در راه خانه خدا

مشخصات كتاب

سرشناسه : قلوز، عزالدین

عنوان و نام پديدآور : در راه خانه خدا/ نویسنده عزالدین قلوز؛ ترجمه، تحریر و مقدمه از جعفر شهیدی؛ [برای] حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1383.

مشخصات ظاهری : ص 144؛11×19س م

شابک : 6000ریال

يادداشت : چاپ قبلی: دانش نو، 1357

یادداشت : کتابنامه: ص. 143 - 141؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : عربستان سعودی -- سیر و سیاحت

شناسه افزوده : شهیدی، جعفر، 1297 - ، مقدمه نویس

شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت

رده بندی کنگره : BP188/8/ق 8د4 1383

رده بندی دیویی : 297/357

شماره کتابشناسی ملی : م 83-1525

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص: 5

پيشگفتار

بسم الله وله الحمد

در سالهاى 56-/ 57 با دانشجويى آمريكايى، كه مسلمانى را پذيرفته و نام كروگ را به نور محمّد تبديل كرده بود، رابطه دوستى داشتيم. او رساله پايان تحصيلى خود را آماده مى كرد. روزى، چند برگ از كتابى برايم آورد و گفت: مى خواهند اين كتاب را به فارسى ترجمه كنند كه من شما را معرفى كرده ام. معذرت خواستم و گفتم:

مى دانى كه فرصت ترجمه سفرنامه ها را ندارم.

چندى بعد استاد بزرگوار جناب آقاى دكتر سيد حسين نصر با مسؤول مؤسسه دانش نو كه آن سالها در ايران به چاپ مى پرداخت و اكنون نمى دانم كجاست و چه مى كند، كتابى را برايم آوردند كه با ديدن چند تصوير زيبا از گزاردن مراسم حج، مجذوب آن شدم. آقاى دكتر گفتند مى خواهند اين كتاب را به فارسى ترجمه كنند و شما را براى ترجمه در نظر گرفته ايم. متن كتاب همان بود كه آقاى نورمحمّد به من داد، خواستم معذرت بخواهم، بزرگوارى

ص: 6

آقاى دكتر نصر مانعم شد، راستش را بخواهيد ديدن تصويرها هم در پذيرفتن بى اثر نبود. ناشر گفت اين كتاب تا كنون به زبانهاى ديگر نيز ترجمه شده است. سرانجام پذيرفتم. مى بايست ترجمه فارسى به اندازه قطع كتاب در تهران آماده شود سپس آن را به سويس بفرستند و در آنجا متن ترجمه و تصويرها با هم چاپ شود. در ضمن، مترجم مى تواند به سليقه و ميل خود مقدمه اى بر ترجمه متن بيفزايد. هر چه بود، ترجمه متن و تحرير مقدمه آماده شد و آن را براى مؤسسه اى كه چاپ و نشر كتاب را به عهده داشت فرستادند و پس از چندى كتاب با عنوان «در راه خانه خدا» به ايران بازگشت. باور كنيد هر كس كتاب را مى ديد شيفته آن مى شد يك نسخه به دوست فقيد، مرحوم يغمايى و نسخه اى ديگر به دوست دانشمند، آقاى ايرج افشار دادم.

مرحوم يغمايى در مجله يغما و جناب افشار در مجله آينده شرحى درباره آن نوشتند كه در همين جزوه چاپ شده است. ناگفته نماند كه در اصل كتاب دو صفحه تصوير پادشاه وقت حجاز بود، به ناشر گفتم اين دو صفحه بايد برداشته شود، پذيرفت و گفت تصويرى از اعلى حضرت همايونى در لباس احرام داريم آن را جاى اين تصوير

ص: 7

مى گذاريم! ديدم كار مشكل تر شد. گفتم اين كتاب آگهى تبليغاتى نيست؛ كتابى دينى است بهتر است به جاى آن عكس، تصويرى از مراسم زائرانى را بگذاريم كه كسى آنان را نمى شناسد، پذيرفت.

ديگر اينكه گفتم آيين مراسم حج در اين كتاب بر اساس فقه مالكى است و من به جاى آن فتواى عالم شيعى را مى نويسم. گفتند چنين اجازه اى را از ناشر اصلى گرفته ايم و من آن را بر اساس فتواى حضرت آية اللَّه حاج سيد ابوالقاسم خوئى رحمه الله نوشتم.

ديگر اينكه به جاى كشورها، نام اسرائيل را نوشته بودند و آن را به فلسطين برگرداندم. رسيدن كتاب به ايران و انتشار آن با آغاز انقلاب اسلامى مصادف گرديد و نه تنها مجالى براى ناشران تهران نماند كه اين كتاب را عرضه كنند بلكه تصويرهاى آن هم وسيله اى شدكه بعضى بدون اجازت از ناشر، از آنها براى كار خود استفاده كنند. اكنون معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظّم رهبرى مى خواهد اين كتاب را بدون تصوير به چاپ برساند. كارى بسيار نيك است وسفرنامه اى برمجموع سفرنامه ها افزوده خواهد شد.

اميدوارم خواننده اين جزوه مرا از دعاى خير فراموش نكند.

زمستان 82- دكتر سيّد جعفر شهيدى

ص: 8

معرفى مجله آينده:

در راه خانه خدا

نوشته عزالدين قلوز. تصويرها از عبدالعزيز فريخه.

ترجمه و تحرير از سيد جعفر شهيدى. تهران. دانش نو.

1357. رحلى بزرگ. 204 ص.

درباره خانه خدا كتابها و مخصوصاً جزوه هاى زيادى در زبان فارسى نشر شده است، اما هيچيك بدين زيبايى و آراستگى نيست. اين كتاب مى تواند، هم از راه متن و هم از راه عكس خواننده اى راكه به ديدن خانه خالق نائل نشده است، با كعبه مخلوق آشنا كند.

ناصر خسرو در سفرنامه و خاقانى درتحفة العراقين و بسيارى ديگر از ادبا و شعراى عالَم اسلام؛ مانند مؤلف فتوح الحرمين، سعى كرده اند كه خود و به قسمى كه روحانيت مكه را درك كرده اند، به توصيف و تعريف آن مقام عالى بپردازند.

كتاب حاضر با مقدمه اى از دكتر سيد جعفر شهيدى شروع مى شود كه «وَللَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيْتِ» عنوان دارد.

در اين مبحث؛ خواننده با علت وجوب حج بر مسلمان

ص: 9

مستطيع و اينكه استطاعت چيست آشنا مى شود. شهيدى در اين مقدمه موجز، كه از زبانى فصيح و استوار برخوردارى دارد، حق مطلب را ادا كرده است و همين شيوه را در سراسر تحريرى كه از كتاب عربى مؤلف تونسى فراهم آورده است معمول داشته. او هر جا كه مناسبت داشته از اشعار فارسى و هر جا كه واجب دانسته از احاديث اهل البيت وارد كرده و كتاب را در حقيقت مطابق ذوق و سليقه زائران فارسى زبان آراسته است.

عناوين فصول كتاب عبارت است از «احرام تا بازگشت» (جده، مكه، عرفات، منا، مدينه) در انتها، مأخذها و آمار كتاب به دست داده شده است. يك دسته مآخذ مؤلف است و دسته اى ديگر مآخذ مترجم.

عكاس اين كتاب هم مردى عجيب است ودر برداشتن عكسها هنرنمايى غريبى كرده است. عكسها طورى است كه خواننده را با خود به مراسم حج مى كشاند و جز اين احساس ودركى را كه عكاس در حين سفر زيارتى و جذبه اى كه بر او عارض شده بوده است مى نماياند.

ص: 10

معرفى مجله يغما:

در راه خانه خدا

كتابى است مقدس، به قطع بزرگ رحلى در دويست صفحه. اما چه كتاب! و چه تصاوير! وچه مطالب! كه تا مشاهده نفرماييد عظمت و ارزش آن را در نتوانيد يافت.

اين كتاب را عزالدين قلوز نوشته و تصاويرش را عبدالعزيز فريخه تهيه و تنظيم كرده و استاد بزرگوار دكتر سيد جعفر شهيدى به فارسى بليغ و فصيح مستند به آيات قرآن مجيد ترجمه فرموده و جاى جاى آن را به اشعار اساتيد فارسى آراسته است. سزاوارتر اين بود كه مقدمه ناشر كتاب به تمامه نقل شود كه همين چند سطر نمونه اى است از آن:

«براى اينكه مناظر روحانى اين سفر از راه ديد نيز بهتر در ذهن خوانندگان نقش بندد، تصويرهايى كه هر يك نمونه زنده و بيانگر نوعى احساس ميليون ها مردم از نژادهاى گوناگون جهان در چنين سفرى است، با اين سفرنامه همراه شد. اين تصويرها آسان به دست

ص: 11

نيامده است.

عبدالعزيز فريخه ماهها در عربستان سعودى بسر برده و با مساعدت دولت سعودى بيش از هزار تصوير آماده كرده است.

از سيد جعفر شهيدى كه بيش از سه چهارم زندگى خود را صرف آموختن و آموزاندن فقه و ديگر معارف اسلامى كرده و خود در اين سال توفيق حج يافته و همان راه را كه دو سال پيش برادر مسلمان تونسى او عزالدين پيموده بود، رفته است، خواستيم اين كتاب را به فارسى برگرداند و بدان مقدمه اى بيفزايد. او استاد دانشگاه تهران و سرپرست لغت نامه دهخداست. تحرير او تنها ترجمه ساده نيست. او كوشيده است در صفحات كتاب از انوار مقدس ائمه طاهرين- سلام اللَّه عليهم اجمعين- كه اولياى رسول و خلفاى بر حق آن بزرگواراند روشنى گيرد و احاديث اهل البيت را زينت كتاب قرار دهد و در مناسك و اعمال، فتواى علماى بزرگ شيعه را كه هم اكنون چراغ راه مقلدان فقه جعفرى هستند، تقرير نمايد.

اميدواريم اين خدمت مقبول درگاه حضرت احديت و پيغمبر رحمت و ائمه دين عليهم السلام افتد.»

در شيوايى عبارت، كه مملو از سوز و گداز و شوق و

ص: 12

هيجان و تضرّع ... است و در زيبايى تصاوير (مناظر مقدسه، اجتماع زائران از هر كشور، مساجد، عمارات، رواق ها، بقاع، مقامات، ستون ها، ندبه ها، نمازگزارها و ...) هر چه بتوان گفت، باز كم است. بايد كتاب را زيارت كرد و لذتى معنوى و روحانى برد.

در پايان كتاب مآخذ ومنابع تأليف، و تعداد حاجيان كه از 63 كشور جهان به مكه معظمه تشرف جسته اند و نقشه هايى از ممالك اسلامى ضميمه شده است.

به نظر مى آيد كه هر مسلمان صاحبدل ايرانى بايد نسخه اى از اين كتاب مقدس را داشته باشد ونگاهبانى كند و گاه گاه به مطالعه آن، چشم خود را روشنى بخشد. بهاى كتاب و ناشر آن معلوم نشد، تنها عنوانى كه مى توان يافت «دانش نو» است.

ص: 13

مقدّمه مترجم

اشاره

عرشيان بانگ وللَّه على النّاس زنند پاسخ از خلق سمعنا و أطعنا شنوند خاقانى

... وَ للَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ.(1)

با اين دعوت كوتاه كه از تأكيدگونه اى خالى نيست، زيارت كعبه بر مسلمانان مستطيع واجب شده است. اين دعوت از هزاران سال پيش- از زمان ابراهيم عليه السلام- آغاز گرديد. به موجب نصِّ قرآن كريم، ابراهيم و پسرش اسماعيل مأمور شدند خانه كعبه را بسازند و پاكيزه كنند تا يكتاپرستان در آن جاى مقدس خدا را بپرستند. از آن زمان تا به حال، همه ساله گروهى از دور و نزديك در موسمى معيَّن، خود را به حرم خدا مى رسانند. هرچند قسمت


1- . آل عمران: 97

ص: 14

عمده اى از تاريخ اين چند هزار سال در تاريكى فرو رفته است، اما نزديك به دو هزار سال آن را مى توان خواند.

چندصد سال كه مردم نيمه ابتدايى حجاز با زنده داشتن آداب جاهلى، قداست حرم را آلوده ساخته بودند و چهارده قرن كه در آنجا تنها نام پاك اللَّه برده مى شود و شعار مسلمانى برپاست.

حج امانتى الهى و ركنى از اركان اسلام و چهارمين ركن اين دين است. سه ركن پيش از آن، نماز، زكات و روزه است.(1) درباره حج تا آن جا تأكيد شده است كه گفته اند: اگر مسلمانى مستطيع به مكَّه نرود و بميرد، شايسته نام مسلمان نيست و بدو مى گويند به هر دين كه خواهى بمير! ترسا يا جهود.(2) استطاعت حج را فقهاى مذاهب اسلام در رساله ها و كتاب هاى مناسك اينچنين معنا كرده اند:

- آنقدر پول كه بتوان به مكه رفت و برگشت،

- آن اندازه كه زن و بچه او تا بازگشت وى بدان زندگى كنند،

- به علاوه هزينه تا پايان آن سال. همين و همين.


1- . اصول كافى، تهران، چاپ دوم، ج 1، ص 18
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 211

ص: 15

تكليفى ساده، تا آن جا كه بسيارى از مسلمانان خود را بر انجام دادن آن قادر مى بينند؛ و شايد به خاطر همين آسان شمردن است كه همه سال صدها هزار و در عصر ما ميليون ها مسلمان از گوشه و كنار جهان به راه مى افتند تا خود را به يكى از ميقات ها برسانند.

اما اعمالِ حج

به ظاهر، آن اعمال نيز آسان تر از مستطيع شدن است، در ميقات مُحْرِم شود و به مكه رود. هفت بار به دور خانه كعبه طواف كند، دو ركعت نماز در مقام ابراهيم بخواند، هفت بار ميان دو كوه صفا و مروه برود و برگردد؛ اندكى از موى يا ناخن را بچيند و از لباس احرام بيرون آيد. در اينجا كارِ عمره تمتّع پايان يافته است و بايد منتظر احرام حج باشد.

سپس روز نهم ذى الحجه از مسجد الحرام يا از شهر مكه محرم شود. براى ظهر روز نهم ذى حجه، خود را به عرفات برساند، تا غروب آفتاب در عرفات بماند، شب دهم به مشعر الحرام رسد و تا طلوع خورشيد در آن جا توقف كند، سپس عازم منا گردد، در منا گوسفندى قربان كند؛ هفت بار به جَمْرَه عَقَبه سنگ بيندازد. براى طواف حج تمتّع و سعى و طواف نِساء به مكه برگردد؛ شب

ص: 16

يازدهم و روز آن و شب دوازدهم و نيمه روز دوازدهم را در منا توقف كند و به جمره هاى سه گانه، هريك هفت سنگ بزند، از اين به بعد تا پايان عمر حاجى است.

استطاعتى كه به ظاهر تحصيل آن بسيار آسان است و اعمالى كه انجام دادن آن آسان تر از استطاعت مى نمايد.

آنچه در مناسك حج مى خوانيم، آنچه در كتاب هاى فقهى نوشته شده همين است. ولى راستى اگر استطاعت اين چنين مختصر و اعمال حج بدين سادگى است، چرا در روايت ابن عباس حج را نوعى از جهاد شمرده اند؟(1) اطمينان دارم آنچه فقها در رساله ها و مناسك نوشته اند، تشريح حكم ظاهرىِ مكلّف است؛ حكمى فرعى كه فقيه از ادلّه تفصيليه؛ يعنى كتابِ خدا، سُنّتِ رسول و اجماع از راه عقل و اجتهاد خود تحصيل كرده است؛ يا بهتر بگويم، حكمى است كه مُكلّف بايد با دست و پا و زبان انجام دهد، اما تعريف كامل حج را بايد در كتاب هاى اخلاق اسلامى و دستور العمل هاى ائمّه عليهم السلام جستجو كرد.

بايد در نظر داشت كه مكلّف پيش از آن كه فريضه حج بر او تعلّق گيرد، مسلمان است و مسلمان در سُنّت تعريفى روشن دارد. اينكه سنت مى گويم چون بين تعريف مسلمان در


1- . كنز العمال، كتاب حج، حديث 4

ص: 17

كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آله و اخبار اهل بيت عليهم السلام ملازمه اجمال و تفصيل است.

در قرآن، مسلمان از جهت سهيم بودن در حقوق سياسى و اجتماعى تعريف شده است و در سنت از جهت شايسته بودن براى دريافت اين لقب افتخارآميز. شايسته اين كه او را بتوان موجودى با ايمان خواند؛ مسلمانى آنچنانكه كه امام صادق عليه السلام او را توصيف مى كند.(1) چنين كسى اگر بخواهد فريضه حج را- آنچنانكه باز در كتاب اخلاق اسلامى بيان شده است- بگزارد، حقيقتاً جهاد و يا كارى بالاتر از جهاد كرده است. سختى شهادت يكدم بيش نيست، اما در چنين جهاد هرلحظه بايد خود را قربان كرد.

لحظات اضطراب

چنانكه مى دانيد انجام عمره و حجّ تمتّع، محدود به ماه هاى شَوّال، ذى قعده و دوازده روز از ذى حِجّه است.

اعمال حج نيز در روزهاى خاصّى بايد انجام شود و اين يكى از دشوارى هاى كار است. دلهره و اضطراب، نگرانى از ادا نشدن تكليف در موقع خود، در طول چهارده قرن


1- . اصول كافى، ج 2، ص 57

ص: 18

تاريخ حج، باعث شده كه صدها هزار و بلكه ميليون ها مسلمان جان خود را در راه مكه از دست بدهند. بيش از نيمى از اين عده، ناكام زندگى را بدرود گفته و حسرت ديدار حرمين را به گور برده اند. حتّى در روزگار ما كه حرم در پيش است و حرامى در پس نيست و ديگر خار مغيلان بيابان نجد پاى پياده حاج را آزار نمى دهد و از بركت كنكورد و بوئينگ 737 در مدتى كمتر از پانزده ساعت از دورترين نقطه هاى جهان، مى توان به بندر جدَّه رسيد، باز هم وحشت به كلّى از ميان نرفته است وگرنه حكم وقوف اختيارى و اضطرارى عرفات و مشعر الحرام را در كتاب هاى مناسك نمى نوشتند و سفرنامه نويس ما نگرانى خود را بازگو نمى كرد.

مشكل اساسى يا بهتر بگويم نگرانى و اضطراب، از نخستين لحظات ورود به سرزمين حجاز آغاز مى گردد.

همينكه حاجى خود را به بندر جده رسانيد و از ميقات گاه جُحْفَه محرم شد و يا به مدينه رفت و از مسجدِ شَجَرَه كه مردم محل، آن را «بِئْرِ على» مى گويند، احرام گرفت، تازه مى داند با چه وظيفه و بلكه وظيفه هاى دشوارى روبه رو است. در آنجاست كه اگر كسى آنچه را مى بيند، با آنچه از او خواسته اند مقايسه كند، سِرّ حديث امام صادق عليه السلام بر او

ص: 19

آشكار خواهد شد كه: فرياد كنندگان بسيارند، اما شمار حاجيان اندك؛ «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَأَقَلَّ الْحَجِيجَ».(1)

گفتيم حج امانتى است الهى، كه بايد در موسم ادا شود.

گزاردنِ اين امانت شرايطى دارد. امام صادق عليه السلام فرموده است: اگر به حج رفتى، دلِ خود را از هرچه جز خداست خالى كن! همه كارهاى خود را به خالق خود واگذار! در حركات و سكنات بدو توكُّل نما! خود را دربست تسليم قضاى الهى ساز! دنيا و مردم را رها كن!(2) راستى كه كارى دشوار و طاقت فرسا است. در جايى كه اگر لحظه اى غافل شوى سيل جمعيت تو را از سويى به سويى مى افكند، دنيا و مردم دنيا را رها بايد كرد. اينجاست كه معلوم مى شود حج جهاد است و چنانكه گفتيم دشوارتر از جهاد.

از روزى كه معلوم شد قرعه به نامت درآمده است، پى در پى مى گويند در سفر حج تكروى نبايد كرد. بايد همراه گروه بود. دسته جمعى برويد. بله! دسته جمعى، چون دست خدا همراه جماعت است. چون جماعت رحمت است و تكروى عذاب.(3) چون تو تنها عهده دار اين امانت نيستى.


1- . مستدرك الوسائل، ج 1، ص 157
2- . همين كتاب، ج 1، ص 213
3- . جامع الصغير، ج 1، ص 144

ص: 20

اين دو ميليون مردم ديگر نيزكه هردسته اى ازجايى آمده اند، باتو شريكند و اين امانت در اين جمع فشرده و به هم پيوسته درمنطقه اى فشرده تر ومحدودتر از اين جمع بايد گزارده شود. بله! بايد در دنيا و با مردم دنيا سفر كرد و هر لحظه با آنان بود و نيز بايد هم دنيا و هم مردم دنيا را ناديده گرفت.

راستى اگر امانت گزاردن به آن آسانى بود كه در كتاب هاى مناسك مى خوانيم، چرا آسمان و زمين و كوه ها از كشيدن آن عاجز ماندند و قرعه فال به نام ما انسان هاى خطاكار نادان زده شد؟ چرا خاقانى شروانى كه در عصر كاروان و شتر در جمعى برابر يك بيستم جمعيّتِ عصر ما يا كمتر از يك بيستم حج كرده است، گذشتن از صحراى منا و رَمْىِ جَمَره را به عبور از صراط تشبيه مى كند:

بگذرند از سر مويى كه صراطش دانندپس به صحراى فلك جاى تماشا بينند

و اگر اعمال حج تنها همان حركات دست، پا و زبان است، چرا مُتَكلِّمى آگاه چون ناصر خسرو بر مسلمانى پاكدل طعنه مى زند؟ كه:

گفتم اى دوست پس نكردى حج نشدى در مقام محو مقيم

ص: 21

رفته اى، مكه ديده آمده بازمحنتِ باديه خريده به سيم

و چرا بدو تعليم مى دهد كه: اگر بار ديگر به حج رفتى بايد هنگام احرام گرفتن، جز خدا همه چيز را بر خود حرام كنى! وقتى لَبَّيْك مى گويى بايد پاسخ پروردگار را بشنوى! وقتى در عَرَفات ايستادى بايد حق را بشناسى و منكر خود گردى! وقتى گوسفند مى كشى بايد نخست نفس شوم را قربانى كنى! اين است حج مقبول!

آن تعليمات فقهى، آن دستورالعمل هاى اخلاقى، آن حديث شريف، اين اندرزهاى عارفانه، همه را بايد به خاطر سپرد و پى در پى در ذهن تمرين كرد. تمرين از پسِ تمرين. اما همين كه جمع يكصد و پنجاه نفرى يا پانصد نفرى در فرودگاه جده پياده شد، مانند جوى آبى باريك به رودخانه اى يا بهتر بگويم به دريايى خروشان مى پيوندد.

خوب كه مى نگرد مى بيند همه خيال ها نقش بر آب است.

اجراى آن تمرين هاى ذهنى، فراغتِ خاطر و حضور قلب مى خواهد. حضور قلب نيازمندِ تفكُّرِ عميق است و تفكر مستلزم خلوت.

در اين دشت پرخروش، جاى نشستن نيست تا چه رسد

ص: 22

به فكر كردن! از اين لحظه ديگر او نيست. اين اجتماع عظيم است كه او را در خود فرو خواهد برد. ميليون ها انسان كه همه رو به يك مقصد دارند؛ به درگاه خدا. او هم بايد پا به پاى آنان و بلكه گاهى به اراده آنان برود. خدايا! پس آن حضور قلب كى دست خواهد داد؟ حتماً در مكه، در مسجدالحرام و در كنار كعبه! با اين اشتياق به مكه مى رود، مى كوشد تاخودرا به مسجد برساند. مى خواهدهرچه زودتر امانت پروردگار را ادا گردد. اما اين سرزمين به راستى محشر است. تا چشم كار مى كند پوشيده در سپيدى، تا گوش مى شنود بانگ و فرياد، «لَبَّيكَ الَّلهُمَّ لَبَّيْكَ ...» عجبا! شايد اين بانگ همان صور اسرافيل است كه بارها وصف آن را در كتاب ها خوانده و از گويندگان مذهبى شنيده است. مگر نمى گويند اسرافيل دوبار در صور مى دمد، يكى صور مرگ و ديگر نفحه زندگى؟ اينجا هم، در بانگى مرگِ خودبينى، شهوت، حسد و كينه است و در ديگر بانگ، حياتِ عقل، حيات انسانيت، زندگى نو، حياتى بر پايه مساوات و برابرى با ديگران؛ «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ».

حالا تا مسجدالحرام جز گامى چند فاصله ندارد.

بانگ ها را بهتر مى شنود يا بهتر بگويم خود سراسر بانگ شده است؛ بانگى آسمانى، بانگ خدا؛ «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ،

ص: 23

لَبَّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكُ لَا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ».

