرف شد. به سمت راست جاده، كراع الغَمِيم گفته مى شود و اين اسم درست تر به نظر مى رسد؛ زيرا الغميم، ابتداى برجسته سنگلاخ منحنان است كه رمل (سائب) آن را پوشانيده است و چشمگير و مشخص است.(2)اما اگر منظور از واژه الاكارع بلندى كوه ها باشد، اين معنا در
ص:62
حجاز، خارج از حد و حصر است. بَرقَاء الغَمِيم در شانزده كيلومترى جنوب شرقى عسفان است.(1)
به دنبال كراع الغميم، جاده الشاميه در سمت راست و در جهت شمال وجود دارد، كه به سبب مشخص شدن از شاميه نخله، به شاميه ابن حمادى ناميده مى شود. ابن حمادى همان محمد بن حمادى البشرى، شيخ قبيله بشر است كه در اين سرزمين به سرمى برند. مردى است كريم و سخاوتمند كه در سرتاسر حجاز به بزرگوارى و كرم مشهور است. اين دو راهى در شصت و چهار كيلومترى مكه است و شانزده كيلومتر از عسفان فاصله دارد. يك جاده خاكى است كه به شاميه نخله كه در آن، مزارع و دهكده هايى وجود دارد، منتهى مى شود و منطقه الرجيع، فاصله چندانى از آنجا ندارد و امروز الوطيه ناميده مى شود. از داستان هاى رايج ميان مردم آنجا اين است كه جاى پاى شتر پيامبر در آنجا است. در محلى به فاصله ده كيلومترى اينجا و در دل وادى الجابريه، آبگيرى دائمى است كه هيچ گاه آبش فروكش نمى كند. به فاصله كمى از اين محل، انحراف جاده به سمت چپ زياد شد، تا به جهت غرب امتداد پيدا مى كند؛ به طورى كه دشت الصغو در چپ و سنگلاخ غربى، در سمت راست آن قرار مى گيرد.
اندكى پيش از اينكه به عسفان برسم، جاده كم كم به سمت راست متمايل شد و به طرف شمال امتداد يافت. زمينى سبز و حاصلخيز كه در آن چادرهايى موئين از باديه نشينان به چشم مى خورد و نشان مى داد كه مدتى پيش، ابرى از اينجا عبور كرده است. در بلندى وادى فَيدَة، مشرف بر عسفان (سرزمينى با گذشته
ص:63
دورو دراز و آبادانى اندك، كه در دو منزلى مكه و نه منزلى مدينه، بنا بر محاسبه كاروان ها كه در گذشته معمول بوده است) قرار گرفتم. زمانى بسيار دراز بر اين وادى گذشته است كه امكان مشخص كردن آن وجود ندارد؛ به طورى كه در قدمت اين مكان مبالغه شده است؛ مانند قدمت راه انبياء (درب الانبياء) ، كه در اين سرزمين مى باشد.
ساكنان آن در هنگام ظهور اسلام، از خزاعة بوده اند(1)و سپس قبيله حرب از حدود قرن ششم هجرى آنجا را تصاحب كرده است. امروزه مركز يك بخش است كه تابعة الجموم مى باشد، و در آن يك مدرسه ابتدايى و يك مركز پليس وجود دارد. عسفان در حوضه وادى فيده قرار دارد و سنگلاخ ها از جهات متعدد آن را احاطه كرده اند. به فاصله اندكى از عسفان، از سمت غرب به جنوب، دو وادى فيده و الصغو به يكديگر مى پيوندند و وادى الغَولاَء را تشكيل مى دهند كه امتداد آن به ذهبان در 55 كيلومترى شمال جده، در راه مدينه رسيده و بعد به ساحل دريا مى پيوندد.(2)
آب عسفان پاك و گواراست. چاه التَفْلَه كه آب آن به خوشى و گوارايى
ص:64
مشهور است، در اين سرزمين است(1)و گفته مى شود هنگامى كه پيامبر همراه سپاه فتح وارد عسفان (2)شد، آب دهان مبارك خويش را در اين چاه انداخت و دعا كرد كه خداوند به آن بركت دهد؛ زيرا كه اين چاه پر از مرض وبا و آلوده بود. ساير چاه هاى اطراف هم خشك شده بود و تنها اين چاه آب آلوده داشت. از اين رو هر كس از اين چاه آب مى نوشيد، از بيمارى در امان نبود. ازاين رو پيامبر خدا (ص) به آن چاه سلامتى و بركت داد. از آن پس، به ندرت آبى گواراتر و پاكيزه تر از آب اين چاه يافت شده است. برخى از مردم هنگامى كه از عسفان عبور مى كنند، از آب اين چاه همراه خود مى برند و آن را به دوستان خود هديه مى كنند.
عموم مردم به طور كلى به آن وادى عسفان مى گويند؛ مانند وادى بدر و وادى الجموم و موارد مشابه ديگر. در مقايسه با الهدة و اَمَج، يكى از وادى هاى كوچك است كه از شرق، از ميان سنگلاخ هاى سياه آغاز مى شود. و كم وسعت و تنگ و باريك و بسيار كم آب است و تعدادى نخلستان در آن وجود دارد. از روى جاده مى توان انتهاى اين وادى را ديد. اگر در بالاى اين وادى سدى زده شود، امكان جمع آورى آب به اندازه بسيار زيادى وجود دارد. كارشناسان سفره هاى بسيار غنى آب زيرزمينى در بستر اين وادى پيدا
ص:65
كرده اند. البته اين آب ها در عمقى قرار دارد كه به آسانى امكان دسترسى اهالى منطقه به آن وجود ندارد.
احداث سدهاى متعدد در اين منطقه، يكى از واجب ترين كارها در راستاى احياى بخش كشاورزى در اين منطقه است. ويژگى وادى هاى تهامه در سيل هاى متعددى است كه در وادى هاى آن جريان مى يابد. گاهى اوقات در طول يك سال، متجاوز از بيست سيل بزرگ هم در آنها جريان پيدا كرده است كه همه آب ها، بدون استفاده مفيد به دريا ريخته است. سيلاب ها مقدار قابل توجهى از خاك حاصلخيز و قابل كشت وادى ها را با خود به دريا ريخته است. به دنبال اين وضع، سال هاست كه اين وادى ها دچار بى آبى شده و چاه هاى آن خشكيده و زراعت در بيشتر وادى ها متوقف شده است. در هر دو حالت، اين منطقه متحمل خسارت سنگينى مى شود. در بسيارى موارد، دولت به اهالى آنجا در برابر خسارتى كه از ناحيه سيل ها وارد مى شود، كمك هاى مالى ارائه مى كند. گاهى اوقات در مواقع خشكسالى، دولت ناچار مى شود اهالى آنجا را از لحاظ مالى پشتيبانى كند و تنها با ايجاد سدهاى متعدد مى توان جلوى اين خسارات را گرفت و آب، اين ثروت گران قدر را كه بيهوده و بى مصرف به هدر مى رود را حفظ كرد. شگفت اين است كه برخى از اهالى منطقه، از سر جهل و نادانى، با طرح هاى سدسازى مخالفت مى كنند و گمان مى كنند كه اين سدها در نهايت باعث محروم شدن اراضى آنها از آب مى شود؛ از اين رو آنها بيشتر به زراعت ديم روى مى آورند؛ چون زراعت ديم، گاهى سودهاى سرشار برايشان دارد. سال هاى زيادى بعضى از اهالى منطقه، تا حدود 6٠ هزار ريال از يك مزرعه كوچك هندوانه سود برده اند و اين اتفاق نادرى نيست. در موارد متعددى مردم اقدام به زراعت ديم نموده وسودهايى بيشتر از سود زراعت آبى كسب كرده اند.
ص:66
جاده از عسفان وارد گردنه اى مى شود كه بين سنگلاخ ها قرار دارد و در پنج كيلومترى شمال عسفان واقع شده و دروازه اى در حد فاصل حجاز به حساب مى آيد. راهى غير از اين، به جز راه ساحلى، وجود ندارد.
كُثير عِزَّه ١٣ قرن پيش در يك سفرنامه خيالى كه آن را براى محبوبه اش تصوير نموده، از اينجا عبور كرده است و نام اينجا را در قصيده لاميه خودش آورده است. (1)
من اين قصيده را در مجله المنهل، در سال ١٣٩٨ه. ق شرح كردم. اماكنى را كه شاعر از آنها نام برده، مشخص و معرفى نمودم و اگر خدا بخواهد، در اين سفرنامه هم به مناسبت از آن استفاده مى كنم.
جاده از ثنيه غزال كه بين دو سنگلاخ واقع شده، به سمت بالا ادامه يافت. سنگلاخ صُوَيك در راست و سنگلاخ مُوَقَّلِه در چپ قرار دارد. اين گردنه بسيار باريك است و به وسيله انبوهى از رمل ها از دو سو، براى حمايت قافله هايى كه در گذشته از راه الضفائر، از روى اين گردنه رد مى شده اند، احاطه شده است. از زمانى كه اين مسير مسطح شده، بيشتر اين تپه هاى رملى از بين رفته و اين گردنه وسعت پيدا كرده است.
ص:67
درحالى كه بالاى آن گردنه رسيده بودم، در برابر خود دشتى به وسعت دشت پيشين مشاهده كردم؛ اما اين دشت حاصلخيزتر و پرآب تر و آبادتر از آن دشت بود. اين همان وادى حاصلخيز غران است كه از سمت شمال با وادى خُلَيص كه حاصلخيزتر از آن است، متصل مى باشد. نخلستان هايى كه در ميان انبوه درختان در اين وادى هاى سرسبز و پرآب پراكنده شده اند، به چشم مى خورد. درختان گوناگونى از انواع السَلم المَرخ والسَمَر و انواع ديگر، جنگل هايى را به وجود آورده اند كه انسان ناآشنا در بين آنها گم مى شود. وادى غران از سمت راست كه مشرف بر اين گردنه است، شروع شده و بعد از فاصله اى كم، به سمت شمال گسترده شده است و اكنون به الكَديد و نيز به سبب فراوانى درخت العَصلاَء در آن، كه نوعى از الحِمض است، به الحِمض معروف است.
اين وادى سپس به دشت پهناور و حاصلخيز و پر آب خليص مى رسد كه ناميدن آن به اَمَج اشتباه است و برخى مى پندارند از امتزاج خليص و امج يك وادى به وجود آمده است.
غران در عرف جغرافيايى، على رغم گستردگى، يكى از مراكز پشتيبانى اَمَج شمرده مى شود. غران از بخش جنوبى سنگلاخ بزرگ الحجاز امتداد مى يابد كه آن را رِِهَاط مى نامند. يك وادى حاصلخيز با چشمه هاى جارى و چاه هاى زراعتى پر آب است. ساكنان آن از اروقه، از قبيله عتيبه و مُعبّد، از قبايل حرب مى باشند. از جايى كه وادى به سوى البرزه (منطقه معروف زراعى) مى رسد، تا نواحى اَمَج، غران ناميده مى شود. در غران جنگ بين پيامبر خدا (ص) با بنى لحيان رخ داده است.
از سمت راست، سنگلاخ صويك با درخششى همچون تيغه شمشير، در بالاى وادى غران و در تنگه اى بين كوه هايى كه در محل طلوع خورشيد برآمده، گسترده
ص:68
شده است. در اين تنگه، سرزمين زراعى اُم الجِرم واقع شده است كه در آن چشمه اى همراه با چاه هاى آب و مزارع فراوان وجود دارد كه اين سرزمين را آبيارى مى كند. ساكنان آن، از بزرگان و شيوخ معروفى منسوب به انصار هستند كه در گوشه و كنار حجاز به سر مى برند. از ناحيه شمال، الحمراء مشرف به غران است؛ كوه صخره اى سرخ رنگى كه در مقابل سيل هاى وادى عقب نشينى كرده است.
اينجا آغاز سرزمين معبد، متعلق به بنى عمرو، از قبيله حرب است كه از سمت شرق، از ناحيه غران تا رهاط گسترده شده و از جنوب تا مَدْركَهَ امتداد دارد؛ يعنى تا ابتداى وادى الهَدَة كه درباره آن قبلاً سخن گفتيم. سرزمين الروقه، متعلق به قبيله عتيبه، از بستر مسيل غران بالا آغاز مى شود و به دنبال الحمراء از ناحيه شمال، دامنه هاى پست كوهى به نام الهضاب كه دو قبيله معبد و بلاديه - يعنى قوم صاحب اين سفرنامه - در آن سهيم هستند، قرار دارد. پس از اين بلندى، راه طولانى وادى ابى حليفاء است كه به صورت جاده اى مستقيم بين دشت ها، كشيده شده است. سپس كوه هاى بلاديه كه مشرف بر خليص هستند، از شرق هويدا مى شود كه بين خليص و قريه آباد الخوار در وادى اَمَج فاصله شده است. اگر هوا صاف باشد، مى توانى شَمَنْصِير، اين نشانه استوار و سربلند را در فراخناى ابى حليفاء مشاهده كنى كه اكنون به كوه سليم معروف است و در فاصله چهل كيلومترى شمال شرقى اين بلندى قرار دارد.
اما از ناحيه شمال، سنگلاخ الخُلَيصيَه، منسوب به خليص به شكل مستطيلى از شرق به غرب گسترده شده است. اين سنگلاخ دشت غران را از شمال احاطه كرده است؛ به طورى كه هيچ راه عبورى از آن وجود ندارد. وضع كوه هايى كه در بين واديه به چشم مى خورد، نيز به همين شكل است. فاصله سنگلاخ از اينجا ٢5 كيلومتر است. هنگامى كه به سمت چپ خويش مى نگرى، مى بينى كه سنگلاخ ها به طرف شمال غربى كشيده شده است. حره نِقْرى كه عمير ابن الجعد القهدى درباره روز حشاش از آن ياد كرده است و بعد سنگلاخ عويجاء (مصغر عوجاء)
ص:69
قرار دارد. سنگلاخى است كه بعد از طى هشت كيلومتر به بلندى هاى آن مى رسى. سپس به سمت غرب گسترش پيدا كرده و در ساحل درياى سرخ، بين دو كوه الاَخْل و جُمَدان محدود مى شود. دو كوه جمدان را پس از دوازده كيلومتر در سمت چپ جاده ديده مى شود؛ درحالى كه پيش از آن دو كوه، سنگلاخ كوچك سويداء را پشت سر گذارده اى. در سويداء خاك سفيد وجود دارد؛ همان ماده اى كه از آن گچ استخراج مى كنند.
به اين ترتيب حدود دشتى را كه از شمال تا جنوب به طول ٢5 كيلومتر و از شرق از كوه هاى البلاديه تا غرب، يعنى تا كوه هاى جمدان در حدود بيست كيلومتر گسترده شده را توصيف كرديم. سراسر اين دشت مستعد كشاورزوى است و در بيشتر نقاط آن آب وجود دارد؛ اما به دلايل مختلفى از اين مساحت پانصد كيلومترى، تنها ٢5% آن كشت شده كه اهم اين دلايل عبارتند از:
١. در وادى خليص و همين طور غران كه بخش اصلى اين دشت را شكل مى دهند، در بعضى سال ها چند بار سيل جارى مى شود كه باعث تخريب اراضى شده و چنان كم آبى به وجود مى آيد كه در بسيارى جاها حتى يك دلو آب پيدا نمى شود. امسال هم چشمه ها خشكيده و آب چاه ها فروكش نموده و دستگاه هاى حفر چاه از كار افتاده است و تنها صاحبان مزارع بزرگ، قدرت حفر چاه هاى عميق را دارند.
٢. بسيارى از مالكان اين منطقه به سبب تنگدستى، قدرت اينكه مزارع خود را به مزارع دائمى تبديل كنند، ندارند. از اين رو بيشتر آنها مزارع خود را به مردم جده و مكه فروخته و آنها هم اين مزارع را به باغ هاى ميوه تبديل كرده اند. اما زمين هايى را كه نفروخته اند، به صورت زمين هاى باير درآمده است.
٣. از سوى سازمان هاى مسئول و مؤسسات كشاورزى، توجهى به وضع كشاورزى منطقه نمى شود و هيچ گونه راهنمايى از سوى آنها وجود ندارد. آفات گياهى، در مراحل مختلف كشت و برداشت، به محصولات كشاورزى آسيب وارد مى كند.
ص:70
4. بعد از جنگ جهانى دوم، موج بزرگى از مهاجرت به شهرها كه خدمات شهرى و تأسيسات رفاهى مانند آب، برق، مخابرات، پست و. . . در حد چشم گيرى در آنها رو به افزايش بود، به وجود آمد و به دنبال آن عده بسيارى از مردم اين مناطق، به شهرها مهاجرت كرده در نتيجه زمين ها خشكيده و به صورت بيابان درآمد.(1)
در وادى خليص (اَمَج) در هنگام خشك سالى، بيش از بيست بار سيل جارى مى شود كه زمين را شكافته و خاك هاى سرشار از مواد غذايى و مناسب براى كشاورزى را با خود به دريا مى ريزد و زمينى سخت و ناهموار بر جاى مى گذارد. اهالى منطقه از مقامات مسئول درخواست كمك كرده اند و قرار شده است تا هيئتى به عنوان مأمور حفظ محيط زيست به طور دائم به اين منطقه سركشى كنند. كار اين گروه همواره بايد پرداخت كمك مالى بلاعوض به مردم در ازاى اين خسارت هاى ناشى از سيل باشد! اين هيئت ها به دليل دانش اندك راهى بهتر براى رفع اين مشكل پيدا نمى كنند و دورانديشى لازم را براى علاج اين مشكل در آينده ندارند تا علل اين حوادث زيان بار را مورد بررسى قرار دهند. تنها علاج دائمى اين مشكل كه من بارها اعلام كرده ام، احداث سد مى باشد. بايد براى اين وادى هاى با شيب تند، سدهايى احداث كرد. از مردم اينجا شنيدم كه قرار است سد وادى خليص را احداث كنند. اگر اين خبر درست باشد، چهره منطقه دگرگون خواهد شد.
اين مطالب را در حالى مى نويسم كه در بالاى بلندى عسفان (غزال) ايستاده ام و در سمت شرق من در آن طرف مرزهايى كه اين دشت را احاطه كرده است،
ص:71
كوه صفد كه گاهى آن را كوه معبد مى نامند، به چشم مى خورد كه كوهى مستطيل شكل و خاكسترى رنگى است كه از جنوب غربى (نزديك به غران) تا شمال شرق و تا حد زيادى به سمت وادى نبط كشيده شده است. در فاصله دورى در پشت اين كوه كه بر بالاى آن شكستگى هايى هست، كوه شمنصير يا كوه سليم كه ذكر آن گذشت را مى بينم. اين كوه از مهم ترين كوه ها از حيث منابع آبى است. در شمال شرقى، سلسله كوه هايى را مى بينيم كه از شرق به غرب مانند دندانه هايى رديف شده اند. يكى از آنها كوه عِمدَان است كه سه قله در پيكر يك كوه است و سيلاب آن به سايه در اول امج مى ريزد. سپس كوه اباالنَغَر در سمت غرب و در ادامه عمدان قرار دارد كه كوهى است با قله تيز و سيلاب آن در وادى مِسر در ابتداى الخريق (همان كه در قديم وادى الاخرم ناميده مى شد) مى ريزد كه در سفر خود به زودى به آن مى رسيم.
بعد از آن، كوه القنعاء است با قله اى گرد كه سيلاب آن در مسير شمالى كه محل ذخيره آب اين وادى است، مى ريزد.
در ناحيه شمال، درست مقابل جايى كه ايستاده ام، قله كوهى در آن سوى سنگلاخ الخليصيه به چشم مى خورد كه گويى در وسط اين سنگلاخ كاشته شده است. فاصله كوه از محلى كه من ايستاده ام، تقريباً شصت كيلومتر است. نام اين كوه، الوَشَحاء است كه در كنار وادى قديد و در سمت جنوبى آن قرار دارد و به زودى از آن عبور خواهيم كرد، ان شاء الله.
از اين محل كه در آن توقف كرده ام، جاده به سه شعبه تقسيم مى شود:
١. راهى كه به سمت راست مى رود و آسفالت نيست. اين جاده، راه مواصلاتى بين المهد (مهد الذهب) و جده، در گذشته (كه از معدن طلاى آن، معروف به معدن طلاى بنى سليم طلا استخراج مى شده) بوده است. اما اكنون
ص:72
به صورت مسيرى براى ساكنان قريه هايى كه در بالاى غران هستند، درآمده است؛ مثل قريه المعارج و البرزه و رهاط.
٢. راهى كه به سمت شمال مى رود و جاده اى خاكى است كه اداره راه گاهى آن را هموار مى كند. اين جاده وادى سايه و نواحى اطراف دشت بنى سليم است. در اينجا دانستم از اين جاده راهى جدا شده و به سنگلاخ ذره در سايه مى رود و مى شود ديد كه اين راه در وادى غران از بين نخل ها و دهكده ها عبور مى كند. هنگامى كه اين جاده از غران خارج مى شود، راهى از آن جدا مى شود كه به اول خليص واقع در شمال اينجا مى رسد.
٣. راه سوم كه به سمت چپ و به سوى غرب مى رود، همان جاده پرشكوه و بزرگ، يعنى راه انبياء و مسير مهاجرت حضرت (ص) است؛ راهى كه به مدينه منوره مى رسد. راهى است كه به خوبى هموار شده و شوسه است.
ساعت ٨ صبح است و عقربه كيلومتر شمار اتومبيل ٨5 كيلومترى مكه را نشان مى دهد. هوا ابرى است و نم نم باران بر شيشه اتومبيل نشسته است. بادهاى آرام ابرها را حركت مى دهند و پهنه آسمان گاهى در امواج اين ابرها كه بادهاى شمالى آنها را به حركت درمى آورد، تيره مى شود.
اتومبيل روى جاده آسفالت حركت مى كند؛ درحالى كه من سراسر سرزمينى را كه در اطراف جاده، در چشم انداز سى كيلومترى قريه مقابل قرار دارد را وصف نمودم.
از كنار تپه مرتفعى به نام صَمَدالغربى كه دوازده كيلومتر تا عسفان فاصله دارد، گذشتم كه جاده، آن را به شكل خاصى تقسيم كرده بود. حدود دو كيلومتر بعد، به كنار الحمض (در گذشته الكديد ناميده مى شد) رسيدم. اين همان جايى است كه در روايات و اقوال وارده درباره الكديد، نام آن آمده و گفته شده كه
ص:73
پيامبرخدا (ص)(1)وقتى به الكديد رسيد، افطار نمود و مردم هم پس از ايشان افطار كردند.
روايت شده كه در الكديد چشمه اى جارى است؛ اما امروز هيچ اثرى از حيات در آن به چشم نمى خورد. در الكديد جنگى ميان بنى سليم و بنى حَراس از كنانه رخ داده است.
در الكديد ربيعة بن مكدم ملقب به حامى الظعينه، شجاع و دلاور قبيله بنى فراس بن غنم كشته شد. همه مردان اين قبيله از دلاوران هستند. حضرت على (ع) درباره شجاعت بنى فراس در روز صفين به سپاهيانش مى فرمايد: به خدا قسم دوست داشتم به جاى شما كوفيان هزار نفر مثل دلاوران بنى فراس بن غنم مى داشتم.(2)
سپاهيان حضرت على (ع) در آن روز متشكل از ده هزار جنگجو بود و ارقام بيشتر از اين هم ذكر كرده اند.
از جانب الكديد، در سمت چپ من در حاشيه جاده سنگلاخ كراع قرار دارد. خاك سفيدى دارد كه به آن النُّعُر مى گويند و ويژگى خاصى در راهنمايى مسافران دارد. النعر چنان كه گفتم، نوعى خاك است كه با آن گچ درست مى كنند.
نزديك كوه جُمدَان و الدَّف و در يك كيلومترى النعر يكى از اهالى، محلى را براى صرف چاى و غذا و استراحت و ايستگاه پمپ بنزين در اين سرزمين خشك و بى آب و علف برپا كرده است. اين محل را زمينى خشك و سفيد رنگ فرا گرفته بود كه از سمت شرق به طرف الحمض، به صورت شيب دار گسترده شده و به دليل نزديك بودن آن به الدف (دف جمدان) نام آن را غذاخورى الدف گذاشته بودند و الدف قديمى در چهار كيلومترى اينجا قرار دارد.
ص:74
زمانى كه از صمدالغربى به سوى قهوه خانه الدف عبور مى كردم، در دو سمت جاده به ويژه در طرف چپ آن، كشتزارهاى ديمى هندوانه پراكنده شده بود. سيل هايى كه از طريق مسيل هاى بزرگ، از حره عويجاء يا حره نقرى مى آيد، به آنجا سرازير مى شود، در سمت چپ قرار دارد؛ مانند بستر رودخانه ام السَلَم و حَشَّاشَه و جرز، اين سرزمين خشك و بى آب و علف را حدود چهار ماه خرم و سرسبز مى سازد و بعد هنگامى كه گرماى سوزان از راه مى رسد، اين روييدنى ها خشك شده و اين سرزمين دوباره سفيدى خود را نشان مى دهد.
احساس گرسنگى كردم؛ چون هنوز صبحانه نخورده ام و مخزن بنزين ماشين هم بيست ليتر بيشتر سوخت ندارد. در برابر قهوه خانه توقف كردم و به داخل آن رفتم. افراد اندكى به اينجا رفت و آمد مى كنند؛ چون در اين موقع روز سر كارشان هستند. مردى سياه پوست در آنجا كار مى كرد كه البته بسيار كثيف بود. (اما در مورد آنها اين ضرب المثل را مى آورند: ادنات ماجزّى البعير المسافر) . اين ايستگاه در ٩6 كيلومترى مكه قرار دارد و الدف منزل سوم از مكه و منزل هشتم از مدينه، طبق نظام قافله اى در گذشته مى باشد.(1)الدَّفَ پيوسته همراه با جمدان گسترش
ص:75
يافته است. جمدان داراى دامنه اى رملى است كه تقريباً همه دامنه شرقى آن را فرامى گيرد. به دامنه رملى كوه ها دف مى گويند؛ مانند دف زينى، دف خزاعه، دف شُلَيَّه و همه اينها در مرالظهران است. (1)الدف از زمان هاى گذشته مكانى تاريخى بين مكه و مدينه بوده است و درباره آن در باب قصه هاى تُبَّع و غزوة البيت الحرام اخبارى وجود دارد. (2)
هنگامى كه در قهوه خانه نشسته بودم، در چشم انداز من از سمت غرب به فاصله چهارصد متر كشتزارهاى پراكنده هندوانه ديده مى شد كه مثل سنگ هاى سياهى در كوه جمدان به نظر مى آمد.
هنگامى كه چاى مى نوشيدم، يادم آمد كه زمانى در هفت سالگى، در اين نقطه ايستاديم و كاروان هاى شترى را ديديم كه ابتدا و انتهاى آن معلوم نبود. آنها با خود هودج هايى را حمل مى كردند و از فراز برخى از آنها حاجيان براى شنيدن صداى آواز كودكانى كه به آنها با زبان شيرين و كودكانه خوشامد و سلام مى دادند، گردن كشيده و روى خود را برگردانده بودند. برخى از آنها با شگفتى و مهربانى تمام به آن كودكان تبسم مى كردند. چگونه چنين نباشد، درحالى كه اين
ص:76
آهنگ را فرزندان حجاز - كه بيشتر آنها از سلاله صحابه و انصار هستند - ترنم مى كنند؟ اينجاست كه حاجى در ذره ذره اين خاك، قداست و نورانيت مى بيند. آرى، اين راه انبيا و صالحين و پرهيزكاران در طول زمان بوده است.
در هر قافله اى، ده ها شتر پشت سر هم به آرامى حركت مى كنند و هيچ چيز اين آرامش و سكون و سكوت را قطع نمى كند؛ جز صداى خش خش هودج ها و صداى همهمه كودكان كه آوازهايى را براى حجاج بيت الله مى خوانند و شتربان ها هم در دو طرف اين قافله ديدنى حركت مى كنند. هرگاه هودجى كج مى شود، به سرعت به طرف آن مى شتابند و آنان افرادى درستكار و امانتدار در اموال حاجيان بوده و از محارم الهى اجتناب مى كنند. با كمال مهارت و شهامت و افتخار و درستكارى، كار خود را انجام مى دهند و اينها از ويژگى ها و خصوصيات اخلاق عربى است.(1)
ص:77
اين صحنه ها در صفحه خاطر من نقش بست و از خود پرسيدم كه مسافرى كه اين راه را به سوى مكه مى پيموده، چه مقدار از زمان در راه بوده است؟
اتومبيل هايى را ديدم كه گويى بايد كارى را با شتاب و عجله انجام دهند و درحالى كه پدران آنها اين راه را در طى سه شبانه روز طى مى كردند، او اين راه را در يك ساعت مى پيمايد.
٣٠ سال پيش چنين وضعى را در خواب هم نمى ديديم. در آن زمان به هيچ وجه نمى توانستيم اين اوضاع را تصور كنيم. من بايد وصف توپوگرافى منطقه را ارائه دهم؛ چون من به كارى اقدام كرده ام كه سفر و شناسايى مناطق لازمه آن است و اين متأثر از طبيعت نظامى من است. توپوگرافى بخشى از جغرافياى توصيفى است؛ بلكه چكيده آن است.
ص:78
ساعت 4٠:١٩ از ايستگاه الدف (يا همان ايستگاه خليص) ، به سمت شمال به راه افتادم. در سمت راست من، دشت سرسبز خليص با درختان بى شمار و جنگل هاى انبوه گسترده شده است. انبوه درختان الحمضيات همچون تيرگى شب سياه به چشم مى خورد؛ چون در اينجا بيشتر، جنگل هايى از درختان اثل و الطرفاء به چشم مى خورد. با وجود فراوانى آب و حاصلخيز بودن زمين، همه وادى استعداد كشاورزى را ندارد و همواره 4٠% از اين سرزمين باير است كه البته مالكانى دارد. در عين حال پانصد چاه كشاورزى در آن وجود دارد. تعداد ساكنان آن سى هزار نفر است. در كنار وادى خليص در سمت شمال، قلعه(1)معروف خليص، به چشم مى خورد كه به صورت مربع بر روى بلندى سياه رنگى قرار دارد كه مركز فرماندارى خليص است و ٣5 دهكده دارد و همه از قبيله حرب مى باشند.
وادى خليص، همان وادى امج قديمى يا بخش بزرگى از آن است. وادى امج از سنگلاخ بزرگ الحجاز كه به سنگلاخ بنى سليم معروف بوده، سرازير مى شود و بلندى هاى زيادى در آن وجود دارد كه يكى از آنها بلندى هاى كوه شمنصير است كه ذكر آن گذشت. همه اين منطقه متعلق به بنى سُليم بن منصور مى باشد؛ قبيله اى كه امروزه در بخش كوچكى از سرزمين اصلى خود ساكن است. پايين اين وادى، خليص است كه متعلق به بنى حرب، يعنى قبيله الخولانى است كه در آغاز قرن دوم هجرى به اين سرزمين وارد شدند. آنها پس از مدت كوتاهى، همه
ص:79
سرزمين خزاعه و كنانه(1)و مُزَينَه و عَنزَه و بنى سليم را تصرف كردند. روايت شده كه هفتاد يا نود چشمه در امج جارى بوده است؛ اما امروزه مجموع چشمه هاى اين وادى، از ده مورد تجاوز نمى كند كه پنج مورد از آنها به سمت جده جارى است.
***
درحالى كه در سمت راست من وادى خليص به چشم مى خورد، در سمت چپم كوه هاى جمدان، كه سلسله وار در طول جاده از جنوب به شمال امتداد يافته اند قرار دارد. بين اين دو كوه، دره اى وسيع به نام دره العَشَّار (كه همان شتر لقاح دهنده است)(2)وجود دارد. اين دو كوه كه رنگ مايل به سياه دارند، در سمت غرب، مشرف به ساحل دريا هستند. كسى آنها را به اسم دو كوه جمدان نام نمى برد؛ بلكه به آن كوه جمدان مى گويند. شايد اين نام گذارى، در گذشته صورت گرفته است. در مورد جمدان در كتب پيشينيان نصوصى وجود دارد و در حديث هم از آن ياد شده است. شاعر تهامه، كثير عزه از جمدان(3)عبور كرده و در قصيده اى سفر غيث را توصيف مى كند كه از ذَهَبانَ در نزديكى جده شروع شده و تا جَيْدَة در سرزمين قضاعه، نزديك تبوك رسيده است. اين اشعار بخشى از
ص:80
قصيده اى است كه به سى بيت مى رسد. براى شناختن اين مكان ها بايد به معجم معالم حجاز مراجعه كرد.
در طرف شمال، در سمت چپ جاده، درختى هست كه شكل و نوع آن با ساير انواع درختان منطقه تفاوت دارد؛ درختى كه برخى جهال(1)اين منطقه به زيارت آن مى روند و براى تبرك به آن پارچه مى بندند و برخى انسان هاى سست عنصر در كنار آن بيتوته كرده و خيال مى كنند كه اين درخت حاجت آنها را روا كرده و به آنها بركت مى دهد. يكى از سادات حسينى از اهالى عسفان به نام سيدعبدالمطلوب، پيش قدم شده و با رشادت و فداكارى چند سال پيش اين درخت را قطع كرد. بعد از آن زمان من ديگر چيزى در مورد آن درخت نشنيده ام. توجيهى كه دربارۀ اين مسئله به ذهن من مى رسد(2)، اين است كه اين مردم به
ص:81
شكل موروثى و تقليد از پدران خود، به اين درخت خو گرفته اند؛ چون كه اين درخت و جايى كه اين درخت در آن مى رويد، ارتباطى با هجرت پيامبر (ص) دارد. البته اين قطعى است كه پيامبر در طى مهاجرت خويش به مدينه از اين نقطه عبور كرده، اما درختان و سنگ ها از جنس جماد بوده و قدرت ندارند به كسى سود و بركت يا ضرر برسانند. راه درست اين است كه انسان هنگام گرفتارى ها به خدا پناه ببرد.(1)
پس از چهار كيلومتر از محل قهوه خانه مذكور، از روى پلى عبور كردم. اين پل بر روى دره اى كه از جُمَدان ثَمَالى مى آيد، قرار دارد. در ابتداى اين پل، آن درخت به چشم مى خورد و درست در پايين پل، راهى به سمت راست جاده به سوى خليص مى رود. بازار خليص در فاصله ٨ كيلومترى اينجا قرار دارد و درست بعد از پل، يك ساختمان مخروبه، تنها اثر موجود در اين منطقه است كه همان محل بازار تاريخى الدف، در گذشته مى باشد. اكنون هيچ اثرى از اين بازار به چشم نمى خورد؛ زيرا مغازه هاى آن و قهوه خانه ها و اماكن استراحت آن را از چوب و شاخه هاى درخت الطرفاء مى ساختند و با گذشت زمان كه سفر با شتر متروك شده، اين اماكن نيز كه متناسب با استفاده قافله هاى شتر ساخته مى شده هم به طور كلى از بين رفته است.(2)
ص:82
از اينجا راه وارد يك سراشيبى و زمين پست مى شود كه جنگل هاى الطرفاء آن را فرا گرفته است. در كنار اين جنگل ها زمين خاكى و شوره زار است. اينجا انتهاى وادى امج است. سيل اين وادى از اين محل - بعد از اينكه از بين كوه جمدان در جنوب و سنگلاخ البَكَاويه در شمال عبور مى كند و ثُول در جوار شهرك الدُّعَيجه را آبيارى مى كند - به دريا مى ريزد. طبق نص وارد شده، رسول خدا (ص) در مسير هجرت از اين محل عبور كرده است؛ چون اين مكان مناسب ترين راه بوده است. در اين مسير، چندين پل كوچك وجود دارد كه سيل اين وادى پربركت از زير آنها عبور مى كند. اهالى دربارۀ سيل اين وادى مى گويند كه قابل اندازه گيرى و پيش بينى نيست. شركتى كه اين پل ها را درست كرده هم دچار چنين مشكلى شده و در برآوردها و اندازه گيرى ها جهت ساخت پل مناسب و مقاوم به خطا رفته است. وقتى سيل آمده، پايه هاى پل را سست و كج كرده ولى آسيب كلى به پل ها وارد شده است؛ به طورى كه آسفالت روى پل ها كنده شده و ما هنگام عبور از پل بايد پستى و بلندى هاى زيادى را پشت سر بگذاريم.
سرزمينى كه اطراف اين راه وجود دارد، مستعد كشاورزى است. اما هيچ اثرى از عمران و آبادانى در آن به چشم نمى خورد. از سمت راست، جاده صاف و هموارى باز مى شود و به طرف شهر خليص مى رود. بعد از آنكه وادى را تا انتهاى شمالى آن پشت سر گذاشتم، در سمت راست خود قريه اى كوچك و خانه هايى از گل ديدم كه به تازگى درست شده بود. وقتى دربارۀ آنها پرسش كردم، گفتند كه آنها منازل و محل استراحت السواطى است كه خانواده اى از زبيد، از قبيله حرب مى باشد كه در اين سرزمين به سر مى برند.
در سمت راست ساختمان هايى را ديدم كه شهردارى خليص در آن قرار داشت و از سمت غرب، در زير حصن وادى خليص واقع شده بود. چشمة العين را مشاهده كردم كه خشكيده بود؛ آب آن همراه با آب ساير چشمه ها به سمت جده سرازير شده است. اين چشمه قبلاً به چشمه ابن بزيع معروف بوده و بعد به
ص:83
آن عين خليص يا عين الباشا گفته اند و بعد به طور مطلق به آن العين گفته اند؛ زيرا در دوران اخير، چشمه اى جز آن در خليص يافت نمى شود. ساكنان اطراف منطقه آب آن را همراه آب ساير چشمه هايى كه در وادى خوار است، يعنى همان وادى كه بخشى از امج در حد فاصل بين سايه و خليص است، به آب چشمه العزيزية در جده كشانده اند. ما چشمه و املاكى در اينجا داريم؛ اما چشمه هاى نخلستان خشك شده و مردم آنجا را ترك كرده اند و مناطق اطراف اين چشمه ها خالى از سكنه و مخروبه باقى مانده است. علت اين است كه در اين سال ها پرورش نخل سودى در برندارد؛ بلكه پرورش دهندگان آن مى گويند سود آن، كفاف مخارج را نمى دهد و علاوه بر اين، وسايل لازم براى اين كار هم وجود ندارد.
هنوز از قسمت انتهايى امج خارج نشده بودم كه در برابرم راه وسيعى را در سنگلاخ الخليصيه كه به صورت شكافى بين الخليصيه و البكاويه كشيده شده، مشاهده كردم. اين راه، زمين مرتفع و وسيعى است كه در بالاى آن، گردنه تاريخى لِفت قرار دارد كه رسول خدا (ص) در مسير هجرت خويش از آن عبور كرد. اين راه، مسير حركت قافله هاى شتر و راه حج بوده است و جاده بزرگ يا راه سلطانى از آن مى گذشته؛ تا اينكه رمل ها از حدود پنج سال پيش، تقريباً آن را پوشانده و مسدود ساخته است. از اين رو درحالى كه مسير جاده به سمت غرب تغيير جهت مى دهد، اما به طرف وادى امج سرازير مى شود. بعد، از ابتداى الرُخمَانِيَه در شرق الدعيجيه و بعد القضيمه مى گذرد. امروزه به اين بلندى اَلفيت مى گويند و شايد اصل آن مصغر لفت يعنى لُفيت بوده و بعد هنگام تكلم ادغام شده است. چنانچه درباره وادى لَقِيم از وادى هاى طائف به جاى لَقِيم، القيم گفته اند. در جايى كه اين راه هموار منشعب مى شود، لفت را در سمت راست خود پشت سر گذارده و سنگلاخ البكاويه را شكافته و به پيش مى رود.
ص:84
از اينجا (يعنى از محل ديدن بلندى لفت) راه به سمت چپ منحرف شده، از گردنه تندى بالا مى روم كه قبلاً جزو راه نبوده، اما در سال ١٣٨5ه. ق هنگامى كه اين جاده آسفالت مى شده، اين راه هم درست شده است؛ زيرا مستلزم پيمودن مسيرى كوتاه تر و هموارتر مى باشد و زمين آن هم نرم و خاكى است.
درحالى كه بلندى سنگلاخ البكاويه را طى مى كنم، به عقربه كيلومتر شمار نگاه كردم و ديدم كه فاصله ١١5 كيلومترى مكه را نشان مى دهد. ساعت ده صبح است. در جايى كه مشرف بر الاحزم و دشت قديد هستم، جايى كه اين دو دشت به يكديگر پيوسته و دشت بزرگ واحدى را تشكيل مى دهد، توقف كردم. عرض اين دشت از شمال تا جنوب به پانزده كيلومتر مى رسد. اين دشت از دو وادى تشكيل شده است.
وادى نسبتاً كم اهميتى است كه از سمت شرق بين قديد در شمال و امج در جنوب گسترش پيدا كرده است. قسمت بالاى آن، مسران نام دارد كه دو وادى است كه يكى از آنها از كناره كوه القنعاء گسترده شده و اكنون آن را با كمى انحراف به سوى شمال، در سمت شرق مشاهد مى كنى و مِسر شمالى ناميده مى شود. دوم مسر اليمانى است كه از كوه عمدان امتداد مى يابد. مجموع اين دو وادى، مَلاقى يا مُلاقى مسر ناميده مى شود. بعد از اين ناحيه، آن را وادى الخريق مى نامند تا اينكه به دشت بزرگ قديد برسد، كه در جنوب سنگلاخ البكاويه، در شمال است.
راه الاخرم (الخريق) امروزه از ١٢4 كيلومترى مكه عبور مى كند. در الاخرم جنگى بين بنى جُشَم، به رهبرى دريد بن الصمّه و ربيعة بن مكدم از بنى فراس بن
ص:85
غنم، از كنانه روى داده است كه در اين روز ربيعه سه نفر از ياران دُرَيد را كشت و به حامى الظعينه ملقب گرديد.
در ناحيه شمال الاخرم، طارف قديد قرار دارد كه منزلگاهى براى شتران پيش از مسدود شدن گردنه لفت بوده است و منزل چهارم از مكه است. در سفرنامه هاى حاجيان، از آن ياد شده است و بعدها ساكنان آن به سبب تغيير مسير منازل حاجيان به القضيمه، مهاجرت كرده اند و امروزه هيچ اثرى از آنها برجا نمانده است؛ به جز چاهى كه هنوز هم قابل استفاده مى باشد. وادى اخرم به طور كلى خشك و غير قابل كشاورزى و نامناسب براى سكونت دائمى است و گمان نمى كنم روزى برسد كه در آنجا كشاورزى رونق بگيرد و چاه هايى براى آبيارى احداث شود. البته گاهى به صورت ديم، در اينجا زراعت مى شود. على رغم بلندى اين مكان كه در آن ايستاده ام، هوا تغيير كرده و حتى افق در پرده اى از غبار پنهان شد و امكان وصف منطقه را از من گرفت. من به دنبال سنگلاخ المشلل كه در امتداد وادى الاخرم از شرق به غرب، در فاصله بين دو وادى قديد و دوران كشيده شده، بودم. امروزه به اين سنگلاخ، القديديه مى گويند كه منسوب به وادى قديد است و شكل گيرى آن مانند شكل گيرى سنگلاخ ضحبان است.
وادى پر بركتى است و از بزرگ ترين وادى هاى حجاز است و بيشترين چشمه هاى آب را دارد؛ زيرا همواره بيست چشمه با آب هاى گوارا در آن جريان دارد. وادى قديد از سنگلاخ ذَرَه شروع مى شود و به قسمت بالايى آن، ستاره مى گويند. كه متعلق به بنى سليم است و پايين آن را قديد مى گويند كه متعلق به قبيله زبيد از حرب مى باشد. در هر دو بخش چشمه ها و چاه هاى زراعى و قريه هاى متصل به هم وجود دارد؛ به طورى كه مى توان از داخل يك قريه،
ص:86
قريه هاى ديگر را شمرد. خاكى حاصلخيز براى زراعت، به ويژه در بخش پايينى دارد؛ اما كارهاى عمرانى در آنجا اندك است. در اين قريه اماكن تاريخى زيادى وجود دارد كه به زودى از كنار آن عبور مى كنم. اين منطقه در صدر اسلام مح--ل خزاعه بوده است و حضرت رسول (ص) بر سر آبى به نام المُرَيْسيع با آنها جنگ كرد. عمر اموال آنها را گرفت تا در قديد فرود آمد و بعد آنها را ميان بنى خزاعه تقسيم كرد.(1)
نام قديد در تاريخ حجاز مشهور است و امروز داراى مركز شهردارى است كه هر دو بخش آن يعنى السلمى و الحربى را تحت پوشش خود دارد. پيش از اين، جزء اول آن، تابع رابغ بود. براى آن در حد فاصل بين دو قبيله، در نزديكى چشمه اى به نام الظُبَيّه (مصغر ظَبيِه) شهردارى ساخته اند كه به امارة الظبيه معروف است، اما درست اين است كه آن را امارة قديد(2)بنامند. تقريباً ٢5 هزار نفر جمعيت دارد كه ١5 هزار نفر آن در بخش الحربى به سر مى برند.
از اين نقطه مشرف بر سنگلاخ البكاويه به راه افتام؛ درحالى كه جاده وارد گردنه اى با سراشيبى بسيار تند شد كه دشت الغريق را شكافته و به مسير خود ادامه مى دهد و در حقيقت، همان مسير سيلاب اين دشت است؛ زيرا دشت يك مجموعه واحد و غيرقابل تجزيه است. در ١٢5 كيلومترى مكه، جاده قديد به سمت راست از راه شوسه جدا مى شود. اين جاده، هموار و صاف و خاكى است؛ به طورى كه راننده مشكلى از ناحيه جاده احساس نمى كند؛ به جز در پستى و بلندى و ناهموارى هايى كه در اطراف محل رويش درختان وجود دارد. بعد از طى دو كيلومتر جاده به چندين شعبه تقسيم مى شود و انسان در برابر چند مسير با جهات مختلف قرار
ص:87
مى گيرد. مردد بودم كه از كدام طرف بروم. مسير را از اهالى پرسيدم، گفتند در راه القيم هستى. طوفان شن به شكل ناراحت كننده اى در حال وزيدن بود و نمى توانستم سمت چپ و راست خود را تشخيص دهم. مسير جاده كمى به سمت شمال شرقى تغيير يافته و در فاصله دوازده كيلومترى از جاده آسفالت، نخل هايى پديدار شد كه نشان مى داد اينجا ابتداى مزارع قديد و آغاز سرزمين المأهوله است. اينها باقى مانده نخلستان البريكه مى باشد كه چشمه آن از بين رفته و خشكيده است.
يكى از شتربانان قديمى به من گفت:
ما به طور متناوب منزلگاه خود را عوض مى كرديم. گاهى اوقات در البريكه منزل مى گرفتيم؛ چون خوف داشتيم كه آب الطارف، كفاف انبوه حاجيان را ندهد. گاهى اوقات هم در الطارف منزل مى گرفتيم تا اينكه چاه هاى آن به وسيله توفان شن يا سيل خشك شد.
نزديك البريكه، نخلستان (ملح) قريه مجاور بريكه پديدار شد. ساختمان شهردارى امارة و مدرسه اى را آن سوى جاده ديدم. ساختمان شهردارى بسته بود. گفتم حتماً كسى در آن نيست، كه از آنها كمك بگيرم. از زنى روستايى راه را پرسيدم. به دو مردى كه از باد و طوفان، به انبارى پناه مى بردند اشاره كرد. به كنار آن دو رسيدم و از آنها پرسيدم كه مركز قديد كجاست. آنها راه و مقدار مسافت تا آنجا را براى من توضيح دادند. بعد از ميان دهكده هاى متعدد و چشمه هاى جارى بسيار، مثل المعترضه و دوفه عبور كردم. در فاصله بيست كيلومترى جادۀ آسفالت باريك شد و بعد مسير جاده در بستر مسيل ادامه پيدا كرد. در سمت چپ من گردنه الرغامه كه مشرف بر دوران، در شمال قديد است، ديده مى شود كه روزگارى بنى سليم و بنى حرب در آنجا جنگيده اند. در فاصله ٣١ كيلومترى از جاده آسفالت، به الظُبَيّه مركز قديد رسيدم.
درختان نخل به صورت پراكنده، دو طرف جاده را فرا گرفته بود. در وادى تهامه، من منظره اى به اين صورت نديده بودم. اين سرسبزى و حاصلخيزى بعد از
ص:88
اينجا، جز در وادى الفُرع در جاى ديگرى ديده نمى شود؛ بلكه گمان مى كنم قديد بيشترين تعداد نخلستان و بالاترين حد سرسبزى و خرمى را دارد. بعد براى عرض سلام خدمت شيخ مطلق ابن مقبول العصيمى، از عتيبه كه امير قديد بود، رسيدم. وى اولين مسئول دولتى است كه بعد از ملاقات با نماينده امير ناحيه مكه تاكنون در طى مسير ملاقات كرده ام.
او شماره كارت شناسايى مرا يادداشت كرد و بعد نوشته اى به من داد كه خطاب به استاد على بن رومى المولد، مدير مدرسه ابتدايى زيد بن ثابت در البَحُول بود. البحول از تجمع چند دهكده نزديك الظبيه تشكيل شده كه يكى از آنها دهكده الجمعه است.
استاد على را ملاقات كردم و چنانچه امير گفته بود، او فردى اديب و فرهنگى بود و ارزش تحقيق علمى را مى فهميد و با محققين زيادى آشنا بود. در مدرسه حركت و جنب و جوش فرهنگى خوبى مشاهده كردم. بر ديوارها روزنامه هايى با نام فجرالاسلام، نور على نور و الشروق به چشم مى خورد.
استاد على براى اطاعت از دستور امير، اماكن تاريخى مثل خيمه ام معبد و المريسيع و جِبِلَه و نقاط ديگر را براى من برشمرد و در مورد محل آنها توضيحاتى را داد. اينجا همه اماكن نشانه هاى باقى مانده از صدر اسلام هستند كه به همان اسامى گذشته هنوز در اين سرزمين باقى مانده و شناخته مى شوند. ساعت ٢٠/١٣ دقيقه بود كه با تشكر از او، خداحافظى كردم و درحالى كه اصرار داشت، جهت صرف ناهار پيش او بمانم، به راه خود ادامه دادم.
درحالى كه در سراشيبى وادى حركت مى كردم، از همان راهى كه آمده بودم، بازگشتم. هنگام بازگشت در دل وادى، به تپه سياهى برخوردم كه اَلْحُمَيْمه ناميده مى شد و بر بالاى آن ساختمانى از سنگ هاى درشت كوه ساخته بودند. پنداشتم كه اين همان محل قرار دادن مَنَاة بت معروف جاهلى بوده است كه مورخين و
ص:89
جغرافى دانان گفته اند محل آن در سنگلاخ المشلل بوده است. در سنگلاخ المشلل(1)توقف كردم و از آن كوه بالا رفتم و وقتى به آنجا رسيدم، ديدم كه اين ساختمان براى تيراندازى درست شده؛ يعنى زمانى كه قبايل عليه يكديگر دست به تاخت و تاز و غارت مى زده اند، آن را ساخته اند.
نام اين تپه در كتب گذشتگان بسيار ذكر شده و شهرت آن به سبب قرار داشتن بت مناة در يك طرف آن بوده است. پيشينيان گفته اند كه مناة بر فراز كوه قديد بوده است و المشلل الجبل و گردنه المشلل در آن كوه است. المشلل در واقع سنگلاخ است، نه كوه و در حقيقت اين نام مربوط به گردنه است و سنگلاخ را هم با آن ناميده اند. بين سنگلاخ و كوه تفاوت وجود دارد.
سنگلاخ عارضه اى سنگى است كه سنگ هاى آن سياه رنگ و مستطيل شكل و سطح آن هموار و صاف است؛ اما كوه، برآمده و مرتفع است و سطح آن يا به شكل قله است يا يك منحنى گرد و صاف و سياه رنگ است. همه كوه هاى سياه نزد عرب الغرابات ناميده مى شود.
