اسرار عرفانى عمره

مشخصات كتاب

سرشناسه : فعالي، محمدتقي، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : اسرار عرفاني عمره/ محمدتقي فعالي؛ [براي حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت].

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهري : 224 ص.

شابك : 23500 ريال : 978-964-540-150-2

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (چاپ چهارم)

يادداشت : چاپ اول: 1387 (فيپا).

يادداشت : چاپ چهارم.

يادداشت : كتابنامه: ص. [219] - 224 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : حج عمره

شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت

رده بندي كنگره : BP188/92/ف7الف5 1390

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : 1309904

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص: 11

پيشگفتار

عمره، بريدن از خلق و رويكردى به سوى حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غير خدا، انسان با رفتن به عمره مزه اى از ملكوت مى چشد. او خموشى است كه به بارگاه نور، بهجت و سرور راه يافته است، سلوك عمره منازل و مقاماتى دارد كه ديدار حق، اوج آن است؛ عمره راه رستگارى و فوز عظيم است.

هر عبادتى مخصوص كارى است، اما عمره تنها عبادتى است كه تمام عبادت ها را در برمى گيرد. در عمره نماز، استغفار و زهد معنا مى شود. فلسفه اشك در عمره نمودار مى گردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشينى با او در كنار خانه اش به اوج مى رسد. زائر چون ستاره اى درخشان در آسمان تاريكى ها مى درخشد و نامش در دفتر خدا ثبت مى شود. انسانى كه به عمره مى رود، ميهمان خداست و خدا از او ميزبانى مى كند. زيارت خانه خدا، و گردش به دور خانه يار، از غذاهايى است كه خداى سبحان بر سر سفره خود نهاده است تا باريافتگان ملكوت از آن بهره بگيرند.

حكمت عبوديت در عمره به كمال مى رسد؛ عمره آزمون انسان هاست، عمره نشانه عظمت بى پايان الهى است، تجديد خاطره با رسول خدا صلى الله عليه و آله، سرزمين وحى و اهل بيت عليهم السلام عصمت در عمره شكل مى گيرد، عمره ذكر خداست. عمره بازار خداست و عمره گزار در اين بازار با خدا معامله مى كند و از او مزد مى ستاند.

زائر خانه خدا باريافته به درگاه الهى و ميهمان خداست و به عنوان ميهمان بر

ص: 12

خدا وارد شده است. خداوند عمره گزار را ميزبانى مى كند، او را در كنف حمايت خود گرفته، مسؤوليتش را به عهده مى گيرد. زائر در اين ميهمانى بر سفره گسترده الهى نشسته و با غذاهاى آسمانى تغذيه مى شود. ميهمان، ميزبان را مى بيند و به ديدار او مى رود. خداوند كرامت ها و هداياى خود را به او ارزانى مى دارد؛ بهره ميهمانى خدا بهشت است.

عمره داراى اسرار و معانى باطنى است كه اولين سرّ آن، فهم است. عمره گزار بايد بداند كه اگر مى خواهد به ديدار حق نايل شود بايد از شهوات دل بركند، از لذات منقطع شود و فقط به اندازه ضرورت نصيبى از دنيا برگيرد. سزاست در تمامى حركات و سكنات، خود را براى خدا خالص كند، سلوكى خالصانه در پيش گيرد، انس بيشترى با خدا گيرد، نفس خود را به مجاهدت عادت دهد.

دومين سرّ باطنى عمره، شوق است. بعد از آن كه سالك عمره گزار معانى باطنى را فهميد، شوقى درونى براى ديدار خانه خدا و ديدار خدا پيدا مى كند، او قصد زيارت مى كند و بايد سخت بكوشد تا به اين رزق نايل آيد و شايسته ديدار حق گردد.

اگر در قلبى شوق لقاى حق پديد آيد، او اسباب لقا را فراهم مى كند؛ در اين صورت زائر تمامى شرايط و وسايل لقا را آماده كرده خود را مهيا براى ديدار بيتى مى كند كه انتسابى به معشوق او دارد، او سر از پا نمى شناسد و براى ملاقات يار لحظه شمارى مى كند.

سومين سرّباطنى عمره، عزم است. زيارت بيت اللَّه عزم و تصميم مى خواهد.

زائر بايد اهل و وطن را گذاشته، از شهوات و زخارف دنيا مهاجرت كند، وجهى به سمت او داشته و ارزش بيت در نظرش بزرگ آيد. عمره گزار بداند كه عزم، امر مهم و رفيعى دارد، ديدار خانه دوست و تقرب به حريم يار، خطير و عظيم است. طلب عظيم، عزمى عظيم مى طلبد. بايد عمل خالص گردد و زائر درون را با اخلاص براى زيارت بيت اللَّه مستعد كند.

ص: 13

چهارمين سرّ باطنى عمره، قطع علاقه است. مسافر عمره بايد تائب گردد، از تمامى معاصى و جرم ها دورى گزيند، حقوق ديگران را جبران كند، حق اللَّه را تأمين سازد، كسى كه قصد بيت مَلِكى دارد امر او را ضايع نمى كند، با او مخالفت نمى كند، او را كوچك نمى شمارد، از اين كه دست خالى نزد او برود حيا مى كند، خوف آن دارد كه ملك او را نپذيرد. ملوك دنيا ميهمانى پاك و پاكيزه مى خواهند؛ اما خداى سبحان خواسته است ميهمانان و زائرانش با چهره اى غبار گرفته نزد او بيايند تا او به آنها مباهات كند.

كسى كه عازم عمره است و قصد او كرده، بايد با اين سفر از اهل و مال و وطن قطع علاقه كند و خود را براى سفرى متفاوت مهيا سازد. اين قطع علاقه او را آماده سفر اخروى كرده، استعداد حلول موت را به ارمغان مى آورد.

پنجمين سرّ باطنى عمره، راحله است. كسى كه به ديدار حق باريافت و درك حضور او كرد، مشقات و رنج ها بر او هموار و آسان مى شود. سفر حج، گويا سفر آخرت است. شايد مرگ نزديك باشد، بايد براى رحل و ارتحال آماده بود؛ عمره براى آماده سازى سفر ابدى است. اين سفر زاد و توشه لازم را در اختيار مى گذارد، تقرب به خدا را براى انسان ممكن مى كند؛ لباس احرام كفن است، خروج از وطن، خروج از دنياست. نظر به بيت اللَّه حضور در بارگاه الهى در قيامت است. در آنجا انسان ها را با زادشان مى سنجند، كسى كه توشه اش دنياست، آن را در دنيا گذارده است و هم اكنون دستش خالى است و كسى كه از تقوا توشه بر گرفته، چيزى براى عرضه نزد پيشگاه عظيم الهى دارد.

عمره دو گونه است؛ عمره عوام و عمره خواص. عمره عوام قصد كوى دوست است و عمره خواص قصد روى دوست، آن، رفتن به سراى دوست و اين، رفتن براى دوست. عوام به نفس روند تا در و ديوار ببينند، خواص به جان روند تا ديدار يابند، كسى كه به نفس رود وجد يابد و بار كشد تا گرد كعبه برآيد و كسى كه به جان

ص: 14

رود بيارامد و بياسايد تا كعبه گرد سرايش درآيد.

اثر پيش رو داراى سه بخش است:

بخش اوّل اختصاص به حرم دارد و خود داراى سه فصل است كه به ترتيب به شهر مكّه مكرّمه، مسجدالحرام و اسرار عرفانى كعبه پرداخته است.

دوّمين بخش، شامل اسرار نورانى، معنوى و عرفانى مناسك عمره مى شود.

سوّمين بخش مباحثى را پيرامون فضايل شهر پيامبر صلى الله عليه و آله، مسجدالنبّى صلى الله عليه و آله و بقيع پيش رو قرار مى دهد.

شايان ذكر است اثر حاضر، تلخيصى از كتاب «اسرار عرفانى حج» مى باشد.

در پايان بر خود لازم مى دانم از مساعى گرانقدر نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى، حضرت آيةاللَّه جناب آقاى محمّد محمدى رى شهرى و نيز معاونت محترم آموزش و پژوهش بعثه مقام معظّم رهبرى، حضرت حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاى سيّدعلى قاضى عسكر تشكّر و قدردانى نمايم.

به كعبه رفتم و ز آنجا، هواى كوى تو كردم جمال كعبه تماشا به ياد روى تو كردم

شعار كعبه چو ديدم سياه، دست تمنّادراز جانب شعر سياه موى تو كردم

چو حلقه در كعبه به صد نياز گرفتم دعاى حلقه گيسوى مشكبوى تو كردم

نهاده خلق حرم سوى كعبه روى عبادت من از ميان همه روى دل به سوى تو كردم

مرا به هيچ مقامى نبود، غير تو نامى طواف و سعى كه كردم به جستجوى تو كردم

محمّد تقى فعالى

ص: 15

فصل اوّل: جايگاه و اسرار عمره

اشاره

ص: 16

ص: 17

نامگذارى حج و عمره و حكمت ها

حج در لغت به معناى قصد آمده است(1) لذا با حرف «الى» متعدى مى شود؛ «حج الينا» يعنى قصد ما را كرد.

حج بيت اللَّه الحرام يعنى قصد خانه خدا را داشتن براى انجام مناسك و حاجّ به معناى كسى است كه مقصد و مقصودش زيارت خانه خدا باشد.

حج اكبر؛ حجّى كه همراه با وقوف در عرفات باشد، حج اصغر؛ حج بدون وقوف يا به تعبير ديگر عمره است.(2) معناى ديگر از امام پنجم عليه السلام نقل شده است. ابان بن عثمان از امام باقر عليه السلام درباره علت نامگذارى حج سؤال كرد و امام عليه السلام فرمود:

«حَجَّ فُلَانٌ؛ أَيْ أَفْلَحَ فُلَانٌ»؛

«فلانى حج كرد، يعنى رستگار شد.»

شايد اين نامگذارى به لحاظ نتيجه باشد. كسى كه قصد خانه يار مى كند و به ديدار و وصال او نائل مى شود قطعاً به فلاح و رستگارى نزديك شده،


1- معجم الوسيط، ج 1، ص 156؛ لسان العرب، ج 2، ص 226؛ قاموس المحيط، ج 1، ص 386
2- همان.

ص: 18

مقرب مى شود؛ بنابراين، نتيجه قصد بيت، رستگارى است و فوز و فلاح، غايت و مقصود قصد بيت است كه البته چيزى جز هم نشينى و هم سخنى با خدا نيست. اگر كسى قدر و منزلت اين مجالست را بداند، قالب تهى مى كند و يك لحظه مرغ وجودش تاب تحمل قفس جسم را نمى كند.

«فضيل بن عياض مى گويد: جوانى ديدم اندر موقف خاموش ايستاده و سر فرو افكنده همه خلق اندر دعا بودند و وى خاموش! گفتم: اى جوان تو نيز چرا دعايى نكنى. گفت: مرا وحشتى افتاده است، وقتى كه داشتم از من فوت شد. هيچ روى دعا كردن ندارم. گفتم: دعا كن تا خداى تعالى به بركت اين جمع تو را به سرّ مراد تو رساند. خواست كه دست بردارد و دعا كند، نعره اى از وى جدا شد و جان با آن نعره از وى جدا شد.(1)»

حج به معناى قصد است و قصد بدون مقصود ممكن نيست. مقصد، حج بيت اللَّه و كعبه است.

كعبه دو قسم است؛ كعبه صورى و كعبه معنوى. آن كه به دنبال صورت كعبه است، حج ظاهرى به جاى آورده و از رسيدن به باطن حج محروم است.

به اين گونه حج، «حج آفاقى» مى توان گفت.

اما اگر مقصد حج، كعبه معنوى و بيت واقعى و حقيقى بود، «حج انفسى» حاصل شده است. در حج انفسى احرام، تلبيه، طواف، نماز طواف، سعى، معناى ديگرى دارد و صورتى واقعى پيدا مى كند و گرنه در حدّ ظاهر و سير آفاق و انجام اعمال بى محتوا باقى خواهد ماند.

كعبه معنوى و بيت اللَّه حقيقى، مقام قلب است. مقام قلب دو مقام است؛ يا مقام قلب انسان كبير، كه همان بيت معمور يا لوح محفوظ است و يا مقام


1- كشف المحجوب، ص 426

ص: 19

قلب انسان صغير كه از آن به مقام نفس يا مقام فؤاد تعبير مى شود؛ بنابراين، مقصد حج انفسى، يا اتصال به حقيقت انسان كامل است يا اتحاد با حقيقت انسان صغير، كه در هر دو صورت، حاجى گامى در جهت نيل به حج حقيقى برداشته است.

عمره عمل صالح است و عمل صالح دو گونه است؛ عمل صالحى كه مربوط به اهل شريعت است و آن عملى است كه ريا و سُمعه يا شكى در آن نباشد، بلكه خالص براى رضاى خدا صورت گيرد؛ اما عمل صالح واقعى مربوط به اهل حقيقت است. آنان كه اهل وصل اند، به هنگام عبادت جز صاحب عبادت نمى بينند. عمل آنها محجوب نيست بلكه با شهود حق صورت مى گيرد.

كسى كه به اين مسير برود و در اين راه گام نهد، بر آيات، اسرار و حقايق معنوى واقف مى شود و براى خود زاد اخروى برمى گيرد. چنين كسى به علوم حقيقى و موت ارادى نايل آمده و حجاب ها را يك به يك پشت سر مى گذارد و به تدريج به مدينه واقعى و كعبه مقصود گام مى نهد و اين حج انفسى است كه حج انسان هاى باايمان و اهل حقيقت است.

عارفان براى عمره و مقام ابراهيم دو مقام معتقدند(1): يكى «مقام تن» و ديگرى «مقام دل»؛ مقام تن، احرام، دخول به حرم، طواف، نماز، سعى، تقصير است. اما مقام دل كه اشاره به باطن حج دارد، مقام خُلّت ابراهيم است. در اين موضع، عمره گزار بايد از عادات اعراض كند، به ترك لذات بپردازد، از ذكر غير او پرهيز و از تمامى ماسوا اجتناب كند، سنگ به هواى نفس زند تا به مقام امن الهى و رمى از اغواى شيطان نايل شود.

آنگاه كه ابراهيم به مقام خلّت رسيد و خليل اللَّه نام گرفت، از علايق


1- كشف المحجوب، ص 422

ص: 20

گذشت و دل از غير او بگسست. آنگاه كه ابراهيم به منجنيق آمد و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل آمد و از او پرسيد: آيا حاجتى دارى؟ ابراهيم پاسخ داد: «أمّا إِلَيكَ فَلا» «امّا به سوى تو، نه!»، سپس جبرئيل پرسيد: از خدا هم حاجتى ندارى؟ ابراهيم پاسخ داد: «حسبي مِن سؤالي علمه بحالي» «آگاهى او نسبت به من، بس است كه از او نپرسم». از عارفى نقل است كه گفت:

«در نخستين حج، من به جز خانه، هيچ چيز نديدم، دوم بار خانه و خداوند خانه ديدم و سوم بار همه خداوند خانه ديدم هيچ خانه نديدم.»(1) خواجه عبد اللَّه انصارى مى گويد:(2) «مرا خداوندى است كه اگر گناه كنم نراند و نعمت باز نگيرد و اگر باز آيم بپذيرد و بنوازد و اگر روى به درگاه وى آرم نزديك كند و اگر برگردم باز خواند و خشم نگيرد.»


1- كشف المحجوب، ص 424
2- كشف الاسرار، ج 6، ص 371

ص: 21

جايگاه عمره

اشاره

عمره، بريدن از خلق و رويكردى به سوى حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غير خدا، انسان با رفتن به عمره مزه اى از ملكوت مى چشد.

او خموشى است كه به بارگاه نور، بهجت و سرور راه يافته است، عمره گزار به سوى خدا فرار مى كند. سلوك عمره منازل و مقاماتى دارد كه ديدار حق، اوج آن است؛ عمره راه رستگارى و فوز عظيم است.

فلسفه اشك در عمره نمودار مى گردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشينى با او در كنار خانه اش به اوج مى رسد. زائر چون ستاره اى درخشان در آسمان تاريكى ها مى درخشد و نامش در دفتر خدا ثبت مى شود. انسانى كه به عمره مى رود، ميهمان خداست و خدا از او ميزبانى مى كند.

درباره ارزش، اهميت و جايگاه عمره مضامين گسترده و متنوعى وجود دارد كه مى توان به اهمّ آنها اشاره كرد.

الف: كفّاره گناهان

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر عمره تا عمره ديگر، كفاره (گناهان) ميان آن دو مى باشد و پاداش حج مقبول، بهشت است».(1)


1- دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

ص: 22

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«هر گاه بنده مؤمنى از دنيا رفت و وارد برزخ شد شش صورت زيبا مى بيند؛ يكى از سمت راست، ديگرى چپ، يكى جلو، ديگرى عقب، يكى نزد پاها و زيباترين صورت بالاى سر. صورتى كه از سمت راست مى آيد نماز، صورتى كه از سمت چپ مى آيد زكات، صورت پيش رو روزه و صورت پشت سر حج و عمره است.

صورت زيبايى كه نزد پاهاى خود مى بيند، صله رحم و زيباترين صورت و خوشبوترين بوها و وجيه ترين شكل ها را كه بالاى سر خود رؤيت مى كند، ولايت محمد صلى الله عليه و آله و آل او عليهم السلام است.»(1)

ب: انفاق براى عمره

بايد دانست مسيرى كه انسان پول خود را هزينه مى كند، اهميت دارد. امكانات دو سمت و سو دارند؛ از يك نظر بايد ديد از كجا مى آيند و چگونه حاصل مى شوند، كه از اين جهت بايد از راه حلال و خداپسند به دست آيد؛ اما بعد ديگر، مصرف مال است. گاهى مال فراوان در مسير نادرست مصرف مى شود. چنين مالى ضايع شده و هيچ بازگشتى ندارد؛ اما زمانى مالى هر چند اندك در مسير خوب هزينه مى شود كه اين مال ماندگار است و باعث افزايش ثروت انسان مى شود، به تعبيرى ثروت


1- محاسن، ج 1، ص 288

ص: 23

چيزى نيست كه براى خود اندوخته ايم، ثروت آن است كه براى خدا بخشيده ايم؛ زيرا ثروت دارايى ماست، داشته هاى انسان بخشش هاى اوست. اگر ديگران را در مال خود سهيم دانستيم و براى آنان حقى قائل شديم و اين حقوق را به صاحبانش رسانديم. ثروت ما فزونى خواهد يافت. از اين روست كه قرآن مى فرمايد: انفاق باعث افزايش مال انسان مى شود.

اينها شرايط عادى است، حال اگر امكاناتى كه انسان در اختيار دارد در مسير امورى مثل حج و عمره صرف شود، اين افزايش فزونى مى گيرد و درهمى از آن معادل هزاران درهم مى شود.

ص: 24

جايگاه عمره گزار

اشاره

زائر خانه خدا باريافته به درگاه الهى و ميهمان خداست و به عنوان ميهمان بر خدا وارد شده است. خداوند عمره گزار را ميزبانى مى كند، او را در كنف حمايت خود گرفته، مسؤوليتش را به عهده مى گيرد. زائر در اين ميهمانى بر سفره گسترده الهى نشسته و با غذاهاى آسمانى تغذيه مى شود. ميهمان، ميزبان را مى بيند و به ديدار او مى رود. خداوند كرامت ها و هداياى خود را به او ارزانى مى دارد؛ تعابير زير را مى توان براى عمره گزار به كار برد:

الف: ميهمان خدا (ضيف اللَّه)

زائر بيت اللَّه الحرام ميهمان خدا مى شود و خدا از او پذيرايى خواهد كرد.

خداوند سبحان به آدم عليه السلام چنين وحى نمود:

«منم خداى صاحب بكة. اهل آن، همسايگان منند و زائرانش ميهمانان من. آن را با آسمانيان و زمينيان آباد مى كنم، گروه گروه، ژوليده و غبارآلود به زيارت آن مى آيند و با تكبير و لبيك گويى، به درگاه من مى نالند. پس هر كه به قصد زيارت آيد و جز

ص: 25

آن نيتى نداشته باشد، مرا ديدار كرده و او ميهمان من است و بر من نازل شده و سزاوار است كه با كرامت هاى خود به او هديه دهم».(1) اميرمؤمنان عليه السلام براى انجام كارى وارد مكه شد، باديه نشينى را ديد كه خود را به پرده هاى كعبه آويخته و با خداى خويش چنين مى گويد: «اى صاحب خانه! خانه، خانه تو و ميهمان، ميهمان توست. هر ميهمانى در ميهمانى اش بهره اى دارد، پس امشب بهره مرا آمرزش من قرار بده».

حضرت على عليه السلام خطاب به اصحابش فرمود: «خداوند بزرگوارتر از آن است كه ميهمان خود را رد كند.(2)»

امام صادق عليه السلام حاجى و نيز عمره گزار را ميهمان خدا خواند و فرمود:

«زائرى كه به خانه خدا مى رود تا به خانه اش بازگردد، ميهمان خداست».(3) كسى كه به ميهمانى مى رود معمولًا هنگام خداحافظى ميزبان به او مى گويد: باز هم بيا. دعوت مجدد خدا انسان را شايق مى كند تا بار ديگر هم به ديدار او بشتابد؛ از اين روست كه ما هر سال از خدا طلب حج مى كنيم و به او مى گوييم:

«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ، فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ، مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ، وَ لا تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ، وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ ...».(4)


1- الخرائج والجرائح، ج 1، ص 80
2- امالى الصدوق، ص 533، روايت 742
3- خصال، ص 127، روايت 127
4- مفاتيح الجنان، دعاهاى هر روز ماه مبارك رمضان.

ص: 26

و جالب است كه اين دعا را در ماه مبارك رمضان مى خوانيم؛ ماهى كه در آن دعاها بيشتر مستجاب مى شود.

ب: باريافته خدا (وفد اللَّه)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باريافتگان الهى را سه دسته معرفى نمود؛(1) رزمندگان، حج گزاران و كسانى كه عمره بجا مى آورند.

امام حسن عليه السلام فرمود:

«سه نفر در پناه خدايند ... و مردى كه براى حج و عمره بيرون آيد و جز براى خدا بيرون نيامده باشد. او باريافته خداست تا به خانواده اش بازگردد».(2)

ج: در ضمان الهى (ضمان اللَّه)

امام صادق عليه السلام به لحاظ اهميت فراوان ضمانت الهى، در اين باره فرمود:

«حج گزار و عمره گزار در ضمانت خدايند. اگر در راه رفتن به حج بميرد، خداوند گناهانش را مى آمرزد و اگر در حال احرام بميرد، خداوند او را لبيك گوى بر مى انگيزد و اگر در يكى از دو حرم بميرد، خداوند او را در زمره ايمن شدگان محشور مى كند و


1- سنن نسائى، ج 5، ص 113
2- تنبيه الغافلين، ص 303، روايت 428

ص: 27

اگر در راه بازگشت بميرد، خداوند همه گناهانش را مى آمرزد».(1) ضمانت زائر يا معتمر بر خداست، بنابراين اگر عمرش باقى باشد، خداوند تا بازگشت به منزلش او را همراهى مى كند، اجر او را هم مى دهد و اگر از عمرش چيزى باقى نمانده باشد، خداى سبحان او را وارد بهشت مى كند.

يكى ديگر از وجوه ضمانت الهى براى كسى كه وارد حرم مى شود، اين است كه خداوند دو فرشته خود را همراه او مى كند تا طواف و سعى خود را درست انجام دهد. هر گاه به عرفه رسيد، به او مى گويند: خداوند از گذشته هاى تو درگذشت، به فكر آينده ات باش تا گناه نكنى.(2) خداوند ضمانت خود را تا بدانجا گسترش داده است كه حفظ بار و اثاثيه حاجى را نيز بر عهده گرفته است.(3)


1- فروع كافى، ج 4، ص 256، روايت 18
2- ثواب الاعمال، ص 71، روايت 6؛ بحارالانوار، ج 99، ص 254، روايت 21
3- بحارالانوار، ج 99، ص 8، روايت 18

ص: 28

حكمت ها و آثار عمره

اشاره

عمره حكمت ها و علت هاى فراوانى دارد.

در اينجا برخى از آثار و بركات عمره بيان مى شود:

الف: تندرستى

يكى از آثار حج و عمره صحت و سلامت بدن است. خدا به انسان وعده داده كه اگر به تمتع يا عمره برود، بدنى سالم خواهد داشت؛ پس حج و عمره، سلامت جسمانى هم به انسان مى دهد. امام سجاد عليه السلام اين مژده را داد كه:

«حُجُّوا وَ اعْتَمِرُوا تَصِحَّ أَبْدَانُكُم»؛(1) «حج و عمره به جاى آوريد تا بدن هايتان سلامت باشد.»

شايد يكى از ابعاد آن، پياده روى مستمر باشد. در حج، پياده روى فراوان وجود دارد و از سوى ديگر مى دانيم كه يكى از بهترين ورزش ها پياده روى است. همچنين هر گاه روح و روان انسان به سمت خلوص گرايد، بدن از روح


1- فروع كافى، ج 4، ص 252

ص: 29

تبعيت مى كند و سلامت خود را باز مى يابد. به عبارت ديگر روح و جسم دو موجود جدا از يكديگر نيستند، بلكه وجودى درهم تنيده اند و در يكديگر تأثير و تأثر متقابل دارند. هر گاه بدن سالم باشد، روح بهتر مى تواند رابطه معنوى برقرار كند و اگر روح انسان ارتباطى عميق با آسمان الوهيت داشته باشد، بر صحت و سلامت بدن و كالبد فيزيكى انسان تأثير مستقيم دارد. از نكات جالب اينكه اگر كسى بكوشد تا حج خود را تكرار كند وبه اصطلاح «مدمن الحج» باشد، خداوند هرگز او را مبتلا به «حُمّى» (تب) نمى كند. به بيان ديگر او هرگز در آتش تب نمى سوزد.(1)

ب: رزق فراوان

بخش مهمى از رواياتى كه درباره آثار و حكمت هاى حج و عمره وارد شده، مربوط به نفى فقر و افزايش مال است. در اين احاديث تعابير متعددى وارد شده است نظير: وسعت رزق، كفايت مؤونه اهل و عيال، كثرت مال، نفى فقر، غنا، نفى امعار و نفى املاق. اين همه، نشان از اهميت فراوان تأثير حج در تأمين نيازهاى مادى و دنيوى انسان ها دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«حُجُّوا لَنْ تَفْتَقِرُوا»؛(2) «حج گزاريد تا هرگز نيازمند نشويد.»

نكته جالب در اين حديث استفاده از تعبير «لن» مى باشد كه دلالت بر نفى ابدى مى كند. پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى ديگر به اين واقعيت اشاره كرد و فرمود:


1- فروع كافى، ج 4، ص 254
2- جعفريات، ص 65

ص: 30

«حج و عمره فقر را مى زدايند. همانگونه كه كوره آهنگرى زنگار آهن را مى زدايد».(1) اين تشبيه نشان مى دهد كه فقر و نادارى همانند زنگارهاى آهن است.

اگر انسان بتواند زنگار زدايى كند، از لحاظ امكانات مادى هم بى نياز خواهد شد. همانگونه كه حج رفتن باعث بى نيازى مالى مى شود، اگر كسى از حج تخلف كند، نتيجه اى جز فقر نخواهد داشت. به اين حقيقت نبى اكرم صلى الله عليه و آله اشاره فرموده است:

«اى گروه مردم! حج خانه خدا را انجام دهيد. پس هيچ خانواده اى وارد خانه خدا نمى شود، مگر آن كه بى نياز مى گردد و از حج گزاردن تخلّف نمى كنند، مگر آن كه تنگدست شوند».(2) اگر از معناى وسعت رزق و بى نياز شدن سؤال شود، پاسخ اين است كه منظور تأمين مخارج زندگى است. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«حج و عمره به جاى آريد تا تندرست باشيد، روزى هايتان وسعت يابد و مخارج خانواده شما تأمين گردد».(3) اگر شخصى يا اجتماعى مبتلا به فقر شود، معمولًا به كارشناسان امور اقتصادى مراجعه مى كند. حتى ممكن است كميته هاى كارشناسى تشكيل دهند و بعد از مطالعات و پژوهش هاى دامنه دارى، علل فقر را در جامعه بيابند و بر اين اساس استراتژى ها و راه كارهايى را براى كاهش فقر در جامعه ارائه دهند نظير: افزايش صادرات، افزايش توليد ناخالص ملى، كاهش مصرف و ....


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 295
2- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 156، روايت 32
3- فروع كافى، ج 4، ص 252، روايت 1؛ مكارم الاخلاق، ج 1، ص 518، روايت 1805

ص: 31

اما قرآن در كنار اين عوامل، عامل مهمتر و برترى را معرفى مى كند.

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنْ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»؛(1) «و اگر مردم شهرها و آبادى ها ايمان آورده و پرهيزكار مى شدند بركات آسمان و زمين را بر روى آنان مى گشوديم.»

اگر جمعى تقوا و ايمان پيشه كنند، درهاى آسمان به اذن الهى جهت نزول بركات گشوده مى شوند و امكان ندارد آسمان درهاى خود را بگشايد و بركات نازل شود، اما فقر كاهش نيابد. اساساً فقر و غنا در زمين مربوط به آسمان است؛ بنابراين اگر ايمان و تقوا هويت جمعى پيدا كنند، از فقر كاسته شده، بر غنا افزوده مى شود. همچنين اگر فردى به سمت ايمان بيشترى برود، از ثمرات آن يعنى كاهش فقر و ازدياد مال بهره مند خواهد شد. خداوند امكانات دنياى خود را در اختيار كسانى قرار مى دهد كه بيشتر به سمت او بروند، البته ممكن است در اختيار كفار هم قرار دهد، ولى تفاوت اين است كه كافر فقط در دنيا بهره مند است، اما مؤمن نصيبى در دنيا دارد و از بهره هاى اخروى او هم محظوظ خواهد شد.

از مجموع احاديث پيش به دست مى آيد كه حج و عمره نافى فقر است و باعث كثرت مال و وسعت روزى را در پى دارد. اين امر آزمودنى است و هر كس مى تواند اين واقعيت را در مورد خود و هر كس كه به حج و عمره رفته به صورتى پيمايشى در نظر گيرد و نسبت به آن مطالعه كند. به هر تقدير، حج و عمره با فقر مالى و مادى سازگار نيست و اين حقيقتى آزمون پذير است.


1- اعراف: 96

ص: 32

ص: 33

فصل دوّم: اسرار عرفانى كعبه

اشاره

ص: 34

ص: 35

كعبه، مقدس ترين و با احترام ترين خانه هاى روى زمين است.

خانه كعبه نخستين و برترين نقطه خاكدان طبيعت است، كعبه در جايگاهى بسيار مقدس قرار دارد و خداوند به آن نظر وعنايتى ويژه داشته و دارد.

خداوند از هر چيز يكى را به عنوان بهترين برمى گزيند. او از زمين، كعبه را برگزيد، هيچ منزلى روى زمين محبوب تر و عزيزتر از كعبه نيست، پس هتك حرمت آن جايز نبوده، بيرون راندن كسى كه به آن جا پناه برده هم جايز نمى باشد. كعبه ستون دين و بنياد بقاى شريعت محمدى است، چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَة»(1)؛

«مادامى كه كعبه پابرجاست دين پايدار خواهد بود.»

اولين سؤال مطرح، اين است كه، ساختن كعبه از چه زمانى آغاز شد؟


1- فروع كافى، ج 4، ص 271

ص: 36

1. شروع ساختن كعبه

درباره آغاز ساختن خانه خدا احاديث متعددى وارد شده و در اين زمينه به گونه هاى مختلف مطالبى مطرح شده است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«خداوند جبرئيل رانزد آدم و حوا فرستاد و به آن دو فرمود:

براى من خانه اى بسازيد. جبرئيل برايشان نقشه كشيد. آدم حفر مى كرد و حوّا (خاك را) منتقل مى كرد تا به آب رسيد. از زير آن چنين ندا آمد: بس است اى آدم، پس چون خانه را ساختند، خداوند به او وحى فرمود كه بر گرد آن طواف كند و به او گفته شد: تو اولين كسى و اين، اولين خانه است، سپس قرن ها گذشت تا آن كه حضرت نوح حج به جا آورد، قرن ها گذشت تا آن كه حضرت ابراهيم، پايه هاى آن را برافراشت.»(1) امام باقر عليه السلام هم فرمود:

«اما آغاز اين خانه چنان بوده كه خداوند به فرشتگان فرمود: من در زمين جانشين قرار مى دهم، فرشتگان پاسخ دادند: آيا در آن كسى را قرار مى دهى كه فساد مى كند و خون ها مى ريزد؟

خداوند از فرشتگان روى گرداند. آنها ديدند كه اين رويگردانى از خشم خداست، پس به عرش او پناهنده شدند. خداوند به يكى از فرشتگان فرمان داد تا در آسمان ششم در برابر عرش او خانه اى برايش بسازد به نام «ضُراح» كه آن را براى آسمانيان قرار داد كه هر روز هفتاد هزار فرشته طوافش مى كنند و


1- كنز العمّال، ج 12، ص 213، روايت 34718

ص: 37

بازنمى گردند و استغفار مى كنند. پس چون آدم به آسمان دنيا فرود آمد، خداوند فرمانش داد كه اين خانه را- كه در مقابل آن بود- ترميم كند. پس خداوند اين را براى آدم و نسل او قرار داد همچنان كه آن خانه را براى آسمانيان قرار داده بود.»(1) در دو روايت پيش ساختن كعبه به آدم عليه السلام نسبت داده شده است. خانه خدا را آدم عليه السلام به عنوان اولين پيامبر خدا حفر كرد و در آن جا خانه اى بنا نمود؛ اين خانه معادل خانه اى است در عرش خدا كه توسط فرشتگان ساخته شد، اما در بعضى احاديث آمده است كه ابراهيم عليه السلام كعبه را بنا كرد. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«خداوند به فرشتگان فرمان داد كه در زمين براى او خانه اى بسازند تا هركه از فرزندان آدم گناه كند، برگرد آن طواف نمايد- آن گونه كه فرشتگان عرش خدا را طواف مى كنند- تا از آنان خشنود شود همچنان كه از فرشتگان راضى شد. پس در محل كعبه خانه اى ساختند كه زمان توفان بالا برده شد كه اكنون در آسمان چهارم است. هر روز هفتاد هزار فرشته بر گرد آن طواف مى كنند و هرگز به سوى آن برنمى گردند. حضرت ابراهيم عليه السلام بر پايه همان، كعبه را بنا نهاد.»(2) درباره زمان بناى كعبه دوقول پيدا شد: برخى معتقدند كه كعبه را حضرت ابراهيم عليه السلام ساخت و پيش از آن خانه اى به نام كعبه وجود نداشت، بعضى ديگر هم بر اين باورند كه خانه خدا قبل از ابراهيم عليه السلام ساخته شده بود و نخستين سازنده كعبه آدم عليه السلام است. مى توان ميان اين دو قول جمع نمود: كعبه نخستين بار توسط آدم عليه السلام و به امر خدا بنا شد، اما بر اثر توفان نوح عليه السلام يا


1- فروع كافى، ج 4، ص 187، روايت 1
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 292

ص: 38

پديده اى ديگر از بين رفت، پس از آن با راهنمايى خدا و به دست ابراهيم عليه السلام اين بنا تجديد شد. لذا ابراهيم عليه السلام در بناى كعبه و آداب و مناسك آن نقشى عظيم دارد. تعبير دقيق قرآن هم شاهدى بر اين مدعاست:

«وَإِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ»(1)؛

«و مكان خانه را براى ابراهيم آشكار كرديم.»

اين حديث هم تأييد ديگرى است بر وجه جمعى كه بيان شد، امام باقر عليه السلام داستان ساختن كعبه را چنين بيان مى فرمايد:(2) «چون خداوند، آدم را از بهشت فرود آورد فرمود: من همراه تو خانه اى فرود مى آورم كه بر گرد آن طواف شود، همچنان كه عرش من طواف مى شود و نزد آن نماز خوانده شود، همچنان كه نزد عرش من نماز خوانده مى شود. زمان طوفان، خانه بالا برده شد. پيامبران خانه خدا را حج مى كردند ولى جاى آن را (دقيقاً) نمى دانستند تا آن كه خداوند جاى آن را براى حضرت ابراهيم مشخص كرد. او هم خانه را از (سنگ) پنج كوه بنا كرد. كوه حرا، ثَبير، لبنان، طور و حمر.»

نكته جالب و ظريفى كه بدان تصريح شده است علت سياهى جايگاه كعبه است در حالى كه بر اساس احاديث، جايگاه كعبه از كف هاى روى آب ساخته شده كه طبعاً بايد سفيد باشد، علت تغيير رنگ جايگاه كعبه و اطراف آن گناهان بشر و پيش از همه كشتن فرزند آدم بود. امام صادق عليه السلام فرمود(3):

«جايگاه كعبه سرزمينى مرتفع و سفيد بود كه همچون خورشيد و ماه مى درخشيد تا آن كه از دو فرزند آدم، يكى آن ديگرى را كشت پس سياه شد، چون آدم فرود آمد خداوند همه جاى آن


1- حج: 26
2- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 229، روايت 673
3- همان، روايت 1

ص: 39

زمين را براى او بالا آورد تا آن را ديد. سپس فرمود: همه اين از آن توست. گفت: خدايا اين زمين سفيد درخشان چيست؟ فرمود:

آن زمين من است.»

حاصل آن كه خانه خدا به امر خدا ساخته شد، جبرئيل آن را طراحى كرد، اولين پيامبر خدا و اب الأنبيا در ساختن آن دخالت داشتند، كعبه در برابر خانه خدا در عرش است، كعبه وسيله استغفار بنى آدم است، فرشتگان در ساختن كعبه نظارت داشتند، كعبه قطعه اى از بهشت است و هركس به بهشت نظر كند، گناهانش آمرزيده مى شود، نوح عليه السلام با كشتى خود چهل روز به دور كعبه گشت تا سرانجام در وادى جودى سكنا گزيد.(1) كعبه بعد از پيدايش در دوره هاى مختلف تاريخى تحولات و تطورات فراوانى به خود ديد. كعبه در دوره انبياى پيشين، در عهد جاهليت، در دوره پيامبر صلى الله عليه و آله، در عصر خلفا و نيز دوره هاى بعدى تا به امروز ادامه حيات داده است. در اين زمينه، كتب تاريخى، مباحث مبسوطى را مطرح كرده اند.(2)

2. اسرار نام هاى كعبه

اشاره

نام هاى كعبه هم در قرآن و هم در احاديث ذكر شده است و اسرار فراوانى ذيل آنها وجود دارد. در قرآن از خانه خدا بيست بار و جمعاً در شأنزده آيه ياد شده است، بدين صورت كه واژه «كعبه» دوبار، واژه «البيت» هفت بار،


1- اخبار مكه، ج 1، ص 52
2- ر. ك: تاريخ الكعبة المعظمة؛ آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 64- 83؛ تاريخ عمارة مسجدالحرام؛ بناء الكعبه على قواعد ابراهيم عليه السلام؛ تاريخ الكعبة؛ الكعبة المشرفة؛ بناء الكعبة البيت الحرام؛ مكة المكرمةوالكعبة المشرفة؛ تاريخ و آثار اسلامى، ص 43- 48

ص: 40

واژه «بيت» يك بار، واژه «بيت الحرام» دوبار، واژه «بيت العتيق» دوبار، واژه «بيتك المحرّم» يك بار، واژه «بيتى» دوبار، «بكه» يك بار، «مسجدالحرام» يك بار و «بيت المعمور» هم يك بار به كار برده شده است.

