اخبار مدينه

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : اخبار مدينه /نور الدين سمهودي،مقدمه:سيد كمال حاج سيد جوادي

مشخصات نشر : تهران: مشعر،1376

مشخصات ظاهری : 597ص

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 3470457

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص: 15

مقدمه

اشاره

مدينه منورّه شهر رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- است. سرزمين مقدسى كه زواياى آن آواز پر جبرئيل امين را شنوده و پژواكِ گامهاى مبارك پيامبر و ياران و خاندان او در جاى جاى آن بر گوش جان طنين افكنده است.

شهرى كه پيكر نورانى و مُطهّر حضرت ختمى مرتبت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- صدّيقه كبرى فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- حضرت امام حسن، امام زين العابدين، امام باقر، امام صادق- سلام اللَّه عليهم اجمعين- و دهها صحابى و دهها و دهها بزرگ اسلام را در خود جاى داده و به راستى قطعه ئى از بهشت برين است كه در اين خاكدان به وديعت گذاشته شده. آرى شرافت اين حرم پاك بعد از مكّه مكرمه نه تنها از تمام كره خاكى برتر است كه در افلاك نيز سرآمد است.

شهرى كه هر گوشه ئى از آن تاريخ اسلام را بازگو مى كند. و اين است كه هر مسلمانى در چهار گوشه جهان آرزوى زيارت مزار تابناك رسول خدا و ائمه بقيع و كسب فيوضات معنوى را در دل مى پرورد و با اشك و آه از قادر توانا مى خواهد كه او را توفيق مسافرت و زيارت مدينه عطا فرمايد.

آنانى كه اين سعادت نصيبشان شده هر كدام براى بهره مند كردن دوستان و آشنايان، در خور توان، اطّلاعاتى مفيد در اختيار مشتاقان گذاشته اند كه براى

ص: 16

مدينه شناسى بسيار با ارزش است.

مسلمانان از صدر اسلام تاكنون، توجّه و اهتمام فراوان نسبت به اين شهر و آثار ماندگار و معالم جاودان آن داشته اند، و به توصيف وجب به وجب و گام به گام اين شهر پرداخته و هر رويداد آن را به تفصيل بيان كرده اند، آثار مكتوب مسلمانان به زبانهاى مختلف كه بيشتر آنها به زبان عربى و فارسى است، مشحون از مباحث مدينه شناسى بوده امّا مطالبشان اغلب پراكنده است. كتابهايى از قبيل:

الف: كتابهاى تاريخى و جغرافياى تاريخى

(1)

در كتابهاى مانند: المسالك والممالك ابن خُرداذبه (م: 250 ه. ق)، كتاب البُلدان يعقوبى (م:

278 ه. ق)، و فتوح البلدان بلاذرى (م: 279 ه. ق) و الاعلاق النفيسه ابن رُسته (م: 290 ه. ق) و واحسن التقاسيم في معرفة الاقاليم مقدسى (م: 375 ه. ق). و مطالب ارزشمند كتاب تاريخ الرسل و الملوك معروف به تاريخ طبرى كه مؤلف آن ابونصر محمد بن جرير طبرى است و اين كتاب گرانسنگ را در اوائل قرن چهارم هجرى تاليف كرده است و همچنين در معجم البلدان(2) ياقوت حموى (م: 626 ه. ق)، و دهها كتاب ديگر دانستنيهاى بسيار مفيدى آورده شده است.

در اينجا بايد به اين نكته اشارت رود كه مطالب موجود در اين كتابها براى آگاهى از وقايع زمان پيامبر اكرم مورد استفاده كتابهاى تاريخ عمومى عربى و فارسى قرنهاى بعد قرار گرفته و به همين مناسبت به شهر مدينه و آثار آن نيز توجه شده است. در الكامل فى التاريخ ابن اثير جزرى (م: 630 ه. ق) و البداية والنهاية ابن كثير شامى (م: 774 ه. ق) و


1- جهت اطلاع بيشتر ر. ك: - ياقوت، معجم البلدان، مصر، ج/ 7، ص 424 - الطبرى، ابى جعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، قاهره، 1939 م. ج/ 2، ص 115 به بعد. - ابن اثير، الكامل، چاپ اوّل، 1349 ه. ق، مصر، ج/ 2 ص 71 به بعد. - مير خواند، روضة الصفا فى سيره الأنبياء والملوك والخلفاء، تهران، خيام، ح/ 2، ص 186 به بعد. - خواندمير، حبيب السير، تهران، خيام، با مقدمه استاد جلال همائى. ج/ 1، ص 326 به بعد.
2- در معجم البلدان، اطلاعات فراوانى از جغرافياى مدينه وجود دارد كه بر حسب مورد مى توان به آن رجوع كرد. مانند: ج/ 1 ص 223، ج/ 2 ص 115 و 367، ج/ 3 ص 180، ج/ 3 ص 753 و ج/ 4 ص 198 و ...

ص: 17

در كتابهاى فارسى مانند روضة الصفا في سيرة الانبياء والملوك والخلفا، ميرخواند (837- 903 ه. ق) و حبيب السير فى اخبار افراد بشر خواند مير كه در بين سالهاى 927 تا 930 ه. ق تأليف شده و نيز در نزهة القلوب حمداللَّه مستوفى (م: 756) مطالبى آمده اما عموم آنها خلاصه و پراكنده است.

ب: سفرنامه ها

در سفرنامه هاى سيّاحان مسلمان اطلاعات ذيقيمتى در اين باره درج شده همچون: سفرنامه ناصر خسرو قباديانى (م: 438 ه. ق) و رحله ابن جُبير

(1) (م: 580) به زبان عربى و رحله ابن بطوطة (م: 756)

(2)، سفرنامه ابن بطوطه به فارسى هم ترجمه شده (3). سفرنامه هاى ديگرى هم به زبان فارسى و عربى موجود است كه اكثر آنها بعد از قرن يازدهم هجرى نگاشته شده است.(4)

ج: كتابهاى جامع و خاص

مورّخان و مُحدثان از اين لحاظ كه دانستن روش زندگى و سيره پيامبر و ياران و امامان معصوم، بسيار مُهمّ بوده و أسوه حسنه محسوب مى شده است توجّهى خاصّ به نگارش كتابهاى مستقل سيره و تراجم و اخبار شهرهاى اسلامى نشان داده اند. اين كار سترگ در نيمه قرن دوّم هجرى آغاز شد(5)، و در كنار كتابهاى سيره نخست به حرمين شريفين پرداخته شد، اهميّت و ذكر آثار و مقابر همراه با تاريخ سياسى، اجتماعى، دينى، چگونگى زندگانى پيامبر اكرم اصحاب و ياران، تابعين و محدّثان، فقها و متكلّمان و دانشمندان درج گرديد. تاريخ مكه از حسن بصرى (م: 110 ه. ق) و تاريخ مكّه الازرقى (م: 244 ه. ق) از اين گونه كتابها محسوب مى شوند. بعدها در كنار كتابهاى مربوط به مكّه و مدينه، به شهرهاى ديگر نيز توجه شد مانند كتاب فتوح مصر از ابن


1- جهت اطلاع نيز ر. ك: ابن جبير، رحله، نشر، حسين نصار، مصر، 1955 م، ص 175
2- ترجمه محمدعلى موحّد، مركز انتشارات علمى و فرهنگى. تهران.
3- مانند سفرنامه تجيبى م: 760 ه. ق از قاسم بن يوسف بن على بُستى تونسى.
4- ر. ك: فهرست مشترك.
5- ر. ك به مقدّمه فهميم محمد شلتوت بر كتاب ابن شبّه، تاريخ المدينة، بيروت، 1410 ه. ق، ص الف- ل.

ص: 18

عبدالحكم (م: 257 ه. ق). ابن النديم در الفهرست خود تعداد 85 مجلد كتاب مستقل كه درباره شهرهاى متمدن اسلامى نگاشته شده نام مى برد، اين تعداد مربوط به كتابهايى است كه تا سال تأليف الفهرست (438 ه. ق) وجود داشته است.

در اينجا به تعدادى كتاب مستقل كه تا سده نهم هجرى در باره مدينه نگاشته شده اشاره مى شود(1):

1- كتاب تاريخ المدينه از محمد بن الحسن بن زَباله معروف به «ابن زَباله» تأليف در صفر سال 199 ه. ق. وى از اصحاب امام مالك است (2).

2- تاريخ يحيى بن جعفر العبيدى معروف به يحيى بن حسن بن جعفر علوى (م: 227 ه. ق) از اصحاب مالك به نام «اخبار المدينه»(3).

3- كتاب «امر المدينه» از على بن محمد المدائنى(4).

4- كتاب «اخبار المدينه» از زبير بن بكار (م: 256 ه. ق.) وى شاگرد ابن زَباله است(5).

كتابى هم درباره وادى «عقيق» دارد به نام «معارف العقيق»(6).

5- كتاب «امام ابو عبداللَّه بن احمر اسدى» است كه سمهودى از او فراوان نقل كرده است (7).

6- كتاب «عرّام بن الاصبغ السُلمى» كه بخشى يا رساله ئى از آن به نام «اسماء جبال تهامه» در مَجلّه اورينتال كالج لاهور، دانشگاه پنجاب چاپ شده است (8).

7- كتاب «ابو عبيداللَّه عمرو بن بشر الشكونى»: در توضيح اعلام جغرافيايى حومه مدينه مطالب او را ياقوت در معجم البُلدان آورده و شرح ابوابش را در معجم الادباء ذكر كرده است(9).


1- ر. ك به وفاءالوفاء، سمهودى، به تصحيح محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر، جزء اوّل ص 252، 366.
2- سمهودى، جزء اوّل، ص 110، سمهودى حدود سيصد و پنجاه مطلب از او در لا به لاى كتابش نقل مى كند.
3- سمهودى، جزء اوّل، ص 252، سمهودى بيش از دويست مطلب از او در كتابش آورده است.
4- ر. ك به ابن نديم، فهرست، ص 147
5- سمهودى، جزء اوّل، ص 150
6- سمهودى، جزء دوم، ص 208
7- سمهودى، حدود 50 مطلب آورده است، مانند جزو دوّم، ص 51 و 54 و 189
8- ر. ك: سلسلة النوادر المخطوطات، محمد عبدالسلام هارون، مدينه، 1357 ه. ق.
9- ج/ 3 ص 8

ص: 19

8- كتاب «ابو على الهجرى» منسوب به شهر «هَجَر» از بلاد بحرين و مطالب او را سمهودى در كتاب خود آورده است (1).

متأسفانه هر هشت كتاب فوق در گذر زمان از دست رفته اند و فعلًا در گنجينه هاى نسخ خطّى اطلاعى از آنها نيست، گرچه مطالب آنها را مورخان و محدثان بعد استفاده و ياد كرده اند.

9- كتاب مهم ديگر كه نخستين كتاب باقيمانده درباره مدينه است به نام «تاريخ المدينة المنوره» يا «اخبار المدينة المنوره» مى باشد مؤلف آن ابوزيد عمر بن شبّه النميرى البصرى (173- 262 ه. ق) است تنها نسخه منحصر به فرد اين كتاب كه تاكنون شناخته شده متعلق به كتابخانه مظهر الفاروقى بوده و متأسفانه از اوّل و آخر افتادگى دارد، و كُلًا داراى سه بخش است كه در چهار مجلّد توسط «فهيم محمّد شلتوت» تصحيح شده و در سال 1990 ميلادى به چاپ رسيده است. سه قسمت آن عبارت است از:

الف- بخش اوّل: زندگانى و سيره پيامبر از زمان هجرت تا انتقال آن حضرت به رفيق اعلى.

اين بخش به ذكر مسجدالنّبى و روايات مربوط به مدينه، مانندِ چاه ها، چشمه ها، حدود مدينه و ... پرداخته است.

ب- بخش دوم: زندگانى خليفه دوم

ج- بخش سوم: زندگانى خليفه سوم و روزگار وى.

همانطور كه مصحح محترم كتاب در مُقدّمه آورده است در تنها نسخه كتاب از يك كلمه تا يك صفحه جا افتادگى مطالب مشاهده مى شود.

قسمت نخست كتاب كه ارتباط مستقيم با تاريخ مدينه دارد، مانند ديگر قسمتهاى آن به شيوه قدما موضوعات به صورت روايات در پى هم و در ذيل يك موضوع مشخص آورده شده. مثلًا ذيل «متوفى فاطمه بنت رسول اللَّه» روايات گوناگون و از طرق مختلف به دنبال هم ذكر شده است.


1- جزء اوّل ص 69

ص: 20

10- محب الدين محمد بن محمود معروف به ابن النجّار (578- 3/ 641 ه. ق) صاحب كتاب الدرة الثمينه في اخبار المدينة است. اين كتاب هم يكى از مهمترين كتابهاى مربوط به تاريخ مدينه است. نسخه خطى آن در كتابخانه ملى پاريس نگهدارى مى شود و به نام «اخبار مدينة الرسول» به تصحيح صالح محمّد جمال چاپ شده است.(1) 11- افراد ديگرى از بزرگان محدّثين و روات درباره موضوع مدينه شناسى نوشته هاى فراوان دارند مانند:

رزين معاويه اندلسى (م: 535 ه. ق)، جمال الدين المطرى (676- 741 ه. ق)، عفيف الدين مطرى (698- 745 ه. ق)، زين الدين مراغى (727- 824 ه. ق) در «تحقيق النصره بتخليص معالم دار الهجره» مجدالدين فيروزآبادى (720- 817 ه. ق) و سخاوى (821- 902 ه. ق)، در «التحفة اللطيفه في تاريخ المدينة الشريفة».

12- در اكثر كتب روايى شيعه اماميّه به حسب ارتباط موضوع مطالب مربوط به مدينه منوره به صورت ابواب مجزا آمده است و همچنين كتابهاى مستقلى در باره مدينه نوشته شده است مانند:

كتاب المدينة و زيارة قبرالنّبى والأئمّه- ع- از شيخ صدوق ابى جعفر محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى (م: 381 ه. ق).

13- درباره رويدادهاى مدينه، انساب مدنييّن، كتاب اخبارالمدينه اثر سيد شريف يحيى؛ عبيداللَّه اعرج (م: 277 ه. ق) و كتاب المدينة شريف على بن احمد علوى عقيقى صاحب كتاب رجال عقيقى كه هر دو كتاب اخير از كتابهاى مُهمّ رجال مدينه شناسى محسوب مى شوند(2).

پس از ذكر كتابهاى فوق مى رسيم به كتاب وِفاءُ الوفاء اثر سمهودى كه در بين همه كتابهاى ذكر شده در بين دانشمندان اهل سنت مهمتر و معتبرتر و به عنوان مرجع نخست و مأخذ اوّل مدينه شناسى شناخته شده و در عين حال مورد عنايت علماى


1- چاپ دوم آن در سال 1401 ه. ق در مكّه مكرّمه در 166 صفحه منتشر شده است.
2- ر. ك: علّامه شيخ آقا بزرگ طهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعه، بيروت، 1983 م. ج/ 20، ص 251.

ص: 21

معظّم شيعه نيز قرار گرفته است. در اينجا نخست درباره مؤلف كتاب مطالبى مى آوريم و سپس به طور خلاصه به مندرجات كتاب مى پردازيم.

شرح احوال علّامه نورالدين سمهودى

امام نورالدين، ابوالحسن على بن القاضى عفيف الدين عبداللَّه الحسنى، مشهور به السمهودى، منسوب به سَمهود(1)، از شهرهاى مصر است. سلسله نسب وى به حسن مُثنّى بن حسن بن على ابى طالب- عليهم السلام-، مى رسد و لذا به او حسنى هم گفته مى شده است.

در صفرالخير سال 844 هجرى قمرى در سمهود متولد شد در همان شهر به علوم مقدماتى اسلامى را فرا گرفت و قرآن كريم را حفظ كرد. سپس براى تكميل دروس به قاهره آمد و حديث و فقه و اصول و ادبيات عرب و عرفان را نزد شمس جوهرى و شريف مناوى تحصيل كرد. سپس به مدينه منوره رفت و در آنجا سى و سه سال ساكن بود. ابتدا نزد استادان مكه و مدينه مانند شهاب الابشيطى ابوالفرج المراغى حديث و فقه و علوم اسلامى را فراگرفت و مدتى در كتابخانه مسجد پيامبر به كتابدارى مشغول بود تا اينكه اجازه تدريس يافت و از علماى شافعى مذهب معروف زمان خود در مدينه شد و به عنوان مدرس تدريس مى كرد و شاگردان فراوانى از او بهره مى گرفتند. او فتوا نيز در ضرورت صادر مى كرد، در عين حال مورّخى بود اديب و عارف و اهل يقين و معتقد به توسّل و زيارت.

وى بيت المقدس را زيارت كرد و دوبار به مدينه منوّره بازگشت و مدينه را وطن دائمى خويش اختيار نمود، تا اينكه در همان جا در روز پنجشنبه هيجدهم ماه ذيقعده سال 911 ه. ق به ديار باقى شتافت. عموم اصحاب تراجم از او به بزرگى ياد كرده و فضل و مرتبت او را تحسين كرده اند(2).


1- يا سَمهود. به ضمّ نيز صحيح است. ر. ك به مقدّمه محمد محيى الدين بر وفاء الوفا.
2- جهت اطلاع بيشتر از شرح احوال و آثار وى ر. ك: - الزركلى، خيرالدين، الاعلام، بيروت، 1969 م. ج/ 5، ص 123 - عبدالقادر بن شيخ عيدروس، النور السافر عن اخبار القرن العاشر، بغداد، 1934 م، ص 58 - السخاوى، الضوء اللامع، مصر، 1353 ه. ق، ج/ 5، ص 245 - يوسف اليان سركيس، معجم المطبوعات العربيّة و المُعرّية، مصر، 1928 م، ص 1052

ص: 22

تأليفات علامه سمهودى

سمهودى در مدينه منّوره كتابهاى متعددى نگاشت مانند:

1- جواهر العقدين فى فضل الشرفين.

2- «الافصاح» كه حاشيه اى است بر «الايضاح في مناسك الحج» اثر امام نووى.

3- امنية المعتنين بروضة الطالبين، كه حاشيه ئى است بر كتاب «الروضه» در فقه شافعى، اين كتاب تا باب ربا نگاشته شده بود.

4- الانوارالسنية فى اجوبة الأسئلة اليمنية، اين كتاب خطّى است و در گنجينه نسخه هاى خطّى در رباط نگهدارى مى شود.

و كتابهاى مربوط به مدينه منوّره و آن جمعاً سه كتاب مى شود به اين ترتيب:

5- اقتضفاء الوفا، باخبار دارالمصطفى؛ اين كتاب را به صورت مفصل و مشروح نگاشته، امّا موفق به اتمام آن نشده بود، در يكى از مسافرتهايش به مكّه مُكرّمه اين كتاب را همراه سه كتاب فوق در حجره خود در مسجد پيامبر گذاشته بود كه دستخوش آتش سوزى مهيبى كه در سال 886 ه. ق در اماكن مسجدالنبى- ص- رويداده بود شد واز بين رفت ولذا مؤلف تصميم گرفت كتاب ديگرى بنگاردوآن عبارت است از:

6- وفاء الوفا باخبار دارالمصطفى (1)؛ اين كتاب مهمترين كتاب مربوط به تاريخ مدينه است.

كتابى است در چهار جزء كه در دو مجلد ضخيم بارها به چاپ رسيده است. استاد محمد محيى الدين عبدالحميد تصحيح دقيقى از كتاب انجام داده و مجدداً انتشار يافته است.

پس از تأليف كتاب فوق براى سهولت دسترسى زوّار و علاقه مندان، سمهودى كتاب خود را در سال 891 ه. ق تلخيص و تقريباً نيمى از آن را حذف كرد و به صورت


1- عنوان اين كتاب را به صورت «وفاء الوفى بأخبار دارالمصطفى» هم نوشته اند، هر دو صورت صحيح است.

ص: 23

كتاب مستقلى درآورد، اسم اين كتاب گزيده عبارت است از:

7- خلاصة الوفا باخبار دارالمصطفى.

در كتاب خلاصةالوفا تمام مطالب مُهمّ وفاء الوفا آورده شده و بعضاً از ذكر اسناد روايات طولانى و روايات گوناگون كه داراى يك موضوع بوده اجتناب ورزيده است، خلاصة الوفا چابهاى گوناگونى دارد(1) و همچنين توسط شيخ ابراهيم فقيه تصحيح شده و در سال 1403 ه. ق در يك مجلّد در مكه مكرّمه منتشر شده است.

نگاهى به مطالب مندرج در

خلاصةالوفا

ابراهيم بن ابى الحرم مدنى (م: 1056 ه. ق) يكى از بزرگان عصر سمهودى در مورد كتاب خلاصة الوفا چنين سروده است:

من رام يستقصى معالم طيبةويشاهد المعدوم بالموجودِ

فعليه باستقصاء تاريخ الوفاتأليف عالم طيبة السُمهودي

آرى هيچ كس مانند وى نتوانسته آثار مدينه منوره چه آنچه در ابتدا وجود داشته و دستخوش نابودى قرار گرفته و چه آنها كه در زمان حياتش موجود بوده ثبت و ضبط كند. سمهودى از هيچ واقعه مُهمّ تاريخ مدينه منوره غافل نبوده است معتقد به توسل و تشفّع به معصوم بوده و در آخر جزء چهارم، احاديث مربوط به زيارت قبر پيامبر را آورده و فصل سوم آن را در توسّل زائر و تشفع جُستن به آن حضرت اختصاص داده است. و اين درست بر خلاف اعتقادات وهابيّت است. و نيز بر حسب مورد احاديثى را كه در فضائل حضرت على بن ابى طالب- عليه السلام- و اهل بيت عصمت و طهارت- سلام اللَّه عليهم اجمعين- از پيغمبر اكرم- صلى اللَّه عليه وآله و سلم- روايت شده بدون تعصّب نقل كرده است.

سمهودى براى تأليف كتاب خويش عموم منابع و مآخذ مكتوب كه تا آن زمان نگاشته شده بوده در اختيار داشته و از آنها بهره جُسته است. برخى از اين مآخذ


1- مانند چاپ دارالطباء قاهره سال 1285 ه. ق/ 1869 م.

ص: 24

متأسفانه يا در گذر زمان از بين رفته و يا تاكنون اطلاعى از آنها نداريم مانند كتاب ابن زباله، ابن النجار و مدائنى و غيره ... كه خوشبختانه مطالب آنها در كتاب آمده است.

كتاب ابن شبّه هم كه ناقص است با مراجعه به سمهودى تكميل و قابل چاپ شده است.

مطالب مندرج در اخبار مدينه در هشت باب تنظيم شده است به اين ترتيب:

باب اوّل: در اسامى مدينه؛

باب دوم: در فضيلت زيارت و فضل مسجد نبوى؛

باب سوم: در اخبار ساكنان مدينه از زمان قديم تا هنگام رسيدن قدوم شريف حضرت ختمى مرتبت به مدينه؛

باب چهارم: در بيان چگونگى معمارى مسجد نبوى؛

باب پنجم: در مساجد نبويه مدينه يعنى مساجدى كه در شهر مدينه پيامبر نماز گزارده اند؛

باب ششم: در اسامى چاه ها، چشمه ها و ... مدينه منوره؛

باب هفتم: در مساجدى كه پيامبر در آنجا نماز گزارده اند و اين مساجد در راه مكه، در راه غزوات و ... بوده اند؛

باب هشتم: در جغرافياى مدينه است.

براى هر كدام از ابواب فوق سمهودى فصل هايى ترتيب داده و مطالب را به صورتى دقيق دسته بندى و تقسيم كرده است.

ترجمه هاى كتاب

اشاره

خلاصة الوفاء

از خلاصة الوفا دو ترجمه وجود دارد:

1- ترجمه ئى از شهاب الدين احمد دولت آبادى موجود است(1) كه سال نگارش آن با تاريخ مرگ دولت آبادى در سال 849 ه. ق، مطابقت ندارد. و اطلاعاتى نيز از اين


1- ر. ك: احمد منزوى، فهرست مشترك نسخه هاى خطّى فارسى پاكستان، ج/ 10، ص 11.

ص: 25

مترجم در دست نداريم.

2- ترجمه حاضر

الف- نام ترجمه حاضر

مترجم اين ترجمه را «اخبار حسينه در اخبار مدينه» ناميده است، كلمه حَسينْ بر وزن جميل با همان معنا يعنى زيبا كه در زبان فارسى امروز ايران كمتر مورد استفاده قرار مى گيرد، امّا در زبانهاى شبه قاره هند مانند اردو بسيار زياد به كار مى رود، و اين واژه از فارسى به اين زبانها راه يافته است.

ما براى جلوگيرى از اطاله نام اين ترجمه، قسمت دوم را كه «اخبار مدينه» است انتخاب كرديم كه با بخش دوّم نام عربى كتاب اصلى يعنى «اخبار دارالمصطفى» شباهت داشته و در عين حال همانند نام كتاب «اخبار مكه» نيز باشد.

ب- نام مترجم

متأسفانه در هيچ يك از منابع موجود نامى از مترجم كتاب برده نشده امّا مى دانيم ترجمه در شهر مكه صورت پذيرفته است. از شيوه نگارش و استفاده از واژه «حَسين» چنين بر مى آيد كه مترجم از فارسى آموختگان شبه قاره هند و يا آسياى مركزى بوده باشد، اينكه ترجمه در شهر مكه صورت پذيرفته معلوم مى شود در آن شهر مقدس زبان فارسى هم رايج بوده به هر حال اين موضوع قطعى است كه مترجم كتاب آشنايى كامل با زبان فارسى و عربى داشته و با دقت و وسواس عجيبى ترجمه را انجام داده است و لذا مى توان اين متن را يكى از گنجينه هاى قيمتى دُرّ درى و احياء ميراث مشترك مسلمانان محسوب كرد.

ج: تاريخ ترجمه كتاب

تاريخ ترجمه نسبتاً به زمان تأليف كتاب نزديك بوده است زيرا مترجم در آخر نسخه متعلق به آستانه گولره شريف مورخ سال 1002 هجرى قمرى نوشته است:

«شرف اتمام يافت و آفتاب اختتام برين اوراق تافت، در آخر روز چهارشنبه هفتم ماه

ص: 26

شوال سنه تسع و ستين و تسعمائه (969) در مكّه معظمه زادهما اللَّه شرفاً»

با توجه به تاريخ درگذشت سمهودى كه سال 911 ه. ق است معلوم مى شود كه اين ترجمه پنجاه و هشت سال بعد از وفات مؤلف انجام پذيرفته است. كاتب قديميترين نسخه مورد استفاده ما كه تاريخ 1002 ه. ق را دارد بعد از سى و سه سال از ترجمه كتاب موفق به كتابت اين كتاب شريف شده است.

معرفى نسخه هاى خطّى موجود ترجمه

اشاره

خلاصة الوفا

نخست به معرفى سه نسخه خطّى اصلى كه در تصحيح اخبار مدينه از آن استفاده شده مى پردازيم و سپس جهت اطلاع بيشتر خوانندگان اسامى نسخه هاى اين كتاب را كه در كتابخانه ها به صورت اصل و يا فيلم موجود است ذكر مى كنيم.

الف: نسخه هاى اصلى مورد استفاده براى تصحيح

1- كتابخانه آستانه گولره شريف، راولپندى، در گامه پير مهر على شاه، خطّ نسخ، مجدول، مذهب، داراى سه لوحه و عنوانهاى رنگى. نام كاتب احمد بن قيا بن يوسف، تاريخ كتابت 1002 ه. ق. تعداد صفحات 324 و تعداد 162 ورق (آ و ب) و هر صفحه داراى 23 سطر، (نسخه وضع خوبى دارد).

از اين نسخه در تصحيح استفاده شده، براى آن علامت اختصارى «ل» در نظر گرفته و به دليل قدمت نسخه به عنوان نسخه اصلى متن انتخاب شده است.

2- كتابخانه دانشگاه پنجاب، لاهور، مجموعه شيرانى. ش 3046/ 41 بدون تاريخ، خط نستعليق، نسخه كهن، آغاز و انجام آن افتادگى دارد در هر صفحه 17 سطر و تعداد 178 ورق، (آ و ب). و علامت اختصارى آن «د» است.

3- نسخه كتابخانه گنج بخش مركز تحقيقات فارسى، ايران و پاكستان، اسلام آباد

هنگامى كه مشغول تصحيح اخبار مدينه در پاكستان بودم، فروشنده ئى چند جلد كتاب خطّى به بنده عرضه كرد كه در ميان آنها نسخه ئى از اين كتاب بود. با تعجب

ص: 27

و شوق فراوان اين نسخه عزيزالوجود براى مركز تحقيقات خريدارى شد و اكنون در گنجينه گنج بخش نگهدارى مى شود.

شماره نسخه 14126. تاريخ كتابت حدود قرن يازدهم، نام كاتب آدينه محمد.

تعداد سطر 15، تعداد صفحه 574 و 381 ورق (آ و ب) به خط نستعليق خوب.

مجدول، مذهب از اين نسخه نيز براى مقابله متن كتاب استفاده شده و علامت اختصارى آن «م» است.

ب: ديگر نسخه هاى خطّى اخبار مدينه در جهان

(1)

1- استورى، «اخبار حسينه در اخبار مدينه»، ص 427، 1307.

2- برلين، ص 532 ()، (المدينه، سال كتابت 998 ه. ق).

3- برگل روسى، ج/ 2، 1292 ش.، 2/ 1169.

4- اته، «اخبار حسينه در اخبار مدينه»، (كتابت: ماه جمادى الثانى 1004)، در 8 باب، نستعليق، كرم خورده، (كتابخانه ايندياآفيس).

5- ايوانف، «اخبار حسينه در اخبار مدينه»، در 8 باب، كتابت در سده 12 ق.

23، 11، 105* 205، 145* 270، 122 بر كاغذ عادى، نستعليق هندى، (نسخه وضع خوبى دارد).

6- ايوانف، كرزن، «اخبار حسينه در اخبار مدينه»، در 8 باب، (كتابت در سده 12 ه. ق.). 17، 11، 3* 7، 75، 5* 10، 119، نستعليق هند، (كرم خورده است اما وضع خوبى دارد).

7- موزه سالار جنگ هند، (ج/ 2، ص 640 (6)، «اخبار حسينه در اخبار مدينه»، آغاز و انجام كمى افتادگى دارد. نستعليق زيبا، وضع خوبى ندارد، عنوانهاى شنگرف، تاريخ كتابت پايان سده 11 ق.. 19، 11، 108.

8- بوهار، «اخبار حسينه در اخبار مدينه»، (ج/ 1، ص 77) ش 101، در 8 باب، آغاز و انجام


1- جهت اطلاع بيشتر ر. ك: فهرست نسخه هاى خطّى كتابخانه هاى فوق و نيز احمد منزوى، فهرست مشترك نسخه هاى خطّى فارسى پاكستان، اسلام آباد پاكستان، 1367، ج/ 10، ص 9 و ص 11 - حهت اطلاع از مشخصات فهرست ها ر. ك: به بخش منابع و مآخذ آخر همين كتاب.

ص: 28

افتادگى دارد، در نسخ زيبا، عنوانها شنگرف، كمى كرم خورده، گويا كتابت به تاريخ سده 11 ه. ق. برمى گردد.

9- بادليان، «اخبار حسينه در اخبار مدينه»، ج/ 1، ش 138، در 8 باب، (كتابت سال 993 ه. ق. از غلامعلى حصارى، ساكن بيت اللَّه المبارك المعظم)، نستعليق، 156 برگ، اندازه 2 1 8* 2 1 5، (362)، ج/ 1، ش 139 همان (كتابت، ذيحجه 1132 ه. ق.)، نستعليق شكسته، 70 برگ، (30).

10- كتابخانه آصفيّه هند (ج/ 1، ص 146)، اخبار المدينه، ترجمه خلاصة الوفا باخبار ...، ش 516، (خط عادى بر كاغذ معمولى، تعداد صفحات 286، هر سطر 23. نام كاتب محمد اشرف، ساكن اتاوا در هند، تاريخ كتابت سال سوّم جلوس پادشاهى امّا نام پادشاه نبرده است، حدود سده يازدهم هجرى.

ج: معرفى ميكرو فيلم هاى موجود از اخبار مدينه

(1)

فيلم ها، «اخبار حسينه در اخبار مدينه»، (در بيست باب)، فيلم از نسخه خطى «طوپقپوسراى روان كوشكو 1525»: نستعليق عبداللَّه بن حسين همدانى در روز پنجشنبه 18 ذيقعده 992 ه. ق.، (قرطاى 116). و همان جا: ص 109، ش 4814، «اخبار حسينه در تاريخ مدينه»، ترجمه «خلاصة الوفا باخبار دارالمصطفى» از سمهودى.

(فيلم از نسخه خطى «كتابخانه جان رايلندز در منچستر، 436 فارسى، نستعليق فقير محمدى نقش بندى عطارى در 15 جمادى الاوّل سال 1130 هجرى قمرى، مقابله شده در رجب و 22، جمادى الاول، 1130 ه. ق.

روش تصحيح كتاب

همانطور كه گذشت كهنترين نسخه ترجمه موجود كه نسخه «ل» بود به عنوان متن اصلى در نظر گرفته و با نسخه «م» و «د» مقابله كرده و اختلاف نسخه آن را نشان


1- محمد تقى دانش پژوه، فهرست ميكرو فيلم هاى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، تهران، 1363، ج/ 3 ص 88 و 89 و 109

ص: 29

داده ايم، خوشبختانه هر سه نسخه توسط كاتبين با دقت نوشته شده و لذا با يكديگر اختلاف اندكى دارند. و اگر در متن لغات ويژه و اعلامى بود كه نياز به توضيح داشت؛ بر حسب ضرورت در پاورقى به آن اشاره شده است؛ براى تصحيح همواره به متن عربى وفاء الوفاء و همچنين خلاصة الوفا مراجعه شد و اگر نياز بود و اختلافى وجود داشت در پاورقى آن را ذكر كرديم.

هيچ گونه تغييرى در متن ترجمه نداده ايم و اگر در جايى براى روشن شدن ترجمه نياز به اضافه كردن كلمه ئى بود آن را در بين دو قُلّاب [] قرار داديم. جدا كردن «به» و «مى» و از اين قبيل كه در آيين ويرايش امروزين مورد استفاده قرار مى گيرد و، با سجاوندى مناسب، و آن را نيز در حدّ نياز رعايت كرديم.

در بخش اضافات، اطلاعاتى مربوط به آثار مدينه كه در زمان معاصر وجود داشته اند بر اساس مراجع و منابع معتبر در آخر كتاب آورده شده است و يا آنها عكس هاى مورد نياز درج شده است.

در پايان فهرست منابع و مآخذ مورد استفاده در تصحيح و فهرست اعلام و اماكن براى سهولت خوانندگان قرار داده شده است.

ديگر اينكه شاكر ذات باريتعالى هستم كه مرا توفيق تصحيح و چاپ اين كتاب مستطاب نصيب فرمود. اين كتاب دوبار تصحيح شده، بار اوّل به دليل دسترسى به منابع و مآخذ گوناگون پانوشت هاى فراوان داشت كه متأسفانه در دفتر ناشر نخست و يا در راه مفقود شد و مجدداً پس از موافقت ناشر محترم- نشر ميقات- نگاشته شد؛ و در حدّ وسع اطلاعات لازم را در بخش اضافات آوردم.

از عموم كسانى كه بنده را در اين مُهمّ يارى داده اند تشكر مى كنم بويژه از پژوهشگران و كتابداران انجمن آثار و مفاخر فرهنگى. از پروردگار توانا براى همگان آرزوى توفيق دارم و اميدوارم اگر در تصحيح سهوى راه يافته است با تذكر مرا قرين منّت خويش قرار دهند و به اين دو بيت كه سمهودى در مقدمه كتاب آورده كلام را

ص: 30

پايان مى برم.

أمْلِيانى حديثَ مَنْ سكن الْجَزعَ ولا تَكْتُباه إلّابِدَمعِى

فاتَنى أن ارى الديارَ بِطَرْ فى فَلَعلّي ارى الديار بِسَمعِى

سيد كمال حاج سيّد جوادى

محرم الحرام 1417 ه. ق.

ص: 31

پيشگفتار

سپاس بسيار و ستايش بى شمار، پروردگارى را كه مُشرّف ساخت مدينه پر سكينه (1) به اقامتِ با استقامت حضرت رسالت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و به اين سبب مشتاق گردانيد دلهاى مؤمنان را به استماع اخبار مستطابه طابه (2) و تفضيل (3) نمود حبيبه(4) را به زيادتى مُحبّت حبيب امين و معصوم گردانيد عاصمه را به درعِ (5) حصين از آفت طاعون و فتنه دجّال لعين. و پاك و مطّهر و مقدّس ساخت طيبه طيّبه (6) مقدسه را از وبا و رداء(7) و بلاى حمى (8) و(9) به نقل آن به سوى جُحفه(10) مهين.

شفا كرامت فرموده دلهاى مشتاقان جمال و تشنگان زُلال كمال را به مُتوطن ساختن ايشان (11) در دارالايمان شافيه. پس مُسمّا شد آن محلّ شريف و معروف گشت آن


1- سكينه: آرامش، وقار، طمأنينه.
2- طابّه: به فتح باى موحده نام مدينه منوره و به اين معنى طيبه هم آمده است.
3- م: تفصيل.
4- م: ندارد.
5- ل: ذرع.
6- طيب: با كسر؛ بوى خوش، از اسامى مدينه منوره.
7- رداءِ: تباه شد و فاسد گرديد.
8- حمى: تب.
9- هر سه نسخه: حما.
10- اطلاعات مربوط به جُحفِه بعداً خواهد آمد.
11- ن: ندارد.

ص: 32

مُوطن مِبارك مَنيف به: «دارَالْابْرار وَ دارُالأخيار الى يَوْمَ الْقَرار.»

امّا بعد، سبب تحرير اين مُختصر آن بود كه بعضى از ياران عجم و دوستان مُكرّم و محترم كه از زبان عربى عارى و از صنعت و صناعت و نحو مُحتجب (1) و مُتوارى بودند و شوق اطلاع براخبار قُبّة الاسلام و حرم محترم مدينه بسيار داشتند و اظهار آن مى نمودند، پس در خاطر فاتر(2) اين فقير خسته و ضعيف ناتوان شكسته افتاد كه تاريخ وسيط(3) عالم فاضل و نَحْرير(4) و(5) كامل سيّد الفضلا فى زمانه و رئيس العلماءِ فى اوانه (6) و نزيل(7) حرم الرسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- الْمُنْتَظَمْ في سِلْك الْكبار ذُرّية البتول- عَظَّمَ اللَّهُ شَأنها و كرم- سيد على (8) سمهودى كه مُسّماست به: «خلاصة الوفاء بِاخْبار دارالمصطفى» آن را به زبان فارسى ترجمه كرده شود تا نفعش نسبت به عجمان كه ايشان طالب اين اخبارند و در طلب دُرَرِ معانى سيّاحان غوّاصان بِحار، عام گردد. و ذكر اين [ا- آ] فقير در ميان طايفه همچنان ماند تا هر كه اين كتاب را خواند به دعاى خير، مُتصدّى آن را ياد كند.

هر كه خواند دعا طمع دارم زان كه من بنده گنه كارم

پوشيده نماند كه صاحب تاريخ، اعنى: سيد على سمهودى مذكور- رحمةاللَّه عليه- در ميان علماى عرب به علم و فضل مشهور و معروف است و سخنان او در نقل كلام مُحدّثين و اقوال مُورخين اعتبار تمام دارد خصوصاً در امُورى كه متعلق است به احوال


1- محتجب: نقاب دار و حجاب دار.
2- خاطر فاتر: كم هوش.
3- وسيط: آنكه در نسب ميانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد.
4- م: تحرير.
5- نحرير: دانشمند و زيرك.
6- م: آوانه.
7- نزيل: مهمان، فرود آمد.
8- ل: ندارد.

ص: 33

مدينه مُشرّفه كه در آن بحرى است مملو از جواهر دُرر و جنّتى است محتوى به انواع ازهار و انوار غُرر(1)، از تواريخ مدينة- اللَّه اعلم- چيزى نمانده الّا آنكه به نظر شريفش رسيده و از احوال مسجد شريف و مواطن و مواضع مُتبّرك منيف چيزى نخواهد بود الّا آنكه به او رسيده و او را ديده و لهذا در بيان مقصود به ترجمه كلام شريفش اقتصار(2) نموده به كتاب ديگر رُجوع نيفتاد، ليكن به اندك تصرّف خالى از خلل و اجحاف كه مصلحت اختصار و ايجاز مقتضى و موجب آن بود و آن تصرف، اندك نيز نيست الّا تقديم و تأخيرى و حذف بعضى از احاديث كثيره در مضمون واحد و اكتفا نمودن از آن مجموع بر يك حديث ياد و حديث يا بيشتر از آن به حسب اقتضاى مقام و استدعاى كلام.

چون بعد از تحسين نيّت و تلخيص امنيّت (3) و تقديم استخارت در اين كتاب كه محتوى است بر ذكر رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و كثرت تكرار آن كه:

«هُوَالْمِسْك ما كَرّرْتَهُ يتضوع» و ذكر محلّ و مُوطن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- كه مُحبّان مُشتاق و گرفتاران هاويه (4) و(5) فراق را به آن سر منزل رسيدن و خاك پاك عتبه عليه آن رابر ديده غمديده كشيدن و بوى خوش آن تربت طيبّه را بر مشام دل و جان شميدن بهترازدرآمدن جنّت عدن وديدن حورعين و استشمام نمودن روح و رياحين است.

يا خَيْرَ مَنْ دفنت بالقاع (6) اعظمه [ا- ب] فَطاب مَن طيَبهُنَّ الْقَاعَ والأكَم نفسي الفداءِ لِقبرٍ أنت ساكنه فيه العفاف و فيه الجود والكرم

شروع كرده شد، اميد است كه به حسن قبول و به حرمتِ رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مقبولِ قلب مؤمنان گردانيده؛ متصدى آن را به صواب جزيل و اجر جميل مُشرّف و ممنون گرداند- بِفَضْلَهُ و كَرمِه.

اين كتاب به سبب اشتمالش بر اخبار و آثار بسيار مسما است به «اخبار حسينه در اخبار مدينه»(7) و مشتمل است بر هشت باب.

باب اوّل- در اسماى مدينه و فضيلت آن معدن سكينه و بعضى فوايد ديگر كه مُتعلق است به آن بلده شريفه.


1- غرر: ج غرة. نامدار، مشهور.
2- اقتصار: كوتاهى و ايستادگى بر چيزى.
3- امنيت: ج امانى. آرزو و خواهش.
4- م: بادية.
5- هاويه: نام طبقه هفتم از طبقات دوزخ.
6- م: فى الترب.
7- از اينجا نسخه «د» شروع مى شود.

ص: 34

اين باب مشتمل است بر ده فصل:

فصل اوّل- در اسماى مدينه به ترتيب حروف معجم.

فصل دوم- در فضيلت مدينه و تفضيل آن (1) بر سايرِ بلاد.

فصل سوم- در دعاى پيغمبر(2)- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در حقّ مدينه و اهل آن و نقل وبا از آنجا و عصمت آن معدن فضل و كمال از طعن طاعون و فتنه دجّال.

فصل چهارم- در خاك پاك طيّبه و ميوه هاى طيّبه آن.

فصل پنجم- در تَحْريض بر اقامت مدينه و ترغيب نمودن بر صبر و مردن در آن مُوطن سكينه و غير ذلك.

فصل ششم- در تحريم حرم مدينه و احكام متعلق به آن.

فصل هفتم- در احكام حرم مدينه.

فصل هشتم- در خصايص مدينه.

فصل نهم- در بدايت و مآب(3) شأن مدينه و شرح آنچه صورت وقوع پذيرفته از احوال آن معدن سكينه.

فصل دهم- در ظهور آتشِ حجاز كه از ارضِ مقدسه مدينه ظاهر شده است.

باب دوّم- در فضيلت زيارت و فضل مسجد نبوى و آنچه مُتعلق است به آن.

اين باب مشتمل بر سه فصل است:

فصل اول- در فضيلتِ زيارت و تأكيد(4) آن و بيان «شدّرِ حال(5)» به سوى آن.

فصل دوم- در توسّل نمودن به سَيدِ ابرار نزد حضرت پروردگار وغير ذلك از آداب بسيار.

فصل سوم- در فضيلت مسجد نبوى و روضه و منبر.


1- م و ل: او.
2- ل: پيغامبر.
3- مآب: بازگشت و رجوع و جاى بازگشت.
4- م و ل: تأكدّ: استوار شدن آنند راج.
5- شدّر حال: شَدُّرالرّحال: كنايه از سفر است.

ص: 35

باب سوم- در اخبار سكّانِ مدينه از زمان قديم تا وقت قدوم [2- آ] شريف رسول كريم- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

اين باب بر سه فصل است:

فصل اول- در سكان مدينه بعد از توفان نوح- عليه السّلام- و سكناى يهود و بعد از آن انصار و بيان نسب ايشان و كيفيَّت غلبه ايشان بر يهود و آنچه اتفاق افتاده ايشان را با تبع.

فصل دوم- در بيان مُشرّف شدن اوس و خزرج به متابعت و مُبايِعَت پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در عقبه اولى و ثانيه و شمّه اى از قصه بيعت عقبتين و هجرت پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به مدينه و نزول فرمودن آن سرور به قُبا.

فصل سوم- در قدومِ پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به اندرون مدينه و ساكن شدن ايشان در خانه ابوايّوب انصارى- رضى اللَّه عنه.

باب چهارم- در بيان عمارت مسجد نبوى و آنچه به آن متعلق است (1) و بيان احوال حُجرات ازواج طاهرات.

اين باب مشتمل(2) بر هفده فصل است:

فصل اول- در عمارت آن سرور و بيان مساحت آن در زمان آن انور افخر(3).

فصل دوم- در بيان مقام پيغامبر- عليه السّلام- قبل از تحويل قبله و بعد از آن.

فصل سوم- در خبر جزع و منبر و آنچه مُتعلق به آنهاست و ستونهاى مسجد انور.

فصل چهارم- در بيان احوال حجره هاى آن سرور و حجره سيّده نساء فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها.

فصل پنجم- در بيان سدّ ابواب مسجد و استثنا نمودن از آن جمله (4) خوخه (5)


1- م و د: متعلق است به آن.
2- ل و د: ندارد.
3- م: انوار فخر.
4- م: ندارد.
5- خوخه: روزن در ديوار كه از آن روشنايى به خانه رسد، 2- ل: ابو بكر پنجره.

ص: 36

على- عليه السلام- را.

فصل ششم- در زيادتى عُمر در مسجد نبوى.

فصل هفتم- در زيادتى عثمان در آن.

فصل هشتم- در زيادتى وليد بن عبدالملك و بيان تصرفّات او به اتّخاذ محراب و شرفات (1) و منارات و منع كردن او نماز جنازه را در مسجد.

فصل نهم- در زيادتى مهدى خليفه عباسى.

فصل دهم- در اخبار و آثارى كه مُتعلّق است به حُجره شريفه كه حاوى قبور مُتبركه است و صفت قبور شريفه و بيان حائزى (2) و(3) كه داير است بر حجره شريفه(4). [2- ب]

فصل يازدهم- در علامات جهت سر مبارك و روى منير و مقام جبرئيل و تا زير حُجره به رُخام (5) و تَخليق (6) آن مقام و مَعاليق و غير ذلك (7).

فصل دوازدهم- در عمارت مُجدّد و ابدال سقف حجره شريف به قبه لطيف و تصوير آنچه قرار يافته است عمارت حجره بر آن.

فصل سيزدهم- در آنچه منقول است كه حوالى حجره شريفه را خندق كنده به رَصاص (8) پركرده اند و آنچه مُتعلّق است به اين قصه پُرغصه.

فصل چهاردهم- در حريق اوّل و آنچه اعاده يافته بعد از آن و بيان حريق ثانى و آنچه مُترتّب شده بر آن.

فصل پانزدهم(9)- در آنچه مسجد شريف مشتمل است بر آن، از رواقها و ستونها و


1- شرفات: ج: شرف، كنگره ها.
2- ل: حاير.
3- حائز: در اينجا به ديوارى كه احاطه به حجره شريفه دارد گفته مى شود.
4- م: شريفه شريفه.
5- رُخام: سنگى بغايت صُلْب و سخت كه زرد و سپيد و سرخ است، مرمر و مرمرسفيد.
6- تخليق: خوشبو كردن.
7- م: آن.
8- رصاص: سرب.
9- ل: پازدهم.

ص: 37

حواصل(1) و غير آن و تَحْصيب(2) مسجد و مَصابيح(3) و تَخْليق و اجمار(4) آن.

فصل شانزدهم- در ابواب مسجد شريف و خوخه هاى او.

فصل هفدهم- در بلاط(5) گرداگرد مسجد و شرح سور مدينه و سوق آن.

باب پنجم- در مساجد نبويّه از مصلّاى عيد و غير آن و شرح مقابر مدينه و بيان فضل احد و شهداى آن.

اين باب مشتمل بر شش فصل است:

فصل اول- در مصلّاى عيد.

فصل دوم- در مسجد قُبا و مسجد ضَرار.

فصل سوم- در بقيه مساجدى كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به اداى نماز آنها را مُشرّف ساخته اند و جايهاى آن معلوم است در زمان ما.

فصل چهارم- در مساجدى كه به حضور شريف مُشرّف شد و جهتش نيز معلوم است ليكن خصوص مواضعش معلوم نيست.

فصل پنجم- در مقابر مدينه و تعيين مردمى كه مدفون شده اند در آن.

فصل ششم- در فضيلت احُد و شهداى آن (6).

باب ششم- در آبار(7) مباركات مدينه و عُيُون (8) و غراس (9) و صدقاتى كه منسوب است به حضرت رسالت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

در اين باب دو فصل است:


1- حواصل: محل قرار گرفتن آب، آبگير حوض.
2- تحصيب: ريگ در افكندن، قرار دادن ريگ.
3- مصابيح: جمع مصباح كه به معنى چراغ باشد.
4- اجمار: آماده كردن آتش را.
5- بلاط: سنگهايى كه در سرا و جز آن گسترده باشند. و هر زمين كه بر آن سنگ يا خشت پخته گسترده باشند.
6- م: او.
7- آبار: ج بئر، چاه ها.
8- عيون: چشمه هاى آب.
9- غراس: نهال نشاندن.

ص: 38

فصل اول- در آبار مباركات. يعنى: چاه ها به ترتيب حروف تهجّى.

فصل دوم- در صَدَقاتِ نبويّه و آنچه به دست مُبارك خود نهال كرده اند.

باب هفتم- در مساجدى كه منسوب است به پيغامبر(1) [3- آ]- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و در سفرها و غزوه ها در آن مساجد نماز كرده اند.

در اين باب سه فصل است:

فصل اول- در مساجدى كه در طريق مكّه است يعنى آن (2) راهى كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- سلوك مى فرموده اند براى حجّ و غيره.

فصل دوم- در مساجدى كه در راه حاجّ است يعنى آن راهى كه مسلوك است در اين زمان.

فصل سوم- در مساجدى كه در غزوات مُباركات در آنجا نماز گزارده اند(3).

باب هشتم- در اوديه(4) و احماءِ(5) و اطام(6) و بعضى اعمال و جبال مدينه.

اين باب مشتمل(7) بر دو فصل است (8):

فصل اول- در اوديه مدينه.

فصل دوم- در ضبط الفاظِ مُتِعَلِقه به مواضع وَ امْكنه و اطام و اعمال و جبال و در اين ضمن احوال مواضع نيز فى الجمله مبين مى شود-. واللَّهُ المُسْتَعان وَ عليه التَكْلان و صَلى اللَّه على سيّدنا مُحمّدٍ و آله و صَحْبِه، اوّلًا و آخِراً و ظاهراً و باطِناً.


1- م: پيغمبر.
2- م: ندارد.
3- م: كرده اند.
4- اوديه ج: وادى صحرا و بيابان.
5- احماءِ: ج: رَحماء: چراگاه، علفزار نفيسى.
6- اطام: ج: اطم. قلعه و خانه، هر خانه چهار گوشه مسطح؛ بيشتر به خانه هايى كه در حومه شهر بنا شده است و به صورت ييلاقى بوده اطلاق مى شود. اطم كلمه اى عبرى است و به حايطهايى كه از خارج منفذ نداشته باشد اطلاق مى شود و در عربى بناى مرتفع را گويند.
7- د و م: ندارد.
8- م و د: مشتمل است.

ص: 39

باب اول

اشاره

در اسماء و فضل مدينه مُشرّفه و بعضى فوايد ديگر كه به آن بلده شريفه مُتعلّق است.

اين باب مشتمل بر ده فصل است:

ص: 40

ص: 41

فصل اول

در اسماى مدينه به ترتيب حروف معجم بر وجه استقصا و استيفا و آن نود و پنج اسم است

اثرب: و اين لغتى است در لفظِ يثرب و آن اسم اوّل كسى است كه در آن موضع ساكن شده و بعد از آن مُسما شده است (1) جميع زمين آن بلده شريفه با همان موضع شهر مدينه يا ناحيه اى از آن شهر به اين (2) اسم. و يثرب در قديم «ام القرى» ديار مدينه بود(3) و آن جهتى كه مسما بود در قديم به يثرب، امروز نيز مشهور است به همان اسم و آن در جهت شمالى مدينه و جهت غربى مشهد سيّدنا حمزه- رضى اللَّه عنه- و شرقى موضعى معروف به «بركه نخيلى» است. به روايت ثقات از رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مروى شده كه از تسميه مدينه مُشرّفه به اسم يثرب نهى فرموده اند و در بعضى روايات آمده است كه گفته اند مدينه را هر كه يثرب گويد بايد كه سه بار استغفار كند، وجه كراهيّتش به آن است كه او مشتق است [3- ب] از «ثرب» به تحريك به معنى (4) فساد يا از تثريب به معنى سرزنش و مؤاخذه نمودن به سبب گناهان (5)، ليكن در بعضى احاديث صحيحه اطلاق لفظ يثرب از آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بر مدينه واقع شده است؛


1- م: ندارد.
2- م و د: شهر به اشهر اين.
3- م: بوده.
4- م و د: ثرب به تحريك.
5- ل و د: گناه.

ص: 42

پس وجه جمع آن است كه آن اطلاق قبل از نهى بوده باشد- واللَّه اعلم.

ارض اللَّه، قال اللَّه: «الَمْ تَكُنْ ارْضُ اللَّهِ واسِعَةَ فَتُهاجِرُوا فيها»(1) «آيا زمين خداى گشاده نبود تا مُهاجرت كنيد شما در آن.»

جماعتى از مُفسّران گفته اند مراد به «ارض اللَّه» در اين آيه كريمه مدينه (2) شريفه است.

أرض الهجرة: نيز در حديثى آمده است.

اكالة البُلدان و اكالة القرى: در حديث آمده كه مأمور شدم به قريه اى كه مأمور شدم به هجرت به سوى آن قريه، بر تقديرى كه اين كلام شريف پيش از هجرت صادر شده باشد و يا مأمور شدم به سكناى آن قريه اگر بعد از هجرت باشد(3) كه مى خورد قريه ها را يعنى به جهت غلبه اهل آن (4) جميع مواضع و اماكن را و غنيمت گرفتن و اسير كردن اهل مدينه اهل و مال ايشان را و از اين حديث استدلال كرده اند بر افضليّت مدينه از چند وجه؛ يكى از قول آن سرور- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مأمور شدم به قريه اى كه مى خورد قريه ها(5)، ديگر از وصف قريه به آنكه او مى خورد قريه هاى (6) ديگر را، گفته اند كه خوردن، كنايت از غلبه فضل اوست بر ديگر قُرى. يعنى فضايل جاى ديگر مُضمحل مى شود در جنب فضل او.

الايمان: «قال اللَّه تعالى: وَالَذينَ تَبَؤوُا الدّارَ وَالْايمان»(7) حق- سبحانه و تعالى- در حقِ انصار اخيار- رضوان اللَّه عليهم- مى فرمايد:

«آن كسانى كه منزل ساخته اند دار و ايمان را.» وجه تسميه به ايمان بنا بر آن باشد كه او مظهر و مسير(8) ايمان است.


1- سوره نسا آيه 97.
2- م: است آن.
3- م و د: از به قريه اى تا اينجا ندارد.
4- م: ندارد.
5- د: مى خورد قريه ها را، ندارد. ل: يك كلمه نامشخص.
6- م: قريه ها.
7- سوره حشر، آيه 9.
8- ل: مصير.

ص: 43

البارّة: به تشديد الرّا البرّة: ايضاً به تشديد راء.

وجه تسميه اين دو اسم كثرت برّ و نيكويى اوست بر اهل او و بر جميع عالميان به بركت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

البَحْرة: به فتح باءِ موحّده و سكون حاءِ مهمله.

البُحَيرة: به تصغير البَحِيرة به فتح باء موّحده و كسر حاء مهمله و يا تحتانيه و راء مهمله و هاء بعد از آن.

البَلاط: بنابر كثرت بلاط كه نوعى از سنگ است كه به آن [4- آ] فرش كنند يا مُسما شده است به بلاط بنابر اشتمال او بر موضعى كه معروف است به بلاط.

البلد: در تفسير آيت كريمه «لا اقْسِمُ بِهذَا الْبَلَد»(1) قولى است كه مُراد مدينه است.

چنان كه گفته اند مُراد مكه است و بَلَد در لغت كلانتر ده ها(2) را گويند.

بيت الرسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- قال اللَّه تعالى: «كَما اخْرَجَكَ رَبُّكَ منْ بَيْتِك»(3) أى: من المدينه.

تندد: بر وزن جعفر به دالين مهملتين.

تندر: نيز بر وزن جعفر(4) به راى مهمله به جاى مهمله آخر.

الجباره: و اين مروى است از تورات.

جزيرة العرب و الحَبيبة: به جهت دوست داشتن آن سرور.

الحرم: در حديث آمده كه مدينه حرم است.

حرم الرسول:- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در حديث است كه حرم ابراهيم- عليه السلام- مكّه است و حرم من مدينه.

حسنه: قال اللَّه تعالى: «لَنُبِوِّئَنَّهُمْ فىِ الدُّنْيا حَسَنَة»(5). حقّ- سبحانه و تعالى-


1- سوره بلد، آيه 1.
2- هر سه نسخه: ديه ها.
3- سوره انفال، آيه 5.
4- م و د: بر وزن جعفربه.
5- سوره نحل، آيه 41.

ص: 44

مى فرمايد: در حقّ مردمى كه مهاجرت كرده اند هر آينه فرود مى آريم و جاى مى دهيم در دنيا ايشان را در منزل حسنه، يعنى در منزل خوب و مراد مدينه است.

الخيره: بالتشديد الخيْرة، بالتخفيف.

الدّار: وجهش در الايمان گذشت.

دارالابرار و دارالاخيار: وجه تسميه ظاهر است.

دارالايمان: در حديث آمده (1) كه: «الْمَدينَة قُبة الْاسْلام وَ دار الايمان».

دارالسُنة و دارالسلام و دارالفتح و دارالهجرة: وجه تسميه به اين اسماء ظاهر است و نيز در حديث بعضى از اينها وارد شده.

الدرع الحصينه: رسول- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- فرموده اند: «ديدم خود را در زر [هى كه] مُحكم بود و تعبير كردم آن را به مدينه.»

ذات الحجر: از جهت اشتمال او بر سنگها(2).

ذات الحرار و ذات النخل و السلقه: فتح و كسر و سكون لام محتمل است.

[و سيدة البلدان (3)].

الشافيه: در حديث است كه خاك مدينه شفاست و گفته اند كه تعليق اسماءِ مدينه بر محموم موجب عافيت اوست از حمى. و نيز آمده كه مدينه نفى ذنوب مى كند، پس او شفا و دوا بوده باشد داء ذنوب و بلاى گناه را.

طابّه (4) [همچو شامّه(5)] و طيبه: همچو هيبة و طيّبه همچو صيبه و طايب [4- ب] همچو كاتب، اين هر چهار اسم اخوات اند لفظاً و معناً مختلف اند(6). صيغه و مبناى اين اسمها(7) همه در حديث وارد شده است. وجه تسميه طهارت و خوشى آن محل شريف است به سبب حلول طيب طيّب او- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.


1- م: است.
2- م و ل: سكنها.
3- به نقل از ابن عمر در ص 18 خلاصة الوفا آمده است.
4- عربى، ص 18. طّابه: نام مدينه منوره منتهى الارب.
5- ل و م: ندارد.
6- ل م: مختلفاتند.
7- م: ندارد، ل: اسما.

ص: 45

ظبابا: يا به كسر مهمله(1) است به معنى قطعه مستطيله از ارض يعنى پارچه اى دراز از زمين و يا به فتح معجمه (2) است از ظب و «ظبظب اذا حمَّ» به جهت حُمّى و تبى كه بود قبل از حلول شريف و پيش از وصول قدم مُبارك آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

العاصمة: يا براى آنكه پناه شد مهاجرين را از آفت مشركين و يا براى آنكه او درع حصينه است، چنان كه گذشت و يا به جهت آنكه به معنى معصوم است كه در نمى آيد(3) به آن دجّال و طاعون.

العذراء: منقول است از تورات.

العرّاءِ: بر وزن ماقبلش.

العروض: همچو صبور.

الغرّاءِ: با تأنيثِ اغرَّ به معنى صاحب غُرّه به جهت نورانيّت و سيادت او نسبت به غيرش.

الغلبه: به تحريك به جهت غالبه او بر بلاد در اسلام و جاهليّت و مدينه به اين اسم.

در جاهليّت نيز مُسمّا بود براى غلبه يهود بر عماليق و غلبه اوس و خزرج بر يهود در آن زمين با سكينه و تمكين.

الفاضحه: به فا و ضاد معجمه و حاء مهمله به سبب فضيحت كردن آن مبتدعان و بداعتقادان را به اظهار مضمر ايشان و اين احد معانى نفى كردن مدينه است خبث را.

القاصمه: به قاف و صاد مهمله به جهت درهم شكستن آن هر جبار مُتّمِرَدْ را و هر كسى كه اراده بدى كند به اهل آن قُبِّةُ الإسلام.

القريه: در حديث آمده كه حق- سبحانه و تعالى- پاك ساخته است اين قريه را از شرك.

قرية الانصار و قرية الرّسول:- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در حديث به اين معنى اشارت است.


1- م: ندارد.
2- م: از زمين و تا فتح معجمه ندارد.
3- هر سه نسخه: نمى درآيد.

ص: 46

قلب الايمان: در حديث است.

المؤمنه: در خبر است كه سوگند به خدايى كه نفس من به يد قدرت اوست به درستى كه خاك مدينه، مؤمنه است؛ و در خبرى ديگر است كه مدينه در تورات به اين اسم مكتوب است وجه تسميه يا به سبب اتصّاف اوست، حقيقتاً به قابليّت (1) تصديق همچون تسبيح گفتن [5- آ] سنگريزه يا اسناد ايمان او مجازى است همچون(2) آيه كريمه «وَسْئل القرية»(3) اىُ اهل القريه. به جهت اتصاف اهل آن به ايمان و انتشار ايمان از آنجا و يا به جهت دخول اهل آن در امن از اعداء و طاعون و دجّال.

المباركة و مُبوَّأ الحلال و الحرام: ظاهر است؛ و نيز در حديث آمده.

مُبين الحرام(4): نيز آمده.

المجبوره: به جيم در حديث آمده.

المحّبة: به ضم ميم و حاءِ مهمله و تشديد موحده منقول است از كتب مُتقدمه.

المحبّبة: به زيادت موحدة ديگر المحبوبة: نيز منقول شده از كتب متقدمه. وجه تسميه اين سه اسم و حبيبه. محبت آن سرور است- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به آن محل مُكرّم مُنوّر.

المحبوره: از حبر به معنى سرور يا [از] حِبْره به معنى نعمت و [يا از] محبار از ارض سريع النبات (5) كثير الخيرات است.

المُحرمه و المحروسه و المحفوفة: در خبر است كه زود بيايد مدينه و مكه در حالتى كه محفوف باشد به ملائكه يعنى درهم پيچيده باشد به ملائكه.

المحفوظه و المختاره و مدخل صدق در تفسير كريمه:

«رَبِ ادْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ اخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدقٍ(6)»


1- م: حقيقه به قابليت.
2- م و د: ندارد.
3- سوره يوسف، آيه 82.
4- وفاء الوفا و خلاصة الوفا: مبيّن الحلال و الحرام.
5- م و د: تكرار شده است.
6- سوره بنى اسرائيل، آيه 80.

ص: 47

گفته [اند] مدخلِ صدق مدينه است و مخرج صدق مكه.

المدينه:(1) مدينه در لغت، يا عبارت از «خانه هاى» بسيار است كه تجاوز كرده باشد از حدّ قريه و نرسيده باشد به حدّ مصر(2) و يا مرادفِ مصر است و متبادر از مدينه به لام تعريف آن محل شريف و موطن منيف است به خلاف نكره كه تبادر و ظهورش در مجموع مُدن على السّويه است و منسوب به كُلّ مَدينى. منسوب به مدينه شريفه مدنى است.

مدينة الرسول:- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- جه جهت اضافت نمودن آن سرور به نفسِ نفيس و ذات با بركات خود- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

المحرومه (3): در تورات آمده وجه تسميه اش انزال رحمتهاى حق است به آن موطن شريف به وجود لطيف آن حضرت بلكه رحمت ذات با بركات آن حضرت است كه آن موضع شريف مرحوم شده به آن قال اللَّه تعالى: «ما ارْسَلْناكَ إلّارَحْمَةً لِلْعالَمين(4)»

المرزوقه و مسجد [5- ب] الاقصى (5): منقول است از صاحب «المطالع(6)».

المسكينه: منقول است از تورات اسناد مسكنت به او يا حقيقت است به معنى خلق قابليت آن در وى يا مجازى است بنابر آنكه اهل(7) خضوع و خشوع است.

المسلمه: وجه اسناد اسلام حقيقتاً يا مجازاً همچو اسناد ايمان است، چنان كه گذشت.

مضجع رسول اللَّه:- صَلى اللَّه عليه و آله و سلم- در حديث است.


1- م: ندارد.
2- مصر: ج امصار، شهرستان.
3- م و ل: در حديث آمده المرحومه.
4- سوره انبياء، آيه 107.
5- شايد به دليل اينكه آخرين مسجد انبياء در زمين بوده است، مسجدالأقصى نام نهاده اند. عربى، ص 21.
6- م: مطالعه.
7- ل: آن اهل.

ص: 48

المُطيّبه [و المرجبه(1)] و المقدّسه و المقرّ: همچو ممرّ.

المكتان: در بعضى آثار آمده است يا از باب تغليب است يا به سبب انضمام مهاجرين است با انصار- رضى اللَّه عنهم.

المكينه: به جهت مكانت و رفعت شأن او.

مهاجر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم: چنان كه در حديث آمده.

الموفّيه: به تشديد و تخفيف فا اسناد و فا به جهت وفا نمودن اهل اوست به عهد خود به صدق و صفا.

الناجيه: به جيم به جهت نجات او از طاعون و عُتاة(2) و(3) و دجّال.

نبلاء: كأنّه از نبل است به معنى فضل و نجات.

النحر و الهذراءِ: منقول است از تورات اگر هذراءِ به ذالِ معجمه است از يوم. هاذر به معنى شديد الحرارت است و اگر به مُهمله است از هدر الحمام، « [اذا] صوتّ و الماءِ انصب» و ارض هادرة كثيرالنبات (4) است.

يثرب: در اثرب معنى و وجه تسميه مذكور شد.

يندد: يا از «ند» است كه طيّبى است معروف يا به معنى تلّ مرتفع است يا از ناد به معنى رزق.

يندر: همچو حيدر به راء مهمله بدل دال مهمله ثانيه از يندد در حديثى چنين آمده است.(5)


1- خلاصة الوفا، ص 21.
2- م: عقاه.
3- عُتاة: ج: عاتى، متكبر و در گذرنده از حد.
4- م: بنات.
5- در خلاصة الوفا، ص 15- 21.

ص: 49

فصل دوم

در فضيلت مدينه و تفصيل او بر ساير بلاد

بدان كه(1) بعضى از علما نقل اجماع كرده اند بر تفضيل آن موضعى كه ضمّ نموده اعضاى شريفه (2) آن حضرت را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بر جميع امكنه حتّى كعبه، بلكه بعضى ديگربر عرش نيز تفضيل كرده اند، امام نووى(3) و(4)- رحمة اللَّه عليه- مى فرمايد:

جمهور برآنند كه سماوات افضل اند از زمين غير موضعى كه ضم اعضاى مطهّر(5) آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- نموده و اجماع كرده اند بر تفضيل مكّه و مدينه بر ساير بلاد [6- آ] و اختلاف كرده اند در تفضيل اين دو بلده شريفه بر يكديگر(6)، اما عمر و بعضى صحابه- رضوان اللَّه عليهم اجمعين- و اكثر اهل مدينه بر آنند كه مدينه افضل است و اين مذهب امام مالك است(7).

روايتى است از امام احمد و اين خلاف در ماعداى كعبه است. امّا كعبه افضل است از


1- د: و بعده.
2- د: شريف.
3- د م: نواوى.
4- امام نووى: محيى الدّين ابو زكريّا يحيى بن شرف الدّين نووى يا نواوى 631- 676 ه. ق محدّث معروف عامّه صاحب كتاب «الأربعون حديثاً» الأعلام.
5- م: است.
6- م: ندارد.
7- ل: ندارد.

ص: 50

بقيه مدينه.

اتفاقاً از دلايل افضليّت آن موضع شريف يكى آن است كه ابن جوزى (1) روايت كرده كه در آن هنگام كه حق- سبحانه و تعالى- اراده نمود آفرينش محمّد را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود جبرئيل را به احضار عنصر اطهر آن سرور، پس آورد جبرئيل قبضه اى خاك سفيد كه آن موضع قبر انور آن سرور است- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- پس خمير كرده شد به ماءِ تسنيم(2)، پس تغميس (3) نموده شد، يعنى غوطه داده شد در جويهاى جنّت و بعد از آن گردانيدند او را در سماوات و ارضين پس شناختند ملائكه، محمد را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پيش از آنكه شناسند آدم را- عليه الصلواة والسلام.

و نيز در حديث آمده كه بنده مدفون نمى شود الّا در آن جا كه مخلوق مى شود از آنجا و لهذا ابن سيرين (4) فرموده كه اگر سوگند خورم صادق و بارّم (5)و هيچ شكّى ندارم در آنكه حق- سبحانه و تعالى- نيافريده است پيغامبر را- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- الّا از يك خاك. و ديگر از اميرالمؤمنين على- عليه السلام- مروى است كه در حين اختلاف صحابه در موضع دفن آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله و سلم- فرمود:

«نيست در روى زمين بقعه اى گرامى تر از بقعه اى كه قبض كرده است حق- سبحانه و تعالى- نفس نفيس پيغامبر خود را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم در آن.»

و از ابن عباس مروى است كه فرمود:

«اصل طينت اطهر آن سرور از ناف زمينى است كه به مكه است يعنى كعبه.»

و نيز مروى شده كه در آن زمان كه خطاب نمود- حق سبحانه و تعالى- زمين و آسمان را به قول كريم خود «ائتيا طَوُعاً اوْ كَرْهاً(6)» الآيه. اجابت نمود از زمين موضعِ كعبه


1- ابن جوزى: متكلم، محدث و واعظ مشهور قرن ششم. و، 508 يا 510- ف. 597 ه. ق از كتابهاى اوست المنتظم وتلبيس ابليس.
2- تسنيم: چشمه آبى است در بهشت. آنند راج
3- تغميس: فرو بردن چيزى در آب. اقرب الموارد
4- ابن سيرين: معاصر با حسن بصرى و او از تابعين است. در خوابگزارى و تعبير، مَثَل است و كتابهايى به او نسبت مى دهند مانند منتخب الكلام فى تفسير الاحلام، كتاب تعبير الرؤيا و كتاب جوامع. آرامگاهش به بصره است. الأعلام.
5- بّار: پُرخير، مهربان.
6- سوره فصلّت، آيه 11.

ص: 51

و از آسمان محاذى آن، پس آن مُجيب از زمين عنصر شريف [6- ب] و ماده لطيف آن حضرت بود- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- پس از آن مدحو(1) شد زمين يعنى گسترده شد از كعبه و در مدفن شريف. گفته اند: در توفان نوح- عليه السّلام- آن موضع را موجِ آب از زمين كعبه جدا ساخته به خاك طيّبه طيبه مدينه انداخته و بعد از آن، آن حضرت در آن موضع ساكن شده و در همان محل شريف مدفون گشته- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

پس شرف كعبه و آن موضع شريف به سبب وجود شريف آن حضرت بوده باشد از آن خاك پاك. ليكن مخفى نيست كه اگر چه ابتدئاً از حيثيّت ايجاد آن حضرت از آن خاك پاك يعنى خاك كعبه و آن موضع يكرنگ بوده باشد اما انتهائاً به جهت اختصاص آن موطن شريف به ضمّ اعضاى نظيف و جسد لطيف آن حضرت، آن را مزيد و فضيلت ظاهر و باهر است بر كعبه- واللَّه اعلم.

و نيز وارد شده كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- دعا كرده و گفته كه:

«اى پروردگار من، همچنان كه بيرون كردى مرا از جايى كه دوست ترين جايها بود نزدِ من، ساكن گردان مرا در جايى كه دوست ترين جايهاست نزدِتو.»

پس از آن ساكن گردانيد آن حضرت را در آن زمين با سكينه و تمكين. از اين حديث معلوم شد كه مدينه عنداللَّه احبّ بوده باشد از مكه و ظاهر است كه بعد از علم اين معنى نزد آن حضرت نيز احب شد پس «احبّه عند اللَّه و عند رسوله- صلى اللَّه عليه و آله و سلم» از آن لازم مى آيد- واللَّه اعلم.

لهذا فرض ساخته بر رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- اقامت مدينه پرسكينه را و آن حضرت نيز- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- تحريض و حث (2) نموده بر اقامت مدينه و بر مودّت در آن محل بر سكينه اقتدائاً به صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

اين است بعضى از آنچه در تفضيل مدينه گفته اند بر مكه زادهما اللَّه شرفاً اما آنهايى


1- از دحو، اشاره به آيه 9 سوره مباركه صافات است.
2- حث: به معنى برانگيختن و تحريض.

ص: 52

كه تفضيل مكّه كرده اند بر مدينه- زادهما اللَّه تشريفاً و تكريماً- متمسِك ايشان حديث آن(1) «مكه خير بلاد اللَّه» است (2) و در روايتى «احبّ ارض اللَّه الى اللَّه» و نيز استدلال كرده اند به زيادتى ثواب و تضاعف [7- آ] او در مكّه بر افضليّت مكه بر مدينه و اين مذهب ابوحنيفه و شافعى است. اما صاحب تاريخ مدينه: سيد على سمهودى- رحمة اللَّه عليه- به هر دو جواب مى گويد از حديث بر آن وجه كه حمل مى كند حكم خير بلاد اللَّه را بر آنكه پيش از ثبوت فضل مدينه بود به اظهار دين و افتتاح بلاد از آن منبع ايمان و يقين را،(3) امّا بعد از دعاى آن حضرت، يعنى ساكن گردان مرا در زمينى كه دوستر است نزد حق- سبحانه- اجابت نموده در مدينه پرسكينه، ساكن گردانيد و از آنجا بركت و ظهور ايمان را به همه جا رسانيد. پس مدينه افضل شد و مكّه مفضول گشت و تأييد مى كند اين توجيه را به آنكه در بعضى طرق اين حديث آمده كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- اين سخن را در وقتى گفتند كه بر عزيمت هجرت بر راحله سوار بودند.

از استدلال به زيادتى تَضاعُف ثواب در مكّه بر اين وجه جواب مى گويد كه زيادتى تَضاعُف ثواب دلالت نمى كند بر افضليّت. چنان كه در حق متوجّه عرفات افضل آن است كه پنج وقت نماز را در منى بگزارد با وجود عدم تَضاعُف ثواب در آنجا و چنان كه اداى سنّت در خانه افضل است از اداى او در مسجدالحرام با وجود تَضاعُف ثواب سنت در آنجا به مذهب شافعى و لهذا عمر قائل است به مزيد تَضاعُف ثواب در مكّه و به افضليّت مدينه و غايت مايلزم آن است كه گاه مفضول را مزّيتى مى باشد بر افضل چنان كه مُقدّر است نزد اهل علم.