جست وجو در مورد گردنه اى بود؛ امّا چون نگاه متوجه آن سنگلاخى كه ذكر آن گذشت، مى شود و به دنبال حفره اى در آن مانند حفره و گودى گردنه عسفان يا لفت مى گردد.
ولى گردنه المشلل از اين نوع نيست. من از اهالى در مورد گردنه اى كه خط سير حاجيان از آن بوده، سؤال كردم. پيرمردى گفت: «اين همان گردنه اى است كه قافله هاى حج از آن مى گذشتند و در اين نواحى، غير از اين مورد تا الرغامه، گردنه ديگرى نيست» .
پس از تحقيق و بررسى دريافتم كه گردنه اى به معناى حقيقى آن وجود ندارد؛
ص:90
بلكه منظور آنها راهى است كه انتهاى سنگلاخ المشلل است و چند بلندى كوچك از آن در سمت ساحل باقى مانده است. مسير جاده صاف و كاملاً مشخص و واضح به جا مانده است؛ مثل اينكه سال پيش آن را كشيده اند. به گفته آن پيرمرد قافله هاى حج حدود 5٠ سال پيش از آنجا رد مى شدند. اتومبيل را بادنده سنگين و با سرعت به بالاى آن بلندى هدايت كردم. معلوم بود كه پيش از من هيچ ماشينى از اين بلندى بالا نرفته است. بر بالاى بلندى كه مقدار زيادى سنگ چخماق روى آن جمع شده بود، آثارى به چشم مى خورد كه نشان مى داد بت مناة(1)بر فراز آن قرار داشته است.
مناة جزو مهم ترين بت هاى دوران جاهليت بوده و شهرت آن در حد شهرت لات و عزى (2)بوده است. اوس و خزرج و كسانى كه به دين اين دو قبيله حج مى گزاردند، به پيشگاه مناة مى آمدند و قربانى مى كردند. حضرت على بن ابى طالب (ع) اين بت را سرنگون و معدوم كرد. و بعد از آن، ديگر چنين بتى بر پا نشد.(3)
ص:91
مهمان او شدند. خداوند به واسطه اين پذيرايى، نام او را در تاريخ جاودان كرد و مكانى كه پيامبر (ص) در آنجا فرود آمد، مكانى مبارك گرديد. تقريباً در فاصله هشت كيلومترى به طرف جنوب، اين جاده به سمت جنوب آن سرازير مى شود و از راه شوسه و اصلى هم كه اكنون از آن عبور كردم و از سمت غرب در زاويه ديد من است و از سمت شرق، به اندازه همين مسافت از آن فاصله دارد. اين سرزمينى است كه امروزه در آن زراعت ديم رواج دارد. در مسافت حدود چهار يا پنج كيلومتر در شرق، سنگى است كه جاى پاى انسانى روى آن است و مردم به آنجا قدمگاه پيامبر (وطية النبى (ص)) مى گويند.(1)
منزلگاه كوچكى در نزديكى القَضيمَة در جنوب آن به جاى مانده است. صعبر در ١٣٨ كيلومترى شمال مكه و 44 كيلومترى جنوب رابغ است. در همين جا راهى كه از مدينه مى آيد، به دو مسير تقسيم مى شود: راهى به جده مى رود كه ١١١ كيلومتر تا جده فاصله دارد و راهى هم به مكه مى رود؛ چنانچه گذشت.
مسير جاده وارد سراشيبى شد كه با سختى بسيار از آن پايين آمدم. نزديك ساعت پنج به شهر صعبر رسيدم. در صعبر سه قهوه خانه و دو فروشگاه وجود داشت و مسجدى كه اهالى اين منزلگاه با كمك يكديگر ساخته بودند. در كنار اين موقف، در سمت غرب آن، دهكده اى است كه خانه هاى آن به صورت پراكنده قرار گرفته است كه اهالى اين منزلگاه در آنها سكونت مى كنند. بيشتر
ص:92
ساكنان آن ماهيگير هستند. اين دهكده ساحلى، بندر كوچكى نيز دارد كه در فاصله هشت كيلومترى غرب اينجا قرار دارد. دانش آموزانى در مدرسه القضيمه در دوازده كيلومترى جنوب اينجا تحصيل مى كنند. صعبر تابع القضيمه مى باشد و القضيمه هم تابع رابغ است. هنگامى كه اين كتاب را براى چاپ آماده مى كردم، فهميدم كه مركز امارة از القضيمه به صعبر منتقل شده است. روستاى صعبر امروزه برق رسانى شده و به نظر مى رسد كه رو به پيشرفت و آبادانى دارد.
درحالى كه خسته و كوفته بودم، به صعبر رسيدم. سخت ترين چيزى كه امروز مرا اذيت كرد، همان طوفان هاى شن بود. نزديك غروب اين بادها آرام گرفت و ابرهاى كمى در آسمان ظاهر شد، اما به اندازه اى نبود كه باران زا باشد. نسيم هايى كه مى وزيدند سرد شد.
صعبر حدود هشت كيلومتر از دريا فاصله دارد. نماز عشاء را به جماعت در مسجد خواندم و سپس براى شام به قهوه خانه اى رفتم.
باد و غبارى كه امروز بر پا شد و آرام گرفت، دوباره به جنب و جوش درآمده است. ابرهايى انبوه پديدار شد و پهنه آسمان را فرا گرفت. ستارگان در حجاب ابرها پنهان شدند و نم نم باران شروع به باريدن گرفت. درجه رطوبت هوا بالا رفت و مهمان سراى قهوه خانه را مناسب براى استراحت شبانه نديدم. ازاين رو، مسافتى را از آنجا دور شدم و داخل اتومبيل بساطى پهن كرده و به خواب عميقى فرو رفتم.
ص:93
><نمايش تصوير
ص:94
روز يكشنبه ٢٩ محرم، چهارم آذر ١٣5١ه. ش و مارس ١٩٧٣م است. ساعت پنج و نيم صبح از خواب بيدار شدم. وقت اذان صبح است. نماز صبح را گزاردم و صبر كردم تا سپيدى صبح خوب آشكار شود. صبح زيبايى بود. نسيم سرد و سبكى مى وزيد و ابرهاى به هم پيچيده و انبوهى مانند نيروهايى كه مانع از تابش اشعه هاى خورشيد باشند، فضاى آسمان را پر كرد و راهى براى تابش آن بر زمين باقى نگذاشت. هيچ مانعى براى ديدن درست كوه هاى بلند و استوار تَهامِه وجود نداشت. اين فرصت را غنيمت شمردم تا محيط اطرافم را توصيف كنم.
دشت كُليَّه در برابرم هويداست، كه از سمت شرق گسترده شده و گويى پايانى ندارد و از جنوب به شمال هم در مسافتى حدود چهل كيلومتر گسترده شده و در ساحل، از سمت غرب تا كوه هاى فرسان و ذَوْرَه در شرق در حدود پنجاه كيلومتر امتداد پيدا كرده است.
مرز آن از جنوب، سنگلاخ المُشَلِّل است و طرف شمالى آن به شكل يك خطكشى مستقيم بين دشت قديد، در ناحيه جنوب و دشت كليه در ناحيه شمال، به چشم مى خورد و تا جايى كه در سمت شرق امتداد يافته اند، با آنها گسترش پيدا كرده است و تنها در ناحيه ساحلى امتداد آن قطع شده است. از اينجا در كنار دشت كليه در ناحيه شرق، وادى دوران به چشم مى خورد.
ص:95
در شمال، در فاصله اى دور، سنگلاخ الوَبَرِيَه است كه به سبب دورى آن، درست ديده نمى شود و درست مانند سنگلاخ المشلل از شرق به غرب گسترده شده و در شرق به كوه ذوره مى پيوندند و در سمت غرب، در نزديكى جنوب جحفه امتداد آن قطع مى شود.
اما در ناحيه شرق، يك سلسله كوه به چشم مى خورد كه گويى اين دو سنگلاخ را به هم پيوند مى دهد و از خلال اين رشته كوه است كه دو وادى دوران و كليه گسترده شده است.
مهم ترين كوه هاى اين سلسله عبارتند از:
كوهى است سر به فلك كشيده و استوار و به مسافت زيادى در طول ساحل كشيده شده است كه آن را كوه رخام مى نامند، چون از آن رخام (مرمر) استخراج مى شود و گفته شده تعداد زيادى بز كوهى در آن وجود دارد. اين كوه در ابتداى دو وادى دَوْران و كليه قرار دارد و از حيث غنى بودن منابع آبى اهميت به سزايى دارد و داستان هاى بسيارى پيرامون آن در اشعار آمده است.
در سمت راست و ابتداى وادى كليه و از سمت شمال در مقابل فرسان قرار دارد. سلسله كوه هايى بلند و سر به فلك كشيده كه ارتفاع قله هاى آن از فرسان كمتر است و از ساحل ديده مى شود. در اين منطقه سلسله جبال فرسان و ذوره به سان خطفاصل بين دو قبيله حرب و بنى سليم كشيده شده، اما ناحيه غرب اين دشت وسيع، بخشى از ساحل درياست. در ميان اين دشت سه وادى وجود دارد كه از حيث وسعت و حاصلخيزى متفاوت مى باشند:
ص:96
اين وادى كه در آن مزارع ديم وجود دارد، آخرين وادى از اين سه وادى از سمت جنوب است و در طول كناره هاى سنگلاخ المشلل گسترش مى يابد. بستر سيل آن از كنار شهر صعبر عبور كرده، به دريا مى رسد. ساكنان آن الذُّرَا (مفرد آن ذروى) از زبيد، از قبايل حرب مى باشند و پيش از اسلام جزو سرزمين خزاعه بوده است.
بزرگ ترين و پرجمعيت ترين و آبادترين اين وادى هاست. از شرق، از سمت سنگلاخ ذَرَه گسترش مى يابد و قسمت بالاى آن را ثَمِرَه مى گويند. ساكنان اين بخش بنوعُصيَّه از قبيله سليم هستند. جايى كه وادى بين كوه هاى فرسان و ذوره گسترش مى يابد را الحُصَينِيه مى گويند. ساكنان آن بِشر از قبيله بنى عمر و از قبايل حرب مى باشند. در اين ناحيه نزديك به صد چاه زراعتى وجود دارد، اما كل مساحت زراعى اين دشت وسيع به ٢% نمى رسد. اگر در وادى كُليّه سدى برپا كنند، امكان توسعه اين مقدار وجود دارد؛ چون از وادى هايى است كه سيل آن هر سال به دريا مى ريزد. همه دشتى كه درباره آن سخن گفتيم، مستعد كشاورزى به صورت ديم و از طريق آبيارى با چاه مى باشد.
اين وادى در بى آبى و خشكى و تعداد جمعيت شبيه وادى دَوْران است و در دورترين نقطه انتهاى شمالى اين دشت در كناره هاى سنگلاخ الوَبَريّه گسترده شده است. هنگامى كه سيل دشت كُليَّه از اين وادى مى گذرد، آب شيرين براى مردم اين وادى مى آورد، كه به دنبال آن، با ايجاد كشت ديم، وضع آنها خوب مى شود. وادى قِربى مهم ترين بخش از آن است اينجا ابتداى سرزمين ايشان از سمت يمن است كه تا ماوراء الفُرع ادامه دارد.
ص:97
نام چاه هاى قديمى كُليَّه در روايات تاريخى(1)مربوط به قبيله حرب آمده است. حضرت رسول (ص) در زمان هجرت خود از آن عبور كرده است. در اينجا يا جايى نزديك به آن، سراقة بن مالك الكنانى المدلجى پيامبر (ص) را تعقيب كرد و قصد دستگيرى حضرت را نمود، اما پاهاى اسب او در زمين فرو رفت و ايمان آورد و از حضرت امان نامه گرفت.(2)
در ساعت شش ونيم به سمت شرق، به طرف چاه هاى كُليّه به راه افتادم. جاده بين جنگلى كه از درختان السمر كه ارتفاع چندانى ندارند، پيش مى رود. چپ و راست جاده را اين درختان پر كرده اند. گاهى راه به چند شعبه تقسيم شده و راه اصلى گم مى شود. مجبورم اثر ماشين هايى كه براى حمل سنگ مرمر به طرف كوه هاى فرسان مى روند را دنبال كنم. از يكى از بلندى هايى كه در اين ناحيه به طور پراكنده وجود دارد، بالا رفتم و نظرى افكندم. نخلستان دشت كُليَّه را در طرف شمال دشت و در سمت چپ خود ديدم. در طريق زمينى كه هيچ جاده اى در آن نبود، به راه افتادم. در شانزده كيلومترى صعبر به چاه هاى كليه رسيدم و كشتزارهاى آن هويدا شد. مردم در آنجا به شكل ابتدايى زراعت مى كنند. خانه هاى اهالى به صورت پراكنده بين جنگل هاى السمر به چشم مى خورد كه از چوب و شاخه هاى درخت الجريد و الاثل و با ستون هايى از تنه درخت السمر بنا شده است. دهكده هاى بزرگى در اينجا وجود ندارد. آب آشاميدنى تنها از طريق چاه ها تامين مى شود و روشنايى برق هم وجود ندارد. مردى از الفوارس را ديدم كه گمان مى كرد من از مأموران دولتى و از وزارت كشاورزى هستم. از وضع كشاورزى منطقه و عدم رسيدگى دولت شكايت كرد. از اطلاعات اين پيرمرد
ص:98
درباره آثار تاريخى اين منطقه استفاده كردم. به او گفتم كارى از دست من ساخته نيست. بنابر دانسته هاى من، در اينجا مقصر، برنامه توسعه عمومى كشاورزى، نيست؛ بلكه وام هاى بسيار وكمك هاى مفيد فراوانى به اين منطقه تزريق شده است. دليل اصلى، كوتاهى در اجراى برنامه است. در برابر مسائل اجرايى در اين شهرها صدها مانع و مشكل وجود دارد، كه جاى سؤال دارد.
رَابِغ
دشت كليّه را جست وجو كردم و بعد به سمت غرب به راه افتادم تا به راه آسفالت رسيدم و به سمت شمال در كنار ساحل به حركت خود ادامه دادم. تا به شهر رابغ در چهل كيلومترى كليه رسيدم.
رابغ شهرى كوچك در كرانه درياست و بندر زيبا و دور افتاده اى دارد كه ٣٠ سال از عمر آن مى گذرد. امارتى دارد كه شامل زمين هاى حد فاصل بين الدُّعَيْجِيَّة در جنوب تا النصائف در شمال مى شود و تا مرزهاى بين قبيله حرب و قبيله هاى سُلَيم و مُطَير پيش مى رود. در اطراف آنها آبادى هايى وجود دارد كه هر كدام خود عنوان يك امارت دارد؛ مثل آبادى ثُول، آبادى القَضِيمَه، آبادى حَجر، آبادى النُّويبَع، آبادى مستورة و آبادى الأبواء. اين آبادى ها از چادرنشيان تشكيل شده است. رابغ قبيله هاى متعدد و پراكنده از هم و بازارى براى خريد همه مايحتاج دارد. اكثر خانه ها مطابق و هماهنگ با محيط است؛ مگر اندك ساختمان ها و خانه هايى كه متعلق به حكومت است؛ مانند اداره آموزش و پرورش كه چند مدرسه تحت پوشش خود دارد، مدرسه راهنمايى و شهردارى كه هيچ كارى در پيشرفت شهر انجام نداده است؛ اداره ماليات و دادگسترى، پليس و مخابرات.
اميران رابغ از آل مبيريك هستند؛ خانواده اى كه در اواخر عثمانى و در دوران ضعف امراءالعسوم كه اميران قبيله حرب در گذشته بوده اند و در عهد هاشمى، با وجود درگيرى با آنها، به حيات خود ادامه دادند. از اين رو نفوذى در آن زمان در
ص:99
منطقه براى آنها باقى نماند. زمانى كه دگرگونى هاى دوران سعودى فرا رسيد و امارت اين منطقه از ذهبان و عسفان در جنوب تا نزديكى بدر در شمال يعنى منطقه اى به وسعت دويست كيلومتر طول در كنار ساحل و بين هشتاد تا صد كيلومتر عرض مى رسيد، قسمت باير اين سرزمين به تصرف قوى ترين امراى آن يعنى اسماعيل بن آل مبيريك، معاصر ملك عبدالعزيز درآمد و سپس با وفات عبدالعزيز قدرت اسماعيل كاهش يافت و منطقه خليص و غران از سلطه او خارج شد و براى آن امارتى مستقل، تحت اشراف امارت مكه تأسيس شد. بعدها، وادى قديد از آن جدا شد. به تدريج قدرت اين خانواده در اين منطقه كاهش يافت و تا حدود مرزهاى شهرستان رابغ محدود شد كه مساحت بسيار كمى است. اما سود حاصل از اراضى تحت اشراف دولت سعودى كه براساس پيمان ١٣٩٠ه. ق به اين خانواده پرداخت مى شد، به شكل بى سابقه اى ثروت اين خاندان را بالا برد.
امير كنونى رابغ، محمد بركة (اسمى واحد است) پسر اسماعيل بن مبيريك است. جوانى است كه امور منطقه را خوب اداره مى كند و نشاط و جنب و جوش را به اين امارت نو پا كه رو به زوال مى رفت، بازگردانده است. آل مبيريك شاخه اى از الغوانم، از زبيد، از مسروح، از حرب مى باشند كه خانواده اصيل و ريشه دار و داراى سابقه شهرنشينى در رابغ هستند.(1)
به رابغ در ١55 كيلومترى شمال جده و ٢٧٠ كيلومترى جنوب مدينه در سمت غرب رسيدم. در قهوه خانه اى به طور اتفاقى با النشمى بن طامى، امير منطقه ملاقات كردم. او مرا دعوت كرد تا به مركز النويبع در نزديك ٢٢ كيلومترى شمال شرقى اينجا برويم. به النشمى گفتم كه من فعلاً قصد عبور از النويبع، براى مشاهده و به دست آوردن معلومات از آنجا هستم و به قصد مهمانى نيامده ام.
ص:100
ابن طامى از خانواده هاى با ريشه، قبيله اى اصيل است كه قدمت آن از خانواده آل مبيريك بيشتر است و معاصر خانواده العسوم است كه اميران آن رقباى العسوم شده اند و گفته شده كه ابن عسم، امير حرب، در گذشته با ابن طامى در امور جنگ با قبايل مجاور مشورت مى كرد. قدرت اين خاندان به حدى رسيد كه براى سازش و تبانى با حسين بن مبيريك، امير رابغ مبلغ هنگفتى را كه دولت براى حسين بن على فرستاده بوده را به عنوان مواجب به عرب هايى كه به صف سربازان آنها پيوسته اند، پرداخت كرد. گفته شده كه اين مال به اندازه ٧ مطيه طلا بوده و سهم حسين بن مبيريك از اين مال، يك مطيه بود. اما قدرت اين خاندان به تدريج رو به كاهش گذاشت؛ به طورى كه امروز چيزى از آن باقى نمانده است. و النشمى چيزى به ارث نبرده است. او به من گفت كه به استقبال امير جديدى كه به جاى او براى النُّويبَع تعيين شده، مى رود و اميدوار است كه به عنوان يك كارمند، با حقوق ماهيانه به كار گرفته شود.
النشمى را تنها گذاشتم، درحالى كه ساعت ده ونيم بود و آسمان همچنان صاف و زيبا مى نمود و وزش نسيم هاى سرد، در انسان نوعى سستى و رخوت به وجود مى آورد. از رابغ به سوى جحفه به راه افتادم. از راهى كه آمده بودم، به سمت جنوب حركت كردم و بعد از هفت كيلومتر راه جحفه به سمت شرق جدا شد. اين مسير در دشتى ساحلى پيش مى رود و هيچ نشانه اى غير از كوه هاى پراكنده اى كه در فاصله زمين هاى هموار و پست آنجا به چشم مى خورد، در آن وجود ندارد. در برابر خود، سنگلاخ ها و زمين هاى سخت را ديدم كه مشخص ترين آنها
ص:101
سنگلاخ الخَرْجَاء است و جاده در طرف سمت چپ آن امتداد مى يافت. پس از طى ٢٢ كيلومتر، از رابغ به مسجد الجحفه رسيدم.
مسجدى زيبا كه از بتون مسلح ساخته شده و ساختمانى مستحكم و زيبا در آن وجود دارد. به طور كلى چيزى غير از اين مسجد در آنجا به چشم نمى خورد. درِ مسجد با زنجير و بدون قفل بسته شده بود. درب آن را باز كردم و داخل مسجد رفتم. در حياط خاكى آن نشانه اى از وجود انسان نبود و به نظر نمى رسيد كه كسى هرچند يك بار در هفته، آنجا نماز بگزارد. فرش هاى مسجد روى هم انبار شده بود و گويا مدت هاست كه كسى به اينجا توجهى نداشته و آثارى از نظافت به چشم نمى خورد. از مناره اى كه ٣٧ پله داشت، بالا رفتم و به چپ و راست خود نگاه كردم. در فاصله ششصد مترى شمال شرقى مسجد، مردى را ديدم كه شترى را نزديك چاهى آب مى دهد. پايين آمدم و نزديك او رفتم. گفت كه امام مسجد است و در نزديكى اين مسجد، جز چادرنشينان زندگى نمى كنند. سپس او مرا به محل قديم مسجد جحفه برد كه بقاياى مخروبه اين مسجد در شرق مسجد جديد در كنار يك چاه متروك به چشم مى خورد. اين چاه كه از آن آب برمى دارند، الخالدية ناميده مى شود و از حدود مسجد بيرون است. مى گويند آنجا شهر قديم جحفه بوده است؛ چون پيرامون مسجد خرابه هايى است كه قابل تشخيص از زمين هاى اطراف آن نيست. امام مسجد، راهى را كه حاجيان در گذشته به جحفه مى آمدند و راهى كه از آنجا خارج مى شده اند را نشان داد. جحفه منزل پنجم از مكه بر حسب نظام سابق قافله اى بوده است و بنا به عللى كه خواهم گفت، روشن مى شود كه دو جحفه وجود داشته يا اينكه به مرور زمان از مكانى به مكان ديگر منتقل شده است.
دشت مستطيل شكلى كه از جنوب غربى تا شمال شرقى كشيده شده و وادى الغائضه، در انتهاى وادى الخَرّار در ميان آن به چشم مى خورد.
ص:102
زراعت در اين وادى به صورت ديم است. زمانى وادى مَرّ در اين دشت امتداد داشته، اما به علت شكستگى كه رخ داده، وادى مرّ به طرف وادى ربغ گسترش پيدا كرده است و اين وادى باير و خشك باقى مانده و در آنها جز وادى هاى كوچك ميان كوه هاى پراكنده و كم ارتفاع و سنگلاخ ها، چيز ديگرى ديده نمى شود. از جنوب تا جنوب شرقى ريگزار القَطِيعَاء در آن سوى دشت قرار دارد و در جايى كه به ساحل مى رسد، از سنگلاخ الوَبَرِيّه جدا مى شود. مسير كاروان هاى حج از انتهاى غربى آن مى گذشته و از سمت شرق به آن مى پيوندد و بعد به شكل قوسى به سمت سنگلاخ الوبريه امتداد مى يابد و از ناحيه شرق، دشت را محاصره مى كند. از شمال سنگلاخ الغُرْبَه كه در شمال شرقى اين مسجد است، به آن پيوسته است؛ درحالى كه درست در سمت شرق در فاصله دورى، قله هاى كوه هاى الشَّرَاء از آن سوى سنگلاخ ها به چشم مى خورد. در انتهاى سنگلاخ العَزُوريَه (عزور قديمى) آثار ديگرى از جحفه به چشم مى خورد و از سمت غرب به سنگلاخ ام الكُلَى پيوسته است و در آن گردنه اى است كه بين راه جحفه و هرشى قرار دارد. در غرب اين مكان، ريگزار ام التَنَصُّب قرار دارد كه راه جحفه به رابغ آن را قطع مى كند. با مشاهده و بررسى راه هاى ورود و خروج اين سرزمين، معلوم مى شود رسول خدا (ص) هنگام هجرت به مدينه از نزديك جحفه عبور نموده است. امروزه در سرزمين جحفه، قبايلى از زبيد ساكنند كه از جمله آنها الزَنَابِقَه، الرَوايَقَه و العَصلان است. مردمى از عَوْف نيز در بين آنها وجود دارد.
از اين جحفه (يا جحفه جنوبى يا جحفه جديد) در ساعت، يك ربع به چهار بعد از اينكه نماز را در مسجد جحفه خواندم، حركت كردم. بعد به سمت شمال در مسيرى كه حاجيان از آن عبور مى كرده اند، يعنى راه سلطانى به راه خود ادامه دادم. پس از طى چهار كيلومتر به قصر يا قلعه اى برخورد كردم كه پايه هاى آن از درون ويران شده بود. سه ديوار آن پابرجا باقى مانده بود. ديوار اين ساختمان به حدود ٣٣ متر مى رسيد كه از گچ ساخته شده بود. ارتفاع آن را نتوانستم درست
ص:103
تشخيص بدهم. احتمالاً كمتر از شش متر بوده است. در كنار قصر، آثار شهرى كه شن و ماسه آن را در خود فرا گرفته بود، اما كوچه هاى زيباى قديمى آن قابل تشخيص است، به چشم مى خورد. اين قصر را مردم اين مناطق قصر علياء مى نامند و منظورشان از علياء، همسر ابن زيد شيخ بن هلال بن عام است. عادت مردم اين است كه همه آثار اينجا را به ابن هلال نسبت مى دهند و مى گويند اين از چيزهايى است كه بنى هلال ساخته است. اين ساختمان بناهاى دوره عباسى است كه يا براى دفاع از شهر قديمى يا به عنوان امارت والى اين شهر ساخته شده است يا اينكه براى هر دو منظور بوده است.
دليل تعلّق اين بنا به دوران عباسى اين است كه جحفه در اواخر دوران عباسى متروك شده است. پس اين ساختمان متعلق به دوران عثمانى نيست و زمينه اى هم براى قول دوم وجود ندارد كه بگوييم اين بنا مربوط به دوران اموى بوده است؛ زيرا تاريخ چيزى از توجه امويين به اين گونه اماكن نشان نمى دهد؛ بلكه از توجه آنها به ساخت قلعه ها و دژها و چيزهايى كه به حسب ضرورت آن زمان مورد نياز بوده است، سخن مى گويد.
با استقرائى در تاريخ جحفه به دست مى آيد كه در زمان جاهليت، اينجا شهرى آباد و يكى از منزلگاه هاى مهم و اصلى اين راه بوده كه نزد عرب راهى معروف و شناخته شده است. با ظهور اسلام، پيامبر آن را به عنوان ميقات اهل شام و مصر تعيين كرد. در آن زمان آن را مَهْيَه مى ناميده اند و گفته شده كه پيامبر (ص) آن را به اين اسم نام گذارى كرده است و دعا فرمود كه خداوند وباى مدينه را به آنجا نقل كند. بنى عبيل و اقوامى از عرب باديه در آنجا سكونت گزيدند و سپس تحت سلطه بنى كنانه در آمده و بعد قبيله حرب از اوايل قرن دوم هجرى تاكنون آنجا را تحت سلطه خود دارند. مورخين ذكر مى كنند كه پيامبر (ص) بعد از جحفه به سمت مكه، مسجدى داشته است و ظاهراً اين همان مسجد قديم است كه پيامبر در جوار اين مسجد جديد، كه ذكر آن گذشت، بنا كرده اند.
ص:104
در آغاز عهد عباسيان، مسلمانان اقدام به بررسى آثار به جاى مانده از رسول خدا (ص) كردند. على رغم اينكه زمان زيادى از رحلت رسول خدا (ص) سپرى نشده بود، اما بيشتر آنها فراموش شده و از صحنه روزگار پنهان گرديده بود؛ زيرا نسل اول مسلمانان، همه همت خود را صرف نشر و استحكام پايه هاى دين مبين اسلام نمودند. بنابر اين در اوايل عهد عباسى، گروهى از مسلمانان به ساختن مساجدى در نقاطى كه ثابت مى شد، پيامبر در آنجا نماز گزارده است، اقدام نمودند.
از بررسى اين مطالب به دست مى آيد مسجدى كه بعد از جحفه به سمت مكه، در آن زمان ساخته شد، مسجد پيامبر بوده است و حتماً حجاج و مسلمانان هم به ياد پيامبر و تبرك جستن به آن مكان مقدس، به زيارت آن مى شتافته اند. سپس آن مسجد نياز به افراد و خدمه اى كه امور اين مسجد را سامان دهند، پيدا كرده است. از اين رو ساختمان هايى در جوار آن ساخته شده و دكان هايى نيز در آنجا ساخته اند و چون اين مكان داراى وسعت بسيارى بوده است، قافله هايى آنجا را توقفگاه خود قرار دادند و بدين ترتيب اين شهر داراى دو منزلگاه مجاور هم گرديد. اما اكثر حجاج مصرى و آفريقايى كه از راه ساحل شمال حجاز مى آمدند، هنگامى كه از بدر مى گذشتند، به ناچار به دنبال منزلگاه هايى متناسب با مسيرشان مى گشتند و چون ودان و جحفه از مسير اين حاجيان فاصله زيادى داشته، بئر مستوره را به جاى ودان به عنوان منزلگاه خود اختيار كردند. بعدها در حركت از منزل مستوره، رابغ را مناسب با مسير خود تشخيص داده و آن را به جاى جحفه منزلگاه خود انتخاب كردند. اين يكى از علل تقسيم جحفه بوده است.
اما علت دوم اين است كه در عهد عباسى، اين منطقه از امنيت درستى برخوردار نبوده و قبايل اطراف به اين آبادى ها هجوم آورده و كاروان هايى كه از
ص:105
آنجا مى گذشتند را غارت مى كردند. زمانى كه رابغ به سبب توقف كاروان هاى حج در آن، آباد شد، مردم آن منطقه شهر قديمى خود را رها كرده و به رابغ مهاجرت كردند؛ به طورى كه آن منطقه از سكنه خالى شده و رو به ويرانى گذاشت. اولين كسى كه از ويرانى اين نقطه آگاه شد و آن را در معجم البلدان خود بيان كرده، ياقوت حموى، در آغاز قرن هفتم هجرى است. وى مى گويد: «در زمانى پيش از او، مردم آنجا را ترك كرده اند و اين منطقه رو به ويرانى گذاشته است» . جهانگردان مغربى و مصرى تصريح كرده اند كه مسير آنها از رابغ بوده و هنگامى كه در محاذات جحفه بوده اند، احرام حج بسته اند؛ يعنى جحفه به عنوان ميقات، متروك بوده است و ميقات محسوب نمى شده است. لكن مسئله شگفت آور اين است كه وقتى جاده را مى بينى، به نظر مى رسد گويا هنوز زمان زيادى از متروك شدن آن نگذشته است؛ چون بستر آن به طور واضح به چشم مى خورد كه با سنگريزه ها و شن هايى فرش شده است. اين وضعيت به طور واضح در گردنه المشلل و در گردنه عَزْوَرْ در شمال جحفه به چشم مى خورد. شايد حاجيان ترك و شامى تا زمان عثمانى هنوز از اين جاده رفت و آمد مى كرده اند.
در برابر قصرى كه مردم به آن قصر علياء مى گويند و شهرت آن فراگير است و كسى را نمى يابى كه آن را نشناسد، ذهن من به ٣٠ و اندى سال پيش بازگشت و خاطرات دوران 5 سالگى ام را هنگامى كه از مقابل اين قصر عبور كرده بودم، دوباره به ذهنم آورد. پدر من دره اين سرزمين را ترك كرد و به ياد آوردم كه هندوانه در اين سرزمين فراوان بود. سرزمينى كه امروز در آن جز جنگل هاى المرخ و الاراك نمى بينم.
ص:106
وادى، از نزديكى آن قصر به طرف شرق مايل مى شود و همراه با جاده، به آن سمت تغيير مسير مى دهد. در كنار مسير در سمت شرق، جنگل درختان اراك به چشم مى خورد. همه گياهان اين وادى منحصر به المرخ و الضرم (الثمام) مى شود. زمين وادى سست است و چرخ هاى ماشين روى آن مى لغزد. از اينجا وارد سرزمين بادية الشام شدم. زمينى مرتفع كه از بالاى آن، همه وادى، از جمله شهر قديمى به چشم مى خورد. كانال ها و قنات هاى چشمه جحفه در برابر من ظاهر شد؛ به طورى كه همه چاه هاى آن قابل شمارش بود. به نظر مى رسيد كه اين چاه در زمانى طولانى بعد از ويرانى آن شهر، آباد بوده يا اينكه شخصى تلاش كرده تا آن را دوباره آباد كند، اما موفق نشده است. از يكى از اهالى بلاديه خواستم كه دربارۀ اين سرزمين براى من صحبت كند. او محدوده سرزمين شان را مشخص كرد و گفت به فاصله سى كيلومتر از سمت شرق به الشراء مى رسد و در امتداد طول وادى مر از ناحيه شمال شرق به حجر ختم مى شود و از سمت شمال به
ص:107
بالاى ام العيال(1)مى رسد و ام العيال يكى از چشمه هاى بلاديه در وادى فرع است. دربارۀ چشمه غدير خم از او سؤال كردم، گفت: جست وجو كن؛ آثارى از آن خواهى يافت. به او گفتم: آنها را نشان بده؛ زيرا شنيده ام كه يكى از بزرگان اين منطقه به احياى مجدد چشمه خم اقدام كرده، اما موفق نشده است. گفت: غير از تو، كسى توجهى به اين امور ندارد.
بعد از مدتى گفت وگو به نخلستان هايى در جهت طلوع خورشيد اشاره كرد و گفت: «اينها كه در برابر توست است الغُربَه است» . راه بسيار ناهموار بود و اتومبيل تنها با دنده كمكى توانست از آن عبور كند. به فاصله هشت كيلومتر از قصر علياء، به غدير خم رسيدم كه امروز به الغربه معروف است و در ٢6كيلومترى شرق رابغ قرار دارد. به علت ناهموارى و نامناسب بودن جاده، نيم ساعت در راه بودم.
الغربه، غديرى است كه در محل آبگير مسيلى در كنار وادى، در سمت غرب قرار دارد. در اطراف آن چند چراگاه و نخلستان وجود دارد و هر كدام از آنها در حدود 45 نخل دارد كه متلعق به اهالى اين منطقه است. دسته هاى خرماى نورس بر فراز آنها آشكار بود؛ اما اينكه در سال گذشته آن را به حال خود رها كرده اند و به آفت دچار شده، حكايت از بى توجهى هميشگى به آنها مى كند.
اكنون اين وادى خَرَّار ناميده مى شود(2)و محل جريان سيل مر بوده است و بعد سيل بزرگى آمده و مسير وادى مر را به سمت وادى رابغ منحرف كرده است.
ص:108
سپس جريان سيل از وادى الخرار و جحفه منحرف گشته و آنجا دچار خشكسالى و كم آبى شده است. امروزه آن بخش از الخرار كه در جوار مر است، الظَهْر ناميده مى شود؛ چون به صورت سرزمينى بلند و مرتفع در آمده و سيل بر آن جارى نمى شود. اهالى جحفه بخشى از آب مر را از آن خود مى دانند و ادعاى آن را دارند؛ اما اهالى رابغ به شدت با اين مسئله مخالف هستند و در حال معارضه با اهالى جحفه بر سر آن هستند.
من چند بار به امير فعلى رابغ گفتم كه عدالت حكم مى كند بخشى از آب وادى مر را به اهل جحفه، اختصاص دهيد. ظاهر امر چنين بود كه او با اين امر مخالفتى ندارد و اين حرف را رد نكرد، اما دشمن رأى او را تغيير داد. در نصوص(1)متقدمين آمده است كه رسول خدا (ص) هنگام هجرت به مدينه از اين مكان، عبور كرده است.
بخشى از وادى مر به نام مر عُنَيب به سمت غرب تا جايى كه النباة خوانده مى شود، در ٢5 كيلومترى شرق رابغ امتداد دارد و از آنجا به طرف چپ، به سمت جنوب با زاويه اى شبيه زاويه قائمه منحرف مى شود. در رأس اين بلندى، گردنه اى خاكى و از هم پاشيده وجود دارد كه محل اتصال وادى رابغ و مر عنيب است، اما سيلى ويرانگر آمده و اين تپه را از هم گسسته است. مر در ناحيه وادى رابغ قرار گرفته و در آن امتداد يافته است. در اثر اين شكاف و گسستگى، دو چشمه در آنجا جارى شده كه امروزه به حَكّاك معروف است اين شكستگى و گسستگى كاملاً آشكار است و هر كس تخصص و آشنايى با مسائل زمين شناسى دارد، مى تواند آن را مشاهده كند؛ زيرا سنگريزه هاى سياه رنگِ سنگلاخى، در تمام مسير
ص:109
سيل به چشم مى خورد و به سبب مسافت زيادى كه اين سنگ ها در بستر سيل طى مى كنند، معمولاً صيقلى بوده و رنگ خاصى دارند. در اين بخش از وادى مر، در سال هاى پرآبى سيل هاى متعددى جارى مى شود.
در سمت شرق غدير و آبگير خم، وادى الخانق (1)گسترده شده كه مسير سيل آن، از كوه هاى الشراء است؛ كوهى كه در فاصله ٢5 كيلومترى اين آبگير تاريخى قرار دارد و محلى كه آب اين غدير، از آنجا مى آيد و اگر اين سيل نبود، اين آبگير تاريخى تاكنون از بين رفته بود. از اين رو آبگيرى دائمى است و حتى در سال هاى خشكسالى هم خشك نشده و امسال هم كه سال خشك و بى آبى است و بارندگى نبوده، آب آن باقى مانده است.
در جنوب اين غدير، سنگلاخ الوبريه است. كناره هاى اين نقطه را عُوَيرِضَه گويند. كه از عويرضه، درست در جنوب غدير و از سمت شمال غدير خم تا مقابل وادى مر، به وسعتى برابر يازده كيلومتر گسترده شده است. فاصله بين اين دو نقطه به نقطه ظهر معروف است، كه ذكر آن گذشت. در غرب غدير خم و شمال غربى آن شهرى باستانى است كه ديوارهايى در اطراف آن وجود داشته كه اكنون بقايايى از آن ديوارها به چشم مى خورد. از جمله آثار به جا مانده از اين شهر سه كاخ يا قلعه است كه به شكل هلال بوده، اما ويران شده و شن آنها را پوشانده است. در مراجع قديمى چيزى درباره اين شهر نيامده است. اما سه نشانه وجود دارد كه براساس آنها مى توان نتيجه گرفت كه اينجا بعد از دوران خلفاى راشدين، شهرى بوده است:
١. گفته شد كه غدير خم داراى چشمه اى بوده است و در زمانى نه چندان دور، يكى از بزرگان البلاديه اقدام به احياى اين چشمه نموده، ولى موفق نشده
ص:110
است. پس مى توان به اين نتيجه رسيد كه در اينجا دهكده اى آباد وجود داشته كه در احاطه ديوارهايى از سنگ بوده است.
٢. پس از شهادت حضرت على (ع) فرزندان و وابستگان صحابه از انصار و قريش در وادى حجاز پراكنده شدند و هر كدام در گوشه اى زمين و مِلكى را اختيار كرده، مشغول عمران و آبادى شده اند. اكنون اخبار به جا مانده در مورد ايشان در برابر ماست كه ثابت مى كند آنها داراى املاك و آبادى هايى در السُوارَقيه و خَلْص و مُوَيقَه و الاَكحَل و جاهاى ديگر بوده اند. پس اگر محل خلص، الاَكحل و بيابان برهوت اطراف آنها و دورى آنها از شهرها را مورد توجه قرار دهيم، پى مى بريم كسانى كه اقدام به آباد كردن اين مناطق نموده اند و سايه(1)و مناطقى مثل آن را آباد كرده اند، بعيد نيست كه در كنار اين غدير منزل گرفته و به آباد كردن اطراف آن اقدام نموده باشند؛ به ويژه كه اين غدير، يكى از آثار به جا مانده از حضرت رسول (ص) مى باشد.
٣. همه سنگلاخ هايى كه تقريباً از هر سو غدير خم را احاطه كرده، به واسطه القَدَام (جمع قدمه) شناخته مى شوند. القدمه در زبان اهالى حجاز به انتهاى سنگلاخ و سمتى از سنگلاخ كه همجوار با دشت و زمين مرتفعى كه حد فاصل بين سنگلاخ و دشت است، گفته مى شود و از ساير بخش هاى سنگلاخ مشخص است. مردمى كه در اين مناطق زندگى مى كرده اند، درباره آن مى گويند در كناره هاى اين نقاط نخلستان هاى انبوه و آبادى وجود داشته است.
آنچه گفته شد دلالت مى كند اين سرزمين كه امروز ويران و خالى از سكنه مى باشد و تنها گاه به طور پراكنده منازلى از چادرهاى سياه در آن به چشم
ص:111
مى خورد، روزى شهرى خرم و آباد بوده است. از بررسى نصوص و مشاهده اين سرزمين نيز به دست مى آيد كه حضرت پيامبر (ص) در مسير هجرت خويش از اين نقطه عبور كرده است.(1)
از غدير الغربه امروزى، در طرف شمال شرقى سنگلاخ سياهى ديده مى شود كه سنگلاخ ذُوبيان نام دارد. در غرب نيز سنگلاخ رُمحَة است كه در پايين آن، كوه كوچكى به چشم مى خورد كه در كنار آن كوه هاى كوچكى رديف شده اند كه جنگل هاى انبوه السمر آن را پوشانده است و در شمال آن وادى وسيعى است كه همان وادى الظهر است. و آن را نيز جنگل هاى به هم فشرده السمر پوشانده؛ به طورى كه هيچ روزنه اى در آن به چشم نمى خورد. در عين حال، كشتزارهاى كوچكى هم در گوشه و كنار اين وادى به چشم مى خورد.
در معجم البلدان آمده است كه خم(2)نام مردى رنگرز بوده و اين غدير را به او منسوب كرده اند؛ غديرى كه بين مكه و مدينه، در نزديكى جحفه، يعنى در سه ميلى جحفه قرار دارد.
صاحب المشارق گفته است كه خم نام بيشه اى در اينجا بوده كه در كنار آن آبگيرى وجود داشته كه آن را به خم نسبت داده اند. او مى گويد خم جايى است كه چشمه اى از آن جارى مى شود و بين غدير و چشمه، مسجد رسول خدا (ص) قرار دارد و پيش از جحفه، به مسافت يك ميل، غدير خم قرار دارد. سيل وادى اين غدير به دريا مى ريزد. غدير خم در سمت طلوع خورشيد قرار دارد و
ص:112
هيچ گاه آب باران از آن قطع نمى شود و در كنار آن، مردمى از خزاعه و كنانه زندگى مى كنند.
الحازمى گفته است: «وادى خم بين مكه و مدينه و در نزديكى جحفه قرار دارد و در آن آبگيرى هست كه رسول خدا در كنار آن خطبه خوانده است. اين وادى به سستى زمين و روييدنى اندك معروف است» .
البكرى مى گويد: «به محل غدير خم الخرار مى گويند» و در جاى ديگر مى گويد: «غدير خم در فاصله سه ميلى جحفه، در سمت چپ جاده قرار دارد و هر كس از مدينه به سمت مكه مى آيد، از آن عبور مى كند» . به اين آبگير، چشمه اى مى ريزد و اطراف آن انبوه درختانى به چشم مى خورد كه در هم فرو رفته اند و اين همان بيشه اى است كه خم ناميده مى شود. و بين اين غدير و آن چشمه، مسجد پيامبر (ص) قرار دارد و نخلستان هايى نيز در آنجا وجود دارد.
پيامبر (ص) در غدير خم فرموده است: «مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَعَلىٌّ مَولاهُ؛ اَللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَن عاداه» . آن حضرت اين كلام را هنگام بازگشت از حجةالوداع بيان فرموده است و از اين رو برخى از شيعيان گفته اند:
وَ يَوماً بِالغَديرِ غَديرُ خُمٍّ t t أبانَ لَهُ الوِلاية لَو أُطِيعا
خطبه الغدير در كنار اين غدير مشهور است كه از جمله دلايل شيعه، بر ولايت حضرت على بن ابى طالب (ع) است.(1)
يكى از وادى هاى حاصلخيز و پربركت حجاز است. در بالاى آن، الاكحل و بعد مرّ و وادى رابغ قرار دارد كه به مرّ عنيب (مصغر عنب) معروف است؛ زيرا در حجاز چهار مرّ وجود دارد: ١. مرّ الظهران؛ ٢. مرّ عنيب و دو مرّ ديگر (مرّيين)
ص:113
كه يكى دهكده اى تاريخى است كه آثار ويرانه هاى آن در اطراف مدينه وجود دارد. و ديگرى يكى از منزلگاه هاى مرالظهران است كه در ابتداى آن قرار دارد.
در مرّ عنيب مناطق آبادِ وسيع بسيارى وجود دارد. يكى از اين مناطق، وادى حجر مى باشد كه به السَائِرة معروف است. اين وادى داراى چشمه ها و دهكده ها و نخلستان هاى بسيارى است كه در صد كيلومترى شرق رابغ قرار دارد. وادى خَضِرَة نيز از سمت شرق در امتداد وادى حجر گسترده شده و داراى آب هاى جارى و نخلستان هاى بسيارى است. اين دو وادى به اضافه الاكحل، متعلق به قبيله حرب مى باشد. اما بين حجر و رابغ وادى هايى وجود دارد كه از حيث آبادانى به اين دو وادى نمى رسد؛ مانند وادى نِدا، تِمَاية، النُوَيبِع. اين وادى ها متعلق به قبيله البلاديه است و هر جا در اشعار كثيره عزه سخن از مرّ آمده، منظور همين مرّ است.
آسمان وادى مرّ را در طول سال، حتى در دوران خشكسالى، همواره ابرهايى سنگين پوشانده است. چشمه هاى بسيارى در اين وادى جارى است؛ از جمله مُغَيْنِيَه و الحَكّاك (عينان) و چشمه هاى ديگر و كشتزارهايى با آبيارى از طريق چاه، در آن وجود دارد. همه اينها متعلق به قبيله البلاديه مى باشد. اين وادى هر چه به شهر رابغ نزديك تر مى شود، وسيع تر شده و منابع آبى آن افزايش مى يابد. اما قابليت كشاورزى در آن نيست و بيشتر نخل هاى آن به صورت ديم از آب هايى كه از طريق سيلاب ها به آنها مى رسد، سيراب مى شوند.
پس از اندكى استراحت در كنار غدير خم، درحالى كه ساعت ٢ بعد از ظهر بود، از جا برخاستم و جاده شمال، در طول وادى الظهر، حد فاصل بين دو سنگلاخ ذوبيان در شرق و سنگلاخ رمحه در غرب را در پيش گرفتم. ابرهاى انبوهى پهنه آسمان را فرا گرفته بود و مسير جاده از ميان انبوه درختان جنگلى
ص:114
مى گذشت و تشخيص راه را دشوار مى ساخت. مسافتى بيش از چند متر را در برابر خود نمى ديدم. سياهى آسمان، با تيرگى زمين در هم آميخت و خورشيد در پس ابرهاى به هم پيچيده پنهان شد؛ به طورى كه نمى توانستم شرق را از غرب تشخيص دهم. هرچند من اين راه را در سال هاى گذشته پيموده بودم، اما راه را گم كردم. راه هاى بيابانى به صورت پراكنده و در كنار هم وجود دارد. آثار به جا مانده از اين راه ها همواره گمراه كننده است. از اينكه وقت من به سبب گم كردن مسير از دست مى رفت، بسيار ناراحت بودم.
به فاصله يازده كيلومتر بعد از غدير خم، به وادى مرّ سرازير شدم. بعد، از بلندى النباة بالا رفتم؛ تپه اى مرتفع كه در كنار مرّ و در ناحيه شمالى آن قرار دارد و بقاياى همان گردنه اى است كه در گسستن مرّ، از هم پاشيده است. مسير جاده به دشتى كه از درختان السمر پوشيده شده و سياه چادرهايى در آن به چشم مى خورد، رسيد. (1)بعد از طى سه كيلومتر، جاده دوباره از گردنه حكاك وارد وادى مرّ شد. در اين وادى آب ها و سيل هاى زيادى جارى مى شود. از اين رو با دست اندازهايى مواجه شدم كه سيل آنها را به شكل برآمدگى ها و شكاف هايى با زاويه حاده به وجود آورده بود. مجبور بودم با سرعتى كمتر از پنج كيلومتر در ساعت حركت كنم. در چهارده كيلومترى غدير خم، به حكاك رسيدم. در اينجا دو چشمه وجود دارد كه نخلستان هاى البلاديه را آبيارى مى كند. يكى از چشمه ها الحومه و ديگرى الطُرْنبُه يا الطلمه نام دارد كه مرزهاى غربى سرزمين البلاديه را تشكيل مى دهند و در بيست كيلومترى شرق رابغ قرار دارند. در اينجا روى تپه اى بين نخلستان ها ويرانه هاى قصرى متعلق به امير بلاديه به چشم مى خورد كه تابستان ها به اين محل مى آمده است.
ص:115
از الحكاك كه همه اهالى آن كوچ كرده اند، خارج شدم. در آنجا كسى نيست كه نخلستان هاى تشنه را سيراب كند. به سمت غرب حركت كردم و در سمت راست من سرزمين باير الغَرَاء قرار داشت. بعد وارد وادى النويبع شدم. النويبع سرزمينى وسيع، مانند الجوبه است كه بين سنگلاخ هاى كوچك و چند كوه كم ارتفاع محاصره شده است. سيل وادى السادّ كه از سنگلاخ الشيباء بين مر و الفرع مى آيد، در آن جارى مى شود. اين وادى پرآب داراى آب هايى گواراست و خاكى حاصلخيز دارد و منبع آب شرب رابغ است. اين آب با لوله هايى به آنجا انتقال داده شده كه مقر امير البلاديه است. و زراعت مختصرى در اين وادى به چشم مى خورد. النويبع در بيست كيلومترى شمال شرقى رابغ قرار دارد.
بعد از پيمودن صد كيلومتر در زمين هاى بسيار ناهموار و نامشخص، درحالى كه به اين ترتيب رابغ را دور زده بودم، دوباره در محل الصُّلَيب وارد جاده شوسه شدم و در سمت شمال به طرف رابغ حركت كردم. به علت ناهموارى زمين، پيمودن اين مسير، پنج ساعت به طول انجاميد. در طول مسير، آثار بسيارى را ديدم كه داراى اهميت جغرافيايى(1)و تاريخى بود. در جاده آسفالتى به سمت شمال، به سوى مستوره كه در چهل كيلومترى اينجا قرار داشت، حركت كردم. در دوازده كيلومترى اين جاده، در طرف راست خود در حد فاصل بين هرشى و رابغ، سنگلاخ الخمص كه مشرف به ساحل است، به چشم مى خورد و در سمت چپ من پهنه دريا گسترده شده است. صفحه كبود رنگ آب هاى آن، نور خورشيد چون شيشه اى براق، در هنگام غروب، در آن مى درخشيد. در فاصله ٢4 كيلومترى از رابغ، از
ص:116
الخشم كه بلندى سنگلاخ بيض(1)در نقطه اتصال با ساحل است، عبور كردم. جاده، دماغه بلند اين سنگلاخ را دو نيم كرده و بخشى از آن به صورت پشته اى در سمت ساحل جمع شده است. جاده از روى اين بلندى عبور مى كند و به سوى ساحل مى رود. سنگلاخ بيض اينجا شروع شده و تا هرشى ادامه دارد. بخشى از آن حاصلخيز و آباد است و بيض ناميده مى شود.
گردنه و بلندى بيض كه ذكر آن گذشت، از سمت غرب متصل به هرشى است و گفته شده كه پيامبر (ص) در بيض، مسجدى داشته است.