شايان ذكر است كه در تفاسير و بعضى احاديث، نكاتى در باب اسرار برخى نام هاى كعبه به چشم مى خورد كه مناسب است به آن ها اشاره شود.

يك: كعبه

عنوان كعبه در دو جاى قرآن به كار رفته است كه عبارتند از: «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ»؛(1) و ديگرى: «هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ»؛(2) درباره علت اين نام گذارى چند قول مطرح است:

الف: كعبه به صورت مربع است و در زبان عربى معمولًا به خانه هاى چهارگوش و مربع، كعبه اطلاق مى شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«كعبه را از آن جهت كعبه نام نهاده اند كه چهارگوش است. علت چهارگوش بودنش نيز آن است كه درمقابل بيت المعمور است كه آن هم چهارگوش است. بيت المعمور چهارگوش شده، چون در برابر عرش است كه آن هم چهارگوش است. عرش چهارگوش شده چون كلماتى كه اسلام برآنها استوار است چهار كلمه است:

«سبحان اللَّه»، «الحمد للَّه»، «لا إله إلّااللَّه» و «اللَّه اكبر».»(3) بنابراين چهارگوش بودن كعبه بدين دليل است كه عرش خدا چهارگوشه دارد و هر گوشه اى بر اسمى از نام هاى الهى استوار شده است. اين نام ها يا به


1- مائدة: 97
2- مائده: 95
3- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 190، روايت 2110

ص: 41

عبارت ديگر تسبيح، تحميد، تهليل و تكبير اركان اسماى الهى، اسماى محيط و امهات اسما محسوب مى شوند و تحت اسماى جمال و جلال مى گنجند. از آن جا كه اين اسماى چهارگانه بر اسماى ديگر الهى احاطه و هيمنه دارند، طبعاً كعبه هم احاطه بر زمين خواهد داشت.

ب: در زبان عربى به وسط هر چيز، كعبه مى گويند. از آن جا كه خانه خدا و بيت اللَّه الحرام در وسط دنيا قرار گرفته است، به آن كعبه مى گويند.

گروهى از يهود نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و درباره بعضى مسائل از ايشان سؤالاتى پرسيدند. يكى از آنها پرسيد: چرا به كعبه كعبه مى گويند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «لأنّها وسط الدنيا»؛(1) «زيرا كعبه در وسط دنيا قرار گرفته است.» مسأله دحوالأرض مؤيدى بر اين سخن است؛ زيرا كه زمين از كعبه انبساط و گسترش يافت. بر اين اساس، كعبه مركزيت داشته، پايه و اساس اين كره خاكى است، از اين رو مادامى كه كعبه باقى است، زمين و دنيا هم وجود دارد، يعنى پيدايش دنيا از كعبه است و پايدارى و بقاى آن هم وابسته به اوست.

ج: يكى ديگر از معانى كعبه ارتفاع و بلندى از سطح زمين است. به هر چيزى كه داراى ارتفاع از سطح زمين باشد كعبه مى گويند. كعبه داراى دوگونه بلندى است: ظاهرى و معنوى. هم به لحاظ ظاهر بناى كعبه از سطح زمين ارتفاع دارد، هم به لحاظ شرافت و عظمتى كه نزد خدا دارد، رفعت و بلنداى معنوى دارد. احتمالًا به همين دليل است كه ساختن بنايى بلندتر از خانه كعبه مجاز نيست.(2)


1- امالى صدوق، ص 166
2- فروع كافى، ج 4، ص 230؛ بحارالانوار، ج 96، ص 60

ص: 42

دو: عتيق

در زمينه علت اين نامگذارى وجوه مختلفى بيان شده است كه عبارتند از:

الف: آزاد؛ در احاديث بيان هاى مختلفى درباره آزادى كعبه ذكر شده است؛ از جمله اين كه:

- آزاد از مالكيت مردم. هر خانه اى كه در زمين ساخته شود، مالكى از انسان ها دارد، مگر خانه خدا كه مالك آن فقط خداست. ابوحمزه ثمالى مى گويد: در مسجدالحرام بودم و به امام عليه السلام عرض كردم كه خداوند چرا اين خانه را عتيق ناميد؟ امام عليه السلام فرمود:

«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ بَيْتٍ وَضَعَهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا لَهُ رَبٌّ وَ سُكَّانٌ يَسْكُنُونَهُ غَيْرَ هَذَا الْبَيْتِ فَإِنَّهُ لَا رَبَّ لَهُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ الْحُرُّ ...»؛(1) «هيچ خانه اى نيست كه خدا بر روى زمين قرار داده مگر آن كه صاحب و ساكنانى دارد، جز اين خانه كه جز خداى متعال، صاحبى ندارد و آزاد است.»

امام باقر عليه السلام با بيانى روشن تر به همين مضمون اشاره دارد:

«كعبه خانه اى است كه آزاد از مردم بوده و هيچ كس مالك آن


1- فروع كافى، ج 4، ص 189، روايت 5

ص: 43

نيست.»(1) بنابراين تنها خانه اى كه روى زمين مدعى از سوى انسان ها ندارد كعبه است. كعبه خانه اى است كه ساكنى جز خدا ندارد، مالكى جز خدا ندارد، انتسابى جز به او ندارد و هيچ انسانى حقى بر اين خانه ندارد. كعبه، خانه خداست. لذا ادعاى مالكيت كعبه چه با صراحت چه تلويحى و چه آشكارا چه پنهانى و از سوى هركسى كه باشد، مردود است.

- آزاد از غرق و توفان نوح: خداوند در داستان نوح عليه السلام تمام زمين را غرق آب كرد، لذا هر چيز كه در زمين بود غرق شد مگر كعبه كه خداوند آن را از زمين بالا برد تا غرق نشود. از آن روست كه به كعبه عتيق گفته اند؛ چرا كه از غرق شدن رهايى يافت. امام صادق عليه السلام فرمود:

«خداوند در ماجراى نوح، همه زمين را زير آب برد جز خانه خدا را، آن روز اين خانه «عتيق» نام نهاده شد، چون كه آن روز از غرق شدن رها شد.»(2) لذا خانه خدا از غرق شدن و توفان نوح رهايى يافت.

- آزادى از جهنم: در بعضى از تفاسير(3) به اين نكته اشاره شده است كه اگر كسى خانه خدا را در دنيا زيارت كند و زائر بيت اللَّه الحرام باشد، خداوند او را از جهنم نجات مى دهد و برائت از جهنم هديه او خواهد بود، پس كعبه باعث برائت از آتش جهنم مى باشد و به همين دليل به آن بيت العتيق گفته اند.

ب: قديم و كهن: از جمله معانى عتيق، كهن و قديمى است، همين مضمون در روايات هم آمده است.

امام باقر عليه السلام در مسجدالحرام نشسته بودند، از ايشان درباره بيت عتيق سؤال شد، امام عليه السلام فرمود:


1- همان، روايت 6
2- علل الشرائع، ص 399، روايت 5
3- تفسير كبير، ج 8، ص 158

ص: 44

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهُ قَبْلَ الْأَرْضِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِ فَدَحَاهَا مِنْ تَحْتِهِ»؛(1) «خداوند كعبه را قبل از خلقت زمين آفريد، سپس به آفرينش زمين پرداخت و زمين را از زير آن گستراند.»

سه: بكّه

اين عنوان از قرآن گرفته شده است. در يك آيه واژه «بكّه» با ويژگى هاى خاصى بيان شده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً»(2)؛

«نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شده، همان است كه در مكه است.»

درباره بكه احتمالات مختلفى است يكى از احتمالات اين است كه بكه نامى براى كعبه است.

عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام درباره اين نامگذارى سؤال مى كند، امام عليه السلام مى فرمايد: «زيرا مردم در اطراف آن و درون آن مى گريند.»(3) لذا از اين كه خانه خدا پيوندى با اشك و آه دارد و بركات و خيراتى براى انسان به ارمغان مى آورد، وسيله هدايت بشر است. خانه اى با جايگاه كعبه مى تواند هادى بشر باشد، دست او را تا وصول به مقصود بگيرد و او را راهنمايى كند. اين مهم با تضرع، راز و نياز با خدا و اشك و آه امكان پذير است.


1- فروع كافى، ج 4، ص 189
2- آل عمران: 96
3- علل الشرائع، ج 2، ص 297

ص: 45

چهار: بيت المعمور

عنوان مزبور در سوره طور آمده است:

«وَالطُّورِ وَكِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ»(1)؛

«قسم به كوه طور و قسم به كتاب نوشته شده در صفحه اى گشاده و قسم به بيت المعمور.»

يكى از معانى بيت معمور خانه خداست. اين خانه همواره آباد است.

آبادانى كعبه به دومعنا مى تواند باشد: يكى اين كه همواره اين خانه روى زمين آباد بوده است و اگر هم كسى آن را تخريب كرده، با سرعت تجديد بنا و آباد شده است. ديگر اين كه بيت معمور اشاره به عمران و آبادى معنوى است. كعبه نخستين معبد روى زمين است كه محاذى بيتى در آسمان قرار دارد. بيت معمور خانه اى است در آسمان كه محاذى آن بر روى زمين، كعبه قرار دارد. در بعضى تفاسير از امام باقر عليه السلام حديثى نقل است كه فرمود:

«خداوند زير عرش چهار استوانه قرارداد و آن را ضراح ناميد و اين بيت معمور است. خداوند به ملائكه امر فرمود تا حول آن طواف كنند، سپس آنها را مبعوث فرمود و به آنها گفت كه در زمين خانه اى مانند آن بنا كنند و به تمام زمينيان دستور داد تا گرد آن طواف كنند.»(2) بنابراين بيت معمور يا عنوانى است براى خود كعبه يا اسمى براى خانه اى در عرش الهى كه كعبه به محاذات آن بر روى زمين قرار دارد. به هر تقدير كعبه نسبتى با آسمان و عرش خدا دارد و از آن جا تنزل يافته است و


1- طور: 1- 4
2- بيان السعادة، ج 4، ص 117

ص: 46

رشحه اى از بهشت درون خود دارد. كعبه اين عظمت را از خدا دارد. گفتگويى است ميان كعبه و خدا:

«چهار هزار سال آن كعبه معظم را بتخانه آذرى ساخته بودند تا از غيرت نظر اغيار به خداوند خود بناليد كه: پادشاها مرا شريف ترين بقاع گردانيدى، و رفيع ترين مواضع ساختى، بيت الحرام نام من نهادى و امن و امان خلق در من بستى. پس به بلاى اين اصنام مبتلا كردى. از بارگاه جبروت بدو خطاب رسيد كه: آرى چون خواهى كه معشوق صد و بيست و چهار هزار طهارت باشى و خواهى كه همه اوليا و صدّيقان و طالبان را در راه خود بينى و آن را كه خواهى به ناز در كنارگيرى، و صدهزار ولىّ و صفىّ را جان و دل در راه خود به تاراج دهى كم از آن نباشد كه روزى چند در بلاى اين اصنام بسازى، و صفات صفا و مروه را در بطش قهر فروگذارى. سنت ما چنين است، كسى را كه روزى دولتى خواهد بود، نخست او را از جام قهر شربت محنت چشانيم. خواست ما اين است و بر خواست ما اعتراض نه، و حكم ما را مردّ نه، وضع ما را علت نه: نفعل ما نشاء ونحكم ما نريد.»(1) در تفسير كشف الاسرار درباره بيت معمور به نكاتى جالب برمى خوريم:(2) «بيت معمور خانه اى است در آسمان هفتم كه به حذاء(3) عرش الهى بنا شده است، حرمت آن در آسمان مانند حرمت كعبه است


1- كشف الاسرار، ج 3، ص 237- 238
2- همان، ج 9، ص 333
3- مقابل و برابر.

ص: 47

روى زمين، هر روز هفتاد هزار ملك گرداگرد آن طواف مى كنند و در آن نماز مى گزارند و اين داستانى ابدى است. بيت معمور خانه اى در بهشت بود كه خداوند آن را براى توبه آدم عليه السلام به زمين آورد. سپس آن را به آسمان برد و به جاى آن روى زمين كعبه بنا شد و خداوند كعبه را هر سال با عبادات مردم آباد مى كند.»

3. اسرار عرفانى كعبه

اشاره

جهان هستى از مبدأ واحدى آفريده شد. تنزل و تجلى وجود از واحد است، لذا مبدأ جهان هستى امر واحدى است كه عالم را براساس اراده حبّى خود آفريد:

«كنت كنزاً مخفياً فأحببت أن أعرف فخلقتُ الخلق لكي أعرف»؛(1) «من گنج پنهانى بودم، خواستم تا شناخته شوم، پس جهان را آفريدم تا شناخته شوم.»

بنابراين خداوند از روى حب و عشق هستى را خلق نمود. اين همان عشق نخستين است كه سرآغاز تجلى بود. به قول حافظ:

در ازل پرتو حسنت زتجلى دم زدعشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

عشق نخستين خدا به ماسوا سرمنشأ پيدايش عشقى ديگر شد و آن عشق ماسوا براى رجوع به اوست. عشق اول در قوس نزول است و عشق دوم در قوس صعود، عشق اول منشأ خلقت است و عشق دوم باعث رجوع خلقت، عشق اول مى آفريند، عشق دوم مى برد و عشق دوم دايره هستى را كامل مى كند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».(2)

جهان به سمت واحد پيش مى رود، تاريخ و عالم هستى هدفمند است، هدف و غايت عالم و تاريخ به سمت خداست، لذا حركت گيتى وحدت گراست، يعنى همه چيز از جمله انسان به سوى عالم وحدت پيش مى رود و در حال شدن هستند «وَإلَيْهِ المَصيرُ»؛(3) در يك كلام، جهان و انسان سمت و سويى توحيدى دارند، براين اساس لازم است توحيد در عالم خودنمايى كند. اولين مظهر توحيد در روى زمين كعبه است. كعبه تنها قبله گاه عاشقان خداست. كعبه خانه خداى واحد است و كعبه تجلى گاه توحيد در دنياست. هر وجودى سرّى دارد كعبه هم سراسر سرّ است و اسرار الهى را درون خود جاى داده است. بى جهت نيست كه كعبه خانه خدا روى زمين است.

از آيات و احاديث به صورت مجموعى به دست مى آيد كه خانه خدا دوگونه اوصاف دارد: اوصاف جلال و اوصاف جمال. گاهى كعبه انسانى را نابود مى كند، گاهى وسيله بخشش و مغفرت مى شود، گاهى خانه خدا اجازه نزديكى به خود را به انسانى نمى دهد و گاهى نگاه به او عبادت و نيكى است. كعبه از يك طرف گنهكارى را مسخ مى كند و از سوى ديگر بنده خاشع را در آغوش مى گيرد. خانه خدا با يك نگاه سپاه ابرهه را از پاى درمى آورد و با نگاه ديگر تمام زائرين خود را شفاعت مى كند. بيت اللَّه الحرام تجلى گاه جلال و جمال


1- بقره: 156
2- بقره: 156
3- مائده: 18

ص: 48

ص: 49

الهى است و خداوند خودش را با كعبه به انسان ها نشان مى دهد. براين اساس اسرار عرفانى كعبه به دوبخش تقسيم مى شوند:

يك: شكوه و عظمت كعبه

خدا عظيم و باشكوه است و عظمت و جلال خود را در خانه اش در چند چيز نشان داده است:

مسخ گنهكار

اگر كسى نزد كعبه گناهى انجام دهد، ممكن است كعبه چنان او را ادب كند كه باعث مسخ انسان شود. اين حادثه در تاريخ رخ داده است، در زمان جاهليت، عرب ها بت پرست بودند. در اين ميان نام دو بت معروف تر بود: يكى به نام «اساف» كه بت قريش بود و ديگرى به نام «نائله» كه آن را ميان صفا و مروه براى پرستش قرار داده بودند. قريش آن دو را مى پرستيدند. اين دو بت شباهت زيادى به انسان داشتند. از حضرت على عليه السلام درباره هويت اين دو بت سؤال شد، امام عليه السلام فرمود:

«آن دو، جوانى زيبا بودند، اساف پسر و نائله دختر بود. با هم براى طواف كعبه رفتند، در آنجا خلوتى يافتند و گناهى مرتكب شدند. خداوند آن دو را مسخ نمود.»فروع كافى، ج 4، ص 546 حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام است:

«زنى مشغول طواف بود، مردى پشت سر او قرار گرفت، آن مرد

ص: 50

به گناه، دست زن را گرفت. در اين حال دست او به دست زن گره خورد به گونه اى كه جدا نمى شد. آن دو را نزد حاكم بردند، فقها آمدند، صحنه را ديدند و فتوا به قطع دست دادند. در آن جا يكى از نوادگان پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت گفت: بهتر است از حسين ابن على عليه السلام استمداد جوييم. شب همه نزد او حاضر شدند و از او كمك خواستند، امام عليه السلام رو به قبله شد، مكث طولانى نمود و از خدا خواست، تا اين كه دست آنها از هم جدا شد.»(1) كشتن بى ادب

اگر كسى از روى تعمد و عناد كعبه را آلوده و نجس كند، اعدام خواهد شد و كسى كه مسجدالحرام را عمداً نجس كند، محكوم به تنبيه شديد است.

ابى صباح كنانى مى گويد:

از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدم: نظر شما درباره كسى كه مسجدالحرام را عمداً نجس كند چيست؟ امام عليه السلام فرمود: «بر سر او محكم و به شدت مى زنند.» سپس پرسيد: كسى كه كعبه را عمداً نجس كند چگونه است؟ امام عليه السلام فرمود: «كشته مى شود.»(2) اين يك حكم فقهى است كه در هيچ جاى ديگرى نظير ندارد، ولى نشان از واقعيتى دارد. اين واقعيت چيزى جز شكوه و عظمت و جلال الهى نيست كه در كعبه به ظهور رسيده است. خداوند نسبت به خانه اش حساس است و بى ادبى به آن را به هيچ وجه تحمل نمى كند.

حكم مشابه ديگرى هم وجود دارد كه در مباحث پيشين گذشت؛ مشرك از آنجا كه نجس است، حق نزديك شدن به خانه خدا را ندارد، طواف براى او


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 470
2- همان، ص 469

ص: 51

جايز نيست، علت آن آيه برائت است. خداوند و رسول او از مشركين برائت جسته اند،(1) لذا حق نزديك شدن به خانه خدا را ندارند. از سوى ديگر طواف خانه خدا به صورت برهنه حرام است.(2)

دو: فضل و رحمت

كعبه مظهر رحمت خداست. جمال و كرم الهى در خانه خدا نمودار است.

اين بُعد كعبه، نمود و ظهور بيشترى دارد و در دين نسبت به آن بيشتر توجه شده است. كعبه انسان ها را شفاعت مى كند، كعبه اولين عبادتگاه روى زمين است، خانه خدا، كريم ترين خانه هاى دنياست، خداوند به وسيله كعبه بندگانش را به بندگى فراخواند، كعبه وسيله بخشش گنهكاران است، كسى كه به كعبه نگاه كند به بهشت خيره شده است و كعبه خيمه اى از نور الهى است كه زمين را روشن كرده است: «وَ أَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها».(3)

برگزيده خدا

خداوند از زمين خودش خانه خودش را براى خودش برگزيد. امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد:

«خداوند سه چيز را محترم شمرده است به گونه اى كه هيچ چيز مانند آن نيست؛ يكى قرآن، ديگرى عترت و سومى بيت اوست كه راضى نيست احدى به غير آن توجه كند.»(4)


1- توبه: 1
2- تفسير قمى، ص 258؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 75
3- زمر: 69
4- معانى الاخبار، ص 118

ص: 52

خداوند اهل انتخاب است. اگر به آيات قرآن كريم رجوع كنيم مى بينيم كه خداوند از طبيعت، چيزهايى را مثل آسمان ها، زمين و آب را برگزيده است. همچنين از گياهان و درختان امورى نظير زيتون، انجير و خرما را و از ميان حيوانات به جانورانى مثل مورچه، زنبور عسل و شتر اشاراتى دارد. اما مهم ترين گزينش خدا در باب انسان است.

پروردگار عالم از ميان تمام مخلوقات و كائنات، انسان را برگزيد و همه چيز را مسخر او نمود و همه چيز را براى انسان آفريد. اين انتخاب اول خداست و از اين روست كه انسان ها لياقت پيدا كردند تا مخاطب خدا باشند:

«يا أيُّها النّاس».

خداوند از ميان انسان ها دست به انتخاب دومى زد و آنها مؤمنان هستند. مؤمنين مخاطبين خاص خدايند: «يا أيُّها الّذينَ آمَنُوا»؛ خداوند از ميان انسان هاى مؤمن برگزيدگان ديگرى هم دارد:

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ»(1)؛

«خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را برجهانيان برترى داد.»

اما خداوند انتخاب چهارمى هم دارد: او از ميان انبيا، رسول خاتم صلى الله عليه و آله را برگزيد و از اين رو او را ملقب به «مصطفى» نمود. حاصل آن كه خداى سبحان از انسان ها مصطفى را و از زمين كعبه را


1- آل عمران: 33

ص: 53

برگزيد.

آمرزش گناهان

يكى از اسرار عرفانى خانه خدا اين است كه كعبه جايگاه مغفرت است.

خانه خدا گناهان انسان را پاك مى كند و بشر را به سرمنزل مقصود نزديك مى سازد. گناه ربط و نسبتى با شيطان دارد. شياطين رهزنان حقيقت اند، آنها لحظه به لحظه سر راه هدايت انسان كمين مى كنند و براى او موانعى فراهم مى آورند. اگر شهوت بر انسان غالب شد و گناه يا خطايى رخ داد، خداوند براى آن تمهيد فراهم نموده است؛ تمهيد خدا خانه خداست، چنان كه اين امر را نخستين بار به آدم عليه السلام نشان داد. توبه آدم در جوار خانه خدا پذيرفته شد.

وقتى حضرت آدم عليه السلام مرتكب خطا شد و خداوند او را به زمين فرستاد، آن حضرت به سوى خانه كعبه رفت و همان گونه كه ديده بود ملائكه دورِ عرش طواف مى كنند، او نيز هفت مرتبه پيرامون خانه كعبه طواف كرد، سپس نزد مستجار توقف نمود و فرياد زد «رَبِّ اغْفِرْ لِي» «پروردگارا مرا ببخش»، در پاسخ ندا آمد:

«يا آدَمُ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لكَ» «اى آدم، خداوند، تو را بخشيد».

و حضرت آدم عليه السلام عرض كرد:

«يَا رَبِّ وَ لِذُرِّيَّتِي» «پروردگارا: فرزندان مرا نيز ببخش».

در پاسخ ندا آمد:

«يَا آدَمُ مَن باء بِذَنبِهِ مِن ذُرِّيَّتِكَ حَيثُ بُؤْتَ أنتَ بِذَنْبِكَ هَهُنا غَفَر اللَّهُ لَهُ»؛

«اى آدم! هر فردى از فرزندانت كه مانند تو در خانه كعبه

ص: 54

با اعتراف به گناهش به سوى خدا برگردد، خداوند او را مى بخشد.»(1) شفاعت زائر

كعبه داراى مقام شفاعت است و بندگان خدا را شفاعت مى كند. در كتاب مستدرك از شيخ ابوالفتوح رازى حديثى است(2) كه اساس آن به تورات برمى گردد:

«خداوند در روز قيامت هفتاد هزار ملك مبعوث مى كند كه همراه آنها زنجيرهايى از طلاست. آنها با اين زنجيرها كعبه را به عرصات قيامت مى آورند، در اين لحظه ملكى به كعبه مى گويد:

اى كعبه خدا به بهشت وارد شو. كعبه پاسخ مى دهد تا حاجت من داده نشود نمى روم. مى گويند: حاجت تو چيست؟ مى گويد:

شفاعت من درباره كسانى كه اطراف من مدفونند قبول شود. خدا مى گويد: حاجتت روا شد. در اين هنگام مردگان از قبرهايشان مبعوث شده، در حالى كه صورت هايشان سفيد و با احرام دور كعبه مى چرخند و نداى لبيك سرمى دهند. ملك مى گويد: اى كعبةاللَّه، به بهشت وارد شو. كعبه پاسخ مى دهد: تا حاجت من داده نشود نمى روم. مى گويند: حاجت تو چيست؟ مى گويد:

پروردگارا! بندگان گنهكار تو از راه هاى دور با صورت هاى غبارآلود به سوى من مى آيند و همراه خود اهل و اولاد و خانه هاى خود را مى آورند، به دوستان و نزديكان خود وعده دعا و زيارت مى دهند، پروردگارا، شفاعت من را براى آنها قبول


1- معانى الأخبار، ص 119
2- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 9

ص: 55

كن تا تحت حمايت من قرار گيرند. ملك مى گويد: درميان آنها كسانى اهل گناهان كبيره اند و بر گناه اصرار مى ورزند. كعبه مى گويد: من همان ها را شفاعت كردم. خدا مى گويد: شفاعت تو را پذيرفتم و حاجت تو روا شد. ملك مى گويد: اى اهل كعبه برخيزيد. تمام حاجيان برمى خيزند در حالى كه صورت هايشان سفيد و گرداگرد كعبه طواف مى كنند و ندا مى دهند، لبيك. ملك مى گويد اى كعبه خدا به بهشت وارد شو. در اين حال كعبه به سمت بهشت مى رود و اين را ندا مى دهد: «لَبَّيْكَ اللهُمَّ لَبَّيْك» و اهل او به دنبالش به سوى بهشت مى روند.»

از اين حديث به دست مى آيد كه از يك سو كعبه داراى مقام شفاعت است و از سوى ديگر هركسى زائر كعبه باشد، روز قيامت در امان است، همچنين جايگاه بلند كعبه هم نزد خدا آشكار مى شود.

مصافحه با خدا

كعبه دست خدا روى زمينِ خداست و خدا با آن با بندگانش مصافحه مى كند، چنان كه بندگان او هم با كعبه دست به دست خدا مى دهند و با او مصافحه مى كنند. اين، مضمون حديثى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «إِنَّهُ يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ يُصافِحُ بِهَا خَلْقَهُ».(1) دست دادن با خدا دوگونه است؛ گاهى انسان به خدا دست مى دهد و گاهى خدا با بنده اى مصافحه مى كند. قصه كعبه چنان رفعت و منزلتى دارد كه وسيله اى است براى دست دادن خدا با بندگان.

پيداست كه از اين مصافحه و دست خدا، قرب و انس مراد است.


1- محجة البيضاء، ص 154، حديث 4

ص: 56

ارتباط بنده با خدا ممكن است با حجاب هاى متعددى همراه باشد، اما در شرايطى از حجاب ها كاسته و قرب انسان با خدا بيشتر مى شود. كعبه انسان را به خدا نزديك مى كند و كعبه محل قرب و انس به آسمان و خداست.

هوس را سوى قربانگاه بردندهوا را در كف مسلخ سپردند

شنيدم از خدا لبيك لبيك به شادى دست رحمت را فشردند

در حديث مى خوانيم كه مستحب است انسان به ديدار حاجى برود و با او مصافحه كند، زيرا مصافحه با او مصافحه با حجرالاسود و كعبه است.(1) سرّ اين عمل مستحبى آن است كه حاجى با كعبه- كه دست خداست- مصافحه كرده و مصافحه با او مصافحه با خداست. داستان مصافحه با كعبه و خداى كعبه، اشاره به انس و دلدادگى با او دارد. خدا به بنده اش نزديك است و بنده اش را به جوار خود فرا مى خواند:

«وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي»(2)؛

«چون بندگان من درباره من از تو پرسند من نزديكم و به نداى كسى كه مرا بخواند پاسخ مى دهم پس به نداى من پاسخ دهند.»

انس و قرب با او براى انسان آسايش و سرور مى آورد، بى قرارى، نشاط، اميد و معرفت در پى انس و قرب با حق پديد مى آيد. انس، آرامشى از انسان مى ستاند و آرامش واقعى به جاى آن مى نشاند. خواجه عبداللَّه انصارى مقام انس با حق را چنين توصيف مى كند:


1- به نقل از: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 74
2- بقره: 186

ص: 57

«انس، آسايش است و آرام به نزديك دوست، و آن سه تن راست: مريد [صادق] را كه اميد شنود و عارف را كه نشان يابد، محبّ را كه فرا مُراد نگرد. اما مريد صادق را كه اميد شنود وى را سه نشان است كه پديد آيد: حلاوت خدمت و بر همه جانوران شفقت و اخلاص دعوت. اما عارف كه نشان يابد در وى سه نشان پديد آيد: مؤانست مناجات و حلاوت فكرت و سيرى از زندگانى. و اما محب كه فرا مراد نگرد در وى سه علامت پديد آيد: آزادى و شادى و بى قرارى.»(1) نگاه به كعبه

كعبه خريدار نگاه بنده مؤمن است، خيره شدن به كعبه بندگى خداست، نگريستن به خانه خدا درهاى آسمان را به روى انسان باز مى كند، نعمت ها و رحمت هاى خدا براى ناظرين كعبه است، نگاه به كعبه نه تنها باعث جلب رحمت است، بلكه بدى ها و زشتى ها را از انسان دور مى كند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«نگاه به كعبه عبادت است.»(2) همچنين فرمود:

«نگاه به كعبه اگر از روى حب به آن باشد، عبادت است و گناهان را از بيخ و بن برمى كَند.»(3) و نيز فرمود:


1- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 330
2- جامع الصغير، ج 2، ص 681، روايت 9320
3- محاسن، ج 1، ص 145، روايت 200

ص: 58

«درهاى آسمان در چهار محل باز مى شود و دعا در آن محل ها به استجابت مى رسد، يكى از آنها هنگام نگاه به كعبه است.»(1) از سوى ديگر، كعبه براى ناظر، جلب رحمت و نعمت مى كند. حضرت امير عليه السلام چنين تقسيم رحمت فرمود:

«هرگاه به سمت خانه خدا رفتيد، به آن زياد نگاه كنيد. خداوند براى كعبه صد و بيست رحمت درنظر گرفته است كه شصت رحمت براى طائفين، چهل رحمت براى نمازگزاران و بيست رحمت براى ناظران است.»(2) همچنين امام صادق عليه السلام هم فرمود:

«با هر نگاه به كعبه، به انسان حسنه اى عطا مى شود، گناهى از ناظر برداشته و درجه اى به او داده مى شود.»(3) امام صادق عليه السلام در حديثى ديگر اين درجات و رحمت ها را منوط به معرفت به ولايت معرفى مى كند:

«كسى كه با معرفت، به كعبه نگاه كند و حق ما و حرمت ما را مثل حق و حرمت كعبه پاس دارد، خدا گناهان او را بخشيده، او را از دنيا و آخرت بى نياز مى كند.»(4) آرى، كسى كه از كعبه دور است، اگر به ياد آن بيفتد، يا از فراقش آهش را در سينه حبس كند، خداوند به بركت كعبه او را مى بخشد.

خداوند به حرمت كعبه در هر روز و هر لحظه به چنين بندگانى رحمت و


1- سنن الكبرى، ج 3، ص 502، روايت 6460
2- محاسن، ج 1، ص 144، روايت 199
3- همان، ص 145، روايت 102
4- فروع كافى، ج 4، ص 241، روايت 6

ص: 59

مغفرت خود را اهدا مى كند. اين فرموده امام صادق عليه السلام است.(1) يوسف عليه السلام را نگاه نجات داد، آن گاه كه زمان همت سوء بود، نگاه يوسف عليه السلام به برهان خدا باعث نجات او شد.(2) موسى عليه السلام هم آتشى ديد و به دنبال آن رفت تا نخستين نور وحى الهى را ديد.(3) رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در معراج چيزهايى ديد كه خدا آن را بازگو نمى كند، فقط مى گويد، پيامبر در آسمان هاى حقيقت آيات بزرگى از خدا ديد.(4) ابراهيم عليه السلام هم به رؤيت ملكوت هستى نايل آمد و نظر به آن كرد.(5) نگاه پاك اگر به محل و جايگاه پاكى دوخته شود، انسان را تا معراج بالا مى برد.


1- فروع كافى، ج 4، ص 240
2- يوسف: 24
3- طه: 10
4- نجم: 18
5- انعام: 75

ص: 60

ص: 61

فصل سوم: اسرار عرفانى احرام

اشاره

ص: 62

ص: 63

واجبات عمره

واجبات عمره مفرده 7 چيز است:

1- احرام.

2- طواف كعبه.

3- نماز طواف.

4- سعى بين صفا و مروه.

5- تقصير.

6- طواف نساء.

7- نماز طواف نساء.

اولين عملى كه عمره گزار بايد انجام دهد احرام است.

ص: 64

اسرار احرام

الف: تحريم انسان بر اشيا براساس اسم عزيز

عمره گزار، با احرام، چيزهايى را بر خود حرام مى كند. احرام، به معناى تحريم امورى بر انسان است، اما نگاه عرفانى به گونه اى ديگر است.(1) يكى از اسماى الهى «عزيز» است، آنگاه كه خداوند دستور داد تا در احرام درآيد و آنچه را كه حلال بود حرام شمرد، خداوند با صفت عزت ظهور كرده است؛ از اين رو مُحرم، مظهر اسم عزيز است و عزت الهى جلوه اى در احرام مُحرم دارد.

در احرام، اشيا بر انسان حرام نشده اند، بلكه اين انسان است كه بر اشيا حرام شده است؛ زيرا انسان براى خدا خلق شده است و اشيا براى انسان. پس انسان طالب خداست و اشيا طالب او. خداوند با عزت خود خوارى و ذلت انسان را نشان داد و به انسان ها فهماند كه اوست كه انسان را بر اشيا حرام كرد تا به آنها دست نيازد نه اينكه به اشيا دستور داد تا بر انسان حرام شوند؛ بنابراين، دستور به احرام، دستور به تحريم انسان هاست نه اشيا. هدف از تحريم انسان، تذكر اين نكته است كه آدمى فقط براى خداست و در عين


1- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 578- 582

ص: 65

حالى كه مى تواند به امورى دست يابد و آن امور مسخّر و در اختيار اويند، انسان نبايد آنها را طلب كند و فقط بايد طالب او باشد. لطيفه احرام، تحريم انسان بر اشيا است بدين لحاظ كه انسان بايد خود را وقف خدا كند، نه ماسوا!

ب: شهود و فنا

سرّ ديگر احرام آن است كه مشاهده محسوسات و ماديات را بر خود حرام كند و در گامى بالاتر، شهود ماسوا را بر خود حرام سازد. به عبارتى ديگر، از احرام، به فنا دست يابد و از احرام متوجه عالم روحانيّت، عالم وصل و عالم اسماى الهى شود كه اين كعبه حقيقى و اين حج انفسى است.

اگر دل، چونان آينه، از كدورات، آلودگى ها، پليدى ها و ناپاكى ها فاصله گيرد و پاك و صيقلى شود، صفا به كمال مى رسد و اشراق آفتاب جمال به قلب مى نشيند. بدين سعادت تنها دل هاى صاف و مستعد دست مى يابند و اين جام جهان نماى تجلّى را فقط رياضت و تخلى در پى مى آورد و از اين روست كه در فتوحات، بحث تجلّى بعد از تخلّى مطرح مى شود.(1)

آينه سكندر جام جم است بنگرتا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا

اگر آينه دل از صفات بشريت و زنگار طبيعت صاف شود، صفات روحانى بر دل تجلى مى كند و انوار غيبى بر جان آدمى غالب مى آيد. در اين صورت


1- فتوحات مكيه، ج 2، ص 485

ص: 66

قلب به تمّوج در مى آيد و فوج موجى به ساختن دل تاختن آورد و جلوه تجلّى دل را صفا مى بخشد. به گفته شيخ عبداللَّه انصارى: «تجلى حق ناگاه آيد، اما بر دل آگاه آيد(1)».

البته تجلى هر كس متناسب با مقام اوست. اگر براى نااهل، ستر و حجاب فرو افتد و كشف حاصل شود و سلطان حقيقت به ديدگان آيد، وى نابود شود.

تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

سرّ احرام آن است كه انسان به غير خدا ننگرد و جز او نبيند و حريم دل را در اختيار غير او قرار ندهد. دو چشمش، چشم واحدى گردد و همه به او دوخته شود، واحد ببيند و جز خدا نبيند، شهود ماسوا نكند و به ماسوا اجازه ندهد مانع ياد خدا گردند. اين است معناى فرازى از حديث مصباح الشريعه كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«وَ أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ».

«و هر چه تو را از ياد خدا و اطاعت او باز مى دارد، بر خود حرام كن.»

ج: دورى از معاصى

سرّ ديگر احرام، دورى از جميع معاصى و حتى مشتبهات است. نفس بايد به هنگام احرام از نفسانيات، مشتهيات و تمام لذات فاصله بگيرد و حتى


1- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، مناجات نامه.

ص: 67

لذت حلال را، به قدر ضرورت، آن هم نه براى تحصيل لذت، بلكه براى انجام تكليف الهى استفاده كند.(1) امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى به اين حقيقت اشاره مى فرمايد:

«فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّمٍ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ لَا»؛(2) «پرسيد وقتى احرام بستى نيت كردى كه همه محرمات خدا را بر خود حرام سازى؟ گفت: نه.»

انسان در عالم الست عهد و پيمان عبوديت با خدا بسته است. خدا با انسان پيمان محبت بسته است، خدا بر پيمانش ثابت است، اما اكثر انسان ها عهد خود با خداى خويش شكسته اند و اگر به عهد خود بازگردند، باز عهد خود مى شكنند. عهدى كه انسان با او بسته است، بندگى، انقياد، توكل و نگه داشتن حرمت اوست. روا نيست انسان عهد الست بشكند و مخالفت او كند. لطيفه احرام، نفى معصيت و بازگشت به پيمان عالم الست است.

د: حرمت كعبه

كعبه، حرمت و احترام ويژه اى دارد، خداى سبحان به احترام حرمت كعبه محدوده آن را حرم و انسان هايى كه قصد ورود به آن را دارند، مُحرم اعلام كرد. پس هم حرمت مكه و هم تحريم احرام به لحاظ حرمت بيت اللَّه است.