در گرداگرد خانه كعبه انبوهى فشرده در يكديگر چون توده موج خروشان دريا او را به كام مى كشد، اما اگر با آن موج تيرگى و مرگ همراه است، اگر خروش آن موج هرلحظه مُرغْواىِ بدرود حيات را به گوش مى خواند، اين موج فشرده و پى گير توده اى از نور و دريايى از رحمت است. آن چه به چشم مى خورد نمازگزارى است كه به ركوع مى رود، طواف كننده اى است كه گرد خانه خدا مى گردد؛ «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، الَهِى الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحَرَمُ حَرَمُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ».

تاچشم كار مى كند جز يكرنگى، برادرى، صفاو همكارى صميمانه نيست و تا گوش مى شنود نام خداى بزرگ طنين انداز است؛ «فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَلَاجِدَالَ فِي الحَجِّ».

چنان سرگرم گزاردن مناسك حج اند كه گويى هريك تنهاست و ديگرى با او نيست. براى لحظه اى خود را غريب مى بيند، خوب كه مى نگرد مى بيند ديگران هم در احساس غربت با او شريك اند. همه غريب اند، چنان غريب كه هيچ كس را پرواى ديگرى نيست. شگفتا در عبادتگاهى كه هرلحظه اى تكليف خاص دارد و نبايد يكى جاى ديگرى

ص: 24

را بگيرد. در اين سرزمينى كه همه براى خدا و در راه خدا مى كوشند، اين غربت چيست؟ اما خوب كه مى نگرد مى بيند اگر همه از هم غريب اند خانه خدا آشناىِ همه است، و با همه به يك اندازه مهربان است.

گر آمدم به كوى تو چندان غريب نيست چو من در اين ديار هزاران غريب هست

حافظ

گفتم و باز مى گويم راه حج راهى دشوار است. در هرگام اين راه بايد پا بر سر هوايى نهاد و در هر منزل بتى را كه خداى خود ساخته ايم شكست. أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ ...(1)

تا اين خدايان دروغين شكسته نشوند، ممكن نيست به خداى يكتا راه پيدا كرد و تا اين هواها پامال نگردد، محال است لَذَّتِ مناجات حق تعالى را دريافت. مگر پيغمبر نفرموده است حج جهاد است! مگر آن عارف متكلِّم نگفت: پس از گفتن لبيك بايد پاسخ خدا را بشنوى! مگر نه امام چهارم هنگام گفتن لبيك به خود مى لرزيد و مى فرمود: مى ترسم در پاسخم بگويند «لَا لَبَّيْكَ


1- . فرقان: 43

ص: 25

وَلَا سَعْدَيْكَ» پس چه بايد كرد؟

آن جا كه بحر نامتناهى است موج زن شايد كه شبنمى نكند قصد آشنا

عطار نيشابورى

خدايا! چه كسى مى تواند تو را آنچنان كه سزاوارى پرستش كند؟

پروردگارا!

ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم

حافظ

الهى تو خود فرموده اى كه بنده را بيش از توانايى او تكليف نمى فرمايم؛(1) «اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَ الْحَرَمُ حَرَمُكَ، وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ».(2)

به ناچار بايد همرنگ جماعت شد، با اين مردم هَرْوَلَه كرد، به پاى آنان گِرد خانه گرديد. در لابلاى صف نماز جايى براى سجده پيدا كرد و خلاصه به زبان عجز گفت:


1- . بقره: 286
2- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 531

ص: 26

«خدايا! خانه خانه تو، حرم حرمِ تو و بنده بنده تو است:

حكم آنچه تو برگويى لطف آنچه تو فرمايى!

اما آنچه كار را دشوارتر مى كند، نه فشار جمعيت است، نه بانگ دعا، نه پشت پا خوردن در طواف. دشوارى بزرگ اين است كه در همان وقت كه عنان خود را در كف مُطَوِّف و روحانى كاروان گذاشته اى و با سيل خروشان جمعيت مى گردى، بايد مراقب تكليف و فريضه اى باشى كه گزاردن آن فقط در عهده تو است. به علاوه اين تكليف را بايد با نيَّت و از روى قصد انجام دهى. از همان لحظه كه پارچه اى سفيد از كمر تا زانو پوشيدى و پارچه اى ديگر از دوش به پايين افكندى، مسؤوليتى فردى را عهده دار شدى كه تا آخرين دقايق نيمه روز دوازدهم ذى الحجه بايد جزء جزء آن را عمل كنى. اركان و مناسك و فرايض، يكى پس از ديگرى، بايد با مراقبت كامل انجام شود و شايد به خاطر همين است كه روحانيان در آغاز هر عمل پى در پى تذكر مى دهند: نيت فراموش نشود! و نيز شايد براى همين است كه در ديگر عبادات، انديشه قلبى در تَحقّق نيّت كافى است، اما در مناسك حج مى گويند مستحب است نيّت را به زبان آورند و گاهى انجام دادن همين مستحب، نگرانى ها پديد مى آورد.

ص: 27

نمى دانم رفقاى من از كجا دانسته بودند كه بنده هم ساليانى از عمر خود را در گوشه مدرسه گذرانده ام.

خواهرى مسلمان مى پرسد: من سعىِ ميان صفا و مروه را انجام داده ام، اما فراموش كرده ام نيت كنم! حالا تكليف چيست؟ گفتم مگر در عالم خواب از صفا به مروه مى رفتى؟ گفت نه! گفتم نيّت همين است كه به اراده خود رفته اى. گفت آخر فراموش كردم به زبان بياورم! گفتم باكى نيست، مستحبّى را ترك كرده اى.

بى شك اگر ناصر خسرو در عصر ما به سر مى برد، اگر مى خواست از آغازِ حركت تا پايان كار مراقب باشد، لحظه اى از كاروان جدا نشود، اگر ناگزير بود در اتاق هاى پنج نفره اى به سر برد كه چهار تن آن به اضافه شصت و پنج نفر ديگر (اعضاى گروه وى) با قيد قرعه انتخاب شده اند و هريك براى خود طرز تفكّرى خاص دارد و مى كوشد تا ديگران را به پذيرفتن رأى خود ملزم سازد، اگر مى خواست هر لحظه مراقب باشد كه در جمع دو ميليونىِ صحراى عرفات اتومبيلى از روى او نگذرد، و يا كاروان خود را گم نكند، بله اگر ناصر خسرو در روزگارى به حج مى رفت كه مردم آن در هر قدم بايد نخست به فكر حفظ جان باشند، آنگاه انجام دادن اعمال حج، مسلماً از مقدار

ص: 28

توقّعِ خود مى كاست و برادر مسلمانش را آن چنان نوميد نمى كرد.

در وضعيتِ فعلى و عصر ماشين، فقط فرشته اى كه حَيِّز و زمان و مكان براى او مسأله اى نيست، مى تواند چنان حجى بگزارد و من به صراحت اعتراف مى كنم كه از بختِ بد، در رفتن و برگشتن با چنين فرشته اى روبرو نشدم.

شايد بگوييد همين كه از مسجدالحرام بيرون آمد، در فاصله پايان عمره تمتّع و شروع اعمالِ حج، مجالى هست و فرصتى دست مى دهد تا زائر با فراغت به تفكّر بپردازد.

مگر نه اين است كه قرآن كريم مكرر به ما امر مى كند در آيات خدا تفكّر كنيد!؟ مگر در حديث يك ساعت تفكّر را بهتر از هفتاد سال عبادت ندانسته اند؟(1) چه آيتى از سرزمين مكه بزرگ تر، سرزمينى خشك با كوه هايى خشك تر از زمين، درَّه منا دشتى بى آب و گياه، حجرالأسود، سنگى سياه چون ديگر سنگ هاى آسمانى و بالأخره محمد صلى الله عليه و آله پيغمبرى انسان، مانند ديگر انسان ها.(2) آنگاه اين همه ولوله و شور در پنج قاره جهان! آرى اين


1- . كنزالعمال، ج 2، حديث 58، سفينه، ج 2، ص 382، حسن صيقل ازامام صادق عليه السلام
2- . بنى اسرائيل: 93

ص: 29

خود بزرگ آيتى است كه نه تنها يك ساعت بلكه روزها و شب ها بايد درباره آن انديشه كرد. در مسجدالحرام، در كنار كعبه، در زمزم، در صفا و مروه، در عرفات، در مشعرالحرام و مزدلفه، در منا و بالأخره در سراسر حجاز و جزيرة العرب و همه قلمرو اسلامى محمد صلى الله عليه و آله زنده و جاويد است و اثر دعوت او پس از گذشت چهارده قرن، به وضوح ديده مى شود، بلكه گويى او خود قدم به قدم همراه اين كاروان الهى است.

مصطفى را وعده كرد الطاف حق گر بميرى تو نميرد اين سبق

چاكرانت شهرها گيرند و جاه دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه

جلال الدين مولوى

آمار رسمى امسال يعنى سال 1397 هجرى قمرى، شمار مردمى را كه از كشورهاى جهان به مكه آمده بودند 319، 739 تن نوشته است. اگر بر مجموعه اين رقم، عده زائران عربستان سعودى را كه از شهر مكه و مدينه و طائف و ديگر شهرهاى حجاز بدين جمع پيوسته اند، بيفزاييم، رقم از دوميليون بالاتر خواهد رفت.

ص: 30

دو ميليون انسان، هرگروه از منطقه اى، هرمنطقه اى به رنگى و هر قومى به زبانى سخن مى گويند كه با زبان ديگران كوچك ترين رابطه اى ندارد. اما در كنار هريك از آنان كه ايستادى، مثل اين است كه همشهرى تو و بلكه برادر تو است كه سال ها با او در يك خانه به سر برده اى.

همه جا وحدت و يكرنگى است؛ وحدتى كه از خداى يگانه مدد گرفته است:

جامه صد رنگ از آن خُمِّ صفاساده و يك رنگ گشتى چون ضيا

نيست يك رنگى كزو خيزد ملال بل مثال ماهى و آبِ زلال

جلال الدين مولوى

در اين جمع دو ميليونى، به ندرت دو نفر با يكديگر درگير مى شوند. در مسجدالحرام هنگام بسته شدن صف جماعت، پير مردى از جوانى تنه خورد، برآشفت و صدا را بلند كرد. به فاصله كمى با او ايستاده بودم. اين آيه كريمه را خواندم كه فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِ.(1) آن چه بر او خواندم بيش از ده كلمه نبود. اين كلمات اگر جز


1- . بقره: 197

ص: 31

در مسجدالحرام، جز در حرم امن خدا به گوش مردى كه سراپاى او در آتش خشم مى سوخت، خوانده مى شد، نسيم خنكى را مى مانست كه در دوزخ بوزد. اما در چنان موقعيت، گويى آبى سرد بر گلوى تفته اى ريخته شد. شرم زده سر را فرو انداخت و به راه خود رفت. اين است آن چه اسلام و محمد صلى الله عليه و آله پيغمبر اين دين به جهان و به انسانيت، هديه داده است.

آرى گفتم مجالى براى تفكّر نيست و اگر هست بسيار كم است. شايد بگوييد اگر طواف كنندگان درون مسجد را پر كرده و جايى براى نشستن و آرامشى براى انديشيدن نگذاشته اند، بايد بيرون رفت و با فراغت خاطر هرچه بهتر انديشيد. چه خيال خامى! هنوز از در مسجدالحرام بيرون نيامده اى بوق ماشين هاى سوارى و اتوبوس، وانت و كاميون بلند است، نه تنها گوش را آزار مى دهد، سرسام مى آورد. سفرنامه نويسان قرن سيزدهم هجرى از سر و صداى سقايان و طوّافان و دست فروشان گله كرده اند كه شب مردم را آسوده نمى گذارند، اما به يقين آن بانگ ها در مقابل بوق هاى شيپورى، نغمه بلبل و فرياد غراب است.

معلوم نيست در نوسازى اخير چرا حرمت اين اماكن مقدس رعايت نشده؟ چرا اجازه داده اند ماشين ها تا چند

ص: 32

قدمى صفا و مروه پيش بيايند؟ و چرا در صحراى منا دويست هزار وسيله نقليه گرداگرد دو ميليون جمعيت را مى گيرد كه نه راه رفتن هست و نه جاى برگشتن؟ اين بلاى ماشين در همه جا هست، در مكه، در مدينه، در عرفات، در منا، بوق! بوق! هنوز خود را از لابلاى چرخ ماشين ها خلاص نكرده اى كه بازارهاى مكه را پيشاپيش خود مى بينى. بازارهايى پر از كالا، از چين، ايتاليا، ژاپن، انگلستان، آمريكا و ديگر كشورهاى جهان، كه براى بازارروز حج فرستاده مى شود.

در قرآن كريم، در آيه 28 سوره مباركه حج مى خوانيم «تا شاهد منافع خود باشند» ولى متأسفانه اين سال ها بايد شاهد منافع كشورهايى باشيم كه اين جنس ها را به حجاز فرستاده اند.

استطاعت چيست؟

در آغاز بحث از استطاعت سخن گفتيم. بايد توجه داشت استطاعتى را كه فقها شرط دانسته اند، استطاعت مالى و جسمى است، اما پيش از اين دو، بايد استطاعت ديگرى تحصيل شده باشد. استطاعتى كه مخصوص زائر خانه خدا نيست. استطاعتى كه هر مسلمانِ مكَلّف، بايد دارا

ص: 33

باشد. استطاعت علمى يعنى چه بايد بكند و استطاعت اخلاقى يعنى آن چه را مى داند چگونه انجام دهد. در شريعتى كه درباره اخلاق عملى آن، كتاب هايى مانند مَحَجَّةُ الْبَيْضا و إِحْيَاء عُلُوم الدِّين و مِعْرَاجُ السَّعاده و كيمياى سعادت نوشته شده است، در دينى كه طلب علم را بر هر مسلمان واجب كرده است، مسلماً بايد اين استطاعت پيش از بلوغ فراهم گردد و يا لا اقل به تدريج در مدتى نه بسيار طولانى آماده شود، اما متأسفانه بسيارى از برادران مسلمان، بدين دو امر مهم توجه ندارند. زائران خانه خدا به طور معمولى هنگامى استطاعت مالى پيدا مى كنند كه بيش از نيمى از عمر طبيعى را پشت سر گذارده اند؛ يعنى در سنين بالاتر از چهل سالگى. در چنين وقتى به فكر يادگرفتن مسائل حج مى افتند، آن هم در روزهايى معيَّن و در ساعت هايى محدود. مى دانيم در چنين دوره از زندگى تعليم گرفتن دشوار است و آن چه روحانيان گروه هاى حج مى خواهند تقريباً محال.

به چشم خود ديدم كه يكى از روحانيان با چه زحمتى مى كوشيد تا به برادران افراد گروه، كه مسؤوليت ارشاد آنان را عهده دار شده بود كلمات تلبيه را بياموزد. دشوارى كار تنها در آموختن واجبات حج؛ يعنى همان اعمال و گفتار

ص: 34

ساده نيست. بسيارى از برادران مى خواهند حمد و سوره و اعمال نماز واجب را هم در همان مجالس ياد گيرند، مثل اينكه نماز هنگام بيرون شدن براى حج بر آنها واجب شده است. خوب، به قول معروف از هر جاى ضرر برگرديم منفعت است. اما چگونه برگرديم؟ بنده كه سالهاست در كار تعليم زبان عربى هستم به تجربه دانسته ام چون سنين عمر كودك از پانزده گذشت و تار آواهاى گلو سِتَبر شد، ديگر مشكل است بتوان حروف را مانند عرب زبانان از مخرج ادا كرد و چقدر آن روحانى محترم رنج مى برد كه مى خواست به پيرمرد هفتاد ساله از روستاى دور افتاده اى تعليم دهد تا به جاى «انَّ الْهَمْتَ وَالنِّهْمَةَ»، «انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ» بگويد و يا «وَ لَا الضَّالِّين» را «وَلَا الزَّالِّين» تلفظ نكند. اگر آن برادر مسلمان پيش از آغاز بلوغ شرعى به ياد گرفتن و درست گفتن حمد و سوره مى پرداخت و اگر در همان سال ها احكام حج را كه ممكن است روزى بر او واجب گردد مى آموخت با چنين دشوارى ها روبرو نمى شد.

بايد پذيرفت كه مقدار توجه ما به فراگرفتن احكام و آداب دين، نمايانگر درجه علاقه ما نسبت به اين دين است. اگر در مكه و مدينه اعمال بعضى حاجيان نشان

ص: 35

مى دهد كه از دين و معارف اسلامى جز تعليماتى سطحى ندارند، علامت اين است كه اجتماع مسلمانان، نسبت به آموختن احكام دين و فقه اسلام بى اعتنا است. مگر نه اين است كه در حديث مى خوانيم مسلمان نسبت به مسلمان ديگر مانند اندامى از كالبدى است كه اگر فاسد شود به همه كالبد اثر مى گذارد!؟(1) تأسف ما وقتى شديدتر مى شود كه بر چنين سهل انگارى، اين مطلب را نيز اضافه كنيم كه تعداد قابل توجهى از زائران خانه خدا و حرم شريف پيغمبر، از وضع اين منطقه، آداب و رسوم مردم حرمين، مقرّراتى كه در آنجا حاكم است، اماكن زيارتى و آداب خاصِ آن اماكن اطلاع درست ندارند، تا چه رسد به وضع اقتصادى و موقعيت جغرافيايى حجاز و حرمين در ميان ديگر كشورهاى اسلامى. و زيان اين ندانستن، به خصوص در آن قسمت كه به آداب و رسوم مذهبى مردم حجاز مربوط مى شود، كمتر از نقص ندانستن اعمال و فرايض حج نيست و بسا مشكلاتى را پيش مى آورد.

بدون شك اگر بازرگانى بخواهد كالايى را به ارزش همان مبلغ كه يك نفر حاجى در سرزمين حجاز مصرف


1- . بخارى، ج 4، ص 45

ص: 36

مى كند خريدارى كند، اطلاعاتى وسيع تر از معلومات اين برادر مسلمان درباره خصوصيات آن كالا، چگونگى توليد آن، بهاى آن و بازار فروش آن به دست خواهد آورد.

اگر روزى حدود معلومات ما درباره احكام دين تا آن جا وسعت يابد كه هنگام داشتن استطاعت مالى اين دو استطاعت را هم داشته باشيم، شايد نيازى نماند كه آن روحانى محترم به جاى آنكه ذهن افراد گروه را به اسرار بزرگ اين سفر الهى آشنا سازد، تمام اوقات خود را صرف درست كردن حمد و سوره آنان كند. و شايد بتوان كسى يا كسانى را يافت كه حج را آنچنان كه در آن حديث شريف گفته شده يا آن چنان كه آن متكلم بزرگ از دوست خود مى خواست بگزارد و آن وقت است كه شايد شمار حاجيان از فرياد كنندگان بيشتر شود. اما در چنان سال آيا باز هم ماشين حساب هاى آمارگيران وزارت حج عربستان سعودى رقم دو ميليون و بالاتر را نشان خواهد داد؟

سيد جعفر شهيدى

ص: 37

از احرام تا بازگشت

جدّه

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ.(1)

من اكنون در سالنى پر هياهو- تالار انتظار عمومى فرودگاه جده- هستم، سر و صداى مسافرانى كه مانند من آماده پروازند، در اين فضاى سربسته طنين انداز است. در اطراف من گروهى مرد و زن ايستاده اند، گمان مى كنم اهل اندونزى باشند. گلويم از تشنگى خشك شده، بگردم شايد آبى پيدا كنم. چطور است از همين برادر بپرسم ...

فوراً نوشابه اى همراه با لبخندى پر از محبت، با سكوتى كه نشانه نهايت ادب بود به من داد. نمى دانم چه نوشابه اى بود. همينقدر مى دانم در مقابل پذيرايى گرم او گفتم: برادر


1- . قرآن كريم.

ص: 38

سپاسگزارم! از دل سپاسگزارم! معمولًا من در مسافرت خارج از كشور با مردم انگليسى حرف مى زنم، از او هم با همين زبان سپاسگزارى كردم. به محض اينكه سپاس خود را با لغت انگليسى گفتم، برادر مسلمان گفت: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ»، سپس با لبخندى پرسيد: شما انگليسى هستيد؟

«لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ»، ابدا! من انگليسى نيستم، اهل تونسم.

تونس و جاكارتا يا باندونگ چقدر از هم دور است؟

خدا مى داند. هزارها كيلومتر، اما مثل اينكه در اين تالار، جاكارتا و تونس در كنار هم است. نه مسافتى بين اين دو شهر هست، نه مرزى آن ها را از هم جدا مى كند. هردو با هم آشناييم، چنان آشنا كه گويى ماه ها و سال ها زير يك سقف زندگى كرده ايم. براى همين است كه هر دو با هم مى گوييم: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكُ لَا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ».

پندارى برادرى با برادرش با زبان مادرى سخن مى گويد. يك مرتبه اين جمله كوتاه آن فاصله دراز را از ميان برد. ديگر نه تونسى ماند و نه جاكارتايى، آنچه بر جا ماند، دو برادر بود كه كنار هم ايستاده بودند. با هم مى گفتند: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ»!

روزهاى بعد هم در مكه، در عرفات، در منا، با هم

ص: 39

همين جمله و دعاهاى ديگر را مى خوانند. برادران ديگرى هم از اين سو و آن سو به آن ها مى پيوندند. براى آن ها هم فاصله و مرز از ميان مى رود. همه با هم احرام مى بندند، به خانه خدا مى روند، طواف مى كنند، سعى صفا و مروه به جا مى آورند، در عرفات و مشعرالحرام و منا مى مانند، به مُجَسَّمه شيطان سنگ مى اندازند. در اين شب ها و روزها نه تنها مسافت هاى مكانى از ميان رفته، زبان ها هم يكى شده است، زبان برادرى، زبان دل:

پس زبان محرمى خود ديگر است همدلى از همزبانى بهتر است

اى بسا هندو و تركِ هم زبان اى بسا دو ترك چون بيگانگان

نه تنها زبان ها يكى است؛ مثل اينكه رنگ ها هم يكى شده است. زرد و سياه و سفيدى وجود ندارد. همه به يك رنگ در آمده اند، رنگ اسلام؛ رنگ توحيد، رنگ يكتاپرستى:

جامه صد رنگ از آن خُمِّ صفاساده و يك رنگ گشتى چون ضيا

ص: 40

اين خُمِ صفا را نخست ابراهيم عليه السلام نهاد، خدا او را فرمود مردم را به حج بخوان تا از گوشه و كنار بر پشت اشتران، خود را به جهان بيرنگى برسانند؛ دنيايى كه در آن از جدال، زشتى و برترى فروشى خبرى نيست.

امروز هم پس از گذشت هزاران سال، آن خم برجاست و همان اثر را دارد و تا جهان باقى است، هرسال صدها هزار نفر، دعوت محمد، ابراهيم و دعوت يگانه را پاسخ مى دهند. تنها فرق امروز با آن روزها اين است كه در عصر ما، شترهاى لاغر وظيفه خود را به كشتى هاى اقيانوس پيما و هواپيماهاى جمبوجت و بوئينگ محول كرده اند، كه پشت سرهم و بدون فاصله درلنگرگاه جده پهلو مى گيرند يا در فرودگاه بزرگ اين بندر به زمين مى نشينند. اگر اين قطارهاى پيوسته نبود چگونه در مدتى كمتر از دو هفته يا سه هفته بيشتر از پانصد هزار وارد اين شهر مى شد؟ (اين رقم آن هايى است كه خود را به بندر جده مى رسانند). شب و روز در هر سه دقيقه يك جت بوئينگ و هر دقيقه يك هواپيماى كاراوِل به زمين مى نشيند. كاروان هاى ديگر هم از راه دريا و خشكى بدين شهر و شهرهاى ديگر عربستان سعودى مى رسد.

من بارها به شهرهاى پر جمعيت رفته ام و در اجتماعات

ص: 41

متعدد كه براى منظورهاى مختلف تشكيل مى شود حضور داشته ام، در تمام عمرم چنين ازدحام و جمعيتى را در هيچ نقطه عالم نديده ام و يقيناً نخواهم ديد.

در اين سال 691 486 حاجى در فرودگاه جده پياده شد.

در فرودگاه هاى مدينه، ظهران، رياض، جيزان و نجران نيز ده هزار نفر به زمين نشست، 963 110 تن مسافر از راه دريا وارد شد، 2400 به خيبر و ينبع آمدند، 248960 نفر از مرزهاى غير آبى و هوايى وارد سرزمين حجاز شدند، و مجموعاً عده حاجيان غير از عربستان سعودى به 894573 تن رسيد. جد من سال 1347 هجرى در چهل سالگى به حج رفت، در همان سِنِّى كه من به حج مشرف شدم. در آن سال عده حاجيان غير از مردم عربستان، 90764 نفر بود، اين عده از راه دريا خود را به جده رسانيده بودند.