از الخشم وارد وادى اَرثَد(2)شدم كه در اينجا به آن المُدرَّج مى گويند. در سمت چپ من النَهدِى است و در سمت راستم تا الابواء، وادى مستوره قرار دارد كه همه اينها قطعه هايى از يك وادى هستند كه در اصل، دو وادى است؛ يعنى وادى الفُرع و وادى القَاحَه كه به هم مى پيوندند و وادى الاَبوَاء را به وجود مى آورند. ادامه اين وادى را ارسد مى نامند، اما امروزه آن را به نام ارسد نمى شناسند.
وادى از اين نقطه به گستردگى ده كيلومتر، پوشيده از گياه است و بيشتر درختان آن از نوع السمر مى باشد. حد فاصل بين درختان را مزارع ديم پر كرده است. زراعت آبى در اينجا نيست و گاهى هم كشتزارهاى هندوانه(3)به چشم مى خورد. از اين نقطه كوه بنى ايوب در سمت شمال شرقى به چشم مى خورد كه بزرگ ترين كوه منطقه و مشرف بر مستوره مى باشد و همان ثَافِل اَصغَر است كه كوه الطُرَيف هم خوانده مى شود. در شمال آن نيز كوه العِسَام مربوط به قبيله بنى صبح قرار دارد كه ثَافِل اكبر نام دارد.
بنو ايوب، از بنى عمرو، از حرب مى باشند و اصل آنها از بنى صبح است و بنوصبح، از ميمون، از بنى سالم، از حرب مى باشند.
ص:117
يك ربع مانده به ساعت 5، به شهر مستوره رسيدم. شهرى ساحلى كه بندرگاهى جهت صيد ماهى در آن وجود دارد و در پنج كيلومترى شرق ساحل دريا، در حد فاصل كوه هاى تهامه و دريا واقع شده است. اين شهر در چهل كيلومترى شمال رابغ و در مسير جاده آسفالته بين مكه و مدينه است. مركز امارت، تابع امارت رابغ است. مركز پليس و بيمارستان و مركز بهداشت و چندين پمپ بنزين و قهوه خانه هاى زيادى در آن وجود دارد. بازار آباد و شلوغى دارد كه در اطراف آن چندين دهكده به طور پراكنده به چشم مى خورد. مسجد جامعى پاكيزه و يك مدرسه راهنمايى دارد. از مستوره، در ناحيه طلوع خورشيد، به فاصله ٢٨ كيلومترى اينجا و از ميان كوه ها، الابواء به چشم مى خورد.
در كنار يكى از قهوه خانه ها كه تفاوت چندانى با قهوه خانه هاى صَعبَر نداشت، توقف كردم. هوا ابرى و سرد و مرطوب بود و باد تندى مى وزيد؛ چون مستوره در دشتى ساحلى قرار دارد و از سمت شمال و جنوب هم مانعى در برابر وزش بادها نيست. به ويژه بادهاى شمال كه هنگام وزيدن اتومبيل را از حركت بازمى داشت. مكان هاى بسيارى به سبب توفان هاى شنى آن، در زير شن و ماسه مدفون شده اند. تصميم گرفتم كه شب را در اين قهوه خانه سر كنم.
پس از غروب، چند تن از اهالى شهر از بنى ايوب و بنى حمد كه همگى از بنى عمرو بودند، در آنجا گرد آمده بودند كه بحثى پيرامون مستوره و علت اين نام گذارى درگرفت. عقيده آنها اين بود كه وَدَّان، چشمه اى است كه اكنون در جنوب شرقى مستوره در حدود دوازده كيلومترى رابغ قرار دارد. سالخوردگان اينجا بقاياى نخلستان هاى خشكيده و متروكه و آثارى از چشمه هاى آن را ديده اند. اما مستوره چاهى است در شرق اين مكان كه متعلق به زنى به نام مستوره بوده است و مردم درباره آن مى گفته اند كه در كنار چاه متعلق به مستوره، منزل مى كنيم.
ص:118
زمانى كه جاده آسفالت كشيده شد، از مسير جاده به سمت غرب، دور افتاده است و مردم مجبور شده اند تا مراكز تجمع خود را به اطراف آن منتقل كنند. امروزه نيز هنگام تعمير جاده، دوباره از سمت غرب، از شهر دور افتاده است. از اين رو مردم تصميم گرفته اند كه بازار را به اطراف آن انتقال دهند، اما با مخالفت امير شهر روبه رو شده اند. اختلاف ها و مذاكراتى بين آنها جريان دارد كه به مقامات بالا كشيده است.
دهكده هايى كه در مسير جاده وجود دارند، در حقيقت براى توقف و منزلگاه استراحت مسافران به وجود آمده اند. از اين رو به طور طبيعى هر گاه از مسير جاده دور بيفتند، از بين مى روند و مردم آنجا به محل ديگرى كه نزديك جاده است، مهاجرت مى كنند؛ چون مسافر مايل است كه در نزديك ترين مكان به جاده توقف و استراحت كند و هرگز وارد شهرى كه دور از مسير حركت اوست، نمى شود. از اين رو هنگامى كه ودان از مسير جاده دور افتاد، متروك شده و از بين رفته است. و جحفه نيز همين وضع را دارد. آب آشاميدنى در مستوره يافت نمى شود و توسط تانكرهايى به داخل شهر حمل مى شود. تأمين برق مستوره در دستور كار دولت است. و مردم اينجا در اصل از زُبيد هستند و تنها قبيله از بنى عمرو است كه در نزديكى سرزمين آنها در ناحيه شرقى سكونت مى كنند و براى تجارت به اينجا آمده اند.
مستوره، منزل ششم كاروان هايى بوده كه از مكه مى آمده اند. اين منازل عبارتند است: الجموم، عسفان، الدَّف، الطَاراف، القُضَيمَه، رابغ و مستوره. از اينجا، مسير حركت به سوى مدينه به سه جاده منشعب مى شود:
١. راهى كه از سمت شرق تا چاه مَبيريك در ابتداى الابواء مى رود. اين همان راهى است كه اكنون در مسير حركت من قرار دارد و بعد از اينجا جدا مى شود و در جاى خود، محل آن را خواهم گفت.
ص:119
٢. راهى كه از مستوره تا رابغ و بعد غَيقَه و بعد دشت الخَائِع و بعد الحَمرَاء و سپس به المَسيجيد مى رود. اين راه به سمت شمال، درحالى كه ساحل را در سمت چپ آن دارد، بين كوه ها پيش مى رود و در سمت راست آن، رشته كوه هاى جبال ثَافِل است و در سمت چپ، كوه هاى ظُبَيه و كِراش قرار دارد و بعد در غيقه راه جدا مى شود كه هنگام بحث در مورد غيقه ذكر آن خواهد آمد.
٣. راهى كه درست به سمت شمال و از دشت البَزوَاء مى گذرد و به تدريج از دريا فاصله مى گيرد؛ به طورى كه در بدر، در حدود 45 كيلومترى شرق دريا قرار مى گيرد. در اينجا جاده به دو قسمت منشعب مى شود: راه مدينه كه از بدر تا الحمراء تا المسيجيد است و با راه غيقه كه ذكر آن گذشت، يكى مى شود. و شعبه ديگر راه به طرف ساحل باز مى گردد و به ينبع مى رسد كه راه حاجيان مصرى و مغربى است و از يَنْبُع به اُمِ لَجْ (الحَوْراء قديم) و الوَجه و الاَزلَم و ضَبَّه و المُوَيلَح عبور مى كند و تا بندر عَقبه در اردن ادامه دارد. اين جاده به ترتيب از همه اين شهرها عبور مى كند؛ درحالى كه در مسير بين اين شهرها از دهكده ها و منزلگاه ها و توقفگاه هاى بسيارى مى گذرد. همه اين شهرها از بنادر ساحل شرقى درياى سرخ مى باشد.
ساعت ١٠ بود كه از آن قهوه خانه بيرون آمدم و از مسير جاده امنى به سمت شمال به راه افتادم. بعد از چهار كيلومتر، راه ابواء به سمت راست، يعنى شرق و محل طلوع خورشيد منحرف شد. بعد از پيمودن مسافتى اندك، توقف كردم.
شهرى كه در دوران جاهليت و صدر اسلام آباد بوده و بعد تحت تأثير دو عامل قرار گرفته:
١. انتشار اسلام در مصر و مغرب كه متعاقب آن بر تعداد حاجيان آن بلاد افزوده شد و چون مسير عبور اين حاجيان از كنار ساحل دريا بوده و مستوره
ص:120
منزلگاه آنان شده، به دنبال آن، مردم ودّان(1)يز براى كسب و كار به اين منزلگاه روى آوردند. در بين راه مكه و رياض نيز شهر المُوَيه(2)ز مكان خود منتقل شده و دچار ويرانى گشت.
٢. در دوران عباسى قدرت حكومت در اين ناحيه كاهش يافت و بدنبال آن، امنيت منطقه از دست رفت و عده زيادى از حجاج مجبور شدند بيشتر در حاشيه ساحل حركت كنند؛ چون از آنجا ديد بهترى نسبت به اطراف خود داشتند و امكان مراقبت و هوشيارى بيشترى وجود داشت. كمين گاه هاى دزدان و راهزنان هم به ندرت در اين نوار ساحلى وجود داشت. همچنين از غارت و تهاجم قبايل وحشى نيز در امان بود؛ زيرا غارت از رسوم قبايل كوهستانى است؛ چنان كه مورخين ذكر كرده اند، قبيله حرب در ناحيه ودّان و جاهاى ديگر، قبيله بنى جعفر(3)را مورد تجاوز و غارت قرار داده است.
علاوه بر اينها ودان درست بر سر راه حج قرار ندارد. حاجيانى كه از راه انبياء مى آيند، از السُقيَا و بعد، از هرشى عبور مى كنند؛ درحالى كه ودّان را در حدود دوازده كيلومترى خود دارند. هر كس مى خواست از راه ودّان برود، مسير خود را از ابواء به سمت راست تغيير مى داد و دوازده كيلومتر در وادى ابواء پيش مى رفت و وقتى نيازهاى خود را از ودّان تهيه مى كرد، با طى مسافتى به اندازه مسافت قبلى، به طرف جنوب شرقى و به سوى هرشى باز مى گشت. از اين رو منزلگاه المُقَيتَلَه در مسير همين جاده و بين هرشى و السقياء ايجاد شد و اين ديدگاه شخصى من است؛ زيرا وجود المقيتله كه به زودى درباره آن، در سفر سوم، سخن خواهم گفت، بر اين مطلب اشاره دارد.
ص:121
آثار بسيار كمى از ودان به جاى مانده كه درست در حد فاصل بين مستوره و هرشى قرار گرفته و از هر كدام دوازده كيلومتر فاصله دارد. يعنى در انتهاى سنگلاخ الابواء در جايى كه امروزه العُصْعُصْ نام دارد. چون همان انتهاى مشخص سنگلاخ است. در آنجا وادى حمامه و محدوده آنكه از هرشى امتداد پيدا كرده، با وادى ارثد كه امروز مستوره ناميده مى شود، برخورد مى كند. پس اين مكان بخشى از ارثد و بخشى از مستوره است.
ص:122
على رغم خستگى شديد، پيش از طلوع فجر بيدار شدم. هنوز آفتاب برنيامده بود؛ تشعشع شگفت انگيزى كه زيبايى آن را فقط در صحرا مى توان ديد.
به سمت مشرق به راه افتادم؛ گويى كه من و خورشيد در دفدف قرار ملاقات داريم. اين جاده الابواء است كه امروزه به الخريبه معروف است. ساعت هفت صبح بود كه به بلندى هاى دفدف در ٢5 كيلومترى شرق مستوره رسيدم. آسمان صاف بود و هيچ بادى در آن نمى وزيد. دقايقى از روز نگذشته بود كه احساس گرما نمودم؛ به حدى كه مجبور شدم پتويى را كه به سبب سرماى كوهستان به دور خود پيچيده بودم، كنار بگذارم.
در ميان پستى و بلندى هاى صخره اى، قبر آمنه بنت وهب، مادر پيامبر (ص) قرار دارد. قبر ايشان در اينجا شناخته شده است و نسل به نسل با آن آشنايى داشته اند، اما اكنون ويران شده است. گروهى از افراد نيكوكار ديوارى از سنگ هاى كوه به دور آن كشيده و بعد با شاخه هاى درختان السمر و الاذخر سقفى بر آن نهاده اند. كه بعد بخشى از آن باقى مانده و بخشى ديگر از آن به مرور ويران شده است يا آن را از بين برده اند.
ص:123
اين يك امر مسلّم تاريخى است كه آمنه در ابواء، هنگام بازگشت از زيارت قبر عبدالله پدر پيامبر (ص) از دنيا رفته و اين قول كه او در قبرستانى در مكه مدفون است، پندارى بيش نيست.
قبر او در سه كيلومترى ابواء، در سمت مستوره قرار دارد. به من گفتند كه كشتزارهاى ابواء از ناحيه جنوب در نزديكى اين قبر واقع شده است؛ اما وجود يكى از بلندى هاى اطراف قبر، آنها را از ديده من پنهان ساخته است. جاده اى كه به ابواء مى رود، از ميان بلندى هاى معروف دفدف عبور مى كند و قبر در فاصله پرتاب يك سنگ، در كنار اين جاده قرار دارد. اين بلندى ها از سمت شمال به كوه هاى الطَرِيف (ثافل اصغر در گذشته) متصل مى شود و دره هاى آن به سمت الخَبْت و الابواء امتداد و گسترش يافته است.(1)
ص:124
در ٢٨ كيلومترى مستوره، به كناره هاى ابواء در ناحيه شمال رسيدم. كشتزارهاى آن در سمت چپ من به چشم مى خورد و جنگلى از درختان و نخلستان هاى انبوه كه هيچ فاصله اى بين آنها نبود و به صورت مزرعه اى يك دست به چشم مى آمد، سبزى و خرمى روح بخشى به منطقه بخشيده است. وادى ابواء از ناحيه جنوب به واسطه سنگلاخ الخريبه كه به سمت غرب تا ودّان ادامه دارد، محصور شده است. اين وادى سرسبز و حاصلخيز و پر آب از برخورد دو وادى القاحه و الفرع تشكيل شده است. وادى القاحه از شمال شرقى، از ميان كوه هاى بزرگ يعنى كوه هاى قدس در سمت چپ آن و كوه هاى ثافل در سمت راست آن امتداد يافته و از اين رو سيلى ويرانگر و مخرب دارد.
اين وادى همواره حتى در ايام خشكسالى، پر آب و حاصلخيز و خرم است. اين اسم هنگامى كه آن دو وادى در نزديكى ودّان به هم متصل شده اند، بر اينجا اطلاق شده و بعد به آن ارثد الى البحر (به معناى كنار دريا كشيده شده، يا در كنار دريا چيده شده) گفته شده و اين نام قديمى آن بود. اما امروزه به آن الخريبه مى گويند و در جايى كه به ودّان مى پيوندد، مستوره مى نامند و بخشى از آن، كه جاده اصلى را قطع مى كند، وادى المُدرَج ناميده مى شود. سپس وادى النَهدِى است، كه تا دريا ادامه دارد.
ساكنان ابواء از قبايل بنى محمد و بنى ايوب، از بنى عمرو، از حرب مى باشند كه سرزمين آنها از نزديكى مستوره در غرب آغاز شده و تا چاه مبيريك در شرق ادامه دارد. در ابواء مدرسه اى پسرانه و دخترانه و بيمارستان و مركز امارت كه تابع رابغ است، وجود دارد. دهكده هايى در آن هست كه به آنها نزل (جمع نزله) مى گويند كه به صورت پراكنده در اطراف مزارع ساخته شده اند.
ص:125
از رسوم آنها اين است كه نزله هر طايفه اى، به طور جداگانه و مستقل در جايى قرار دارد.
ابواء را ترك كردم و وارد راهى شدم كه پستى و بلندى كوه ها آن را در بر گرفته بود. دره هايى كه تا كوه ثافل اصغر امتداد داشت، در سمت چپ من به چشم مى خورد. كوهى است بزرگ و استوار كه وادى هاى بسيارى دارد و در يكى از بلندى هاى آن، نخلستانى وجود دارد. در فاصله پانزده كيلومترى از ابتداى ابواء، به چاه مبيريك رسيدم كه چاه كوچكى در ابتداى ابواء است و محل التقاى دو وادى بزرگ القاحه و الفرع مى باشد. اطراف چاه كسى زندگى نمى كرد و متروكه شده بود.
اينجا در گذشته، منزلگاه قافله هاى حج بوده است. كه از راه مستوره، منزلگاه هفتم از مكه و منزلگاه ششم از جحفه است. سرزمين العبده از بنى عمرو از اينجا شروع مى شود و مرز بين آنها و بنى محمد است. چاه مبيريك متعلق به شيخ مبيريك بن حمدى الغانمى، پدر شيخ حسين و شيخ اسماعيل، فرزندان مبيريك، يعنى بنيان گذار امارت آل مبيريك مى باشد. شخصيت بزرگى پيش از او از خانواده آنها وجود ندارد. او اين چاه را در سال ١٢6٣ه. ق به موجب قراردادى كه اكنون نزد فرزندان او موجود است، از العَبْده خريده است. اينجا مرز بين امارت مكه و مدينه است و از چاه مبيريك مسير كاروان هاى حج به دو راه الفرع و القاحه منشعب مى شود و راه القاحه همان راه پادشاهى و راه انبياء است. پس از چاه مبيريك، السقيا و بعد الحَفَاة قرار دارد كه امروزه به نام الطَلُوب شناخته مى شود. بعد به سوى العَرج و الى آخر. . . .
اما به مرور زمان و با زياد شدن جمعيت قبايل حرب مسئله حفظ نسب هر قبيله اهميت خود را از دست داد و چون از خطر قبايل خارجى مصون شدند، به
ص:126
جان يكديگر افتادند؛ به طورى كه قافله هاى بنى عمرو، هنگام عبور از القاحه به بنى عوف باج مى دادند و هنگامى كه به المسيجيد مى رسيدند، بنى سالم از آنها باج مى گرفتند. بدين سبب قافله هاى بنى عمرو مجبور شدند مسير خود را عوض كرده و از وادى الفرع كه تمام آن متعلق به خودشان بود، عبور كنند كه به وادى بنى عمرو معروف است. امروزه به آن وادى الصَفرَاء و وادى بنى سالم هم مى گويند. اين راه بسيار طولانى است و از چاه مبيريك تا چاه القَاضِى يك منزل و از آنجا تا ام العيال يا ابى ضِبَاع هم يك منزل و تا الشُعبَه هم يك منزل راه است. بعد تا اليَتمَه هم يك منزل طولانى راه است. و تا چاه المَاشِى هم يك مرحله و بعد از طى اين منازل شش گانه مدينه است. راهى كه من انتخاب كرده ام، آسان ترين راه بود.
در فاصله هشت كيلومترى از چاه مبيريك، در طرف چپ من وادى نَعا (بنون مفتوحه و عين مقصوره) قرار دارد كه در آن، آثار و بقاياى منزلگاه ها و مناطق مسكونى به چشم مى خورد. بعد از اينجا به فاصه چهار كيلومتر، وادى به دو شعبه تقسيم مى شود: وادى ثَقب در سمت راست و وادى القاحه در سمت چپ. ثقب يكى از منزل گاه هاى انتهاى القاحه مى باشد كه از كوه قدس در سمت چپ امتداد يافته و يك وادى بسيار وسيع و بزرگ است.
ثقب را پشت سر گذاردم. چون راهى كه به السقيا مى رود، بعد از عبور از ثقب و پس از انحراف به سمت چپ، دوباره به القاحه بازمى گردد. بعد از طى دو كيلومتر در سمت چپ جاده به چاهى رسيدم كه مردم از آب آن استفاده مى كنند. در دو كيلومترى اين نقطه، چاهى بود كه در كنار آن ابزارهاى آبيارى و زراعت
ص:127
ديده مى شد و در اطراف آن زراعت مختصرى متعلق به قبيله العُبدَه به چشم مى خورد. بعد در نوزده كيلومترى چاه مبيريك به البستان رسيدم كه مزرعه اى معروف در وادى ثقب است و آبى گوارا دارد. ساعت ٣٠/٩ بود كه مقابل مزرعه توقف كردم.
پس از نوشيدن چاى از البستان خارج شدم. مسير جاده در جهت شمال با انحراف به سمت چپ، از وادى ثقب گذشت و با عبور از مسيل وادى ثقب و دره ياج ادامه پيدا كرد و به فاصله ده كيلومترى از البستان در نزديكى چشمه اى كه الثَّبره ناميده مى شود، وارد حاشيه سمت چپ وادى القاحه شد. زراعت مختصر و چند خانه ويران و مخروبه در اطراف اين چشمه كم آب به چشم مى خورد. به طور مستقيم مسير خود را در وادى ادامه دادم. مسير پر از پستى و بلندى ناشى از نرمى بستر جاده بود و چرخ هاى ماشين بر روى آن مى لغزيد. در نقاطى از جاده، آثارى از سنگفرش و علامت هاى جاده قديم به چشم مى خورد كه بيشتر آنها را سيل با خود برده بود. مسير جاده از هرشى، در كنار چاه مبيريك شروع مى شود و به ترتيب به سقيا و به العرج و المَسِيجيد مى رسد. بعد جاده به سمت غَيْقَه برمى گردد و ابتدا به المَلَف يعنى ملف غَيقَه و به دنبال آن به الشُفَيَّه يعنى گردنه العَرج و سپس به المَسِيجِيد مى رسد. زمانى كه به تعمير و هموار ساختن اين جاده اقدام كرده اند، دوباره مسير جاده عوض شده و از مستوره شروع شده به بَزوَاء و در پى آن به ترتيب به بدر و الحمراء و المسيجيد تا مدينه مى رسد. بعد از هفت كيلومتر در السقيا به مزارع كوچكى رسيدم. در سمت چپ خود وادى السنويه را (كه به السنيان جمع بسته مى شود) داشتم كه اطراف آن را دره هايى كه
ص:128
از سلسله كوه هاى ثافل امتداد يافته و در وادى القاحه گسترش مى يافت را مى ديدم. در برابر اين دره ها در سمت شرق وادى تِعهِّن (1)(به تشديد هاء) به چشم مى خورد.
همه اين سرزمين ها يعنى از هنگامى كه من چاه مبيريك را ترك كرده ام تا اينجا متعلق به قبيله العبده است كه مرز آنها در انتهاى سقيا در جانب مدينه است. بعد از اينكه بيست كيلومتر از البستان دور شدم، به بالاى بلندى كوچكى رسيدم كه نقطه آغاز ورود من به السقيا محسوب مى شد. بلندى هاى صخره ويران شده اى اين نقطه مرتفع را پوشانده بود كه به آن ام البرك (جمع بركه) مى گفتند. بين اين نقطه و چاه مبيريك ٣٩ كيلومتر فاصله است و يكى از منزلگاه هاى شهربانان در اين نقطه بوده است. منزلگاه بعدى، الحفاه بوده كه در سفر سوم خود از آن ياد مى كنيم. بعد از اينكه آن بلندى را پشت سر گذاردم، اولين جايى كه در آن توقف كردم، مدرسۀ ام البرك بود. رييس آن مدرسه با استقبال بسيار گرمى مرا به داخل مدرسه دعوت كرد. با او درباره تعهّن و لحى جمل (2)و الطلوب گفت وگو كردم.
پيرمردى كه به بعضى از اماكن اين منطقه آشنا بود نيز مرا راهنمايى كرد. اين السقيا به سقيا مزينه معروف است و از راه مستوره، منزلگاه هشتم از مكه است. منزلگاه هفتم براى كسانى كه از هرشى مى آيند، چون در مسير راه سلطانى قرار گرفته، آباد باقى مانده است. زمانى كه امنيت منطقه با زياد شدن جمعيت قبايل حرب دستخوش زوال شد و با توجه به اينكه هر قبيله اى صاحب كاروان هايى از شتر بوده، هر كدام اقدام به نقل و انتقال حجاج و بهره بردن خود از اين كار نموده اند و هر قبيله سعى مى كرده تا راه كاروان رو حجاج را از كنار قبيله خود عبور دهد. بنابراين چند راه كاروان رو به وجود آمده: راه الفرع، راه بدر، راه غيقه
ص:129
و راه سلطانى كه اين راه ها همواره تابع امنيت هر منطقه بوده است. گاهى كاروان ها از راه بدر مى رفته اند و گاهى از راه السقيا و گاهى از غيقه. زمانى كه السقيا امنيت خود را تا حد زيادى از دست داد، اين راه به مرور زمان متروك شد. وقتى كه ماشين جايگزين كاروان هاى شتر شد، راه انبياء احياء شد. از اين رو السقيا به طور كلى از بين رفت و خانه هاى مسكونى آن ويران شد و مردم آنجا را ترك كرده و هيچ گونه آثار آبادانى در آن وجود ندارد و به تدريج زندگى در آنجا خاموش شده است.
اين شهر تاريخى(1)در اثر تغيير مسير حركت ماشين ها مهجور و متروك مانده و امروز به شهر مرده اى مى ماند. مركز حكومتى آن، تابع امارت الفرع است و دستگاه تلگراف و مخابرات كه از شعاع كاربرد آن آگاهى ندارم، به چشم مى خورد و چيزهاى ديگرى كه نياز به ذكر آنها نيست.
از مدرسه ام البرك خارج شدم و از راهى كه آمده بودم، بازگشتم. پس از طى دو كيلومتر در سمت چپ وادى تعهّن در برابرم ظاهر شد. وادى تعهّن از القاحه از شرق، از كوه عوف (قدس) شروع شده و در نزديكى قسمتى از ام البرك (السقيا) كه در جانب الثبره است، ختم مى شود و بعد از اينكه سه كيلومتر در وادى القاحه امتداد يافته، به آبگير تعهّن مى رسد. آبگيرى متروك و ويران كه در سمت چپ وادى، در پايين آن، زمينى گسترده شده كه در آن نخل هايى در حال خشكيدن و كنده هاى نخل هاى خشكيده و كانال هاى قنات كه با سنگ درست شده و خانه هاى ويران و بلندى ها و تپه هاى رملى مانند ديده مى شود. درحالى كه در تعهّن به طرف شرق پيش مى رفتم، در برابر خود كوه بلند عوف را ديدم.
ص:130
بعد از طى نوزده كيلومتر از السقيا، جاده به دو شعبه تقسيم شد: راهى به سمت چپ كه در طول تعهّن پيش مى رود و همان راهى است كه ساكنان اين نواحى در سرزمين عوف از آن رفت و آمد مى كنند و راهى به سمت راست مى رود كه ام هشيم خوانده مى شود و به الفرع و اطراف آن مى رود. از جاده ام هشيم به راه خود ادامه دادم. در ابتداى اين راه، يك گردنه و بلندى باير بود و از فراز آن در سمت چپ خود، كوه هاى بلند اُدقس را مى ديدم كه در زبان آنها همان قدس است. آنها در كودكى به ما مى گفتند سنگ هاى ادقس به خواست خداوند، معلق در هوا هستند و سوار از زير آن عبور مى كند! اين سنگ ها آهسته آهسته فرود مى آيند و هرگاه كه روى زمين قرار گرفتند و به زمين چسبيدند، قيامت بر پا مى شود! و اين افسانه در ذهن من همين طور بايگانى شده بود و هيچ گاه در مورد آن فكر و تعقل نمى كردم. هنگامى كه در سال ١٣٧6ه. ق به زيارت قدس مشرف شدم، از شيخى در اين باره سؤال كردم. او نيز گفت در دوران كودكى اش چنين افسانه اى(1)را شنيده است. اين كوه ها امروزه به نام اهالى منطقه كه خانواده اى از مسروح از حرب مى باشند، كوه هاى عوف ناميده مى شود.
از بلندى ام هشيم به وادى مافر سرازير شدم كه ابتداى سرزمين قبيله بلاديه از سمت شمال است و از سمت جنوب هم حدود دويست كيلومتر تا كليّه ادامه دارد. در وادى مافر در سمت چپ خود، كوهى به نام عمليط را ديدم كه كوهى بود با قله اى تيز كه سيل عافر از فراز آن جارى مى شود. اين را كودكى كه در آن نزديكى شبانى مى كرد، به من گفت.
ساعت يك بود كه در يكى از دره هاى مافر، براى اداى نماز ظهر و استراحت توقف كردم. هر چه كه در اينجا به چشم مى خورد، محصور در سنگ است. حتى
ص:131
درختان از دل سنگ روييده اند. در اطراف آن، كوه هاى صلاهيج به چشم مى خورد كه موجودى جز بز كوهى در آن زندگى نمى كند.
لقف و مجاح بخشى از اين سرزمين مى باشد كه امروز از هر دو آنها عبور مى كنيم. در اين سرزمين گياهانى كه مورد استفاده چهارپايان باشد، نمى رويد. زمانى كه باران ببارد، عمده گياهانى كه در آن مى رويد، عبارت است از البروق و ألقرمل كه هر دو از گياهان مضرّ و خطرناك براى چهارپايان هستند. تنها درخت السمر كه در اينجا زياد مى رويد، براى بز و گوسفند مفيد است و در كوه هاى اين سرزمين هم القتاد مى رويد؛ درختى بيابانى كه نسبت به ساير گياهان بيابان نفع چندانى ندارد. گاهى از البروق استفاده طبى مى كنند و بذر آن را با دانه العجوه مخلوط كرده و مى خورند و گفته اند كه حرارت معده را كاهش مى دهد.
مردم اين سرزمين به طور ذاتى داراى قلب هايى باصفا و روشن هستند. دروغ نمى گويند و شخص غريب را مسخره نمى كنند و بدون ناراحتى و زحمت با انسان صحبت مى كنند. من به بيشتر كشورهاى عربى سفر كرده ام. بيشتر اهالى اين سرزمين ها از ارائه دانسته هاى خود، بخل مى ورزند و چه بسا اسامى شهرها و روستاهاى خود را مخفى نگه مى دارند يا براى مسخره كردن و حقير شمردن و بى اعتنايى به مسافر، به صورت نادرست آن را بيان مى كنند. اما مردم اين سرزمين هيچ كدام از اين صفات را ندارند و همكارى و نوع دوستى در آنها به چشم مى خورد و معلومات خود را با روى باز در اختيار ديگران قرار مى دهند.
اول صبح به سياه چادرى رسيدم كه كسى جز يك زن در آن نبود. راه چاه مبيريك را از او پرسيدم. گفت:
اگر همين طور در وادى پيش بروى، بعد از مسافت كمى به چاه مبيريك مى رسى. در آنجا وادى به دو ناحيه تقسيم مى شود: وادى الفرع در راست و
ص:132
وادى القاحه در چپ قرار دارد. اگر در وادى القاحه پيش بروى، بعد از مسافت كمى در سمت چپ تو وادى نعا ظاهر مى شود و بعد از مسافت كمى، وادى القاحه به دو بخش تقسيم مى شود: ثقيف در سمت راست كه بهترين راه است و القاحه در سمت چپ كه راهى ناهموار و نامناسب براى عبور ماشين دارد.
اين زن عرب به طور مبسوط و مفصل درباره منطقه براى من توضيح داد.
وادى برزگى است كه از ضمايم وادى الفرع شمرده مى شود و مورخين گذشته در ضبط نام آن دچار اشتباه شده اند و آن را مجاج و محاج و مجاح ثبت كرده اند؛ اما تلفظ درست آن، مجاح با حرف ميم و جيم و حاء مهمله در آخر آن است.
محل توقفم در وادى مافر را ترك كردم و در بخشى از وادى كه به مجاح مى رسيد، به راه افتادم. در سمت راست من العصوان قرار گرفته؛ دو تپه بلند كه به يكديگر پيوسته اند و تا مجاح در پايين اين مسيرى كه در حال پيمودن آن هستم، ادامه پيدا مى كند. مورخين گذشته در ضبط اسم اين دو دچار اشتباه شده و آن را به صورت الغضوين همراه با ضاد معجمه بعد از عين آورده اند. همچنين گفته اند كه العصوين تثنيه عصا مى باشد و درست آن العصوين، تثنيه عصاست كه حرف عين و صاد آن مهمله است است و امروزه به آن العصى مى گويند كه مانند جمع عصاست و در زبان ايشان تثنيه بدين شكل معمول است.
سپس در جاده اى به سمت شرق قرار گرفتم كه به وادى المرير منتهى مى شد و از سمت چپ در پايين اين مسير، به وادى مجاح مى رسد. ابتدا به طور مستقيم در اين جاده حركت كردم تا اينكه جاده به سمت راست منحرف شد و وارد
ص:133
وادى كوچكى به نام المليليح و سپس البحره شدم كه در وادى الفرع امتداد مى يافت. همه اين وادى ها از مافر تا البحره، از ملحقات وادى الفرع شمالى است.
از البحره كه ذكر آن گذشت، نخلستان هاى وادى الفرع آشكار شد. در 5٣ كيلومترى السقيا بود كه به الملبنه رسيدم و چاه هاى زراعتى شيخ مريع را در آنجا ديدم. در باغ او انواع مختلف درختان موز، ليمو، انگور و نخل به چشم مى خورد و در راه داخل باغ، محصولات آماده حمل ريخته شده بود و با او به خانه اش در ابى ضباع رفتيم. ابوضباع از بزرگ ترين چشمه هاى وادى الفرع است. و اينجا محل استقرار سكونت العبده است كه شيخ مريع هم از جمله آنهاست.
نه من شيخ مريع را مى شناختم و نه او مرا؛ اما من در مورد او و بزرگى پدرش حسن بن مريع مشهور چيزهايى شنيده بودم و او هم به طور قطع در مورد پدر من مطالبى مى دانست.
اما اينجا بيت القصيد نبود. بيت القصيد طايفه اى است از قبيله بنى جهم، از عمرو، از حرب كه مذهبى غير از مذهب اهل سنت دارند.
من نماز مغرب و عشاء را با اين طايفه به صورت جهرى خواندم، كه يكى از آن دو داراى وقت مخصوص و معينى است.
يكى از سنت هاى معروف اين قبيله، تأخير زياد نماز مغرب و افطار نكردن در اولين روز ماه شوال، يعنى در اولين ساعت روز عيد فطر است. در اين وقت از
ص:134
روز، مردم نزد شيخ قبيله جمع مى شوند و بايد اعتقادات مخفى خود را ظاهر سازند.
جهم قبيله اى است كه منزلت خاصى در بين حرب دارد و اين شاخه از العُبده، گروهى از آنها به شمار مى آيند و شيخ ايشان را با لقب المبيدى يا ابن مريع مى خوانند كه داراى قدرت، هيبت و شخصيتى بزرگ در اين منطقه مى باشد. در برابر سپاه الاخوان، در جنگى كه با الفرع داشته اند، مقاومت كرده اند. گفته مى شود كه ابن مريع در ابى ضياع قلعه اى داشته است.
درحالى كه فرزندان او براى من قهوه مى آوردند، گوسفندى را ذبح كرد و اين جزو رسوم آنهاست كه براى ميهمان گوسفند قربانى مى كنند.
يكى از وادى هاى بزرگ حجاز است كه بيشترين چشمه ها در آن جارى مى باشد و از معروف ترين وادى هاى حجاز است. نام اين وادى بيش از ساير وادى ها در تاريخ ذكر شده است و آب هاى آن از سنگلاخ بنى عمرو - بخشى از سنگلاخ معروف الحجاز كه در گذشته سنگلاخ بنى سُلَيم خوانده مى شده - سرازير مى شود و در اينجا سنگلاخ بنى عمرو ناميده مى شود. چون همه آن سنگلاخ متعلق به بنى عمرو است، به اين وادى، وادى نخل هم مى گويند؛ زيرا نخل در آن فراوان است و هرگاه بخواهند شخصى از بنى عمرو از حرب را به بنى عمرو نسبت دهند، به او گفته مى شود نخلستان تو در وادى الفرع كجاست؟ در حقيقت اگر او نخلستانى نداشته باشد، ديگر به طور قطع عمرى نيست! از اين رو بيشتر اهالى اين منطقه كه به نجد و شهرهاى اطراف كوچ كرده اند، هنوز هم به همان شكل اجدادى ناميده مى شوند و به سلسله نسب اجدادى خود تكيه مى كنند.
ص:135
وادى الفرع، وادى هاى بزرگ زيادى را در خود جاى داده است؛ مانند مجاح، لَقف، وادى الغَرب، وادى مكه و وادى طَيّب.
در وادى الفرع بيشتر از دوازده چشمه جارى است؛ از جمله چشمه ابوضباع كه متعلق به قبيله ميزبان كه پيشتر درباره آن صحبت كرديم است و ام العيال و المَضيق و الشعبه و چشمه هاى الريّان كه درباره همه آنها سخن خواهم گفت؛ چون بيشتر آنها در مسير حركت قرار دارند. از كوه هاى بزرگ كه مشرف بر الفرع هستند كوه آره و كوه هاى قدس و شعار است.
قديمى ترين ذكرى كه مورخين از چشمه هاى الفرع دارند، درباره اين چشمه است و آن را به عنوان گواراترين و پرآب ترين چشمه هاى اين وادى نام برده اند كه صدقه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) بوده و بعدها همه آن جزو املاك قبيله بلاديه در آمده است. هيچ بلادى اى يافت نمى شود، مگر اينكه در آنجا يك نخل دارد. نخلستان ما الحفيره ناميده مى شد كه در زمان كودكى من، بعد از وفات پدرم فروخته شده است. اين چشمه نزد مردم بلاديه از اهميت ويژه اى برخوردار است.
كوه بلند اين چشمه، در بين كشتزارها سر بر آسمان كشيده است و مردم منطقه در فصل تابستان در آن سكونت مى كنند.
بعد از اينكه شام را در خانه شيخ مريع بن حسن العبيدى صرف كردم، درباره مسائل گوناگونى مثل نسب حرب و شاخه ها و طوايف آن و وقايعى كه در تاريخ زندگى آنها رخ داده، گفت وگو كرديم. با وجود اصرار او براى ماندن، بالاخره در ساعت ١١ شب با او وداع كردم و در وادى الفرع، در مسيرى كه به سمت شرق مى رفت، به راه افتادم.
ص:136
پيش از اينكه به اينجا بيايم، قصد داشتم به سرچشمه ابى ضباع بروم تا وفور آب آن را از نزديك ملاحظه كنم؛ اما به ياد افسانه اى لطيف افتادم كه مردم اين سرزمين آن را نقل مى كنند. يكى از عادات قديمى در وادى الصفراء و الفرع و سرزمين هاى مجاور آنها اين است كه زنان در روز در خانه به سر مى برند و كسى آنها را نمى بيند و هنگامى كه سياهى شب، همه جا را فرا مى گيرد، به سوى اين چشمه سرازير مى شوند و در آب به شست وشوى خود و يا لباس هايشان مى پردازند و در آن آب تنى مى كنند. در عرف آنها معمول است كه در اين موقع، هيچ مردى حق ندارد كه به سرچشمه نزديك شود.
از اين رو اباضباع و كسانى كه احتمالاً در حال آب تنى در آن بودند را رها كردم و به قصد ام العيال به راه افتادم. پس از طى هفت كيلومتر، صداى زوزه سگ هاى دهكده به گوشم رسيد. شوق زيادى به ديدن ام العيال در روز داشتم؛ چون سرزمين اجدادى من بود. لذا توقف كردم و تا صبح در همان جا به سر بردم. نياى من حدود ٢٠٠ سال پيش، زمانى كه عمويش كريدم العرادى، كارگزار و رعيت خود در نخلستانش را كشت، چاره اى جز ترك وطن نداشته است. لذا او آنجا را ترك كرد.
ص:137
مشخصه بارز دهكده هاى حجاز اين بوده كه مردم صبح زود با صداى چرخ هايى كه آب از چاه بيرون مى كشند، از خواب بيدار مى شده اند، كه صدايى موسيقيايى با آهنگى دل نشين دارد. اما امروزه مردم با صداى روشن شدن دستگاه هاى كشاورزى كه گوش خراش هستند، از خواب بيدار مى شوند.
ساعت پنج و نيم صبح بود كه با صداى ماشين هاى كشاورزى از خواب بيدار شدم. ابتدا موتور اتومبيل را روشن كردم تا گرم شود. در اين منطقه كوهستانى ديشب هواى سرد و مرطوبى را پشت سر گذاردم و در طول شب بادهاى تندى مى وزيد. بعد از اينكه نور خورشيد، همه جا را فراگرفت، نخلستان ام العيال را در نزديكى خود مشاهده كردم كه كوه آرَه بلندترين كوه منطقه، از شرق بر آن مشرف بود. كوهى بلند و سرخ رنگ كه هنگام صاف بودن هوا از طرف ساحل ديده مى شود و من از رابغ در فاصله صد كيلومترى اينجا آن را مشاهده كردم.
امروزه به اينجا دشت ام العيال مى گويند؛ زيرا اين كوه بلند در دامنه غربى آن قرار دارد و آخرين نقطه اى است كه تابش نور خورشيد براى زمان قابل توجهى در آنجا ادامه دارد.
ص:138
ساعت شش وبيست دقيقه بود كه به راه افتادم. جاده از ام العيال از روى بلندى بزرگى، از ميان كشتزارها مى گذشت كه اهالى العين در آن سكونت دارند و اين همان كوه بلندى است كه به كوه ام العيال معروف است.
از آرزوهاى من در كودكى اين بود كه ام العيال را ببينم و اكنون در برابر من نخلستان و سرزمينى به اين نام است كه من از حوادث آنجا خاطراتى دارم.
تصميم نداشتم به زيارت امير اين منطقه بروم، چون اين كار زمان زيادى را از من مى گرفت؛ زيرا در عرف اين مردم مهمان را همراه با اكرام و احترام فراوان دعوت كرده و از او استقبال مى كنند.
خانه هايى در آنجا به چشم مى خورد كه با آجر سيمانى ساخته شده بود. از مستوره تا اينجا چنين ساختمانى را نديده بودم. كنار نهر ام العيال توقف كردم. آبى گوارا و صاف و زلال داشت. در وجه تسميه اين نهر گفته شده چون كودكانى را كه براى شنا در آن مى رفته اند، با خود مى برده، به اين نام مشهور شده، اما اين نام گذارى بسيار قديمى است. در اين منطقه درختانى چون نخل و ليمو و انگور وجود دارد.
حركت خود را به سمت مشرق دنبال كردم. زمين وادى زمانى بسيار خشك و بى آب و علف بود و هيچ ماشينى از جاده آسفالت آنجا عبور نمى كرد. پس از پيمودن هفت كيلومتر به چشمه اليسير رسيدم. آب چشمه در كنار نخلستان جريان داشت. چشمه بين دو كوه آره در جنوب و كوه المعرض در شمال قرار داشت كه ادامه كوه هاى قسمت انتهايى سلسله كوه هاى قدس مى باشد و از اين نقطه شروع شده و به ارتفاع آن افزوده مى شود، تا اينكه در شرق در قاحة، قله آن به بلندى ٢٠4٩ متر از سطح دريا مى رسد. بعد به تدريج ارتفاع آن كم مى شود تا اينكه در
ص:139
مُفرّحات به پستى مى گرايد. طول اين رشته كوه به ١5٠ كيلومتر مى رسد و امروزه به كوه هاى عَوف(1)معروف است و قله آن خَشَبه ناميده مى شود.
بعد از چشمه اليسير، به چشمه كوچك ديگرى برخوردم كه كنار آن نخلستانى بود.
در دوازده كيلومترى از ام العيال به المضيق (مضيق الفرع) رسيدم كه چشمه اى بزرگ و پر آب است و كشتزارها در دو سوى آن گسترده شده و انواع درختان ميوه كه در حجاز مى رويد، مانند ليمو و انگور و ساير درختان ميوه در اينجا مى رويد. تراكم جمعيت بالايى دارد و مركز الفرع بوده است كه اكنون به الفقير منتقل شده؛ چون شهرى بزرگ و نزديك به مدينه است. از آنجا كه المضيق بين دو كوه آره و المعرض قرار دارد، بسيار محدود است. از سمت شمال وادى الغرب در آن گسترش يافته و سيل آن، از سلسله كوه هاى المعرض جارى مى شود.(2)
همچنان در وادى الفرع درحالى كه به شيب وادى افزوده مى شد، به سمت مشرق حركت مى كردم كه در چهار كيلومترى المضيق، وادى مكه در سمت راست من پديدار شد و كوه آره از سمت شرق خودنمايى مى كرد. چشمه المَحضَه در اين كوه است و كوه آره بين اين چشمه و چشمه ام العيال واقع شده است. يكى در شرق آن و ديگرى در غرب آن قرار دارد. چشمه المحضه از كوه سرچشمه مى گيرد و مانند ساير چشمه ها از چاه و به صورت قنات نيست.
پس از چهار كيلومتر در سمت راست خود به وادى مُلَيح (3)رسيدم كه از سمت شُعار مى آيد و بعد از طى دو كيلومتر به وادى العَطشان رسيدم كه در سمت چپ
ص:140
من گسترده شده بود. وادى بزرگى كه چند وادى به نام المناشير در آن گسترده شده بود. المناشير به طور كلى يكى از بزرگ ترين ملحقات الفرع است و در دشت وسيع آن، درختان زيادى از جمله، انبوهى از درختان مرخ روييده است.
بعد از ٢٨ كيلومتر از ام العيال، به الشعبه كه چشمه كوچكى متعلق به بنى جابر(1)از بنى عمرو است، رسيدم. تعدادى نخل در اطراف آن بود و آب كمى در آن جريان داشت. اينجا يكى از منزلگاه هاى جاده الفرع در حد فاصل چاه مبيريك و مدينه بوده است؛ اما چندان اهميتى پيدا نكرده كه به صورت يك قريه آباد درآيد. چون چشمه هاى زيادى در وادى در نزديكى اينجا وجود دارد؛ مانند الفقير و چشمه هاى ديگر از سرى چشمه هاى الرَيّان (2)كه كاروان هاى شتر به سبب ازدحام و شلوغى به قصد اينكه در كنار الفقير يا ساير اين چشمه ها توقف كنند، از كنار الشعبه عبور مى كرده اند.
ساعت هشت وربع و در دو كيلومترى الشعبه، به الفقير رسيدم. الفقير امروز مركز الفرع به شمار مى آيد. بعد از اينكه وادى از تنگنايى كه از ام العيال تا الشعبه ادامه داشت، بيرون آمد، در جايى كه وادى وسيع مى شود، چشمه الفقير ظاهر شد. اين چشمه چندان بزرگ نيست و آب آن به علت خشكسالى كه امسال حجاز از آن رنج مى برد، كم بود. كوه هاى كم ارتفاع الحُمُر آن را احاطه كرده اند. كوه هايى خاكى و فرو پاشيده كه باد در روى آنها خطوطى موازى ايجاد كرده است. انسان تصور مى كند روزگارى بعد اين كوه ها در اثر وزش دائمى بادها از روى زمين
ص:141
محو خواهد شد، ولى چنين امرى ممكن نيست؛ چون اكنون اين كوه نتيجه فعاليت بادهاى دائمى در طول زمانى از ابتداى خلقت زمين تا به حال مى باشد.
مركز وادى ابتدا در المضيق بوده و بعدها به سبب وسعت فضاى منطقه و ارتفاع آن از المضيق و آب و هواى خوب و نزديكى به مدينه، به اين نقطه منتقل شده است.
از ادارات و اماكن دولتى كه در الفقير وجود دارد، محكمه شرعى و بيمارستان و مدرسه ابتدايى است و در پى تدارك تأسيس مدرسه اى متوسطه مى باشند. اين شهر از طريق جاده اى خاكى و بسيار ناهموار، در فاصله ١٣٧ كيلومترى مدينه قرار دارد. اگر اين جاده آسفالت شود، اين فاصله به حدود ١١٠ كيلومتر كاهش مى يابد. كشتزارهاى اينجا از كمبود آب رنج مى برد. سه سال است كه سيلى در وادى جارى نشده است و تنها سبزى كه در آن به چشم مى خورد، سبزى كشتزارهاى ديم است. زمينى خشكيده و درختانى پژمرده و سطح آب چشمه هاى فروكش كرده؛ حتى آب بعضى از آنها خشكيده و برخى در حال خشك شدن است.
بخشى از وادى يعنى از الفقير به سمت شرق را الريان مى گويند. در الريان چشمه هاى فراوانى وجود دارد كه موفق نشدم به محل همه آنها بروم. چشمه هاى ريان در طول تاريخ به طور طبيعى در گوشه و كنار وادى جارى بوده، اما گاهى فروكش نموده؛ به طورى كه نقل شده است، در موقع خشكسالى آب برخى از چشمه هاى آن حتى بيشتر از بيست قدم بعد از سرچشمه جارى نمى شده است.
مردم آن به نجد كوچ كرده اند؛ از اين رو محل پراكندگى آنها در اطراف الرس تا الحناكيه، در دهكده هاى متعددى است و چند روز طول مى كشد تا با ماشين همه سرزمين آنها را سير كنى.
در گذشته اين وادى متعلق به المزينه بوده است و در آغاز قرن دوم هجرى بنوحرب از يمن مهاجرت كرده و بين مكه و مدينه در اينجا فرود آمده بر سرزمين كنانه و خزاعه در اين نواحى مسلط شده اند. بعد در جنگ با مزينه و غلبه
ص:142
بر آنها، اين وادى را از سلطه آنها خارج ساخته اند و زمانى بعد، مزينه بازگشته و با طايفه بنى سالم از حرب هم پيمان شده و بدين ترتيب به زندگى خود در اطراف مدينه ادامه داده اند، تا اينكه بين حرب و عَنزَة جنگى رخ داد. عنَزَة در اين جنگ شكست خورد و مجبور به ترك مدينه و القصيم و اين سرزمين گشت؛ پس با گروهى از حرب به نجد كوچ كردند.
مسير جاده از فقير به سمت شمال ادامه پيدا كرد. در سمت راست خود چشمه اى ديدم كه در اطراف آن، نخل ها و كشتزارى ديده مى شد كه به آن الخوى مى گفتند. بعد از طى مسافت اندكى، در سمت راست من دو چشمه كوچك به نام شَدِخ و كِميتان پديدار شد. سپس جاده با عبور از جنگلى از درختان المرخ و انبوهى از درخت سمر از وادى الريان خارج شد.
بعد از طى شش كيلومتر از الفقير، به ابتداى وادى العطشان كه ذكر آن گذشت، رسيدم. جاده در دل وادى العطشان بالا مى رفت. در بالاى وادى زراعت كمى كه از طريق چاه آبيارى مى شد، ديدم. جاده در امتداد وادى العطشان، به الشفيه پيوست.
در ٢٣ كيلومترى شمال الفقير گردنه بلند و صعب العبور الشفيه را پشت سر گذاردم. اينجا نقطه پايانى آب هايى است كه به وادى مى ريزد و در حد فاصل ميان وادى الفرع و النقيع (آغاز عقيق المدينه) قرار دارد. آب هايى كه به سمت جنوب سرازير مى شود، به وادى الفرع مى رود و سپس با عبور از ابواء و مستوره، به دريا مى ريزد و آب هايى كه از سمت شمال جارى مى شود، به وادى نقيع كه ابتداى وادى عقيق المدينه است، رفته و بعد به سمت مدينه جريان پيدا مى كند. سپس در جنوب شهر ساحلى الوَجه به دريا مى ريزد.
ص:143
كوه هايى پست از غرب به شرق، درحالى كه جاده را قطع مى كند، كشيده شده است. در سمت جنوب وادى العطشان، از اين كوه ها گسترده شده است و وادى هاى كوچك ديگرى از اين كوه ها در الفرع گسترده شده اند.
از سمت شمال وادى السِيح كه بخشى از وادى النقيع است، گسترده شده كه در حد فاصل بين الغُور(1)و الجِلس (2)قرار دارد. الفرع، پست است و النقيع، مرتفع و سلسله جبال قدس در غرب را با سنگلاخ بزرگ حجاز در شرق به هم وصل مى كند. و از اينجا مانند تيزى لبه شمشير كه از جنوب و شمال كشيده شده، به نظر مى رسد.