1- اسرارالشريعه و اطوارالطريقه و انوارالحقيقه، ص 229
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 68

امام صادق عليه السلام فرمود:

«وَ حُرِّمَ الْمَسْجِدُ لِعِلَّةِ الْكَعْبَةِ وَ حُرِّمَ الْحَرَمُ لِعِلَّةِ الْمَسْجِدِ وَ وَجَبَ الْإِحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ»؛(1) «مسجدالحرام به خاطر كعبه حرمت داده شد و حرمت حرم به علت مسجد الحرام است و احرام به علت حرم واجب شد.»

همچنين امام صادق عليه السلام در حديثى ديگر با صراحت بيشتر به اين سرّ عرفانى اشاره دارد:

«وَجَبَ الْإِحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ»؛(2) «احرام به خاطر حرم واجب شد.»

يكى از ويژگى هايى كه مختص مكه معظمه است و روى زمين هيچ منطقه ديگرى اين خصيصه را ندارد، وجوب احرام است. هر كس هر زمان بخواهد وارد مكه شود، بايد نخست به ميقات وارد شده، در آنجا احرام بندد و سپس به مكه وارد شود. او در اين صورت محرم است و مادام كه اعمال مخصوص را انجام ندهد، از احرام خارج نمى شود. اين حكم اختصاصى و انحصارى مكه، علتى دارد. علت آن حرمت انحصارى كعبه است و به همين خاطر، خداوند قانون احرام را مقرر نمود. لذا كسى كه حكم واقعى احرام را بداند و بدان عمل كند، واقعاً مكّى است.


1- محاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122؛ محاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرائع، ص 415، روايت 1

ص: 69

ه: ناودان قلب

عارف بر سرچشمه مقام قلب نشسته و از آن سيراب مى شود،(1) كسى كه اطاعت خدا نمود و احرام قلب بست به حريم قلب انسان كامل و مقام عظماى ولايت نايل آمده است. مقام قلب اكمل انسان ها، اقيانوس حكمت است كه اگر آدمى قطره اى از آن بنوشد، حكيم شده درك حقايق مى كند، از اين رو محرم به درياى قلب حكيم متصل است و از ناودان قلب بهره مى برد. حديث «اخلاص» اين واقعيت را بر ملا مى كند.

«مَنْ أَخْلَصَ للَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ ...».(2) «كسى كه براى خدا چهل روز اخلاص ورزد، چشمه هاى حكمت از قلب او بر زبانش جارى مى شود.»

قلب مخلص بر اثر اخلاص باز مى شود و سرچشمه هاى حكمت از آن جريان مى يابد. زلال حكمت كه از ناودان قلب سارى و جارى شده، گمگشتگان و تشنگان حقيقت را سيراب مى سازد.

اصحاب سلوك در باب اخلاص نكات و لطايفى گفته اند:(3) از جمله اين كه اخلاص، صافى نمودن عمل است از هر پليدى و آلودگى. در اخلاص بايد عمل را پاك نمود تا غير خدا در آن نصيبى نداشته باشد. اگر عامل جز از خدا عوض نخواهد، كارى با اخلاص انجام داده است. تا رسوم غيريت و انانيت باقى است


1- اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 231
2- جامع الأخبار، ص 94.
3- شرح منازل السائرين، باب اخلاص، ص 68

ص: 70

شرك و ريا در كار است. ارادت اهل خلوص نقشه تجليات محبوب است و در قلب او جز ذات حق، ديگرى راه ندارد. بهشت اهل اخلاص، مقام لقاء است و آنها فقط با ديدار او راضى مى شوند، درد آنها هجران است و فراق و جز با وصال، دردشان درمان نيابد. حكايت نى نامه مثنوى، درد فراق يار را فرياد مى زند:

بشنو اين نى چون شكايت مى كنداز جدايى ها حكايت مى كند

كز نيستان تا مرا ببريده انددر نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق

و: حضور

احرام دو گونه است؛ احرام غيبت و احرام حضور. كسى كه در ميقات غايب است و خود را براى انس با دوست مهيا نكرده، گويا در خانه خويش نشسته است، حتى اين غيبت از آن غيبت بالاتر است و كسى كه در خانه خود نشسته و حضور دارد، گويا مُحرم است و مكى. اگر در احرام حضور يابد، حضورش كامل گشته و در محضر حق باريافته است. اگر مجاهد طريقت حق، هجرت كرده باشد، جهادش علت شهود او گشته، احرام حضور بسته است؛ از اين رو غرض احرام، حضور در محضر ربوبى و باريافتن در پيشگاه مالك عالم است. سالك حاضر به هنگام احرام محو مى شود، او بهت زده، متحير در وجدها و جذبه ها مى گردد. اين بهت و تحير، گاهى سبب خاموشى انسان مى شود.

ص: 71

ز: تشبيه خدا

در احرام، انسان از كارهايى بازداشته شده است، احرام، تحريم و توقيف است، احرام منع و دورى است. خداى سبحان مُحرم را شبيه خودش قرار داده است.(1) او فرد فريد است و محرم هم از ديگران متمايز و منفرد. خداى تعالى وصفى دارد «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ»؛(2) او از خود هر گونه همانندى را نفى كرده است در عين حال كه او تجلى و ظهورى دارد. محرم مظهر اين اسم خداست، او هم با احرام هر گونه همانندى را نفى مى كند، لذا باريتعالى محرم را به خود تشبيه نموده است.

در يك جمع بندى كلى مى توان گفت كه از امام رضا عليه السلام درباره علت و حكمت احرام سؤال شد. امام عليه السلام چنين پاسخ داد(3):

لان يخشعوا قَبْلَ دُخُولِ حَرَمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْنِهِ وَ لِئَلَّا يَلْهُوا وَ يَشْتَغِلُوا بِشَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ يَكُونُوا جَادِّينَ فِيَما فِيهِ قَاصِدِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ عَلَيْهِ بِكُلِّيَّتِهِمْ مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّعْظِيمِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِنَبِيِّهِ وَ التَّذَلُّلِ لِأَنْفُسِهِمْ عِنْدَ قَصْدِهِمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وِفَادَتِهِمْ إِلَيْهِ رَاجِينَ ثَوَابَهُ رَاهِبِينَ مِنْ عِقَابِهِ مَاضِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ إِلَيْهِ بِالذُّلِّ وَ الِاسْتِكَانَةِ وَ الْخُضُوع»؛(4) «همانا مردم مأمور شده اند كه احرام ببندند، تا پيش از ورود به


1- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 780
2- شورى: 11
3- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 518، روايت 3110
4- بحارالأنوار، ج 6، ص 84

ص: 72

حرم امن الهى، خشوع پيدا كنند و به چيزى از كارهاى دنيا و زينت ها و لذت هاى آن سرگرم و مشغول نباشند و در راه آن چه كه به سوى آن آمده اند شكيبا باشند و با همه وجودشان رو به خانه خدا آورند. به علاوه در احرام، بزرگداشت خداى متعال و خانه او و فروتنى براى حاجيان است، وقتى كه مى خواهند به سوى خدا روند و بر او وارد شوند، در حالى كه به پاداش او اميدوار، از كيفرش بيمناك و به سوى او روانند و با فروتنى و تواضع و خضوع، روى به سوى او مى كنند.»

ص: 73

اسرار ميقات

الف: كندن لباس معصيت

گرايش به عالم غيب و تمايل به كشف اسرار، جزء فطرت و سرشت انسان است. طينت معنوى ريشه در جاذبه حضرت ربوبيت دارد. نخست جذبه او شامل حال انسان مى شود و سپس انسان كششى به سمت او پيدا مى كند.

حديث «كنز مخفى»، اساس هستى و آفرينش را حبّ، عشق و جذبه رحمانى مى داند:

«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَي أُعْرَف»؛(1) «گنج پنهانى بودم، دوست داشتم تا شناخته شوم، آفريدم تا شناخته شوم.»

در ازل پرتو حسنت زتجلى دم زدعشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

مغناطيس جان، جان جانان است و منبع جمال و غايت كمال ريشه جذبه هاى انسانى است. اين جذبه مغناطيسى نتيجه اى جز پاره كردن قيود


1- بحارالأنوار، ج 84، ص 344.

ص: 74

طبيعى و رفض علقه هاى نفسانى ندارد. در اين صورت انسان به سوى عالم تجرد بالا مى رود، ملكوت و جبروت را در مى نوردد تا به اصل حقيقت هستى واصل شود كه اين مقام، اتصال با كعبه مقصود و ديدار يار است.

اما بشر از ماده زاده شد و با ماده در ظلمتكده طبيعت رشد مى كرد.

ظلمت ماديت، بستر زندگى انسان است، آدمى در بيكران شهوات و كثرات غوطه مى زند، امواج علايق و وابستگى هاى مادى او را هر لحظه به طرفى پرتاب مى كند، هنوز از بيهوشى موجى به هوش نيامده، موج سهمگين ديگرى، سيلى تاريكى و ماديت به صورت او صدمه مى زند، امواج خروشان اين درياى هولناك و دهشت انگيز هر لحظه او را بيشتر فرو برده، به گونه اى كه ناله ها و فريادش ميان نهيب امواج گم مى شود؛ به هر سو كه مى نگرد، حرمان و حسرت است و تهديد و رعب.

در اين ميان گاهى جذبه اى از آسمان درمى رسد كه چون نسيم جان بخش و روح افزايى او را نوازش مى دهد؛ اين جذبه مهرانگيز او را به سمت بالا دعوت مى كند، به مقصد و مقصود سوق مى دهد، اما افسوس كه اين نسيم حيات بخش و اين جذبه رحمانى دوامى ندارد و چونان برقى رونده و گذرا عبور مى كند.

«أَنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُم نَفَحَات أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا».(1) «در روزگارانتان نسيم هايى مى وزد، آگاه باشيد كه به آن اقبال كنيد و از آن دورى نكنيد.»

مهم ترين توشه سلوك، ترك مخالفت الهى است. معصيت، مخالفت


1- بحارالأنوار، ج 80، ص 352

ص: 75

حق است. معاصى پاى انسان را به زمين ماده مى بندد و به او اجازه سلوك و حركت نمى دهند. وابستگى ها و دلبستگى ها جرم مى آورند و مجرم، مُحرم نمى گردد. ميقات، نويد ترك معصيت است، ميقات مژده احرام واقعى است، حضور در ميقات، حضور در محضر موجودى است كه مى بيند. در حضور او انسان بايد عهد و پيمانى ببندد تا اوصاف حيوانى را رها كند، پا جاى پاى شيطان نگذارد، انسانيت در او تقويت شود و زحمات انبيا را قدر شناسد.

ميقات محل تخليه است. در آنجا بايد از گناه خالى شد، به عالم نور وارد گشت، خضوع و تذلّل را تجربه كرد و از لباس جرم و معصيت خارج شد. به اين حقيقت نورانى، امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى اشاره دارد.

«قال: فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ؟ قَالَ لَا»؛(1) «پرسيد: آنگاه كه به ميقات فرود آمدى، آيا نيت كردى كه لباس نافرمانى را درآورده، لباس طاعت بپوشى؟ گفت: نه.»

اگر حاجى هنگام نزول به ميقات از مخالفت الهى دست نكشد و ترك معصيت نكند، او در واقع، ميقات و احرام را درك نكرده است.

ب: زيارت خدا

مشاهده، رؤيت حق است با چشم دل، عارفى كه جهان را به عنوان مظهر و آيت خدا مى بيند، در واقع عالم را فانى و مستهلك شهود مى كند و نيز حق را در تمام اشيا ظاهر مى بيند:


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 76

«إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ»(1)؛

«در هلاكت پيشينيان پند است آن را كه داراى قلب هوشيارى باشد يا گوش دل به كلام حق فرا دهد و به حقايقش توجه كند.»

عارف، شهيد را به معناى شهود اخذ مى كند.

هر كه را جان از هوس ها گشت پاك زود بيند قصر و ايوان سماك

اى برادر تو نبينى قصر اوزان كه در چشم دلت رسته است مو

چشم دل از موى علت پاك كن تا ببينى قصر فيض «من لدن»

كسى كه به زيارت حق نايل نيايد، زيان كرده و ديدار حق نهايت سير انسان است:

«يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ»(2)؛

«اى انسان با هر رنج بكوشى، عاقبت به ملاقات او نايل مى شوى.»

البته انسان با بصيرت و حقايق ايمانى، به زيارت وجه اللَّه نايل مى شود، لقاى حق، با انقطاع، قرين و همراه است؛ چنان كه در مناجات شعبانيه مى خوانيم:

«إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»؛


1- ق: 37
2- انشقاق: 6

ص: 77

«خدايا! بر من بريدن از همه و پيوستن به خود را عطا كن. و ديده هاى دلمان را به نور توجهشان به سوى خود روشن گردان تا ديده هاى دل پرده هاى نور را پاره كند و به مخزن اصلى بزرگى و عظمت برسد.»

دردمندى اوليا و عارفان، همه از سر هجران و شوق ديدار بوده است.

ميقات، گاهِ ديدار يار است، ميقات، زمان زيارت دوست مى باشد و حاجى در ميقات قصد مواجهه رودررو با خداى عظيم دارد. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«فَحِينَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ بِنِيَّةِ الزِّيَارَةِ؟ قَالَ: لَا»؛(1) «وقتى وارد ميقات شدى نيت كردى كه بر نيت زيارت باشى؟

گفت: نه.»

ميقات براى راه هاى مختلف، متفاوت است. براى اهل مدينه، مسجد شجره (ذوالحليفه)، براى اهل عراق و نجد، وادى عقيق، براى اهل طائف، قرن المنازل، براى اهالى يمن، يلملم و براى شاميان، جحفه، ميقات مى باشد.

اما نزديك ترين افراد به حرم خدا، ساكنين و مقيمين مكه اند، براى آنها نزديك ترين ميقات يعنى تنعيم قرار دارد. ساكنان مكه، همسايگان كعبه و حرم خدا هستند. همسايگان بيت اللَّه نزديك ترين افراد به خانه خدا هستند، لذا بايد در نزديك ترين ميقات ها احرام ببندند. خداوند براى آنان با اسم «الاول» تجلى كرده است.(2) اين تجلى جز براى اهل حرم نباشد و ساكنان حرم به حكم اوّليّت، بر ديگران برترى دارند، لذا اولين و نزديكترين ميقات ها، احرام گاه آنهاست.

احرام، اولين محل سلوك و ميقات، نخستين منزلگاه سالكين است، ميقات، آغازين مرز حضور است، حاجى با ميقات به سرزمين عهد و پيمان و


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
2- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 802

ص: 78

عالم الست باز مى گردد؛ او از خود شروع كرده، براى ديدار خدا آماده مى شود.

ميقات نقطه عزيمت يك سفر معنوى و روحانى است؛ سفرى از دنيا به آخرت، سفرى از توبه به توحيد، سفرى از كثرت به وحدت، سفرى از شهادت به غيب، سفرى از ظاهر به باطن، سفرى از «من» به «او» و سفرى از «من» به «تو».

به ميقات آمدم تا بينم او رابه آب توبه شويم دست و رو را

ببار اى ابر رحمت بر سر من كه مى بينم بهار آرزو را

ميقات، شميم حضور است، نسيمى است كه صبا از آن طرّه بگشايد، ميقات، برهنه شدن از رسوم و عادات و در بر كردن لباس قنوت و عبوديت است. ميقات شكوهى به اندازه قيامت دارد، ميقات محل انابه، ابتهال و تضرّع است، ميقات، اجابت ندايى است كه از عمق تاريخ بر مى آيد، ميقات تن دادن به زلال علم و معرفت و درنگى در گذشته خويشتن است، به شاهراه صراط مستقيم آمدن است، ميقات، سرّ زمان است، ميقات مردن از گذشته و يافتن حياتى دوباره است، گذشتن از پستى ها و پيوستن به زيبايى هاست، ميقات تهى شدن از غير او و سرشار از او گشتن است. سالك در ميقات خوديت را دفن و خدا را اظهار و بر ملا مى كند و ميقات، وقت مؤانست و عشق بازى است. در ميقات بايد نعلين انانيت بركند؛ زيرا آنجا وادى قداست و نور است.

«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً»(1)؛

«نعلين از خود بدور كن كه اكنون در وادى مقدس قدم نهادى.»

در ميان ميقات ها مسجد شجره رمزى ديگر دارد. سرّ آن را بايد در عمل


1- طه: 12

ص: 79

رسول خدا صلى الله عليه و آله جست و جو كرد. از امام صادق عليه السلام پرسشى شد و آن اين كه چرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مسجد شجره احرام بست؟ امام عليه السلام پاسخ داد:

«زيرا معراج پيامبر به آسمان از برابر مسجد شجره صورت گرفت، ملائكه هم از برابر مسجد شجره رسول خدا صلى الله عليه و آله را تا بيت المعمور بالا بردند و در آنجا ندايى آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: لبيك. صاحب ندا گفت: آيا من تو را يتيم نيافتم و پناه ندادم؟

آيا تو را گمراه نيافتم و هدايت نكردم؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: «انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك».

از اين رو احرام پيامبر صلى الله عليه و آله از مسجد شجره بود.(1)


1- علل الشرائع، ج 2، ص 433

ص: 80

اسرار مستحبات احرام

اشاره

احرام داراى آداب و مستحبات متعددى است كه به لطايف و دقايق بعضى از آنها اشاره شد. اما در ميان مستحبات احرام دو چيز مهم تر است؛ يكى غسل احرام و ديگرى نماز احرام كه هر يك معناى باطنى دارد.

سرّ غسل احرام

سرّ غسل احرام دو چيز است؛ يكى تائب شدن و ديگرى پاك شدن. هر چند اين دو به هم مربوط هستند، ولى مى توان به عنوان دو نكته عرفانى براى غسل احرام بيان كرد.

الف: غسل توبه

قصد اصلى از غسل، طهارت از خطاها و گناهان است. سالك به هنگام احرام بايد قصدى جز خروج از گناه و كندن ريشه هاى معصيت از دل نداشته باشد؛ به عبارت ديگر، نيت و قصد واقعى انجام غسل احرام، طهارت از گناه و رجوع به مقام ربوبى و الهى است. چنان كه در حديث شبلى امام سجاد عليه السلام فرمود:

ص: 81

«فَحِينَ اغْتَسَلْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبِ؟ قَالَ:

لَا. قَالَ: فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ»؛

«وقتى غسل كردى، نيت كردى كه خود را از خطاها و گناهان شست و شو دهى؟ گفت: نه. فرمود: پس در ميقات فرود نيامده اى.»

خداوند در باب توبه فرموده:

«وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ»(1)؛

«و هر كه از فسق و گناه به درگاه خدا توبه نكند، ظالم و ستمكار است.»

از اين آيه به دست مى آيد، كسى كه تائب نباشد، ظالم است. لحن آيه به گونه اى است كه ظلم را منحصر به كسانى ساخته كه اهل توبه نباشند؛ لذا تنها غير تائبين ظالمند و كسى كه اهل توبه باشد، ظلم از او منتفى است.

توبه از ابواب رحمت الهى است. در ميان ابواب رحمت پروردگار، دو باب از همه وسيع تر و نافذتر است؛ يكى دعا و ديگرى توبه است. اگر راه توبه مسدود بود و هر گناه، جرم و اشتباهى كه انسان مرتكب مى شد، مى ماند و عقاب و كيفرش ماندگار مى شد، ديگر اميد و آرزويى براى هيچ انسانى باقى نمى ماند و انسانى كه به نااميدى برسد، به پايان عمرش رسيده است.

رحمت خدا بر غضبش غالب است، در حديث آمده است كه:

«اگر امتى گناه نكند، خداوند آن گروه را مى برد و گروهى را مى آورد كه گناه كنند تا آنهارا بيامرزد.(2)»

خداوند در اين حديث نفرمود آن گروه اول را كيفر مى دهد، بلكه فرموده


1- حجرات: 11
2- ترجمه فتوحات مكّيه، باب 70- 72، ص 762

ص: 82

كه آنها را مى برد و گروهى مى آورد كه غفرانش شامل حال آنان شود. بنابراين در جانب خدا اصل رحمت است و آمرزش و از اين رو اصل در انسان گناه است و خطا، زيرا گناه تقاضاى غفران دارد، البته اين به معناى جبر نيست، بلكه بدين معناست كه در ميدان مسابقه ميان اسماى الهى، اسم رحمان غالب است و پيروز.

نكته ديگر در باب توبه اين كه، توبه يعنى بازگشت از مخالفت حق به فرمانبرى او. شخص تائب كسى است كه از مخالفت خدا بازگردد، از آن پشيمان گردد و با خدا عهد بندد كه بعد از آن نزديك گناه نشود. از آنجا كه محور توبه بازگشت از گناه است، گناه شناسى شرط اساسى توبه است. بر سالك لازم است پيش از همه، تمامى گناهان و خطاها را به دقت شناسايى كند تا بتواند از آنها اجتناب ورزد.

امام موسى بن جعفر عليه السلام از كنار خانه اى مى گذشتند، سر و صدا و شواهد بزم و جشن مفصلى را مشاهده كردند. از مستخدم منزل كه بيرون آمده بود پرسيدند: صاحب اين سرا، آيا بنده است يا آزاد؟ او با شگفتى پاسخ داد: صاحب خانه آزاد است و گرنه چگونه مى توانست بزمى به راه اندازد. امام فرمودند:

آرى اگر بنده بود چنين نمى كرد و گذشتند. چون اين پرسش و پاسخ به گوش بُشر (صاحب خانه) رسيد، شتابان به دنبال حضرت شتافت و به دست آن حضرت توبه كرد و به احترام آن لحظه اى كه از روى شتاب كفش به پا نكرده بود، ديگر هرگز كفش نپوشيد و از اين رو به حافى (پابرهنه) مشهور گرديد.(1) ابو بصير از اصحاب امام صادق عليه السلام مى گويد: همسايه اى داشتم كه بسيار گناه مى كرد و من بارها به اوتذكر داده بودم كه دست از گناه بردارد؛ اما او


1- بحار الانوار، ج 99، ص 107

ص: 83

نمى پذيرفت. تا آنكه توفيق حج نصيبم شد. وقتى براى خداحافظى به ديدار همسايه ها رفتم، آن همسايه گناهكار از من خواهش كرد كه احوال او را براى امام صادق عليه السلام بگويم و از حضرت بخواهم كه او را دعا كنند. ابوبصير مى گويد:

من به حج رفتم و اعمال خويش را انجام دادم و آنگاه به نزد امام صادق عليه السلام در مدينه مشرف شدم و چون پيام آن همسايه را به خدمت امام عليه السلام عرضه داشتم امام فرمود: «ابوبصير، سلام مرا به او برسان و به او بگو تصميم بگيرد كه از اين لحظه گناه نكند تا من بهشت را برايش ضمانت كنم(1)».

ب: غسل طهارت

زائر به هنگام غسل احرام، قصد پاكى درون مى كند. طهارت باطنى، نيت غسل كننده است؛ براى احرام بستن بايد طاهر بود. طهارت و پاكى ذات انسان را فرامى گيرد. اعمالى كه حاجى و عمره گزار مى خواهد انجام دهد، بايد همراه با پاكى و صفاى درونى باشد، او مى خواهد مظهر نام «القدوس» شود.(2) ورود به اين اسم با غسل طهارت امكان پذير است و بدون آن، صفت طهارت براى سالك فراهم نمى شود.

از سوى ديگر، خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد. از جمله مظاهر جمال الهى، نظافت است. امام سجاد عليه السلام در باب نظافت غسل احرام فرمود:

«فَحِينَ تَنَظَّفْتَ وَ أَحْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَنَظَّفْتَ بِنُورَةِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ لِلَّهِ تَعَالَى؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى نظافت كردى و احرام بستى و نيت حج كردى آيا نيت كردى كه با نور توبه خالص خود را پاك كنى؟ گفت: نه.»


1- منتهى الامال، باب 9، فصل 2، روايت 7
2- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 612

ص: 84

حمام تذكره است،(1) حمام چرك ها و كثافات را از انسان زائل مى كند و آدمى را به ياد رفع حجب مى اندازد.

نكته ديگر اين كه حمام از حميم است و حميم به معناى دوست شفيق است: «فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ* وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ».(2) بهترين دوست و همنشين انسان خداست، لذا حمام مى تواند يادآور مجالست با خدا باشد و اين نكته را به انسان تذكر دهد كه دوستى هاى دنيوى پايدار نيست.

نكته سوم اين كه اين پديده آخرت و مرگ را به يادانسان مى آورد. انسان با عريان شدن در حمام و نفى تعلقات، لحظه اى را به ياد مى آورد كه از گور، برهنه خارج شده است. مالك هيچ چيز نيست و در محضر الهى تنها و بى كس ايستاده است. ورود به حمام همانند حضور در محضر خداست در حالى كه انسان ها عريان و برهنه اند. همچنين در حمام از آب استفاده مى شود و آب لطيف است و نرم، آب يادآور لطافت الهى است و آب زايل كننده كاستى ها، زشتى ها و پستى هاى انسانى است.

غسل احرام قلب و بطن آدمى را از رجس و فسوق پاك مى كند، شهوات را از دل زايل مى سازد، پستى، تباهى و تعلقات را از درون انسان بيرون مى راند و غسل احرام انسان را شبيه فرشتگان مى سازد. فرشتگان الهى پاك و منزهند، آدمى با غسل همانند فرشتگان آماده طوافى پروانه وار به دور كعبه مقصود مى گردد. غسل احرام قلب سالك را سرشار از عشق و محبت مى سازد، غسل احرام تقرب مى آورد، ابتهال و تضرع و زارى را براى انسان به ارمغان مى آورد، زلالى آب، روح انسان را مى شويد و شبنمى از طراوت و ترنمى از بهشت چهره انسان را مى نوازد. غسل، پژمردگى، كسالت و رخوت را از انسان


1- ترجمه فتوحات مكيه، ص 583- 585
2- شعراء: 101 و 102

ص: 85

مى برد و بهار حيات به انسان مى بخشد، ناپاكى ها را مى برد و شفافيت، سلامت و صداقت به انسان هديه مى كند. تطهير آدمى باعث جلب رحمت خداست، پاكيزگى، كليد محبت است و طهارت، سالك را محبوب خدا مى سازد.

«وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ»(1).

موانع تا نگردانى ز خود دوردرون خانه نايدت نور

موانع چون در اين عالم چهار است طهارت كردن از وى هم چهار است

نخستين پاكى از احداث و ارجاس دوم از معصيت وز شر وسواس

سيم پاكى ز اخلاق ذميمه است كه با وى آدمى همچون بهيمه است

چهارم پاكى سرّ است از غيركه اينجا منتهى گرددش سير

هر آنكه كرد حاصل اين طهارات شود بى شك سزاوار مناجات


1- توبه: 108.

ص: 86

سرّ نماز احرام

زائر در ميقات لباس ظلمت افكنده و غسل توبه كرده است. لباسِ احرامِ عزت پوشيده كه زمان حضور در پيشگاه الهى است. اينك لحظه حضور است، اينك زمان توجه و تقرب است، و اينك گاهِ نماز عشق است؛ نماز عشق بر سجاده عشق در بارگاه عشق. زائر در آن لحظات زمين و زمينيان را ترك كرده و سبكبار گشته، با بال هايى به وسعت پرواز به سوى بهشت نور پرمى كشد و در افق ملكوت بال مى گشايد و تا عمق هستى پرواز مى كند، او لايه هاى نور را يك به يك درمى نوردد و چونان قطره اى در اقيانوس هستى محو مى شود.

زبان حال نمازگزار به خدا اين است كه آغوشش را به روى او بگشايد، فصل با خدا بودن را براى زائر آغاز كند، مرغ دل را از قفس تن جدا كند و راه پرواز تا آشيانه را به او نشان دهد. گفت و گوى نمازگزار در ميقات با خداوند، در محضر خدا، گفت و گويى رودررو و چهره به چهره است. او دست اميد به آسمان بلند مى كند و با دلى شكسته و چشمى گريان تمام دارايى خويش را كه چيزى جز «ندارى» نيست تقديم مى كند. فقر و كاستى خويش را به چشم، عيان مى يابد و با خدايش زمزمه مى كند؛ عقده اندوه با او وامى كند، نياز به

ص: 87

درگاه او مى آورد، نفس خود را در بارگاه حق ذبح مى كند، تنها به سجاده بندگى مى رود، فقط او را مى خواند، در برابر عظمت و كبريايى حق به ذلت و خضوع مى افتد، با جامه سپيد احرام پاكى دل و نورانيت آخرت را طلب مى كند. زائر با نماز عشق در برابر حق به قامت مى ايستد. امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى در باب نماز احرام مى فرمايد: بايد به هنگام انجام نماز احرام، چنين نيت داشت كه انسان به خدا تقرب يابد و مشغول انجام حسنات او باشد تا داخل ميقات بيايد:

«فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ بِخَيْرِ الْأَعْمَالِ مِنَ الصَّلَاةِ وَ أَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ، قَالَ: لَا».

«آن هنگام كه نماز احرام مى خواندى آيا نيّت كردى كه به وسيله نماز، كه بهترين اعمال و برترين حسنات بندگان است، به خداوند نزديك شوى و به او تقرّب جويى؟ شبلى گفت: نه».

ص: 88

اسرار واجبات احرام

واجبات احرام سه چيز است: يكى نيت، يعنى اين كه انسان در حالى كه مى خواهد محرم شود، نيت عمره مفرده و قصد ترك محرمات احرام كند، ديگرى تلبيه است؛ يعنى اين كه لبيك بگويد و سوم پوشيدن دو جامه احرام براى مردان كه يكى را لُنگ و ديگرى را رداء گويند. هر يك از اين سه، اسرار باطنى دارد كه توجه به آن ها، عمره نورانى و نورانيت عمره براى زائر به ارمغان مى آورد.

اسرار نيت

الف: هجرت باطنى و اخلاص

يكى از شرايط هر عبادتى، از جمله عمره و احرام، نيت است. سرّ نيت، اخلاص است. حقيقت اخلاص تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا.

خلوص در نيت صاف نمودن سرّ ضمير آدمى است. انسان اعمال مختلفى دارد چه ظاهرى، چه باطنى، چه جوارحى چه جوانحى. اعمال حتى شامل خطورات قلبى هم مى شود. ريشه تمامى آلودگى هاى عمل، انانيت و نفسانيت

ص: 89

است. خلوص در نيت خشكاندن آلودگى ها و ناپاكى هاى عمل از ريشه است؛ يعنى بايد نفسانيت و خوديت را از ميان برداشت. دين را بايد براى خدا خالص كرد.

«أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ»(1)؛

«آگاه باشيد كه براى خداست دينِ خالص.»

خداوند از انسان دين خالص طلب كرده است؛ بنابراين در دين، ديندارى و عبادت نبايد غير او را دخالت داد. هواهاى نفسانى و شوائب شيطانى دين را از خلوص مى اندازند و اگر ديانت و عبادت انسان ناخالص شد، خدا آن را پذيرا نيست.

اى برادر تو همان انديشه اى مابقى خود استخوان و ريشه اى

گر بود انديشه ات گل گلشنى وربود خارى تو هيمه گلخنى

ب: قصد تحول

اسرار عرفانى عمره ؛ ؛ ص89

گامى كه انسان در ميقات مى ايستد، گذشته سياه خود را در نظر گرفته، دعا و استغفار بر لب جارى مى كند. اينك هنگامِ تحول است و اينك زمانه آن است كه حاجى، انسانى دگر شود؛ لحظه تحقق تحولى عظيم است.

زندگى انسان نقطه هاى عطفى دارد كه مى تواند تلنگرى به وجود انسان باشد.

كسانى كه از اين نقطه هاى عطف بهره برده، راه خود يافته اند، برده اند و برنده اند و فوز و فلاح براى آنهاست. به گاهِ قصدِ احرام در مسجد شجره، اضطرابى عجيب وجود انسان را در بر مى گيرد، زبان انسان قفل مى شود، شعله هاى بيقرارى از نگاه انسان زبانه مى كشد و شراره هاى عشق بن مايه


1- زمر: 3

ص: 90

وجود آدمى را تكان مى دهد؛ زمان انتظار پايان يافته است و حاجى خود را روبه روى خدا احساس مى كند. اكنون زمان دلدادگى است، ميقات حسرت است و اميد؛ حسرت بر گذشته و اميد به آينده. در آنجا بايد قصد دگرگونى داشت، انسانى متحول شد، از خود انسانى جديد ساخت، از غفلت ها و نسيان ها كاست و بر عشق ها، خلوص ها و حضورها افزود.

با نيتى كه انسان در ميقات همراه با احرام مى بندد، پيمان تحول با خدا مى بندد. به بيان بهتر، عهد و پيمانى كه حج و عمره گزار با پروردگار عالم در عالم الست بسته است، تجديد مى كند. نيت احرام، عقد با خدا و بريدن از ماسواست. به اين نكته نورانى، امام سجاد عليه السلام اشاره مى كند:

«فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدٍ لِغَيْرِ اللَّهِ؟

قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى نيت حج كردى آيا نيت كردى كه هر پيوندى با غير خدا را رها كنى؟ گفت: نه.»

ص: 91

اسرار تلبيه

الف: پاسخ به دعوت خدا

آنگاه كه انسان در ميقات قرار مى گيرد و قصد بستن احرام مى كند، بايد «لبيك» بگويد؛ يعنى اين ذكر را بر زبان خود جارى سازد: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك».

كيفيت تلبيه براساس حديث امام صادق عليه السلام به همين نحو بود كه گذشت. امام در ادامه حديث خود فرمود:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از گفتن لبيك «ذاالمعارج» را زياد مى فرمود و هر گاه به سواره اى بر مى خورد يا به بالاى تپه اى مى رسيد يا به دشتى سرازير مى شد و آخر شب و پس از نمازها، لبيك مى گفت».(1) البته تلبيه ادامه اى هم دارد كه مستحب است.

آنگاه كه مردان الهى لباس احرام مى پوشند و قصد حضور در درگاه


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 325، روايت 2578؛ قرب الاسناد، ص 162، روايت 592؛ وسائل الشيعة، ج 12، ص 377، روايت 7

ص: 92

باريتعالى دارند، خداوند آن ها را صدا مى زند، آن ها را مى خواند و براى آن ها دعوتنامه اى ارسال مى كند. لبيك زائر، پاسخ به دعوت خداست. سليمان بن جعفر از امام رضا عليه السلام درباره علت و حكمت تلبيه پرسيد، حضرت فرمود:

«إِنَّ النَّاسَ إِذَا أَحْرَمُوا نَادَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَالَ: عِبَادِي وَ إِمَائِي، لَأُحَرِّمَنَّكُمْ عَلَى النَّارِ كَمَا أَحْرَمْتُمْ لِي، فَقَوْلُهُمْ: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» إِجَابَةٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نِدَائِهِ لَهُمْ»؛(1) «وقتى مردم احرام ببندند، خداوند متعال ندايشان مى دهد و مى گويد: اى بندگان و كنيزان من! بدن شما را بر آتش حرام خواهم كرد، آنگونه كه شما به خاطر من احرام بستيد. آنگاه مردم به عنوان اجابت خداوند متعال كه آنان را ندا داد، مى گويند:

«لبيك، خدايا لبيك.»

تلبيه پاسخ مثبتى است كه زائر به دعوت خدا مى دهد. زائر به ميهمانى خانه خدا آمده است و در ميقات خود را براى ميهمانى آماده و مهيا مى سازد.

ميزبان او را فراخوانده است و زائر در پاسخ به دعوت حق لبيك گويان آماده ديدار مى شود.

زائر هنگامى مى تواند به دعوت خدا پاسخى شايسته دهد كه كاملًا خود را آماده كند. پس بايد ميان خوف و رجا باشد؛ زيرا احتمال دارد پروردگار عالم به او بگويد: «لَا لَبَّيكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ».

عمره گزار بايد با اعتقاد به خدا فضل او را در نظر گيرد، اعتماد و توكل به او ورزد، به قدر توان خشوع و خضوع به درگاه باريتعالى آورد، حالتش به


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 83، روايت 21؛ علل الشرائع، ص 416، روايت 2

ص: 93

گونه اى باشد كه در برابر سلطان عالم قرار گرفته و بداند او به اندازه اى كه سخط دارد، كريم و رحيم است و با اين حالت به درگاه پروردگار راز و نياز كند و از خدا بخواهد كه او را از درگاهش نراند.

در حديثى از امام سجاد عليه السلام آمده است كه آن حضرت بعد از احرام رنگ از رخسارش پريد، اصحاب علت آن را جويا شدند. امام عليه السلام اظهار داشت خوف دارم كه خداوند در پاسخ من بگويد: «لا لبيك».

«فَلَمَّا أَحْرَمَ وَ اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتَه اصْفَرَّ لَونُهُ وَ وَقَعَتْ عَلَيْهِ الرَّعْدَة وَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُلَبّي فَقيلَ: ألا تُلَبّي؟ فَقالَ: أَخشى أن يَقُولَ لي لَا لَبَّيكَ وَ لَا سَعْدَيكَ فَلَمَّا لَبّى خَرَّ مَغشيّاً عَلَيه ...»؛(1) «امام سجاد عليه السلام به حج رفت. چون احرام بست و بر مركب خويش قرار گرفت، رنگش زرد شد و به لرزه افتاد و نتوانست لبيك بگويد. كسى گفت: لبيك نمى گويى؟ فرمود: مى ترسم خداوند در پاسخ من بگويد: لا لبيك و لاسعديك! و چون لبيك گفت، بيهوش شد.»(2) از سوى ديگر وجه تسميه هم همين است. اين واژه در لغت به معناى اجابت است. در حديثى از امام صادق عليه السلام هم به اين نكته اشاره شده است. از امام عليه السلام درباره وجه تسميه تلبيه سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

«إجابَةٌ، أَجابَ مُوسى رَبَّه»(3)؛

«اين اجابت است، موسى هم پروردگارش را چنين جواب داد.»


1- عوالي اللئالي، ج 4، ص 35
2- محجة البيضاء، ج 2، ص 201؛ عوالي اللئالي، ج 4، ص 35، روايت 121
3- علل الشرائع، ص 418، روايت 4

ص: 94

بنابراين لبيك شعار حج شد و اجابت دعوت خدا رمزى براى حج ابراهيمى قرار گرفت.

امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه بيان لطيفى دارد:

«وَ لَبَّ بِمَعنى إجابَةً صافِيَةً خالِصَةً زاكِيَةً للَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ في دَعْوَتِكَ مُتِمَسِّكَاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى»؛(1) «لبيك تو به معناى اجابت زلال و پاك براى خداى متعال در دعوتش مى باشد در حالى كه به دستگيره محكم الهى چنگ زده اى.»

پس تلبيه، اجابت است اما اجابتى كه سزاوار دعوت الهى باشد، پاسخى همراه با صفا و پاسخى پاك براى خداوند عظيم و كريم. پاسخ دهنده هم بايد خود را براى اجابت دعوت حق مهيا كند و با استعداد لازم به حضور او باريابد، قلبى صاف فراهم كند، تزكيه نفس داشته باشد، صدق، ادب، صبر، شكر، ايثار و سخا، توشه راه داشته باشد تا بتواند پاسخى شايسته به فراخوان الهى بدهد.