امام مالك را پرسيدند كه اقامت نمودن در كدام يكى از مكه و مدينه دوست تر است نزد تو؟ گفت: مدينه (4) و چگونه چنين نباشد كه در مدينه هيچ (5) راهى نيست الّا آنكه رسول


1- ل: مودّت.
2- ل و م: ندارد.
3- م: ندارد.
4- ل: ندارد.
5- م: ندارد.

ص: 53

- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در آن راه رفته و جبرئيل- عليه السّلام- بر وى نازل مى شده در كمتر از ساعتى؛ و طبرانى و غيره روايت كرده كه «المدينه خيرٌ من مكّه» و در روايتى «افضل من مكّه» و از جمله چيزهايى [كه] مى توان استدلال كرد بر افضليّت مدينه، شدّت حُبّ رسول اللَّه (1) است- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به مدينه چنانچه مُتبع اخبار و آثار را پوشيده نيست [7- ب].

چنان كه در احاديث است هرگاه كه [پيامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.] باز مى گشت از سفر نظر مى كرد بر درختها و در روايتى بر درختهاى كلان و در روايتى بر مرتفع مدينه و تيز مى راند باركى (2) خود را از غايت دوستى كه داشت با مدينه. و نيز صاحب تاريخ مى گويد:

«اگر كسى تأمل كند در آنچه گذشت و در آنچه مى آيد از فضايل مدينه و خصايص آن محل سكينه، صدر او را شرح تمام و دلش را تسلّى مالا كلام حاصل مى شود به تفضيل مدينه بر مكه- زادهما اللَّه تشريفاً و تكريماً.»


1- ل: ندارد.
2- بارك: ج بروك، شتر.

ص: 54

فصل سوم

در دعاى آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در حقّ مدينه و اهل آن محل سكينه و نقل و با از آنجا و عصمت آن معدن فضل و كمال از طعن طاعون و فتنه دجّال(1) در صحيحين(2) است:

«اللهم حَبِّبْ إلينا المدينه كُحبّنا مكّة او أشدّ» يعنى: محبوب گردان مدينه را به ما همچو مكه يا بيش از آن.

اين نوع دعا از آن معدن اسرار به تكرار واقع شده. شكّ نيست كه اجابت در بار اوّل حاصل شده پس تكرار براى طلب مزيد است و نيز آمده كه هر گاه كه باز مى گشت از سفرى روى مُبارك به سوى مدينه كردى و گفتى:

«اللهم اجعل لنا بها قَرَاراً وارزقنا رزقاً حسنا» يعنى:

«قرار ده ما را در مدينه و روزى كن ما را رزق خوب.»

و در صحيحين است:

«اللهم اجعل بالمدينة ضعفى ما جعلت بمكة من البركة» يعنى:

«بركت مدينه را دو چندان بركت مكه گردان.»

نيز در صحيحين است:

«اللهم بارك لهم فى مكيالهم و بارك لهم فى صاعهم و بارك لهم فى مُدّهم» يعنى:


1- م: ندارد.
2- صحيحين: مراد «صحيح بخارى» و «صحيح مُسلم» است.

ص: 55

«بركت ده اهل مدينه را در مكيال(1) ايشان و صاع(2) ايشان و مد(3) ايشان.»

صاحب تاريخ مى گويد:

يك مُدّ كافى است در مدينه كسى را كه در غير او كفايت نمى كند او را آن مقدار.»

و در صحيح مسلم است:

«اللهم بارك لنا فى مدينتنا، اللهم بارك لنا فى صاعنا، اللهم بارك لنا فى مُدنا، اللهم بارك لنا فى مدينتنا، اللهم اجعل مع البركة بركتين.»

اول طلب بركت نمود در امور مذكوره بعد از آن از غايت التفات و عنايتى كه به آن محل شريف و اهل آن داشت طلب نمود كه با هر بركتى از آن بركاتِ مطلوبه دو بركتى ديگر زياده كند [8- آ] و ايضاً آمده:

«اللهم بارك لنا فى ثمرنا و بارك لنا فى مدينتنا و بارك لنا فى صاعنا و بارك لنا فى مُدّنا، اللهم انّ ابراهيم عبدك و خليلك و نبيك و انى عبدك و نبيك و انّه دعاك لمكّة و انا ادعوك للمدينة بمثل ما دعا لمكة و مثله معه.»

[پيامبر] اوّل بركت طلبيد در امور مذكوره و بعد از آن اهتماماً بشأن الاجابة گفت:

«الهى، ابراهيم- عليه السلام- بنده و خليل يعنى دوست و پيغامبر تو بود و من نيز بنده و پيغامبر توام، او دعا كرد در حق مكه من نيز دعا مى كنم در حق مدينه و مى طلبم از تو آنچه او طلبيده به زيادتى مثل آن.»

آمده است: هرگاه كه نوباوه (4) ثمر مى رسيد آن را به حضرت مى آوردند و ايشان آن را مى گرفتند و مى گفتند:

«اللهم بارك لنا فى ثمرنا و بارك لنا فى مدينتنا»(5) بنابراين(6) شكّ نيست كه اين دعا بسيار تكرار يافته. فايده تكرار دعا با وجود اجابت


1- مكيال: پيمانه.
2- صاع: پيمانه اى است كه بر آن احكام مسلمانان از كفاره و فطره و جز آن دائر و جارى است و آن چهار مد است.، ل: ضاع.
3- مد: پُرى دو كف است از طعام. در فقه نيز به كار مى رود.
4- نوباوه: هر چيز تازه و نو عموماً، ميوه خصوصاً.، ل: باوه.
5- م و ل: الحديث.
6- م: بنابر آن.

ص: 56

آن در اوّل بار طلب زيادت است، چنان كه گذشت.

عَنْ ابى هريرة: «أنّ النّبى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- خرج الى ناحية من المدينه و خرجتُ معه فاستقبل القبلة و رفع يديه حتى انى لا أرى بياض ما تحت منكببه، ثُم، قال: اللهمّ إنّ ابراهيم نبيك و خليلك دعاك لاهل مكة و انا نبيك و رسولك ادعوك لأهل المدينة، اللهم بارك لهم فى مُدّهم و صاعهم و قليلهم و كثيرهم ضعفى ما باركت لأهل مكة، اللهمّ من ههنا الى ههنا حتى اشار الى نواحى الارض كلها، اللهم من ارادهم بسوءٍ فاذبه كما يذوب الملح فى الماء.» ...

امّا ادعيه كه ذكر نقل حُمى است يعنى تب از آنجا، يكى اين است: «الّلهم حبّب الينا المدينة كحبنا مكّه أو أشدُّ وصححها لنا و بارك لنا فى مدّها و صاعها وانقل حماها و اجعلها بالجحفة» و در حديث قدوم آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- به مدينه مذكور است كه اصحاب آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به حمى مبتلا شدند و آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- بر منبر نشست و دست مُبارك برداشت و گفت:

«اى پروردگار من از ما نقل كن وبا را»

و چون صباح شد فرمود:

«امشب حمى (1) را آوردند نزد من به صورت يك پيرزنى سياه و آورنده او گرفته بود او را از گريبانش و مى گفت اين است حُمى و چيست راى جهان آراى شما [8- ب] در حقِ او؟

گفتم: او را در خم گردان» و خم نام موضعى است و در روايتى آمده است كه شخصى در آن صباح به نزد آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- آمد كانّهُ كه از ناحيه راه مكه مى رسيد به او فرمود كه در راه هيچ كس را ديدى گفت نديديم الّا زنى سياه برهنه. آن حضرت فرمود: كه همان تب را ديده و بعد به اين هرگز عود نخواهد كرد.

و در حديث ديگر آمده:

«ان كان الوباء فى شى ءٍ من المدينه فهو في ظلّ مِشْعط كمرفق»، و اين در جانب بقيع، اطمى است مر بنى حديله (2) را در غربى مسجد ايشان و اين حديث


1- م و ل: حما.
2- م: حزيله و در كل متن نيز اين گونه آمده است، م: حزيله. در متن عربى حذيله امّا صحيح آن همان حزيله است.

ص: 57

مؤذن است به بقاى بعضى از حمى(1)، همچنان كه مُشاهد است امروز.

پس آنچه منقول شده قوت و شوكت او بوده باشد و يا اعاده كرده باشند شى ء از حماى خفيه را تا حاصل شود به سبب او تكفير سيّآت (2) و مؤيّد اين است آنچه روايت كرده است امام احمدّ و غيره به رجال صحيح كه اذن طلبيد حمى تا در آيد به نزد رسول- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- گفت چه كسى؟ گفت: امّ ملدم، پس او را امر شد به قبا بعد از آن اهل قبا را پيش آمد از ايشان آن محنتى كه غير خداى نداند آن را. پس شكايت كردند به رسول- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- پس آن حضرت فرمود:

«اگر خاطر شما مى خواهد دعا كنم تا خداى تعالى اين بلا را از شما كشف كند و اگر مى خواهيد در ميان شما باشد تا كفارت كند گناهان شما. گفتند: اگر چنين است، باشد.»

اما طاعون و دجّال لعين، در صحيحين آمده كه در راههاى مدينه ملائكه حراست و پاسبانى مى كنند مدينه را تا در نيايد طاعون و دجّال و آمده كه او در پس احد خواهد نزول نمود به داعيه دخول مدينه وليكن ملائكه روى شوم او را جانب مشرق خواهند گردانيده و نيز آمده كه او در قُرب مدينه خواهد فرود آمد و هر كافر و منافقى كه در آنجاست رفته به آن لعين مُلحق خواهند شد و گفته اند اين است روزى كه مدينه نفى خُبْث مى كند از خود و غير از آنچه مذكور شد در اين باب احاديث بسيار است كه بنابر شهرت آن بر همين مقدار اكتفا نموده شد.


1- م: ندارد.، ل: حما.
2- سيّآت: معاصى و گناهان.

ص: 58

فصل چهارم

در خاك پاك مدينه و ميوه هاى آن

[9- آ] در خبر است كه غبار مدينه شفاست از جذام و آمده است كه در هنگامى كه رجوع كرده بودند از غزوه تبوك و تلقى كردند لشكر اسلام را جماعتى كه مدينه بودند و غبار بسيار(1) از آثار ايشان انگيخته شده بود، بعض از همراهان آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- بينى خود را مى پوشيدند از غبار، پس آن سيّد ابرار- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نقاب (2) از روى مبارك(3) خود برداشته فرمودند:

«به خدايى كه نفس من به يد قدرت اوست هر آينه خاك مدينه دواست از هر داء.»

راوى مى گويد: گمان مى برم كه از جذام و برص.

در خبرى ديگر آمده: به خدايى كه نفسِ من به يد قدرتِ اوست به درستى كه خاك مدينه مؤمن است و به درستى كه او شفاست از جذام.

صاحب تاريخ مى گويد:

«مامُشاهده كرديم كه مجذومى به آن خاك پاك استشفانمود و از او آن مرض بد(4) زايل شد.»

و نيز مروى شده است كه بنى الحارث با ضعف تمام به نزد آن سرور انام


1- ل: ندارد.
2- ل و د: لثام.
3- ل: ندارد.
4- م: ندارد.

ص: 59

- عليه السلام- آمدند، آن حضرت چون ايشان را ديد گفت: يا بنى الحارث چه حال است شما را؟ گفتند: يا رسول اللَّه ما را اين تب به اين حال رسانيده است. پس آن حضرت فرمودند كه كجاييد شما از صعيب، پس ايشان پرسيدند ما چه كنيم به صعيب؟ فرمود كه بگيريد از خاك آن و آن خاك را در آب كنيد و يكى از شما در وى تفل(1) كند و بگويد:

«بِسْمِ اللَّه تُرابُ ارْضِنَا بِرِيْقِ بَعْضِنَا شِفاء لِمَريِضِنَا بِاذْنِ رَبَّنا»

پس كردند ايشان امتثال و خلاصى يافتند از آن بليّه؛ و نكال تفل عبارت از نفخى (2) است به اندك آب دهن، چنان كه دعا خوانان بعد از دعا مى دمند و صعيب عبارت از وادى بطحان ست كه پايان ماجشونيّه است و آن باغى است معروف به مدّشونيّه و در آنجا مغاكى است كه مردم از آنجا به جهت معالجه و استشفا خاك برمى دارند و به جايها مى برند فايده.

صاحب تاريخ مى گويد:

«آن موضع ماثور شده است از سلف.»

يعنى متأخّرين از متقدّمين شنيده و ديده اند و آن [9- ب] محل مُقرّر و معين شده است و جماعتى از علما نيز از آنجا تجربه كرده اند و صحت آن موضع بر ايشان معلوم شده و من نيز غلامى داشتم مريض كه قريب يك سال تب داشت چون آب آن خاك را خورانيدم در همان روز تب از او منقطع شد و بعضى گفته اند آن خاك را در آب مى بايد كرد و به آن آب از تب غسل نمود. و صاحب تاريخ مى گويد:

«سزاوار آن است كه همچنان كه از آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- وارد شده عمل نمايد و بعد از آن غسل كند(3)

يعنى همچنان كه الآن مذكور شد خاك آن موضع را در آب كند و بعد از آن در وى تفل كند و بعد از آن بخورد و غسل كند تا جمع كرده باشد ميان فرموده آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- و خوردن و غسل كردن كه تجربه علماست.


1- تفل: خدو انداختن و افكندن چيزى از دهان.
2- ل: نفحى.
3- ل: كرد.

ص: 60

در صحيحين است كه هرگاه كه كسى مريض مى شد يا به كسى قرحه اى(1) يا جراحتى مى رسيد رسول- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- به انگشت مباركِ خود، همچنين مى كرد(2) و در تفسير آن سفيان ثورى سبابه خود را بر زمين نهاد و بعد از آن گفت:

«بِسْمِ اللَّه تُربة ارْضِنا بِريِقَةَ بَعْضِنا يَشْفى سَقِيمُنا بِاذْن رَبِّنا.»

در بعضى روايت چنين آمده كه اوّل اين دعا را بخواند و بعد از گفتن بريقة انگشت در خاك كند و در حديث ديگر آمده كه مردى را به نزديك آن سرور آوردند كه در پاى او جراحتى بود. پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- يك طرفِ بوريا را(3) برداشتند و بعد از آن سبّابه مُبارك را به آب دهن شريف ماليده بر زمين گذاشتند و فرمودند:

«بسم اللَّه ريق بعضنا بتربة ارضنا ليشفى سقيمنا باذن ربنا.»

بعد از آن انگشت ميمون را بر آن جراحت نهادند.

امّا ثمار آن محل فيض و اسرار:

در صحيح مسلم است كه هر كه خورد در صباح هفت خرما كه از مابين «لابتين» مدينه است ضرر نكند او را هيچ چيز تا بيگاه و در روايت امام احمد است كه هر كه خورد هفت خرماى عجوه(4) از لابتين مدينه بر نهار، ضرر نكند او را هيچ چيز تا شب.

راوى مى گويد: [10- آ] گمان مى برم كه فرمود كه اگر هنگام شام تناول نمايد محفوظ باشد از ضرر اشيا تا كه صبح آيد و نيز در صحيحين است كه هر كه نهارى كند به هفت خرماى عجوه ضرر نكند او را در آن روز زهر و سَحِره، و در صحيح مسلم است كه در عجوه عاليه شفاست و يا آنكه فرمود(5) او ترياق است بر نهار و در روايت امام احمد است به


1- قرحه: ريش و جراحت و آبله.
2- م: ندارد.
3- م: ندارد.
4- عجوه: نام نوعى خرماى نيكو و مرغوب است در مدينه منوره.
5- م و ل: همچنين گفته است.

ص: 61

رجال صحيح، بدانيد كه در «كماة» دواى چشم است و عجوه از فواكه جنّت است؛ و از عايشه مروى است كه صاحب دِوام (1) و دِوار(2) را مى فرمودند كه هفت صباح هر روز هفت خرماى عجوه بر نهار خورد. دِوام و دِوار دردِ سرى است كه دوامى دارد(3)، ليكن مشهور در كتب طبّ آن است كه دوار گردش سر را مى گويند- واللَّه اعلم.

حكمت تخصيص عجوه از انواع خرما و تنصيص عددِ سبع معلوم نيست- امنّا باللَّه و برسوله و بما جاء به.

از انس مروى است كه دوست ترين خرماها بر رسول- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- عجوه بود، ليكن امام احمد روايت كرده كه بهترين تمرهاى شما تمرى (4) است كه درد را بيرون مى كند و در او هيچ درد نيست.

در تفسير عجوه، ابن اثير گفته كه نوعى است از تمر بُزرگتر از صيحانى كه به سياهى مى زند رنگ او، و بزار بر آنچه ابن اثير گفته زياده كرده كه (5) او از جمله ثمارى است كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- به دست مُبارك خود نشانيده اند در مدينه؛ و در وجه تسميه صيحانى، حديثى روايت كرده كه جابر گفت:

«روزى همراه بودم با رسول- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- در بعضى چهار ديوارهاى مدينه و آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- با على- عليه السلام- دست به دست كرده بود، پس گذشتم بر يك نخلى و آن نخل فرياد برآورد كه اين مُحمد سيد الانبياست و اين على سيدالاوليا كه پدر ائمّه طاهرين است و بعد از آن گذشتيم بر نخلى ديگر آن نيز فرياد برآورد و گفت كه اين مُحمد رسول اللَّه است- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- و اين على سيف اللَّه. پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- التفات كرد به اميرالمؤمنين على- عليه السلام [10- ب] و گفت اين را صيحانى نام كن، پس مُسما شد آن نخل از آن روز به اين نام خجسته فرجام.»

صاحب تاريخ مى گويد:

«اين است سبب تسميه آن تمر به اين اسم و يا مراد تسميه آن حايط است به اسم و در


1- دوام و دوار بر وزن سُعال؛ دوام: گردش سر و آن را دوار نيز گويند، سرگيجه.
2- دوار: گردش سر از علتى؛ سرگيجه.
3- م و ل: همچنين گفته است.
4- هر سه نسخه: برّى.
5- م: كه نوعى است زياده كرده كه.

ص: 62

مدينه موضعى است معروف به صيحانى.»

و مى گويد انواع تمر را استقصا كرديم به صدو سى و چند رسيد.

فصل پنجم

در تحريض بر اقامت در مدينه و ترغيب نمودن بر صبر و مردن در آن مُوطن سكينه و نفى كردن او خبث و ذُنوب را و وعيد در حق كسى كه احداث كند در آن مُحدثى را و پناه در گيرد محدثى را و يا اراده كند در حقّ اهل او بدى را و ترساند ايشان را و يا وصيّت (1) كند به بدى نسبت به ايشان (2) بدان كه ما اين فصل را تأخير كرديم از آن فصول گذشته تا به سبب معرفت آن امور مذكوره در فضايل آن منبع حضور و سرور حاصل شود(3) آنچه مقصود است از اين فصل از ترغيب و ترهيب.

در صحيح مُسلم است كه زمانى مى آيد بر مردم كه خواهد طلبيد هر كس ابن عمّ و قريب خود را كه بيا به سوى رخاء(4) و(5) و ارزانى و حال آنكه مدينه ايشان را بهتر است از آن، اگر بدانند به خدايى كه نفس من به يد قُدرت اوست رغبت نمى كند كسى از مدينه و بيرون نمى آيد الّا آنكه خداى تعالى بهترى از وى را در جاى او مى نشاند. در صحيحين است كه به درستى كه مى آيد و التّجا مى نمايد ايمان به مدينه، همچنان كه مى آيد و مُنضّم مى شود مار به سوراخ(6) خود و نيز وارد شده كه هر كه صبر كند بر لأواى (7) مدينه و شدّت آن من شهيد يا شفيع اويم در(8) روز قيامت.


1- ل: وصه.
2- م: وصيت كند به بدى نسبت به ايشان را ندارد.
3- م: ندارد.
4- م: روخا.
5- رخاءِ: فراخى زيست و توانگرى.
6- د: خانه.
7- لأواء: سختى.
8- م و ل: ندارد.

ص: 63

شخصى با ابوسعيد خدرى (1) مشورت كرد در آنكه از مدينه بيرون آيد به سبب كثرت عيال و شدت و ضيق آن و عدم طاقتِ صبر بر آن، ابوسعيد خدرى (2) گفت: واى بر تو! من تو را امر نمى كنم بر آن و حديثِ مذكور بر وى خواند.

شخصى نزد ابن عمر آمد در زمان فتنه و گفت: اى ابا عبدالرحمان مى خواهم كه بيرون روم كه زمان بر ما سخت شد [ه است] [11- آ] آفت: بنشين در جاى خود كه از رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- شنيدم و حديث مذكور بر وى خواند.

صاحب تاريخ مى گويد:

«ظاهر در آن است كه يا در قول او- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- شهيد يا شفيع اويم از براى شك نيست چنان كه عياض گفته، بلكه از براى تقسيم است. شهيدم يعنى گواهم از براى مطيعان و شفيعم از براى عاصيان و مى گويد اين شهادت و شفاعت خاصّه، غير آن شهادت و شفاعت عامّه (3) است و زايد بر آن.»

و در بعضى روايات ديگر به كلمه و او نيز آمده يعنى شهيد و شفيع اويم و در بعضى نسخه ها و صبر كند بر گرماى مدينه نيز آمده است.

صاحب تاريخ مى گويد:

«در اين احاديث اشارت است به آنكه موت ساكن مدينه بر اسلام خواهد بود زيرا كه شفاعت مخصوص است به مسلمين.»(4) در حقِّ اهلِ مدينه احاديث بسيار مروى شده است از آن جمله بر مذكور اقتصار افتاده و آمده است كه اول كسى كه زمين از وى پاره شود يعنى اول كسى كه از زمين بيرون آيد منم، بعد از من ابوبكر، بعد از او عمر، بعد از آن بيايم به اهل بقيع، پس محشور


1- ابوسعيد خدرى: سعد بن مالك بن سنان بن ثعلبه انصارى خزرجى صحابى است. او از حفّاظ مكثرين بود و به سال 74 درگذشت. مدفون در بقيع مزارى منسوب به او به اسلامبول در محلّه ايوانسراى به حوالى جامع قعريه است. الأعلام.
2- م: ندارد.
3- م: عاصّه.
4- م و ل: و در شهادت و شفاعت.

ص: 64

شوند ايشان، پس از آن انتظار كشم براى اهلِ مكّه؛ و در حديثى ديگر آمده است اول كسى را كه شفاعت كنم از اهل(1) امّت خود اهل مدينه است بعد از آن اهل مكه و بعد از آن اهل طايف.

امام احمد به اسناد صحيح روايت كرده كه هر گاه كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به مكّه درمى آمد و مى گفت: اى بار خدايا! نگردان مرگِ مرا به مكّه تا بيرون آرى ما را از پنجاه و به صحّت پيوسته از عُمر كه گفت: اى خدايا! روزى كن مرا شهادت در راه خود و گردان مرگ مرا در بلده رسول خود، و مروى شده كه اين اجل دعاى آن مقتداى اهل هدايت بود و مروى شده كه هر كه را در مدينه باشد اصلى بايد كه به آن تمسّك كند و آن كس را كه اصلى نيست در آن بايد كه براى خود اصلى پيدا كند در آن و هر آينه مى آيد بر مردم زمانى كه مى باشد آن كسى كه [11- ب] در آن اصل ندارد همچو خارج مُختار(2) به سوى غير آن؛ و در روايتى آمده است كه بايد كه اصلى در مدينه براى خود سازد اگر چه آن يك درخت باشد.

زُهرى مرفوعاً روايت كرده كه در مكّه اتخاذ مكنيد اموال را، بلكه اتخاذ آن كنيد در دار هجرت خود زيرا كه مرد با مال مى خواهد كه باشد. ظاهر در آن است كه مُخاطب به اين كلام مُهاجران بوده باشند كه بر ايشان نبود كه در مكه ساكن شوند والّا فضيلت مكه مقرّر است، مؤيد اين است آنچه ابن عمر روايت كرده مرفوعاً اتخاذ اموال مكنيد از ماوراى روحاء كه مكانى است قريب مدينه و ارتداد مكنيد بر اعقاب خود بعد از هجرت و به زنى ندهيد دختران خود را به طُلقاء(3) اهلِ مكه.

امّا نفى مدينه خبث را، در صحيح بُخارى وارد شده كه به درستى كه مدينه طيبه است نفى مى كند ذنوب را، يعنى پاك مى سازد ساكنش را از گناهان، همچنان كه پاك مى سازد كوره آتش، چركينى نقره را و بعضى روايات ديگر آمده كه مدينه مردم بد را نفى مى كند يعنى بيرون مى كند. مُؤيد است اين را قول او- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در حق اعرابى كه گفت اقاله كن بيعت مرا ايشان ابا نمودند پس او بيرون رفت. مدينه همچو كوره آتش


1- ل: ندارد.
2- م: تختار. ل: مجتاز.
3- طلقاء: ج: طليق، از بند رها كردگان.

ص: 65

است كه چركينى را دور مى كند و خالص را مى گذارد.

صاحب تاريخ مى گويد:

«دور كردن مردم مدينه مردم بد را مخصوص نيست به زمان آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.»

و تأييد مى كند اين معنى را به روايت امام احمد كه بعد از اين خواهد آمد و به قول خليفه راشد و امام به حق عمر بن عبدالعزيز كه وقتى از مدينه بيرون مى شد با همراهان خود مى گفت كه مى ترسم (1) از آن مردمى باشيم كه مدينه ايشان را نفى كرده از خود.

اما ابعاد حق- سبحانه- اهل خُبث كامل را كه كفارند از آنجا ظاهر است و اما غير كُفار مى تواند بود كه به نقل ملائكه باشد ايشان را از آن محل شريف [12- آ] بعد از موت به مكانى مُناسب آن ابدان كثيف؛ چنان كه بعضى علما اشارت به آن كرده اند نظر به اين معنى نفى مدينه خبث و ذنوب را نفى اهل آن باشد يا مراد ابعاد اهل خبث كامل باشد كه ايشان قابل شفاعت نيستند و يا مراد در ماعداى (2) قصّه اعرابى و دَجّال باشد كه مدينه به سبب لأوا(3) و مَشِقّات و مضاعفه ثواب و تنزل رحمانى كه در اوست، پاك مى سازد نفس ساكنش را از ظلمات. ذنوبِ «انّ الْحَسنات يُذْهِبْنَ السَّيِّأت (4)» و يا مراد آن است كه مدينه تميز و اظهار مى كند خبث و فساد قلوب خبيثه فاسده را يعنى اظهار مى كند خبائث مخفيّه مضمره او را همچنان كه مشاهد است. مؤيّد اين معنى است آنچه فرموده اند رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در وقت بازگشتن منافقان از غزوه احد كه مدينه همچو كوره آتش است.

صاحب تاريخ بعد از اين مى گويد:

«آنچه بر من ظاهر شد آن است كه نفى مدينه خبث را، به هر چهار معنى است يعنى هر چهار واقع است نه آنكه بعضى باشد دون بعض.»


1- ل: مى ترسيم.
2- ل: معدا.
3- د: لاوا.
4- سوره هود، آيه 114.

ص: 66

امّا وعيد مُحدث در صحيحين است (1).

در احاديث تحريم مدينه آمده است(2) كه كسى كه احداث كند در مدينه حدثى را؛ مراد به حدث فعل منكرى است كه معروف نباشد در سنّت، يا پناه دهد مُحدثى را، يعنى كسى كه احداث مُنكر كرده لعنتِ خداى و لعنتِ ملائكه و جميع آدميان بر وى باد و خداى قبول نكند از وى صرف و عدل را يا خداى قبول نمى كند از وى صرف و عدل را. جمهور بر آنند كه صرف فريضه و عدل نافله است و عكس نيز قولى است و قولى آنكه صرف توبه است و عدل فديه و در اين حديث اشارت است به آنكه گناه در مدينه مُطلقاً كبيره است از زجر و تعظيم حضرت نبوى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

در صحيح مسلم است كه كسى اراده مى كند اهل اين بلده شريفه را به بدى، مى گدازد خداى تعالى او را همچو گداختن نمك [12- ب] در آب و هم مُسلم در روايت ديگرى مى آرد كه هيچ كس اراده نمى كند اهل مدينه را به بدى الّا آنكه خداى تعالى مى گدازد او را در آتش همچون گداختن رَصاص در آتش و گداختن نمك در آب.

در حديث ديگر آمده كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- روزى مُشرّف شد بر مدينه. پس دستهاى مبارك خود برداشت تا كه نمايان شد سفيدى ابط(3) مُبارك او(4)، پس او(5) گفت: اى پروردگارا هر كه اراده كند مرا و اهل بلد مرا به بدى، تعجيل كن تو هلاك او را. امّا وعيد كسى كه بترساند اهل مدينه را. طبرانى در اوسط خود به رجال صحيح روايت كرده كه اى پروردگارا كسى كه ظلم مى كند اهل مدينه را يا مى ترساند ايشان را، پس بترسان تو او را و لعنت خداى و ملائكه و جميع آدميان بر وى باد مقبول نمى شود يا نشود صرف و عدل از وى.

نسائى روايت كرده كه كسى كه بترساند اهل مدينه را در حالتى كه ظالم است بر


1- ل: ندارد.
2- ل: ندارد.
3- ابط: زير بغل.
4- ل: ندارد.
5- ل: ندارد.

ص: 67

ايشان پس بر اوست(1) لعنت خداى.

در حديث ديگر مروى شده كه مدينه محل مهاجرت و جاى خواب (2) من است و در آنجاست مبعث من، پس حقيقت (3) و سزاوار بر امت (4) من آن است كه حفظ حرمت همسايگان من كنند مادامى كه ايشان اجتناب (5) مى كرده باشند از كبائر و هر كه حفظ ايشان بكند من شهيد يا شفيع اويم در روز قيامت و هر كه حفظ ايشان نكند سيراب مى شود يا سيراب كنار او را خداى از طينت خبال (6) و طينت خبال عبارت از عُصاره اهل دوزخ است يعنى چركينى و زرداب اهلِ دوزخ كه از افشرده شدن ايشان حاصل مى شود- نساء اللَّه العافية منها.

مروى شده است كه مهدى خليفه عباسى وقتى كه به مدينه آمد امام مالك و غيره از اشراف مدينه مقدار ميلى به استقبال او رفتند چون مهدى، امام را ديد به سوى او شتافت و دست در گردن او كرد و به او دريافت پس امام به او گفت: يا اميرالمؤمنين تو الآن به مدينه در مى آيى [13- آ] و مرور مى كنى به قومى از يمين و يسار خود كه ايشان اولاد مهاجرين و انصارند- رضى اللَّه عنهم- بر ايشان سلام كن زيرا كه در روى زمين قومى بهتر از اهلِ شهر ايشان و شهرى بهتر و مبارك تر از شهر ايشان نيست. مهدى گفت: اين را از كجا مى گويى يا امام؟ امام گفت: زيرا كه در روى زمين قبر هيچ پيغامبرى غير محمّد رسول اللَّه معروف نيست و هر طايفه كه قبر آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- نزد ايشان باشد ايشان سزاوار آنند كه فضل و شرف ايشان بر همه معروف و مشهور باشد. پس مهدى آنچه امام فرموده بود به تقديم رسانيد و در سخن امام مالك اشارت است به تفضيل به سبب مُجاورت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

مشهور است كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمودند كه لايزال جبرئيل به


1- م: ويست.
2- م: خوب.
3- ل: حقيق.
4- م: امن. د: سزاوارتر امّت من.
5- ل: ندارد.
6- خبال: تباهى و نقصان و هلاكى و رنج و گرانى.

ص: 68

من وصيّت مى كرد در حق همسايه تا كه گمان بردم كه مگر مى خواهد كه وارث سازد همسايه را به همسايه و مجاورت اهل مدينه خود به آن مُوطن سكينه. واضح و لايح است كه اگر كسى در اين معنى تأمّل كند بى تأمل (1) سكناى مدينه را بر سكناى مكّه ترجيح كند اگر چه مكه را به سبب تضاعف ثواب و جوار بيت اللَّه الوهاب مزيّت است، ليكن مدينه را به جهت جوار حبيب و قُرب مريض به طبيب صد فضيلت است.


1- ل: كند بى تأمل ندارد.

ص: 69

فصل ششم

در تحريم مدينه و احكام مُتعلّق به آن

در صحيحين است كه ابراهيم- عليه السلام- تحريم كرد مكه را و دعا كرد براى اهل او و من تحريم كردم مدينه را همچو تحريم كردن ابراهيم مكه را.

در اين معنى احاديث صحيحه بسيار است.

حدود حرم مدينه:

ليكن در تعيين حدود حرم مدينه الفاظ مُختلفه وارد شده است در بعضى ما بين لابتين(1) است و در بعضى ديگر مابين جبلين يعنى عير(2) و ثور(3) و در بعضى ديگر ما بين مأزميها به معنى جبلين و در بعضى ديگر ما بين عير و احد در بعضى ديگر(4) حَرَّتين و جمام (5) و(6) مدينه و در بعضى ديگر لابتين و جِمام مدينه كه عبارت از سه كوه است در يلى حَرّه [13- ب] غربى.

امام نووى(7)- رحمةاللَّه- چنين تعيين فرموده كه لابتين يعنى حَرّتين حدّ شرقى و


1- لابتين: تثنيه «لايه» و آن «حره» است. وفا، ج: 1، ص 89.
2- كوه عير: مرادف «حمار» كوه مشهورى است نزديك ذى الحليفه كه ميقات مدينه است. وفا، ج: 1، ص 92.
3- كوه ثور: در مدينه غير از جبل «ثور» معروف كه در مكّه واقع شده است.
4- ل: ندارد.
5- جِمام: به كسر جيم نام سه كوه است در وادى عقيق. وفا، ج: 1، ص 91، بعداً در متن اشاره مى شود.
6- م: حماى.
7- در متن نسخه ل نواوى گفته شده كه همان نووى است.

ص: 70

غربى مدينه و جبلين حدّ جنوبى و شمالى آن (1).

يكى از احاديث تحريم كه بر احكام بسيار مشتمل است اين است كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود كه كنده و بريده نمى شود گياه تَر مدينه و تنفير(2) كرده نمى شود صيد مدينه و برداشته نمى شود لقطه(3) و(4) او مگر كسى كه بردارد براى تعريف و اخبار. و صالح و سزاوار نيست هيچ مردى را كه سلاح بردارد و در آنجا براى قتال و نه آنكه قطع كند در آنجا شجره اى را مگر كسى كه علف دهد شتر خود را.

و حديث ديگر در حدّ حماى(5) رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- اين است كه حماى آن حضرت يك بَريد(6) است از هر ناحيه مدينه كه خَبْط كرده نمى شود شجر او و قطع كرده نمى شود الّا چوبى كه به آن شتر رانند. خَبْط شجر عبارت از زدن اوست تا اوراق او بريزد.

بدان كه آنچه مذكور شده است ازذكر بَريد در حد حماى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- او غير حرم است و قائلان به تحريم مدينه مُشرّفه تعرض نكرده اند به اجراى احكام بر موضعى كه غايت بريد و غايت حدّ حرم مدينه است ليكن بعضى احاديث ضعيفه وارد شده است كه آن نيز داخل حرم است.

عَيّر به فتح عين مهمله و سكون ياء تحتانيه كوهى است مشهور در قبله مدينه نزديك ذوالحليفه و عير را عاير نيز گويند(7) و بر بالاى او نيز كوهى است مُسما به غير و


1- م و ل: و مراد به لابتين لابتين و ما بين لابتين، است.
2- تنفير: رماندن.
3- لقطه: مالى كه بر روى زمين پيدا شود و صاحب آن معلوم نباشد.
4- م: لِقظه.
5- حماء: علفزارى كه حكام براى چهارپايان خود از غير منع كنند.
6- م: بريده.
7- م: گويد.

ص: 71

مميز بينهما. تقييد اول است به لفظ وارده و ثانى به صادر يعنى اوّل را عير وارد گويند و ثانى را عير صادر گويند و ثور به فتح مثلثه، كوهى است خرد در پس احُدّ و در ثور اختلاف بسيار است. اصح و معتمد اين است كه مذكور شد و از اينجا لازم مى آيد كه احُدّ از حرم است و هوالمعتمد و غير مذكور در تحديد مواضع بسيار در حديث آمده كه با وجود ضعف ضبط و تعيين آن خالى از تَعَسُّرى نيست، پس به جهت اختصار اقتصار بر همين مقدار سزاوار نمود [14- آ] فايده بريد عبارت از چهار فرسخ است و هر فرسخى سه ميل و هر ميلى سه هزار و پانصد گز، همچنان كه مرضى صاحب تاريخ است و شش هزار گز نيز گفته اند و اين را استبعاد(1) نموده و گز عبارت از بيست و چهار انگشت است و هر انگشت عبارت از شش جو مضموم با يكديگر.


1- ل: استبعار.

ص: 72

فصل هفتم

در احكام حرم مدينه زاد هما اللَّه شرفاً.

بدان كه ائمه ثلاثه غير ابوحنيفه برآنند كه مدينه را حرم است همچو مكّه به دليل احاديثِ سابقه در همين (1) باب و ابوحنيفه مى گويد كه معنى قول معنى آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- كه حرام ساختم مدينه را و محترم ساختم آن (2) را، به دليل آنكه آن حضرت به كسى كه صيد بلبل (3)» مى كرد فرمودند: «يا ابا عمير ما فعل النغير(4)و نيز از عايشه مروى شده است كه آل محمد را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- وحوشى بود كه صيد(5)مى كردند و نيز ثابت نشده است سَلْب يا سَلبِ جانى [آن وحوش] با وجود آنكه معقول المعنى هم نيست، چه حرمِ مكّه- حرّسها اللَّه تعالى- با وجود اتفاق امت(6)بر حرمتِ حرم او سلب يا سلب جانى در آنجا مشروع نيست و طحاوى از ائمّه حنيفه مى گويد:

«احتمال دارد كه نهى از صيد مدينه و قطع شجر آن باشد كه آن(7) دارالهجرت بود و بقاى


1- ل: ندارد.
2- ل: آن را است.
3- در متن حديث «القمارى» جمع قُمرى هم آمده است. وفا، ج: 1، ص 109.
4- نغير: مصغر نغر و يا نغرة. گنجشك نوك سرخ خرد و كوچك.
5- ل و م: آن را صيد.
6- ل: است.
7- ل و م: او.

ص: 73

اين چيزها به جهت زينت او و ميل طبايع و نفوس به سوى او دخل تمام دارد، اما چون هجرت مُنقضى(1) شد آن نهى نيز زايل شد.»

احكام حرم محترم مدينه براى ائمه ثلاثه قطع شجر حرم مدينه و صيد طيور و وحوش او حرام است نزد ايشان، ليكن بعد از صدور جنايت اختلاف است كه بر آن جنايت چه چيز مُتَرتِّب مى شود.

اما امام احمد را در وجوب جزا دو روايت است و از امام شافعى دو قول است، قول جديد عدم الجزاست همچنان كه قول امام مالك است (2) و قول قديم وجوب الجزاست چنان كه ابن منذر و ابن نافع از اصحاب امام مالك بر آن رفته اند و جزاى آن همچو جزاى جنايت است در حرم مكه يا اخذ سلب و اين [14- ب] اصحّ است و مُختار امام نووى و غير او، بنابر صحت حديث سعد كه بعد از اين خواهد آمد.

بر اين تقدير نيز اختلاف است كه همچو قتيل كفار است تا اخذ فرس و سلاح نيز كنند يا ثياب فقط و بعد از اخذ آن اصح آن است كه آن سلب حق سالِب است همچنان كه از حديث سعد معلوم مى شود و يا آن سلب حق فقراى مدينه است، اما ترك ساتر عورت بر جانى بايد كرد و اگر ثياب جانى مغصوب(3) باشد سلب آن بلا خلاف جايز نباشد.

بلقينى مى گويد: نظر مقتضى آن است كه عبد مسلوب نشود و همچنين است ثوب مُستعار و مستاجر پوشيده نماند كه حديث سعد كه اصل اين مسئله است ردِّ قول بلقينى مى كند در حق عبد.

صاحب تاريخ مى گويد:

«بايد تفضيل كرد ميان آنكه عبد مأذون باشد به آن فعل، يا نباشد و فعل سعد- را بر اين بايد حمل نمود و آنچه به خود مى رويد و غذا مى شود همچو رجله اخذ آن جايز است.»

مطرى فرق كرده ميان حرم مكه و حرم مدينه به آنكه جايز است اخذ مايحتاج اليه همچو چوب (4) رحل و علف دواب به خلاف حرم مكه. و صاحب تاريخ فيه نظر گفته و


1- م: منقطع.
2- م: از همچنان تا اينجا ندارد.
3- ل و م: مفصوب.
4- م: حرب.

ص: 74

بيان كرده.

از جمله احاديث اين باب يكى آن است كه سعد بن وقاص سوار شده به سوى قصرى كه در عقيق داشت مى رفت، غلامى را ديد كه قطع شجر مى كرد يا شجر را مى زد تا ورق آن بريزد، پس سعد سلب او را گرفت. چون سعد بازگشت اهل آن غلام آمدند و گفت وگوى كردند تا سلب او را باز پس دهد سعد ابا كرد و گفت معاذ اللَّه كه رَدْ كنم چيزى را كه تنفيل (1) كرده است به من رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- يعنى غنيمت داده است و نيز مروى شده است سعد- جاريه اى را ديد كه قطع حَما(2) مى كرد، پس سعد زد او را و شمله (3) و تبرى كه داشت از وى گرفت. [15- آ] سيده جاريه قضيّه را به عمر عرض نمود، ايشان فرمودند كه(4) رَدّ كن آن را، سعد گفت كه لا واللَّه رَدّ نمى كنم غنيمتى را كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به من داده است و گفت شنيدم آن سرور را كه فرمود هر كه را مى بينيد كه قطاع حما(5) مى كند بزنيد و سلبش(6) را بگيريد. بعد از آن، آن تبر را بيل بساخت و به آن كار مى كرد تا آن زمان كه به رحمت حق پيوست.

در حديثى ديگر آمده كه سعد ديد مردى را كه صيد مى كرد در حرم مدينه پس ثياب او را سلب كرد از او، بعد از آن موالى او آمدند و گفت وگوى كردند سعد فرمود كه بر شما هيچ قصّه نيست اين طعمه اى است [كه] رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به من خورانيده است(7) و ليكن اگر خاطر شما مى خواهد بهاى آن را به شما مى دهم. از جمله


1- تنفيل: غنيمت دادن.
2- حَما: علفزارى كه حكّام براى چارپايان خود اختصاص مى دهند.
3- شمله: شالى باشد كه بر دوش اندازند و بر سر هم پيچند. برهان قاطع
4- ل: ندارد.
5- م: ندارد.
6- سلب: يكى از آلات كشاورزى.
7- م: ندارد.

ص: 75

احاديث بسيار به اين سه حديث كه هر يك به فايده مشتمل بوده اقتصار نموده شد و بعضى احكام جزييه ديگر كه در اين باب مذكور بود مثل نقل تراب و لقطه و غير آن ايجاز واقتصار موجب حذف آن باشدبا وجود آنكه از شبيه آن به حرمِ مكّه حكم آن نيز معلوم مى شود.

فصل هشتم

در خصايص مدينه پر سكينه

بدان كه خصايص (1) مدينه زياده بر صد است الّا آنكه، در بعضى حرم مكه مُعظمه نيز مشارك به آن [دارد] همچون تحريم قطع شجر رطب (2) و حشيش(3) و اصطياد(4) و تنفير صيد(5) و حمل سلاح براى قتال در آنجا و حكم لقطه (6) و نقلِ تراب و مانند آن از آنجا و نبش كافرى كه مدفون شود در آنجا.

اما آن احكامى كه مُمتاز شده است مدينه به آن يكى تحريم اوست به لسان افضل الانبياء به دعوت آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

ديگر مسلوب شدن جانى است در آن حرم مُحترم همچون قتيل كافر و بنابر قول (7)، عدم الجزا نيز ابلغ است زيرا كه جنايتى است بى جايز.

ديگر جواز نقل ترابش بنابر مداوا(8) و فضيلت آن بلده شريفه.


1- م: اين خصايص.
2- رطب: تر.
3- حشيش: گياه خشك، خار.
4- اصطياد: شكار كردن چيزى را، ل: حشيش تر.
5- م: ندارد.
6- م: لقط.
7- د: ندارد.
8- م و ل: تداوى.

ص: 76

ديگر دفن افضل الخلايق- صلى اللَّه عليه و آله و سلم. [15- ب].

ديگر دفن افضل اين(1) امت.

ديگر دفن اكثر اهل خير(2) القرون.

ديگر خلقت ايشان از آن تربت بابركت.

ديگر بعثت ايشان از آن.

ديگر محفّوفيه مدينه به شهدا-/ كما قاله مالك.

ديگر بودن افاضل شهدايى كه بذل انفس مطهّره خود كردند فى ذات اللَّه در حضرت حبيب او(3)- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

ديگر اختيار نمودن حق- سبحانه- آن محل شريف را جهت قرار كار خيرالانبيا- صلوات اللَّه و سلامه عليهم.

ديگر اختيار كردن حق- سبحانه- اهل آن بلده طيبه را براى نصرت حبيب خود- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

ديگر افتتاح كردن آن مُوطن مبارك به قرآن(4).

ديگر افتتاح كردن ساير بلاد از آن محل يقين و گردانيدن آن مظهر دين.

ديگر وجوب هجرت به سوى آن مُوطن فتوّت قبل از فتح مكه.

ديگر وجوب سكنا به مدينه جهت نصرت آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و موأسات نمودن به آن حضرت با نفسهاى خويش. گفته اند هر كه پيش از فتح مكه هجرت كرده بود، ممنوع بود او را اقامت كردن در مكّه بعد از فتح و رخصت بود در حق او سه روز بعد از قضاى نسك.

ديگر حثْ و تحريض بر سكناى مدينه و بر اتخاذ اصل در آنجا و ترغيب بر موت در


1- ل و د: آن.
2- ل: ندارد.
3- د و ل: ندارد.
4- ل و د: و ساير بلاد به بلارك و سنان.

ص: 77

آنجا با وعده (1) به شفاعت يا شهادت.

ديگر اسْتِحْباب (2) دعا به موت در آنجا.

ديگر حرص آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به مردن در آنجا.

ديگر شفاعت يا شهادت او در حق صابر بر لاءواى آنجا.

ديگرى طلب كردن آن حضرت زيادتى بركت را در مدينه نسبت به مكه.

ديگر دُعاى آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به آنكه حق- سبحانه- قرارگاه او گرداند مدينه و روزى گرداند او را در آنجا رزقى حسن.

ديگر تحريك آن حضرت دابه خود را نزد قدوم مدينه از فرطِ حُبّ و طرح رداى شريف از مَنْكَب(3) طاهر مَنيْف(4) به هنگام نزديكى آن محل سكينه.

ديگر تسميه مدينه به طيّبه و غيرها از اسماء طيبه.

ديگر از خصايص او طيب رايحه اوست چنان كه [16- آ] به مشام اهل آن رسيده.

ديگر خوبى و حُسن رايحه روايح طيبه است در آنجا به مثابه اى كه آن خوبى مخصوص است به همان جا.

ديگر خوشى عيش است در آنجا.

ديگر كثرت اسماى اوست.

ديگركتابت او در تورات به اسم مؤمنه و مرحومه و محبوبه و غيره از آنچه مذكور شد.

ديگر اضافت او با للَّه- سبحانه- در آيه كريمه «أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّه وَاسِعةً».(5) ديگر اضافتش به رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به عنوان بيت در كريمه «كما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِك(6)» ديگر سوگند ياد كردن حق- سبحانه- به او در كريمه


1- م و ل: و عدبان.
2- استحباب: مستحبّ بودن، ثواب داشتن.
3- منكب: ج: مناكب، دوش، كتف.
4- منيف: پاك و بزرگ.
5- سوره نسا، آيه 97
6- سوره انفال، آيه 5

ص: 78

«لا أُقْسِمْ بِهَذَا الْبَلَد»(1) نظر به بعضى تفاسير.

ديگر ابتدا كردن به او و تقديم نمودن او در كريمه «رب ادخلنى مدخل صدق»(2) با وجود تقدم مخرج به حسبِ واقع.

ديگر كثرت دعاى آن حضرت در حقّ آن خصوصاً به بركت در آن و در ثمار و مكيال و بازار و اهل آن.

ديگر تنصيص نمودن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به آنكه او نافى خُبث و ذنوب است.

ديگر تصريح آن سرور- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به آنكه هر كه از آنجا رغبت كند به جاى ديگر ابدال كند خداى تعالى به جاى او بهتر از وى را.

ديگر هر كه اراده كند او را او اهل او را به بدى بگدازد خُداى تعالى او را همچو ارزيز در آتش يا نمك در آب.

ديگر وعيدِ شديد در حق كسى كه احداث كند در آن بلده شريفه مُنكرى را يا پناه دهد و حمايت كند مُحدِثى را.

ديگر وعيد در حق كسى كه بر اهل او ظلم كند يا بترساند ايشان را.

ديگر وعيد كسى كه اكرام نكند اهل او را با وجود آنكه اكرام و حفظ حرمت ايشان حق است بر امت يعنى واجب است.

ديگر وعده آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به شفاعت و شهادت در حقّ كسى كه حفظ ايشان كند در مُحبت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

ديگر وعيد شديد به قول شريف «من اخاف اهل المدينه فقد اخاف ما بين جنبى».

ديگر اختصاص او به ملك ايمان و حيا به آنكه التجا مى كند [16- ب] به او ايمان.

چنان كه در باب فضايل گذشت.


1- سوره بلد، آيه 1
2- سوره الاسراء، آيه 80

ص: 79

ديگر اشتباك اوست به ملائكه و حراست ايشان او را.

ديگر آنكه دار اسلام است به حديث «أن الشياطين قد يئست أن تعبد ببلدى هذا.»

ديگر آنكه او آخر قراى(1) اسلام است از حيثيّت خراب شدن.

ديگر عصمت او از طاعون و دجّال با خروج مردى كه خيرالناس است يا اخيار از ناس از مدينه به سوى آن معدن خبائث(2).

ديگر نقل و با و حُمى از آنجا.

ديگر استشفا به خاك پاك و ثمار طيّبه ازهار او.

ديگر تشرّف او به شرف حقّ «على كل مسلم زيارتُها.»

ديگر سماع آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- صلوات و سلام كسى را كه در آن محل شريف در حضرت مَنيْف به اداى آن قيام مى نمايد.

ديگر وجوب شفاعت آن حضرت كسى را كه مستسعد مى كرد به زيارت قبر انور و غير ذلك از امورى كه در باب زيارت خواهد آمد.

ديگر اتّخاذ مسجد براى عامه مسلمين اوّل بار از آنجا.

ديگر تأسيس مسجد مدينه به يد مبارك و كار كردن سيّد ابرار به نفس نفيس و صديق صديق و ساير مهاجرين و انصار و نزول كريمه «لَمَسْجِدٌ أسِّسَ على الْتَقْوى مِن اوّلِ يَوْمٍ(3)» الآيه.

ديگر بودن آن مسجد شريف آخر مساجد انبياء- عليهم الصلوة و السّلام.

ديگر بودن آن از مساجدى كه مخصوص است به شدرِحال و به (4) زيارت نساء و رجال.

ديگر مضاعفه ثواب چنان كه خواهد آمد.

ديگر كتابت برائت به جهت مُصلّا كه چهل وقت نماز را ادا نمايد در آن مسجد شريف از آتش دوزخ و عذاب و نفاق.


1- م: قرى.
2- م و ل: خبائث و ضغينه.
3- سوره توبه، آيه 108.
4- م و ل: احقيه آن به زيارت.

ص: 80

ديگر كسى كه بيرون آيد به طهارت و نمى خواسته باشد الّا اداى نماز در آن محل نياز به منزله حج است.

ديگر آنچه ثابت شده است كه آمدن به مسجد قبا و نماز گزاردن (1) در آن موضع با بهجت و ضيا، برابرى مى كند به عُمره و غير ذلك از امورى كه در فضايل آن خواهد آمد.

ديگر آنچه به ثبوت پيوسته كه ميان خانه آن حضرت و منبر ايشان- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- [17- آ] روضه اى است از رياض جنت مع آنكه بعضى بر آن رفته اند كه آن روضه نسبت به جميع مسجد نبوى عموم و شمول دارد، پس مسجدى است كه در روى زمين هيچ بقعه اى به اين شرف معروف نيست.

ديگر آنكه (2) منبر شريف بر ترعه اى (3) است از ترع جنّت، ترعه روضه اى كه بر مكان مُرتفع است يا درجه يا باب، يعنى در.

ديگر آنكه منبر او- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مُشرف بر حوض اوست.

ديگر ورود حديث كه مابين منبر و مصلّاى او- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- روضه اى است از رياض جنّت و خواهد آمد كه مراد(4) مصلّاى عيد است.

ديگر قول آن سرور- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- كه احد كوهى است كه دوست مى دارد ما را و ما دوست مى داريم او را و احد بر ترعه اى(5) است از جنّت.

ديگر قول او- عليه السلام- در وادى بطحان مدينه كه او بر ترعه اى (6) از جنّت است.

ديگر وصف كردن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- وادى عقيق مدينه را به آنكه وادى مبارك است دوست مى دارد ما را و ما دوست مى داريم او را.

ديگر قول آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در ثمار مدينه كه عجوه از جنّت است.


1- م: كردن.
2- م: ندارد.
3- معناى ترعه در اينجا همان است كه در متن اشارت شده: محلى كه بر مكان مرتفع واقع است. ل، نزعه.
4- ل: ندارد.
5- ل: نزعه اى.
6- ل: نزعه.

ص: 81

ديگر خواهد آمد كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- خود را در سرچاهى ديد از چاه هاى جنّت، چون (1) از خواب بيدار(2) شد خود در سر چاه غرس بود و رؤياى انبياء- عليهم الصلوات والسلام (3)- مُقرّر كه حق است.

ديگراختصاص مسجد مدينه به مزيد ادب و خفض (4) صوت تأكُد تعلّم و تعليم (5) در آن.

ديگر عدم جواز(6) از خروج بعد از شنيدن ندا در آن مگر براى حاجتى و رجوع نمودن بعد از قضاى آن مگر مُنافقى باشد كه به اين مقيد نشود.

ديگر اختصاص اين مسجد شريف به عدم دُخول كسى كه سير خورده باشد نزد بعضى به جهت اختصاص اين مسجد به ملائكه رجاء و الّا اين حُكم عام است در جميع مساجد.

ديگر وعيد شديد در حق كسى كه سوگند دروغ خورد [17- ب] نزد منبر شريف.

ديگر مُضاعفه ساير اعمال در مدينه دارالسلام چنان كه تصريح نموده به آن حجةالاسلام.

ديگر خواهد آمد كه روزه رمضان در مدينه همچو هزار ماه است در غير او.

ديگر وقوع شفاعت در حق اهل مدينه پيشتر از همه.

ديگر اختصاص ايشان به مزيد شفاعت و اكرام.

ديگر آمده كه مبعوث مى شود ميّت مدينه در حالتى كه از آمنين است.

ديگر آنكه مبعوث مى شود از بقيع هفتاد هزار بر صورت قمر و داخل مى شوند به جنّت بى مُزاحمت حساب و مُناقشه كتاب.

ديگر ورود مثل وعده مذكور در حق مقبره بنى سلمه.

ديگر توكُل ملائكه به مقبره بقيع كه هرگاه كه پُر شود از مُوتى از اطراف او بگيرند و


1- ل: ديد چون.
2- م: درآمد.
3- م: عليهم السلام.
4- خفض: بلند نكردن آواز، ل: حفض.
5- م: ندارد.
6- م: ندارد.

ص: 82

اندازند به جنّت المأوى.

ديگر مبعوث شدن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و اهل مدينه از قُبور خود پيشتر از همه خلايق.

ديگر استحباب دُعا در اماكنى كه دُعا كرده است آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در آنجا در مدينه و تفصيلش خواهد آمد، ان شاءاللَّه.

ديگر آمده كه دُعا مستجاب است نزد استوانه مُخلق(1) و نزد منبر شريف و در زاويه دار عقيل- رضى اللَّه عنه- و در مسجد فتح خواهد آمد.

ديگر كثرت مساجد و مشاهد و مواضع مُتبرّكه همچنان كه تفصيلش خواهد آمد.

ديگر استحقاق تعزير كسى كه خاك مدينه را عيب كند. امام مالك فتوا داده به تعزير كسى كه خاك مدينه را ردى گفته و فرموده كه سى درّه(2) زده اند و در سِجْنْ كرده.

ديگر استحباب دُخول مدينه از راهى و خروج به ديگرى.

ديگر استحباب غسل براى دخول (3) آن.

ديگر تخصيص اهل آن(4) به ابعد مواقيت.

ديگر تفضيل بعضى از سلف بدايت به زيارت مدينه (5) بر بدايت زيارت مكه- زادهمااللَّه شرفاً.

ديگر عبدى از مالكيه گفته كه مشى از براى زيارت قبر آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- افضل است از مشى براى كعبه.

ديگر خواهد آمد كه كسى نذر كند [18- آ] زيارت قبر آن سرور را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- واجب مى شود وفاى آن نذر و در وفاى زيارت غير آن سرور دو وجه است و ناظر(6) زيارت را اتيان (7) مسجد كافى است.


1- يكى از ستونهاى مسجد مدينه.
2- درّه: تازيانه.
3- م: دخل.
4- م: مدينه.
5- م: ندارد.
6- ل: نازر.
7- اتيان: درآمدن.

ص: 83

ديگر آمده است كه جلب امتعه به بازار مدينه همچو مُجاهَده فى سبيل اللَّه است.

ديگر آمده است كه احتكار(1) در مدينه همچو الحاد(2) فى كتاب اللَّه است.

ديگر اختصاص او به ظهور نار حجاز كه از او انذار واقع شده و انطفاى آن آتش نزد حرم مدينه.

ديگر اختصاص او به مضمون حديث خجسته صحيح «يوشك الناس أن يضربوا أكباد الإبل فلا يجدون عالماً أعلم من عالم المدينة» يعنى نزديك است كه مردم ضرب اكباد ابل كنند و اين كنايت است از كمال سعى و اجتهاد كردن در سير براى طلب علم، پس نيابند عالمى عالمتر از عالم مدينه، گفته اند مراد به عالم مدينه امام مالك است و غير آن نيز گفته.

ديگر امام مالك گفته كه اجماع اهل مدينه مُقدم است بر خبر واحد به جهت سُكناى ايشان در مهبط وحى و معرفت ايشان به ناسخ و منسوخ.

ديگر اختصاص اهل مدينه به سى و شش ركعت غير وتر در ماه رمضان. بنا بر مشهور از مذهبَ شافعى. و در سبب اين از امام منقول است كه تا حاصل شود به سبب اين شانزده ركعت مساوات ايشان با اهل مكه كه ايشان ميان هر دو ترويحه (3) يك اسبوع طواف مى كردند ركعتين طواف مى گزاردند(4).

پوشيده نيست كه(5) مكه مُعظمه در بعضى از مذكورات مشارك است به مدينه و از جمله احكامى كه هر دو در آن شريك اند قيام هر يك از ايشان است در مقام مسجد اقصى در حق كسى كه نذر صلوات يا اعتكاف كرده است در آنجا. يعنى واجب مى شود وفا نمودن به آن و اگر نذر كند در مسجد مدينه يكى از صلوات و اعتكاف را مجزى (6) نيست از اين نذر


1- د: اجتكاء، ل: احتكاء.
2- م و د: اتخاذ.
3- ترويحه: نماز تراويح: بيست و دو ركعت نماز نافله در شبهاى ماه رمضان معمول عامه.
4- م: مى گزارند.
5- م: ندارد.
6- م: مجزا.

ص: 84

اداى آن در مسجد اقصى وليكن اگر اداى آن كند در [18- ب] مسجدالحرام آن(1) مجزى است بنابر زيادتى ثواب آن و اگر نذر مشى(2) كند به سوى مسجدالحرام يا مسجد نبى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- لازم مى شود او را مشى به سوى آن و در نذر مشى به سوى اقصى مخير است ميان آنكه مشى كند به سوى مسجد اقصى يا به يكى از اين دو مسجد شريف. ليكن آنچه مرجّح است عدم لزوم مشى است در غير مسجدالحرام. كلام امام الحرمين مُتردّد است در لزوم نذر به تطييب (3) مسجد مدينه و مسجد اقصى، پس اگر نظر كنيم به تعظيم اين دو مسجد شريف بايد كه الحاق كنيم به مسجدالحرام. و اگر نظر به امتياز كعبه اندازيم فلّابد آنكه از اوّل اين باب تا آنجا ترجمه كلام مُورّخ است بلا زياده و نقصان. ليكن بنا بر غايت تميز(4) بر سر هر خاصه اى از خواص لفظ اندازيم ديگر به حمرت نوشته شده تا كثرت تعدد و شمردن آن(5) ظاهر و آسان باشد.


1- م: ندارد.
2- مشى: روش و رفتن.
3- د: تطيب؛ م: تظيب.
4- د و م: تميز ندارد.
5- م: ندارد.

ص: 85

فصل نهم

در بدايت و مآب شأن آن بلده غرّاء و شرح آنچه سمت وقوع يافته در اين توده غبراء(1) عايشه روايت كرده است كه مكه شهرى است كه مُعظم ساخته خداى (2) تعالى او را و مُفخّم گردانيد حُرمت وى (3) را و او را آفريده و به ملائكه درهم پيچيده پيش از آنكه مخلوق شود چيزى از زمين به هزار سال و به او پيوسته است مدينه را و به مدينه پيوسته بيت المقدس را و بعد از آن آفريده است تمامى زمين را بعد از هزار سال به يكبار و اين حديث به حسب اسناد واهى است و از اميرالمؤمنين على- عليه السلام- مروى است كه فرمودند: زمين آب بود پس خداى تعالى باد را فرستاد تا روفت آن(4) را و مسح نمود آب را پس ظاهر شد بر روى زمين كفى پس قسمت گردانيد(5) آن را چهار قسم. از قسمى مكّه مخلوق شد و از قسم دوم مدينه و از قسم سوّم بيت المقدس و از چهارم كُوفه و اين اثر را نيز واهى گفته اند(6).

و رزين روايت كرده و رفع (7) نموده به پيغامبر(8)- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- كه


1- غبراء: زمين.
2- م: او را خداى.
3- ل: او.
4- م و د: ندارد.
5- م: ندارد.
6- م: است گفته.
7- رفع به پيامبر حديث مرفرعاً.
8- م: پيغمبر.

ص: 86

فرمود در آن هنگام كه خُداى تعالى [19- آ] بر طور سينا تجلى كرد آن كوه شش پاره گرديد پس فرود آمد از آنها سه پاره به مكه مُعظّمه كوه حِراء و كوه ثبير و كوه ثور و سه پاره به مدينه مُشرفه، كوه احد و كوه عير و كوه ورقان و در روايتى كوه رضوى كه در ينبع (1) است در بدل كوه عَير واقع شده و مروى شده كه ساكن گردانيده شدم در زمينى را كه كمتر است از جايهاى ديگر از ممّر باران و حال آنكه آن زمين در ميان دو چشمه آسمان است يعنى چشمه شام و چشمه يمن. پس «فاتخذوا الغنم على خمس ليال من المدينه» [يمن] رمه گيريد در پنج شبه مدينه و در روايتى آنكه كمتر سازيد چهار پايان خود را و بر شما باد كه در زراعت كوشيد و بسيار سازيد جماجم را يعنى چوبى كه در سر او آهن اماج (2) را مُحكم كنند و در روايتى آمده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود كه يا عايشه چون خواهد بود حال تو هر گاه كه مردم رجوع نمايند(3) به سوى مدينه و مدينه باشد همچو انار پُر دانه. عايشه گفت: پس از كجا خواهند خورد يا رسول خداى. يعنى خوردنى و رزق ايشان از كُجا خواهد بود. فرمود كه اطعام خواهد كرد ايشان را خداى تعالى از فوق ايشان و از شيب (4) بامهاى ايشان و از جنات عدن.

در روايتى آمده كه ساعت يعنى قيامت قائم نشود تا كه برسد بناهاى مدينه به شجره يعنى درختى كه در ذوالحليفه است و در روايت صحيح مُسلم است كه خواهد رسيد مساكن اهل مدينه به «اهاب» يا «يهاب» به كسر مثناه تحتانيّه و بئر اهاب بعد از اين ذكرش خواهد آمد.

گفته اند كه قبل از ويرانى عمارت مدينه به آنجا رسيده بوده واز ابوذر- رضى اللَّه عنه- مروى شده كه گفت پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- فرمود: هر گاه كه بنا برسد به سلع


1- ينبع: شهرى است بين مكّه و مدينه.
2- آماج: نشانه تير. ابزار برزيگران.
3- م: كنند.
4- م و ل: پايهاى.

ص: 87

به سوى شام رحلت كن و چون بنا به آنجا رسيد به شام آمدم.

در حديثى ديگر آمده كه زود باشد كه بنا و معمورى برسد به سلع و بعد از آن زمانى بيايد بر مدينه كه مسافران بر بعض اقطار او بگذرند و گويند كه به درستى كه اينجا در وقتى [19- ب] معمور بود. يعنى از طول زمان و خرابى آن موضع و مكان اين سخنان گويند و در حديثى ديگر آمده كه آخر قريه هاى اسلام از حيثيّت خرابى مدينه است و ترمذى به اسناد حسن روايت كرده(1) كه معمورى بيت المقدس خرابى يثرب است و خرابى يثرب خروج ملحمه است و خروج ملحمه فتح قسطنطنيّه است و فتح قسطنطنيّه خروج دجّال است و مر دجّال راست ملحمه(2) بزرگ و فتح قسطنطنيّه و خروج دجّال(3) در هفت ماه خواهد بود و در موطّاست كه هر آينه ترك كنند مدينه را بر بهترين و خوبترين حالتى كه داشت تا آن حدى كه سگ يا گرگ درآيد و بر بعضى از ستونهاى مسجد شريف بول كند و غير اين نيز، احاديث ديگر كه دلالت دارد بر آنكه وقتى بر مدينه خواهد آمد كه اهل مدينه را به خوبترين احوال و رسيدن ثمرات بركت مآل آن گذاشته از آنجا ارتحال نمايند و در اينجا اختلاف است. پس بعضى گفته اند كه اين ترك مذكور در عصر اوّل بوده و اهل اخبار نيز در ذكر رفتن و محنتهايى كه صورت وقوع يافته ذكر كرده اند كه اكثر اهل مدينه از آن معدن سكينه رحلت كرده اند چنان كه ثمار بركت دثار آن موطن اخيار و مسكن ابرار متروك و مُسيب (4) مانده بود(5) و بعد از آن باز مُعاودت نمودند و به مُوطن خود رجوع فرمودند و بدر بن فرحون گفته: قومى ديده اند كه آنچه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از آن ترسانيده يعنى بول كردن سگان برستونهاى مسجد شريف سمت وقوع يافته و امام نووى (6)- رحمه اللَّه عليه- گفته: مختار آن است كه اين ترك مذكور در آخر الزمان نزد قيام قيامت خواهد بود.


1- د: گفت.
2- م: بلحمه.
3- ل: و خروج دجال ندارد.
4- مُسيّب: رها شده.
5- م: ماند.
6- ل: نواوى.

ص: 88

صاحب تاريخ مى گويد: ابن شبّه (1) حديثى روايت كرده كه هر آينه بيرون شوند اهل مدينه از مدينه و باز عود كنند به آن معدن سكينه و باز بيرون آيند از آنجا و ديگر معاودت نكنند ابداً پس اين تَرك ثانى. كه مراد امام نووى (2) است هنوز واقع نشده و لهذا ابن شبّه(3) [20- آ] روايت كرده از ابوهريره موقوفاً كه آخر كسى كه محشور شود دو مردند يكى از «جهينه» و ديگرى از «مزينه» كه بگويند كجايند مردم و بيايند به مدينه و نبينند در آنجا مگر روبهان، پس نازل شود به سوى ايشان دو فرشته كه ايشان را كشال (4) كرده و ناهشته(5) به مردم الحاق كنند و از اين چنان معلوم مى شود كه آن دو مرد همچنان كه آخر مردمان اند از حيثيّت مردن آخر ايشان خواهند بود در محشور شدن (6)- واللَّه اعلم.

ايضاً مروى شده كه قيامت قائم نمى شود، تا آنكه غلبه كند بر اين مسجد من سگ و گرگ و كفتار، پس بگذرد بر دَرِ آن مردى كه مى خواهد در آنجا نماز كند و قادر نشود بر آن و بدين مضمون و امورى مانند اين، احاديث ديگر نيز وارد شده پس ترك اوّل چنانچه ابوهريره اشارت كرده به آن خروج مردم است از آنجا به سبب امراى بد و مُؤيّد اين است آنچه مروى شده از ابوهريره كه (7) گفت به خدايى كه نفس من به يد قدرت اوست هر آينه در مدينه، ملحمه (8) يعنى معركه حربى خواهد بود كه آن را حالقه گويند و نمى گويم كه حالق موى است وليكن حالق دين است. پس بيرون شويد از مدينه اگر چه مقدار بريدى باشد و


1- ل: اين شيبه، م: اين شيه، درباره ابن شبّه ر. ك: مقدّمه همين كتاب.
2- ل: نواوى.
3- ل: ابن شيبه.
4- كشال: كشاله: از پس چيزى كشيدن نفيسى.
5- هشته: رها كرده و معلّق و آويخته و آويزان شده.
6- م: ندارد.
7- م: ندارد.
8- ل: ملحمد.

ص: 89

هم از ابوهريره مروى شده كه دعا كرد: «اللهم لا تدركنى سنة ستين ولا امرة الصبيّان» و گفته اند كه (1) اين اشارت است به امارت يزيد بن مُعاويه- عليه ما يستحق اللعن- كه امارتش در سنه ستّين بود. اشارت است به واقعه حرّه كه از قبل يزيد واقع شد در مدينه.

مجمل قضيه (2) حرّه آنكه يزيد بن معاويه، مُسلم بن عقبه المرى را به لشكر عظيم از شام به مدينه فرستاد و آن ظالم به اهل مدينه مُشرّفه مقاتله نموده ايشان را شكست داده قتل بى دريغ نموده و مدينه شريفه را سه روز به قتل و نهب و ساير فساد استباحه نمود و اين حرب در حرّه مدينه بود و لهذا مسمّا شده به وقعه حرّه و مقتول شدند در آن (3) حرب بقاياى مُهاجرين و انصار و خيار تابعين ابرار- رضوان اللَّه عليهم- مادامت [20- ب] الليل والنهار- و گويند كه ايشان هزار و هفتصد كس بودند و از غير ايشان از عوام الناس ده هزار كس، غير زنان و كودكان و هفتصد كس از حَمَلة قران كه به شرف شهادت رسيدند و امام بن حزم روايت كرده كه در آن فتنه اسبان را(4) به مسجد رسول درآوردند و آن حيوانات در ميان قبر شريف و منبر منيف بول و سرگين انداختند و مردم را به اكراه به بيعت يزيد خواندند كه ايشان بنده او باشند اگر خواهد بفروشد و اگر خواهد آزاد كند و چون يزيد بن عبداللَّه بن زمعه گفت: بيعت مى كنم به حكم قرآن و سنّت، گردن او را به شمشير زدند.

به سبب اين قصّه بر وجهى كه ابن جوزى گفته آن است كه عثمان بن مُحمد بن ابى سفيان متولى مدينه شد و جماعتى را از مدينه به شام فرستاد چون آن جماعت فرستاده (5) از شام برگشته به مدينه آمدند گفتند ما از نزد مردى مى آييم كه دين ندارد و شراب مى خورد و طنبور مى شنود و با سگان بازى مى كند و ماگواه مى سازيم شما را كه بيعت او را خلع مى كنيم با وجود احسان و جوايز او بر ما. پس در نزد منبر شريف بيعت يزيد را خلع كرده عبداللَّه بن حنظلة الغسيل و عبداللَّه بن مطيع را بيعت كردند كه ابن حنظله امير انصار باشد و ابن مطيع امير قريش باشد و عامل يزيد، عثمان مذكور را از مدينه اخراج كردند و از ابن حنظله مروى است كه گفت خروج نكرديم تا آن زمانى كه ترسيديم كه از آسمان سنگ ببارد.(6)


1- م: ندارد.
2- م: قصه.
3- ل: در اين.
4- م: ندارد.
5- ل: آن جماعت فرستاده، ندارد.
6- م: نبارد.

ص: 90

شيخ مجدالدّين و غير او ذكر كرده اند كه لشكر يزيد اهل مدينه اهل مدينه را اسير كردند و فروج زنان را مُباح ساختند و آن اولادى را كه از آن حملها پيدا شده بودند اولاد حرّه مى گفتند و ابن جوزى گفته كه بعد از حرّه هزار زن حرّه از غير شوهر خود بچه آورد! از جمله صحابه كه در آن روز به شرف شهادت رسيده اند يكى عبداللَّه بن حنظلة الغسيل است كه با هشت نفر از پسران خود و ديگر(1) عبداللَّه بن زيد كه حكايت كننده وضوى پيغمبر [21- آ] است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و ديگر معقل بن سنان اشجعى است كه در فتح مكّه صاحب رايت قوم خود بود. و ابن جوزى از سعيد بن مُسيّب روايت كرده كه گفت به تحقيق خود را ديدم در شبهاى حرّه كه نبود در مسجد احدى از خلق اللَّه غير از من، و اهل شام فوج فوج در آمدند و مى گفتند كه نظر كنيد به اين شيخ ديوانه. و هيچ وقت نماز نمى شد الّا آنكه مى شنيدم از قبر شريف- صلى اللَّه عليه وآله وسلم(2)- آواز اذان و بعد از آن اقامت مى كردند. پس، پيش مى شدم و نماز مى كردم و حال آنكه در مسجد غير از من احدى نبود و اين مُسلم نا مُسلم بعد از اين فساد شنيع به داعيه زيادتى افساد مُتوجّه مكه شريفه و قتل(3) عبداللَّه بن زبير گرديده امّا(4) در راه هلاك شد و در وقت هلاك حصين بن نمير را وصيّت كرد و گفت كه يزيد تو را بعد از من به جاى من ساخته و علم امارت بر سر تو افراخته بايد كه تيز بر سر ابن زبير رفته منجنيق نصب كنى. و حصين به موجب وصيّت او بر سر ابن زبير آمده منجنيق نصب نمود و شخصى از لشكريان او بر سر نيزه آتش گرفته بود كه از آنجا باد برانده به كعبه شريفه رسانيده آتش در استار كعبه چسبيد خانه كعبه از آن آتش سوخت و در اين اثنا خبر مردن يزيد بى سعادت رسيد و خداى تعالى از سر اهلِ مكه آن بلا را دفع كرد و از اقبح امور و اشنع كارها كه در دولت شوم يزيد- لعنة اللَّه- صدور يافته قتل امام همام سبط خيرالانام حسين بن على- عليه السلام- است و وقعه حرّه مذكوره و رمى كعبه به منجنيق و سوخته شدن آن ميان وقعه حرّه و مردن يزيد، سه


1- ل: ديگر ندارد.
2- ل: ندارد.
3- ل م: قتل ندارد.
4- ل: امّا ندارد.

ص: 91

ماه بود يا كمتر زيرا كه وفات او در نصف ربيع الآخر بود و وقعه حرّه در اوّل سال.

مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به سفرى بيرون شده چون به حره رسيد در آنجا ايستاده «انا لِلَّهَ وَ انا الَيْه راجِعُون»(1) گفت [21- ب] اصحاب از اين امر غمگين و بد حال شدند و پنداشتند كه مگر در سفر ايشان مكروهى خواهد بود پس عمر گفت: يا رسول اللَّه چيست اين كه ديدم؟ پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود: در اين سفر(2) شما نيست پس گفتند پس آن چيست؟ فرمودند: در اين حرّه، خيار امت من بعد از اصحاب كشته خواهند شد. اين است مجمل اين قصه شنيعه حرّه- واللَّه اعلم.


1- سوره بقره، آيه 156.
2- د: سفير.