هوا صاف و آرام بود و هيچ باد تندى نمى وزيد و غبار و ابرى هم در آسمان نبود. همه اين شرايط از فراز اين ارتفاعات مشرف بر بيشتر نقاط اين منطقه، چشم اندازى وسيع فراهم كرده بود؛ به طورى كه اگر ارتفاعات بلند منطقه نبود، مسافتى به شعاع 5٣ كيلومتر قابل رؤيت بود.
در دورترين نقطه جنوبى اينجا كوه آره در فاصله 5٣ كيلومترى با دو قله بلندش، از شمال غربى به جنوب شرقى تا جايى كه شهر خَلص قرار دارد، كشيده شده است.
شهر خلص داراى منابع آبى و كشتزارهايى است كه در منابع جغرافيايى از آن ياد شده است. از سمت شرق، كوه آره به سلسله جبالى كم ارتفاع متصل است كه از شرق و جنوب اين سلسله كوه، وادى الاِكحيل (ابتداى وادى رابِغ) عبور مى كند كه در گذشته به آن مرغيب مى گفته اند.
در پايين آره، زمين پست و گودى است كه از شرق به القَرى مى رسد و چند كوه پست و كم ارتفاع در نقاط مختلف آن پراكنده شده است. اين همان محل
ص:144
آبگير و نقطه گود الفرع است كه در ٢٣ كيلومترى اينجا قرار دارد. در شرق آره، كوهى بلند با قله اى سرخ رنگ به چشم مى خورد كه همان كوه شُعار است. زمين وسيع و پستى كه كوه هايى اطراف آن را فرا گرفته اند و مانند حوضى است كه به آن الفَيفَاء مى گويند. دشتى وسيع كه خود آبگيرى است در انتهاى سنگلاخ بنى عمرو و مزارع ديم در آن وجود دارد.
اما در سمت شمال، دشتى گسترده از شمال شرقى تا شمال غربى قرار دارد. در وراى اين سرزمين در سمت شرق، سلسله كوه هاى ضَعاضِع قرار دارد كه از شرق به القرى مى رسد و از اينجا حدود چهل كيلومتر فاصله دارد. اين دشت و فضاى گسترده، همان السيح است كه ابتداى ريزشگاه آب هاى عقيق المدينه است.
در سمت شرق كه با چشم نمى شود، انتهاى آن را تشخيص داد، تپه هاى رملى در گوشه و كنار آن مانند لبه تيز شمشيرى مى درخشد كه از سمت افق همواره در حال سرازير شدن به سمت پايين است.
اما در سمت غرب، خَشَبَه را مى بينى. كوه اخشب كه انتهاى شمالى و جنوبى آن مشخص نيست و از جنوب به رشته كوه هاى المعرض مى پيوندد. الطَويله، يكى از قله هاى المعرض به طور آشكار چون سر انسان ديده مى شود. بعد از امتداد در سمت شمال، به طرف غرب به سمت قُرب و رَقَان منحرف مى شود. اين كوه بلندترين ارتفاع غربى است و چشمه هايى مانند ضَحوَى و النَبَعَه و صَاف و الحَنو و رِيم از آن جارى مى شود. اين سلسله كوه كه قله آن، خثبه نام دارد، همان سلسله جبال قدس و ملحقات آن است كه گذشتگان آن را قدس سفيد ناميده اند و كوه هاى المعرض كه آن را قدس سياه ناميده اند.
همه وادى هاى وادى القاحه شرقى، از اين نقطه گسترده مى شوند. همين طور وادى الجِى در وادى الصَفرَاء و وادى مَلَل در شمال، از اينجا گسترده مى شود. هرگاه باران بيايد، از اين كوه در وادى هاى بزرگ سيل جريان مى يابد. سيل در
ص:145
وادى الفرع و القاحه و وادى الصفراء و وادى ملل در شمال و وادى النقيع در عقيق المدينه جريان پيدا مى كند.
در اين سرزمين ناهموار و داراى پستى و بلندى زياد، راه هاى ارتباطى اندكى وجود دارد. راه هاى مهمى كه به الفرع منتهى مى شود، از سه جهت مى باشد كه عبارتند از:
١. در پايين وادى دو راه است كه در ابى ضِبَاع به هم مى پيوندند و به صورت راه واحدى درمى آيند. يكى از اين دو راه از هرشى در مستوره، با عبور از چاه مبيريك و چاه القاضى به چاه ابى ضباع مى رسد و راه دوم همان راهى است كه ما در اين سفر از اُم البَرَك پيموده ايم.
٢. راهى كه از جهت المِهْد معدن قديمى بنى سُليم(1)و أَبِلى و الرَحضِيّه مى آيد و در آغاز وادى فُرُع در محل الفرع منحرف مى شود.
٣. راه الشفيه كه هم اكنون در آن توقف كرده ام و راه ورود اين محل به سوى مدينه است.
غير از اينها در اينجا راه هاى قديمى كه هيچ ماشينى از آنها عبور نمى كند، وجود دارد. يكى از آنها راه العُوَيدِى است كه بين مكه و مدينه بر روى القرى كشيده شده و دير زمانى است كه متروك است. بعد از اين مسافرت بود كه شنيدم راه شوسه اى در كنار راه العويدى كشيده اند كه اين راه را قطع مى كند. اين راه كوتاه ترين راه بين مكه و مدينه است و مسافت آن در حدود ٣5٠ كيلومتر مى باشد. كلمه العويدى در زبان اهالى اينجا به معناى قديمى و انس گرفته شده است.
ص:146
راه دوم راه الزائر است. كه زائرانى كه پياده از مدينه به مكه مى آمده اند، از اين راه عبور مى كردند. مسير اين راه از بين وادى هاى مكه و مدينه مى گذرد؛ به طورى كه در مسافت هاى كوتاه، به سرچشمه هاى آب مى رسد. چون در اين وادى ها هر قدر كه در السراة پيش بروى، فاصله وادى ها از هم كمتر مى شود و آب هاى جارى و چشمه هاى بيشترى در آن به چشم مى خورد كه مسافران مى توانند بدون هيچ زحمتى از آنها استفاده كنند؛ برخلاف منطقه تهامه كه وضعيت آن عكس اين منطقه مى باشد.
سيزده كيلومتر از اين دشت وسيع را كه سيل آن به طرف راست مسير جريان پيدا مى كند، پيمودم. از كنار دو كوه كوچك سرخ رنگ كه مانند دو خيمه در وسط دشت از عوارضى كه در اطراف آنهاست جدا افتاده اند و خودنمايى مى كنند، مى گذرم. اين دو كوه همان كوه هاى برام(1)و عبود(2)هستند. اين عبود، غير از عبودِ وادى ملل است و همواره نام آنها با هم ذكر مى شود. با وجود كوچكى، از مشهورترين كوه هاى الجلس مى باشند و در اشعار عرب بسيار از آن ياد شده است.
اين دو كوه جزو سرزمين مدينه است كه بنوسليم آن را در اختيار گرفته اند و چون مرز بين دو سرزمين مى باشد، همواره عامل نزاع ميان دو قبيله بوده است؛ اما زمانى كه قبيله حرب در اين منطقه فرود آمد، هر دو قبيله اينجا را ترك كردند.
امروزه اين سرزمين متعلق به بنى جابر از حرب مى باشد. السيح درحالى كه در سمت چپ از جاده دور مى شود، به طرف راست تمايل پيدا مى كند. سلسله كوه هاى بلند غربى نيز به طرف شمال غربى دور مى شوند. در فاصله دورى از
ص:147
سمت شرق كوه هايى كه آنها را هنگام وصف الشفيه، توصيف كرديم، به طرف شمال امتداد پيدا مى كند كه بيشتر، تپه هاى رملى پراكنده از هم هستند و وادى هايى از آنها در غرب وادى النقيع، به ترتيب ذيل گسترش پيدا كرده است:
وادى العَرار، وادى التَغامُل، بَجرَه و رَوَاوَة كه آخرين اين وادى ها در سمت مدينه است. در ادامه راه از سمت غرب، وادى صفوى از سلسله كوه هاى قدس پديدار شد كه روييدنى آن درختان بزرگ طلح مى باشد و نشانه ارتفاع اين منطقه از سطح درياست. جاده از آن عبور كرده و به طرف سلسله كوه هاى كوچك سرخ رنگى كه در عرض جاده قرار دارد، ادامه مى يابد. سپس از وادى هاى زيادى مثل النَبعَه و ضَاف و دره هاى زيادى رد شدم كه جاده را قطع مى كردند.
در 5٣ كيلومترى الفقير، به اليتمة رسيدم. يك وادى بزرگ زراعتى كه از غرب سلسله كوه هاى قدس (كوه هاى عوف امروزى) ادامه يافته است.
ابتداى اين وادى، نقطه پايانى قلمرو بنى عمرو است كه از مرّالظهران شروع شده و تا سرزمين عوف كه از القاحه در غرب تا قدس است و تا قسمت ميانى النقيع تا النخيل، در نزديكى الحناكيه گسترده شده است. النخيل در ١١5 كيلومترى شرق مدينه قرار دارد.
اين وادى در گذشته الاتمه نام داشته و به آن اتمه ابن الزبير نيز مى گفته اند و در برخى دوران ها جزو النقيع بوده است. در بخش ميانى النقيع گسترده مى شود و از اينجا سپيدى سرزمين وسيع النقيع ديده مى شود. در اليتمه دهكده كوچك و آبادى وجود دارد كه مدرسه اى ابتدايى و ايستگاه پمپ بنزين در آن ساخته شده است.
ص:148
باغ هاى زيبايى در آن هست كه در فاصله دورى از جاده قرار دارند و با درختان اثل محصور شده اند. اين قريه در ٨5 كيلومترى مدينه است و منزلگاه دوم برحسب راه هاى كاروان رو بوده است. ساكنان امروزى آن از قبيله السُهَلِيه، از عوف، از مسروح، از حرب مى باشند و فعاليت هاى عمرانى در اين منطقه نشانگر علاقه اين مردم به تمدن و آبادانى و عمران زمين دارد.
در سى كيلومترى از الاتمه، وارد وادى الحنو شدم كه قبلا از يكى از وادى هاى آن به نام عَشر (2)عبور كرده بودم؛ وادى كوچكى كه در وادى الحنو گسترده شده و در آن چاهى براى شرب وجود دارد.
بعد، از وادى رئم گذشتم كه سيل آن به سمت راست در النقيع مى ريزد و بعد وارد وادى الصَهَوه در 56 كيلومترى الاتمه شدم و از وادى وسيع آن به نام سيح (كه آن نيز السيح ناميده مى شود) عبور كردم. سيل هاى اين وادى در سمت شرق، در وادى النقيع مى ريزد. الصهوه نام گردنه اى است كه در وادى السيح سرازير مى شود و به آن وادى السيح و گاهى وادى الصهوه گفته مى شود.
در صد كيلومترى وادى الفرع، به چاه الماشى رسيدم كه در ٣٨ كيلومترى جنوب مدينه قرار دارد و منزلگاه اول كسانى بوده كه از مدينه و از راه الفُرع به راه مى افتاده اند و همان راهى است كه از راه سلطانى، از نقطه ذى الحليفه به سمت چپ منشعب مى شود. از ذوالحليفه، راه به دو بخش جداگانه تقسيم مى شود. راه الفرع، يعنى همان
ص:149
راهى كه من از آن آمده ام و راه الغائر كه در سمت راست وادى ريم امتداد يافته و از گردنه الغائر عبور كرده، به الخَفَاة و در آخر به ام البَرَك مى رسد.
چاه ماشى در كنار وادى العقيق غربى قرار دارد و سمت شمال شرقى كوه حمراء مشرف بر آن مى باشد. وادى العقيق بين اين دو قرار دارد كه امروزه عقيق الحساء ناميده مى شود و در گذشته حضير هم ناميده مى شده است. در برابر خود در سمت چپ، حمراء الاسد را مى بينى كه كوه عير و عقيق الحساء بين آن دو قرار گرفته است. الاسمر از سمت غرب به حمراء الاسد پيوسته و كوهى از نوع آتشفشانى است كه سطح روى آن مستطيل شكل است و از شرق به غرب كشيده شده است.
در نزديكى حمراء الاسد در شرق، حمراء المراقيب قرار دارد. راه ها از فاصله بين اين سه قلّه مى گذرد و وادى الحساء ١در ناحيه مشرق به آنها پيوسته است. در چاه ماشى، كاخى(1)قديمى كه با گچ سفيد شده بود، وجود داشت كه مردمى از اهالى اين دهكده در آن سكونت مى كردند و مركز امارت تابع مدينه مى باشد. مسجدى آجرى در آنجا بود كه كوه سرخى (حُمُرى) از شرق بر آن مشرف بود. در نوك آن، ساختمان هايى به چشم مى خورد كه براى نگهبانى از شهر ساخته شده است.
به عقيده من اين مكان همان جايى است كه قلهى ناميده مى شده و در معجم معالم حجاز هم من بدين شكل ثبت كرده ام و البته در اين باره يقين ندارم.
اين وادى پربركت و حاصلخيز از بزرگ ترين وادى هاى الجلس است. قسمت بالاى آن را النقيع مى گويند و قسمت ميانى آن را الحساء و در جايى كه به
ص:150
ذى الحليفه مى رسد، به آن عقيق المدينه مى گويند. بالاترين نقطه آبريزهاى آن، از سنگلاخ بنى عمرو و كوه هاى قدس آغاز مى شود. بخشى از آب آن به وادى الفرع مى رود و بعد به سمت شمال سرازير شده و به تدريج به طرف غرب ميل مى كند. طول اين وادى به ١5٠ كيلومتر مى رسد و يكى از وادى هاى بزرگ مدينه و از ملحقات أضم بزرگ است. بخشى از آن، وادى عقيق الحساء ناميده مى شود كه محصور بين چاه الماشى و ذى الحليفه است و در گذشته به آن حَضير مى گفته اند. پونه حساوى كه در مدينه يافت مى شود، محصول همين مكان است.
هنگامى كه فاصله بين وادى فرع و چاه ماشى را مى پيمودم، درباره بيشتر ملحقات اين وادى بزرگ صحبت كردم و ديگر نياز به بازگويى نيست.
بعد از چاه ماشى وارد عقيق الحساء شدم و مسير به طرف ذى الحليفه در نه كيلومترى مدينه سرازير شد. باغ هايى به طور پراكنده در ذى الحليفه به چشم مى خورد. وقتى از برابر حمراء الاسد عبور مى كنى، در سمت راست خود دهكده العَلاَوَه را مى بينى و پس از آن، در جنوب دهكده الوُسطه در كنار ذى الحليفه قرار گرفته كه دهكده اى است آباد و خانه هاى زيادى در آن وجود دارد و اين دو دهكده متعلق به قبيله عوف است كه سرزمين آنها از آن سوى الاتمة شروع شد.
در سال سوم هجرت پيامبر (ص) در اين منطقه با كفار جنگيد. حمراء الاسد در بيست كيلومترى جنوب مدينه است. وقتى از ذى الحليفه وارد راه آسفالتى كه به سمت مكه مى رود، مى شوى، به فاصله دورى در سمت چپ خود، بين خود و ذى الحليفه، حمرايى را كه در زمينى وسيع خودنمايى مى كند، مشاهده مى كنى كه همان حمراء الاسد است. اما وجه مشخصه حمراء الاسد پوشش سياه رنگ نمايان آن است كه از سمت غرب آن را نشان مى دهد. وقتى از حمراء الاسد عبور مى كنى، در سمت غرب، در فاصله اى حدود هفتاد كيلومتر، بلندى هاى كوه الاَجرَد
ص:151
ديده مى شود و الاَشعَر در جنوب آن است كه تنها در هواى صاف و با دقت نظر قابل رؤيت است. به فاصله نزديكى كوه عير را كه كوهى است با رنگ سياه مايل به قرمز و مستطيل شكل با امتدادى از شرق به غرب مى بينى كه از شرق مشرف به ذى الحليفه است. در نوك آن آثار حفارى و پناه گاه ها و قلعه به چشم مى خورد. يك راه خاكى پر پيچ و خم از آن بالا مى رود كه آشكارا از ذى الحليفه ديده مى شود. مردم اينجا مى گويند اين راه را نيروهاى پشتيبانى عثمانى ساخته اند تا فخرى پاشا، به دنبال انقلاب كبير عربى، بتواند نيروهاى خود را در اطراف مدينه مستقر سازد.
امروزه به ذوالحليفه آبار على (ع) مى گويند و آن را به حضرت على بن ابى طالب منسوب مى كنند. شهرى است آباد كه در نه كيلومترى مدينه قرار دارد. راهى كه از مدينه به مكه مى رود، بعد از عبور از ذوالحليفه، وارد البيداء(1)و به دنبال آن ذات الجيش و بعد تربان(2)شده و ادامه پيدا مى كند. ذوالحليفه در دو سوى وادى عقيق المدينه گسترده شده است. در آن دو مدرسه ابتدايى و متوسطه و مركز تربيت معلم و مسجدى بزرگ قرار دارد كه مردم در آن احرام مى بندند. اين عقيده در طول تاريخ بين مردم اينجا معروف شده كه اينجا مسجد شَجَرَه (3)يعنى همان مسجدى است كه پيامبر (ص) از آن احرام مى بسته و از آنجا شروع به گفتن تهليل مى نموده اند. ايستگاه برق مدينه در اينجا قرار دارد و حدود حرم مدينه در سمت جنوبى آن است و از سمت شمال كوه الغُرابه و الجَمّاوَات مشرف است. زمين گسترده اى كه البيداء ناميده مى شود، از جنوب غربى به آن پيوسته كه
ص:152
جاده مدينه به مكه، از آن عبور مى كند. چند قهوه خانه و ايستگاه پمپ بنزين وجود دارد و مردم عادت دارند كه پونه حساوى را از اينجا تهيه كنند كه در سال هاى اخير قيمت آن افزايش يافته است. نزد همه مسلمانان، ثابت است كه ذوالحليفه ميقات مردم مدينه و مسافرانى است كه از آنجا احرام حج يا عمره مى بندند.
در شمال، مناره هاى مسجد رسول خدا (ص) ديده مى شود كه قله كوه هايى در پايين آن به چشم مى خورد؛ درحالى كه يكى از قله هاى الغرابه نيز در كنار آنها ديده مى شود.
در سمت شمال غربى، دشت اَفِيج كه معروف به فَيفَاء الخَبَار (1)بوده را مى بينى كه امروزه به آن الدُعَيثَه مى گويند و در پشت آن، جمّاء ام خالد ديده مى شود. در سمت غرب، دو كوه صَهْلُوج را مى بينى كه سياه رنگند و چيزى روى آنها نروييده است و بين آنها كوهى خاكسترى رنگ به نام عَظُم قرار دارد. به سمت جنوب كه بنگرى، كوه هاى به هم پيوسته زيادى را در دور دست مى بينى كه همان سلسله جبال قدس است و در مقابل آن، حمراء نَمل قرار دارد كه در زمينى وسيع گسترده شده و سيل الَشلَبِيه در آن جريان مى يابد و در قديم به آن ذات الجيش مى گفته اند. در فاصله نه چندان دورى، در سمت جنوب، حمراء الاسد قرار دارد كه وصف آن گذشت.
اما در سمت شرق به اندازه مسافتى كه يك شخص فرياد بزند، كوه عير سر به آسمان كشيده است و از شرق و شمال با چند سنگلاخ از جمله سنگلاخ قباء متصل است. مناره مسجد قبا در ناحيه شمال شرقى ديده مى شود.
ص:153
ساعت 6 بعد از ظهر بود كه از دروازه العَنبَرِيّه - يكى از دروازه هاى شهر قديمى مدينه كه تا امروز هنوز نام آن تغيير نكرده - وارد طيبه شدم. به سرعت به مكانى در غرب المناخه رفتم تا اطلاعى از دوستان و خويشان به دست آورم. به خانه يكى از خويشانم كه بعداً قاضى دادگسترى نجران شد، رفتم. همه خانواده با خوشحالى بسيارى از من استقبال كردند و بعد از سفر در راه هاى خاكى و پر پيچ و خم و ناهموار، فرصتى براى استراحت يافتم.
ص:154
><نمايش تصوير
مدينه در 46٠ كيلومترى شمال مكه قرار دارد و جاده اى معروف ميان اين دو شهر وجود دارد كه گذشتگان به آن راه انبيا مى گفته اند و بعد راه سلطانى و راه حج ناميده شد. در اين دوران اخير آسفالت شده و در طول ساعات شبانه روز، اتومبيل هاى بسيارى از آن عبور مى كنند. راهى كه كاروان هاى شتر آن را در يازده منزل طى مى كردند؛ يعنى مسيرى كه در طول جغرافيايى ٣6/٣٩ و عرض ٢٨/٢4 واقع شده و 6٢٠ متر از سطح دريا ارتفاع دارد. از طريق راه آهن با شهرهاى سرزمين شام ارتباط دارد. حاصلخيزترين اراضى حجاز،
ص:155
زمين هايى است كه آب هاى سنگلاخى داراى رسوب نرم و سست به آنها سرازير مى شود.
مدينه دو سنگلاخ دارد كه به دو لابه مدينه مشهور است. لابه (1)به معناى سنگلاخ سياه رنگ است. سنگلاخ شرق كه آن را سنگلاخ واقم مى گويند كه شمالِ مدينه را احاطه كرده و سنگلاخ غربى كه سنگلاخ (الوبرة) ناميده مى شود(2)و از جنوب، مدينه را در برگرفته و از سمت غرب هم كوه سَلْع بر آن مشرف است كه امروزه در ميان مدينه واقع شده است. اين سه وادى بزرگ، مدينه را احاطه كرده اند:
١. وادى عقيق المدينه كه وادى بزرگ و حاصلخيزى است و از سمت جنوب به طرف مدينه كشيده شده و تا نزديكى جنوب مدينه، يعنى تا چاه عروه به طرف مدينه، در ناحيه جنوب امتداد دارد، كه وصف آن گذشت.
٢. وادى بُطْحان كه يكى از كوچك ترين وادى هاى مدينه است، اما از اهميت بالايى برخوردار است؛ زيرا در وسط مدينه گسترش پيدا كرده و از قبله مسجد غمامه عبور كرده و بعد به عقيق، در جنوب مدينه مى پيوندد كه امروزه به آن ابوجيده مى گويند از سنگلاخ شرقى مى آيد و در ابتدى آن كشتزارها و نخلستان هاى العوالى به چشم مى خورد. بعد پيش از اينكه به داخل مدينه گسترده شود، از دهكده قُربان مى گذرد.
٣. وادى قَناة(3)كه امروزه به آن وادى العاقُول مى گويند و وسيع ترين وادى مدينه است. در گذشته هرگاه سيل جارى مى شد، راه ورودى از سمت نجد به
ص:156
مدينه بيش از يك ماه بسته مى شد. بعد از اينكه جاده تا القصيم (1)آسفالت شد، پلى بالاى بستر اين مسيل ساخته اند كه عوارض و خطرات ناشى از سيل را تا حد زيادى كاهش داده است. شريف على در مورد آن مى گويد: وادى اى كه نجد را مى نوشد، كه وصف كاملاً درست و به جايى است؛ زيرا كه سيل آن از بالاترين نقاط نجد سرچشمه مى گيرد و در مسافتى به فاصله ٢5٠ كيلومتر از شمال به جنوب و ٢5٠ كيلومتر از شرق به غرب، اين سيل جريان مى يابد.
چند وادى معروف ديگر نيز هست كه مهم ترين آنها عبارتند از:
١. وادى الشُعبه(2)كه از بالاى نجد از اطراف ضَريَّه(3)و حوالى آن گسترده مى شود و بعد از شمال مِهد (معدن بنى سليم سابق) امتداد پيدا كرده و آب هاى كوه هاى بلند أبلى(4)از سمت جنوب در آن جارى مى شود و از غرب هم آب هاى الحره در آن مى ريزد و در اين قسمت به آن العقيق الشرقى مى گويند تا از العقيق المدينه تمايز يابد. بعد در زمين پستى به نام دشت حضوضى امتداد مى يابد كه در اينجا وادى هاى شمالى به سمت آن گسترده شده است.
٢. وادى نخل(5)، وادى بزرگى است كه از سمت جنوب شرقى سنگلاخ النار گسترده شده و آب هايى كه از شرق الحناكيه، از كوه هايى مانند رحرحان و كوه هاى متصل به آن مى آيد، به آن مى ريزد. بعد از عبور از الحناكيه به طرف غرب گسترده مى شود كه به آن وادى الحناكيه مى گويند و از سمت شمال، وادى هايى به طرف آن گسترده شده؛ مانند: الشقرة و نُجار.(6)
ص:157
٣. وادى الشقره كه وادى كوچكى است و در جنوب آن، سنگلاخ النار گسترده شده كه به وادى نخل متصل مى شود. محل تجمع آنها را المخالط گويند، به معناى محل تجمع آب ها.
4. وادى نُجار(1)كه همان وادى الصويدره است و در شصت كيلومترى مدينه از جنوب سنگلاخ النار گسترده شده و در المخالط امتداد يافته است.
سپس آب هاى مخالط با آب هاى العقيق الشرقى مخلوط مى شود كه آنجا را وادى الخنق مى گويند و در گذشته، به شظاة هم معروف بوده است. سرانجام اين آب ها به جايى به نام الحِبس مى ريزد كه محلّ سد امروزى العاقول است و به آن وادى العاقول مى گويند. بعد، از حد فاصل سنگلاخ المدينه در جنوب كوه هاى وعيره و أحد در شمال، درحالى كه در كنار كوه هاى عينين و مزار سيد شهيدان حمزه (ع) عبور مى كند، گسترش مى يابد.
جايى كه اين سه وادى به يكديگر مى پيوندند، وادى الخليل نام دارد كه امتداد آن از جنوب وادى ملل در ٢4 كيلومترى غرب مدينه است و به آن وادى الحمض مى گويند. در اين وادى، وادى هاى بزرگى نيز وجود دارد، كه از چپ و راست به طرف آن كشيده شده تا اينكه در جنوب الوجه، به دريا مى رسد.
بزرگ ترين وادى هايى كه ملحق به وادى الحمض هستند، عبارتند از:
١. وادى التمة كه از سمت راست، در وادى الحمض گسترش يافته و راه شام، از الصلصله(2)از آن مى گذرد.
٢. وادى الطِّبق، كه همه وادى هاى خيبر در آن، جا گرفته و از سمت راست، در نزديكى يكى از ايستگاه هاى راه آهن در وادى الحمض گسترده شده است.
٣. وادى الجزل يكى از بزرگ ترين اين وادى هاست كه دو شعبه دارد: وادى القرى كه ابتداى آن الحجر نام دارد و وادى الفرعه كه اين دو وادى همراه
ص:158
با وادى هاى تبوك، آب هاى شمال حجاز را بين خود تقسيم مى كنند. وادى هاى ديگرى نيز در وادى حمض وجود دارد كه براى رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى كنيم.
چند وادى نيز از سمت چپ به اين وادى متصل مى شود؛ از جمله: وادى ملل، وادى بواط و وادى العيص. چون وادى هاى زيادى در اطراف مدينه وجود دارد، مدينه شهرى پر آب و حاصلخيز و با كشتزارهاى آباد است. رطب آن به مرغوبيت معروف است و انواع گوناگونى از رطب دارد.
در گذشته وادى قناة از زراعت مختصرى برخوردار بوده، اما با احداث سد عاقول در وادى عاقول در شانزده كيلومترى مدينه، وادى حيات مجدد يافت و چاه هاى بسيارى در آن حفر شد و كشتزارهاى آن آباد گشت و به صورت يك وادى سرسبز و خرم درآمد. به دنبال احداث اين سد، درصد توليد محصولات كشاورزى به طور چشم گيرى بالا رفت.
از حدود هشت سال پيش، يعنى از ١٣٨5ه. ق تاكنون، آن را بسيار پيشرفته تر از آنچه درباره آن مى شنيدم، يافتم.(1)بسيارى از آثار و بناهاى مدينه تغيير كرده
ص:159
است و براى من تازگى دارد. توسعه حرم نبوى كه در آن زمان در حال انجام بود، اكنون به پايان رسيده است. حرم نبوى توسعه چشم گيرى يافته است. حياطهاى وسيعى در هر سوى آن ساخته شده و حرم را با محله هاى مختلف شهر، از طريق خيابان هاى بزرگ متصل كرده اند. درخشش نور در سراسر مسجد نبوى به چشم مى خورد كه شب هاى مسجد را مثل روز روشن مى كند. فضاى داخل مسجد، نشاطآور و فرح بخش است. اما اين همان شهر پيامبر و پايتخت اسلام و نقطه عزيمت سربازان فاتح مسلمان كه به همه اهداف خود پيروزمندانه دست يافتند، نيست. مدينه هنوز به آن اندازه از پيشرفت و عمران كه ساير شهرهاى تابع آن رسيده اند، نرسيده است؛ شهرهايى كه از لحاظ تقدس در درجه پايين ترى از مدينه قرار دارند.(1)
امروز ده درب براى حرم نبوى ساخته اند. اين درب ها برخى بعد از توسعه دوران سعودى ساخته شد. و برخى از گذشته وجود داشته اند. اسامى اين درب ها به ترتيب عبارت است از:
١. در ضلع شرقى، به ترتيب از جنوب به سمت شمال: باب جبرييل، باب نساء و باب عبدالعزيز.
٢. در ضلع شمالى، به ترتيب از شرق به غرب: باب عثمان، باب عبدالمجيد(3)، و باب عمر بن خطاب.
٣. در ضلع غربى، به ترتيب از شمال به جنوب: باب سعود، باب الرحمة، باب صديق و باب السلام.
ص:160
مدينه اولين شهرى بود كه مسلمانان توانستند در آزادى كامل به دين خود عمل كنند و دومين مسجدى كه مسلمانان در آن نماز خواندند، در آن ساخته شد. زمانى كه پيامبرخدا (ص) به آنجا مهاجرت كرد، اولين مسجد را در دهكده بنى عمرو بن عوف، از انصار برپا كرد كه به مسجد قبا مشهور است.(1)اين مسجد شريف در زمينى متعلق به سهل و سهيل، دو پسر رافع بن عمرو، از بنى مالك بنى النجار، از خزرج بنا شد و بنى نجار دايى هاى پيامبر (ص) بودند.
ازاين رو مدينه گران قدرترين و قديمى ترين آثار اسلامى را بعد از مكه، در خود دارد. متن زير، فهرستى است از قديمى ترين مساجد مدينه كه در صدر اسلام بنا شده است:
١. مسجد الاجابة(2): تقريباً در شمال شرقى مسجد مدينةالنبى واقع شده است. استاد عبدالقدوس انصارى مى گويد: در كناره شرقى مدينه و در شمال بقيع واقع شده است. ساختمان آن به سبك عثمانى از سنگ بنا شده و طول ساختمان آن ده متر و عرض آن هشت متر است. اين مسجد به مسجد بنى معاويه، تيره اى از اوس معروف بوده است. پيامبرخدا (ص) در آن نماز خوانده و دعا كرده است و خداوند دو خواسته او را اجابت كرد.
٢. مسجد بلال بن رياح(3): مسجدى مخروبه كه در السيح در جنوب غربى قرار دارد و در كتاب الدرة الثمينه كه درباره تاريخ مدينه و ملحق به كتاب شفاء الغرام است، مسجد بلال بن ابى رياح ضبط شده است و ابى مقحمه پنداشته كه اين مسجد، منسوب به بلال بن رياح، صحابى پيامبر خدا (ص) است.
ص:161
٣. مسجد جمعه (1): اين مسجد در سمت چپ با فاصله اى زياد از مسجد نبوى به سمت قبا در كنار جادۀ آسفالت قرار دارد. اين جاده، غير از جاده قديمى است(2)كه در وسط وادى رانوناء (3)بوده است. در كتاب آثار مدينة المنوره آمده اين همان مسجدى است كه پيامبر (ص) در روز جمعه، بعد از اينكه از قبا به سمت مدينه حركت كرد، به محل قبيله بنى سالم رسيد و نماز جمعه را با آنها به جا آورد. اجماع بر اين است كه اين اولين نماز جمعه اى است كه پيامبر خدا به جا آورده است. استاد عبدالقدوس انصارى مى گويد:
اين مسجد به سه نام معروف بوده است: الف) مسجد الجمعه؛ ب) مسجد الوادى؛ ج) مسجد عاتكه، و گفته شده كه نام چهارمى هم داشته است؛ يعنى مسجد الغبيب» .
4. مسجد ذباب(4): كه امروزه به نام مسجد الرايه معروف است و روى تپه كوچكى در نزديك كوه سلع واقع شده است. اين بلندى به كوه ذباب معروف بوده و گفته مى شود پيامبر (ص) در جنگ خندق، روى آن خيمه گاهى برپا نموده است. بيان اين مطلب نيازمند تحقيق و بررسى بيشتر است؛ زيرا اين مكان فاصله زيادى از محل معركه جنگ دارد.
5. مساجد سبعه(5): يك مجموعه محراب و نمازخانه است كه در دامنه غربى كوه
ص:162
سلع به سمت جنوب قرار گرفته است. درباره آنها از برخى افراد آگاه سؤال كردم، اما وجه نام گذارى آن را نمى دانستند. به كتاب آثار المدينة المنوره مراجعه كردم، ديدم در آنجا به اين مطلب اشاره شده است و تصويرى از آن را در كتاب الدرة الثمينه كه ملحق به كتاب شفاء الغرام است، آورده ام. برخى مى گويند هر امامى كه در آنجا نماز مى گزارده، محرابى براى خود مشخص مى كرده است. خلفا و كسانى كه بعد از ايشان آمدند، براى خود محراب خاصى تعيين كردند و اكنون زوار دسته دسته يكى پس از ديگرى به زيارت اين مساجد مى شتابند و هر مسجد اسم خاصى دارد.
6. مسجد السبق: در نزديكى ثنية الوداع و باب الشامى است. اقداماتى براى تعمير و اصلاح آن انجام داده اند. پيامبر (ص) در اينجا براى تماشاى مسابقه اسب دوانى مى نشسته و بعد تبديل به مسجد شده است.
٧. مسجد الغمامه: يكى از مشهورترين مساجد مدينه، بعد از مسجد نبوى است كه در وسط مدينه واقع شده است. كسى كه از سمت مكه از باب العنبريه وارد مدينه مى شود، با اين مسجد مواجه مى گردد كه در غرب مسجد نبوى قرار دارد. مسجدى زيباست كه سقف آن را شبكه اى از گنبدها تشكيل مى دهد و منظره اى بسيار زيبا و ديدنى به وجود آورده است. پيامبر (ص) در اعياد در اين محل نماز مى گزارده است. از اين رو مسجد مصلّى نيز ناميده شده است.
٨. مسجد الفتح (1): در جنوب غربى كوه سلع است و به مسجد پيامبر معروف بوده است.
٩. مسجد قبلتين(2): از مساجد مشهور مدينه است و يكى از مساجد پيامبر بوده است. در اين مسجد، فرمان الهى مبنى بر تغيير قبله به سمت كعبه معظمه بر پيامبر نازل شده است. از اين رو مسجد قبلتين ناميده شده است.
ص:163
مردم امروزى مدينه، از نژادها و تيره هاى گوناگونى هستند كه اعتقاد به دين محمدى آنها را گرد هم آورده است. غالب مردم مدينه، از نژاد عرب مى باشند؛ زيرا در گذشته، مسلمانان غير عرب به آنجا هجرت كرده و منزل گزيده اند. بعد نسلى از خود به جا گزارده و اماكن خاصى به نام آنها معروف شده است. همين امر در مورد مردم مكه نيز صادق است. نكته لطيفى كه در اينجا وجود دارد، اين است كه برخى از اين گروه هاى غير عرب، ريشه نژادى عربى دارند كه در هنگام فتوحات صدر اسلام، به سرزمين هاى غير عربى مهاجرت كرده اند؛ يعنى در زمانى كه دولت اسلامى واحدى بر همه كشورهاى اسلامى حاكميت داشته، از جزيرةالعرب خارج شده اند و بعد با وجود اينكه جزو غير عرب ها به شمار مى آمده اند، دوباره به سرزمين هاى خود يعنى سرزمين هاى عربى بازگشته اند و در اين سرزمين مقدس، عرب شده اند.
اعرابى كه در مدينه سكونت گزيده اند، از قبيله حرب بوده اند كه در چهار طرف مدينه پراكنده شدند و در طول زمان بر تعداد آنها افزوده شد؛ به طورى كه امروز بالغ بر 5٠% ساكنان مدينه را تشكيل مى دهند و مدينه پايگاه اصلى آنها شمرده مى شود. هنگامى كه به كسى حربى گفته مى شود، اولين چيزى كه به ذهن مى آيد، اين است كه او از اهالى مدينه يا اطراف آن مى باشد. اين قبيله به طور دسته جمعى بعد از جنگ جهانى دوم و در طى آن، به مدينه و مكه و شهرهاى ديگر مهاجرت كرده و در آنجا سكونت گزيده اند. در مدينه، محله هايى متعلق به جهينه و بنى رشيد و ديگر طوايف وجود دارد. در اطراف و گوشه و كنار مدينه خانه هايى متعلق به دوران هاى گذشته از بقايا و آثار مهاجرين قريش و انصار و گروه هايى غير از اين دو يافت مى شود. روند شهرنشينى اعراب، در طول زمان، به شكل فردى بوده است. علت شهرنشينى هر فرد هم همواره اين بوده كه آن
ص:164
شخص به علت فقر يا خون خواهى مجبور بوده تا از قبيله خود جدا شود و بعد از آن، ديگر به قبيله اش نسبت داده نمى شود؛ بلكه به شغلى كه انجام مى دهد و پيشه خود مى سازد، منسوب مى شود. به مرور زمان فرزندان او نسب خانوادگى خويش را فراموش مى كنند و بدين ترتيب برخى مى پندارند، كه آنها از غير عرب ها هستند.
در گذشته، هر شهرى داراى ديوارى بوده كه در اطراف آن كشيده شده بود. هنگام شب دروازه هاى شهر را مى بستند و هيچ كس به جز اهل آن، حق ورود به شهر را نداشت. شهر مدينه نيز مانند ساير شهرها داراى ديوار و دروازه بوده است. مصادر و منابعى كه در دسترس داريم، قدمت بناى ديوار در اطراف مدينه را به سال ٢٣6ه. ق (1)مى رساند و ساخت آن را به محمد الجعدى نسبت مى دهند و سپس به دفعات مورد تعمير و تجديد قرار گرفته است. دروازه هاى مشهور شهر مدينه عبارتند از:
١. دروازه شامى كه از آنجا به طرف شام خارج مى شوند و در نزديكى شرق كوه سلع است و همواره به اين نام معروف بوده و از مشهورترين دروازه هاى مدينه است.
٢. دروازه العنبريه، كه از آن به طرف مكه خارج مى شوند و وقتى راه آهن حجاز كشيده شد، براى آن ايستگاهى به نام ايستگاه العنبريه در محل اين دروازه ساختند و مسجدى به اين نام ساخته شد. من سبب اين نام گذارى را نمى دانم، اما نماى ساختمان اين مسجد، داراى رنگ مخصوصى است كه از مربع هاى سياه و سفيد درست شده كه از سنگ هاى سياه آذرين و گچ مى باشد. در آنجا نوعى
ص:165
پارچه كه همين طرح را دارد و العنبريه ناميده مى شود، رايج است و من ترديدى ندارم كه نام گذارى آنها به هم مرتبط است؛ چون از حيث طرح و شكل ظاهرى و رنگ كاملاً شبيه يكديگر مى باشند.
٣. دروازه العوالى كه به طرف نخلستان العوالى، در شرق مدينه گشوده مى شود.
4. دروازه قبا كه از سمت جنوب، به طرف قبا گشوده مى شود.
5. دروازه الكومه، در شمال كوه سلع و غرب خيابان العينيه واقع شده است. قلعه اى معروف به قلعه كومه در آنجا بوده و سپاهيان در آنجا به سر مى برده اند كه ويران شده و از بين رفته است.
6. دروازه مجيدى، پس از دروازه شامى، در سمت شرق قرار دارد.
انصارى از دروازه هاى ديگرى نيز نام برده كه عبارتند از:
١. دروازه مصرى، كه به اعتقاد من، همان دروازه عنبريه است؛ زيرا بيشتر بناهايى كه توسط حكومت مصر ايجاد شده، در اين منطقه بوده است.
٢. دروازه بصرى يا بصرى (به قصر الف يا به ياء) .
٣. دروازه جمعه.
4. دروازه حمام.
5. دروازه جديد.
6. دروازه صغير.
انصارى نام دروازه هاى العوالى والعنبريه و كومه را ذكر نكرده است. شايد علت اين باشد كه اين دروازه ها هر كدام داراى دو نام بوده اند و انصارى موقعيت دقيق دروازه ها را مشخص نكرده است. اين استدلال غيرممكن است؛ زيرا او بدون ترديد به مدينه و دروازه هاى آن آگاه تر بوده است. ديوار شهر مدينه، به طور كلى از بين رفته و امروز هيچ اثرى از آن باقى نمانده است.
ص:166
مدينه داراى محله هاى متعددى است، از جمله:
١. محله باب العوالى. در محل دروازه اى به همين نام كه ذكر آن گذشت، قرار دارد.
٢. محله سلع. در دامنه هاى كوه سلع و در غرب مسجد شريف نبوى قرار دارد.
٣. محله دروازه كومه كه بخشى از مناخه شمالى است.
4. حى مغيسله كه در غرب مسجد غمامه است.
5. محله شهدا كه در حد فاصل دروازه شامى تا مقبره حمزه سيدالشهداء (ع) گسترده شده است.
6. محله المناخه كه دو بخش جداگانه دارد: مناخة الحطب، كه محدوده آن از مسجد غمامه به سمت قبله گسترده شده و مناخة الديرة، كه نسبت به خيابان العينيه، بخش شمالى محسوب مى شود.
٧. محله العنبريه كه در اطراف دروازه عنبريه قرار دارد.
٨. محله دروازه قبا كه در سمت شمال مدينه و در محل دروازه قبا بوده است.
٩. محله دروازه شامى كه جاده شام از آن عبور مى كند.
١٠. محله دروازه مجيدى كه بين دروازه شامى و سنگلاخ واقم قرار دارد.
با توجه به اينكه كوه ها و سنگلاخ هاى بسيارى مدينه را احاطه كرده، و وادى هاى پرشمارى در آن گسترده شده، از زمان هاى بسيار دور به عنوان يك منطقه آباد كشاورزى محسوب مى شده است كه داراى سطح بالاى توليدات كشاورزى بوده و خرماى آن نمونه است. گفته شده كه هفتاد نوع خرما در مدينه كشت مى شود. در صدر اسلام اقدامات وسيعى جهت حفر قنات و احياى
ص:167
چشمه ها در مدينه به عمل آمد كه موجب افزايش تعداد چشمه ها و منابع آبى آن و باعث پيشرفت كشاورزى در مدينه شده است. منطقه اى از مدينه كه بيشترين چشمه ها را دارد، العيون ناميده مى شود كه در غرب شهادتگاه حضرت حمزه (ع) است. در طى دوران هاى بعدى، هيچ گونه تعمير و تجديدى در مورد اين چشمه صورت نگرفته است و به مرور زمان بعضى از چشمه ها تخريب گرديده و دچار كم آبى شده يا خشك شده اند.
در دوران معاصر ابزارهاى مدرن وارد عرصه كشاورزى شده كه به وسيله آنها سد عاقول و نيز چاه هاى بسيارى حفر شده است و در همه منطقه ميان سد و شهادتگاه در اطراف چاه ها، باغ هاى سبز و خرمى وجود دارد كه نشانگر پر آبى منطقه مى باشد.
ص:168
هنگام غروب بود كه وارد مدينه شدم و ابتدا در جست وجوى منزل قاضى عبدالحميد محمد بن ابراهيم بن السلامه الحاز بودم كه بدون هيچ مشكلى آن را پيدا كردم. از ديدن من بسيار خوشحال شد. او گفت كه در آينده قرار است از اينجا به جاى ديگر كه هنوز معلوم نيست منتقل شود. مدتى بعد، او به عنوان رييس دادگسترى نجران تعيين شد و اكنون يعنى سال ١٣٩٨ه. ق كه من در حال بازنويسى اين سفرنامه هستم، او در آنجا به سر مى برد.
بعد از نماز عصر از دروازه كومه، جايى كه منزل شيخ در آن بود، حركت كرديم و با عبور از خيابان العام و بعد مسجد السبق و سپس ثنية الوداع، در دو كيلومترى ثنيةالوداع(2)به ابتداى الغابه رسيديم. كه امروزه به دليل وجود چشمه هاى زياد، العيون ناميده مى شود. وارد جاده اى خاكى و ناهموارى شديم كه ناگهان گرد و غبار از هر طرف وارد ماشين شد و مجبور شديم برگرديم.
ص:169
از دروازه شامى به سوى شمال، در كنار الحره الشرقيه، جايى كه از سمت شمال در برابر مدينه قرار دارد، حركت كرديم. سپس از روى پل وادى قناة كه امروزه وادى العاقول ناميده مى شود، عبور كرديم. در اين وادى باغ هاى سرسبز زيادى وجود دارد كه ديوارهاى آن با درختان اثل پوشيده شده است. محصولات مختلفى در اين باغ ها كشت مى شود و نخلستان هاى جديد نيز در آن ديده مى شود كه نشان مى دهد بيشتر مزارع اينجا پس از احداث سد وادى ايجاد شده است. بعد از اينكه از روى پل عبور كرديم، جاده به سمت شرق منحرف شد و مسير جاده در بين كوه احد، در سمت چپ وادى قناة و در سمت راست ادامه داشت. بعد از پيمودن يازده كيلومتر، جاده القصيم از جاده شام و تبوك جدا شد و تابلويى ظاهر شد كه نشان مى داد الصويدره در 5٣ كيلومترى قرار دارد.
در چهارده كيلومترى دروازه شامى، جاده سد العاقول به سمت راست منحرف شد و بعد از طى دو كيلومتر از اين دو راهى، يعنى در شانزده كيلومترى از دروازه شامى، به سد عاقول رسيديم كه اين سد در محل تنگه اى بين دو ديواره بلند جنوبى و شمالى ساخته شده كه آب پشت سد به فاصله ١٣٠٠ متر و به عرض يك كيلومتر گسترش يافته است و درياچه اى بسيار ديدنى و زيبا از آب سفيد رنگ تشكيل داده است. راز سرسبزى وادى العاقول در اين درياچه است. در كنار درياچه توقف كرديم و در كناره شمالى آن نشستيم. منظره اى بسيار زيبا و ديدنى بود، اما هوا سرد بود؛ چون مدينه در منطقه اى كوهستانى واقع شده و در فصل بهار هواى آن سرد است. نماز مغرب را در كنار درياچه گزارديم و بعد به سمت مدينه بازگشتيم.
ص:170
وادى جفر(1)در ٣6 كيلومترى غرب مدينه، در مسير جاده مفرحات (جاده ذات الجيش قديمى) گسترده شده است. خاكى حاصلخيز و داراى منابع سرشار آب و كشتزارها و مزارع فراوانى است و بيشتر وادى هاى كوچك ملحق به آن، از كوه الفقاره گسترش يافته اند. وادى به سمت شمال شرقى انحراف پيدا كرده و به وادى ملل مى پيوندد و سپس هر دو وادى در اضم، در غرب مدينه، بعد از وادى مخيط از غرب گسترش پيدا مى كنند.
صبح روز پنج شنبه خود را براى سفر به اين وادى آماده كردم. مسير جاده، از ذى الحليفه در جنوب غربى است.
بعد از طى ٢4 كيلومتر، از گردنه ذات الجيش بالا رفتم كه امروزه مفرحات ناميده مى شود و آبراهه بزرگى از آن به طرف مشرق كشيده شده است كه الشلبيه ناميده مى شود و در نزديكى قرية الوسطه، در سمت چپ اين جاده، به وادى
ص:171
العقيق سرازير مى شود. از اين بلندى، وادى تربان به سمت جنوب غربى گسترده شده و بعد به ملل مى پيوندد. در مفرحات قهوه خانه و تعداد كمى خانه است. نزديك يكى از قهوه خانه ها، توقف كردم. صاحب قهوه خانه، مردى از قبيله الرطه از ساكنان اين سرزمين بود. درباره برخى از اماكن منطقه از او سؤال كردم و او اطلاعات خوبى درباره آن داشت.
در مسير جاده اى كه به سوى وادى تربان سرازير مى شد، به راه افتادم. سيل هاى وادى تربان از اين نقطه آغاز مى شود. در طرف راست من، كوه الاسفع بود كه در سمت غرب در كنار ملل شرقى ديده مى شود. از سمت غرب كوه صَفَر(1)در مقابل آن قرار دارد و ابوعبيده(2)عبدالله بن زمعه در صفر فرود آمده است.
عجوزان امروز به نام العود(3)و العجوز معروف است. اين دو كوه و كوه ضاحك و العواقر و صفر و عبود از كوه هاى رشته كوه هاى فُرُش ملل را در بر گرفته اند.
ص:172
اينكه برخى پنداشته اند فُرُش ملل، همان الفريش است، پندارى نادرست است.(1)در همان زمانى كه فريش به همين نام معروف بوده، الفرش هم به اين نام شناخته مى شده. وادى ملل از دامنه هاى شمالى سلسله كوه هاى قدس به طرف شمال گسترده شده و در وادى فُرُش در شمال عبود امتداد مى يابد و در محل اجتماع آن با تربان و فريش، فرش ملل ناميده مى شود و از سمت شرق ضبوعه و از سمت غرب، جفر به آن مى پيوندد. پيش از اين غميس الحمام و حرزه بعد از اينكه در مريين به هم پيوستند، در آن گسترده شده است و امتداد اين وادى را ملل مى گويند، تا اينكه در اضم (2)در غرب وادى مخيط، امتداد پيدا مى كند.
مسير جاده درحالى كه عبود و عُبَيبيد در سمت راست آن بود، از وادى ملل عبور كرد. در چهارده كيلومترى مدينه، جاده جفر به سمت غرب، در مسيرى خاكى كه از رفت و آمد اتومبيل ها به وجود آمده بود، پيچيد. در اين جاده كه از وادى ضُنَيكه مى گذشت، به حركت خود ادامه دادم. جاده به دو راه تقسيم شد: يك راه به طرف راست و به سمت جفر مى رفت و راهى در سمت چپ، به طرف حرزه و سويقة بن الحسن(3)ادامه مى يافت. راه جفر را انتخاب كردم و در فاصله
ص:173
شش كيلومتر از جاده آسفالت، در وادى رمث سرازير شدم. وادى رمث وادى بزرگى است كه سطح وسيعى از زمين آن را درختان بروث و گياه رمث كه نوعى از حمض است، پوشانده است و وادى به اين نام خوانده مى شود.
اين وادى از سمت شرقى كوه ورقان (1)شروع شده و وادى هاى كوچكى از كناره هاى شمال غربى كوه هاى قدس به آن ملحق مى شوند. سپس وادى به طرف شمال امتداد يافته و با وادى ملل در شمال كوه عبود در مكانى معروف به فرش ملل مى پيوندد كه برخى مى پندارند همان فرش است كه گفتيم چنين نيست.
به فاصله 4٨ كيلومترى از مدينه و ٢5 كيلومترى از روحاء، منزلگاهى بوده كه اكنون به صورت شهرى كوچك در آمده و داراى قهوه خانه ها و دو مسجد و مهمانخانه و مدرسه ابتدايى است كه ساكنان آن از الرحله، از بنى سالم، از حرب مى باشند.