پدرم در سال 1382 خانه خدا را زيارت كرد. در آن سال شمار حاجيان غير از حاجيان عربستان سعودى به 199038 تن رسيد. در فاصله 35 سال ميان حج پدر و جدّم 108274 تن به شمار حاجيان افزوده شده است. از سالى كه پدرم حج كرد تا اين سال كه من به حج رفتم، سيزده سال مى گذرد. در اين سيزده سال شمار حاجيان چهار برابر شده است. اگر فرزند من توفيق زيارت حج را پيدا كند، خدا

ص: 42

مى داند در آن سال تعداد حاجيان چه اندازه خواهد بود.

در آن سال كه پدرم با 000، 90 تن ديگر فريضه حج را ادا كرد، مسلمانان جهان در سراسر گيتى 000، 000، 330 نفر بودند؛ يعنى 15% مجموع مردم روى زمين. امروز تعداد مسلمانان جهان بالغ بر 000، 000، 000، 1 نفر است كه 20% مردم عالَم است. در اين مدت به مصداق آيه كريمه وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً مردم بسيارى در سراسر نقاط گيتى، دين اسلام را پذيرفته اند و مى بينيم نسبت حاجيان (به جز عربستان سعودى) 27% است. پنجاه سال پيش، از هر چهار هزار مسلمان يكى به حج رفته است، اما در اين سال- سال 1395 كه من به حج مشرف شده ام، تعداد حاجيانِ غير سعودى، نسبت به رقم مسلمانان جهان 1/ 0% بود؛ يعنى از هر هزار تن مسلمان يكى توفيق حج يافته است. پس نسبت چهار برابر افزايش يافته است. اين افزايش دو نكته مهم را خاطرنشان مى كند:

نخست اينكه در عصر ما وسيله هاى تندرو جاى وسيله هاى كندرو را گرفته است و مسلمانان با استفاده از اين وسايل مى توانند زودتر خود را به مكه برسانند.

دوم اينكه ما مسلمانان بيشتر از گذشته به انجام تكليف هاى دينى خود روى آورده ايم.

ص: 43

در فاصله نزديكى اتوبوس هاى آماده را مى بينيم كه بايد ما را به منزل برساند. كمى دورتر يك رشته ساختمانِ مشابه، توجه ما را جلب مى كند كه در امتداد ساختمان فرودگاه به طول نيم كيلومتر ادامه دارد. اينجا را مدينةالحاج مى گويند. نام مدينة الحاج را شنيده بودم. اين خانه ها را حكومت عربستان سعودى اخيراً ساخته است تا مشكل ازدحام حجاج را برطرف كند و مردم مجبور نباشند در مهمانخانه هاى جده پراكنده شوند يا زير چادرهايى كه فاقد وسايل ضرورى و بهداشتى است، بخوابند.

مدينةالحاج نمونه اى از ساختمان هاى بى شمار عصر ماست. خانه هايى به يك اندازه و يك شكل در كنار هم،(1) چنانكه نظير آن در شهرهاى بزرگ جهان مانند پاريس و لندن فراوان ديده مى شود. از لحاظ زشتى و زيبايى هم دست كمى از آن ساختمان ها ندارد. مثل ديگر خانه هاى ارزان قيمت است كه براى چنين منظورها ساخته مى شود.

مَثَلى است معروف «هيچ ارزانى بى علت نيست».

وقتى داخل اين خانه ها شديد متوجه خواهيد شد كه به


1- - هم اكنون فرودگاه جدّه به سالن هاى متعدّد و سقف هاى بلند خيمه مانند كه داراى سيستم تهويه و دستشويى هاى بهداشتى است مجهّز گرديده و از مدينةالحاج قبلى اثرى باقى نيست.

ص: 44

درد سكونت نمى خورد. مثل آپارتمان هاى مجهز نيست كه اثاثيه و لوازم مورد احتياج شما را داشته باشد.

ساختمان هايى است مركب از تالارهاى بزرگ. ده ها تالار لخت به هم پيوسته.(1) در اين ساختمان ها زنان و مردان بايد منتظر بمانند، بله! انتظار و صبر، لازمه اين روز است.

پس از آن كه از هواپيما پياده شدى، در داخل فرودگاه پاسبان مأمور گمرك در انتظار است. گذرنامه را به پاسبان مى دهى و به سر وقت چمدانت مى روى، مأموران گمرك همه جا مراقب هستند كه مبادا مى و ترياك و هروئين و ديگر مواد مخدر با خودت به عربستان سعودى آورده باشى. همه مسافران مكه اين را مى دانند. رفقاى من نيز سفارش لازم را كرده بودند و من تا آنجا وسواس به كار بردم كه شيشه هاى داروى خود را از چمدان درآوردم، مبادا گمان كنند مواد الكلى است. همينكه تشريفات گمركى


1- - در مدينةالحاج دو قسم ساختمان وجود داشت؛ يك قسم ساختمان هايى كه در امتداد فرودگاه بود، اين ساختمان ها هرچند داراى آشپزخانه و ناهار خورى نبود امّا مجهز به تختخواب و حمام و دستشويى عمومىِ نسبتاً نظيف بود و ديگرى سالن هاى بزرگ ساده بدون هيچ وسيله كه در فاصله دورتر از فرودگاه قرار داشت و معمولًا در هر دو ساختمان تالار زنانه از مردانه جدا بود. «مترجم».

ص: 45

تمام شد، از باربر مى خواهيم وسايل ما را داخل گارى هاى دستى كوچك خود بگذارد. اين باربرها نشانى به سينه دارند كه معلوم مى كند از طرف مطوّف اجازه باربرى دارد.

اما مطوف چه صيغه اى است؟ كار اين مطوف ها در گذشته اين بود كه حاجى را با خود به طواف ببرند. علاوه بر آن، تا ممكن است به او كمك كنند و معلومات لازم را در اختيار او بگذارند. در قديم مطوفان به استقبال حاجى ها مى رفتند.

معمولًا هر مطوف چند كمك مطوف داشت. اين مطوفان وقتى به حاجى مى رسيدند همكاران و خدمتكارانشان را معرفى مى كردند. در واقع، كار مطوفان مثل كار آژانس هاى مسافرتى امروز و نمايندگان آنان در شهرستان ها بود.

مطوفان در سراسر جهان اسلامى آگهى هاى تبليغاتى منتشر مى كردند. در شهرستان هاى بزرگ نماينده اى داشتند كه هميشه در آن جا به سر مى برد. از آن زمان تا حال، چند نسل گذشته است. مدت هاست دوران حكومت تركان عثمانى بر سرزمين هاى مكه و مدينه سپرى شده، ولى هنوز هم خانواده ما يك خانواده را كه پدر در پدر شغل مطوفى داشته اند مى شناسد. از روزى كه من كودك بودم تا امروز، جد و پسر و نوه او هرسال پشت در پشت به ديدن ما آمده اند و آن قدر در خانه ما مانده اند تا

ص: 46

موسم حج برسد. پيشرفت زندگى و ضرورت زمان موجب شده است كه يك شركت همه كارهاى حجاج را عهده دار شود و آن شركت است كه حاجيان را ميان مطوفان توزيع مى كند. لذا امسال نه ديگر آن مطوفان را كه مى شناختيم ديديم، نه كارمندان آنان به سر وقت ما آمدند. باربرها با گارى دستى هاى خود جاى آن مطوف ها را گرفته بودند.

هنوز پول را به پول سعودى تبديل نكرده اى كه باربران شركت به سراغت مى آيند. بارهايت را در گارى مى ريزند و به مدينة الحاج مى برند. اگر پول را تبديل نكرده اى، جاى نگرانى نيست. چون باربرها نه تنها كرايه مطالبه نمى كنند، اطلاعاتى هم درباره مدينةالحاج و ديگر ساختمان ها در اختيار شما مى گذارند: اينجا بانك است! اينجا شركت عهده دار كار حاجيان است! سپس پى كار خود مى روند.

خوشبخت آنها كه حلقه حلقه در تالارهاى مدينة الحاج به انتظار مى نشينند و به جوان هاى خود توصيه مى كنند كه چه كارهايى بايد بكنند. عمليات لازم شروع مى شود! اين عمليات لازم پشت سر هم بايد انجام شود و تمام شدنى نيست. بايد رفت دكان هاى صرافى را پيدا كرد. بايد به سر وقت دفترى بروى كه عهده دار حاجيان كشور تو است.

مركزهاى بهدارى، پيشاهنگى را هم بايد ياد بگيرى، بايد

ص: 47

چك هاى مسافرتى را به ريال سعودى تبديل كنى. كار پشت سر كار، از اين ها همه گذشته بايد وروديه سعودى (خاوه- يا اخوه) را پرداخت.(1) آن ها كه زودتر خود را به عربستان سعودى رسانده باشند، ابتدا به مدينه مى روند، زيارت مى كنند، سپس براى عمره تمتع عازم مكه مى شوند و در آنجا مى مانند تا موسم احرام حج برسد. در فاصله عمره تمتع و حج تمتع نبايد از مكه بيرون رفت. اگر كسى خواست از مكه خارج شود و مثلًا خواست به جده برود، بايد احرام حج ببندد و با احرام خارج شود.(2) اما كسانى كه ديرتر وارد شوند، ابتدا عمره و حج مى گزارند و سپس به زيارت مدينه مى روند. اين دسته از حاجيان، معمولًا از ميقاتگاه جُحْفَه و يا از جده محرم مى شوند.

بدين ترتيب پيوسته نصف زائران در مدينه اند و فشار مردم بر اين شهر كمتر از مكه است. در مدت چهار يا پنج روز كه بايد اعمال حج را انجام داد، جمعيتى حدود


1- - براى ايرانيان مبلغ مربوط به ورود عربستان توسط سازمان حج و زيارت پرداخت مى شود.
2- . مگر در مواردى خاص كه در مناسك ها به آن اشاره شده است.

ص: 48

829، 557، 1 تن در مكه فراهم مى شود، چه آن ها كه قبلًا به مدينه رفته اند و چه آنانكه بعداً خواهند رفت. در اين سال 357000 تن، پيش از موسم حج، خود را به مكه و مدينه رسانده بودند. از مجموع حاجيان 159 302 تن از عربستان سعودى و از اين عده 190 120 تن از مردم مكه بودند، بانگ و فرياد و شور و نشاط و ولوله اى كه در مدينةالحاج و اطراف آن به راه افتاده است، نشان مى دهد كه روزهاى آينده چه خبر است و رقم جمعيت تا چه اندازه بالا خواهد رفت!

بله! آنچه در مدينةالحاج حكومت مى كند عدد است، عددى كه هر ساعت افزايش مى يابد: صد هزار، پانصد هزار، يك ميليون، يك ميليون و نيم و بيشتر و بيشتر.

از اين سر و صداها يك چيز ديگر را هم مى توان فهميد و آن اينكه از هرگوشه لغتى به گوش مى خورد. مى توان گفت همه لغت هاى عالم را با همه لهجه هاى آن مى توانى بشنوى. اما چشم هم بى نصيب نيست، چون همه نژادها را با رنگ هاى گوناگونى كه دارند خواهى ديد، يا اگر دلت خواست اول نژادها را مى بينى، بعد در لغت ها و لهجه هاى آنان دقت مى كنى؛ زيرا به قدر كافى وقت دارى. متأسفانه

ص: 49

وقت بسيارى هم دارى! آنقدر كه مى توانى سرى به بازار بزنى، بازارى كه مثل بازارهاى موسمى ديگر، براى ايام حج داير شده است. در اين بازار آنچه را لازم دارى و فراموش كرده اى بخرى، يا خريده اى و گم شده و يا از بين رفته است، مى توانى بار ديگر تهيه كنى. ساعت هاى انتظار پشت سرهم سپرى مى شود و سرانجام انتظار پايان مى يابد.

پاسبان گمرك با صدها گذرنامه مى آيد و آن ها را يك يك به صاحبانشان تسليم مى كند. حالا نوبت سوار شدن اتومبيل هايى است كه از پيش به وسيله شركت آماده شده است. كارها روبه راه است.

هزينه اى كه دولت سعودى براى رفاه زائران و يا راه سازى و نوسازى و نگاهدارى اماكن مقدس مى پردازد، رقمى قابل توجه است، ولى يك نكته همچنان براى ما مبهم ماند و آن اينكه چگونه دولت سعودى مى تواند در مدتى كوتاه با چنين مشكلى نسبتاً بزرگ روبه رو شود! مشكل پاسبان، گمرك، تشريفات گمركى، بهدارى و غيره، از دو حال بيرون نيست: يا دولت سعودى به قدر كافى كارمند متخصص در استخدام داردكه درطول سال حقوق مى گيرند تا در موسم حج انجام وظيفه كنند و يا اينكه در موسم حج دچار كمبود قابل ملاحظه اى كارمند شايسته و

ص: 50

مجرّب خواهد بود.

راستى دل آدم براى نوجوانانى كه در اين روزها وظايف خود را با جديت و لبخند انجام مى دهند، مى سوزد، گويا اينان را در چنين روزهايى به كار مى گمارند.

مقصودم پيشاهنگانى است كه در موسم حج كار پاسبانان و مأموران گمرك را به عهده دارند و كمك هاى مؤثرى به حاجيان مى كنند. اين پيشاهنگان را در مكه مى بينيد كه خستگى و بى خوابى آنان را از پا در آورده است؛ خستگى كه ناشى از خدمات شبانه روزى است كه به نوبت عهده دار آن مى شوند و از تحمل انسان خارج است.

آن ها كه با گذرنامه عادى به حج آمده اند بايد انتظار بيشترى بكشند، اما كار ميهمانان رسمى زود انجام مى شود؛ زيرا تشريفات گمركىِ مخصوص ندارند. آن ها حق دارند بدون قيد و شرط و در هر وقت كه خواستند، به جايى بروند يا در جايى بمانند. وظيفه اين دسته سرپرستى حاجيانى است كه از كشور وى آمده اند. هريك از اين مأموران عالى رتبه، معرفى نامه رسمى از طرف دولت خود همراه دارد كه به عنوان مسؤولان دولت عربستان سعودى نوشته شده است. در قديم همراه اين معرفى نامه، كيسه هديه يا تبرع هم فرستاده مى شد كه در اماكن مقدس صرف شود.

ص: 51

پيش از عزيمت اين عده از مأموران، رييس مملكت، آنان را با تجليل تمام مى پذيرفت، كيسه هديه اى را كه بايد به حرمين تقديم شود، به آنان تحويل مى داد. در سال هاى پيش؛ يعنى در عهد خلفاى عثمانى و حاكمان ترك، محمل هايى از شام و مصر به حجاز فرستاده مى شد. اين محمل ها كجاوه اى بود كه آن را زينت مى كردند. از قرن هفدهم ميلادى فرستادن محمل به مكه از جانب اميران شام و مصر و تركيه معمول گرديد. در شهرهايى كه محمل از آنجا فرستاده مى شد و مخصوصاً در مصر، مردم مجالس جشن و سرور مجلّل و با شكوهى ترتيب مى دادند. نقاشان و شاعران و نويسندگانِ آن دوره، از شكوه چنان مجلس ها الهام گرفته و آثارى ساخته اند كه براى ما باقى مانده است.

اين محمل ها را به همراهى گروهى مى فرستادند. كسى در محمل سوار نمى شد، فقط نشانه جاه و جلال حكومت بود، تا به مردم اعلام دارند، حاكمى كه آن را فرستاده شايسته داشتن چنان منصبى است.

سال ها حكومت مصر به همراه محمل، پرده كعبه را هم به مكه مى فرستاد و با اينكه «محمل» و «پرده» دو چيز است، بارها مردم اين دو را با هم اشتباه گرفته اند. چه بسا كاروان حج كه محمل و پرده همراه خود آورده بود و يا، نه محملى

ص: 52

همراه داشت و نه پرده اى.

اين كاروان ها از شهرهاى مسلمان نشين براى زيارت خانه خدا به راه مى افتادند. با اين كاروان ها مِهترى همراه بود كه او را «اميرُالحاج» مى گفتند. اين كاروان به همراهى اين امير، حكم شهرك سيارى را داشت. مردم در اين كاروان، يا بهتر بگويم در اين شهرك براى خود داراى سازمان مخصوص بودند. حاكمى كه همان امير حاج بود، با مأمورانى كه در خدمت داشت بر آن ها حكومت مى كرد و كار آنان را سر و سامان مى داد. اين شهرك سيار، قافله حج بود و حاكم اين شهر «اميرالحاج». سفرِ دور و درازى كه در پيش داشتند، سفر حجاز بود. سفرى به معناى حقيقى كلمه.

به خاطر اهميت اين سفر است كه در قديم جهانگردان معروف مسلمان، سياحت خود را از زيارت خانه خدا آغاز مى كردند. منزل ها را يكى پس از ديگرى مى پيمودند. در هر منزلى روزها و گاهى ماه ها به سر مى بردند. در مكه و مدينه با مردمى كه از جاهاى ديگر آمده بودند طرح دوستى مى افكندند و رشته برادرى اسلامى ميان ايشان استوار مى شد. از مكه و مدينه و حجاز عازم شهرها و كشورهاى ديگر مى شدند و در نتيجه سفر آنان سال ها طول مى كشيد. پس جاى تعجب نبود كه وقتى به خانه هاى خود

ص: 53

برمى گشتند، مردم از آن ها استقبالى شايان و ديدارى با شكوه كنند؛ زيرا توفيق زيارت خانه خدا و شهرهاى مقدس نصيب آنان شده بود. به علاوه، شهرهاى ديگرى را هم ديده بودند كه رسيدن بدان شهرها براى همه كس امكان نداشت.

در برخى از كشورهاى اسلامى، پيش از آن كه كاروان حج شهر را ترك گويد، سران كشورها از آنان ديدن مى كنند و آدابى را كه بايد در اين سفرِ روحانى رعايت كنند به آنان تذكر مى دهند و در پايان مى گويند سلام ما را به كعبه، به آن سرزمين مقدس، به جايگاه نزول وحى و به روضه رسول خدا برسانيد! ما را فراموش نكنيد. پس از نمازها براى ما دعا و براى مردگان ما فاتحه بخوانيد!

رييس دولت من، از من درخواست فاتحه كرد. غير از او ده ها و بلكه صدها نفر ديگر هم همين درخواست را كردند. بين اين عده دوست و آشنا كسانى نيز بودند كه آن ها را نمى شناختم. حتى كاسب ها و بازرگانانى كه از آن ها خريد مى كردم همين كه مى دانستند مقدمات سفر حج را آماده مى كنم، التماس دعا و فاتحه داشتند. مواظب بودند پايان گفتگوى من با آن ها اين جمله باشد «فاتحه بخوانيد! التماس دعا!» اگر همه حوادثى را كه بر من گذشته

ص: 54

است فراموش كنم، اگر سفارش آن دوست، آن آشنا، آن بازرگان، آن نخست وزير از خاطرم برود، هرگز فراموش نمى كنم كه وقتى اتوبوس ما حركت كرد تا مرا به هواپيما برساند، از دور چهره مردى را ديدم كه تا آن وقت نه من او را مى شناختم نه او مرا مى شناخت (و اگر امروز بين هزارها نفر او را ببينم مى شناسم) متوجه شد نمى توانم صداى او را بشنوم. دو دست خود را از هم گشود و بالا برد. دانستم التماس دعا دارد، هيچگاه از يادم نرفت كه بايد براى آن برادر ناآشناى خود دعا كنم. آنچنانكه فراموش نكردم كه بايد براى همه آنان كه از من خواسته اند دعا بخوانم و زيارت كنم و البته تعداد آنان كم نبود.

از همان روزها كه براى سفر حج آماده مى شويم، مردم دهكده من جشن مى گيرند؛ جشنى ساده، البته در عين سادگى شكوهى ويژه دارد. ساكنان دهكده از خرد و كلان به خانه حاجيان مى روند. سرودها و ترانه هايى را مى خوانند كه مردم از صدها سال پيش در چنين موسمى مى خوانده اند. مى خوانند تا شوق مردم را به خانه خدا بيشتر كنند.

خُنياگران نغمه هايى سر مى دهند كه از آن، جمال ملكوتى و جلال روحانى احساس مى شود. جمال و

ص: 55

روحانيت سرزمين مقدس حرمين! به حاجيان مژده مى دهند كه چه سعادتى در انتظار آن هاست. مى خوانند تا شوق آنان بيشتر شود؛ شوق حركت به مكه، شوق ديدار خانه خدا، شوقى كه هيچ شوق ديگر به پاى آن نمى رسد، تا چه رسد كه با آن برابرى كند، يا بدان مقدم باشد. نه شوق دل نهادن به ديار، نه شوق ديدار پدر و مادر و زن و فرزند.

از اين ها دل كندن و از اين شوق ها گذشتن آسان است، اما چه كسى را دل مى دهد كه لحظه اى در ديدار رسول رحمت و در زيارت سرزمين وحى درنگ كند؟ اين شوق چنان سراپاى آنان را فرو مى گيرد كه هرچيز را جز يك كلمه فراموش مى كند: «لَبَّيكَ الَّلهُمَّ لَبَّيْكَ ...» پذيرفتن دعوت حق.

ما از كودكى در دهكده خود سرودهايى را از بر كرده ايم؛ سرودهايى كه به مادر مى گويد: بر فراق فرزند دريغ مخور! اگر حج را به آخر رساند و خبر مرگ او را برايت آوردند، بر مرگ او اشك مريز! بر مرگ كسى بايد گريست كه در راه رفتن به عرفات بر فراز كوه ها مرده؛ يعنى حج را به پايان نرسانده است!

جايى كه حاجيان در آن احرام مى بندند «ميقات» نام دارد، كه جمع عربىِ آن «مَواقيت» است. براى هر دسته از

ص: 56

زائران، به نسبت موقعيت شهرشان نسبت به مكه مُعَظَّمه، ميقاتگاهى است؛ كسانى كه از يمن و هند مى آيند در «يَلَمْلَم» مُحرم مى شوند و ميقات آنان كه از مدينه به مكه مى روند «مَسجد شَجَره» است كه مردمِ محل آن را «بِئْرِ على» مى گويند. آن ها كه از راه عراق مى آيند در «ذَاتِ عِرق» محرم مى شوند و مردم مصر و مغرب و شام در «جُحْفَه» يا «رابُغ» احرام مى بندند و ميقاتگاه مردم نجد، «قَرْنُ الْمَنَازِل» است.

حج، چنانكه ميقاتِ مكانى دارد، ميقات زمانى نيز دارد. بر حاجى واجب است از ظهر نهم ذوالحجه تا آغاز شب دهم، با لباس احرام در عرفات به سر برد. (صبح روز نهم بايد محرم شود تا بتواند اول ظهر خود را به عرفات برساند و مستحب است كه روز ترويه؛ يعنى روز هشتم محرم شود).

جاى اين احرام شهر مكه است و بهتر آن است كه در مسجدالحرام و در مقام ابراهيم محرم شود و براى آنان كه شانزده فرسنگ يا بيشتر از مكه فاصله دارند، عُمره تَمَتُّع نيز واجب است كه در صورت نبودنِ عذر، بايد قبل از حج تمتّع انجام شود.

ماه هاى حج، شوال و ذوالقعده و ذوالحجه است. عمره

ص: 57

تمتع را در اين ماه ها، پيش از شروع اعمال حج مى توان انجام داد. پس حاجى مجموعاً هفتاد و سه روز وقت دارد نه بيشتر.

اسلام چه در مسأله حج و چه غير حج، افراطى را كه به تقواى مسلمان زيان برساند نهى كرده است؛ زيرا تقوى عبادت است و عبادت احرام.

من در رابُغ (جُحْفَه) محرم شدم. جسم و روح خود را براى خدا محرم ساختم و پيمانى بزرگ با خدا بستم. پيش از آنكه براى حج حركت كنم غسل كردم. موى سر را ستردم و ناخن ها را گرفتم؛ زيرا مى دانستم بعد از بستن احرام، اين كارها بر من حرام است.

روح من نيز بايد با خدا پيمانى ببندد؛ «خدايا براى تو احرام مى بندم». براى خدا احرام بستم و اين احرام را با دو ركعت نماز استوارتر كردم. در ركعت نخستين، پس از حمد، سوره كافرون را خواندم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُوَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُلَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ.

از اين لحظه بت هاى هوى و هوس را خُرد مى كنم و دور مى افكنم. ديگر به بت پرستان و خدايانشان

ص: 58

كوچك ترين توجهى ندارم. به دعوت آنان گوش نمى دهم. به آن كافران كه هرلحظه به شكلى درمى آيند و مى خواهند مرا به پرستش خدايان خود بخوانند مى گويم:

برويد! خدايان شما براى شما خوب است. من براى خود خدايى دارم و از پرستش آن دست برنمى دارم. در ركعت دوم، سوره اخلاص را خواندم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌاللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.

با خواندن اين سوره نيرو مى گيرم تا بر شيطان و وسوسه هاى او غلبه كنم.

اكنون چهارده قرن است كه اين دو سوره كوچك از جانب خدا بر پيغمبر نازل شده است. امروز هم كه من آن را مى خوانم گويى زبان حال من است و درباره من فرستاده شده. در گذشته هزارها بار آن را خوانده ام ولى آنچه امروز از آن مى فهمم هرگز نفهميده بودم. امروز به هنگام بستن عهد با خدا، هنگامى كه آن پيمان را بر زبان آوردم به ارزش انسانىِ خود چنانكه بايد، پى بردم.