ص: 92

فصل دهم

در ظُهور نار حجاز از زمين مدينه و انطفاى او نزد وصولش به حرم محترم آن معدن سكينه

در صحيحين است كه قائم نمى شود ساعت تا كه ظاهر شود آتشى در حجاز و در صحيح بُخارى است كه بيرون مى شود آتشى از زمين حجاز كه روشن مى سازد گردن اشتران را به بصرى. و بصرى بلدى است به شام. و طبرانى از عاصم بن عدى انصارى روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پُرسيد ما را آن حدثان ما تقدم، پس گفت كه كجاست حبس و سيل (1) گفتيم نمى دانيم بعد از آن مردى بر من گذشت از بنى سليم، گفتم از كجا مى آيى گفت از حُبَس و سيل. پس نعل خود را طلبيدم و مُتوجه شدم به جانب رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و گفتم يا رسول اللَّه پرسيدى ما را از حبس و سيل، ما گفتيم علم نداريم به آن و اين مرد زعمش آن است كه اهل او در آنجاست. پس رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پرسيد كه كجاست اهل تو. گفت به حبس و سيل. پس گفت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه بيرون كن اهل خود را از آنجا به دُرستى كه نزديك است كه بيرون شود از آنجا آتشى كه روشن مى سازد گردن شتران را به بصرى و حبس به ضم حاء مهمله و سُكون موحده ميان حرّه بنى سليم و سوارقيه جايى است و به فتح با نيز گفته اند كه يكى از حرّتين بنى سليم است و اين آتش ظاهر شده است در مدينه از قبله [22- آ] مايلى مشرق در جهت طريق سوارقيه و بدر بن فرحون گفته: اين نار سيلان كرد


1- در معجم البلدان ج 2 ص 246 و وفاء الوفا ج 1 ص 140: «حبس سَيل» درج شده است.

ص: 93

در وادى احيليين و موضع او شرقى مدينه است در طريق سوارقيه، و غير او گفته كه از صدر وادى احيليين سيلان نمود و قطب قسطلانى (1) گفته نار در شرقى مدينه ظاهر شد اين نار در شرقى مدينه به يك مرحله متوسطه در موضعى كه او را «قاع الهيلا» گويند نزديك به مساكن قريظه (2) ميان مساكن قريظه و احيليين بعد از آن ممتد شد در مشرق به سوى نزديكى احيليين.

صاحب تاريخ مى گويد كه شايد كه محل ظهور اين نار اولًا همان موضعى باشد كه در حديث به آن اشارت شده و مردم حاضر نشده باشند تا آن زمان كه سيلان كرده باشد به محل مذكور. و امام نووى- رحمة اللَّه- كه در آن وقت بوده گفته كه به اين آتش يعنى ظهور او علم تواترى حاصل شد و پيش آن ظهور اين آتش زلازل مهوِلَه واقع شده چندين روز ابتداى زلزله در مدينه در مستهل جمادى الآخر سنه ششصد و پنجاه و چهار بود ليكن خفى بوده كه بعضى حاضر نشده اند با وجود تكرار آن، اشتداد يافته در روز سه شنبه و ظهور عظيم نموده در شب چهار شنبه سوم شهر مذكور در ثلث اخير شب و حادث شده زلزله عظيمى كه ترسيده اند مردم و تا آخر شب استمرار يافته و بعد از آن نيز مى جنبيده تا روز جمعه. و دوىّ (3) و آوازى داشته عظيم تر از رعد و زمين موج مى زده و ديوارها حركت مى كرده تا كه در يك روز به غير شبش هيجده بار حركت كرده چنان كه قسطلانى كه در آن وقت بوده حكايت كرده در كتابى كه در اين باب نوشته و عجايب بسيار در اين باب نقل كرده اند روايت كرده كه روز جمعه چنان زلزله سخت شد كه آوازى عظيم از سقف مسجد شنيدند و قسطلانى گفته كه در روز جمعه نصف النهار آن آتش ظاهر شد در محل خود و در هوا [22- ب] دودى بود مُتراكم كه افق را سوادش پوشيده بود و چون مُتراكم شد ظلمات و اقبال نمود شب ساطع شد شعاع آتش و ظاهر شد همچو شهر عظيم در جهت مشرق.

قرطبى حكايت كرده كه بيرون شد نار حجاز در مدينه شريفه و در ابتداى او در شب


1- د: قسِطانى.
2- د: قريضه.
3- دوىّ: آواز نرم و غليظ.

ص: 94

چهارشنبه سوم شهر جمادى الاخرى زلزله اى بود بغايت عظيم و استمرار يافت تاضحى روز جمعه پس ساكن شد و بعد از آن ظاهر شد آتش و ديده مى شد همچو بلد عظيمى كه محيط است بر وى سورى كه كنگره ها و برجها دارد و ديده مى شد رجالى كه مى راندند آن آتش را و مرور نمى كرد آن آتش بر كوهى، الّا آنكه او را مى كوفت و مى گداخت و بيرون مى آمد از مجموع آن همچو جويى سرخ و كبود و آوازى داشت همچو آواز رعد كه سنگها را پيش انداخته مى برد و جمع مى شد از اين سنگها بندى همچو كوهى عظيم و مُنتهى مى شد نزديك به مدينه شريفه و با وجود اين حال نسيم خنك به مدينه مى آمد و مُشاهده مى شد اين آتش را جوشيدنى همچو جوشش دريا و بعضى اصحاب من گفتند كه ديدم آتش را كه نزديك به پنج روز مُتصاعد بود در هوا و شنيدم كه ديده شده است از مكه و از كوههاى بُصرى. و قسطلانى گفته كه نور و روشنايى آتش مُستولى شد بر پستيها و جايهاى پنهان. پس ظاهر شد پنهانيها تا آنكه گوييا اشراق كرده بود آفتاب بر حرم محترم(1) مدينه و روشن ساخته بود آن را و مُتأثر شده بود از لهيب اين آتش آتشها و نور آفتاب، در زمين به زردى مى زد و نور آتش به سرخى مايل بود و كأنّه كه منخسف شده بود و ابوشامه نقل كرده كه مرعى مى شد آن آتش از مكّه و از جميع فلوات و از ينبع.

ابوشامه مى گويد: اخبار كرد مرا كسى كه به صدقش واثقم و از جمله مردى است كه مُشاهده كرده است اين حالت را در مدينه كه رسيده است وبه او در تيماء كه موضعى است كه از بصرى تا آنجا همان مقدار است كه از مدينه تا بصرى نوشته شده است در آنجا كتابها به روشنايى آن آتش [23- آ] و ماه و آفتاب در آن مُدت طالع نمى شده الّا منخسفاً و منكسفاً، و مى گويد: در دمشق اثر آن كسوف را از ضعف نورى كه بر ديوارها مى افتاد مشاهده مى نموديم و حيران بوديم كه چه بوده باشد تا آنكه خبر آن به ما رسيد و عماد بن كثير نقل مى كند از قاضى القضات صدرالدين حنفى كه اخبار كرد مرا پدر من شيخ صفى الدين، مُدرّس مدرسه بصرى كه اخبار كرد مرا غير واحد از اعراب در صباح آن شبى كه اين آتش ظاهر شده كه ديده اند صفحات اعناق شتران خود را در روشنايى آن آتش.


1- ل: ندارد.

ص: 95

پس دانسته شد كه آن آتش موعود است و سرّ ظهور آن در آن بلاد شاسعه بعيده و امتداد مدّت آن چنان كه خواهد آمد آن بوده باشد كه انذار تمام خواص و عوام را حاصل شود و مُنزجر شوند و از اين نار تذكره نار آخرت كنند در حقيقت اين نعمتى بود در صورت نِقْمَت و بلا زيرا كه مردم را خوف عظيم دست داد و روى انابت به درگاه مُحب السائلين آوردند و تشفّع به حضرت سيّدالمرسلين- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كردند و آمده كه در آن روز امير مدينه جميع غلامان خود را آزاد كرد و ردِّ مظالم نمود و ابطال مكس(1) كرد و توجه به حضرت سيدالمرسلين- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نموده شب او و جميع اهل مدينه از رجال و نساء و كبار و صغار و اهل نخل در مسجد نبوى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به گريه و تضرّع سر برهنه از روى اعتراف استغفار و استجاره به رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كردند پس صرف نمود حق- سبحانه تعالى- از ايشان آن بليه عظيمه را به جانب شمال مدينه و مُستمر بود اين آتش مدّت سه ماه چنان كه مورخان گفته اند و روايت كرده اند كه امير مدينه سواران فرستاد تا حال آتش معلوم كنند هيچ اسبى نزديك آن نرفت.

چندى پياده شده پيش رفتند و نزديك شدند ديدند كه شرارها [23- ب] مى اندازد همچو قصر يعنى درختهاى غليظه بزرگ، پس نتوانستند كه حقيقت حال معلوم كنند. امير خود عزيمت نمود و دو سنگ انداز راه به آن نزديك رسيد و زياده از آن نتوانست پيش رفت به سبب حرارت زمين و سنگها همچو مسامير كه در ته آن آتشى روان بود و تصاعد لهب نار از مقابل پس مُشاهد نموده است امير، آتشى همچو جبال راسيات يعنى كوههاى ثابت و همچو تلهاى مجتمعه سايرات، يعنى روان كه مى برتابد سنگها را همچو برابيدنى درياى مُتلاطم الامواج كف خود را و عقد لهيب خود كرده است در افق همچو غبار. بيننده از غايت تيرگى پندارد كه آفتاب و ماه مگر منخسف شده اند و مطرى خلاف اين ذكر كرده از يكى غلامان امير مدينه كه امير او را فرستاده است به شخصى از عرب كه نزديك آتش روند، بينند كه هيچ كس تاب نزديكى او دارد يا نى كه مردم از او بسيار ترسانند. پس گفت نزديك رفتيم حرارتى در وى نيافتيم و من فرود آمدم از اسب خود و رفتم سوى او تا كه


1- مَكْسْ: ج: مكوس؛ باج و خراج گرفتن.

ص: 96

رسيدم به او ديدم كه سنگهاى خُرد و بُزرگ را مى خورد پس تيرى از تركش خود بيرون گرفتم و پيش داشتم تا پيكانش به او رسيد هيچ المى و حرارتى نيافتم ديدم كه پيكان فرو رفت و چوبش نسوخت و نيز مطرى گفته است كه بر هر كوهى و سنگى كه مرور مى كرد آن را مى خورد ليكن بر شجر ضرر نمى كرد و مى گويد كه از اين ظاهر شد كه اين به سبب حرام ساختن نبىّ است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه شجر آن حرم محترم را ممنوع شده از اكل آن به جهت وجوب طاعت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بر همه مخلوقات.

ليكن قسطلانى تصريح كرده به آنچه رَدِّ اين قول مى كند، زيرا كه مى گويد: لايزال مرور مى كرد بر سبيل خود، سحق(1) مى نمود و مى گداخت آنچه به او مى رسيد از شجر اخضر و حصى (2) و حجر و طرف شرقى او متوجّه جانب جبال بود و چون به جبال رسيد ايستاد و طرف شامى او كه يلى حرم محترم بود متصل [24- آ] شد به كوهى كه وعيره گويند و نزديك است به جانب شرقى احُد و گذشت كه در طرف اوست وادى حمزه تا آنكه مُستقر شد و ايستاد در برابر حرم محترم نبوى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و مُرد.

و گفته است كه شخصى كه بر وى اعتماد دارم خبر داد و گفت كه سنگى بُزرگ كه بعضى از وى داخل حرم بود و بعضى خارج چون آتش به او رسيد به طرف خارجش مُتعلق شد چون به جانب داخلش رسيد فى الحال مُرد و مورخان گفته اند كه اين آتش سيلان مى كرد به سرعت در واديى كه طول او چهار فرسخ و عرضش چهار ميل و عمق او يك و نيم قامت و دوان دَوان بود بر روى زمين و سنگ آب مى شد از وى همچو سُرب و لايزال مُجتمع مى شد در آخر وادى نزد منتهى حرّه يعنى در جانب مشرق تا كه منقطع شد در وسط وادى شظاة به سوى جهت جبل وعيره و سدّ نمود وادى مذكور را به سدّى عظيم از سنگ گداخته شده به آتش و گفته اند كه اين آتش از در روى زمين مقدار قدّ نيزه اى دراز جمع كرد تا كه مُنقطع شد وادى شظاة به سبب آن و بعد از آن سيل مُنحبس مى شد در


1- سحق: سودن و كوفتن يا ريزه ريزه كردن و محو و ناپديد كردن.
2- ل: ندارد.

ص: 97

پس آن و همچو بحرى مى شد طولًا و عرضاً.

از عجايبى كه در آن سال صورت وقوع و سمت حدوث يافته يكى احتراق مسجد نبوى است- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- يعنى حريق اول در عقب انطفاى اين آتش مذكور، ديگر زياده شدن دجله بغداد است به حيثيّتى كه بسيارى از اهل بغداد غرق شده اند و مُنهدم شده دار و زير.

ديگر طامه كبراى واقعه تتار است كه گرفته اند و خليفه و اهلش بذل سيف شربت شهادت چشانيدند و از تخريب و فساد آنچه مناسب شأن كفار است همه را به تقديم رسانيدند و بعد از اين آتش عظيم در بغداد افتاده عموم و شمول اين آتش معموره شهر به خرابه گورستان خلفا رسيده و در بعضى ديوارهاى گورستان [24- ب] اين ابيات را مُشاهده نموده اند.

ان ترد عبرة فهذى بنوا العباس دارت عليهم الدائرات

استبيح الحريم ادقتل الأحيإمنهم واحرق الاموات

ص: 98

ص: 99

باب دوم

اشاره

در فضيلت زيارت و فضل مسجد نبوى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و آنچه مُتعلق است به آن

و اين باب مشتمل است بر سه فصل(1)


1- م و ل: فصول ثلاثه.

ص: 100

ص: 101

فصل اول

(1) در فضيلت زيارت و تأكدّ آن و شدّ رحل براى آن يعنى بار بستن و عزيمت نمودن به سوى آن و صحّت نذر زيارت و حُكم استئجار(2) براى آن

فضل زيارت: دار قطنى و بيهقى از ابن عمر روايت كرده اند كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود: هر كه زيارت كند قبر مرا واجب مى شود مراو را شفاعت من (3)، يعنى شفاعت در حقّ او ثابت و لابُدست و دراين (4) معنى مراو را سه قول است يكى آنكه مخصوص مى شود به شفاعتى كه غير او را نيست آن شفاعت- ديگر آنكه متفرد مى شود به شفاعتى كه آن شفاعت ديگران را نيز هست. ليكن، اين نسبت شفاعت به سوى او براى تشريف و تَنْويّت(5) شأن اوست. ديگر آنكه لابُدست او را دُخول در شفاعت و بر اين تقدير مؤكّد است معنى واجب مى شود او را در اينجا بشراى عظيم است به آنكه موت او بر اسلام خواهد و بر اين تقدير حاجت نمى افتد به تضمين شرط وفات بر اسلام به خلاف احتمالين اولين و در قول او- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شفاعت من اشارت است به آنكه به نفس نفيس خود شفاعت خواهد فرمود و شك نيست كه اعظم شفاعت به قدر عظمت شافع خواهد بود. طبرانى و غيره از ابن عمر روايت كرده اند كه هر كه بيايد به من در حالتى


1- د: ندارد.
2- استئجار: به مزد گرفتن كسى را.
3- ل: شفاعت من واجب مى شود.
4- م: ندارد، ل: و در اين ندارد.
5- تنويت: بر وزن تربيت روا كردن حاجت.

ص: 102

كه زيارت كننده باشد مرا و حال آنكه هيچ حاجتى او را بر اين نداشته باشد الّا زيارت من، حق است بر من كه شفيع باشم او را در روز قيامت. دار قطنى و طبرانى و غير هما از ابن عمر [25- آ] روايت كرده اند كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرموده اند: هر كه حج كند، پس زيارت كند قبر مرا بعد از وفات من، مى باشد آن كس همچو كسى كه زيارت كرده است مرا در حيات من و ابن جوزى به اين نوع روايت كرده كه كسى كه حج كند، پس زيارت كند مرا در مسجد من بعد از وفات من، مى باشد همچو كسى كه زيارت كرده است مرا در حيات من و صحبت داشته است به من.

پوشيده نيست كه از اين تشبيه كه(1) مساوات من كلّ وجه لازم نمى آيد تا مُعارض شود به حديث «لو انفق احدكم مثل احد» الحديث. ابن عدى و غيره از ابن عمر روايت كرده اند: هر كه حج بيت اللَّه كند و زيارت نكند مرا به تحقيق كه جفا كرده است مرا و در روايتى از علقمه، از عبداللَّه مروى است كه كسى كه حج اسلام به جاى آرد و زيارت قبر من كند و غزاتى(2) به تقديم رساند و نمازى در بيت المقدس گزارد خداى غزّوجل سؤال نكند او را در آنچه بر وى فرض كرده و در روايتى از انس مروى است كه كسى كه زيارت كند مرا در حالتى كه مَيِّتَمْ گوييا كه زيارت كرده است مرا در حالتى كه زنده ام و هر كه زيارت كند قبر مرا واجب مى شود مر او را شفاعت من و هيچ يك از امت من كه او را وسعتى و دستگاهى باشد و مرا زيارت نكند هيچ عذرى نباشد او را و از اميرالمؤمنين على- عليه السلام- مروى است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه كسى كه زيارت كند قبر مرا بعد از موت من گويا كه زيارت كرده است مرا در حيات من و كسى كه زيارت نكند مرا به تحقيق كه او(3) جفا كرده است مرا.

ابوداوود به سند صحيح از ابوهريره روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمودند: سلام نمى كند بر من احدى الّا آنكه رد مى كند خداى تعالى روح مرا بر من تا آنكه رد سلام كنم آن شخص را. بيهقى به اين حديث استدلال [25- ب] كرده است بر


1- ل و م: ندارد.
2- غزاتى: غزاة بالفتح: جنگ با دشمن دين. منتهى الارب
3- م: ندارد.

ص: 103

حيات انبيا- عليهم الصلوات والسلام- و بعضى گفته اند اين خطابى است به قدر فهم مُخاطبين كه در رَدِ جواب رَدِ روح را لازم مى دانند كأنّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مى فرمايد: مى شنوم شنيدن تمام و جواب مى دهم جواب دادن مالا كلام. مقصود نه آن است كه به اعتبار تعدد و كثرت سلام كنندگان رد و قبض روح مى شده باشد زيرا كه هيچ كس بر اين نرفته يا آنكه رد، عبارت است از باز آمدن و التفات نمودن از استغراق در شهود حضرت ودود و در آنكه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در قبر شريف زنده اند و سلام مُسلّم را مى شنوند(1) و جواب سلام مى گويند اخبار و آثار بسيار است كه بعضى به صحت پيوسته و بعضى ديگر اگر چه ضعيف است اما از طرق بسيار مروى شده، بعضى مُساعده بعضى ديگرمى كند ازآن جمله يكى حديث اميرالمؤمنين على است- عليه السلام- كه روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود: كسى كه صلوات فرستد بر من نزد قبر من مى شنوم و هر كه صلوات گويد به نيابت (2) رسانيده مى شوم. يعنى آن نيز مى رسد بر من و مى شنوم آن را.

ديگر ابوهريره روايت كرده كه كسى كه صلوات گويد بر من نزد قبر من خداى تعالى مُوكّل ساخته است ملكى را كه برساند(3) به من و كفايت مى كند خداى تعالى امر آخرت و دنياى آن شخص را و من شهيد و شفيع اويم.

ديگر در احياءالعلوم است كه حق- سُبحانه- مُوكّل ساخته است ملكى را بر قبر شريف آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه تبليغ كند اسلام امتش را و مى فرمايد كه اين در حق كسى است كه غايب است چگونه باشد حال كسى كه از روى اشتياق فراق وطن مألوف و قطع باديه هاى مخوف اختيار نموده به حضور پرسرور مُشرف شود.

ديگر حافظ منذرى روايت كرده كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه علم من [26- آ] بعد از وفات من همچو علم من است در حيات من.


1- م: مى شنود.
2- ل: نيابد.
3- م: آنكه.

ص: 104

ديگر حديث صحيح مرفوع(1) است كه پيغامبران زنده اند، در قبور خود نماز مى گزارند.

ديگر حديث بزار(2) است به رجال صحيح از ابن مسعود كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود: به درستى كه خداى را عزّوجل فرشتگان اند كه تبليغ مى كنند سلام امت مرا و فرمود كه حيات من بر شما خير است كه شما به من سخن مى كنيد و من به شما سخن مى كنم و وفات من به شما خير است كه معروض مى شود بر من اعمال شما آنچه مى بينم كه خير است حمد مى گويم بر آن و آنچه مى بينم كه شر است استغفار مى كنم براى شما.

آنكه از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- روايت كرده اند من گرامى تر از آنم بر پروردگار خود كه بگذارد مرا در قبر من بعد از سه روز، اصلى ندارد و آنكه از سعيد بن مُسيّب مروى است كه چون ديدم كه مردم به خانه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مى درآمدند فرمود كه چه احمق اند اينها پندارند كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در خانه خود است. نمى ماند نبى اولوالعزم بيشتر از چهل شب حتّى كه مرفوع مى شود اگر اين به صحت رسد(3) مع ذلك قبر را علاقه تام و نسبت مالا كلام است و حال آنكه وضع آن حضرت در آن موضع مقطوع اليقين قاطع ديگر بايد كه بر خلافش تا معارضه تواند نمود و حال آنكه دلّالت مى كند بر خلاف آن، آنچه منقول است از او كه در ايام حرّه آواز اذان و اقامت از قبر شريف مى شنيد و قول عثمان در ايّامى كه او را محاصره كرده بودند كه مى گفت مفارقت نمى كنم دار هجرت خود را و مُفارقت نمى كنم مجاورت رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و آنچه منقول است از امام عادل و خليفه راشد عمر بن عبدالعزيز كه از شام [26- ب] قاصدى (4) مى فرستاد كه به رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از قبل او سلام كند و مروى شده است از عمر چون قدوم شريف ارزانى فرمود از فتح


1- م: مرفوع صحيح.
2- ل: بزّاز.
3- م: اگر اين به صحت رسد، ندارد.
4- م و د: قاصد.

ص: 105

بيت المقدس اوّل بار به مسجد آمد و سلام كرد به رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و به صحّت رسيده است از ابن عمر كه هر گاه كه از سفرى به مدينه بازگشتى آمدى به قبر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و گفتى «السلام عليك يا رسول اللَّه، السلام عليك يا ابابكر، السلام عليك يا ابتاه» و گفته اند زيارت قبر انور آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سنت مجمع عليهاست ميان مسلمين و فضيلت مرغب فيهاست بين عامةالمؤمنين و سبكى- رحمه اللَّه- امر اجماع را به زيارت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- قولًا و فعلًا ايضاح تمام كرده و كلام ائمه را آورده و بيان نموده كه زيارت قربتى است ثابت به سنت و در آنچه گذشت از اخبار و آثار مقنع است بر طالب دليل سنيّت، و حال آنكه در سُنّت صحيحه امر به زيارت مطلق قبور است فضلًا عن قبره- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه سيد قبور است و نيز ثابت شده كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- زيارت بقيع و شهدا مى كرده اند و نيز علما اجماع كرده اند بر زيارت كردن مردان قبور را و اختلاف نموده اند در زنان «اما قبر نبوى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به ادله خاصّه مستثناست از آن خلاف و در كتاب نيز به اين معنى دلالتى هست در آيه كريمه

وَلو أنَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جاؤُك»(1) الآية، چه اين معنى به موت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم (2)- مُنقطع نشده و مؤيّد اين است آنچه خواهد آمد از قصه اعرابى و قرائت اين آيت و استغفار نمودن آن و استحباب علما قرائت اين آيت را نزد زيارت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم(3)- و آنچه روايت كرده است ابوسعيد سمعانى [27- آ] از اميرالمؤمنين على- عليه السلام- كه بعد از دفن رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به سه روز اعرابى آمد و خود را بر قبر انور انداخت و خاك پاك آن را بر سر پاشيد و گفت: يا رسول اللَّه گفتى تو و ما شنيديم قول تو را و تو فرا گرفتى و حفظ كردى از حق- سبحانه- و ما حفظ نكرديم از تو و هست در آنچه منزل شده بود بر تو «وَلَوْ انَّهُمْ اذَظلَمُوا انفسَهُم جَاؤك الآية» به تحقيق كه ما ظلم كرديم بر نفس خود و آمده ايم به حضرت تو كه استغفار كنى براى ما، پس ندايى شنيده شد از قبر شريف كه آمرزيدند تو را. اما شدّرحال و بار بستن


1- سوره نساء، آيه 64
2- ل: صلى اللَّه عليه وآله وسلم، ندارد.
3- ل: آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله وسلم، ندارد.

ص: 106

به سوى آن موضع فيض و افضال و مشروعيّت (1) سفر براى زيارت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از آيه كريمه و اخبار و آثار سابقه بر اين مطلوب استدلال مى توان نمود زيرا كه مَجى ء عامتر از آن است كه از نزديك باشد يا از دور، و هرگاه كه زيارت قبر آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ثابت شد كه از جمله قربات است، سفر براى او نيز چنين خواهد بود و نيز سلف و خلف بر اين معنى اطلاق كرده و اجماع نموده اند و وارد شده كه «لا تَشدّ الرحال الا الى ثلاثة مساجد»(2) يعنى باربسته نمى شود براى فضيلت دريافت ثواب الّا به سوى سه مسجد يعنى، مسجدالحرام و مسجد نبوى عليه افضل السلام و مسجد الاقصى و در شدّرحال به سوى غير مساجد ثلاثه اختلاف است، بعضى گفته اند حرام است و بعضى ديگر نه و بعضى گفته اند كه شدّرحال در غير مساجد ثلاثه در حق كسى است كه نذر كرده باشد و آنچه مروى شده است از حسن بن الحسن كه ديد جماعتى را نزد قبر انور پس نهى (3) كرد ايشان را و گفت كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرموده كه قبر مرا عيدگاه نسازيد و خانه هاى خود را گورستان نكنيد و صلوات فرستيد بر من هر جا كه بوده باشيد كه صلوات شما بر من مى رسد و آنچه منقول است از امام زين العابدين- عليه السلام- كه ديد [27- ب] مردى را كه مى آمد به فرجه اى كه نزد قبر انور اطهر(4) بود و مى درآمد در آنجا و دعا مى كرد، پس نهى كرد او را از آن و حديث مذكور بر وى(5) خواند محمول است بر آنكه اكثار وقوف ايشان از حد تجاوز كرده بود و مؤيد اين


1- ل: عيّة.
2- اين حديث را علماى اماميّه ره صحيح نمى دانند.
3- ل: نى.
4- ل: ندارد.
5- ل: بر وى ندارد.

ص: 107

است آنچه مروى شده است كه مردى هر صباح و بيگاه مى آمد و زيارت قبر اطهر مى كرد و صلوات مى فرستاد و در آن باب مبالغه مى نمود تا آنكه امام زين العابدين زجر نمود و حديث مذكور از پدر(1) خود بر وى خواند و موافق اين است آنچه از امام مالك- رحمةاللَّه- خواهد آمد مكروه داشته(2) است اكثار وقوف را مطلقاً يا در حق كسى از سفرى نيامده باشد و يا حمل كنيم بر آنكه آن شخص مبالغه مى نمود در نزديك ايستادن به دخول در آن فرجه پس اعلام نمودند كه سلام، از هر كجا كه باشد مى رسد و به اين گستاخى و جرأت حاجتى نيست و از امام زين العابدين- عليه السلام- مروى است كه هرگاه كه به سلام كردن آمدى نزد استوانه اى كه در يلى روضه شريفه است ايستادى و سلام كردى و گفتى اينجا سر آن حضرت است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و مطرى گفته كه از اين موقف سلف بود پيش از ادخال حجره منيفه به مسجد شريف و گفته اند پيش از ادخال حجرة شريفه به مسجد شريف مردم دَرْ دَرِ حجره ايستادندى و سلام كردندى و در حجره را نمى پوشيدند تا مادامى كه عايشه زنده بود و در معنى حديث «لا تجعلوا قبرى عيدا».

حافظ منذرى گفته كه احتمال دارد كه مراد از اين حديث حث و تحريض بوده باشد بر كثرت زيارت يعنى قبر مرا همچو عيد نسازيد كه در سالى يك بار زيارت كنيد و در ساير اوقات اهمال نماييد و تأييد كرده اين معنى را به تتمه حديث «لا تجعلوا بيوتكم قبوراً» يعنى خانه هاى خود را همچو گورستان نسازيد كه نماز نمى كرده باشيد در آنجا و سبكى- رحمةاللَّه- گفته كه [28- آ] و احتمال دارد همچو عيد نسازيد به كثرت عكوف (3) و وقوف و اظهار نيّت و اجتماع عام و غيره از امورى كه در عيدها معتاد و معروف است بلكه زائر بايد كه به سلام و دعا آيد و بعد از فراغ مُنصرف شود.

اما نذر كردن زيارت: قاضى ابن كج(4) از اصحاب شافعيّه گفته كه هرگاه كه نذر كند كه زيارت قبر اطهر آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نمايد نزد من آن است كه او را وفا لازم مى شود وجهاً واحداً، و در غير آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- دو وجه است و


1- م: باب مبالغه مى نمود تا آنكه از پدر خود.
2- م: ندارد.
3- عكوف: مُعتكف شدن. بر اساس آداب اعتكاف
4- در هر سه نسخه ابن كح، در متن عربى قاضى ابن كج ص 96

ص: 108

در تأييد لزوم نذر مى گويد از جنس اين عبادتى نيز هست كه واجب است و آن هجرت است در حيات آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- چنان كه در لزوم نذر اعتكاف گفته اند كه از جنس اوست وقوف به عرفه و عبدى [از] مالكيه گفته: نذر مشى به مسجدالحرام و مشى به مكه او را اصلى هست در شرع كه آن حج و عمره است و مشى به سوى مدينه براى زيارت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- افضل است از كعبه و بيت المقدس، پس هر گاه كه نذر كند مشى را به اين مواضع ثلاثه مشرّفه لازم مى شود وفاى به آن، اما كعبه متفقٌ عليه است و آن دوى ديگر مختلف فيهماست و سبكى گفته كه اختلاف در آن است كه نذر كرده باشد مشى به اين دو مسجد را، اما اگر زيارت آن حضرت نذر كرده باشد در آنجا خلافى نيست. در تهذيب الطالب شيخ عبدالحق است كه شيخ ابى محمد بن ابى زيد گفتند كه چه مى گويى در حق كسى كه اجرت گرفت براى آنكه از براى كسى حج كند و بر وى شرط كردند كه (1) زيارت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كند و او نتوانست در آن سال زيارت كردن؟ گفت: رد مى كند از اجرت مقدار مسافت زيارت را و غير شيخ محمد گفته كه بر وى است كه بار ديگر رجوع نمايد براى زيارت و شيخ عبدالحق گفته اگر استيجار در سنه مُعيّنه باشد ساقط مى شود و آنچه مخصوص است به زيارت و اگر مُعين نيست رجوع مى كند ثانياً [28- ب] براى زيارت و سبكى گفته كه آنچه اصحاب ما يعنى شافعيه ذكر كرده اند استيجار براى زيارت صحيح نيست زيرا كه عملى است غير مضبوط و غير مقدّر به حسب شرع پس اگر جعاله يعنى آنچه مى گرداند در برابر فعل اجير براى نفس وقوف است نيز صحيح نيست و اگر براى دُعاست نزد قبر شريف صحيح است زيرا كه نيابت در آن صحيح است و اما ابلاغ سلام شكى نيست در صحت اجاره براى آن.


1- م: ندارد.

ص: 109

فصل دوم

در وسيلت نمودن به سيّد ابرار در حضرت پروردگار تبارك و تعالى و استقبال نمودن به جانب او در سلام و دعا و ديگر آداب زيارت و مجاورت

بدان كه توسل و تشفع به آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از سنن مرسلين و سير سلف صالحين است: در حديث صحيح آمده كه در آن زمان كه آدم- عليه السلام- اقتراف(1) خطّيه و ارتكاب آن نمود گفت: الهى به حق محمد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سؤال مى كنم و مى طلبم از تو كه مرا بيامرزى. خداى تعالى فرمود اى آدم، محمد را چه دانستى و از كجا شناختى كه من هنوز او را نيافريده ام. گفت: يارب در آن وقت كه مرا آفريدى و روح خود را در من دميدى سر خود را برداشتم ديدم بر قوايم عرش نوشته كه «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» دانستم كه تو اضافت نمى كنى و نسبت نمى دهى به خود الّا دوسترين خلق را. گفت خداى تعالى كه راست گفتى اى آدم كه او دوسترين خلق است به سوى، من چون به حق او سؤال كردى تو را آمرزيدم و اگر او نمى بود(2) تو را نمى آفريدم.

حديث حسن صحيح ديگر مروى شده كه(3) مرد كورى(4) به نزد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آمد و گفت: يا سيّدنا دعا كُن كه خداى مرا عافيتى دهد و آن حضرت- صلى اللَّه


1- اقتراف: گناه ورزيدن و گناه كردن.
2- م: شد.
3- ل: مردى شده كه ندارد.
4- ل: كردى.

ص: 110

عليه وآله وسلم- فرمود كه اگر مى خواسته باشى دعا كنم و اگر خواهى صبر كن كه تو را بهتر است. گفت يا رسول اللَّه دعا كن. پس فرمود او را كه وضوى خوب [29- آ] سازد و به اين دعا از خداى تعالى حاجت خود خواهد «الَّلهُمَ انى اسئَلُكَ وَ أَتَوَجَّهُ الَيْكَ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ- صَلى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمْ- نبى الرحمة يا مُحَمَّد انّى توجهت بِك الى ربى فى حاجتى ليقضى لى الَّلهم شفعه فى» ترجمه دعا اين است: اى خداى من از تو مى خواهم و به تو توجه مى كنم به وسيله پيغامبر تو محمد رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه نبى رحمت است و اى محمد توجه نمودم به وسيله تو به سوى پروردگار خود در حاجتى كه دارم تا قضاى حاجت من نمايد، اى پروردگارا شفيع من گردان محمد را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و در روايت صحيح ديگر آمده كه فى الحال برخاست و چشمش روشن شد و هم راوى حديث عثمان بن حنيف روايت نموده كه مردى براى حاجتى به در خانه عثمان بن عفان تَرَدُّد مى كرد و او به او التفات نمى نمود و در نظر حاجتش نمى فرمود. به من از حال خود شكايت كرد فرمود كه به آن خانه (1) رو وضو ساز بعد از آن به مسجد آى و دو ركعت نماز گزار بعد از آن بگو: «اللهم إنّى اسئَلُكَ وَ اتَوَجَّهُ الَيْكَ نَبيِّنا مُحَمَّد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نَبِى الرَّحَمة يا مُحَمَّد انّى اتوجَّه بِكَ الى رَبِّك فتقضى حاجَتى.» پس ذكر حاجت خود كن پس آن مرد رفت و آنچه فرموده شده بود به تقديم رسانيد و بعد از آن به در خانه عثمان رفت فى الحال دربان آمده و دست او را گرفته به نزد عثمان درآورد و عثمان او را بر بساط خود نشانيد و گفت: حاجت تو را ياد نكرم الّا در اين ساعت و هر حاجت كه دارى بگوى. بعد ازآن از آنجا بيرون آمد و به ابن حنيف گفت (2)- جزاك اللَّه خيراً- كه نظر نكرد در حاجت من تا تو به او نگفتى و ابن حنيف گفت: واللَّه كه من به او سخن نكردم، ليكن رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مُشاهده كردم كه كورى (3) به حضرت او آمده و از حال خود شكايت نموده و قضيّه(4) به تمام گفت [29- ب] به زيادت آنكه واللَّه كه


1- و ل م: آن خانه ندارد.
2- ل: واخورد و گفت.
3- ل: اعمايى.
4- ل: قصه.

ص: 111

هنوز مُتفرق نشده بوديم و حديث ما با هم ديگر هنوز دراز نشده بود كه آن مرد درآمد گويا كه در چشم او هيچ ضررى نبود. از اين احاديث ثابت شد كه توسّل به آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سنت حسنه و سيرت صالحه است با معقوليت آنكه ذكر محبوب محبوب است و توسّل و تَشَفُّع به آن مرغوب و عادت نيز به آن جارى است كه توسّل و تشفّع كنند نزد بزرگى ديگر و چه كس محبوبتر و بزرگتر باشد نزد حق- سبحانه- از آن سيّد اوّلين و آخرين- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و همچنين جايز است توسّل و تشفّع كردن به ساير صالحين و صريح است در اين معنى استسقا نمودن عُمر به حضرت عباس- عمّ رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و باريدن به آن سبب چنان كه در حديث وارد است. امام ابوبكر بن المقرى حكايت كرده كه من و طبرانى و ابوالشيخ در حرم رسول بوديم- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- وجوع در ما تأثير تمام كرد و آن روز چيزى نخورده بوديم چون وقت عشا شد به حضور قبر شريف رفتيم و گفتيم يا رسول اللَّه الجوع و بازگشتيم و خواب كردم من و ابوالشيخ و طبرانى نشسته بوده در چيزى نظر مى كرد ناگاه علوى زاده اى(1) حاضر شد به دو غلام با هر يك زنبيلى كه در آن چيزى بسيار بود پس نشستيم و خورديم و باقى را پيش ما گذاشت و گفت: اى قوم مگر شما به رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شكوه كرده ايد كه ايشان را در خواب ديدم و مرا امر كردند به آنكه پيش شما چيزى بياورم.(2) ابوالعباس بن نفيس مقرى ضرير حكايت كرده كه گرسنه شدم در مدينه سه روز، پس آمدم به قبر اطهر و گفتم يا رسول اللَّه گرسنه شدم و بعد از آن اندك خواب كردم جاريه اى آمد و به پاى خود مرا زد برخاستم و با او به خانه رفتم نان گندم و پاره اى خرما و روغن به من داد و گفت يا اباالعباس به تحقيق كه [30- آ] جدّ من مرا به اين امر فرمود هر گاه گرسنه(3) مى شوى پيش ما بيا و در اين معنى وقايع بسيار و حكايات بى شمار است.


1- م: زاده اى ندارد.
2- د و ل: برداشته، آرم.
3- ل: ندارد.

ص: 112

ابو سليمان داود شاذلى در كتاب بيان و انتصار در عقب ذكر مثل وقايع مذكوره گفته: در اكثر اين چنين وقايع كسى كه مأمور شده به ايصال خير اكران خير طعام بوده به دست يكى از اهل بيت بوده زيرا كه از اخلاق كرام آن است كه هرگاه كه از ايشان كسى طعام خواهد يا به نفس خود متولى آن نواله شوند يا يكى از اهل بيت خود را به رسانيدن آن حواله فرمايند.

در شفاست كه ابوجعفر منصور خليفه عباسى با امام مالك در مسجد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مُناظره كرد امام مالك گفت: «يا اميرالمؤمنين آواز خود را بلند مكن در اين مسجد زيرا كه خداى تعالى تأديب كرده قومى را و گفته آواز خود بلند نسازيد از آواز پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و مدح كرد طايفه [اى] را كه خفض صوت(1) كرده اند نزد آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و جماعتى را مذمت نموده كه از بيرون حجره ايشان را مى طلبيدند و فرياد مى كردند و حرمت او- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مُردگى همچو حرمت اوست در زندگى.» پس ابوجعفر خليفه تواضع نمود و گفت: يا ابا عبداللَّه استقبال قبله كنم يا استقبال آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- امام گفت كه روى خود را از سوى او مگردان كه او وسيله تو و وسيله پدر تو آدم است تا روز قيامت بلكه استقبال آن حضرت كن و تشفع كن به او كه خداى تعالى او را شفيع تو سازد كه خداى تعالى مى فرمايد:

«وَلَو انَّهَمْ اذْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ جَاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّه واسْتَغْفَرَ لَهُمُ الْرَسُوْل لَوَجَدُوا اللَّه تَوَّاباً رَحِيْماً.»(2) يعنى: اگر ايشان بيايند نزد تو در آن وقتى كه ظلم كرده اند بر نفسهاى خود و بعد از آن استغفار نمايند به توبه و اخلاص و رسول نيز [30- ب] براى ايشان استغفار كند هر(3) آينه خداى را تواب و رحيم مى يابند.

اگر چه مورد اين آيه خاص است ليكن حكمش عام است.

طريق زيارت بروجه اجمال:


1- ل: حفض.
2- سوره نساء، آيه 64
3- ل: بر.

ص: 113

بايد كه به ادب تمام در مواجه مستقبل قبر شريف و مستدبر قبله ايستاده سلام و دعا كند و از جمله ادعيه بايد كه يكى اين دُعا باشد:

«اللهم انّك قُلَت فى كتابك لنبيّك عليه السلام (1) وَلو انَّهُم اذْ ظَلَموا انْفُسهم جاؤك فاستغفروا اللَّه (الآية) و انّى اتيت نبيّك- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مُستَغْفِراً فَاسألُكَ ان توجب لى المغفرة كما اوْجَبْتَها لِمَنْ اتاهُ فى حياتِه، الّلهم إنّى اتوجَّه اليك بنبيّك صلى اللَّه عليه وآله وسلم.»

و وقوف نمايد نزد قبر شريف و نزديك شود. و در روايتى آنكه وقوف و دعا نكند و بگذرد و بايد كه مُتعلق نشود به شبّاك. همچنين مروى است از امام مالك و از امام ابوحنيفه مروى است كه ايوب سختيانى به مدينه آمد ملاحظه كردم نزديك شد به قبر شريف، استقبال قبر و استدبار قبله نمود و گريه كرد بى تكلّف، مخالف اين است آنچه از ابوالليث روايت كرده اند كه زاير بايد كه استقبال قبله كند در سلام. سروجى و كرمانى نيز همچنين گفته اند، ليكن محقق تمام شيخ كمال الدين الهمام(2)- رحمة اللَّه- مى گويد: روايت ابوالليث مردود است به آنچه در مسند ابوحنيفه است. از ابن عمر كه گفت: از سنت است كه اين كه بيايى به قبر رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از جانب قبله و پشت خود را به قبله كنى و روى خود را به سوى قبر انور سازى و بعد از آن بگويى كه السلام عليك يا ايها النبى و رحمة اللَّه و بركاته و ابن جماعه نيز در مناسك خود كرمانى را به شذوذ نسبت كرده و مذهب حنفيّه را نقل كرده كه بايد كه از براى سلام نزد سر آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بايستد به حيثيّتى كه در جانب يسار باشد و از ديوار دور شود مقدار چهار گز [31- آ] و بعد از آن بگردد تا برسد به مقابل وجه مقدس و واقف شود آنجا مستدبر القبله.

همچنين است مذهب شافعى و غيره گفته اند كه پيش از آنكه حجره هاى شريفه را به مسجد شريف درآورند از براى سلام مردم بر در حجره مى ايستادند و سلام مى كردند بنابر آنكه استقبال وجه شريف متعذر بود. پس از ناحيه خانه و از ناحيه سر مبارك استقبال


1- ل: عليه الصلوات والسلام.
2- در متن عربى كمال بن الهمام آمده است. ص 102.

ص: 114

قبر انور مى نمودند وسلام مى كردند بر وجهى كه وقوف ايشان مستقبل بود ساريه اى را كه در آنجا صندوق است و مستدبر روضه و مذكور شد كه امام زين العابدين- عليه السلام- از براى سلام نزد استوانه اى كه در يلى روضه است وقوف مى نمود. و نيز گذشت كه آن موقف سلف بود پيش از ادخال حجرات و اما بعد از آنكه حجره ها را به مسجد شريف ادخال نمودند وقوف در مواجه آن حضرت بود- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

آداب زيارت و مجاورت:

[كه آن] بسيار است از آن جمله يكى آن چيزهاست كه مُتعلق است به سفر زيارت از تقديم استخاره و تجديد توبه و وصيّت و ارضاى هر كسى كه رضاى او مطلوب است و طيب و حلال بودن نفقه و توسعه در زاد راه و عدم مشاركت در زاد و توديع اهل و اخوان و وداع منزل به دو ركعت نماز و بعد از آن دعا كردن و تصدق نمودن به چيزى در هنگام خروج و غير ذلك از امورى كه در آداب سفر حج مذكور است.

ديگر اخلاص نيّت است بايد كه نيّت تقرب كند نه زيارت و بايد كه نيت شدّرحل كند به مسجد نبوى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و نيّت نماز گزاردن در آن مسجد شريف و اين منافى حديث «لا تُعمِله حاجة الازيارتى» نيست زيرا كه امتثال امر شارع است- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در اينها و مقصود از آنكه هيچ حاجتى او را بر آمدن نداشته باشد غير زيارت حاجتى است كه شارع [31- ب] بر آن نخوانده و ترغيب ننموده باشد و بايد كه نيّت اعتكاف در آن مسجد شريف و تعلم و تعليم و ذكر و اكثار صلوات و سلام و صدقه بر همسايگان آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و ختم قرآن و غير ذلك از امورى كه مُستحب است زائر را نيّت كند و نيّت اجتناب از مكروهات كند. فضلا عن المحظورات نيز بايد كرد.

ديگر بايد كه به عزم زيارت شوق و غرامش(1) زيادت شود و هر چند كه قرب و دنوّ او پيشتر گردد صبابت و حنّو(2) او بيشتر از پيشتر كرد زيرا كه از لوازم حبّ است كثرت شوق به


1- غرام: عشق و شيفتگى.
2- حنّو: شفقت كردن مهربانى.

ص: 115

سوى محبوب و طلب قرب و نزديكى به معاهد و اثار و آثار و اماكن و مهابط مرغوب مطلوب:

تلك الديار التى قلب المحب له شوق اليها و تذكار و اشجان

وانة و حنين كلما ذكرت ولوعة و شجى منه واحزان

ديگر وقتى كه از خانه بيرون مى آيد بگويد كه:

«بسم اللَّه، آمنت باللَّه، حسبى اللَّهُ توكلت على اللَّه، لاحول ولاقوة الا باللَّه، الّلهم اليك خرجت و انت اخرجتنى، الّلهم سلّمنى و سلّم منى وردنىِ سالماً فى دين كما اخرجتنى، اللهم انى اعوذبك ان اضِل او أُضل او ازِل او ازل او أظلم أو اظَلَم او اجَهْل اوْ يجهل علىّ عزّ جارك و جلّ ثناؤك و تبارك اسمك ولا اله غيرك، اللهم انى اسَالك بحق السائلين عليك و بحق ممشاى هذا اليك الى آخر الذكر المستحب لقاصد المساجد.»

ديگر اكثار صلوات و سلام بر آن خيرالانام در راه رفتن بلكه بايد كه اوقاف فراغتش مُستغرق صلوات و سلام و ساير قربات بوده باشد و بايد كه در راه تتبع نمايد و زيارت كند آن مساجد و مواضع و آثارى كه منسوب است به آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و در مساجد منسوبه نمازگزارد و در چيزى از امر معروف و نهى منكر، مداهنه و مساهله ننمايد و نزد تضييع حقوق شرع او- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- غضبناك شود چه لازم مُحبت محب صادق غيرت اوست نزد فوات و تلف حقوق محبوب و ادعاى [32- آ] مُحبت يفقد لازمش كذب روشن و دروغ مُبرهن است.

ديگر چون به حرم محترم نزديك رسد و علامتهاى آن را ببيند بايد كه خضوع و خشوع او زياده شود و آن را بشارت هَنا(1) و بلوغ مُنا(2) پندارد و اگر سوار باشد دابه خود را از روى شوق تيز راند و اگر دابّه ضعيف باشد و قوت (3) تيز رفتن نداشته باشد او را بجنباند ولِلّهِ درّ القايل:


1- هَنا: گوارا.
2- مُنا: آرزو.
3- م: ندارد.

ص: 116

قرب الديار يزيد شوق الواله لاسيّما ان لاح نور جماله

او بشر الحادى بان لاح النقاوبدت على بعد روؤس جباله

فهناك عيل الصبر من ذى صبوةوبدا الذى يُخفيه من احْواله

و در اين زمان بايد(1) كه در ازدياد صلوات و سلام اجتهاد تمام نمايد و اگر قوت پياده رفتن داشته باشد پياده شود كه در حق مردان قوى مُستحب داشته اند بعضى و تأكيد نموده براى اجلال و تعظيم رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

ديگر چون به حدّ حرم رسد بعد از صلوات و تسليم بگويد:

«اللهم إنّ هذا هُو الحَرَمُ الّذى حرمته عَلَى لِسان حبيبك و رسُولك- صَلى اللَّهِ عليه وآله وسلم- وَدَعاك انْ تَجْعَلَ فيه من الخير والبركة مثلى ما هو بحرم بيتك الحرام فحرّ منى عَلى النار و آمنى مِنْ عَذابِكَ يَومَ تَبعث عَبادِك وارْزُقنى مارَزَقْتَه اوليائك واهل طاعَتك و وفّقنى فيه لِحُسنِ الأدَب و فِعْل الخيرات و تَرْك المُنْكَرات.»

و اگر ممرّش به ذوالحليفه باشد چون به مسجد مُعرَّس رسد شتر خود را بخواباند و آنجا نماز گزارد و در مسجد ذوالحليفه نيز نماز گزارد.

ديگر غسل كند از براى دُخول مدينه شريفه و پاكيزه ترين جامه هاى خود را بپوشد و اگر در خارج مدينه غسل ميسّر نشود بعد از دُخول غسل به جاى آرد و اجتناب كند از آنچه بعضى جهله عوام مى كند كه در وقت دخول تشبه به محرم نموده برهنه مى شود.

ديگر چون به مدينه شريفه مُشرف شود و قبه منيفه نمودار گردد بايد كه استحضار عظمت [32- ب] و افضليّت آن نموده تصور كند كه اين بقعه اى است كه حق- سبحانه وتعالى- براى حبيب خود اختيار فرموده و در نظر خود دارد كه به هيچ جايى قدم نمى نهد الّا كه قدمگاه آن حضرت است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پس خضوع و خشوع و مسكنت و ادب تمام را شعار و دثار خود سازد به ملاحظه آنكه مبادا به سبب قلّت ادب چيزى از دقايق حرمت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فروگذاشته شود كه سبب


1- م: كه بايد.

ص: 117

خُسران دنيا و آخرت گردد.

ديگر وقت دُخول آن بلده(1) شريفه بگويد:

«بسم اللَّه، ما شاء اللَّه و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه، رَبّ ادخلنى مُدخل صدقٍ و اخرجنى مخرج صدقٍ و اجعل لى من لدنك سلطاناً نصيراً، آمنت باللَّه حسبى اللَّه» تا آخر.

آنچه مذكور شد الآن در ذكر وقت خروج از خانه و در اين زمان بايد كه تقويت استحضار شرف و فضل و احاطه نمودن آن زمين با تمكين اعضاى شريفه سيدالمرسلين را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- كند.

ديگر تقديم صدقه كند بين يدى آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و اول بار به مسجد شريف آيد و به هيچ كارى و حاجتى التفات ننمايد و چون مُشاهده مسجد شريف كند پيش نظر خود آرد كه به مهبط ابوالفتوح جبرئيل رسيده و پاى به سر منزل ابوالغنايم ميكائيل كشيده و اين موضع وحى و تنزيل است و اين مكان جميل سيد جليل است و از براى دخول قصد باب جبرئيل كند نظر به قول بعضى و چون خواهد كه درآيد(2) دل ازهمه چيزها(3) خالى ساخته به صفاى ضمير استحضار عظمت حضرتى كه به او متوجّه است نموده، پاى راست پيش نهد و بگويد:

«اعوذ باللَّه العظيم و بوجهه الكريم و بنوره القديم من الشيطان الرجيم بسم اللَّه والحمد للَّه ولاحول ولا قوة الا باللَّه، اللهم صل عَلى [سيدنا(4)] محمّد عبدك و رسولك و على آله و صحبه و سلّم تسليماً كثيراً، اللهم اغفرلى ذنوبى وافتح لى ابواب رحمتك و وفّقنى و سدّدنى واعنّى على [33- آ] ما يرضيك و منّ علىّ بحسن الأدب، السلام عليك ايها النبى و رحمة اللَّه و بركاته، السّلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين»

و بايد كه اين دعا را در وقت خروج و دخول مسجد ترك نكند الّا آنكه در وقت


1- ل: بلد.
2- م: ندارد.
3- د و ل: ها ندارد.
4- خلاصة الوفا، ص 106.

ص: 118

خروج «و افتح لى ابواب فضلك» گويد و بعضى گفته اند چون به در رسد ساعتى همچو كسى كه اذن مى خواسته باشد توقف نمايد و بعد از آن درآيد چنان كه در دَرِ خانه هاى پادشاهان و بزرگان مُعتاد و متعارف است. ديگر چون در مسجد شود نيّت اعتكاف كند اگر چه زمان مكثش قليل بود، بعد از آن به روضه شريف مُتوجه شود از روى خشوع و خضوع تمام و بايد كه چشم خود را از نظر كردن برنقوش و زينت مسجد و غيره نگاه داشته به هيبت و وقار و خشيت و انكسار و خضوع و افتقار در مُوقف نبوى اگر خالى باشد و الّا در موضعى كه نزديك بود به آن دو ركعت تحيّت مسجد به «قل يا أيها الكافرون»(1) و «قل هواللَّه احد»(2) بگذارد و بعد از تحيت مسجد حمد و ثنا گويد و از خداى تعالى توفيق و رضا و خير آخرت و دنيا جويد و سجده شكر به مذهب حنفيه (3) ادا نمايد و اگر صلوات مكتوبه قايم شده باشد به جماعت ملحق شود كه تحيّت مسجد در ضمن آن مؤدى مى شود و اگر مرور او اولًا به قباله وجه شريف است زيارت در حق او مستحب است و الّا اوّل تحيّت مسجد به طريق مذكور و بعد از آن زيارت كند و بعضى از مالكيه گفته اند كه تقديم تحيّت بر زيارت و تقديم زيارت بر تحيّت هر يك از اين دو رخصت است. ليكن نجمى از امام مالك، تقديم تحيّت را نقل كرده بر زيارت.

ديگر بعد از تحيت مسجد متوجه ضريح شريف شود و از حق- سبحانه- استعانت خواهد در رعايت ادب اين موقف منيف.

[از خدا جوئيم توفيق ادب بى ادب محروم گشت از فيض ربّ]

(4) پس ايستاده شود در برابر مسمار فضه مقدار چهار گز دورتر [33- ب] از سر قبر انور در غايت تواضع و انكسار و در نهايت مسكنت و افتقار از روى سكينه و وقار چنان كه پندارد آن حضرت را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در زندگى زيارت(5) مى كند و سرخود را


1- سوره كافرون، آيه 1.
2- سوره اخلاص، آيه 1.
3- م: ابو حنيفه.
4- اين بيت فقط در نسخه م آمده در متن عربى و ديگر نسخ نيست.
5- م: ندارد.

ص: 119

شيب انداخته نظر بر اسفل حجره نموده، حذر كند از اشتغال بر نقوش و زينت و غيره و بعد از آن به آواز معتدل سه بار بگويد(1):

«السلام عليك ايها النبى و رحمة اللَّه و بركاته، السلام عليك يا رسول ربّ العالمين السّلام عليك يا خيرالخلايق اجمعين، السلام عليك يا سيدالمرسلين و خاتم النبيين، السلام عليك يا امام المتقين، السلام عليك يا قائد الغرّ المحجلين، السّلام عليك ايها المبعوث رحمةً للعالمين، السلام عليك يا شفيع المذنبين، السلام عليك يا حبيب اللَّه، السلام عليك يا خيرة اللَّه، السلام عليك يا صفوة اللَّه السلام عليك ايها الهادى الى الصراط مستقيم، السلام عليك يا من وصفه اللَّهُ بقوله «و انك لعلى خلق عظيم» و بقوله «بالمؤمنين رؤف رحيم» السّلام عليك يا سبّح الحصى فى يديه و حنّ الجذع اليه، السلام عليك يا من امرنا للَّه بطاعته و الصلوة والسّلام عليه السلام عليك و على سائر الانبياء والمرسلين و عباد اللَّه الصالحين و ملائكة اللَّه المقربين و على آلك وازواجك الطّاهرات امّهاتِ المؤمنين و اصحابك اجمعين كثيراً دائما ابدا كما يحبّ ربنا و يرضى جزاك اللَّه و عنّا افضل ما جزى به رسولًا عن امته و صلى اللَّه عليك افضل واكمل و ازكى و انمى صلوة صلّاها على احد من خلقِه و اشهد ان لا اله الا اللَّه وحدهُ لا شريك لهُ واشهد انك عبدهُ و رسوله و خيرتهُ من خلقه، اشهد انك قد بلغت الرّسالة و اديت الامانة و نَصَحْت الّامَة و كشَفْتَ الغمة وَاقمْت الحجّة واوْضَحتَ الحَّجة وجاهدت فى اللَّه حق جهاده و كنت كما نَعتكَ اللَّه فى كتابه حيث قال «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنّتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم» فصلوات اللَّه و ملائكته وجميع خلقه [34- آ] فى سمواته وارضه عليك يا رسول اللَّه، اللهم اته الوسيلة والفضيلة وابعثه مقاماً محمودا الذى وعدتهُ وآته نهاية ما [ينبغى أن(2)] يسألهُ السّائلون، ربّنا امنا بما انزلت واتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين آمنتُ باللَّه و ملائكته و كتبه و رسله واليوم الآخر وبالقدر خيره و


1- آنچه كه در فوق آمده از آداب زيارت نزد عامّه است. در كتابهاى ادعيه شيعه، مفصّل تر آمده است.
2- م: ندارد، ل: الترب.

ص: 120

شرّه، اللهم فثبتنى على ذلك ولا تردّنا على اعقابنا ولا تزغ قلوبنا بعد اذهديتنا وَهَبْ لَنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب، الّلهم صلّ على محمّد عبدك و رسولك النبىّ الامىّ وعلى آل محمد و ازواجه و ذريّته كما صليت على ابراهيم و على آل ابراهيم و بارك على محمد النبى الامى وعلى آل محمدكماباركت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم فى العالمين انك حميد مجيد.»

و اگر كسى عاجز شود از حفظ اين مذكور يا وقتش تنگ باشد بر بعضى اقتصار نمايد و اقلش السّلام عليك يا رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- است و از امام مالك «السّلام عليك ايّها النبى و رحمة اللَّه و بركاته» منقول است و امّا اكثر تطويل را اختيار كرده اند و اگر كسى وصيّت سلام كرده باشد بگويد: «السلام عليك يا رسول اللَّه از فلان بن فلان» و يا بگويد «فلان بن فلان بر تو سلام مى كند يا رسول اللَّه».

وبعد از آن بايد كه در مواجه شريفه توسل وتشفع نمايد و بگويد: در كلام اللَّه است كه «وَلَوْ أنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم جاءُوْكَ فاسْتَغْفُروا اللَّه وَاسْتَغْفَرَ لَهُم الرَّسُوْلُ لَوَجُدُوا اللَّه [35- ب] تَوَّاباً رُحِيْماً»(1) به تحقيق كه به حضرت تو آمدم و استغفار مى كنم از گناهان خود و تشفع و توسّل مى كنم به جاه و جلال تو به پروردگار خود، و اين دو بيت خواند:

يا خير من دفنت فى التُراب(2) اعظمه

فطاب من طيبهن القاعُ والاكم

نفسى الفداء لقبر انت ساكنهُ فيه العفافُ و فيه الجودُ والكرمُ

و اين ابيات نيز مناسب حال است:

انت الشفيع وآمالى معلقةوقدر جوتك يا ذالفضل تشفَعُ لى

هذا نزيلك اضحى لا ملاذله الّا جنابك يا سؤلى و يا املى

ضيف ضعيف عزيبً قد اناخ بكم و مستجير بكم يا سادة العرب

يا مكرمى الضيف ياغوت الزمان وياغوث الفقير و مرمى القصد و الطلب

هذا مقام الذى ضاقت مذاهبه وانتم (3) فى الرجا من اعظم السبب


1- سوره نساء آيه 64.
2- م: فى الترب امّا در متن عربى دفنت بالقاع، ص 110، در مقدّمه مؤلف همين كتاب به گونه اى ديگر درج شده.
3- خلاصة الوفا ص 11: وانتمو.

ص: 121

اگر زائر ضعيف باشد و طول قيام بر وى شاق نمايد بنشيند و از والدين و برادران و ياران و دوستان خود خير دنيا و آخرت طلبد.

گفته اند رجوع نمودن ثانياً به مواجه شريفه اگر چه حنفيّه و شافعيّه گفته اند ليكن از صحابه و تابعين- رضوان أللَّه عليهم اجمعين- زياده (1) منقول نيست ليكن صاحب تاريخ توجيه وجيه مى كند كه مقصود كسى كه به اين قائل شده آن است كه تأخير كند دعا و سؤال و تضرع و زارى را كه مُستلزم امتداد است از سلام شيخين و نيز تا جمع كند ميان موقف سلف پيش از ادخال حجره هاى شريفه وميان موقفى كه مُختار است بعد از ادخال آن.

ديگر به منبر شريف آيد و نماز گزارد و دعا و استغفار نمايد و حمد و ثنا گويد و در نزد استوانه هاى مُتبركه كه ذكرش خواهد آمد دعا كند خصوصاً در روضه شريفه اكثار نمايد دعا و صلوات را.

ديگر مكروه است الصاق و چسبانيدن پشت و شكم به آن و دست ماليدن. اين است [35- آ] آنچه علما بر آن اتفاق نموده و اطباق كرده هر كه بركت و تواضع را در كردن اشياء مذكوره پندارد، در غرور نفس و خدعه شيطان افتاده باشد چه بركت در موافقت شرع و اتبّاع علماست.

ديگر بايد كه استدبار قبر شريف نكند در نماز و غير آن و در نماز استقبال نيز نكند و اجتناب كند از اكل تمر صيحانى در مسجد و انداختن دانه آن در آن چنان كه عوام مى كنند.

ديگر بلاسلام بايد كه بر قبر شريف مرور نكند اگر چه مرورش از بيرون مسجد بوده باشد بلكه وقوف نمايد و سلام كند آنگاه بگذرد و ابوحازم روايت كرده كه شخصى پيش من آمد كه رسول را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در خواب ديدم كه به ابوحازم مى گفت كه تويى كه بر من مى گذرى روى خود را گردانيده (2) و سلام نمى كنى و نمى ايستى. بعد از آن هرگز ترك وقوف و سلام نكرد. به مذهب امام مالك كثرت زيارت بر وجهى كه


1- م: اجمعين زياده، ندارد.
2- ل: گورانيده.

ص: 122

مفضى(1) شود به محذورى، مكروه است و مذاهب ثلاثه ديگر زيارت و اكثار آن مستحب است زيرا كه اكثار خير، خير است و امام نووى گفته كه اكثار زيارت و اطالت (2) وقوف نزد قبور اهل فضل و صلاح محض خير و فلاح است.

ديگر اكثار صلوات و سلام و غنيمت داشتن صيام و صلات خمس در مسجد نبوى با جماعت على الدوام و اكثار نماز نافله (3) در آن به قصد آنكه نمازش در موضع مسجد اوّل واقع شود و هرگاه كه درآيد تجديد نيّت اعتكاف كند و بايد كه حريص باشد بر احياى ليل در آن مسجد شريف اگر چه يك شب باشد و حريص باشد بر ختم قرآن عظيم و گفته كه مُستحب است ختم قرآن به زائر مساجد ثلاثه [35- ب] در مساجد ثلاثه. و بايد كه دائم در مسجد نظرش بر حجره شريفه بوده باشد و در خارج بر قبه منيفه.

ديگر بايد كه هر روز بعد از سلام آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به جانب بقيع بيرون آيد خصوصاً روز جمعه و چون به حدّ قبور شريفه رسد بگويد:

«السَلامُ عَلَيكَ يا دَارَ قَوْم المُؤمِنِين وَ انا إن شاءَ اللَّه بِكُم لا حِقُوْن يَرْحَم اللَّه المُسْتَقْدِمِيْن مِنْكُم وَ المُسْتَأخْرِيْن، أللَّهمَّ اغْفِر لأهْلِ بَقِيْع الغَرْقَد، اللهم لاتَحْرِمْنَا أجْرَهُمْ ولا تفْتِنَّا بَعْدَهُم وَ اغْفِر لَنا وَلَهُم.»

و بعد از آن زيارت كند قبور طاهره اى را كه به تفصيل مذكور خواهد شد.

بعضى گفته اند ابتدا به زيارت سيدنا ابراهيم بن رسول- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- كند و بعضى ديگر گفته اند چون از در شهر برآيد به قبه حضرت عباس ابتدا كند و ختم زيارت به صفيّه بنت عبدالمطلب كند.

صاحب تاريخ مى گويد:

«قبه حضرت عباس اول چيزى است كه خارج از بلد را پيش مى آيد پس بر وى گذشتن و سلام ناكردن جفا است در حق مردمى كه در آن قبه پرنورند پس بايد كه اول آنجا آيد و بعد از آن به هر كه مرور كند سلام نمايد و ختم به صفيّه چنان كه مذكور شد كند چون


1- مفضى: رساننده و مباشرت كننده.
2- اطالت: دراز كردن چيزى را.
3- د و ل: نفل.

ص: 123

بعد از فراغ رجوع نموده، از در شهر درآيد قصد تربت مطهّر سيّدنا اسماعيل نمايد و بعد از آن به زيارت مالك بن سنان و نفس زكيّه رود كه ايشان در بقيع نيستند. و زيارت شهداى احد نيز كند.

ابن همام- رحمةاللَّه- گفته كه نفس جبل احُد را هم زيارت بايد، كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود كه احُد كوهى است كه ما را دوست مى دارد و ما او را دوست مى داريم و ابتدا به زيارت سيدالشهدا [36- آ] حمزه- رضى اللَّه عنه- نمايد و گفته: افضل آن است كه روز پنجشنبه زيارت شهداى احد كند گويا اين از براى تنگى روز جمعه است از براى وظايف و آداب آن روز. و محمد بن واسع گفته كه به من رسيده است كه اموات در روز جمعه و روز پيشين او و روز پسين او، زائران خود را مى بينند و مى دانند و مستحب است بر وجه تاكيد به قُبا آمدن و در روز جمعه اولى است از ساير ايام و به ساير مساجد و جايهايى كه به آن حضرت منسوب است رفتن مستحب است و بعضى از مالكيه گفته اين چنين زيارت در حق كسى است كه در مدينه مشرفه اقامت بسيار نموده باشد والّا غنيمت داشتن مسجد نبوى و مُشاهده حجره شريفه احسن و افضل است. صاحب تاريخ مى گويد:

«افضليت اين در حق كسى است كه به دوام حضور و عدم ملال مُشرف شده باشد والا تنقل در آن بقاع و امكنه مُتبركه افضل است.»

ديگر بايد كه در مدت اقامت خود ملاحظه جلالت مدينه و نزول آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در امكنه و بقاع آن موضع سكينه و نزول جبرئيل به وحى در آن و كثرت محبت آن حضرت را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- نسبت به آن تصور نمايد و مادامى كه بر مشى قادر است سوار نشود چنان كه از امام مالك مروى است كه فرمود: از خدا شرم مى دارم كه به سُم ستور خود زير كنم زمينى را كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- در آن راه رفته و بعضى چُنين روايت كرده اند كه مى ترسم كه سم ستور من واقع نشود در محلى كه در آن محل رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- راه رفته باشد و بايد كه در مدت اقامت، نفس شوم را به زمام خشيّت و مهار تعظيم افسار نموده غضّ (1) صوت و خفض (2) جناح را شعار و دثار خود سازد.

كما قال اللَّه تعالى: «انّ الَّذِيْنَ يَغُضُّوْنَ اصْواتَهُم عِنْدَ رَسُوْل اللَّه اوْلئكَ الَّذِيْنَ


1- غض صوت: فروداشتن آواز و صدا.
2- ل: حفض.

ص: 124

امْتَحَنَ اللَّه قُلُوْبُهُمْ لِلْتَّقْوَى لَهُم مَغْفِرَة وَ أجْرٌ عَظِيْم.(1)»

گفته اند: چون اين آيت نزول كردابوبكر [36- ب] گفت كه: سوگند خوردم كه به رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- سخن نكنم الّا همچو كسى كه پنهانى سخن مى كرده باشد.

ديگر مُحبت سُكّان مدينه با سكينه است خصوصاً علما و صلحا و اشراف و خدام و بيايدكه درترك مُحبت واكرام بعضى احتجاج به ابتداع يا عدم اتباع نكند كه به اينها از حكم همسايگى بيرون نمى آيد و شرف مساكنت آن محل شريف از وى زايل نمى گردد خصوصاً سُكان اين مكان شريف كه اميد خاتمه خير و حسنى در حق ايشان بسيار است وللَّه درّ القايل.

فيا ساكنى اكتاف طيبة كلكم الى القلب من اجل الحبيب حَبيبُ

و گفته اند كه مُستحب است «تصدق بما امكن و در شرح مهذّب گفته كه: تخصيص كند اقارب رسول را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به زيادتى احسان.

ديگر استحباب مجاورت است بر كسى كه قادر باشد به مجاورت با رعايت و انشراح صدر و دوام سرور و كمال فرح و حضور و طلب توفيق شكر اين نعمت عظمى و اعتراف به تقصير در آن و حرص بر انواع خيرات به حسب امكان و بايد كه بر اهل آن بلده شريفه به سكناى اربطه و اخذ صدقه تضييق نكند مگر آنكه مُحتاج باشد. پس به قدر حاجت بى اشراف نفس و بى تعرض از روى مسكنت اقتصار نمايد و به بعضى امورى كه صورتش عبادت و فايده اش دنياست همچو امامت و اذان و تدريس و قرائت و خدمت حرم و غيره التفات ننمايد مگر آنكه تخليص نيت كرده باشد تا حاجتى داعى شده باشد. به آن ديگر چون خواهد كه رُجوع نمايد مسجد شريف را به دو ركعت نماز در مصلّاى نبوى يا جايى كه نزديك آن باشد و وداع كند بعد از نماز و تقديم حمد و ثنا(2) و صلوات و سلام بگويد:

«اللهم انانسألك فى سفرنا هذا البرّ و التّقوى و من العمل ما تحبُّ و ترضى.»

و غير ذلك از ادعيه اى كه مُسافر را مستحب است و بعد از آن بگويد: «اللهم لا تجعله آخر العهد بهذا المحل الشريف» و ختم به حمد و صلات و سلام نموده بعد از آن


1- سوره حجرات، آيه 3.
2- م: ندارد.

ص: 125

به قبر شريف [37- آ] آيد و به دستور سابق سلام و دعا نمايد و بعد از آن بگويد:

«يا رسول اللَّه نسألك، ان تسال اللَّه تعالى ان لا يقطع آثارنا من زيارتك و انَ يعيدنا سالمين و ان يبارك لنا فيما وهب لنا و يرزقنا الشكر على ذلك، الّلهم لا تجعله آخر العهد بحرم رسولك صلى اللَّه عليه و آله و سلم و حضرته الشريفه و يسّرلى العود الى الحرمين سبيلا سهلة و ارزقنى العفو و العافية فى الدنيا و الآخرة.»

و بعد از آن براى فراق و فوت بركات آن مواضع شريفه متبركه كه متألم و مُتحزن بوده از ديده غم ديده و سينه بى كينه قطرات غبرات (1) و زفرات(2) بلا تكلّفات ظاهر و متبادر سازد و چيزى از خاك آن حرم محترم و يا چيزى كه از خاك آن حرم ساخته باشند همراه خود از آنجا بيرون نكند بلكه براى هديّه از آنجا چيزى بگيرد كه خاطرى به آن خوش شود همچو تمر و آب چاه هاى متبركه كه ذكرش خواهد آمد.

ديگر در وقت بيرون شدن آنچه ميسّر شود به اهل آن بلده مباركه تصدق كند و نيّت ملازمت تقوى(3) و استعداد لقاءاللَّه و رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در دل مُحكم سازد و دل خود را از داعيه مفارقت و ذنوب و مُباشرت آن به كلّى پردازد كه نكس(4) اشدّ و اصعب از مرض است و بعد از پاك شدن، خود در اين نجاست آلودن، كمال قباحت و غايت شناعت است و بعد از آن بايد كه خود را دائماً به وفاى اين عهد راسخ و ثابت دارد و از نكث و نقض آن حذر كلى نمايد تا خوّان اثيم (5) و ناكث(6) لئيم نباشد و از روى خوف و رجا تأمل در آيت كريمه «فَمَنْ نَكَثَ فَإنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِه وَ مَن أوْفى بِمَا عَاهَدَ عَلِيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيْهِ أجْراً عظيماً»(7) نمايد.


1- غبرات: گرد.
2- زفرات- زفرة: بانگ كردن.
3- م: نكس.
4- نكس: بازگشت كردن مرض.
5- اثيم: گنهكار و دروغگو.
6- ناكث: عهدشكن، پيمان شكن.
7- سوره الفتح آيه 10.

ص: 126

فصل سوم

در فضل مسجد نبوى و در روضه و منبر

اما فضل مسجد:

كما قال اللَّه تعالى: «لا تَقُمْ فِيْهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أنْ تَقُومَ فِيْهِ فِيْهِ رِجالٌ يُحِبُّوْنَ أنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ المُطَّهرِّيْن (1)»

مى فرمايد: هر آينه آن مسجدى كه اساس او بر تقوى است [37- ب] از اول روز [يعنى ايام قدوم آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به مدينه] سزاوارتر است به آنكه قيام نمايى تو در آن و نمازگزارى: در آنجا مردانند كه دوست مى دارند پاكى را در آيت و حال آنكه اللَّه تعالى دوست مى دارد پاكان را.

احاديث متعدده دلالت مى كند بر آنكه مراد از اين مسجد مذكور در آيه مذكوره، مسجد مدينه نبوى است از آن جمله يكى حديث ابى سعيد خدرى است- رضى اللَّه عنه- در صحيح مسلم كه از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پرسيدم از اين واقعه فرمود كه مراد اين مسجد شماست كه در مدينه است و آنكه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نزد نزول اين آيت به اهل قبا فرمود: خداى بر شما ثنا(2) گفت الى آخر الحديث، منافاتى ندارد به آنكه مراد مسجد مدينه باشد زيرا كه ايشان نيز در مسجد مدينه مى بودند الّا آنكه قوله تعالى


1- سوره توبه، آيه 108
2- م: ندارد.

ص: 127

«من اول يوم» در آيه مذكوره ظاهر در مسجد قباست زيرا كه اول مسجدى كه عند قدوم مدينه بنا شده اوست مگر آنكه گوييم معنى آيه آن است كه هر آينه مسجدى كه اساس او بر تقوى است از اول روز تأسيس و نظر به اين معنى هر دو مسجد شريف مصداق «لمسجد اسِّسَ عَلَى التقوى»(1) مى افتد و جمع مى شود ميان احاديثى كه به حسب ظاهر مُتعارض اند چه بعضى صريح است در آنكه مراد مسجد مدينه است و بعضى در آنكه مراد مسجد قباست- واللَّه اعلم- و در صحيحين است كه «لا تشدّ الرحال الا الى ثلاثه مساجد، مسجدى والمسجدالحرام والمسجد الاقصى»(2) يعنى باربسته نمى شود براى زيارت و تبرك جستن الّا به جانب سه مسجد يكى مسجد من ديگرى مسجدالحرام ديگر مسجد اقصى و همين مضمون را مسلم به لفظ ديگر و امام احمد و ابن حبَّان و طبرانى و بزار(3) به اندك اختلافى در لفظ حديث روايت كرده اند و در روايتى نيز آنكه بهترين جايهايى كه به سوى او رحلت كنند اين مسجد من و بيت العتيق يعنى كعبه است بى ذكر [38- آ] مسجد اقصى و در صحيحين است كه يك نماز در اين مسجد من بهتر از هزار نماز است در غير آن از مساجد مگر مسجدالحرام زيرا كه من آخر پيغامبرانم و مسجد من آخر مساجد انبياست- صلوات اللَّه و سلامه عليهم. پس نظر به اين حديث يك نماز در اين مسجد شريف بهتر از هزار نماز باشد در مسجد اقصى زيرا كه در استثنا داخل نيست.

چنين استنباط كرده است صاحب قاموس به تعبيّت ابو سليمان داود شاذلى- رحمهااللَّه.

و صريح است در اين معنى حديث ارقم- رضى اللَّه عنه- كه گفت آمدم به نزد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه وداع كنم به داعيه خروج به سوى بيت المقدس. گفت: تو را چه بر اين مى دارد مگر تجارتى در خاطر دارى. گفتم: نى مى خواهم كه در آنجا نمازگزارم.