ب: سكوت معصيت

امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى فرمود:

«فَحِينَ لَبَّيْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَةٍ، وَ صُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى لبيك گفتى آيا نيت كردى كه در طاعت محض او سخن بگويى و از هر معصيت او لب فرو بندى؟ گفت: نه.»


1- بحارالأنوار، ج 96، ص 124

ص: 95

زائر بايد با لبيك خويش در برابر خدا از مخالفت او اجتناب ورزد، او بايد روزه معصيت گيرد و شعله معصيت را در درون خود خاموش كند، ريشه هاى آن را بخشكاند و پاسخ به هواى نفسانى ندهد.

اگر لبيك اجابت دعوت خداست، عدم اجابت دواعى نفسانى و هواهاى شيطانى هم هست. لبيك گو بايد از شريك خدا دورى كند، هواى نفس شريك اوست. آنگاه كه با چشم دل به بيت اللَّه نگاه مى كند، به صاحب خانه هم التفاتى كند و در حضور او عزم خود را جزم كند تا نزديك گناه نشود.

ميقات احرام، محل حضور ملائكه آسمانى است. فرشتگان خدا به احرام بستگان مى نگرند، بر آنها غبطه مى خورند، مباهاتى كه خداى سبحان نسبت به زائران خويش داشته، هميشه پيش چشم ملائكه است، روا نيست كه زائر با معصيت كردن خويش مباهات خدا را تضييع كند.

زائر با لبيك گفتن مصمم مى شود كه گناه نكند و شهادت مى دهد كه از معصيت دورى ورزد، سزا نيست كه اين تصميم و شهادت كذب و دروغ باشد.

گناه و معصيت طيف گسترده اى دارد؛ گناهان زبان، گناهان دست، گناهان پا، گناهان چشم، و بسيارى معاصى ديگر.

كسى كه لبيك خدا مى گويد بايد تمامى معاصى، جرم ها و اشتباهات را مدّ نظر قرار دهد و قصد دورى از آنها كند. او بايد تصميمى سرنوشت ساز بگيرد، از گذشته زشت خود پشيمان شود و لبيك خود را نقطه عطف حيات خويش قرار دهد تا آينده اى روشن و نورانى در پيش داشته باشد.

بارى، لبيك آغاز مجاهدت است، شروع پاره اى تحريم هاست، او بايد تجربه كند تا خود را از بعضى امور محروم كند، اين محروميت ها نويد بخش حقيقت هايى است كه در آينده عمر، پيش روى زائر قرار مى گيرد، لبيك زير

ص: 96

ساخت مناسك حج و عمره است، اساس ورود به حرم الهى است، لبيك روزنه اى به رحمت الهى باز مى كند، لبيك فريادى عليه طغيان نفس است، زائر با لبيك خويش طاغوت درون را درهم مى شكند، دامان نفس را از وسوسه ها و شيطنت ها مى زدايد، حريم درون را از حيله ها، نيرنگ ها وخدعه هاى نفسانى پاك مى كند، لبيك باطن انسان را عرصه گاه نور الهى قرار مى دهد، لبيك سلامت نفس، پاكى روح و آشتى با آسمان را به ارمغان مى آورد، لبيك گويان در حمايت و پناه حق قرار مى گيرند، لباس تلبيه، لباس توبه، ورع، زهد، عشق و توجه است و زائر با لبيك خويش گامى به سوى بهشت بر مى دارد.

ج: هماهنگى با ابراهيم

لبيك، زائر را شبيه ابراهيم مى كند، مشابهتى ميان او و ابراهيم برقرار مى كند. لبيك گو شبيه ابراهيم مى شود. ابراهيم عليه السلام حليم، صبور، شاكر و اهل ابتهال و انابه بود. «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ»؛(1) ابراهيم صادق بلكه صدّيق بود. «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً»؛(2) ابراهيم اهل دعا و تضرع بود. او دعاهاى فراوانى بعد از تجديد بناى خانه خدا كرد.

د: الگوى زندگى

عارفان و سالكان، تلبيه منقطع ندارند؛ لبيك آنها دائمى است. آنها در تمامى عمر اجابت حق مى كنند و لبيك گويان مقام قدس ربوبى اند. خداوند


1- هود: 75
2- مريم: 41

ص: 97

دعوتى عام فرموده است:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ...»(1)؛

«اى اهل ايمان چون خدا و رسول، شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدى برسيد.»

اجابت دعوت حق، حيات آور است، انسان را زنده مى كند و به او علم و معرفت و قدرت و توان مى دهد. مردان الهى دائماً حق را اجابت مى كنند. هر گاه از حالى به حال ديگر منتقل شوند، با تمامى نفس هايشان خدا را مى خوانند، پاسخ او را مى دهند. اگر سالك لباس طاعت پوشد و از لباس معصيت خارج گردد، بهترين پاسخ را به خداى سبحان داده است. لذا لبيك حج و عمره در ميقات، الگويى براى تمامى زندگى است تا انسان در طول حياتش و سراسر عمرش مراقب حضور حق باشد، نجواها و نداهاى او را بشنود و او را اجابت كند.

ه: ذوب گناه

لبيك گناهان را مى برد، با معصيت سازگار نيست، آثار آن را نابود مى كند، بر ايمان مى افزايد، لبيك غروب گناه است، آنگاه كه خورشيد حق بتابد معاصى غروب مى كنند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا مِنْ حَاجٍّ يَضْحَى مُلَبِّياً حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ إِلَّا غَابَتْ ذُنُوبُهُ مَعَهَا ...»؛


1- انفال: 24

ص: 98

«هيچ حج گزارى نيست كه روز را به لبيك گفتن به سر آورد، مگر آن كه همراه غروب خورشيد، گناهانش پنهان مى شود».(1) همچنين فرمود:

«مَنْ أضْحَى يَوماً مُلَبِّياً حَتَّى تَغْرِبَ الشَّمْس غَرِبَتْ ذُنُوبُهُ فَصَارَ كَمَا وَلَدَتْهُ أُمُّه»؛

«كسى كه يك روز تا غروب آفتاب لبيك بگويد، گناهانش از بين مى رود و همچون زمانى مى شود كه مادرش او را به دنيا آورده است».(2) و نيز فرمود:

«مَنْ لَبَّى فِي إِحْرَامِهِ سَبْعِينَ مَرَّةً إِيمَاناً وَ احْتِسَاباً، أَشْهَدَ اللَّهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ مَلَكٍ بِبَرَاءَةٍ مِنَ النَّارِ وَ بَرَاءَةٍ مِنَ النِّفَاقِ»؛

«كسى كه در احرامش، از روى ايمان و اميد به پاداش الهى هفتاد بار لبيك بگويد، خداوند هزارهزار فرشته را شاهدمى گيرد كه اورا ازدوزخ ونفاق رهايى داده است.»(3) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند از هر چيز، چهار چيز را انتخاب كرد؛ از ملائك: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل را، از انبياى مرسل صاحب شمشير، چهار نبى را: ابراهيم عليه السلام، داوود عليه السلام، موسى عليه السلام و مرا، از خانوده ها چهار


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ المعجم الاوسط، ج 6، ص 193، روايت 6125
2- سنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9022 و 9020
3- فروع كافى، ج 4، ص 337، روايت 8؛ محاسن، ج 1، ص 138، روايت 180؛ الفردوس، ج 3، ص 614، 5918

ص: 99

خانواده را انتخاب كرد، زيرا خداوند فرمود: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ»(1) و از شهرها چهار بلد و فرمود: «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ* وَ طُورِ سِينِينَ* وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ»، تين مدينه، زيتون بيت المقدس، طور سينين كوفه و بلد امين مكّه است، و از زن ها چهار زن:

مريم، آسيه، خديجه و فاطمه عليها السلام و از حج چهار چيز را: ثجّ يعنى قربانى، عجّ يعنى ضجّه و ناله حاجيان به هنگام تلبيه، احرام و طواف را ...»(2)

و: زمزمه هستى

غور در بيكرانه آيات آسمانى نشان از حقيقتى ژرف و شگرف دارد. قرآن واقعيت را به گونه اى متفاوت معرفى مى كند. خداوند درخت را در حال سجده مى داند: «وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ».(3) تمام عالم هستى يا تمامى پرندگان از نماز و تسبيح خود آگاهند: «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ».(4) سنگى كه از بالاى كوه فرو مى افتد به دليل خوف و خشيت الهى است: «وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ».(5) صداى رعدى كه از ابرها به گوش مى رسد، حمد و تسبيح است و خوف و خشيت آنها را نشان مى دهد: «وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ».(6) گذشته از تمامى موارد پيش گفته، يكى از واقعياتى كه قرآن آن را با تأكيد و عنايت بيان مى فرمايد، تسبيح تمامى هستى است:

«يُسَبِّحُ للَّهِ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ ...».(7) البته


1- آل عمران، 33.
2- الخصال، ج 1، ص 225.
3- الرحمن: 6
4- نور: 41
5- بقره: 74
6- رعد: 13
7- جمعه: 1

ص: 100

انسان ها به اين واقعيت و حقيقت دست نمى يابند. به تعبير ديگر نيافتن دليل بر نبودن نيست. هستى همه تسبيح گوى حق است هر چند انسان نفهمد.

به هر تقدير، جهان هستى آنگونه كه خدا در قرآن تصوير مى كند و براى انسان معرفى مى نمايد، با جهانى كه ما مى شناسيم، كاملًا متفاوت است. اين وظيفه ماست كه نگاه خود را به هستى تغيير دهيم و بينشى الهى نسبت به عالم بيابيم. چشم ها را بشوييم و جهان را جور ديگر ببينيم.

از جمله حقايقى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در باب لبيك بر ملا كرد اين كه زبان هستى، لبيك است. اگر عالم وجود تسبيح گوى حق اند، اگر عالم هستى آيات حق و بنده اويند و اگر جهان بيكران خاضع و خاشع براى اوست، همه چيز لبيك مى گويند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ما مِنْ مُلَبٍّ يُلَبِّي إلّا لَبّى عَن يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ مِن حِجرٍ أو شَجَر أو مَدَر، حَتّى تَنْقَطِعَ اْلأرض مِن هَاهُنا وَ هَاهُنا»؛

«هيچ لبيك گويى نيست، مگر آن كه آنچه از سنگ و درخت و كلوخ در چپ و راست اوست، (هم صدا با او) لبيك مى گويد، تا آنجا كه چشم كار مى كند.»(1) همچنين امير مؤمنان فرمود:

«مَا مِنْ مُهِلٍّ يُهِلُّ فِي التَّلْبِيَةِ إِلَّا أَهَلَّ مَنْ عَنْ يَمِينِهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَى مَقْطَعِ التُّرَابِ وَ مَنْ عَنْ يَسَارِهِ إِلَى مَقْطَعِ التُّرَابِ، وَ قَالَ لَهُ


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2921؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 189، روايت 828؛ سنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9019؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 251

ص: 101

الْمَلَكَانِ: أَبْشِرْ يَا عَبْدَ اللَّهِ وَ مَا يُبَشِّرُ اللَّهُ عَبْداً إِلَّا بِالْجَنَّةِ»؛

«هيچ لبيك گويى نيست، مگر آنكه هر چه در چشم انداز اوست، در سمت راست و چپ لبيك گويند. و دو فرشته به او مى گويند:

«مژده باد بر تو اى بنده خدا» و خداوند هيچ بنده اى را جز به بهشت مژده نمى دهد».(1) تلبيه را آدابى است كه يكى از آنها خشوع است. حاجى به هنگام گفتن لبيك بايد با خشوع و خضوع اجابت حق كند و دعوت او را لبيك بگويد. مالك بن انس مى گويد: سالى با امام صادق عليه السلام به حج رفتم، هنگام احرام چون بر مركبش قرار گرفت هر چه مى خواست لبيك بگويد صدا در گلويش مى شكست و نزديك بود امام از مركبش فرو افتد. به ايشان عرض كردم ناچار بايد لبيك بگويى. امام فرمود:

كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» وَ أَخْشَى أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ؟»؛ «چگونه جرأت كنم و بگويم:

«لَبَّيْكَ اللهُمَّ لَبَّيْك» در حالى كه بيم دارم خداى متعال به من بگويد: «لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ».»(2) از ديگر آداب لبيك گفتن كثرت آن است. رسول خدا صلى الله عليه و آله زياد لبيك مى گفت تا آنكه خانه هاى مكه را مشاهده مى كرد. زائر چه سواره و چه پياده، چه بر فراز تپه و چه در دشت، چه روز و چه شب و در همه احوال آنگاه كه احرام بست، بهتر است لبيك گو باشد و پاسخ حق را مدام بر زبان خود جارى كند. محمد بن منكدر درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى گويد كه ايشان لبيك را زياد


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 203، روايت 2140
2- علل الشرائع، ص 235، روايت 4؛ امالى الصدوق، ص 234، روايت 247

ص: 102

تكرار مى كرد.(1) ادب ديگر لبيك آن است كه مردان لبيك را بلند بگويند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«جبرئيل نزد من آمد و گفت: خداوند متعال به تو دستور مى دهد كه به يارانت فرمان دهى صدايشان را به لبيك گفتن بلند سازند؛ چرا كه شعار حج است».(2) خداى سبحان فرشتگان را خبر داد كه به حاجيان مباهات مى كند، در حالى كه آنها ژوليده و خاك آلودند، آنها ضجه و ناله مى كنند، و خداوند دل هاى شكسته و آه و اشك را دوست دارد. زائر خانه خدا با اين اوصاف شتابان به سوى خدا مى رود و بايد صدايش را به هنگام لبيك بلند كند تا مباهات خدا نزد فرشتگان بزرگ آيد.

تلبيه براساس فرموده امام صادق (3) عليه السلام تكمله اى هم دارد كه سزاوار است بعد از هر نماز واجب يا مستحب و در همه حال آن را تكرار كرد تا پيمان وفادارى انسان با خدا تمام گردد:

«لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ داعِياً إِلى دارِ السَّلامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَالْمَعادُ إِلَيْك لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْنِي


1- دّر المنثور، ج 1، ص 527
2- تاريخ الكبير، ج 4، ص 150، روايت 2285؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2923؛ مسندابن حنبل، ج 1، 688، روايت 2953؛ سنن الدارمى، ج 1، ص 462، روايت 1755؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 326، روايت 2558
3- فروع كافى، ج 4، ص 235، روايت 3؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 91، روايت 300 وص 284، روايت 967

ص: 103

وَيُفْتَقَرُ إِلَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَ مَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ إِلهَ الْحَقِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ ذَا النَّعْماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ كَشَّافَ الْكُرَبِ الْعِظامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ يا كَرِيم لَبَّيْكَ»؛

«لبيك، لبيك، اى صاحب والايى ها لبيك، لبيك اى فرا خواننده به خانه امن، لبيك، لبيك اى آمرزنده گناهان، لبيك اى شايسته لبيك گويى، لبيك، لبيك اى صاحب شكوه و بزرگوارى، لبيك، لبيك آغاز و بازگشت به سوى توست، لبيك، لبيك تو بى نيازى و ديگران به تو محتاج، لبيك، لبيك ديگران از تو بيم دارند و به تو مشتاق اند، لبيك، لبيك اى خداى حق، لبيك، لبيك اى صاحب نعمت و بخشش نيكوى زيبا، لبيك، لبيك اى برطرف سازنده گرفتارى هاى بزرگ، لبيك، لبيك منم بنده ات و فرزند دو بنده ات، لبيك اى بزرگوار، لبيك.»

ص: 104

اسرار لباس احرام

اشاره

از اركان احرام، پوشيدن دو جامه احرام براى مردان است؛ يكى لُنگ است و ديگرى رداء كه بايد به دوش انداخت. مستحب است جامه احرام از پنبه باشد و در صورت تمكّن بعد از فريضه ظهر ببندد، ولى زنان مى توانند در لباس خويش به هر نحو كه هست محرم شوند. افضل است احرام در جامه سفيد باشد، يعنى جامه سياه به عنوان احرام كراهت دارد. لباس احرام اسرار و رموزى دارد كه مى توان در دو بخش بيان كرد:

الف: اسرار كندن لباس

1- كندن لباس مخالفت خدا

سالك بايد به هنگام كنار گذاشتن لباس هاى معمولى از گناهان خود نيز خارج شود. او بايد قصد كند كه از ثوب مخالفت بيرون رود. كارهاى حرام و حتى مكروه، انسان را از خدا باز مى دارد، مانعى بر سر راه ارتباط و اتصال با خدا هستند. كسى كه اراده وصال دارد بايد از علايق و شهوات بكاهد. زائرى

ص: 105

كه وارد ميدان حج و عمره شد بايد با تمام جد و جهد خود را براى درك نفحات الهى مهيا كند و در خود شوق ايجاد كند.

بر اساس حديثى،(1) مشتاق، اشتهاى طعام ندارد، مشتاق اهل لذت نيست، مشتاق با ديگران انس واقعى نمى گيرد، مشتاق آرام و قرار ندارد، مشتاق اهل آباد كردن دنيا نيست، مشتاق لباسى به تن ندارد، مشتاق بى مسكن است، كسى كه داراى شوق است شب و روز بندگى خدا مى كند، او هر لحظه انتظار ديدار مى كشد و با زبان شوق با خدا نجوا مى كند. او سرائر خود را براى حق بيان مى كند، او اهل رجاء است، خواب به ديدگانش نمى آيد، دنيا مراد او نيست، تمامى عادات را فرو گذارده است و در تمامى عمر با زبان حال به خدا لبيك مى گويد. جذبه هاى الهى، او را مى ربايد، واردات قلب، او را احاطه مى كند و شايق براى حضور رب انتظار مى كشد. براى شوق، محبت و عشق، انسان را به سمت تحصيل كمال و وصول به اوج انسانيت سوق ميدهد.

سالك مى داند كه رسيدن به قله ممكن نيست مگر بعد از عبور از پستى ها. آن كه قصد قله دارد بايد از پستى هاى گناه و معصيت بگذرد و از آن ها عبور كند. كندن لباس براى احرام، نزع ريشه هاى غلّ، حسد، هوى و محبت دنيا از قلب است. نيت حاجى بايد اين باشد كه به اين عادات زشت باز نگردد، از متابعت هواى نفس فرار كند و چشم خود را بر زخارف و زينت هاى دنيا ببندد. امام زين العابدين عليه السلام در حديث شبلى سرّ كندن لباس را اينگونه بيان مى فرمايد:

«فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَ


1- به نقل از: المراقبات، ص 199

ص: 106

النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى لباس هاى دوخته را در آوردى، نيت كردى كه از ريا و نفاق و وارد شدن به شبهه ها خود را عريان كنى؟ گفت: نه.»

2- بى حجابى

اصل در انسان نفى حجاب باطنى است. تغيير لباس لطيفه اى دارد و آن رجوع به اصل است. آنگاه كه مُحرم لباس بر مى كَند، از تنگى در آمده است و به فراخى بى حجابى دست مى يابد؛ تغيير لباس به معناى تغيير حال شدت و تنگى به رخا و فراخى است. سينه ها دو گونه است؛ ضيق و وسيع. از جمله اسرار كندن لباس در احرام انتقال از محدوديت و ضيق سينه است به گشادگى و وسعت؛ بايد شرح صدر يافت كه تنها راه وصول به آن تسليم و رضاست و نتيجه آن چيزى جز نور، بهجت و سرور نيست.

«أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»(1)؛

«آيا آن كس كه خدا براى اسلام شرح صدر عطا فرمود كه وى به نور الهى روشن است (چنين كسى با مردم كافر تاريك يكسان است؟

هرگز).»

در اين صورت انسان به نعيم و برخوردارى مى رسد، در بركات و التذاذات الهى غوطه مى خورد. مشاهده نيز بر دو گونه است: گاهى از طريق يقين كامل و گاهى از طريق غلبه محبت حاصل مى شود.

نبى اكرم صلى الله عليه و آله چشم بر هيچ موجودى باز نكرد، مگر آن كه با دل موحد آن را ديد. اگر انسان چشم سر را بر شهوات بست و چشم دل را از مخلوقات


1- زمر: 22

ص: 107

فرو كاست، ديدگان دلش به شهود محبوب مى رسد. اهل مشاهده، عمر خويش را از زمان شهود حساب مى كنند و آنچه را كه اندر غيبت گذشت، عمر نمى شمرند. چنان كه از عارفى پرسيدند: عمر تو چقدر است؟ گفت:

چهار سال. گفتند: چگونه ممكن است؟ گفت: هفتاد سال بود كه در حجاب دنيا بودم، اما چهار سال است كه او را مى بينم. و روزگار حجاب را جزو عمر نمى شمرم.(1) حجاب اصلى، انانيت و نفسانيت است. آنجا كه سرزمين قداست و نور است، بايد بى حجاب شد، لباس عادات كَند، نعلين خوديت بر كَند و سپس به سرزمين نور وارد شد. «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً».(2) در ميقات بايد از خويشتن عبور كرد، دژ نفسانيت را تخريب نمود و در آستانه قصرهاى آسمانى درآمد؛ بايد از تمامى تعلقات رست، خود را سبكبال كرد. زائر بايد تمام منيت هاى خود را با لباس خود بركند و در ميقات دفن كند، پيمانى صادقانه، عهدى موسايى و پيوندى استوار با خداى خود ببندد كه تا به كعبه مقصود نرسد، از پاى نايستد.

ب: اسرار پوشيدن لباس

1- لباس تقوا

لباس انسان نشان تعلقات اوست. بايد لباسى پوشيد كه رنگ تعلق نپذيرد، لباسى كه با آن هر لحظه شاهد مرگ آرزوها و تمنيات خويش باشيم؛ بى رنگ ترين رنگ ها رنگ سفيد است، سفيدى احرام نشان دهنده رنگ


1- كشف المحجوب، ص 429
2- طه: 12

ص: 108

باختن تمامى رنگ هاست. بى رنگى نماد پاكى، طهارت، سادگى و صداقت است. سالك، رنگ خدايى دارد «صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»؛(1) در اين لباس، نام، نشان، شهرت، مقام و ثروت جايگاهى ندارد. محرم با انسان هايى مواجه است كه همه با او هم رنگ اند و همه با يكديگر يك رنگ اند. درياى انسان ها تنها يك فرياد دارد و آن رفتن به سوى خداست.

لباس احرام بدين معناست كه نبايد غريبه را به جاى دوست گرفت، بايد با اغيار بيگانه و تنها با دوست نشست و از شيرينى مجالست او كام گرفت. زائر در ميقات مهمان خداست. او نبايد از تار و پود دنيوى نزد خدا چيزى ببرد؛ يعنى بايد لباسش ندوخته باشد. لباس احرام به معناى پوشيدن لباس تقواست كه گمشده هر انسانى است: «لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ».(2)

2- كفن

پوشيدن لباس احرام يادآور كفن است. لباس احرام انسان را متوجه مرگ، قبر و جهان ديگر مى كند؛ لباس احرام انسان را براى سفر ابدى مهيا مى سازد. هنگامى كه انسان از قبر برمى خيزد، خود را با كفنى ساده و سفيد در حضور حق مى يابد. كفن دوخت و دوزى ندارد، لباسى ساده است، همراه با تكلف و زينت نيست، اين ها خصوصيات لباس احرام است. راهى پيش پاى انسان جز كوچ كردن نيست و بايد تنها سفر كرد. «وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ».(3)

تنها با رخت و لباسى ساده بايد به كوچستان غربت رفت. خود را بايد


1- بقره: 138
2- اعراف: 26
3- انعام: 94

ص: 109

براى روزى مهيا كرد كه نه پاى رفتن است و نه اختيار ماندن. زمانى كه حاجى احرام بست و به ميقات رفت و به خدا لبيك گفت، بايد با خود تنها بشود، با خويشتن خلوت كند و با تن پوشى سفيد همچون كبوتران آماده پرواز گردد تا بيرنگ و بى نشان اوج گيرد و در عشق يار ذوب شود. لباس ساده احرام انسان را به ياد بت شكن تاريخ مى اندازد؛ زائر بايد با تبر عبوديت و اخلاص بت هاى درون خويش را بشكند و بر زمين ريزد.

3- جامه معنا

خداوند در حديثى قدسى فرموده:

«الْكِبْرِيَاءُ رِدَائِي وَ الْعَظَمَةُ إِزَارِي»؛

«كبريا و بزرگى بالاپوش من است و عظمت زير جامه ام».(1) اين دو؛ لباس احرام خداست. اين دو جامه ساده اند، سفيداند، طاهرند و خداى سبحان با دو جامه كبريا و عظمت مُحرم شده است؛ احرامى كه تنزيه ابدى را مختص خداوند كرده است.

سالك هم بايد به صفت معنوى الهى درآيد و جامه معنا بپوشد؛ يعنى با تكبر براى كبريايى اش شريك نياورد و با عجب و فخرفروشى به عظمتش لطمه وارد نكند. قلب زائر بايد با كمال خشوع و تواضع پوشيده شود و جانش با اوج انقياد و فقر درآميزد كه نجات و رستگارى از آن انسان خاشع و منقاد است. اگر خداى سبحان با دو اسم «كبير» و «عظيم» بر سالك زائر تجلى كند، او كبر خويش را از دست داده، قلبش مطيع و منقاد مى شود و در اين صورت دو جامه احرام بر او برازنده مى گردد.


1- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 31 و نيز به نقل از: ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 559

ص: 110

محرم شدم به جامه احرام بنده دارآماده حضور و ملاقات كردگار

لبيك گفتم از دل و جان در حريم دوست گشتم ز شوق وصل دل آرام بيقرار

رفتم به سوى كعبه ببينم جان اويا تر كنم ز زمزم دل چشم اشكبار

ص: 111

اسرار مكروهات احرام

در احرام امورى نيز مكروه است؛ از جمله، احرام با جامه سياه. لباس سفيد يادآور كفن و قبر است. اين امر موجب مى شود تا انسان در لباس احرام بيشتر به ياد مرگ و آخرت باشد. از سوى ديگر زائر خانه خدا ميهمان خداست و ميهمان بايد با لباس پاكيزه و تميز در محضر ميزبان حاضر شود. سفيدى لباس احرام به معناى گام نهادن در وادى نور و سرور است. احرام بستن در جامه چركين هم مكروه است. ميهمانى كه به حضور حق بار يافته و در درگاه حضرت احديت حاضر شده، هرگز با لباس كثيف و آلوده به ميهمانى وارد نمى شود. ورود به ميهمانى خدا با جامه چركين شايسته نيست. سزاست كه حضور در درگاه بارى تعالى با تميزترين و پاكيزه ترين لباس ها باشد.

امر مكروه سوم احرام بستن در جامه راه راه است. نكته ظريفى كه در اين مورد وجود دارد اين است كه جامه راه راه نوعى زينت دنيوى است، زائر بايد در حج و عمره از مظاهر دنيوى اجتناب كند، از تعلقات خود بكاهد، وابستگى هاى زخارف دنيوى را در منزل خويش گذارده، از آن مهاجرت كند؛ چرا كه به ميهمانى خدا مى رود و در اين بزم نبايد زينت هاى دنيا را با خود برد.

لبيك گفتن در پاسخ كسى كه حاجى را صدا زند كراهت دارد. سرّ آن اين

ص: 112

است كه لبيك فقط پاسخ به دعوت خليل الرحمان و خداى رحمان است.

لبيك گفتن به غير او بوى شرك مى دهد؛ گويا انسان براى خدا شريك قائل شده است. لبيك گفتن به غير خدا شرك خفى است و ميقات، محلى است براى توحيد و نفى تمامى شرك ها.

ص: 113

اسرار محرمات احرام

اشاره

حاجى در حين احرام، از امور بيست و چهار گانه بايد اجتناب كند و اين امور براى او حرام است. اسرار و رموزى براى محرمات احرام بيان شده است كه به آنها اشاره مى شود:

1- قلب زائر صيد خدا

در آيات، حرمت صيد، مسأله حساسى تلقى شده و با كمال صراحت از آن نهى شده است:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنْ النَّعَمِ»؛(1) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هر گاه در احرام باشيد شكار را نكشيد. هر كه صيد را به عمد بكشد، جزاى او قربانى كردن حيوانى است همانند آنچه كشته است.»


1- مائده: 95

ص: 114

احرام به دو قسم است (1): احرام به تن و احرام به دل. شخصى كه فقط به تن احرام بسته و مُحرم به تن شده است صيد بر او حرام است چنان كه امور ديگرى هم براى محرم تحريم شده است. اما زائرى كه با معرفت، احرامِ عرفان بسته، مُحرم دل است و چنين كسى طمع به غير خدا را بر خود حرام كرده است؛ او هرگونه طلب از غير خدا را ممنوع مى داند و خانه دل را در اختيار صاحبخانه واقعى قرار مى دهد.

نكته ديگرى در اين آيه وجود دارد(2) و آن اين كه قلب زائر صيد خداست و قلبى كه صيد خداست شايسته نيست به دنبال صيد باشد و اگر سالك حج و عمره گزار، قلب خويش را متوجه غير خدا كرد، كفاره اى بر اوست و آن اين كه از اين توجه نادم باشد و تمام سعى خود را بر تداوم ياد حق بكار بندد. لذا نبايد در حين احرام دنبال حظوظ نفسانى بود. بايد تمرين رستن از شهوات كرد. محرم قصد خدا و زيارت خانه او كرده است، با چنين قصدى نبايد به دنبال غير او بود.

2- آينه و سرمه زينت

از ديگر محرمات احرام، نگاه كردن به آينه است، همچنين سرمه كشيدن در حال احرام تحريم شده است. سرّ اين دو در حديثى چنين بيان شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«لَا تَنْظُرْ فِي الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ، لِأَنَّهُ مِنَ الزِّينَةِ وَ لَا تَكْتَحِلِ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالسَّوَادِ إِنَّ السَّوَادَ زِينَةٌ»؛


1- كشف الاسرار، ج 3، ص 237
2- لطائف الاشارات، ج 1، ص 449

ص: 115

«در حالى كه محرم هستى به آينه نگاه مكن؛ زيرا اين نوعى زينت است و زن در حال احرام، سرمه سياه نكشد، كه آن هم زينت است».(1) اين دو امر زينت اند و زينت بهره گيرى از تشريفات و تجملات دنيوى است. از دنيا بايد رهيد و از آسمان دنيا بايد پريد و به آسمان ملكوت بايد سر كشيد و نور الهى را در افق جبروت بايد ديد. از سوى ديگر نگاه به آينه، نگاه به خود است و از خوديت بايد رست؛ از خود بايد فارغ شد، بودن خويش را بايد از ياد برد، خودبينى و خدابينى در يك دل نمى گنجد، قاصد خدا قلب خويش را براى ديدار دوست مهيا مى كند. نظر به آينه را تحريم كردند تا محرم قلب خويش را آينه كند و در آينه دل جمال يار را نظاره گر باشد.

نمى خواهم كسى نزدم نشيندبگو آيينه هم رويم نبيند

ز تن مرغ دلم بيرون پريده نشسته در حرم تا دانه چيند

3- سايه و ذوب گناه

عبداللَّه بن مغيره از امام موسى كاظم عليه السلام درباره سايه براى محرم پرسيد.

امام عليه السلام در پاسخ آن را حرام دانست. او گفت: من گرمايى هستم و گرما بر من طاقت فرساست. آيا راه چاره اى براى من وجود دارد؟ امام عليه السلام فرمود:

«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الشَّمْسَ تَغْرُبُ بِذُنُوبِ الْمُحْرِمِينَ»؛

«آيا نمى دانى كه خورشيد، گناهان محرمين را پنهان مى كند».(2)


1- فروع كافى، ج 4، ص 356، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 302، روايت 1029
2- فروع كافى، ج 4، ص 350، روايت 2

ص: 116

بنابراين، سرّ اين كه سايه و سايه بان براى محرم حرام شده، اين است كه آفتاب سوزان بر سر و تن محرم بتابد تا گناهان او را پاك كرده، ذوب سازد و از اين روست كه گفتند آفتاب پاك كننده است؛ زيرا نجاست گناه را تطهير مى كند.

4- كندن درخت و اصلاح زمين

در حريم امن الهى و در حال احرام نبايد درخت يا گياهى را كَند؛ زيرا اين كار از بين بردن «حرث» و «نسل» است. نابود كردن حرث و نسل فساد است و كار مفسدان و دوزخيان. اما بهشتيان كه همواره در جهت اصلاح و احياى زمين و دل آدمى اند گياه نمى كَنند و علفى را نابود نمى كنند. اين ها آثار خداست، در سرزمين عشق و كسى كه عاشق اوست، به آثار او تعرض و تجاوز نمى كند.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

5- تجربه برادرى

در حريم امن الهى براى تقرب به خدا بايد دل ها را به هم نزديك كرد، از جدايى ها پرهيز داشت و هر آنچه مايه تفرقه است، از بين برد. در محضر حق نبايد به زائران او توهين كرد. بايد از فسوق، جدال، مشاجره، فحاشى، تفاخر و

ص: 117

مباهات پرهيز كرد. نبايد به كسى دستور داد، سزا نيست زبان به ناسزا گشود، حريم حرم محدوده برادرى است، در آنجا بايد تمرين اخوت كرد، در پيشگاه دوست به دوستان دوست نبايد جز خير گفت، در محضر بندگى، تفاخر معنا ندارد.

6- رحمت و آشتى

از حمل سلاح بايد پرهيز كرد. حمل سلاح به معنى دشمنى و خصومت است. در حضور خداوند رحيم خشونت لازم نيست، اساساً كينه و دشمنى شأن دوزخيان است و خدا اهل رحمت و آشتى است، او اهل داد و رأفت است و نسبتى با انتقام و خشونت ندارد. خشونت و دشمنى ضعف و كاستى است كه با ربوبيت خدا سازگار نيست؛ از اين رو كشتن جانوران، اذيت و آزار ديگران و حتى زخم كردن بدن خويش حرام شده است.

7- شراب لم يزلى

در راه عشق خدا بايد از ديگر عشق ها گذشت. شهوت با دلدادگى به خدا قابل جمع نيست، هر چيز يادآور شهوت را بايد كنار گذاشت؛ نظير عقد كردن زنى براى خود يا ديگرى، در اين حال نبايد شاهد شهوت بود، بايد از سكر ظاهرى گذشت و از پيمانه شراب لم يزلى سرمست شد.

به پيش روى من اينك مقام است حرم از اهل دل در ازدحام است

برو اى ما سوى اللَّه چونكه ما راشَراب فيض ربانى به جام است

ص: 118

ص: 119

فصل چهارم: اسرار عرفانى طواف

اشاره

ص: 120

ص: 121

اسرار طواف

1. تشبّه به فرشتگان

فرشتگان الهى در اطراف كعبه آسمانى مى گردند، لذا انسان بايد خود را همگون با فرشتگان كند.

«وَتَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ»(1)؛

«در آن روز فرشتگان را مشاهده مى كنى كه گرداگرد عرش الهى درآمده اند.»

كعبه نمادى از خدا در عالم ملك و شهادت است. انسان به هنگام طواف بايد متذكر بيت معمور در آسمان ها باشد. طواف انسان به دور كعبه ملكى، همان طواف ملائكه به دور عرش الهى است و انسان بايد به هنگام طواف تا آسمان ها و فرشتگان بالا رود. امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه به اين نكته بلند عرفانى اشاره فرمود:

«وَ طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلَائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ


1- زمر: 75

ص: 122

بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ»؛(1) «همانگونه كه با بدنت همراه مسلمانان بر گِرد كعبه طواف مى كنى، با قلبت همراه فرشتگان بر گِرد عرش طواف كن.»

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: همراه با پدرم در حجره نشسته بودم، ايشان به نماز برخاست، در اين لحظه مردى وارد شد. چون پدرم از نماز خارج شد و سلام داد، آن مرد از پدرم پرسيد: سئوالى از شما دارم كه كسى جز شما جواب آن را نمى داند. آن سئوال سرّ و علت طواف خانه خداست. چرا مسلمين بايد گرداگرد كعبه بچرخند؟ امام عليه السلام فرمود:

«آنگاه كه خداوند عزوجل ملائك را امر به سجده نمود آنان در ابتدا اين امر را رد كردند و گفتند: «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ».

خداى تعالى هم در جواب فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ».

خداوند به آن ها غضب كرد، فرشتگان الهى درخواست توبه نمودند خداوند آن ها را امر كرد تا طواف بيت معمور كنند آن ها هفت سال طواف كردند، استغفار نمودند و توبه كردند.

خداوند توبه آن ها را پذيرفت و سپس كعبه را مقابل و برابر آن، در روى زمين مستقر كرد و طواف آن را توبه و طهارت بنى آدم قرار داد.

خداوند توبه را دوست دارد، پشيمانى بندگان را دوست دارد، از استغفار بندگان استقبال مى كند، خداوند مى خواهد آدميان مانند فرشتگان دور خانه اش در زمين بگردند تا از اين طريق گناهان آنها را بريزد.


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172

ص: 123

خداوند طواف را وسيله آمرزش بندگان قرار داد و خواست تا بندگانش در عمر خويش يكبار پاك شوند و مزه ملكوتى طهارت را بچشند. هر كس هفت بار اين خانه را طواف كند و دو ركعت نماز، در هر جاى مسجد كه بخواهد بخواند، خداوند شش هزار حسنه برايش مى نويسد و شش هزار گناه از او مى زدايد و شش هزار درجه بر او مى افزايد وشش هزار نياز از او بر مى آورد. هر كدام از اين نيازها زود برآيد به خاطر رحمت خداست و هر كدام به تأخير افتد به خاطر اشتياق خداوند به دعاى اوست».(1) بنابراين سرّ طواف تشبّه به فرشتگان و همانندى با توبه ملائكه است، دريافت رحمت و مغفرت الهى است، تولدى دوباره است و آنگاه كه انسان از گناه پاك شود، خداوند به انسان هاى پاك مباهات مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ يُبَاهِي بِالطَّائِفِينَ»؛(2) «خداوند به طواف كنندگان مباهات مى كند.»

2. طواف قلب

زائر بايد با قلب خويش طواف خانه خدا كند. طواف شريف، طواف قلب در محضر ربوبيت است. آدمى با چشم سر، كعبه زمينى را مى بيند و با چشم دل بيتى در عالم ملكوت. تن با آب و گل خانه خدا رو به روست و دل، با خدا.


1- فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 2
2- تاريخ بغداد، ج 5، ص 369؛ حلية الاولياء، ج 8، ص 216؛ مسند ابى يعلى، ج 4، ص 330، روايت 4589؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 96، روايت 8

ص: 124

چشم سر، عالَم شهادت مى بيند و چشم دل عالَم غيب؛ از اينجاست كه خداوند بيت معمور را در آسمان ها محاذى و مقابل كعبه در زمين آفريد تا كسى كه به زيارت كعبه نايل آيد، با دل و جان خود زائر خانه خدا و خدا در آسمان حقيقت باشد.