اين منزلگاه در حقيقت ابتدا در كنار چاهى به نام چاه درويش بنا شده بوده كه درباره آن سخن خواهيم گفت. در بازسازى كه اخيراً در اين جاده صورت گرفت، اين منطقه از مسير جاده دور افتاده و به تدريج متروك شده و قهوه خانه هاى آن تعطيل و يكى از دو مسجد آن، به سبب كم تعداد بودن نمازگزاران بسته شده است. محل فريش در كنار اين منزلگاه دشت وسيع و هموارى به طول تقريبى شانزده كيلومتر و عرض بيشتر از سه كيلومتر است. در كنار آن، كوه عبود در سمت شمال در انتهاى اين دشت ديده مى شود. كوه فند(2)كه تپه سنگى كم ارتفاعى است، بر آن مشرف است.
ص:174
در جنوب، كوه سنام(1)كه به سمت غرب منحرف شده ديده مى شود كه از كوه هاى منطقه است و به كوه ورقان كه در جنوب آن واقع شده، متصل مى باشد. از سمت شرق وادى مر به آن پيوسته است. دره اى كه در وادى فريش گسترده شده و بعد به محل فراخى بين كوه ها مى رسد كه اصل وادى الفريش، در بالاى اين وادى است. از پايين اين وادى، جاده اى آسفالت كه به شكل منحنى از وادى دور شده، عبور مى كند و از سمت شرق، وادى مر شرقى قرار دارد. به دنبال آن، كوه قَنُور كه كوهى سياه رنگ است، در سمت شرق فريش قرار دارد و از پايين آن، جاده آسفالت عبور مى كند. از طرف غرب، نيز كوه فند قرار دارد كه مشرف بر اين شهر كوچك است و چشم انداز غرب را محدود كرده است. از سمت شمال وادى سياله (2)كه از سمت غرب گسترده شده، در كنار آن قرار دارد. وادى سياله در منزلگاهى است كه آبى مشهور دارد و وادى سياله شرقى ناميده مى شود. اين وادى از شمال به شكل دشتى هموار، تا كوه عبود گسترده شده است.
ص:175
در ساعت نه وسى دقيقه از منزل به راه افتادم. مسير جاده از چاه عروة بن زبير(1)عبور مى كرد؛ چاهى كه هنوز هم پر آب و آب گواراى آن، ضرب المثل است. از قصر عروه آثارى به جا مانده است.
در شرق چاه، ساختمان هايى كوچك و در سمت غربى آن، چاه سد عقيق بنا شده است كه جاده از روى آن عبور مى كند. در سمت چپ جاده، قهوه خانه اى است معروف به عروه. تمام منطقه اى را كه در اطراف چاه است، عروه مى نامند. قهوه خانه هاى آن در مدينه معروف است و محل استراحت و تفريح مردم مدينه مى باشد. در سمت غرب، كوه سرخ رنگى به نام بِِسمار قرار دارد كه همان كوه جَمَّاء تُضَارِع(2)است. دامنه جنوبى آن را كه از شدت سرخى، به سياهى مى زند، الغرابه مى گويند. چاه عروه در فاصله سه كيلومترى مسجد نبوى قرار دارد كه امروزه بخشى از شهر مدينه شمرده مى شود.
فرصتى براى توقف طولانى در شهر آبار على (ذوالحليفه) كه در سفر چهارم درباره آن صحبت كرديم، نبود. جاده وارد شهر كوچكى شد كه در كنار وادى
ص:176
العقيق قرار داشت. راه خود را در جاده اى خاكى ادامه داديم. مزارع در هر دو سوى جاده به چشم مى خورد. پونه حساوى (نعنع الحساوى) در اين مزارع كه آثار تشنگى و بى آبى در آنها هويدا بود، ديده مى شد. بيشتر چاه ها خشك شده يا آب آن فروكش كرده بود. اين سرزمين سال خشكى را پشت سر مى گذاشت. از حدود يك سال و اندى پيش تاكنون، سيلى در اين وادى جارى نشده است. بعد از طى يك كيلومتر يا كمى بيشتر، از آبار على، به الوسطه رسيديم.
دهكده كوچك و آبادى در كناره شرقى وادى العقيق و در دامنه غربى كوه عير قرار دارد كه ساكنان آن عوف و مسروح، از حرب مى باشند و زراعت آنها سبزيجات است.
مسير جاده به طرف شمال، در همان راهى كه از وادى فرع، آن را پيموده بودم، پيش مى رفت كه به آن جاده فرع مى گفتند. كشتزارها و مزارع و چاه هاى آب بسيارى به چشم مى خورد كه نشان از خرمى و سرسبزى وادى و فراوانى منابع آبى آن بود. البته اكنون مدتى است كه خشكسالى نگران كننده اى منطقه را تهديد مى كند. در بالاى وادى، امكان احداث سد وجود دارد؛ يعنى در وادى النقيع (1)نزديك چاه هاى الماشى و نيز امكان برپايى سد وادى العقيق در محل كوه حمراء الاسد نيز وجود دارد. اگر در آنجا سدى احداث شود، وادى دوباره خرمى و سرسبزى گذشته خود را بازمى يابد. درست است كه تقريباً تنگه اى در اين وادى وجود ندارد، اما بنابر اطلاعاتى كه من دارم، اين مسئله مانع از اين نيست كه در اين منطقه زيباى زراعى، يك يا دو سد احداث نشود. منطقه اى كه شعرا در طول زمان در وصف زيبايى آن شعر سروده اند؛ به طورى كه گفته اند نام العقيق بيشتر از هر مكان ديگر در اشعار آمده است.
ص:177
بعد از طى سه كيلومتر از ذى الحليفه به ابتداى العلاوه رسيديم كه زمين وسيع و بازى است و مزارع آبادتر و بيشترى نسبت به مسير قبل از خود دارد و منازلى مسكونى در آنجا به چشم مى خورد. وادى به سمت شرق تا نقاط پايين دامنه جنوبى كوه امتداد پيدا مى كند و در اين نقطه وادى را عقيق الحساء مى گويند.
وادى عقيق در حد فاصل حمراء الاسد(1)و چاه هاى ماشى، به طرف بالا گسترده شده كه پيش از اين به وادى النقيع مشهور بوده است. از اين نقطه، كوه گندمگون عير(2)كه از شرق به غرب كشيده شده، در فاصله نزديكى ديده مى شود. اين كوه داراى شيب هاى پست و دامنه هاى بسيارى است كه از سمت شمال و شرق در سنگلاخ ها امتداد پيدا كرده اند. اما جنوب و غرب اين كوه را سيل وادى عقيق مى پوشاند كه درباره آن گفت وگو كرديم. در حد فاصل حمراء الاسد در شمال اين وادى، زمين هاى هموار و وسيعى وجود دارد كه فضاى بازى در برابر آن وادى به وجود آورده اند، اما جزو اين وادى نيست. وادى در گودالى طولانى و عميق گسترده شده كه پشته هاى ريگ اطراف آن را فرا گرفته است. سيل وادى عقيق به علت ارتفاع اين زمين هاى هموار، در آنها جارى نمى شود. حمراء الاسد از غرب به كوهى به نام الاسمر پيوسته است و در غرب حمراء نمل كه كوهى جدا از هر يك از عوارض جغرافيايى است، ديده مى شود. جاده مكه از غرب آن عبور مى كند و از دامنه شمالى آن، وادى ابى كبير گسترده شده كه تا دهكده الوسطه در غرب امتداد دارد. در فاصله دورى، در سمت غرب، كوه سياه رنگ و تنهاى عظم در پشت البيداء و همچنين جاده مكه ديده مى شود. در شمال غربى،
ص:178
حمراء الغرابه را در وراى ذى الحليفه كه جز قلّه آن، پيدا نيست، مى بينيم و گفتيم كه اين كوه بخشى از جَمّاء تُضارِع است. در جنوب شرقى، حمراء البسر در فاصله هيجده كيلومترى مشاهده مى شود كه از سمت شرق مشرف بر چاه هاى ماشى است و در محل آن، وادى بار ديگر به سمت شمال شرقى گسترده مى شود. در پايين اين حمراء، حمر المراقيب قرار دارد و سه حمراء كوچك كه حمراءالاسد از سمت غرب بر آنها مشرف است، ديده مى شود. در شرق، سنگلاخ مدينه قرار دارد كه در آن نقطه حرة النقيع ناميده مى شود؛ زيرا اين حره در امتداد وادى النقيع گسترش يافته و تا مدينه ادامه دارد و سپس از آن جدا شده و دو سنگلاخ شرقى و غربى به وجود مى آيد كه هر دو گلوگاه سديده محسوب مى شوند. اين سنگلاخ نقطه اتصال با سنگلاخ عظيم حجاز است كه تا مجنه و بعد تا فاصله نزديكى از شمال مكه امتداد يافته و در جايى سنگلاخ بس كه مشرف بر عشيره در شمال است، امتداد دارد و به طائف نزديك مى شود.
از اين سنگلاخ وادى هاى كوچكى در سمت شرق، در عقيق گسترش يافته؛ مانند بجره و خاخ. اين وادى در محل هر يك از اين وادى هاى كوچك، به نام آنها خوانده مى شود. مثلاً در خاخ به سنگلاخ خاخ معروف است و در بجره به سنگلاخ بجره و سنگلاخ ميطان كه در كناره انتهايى در طرف شرق عقيق قرار دارد.
ص:179
العوالى منطقه اى زراعتى است كه در جنوب شرق مدينه، بين دو سنگلاخ مدينه قرار دارد. وادى بطحان كه امروزه هر قسمت از آن به نامى خوانده مى شود، در اين منطقه قرار دارد. قسمت بالاى آن ام عشرة و قسمت ميانى آن قربان و قسمت انتهايى آن كه تا داخل مدينه كشيده مى شود، ابا جيده نام دارد. اين وادى سومين وادى مهم تا مدينه است كه قبلاً در مورد آن صحبت كرديم. منطقه عوالى داراى خاك حاصلخيز و منابع آبى فراوان و مزارع بسيارى مى باشد. مالكان اين ناحيه از اشراف و از حرب و النخاوله مى باشند.
از قسمت شرقى باب العوالى، در بخش ميانى محله العوالى كه در اطراف دروازه معروفى به اين نام قرار دارد، خارج شدم. جاده آسفالت به صورت بلوارى كشيده شده و ميان ساختمان ها در مسير خيابان پر از نخل بود. بعد از طى يك كيلومتر تعداد ساختمان ها كم و تعداد نخل ها زيادتر شد؛ به طورى كه دو طرف جاده را انبوه نخل ها پر كرده بود و مانع از ديدن اطراف جاده مى شد. دو كيلومتر بعد، يك جاده خاكى و ناهموار ظاهر شد كه اطراف آن را رديف هايى از آجر مشخص مى كرد. صداى در هم پيچيده موتورخانه چاه ها به گوش مى رسيد. قدرت دستگاه برحسب حجم و ميزان آبى است كه بيرون مى دهد. در فاصله سه كيلومترى باب العوالى، به سنگلاخى برخوردم كه ساختمان هايى در آن به چشم
ص:180
مى خورد و جاده در آنجا به دو قسمت تقسيم شد و نخلستان ها در ناحيه شمال قرار گرفت. به سمت راست به حركت خود ادامه دادم. يك منزلگاه در كنار نخلستان به صورت يك بناى تك و متصل به چشم مى خورد كه درهاى زيادى داشت. اين ساختمان از سنگ و گل بنا شده بود. در سنگلاخى كه در سمت چپ من بود، چندين خانه به شكل دهكده اى به نظر مى رسيد.
پس از طى چهار كيلومتر از باب العوالى، سويق صغير در سمت راست جاده هويدا شد. در اينجا بود كه نخلستان به انتها رسيد و سنگلاخى درست در سمت چپ من ظاهر شد و مسير جاده به دو شعبه تقسيم شد. يك راه نيز در داخل سنگلاخ، به طرف شرق پيش مى رفت. در دل سنگلاخ از اين راه به مسير خود ادامه دادم. درحالى كه كنار سنگلاخ واقم ايستاده بودم، نخلستانى را كه از آن عبور كرده بودم را ديدم كه جنوب اين سنگلاخ، در گذشته واقم ناميده مى شده است و امروزه به آن سنگلاخ شرقى مى گويند كه همان محل حادثه يوم الحره مى باشد. يوم الحره، روزى است كه مسرف بن عقبه از سوى يزيد بن معاويه (لعنةالله عليه) براى سركوب مردم مدينه مأمور شد و او خون و مال و ناموس اهل مدينه را مباح اعلام كرد. هدف از اين سفر شناسايى وادى بطحان است. در اين وادى نخلستان هاى زيادى وجود دارد. در نوارى كه از جنوب سنگلاخى كه من اكنون در بالاى آن ايستاده ام، سنگلاخ قبا كه از ناحيه شمال به كوه عير متصل است، گسترده شده است.
در ناحيه شمال، سنگلاخ به سوى شرق امتداد پيدا مى كند؛ درحالى كه در ميان آن نخلستان هايى به چشم مى خورد. آثار ساختمان ها و بناهاى مختلف و دورنماى مناره اى به چشم مى خورد. در وراى اينها كوه بلند احد (1)كه از شرق به غرب
ص:181
امتداد يافته، ديده مى شود و از سمت شرق آن دره اى امتداد دارد كه به كوه بلند عير پيوسته است و بعد فضاى وسيعى كه فرودگاه مدينه و سد العاقول در آن قرار دارد كه جاده القصيم از آنجا عبور مى كند. در غرب كوه احد كوه هاى كم ارتفاع سمر قرار دارد كه بلندترين آنها كوه الشظفاء است كه از سمت غرب مشرف بر الجرف است. در جنوب نوار ممتدى در حاشيه شرقى اين سنگلاخ است كه در آن نخلستان هايى گسترده شده است. در بين اين نخلستان ها دهكده قربان واقع است كه در سمت جنوب غربى موقعيت من قرار دارد و در غرب آن منابع آب قبا واقع شده و در وراى آن، سنگلاخ غربى الحرة الوبره مدينه وجود دارد. در نقطه اى كه به جنوب مدينه مى رسد، در وراى آن كوه عير و در غرب آن، كوه عَظُم در وراى جاده مكه وجود دارد. در غرب، جماء تضارع و حمراء الغرابه هويداست و در شمال آن دو سلع به چشم مى خورد كه برفراز آن تأسيسات نظامى وجود دارد و در پايين آن، مناره ها و ساختمان هاى بلند مدينه به چشم مى خورد. اما در شرق در امتداد اين سنگلاخ، بنى قريظه را مى بينى. نام قريظه به پشته بلند و نمايانى در بالاى اين سنگلاخ اطلاق مى شود. نوك كوه هايى در فاصله بسيار دور به چشم مى خورد كه از دل سنگلاخ سر برآورده اند.
در هنگام عبور از سنگلاخ العوالى به چاهى رسيديم كه دستگاه پمپاژ و تلمبه خانه بزرگى روى آن بود. تلمبه آن با لوله اى به قطر چهار اينچ آب را بيرون مى داد و قدرت آن در حدى تنظيم شده بود كه آب را با فاصله زيادى و با فشار بيرون مى كشيد. حوضچه اى در مقابل اين تلمبه درست شده بود كه اطراف آن اطاقچه اى براى استراحت و چند اطاقك سنگى قديمى و يك اطاقك سيمانى به چشم مى خورد. ميزان آبدهى اين چاه حكايت از فراوانى منابع آبى داشت. در نزديكى چاه آغل گله هاى گاو قرار داشت. سرسبزى اطراف اين چاه و نخل هايى
ص:182
كه شاخه هاى آنها با ناز و تكبر گسترده شده بود، منظره اى بسيار زيبا و ديدنى به وجود آورده بود و خاكى حاصلخيز از بهترين نوع خاك هاى زراعتى را در آنجا مشاهده كردم.
از راه باريكى كه دو ماشين نمى توانست در كنار هم از آن عبور كند، در دل نخلستان به سمت جنوب غربى با پيچ و خم هاى زيادى كه به طرف شرق و غرب داشت، حركت كردم و به مسجد قبا در چهار كيلومترى جنوب مسجد نبوى رسيدم. مسجدى زيبا از سنگ كه نماى خارجى آن از گچ و قسمت پايينى آن از اشكال منظم و از سنگ هاى مربع شكل ساخته شده بود.
مسجد، در ميان دهكده اى زيبا و ديدنى به نام دهكده قبا قرار داشت. در اطراف مسجد، قهوه خانه هاى تميزى بود كه براى نوشيدن چاى به يكى از آنها رفتم. ساختمان ها و خانه ها از اين مسجد تا مدينه به طور پيوسته وجود داشت و به فاصله كمى در سمت جنوب آن، سنگلاخ قبا گسترده شده بود. اين مسجد را خيابانى بزرگ و آسفالت كه در دو طرف آن، باغ هاى سرسبز و خرمى بود، به مدينه وصل مى كرد. مسجد حياط وسيعى داشت و در آن باغچه هاى كوچكى درست شده بود كه پر از انواع گل و درختان الدفلى و صيران الدوم خارجى و الريحان و ساير درختان تزيينى بود.
به طرف مدينه به راه افتادم. درختان زيباى الفلل در سمت راست من و نخلستان و سنگلاخ در سمت چپ من خودنمايى مى كرد. بعد از طى چهار كيلومتر به مناخه رسيدم. در ادامه مسير خود از ثنية الوداع به طرف غرب، از راه سلطانى خارج شدم و ثنيةالوداع را در سمت چپ خود، پشت سر گذاردم و وارد
ص:183
جاده اى خاكى شدم كه به بخش انتهايى وادى العقيق منتهى مى شد. در مسير خود به دهكده اى از باديه نشينان رسيدم و از مردى جهنى از اهالى اجرد درباره راه اجرد سؤال كردم. اين مرد چون از جهينه از اهالى اجرد بود، شناخت او از آنجا مانند شناخت مردم مكه از دره هاى آن است. هنگام بازگشت، از مساجد سبعه عبور كردم. هفت مسجد كوچك كه در دامنه غربى كوه سلع ساخته شده اند و گنجايش دو رديف نمازگزار را ندارند. مساجدى كه با فاصله نزديكى از هم قرار دارند؛ به طورى كه اگر كسى در يكى از آنها صحبت كند، در ساير مساجد صداى او را مى شنوند. از شيخ محمد ابراهيم در مورد آنها پرسيدم و او نيز از شيخ محمد الامين الشنقيطى استاد و كسانى كه معلوماتى درباره آثار مدينه داشتند، سؤال كرد؛ ولى هيچ كدام از آنها چيزى در مورد اين مساجد نمى دانستند. شنقيطى گفت اين مساجد در دوران دولت عثمانى ايجاد شده است. از استاد عبدالقدوس الانصارى در مورد آنها سؤال كردم. آنها را نمى شناخت و در نقشه مدينه منوره كه در دفتر نقشه بردارى شهرها چاپ شده بود، ديدم كه در آنها راه هايى كه به مساجد سبعه ختم مى شود را نام برده كه در كتاب آثار المدينه ثبت شده است.
ص:184
ساعت ٨ صبح بود كه از منزل شيخ محمد خارج شدم. از ثنية الوداع در حد فاصل سلع و دروازه شامى به سمت غرب به راه افتادم. مسير جاده از بالاى پلى بر فراز وادى عقيق عبور كرد و بعد وارد جاده مرتفعى شد كه از روى آن، دانشگاه اسلامى در سمت چپ من ديده مى شد. دانشگاه اسلامى در كنار كاخ سعيد بن العاص بنا شده است.
كوه حبشى (1)در سمت چپ و كوه الشظفاء در سمت راست جاده قرار داشت. بعد راه آهن حجاز و راه شوسه با هم موازى شده و پس از عبور از گردنه اى، به وادى مخيط سرازير مى شوند. از مناخه تا كوه حبشى در طول هفت كيلومتر، جاده در دست تعمير و آماده سازى و عبور از آن بسيار دشوار بود. بر فراز قله هاى كوه الاشعر در غرب رفته رفته ابرهايى انبوه ظاهر مى شد.
ص:185
آن را احاطه كرده است كه معروف ترين آنها، سنگلاخ البترا است كه در جنگ بنى لحيان(1)نام آن ذكر شده است. اتومبيل با سرعت شصت كيلومتر در ساعت در جاده پيش مى رفت. در فاصله دورى، رأس الهضبه را در برابر خود مشاهده كردم كه آشكارترين بلندى در اين منطقه، بعد از الاشعر و الاجرد است و احتمال اينكه نام قديمى آن را پيدا كنم، وجود دارد. معروف است كه در گذشته به نام ديگرى شناخته شده؛ مانند آره كه امروزه به نام هضية ام العيال معروف است و اشعر كه امروزه به كوه الفقره معروف است و فعرى كه امروزه به هضبه غيقه معروف شده و مواردى از اين دست فراوان وجود دارد.
در ٢6 كيلومترى مدينه، وارد وادى حمض شدم كه از نقطه اى كه از غُرّب عبور مى كردم، در سمت راست من واقع شده است. اولين چيزى كه در وادى حمض به آن برخوردم، پلى بزرگ بود كه بر روى جاده اى در حال تعمير و آسفالت شدن قرار داشت و پل ديگرى كه به فاصله نزديكى در سمت چپ من، براى راه آهن، با سنگ درست كرده بودند. درحالى كه پل اول با بتون مسلّح احداث شده بود. از پل به سمت غرب عبور كردم. در فاصله دورى سراةالفقرة با وجود فاصله بسيار، آشكار مشاهده مى شد. گرد و غبار و ابرهاى انبوهى اطراف آن را فراگرفته بود.
در فاصله ٣5 كيلومترى، در سمت راست وادى آثار دهكده اى به طور پراكنده به چشم مى خورد. مهم ترين آنها دو قلعه است كه يكى از آجر سرخ با درى
ص:186
بزرگ، هنوز پابرجاست و ديگرى قلعه اى سنگى است كه نشان مى دهد قلعه سنگى در طى زمان ويران شده و دولت عثمانى قلعه ديگرى از آجر در كنار آن بنا كرده است. به اعتقاد من، اين همان شهر خشب است كه جغرافى دانان و جهانگردان نام آن را ذكر كرده اند؛ چون در حد فاصل ذى المروه(1)و مدينه و در يك منزلى از مدينه بنابر نظام قافله هاى قديم قرار دارد. مسافت يك منزل براساس قرينه هايى مثل چاه هاى آب و دهكده ها، در حدود نه تا ٢5 كيلومتر برآورد مى شود.
دهكده اى است آباد در غرب وادى حمض كه در منطقه اى زراعى از وادى بواط(2)تا حدود بيست كيلومتر گسترده شده و محل ريزش سيل آن، در جنوب به سمت سنگلاخ مُدَرَّجه و در شمال به عرض تقريبى پنج كيلومتر است. زمين آن از خاك زرد است و گياه الرمث (نوعى از الحمض) آن را پوشانده است. همه زمين هاى آن اكنون مستعد كشاورزى نيست؛ اما زمين هاى اين منطقه، مستعد توسعه تا چندين برابر ميزان فعلى است. يكى از اهالى به من گفت كه اين منطقه حدود صد چاه زراعى پر آب دارد. در اين آبادى مدرسه اى ابتدايى براى پسران و امارتى تابع مدينه وجود دارد. يك مركز طبى و مسجد جامع نيز در آن ساخته شده است.
دهكده كوچك العصيليب در همسايگى جنوب المليليح قرار دارد. در اينجا مزارع تازه احداث شده و فعاليت هاى عمرانى به چشم مى خورد. انگور، انار، سبزيجات و ليمو در كنار نخل، كشت اساسى اين منطقه است.
ص:187
از سمت شمال كوه هاى اللّق در فاصله حدود ٢5 كيلومترى به چشم مى خورد. در پايين آن سنگلاخ مَدَّرجه از شرق به غرب گسترده شده كه در سمت مغرب به وادى الحمض ختم مى شود و در كنار آن، منطقه زراعى وادى قرار دارد. به اين بخش از وادى اضم، المندسة مى گويند.
در جنوب، سلسه كوه هاى بواط از غرب به شرق گسترده شده كه در بالاى آن، گردنه بواط قرار دارد. پيامبر خدا در جنگ ذات العشيره(1)در ينبع از آن عبور نموده است. در فاصله اى دور، قله هاى مرتفعى به چشم مى خورد كه در بين آنها دره هاى عميقى وجود دارد. اين كوه ها در اطراف كوه هاى الاشعر جايى كه دو حوره (حورة و حويره) مى ريزند، قرار دارد.
در شرق، كوه البيضاء(2)كه از اجرد بلندتر است، ديده مى شود و در شمال آن، كوه خاكسترى رنگ شوفان و بعد وادى الْتَمة در منتهى اليه شمال شرقى آن قرار دارد كه در پايين جاده گسترده شده است. سپس اين جاده به ترتيب وارد التمه و اللّحن و سپس الصلصله مى شود. اين راه، اكنون كه مشغول پاكنويس اين كتاب هستم، راه شام شده است. در سمت غرب، قله كوه اجرد، به چشم مى خورد و در پايين آن، سلسله تپه هاى سنگى متصل به اين كوه، امتداد پيدا كرده اند و دامنه هاى پست آنها به دهكده المليليح مى رسد.
فاصله بين المليليح تا مدينه 6٢ كيلومتر است و ساكنان آن از جهينه هستند. در حاشيه سمت راست وادى الحمض قبيله اى از فرزندان محمد، از سالم، از حرب به سر مى برند. وادى التمه و كوه البيضاء متصل به بواط است. سرزمين آنها از حاشيه سمت راست وادى تا شجوى در نزديكى مَصب الجَزْل گسترده شده و در المليليح به هم پيوسته است. در المليليح ايستگاه هاى راه آهن حجاز كه تعطيل است، قرار دارد.
ص:188
ثور كوهى كوچك و كم ارتفاع است كه در شمال كوه احد قرار دارد و در كتب گذشتگان، يكى از حدود حرم مدينه از سمت شمال ذكر شده است. در ساعت ٨ صبح از سمت دروازه شامى خارج شدم. پس از هشت كيلومتر جاده آسفالت به سمت غرب، در بين كوه احد در سمت چپ و عيره در سمت راست، در دره اى كه المِفْهِق ناميده مى شود، امتداد پيدا كرد. جاده در درون اين دره در بستر سيلى كه در اين دره وسيع جريان دارد، سرازير شد و بعد از طى حدود چهار كيلومتر از طريق يك جاده خاكى به وادى النُقمى(1)در شمال سرازير شد. كوه احد در برابر من و عيرة در سمت راست من قرار داشت و كوه البيضاء به فاصله نسبتاً دورى در شمال غربى سر به آسمان كشيده بود.
مسير جاده به باغ بزرگى در وادى النقمى رسيد كه بعداً دانستم متعلق به مسئول امارت مدينه مى باشد. كسى را پيدا نكردم كه در مورد كوه ثور از او سؤال كنم. كارگران مزارع در اينجا همه در فاصله دورى مشغول كار بودند و من به همه بلندى هاى اطراف خود نظر افكندم كه ببينم كدام يك از بلندى هاى
ص:189
اطراف من، اوصاف كوه ثور را دارد؛ اما هيچ يك از آنها را بدان صورت نيافتم. در نهايت به مزرعه اى در قسمت شمالى انتهاى وادى رسيدم كه با ديوارهايى از آجر سرخ رنگ محصور شده بوده. نام آن را پرسيدم؛ گفتند نام آن زبير است. اين همان مزرعه اى است كه زبيربن عوام آن را در الغابه، به ١٧٠ هزار درهم خريده و بعد در ضمن تركه او به يك ميليون و ششصد هزار درهم فروخته شده است.(1)
به نظر مى رسد كه اينجا انتهاى شمالى الغابه است و انتهاى جنوبى آن، جايى است كه امروزه به العيون معروف است. فاصله بين اين دو نقطه، بيشتر از سه كيلومتر است. اين مزرعه در ناحيه شرقى وادى حمض هم گسترده شده است و در آنجا زمين هايى را ديدم كه به تازگى آماده شده و به شكل بسيار خوبى تقسيم بندى شده بود. درباره كوه ثور از يكى از افراد قبيله حرب سؤال كردم. او به كوهى كه اندكى قبل از كنار آن عبور كرده بودم، اشاره كرد و گفت اين همان كوه ثور معروف است.
در شمال، كوه خاكسترى رنگ الجُنْدُبيه قرار دارد كه وادى از كنار آن به طرف غرب گسترش پيدا كرده است. در وادى اضم، بين العيون و الجندبيه را وادى الخليل(2)مى گويند. اين وادى هنوز به وادى حمض نرسيده است و به كوه هايى از نوع خودش متّصل مى شود. در پايين آن، وادى الخليل است كه كشتزارهايى در آن پراكنده شده است و نزديك من در جهت شمال، بستر سيل وادى النقمى قرار دارد كه از راست به طرف چپ كشيده شده و در محلى كه در غرب اينجا به چشم مى خورد، به الخليل سرازير مى شود. وادى النقمى از فاصله دور از جايى كه
ص:190
ابتداى آن را جاده تبوك قطع مى كند، به اين سمت گسترش پيدا مى كند. در جنوب، در فاصله دورى كناره هاى كوه عير الغربى و بخشى از آن كه همجوار با ذوالحليفه است، قرار دارد و در برابر آن، جماء تضارع به چشم مى خورد و در غرب آن، جماءالغربيه (جماء (1)عاقل) به چشم مى خورد و كوه حبشى در غرب آنها قرار دارد. در سمت راست قبله، ساختمان هاى سفيد رنگ دانشگاه اسلامى نمايان است كه وادى در برابر آن امتداد مى يابد، يا به عبارتى ميدانگاه بزرگى از تلاقى وادى هاى سه گانه مدينه به وجود مى آيد كه كشتزارها فضاى آن را پر كرده است. وادى در حد فاصل جرف و احد تنگ مى شود كه به آن الخليل مى گويند و تا وادى مخيط امتداد دارد كه ذكر آن گذشت.
از اينجا من نخلستان هاى انبوه العيون را كه مثل شب تاريك در هم فرو رفته اند، مى بينم. در برابر همه چيزهايى كه ذكر كردم، به فاصله نزديكى كوه احد قرار دارد؛ به طورى كه پژواك صداى فرياد كننده از فراز آن شنيده مى شود و مدينه و سنگلاخ هاى آن و كوه سلع از ديدگان تو پنهان مى شود و چيزى جز كوه احد را نمى بينى. در فاصله ميان من و كوه احد، راه آسفالت قرار گرفته كه از غرب احد مى گذرد و در جرف، از وادى عبور مى كند. سپس وارد الجماوات شده و از فيفا الخبار عبور كرده و در البيداء، به جاده مكه متصل مى شود. اين جاده از مدينه عبور نمى كند؛ بلكه آن را دور مى زند.
گفته مى شود اين جاده را براى افراد مسافرى كه قصد ورود به مدينه را ندارند، احداث كرده اند. در پايين كوه ثور، در سمت جنوب، تأسيسات جديدى احداث كرده اند. در حديث آمده است(2)كه مرز مدينه، از شمال كوه ثور است، اما اين جاده آن را از محدوده حرم جدا كرده و از داخل حرم عبور مى كند. بنابر
ص:191
اطلاعات من در مورد حرمت ورود اجانب به مدينه، نصّى(1)وجود ندارد؛ بلكه عده فراوانى از غير مسلمانان در زمان عمر در مدينه ساكن بودند،(2)ولى رعايت احترام حرم رسول خدا و دور ساختن كسانى كه به نبوت و خاتميت آن حضرت اعتقاد ندارند، واجب است. (3)آشكارترين و چشم گيرترين عوارضى كه در سمت مشرق وجود دارد، عبارتند از:
كوه وَعِيرة (بفتح واو و كسر عين) ديدگان ما را از ماوراى خود پوشانده است. به فاصله نزديكى كوه ها و صخره هايى جدا از هم و خاكسترى رنگ پراكنده شده و در مقابل آن نهر كوچكى جارى است. آب هاى جارى از هر طرف ثور را احاطه كرده؛ به طورى كه هيچ فضاى بازى را در اطراف آن باقى نگذاشته است. امّا در سمت غرب در دورترين نقطه جنوبى آن، كوه الشظفاء قرار دارد؛ كوهى بلند خاكسترى رنگ و تو آن را از مدينه در سمت غرب مى بينى و در برابر آن حبيش قرار دارد كه از فاصله بين آنها، راه آهن و جاده آسفالت عبور مى كند و از شرق مشرف بر جرف است و دره هاى غُرَّب از آن گسترده مى شود. از سمت غرب، سلسله كوه هاى كم ارتفاعى به شظفاء مى پيوندد و در ميان آنها كتانه است كه جاده اى از كنار آن عبور مى كند و در پايين آنها وادى النخيل قرار دارد.
ص:192
اين بلندى را درحالى كه ارتفاع آن اندك است و به راحتى مى توان از آن بالا رفت، كوه ناميده اند. شهرت اين كوه از دو جهت است: اول، حديثى كه اكثر مردم مدينه آن را نقل مى كنند و جغرافى دانان هم بنابر همين گفته ها مى گويند حرم مدينه از ثور تا عير است و اين مطلب از جهت نص كاملاً آشكار است.(1)از جهت دلالت و مفهوم نيز حرف درست و روشنى است و ابهامى ندارد؛ زيرا فاصله هر كدام از عير و ثور تا مدينه به طور تخمين، تقريباً ده كيلومتر يا اندكى بيشتر است و كسى در صحت اين حديث ترديد نكرده است. دوم اينكه نتايج بررسى عميقى كه جغرافى دانان در مورد ثور و عير دارند، شگفت آور (2)است. برخى از ايشان گفته اند: كه ثور، مكه و عير، مدينه است. عده اى گفته اند: بين ثور و عير در مكه و ديگرى گفته كه ثور و عير در مكه شناخته شده نيست و در واقع آنچه در مكه است، ثور و وعيرة (به شكل مونث) است، و آنچه در مدينه واقع شده، ثور و عير (به صورت مذكر) است.(3)
چون ثور و اُحد همجوارند و يكى مشهورتر و بزرگ تر از ديگرى است، به اعتقاد من، محل جدا شدن اين جاده، حدّ و مرز مدينه اعتبار شده است؛ به ويژه كه اگر جاده از پشت ثور جدا مى شد، با ناهموارى هاى بسيارى همگام عبور از سراسر وادى النقمى روبه رو مى شد.
ص:193
از اين بلندى فرود آمدم و وارد جاده الاجانب كه اهالى مدينه آن را به اين اسم مى نامند، شدم. اين جاده از دامنه هاى كوه احد عبور مى كرد. بعد از طى مسافت كمى در اين جاده، مسيرى فرعى از آن به سمت جنوب، به طرف پايين كوه احد جدا شد و راه اصلى به سمت جنوب غربى، ادامه پيدا كرد. اين مسير فرعى، مرا به محل شهادت و مقبره حمزه سيد الشهداء حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم، عموى پيامبر خدا (ص) كه در جنگ احد در سال سوم هجرت شهيد شد، مى رساند مقبره او در دامنه كوه احد، در كنار مدينه است و اطراف آن ساختمانى بود كه نگهبانى در كنار دروازه آن نگهبانى مى داد. مردم زيادى براى زيارت در آنجا گرد آمده بودند و دهكده اى در اطراف آن به موازات مدينه گسترده شده بود كه به آن دهكده سيد الشهداء مى گفتند. در غرب مقبره، مدرسه متوسطه حمزة بن عبدالمطلب (ص) قرار داشت. از اين مكان، كوه الرماة يا كوه عينين را در ميان خودت و مدينه مشاهده مى كنى. كوهى كوچك، مانند دندانه هاى صخره اى كه فضاى دشت را اشغال كرده، ديده مى شود كه بين آن و مقبره، سيل وادى قناة فاصله مى اندازد؛ به طورى كه كوه در جنوب آن و مشهد حمزه سيد الشهداء در شمال آن قرار دارد و دو نفر از فراز هر يك از آن دو مى توانند گفت وگو كنند.
عمران و سازندگى از گذشته جاى كاستى در اين منطقه باقى نگذاشته، اما به دنبال مهاجرت ساكنان آنجا به تدريج رو به ويرانى گذاشته است و اكنون به صورت ويرانه هاى خالى از سكنه به چشم مى خورد.
نمى دانم علت مهاجرت از اينجا چه بوده، امّا كوه اكنون نيز مورد بازديد قرار مى گيرد. از كنار مشهد حمزه (ع) از جاده وسيع آسفالته اى كه به سمت مدينه مى رود، عبور كردم.
ص:194
دهكده اى بزرگ در حوالى سه چشمه كه در كنار هم قرار دارند، شكل گرفته است: چشمه الصاره كه چشمه اى كم آب است و السفلى كه خشكيده و الواسطه كه ١٢٨ كيلومتر از مدينه فاصله دارد و در وسط وادى الصفراء واقع شده است. ساعت چهاروسى دقيقه بعد از ظهر از مدينه حركت كردم. مسير جاده چنان كه اكنون هم همين طور است، با عبور از دروازه العنبريه و سنگلاخ الوبريه و چاه عروه در سمت چپ خود، وادى العقيق را پشت سر مى گذارد و در كوهپايه هاى كوه تُضارع پيش مى رود. درحالى كه الغرابه و الدعيثه را سمت راست خود داشتم، از ذى الحليفه و البيداء و كوه صُلصُل و مفرحات گذشتم.(1)
در فاصله 4٨ كيلومترى از مدينه، الفريش در سمت راست ما بود؛ درحالى كه مسير جاده در برابر من از آن دور مى شد. در اين نقطه است كه سيل الدوداء از سمت چپ، در مقابل الفريش از سمت شرق جارى مى شود. در 5٢ كيلومترى مدينه، از يك بلندى بالا رفتم. بعد حدود ده كيلومتر در وادى عار حركت كردم تا اينكه در سمت راست وادى الرَّحبه ظاهر شد. در ابتداى الرحبه بلندى العُوَيقِل قرار دارد كه مشرف بر سويقة الهاشميين در حرزة است. در جايى كه عار به الرحبه مى پيوندد و تا المسيجيد ادامه دارد، به آن وادى السداره مى گويند. در
ص:195
6٨كيلومترى مدينه، از عرق الظبيه عبور كرديم. يك بلندى سفيد رنگ در سمت راست جاده كه تا مسير سيل كشيده شده و امروز طرف ظبيه(1)ناميده مى شود، قرار دارد و در سمت چپ كوه ورقان با قله هايى كه وادى هاى زيادى از آن در وادى السداره گسترده مى شود واقع شده است كه از جمله آنها: سفا (2)در شرق عرق الظبيه كه از آنجا ديده مى شود و وَهّبْت كه به فاصله كمى از عرق گسترده شده است.
در ٧4 كيلومترى مدينه، به شهر الروحاء رسيدم. ابتدا چند قهوه خانه و منزل مسكونى به چشم مى خورد. از آنجا شنوكه كه تپه بزرگى است و از شمال از الفقاره به آن متصل است، گسترده مى شود و از سمت شمال به طرف چاه الروحاء (3)امتداد مى يابد.
الروحاء يكى از منزلگاه هاى قديمى در مسير جاده انبيا بوده كه پيامبر خاتم (ص) در آن توقف نموده و چاهى كه سَجسَج نام داشته در آنجاست كه همواره پر آب بوده است و امروزه به آن چاه الراحة مى گويند كه همان نام الروحاء نزد ايشان است. مسجدى در آنجا هست و محل منزلگاه آن، در دهانه شنوكه است و مسير جاده به طرف دامنه كوه الجَرْف منحرف شده و قهوه خانه ها به نزديك جاده منتقل شده اند. اينجا مرحله دوم از منزلگاه هاى كاروان رو برحسب نظام قافله اى قديم است و مرحله اول السياله بوده و بعد فريش به موازات آن قرار گرفته و بعد منزلگاه به المسيجيد منتقل شده و الروحاء از بين رفته است، تا اينكه جاده ماشين رو از كنار آن عبور كرده و برخى از حاجيان مغربى به زيارت ديار الروحاء آمده اند و به دنبال آن اندكى رنگ آبادانى يافته است.
ص:196
در شمال، وادى شنوكه قرار دارد كه به صورت دره اى بين كوه ها به چشم مى خورد كه در الروحاء گسترده شده و از شرق، كوه هاى مغرب كه از جمله آنها عرق الظبيه است، به آن پيوسته و از غرب سلسله كوه هايى به آن مى پيوندد كه از جمله آنها الطرف الاحمر است و تا الفقره، كوه الاشعر سلسله وار كشيده شده است.
در سمت جنوب، تنها كوه الجرف(1)بر آن مشرف است. كوه بزرگى كه جاده آسفالت از دامنه شمالى آن عبور مى كند كه در حد فاصل آنها دندانه ها و بريدگى هاى كوه هايى است كه رنگ آنها به سرخى مى زند. وادى وهبت، بين الجرف و ورقان فاصله انداخته و گردنه وهبت بخشى از آن است كه به سمت جنوب سرازير شده و وارد وادى الجَىّ(2)مى شود. از سمت مشرق، كوه ورقان كه كوهى است بلند و به رنگ عقيق، با قله هاى تيز قرار دارد و قسمت هايى از آن تا نزديك اينجا گسترده شده است. وادى سفا كه گاهى به آن سفوان مى گويند، از آنجا گسترده شده است. دهانه اين وادى از الروحاء در محل طلوع خورشيد ديده مى شود و بعد خود وادى السداره گسترده شده و بعد عرق الظبيه در حد فاصل شرق و شمال صاف و همواره سرخ رنگ است كه از سمت شمال به وادى السداره مى پيوندد و از مقابل اينها جاده آسفالت عبور مى كند. از سمت غرب، وادى پيش از رسيدن به مسيجيد تنگ مى شود تا اينكه به كوه ها مى پيوندد. الطرف الاحمر (3)از سمت شمال و كوه هاى الجرف از جنوب آن را فرا مى گيرد. در پشت اينها شهر المسيجيد در فاصله هفت كيلومترى قرار دارد.
ص:197
هفت كيلومتر بعد از الروحاء، به المسيجيد كه هيجده كيلومتر از مدينه فاصله دارد، رسيدم. مسيجيد شهرى است آباد كه مركز حكومتى تابع امارت بدر در آنجا قرار دارد. مسجدى هست كه در آن نماز جمعه برگزار مى شود. مدرسه اى متوسطه و ابتدايى دارد و بازار و قهوه خانه و منزلگاه هاى زيادى دارد. به منصرف نيز معروف بوده و درست اين است كه المسيجد (تصغير مسجد) گفته شود؛ مسجدى كه منسوب به رسول خدا (ص) است. آثار آن در دره اى كه از سمت شمال از كوه الثُّمامى به داخل شهر گسترش پيدا كرده، به چشم مى خورد. اين شهر منزلگاه دوم برحسب نظام قافله اى براى كسانى بوده كه از مدينه مى آمده اند و منزلگاه دهم براى كسانى بوده كه از مكه و از راه مستوره مى آمده اند. جاده آسفالتى از بين آن عبور مى كند و به فاصله دورى از شهر به سمت مكه، جاده به دو مسير تقسيم مى شود: مسيرى كه به سمت غرب در طول وادى الصفراء پيش مى رود و از النازيه و ريع المستعجله تا سَيَر ادامه دارد و بعد تا خيف و الحمراء و الواسطه و الصفراء مى رسد و سپس تا بدر امتداد پيدا مى كند. جاده ديگر به سمت جنوب از وَتْر و بعد از پايين الجى و بعد در منزلگاه الرُوَيثَه و از البنانيه در الجى كه چاه الغنم ناميده مى شود، مى گذرد و بعد از الشُفيَّه (شرف الاثاثيه) و العرج تا السُقيا امتداد پيدا مى كند و اين همان مسير پيامبر (ص) بوده كه جاده انبيا ناميده مى شود.
در شمال، كوه هاى خَشيرمه و الثمامى بر شهر مشرف است كه اينها پيكره كوهى است بزرگ و داراى قله هاى زياد كه دره هاى بى شمارى در فواصل آنها وجود دارد. اين كوه ها در سمت غرب رَحْقان (1)كه در فاصله دورى از كوه الاشعر
ص:198
امتداد يافته، قرار دارد كه از بزرگ ترين وادى هاى الصفراء است و در آن دهكده ها و مزارع زيادى وجود دارد كه بيشتر آنها مزارع ديم است. اهالى آن از الاحامده هستند و در سمت جنوب، بخشى از دشت النازيه است و در سمت شرق، كوه هايى قرار دارد كه بلندترين آنها الحوراء است؛ كوهى كه به طور آشكار در بين آن ارتفاعات ديده مى شود و رنگ آن به سرخى مى زند و در پايين آن، پستى و بلندى هاى زيادى به چشم مى خورد. در سمت شرق، كوه الخضراء است كه خانه هايى در دامنه آن به چشم مى خورد و در شمال آن، وادى السداره است كه بين آن و بين كوه الثمامى در شمال مى باشد. در سمت غرب، دشت النازيه است و در پشت آن كوه هاى خُرُص قرار دارد كه از اينجا ديده مى شود و به دنبال آن، از جنوب، ريع المستعجله قرار دارد. قهوه خانه و پمپ بنزين در آنجا وجود دارد. در سمت جنوب غربى، كوه بلند و خاكسترى رَنْگ خَلْص(1)به طور آشكار ديده مى شود كه به النازيه(2)پيوسته است. وادى الجى در محل تنگه الصفراء قرار دارد. شنيدم كه قرار است در اينجا سد وادى در اين تنگه ساخته شود.
اين تنگه در كتب جغرافيايى به تنگه الصفراء(3)معروف است و عمليات ساختمانى سد از سال ١٣٩٨ شروع شده است. با عبور از مسيجيد، وارد دشتى نسبتاً وسيع شدم كه به آن دشت النازيه مى گويند. اطراف آن را چهار وادى فراگرفته است: وادى السداره، وادى رحقان در شمال، وادى الجى كه وادى حاصلخيز و با بركتى است و آب هاى آن از كوه هاى قدس و ورقان سرچشمه مى گيرد و در آنجا الحلقه، يعنى گلوگاه وادى ناميده مى شود و تا فاصله كمى از تنگه الصفراء ادامه دارد و از سمت شمال گسترده مى شود و در سمت غرب به موازات رحقان امتداد دارد، اما از رحقان كوچك تر است و در بالاى ريع
ص:199
المستعجله، در نزديكى چاه عباس امتداد پيدا كرده است. سپس از كنار چاه عباس عبور كرده و از ريع المستعجله بالا رفتم. درحالى كه از آن سرازير مى شديم، مسير در سمت چپ ما در كنار تنگه قرار داشت و تپه هاى كوچك رملى آن را از روى جاده مى ديدم. اين همان جايى است كه پيامبر غنائم بدر را در كنار آن، آن گونه كه در كتب سيره(1)آمده، تقسيم كرد.
در ٢5 كيلومترى از مسيجيد، به خيف الحِزامى و خيف البرعى(2)و خيف بنى سالمى كه همه اسامى دهكده واحدى هستند، رسيدم. دهكده اى آباد كه توسط چشمه اى آب آن تامين مى شده امّا آن چشمه خشك شده است. بعد از خيف، در نزديكى آن به چشمه ام ذيان رسيدم. چشمه اى است كه كشتزارى در كنار آن وجود داشت و بازارى دارد كه در سمت راست جاده قرار داشت. به فاصله كمى بعد از آن، از سمت راست وادى طاشا و الاب قرار دارد. اين دو وادى به يكديگر پيوسته و هر دو در وادى الصفراء امتداد پيدا مى كند و آب خود را از الفقره (الاشعر) مى گيرند. در سمت راست ما نيز وادى رحاب گسترده شده است. در شانزده كيلومترى از خيف، به الحمراء مى رسم.
***
بقاياى دهكده اى است كه ذكر آن گذشت. ويرانه هايى در آن است كه نشان مى دهد از قديمى ترين و آبادترين دهكده هاى اين وادى بوده است و زمانى كه
ص:200
چشمه آن خشك شده، مردم، جز اندكى آنجا را ترك كرده اند. در آن مدرسه اى ابتدايى و مسجد و بازار بزرگى است كه در روزهاى جمعه برپا مى شود. از مدينه ١٠5 كيلومتر فاصله دارد و در ٢5 كيلومترى المنصرف است و تا الحمراء شانزده كيلومتر فاصله دارد.
اين نقطه در تنگه اى از وادى قرار دارد كه كوه هاى بلندى از هر سو آن را احاطه كرده است؛ به طورى كه جز چند متر از بعضى از جهات، قابل رؤيت نيست. از سمت جنوب، كوه شيبان بر آن مشرف است. كوهى عظيم و خاكسترى رنگ كه دامنه آن به فاصله پنجاه مترى شهر مى رسد. از شرق، كوه فِقَه و از سمت غرب، السّيف كوه بلند و سياه رنگى كه از سمت جنوب غربى تا شمال و تا نزديك چشمه جارى ام ذيّان امتداد پيدا كرده، قرار دارد. از شمال، بلندى هاى كوه كوچك سياه رنگ و خاكى است كه بر فراز آن به طور انبوه ويرانه هاى بناهايى سنگى وجود دارد كه چيزى جز راه رفت و آمد در ميان آنها به چشم نمى خورد. اين نشانگر عمران و آبادانى اين شهر مدفون شده است و اينكه ساكنان زيادى در آن به سر مى برده اند؛ اما امروزه ساكنان آن به دويست نفر نمى رسد. در كنار راه در وادى، قلعه اى گچ كارى شده است كه ديواره هاى غربى آن به جا مانده است. پنجره هايى كوچك براى تيراندازى با تفنگ در آن به چشم مى خورد. گفته مى شود كه اين قلعه را شريف عبدالمطلب بن غالب در سال ١٢4٨ه. ق در ايام جنگ با سرزمين حرب بنا كرده و آنها را شكست داده و جمع زيادى از آنها را كشته و اسير كرده است. در پشت آثار، كوه كوچك الوريق پديدار است. ساكنان اين وادى از بنو سالم، از حرب مى باشند.
ص:201
شهرى آباد داراى كشتزارهاى فراوان كه جمعيت زيادى در آن به سر مى برد. تا سال ١٣٧٠ه. ق چشمه اى در آن جارى بوده كه بعد از خشكيدن، اهالى آن متفرق شده و شهر دچار ويرانى شده و تنها كشتزارهايى در نزديك چاه هاى داراى آب باقى مانده است. اما با اين وجود، اهالى دوباره به آنجا بازنگشته اند و هرگز به آن وضعى كه در سابق داشته، باز نخواهد گشت. اهالى آنجا در مكه سكونت گزيده اند و صاحب منازل وسيع شده و به تجارت پرسودى مشغول هستند. ساكنان آن از قبيله الحوازم بوده اند و منزلگاه نهم در مكه براى كسانى بوده كه از راه مستوره و غيقه مى آمده اند و از واسطه، در شمال شرقى آن ٢6 كيلومتر و از مدينه ١٢١ كيلومتر فاصله دارد.
در شمال، كوه المطاوسيه است؛ كوهى سياه رنگ كه قله آنى در جانب غربى آن مى باشد. به دنبال آن از سمت شرق حَمّة(1)الهاشمى و در پايين آن الهويشمى قرار دارد؛ چشمه اى خشك شده كه از جنوب به المطاوسيه پيوسته است. در سمت جنوب، دو تپه بلند العقده و ام حرابش را مى بينى و مسير جاده درحالى كه قوسى را طى مى كند، از جنوب آنها مى پيچيد. راه سيل بين اين دو فاصله انداخته است. اما در غرب، كوه الحمراء مستطيل شكل و خرابه هايى بر فراز آن ديده مى شود كه محل سكونت اهالى الحمراء بوده است. از يك بلندى الحمراء در سمت غرب مى توانى الصفيراء را كه در آن مقبره اى معروف هم وجود دارد، ببينى. مى گويند قبر ابوعبيده، يعنى همان ابوعبيدة(2)بن جراح است. اين چيزى جز گمان عوام مردم نيست كه همواره در پى تطابق بى جهت اسامى هستند.