گفت كه يك نماز در اينجا بهتر از هزار نماز در آنجاست و طبرانى از ثقات روايت كرده كه نمازى در بيت المقدس همچو هزار نماز است در ساير مساجد غير مسجدالحرام و مسجد نبوى به قرينه احاديث گذشته. پس نظر به اين حديث، نمازى در مسجد مدينه بهتر از


1- سوره توبه، آيه 108.
2- عامّه و خاصّه در باره اين روايت بحث كرده اند. ر. ك به پخش اضافات.
3- ل: بزاز.

ص: 128

هزار نماز در مساجد ديگر باشد و در استثنا يعنى قوله (1)- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- الّا المسجدالحرام گفته كه احتمال دارد كه نماز در مسجدالحرام مساوى باشد(2) به نماز در مسجد مدينه و يا مفضول بود و يا افضل. ابن بطال (3) ترجيح اول كرده و گفته كه نقض و زيادت معلوم نمى شود الّا به دليل و ظاهرش مساوات است و از امام مالك اختيار ثانى مروى است و مؤيد قول ثالث آنچه مروى است از ابن زبير- رضى اللَّه عنهما- موقوفاً و مرفوعاً كه نمازى در مسجدالحرام بهتر از صد نماز است در مسجد مدينه و ابن حزم گفته كه زبير از عمر روايت كرده به سند روشنتر از آفتاب با وجود عدم مخالفت صحابه- رضى اللَّه عنهم- پس همچو اجماع باشد از ايشان [38- ب] طبرانى و بزاز از ابودردا- رضى اللَّه عنه- روايت كرده اند كه نمازى در مسجدالحرام برابر است به صد هزار نماز و نماز در مسجد من مساوى است به هزار نماز و نمازى در بيت المقدس به پانصد نماز و اين روايت موضّح و مبيّن است آن را كه مراد تفضيل مسجدالحرام است بر ساير مساجد. ليكن خدشه اى ديگر است كه از اينجا معلوم مى شود كه زيادتى مسجد مدينه از بيت المقدس پانصد درجه است نه هزار، چنان كه گذشت، پس دفع اين خدشه با حد و جهين است يا مى گوييم مفهوم عدد حجت نيست پس اين حديث نفى زيادت نمى كند و يا مى گوييم كه در صحيحين و غيرهما آمده كه نمازى در مسجد مدينه به هزار نماز جايى ديگر است و اين زيادتى است كه نمى داند مقدار آن را مگر خداى تعالى و در روايت صحيحين مقدم است بر غيرش، و اما دفع آنكه گذشت كه نمازى در بيت المقدس به هزار نماز جايى ديگر برابر است، آن است كه اول چنان وحى شده بود كه فرمود: ثانياً در مخير شد به زيادتى همچنان كه در دفع تعارض مانند اين مواضع گفته اند مذهب شافعيه. چنان كه امام نووى گفته، آن است كه مضاعفه ثواب شامل فرض و نفل(4) است به خلاف طحاوى از حنفيه و غيره از مالكيه كه تضاعف ثواب مخصوص است بر فرض به دليل قول رسول- صلى اللَّه


1- ل: بزاز.
2- م: ندارد.
3- ل، د: ابن ابطال.
4- نفل: عبادت مستحبى.

ص: 129

عليه وآله وسلم- افضل نماز مرد آن است كه در خانه اى ادا كرده شود مگر نماز فرض و شافعيّه از اين حديث جواب گفته اند كه نفل با وجود آنكه در مسجد ثوابش مضاعف است ليكن مفضول است و بسيار است كه مفضول را مزيتى مى باشد بر فاضل و مزيّت فاضل از حج است از مزيّت مفضول و تضعيف مذكور را مآلش راجع به ثواب است نه آنكه او مجزا باشد از آنچه در ذمت است از قضاها به اجماع علما و نيز اين ضعف با قطع نظر است از آنچه حاصل مى شود [39- آ] از ثواب جماعت و فضيلت نماز به مسواك و از آنچه موعود است كه يك حسنه را ده حسنه جزاست و نيز تضعيف مخصوص نيست به نماز بلكه عام است در جميع حسنات چنان كه در مكه تصريح كرده اند و مخصوص نيست به همان موضعى كه مسجد بوده در زمان رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- چنان كه امام نووى گفته بلكه عام و شامل است همه بقاع مدينه را و شاهد اين است آنچه مروى شده از آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه اگر كشيده شود اين مسجد تا صنعا مسجد من است و صنعا شهرى است از شهرهاى يمن و در اين مضمون اخبار و آثار كثيره وارد است و شيخ تقى الدّين ابن تيميه (1) گفته كه كلام متقدمين نيز بر اين دلالت مى كند و عمرو عثمان هر يك چيزى در مسجد نبوى افزودند هيچ كس بر ايشان انكار نكرد و صف اوّل كه مقام امامت ايشان بود در زيادتى مسجد بود و اين اعظم دليل است بر آنكه زيادتى داخل است در اصل نه خارج- واللَّه اعلم بالصّواب.

امام احمد و طبرانى به رجال ثقات از انس بن مالك روايت نموده اند كه كسى كه در مسجد من چهل نماز بگزارد و از او نمازى فوت نشود مكتوب مى شود براى او براتى از ريا و براتى از عذاب و برى مى شود از نفاق. و ابن حبَّان در صحيح خود از ابوهريره روايت كرده كه از آن زمان كه يكى از شما از خانه خود بيرون مى شود به سوى مسجد من، پس كسى است كه حسنه او مكتوب مى شود و كسى است كه خطيه او محطوط(2) مى گردد و يحيى از سهل بن سعد- رضى اللَّه عنه- روايت كرده كسى كه داخل مى شود به اين مسجد


1- ابن تيميه: متكلّم و فقيه متصلّب حنبلى 661- 728 ه. ق با آراء خاصّى كه چند قرن بعد سرچشمه پيدايش وهابيّت شد.
2- محطوط: گم كرده شده.

ص: 130

و حال آنكه او تعليم خير مى كند و يا تعليم خير مى دهد به منزله مجاهد فى سبيل اللَّه است و كسى كه داخل مى شود از براى غير مذكور همچو كسى است كه مى بيند چيزهايى را كه خوشش مى آيد و دلش را [39- ب] مى ربايد و حال آنكه آن چيزها از آن غير اوست و او را از آن هيچ بهره نيست و در اين معنى احاديث بسيار وارد است و هم يحيى روايت نموده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه خيال نمى كنم و گمان نمى برم الّا آنكه هر مردى را از شما مسجدى است در خانه خود، گفتند آرى يا رسول اللَّه گفت: واللَّه كه اگر در خانه خود نماز مى گزاريد هر آينه ترك مسجد پيغامبر خود مى كنيد(1) و اگر ترك مسجد پيغامبر خود مى كنيد(2) هر آينه ترك سنت پيغامبر خود مى كنيد(3) و اگر ترك سنّت او مى كنيد(4) گمراه مى شويد و غير مذكور در فضل مسجد نبوى احاديث ديگر هست.

فضل روضه و منبر

در صحيحين از عبداللَّه بن زيد مروى است كه ما بين خانه و منبر من روضه اى است از رياض جنّت و بخارى در روايتى زياده آورده كه منبر من بر حوض من است و نيز در صحيحين است كه ما بين قبر و منبر من روضه اى است از رياض جنّت و در اين مضمون احاديث بسيار وارد است در بعضى «مابين قبرى و منبرى» و در بعضى ديگر «مابين بيتى و منبرى» و در بعضى ديگر «ما بين بيتى الى منبرى» از مجموع مراد يك چيز است و در معنى هيچ اختلافى نيست زيرا كه قبر شريف در خانه آن حضرت است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و امام احمد به رجال صحيح روايت كرده كه منبر من بر ترعه اى است از ترعه هاى جنت. مراد به ترعه يا در است يا روضه است بر بالاى جايى مرتفع يا درجه.

طبرانى روايت كرده كه پايه هاى منبر(5) من در جنّت است(6) يعنى ثابت و پاى بر جاى است در بهشت و از ابوسعيد خدرى- رضى اللَّه عنه- مروى است كه رسول- صلى اللَّه عليه


1- ل: مى كند.
2- ل و د: مى كند.
3- ل و د: مى كند.
4- ل و د: مى كند.
5- ل و م: منبر من روايت.
6- م: ندارد.

ص: 131

وآله وسلم- شنيدم كه مى گفت و حال آنكه بر بالاى منبر ايستاده بود كه من در اين اوان (1) بر عُقر(2) حوض خود ايستاده ام و نيز مروى شده كه يكى از طرفين منبر شريف بر عُقر حوض است الآن. پس كسى كه سوگند دروغ خورد و نزد منبر مى خواسته باشد كه حق مرد مسلمانى را به آن سوگند [40- ب]، دروغ قطع كند بايد كه آماده سازد منزل خود را از آتش. و عقر حوض مفسر شده است از موضعى كه آب از آنجا مى ريزد به حوض، و نسائى به رجال ثقات روايت كرده كه كسى كه سوگند دروغ خورد نزد اين منبر من و مى خواسته باشد كه به آز استحلال كند مال مسلمى را، لعنت خداى و ملائكه و جميع آدميان بر وى باد و خداى قبول نكند از وى صرف و عدل را يعنى فريضه و نافله را يا توبه و فديه را. و طبرانى روايت كرده كه ميان حجره من و مصلّاى من روضه اى است از رياض جنّت و در روايتى ميان خانه و مصلاى من و در روايتى ميان منبر و مصلاى من روضه اى است از رياض جنت.

قولى است كه مراد به مصلّا جاى نماز كردن آن حضرت است از مسجد نبوى و قولى آنكه مراد مصلّاى عيد است و مؤيد اين است آنچه بعضى از روات اين حديث گفته كه شنيدم از غير واحد. يعنى جماعتى كثيره كه چون سعد بن وقاص اين حديث را استماع نمود هر دو خانه خود را در مابين مسجد و مصلّا بنا فرمود و نيز مؤيد اين است آنچه روايت نموده جناح نجار، كه بيرون شدم با عايشه دختر سعد بن وقاص به سوى مكه و عايشه گفت كه منزل خود را بنا كن گفتم به او كه در بلاط بنا كنم. گفت: تمسك كن به بلاط كه شنيدم پدر خود را كه گفت كه شنيدم رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه مى گفت ميان اين مسجد من و مصلّاى من روضه اى است از رياض جنّت.

صاحب تاريخ گفته:

«بلاط آن امرى ممتد است از مسجد تا مصلّا چنان كه زيادتى تفصيلش خواهد آمد.»

و گفته كه مؤيد(3) آن است كه جميع مسجد نبوى روضه است.


1- ل: آن.
2- عُقر: دنباله حوض يا جاى آب خوردن ستور از حوض ج: اعقار. كنايه از داخل خانه.
3- م: اين مؤيد.

ص: 132

در زوايد مسند به رجال صحيح از عبداللَّه بن زيد- رضى اللَّه عنه- مروى شده كه ميان اين خانه ها يعنى خانه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- تا منبر شريف روضه اى است از رياض جنّت و منبر شريف [40- ب] بر ترعه اى است از ترعه هاى جنّت.

و صاحب تاريخ مى گويد كه:

«حاصل و مفاد اين حديث نسبت به منبر شريف آن است كه منبر شريف بعينه معاد مى شود روز قيامت همچنان كه اعاده كرده مى شود جمع خلايق و مى باشد به جاى خود از اين مسجد شريف نبوى به ناحيه اى از جنّت نزد عُقر حوض و در اين اخبار ترغيب و تحريض مالا كلام است بر عبادت كردن در آن محل شريف و دلالت است بر آنكه آن اعمالى كه در آن محل ادا مى يابد موجب ورود حوض است و شرب از آن.»

بعضى ديگر گفته اند كه منبرى كه در دنيا بود بعينه فرداى قيامت بر حوض خواهد بود. اين منبر شريف (1) است.

ابن نجار بر اين قول اعتماد نموده و ابن عساكر گفته كه اين اظهر است و اكثر مردم بر اينند و بعضى ديگر گفته اند كه مراد آن است كه فرداى قيامت خداى تعالى يك منبرى خواهد آفريد.

امّا آنچه در باب روضه شريفه وارد شده:

امام مالك- رحمةاللَّه- بر ظاهرش حمل نموده و گفته كه او روضه اى است از رياض جنّت كه منقول مى شود به سوى جنّت و مثل ساير زمينها نيست كه فانى شود و جماعتى از علما موافقت كرده اند به امام مالك و قولى آنكه معنى آن است كه عبادت در آنجا مؤدى است به جنّت با آنكه او همچو روضه اى است از جنّت در نزول رحمت و حصول سعادت به ملازمت عبادت در آن محل، خصوصاً در عهد حضرت رسالت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و تأييد اين مى كند آنكه مُقرّر شده است در شرع كه اخبار به بركت بقاع و اماكن مُتبرّكه را فايده نيست غير از آنكه تعمير آن كرده شود به طاعات. ليكن بر ضمير منير پوشيده نيست كه بر اين تقدير هيچ اختصاصى نيست حكم مذكور را به آن بقعه شريفه زيرا كه عبادت در


1- ل و د: اين منبر شريف است ندارد.

ص: 133

هر جا كه واقع شود موجب دُخول جنّت مى شود چنان كه «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنة» و غيره.

از احاديثى كه در فضايل اعمال وارد شده غير مقيد به موطنى مخصوص و محلّى معيّن اين احاديث شريفه مسوق شده از براى بيان مزيد شرف (1) آن بقعه بر غيرش از اماكن. پس او [41- آ] الآن از جنّت است همچو حجرالاسود و باز روضه اى خواهد شد از جنّت و مُستوجب روضه اى خواهد شد عاملش از جنّت و در اينجا شبهى است به حضرت خليل- عليه الصلوة والسلام- در آنكه او مخصوص شد به حجر جنّت و فرزند بزرگوارش اختصاص يافت به انعام روضه اى از جنّت و از براى آنكه حديث شريف را بر ظاهرش حمل كرده اند استدلال كرده اند بر افضليّت مدينه به ضميمه حديث «لقاب قوس احدكم فى الجنة خير من الدّنيا و مافيها(2)

حدود روضه شريف: روضه شريفه يا مُسامت(3) حايط حجره منيفه است از جهت قبله و شمال و لايزال كوتاه مى شود در جهت عرض تا منبر شريف و مُنتهى مى شود بر آن قريب به هيئت مثلث و مسامت مستولى است و بر اين تقدير داخل مى شود و بعضى مواضعى كه مسامت شمال حجره شريفه است اگر چه مسامت منبر نيست و آنچه مسامت طرف قبلى منبر است اگر چه مسامت حجره شريفه نباشد زيرا كه منبر اندكى در جهت قبله متقدم است از محاذات(4) ديوار قبلى حجره شريفه پس مجموع بر هيئت مربع مى شود چنان كه رواق مصلاى شريف و در رواق ما بعد آن كه مسقف مقدم مسجد شريف بوده در زمان آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- عبارت از مجموع روضه مى شود. لكن بر تقدير احتمال اول آن مقدارى از منبر كه از محل اصلى پيشتر شده و مصلّاى شريف به تمام يا مقدم او خارج روضه شريفه مى شود زيرا كه نه محاذى منبر است و نه مقابل حجره شريفه


1- م: شريف.
2- وفاء الوفاء: ج 2، ص 433. اشاره به قاب قوسين سوره نجم، آيه 9.
3- مُسامتِ: مقابل، رو به رو.
4- محاذات: رو به رو.

ص: 134

و اين احتمال مردود است به جهت خروج مصلّاى شريف كه محل سجود جبهه (1) مبارك است و هيچ كس قائل نشده به خروج چيزى از مصلّاى شريف از روضه منيف.

ذرع ما بين قبر شريف و منبر منيف پنجاه و چهار گز و سُدس است. ظاهراً كه اين مبنى است بر ادخال جدار حجره شريفه كه عرضش پنجاه ذراع و سُدس است و بعضى گفته اند كه پنجاه و سه گز و يك شبر(2) است- واللَّه اعلم.


1- ل: جبه.
2- شبر: وجب.

ص: 135

باب سوم

اشاره

در اخبار سُكّان مدينه از قديم تا زمان [41- ب] حلول قدوم شريف رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

اين باب مشتمل است بر سه فصل:

ص: 136

ص: 137

فصل اول

در سكّان مدينه بعد از توفان نوح- عليه الصلوات والسلام- و سكناى يهود و بعد از آن انصار اخيار و بيان نسب ايشان و كيفيّت غلبه ايشان بر يهود و آنچه اتفاق افتاده با تُبع(1) كلبى از ابن عباس اسناد نموده كه مردم در وقت خروج از سفينه به طرف بابل نزول نمودند و در آن زمان هشتاد تن بودند پس مُسما شد آن موضع به سوق ثمانين و بعد از آن مكث كردند در آن محل تا كه بسيار شدند و نمرود ملك ايشان گشت (2) و چون كافر شدند اختلاف زبان در ميان ايشان پيدا شد پس مُتفرق شد زبان ايشان به هفتاد و دو زبان و حق- سبحانه- از اين ميان تفهيم زبان عربى كرد به عماليق و طسم پسران لاوذ(3) بن سام و عاد و عبيل پسران عوص بن ارم بن سام و ثمود(4) و جديس پسران جائق (5) بن ارم بن سام و قنطور بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام پس عبيل و يثرب بن عبيل به زمين يثرب نزول كردند و بعد از آن مُخرج شدند از آنجا و به جُحفه نزول كردند پس سيلى آمد در آنجا ايشان را اجحاف كرد يعنى اخذ كرد و رمى نمود و لهذا مُسمّا شد آن زمين به جحفه و قولى آنكه اول كسى كه ساكن زمين مدينه شد يثرب بن قائنه(6) بن مهلاييل بن ارْم بن عبيل بن عوص بن ارم بن سام بن نوح- عليه السلام- بود و قولى آنكه اول كسى


1- تُبع: ج تابع. پيروان.
2- ل: كشت.
3- م: لود.
4- م: ثموده.
5- م: خالق.
6- م: قاينه، ل: فاينه.

ص: 138

كه در زمين مدينه عمارت خانه و حصن نمود و زراعت كرد و نهال نشانيد عماليق پسران عملاق بن ارفخشد بن سام بودند و ايشان گرفتند ما بين(1) بحرين و عمان و حجاز را تا شام ومصر واز ايشان است جبابره وفراعنه وملك ايشان درملك حجاز ارقم بود و در مدينه بنوهف (2) و بنو مطرويل و در مكه مشرّفه (3) جرهم و در يمامه قنطور وطسم و جُديس(4).

از زيد بن اسلم مروى است كه كفتارى را با بچّه هاى او ديده اند كه در سوراخ [42- آ] چشم مردى خانه كرده بود و نيز از او مروى است كه چهارصد سال مى گذشت و جنازه اى در ميان ايشان مسموع نمى شد.

ابوالمنذر از دو مرد ثقه روايت كرده است كه گفته اند:

«بر رسيده است كه موسى- عليه السلام- در آن هنگام كه حج نمود جماعتى از بنى اسرائيل با او حج كردند در وقت بازگشت به مدينه با سكينه رسيدند، موضع مدينه را ديدند به صفت بلد پيغامبرى كه صفت او را در تورات مى يافتند به عنوان آنكه از خاتم الانبياست- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پس طايفه اى از ايشان به عهد و پيمان در آنجا نزول كردند در سوق بنى قينقاع بعد از آن به ايشان جماعتى از عرب پيوست و ملحق شد و ايشان كسى بودند كه در مدينه ساكن شده بودند و اين نيز مذكور است كه قومى از عمالقه پيش از ايشان ساكن شده بوده اند.»

ابن شبّه(5) به سندى كه بد نيست روايت كرده از جابر- رضى اللَّه عنه- مرفوعاً كه موسى و هارون- عليهما السّلام- به حج اقبال نمودند و چون به مدينه مرور فرمودند از يهود ترسيده پنهان شدند و به احد بيرون رفتند، هارون را- عليه السّلام- موت دريافت، پس موسى- عليه السّلام- براى او قبر و لحد كند و گفت: اى برادر تو مى ميرى. پس هارون برخاست و به لحد خويش درآمد و آنگاه روح پاكش مقبوض گشت. پس موسى- عليه السلام- بر وى خاك پاشيد و دفن نمود. اين قصه دالّ است بر بودن يهود در مدينه


1- م: ما.
2- ل: بنواهف.
3- ل: ندارد.
4- هر سه نسخه: جدسين.
5- ل: ابن شيبه.

ص: 139

در زمان موسى- عليه السّلام- [است] و خواهد آمد در اسماى بقاع، ذكر وجود قبرى به حما كه مكتوب است بر وى «انا رسول، رسول اللَّه سليمان بن داوود- عليهماالسلام- الى اهل يثرب» و در روايتى «رسول رسول اللَّه عيسى بن مريم الى اهل قرى عرينه». و ابن زباله از پيران اهل مدينه روايت كرده كه گفته اند كه ساكن مدينه در زمان گذشته صعل (1) و فالج(2) بودند، داوود- عليه السلام- ايشان را غزا كرد واز ايشان صدهزار دختراسير گرفت [42- ب] و گفته اند كه خداى تعالى بر ايشان كرم را مسلط ساخت تا هلاك شدند و قبور ايشان اين است كه در كوه و دشت است به ناحيه جُرف.

زنى از ايشان باقى مانده بود معروف به زهره كه ساكن مدينه بود از مردى كرايه كرد كه به جايى بيرون رود، چون نزديك رسيد كه سوار شود كرم او را فرو گرفت پس با او گفتند كه ما مى بينيم كه كرم تو را فرو مى گيرد گفت به همين كرم قوم من هلاك شدند و بعد از آن گفت كه «ربّ جسَدٍ مصون و مال مدفون بين زهره و رانون» و بعد از آن كرم آن زن را كشت.

گفته اند: قومى بودند كه ايشان را بنوهف و بنومطر و بنوالازرق مى گفتند در ما بين مخيض تا غراب الصَّايله تا قصّاصبن تا طرف احد پس اين آثار ايشان است در آنجا و از عروة بن الزبير مروى است كه عماليق منتشر شده بودند در بلاد و ساكن شده بودند در مكّه و مدينه و جميع حجاز، پس استكبار كردند و از حد تجاوز نمودند و در آن هنگام كه خداى تعالى موسى را- عليه السلام- بر فرعون لعين نصرت داد و شام را پاكوب لشكر او گردانيد و مفسدان آن ديار را هلاك ساخت، لشكرى از بنى اسرائيل به سوى مدينه تعيين فرمود و امر نمود كه هيچ بالغى را زنده نگذارند. پس لشكر بنى اسرائيل به مدينه رسيدند و خداى تعالى ايشان را نصرت داد و ايشان آن قوم مُتمرد را هلاك ساختند و پسر ملك ايشان ارقم را كه به غايت صاحب جمال بود اسير كردند و گفتند كه او را زنده نگاه مى داريم تا به موسى- عليه السّلام- برسيم ببينيم (3) كه رأى شريفش در حق او چيست؟


1- صعل: باريك گردن و كوچك سر.
2- فالج: از فَلَجْ.
3- م: ندارد.

ص: 140

پس او را گرفته متوجه خدمت حضرت موسى شدند و آن حضرت پيش از قدوم ايشان به جوار حق- سبحانه تعالى- واصل شده بود. چون ايشان نزديك رسيدند مردم به ايشان تلقى نمودند و احوال ايشان پرسيدند و ايشان احوال خود را بيان نمودند. پس بنى اسرائيل گفتند كه شما معصيت كرده ايد كه خلاف پيغمبر خود نموده ايد [43- آ] و به ميان ما نياييد و به شهر ما ندارييد و گفتند اگر چه از اين بلاد ممنوع شديد اما آن بلدى كه از آنجا برآمده ايد هيچ جايى بهتر از آن نيست و در آن زمان حجاز اشرف بلاد و اطهر آن بود از حيثيّت آب و علف(1).

پس از اين قصّه معلوم شد كه اول سكناى يهود اين بود بعد از عماليق و جميع يهود در زهره ساكن بودند ميان حرّه و سافله در پهلوى قفّ و اموال ايشان در سافله بود و جمهور ايشان در يثرب نزول كرده بودند در مجتمع سيلها در پهلوى زغابه و از محمد بن كعب قرظى مروى است كه قريظه و برادران ايشان بنى هدل و عمرو پسران صريح و نضير بن النحام بن الخزرج بن الصريح از ذريت هارون- عليه السّلام- بيرون آمده اند در مذينب(2) و در مهزور نزول كرده اند.

از ابوهريره مروى است كه گفته است كه به من رسيده كه در آن هنگام كه بنى اسرائيل را رسيد آنچه رسيد از بخت النصر متفرق شدند و ايشان حال آنكه در تورات و صف و نِعَت محمد را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مى يافتند و مى دانستند آن را كه ظُهور شريف او در ديهى از ديه هاى عرينه كه خرماستان باشد خواهد بود چون از شام بيرون شدند در ميان شام و يمن به هر ديهى كه مى رسيدند ملاحظه مى كردند و نظر مى نمودند كه وصف و نعت يثرب را دارد يا نى تا نزول كنند در آنجا به اميد لقاى شريف و دريافت مجلس منيف حضرت سيّدالمرسلين- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- تا آنكه نزول كردند جماعتى از فرزندان هارون نبى- عليه السلام- كه حاملان تورات بودند به يثرب. پس بعد از آن ايشان به رحمت حق واصل شدند و به محمّد- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- ايمان


1- ل: ندارد.
2- م: مذينت.

ص: 141

داشتند كه او خواهد مبعوث شد و فرزندان خود را ترغيب و تحريض مى نمودند به اتباع آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- پس دريافت از ذريّت ايشان محمّد را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- طايفه اى و كافر شدند [43- ب] و حال آنكه مى دانستند و مى شناختند آن حضرت را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و اين كُفر ايشان از براى حسد شوم ايشان بود بر انصار اخيار- رضى اللَّه عنهم- كه چرا پيش از ما به شرف اسلام مُشرف شدند.

مجمل اخبار انصار اخيار آنكه اصل ايشان كه اوس و خزرج است بعد از يهود به مدينه آمدند و در آنجا مُتفرق شدند در بالا و پايان مدينه و بعضى از ايشان در قراى يهود با يهود ساكن شدند و بعضى ديگر تنها در جايى على حده مُتوطن شدند، ليكن رياست و سرورى، يهود را بود و اوس و خزرج مدتى در آنجا بودند و از يهود عهد و پيمان خواستند كه به سبب آن ايمن شوند از شر غير و مُدّت مديد حال ايشان بر اين منوال بود تا كه قوت و شوكت و اموال و املاك ايشان بسيار شد پس قريظه و نضير كه يهود بودند رسيدند و قطع عهد و پيمان خود كردند و ملك يهود فطيون (1) را كه بكارت دختران اوس و خزرج اولًا او ازاله مى كرد و آن گاه به شوهرانشان مى گذاشت. شخصى مالك نام ازايشان كه خواهر خود را به شوهر داده بود اين دنائت را نمى خواست پنهانى به صورت زنى درآمد و كشت او را و بعد از آن به ميان قوم خود درآمد و ايشان به ملك شام كه از قوم ايشان بود كسى فرستادند و از تغلّب و تسلّط يهود شكايت كردند و او ابوجبيله نام شخصى را به جمع كثير به سر يهود فرستاد و ايشان آمدند و اكابر يهود را قتل كردند و بعد از آن عزت و شوكت از آن اوس و خزرج شد و قولى آنكه مالك مذكور نزد تُبّع اخير كه اسمش كرب بن حسّان بن اسعد الحميرى است رفت براى شكايت چون به او رسيد و عرض حال خود كرد او سوگند خورد كه به هيچ زنى نزديك نشود و خوشبويى استعمال نكند و شراب نخورد تا به مدينه نيايد و يهود را اذلال (2) نكند. پس به مدينه آمد و به احد نزول نمود و يهود را پيش خود طلبيد و از ايشان سيصد [44- آ] تن را به عذاب كشت و اراده تخريب مدينه


1- در نسخه: فطيورْ، اساس متن عربى ج 1 ص 164 و معجم البلدان ج 5 ص 101 تصحيح شد.
2- ل: ازاله.

ص: 142

كرد. شخصى از يهود كه دويست و پنجاه سال عمر يافته بود پيش آمد و گفت: اى ملك كار تو بزرگتر از آن است كه به اندك چيز غضب بر تو راه يابد و به درستى كه تو نمى توانى كه مدينه را خراب سازى زيرا كه او محل هجرت پيغامبرى است از نسل اسماعيل- عليه السلام- كه از كعبه خواهد برآمد پس تبع ترك آن داعيه نموده آن يهودى را با يهود ديگر گرفته به جانب مكه آمد و خانه كعبه را جامه نو پوشانيد و به آن دو يهودى به جانب يمن رجوع نمود و به دين ايشان درآمد.

در خبر است كه خانه ابو ايّوب انصارى- رضى اللَّه عنه- كه ذكرش خواهد آمد بناى تبع اول است كه نامش تبان (1) أسعد بن كلكيكرب است و گفته اند كه او به مدينه مرور كرد و به او چهار صد كس از علما همراه بودند و علما با همديگر عهد كردند كه از مدينه بيرون نشوند. تبع سبب آن از ايشان پرسيد، ايشان گفتند كه ما در كتاب خود مى يابيم كه اين محل هجرت پيغمبرى است كه نام شريفش محمّد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- است پس ما در آنجا اقامت مى كنيم به اميد آنكه آن حضرت را دريابيم. پس تبع براى هر يك از ايشان خانه اى بنا كرد و هر يك را جاريه اى به زنى داد و مال بسيار به ايشان بخشيد و نامه اى كه مُتضمّن اسلام او بود نوشت و پيش ايشان گذاشت و ختم نمود و فرمود كه اگر پيغامبر را دريابند يا فرزندان ايشان دريابند نامه را به آن حضرت رسانند و از آن نامه است اين دو بيت:

شهدت على احمد انّه رسول من اللَّه بارى النَّسَم

فلو مدَّ عمرى الى عمره لكنت وزيراً له وابن عم

و خانه اى براى آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بنا كرد كه هر گاه به مدينه قدوم شريف ارزانى دارند در آن خانه نزول فرمايد. گفته اند كه خانه ابوايّوب همان خانه است و ابو ايّوب- رضى اللَّه- از فرزند همان عالم است كه نامه نزد او بود و انصار فرزندان علماى ديگرند و گفته اند كه نامه نزد ابو ايّوب بود و در وقت قدوم به نظر شريف [44- ب] آن حضرت رسيد.


1- م: بيان، ل: تبان بن سعد.

ص: 143

فصل دوم

در بيان منازل اوس و خزرج و جنگهاى مابين آنان(1)

گفته اند كه اوس و خزرج مدت مديد در غايت موافقت و اتحاد بودند آخر در ميان ايشان خلاف شد و منازعت و مشاجرت ايشان منجر به حروب و قتال بسيار گشت آخر جنگهاى ايشان حرب يوم البُعاث (2) است كه قبل از هجرت به پنج سال وقوع يافته بنا بر قول اصّح و در اين جنگ غير ابن ابىّ جميع سرداران اوس و خزرج كشته شدند و اين سبب هدايت ايشان شد و لهذا، عايشه گفته است كه روز بعاث روزى است كه خداى تعالى مقدمه فتح و نصرت رسول خود كرده به دخول انصار در زمره مسلمين.

اهل سير گفته اند كه سيّد اوس و خزرج در روز قدوم حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- ابن ابىّ، بود و قبل از آن و بعد از آن اين دو قبيله در تبعيت يك كس هرگز جمع نشده بودند و مردى ديگر از اوس اعنى، ابوعامر(3) فاسق كه ترهب (4) نموده (5) و منتظر قدوم شريف مى بود هر دو به شرف و رياست (6) اغترار(7) نموده به شقاوت ابدى درمانده ساكن وادى ضلال شدند.


1- در ترجمه ندارد، از متن عربى گرفته شد. ص 151.
2- يوم بُعاث: روز جنگ اوس و خزرج.
3- ابو عامر پدر حنظله، غسيل الملائكه است، عربى، ص 158.
4- ترهب: وعده بد كردن و ترسانيدن.
5- م: كرده.
6- ل و م: دياست.
7- اغترار: فريفته گرديدن. م: اعتزار.

ص: 144

فصل سوم

(1) در بيان تكريم و تشريف حق- سبحانه و تعالى- اوس و خزرج را به متابعت و مبايعت حضرت رسالت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در عقبه اولى و ثانيه و شمّه اى از احوال هجرت آن سرور- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از مكه به مدينه و نزول نمودن آن حضرت به قبا.

چون حق- سبحانه و تعالى- اراده اظهار دين رسول خود كرد، رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در موسمى كه (2) نفرى از انصار را ملاقات كرد بيرون آمد و نفس شريفش را به قبايل عرب عرض نمود چنان كه عادت مُباركش بود در هر موسم حج ناگاه در نزد عقبه، رهطى (3) و(4) از خزرج را ملاقات نمود و به ايشان گفت كه آيا شما از موالى يهوديد؟

گفتند آرى! پس ايشان را به اسلام دعوت كرد چون ايشان از ديار يهود بودند و هر گاه كه ميان ايشان و يهود جنگ مى شد، يهود مى گفتند كه هر آينه زود باشد كه نبىّ ما مبعوث شود [45- آ] و ما به همراهى او با شما مقاتله كنيم همچو عاد و ارم. چون رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به ايشان سخن كرد بعضى از ايشان به بعضى ديگر گفتند كه اين همان نبىّ است كه يهود؛ شما را از او مى ترسانيدند پس بايد كه يهود به شما پيش دستى نكنند به دريافت صحبت شريفش. پس ايشان اجابت دعوت كردند و گفتند كه ما ترك قوم خود كرديم بنابر آنكه هيچ قومى نيست كه عداوت و شرارت در ميان ايشان باشد چنان كه در ميان قوم ما. اگر خداى تعالى قوم ما را به بركت مجتمع سازد هيچ مردى


1- در متن، فصل دوم.
2- م: ندارد.
3- رهط: مردان از سه يا هفت تا ده و يا كم از ده و يا از سه تا چهل بودن زنان.
4- ل: عقبه منا رهطى.

ص: 145

عزيزتر از تو نخواهد بود و رجوع نمودند به مدينه چون به خانه هاى خود آمدند هيچ خانه اى نماند از خانه هاى ايشان الّا آنكه در آنجا ذكر شريف آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بود و اين جماعت شش كس و در قولى هفت كس بودند. و در قولى دو كس از اوس بود و چون سال دوم شد در موسم حج دوازده تن از ايشان آمدند شش اول و شش ديگر هم از خزرج، پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به ايشان بيعت فرموده، مصعب بن عمير را با ايشان همراه كرد(1) تا تعليم دينِ اسلام (2) كند و قولى آنكه بعد از رفتن ايشان به مدينه به طلب ايشان مصعب و ابن ام مكتوم را فرستاد و مُصْعَب امامت مى كرد و قرآن تعليم مى كرد به ايشان و او اوّل كسى است كه به «مقرى» مُسمّا شده و چون به مدينه آمدند به خانه اسعد بن زراره كه از آن شش تن اول است نزول نمودند و مسلمانان نزد ايشان جمع شدند.

چون سعد بن معاذ و اسيد بن حُضير كه هر دو سيد بنى عبد(3) الاشهل بودند اين قصه را شنيدند، سعد به اسيد گفت: روان شو به سوى اين دو مردى كه آمده اند ضُعفاى ما را سُفها سازند و زجر و نهى كن ايشان را پيش (4) از آنكه به دار ما آيند اسيد حربه خود را به دست گرفته روان شد چون اسعد، اسيد را ديد [45- ب] به معصب گفت كه سيد قوم خود است اين كه به تو مى آيد، راستى را در حضور او بگوى. اسيد آمد و بر سر ايشان ايستاده شد و دشنام مى داد و مى گفت كه شما را چه چيز به اينجا آورده كه ضُعفاى ما را سفاهت مى آموزيد، دور شويد از اينجا اگر شما را به جان خود بايستى هست. مصعب به او گفت: آيا نمى نشينى تا بشنوى كه چه مى گوييم. اگر راضى شوى به آنچه مى گوييم قبول كن و اگر گفته ما را مكروه دارى مكروه را از خود دور كن، مصعب گفت: واللَّه كه پيش از آنكه سخن كند در روى او نور اسلام را مُشاهده نموديم، پس اسيد گفت: «ما احسن هذا و اجمله» يعنى چه خوب و زيبا سخن گفتى، بعد از آن پرسيد كه چه كار مى كنيد هر گاه كه به اين دين


1- م: ساخت.
2- ل: دين و اسلام.
3- م: ندارد.
4- د: كن پيش ايشان.

ص: 146

خواهيد كه درآييد، مُصعب و ابن ام مكتوم گفتند كه غسل كن و پاك شو و جامه پاك بپوش بعد از آن گواهى حق بده و بعد از آن نماز بگزار. پس اسيد فرموده ايشان را به جاى آورد و بعد از آن گفت كه در پس من مردى است كه اگر او تبعيت شما بكند هيچ كس از قوم او نخواهد تخلف كرد از او، و من او را زود به شما مى فرستم چون به سوى سعد بن معاذ برگشت ديد كه او و قوم او در مجتمع (1) خود نشسته اند چون سعد در روى اسيد نظر كرد، سوگند خورد كه اسيد مى آيد اما آن روى كه به آن رفته بود تغيير كرده و ديگر شده. چون اسيد رسيد، سعد گفت كه چه كردى. اسيد گفت: به آن دو مرد سخن كردم واللَّه كه چيزى بدى در ايشان نديدم و ايشان را نهى كردم، گفتند هر چه تو را خوش مى آيد چنان سازيم و در اين اثنا اسيد به سعد گفت كه شنيدم كه بنى حارثه بيرون آمده اند كه اسعد بن زراره را بكشند بنابر آنكه به قتل او كه پسر خاله توست بر تو تحقير كنند. سعد چون اين سخن را شنيد از روى غضب به سوى ايشان مُبادرت [46- آ] نمود چون مُصعب و ابن مكتوم را فارغ البال و مطمئن القلب ديد دانست كه اسيد چه خواسته. پس بر سر ايشان ايستاد و دشنام چند داد و گفت اى ابوامامه اگر ميان من و تو قرابت نمى بود مى ديدى آيا چيزى را كه ما مكروه مى داريم به دار ما مى آرى و در اين زمان اسعد به مصعب گفت كه واللَّه كه آمد سيّد جماعتى كه در پس اويند، اگر او به تو تبعيت كند هيچ كس تخلف نمى كند پس مصعب (2) گفت: آيا نمى نشينى تا استماع كنى اگر راضى شوى چيزى را و رغبت نمايى در وى قبول كن و اگر مكروه دارى چيزى را ما آن چيز را از تو دور كنيم. سعد گفت: انصاف دادى. پس مصعب عرض اسلام كرد و بر وى قرآن خواند و گفتند كه واللَّه كه پيش از آنكه سخن كند در روى او اشراق و بهجت اسلام را مشاهده نموديم، سعد گفت چه مى كنيد هر گاه كه اراده اسلام كنيد چنان كه در قصه اسيد مذكور شد تقرير نمودند و سعد به جاى آورد و بعد از آن سعد و اسيد قصد مجتمع قوم خود كردند. چون قوم سعد را ديدند سوگند خوردند كه سعد به روى ديگر است نه آن رويى است كه به آن رفته بود. چون سعد به


1- م: مجمع.
2- ل: معصب.

ص: 147

ايشان رسيد در سر ايشان ايستاده شد و گفت: اى بنى عبدالاشهل مرا چگونه مى دانيد در ميان خود گفتند: تو را سيّد خود مى دانيم و افضل خود از روى رأى و عقل، و امين خود مى دانيم از جهت نقابت. سعد گفت: پس دانسته باشيد كه حرام است بر من كه سخن كنم به مرد و زن شما تا آنكه آن زمان كه ايمان آريد به خداى و رسول او. گفتند واللَّه كه هنوز شب نيامده بود به مرد و زن بنى عبدالاشهل الّا آنكه مسلم و مسلمه بوده. پس مصعب- رضى اللَّه عنه- به سوى اسعد رجوع نموده نزد او اقامت فرمود و مردم را به اسلام دعوت مى نمود تا كه هيچ خانه اى از خانه هاى انصار نماند كه به شرف اسلام نرسيده باشد الّا، دار بنى اميّة بن زيد و خطمه(1) و وائل [46- ب] و واقف از اوس به سبب آنكه قائد ايشان شاعرى بود كه او را بسيار اطاعت مى كردند و او ايشان را از اين باز مى داشت تا كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- هجرت نمود و بعد از گذشتن غزوه بدر و احد و خندق همه به شرف اسلام رسيدند و طبرانى از عروه در قصه اسلام بنى عبد الاشهل، روايت كرده كه بعد از اسلام بنى عبدالاشهل، بنى النجار بر اسعد بن زراره اشتداد نمودند و مصعب را اخراج كردند، پس مصعب به سوى سعد بن معاذ انتقال نمود و لايزال به دعوت و هدايت مشغول بود تا آن زمان كه كم خانه اى از خانه هاى انصار ماند كه در آنجا جماعتى مسلمانان (2) نبوده باشند و عمر بن جموح نيز مسلمان شد و بتهاى خود را شكستند و بعد از آن مسلمانان عزيزترين اهل مدينه بودند.

ابن اسحاق گفته بعد از آن مصعب با جمعى از انصار كه به شرف اسلام مُشرّف شده بودند در قافله حج مُشركان قوم انصار كه به عزيمت حج متوجه مكه شدند تا به لقاى مبارك حضرت رسالت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مُشرّف شده به سعادت بيعت مستسعد كردند چون به مكه رسيدند به رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- ميعاد نمودند كه در ميان ايام تشريف در عقبه به آن حضرت جمع شوند- مراد از عقبه آن شعبى است كه در يسار كسى است كه به منى متوجه است پيش از جهت مكه از رسيدن به عقبه كعب


1- ل و م: حطمه.
2- م: ندارد.

ص: 148

بن مالك گفته كه چون شب ميعاد رسيد در ميان قوم خود اندك خواب كرديم و حال آنكه حال خود را از ايشان پوشيده مى داشتيم و چون ثلث شب گذشت از رحال خود بيرون شديم از براى ميعاد و راه پنهانى پيش گرفتيم تا كه مجتمع شديم نزد شعبى كه نزديك عقبه است هفتاد و سه مرد و دو زن با ما همراه بود. ام عماره بنت كعب و اسماء بنت عمرو بن عدى و در روايتى از اوس يازده كس و از بنى الحارث بن الخزرج شصت و دو تن و چهار تن [47- آ] از خلفاى خزرج و بر اين تقرير عدد از هفتاد، سه زياده مى شود اگر توفيق كنيم بين الرّواتين خلفاى خزرج را در عدد شصت و دوى خزرج، ادخال كنيم و على حده آن چهار حساب بكنيم- واللَّه اعلم- و بعد از اين رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- با عمّ بزرگوار خود عباس نزد ايشان آمد و عباس تكلم نمود و فرمود كه محمد نزد ما چنان است كه مى دانيد و به تحقيق كه ما او را منع كرديم از آنكه به ميان شما رود و او ابا كرد و نمى خواهد الّا جانب شما را، پس اگر شما مى دانيد كه به او وفا خواهيد كرد و اعدا و مخالفان او را از تعرض و ايذاى او منع خواهيد فرمود شما دانيد و او و الّا از اين زمان احوال خود را ملاحظه نماييد و گرد اين كار مگرديد. ايشان به عباس گفتند كه هر چه گفتى شنيديم، يا رسول اللَّه تو سخن كن براى خود و براى پروردگار خود هر چه دوست مى دارى عهد و پيمان گير.

پس رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- ايشان را به خداى تعالى دعوت كرد و قرآن بر ايشان خواند و ترغيب نمود ايشان را به اسلام و بعد از آن فرمود كه بيعت مى كنم به شما به شرط آنكه دفع كنيد و منع كنيد از من آن چيزى را كه دفع و منع مى كنيد از زنان و از فرزندان خود. براء بن معرور، دست مبارك آن حضرت را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- گرفت و گفت: آرى يا رسول اللَّه منع مى كنيم از تو آن چيزى را كه منع مى كنيم از ذريّه خود و ابوالهيثم بن تيهان(1) گفت يا رسول اللَّه ميان ما و يهود عهد و پيمان است و ما آن را خواهيم نقض كرد اما تو را خداى تعالى وقتى كه نصرت دهد و دين تو را ظاهر گرداند ما را خواهى گذاشت و به قوم خود رجوع نمود. آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- تبسم


1- م: يتهان.

ص: 149

نموده فرمود كه بلكه خون شما خون من است و منزل شما منزل من و من از آن شمايم و شما از آن من. جنگ مى كنم با كسى كه با شما جنگ مى كند و آشتى مى كنم با كسى كه با شما آشتى مى كند. امام احمد و حاكم روايت نموده اند كه(1) عبداللَّه بن رواحه [47- ب] گفت كه يا رسول اللَّه براى پروردگار خود و براى خود آنچه مى خواهى شرط(2) بكن. گفت شرط مى كنم براى پروردگار خود آنكه او را بپرستيد و به او چيزى را شريك نسازيد و براى خود شرط مى كنم كه از من منع كنيد آن چيزى را كه منع مى كنيد از نفسهاى خود. گفتند:

اگر ما آنچه فرمودى بكنيم جزاى ما چه خواهد بود. گفت: جزاى شما جنّت. گفتند: سوداى ما سود كرد هرگز اين بيع را اقاله و استقاله نكنيم. پس نازل شد آيه كريمه:

«انَّ اللَّه اشْتَرى مِنَ المُؤمِنينَ انْفُسَهُمْ وَ امْوالَهُمْ بِانَّ لَهُمْ الْجَنَة(3)»

يعنى: «خداى تعالى خريد از مومنان نفسها و مالهاى ايشان را به جنّت.»

و رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به ايشان گفت كه از ميان خود براى من، دوازده تن را بيرون كنيد براى نقابت قوم خود تا مهتر و سردار باشند. پس ايشان نه تن از خزرج و سه تن از اوس تعيين كردند.

در روايتى آنكه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بانقباى نجبا فرمود: شما كفيل قوم خوديد همچون كفالت حواريين عيسى بن مريم را ايشان گفتند آرى. از عبادة بن الصامت مروى است كه ناگاه در اين اثنا شيطان لعين فرياد برآورد كه اى اهل منازل به تحقيق كه اجتماع نمودند براى حرب شما. رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- گفت هر آينه در فزع(4) سازم تو را اى دشمن خداى و به انصار اشارت فرمود كه به جانب منازل خود روند.

كعب گفته كه پس برگشتيم به سوى خوابگاه خود و چون صباح شد اجله قريش به منازل ما آمدند و گفتند اى معشر خزرج، به ما رسيد كه شما آمده ايد كه صاحب ما را از


1- ل: كه ندارد.
2- ل: ندارد.
3- سوره توبه، آيه 111.
4- فزع: هر چيز هولناك، و هر آنچه مردم از آن بترسند.

ص: 150

ميان ما بيرون بريد و بيعت كنيد به وى از براى محاربه ما، واللَّه كه در ميان عرب هيچ قبيله را مكروه نمى داريم كه ميان ما و ايشان آتش حرب افروخته شود چنان كه شما را و جنگ شما ابغض امور است نزد ما. چون سخن قريش را مُشركان قوم(1) ما شنيدند پيش رفتند و سوگند خوردند كه از اين چيزها كه شما [48- آ] مى گوييد هيچ چيز واقع نيست و ما نمى دانيم و راست گفتند كه نمى دانستند و انصار اخيار- رضى اللَّه عنهم- با رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گفتند يا رسول اللَّه با ما به در نمى روى. آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه مأمور نشده ام به خروج. و اصحاب خود را اذن داد كه به مدينه هجرت نمايند و خود به انتظار اذن خروج اقامت نمود و جماعتى از ميان دو عقبه به مدينه توجه نمودند يكى از آنها ابن ام مكتوم(2) است و گفته اند اول كسى كه به مدينه مهاجرت كرد ابو سلمه مخزومى(3) بود شوهر ام سلمه- رضى اللَّه عنهما- و بعد از عقبه متوالى شد خروج اصحاب به سوى مدينه پرسكينه و از اين جمله است عمر و برادر او زيد و طلحه و صهيب و حمزه و زيد بن حارثه و عبدالرحمان بن عوف و زبير و عثمان بن عفان و گفته اند غير على- عليه السلام- و ابوبكر به آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- كسى نماند.

چون قريش اين حالت را مشاهده كردند از بيرون شدن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در حذر شدند و در دارالندوه اجتماع نمودند و شيطان لعين به صورت پيرى نجدى به ميان ايشان آمد و قول ابوجهل را تصويب نمود و قصه آن بود كه در آن مجمع ميان قوم اختلاف شد در آنكه در حق رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- چه كار كنند.

ابوالبخترى گفت كه راى من آن است كه او را در خانه اى حبس كنيد غير يك سوراخى كه از آنجا به او آب و نان مى داده باشيد هيچ منفذى در آنجا نگذاريد و او در آنجا باشد تا آن زمان كه او بميرد. شيطان گفت چه بد رأيى است اين راى، فردا قوم او خواهند آمد و به جنگ او را از دست شما خلاص خواهند كرد. پس هشام بن عمرو گفت راى من آن است كه او را بر شترى سوار سازيد و از شهر خود به در كنيد ضررى به شما نخواهد كرد آنچه او


1- م: قوم ندارد.
2- م: ابن مكتوم.
3- همان ابو سلمه بن عبدالأسد مخزومى است.

ص: 151

مى كند. باز شيطان گفت چه بد رأيى است اين راى، خواهد رفت [48- ب] و قوم ديگر را افساد كرده به سر شما خواهد آورد و با(1) شما مقاتله خواهد(2) كرد. پس ابوجهل گفت راى من آن است كه از هر بطنى يك جوان خردسال را بگيريد و شمشيرى به دست او دهيد و جوانان جمع شده همه به يك بار حمله نموده به يك ضربه او را هلاك سازند كه خون او در قبايل متفرّق مى شود و بنى هاشم به حرب جميع قريش قادر نيستند، پس اگر خون بها مى طلبند خون بها بدهيم. شيطان گفت راست مى گويد اين جوان، پس به اين راى اتفاق نموده مُتفرّق شدند.

جبرئيل- عليه السلام- نزد رسول- صلى اللَّه عليهما و آله و سلم- آمد و خبر به ايشان رسانيد و به هجرت امر فرمود پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- على را- عليه السلام(3)- در جامه خواب خود خوابانيده به همراهى ابوبكر به عزيمت هجرت به سوى غار ثور بيرون رفت. اين قصّه به اين خصوص از تفسير قاضى منقول شد. و چون على- عليه السلام- را در جامه خواب خود امر كرد كه خواب كند خود به نزد ابوبكر آمد و گفت كه به خروج امر شد و حال آنكه ابوبكر نفسش را براى رفاقت و صحبت شريف آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- آماده ساخته بود و دو راحله مهيّا ساخته، چون حضرت رسالت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از هجرت خبر داد از آن حضرت التماس مصاحبت نموده يكى از دو راحله را به ايشان عرض نمود و ايشان فرمودند كه راحله را به بهايش قبول كردم. پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- راحله قصوى(4) را و در روايتى راحله جدعا(5) را اختيار فرمودند و گفته اند كه قيمت راحله هشتصد(6) درهم بود و ابوبكر به سوى عبداللَّه بن اريقط، كه از بنى كنانه بود و راه را خوب مى دانست رفت و او را براى راهبرى اجاره نمود، ميعاد فرمود كه بعد ازسه روز به غار ثور بيايد. بعد از آن رسول- صلى اللَّه [49-


1- ل و م: به.
2- ل و م: ندارد.
3- م و ل: كرم اللَّه وجهه.
4- قصوى: شتر ماده اى كه كنار گوشش آن بريده باشد.
5- جدعا: شترى كه بريدگى بينى، گوش و غير آن دارد.
6- ل: هفتصد.

ص: 152

آ] عليه وآله وسلم- به جانب منزل خود رجوع فرمودند، ديد كه على- عليه السلام- آمده و قريش دَرْ دَرِ خانه جمع شده اند و ابوجهل به آن پنج تن كه براى قتل آن حضرت مُقرّر شده بودند مى گويد كه تا همه جمع نشوند نكشيد. رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مشتى خاك بر روى شوم ايشان پاشيد كه چشمهاى ايشان را پوشيد بعد از آن به منزل ابوبكر آمد. پس هر دو از آنجا به غار ثور آمدند و مردى بعيد از مشركان به نزديك ايشان آمد و گفت كه انتظار چه مى بريد؟ گفتند مى خواهيم كه صبح شود تا محمد را بكشيم.

گفت: خداى شما را قبيح و بد گرداند كه نديديد كه خاك بر شما پاشيد و از ميان شما بيرون رفت. ابوجهل گفت اين كه به بُرد خود درهم پيچيده، افتاده است و سخن مى گويد نه اوست. چون صباح شد على- كرم اللَّه وجهه و عليه السلام- از فراش مبارك برخاست.

چون ابوجهل ديد گفت: راست گفته بوده است آن مخبر، پس قريش جمعيت نمودند و راه ها را گرفتند و وعده كردند كه هر كه آن حضرت را بياورد مال دهند و چشم ايشان خيره شد، ندانستند كه چه كنند به در غار گذشتند و ديدند كه عنكبوت بر در او خانه كرده، بعد از سه روز آن شخص به هر دو راحله به ميعاد آمد و اين واقعه بعد از عقبه به دو ماه و ده روز و چيزى بود و خروج آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در روز دوشنبه غره ربيع الاول بود و در قولى پنجشنبه بود و عامر بن فهيره به هر دوى ايشان خدمت مى كرد در راه و به پس ابوبكر سوار مى شد. پس راه پايان مكه را گرفتند تا كه به راه ساحل بحر از پايان عُسفان توجه نمود در قُدَيد به خيام امّ معبد خزاعيّه نزول(1) فرمودند و روز شنبه در قديد قصّه سراقه روى نمود و قريش چندين روز هيچ نمى دانستند كه ايشان به كدام جانب [49- ب] توجّه نموده اند، روزى آوازى شنيدند از كوه ابوقبيس كه اين بيت را انشاد مى كرد:

فَان يَسْلم السعد أن يصبح محمدمن الأمن لايخشى خلاف المخالف

يعنى اگر سعد بن معاذ و سعد بن عباده مسلمان شوند محمد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- چنان خواهد شد كه از خلاف هيچ مخالفى نترسد.


1- م: ندارد.

ص: 153

از اين آواز قريش دانستند كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به جانب مدينه توجه فرموده. چون بر مدينه مُشرّف شدند، ابو بُريده اسلمى با هفتاد كس از قوم خود به ايشان آمد. رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- پرسيدند كه چه كسى؟ گفت:

بريده، ايشان به ابوبكر التفات نموده گفتند كه «بَرَد امْرُنا و صَلَحَ» يعنى كار ما خوش شد و صلاح يافت. بعد از آن بُريده پرسيدند كه از كدام قبيله و قومى گفت: از اسلم. باز به ابوبكر گفتند كه سلامت يافتيم بعد از آن باز پرسيدند كه از كدام جماعتى گفت: از بنى سهم. به بريده گفتند سهم يعنى نصيب و حصّه تو بيرون شد پس بريده- رضى اللَّه عنه- به رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- گفت كه يا رسول اللَّه به مدينه بايد كه بى علم (1) نه درآيى و در حال دستار خود را گشاد و بر سر نيزه بسته پيش پيش رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- درآمد و گفت يا رسول اللَّه به خانه كه خواهيم نزول نمود. ايشان فرمودند كه ناقه من مأمور است يعنى- واللَّه اعلم- به هر كجا كه مأمور شده آنجا خواهد نزول نمود.

گفته اند كه زبير بن العوام با جماعتى كه به تجارت به شام رفته بود در راه با ايشان ملاقات نمود به رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و ابوبكر جامه هاى سفيد پوشانيد، چنان كه در صحيح آمده و قولى آنكه طلحه بود- واللَّه اعلم. چون مسلمانان خبر بيرون شدن آن حضرت را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از مكّه شنيدند هر صباح از مدينه به جانب حرّه مى برآمدند و انتظار مى كشيدند تا آن زمان(2) كه حرارت آفتاب ايشان را [50- آ] به خانه هاى خود باز مى گردانيد.

روزى بعد از آنكه به جانب خانه ها بازگشته بودند يهوديى براى حاجتى بر بالاى بلندى برآمده در آن جانب نظر(3) مى كرد، ناگاه رسول را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- با اصحاب ايشان به جامه هاى سفيد ديد، بى اختيار به آواز بلند فرياد برآورد يا «بنى قيله»! يعنى. انصار! جدّ شما كه انتظار آن مى كشيديد آمد. يعنى حظّ شما رسيد، پس مسلمانان دست به سلاح خود برده متوجّه استقبال آن حضرت شدند و در پشت حرّه ملاقات نمودند،


1- ل: علمى.
2- ل: وقت.
3- م: حاجت خود.

ص: 154

پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به همراهى ايشان به جانب دست راست خود ميل فرمودند كه به همراهى ايشان در قبا در ميان بنى عمرو بن عوف به خانه كلثوم بن هدم نزول نمودند و قولى آنكه قدوم آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در شب بود. ليكن اكثر برآنند كه در روز بود. و در آن زمان مردم رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نمى شناختند و تميز نمى كردند از ابوبكر تا آن زمان كه آفتاب بر ايشان تافت و ابوبكر برخاسته بر سر مبارك آن سرور- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- سايه انداخت به رداى خود و چون به خانه كلثوم تشريف نمودند كلثوم غلامى داشت نجيح نام، او را ندا كرد گفت: يا نجيح. آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به ابوبكر التفات نموده فرمودند كه نجاح يافتى و نجاح يافتيم و فرمودند كه براى ما رطب بيار، پس كلثوم خوشه خرما كه پاره اى منصّف و پاره اى زُهو(1) بود آورد آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- پرسيد كه اين چيست؟ گفت كه عذقى (2) است از امّ جردان. پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گفت: «اللهم بارك فى امّ جردان» و اكثر برآنند كه روز نزول ايشان دوشنبه بود و بعضى ديگر بر سبيل شذوذ گفته اند كه جمعه بود بعد از گذشتن دوازده شب از ربيع الاول.

از ابن عباس مروى است كه در بنى عمرو سه شب اقامت نمودند و مكان نزول خود را مسجد ساختند بعد از آن بنى عمرو بنا كردند و همان [50- ب] مسجد است كه اساس او برتقوى است.

بُخارى از عروه روايت كرده كه اقامت ايشان در بنى عمر و ده روز و چيزى بود و در قولى بيست و دو روز و در قولى چهارده شب. صاحب تاريخ قول اخير را گفته كه به قول اولى است از غيرش و حضرت (3) على- كرم اللَّه وجهه و عليه السلام- بعد از آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- سه روز اقامت نموده و ودايع مردم را به ايشان رد نموده مُتوجّه مدينه شده در قبا به آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مُلحق شده در خانه كلثوم بن هدم نزول فرمود و گفته كه چون ميان اوس و خزرج عداوت بود خزرج


1- زُهو: غوره خرماى زرد و سرخ.
2- عَذق: شاخه هاى خرما.
3- ل: ندارد.

ص: 155

مى ترسيدند كه مبادا كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به ميان اوس درآيد و اوس نيز اين خوف را داشتند و اسعد بن زراره به سبب آنكه شخصى را در روز بُعاث كشته بود، در آن روزهاى اوّل نتوانست به صُحبت شريف رسيد تا كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پرسيدند كه اسعد بن زراره كجاست. سعد بن خيثمه و مُبشر و رفاعه گفتند كه او از ما كسى را كشته بود يعنى، از براى اين حاضر نشده تا شبى اسعد بن زراره ميان شام و خفتن روى خود را پوشيده به خدمت آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- رسيد و شب در خدمت ايشان بود چون صباح شد رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به سعد بن خيثمه و مُبشر و رفاعه فرمود كه اسعد را در جوار خود گيريد. ايشان گفتند كه يا رسول اللَّه تو در جوار خود گير كه جوار در جوار توست. ايشان فرمود كه بايد كه بعضى از شما او را در جوار خود گيرد، سعد بن خيثمه گفت: او در جوار من است و به خانه اسعد رفت و اسعد را گرفته دست به دست و دوش به دوش تا بنى عمرو آورد و بعد از آن اوس گفتند كه يا رسول اللَّه ما همه جار اوييم و بعد از آن اسعد نزد آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بى انديشه آمد و رفت مى كرد و تأسيس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مسجد قبا را در باب خامس خواهد مذكور شد.

ص: 156

فصل چهارم

اشاره

(1) در قدوم آن حضرت [51- آ]- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به درون مدينه و ساكن شدن در خانه ابو ايّوب انصارى و چيزى از اخبار كه در سنين هجرت سمت وقوع و صورت صدور يافته.

در خبر است كه بعد از آنكه مدتى در ميان بنى عمرو بن عوف اقامت نمودند به سوى بنى النجار كس فرستادند و ايشان شمشيرهاى خود را بسته به خدمت حضرت شدند و در روايتى آنكه آمدند و به رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و ابوبكر سلام كردند و گفتند سوار شويد كه ايمن و مُطاع الامريد. چون ايشان جانب مدينه مُتوجّه شدند بنى عمرو گفتند تو را مگر از ما ملال شد، يا دارى مى خواهى از دار ما بهتر؟ ايشان گفتند كه من مأمور شده ام به قريه اى كه قريه ها را مى خورد- و معنى اين در صدر كتاب در اسماى مدينه مذكور شد- بگذاريد ناقه مرا كه او مأمور است. در همين سخن بودند كه وقت جمعه رسيد در ميان بنى سالم، پس در بطن الوادى اقامت نماز جمعه نمودند و از آنجا متوجّه مدينه شدند و در روايتى آنكه مسلمانان در ركاب مبارك بعضى سوار و بعضى پياده يمين ويسار پيش و پس مى رفتند پس انصار اخيار پيش راه را گرفتند و به هيچ خانه اى نمى رسيدند الّا آنكه اهل آن خانه مى گفتند كه بياييد به سوى عزّ و بزرگى و آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مى گفت خير است و دعا در شأن او مى كرد و مى فرمود كه ناقه من مأمور است راه او را بگذاريد تا به بنى سالم مرور فرمود.


1- م و ل: فصل سوّم.

ص: 157

عتبان بن مالك و نوفل بن عبداللَّه بن مالك بن (1) عجلان برخاسته مهار شتر را گرفتند و گفتند(2) كه يا رسول اللَّه در ميان ما نزول فرماى كه عَدَد و عُدّه(3) كثير در ميان ماست و ما صاحب حلقه ايم و ما اصحابَ فضا و باغها و دَرَكيم، يا رسول اللَّه وقتها بوده كه مردى خائف به اين شهر درآمده و در خانه ما امان يافته و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- تبسّم مى فرمود و مى گفت كه ناقه مرا بگذاريد كه او(4) مأمور است [51- ب] و عبادة بن الصامت و عبّاس بن الصامت بن نضله نيز برخاسته التماس نزول كردند و ايشان نيز همان جواب شنيدند تا آنكه ركاب مبارك به مسجد بنى سالم كه در وادى است رسيدند، آنجا نماز جمعه گزاردند و آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- خطبه خواند و بعد از آن به جانب يمين راه ميل كرده به بنى حُبلى آمدند و مى خواستند(5) كه به نزد عبداللَّه بن ابىّ نزول فرمايد چون او آن حضرت را ديد و حال آنكه احْتِباء(6) كرده نشسته بود گفت:

برو به نزد يك مردمى كه تو را طلب كرده آوردند و به ميان ايشان فرود آى. سعد بن عباده گفت بايد كه در دل شريف خود از اين بى دولت چيزى نيابى، كه بر ما آمده اى.

پس به بنى ساعده(7) مرور فرموده سعد بن عباده و منذر بن عمرو و ابودُجانه گفتند اينجا بيا يا رسول اللَّه كه محل عزّ و ثروت و مكان جلادت و قوت است و اين است جاى حلقه. آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بارك اللَّه گفتند و فرمود كه اى ابا ثابت راه


1- م: ندارد.
2- م: ندارد.
3- عُدّه: شمار و شماره ل: عُدد. و جمعيت.
4- د: ندارد.
5- ل: مى خواست.
6- احتباء: دست را گرد زانو حلقه كرده نشستن.
7- م: مساعده.

ص: 158

ناقه را بگذار كه او مأمور است چون از آنجا گذشت سعد بن ربيع و عبداللَّه بن رواحه و بشير بن سعد از بنى الحارث بن الخزرج پيش شده التماس نمودند كه به نزول قدوم شريف منزل ايشان را مُشرف سازد، ايشان همان جواب كه به همه گفته بودند به ايشان گفتند و بارك اللَّه گفتند و بعد از آن ازبنى بياضه، زياد بن لبيد و فروة بن عمرو التماس و ترغيب نمودند و عرض قوّت و كثرت عدد كردند و جواب مذكور شنيدند بعد از آن به بنى عدى بن النجار گذشت و حال آنكه ايشان اخوان آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بودند(1).

پس از ايشان ابو سليط و صرمة بن ابى انيس با قوم خود برخاستند و گفتند يا رسول اللَّه از ما تجاوز مفرماى كه ما اخوان تواييم در ميان ما قوت و عدد بسيار است و هيچ كس از ما به تو اولى (2) تر نيست به جهت قرابتى كه به تو داريم گفت راه ناقه [52- آ] را بگذاريد كه مأمور است و در قولى آنكه اول جماعتى از انصار كه پيش راه گرفتند و التماس نزول كردند بنى بياضه بودند و بعد از آن بنى سالم و بعد از آن ميل به جانب ابن ابى واقع شده بود و بعد از آن مرور بر بنى عدى بن النجار تا آنكه مُنتهى بر بنى مالك بن النجار شد و غير اين نيز گفته اند. الحاصل آنكه بعد از همه بر در خانه ابو ايّوب ناقه خواب كرد.

در روايتى آنكه چون به محله ابو ايّوب رسيد ناقه خوابيد و مردم در تلاش شدند كه در آن محلّه به خانه كه فرود آيند. ابو ايّوب بار ناقه را برداشت و به خانه خود درآورد، پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود: «المرءُ مع رَحلِه» يعنى مرد با بار خود مى باشد و به خانه او درآمدند و در روايتى آنكه ناقه به در خانه ابو ايّوب خواب كرد و قوم در تلاش شدند. رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود كه ناقه را بگذاريد پس ناقه از آنجا برخاست و به موضع منبر شريف خوابيد و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرود آمدند و ابو ايّوب آمد كه خانه من نزديكترين خانه هاست به اينجا، اذن فرماى تا بار تو را به خانه خود برم. پس نقل كرد و ناقه را در در خانه خود خوابانيد و در روايتى آنكه چون به موضع مسجد رسيد ناقه خواب كرد و آن حضرت سوار بود بر وى. پس آن حضرت را آن حالتى كه در وقت وحى دست مى داد دريافت، پس بى آنكه زجر كنند ناقه از آنجا برخاست و اندك راهى رفت و باز به همان جاى التفات نموده عود كرد و در آنجا خوابيد.

پس آن حالت از آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مُترفع شد. پس امر فرمود كه بار را فرود آرند و در روايتى آنكه چون ناقه بر در خانه ابوايّوب خواب نمود، جوار(3) و(4)


1- ل: ندارد.
2- ل: الى.
3- جوار: ج: جاريه: كنيز.
4- م: و ل: ذاهان.

ص: 159

بنى النجار بيرون شده دفهاى خود را زده به اين بيت ترنم مى نمودند:

نحن جوار من بنى النجاريا حَبَّذا مُحمّدٌ من جار

پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود كه آيا مرا(1) دوست مى داريد [52- ب]؟ گفتند: بلى دوست مى داريم تو را. آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه من هم شما را دوست مى دارم و سه بار تكرار نمود و مروى شده كه دختران بر بامها برآمده مى گفتند:

طلع البدر علينامن ثنيّات الوداع

وجب الشكر عليناما دعى لّلهِ داع

ايها المبعوث فيناجئت بالامر المطاع

(2) بچّگان (3) خرد از غايت فرح مى گفتند كه رسول خداى آمد رسول خداى آمد. و نيز مروى شده كه در آن روز قدوم، حبشيان به حراب(4) بازى و فرح مى نمودند به قدوم شريف.

ابن ماجه روايت كرده كه روزى كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به مدينه دُخول فرمود همه چيز از جمال با كمال او روشن شد و در آن روزى كه از اين عالم رخت بر بست از مُوت او همه عالم تاريك شد.

از ابوايّواب- رضى اللَّه عنه- مروى شده است كه گفت كه چون رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- منزل مرا به حلول ذات شريف مُشرّف گردانيد، در خانه پايين (5) ساكن شد من و مادر ايوب در بالا خانه بوديم، گفتم پدر و مادر من فداى تو باد به درستى كه مكروه

طلع البدر علينا من ثنيات الوداع وجب الشكر علينا ما دعى اللَّه داعى

ايها المرسل حقا جئت بالامر المطاع جئت تمشى هينا يا مرحبا يا خير داع


1- م: ندارد.
2- در نسخه ل به صورت زير نوشته شده است:
3- ت و ل: خرديكان.
4- حراب: ج: حربة، آلت جنگ و چوب دستى، و تازيانه و نيزه زنى.
5- م و د ل: پايان.

ص: 160

مى دارم و سخت عظيم مى شمارم اين را كه من بالاى خانه باشم و تو در پايين (1) من باشى پس تو بالا بياى(2) تا من در زير پاى تو باشم (3) آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود: اى ابوايوب بر من و بر كسى كه نزد(4) من مى آيد رفق كن يعنى پايين انسب است براى ما. پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در پايين مى بود و ما در(5) بالا مى بوديم تا روزى كه خم آب در بالاخانه شكست من و ام ايوب به قطيفه اى كه آن را مى پوشيديم و غير آن پوشيدنى نداشتيم آب خم را به آن خشك مى ساختيم از ترس آنكه مبادا ازاين آب به سر حضرت قطره اى بچكد(6) وايذا كند وقولى آنكه ابوايوب- رضى اللَّه عنه- لايزال تضرّع و زارى مى كرد تا آن زمان كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بالا برآمدند و او در شيب ايشان مى بود و گفته اند كه [53- آ] اقامت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در خانه ابو ايوب هفت ماه بود و كمتر و بيشتر نيز روايت كرده اند و خانه ابو ايوب را مغيرة بن عبدالرّحمان بن الحارث خريده و تصدق نموده و بعد از آن او را ملك مظفر شهاب الدين غازى پسر مالك عادل سيف الدّين ابو بكر بن ايّوب بن شادى خريده و مدرسه اى ساخته از براى مذاهب اربعه و در ايوان قائمه(7) و(8) خُرد(9) غربى او خزينه خُردى است كه در آنجا محرابى است كه مى گويند كه تبرّك (10) ناقه آن حضرت است- صلى اللَّه


1- م و د ل: پايان.
2- م و د: بپاى، ل، براى.
3- م: باشيم.
4- م: بر.
5- م: ندارد.
6- م: ندارد.
7- ل و د: قاعه.
8- قائمه: ستون.
9- م و ل و د: خورد.
10- ل و م: مبرك.

ص: 161

عليه وآله وسلم.

صاحب تاريخ گفته: او امروز مشهور است به مدرسه شهابيه و اوقاف بسيار در ولايت خود در دمشق به او تعيين فرمود و در مدينه نيز نخيلى كه معروف است به مليكى وقف اوست، ليكن به تصرّف ناظران وقف حال او و ساير اوقاف عجيب است و زيد بن حارثه و ابورافع به جهت فاطمه زهرا- عليها سلام- و ام كلثوم دختران آن حضرت و سوده حرم محترم او- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و امّ ايمن زن زيد بن حارثه و پسر او اسامه فرستاد چون باز آمدند در خانه حارثة بن النعمان فرود آوردند و عبداللَّه بن ابى بكر نيز به عيال او از مكه همراه ايشان به جانب مدينه بيرون شد.

اما بعضى امور كه در سنين هجرت صورت وقوع يافته:

در سنه اولى:

غير آنچه مذكور شد يكى آن است كه نامه اى نوشت ميان مُهاجرين و انصار و عهد كرد در آن نامه به يهود و به ايشان صلح نمود و تقرير كرد ايشان را بر دين ايشان به شرطى چند كه بعضى ضرر ايشان بود و بعضى ديگر فايده.

ديگر موآخات(1) نمودن به ميان مهاجرين و انصار يعنى ميان هر دو كس از مهاجرين و انصار عهد برادرى بست.

ديگر به بركت آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- ميان اوس و خزرج كه عداوت قديم بود التيام و اتّحاد مالا كلام حاصل شد.

ديگر بناى مسجد شريف است چنان كه خواهد مذكور [53- ب] شد.

ديگر زياده شدن دو ركعت نماز حضرى بنا بر قولى.

ديگر بيمارى اصحاب به تب و انتقال تب از مدينه به دعاى آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- چنان كه در فضل مدينه مذكور شد.

ديگر عقد نمودن(2) لواء(3) از براى عبيدة بن الحارث ابن عم آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و امير ساختن او بر شصت كس از مهاجرين و آن اوّل عَلَمى بود كه در اسلام بر پاى شد و تير انداختن سعد بن وقاص در آن ميان و آن تير اول تيرى بود كه در اسلام از شصت مسلمانان برجسته و اين گروه مبارزان به ابوسفيان بن حرب در قولى به عكرمة بن ابى جهل كه صد كس از مشركين همراه او بودند در بطن رابغ ملاقات نمودند و


1- موآخات: برادرى و برادر گرفتگى و اخوت و دوستى صميمى.
2- د: ندارد.
3- د: كوا.

ص: 162

قولى آنكه اين واقعه در سنه ثانيه بود.

ديگر عقد كردن لواء براى حمزه عمّ النبى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و امير كردن او بر سى نفر از مهاجرين و در قولى بر بعضى انصار نيز تا تعرض نمايند بر قافله قريش بعضى اين را بر اول تقديم كرده اند و گفته كه لواى حمزه- رضى اللَّه عنه- بر لواى عبيدة بن الحارث مقدم بود.

ديگر بنا نمودن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- با عايشه يعنى زفاف نمودن.

ديگر عقد لواء براى سعد بن وقاص به بيست تن از مسلمانان براى قافله قريش.

ديگر عداوت احبار يهود به آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به جهت اسلام عبداللَّه بن سلام در اول قدوم آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از جمله آنها يكى حُيَيُّ بن اخطب و ابورافع اعور و كعب بن اشرف و عبداللَّه بن صوريا(1) و الزبير بن باطا و لبيد بن اعصم است و بعضى از ايشان از روى نفاق در زمزه مسلمانان درآمده اند.

ديگر خواب ديدن عبداللَّه بن زيد اذان را و حال آنكه پيش از آن نداى نماز «الصَلوةُ جامعه (2)» بود و در قولى آنكه اين قصّه در سنه ثانيه بود.

سنه ثانيه: يكى از وقايع اين سال [54- آ] تزويج فاطمه زهرا است- سلام اللَّه عليها- به على- عليه السلام- و حال آنكه عمر شريف هر يك از ايشان پانزده سال بود و در قولى هيجده.

ديگر غزا(3) نمودن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به نفس نفيس خود و توجّه نمودن او به سوى ابْواء(4) كه در شش فرسنگى ودّان است و آن غزوه را غزوه ابواء و غزوه ودّان نيز گويند.

ديگر غزا نمودن آن سرور- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- با دويست نفر ناحيه رضوى


1- م: صور.
2- م و ل: جماعت.
3- د: غزاة.
4- ابواء محلّ رابغ فعلى و محل دفن مادر پيامبر اكرم نيز هست. ر. ك: عربى، ص 176

ص: 163

را به قصد تجّار(1) قريش و اين مسماست به غزوه بواط.

ديگر غارت نمودن كُرز(2) بن جابرالفُهْرى چهار پايان مدينه را و بيرون شدن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به جماعتى از مُهاجرين از پى او تا بدر و خلاص شدن او.

ديگر فرستادن عبداللَّه بن جَحْش به لشكرى كه در شهر الحرام، عمرو بن الحضرمى را كُشتند و شتران را از نخله(3) و(4) كه يك شبانه روزه راه است از مكّه، راندند و آن اوّل غنيمتى بود كه مسلمانان گرفتند.

ديگر بيرون شدن به قصد تعرض قافله قريش به عشيره و خلاص شدن ايشان و صلح نمودن به بنى مُدلج (5) و خلفاى ايشان.