همانطوركه بر صندلى هواپيما نشسته بودم، نمازم را خواندم. ضرورت اجازه چنين كارى را مى دهد و مسافر چنين رخصتى را دارد (در صورتى كه يقين داشته باشد

ص: 59

هنگام نشستن هواپيما وقت نماز را درك نخواهد كرد).

نماز كه تمام شد، هواپيما هم به فرودگاه جده نزديك گرديد. در فرودگاه سفير ما و كارمندانش در انتظار بودند.

پس از تعارفات رسمى، ما را به سالنى كه براى ما و ديگر حاجيان تدارك شده بود بردند. در اينجا رشته دوستى من و رفيق اندونزيايى ام محكم شد؛ چرا كه او هم مانند من احرام بسته بود و نعلينى مثل نعلين هاى من در پا داشت.

مانند من احرام بسته بود اما هنوز نمى دانم كه او چه كاره است. بازرگان است؟ كارمند دولت است؟ فرماندار است؟

براى من چه فرقى مى كند؟ چون پيش از آنكه يكى از اين دسته باشد، برادرِ من است. معلوم مى شود- خدا مى داند- نيت ما هر دو يكى بوده است. چه، وقتى به او گفتم من اين كارها را كرده ام، گفت او نيز چنان كرده است. او نيز در ركعت نخستِ نماز، سوره كافرون و در ركعت دوم سوره اخلاص را خوانده بود. او نيز آيات احرام، احرامى را كه هردو بسته بوديم در خاطر خود داشت. الْحَجُّ اشْهُرٌمَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَاجِدَالَ فِى الْحَجِ

نمى دانم در اين جمله كوتاه چه سرّى نهفته است و اين سفر چه سفرى است! همين كه ميان حاجيان گفتگويى

ص: 60

در مى گيرد و يكى تذكر مى دهد كه «لَا جِدَالَ»؛ «ستيز مكنيد!» مى دانند مقصود چيست و گفتگو تمام مى شود.

جمعيت مثل سيل خروشان از گوشه و كنار بيرون مى ريزد؛ چنانكه نظير آن در هيچ جا ديده نمى شود. اگر اين سيل خروشان و اين جمعيت انبوه جز در شهرهاى مكه و مدينه و صحراى عرفات و درّه منا به راه بيفتد، اگر اين مردمى كه هرچند نفر از يك شهر و به يك رنگند و هر دسته به زبانى سخن مى گويند، جز در چنين موسم با هم حركت كنند، ازدحامى پديد مى شود كه از مشكلات و دردسر خالى نيست. اما در اينجا هيچ حادثه اى رخ نمى دهد. برخوردها از حدود ارزش و لياقت انسانى تجاوز نمى كند. همه به يكديگر احترام مى گذارند. چه كسى مى تواند رفتارى جز اين داشته باشد؟

در موسم حج، هركار مخالف با قانون شريعت، كيفرى دارد. حاجى خود موظف است اگر تخلّفى از او سر زد، كيفر ببيند يا به اصطلاح فقها كفّاره بدهد. اين كفاره ها به نسبت اهميت كارِ حرامى است كه مرتكب شده است، فرق مى كند؛ از كشتن شتر كه كفاره نزديكى با زن است، تا دادن يك مشت گندم به فقير براى افكندن دانه اى مو از سر يا

ص: 61

صورت. چه كسى جرأت دارد از مقررات و مناسك حج تخلّف كند؟ يا گردِ دَغَل و نيرنگ بگردد و خود را از فضيلت حَجّ مَقبول محروم سازد؟. رسول صلى الله عليه و آله فرمود «حج مقبول را پاداشى جز بهشت نيست».

مكه

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ(1)

آرزومند كعبه را شرط است كه تحمل كند نشيب و فراز

به كمتر حاجى برخوردم كه پيش از انجام اعمال حج و زيارت مدينه، براى ديدن بندر جده رفته باشد. هم آن ها و هم من در راه بازگشت از مدينه اين شهر را ديديم. جده شهرى آراسته و پر تحرّك است؛ مانند تازه ترين شهرهاى تجارتى ديگر و از اين نظر به اوج تمدّنى كه لازم دارد رسيده است. در آن جا مردم چنان از سر و كول هم بالا مى روند و به هم تنه مى زنند كه خاطره بازارهاى قرون وسطى در ذهن بيننده زنده مى شود. اما من و دوستانم كه


1- - آل عمران: 96

ص: 62

براى حج آمده ايم، نمى خواستيم لحظه اى رفع خستگى كنيم، يا اصلًا احساس خستگى نمى كرديم. دل حاجى مثل عقربه مغناطيسى برابر قطب است كه هرچه به قطب نزديك تر شود، قابليت مجذوب شدنش افزايش مى يابد و لرزش آن بيشتر مى گردد.

روزى درباره اين احساس با خويشاوندان خود گفتگو مى كردم. زن پسر عموى من كه شوهرش مهندسى جوان است گفت: يك هفته پيش از آن كه پسر عمويت به مكه برود، واقعه ناگوارى براى خانواده اتفاق افتاد. من او را خبر كردم. مى دانى او چون مهندس است هر حادثه اى را با ديد علمى و واقع بينى خاص تجزيه و تحليل مى كند، ولى اين بار جوابى كه به من داد- يا بهتر بگويم خيال مى كرد جواب مرا مى دهد- اين بود كه گفت: «خدا قسمت كند تا نماز جمعه را در حرم پيغمبر بخوانيم.»

بله. پسرعمويم شوق ديدار مدينه را داشت و من شوق زيارت مكه را، چون او جزو حاجيانى بود كه اوّل به مدينه و سپس به مكه مى رفتند. اما من كه دو هفته پس از او به حجاز رسيدم، قصد داشتم نخست حج واجب را ادا كنم.

چنانكه گفتم، منتظر مانديم تا چمدان هاى ما را در اتوبوس ها گذاشتند. چه كنيم؟ چه نكنيم؟ مشورت ما زياد

ص: 63

طول نكشيد و از اينكه ديديم همه يك چيز را مى خواهيم تعجب كرديم. راننده! به سوى مكه. بابت هر مسافر يك ريال به تو مى دهيم. راننده لبخندى زد و پرسيد:

چند نفريد؟

- چهل نفر.

اما من شصت ريال به تو مى دهم براى هر نفر پانزده ريال. لبخند ديگرى از روى رضايت زد. من هم از خوشحالى او خوشحال شدم. بله از آداب حج اين است كه بايد به مُكارى احسان كرد، به حرف هاى او گوش داد، به روى راهنما خنديد، با او جرّ و بحث نكرد، اگر خطايى كرد، ببخشى، اگر كارى انجام داد تشكّر كنى. در هرحال بايد با او مساعدت كرد.

بديهى است هر انسانى بايد اينجا آداب را رعايت كند و اگر فقها آن را در كتاب هاى مناسك مى نويسند، براى اين است كه مبادا حاجيان فراموش كنند و خداى نخواسته زحماتى را كه در اين سفر مى كشند به هدر رود. مبادا فراموش كنند هرقدم اين سفر عبادتى است و به خاطر جرّ و بحث با مُكارى عبادت خود را ضايع كنند.

مُكارى هاى قديم در عصر ما- قرن چهاردهم هجرى- همين راننده ها هستند كه هزارها اتومبيل بزرگ و كوچك

ص: 64

ساخت كارخانه هاى متعدد جهان را در موسم حج، شب و روز در سرزمين حجاز از اين سو به آن سو مى رانند. در آداب زيارت توصيه شده است كه در سفر بايد با همراهان مساعدت كرد. ولى من ديدم بهترين همكارى با اين مردم اين است كه به هيچ وجه مزاحم آن ها نشوم، تا مشكلى بر مشكلاتشان افزوده نگردد؛ زيرا مى ديدم اينها از شدتِ خستگى به ستوه آمده اند.

يكى از آن ها مى گفت: «به خدا چنان شده كه نمى توانم نمازهاى واجب را در وقت بخوانم!» نمى دانم شما اين نكته را دانسته ايد يا نه، كه نماز واجب را نخواندن در نظر مردم مكه و مدينه چه گناه بزرگى است؟

حالا در راه مكه هستم «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ»، اين جمله را هميشه مى گوييم، تا به خاطر داشته باشيم كه كجا مى رويم و چه بايد بكنيم. در ميان راه، اتوبوس ايستاد. هنوز شب است. گذرنامه هاى ما را گرفتند و به مأمورانى كه در حدود حرم پاس مى دهند، دادند. ما اكنون نزديك حرم هستيم. از اين جا به بعد جز مسلمان كسى نمى تواند برود. مى خواستند ببينند ويزاى حج داريم يا نه. اين ويزا فقط مخصوص مسلمانان است. كنسولگرى هاى عربستان سعودى به غير مسلمان ويزاى حج و اجازه ورود به مكه و مدينه

ص: 65

نمى دهند. چند كيلومترى كه رفتيم يكى گفت:

«ساختمان هاى مكه پيداست». دانستم و همه دانستيم كه از اين جا به بعد چه بايد بكنيم. آن ها كه پيشتر هم به حج رفته بودند و آن ها كه دعاهاى مستحب را در حفظ داشتند شروع به خواندن كردند. ما هم با آن ها خوانديم:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ فِي كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ، اللَّهُمَّ وَ إِنِّي أَرْجُو أَنْ أَكُونَ مِمَّنْ أَجَابَ دَعْوَتَكَ وَ قَدْ جِئْتُ مِنْ شُقَّةٍ بَعِيدَةٍ وَ مِنْ فَجٍّ عَمِيقٍ سَامِعاً لِنِدَائِكَ وَ مُسْتَجِيباً لَكَ مُطِيعاً لِأَمْرِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ بِفَضْلِكَ عَلَيَّ وَ إِحْسَانِكَ إِلَيَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا وَفَّقْتَنِي لَهُ أَبْتَغِي بِذَلِكَ الزُّلْفَةَ عِنْدَكَ وَ الْقُرْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْمَنْزِلَةَ لَدَيْكَ وَ الْمَغْفِرَةَ لِذُنُوبِي وَ التَّوْبَةَ عَلَيَّ مِنْهَا بِمَنِّكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ حَرِّمْ بَدَنِي عَلَى النَّارِ وَ آمِنِّي مِنْ عَذَابِكَ وَ عِقَابِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».(1)

در اينجا من هم از آنچه حاجيان ديگر مى ترسند، مى ترسم. مبادا مالم يا اندكى از مالم حرام باشد و حجَّم باطل شود. بله، براى همين است كه هر حاجى پيش از رفتن


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 528

ص: 66

به سفر حج مى كوشد تا بدهى را كه بر گردن دارد بپردازد و مال خود را پاكيزه كند.

هزينه لازم براى زن و بچه خود بگذارد تا در نبودن او آسوده خاطر باشند، تا چه رسد كه خداى نخواسته در مكه مال حرامى به دست بياورد.

حالا كه وارد حرم امنِ خدا مى شويم، بايد در عظمت اين مكان كه بانگ توحيد از آن جا برخاست بينديشيم و خداى را بر توفيقى بزرگ كه نصيب ما كرده است سپاس بگزاريم و از گناهانى كه مرتكب شده ايم پوزش بخواهيم و بگوييم: پروردگارا! اين حرم امن تو و من بنده گناهكار توام. بنده درمانده تاب عذاب تو را ندارد. از تو خداى بزرگ مى خواهد گناهان او را ببخشى و از آتش خشم خود برهانى. خدايا:

ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم

لنگر حلم تو اى كشتى توفيق كجاست؟ كه در اين بحر كرم غرق گناه آمده ايم

آبرو مى رود اى ابر خطاپوش ببار! كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم

ص: 67

گاه گاهى به خود جرأت مى دادم و از پشت شيشه اتوبوس به درّه ها و كوه هاى اين سرزمين مقدس نگاه مى كردم. فروتنى نموده، بر خود مى لرزيدم. درود مى فرستادم. حالا شبح هايى را پوشيده در سپيدى مى بينم، صداى آنان را هم مى شنوم، اما درست نمى دانم چه مى گويند. براى چند لحظه گمان كردم دسته اى از صوفيان پشمينه پوش اند كه براى رياضت بيرون آمده اند، ولى از كجا آمده اند؟ و به كجا مى روند؟ نه اينجا جاى رياضت است، نه حالا وقت رياضت كشيدن. به ساده لوحىِ خود مى خندم. فراموش كرده ام كه اين ها هم مثل من لباس احرام پوشيده اند و آن چه مى گويند همان دعاهايى است كه من و ديگران مى خوانيم. پس همه در يك راهيم.

در خودم نوعى چالاكى و سبكى احساس مى كنم كه انسان در ساعت هاى آخر شب فاقد چنين نشاطى است. از روزى كه وارد اين سرزمين هاى مقدس شده ام، حساب شب و روز از دستم رفته است. با زمانى خو گرفته ام كه با ابديت پيوستگى دارد.

همين كه حاجى به مكه رسيد بايد وضو بگيرد يا غسل كند. با احرام پاك به مسجدالحرام برود. هفت بار پيرامون خانه كعبه بگردد و طواف را از مُحاذاتِ حَجر الأسود آغاز

ص: 68

كند و مستحب است كه در حال طواف پاى برهنه باشد.

گام ها را شمرده بردارد. سخن بيهوده نگويد. اگر بتواند- بى آنكه آزارش به كسى برسد- در هر دور، دست به حجرالأسود بمالد و زبانش به ذكر خدا گويا باشد.

چمدان هاى خود را در اتاق مهمانخانه اى كه براى گروه ما تهيه كرده بودند گذاشتيم. هر چهار نفر از ما يك اتاق داشتند. اتاق ها را اشغال كرده و نكرده، خود را در آخرين پله ساختمان و منتظر رسيدن به مسجد ديديم. و از اينكه مى ديدم هريك از ما به اندازه ديگران شوق رسيدن به مسجدالحرام را دارد تعجب كرديم. در اينجا بايد يادآورى كنم كه لطف خدا شامل حال كاروان ما شد، چون دو روحانى همراه داشتيم كه علاوه بر دانستن مناسك، بارها به حج مشرف شده بودند. توفيقى بود تا به راهنمايى آنان طواف خود را درست انجام بدهيم. چند قدم نرفته بودم كه بانگ اذان نماز صبح بلند شد: «اللَّهُ أَكْبَرُ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ...».

نخستين بار نبود كه اين نغمه آسمانى را مى شنيدم، اما هيچگاه تصور نمى كردم صفا و طراوت آن تا اين درجه عقل و روح مرا صيقل دهد. آيا اذان گوهاى مكه با آواز دلنشين خود چنين اثرى را پديد مى آورند؟ يا سرزمين

ص: 69

مكه است كه چنين معجزه اى دارد؟ نمى توانم پاسخى بگويم. ولى از آن تاريخ تا به حال كه سيزده ماه مى گذرد، هنوز هم آن آواز در گوشم طنين انداز است و مرا مست و بيخود مى سازد و باز همان كلماتى را كه هواى لطيفِ همچون حرير آسمان مكه را مى شكافت مى شنوم:

از صداى سخن عشق نديدم خوشتريادگارى كه در اين گنبد دَوَّار بماند

حالا صدها و بلكه هزارها شَبَح از هرگوشه اى پيدا مى شود. ميان اين اشباح، شبح دوستان و شبح خودم نيز هست. به تدريج عادت كرده ام كه خود را نيز شبحى ببينم.

به سرِ پيچى رسيده ايم؛ به مدخل كوچه اى كه سربالاست. به بالا نگاه كردم يكى از مناره هاى حرم در نهايت شكوه و عظمت مقابلم خودنمايى مى كرد. بيش از دويست يا سيصد متر با مسجد فاصله نداريم، اما اين مسافت را چگونه طى كنم؟ يكباره متوجه شدم همه چيز پيرامون من متوقف شده است. ابتدا گمان كردم همه اين اتومبيل هاى سوارى و بارى و گارى از سر شب تا حالا سرجاى خود ايستاده است. ولى بى درنگ دانستم كه اشتباه كرده ام. آن ها همين حالا ايستادند. ايستاده اند تا مسافران

ص: 70

خود را پياده كنند و ايستادن آن ها راه را بر پيادگان بسته است. پياده ها هم ايستاده اند يا به كندى حركت مى كنند.

حالا مى فهمم مطلب از چه قرار است. حرم گنجايش سيصد هزار نفر را دارد و اكنون كه وقت نماز است پر شده، اما ده ها هزار نفر به فاصله صدها متر از مسجد براى نماز صف بسته اند و براى همين است كه نمى شود حركت كرد.

اين مردم مى خواهند به امامى كه او را نمى بينند، ولى از بركت بلندگوها كه همه جا در دسترس است، آواز او را مى شنوند، اقتدا كنند.

صف جماعت چنان بسته شده كه جاى خالى پيدا نمى شود. برادرى كه در حال نماز بود با انگشت سبابه خود به زمين اشاره كرد. تكّه پارچه اى را زير پا انداخته بود و بر آن نماز مى خواند. دانستم مى خواهد مرا در ايستادن روى آن سجاده شريك كند. از آن روز به بعد تصميم گرفتم كه اگر بخواهم نماز بخوانم و پيشانى و سر زانوى من آزارى نبيند، بايد سجاده كوچكم را همراه داشته باشم. همچنين از آن ساعت به بعد احساسى به من دست داد كه ابتدا كاملًا روحانى بود ولى حالا به صورت واقعيتى محسوس درآمده است و آن اينكه دانستم اين برادر كه فقط چند روز يا چند ساعت پيش از من خود را به مكه رسانيده،

ص: 71

اراده خود را به من تحميل كرد. او بدون اينكه حرفى بزند اين اراده را با قدرت ولى در نهايت سادگى، از راه برادرى اعمال نمود و ركوع و سجودِ من روى سجاده او نشانه اين اعمال قدرت اوست.

آواز رسا و دلنشين امام را كه از فاصله دور مى رسيد با عبارت هايى پاسخ مى گفتم. اما اين عبارت ها كمال معنى خود را از آنجا مى يافت كه مى دانستم آن برادر من هم كه سَجاده خود را براى نماز با من قسمت كرد، در همان حال همان عبارت ها را به زبان مى آورد و نيز معناىِ آن از ايمان من كمك مى گرفت، ايمان بدين حقيقت كه صف نماز نه تنها از امام تا اينجا كه من ايستاده ام پيوسته است، بلكه اين صف چون حلقه اى من و برادر دينى ام را به يكديگر مربوط ساخته است؛ برادرى كه او را نمى شناسم.

امام سلام نماز را داد و بلافاصله نماز بر ميّت (مرده) اعلام شد. فكر اين را نكرده بودم. درست است، يك ميليون و نيم حاجى در مكه جمع شده است، و طبعاً در هر روز 160 مرده خواهيم داشت كه چون بر نمازهاى پنجگانه تقسيم كنيم براى هر نماز 32 مرده خواهد شد. بعداً هر نمازى را كه خواندم، دانستم با اين نماز پيوند برادرى با مردگان نيز مى بندم و اين پيوند نه تنها پيوند مرا با زندگان

ص: 72

نمى گسلد، بلكه آن را محكم تر مى سازد. چه، پيمان با برادران مرده، بيچارگى و درماندگى آنان و ما زندگان را هرچه بيشتر آشكار مى كند و نيز استحكام و دوام اين پيوند را هرچه روشن تر نشان مى دهد.

نماز تمام شد. اتومبيل ها آماده حركت است. دوباره گروه كوچك ما به هم پيوست. به سوى مسجد الحرام.

مستحب است حاجى از باب السلام وارد مسجد شود.

آرام و شمرده قدم بردارد، نزديك ستون ها بايستد و بگويد:

«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ، بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مِنَ اللَّهِ وَ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ السَّلَامُ عَلَى أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ، وَ السَّلَامُ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».(1)

از همان در داخل شدم و اين دعا را خواندم. اما راستى چه كسى است كه اين دعا را مى خواند؟ لب هاى من است مى خواند؟ و گوش هاى من است كه مى شنود؟ يا صداى اين برادر ناشناس را مى شنوم؟ يا صداى برادران ديگر را كه همين دعا را مى خوانند؟ وقت آن را نداشتم كه پاسخ


1- . وسائل الشيعه، ج 13، ص 204

ص: 73

درستى براى اين سؤال پيدا كنم؛ زيرا از رواقى كه ما را به درون آن راندند گذشتم. گمان دارم صحن داخلى حرم از همين جا آغاز مى شود.

هنوز هوا تاريك است. چنان به دعا مشغولم و چنان اين جمعيت انبوه مرا تحت تأثير قرار داده است كه جز تا فاصله كمى از رواق را نمى بينم. همينكه به طرف ديگر رفتم، احساس كردم حركت جمعيت كند شده است، يا آن كه همه سر جاى خود ايستاده اند. سر را بلند كردم و چيزى را كه تا آن وقت نديده بودم ديدم. بنايى مكعب، بى نهايت ساده، پوشيده از پارچه سياه ساده اى كه اندكى از رنگ آن در اثر يك سال تابش آفتاب و ريزش باران رفته است. سياهىِ پوشش كعبه با مانده سياهى شب، درهم آميخته شده و در ديده من به صورت خيالى مجسم است. خيالى كه در زمين نيست، ميان زمين و آسمان آويزان شده است. گويى طواف كنندگان گرداگردِ كعبه پايه هاى خانه كعبه اند، كه با نهايت افتخار چهار ديوارى خانه را نگاه داشته اند.

قطره هاى اشكى كه نمى دانم از كجا آمد، سرازير شد. آنجا ديگر من نبودم. آن انسانى كه تا آن لحظه پيش بود، وجود نداشت. نه تنها آن موجودى كه روزى بى ايمان بود يا به ايمان چندان توجهى نداشت نبود، بلكه آن انسان با ايمان

ص: 74

لحظه پيش هم نبود، مسلمانى كه مى خواست خود و ديگران و هرچيز را كه مى بيند با منطق تجزيه و تحليل كند و از پرسش و جستجو باز نايستد تا حقيقت را دريابد و به ديگران هم بفهماند. بله ديگر من، آن مرد با ايمان، آن فيلسوف محقق آن جا نبود، تنها كسى كه آنجا ديده مى شد موجودى بود كه مى گريست.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَظَّمَكِ وَ شَرَّفَكِ وَ كَرَّمَكِ وَجَعَلَكِ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً مُبَارَكاً وَ هُدًى لِلْعَالَمِينَ».(1)

همين عبارت كوتاه، همه آنچه را كه بايد بگويم در بردارد. اشك! باز هم اشك! در حالى كه چهره ام غرق اشك بود، دو ركعت نماز خواندم، احساس كردم خودم نيز در اشك خود غرق شده ام، غرق شده ام تا در اشك خود غسل كنم.

رفقا اشاره كردند به آن ها ملحق شوم. حالا نوبت فشار و تنه زدن و تنه خوردن است. تصوّر بيهوده اى است كه در خاطر انسان بگذرد، اندكى از فشار اين جمعيت كاسته


1- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 530

ص: 75

خواهد شد. همه به هم چسبيديم و با زور و تلاش مربعى درست كرديم و زنان را درون اين مربع جا داديم.

حج بر زنان هم مانند مردان واجب است. آن ها هم مانند مردان بايد واجبات حج را انجام دهند. فقط لباسشان با لباس مردان تفاوت دارد؛ يعنى آن ها مى توانند لباس دوخته بپوشند. اگر زن مانع داشته باشد، اسلام نماز را از او نمى خواهد و اگر در چنين حالى نماز بخواند حرام است.

همچنين جهاد در ميدان جنگ بر زنان واجب نيست. اما اسلام نخواسته است زنان را از فضيلت اين جهاد محروم كند.

به راستى كه طواف گرداگرد خانه مباركه كعبه، خود مجاهدتى است. آنجا كه ده ها هزار طواف كننده مى گردند، همه با هم و در يك جهت، هيچ كس نمى تواند از مسيرى كه در پيش گرفته منحرف شود. همه خود را به دست اين موج خروشان سپرده اند و قدرت آن را ندارند كه مقابل آن بايستند. هركس خود را در اين سيل افكند بايد با آن بگردد. هر يك از ما مى دانست كه بايد هفت بار طواف كند و هر دور از حَجرالأسود آغاز شود و لازم است اندكى پيش از آنكه به حجرالأسود برسد، نيت كند و در دور هفتم اندكى از آن بگذرد، تا يقين داشته باشد كه آغاز و انجام

ص: 76

طواف ها به حجرالأسود بوده است و مستحب است كه چون حجرالأسود را ببيند بگويد:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِهِ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ مِمَّا أَخْشَى وَ أَحْذَرُ».(1)

در مدت طواف و همچنين هنگام دست سودن و بوسيدن حجر، بايد تمام توجه او به خداوند بزرگ و عظمت او باشد و هيچ چيز را در عبادت شريك او نداند.