ص:202
آنچه كه در تاريخ مسلم است، ابوعبيده در عمواس فلسطين به مرض طاعون مرده است. در شرق، كوه العماريه كه به موازات ارض العين كشيده شده و تپه العماريه از آن گسترده شده، قرار دارد و جاده از كوهپايه هاى آن عبور مى كند و وادى ارض العين را فرا مى گيرد. در دامنه اين كوه، در جانب العين، بازار الحمراء و منزلگاه اصلى قرار داشته و در آن قلعه اى بوده كه شريف عبدالمطلب بن غالب براى نگهبانى و كنترل مردم الحمراء در سال ١٢6٨ه. ق آن را ساخته است. اكنون ساختمان آن ويران شده و اثرى از آن بازار هم برجا نمانده است. از الحمراء، از سمت راست ما وادى الصفيراء پديدار مى شود كه وادى العُش در آن قرار دارد و در غرب آن امتداد پيدا كرده است. در اين مكان جاده دو شعبه مى شود. يكى از اين دو راه جاده ينبع است كه از پايين الصفيراء شروع مى شود و بعد از بلندى ذفران (قلعه حرب) عبور كرده و با عبور از واسطه، به چاه سعيد مى رسد. اين همان راهى است كه پيامبر(1)خاتم در جنگ بدر، زمانى كه تصميم گرفت از راه بين دو كوه الصفراء عبور نكند، انتخاب كرد. حضرت وقتى از گردنه ذفران پايين آمد، به طرف چپ به سوى كوه هاى الصفراء حركت كرد (اين كوه ها در غرب واسطه است) و سپس از الدّبّه عبور كرده و به بدر رسيده است.
در ١٢٨ كيلومترى مدينه، وارد قريه الواسطه محل منزل شيخ ابراهيم بن سلامه، پدر قاضى محمد بن ابراهيم شديم. پيش از ورود به آنجا از دهكده الخرمأ در نزديكى آن كه به فاصله پرتاب يك سنگ در طرف چپ ما واقع شده بود، گذشتيم. واسطه دهكده اى آباد است كه سه چشمه در آن جارى است. مركز امارت آن، تابعه امارت بدر است و مركز بهداشت و پليس و مدرسه متوسط و ابتدايى و مسجد جامع و بازارى بزرگ داشت كه در روزهاى شنبه بر پا مى شد؛
ص:203
يعنى يك روز بعد از برپايى بازار الخيف. در اين بازار هر چيز مورد نياز، حتى شتر هم فروخته مى شود. ساكنان آن از قبايل بنى سالم، از حرب مثل الحوازم، العمور و الحنيطات و ديگر قبايل هستند. بيشتر اماكن و مناطق آباد آن امروزه ويران شده و از بين رفته است؛ چون بيشتر اهالى به مكه و مدينه و شهرهاى ديگر براى كار و رفاه بيشتر، مهاجرت كرده اند. امروزه به آن الصفراء مى گويند و بدين علت وادى الصفراء(1)نام گذارى شده است. چشمه هاى آن عبارتند از: الجديده الصارّه و السفلى كه از آن سرچشمه مى گيرد.
وادى از درون دهكده و از بين الصارّه و الجديد عبور مى كند. در سمت شمال كوهى است كه الجديد از آن سر چشمه مى گيرد و در پايين آن، خانه هاى زيادى از آجر و بلوك سيمانى ساخته شده است. در سمت جنوب، كوهى خاكسترى رنگ كه جاده اصلى از بين آن عبور مى كند، بر الصاره مشرف است. ساختمان هايى در سمت جاده، در دامنه اين كوه قرار دارد. اينها منازل مسكونى اهل الصفراء است كه بيشتر آنها در كنار ويرانه هايى است كه به طور انبوه در كنار هم قرار دارند و حكايت از آبادانى و رونق گذشته اينجا و تعداد زياد ساكنان آن دارد. در جنوب شرقى آن، كوه شيبان در پشت كوهى كم ارتفاع تر به چشم مى خورد. در سمت مشرق، كوه سمنه قرار دارد و سرخ رنگ است و وادى از مقابل آن گسترده مى شود. در سمت غرب، كوه ذيران بر دهكده مشرف است و در پايين آن، دره السراج است. ذيران و سمنه دو كوهى هستند كه پيامبر خدا در جنگ بدر هنگامى كه نام آن دو را پرسيدند و گفته شد نام يكى مخرئ(2)و ديگرى
ص:204
مسلح(1)است، از حركت ميان اين دو كوه خوددارى كردند و مسير خود را به سوى ذفران و الاصافر و الدبه و بدر تغيير دادند.
براى اثبات اين مطلب به دو دليل استدلال مى كنم:
١. پيامبر خدا رغبتى شديد به شناخت اين سرزمين داشتند و پيش از هر جنگ، گروهى را براى شناسايى منطقه مى فرستادند. اين كار را در جنگ خيبر(2)نيز انجام دادند.
٢. كراهت پيامبر از اسامى زشت.(3)
ص:205
هواى بسيار زيبا و دل پذيرى بود. ابرها رفته رفته زياد مى شد و وزش نرم و لطيف نسيم هايى كه رطوبت بسيار كمى با خود داشت را احساس مى كردم. در ساعت هفت و نيم من و شيخ ابراهيم، پدر شيخ محمد با دانشجو على و دانشجو عبدالحميد پسر محمد پسر ابراهيم حركت كرديم. در جاده آسفالت، از الواسطه به طرف بدر خارج شديم. بعد از طى سه كيلومتر از دو قريه دغبج و الحسنيه عبور كرديم. سپس جاده غيقه در سمت جنوب و در طول وادى الخائع الشامى كه در برابر كوه هاى خاكسترى رنگ بود، ظاهر شد. اين وادى خالى از پوشش گياهى بود و دره اى است كه هيچ زراعتى در آن وجود ندارد و هيچ گياهى جز الحرمل(1)و السمر در آن نمى رويد. بعد از طى ده كيلومتر، به چاه رائق بن عواده المحمادى رسيديم. سرزمين المحاميد از اين مكان شروع و به سمت جى گسترده مى شد. در فاصله سه كيلومترى از اين چاه، از بلندى الخائع عبور كرديم و به سمت الخائع اليمانى سرازير شديم.
ص:206
الخائع از دو دره تشكيل شده كه يكى را الخائع الشامى و ديگرى را الخائع اليمانى مى نامند. اولى در وادى الصفراء (يليل در گذشته)(1)و دومى در غيقه از سمت شمال گسترده مى شود و ياقوت آنها را با اين وصف در معجم خود آورده است. پس از طى هفده كيلومتر به چاه البتراء رسيديم. كوه غيقه در سمت چپ ما بود كه از بلندترين كوه هاى منطقه است و به نام فعرى معروف است و در شمال آن، كوه صبح (ثافل اكبر) قرار دارد. وادى ملف (ملف غيقه) در بين آنها قرار دارد و از اين نقطه است كه وادى الخائع وسعت مى يابد. گياهان وادى جنگل هايى از درختان السمر است و زراعتى در آن وجود ندارد. در مسير وادى به سمت جنوب غربى حركت كرديم. وادى را درحالى كه به سمت راست منحرف مى شد، ترك كرديم و جاده درست در طرف جنوب قرار گرفت و كوه فعرى پشت سر ما و ثافل در مقابل ما قرار داشت.
در فاصله ٢6 كيلومترى از الواسطه (الصفراء) به چاه هاى ابن حصانى(2)پايتخت غيقه، كه روزى آباد بوده، رسيديم. آن را خشك و ويران يافتيم و از آنها عبور كرديم. در فاصله يك كيلومترى به يك چاه كشاورزى رسيديم كه در اطراف آن زراعت مختصرى وجود داشت. چاه كم آبى بود و در اين اطراف زراعتى غير از اين وجود نداشت. صاحب اين مزرعه، از بنى صبح، در مورد ساختمان هايى كه در اطراف ديده مى شد، صحبت كرد و شناخت كاملى از سرزمين خود داشت. چاه هاى ابن حصانى منزلگاه آبادى در يكى از مسيرهاى حج تا سال ١٣6٠ه. ق
ص:207
بوده است. يعنى سالى كه رفت و آمد قافله هاى شتر به علت ورود ماشين به مسير جاده از آنجا قطع شده است و در نتيجه، منزلگاه به فراموشى سپرده شده است. چندين مغازه در اطراف آن، به صورت ويرانه اى به چشم مى خورد. بعضى از آنها هنوز هم قابل استفاده بود و از سنگ ساخته شده بود. كاخى گچى كه همه پنجره هاى آن كنده شده بود نيز ديده مى شد. مى گويند اينجا جزو املاك دولتى بوده كه حاكم اين سرزمين و سربازانى در آن به سر مى برده اند.
سه چاه در كنار اين شهر در جهت غربى و يك چاه در سمت شرقى آن، در وسط وادى غيقه وجود دارد كه وادى هاى كوه هاى سياه رنگى كه در سمت شرق آن قرار دارد، از آن جدا مى شود. ١54 كيلومتر از مدينه فاصله دارد و منسوب به ابن حصانى كه لقب شيوخ بنى صبح، از بنى سالم، از حرب است، مى باشد. يكى از آنها اين چاه ها را حفر كرده و بعد به صورت منزلگاه غيقه درآمده است كه به آن غيقه گفته مى شود. اما معمولاً آنها را به ابن حصانى نسبت مى دهند. در آنجا جاده اى كه از مستوره مى آيد، به دو شعبه تقسيم مى شود: جاده اى به سمت وادى غيقه مى آيد و در ملف غيقه پيش رفته و از وادى النظيم، (العرج قديمى) عبور مى كند و با عبور از الشفيه، تا المسيجيد امتداد دارد. جاده ديگر، از الخائع در شمال تا الواسطه و القمراء و بعد الخيف و بعد تا المسيجيد ادامه پيدا مى كند و منزلگاه هشتم از مكه است و جاده در اينجا به سه شعبه تقسيم مى شود.
در شمال، در فاصله دورى سلسله كوه هاى الأجيبل كه در برابر آن وادى القُصَيبه گسترده شده است را مى بينى و اين وادى در پايين الخائع اليمانى قرار دارد. وادى بزرگى كه بعد از چاه هاى ابن حصانى در غيقه گسترده شده و در مقابل همه اينها، به فاصله اندكى بريدگى هايى كوچك قرار دارد كه بين آنها و
ص:208
شهر، بخشى وسيع از وادى فاصله انداخته است. در جنوب، كوه تافل (1)اكبر است؛ كوهى بلند و استوار كه رنگ آن به سرخى مى زند. اينجا نقطه ابتداى آن است و بعد در كنار سلسله كوهى تا نزديك ابواء كشيده مى شود. امروزه به آن كوه صبح مى گويند كه از بزرگ ترين قله هاى كوه منصير مى باشد. اين كوه يكى از قله هاى بلند ثافل است كه در سمت غرب در كنار آن مثعر قرار دارد. البته اين مثعر، مثعر حزره نيست. در جنوب غربى آن كوه غصاص به چشم مى خورد كه در سمت ساحل گسترده شده است. وادى بينه از مشرق به سوى غرب در برابر آن امتداد دارد و در مقابل آن، بريدگى ها و صخره هايى سياه قرار دارد كه جلب توجه مى كند.
در سمت غرب، كوه كراش را كه در جهت شمال غربى گسترده شده، مى بينى و در پايان آن، وادى القُصَيبه قرار دارد. در سمت غرب، كوه ظبيه است كه مسيل غيقه از بين آن و كوه غصّاص بعد از اينكه وادى بينه در آن گسترش مى يابد، عبور مى كند. از اينجا به بعد را وادى المعرج مى گويند. در شرق، كوه صبح امتداد يافته و المنصير از اينجا ديده مى شود. دره اى كه بين آن و كوه فعرى (كوه غيقه) قرار دارد، امتداد وادى غيقه است و در آن نقطه وادى الملف ناميده مى شود كه نامى قديمى است و به آن ملف غيقه مى گفته اند.
ص:209
از راهى كه آمده بوديم به مدينه بازگشتيم. ساعت ده صبح به مدينه رسيديم و نماز جمعه را در مسجد نبوى گزارديم. حرم شلوغ بود و صف هاى طولانى از نمازگزاران در خارج از حرم تشكيل شده بود.
ص:210
از مدينه به سمت مكه خارج شدم و 4١ كيلومتر در جاده آسفالت پيش رفتم. در حد فاصل ملل و فريش به راه ادامه دادم و بعد در سمت راست وارد جاده الجفر شدم. از آن جاده در وادى الضنيكه (تنگه الفريش) نزديكى عبّود شدم و بعد از طى كمتر از يك كيلومتر جاده حزره(1)در سمت چپ ظاهر شد. آن را به سمت غرب پيمودم. بلندى هاى كوه هاى الفقاره از پشت كوه هايى كه ارتفاع كمترى داشت، به چشم مى خورد. بعد از طى پنج كيلومتر به بالاى وادى الرمث رسيدم در آنجا چاه سقى در هشت كيلومترى جاده آسفالت قرار داشت. بعد جاده به سمت غرب برگشت و در وادى حزره سرازير شد و همين طور مستقيم پيش رفت تا اينكه زمينى كه چندان مرتفع نبود، ظاهر شد. در آنجا چاهى با دهانه بزرگ بود كه خشك شده بود. گويا اين بلندى، مزرعه اين چاه بوده و ده كيلومتر از جاده آسفالت فاصله داشت. كوه هاى سياه آن را احاطه كرده بود و از شمال كوه هايى سرخ رنگ مشرف بر آن بود و به مردمى از الرتعه، از حرب منسوب بود و چاه الرتيعى نام داشت.
ص:211
جاده در وادى حزره پيش رفت. چاه هايى در اين وادى بود كه نشان از سابقه زراعت و سكونت در آن داشت. اما اكنون جز خشكى و بى آبى چيزى ديگر در آن به چشم نمى خورد. از اينجا وادى رو به گسترش گذاشت و در بين كوه هاى بلند وسعت يافت. از يكى از زنان اهالى در مورد سويقه پرسيدم. گفت: نزديك چاهى كه پايين وادى يا در فاصله اندكى از آن قرار دارد و پرسيد: آيا تو قصد دارى كه سويقه را احياء و آباد كنى؟ به او گفتم اگر خدا بخواهد، آباد مى شود و جارى مى گردد. از گفته اين زن معلوم مى شد كه مردم اين ديار مى دانند سويقه روزى چشمه اى پر آب و جارى بوده است. در سمت راست، آثارى به چشم مى خورد كه هر كسى آن را ببيند، بدون ترديد حكم مى كند كه اين سرزمين پيدا مى شود. از آنجا حركت كردم و در مقابل بركه اى بزرگ كه بيشتر آن مدفون شده بود، از ماشين پياده شدم و آن را از نزديك مشاهده كردم كه چيزى جز بقاياى آن گذشته درخشان نبود.
سرزمينى به مساحت هفتصد متر طول و در حدود صد تا دويست متر عرض كه در آن كشاورزى رونق داشته است. امروز اين قسمت از وادى سويقه ناميده مى شود و برخى از اهالى اين سرزمين به آن سويقة الاشراف مى گويند. در اين سرزمين بركه اى بزرگ به طول 5٠/١٩ و عرض بيست متر وجود دارد كه ارتفاع آن در بيشترين اندازه، به ١4٠ سانتى متر مى رسد. آثارى از آبراهه هايى كه به آن مى ريخته، به چشم مى خورد. به نظر مى رسد كه بقاياى خانه هايى بوده كه از آنها جز اين پشته هاى سنگ باقى نمانده است. خطوط سنگى در اين سرزمين زراعى به چشم مى خورد كه حكايت از وجود ديوارها مى كند. زمين اينجا همواره براى كشاورزى مساعد بوده است.
ص:212
با عرض بسيار كمى، وادى حزره در سمت غرب آن گسترده شده است و در نزديكى چشمه العين انحنا پيدا مى كند. بعد از عبور از اين قسمت، در جايى كه به زمينى زراعى مى رسد، وسيع مى شود و سپس تا سمت شرق ادامه مى يابد. بعد به سمت شمال شرقى و سپس تا سمت شمال امتداد پيدا مى كند. سه كوه آن را احاطه كرده است:
يكى از غرب به جنوب كه زمين زراعتى به آن پيوسته و بعضى از آثار كاخ هاى ويران شده در آن به چشم مى خورد.
كوه ديگرى در سمت شمال كه بين آن و بركه و زمين زراعى مسيلى قرار دارد و در شرق آن، خانه هاى بزرگى به چشم مى خورد كه به نظر مى رسد دهكده اصلى اينجا بوده است.
كوه سوم در سمت شرق، از جنوب به شمال كشيده شده و در سمت جنوب آن، بلندى كوچكى است كه گردنه اى در آن وجود دارد و در حد فاصل كوه اول و سوم واقع شده است. جاده اى كه به وادى الرمث مى رود، از آن عبور مى كند و به آن راه الخَوى مى گويند.
رنگ كوه هاى مدينه به سبزى مى زند و درختان طلح(1)بسيار بزرگى در آنها روييده كه دلالت بر استعداد و حيات خاك آنجا دارد.
سويقه 5٢ كيلومتر از مدينه فاصله دارد. 4١ كيلومتر از اين مسير، آسفالت است و باقى خاكى است و الفريش تقريباً در دوازده كيلومترى جنوب شرقى آن و السياله در شش كيلومترى جنوب سويقه قرار دارد. از كنار بركه به سمت ويرانه هايى كه در سمت شمال شرقى قرار داشت، به راه افتادم. از دامنه كوه
ص:213
مشرف به سويقه بالا رفتم و به چندين پشته و تل از سنگ هايى كه حكايت از بقاياى خانه ها و كاخ هايى در گذشته داشت، رسيدم كه بزرگ ترين آن كاخى بود كه بر فراز صخره هاى بلند كوه قرار داشته و از فراز آن، همه وادى در اطراف منطقه زراعى به چشم مى خورد. از اين نقطه رأس كوه ورقان درست در سمت جنوب ديده مى شد كه ابر و غبار نوك آن را فرا گرفته بود.
سويقه دهكده اى آباد متعلق به حسين بن على بن ابى طالب (ع) بوده است. اهل آن در زمان خلافت بنى عباس(1)از آنجا تبعيد شده و با جنگ و خون ريزى آنجا را ترك كرده اند. نخلستان هاى آن از بين رفته و چشمه هاى آنها بى آب شده است. در كتب تاريخى آمده كه آنجا شهر عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب: بوده است.
در زمان بنى اميه، دعوت به طور مطلق براى آل البيت: بوده است و بدون اينكه به نام فرد مشخصى اشاره كنند. به اسم آل البيت دعوت مى كرده اند. به دنبال آن بنى هاشم اجتماع كرده و محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) را امام خود برگزيدند. كه منصور عباسى بعدها با او بيعت نمود و زمانى كه انقلاب عباسى پيروز شد و ابوالعباس الهاشمى(2)بر مسند خلافت نشست، فرزندان على (ع) با او بيعت كردند؛ جز محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم بن عبدالله كه از بيعت خوددارى كردند.
زمانى هم كه منصور خليفه شد، با او بيعت نكردند. منصور دستور تعقيب و دستگيرى آن دو را داد و هر كدام از واليان مدينه را كه نتوانستند آن دو را دستگير كنند، از كار بركنار نمود و پدر اين دو نفر را زندانى كرد. او رياح بن عثمان
ص:214
المُرى را بر مدينه گماشت. بنومُرَّه سوابق زشتى در مدينه دارند. او بر خاندان على (ع) سخت مى گرفت. در سال ١45ه. ق، محمد بن الحسن در مدينه قيام كرد و زندانيان را رهاند و براى مردم مدينه خطبه خواند. مردم به سمت او متمايل شده و با او بيعت كردند. بين او و منصور نامه هايى رد و بدل شد. منصور، عيسى بن موسى را به سوى او گسيل داشت كه ابوالعباس او را ولى عهد خود قرار داده بود. او با سپاهى به فيد در نزديكى حائل (1)رسيد.
وقتى مردم مدينه اين خبر را شنيدند، گروهى از آنها از اطراف محمد پراكنده شدند و برخى به عيسى پيوستند. محمد در اطراف مدينه خندقى كند، اما در رمضان آن سال شهيد شد و سپاهيان عباسى به سمت سويقه، پايگاه بنى الحسن هجوم بردند و آنجا را ويران و غارت كردند.
البكرى(2)در معجم خود با اسناد از اسماعيل مى گويد:
موسى بن عبدالله با من ملاقات كرد و گفت: «بيا ببين كه با ما در سويقه چه كردند!» با او رفتم و نخلستان ها را ديدم كه درختان را از بيخ كنده اند و قلعه ها و خانه ها را ويران كرده اند. پس بغض گلويم را گرفت و اشكم جارى شد. پس به او گفتم «قسم به خدا مانند آنچه گفته، هستيم!»
ياقوت مى گويد(3):
سويقه جايى در نزديكى مدينه است كه خاندان و فرزندان على (ع) در آن به سر مى بردند و محمد بن صالح بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب از آنجا عليه متوكل در سال ٢٣٢ - ٢4٧ه. ق قيام كرده است. متوكل سپاهى را به فرماندهى ابى الساج به سوى او گسيل كرد كه محمد بن صالح را شكست داد و گروهى از خاندان او را كشت و سويقه را هم به طور
ص:215
كلى خراب كرد و نخلستان هاى آن را از بين برد و خانه هايشان را كاملاً ويران كرد و محمد بن صالح را با خود به سامرا برد.
ياقوت مى افزايد: «و اين يكى از صدقات على (ع) بوده» و اين پندارى است كه بر اثر تطابق اسامى رخ داده است و سويقه على (ع) در ينبع، همواره در طول تاريخ معروف بوده است.
از اين جريان ها نتيجه مى گيريم كه سويقه شكوه گذشته خود را بعد از محمدبن عبدالله در ١45ه. ق كه ويران شد، دوباره به دست آورد و بعد در عهد متوكل در قرن سوم دوباره ويران شده است.
از سويقه خارج شدم و به جاده اى كه از آن آمده بودم، بازگشتم. جاده الخوى به سمت راست منشعب مى شد و از آن مسير به حركت خود ادامه دادم. سپس وارد وادى الشرفه (شرف السياله) شدم، و آن را ادامه دادم و به مقابل آثار باقى مانده از بازارى رسيدم كه دو چاه بزرگ با دهانه هاى دايره اى شكل بزرگ داشت. در مورد سياله زياد پرس وجو كردم، اما كسى درباره آن آگاهى نداشت. از مردى كه در آنجا بود، سؤال كردم، گفت: «سياله همين تپه است و منزلگاه، همان چاه مرزوق است» . در مورد مرزوق از او سؤال كردم، گفت: «مردى از حرب مى باشد» . با اين وصف فهميدم كه سياله به اين نام تغيير اسم داده است.
سياله يكى از منزلگاه هاى(1)پيامبر خدا (ص) بوده و قافله هاى حجاج سال هاى طولانى از آن عبور مى كرده اند، تا اينكه قبيله حرب بر اين سرزمين سلطه پيدا كرده و سپس بر راه هاى ارتباطى اين منطقه نيز سلطه يافته است. مسيرها بنابر خواسته هاى شيوخ و قبايل تقسيم و تعيين مى شده است. مسير از مدينه تا الروحاء
ص:216
دو شعبه بوده است: راه سلطانى قديم كه از تربان در فرش ملل شروع مى شود و بعد از خشم، عبود و وادى الغميس و الصخيرات اليَمام و السياله و بعد تا عرق الظبيه ادامه پيدا مى كند، و راه دوم، از سمت چپ چاه درويش، در وادى فريش شروع مى شود كه بعدها منزلگاه فريش نام گرفت و از فراز گردنه عار و بعد وادى عار عبور مى كند و با راه قبلى در محل تلاقى وادى عار با وادى رغيبه جمع مى شود. على رغم جدايى اين دو راه، تفاوت مسافت بين اين دو راه، بيشتر از شش كيلومتر نيست. شايد علت جدايى اين دو راه، مسئله دست يابى به آب و جمعيت بيشتر بوده است. زمانى كه اتومبيل وارد منطقه شد، جاده آسفالته از الفريش عبور كرد و جاده سياله به طور كلى متروك شد. در گذشته، چاه هاى الصفاء ناميده مى شد؛ چون حفر آن چاه ها در روى صخره هاى صاف صورت گرفته و بعدها چاه مرزوق ناميده شد. سياله 4٧ كيلومتر از مدينه فاصله دارد و در جنوب غربى راه سلطانى قديم (راه انبيا) واقع شده است.
از سمت شرق، مسيل بلند شيب دارى به طرف آن گسترده مى شود كه به آن السيالة الغربيه و گاهى الشاميه گفته مى شود. چون كه در آنجا سه مسيل بلند وجود دارد، كه آب را از يك كوه مى گيرد كه به هر كدام از آنها سياله مى گويند. اولى به سمت شرق تا فريش گسترده مى شود كه به آن الشرقيه مى گويند و دومى در وادى عار جريان پيدا مى كند كه به آن رغيبه گفته مى شود.
قلعه، مسيلى است كه سيل را به صورت شيب دار، و از ارتفاعى بلند به ارتفاع پايين تر مى آورد. از سمت جنوب گردنه اى به سوى اين آبادى كشيده شده است كه آب آن به دو شعبه تقسيم مى شود: بخشى به شمال شهر و بخشى به رغيبه در جنوب مى ريزد و در گذشته شرف السياله ناميده مى شده و امروزه به آن الشرفه مى گويند. از آنجا صخيرات اليمام را در فاصله سه كيلومترى شرق مى بينى كه به
ص:217
طرف شمال كشيده شده و از غرب، كوهى كه ارتفاع چندانى ندارد، مشرف بر آن است كه از شمال به جنوب كشيده شده و شهر به انتهاى شرقى آن پيوسته است. دو چاه بزرگ با دهانه دايره اى شكل پرآب در آنجا بود، در سمت جنوب اين دو چاه بقاياى بازارى است كه به مسافت حدود يك كيلومتر در دو طرف وادى گسترده شده بود، در انتهاى اين بازار اثارى از كاخى گچى به چشم مى خورد. جاده اى كه به صخيرات اليمام مى رود، هنوز سالم و واضح به چشم مى خورد. در جنوب غربى آن جايى است كه الشهداء ناميده مى شود و مقبره اى است در وادى رغيبه كه احتمالاً مربوط به سويقه، در شش كيلومترى اينجا مى باشد.
از اينكه توانستم سياله را پيدا كنم، شادى همه وجودم را فرا گرفته بود. بسيارى از ناراحتى ها و خستگى هاى سفر را فراموش كردم و اين شادى به من نيرو داد تا به يافتن صخيرات اليمام اميدوار باشم. از سياله خارج شدم و در جاده وادى رغيبه، به سمت جنوب سرازير شدم. بعد از مسافت اندكى وارد جاده آسفالت شدم و از آن مسير به سوى مدينه حركت كردم و از بلندى عار بالا رفتم. به قهوه خانه اى رسيدم و در آن چاى نوشيدم. ساعت ١١ و نيم صبح روى جاده آسفالت، چند متر به سمت شرق حركت كردم و بعد وارد يك جاده خاكى فرعى به طرف شمال شدم. درحالى كه شهر فريش را در سمت راست خود داشتم، بعد از يك كيلومتر در وادى سياله سرازير شدم. بعد از طى سه كيلومتر از بلندى عار به دامنه كوهى به نام التُّيَيْس (مصغّر التيس) رسيدم. كوهى است خاكسترى رنگ، داراى دو قله، يكى بلندتر از ديگرى و در غرب فريش قرار داشت و بين آن دو، كوه فند بر فريش مشرف است. از آنجا كوه عبود در شمال شرقى را مى ديدم و ماشين هايى كه در وادى فريش در جاده اصلى رفت و آمد مى كردند. بعد از طى
ص:218
شش كيلومتر به كوه كوچك سياه رنگى كه احتمالا همان صخيرات است، رسيدم. راه سلطانى از پايين آن در سمت جنوب مى گذشت.
كوهى سياه رنگ كه بر فراز آن صخره هايى سياه و عمودى قرار گرفته و مسير حاجيان در گذشته از پايين آن عبور مى كرده است و در سه كيلومترى شمال شرق سياله و هفت كيلومترى الفريش قرار دارد.
امروزه تنها به نام الصخيرات شناخته مى شود. در برابر آن وادى فريش با جنگلى از درخت المر از دورترين نقطه سمت راست تا دورترين نقطه سمت چپ كشيده شده و در سمت جنوب، كوه التييس در حد فاصل صخيرات و وادى ابن نفوس به چشم مى خورد. در غرب آن، ابتداى وادى سياله غريبه ديده مى شود كه به سبب يك بلندى كه در ابتداى آن وجود دارد، وادى الشرفه ناميده مى شود و در گذشته به آن شرف السياله مى گفته اند و در حد فاصل الغور و الجلس قرار دارد؛ چون هر چه از شرف السياله و بلندى عار سرازير مى شود سيل آن به سمت شمال در وادى ملل و بعد اضم مى ريزد و در سمت جنوب در وادى السداره و الصفراء گسترده مى شود. وقتى به پشت سياله نظر بيفكنى، ذات الجياء را كه بلندترين كوه هاى اين ناحيه است، مى بينى كه گردنه العواقل در آن واقع است و از سمت غرب به كوه هاى الفقاره و بعد الاشعر مى پيوندد و امروزه ذات الجياء به الشَرثاء معروف است.
از اين مكان (صخيرات) كوه عبود را در شمال شرقى مى بينى؛ جايى كه وادى هاى الفريش و تربان در ملل به يكديگر مى پيوندند و فرش ملل درست مى شود كه داراى آثار (1)تاريخى مشهورى است. صخيرات اليمام از مدينه، از مسير
ص:219
قديمى 44 كيلومتر فاصله دارد و بين آن و السياله سه كيلومتر فاصله است. اين دو در جهت مدينه اند و السياله در جهت الروحاء قرار دارد.
ياقوت(1)گفته است كه السياله به فتح حرف اول و تخفيف دوم، سرزمينى است كه كاروان هاى حج از آن عبور مى كنند و گفته شده اولين منزلگاه براى مردمى است كه از مدينه قصد مكه مى كنند. ابن الكلبى مى گويد: «تبع بعد از جنگ با مردم مدينه، از آن عبور كرده است» . البكرى گفته:
دهكده اى بزرگ است كه بين آن و مدينه ٢٩ ميل فاصله است و فاصله بين السياله تا ملل هفت ميل است و ملل به مدينه نزديك تر است و پيش از رسيدن به السياله به فاصله دو ميل مسجدى متعلق به رسول خدا (ص) قرار دارد. سالم بن الغيب مولى ابن مطيع گفته كه با ابى هريره بودم؛ وقتى كه به السياله رسيدم، گفت: «قسم به كسى كه جان من به دست اوست! در اينجا منازلى براى اهل اردن بوده» و السياله متعلق به فرزند حسين بن على (ع) است و از آنجا تا الروحاء دوازده ميل است و حسين بن على بن داوود الجعدى روايت كرده كه من با عمويم حسين بن داوود بن ابى الكرام در سياله بوديم و در آنجا ساختمان هاى مخروبه زيادى ديديم و سنگى را برداشتم كه بر آن نوشته بود: يا لك دهراً خلابنا عجبه حول رأسا من حمقه ذنبه و در زير آن سنگ نوشته شده بود: نوشت، ابو خردلة الجنى در سال نهم هجرى.
ياقوت گفته است:
صخيرات تصغير و جمع صخره است كه صخيرات الثمام با ثاء مثلثه و مضمومه است و الثمام گياهى كرك دار بوده كه گاهى بالش ها را با آن پر
ص:220
مى كرده اند. يكى از منزلگاه هاى پيامبر در بدر بوده كه در حد فاصل السياله و فرش ملل است.
ابن اسحاق مى گويد در جنگ ذات العشيره پيامبر از فيفاء(1)الخبار عبور كرده و در زير درختى در بطحاء ابن ازهر فرود آمده كه به آن ذات الساق گفته مى شود و در آنجا نماز گزارده و بعد در همان جا مسجدى به نام پيامبر ساخته اند و در آنجا براى او غذايى آماده كرده اند و حضرت همراه مردم غذا خورده اند. از آنجا سنگ چين هاى البرمه(2)به چشم مى خورد. پيامبر از آبى كه در آنجا بوده نوشيده است كه به آن المشرب گفته مى شود. بعد آنجا را ترك كرده و درحالى كه الخلائق(3)را در سمت چپ خود داشته، از دره اى به نام دره بنى عبدالله عبور كرده كه اسم امروزى آن همين است. بعد به سمت چپ حركت كرده و در يليل فرود آمده و در آبادى ضبوعه توقف كرده است. از چاه الضبوعة براى شرب استفاده كرده و بعد از راه فرش ملل به راه خود ادامه داده تا مسير جاده به صخيرات اليمام رسيده است. ابن اسحاق گفته در جنگ بدر(4)در مسير خود از مدينه به طرف مكه از راه كوهستانى مدينه كه به طائف مى رود حركت كرده و بعد از العقيق(5)و ذى الحليفه و اولات الجيش عبور نموده و ابن هشام گفته (ذات الجيش) و بعد به ترتيب از تربان و ملل و غميس الحمام از مريين و صخيرات اليمام و بعد سياله و دره الروحاء عبور نموده است. به نظر من گفته ابن اسحاق درست است. چون او مدينه را بهتر مى شناسد، و نيز در زمين آن الثمام نمى رويد و در آن قمرى آشيانه گزيده است. يمام و قمرى دو نوع كبوتر هستند؛ لذا به وادى آن، غميس الحمام مى گويند.
ص:221
بعد از اينكه وارد صخيرات اليمام شدم، به سمت شرق در وادى غميس الحمام بين درختانى بلند به راه افتادم و بعد به سمت جنوب پيچيدم. مردى از الرحله و از ساكنان آن سرزمين را ديدم كه هر چه درباره اين ناحيه پرسيدم، براى من شرح داد و گفته او درباره ام المريين توجه مرا جلب كرد. وقتى محل آن را مشخص كرد، دانستم كه مقصود او همان شهرى است، كه اكنون آباد است و اسم آن به شكل هاى مختلفى آمده است كه در ادامه سفر به آن مى رسيم. ساعت يك بود كه به فريش بازگشتم. على رغم اينكه دو مسجد در آن بود، كسى در فريش اذان نمى گفت. به طرف يكى از مسجدها رفتيم، اما بسته بود. در مسجد ديگر تنها پيرمردى نماز مى خواند. در آنجا نماز گزاردم و به طرف قهوه خانه اى رفتم. صاحب آنها به من گفت كه مردم از اين شهر مهاجرت كرده اند و مسجد دوم هم بسته شده است چون كه جاده اصلى از شهر فاصله دارد از اين رو قهوه خانه و دكان هاى آن متروك افتاده است.
چاه درويش در فريش قرار دارد كه به آن اشاره كرديم. اين منزلگاه به نام آن چاه ناميده شده است؛ چون در زمان انقلاب بزرگ عربى، يكى از پايگاه هاى آن بوده است و بعد نام وادى را گرفته است. و چاهى است پر آب با دهانه اى بزرگ كه حوض گردى در اطراف آن ساخته شده و در وسط وادى در كنار مناطق مسكونى و در جهت طلوع خورشيد قرار دارد.
ساعت 5 بعدازظهر از الروحاء به سمت المسيجيد (المنصرف قديمى) حركت كردم كه در هفت كيلومترى اينجا قرار دارد. شخصى از قبيله الاحامده مرا به محل
ص:222
المسيجيد راهنمايى كرد. مسجدى منسوب به رسول خدا (ص) كه در دره اى است كه از سمت شمال، از كوه الثمامى به طرف اين شهر گسترده شده است. المسيجيد متعلق به حجله، از بنى سالم است و قبيله الاحامده در نزديكى سرزمين ايشان به سر مى برند. به حركت خود در جاده اى كه قبلاً در روز دوازدهم سفر وصف آن را گفتم، ادامه دادم و پيش از غروب به خيف رسيدم. در آنجا پيرمردى از اهالى دهكده كه معلومات زيادى درباره منطقه داشت، مرا راهنمايى كرد. به مسير خود ادامه دادم و از الواسطه عبور كردم. نماز مغرب را در العاليه، دهكده اى در كنار چشمه و بعد از الواسطه، در كنار بدر گزاردم.
دهكده اى است آباد كه چهره درخشانى در تاريخ اسلام دارد. نام آن مقرون با پيروزى آشكارى است كه خداوند به پيامبر گرامى اش هديه نمود و اولين پيروزى در تاريخ اسلام محسوب مى شود. زمانى كه گروه اندك مؤمنين با گروه انبوه مشركين جهاد كردند و خداوند گروه اندك مؤمنين را پيروز گردانيد و مكر مشركان را به خودشان بازگرداند و آنها را ذليل ساخت.
جنگ بدر در هفتم رمضان سال دوم هجرت رخ داد. تعداد مسلمانان ٣١٣ نفر(2)و تعداد مشركين هزار مرد جنگى بود. البته در اين عدد اختلاف وجود دارد.
امروز يكى از آبادترين نقاط بين مكه و مدينه است. ١5١ كيلومتر از مدينه و ٣٠١ كليومتر از مكه و ٢٧١ كيلومتر از جده و ١١٢ كيلومتر از رابغ و نود كليومتر از بندر ينبع البحر فاصله دارد. در آن مركز حكومتى قرار دارد كه تابع امارت القاحه است. يك اداره كشاورزى و محكمه شرعى و دفتر پست و تلگراف و مدارس پسرانه و دخترانه و چندين ايستگاه پمپ بنزين دارد. ساكنان آن از
ص:223
بنوصبح، از بنى سالم، از حرب هستند. سرزمين آنها تا العاليه در طرف الواسطه و تا درياى سرخ در نزديكى الرايس و از سمت جنوب شرقى، به غيقه و كوه ثافل اكبر كشيده شده است.
در بدر چشمه اى جارى است و در كنار آن زراعت قابل توجهى وجود دارد. از جمله ساكنان آن عبارتند از قبيله اى از اشراف كه اميرى منطقه، پيش از دوران سعودى به دست آنها بوده و قبيله اى از الساده كه گفته مى شود همه آنها هم پيمانان بنى صبح مى باشند. از سمت غرب كوه الاصفر بر آن مشرف است و در دامنه شرقى آن، قبور شهدا قرار دارد و از سمت غرب به ساحل، مى رسد و بين بدر و ساحل چيزى جز اين كوه فاصله نشده است. از شرق، كوه ابومغطاة مشرف بر آن است و از شمال كوه الدف و در دامنه آن كه در گذشته به نام بالحنان(1)و الغراف شناخته مى شده، وجود دارد. اينها پشته هاى رمل است كه اطراف مقبرةالشهداء را در بر گرفته است و در مورد آن خرافه قرع (2)الطبول(3)را نقل مى كنند. در سمت غرب، العدوة الدنيا (4)قرار دارد كه مسلمانان در روز بدر در آنجا مستقر شدند. در شمال، وادى رودخانه و مسيل وادى است كه شمال شرقى آن كم عرض است و بعد وسيع مى شود و با عبور از اينجا دوباره وادى بسيار كم عرض مى شود و به آن حلق مى گويند، تا اينكه به مفرق ينبع مى رسد. به اين بخش از وادى، الصفراء بلبل مى گويند. وقتى وادى در موازات شهر بدر قرار مى گيرد، العدوةالقصيا در سمت چپ آن و در پشت آن، از سمت جنوب شرقى، وادى ادمان ديده مى شود كه برخى اهالى بدر در آنجا به سر مى برند. اين همان جايى است كه كثير عزه در ابرق الحنان درباره آن سخن مى گويد.
ص:224
بدر را ترك كردم و مسير جاده به سمت غرب در تنگه يَليَل (1)كه به حلق معروف است را در پيش گرفتم. پس از طى پنج كيلومتر به چند قهوه خانه و چند ايستگاه پمپ بنزين رسيدم كه به آنها المفرق (مفرق ينبع) مى گويند. اين منطقه بعد از ورود ماشين به اينجا درست شده است و رانندگانى كه به ينبع مى روند، از جاده اصلى به سمت اين مكان سرازير مى شوند. بعد از اين نقطه به مسافت چند كيلومتر جاده وارد البزواء مى شود كه بيابانى ساحلى و خشك و بى آب و علف است كه از اينجا تا مستوره امتداد دارد. امروزه آن را خبت العريشى مى نامند. و منازل بنى ضمرة بن بكر بن عبد مناة بن كناة در اينجا بوده است.
سپس از مستوره و رابغ و صعبر و خليص عبور كردم كه درباره همه اينها پيش از اين نوشتم. صبح روز ١٣ صفر ١٣٩٣ه. ق به مكه رسيدم.
در اين سفر ٢١6٢ كيلومتر را بر حسب برآورد كيلومتر شمار پيمودم و با برادران زيادى ملاقات كردم كه آنها به من دلگرمى دادند و ياريم كردند. پس خداوند به همه آنها جزاى خير بدهد، و سپاس بى حد خود را به همه آنها تقديم مى كنم.
ص:225
ص:226
ص:227
١5 صفر سال ١٣٩6ه. ق از مسافرت خود به نجد بازگشتم و هنوز در بدر بودم كه تصميم گرفتم به ينبع بروم. پس از نماز ظهر از بدر حركت كردم و بعد از طى شش كيلومتر به المفرق رسيدم و بعد راه ينبع در سمت راست من ظاهر شد كه جاده آسفالت بسيار مناسبى بود و از پايين وادى الصفراء عبور مى كرد.
بعد از طى پنج كيلومتر در دشت ساحلى، الغرابات را در سمت راست خود ديدم. مجموعه كوه هاى كوچك و سياه رنگى پشته هاى رملى دامنه هاى غربى آن را پوشانده است. شكل كوهپايه هاى بيشتر كوه هاى ساحلى به همين صورت است. بين آن و بدر، كوه الاصفر فاصله شده است. الغرابات در غرب و بدر در شرق و در غرب آنها چيزى جز ساحل وجود ندارد.
ص:228
كوه هاى واقع در غرب الحمراء شروع شده و از سمت بيابان العذيبه در جنوب به طرف ساحل گسترده مى شود و هنگامى كه به الخبت مى رسد، وادى هايى از آن منشعب مى شود. دره السناوى كه مركز السُليم در سمت چپ جاده، در آن قرار دارد و درباره آن در سفر سوم خواهم نوشت. وادى أويسط كه در ٢٨ كيلومترى المفرق است و هنگام بحث درباره الحمراء، در مورد واسط هم نوشتم. هنگامى كه از اويسط عبور كردم، در سمت راست يكى از بلندترين كوه هاى اين ناحيه را مى بينى كه همان كوه نِصع(1)است و در پايين آن، كوه هاى پهن و كوچكى است كه همان نُعيجة العذيبه است و ساكنان اين نواحى از بنى سالم، از حرب هستند. مردم اين منطقه نصع را به فتح نون مى خوانند، اما در مراجع قديمى به كسر نون و سكون صاد آمده است.
در 5٧ كيلومترى، جاده به وادى شطب سرازير مى شود كه شعبه اى از وادى ينبع النخل(3)است. زراعت كمى در آن وجود دارد و از سمت جنوب كوهى بر آن سايه افكنده است كه قرارگاه پليس است و به آن مركز مشرفة گفته مى شود. مشرفة نام آن كوه است.
در ٢5 كيلومترى ينبع البحر پيرمردى جهنى كه از شطب با من همراه شده بود، به كوه سرخ رنگى كه به فاصله كمى در سمت راست جاده قرار داشت، اشاره كرد و گفت نام آن عرعور است و در جنوب وادى ينبع واقع شده و
ص:229
مكان آن از اينجا محل طلوع خورشيد است. پيرمرد گفت كه دهناء در شرق آن، در فاصله اى كمتر از هشت كيلومترى است و امروز السانيه نام دارد و در ديار حرب واقع شده است. مرزهاى آن در ناحيه شمال از اين نقطه چندان دور نيست و بعد از آن، سرزمين جهينه شروع مى شود. الدهناء شهرى است آباد با ساكنان بى شمار و زراعت گسترده، در اول قرن دهم هجرى كه سلطان غورى آن را ويران كرده و امروزه آثارى از آن به جا مانده و منزلگاه مهم حجاج مصرى و مغربى كه از اين راه رفت و آمد مى كرده اند، بوده است.
در پانزده كيلومترى نرسيده به ينبع البحر، از مسيحلى عبور كردم كه منزلگاهى براى تهيه آب بوده است و در بخش ميانى وادى ينبع واقع شده است. پس وادى ينبع در اينجا به سه قسمت تقسيم مى شود: اول شطب؛ دوم الحِجر به كسر حا مهمله كه همين وادى است و سوم المرخيه نام دارد و در شهر ينبع البحر گسترده مى شود. بر منزلگاه المسيحلى، به فاصله كمى از جنوب، كوه مشهورى كه در آنجا المجبريه ناميده مى شود، مشرف است و گفته مى شود كه اسماعيل بن مبيريك، امير رابغ ادعا مى كرده كه مرزهاى سرزمين او تا اينجا مى باشد. او مى گفته كه سرزمين من از ريع الثنيه (ثنيه عسفان) تا كوه المجبريه است.
آب شرب شهر ينبع ابتدا از المسيحلى مى آمده؛ اما بعدها آب را از چشمه هاى ينبع النخل تأمين كردند. بعد از يك كيلومتر از المسيحلى، آثار منزلگاهى كه المنيزله (با تصغير) ناميده مى شود، وجود داشت. اين تصغير دال بر اين است كه منزلگاه كوچك و بى اهميتى بوده است. بعد وارد وادى الحِجر شديم كه ذكر آن گذشت.
ص:230
در كتب متقدمين(1)هر جا كه نام ينبع آمده، منظور، همين وادى بزرگ و بابركت است كه چشمه هاى زيادى در آن جارى است و نخلستان هاى فراوانى دارد كه در مورد آنها صحبت مى كنيم. ينبع البحر بندر شناخته شده و معروفى نبوده؛ اما وقتى ابحار كه بندرى مثل جده بوده، اهميت خود را از دست داد، نام ينبع مطرح شد.
شيخ احمد الجاسر از مقريزى نقل مى كند كه ايوبى ها اين بندر يا ناحيه آن را در سال 6٢١ه. ق خريدند و در آن تأسيسات مختلفى درست كردند و دژ و قلعه در آن ساختند و ديوار بر آن نهادند و آن را به صورت دومين بندر حجاز درآوردند. كشتى ها از طريق اين بندر آذوقه ونيازمندى هاى حجاج و چيزهاى ديگر را براى حجاج حمل مى كردند. بعد اشراف حسنى كه اهل ينبع النخل بودند، براى بازگرداندن اين بندر و خارج ساختن آن از دست ايوبى ها اقدام كردند و بر آن سلطه يافتند؛ اما در برابر قدرت ايوبى ها نتوانستند مقاومت كنند و ايوبى ها دوباره آنها را تصرف كردند و كار ينبع بالا گرفت؛ به طورى كه امير آن از طرف دولت مركزى ايوبى مانند امير مكه و مدينه تعيين مى شد و به دنبال آن گروهى از اشراف، وارد اين نزاع شدند و دو قبيله حرب و جهينه در دو سوى اين نزاع در مقابل يكديگر، گاهى در جانب اين و گاهى در جانب آن قرار گرفتند. جزيرى در اول قرن دهم از ينبع البحر به عنوان شهرى آباد ياد مى كند.
تاريخ ينبع البحر آميخته و مرتبط به تاريخ ينبع النخل است؛ چون اين دو شهر در كنار يكديگر قرار دارند.
زمانى كه سلطان غورى، دهناء را ويران كرد، منزلگاه كاروان حج بوده و ينبع البحر جاى آن را گرفته است و حجاج مجبور شده اند از راه كنار ساحل عبور
ص:231
كنند و از ينبع النخل عبور نكنند. در اوايل قرن دهم، حاكم سرزمين ينبع، ذوى درّاج، از اشراف حسنى بوده اند كه امروزه ذوى هجار از اشراف ينبع النخل از آنها مى باشند كه همان بنوهجار بن درّاج هستند.
سپس ينبع راه پيشرفت و آبادانى را پيمود كه ما اكنون در صدد بيان جزئيات آن نيستيم و در زمان ظهور انقلاب بزرگ عربى، پايگاه اصلى انقلاب در ناحيه شمال بوده است. ينبع در دوران هاشمى پايگاه نظامى شد و امروزه شهرى متمدن، مدرن و نوساز است. مركز آن به ينبع النخل و از شمال به حوراء مى پيوندد و در ناحيه جنوب تا نزديك سليم در 6٣ كيلومترى بدر مى رسد.
سپس يك طرح عظيم صنعتى در اين منطقه اجرا شده و به عنوان يكى از شعبه هاى تشكيلات صنعتى سلطنتى درآمده است. در زمان اجراى طرح صنعتى، شمار ساكنان آن دو ميليون نفر تخمين زده شده است.
در ينبع البحر گردش كرديم و بسيارى از عوارض و نشانه هاى آن را شناختيم. از اينجا كوه بلند رضوى را در سمت شرق مشاهده مى كنيم كه در كنار ساحل گسترده شده است. از همين نقطه سطح صاف دريا ديده مى شود كه نور خورشيد هنگام غروب در آن منعكس شده است. از جاده آسفالت از جانب شمال از ينبع خارج شديم.
در كنار ما به فاصله بسيار كمى جبل رضوى در سمت راست قرار داشت.(1)
ص:232
رضوى كوه سرخ بلندى است كه با ساحل فاصله اى ندارد و از سمت جنوب در طول امتدادش مشرف بر ينبع النخل است و حدود شصت كيلومتر روى زمين گسترده شده است. اين كوه متعلق به جهينه است. دره ها و چشمه هاى بسيارى دارد. بسيارى از وادى هاى آن در ينبع النخل امتداد پيدا كرده است و برخى از وادى هاى آن در ساحل گسترده شده و پيشروى كرده است. از جمله وادى هاى آن كه در ساحل پيش رفته، وادى ثما است كه از سمت شمال شرقى بر ينبع مشرف است و وادى نمراء كه در بالاى ينبع در شمال شهر قرار دارد.
عويص وادى است كه همراه با نمراء جفينه نام برده شده و در شرم گسترده مى شود. امروزه زمين هاى اطراف شرم را نقشه بردارى كرده اند و طبق نظام مهندسى پيشرفته اى سامان داده اند و به صورت يكى از شهرك هاى آباد ينبع البحر درآمده است.
ده كيلومترى پس از شرم، از پلى برفراز جفينه عبور كردم و در پانزده كيلومترى از دره كوچكى به نام حَجّ گذشتم كه به آن شعيرة الحج مى گفتند. در ٢٣ كيلومترى، از الفرى كه دره كوچكى است، عبور كردم. سپس از كنار بَلطعان كه تپه بلندى است و در كنار جاده قرار دارد و ٢٣ كيلومتر تا ينبع فاصله دارد گذشتم. بعد وادى خُمال را پيمودم. اين وادى از كوه رضوى و كوه ابوالغَرير مى آيد و سپس در دريا گسترده مى شود. ابوالغرير (به تصغير) رشته كوهى بلند
ص:233
كوهستانى است كه از رضوى به سمت شمال تا وادى الحمض امتداد پيدا كرده است. انتهاى آن در شمال، حَبران ناميده مى شود و هم رنگ رضوى است، اما ارتفاع كمترى دارد. در غرب اين رشته كوه، به طورى كه از وادى خمال قابل مشاهده است، رشته كوه هاى الطوال البيض قرار دارد. كوه هاى مناصيب به دنبال ابوالغرير، در سمت ساحل امتداد يافته اند. اين همان الطوال البيضى كه نام آن همراه با هرشى آمده، نيست و به معناى سفيد هم (بيض) نيست. اما اهالى اينجا هر كوهى را كه به سپيدى بزند، آن را ابيض مى گويند. همين طور هر كوه سرخ يا سياهى را احمر و اسمر مى گويند. در كنار الطوال البيض، كوه تنهايى به نام مشيط وجود دارد. در 45 كيلومترى ينبع در جايى كه از وادى خمال قابل مشاهده است و جاده از آن عبور مى كند، سلسله كوه هاى مشخصى ديده مى شود كه ارتفاع چندانى ندارد و در كنار جاده امتداد پيدا كرده و در الخبت در سمت شرق متوقف مى شود كه به آن العوصاء مى گويند. در يك قهوه خانه در وادى خمال توقف كردم و بعد مسيرم را به سمت شمال ادامه دادم. از روى پلى بتونى كه بر روى وادى حنو مى گذشت، عبور كردم و بعد از واديين، كه نام يك وادى است و از الطوال البيض در زير جاده تا دريا امتداد پيدا كرده و درحالى كه در فاصله نود كيلومترى از سمت راست ما وادى نبط، ظاهر شد، عبور كرديم. در سفرنامه هاى بعضى از حجاج نام آن آمده است كه به طرف دريا در سمت چپ جاده گسترده شده و پلى بتونى بر روى آن وجود دارد.