ديگر نزول فرضيت روزه رمضان و شعبان.

ديگر غزوه بدر(6) است در رمضان. حقّ- سبحانه- به آن غزوه، اعزاز دين اسلام نمود و در آن غزوه، انصار در ركاب مبارك بودند و پيش از آن به همراهى ايشان از مدينه بيرون نشده بودند.

ديگر خطبه نمودن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- قبل از فطر به دو روز و تعليم كردن صدقه فطر.

ديگر فرضيّت زكات اموال و در قولى در سنه ثالثه بوده و قولى در رابعه و در قولى قبل از هجرت.

ديگر غزاى بنى قينقاع است كه يكى از سه طايفه يهودند و بنى قينقاع بعد از آنكه صلح نموده بودند به قتل يكى از مسلمانان نقض عهد كردند و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ايشان را مُحاصره كرد و حق- سبحانه و تعالى- در دل ايشان رُعبى و ترسى


1- م: بجار.
2- د: كرد. ل: كرر.
3- م: نحله.
4- نخله: مكانى است در راه طائف. ر. ك: عربى، ص 176.
5- ل: فديح.
6- ل: ندارد.

ص: 164

انداخت كه قلعه را دادند كه هر چه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- خواهد آن كند پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- [54- ب] مى خواست كه ايشان را قتل كند، عبداللَّه بن ابىّ از ايشان درخواست نمود كه خلفاى او بودند و آن حضرت به او بخشيد و ايشان را از مدينه به سوى اذرعات(1) و(2) اخراج نمود و از جمله چيزهايى كه از ايشان گرفت يكى زره سغديّه (3) است، كه مى گويند كه داوود- عليه السّلام- آن را پوشيده، جالوت را كشته.

ديگر غزوه سويق است در ذيقعده (4).

ديگر گزاردن نماز عيد است.

ديگر قربانى كردن اوست- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به گوسفندى.

ديگر بنا كردن اميرالمؤمنين على- عليه السلام- به فاطمه زهرا- سلام اللَّه عنهما.

ديگر وفات رقيّه بنت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

سنه ثالثه:

در اين سال آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود: «من لكعب بن الاشرف؟» يعنى كه كيست كه او را بكشد؟ مجمل قصّه او آنكه او شاعرى [كعب بن اشرف] بود از احبار يهود. بعد از بدر مسلمانان را هجو كرده به سوى مكّه رفت و قريش را بر حرب مسلمانان تحريض كرد، پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- اين سخن را در حق او فرمود و مُحمّد بن مسلمه با نفرى چند رفته او را به قتل رسانيد.

ديگر غزوه كدر است كه قرقرة الكدر نيز گويند.

ديگر غزوه انمار است، ابوحاتم غزوه ذات الرّقاع و غزوه نخل را ذكر نكرده بنابر اتحاد آن دو غزوه به مذكور.

ديگر سريه قَرْدَه است كه امير ايشان زيد بن حارثه بود- رضى اللَّه عنه- كه در قرده


1- اذرعات: مكانى است در احد. ر. ك: عربى، ص 177.
2- م و د: ادرعا.
3- ل: سعديه.
4- د و ل: ذوالقعده.

ص: 165

كه آبى است درنجد با ابوسفيان (1) بن حرب كه نقره بسيارداشت، ملاقات نموده آن را از او گرفت.

ديگر غزوه احد است در شوال و قولى آنكه در سنه رابعه است.

ديگر تزوّج حَفْصَه دختر عمر است در شعبان بنا بر قول اصّح.

ديگر تزوج زينب بنت خِزيمه در رمضان.

ديگر ولادت حسن بن على است- عليه السلام- در منتصف رمضان، ديگر حامله شدن مادر او- عليها سلام- به حسين بن على است- عليهماالسلام [55- آ].

ديگر تزوج عثمان است به ام كلثوم بنت رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

ديگر حرمت خمر است و در قولى در رابعه و در قولى در سنه ثمان بوده.

سنه رابعه:

در محرم اين سال در بئر مَعُونه قتل قرّاء صورت پذيرفت.

ديگر در صفر اين سال غزوه رجيع در بلاد هذيل روى نمود(2) و ابن اسحاق اين غزوه را در سنه ثالثه ذكر كرده.

ديگر غزوه بنى النضير است كه در اين سال واقع شده و زهرى اين غزوه را در سنه ثالثه پيش از احُد ذكر كرده.

ديگر [ولادت حسين بن على- عليه السلام- است](3) ديگر بدر(4) موعد(5) است.

ديگر تزوج امّ سلمه است وقولى آنكه در سنه ثالثه و قولى آنكه در خامسه بوده است.

سنه خامسه:

از وقايع اين سال يكى آزادى سلمان فارسى است از بندگى.


1- م و د: بوسفيان.
2- م: داد.
3- ر. ك: وفاء، ص 299.
4- م: غزوه بدر.
5- غزوه بدر موعد غزوه بدر سوّم است، ر. ك: وفاء، ص 299.

ص: 166

ديگر خسوف قمر در جمادى الآخر و نماز خسوف گزاردن آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- با مسلمانان.

ديگر قدوم بلال بن الحارث المزنى است و اين اول وافدى(1) است از مسلمانان به مدينه.

ديگر غزوه مريسيع (2) است در شعبان، ديگر نزول آيه تيمم است به سبب احتباس(3) عايشه در آن غزوه و اشبه آن است كه غزوه مُريسيع و غزوه بنى المُصْطلق يكى بوده باشد- واللَّه اعلم.

ديگر بعد از اين غزوه، قصّه خندق است بنا بر اصح اقوال و قولى آنكه در سنه رابعه بوده.

ديگر بعد از اين قصّه غزوه بنى قريظه است و اين اوّل فى ء(4) است كه به هر مسلمى دو سهم رسيد و اخراج خُمس نموده شد و آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از براى خود ريحانه بنت عمرو بن خنافه(5) را از ايشان برگزيد.

ديگر بعد از اين غزوه موت سعد بن معاذ است- رضى اللَّه عنه- به سبب تيرى كه در خندق به او رسيده بود.

ديگر سريه عبداللَّه بن انيس است.

ديگر اسلام خالد بن الوليد و عمرو بن العاص است.

ديگر تزوج زينب بنت جحش است. [55- ب] و در قولى آنكه در ثالثه بوده.

سنه سادسه:

در اول اين سال ثمامة بن اثال را اسير آوردند.


1- وافد: از وفد: گروه، به نمايندگى آمدى.
2- م: مريسع.
3- احتباس: گرفتارى، مترجم آن را به جاى واژه عِقد كه در متن عربى آمده است، به سبب عقد عايشه آورده است ج 1، ص 300.
4- فى ء: غنيمت.
5- م: طاهره.

ص: 167

ديگر از وقايع اين سال انكساف آفتاب است.

ديگر حكم ظهار(1) است.

ديگر قتل نمودن مُشركان است سريه محمد بن مُسلمه را به حيثيّتى كه غير او هيچ كس خلاص نشد.

ديگر سريه اميرالمؤمنين على است- عليه السلام- به صد كس به سوى فدك.

ديگر سريه عبدالرحمان بن عوف به دومةالجندل.

ديگر قحط و تنگى معاش مردم و استسقا نمودن آن حضرت است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و آمدن باران.

ديگر سريه زيد بن حارثه است به وادى القرى.

ديگر قصّه حديبيّه.

ديگر غارت نمودن عُيَيْنة(2) بن حِصن الفرارز(3) است اشتران آن حضرت را كه در غابه مى چريدند و قصه ابن الاكوع به ايشان.

ديگر قصه عُرنيين است كه دستها و پايهاى ايشان را بُريدند و چشمهاى ايشان را كنده خُودهاى ايشان را آويختند.

ديگر غزوه بنى المصطلق است كه در وقت رُجوع از آن به مُريسيع مرور واقع شد و آنجا قصه افكْ روى نمود و اشبه آن است كه در غزوه مريسيع كه مذكور شد افك واقع شده باشد.

ديگر تزوج آن حضرت است- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- جويريه مصطلقيه را و آزاد كردن مردم جميع اسيران را به اين سبب.

ديگر فرضيّت حجّ است بنا بر قول اصّح و قولى آنكه قبل از هجرت بوده و قولى آنكه در سنه خامسه و قولى سنه ثامنه و قولى تاسعه.


1- د: طهار.
2- م: عينة.
3- ل و م: الفرارى.

ص: 168

سنه سابعه:

در اين سال واقع شد كتابت آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به ملوك و پادشاهان آن زمان و ارسال رسولان به ايشان و از آن جمله است قصه هِرَقْل و ابوسفيان.

ديگر غزوه خيبر است و اصطفاء(1) نمودن صفيه بنت حُيَى از غنيمت و اعتاق و تزوج او.

ديگر آمدن ماريه قبطيه است و دلدل بر سبيل هديّه.

ديگر زهر دادن زينب بنت الحارث است آن حضرت را- صلى اللَّه [56- آ] عليه وآله وسلم.

ديگر قدوم امّ حبيبه بنت ابى سفيان است- رضى اللَّه عنها- و تزوج نمودن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- او را.

ديگر عُمره قضيّه است.

ديگر تزوج ميمونه بنت الحارث هلاليه است.

سنه ثامنه:

از وقايع اين سال يكى غزوه موته است.

ديگر قصه فتح مكه معظّمه- زادهما اللَّه شرفا.

ديگر غزوه هوازن.

ديگر غزوه طائف.

ديگر ولادت ابراهيم بن رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از ماريه قبطيه.

ديگر وفات زينب دختر رسول اللَّه است- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

سنه تاسعه:

در اين سال است هجرت و عُزلت نمودن آن سرور- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از ازواج طاهرات.


1- اصطفاء: برگزيدن.

ص: 169

ديگر متتابع و متوالى شدن مردم است به سوى اسلام.

ديگر امير ساختن ابوبكر است به حج.

ديگر نزول سوره برائت است و ارسال آن سوره كريمه به دست اميرالمومنين على- عليه السلام- تا(1) بر مردم بخواند.

سنه عاشر:

از حوادث اين سال يكى قدوم عدى بن حاتم است به وفدطى.

ديگر وفد بنى حنيفه.

ديگر وفد غسّان.

ديگر وفد نجران و قصه مُباهله (2).

ديگر آمدن جبرئيل به صحبت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و تعليم نمودن او دين را بر مردم.

ديگر غزوه تبوك است كه آخر غزوات است، ابن اسحاق اين غزوه را در سنه تاسعه ذكر كرده.

ديگر حجةالوداع است.

ديگر مريض شدن آن حضرت است- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در تاريخى كه ده روز مانده بود از صفر و انتقال نمودن آن سرور انبياء- عليه و عليهم الصلوات و السّلام- در روز دوشنبه در دوازدهم ربيع الاول (3)اجماعاً.


1- م: به.
2- م: مبايله.
3- بر اساس روايات صحيح از ائمه معصومين، شيعه بر آن است كه وفات آن حضرت بيست و هشت صفر بوده است

ص: 170

ص: 171

باب چهارم

اشاره

در عمارت مسجد نبوى و آنچه مُتعلق است به آن و بيان احوال حجرات ازواج طاهرات [56- ب]

و اين باب بر چهارده فصل است:

ص: 172

ص: 173

فصل اول

در عمارت آن سرور- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- آن مسجد شريف را و آنكه او چند گز بود در زمان آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه به آن مقدار متميز مى شود از غيرش.

بدان كه آنچه مُلِّخص شده است از كلام اهل سير آن است كه چنان كه سبق ذكر يافت در دُخول مدينه مُشرفة ناقه مبارك در محل در مسجد شريف خوابيد و آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود اين است منزل ان شاءاللَّه و بُنياد فرود آمدن كرد و گفت:

«ربّ انزلنى مُنزلًا مُباركاً و انت خيرالمنزلين(1)

و پيش از آن مِربَدْ تمر بود يعنى جايى كه در آن خرما خشك مى كنند و مُتعلق بود به دو يتيمى كه در حجر اسعد بن زراره بودند- رضى اللَّه عنهم- و اسعد- رضى اللَّه عنه- در آنجا با مسلمانان(2) نماز مى كرد و به ايشان اجتماع مى نمود، چون آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- آن را از براى مسجد اختيار فرمود از آن دو يتيم خريدارى نمود. ايشان عرض كردند و گفتند كه نمى فروشيم بلكه مى بخشيم. آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- قبول نفرمود الّا به طريق بيع و شرا و بعد از آن به ذات شريف و نفس نفيس خود به موافقت اصحاب خشت مى كشيد و مى گفت:


1- سوره مُؤمنون، آيه 29
2- م: به مسلمان.

ص: 174

[اللهمّ] انّ ألاجر اجرا الآخرةفارحم الانصار و المهاجرة

و در روايتى آنكه به بنى النجار گفت كه بها كنيد به من اين حايط خود را، ايشان گفتند: لا واللَّه! ما بها نمى طلبيم بلكه آن را مى دهيم از براى خداى و موافق اين است آنكه مروى شده است كه آن دو يتيم همچنان به رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- دادند و بها نگرفتند و در روايتى آنكه اسعد بن زراره- رضى اللَّه عنه- نخلى به ايشان در عوض داد و در روايتى آنكه آن دو يتيم در حجر ابو ايّوب بودند و ابوايوب ايشان را راضى ساخت و به آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- داد و در روايتى [57- آ] آنكه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به ده دينار خريد و ابوبكر آن را داد.

وجه جمع آنكه آن دو يتيم همچنان دادند، ليكن آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- قبول نكرد و ابوبكر و آن مردمى كه اين دو يتيم در حجر ايشان بودند چيزى دادند از نزد خود بى آنكه ايشان طلب كنند براى طلب خير و صله يتيم يا آنكه بعضى از آن مربد را در اوّل قدوم گرفته بود و بعضى ديگر را در وقت بناى ثانى گرفت و دفع ابوبكر آن ده دينار را در يكى از آن بود و از آن ديگران در بار ديگر- واللَّه اعلم.

در روايت صحيح است كه در آن زمان كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن زمين را براى مسجد شريف گرفت در آنجا نخل و قبور كافران و خرابه بود و قبور را كندند و خرابه را هموار ساختند و نخل را بريده در قبله مسجد چيدند يعنى جانب قبله را به آن مسقف ساختند و در صحيح است كه مسجد شريف در زمان آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به خشت مبنى شده بود و سقف آن جريد(1) بود و ستونهاى آن تنه خرما.

از خارجة بن زيد- رضى اللَّه عنهما- مروى شده است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بنا كرد مسجد خود را هفتاد گز در شصت گز يا زياده تر از آن، و خشت زد از بقيع الخبخبه (2) و ديوار كرد و ميان او را رحبه گردانيد و از براى دو زن خود دو خانه بنا كرد و گفته اند كه بقيع خبخبه موضعى است ميان بئر ابو(3) ايّوب و آن نواحى در يسار بقيع غرقد


1- جريد و جريده: شاخ و برگ نخل.
2- م و د و ل: حبحبه.
3- م: ندارد.

ص: 175

يعنى مقبره مشهور.

صاحب تاريخ گفته كه آنچه نزد ما راجح شد آن است كه بئر ابوايّوب همان چاهى است كه امروز مشهور است به بئر ايّوب و آن در يسار كسى است كه بيرون مى آيد از شهر مدينه از راه بقيع چون برسد به مشهد سيدنا ابراهيم در يسار او راهى است كه مروى مى كند به خاك توده كه از آنجا توصل (1) كرده مى شود به حديقه اى كه معروف است به اولاد الصّيفى(2) و چاه مذكور در آن باغ است و درجها(3) دارد كه از آن درجها به آن چاه فرود مى آيند و همان نواحى ناحيه [57- ب] خبخبه (4) است و آنچه در باب ذرع مسجد مذكور شد محمول است بر بناى اول چه از روايت ديگر معلوم مى شود كه صد گز درصد گز بوده باشد بر هيئت تربيع، اين است مرضى و مختار.

صاحب تاريخ چنان كه تصريح نموده بر اين معنى. و مسجد را اول سه در بود يكى در جانب پس، يعنى كعبه و دوم درى ديگر كه باب عاتكه و باب الرحمه گويند، سوم درى كه آن سرور- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از آنجا در مى آمد و آن را باب آل عثمان گويند و امروز مشهور است به باب جبرئيل- عليه السلام- و اين دو در به حال خود است و تغيير نيافته اما آن درى كه در جهت كعبه بود بعد از تحويل قبله از جانب بيت المقدس به جانب كعبه تغيير يافت و در محاذى او درى ديگر گشادند و ابن زُباله تصريح كرده به آنكه مسجد شريف را در زمان شريف او دوبار بنا كردند يكى در اوّل قدوم و آن كمتر از صد در صد بود و چون فتح خيبر شد يك مثل اول در جميع اطراف زياده كردند چون در اين روايت تصريح و تنصيصى نيست بر آنكه در اين دو بنا مسجد شريف چند گز بود بايد بر آنچه سابقاً مذكور شد كه هفتاد در شصت بود و بعد از آن صد در صد شد، حمل نمود تا توفيق


1- توصل: 1 رسيدن، وصول.
2- ل، م: الصفى.
3- درج: پله.
4- هر سه نسخه: حبحيه.

ص: 176

بين الروايات حاصل شود و تاييد مى كند تعدد بناى مسجد شريف را آنكه مروى شده است كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به صاحب آن بُقعه كه به ادخال اومسجد زياده شد گفت كه تو را در مقابله اين زمين خانه اى است در جنّت و او راضى نشد. بعد از آن عثمان به ده هزار درهم آن زمين را خريده به نزد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آمد و گفت يا رسول اللَّه از من بخر آن خانه اى را كه از انصارى مى خريدى و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن زمين را به خانه [اى] از جنّت از عثمان طلبيد(1) و خشتى به دست مبارك خود بر آنجا نهاد. بعد از آن ابوبكر را طلبيد پس او خشتى نهاد. بعد از آن عمر و بعد از آن [58- آ] عثمان و بعد از آن به مردم ديگر اشارت فرمود تا هر كس خشت خود را در آنجا كار فرمود(2). احاديثى كه تجديد بنا و تعدّد او را تاييد مى كند از صحاح و غير ذلك بسيار است اگر اطلاع خواهد كسى، بر اصل رجوع كند.

بيهقى در دلايل النبوه روايت كرده كه انصار- رضى اللَّه عنهم- مال جمع كرده به نزد آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- آوردند و گفتند(3) كه يا رسول اللَّه اين مسجد را بناى تازه كن و زينت فرماى. تا چند در زير اين جريد يعنى شاخ خرما نماز گزاريم. آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود مرا رغبت نيست از كرده برادرم موسى- عليه السلام- عريشى (4) مى خواهم همچو عريش (5) موسى. و در بيان عريش از حسن بصرى- رضى اللَّه عنه- روايت كرده اند كه هر گاه كه دست خود بالا برمى داشت بر سقف عريش مى رسيد.

در حدود مسجد شريف بر آن وجهى كه در زمان آن سرور بوده- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آنچه مخلص مى شود از كلام صاحب تاريخ كه مرضى او است آن است كه حدّ قبلى مسجد شريف در آبزين (6) يعنى پنجره اى است كه در جهت قبله روضه شريفه است و در پس در آبزين مذكور زياده از يك گز سنگ مرمرى است كه عرضش سه گز است و


1- ل و د: خريد.
2- در اينجا مترجم قسمت مربوط به فعاليت عمار ياسر را حذف كرده است. سمهودى در كتاب، روايت مربوط به گفتار پيامبر را نقل مى كند كه عمار دو خشت دوخشت بر مى داشت و پيامبر به او فرمود «ويح عمار تقتله الفئة الباغيه» عمار ياسر در جنگ صفين شهيد گرديد و معلوم شد كه فئه باغيه همان معاويه و يارانش هست.
3- در اينجا مترجم علّت آمدن مردم خدمت پيامبر را ترجمه نكرده است كه السمهودى ذكر مى كند كه باران كف مسجد را گل آلود مى كرد و نماز مشكل مى شد. ص 192
4- و د: عرايش.
5- عريش: خانه از چوب و گياه ساخته شده، هر پوششى كه سايه افكن، سايبان، ل: بلكه عريشى.
6- آبزين: ظاهراً همان آبزن است به معناى حوض كوچك.

ص: 177

طولش طول مسجد به حيثيّتى كه منبر شريف در وسط آن بوده باشد و آن سنگ مرمر محل ديوار مسجد شريف بوده و اين زمان آن سنگ ظاهر و نمايان نيست. و حدّ شامى كه مقابل حدّ قبلى آن مسجد شريف است دو چوبى است كه در آن جهت نشانده اند و امروز چوب معدوم (1) است و به جاى او دو سنگ است در صحن مسجد شريف نزد بالوعه و امّا حدّ شرقى و غربى آن از حجره شريفه نبويّه است تا استوانه اى كه بعد از منبر شريف است در آخر بلاط يعنى از مشرق حجره شريفه و از مغرب استوانه مذكور، اين است بر سبيل اجمال و اقتصار آنچه ملخص مى شود از كلام متفرقه بسيار، هر كه زياده مى خواهد بايد كه تاريخ مدينه را به مدينه برده(2) در حرم در حضور اهل آن حرم مباحثه و مذاكره نمايد [58- ب] تا حال آن مكان شريف منكشف و معاين او شود- واللَّه اعلم.


1- ل: معدودم.
2- ل و م: رفته.

ص: 178

فصل دوم

در مقام آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- قبل از تحويل قبله و بعد از آن و آنچه مُتعلق است به اين معنى.

بدان كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بعد از هجرت در مدينه مُشرّفه به روايتى شانزده ماه و به قولى هفده ماه روى مُبارك به سوى بيت المقدس نموده نماز مى كرد و خاطر شريفش مايل توجه بود به سوى كعبه مُشرّفه تا كه در نصف رجب على الصحيح مأمور شد كه روى به سوى كعبه(1) كنند. در اثناى صَلات متوجه كعبه شدند.

اختلاف است در آنكه كدام نماز بود بعضى گفته اند نماز پيشين بود و بعضى ديگر گفته اند نماز ديگر يعنى عصر بود. و نيز خلاف است در آنكه (2) در كجا بود. قولى آنكه در مسجد ذوالقبلتين بود و در روايتى آنكه در مسجد نبوى بود و اول اصّح است.

حافظ عصر بن حجر گفته كه تحقيق آن است كه اول نمازى كه در ميان بنى سلمه گزارده اند يعنى مسجد ذوالقبلتين نماز ظهر است و اول نمازى كه در مسجد نبوى گزارده [نماز] عصر. و عباد بن بشر كه در نماز ظهر به آن حضرت بود در نماز عصر به بنى حارثه عبور كرد كه نماز عصر مى كردند روى به سوى بيت المقدس و خبر داد كه قبله تحويل يافت به سوى كعبه، ايشان در نماز روى خود را به سوى كعبه كردند و در نماز صبح تحويل به اهل قُبا رسيد.


1- م: ندارد.
2- م: از آنكه كدام .... تا اينجا ندارد.

ص: 179

فايده: گفته اند كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در مكه اولًا نماز را روى به سوى كعبه مى كرد بعد از آن هم در مكه مأمور شد به آنكه قبله بيت المقدس را گرداند و بعد از اين باز مأمور شد به آنكه كعبه را استقبال نمايد.

ابن عبدالبر گفته كه اختلاف است در آنكه قبله آن حضرت در كعبه مكه بود يا بيت المقدس و استحسان كرده قول آن كسى كه گفته در مكه استقبال قبلتين مى كرد يعنى كعبه را در ميان گرفته استقبال بيت المقدس مى كرد.

فايدت آخرى: مروى شده است كه [59- آ] در آن هنگام كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- تعديل قبله مى كرد، جبرئيل- عليه السلام- آمد و گفت كه به كعبه نظر كرده وضع قبله نماى و به دست خود اشارت كرد كه كوههاى ميانه مُرتفع شد پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- نظر به آن اساس مسجد شريف را نهاد و چون از آن تأسيس فارغ شد باز جبرئيل- عليه السلام- آنچه برداشته بود بر جاى خود نهاد و حال آنكه بر محاذى ميزاب شده بود و در اين فصل بعضى فوايد ديگر هست كه ان شاءاللَّه تعالى اگر توفيق واسعاد حق- سبحانه و تعالى- زيارت مدينه مُشرفه كرده شود از روى تحقيق آن فوايد به تحرير رسانيده خواهد شد.

اما مقام و مصلاى نبوى كه تحرّى آن بر زاير كالواجب است. آنچه از سخن صاحب تاريخ فهم مى شود مجملًا آن است كه در همين مصلّايى كه امروز مشهور و معروف است در روضه شريفه در جهت منبر او است، چنان كه مى گويد كه كسى كه در اين مصلّا در ميان ايستاده نماز كند مصلّاى نبوى در يمين او مى ماند، پس كسى كه قصد آن مقام داشته باشد بايد كه در جانب منبر آن محل بايستد.

ص: 180

فصل سوم

در خبر جذع و منبر و آنچه مُتعلق است به آنها و س تونهاى مسجد نبوى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

امّا اصل خبر جذع و حديث حَنين و ناله او مشهور و متواتر است. زياده از ده تن از صحابه روايت كرده اند هر كس اين خبر را به كيفيّتى و خصوصيّتى ذكر كرده اند از جمله طرقى كه خيلى خصوصيات را شامل است حديث بريده است كه نبىّ- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- هر گاه كه خطبه خواندى برخواستى و اطاله قيام كردى و طول قيام بر وى شاق آمدى پس جذعى يعنى تنه خرمايى آورده در پهلوى آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ايستاده ساختند كه هر گاه كه خطبه خواندى و اطاله قيام كردى بر آن جذع [59- ب] استناد و اتكا نمودى.

روزى مردى كه به مدينه ورود كرده بود آن را ديد و گفت كه اگر دانم كه محمّد را ستايش مى كند از جهت كارى كه راحت او در آن است هر آينه آن را به جاى آورم و مجلسى براى او سازم كه اگر خواهد بر بالاى او ايستاده شود و اگر خواهد بنشيند. چون سخن آن شخص به سمع شريف رسيد، او را طلب نمودند و او منبرى كه سه پايه داشت يا چهار پايه براى آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ترتيب نمود و آن سرور از آن ضيع راحت يافت و چون بعد از اين از جذع مفارقت نموده قصد منبر فرمود از جذع، جزع و حنين ظاهر شد همچون حنين ناقه كه بچه او را از او جدا كرده باشند و راوى بر سبيل گمان گفته كه نبىّ- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- چون استماع حنين او كرد به سوى او

ص: 181

برگشته دست مبارك بر وى نهاد و گفت اختيار كن يكى از اين دو را كه يا تو را بنشانم در جايى كه بودى تا مى بوده باشى در آنجا چنان كه بودى و يا آنكه بنشانم تو را در جنّت كه آب از انهار(1) جنّت مى خورده باشى و حُسن تو زياده مى شده باشد و ميوه مى كرده باشى و ميوه تو را اولياء اللَّه مى خورده باشند و تو در آنجا مخلد مى بوده باشى و راوى زعم كرده كه از آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مسموع شد كه مى گفت «نعم قد فعلت» دو بار پس از آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پرسيدند. فرمود كه اختيار جنّت كرد و حسن بصرى- رضى اللَّه عنه- هر گاه كه به اين حديث تحديث مى كرد، مى گريست و مى گفت كه چوبى از روى شوق به سوى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- حنين و ناله مى كند و شما اولى و احقيد به آنكه مشتاق باشيد به سوى لقاى شريف آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و در بيان موضع اين جذع گفته اند كه در يمين مصلّا به ديوار قبلى مسجد چسبيده بود در موضع كرسى شمع كه در يمين امام است.

و در روايتى آنكه بعد از آن به منبر انتقال فرمود آن جذع فرياد كرد و پاره شد ابى بن كعب او را گرفته [60- آ] در آن زمان كه مسجد را هدم(2) كردند و لايزال نزد او بود تا آنكه كهنه و پوده(3) شد و در روايتى آنكه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه زمين را كندند و او را در آنجا دفن نمودند و در موضع دفن او چند قولى است يكى آنكه در تحت منبر دفن كردند، ديگر آنكه نزديك به منبر در جانب يسار او دفن كردند، ديگر آنكه در جهت شرقى منبر در خلف او، ديگر آنكه در موضعى كه در آنجا بود. و در آنكه صانع منبر كه بود و چه نام داشت نيز اختلاف بسيار كرده اند در قول اشهر آنكه مردى باقوم نام كه براى قريش بناى كعبه كرده بود اين منبر را راست كرد و باقول نيز گفته اند بدل ميم به لام و اشبه اقوال به صواب آنكه ميمون نام داشت و قولى آنكه صباح نام غلام عباس- رضى اللَّه عنه- اين خدمت را به تقديم رسانيد و بعضى گفته اند كه نام غلام، كلاب بود و قولى آنكه صانع منبر، مينا، نام غلام زنى از انصار بود.


1- م: نهار.
2- هدم: خراب كردن.
3- پوده: كهنه، پوسيده.

ص: 182

اين منبر شريف مشتمل بود بر دو درجه و مجلسى كه در آنجا نشينند و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آن مجلس مى نشست و پاى مُبارك خود را بر درجه دوم مى نهاد چون ابوبكر خليفه شد در درجه دوم مى نشست و پاى خود در درجه سفلى مى نهاد و عمر در درجه سفلى نشسته پاى خود بر زمين مى نهاد و عثمان شش سال از خلافت خود به طريقه عمر مى نشست. بعد از آن بلند قدم نهاد و به جاى آن حضرت نشست.

الحق در اينجا مصلحتى بود كه به آن دفع حرج نمود.

از منصور خليفه حكايت كرده اند كه روزى مى گفت كه به عثمان مردم بنابر آن بد شدند كه او بر خلاف شيخين بر جاى آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نشست، يكى از ظرفاى حضار مجلس او(1) گفت كه اى امير پس عثمان بر تو حق عظيم داشته است كه اگر او نه چنان كردى تو امروز بايستى كه در ته چاه خطبه خواندى و عثمان اول كسى است كه منبر [60- ب] شريف (2) را كسوت پوشانيد و چون معاويه خليفه شد منبر را شش درجه ساخت و چون به حج آمد منبر شريف را از جايش جنبانيد و مى خواست كه به شام ببرد ناگاه آفتاب منكسف شد به حيثيّتى كه ستاره ها مرئى گرديد. پس معاويه به مردم عذرخواهى كرد و گفت كه مى خواستم كه ته منبر شريف را نظر كنم و ملاحظه نمايم كه مبادا كرم خورده باشد و در روايتى آنكه معاويه به مروان نوشته و امر كرده بود كه منبر شريف را به شام فرستد و او به موجب فرموده چون منبر را كند، بادى تاريك تند برخاست كه ستاره ها در روز نمايان شد چون مروان آن حال را مشاهده كرد گفت كه معاويه به من نوشته بود كه منبر شريف را بلند سازم و در حال درودگران (3) طلبيد و فرمود كه شش درجه زياده كردند و حال آنكه قبل از آن هيچ كس چيزى بر منبر شريف زياده نساخته بود و چون مهدى خليفه عباسى به مدينه مُشرّفه قدوم نمود به امام مالك گفت: مى خواهم كه منبر شريف را به حالت اولى اعاده كنم، امام فرمود كه منبرش از چوب گز است و اين زيادتى را به آن ميخ دوز كرده و محكم ساخته اند، مى ترسم كه چون زيادتى را از آن


1- ل و د: ندارد.
2- م: ندارد.
3- ل: دودگران.

ص: 183

بكشى و دور سازى اصل ريخته و از هم پاشيده گردد و مهدى خليفه به اين سخن امام از آن داعيه برگشت و گفته اند كه طول منبر نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- دو گز بود و عرض او گز در گز بود بر هيئت تربيع و زيادتى معاويه چهار گز وصفه رُخامى(1) كه منبر بالاى او است يك گز، پس مجموع هفت گز باشد و چون اين منبر شريف به طول زمان كهنه و از هم پاشيده شد بعضى از خلفاى بنى عباس آن را تجديد نموده و بعضى بقاياى كه از چوب منبر شريف نبوى بوده مانده بود آن را براى تبرك شانه ها ساخت.

صاحب تاريخ مى گويد: در آن زمان كه براى تأسيس اين منبر نو(2) دّكه قديمه منبر را كافتند چوب پاره هاى [61- آ] سوخته بسيار در جهت قبه آنجا يافتند كه از آن منبر قديم كه مشتمل بود بر منبر شريف و در حريق اول سوخته بود و آن چوب پاره ها را براى تبرك و ابقاء على ما كان در ته محلّ منبر نو نهاده منبر نو را بر بالاى آن بنا كردند.

صاحب تاريخ مى گويد: چون در سنه ست و ثمانمائه مسجد نبوى سوخت اهل مدينه به ظن و تخمين (3) خود به جاى منبر شريف منبرى از خشت بنا كرده به نور مطلّا نمودند و خطيب در آنجا خطبه مى خواند تا آنكه در اثناى رجب سنه ثمان و ثمانين از قبل ملك اشرف قايتباى، آمده دكه اى كه در ته منبر اول بود از جانب شامى او را ويران كرده ته او را كافتند و به نهايت او نرسيدند و چون اوضاع و اطوار منبر معلوم ايشان شد ترك حفر كردند و من بسيار حرص ورزيدم و اهتمام نمودم كه جانب قبله و جانب روضه منبر بر آن وجه واقع شود كه در زمان نبىّ بود- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و مُتقدمين حريص بودند در اتباع آن وضع متولى عمارت به سبب حفظ نفس خود بر اين نشد و زعم نمود كه معتمد و معوّل مكان همان منبرى است كه در زمان ما محترق شد نه آنچه اخبار نموده اند مورخين متقدّمين و نه آنچه مُشاهده شد در زمان حال از ظهور حوض دكه منبر و آثار پايه هاى منبر بر بالاى دكه. پس وضع كرد منبر را به حيثيّتى كه در جانب قبله مقدار بيست قيراط گز متقدم شد و در جانب روضه شريفه پنج انگشت پيش آمد و محل عمود منبر كه


1- ل: رخالى.
2- ل م و د: نو ندارد.
3- ل: تحمين.

ص: 184

در آن جانب بود آن را پوشيد و به سبب اين فعل او مقدار مذكور از زمين روضه شريفه نقصان يافت- و لاحول ولا قوة الا باللَّه العلى العظيم.

اما اساطين شريفه، از جمله آنها يكى استوانه اى است كه علامت مصلّاى شريف است و معروف است به مخلق و جذعى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بر وى تكيه فرموده خطبه مى خواند در پيش اين استوانه است و جذع مذكور شد كه در محل [61- ب] كرسى شمع است در يمين امام كه در مصلّاى شريف ايستاده باشد.

ديگر استوان عايشه است و به استوانه قرعه و استوانه مهاجرين نيز معروف است و اين استوانه را مطرى وصف كرده است به مخلقه و ابن زباله گفته است كه اين استوانه سوم است از منبر و سوم است از قبر مُنّور معطّر و سوم است از قبله و سوم است از رحبه مسجد، يعنى قبل از زيادتى دورواقى كه مذكور خواهد شد و در ميان روضه است و بعد از تحويل قبله رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ده روز و چيزى در نمازهاى مكتوبه روى شريف به سوى اين استوانه مى كرد و بعد از آن تقدم نمود به مصلّاى شريف كه رو به روى محراب است در صف ميانه و ابوبكر و عمر و زبير و عامر بن عبداللَّه به سوى او نماز مى كردند و مهاجرين قريش نزد آن اجتماع مى نمودند و لهذا او را مجلس مهاجرين گويند.

طبرانى از عايشه روايت كرده است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه در اين مسجد من در پيش اين بقعه هست كه اگر مردم فضيلت آن را دانند هر آينه از براى آن قرعه اندازند جماعتى از فرزندان صحابه در نزد عايشه بودند گفتند: يا عايشه كدام است آنجا. جوابى نامشخص به ايشان گفت. چون ايشان از نزد او برآمدند عبداللَّه بن زبير نشسته ماند. پس ايشان گفتند كه هر آينه به ابن الزبير خواهد گفت و او را پاييدند چون بعد از ساعتى بيرون آمد در نزد اين استوانه كه عامر بن عبداللَّه به سوى او نماز مى كرد نماز گزارد. و در روايتى كه در جانب يمين او نماز گزارد و در خبرى آمده كه اسماعيل بن عبداللَّه از پدر خود نقل كرده كه گفته كه به ما رسيده است كه دعا در نزد اين استوانه مُستجاب است.

ديگر استوانه توبه است و استوانه ابولبابه [62- آ] نيز گويند و ابولبابه به احد نقباى

ص: 185

اوس است و او حليف بنى قريظه بود. چون بنى قريظه با او مشورت كردند در نزول به حُكم رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و او چون گريه بچگان و زنان را ديد رقّت نموده نعم گفت و به دست خود اشارت به حلق خود كرد يعنى ذبح خواهند كرد شما را، و ابولبابه گفته است كه واللَّه كه هنوز قدمهاى من از جاى خود زايل نشده بود كه دانستم كه خيانت كردم به خدا و رسول او، ليكن به اين حال به نزد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- رجوع نكرد، بلكه به مسجد آمد و خود را در موضع استوانه توبه به جذعى به سلسله كران و بزرگ بربست ده شب و چيزى تا آنكه سامعه اش رفت و باصره اش نيز نزديك بود كه برود و چون وقت نماز شدى يا به قضاى حاجت محتاج گشتى دخترش سلسله را وا كردى و چون فارغ شدى باز سلسله را رد كردى و در بند شدى تا آنكه آيه كريمه:

«يا أيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا لا تَخُوْنُوا اللَّهَ وَالرّسول (1).» الآيه

نازل شد و سوگند خورد كه خود را وا نسازد تا رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- وا نسازد و رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه اگر پيش من مى آمد من براى او استغفار مى كردم ليكن چون كه خود را بسته است من او را اطلاق نمى كنم تا آن زمان كه خداى بر وى توبه دهد. سحرى بود كه در خانه امّ سلمه- رضى اللَّه عنها- توبه او نازل شد و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آمده او را وا كرد و در قولى آنكه سبب ارتباط او به اين استوانه تخلف (2) او بود از غزوه تبوك ومروى شده است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نوافل را مستقبل اين استوانه ادا مى فرمود و بعضى ديگر گفته اند كه چون آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ازنمازصبح منصرف مى شد به سوى اين استوانه [62- ب] مى آمد و حال آنكه ضعفا و مساكين و ضعيفان (3) آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و مُؤلّفة القلوب و مردمى كه غير مسجد مبيتى نداشتند در حوالى اين استوانه جمع شده حلقه زده بودند، پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نزد ايشان مى نشست و به ايشان مكالمه و محادثه مى كرد و اگر آيتى در آن شب نازل شده بودى بر ايشان مى خواند تا


1- سوره انفال آيه 27
2- م: خلف.
3- ل: ضيفان.

ص: 186

آفتاب بر(1) مى آمد و اهل طول و شرف و غنى مى آمدند و مجلسى براى خود نمى يافتند و نفس ايشان به سوى حضرت و نفس نفيس حضرت به ايشان مشتاق مى شد تا آنكه- حق سبحانه- آن را فرمود. آيه كريمه:

«واصبر نَفْسَك مَعَ الّذَين يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالغداوة وَالعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَه ولا تَعْدُ عَيْنَاك عَنْهُم(2)

مروى شده است: هر گاه كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- معتكف شدى فرشى يا سريرى براى ايشان در پس استوانه توبه نهادندى و در روايتى آنكه در پيش استوانه نهادندى تا بر وى استناد نمودى و مستقبل قبله بودى.

ديگر استوانه سرير است مع ماسبق. مروى شده است كه رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سريرى بود از جريد خرما كه ميان استوانه كه در رو به روى قبر شريف و ميان قناديل است نهادندى و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا اضطجاع (3) نمودى در اعتكاف.

صاحب تاريخ مى گويد: اين استوانه امروز لاحق است به شبّاك (4) كه قُبّه شريفه و سرير را گاهى نزد استوانه توبه مى نهادند و گاهى نزد اين استوانه و يا آنكه قبل از آنكه در جانب شرقى مسجد شريف چيزى زياده كنند، سرير را در نزد استوانه توبه مى نهادند، و بعد از زيادتى در موضع اين استوانه مذكور مى نهادند و اين وجه را تاييد نموده.

ديگر استوانه محرّس است كه مسَمّاست به استوانه على- عليه السلام- زيرا كه در آنجا نماز مى كرد [63- آ] و در جانبى كه يلى قبر شريف است نشسته حراست رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مى كرد و اين استوانه در مقابل خوخه اى بود كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از خانه عايشه از اين خوخه به روضه درمى آمد و اين در پس استوانه توبه است از جهت شمال.


1- ل: مى بر.
2- سوره كهف، آيه 28
3- اضطجاع: خواب، راحتى جامع.
4- شُبّاك: پنجره.

ص: 187

صاحب تاريخ مى گويد: امروز امراى مدينه در نزد اين استوانه نماز مى كنند.

ديگر استوانه وفود است در پس استوانه محرس از جهت شمال. رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به جهت وفود عرب نزد اين استوانه مى نشست و با ايشان در آنجا ملاقات مى نمود و اين استوانه قبل از آنكه رواقين را زياده كنند در يلى رحبه مسجد بود و سراة(1) و افاضل صحابه اينجا مى نشستند و ميان اين استوانه و مربعه قبر شريف يكى استوانه ديگر است كه ملاء حق است به شبّاك و اين استوانه را مجلس قلاده نيز گويند.

ديگر استوانه مربعه قبر شريف است و اين را مقام جبرئيل- عليه السلام- نيز گويند و اين استوانه در حايز حجره شريفه است نزد منحرف صفحه غربيه(2) او به جانب شمال و ميان اين استوانه و استوانه وفود يك استوانه اى است كه ملاصق (3) شبّاك است و گفته اند كه محل اين استوانه در خانه (4) حضرت فاطمه است- عليهاالسلام- از مربعه قبر شريف كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به آنجا مى آمد و در را گرفته مى گفت كه «السلام عليكم اهل البيت انما يُريدُ اللَّهِ لِيذهب عَنْكُم الرِجْس اهَلَ البيت و يُطهِّرُكُم تطهيرا»، و در روايتى آنكه هر روز آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- اين كار را مى كرد و امروز به سبب آنكه شبّاك داير بر حجره مانع است از وصول به اين استوانه و استوانه اى سرير مردم از تبرك جستن به اين دو استوانه محروم اند.

ديگر استوانه تهجّد است، مروى شده است كه- رسول صلى اللَّه عليه وآله وسلم- هر شب بوريايى بيرون مى آوردند و چون مردم مى رفتند آن بوريا را در پس خانه [63- ب] اميرالمومنين على- عليه السلام- مى انداخت و بعد از آن در آنجا نماز شب مى كرد يك مردى اين را ديد و به نماز آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نماز كرد بعد از آن ديگرى ديد و به ايشان نماز كرد تا آنكه بسيار شدند و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به ايشان نظر كرد و ايشان را ديد پس امر فرمود كه بوريا را در نورديدند و خود به


1- 1- سراة: بزرگان و مهتبران قوم.
2- ل: عربيه.
3- ل: ملاحيق.
4- د و م: ندارد.

ص: 188

خانه درآمد چون صباح شد آن جماعت آمدند و گفتند يا رسول اللَّه شما در شب نماز مى كرديد و ما نيز به شما نماز مى كرديم. فرمود كه ترسيدم از آنكه نماز شب بر شما نازل شود يعنى فرض شود و شما را قوت قيام بر آن نبود و عاجز شويد و اين موضعى است امروز معروف به متهجّد.

صاحب تاريخ گفته: بعد از حريق ثانى در موضع اين استوانه دعامه اى نهادند و محراب مُرخمى بنا نمودند و مقتضاى تحديد ماسبق خروج اين موضع است از مسجد.

ص: 189

فصل چهارم

در حُجره هاى(1) شريفه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و حجره منيفه حضرت (2) فاطمه- سلام اللَّه عليها.

در بناى مسجد شريف مذكور شد كه از براى دو حرم خود دو خانه بنا فرمود يعنى عايشه و سوده چه (3) در اول قدوم غير ايشان زن ديگر نداشت و به عايشه هنوز زفاف نكرده بود. بعد از آن در همان سنه اولى زفاف واقع شد و بعد از آن عندالحاجة براى ازواج طاهرات- رضى اللَّه عنه- حجره ها بنا نمود و ابن جوزى ذكر كرده كه حارثة بن نعمان در نزديك مسجد شريف و حوالى آن منزلها داشت و هرگاه كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- اهلى به عصمت خود درآوردى او محلّ حجره اى به ايشان دادى تا آنكه جميع منازل او از آن سرور و ازواج ايشان شد و در روايتى آنكه بيوت ازواج طاهرات در جهت قبله و مشرق و شام بود و در غربى مسجد هيچ حجره نبود و حجره هاى ازواج طاهرات از شاخه هاى خرما بود به پلاس پوشيده بودند و درهاى آنها يك طبقه بود و [64- آ] در روايتى آنكه بيوت ازواج طاهرات- رضى اللَّه عنهن- بعضى به خشت بود و بعضى ديگر به جريد بود كه به گل اندوده بودند و مجموع نه خانه بود و همه در ما بين خانه عايشه و باب الرحمه بود و حسن بصرى- رضى اللَّه عنه- گفته كه به خانه هاى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مى درآمدم و حال آنكه قريب بلوغ بودم و دست من به سقف آنها مى رسيد و


1- م و د ول: حُجرهاى.
2- م: ندارد.
3- م: ندارد.

ص: 190

در روايتى آنكه چون در برابر امام ايستاده شوى در نماز، همه حجره ها در يسار تو بُوَد.

امام مالك از ثقه روايت كرده كه بعد از وفات رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مردم به(1) حُجره هاى ازواج طاهرات- رضى اللَّه عنهن- مى درآمدند و نماز مى كردند در روز جمعه و مسجد تنگ مى شد بر اهلش و اين حجره ها از مسجد نبود ليكن درهاى آنها در مسجد بود.

ابن سعد گفته: سوده خانه خود را به عايشه وصيت كرد و اولياى صفيه خانه او را به معاويه فروختند و خانه عايشه را نيز خريد و شرط كرد كه مادام كه عايشه در حيات است ساكن باشد.

در روايتى آنكه ابن زبير خريد به شرط مذكور اما حُجره شريفه فاطمه- رضى اللَّه عنها- در اين موضع بود كه ميان او و ميان خانه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- يعنى حجره عايشه خوخه اى بود و گفته اند كه طهارت خانه آن سرور در آن جانب بود، هر گاه كه به طهارت خانه رفتى از آن خوخه به فاطمه- رضى اللَّه عنها- نظر كردى و حال او را دانستى، يك بار عايشه نيم شبى به طهارت خانه درآمد و ميان او و فاطمه گفت و گوى شد. پس فاطمه- رضى اللَّه عنها- از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- درخواست كرد كه آن خوخه را سدّ كند. پس به التماس او مسدود گشت (2) و عايشه گفت يا رسول اللَّه ما در شب به طهارت خانه مى رويم و چيزى را از اذى (3) نمى يابيم. فرمودند كه از انبيا ظاهر مى شود اذى [اما آن را] زمين فرو مى برد.

مخلّص سخن در شأن [64- ب] حجره فاطمه(4)- رضى اللَّه عنها- آنكه در ميان مربعه قبر شريف و استوانه تهجّد بود و عُرس او- رضى اللَّه عنها- در نزد استوانى كه محراب متهجّد يلى آن شد در موضع خانه او- رضى اللَّه عنها- غير اين نيز گفته اند و آن بعيد است و موضعى كه مردم احترام آن مى كنند و مى گويند كه قبر مبارك فاطمه-


1- م: در. ل: به ندارد.
2- ل: منسد شد.
3- اذى: پليدى.
4- م: ندارد.

ص: 191

رضى اللَّه عنها- آنجاست.

بنابر خلافى كه خواهد آمد و در وقت حفر اساس آن قبه شريفه در آنجا لحدى برآمده و مُتولى عمارت دعامه اى در آنجا بنا نمود و آن معروف است و مطرى گفته: عمر بن عبدالعزيز بعضى از خانه فاطمه را- رضى اللَّه عنها- داخل ساخت در حايزى كه بنا كرد بر گرد قبر شريف و قبه آن از جهت شمال بيرون ماند.

طبرانى روايت كرده است: هرگاه كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از سفرى قدوم فرمودى ابتدا به مسجد كردى و در آنجا دو ركعت نماز گزاردى و بعد از آن به خانه فاطمه- سلام اللَّه عليها- آمدى و بعد از آن به خانه هاى ازواج طاهرات رفتى.

ص: 192

فصل پنجم

در درهايى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- امر فرمود به سدّ آن و استثنا نمود از آن بابى را كه خواست

بدان كه در صحيحين بخارى و مسلم و غيرهما آمده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود: كه «سدّوا الابواب الّاباب ابى بكر» يعنى: «بربنديد درهارامگر درابى بكر را.»

در روايت مسلم به جاى باب، خوخه است به فتح خاى معجمه و آن عبارت از تاقى است در ديوار كه براى روشنى گذارند و ممكن باشد از آن به پايان نظر كردن و اين قصه چنان كه ابن عباس- رضى اللَّه عنهما- بيان نموده در مرض موت- رسول صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از جُندب- رضى اللَّه عنه- روايت كرده كه رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شنيدم كه مى گفت قبل از موت به پنج شب و حديث را ذكر كرد.

از جمله احاديث يكى اين حديث بخارى است از ابو سعيد خدرى [65- آ]- رضى اللَّه عنه- كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- خطبه خواند و گفت كه خداى تعالى بنده اى را مخيّر ساخت ميان دنيا و ميان آنچه نزد اوست پس آن بنده اختيار كرد آنچه نزد اوست و ابوبكر گريست و ما از گريه او تعجّب كرديم و حال آنكه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن بنده مُخيّر بوده و ابوبكر اعلم ما بوده و در آن خطبه فرمود «امن ناس على» يعنى:

منّت دارترين مردم بر من در صحبت خود و در مال خود ابوبكر است و اگر من غير پروردگار خود كسى را دوست مى گرفتم هر آينه ابوبكر را دوست مى گرفتم وليكن اخُوّتّ اسلام و مودت اسلام است

ص: 193

ميان ما و او و هيچ درى نماند الّا آنكه بسته شود مگر در ابوبكر(1).

در طبقات ابن سعد است كه جماعتى از مردم گفتند كه درهاى ما را بست و در دوست خود را گذاشت. پس رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه رسيد به من آنچه گفتند در باب ابوبكر به درستى كه من مى بينم بر در ابوبكر نورى و بر درهاى شما ظلمت.

در روايتى آنكه چون رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به سدّ ابواب امر فرمود الّا باب ابوبكر، عمر گفت كه يا رسول اللَّه مرا بگذار كه سوراخى واكنم كه نظر مى كرده باشم از آنجا به سوى تو هر گاه كه بيرون مى آيى به نماز. رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گفت كه نى. گفته اند كه در اينجا كنايت از خلافت است و سد او اشارت به سد باب خلافت، يعنى غير ابوبكر كسى طلب آن نكند.

روايتى كه آن خانه كه ابوبكر از آنجا به مسجد خوخه گذاشته بود، در كوچه بقيع بود در رو به روى دار صُغراى عثمان.

در روايتى آنكه آن خوخه اى كه شارع است در دارالقضا همان خوخه ابوبكر است و دارالقضا رحبه قضاست ميان باب السلام و باب الرحمه بود، و چون مسجد را توسعه كردند و زياده [65- ب] ساختند و درهايى كه آنجا بود همه را بستند آن خوخه را در محلّى ساختند كه در مسجد بود و چون مدرسه اشرفيه را بنا كردند در مابين باب السلام و باب الرحمه، متولى عمارت، آن محل را سه در گذاشت به جانب مسجد، در سوم از آن سه در، در يسار داخل از باب السلام محل آن خوخه است.

حافظ عصر ابن حجر- رحمة اللَّه- گفته كه منافى ظاهر احاديث به سدّ ابواب است.

حديث سعد بن ابى وقاص كه امر كرد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به سدّ ابواب شارعه در مسجد و گذاشت باب على را- رضى اللَّه عنه- امام احمد و نسائى(2) اخراج اين


1- روايات سدّ ابواب در مورد خانه حضرت على ع نيز آمده است. سمهودى در ادامه آن را نقل مى كند كه، حديث فوق را علماى اماميّه وضعى مى دانند.
2- ل: نساى.

ص: 194

حديث كرده اند و سندش قوى است و طبرانى در اوسط زياده كرده و گفته كه رجال اين حديث ثقات اند و گفته كه گفتند يا رسول اللَّه درهاى ما بستى فرمود كه من نبستم درهاى شما را و ليكن خداى تعالى درهاى شما را بست و آنچه مروى شده است از زيد بن ارقم كه گفت جماعتى از صحابه را- رضى اللَّه عنهم- ابواب شارعه بود در مسجد. پس رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود بربنديد(1) همه درها را مگر در على. پس مردم در آن باب سخن كردند و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه واللَّه درى نگشادم و درى نبستم، ليكن مأمور شدم و تبعيت امر كردم.

امام احمد و حاكم و نسائى تخريج اين حديث كرده اند و رجالش ثقات اند و از ابن عباس- رضى اللَّه عنهما- نيز مروى شده است كه امر كرد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به سدّ ابواب پس همه مسدود شد مگر باب على و در روايتى آنكه امر شد به سدّ ابواب مسجد غير باب على و حال آنكه على بنابر آنكه غير آن درى نداشت جنب به مسجد مى درآمد و اين دو حديث را امام احمد و نسائى به رجال ثقات تخريج نموده اند و طبرانى از جابر بن سمره (2) مثل حديث مذكور روايت كرده و از ابن عمر مروى است كه گفت در زمان رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مى گفتيم كه خيرالناس رسول اللَّه است [66- آ]- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بعد از آن ابوبكر بعد از آن عمر و به تحقيق كه على را داده سه خصال كه هر آينه اگر يكى از آن سه از آن من باشد دوستر است به سوى من از شتران سرخ موى(3). تزويج كرد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به او دختر خود را و او براى او فرزند آورد و سدّ ابواب مردم كرد مگر باب او را به او داد رايت را در روز فتح خيبر.

روايت كرده است اين حديث را امام احمد- رحمه اللَّه- به اسناد حسن و نسائى از طريق علاء بن عرار روايت كرده كه به ابن عمر گفتم كه مرا اخبار كُن از على- عليه السلام- و عثمان و حديث گذشته را ذكر كرده است تا آخر و در آنجاست او را از هيچ كس مپرس و نظر كن و به منزلتى كه داشت از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به تحقيق كه همه درها را بربست و در او را تقرير فرمود و رجال اين حديث رجال صحيح است الّا علاء كه او را هم ابن معين و غيره توثيق كرده اند.


1- م: ببنديد.
2- ل: جابر ابن سحره، م: ثمره.
3- م: ندارد.

ص: 195

حافظ بن حجر مى فرمايد:

با وجود آنكه همه طرق قابل احتجاج است، بعضى از اينها تقويت بعضى ديگر مى كند و ابن جوزى بعضى از اين طرق را در موضوعات آورده و تعطيل نموده به بعضى از روات آنكه در حق او تكلّم كرده اند و حال آنكه آن مقدار در صحت آن قادح (1) نيست و ايضاً تعطيل نموده به آنكه مخالف احاديث صحاح است كه در باب ابوبكر وارد شده و زعم كرده كه اين از اوضاع رفضه است و مى گويد كه ابن جوزى خطاى شنيع كرده است كه ردّ نموده احاديث صحيحه را به توهّم معارضه با وجود امكان جمع. و در وجه جمع از بزّار روايت كرده كه اگر ثابت شود روايات احاديث باب على جمعش به حديث ابى سعيد خُدرى است كه ترمذى روايت كرده است از وى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه حلال نيست احدى را كه مرور كند بر اين مسجد در حالت جنابت غير من و على و اين بنا بر آن بود كه در خانه على- عليه السلام- در مسجد بود و غير آن در ديگر [66- ب] نداشت پس مأمور نشد به سدّ آن به خلاف ابوبكر كه غير خوخه مسجد در ديگر داشت پس او محتاج بود به استثنا نه على- عليه السلام- كه مخصوص بود به چيزى كه زياده از ابقاى باب است و اما روايت استثناء على- عليه السلام- بنا بر دفع توهم سدّ بوده باشد يا آنكه اول مأمور شدند به سدّ ابوابى كه در مسجد داشتند الّا باب على- عليه السلام- و بعد از آن به استيذان هر كسى دريچه از خانه خود وا كرد و بعد از آن مأمور شدند به سدّ اين دريچه ها الّا خوخه ابوبكر و مى گويد كه اين وجه اوضح است و تأييد مى كند به آنكه مروى شده است كه حمزة بن عبدالمطلب- عليه السلام- بيرون آمد و حال آنكه قطيفه خود را مى كشيد از غايت اضطراب و بد حالى از خانه به حدّت و سرعت برآمده بود و پاره اى از قطيفه او در زمين بوده او را مى كشيد و چشمان او از گريه پر شده بود و مى گريست و مى گفت يا رسول اللَّه عمّ خود را بيرون كردى و پسر عمّ خود را ساكن گردانيدى آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمودند كه من بيرون نكردم تو را و من ساكن نساختم پسر عم خود را بلكه خداى تعالى او را ساكن ساخت. و اين قصه اى صريح است در تقدّم باب


1- قادح: عيب كننده.

ص: 196

على بر قصه خوخه ابوبكر زيرا كه حمزه- رضى اللَّه عنه- در اوايل شهيد شد و قصه ابوبكر چنان كه سبق ذكر يافت در مرض موت آن سرور بود- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و به غير اين نيز اخبارى چند كه دلالت مى كند بر تقدّم امر باب على بر امر خوخه ابوبكر و ما اقتصار كرديم بر ذكر حديث مذكور.(1)


1- سمهودى در نقل اين حديث سرانجام عادلانه نظر خويش را در تقدم امر باب على بن ابيطالب عليه السلام ابراز كرد.

ص: 197

فصل ششم

در زيادتى عمر كه بر مسجد نبوى افزوده و اتخاذ بطيحاء در ناحيه آن.

بدان كه ابوبكر چيزى در بناى مسجد شريف زياده نساخت مگر آنكه ستونهاى مسجد كهنه شده بود به جذوع نخل، آن را تجديد فرمود [67- آ] و عمر زياده كرد و به خشت بنا نمود و در جانب قبله زياده كرد از حدّ ستونهايى كه در قبله مقصوره است و ستونها را از چوب ساخت و معارضه نمى كند به اين خبر صحيح آنچه مروى شده است كه در زمان عمر ستونها را از خشت بنا كرد و چوبها را بيرون آورد.

از ابن عمر مروى شده است كه در زمان عمر طول مسجد از قبله تا جهت شامى صد و چهل گز بود و عرضش صد و بيست گز و از اين سخن ملخص مى شود كه زيادتى عمر در جانب مغرب مقدار دو ستون بوده باشد كه به اين زيادتى صد و بيست گز نزديك مى شود و نهايت زيادتى در جهت مغرب ستون هفتم است و از جهت مشرق به سبب ابقاى حجره هاى شريفه نبويّه چيزى نيفزود و زيادتى جهت قبلى چنان كه مذكور شد تا حد ستونهاست و آن مقدار ده گز باشد. پس بايد كه سى گز ديگر در جهت شامى زياده شده باشد و مروى شده است كه بلندى سقف از زمين يازده گز بود و اساس مسجد را مقدار طول قامت به سنگ بنا نمود و شش درگذاشت، دو در يمين قبله، يعنى باب مروان مشهور به باب السلام و باب عاتكه معروف به باب الرّحمه و دو در از يسار قبله، يعنى بابى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از آن در مى آمد و باب النساء و دو در از پس قبله

ص: 198

يعنى، در جهت شامى، از عمر مروى شده است كه گفت اگر نمى شنيدم از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه مى گفت سزاوار آن است كه در مسجد من زياده كنى، زياد نمى كردم و هم از وى مروى شده كه گفت اگر مسجد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- تا ذوالحليفه كشند و زياده كنند آن زيادتى هر آينه از مسجد نبوى است چنان كه ابوهريره از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- روايت كرده كه اگر اين مسجد را برد تا صنعا كه بلدى است از يمن هم مسجد [67- ب] من است و ايضاً مروى شده است كه روزى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مصلّا بر سبيل تمنّا فرمود كه اگر اين مسجد را زياده مى ساختيم و به دست مُبارك خود به جانب قبله اشارت كرد پس در وقت زيادتى مردى را در مصلّاى آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نشانيده دست او را بالا برمى داشتند و پايين(1) مى گذاشتند تا آنكه آن وضع را شبيه اشارت آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پنداشتند پس عمر جهت قبله راپيش برد وامام يافعى گفته كه اين قصه در سال هفدهم بود.

ابن سعد و يحيى روايت كرده اند كه چون مسلمانان بسيار شدند عمر به عباس- رضى اللَّه عنه- گفت به درستى كه مسجد تنگ شد و من از براى توسعه مسجد منازلى كه در حوالى مسجد بود خريدم مگر خانه تو و حجره هاى امهات المؤمنين اما حجره هاى امهات المؤمنين راهى ندارم به گرفتن آن و اما خانه تو با آن است به هر بهايى كه مى خواهى بفروشى به من و يا تصدّق كنى خانه خود را به مسلمانان. عباس- رضى اللَّه عنه- گفت هيچ يك را نمى كنم كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- اين خانه را به دست خود خط كشيده براى من و همراه با من (2) بنا كرده. پس ميان ايشان اختلاف شد بعد از آن ابى بن كعب را- رضى اللَّه عنه- ميان خود حَكَمْ ساختند و پيش او رفتند و قصه خود به او عرض نمودند و او براى ايشان قصه داوود را- عليه السلام- خواند و گفت از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شنيدم كه گفت خداى تعالى به داوود- عليه السلام- وحى كرد كه براى من خانه اى بنا كن تا در آنجا ذكر من كنند. پس او بيت المقدس را خط كشيد بر


1- ل: به شيب. م: شيب.
2- ل: با من همراه.

ص: 199

هيئت مربع و يك كُنج آن مربع بر خانه يكى از بنى اسرائيل واقع شد وداوود- عليه السلام- هر چند خريدارى كرد او ابا نمود و داوود- عليه السلام- را بر خاطر عاطر گذاشت كه آن خانه را به هر وجهى از وى بگيرد. پس خداى تعالى وحى [68- آ] فرستاد كه من تو را امر كردم كه براى من خانه اى بنا كنى و تو خواستى كه مغصوبى (1) را در آنجا در آرى و حال آنكه غضب(2) از شأن من نيست و عقوبت تو آنكه اين خانه را نتوانى بنا كرد. پس داوود- عليه السلام- گفت: يا رب پس (3) از فرزند من و خداى تعالى دعاى او را اجابت نموده اين كار را به دست سليمان- عليه السلام- تمام ساخت و چون ابى بن كعب اين قصه بر ايشان خواند، عباس گفت كه اين خانه را براى مسلمانان تصدّق كردم اما براى مخاصمت تو، نى.

و نيز در ميزاب اين خانه ميان عباس و عمر مخاصمت اتفاق افتاده و آن اين است كه از ناودان اين خانه عباس بر مسجد يا بر در مسجد آب مى ريخت عثمان آن ناودان را از آنجا كند. پس عباس- رضى اللَّه عنه- گفت: واللَّه اين ناودان را در اين مكان ننشانده است الّا رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به دست مبارك. پس عمر گفت كه واللَّه اين ميزاب را در اينجا محكم نمى كنى الّا آنكه دو قدم (4) تو بر كتف من بوده باشد. يعنى قسم ياد كرد كه دو پاى خود [عباس] را بر دوش او نهاده بالا شود و ناودان را در جاى خود محكم سازد و موضع آن خانه. چنان كه از ابن عمر منقول است آن است كه در ما بين موضع استوانه مربعه است كه در يلى خانه مروان است و در موضع خانه مروان امروز ميضات (5) باب السّلام است و اين استوانه مذكور پنجم، اساطين است از منبر شريف و در حريق آخر تربيع اين استوانه غريق بحر عدم گرديد.

اما اتّخاذ بطيحاء: به سند معتبر از سالم بن عبداللَّه بن عمر مروى شده است كه عمر در ناحيه مسجد رحبه اى بنا كرد كه آن را بطيحاء خوانند و گفت هر كه لفظ خواهد يا انشاد شعر هوس نمايد يا خواهد آواز بلند كند بايد كه به سوى اين رحبه بيرون شود.


1- م: مغضوبن.
2- م و د: غصب.
3- ل: بشى.
4- م: پاى.
5- ميضات: جاى وضو گرفتن، و آبى كه از آن وضو مى گيرند و مطهره.

ص: 200

فصل هفتم

در زيادتى عثمان و مقصوره گرفتن ايشان

مروى شده است كه در سنه اربع [68- ب] و عشرين چون عثمان مُتولى خلافت شد مردم به ايشان گفتند كه در روزهاى جمعه مسجد تنگى مى كند و مردم در رحبه ها(1) نماز مى كنند و از اين معنى اظهار شكايت كردند و عثمان به صحابه اى كه اصحاب رأى بودند مشاورت نمود و ايشان اجماع نمودند بر آنكه ديوار مسجد را هدم كرده در مسجد افزايد. پس عثمان چون نماز پيشين را با مردم ادا نمود بر منبر صُعود فرمود، حمد و ثنا گفت و بعد از آن فرمود: ايهاالناس به درستى كه من اراده نمودم كه مسجد رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- هدم نموده زياده سازم و گواهى مى دهم از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شنيدم كه گفت هر كه براى خدا مسجدى بنا كند خداى تعالى براى او خانه اى بنا كند در جنّت و به درستى كه در اين كار سلف و امام من عمر بن الخطاب است و به درستى كه به اهل رأ ى اصحاب رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در اين باب مشاورت كردم ايشان اجماع نمودند بر هدم و بنا و توسعه آن. پس مردم را در آن روز تحسين كردند و دعا كردند.

چون صباح شد مرد كار طلبيد و به نفس نفيس خود مباشرت نمود و حال آنكه صايم الدهر و قائم الليل بود و از مسجد بيرون نمى آمد و فرمود كه گچ پُخته (2) از بطن نخل آرند و


1- ل: درجها.
2- ل: نپخته.

ص: 201

ابتداى عمل او در ربيع الأول (1) بود از سنه تسع و عشرين و فراغش در مستهل محرم سنه ثلاثين. پس مدّت كار ده ماه بوده باشد و در كتاب صحيح و سنن ابوداود از ابن عمر مروى شده است كه بعد از بناى عمر، عثمان آن را تغيير داد و بسيار چيز در آن زياده ساخت و ديوار مسجد را به سنگ منقوش و گج بنا نمود و ستونهاى آن را سنگ منقوش گردانيد و به ساج مُسقف ساخت. و در صحيح مسلم است كه عثمان بن عفان اراده كرد كه مسجد نبوى را بنا كند و مردم آن را مكروه داشتند. مرضى و محبوب [69- آ] ايشان آن بود كه بر همان هيئتى كه بود بگذارند پس عثمان گفت كه از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شنيدم كه مى گفت هر كه براى خداى مسجدى بنا كند خداى تعالى براى او خانه اى بنا كند مثل آن در جنّت و گفته اند كه مردم، بنا را به سنگِ (2) منقوش مكروه مى داشتند و مى خواستند كه به همان جذوع نخل و خشت بگذارد؛ چنان كه عمر كرده بود نه اصل زيادتى و توسعه را و در تجديد زيادتى عثمان اين مُستفاد مى شود.

از روايت كثيره آن است كه ديوار قبله را تقديم نمود به حدى كه امروز ديوار قبلى مسجد است و از جانب مغرب يك ستون زياده نمود و آن ستون هشتم است از منبر شريف و در مواجه داخل باب السّلام استوانه اى است كه پايان آن را مربع ساخته اند ظاهراً كه همان ستون نهايت زيادتى عثمان باشد و ابتداى زيادتى وليد.

اما زيادتى جانب شام، در روايتى پنجاه گز و از روايت ديگر لازم مى آيد كه ده گز بوده باشد. چه مروى شده است كه طول مسجد شريف را صد و شصت گز ساخت معلوم است كه نظر به آنكه در زمان رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- على الصحيح صد گز بود و چهل گز در زمان عمر در مجموع طول زايد شد.

صاحب تاريخ مى گويد: توفيق بين الرّواتين آن است كه مجموع زيادتى زمان عمر و عثمان صد و شصت گز است و از جانب مشرق چيزى زياده نساخت و از حجره هاى شريفه


1- ل: ربيع الرسول.
2- ل: سندله.

ص: 202

چيزى را ادخال نكرد و از روايتى معلوم مى شود كه خانه حفصه را- رضى اللَّه عنهما- داخل ساخته باشند- واللَّه اعلم- و زيادتى توضيح اين در بيان خانه هايى كه در حوالى مسجد شريف است خواهد آمد، انشاءاللَّه.

اما مقصوره، در قاموس است كه «المقصورة الدار الواسعة المحصنة اوهى اصغر من الدار لايدخلها الا صاحبها» بدان كه آمده است كه اول كسى كه [69- ب] به خشت مقصوره ساخت (1) عثمان بن عفان بود و در ديوار مقصوره سوراخها نهاد كه از آنجا مردم به امام نظر كنند و بر احوال او مطلع شوند و عمر بن عبدالعزيز در وقتى كه از قبل وليد مسجد را بنا كرد و آن مقصوره را از چوب ساج عمارت نمود و اما از امام مالك- رحمة اللَّه عليه- مروى است كه گفت چون عثمان خليفه شد مقصوره اى براى خود ساخت از ترس آنچه رسيد به عمر و در آنجا از براى مردم امامت مى كرد و نيز از امام مالك- رحمة اللَّه- منقول است كه اول كسى كه مقصورة ساخت مروان بن حكم بود در وقتى كه يمانى او را طعنه زد و از امام نووى- رحمة اللَّه- منقول است كه گفت اول كسى كه مقصوره ساخت معاويه است بعد از ضربه(2) خارجى.


1- ل: ندارد.
2- ل: خربئه.

ص: 203

فصل هشتم

در زيادتى وليد و اتّخاذ او محراب و شُرفات (1) و منارات(2) و منع كردن او نماز(3) جنازه را در مسجد

رزين (4) نقل كرده كه بعد از عثمان، على و معاويه و پسر او يزيد و پسر او عبدالملك در مسجد نبوى چيزى نيفزودند تا آنكه وليد بن عبدالملك خليفه شد و عمر بن عبدالعزيز را كه برادرزاده و نايب او بود در مكه و مدينه امر كرد و مال فرستاد و گفت كه هر كه خانه خود را به تو فروشد از او بخر و بهايش بده و هر كه نفروشد و ابا نمايد خانه او را هدم كن و مال به او ده و اگر قبول نكند به فقرا صرف نماى و امر كرد به ادخال حجره هاى شريفه.

واقدى از عطاء خراسانى روايت كرده كه گفت حجره هاى ازواج طاهرات نبى را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- دريافتم و حاضر شدم به مجلس كه كتابت وليد بن عبدالملك را مى خواندند، امر كرده بود كه حجره هاى ازواج طاهرات- رضى اللَّه عنهن- را داخل مسجد سازند، هيچ روزى را نديدم به بسيارى گريه مثل آن روز و سعيد بن مسيب را ديدم كه مى گفت [70- آ]- واللَّه- كه دوست داشتم كه اين حجره ها را به حال خود گذارند كه بعد از اين از مدينه مردمى خواهند پيدا شد و از آفاق عالم مردم به مدينه خواهند آمد يعنى بايستى كه مردم ما بعد اين حجره ها را(5) آن حضرت را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در زمان


1- شُرفات: ج: شرفه؛ كنگره كه در بالاى ساختمان ساخته مى شود.
2- منارات: ج: مناره: مأذنه، گلدسته.
3- ل: وضع.
4- م: ندارد. ل: زرين.
5- م: حجره ها را و اكتفا نمودن.

ص: 204

حيات خود به اين مقدار مى ديدند و از اين ديدن در امور دنيا زهد و تورع اختيار مى كردند.

در گرفتن خانه هاى مردم كرهاً و تشدّد نمودن وليد اخبارى، كه اسائت ظن مى كند در حق او بسيار وارد شده، اما چون به مُباشرت امام عادل و خليفه راشد عمر بن عبدالعزيز بوده شايد كه خداى تعالى مسامحه و عفو فرموده باشد و ما از جهت اختصار از ترجمه آن اخبار صرف قلم نموديم هر كه خواهد به اصل رُجوع كند. و آنچه محرّر مى شود از اخبار و روايات كثيره مختلفه در تجديد زيادتى وليد بر سبيل اختصار و اجمال آن است كه در جانب مغرب دو ستون زياده ساخت و در جانب مشرق چهار ستون و ادخال حجره هاى(1) شريفه از اين جانب نمود در جانب شام چهارده ستون، چهار از اين در زير مُسقف متصل مربعه قبر شريف و ده از آن در رحبه مسجد و از روايت ديگر فهم مى شود كه اين چهارده همه در رحبه بود و چهار ديگر غير آن در تحت مُسقف بوده باشد و ذرعى كه در تحديد زيادتى وليد ذكر كرده اند مؤيد اين است و ابن زباله خبرى روايت كرده كه وليد به ملك روم نامه اى نوشت كه مسجد اعظم نبوى را مى خواهم كه عمارت نمايم امداد و اعانت فرماى مرا به كارگران و به فسيفساء(2) يعنى شيشه هاى رنگين (3) رومى كه در ديوار به كار برند پس ملك با ده نفر كارگر احمال (4) فسيفساء(5) فرستاد و صد و هشتاد هزار دينار و قناديل با سلاسل ارسال نمود و گفته اند كه نوره اى(6) را كه به آن فسيفساء(7) را به كار برند يك سال خمير كردند و اساس را به سنگ برآوردند و ديوار را به سنگ و گچ بنا نمودند و ستونها را از


1- م: حجره ها را و اكتفا نمودن.
2- م: حجرات.
3- فسيفساء: قطعات كوچك از كاشى و يا سنگ و يا شيشه كه به صورت معرّق چينى كنار هم قرار داده مى شوند. ل: شيشه هاى رنگين رومى.
4- احمال: يارى دادن كسى را به برداشتن بار، يارى دادن در باربر نهادن.
5- ل: شيشه ها.
6- نوره: آهك.
7- ل: شيشه ها.

ص: 205

سنگ بنا كرده ميان [70- ب] آن را با عمودهاى آهنين و رصاص حشو كردند و جميع ديوارهاى مسجد را از درون به رُخام و فسيفساء(1) ها و طلا مزخرف ساختند و سرهاى ستونها را و ابواب را به طلّا مُذهب و منقّش(2) كردند و گفته اند كه عمر بن عبدالعزيز اول كسى است كه احداث محراب و شُرفات كرد و طنف (3) مسجد و ميازيب(4) آن را از رصاص ساخت و چهار مناره در چهار زاويه مسجد بنا كرد هر يكى شصت گز يا چيزى كمتر و در خبرى آنكه دو مناره شاميه پست(5) تراز آن دوى ديگر بود و سليمان بن عبدالملك مناره اى كه در باب السلام بود و مشرف بود بردار مروان و در زمان اذان سايه مؤدن بر وى افتادى.

امر كرد كه آن را هدم كردند و بعد از آن لايزال مسجد بر سه مناره مشتمل بود تا زمان محمد بن قلاوون (6) و در زمان او به امر او در سنه سته و سبعمائه، آن مناره تجديد يافت و آن اطول مناره ها بود. طولش نود و پنج گز ليكن مناره مقابل او معروف به رئيسيّه در عمارت آخر صد و بيست گز شد به امر قايتباى در سنه اثنين و ثمانين و ثمانمانه و در تاريخ عمارت وليد روايتى آنكه در سال نود و يك، عمر بن عبدالعزيز ديوار مسجد قديم را هدم نمود و در روايتى آنكه در هشتاد و هشت مُتولى عمارت شد و در روايتى آنكه در سنه ثمانيه و ثمانين ابتداى عمارت كرد و در سنه احدى و تسعين از آن فارع شد.