خانه كعبه خانه دل هاست ساحت قدس و جايگاه خداست

خرم آن كس كه گرد آن خانه در طواف است همچو پروانه

گر نصيب تو نيست فيض حضورگرم ديدار خانه باش از دور

طواف قلب بُعد ديگرى هم دارد. طواف، گرديدن دور قلب انسان كامل است.(1) خداوند قلب ولىّ خويش را بيت كريم و حرم عظيم خويش قرار داد؛ زيرا قلب اوست كه توانست بار امانت كشد؛ امانتى كه زمين و آسمان از حمل آن سرباز زدند. در طواف بايد به گِرد ولىّ خدا گشت. با او بيعت كرد و با آنچه لايق و در خور اوست، او را ستود. بلندى بيت به اندازه بلندى قلب انسان كامل است؛ يعنى تا خدا ادامه دارد، منازل بيت با منزلگاه هاى قلب ولىّ خدا هماهنگ است، گنجى كه خدا در خانه خويش گذاشته، با گنج او در ضمير ولى اش يكى است. زائر با طواف خويش گنج هاى اين گنجينه را مشاهده مى كند و مدارج باطنى را تا نيل به مقام سرّ انسان كامل طى مى كند. بنابراين طواف قلب دو سويه است؛ از يك سو طواف كعبه با قلب است و از سوى ديگر طواف قلب ولىّ خداست.


1- ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 503- 508

ص: 125

3. طهارت از شهود غير

طهارت دو گونه است؛(1) طهارت ظاهر و طهارت دل. طهارت ظاهر با آب حاصل مى شود، اما طهارت باطن و دل با معرفت درست مى گردد. بايد با آب عرفان قلب را شست و شو داد، سموم را از جان بيرون كرد، توحيد را بر قلب حاكم نمود و نفاق را از دل زدود. تا قلبى پاك، ضميرى آرام و سرّى موحد يافت.

زائر به هنگام رجوع به كعبه حقيقى، قلب خويش را از مشاهده غير پاك مى كند.(2) شهود غير خدا توبه مى خواهد، حج و عمره گزار در لحظه طواف از اينكه به غير خدا توجه كرده و اعتمادش به غير او بوده و ياد دنيا در قلب او جاى داشته است، استغفار مى كند. اگر انسان در دنيا به غير او رجوع مى كند، اين هم به خاطر دستور اوست و اگر امر او نبود، سالك و عارف به غير او حتى رجوع هم نمى كرد. سرور شهيدان در بيانات نورانى خود را اينگونه فرمود:

«إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الآْثَارِ، فَأرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاسْتِبْصَارِ، حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ».(3) «معبودا! فرمان دادى مرا مراجعه به آثار كنم، پس مرا به خود جلب كن از تجلى انوار و راهنمايى بينش دل، تا مراجعه كنم به درگاهت از آنها، چنانچه از همان ها به حضرتت ره يافتم و سرّ


1- كشف المحجوب، ص 374
2- اسرار الشريعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص 232
3- مفاتيح الجنان، دعاى امام حسين در روز عرفه.

ص: 126

خويش از نگاه به آنها بازداشتم و همت خود را از اعتماد به آنها برداشتم؛ زيرا تو به هر چيز توانايى.»

سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام قبل از آن كه به مسلخ عشق و شهادت برود، با خدا نجوا مى كرد كه آيا براى غير تو ظهورى هست، تو كى غايب بوده اى تا غير تو، تو را اثبات كند و كى دور بوده اى كه آثار دليل تو باشد، كور باد چشمى كه تو را نبيند و زيان باد قلب بنده اى كه از حب تو نصيبى نداشته باشد.

«أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ، مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيبا».(1)

4. حديث شمع و پروانه

طواف، برگرد كعبه چرخيدن است، و به ديدار معشوق شتافتن! طواف، چرخش عاشق گرداگرد معشوق است تا خود را با آتش عشق او بسوزاند. طواف آن است كه عارف پروانه وار بر گرد شمع بچرخد تا عاقبت با بال و پرى سوخته خويش را به پاى شمع افكند. زائر آتش عشقى در ضمير خود دارد و بار سفر را بسته است. از خانه، كاشانه، زن، فرزند و وطن بريده و لبيك گويان خود را تا پاى خانه دوست رسانده است. او آماده چرخيدن است تا پروانه وار گرد شمع فروزان خانه عشق و


1- مفاتيح الجنان، دعاى امام حسين در روز عرفه.

ص: 127

بيت محبوب بچرخد.

زائر نقطه پرگار كعبه را كانون عشق قرار مى دهد تا چرخشى گرداگرد آن كند و چونان ستاره حول محور وجود حق بچرخد. او با طواف جذب مغناطيس وجود حق مى شود و شعاع محبت حق، او را بر مدار عشق مى چرخاند. طواف حركت معنوى است، طواف، سفر روحانى است، زائر در مطاف به جنبش درآمده خود را در درياى عشق الهى غرق مى كند، از خوديت تهى گشته، رنگ و بوى او مى گيرد، گرد شمع دوست چرخيده، هستى خويش را به پاى او ذوب مى كند تا آن كه ذره اى بى مقدار گشته، چونان مولود كعبه فرياد سر دهد كه:

«هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِك».(1)

به شمع كعبه بس پروانه ديدم هزاران عاشق ديوانه ديدم

چه شمعى اين همه پروانه دارد؟چه دلبر اين همه ديوانه دارد؟

همه افسرده خاطر، دل شكسته به روى گونه شان اشكى نشسته

زن و كودك هزاران در هزاران همه گريند چون ابر بهاران

بسى مجنون در صحرا دويده به شادى در بر ليلى رسيده

5. هفت شهر عشق

در طواف بايد هفت دور (شوط) گرد كعبه چرخيد. عدد هفت رمز و رازى دارد؛ هفت آسمان،(2) سبع المثانى قرآن،(3) هفت دريا،(4) هفت روز هفته، هفت بطن قرآن و هفت شوط طواف. براى هفت دور طواف وجوهى از لطايف عرفانى بيان شده است.

وجه اول: سرّ هفت دور طواف اين است كه آدمى داراى هفت اخلاق رذيله است كه گاهى از آن تعبير به «هفت شوط حجاب» مى شود.(5) اخلاق رذيله عبارتند از: عجب، كبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت. سالك بايد اين ها را زايل و به جاى آن هفت اخلاق حميده را جايگزين كند كه عبارتند از:

علم، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت، كرم و تواضع.

وجه دوم: خداوند اقليم هاى هفت گانه دارد كه گاهى از آن تعبير به افلاك سبعه مى شود. اين آيه كه فرمود: «خَلَقَكُمْ أَطْواراً»(6) ناظر به طورهاى هفت گانه افلاك و اقاليم است. احتمال دارد كه هفت شوط طواف، اشاره به سير در اطوار خلقت و افلاك سبعه داشته باشد.(7) وجه سوم: هفت دور طواف شايد اشاره به هفت مرحله نماز داشته باشد.(8) مراحل نماز عبارتند از: قيام اول، ركوع، قيام دوم، سجده اول، نشستن ميان دو سجده، سجده دوم و نشستن براى تشهد. اين حركات هفت گانه كه


1- بقره: 29
2- بقره: 29
3- حجر: 87
4- لقمان: 27
5- اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 230
6- نوح: 14
7- اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 243
8- ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 652

ص: 128

ص: 129

در نماز حضور، سالك به جاى مى آورد، آثار روحانى و معنوى دارد؛ انسان را به عالم ارواح و نشئه نماز واقعى وارد مى كند. شايد به همين دليل باشد كه در برخى از روايات طواف را نماز دانسته اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الطَّوافُ بِالْبَيْتِ صَلاةٌ»؛(1) «طواف خانه خدا همچون نماز است».

وجه چهارم: هفت هزار حجاب. ابوحمزه ثمالى از امام زين العابدين عليه السلام درباره علت هفت شوط طواف سؤال مى كند. امام عليه السلام پاسخ مى دهد:

«خداوند به ملائكه فرمود: مى خواهم در زمين براى خود خليفه اى قرار دهم. ملائكه هم با فساد آدم آن را رد كردند. خداوند ملائكه را در هفت هزار حجاب نور قرار داد. آنها به عرش الهى هفت هزار سال پناه بردند تا اين كه رحمت خداوند شامل حال آنها شد و توبه آنها را پذيرفت و براى آنها بيت معمور قرار داد. از اين رو هفت شوط را در طواف واجب كرد تا بندگان به ازاى هر يك هزار سال، يك دور طواف انجام دهند».(2) وجه پنجم: قرآن داراى هفت بطن است. «انَّ لِلْقُرآنِ ظَهْرَاً وَ بَطْنَاً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنَاً الى سَبْعَةِ أبْطُن». زائر، با هر دورى گرد كعبه، به رمزى از رموز قرآن واقف مى شود. انسان حج و عمره گزار با هر شوطى از طواف به بطنى و تأويلى از قرآن كريم نايل مى گردد؛ لذا هفت شوط طواف مى تواند اشاره به هفت بطن قرآن باشد.(3) طواف به جز اسرار، آدابى هم دارد؛ آدابى نظير: غسل، تواضع، سكينه و


1- مستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 630، روايت 1686 و ج 3، ص 293، روايت 3056؛ سنن الدارمى، ج 1، ص 472، روايت 1791؛ سنن الكبرى، ج 5، ص 138، روايت 9292؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 293، روايت 960
2- علل الشرائع، ج 2، ص 407
3- اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 240

ص: 130

اين كه با پاى برهنه به مطاف برود، كه هر يك از آنها سرّى دارد.

يكى از مهم ترين مستحبات و آداب به هنگام طواف دعاست. اين دعاها مضامين بلندى دارند؛ طواف كننده به خدا عرض مى كند ما بندگان توايم، پيشانى ما در قبضه قدرت توست، اگر ما را عذاب كنى به سبب گناهان ماست و اگر ما را ببخشى به سبب رحمت توست ... زائر در طواف مى گويد(1):

«اللَّهُمَّ إِنِّي إِلَيْكَ فَقِيرٌ وَ مِنْ عَذَابِكَ خَائِفٌ مُسْتَجِيرٌ، اللَّهُمَّ لَا تُبَدِّلْ اسْمِي وَ لَا تُغَيِّرْ جِسْمِي ...»؛(2) «خدايا به تو نيازمندم و بيمناك و پناهنده ام، نامم را عوض مكن و جسمم را تغيير مده.»

و چون در دور هفتم به آخر كعبه رسيد دستانش را مى گستراند و صورت و شكم خود را به كعبه مى چسباند و مى گويد:

«اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ»؛(3) «خدايا! خانه خانه توست و بنده، بنده تو و اينجا جايگاه پناه آورنده به تو از آتش است.»

همچنين طواف، واجباتى نظير طهارت دارد كه لطايف عرفانى آن ها گذشت. از جمله واجباتى كه در طريقت طواف دخالت دارد، ابتدا كردن و ختم نمودن به حجرالأسود است. چنان كه بايد طواف داخل مطاف باشد و مطاف فاصله ميان ركن و مقام ابراهيم است. از سوى ديگر امورى مثل ملتزم، حطيم، مستجار، حجر اسماعيل، و ركن يمانى داخل طواف است. از اين رو شايسته است اسرار هر يك را بر شمرد:


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 104، روايت 339؛ فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 5
2- فروع كافى، ج 4، ص 406
3- فروع كافى، ج 4، ص 410

ص: 131

اسرار حجرالأسود

1. سنگ بهشتى

حجرالأسود از بهشت آمده و رنگ و بوى اين جهان را ندارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود:

«الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ مِنَ الْجَنَّةِ»؛

«حجرالأسود از سنگ هاى بهشت است».(1) منذر ثورى از امام باقر عليه السلام درباره حجرالأسود سؤال كرد كه چه سنگى است و از كجا آمده است؟ امام در پاسخ چنين فرمود:

«نَزَلَتْ ثَلَاثَةُ أَحْجَارٍ مِنَ الْجَنَّةِ؛ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ اسْتَوْدَعَهُ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَ (حَجَرُ بَنِي إِسْرَائِيلَ) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِنَّ اللَّهَ اسْتَوْدَعَ إِبْرَاهِيمَ الْحَجَرَ الْأَبْيَضَ وَ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الْقَرَاطِيسِ فَاسْوَدَّ مِنْ خَطَايَا بَنِي آدَمَ»؛(2) «سه سنگ از بهشت فرود آمده است: حجرالأسود كه به وديعت


1- سنن نسائى، ج 5، ص 226
2- تفسير عياشى، ج 1، ص 59، روايت 93

ص: 132

به ابراهيم سپرده شد، مقام ابراهيم و سنگ بنى اسرائيل. خداوند سنگى سفيد به حضرت ابراهيم سپرد كه سفيدتر از كاغذ بود، و در نتيجه گناهان بنى آدم سياه شد.»

بهشت محل نعمت (1) و رحمت و رضوان الهى (2) است. كسى كه به بهشت وارد شد، اهل رستگارى است.(3) كسى كه به بهشت راه يابد فرشتگان الهى او را اكرام مى كنند.(4) اين ها بعضى از ويژگى هاى بهشت، بهشتيان و پديده هاى بهشتى است. قطعه سنگى كه از بهشت آمده، بى ترديد نعيم است، با خود رحمت و رضوان الهى را آورده است و هر كس او را لمس كند، مكرم و بهشتى است.

دلا از خانه خاكى سفر كن به بيت يار افلاكى نظر كن

گذر از لعل و ياقوت و زمردبسنده بر تماشاى حجر كن

2. حضور در بهشت

سنگى كه از بهشت است طبعاً به بهشت باز مى گردد و خود را در بهشت نشان مى دهد؛ بنابراين حجرالأسود در بهشت حضور دارد و حتى در بهشت شهادت خواهد داد. اين قطعه سنگ بسيار با وفاست؛ زيرا هر كس او را در اين دنيا لمس كرده باشد، شهادت داده، براى او بهشت را تضمين مى كند. اساساً بهشت و وفا با يكديگر همراهند و اگر بى وفايى يا نقض عهدى وجود دارد، ويژگى جهنم و دوزخيان است. رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره حجرالأسود ضمن اشاره به وفادارى آن فرمود:


1- مائده: 65
2- توبه: 21
3- آل عمران: 185
4- معارج: 35

ص: 133

«يَبْعَثُ اللَّهُ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَالرُّكْنَ الْيَمانى يَوْمَ القِيامَة وَ لَهُمَا عَينان وَ لِسان وَ شَفَتان، يَشهَدانِ لِمَنْ اسْتَلَمَهُمَا بِالوَفاء»(1)؛

«خداوند روز قيامت حجرالأسود و ركن يمانى را مبعوث مى كند در حالى كه دو چشم و زبان و دو لب دارند و با وفادارى براى كسانى كه اين دو را لمس كرده اند شهادت مى دهند.»

3. علت سياهى

حجرالأسود در آغاز بسيار سفيد بود، از كاغذ و شير هم سفيدتر؛ اما سياه شد و تغيير رنگ داد. علت سياهى به دو گونه مطرح شده است؛ گاهى به گناهان مشركين عهد جاهليت نسبت داده شده؛ چون اين سنگ در زمان جاهليت لمس شده، كارهاى پليد و زشت و جُرم هاى آن ها باعث شد تا اين سنگ سياه شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«حجرالأسود از سنگ هاى بهشتى است و سفيد بود تا اين كه در زمان جاهليت افرادى با رجس آن را مَس كردند.»(2) گاهى نيز به مجرمين و منافقين نسبت داده شده است. چنان كه امام صادق عليه السلام در حديثى عجيب به مضمونى عميق اشارتى دارد.

«إِنَّ الْأَرْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ اخْتَلَفَ هَاهُنَا وَ الْمِيثَاقُ هُوَ فِي هَذَا الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ لَعَيْنَيْنِ وَ أُذُنَيْنِ وَ فَماً وَ لِسَاناً


1- الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 194، روايت 13
2- همان، ص 194، روايت 17

ص: 134

ذَلْقاً وَ لَقَدْ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ لَكِنَّ الُمجْرِمِينَ يَسْتَلِمُونَهُ وَ الْمُنَافِقِينَ فَبَلَغَ كَمِثْلِ مَا تَرَوْنَ».(1) «همانا ارواح، نيروهاى آماده هستند، هر كدام كه در عالم ميثاق با يكديگر آشنا بودند با يكديگر الفت برقرار مى كنند و هر كدام در عالم ميثاق از يكديگر دور بودند، نزد حجرالأسود از يكديگر دور مى مانند. آگاه باشيد، به خدا سوگند حجرالأسود دو چشم و دو گوش و دهان و زبانى دارد و همانا از شير سفيدتر بود، ولى مجرمين و منافقين آن را لمس نمودند و چنين شد كه مى بينيد».(2) از اين حديث نكته جالب توجهى به دست مى آيد و آن اين كه وضعيت ارواح در عالم بالا در حجرالأسود ثبت است، گويا يك برنامه نرم افزارى بسيار دقيق در اين قطعه سنگ قرار دارد تا نفوسى كه در عالم ذر و ميثاق با يكديگر انس و محبتى داشته اند، نزد حجرالأسود خود را بيابند و آن نفوسى كه يكديگر را دفع كرده اند نزد حجرالأسود از يكديگر فاصله گيرند. به تعبيرى مى توان گفت اين قطعه سنگ بهشتى، گويى ابررايانه خداست.

در باب علت سياهى حجرالأسود تعبير كلى ترى هم بيان شده است و آن اين كه خطاها و جرم هاى بنى آدم باعث تغيير رنگ حجرالأسود شد. پس علت سياهى حجر جرم ها، معاصى و خطاهاى فرزندان آدم است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«نَزَلَ الْحَجَرُالْأَسْوَدِ مِنَ الْجَنَّةِ وَهُوَ اشَدُّ بَياضَاً مِنَ اللَّبَنِ، فَسَوَّدَتْهُ خَطايا بَني آدَم»(3)؛


1- بحارالأنوار، ج 96، ص 220
2- علل الشرائع، ص 426، روايت 7
3- همان.

ص: 135

«حجرالأسود از بهشت نازل شد در حالى كه از شير سفيدتر بود ولى گناهان فرزندان آدم آن را سياه نمود.»

رنگ رخساره خبر مى دهد از سرّ درون. سفيدرويى حكايت از تقواى درون دارد چنان كه روسياهى اشاره به كفر باطنى و معاصى.

قطعه سنگى كه از بهشت آمده بايد نشانى از بهشت داشته باشد لذا در آغاز سفيدتر از شير بود، اما همين كه به دنيا آمد با لمس دست هاى گنهكار تغيير رنگ داده، سياه شد. نكته لطيف اين كه حجرالاسود سياهى جرم و خطاى بنى آدم را به خود گرفت و با استلام خويش آنها را پاك نموده درونشان را سفيد كرد. گويا حجرالاسود سياهى گناه را از انسان گرفته باعث طهارت و سفيدرويى آنان مى شود، زبان حال حجرالاسود خطاب به گنهكاران اين است: سياهى تو به من، سفيدى من به تو.

4. سنگ ميثاق

لمس حجرالاسود از مستحبات و آداب طواف است؛ چنان كه طواف بايد از آنجا آغاز شده، به همانجا ختم شود. يكى از سنت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله، استلام حجرالاسود بود؛ ايشان در هر طوافى، چه واجب و چه مستحب اين سنگ بهشتى را مسح مى نمود. جابر بن عبداللَّه مى گويد:

«روز بالا آمده بود كه وارد مكه شديم. پيامبر صلى الله عليه و آله كنار در مسجد آمد، شترش را خواباند، سپس وارد مسجد شد. از حجرالاسود آغاز كرد و دست بر آن كشيد و چشمانش پر اشك شد. سپس

ص: 136

سه دور هروله كنان و چهار دور معمولى طواف كرد تا فارغ شد.

پس از فراغت، حجرالاسود را بوسيد دستانش را بر آن نهاد و آن ها را به چهره اش كشيد».(1) بر اساس فرموده امام صادق عليه السلام اين سنت از آغاز تاريخ بشريت بوده است. سنت استلام حجر از زمان آدم پديد آمد. امام عليه السلام فرمود:

«انَّ آدَمَ لَمَّا نَظَرَ الَى الْحَجَرِ في الرُّكْنِ كَبَّرَ اللَّهَ وَهَلَّلَهُ وَسَجَدَهُ فَلِذَلِكَ جَرَتِ السُّنَّة»(2)؛

«چون آدم به حجر الاسود در ركن نظر كرد خدا را تكبير، تهليل و تمجيد نمود، از اين رو سنت شد.»

آنگاه كه آدم به زمين هبوط كرد، از تنهايى به خدا شكوه نمود. خداوند ياقوتى از بهشت براى او فرستاد و اين همان سنگ سياه است. آدم آن را شناخت؛ چون در بهشت آن را ديده بود، از اين رو هر گاه بر آن گذر مى كرد، آن را مسح مى نمود و به همين علت مسح و لمس و استلام حجرالاسود سنت شد؛ سنتى ديرينه كه به تاريخ بشريت باز مى گردد.

در اينجا سؤالى مطرح مى شود و آن اين كه سرّ استلام چيست؟

نكات ظريفى در احاديث مطرح شده است:

وجه اول: سنگ ميثاق. حجرالاسود سنگ ميثاق است؛ ميثاقى كه خداوند در عالم الست از بندگان گرفت. بنى آدم اين سنگ را لمس مى كنند تا يادآور عهد و پيمانى باشد كه آنان با خدا بستند. امام باقر عليه السلام فرمود:

«الْحَجَرُ كَالْمِيثَاقِ وَ اسْتِلَامُهُ كَالْبَيْعَةِ وَ كَانَ إِذَا اسْتَلَمَهُ قَالَ: اللَّهُمَ


1- مستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 625، روايت 1671؛ سنن الكبرى، ج 5، ص 120، روايت 9221
2- فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 4؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 191، روايت 2114

ص: 137

أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِيَشْهَدَ لِي عِنْدَكَ بِالْبَلَاغِ».(1) «حجرالاسود، مانند پيمان است و دست كشيدن بر آن مثل بيعت.

آن حضرت هر گاه دست بر آن مى كشيد، مى گفت: خدايا، اين امانت من است كه ادا كردم و پيمان من است كه بستم، تا نزد تو براى من گواهى دهد كه رساندم.»

همچنين حلبى مى گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: چرا دست كشيدن به حجرالاسود سنت است؟ فرمود:

«آنگاه كه خداوند از فرزندان آدم پيمان گرفت، حجرالاسود را از بهشت فرا خواند و به آن دستور داد، آن هم پيمان را گرفت (و بلعيد). پس حجرالاسود براى هر كه به پيمان وفا كند گواهى به وفا مى دهد».(2) ايشان در جاى ديگرى با اشاره به همين عهد و پيمان مى فرمايد:

«خداى متعال چون از بندگان پيمان گرفت، حجرالاسود را فرمان داد تا آن را برگرفت (و فرو برد). از اين رو گفته مى شود: امانت من است كه ادا كردم و پيمان من است كه وفا كردم تا براى من گواهى دهى كه وفا كردم».(3) تمامى مضامين پيشين در حديثى از امام صادق عليه السلام جاى گرفته است.

بكير بن اعين از امام عليه السلام مى پرسد: به چه علت حجرالاسود در ركن قرار گرفته


1- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 381
2- فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 2؛ قرب الاسناد، ص 237، روايت 930
3- فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 1؛ علل الشرائع، ص 424، روايت 2؛ عيون الاخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 91، روايت 1

ص: 138

و چرا در جاى ديگرى واقع نشده است؟ چرا از بهشت خارج شد؟ از چه روى ميثاق بندگان قرار گرفت؟ علت و سبب اين امور چيست؟ امام عليه السلام با تحسين او از اينگونه پرسش ها در جواب مى فرمايد:

فَافْهَمِ الْجَوَابَ وَ فَرِّغْ قَلْبَكَ وَ أَصْغِ سَمْعَكَ أُخْبِرْكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَضَعَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَ هِيَ جَوْهَرَةٌ أُخْرِجَتْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَى آدَمَ عليه السلام فَوُضِعَتْ فِي ذَلِكَ الرُّكْنِ لِعِلَّةِ الْمِيثَاقِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمَّا أَخَذَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ وَ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ تَرَاءَى لَهُمْ وَ مِنْ ذَلِكَ الْمَكَانِ يَهْبِطُ الطَّيْرُ عَلَى الْقَائِمِ عليه السلام فَأَوَّلُ مَنْ يُبَايِعُهُ ذَلِكَ الطَّائِرُ وَ هُوَ وَ اللَّهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام وَ إِلَى ذَلِكَ الْمَقَامِ يُسْنِدُ الْقَائِمُ ظَهْرَهُ وَ هُوَ الْحُجَّةُ وَ الدَّلِيلُ عَلَى الْقَائِمِ وَ هُوَ الشَّاهِدُ لِمَنْ وَافَاهُ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ وَ الشَّاهِدُ عَلَى مَنْ أَدَّى إِلَيْهِ الْمِيثَاقَ وَ الْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعِبَادِ وَ أَمَّا الْقُبْلَةُ وَ الاسْتِلَامُ فَلِعِلَّةِ الْعَهْدِ تَجْدِيداً لِذَلِكَ الْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ وَ تَجْدِيداً لِلْبَيْعَةِ لِيُؤَدُّوا إِلَيْهِ الْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ فَيَأْتُوهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ وَ يُؤَدُّوا إِلَيْهِ ذَلِكَ الْعَهْدَ وَ الْأَمَانَةَ اللَّذَيْنِ أُخِذَا عَلَيْهِمْ أَ لَا تَرَى أَنَّكَ تَقُولُ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ».(1) «جواب را درياب، قلب خود را فارغ كن و گوش خود را شنوا، انشاءاللَّه تو را آگاه مى سازم. خداوند تبارك و تعالى حجرالاسود را كه گوهرى نورانى است از بهشت براى آدم خارج كرد و سپس آنرا در محل ركن قرار داد تا ميثاقى براى بنى آدم باشد.


1- فروع كافى، ج 4، ص 184

ص: 139

چون كه خداوند از صلب بنى آدم، فرزندان آن ها را برگرفت و از آن ها در همين مكان عهد و ميثاق ستاند و اين در همان مكانى است كه تو مى بينى، در همين مكان فرشته اى بر صاحب الامر نازل مى شود و اين فرشته يعنى جبرئيل اولين كسى است كه در اين مكان با قائم عليه السلام بيعت مى كند. قائم عليه السلام پشت خويش را به اين مكان تكيه مى دهد و ركن حجتى بر قائم مى شود. هر كس كه با ايشان بيعت كرد به عهد و پيمان خويش در عالم معنا با خدا وفا كرده است و حجرالاسود شاهد بود و قيامت به آن شهادت خواهد داد. اما داستان بوسيدن و استلام به خاطر تجديد عهد بندگان با خدا و تجديد بيعت آنان است تا هر سال بندگان اين عهد خويش را تجديد كنند و امانتى را كه خدا به آن ها داد به او باز گردانند.»

وجه دوم: مصافحه با خدا. در احاديث متعددى بيان شده است كه حجر «يمين اللَّه» يعنى دست خدا است. لذا اين سنگ سياه، دست خدا در زمين است و هر كس آن را لمس كند، گويا با خدا دست داده است و اين مصافحه بندگان با خداست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْحَجَرُ يَمينُ اللَّهِ في ارْضِهِ فَمَنْ مَسَحَهُ مَسَحَ يَدُ اللَّهِ»(1)؛

«حجرالاسود دست خدا در زمين است. هر كه آن را لمس كند دست خدا را لمس كرده است.»

امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى به هنگام سخن گفتن از حجرالاسود حالتى متفاوت دارد ايشان خطاب به شبلى اينگونه مى فرمايد:


1- جامع الاحاديث للقمى، ص 71

ص: 140

«صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَ وَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ صَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ؟

قَالَ: نَعَمْ، فَصَاحَ عليه السلام صَيْحَةً كَادَ يُفَارِقُ الدُّنْيَا، ثُمَّ قَالَ: آهِ، آهِ. ثُمَّ قَالَ عليه السلام مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَى فَانْظُرْ يَا مِسْكِينُ لَا تُضَيِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَ تَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالُمخَالَفَةِ وَ قَبْضِ الْحَرَامِ نَظِيرَ أَهْلِ اْلآثَامِ».

«آيا دست بر حجرالاسود نهادى؟ كنار «مقام ابراهيم» ايستادى؟

و دو ركعت نماز خواندى؟ گفت: آرى. اينجا بود كه حضرت صيحه اى كشيد كه نزديك بود از دنيا برود. سپس فرمود: «آه آه!» و فرمود: هر كس كه دست بر حجرالاسود نهد، با خداى متعال دست داده است. پس اى بيچاره! خوب بنگر تا پاداش آنچه را كه حرمتش بزرگ است، تباه نسازى و اين دست دادن (و بيعت) را چون گناهكاران با مخالفت و ارتكابِ حرام نشكنى.»

وجه سوم: قلب و سنگ. زائر طواف گزار طواف خويش را از حجر شروع مى كند. او بايد سمت چپ خويش را محاذى و برابر حجر و خانه خدا قرار دهد و به هنگام طواف، قسمت چپ بدن را از محاذات خارج نكند؛ قلب انسان در سمت چپ او قرار دارد و اين به معناى محاذات و برابر قلب و سنگ است.(1) از سوى ديگر شيطان از سمت راست انسان هرگز وارد نمى شود بلكه القائات خويش را از سمت چپ به انسان نفوذ مى دهد. زيرا سمت راست از آن فرشتگان خداست و در احاديث گذشته هم اين تعبير بود كه حجرالاسود «يمين اللَّه» يعنى دست راست خداست.

طوافى كه انسان از حجرالاسود آغاز مى كند، به اين معناست كه


1- جامع الاحاديث للقمى، ص 818

ص: 141

بنده قلب خويش را در محاذات و مقابل با سنگ بهشتى قرار مى دهد تا بر آن معانى بهشتى و آسمانى نفوذ كند و قلب خويش را از نفوذ وساوس شيطانى در امان دارد. اين مقارنت، قلب انسان را از القائات، وسوسه ها، كيدها، مكرها و اغوائات ابليس حفظ مى كند و آدمى را تحت ولايت نورانى خدا قرار مى دهد. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ».(1)

زائر آنگاه كه خود را روبه روى حجرالاسود ديد، بهتر است تكبير و تهليل گويد، از سمت صفا رو به حجر كند، دستان خويش را به آسمان بلند كند، فقر و ذلت خود را به خدا نشان دهد، غناى الهى را برانگيزد، خواسته خويش را به خدا عرضه كند و با دست نياز اينگونه به خدا گويد:

«اللَّهُمَّ إِلَيْكَ بَسَطْتُ يَدِي وَ فِيَما عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتِي، فَاقْبَلْ سَيْحَتِي، وَ اغْفِرْ لِي، وَ ارْحَمْنِي، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَ الْفَقْرِ وَ مَوَاقِفِ الْخِزْيِ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ».(2) «خدايا! دستم را به سويت گشودم، رغبت من به آنچه نزد توست افزون است. پس تسبيح گويى مرا بپذير و مرا بيامرز و رحمت آور. خدايا! از كفر و فقر و جايگاه هاى خفت و خوارى در دنيا و آخرت به تو پناه مى برم.»


1- بقره: 257
2- فروع كافى، ج 4، ص 402، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 101، روايت 329

ص: 142

اسرار ملتزم

اشاره

ملتزم كه به آن «متعوذ» و «المدعى» هم مى گويند، ميان درِ كنونى كعبه و ركن حجرالاسود قرار دارد. البته بعضى هم آن را نزديك ركن يمانى و تقريباً روبه روى درِ كنونى كعبه دانسته اند. ديدگاه سومى هم وجود دارد كه مى گويد ميان ركن و مقام ابراهيم ملتزم است. ولى قول اول نزد شيعه موجه تر است؛ از اين رو ملتزم بخشى از ديوار كعبه است كه ميان ركن اسود و باب كعبه قرار دارد. ملتزم را نيز اسرارى است:

1- نهر بهشتى

ابن فضّال از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا مردم به اين قسمت ملتزم مى شوند؟ چه سرّى در اينجا وجود دارد؟ امام در پاسخ مى فرمايد:

«عِنْدَهُ نَهَرٌ مِنْ أَنْهَارِ الْجَنَّةِ تُلْقَى فِيهِ أَعْمَالُ الْعِبَادِ عِنْدَ كُلِّ خَمِيسٍ».

«نزد ملتزم نهرى از نهرهاى بهشتى است كه اعمال بندگان هر پنجشنبه در آن وارد مى شود».(1)


1- فروع كافى، ج 4، ص 525

ص: 143

شايد اين تعبير اشاره به اين نكته لطيف عرفانى باشد كه اعمال زائران و بندگان به اين نهر پاك و آب زلال آسمانى وارد مى گردد تا پاك شود. ملتزم انسان را پاك مى كند و طهارت و زلالى را براى او به ارمغان مى آورد.

كنار ملتزم خواندم دعايى شنيدم ناگهان بانگ رسايى

ندا آمد كه من پيش تو هستم تو اى مسكين گم گشته كجايى؟

2- بخشش به شرط اقرار

خداى سبحان، ملتزم را براى بخشش گناهان قرار داده است؛ مشروط بر اين كه زبان به اقرار گشايند، گناهان خويش را يك به يك به ياد آورند و از خداى تعالى براى تك تك آن ها طلب مغفرت كنند؛ چنان كه آدم عليه السلام چنين كرد.

حديث شريفى از امام صادق عليه السلام به اين نكته اشاره مى كند:

«چون آدم خانه خدا را طواف كرد و به ملتزم رسيد، جبرئيل به او گفت: اى آدم! در اين مكان به گناهان خويش در برابر خدا اعتراف كن. پس خداوند به او وحى كرد: اى آدم! گناه تو را آمرزيدم. گفت: پروردگارا! براى فرزندان و ذريّه ام؟ خداوند متعال به او وحى كرد: اى آدم! هر يك از ذريّه تو اينجا بيايد و به گناهانش اقرار كند و توبه نمايد همچنان كه توبه كردى سپس آمرزش بخواهد او را مى آمرزم».(1) در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:


1- فروع كافى، ج 4، ص 194، روايت 3

ص: 144

«هر گاه امام سجاد عليه السلام كنار ملتزم مى آمد، با تضرع و التجا به خدا عرضه مى داشت:

«اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدِي أَفْوَاجاً مِنْ ذُنُوبٍ، وَ أَفْوَاجاً مِنْ خَطَايَا وَ عِنْدَكَ أَفْوَاجٌ مِنْ رَحْمَةٍ وَ أَفْوَاجٌ مِنْ مَغْفِرَةٍ، يَا مَنِ اسْتَجَابَ لِأَبْغَضِ خَلْقِهِ إِلَيْهِ إِذْ قَالَ: أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ اسْتَجِبْ لِي وَ افْعَلْ بِي كَذَا [وَ كَذَا]».

«خدايا، مرا گروه هايى از گناهان و خطاهاست و نزد تو افواجى از رحمت و آمرزش. اى كسى كه دعاى مبغوض ترين افراد نزد خود را اجابت كرد آنگاه كه گفت: خدايا مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت بده، دعاى مرا هم مستجاب كن و با من چنين و چنان كن».(1)

3- نگاه خدا

التزام به ملتزم و دعا نزد آن بى پاسخ نمى ماند. خداوند بر خود مقرر داشته كه اگر كسى در اين مكان شريف چيزى از او بخواهد قطعاً آن را اجابت كند و پاسخى در خور به اين بنده بدهد. لذا دعا نزد ملتزم مستجاب است و اجابت خدا نظر رحمت او به سمت بندگان است. و هر گاه خدا به بنده اى اقبال داشته باشد و نظر به بنده كند، رحمتش او را فرا مى گيرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا دَعَا أَحَدٌ بِشَي ءٍ فِي هَذَا الْمُلْتَزَم إلّا اسْتُجِيبَ لَهُ»؛ «هيچ كس در اين ملتزم چيزى از خدا نخواست، مگر آنكه اجابت شد».(2)


1- تفسير عياشى، ج 2، ص 241، روايت 12
2- الفردوس، ج 4، ص 94، روايت 6292

ص: 145

خداوند با دعاى بنده اش غم و اندوه را از او برطرف، قلبش را شاد و توانگرى را نصيب او مى كند و حتى دعاى او در حق فرزندانش اجابت خواهد شد. اين وحى خدا به حضرت آدم است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«آدم هنگامى كه فرود آمد، هفت بار كعبه را طواف كرد. سپس در مقابل در كعبه دو ركعت نماز خواند؛ آنگاه به ملتزم آمد و چنين گفت: «خدايا! تو نهان و آشكارم و آنچه را كه در دل و نزد من است مى دانى پس پوزشم را بپذير و گناهانم را ببخشاى.

نيازم را مى دانى، پس خواسته ام را عطا كن. خداوندا! از تو ايمانى مى خواهم كه همنشين دلم باشد و يقين راستين تا آن كه بدانم جز آنچه برايم نوشته اى، به من نخواهد رسيد و رضا به آنچه بر من حكم كرده اى. خداوند به او وحى كرد اى آدم! دعاهايى كردى و من اجابت كردم. اينگونه دعا را هيچ يك از فرزندانت نخواهد كرد مگر آن كه اندوه ها و گرفتارى هايش را برطرف سازم و آنچه از دست داده، كفاف كنم؛ تهيدستى را از قلبش بيرون كنم و توانگرى را ميان دو چشمش قرار دهم و در پى تجارت هر تاجرى براى او تجارت كنم (و سود دهم) و دنيا به حالت خوار سراغ او آيد، هر چند خودش آن را نخواهد».(1) آنگاه كه انسان بيمار باشد و براى درمان درد خود دعا كند، خداوند به بركت كعبه، ركن، حجر و ملتزم، بيمارى او را شفا داده، درد او را درمان خواهد نمود. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«بَيْنَ الرُّكنِ وَ الْمَقام مُلْتَزَم مَا يَدْعو بِهِ صَاحَبُ عَاهَة إِلّا بري ء»

؛(2)


1- اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 348 و 349.
2- المعجم الكبير، ج 11، ص 254، روايت 11873.

ص: 146

«ميان ركن و مقام، ملتزم است. هيچ دردمندى آنجا دعا نمى كند، مگر آنكه بهبود يابد.»

سلوك دو قسم است؛ سلوك بنده به سوى خدا و سلوك خدا به سوى بنده. اگر بنده به سمت خدا راهى از درون باز كند و سالك طريق حقيقت باشد خدا هم به سوى او گام برمى دارد. اگر بنده به سوى او يك گام بردارد، خداوند ده گام به سوى بنده برمى دارد. خداى سبحان به بنده سالك نظر مى كند و با يك نظر، بنده خويش را غرق در نور، بهجت و سرور مى نمايد. نگاه خدا به بنده، نعيم بهشتى را براى او به ارمغان مى آورد. «از مهم ترين عذاب هاى دوزخيان اين كه خداوند با آن ها سخن نمى گويد و به آن ها نگاه نمى كند.»(1) و اساساً دوزخ چيزى جز سخن نگفتن و نگاه نكردن خدا نيست.