به ينبع البحر بازگشتم و صبح زود به طرف شرق در دشتى ساحلى به حركت خود ادامه دادم. درحالى كه كوه بلند رضوى در سمت چپ من امتداد پيدا كرده بود. گويى نقطه پايان سفر به طرف مشرق است. در سى كيلومترى، با عبور جاده آسفالت از بين كوهى نه چندان بلند از آن بالا رفتم. اين كوه كه امتداد آن در طول
ص:234
حاشيه سمت راست وادى ينبع گسترده شده بود، را كوه عاصى مى گفتند. از پيرمردى در البثنه، درباره علت اين نام گذارى سؤال كردم؛ گفت حرف هاى خرافى اعراب باديه است. در ٣٢ كيلومترى از اين كوه سرازير شدم و به اولين نقطه آباد ينبع النخل رسيدم. وارد دهكده البركة كه در اطراف آن آثار ويرانى به چشم مى خورد، شدم. احتمالا همان ذوالعشيره باشد كه پيامبر در آن جنگيد و محل سومين غزوه پيامبر است و بنى مدلج و بنى حمزه را در آنجا گذاشت. از ميان دهكده اى كه حد فاصل بين آنها را نخلستان ها پر كرده بود، عبور كردم و در فاصله يك كيلومترى به السُوَيق (تصغير سوق) كه آبادترين مكان در ينبع است، رسيدم كه در آن تأسيسات دولتى و بازارى آباد وجود دارد و مركز ينبع النخل به حساب مى آيد. نيز امارت، مدارس و مركز شهردارى در آن وجود دارد. از شمال كوه رضوى كوه هايى با ارتفاع كمتر بر آن مشرف است و السويق تقريباً به عنوان مرز بين دو قبيله حرب و جهينه است و به نام واقعه اى كه بين اين دو قبيله رخ داده، مشهور است. از سمت شرق السويق در حد فاصل بين كوه در سمت چپ و چشمه ها در سمت راست عبور كردم. در سمت راست، چشمه سويقه قرار دارد كه در حوادث تاريخى بين حرب و جهينه دخيل بوده و در حقيقت دو چشمه در كنار هم هستند كه يكى متعلق به حرب و ديگرى متعلق به جهينه مى باشد.
شيخ حمد الجابر در كتابش به نام سرزمين ينبع گمان كرده كه اين سويقه همان سويقه عبدالله بن الحسن در نزديك مدينه است كه بحث آن گذشت و تاريخ اين قريه را به دنبال تاريخ آن ذكر كرده است. اما درست اين است كه سويقه عبدالله و فرزندان او در ينبع نيست و تنها نام آنها يكى است و السويقات در سرزمين هاى عربى زياد وجود دارد. بعد از مسافت اندكى در سمت راست، چشمه البثنه كه متعلق به عبدالله بن حسن بن حسن بن على است، ديده شد. البثنه از شمال وادى خشكى مى آيد كه گياهى در آن نمى رويد و زراعتى در آن وجود ندارد و از كوه رضوى گسترده مى شود. به اين وادى ايْله مى گويند كه به ايله
ص:235
ديگرى مى پيوندد و به آنها ايلات مى گويند؛ مثل: ايلة الشاميه و ايلة الجنوبيه و ايلة اليمانيه. اين يكى را ايله كثير مى نامند.
پس از البثنه، ١در فاصله 55 كيلومترى از ينبع البحر، جاده آسفالت در نزديك دهكده ذات زبائر قطع مى شود كه اين دليل بر قدمت اين دهكده مى باشد. از يكى از اهالى درباره منطقه سؤال كرديم و او منطقه را چنين معرفى كرد:
از اين مكان و هر چه بالاى ينبع است، الفرعه ناميده مى شود كه صدر وادى ينبع است و در آن كشتزارهايى با چاه هاى آب وجود دارد.
ضاس كه يكى از بلندى هاى كوه رضوى و دره اى است كه در كنار هم و در شرق كوه رضوى قرار دارد و آب آن دو در الفرعه جارى مى شود و ايلة الشاميه در كنار آن دو قرار دارد.
كوه منفردى كه بر الفرعه از شمال شرقى، مشرف است وَعَر نام دارد و كوه سياه رنگى كه در شرق واقع شده، اَظْلَم است كه بسيار سياه رنگ و كم ارتفاع است. بيشتر كوه هاى عرب، سياه هستند.
در شمال شرقى وادى اى است كه در الفرعه از سمت شرق گسترده مى شود.
١) . معجم البلدان، ج ١، ص ٣٣٨.
ص:236
ص:237
ص:238
ص:239
صبح روز ٧ ذى الحجه ١٣٩6ه. ق، برابر با ٧ قوس ٢١٣55ه. ش و ٢٨تشرين(2)و(3) نوامبر سال ١٩٧6م، در اواخر فصل پاييز از رابغ به راه افتاديم. اين سفر نيمه رسمى بود؛ چون من به عنوان مسئول نظامى در حدود رابغ كار كرده بودم. مرزهاى اين ناحيه از البريكه (الجار در قديم) در سمت شمال شروع شده و تا ذهبان در جنوب ادامه دارد و امروزه اصطلاحاً به آن قطاع رابغ مى گويند. مسافت بين البريكه تا ذهبان در طول ساحل حدود دويست كيلومتر است. در اين سفر حسين، دانش آموز مدرسه راهنمايى همراه من بود.
ساعت ٧ صبح از رابغ، در جاده اى كه به سمت مدينه مى رفت، خارج شديم. در سمت راست ما رشته كوه هاى كوچكى كه از سمت شمال به جنوب امتداد پيدا كرده بود، قرار داشت كه از شمال به اضافر مى پيوست و از جنوب در محل اتصال به وادى النويبع، به وادى مرّ (وادى رابغ) مى پيوست. اين رشته كوه فِخْذَى نام داشت. كوه هايى كم ارتفاع كه النويبع در دامنه هاى شرقى آن گسترده شده بود. اين وادى به گوارايى آبش مشهور است و امروزه آب رابغ از آن تأمين مى شود. دامنه هاى غربى آن در دشت ساحلى كه از رابغ هم قابل مشاهده است، از شرق
ص:240
به طرف شمال گسترده مى شود. در پشت اين رشته كوه، كوه هاى مرتفع تهامه به چشم مى خورد. كه شايد بارزترين آنها بحران و كوه مرتفع آره در شمال شرق باشد. در جنوب آن سنگلاخ هاى جحفه قرار دارد كه بيننده آن را يك سنگلاخ تصور مى كند؛ اما مجموعه سنگلاخ هاى سياه رنگى هستند كه جحفه و غديرخم را در بر گرفته اند. از رابغ آن را مى بينى كه در سمت شرق و كمى به سمت جنوب گسترده شده است. بحث در مورد همه آنها در سفر اول گذشت. سنگلاخ ها را در مجموع القدام (جمع قدمة) مى نامند كه آنها در گذشته داراى مزارع و نخلستان هايى بوده است.
به كوه هاى فخذى در سمت شمال الاصافر كه نام آن در كتب جغرافيا بسيار آمده است، متصل مى شود و در سفر اول از كنار آن عبور كرديم، از شمال، سنگلاخ هرشى، به اصافر پيوسته است كه بحث درباره آن در آخر اين سفر خواهد آمد.
هرگاه به طرف شمال بنگرى، كوه هاى الطوال البيض را مى بينى. كوه هايى مرتفع كه امروزه طوال حَمامه ناميده مى شود. حمامه كوهى بزرگ است كه در حد فاصل بين الطوال البيض و هرشى قرار دارد و آب هاى الطوال البيض غربى و جنوبى را مى گيرد و متعلق به البلاديه و بنى عمر از حرب مى باشد. در شمال اينجا كوه ثافل اصغر، مشخص ترين كوهى است كه بر شهر مستوره، از ناحيه شمال شرقى مشرف است. اگر به دقت نگاه كنى، سنگلاخى پست را مى بينى كه با جاده
ص:241
برخورد كرده و رأس آن در ساحل گسترده مى شود. اين سنگلاخ كه به سمت شرق گسترش پيدا كرده، به هرشى مى پيوندد و در نزديك هرشى، آن را سنگلاخ بيض مى نامند و در جايى كه به جاده مى رسد، به آن الخشم مى گويند. همه اين عوارض را در روز دوم سفر اول ذكر كردم. اما وصف زمين از اينجا باعث شد كه دوباره از آنها ياد كنم.
حدود ٢5 كيلومتر در اين جاده پيش رفتيم و از دره هايى كه رحاب و رحيب و كلهف ناميده مى شود، گذشتيم و بعد جاده الخرار به سمت چپ پيچيد. الخرار بندرى كوچك است كه صيادان براى صيد ماهى از آن استفاده مى كنند. در آنجا يك پاسگاه ژاندارمرى كه نگهبانان مرزى در آن به سر مى برند و وظيفه ام سركشى به اين پاسگاه ها بود، قرار دارد. در فاصله ده كيلومترى از جاده آسفالت، به الخرار رسيديم.
از خرار، از سمت شمال با انحراف اندكى به سمت شرق خارج شديم و از مكانى كه اللعبوب ناميده مى شد، عبور كرديم كه مسيل فرعى رودخانه و مسيل سيل وادى النهدى بود. النهدى امروزه نامى است كه بر وادى البواء در ساحل اطلاق مى شود. بعد از فاصله كمى، به ناحيه اى كه اليغمله ناميده مى شد و در آن نخلستان و چاه هاى آبى پراكنده شده بود، رسيديم و بعد وارد قسمت اصلى وادى النهدى شديم. از كنار پاسگاه مستوره عبور كرديم. بندر مستوره بندرى است كوچك كه كشتى هاى ماهى گيرى در كنار آن پهلو مى گيرند. ساحلى زيبا با هوايى صاف و معتدل بود و مسافت بين دو پاسگاه حدود بيست كيلومتر است.
ص242
از پاسگاه مستوره به سمت شمال در كنار خط ساحلى دريا پيش رفتيم و در سمت راست خود سلسله كوه هاى ثافل و در سمت غرب آن، قوز حُسنا به چشم مى خورد.
در شمال شرقى، كوهى منفرد در غرب وادى غيقه قرار دارد كه همان كوه كراش است و بين بدر و غيقه واقع شده و تا وقتى كه در ساحل حركت مى كنى، در ديد قرار دارد، تا اينكه از محل ريزش سيل وادى الصفراء در شمال عبور مى كند. اما دشت ساحلى كه در آن سير مى كنيم، چيزى جز فضايى گسترده كه انتهاى آن به چشم نمى آيد، نيست. جاده اى خاكى كه در شن زار و شوره زارى ناهموار و نرم امتداد يافته و اكثراً ماشين ها در آن مى مانند و گير مى كنند و بيرون آمدن از آن با سختى بسيار همراه است. تنها در فصل بهار گياهان زيادى سراسر آن را فرا مى گيرد. در گوشه و كنار آن، گاهى حوضچه هاى نمك سفيد را مشاهده مى كنى كه اهالى منطقه با سختى و دشوارى طاقت فرسا آن را از دريا به حفره هايى كه براى انجام اين كار تدارك ديده اند، هدايت مى كنند. وقتى حوضچه پر شد، آن را مى بندند و به دنبال آن، آب در اثر حرارت خشك مى شود و لايه اى از نمك سفيد باقى مى ماند و آن را براى تصفيه و بارگيرى به صورت پشته هاى كوچكى در مى آورند. سپس آنها را به جده و مدينه و مكه حمل مى كنند. در ٢٧كيلومترى به پاسگاه السطح رسيديم؛ جايى كه چيزى جز يك دشت بسيار صاف و سفيد نيست.
در كنار ساحل دريا كه در آن پاسگاهى براى نگهبانان مرزى در كنار اين بندرگاه كوچك صيادى وجود دارد و در جمع سربازانى كه در آنجا به سر مى بردند، چاى و قهوه نوشيديم و بعد به مسافرت خود به سمت شمال ادامه داديم. السطح دورترين نقطه در اين ساحل از اولين آبادى مى باشد.
ص:243
به حركت خود در طول ساحل ادامه داديم. پيش از اينكه وارد وادى السرير بشويم، كوهى منفرد با رنگ قرمز خاصى را در ساحل دريا ديديم كه به آن الصمد الاحمر مى گفتند و خورشيد از سمت ثافل اصغر بر آن مى تابيد و يكى از علايم و مشخصه هاى اين ساحل است. نمى دانم چرا در كنار آن توقف كردم. به ذهنم آمد كه اين كوه البضيع است كه ذكر آن در اين نواحى آمده است.
اندك زمانى بعد به دره اى كه با سراشيبى پستى بين كوه ها گسترده شده بود، وارد شدم كه به آن وادى مى گفتند و بخشى فرعى از مسيل وادى الصفراء تا ساحل مى باشد. ساكنان آن از النوافع، از زبيد مى باشند. در آنجا مزارع هندوانه ديمى وجود دارد. اگر سيل وادى غيقه زياد شود، به سمت دريا سرازير مى شود كه البته به ندرت اين اتفاق مى افتد و از اين دره يا از نزديكى آن عبور مى كند. نام اين دره كه السرير است، در شعرى از كثير آمده است.
در ٢٢ كيلومترى السطح به پاسگاهى مرزى كه الرتيقه نام داشت، رسيديم. پاسگاه در جايى از ساحل دريا قرار دارد كه السرير در نزديكى آن گسترده شده است. يكى از چندين بندرى است كه در طول اين ساحل به طور پراكنده وجود دارد. در آنجا ساختمانى است مانند ساختمان همه پاسگاه هاى اين نواحى كه با سيمان و بتون مسلح ساخته شده است و در ده كيلومترى پيش روى ما قرار دارد.
الرايِس
به حركت خود به طرف دهكده الرايس كه در ساحل دريا و در صد كيلومترى شمال رابغ قرار دارد، ادامه داديم. اين آبادى در ده كيلومترى جنوب الجار بود. در
ص:244
آنجا بندرى بود كه در كنار آن نخلستان هايى متروك وجود داشت. مركز امارت و مركز پليس كه از لحاظ ادارى تابع بدر بود و پاسگاهى مرزى كه در آنجا فرود آمديم. بهترين ساختمان اين دهكده، ساختمان مركز امارت بود كه در كنار آن مدرسه ابتدايى پسرانه وجود داشت. ساكنان الرايس مخلوطى از زبيد و بنى صبح بودند كه هر دو از حرب هستند. اما دهكده در محدوده بنى صبح قرار دارد و سرزمين آنها به طرف شرق گسترده مى شود؛ به طورى كه غيقه و ثافل اكبر را در بر مى گيرد و چشمه هايى در پشت بدر در سمت مدينه هم متعلق به آنهاست.
***
از پاسگاه الرايس به سمت شمال خارج شديم و از ميان دهكده عبور كرديم. حدود پنجاه خانه در آن وجود داشت. بعد از طى ده كيلومتر در البريكه بوديم؛ نامى كه امروزه به شهر تاريخى الجار در اين محل اطلاق مى شود. در مسيرى به دور خليجى كه بين پاسگاه و آثار به جا مانده از الجار فاصله انداخته بود، به حركت خود ادامه داديم؛ خليجى كه بندرى قديمى دارد و همواره محل توقف كشتى هاى كوچك بوده است.
به بلندى هايى كه از شرق مشرف بر اين خليج بود، رفتيم كه بيشتر آثار الجار زير آن قرار داشت. بقاياى چشمه اى خشكيده و ويران شده را ديديم و قلعه اى كه در خاك مدفون شده بود. حلقه هايى سنگى كه در سنگ فرو رفته بود و براى بستن كشتى هايى بوده است كه در اينجا لنگر مى انداخته اند.
الجار شهرى تاريخى است كه شبيه جده امروزى بوده و درياى سرخ در اطراف اين شهر پيشروى كرده است كه به آن درياى الجار مى گويند. تا قرن ششم
ص:245
هجرى يكى از بنادر آباد مدينه منوره بوده و داستان هايى از غارت هاى اعراب بيابانگرد در آنجا وجود دارد، اما بعدها رو به زوال گذاشته و ويران شده است. شكى نيست كه جنگ هاى قبيله اى، عقب ماندگى و قهقرا و ناامنى كه در اواخر عصر عباسى دامن گير حجاز شده، نقشى مهم در نابودى و ويرانى اين شهر داشته است. به دنبال آن، شهر ينبع النخل تحت حمايت ايوبى ها و حكومت هاى بعدى مصر به وجود آمده است.(1)
><نمايش تصوير
ص:246
ياقوت(1)مى گويد:
الجار (به تخفيف راء) در ساحل درياى قلزم است و بين آن و مدينه، يك روز و شب و بين آن و ايله ده مرحله راه است و تا ساحل جحفه، سه منزل و در اقليم دوم قرار دارد. كشتى هايى كه از حبشه و مصر و عدن و ساير سرزمين هاى هند مى آيد، در اين بندر پهلو مى گيرند. آب شرب اهالى آنجا از البحيره كه همان چشمه يليل مى باشد، تأمين مى شود. در جار خانه هاى مجلل زيادى وجود دارد و نيمى از الجار در جزيره اى به مساحت يك ميل در يك ميل در دريا قرار دارد كه با كشتى به آنجا رفت و آمد مى كنند. بندرگاه، مخصوص كشتى هاى حبشه است و به آن قراف مى گويند. ساكنان آن تجّارى مانند تجار اهل جار هستند و آب را از دو فرسخى مى آورند. اين مطالب را ابوالاشعف الكندى از عرام بن الاصبغ السلمى نقل كرده است. همه اين دريا را الجار مى نامند كه از جده تا نزديكى شهر (2)قلزم (شهر السويس امروزى) امتداد دارد.
به عقيده من حرف او درباره اينكه بين آن و مدينه يك روز و يك شب راه است، تخمين نادرستى است. چون درست اين است كه بين اين دو، پنج منزل طبق نظام كاروانى قديم راه است؛ از آنجا تا بدر و تا الحمراء و تا المنصرف و تا الروحاء و تا السياله و بعد تا مدينه. مگر اينكه مقصود اين باشد كه يك شبانه روز براى كسانى كه سواره آنجا را طى مى كنند؛ يعنى با چهارپايان كه به سرعت مردم را در سفر جابه جا مى كنند كه اين خود مورد نظر و اشكال است. ياقوت اسامى چند نفر از محدثين منسوب به آنجا را ذكر مى كند.
ص:247
از الجار به طرف شمال خارج شديم و به پاسگاهى رسيديم كه تابع ناحيه ينبع بود و در محلى به نام السُّلّجه قرار داشت و اولين ناحيه ينبع از جنوب محسوب مى شود؛ چنان كه البريكه آخرين ناحيه رابغ از شمال به حساب مى آيد. السلجه در هشت كيلومترى الجار قرار دارد. در آنجا به طرف راست پيچيديم. در شمال شرقى، وادى الصفرا قرار دارد. كشتزارهاى ديم بسيارى در اين ناحيه وجود دارد. آبگيرهايى درست كرده اند كه مانند سد آب را در پشت خود نگه مى دارد و زمين را با آن سيراب و كشت مى كنند. بيشتر اراضى از تهامه تا يمن به اين شكل كشت مى شود. اما اين سرزمين خالى از سكنه و متروكه است و در طول سفر من هيچ عربى را در آنجا نديدم. به نظر مى رسد كه اينها تنها هنگام آبيارى مزارع به اين محل ها مى آيند. از كنار كوهى در اين ساحل عبور كردم كه بين اين كشتزارها قرار گرفته بود و مبرّه ناميده مى شد.
در شمال مبرّه از كنار كشتزارهاى ديم عبور كرديم كه به آن مخشوش مى گفتند كه با مخشوش ينبع تفاوت دارد. منطقه مخشوش به داشتن هندوانه مرغوب معروف است و بيشتر مردم بدر در اينجا كشتزار دارند. از آنجا بود كه نشانه هايى از ساختمانى خالى كه بين ما و كوه هايى كه مقابل ما بودند، از دور به چشم مى خورد. بعد از طى سى كيلومتر به جايى در غرب بدر رسيديم كه پاسگاه السليم در آنجا بود و ايستگاهى كه متروك افتاده بود. علت متروك ماندن ايستگاه اين بود كه وقتى جاده آسفالت بين المفرق و ينبع كشيده شد، قهوه خانه هايى در آن درست شده و پاسگاه راهنمايى در كنار آن ساخته اند. بعد از اينكه مسير جاده بازسازى شد، تغيير مسير داده و به طرف شرق دور شده است و به دنبال آن، اهالى نيز آنجا را ترك كرده اند. نمى دانم علت بقاى اين مراكز در سرزمينى كه هيچ كسى در آن زندگى نمى كند، چيست. السليم در سرزمين بنى يحيى بن سالم، از حرب قرار دارد و در نزديك سرزمين بنى صبح مى باشد.
ص:248
البكرى بر اين باور است كه ذات السليم كه مربوط به صخر بن ضمرة است، در نزديكى الجار مى باشد و دروازه الجار در آنجاست و شاهدى ضعيف بر اين ادعا مى آورد. كثير نام آن را تا جايى كه من مى دانم، نياورده و نام همسايگان آن را ذكر كرده است. مبره، البضيع و السرير امروزه متعلق به طايفه اى از الاحامده است كه به الصخاريَه (بنوصخر) شناخته مى شوند. نمى دانم آيا آنها ارتباطى با صهره دارند يا نه. منازل آنها در الاشعر در فاصله نه چندان دورى از اينجا قرار دارد.
به مسير خود در جنوب شرقى به طرف المفرق كه در پنج كيلومترى جنوب غربى بدر بود، ادامه داديم. هنگام خروج از السليم در سمت چپ، كوه نصع ظاهر شد. بزرگ ترين ارتفاع در اين منطقه كه در پايين آن النعيجه (نعيجه العذبيه) گسترده شده است و بعد در جنوب آن الغرابات قرار دارد و بين آن و نصح، وادى واسط و در جانب شمالى ما بيابان العذبيه تا شطب گسترده شده است. از همه اين عوارض در سفر دوم در اين كتاب بحث كرديم.
از الفرق از جاده مستوره در سمت جنوب خارج شديم و در البزواء پيش رفتيم. جاده پر از ماشين بود و در سمت راست و چپ جاده صحنه هاى زيادى از حوادث رانندگى از ماشين هاى چپ شده و از بين رفته و صدمه ديده را مشاهده مى كرديم. در مسير اين جاده پيش رفتيم تا الضائف كه مركزى است در ميان البزواء آشكار شد كه خط مرزى ميانى بين بدر و مستوره است و آخرين حد منطقه نفوذ رابغ به حساب مى آيد كه طبيعتاً مرز بين امارت مكه و مدينه هم شمرده مى شود. از سمت چپ ما وادى غيقه گسترده مى شود كه وجود درخت السمر بزرگ، كه جز در اين وادى در طول ساحل ديده نمى شود، دال بر اين مطلب است. به سمت مشرق در زمينى كه اتومبيل به آسانى روى آن حركت
ص:249
مى كرد، به مسير خود ادامه داديم. ما به مقصد چاه هاى(1)الشيخ حركت مى كرديم. هنگامى كه حج با قافله هاى شتر انجام مى گرفته است چاه ها در حجاز موقعيت عمده اى داشته اند. وجود چاه در راه حج به منزله وجود منزلگاه بوده است و از اين رو چاه هاى ابن حصانى، مبيريك و چاه قاضى و چاه قيضى و بسيارى از چاه هاى ديگر در اين منطقه مشهور شده اند. در خلال وادى در جنگل هايى از درخت السمر حركت كرديم.
از زيادى عبور كرديم كه يكى از اهالى آنجا گفت متعلق به محاميد است و ساكنان آن از بنى صبح بوده اند و آن را براى سكونت مناسب ديده اند و در اينجا اقدام به حفر چاه هايى نموده اند و در بخشى از اين وادى پر درخت، سكونت گزيده اند. از زمانى كه در الرايس بوده ايم و بر جار و السليم و المفرق تا اينجا را پشت سر گذارديم، هنوز در سرزمين بنى صبح هستيم. بدر و چشمه هاى زيادى در اطراف مدينه چنانچه گذشت متعلق به اينها مى باشد. و همه وادى غيقه و هر چه در آن گسترده مى شود و همه كوه ثافل اكبر كه به آن كوه صبح مى گويند، در سرزمين اينها قرار دارد و اين وادى كه در اينجا المعرج ناميده مى شود و بالاى آن غيقه و مافوق آن الملف (ملف عيقه) و بعد، عرج(2)ناميده مى شود، امروزه به النظيم، معروف است. كه بزودى به آن مى رسيم. در سمت چپ ما سلسله كوه هاى كم ارتفاعى در وادى قرار دارد كه النصيله نام دارد كه در پشت آن كوه ظبيه ديده مى شود و از سمت شمال به كوه كراش كه بين بدر و غَيقه واقع شده است، مى پيوندند.
و در نيمه راه بين النصائف و غيقه به چاه هاى شيخ رسيديم. چاه هايى در وسط بيابان كه از سمت مشرق تپه اى رملى كه الحبل ناميده مى شود، بر آن مشرف است اين تپه رملى از سمت مشرق به كوه ثافل اكبر مى رسد (3)و چنانچه گذشت،
ص:250
به آن كوه صبح(1)مى گويند و كثير در شعر خود از آن ياد كرده است. چاه هاى شيخ سه چاه با دهانه هاى وسيع و پر آب است. و در كنار آنها دو يا سه خانه متروك وجود دارد. سياه چادرهاى مؤمنين در فاصله نه چندان دورى از آنها به چشم مى خورد. مردى از سمت آنجا به طرف ما آمد. از او در مورد برخى جاهاى منطقه پرسيديم، از پاسخ دادن ابا كرد. گويا با نام هايى روبه رو شد، كه تا كنون نشنيده بود و جواب داد در اينجا وادى، وادى ناميده مى شود و به كوه، كوه مى گويند.
><نمايش تصوير
ص:251
وادى بزرگ و حاصلخيزى از وادى هاى پست و هموار حجاز است كه همه آب هاى آن از ثافل اكبر از شرق و شمال و بخشى از غرب آن يا فقط از غرب آن مى آيد. قسمت اعلاى وادى را النظيم مى گويند و اين همان نيست كه به العرج معروف بوده است.
بيشه غَيْقَه نامى است قديمى؛ مكانى است وسيع بين كوه ها كه مانند باغى بزرگ گسترده شده است، از جنوب كوه ثافل اكبر بر آن مشرف است و از شمال شرقى كوه فِعرى و در فاصله بسيار دورى از غرب آن كوه كراش و ظبيه بر آن سايه افكنده است
در ميان وادى چاه هاى ابن حصانى كه نام آنها در سفر اول آمد، پراكنده شده است. وادى هاى ديگرى در اين وادى گسترده شده است؛ وادى بينه كه از ثافل اكبر مى آيد و وادى الخائع اليمانى و چاه هاى ابن حصانى از شمال شروع مى شود و آخر آن البترا و بعد القصيبة و وادى هاى ديگر است كه به زودى از آنها عبور خواهيم نمود. پيشينيان با نقل روايت منسوب به عرام بن الاصبغ خيال كرده اند كه وادى يليل در غيقه گسترده شده است و گفته اند كه در ينبع گسترده مى شود و شيخ احمد الجاسر آنان را در اين گمان همراهى كرده؛ چون محدوده غيقه را بدين شكل پياده كرده، كه دشتى در ساحل دريا كه از ينبع در نزديكى بدر امتداد پيدا مى كند و مسيل هاى وادى الصفراء و وادى هايى نزديك آن در آن جارى مى شود و مسيل هاى غيقه به دريا مى ريزد. اين پندارى گزاف بيش نيست.
درست است كه الجاسر محدوده بيابان العُذَيب را بيان كرده است و پندار گزاف ديگر او اين است كه گفته سيل رضوى در غيقه جريان دارد و بعد به دريا
ص:252
مى ريزد و شيخ احمد الجاسر در مورد اكثر نقاط الصفراء ينبع، نقل هايى دارد و با وجود اين، او خود در مورد اكثر اين نقاط، ناقلى بيش نيست.
وقتى چاه هاى شيخ را به طرف غيقه ترك گفتيم، وادى به سمت شمال پيچيد و در برابر ما كوه ظبيه قرار داشت. در پشت آن كوه كراش و در راست ما به فاصله كمى، كوه غصاص و در پشت آن به فاصله دورى كوه فعرى هويدا بود. اما در شرق منطقه پشته هاى اصلى بود كه در پشت آن ثافل است كه همه افق را مى پوشاند. در حقيقت كوه ثافل سرخ رنگ و زيبا است و نشانه عظمت و سربلندى است در فاصله كمى در وسط غيقه شنوكه در فاصله دورى در پشت سر او قرار مى گيرد.
** *
به طرف شمال به راه افتاديم و وارد فضاى غيقه شديم. اولين جايى كه از آن عبور كرديم، وادى بينه بود؛ وادى بزرگى كه يكى از ملحقات غيقه به حساب مى آيد و از وجه غربى ثافل اكبر گسترده مى شود و در غيقه در ناحيه چاه هاى ابن حصانى و چاه هاى شيخ امتداد پيدا مى كند. در شرح ديوان كثير، شارح، بينه را به بيشه تصحيف نموده است. همه نام هاى بيشه در شعر كثير همان بينه است.
به حركت خود ادامه داديم. در ٢4 كيلومترى چاه هاى شيخ به غيقه كه وصف آن گذشت، رسيديم.
در امتداد مسير خود در الخائع بالا رفتيم؛ درحالى كه الخائع و فعرى و ثافل اكبر در سمت چپ ما بود. پيرمردى را در كنار گوسفندانى ديديم كه در جنگلى
ص:253
انبوه از درخت آنها را مى چرانيد. درباره جاهايى كه در شعر كثير نام آنها آمده، از او سؤال كرديم. گفت: بُعال دره اى است كه از غرب كوه فعرى در الخائع اليمانى از شرق گسترده مى شود؛ در جايى كه از غيقه ديده مى شود.
كتانه را به ما نشان داد و گفت:
دو كتانه بوده است كه يكى در الخائع اليمانى از غرب گسترده مى شود و مقابل آن بعال است و از اينجا كه ايستاده ايم، آن را مى بينى و دومى آن است كه آب آن را تقسيم مى كند و در نزديكى چشمه الحسنيه در وادى الصفراء گسترده مى شود.
پيرمرد گفت: «ببين آنها را در مقابل بُعال از سمت غرب مشاهده مى كنى كه از كوه الاجبيل در الخائع اليمانى از غرب گسترده شده و بعد همه آنها در غيقه گسترده مى شوند» .
سپس پيرمرد با دست اشاره كرد و گفت: «وجمة از كوه فِعرى در سمت غرب، در الخائع اليمانى و در كنار بُعال از سمت جنوب و بين آن و ملف غيقه گسترده مى شود و امروزه نام جبل فعرى الهضبه است كه آن را هضبه غيقه مى گويند» .
درباره نخال از او سؤال كرديم، گفت: «كنار رحيب و در كنار وادى الصفراء از سمت شمال است. رحيب در وادى الصفراء، بالاى الحمراء و در سمت مدينه و در كنار رحاب مى باشد» .
اما درباره آرابن كه درست آن الارأين است، پيرمرد چيزى نمى دانست. به گمان من مسيل بلند و راه بين دو بلندى الخائع و جايى است كه آب دو خائع تقسيم مى شود. چون هر كس قصد رفتن به نقاطى از وادى الصفرا را از جنوب كتانه و وجمة داشته باشد، بايد از اين گردنه و راه كوهستانى عبور كند.
ص:254
در ملف غيقه پيش مى رفتيم كه وادى وارد تنگه باريكى شد كه هيچ فضاى بازى بين آن نبود. از بين رشته كوه هاى بلندى پيش مى رفتيم كه بلندترين آنها كوه هاى ثافل بود و مهم ترين آنها المنصير، يكى از قله هاى ثافل شمالى بود. در ٢٩ كيلومترى چاه هاى ابن حصانى، وادى به دو بخش تقسيم شد: وادى النظيم (عرج قديمى) كه به سمت مشرق ادامه داشت و از سمت شرق تا محلى بين آن و غيقه به ثافل مى پيوست، و وادى العود كه كمى به سمت چپ به طرف شمال منحرف مى شود. اين همان راهى است كه حاجيان در قديم تا مدينه مى پيموده اند. دو كيلومتر در اين راه پيش رفتيم و بعد، از الشفيه كه با شرف الاثايه تفاوت مى كند، بالا رفتم؛ به سرعت حركت خود به سوى مسيجيد افزوديم تا شب به آنجا برسيم. از وقتى كه از الشفيه خارج شديم تا نزديكى مسيجيد، در وادى الجى حركت مى كرديم.
ص:255
قبلاً گفتيم كه مسافت بين مدينه و المنصرف ٨١ كيلومتر است. ساعت هشت ونيم صبح به المنصرف رسيديم و از آنجا در راه قديمى صبح (راه انبيا) كه از منزلگاه هاى مختلفى مى گذرد (الرويثه، شرف الاثاثيه، بئر الطلوب، القاحه و السقيا) به حركت خود ادامه داديم.
در پنج كيلومترى به منزلگاهى متروكه رسيديم كه چاهى آباد داشت و برخى از كاروان ها براى جلوگيرى از ازدحام در المسيجيد، در اينجا منزل مى گرفته اند. اين منزلگاه وَتَر نام دارد و در دهانه دره اى معروف به همين نام قرار دارد و از المسيجيد در سمت قبله ديده مى شود. از منزلگاه هاى معروف و قديمى نيست، اما در دوران هاى متأخر چون عده حجاج زياد شده است، منزلگاه هاى قديمى شلوغ شده و لذا مردم هر كجا چاهى وجود داشته، در اطراف آن منزلگاه ساخته اند. قافله ها همواره به دنبال آبى بوده اند تا اطراف آن را به صورت منزلگاه درآورند. از اين رو منزلگاه هاى زيادى به وجود آمده كه از جمله، اين منزلگاه است. منزلگاه هاى ديگرى مانند چاه هاى شيخ و چاه مبيريك و چاه هاى متعدد ديگرى
ص:256
در مسير اين جاده قرار دارند. جاده بعد از تعميرات و بازسازى مقدارى نزديك تر شده است؛ چون به صورت مستقيم كشيده شده، اما جاده قديمى داراى پيچ و خم هاى بسيارى براى يافتن آب و زمين مناسب، براى توقف بوده و لذا مسير طولانى تر بوده است.
><نمايش تصوير
ص:257
اولين منزلگاه كاروان هاى شتر بعد از المسيجيد بوده كه در كنار كوهى سرخ رنگ آن را مى يابى. بعد از حدود ده كيلومتر از وتر، جاده آسفالت وارد يك جاده فرعى در سمت راست خود شد و مسيل وادى الجى را پشت سرگذارديم. در هفده كيلومترى از المنصرف، به منزلگاهى رسيديم كه بيشتر ساختمان هاى آنجا به نظر مى رسيد از بين رفته است. اينجا در تنگه، وادى خلص بين دو كوه بود و از كوه خلص كه بر مضيق الصفراء از جنوب مشرف است، گسترده مى شود. و نيز بر الجى از غرب نيز مشرف است. وادى در جنوب شرقى كوه خلص و بعد به سمت شرق و بعد در حاشيه چپ وادى الجى گسترده مى شود.
ساكنان آنجا از فرصت وجود تنگه استفاده كرده و چاه هاى زيادى حفر كرده اند كه هنوز برخى از آنها مورد استفاده است؛ مانند: الشقماء، الممطوره و المندفنة. در اين منزلگاه، آثارى از بناهاى سنگى وجود دارد كه متروكه هستند و برخى از دكان هاى آن هنوز قابل اصلاح و استفاده مى باشد. اين منزلگاه(2)به اين علت كه در وادى خلص است، نزد جغرافيدان ها به خَلْص(3)معروف است.
در شش كيلومترى از الرويثه، در طرف شرق به چاه الغنم (البنانيه) رسيديم. اين دو اسم معروف، منزلگاهى (4)در وادى الجى است. چاهى بزرگ است و در اطراف آن، مغازه ها و مدرسه اى ابتدايى است و متعلق به الروثان، از بنى سالم، از حرب مى باشد. نام اين منزلگاه را صاحب المناسك ذكر كرده و آن را الجى ناميده
ص:258
است. الجى نام همه وادى است و او منظورش منزلگاه بوده است؛ در جايى كه مى گويد: «از الرويثه تا الجى چهار ميل فاصله است و الجى درست است. الجى همواره با ال تعريف ذكر مى شود» .
وادى حاصلخيرى است كه از دامنه هاى غربى كوه هاى قدس گسترده مى شود و آب هاى ورقان جنوبى را مى گيرد. بالاى آن، الحلقه نام دارد و بعد الجى در وادى الصفرا گسترده مى شود؛ يعنى در حاشيه جنوبى آن، در بالاى تنگه الصفراء. زراعتى در آن وجود ندارد و تنها جاى مسكونى آن، همين منزلگاه است.
از زمانى كه از المسيجيد (المنصرف) خارج شده ايم، در برابر ما كوهى قرار دارد كه بر همه ارتفاعات اطراف مشرف است و اين همان كوه المنصير است. در سى كيلومترى المسيجيد، جاده شرف الاثايه از جاده اصلى به سمت راست جدا شده و از راه الاثايه و العرج دور مى شود و از گردنه هاى صعب و وادى هايى تنگ عبور مى كند. جاده آسفالت را پشت سر گذارديم و وارد يك سربالايى شديم كه به تدريج بر ارتفاع آن افزوده مى شد؛ به طورى كه بالاى زمينى بلند رسيديم كه گردنه الاثايه در انتهاى جنوبى آن بود. بعد از چهار كيلومتر از اين راه فرعى، در منزلگاه شرف الاثايه بوديم؛ يعنى در ٣4 كيلومترى منصرف و هفده كيلومترى از الرويثه. صاحب المناسك تصريح مى كند كه در يازده ميلى قرار دارد و اين قولى مطابق با اين مسافت است. اين منزلگاه در طول زمان هاى مختلف بر پا بوده و در كتب جغرافيايى درباره آن سخن گفته اند. همدانى گفته است كه قبايل حرب و ابن ملاحظ در روز به شرف الاثايه حمله كرده اند.
ص:259
شرف الاثايه همواره براى قافله ها و جهانگردان و مسافران به نام الشفيه (تصغير شفه) مشهور بوده است؛ مانند شفية الفرع و شفية الصلصله، مقابل اين منزلگاه توقف كرديم. بازارى متروك در آنجا بود كه نزديك بيست مغازه در آن به چشم مى خورد كه بيشتر آنها بسته هستند و نشان مى دهد ساكنان آنجا از آنها به جاى انبارهاى جمع آورى گياهان در فصل بهار استفاده مى كنند. راهى به سمت جنوب از ميان رديفى از اين مغازه ها عبور مى كند. مغازه هايى سنگى كه روى سنگ هاى آن با گچ سفيد نشده و آب آن از چاه هاى الاثايه مى آيد. جاده از آنجا به سمت جنوب، به اندازه قابل توجهى منحرف مى شود و در دره اى تنگ و ناهموار به طرف عرج ادامه پيدا مى كند و دو كوه از شرق و غرب به آن پيوسته است.
امروزه چاه هاى الشفيه، منسوب به منزلگاهى است كه ذكر آن گذشت. در انتهاى سراشيبى گردنه، در فاصله يك كيلومتر و نيم چند چاه قرار دارد كه همواره مورد استفاده بوده و برخى از آنها هم متروك است. همه چاه ها داراى ديواره و دهانه محكم و وسيعى هستند. مالكيت اين چاه ها ميان اشخاصى از قبايل مختلف مشترك است. متقدمان(2)شرف و الاثايه را جدا از هم ذكر كرده اند و منظورشان از شرف الاثايه، آن منزلگاه بوده است؛ زيرا الشرف همان جايگاه بلند و مشرف است و منظورشان از الاثايه همين چاه هاى منسوب به آن بوده است. گفته اند كه پيامبرخدا (ص) در آنجا مسجدى دارد من اثرى از آن نيافتم.
ص:260
وادى الاثايه، الوهيق نيز ناميده مى شود. از كوه هاى المعذبه آغاز مى شود و به خلص و فعرى مى رسد و بعد به سمت شرق متوجه مى شود. در آن، چاه ها و نخلستان هايى به صورت ديمى است. وقتى از اين چاه ها عبور مى كند، العود نام دارد، تا اينكه به وادى النظيم (العرج قديمى) مى پيوندد و هر دو، وادى الملف را تشكيل مى دهند.
در وادى العود سرازير شدم. اندكى بعد از سمت چپ، وادى العرج ظاهر شد كه امروزه به آن النظيم مى گويند و گفتيم كه به العود مى پيوندد و ملف غيقه را مى سازد و بعد غيقه و بعد العرج تا ساحل ادامه دارد. در محل اتصال دو وادى به داخل العرج، ديواره اى بود كه دره اى از سمت چپ جاده، در كنار آن گسترده شده بود. به اين ديواره، المديراء مى گويند. نام اين مكان المنبجس است؛ چون صاحب المناسك مى گويد: «المنبجس در پايين العرج است و در آن چشمه اى است و در سمت چپ جاده در دره اى بين دو كوه است» . من اثرى از چشمه نيافتم و مردى چادرنشين را ديدم و از او درباره چشمه سؤال كردم، گفتند كه چيزى نمى دانيم. از مسجد رسول خدا در سلمات سؤال كردم، گفتند: در برابر شما در وادى يدعا، الوطية قرار دارد. منظور از وطية، قدمگاه پيامبر است كه در آنجا محل قدم و جاى پاى پيامبر خداست. كلمه موطى در زبان اين مردم به معناى جايى است، كه روايت شده در آن جاى پاى رسول خداست. در وادى چاه ها و نخل هايى ديمى و خَوّار در محل جدا شدن جاده از وادى وجود داشت. بعد از ده كيلومتر، جاده از سمت چپ، از وادى جدا شد و وادى بين كوه ها ادامه پيدا كرد تا جايى كه از شرق به ثافل پيوست و تا محلى كه بيشتر آب هاى قسمت
ص:261
شرقى ثافل در آن مى ريزد، گسترده شد. جاده هم بعد از پشت سرگذاشتن يك بلندى، وارد وادى يدعا، يكى از وادى هاى وادى الجى شد.
از اين مكان بلند بين العرج و يَدَعَة (چنان كه ياقوت روايت كرده و اهالى آنجا يدعا قرائت مى كنند) فرصتى به دست آمد كه بيشتر بلندى هاى حجاز را ببينيم. در جهت طلوع خورشيد، كوه هاى قدس در سمت افق از شمال به جنوب كشيده شده و در فاصله نزديكى از اينجا به چشم مى آيند. در سمت چپ به فاصله نه چندان دورى كوه بلند ورقان را مى بينى و در پشت سر خود ثافل را در فاصله اى نزديك كه هرچه در پشت آن مى باشد را پنهان نموده است. هر گاه به سمت جنوب نگاه كنى، قله هاى كوه آره را مى بينى، اما در سمت چپ و در جهت شمال مى توانى قله هاى كوه الاشعر را در فاصله دورى در پشت وادى الصفراء ببينى.
از العرج خارج شديم و از كوهى كه وصف آن به عنوان يكى از بلندى هاى حجاز گذشت، بالا رفتيم و بعد در وادى اليدعه سرازير شديم. اين وادى از طرف راست جاده به سمت چپ آن گسترده مى شود و وقتى به الحلقه مى رسد، وادى الجى را مى سازد. اينجا دوباره به جاده آسفالت مى رسيم. از اينجا در سمت شمال، بلندى الغائر را مى بينى. گردنه سختى كه بين سلسله كوه هاى قدس و كوه هاى ورقان فاصله شده و صاحبان كاروان هاى شتر مجبور بوده اند كه مسافران را هنگام صعود، از شتر پياده كنند. اين بلندى در سمت مكه قرار دارد و گردنه الغائر به نام ركوبه معروف است. پيامبر خدا (ص) در راه مهاجرت به مدينه از آن گذشته است كه از سخت ترين راه هاى عرب است. نزديك پنج كيلومتر طى كرديم تا به جايى
ص:262
به نام الوطيه رسيديم كه چهارده كيلومتر يعنى نزديك ده كيلومتر به حساب عربى قديم از الاثايه فاصله داشت. الوطيه يا الوطأة دهكده اى متروك بود كه ديوارهايى از سه طرف آن را فراگرفته بود. و نخل هايى داشت كه تشنگى آنها را خشكانده بود. در سمت چپ جاده، مسجد شمسى قرار دارد كه با ديواره هايى از سنگ مشخص شده و بعيد نيست كه همان مسجد رسول خدا باشد. صاحب مناسك گفته است كه در پنج ميلى العرج مى باشد. عبدالله بن عمر از العرج مى آمده و خورشيد غروب مى كرده و او نماز ظهر را در اين مكان خوانده است. از وادى العرج تا اينجا نزديك هشت كيلومتر، يعنى چيزى نزديك به پنج ميل بوده است.
از الوطيه خارج شديم. جاده به سمت جنوب بازگشت و در دشتى كه در طول وادى يدعا بود، پيش رفت. بعد از بيست كيلومتر از شرف الاثايه، يعنى چهار كيلومتر از الوطيه، جاده وارد سراشيبى شد كه به آن الرصفه مى گفتند. اين سراشيبى بين دو كوه قرار داشت و از دره و گردنه اى در جاده القاحه عبور مى كند و يكى از وادى هاى القاحه است كه در سمت العرج مى باشد. در بالاى الرصفه، آب اليدعه و الرصفه تقسيم مى شود. يكى در الجى و همه وادى الصفراء و ديگرى در القاصه و بعد به الابواء مى ريزد. الرصفه ناميده شده، چون بسيار ناهموار بوده و بدين سبب آن را سنگفرش و صاف و هموار نموده اند تا شتربانان بتوانند به راحتى با كاروان هاى خود از آن عبور كنند. اينجا اولين سرزمين (1)عوف است. بعد از ٢٣ كيلومتر، از شرف الاثايه به الحفاة رسديم كه نسبتاً وسيع است؛ مانند ميدانى كه سه وادى در آن گسترده شده است. و وادى مشهور القاحه ظاهر شد. اين وادى هاى فرعى سه گانه يعنى الرصفه و دره فيد و دره اى كه از شمال الحفاة
ص:263
مى آيد، طريق الغائر از آن عبور مى كند و از فيد گذشته و بعد به كنار اليدعه الشرقى سرازير مى شود. بعد از گردنه العَقنقُل بالا رفته و بعد در وادى الحلقه سرازير مى شود و از الغائر بالا مى رود. وادى فرعى سوم الحفاة ناميده مى شود كه در محل طلوع خورشيد از كوه قدس گسترده مى شود و دامنه هايى كه در اين وادى گسترده مى شود را هم الحفاة مى گويند.
الحفاة منزلگاهى متروكه است. چاه هاى قديمى با دهانه هاى وسيع در آن است و هر چاهى منسوب به مردى از اهل الديره است. در آنجا مغازه هاى ويران شده بود و تنها آثار زندگى در بين چادرنشينان ديده مى شد. اگر اين جاده آسفالت شود، زندگى دوباره به اينجا باز مى گردد؛ چون از مسيرى كه از بدر مى گذرد، كوتاه تر است. درباره اين محل، در تاريخ مطالب شنيدنى بسيارى وجود دارد. اين منزلگاه را چاه الطلوب مى ناميده اند و همان جايى است كه معاويه در آنجا توقف كرد و دچار لقوه شد. ماشين سبب ويرانى اين سرزمين شده است. مردم مهاجرت كرده اند و بعد اينجا رو به ويرانى گذاشته و دهكده هاى آنها نابود شده و در شمار آثار تاريخى درآمده است. اين منزلگاه مانند الرويثه و الشفيه، بر كوه بلند قدس مشرف است و تعجب مى كنى اگر بگويند بر فراز دامنه ها و بلندى هاى قدس ساكنانى هستند كه نخلستان دارند و در آنجا به كار و فعاليت مشغول هستند. در اشعار از قدس به عنوان دژ و قلعه ياد شده است كه امروزه به آن اُدقُس مى گويند و در سفر اول توضيح داديم كه ساكنان امروزى و مالكان آن، قبيله عوف، از حرب هستند.
در ٣5 كيلومترى شرف الاثايه و دوازده كيلومترى از الحفاة به چاه القيضى رسيديم. چاهى در سمت راست وادى القاحة كه مردى از عوف به نام قيضى آن
ص:264
را حفر كرده و به اين نام معروف شده است. هنگامى كه حاجيان در الحفاة ازدحام مى كردند، كسانى كه جايگاهى در آنجا نداشتند، به سوى القيضى مى شتافتند و از اين رو به صورت منزلگاهى در آمده است. زمانى كه مسير كاروان هاى حج به جاده هاى ماشين رو تغيير كرده، اين منزلگاه مانند ساير منزلگاه هاى اين مسير متروك شد.
در آخر دهه هشتاد از اين قرن، شيخ بخيت بن ناصر بن بخيت بن بنيان اللّهيبى به عنوان امير در وادى القاحه منصوب شد. پدر او ناصر، هنگام روى كار آمدن دولت سعودى به جاى دولت هاشمى، امير اين منطقه و صاحب ثروت و مكنت فراوان بود. در پايان جنگ جهانى دوم كار شتر در اين سرزمين به پايان رسيد و اينجا دچار خشكسالى شد. به دنبال آن قحطى منطقه را فراگرفت؛ به طورى كه خانواده هايى با هفت يا هشت نفر، به طرف مكه مهاجرت كردند. اما حتى نيمى از آنها به مقصد نرسيدند. ناصر با خانواده خود همراه ديگران از اينجا كوچ كرد و اين سرزمين به صورت سرزمينى خالى از سكنه و متروك درآمد و هيچ كدام از اهالى ديگر به اينجا بازنگشتند؛ بلكه در شهرهاى ديگر ساكن شدند و پس از مدتى صاحب ثروت و مكنت شدند و به مقام هاى عاليه دست يافتند و ديگر هيچ كس فكر بازگشت به اينجا را نكرد. بعدها بخيت به عنوان امير القاحه منصوب شد و وقتى به اينجا رسيد، هيچ جاى آبادى، حتى يك دهكده هم نديد. بنابر اين به چاه قيضى پناه آورد و در آنجا ساختمان هايى احداث كرد؛ مانند ساختمان امارت، مدرسه ابتدايى و جاده هايى براى معلمين.
به دنبال اين اقدامات، چاه القيضى به عنوان دهكده شهرك مركزى القاحه درآمد؛ درحالى كه هيچ قريه اى در اطراف آن نبود و تنها چادرنشين هايى در اطراف آن بودند كه تعداد آنها به صد مى رسيد. اين امارت، تابع امارت بدر مى باشد. القاحه خالى از كشتزار است؛ مگر آنچه كه در اطراف شهر السقيا يافت
ص:265
مى شود و السقيا و اطراف آن، از امارت القاحه بيرون هستند؛ چون متعلق به قبيله العبده از بنى عمر و از حرب مى باشند و مركز آن، تابع الفرع است.