اما منع صلات جنازه در مسجد، مروى شده است كه حارسان عمر بن عبدالعزيز مردمى را كه در مسجد، نماز جنازه مى كردند از مسجد مى راندند و ابن نجار نيز قصه حارسان عمر بن عبدالعزيز را ذكر كرده و گفته كه اين سنت تا زمان ما جارى است مگر در حق علويان و كسى كه اراده كند از امرا و اعيان كه در مسجد جنازه او را نماز كنند و جنازه باقى مردم را در خلف حايط شرقى مسجد نماز مى كنند.

صاحب تاريخ مى گويد: در زمان ما بر جنازه در مسجد نماز [71- آ] مى كنند و تخصيص مى كنند جنايز(7) اعيان را به روضه شريفه مگر جنايز شيعه غير اشراف ايشان كه از ادخال مسجد شريف ممنوع است.


1- ل: شيشه ها.
2- ل: شش.
3- طنف: هر چه بلند و بيرون آمده باشد از بنا گوشه هاى ديوار از خشت فروگرفته ل: طيف.
4- ميازيب، ج ميزاب، ناودان.
5- ل: پستر.
6- الناصر ناصرالدّين محمّد بن قلاوون از ممالك بحرى است كه بين سالهاى 693 تا 741 سه بار در مصر به حكومت رسيد.
7- جنايز: جنائز. ج: جنازه.

ص: 206

فصل نهم

در زيادتى مهدى

بدان كه بعد از عمارت وليد مسجد شريف لايزال به رسم آن عمارت بود تا آنكه ثانى خلفاى عباسى ابوجعفر منصور اراده آن كرد كه چيزى در آن افزايد ليكن توفيق نايافته از اين دار فنا رحلت نمود و بعد از او پسر او مهدى در سنه ستين و مائه چون از حج مُنصرف شد به مدينه مُشرّفه آمد و جعفر بن سليمان را والى مدينه ساخت به زيادتى مسجد شريف امر فرمود و عبداللَّه بن عاصم بن عبدالملك بن شبيب (1) الغسانى را مُتولى عمارت ساخت و چون عبداللَّه بن عاصم وفات كرد عبداللَّه بن موسى الحمصى را به جاى او نصب نمود و ايشان در جانب شامى مسجد ده ستون ديگر زياده ساختند و در سه جهت ديگر چيزى زياده نساختند.

صاحب تاريخ مى گويد: از خبرى چنان معلوم مى شود كه عمارت مهدى نيز به شيشه هاى رنگين مزخرف بود و ما نيز بقيه اى از آن يافتيم كه شاهد اين معنى بود و آن در حريق آخر به آخر رسيد و در حدّ عمارت مهدى [صاحب تاريخ] مى گويد كه در مُسقف شرقى ستونى است كه اسفلش مربع به قدر جلسه است و آن نهم ستون است از مربعه قبر شريف و آن علامت ابتداى زيادتى مهدى است كه از آنجا تا آخر مسجد بناى اوست و بعد از او على الصحيح كسى در مسجد شريف چيزى زياده نساخته و فراغ از براى زيادتى مهدى در سنه خمس و ستين و مائه بوده.


1- در متن خلاصه الوفا: خبيب امّا در پاورقى ذكر شده كه در نسخه ديگر شبيب آورده شده است.

ص: 207

فصل دهم

اشاره

در اخبارى كه متعلق است به حجره شريفه كه حاوى قبور متبرّكه است و صفت قبور منوره(1) مطهره و حائزى كه داير است بر حجره منيفه.

بدان كه به كرّات مذكور شد كه مدفن رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در خانه عايشه بود و اين خانه را گفته اند كه عرضش مقدار شش گز بود و سمكش يعنى بالا تا پايان او ميان هشت گز و نه گز و گفته اند كه يكى [71- ب] يا دو در داشت و از عايشه منقول است كه لايزال در آن خانه مى بودم تا آنكه عمر در آن خانه مدفون شد بعد از آن دائم جامه هاى خود را مُحافظت مى نمودم يعنى در تستر(2) مى كوشيدم تا آنكه ميان خود و ميان قبور شريفه ديوارى بنا كردم. و مروى شده است كه مردم از خاك پاك قبور شريفه مى گرفتند پس عايشه فرمود كه ديوارى زدند بعد از آن از سوراخى كه در ديوار بود خاك مى گرفتند. آن را نيز امر كرد كه سد كنند و مروى شده است كه آن خانه كه مدفن شريف است لايزال مكشوف بود تا آنكه عمر بن عبدالعزيز در خلافت وليد، حايطى بر آن بنا كرد و آن حايط مدوّر بود و مربع نساخت تا كه مشابه كعبه نشود و مردم آن را قبله نسازند و در صحيح از هشام بن عروه منقول است كه از پدر خود عروه روايت كرد كه در آن زمان كه حايط ساقط شد شروع كردند در بناى آن و در آن وقت قدمها از موضع اساس ظاهر شد و مردم در فزع شدند و گمان بردند كه قدمهاى مُبارك رسول است- صلى اللَّه عليه وآله


1- ل: ندارد.
2- تستر: پوشيده گشتن، در پرده شدن، روى نهفتن، پرهيز كردن.

ص: 208

وسلم- و كسى نيافتند كه آن را مى شناخته باشد و عروه به ايشان گفت واللَّه كه اين قدم آن سرور نيست و قدم عُمر است.

در روايتى آنكه عمر بن عبدالعزيز، ابن وردان بنّا را امر كرد كه در آيد و او براى نزديك كس طلب نمود و عمر ساق خود را برهنه ساخت كه به مدد اندرون رود و قاسم بن محمد و سالم بن عبداللَّه- رضى اللَّه عنهما- نيز ساقهاى خود را برهنه ساختند كه همراه درآيند عمر پرسيد كه چه مى شود شما را. گفتند كه مى خواهيم به همراهى تو اندرون رويم.

عمر گفت كه به كثرتِ خود نمى خواهيم كه آن حضرت را ايذا نماييم. پس مزاحم را گفت كه اندرون رود و خود با ايشان اندرون نرفت و در روايتى آنكه عمر بن عبدالعزيز

ابن وردان را فرمود كه اساس خانه را نظر و ملاحظه كند و چون او اندرون رفت كه [72- آ] ملاحظه نمايد ناگاه دست خود را برداشته مضطرب وار بركناره شد. پس عمر بن عبدالعزيز از روى فزع برخاست چون عبداللَّه بن عبيداللَّه را(1) ديد گفت مترس كه اين دو، قدم جدّ تو عمر بن الخطاب است كه از تنگى خانه در زير ديوار مانده. پس در اساس خانه براى قدمهاى مباركيش موضعى راست كردند.

مروى شده است كه در حدود سال پانصد و هفتاد تقريباً و تخميناً، اهل مدينه آواز افتادن ديوار از آن منبع انوار شنيدند و آن را به خليفه وقت يعنى مستضى باللَّه ظناً و قياساً عرض كردند و او با فقها و علما مشورت نمود و ايشان افتاء(2) نموده اند كه يك مردى صالحى فاضلى (3) از قائمان به خدمت مسجد شريف اندرون شود. پس بدر نام شخصى را از جوانان بنى العباس كه به صيام نهار و قيام ليل موصوف و از روى اخلاص كمر به خدمتكارى بسته بود به اين كار اختيار نمودند و او آويزان شده اندرون رفت و ديد كه حايط غربى خانه اندرون افتاده پس از خاك مسجد خشت ساخت و آن ديوار را كماكان اعاده نموده و در آنجا طغاره چوبينى يافت كه افتادگى ديوار به آن رسيده و او را شكسته و آن طغاره را به پاره اى از خاك ديوار افتاده به همراهى خود به بغداد برد و آن روز دخول او روز


1- ل: اين را.
2- افتاء: فتوى دادن، حكم صادر كردن.
3- از اينجا تا چند صفحه بعد را نسخه د: ندارد.

ص: 209

مشهودى بود كه به استقبال او مردم اجتماع نموده بودند و صناعات شهر معطل شده بود.

ابن نجّار گفته كه مى دانم در سنه ثمان و اربعين و خمسمائه (1) آواز ديوار افتادن شنيدند و امير مدينه قاسم بن مهناالحسينى را خبر كردند و او گفت كه شخصى به آنجا نزول نمايد تا ببيند كه صورت حال چيست؟ مردم فكر كردند و غير شيخ شيوخ صوفيه موصل عمرالنسائى(2) كه در مدينه مجاور بود كسى را لايق اين كار نديدند و او فتقى داشت كه مانع بود از دخول. پس مهلت طلبيد كه روزى چند نفس خود را به رياضت معالجه نموده قابل دخول سازد و اورا بعداز روزى چند به ريسمان بسته از خوخه كه از آن [72- ب] به درون روند انداختند و او از آن خوخه به حظيرى(3) كه عمر بن عبدالعزيز بنا كرد و فرود آمد و از آنجا به حجره شريفه درآمد و به او شمعى همراه بود، ديد كه پاره اى از گل سقف بر قبور شريفه افتاده پس آن را برداشت و به محاسن خود آن را جاروب كرد. و در شهر ربيع الاخر از سنه اربع و خمسين نيز در ايام قاسم از جهت حجره شريفه رايحه كريهه اى استشمام نمودند پس امير قاسم فرمود كه كسى پايين(4) رود. بيان اسود خصى كه يكى از خدّام حرم محترم بود با متولّى عمارت و هارون شادس(5) صوفى اندرون رفت، گربه اى يافتند كه ميان حايز عمر و حجره شريفه مرده و گنديده بود و ابن نجار گفته كه از اين تاريخ تا زمان ما ديگر كسى به اندرون فرود نيامد.

صاحب تاريخ مى گويد: ظاهر در آن است كه قضيه گذشته و آنچه ابن نجار نقل كرده متحد بوده باشد و آن را بيان نموده.

در تصوير حجره شريفه صاحب تاريخ مى گويد: شكى نيست در آنكه بنايى كه در اندرون حايز ظاهر است مربع است و ابن نجار و اتباع او كه مخمس تصوير كرده اند خطاءست و من حجره شريفه را از اندرون ذرع كردم مقدم او كه يلى قبله است ده گز و


1- 548.
2- خلاصة الوفا: عمر النشائى. ص 257.
3- حظيره: محوطه اى كه پيرامونش از چوب و نى و خار حصار كشند، ديوار پست.
4- ل، م: پايان.
5- ل، م: هارون شاذلى.

ص: 210

ثلث گز بود و موخر او كه يلى شام است يازده گز و ربع و سدس و ذرع عرض او از جانب مشرق و مغرب هفت گز و نصف و ثمن و عرض ديوار آن از همه جوانب يك گز و نيم و دو قيراط مگر جانب شرقى مجدد كه ذراع و ربع و ثمن است و عرض جدار حايز ذراع و ربع و ثمن است و ارتفاع او از زمين مسجد تا جهت آسمان سيزده گز و ثلث و در بعضى جهات اندكى زيادتى مى كند بر سيزده گز و اين حايز مبنى بود به حجر غشيم (1) غير مطابق و رؤيت (2) آن شاهد است به آنكه مقدار نيم گز در بالاى او به جهت ستره سقف- كه بعد از اين خواهد مذكور شد- با آجر(3) يعنى با خشت (4) پخته بنا كرده اند و ابن نجار ذكر كرده كه جمال الدين(5) اصفهانى- رحمة اللَّه- از براى حايز حجره شريفه شبّاكى از صندل و آبنوس ساخت و حوالى آن را به اين شبّاك [73- آ] اراده (6) نموده تا سقف مسجد و صاحب تاريخ مى گويد كه اين است صورتى كه ما حجره شريفه را بر آن يافتيم.

جاى نمودار


1- حجر غشيم: سنگ تراش نخورده.
2- م: روايت.
3- م: جرد.
4- ل: با ندارد.
5- در متن عربى جمال.
6- م: ارّه.

ص: 211

بعد از اين خواهد آمد آنچه احداث كرده از تغييرات متولى عمارت ابن زمن و آنچه قرار يافته است بر آن و آنكه بعضى گفته اند كه قبر شريف را غير مسجد سقف ديگر نيست مردود است بلكه در صدر اول مسقوف بود و لهذا دارمى در صحيح خود روايت كرده كه اهل مدينه را قحط سخت رسيد، به عايشه شكايت كردند و او فرمود كه به قبر شريف نظر كنيد و از آنجا سوراخى به آسمان واكنيد كه تا ميان او و آسمان سقفى حايل نباشد پس آن را كردند و آن مقدار باران باريد كه گياهان روييد و شتران فربه شدند و از فربهى و كثرت شحم، شحم بعضى شتران دريده شد و منفتق گرديد و آن سال را به اين سبب عام الفتق [73- ب] ناميدند و زين مراغى گفته كه «فتح سوراخ عندالقحط» سنت اهل مدينه است الى الآن.

صاحب تاريخ مى گويد: سنت ايشان امروز فتح درى است كه مواجه وجه شريف است از مقصوره محيط به حجره شريفه و اجتماع مردم در آنجا.

امّا صفت قبور شريف در حجره متبرّكه منيفه

بدان كه در آنجا اختلاف بسيار است و مجموع آن به هفت صورت مى رسد و آن صور به ادله اش در تاريخ كبير صاحب تاريخ مذكور است و مى گويد كه از آن صور سه صورت را اسناد و طريقش بد نيست و قابل اعتبار هست اما بقيه ضعيف است بنا بر آن در اين تاريخ ذكر نكرديم و آن صورتى كه اكثر بر آنند آن است كه قبر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در قبله قبر شيخين است بر وجهى كه سر ابوبكر مقابل دوش مبارك رسول است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و سر عمر محاذى دوش صديق و صورتش اين است:

النبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

ابوبكر

عمر

و مراغى نقل كرده كه رزين (1) و يحيى- رحمهما اللَّه- بر اين صورت جزم كرده اند:

النبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.


1- ل: زرين.

ص: 212

ابوبكر

عمر

و صورت ديگر از قاسم بن محمد بن ابى بكر(1) منقول است كه گفت به عايشه. گفتم:

اى مادر من قبر رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و قبر صاحبين او را به من بنماى پس او كشف كرد سه قبرى را كه نه مشرف بود و نه به زمين چسبيده و بر آن بطحاى عرصه حمراى انداخته. يعنى ريگ سرخ موضعى كه مسماست به عرصه و اين ريگى است سرخ و بزرگ همچو سنگ ريزه و گفت ديدم رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه مقدم بود و سر ابوبكر ميان دو كتف مبارك او و نيز عمر نزد پاى مبارك او- صلى اللَّه عليه وآله وسلم و على صاحبيه- و صورتش اين است:

النبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم. عمر

ابوبكر

صاحب تاريخ مى گويد: روايت اولى اشهر است (2) و روايت ثانيه را حاكم به صحيح نموده پس اين روايت ارجح روايات است.

صورت ديگر كه در بعضى [74- آ] از روات او از قبل حفظه (3) طعن كرده اند و بقيه ايشان ثقات اند. اين است كه مى گويد كه عمره گفت كه عايشه قبور رسول و صاحبين او را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- براى ما وصف كرد و اين قبور در سهوه(4) خانه او بود يعنى صفّه يا مانند مخدع (5) جايى بر اين وجه كه سر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به سوى مغرب بود و سر ابوبكر نزد پاى مبارك او و قبر عمر در خلف رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و موضع يك قبر در آنجا خالى مانده بود و صورتش اين است:

النبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم. ابو بكر


1- ل، د: ابى بكر و عمر.
2- م: روايت اولى اشهر است ندارد.
3- ل: حفط.
4- سَهْوَه: دالان خانه.
5- مُخدع: گنجينه و خانه خود در خانه كلان.

ص: 213

عمر

و ردّ مى كند اين قول را آنچه مروى شده است در صحيح كه در وقت هدم جدار حجره شريفه به جهت بناى اساس اقدام عمر ظاهر شد چنان كه سبق ذكر يافت.

در كيفيت قبور شريفه:

قولى آنكه مسنّم بود يعنى مسطح و به زمين چسبيده نبود و قولى ديگر آنكه مسنّم نبود و توفيق بين الرّواتين آنكه اول مسنم نبود. ثانياً بعد از افتادن ديوار حجره شريفه مسنم ساختند- واللَّه اعلم.

از سعيد بن مسيب- رضى اللَّه عنه- و غيره مروى شده است كه عيسى نبىّ- عليه السلام- در حجره شريفه مدفون(1) شد. اين نيز دالّ است بر آنكه در حجره شريفه يك قبر و ارجاى باقى است چنان كه دلالت مى كند بر اين معنى آنچه مروى شده است كه عايشه آن را بر عبدالرحمان بن عوف در حينى كه محتضر شد عرض كرد. و آنچه مروى شده كه ازبراى دفن [امام] حسن- عليه السلام- نيزاذن كرد، ليكن بنىّ اميّه مانع شدند از آن.


1- ل، م: خواهد مدفون.

ص: 214

فصل يازدهم

اشاره

در(1) علامت جهتين رأس شريف و وجه (2) نيّر لطيف او- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و مقام جبرئيل- عليه السلام- و تأزير(3) حجره شريفه به رُخام و تخليق حجره شريفه و معاليق و مقصوره داير بر او و قُبّه محاذى او يعنى از جهت بالاى سطح.

اما علامت جهت رأس شريف:

بدان كه علامت جهت رأس شريف صندوقى است مصفّح به صفايح نقره يعنى صندوقى كه به تنكه نقره [74- ب] آن را پوشيده اند و اين صندوق در ته ستونى است كه آن ستون ملاصق است به حايز قبر شريف در نهايت صفحه غربيه حايز كه منتهى مى شود به جهت قبله در محاذى صف استوانه سرير و استوانه توبه.

صاحب تاريخ مى گويد: ابتداى حدوث اين صندوق را نمى دانم و مى گويد كه اول در بالاى اين صندوق قائمى بود از چوب، محيط به ظاهر ستون تا بالاى رخام حجره و اين قايم مختم و مصفح بود به صفايح (4) فضّه ممّو(5) و چون در حريق آخر همراه با صندوق (6) سوخت صندوق را از سر ساخته به جاى آن قائم چوبين از رخام ساخته و در آنجا بسمله و صلات و سلام و غير ذلك نوشتند و اما علامت روى مبارك مسمار فضّه(7) است كه ميان


1- م: از.
2- ل: وجه ندارد.
3- تأزير: پوشاندن.
4- صفايح: پهن گردانيدن، پوشاندن.
5- فضّه مُمّوه: نقره زراندود شده.
6- ل: با صندوق همراه.
7- در حاشيه متن عربى آورده كه اكنون به جاى «مسمار فضّه» قطعه اى از الماس به اندازه «تخم كبوتر» در صفحه اى ازطلّا مزين به احجار كريمه ياقوت و زمرد قرار دارد كه اين قطعات را سلطان احمد خان عثمانى در سال 1111 فرستاده و آنجا نصب كرده اند، ص 266.

ص: 215

او و ميان صفحه غريبه مقدار پنج گز بوده باشد، اين است امروز معتبر و اما آنكه پيش از اين چه بود و چگونه بود اگر كسى خواهد به اصل رجوع نمايد.

اما مقام جبرئيل- عليه السلام- در نزد مُربّعه قبر است و در آنجا چنانكه مراغى ذكر كرده مسمار فضه بوده در محل انحراف مربعه به سوى زاويه شماليه حايز حجره شريفه و گويا كه آن مسمار افتاده و اعاده نكرده اند اما تا زير حجره به رخام چنان معلوم مى شود كه در خلافت المتوكل على اللَّه كه در سنه اثنتين و ثلاثين و مأتين (1) بوده باشد و فرش رخامى كه در حوالى حجره شريفه است هم ظاهر در آن است كه از اوست و ابن نجّار ذكر كرده كه در خلافت المقتضى در سنه ثمان و اربعين و خمسمائه (2) وزير بنى زنگى جمال الدين اصفهانى (3) تجديد نمود و حوالى حجره شريفه را مقدار قامتى مُرُخّم ساخت و ظاهر در آن است كه اين تجديد بعد از حريق اوّل بوده باشد.

صاحب تاريخ مى گويد: در زمان ما در دولت قايتباى دو بار تجديد نمودند اوّل: در سنه احدى و ثمانين و ثمانمائه(4) قبل از حريق و ثانياً بعد از حريق در سنه سبع و ثمانين و ثمانمائه (5). هر رخامى كه بعد از اين در حجره شريفه و غيرها ديده مى شود و همه در عمارت ثانى حادث شده است [75- آ] و بعد از حريق اول در ديوار قبلى مسجد در غير محراب عثمانى و اندكى از پهلوهاى او در هيچ جا رُخام نبود و عمارت ثانيه قايتباى كه اكنون بناى مسجد بر آن است (6) و مناره شرقى را و باب السلام را و منبر و دكّه مؤذنان را و


1- 232 ه. ق.
2- 548 ه. ق.
3- جمال الدين اصفهانى: از رجال و وزرا عهد سلاجقه كه يك چند وزارت اتابك عمادالدين زنگى دوران حكومت 541- 521 ه. ق. حاكم موصل و حلب و پسر او سيف الدين غازى دوران حكومت 544- 541 ه. ق. را داشت. اين وزير ايرانى خدمات گرانسنگى به شهر مدينه نمود.
4- 881.
5- 887 ه. ق. د و ل: ثمانمائه ندارد.
6- ل و م: مى گويد كه مناره.

ص: 216

دعايمى را كه مُحدث شده است در حوالى حجره مُرخم ساختند.

امّا كسوت حجره شريفه:

ابن نجّار بعد از ذكر ترخيم حُجره و شبّاك صندل و آبنوس اصفهانى كه مذكور شد گفته كه لايزال بر همين وضع بود تا آنكه حسين بن ابى الهيجا داماد صالح وزير ملوك مصر ستارت از دبيق(1) ابيض كه طراز و الجامات مرقوقه داشت و به حرير سرخ، سوره يس را بر وى نوشته بودند فرستاد و مى خواست كه آن را بر حجره شريفه تعليق نمايند، امير مدينه قاسم بن مهنا آن را منع كرد تا آنكه از خليفه المستضى بامراللَّه (2)، اذن گرفت و مقدار دو سال آنجا مُعلّق بود و بعد از آن از قبل خليفه ستارت از ابريشم بنفسجى (3) مطّرز كه در طراز او اسم مستضى بامراللَّه را نوشته بودند آمد و آن ستارت اول را گرفته او را پوشانيدند و آن ستارت را به مشهد على- عليه السلام- برده پوشانيدند و بعد از آن ستار ناصرلدين اللَّه را بر بالاى آن ستارت پوشانيدند و بعد از آن ستاره مادر او را بر بالاى او.

ابن نجّار گفته كه: در زمان ما سه ستاره بر بالاى هم است و ظاهر در آن است كه ابوالهيجا(4) اوّل كسى است كه حجره شريفه را كسوت نموده. و در عشر ستين و سبعمائه سلطان صالح اسماعيل بن ناصر قريه اى از مال بيت المال مصر خريده وقف كرد كه با حاصل آن، كعبه شريفه را هر سال و حجره شريفه نبويّه و منبر نبوى را در هر پنج سال يك بار كسوت پوشانند بر همين نعت و صفت كه امروز مشاهد است.

و عادت تقسيم كسوت كهنه است نزد ورود كسوت جديد و علائى (5) مى گويد كه در جواز قسمت كسوت تردّدى نيست زيرا كه وقف بعد از استقرار عادت بوده بر قسمت.

اما تخليق يعنى ماليدن خلوق كه خوشبويى است مركب از زعفران و خوشبوييهاى ديگر بر حجره شريفه و مسجد شريف.

مروى شده است كه در سنه سبعين و مائه (6) خيزران [75- ب] به مدينه آمد و فرمود


1- دبيق: پارچه اى از حرير منسوب به شهر دبيق مصر. ستارت از دبيق: پرده حرير.
2- ل: المستضى بامراللَّه دوبار تكرار شده است.
3- بنفسجى: بنفشه اى.
4- م: ابواليجا.
5- م و ل: علاى.
6- 170 ه. ق.

ص: 217

كه مسجد را تخليق كنند و مؤنسه نام جاريه خود را متولى اين خدمت گردانيد و بعد از آن قبر شريف را به تمام و استوانه توبه و استوانه علم مصلّا را به آن اشيايى كه در اول فصل مذكور شد خلوق مى ماليدند.

صاحب تاريخ مى گويد: اما امر خلوق در زمان ما متروك است.

امّا معاليق حجره شريفه يعنى آن چيزهايى كه در حوالى حجره شريفه آويخته اند از قناديل ذهب و فضه و غير ذلك.

صاحب تاريخ مى گويد: بر ابتداى حدوثش واقف نيستم ليكن ابن نجار ذكر كرده كه در سقف مسجد ميان ديوار قبلى و حجره شريفه مُشرف بر سر زائران چهل و چند قنديل است خرد و بزرگ، بعضى منقوش و بعضى ساده. يكى طلا و دو بلور و باقى نقره و اين قنديلها را پادشاهان و بزرگان از اقاليم و بلدان بر سبيل تحفه مى فرستند.

صاحب تاريخ مى گويد: امروز اين قناديل در اندرون مقصوره است و عادت ارسال آنها از اطراف و اكناف مستمر است، ليكن هر گاه كه بسيار شود يكى را بردارند و به جاى آن ديگرى را تعليق كنند و آن برداشته را در قبه اى كه در ميان مسجد است بنهند و در آن قبه چيزبسيار از اين مقوله جمع شده بود ناگاه چنان افتاد كه در سنه احدى عشر و ثمانمائه سلطنت جميع حجاز به حسن بن عجلان حسنى مفوض شد و حسن مذكور ثابت بن نغير(1) منصورى را امير مدينه ساخت و قبل از آن جماز بن هبة الجمازى امير مدينه بود قبل از آنكه مراسيم امارت به ثابت واصل شود، ثابت وفات يافت و در اين اثنا جماز اظهار عصيان نموده آنچه در آن قبه بود از قناديل فضه به وزن هفده قنطار و دو خوشخانه(2) كه مى گفتند كه در آنها طلاست و بيوت مردم مدينه را نهب و غارت كرد و از براى انزال قناديل حجره شريفه نردبان آورد ليكن خداى تعالى او را از اين صرف نمود و مى گويند كه اين اشياء را دفن كرده و در سنه اثنى عشره و ثمانمائه (3) مقتول شده و كسى [76- آ]


1- د و م و ل: نفير.
2- خوشخانه: واژه فارسى به معناى نوعى ديگ. ل و د: حوشخانه.
3- 812.

ص: 218

نمى داند كه كجا دفن كرده [است].

بعد از اين واقعه نيز اشياى بسيار جمع شده بود و در سنه اربع و عشرين و ثمانمائه، امير عزيز بن هبازع بن هبة الجّمازى(1) پاره اى از آن را بر سبيل قرض گرفت و لايزال قناديل در زيادتى بود تا آنكه برغوث بن بتير الحسينى و دبوس بن سعد الحسينى الطفيلى در سنه ستين و ثمانمائه بر طايفه اى از اين قناديل در موسم حج گُذر كرده اند و آنها ديده اند طامعه ايشان در حركت آمده به حيله به ديوار مسجد بالا مى رفته اند و از سقف فرود مى آمده تا آنكه چيزى بسيارى از آنها گرفته اند و هيچ كس مطلع نشده الّا بعد از مدتى و بعد از آن ايشان را گرفتند و بعضى از آن چيزها را رد نموده ايشان را كشتند.

صاحب تاريخ مى گويد: به ما رسيد كه متولّى عمارت ابن زمن(2) به قايتباى تزيين و تحسين نموده كه آنچه در قبه جمع شده آن را به مصر برده در عمارت مسجد صرف نمايند و به سخن او پاره اى را قبل از حريق بردند اما مقصوره اى كه در دور حجره شريفه و بيت فاطمه است- رضى اللَّه عنها- سلطان بيبرس آن را احداث نموده از پنجره چوبين به قد قامت در سنه ثمان و ستين، و سه در نهاده قبلى و شرقى و غربى از حد ستونهايى كه در يلى حجره است و از جانب شامى تا مسجد نبى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و پاره اى از روضه شريفه را به اين شباك حجره داخل (3) كرده كه از صلات در آن مانع است و از هيچ كس از علما و صلحا مسموع نشد كه او را از اين منع كرده باشند و آنكه گفته اند كه سلف او در اين كار عمر بن عبدالعزيز است غلط است زيرا كه چنان كه بالا گذشت چيزى از روضه را ادخال نكرده وى را تقديرى كه كرده باشد بنا بر ضرورت محافظت قبر شريف و براى آنكه مخالف بناى كعبه شود بوده نه آنكه به غير ضرورت بوده، ليكن از كلام شيخ مجدالدين لغوى (4) چنان معلوم مى شود كه در او دائماً مفتوح بوده كه هر كه مى خواسته در آنجا نماز مى كرده و از كلام ابن جماعه [76- ب] نيز معلوم مى شود كه در غير ايام موسم حج مفتوح بوده [است].


1- ل: عزيز بن هيازع بن هبة الخمارى. وفاء الوفا ج: 1، ص 587: غُرير بن ... الجمازى
2- م: زمبن.
3- ل: ندارد.
4- م: لغوى ندارد.

ص: 219

صاحب تاريخ مى گويد: بعد از اين حادث شد بستن در به حيثيتى كه متمكن نمى شود از دخول به آن محل شريف الّا كسى كه چاهى دارد يا از او دنيايى متوقع است و ساير مردم محروم اند از تبرك جستن به آن مواضعى كه داخل آن شباك است و اين در دولت [اشرف] برس بيك (1) حادث شده و بعد از آن زين الدين كتبغا(2) در سنه اربع و تسعين و ستمائه شباكى كه بر سقف منتهى مى شد بر داير آن عمارت كرد و بعد از آن در چهارم بر آن، افزودند، در دولت ناصر نزد مؤخر مسقف قبلى سنه تسع و عشرين و سبعمائه و بعد از آن در دولت ظاهر(3) جقمق در پيش اين در رابع سقفى لطيف كه مقدار شش گز باشد احداث نمودند و فرش او را از رُخام ساخته به بساط زينت نمودند در سنه ثلاث و خمسين و ثمانمائه و در حريق ثانى چون همه اين امور مذكور احتراق يافت در جهت قبلى شباكى ساختند از نحاس و در بالاى آن شبكه اى از نحاس همچو زره بافته(4) تا بالا گرفتند به جهت منع كبوتر از دُخول به آن محل منور معطّر و ساير جهات ثلاثه را شباكى از آهن ساخته بالاى او را به طريق مذكور شبكه گرفتند و درها را نيز از آهن ساخته بالاى او را به طريق مذكور شبكه گرفتند و درها را نيز از آهن ساختند مگر در قبلى كه آن را از ساج مشبك ساختند و مشبك ديگر كه فاصل (5) است ميان حجره شريفه و ميان رحبه اى كه در خلف مثلث حجره شريفه است ساختند به حيثيّتى كه بعضى از آن مثلث در آن داخل شد و محل شد مستقل كه دو در دارد و از پنجا به مقصوره در مى آيند و كأنّه كه موضع خانه فاطمه- عليهاالسلام- است.

امّا قبه اى كه محاذى حجره شريفه است از جانب بالا در قديم نبوده تا زمان منصور قلاوون بلكه در قديم در محاذى حجره از جانب بالا در سطح مسجد به خشت پخته خظيره اى جهت علامت به قدر قامت ساخته بوده اند و در سنه ثمان و سبعين و ستمائه(6)


1- سيف الدين برس بيك، اشرف: از سلاطين مماليك برجى مصر دوران حكومت: 842- 825 ه. ق..
2- ل و م: كيبقا.
3- م و د ول: طاهر حقمق.
4- م: بافتند.
5- م: مفاصل.
6- 678.

ص: 220

قُبّه اى كه ته او مربع [77- آ] و بالاى مثمن و چوب كارى بوده و بالاى آن را به تختهاى رصاص مسمّر ساخته بوده اند بنا كرده اند و در ايام ناصر حسن بن قلاوون به جهت اختلال الواح رصاص تجديد اين قُبه مذكوره كرده اند و در ايام اشرف برس باى (1) نيز تجديد و احكام نموده اند در سنه خمس و ستين و سبعمائه (2) و در زمان قايتباى نيز پيش از حريق بعضى اصلاح و احكام يافته و آنچه بعد از حريق شده در فصلى كه بعد از اين خواهد آمد به تفضيل مذكور خواهد(3) شد.


1- باى: بيك، برس بيك.
2- 765 ه. ق.
3- ل، م: خواهد مذكور.

ص: 221

فصل دوازدهم

در عمارت مجدد و ابدال سقف حجره شريف به قبه مختصر لطيف در تحت سقف مسجد و تصوير آنچه قرار يافته است قُبّه شريفه (1) بر آن.

بدان كه چون احتياج مسجد نبوى را عرض كردند به قايتباى سلطان مصر و بلاد عرب، در سنه احدى و ثمانين و ثمانمائه(2) قبل از حريق، شمس بن زمن را به نظارت اين خدمت فرستاد و نظر او چنان اقتضا نمود كه رُخام حجره شريفه را تجديد كرده و استوانه صندوق را كه ترقيده بود بعد از اخراج بعضى خرزات (3) او استوانه اى كه در مسجد قبا بود شكسته به خرزهاى (4) اين اصلاح نمود و چون خواستند كه رُخام صفحه شمالى را از كُنجى كه متصل حايز عمر بن عبدالعزيز است با صفحه شرقى بكنند و در نزد ملتقاى جدار شامى و شرقى ترقيدگى قديم بوده كه مردم پيش آن را به گچ و خشت پر و مُحكم ساخته بوده اند و به نوره سفيد ساخته و بعد از آن از ازاره رُخام تا سر ديوار شق شده، چون به اينجا رسيده اند و آن ترقش را پاك ساخته و آنچه در ميان ترقش بوده بيرون كرده اند، بناى مربع حجره شريفه ظاهر شده و از آنجا ديده اند كه در نزد ملتقاى جدار شامى و شرقى حجره شريفه نيز خللى و ترقيدگى هست و چون متولى عمارت اين حال را مُشاهده كرد در


1- م: ندارد.
2- 881
3- و ل د: حزرات.
4- ل: خررهاى.

ص: 222

سيزدهم شعبان در درون مقصوره مجلس عقد نموده در اين باب گفت و گوى كرده اند.

راى متولى و مردم ديگر به موافقت او بر آن ميل كرده كه سبب ترقش [77- ب] ديوار ظاهر ديوار درون است. پس در صباح چهاردهم شعبان در هدم شروع كرده از ملتقاى صفحه شامى و شرقى حايز مقدار پنج گز از زمين تا بالا انداختند و در بين جدارين از آثار حريق اولى همچو سرهاى چوبهاى نيم سوخته و غيرها چيزهاى مهول ظاهر شد كه در تنظيف آن به بيل و ميتين (1) محتاج شده تا زمين كافتند و در آنجا سنگريزه سرخ يافتند و ته آن معلوم شد كه به سنگ مبنى است و نيز معلوم شد كه خانه درون مربع است و به سنگ سياه مبنى است و هيچ در ندارد و در خلف جدار شامى او استوانه اى است در صف مربعه قبر كه بعضى از آن استوانه داخل جدار است و چون متولى اين امور را مشاهده نمود، عزيمت كرد كه جدار شامى خانه درون را هدم كرده تجديد نمايد و به جاى سقف قبه بربندد.

صاحب تاريخ مى گويد: من اين كار را بنا بر آنكه موجب هدم اكثر ديوارهاى حجره مى شد و ايضاً مستلزم اتسّاع(2) بود در مكانى كه اقتصار لايق است مكروه داشتم ليكن متولى بر عزيمت خود راسخ و ثابت شده جدار شرقى و شامى بود منهدم شد و در اين هدم در جهت غربى و مايلى او از قبلى و شام خشتهاى خام كه طولش از يك گز زياده و عرضش نيم گز و چيزى باشد يافتند ظاهراً كه اين خشتها از بناى اول است كه در وقت تجديد حجره بنابر استحكام به سنگ اين خشتها را تبركاً در ميانه گذاشته بنا كرده اند و به بركت آنها آن جهات سالم مانده از خلل و چون ديوار شامى را تا زمين انداختند به تنظيف افتادگيهاى ديوار كه بر بالاى قبور شريفه افتاده آن را پوشيده بود يك روز تمام به كثرت و رخام در آن موطن سكينه و آرام اشتغال نمودند.

صاحب تاريخ مى گويد: از ترس آنكه در ورطه سوء ادب بيفتم (3) از حضور [در] اين


1- بيل و ميتين ترجمه «عُتل و المساحى» است عُتل به معناى ديلم آهنى كه بدان زمين و ديوار كنند، و مساحى و مسحاةبيل آهنى و كلنگ را گويند.
2- ل: ايساع.
3- ل: نيفتم.

ص: 223

واقعه اجتناب نمودم و صباح آن متولى كس را فرستاده مرا طلب نمود تا به مشاهده وضع حجره شريفه مُشرّف شوم پس داعى شوق غالب و نفس مشتاق به ديدن آن موطن طالب شد- و للَّه درّالقايل [78- آ]:

ولو قيل للمجنون ارض اصابهاغبار ثرى ليلى لجدّ و أسرعا

به استحضار عظيم (1) قدر و ملاحظه جلالت شأن آن سيد عالمان- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از حق- سبحانه و تعالى- حسن ادب و الهام حق آن مقرّب ربّ و قبول و رضا طلب نموده بعد از استيذان از مؤخر حجره به درون آمدم و هنوز از آنجا تجاوز ناكرده به مشام جانم رايحه اى رسيد كه به خوشى آن بويى هرگز به دماغم نرسيده و به حلاوت او چيزى ذائقه جانم نچشيده. چون سلام كردم و تشفّع و توسل جستم بصر خود را نيز از براى آنكه به غايبان تحفه بردارم به نظر كردن در آن موطن عظيم القدر ممتّع ساختم.

ديدم كه ساحت آن حجره عنبر سرشت زمينى است هموار از آثار قبور شريفه، هيچ چيز در آنجا پيدا نيست و در ميانه موضعى است مرتفع كه گمان بردند مگر موضع قبر شريف آن است و جهال بنابر اين زعم از خاك آن موضع براى تبرك برداشتند و اين زعم مردود است بنا بر ثبوت بودن قبر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در ته ديوار و بودن لحد در زير ديوار از اخبار و آثارى كه در اين باب مروى و منقول شده از آن جمله يكى حديث جابر است- رضى اللَّه عنه- كه ابن عساكر روايت كرده از او كه بر قبر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آب پاشيدند و آب پاشنده بلال بن رباح بود كه از قبل سر ابتدا كرد تا به جانب پاى منتهى شد و جابر تصريح كرده بر آنكه بنابر آنكه بر گرد قبر گشتن ميسّر نبود بر ديوار آب پاشيد.

ابن سعد در طبقات خود از محمد بن عبدالرحمان نقل كرده كه عبدالرحمان گفت كه در آن زمان كه حايط قبر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- حافظ شد در زمان ولايت وليد، من در ميان مردمى بودم كه اول بار به ديدن آن برخاستند، پس نظر كردم به قبر نبى


1- م: ندارد.

ص: 224

- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ديدم كه ميان قبر شريف او و ميان حايط خانه عايشه نيست الا يك شبر و دانستم كه او را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از جانب قبله به قبر اندر(1) آورده اند [78- ب] و بعد از اين امورى كه مذكور شد در هفدهم ماه شعبان در اعاده حجره شريفه شروع كردند و رأى ايشان چنان اقتضا نمود كه ستونى كه ملاصق جدار شامى بود او را در عرض جدار درآرند پس بنابراين مصلحت پاره اى در عرض ديوار زياده نموده آن را متفاوت العرض ساختند، چنانچه عرض جانب شرقى مقدار سه گز شد و عرض جانب غربى مقدار نيم گز از آن كمتر و در ثلث آخر حجره كه جانب مشرق و طرف پايه هاى مبارك است قبوى(2) بنا كردند تا آنچه بر بالاى او خواهند قبه بست مربع باشد زيرا كه حجره چنان كه مذكور شد طولانى است از مغرب به مشرق و فرجه ميان جدارين جانب مشرق او را در عرض ديوار قبوى مذكور درآوردند و جانب قبله را همچنين ساخته بين الجدارين فضايى نگذاشتند پس فضايى نماند بين الجدارين الّا در جهت شامى و سطح قبوى مذكور، اعنى ميان قبه و جدار شرقى و جدار قبلى فضايى شد و از جانب شامى نيز ستره اى بنا كردند و در جهت رئوس شريفه حجره به سنگهاى سياه تراشيده قُبه بستند و تكميل آن به سنگهاى سفيد تراشيده واقع شد و ارتفاع اين قبه از زمين حجره تا هلال قبه هيجده گز و ربع شد و ارتفاع قبو كه يك جانب قبه بر وى مبنى است از زمين حجره تا بام او مقدار دوازده گز و در نحو وسط جدار شامى خوخه گذاشتند و از آن خوخه سنگريزه سرخى كه در مسجد فرش مى كنند بسيارى براى آنكه بر روى قبور شريفه گسترند(3) داماد متولى كه خواهرش در عصمت او بود درآورد و بر آن صورتى كه اشهر اقوال مفيد آن است قبور شريفه را از نزديك ديوار قبلى تصوير(4) نموده سنگريزه مذكور را بر بالاى آن چيد و قبور شريفه را مسنّم ساخت و عود و عنبر و غير ذلك از خوشبويها چيزى بسيارى در آن منبع پُر نور بُخور كردند، ليكن طيب و خوشبويى رايحه آن محل شريف بر همه غالب بود.

و للَّه درّالقايل:


1- ل و د: نه درآورده اند.
2- قبو: طاق و طاق نما.
3- م: گسترد.
4- م: تصوّر.

ص: 225

بطيب رسول اللَّه طاب نسيمها [79- آ]فما المِسك ماالكافور ما المندل الرطب

جماعتى از مردم ورقها كه در آنجا تشفّع و توسّل و مآرب و مرادات ديگر خود را نوشته بودند به اندرون حجره انداختند و بعد از آن خوخه را بستند و بر سر اين قبه كه نزديك به سقف مسجد بود هلالى از نحاس اصفر ساخته، نشانيدند و اتمام اين عمارت شريف و اختتام اين بناى عالى منيف در روز پنجشنبه هفتم شوال سال هشتصد و هشتاد و يكم بود، اين است صورتى كه حجره شريفه بر آن قرار گرفته زيرا كه در حريق آخر كه بعد از اين مذكور خواهد شد حجره شريفه و قبه آن از احتراق سالم مانده.

بدان كه خط سرخ بيرون نشان حايز عمر بن عبدالعزيز است و خط سياه علامت بناى درون و خط ديگر بر سر قبوى مذكور بر حد قُبو و خطوط ديگر كه در ديوار قبوست علامت آن است كه او از زمين حجره نيست واللَّه اعلم بالصواب.

ص: 226

فصل سيزدهم

در آنچه منقول شده است كه حوالى حجره شريفه را خندق كنده اند و به رصاص پرساخته و آنچه متعلق است به اين سخن و مناسب است به آن

بدان كه اسنوى ذكر كرده كه ملك عادل نورالدّين شهيد شبى رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- دوبار در خواب ديد كه به دو مرد سُرخينه اشارت كرده مى فرمود كه مرا از اينها خلاص ساز. در آن شب به وزير خود كس فرستاده او را طلبيد و به استصواب در بقيّه همان شب به بيست راحله سوار به اموال بسيار به تعجيل تمام متوجه مدينه پرسكينه شد و در شانزده روز(1) به آن وطن سكينه رسيده بعد از زيارت به احضار اهل مدينه و كتابت اسماى ايشان امر نمود و به ايشان تصدّق مى كرد و در آن اثنا براى شناختن آن صورتى كه در خواب ديده بود در رويهاى مردم تأمل و امعان نظر مى فرمود تا آنكه همه مردم به نظر شريفش درآمدند و از پيش او گذشتند، پرسيد كه هيچ كس ديگر مانده كه حاضر نشده باشد گفتند مگر دو مرد صالح مغربى كه به كثرت صدقه معروف اند. پس ايشان را طلبيد چون حاضر شدند ديد كه همان دو شخص اند كه در خواب ايشان را ديده بود. از منزل ايشان پرسيد گفتند كه در رباطى كه قريب حجره شريفه است ساكن اند، پس ايشان را گرفته به منزل ايشان رفت و در آنجا غير ختمتين و كتب و مال بسيار چيزى نديد و اهل مدينه در حقّ آن دو شخص مدح و ثناى بسيار گفتند و به خير ياد كردند و سلطان شهيد چون بورياى ايشان را برداشت در ته آن سردابه اى ديدند كه به صوب حجره شريفه


1- د: روز ندارد.

ص: 227

منتهى مى شد مردم را از ديدن اين حال وحشت بسيار و اضطراب بى شمار روى داد و سلطان شهيد گفت راست بگوييد كه به چه كار آمده ايد بعد از ضرب شديد اعتراف نمودند كه ايشان نصرانيان اند كه نصارى ايشان را به صورت [80- آ] و زينت حاجيان مغرب ساخته به اموال بسيار فرستاده اند كه به سبب انفاق آن به حجره شريفه تقرب جويند و از آنجا آن حضرت را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نقل كرده، راه ضلالت خود پويند(1)، و ايشان در آن رباط بساط انبساط انداخته اند شبها به كندن نقب اشتغال مى نموده اند و روزها به علّت زيارت آن خاك را در محفظه اى از جلد كرده در جانب بقيع مى انداخته اند و چون نزديك قبر شريف رسيده اند، در آسمان رعد و برق عظيم روى نموده و در زمين رجفه و زلزله موحش ظاهر شده و در صباح آن شب سلطان شهيد به مدينه نزول فرموده. چون سلطان قصه ايشان را شنيد و حال ايشان را دانست در گريه شده، به ضرب رقاب ايشان امر فرمود و آن دو بدبخت را در تحت شباكى كه در پهلوى حجره شريفه است كشتند. بعد از آن سلطان فرمود كه حوالى حجره شريفه را خندق كنده، آن خندق را به ارزيز(2) پُرسازند، به حسب فرموده عمل نموده به آن خندق حوالى قبر شريف را همچو قلعه اى از رصاص ساختند. مطرى نيز اين مضمون را به اندك خلافى در خصوص بعضى امور ذكر كرده از آن جمله يكى آنكه گفته: «كه سلطان نورالدين محمود بن زنگى بن آقسُنقر در سنه سبع و خمسين و خمسمائه به هزار سوار دخل المدينه على حين غفلة من اهلها ...» و بعد از آن قصه ديدن مردم الّا آن دو نصرانى را ذكر كرده و گفته كه نماند الّا دو مردى از اندلس كه مجاور بودند در ناحيه قبله حجره شريفه نزد دار آل عمر معروف به ديار العشره. پس سلطان در طلب ايشان جدّ فرمود و چون ديد به وزير اشارت نمود كه ايشان همان اند كه در خواب ديده ام و بعد از عقوبت و ايذا اقرار كردند كه ايشان نصرانيان اند كه به اتفاق ملوك نصارى آمده اند كه از حجره شريفه عظام طاهره مطهر مقدسه را نقل كنند و ديدند كه از ته حايط قبلى مسجد تا به جهت حجره شريفه زمين را كنده اند و خاك آن را [80- ب] در جايى كه نزديك خانه ايشان بوده انداخته پس به اشارت عالى، ايشان را در تحت شباك


1- ل و م: پويند فرستاده اند.
2- ارزيز: بر وزن شبخيز، قلع، ترجمه رصاص غياث.

ص: 228

شرقى مسجد سر زدند و سلطان در آخر روز سوار شده متوجه شام گرديد و ابن نجار در تاريخ بغداد وقوع حادثه اى را كه نزديك به اين است ذكر كرده و گفته بعضى زنادقه- خذلهم اللَّه- به حاكم مصر عبيدى اشارت كرده كه رسول را با صاحبين- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به مصر نقل كند و اين معنى را در نظر آن بى بصر تزيين نموده و گفته كه اگر اين كار تو تمام شود هر آينه از اقطار ارض و اطراف عالم مردم به سوى مصر توجه نمايند و مصر را مقصد و مزار خود سازند و از اين حيثيّت مصر و سكانش را شرف و منقَبت بزرگ حاصل شود و آن بى بصر در مصر حايزى بنا كرده و ابوالفتوح نام مردى را كه از خواص خود براى نبش قبر شريف به مدينه ارسال نموده و چون او به مدينه رسيده و در آنجا به اهل آن محل سكينه مجالست نموده و ايشان نيز مقصود او را فهميده اند، در آن اثنا قارى به قرائت قرآن مشغول شده و در ميان قرائت اين آيت را خوانده:

«وَ انْ نَكَثُوا ايْمانَهُم مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فى دِينِكُمْ فَقاتِلُوا ائمَةَ الْكُفْرِ انَّهُم لاايْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ الا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا ايْمانَهُمْ و هَمُّوا بِاخْراجِ الرَّسُولِ (1) الاية»

وچون اهل مدينه از آيت كريمه اين اشارت صريح رااستماع نموده اند در شور شده نزديك رسيده اند كه ابوالفتوح رابا جماعتش قتل نمايند، ليكن چون كه مملكت حجاز درتحت حكم مصر است و حاكم مصر را به حجاز تسلط و اقتدار تمام، به آن اقدام ننموده اند و چون ابوالفتوح اين حالت را مُشاهده نموده گفته كه از خداى تعالى بترسيدن سزاوارتر است از غيرش واللَّه كه اگر حاكم مصر مرا بكشد به اين موضع شريف تعرض نكنم و آن مقدار ضيق صدر و انزعاج اورا حاصل شده كه ندانسته كه ازآنجا چگونه برخواسته وهنوز از روز باقى بوده كه حق- سبحانه- بادى فرستاده كه زمين از قوت او در جنبش شده و شتران و اسبان را به جهاز و زين در روى [81- آ] [است.] زمين همچو كوهى مى پرانيده و اكثر آن را هلاك ساخته و ابوالفتوح را به مشاهده اين حال عذرى حاصل شده خاطرش انشراح و اطمينان تمام يافته [81- ب]


1- سوره توبه، آيه 12 و 13

ص: 229

فصل چهاردهم

در حريق اوّل و آنچه اعاده يافته بعد از آن از عمارت حرم و حريق ثانى و آنچه مترتب شده بر آن

آنكه در اوّل شب جمعه اوّل رمضان سنه اربع و خمسين و ستمائه (1) مسجد نبوى سوخته و سببش آنكه ابوبكر بن اوحد نام فراش به زاويه اى كه در زاويه غربى جهت شمالى مسجد شريف است در آمد كه قنديلها را بر آورده در مناره ها تعليق كند و روشنيى كه در دست داشت در بالاى قفصى از قفصهاى قناديل گذاشت و آن قفص از آن آتش مشتعل شد و آن شعله در گليم و بوريا و غير ذلك از اسبابى كه در آن زاويه بود افتاد و به جايى كشيد كه التهاب و اشتعال آن آتش به سقف مسجد رسيد و به سرعت تمام اين آتش به جانب قبله روى آورد.

امير به صغير و كبير شهر متوجه آتش شده از كشتن آن عاجز آمدند تا آنكه به جميع سقف مستولى شد و آنچه سقف بر آن محتوى است از منبر و ابواب و خزاين و مقاصير و صناديق و كتب و مصاحف و كسوت حجره شريفه همه سوخت و هيچ چوبى درست نماند.

قسطلانى گفته كه در آن زمان يازده كسوت بر بالاى هم بر حجره شريفه پوشيده شده بود و آن آتش جميع زخارفى را كه مرضى نبود ازاله نمود و از آن آتش صفت قهر و عظمت الهيه كه بر شريف و مشروف(2) مستولى بود مشاهده مى شد و اين آتش در عقب آتشى بود


1- 654.
2- ل: مشروز.

ص: 230

كه ذكرش سبق يافت. [82- آ]

از اين حريق غير گنبدى كه الناصرلدين اللَّه براى حفظ ذخاير حرم محترم انشا نموده چيزى سالم نماند و در اين گنبد مصحف عثمانى و صندوق بزرگ چند متقدمةالتاريخ كه بعد از ثلثمائه ساخته بوده اند سالم مانده و مورّخان گفته اند كه بعد از اين حريق ستونهاى مسجد همچو تنه هاى خرما ايستاده مانده بود و هرگاه كه بادى برمى خواست آن را مى جنبانيد ليكن اين عجيب مى نمايد زيرا كه ستونها از چوب نبود كه باد آن را تواند جنبانيد- واللَّه اعلم- و رصاص بعضى ستونها گداخت و آن ستون افتاد و سقفى كه بر بالاى حجره شريفه بود افتاد و حجره شريفه نيز به سبب آن بر بالاى قبور منوره معطره افتاد و در صباح جمعه موضعى را براى نماز آماده ساخته كيفيت حال را به خليفه وقت مستعصم باللَّه عرض نمودند و در موسم حج آلات عمارت و استادان كار به ركب عراق، يعنى حاجيان بغداد و آن نواحى آمده در اول سنه خمس و خمسين و ستمائه (1) ابتداى عمارت نمودند و قصد كردند كه آنچه از سقف سوخته بر بالاى قبور شريفه افتاده بود آن را ازاله نمايند ليكن به سبب مهابت احترام قبور شريفه كسى بر اين جرأت ننمود، پس راى امير مدينه به اتفاق اكابر آن حرم محترم بر آن قرار يافت كه اين معنى را به خليفه عرض كنند تا هر جوابى كه از آنجا آيد بر وفق آن عمل نمايند و بنابر آنكه خليفه و اهل دولت او به سبب غوغاى تتار و استيلاى ايشان با عمال بغداد، به حال خود گرفتار بودند در آن سال جوابى نيامد پس آن شكسته و ريختهايى كه بر آن محل شريف افتاده بود همچنان به حال خود ماند و هيچ كس نتوانست كه جسارت نموده به آن محل شريف رفته آن موضع منيف را رُفْتِه از آن اوساخ پاك سازد و كلام مطرى و تابعان او مقتضى آن است كه شباك ظاهر و سقف حجره شريفه را تا سر ستونها رسانيدند به حيثيّتى كه سقف [82- ب] حجره و مسجد يكى شد. ليكن اين خطاست زيرا كه سقف مُتقن محكم ديگر در تحت سقف مسجد و بالاى حجره شريفه در حريق ثانى مشاهده شده كه رد اين قول مى كند و در همين سنه خمس و خمسين حجره شريفه و حوالى او تا حايط قبلى و حايط شرقى تا


1- 655.

ص: 231

باب جبرئيل و از جهت مغرب تا روضه و منبر معمور شد تا آنكه سنه ست و خمسين درآمد و در محرم اين سنه واقعه بغداد و دخول تتار به آن و افساد ايشان در آن دارالخلافه روى داد. پس بنابراين آلات عمارت از صاحب مصر منصور نورالدين على رسيد و ايضاً از جانب يمن شمس الدين يوسف آلات عمارت فرستاد و تا باب السلام عمارت كردند و در ذى القعده سنه سبع و خمسين، صاحب مصر معزول شد و ديگرى به جاى او نشست و در اين سال از باب السلام تا باب الرحمه و از باب جبرئيل تا باب النسا معمور شد و در آخر اين سال ظاهر بيبرس صالحى متولى مصر شد و در عمارت اهتمام تمام نموده سيصد و پنجاه كارگر به آلات و مؤنات عمارت به مدينه شريفه فرستاد و ايشان را به نفقه و آلات امداد مى نمود تا آنكه بقيه مسجد مسقف شد به دستور اول مگر، جانب شمالى كه به يك سقف اكتفا نمودند و لايزال مسجد شريف بر همان عمارت بود تا آنكه در زمان محمد قلاوون صالحى در سنه خمس و سنه ستّ (1) و سبعمائه مسقف غربى و شرقى كه در يمين و يسار صحن و مسجد است به يك سقف تجديد يافت همچو سقف شمالى و در سنه تسع و عشرين و سبعمائه، محمد قلاوون دو رواق ديگر در مسقف قبلى كه پيشتر پنج رواق بود زياده ساخت و به سبب اين زيادتى مسجد شريف را مسقفش متسع و گشاده شد و منفعت تمام به خاص و عام رسيد و در سنه احدى و ثلاثين و ثمانمائه به جهت خللى كه در او شده بود اين دو رواق را اشرف برس باى به مال جوالى (2) [83- آ] قبرس (3) تجديد نمود و چيزى از سقف شمالى نيز تجديد يافت و بعد از آن ظاهر جقمق(4) بسيارى از سقف مقدم مسجد را از روضه و غيرها در سنه ثلاث و خمسين و ثمانمائه(5) تجديد فرمود و بعد از آن در زمان اشرف قايتباى جانب صحن مسقف شرقى را تا مناره شامى شرقى بعد از هدم طاقهاى آن (6) در سنه تسع و سبعين و ثمانمائه (7) عمارت نموده اند به توليت ابن زمن و بعد


1- م: سنه سبع و خمسين و ستمائه.
2- ل و م: حوالى.
3- د و ل و م: قبرص.
4- م: طاهر حقمق.
5- 853. ه. ق.
6- م: او.
7- 879. ه. ق.

ص: 232

از اين در سنه احدى و ثمانين (1) نيز متولى مذكور كه به تغيير و تبديل مايل و مولع بوده آمده بسيارى از سقف مقدم مسجد را از روضه و مايلى او تجديد نموده و سقف حجره شريفه را به قبه ابدال كرده و غير ذلك.

امورى كه در فصل دوازدهم به تفصيل گذشت در آن سنه عمارت كرده و بعد از اين در ثلث اخير شب سيزدهم رمضان سنه ست و ثمانين و ثمانمائه (2) مسجد نبوى- على صاحبه افضل الصلوات واكمل التحيات- دوم باره سوخته و تفصيل قصّه هايله آن است كه:

در ثلث اخير كه رئيس مؤذنان شمس الدين بن الخطيب- رحمه اللَّه- براى تذكير برخاسته و به بقيه مؤذنان بر بالاى مناره رئيسيه رفته ابر متراكم شده و رعد و صاعقه آن حوالى را فرا(3) گرفته چنانكه صاعقه عظيميه بر آن محل شريف افتاده و از آن صاعقه باره اى بر هلال مناره رئيسيه رسيده و به اين سبب جهت شرقى مسجد افتاده و سر مناره مذكور پاره شده و رييس مذكور در حال مرده و حال آنكه اين صاعقه همچو آتش لهيبى داشته كه از آن لهب در نزد مناره به سقف بالاى مسجد آتش درگرفته و از بالاى به سقف پايين افتاده و چون اين حال را مشاهده كرده اند، درهاى مسجد را گشاده ندا كرده اند كه در مسجد شريف آتش افتاد پس امير مدينه با اهل شهر در مسجد جمع شده، بعضى مردم آب گرفته بالا رفته اند كه به آب آتش را اطفا كنند؛ قادر نشده اند و نزديك بوده كه آتش ايشان را بسوزد، پس گريخته به پايان فرود آمده اند [83- ب] و بعضى ديگر از قرب آتش و اضطراب حال خود را از بالا به شيب انداخته مرده اند. حاصل كلام آنكه آتش بزرگ شده و مردم از اطفاى آن عاجز آمده اند و جميع سقف مسجد و آنچه در مسجد بوده از خزاين كتب و مصحفها و ربعها سوخته مگر بعضى از آنها كه در آن زمان جلادت نموده از آن


1- 801.
2- 886.
3- م: فرو.

ص: 233

محل بيرون برآورده اند و مگر قبه اى كه در صحن مسجد است و اين همه بليه در مقدار ده درجه از شب بوده و مسجد شريف همچو درياى آتش شده از آتش موج مى زده و شرارهاى او به خانه هاى همسايه ها مى افتاده، ليكن ضررى از آن شرر(1) نمى رسيده.

و صاحب تاريخ [كه] در اين حريق به سبب [حج] عمره در مدينه شريفه حاضر نبوده (2) مى گويد:

امير مدينه قسيطل (3) به من خبر داد كه شخصى از عربان صادق القول پيش از آن واقعه به يك شب ديده كه در آسمان ملخ منتشر شده و در عقيب آن آتش عظيم روى نموده و رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن آتش را گرفته و گفته كه اين را باز مى دارم از امت خود. و نيز مى گويد كه جماعتى به من اخبار نمودند كه مشاهده كرده اند كه مرغان سفيد در حوالى آتش مى گشته اند به حيثيّتى كه پنداشته اند كه مگر ايشان آتش را باز مى دارند از خانه هاى همسايه ها با وجود آنكه مرغان ديگر بسيارى از ايشان از آن آتش گريخته به بيرون شهر برآمده بوده اند و چون صباح شده مردم به كشتن آتش كه بر بالاى قبه بر سقف حجره شريفه بود و مبادرت نمودند و بعد انطفاى آتش ديدند كه حجره شريفه كه سقف او را به قبه لطيفه ابدال كرده بودند از احتراق سالم مانده و چيزى از آثار اين حريق به درون حجره شريفه درنيامده (4) با وجود آنكه كوههاى بلا همچو قبه بزرگ بالا و سقف مسجد اعلا بر بالاى آن ريخته و مع آنكه در اين حجره سنگ سفيد كه زود از آتش متأثر مى شود كار كرده بودند و حال آنكه سنگهاى سياه ستونها كه بطى ء التأثر است بسيارى از آنها از تأثيراتش ريخته و متفتّت شده بود [84- آ] و صد و بيست و چند ستون افتاده بوده ليكن ستونهاى ملاصق حجره شريفه نيز محترق نشده بود و روضه شريفه وصندوق مصلّاى شريف ومقصوره كه درحوالى حجره شريفه است سوخته بود و سر مناره رئيسيه وطلاقهايى كه جانب صحن مسجداست اكثرآن افتاده بود پس پيشگاه مسجد را اميرو قاضى وعامّه اهل مدينه ازرجال ونساو صبيان تقرباً الى اللَّه تعالى از آن سوختگيها و


1- م: ندارد.
2- ل: بوده.
3- قسيطل بن زهيرالجمازى، عربى، ص 290.
4- ل و م: نه درآمده.

ص: 234

افتادگيهاى سقف و ديوار پاك ساخته به سلطان وقت قايتباى كيفيّت واقعه را عرضه(1) داشتند.

هنوز(2) ريختگى و سوختگيها را از آخر مسجد بيرون نكرده بودند كه حجاج بيت اللَّه به مدينه رسيدند و آثار اين حريق را كه عبرتى عظيم بود براى اين امت مشاهده نمودند و در ماه ذى القعده قبل (3) [از] دخول حجاج در مكه معظمه سيلى آمده كه ميان دو كوه را پرساخته و در جوف كعبه شريفه زياده از قامت آدمى آب ايستاده و خانه هاى بسيار را انداخته و اموال و انفس را اضاعه و تلف نموده به حيثيّتى كه در وقت تنظيف مسجدالحرام مقدار هشتاد مرده يافته اند و در زمان جاهليت و اسلام همچين سيلى كسى نقل نكرده و همچنين تنظيف(4) چركينهايى كه از اين سيل در مسجدالحرام جمع شده بود ميسّر نشده الا بعد از آنكه در درون مسجد پشتها جمع كرده اند و حجاج رسيده و اين حالت را مشاهده كرده و چون اين خبر موحش واقعه هايله مدينه به عرض سلطان جهان آراى قايتباى رسيده موفق شدن خود را به اين خدمت سعادت عظمى و دولت دنيا و عقبى دانسته به همگى همت متوجه امر عمارت شده و عمارتهاى مكه را تعطيل نموده ناظر و شاهد عمارت مكه، سيفى سنقرالجمالى را به زياده از صد استاد و شتر و خر بسيار و مبلغ بيست هزار دينار به مدينه پرسكينه متوجه ساخت و بعد از آن در تجهيز آلات عمارت [84- ب] شروع نمود به مثابه اى كه در طور و ينبع و مدينه از آلات عمارت و مؤنات آن خزينه ها جمع شد و بعد از اين متولى اول شمس بن زمن را در اثناى ربيع الاول به بيشتر از دويست شتر و صد خر و زياده از سيصد نفر استادان كار به مدينه فرستاد و در آن ايام برّ و بحر از مؤنات عمارت خالى نبود بلكه متصل مى رسيد و از حوالى مدينه نيز از چوب دوم (5) و اشجار


1- م: عرض.
2- ل: در اينجا چند عبارت تكرار شده است.
3- ل: قبيل.
4- ل: تنظيف.
5- چوب دوم: چوب درخت كُنار سدر.

ص: 235

ديگر بسيارى بريده جمع كرده به اجدّ(1) و اجتهاد بسيار مشغول كار شدند و مناره رئيسيه را تا اساس آن هدم كردند و جدار قبلى را از مناره باب السلام تا آخر جدار قبله و از آنجا جدار شرقى را تا باب جبرئيل هدم كرده اين جدار شرقى را پاره بيرون برآوردند كه مقدار يك گز و نيم بيرون برآمد و محراب عثمانى را توسعه نمودند و اساطين مسجد را كوته تر ساخته بر سرهاى آنها از خشت پخته عقدها بستند و بر بالاى آن چوبهاى سقف را انداخته بر سقف واحد اكتفا نمودند و پيش از اين ستونها همچو جهت غربى و شرقى و شامى بر سقف متّصل بود و بالاى محراب عثمانى قبه اى بر بالاى ستونها بستند و بر بالاى حجره شريفه و حوالى آن قبه عالى بر بالاى دعايمى كه در زمين مسجد بود عمارت نمودند و بعضى از آن ستونهايى كه در مقصوره حجره شريفه بود دعامه ساختند و در ميان اين قبه عظيمه و ميان ديوار شرقى و همچنين در جهت شمالى متّصل به متهجّد عقدها و طاقها بستند و در جهت قبله يك قبه مختصر و سه قبه ديگر در حوالى او مختصرتر از آن كه «مجاريد» گويند، بستند و ميان اين عقده ها و مناره رئيسيه بادگيرى براى ضياء و هوا گذاشتند. دَرِ مناره رئيسيّه كه اول در جهت مغرب بود اين بار در جهت شام ساخته در پيش او چهار درجه بنا كردند و محل در اول را از براى خطيب جايى ساختند كه آنجا مى نشسته و انتظار وقت خطبه مى برده [85- آ] در زمان قديم و در اندرون باب السلام در پيش او دو قبه ديگر احداث نمودند و باب السلام را به رُخام سفيد و سياه در غايت زينت بنا كردند و زمين پيشگاه مسجد را نسبت به زمين مصلّاى نبوى پست ساختند و در پيش مصلّاى نبوى به جاى صندوق دعامه بنا كرده محراب آن را در آن دعامه ساختند و اين محراب و محراب عثمانى را به رُخام ملوّن در غايت لطافت و خوبى زينت دادند و حجره شريفه و حوالى آن را مثل اول ترخيم نمودند و منبر و دكه موذنان را نيز مثل اول به رخام ساختند و در جهت شرقى از باب النسا تا آخر مسجد و در جهت غربى از باب الرحمه تا آخر مسجد صفه بستند پست تر از صفه جهت شمالى و ديوار مسجد را از باب السلام تا باب الرحمه هدم نموده در آن مابين، رباطى و مدرسه اى براى سلطان وقت بنا نموده در سه طبقه آن طاقچه ها به جانب مسجد گذاشتند كه مجموع آن سى طاقچه مى شود و بر طبقه بالا و از سيم (2)


1- ل: حد.
2- م: زنجير.

ص: 236

برنجين (1) شبكه، يعنى تورى(2) گرفتند.

و آن طاقى كه يكى از آن خوخه ابوبكر است چنان كه مذكور شد همچنان در آن حاصلى كه در آنجا بود ساختند و آن ابواب ثلاثه نافذ است در مسجد و بنابر آنكه داعيه متولى اوّل آن بود كه رباط و مدرسه سلطانى را در جهت قبلى مسجد سازد در طاقها گذاشته چون كه عزمش از اين جهت به جهت مذكور منصرف شد آنها را بست الا طاق چند كه در محاذى قبه محراب عثمانى است پس آن را از شيشه هاى رنگى (3) تابدانها(4) ساخته به شبكه برنجين گرفت و چون عمارت مسجد شريف نزديك تمام رسيد در عمارت مدرسه و رباط را شروع نمودند و نزديك باب الرحمه مناره اى براى مدرسه بنا كردند و ايضاً رباطى در بدل رباط حصن العتيق كه محلش را در رباط سلطانى داخل ساخته بودند در ناحيه ميضاة باب السلام بنا نمودند و در تقابل او حمامى نيز ساختند و در اواخر رمضان سنه ثمان و ثمانين [85- ب] سقف مسجد به آن آلاتى كه در آن ولا آورده بودند به اتمام (5) رسيد و در سال تسع و ثمانين (6) براى ازاله بعضى مساهله هايى كه از متولّى عمارت شده بود و در سقف بعضى مواضع نيل به كار كرده بود و جماعتى از نقاشان را به لاجورد و آلات كار فرستاد [ه بود](7) و به سبب اين كار خاطر شريف سلطان به متولى مذكور متغير شده مردى را به كتابهاى بسيار در علوم كثيره به نظر(8) و اجراى سماطى كه تفصيلش خواهد مذكور شد به احمال (9) آرد و گندم و ديگهاى بزرگ و بقيه آلات ديگر به


1- مترجم برنجين را ترجمه «نحاس» به معنى «مس» گرفته است.
2- ل: دام.
3- ل و م: رنگه.
4- تابدان: روزنى كه براى ورود روشنى آفتاب در ساختمان بسازند و طرف درون آن را از شيشه الوان كنند. دهخدا
5- ل: اتمام ندارد.
6- 809.
7- ل: كار فرش.
8- ل: نصره
9- ل: به اجمال.

ص: 237

مدينه فرستاد- جزاه اللَّه عن المسلمين (1) خيرا.

تتمّه در بعضى خيراتى كه سلطان وقت- احسن اللَّه اليه- از براى مسجد شريف و عامه اهل مدينه و غيرهم از آفاقيان و غربيان در مدينه شريفه احداث نموده.

از آن جمله: يكى رباط و مدرسه است كه مذكور شد در غايت حسن و گشادگى.

ديگرابدال كتابها ومصحفها وربعهاى سوخته است به كثرت هرچه تمامتراز انواع علوم.

ديگر سبيل آب و خراس آرد و فرن و مطبخ براى دشيشه (2) يعنى بلغور(3)، و وكالة مشتمل به خانه ها.

ديگر سماطى براى اهل مدينه ترتيب نمود كه پيش از او هيچ كس نكرده بود.

تفضيلش آن است كه قبل از اين واقعه خانه هاى عياسا(4) كه جماعتى از شرفاى مدينه بوده اند و حوالى آن را به مصلحت اين سماط خريده بود و بعد از عمارت مسجد بقاعى كه مذكور شد در آنجا بنا نمود و براى سماط اوقاف بى نهايت تعيين نمود از آن جمله هفت هزار و پانصد(5) اردب گندم براى اين سماط مقرر ساخت و براى هر نفرى هفت اردب مصرى كه پنج مُدّ مدنى مى شود تعيين نمود و در اين تعيين ميان صغير و كبير و بنده و آزاد تسويه فرمود و از براى آفاقيان براى هر نفرى دو قرص نان و آن مقدار دشيشه كه كافى (6) باشد مقرر گردانيد و ديگر ابطال كرد مكوس. يعنى تمغاى مدينه را و در عوض آن هزار اردب گندم به امير مدينه مقرر ساخت كه از مصر بار كرده به ينبع كه بندر مدينه است آورده تسليم او كنند و در سال هشتصد و نود و يك شجاعى شاهين جمالى را ناظر حرم [86- آ] و شيخ خدام را ناظر سماط مذكور ساخته فرستاد و پيش از آنكه او بيايد، اعالى قبه ترقشها پيدا كرده بود و مناره رئيسيه نيز ميل كرده و قبه را ترميم كرده بودند و ترميم فايده نكرده به جهت خسّت مؤنت و اسباب او و چون شجاعى مذكور آمده به اهل خبرت و وقوف مشاورت فرمود مقتضاى شور آن نمود كه اعالى قبه را بعد از هدم تجديد كنند و مناره را به تمام انداخته به اندك اختصارى از اول تأسيس نمايند پس شاهين مذكور امورى كه سبق ذكر يافت همه را با حسن وجوه به تقديم رسانيد- جزاه اللَّه خيرا.


1- ل و د: عن المرسل.
2- خلاصة الوفا: «جشيشه» ص 294.
3- ل: بلغوره.
4- وفاء الوفا: عباسا، ج: 2، ص 644.
5- م: ندارد.
6- د: كفايت.

ص: 238

فصل پانزدهم

در آنچه مسجد شريف بر آن مشتمل و محتوى است از رواقها و ستونها و حواصل و غير آن و تحصيب مسجد يعنى سنگريزه گستردن در آن و مصابيح آن و تخليق مسجد و اجمار آن

بدان كه رواقهاى قبلى مسجد هفت است و رواقهاى شامى چهار و رواقهاى مسقف شرقى سه و رواقهاى غربى چهار و اما ستونها چنان كه ابن زباله ذكر كرده دويست و نود و شش بوده ليكن بعد از او، از جانب شامى يك رواق كه به ده ستون مشتمل بوده انداخته آن را در صحن مسجد داخل ساخته اند و دو رواق ديگر كه بر بيست ستون مشتمل باشد از جانب قبله زياده كرده اند پس مجموع سيصد و شش ستون باشد.

اما ذرع مسجد: بدان كه عرض مقدم مسجد يعنى جهت قبلى او صد و شصت و هفت گز است وعرض مؤخرش صدوسى و پنج گز و طول مسجد دويست و پنجاه و سه گز.

اما صحن مسجد طولش از قبله تا شام صد و پنجاه و دو گز است و عرضش نود و پنج گز.

اما منارها در فصل تاسع به تفصيل مذكور شد و ابن زباله و يحيى ذكر كرده اند كه در صحن مسجد شريف شصت و چهار بالوعه(1) است كه بر سرهاى آنها سنگهاى آسيا گذاشته اند كه از سوراخ آن آب به اندرون آنها رود و امروز غير يك بالوعه كه دو سوراخ دارد در نزد دو سنگى [86- ب] كه در حدود مسجد مذكور شد ظاهر نيست و ايضاً ابن زباله گفته كه در زمان او در صحن مسجد نوزده سقايه بوده و ابن فرحون ذكر كرده كه در پيش (2)


1- بالوعه: حوض كوچك با دهانه تنگ.
2- ل: بيش.

ص: 239

نخيلى كه در صحن مسجد است سقايه اى بود كه بعضى مشايخ حرم آن را احداث كرده، براى آن مصرف تعيين نموده ليكن چون به سبب ازاله نجاسات و اذى (1)، شرّ او بيشتر از خير او شد قاضى و غير او با اكابر گفت و گويى نموده آن را ازاله كردند و ابن نجار ذكر(2) كرده كه در صحن مسجد، بعضى امراى شام، بركه يعنى حوضى كه زينه ها داشت و به فوّاره آب عين در آن مى ريخت احداث كرده بود و مطرى گفته كه مردم در آنجا وضو مى ساختند چون رفته رفته به جايى رسيد كه موجب انتهاكه حُرمت حرم شريف شد آن را سدّ نمودند. و هم ابن نجار گفته كه مادر خليفه الناصر لدين اللَّه در جانب شامى مسجد براى وضو سقايه اى ساخت مشتمل برخلاجاى بسيارواز ديوارشامى مسجدبه جانب او درها گشاد.

اما حواصل مسجد: يعنى خانه كه در درون مسجد است:

يكى از آن جمله قُبّه اى است كه در صحن مسجد است و بارها مذكور شد.

ديگر در پيش چهار مناره، چهار خزينه است كه از آنجا بالا مى روند.

ديگر در جانب باب غربى شمالى خزانه خرد است و در پهلوى او حاصل كلان است.

ديگر در جانب باب شرقى شمالى دو خزينه و يك حاصل است.

ديگر ميان باب جبرئيل و باب النساء يك خزانه است كه اول از چوب بوده و در پهلوى او صندوقى است كه روغن چراغى كه از قبه ميان صحن مى برآرند در آنجا مى نهند.

ديگر در غربى مسجد حاصلى ديگر است كه در او در محاذات خوخه ابوبكر است و آن خوخه بيشتر راه رحبه قضا بوده و امروز از آن حاصل سه درى است كه از آنها به مسجد در مى آيند و دَرِ سومى كه جانب باب السلام است محل خوخه ابوبكر است و شش فانوس است [87- آ] كه بعد از نماز عشا خادمان حرم به آنها گشته مردم را از مسجد


1- د: ندارد.
2- ل: ذكرى.