اين شرافت را رسول صلى الله عليه و آله به امر پروردگار جهان به خانه كعبه و حَجرالأسود داده است كه مسلمانان جهان گرد آن طواف كنند و آن را ببوسند. واجب است هنگام طواف، خانه كعبه سمت چپ طواف كننده باشد. همچنين در طواف نبايد فاصله او تا خانه كعبه بيش از بيست و شش زراع و نيم شود. بايد به درون حِجر اسماعيل نرود و بر سكّوى كوچكى كه آن را شاذروانِ كعبه مى گويند، پا نگذارد. همينكه از حجرالأسود گذشتيد به ركنى مى رسيد


1- . تهذيب الأحكام، ج 5، ص 102

ص: 77

كه درِ خانه كعبه در آن ركن است. بيشتر حاجيان در آنجا كوشش مى كنند كه دست خود را به درِ خانه بسايند و پاسبانان سعودى با عصايى كه در دست دارند به آرامى آن ها را مى زنند.

در دور هفتم همينكه از حِجْر اسماعيل گذشتى و به پشت كعبه رسيدى، نزديك ركن يمانى جايى است كه آن را مُسْتَجار مى گويند. معناى مستجار پناهگاه است. در آنجا بايد دست ها را بگشايد و رو و بدن خود را به خانه كعبه بسايد و بگويد: «اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ».(1)

پروردگارا! بنده تو در خانه تو به تو پناه آورده است. به محلّ مستجار، ملتزم نيز گفته مى شود. ملتزم؛ يعنى آنچه انسان خود را بدان متعهد مى كند. در اينجا هم زائران مى كوشند تا خود را به كعبه بچسبانند و دعاهايى تلاوت كنند كه معناى آن پيمان با خداست.

در اينجا گاهى انسان با منظره هايى روبه رو مى شود كه به تعجب درمى ماند؛ منظره اى كه هرچند منطبق با احكام


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 533

ص: 78

فقهى نيست، اما به هرحال نماينده ايمان و عشق است. در اينجا زنى بدوى را ديدم كه به وجد آمده بود. آيا در آن لحظه خنديدم؟ لبخند زدم؟ گمان ندارم. چگونه ممكن است انسان از ديدن مظاهرِ عبادتى كه با چنين خشونت و بلكه بى نظمى همراه است متأثر نگردد؟ و يا به هيجان نيايد.

مگر اين حركات نماينده شوق و شور و عشق و علاقه بنده نسبت به خالق و پروردگار او نيست؛ «هركس به زبانى سخن وصف تو گويد». به ياد نوشته آن جهانگرد قرن سيزدهم افتادم كه مى گويد در اينجا زنى يمنى از قبيله زَيْلَع- كه قبيله اى بدوى است- همينكه شنيد مردم با عبارت هاى فصيح و بليغ دعا مى كنند و حاجت خود را از خدا مى خواهند گفت: «خدايا! مى دانى من نمى توانم مثل اينها دعا بخوانم و مى دانى آنچه آن ها مى خواهند من هم مى خواهم، پس آن چه به آنان مى دهى به من هم بده». و باز به ياد گفته آن بدوى ديگر افتادم كه همين جهانگرد نقل كرده است كه گفت: «خدايا! اين ها قبلًا فكر كرده اند كه چه مى خواهند و سؤال هاى خود را مرتب كرده اند تا از تو درخواست كنند. من مى خواهم خودت براى من اختيار كنى». آيا اين مردمى كه من مى بينم نمى توانند با چنين دعاى ساده اى حاجت خود را از خدا بخواهند؟ در اينجا

ص: 79

هردسته اى با طرز تفكر خاصى كه دارد، ميان ده ها هزار انسان مؤمن ديگر غرق مى شود و همه با هم در كنار كعبه به خداى كعبه رو مى آورند.

در كتاب هاى مناسك براى دورهاى طواف و نيز حِجْر اسماعيل و پشت خانه كعبه و رُكنِ يمانى و بين ركن يمانى و حجرالأسود دعاهايى روايت شده است كه خواندن اين دعاها مستحب است؛ چنانكه دعايى هم كه هنگام ورود به شهر مكه خوانده مى شود مستحب است. اگر براى طواف كننده مقدور نباشد، يا نتواند بخواند، از صميم دل و نهايت اخلاص به هرزبان كه مى داند خدا را بخواند. مقصود از اين دعاها توجه بنده به خدا و شناختن عظمت او و ذِلَّتِ خود و پوزش خواستن از گناهانى است كه از او سر زده است. اما در چنان ازدحام چنين توفيقى كمتر دست مى دهد. هنوز كتاب دعا را نگشوده است كه با فشار جمعيت هر ورقش به گوشه اى مى رود. چه بهتر كه زائر دعاهاى رسيده از امامان عليهم السلام را بخواند، اما اگر نتوانست دعا بخواند، نام خدا و حمد او را فراموش نكند. «اللَّهُ اكْبَرُ، اللَّهُ اكْبَرُ، الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى نَعْمَتِهِ»؛ خدايا! بزرگى سزاوار تو است! سپاس مى گويم خداى را بر نعمتش.

همينكه دور هفتم به پايان رسيد، بايد هرطور شده از

ص: 80

موج جمعيت خلاص شد و براى خواندن دو ركعت نماز به مَقام ابراهيم رفت. اما چه كسى مى تواند در آنجا اين دو ركعت نماز را با آرامش تمام كند؟ قامت نماز را بسته يا نبسته اى كه خود را در فاصله بيست مترى مقام خواهى ديد.

در اينجا هم بايد دست را به يكديگر داد و مانع فشار جمعيت شد. تا آن ها كه در داخل حلقه اند نماز بخوانند. (با ازدحامى كه در اين سال ها ديده مى شود، اگر ممكن نباشد نماز را در مقام خواند بايد تا آنجا كه ممكن است نزديك بدان، در پشت مقام يا در دو طرف آن خواند). من و رفقايم حلقه اى ساختيم و هريك درون آن نماز خوانديم.

نماز كه تمام شد مثل اينكه بار سنگينى را از دوش نهاده بوديم، اما خستگى به نهايت رسيده بود. ناچار خود را به سقَّاهايى رسانديم كه آب زمزم داشتند. نوشيدن آب زمزم مستحب است. تا آن جا كه توانستيم نوشيديم. مقدارى هم براى خويشان و دوستان هديه خواهيم برد كه بهترين ره آورد اين سفر است. آب زمزم شفاى دردهاست. حالا وقتى است كه بايد ميان صفا و مَرْوه سعى كنيم. هفت بار بايد بين صفا و مروه رفت و برگشت. چهار بار آن از صفا به مروه و سه بار از مروه به صفا. آغاز سعى از صفاست و پايان آن در مروه. فاصله ميان دو كوه 420 متر است و مستحب

ص: 81

است در آن جا كه بلندى آغاز مى شود اندكى به شتاب بروند، اين محل با چراغ هاى سبز مشخص شده است.

فاصله ميان كوه صفا و مروه سابقاً بازار عطرفروشان بود. در نوسازى اخير بازار را از بين برده و اين مسافت را دو طبقه كرده و با سنگ مرمر ساخته اند و با دستگاه تهويه مجهّز شده است. در وسط، راهى از دو طرف با نرده محصور است تا آنها كه توانايىِ سعى ندارند، در گارى هاى دستى بنشينند و هفت بار آنها را ببرند و بگردانند. اين نرده در عين حال جهت رفتن و بازگشتن را جدا مى كند و از ازدحام به مقدار قابل ملاحظه اى مى كاهد.

همينكه دور هفتم در بلندى مَرْوَه به آخر رسيد، سعى تمام شده است. در آن جا چند نفر را قيچى به دست مى بينيد كه اندكى از مو و يا ناخن شما را مى چينند. با چيدن مو و يا ناخن كه تقصير نام دارد، لباس احرام را از تن بيرون مى آوريد و مى توانيد لباس عادى خود را بپوشيد.

چيزهايى كه با پوشيدن احرام بر شما حرام شده بود، حلال مى گردد و بايد منتظر روز تَرْوِيَه يا روز نهم بمانيد كه موسم احْرام حج است.

از دست سلمانى ها خلاص شديم و از جايگاه سعى، بيرون آمديم. يكى از رفقاى من كه معلم فيزيك هسته اى

ص: 82

است گفت: راحت شديم، نه؟ گفتم: راحت شديم!

من از همان لحظه كه سعادت ديدار كعبه را يافتم، از همان دقيقه كه اشكم جارى شد، علت اين تغييرى را كه در عمق وجود من پديد گرديد، جستجو مى كردم. تا آن جا كه ممكن بود، نتوانستم از كعبه ديده بردارم. حالا هم كه فرسنگ ها از آن دور شده ام، نمى توانم فكر خود را از آن منصرف كنم، كوشش مى كنم علت اين را بدانم. آن وقت به اين فكر افتادم كه چطور شد مشركان عرب در مدتى كوتاه از سيصد و شصت بت كه گرداگرد خانه كعبه گذاشته بودند و آن ها را مى پرستيدند، دل كندند و خانه كعبه جاى پرستش خداى يكتا و يگانه شد؟ بالأخره پاسخ اين سؤال را از درون خود پيدا كردم و آن اين است كه عشق مشركان به بت ها عشق طبيعى و فطرى نبود، عشق حيوانى و غريزى بود. در نهاد انسان هميشه غريزه اى حيوانى وجود دارد و پى فرصت مى گردد تا قوّه فكر و عقل او را از كار بيندازد و انسان را ناچار كند تا به جاى معتقدات علمى و منطقى، اسير خرافات گردد. اگر ما خدايان عرب جاهلى مانند لات و عُزّى و هُبَل و إساف و نائلَه را نمى پرستيم، اگر دوران پرستش «ژوپيتر» و «آپولو» و «مينرو» و «مارس» سپرى شده، خدايان ديگرى سر راه ما قرار دارند و هرلحظه ما را

ص: 83

به پرستش خود مى خوانند؛ خدايانى مانند مال، مقام، شهرت و بلندپروازى كه ما عقل و فكر خود را در راه رسيدن به آن ها قربانى مى كنيم. پرستش اين بت هاى گوناگون- محسوس و نامحسوس- نمايانگر حقيقتى است و آن اينكه انسان هميشه به چيزى ماوَراى خود عشق مى ورزد و او را مى پرستد. اسلام كه دين فطرى است، نه تنها اين غريزه را در انسان نديده نمى گيرد، بلكه براى آن ارزش قائل است. قبول دارد كه اين احساس نشانه تشنگى و شوق انسان به مبدأ مافوق اوست، كه به مرورِ زمان در مَسير نادرست به كار افتاده و به جاى آن كه وسيله باشد، به هدف مبدل شده و نه تنها انسان را از طبيعت انسانى او برگردانده بلكه از خدايى كه انسان را آفريده و بدو نيرو بخشيده منحرف ساخته است.

كعبه نيز در دوران جاهليت چنين بود، به جاى اينكه مكانى پاكيزه براى پرستش خداى يگانه باشد به بتخانه تبديل شد.

اسلام آن را به حالت نخستين برگرداند- به حالتى كه ابراهيم ساخت- جايى براى طواف كنندگان و نماز خوانان.

براى همين است كه محمد صلى الله عليه و آله پيغمبر و سرنگون كننده بت ها را پيغمبر دين فطرت مى گويند.

ص: 84

اين فطرت در همه انسان ها سرشته است و همين فطرت است كه گاهى مغلوب هوى و هوس مى شود و انسان را كه بايد خليفه خدا باشد، تا آن درجه به پستى مى كشاند كه به ساخته و پرداخته خود سجده مى كند. معنى حقيقى اسلام و معنى دين فطرى همين است، نداى عقل، نداى خدا:

فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ هرچند گاهى اين معنىِ ساده و طبيعى براى انسان مجهول مى ماند، يا آن كه آن را مى داند و خود را به نادانى مى زند. دعوت به پيروى از عقل طبيعى كه در او نهفته، به پيروى از فطرتى است كه خدا در او به وديعت نهاده است. اين ندايى است كه او را به اوج آسمان ها مى خواند ولى او گاهى اين دعوت را نشنيده مى گيرد و به نداى غريزه هاى خود پاسخ مى گويد تا او را در حضيض زمين نگاه بدارند:

ترا ز كنگره عرش مى زنند صفيرندانمت كه در اين دامگه چه افتادست

كعبه شكلى ساده دارد، اما از همين مربع ساده، شعاعى نامحدود تجلّى مى كند. چرا؟ چون كعبه ساده است و سادگى، خود نهايتِ جمال است. آنچه را هم مسلمانان

ص: 85

گرداگرد خانه كعبه مى كنند، ساده است. سادگىِ كعبه و سادگىِ اعمال مسسلمانان نمايانگر عقل فطرى است؛ عقلى كه اگر به حال خود گذاشته شود، پيوسته از طرف غريزه ها مورد تهديد است. كعبه و مناسك حج در عين سادگى كه دارند پيوسته عقل را به سوى خود مى خوانند تا گمراه نگردد و اسير غريزه هاى مخرّب نشود.

عَرفاتْ

فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً ..(1)

اينك مَواقفِ عرفات است بنگرش طولش چوعرض جنَّت وصد عَرضِ اكبرش

دهليزوارِ مُلك الهى است صحن اوفراش جبرئيلش و جاروب شهپرش

عرفات صحرايى است مساحت 18 كيلومتر مربّع كه از هرطرف كوه هاى شيب دار و پلكان مانند آن را احاطه كرده و به صورت سيركى درآورده است.


1- . آل عمران: 183

ص: 86

حاجيان بايد روز نهم ذوالحجه خود را به عرفات برسانند و از ظهر روز نهم تا غروب آفتاب در آن جا بمانند. اين وقت را وقت اختيارى مى نامند و اگر ممكن نشد بايد مقدارى از شب دهم را در عرفات توقف كنند- كه وقت اضطرارى است-. اگر حاجى به وقوف اختيارى نرسد و وقوف اضطرارى را هم ترك كند، حجّ او باطل است. بدين جهت حاجيان مى ترسند مبادا به وقوف عرفات نرسند. آن مرثيه محلّى هم بدين نكته توجه دارد كه مى گويد:

«به آن حاجى بايد گريست كه پيش از رسيدن به عرفات بر فراز كوه ها بميرد.» كسى كه به عرفات مى رود لازم نيست تمام مدت را در آنجا سرپا بايستد بلكه مى تواند سواره يا پياده و يا در حال راه رفتن باشد. اما اگر تمام اين مدت را در خواب و يا بيهوشى بگذراند وقوف او باطل است.

در اين سالها به ندرت اتفاق مى افتد كه كسى به وقوف اختيارى و اضطرارى نرسد ولى فتواى فقها در مورد دو وقوف، نشانه اين است كه چنين اتفاقى شدنى است. براى همين است كه يك ميليون و نيم يا دو ميليون حاجى مى كوشند تا تعويق رخ ندهد. معناى تعويق در كشورهاى اسلامى، نرسيدن به وقوفِ عرَفَه است.

ص: 87

اكنون مى توانيد پيش خود تصور كنيد كه اگر طبق آمار سال 1395 كه سال به سال رقم آن بالا مى رود، 86577 اتوبوس و وانت و سوارى بخواهد خود را به اين صحرا برساند چه خواهد شد (اين رقم در سال 1397 هجرى به 038 115 رسيد). مى توانيد صحراى محشر را در ذهن خود مُجسَّم كنيد. حتى اگر جمعيتِ مكه را در روز تَرْوِيَه ديده باشيد باز هم ازدحام عرفات با آن قابل مقايسه نيست.

بيش از ده اتوبان، شهر مكه را به منا و عرفات متصل مى كند. ساختمان بعضى از اتوبان ها هنوز تمام نشده(1) با اينكه بلندگوها پى در پى مردم را به آرامش و خاموشى توصيه مى كنند، ازدحام جمعيت آنها را به وحشت انداخته و رفقاى مرا هم ترس فرا گرفته است؛ ترس از اينكه مبادا نتوانند به موقع، خود را به عرفات برسانند. وحشتِ ما حتى راننده را هم كه قيافه خندانى داشت، تحت تأثير قرار داد.

تراكم اتومبيل ها از يك سو و آماده نبودن راه ها كه به عرفات مى رود از سوى ديگر، حركت را كند كرده است.

ناچار راننده خواست تا پياده شويم و خودش با اتوبوس


1- . در سالهاى اخير اين اتوبان ها و خيابان ها آسفالت گرديده و باپُلْ هاىِ متعدد به هم متّصل و يا از يكديگر جدا شده است.

ص: 88

غول پيكر به جاده پهلويى پيچيد، اما نتوانست برود.

چرخ هاى جلو سر جاى خود گير كرد و اتوبوس ماند. نه راه پيش داشت و نه راه پس.

نيم ساعت يا سه ربع ساعت سرگردان مانديم تا گشتى ها به كمك ما رسيدند. ماشينى بارى مجهّز به طناب هاى سيمى، اتوبوس ما را از ريگ بيرون آورد. اتوبوس ديگرى هم فراهم كردند و سرانجام از خطر تعويق رها شديم.

نمى دانم هليكوپترهاى گشتى پليس از بالا وضع ما را ديدند، يا به وسيله رادار موقعيت ما را تشخيص دادند و به كمك آمدند. به هرحال دانستيم از كارى كه راننده ما كرده بود چندان خشنود نبودند.

مردم حجاز هنگام گفتگو به ندرت صداى خود را بلند مى كنند، يا اصلًا صداى خود را بلند نمى كنند. حتى اگر با هم اختلاف نظر داشته باشند، به خصوص در ايامِ حج. در اين روزها با اينكه مسؤولان دولتِ سعودى به خاطر آسايش مردم از تجهيزات بهترى، استفاده كرده و در اين راه از خرج كردن دريغ نكرده اند. با اين همه، نه تنها مشكلات از ميان نرفته بلكه گاه مشكل هايى رخ مى دهد كه به خاطر نمى رسيده است. تا آن جا كه متخصّصان فن هم، در حل آن در مى مانند. براى نمونه

ص: 89

اتوبان ها و پل ها را مثال مى زنيم- كارى كه از هرجهت ساده به نظر مى آيد- كار اين راه سازى ها به خصوص راه هايى كه به يك جا منتهى مى شود در ماه هاى حج (شوال، ذوالقعده و ذوالحجه) و اندكى قبل و بعد از آن متوقف مى شود؛ چرا كه در ماه هاى حج اين سيل خروشان بايد از اين راه ها هرچند هم درست آماده نباشد بگذرد.

ناچار مهندسان و كارگران فقط هشت ماه از سال را مى توانند در اين جاده ها كار كنند و طبيعى است در مدت چهارماه بعد، آن چه ساخته اند و تمام شده خراب مى شود و يا به سختى آسيب مى بيند.

گفتيم صحراى عرفات صحراى محشر است. اگر در جايى ديگر دسته هايى از مردم جمع شوند و كسى بگويد محشرى است، حتماً قصد مجازگويى دارد. اما در عرفه، محشر حقيقى است. مگر نه اين است كه در موسم حج مردم از هر نژاد و هر رنگ در اين صحرا جمع مى شوند و در آنجا خداى بزرگ نه به نژاد و نسب آنان مى نگرد، و نه به رنگ و زبانشان، و آن چه در آن جا به حساب مى آيد اعمال آن هاست. خداوند بر اين زائران منّت مى گذارد تا در اين صحرا داخل شوند- صحرايى پر از خيمه و چادر- وقتى داخل اين صحرا شديد تعجب مى كنيد كه چگونه

ص: 90

سخن رسول خدا به حقيقت پيوسته است؛ حقيقتى كه پيش از اين ايام، به ذهن هيچ انسانى نمى رسيد.

خدا مكه را به دست پيغمبر خود فتح كرد و از آن پس مناسك و اعمالى كه در آن جا انجام مى شد رنگ اسلامى به خود گرفت و مردم؛ يعنى خادمان كعبه و بازرگانان قريش كه در آغاز مخالف اين دين بودند، بدان عمل كردند. وقتى مكه فتح شد و دشمنان محمد صلى الله عليه و آله تسليم شدند، رسول خدا نه تنها نسبت به آنان اهانتى روا نداشت و ستم هايى را كه بدو كرده بودند ناديده گرفت، بلكه آنان را اهل حرم خدا خواند؛ حرمى كه در آن جا برترى به مال و تبار نيست.

پيش از اسلام، بازرگانان قريش كه خود را خادم كعبه مى دانستند و خوراك و وسائل آسايش زائران خانه كعبه را فراهم مى كردند، به ديگر مردم برترى و فخر مى فروختند.

خانه كعبه را جزو املاك خود به حساب مى آوردند و پيوسته مى كوشيدند امتيازى بر امتيازات خود بيفزايند.

اكنون دو نمونه از ده ها امتيازى را كه قريش به خود داده بود مى نويسيم:

* مردم معتقد بودند كه طواف خانه كعبه بايد با جامه پاك باشد و جامه وقتى پاكيزه بود كه يكى از تيره هاى قريش آن را به طواف كننده بدهد. حالا اگر اين قبيله ها از

ص: 91

روى حسد يا بُخل، به كسى جامه نمى دادند، طواف كننده ناچار بود برهنه طواف كند.

* ديگر آنكه قريش هنگام كوچ كردن از عرفات، از مسير عبور مردم نمى رفتند و از مُزْدَلفه بار مى بستند، كه از حدود حرم بيرون نباشند. قريش اين امتيازات را سبب برترى خود بر ديگران كرده بود. ولى قرآن همه را باطل ساخت. وقتى مردم ديدند محمد صلى الله عليه و آله كه خود از قريش است با ديگر مردم يك جا مى ايستد و با آنان كوچ مى كند، به شگفت درماندند.

حادثه مهم ديگر كه در عرفات اتفاق افتاد، در حَجةالْوداع بود. در اين سفر محمد صلى الله عليه و آله بر سرِ پا ايستاد و آخرين خطبه خود را خواند و مردم را چنانكه بايد موعظه كرد. مساوات را كه ركنى از اركان اساسى اسلام است به آنان تعليم داد. به مردم گفت: هيچ مسلمانى بر مسلمان ديگر برترى ندارد؛ بى نياز باشد يا مستمند. چنانكه مردان را بر زنان حقى است، زنان نيز بر گردن مردان حقى دارند. و نيز دراين خطبه فرمود: مردم! ربا كه در جاهليت از يكديگر مى گرفتيد حرام است. خونى را كه مى ريختيد حرام است.

مبادا دوباره به كفر برگرديد و خون يكديگر را بريزيد. من دو امانت ميان شما مى گذارم، اگر اين دو امانت را رعايت

ص: 92

كرديد هرگز گمراه نخواهيد شد: «كتاب خدا» و «سنّت من».

در روايات شيعى و بعض روايات غير شيعى به جاى «سنت»، «عترت» است. اگر مسلمانان رعايت اين امانت را نكنند و مردم را به عدالت بخوانند، مانند كسى هستند كه چيزى بگويد و به گفتار خود عمل نكند.

آيا مهم نيست؟ آيا به نظر شگفت نمى آيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين سفر در حجّةالوداع، در خطبه اى كه جمله هاى آن نشان مى دهد كه آخرين خطبه اوست، مساوات را ميان مسلمانان توصيه مى كند. از اين شگفت تر اينكه به چشم خود مى بينيم آن مبدأ اساسى- مساوات- را كه پيغمبر بدان توصيه فرمود و مسلمانان آن را پذيرفتند، پس از گذشتن چهارده قرن، بر زندگانى امروز ما نيز منطبق است.

مسلمانان در عرفه مى ايستند. شعار آنان برادرى است.

وقتى به عرفه برسيد شهرى از چادر را مى بينيد كه همان شب در آن جا ساخته شده است. شهرى با خيابان ها و كوچه هاى مشخص، اينجاست كه ارزش كار مطوّفان و كاركنان ايشان معلوم مى شود. اين كار مطوف است كه در عرفات زمينى يا زمين هايى را مشخص كند. در آن چادر، لوازم پخت و پز و آشپزخانه و وسايل درمان را براى

ص: 93

حاجيانى كه چند ساعت بعد مى رسند آماده سازد كه خيالشان آسوده باشد. دراين شهرك چادرى، خيابان ها مانند خيابان هاى نيويورك شماره گذارى شده است.

مطوف به هر حاجى كارتى مى دهد كه نام او و نام منطقه اى كه در آن چادر زده و نام دفتر او در آن نوشته شده. اگر حاجى در راه گم شود، كافى است كه اين كارت را به پاسبان يا پيشاهنگ نشان دهد. آن ها او را به چادرش خواهند رساند. كار حاجى در اين روز فقط ذكر خداست. «اللَّهُ اكْبَرُ، الْحَمْدُ لِلَّه، سُبْحانِ اللَّهِ، لاالهَ الَّا اللَّهُ، لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ».

امير حاج به تقليد از رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجّةالوداع خطبه مى خواند. پس از نماز، وقوف شروع مى شود. در اين جا هركسى وقوف را به دلخواه خود انجام مى دهد.