بنابراين، دعا نزد ملتزم باعث اجابت است هر چند با تأخير باشد. اگر آدمى مصلحت خويش را به خداى بسپارد و اجابت را به او وانهد، بهتر است؛ زيرا خالق انسان بهتر از انسان مصلحت انسان را مى داند و در يك كلام مى توان گفت كه اجابت خدا نگاه او به بنده است.


1- مضمون آيه 77 از سوره آل عمران.

ص: 147

اسرار حطيم

اشاره

حطيم بخشى از مسجدالحرام و مقدس ترين مكان آن است كه حدود آن شامل ركن حجرالاسود، باب كعبه و مقام ابراهيم عليه السلام مى شود. اين محدوده پرازدحام است و از اين رو به آن حطيم گفته اند؛ زيرا «حطيم» يعنى جايى كه مردم ازدحام كرده، به يكديگر فشار مى آورند و گاهى همديگر را له مى كنند.

محدوده حطيم اسرارى دارد كه اكنون آنها را يادآور مى شويم:

1- امامت جبرئيل

سرور كائنات، حبيب خدا، رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين محل نماز جماعتى برگزار كرد. نماز جماعتى كه فقط دو نفر در آن شركت داشتند؛ يكى امام و ديگر مأموم. در اين نماز جماعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مأموم و امام اين نماز، جبرئيل امين بود و پيامبر در محدوده حطيم با امامت اين فرشته مقرب الهى نماز جماعت گذارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«أمَّنِي جَبْرئيل عِنْدَ بَابِ الْكَعْبَةِ مَرَّتَيْنِ»(1)؛ «كنار درِ كعبه دو بار جبرئيل امام جماعت من شد.»


1- اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 350

ص: 148

2- توبه آدم

آدم عليه السلام در بهشت ترك اولى كرد و از همين روى خدا به او دستور هبوط داد. آدم و همسرش به زمين آمدند. اولين پيامبر خدا روى زمين قصد بازگشت به خدا كرد و با استمداد از «كلمات» تائب شد و خدا توبه او را پذيرفت:

«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ».(1)

در روايتى مراد از كلمات اينگونه بيان شده است:

«آدم خدا را به حق محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام سوگند داد و به اين انوار شريف براى پذيرش توبه خود توسل جست».(2) سؤالى به نظر مى آيد و آن اين كه محل توبه آدم كجا بود و در كدام مكان، آدم وجود نورانى اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را واسطه كرد؟ اين مكان هر جا باشد، طبعاً بايد شريف ترين و با فضيلت ترين نقاط روى زمين باشد. اين پرسش تنها يك پاسخ دارد و آن اين كه محل توبه آدم عليه السلام حطيم بود.

ابو بلال مكى مى گويد امام صادق عليه السلام را در حالى ديدم كه بر گرد كعبه مشغول طواف بود. ايشان سپس ميان باب كعبه و حجرالاسود دو ركعت نماز گزارد. به ايشان گفتم: كسى را نديدم كه اينجا نماز بخواند. امام عليه السلام فرمود:

«هَذَا الْمَكَانُ الَّذِي تيبَ عَلَى آدَم فِيه»(3)؛

«اينجا، همان مكانى است كه توبه آدم پذيرفته شد.»

از اين روست كه توبه انسان در اين مكان پذيرفته است و غفران و بخشش الهى در اين مكان قطعى.


1- بقره: 37
2- تفسير الميزان، ج 1، ص 148
3- فروع كافى، ج 4، ص 194، روايت 5

ص: 149

فصل پنجم: اسرار عرفانى نماز طواف

اشاره

ص: 150

ص: 151

واجب است بعد از تمام شدن طواف عمره، دو ركعت نماز همانند نماز صبح بخواند. همچنين ضرورى است اين نماز نزد مقام ابراهيم عليه السلام واقع شود يعنى بايد آن نماز را پشت مقام به جاى آورد. البته هر چه نماز طواف به مقام نزديك تر باشد بهتر است. مستحب است در ركعت اول بعد از حمد سوره اخلاص و در ركعت دوم بعد از حمد سوره كافرون خوانده شود. حمد و ثناى الهى، صلوات بر محمد و آل او عليهم السلام، طلب قبولى اعمال، سجده هاى طولانى، گريستن و خواندن دعاهاى مختلف، از مستحبات نماز طواف است. اما نماز طواف در برابر كعبه، روبروى حجرالاسود، حطيم، ملتزم و در آستانه مقام ابراهيم عليه السلام تأويلات و اسرار باطنى دارد:

1. نماز نياز

نماز اعتراف به عبوديت است، نماز، انسان را در مقام بندگى قرار مى دهد و بندگى، انسان را به عروج و آسمان مى برد. عبوديت يعنى وقوف بر صدر خويش و مقام بندگى، مقام فقر است و مقام فقر يكى از مقامات عرفانى است كه قرآن هم به آن اشاره لطيفى فرموده است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى

ص: 152

اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ».(1) در اين آيه فقر منحصر به انسان شده و غنا در انحصار خدا قرار گرفته است. كل فقر در انسان است و كل غنا در او.

درباره وجوه انحصار فقر در انسان نظريه هاى مختلفى در تفاسير بيان شده است.(2) معناى اصلى فقر، مكسور به معناى شكسته است و گاهى به معناى حفره و جاى خالى هم آمده است.(3) از اين روست كه فقير به معناى محتاج آمده؛ زيرا حاجت يا نياز، كمبود يا نبود است و مشابهتى با حفره دارد، چون در هر دو حالت خلأ و كاستى وجود دارد و پيداست كه اگر چنين وضعيتى براى كسى پيش آيد، شكننده مى شود. بر اين اساس، «أَنْتُمُ الْفُقَراء» در آيه مزبور به اين معناست كه انسان ها خلأ هستى داشته و به همين جهت وجودى شكننده دارند. اين خلأ وجودى و شكستگى هستى يا به تعبير فلسفى «فقر ذاتى يا امكانى» فقط با انتساب به خدا پر مى شود و وجود انسان قوام مى يابد. لذا در ادامه فرمود:

«إلَى اللَّهِ»؛ اين انتساب به موجودى است كه غناى محض است. نبى خاتم صلى الله عليه و آله به فقر مباهات مى كند. «الْفَقْرُ فَخْري».(4) احتمالًا مراد از فقر همان فقرى است كه در آيه گذشت.

نجم الدين رازى درباره فقر نوشت:

«اما آنچه نصيب من است، كام من در ناكامى، مراد من در نامرادى، هستى من در نيستى و توانگرى و فخر من در فقر است: الفقر فخرى ... اى محمد، اين چه سرّ است كه تفاخر به


1- فاطر: 15
2- تفسير الميزان، ج 17، ص 34
3- مفردات، ص 383
4- سفينةالبحار، ج 2، ص 378

ص: 153

پيشوايى و سرورى انبيا نمى كنى و به فقر فخر مى كنى؛ زيرا كه راه ما بر عشق و محبت است و اين راه به نيستى توان رفت و پيشوايى و سرورى نبوت همه هستى است ...».(1) فقر نزد عارف، به اين معناست كه انسان براى خود مالكيتى نبيند؛ زيرا عبد مالك چيزى نيست. فقير تنها خدا را مالك حقيقى در عالم هستى مى بيند. زبان حال فقير اين است كه: «أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ».(2)

سالكان براى فقر مراتب و درجاتى معتقدند:(3) اولين رتبه فقر، فقر زاهدانه است. فقير در اين مقام، دست از دنيا و آنچه دنيوى است، مى شويد. همچنين زبان از سخن گفتن در باب آن مى بندد و در طلب آن هرگز بر نمى آيد. دومين رتبه، رجوع به سابقه ازلى است. فقير در اين مقام، از سرّ قدر آگاه مى شود، حقيقت عمل را مى بيند و استعدادها را مى شناسد و در اين مقام، به اين حقيقت پى مى برد كه: «وجودك ذنب لا يقاس به ذنب». اما فقر حقيقى آن است كه عارف ببيند كه هر آنچه بر او جارى است، حكم ازلى است. سالك در اين مقام، از خود سلب اراده مى كند و اسم و رسمى براى خود نمى بيند و اين فقر، فخر عارفان است.

واقعيت آن است كه فقر چيزى جز اين نيست كه انسان نيازهاى خود را ببيند و بر آن ها وقوف كامل يابد. انسان، چه در ظاهر و چه در باطن، يك پارچه فقر و نياز است؛ اما تنها انسان هاى تيزبين اين فقر


1- مرصاد العباد، ص 115
2- آل عمران: 20
3- شرح منازل السائرين، ص 129- 131

ص: 154

واقعى را مى بينند و آن را حس مى كنند. البته انسان هايى وجود دارند كه در عين نياز، خود را بى نياز مى بينند و دست به عصيان و طغيان مى زنند:

«كَلَّا إِنَّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغى* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»(1)؛

«انسان چون خود را غنى و دارا مى بيند طغيان و سركشى مى كند.»

كسى كه به اين مقام نايل آيد- يعنى خود را نيازمند، بلكه عين نياز به خدا ببيند- هرگز دست نياز به سوى غير خدا دراز نمى كند و اين شيوه مؤمن واقعى است.

به راستى سعدى چه زيبا و دلنشين مطلب را بيان كرده است:

«گفتا نشنيدى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت: «الفقر فخرى.» گفتم: خاموش كه اشارت سيد صلى الله عليه و آله به فقر طايفه اى است كه مرد ميدان رضايند و تسليم تير قضا، نه اينان كه خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند».(2) خواجه عبداللَّه انصارى نيز در باب فقر و افتخار چنين سخن گفته است:

«فقر سيمرغى است كه از وى جز نام نيست و كس را به وى روايى كام نيست. فقر هشيار است و فقير ديوانه، فقر بام است و فقير خانه. فقر مقام راهست و سرّ لى مع اللَّه است. فقر كبريت احمر است و كيمياى اخضر، فقر نيستى است كه كس را در پيش او هستى نيست: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرَاء».(3) هر كه جز


1- علق: 6- 7
2- گلستان سعدى، ص 179
3- بحارالأنوار، ج 19، ص 83

ص: 155

وى هست درويش است و همه را اين مقام در پيش است، اما خلق متابع شنيد است و كار در ديد است. آنكه دنيا را بگذارد، زاهد است و آنكه عقبى را بگذارد، مجاهد است و اين هر دو صفت آب و خاك است و درويش از اين هر دو پاك است. «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً».(1) يكى از اشاره هاى نماز، عبوديت، افتقار و ذلت است. نماز بنده را در مقابل رب كريم قرار مى دهد، نماز مشق زندگى است، نماز احساس فقر و ذلت است؛ ذلتى كه سزاى نياز انسان است، احساس ذلتى كه در انسان رغبت سلوك را بيدار مى كند، ذلتى كه به انسان قصد حقيقت مى دهد، ذلتى كه انسان را كم سخن و پر تفكر مى كند، ذلت و فقرى كه خواب را از انسان مى ستاند و آدمى را غرقه عيش و مستى مى كند، ذلتى كه حلاوت بندگى را به كام انسان مى نشاند و انسان را از خويشتن خويش فارغ كرده، خدا را به جاى آن مى نشاند. با اين ذلت، فقر و استكانت است كه انسان به معناى اين آيه واقف مى شود:

«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ»(2)؛

«و چهره ها در برابر خداى زنده پاينده خاضع مى شوند.»

امام زين العابدين عليه السلام در حديث شبلى، نماز در مقام ابراهيم عليه السلام را به معناى بندگى، طاعت و مبارزه با شيطان دانست.


1- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 368
2- طه: 111

ص: 156

«قَالَ عليه السلام نَوَيْتَ حِينَ وَقَفْتَ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَنَّكَ وَقَفْتَ عَلَى كُلِّ طَاعَةٍ وَ تَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَحِينَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، نَوَيْتَ أَنَّكَ صَلَّيْتَ بِصَلَاةِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ أَرْغَمْتَ بِصَلَاتِكَ أَنْفَ الشَّيْطَانِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ: فَمَا صَافَحْتَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَ لَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْمَقَامِ وَ لَا صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ»؛

«پرسيد: پس وقتى كه آنجا دو ركعت نماز خواندى، نيت كردى كه ابراهيم گونه نماز بگزارى و با نمازت، بينى شيطان را به خاك بمالى؟ گفت: نه. فرمود: پس ... نه در كنار مقام ابراهيم ايستاده اى و نه در آنجا دو ركعت نماز خوانده اى.»

در نماز طواف بايد خدا را به چيزى بندگى كرد كه در او نيست. خدا خواسته است كه بنده اش او را به چيزى بندگى كند كه در او وجود ندارد.

امتياز بنده از خدا به فقر اوست و امتياز خدا از بنده به غناى اوست. فقر، جامه اى زيبا براى بنده و غنا، ديباى دل انگيزى براى خداست. خدا مى خواهد كه انسان او را با فقر، ضعف، ذلت و انقطاع بندگى كند و اينها امورى است كه در ذات حق يافت نمى شوند. به بيان ديگر بندگى با تكبر، عبوديت و غرور و نماز با بى نيازى سازگار نيست؛ نماز عين نياز است؛ از اين رو در دعايى كه در نماز طواف آمده است، سرّ بندگى موج مى زند.

امام حسين عليه السلام را در حال طواف خانه خدا ديدند. سپس نزد مقام ابراهيم عليه السلام آمد و نماز گزارد. آنگاه صورت بر مقام نهاد و شروع به گريه كرد و گفت: «بنده كوچك تو در آستان توست، خواهنده تو و بينواى تو در پيشگاه توست ...» اين را پيوسته تكرار مى كرد.(1)


1- ربيع الابرار، ج 2، ص 149

ص: 157

2. نماز حضور

نماز انسان را به قربانگاه مى برد، نماز معراج بندگان خداست. به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله:

«الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»(1)؛

«نماز مايه تقرب اهل تقواست.»

نماز دو بعد دارد؛ صورت ظاهرى و روح باطنى. ظاهر آن اركان، حركات و اذكار است، اما روح باطنى آن نيت، اخلاص و حضور است.

نمازى كه از اين ها خالى است، نماز بى روح است و نماز بى روح نماز مرده اى بيش نيست. نمازى كه از جان خاشع و متواضع برخيزد، آدمى را به كعبه معنا مى رساند و كعبه معنا چيزى جز مقام قلب نيست. چنان كه در حديث قدسى مى خوانيم:

«لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ».(2) «زمين و آسمان جاى من نيست بلكه قلب بنده مومن جاى من است.»

نماز ياد خداست و ياد خدا آرام بخش دل ها و جان هاست. قرآن از يك طرف فرمود: غايت نماز ياد حق است: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي»(3) و از سوى ديگر فرمود: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»،(4) بنابراين نماز روح و جان آدمى


1- سفينة البحار، ج 2، ص 43
2- بحارالأنوار، ج 55، ص 39
3- طه: 14
4- رعد: 28

ص: 158

را به آسايش و آرامش واقعى نزديك و نزديك تر مى كند. نماز نردبان سلوك به عالم نور، پلكان صعود به بام بهجت و سرور است. قيام در عالم ملكوت از قامت بندگى و رهايى است، نماز دست هاى نياز را به دامن كبريايى حق پيوند مى زند، نماز قد خميده در ركوع را در قيامت راست مى كند، نماز سرهاى به سجده را در آخرت در ميان خلايق عزيز و بزرگ مى كند، تشهد نماز قلب آدمى را به شهود مى رساند، نماز بارش ابر بركات، بر كوير تشنه جان آدمى است و نماز ديوانى از عالم وجود است كه هر برگ آن كليد سرّى از اسرار عالم هستى است. خدا بشارت بهشت را در نماز قرار داده است، زنجيرهاى معصيت و اوج بندگى با نماز گره خورده است، نماز پرنده جان را از قفس طبيعت مى رهاند و انسان را تا اوج قله هستى به پرواز درمى آورد، نماز قلب را حاضر مى كند، با نماز پيمانه جان آدمى با شراب پاك لبريز مى شود، نماز زيباترين زمزمه هستى است.

انسان با غرور زنده است، آدمى معمولًا متكبر و خود بزرگ بين است.

اما اين نماز است كه انسان را به سجده مى برد و قد آدمى را در برابر عظمت كبريايى خدا خم مى كند و با همين ذلت و فرو افتادن، پرده هاى غفلت و نسيان را از پيش چشمان آدمى فرو مى اندازد، نماز بت هاى نفسانى را مى شكند، نماز تخريب گر طاغوت درون و نماز تماشاگه راز است، نماز آدمى را در درياى بيكران هستى غرقه مى كند و در جوار رحمت الهى قرار مى دهد، نماز گذرگاه عبور از دنيا به عالم معناست، نماز يك سفر معنوى است و نماز فرصت حضور است.

حضرت امام خمينى قدس سره به حديثى نورانى از امام صادق عليه السلام درباره حضور قلب در نماز اشاره مى كند:

ص: 159

«لَأُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا قَامَ فِي صَلَاةٍ فَرِيضَةٍ أَنْ يُقْبِلَ بِقَلْبِهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ لَا يَشْغَلَ قَلْبَهُ بِأَمْرِ الدُّنْيَا، فَلَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يُقْبِلُ بِقَلْبِهِ فِي صَلَاتِهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى إِلَّا أَقْبَلَ اللَّهُ إِلَيْهِ بِوَجْهِهِ وَ أَقْبَلَ بِقُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَيْهِ بِالْمَحَبَّةِ بَعْدَ حُبِّ اللَّهِ إِيَّاهُ».(1) «همانا من دوست مى دارم از شماها مرد مؤمنى را كه وقتى در نماز واجبى ايستاد، اقبال و توجه قلبى اش به سوى خداى تعالى باشد و قلبش را به كار دنيا مشغول نكند. بنده اى كه در نمازش به سوى خدا با قلبش توجه كند خداوند به سوى او به وجهش رو مى كند، و قلوب مؤمنان را به سوى او متوجه مى كند.»

سپس امام راحل قدس سره مراتب حضور قلب در نماز را بيان مى كند.(2) اولين مرتبه حضور قلب اين است كه نماز گزار به طور اجمالى توجه كند كه نماز سراى معبود است، نماز توسل به اسماى الهى است، مثل اين كه شخصى قصيده اى در مدح يك نفر بسرايد و آن را كودكى بخواند. كودك از اين قصيده همين اندازه مى فهمد كه در وصف و ثناى شخصى است.

مرتبه دوم، حضور قلب تفصيلى در نماز است. بدين معنا كه نماز گزار بايد به معانى اركان و اذكارى كه در نماز مى گويد واقف باشد و در حين نماز به آن ها توجه كند.

سوم، حضور قلب در معبود است چه به صورت تجليات افعالى و چه به گونه تجليات اسمائى و صفاتى و چه به نحو تجليات ذاتى؛ يعنى عابد سالك بداند و شهود كند كه تمام افعال، صفات و ذوات پرتو تجلى اوست.


1- چهل حديث، ص 431
2- همان، ص 434- 437

ص: 160

3. نماز وصال و فنا

نماز حقيقى چيزى جز وصال به محضر ربوبى نيست. اگر در نماز قلب خاشع باشد و دل انسان حاضر، نماز وصال حاصل مى آيد. حضور قلب در نماز، انسان را تا وصال حق بالا مى برد. اهل حقيقت، نماز شهود محبوب اقامه مى كنند. اهل كشف، حضور معشوق را در نماز مى چشند. اگر نماز نور چشم است، بايد با چشمان عيان سراغ آن رفت و به گونه اى نماز گزارد كه گويا انسان مخاطب خويش را مى بيند. بنده نماز گزار با قوت ايمان و يقين به بصيرت رسيده، جلوه هاى رحمانى را در نماز به شهود مى نشيند. بنده سالكى كه قلبى هميشه حاضر دارد، در نماز به مقام جمع الجمعى رسيده و تا حضرت احديت رفعت يافته است. او در اين مقام از ماسواى حق خالى شده و به حق بقا يافته است، او قيامش، ركوعش و سجودش همراه با وصل و فناست. شواغل و شوائب دنيوى نمى توانند حضور قلب را از او بستانند. نور عرفان هميشه در جان او روشن است و اشارات معنوى نماز، او را به سر منزل مقصود مى رساند.

عارفان گاهى به اين درجه، مقام غرق مى گويند. اگر سالك در ارتباط با خدا به مرتبه اى دست يابد كه تنها متوجه محبوب خويش باشد و از هر چيز ديگرى منصرف، او غرق معشوق شده است.

خواجه عبداللَّه انصارى براى اشاره به اين رتبه به آيه ذبح اسماعيل استناد مى كند(1):


1- منازل السائرين، ص 216

ص: 161

«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ»(1)؛

«پس چون هر دو تسليم شدند ابراهيم، اسماعيل را به پيشانى بر زمين افكند.»

از اين روست كه پيامبر صلى الله عليه و آله هم خود را فرزند دو قربانى ناميد: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن».(2) البته منظور از دو قربانى يكى اسماعيل و ديگرى جناب عبداللَّه، پدر بزرگوار ايشان است كه با فدا كردن صد شتر از قربانى كردن او خوددارى كرد. وجود ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام را هنگامى كه آماده قربانى شدند چنان شوق و محبتى فراگرفته بود كه فقط محبوب خويش را مى ديدند و در وجود او غرق، محو و فانى شدند.

غرق ناظر به مقام جمع است آنگاه كه حالت استغراق بر عبدى غالب شد، ديگر از خود سخن نمى گويد، او به مقام اشاره رسيده است، جلوه اسم «هادى» شده، از تمام نام ها و نشانه ها گذشته است. غريق شهود حق، محل واردات و اشارات حق است، چشمانش به نگرش فروغ ازلى بينا شده با تجليات سرمدى به تماشاى حقايق نشسته است، در اين حالت سير بنده، سير خداست و سلوكش با قدم هاى حق امكان پذير است. عبد نمازگزار يك غريق شاهد است كه درون اقيانوس هستى غوطه مى خورد و با غواصى به اعماق بحر حقايق مى رود و با هر جستنى حقيقتى را كشف مى كند. نماز او نماز وصل، قيام او، قيام شهود، ركوع او، ركوع كشف و سجده اش، سجده غرق و فناست، تو گويى او دو ركعت نماز وصال و


1- صافات: 102
2- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 167

ص: 162

فنا مى خواند.

4. نماز ولايت

نماز طواف نزد مقام ابراهيم عليه السلام انجام مى شود؛ مكانى كه ابراهيم و اسماعيل مأموريت يافتند آن را براى حج گزاران و طواف كنندگان طاهر كنند.

لذا نماز طواف، نمازى است پشت مقام ابراهيم عليه السلام و در مكانى پاك.

«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»(1)؛

«و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم و از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد و ما از ابراهيم و فرزندش اسماعيل پيمان گرفتيم كه: خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد.»

نماز پشت مقام ابراهيم عليه السلام نماز در جايگاه ولايت است، نماز پشت سر ابراهيم عليه السلام است. مقام ابراهيم عليه السلام، جاى پاى مردى است كه در تاريخ بشريت حماسه هاى جاويد آفريد، او كه خانه توحيد بنا كرد و در اين هنگام پاى خود را بر روى اين سنگ تاريخى گذارد، اين ابراهيم عليه السلام بود كه با قلبى سرشار از ايمان، خدايان دروغين را شكست، بتها را فرو ريخت و با اراده اى پولادين از آزمون هاى سخت سربلند بيرون آمد. او براى توحيد جان خويش تقديم نمود و به درون كوه آتش فرو رفت؛ آتشى كه به امر خدا سرد و آرام گشت.


1- بقره: 125

ص: 163

ابراهيم عليه السلام در كنار مقام نبوت به درجه رفيع ولايت نايل آمد. نماز را بايد پشت سنگى به جا آورد كه جاى پاى توحيد و شهود است، تكه سنگى كه از روزگاران كار و تلاش، از صحراى بى آب و علف، از ناله هاى هاجر و اسماعيل و از جوشش آب زمزم خاطره ها دارد.

نماز پشت مقام ابراهيم عليه السلام به معناى قربانى كردن اسماعيل عليه السلام است.

بايد نزديك ترين افراد را به مسلخ عشق برد و به پاى او فدا كرد. در اين نماز بايد شهوت، مقام، منصب، نام، نشان، شهرت و دنيا را داد و به جاى آن عرفان و معرفت گرفت. اين نماز با ديگر نمازها متفاوت است در اين مكان پاك، انبيا نماز گزارده اند، اين مكان، محل نماز پيامبر صلى الله عليه و آله و اولياى خداست. در اين نماز، انسان با روحى جديد كلماتى تازه مى گويد، فريضه اى متفاوت به جاى مى آورد، در اينجا بايد يادى از قيام ها، ركوع ها و سجده هاى خورشيد كرد؛ خورشيدى كه ما از نگاه به او محروميم و از ديدار او غايب.

ص: 164

ص: 165

فصل ششم: اسرار عرفانى سعى و تقصير

اشاره

ص: 166

ص: 167

عمره گزار بايد پس از انجام نماز طواف، ميان صفا و مروه سعى كند؛ يعنى از كوه صفا به مروه برود و از مروه به صفا باز گردد. سعى ميان صفا و مروه هفت مرتبه (شوط) است. همچنين واجب است كه سعى از صفا شروع شده، به مروه ختم گردد. طهارت و خلوص نيت از واجبات سعى است و خداى سبحان در قرآن صفا و مروه را از شعائر دانسته:

«إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ».(1)

«صفا و مروه محل عبادت خداست. پس كسى كه حج خانه كعبه يا عمره به جا آورد مانعى نيست كه سعى بين صفا و مروه نيز بجا بياورد و هر كسى اعمال خير انجام دهد، خداوند پاداش او را عنايت خواهد كرد و خداوند شكرگزار و آگاه است».

آيه مزبور در سال هفتم هجرى نازل شد. در آن سال رسول خدا صلى الله عليه و آله با مشركان شرط نموده بود كه در حال سعى بت ها را از صفا و مروه بردارند، ولى


1- بقره: 125

ص: 168

هنوز سعى تمام نشده بود كه مشركان مجدداً بت ها را به جاى خود برگرداندند.

در اين حال از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال شد كه آيا با وجود بت ها سعى صحيح است يا باطل؟ ايشان فرمود: «در اين حال آيه نازل شد و سعى ميان صفا و مروه با وجود بت ها ترخيص شد، از آن پس مردم با همان حال سعى مى كردند تا هنگامى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله حج به جاى آورد و آن بت ها را پايين افكند».(1) لطيفه آيه اين است كه صفا، اشاره است به صفوت دل دوستان در مقام معرفت و مروه، اشاره است به مروت عارفان در راه خدمت.(2) آن صفوت و اين مروت در نهاد بشريت است و قلب آدمى از اين صفا و مروت و با نور خدايى منور مى شود. «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ».(3) عجب نيست اگر شير صافى از ميان خون سرخ بيرون آيد، بلكه عجيب اين است كه دُرّ معرفت از ميان صدف انسانيت ظهور كند، پس صفا و مروه سرّى دارد كه آن اشاره به صفا و مروت قلب انسانى است.

صفا و مروه نام دو كوه است كه سعى بايد ميان آن دو صورت گيرد.

اين كه چرا اين دو كوه به اين دو نام ناميده شده اند، سرّى ظريف دارد؛ امام صادق عليه السلام فرمود:

«سُمِّيَ الصَّفَا صَفًا لِأَنَّ الْمُصْطَفَى آدَمَ عليه السلام هَبَطَ عَلَيْهِ فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ آدَمَ عليه السلام يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ» وَ هَبَطَتْ حَوَّاءُ


1- مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ نورالثقلين، ج 1، ص 148
2- كشف الاسرار، ج 1، ص 430؛ بيان السعادة، ج 1، ص 157
3- بقره: 257

ص: 169

عَلَى الْمَرْوَةِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الْمَرْوَةَ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ هَبَطَتْ عَلَيْهَا، فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ الْمَرْأَةِ».(1) «صفا، صفا ناميده شد چون آدم- كه برگزيده خدا بود- بر آن هبوط كرد. پس بر اين كوه اسمى از اسماى آدم گذارده شد، خداوند فرمود: «همانا خدا برگزيد آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان» و حوا بر كوه مروه هبوط كرد و مروه را مروه ناميدند، چون مرأة بر آن هبوط كرد. پس اين كوه نامى از نام هاى مرأة به خود گرفت.»

بنابراين، آدم و حوا كه از بهشت رانده شدند و به زمين هبوط كردند، هر دو در كنار محل خانه خدا به زمين آمدند، اما يكى بر كوه صفا و ديگرى بر كوه مروه قرار گرفت. اين دو كوه به نام پدر و مادر انسان ها نامگذارى شده است؛ اولين انسان هاى روى زمين و نخستين كسانى كه از بهشت بيرون رفتند.


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 19، روايت 53

ص: 170

اسرار باطنى سعى

اشاره

سعى ميان صفا و مروه فضيلت هاى بى شمارى دارد. سعى انسان را پاك مى كند، فرشتگان به سعى كنندگان نظرى خاص داشته، آن ها را شفاعت مى كنند. حتى سعى مى تواند باعث آثار مثبت مادى و اين جهانى گردد؛ يعنى براى انسان منافع مالى در پى داشته باشد.

1. طهارت درونى

سعى موجب مى شود درون آدمى پاك گردد، گناهان زايل شود، سياهى از قلب انسان زدوده گردد و انوار الهى باطن زائر را فرا گيرد. يكى از ابعاد عرفانى سعى اين است كه گناه را از بين مى برد و معاصى را مى شويد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْحَاجَّ إِذَا سَعَى بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ»؛(1) «حج گزار وقتى بين صفا و مروه سعى مى كند، از گناهانش بيرون مى رود.»


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 19، روايت 56؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208، روايت 2167

ص: 171

كسى كه باطنش پاك شود، درونش نورانى مى شود،(1) او مى تواند نور ببيند. اين نورها در ابتدا كم سو و محدودند؛ اما رفته رفته قوى شده، وسعت مى يابند تا جايى كه سالك مى تواند نور آسمان ها و زمين را كه همان ملكوت است نظاره كند. اگر كسى به اين نور دسترسى پيدا كند، از شرك خلاصى يافته است و با خلق عالم به صلح مى رسد و به يقين مى داند كه تمام موجودات ذكر خدا مى گويند و تنها او را مى پرستند. اين نور، سالك را به تحير واداشته، در درياى نور مستغرق مى گرداند. درون سالك صافى گشته، آبگينه اى پاك مى گردد، در اين حال سعى كننده با باطنى طاهر و با مجاهدات قلبى، مصفا و منور مى گردد. امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه به لطيفه اى عرفانى اشاره فرمود:

«صَفِّ رُوُحَكَ وَ سِرَّكَ لِلِقاءِ اللَّهِ تَعالى يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفَا وَ كُنْ ذَا مُرُوَّةٍ مِنَ اللَّهِ بِفَناءِ أَوصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ وَ اسْتَقِمْ عَلَى شُروُطِ حَجِّكَ وَ وَفاءِ عَهْدِكَ الَّذي عاهَدْتَ رَبّكَ وَ أَوْجَبْتَهُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛(2) «با ايستادن بر كوه صفا، روح و درون خود را براى روز ديدار با خداوند تصفيه كن و جلا ده و نزد مروه، صاحب مروت و اوصافى وارسته باش و بر اين شرطهاى حج خود و به عهدى كه با پروردگارت بسته اى و بر خود واجب ساخته اى، تا روز قيامت وفادار باش و پايدار بمان.»


1- عوارف المعارف، ص 293- 296
2- مصباح الشريعة، ص 47[236]

ص: 172

2. شفاعت فرشتگان

كسى كه ميان صفا و مروه سعى كند، فرشتگان او را بى نصيب نگذاشته، نظر الهى به او مى كنند. شفاعت شافعين دو گونه است؛ شفاعتى كه پذيرفته مى شود و شفاعتى كه مردود است. شفاعت ملائك براى سعى كنندگان، شفاعت مقبول است و خداوند شفاعت آنان را براى ساعيان مى پذيرد. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«السَّاعِي بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ تَشْفَعُ لَهُ الْمَلَائِكَةُ فَتُشَفَّعُ فِيهِ بِالْإِيجَابِ».(1) «فرشتگان براى كسى كه ميان صفا و مروه سعى كند، شفاعت مى كنند و شفاعتشان درباره او پذيرفته مى شود.»

بخشش آدمى مراحلى دارد؛ اولين مرحله بخشش، توبه است. انسان گنهكارى كه در دنيا پشيمان شود و توبه كند غفران الهى شامل حال او شده، گناهانش محو مى شود.

گاهى «تكفير» الهى شامل حال گنهكار شده و گناهانش از بين مى رود:

«وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ»(2)؛

«و هر كه به خدا ايمان بياورد و كار شايسته كند، گناهانش را مى پوشاند.»

محو شدن عمل مى تواند به دلايل مختلفى باشد؛ مثل دعاى ديگران يا عمل نيكى كه انسان انجام داده است.


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208، روايت 2168
2- تغابن: 9

ص: 173

شفاعت از مراحل پايانى آمرزش و بخشش انسان هاست كه در قيامت تحقق پيدا مى كند. اگر در انسان قابليت و زمينه اى باشد، اين امكان وجود دارد كه شفاعت شفاعت كننده اى شامل حال انسان شود. شفاعت فقط به اذن خداست. از كسانى كه از سوى خدا در قيامت جهت شفاعت اذن دارند، ملائكه اند. شفاعت آن ها در حق سعى كنندگان پذيرفته و مقبول است و از اين طريق، ذنوب و معاصى آنان از بين مى رود و محو مى شود كه: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»؛(1) «خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مى كند». فرشتگان ملكوتى اند و سعى كننده، مشابهتى با ملكوتيان پيدا مى كنند. اين مشابهت موجب مى شود تا شفاعت فرشتگان در حق او مقبول افتد.

3. محبوب خدا

مسعى محبوب ترين محدوده اى است كه در حج و عمره وجود دارد و از ميان مناسك حج و عمره هيچ كدام به اندازه سعى پيش خدا محبوب و عزيز نيست. اين محبوبيت رمز و رازى دارد، خداوند مى خواهد بنده اش نزد او ذليل باشد و اين ذلت بيش از همه جا در مسعى نمود دارد، چنانكه گردنكشان و جباران تاريخ در اين مكان احساس ذلت مى كردند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَا مِنْ بُقْعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنَ الْمَسْعَى لِأَنَّهُ يُذِلُّ فِيهَا كُلَّ جَبَّارٍ».(2)


1- رعد: 39
2- فروع كافى، ج 4، ص 334، روايت 3؛ علل الشرائع، ص 433، روايت 2؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124

ص: 174

«نزد خداوند، هيچ بقعه اى محبوب تر از محل سعى نيست، زيرا هر گردنكشى را در آن خوار مى يابد.»

همچنين امام عليه السلام در حديثى ديگر حكمت سعى را چنين بيان فرمود:

«جُعِلَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ مَذَلَّةً لِلْجَبَّارِينَ».(1) «سعى واجب شده است براى خوار كردن جباران.»

«جبار» و «متكبر» دو اسم خداست، اين دو اسم مختص به ذات حق اند و احدى از انسان ها نبايد براين دو اسم، خود را شريك خدا كند. اگر روحيه تكبر، خود بزرگ بينى، عجب، عصيان و گردنكشى در كسى باشد، خداوند ريشه آن را با دو اسم خود مى خشكاند. خداى سبحان به خلق و خوى فرعونى نظر عنايت ندارد و با فرعون و فرعونيان تاريخ مبارزه اى سرسخت داشته است. اگر كسى خُلق فرعونى و روحيه سركشى داشته باشد، توحيد در جان او رخنه نكرده است؛ بنابراين، سعى، گردن گردنكشان را مى شكند و خُلق و خوى عصيان گرى را مى سوزاند.

4. سعى ابراهيم عليه السلام

يكى از حكمت هاى تشريع سعى و رمز و رازهاى وجوب آن، سعى ابراهيم است. على بن جعفر از امام كاظم عليه السلام درباره سرّ سعى ميان صفا و مروه پرسيد امام پاسخ داد:

«جُعِلَ لِسَعْيِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام»؛(2) «به خاطر سعى ابراهيم سعى ميان صفا و مروه قرار داده شده است.»


1- فروع كافى، ج 4، ص 434، روايت 5
2- قرب الاسناد، ص 237، روايت 932

ص: 175

اوصاف ابراهيم

ابراهيم عليه السلام در ميان انبيا، جايگاه ويژه اى دارد تا بدان حد و پايه كه خداوند در قرآن 69 بار نام او را در 25 سوره بيان نموده است، صفات برجسته اى براى او بيان نموده و او را مدح و ستايش كرده است. بيش از سى وصف براى ابراهيم عليه السلام آمده كه هر يك كافى است تا انسانى را به اوج برساند.

اشاره به آن ها مى تواند عظمت و جايگاه «اب الانبياء» را نشان دهد.

پذيرش در امتحان سخت الهى: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»(1) «هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها برآمد.»

خادم كعبه: در سوره حج مى فرمايد: «وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»؛(2) «اى ابراهيم! خانه ام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاكيزه و تطهير كن».

بنيان گزار كعبه: «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ»؛(3) «هنگامى كه ابراهيم ستون هاى خانه خدا را بالا برد».

تسليم محض درگاه الهى: «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ»؛(4) «در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم».

رهبر جهانيان: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛(5) «اى ابراهيم! تو را براى رهبرى و امامت مردم قرار دادم». و ويژگى هاى گوناگون ديگر.


1- بقره: 124
2- حج: 26
3- بقره: 127
4- بقره: 131
5- بقره: 124

ص: 176

به جز ويژگى هاى سى و هفت گانه كه قرآن براى وى آورده است، از اوصاف ديگر ابراهيم عليه السلام اين است كه سعى او سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج و عمره شد. تمام حج و عمره گزارانى كه در طول تاريخ به اين سنت عمل مى كنند، تأسى به سيره ابراهيم عليه السلام كرده اند. ابراهيم عليه السلام سنت گزار است؛ زيرا تمامى سنن الهى را پذيرفته و براساس آن عمل كرده است. پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم عليه السلام ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت.

سعى ابراهيم عليه السلام مسيرى به سوى روشنايى است، آينه اى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مى بيند، سعى ابراهيم عليه السلام خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزه اى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم عليه السلام از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است، مسيرى كه سالك را از جهان ماده جدا ساخته، از زمين شهوت بركنده و آدمى را تا عرش بالا مى برد. از اينجا بايد سعى را آغاز كرد؛ سعى و جهادى به سوى او و براى او؛ همانطور كه ابراهيم عليه السلام كعبه را براى خدا بنا كرد و آماده بود تا فرزندش را براى خدا فدا كند. سعى ابراهيم عليه السلام، سعى ميان تفتيدگى دل و عطشناكى لب براى لحظه وصال است. سعى ابراهيم عليه السلام تعبير رؤياى دنياست، سعى ابراهيم عليه السلام عاشقانه اميد است و زيبا سروده شعر مستى!