ص: 240

اخراج مى كنند و اين فانوسها را شيخ خدام، كافور مظفرى ترتيب داده و پيش از آن به مشعل هايى (1) از سقف خرما كه آن را در روى زمين مى كشيده اند مردم را خبردار ساخته از مسجد بيرون مى كرده اند و چهار مشعل است كه در شبهاى زيارت در صحن مسجد را روشن مى سازند معلوم نيست كه آن را احداث كرده و نخيلى كه در نهايت صحن است چنان كه ابن جُبير ذكر كرده اكثر آن در ايام شيخ خدام عزيزالدوله نهال شده و از ترس طول زبان و بزرگى شأن او هيچ كس اظهار انكار نتوانسته و لايزال در مسجد شريف يك امام در مقام سيد انام- عليه الصلات و السلام- به مردم نماز مى كرد تا آنكه بعضى اتراك در زمان اينال سعى كرده بعد از هشتصد و شصت امام حنفى نيز مقرر ساخته [است].

اما تحصيب مسجد شريف:

ابو داوود در سنن خود از ابوالوليد روايت كرده كه گفت كه پرسيدم ابن عمر را از حصبايى كه در مسجد است گفت كه شبى باران زده شديم چون صباح شد زمين تر بود، پس هر مردى در جامه خود پاره حصبا، يعنى سنگريزه مى آورد و در جاى(2) خود آن را مى گسترانيد و بر بالاى آن نماز مى كرد. چون رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از نماز فارغ شد فرمود كه چه خوب چيزى است. يعنى اين حصبا. پس از اين سوال و جواب ابن عمر، معلوم شد كه به حصيب مسجد از آن زمان متبرك باز عادت بود وليكن از حديث اين دو معلوم مى شود كه عمر آن را اختراع نموده باشد- واللَّه اعلم.

يحيى از عبدالحميد بن عبدالرحمان الازهرى (3) روايت نموده كه عمر بن الخطاب در آن حين كه مسجد نبى را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- عمارت كرد گفت كه نمى دانم كه چه چيز فرش كرده خواهد شد در مسجد ما. گفتند كه حصف (4) و حصير فرش نماى (5) گفت: اين عقيق واديى مبارك است زيرا كه [87- ب] شنيدم رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه


1- ل: شعله هايى.
2- ل و م: ته.
3- خلاصة الوفا: عبدالرحمان الازدى، ص 299.
4- م و ل: خصب.
5- د: نمايى.

ص: 241

مى گفت كه عقيق واديى مبارك است. پس تحصيب كرد عمر مسجد را از حصباى وادى عقيق.

در روايت ابن زباله آنكه سفيان بن عبداللَّه ثقفى به نزد عمر آمد و هنوز مسجد شريف را سنگريزه نينداخته بودند. پس گفت كه مگر شما را وادى نيست. عمر گفت: بلى و او گفت كه پس مسجد را سنگريزه اندازيد.

اما مصابيح مسجد يعنى چراغهاى (1) او

قولى آنكه اول كسى كه در مسجد تعليق مصابيح كرد عمر است در آن زمان كه در تراويح مردم را در پس يك امام جمع كرد.

قرطبى در تفسير خود روايت كرده كه تميم دارى- رضى اللَّه عنه- از شام قنديلهاى شيشه و روغن زيت و مقط(2) يعنى ريسمان تافته بار كرده آورد چون به مدينه منتهى شد قدوم او موافق شب جمعه افتاد، ابوالبراد نام غلام خود را فرمود كه مقط را بسط نموده قناديل را معلق ساخت و در آنها آب و زيت ريخته فتيله انداخت و چون شب شد ابوالبراد را فرمود كه آنها را افروخت. چون رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به نماز برآمد اينها را ديد كه مى درخشيد، گفت كه اين كار را چه كس كرده است. گفتند: تميم دارى كرده است يا رسول اللَّه. پس فرمود كه اى تميم منور ساختى اسلام را، الحديث.

اما تخليق مسجد يعنى ماليدن خلوق كه طيبى است مركب از زعفران و غيره.

ابوداوود(3) از ابن عمر- رضى اللَّه عنهما- روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- روزى خطبه مى خواند، در قبله مسجد نخامه اى ديد يعنى آب دهنى كه از اقصاى حلق مى برآيد و از ديدن آن در خشم شد به مردم و بعد از آن، آن را از آنجا تراشيد و راوى مى گويد: گمان مى برم كه زعفران طلبيد و بر آن موضع ماليد و گفت كه «ان اللَّه قِبَلَ وجه احدكم [قبل بكسر القاف و فتح الباء الموحدة هكذا ضبط شارح الحديث، اين ضبط مترجم را موافق نيست، واللَّه اعلم (4)] [88- آ] فلا يبزقنّ بين يديه». اگر قبل به تخفيف و كسر با باشد، معنى آنكه: به درستى كه خداى تعالى روى يكى شما را قبول كرده پس بايد كه آن كس در پيش او تُف نكند. و اگر به تشديد و فتح با بوده باشد ترجمه اش آنكه: خداى


1- در نسخه د: اين قسمت را ندارد.
2- مقط: سختى و سخت بافتگى رسن.
3- م: درداء.
4- م: عبارت داخل [] را ندارد.

ص: 242

تعالى روى يكى از شما را تقبيل كرده پس بايد كه در پيش روى او تف نيندازد. و تقبيل كنايت غايت قبول است و الا حقيقت- ان تعالى اللَّه عن ذلك علواً كبيراً.

در اين مضمون هم از ابن عمر به چند وجه احاديث مروى شده و حاصل همه آنكه در زمان مبارك رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به جهت تدارك قبح نخامه بر مسجد زعفران ماليده و در بعضى طرق مروى است كه چون صاحب نُخامه به جاى آن زعفران طلا نمود، آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- تحسين فرمود. پس از اين احاديث معلوم شد كه حدوث تخليق مسجد در زمان آن سرور بود- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

پس آنكه جابر- رضى اللَّه عنه- گفته كه اول كسى كه مسجد را تخليق نمود و مؤذنان را رزق تعيين فرمود عثمان بود، محمول است بر آنكه او ترتيب اين كار كرد و در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز به امر شريف او قبله مسجد را تخليق مى كرده اند و مذكور شد كه خيزُران والده(1) هارون در سال صد و هفتاد از هجرت آمده امر كرد كه مسجد و قبر شريف و غير ذلك از مواضع ديگر را تخليق كنند.

اما اجمار مسجد يعنى سوختن عود در مسجد

يحيى روايت كرده كه با عمر از جايى پاره اى عود آمد و به مردم نمى رسيد پس فرمود كه به آن عود مسجد را اجمار كنيد كه مسلمانان منتفع شوند(2).

يحيى مى گويد: اجمار مسجد تا اين زمان سُنّتى است ثابت در ميان خلفا كه هر سال پاره اى عود مى آرند وشبهاى جمعه و روزهاى آن نزد خطبه در خلف منبر آن را اجمار مى كنند و نيز روايت كرده كه از شام به [88- ب] عمر، مجمره نقره اى كه صورتها داشت فرستادند و عمر آن را به سعد كه جد مؤذّنان است داد و گفت كه به اين مجمره در روز جمعه و در ماه رمضان اجمار كن و سعد به آن اجمار مى كرد و آن را در نزد عمر مى گذاشت و ابو يعلى در مسند خود از ابن عمر روايت كرده كه عمر مسجد رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در هر جمعه اجمار مى كرد.


1- م: ندارد. ل: خيزران سرية.
2- از اينجا ادامه مطلب در نسخه د شروع مى شود.

ص: 243

فصل شانزدهم

اشاره

در ابواب مسجد شريف و خوخه هاى او يعنى دريچه ها

بدان كه چنان كه متقدمين و مورخان مدينه ذكر كرده اند بعد از بناى وليد بن عبدالملك مسجد شريف را بيست در بوده، هشت از جانب مغرب و هشت از جانب مشرق و چهار از جانب شام و چهار در خاصه ديگر از جانب قبله بوده كه دوى آن را مروان احداث كرده و از اينها عامه مردم در نمى آمدند، ليكن اين زمان همه مسدود است غير چهار در كلان كه دو در جهت مشرق است، يكى باب عثمان كه نزديك حجره شريفه است و در بعضى روايات اسم باب النبى نيز بر وى اطلاق يافته اما تسميه او به باب عثمان بنابر مقابله اوست به خانه ايشان و امروز مشهور است به باب جبرئيل و گويا كه به سبب تسميه اين در به اين نام آن بوده باشد كه در غزوه بنى قريظه جبرئيل- عليه السلام- زره پوشيده بر اسب سوار شده بود در مسجد نزد موضع جنايز كه نزديك آن در است ايستاده و در مقابل اين در است رباط جمال الدين محمد بن ابى المنصور اصفهانى و زير بنى زنگى كه بر فقراى عجم وقف كرده و براى خود در آنجا قبر ترتيب نموده و بعد از آنكه در زندان وفات يافته. اسدالدين شيركوه كه عم صلاح الدين بن ايوب است و ميان جمال الدين و اسدالدين عهدى بود كه هر يك از ايشان كه پيشتر بميرد آن ديگر كه زنده است صاحب متوفاى خود را [89- آ] به مدينه نبوى نقل كند. پس اسدالدين مال صالحى به شيخ ابوالقاسم داد كه او را حمل كرده به حرمين شريفين آورده و به جنازه او در حول بيت اللَّه

ص: 244

طواف كرده در نزد كعبه بر وى نماز جنازه گزاردند و بعد از آن به مدينه شريفه آورده مكرراً صلات جنازه گزارده در تربتى كه مهيا ساخته بود در سال پانصد و پنجاه و نه دفن كردند- فرحمه اللَّه و رضى اللَّه(1) عنه- كه آثار جميله از او در حرمين شريفين مانده.

دوّم باب ريطه به فتح راء مهمله كه مشهور است به باب النساء و ريطه نام دختر ابوالعباس سفّاح است. اول خلفاى بنى العباس و خانه او مقابل اين در بود كه به اين اسم مسما شد و در محل خانه او امروز مدرسه اى است كه يار كوچ (2) نام يكى از امراى شام براى حنفيه بنا كرده و براى خود در آنجا تربتى ساخته و به آن قبر منقول شده و در شرقى اين محل است خانه ابوبكر كه از آنجا به جوار خدا و رسول انتقال نموده.

اما تسميه او به باب النساء به جهت آن است كه عمر كه اين باب را احداث نموده بود بر سبيل تمنا فرمود كه اين در را به زنان باز مى گذاشتيم. و ابو داوود و غير او روايت كرده اند كه ابن عمر تا زنده بود از آن در در نيامد(3).

امّا دو در غربى يكى باب عاتكه بنت عبداللَّه بن يزيد بن معاويه است كه خانه اش مقابل اين در بود و در قديم معروف بود به باب السُوق زيرا كه بازار مدينه در آن جهت است و ايضاً مشهور است به باب الرحمه و امروز نيز معروف و مشهور به همين اسم است.

صاحب تاريخ مى گويد: نديدم كه كسى بر وجه تسميه به اين اسم تهنيه (4) نموده باشد الّا آنكه در صحيح از انس- رضى اللَّه عنه- آمده است كه مردى در روز جمعه از درى كه در جانب دارالقضاست درآمد و رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ايستاده خطبه مى خواند پس آن مرد رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- استقبال نموده گفت كه يا رسول اللَّه اموال يعنى چهار پايان هلاك شدند [89- ب] و راه ها منقطع گرديد دعايى كن كه خداى تعالى به فرياد ما رسيده، غيثى يعنى بارانى فرستد و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله


1- خلاصة الوفا: چگونگى گريه فراوان مردم بر وى را مى نگارد و مرثيه اى كه گفته شده است. ص 305
2- يركوج بن اولغ طرخان التركى از امراى مصر در عهد خلفاى عباسى كه در سال 258 ه. ق در مصر مرد. زامباور: نسب نامه خلفا و شهرياران ص 42، 64. وفاء الوفا: يازكوح ج: 2، ص 692؛ خلاصة الوفا: بازكوش. ص 305.
3- ل و م: نه درآمد.
4- ل و د: تنبيه.

ص: 245

وسلم- دعا كرد و ابرى همچو سپر از جانب سلع (1) پيدا شد چون به ميان آسمان رسيد منتشر گشته آن مقدار باريد كه در و ديوار از آن پر شد كه وجه تسميه به اين اسم اين قصّه بوده باشد.

دوم باب مروان است كه مشهور و معروف است به باب السلام و باب الخشوع نيز مى گفته اند، امّا وجه تسميه اش به باب مروان ملاصقه اوست به خانه مروان كه امروز به جاى آن خانه ميضاتى است كه منصور قلاوون در سنه ست و ثمانين و ثمانمائه(2) بنا نموده اما از خوخه ها، يكى خوخه اى است كه در مقابل خوخه ابوبكر است يعنى در آن زمان كه مسجد را توسعه كرده اند در محاذى آن خوخه، خوخه گذاشته اند و زياد بن عبداللَّه كه خال سفاح بود چون از قبل منصور خليفه والى مدينه شد دارالقضاى عمر را هدم كرده رحبه مسجد ساخت و از آن رحبه درى گذاشت كه مسمّا بود به باب الزياد و اين خوخه كه در محاذات خوخه ابوبكر بود آن را نيز راهى ساخت از مسجد به رحبه مذكور و بعد از آن اين خوخه را از بيرون مسجد بسته درى ساختند براى حاصلى كه در رحبه قضا مبنى شده بود و ديگر در اول فصل گذشت كه در جهت قبله چهار در ديگر بود كه عامه مردم از آنها نمى درآمدند و مخفى نماند كه اين چهار در مذكور از آن بيست در نيست پس معلوم مى شود كه اين چهار در خوخه ها بوده اند نه درهاى كلان عام- واللَّه اعلم.

شرح حال خانه هايى كه در حوالى گرداگرد مسجد شريف بود

اوّل: خانه عبداللَّه بن عمر است در ديوار قبلى مسجد از جانب مشرق و اين خانه در اصل از آن امّ المؤمنين حفصه بود- رضى اللَّه عنها- كه بر سبيل [90- آ] ميراث به عبداللَّه رسيده بود و در اصل جايى بود كه در آنجا خرما خشگ مى ساختند چون عثمان در زياده ساختن مسجد به آن خانه محتاج شد از ام المؤمنين طلبيد، او گفت كه حال راه من به مسجد چون خواهد شد عمر فرمود كه جايى دهم كه از خانه تو گشاده تر باشد و از آنجا راهى گذارم به مسجد همچو راه تو، پس خانه عبداللَّه بن عمر را كه اول مربد بود به او داد


1- م: ينبع.
2- 886.[801]

ص: 246

و غير اين نيز گفته اند و اين خانه معروف است به دار آل عمر.

دَرِ غربى او دار مروان است كه بعضى از او، و از جمله خانه عباس است- رضى اللَّه عنه- كه بعضى از آن را عمر در مسجد ادخال كرد و در محلش ميضات باب السلام است چنان كه مذكور شد.

در غربى او دار يزيد بن عبدالملك است و در موضع او دار آل ابى سفيان كه بهترين خانه مدينه بود از روى صفا و امروز در محل او سبيل و وكالة است و متصل آن در قبله و مغرب عمارت سلطان اشرف قايتباى است و در مواجهه او دار اويس(1) بن ابى سرح است كه در جاى او امروز مدرسه باسطيه است و در پهلوى او دار مطيع بن الاسود است و در نزد او اصحاب فاكهه يعنى ميوه فروشان مى نشينند.

ديگر در غربى مسجد دار ابن مكمل و در موضع اوست امروز مدرسه چُوپانيه (2) و در مقابل او در جهت شام دارالنحام العدوى(3) است ميان اين خانه و خانه گذشته راهى است مقدار شش گز و در پهلوى دار نحام، دار جعفر بن يحيى البرمكى است كه خانه عاتكه بنت يزيد بود و اطم حسان بن ثابت در اين دار داخل شده و در جاى اين دار، امروز مدرسه مزهريّه است و در شامى او مدرسه گلبرگيّه و ديگر دار نصير صاحب مصلّاست و قبل از آن خانه سكينه بنت حسين بود- رضى اللَّه عنهما- و در موضع اين دار، خانه صاحب تاريخ است كه به اقرباى خود وقف كرده ديگر دار منيره [90- ب] مولاة ام موسى است و در اصل از آن عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب بود- رضى اللَّه عنهما- و در پهلوى او خوخه آل يحيى بن طلحه است و در جنب او حَشّ طلحه بن ابى طلحه انصارى است و در جنب او طريق است مقدار پنج گز و اين راه شامى ميضاتى است كه ابيات خالصه (4) داه (5) خليفه است و در شرقى او بيمارستان منتصر باللَّه است و در پهلوى ابيات خالصه دار ابوالمغيث بن


1- د: ادريس.
2- ل: امروز چواپانيه.
3- د و ل: النجام العروى، م: النجام العدى.
4- م: ابيات خالصه ندارد و به جاى آن نوشته دارالمغيث.
5- داه: دايه، پرستار.

ص: 247

المغيرة بن حميد بن عبدالرحمان بن عوف است- رضى اللَّه عنهم- و معروف است به دار حميد و اين خانه اى است كه عبدالرحمان- رضى اللَّه عنه- در حَشّ طلحه آن را اختيار كرده و در روايتى آنكه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن را به عبدالرحمان داده و او- رضى اللَّه عنه- ميهمانان رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آنجا فرود مى آورده و زعم بعضى روات آن است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به دست مبارك خود در آنجا بنا كرده در محل اين خانه ظناً و تخميناً رباط ظاهريه و متّصل او محلى معروف به دارالمُضيف است، بقية دار ابن مسعود- رضى اللَّه عنه- اين دار را دارالقرى يعنى ميهمان خانه مى گفتند و بعضى از آن در زيادتى وليد داخل مسجد شريف شد و بعضى ديگر در زيادتى مهدى.

صاحب تاريخ مى گويد: آنچه مقتضاى ظاهر است آن است كه بقيه دار مذكور ملاصق مناره شرقى شامى و آنكه ذكر كرده اند كه بقيه مذكور در جنب شرقى دارالمضيف است، ديگر در جهت مشرق دار موسى بن ابراهيم المخزومى است و در جنب دار موسى ابيات قهطيم(1) صوافى است و در محل او رباط قاضى فاضل و دار رسام است و ديگر طريق است يعنى زقاق مناصع و بعد از آن دار عمرو بن عاص است كه آن را تصدق كرده و محلش متصل زقاق مناصع است از جانب مؤخر رباط سبيل كه مخصوص رجال است و در جنب او دار خالد بن الوليد است و همين [91- آ] دار است كه از ضيقش به رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- شكايت كرد و ايشان فرمودند: «اتّسع فى السماءِ» يعنى(2) به بلندى بناى آن را گشاده ساز يعنى خانه بر بالاى خانه ساز.

در محل او مقدم رباط سبيل مذكور است در جنب او دار اسماء بنت الحسين عَباسيّه است و در محل او رباط سبيلى است كه مخصوص نساست متّصل آنچه به مردان اختصاص دارد و در جنب او دار ريطه بنت ابى العباس است كه شرقى آن ماخوذ است از دار ابوبكر و بعد از آن طريق است مقدار پنج گز يعنى كوچه بقيع گورستان مشهور و بعد از آن


1- وفاء الوفاء: قهطم. ج: 2، ص 729.
2- ل: تعنى.

ص: 248

دار عثمان است يعنى دار عظمى او و محلش در نزد موضع جنايز است و بعد از آن از جهت قبله طريق است مقدار پنج گز يا نزديك به پنج گز و اين كوچه فاصل است ميان دار عثمان و مدرسه شهابيه و بعد از آن منزل ابوايوب انصارى است- رضى اللَّه عنه- كه به قدوم شريف نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و نزول ايشان ممتاز و مبتهج گشته و در محل اوست مدرسه شهابيه كه شهاب الدين غازى برادر سلطان نورالدين شهيد- رحمهما اللَّه- بر اهل مذاهب اربعه وقف كرده [است].

ديگر دار امام جعفر صادق- عليه السلام- آبى كه جعفر- عليه السلام- تصدق آن را كرده بود آن را در اين خانه به مردم مى دادند و در اين خانه محراب ايشان و اثر محاريب ديگر هست. شاهين شجاعى اين محل را تملك نموده براى خود در آنجا خانه بنا كرده و مسجد ايشان را تجديد نموده و در مقابل دار جعفر، دار حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب. و ساباطى (1) است كه متّصل است به مدرسه شهابيه و ديگر طريق است مقدار پنج گز ميان دار حسن و ميان دار فرج خصى و در موضع اوست رباط مراغه و بعد از آن در جنب دار فرج دار عامر بن عبداللَّه بن الزبير بن العوام است و در موضع او خانه اى است كه آن خانه غربى رباط [91- ب] مراغه است و بعد از اين دار عبداللَّه بن عمر است كه اول بار مذكور شد.


1- ساباط: پوشش رهگذر، پوشش سقفى كه زير آن راه بود.

ص: 249

فصل هفدهم

در بيان بلاطى كه بر حوالى و گرداگرد مسجد شريف كرده بودند و شرح سور مدينه و سوق آن

بدان كه بُخارى- رحمة اللَّه- در صحيح خود بابى ساخته و آن باب را ترجمه نموده به اين عبارت: «لِمَن عَقَلَ بَعيره بالبلاط او باب المسجد» يعنى كسى كه شتر خود را بربندد در بلاط يا دَرْ درِ مسجد و در آن باب آورده حديث جابر را- رضى اللَّه عنه- كه گفت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به مسجد درآمد پس من نيز درآمدم به سوى او و بربستم شتر را در بلاط؛ در حديث ديگر است كه دو يهودى را رجم يعنى سنگسار كردند در نزد بلاط؛ در حديث ديگر آمده كه عثمان آب آورد و وضو ساخت در بلاط، پس اين همه مقتضى است كه بلاط پيش از خلافت معاويه بوده است.

صاحب تاريخ بعد از آنكه ذكر اقوال مردم كرده مى گويد: آنچه ملخّص مى شود يعنى از سخنان اهل تاريخ آن است كه حوالى مسجد همه مبلّط بود و ممتد مى شد آن بلاط يعنى كشيده مى شد از پيش باب الرحمه تا زرگران و بازار عطّاران و متجاوز مى شد آن كشيدگى او از خانه هاى امراى مدينه يعنى براى عهد ما تا آنكه پيوسته مى گشت به مشهد مالك بن سنان و از مقابل باب السلام نيز به اندك خمى ممتد مى شد تا آنكه پيوسته مى گرديد به بلاط باب الرحمه مذكور و هم از باب السلام به راستى ممتد مى گشت تا آنكه منتهى مى شد به دروازه مدينه كه معروف است به باب سويقه يعنى دروازه [اى] كه اهل مكه و مصر از آنجا درمى آيند و بعد از آن مى رسيد به مصلّاى عيد در نزد دار ابن هشام و

ص: 250

مى گويد: بسيارى از آن بلاط را خاك پوشيده و چيزى از آن ظاهر نمانده الّا در حوالى مسجد و بعضى مواضعى كه در جهت خانه هاى امراى مدينه است و اعظم بلاط همان است كه در مقابل باب السّلام است [92- آ] اول خانه [اى] كه در ميسره اوست در نزد مصلّا يعنى در دست چپ كسى كه از بيرون متوجّه مسجد شريف است، دار ابراهيم بن هشام است و در ميمنه او مايل به مغرب دار سعد بن ابى وقاص است و ميان اين دو خانه مذكور راهى است و بعد از دار سعد در ميمنه هم دار سعد است- رضى اللَّه عنه- كه از ابو رافع مولاى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گرفته خانه [اى] كه در بقّال داشت به او در عوض داده بود؛ در ميسره در مقابل خانه دوم سعد هم دار سعد است- رضى اللَّه عنه- و گشادگى راه در ميان اين دو خانه ده گز است و اين خانه هاى سعد- رضى اللَّه عنه- همه صدقه است و بعد از خانه دوم او در ميمنه دار آل خراش كه معروف است به دار نوفل و در پس او از جانب قبله، كُتاب يعنى مكتب عروه كه مردى بود از يمن و تعليم مى كرد خُردان را و در اين كتاب است مسجد بنى زريق و بعد از دار آل خراش در ميمنه دارالربيع است كه آن را دار حفصه نيز گويند.

بعضى از مورخان مدينه در قبله دار ربع سه دار، ديگر ذكر كرده اند كه بعضى از آن سه خانه در قبله بعضى ديگر است و سوم آنها در جهت قبله خانه عمار ياسر است- رضى اللَّه عنه- و در شرقى خانه عمار خانه عبدالرحمان بن الحارث است و در غربى اين خانه هايى كه در جهت قبله صف كشيده اند كُتاب عروه و مسجد و در بنى زريق است و در شرقى خانه هاى مذكور زقاق دار عبدالرحمان بن الحارث و مقصود از ذكر اين خانه ها معرفت مسجد بنى زريق و دانستن زقاق عبدالرحمان مذكور است و بعد از آن خانه ربيع در ميمنه دار ابى هريره است و بعد از آن در ميمنه آن زقاق دار عبدالرحمان بن الحارث است و به زودى اين زقاق خواهد مذكور شد به تقريب بازگشتن رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از نماز عيد و همچنين دار ابوهريره نيز ذكرش خواهد آمد.

و صاحب تاريخ مى گويد: آنچه مرا بعد از تأمّل [92- ب] ظاهر شد آن است كه اول

ص: 251

كوچه اى كه داخل از باب مدينه را كه قاصد مسجد شريف است پيش مى آيد بر(1) يمين كسى كه مقبل و متوجّه باب مدينه است همان زقاق دار عبدالرحمان است و مسجد بنى زريق در اين حين در يمين قبله اوست، يا در قبله حوشى كه در يمين داخل است و در ميسره در جهت شامى دار آل خراش و دارالربيع، دار نافع بن عتبه بن ابى وقاص است كه آن را ربيع خريده و به اسم ربيع نيز معروف است و بعد از آن در ميسره دار حُويطب است و از اين دار است بيت شارعى كه بر خاتمه بلاط واقع است و خاتمه بلاط همان راه ممتدى است كه اول بار پيش مى آيد داخل از باب مدينه را در يسار و بعد از زقاق عبدالرحمان بن الحارث در ميمنه دار عبداللَّه(2) بن عوف است و بعد از آن در ميمنه زقاق ابى امية بن المغيرة است، و بعد از آن در ميمنه دار خالد بن سعيد است و آن را دار ابن عتبه نيز گويند و بعد از آن دار ابى الجهم (3)، بعد از آن دار نوفل بن عدى است.

آنكه در موطّا مروى شده كه مالك بن ابى عامر گفت: مى شنيدم قرائت عمر بن الخطّاب را و حال آنكه نشسته بوديم در نزد دار ابى الجهم(4) كه در بلاط است.

اما سوق مدينه: مروى شده است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- چون اراده نمود كه از براى مدينه بازارى سازد به سوق بنى قينقاع(5) آمد و بعد از آن به سوق مدينه يعنى جاى آن تشريف نمود و به پاى مبارك خود زده اشارت فرمود كه اين است بازار شما پس بايد تضييق كرده نشود و خراج گرفته نشود(6).


1- ل: با بر.
2- خلاصة الوفا: عبدالرحمان. ص 318.
3- م: جهيم.
4- م: جهيم.
5- ل: قينتاع.
6- ل: نشود در او.

ص: 252

نيز مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به نزد بنى ساعده آمده به ايشان گفت: پيش شما براى حاجتى آمده ام و آن اين است كه مكان مقابر خود را به من بدهيد كه بازار سازم، ايشان آن را دادند و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بازار ساخت و منقول شده كه عرض بازار مدينه ما بين مصلّا بود تا جرار سعد [93- آ] بن عباده(1) در جهت شام و اين جرارى بود كه سعد- رضى اللَّه عنه- بعد از وفات مادر خود در آن جرار به مردم آب مى داد و محلّ آن قريب به ثنية الوداع بود چنان كه مفهوم مى شود از سخنان اهل تاريخ و گفته اند كه سوق مدينه را بقيع الخيل مى گفتند؛ از عايشه در حديثى آمده كه به عنوان بقيع المصلا. ذكر كرد؛ احاديث ديگر نيز در اين مضمون وارد است و آنكه اين بقيع را به بقيع غرقد از روى وهم حمل نموده غلط كرده.

اما سور مدينه يعنى حصار آن:

بدان كه در قديم مدينه مُشرّفه سور نداشت و كسى كه تأمل كند در آنچه مذكور شده است از منازل قبايل مهاجرين و انصار- رضوان اللَّه عليهم اجمعين- سعت عظيم(2) مدينه را داند و اتصال قراى آن را معلوم نمايد.

خواهد آمد كه قبا مدينه اى بود عظيم متّصل به مدينه رسول كريم- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و اول كسى كه به مدينه شريفه سور ساخت بعد از خرابى اطراف مدينه، عضدالدولة بن بويه بود بعد از سال سيصد و شصت در خلافت الطائع للَّه بن المطيع للَّه و به مرور زمان و طول دوران به خراب مدينه آن سور خراب شد نماند از او الّا آثار و رسم آن.

ابن خلكّان بعد از ذكر خرابى گفته: تجديد نمود آن را جمال الدين محمد اصفهانى صاحب رباط عجم در سر سال چهارصد و چهلم از هجرت و بعد از آن در بيرون مردم بسيار شدند، در اين اثنا ملك عادل سلطان نورالدين محمود بن زنگى به سبب خوابى كه ديده بود به مدينه آمد و چون عزيمت رجوع نمود مردم فرياد برآورده استغاثه نمودند و محنتى كه از ممّر عدم سور(3) مى كشيدند، عرضه داشتند، پس امر فرمود به بناى سور و مبنى شدن آن سور در سال پانصد و پنجاه و هفت.

صاحب تاريخ مى گويد: همان سور است كه تا زمان ما باقى است و در دروازه بقيع در روى صفحه آهنين نوشته اند:

«هذا ما امَر بعمله العبد الفقير الى اللَّه تعالى محمود بن زنگى بن [93- ب]


1- ل: عياده.
2- ل و م: عظيم سعت.
3- ل: سرور.

ص: 253

آقسنقر غفراللَّه له سنة ثمان و خمسين و خمسمائه».

از ابن اثير منقول است كه گفت: كسى را ديدم در مدينه كه نماز جمعه مى گزارد، چون از نماز فارغ شد بر جمال الدين جواد رحمت گفت. چون از او پرسيديم، گفت: بر هر مسلمى كه در مدينه ساكن است واجب است كه بر وى دعا كند زيرا كه ما از دست عرب به تنگ بوديم نه جامه را در برمى گذاشتند و نه چار پاى را در پس، او براى ما سورى بنا كرد كه از شر ايشان ما را پناهى شد، چون دعا نكنيم او را.؟

خطيب مدينه در خطبه مى گفت:

«اللهم صُن حريم من صان حرم نبيّك بالسُور محمد بن على بن ابى منصور- فرحمه اللَّه و رضى اللَّه عنه».

از تتمه كلام ابن اثير است در مدح او:

«فلو لم يكن له الا هذه المكرمة لكفاه فخراً فكيف وقد اصابت صدقته تخوم الارض.»

مذكور است كه در سنه خمس و خمسين و سبعمائه، پسر ناصر بن قلاوون سور را تجديد كرده و سلطان اشرف قايتباى نيز بعضى مواضع سور را تجديد كرده.

بدرالدين فرحون ذكر كرده كه امير مدينه سعد بن ثابت بن جماز در سال هفتصد و پنجاه و يك خندق حوالى سور را ابتدا كرده، پيش از تكميل آن مُرد و بعد از او امير فضل بن قاسم بن جماز در ولايت خود آن را تكميل نمود.

ص: 254

ص: 255

باب پنجم

اشاره

در مصلاى عيد و مساجد نبويّه كه در مدينه است و بيان مقابر مدينه و فضل احد و شهداى او.

اين باب مشتمل است بر شش فصل:

ص: 256

ص: 257

فصل اول

در مصلّاى عيد

واقدى گفته: اول نماز عيدى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گزارد در مصلّا در سال دوم بود از هجرت.

در روايت ديگر آنكه اول فطر و اضحى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به مردم در مدينه اقامت نمود در فناى دار حكيم بن العدا بود نزد اصحاب محامل.

صاحب تاريخ مى گويد: منزل حكيم و جماعت او با مزينه در غربى مصلّاى مشهور است و شايد كه اين مصلّا همان [94- آ] مسجد بزرگى باشد كه معروف است به مسجد على- عليه السلام- كه در شامى مايل به مغرب مصلاى مشهور است متصّل به حدّ شامى حديقه اى است معروف به عريضى و مى گويد: شايد كه نسبتش به اميرالمومنين على- عليه السلام- بنا بر آن باشد كه عثمان محصور بود، ايشان در آنجا به مردم نماز گزاردند چنان كه ابن شبه روايت كرده است.

ابن زباله روايت كرده از ابراهيم بن اميه از پيرى ثقه كه اول عيدى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- با مردم كرده در حاره يعنى كه محله دوس در نزد خانه ابن ابوالجنوب (1) بود و دوم بار در فناى دار حكيم و بار سوم در نزد دار عبداللَّه بن درة المزنى و نوبت چهارم در نزد سنگهايى كه پيش حناطان است در مصلّا و بعد از آن منزل محمد بن


1- هر سه نسخه: الحبوب.

ص: 258

عبداللَّه بن كثير بن الصلت و بعد از آن در جايى كه مردم نماز مى كنند در آنجا امروز يعنى مصلّاى مشهور معروف و دار ابوالجنوب (1) در غربى وادى بطحان است و دار حكيم مذكور شد و آل دره قبيله اى است از مُزينه و منزل مزينه در غربى مصلّاى مشهور است و دار كثير بن الصلت در قبله مُصلّاست (2)، اما سنگهاى سياه مذكور، ظاهر در آن است كه موضعى است قريب مصلّا و شايد كه اين مصلّا همان مسجدى باشد كه در جانب شمالى مصلّاست مايل به مغرب در وسط حديقه كه معروف است به عريضى متّصل به قبه عين ازرق و معروف است به مسجد ابوبكر. وجه تسميه به اين اسم ظاهراً در آن است كه در ايام خلافتش در آنجا نماز كرده باشد- واللَّه اعلم.

در روايتى آنكه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- نماز عيد را نزد دارالشفا ادا نمود و بعد از آن در حاره دوس به اقامت آن قيام فرمود و بعد از آن در اداى اين عبادت در مصلّا ثابت شد تا آن زمان كه حق- سبحانه و تعالى- متوفّى گردانيد او را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

ابن شبّه از شيخ خودش كه صاحب امام مالك است [94- ب] نقل كرده كه از در مسجد نبوى يعنى باب السلام تا مصلّا هزار گز است.

از جناحِ نجّار مروى شده كه گفت بيرون شدم با عايشه دختر سعد بن ابى وقاص- رضى اللَّه عنهما- به سوى مكه. از من پرسيد كه كجاست منزل تو؟ گفتم: در بلاط، گفت:

تمسك كن به آن خانه، يعنى محكم گير آن را كه از پدر خود شنيدم كه مى گفت كه از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شنيدم كه گفت: ميان اين مسجد من و مصلّاى من روضه اى است از رياض جنت.

از ابوهريره مروى است كه گفت: هر گاه كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از سفرى قدوم مى فرمود به مصلّا مى گذشت و آنجا وقوف (3) مى نمود و استقبال قبله كرده دعا مى كرد.


1- هر سه نسخه: الحبوب.
2- نسخه م از «و بعد از آن تا در قبله مصلّاست» ندارد.
3- ل: وقف.

ص: 259

و اما طريق رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به مصلّاى عيد.

به احاديث صحيحه ثابت شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در وقت بازگشتن از مصلّا به راه ديگر يعنى غير راه اول رجوع مى نمود.

امام شافعى از مطلب بن حنطب روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- روزهاى عيد از طريق اعظم يعنى راه بزرگ كه امروز معروف و مسلوك همان است به مصلّا توجه مى نمود و وقتى كه بازمى گشت از راه ديگر كه بر خانه عمار بن ياسر مرور مى كند رجوع مى فرمود.

صاحب تاريخ مى گويد: هر كه اراده آن كند كه به طريق نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سلوك نمايد بايد كه از جهت قبله مصلّا منصرف شود و پاره اى جانب قبله رفته بعد از آن به دست چپ يعنى جهت مشرق تا قريب سور مدينه رفته از آنجا كه قبله دروازه مدينه است، به دروازه رُجوع نمايد. چه از احاديثى كه در اين باب مروى شده معلوم مى شود كه نهايت مخالفت نمودن آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- راه اول را تا محاذى محلّ مذكور بوده كه اين زمان سور مدينه آن كوچه را سدّ كرده [است].

ص: 260

فصل دوم

اشاره

در مسجد قُبا و مسجد ضرار

در صحيح است از عروه در خبر قدوم آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه در ميان بنى عمرو، ده روز و چيزى مكث [95- آ] نمود و تأسيس فرمود مسجدى را كه اساسش بر تقوى است.

از ابن عباس- رضى اللَّه عنهما- مروى است كه در ميان بنى عمرو سه شب مكث نمود و مكان خود را مسجد ساخت. پس در آنجا نماز مى كرد و بعد از آن بنى عمرو بن عوف آن را بنا كردند و همان مسجد است كه اساس او بر تقوى است و گفته اند اصل محل او مَربد تمر بود يعنى جايى كه در آن خرما خشك كنند.

طبرانى به اسنادى كه خالى از ضعف نيست از جابر بن سمره روايت كرده كه چون اهل قبا از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- طلب نمودند كه براى ايشان مسجدى بنا كند، فرمود كه بعضى از شما برخيزد و ناقه را سوار شود. پس ابوبكر برخاست و ناقه را سوار شد و جنبانيد و او برنخاست پس او برگشته نشست و عمر برخاسته سوار شد، هم برنخاست، پس او نيز برگشته متقاعد شد پس رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به اصحاب متوجه شده، فرمود كه بايد كه بعضى از شما برخيزد و ناقه را سوار شود. على- عليه السلام- برخاست و چون پاى مبارك بر ركاب نهاد ناقه جسته برخاست رسول- صلى اللَّه عليه وآله

ص: 261

وسلم- فرمود كه «ارخ زمامها و ابنوا على مدارها فإنّها مأمورة(1)» يعنى مهار او راست بگذار. و فرمود كه بنا كنيد بر مدار اين ناقه كه او مامور است يعنى بناى مسجد را برگردش و دوران او كنيد.

ايضاً مروى شده كه چون رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مدينه را به قدوم شريف خود مُشرّف ساخت به اصحاب فرمود كه بياييد به ما كه به اهل قبا سلام كنيم پس به نزد ايشان آمده بر ايشان سلام كرد و ايشان مرحبا گفتند: بعد از آن فرمود: اى اهل قبا، سنگ بياريد براى من از اين حرّه، پس سنگ بسيار مجتمع شد و به آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- عنزه اى(2) بود يعنى عصا نيزه كه به آن عنزه، قبله را خط كشيده به دست مبارك سنگى نهاده فرمود: يا ابابكر سنگى بگير و در پهلوى سنگ من بنه و بعد از آن گفت يا عمر سنگى بردار و در پهلوى سنگ [95- ب] ابوبكر بگذار و بعد از آن گفت يا عثمان سنگى بگير و در پهلوى سنگ عمر بمان، بعد از آن به مردم التفات نموده، فرمود:

هر كه سنگ خود را در جايى كه دوست مى دارد بگذارد بر خط مذكور.

ايضاً طبرانى به رجال ثقات روايت كرده از شموس بنت نعمان(3) كه گفت: نظر كردم به سوى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آن زمان كه قدوم فرموده به نزول خود مشرّف ساخت و تأسيس كرد اين مسجد را يعنى مسجد قبا را و ديدم كه مى گرفت سنگ را و برمى داشت و از گرانى خم مى شد و مى ديدم سفيدى خاك را در شكم و ناف مُباركش و مى ديدم كه اصحابش مى آمدند و مى گفتند پدر و مادر ما فداى تو باد ما كفايت اين كار مى كنيم تو را به اين شغل چه حاجت؟ و او مى فرمود كه نى، تو نيز برو و مثل اين سنگى


1- م و ل: فرمود كه ارخاى زمام كن.
2- ل و م: غزّه.
3- هر سه نسخه: سموس بن نعمان.

ص: 262

بردار تا آنكه اين مسجد را اساس نهادند و جبرئيل- عليه السلام- كعبه را مى نمود و گفته اند كه مسجد قبا اقوم مساجد است از حيثيّت قبله.

صاحب تاريخ مى گويد: شايد كه اين بنا غير بناى اول باشد چه مقرر است كه تحويل قبله بعد از يك سال و چيزى است، اختلاف است در آنكه مراد به قول تعالى:

«لَمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ (1)»

مسجد قباست مراد. يا مسجد اعظم نبوى و جمهور برآنند كه مراد مسجد قباست.

ابو داوود به اسناد صحيح از ابو هريره روايت كرده از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه «فِيه رِجالٌ يُحِّبُّونَ انْ يَتَطَهَّرُوا(2)» در شأن اهل قبا نازل شده. در فصل سوم باب دوم بحث يافته كه نزول اين آيت كريمه منافى آن نيست كه مراد مسجد مدينه باشد و وجه جمع ميان احاديثى كه به حسب ظاهر متعارض اند نيز مذكور شده.

يحيى به سندى كه بد نيست از على بن ابى طالب- عليه السلام- روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه مسجدى كه مؤسس شده از اول روز به تقوى مسجد قباست و حق- سبحانه- فرمود كه:

«فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ انْ يَتَطهَّروُا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَهّرِينَ (3)».

در صحيحين است از ابن عمر [96- آ] كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- زيارت مى كرد قبا را و مى آمد به قبا سوار و پياده يعنى گاهى چنان و گاهى چنين، در روايتى از صحيحين آنكه دو ركعت نماز مى كرد در آنجا.

در بُخارى و نسائى است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مى آمد به مسجد قبا در هر روز شنبه سوار يا پياده و عبداللَّه بن عمر اين سنت را به جاى مى آورد.

در روايتى آنكه در هر روز دوشنبه به قبا مى آمد و از ابن منكدر مروى است مرسلًا كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در صباح هفدهم ماه رمضان به قبا مى آمد و بر سبيل اتصال. نيز مروى شده از ابن منكدر؛ و مروى شده كه عمر در روز دوشنبه و روز پنجشنبه به قبا مى آمد، روزى آمد و هيچ كس از اهل قبا را در آنجا نيافت، پس فرمود به خدايى كه نفس من به يد اوست به تحقيق كه ديدم رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و ابوبكر را در ميان جماعت اصحاب كه نقل مى كرديم سنگهاى اين مسجد را بر شكمهاى


1- سوره توبه، آيه 108
2- سوره توبه آيه 108
3- سوره توبه آيه 108

ص: 263

خود و رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- اساس مى نهاد اين مسجد را به دست مبارك خود و جبرئيل مى نمود خانه كعبه را به آن حضرت، واللَّه كه اگر اين مسجد در طرفى مى بود از اطراف عالم هر آينه كه در طلب آن سينه شتران را مى سوديم و بعد از آن گفت: براى من بشكنيد سعفه اى(1) و اجتناب نماييد در شكستن آن از عواهن يعنى آنچه در حوالى قلب نخل است. چون به موجب فرموده آوردند، سيرى (2) طلبيده آن را بست و به آن بسته مسجد را مسح كرد يعنى ماليد. مردم گفتند به عمر، به ما ده كه كفايت آن مى كنيم،(3) گفت كه شما از من كفايت مكنيد.

از زيد بن اسلم مروى شده كه گفت: حمد مر خدايى را كه مسجد قبا را نزديك گردانيد به ما و اگر اين مسجد در افقى مى بود از آفاق هر آينه ضرب مى نموديم در طلب آن اكباد ابل را يعنى سوار مى شديم شتر را و سير مى كرديم بر بالاى آن در طلب آن ضرب، اكباد شتر كنايت است از سوارى آن (4) و سير كردن در پشت [96- ب] آن كه غالباً از زدن پهلوى شتر خالى نيست. و به سند صحيح از عايشه بنت سعد بن ابى وقاص مروى است كه گفت: از پدر خود شنيدم كه مى گفت دو ركعت نماز كردن من در مسجد قبا دوستر است [مرا] از آنكه دو بار به بيت المقدس روم (5)، اگر بدانند مردم آنچه در قباست هر آينه قرب اكباد ابل كنند به سوى آن.

حديث صحيح ديگر هم از دختر و پسر سعد- رضى اللَّه عنهم- مروى است كه از پدر خود نقل كرده اند كه گفته نماز كردن من در مسجد قبا دوستر است به سوى من از نماز كردن من در مسجد بيت المقدس و ترمذى از اسيد بن ظهير انصارى روايت كرده از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه فرمود كه نمازى در مسجد قبا همچو عمره است.

ترمذى گفته كه در اين باب از سهل بن حنيف نيز حديثى مروى است و حديث اسيد


1- سعف: نخل.
2- در متن عربى هم همان است: فأخذ وذمةاى سيراً فربطها ... ص 334
3- م و ل: از تو نداد و.
4- م: او.
5- م: ندارد، ل: چند كلمه اضافى دارد.

ص: 264

حديث حسن غريب است و نمى دانيم كه از اسيد غير اين حديثى به صحت رسيده باشد.

ابن حبّان در صحيح خود روايت كرده كه به ابن عمر گفتند كه قصد كجا دارى؟ گفت:

قصد اين مسجدى كه در بنى عمرو بن عوف است به درستى كه از رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شنيدم كه مى گفت كه هر كه نماز بگزارد در اين مسجد مى باشد آن نماز او همچو عمره اى و در بعضى روايات ديگر آمده كه كسى كه در خانه خود وضو سازد و بعد از آن بيايد به مسجد قبا و نماز گزارد، مى باشد او را همچو اجر عمره و در بعضى روايات ديگر چهار ركعت آمده و غير مذكور احاديث ديگر هم در اين معنى كه زيارت آن مسجد شريف و نماز كردن در آن همچو عمره است وارد شده كه يكديگر را تقويت و تظاهر مى كند.

اما مصلّاى شريف آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آن مسجد قبل از تحويل قبله

بدان كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نماز كرده است به سوى استوانه (1) سوم از در كه بعد از آن استوانه رحبه مسجد است و در جانب شرقى آن استوانه محرابى بنا كرده اند و بعد از تحويل قبله به جانب شرقى استوانه كه ثالث است [97- آ] از اساطين رحبه و بعد از آن تا ديوار قبلى استوانه ديگر نيست، آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نماز كرده و كسى كه در اين جانب مذكور ايستاده شود محراب مواجه او مى دانند و اين استوانه را از استوان مخلق گويند و استوانه مخلق را بر استوانه رحبه نيز اطلاق كرده اند و آنكه ابورقيش گفته كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بنا كرد مسجد قبا را و پيش برد ديوار قبله را به اين موضعى كه امروز ديوار قبله است ظاهر است در آنكه در موضع محراب نماز مى كرده باشد آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم، پس جمع بايد كرد ميان آنكه بعد از تحويل مصلّاى شريف جانب شرقى استوانه مخلق بود و ميان آنكه آن حضرت ديوار قبله را به اين موضع پيش برد.

صاحب تاريخ اين اشكال را كرده و جواب نگفته- اللَّه اعلم- مگر همچو گوييم كه بعد از تحويل قبله و پيش از تقديم قبله محراب- واللَّه اعلم بالصواب.


1- ل: سطوانه.

ص: 265

اما دَكّه كه در ته رواقى است كه بعد از آن رحبه است و در محراب آن سنگى است در آن سنگ آيت «لَمَسْجِدُ أُسِّسَ عَلَى الْتَقْوى(1)» را نقش كرده و مى گويند كه آن مقام رسول است- صلى اللَّه عليه و آله و سلم. ليكن ابن جبير در رحله خود ذكر كرده كه آن دَكّه در رحبه مسجد است.

صاحب تاريخ مى گويد: ما از تقرير ابن جبير دانستيم كه اين دكّه و آن حجر منقوش نزد محرابى است كه نزد استوانه ثالثه رحبه است. پس اين موضع دكّه قابل اعتماد نيست بلكه آن را تغيير بايد داد و مى گويد كه نزديك به رحبه محراب چند است كه اصل آن را نمى دانم و اما حظيره اى (2) كه در صحن مسجد است، ابن جبير گفته كه آن مبرك (3) ناقه نبى است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ليكن در كلام مردمى كه پيش از ابن جبير بوده اند اصل اين ظاهر نيست.

اما طول مسجد قبا و عرضش برابر است و آن شصت و شش گز است و طول رحبه اش پنجاه گز است و عرضش بيست و شش گز.

ابن شبّه از ابو سلمة بن عبدالرحمان [97- ب] روايت كرده كه ميان صومعه يعنى مناره و قبله زيادتى عثمان بن عفان است و اين سخن رد مى كند قول مردمى را كه گفته اند لايزال مسجد بر بناى رسول بود- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- تا آنكه وليد زياده ساخت.

ابن نجّار نقل كرده كه عمر بن عبدالعزيز اين مسجد را گشاده ساخت و به فسيفسا نقش كرد و مناره بنا نمود و سقف او از ساج ساخت و مشتمل گردانيد بر اروقه و در ميانه رحبه ساخت و به طول زمان اين عمارت خراب شد تا آنكه جمال الدين اصفهانى وزير بنى زنگى، ملوك موصل آن را در سال پانصد و پنجاه و پنج تجديد نمود و در سنه احدى و سبعين و ستمائه(4) باز تجديد يافت و بعد از آن سنه ثلاث و ثلاثين و سبعمائه(5)، ناصر


1- سوره توبه، آيه 108
2- ل: خطيره اى.
3- مبرك.
4- 671.
5- 733.

ص: 266

قلاوون بعضى مواضع را تجديد نمود و بعد از آن غالب سقف او را اشرف برس باى در سنه اربعين و ثمانمائه (1) مجدّد ساخت و بعد از آن در سنه سبع و سبعين و ثمانمائه(2) مناره آن افتاده و تجديد يافته در زمان سلطان اشرف قايتباى بعد از هدم آن با اساس با آنچه ملاصق اوست از سور مسجد تا در غربى را بنا كرده اند سبيل و بركه را كه در حديقه عينى است.

اما راهى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به آن راه به قبا تشريف مى فرمود:

اسحاق بن ابو بكر گفته: رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مبدأ توجه خود به قبا بر مصلّا مرور مى فرمود بعد از آنكه از ميان خانه كثير بن الصلت و معاويه كه در مصلّا است گذشته از جانب قبله مصلّا و ناحيه وادى بطحان به قبا تشريف مى فرمود و در وقت رجوع به طريق دار صفوان بن سلمه بر مسجد بنى زريق گذشته از كتاب عروه به بلاط مى برآمد، پس معلوم مى شود كه همچنان كه رفتن از راه بلاط است آمدن به آن است و در صحيح است كه هر گاه كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به قبا مى رفت به امّ حرام كه زن عبادة بن الصامت بود- رضى اللَّه عنها- داخل مى شد. پس به مقتضاى اين حديث به دار بنى سالم كه در غربى مسجد [98- آ] جمعه است مرور مى كرده باشد زيرا كه خانه عباده- رضى اللَّه عنه- در ميان ايشان بود و از جمله مواضعى كه در قبا تبرك جسته مى شود بر زيارت آن دار سعد بن خيثمه است كه در قبله مسجد است و در ركن غربى قبله مسجد موضعى است كه او را مسجد على مى نامند، شايد كه مسجد دار سعد باشد.

ابن شبّه روايت كرده كه نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در خانه [اى] كه در دار سعد بن خيثمه است در قبا اضطجاع فرموده يعنى بر پهلوى مبارك خُسبيده (3) و استراحت نموده.

ابن زباله مى گويد: زعم مردم آن است كه نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از مهراس دار سعد وضو ساخته و ايضاً خانه كلثوم بن الهدم كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- عند


1- 840.
2- 877.
3- د و م: خفته. ل: چسپيده.

ص: 267

القدوم به نزول اقدام شريف آن را مُشرّف ساخته بود در قبله مسجد است، ديگر بئر اريس است كه ذكرش خواهد آمد.

اما خبر مسجد ضرار آن است كه بيهقى در تفسير قوله تعالى: «وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً(1)» از ابن عباس- رضى اللَّه عنهما- روايت كرده كه جماعتى مردم از انصار مسجدى بنا كردند و ابوعامر به ايشان گفت كه شما مسجد خود را بنا كنيد كه من پيش قيصر، ملك روم مى روم و لشكر مى آرم كه محمد را و اصحاب او را بيرون كنم و چون فارغ شدند از بناى مسجد شان، نزد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- عرضه داشتند كه ما از بناى مسجد خود فارغ شديم و دوست مى داريم اين را كه در آن مسجد نماز گزارى، پس حق- سبحانه و تعالى- وحى فرستاد كه:

«لا تَقُم فيه ابَداً»(2) يعنى: اقامت صلات مكن در آن مسجد ابداً.

تا آنجا كه مى گويد:

«افَمَنْ اسَّسَ بُنيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوان خَيْرٌ امْ مَنْ اسَسّ بُنْيانَهُ عَلَى شَفاجُرْفٍ هارٍ فَانْهارَ بِه فىِ نارَ جَهَنّمَ (3)»

يعنى: آيا آن كسى كه دين خود را بنياد نهاده است بر تقوى و طلب رضاى خدا بهتر است يا كسى كه بنياد نهاده است دينش را با ضعف قواعد و اوهن آن پس آن قاعده سست ضعيف انداخته است [98- ب] آن بنا را در آتش جهنم.

«وَاللَّهُ لايَهدىِ الْقَوْمَ الظَّالِمينْ»(4).

يعنى: خداى تعالى راه راست نمى نمايد ظالمان را.

در روايتى آنكه چون نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از غزوه تبوك رجوع نموده به ذى أوان كه ميان آن و مدينه يك ساعت راه است نزول فرموده در شأن مسجد ضرار قرآن نازل شد. پس مالك بن الدّخشم و معن بن عدى يا برادر او عاصم بن عدى را طلب


1- سوره توبه، آيه 107
2- سوره توبه، آيه 108
3- سوره توبه، آيه 109
4- سوره توبه، آيه 109.

ص: 268

نموده به اين دو كس فرمود كه برويد به اين مسجدى كه ظالم است اهل او و هدم كنيد آن مسجد را و بسوزانيد آن (1) را. پس آن دو تن به موجب فرموده، زود رفته آنچه فرموده بود به تقديم رسانيدند و در روايتى آنكه چون آن جوانمردان به موجب فرموده آمدند و آتشى در سعف خرما افروخته با هم داشتند اهل آن مسجد را در آنجا يافتند پس آن را سوختند و از بنيادش برانداختند. و امرى واجب الامتثال سمت صدور يافت كه محل آن مسجد را كناسه يعنى خاكروبه سازند كه مرماى جيفه هاى گنديده و خاكروبه هاى نجاست رسيده و فلاكت ديده باشد و در بعضى آثار آمده كه از محل آن دود آتش مشاهده شده [است].


1- ل: بسوزيد او.

ص: 269

فصل سوم

اشاره

در بقيه مساجدى كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا نماز كرده و جايش معلوم است در زمان ما

مسجد الجمعه:

در فصل رابع باب ثالث گذشت كه چون آن سرور به عزيمت دُخول مدينه از قبا بيرون شد در ميان بنى سالم وقت جمعه ايشان را دريافت، پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در بطن وادى ذى صلب اداى جمعه نمود.

در روايتى آنكه در بطن وادى رانونا بود و خواهد آمد كه سيل ذى صلب و سيل رانونا در محل مسجد جمعه به همديگر مى رسند.

مطرى گفته: مسجدى كه در بطن وادى است بسيار خرد است و مبنى است به سنگ 7 مقدار نصف قامت و اين بنايى كه مطرى گفته منهدم شده و بعد از آن بعضى از عجمان تجديد كرده به هيئتى كه در مقدم [99- آ] آن رواقى است مُسقف به دو عقد و بين العقدين استوانه است و در خلف سقف رحبه است. طولش از قبله تا ديوار شامى بيست گز است و عرضش از مشرق تا مغرب شانزده گز.

مسجد الفَضَيخ:

مسجدى است خرد در شرقى مسجد قبا بر كنار واديى كه بر حوالى آن سنگهاى سياه نشانده اند و مربع است هر ضلعش يازده گز.

ابن شبّه از جابر بن عبداللَّه- رضى اللَّه عنه- روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه

ص: 270

وآله وسلم- بنى النضير را محاصره كرد و قبه مباركش را نزديك مسجد فضيخ نشانده بودند و نماز را شش شب در موضع مسجد فضيخ ادا مى نمود و چون خمر حرام شد آن خبر به ابوايوب و جماعتى از انصار كه در موضع آن مسجد به شرب فضيخ مشغول بودند رسيد، ايشان بند سقاى فضيخ را گشادند تا در آنجا ريخته شد و به اين سبب مسما شد به مسجد فضيخ. واقعه ريختن فضيخ يا پيش از آن بود كه آن موضع را مسجد سازند و يا قبل از علم به نجاست فضيخ- واللَّه اعلم. فضيخ بر زن فعيل نوعى شراب است از بُسر چنان كه در اختصار النهايه است و در قاموس مى گويد: فضيخ عصير عنب و شرابى است كه از بُسر مى گيرند.

صاحب تاريخ مى گويد: نديدم مآخذى از براى قول مطرى كه امروز اين مسجد معروف است به مسجد شمس، اين تسميه گويا كه بنابر آن است كه اين مسجد در مكان مرتفع است كه اثر شمس در اول طلوع بر آنجا مى افتد و اما آنكه اعاده شمس در آنجا بوده باشد اصلًا و قطعاً مظنون نيست زيرا كه اين واقعه در صهباى خيبر بود.

مسجد بنى قُريظه§د: بنى قريضه.§:

نزديك حرّه شرقى بنى قريظه است بر در حديقه اى كه [99- ب] معروف است به حاجره. در صحيح است كه اهل قريظه بر حكم سعد بن معاذ فرود آمدند، پس رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به سعد كس فرستاد و سعد به خرى سوار شده به خدمت آمد و چون به مسجد نزديك رسيد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- انصار را فرمود كه از براى سيد خود برخيزيد.

ابن نجار گفته كه اين مسجد بزرگ است و امروز باقى است و در وى شانزده استوانه است كه بعضى از آنها افتاده و سقف ندارد و بعضى ديوارهاى او نيز افتاده و اصل بنايش بر هيئت مسجد قبا بوده و مطرى گفته كه مناره داشته در موضع مناره مسجد قبا و منهدم شده و سنگهاى او را همه برداشته اند و اثر آن تا عشر اول بعد از هفتصد سال باقى بود

ص: 271

پس مبنى شد بر جاى ديوار حظيره اى(1) مقدار نصف قامت.

صاحب تاريخ مى گويد: شاهين شجاعى در سال هشتصد و نود و سه آن حظيره(2) را تجديد نموده در موضع مناره دَكّه يعنى صفّه بنا كرد. ذراع اين مسجد راز قبله تا حد شامى چهل و چهار گز و ربع و از حد مشرق تا مغرب نيز مثل آن.

مسجد مشربه ام ابراهيم:

مشربه در لغت غرفه است. ابن شبّه و غيره روايت كرده اند كه نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مشربه ام ابراهيم نماز كرده و اين مشربه مذكوره از صدقات آن حضرت است و خواهد آمد در صدقات.

بدان كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ماريه قبطيه را در غرفه اى كه در موضع معروف به مشربه ام ابراهيم است ساكن ساخته بود و ماريه- رضى اللَّه عنها- ابراهيم بن النبى را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و على ابنه و سلم- در آن غرفه تولد كرد و در وقت شدّت وضع حمل چوبى را از چوبهاى آن غرفه گرفته بود، پس آن مال مشتمل بر اين مشربه، مُسما شد به اسم مشربه مذكور.

مجد لغوى گفته: مشربه مسجدى است، يعنى در محل مذكور در جهت شمالى مسجد بنى قريظه، نزديك حره شرقى در موضعى كه معروف است [100- آ] به دشت (3) ميان نخيلى كه معروف است به اشرف قواسم (4) ظاهراً كه همان نخيل صدقه آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و گز اين مسجد از قبله تا حد شامى يازده است و از مشرق تا


1- ل: خطيره اى
2- ل: خطير.
3- در عبارت عربى نيز آمده: يُعرف بالدشت؛ كلمه فارسى دشت در آنجا كاربرد داشته است.
4- اشرف قواسم: از بنى قاسم بن ادريس بن جعفر برادر امام حسن عسكرى ع. عربى ص 343.

ص: 272

حد مغرب مقدار چهارده.

مسجد بنى ظفر:

از قبيله اوس در شرقى بقيع است، در غربى حرّه و امروز معروف است به مسجد بغله.

ابن شبه از حارث بن سعيد بن عبيد روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مسجد بنى ظفر نماز كرد و مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بر سنگى كه در مسجد بنى ظفر است نشسته و گفته اند كه كم زنى بر بالاى او نشسته كه حامله نشده [باشد].

صاحب تاريخ مى گويد: در اين مسجد امروز سنگى نيست كه بر بالاى او نشينند مگر در كتف باب او از يسار داخلش. و مطرى گفته كه در نزد اين مسجد آثارى است در حرّه از جهت قبله كه مى گويند كه اثر سُم بغله نبى است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و در غربى اثر سم بغله اثرى ديگر است بر حجر كه گويا نشان مرفق است كه مى گويند اثر آرنج مبارك است كه بر آنجا تكيه كرده و بر سنگ ديگر اثر انگشتان است كه مردم به زيارت آنها تبرك مى جويند و در اين مسجد رُخامى است كه بر آنجا نقش كرده اند(1): «خلد اللَّه مَلك الامام ابى جعفر المنصور المنتصر باللَّه عمر سنه ثلاثين و ستمائه»، اين مسجد مربع است هر ضلعش بيست و يك گز.

مسجد الاجابة:

اين مسجد از آن بنى معاويه بن مالك بن عوف است از قبيله خزرج در صحيح مسلم است كه روزى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از جهت عاليه اقبال نمود تا آنكه بر مسجد بنى معاويه مرور فرموده به آن داخل شده و دو ركعت نماز كرد و ما نيز بر او نماز كرديم و دعاى دراز كرد و بعد از آن به جانب ما منصرف شده، فرمود(2) كه: از پروردگار خود سه حاجت خواستم، دوى آن را اجابت نموده يكى را منع فرمود خواستم كه امت مرا به قحط هلاك نكند اجابت نمود و خواستم كه امت مرا به غرق هلاك نسازد خواسته مرا داد و خواستم كه نگرداند بأس ايشان را در ميان ايشان يعنى در ميان ايشان خلاف نباشد، مرا از اين سؤوال منع فرمود.

ابن شبّه به سند خوب از عبداللَّه بن جابر [100- ب] بن عتبك روايت كرده كه


1- المستنصر باللَّه خليفه عباسى. دوران خلافت: 640- 623 ه. ق.
2- ل: در حاشيه كتاب نوشته شده.

ص: 273

عبداللَّه بن عمر پيش ما آمد در ميان بنى معاويه كه قريه اى است از انصار، و گفت مى دانيد(1) كه كجا نماز كرد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در اين مسجد شما؟ گفتم:

آرى و اشارت كردم به ناحيه اى از آن مسجد و گفت مى دانيد آن سه چيز را كه خواسته است رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در اين مسجد؟ گفتم: آرى، گفت: خبر ده مرا از آن، گفتم خواسته است كه ظفر نيابد بر امت او دشمنان دين او و آنكه هلاك نسازد امت او را به قحط و هر دو را اجابت نموده و خواسته است كه نگرداند بأس امت را در ميان ايشان پس منع كرده او را از آن. گفت: راست گفتى لايزال قتال است در ميان ايشان تا روز قيامت و مروى شده كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در يمين محراب به مقدار دو گز نماز كرده.

صاحب تاريخ مى گويد: بايد كه زائران محل را قصد نموده ايستاد و اين مسجد در شمال بقيع است بر يسار كسى كه به سوى عريض مى رود در ميان تلهايى كه آن آثار قريه بنى معاويه است و گز اين مسجد از جهت مشرق تا مغرب مقدار بيست و پنج است و از جهت قبله تا شامى مقدار بيست گز.

مسجد فتح و مساجد ديگر كه در قبله است:

بدان كه اين مساجد همه معروف است به مساجد فتح، ليكن عند الاطلاق مراد به مسجد فتح مسجد اوّل مرتفع است كه بر بالاى كوه پاره اى است از جبل سلع در مغرب آن كه دو درجه دارد يكى شرقى، ديگرى شمالى و مسجد احزاب و مسجد اعلى، نيز مى گويند، در مسند امام احمد است به رجال ثقات از جابر بن عبداللَّه كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مسجد فتح سه روز دعا كرد روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و در روز چهارشنبه بين الصلوتين آن دعا به اجابت مقرون گشت و در روى مبارك آثار بشر ظاهر شد.

جابر- رضى اللَّه عنه- گفته: كه هرگز به من امر(2) مُهمّى نازل نشد الا آنكه در آن


1- ل: مى دانند.
2- ل: امرى.

ص: 274

ساعت توجّه نموده در آنجا دعا كردم و آثار اجابت را دريافتم و مروى [101- آ] است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از جرف اقبال فرمود و وقت نماز عصر آن(1) را دريافت، پس در مسجد اعلى آن نماز را ادا نمود.

ابن زباله از مطلب به طريق ارسال روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در روز احزاب در مسجد فتح به دعا مشغول شد تا آنكه ظهر و عصر و مغرب گذشت و هيچ يك از اينها را ادا نكرد الّا بعد از مغرب كه همه را به يك بارگزاردند.

ابن شبّه از جابر- رضى اللَّه عنه- روايت كرده كه دعا كرد نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در بالاى كوهى كه در سر اوست مسجد فتح از ناحيه مغرب و نماز كرد در پس مسجد يعنى در رحبه مسجد.

ابو غسان گفته كه شنيدم از غير واحد يعنى مردم بسيار كه ثقات بودند آنكه موضعى كه در آنجا دعا كرده است رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از جبل امروز آنجايى است كه مستقبل استوانه وسطى است و شارع است در رحبه مسجد و يحيى نيز آن را روايت كرده و گفته كه با حسين بن عبداللَّه به مسجد فتح درآمدم و چون به استوانه وسطى رسيديم از مسجد، گفت: اين موضع مصلّاى رسول است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه در آنجا بر احزاب دعا كرده و هرگاه كه به مسجد فتح آمدى آنجا دعا كردى.

صاحب تاريخ مى گويد: محل آن امروز مقابل محراب است از رحبه زيرا كه مسقف اين مسجد يك رواق بوده مشتمل بر سه ستون كه از مشرق تا به مغرب در يك قطار بوده شده پس ستون ميانه كه در قبله مصلّاى شريف بوده در مقابل محراب خواهد بود و مى گويد كه امروز نيز بر يك سقف است، ليكن در اساطين تغيير رفته و مى گويد كه از ادعيه اى كه مطلوب است در اين مقام اين است:

لا الهَ الّا اللَّهُ العَظيمُ الْحَليمْ، لاالهَ الّا اللَّهُ رَبُ الْعَرشِ الْعَظيمْ، لاالَه الّا اللَّهُ رَبِ السَمَواتِ وَ رِبِ الْارَضين رَب الْعَرشِ الْكَريمْ، الَّلهُمَ لَكَ الْحَمْدُ هَدْيَتنى مِنَ الْضَلالَةَ فَلا مكرم لمن أهنت ولا مُهين لمن أكرمت و لا مُعزّ(2) [101- ب]


1- م و ل: او.
2- ل: معين.

ص: 275

لمن اذللت ولا مذّل لمن اعززت ولا ناصر لمن خذلت ولا خاذل لمن نصرت ولا معطى لمن منعت (1) [ولا مانع لما اعطيت] ولا رازق لمن حرمت ولا حارم لمن رزقت ولا رافع لمن خفضت ولا خافض لمن رفعت ولا خارق لماسترت ولا ساتر لما خرقت ولا مقرب لما باعدت ولا مبعد لما قربت، اللهم انت عضدى و نصيرى بك احول و بك اصول و بك اقاتل [اللهم يا صريح المستصرخين والمكروبين و يا غياث المستغيثين و يا مفرج كرب المكروبين و يا مجيب دعوة المضطرين] صل على سيدنا محمد و آله و صحبه وسلم واكشف عنى كُرْبى و غَمّى و حُزْنى و هَمّى كَما كَشفْتَ عَنْ حَبيبِكَ وَ رَسوُلِكَ- صلى اللَّه عليه و آله- و كربه و حُزنه و غمّه فى هذا المقام و انا استشفع اليك به- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- ذلك فقد تَرى حالى و تَعْلم عَجْزى و ضَعْفى يا حنّان يا منّان يا ذِالْجُود وَ الْاحْسان أَسْالُكَ مِنْ خير ماسألك مِنْه عَبْدك و حبيبك سَيِّدَنا مُحَمّد- صلى اللَّه عليه و آله (2) وسلم- واستعيذ بِك مِنْ شَرِّما استعاذ منه عبدك و حبيبك سَيِّدنا محمد- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.»

و تسميه آن به مسجد فتح بنا بر آن است كه بشارت فتح يعنى اخبار حذيفه رجوع احزاب را در آنجا بوده در شب و چون صباح شده حق- سبحانه- به فتح و نصرت چشم مسلمين را روشن ساخته و به دفع اعداى دين دل غمديده محنت رسيده مؤمنين را نواخته.

روايت ابن زباله از معاذ بن سعد كه گفت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نماز كرد در مسجد فتحى كه بر سر كوه است و در مساجدى كه در حوالى اوست، به لفظ جمع ظاهر در آن است كه غير مسجد اعلى سه مسجد ديگر بوده باشد چه اقل جمع سه است. ابن نجار بر اين تصريح نيز كرده و آنكه در جهت قبله مسجد اعلاست بعد از آن بى واسطه


1- ل و م: اعطيت.
2- م و ل و د: ندارد از متن عربى تكميل شد. ص 347.

ص: 276

مى گويند كه مسجد سلمان فارسى است- رضى اللَّه عنه- و آن ديگر كه در قبله اوست مسماست به مسجد اميرالمومنين على- عليه السلام و كرم وجهه- و مسجد ثالثى كه مطرى گفته كه از او اثرى نمانده [است].

صاحب تاريخ مى گويد: در قبله كل مايل به مشرق بر طرف جبل سلع اثر عمارتى است كه در آنجا مردم [102- آ] تبركاً نماز مى گزاردند(1) و غير او در آنجا چيزى نيست كه به مسجد ماند. ظاهراً كه مسجد ثالث همين است و مردم آن را مسجد ابوبكر مى نامند با آنكه وجه تسميه ظاهر نيست و شايد كه سبب خرابى تسميه او باشد به اين اسم. زيرا مجدد اين مساجد در سبع و سبعين و خمسمائه (2) [بوده].

امير سيف الدين كه يكى از وزراى عبيديين كه ملوك مصر بوده اند مسجد اعلى را با دو مسجد ديگر تجديد كرده و در سنه ست و سبعين و ثمانمائه مسجد اميرالمومنين على را- عليه السلام- بعد از آنكه منهدم شده بود امير مدينه، زين الدين ضيغم تجديد نموده.

كهف سلع:

كهف بنى حرام گويند. تبرك جستن به زيارت او مناسب حال زاير مواضع متبركه است. چه آمده است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا نشسته و در شبهاى ايام خندق آنجا بيتوته مى فرموده.

مسجد القبلتين:

رزين(3) و تابعان او گفته اند كه آن (4) مسجد بنى حرام است در قاع يعنى زمين هموار(5) بى درخت، ليكن تحقيق آن است كه مسجد بنى حرام غير اين است و اين مسجد بنى سواد است از بنى سلمه و در فصل ثانى باب رابع گذشت كه ارجح آن است كه تحويل قبله در مسجد قبلتين بوده.

يحيى روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- زيارت كرد امّ بشر را در بنى


1- ل: مى گذارند.
2- 577.
3- ل: زرين.
4- ل: او.
5- م: ندارد.

ص: 277

سلمه پس او براى ايشان طعام ترتيب داد و وقت نماز ظهر درآمد و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- با اصحاب خود در مسجد قبلتين ظهر را گزاردند چون دو ركعت نماز كردند مأمور شد كه روى سوى كعبه كند پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- روى مبارك خود را سوى كعبه گردانيده استقبال ميزاب نموده و همين قبله است كه خداى تعالى مى فرمايد: «فَلَنُو لِيَنَّك قِبْلَةً تَرْضاها(1)» و مسما شد آن مسجد به مسجد قبلتين.

در روايتى آنكه محمد بن جابر گفت كه مصروف شد قبله و حال آنكه نفرى از بنى سلمه [102- ب] در مسجدى كه آن را مسجد قبلتين مى گويند نماز ظهر مى كردند، پس شخصى خبر داد ايشان را از اين معنى و حال آنكه ايشان دو ركعت گزارده بودند پس روى خود را به سوى كعبه كردند و به اين سبب مُسما شد آن مسجد به مسجد قبلتين و اين مسجد خراب شده بود.

شاهين جمالى در سنه ثلاث و تسعين و ثمانمائه تجديد و اصلاح نمود.

مسجد السُقيا:

سُقيا بئرى است كه ذكرش در آبار مُباركه خواهد آمد و اين مسجد در جهت شامى مايل به مغرب آن بئر است قريب به آن.

ابن زباله از عمر بن عبداللَّه دينارى روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- جَيْش بدر را در سقيا عرض نمود و در مسجد او نماز گزارد و در آنجا از براى اهل مدينه دعا كرد كه در صاع و مُد ايشان خدا بركت دهد و رزق ايشان از همه جانب آيد و گفته كه نام بئر او سقياست و اسم ارضش فلجان.

صاحب تاريخ مى گويد: مطرى اين مسجد را ذكر نكرده بلكه در موضع و محل آن متردد شده و من در طلب آن سعى و تردد كردم تا آنكه در مظنه موضع آن سنگ توده اى ديدم و به حفر اساسش امر كردم بعد از حفر تربيع محل آن و بقيه محرابش ظاهر شد، پس بر اساس اول مسجد بنا كردند و اين مسجد مربع است گز آن مقدار هفت در هفت.


1- سوره بقره، آيه 144

ص: 278

مسجد ذباب:

امروز معروف است به مسجد الرأيه و اين مسجد در يسار كسى است كه از شام مى آيد در سر كوهك خرد و نزديك به ثنية الوداع. در حديثى آمده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- خيمه خود را بر كوه ذباب زد و عايشه به مروان كس فرستاد در هنگامى كه ذباب نام شخصى را در آن كوه آويخته بود كه هلاك شدى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آن كوه نماز كرد و تو آن را مصلب ساختى.

واقدى در صفت صف كشيدن لشكر اسلام در غزوه خندق گفته كه يزيد بن هرمز در موضع ذباب [103- آ] رأيت موالى را مى برداشت و صفّ ايشان از آنجا تا سر ثنية الوداع بود بعضى در پيش بعضى ديگر.

مسجد جبل احد:

چسبيده است به كوه احد در يمين كسى كه متوجه مهراس است از راه شعب و اين مسجد خُرد است و ويران شده و مشهور است به مسجد فسح.

صاحب تاريخ مى گويد: امروز مردم آن را مى نامند به مسجد فسح و مى گويند كه نزول آيه كريمه «يا أيُّها الَّذينَ امَنُوا اذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَحوا فِى المجالس(1)(2)» الاية. در آنجا بوده و گفته اند كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در روز احد بعد از انقضاى قتال ظهر و عصر را در آنجا گذارده.

مسجد ركن جبل عينين:

در شرقى آن جبل بر سركوه پاره اى است و اين كوه پاره در قبله مشهد سيدنا حمزه است- رضى اللَّه عنه- و رُماة يعنى تيراندازان در اين كوه نشسته بوده اند و در روايتى آنكه حمزه- رضى اللَّه عنه- در آنجا طعنه خورد، در روايتى آنكه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در روز احد ظهر را در سر عينين نزد قنطره ادا نمود. ظاهراً كه مراد قنطره عينى است كه قديماً در آنجا بوده و شايد كه مراد همين قنطره باشد. در حديث غزوه احد كه


1- ل: المساجد.
2- سوره مجادله، آيه 11

ص: 279

رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به اصحاب خود نماز صبح را در موضع اين مسجد آن مسجدى باشد كه عنقريب خواهد مذكور شد.