مستحب است سوره هايى از قرآن كريم كه مناسب چنين مقامى است خوانده شود. مانند سوره حَشْر، مُلك و يس، دعاهايى نيز براى وقوف در عرفات، در كتاب هاى مناسك نوشته اند. اين دعاها مستحب است. مى توان آن دعاها را خواند و يا قرآن تلاوت كرد. در چنين صحرايى كه رشته كوه هاى طائف مشرف بر آن است و همه حاجيان نمى توانند در يك جا بايستند، طبعاً موقعيت هرگروه و

ص: 94

هرشخص نسبت به گروه و اشخاص ديگر تفاوت خواهد داشت. هركسى اين واجبات و مستحبات را نسبت به موقعيت خود به جا خواهد آورد. يك يك يا دسته جمعى، ايستاده يا نشسته، سواره يا پياده، خدا را مى خوانند و او را به نعمتى كه به آنان ارزانى داشته تا روز عرفه را درك كنند، سپاس مى گويند.

از خيمه اى كه در عرفات داشتم، جَبل الرحمه را ديدم.

جبل الرحمه، كوهى خرد است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجةالوداع بالاى آن رفت و براى نود هزار يا يكصد هزار همراهان خود خطبه خواند. گفتند حالا هم واعظان بالاى آن كوه مى روند و مردم را موعظه مى كنند. اما من داخل جمع مستمعانى كه آنجا موج مى زد، نشدم. همانجا كه نشسته بودم قرآن مى خواندم و در قدرت پروردگار مى انديشيدم. اين تفكر موجب شد تا به گوش دل از اين برادران كه مى كوشم تا خدا دل مرا با آنان پيوند دهد، چيزى بشنوم و آن را براى آنان بازگويم. هزاران هزار جمعيت كه در حال بانگ و خروش بودند، سكوت كردند؛ مثل اينكه همين سكوت كمك كرد كه من بيشتر در تفكر فرو روم. انبوه جمعيت با آرامش و وقار رو به قبله آورد.

صداى آنان آهسته بود. براى نخستين بار يكى از پزشكان

ص: 95

شهر خود را در مكه ديدم، گفت: من به عنوان پزشك همراه كاروان آمده ام. او زمانى با تَبَخْتر مى گفت: قرآن و حتى سوره اخلاص را كه سوره كوچكى است درست نمى دانم. اما امروز ديدم چهره اش غرق در اشك و با خضوع و خشوع در عرفات ايستاده است. باز هم شاهدى از اين زنده تر مى خواهيد؟ وقت غروب وقوف ما چنين بود و چنين حالتى را داشتيم. پيروان بعض مذاهب اسلامى نماز مغربِ روز عرفه را در اول غروب مى خوانند، ما هم آماده شديم كه نماز بخوانيم ولى چنين نكرديم. از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيروى نموديم و براى رفتن به مشعرالحرام آماده شديم. بديهى است كه در اين كوچ كردن شتران بار بسته و آماده به حركت ما همان اتوبوس ها هستند؛ مثل اينكه جاى ديگر وعده داريم و بايد به آن جا برسيم. براى همين است كه ماشين ها مرتب گاز مى دهند و راننده ها پى در پى بوق مى زنند و به مردم اخطار مى كنند سوار شوند و عقب نمانند.

بله، نبايد تأخير كرد. جايى ديگر وعده داريم و نبايد تخلف نمود و يا اينكه نمى توانيم در رسيدن به آن جا تأخير كنيم.

وقوف در عرفه سبب گرديد كه با لطف پروردگار همه با

ص: 96

هم برادر شويم. با هم نماز خوانديم، با هم در بزرگى خدا و نعمت هاى بى انتهاى او كه به ما ارزانى فرموده است به تفكر پرداختيم و سرانجام از فضل پروردگار حاجى شديم.

اگر همه با هم بار نبسته بوديم، با هم در عرفات فراهم نمى شديم؛ «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ».

اتوبوس ما به كندى راه مى رود؛ يعنى همه اتوبوس ها كند مى روند. سرعت آن ها به اندازه سرعت پياده است.

بعض حاجيان چند كيلومتر مسافت بين عرفه و مُزْدلفه را كه منزلگاه بعدى ماست، در يك شبانه روز پيموده اند. حالا ديگر قيافه هاى بازى داريم. بايد با هم از عرفات كوچ كنيم.

عجله داريم اما نمى ترسيم. چرا؟ چون در مناسك باقى مانده تأخير جايز است.

در ميان راه، دوستان مشغول گفتگو شدند و تا آن جا كه به خاطر دارم بحث آنان از حدود مسائل دينى و اعتقادات و عبادات بيرون نبود؛ نماز عصر و مغرب و عشا تا چه وقت ادا و چه وقت قضا است؟ آيا مستحب است كه نافله ها را پس از نماز عشا تا آخر شب به تأخير انداخت؟ مسأله ديگرى هم فكر رفقا را مشغول كرده بود. حتى فكر مرا نيز كه به چنين مسأله هايى اهمّيت نمى دادم به خود جلب كرد؛ در چه ساعت از ساعت هاى روز نماز مستحبى مكروه

ص: 97

است؟ مثل اينكه رفقاى من دچار نوعى خستگى و يا بيمارى شده اند كه درمانى جز بحث در اين گونه مسائل ندارد. بلافاصله متوجه شدم من هم مانند مردان و زنانى كه با من هستند دچار همان بيمارى شده ام. من هم به بحثى علاقه مند شده ام كه در گذشته بى فايده مى پنداشتم و بالاخره علت تمايل خود به اين گونه بحث ها را دانستم. ما در حالى از عرفه حركت كرديم كه گناهانمان بخشيده شده است. از حالا بايد آماده باشيم كه در آينده واجبات الهى را ترك نكنيم. براى همين است كه هم فكر آن ها و هم فكر من متوجه انديشه هاى خوب شده است، انديشه اينكه بايد در آينده اعمال ما نيكو باشد. تصميم گرفته ايم ساعتى از نماز و دعا غافل نباشيم. پس اگر درباره اينكه خواندن نماز مستحبى در چه ساعتى از روز كراهت دارد بحث كنيم، جاى تعجب نيست.

اتوبوس با كندى ما را به مُزْدَلِفَه رسانيد. شبى تاريك بود و نور چراغ اتومبيل ها اين تاريكى را مى شكافت و زمين را روشن مى كرد. از اين جا هيچ چيز را نمى توانيم ببينيم. مشعرالحرام آمده ايم تا آن چه را كه قرآن بر ما واجب كرده است، ادا كنيم. حاجيان كه از عرفات كوچ مى كنند، در مشعرالحرام به ذكر خدا مشغول مى شوند. نام

ص: 98

خدا را مى برند. خدا را شكر مى گويند كه آنان را از گمراهى نجات داد و رستگار كرد.

عرفه آغاز راه راست است، پايان اين سفر روحانى نيست. ما حالا در سرزمينى هستيم كه قُزَح- خداى گردبادها و باران هاى سيل آسا- در آن پرستش مى شد. و قَوْسِ قُزَحْ را به خاطر همين بت، بدين نام ناميده اند. گويا تيره هاى قريش كه در جاهليت براى خود امتيازى قائل شده بودند در مزدلفه مى ماندند و از آن جا كوچ مى كردند، بر اثر اعتقادات عاميانه خود گمان مى كردند در مزدلفه در حمايت قزح هستند. قزح در نظر عرب هاى جاهلى مثل ژوپيتر در نظر روميان، و زئوس در نظر يونانيان بود. به عقيده روميان و يونانيان ژوپيتر و زئوس ربّ الأرباب و خداى صاعقه بودند. اما پس از ظهور اسلام اين سرزمين ها به جايگاه هايى تبديل شد كه فقط نام خداى يكتا در آن برده مى شود. اسلام دينى است كه مردم را به پرستش خداى يگانه- خداى همه جهان- مى خواند. اسلام دينى است كه اساس آن عدالت و برادرى ميان انسان ها است.

قريش در مزدلفه مى ماندند تا برترى خود را به ديگر مردمان نشان دهند.

ماآن جا ايستاديم تا خدا را ياد كنيم؛ چنانكه پدران خود

ص: 99

را ياد مى كنيم يا بيشتر از آن كه نام پدران خود را مى بريم خدا را ياد كنيم. قرآن به ما چنين دستور مى دهد: فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً

مزدلفه نخستين منزل زندگانى تازه است؛ حياتى كه بنده در آن مرتكب گناهى نشده است. پس بايد خوب مراقب بود و قدر نعمت پروردگار را دانست؛ نعمتى بسيار بزرگ.

چه نعمت بالاتر از اينكه دل هاى ما به هم مهربان شده است؟ همه يكديگر را دوست مى داريم. اين همان آرامش و اطمينانى است كه خدا فرموده است. اين همان آرامشى است كه به دل هاى مؤمنان داده است تا ايمان آنان بيشتر شود. اين همان رستگارى است كه طالب آن هستيم.

خدا به ما وعده داده است كه ايمان ما را مى افزايد. حالا كه دل هاى ما به يكديگر پيوسته است، پس حتماً رستگار خواهيم بود. خدا مى فرمايد: وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً به هم بپيونديد و پراكنده نشويد! فراموش مكنيد خدا چه نعمت بزرگى به شما ارزانى داشته است! شما با يكديگر دشمن بوديد، دل هاى شما را به هم نزديك كرد و از بركت اسلام با هم برادر شديد. اين درسى است كه از قرآن آموخته ايم. اين سفرى است كه قرآن بر

ص: 100

عهده ما گذاشته است؛ سفر به سرزمين هايى كه به چشم خود ديديم و به پاى خود سپرديم. دست و پيشانى خود را بر اين زمين ها كه از جهت ظاهر مانند زمين هاى ديگر است، سوديم. اين سرزمين و مردم آن را ديديم، سرزمين و مردمى كه قرآن نام آن را برده است. دانستيم كه اين مردم و اين سرزمين از خود چيزى ندارند كه در چشم ما بزرگ جلوه كند يا ما را تا اين اندازه به آن ها نزديك سازد. آن چه موجب بزرگى آنان و نزديكى ما به ايشان شده، رسالت محمد صلى الله عليه و آله و نعمت اسلام است. آرى ما بدين سرزمين احترام مى گذاريم و مردم آن را دوست داريم، چون سرزمين وحى است. حاجيان در مزدلفه مى مانند و نماز مغرب و عشا را با هم مى خوانند. سجاده كوچكم را همراه نداشتم، ناچار روى زمين نماز خواندم و به زمين سجده كردم. احساس كردم ريگ هاى كوچك به پيشانى و زانوى من فرو مى رود. همينكه نماز تمام شد، ديدم رفقا به اطراف پراكنده شده و همه به زمين خم گشته اند. بله! براى انداختن سنگ به مجسمه شيطان بايد مقدارى ريگ فراهم كرد.

بايد چهل و نه ريگ به جمره ها افكند. بايد قبلًا كسى آن ريگ ها را به جمره ها نيفكنده باشد. سنگ ريزه را بايد از زمين حرم جمع كنند و مستحب است شب دهم

ص: 101

ذوالحجه جمع شود. فردا به اين سنگ ها احتياج داريم.

روز عيد و نيز روز يازدهم و دوازدهم بايد اين سنگ ها را به جمره ها انداخت. انداختن اين سنگ ها نشانه تصميم بر مخالفت هوى وهوس است؛ زيرا حاجيان مى دانند شيطان و سپاهيان او در هر راه و در هر لحظه آماده گمراه كردن آنان هستند.

اين سنگ جمع كردن از اين سرزمين، در چنين وقتى كار مهمى است. با افكندن اين سنگ ريزه ها يكى از واجبات را انجام مى دهيم. اين كار را بايد سه روز پى در پى تكرار كنيم، تا نشان دهيم كه شيطان بر ما تسلط ندارد و باز آن چه اهميت دارد اينكه اين مناسك پى در پى انجام مى شود. عنايتى نو شامل حال ما مى گردد.

درعرفه ايستاديم، خداحقوقى راكه بر ما داشت بخشيد.

در مزدلفه، بندگان خود را از ما راضى مى سازد. سنگ ريزه مى افكنيم تا نشانه اين باشد كه از حالا تا پايان زندگى شيطان هوى را از خود مى رانيم تا بر ما مسلّط نگردد. حالا اين انسان، تازه از بار گناه سبك شده و پاكيزه گشته است.

ايمانى نو و اميدى نو يافته است. از اين ايمان و اميد سلاحى مى سازد تا به جنگ شيطان برود. شب را دراينجا مى ماند تا به پيغمبر اقتدا كند. اين نخستين خواب او پس از توفيق حج

ص: 102

است. اما در اين عصر، در عصرى كه قرن چهاردهم هجرى واپسين سال ها را پشت سر مى گذارد، كجا فرصت چنين تفكرى دست مى دهد؟ در عصر ما وسيله هاى تندرو، مسافت ها را به سرعت درهم مى نوردد. در اين عصر مزدلفه منزلى است كه تنها رمزى از چنين خاطره ها را با خود دارد. من هم تا آن جا كه ممكن است، بايد از اين رمز الهام بگيرم. به پهلوى راست دراز كشيدم و دعاهايى را كه معمولًا پيش از خواب مى خوانم، خواندن گرفتم.

مِنا

رَبَّنَا لَاتُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا(1)

بامدادان نفس حيوان كرده قربان در مناليك قربان خواس از نفس انسان ديده اند

درسه جمره بوده پيش مسجدِ خَيف اهل خوف سنگ را كانداخته بر ديو غضبان ديده اند

خاقانى

راه ناهموار بود. اتوبوس ما به كندى حركت مى كرد و پيش مى رفت.


1- . آل عمران: 8

ص: 103

مهندسان تا آنجا كه توانسته اند كوشيده اند از بريدن كوه هاى مشرف بر اين دره، براى شبكه راه ها كه تعداد آن ده رشته است، استفاده كنند، تا براى رفت و آمد حاجيان اين عصر مناسب گردد و تا آن جا كه ممكن است اين راه ها در همان مسيرى باشد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در سفر حج خود پيمود. اما در اين سال ها افزونىِ جمعيت مانع از اين است كه حاجيان سنتِ نبوى را از هر جهت رعايت كنند و از راه ديگرى جز راهى كه رفته بودند، برگردند.

با اين كه نمى توان منكر شد دولت عربستان سعودى براى ساختن اين شبكه راه ها بودجه سنگينى تخصيص داده است و در آينده هم خواهد داد، ولى باز اين پرسش پيش مى آيد كه آيا مى توان راه هاى ديگرى بر اين راه ها افزود؟

هرچند هنوز هوا تاريك است، اما در پرتو نور چراغ هايى كه از هر وجب كوه و دره مى تابد، خيمه ها و ساختمان هايى را كه موقتاً تأسيس شده مى توان ديد. هرچه به منا نزديك مى شويم جمعيت انبوه تر است. در جهت شمالى كه درّه اندكى پهن مى گردد، در دامن كوه «صانع» خرمنى از روشنايى ديده مى شود. آن جا مسجد خَيف،

ص: 104

بزرگ ترين مسجد منا است. در طرف راست دامنه كوه «ثبير» بزرگ ترين خيمه گاه ها وجود دارد. چه، حاجيان بايد سه روز و دو شب در منا بمانند. از نهم تا دوازدهم ذى حجّه را «ايام تَشريق» مى گويند. در اطراف خيمه ها انواع تجارتخانه ها و فروشندگان لوازم ضرورى را مى توان ديد.

در منا تنها دو جاده وجود دارد. در غير ايام تَشريق در اينجا فقط چند صد نفر ديده مى شود. اما در ايام تشريق بيش از دو ميليون جمعيت در آن جا به سر مى برد. ادارات مسؤول، حداكثر كوشش را به كار مى برند تا نظم برقرار شود و كسى خانه و مقصد خود را گم نكند. ولى مهار كردن موج انسان ها در منا دشوارتر از عرفات است؛ زيرا مدت توقف در اينجا بيشتر است. به علاوه انضباط حاجيان در منا كمتر از وقتى است كه وارد سرزمين حجاز مى شوند، حتى كمتر از روزهايى است كه در عرفات به سر مى برند. شايد علّت آن را بتوان چنين توجيه كرد كه در منا ديگر آن حاجى كه روح مجردى بود و هيچ فكر و ذكرى نداشت جز آن كه مناسك را هرچه بهتر و با نيتى هرچه پاك تر انجام دهد، وجود ندارد؛ چرا كه دانستن غرض واقعى از مناسك منا براى همه ميسر نيست و گاهى فقط كوشش حاجى در آن خلاصه مى شود كه واجبى را انجام دهد. در نتيجه ممكن

ص: 105

است بعضى از اين عده به هنگام انجام اين اعمال از درك فلسفه حقيقى مناسك محروم مانند، در صورتى كه اهميت مناسك منا از مناسكى كه در غير منا انجام مى شود كمتر نيست.

چهل و نه سنگ ريزه اى كه در مزدلفه جمع آورى شده بود، بايد در روزهاى معينى در منا بر سه جَمْره افكنده شود.

در منا در طول 272 متر، سه ستون نصب شده است. اين ستون ها را «جَمَرات» مى گويند. جمرات جمع «جَمْره» است و جمره سنگ ريزه است و چون به اين ستون ها سنگ ريزه مى افكنند، آن ها را نيز جمره مى گويند و گفته اند چون جاى انبوه شدن سنگ ريزه ها است، آن را جمره ناميده اند. چه، معناى جمره اجتماع قبيله است همچنين گفته اند از آن جهت كه مردم بدانجا شتاب مى كنند، آن را جمره مى گويند. چه، جمره به معناى سرعت است. نزديك ترين اين سه جمره به مكه، جمره عَقَبَه يا جمره كبرى (جمره بزرگ) است كه بر عقبه قرار دارد.

جمره دوم به فاصله 112 متر از جمره عَقَبه قرار دارد و آن را جمره وُسْطى مى گويند. فاصله جمره وُسْطى از جمره اولى 152 متر است.

در روز اول (روز عيد قربان) بايد هفت سنگ ريزه به

ص: 106

جمره عقبه افكند، وقت آن بعد از طلوع آفتاب روز عيد قربان تا غروب اين روز است و در روزهاى دوم و سوم (يازدهم و دوازدهم) به هريك از سه جمره بايد هفت سنگ انداخت؛ نخست جمره اولى و پس از آن جمره وسطى و پس از آن جمره عقبه. هنگام افكندن سنگ ريزه، خواندن دعاى كوتاهى كه در كتاب هاى مناسك نوشته اند، مستحب است ولى ازدحام و فشار جمعيت در اين روزها به خصوص در روز عيد به حدى است كه مشكل بتوان چنين توفيقى را به دست آورد. به هرحال ساده ترين كارها ذكر خداست. «اللَّه اكْبَرُ، سُبْحانَ اللَّهِ، وَ اللَّهُ اكْبَرُ». در قرآن كريم از رمى جمرات ذكرى نشده است.

در اين سال ها جمره هاى سه گانه را دو طبقه كرده اند تا جمعيت در دو محل اعمال خود را انجام دهند و راه ها را طورى ساخته اند و با پل از هم جدا كرده اند كه بتوان از راهى رفت و از ديگرى برگشت، اما مثل اينكه حاجيان برخلاف صَفا و مَرْوَه در منا چندان خود را مقيد به رعايت دستورات نمى دانند و جهت را رعايت نمى كنند؛ دستوراتى كه به خط لاتين و عربى و فارسى نوشته شده و به مردم تعليم مى دهد كه از كدام راه بروند و از كدام راه برگردند. شايد علّت سرپيچى مردم از اين دستورات آن

ص: 107

است كه حاجى در منا دچار نوعى خشونت مى شود و طغيانى بدو دست مى دهد.

كسانى كه در فلسفه حج با دقت نظر خاص مى نگرند، افكندن سنگ ريزه ها را به جمره ها نشانه اى از مبارزه با شيطان و رمزى از جهاد با نفس سركش مى دانند كه هرلحظه آماده گمراه ساختن آدمى است. اما مردم عادى مى پندارند كه به راستى اين مجسمه شيطان است و چنان احساساتشان به هيجان مى آيد كه گويى شيطان را پيش روى خود مى بينند و مانند دشمنى كه به دشمن حمله مى برد، بر آن مجسمه ها مى تازند. حتى بعضى گمان مى كنند كه اين سنگ ها سه شيطان مجسم است. اگر متوجه اين نكته باشيد، خواهيد دانست چرا اين مردم با چنان خشونتى سنگ پرتاب مى كنند. به چشم خود ديدم چند سنگ ريزه به جاى آنكه به ستون ها بخورد به سر مردم خورد و آن ها را آزرد. آن چنانكه بسيارى از سنگ ريزه ها را كه مى افكندند، از نخود كه سهل است از باقلا هم بزرگ تر بود. گذشته از سنگ ريزه، ده ها و بلكه صدها لنگه كفش در كنار مجسمه ها مى توان ديد. ظاهراً افكندن هفت سنگ ريزه، آتش خشم دشمنان شيطان را خاموش نكرده است و خواسته بودند با كفش و دم پايى، خوب حساب آن

ص: 108

ملعون را برسند.

در اينجا به ياد عبارتى از يكى از سفرنامه ها افتادم (و خدا را شكر كه مربوط به سال هاى گذشته است) كه بعض از حاجيان اين مجسمه ها را آتش زده بودند. شايد بى فايده است كه بگويم بعض حاجيان به جاى آن كه در اين جا نام خدا را ببرند و يا دعايى را كه در كتاب هاى مناسك نوشته اند بخوانند، دشنام مى دهند و نفرين مى كنند، كه اگر بدعت نباشد ثوابى هم ندارد. لرزش و برافروختگى كه آن روزها در بعض چهره ها ديده مى شود از نظر روانشناسى قابل توجه است. مثل اينكه اين مردم از قديم حساب خرده اى با شيطان داشته اند و حالا وقت تصفيه آن رسيده است.

در آغاز كار، اين افراط ها به نظرم ناپسند آمد. چه، به ظاهر مخالف با فلسفه حقيقى اين مناسك بود. نظر خودم را به دوستانم گفتم، اما در چنين گير و دارى چه كسى به فكر تجزيه و تحليل و يافتن علت اين تغيير اصولى است؟ و آيا خود اين مسأله به همين صورت درخور اين نيست كه درباره آن تأمل كنيم؟ مگر نه اين است كه مردان و زنانى كه چنين كارها را مى كنند داراى اعتقادى سطحى هستند؟ مگر نه اينكه آن ها مى خواهند دشمنىِ سخت خود را به شيطانى

ص: 109

كه در هر كمينگاه انتظار گمراه كردن آنان را مى برد نشان دهند؟ شيطانى كه سال ها آنان را گمراه كرده و يا درصدد گمراهى آنان بوده است، و حالا او را پيدا كرده اند. پس چرا آن طور كه مى خواهند دق دل خود را از او نگيرند؟ مگر نه اين است كه نيت خود را تازه كرده اند؟ مگر نه اين است كه تصميم گرفته اند از اين به بعد جز در راه خدا قدم نگذارند و از بدى ها بلكه از هر ضعف و تنبلى روگردان باشند؟ پس مى خواهند با اين كار آن چه را در نهاد آنان كمين كرده و مى كوشد كه توبه ايشان را باطل سازد از خود دور كنند.

مگر نه اين است كه چنين توفيقى را با زحمت و رنج به دست آورده اند؟ پس چرا آنان را سرزنش كنيم؟ بله بايد آن ها را معذور داشت. حق دارند، هرچند كارى را كه انجام مى دهند به ظاهر مخالف فتواى فقهايى است كه اين كارها را بدعت مى دانند.

بعض تاريخ نويسان مى گويند: عرب هاى جاهلى هفت مجسمه سنگى در راه منا داشتند و به هريك از اين مجسمه ها سه سنگ ريزه مى افكندند، (به تعداد بيست و يك سنگ ريزه كه ما در هريك از روزهاى يازدهم و دوازدهم ذوالحجه به اين مجسمه ها مى افكنيم.) و باز مى گويند سنگى كه عرب هاى جاهلى به اين ستون ها

ص: 110

مى افكندند نشانه نفرت و لعن نبود، بلكه مى خواستند بدين وسيله خود را بدان بت نزديك كنند و چون سنگ ها را مى افكندند، مى گفتند تو از فلان بت بهتر و بزرگ ترى و نام بتى را مى بردند كه قبلًا بدو سنگ افكنده و به او هم همين جمله را گفته بودند. (اگر چنين داستانى راست باشد، اين سنگ افكندن ها در اسلام رمز مبارزه با بت پرستى و نسخ آداب جاهلى است.)

به هرحال هرچه بوده است وظيفه ما در اينجا اين نيست كه معتقدات عرب جاهلى را تجزيه و تحليل كنيم. اين كار به عهده استادان و جامعه شناسانى است كه عمر خود را در اين راه صرف كرده اند و مى كنند.