چو مرغى سوى مسعى پركشيدم زمروه تا صفا چندى دويدم

در اوج تشنگى از ماده رستم كنار زمزم معنا رسيدم

5. اميد هاجر

خداوند به ابراهيم عليه السلام در سن پيرى از كنيزش هاجر، فرزندى به او عطا كرد كه نام وى را «اسماعيل» گذارد. همسر اول او «ساره» نتوانست تحمل كند

ص: 177

كه ابراهيم عليه السلام از غير او فرزندى داشته باشد؛ از اين رو خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه- كه در آن زمان بيابانى بى آب و علف بود- ببرد و سكنا دهد. ابراهيم عليه السلام فرمان خدا را امتثال كرد و آن ها را به سرزمين مكه برد. ابراهيم عليه السلام هنگام وداع دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! من به فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد. طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير او خشكيد، بى تابى كودك شيرخوار، مادر را چنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست. نخست به كنار كوه صفا آمد، اثرى از آب در آنجا نديد.

سرابى از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز به آب دست نيافت. از همان جا سرابى نيز در كوه صفا ديد، دوباره به سوى آن بازگشت و هفت بار اين تلاش و سعى را براى دستيابى به آب انجام داد. در آخرين لحظات ناگهان از نزديك جاى كودك چشمه زمزم جوشيدن گرفت. مادر و كودك از آن نوشيدند.

اين داستان، روايت ديگرى هم دارد. مادر اسماعيل در بيابان گرم و سوزان مكه تشنه شد. لذا بالاى كوه صفا رفت تا ببيند در بيابان كسى هست كه او را يارى كند يا نه. دوباره به كوه مروه رفت و به بيابان نگاه كرد؛ ولى كسى را نديد. اين فاصله ميان كوه صفا و مروه را هفت مرتبه پيمود تا اين كه در اوج نااميدى جبرئيل به سوى او آمد و از او پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من مادر فرزند ابراهيم عليه السلام هستم. جبرئيل پرسيد: ابراهيم عليه السلام شما را به اميد چه كسى رها كرد؟ گفت: به اميد خدا. جبرئيل گفت: خدا شما را كافى است، به سوى صفا باز گرد. هاجر بازگشت و ديد كه زير پاى كودكش چشمه اى جوشيده است.

ص: 178

چو هاجر سوى مسعى رهسپارم سرِ سعى صفا و مروه دارم

خداوندا! به من آبى بنوشان كه شويد از ضمير جان غبارم

داستان هاجر در هر دو صورت نشان از يك چيز دارد و آن اين كه دنيا جايگاه اميد است. اميدها دقيقاً در نااميدى ها لانه كرده اند و از اوج نااميدى است كه اميد مى رويد. بنده مؤمنى كه به خدا اعتماد كرده و به اميد او سعى مى كند، هرگز نااميد نمى شود. اساساً نااميدى از خدا معنا ندارد. خدا و نااميدى با يكديگر قهرند و خداوند هميشه انسان اميدوار و دل بسته خويش را دوست دارد.

داستان سعى، حكايت اميد است. در بيابان سوزان حجاز هاجر و اسماعيل تنها مانده اند. ابراهيم عليه السلام براساس رسالت خويش، زن و فرزند را تنها رها كرد و رفت؛ در بيابانى تفتيده، زنى تنها و فرزندى خردسال و گرسنگى و تشنگى. كدام پدر و همسرى با خانواده خويش چنين مى كند؟ كجاست عاطفه پدرى و همسرى؟ اما ابراهيم عليه السلام پيش از آن كه پدر اسماعيل و سرپرست خانواده اى باشد، پدر امت است و راهنماى بشر! زن و فرزند او را نگران مى كند؛ اما آينده تاريخ شورى عظيم در دل او مى افكند. او با اين عمل خويش درس هايى به انسانيت داد؛ از يك طرف درس توكل در شرايط سخت و دشوار و از سوى ديگر، درس اميد در اوج نااميدى. آنگاه كه گرد نااميدى بر چهره هاجر نشسته بود، خسته و نگران دست و پا زدن كودك خويش را مى نگريست، ناگاه در زير پاى او چشمه اى جوشيد؛ چشمه اى جارى و ابدى. و اينگونه قصه سعى و زمزم ماندگار و ابدى شد و تا هماره تاريخ جاودان.

داستان سعى هاجر راز ديگرى هم دارد. او به دنبال آب بود، زلال آب، چشمه سار معرفت است. سعى به انسان معرفت داده، سالك را عارف مى كند؛

ص: 179

سعى، زائر را آماده ورود به صحنه عرفات مى كند. هفت شوط سعى چونان هفت گام معرفت بنده مؤمن را به زمزم عرفان نزديك مى كند، تا از قلب ساعى سرچشمه هاى حكمت بجوشد و انسان تشنه را سيراب كند.

6. سرّ هروله

مستحب است پياده سعى شود و از صفا تا مناره ميانه، راه برود و از آنجا تا جايى كه بازار عطاران است، تند برود و از آنجا تا مروه نيز آرام رود و در بازگشت هم همين گونه عمل كند. به بيان ديگر هروله ميان دو شاخص (دو چراغ سبز) از مستحبات اين ركن حج و عمره است. براى هروله سرّى و رازى بيان شده است. سرّ هروله فرار شيطان و شتاب گرفتن به سوى خداست. از امام صادق عليه السلام در اين باره حديثى نقل شده است:

«صَارَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ لِأَنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَرَضَ لَهُ إِبْلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فَشَدَّ عَلَيْهِ فَهَرَبَ مِنْهُ فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ يَعْنِي بِهِ الْهَرْوَلَةَ».(1) «سعى ميان صفا و مروه از آن جهت واجب شد كه شيطان، خود را به حضرت ابراهيم نشان داد. جبرئيل به آن حضرت دستور داد كه به او حمله كند، شيطان هم گريخت. از اين رو سنت هروله قرار داده شد.»

پس هروله سعى به معناى حمله به ابليس و اعوان و انصار اوست و اين


1- بحارالأنوار، ج 12، ص 107؛ علل الشرائع، ص 432، روايت 1

ص: 180

در واقع شتاب گرفتن به سوى خداست كه قرآن فرمود: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ».(1)

خداوند داراى اسماء و صفات حُسنى است. هر يك از نام هاى او طالب ظهورند و اگر ظهور نكنند حكم آن اسم تعطيل شده است.(2) هر اسمى حكمى و دولتى دارد كه اگر جلوه نكند، دولتش از بين رفته است؛ لذا ظهور و تجلى، از لوازم انفكاك ناپذير اسمائند. بر اين اساس مى توان گفت سؤال و طلب اسم «تواب» اين است كه آيا توبه كننده اى هست كه توبه اش را بپذيرم؟ سؤال و طلب اسم «مجيب» اين است كه آيا درخواست كننده اى هست كه حاجتش را برآورم؟ طلب و سؤال اسم «غفور» اين است كه آيا درخواست كننده بخششى هست كه او را ببخشم؟ سؤال و طلب اسم «داعى» اين است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ»(3)؛

«اى اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدى برسيد.»

خواست تا غفاريش گردد پديداهل جرم و معصيت را آفريد

اى گنه كاران كنون با صد اميدخانه غفاريش را در زنيد

اى گروه مجرمان روسياه اى گنه كاران با صد درد آه

راه نوميدى گرفتن بس خطاست بلكه انكار صفت هاى خداست

اگر كسى شتابان به سوى حق رود، در واقع پاسخى به اين اسم الهى داده است. خداوند انسان ها را دعوت كرده است و از آن ها توقع استجابت دارد.


1- ذاريات: 50
2- ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 845
3- انفال: 24

ص: 181

كسى كه دعوت حق را لبيك گويد، بايد در اين سير خود شتاب كند و هروله كنان مسير معنوى خويش را به سمت او بپيمايد. امام صادق عليه السلام هم در حديث مصباح الشريعه چنين فرمود:

«وَ هَرْوِلْ هَرَباً مِنْ هَوَاكَ وَ تَبَرِّياً مِنْ جَمِيعِ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِك».(1) «با هروله ات، از هواى نفس خود بگريز و از همه نيرو و توان خود تبرّى بجوى.»

مجرما بنگر كرم هاى خداكه تو را مى خواند آن سو كه بيا

پس مشو نوميد، خود را شاد كن پيش آن فريادرس فرياد كن

از ديگر اسرار سعى ميان صفا و مروه، تردد ميان دو كفه ميزان در عرصه قيامت است. صفا تمثّل كفه حسنات و مروه تمثّل كفه سيئات است.(2) تردد به اين معناست كه انسان نمى داند در قيامت چه عاقبتى در انتظار اوست و كدام كفه براى او ترجيح پيدا مى كند. در واقع سعى ميان صفا و مروه، تردد ميان مغفرت و عذاب است، تردد ميان ظاهر و باطن است، ميان خوف و رجاست و تردد ميان آفاق و انفس است: «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(3) و سعى ميان صفا و مروه تردد ميان يمين و شمال است «إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ».(4)

سعى انسان را در آستانه رهايى قرار مى دهد؛ گسستن زنجيرها، عقده ها و حجاب هايى كه باعث رهيدن آدمى مى شود. صفا از انسان مصطفى مى سازد، سعى از صفا يعنى رفتن، گذر كردن. سعى با ماندن، ركود و خمودى مناسبتى ندارد. انسان آمده است تا برود نه اين كه بماند؛ پس بايد عزم رفتن،


1- بحارالأنوار، ج 96، ص 124
2- محجة البيضاء، ج 2، ص 203
3- فصلت: 53
4- ق: 17

ص: 182

قصد رهايى و آهنگ پالودن غبارها كند. سعى گزار روح خود را براى ديدار حق مهيا مى كند و براى اين ديدار خود را از زشتى ها و آلودگى ها طاهر مى سازد.

سالك در سعى خويش فرياد هاجر را مى شنود و به دنبال «انيس» و «جليس» مى گردد. اسماعيل وجود آدمى تشنه است؛ بايد با هجرت خويش از خوديت تا خدا آنرا سيراب كرد. در سعى مى توان بيم و اميد، ظاهر و باطن، جمال و جلال و دنيا و آخرت را تجربه كرد.

از صفا بايد صفاى درون و از مروه، مروت آموخت. بايد به حالت خشوع، تكبير و مناجات مسير مسعى را پيمود. داستان هاجر و اسماعيل يعنى حكايت سراب و آب. اين داستان هميشگى زندگى است؛ از سراب ها بايد گريخت و به زلال عشق و معرفت روى آورد. در سعى، انسان خدا را با تمامى عظمتش احساس مى كند، كودك تشنه درون با آه و ناله از خدا رحمت مى طلبد و از خدا مى خواهد شيرينى گناه را از او بستاند و حلاوت بندگى به جاى آن نشاند.

سعى يعنى دويدن از زمين تا آسمان، يعنى پرواز از خاك تا افلاك، يعنى دورى از زمين و نزديكى به خدا، يعنى رهايى از حيرت و نيل به معرفت، يعنى ارتحال از تن به سوى روح و دويدن در پى آواز حقيقت، سعى يعنى فرار از جرم و اميد به كرم، سعى يعنى فرياد در ميان امواج خروشان تاريكى و پناه بردن به ملجأ قرار و سعى يعنى رفتن در امتداد خط سرخ شهادت چونان حسين عليه السلام كه در ميان حلقه هاى آتش، خصم، خون و كينه هروله عشق سر داد.

ص: 183

سرّ سنگ صفا و مروه

اشاره

حجرالاسود قطعه سنگى از بهشت است، مقام ابراهيم عليه السلام قطعه سنگى است كه خاطره قدم هاى ابراهيم را درون خويش جاى داده است. صفا و مروه هم تكرار داستان سنگ است. به راستى در سنگ چه سرّى است؟

1- سنگ و بيم

سنگ اهل خشيت است. اگر آن را از بلندى رها كنيم پايين مى آيد و اين حقيقت عبوديت است. سنگ از بيم خدا فرو مى افتد، خداوند به اين حقيقت خبر داده است:

«وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ»(1)؛

«بعضى از سنگ ها از ترس خدا فرو افتد.»

از سوى ديگر خشيت خاصيت علم و معرفت است.

«إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(2)؛

«از خداوند تنها بندگان دانايش بيمناكند.»

پس سنگ داناست؛ زيرا موجودى كه بيم دارد، مى داند كه از چه


1- بقره: 74
2- فاطر: 28

ص: 184

كسى بيمناك است.

2- سنگ و حيات

سنگ ها شكافته مى شوند و از كنارشان آب حيات جارى مى شود.

«وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ»(1)؛

«بعضى از سنگ ها مى شكافد و نهرها از آن جارى مى شود.»

سنگ محلى براى آشكار شدن آب حيات است؛ آبى كه هر چيز زنده اى از آن حيات يافته است: «وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ».(2) سنگ، معدن حيات است و از دل آن زلال علم بيرون آمده و جهل را مى ميراند. لذا سنگ نويد حيات مى دهد.

3- سنگ و جمال و جلال

سنگ از يك سو نماد آب و حيات است و از سوى ديگر وسيله عذاب.

آنگاه كه موسى اراده كرد قومش را از تشنگى نجات دهد، عصاى خويش به حجر زد و از دل آن به تعداد فرقه هاى بنى اسرائيل آب جارى شد.(3) از سوى ديگر خداوند سنگ را وسيله عذاب فجار و مشركان قرار داد و بر آن ها باران سنگ باراند و آن ها را زير و رو كرد:

«فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ»(4)؛


1- بقره: 74
2- انبيا: 30
3- بقره: 60
4- حجر: 74

ص: 185

«شهر را زير و رو كرديم و بارانى از سجّيل بر آنان باريديم.»

چنان كه خداوند مشركان و منافقان را با سنگ شدن عذاب مى كند.

«قُلْ كُونُوا حِجارَةً»(1)؛

«بگو سنگ باشيد.»

از اين رو سنگ مظهر جمال است چنان كه جلوه جلال الهى هم مى باشد.

4- سنگ و تسبيح

تمام هستى از جمله جماد تسبيح حق گفته، به حمد او مشغولند. آن ها به تسبيح خود عالم و عارفند و اين انسان است كه تسبيح آن ها را نمى فهمد.

«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»(2)؛

«و هيچ موجودى نيست جز آن كه او را به پاكى مى ستايد ولى شما ذكر تسبيحشان را نمى فهميد.»

حاصل آن كه سنگ از خدا بيمناك است، سنگ منشأ حيات براى جانداران است، سنگ مظهر جمال و جلال الهى است و سنگ تسبيح و حمد خدا مى كند. چنين ويژگى هايى كمتر در انسان يافت مى شود. پس سنگ عابدتر است و به خدا عارف تر! سنگ هرگز دعوى الوهيت ندارد، سنگ هرگز خود را شريك در كبريايى خداوند نمى داند، سنگ هرگز از حقيقت عبوديت خارج نمى شود؛ اما ادعاهاى آدمى گوش فلك را كر مى كند. بنابراين صفت جماديت برتر از نوع انسان است و آنگاه كه از ميان انسان ها، انسان كاملى برخيزد، او اكمل موجودات است. شايد بدين ملاحظات است كه خداوند اركان


1- اسراء: 50
2- اسراء: 44

ص: 186

اصلى مسجدالحرام و مناسك حج را سنگ قرار داده است.

سرّ آغاز كردن از صفا

سرّ آن كه سعى بايد از صفا آغاز شود چيست؟ سرّ شروع كردن سعى از صفا اين است كه خداوند در قرآن از صفا آغاز كرده است و نام صفا را در ابتدا بيان نموده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام سعى از صفا شروع كرد و فرمود:

«ابْدَءُوا بِمَا بَدَأَ اللَّهُ بِهِ»(1)؛

«از همانجا آغاز كنيد كه خداى سبحان آغاز كرد.»

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حِينَ فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ وَ رَكْعَتَيْهِ قَالَ: أَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنْ إِتْيَانِ الصَّفَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّه»»؛(2) «رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى از طواف و دو ركعت نماز آن فراغت يافت فرمود: از جايى آغاز مى كنم كه خداوند آغاز كرده است، خداوند بزرگ مى فرمايد: صفا و مروه از شعائر خداست.»


1- تهذيب الأحكام، ج 1، ص 96؛ وسائل الشيعة، ج 9، ص 522، روايت 18259
2- فروع كافى، ج 4، ص 431، روايت 1

ص: 187

آغاز كردن از صفا در واقع رعايت ادب با خداست. ادب انواعى دارد؛ ادب شاگرد مقابل استاد، ادب فرزند برابر والدين يا ادب امت در برابر رسول خدا. اما مهم ترين نوع ادب، ادب در برابر حضرت ربوبيت است. ادب با خدا را بايد از ابراهيم عليه السلام آموخت. خليل اللَّه براى آن كه غفران و رحمت الهى را براى عصيانگران درخواست كند، به خدا امر نكرد بلكه از او طلب مغفرت نمود.

يعنى گفت: «وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»؛(1) «هر كس فرمان من نبرد، تو آمرزنده مهربانى». و نگفت: «آن ها را ببخش و به آن ها رحم كن». عيسى هم براى طلب دفع عذاب از امت خويش با خدا رعايت ادب كرد؛ يعنى عرض كرد: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛(2) «اگر آنان را عذاب كنى، بندگان تو هستند و اگر آنان را بيامرزى تو پيروزمند و حكيمى». و نگفت: «آن ها را عذاب نكن و آن ها را ببخش». ايوب هم براى طلب شفا و رحمت به خدا امر نكرد يعنى عرض كرد: «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»؛(3) «به من بيمارى و رنج رسيده و تو مهربان ترين مهربانانى» و نگفت: «مرا رحم كن».

رعايت ادب با خدا ثمره محبت است، چنان كه براى انسان حب و عشق بيشترى هم مى آورد. سالك بايد در ظاهر و باطن، در سرّ و علن و در پيدا و پنهان اهتمام به ادب با حضرت حق داشته باشد. ادب انسان را از حد عبوديت خارج نمى كند، رعايت ادب آدمى را به فقر و مسكنت خويش واقف مى گرداند و موجب مى شود كه اصل خويش را باز يابد. چنانكه در حكايت محمود واياز مى بينيم.


1- ابراهيم: 36
2- مائده: 118
3- انبياء: 83

ص: 188

«وقتى محمود به خلوت قصد وثاق اياز كرد چون حاضر شد، ديد كه در برابر اياز پوستينى دريده و كلاهى كهنه بر ميخ آويخته بود. پرسيد كه اين چيست؟ اياز جواب داد: چون دست دولت مرا در سلوك عبيد پادشاه انتظام بخشيد، اين لباس افلاس از سر من بركشيد و خلعت كرامتم در پوشانيد. اكنون جهت دفع نسيان و منع طغيان كه از لوازم نفس انسان است آن را در مقابله نظر نصب كرده ام تا هر لحظه بدو نگرم و به تكرير و تذكير او، مذاكره سوالف احوال خود مى كنم و قدر مرتبه خود را فراموش نگردانم و به كلاه و كمر مرصّع و جامه زربفت كه از احسان پادشاه يافته ام مغرور و طاغى نگردم. دانم كه لباس ذاتى من آن است و اين چه اكنون دارم همه فضل پادشاهى است».(1)


1- مصباح الهداية و مفتاح الكفايه، ص 147

ص: 189

اسرار زمزم

اشاره

مستحب است عمره گزار بعد از فراغ از نماز طواف و پيش از سعى، از آب زمزم قدرى بياشامد و به سر و پشت و شكم خود بريزد و بگويد:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْم».(1) «خداوندا! اين را علمى سودمند و رزقى گسترده و درمانى براى هر درد و بيمارى قرار بده.»

زمزم نام هاى مختلفى دارد نظير: «ركضه جبرئيل» به معناى قدمگاه جبرئيل، «حفيره اسماعيل»، به معناى چاه اسماعيل، «حفيره عبدالمطلب» به معناى چاه عبدالمطلب، «برّه» به معناى پرخير، «مضنونه» به معناى نفيس، «رواء» به معناى آبرو، «شبعه» به معناى سير كننده، «شفاء سقم» به معناى شفاى بيمارى و «زمزم». به اين علت به اين آب زمزم مى گويند كه هاجر بعد از آن كه آب زير پاى اسماعيل آشكار شد با ريگ ها دور آن را گرفت تا آب در آنجا جمع شود (زمّ يعنى جلو چيزى را گرفتن يا جمع كردن).

امام صادق عليه السلام داستان پيدايش زمزم را چنين بيان مى كند.


1- فروع كافى، ج 4، ص 430

ص: 190

«إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَمَّا خَلَّفَ إِسْمَاعِيلَ بِمَكَّةَ عَطِشَ الصَّبِي ...»؛(1) «چون ابراهيم عليه السلام اسماعيل را در مكه جا گذاشت، كودك تشنه شد. ميان صفا و مروه درختى بود. مادرش بيرون شد تا آن كه بر صفا ايستاد و گفت: آيا در اين دشت كوهى هست؟ كسى پاسخش نداد. رفت تا به مروه رسيد و گفت: آيا در اين وادى همدمى هست؟ پاسخى نشنيد. دوباره به صفا بازگشت و همان را گفت و اين كار را هفت بار انجام داد. از اين رو خداوند آن را سنت قرار داد. جبرئيل نزد هاجر آمد و پرسيد: كيستى؟ گفت:

كنيز ابراهيم. گفت: به اميد چه كسى شما را اينجا واگذاشته است؟ گفت: اگر چنين مى گويى هنگامى كه خواست برود به او گفتم: اى ابراهيم! ما را به كه سپردى؟ گفت: به خداى متعال.

جبرئيل گفت: شما را به كسى سپرده است كه شما را بس است.

مردم از مكه عبور نمى كردند، چون آب نبود. كودك با پاى خود به زمين زد و زمزم جوشيد. (حضرت) فرمود: هاجر از مروه به سوى كودك بازگشت در حالى كه آب جوشيده بود. شروع كرد به جمع كردن خاك در اطراف آب تا جارى نشود و اگر آن را واگذاشته بود، آب جارى مى شد. فرمود: چون پرندگان آب را ديدند بر گرد آن جمع شدند. كاروانى از يمن به قصد سفر گذشت چون كاروانيان، پرندگان را ديدند گفتند: پرندگان جز پيرامون آب جمع نمى شوند. نزد آنان آمدند به آنان آب و غذا دادند و خداوند به اين وسيله روزى ايشان را جارى ساخت.

مردم از مكه عبور مى كردند و از طعام به آنان مى خوراندند و از آب سيرابشان مى كردند.»


1- فروع كافى، ج 4، ص 202، روايت 2

ص: 191

1- بخشش گناهان

نوشيدن آب زمزم گناهان را مى برد، آن ها را مى شويد و درون انسان را پاك مى گرداند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«فَطَافَ بِالْبَيْتِ سَبْعاً وَ صَلَّى خَلْفَ الْمَقَامِ رَكْعَتَيْنِ شَرِبَ مِنْ مَاءِ زَمْزَم غُفِرَتْ ذُنُوبُهُ كُلُّهَا بَالِغَةً مَا بَلَغَت»؛(1) «كسى كه هفت بار طواف كعبه كند و دو ركعت نماز پشت مقام بخواند و از آب زمزم بنوشد، تمام گناهان او- هر مقدار كه باشد- آمرزيده مى شود.»

سرّ اين تأثير شگرف آن است كه نهر زمزم از نهرهاى بهشتى است كه در روى زمين جارى است، پيداست كه هر گاه آبى از بهشت به درون و بيرون آدمى ريخته شود او را از هر جهت پاك و مبرا خواهد كرد. لذا آب زمزم بهترين آب هاى روى زمين است.

نشستم در كنار چاه زمزم بنوشيدم از آن سرچشمه نم نم

درونم روشن از نور خدا گشت روانم شد رها از آتش غم

2- درمان دردها

آب زمزم براى كسى كه آن را بنوشد شفاست، دردهاى او را درمان مى كند، آلام او را از بين مى برد و امراض روحى، روانى و تنى انسان را علاج مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- در المنثور، ج 1، ص 293

ص: 192

«مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ وَ أَمَانٌ مِنْ كُلِّ خَوْفٍ وَ حَزَنٍ».(1) «آب زمزم هر دردى را شفا مى دهد و از هر بيم و اندوهى ايمن مى دارد.»

اگر انسان از خوف و حزن مبرا شود، ولى خدا مى گردد، زيرا از ويژگى هاى اولياى خدا اين است كه نسبت به آينده خائف نيستند و از گذشته هم حزنى در دل ندارند: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ».(2)

از آنجا كه آب زمزم جايگاه و تأثير ويژه اى دارد، يكى از سنت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود كه مى خواست آب زمزم را برايشان هديه بياورند. رسول خدا از اين آب مى نوشيد و زمانى كه در مدينه بود آن را به عنوان هديه مى پذيرفت. امام باقر عليه السلام فرمود:

«كانَ النَّبِيُّ يَسْتَهْدي مِنْ ماءِ زَمْزَمَ وَ هُوَ بِالْمَدينَةِ»(3)؛

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى در مدينه بود درخواست مى نمود كه از آب زمزم برايش هديه بياورند.»


1- فقه الرضا عليه السلام، ص 46
2- يونس: 62
3- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 471، روايت 1657

ص: 193

سرّ تقصير

بر عمره گزار واجب است پس از اتمام سعى، تقصير كند؛ يعنى قدرى از ناخن ها يا مقدارى از موى سر يا شارب يا ريش خويش را بزند.

اين عمل از واجبات و عبادات حج و عمره است و بايد با نيتى پاك و خالص انجام گيرد.

زائر بعد از آنكه سعى خويش را انجام داد، همانند انسانى است كه به ديار معشوق بازگشته، نورانى شده و از تمامى گناهان پاك و مبرا شده است. او به ميهمانى خدا رفته و با كوله بارى از خوبى ها، نيكى ها و زيبايى ها بازگشته است. او تولدى دوباره يافته، حياتى مجدد پيدا كرده و اينك انسانى ديگر شده است.

خداوند مى خواهد اين تغيير و تحول را با علامتى در بدن او نشان دهد لذا امر كرده است كه بخشى از بدن خويش را جدا كند. مو نشانه زيبايى است.

خدا خواسته است انسان از زيبايى ظاهرى بكاهد و سيرتى زيبا بيابد، درونش نورانى شده از نعمت هاى الهى بهره مند شود. خدا خواسته كه انسان جمال خويش را به پاى جمال او قربانى كند، از درون خود روزنه اى به سوى نور معرفت پيدا كند، در پايان اين راه و در آخرين مرحله اين هجرت طولانى

ص: 194

به نشانه بازگشت به زندگى نورانى، دستى به سر و روى خويش كشد و اوج خشوع و تواضع را در ظاهر خود هم نشان دهد. تقصير، رهايى از آلودگى هاست، تقصير، شستن زشتى هاست، تقصير، تمرين بندگى است، تقصير، شكستن قفس هاى مادى است و تقصير، پالايش ظاهر و درون است.

ص: 195

فصل هفتم: فضائل مدينه منّوره

اشاره

ص: 196

ص: 197

سرّ نام هاى مدينه منوّره

مدينه نام هاى هشتگانه دارد كه تمامى آن ها را پيامبر صلى الله عليه و آله عنوان فرموده است. اسامى اين شهر نورانى عبارتند از: مدينه، طيبه، طابه، مسكينه، جبار، محبوره، يندد و يثرب. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره تعابير متعددى دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر سفرى كه به مدينه وارد مى شد، خطاب به آن مى فرمود:

«يا طَيِّبَةَ يا سَيِّدَةَ الْبُلْدان»(1)؛

«اى پاك! اى سرور شهرها.»

همچنين مى فرمود:

«انَّ اللَّهَ تَعالى سَمَّى الْمَدينَةَ طابَة»(2)؛

«خداى متعال مدينه را طابه (پاك) ناميده است.»

پس اين شهر آسمانى حتى به لحاظ نامگذارى اشاره به طهارت، رفعت و بزرگى دارد. نام هاى شهر مدينه را خداوند و رسولش انتخاب كرده اند.

پيداست كه نام شهر پيامبر صلى الله عليه و آله هم بايد پاك باشد؛ زيرا اين، شهرِ برترين خلق


1- كنز العمّال، ج 12، ص 259، روايت 34941
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 1007، روايت 1385

ص: 198

روى زمين است. مدينه شهر اكمل انسان هاست، مدينه محلى است كه يادآور گام ها، موعظه ها و اشك هاى اهل بيت عليهم السلام است، مدينه در خود قطعه اى از بهشت را جاى داده، پس خداوند به اين شهر عزيز نظر و عنايت خاصى دارد.

شهر مدينه منوره

1- محبوب نبى صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله علاقه و شوق خاصى به اين شهر داشت، هرگاه از سفر مى آمد و نگاهش به ديوارهاى مدينه مى افتاد، از شوق وسايلش را بر زمين مى نهاد و با سرعت بيشترى به سمت اين شهر مى آمد و اگر سوار مركب بود، مركب خويش را با شتاب بيشترى حركت مى داد، اين عمل نشان از حب و شوق زايد الوصف حبيب خدا نسبت به اين شهر داشت. آخرين فرستاده خدا با تشبيه مدينه به مكه مى فرمايد:

«اللّهُمَّ إِنَّ ابْراهيمَ خَليلُكَ وَ عَبْدُكَ وَ نَبِيُّكَ دَعاكَ لأَهْلِ مَكَّة وَأَنَا مُحَمَّدٌ عَبْدُكَ وَ نَبِيُّكَ وَ رَسوُلُكَ أَدْعُوكَ لأَهْلِ الْمَدينَةِ مِثْل ما دَعاكَ بِهِ ابْراهيمُ لأَهْلِ مَكَّة نَدْعُوكَ أَنْ تُبارِكَ لَهُمْ في صاعِهِمْ وَ مُدِّهِمْ وَ ثِمارِهِمْ اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيْنَا الْمَدينَةَ كَما حَبَّبْتَ إلَينَا مَكَّة»(1)؛

«خدايا! ابراهيم دوست و بنده و پيامبر توست، براى اهل مكه تو را خواند. من محمد، بنده و پيامبر و فرستاده توام و براى اهل مدينه تو را مى خوانم، مثل آنچه ابراهيم براى اهل مكه خواست.


1- مسند ابن حنبل، ج 8، ص 384، روايت 22693

ص: 199

تو را مى خوانيم كه پيمانه و ميوه آنان را بركت دهى. خدايا، مدينه را محبوب ما گردان، آن چنان كه مكه را محبوب ما ساختى.»

مدينه نسبتى با اشرف مخلوقات و فخر كائنات دارد، برگزيده حضرت رب در اين شهر آرميده است، روح ملكوتى پيامبر صلى الله عليه و آله آنگاه كه از كالبد خاكى رحلت فرمود و به عالم بالا صعود كرد، نهايت احاطه را بر اين عالم دارد و هيچ ذره اى در اين عالم نيست كه نزد ايشان منكشف نباشد. وجود پاك حبيب خدا در كل كائنات توان تصرف و تأثير را دارد از اين رو هر كه به اين شهر وارد شد، مورد مرحمت و لطف خاص ايشان واقع مى شود. نصيب لطف ايشان شامل اهل مدينه است، دامن شفاعتش همه را فراگير است و از خداى سبحان براى همه طلب مغفرت و عفو مى نمايد.

مدينه شهر اشرف خلايق است، شهر حبيب خداست، انسانى كه در معراج، جبرئيل امين را گذاشت و او از مصاحبت پيامبر صلى الله عليه و آله درماند. او به اندازه «قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»(1) نزديك و نزديكتر شد، به افق اعلى رسيد، اسم اعظم الهى را دريافت كرد و صاحب كوثر و شفاعت كبرا شد. مكانت و منزلت او نزد خدا به حدى است كه انبيا و مرسلين از اولين تا به آخر و حتى ملائكه مقرب به آن غبطه مى برند. خداى سبحان تنها در باب او فرمود:

«لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاك».(2) ديوارهاى مدينه يادآور هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب اوست، در اينجاست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از سوى خدا احكام دين را بيان مى فرمود و سنت هاى خويش را ارائه مى كرد، در اين شهر برگزيده خدا با دشمنان به نبرد


1- نجم: 9
2- بحار الانوار، ج 71، ص 115.

ص: 200

پرداخت و دين خدا را آشكار نمود، گام هاى استوار رسول حق صلى الله عليه و آله در اين وادى است. هر جا كه زائر پا نهد، جاى پاى مقدس ترين انسان هاست لذا بايد با كمال آرامش و سكينه قدم گذارد، بايد خشوع و وقار سرورِ دو عالم را در خاطره زنده كرد، بزرگمردى كه رسوم جاهليت را برچيد و با هدايت هاى دلسوزانه خويش راه مستقيم را پيش روى بشر نهاد.

ماه فروماند از جمال محمدسرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلك را كمال و منزلتى نيست در نظر قدر با كمال محمد

وعده ديدار هر كسى به قيامت ليله اسرى شب وصال محمد

آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه گيتى مجال همت او نيست روز قيامت نگر مجال محمد

همچو زمين خواهد، آسمان كه بيفتدتا بدهد بوسه بر نعال محمد

2- شهر قرآن

خداى سبحان اراده فرمود كه جانشينى براى خود در زمين قرار دهد:

«وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَلِيفَةً»(1)؛


1- بقره: 30

ص: 201

«وچون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفه اى مى آفرينم.»

در ادامه به عنوان معيارى كلى، ملاك خلافت را معرفى فرمود. خلافت الهى از آن كسى است كه جامع اسماء باشد و از خداوند تمامى اسماء را آموخته باشد:

«وَعَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ»(1)؛

«و نام ها را به تمامى به آدم بياموخت.»

انسانى كه به مقام خلافت نايل شد و خليفه الهى گشت، بايد تمامى اوصاف و ويژگى هاى خدا را واجد باشد؛ زيرا اقتضاى خلافت و جانشينى چيزى جز اين نيست. خليفه خدا آينه تمام نماى اوست، او خدا را با تمامى اوصاف و صفاتش نشان مى دهد، تنها تفاوتى كه ميان مقام خلافت و خدا وجود دارد، اين است كه هرچه خليفه خدا دارد، به اذن الهى دارد. برترين خليفه الهى وجود شريف نبى خاتم صلى الله عليه و آله است. تنها اوست كه كامل ترين انسان ها بلكه موجودات روى زمين است؛ بنابراين شهرى كه آرامگاه پيامبر است، بهره اى از خلافت الهى داشته، اوصاف حق در آن نمايان است.

وجود شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابعادى دارد كه مهم ترين آن پيوند و نسبت ايشان با قرآن كريم است.

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا»(2)؛


1- بقره: 31.
2- انسان: 23.

ص: 202

«ما قرآن را بر تو نازل كرديم، نازل كردنى نيكو.»

از طرف ديگر قرآن هم ربط و نسبتى وثيق با مدينه دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«افْتُتِحَتِ الْقُرى بِالسَّيْفِ وَافْتُتِحَتِ الْمَدينَةُ بِالْقُرآنِ»

(1)؛

«آبادى ها با شمشير فتح شد ولى مدينه با قرآن.»

بنابراين اگر رسول خاتم صلى الله عليه و آله با قرآن پيوند دارد و اگر قرآن ارتباطى با مدينه، مى توان گفت كه مدينه، شهر قرآن است.

3- وادى پاكى

مدينه آلودگى ها را از انسان دور مى كند. اين شهر نورانى، آتش را محو مى سازد، شهر پيامبر صلى الله عليه و آله زائران خويش را همانند رسول خدا صلى الله عليه و آله نموده، آنها را پاك مى گرداند و آنها را از پليدى ها، پلشتى ها و زشتى ها مى رهاند.

گروهى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از احُد باز مى گشتند، در ميان آنها در رابطه با منافقان انشعاب و تفرقه ايجاد شد، گروهى مى گفتند: «آنها را بكشيد» و گروهى ديگر مخالفت مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«انَّها طَيِّبَة تُنفِى الْخُبْثَ كَما تُنفِى النّارُ خُبثَ الْفِضَّة».

(2) «مدينه پاك است، پليدى ها را مى زدايد آنگونه كه آتش چرك هاى نقره را».

از اين رو مدينه شهر پاكى و پاكان است. بايد به آنجا با طهارت وارد شد، با طهارت ظاهرى و باطنى نمازگزارد و با خدا به راز و نياز پرداخت و به او گفت:


1- كنز العمّال، ج 12، ص 230، روايت 34803
2- صحيح بخارى، ج 4، ص 1676، روايت 4313

ص: 203

«يَا صَرِيخَ الْمَكْرُوبِينَ وَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ اكْشِفْ هَمِّي وَ غَمِّي وَ كَرْبِي كَمَا كَشَفْتَ عَنْ نَبِيِّكَ هَمَّهُ وَ غَمَّهُ وَ كَرْبَهُ وَ كَفَيْتَهُ هَوْلَ عَدُوِّهِ فِي هَذَا الْمَكَانِ».(1) «اى فريادرس گرفتاران، اى پاسخ دهنده دعاى بيچارگان، اندوه و غم و ناراحتى مرا بزداى، آنگونه كه از پيامبرت اندوه و غم و گرفتارى را زدودى و در اين مكان از هراس دشمن او را كفايت كردى.»


1- فروع كافى، ج 4، ص 560، روايت 1

ص: 204

ص: 205

فصل هشتم: فضائل مسجد النبى صلى الله عليه و آله

اشاره

ص: 206

ص: 207

مسجد نبوى در آغاز به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله ساخته شد. اين مسجد نخست با خشت و در ابعادى نسبتاً كوچك بنا شد. چون مسلمانان زياد شدند، آنان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خواستند كه فضاى مسجد افزوده شود، پيامبر صلى الله عليه و آله خواسته آنان را پذيرفت و دستور داد بر آن افزودند و مسجد را از يك خشت و نيم بنا كردند، باز هم مسلمانان زياد شدند و گفتند: اى رسول اللَّه! كاش دستور مى داديد مسجد را بزرگ كنند. پيامبر نيز دستور داد تا ديوار آن را با دو رديف خشت بنا كردند، سپس گرما بر آنان چيره شد. از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند تا دستور دهد سايبانى بر مسجد زنند، ايشان هم دستور داد تا ستون هايى از تنه درخت خرما برپا كردند و سپس چوب هاى پهن با شاخه برگ هاى درخت خرما بر آن افكندند، تا اين كه باران آمد و سقف مسجد چكه كرد. گفتند: اى رسول اللَّه! كاش فرمان دهى سقف مسجد را گل اندود كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، مسجد بايد سقف و سايبانى همانند سايبان موسى عليه السلام داشته باشد. مسجد النبى به همين وضعيت باقى ماند تا اين كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از دنيا رفت.(1)


1- فروع كافى، ج 3، ص 295، روايت 1، تهذيب الاحكام، ج 3، ص 261، روايت 58

ص: 208

مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله فضيلتى بزرگ و عظمتى رفيع دارد و علاوه بر مسجد كعبه و مسجد ايليا در شهر بيت المقدس، يكى از سه مسجد بزرگ روى زمين است. نبى خاتم صلى الله عليه و آله فرمود:

«مِنْ خَرَجَ عَلَى طُهْرٍ لايُريدُ الّا مَسجِدي هذا وَلَيُصَلّي فيهِ كانَ بِمَنْزِلَةِ حَجَة»(1)؛

«هركس با طهارت بيرون شود و قصدى جز آمدن به مسجد مرا نداشته باشد تا در آن نماز بخواند، مانند انجام حج است.»