رسول خدا (ص) در هنگام مهاجرت به مدينه از القاحه عبور نموده است.(1)در اينجا اشتباهى بين القاحه (با قاف و حاء مهمله) و الفاجه (با فا و جيم) وجود دارد. الفاجه (با فا و جيم) يكى از وادى هاى فرعى القاحه (با قاف و حاء مهمله) است.
در ٢6 كيلومترى از چاه قيضى، به السقيا در پايين القاحه رسيديم كه در سفر اول درباره آن صحبت كرديم. همه آن چيزى كه در فاصله سال هاى ١٣٩٣ تا ١٣٩6ه. ق در آن ساخته شده، شامل ساختمانى بزرگ و داراى حياط وسيع است كه در آن وسايل بازى وجود دارد و چنان كه اطلاع يافتم، اين ساختمان مدرسه اى است كه هنوز هم افتتاح نشده است. مدرسه آنجا در هنگام ديدار من در سال ١٣٩٣ هنوز ساختمانى قديمى و كهنه داشت و به نظر مى رسد كه هنوز هم اين مدرسه در آنجا باشد.
به حركت خود در وادى القاحه ادامه داديم و از مقابل چاه مبيريك كه ذكر آن گذشت، عبور كرديم. در نزديكى آن، وادى الفرع و وادى القاحه به هم متصل شده و وادى الابواء را به وجود مى آورند. در وادى الابواء به حركت خود ادامه داديم و بعد سمت چپ، وارد وادى السير شديم. وادى كوچكى كه زراعتى در آن نيست و آب هاى تمنى و جهات شرقى الطوال البيض را مى گيرد و بعد در وادى ابواء از سمت جنوبى آن گسترده مى شود. در ده كيلومترى با آثار برجا مانده از
ص:266
المقيتله برخورديم. آثار دهكده اى ويران كه در كنار وادى السير در محل برخورد آن با وادى تمن (تمنى قديم) قرار دارد. در السير و در نزديك آن دهكده، چاه هايى براى شرب وجود دارد و در المقيتله، آثار منزلگاهى قديمى هست؛ از جمله، مسجدى كه با زحمت زياد موفق شدم محراب آن را شناسايى كنم. اين دهكده در كنار جاده اى كه از ودان عبور مى كند، قرار دارد و شايد بعد از ويران شدن ودان، ساخته شده و بعد به علل مختلفى ويران شده است. علت ويرانى آن، بازسازى و دگرگونى جاده نيست؛ بلكه ويرانى آن به مدت ها پيش از تغيير و تحول جاده باز مى گردد؛ چون چيزى جز آثار پوسيده از آن باقى نمانده است. سايه كوه هاى الطوال البيض بر السير افكنده شده و زمينى وسيع بين سنگلاخ هاست و كشتزارهاى وسيع زيادى در آن وجود دارد كه متعلق به البلاديه، از بنى عمر مى باشد. در كتاب هاى متقدمين به نام تمنى از آن ياد شده است.
در سايه الطوال البيض حركت كرديم كه امروزه به آن طوال حمامه مى گويند. بعد وارد سراشيبى تلى بلند به نام حماسه شديم. تلى بزرگ كه بين الطوال البيض و گردنه هرشى كشيده شده و سيل آن تا كنار ودان ادامه دارد و بعد در ابواء، در سمت چپ امتداد مى يابد. در سيزده كيلومترى از چاه مبيريك به گردنه هرشى رسيديم. اولين جايى كه ديديم، مسجدى بود كه از سمت شمال در مقابل گردنه قرار داشت و مردم اين سرزمين، آن را به رسول خدا منسوب مى كردند. اين مسجد در مقابل دهانه گردنه قرار داشت؛ به طورى كه جاده از آن جدا نبود و من مى ترسم كه وقتى اين جاده آسفالت شود، اين اثر مهم تاريخى از بين برود. به ويژه كه بيشتر كسانى كه اقدام به جاده سازى مى كنند، دانش كافى براى حفظ اين گونه آثار را ندارند.
هرشى اسم سنگلاخى است كه گردنه آن را در بر گرفته است. جاده اصلى از آن مى گذرد و گردنه ديگر هريشاء نام دارد كه جز انسان هاى پياده يا سوار بر
ص:267
چهارپايان، از آن رفت و آمد نمى كنند. چون اين دو راه به مكان واحدى مى رسند و گردنه هرشى شيب بسيار تندى به سمت جنوب دارد. اما در شمال اين گردنه به زمين مسطح و مرتفعى مى رسد و سنگلاخى در سمت غرب آن امتداد پيدا مى كند كه سنگلاخ بيض ناميده مى شود. سپس به سمت شرق ادامه يافته و به سنگلاخ الشيباء و سنگلاخ بنى عمرو، در شمال سنگلاخ ذره متصل مى شود. هرشى در هيجده كيلومترى شمال شرق رابغ قرار دارد. و مسير حاجيان در حد فاصل بين السقيا و جحفه از آن مى گذشته، اما بعد از ويرانى جحفه، از فاصله بين السقيا و رابغ عبور مى كرده است. در اوايل ورود ماشين به جاده ها، اين گردنه براى ماشين ها باز شد. اما اين آماده سازى ابتدايى بود. بعدها كه مسير جاده ماشين رو به مسير مستوره و بدر تغيير داده شد، گردنه متروك افتاده و مسير آن به وسيله جريان سيل ها از بين رفت. پايين آمدن از سرازيرى آن، ترسناك است و بالا آمدن از آن هم ترس و دشوارى بيشترى به همراه دارد.
امروزه ماشين هايى كه در باديه رفت و آمد مى كنند، مجبور هستند كه با تحمل سختى هاى راه از اين گردنه عبور كنند؛ چون هر كس كه قصد الفرع و القاحه را از طرف رابغ دارد، در برابر او دو راه بيشتر وجود ندارد: از اين راه يا راه مستوره به ابواء كه بسيار طولانى است. فرق بين دو مسير ٧5 كيلومتر است. چون مسافت از رابغ تا مبيريك، از راه هرشى تنها ٣١ كيلومتر است و اين راه، يعنى از مسير مستوره ٨٨ كيلومتر است؛ يعنى نزديك يك سوم راه اول است. در ساعت ٣٠/5 به رابغ رسيديم. شهرى زيبا و آرام كه مردم آن به سرعت در پى كار خود روان بودند. اين شهر از ديرباز آخرين نقطه نقشه بوده و همواره بندر آن متروك بوده است. مردم آن با فانوس هاى كارى، روشنايى خود را تأمين مى كنند.
ص:268
ص:269
ص:270
ص:271
در روز سه شنبه ٢4 شوال ١٣٩٨ه. ق برابر با ٢6 ايلول (1)1978م از سفر خود كه در آن از شهرهاى القصيم و نواحى اطراف آن ديدن كردم، بازگشتم. وقتى به مدينه رسيدم، فرصت را غنيمت شمردم تا درباره اين شهر يا سرزمين زراعى كه اكثر متقدمين آن را ذكر كرده اند و در تركيب نام آن اختلاف نموده اند، مطالعه و تحقيق كنم. آنها گفته اند مَرّيَيْن و يَيْن و مَرَيَيْن و نصوص فراوانى در اين باره وجود دارد و اختلاف در نام و محل آن بسيار نزديك به هم است.
١- البكرى در معجم ما استعجم مى گويد: يَيْن(2)و آن را در خاتمه كتاب خود آورده است و شاهدى براى آن ذكر كرده كه مربوط به إير است و آن را با شربب قياس كرده است. اير و شربب نام دو مكان در نجد است و ياقوت يَيْن(3)(به فتح و سكون نون) ضبط كرده و بر ابن اسحاق ايراد گرفته كه نام آن مرّيَيْن است و در اينجا به مرّ اضافه شده است. به اعتقاد من اين پندار ناشى از توهم ياقوت است. چون در سيره آنچه ذكر شده، مَرَيَيْن (تثنيه مَرَى) مى باشد. در لسان العرب يَيْن اسم مكانى است و در سيره هست كه پيامبر (ص) در جنگ بدر از تربان گذشت و
ص:272
بعد از ملل و غميس الحمام، از مَرَيَيْن و سپس از صخيرات اليمام و السياله عبور كرد. پس در اينجا مَرَيَيْن(1)به عنوان تثنيه مَرَى به كار رفته است. در كتاب ابوعلى الهجرى آمده كه يَيْن شهر ميوه مدينه و در جايى نزديك به بنى زيد بوده است. بين آنها و بنى يزيد جنگ هايى رخ داده است و بنوزيد مجبور به ترك آنجا به سمت الصفراء شده اند و بنى يزيد هم به الفرع كوچ كرده اند. از آنچه گذشت، درمى يابيم كه اختلاف در اين و آنچه ترجيح دارد، اين است كه نام آن مثنى (مَرَى) بوده و بعدها مَرَيَيْن گفته شده، بنابر رعايت سماع و به تدريج همين شكل براى آن علم شده و با همين نام خوانده شده است.
اين نام امروزه معروف نيست و براى شناختن آن بايد از دو راه وارد شد:
١. بازگشت به نصوص قديمى؛
٢. مشاهده تطبيقى نصوص و ملاحظه اينكه نصوص هنگام تحديد محل چه مى گويند.
الف) نصى كه در سيره آمده، اين است كه اين محل، غميس الحمام را هم در بر مى گرفته يا جزيى از آن بوده و غميس الحمام همواره در نقشه معروف بوده است.
ب) ابوعلى هجرى مى گويد: عَبُّود كوهى است بين مريين و ملل و مريين راهى است كه در اينجا در مسير آن، عبور و مرور مى كنند. از تحديد هجرى به دست مى آيد كه اين مكان در دامنه هاى كوه عبود قرار داشته است؛ چون گفته كه بريد مريين، در كنار عبود است.
ج) اما بكرى (2)مى گويد: در الفريش چاه هاى زيد بن الحسن قرار دارد و كوهى هست كه به آن عدنه مى گويند و دهكده بنى زيد در نزديكى عدنه است كه در
ص:273
نقشه مشخص شده است.
د) ياقوت(1)مى گويد: زمخشرى گفته است يَيْن چشمه اى است در وادى حورتان كه امروزه متعلق به بنى زيد الموسوى، از بنى الحسن است و غير او گفته اند كه يَيْن نام وادى اى است بين ضاحك و ضويحك (2)كه دو كوه در پايين الفريش هستند. با وجود اينكه حورتان نزديك اينجا هستند، ضحك و ضويحك معروف نيستند؛ چون اين روايت از دو روايت قبلى شايع تر است. حورتان حدود پنج كيلومتر از جايى كه براى مريين مشخص كرديم، دورتر است.
آنچه با نصوص گذشته منطبق است و مهم ترين آنها نص ابن اسحاق مى باشد، مبنى بر اين است كه آن در بين ملل و صخيرات اليمام قرار دارد و غميس الحمام جزيى از آن است. همچنين هجرى مى گويد كه بريد مريين، در كنار عبود است. اگر روايت را در بند دال مورد دقت و نظر قرار دهيم، على رغم وضوح و تحديد خوبى كه دارد، اما در مورد تحديدهاى متقدمين با محدوديت روبه رو هستيم؛ چون در تحديدات آنها بى دقتى وجود دارد و براساس مشاهده تحديد نكرده اند.
لازم است، اشاره كنم كه زمخشرى از شريف على بن وهّاس العلوى كه يكى از دانشمندان اين سرزمين بوده؛ روايت مى كند؛ اما هجرى هم در عقيق در نزديكى اين محل سكونت داشته و اعتقاد من اين است كه شناخت هجرى با شناخت شريف على برابرى مى كند. ابن اسحاق هم كه صاحب سيره رسول خداست سخنش را مى توان معتبر شمرد. چون نزديك به دوران پيامبر (ص) مى زيسته و مدنى بوده است.
ص:274
><نمايش تصوير
شرح مسير بين مدينه و ملل در سفر اول گذشت و امروز اين راه را طى كرديم تا به ميان ملل رسيديم و بعد در جاده اى خاكى به سمت غرب پيش رفتيم. بعد از طى ششصد متر در برابر چادرهايى قرار گرفتيم كه متعلق به خانواده اى از
ص:275
قبيله الصواعد از عوف بود. ويرانه هايى را ديديم كه از چند بخش كوچك تشكيل شده بود. گويى منازل يك خانواده بوده و اين جزو فرهنگ و آداب اهالى اين دهكده ها مى باشد. به سمت غرب حركت كردم. از گردنه اى كه صاف و هموار نبود، بالا رفتم. حمراء امراق در سمت راست من قرار داشت كه امروزه به نام الخيالات شناخته مى شود. در سمت چپ من عبود قرار داشت. اين بلندى بر دشت افيح مشرف است و تصور آن در اين سرزمين سنگى بعيد است. در وسط دشت ديدم كه مردمى در حال حفر چاه هستند. اينكه اين دشت قابل زراعت است و با استقراى نصوص سابق، مى شود گفت اين دشت حتما مَرَيَيْن است. به زودى درباره وجه تسميه آن بر مَرَيَيْن خواهم نوشت. بعد از طى پانصد متر به سلسله اى صخره اى كه اين دشت را قطع مى كرد، رسيدم كه در محل تنگه، سدى را درست مى كرد و سيل وادى را نگه مى داشت و بعد دوباره هم سطح مى شد.
نقطه بلندى در بين آن صخره ها بود كه دشت را به شكل دايره وارى فرش كرده بود و از فراز آن، نشانه ها و آثار وادى، واضح و روشن به چشم مى خورد، كه عبارت بود از:
در شمال، كوه صفر كه آن را سفر تلفظ مى كنند و از شمال به كوه العود و العجوز متصل مى شود و به آن دو عجوزان گفته مى شود. اين صفر منزل الكريم الجواد ابوعبيده عبدالله بن زمعه بوده است. از دامنه شرقى صفر، سيل اين وادى، متوجه فرش ملل مى شود. در شرق آن، كوه كوچكى است كه ضبيعه نام دارد و مقابل صفر در نقطه طلوع خورشيد است و بر فرش ملل، در نقطه غروب خورشيد مشرف است.
از جنوب، محل اتصال وادى الفريش الغربى با وادى غميس الحمام است. چيزى كه از اينجا ديده مى شود، بخشى از وادى الغميس بعد از اتصال دو وادى
ص:276
است. در محل برخورد اين دو، ارتفاعات كوچكى قرار دارد كه از غرب به عبود متصل مى شود. در محل اتصال اين دو در غرب، كوه عدنه قرار دارد كه كوهى خاكسترى رنگ و كم ارتفاع تر از عبود است.
در مشرق، كوه هايى است كه بارزترين آنها كوه الخيالات (امراق قديمى) و كوه الخصراء مى باشد. كه بين آن و عبود همين گردنه بلندى است كه از مسير آن آمديم.
در سمت غرب و در بين دشت، دو وادى گسترده مى شود: وادى حَزرة كه در جنوب آن دو مى باشد و از الفقاره مى آيد. وادى مثعر كه وادى كوچكى است و از غرب از فاصله بين حزره و الجفر مى آيد و در اين دشت بين حزره و عفرة الردادة گسترده مى شود. وقتى بر شمال غرب خود نگاه كنى العجوز را مى بينى كه با عوارض اطراف آن، العُجُز ناميده مى شود. رشته كوهى است خاكسترى رنگ كه عفرة الردادة را از غرب در بر مى گيرد و الفقرة در حد فاصل بين آن و العَوْد قرار دارد. اين رشته كوه مشتمل بر الجفر است كه در فرش ملل بعد از الحيفاء گسترده مى شود و الحيفاء در شمال شرقى صفر قرار دارد. وادى الجفر يك وادى زراعى است كه متعلق به فرزندان سليم، از بنى سالم و غير ايشان مى باشد.
در مريين هيچ گونه زراعتى به چشم نمى خورد و هر چه بود، درختان طلح و رمث و گياهان خشكى بود. هيچ آبى هم در آنجا به چشم نمى خورد و آن چاهى كه در حال حفر كردن آن بودند، در عمق بيست مترى هنوز به آب نرسيده بود. از صخره محل ديده بانى پايين آمدم و مستقيم به سمت شمال پيش رفتم. بعد از هفت كيلومتر در نزديكى ريگزار مشخصى كه در دامنه كوه صفر وجود دارد، آثارى از ساختمانى با سنگ سرخ ديدم. شك نيست كه اين ريگزار بر حسب نص برخى از مصادر محل سكونت ابى عبيده الكريم الجواد بوده است. از اين محل در
ص:277
دامنه كوه در جست وجوى آثار به حركت خود ادامه دادم. كوه هاى كوچك سنگى در اطراف ديده مى شد و تشخيص آثار قديمى كه اعراب هنگام سكونت در اين سرزمين براى خود درست كرده اند، بسيار مشكل بود. به طرف مشرق، از بين كوه ضبيعه در سمت راستم و كوه هاى حفى (جمع حفا) در سمت چپم عبور كردم و در مجراى سيل مريين سرازير شدم و در سه كيلومترى از كوهپايه هاى صفر و فرش ملل، در جهت غروب خورشيد راه خود را دنبال كردم. همه اين عوارض در انتهاى شمالى مريين قرار دارد و از غرب، عفرة الرواده به آن مى رسد. دشت عفرة الروادة از غرب و شمال به دو كوه محيط شده است.
وادى فرش را به سمت انتهاى دامنه الاسفع از شمال غربى پشت سر گذاردم و بعد به سمت جنوب بازگشتم و به دنبال آثار منازل به حركت خود ادامه دادم، اما چيزى پيدا نكردم و از اينكه در نوشته هاى قبلى ام اسفع را همان صفر تلقى كرده بودم، متأسف شدم. در واقع، دامنه هاى اسفع قابل سكونت نيست و نيز تمام حاشيه ملل شرقى، كوه هاى آنها هستند و جايى براى دشت و زمين هموار و صاف باقى نمى گذارند. اما كوه صفر و العود و اطراف آن دو قابل سكونت است. زمينى صاف و هموار و كوه هاى زيباى سرخ رنگ و مجارى گشاده ورود هوا و درختان سبز كه از چشم دور نمى شوند. در فرش، قنات ها و چشمه هاى زيادى وجود داشته و اماكنى كه ظاهراً مربوط به كشتزارهاى آنجا بوده است كه بعد از نابودى كشاورزى آنجا و خشك شدن چاه ها و مهاجرت اهالى ويران شده است. بعد به دره اى بازگشتم كه بين دو كوه الخيالات و ضبيعه فاصله انداخته بود. اين دره به اندازه رسيدن صداى يك نفر فرياد كننده تا كوه صفر فاصله داشت و هر كس در فرش ملل مزرعه اى داشته باشد، مى تواند در دامنه هاى صفر پايين بيايد و از طريق اين دره به طرف مزرعه خود برود كه مساحتى كمتر از دو كيلومتر مى شود. به طرف آثارى كه در دامنه صفر به آن اشاره كردم، بازگشتم و از آنجا به طرف جنوب و سپس غرب رفتم و از محل خروج مثعر عبور كردم و بعد به
ص:278
سمت جنوب بازگشتم و مصب حوزه آنجا را پشت سر گذاردم. در دو طرف آن، آثارى از دهكده اى كه بدون شك گروهى از اهالى مريين در آن به سر مى بردند را ديدم و بعد در غميس الحمام به حركت خود ادمه دادم كه آثار بسيارى در آنجا بود و گويا منازل ساكنانى بوده است كه در اين نواحى پراكنده بودند. در الربى در كنار وادى و در دامنه عبّود از سمت غرب حركت مى كردم كه جاده خاكى به جاده آسفالت پيوست. اين سرزمين زيبا را كه روزى مسكونى بوده و مزارع زيادى داشته، اما امروز هيچ سكنه اى ندارد و گويى درگذشته چنين جايى نبوده است، ترك كردم.
اين نص صريح در سيره است و من آن را توضيح دادم. وجه آن از حيث لغوى اين است كه تثنيه مَرَى است. در بالاى وادى الفريش دو دره است كه هر كدام را مَرَى مى گويند. يكى از آن دو از ورقان در بالاى سرزمين فريش در حدود پنج كيلومترى آنجا آغاز مى شود و ديگرى در مقابل اولى از طرف شرق مى آيد. به اعتقاد من همه وادى الفريش به سبب وجود اين دو وادى و دره بالاى آن، مريين خوانده شده و فريش، نام قديمى(1)و نص كتب و مراجع گذشته است. زمانى كه فريش را به اين نام خوانده اند، اسم مريين روى اين سرزمين باقى مانده و به صورت مبنى آن را به كار مى برند و اشتراك وادى يا دو كوه در نام واحدى نزد عرب معروف و مشهور است؛ مانند: النخلتين، ابانين، المرختين؛ بلكه از اين هم بالاتر مثل قمرين و العمرين.
مكه مكرمه
٢٩ شوال ١٣٩٨ه. ق
عاتق بن غيث البلادى
ص:279
به اعتقاد من داستان هجرت(1)بر هيچ يك از كسانى كه اين كتاب را
ص:280
قرائت كرده اند، مخفى نيست. در سيره رسول خدا آمده است كه حضرت وقتى تصميم به خروج از مكه گرفتند؛ هيچ كس از اين موضوع اطلاع نداشت(1)، جز على (ع) كه او را در مكه باقى گذارد، تا امانت هاى مردم را بازگرداند(2)و ابوبكر كه به او اجازه داد تا در طى مسير همراه او باشد.(3)بعد
ص:281
پيامبر خدا و ابوبكر صدّيق(1)به غارى در كوه ثور پناه بردند و سه روز در آنجا
ص:282
مخفى شدند. قريش صد شتر جايزه براى كسى قرار داد كه حضرت محمد (ص) را به آنها بازگرداند. اسماء، دختر ابوبكر در مدت زمانى كه آنها در غار به سر مى بردند، برايشان غذا مى برد. پيامبر عبدالله بن ارقط (اريقط) را به عنوان راهنما اجير كرده بودند. او مردى از بنى الدئل، از بكر، از كنانه بود و سرزمين كنانه از مرالظهران تا وادى الصفراء گسترده شده است.
ص:283
><نمايش تصوير
ابن اريقط بعد از سه روز نزد آنها رفت و از غار خارج شدند. او حضرت محمد (ص) ، ابوبكر و غلامش عامر بن فهيره(1)را از جنوب و پايين مكه گذراند
ص:284
و سپس در طول ساحل حركت كردند تا اينكه مسير آنها به پايين عسفان رسيد و سپس از همين راه تا پايين امج را پيمودند و بعد، از قديد عبور كرده و در انتهاى قديد، در منزل ام معبد از بنى كعب از خزاعه فرود آمدند. قريش از آن مكان بى خبر بودند. آنها سه شبانه روز در حال راهپيمايى بودند. زمانى كه منزل ام معبد را ترك كردند، در سرزمين بنى مدلج، از كنانه به حركت خود ادامه دادند تا اينكه سراقة بن مالك بن جعشم مدلجى آنها را شناخت(1)و براى
ص:285
به دست آوردن جايزه، به قصد دستگيرى آنها هجوم آورد، اما اسبش او را چند بار بر زمين مى زند. راهنما آنها را از الخرار عبور داده و بعد از گردنه المرّه (كه با تخفيف نيز گفته مى شود) عبور مى دهد. سپس به ترتيب از لقف، مدلجه لقف، مدلجه مجاح، مرجح، ذى العضوين، ذاكشر، الجداجد، الاجرد (درست آن اجيرد است) ، بطن اعداء، مدلجة تعهّن، العبابيد يا العابيب (كه العثيانه گفته مى شود) ، الفاجة (القاحه) ، العرج، گردنه العائر گذشتند و وارد رئم شدند. بعد در قباء، به بنى عمرو بن عوف رسيدند.
در نص سيره نام آن آمده است و جغرافى دانان درباره آن گفته اند كه در پايين مكه واقع شده است. اين ادعا صحيح نيست و درست اين است كه كوه ثور در سمت جنوب مسجدالحرام به فاصله سه كيلومتر واقع شده است.
شهرى آباد كه در اين كتاب در روز اول سفر نام آن ذكر شده است.
امروز به خليص معروف است و در روز اول سفر از آن عبور كرديم.(1)
ص:286
به طور مفصل درباره آن در اين كتاب صحبت كرديم.
در شمال قديه قرار دارند و در ابتداى اين كتاب ذكر شد.
همان وادى جحفه و غدير خم در شرق رابغ است كه ذكر آن گذشت.
در بيشتر مراجع به تخفيف راء آمده است؛ مثل اينكه مخفف از مرأة بوده و به نظر مى رسد كه تلفظ درست آن المرة (ضد حلوة) باشد. تصحيف در مثل اين گونه الفاظ قديمى زياد است؛ چون چاه هاى المرة امروزه معروف هستند كه بعد از الخرار و در جانب الفرع قرار دارند.
ص:287
به كسر لام و سكون قاف و آخر آن فاء و غير اين ضبط، نادرست است. اين وادى از شمال در نزديكى چاه رضوان، در وادى الفرع گسترده مى شود.
ص:288
جنوب مجاح، در مقابل مصب عصوين گسترده مى شود و مدلجه ثقب كه در اجيرد گسترده مى شود و اجيرد دره اى است در ثقب و در بالاى البستان. ثقب در پايين القاحه و القاحه در الابواء گسترده مى شود. مدلجة تعهّن نيز به سوى چشمه تعهّن در جهت شمال امتداد پيدا مى كند.
مرجح دره اى است كه از شمال در محاج گسترده مى شود و العضوين دو دره اند كه به هم مى پيوندند و بعد در مجاح گسترده مى شوند. امروزه به آن دو العصى (جمع عصا) اطلاق مى شود و كلمه عصا را براى هر يك از آنها به تنهايى به كار مى برند.
درست آن ذوكشد (با دال مهمله) است كه امروزه به نام كشد معروف است. كوهى است كه در وادى ثقب از جنوب در برابر اجيرد امتداد پيدا كرده و جاده اى كه به سمت القاحه مى رود، از آن عبور مى كند.
درست آن اجيرد است. دره اى است كه در وادى ثقب از شمال گسترده مى شود و در جايى كه جاده از آن عبور مى كند، در تعهّن سرازير مى شود و بعد در السقيا در القاحه امتداد پيدا مى كند و اين تصحيف در اسم آن، برخى محققين
ص:289
را به اين پندار واداشته كه منظور كوه مشهور اجيرد در شمال غرب مدينه است؛ اما آن كوه كجا و مسير هجرت كجا؟ !
وصف آن در مدالج گذشت.(2)
امروزه شناخته شده نيست.
و درست آن، القاحه با قاف و حاء مهمله است؛ چون مسير از تعهّن از طول وادى الفاجه عبور مى كند. قاحه دره اى بزرگ و داراى وادى هاى بزرگ است. يكى از وادى هاى آن، القاجّه با قاف و تشديد جيم است و از اينجا روشن مى شود كه تصحيف بين القاحّه با قاف و الحا و بين الفاجه با فا و جيم رخ داده است.
ص:290
وادى بزرگى است كه از بالاى وادى غيقه گسترده مى شود و در سفر سوم در اين كتاب به طور مفصل درباره آن صحبت كرديم. عجيب است راهى كه از العرج مى گذرد، به ركوبه و رئم باز نمى گردد؛ چنان كه ذكر كرديم، حضرت رسول (ص) از هر دوى آنها عبور كرده اند؛ پس مسيرى كه از القاحه به عرج مى رود، از شرف الاثايه و الرويثه و منصرف (مسيجيد امروزى) و الروحاء و ملل و ذى الحليفه عبور مى كند. اما مسير ركوبه يا الغائر هر دو يكى هستند؛ چون از القاحه و از گردنه العقنقل عبور مى كند.
بعد، از حلقه و الجى و الغائر (ركوبه) و رئم و وادى النقيع و عقيق الحسا و ذى الحليفه عبور مى كند.
ص:291
همان گردنه ركوبه است(1)و ركوبه تا امروز شناخته شده نبوده و شايد الغائر اسم
ص:292
آن وادى است كه در پايين آن گردنه قرار دارد؛ چون وادى هم كف و مسطح و در پايين كوه ها قرار دارد و در سيره ثابت است كه پيامبر از ركوبه عبور كرده است.
اين وادى از سمت غرب امتداد يافته و در وادى النقيع در نزديكى چاه هاى الماشى گسترده مى شود و مسير آن همواره براى كسانى كه پياده و سواره آن را پيموده اند، معروف بوده است. استاد عبدالقدوس انصارى در اين باره مطالبى دارند.
ص:294
ص:295
در سمت جنوب آن قرار دارد. اولين مسجدى كه براساس تقوى بنا شده، در آنجاست.
من سفرهاى متعددى را براى بررسى مسيرهاى گوناگونى كه ممكن است پيامبر خدا (ص) آنها را پيموده باشد، انجام دادم و با بررسى دقيق احتمالاتى كه پيرامون اين مسيرها وجود دارد، وجوه ترجيح بعضى از مسيرها بر مسيرهاى ديگر را مد نظر قرار دادم. برخى از اين ملاحظات و مرجحات عبارتند از:
١. پيامبر (ص) بايد از كوتاه ترين و آسان ترين مسير حركت مى كردند.
٢. ايشان بايد مسيرى كه از ديد دشمنان پنهان باشد را بر مى گزيدند.
٣. مانند هر مسافر ديگر، ايشان بايد از مسيرى حركت مى كردند كه از نزديك چاه هاى آب و منزلگاه هايى كه براى نوشيدن آب و استراحت و سيراب نمودن چهارپايان است مى گذشتند.
4. در مواردى كه مجبور مى شدند تا از جاده هاى عمومى و پر رفت وآمد حركت كنند، بايد در دل شب حركت مى كردند كه رفت وآمد كم مى شود.
5. هرگاه در اين گونه مسيرها حركت مى كردند، هنگام صبح بايد در محلى نزديك به آنجا مخفى مى شدند.
6. بايد از سرزمين خزاعه كه هم پيمان قريش نبود، عبور مى كردند و از سرزمين كنانه فاصله مى گرفتند كه سرزمين هاى بين تهامه و مكه متعلق به اين دو
ص:296
قبيله مى باشد:
قبيله اول در ساحل، از جنوب ليث تا وادى صفراء و ينبع سكونت دارند و قبيله دوم در تهامه داخلى، مانند مرالظهران و عسفان و رابغ و قديد و دوران و جحفه.
براساس آنچه ذكر شد و با مشاهده اين مناطق، من مسير هجرت را به شكل زير تعيين و ترسيم نمودم:
پيامبر از كوه ثور در جنوب مكه خارج شده و به سمت غرب درحالى كه كوه السرد را سمت راست خود و لبينات را در سمت چپ خود داشته، هجرت خود را آغاز كرده و بعد وارد وادى ابراهيم شده است. سپس به روضه ام الهشيم رسيده است و در آنجا مستقيم به طرف شمال برگشته و از راه حب و الحبل درحالى كه حديبيه (كه امروز الشميسى ناميده مى شود) گذشته و كوه هاى غربى مكه را در سمت چپ خود داشته است. بعد، از نزديكى الحميمه از وادى مر الظهران عبور كرده و وارد گردنه المرار (دره الكريمى كنونى) شده؛ درحالى كه سروعه و كوه ضاف را در سمت چپ خود داشته و در سمت راستش كوه مكسر بوده است. وقتى از دره الكريمى خارج شده، در دامنه شرقى كوه هاى الخشاش كه در سمت چپ و وادى الصغو كه در سمت راست او بوده، عبور كرده كه چاه ها و چشمه هاى زيادى در آنجا وجود دارد. سپس شب هنگام از نزديك عسفان گذشته و از آن دورى جسته و درحالى كه آن را در سمت راست خود داشته، آن را پشت سر گذارده است. سپس در كنار چشمه هايى فرود آمده كه الغولاء ناميده مى شده است و بعد در وادى آن چشمه، حدود پنج كيلومتر راهپيمايى نموده و بعد، از سمت راست ايشان گردنه اى به نام گردنه نقرى پديدار شده است كه با پيمودن آن، مسير او به جاده عمومى در نزديكى كوير رسيده است. بعد مجبور شده تا در شب حركت كند. با طى اين مسير، به الدف در صد كيلومترى مكه رسيده است. هنگام صبح به دره اى عميق بين كوه هاى جمدان پناه برده است.
امروزه در اين دره درختى وجود دارد كه مردم با اعتقاد به اينكه آثارى به
ص:297
جامانده از آثار پيامبر خدا است، آن را زيارت مى كنند. چون شب فرا رسيد، در آخر شب، از پناهگاه خود خارج شده و به حركت خود در اين مسير ادامه داده و در پايين امج فرود آمده و بعد گردنه لفت (الفيت امروزى) را پشت سر گذارده و اين همان جاده بزرگ و اصلى بوده است كه پيامبر مجبور بوده تا از آن عبور كند. بعد در قديد فرود آمده و آن را در روز پيموده است. سپس از ضاف و ام معبد در نزديكى جايگاه بت مناة عبور نموده و از آنجا از گردنه المشلل بالا رفته و در دوران فرود آمده كه متعلق به بنى مدلج و خزاعه بوده و هر دو قبيله در آن مشترك بوده اند. در آنجا با سراقه - كه ذكر آن گذشت - برخورد نموده است. سپس از وادى كليه گذشته و در روز سوم از كناره و انتهاى سنگلاخ ها حركت كرده تا هنگام فرا رسيدن شب چهارم، از نزديكى جحفه در شرق آن، درحالى كه آن را مى ديده، عبور نموده است. بعد از عبور از جحفه، از وادى الخرار به حركت خود ادامه داده و بعد به طرف راست به سمت شرق حركت كرده و از غدير خم گذشته و بعد در وادى مر (وادى رابغ امروزى) عبور كرده و به طرف مشرق پيش رفته تا به وادى حياء رسيده و در آنجا چاه هايى هست كه به چاه هاى المُرّه معروفند. بعد به سمت چپ به طرف شمال حركت كرده و از سنگلاخ الشيباء عبور كرده و وارد وادى الفرع شده و در نزديكى مصب لقف آن را پشت سر گذارده و از آن عبور نموده تا به مدالج رسيده و يكى بعد از ديگرى چنانچه در گذشته ذكر كرديم، از آنها عبور نموده و هنگام عبور از آنها از العصوين و مرجح و نقاط ديگرى مانند ام كشد و اجيرد هم عبور نموده است. زمانى كه وارد تعهّن شده، در القاحه و در نزديكى السقيا، در سمتى كه به طرف مكه است، راهپيمايى كرده و پيش از القاحه از السقيا و چاه الطلوب گذشته و راهى جز اين را نمى توانسته انتخاب نمايد. زمانى كه به چاه الطلوب رسيده، براى انتخاب مسير درست و مناسب خود، مستقيم به طرف شمال در دره اى به نام فيد در مقابل منزلگاه رأى العين پيش رفته و در ابتداى وادى اليدعه الشرقى فرود آمده و سپس
ص:298
از گردنه عقنقل عبور كرده و وارد وادى الحلقه شده است. بعد، از الغائر بالا رفته و همه اين نقاط در خط سير او مانند دانه هاى مرواريد منظم شده اند.
كسى كه ادعا مى كند حضرت از العرج عبور نموده، سخنى نادرست گفته است؛ زيرا متضمن مسافت طولانى و تحمل مشقت و سختى بسيار و غير ضرورى است و اگر انسان شكل طبيعى زمين را مورد دقت قرار دهد، در مى يابد كه چنين كارى بعيد به نظر مى رسد. از الغائر، مسير جاده را به سمت شمال در وادى العقيق ادامه داده و از شرق حمراء الاسد عبور نموده و بعد، از دامنه غربى كوه عير حركت كرده و سپس به قباء رسيده است.
ص:299
خوانندگان عزيز با جاده هاى بسيارى در طول سفرهاى چهارگانه گذشته آشنا شدند، اما به آن مسيرها به صورت پراكنده و نامنظم اشاره شده بود. در اينجا قصد دارم راه هاى اصلى در اين سرزمين مبارك را - چه راه هايى كه در گذشته مسير كاروان هاى حج بوده و چه مسيرهاى ماشين رو امروز - به صورت منظم بيان كنم.
اين اسم بر جاده اصلى بين مكه و مدينه اطلاق مى شود. از پيامبر (ص) روايت شده است كه هفتاد پيامبر از اين مسير عبور نموده اند و غلو نيست اگر بگوييم از زمانى كه خداوند زمين را خلق كرده و خانه كعبه را در آن بنا نموده و قبله مومنان جهان قرار داده، اين مسير وجود داشته است. اين جاده از مكه و از محل عمرة التنيعم، درست از سمت شمال آن خارج مى شود و اولين منزلگاه در اينجا الجموم در ٢٢ كيلومترى مكه مى باشد. مرحله دوم عسفان است كه در هشتاد كيلومترى مكه قرار دارد و منزلگاه سوم الدف در صد كيلومترى مكه و بعد طارق قديد در ١٢٨ كيلومترى كه منزلگاه چهارم است. به همين ترتيب مسير جاده ادامه دارد، تا اينكه جاده از الدف به سمت ثول منحرف شده و اين منزلگاه متروك افتاده است. منزلگاه پنجم الجحفه است كه از زمان هاى بسيار دور متروك شده و
ص:300
مسير جاده با فاصله از رابغ، در شمال غرب جحفه عبور مى كند. منزلگاه ششم ودان است كه مدتى است متروك است. سپس السقيا در وسط القاحه است و بعد چاه الطلوب كه امروزه معروف به الحفاة است و بعد به ترتيب شرف الاثايه، الرويثه و المنصرف كه امروزه معروف به المسيجيد يا الروحاء است و هر دو كنار هم قرار دارند. مردم گاهى در الروحاء و گاهى در المسيجيد براى پرهيز از ازدحام منزل مى گيرند. سپس السياله و بعد مدينه منوره است كه بدين ترتيب سيزده منزل مى شود. اين فاصله به طور كلى حدود 4٢٠ كيلومتر است. بعد از ورود ماشين به اين جاده ها مسير جاده بعد از عبور از الدف، به سمت چپ پيچيده و از سنگلاخ البكاويه بالا رفته و سپس در طول ساحل ادامه يافته تا به راه جده كه ذكر آن خواهد آمد، مى پيوندد.
><نمايش تصوير
ص:301
اين جاده در زمان هاى بسيار دور تا دوران متأخر محل رفت و آمد كاروان هاى شتر بوده است و به نظر مى رسد علت پيدايش آن، حجاجى بوده اند كه از راه دريا به قصد حج مى آمده اند و چون زمانى طولانى پيش از شروع ايام مخصوص حج مى رسيدند، لذا تصميم مى گرفتند با زيارت حرم پيامبر بتوانند بعد از انجام مراسم حج زودتر به سرزمين خود برگردند. پس به قصد زيارت حرم نبوى قافله هاى شتر مسير خود را از جده به طرف مدينه قرار دادند و اولين منزل از جده، ذهبان در مسافت 5/5 كيلومترى بوده است. بعد الدعيجيه و بعد القضيميه كه در نزديكى هم هستند. اولى در ٩٩ كيلومترى و دومى به فاصله دوازده كيلومترى در سمت شمال آن قرار دارد و منزلگاه اصلى كسانى بوده كه بعد از تغيير مسير جاده، از مكه مى آمده اند. بعد صعبر و رابغ در ١55 كيلومترى جده و مستوره در 44كيلومترى رابغ است و سپس جاده به سه شعبه تقسيم مى شود كه آن را در سفر اول بيان كردم. جاده ماشين رو تا مستوره ادامه دارد و بعد از البزواء تا بدر حدود هفتاد كيلومترى شمال مستوره ادامه پيدا مى كند. مسير جاده از وادى الصفراء به سمت المسيجيد پيش مى رود تا به جاده انبياء مى پيوندد. بين بدر و المسيجيد 5/١كيلومتر فاصله است. طول اين جاده آسفالت بين مكه و مدينه 46٠كيلومتر است و ميزان در تعيين اين مسافت ها از وسط هر شهر است.
منظور از اين اسم در حجاز، همان راه انبياء است.
راه بين مكه و جده است كه وارد بلدح (پايين وادى فخ) در پايين مرالظهران در ٢٩ كيلومترى مى شود و بعد البحره كه منزل اول است، در ٣6 كيلومترى قرار
ص:302
دارد و حد فاصل در ميانه دو شهر است و بعد وارد ام السلم در مسافت پانزده كيلومترى از جده مى شود. اينجا داراى دو منزل است و مخصوص كاروان هاى شتر بوده است و مسافت آن ٧٣ كيلومتر است.
اسم الفرعى براى اين است كه اهل حجاز جهت شرق را فرع مى نامند؛ چون سيل هاى آنها از شرق و غرب مى آيد. اما مردم نجد غرب را به همين دليل فرع مى گويند. اين جاده از مكه از مسير جاده زبيد كه معروف به المنقى مى باشد مى آيد تا در المهد (معدن بنى سليم در گذشته) از آن جدا و از مشرق، از مكه خارج مى شود و اولين منزل در محل برخورد نخستين يا در نزديك آن دو است؛ چون در آنجا چشمه ها و دهكده هاى زيادى وجود دارد. اين منزلگاه در طول زمان دستخوش تغيير شده است. چاه الباثه در جايى قرار دارد كه الغمير ناميده مى شود و در نزديكى آن مكه الرقه است و حاجيان بين اين دو محل پخش مى شوند. بعد به الضريبه (ذات العرق) و بعد الرصن يا اول العقيق (عقيق عشيره) مى رسيم و در اينجا المنقى به دو شعبه تقسيم مى شود: راه بصره كه به سمت شرق مى رود و راه كوفه و بغداد كه به سمت چپ منحرف شده و در جايى به نام الحفائر وارد مى شود و بعد المسلح و بعد معدن بنى سليم (المهد امروزى) و بعد جاده جدا مى شود. راه الفرعى به سمت چپ منحرف شده و از الرحضيه عبور كرده و از ناحيه شرق به سمت مدينه امتداد پيدا مى كند، درحالى كه المنقى به طرف صوب القصيم در ربذه امتداد پيدا دارد و امروزه به البركة معروف است. بعد به طرف النقره و وادى الرمه در نزديك قطن امتداد مى يابد.
از مكه به طائف دو راه اصلى وجود دارد كه تنها در طائف به هم مى رسند: اول از مكه و از بين ثبير اعظم و حراء و بعد از بين دو كوه نجد عبور كرده و
ص:303
سپس از حنين و الزيمه كه اولين منزل است و در 45 كيلومترى مكه قرار دارد و امتداد نخله اليمانيه است و بعد السيل الكبير در ٨٣ كيلومترى مكه و 5٣ كيلومترى طائف و بعد منزل سوم كه طائف است. پس اين جاده سه منزل دارد و مسافت آن ١٣٣ كيلومتر است. دومين راه از مكه، از منا و بعد مزدلفه و بعد عرفه و سپس منزل اول آن الكر در دامنه كوه كرا از سمت غرب مى باشد. شدّاد منزلگاهى است كه قبل از الكر، كه چند كيلومتر دورتر از آن در جانب مكه است، قرار دارد. بعد در جاده اى ناهموار و سخت از كوه كرا بالا مى رود و در نود كيلومترى مكه به طائف مى رسد. اين راه كاروان رو نبوده، بلكه جاده مال رو و پياده رو بوده و دوران هاى زيادى گذشته تا مناسب رفت وآمد شده است.
اين جاده از قديم، از جنوب مكه، از مسفله خارج مى شده و با عبور از وادى عرنه و وادى ملكان به منزلگاه اول كه چاه هايى در وادى البيضاء در فاصله 5١كيلومترى بوده، مى رسيده است كه به آن منزلگاه بيضاء مى گفته اند. بعد از إدام عبور كرده، به السعديه، در وادى يلملم در صد كيلومترى مى رسيده است كه ميقات مردم يمن بوده و بعد به اليث كه بندرى آباد در مصب وادى اليث در دريا بوده مى رسيده و زمانى كه جاده يمن آسفالت شده، اين جاده و جاده جديد از هيچ يك از منزلگاه هاى مذكور عبور نمى كند. من در سفرى به آنجا ديدم كه اهالى منزلگاه هاى سابق، به مكانى موازى منزلگاه خود در كنار جاده جديد كوچ كرده اند. و قهوه خانه هايى در آنجا بنا كرده اند. بدون ترديد منزلگاه هاى قديمى رو به ويرانى خواهند گذشت.
و در پايان خداوند را به سبب نعمت اتمام اين كتاب شكر مى كنم و از او هدايت و توفيق را خواهانم.
ص:304
ص:305
١. آبادى ها و مكان هاى مذهبى كشور، يزدى، آستان قدس رضوى.
٢. الاثر المقتفى لقصة هجرة المصطفى، ابى تراب الظاهرى رياض، دار الثقافة الاسلاميه، ١4٢٨ه. ق.
٣. الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، تحقيق: ابراهيم بهادرى و محمد هادى، تهران، دارالاسوه، ١4١6ه. ق.
4. اطلس تاريخ اسلام، حسين مونس، قاهره، الزهراء للاعلام العربى، ١4٠٧ه. ق.
5. اعلام الورى، فضل بن على طبرسى، تحقيق موسسة آل البيت، قم، ١4١٧ه. ق.
6. الامالى، محمد بن حسن طوسى، تحقيق مؤسسة البعثه، قم، دار الثقافه، ١4١4ه. ق.
٧. امتاع الاسماع، مقريزى، محمود محمد شاكر، بى جا، بى نا، بى تا.
٨. انساب الاشراف، بلاذرى، دارالفكر، ١4١٧ه. ق.
٩. اوائل، تسترى، تهران، دفتر مطالعات فرهنگى و تحقيقات، ١٣٧٢ه. ش.
١٠. البدء و التاريخ، مقدسى، بيروت، دارصادر، ١٩٠٣م.
١١. البداية و النهايه، ابن كثير، بيروت، دارالاحياء، ١4١٣ه. ق.
١٢. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، ذهبى، دارالكتب العربية، ١4٠٩ه. ق.
١٣. تاريخ الخميس، حسين بن محمد الديار بكرى، بيروت، دار صادر.
١4. تاريخ الشيعه، محمدحسين مظفر، قم، منشورات بصيرتى.
١5. تاريخ الهجرة النبويه و بدء الاسلام، البيلاوى، بيروت، دارالقلم، ١4٠6ه. ق.
ص:306
كتابنامه
١. آبادى ها و مكان هاى مذهبى كشور، يزدى، آستان قدس رضوى.
٢. الاثر المقتفى لقصة هجرة المصطفى، ابى تراب الظاهرى رياض، دار الثقافة الاسلاميه، ١4٢٨ه. ق.
٣. الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، تحقيق: ابراهيم بهادرى و محمد هادى، تهران، دارالاسوه، ١4١6ه. ق.
4. اطلس تاريخ اسلام، حسين مونس، قاهره، الزهراء للاعلام العربى، ١4٠٧ه. ق.
5. اعلام الورى، فضل بن على طبرسى، تحقيق موسسة آل البيت، قم، ١4١٧ه. ق.
6. الامالى، محمد بن حسن طوسى، تحقيق مؤسسة البعثه، قم، دار الثقافه، ١4١4ه. ق.
٧. امتاع الاسماع، مقريزى، محمود محمد شاكر، بى جا، بى نا، بى تا.
٨. انساب الاشراف، بلاذرى، دارالفكر، ١4١٧ه. ق.
٩. اوائل، تسترى، تهران، دفتر مطالعات فرهنگى و تحقيقات، ١٣٧٢ه. ش.
١٠. البدء و التاريخ، مقدسى، بيروت، دارصادر، ١٩٠٣م.
١١. البداية و النهايه، ابن كثير، بيروت، دارالاحياء، ١4١٣ه. ق.
١٢. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، ذهبى، دارالكتب العربية، ١4٠٩ه. ق.
١٣. تاريخ الخميس، حسين بن محمد الديار بكرى، بيروت، دار صادر.
١4. تاريخ الشيعه، محمدحسين مظفر، قم، منشورات بصيرتى.
١5. تاريخ الهجرة النبويه و بدء الاسلام، البيلاوى، بيروت، دارالقلم، ١4٠6ه. ق.
ص:307
كتابنامه
١. آبادى ها و مكان هاى مذهبى كشور، يزدى، آستان قدس رضوى.
٢. الاثر المقتفى لقصة هجرة المصطفى، ابى تراب الظاهرى رياض، دار الثقافة الاسلاميه، ١4٢٨ه. ق.
٣. الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، تحقيق: ابراهيم بهادرى و محمد هادى، تهران، دارالاسوه، ١4١6ه. ق.
4. اطلس تاريخ اسلام، حسين مونس، قاهره، الزهراء للاعلام العربى، ١4٠٧ه. ق.
5. اعلام الورى، فضل بن على طبرسى، تحقيق موسسة آل البيت، قم، ١4١٧ه. ق.
6. الامالى، محمد بن حسن طوسى، تحقيق مؤسسة البعثه، قم، دار الثقافه، ١4١4ه. ق.
٧. امتاع الاسماع، مقريزى، محمود محمد شاكر، بى جا، بى نا، بى تا.
٨. انساب الاشراف، بلاذرى، دارالفكر، ١4١٧ه. ق.
٩. اوائل، تسترى، تهران، دفتر مطالعات فرهنگى و تحقيقات، ١٣٧٢ه. ش.
١٠. البدء و التاريخ، مقدسى، بيروت، دارصادر، ١٩٠٣م.
١١. البداية و النهايه، ابن كثير، بيروت، دارالاحياء، ١4١٣ه. ق.
١٢. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، ذهبى، دارالكتب العربية، ١4٠٩ه. ق.
١٣. تاريخ الخميس، حسين بن محمد الديار بكرى، بيروت، دار صادر.
١4. تاريخ الشيعه، محمدحسين مظفر، قم، منشورات بصيرتى.
١5. تاريخ الهجرة النبويه و بدء الاسلام، البيلاوى، بيروت، دارالقلم، ١4٠6ه. ق.
ص:308
6٠. مرآة الحرمين، ابراهيم رفعت پاشا، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه.
6١. معجم البلدان، ياقوت حموى، بيروت، دار صادر.
6٢. معجم قبايل الحجاز، عاتق بن غيث بلادى، مكه مكرمه، دار مكه، ١٩٧٩م.
6٣. معجم قبايل العرب، عمر رضا كحاله، بيروت، الرساله، ١4١4ه. ق.
64. معجم ما استعجم، عبدالله البكرى، بيروت، عالم الكتب، ١٩٨٣م.
65. معجم معالم السيرة النبويه، عاتق بن غيث بلادى، دار مكه.
66. المغازى النبويه، زهرى، سهيل زكار، دارالفكر، ١4٠٠ه. ق.
6٧. مغازى، واقدى، تهران، نشر دانشگاهى، ١٣6١ه. ش.
6٨. من حديث الهجره، محمد محمد ابوشبهه، مجلة الازهر، السنه 45، المحرم ١٣٩٣ه. ق.
6٩. مناقب آل ابى طالب (ع) ، ابن شهر آشوب، دارالاضواء، ١4١٢ه. ق.
٧٠. المنتظم، ابن جوزى، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4١٢ه. ق.
٧١. موسوعة التاريخ الاسلامى، العصر النبوى العهد المكى، قم، الهادى، ١4١٧ه. ق.
٧٢. الموفقيات، زبير بن بكار، قم، رضى، ١4١6ه. ق.
٧٣. الميزان، محمدحسين طباطبايى، قم، جامعه مدرسين.
٧4. نسب حرب، عاتق بن غيث بلادى، دار مكه، ١4٠4ه. ق.
٧5. نهاية الايجاز فى سيرة ساكن الحجاز، الطهطاوى، سيد رفاعه.
٧6. النهاية، ابن اثير، قم، نشر ادب حوزه.
٧٧. هجرة الرسول و صحابته فى القرآن، احمد عبدالغنى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ١4٠٩ه. ق.
٧٨. وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، على بن عبدالله سمهودى، تحقيق: محمد محى الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، ١4٠4ه. ق.
٧٩. الوفاء باحوال المصطفى، ابن جوزى، رياض، سعيديه.