براى مرد با ايمانى كه مَناسكِ حج را انجام مى دهد، دانستن تاريخ اين مردم اهميتى ندارد، مگر از آن جهت كه بداند آنان چنان مردم گمراهى بودند كه خدا بر ايشان منت گذاشت و پيغمبر خود محمد صلى الله عليه و آله را در ميان آنان برانگيخت و كتاب خود قرآن را بر آنان نازل فرمود؛ قرآنى كه نه تنها معاصران محمد صلى الله عليه و آله در مقابل آن ناتوان ماندند، بلكه امروز هم پس از گذشتن چهارده قرن، وقتى تلاوت مى شود و به گوش مردمى غير مردم آن عصر مى رسد، دل شنونده را نورانى مى كند؛ چنانكه دل هاى آن مردم را نورانى

ص: 111

مى ساخت و معناى دقيقى را از آن مى فهمند كه دريافتن آن براى آن مردم ناممكن بود.

رسالت قرآن چنين و معجزه قرآن هم در همين است.

الفاظى كه گذشتِ زمان آن را ديرينه نكرده است و تأثير آن به سرزمين هاى عرب محدود نشده و نمى شود. بلكه هرچه جامعه پيش برود و با هرمشكلى كه روبرو شود، گره گشاى اوست. هرچه از سرزمين نزول وحى دور شويم و هرچه با زمان آن فاصله بگيريم، باز چنين نيست كه دستور قرآن در انجام فريضه حج تنها در زنده نگاه داشتن خاطره ابراهيم عليه السلام خلاصه شود بلكه خاطره هر مرحله از مرحله هاى زندگى ابراهيم عليه السلام دستورالعمل هر انسانى است كه ايمان درست را جستجو مى كند. آن روز كه ابراهيم پايه هاى خانه كعبه را بالا برد، نه براى اين بود كه خانه اى بسازد تا مردم گرد او بگردند. پى افكندن خانه كعبه، آخرين مرحله مبارزه ابراهيم در راه توحيد بود، مبارزه اى به خاطر پيروزى حق بر باطل. ابراهيم عليه السلام اين مبارزه را با اعتراض بر بت ها و بت سازها آغاز كرد. و اين نبرد را تا آن جا ادامه داد كه به شناخت خداى يگانه موفق شد.

نخست بر بت ها خرده گرفت كه اگر شما خداييد چرا سخن نمى گوييد؟ به ستاره درخشان به ماه تابان و به آفتاب

ص: 112

فروزان گفت: اگر شما خداى منيد پس اين غروب كردن و ناپديد شدن براى چيست؟ محكوم چه قدرتى هستيد؟

همين كندوكاو او را به پرستش اللَّه- تنها سزاوار پرستش- كشانيد. ابراهيم اين بود و سنت ابراهيمى چنين است:

تحقيق، جستجو، كوشيدن و تا رسيدن به مقصود از كوشش باز نايستادن. با اين همه ابراهيم عليه السلام هم با داشتن چنين ايمانى در بوته آزمايش رفت و گفت: پروردگارا! هرچند ايمان دارم اما مى خواهم دلم آرام گيرد. مى خواهم بدانم چگونه مرده را زنده مى كنى؟ بله، بالاخره او نيز انسانى بود.

بايد از اين انسان كامل و از كار او عبرت گرفت.

قرآن كريم ابراهيم را براى ما چنين وصف كرده است:

مؤسس دينِ فِطرت، دينى كه از سفسطه هاى سخيف كه دامنگير تعليمات موسى و عيسى گرديد و آن را از مجراى طبيعى خويش منحرف كرد منزه است. پس شخصيت او و زندگانى او، و پايان كار امت او و نيز خانه اى كه او ساخت، براى ما سرمشقى است. مگر نه محمد صلى الله عليه و آله در خاندانى تربيت شد كه خدمت كعبه را به عهده داشتند؟ مگر نه شكستن حرمت خانه اى را كه ابراهيم براى پرستش خداى يكتا ساخت به چشم خود ديد، كه چگونه به بتخانه اى مبدل شده است؟ مگر نه آزار مشركان و دورى از خاندان و

ص: 113

نبرد با كافران را براى آن تحمل كرد كه كعبه را از آلودگى پاك سازد و از نو خلعت ابراهيمى بر آن بپوشاند؟ ما نبايد اين خاطره ها را از ياد ببريم، يا از اين نكته غافل شويم كه او نگران بود مبادا امتِ وى به وَرطه اى كه امت هاى پيشين درافتادند، بيفتند، و از خداشناسى به بت پرستى بگرايند.

براى همين است كه حاجيان از پروردگار مى خواهند كه: خدايا! يك چشم به هم زدن، ما را به خود وامگذار. و براى همين است كه سنت از حاجى مى خواهد سنگ ها را با آرامش و اطمينان بيفكند و جز تسبيح خدا و بزرگداشت او و دعاى مأثُور سخنى نگويد و در رزمگاهى كه عقل و نفس در آن به پيكار برخاسته اند، از بهترين و محكم ترين جنگ افزارها استفاده كند. جنگ افزار او اراده و پايدارى باشد، بى آنكه طغيان كند و برترى بفروشد، اراده كسى كه تنها در برابر خدا تسليم مى شود. اسلام چنين اراده اى را مى خواهد. به خدا تسليم شدن نه كارها را به خدا واگذاردن و خود كارى نكردن. مسلمان وقتى اسلام را مى پذيرد معناى آن اين است كه شهوت و هوس و ميل هاى نفسانى و بالاخره هرچه را غير خواست خداست، در مقابل اراده خدا ناديده مى گيرد.

كسى كه صحنه سنگ افكندن به مجسمه شيطان و

ص: 114

هيجان و خشم سنگ اندازان را مى بيند، اگر به آنچه مى كنند به دقت بنگرد، آنان را معذور خواهد داشت و خواهد دانست كه آن تظاهرات واقعيتى عميق را در بردارد و به خاطر تحقق همين ارزش هاى معنوى و مبارزه با هواى نفس است كه از حاجى مى خواهند در منا قربانى كند. پس قربانى كردن تنها رمزى از داستان ذبح اسماعيل و آمدن گوسفندى به جاى او نيست. قربانى كردن نيز موضوعى است كه در عصر ما ذهن متفكران و فقها را مشغول داشته است و سال هاست مى خواهند با استفاده از ظاهر قرآن و سنت پيغمبر براى گشودن اين مشكل پيچيده راهى پيدا كنند. صدها هزار بلكه ميليون ها گوسفند و گاو و شتر در صحراى منا كشته مى شود. حجم اين قربانى ها چندين برابر نياز كسانى است كه طالب آن هستند. ناچار به خاطر بهداشت و جلوگيرى از عفونت هوا، تراكتورها اين لاشه ها را زير خاك پنهان مى كنند.

نص قرآن كريم وَالْبُدْنَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ تأويل پذير نيست و فقها حق دارند استدلال كسانى را كه با توجه به ظاهر آيه: لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُها وَلا دِمائُهَا وَلكِنْ يَنالُهُ التَّقْوَىَ مى گويند تصدّق به مال، نوعى تقوى است و جايگزين قربانى خواهد شد، نپذيرند. از طرف ديگر، آمار

ص: 115

رسمى ما را با ارقام و اعداد تكان دهنده اى روبرو مى كند.

اين آمار نشان مى دهد كه هر حاجى غير سعودى يك گوسفند و نيم قربانى مى كند (اين محاسبه وقتى درست است كه همه فقها كشتن كفاره را نيز در منا واجب بدانند. ولى بعض فقهاى اماميه مى گويند جز كفاره صيد، حاجى مى تواند بقيه كفاره ها را در خارج از منا و در مكه و حتى در شهر خود بكشد.) و هر چهار حاجى سعودى يك قربانى دارد. رقم قربانى در اين سال (1395) به يك ميليون و نيم رسيد.

مسؤولان دولت سعودى در حال حاضر مشغول بررسى طرحى هستند كه اگر اجرا شود اين لاشه ها در سردخانه نگاهدارى خواهد شد و به تدريج ميان مستمندان توزيع خواهد گشت و فضولات آن به كود تبديل خواهد گرديد و تحويل كسانى مى شود كه بدان احتياج دارند.(1) درباره آماده ساختن وسائل آسايش حاجيان و انجام كارهاى آنان نبايد عجولانه قضاوت كرد. در چنين قضاوتى، ديدِ منطقى لازم است تا ببينيم با اين موقعيت استثنايى و بلكه منحصر به فرد، چه كارى عملى است؟ و


1- - اين طرح هم اكنون به اجرا در آمده و قربانى ها پس از ذبح به سردخانه منتقل و با هماهنگى بانك توسعه اسلامى به كشورهاى مختلف اسلامى براى توزيع ارسال مى گردد.

ص: 116

چه كارى انجام شدنى نيست؟ مثلًا در سالى كه من به حج مشرف شدم (سال 1395) براى حاجى ممكن نبود چيزى جز برنج و مرغ بخورد. آن هم مرغى كه در چكسلواكى و دانمارك كشته شده و- به گردن آن ها كه اعلان كرده اند- به طريق اسلام ذبح شده است. اين مرغ ها را بدون دقت و توجه لازم روى منقل هاى برقى كباب مى كنند و مى توانيد آن ها را در هواى آزاد در كنار پياده روهاى خيابان و يا در مهمانخانه هاى مجلل بخريد.

هراندازه هم پول داشته باشى نمى توانى خوراكى جز مرغ و برنج پيدا كنى. اما من و مانند من كه در چنان شوق و ذوق به سر مى برديم، كجا به فكر خوراك بوديم؟ تا چه رسد به مزه آن. در تمام مدت پيش از حركت به عرفات، از آب ميوه هايى كه در قوطى هاى سر بسته مى فروختند استفاده مى كردم. قوطى هاى آب ميوه را در همه جا مى توان يافت كه به وسيله فروشنده هاى دوره گرد روى هم انباشته شده. من تا روزهاى تشريق- روزهايى كه مردم متوجه كار دنياى خود مى شوند- متوجه اين فروشنده ها و دَكه هاى آنان نشده بودم.

ايام تشريق را به انجام مناسك منا گذراندم. صبح روز دهم، هفت سنگ ريزه به جمره عقبه انداختم. پس از

ص: 117

قربانى بايد سر را تراشيد و يا تقصير كرد؛ يعنى اندكى از مو و ناخن را چيد، و از احرام خارج شد و براى طواف زيارت و سعى آن و طواف نساء به مكه بازگشت. البته اين بازگشت فورى نيست و مى توان پس از انجام توقف در منا به مكه مراجعت كرد. بلكه تأخير اين طواف تا آخر ذوالحجه هم جايز است. طرز طواف و سعى و زيارت همان است كه در طواف عمره نوشته شد. پس از اين دو طواف آنچه بر حاجى حرام شده بود حلال مى شود. شب يازدهم ذوالحجه بايد به منا برگشت و روز يازدهم و دوازدهم بايد به هريك از جمره هاى سه گانه هفت سنگ ريزه افكند و تا ظهر روز دوازدهم در منا ماند. از اين لحظه به بعد مناسك حج انجام شده است. حالا مانند ديگر مردمان شهر مكه هستم و مى توانم به مسجدالحرام بروم، هرقدر دلم خواست طواف بگزارم و خانه كعبه را تماشا كنم. دلم مى خواهد در هر ساعت شب يا روز به حجرالأسود نزديك شوم و بر آن دست بكشم. كسى چه مى داند شايد توفيقى دست دهد كه آن را ببوسم. ولى با وجود چنين ازدحام و فشارى كه مردم به همديگر مى دهند، فعلًا اين توفيق در حد آرزوست. شايد دو روز ديگر موفق شوم.

پس از پايان يافتن اعمال حج تمتّع، در صورت تمايل

ص: 118

مى توان ساعت هايى را هم به عمره تخصيص داد.

نخستين راننده اى كه با ما روبرو شد سؤالى كرد كه پاسخ آن را مى دانست: عمره؟ لازم نبود به او بگوييم براى عمره به كجا مى رويم. مى دانست كه ما را بايد به خارج حرم ببرد تا از آن جا شروع كنيم.

ما را به تنعيم برد كه نزديك ترين جا به حرم است. در تنعيم مسجدى است به نام مسجد عايشه. مسجد از مردمى كه مثل ما براى عمره آمده بودند، پر بود. مستحب است دو ركعت نماز پيش از عمره را در مسجد بخوانند، ولى ما اين دو ركعت نماز را در هواى آزاد خوانديم. سپس سوار اتومبيل هاى خود شديم و از نو لَبَّيك گفتن را شروع كرديم؛ «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ.» داخل مكه شديم. به مسجد رفتيم.

هفت بار دور خانه كعبه را طواف كرديم. دو ركعت نماز در پشت مقام ابراهيم خوانديم. سعى ميان صفا و مروه را هم انجام داديم سپس تقصير كرديم و پس از آن طواف نساء و نماز طواف نساء را و عمره پايان يافت. دوباره لباس خود را پوشيديم.

در ميان طواف وداع و طواف هاى مستحبى ديگر فرصتى دست داد كه به خانه كعبه نگاه كنم. نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است، آن هم چه عبادتى؛ عبادتى كه

ص: 119

روح را لذت مى بخشد. در هر ساعت و از هر زاويه كه به خانه كعبه مى نگريستم در روح خود شادمانى و در دل خود گشادگى احساس مى كردم.

نگريستن پى در پى به خانه اى كه مهم ترين خصوصيت آن سادگى است، به هيچ وجه مرا خسته نمى كرد. اينقدر در اين بناى ساده دقت كردم تا قانع شدم كه سادگى بهترين صورت كمال است. چنانكه آب آشاميدنى هم كه هيچ طعمى ندارد از همه نوشيدنى ها لذيذتر است.

بر خلاف بسيارى از حاجيانى كه مى شناسم، من در تمام اين مدت نتوانستم حجرالأسود را ببوسم، يا به آن دست بكشم. وقتى دوستان من گفتند در ساعت هايى كه مسجد خلوت تر بوده است- مانند دو ساعت بعد از ظهر يا دو ساعت بعد از نيمه شب- توانسته اند خود را به حجرالأسود برسانند و دست خود را بر آن بمالند، مرا به شوق آوردند. در صدد برآمدم كارى را كه آن ها كرده اند، بكنم. بعد از ظهر و دو ساعت بعد از نيمه شب و ساعت هاى ديگر هروقت نزديك كعبه رفتم، ديدم اين موج خروشان نمى گذارد من راهى پيدا كنم و خود را به حجرالأسود كه در عشق بوسيدن آن مى سوختم، برسانم. اين روزها داستان زيارت خود را با يكى از دوستان كه سال ها پيش به

ص: 120

حج مشرف شده است در ميان نهادم و به او گفتم: چقدر افسوس مى خورم كه نتوانستم خود را به حجرالأسود برسانم و آن را ببوسم. نكته اى به من گفت كه از آن نكته متوجه حقيقتى شدم كه از نظرم پوشيده مانده بود. گفت:

سعى نكن خودت راهى پيدا كنى. داخل موج جمعيت شو و خود را به موج بسپار. اگر چنين كنى حتماً خواهى رسيد.

متوجه شدم كه موج جمعيت هم مثل موج آب است، بايد با آن كنار آمد نه در برابر آن ايستادگى كرد. اين پند را به خاطر مى سپارم تا نوبت ديگر كه براى حج يا عمره رفتم به كار ببندم؛ زيرا وقتى خانه كعبه را ترك مى كردم در مُلْتَزَم از خدا خواستم اين آخرين زيارت من نباشد. براى همين است كه بعض فقها به جاى طوافِ «وداع» طوافِ «صَدْر» مى گويند. اين نامگذارى خوبى است. همان است كه من مى خواهم. من نمى خواهم مكه را وداع كنم، مى خواهم از مكه بيرون بروم ...

مدينه

«مَنْ حَجَّ وَ لَمْ يَزُرْنِي فَقَدْ جَفَانِي ...».(1)


1- . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 181

ص: 121

«كسى كه حج كند و به زيارت من نيايد به من جفا كرده است»

«هركس به حج رود و پيغمبر صلى الله عليه و آله را زيارت نكند بر او جفا كرده است.» على عليه السلام

با چنين دعوت نامه كوتاه ولى پرتأكيد، به زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله دعوت شده ايم؛ دعوتى چنانكه دوستان از دوستان مى كنند. دعوتى براى زيارت روضه پيغمبر و مسجد او. كدام عاقل به خود اجازه مى دهد بر محمد صلى الله عليه و آله، به كسى كه پيام پروردگار را هرچه رساتر و بهتر به جهانيان ابلاغ كرد، جفا كند؟ كدام عاقل را مى بينيد كه آتش شوق او براى زيارت اين پيغمبر، كه پروردگار از ميان همه جهانيان او را براى پيغمبرى برگزيد، شعله ور نباشد؟ و با زيارت قبر او سپاسگزارى خود را نسبت به ساحت مقدس وى نشان ندهد؟ من در سفر حج در هر منزل، عظمت اين رسالت را به خوبى دريافتم. رسالتى كه زمان و مكان آن را محدود نمى سازد.

مگر در سفر حج متوجه اين نكته مهم نشديد كه چگونه پيغمبر صلى الله عليه و آله در طول زندگانى خود كوشيد تا رسالت خويش را هرچه كامل تر ادا سازد؟ و درجه اطاعت خود را به

ص: 122

پروردگار خود نشان دهد. خطبه حَجّةالوداع را به خاطر آوردم. عبارت هايى از اين خطبه را كه در بلاغت و زيبايى بى مانند است، چند بار در ذهن تكرار كردم. رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين خطبه مى گويد: «مسلمانان برادر يكديگراند. هيچ برادرى حق ندارد به مال برادر خود دست دراز كند، جز آنچه او به رضا و رغبت به وى ارزانى مى دارد.» اين خطبه غرّا، با اين جمله پايان مى يابد: «بار خدايا! آيا دعوت تو را به مردم رساندم؟» در اينجا بود كه مردم گفتند تو پيغمبرى امين و فرستاده اى خيرخواه بودى! رسول به ساحت قدس پروردگار توجه كرد و گفت: بار خدايا! گواه باش! (طبق معتقد شيعه اماميه، و روايات غير شيعى نيز، رسول صلى الله عليه و آله اين جمله را در غدير خم، پس از نصب على عليه السلام به امامت فرموده.) محمد نيز به نص قرآن، انسانى مانند ديگر انسان هاست؛ جز آنكه خدا او را پاك و معصوم ساخته است؛ جز آن كه او عظمت پروردگار را بهتر و بيشتر از ديگران درك مى كند. به همان اندازه كه امت خود را دوست دارد، برآنان مى ترسد. مى ترسد مبادا حق رسالت را چنانكه بايد ادا نكرده باشد. مى ترسد مبادا امت او پس از وى به گمراهى درافتند. امت او تنها آنان كه در حجة الوداع با وى بودند، نيستند. به آن ها هم كه در مدينه و مكه و

ص: 123

سرزمين حجاز شرف صحبت او را دريافتند محدود نمى شوند. هر نسل مسلمان كه از پس نسلى ديگر در عالم متولد شود و به پيغمبرى او گردن بنهد، در شمار امت اوست.

روزى يكى از اصحاب پرسيد: اى پيغمبر خدا كدام يك از ما به تو نزديك تر است؟ رسول بى آنكه نگران رنجش اصحاب و متعلقان خود باشد، فرمود: «قومى بيگانه كه به رسالت من مى گروند در حالى كه مرا نديده اند.» اين رشته دوستى است كه ميان ما و محمد صلى الله عليه و آله استوار است و تا روز رستاخيز بريده نخواهد شد.

محمد رسالت پروردگار را به نيكوترين صورت ابلاغ كرد و مسلمانان حاضر در حجةالوداع هم بدان گواهى دادند. من هم خواستم مانند آنان شهادت دهم. خواستم مثل نسل هاى گذشته كه يكى پس از ديگرى دعا كردند، دعا كنم. خدا را بخوانم و از او بخواهم تا بر محمد صلى الله عليه و آله خاتم پيغمبران درود فرستد و او را به پاداش رسالت، هرچه نيكوتر جزا دهد. خواستم تا سلام خويشان و دوستانم را نيز به آن روضه قدسى ابلاغ كنم. بله! بايد رفت. كاروان آماده حركت است:

ص: 124

به سلام آمدگان حرم مصطفوى ادْخُلُوها بسلام از حرم آوا شنوند(1)

النَّبِيّ النَّبِيّ آرند خلايق به زبان امَّتِي امَّتِي از روضه غرّا شنوند

بزرگ ترين فرزند مكه، در مكه به خاك سپرده نشد. او در پنجاه و سه سالگى به حكم اجبار زادگاه خود را ترك گفت تا در 500 كيلومترى شمال شهر مكه بيارامد. همينكه در شهر يثرب رخت اقامت افكند، اين شهر نامى به خود گرفت كه از آن پس ديگر شهرهاى جهان بدان نام رشك مى برند: «مدينه رسول» (/ شهر پيغمبر) آنگاه «مدينه منوره» و سپس به اختصار «مدينه» خوانده شد.

رسول صلى الله عليه و آله سيزده سال با دلسوزى و شفقت، مردم مكه را به يكتاپرستى خواند. اما آنان نمى خواستند آنچه را پدرانشان كوركورانه پرستيده اند ترك گويند، نتوانستند برترى فروشى را كنار بگذارند. نخواستند به رسالت مردى گردن بنهند كه از ميان آنان برخاسته است و آن ها پيش از اين هم او را ديده اند و به راستى و امانت وى اقرار داشته اند. خواستند در گمراهى باقى بمانند. اين گمراهى چنان در دل آنان ريشه دوانيده بود كه حاضر نمى شدند


1- عز الدين قلوز ترجمه: دكتر سيد جعفر شهيدى، در راه خانه خدا، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 5، تابستان 1387.

ص: 125

لختى تفكر كنند و از خود بپرسند: محمد كه او را «امين» مى دانند، از اين دعوت چه مى خواهد؟ او نه به دنيا مى نگرد و نه به مال دنيا ارج مى نهد. نه پادشاهى مى خواهد، نه برترى مى جويد. پرده هاى نادانى چنان چشم دل ايشان را پوشانده بود كه اين حقيقت عريان را نمى ديدند و گوش دلشان چنان كر شده بود كه بانگى بدين رسايى را نمى شنيدند.

چشم باز و گوش باز و اين ذُكاحيرتم در چشم بندىِّ خدا

به محمد خبر دادند بزرگانِ مكه آماده كشتن او شده اند و از اين تصميم برنمى گردند. براى كشتن او حيله اى شيطانى به كار مى برند، تا كيفرى متوجه ايشان نشود. آن ها مى خواهند از هر قبيله اى يكى را برگزينند و سپس اين گروه يكباره به او حمله كنند و همه با هم او را بكشند تا خون او به گردن همه قبيله ها بيفتد. در اين صورت نمى توان شخص معينى را به قصاص كشت و با همه قبيله ها هم نمى توان به جنگ برخاست.

از سوى ديگر مردم مدينه با اسلام خو گرفته بودند.

نمايندگان آنان سال به سال به مكه مى آمدند و با محمد صلى الله عليه و آله

ص: 126

پيمان تازه مى كردند. و شوق مردم اين شهر را به ديدن او اعلام مى داشتند. مسلم شد كه بايد مكه را ترك كند. بايد به مدينه هجرت فرمايد. هجرت يكى از پيچ هاى مهم تاريخ اسلام است؛ زيرا از آن پس اين روز مبدأ تاريخ مسلمانان شد. حاجيانى كه در مكه مى مانند كمتر به فكر زيارت جاهايى مى افتند كه با حادثه اى در سراسر زندگانى پيغمبر صلى الله عليه و آله مربوط مى شود. علت اين بى توجهى هم اين است كه آن ها در مكه دسته جمعى كار مى كنند و چه خوب كارى مى كنند- در مكه هرگونه تكروى را بايد رها كرد- مثلًا حاجيان كمتر به فكر مى افتند كه بپرسند محل احتمالى ولادت پيغمبر صلى الله عليه و آله كجاست؟ وقتى از مقابل كتابخانه شهردارى مكه مى گذرند، به فكرشان نمى رسد در جايى هستند كه محتملًا بزرگ ترين حادثه تاريخ بشرى در آن جا رخ داده است. همچنين كمتر كسى در مكه به «معلاة» براى زيارت قبر خديجه مى رود و يا در نزديكى آن، خانه اى را كه رسول صلى الله عليه و آله در آن سكونت داشت جستجو مى كند. اما زائران جبل النُّور كه غار حِرا- جايگاه عبادت پيغمبر پيش از بعثت و جايى كه نخستين وحى خدا بر او نازل شد- در آن است، بيشترند. در اين غار بود كه خدا محمد صلى الله عليه و آله را به پيغمبرى برگزيد و جبرئيل به او گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ.

ص: 127

الَّذِي خَلَقَ همچنين شايسته است حاجيان در پايان زيارت خود در مكه براى ديدن غار ثَور بروند.

غار ثور جايى است كه پيغمبر هنگام هجرت از مكه به مدينه، بدان غار رفت و خدا او را از گزند دشمنانى كه در جستجويش بودند محفوظ داشت.