بيش از همه، نسبت به نماز در مسجد النبى سفارش شده است. گاهى يك نماز در اين مسجد معادل هزار نماز در مساجد ديگر- غير از مسجد الحرام- قرار داده شده(2) و گاهى برابر ده هزار نماز(3) و گاهى نيز به اندازه پنجاه هزار نماز شمرده شده است.(4) رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره مسجد خويش فرمود:

«مَنْ صَلّى في مَسْجِدي ارْبَعينَ صَلاةً لا يَفُوتُهُ صَلاة كَتَبَتْ لَهُ بَراءَة مِنَ النَّارِ وَ نَجاة مِنَ الْعَذابِ وَ بَرَى ءَ مِنَ النِّفاق»(5)؛

«هر كس در مسجد من چهل نماز بخواند، بى آنكه حتى يك نماز از او فوت شود، براى او برائت از دوزخ و نجات از عذاب نوشته مى شود و از نفاق هم پاك مى شود.»

مسجد النبى، زيارت آن و مشاهده قبر نورانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اسرارى


1- شعب الايمان، ج 3، ص 500، روايت 4191
2- فروع كافى، ج 4، ص 556، روايت 10
3- ثواب الاعمال، ص 50، روايت 1
4- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 453، روايت 1413
5- مسند ابن حنبل، ج 4، ص 311، روايت 12584

ص: 209

دارد كه به آن ها اشاره مى شود:

1- ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله

نفوس قدسى هرگاه از بدن هاى شريف خويش جدا شوند و به عالم جبروت ارتحال نمايند، تسلط و احاطه آنها بر اين جهان به غايت مى رسد، امور اين عالم بر آن ها مكشوف بوده، تصرف و تأثير و نفوذ در اين عالم بر آن ها ممكن است، آن ها زنده اند و از دست خداى خويش روزى مى خورند؛ روزى آن ها با خداست: «بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».(1) هر كس در مقابل قبر آن ها بايستد و نزد جسم شريف آن ها وقوف كند و در برابر مشاهد نورانى آنان حضور يابد، از فضل آن ها بهره مند مى شود، اين وجودهاى نورانى نسبت به زائر خويش آگاهى كامل دارند، سؤال ها، درخواست ها و تقاضاهاى آن ها را نيك مى دانند. آنان نسيم رحمت خويش را شامل حال زائر مى كنند و رشحات انوار خود را بر آن ها افاضه مى فرمايند و نزد خدا براى بخشش گناهان و قضاى حاجات شفاعت و وساطت مى كنند.

آنچه گذشت درباره زيارت اوليا و انبياى الهى بود؛ اما زيارت نبى اكرم صلى الله عليه و آله جايگاهى ويژه دارد. هرگاه زائر به نزديك مدينه رسيد و چشمانش به ديوارهاى شهر مدينه افتاد، بايد متوجه باشد كه مدينه شهرى است كه خداوند براى نبيّش انتخاب فرمود و هجرت او را به سوى اين شهر قرار داد. مدينه شهرى است كه در آن فرايض و سنن الهى بنيان نهاده شد، تربت پيامبر صلى الله عليه و آله در اين شهر است، زائر هرجا قدم گذارد، جاى پاى رسول خداست. لذا بايد معرفت خويش را به اين وجود شريف تكميل كند و عمل خويش را با هتك حرمت از بين نبرد.


1- آل عمران: 169

ص: 210

به هنگام زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله بايد ايشان را روبه روى خويش ببيند، زائر در اين لحظه زيارت زنده مى كند، اگر به سمت قبر ايشان گام بر مى دارد، به وجود مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله تقرب جسته است، او بايد با تمام خضوع و خشوع به مولاى خويش سلام كند كه فرمود:

«انَّ اللَّهَ تَعالى وَكَّلَ بِقَبْرِهِ مَلَكَاً يُبَلِّغُهُ سَلامَ مَنْ سَلَّمَ عَلَيْهِ مِنْ أُمَّتِهِ»(1)؛

«همانا خداوند ملكى را بر قبر نبيش وكيل كرده تا سلام هريك از افراد امت را به آن بزرگوار برساند.»

كسى كه به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله برود، همانند آن است كه ايشان را در حياتش زيارت كرده است؛ از اين رو زائر قبر نبى صلى الله عليه و آله، در واقع به ديدار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بار يافته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ حَجَّ فَزارَ قَبْري بَعْدَ مَوْتي، كانَ كَمَنْ زارَني في حَياتي»(2)؛

«هركس حج به جا آورد و پس از مرگ من، مرا زيارت كند، هم چون كسى است كه در حال حيات من، مرا زيارت كرده است.»

امام صادق عليه السلام به زائران قبر نبى صلى الله عليه و آله تهنيت مى فرستد.(3) پر واضح است كسى كه با معرفت به ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله نايل آيد، مجاورت و قرابت او را براى خويش خريده است. جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت است؛ بنابراين جايگاه زائر او هم در بهشت برين خواهد بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ به


1- محجة البيضاء، ج 2، ص 206
2- سنن الكبرى، ج 5، ص 403، روايت 10274
3- فروع كافى، ج 4، ص 549، روايت 3

ص: 211

سيدالشهدا عليه السلام كه درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد فرمود:

«يَا بُنَيَّ مَنْ زَارَنِي حَيّاً أَوْ مَيِّتاً أَوْ زَارَ أَبَاكَ أَوْ زَارَ أَخَاكَ أَوْ زَارَكَ كَانَ حَقّاً عَلَيَّ أَنْ أَزُورَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أُخَلِّصَهُ مِنْ ذُنُوبِهِ»(1).

«پسرم، هركس مرا زنده يا مرده زيارت كند يا پدرت يا برادرت يا خودت را زيارت كند، بر من حق است كه روز قيامت او را زيارت كنم و از گناهانش برهانم.»

همين مضمون در حديث مشابهى خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام آمده است.(2) پيامبر صلى الله عليه و آله در اين روايت قول داده است كه زائر خويش را از هول و هراس و سختى هاى قيامت برهاند و در درجه خويش در قيامت او را همراهى كند.

بنابراين كسى كه به ديدار قبر آخرين فرستاده خدا، نور تمام انبيا و اشرف انسان ها بار يابد، مجاورت، رضايت و ضمانت او را دريافت كرده است.

او نزد خدا منزلتى رفيع يافته، از هراس ها و شدايد رهايى مى يابد. گناهانش پاك شده، در روزى كه كسى دادرس انسان نيست، او به فريادش مى رسد.

2- شفاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله شفاعت زائر خويش را تضمين كرده است، ايشان فرمود:

«مَنْ أَتَانِي زَائِراً كُنْتُ شَفِيعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».(3) «هركس به زيارت من آيد، روز قيامت شفيع او خواهم شد.»


1- سنن الكبرى، ج 5، ص 548، روايت 4
2- همان، ص 579، روايت 2
3- قرب الاسناد، ص 65، روايت 205

ص: 212

آنگاه كه عبد مؤمن معرفت خويش را كامل و محكم نمود، قلبش از شوق زيارت سرشار مى شود. او با سر به زيارت مى رود؛ چنان كه از عارفان نقل شده است كه در راه مكه و مدينه در هر گامى دو ركعت نماز مى گذارند.

با حبيب خدا بايد معامله حب و عشق كرد، اظهار شوق با سرشك اشك است، ديوارهاى مسجد را بايد بوسه زد، زمين آن را بايد لمس كرد، ظاهر و باطن خويش را با طهارت آراست، با سكينه و وقار آهسته گام برداشت و گام هاى خويش را با حمد و تسبيح همراهى نمود، قلب خويش را به چيز ديگرى مشغول ننمود و با قلب خاشع، چشم گريان و درك انتظار، ضمير خويش را متوجه حضرتش نمود و با اضطرار به درگاهش پناه برد كه به يقين اين دست و اين قلب خالى باز نمى گردند.

ص: 213

فصل نهم: فضائل بقيع

ص: 214

ص: 215

شايسته است بعد از زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله با دلى پاك و قلبى آرام و با يقين به فضل و كرم خداى رحمان، قصد زيارت ائمه بقيع نمود. حبّ آنان، حبّ پيامبر صلى الله عليه و آله، اطاعت آنان، اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله و خضوع و خشوع در برابر آنان، خضوع و خشوع در برابر جانشين خداست. بايد ذكر آنان را در قلب خويش مقيم كرد، نبايد از آنان روى گرداند، بايد حالت قلبى خويش را تا آخر حفظ كرد و روح خويش را در محضر امامان زنده بقيع حاضر نمود.

درباره مدفن فاطمه زهرا عليها السلام اقوالى است؛ بنا به گفته اى آن را در بقيع و گفته اى ديگر در بيت شريفشان و به قول سوم ميان قبر و منبر معرفى كرده اند.

امام صادق عليه السلام از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ ... لِأَنَّ قَبْرَ فَاطِمَةَ عليها السلام بَيْنَ قَبْرِهِ وَ مِنْبَرِهِ وَ قَبْرَهَا رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة».(1) «بين قبر و منبر من باغى از باغ هاى بهشت است؛ زيرا قبر فاطمه بين قبر و منبر است و قبر او باغى از باغ هاى بهشت است.»


1- معانى الاخبار، ص 267، روايت 1

ص: 216

احاديث متعددى در اين باره وارد شده است(1) كه ميان قبر و منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله باغى از باغ هاى بهشت است. منبر ايشان در حوض كوثر قرار دارد. در اين مكان، خانه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام قرار داشته است، پايه هاى منبر پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت واقع شده اند؛ از اين رو نمازگزاردن در اين محدوده، معادل هزار نماز در مساجد ديگر است. تمامى اين امور واقعيت دارد و نبايد در آن شك و ترديد روا داشت و اگر انسان چشمى بينا داشته باشد اين حقايق را خواهد ديد. از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه هنوز هم باغى از بهشت در اين محل وجود دارد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

«نَعَمْ انَّهُ لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ لَرَأَيْتُمْ»(2)؛

«آرى اگر پرده ها برداشته شود خواهيد ديد.»

در بقيع مدفن چهار امام عليهم السلام قرار دارد؛ امام حسن مجتبى عليه السلام، امام سجاد عليه السلام، امام محمد باقر عليه السلام، و امام صادق عليه السلام. همچنين زنان و دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين آرامگاه آرميده اند. بدن هاى پاك بسيارى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و شهداى صدر اسلام در بقيع دفن شده است. زيارت امامان بقيع و قبور شهدا آثار و بركات فراوانى دارد كه به يك نمونه از آنها اشاره مى شود.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَنْ زَارَنِي غُفِرَتْ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ يَمُتْ فَقِيراً».(3) «كسى كه مرا زيارت كند گناهانش پاك شده، هرگز فقير نمى ميرد.»


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 400، روايت 1138؛ فروع كافى، ج 4، ص 555، روايت 8؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، 12
2- فروع كافى، ج 4، 554، روايت 3
3- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 78، روايت 153

ص: 217

حاجى اى ره پوى راه كبريااى بدور از كبر و نيرنگ و ريا

اى كفن پوشيده در ميقات عشق اى حجر بوسيده در ميعاد عشق

نغمه لبّيك جارى بر لبت ذكر حق راز و نياز هر شبت

نازم آن سعى صفا و مروه ات آن طواف هفت دور كعبه ات

آن نماز روح بخشت در مقام در سخن با صاحب بيت الحرام

يعنى اى ربّ وَدود دلنوازاين مَنم، بربسته قامت بر نماز

بنده تزوير و زور و زَر نى ام مَست جام باده عرفانى ام

دست جان از دهر شستم اى رفيق تا تو را جويم در اين بيت عتيق

آمدم تا غسل در زمزم كنم معرفت افزون، جهالت كم كنم

در وقوف مشعر آموزم شعوردر مناى عشقِ تو يابم حضور

رَمى تنديس بُت اكبر كنم چشم جان از اشك شوقت تر كنم

ص: 218

بعد از آن در مَسلَخ عشق مناذبح قربانى كنم اى آشنا

آرى، آرى كعبه يعنى عشق و شورحج صراط روشنِ بزم حضور

كعبه يعنى ثقل سنگين زمين بيت معمور خدا، دار الأمين

آن كه حج را ديد، جز حق را نديدنامَد از او غيرِ فعل حق پديد

ص: 219

كتابنامه

1- قرآن كريم

2- نهج البلاغه

3- مفاتيح الجنان.

4- آملى، سيد حيدر، اسرار الشريعه و اطوار الطريقه وانوار الحقيقه، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1362 ه. ش.

5- ابن ابى جمهور، محمد بن على، عوالى اللئالى، مجتبى عراقى (تحقيق)، قم، مطبعة سيد الشهداء، 1403 ه. ق.

6- ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند احمد، عبداللَّه محمد درويش (تحقيق)، بيروت، دارالفكر، 1414 ه. ق.

7- ابن رازى، احمد بن على قمى، جامع الاحاديث للقمىّ، مشهد، حضرة الرضوية المقدسة، 1413 ه. ق.

8- ابن عربى، محى الدين، فتوحات مكيه، بيروت، دار احياء التراث العربى.

9- ابن فروخ، محمد بن حسن، نور الثقلين، قم، مكتبة آية اللَّه المرعشى، 1404 ه. ق.

10- ابن منظور، جمال الدين، لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1410 ه. ق.

11- ابى حنيفه، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، قاهره، 1383 ه. ق.

12- ازرقى، محمد بن عبداللَّه، اخبار مكه، رشدى الصالح ملحس (تحقيق). بيروت، دار

ص: 220

الاندلس، 1411 ه. ق.

13- اصبهانى، ابونعيم، حلية الاولياء، بيروت، دارالفكر، 1387 ه. ق.

14- امام جعفر صادق عليه السلام، مصباح الشريعة، تهران، 1408 ه. ق.

15- امام جعفر صادق عليه السلام، منتهى الامال، تهران، 1408 ه. ق.

16- انصارى، عبداللَّه، شرح منازل السائرين، ملاعبدالرزاق كاشانى (شارح).

17- انصارى، عبداللَّه، مجموعه رسائل فارسى خواجه عبد اللَّه انصارى، تهران، انتشارات قوس.

18- انيس، ابراهيم و ...، المعجم الوسيط، تركيه، المكتبة الاسلامية، 1972 م.

19- باسلامة، حسين بن عبداللَّه، تاريخ الكعبة المعظمة، التهامة، 1402 ه. ق.

20- باسلامة، حسين بن عبداللَّه، تاريخ عمارة مسجد الحرام، التهامة، 1402 ه. ق.

21- بيهقى، احمد بن حسين، سنن الكبرى، بيروت، دار الفكر، 1417 ه. ق.

22- ترمذى، محمد بن عيسى، سنن ترمذى، احمد محمد شاكر (تحقيق)، بيروت، دار احياء التراث.

23- تميمى، احمد بن على، مسند ابن يعلى، بيروت، 1404 ه. ق.

24- جعفريان، رسول، آثار اسلامى مكه و مدينه، قم، نشر مشعر، 1382 ه. ش.

25- جنابذى، سلطان محمد، بيان السعاده، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1408 ه. ق.

26- حاكم نيشابورى، محمد بن عبداللَّه، المستدرك على الصحيحين، مصطفى عبد القادر عطا (تحقيق)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411 ه. ق.

27- حرّ عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، قم، موسسه آل البيت، 1409 ه. ق.

28- حسام الدين هندى، على المتقى، كنز العمّال، صفوة السصقا (تصحيح)، بيروت، مكتبه التراث الاسلامى، 1397 ه. ق.

ص: 221

29- حميرى قمى، عبداللَّه بن جعفر، قرب الاسناد، قم، 1413 ه. ق.

30- حنفى سمرقندى، نصر بن محمد، تنبيه الغافلين، يوسف على بديوى (تحقيق)، بيروت، دار ابن كثير، 1413 ه. ق.

31- [امام] خمينى رحمه الله، روح اللَّه، چهل حديث، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1378 ه. ش.

32- خالد البرقى، احمد بن محمد، المحاسن، سيد مهدى رجايى (تحقيق)، قم، مجمع جهانى اهل البيت، 1413 ه. ق.

33- خربوطلى، على حسنى، تاريخ الكعبة، بيروت، دار الجيل، 1411 ه. ق.

34- ديلمى همدانى، شيرويه بن شهردار، الفردوس بمأثور الخطاب، سعيد بن بسيونى زغلول (تحقيق)، بيروت، دار الكتب العلمية، 1406 ه. ق.

35- رازى، شيخ نجم الدين، مرصاد العباد، تهران شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1365 ه. ش.

36- راغب اصفهانى، حسين بن محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، صفوان عدنان داوودى، بيروت، دار القلم، 1412 ه. ق.

37- راوندى، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، موسسه الامام المهدى (تحقيق)، قم، 1409 ه. ق.

38- سراج طوسى، ابو نصر، اللمع، عبد الحليم محمود و طه عبدالباقى مسرور (تحقيق)، مصر، دار الكتب الحديث، 1960 م.

39- سمرقندى، عبد اللَّه بن عبدالرحمن، سنن الدارمى، قاهره، 1389 ه. ق.

40- نسائى، احمد بن شعيب، سنن نسائى، بيروت، دار المعرفة، 1414 ه. ق.

41- سهروردى، شهاب الدين، عوارف المعارف، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1364 ه. ش.

ص: 222

42- سيوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، در المنثور، بيروت، دارالفكر، 1414 ه. ق.

43- شنوفى، على، مكه المكرمة و الكعبة المشرفة، بيروت، بيت الحكمة، 1989 م.

44- صدوق، على بن بابويه، امالى، بيروت، 1400 ه. ق.

45- صدوق، على بن بابويه، عيون اخبار الرضا عليه السلام، تهران، انتشارات جهان.

46- صدوق، على بن بابويه قمى، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، على اكبر غفارى (تحقيق)، تهران، مكتبة الصدوق.

47- صدوق، على بن بابويه، معانى الاخبار، على اكبر غفارى (تحقيق)، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1361 ه. ش.

48- صدوق، محمد بن على، الخصال، على اكبر غفارى (تحقيق)، بيروت، مؤسسه الاعلمى، 1410 ه. ق.

49- صدوق، محمد بن على، علل الشرائع، نجف، 1385 ه. ق

50- صدوق، محمد بن على، من لا يحضره الفقيه، على اكبر غفارى (تحقيق)، قم، موسسة النشر الاسلامى.

51- طباطبايى، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية،

52- طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، حمدى عبد المجيد السلفى (تحقيق)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1404 ه. ق.

53- طبرانى، سليمان بن احمد، معجم الاوسط، ابومعاذ (تحقيق)، رياض، دار الحرمين، 1415 ه. ق.

54- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، سيد هاشم رسولى محلاتى (تحقيق)، بيروت، دارالمعرفة، 1408 ه. ق.

55- طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، تهران، 1390 ه. ق.

ص: 223

56- عطار، احمد عبدالغفور، بناء الكعبة على قواعد ابراهيم، بيروت، 1399 ه. ق.

57- عياشى، محمد بن مسعود، تفسير عياشى، سيد هاشم رسولى محلاتى (تحقيق)، تهران، المكتبه العلميه، 1380 ه. ق.

58- فخر رازى، التفسير الكبير، بيروت، دار احياء التراث العربى.

59- فيروز آبادى، محمد بن يعقوب، القاموس المحيط، بيروت، دارالجيل.

60- فيض كاشانى، ملا محسن، المحجة البيضاء، على اكبر غفارى (تحقيق)، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1415 ه. ق.

61- قائدان، اصغر، تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره، قم، نشر مشعر، 1372 ه. ش.

62- قزوينى، محمد بن زيد، سنن ابن ماجه، رياض، 1404 ه. ق.

63- قشيرى، عبدالكريم، لطائف الاشارات، مصر، مركز تحقيق التراث، 1983 م

64- قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، مطبعة النجف الاشرف.

65- كاشانى، عزالدين محمود، مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، تهران، زوّار، 1382 ه ش.

66- كلينى، محمد بن يعقوب، فروع كافى، على اكبر غفارى (تحقيق)، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1389 ه. ق.

67- مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه. ق.

68- مسعودى، محمد بن رديه، الكعبة المشرفة، بيروت، مطالع الرشيد، 1410 ه. ق.

69- مقريزى، عبدالقادر، بناء الكعبة البيت الحرام، بيروت، شركة دارالبشائر الاسلامية، 1426 ه. ق.

70- نعمانى، محمد بن ابراهيم، الغيبة، على اكبر غفارى (تحقيق)، تهران مكتبة الصدوق.

71- نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسة آل البيت، 1408 ه. ق.

72- هجويرى، على بن عثمان، كشف المحجوب، تهران، كتابخانه طهورى، 1399 ه ش.

ص: 224

73- جعفريات

74- مكارم الاخلاق

75- احتجاج طبرسى

76- جامع الصغير

77- جامع الأخبار

78- تاريخ الكبير

79- المراقبات

80- تاريخ بغداد

81- الترغيب و الترهيب

82- سفينة البحار

83- گلستان سعدى

84- منازل السائرين

85- فقه الرضا عليه السلام

86- ترجمه فتوحات

87- صحيح مسلم

88- صحيح بخارى

89- شعب الايمان (1)

________________________________________

[1] ( 1). معجم الوسيط، ج 1، ص 156؛ لسان العرب، ج 2، ص 226؛ قاموس المحيط، ج 1، ص 386

[2] ( 2). همان.

[3] ( 1). كشف المحجوب، ص 426

[4] ( 1). كشف المحجوب، ص 422

[5] ( 1). كشف المحجوب، ص 424

[6] ( 2). كشف الاسرار، ج 6، ص 371

[7] ( 1). دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

[8] ( 1). محاسن، ج 1، ص 288

[9] ( 1). الخرائج والجرائح، ج 1، ص 80

[10] ( 2). امالى الصدوق، ص 533، روايت 742

[11] ( 3). خصال، ص 127، روايت 127

[12] ( 4). مفاتيح الجنان، دعاهاى هر روز ماه مبارك رمضان.

[13] ( 1). سنن نسائى، ج 5، ص 113

[14] ( 2). تنبيه الغافلين، ص 303، روايت 428

[15] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 256، روايت 18

[16] ( 2). ثواب الاعمال، ص 71، روايت 6؛ بحارالانوار، ج 99، ص 254، روايت 21

[17] ( 3). بحارالانوار، ج 99، ص 8، روايت 18

[18] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 252

[19] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 254

[20] ( 2). جعفريات، ص 65

[21] ( 1). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 295

[22] ( 2). احتجاج طبرسى، ج 1، ص 156، روايت 32

[23] ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 252، روايت 1؛ مكارم الاخلاق، ج 1، ص 518، روايت 1805

[24] ( 1). اعراف: 96

[25] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 271

[26] ( 1). كنز العمّال، ج 12، ص 213، روايت 34718

[27] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 187، روايت 1

[28] ( 2). دعائم الاسلام، ج 1، ص 292

[29] ( 1). حج: 26

[30] ( 2). من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 229، روايت 673

[31] ( 3). همان، روايت 1

[32] ( 1). اخبار مكه، ج 1، ص 52

[33] ( 2). ر. ك: تاريخ الكعبة المعظمة؛ آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 64- 83؛ تاريخ عمارة مسجدالحرام؛ بناء الكعبه على قواعد ابراهيم عليه السلام؛ تاريخ الكعبة؛ الكعبة المشرفة؛ بناء الكعبة البيت الحرام؛ مكة المكرمةوالكعبة المشرفة؛ تاريخ و آثار اسلامى، ص 43- 48

[34] ( 1). مائدة: 97

[35] ( 2). مائده: 95

[36] ( 3). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 190، روايت 2110

[37] ( 1). امالى صدوق، ص 166

[38] ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 230؛ بحارالانوار، ج 96، ص 60

[39] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 189، روايت 5

[40] ( 1). همان، روايت 6

[41] ( 2). علل الشرائع، ص 399، روايت 5

[42] ( 3). تفسير كبير، ج 8، ص 158

[43] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 189

[44] ( 2). آل عمران: 96

[45] ( 3). علل الشرائع، ج 2، ص 297

[46] ( 1). طور: 1- 4

[47] ( 2). بيان السعادة، ج 4، ص 117

[48] ( 1). كشف الاسرار، ج 3، ص 237- 238

[49] ( 2). همان، ج 9، ص 333

[50] ( 3). مقابل و برابر.

[51] ( 1). بقره: 156

[52] ( 1). بقره: 156

[53] ( 2). مائده: 18

[54] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 546

[55] ( 1). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 470

[56] ( 2). همان، ص 469

[57] ( 1). توبه: 1

[58] ( 2). تفسير قمى، ص 258؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 75

[59] ( 3). زمر: 69

[60] ( 4). معانى الاخبار، ص 118

[61] ( 1). آل عمران: 33

[62] ( 1). معانى الأخبار، ص 119

[63] ( 2). مستدرك الوسائل، ج 2، ص 9

[64] ( 1). محجة البيضاء، ص 154، حديث 4

[65] ( 1). به نقل از: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 74

[66] ( 2). بقره: 186

[67] ( 1). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 330

[68] ( 2). جامع الصغير، ج 2، ص 681، روايت 9320

[69] ( 3). محاسن، ج 1، ص 145، روايت 200

[70] ( 1). سنن الكبرى، ج 3، ص 502، روايت 6460

[71] ( 2). محاسن، ج 1، ص 144، روايت 199

[72] ( 3). همان، ص 145، روايت 102

[73] ( 4). فروع كافى، ج 4، ص 241، روايت 6

[74] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 240

[75] ( 2). يوسف: 24

[76] ( 3). طه: 10

[77] ( 4). نجم: 18

[78] ( 5). انعام: 75

[79] ( 1). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 578- 582

[80] ( 1). فتوحات مكيه، ج 2، ص 485

[81] ( 1). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، مناجات نامه.

[82] ( 1). اسرارالشريعه و اطوارالطريقه و انوارالحقيقه، ص 229

[83] ( 2). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

[84] ( 1). محاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122

[85] ( 2). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122؛ محاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرائع، ص 415، روايت 1

[86] ( 1). اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 231

[87] ( 2). جامع الأخبار، ص 94.

[88] ( 3). شرح منازل السائرين، باب اخلاص، ص 68

[89] ( 1). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 780

[90] ( 2). شورى: 11

[91] ( 3). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 518، روايت 3110

[92] ( 4). بحارالأنوار، ج 6، ص 84

[93] ( 1). بحارالأنوار، ج 84، ص 344.

[94] ( 1). بحارالأنوار، ج 80، ص 352

[95] ( 1). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

[96] ( 1). ق: 37

[97] ( 2). انشقاق: 6

[98] ( 1). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

[99] ( 2). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 802

[100] ( 1). طه: 12

[101] ( 1). علل الشرائع، ج 2، ص 433

[102] ( 1). حجرات: 11

[103] ( 2). ترجمه فتوحات مكّيه، باب 70- 72، ص 762

[104] ( 1). بحار الانوار، ج 99، ص 107

[105] ( 1). منتهى الامال، باب 9، فصل 2، روايت 7

[106] ( 2). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 612

[107] ( 1). ترجمه فتوحات مكيه، ص 583- 585

[108] ( 2). شعراء: 101 و 102

[109] ( 1). توبه: 108.

[110] ( 1). زمر: 3

[111] محمد تقى فعالى، اسرار عرفانى عمره، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.

[112] ( 1). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 325، روايت 2578؛ قرب الاسناد، ص 162، روايت 592؛ وسائل الشيعة، ج 12، ص 377، روايت 7

[113] ( 1). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 83، روايت 21؛ علل الشرائع، ص 416، روايت 2

[114] ( 1). عوالي اللئالي، ج 4، ص 35

[115] ( 2). محجة البيضاء، ج 2، ص 201؛ عوالي اللئالي، ج 4، ص 35، روايت 121

[116] ( 3). علل الشرائع، ص 418، روايت 4

[117] ( 1). بحارالأنوار، ج 96، ص 124

[118] ( 1). هود: 75

[119] ( 2). مريم: 41

[120] ( 1). انفال: 24

[121] ( 1). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ المعجم الاوسط، ج 6، ص 193، روايت 6125

[122] ( 2). سنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9022 و 9020

[123] ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 337، روايت 8؛ محاسن، ج 1، ص 138، روايت 180؛ الفردوس، ج 3، ص 614، 5918

[124] ( 1). آل عمران، 33.

[125] ( 2). الخصال، ج 1، ص 225.

[126] ( 3). الرحمن: 6

[127] ( 4). نور: 41

[128] ( 5). بقره: 74

[129] ( 6). رعد: 13

[130] ( 7). جمعه: 1

[131] ( 1). سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2921؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 189، روايت 828؛ سنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9019؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 251

[132] ( 1). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 203، روايت 2140

[133] ( 2). علل الشرائع، ص 235، روايت 4؛ امالى الصدوق، ص 234، روايت 247

[134] ( 1). دّر المنثور، ج 1، ص 527

[135] ( 2). تاريخ الكبير، ج 4، ص 150، روايت 2285؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2923؛ مسندابن حنبل، ج 1، 688، روايت 2953؛ سنن الدارمى، ج 1، ص 462، روايت 1755؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 326، روايت 2558

[136] ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 235، روايت 3؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 91، روايت 300 وص 284، روايت 967

[137] ( 1). به نقل از: المراقبات، ص 199

[138] ( 1). زمر: 22

[139] ( 1). كشف المحجوب، ص 429

[140] ( 2). طه: 12

[141] ( 1). بقره: 138

[142] ( 2). اعراف: 26

[143] ( 3). انعام: 94

[144] ( 1). مستدرك الوسائل، ج 12، ص 31 و نيز به نقل از: ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 559

[145] ( 1). مائده: 95

[146] ( 1). كشف الاسرار، ج 3، ص 237

[147] ( 2). لطائف الاشارات، ج 1، ص 449

[148] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 356، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 302، روايت 1029

[149] ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 350، روايت 2

[150] ( 1). زمر: 75

[151] ( 1). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172

[152] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 2

[153] ( 2). تاريخ بغداد، ج 5، ص 369؛ حلية الاولياء، ج 8، ص 216؛ مسند ابى يعلى، ج 4، ص 330، روايت 4589؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 96، روايت 8

[154] ( 1). ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 503- 508

[155] ( 1). كشف المحجوب، ص 374

[156] ( 2). اسرار الشريعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص 232

[157] ( 3). مفاتيح الجنان، دعاى امام حسين در روز عرفه.

[158] ( 1). مفاتيح الجنان، دعاى امام حسين در روز عرفه.

[159] ( 1). بقره: 29

[160] ( 1). بقره: 29

[161] ( 2). حجر: 87

[162] ( 3). لقمان: 27

[163] ( 4). اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 230

[164] ( 5). نوح: 14

[165] ( 6). اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 243

[166] ( 7). ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 652

[167] ( 1). مستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 630، روايت 1686 و ج 3، ص 293، روايت 3056؛ سنن الدارمى، ج 1، ص 472، روايت 1791؛ سنن الكبرى، ج 5، ص 138، روايت 9292؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 293، روايت 960

[168] ( 2). علل الشرائع، ج 2، ص 407

[169] ( 3). اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 240

[170] ( 1). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 104، روايت 339؛ فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 5

[171] ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 406

[172] ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 410

[173] ( 1). سنن نسائى، ج 5، ص 226

[174] ( 2). تفسير عياشى، ج 1، ص 59، روايت 93

[175] ( 1). مائده: 65

[176] ( 2). توبه: 21

[177] ( 3). آل عمران: 185

[178] ( 4). معارج: 35

[179] ( 1). الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 194، روايت 13

[180] ( 2). همان، ص 194، روايت 17

[181] ( 1). بحارالأنوار، ج 96، ص 220

[182] ( 2). علل الشرائع، ص 426، روايت 7

[183] ( 3). همان.

[184] ( 1). مستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 625، روايت 1671؛ سنن الكبرى، ج 5، ص 120، روايت 9221

[185] ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 4؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 191، روايت 2114

[186] ( 1). مستدرك الوسائل، ج 9، ص 381

[187] ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 2؛ قرب الاسناد، ص 237، روايت 930

[188] ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 1؛ علل الشرائع، ص 424، روايت 2؛ عيون الاخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 91، روايت 1

[189] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 184

[190] ( 1). جامع الاحاديث للقمى، ص 71

[191] ( 1). جامع الاحاديث للقمى، ص 818

[192] ( 1). بقره: 257

[193] ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 402، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 101، روايت 329

[194] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 525

[195] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 194، روايت 3

[196] ( 1). تفسير عياشى، ج 2، ص 241، روايت 12

[197] ( 2). الفردوس، ج 4، ص 94، روايت 6292

[198] ( 1). اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 348 و 349.

[199] ( 2). المعجم الكبير، ج 11، ص 254، روايت 11873.

[200] ( 1). مضمون آيه 77 از سوره آل عمران.

[201] ( 1). اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 350

[202] ( 1). بقره: 37

[203] ( 2). تفسير الميزان، ج 1، ص 148

[204] ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 194، روايت 5

[205] ( 1). فاطر: 15

[206] ( 2). تفسير الميزان، ج 17، ص 34

[207] ( 3). مفردات، ص 383

[208] ( 4). سفينةالبحار، ج 2، ص 378

[209] ( 1). مرصاد العباد، ص 115

[210] ( 2). آل عمران: 20

[211] ( 3). شرح منازل السائرين، ص 129- 131

[212] ( 1). علق: 6- 7

[213] ( 2). گلستان سعدى، ص 179

[214] ( 3). بحارالأنوار، ج 19، ص 83

[215] ( 1). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 368

[216] ( 2). طه: 111

[217] ( 1). ربيع الابرار، ج 2، ص 149

[218] ( 1). سفينة البحار، ج 2، ص 43

[219] ( 2). بحارالأنوار، ج 55، ص 39

[220] ( 3). طه: 14

[221] ( 4). رعد: 28

[222] ( 1). چهل حديث، ص 431

[223] ( 2). همان، ص 434- 437

[224] ( 1). منازل السائرين، ص 216

[225] ( 1). صافات: 102

[226] ( 2). عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 167

[227] ( 1). بقره: 125

[228] ( 1). بقره: 125

[229] ( 1). مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ نورالثقلين، ج 1، ص 148

[230] ( 2). كشف الاسرار، ج 1، ص 430؛ بيان السعادة، ج 1، ص 157

[231] ( 3). بقره: 257

[232] ( 1). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 19، روايت 53

[233] ( 1). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 19، روايت 56؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208، روايت 2167

[234] ( 1). عوارف المعارف، ص 293- 296

[235] ( 2). مصباح الشريعة، ص 47

[236] محمد تقى فعالى، اسرار عرفانى عمره، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.

[237] ( 1). من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208، روايت 2168

[238] ( 2). تغابن: 9

[239] ( 1). رعد: 39

[240] ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 334، روايت 3؛ علل الشرائع، ص 433، روايت 2؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124

[241] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 434، روايت 5

[242] ( 2). قرب الاسناد، ص 237، روايت 932

[243] ( 1). بقره: 124

[244] ( 2). حج: 26

[245] ( 3). بقره: 127

[246] ( 4). بقره: 131

[247] ( 5). بقره: 124

[248] ( 1). بحارالأنوار، ج 12، ص 107؛ علل الشرائع، ص 432، روايت 1

[249] ( 1). ذاريات: 50

[250] ( 2). ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 845

[251] ( 3). انفال: 24

[252] ( 1). بحارالأنوار، ج 96، ص 124

[253] ( 2). محجة البيضاء، ج 2، ص 203

[254] ( 3). فصلت: 53

[255] ( 4). ق: 17

[256] ( 1). بقره: 74

[257] ( 2). فاطر: 28

[258] ( 1). بقره: 74

[259] ( 2). انبيا: 30

[260] ( 3). بقره: 60

[261] ( 4). حجر: 74

[262] ( 1). اسراء: 50

[263] ( 2). اسراء: 44

[264] ( 1). تهذيب الأحكام، ج 1، ص 96؛ وسائل الشيعة، ج 9، ص 522، روايت 18259

[265] ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 431، روايت 1

[266] ( 1). ابراهيم: 36

[267] ( 2). مائده: 118

[268] ( 3). انبياء: 83

[269] ( 1). مصباح الهداية و مفتاح الكفايه، ص 147

[270] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 430

[271] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 202، روايت 2

[272] ( 1). در المنثور، ج 1، ص 293

[273] ( 1). فقه الرضا عليه السلام، ص 46

[274] ( 2). يونس: 62

[275] ( 3). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 471، روايت 1657

[276] ( 1). كنز العمّال، ج 12، ص 259، روايت 34941

[277] ( 2). صحيح مسلم، ج 2، ص 1007، روايت 1385

[278] ( 1). مسند ابن حنبل، ج 8، ص 384، روايت 22693

[279] ( 1). نجم: 9

[280] ( 2). بحار الانوار، ج 71، ص 115.

[281] ( 1). بقره: 30

[282] ( 1). بقره: 31.

[283] ( 2). انسان: 23.

[284] ( 1). كنز العمّال، ج 12، ص 230، روايت 34803

[285] ( 2). صحيح بخارى، ج 4، ص 1676، روايت 4313

[286] ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 560، روايت 1

[287] ( 1). فروع كافى، ج 3، ص 295، روايت 1، تهذيب الاحكام، ج 3، ص 261، روايت 58

[288] ( 1). شعب الايمان، ج 3، ص 500، روايت 4191

[289] ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 556، روايت 10

[290] ( 3). ثواب الاعمال، ص 50، روايت 1

[291] ( 4). سنن ابن ماجه، ج 1، ص 453، روايت 1413

[292] ( 5). مسند ابن حنبل، ج 4، ص 311، روايت 12584

[293] ( 1). آل عمران: 169

[294] ( 1). محجة البيضاء، ج 2، ص 206

[295] ( 2). سنن الكبرى، ج 5، ص 403، روايت 10274

[296] ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 549، روايت 3

[297] ( 1). سنن الكبرى، ج 5، ص 548، روايت 4

[298] ( 2). همان، ص 579، روايت 2

[299] ( 3). قرب الاسناد، ص 65، روايت 205

[300] ( 1). معانى الاخبار، ص 267، روايت 1

[301] ( 1). صحيح بخارى، ج 1، ص 400، روايت 1138؛ فروع كافى، ج 4، ص 555، روايت 8؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، 12

[302] ( 2). فروع كافى، ج 4، 554، روايت 3

[303] ( 3). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 78، روايت 153

[304] محمد تقى فعالى، اسرار عرفانى عمره، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.


1- محمد تقى فعالى، اسرار عرفانى عمره، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109