در مكه متوجه مى شويد كه مردم اين شهر عادت نداشته اند جاهايى را كه حادثه مهمى در آن رخ داده است مشخص كنند، تا چه رسد كه معين سازند چه كسى، براى چه مدتى، در چه مكانى به سر مى برده است. براى اين است كه مكه خانه خدا و شهر عظمت و بزرگى است. اما از همان ساعت كه وارد مدينه شدى، احساسى مخالف آن چه در مكه داشتى به تو دست مى دهد. عادات و آداب مردم اين شهر هم بدين احساس كمك مى كند. وقتى وارد مكه مى شوى يكسره و بدون معطلى براى طواف به مسجدالحرام مى روى؛ زيرا بايد وظايفى را كه در حال احرام به عهده دارى انجام دهى! اما در مدينه چنين نيست.

شست و شو مى كنى، لباس هاى پاكيزه مى پوشى و درست مثل اينكه مى خواهى به ديدار بزرگى بروى آماده مى شوى. نه! چرا ساده تر نگويم؟! به ديدن دوستى مى روى. مگر نه اين است كه در مدينه ميهمان پيغمبرى؟

ص: 128

پس تا آنجا كه ممكن است بايد علاقه و محبت خود را به ميهماندارت نشان دهى! در زيارت مدينه مراسم دوستى انجام مى شود، نه آيين عبوديت و بندگى. هنوز چندگامى در خيابان هاى مدينه راه نرفته اى كه آن احساس تقويت مى شود. ساختمان ها از نظر سبك معمارى و ظرافت متناسب با فايده اى است كه عملًا از آن ها عايد مى شود. در ميهمانخانه اى نزديك باب السلام منزل گرفتيم. هنگام رفت و آمد در خيابان هاى مدينه دچار دهشت شدم. در آن جا كالاهاى فراوان و تجارتخانه هاى بسيار ديدم.

كالاهاى مرغوب را با دقت مرتب كرده و در معرض تماشاى مشترى گذاشته اند؛ زرگرها، ساعت فروشى ها، مغازه هاى راديو و تلويزيون فروشى و ديگر ابزارهاى برقى، بزازها، فروشندگان مصنوعات دستى كه از پوست ساخته شده است، فروشندگان لوازم سفر و ....

حكومت سعودى براى گمركِ واردات، چندان سختگيرى نمى كند، بلكه تا حدى هم تسهيلات قائل مى شود. به همين سبب حاجيان از ارزانى بهاى كالاهايى كه براى خريد به آن ها نشان داده مى شود تعجب مى كنند.

بيشتر اين كالاها به قيمتى ارزانتر از محلى كه در آن ساخته شده به فروش مى رسد و همين ارزانى قيمت است كه دل

ص: 129

حاجى را مى برد؛ زيرا غالب حاجيان از كشورهايى مى آيند كه دولت هاى آنان به منظور تثبيت وضع اقتصادى از ورود كالاهاى خارجى به كشورهاى خود ممانعت مى كنند. اما مشترىِ عمده طلا، بانوان هستند. از مردها هم كمتر كسى است كه اين همه طلاى ساخته شده با شكل هاى گوناگون و ظريف و دلفريب را ببيند و بدان توجهى نكند و بهاى آن را نپرسد؛ چون در مدينه كمتر ديده مى شود برچسب قيمت را روى كالا زده باشند. مغازه هاى راديو و تلويزيون فروشى هم مشتريانى خاص خود دارد. اين مشتريان مى پرسند چگونه و از چه طريق مى توانند لوازمى را كه در كشور آن ها نيست يا اگر هست، به علت گرانى نمى توانند بخرند و با خود ببرند؟ در مدينه تنها محصولات صنعتى به فروش نمى رسد. در اين شهر بازارهايى شبيه بازارهاى استانبول، تونس و فاس ديده مى شود كه هر بازارى نامى دارد؛ مانند سوق البِلاط، سوق الصاغه، سوق المَناخ. در اين بازارها فروشندگان با لبخند به شما خوشامد مى گويند. به شما تعارف مى كنند و نظر مى دهند كه براى دوستان و خويشاوندان چه نوع سوغاتى بخريد. بله! سوغات خويشان و دوستان. مگر ممكن است يكى از آن ها را فراموش كنيد؟ هرجا رفته باشيد و هرچه براى آنان هديه

ص: 130

بياوريد، ايشان را خوشحال مى كند. پس معلوم است سوغات مكه و مدينه منوره- سرزمين خدا و پيغمبر- براى آن ها چه ارزشى خواهد داشت! تا حالا ديده شده است كسى سوغات حج را نپذيرد؟ معمولًا خويشان و دوستان با بزرگ منشىِ خاصى كه از تربيت اسلامى كسب كرده اند، از گرفتن سوغات خوددارى مى كنند؛ اما نه سوغات حج.

چنين سوغاتى را نه تنها رد نمى كنند بلكه مطالبه مى كنند و گاهى هم به شدت مطالبه مى كنند.

همينكه نماز را مى خواندم براى خريد به بازار مى رفتم.

چمدان خود را از ده ها تسبيح ساخت هنگ كنگ كه سابقاً در بيرمنگام ساخته مى شد، قرآن هاى كوچك ورقه هاى قلعى نازك كه تصوير مكه و مدينه را استادانه و گاهى ناشيانه بر آن نقش كرده بودند، تصوير نماهاى كوچك و چيزهاى ديگر پر كردم و براى اينكه همه چيز را گفته باشم، پارچه هاى حرير را هم كه آيات قرآنى و احاديث نبوى با خط خوبى بر آن نوشته شده و همه جا زينت اتاق هاست فراموش نكردم. به كتاب فروشى ها هم سر زدهم و كتاب هاى بسيارى خريدم.

در بچگى خرماى مدينه را دوست مى داشتم. حاجى ها كه برمى گشتند يك دو خرما از سوغات ايشان به من

ص: 131

مى رسيد. اين روزها خاطرات ايام كودكى تجديد شد و از آن خرماها به مقدارى كه دلم مى خواست خريدم.

خرماهايى كه مزه شكلاتى آن از همان ايام در ذائقه ام مانده است. اين خرماها در نظر من هديه بى نظيرى است و آن ها را در نهايت صرفه جويى به كسانى مى دهم كه ذائقه اى مانند من دارند. يكى از بازرگانان به من گفت در مدينه مى توانم 172 نوع خرما را ببينم و نام بيش از ده قسم از اين خرماها را فى المجلس براى من گفت: عنبرى، شلبى، شقرى ... اين خرما محصول واحه هاى شرقى مدينه است.

براى ديدن كوه احُد و زيارت شهداىِ احد رفتم و به راننده تاكسى گفتم مرا به يكى از واحه هاى اطراف مدينه ببرد. در آن جا بود كه دانستم اين سرزمين ها چه تأثير شگرفى در خاطر رسول صلى الله عليه و آله داشته است كه در ضمن گفتار خود از آن خبر داده است. چندانكه مى خواهى از مردم مدينه سخن بگو كه كم گفته اى! از عادت هاى آنان! با مردم مدينه- شهرنشينانى كه نام مدينه از آن ها نشان مى دهد- سخن بگو تا ايمانت به گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله بيشتر گردد.

تنها رفتار آنان خوب نيست، دل آن ها هم پر از خوبى است و قرآن كريم از آن خبر مى دهد:

ص: 132

وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ اْلإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ(1)

«و آنانكه پيش از مهاجران، مدينه را منزل خود ساختند و جايگاه ايمان كردند، مهاجرانى را كه نزد ايشان مى روند دوست مى دارند، و در دل خود حاجتى بدانچه به آن ها داده شده احساس نمى كنند و هرچند خود نيازمندند ديگران را برخود مقدم مى شمارند.»

زمانى گذشت و خدا فقر ما مهاجران را به بى نيازى مبدّل ساخت. يكى از مردم مدينه مرا ميهمان كرد، حتماً غير از من كسان ديگرى را هم ميهمان كرده است. چنين دعوتى، در اين موسم، عجيب مى نمايد. خوراك پزها، ميهمانخانه چى ها و بازرگانان با چهره باز ولى با بزرگ منشى، اخلاص خود را به شما نشان مى دهند. حتى گداهاى آن ها هم با گداهاى شهرهاى ديگر فرق دارد. ده ها بار آن ها را ديدم كه چيزى مى خواهند. بچه هاى كوچكى كه


1- . حشر: 9

ص: 133

لباس آن ها كهنه و كثيف نبود به زائران نزديك مى شوند.

مثل آن ها راه مى روند، شعرهايى مناسب با وضع حال آنان مى سازند و مى خوانند و قد و قامت و لباس و سيماى ايشان را در آن شعرها توصيف مى كنند.

هر وقت از من چيزى خواستند به آن ها دادم و هر وقت چيزى به آن ها دادم احساس خوشحالى بيشترى كردم. مثل آن وقتى كه در «مونمارتر» كسى تصوير فورى مرا مى كشيد و من با مسرت خاطر اجرتى به او پرداختم.

همينكه از نمازها فارغ مى شدم، به زيارت مشاهد مدينه مى رفتم. تعداد اين مشاهد كم نيست. از جمله آن ها قبرستان بقيع است. بقعه هاى قبور بقيع را خراب كرده و حشمت و جلال اولياى خدا را نديده گرفته اند. در بقيع قبر يكى از دو سبط رسول صلى الله عليه و آله حسن بن على عليهما السلام (و قبور امام على بن الحسين، امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام) قبور زنان پيغمبر، قبر عباس عموى پيغمبر، قبر مالك بن انس، امام مذهب مالكى و ... قرار دارد. گروهى ديگر از بزرگان صحابه نيز در اين قبرستان دفن شده اند كه آثار قبر آنان معلوم نيست؛ «پول روى قبرها نيانداز! خود را به قبرها مچسبان!» اين تابلوها به زبان هاى عربى، انگليسى و فارسى به زائران اخطار مى كند كه چنين كارهايى حرام است.

ص: 134

پاسبان هاى سعودى مراقب اند مبادا كسى از دستور تخلّف كند. با وجود اين دستورهاى كتبى و مأموران غلاظ و شداد وهابى، گروهى از شيعه تلاش مى كنند تا با چشم گريان خود را به مزار حسنِ مجتبى عليه السلام يا ديگر فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله برسانند و پاسبان ها مى كوشند آنان را از افتادن روى قبر و يا گريستن بالاى قبر باز دارند، ناچار به گوشه اى مى روند و اشكى را كه در چشم نگاه داشته بودند در آن جا مى ريزند.

قبرستان بقيع و قبرستان احد را زيارت كردم. احد جايى است كه جنگ معروف در آن جا روى داد و مشركان مكه، مسلمانان مدينه را شكست دادند. سيدالشهدا حمزةبن عبدالمطّلب عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله در آن جا شهيد شد و قبرش در دامن اين كوه است. وهابى ها ضريح او را خراب كرده اند؛ تنها آثارى از قبر او باقى است، و پاسبان ها مواظبند مبادا زائرى كه به زيارت آمده است نزديك برود و مرتكب بدعتى شود!

مسجد قبا را كه نزديك مدينه و سر راه مكه است، زيارت كردم. چه مسجد با روح و با شكوهى! فضيلت اين مسجد در اين است كه نخستين مسجد اسلامى است، چون پيغمبر از مكه به مدينه هجرت كرد و از اين راه به مدينه

ص: 135

رسيد، در قبا مردم آن، قطعه زمينى را كه خوابگاه شتران بود به او هديه كردند و رسول صلى الله عليه و آله در آن جا مسجدى ساخت كه خود او و اصحابش در ساختنِ آن كمك كردند.

بايد به وادى عقيق هم بروى. شاعران، آنجا را به خوبىِ هوا ستوده اند. مسجد ذوالقِبلَتين در وادى عقيق است، مسجدى است ساده و بى تكلّف. علت اينكه اين مسجد را ذوالقبلتين مى گويند اين است كه آثار دو محراب يكى به طرف بيت المقدس و ديگرى به طرف خانه كعبه در آن ديده مى شود. پيغمبر صلى الله عليه و آله در اين مسجد نماز ظهر را مى خواند و دو ركعت از نماز را خوانده بود كه بدو وحى رسيد: قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ.(1)

پيغمبر صلى الله عليه و آله روى خود را به سوى مسجدالحرام برگرداند و دو ركعت باقيمانده نماز را خواند. بله اين مشاهد و ديگر مشاهد را كه در مدينه است بايد زيارت كرد. ولى ما بدين جاها نرفتيم و روانه مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله شديم. چه، زيارت دوست را برهمه چيز ترجيح مى داديم. به مدينه كه وارد


1- . بقره: 144

ص: 136

شديم از باب السلام به مسجد نبوى داخل شدم. زيارتنامه خوانى سر راه ما را گرفت ولى نيازى به وجود او نبود. البته مردم بسيارى در اين شهر احتياج به زيارت نامه خوان دارند ولى ما آن چه را مى خواستيم در كتاب هاى دعا و مناسك همراه داشتيم. از جانب شرق مسجد به سمت غرب در رواق مسجد به راه افتاديم و مشغول تلاوت شديم:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ الَّا بِاللَّه» و در هر نقطه زيارت و دعاى مخصوص آن را مى خوانديم. ما ميهمان محمد صلى الله عليه و آله بوديم، به او صلوات مى فرستاديم و نزد خدا گواهى مى داديم كه او رسالتى را كه بر عهده داشت به مردم ابلاغ كرد و امانت را ادا نمود. سپس از خدا مى خواستيم ما و كسان ما را بيامرزد. از رواق براى نماز به بيت الصلاة (شبستان مسجد پيغمبر كه محراب و منبر رسول در آنجاست) رفتيم. جمعيت بسيارى در آنجا ديده مى شد.

در كنار منبر ازدحام بيشتر بود، چنان كه منبر را به آسانى نمى توانستيم ببينيم. اصل روضه نبوى اينجاست و پيغمبر فرموده است ميان خانه و منبرِ من، باغى از باغ هاى بهشت است. خانه پيغمبر همان جايى بوده است كه امروز مرقد آن حضرت است. خوب مى توان ديد كه چه طور مردم يكديگر را كنار مى زنند تا دو ركعت نماز تحيّت مسجد را

ص: 137

در روضه پيغمبر صلى الله عليه و آله بخوانند. در حديث آمده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در كنار منبر نماز مى خواند. بدين جهت نمازگزاران تا آن جا كه مى توانند سعى مى كنند در آن جا نماز بخوانند و در نتيجه ازدحام در آن جا بيشتر است. به دشوارى توانستيم خود را در آن جا جا بدهيم. سپس به طرف راست پيچيديم و رو به قبله ايستاديم. چند نفر از ما دست به دست هم دادند تا مانع فشار جمعيت شوند و بدين ترتيب نماز خوانديم.

آنگاه متوجه سمت غربى شديم. قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله آنجاست «السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّه، السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ خَلْقِ اللَّهِ» (در كتاب هاى زيارت و مناسك، اذن دخول و زيارت حرم نبوى نوشته شده است). ما چنانكه دوستى دوست را تحيّت مى گويد، به پيغمبر سلام داديم. توصيه شده است كه در آن جا نبايد صدا را بلند كرد. در آنجا تا مى توانيد بايد در حق خود و خويشاوندان، دوستان، برادران و همه مسلمانان دعا كنيد. (به روايتى قبر صدّيقه طاهره، فاطمه زهرا عليها السلام در مسجد ميان قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله و منبر اوست و گفته اند در ضلع پشت قبر آن حضرت است.)

به هنگام زيارت اشك شوق ما به خاطر اينكه در روضه مطهّر نبوى هستيم جارى بود. و اين احساسات ما را به

ص: 138

هيجان آورده بود و مى خواستيم با ريختن اشك آن را آشكار كنيم. تصميم گرفتم هشت روز در مدينه توقف كنم تا چهل نماز واجب را كه توصيه شده در آنجا بخوانم. از صميم دل آرزو كردم خدا چنين توفيقى را نصيب همه حاجيان كند.

كوشش مى كردم پيش ازوقت به مسجدبيايم تا هم جايى براى نماز پيدا كنم و هم به تفكر بپردازم و هم تا آن جا كه ممكن باشد قرآن بخوانم. كاش خدا نعمتى را كه به يكى از حاجيان مرحمت فرموده بود و به چشم خود ديدم، به من هم ارزانى مى فرمود. او را ديدم قرآن را از سر تا پايان از بر داشت. چنين كسى فقط نيازمندجايى است كه در آن بنشيند.

با مسجد پيغمبر انس گرفتم و روزهايى را به خاطر آوردم كه سرنوشت جهان اسلام در اين مسجد تعيين مى شد.

امروز مساحت مسجد نبوى 624 18 متر(1) است ولى در عهد رسول صلى الله عليه و آله مربعى بود به مساحت 1050 متر مربع. اين مسجد هم مانند مسجد قبا خوابگاه شتران بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله آن را از صاحبش به ده دينار خريد. صاحب زمين خواست آن را ببخشد، پيغمبر صلى الله عليه و آله نپذيرفت و با اين


1- - هم اكنون مساحت مسجد 98500 مترمربع است.

ص: 139

عمل نشان داد كه هيچ صاحب فضلى از جهت فضل خود بر مسلمانان منتى ندارد. پيغمبر در مدينه هم مانند مسجد قبا در ساختن مسجد با اصحاب همكارى كرد. در حال كار كردن لبخند مى زد و مانند بنايان زمزمه مى كرد. اشعارى را مى خواند كه سبب تقويت او و رفقاى او در كار ساختمان مسجد شود. از آن زمان تا امروز مسجد ده ها بار وسعت يافته و امروز آن مسجد ساده به صورت اثر معمارى زيبايى درآمده است كه مى بينيم.

إنْ شاء اللَّه زيبايى بناى مسجد، زائران را به خود مشغول نكند، و از تفكّر در عظمتى كه اين مسجد در روزگار سادگى خود داشت باز ندارد؛ روزگارى كه محمد صلى الله عليه و آله در آن مسجدِ ساده مردم را به خداى يگانه مى خواند و به عبادت حق تعالى مى پرداخت.

خداوند روزى كرد تا نماز جمعه را در حرم نبوى خواندم. امام را ديدم كه پيش از رفتن به منبر نزديك قبر مطهر رفت و رخصت خواست تا به منبر برود و خطبه بخواند. اين سنت پسنديده اى است و بلكه پاكيزه ترين سنت هاست؛ سنتى كه فقط در مدينه انجام مى شود. در آن جا به ياد داستان منبر اين مسجد افتادم. همه منبرها در همه مسجدها نظير چنين داستانى را دارند:

ص: 140

در آغاز، منبر رسول صلى الله عليه و آله ساقه درختى بود كه سه پله نااستوار در آن كار گذاشته بودند. چون پيغمبر صلى الله عليه و آله به جوار حق تعالى رفت، ابوبكر به احترام آن حضرت در پله دوم نشست و عمر به احترام ابوبكر در پله اول جا گرفت. وقتى مروان از جانب معاويه به حكومت مدينه منصوب شد، شش پله به پايين آن سه پله افزود. از آن تاريخ، خلفا به احترام پيغمبر به پله هفتم مى نشينند و دو پله بالا را خالى مى گذارند. ائمه جماعت هم تا امروز اين قاعده را رعايت مى كنند و با اين كار به پيغمبر صلى الله عليه و آله احترام مى گذارند و از آن مهم تر آنكه او را حاضر مى شمارند. مى خواهند با اين عمل نشان دهند كه خاطره رسالت پيغمبر همچنان در دل هاى ما زنده است؛ رسالتى كه مبلّغ آن محمد، فرستاده پروردگار يكتا است.

ص: 141

فهرست مآخذِ كتاب

الف: مأخذهاى نويسنده

قرآن كريم

احياء علوم الدِّين، غَزَّالى

الْاصْنام، كلبى

تاريخُ العرب قبل الاسلام، دكتر جواد على

تاريخ نجد الحديث و ملحقاته، امين الريحانى

الْحَجّ، حِكْمةُ أَحكامه و أَسرار مَناسِكِه، الفقى

الحج والعمرة، الخولى

خمسون عاماً في جَزيرة الْعَرب، حافظ وَهَبَه

الذهَب الْمَسْبوگ، المقرينى

الرَّحلَة، ابن بطوطه

الرَّحلَة، ابن جبير

الرَّحلَة، التجيبى

الرَّحلة الحجازيه، البتنونى

رياض الصالحين، نوى

ص: 142

الزيارات، الهراوى

سيره ابن هشام

صحيح بخارى

فى منزلِ الوحى، محمد حسين هيكل

قرّة العين فى الرحلة الى الحرمين الشريفين، ابن الشيخ

قصائد بوصيرى

مرآة الحرمين، رفعت پاشا

مكة المكرمه، محمد الشرقاوى

من نفحات الحرم، على الطنطاوى

ص: 143

ب- مأخذهاى مقدمه نويس و مترجم

قرآن كريم

اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى

جامع الصّغير، جلال الدين سيوطى

ديوان حافظ، خاقانى، سعدى

دليلُ الناسكين، مرحوم نائينى با حواشى مرحوم حكيم

ديوان عطار نيشابورى

سفينةُ البحار، حاج شيخ عباس قمى

صحيح بخارى،

كنزُ العمال فى سنن الاقوال والافعال، علاء الدين المتقى

مثنوى معنوى، مولانا جلال الدين

معجم المفهرس لأحاديث النبوى

مناسك حج، آيت اللَّه خوئى(1)

پي نوشتها


1- عز الدين قلوز ترجمه: دكتر سيد جعفر شهيدى، در راه خانه خدا، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 5، تابستان 1387.

ص: 144

[1] ( 1). آل عمران: 97

[2] ( 1). اصول كافى، تهران، چاپ دوم، ج 1، ص 18

[3] ( 2). سفينة البحار، ج 1، ص 211

[4] ( 1). كنز العمال، كتاب حج، حديث 4

[5] ( 1). اصول كافى، ج 2، ص 57

[6] ( 1). مستدرك الوسائل، ج 1، ص 157

[7] ( 2). همين كتاب، ج 1، ص 213

[8] ( 3). جامع الصغير، ج 1، ص 144

[9] ( 1). فرقان: 43

[10] ( 1). بقره: 286

[11] ( 2). من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 531

[12] ( 1). كنزالعمال، ج 2، حديث 58، سفينه، ج 2، ص 382، حسن صيقل ازامام صادق عليه السلام

[13] ( 2). بنى اسرائيل: 93

[14] ( 1). بقره: 197

[15] ( 1). بخارى، ج 4، ص 45

[16] ( 1). قرآن كريم.

ص: 145

[17] ( 1)- هم اكنون فرودگاه جدّه به سالن هاى متعدّد و سقف هاى بلند خيمه مانند كه داراى سيستم تهويه و دستشويى هاى بهداشتى است مجهّز گرديده و از مدينةالحاج قبلى اثرى باقى نيست.

[18] ( 1)- در مدينةالحاج دو قسم ساختمان وجود داشت؛ يك قسم ساختمان هايى كه در امتداد فرودگاه بود، اين ساختمان ها هرچند داراى آشپزخانه و ناهار خورى نبود امّا مجهز به تختخواب و حمام و دستشويى عمومىِ نسبتاً نظيف بود و ديگرى سالن هاى بزرگ ساده بدون هيچ وسيله كه در فاصله دورتر از فرودگاه قرار داشت و معمولًا در هر دو ساختمان تالار زنانه از مردانه جدا بود.« مترجم».

[19] ( 1)- براى ايرانيان مبلغ مربوط به ورود عربستان توسط سازمان حج و زيارت پرداخت مى شود.

[20] ( 2). مگر در مواردى خاص كه در مناسك ها به آن اشاره شده است.

[21] ( 1)- آل عمران: 96

[22] ( 1). من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 528

[23] ( 1). وسائل الشيعه، ج 13، ص 204

[24] ( 1). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 530

[25] ( 1). تهذيب الأحكام، ج 5، ص 102

[26] ( 1). من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 533

[27] ( 1). آل عمران: 183

[28] ( 1). در سالهاى اخير اين اتوبان ها و خيابان ها آسفالت گرديده و باپُلْ هاىِ متعدد به هم متّصل و يا از يكديگر جدا شده است.

[29] ( 1). آل عمران: 8

ص: 146

[30] ( 1)- اين طرح هم اكنون به اجرا در آمده و قربانى ها پس از ذبح به سردخانه منتقل و با هماهنگى بانك توسعه اسلامى به كشورهاى مختلف اسلامى براى توزيع ارسال مى گردد.

[31] ( 1). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 181

[32] عز الدين قلوز ترجمه: دكتر سيد جعفر شهيدى، در راه خانه خدا، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 5، تابستان 1387.

[33] ( 1). حشر: 9

[34] ( 1). بقره: 144

[35] ( 1)- هم اكنون مساحت مسجد 98500 مترمربع است.

[36] عز الدين قلوز ترجمه: دكتر سيد جعفر شهيدى، در راه خانه خدا، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 5، تابستان 1387.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109