مسجد الوادى:

بر كنار شامى جبل عينين است نزديك به مسجدى كه الآن مذكور شد وگفته اند كه اين است محل افتادن حمزه- رضى اللَّه عنه- يعنى در موضع اوّل طعنه خورده تا اينجا آمده و در اينجا افتاده و از پنجا به امر واجب الأمتثال رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به بطن وادى محمول شده و تسميه اين موضع به مسجد آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- يا بنابر آن است كه در آنجا نماز صبح كرده، چنان كه گذشت؛ و لهذا بعضى مسجد معسكر ناميده اند و يا به جهت آن بوده باشد كه وارد شده [103- ب] كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بر حمزه- رضى اللَّه عنه- نماز كرد- واللَّه اعلم.

مسجد طريق سافله:

سافله راهى است شرقى در يمين كسى كه به مشهد سيّدنا حمزه متوجه است و اين مسجد نزديك است به نخيلى كه معروف است به بَحير(1) و از يمين بقيع الاسواق(2) است و مسجدى است صغير طولش هشت گز در شعب (3) الايمان. از عبدالرحمان بن عوف- رضى اللَّه عنه- مروى است كه در رحبه مسجد بود كه رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ديد كه مى برايد از درى كه جانب مقبره است پس او نيز از اثر آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بيرون شد تا آنكه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به حايطى درآمد از زمين اسواق (4) وضو ساخت و بعد از آن دو ركعت نماز كرد و بعد از آن سجده طويل كرد و از آن حضرت (5) روايت كرده كه گفت كه جبرئيل به من بشارت داد كه هر كه بر من صلوات فرستد خداى بر وى صلوات فرستد و هر كه بر من سلام كند خداى بر وى سلام كند.


1- د: نحير.
2- هر سه نسخه: اسواف.
3- م: سعت.
4- هر سه نسخه: اسواف.
5- نسخه د از آن حضرت روايت كرده تا چند صفحه بعد را ندارد.

ص: 280

صاحب تاريخ مى گويد: اسواق (1) قريب اين مسجد است پس شايد كه اين مسجد محل سجده و صلات مذكور بوده باشد و قولى آنكه اين مسجد ابوذر غفارى است- رضى اللَّه عنه واللَّه اعلم.

مسجد البقيع:

بر يمين كسى است كه از راه بقيع بيرون مى آيد و در غربى تربت پاك عقيل و امهات المؤمنين- رضوان اللَّه عليهم.

صاحب تاريخ بعد از ذكر اختلاف مورخان در حق اين مسجد مى گويد: آنچه ظاهر مى شود آن است كه اين مسجد ابى بن كعب است كه آن را مسجد بنى جديله (2) گويند و بعد از كلام طويل ديگر ذكر كرده كه نماز نكرد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مساجدى كه در حفره مدينه است الّا در مسجد ابى بن كعب و نيز روايت كرده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بود كه اختلاف مى كرد يعنى رفت و آمد مى نمود به مسجد ابى و نماز مى كرد در آن خانه يك بار و دو بار و فرمود كه اگر نه آن بود كه مردم ميل مى كردند به اين مسجد هر آينه [104- آ] نماز بسيار در آنجا مى كردم.

ابن زباله روايت كرده: نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مسجد بنى جديله كه مسجد ابى بن كعب است نماز كرد.


1- ل: هر سه نسخه: اسواف.
2- ل و م: جديله را همه جا حديله نوشته اند. در متن عربى هر دو آمده است.

ص: 281

فصل چهارم

اشاره

در مساجدى كه به حضور و صلات رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مشرّف شده و جهتش معلوم است اما خصوص موضعش معلوم نيست

مسجد بنى جُديله§ر. ك: پا نوشت صفحه قبل.§:

الآن در آخر فصل گذشت و بر آن تقدير از مساجد معلومةالعين است.

مسجد بنى حرام:

منازل بنى حرام در قاع يعنى زمين هموار بى درخت است در غربى مساجد فتح و وادى بطحان نزد جبل بنى عبيد و عينى كه مُعاويه آن را اجرا كرده.

مسجد خربه:

بنى عبيد از بنى سلمه و منازل بنى عبيد از نزد اين مسجد است تا جبل دويخل كه جبل بنى عبيد است.

در غربى بنى حرام مسجد جُهينه و يلى منازل جهينه و يلى در غربى سوق مدينه است و يلى حصن امير مدينه و در قبله او ثنيه عثعث است و ممتد مى شود در جهت مغرب تا منازل بنى حرام از بنى سلمه.

مسجد بيوت مطرفى:

در منازل بنى غفار آنچه ملخص مى شود از ذكر منازل ايشان، آن است كه منازل

ص: 282

ايشان در يلى طرف قبلى منزل جهينه كه يلى ثنيه عثعث است بوده باشد در غربى سوق مدينه.

مسجد بنى زريق:

از خزرج، اول مسجدى است كه مُشرف شده به قرائت قرآن و تلاوت فرقان و در آخر فصول باب گذشته سبق ذكر يافت، حاصلش آنكه در قبله خانه هايى است كه در يمين داخل است از باب مدينه كه در يلى مصلّاى عيد است و موضع و محل اين مسجد يا داخل سور است قريب باب مدينه و يا بيرون سور است از يمين داخل باب مذكور.

مسجد بنى ساعده:

كه در جوف مدينه است و سقيفه ايشان كه به جلوس ميمون حضرت رسالت، مشرف شده و بيعت انصار ابرار به ابوبكر در آنجا بوده در آن هنگام كه سعد بن عباده را كه مريض بود به قصد [104- ب] بيعت او در آن سقيفه نشانيده بودند و اين واقعه دال است بر قرب آن سقيفه به منزل سعد- رضى اللَّه عنه- و آنچه ظاهر مى شود از روى تخمين و قياس آن است كه موضع مسجد و سقيفه در شامى سوق مدينه بوده باشد كه اولًا مقابر ايشان بوده، چنان كه در ذكر سوق مدينه مذكور شد.

مسجد بنى ساعده:

كه خارج از بيوت مدينه است كه در منزل ديگر ايشان بود غير آنكه مذكور شد در ذكر مسجد داخل ايشان در شامى جرار سعد قريب ذباب.

مسجد بنى خداره:

منازل ايشان در جوار جرار سعد بود پس اين مسجد در جهت سقيفه بنى ساعده باشد كه سبق ذكر يافت.

مسجد راتج:

در شرقى مايل به شام ذباب است.

ص: 283

مسجد بنى عبدالاشهل:

مسجد و اقم نيز گويند. مروى شده كه بسيار بود كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ظهر را مى گزارد به مسجد بنى عبدالاشهل مى آمد پس عصر و مغرب را آنجا ادا مى كرد و هيچ خانه نبود كه به كثرت آمدِ شدِ آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مشرّف شدى همچو دار بنى عبدالاشهل، پيش از وفات سعد بن معاذ و بعد از وفات او- رضى اللَّه عنه- مطرى گفته كه منازل ايشان در قبله دار بنى ظفر است با طرف حره شرقيه كه معروف است به حره واقم.

صاحب تاريخ مى گويد: صواب آن است كه منازل ايشان در شامى بنى ظفر(1) است در حرّه مذكوره ميان بنى ظفر(2) و بنى حارثه در جهت قرصه كه ضيعه يعنى عقار سعد بن معاذ است- رضى اللَّه عنه.

مسجد القرصه:

مراغى گفته: شايد كه قرصه همين موضعى باشد كه معروف است به قرصه در طرف حره شرقيه از جهت شمال زيرا كه قريب است به بنى عبدالاشهل. ليكن موضع مسجد معروف نيست.

مسجد بنى حارثه:

مذكور شده است كه ايشان قبل از اسلام از دار بنى عبدالاشهل انتقال كرده اند به جانب حره كه در آن حره است شيخان.

مسجد شيخين: [105- آ]

مسجد بدايع نيز گويند مراد به شيخان دو اطمى (3) است ميان مدينه و احد در طريق شرقى و بعد از اين نيز بيان خواهد يافت.


1- م و ل: طفر.
2- ل: طفر.
3- در متن عربى: والشيخان اطمان.

ص: 284

مسجد بنى دينار بن النجار:

از خزرج، منزل ايشان در دار ايشان است كه در خلف بطحان است يعنى در شق غربى در يلى حرّه امروز. در غربى بطحان حديقه اى است معروف به مغسله و صاحب تاريخ در آنجا سنگى ديده كه در آن سنگ به خط كوفى نوشته اند كه مسجد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و مى گويد كه در نزد آن سنگ آثار مسجد نيز ظاهر است و صاحب مغسله در آنجا مسجدى بنا كرد و آن سنگ را در آنجا نشاند.

مسجد بنى عدى بن النجار و مسجد دار النابغه:

نيز دار(1) بنى عدى و دار نابغه همان است كه ابن شبّه گفته كه قبر عبداللَّه پدر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجاست. ظاهر در آن است كه دار بنى عدى در شامى مسجد شريف است در جوار بنى حديله.

مسجد بنى مازن بن النجار:

منازل ايشان در يلى منازل بنى زريق است.

مسجد بنى عمرو:

منزل ايشان نزد بقيع الزبير است كه خواهد مذكور شد.

مسجد بقيع الزبير و بقيع الزبير:

در جوار دار بنى(2) غنم است در شرقى بنى زريق به جانب بقال.

مسجد صدقه الزبير: در بنى محمم است و اين موضع در جزعى است معروف به زبيريّات در غربى مشربه امّ ابراهيم ودر قبله اوست خنافه واعواف كه اين هردواز صدقات نبويّه است از اموال بنى محمم.

مسجد بنى خدره:

از خزرج


1- م و ل: در.
2- م: بنى تكرار شده.

ص: 285

مسجد بنى الحارث بن الخزرج

مسجد السنح §م: سنج.§

منازل بنى الحارث در شرقى بطحان است و معروف است به حارث به اسقاط بنى و سنح (1) در قرب اوست به مقدار ميلى دور از مسجد نبوى.

مسجد بنى الحبلى:

دار ايشان در ميان قُبا و دار بنى الحارث است.

مسجد بنى بياضه:

از خزرج و دار ايشان در شامى دار بنى سالم است [105- ب] تا بطحان در قبله بنى مازن در حرّه و بعضى از آن در سنح (2) است.

مسجد خطمه:

از اوس

مسجد العجوز§م و ل: العجور.§

آثار قريه ايشان موجود است در قرب ماجشونيه.

مسجد بنى امية بن يزيد§م و ل: زيد.§

از اوس، منزل ايشان در قرب نواعم و عهن است كه از اموال ايشان است و سيل مذينب از ميان خانه هاى ايشان مرور مى كند و آن اموال را سيراب مى سازد، پس در حرّه شرقيه باشد قريب عهن.


1- ل و م: سنج.
2- ل و م: سنج.

ص: 286

مسجد بنى وائل:

از اوس، ظاهر در آن است كه منازل ايشان در قباست و مطرى گفته كه در شرقى مسجد شمس است.

مسجد بنى واقف:

منازل ايشان چنان كه مقتضاى راى صاحب تاريخ است نزد مسجد فضيخ است از جهت قبله.

مسجد بنى انيف:

بعضى گفته اند كه در محل آن (1) مسجدى بنا كرده اند در قبا و دار ايشان نزد مالى است معروف به قائم در جهت قبله مسجد قبا مايل به مغرب در نزد بئر عذق.

مسجد دار سعد بن خيثمه در قبا:

در مسجد قبا مذكور شد كه دار سعد يلى مسجد قباست در جهت قبله.

مسجد التوبه:

كه در عصبه است و عصبه در غربى مسجد قباست و در آنجا مزارع و آبار بسيار است و وجه تسميه اين مسجد به توبه معلوم نيست- واللَّه اعلم.

مسجد النور:

در نواحى قبا يا در ناحيه مدينه است.

مسجد عتبان بن مالك:

در شامى مسجد جمعه است.

مسجد ميثب:

كه از جمله صدقات نبوى است قريب از صدقات ثلاثه، اعنى صافيه و برقه و دلال كه خواهد مذكور شد.


1- ل و م: او.

ص: 287

مسجدالمنارتين:

در يمين كسى است كه از عقيق مى آيد، چون به اعلاى مدارج بالا شود.

مسجد فيفاء الخبار:

در غربى جماوات است و جماوات سه كوه است در غربى عقيق.

مسجد جثجاثه و بئر شداد:

كه به طرف عقيق است كه يلى بقيع (1) است.


1- ل: نقيع.

ص: 288

فصل پنجم

اشاره

در مقابر مدينه و تعيين مردمى كه [106- آ] مدفون شده اند درآنجا ازاهل بيت وصحابه- رضوان اللَّه عليهم اجمعين.

در فضيلت مدينه و مردمى كه در آن مدفون شده اند خصوصاً در فضل بقيع كه از صحاح حديث و حسان آن بسيار وارد شده كه ذكرش موجب تطويل است با وجود كمال شهرت آن در كتب حديث و ايضاً نبذه اى از آن؛ در فضل مدينه شريفه مذكور شد.

از كعب الاحبار(1) مروى است در بقيع گفت كه ما آن را مى يابيم؛ در تورات گفته يعنى مسما به اسم گفته كه محفوف است به نخيل يعنى محيط است به آن خرماستان و مُوكل است به آن ملائكه كه هرگاه كه پرشود از اطرافش بگيرند(2) و در جنت اندازند و ايضاً مروى شده كه محشور مى شود از مقبره مدينه يعنى بقيع هفتاد هزار كه بر ايشان حساب نيست و روشن مى سازد روى ايشان غمدان (3) يمن را و مثل اين در حق مقبره بنى سلمه كه در منزل بنى حرام است در غربى مدينه در حافّه سيل ايضاً وارد شده.

و اما مردمى كه مدفون شده اند در بقيع:

بدان كه اكثر صحابه و سادات اهل بيت و كبار تابعين كه در مدينه وفات كرده اند چه قبل از نبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و چه بعد از ايشان در بقيع اند الّا آنكه قبور شريفه


1- م و ل: الاخبار.
2- ل: مگيرند.
3- ل: درختان. از اينجا نسخه د شروع مى شود.

ص: 289

ايشان براى اجتباب سلف از بناى قبر و كتابه (1) بر آن، بعينها بلكه بجهاتها نيز معلوم نيست.

از قبورى كه عينش معروف است:

قبر ابراهيم بن رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و قبر عثمان بن مظعون

مروى شده است اول كسى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- دفن كرد او را در بقيع، عثمان بن مظعون بود.

چون پسر آن سرور ابراهيم- عليهما الصلوات والسلام- مُتوفى شد گفتند: يا رسول اللَّه كجا قبر كنيم؟ گفت: نزد فرط ما، يعنى متقدم و پيشرو ما عثمان بن مظعون و ايضاً مروى شده كه چون ابراهيم پسر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- متوفى شد امر واجب الامتثال صدور يافت كه نزد عثمان بن [106- ب] مظعون مدفون گردد، پس مردم بعد از آن در بقيع (2) رغبت نمودند و قطع اشجار آن كردند و هر قبيله اى ناحيه اى را از براى مقبره اختيار نمودند و از اخبار و آثار معلوم مى شود كه موضع قبرين شريفين را زوراء و روحاء نيز مى نامند.

قبر رُقيه بنت رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم-

و- رضى اللَّه عنهما.

از احاديث وارد چنان فهم مى شود كه قبر او و قبر خواهرانش، اعنى ام كلثوم و زينب- رضى اللَّه عنهما- در جوار عثمان بن مظعون بوده باشد، چه مروى شده كه در آن هنگام كه عثمان بن مظعون را- رضى اللَّه عنه- دفن كردند، رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سنگى بر سر قبر مباركش نهاده فرموده كه علامت باشد اين سنگ تا دانسته شود قبر او و دفن كنم به سوى او هر كه مى ميرد از اهل بيت من. ابن ماجه و حاكم راوى اين حديث اند.


1- نوشتن عباراتى بر لوح قبر از صدر اسلام مرسوم بوده است در روايات تشيع آمده است كه امام زين العابدين روى لوح تربت امام حسين نگاشته «هذا قبرالحسين بن على ... الخ» سنگ نوشته لوح قبرى به تاريخ 31 ه. ق. باقيمانده است. ر. ك: ميراث جاودان، ج/ 1، مقدمه.
2- م: در بقيع ندارد.

ص: 290

قبر فاطمه بنت اسد مادر اميرالمومنين على- عليه السلام

از اخبار وارده در قبر شريف او يكى آن است كه دفن كرد او را رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در روحاء مقابل حمام ابى قطيفه (1) و اين نخلى است در شامى مشهد سيدنا ابراهيم- عليه و على ابيه افضل الصلوات.

ديگر آنكه مدفون شده است سيدنا عباس بن عبدالمطلب نزد قبر او در اول مقابر بنى هاشم كه در دار عقيل است و اينها همه صريح است در مخالفت آن موضعى كه عندالناس معروف است به مشهد او- رضى اللَّه عنها- و مستبعد است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- دفن كند او را در موضعى كه در اقصاى بقيع است بلكه از بقيع نيست زيرا كه خواهد آمد كه مدفن عثمان از بقيع نبود و بعيد است كه ترك كند مجاورت عثمان بن مظعون را با وجود آن حديثى كه مذكور شد در دفن او- رضى اللَّه عنه- و در دفن او- رضى اللَّه عنها. در حديث آمده كه چون از قبر و لحد او فارغ شدند [107- آ] رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به قبر او فرود آمد و در لحد او پهلو چسبيد و در آنجا قرآن خواند و بعد از آن پيراهن مبارك خود را بيرون كرده فرمود كه او را در آن پيراهن بپيچند و بعد از آن در نزد قبرش بروى نماز كرد و نه بار تكبير گفت و فرمود كه هيچ كس از ضغطه قبر يعنى فشردن او معفو نشد الّا فاطمه بنت اسد. و در بعضى روايات آمده كه در جانب سر او نشست و گفت كه خداى بر تو رحمت كناد! اى مادر من بعد از مادر من و در روايت ديگر آنكه گفت:

«اللهم اغفر لُامّى فاطمة بنت اسد و وسع عليها مدخلها بِحَقِّ نَبيِكَ وَالْانْبياء الذين (2) من قبلى فانك ارحم الراحمين.»

از عبدالرحمان بن عوف- رضى اللَّه عنه- مروى شد كه چون بر موت مشرّف شد عايشه به او كس فرستاد گفت كه بيا به سوى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و به سوى برادران خود يعنى مدفون شو در پهلوى ايشان، در جواب گفت كه خانه تو را بر تو تنگ نمى كنم و به درستى كه عهد داشتم به عثمان بن مظعون كه هر يك از ما كه بميرد بايد كه در پهلوى صاحب خود مدفون شود. پس عايشه فرمود كه به جنازه او بر من مرور كنيد به مقتضاى امرش. جنازه او را بر وى گذارنيدند و او بروى نماز كرد و ايضاً مروى شده كه


1- ل: قظيفه.
2- م ول: ندارد.

ص: 291

عبدالرحمان- رضى اللَّه عنه- وصيّت كرد كه اگر در مدينه بميرد او را در نزديك عثمان بن مظعون دفن كنند و چون متوفى شد براى او در زاويه دار عقيل قبر كندند و در آنجا دفن كردند.

سعد بن ابى وقاص

از ابن دهقان مروى شده كه گفت مرا سعد بن وقاص طلبيد، پس به همراهى او به سوى بقيع بيرون شديم و حال آنكه همراهى خود ميخى چند بيرون آورده بود تا آنكه رسيد به موضع زاويه شرقيه شاميه دارعقيل و مرا امر كرد كه زمين را كندم تا به باطن ارض رسيدم پس آن ميخها را در آنجا زد و گفت كه اگر بميرم بر اين موضع [107- ب] دلالت كن تا مرا دفن كنند در اين موضع، و چون بمرد واقعه را به پسرش گفتم و با او همراه بر آمدم تا آنكه بر آن موضع دلالت كردم چون ملاحظه كردند آن ميخها را در آنجا يافتند و در آنجا دفن كردند.

عبداللَّه بن مسعود-

رضى اللَّه عنه

مروى شده كه ابن مسعود فرمود كه دفن كنيد مرا نزد قبر عثمان بن مظعون- رضى اللَّه عنهما- خنيس بن حذافه (1) السهمى، شوهر حفصه بنت عمر قبل از تزوج رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و از اصحاب هجرتين بود در روز احد جراحتى به او رسيد و به سبب آن در مدينه وفات يافت و گفته اند كه در نزد عثمان بن مظعون مدفون شد.

اسعد بن زراره-

رضى اللَّه عنه

او نيز در حوالى عثمان بن مظعون است- رضى اللَّه عنهما- پس بايد كه به جماعتى كه ذكرشان تقدم يافت به ابراهيم بن الرسول سلام كند.

فاطمه بنت رسول اللَّه-

صلى اللَّه عليه و آله و سلم

ارجح اقوال آن است كه تربت شريفش در بقيع است (2). روايتى آنكه در زاويه يمانيه دار


1- ل و م: خدافه، د: خذافه.
2- از نظر تشيع ارجح اقوال در مورد قبر فاطمه- سلام اللَّه عليها- اين است كه در روضه مطهّر ما بين قبر و منبر باشد. ر. ك: منتهى الآمال، ص 162 و بخش اضافات.

ص: 292

عقيل است كه شارع است در بقيع و روايات كثيره مختلف التعبير وارد شده كه مقتضاى همه آن است كه قبر شريفش در قرب دار عقيل است و در روايتى آنكه مدفون شد در منزل خودش كه داخل مسجد است و قبر شريفش نزد دَرِ مسجد است يعنى آن دَرى كه مواجه دار اسماء بنت حسن بن عبداللَّه است كه در شامى باب النساء است در مشرق. ابن شبّه گفته: گمان مى برم كه اين غلط است و به سند خوب مروى شده كه امام حسن- عليه السلام- گفت كه دفن كنيد مرا در مقبره پهلوى مادر من و مؤيد اين است آنكه مذكور شده كه در نزد قبور ائمه اهل بيت رُخامى بود نوشته:

«هذا قبر فاطمه بنت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سيدة نساء العالمين و قبر الحسن بن على و على بن الحسين بن على و قبر محمد بن على و جعفر بن محمد- عليهم السلام.»

و از شيخ ابوالعباس [108- آ] مروى(1) و منقول است كه در امام قبله قبه عباس ايستاده بر آن سيده- عليهما سلام اللَّه- سلام مى كرد و مى گفت كه قبر شريفش بر وى مكشوف شده و قولى آنكه در خانه خود مدفون شده به قولى در مؤخّر خانه. در شامى باب النساء چنان كه گذشت و اين بعيد است و به قولى در مقدم خانه خود در موضع محراب خشب در خلف حجره شريفه نبويه داخل مقصوره و ابن جماعه گفته: اين اظهر اقوال است و در باب عمارت حجره سبق ذكر يافت كه در آنجا لحدى ظاهر شد و استخوانى چند كه مردم را اضطراب عظيم دست داد و دو روايت ديگر نيز در مدفن آن سيده نقل كرده اند كه هر دو در غايت بعد است خصوصاً آنكه در موضع صندوقى است كه در مصلّاى امام است در روضه؛ ديگر آنكه در مسجدى است كه منسوب است به آن سيده در بقيع يعنى آن بناى مربع كه در قبله قبّه عباس است- رضى اللَّه عنه- و اين است مراد به قول حجةالاسلام كه نماز كند در مسجد فاطمه و اين موضع معروف است به بيت الاحزان (2) و مى گويند كه آن سيده در مدت حزن پدر بزرگوار خود- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا اقامت مى كرده [است].


1- م: ندارد.
2- ل: الحزن.

ص: 293

حسن بن على

- عليه السلام

از ابن شبّه (1) مروى است: چون امام حسن- عليه السلام- احساس موت كرد از عايشه استيذان نمود كه در جوار رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مدفون شود، عايشه قبول كرده فرمود كه نمانده بود در آنجا الّا موضع يك قبر، يعنى با وجود آن او را بر خود ايثار كردم و چون اين واقعه را بنى اميه (2) شنيدند خواستند كه در منع امام حسن با بنى هاشم قتال كنند و گفتند: هرگز نمى گذاريم كه آنجا مدفون شود. چون به سمع امام حسن رسيد به اهل بيت كس فرستاده گفت كه هرگاه كه همچنين باشدمرا حاجتى [108- ب] نيست كه به آنجا دفن كنيد مرا در جنب مادر من (3).

ابن سعد ذكر كرده كه سر امام حسين را- عليه السلام- يزيد به عامل خود عمرو بن سعيد بن العباس كه امير مدينه بود فرستاد و او تكفين كرده در نزد قبر مادرش- عليهاالسلام- دفن كرد. پس سزاوار آن است كه به آن حضرت نيز با اين جماعت مذكور سلام كنند(4).

عباس بن عبدالمطلب

- رضى اللَّه عنه

گفته اند: در نزد قبر فاطمه بنت اسد مدفون است در اول مقابر بنى هاشم كه در دار عقيل است و مى گويند كه مسجد در قباله قبر اوست.

صفيه بنت عبدالمطلب

آمده كه صفيه مدفون شد در آخر كوچه اى كه بيرون مى شود به بقيع و امروز معروف است در خارج باب بقيع- رضى اللَّه عنها.


1- هر سه نسخه: ندارد.
2- م: تكرار شده.
3- حتى بر جنازه مطهّر او نيز بنى امّيه تير انداختند. ر. ك- منتهى الآمال، ص 275.
4- علماى عامه چندين مكان براى رأس مطهّر امام حسين- عليه السلام- نوشته اند مشهور نزد شيعيان آنكه: رأس مُطهّر بعدها در كنار بدن آن حضرت دفن شد- همان، ص 512.

ص: 294

ابوسفيان بن الحارث بن عبدالمطلب

گويند كه پيش از فوت خود به دو روز يا به سه روز قبر خود را كنده و بعد از آن متوفى گشته. ظاهراً از آثار منقوله در باب مدفن شريف اش آن است كه او در مشهدى است كه منسوب است به عقيل زيرا كه مذكور است كه در دار عقيل قبر خود را حفر نمود و آن مشهد از جمله دار اوست.

ازواج طاهرات رسول اللَّه

- صلى اللَّه عليه و آله و سلم

غير خديجه كه به مكه است و ميمونه كه به سرف است، در صحيح است كه عايشه به عبداللَّه بن الزبير(1) وصيت كرد كه مرا دفن مكن با ايشان. يعنى نبى و صاحبين او، بلكه دفن كن مرا در بقيع به نزد صواحب من يعنى ازواج طاهرات و مشهد ايشان معروف است در قبله دار عقيل. اصلش آنكه چون عقيل در دار خود چاه كند سنگى برآمد بر آن نوشته كه «قبر ام حبيبه بنت صخر بن حرب امّ المؤمنين» و عقيل آن چاه را دفن كرده در موضع او خانه اى بنا كرد.

عثمان بن عفان

مروى شده است كه عثمان بن عفان موضع قبرى از عايشه طلب كرده بود و او داده و بعد از قتل [109- آ] او خواستند كه او را در آنجا دفن كنند، اهل مصر منع كرده گفتند كه ما بر او نماز نمى كنيم و ايضاً روايت كرده اند كه ام حبيبه- رضى اللَّه عنها- آمده در مسجد شريف ايستاده گفت: يا مى گذاريد ميان من و دفن اين مرد و يا مى درآيم و كشف مى كنم ستر(2) رسول را- صلى اللَّه عليه و آله و سلم. پس گذاشتند تا كه جبير بن مطعم و حكيم بن حَزام و عبداللَّه بن الزبير با جماعت ديگر برداشته به بقيع بردند ابن بحره يا ابن نجده ساعدى ايشان را منع كرد. پس ايشان آن را برداشته به حش كوكب بردند و در روايتى حكيم بن حزام بر وى نماز كرد و حش كوكب، بستانى بود كه مردم از دفن كردن مرده هاى خود در آنجا احتراز مى كردند و بنى اميه آن موضع را در بقيع ادخال نمودند و آمده است كه


1- م: ندارد.
2- م: سر.

ص: 295

عثمان گفت كه نزديك شده است كه مردى صالح هلاك شود پس مدفون شود در آنجا و مردم تأسّى كنند به او يعنى او را قدوه ساخته در آنجا مدفون شوند در جوار او.

سعد بن معاذ

- رضى اللَّه عنه

آمده است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بر وى نماز كرده او را در اقصاى بقيع دفن كرد.

صاحب تاريخ مى گويد: آنچه در باب قبر او ذكر كرده اند بر مشهدى كه امروز منسوب است به فاطمه اسد، صادق است شايد كه همان مشهد قبر شريف سعد بن معاذ بوده باشد- رضى اللَّه عنه- و مذكور شد كه بعيد است كه قبر فاطمه بنت اسد- رضى اللَّه عنها- آنجا بوده باشد.

ابو سعيد الخدرى

- رضى اللَّه عنه

مروى شده است كه به پسر خود گفت: اى پسرك من به تحقيق كه پير شدم و حال آنكه اصحاب من همه رفتند دست مرا بگير، پس دستش را گرفتم تا آنكه به بقيع آمد و در اقصاى بقيع مكانى بود كه در آنجا كسى را دفن نكرده بودند، پس گفت: اى پسرك من هر گاه كه هلاك شوم در اينجا براى من قبر كن.

اما مشاهدى كه امروز در مدينه معروف است:

مشهد عباس بن عبدالمطلب و حسن بن على است- سلام اللَّه عليهم- با ديگر ائمّه اهل بيت كه مشهورند: مشهد امام على بن حسين- عليهما السلام- امام محمّد باقر بن على- عليهما السلام- امام جعفر بن محمّد- عليهما السلام- بر سر مباركشان قبه اى است عاليه كه ابن نجار گفته كه قديمةالبناست و ابن نجار در عصر احمد بن المستضى بود كه در ششصد و بيست و دو وفات كرده و آن دو قبر مرتفع كه به ساج و صفايح صفر معمول است به امر مسترشدباللَّه است در سال پانصد و نوزده و ظاهر در آن است كه قبه متقدم بوده باشد از آن تاريخ و در شرقى اين قبه دو حظيره است كه در يكى از آن امير چوپان صاحب چوپانيه است و در ديگر بعضى از اعيان كه به آنجا منقول شده اند.

ديگر مشهد امهات المومنين است در قبله مشهدى كه منسوب است به عقيل. ابن

ص: 296

نجار گفته كه چهار قبر ظاهر است ليكن به تحقيق معلوم نيست كه كيانند از ازواج طاهرات. صاحب تاريخ مى گويد كه امروز در ميان آن مشهد رحبه اى است خالى از علامت قبر و مى گويند: اول حظيره اى بود مبنا به سنگ و در سال هشتصد و پنجاه و سه امير بردبيك (1) معمار قبه بنا كرده و بعد از خرابى آن شجاعى شاهين جمالى متولى و ناظر قايتباى در هشتصد و نود و پنج آن را اصلاح نموده.

مشهد عقيل بن ابى طالب است- رضى اللَّه عنه- ابن نجار و اتباع او چنين ذكر كرده اند و گفته اند: و با اوست در قبر او برادرزاده عبداللَّه بن جعفر طيار جواد مشهور، ليكن منقول آن است كه عقيل در شام مُتوفى شده و گويند كه زاويه دار عقيل آن موضعى است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا ايستاده به اهل بقيع دُعا و استغفار كرده و دعا در آنجا مُستجاب است.

ديگر مشهدى است قريب مشهد عقيل و مشهد امهات المؤمنين. گويند كه در آن مشهد سه تن از اولاد رسول اند- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ليكن اصلش معلوم نيست.

مشهد سيدنا ابراهيم بن سيدالمرسلين است [110- آ]- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

مشهد صفيه بنت عبدالمطلب- رضى اللَّه عنها- عمه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و مادر زبير بن العوام- رضى اللَّه عنه- در يسار خارج از باب بقيع.

مشهد عثمان بن عفان است بر سرش قبه اى است عالى كه اسامة بن سنان كه يكى از امراى صلاح الدين ايوبى (2) است، در سال ششصد و يك بنا كرده و قولى آنكه بانى قبه مذكوره عزالدين سلمه است و در مشهد ايشان قبر متولى عمارت قبه است.

مشهد فاطمه بنت اسد است مادر اميرالمومنين على- سلام اللَّه عليهما- در اقصاى بقيع گذشت كه ظاهر در آن است كه مشهد سعد بن معاذ بوده باشد نه از آن فاطمه بنت اسد- رضى اللَّه عنها.

مشهد امام ابو عبداللَّه مالك بن انس است- رحمة اللَّه و رضى اللَّه عنه- در رو به روى


1- ل و م: برديك.
2- ل و م: ايوب.

ص: 297

كسى كه از در بقيع مى برآيد و در جانب شامى و مشرقى او قبه اى خرد است كه مطرى و مرد كه بعد از او بوده اند مُتعرض آن نشده اند و گويند كه در آن قبه نافع مولى ابن عمر است و كلام بعضى مقتضى آن است كه در ميان مشهد امام مالك و مشهد سيدنا ابراهيم تربت پسر عمر است معروف به ابوشحمه كه والدش حد زده و بعد از آن مريض شده مُتوفّى گشته.

مشهد اسماعيل بن جعفر صادق است- رضى اللَّه عنهما. مشهدى است عالى در مقابل مشهد سيدنا عباس در جهت مغرب در ركن قلعه مدينه و درش از درون قلعه است، بناى حسين بن ابى الهيجاست وزير عبيديين در پانصد و چهل و شش و چاهى كه در ميان در اول و مشهد اوست، گويند كه از آن(1) امام زين العابدين است- عليه السلام- و به آن چاه براى امراض تداوى كنند.

درمدينه مُشرّفه، سه مشهدديگراست كه در بقيع نيست يكى مشهد مالك [110- ب] بن سنان است پدر ابوسعيد خدرى- رضى اللَّه عنهما- به ديوار غربى قلعه مدينه چسبيده و بر سر مباركش قبه اى است قديم البنا و در آن قبه محرابى است.

مشهد نفس زكيه محمد بن عبداللَّه بن الحسن بن الحسن بن على- سلام اللَّه عليهم- است كه در ايام منصور خليفه عباسى مقتول شده بنابر آنكه بسيارى از مردم به او بيعت كرده بودند و او بر منصور مذكور خروج كرده بعد از آنكه مدتى از براى پدر و اقارب ديگر محبوس شده بود، پس منصور عمّ خود عيسى بن موسى را با چهار هزار كس تجهيز كرده به سر او فرستاد. گويند كه در نزد احجار زيت، يعنى موضع مشهد مالك بن سنان مقتول شد و در بقيع دفن كردند، اما مشهور در ميان اهل مدينه چنان كه مطرى و اتباع او گفته اند آن است كه مشهد شريفش در شرقى جبل سلع است و در قبله مشهد شريف او منهل(2) عين ازرق است.

مشهد سيد الشهدا حمزة بن عبدالمطلب است- سلام اللَّه عليها- عَمّ رسول- صلى اللَّه


1- م: ندارد.
2- م: عين منهل ازرق.

ص: 298

عليه و آله و سلم. بر سر مباركش در سال پانصد و نود مادر خليفه الناصرلدين اللَّه، قبه عالى محكم بنا كرده و در آن قُبّه را به صفايح آهن مصفح ساخته و سلطان اشرف قايتباى از جهت غربى زياده ساخته، چنان كه چاهى كه در آن جهت بوده داخل شده و طهارت خانه اى چند نيز بنا كرده و يك چاهى ديگر از براى مردمى كه مرور مى كنند حفر فرموده و اين(1) در سال هشتصد و نود و سه بوده و بايد كه در آن مشهد شريف بر عبداللَّه بن جحش و مصعب بن عمير- رضى اللَّه عنهما- سلام كنند و قبرى كه در پايان پاى سيدالشهدا حمزه است- رضى اللَّه عنه- از آن سنقر ترك است كه مُتولى عمارت آن مشهد متبرك بوده و قبرى كه در صحن مسجد است، از آن بعضى از امراى مدينه است [111- آ] كه اشراف بوده اند. پس بايد دانست كه از قبور شهدا نيست.

______________________________

(1)-


1- م و ل: فرموده به زينه ها فرو مى روند و اين.

ص: 299

فصل ششم

در فضيلت احد و شهداى سعداى (1) آن

در صحيحين است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- چون احد نمايان شد گفت:

اين كوهى است كه ما را دوست مى دارد و ما دوست مى داريم او را. از احاديث چنان معلوم مى شود كه اين سخن را به كرات فرموده باشند عندالقدوم از اسفار و در روايت امام احمد اين نيز هست كه او از جبال جنّت است و در كبير طبرانى آنكه اين كوهى است كه ما را دوست مى دارد و ما او را دوست مى داريم و او در درى از درهاى جنّت است و اين عير، كوهى است كه ما را دشمن مى دارد و ما او را دشمن مى داريم و او بر درى است از درهاى آتش و در روايتى اين هم آمده كه هر گاه كه به او مى آييد(2) بخوريد از درخت او اگر چه عضاه باشد و عضاه درختى خاردار است و در روايتى ركنى است از اركان جنّت و در روايتى آنكه احد بر ركنى است از اركان جنّت و عير بر ركنى است از اركان نار و در حديثى آمده كه چهار كوه از كوههاى جنت است پرسيدند: كدام است آن كوه؟ فرمود: احد كوهى است كه ما را دوست مى دارد و ما او را دوست مى داريم از جبال جنّت و ورقان كوهى است از كوههاى جنّت و طور كوهى است از كوههاى جنّت و لبنان كوهى است از كوههاى جنّت، الحديث و حديث چند ديگر در فضل و شأن مدينه گذشت كه دّال است بر فضل احد.


1- ل: او سعداى م: او سعدان، د: سعداى ندارد. عربى سعداى ندارد.
2- م: مى آيند.

ص: 300

وجه تسميه آن كوه مبارك به احد يا توحّد و يگانگى اوست از كوههاى ديگر و يا به سبب اتصّاف اهل اوست به توحيد. و نصرت و اعانت اهل توحيد حُسن اين اسم شريف از روى مجانست و اشتقاق بر احدى از اهل وحدت و اتحاد، بايد كه پوشيده نباشد و حبّ مذكور در احاديث مذكوره بر حقيقت محمول است چه [111- ب] نزد قدرت حق- سبحانه- ايجاد محبت در كوه ممكن است؛ چنان كه ايجاد نموده در كوه قوّت تكلم را به تسبيح و مؤيد اراده حقيقت است وجود احد در جنّت كه «المرء مع احبّ» و ايضاً خطاب مستطاب رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- او را در وقت اضطراب به صيغه «اسكن يا احد» دال است بر معنى مذكور چه از خواص ذوى العقول است و هيچ كس انكار نكرده است اتصّاف جمادات را به محبّت انبياء- عليهم الصلوات و السلام- همچو حنين استوانه بر مفارقت حبيب اللَّه- سبحانه- و مذكور شد كه هارون- عليه السلام- در آنجا مدفون است و در احد شعبى است، معروف به شعب هارون كه زعم مردم آن است كه قبر مُباركش در بالاى اوست و مستعبد است، و در او مسجدى است منسوب به حضرت رسالت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و در فصل مساجد سبق ذكر يافت.

اما غارى كه مى گويند كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا در آمده پنهان شده اند و ديگر آنكه مى گويند كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بر سنگى نشسته سر مُبارك خود را به سنگ ديگر كه منقور است درآورده، از كلام ائمّه نقل، همچو امام احمد- رحمةاللَّه- و غيره فهم مى شود كه اصلى ندارد.

اما فضل شهداى احد- رضى اللَّه عنهم- ابوداوود و حاكم روايت كرده اند كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- فرمود كه چون رسيد به برادران شما در احد آنچه رسيد، خُداى تعالى ارواح ايشان را درون مُرغان سبز گردانيد كه به انهار جنت و جويهاى او فرود مى آيند و از ثمرات جنت مى خورند و از انهار او مى آشامند و در آخر اين حديث است كه پس انزال فرمود خداى عزوجل «وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ امْواتا(1)» الآيه.

در صحيح بخارى است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نماز كرد بر كشته شده هاى


1- سوره آل عمران، آيه 169

ص: 301

احد [112- آ] بعد از هشت سال همچو كسى كه وداع مى كرده باشد به احيا و اموات. و نيز وارد شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در سر سال به قُبور شهداى احد مى آمد و مى گفت: «السْلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعم عُقْبَى الْدار» و نيز آمده كه رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- هرگاه كه مُتوجه شعب مى شد مى گفت: «السْلامُ عَلَيْكُم بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ اجْرَالْعامِلِينْ».

مروى شده است كه حضرت فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- بود كه زيارت مى كرد قبر حمزه را- رضى اللَّه عنه- و مرمت و اصلاح مى نمود قبر شريفش را و به تحقيق كه علامت نمود بر قبر شريفش به سنگى و ايضاً مروى است از اميرالمومنين على- عليه السلام- كه گفت كه فاطمه زيارت مى كرد قبر عم خود حمزه را در هر جمعه پس نماز مى گزارد و گريه مى كرد در نزد او و ايضاً روايت كرده اند كه آن خاتون جنت در هر دو روز و سه روز يك بار به قبور شهداى احد مى آمد، پس نماز مى گزارد و دُعا و گريه مى كرد تا آنكه به رحمت حق واصل شد.

بيهقى در دلايل النبوه روايت كرده است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- زيارت كرد قبور شهداى احد را، پس گفت: اى پروردگارا به درستى كه بنده تو و پيغامبر تو گواهى مى دهد كه اين گروه شهيدان اند(1) و آنكه هر كه زيارت كند ايشان را به او سلام كند بر ايشان تا روز قيامت ايشان نيز جواب آن مى دهند.

عطاف گفت كه خاله من به من گفت كه زيارت كردم شهداى احد را، پس سلام كردم بر ايشان و شنيدم جواب سلام را و گفتند به درستى كه ما مى شناسيم شما را، همچنان كه مى شناسد بعضى از بعضى ديگر را و گفت كه از شنيدن اين كلام قشعريره تمام مرا روى داد و از فاطمه خزاعيه ايضاً مروى شده كه گفت: به تحقيق كه خود را ديدم در قُبور شهداى [112- ب] احد و حال آنكه آفتاب نشسته بود و خواهر نيز با من همراه بود، پس به وى گفتم كه بيا تا بر قبر شريف حمزه- رضى اللَّه عنه- سلام كنيم. پس بر سر قبر شريف او ايستاده گفتيم: «السلام عليك يا عم رسول اللَّه» پس شنيديم كلامى كه رد


1- م: اين گور شهيدان است.

ص: 302

سلام مى كرد بر ما و مى گفت «و عليكم السلام و رحمة اللَّه» و مشهور آن است كه مردمى كه به شهادت اكرام يافته اند در آن روز هفتاد مَردند و از آن جمله است: اسداللَّه و اسد، رسوله حمزة بن عبدالمطلب و خواهرزاده او عبداللَّه بن جحش و مصعب بن عمير- رضى اللَّه عنهم.

مروى است كه چون حمزه- رضى اللَّه عنه- مقتول شد در ته كوه خُرد سرخ كه در بطن وادى است و همان است كه تيراندازان در آنجا بودند، در موضع قتلش ماند، بعد از آن به امر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از آنجا برداشته به بطن وادى به سوى ربوه اى كه قبر مقدس او در آنجاست آوردند و آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به بُرد اطهر خود پيچيد و مصعب بن عمير را در بُرد ديگر پيچيده هر دوى ايشان را در يك قبر نهاد و بعضى گفته اند كه عبداللَّه بن جحش نيز با ايشان مقتول شد و مدفون گرديد با ايشان در يك قبر و همان قائل گفته كه غالب نزد من آن است كه مصعب و عبداللَّه- رضى اللَّه عنهما- در شيب مسجدى كه از براى حمزه بنا كرده اند مدفون اند و هيچ يك از ايشان با حمزه در يك قبر نيست- واللَّه اعلم. بايد كه در زيارت حمزه- رضى اللَّه عنه- بر ايشان نيز سلام كند و ديگر سهل بن قيس است- رضى اللَّه عنه- در شامى قبر حمزه- رضى اللَّه عنه- يعنى ميان قبر شريف و كوه احد. ديگر عمرو بن الجموح و عبداللَّه بن عمرو بن حزام اند- رضى اللَّه عنهما- در موطاست كه هر دو در يك قبر بودند در امرسيل، پس خواستند كه مكان ايشان را [113- آ] تغيير دهند. چون قبر ايشان را كندند چنان يافتند كه گويا كه دى مرده اند و هيچ تغيير نكرده و يكى از ايشان كه مجروح شده بود و دست خود را بر جراحت نهاده مدفون شده ديدند كه همچنان است. پس دست مباركش را از جراحت دور ساخته چون گذاشتند باز عُود نمود و حال آنكه ميان روز شهادت و روز حفر قبر چهل و شش سال گذشته بود و در روايتى آنكه عبداللَّه را كه جراحت رسيده و دستش بر جراحت بود چون دستش را از جراحت برداشتند خون روان شد و چون باز به مكانش گذاشتند خون تسكين يافت.

واقدى گفته: با عمرو بن الجموح است در قبر، خارجة بن زيد و سعد بن الربيع و

ص: 303

نعمان بن مالك و عبداللَّه بن الحسحاس (1) و ايضاً گفته اند: مولاى عمرو بن الجموح ابوايمن و خلاد بن عمرو بن الجموح نيز با ايشان مدفون است، پس بر همه بايد سلام كرد و موضع قبر ايشان ظناً و تخميناً در غربى مُسيل آنجا واقع است و نزديك به آنجاست از جهت قبله مجراى عين.

اما بقيه شهداى احد- رضوان اللَّه عليهم:- قبور ايشان معروف نيست ليكن ظاهر آن است كه نزديك موضع مذكور و حوالى قبر حمزه- رضى اللَّه عنه- بوده باشد از ابو سعيد خدرى مروى شده كه امر كرد رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- كه هر كه نقل كرده باشد از شهداى احد به سوى مدينه هر كجا كه مُخبر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ايشان را دريابد در همان جا دفن كنند، پس دريافته شد پدر من مالك بن سنان در نزد اصحاب عبا يعنى مردمى كه عبا مى فروختند و مدفون شد در آنجا و ايضاً مروى شد كه چندى از شهداى احد در مقبره بنى سلمه مدفون [113- ب] شده اند و عبداللَّه بن سلمه و المحذر(2) بن زياد از شُهداى احد در قبا آسوده اند و رافع بن مالك زرقى در بنى زريق مدفون است.


1- م: الجسحاس.
2- هر سه نسخه: المجدر.

ص: 304

ص: 305

باب ششم

اشاره

در آبار مباركات مدينه و عين و غراس و صدقاتى كه منسوب است به رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

در اين باب دو فصل است:

ص: 306

ص: 307

فصل اول

اشاره

در آبار مُباركات يعنى چاه ها بر ترتيب حروف تهجّى

بئر اريس

اريس بر وزن جَليس منسوب است به دهقانى از يهود و اريس به لغت شام، دهقان را گويند. از احاديث مشهوره صحيح مسلم است حديث ابو موسى اشعرى كه وضو ساخته از خانه خود برآمده رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در بئر اريس يافته كه وضو ساخته بر بالاى چوبى كه در روى چاه بود پايهاى مبارك را آويزان ساخته نشسته بوده اند كه آمدن ابوبكر و عمر و عثمان به ترتيب اتفاق افتاده (1) هر يك بعد از اذن به نزد آن حضرت درآمده اند، حاصل حديث طويل در اين باب اين است، اگر كسى مى خواهد كه بخصوص حديث اطلاع يابد بر اصل رُجوع كند و در صحيح بُخارى است كه انس- رضى اللَّه عنه- گفت كه خاتم در دست رسول بود- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و بعد از آن حضرت در(2) دست ابوبكر و بعد از آن در دست عمر و چون زمان عثمان شد روزى بر بالاى بئر اريس نشسته خاتم را از دست خود برآورده با آن بازى مى كرد كه ناگاه از دستش افتاد و گفته كه سه روز همراه با عثمان بر سر چاه مى رفتيم و مى آمديم و آب چاه نيز تمام كشيده و مع ذلك نيافتيم خاتم شريف را و از بعضى احاديثى ديگر چنان فهم مى شود كه در بئر خريف بوده


1- م: افتاده اتفاق.
2- م: به.

ص: 308

از آبار [114- آ] مالى كه مسماست به بئر اريس از اموال عثمان و در اينجا مالى است كه آن را دومه گويند و آنكه ابن جماعه در مناسك خود گفته كه به صحت رسيده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آب دهن خود را در بئر اريس انداخته. صاحب تاريخ آن را استغراب نموده، امّا درجه (1) يعنى زينه هاى چاه اريس كه امروز موجود است، در سال هفتصد و چهاردهم تجديد يافته [است].

بئر اعواف

يكى از صدقات نبوى است- عليه افضل الصلوات- در خبرى آمده كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بر كنار او نشسته، در آنجا وضو ساخته و آب وضوى شريف بر چاه سيلان نموده و بر اثر آن وضو گياه رُسته ولايزال در آنجا بوده و مروى شده است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- دُزدى را طلب فرمود و آن دُزد فرار نمود و در ميان اعواف و شطبيه (2) سنگى بر او خورد تا از پا افتاد و رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- او را گرفته [و آن] سنگ(3) را مُتبرك ساخت و دعا كرد و اين سنگ همان است كه در ميان اعواف و شطبيه است كه مردم بر آن دست مى مالند، اعواف جرعى(4) است بُزرگ در جهت قبله او مربوع و جهت شاميش خناقه(5)است و شطبيه معروف نيست. شايد كه موضعى باشد كه معروف است به عتبى در شرقى مايلى خناقه (6).

بئر أنا

أنا به ضم همزه و تخفيف نون و يا به فتح همزه و تشديد باء موحده همچو حتّى و يا غير مذكور. مروى شده كه در حين مُحاصره بنى قريظه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- خيمه مبارك خود را بر بالاى بئر أنا زد و در مسجدى كه در آنجاست نماز گزارد و از


1- درجه: پلكان.
2- هر سه نسخه: شطيبه.
3- هر سه نسخه: سنگ مباركش فرموده.
4- م: جدعى، ل: جز.
5- م: خنافه؛ د: خنافنه، ل: خفافه.
6- ل: خنافه.

ص: 309

آن چاه آب خورد و دابه خود را به سدره اى كه در آن زمين بود بر بست.

صاحب تاريخ مى گويد: اين بئر معروف نيست.

بئر انس بن مالك بن النضر- رضى اللَّه عنه

از انس مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در چاه خانه او آب دهان مبارك خود را انداخته پس چنان شده كه در مدينه چاهى خوش آب تر از آن نبوده و غير اين نيز احاديث ديگر در باب اين چاه مبارك وارد شده.

صاحب تاريخ مى گويد: ابن شبّه بيان نموده كه دار انس در بنى حديله بوده و مى گويد كه ملخص مى شود از كلام او كه مرجح آن است كه اين چاه همان چاهى است كه امروز معروف است به رباطيّه وقف رباط يمنه (1) در شامى حديقه معروف به روميه در نزديكى دار فحل و آبش شيرين است.

بئر اهاب

مروى شده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آن چاه آب دهان مبارك خود را انداخته و ايضاً مروى شده كه آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بيرون شد تا كه به بئر اهاب آمد و گفت نزديك است كه بنيان يعنى بنا و معمورى به اينجا رسد و حال آنكه آن موضع در حره غربى بود و از آنچه گفته اند چنان ملخص مى شود كه اين همان چاهى است كه امروز معروف است به زمزم و در طرف جدار قبلى حديقه آثار بناى قديم هست كه ظاهر در آن است كه اثر قصر اسماعيل بن الوليد بن هشام است كه نصف آن چاه را خريده بود و مطرى گفته كه لايزال اهل مدينه قديماً و حديثاً از آن چاه تبرّك مى جويند و آب آن را به آفاق عالم همچو زمزم نقل مى كنند.

بئر البُصه

البصه به ضم باى موحده و تخفيف صاد مهمله، چنان كه بر السنه اهل بلد داير است و مجد گفته كه به تشديد است گويا از بَصّ الماء به معنى رشح است.


1- ل: ربا يمنه؛ د: يمنيه.

ص: 310

از ابوسعيد خدرى- رضى اللَّه عنه- مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به شهدا مى آمد و فرزندان و عيالان ايشان را تعاهد مى نمود، روزى با ابوسعيد خُدرى آمده گفت كه آيا نزد تو سدر هست كه سر خود را بشويم كه روز جمعه است [115- آ] گفت آرى و سدر بر آورده به همراهى آن سرور به بُصه آمد، پس آن سرور سر مبارك خود را شسته، غساله آن را به آن چاه انداخت و اين چاه نزديك بقيع است در راه قبا و الزكوى(1) بن صالح در محل اطمى كه آنجا بوده منزلى ساخته و چاه را از زينه ها بنا كرده و حديقه اى را كه اين چاه در اوست شيخ خُدام، ريحان بدرى شهابى(2) بر فقراى صادر و وارد وقف كرده.

بئر بُضاعه

مشهور ضم موحده است كه و كسرش نيز منقول است و ضادش معجمه است و بعضى مهمله نيز گفته اند و عينش مهمله است و در آخرش، هاست و اين چاه در غربى بئرحاء(3) است مايل به جهت شمال. به روايت صحيح از ابوسعيد خُدرى- رضى اللَّه عنه- منقول است كه گفت: رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شنيدم و حال آنكه به او گفته مى شد كه از براى تو از بئر بضاعه (4) آب مى آرند و حال آنكه چاهى است كه در آن گوشت سگان و خرقه هاى حيض و گندگى مردم را مى اندازند، پس آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود كه آب، پاك سازنده است هيچ چيز او را نجس نمى سازد و در روايتى الّا آنچه غالب شود بر بوى و طعم و رنگ او.

مروى شده كه آب دهان مبارك را به آن انداخته و به دست مبارك از آنجا آب كشيده و ايضاً مروى شده به روايت ثقات كه در حق او به بركت دعا كرده و در حديث ديگر آنكه در آنجا وضو ساخته و آب وضو را در آن چاه انداخته و در ايام با بركات سيد كاينات- عليه افضل الصلوات- مريض را به آب آن چاه مى شسته اند و عافيت مى يافته و در روايتى آنكه


1- م و ل: زكوى. وفاء الوفا: زكى الدّين بن ابى الفتح بن صالح. ج: 3، ص 955.
2- وفاء الوفا: بدرى شهامى، ج: 3، ص 955.
3- م: درع بئرحاست.
4- ل: بصاعه.

ص: 311

سه روز مى شستند و اين چاه در ميان دو حديقه بوده كه هر دو بستان را شاهين جمالى از شيخ خدام خريده يكى ساخته، در آن بستان مسجدى بنا كرده [115- ب] و در نزد چاه بركه اى ساخته.

بئر جاسوم

جاسوم به جيم و جاسم نيز گويند. مروى شده كه آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از آن چاه آب خورده و در حايط آن نماز كرده و صاحب اين چاه ابوالهيثم بن تيهان بوده- رضى اللَّه عنه- و اين چاه امروز معروف نيست ليكن جهتش جهت مسجد راتج است.

بئر جمل

جمل به معنى شتر وجه تسميه اين به جمل يا به سبب آن است كه شترى در آن مرده و يا مُسما شده به اسم مرد جمل نام كه آن را حفر نموده. از عبداللَّه بن رواحه و اسامة بن زيد- رضى اللَّه عنهم- مروى شده است كه گفته اند كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- رفت به سوى بئر جمل و ما نيز رفتيم با او، پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آمد و بلال نيز با او درون رفت گفتيم سؤال مى كنيم از بلال كه چگونه وضو ساخت، پس سؤال كرديم و بلال گفت كه وضو ساخت و مسح كرد بر هر دو موزه و خمار يعنى دستار(1) و در روايت صحيح و غيره اقبال آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از جانب بئر جمل منقول و مروى است و اما در تعيين آن بعضى گفته اند كه اين بئرى است معروف در ناحيه جرف (2) در آخر عقيق و اما مى گويد: صواب آن است كه در نواحى بقيع بوده باشد و گفته كه بعضى اقوال مقتضى آن است كه اين بئر همان چاهى است كه امروز معروف است در مؤخر شرقى مسجد شريف به خزق الجمل (3).


1- «مسح على الخفين و الخمار» را فقهاى اماميّه به تفضيل بحث و ردّ كرده اند.
2- م: جوف.
3- خزق الجمل كوچه اى بوده است در ناحيه «شرشوره». در سال 1269 ه. ق خانه بزرگى در آن مكان ساخته شد. عربى حاشيه ص 401. ل و م: خرق الجمل؛ د: حرق الجمل.

ص: 312

بئر حاء

بئر حاء به فتح موجده و كسر او و به فتح راء مهمله و ضم او و به مدّ همزه در هر دو و به فتح موحده وراء مهمله مقصوره، فعيلى(1) است مشتق از البراح. به معنى زمين منكشف و غير اين نيز گفته اند و در صحيح است كه ابوطلحه اكثر انصار بود به حسب مال از نخل و دوست ترين اموالش بئرحا بود و بئرحا مستقبل مسجد بود و رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بود كه به آنجا [116- آ] مى درآمد و از آب او مى آشاميد و در سايه آن حديقه استظلال مى نمود و هم در روايت صحيح است كه ابوطلحه آن را به اقارت خود تصدق نمود از جمله اقرباى او يكى ابى وحسان بود- رضى اللَّه عنها. وحسان حصه خود را به معاويه فروخت، چون به او در اين معنى عتاب كردند گفت: آيا صاع خرما به صاع دراهم نفروشم و در اين روايت هست كه اين حديقه در موضع قصر بنى حُديله (2) بود كه آن را معاويه بنا كرده بود و در روايتى ديگر است كه معاوية بن سفيان قصر بنى حديله (3) را بنا كرد تا كه حصن شود و در ميان اوست، بئرحاء و آن قصر را دو دَر است و در كلام مطرى آنكه دَرِ شمالى سور مدينه است در ميان او و سور راه است و معروف است امروز به نُويريه به سبب آنكه بعضى از زنان نويريّين آن را خريده بر فقرا و مساكين و قف نموده و صاحب تاريخ مى گويد: ظاهر در آن است كه بعضى از آن امروز داخل سور باشد.

بئر حُلوه

به حاء مهمله. آمده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در تحت اراكى كه در سر آن بئر بوده قيلوله فرموده ليكن امروز معروف نيست.

بئر ذرع

به ذال معجمه. آمده است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به بنى خطمه (4)


1- م: فعلى.
2- م و ل: حديله.
3- م و ل: حديله.
4- هر سه نسخه: حطمه.

ص: 313

آمده و در خانه عجوزى نماز كرد و بعد از آن در مسجد بنى خطمه(1) نمازگزارد و بعد از آن به جانب چاه ايشان كه ذرع نام داشت گذشت و بر سر چوب چاه نشسته وضو ساخت و آب دهان مبارك در آن انداخت. وضو ساختن و آب دهان مبارك انداختن، از طرق متعدد مروى شده، ليكن معروف نيست و اما آثار قريه بنى خطمه(2) در قرب ماجشونيه است.

بئر رُومه

رومه به ضم راء مهمله، به همزه بعد از راء نيز گفته اند. در [116- ب] حديث است كه چه خوب چاهى است چاه مزنى، بخر آن را يا عثمان و تصدق نماى به آن و ايضاً در حديث ديگر است كه چه خوب حفيره اى است حفيره مزنى، يعنى بئر رومه. چون عثمان آن را شنيد نصف آن را به صد شتر جوان خريد و تصدق نمود. پس مردم از آن چاه آب مى گرفتند، چون صاحبش آن را ديد و دانست كه آن چنان كه بود نماند نصف ديگر را به چيز اندك به عثمان فروخت، پس او جميع آن را در راه حق تصدّق نمود. در باب رومه و وعده پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كسى را كه آن را بخرد و خريدن عثمان و اظهار نمودن عثمان در وقت مُحاصره اين معنى را و گواهى خواستن از مردم بر اين معنى و شهادت مردم بر آن، احاديث بسيار و آثار بى شمار وارد است از آن جمله يكى آن است كه مذكور شد.

و ديگرى آنكه بغوى از بشير اسلمى روايت كرده كه چون مهاجران، مدينه را به قدوم شريف خود معمور ساختند آب آن را مكروه داشتند و مردى از بنى غفار عينى داشت كه آن را رومه مى گفتند كه مشك آب را از آن چاه به مُدّى مى فروخت، پس پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به او گفت كه عين خود را به عينى از جنت بفروش. او گفت: يا رسول اللَّه مرا و عيال مرا غير آن هيچ چيز ديگر نيست و چون خبر به عثمان رسيد به سى و پنج هزار درهم آن را خريد و اين بئر از آبار جاهليت بوده كه از براى قوم تُبّع از آن چاه آب


1- هر سه نسخه: حطمه.
2- هر سه نسخه: حطمه.

ص: 314

كشيده اند و اين چاه در پايان عقيق است نزديك به مجتمع سيلها و خراب شده و سنگهاى او ريخته بوده كه قاضى مكه محب الدين طبرى احياء و تجديد [117- آ] نموده، در حدود سال هفتصد و پنجاه.

بئرالسقيا

السقيا به ضم سين مهمله و سكون قاف. نبذه اى از احوالش در مسجد سقيا سبق ذكر يافت. از عايشه مروى است كه از براى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آب خوش را از بئر سقيا مى آوردند و در خوشى آبش و استقا نمودن براى پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- احاديث متعدده وارد شده. اين چاه چنان كه مطرى گفته در آخر منزل نقاء است بر يسار كسى كه به جانب بئر على مى رفته باشد و در كوه كنده اند و معطل و خراب شده بود كه بعضى از فقراى عجم در سال هفتصد و هفتاد و هشت تجديد و تعمير كرد و لهذا مسمّا شده به بئر اعجام و غير اين نيز اختلافات كرده، اگر كسى خواهد به اصل رُجوع كند.

بئر العقبه

بعضى گفته اند كه اين چاهى است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و ابوبكر و عمر در بالاى او پاهاى مبارك خود را آويزان كرده نشسته اند ليكن مشهور آن است كه وقوع اين قصّه در بئر اريس بوده اگر هر دو واقع باشد، قصه متعدد بوده باشد- واللَّه اعلم.

بئر ابى عنبه

به لفظ واحد عنب به معنى انگور. مروى شده كه لشكر بدر را در بئر ابى عنبه عرض كرده، مردمى را كه خُرد(1) بودند رد كردند و آنكه گذشت كه عرض لشكر بدر در بئر سقيا بود مى تواند بود كه اولًا در سقيا بوده باشد و ثانياً در اينجا به سبب گردانيدن صغار صحابه- رضى اللَّه عنهم- و شايد كه اين بئر همان چاهى باشد كه امروز معروف است به بئر وادى(2) كه اعذب آبار است.


1- ل: جوزد.
2- م و ل: ودى.

ص: 315

بئرالعهن

العهن به كسر عين مهمله و سكون ها به معنى پشم رنگين.

بعضى گفته اند كه اين بئر در عاليه است يعنى بالاى مدينه يعنى قبا و حوالى آن و در آنجا زراعت مى كنند و در نزد او سدره [117- ب] اى است و بعضى ديگر گفته اند كه اين بئر معروف است در حوالى مدينه و آبش خوش است و منقور است در كوه، بعضى ديگر گفته اند آن سدره امروز مقطوع است.

صاحب تاريخ مى گويد: بعد از تأمل به من چنان ظاهر شد كه اين بئر العهن همان چاهى است كه مسمّاست به بئر يسيره كه بعد از اين خواهد آمد.

بئر غرس

غرس به ضم معجمه و سكون مهمله. بعضى گفته اند به فتح و سكون است و بعضى ديگر به تحريك بر وزن شجر ضبط كرده اند و بئر اغرس نيز گويند و اين بئر در شرقى مسجد قباست، مايل به شمال مقدار نصف ميل دورتر از مسجد. مروى شده است كه از آب آن براى پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مى برده اند. از انس- رضى اللَّه عنه- مروى شده كه گفته: آب بياريد براى من از بئر غرس كه ديدم رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه از او آب مى خورد و وضو مى ساخت.

از اميرالمؤمنين على- عليه السلام- مروى شده كه گفت: پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرموده كه هر گاه كه من بميرم غسل كنيد مرا به هفت مشك آب از چاه من، چاه غرس و حال آنكه اين چاه در قبا بود و رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از آن چاه آب مى خورد و اين معنى از طرق متعدده وارد شده است.

در حديثى آمده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- وضو ساخت از چاه غرس و بقيه آب وضوى خود را در آن چاه ريخت؛ و در حديثى ديگر است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گفت كه ديدم امشب كه بر سرچاهى شدم از جنّت، پس صباح آن سرور، بئر غرس آمده از آن چاه وضو ساخت و آب دهان مبارك در آن انداخت و عسلى به هديه آوردند آن را در آن چاه ريخت و اين چاه مبارك را [118- آ] بعد از خرابى، خواجه حسين

ص: 316

بن شهاب احمد قاوان (1) خريده، برگرد او محوطه ساخته، بستان كرده و زينه ساخته كه از آن زينه به چاه درآيند و در پهلوى چاه در سال هشتصد و هشتاد و دو مسجدى بنا نموده- فرحمه اللَّه.

بئر القراضه

قراضه به قاف وراى مهمله و در بعضى نسخ به عين مهمله به جاى قاف و به ضاد معجمه صاحب تاريخ مى گويد: گمان مى برم كه صواب اين است.

از جابر بن عبداللَّه- رضى اللَّه عنهما- مروى است كه گفت: چون پدرم شهيد شد قراضه را به اصل و تمرش به قرضداران او عرض كردم از قبولش ابا نمودند و در اين حديث است كه پس رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بيرون آمد در جماعتى از اصحاب و آب دهان مُباركش را در آن چاه انداخته، دعا كرد كه خداى از عبداللَّه ادا كند و اين بئر امروز معروف نيست، ليكن بايد كه در غربى مساجد فتح بوده باشد در جهت مسجد خربه.

بئر القريصه

كسى لفظش را ضبط نكرده، مظنون آن است كه تصغير قرصه اى است كه ذكرش گذشت. در مسجد قرصه از سعد بن حرام و حرث (2) بن عبيداللَّه- رضى اللَّه عنهما- مروى شده كه گفتند: وضو ساخت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از چاهى كه در قريصه است يا(3) بئر حارثه، آب خُورد و آب دهان مبارك انداخت در آن و خاتم شريفش در آن (4) افتاد، پس بيرون كردند آن خاتم را. در شرقى مدينه نزديك به قرصه، چاهى است معروف به بئر قريصه، اگر لفظ قريصه به تصغير صحيح باشد آن بئر همين خواهد بود.


1- د: قا ن.
2- هر سه نسخه: حارث بن عبداللَّه.
3- ل و م و د: قريصه است بئر حارثه يا.
4- ل: او.

ص: 317

بئر اليسيره §وفاء الوفا: اليسره. ج: 3، ص 983.§

يسيره مشتق است از يسر ضد عسر، مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به بنى امية بن زيد آمده بر سر چاه ايشان ايستاده، پرسيد كه نام اين چاه چيست؟

گفتند عسيره، پس آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- [119- آ] فرمودند چنين است، ليكن اسم او يسيره است و آب دهان مُبارك خود در آن انداخته به بركت در حق آن دعا نمود، در روايتى وضو ساخت و اين مضمون از طرق ديگر نيز وارد است و گذشت كه بئر العهن بايد كه همين بئر يسيره بوده باشد پس بر اين تقدير آبار(1) مُباركه نوزده بوده باشد و آنكه در هفت عدد حصر كرده اند مردود است ليكن آنچه مشهور شده هفت است: بئر اريس، بئر حاء، بئر رومه، بئر غرس، بئر بضاعه، بئرالبصه، بئرالسقيا يا بئر العهن يا بئر جمل در سابع سه قول است (2)، همچنين گفته است حافظ عراقى در تخريج احاديث احياء و اين نظمى است در اسماى آبار(3) سبعه.

اذا رمت ابار النبى بطيبةفعدّتُها سبع مقالا بلا وهن

اريس و غرس رومة و بضاعةكذا بصة قُل بئر حاء مع العهن

تتمه:

بدان كه اين عينى كه امروز در مدينه مُشرّفه جارى است و فايده او در عروق عامّه (4) مردم سارى است، مسمّاست در زبان عامه به عين الزرقا، اما صوابش آن است كه عين ازرق گويند چه او مسمّاست به ازرق به جهت آنكه به امر معاويه، مروان اجرا كرده بود و مروان ازرق بود، پس مُلّقب شد اين عين به ازرق و گفته اند كه در مدينه و حوالى آن عيون بسيار بود و معاويه در اين باب اهتمام تمام داشت، گويند كه در زمان او صد هزار وسق(5) گندم مى درويدند در مدينه.


1- م: آبار مبار مباركه.
2- خلاصة الوفا، ص 408.
3- م: ندارد.
4- ل و د و م: آورده عامه.
5- وسق: بار شتر، منتهى الارب.

ص: 318

فصل دوم

در صدقات نبويّه و آنچه به دست مبارك خود نهال كرده- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

زهرى- رحمة اللَّه- گفته كه، صدقات پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- اموال مُخيريق يهودى بود به خاى معجمه و قاف به صيغه تصغير [119- آ] گويند كه مخيريق از بقاياى بنى قينقاع بود و ذهبى گفته كه مخيريق حبرى بود عالم از بنى النضير كه ايمان آورده بود به پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم. ليكن واقدى گفته: ايمان نياورده بود ليكن مقاتله كرده بود و يهودى بود چون بمرد در ناحيه مقبره مسلمين دفنش كردند و نماز نگزاردند بر وى و زهرى- رحمة اللَّه- گفته كه مخيريق وصيّت كرد اموال خود را از براى رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و در احد حاضر شد و در آنجا مقتول گرديد و رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- گفت كه مخيريق سابق يهود است و سلمان سابق فارس و بلال سابق حبشه و هم زهرى گفته اسماى اموال مخيريق كه به آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مُتعلق گشت الدلال و برقه و الاعواف و الصافيه و الميثب و حسنا و مشربه امّ ابراهيم است. فأما صافيه و برقه و دلال و ميثب مجاور يكديگرند در اعلاى صورين از پس قصر مروان بن الحكم كه از وادى مهزور آب مى خورند و اما مشربه امّ ابراهيم در مسجد مشربه، سبق ذكر يافت و حسنا از نواحى قفّ است و از وادى مهزور آب مى خورد و اعواف از اموال بنى محمم است او نيز از مهزور آب مى خورد.

بدان كه كلام علما در آنكه اين اموال در اصل از كه بود مُختلف است- واللَّه اعلم

ص: 319

بحقيقتها.

واقدى گفته: پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در سال هفتم از هجرت، حوايط سبعه، يعنى اين هفت موضع را وقف كرد، اما نهال كردن آن حضرت- صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مروى است از امام جعفر- عليه السلام- كه دلال از آن زنى بود از بنى النضير كه سلمان مملوك او بود و او سلمان را- رضى اللَّه عنه- مكاتب ساخته در عوض كتابت شرط كرد كه براى او [119- ب] پاره اى نخل سبز كند و بعد از آن حُرّ باشد و سلمان- رضى اللَّه عنه- به پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- اخبار كرد و آن حضرت بيرون آمده در فقير نام موضعى نشست و به سوى حضرت نهالهاى خرد را در مى آوردند و آن حضرت به دست مُبارك خود آنها را مى نشاند، پس همه آن نهالها گرفته به زودى بارآورد و بعضى ديگر گفته اند كه آن موضع كه در آنجا پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از براى سلمان- رضى اللَّه عنه- نهال كرده مثيب بود و غير اين نيز گفته اند پس على اختلاف الاقوال آن موضع به نهال نشاندن آن حضرت سعادتمند گرديد يا دلال است و يا الميثب و يا برقه؟

- واللَّه اعلم.

صافيه امروز در شرقى مدينه معروف است به جزع زُهيره، تصغير زهره و برقه نيز معروف است در قبله مدينه مايل به مشرق و آن ناحيه به اين اسم مشهور است و دلال نيز جزعى معروف است در قبله صافيه نزديك به مليكى و وقف است به مدرسه شهابيّه و ميثب امروز معروف نيست، ليكن مذكور شد كه مجاور آن سه مذكور است و اعواف جزعى است در عوالى مدينه و در بئر اعواف حَدّش مذكور شد و مشربه امّ ابراهيم معروف است در عوالى مدينه و در ذكر مسجد او نيز مذكور شد و حسناء به ضم حا و سكون سين مهملتين و فتح نون معروف نيست و اگر اين لفظ تصحيف حنا باشد به نون بعد از حا معروف است در شرقى ماجشونيه و آنچه ظاهر مى شود آن است كه حسنا همين موضعى است كه معروف است به حسينيات نزديك به جزع دلال. فايده اين مواضع سبعه مذكوره آن است كه سيدة نساء العالمين فاطمه- عليه السلام- آنها را به اسم پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از خيبر و فدك [120- آ] از ابوبكر طلب نمود و در جواب گفت كه نيستم من ترك

ص: 320

كننده چيزى را كه مى كرد آن را پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- الّا آنكه مى كنم آن چيز را براى آنكه مى ترسم كه اگر ترك كنم امرى را از امور رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گمراه شوم و بعد از آن صدقاتى را كه در مدينه بود به على- عليه السلام- و عباس- رضى اللَّه عنه- داده خيبر و فدك را نگاه داشت.

گفته اند: ابوبكر احتجاج مى كرد به قول پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- «لانورث ما تركنا صدقة» و ايضاً در صحيح آمده كه على- عليه السلام- و عباس- رضى اللَّه عنه- به نزد عمر آمده آنچه فاطمه- عليهاالسلام- طلب كرده طلبيده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گفته كه «لانورث ماتركنا صدقة» پس وجهش آن باشد كه على- عليه السلام- و عباس- رضى اللَّه عنه- با سيده عالميان از قول پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن فهميده اند كه صدقات او وقف است و ديده اند كه نظارت آن به طريق ارث به ايشان مى رسد نه اصل رقبه آن صدقات و رأى ابوبكر آن تقاضا كرده، نظارت به او تعلق دارد كه خليفه رسول است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و لهذا عمر وقتى كه به على و عباس داد- رضى اللَّه عنه- از ايشان عهد گرفت كه همچنان كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و خليفه او عمل مى كردند عمل كنند و اين صدقات به دست اميرالمومنين على- عليه السلام- بود و بعد از آن به دست امام حسن- عليه السلام- و بعد از آن به دست امام حسين- عليه السلام- و بعد از آن على بن حسين و حسن بن حسن و بعد از آن به دست زيد بن حسن و بعد از آن معمر گفته كه به دست عبيداللَّه بن حسن بود تا آنكه بنى العباس [120- ب] متولى خلافت را كُشتند پس قبض نمودند آن صدقات را ايشان(1).


1- درباره فدك و حديث مجعول «لانورث ماتركنا صدقه» كه خلاف قرآن و سنّت بوده مطالب فراوان گفته شده است. ر. ك به كتاب «فدك» محمّدرضا مظفر و بخش اضافات.

ص: 321

باب هفتم

اشاره

در مساجدى كه منسوب است بر پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه در سفرها و غزوات مباركه در آن مساجد نماز كرده اند.

اين باب مشتمل است بر سه فصل:

ص: 322

ص: 323

فصل اول

اشاره

در مساجدى كه در طريق مكّه است

يعنى آن طريقى كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سلوك مى نموده اند از براى حج و غيره و آن طريق انبياست- عليهم الصلوات و السلام.

بدان كه اين راه بعد از روحاء و مسجد غزاله از راه متعارف جدا مى شود و بر خيف (1) و صفرا مرور نمى كند.

مسجد الشجرة

اين شجرة درخت سمره اى است در ذوالحليفه كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در زير آن فرود مى آمده اند و اين مسجد را مسجد ذوالحليفه نيز گويند و اين ميقات اهل مدينه است. در صحيح مسلم است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شب كرد در ذوالحليفه و نماز گزارد در مسجد او و در روايتى از مسلم آنكه بود رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه دو ركعت نماز مى كرد در ذوالحليفه و بعد از آنكه ناقه مباركش مى ايستاد و راست مى شد در نزد مسجد اهلال مى كرد به اين كلمات، يعنى آواز شريف خود را بلند مى كرد به تلبيه و در آنكه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا نماز كرده در وقت توجّه به مكه معظمه از براى حج يا عمره احاديث بسيار وارد شده. مطرى گفته كه اين مسجد مذكور آن مسجد بزرگ است كه در ذوالحليفه است در قبله او عمارتى بود و در ركن غربى- شمالى


1- ل: حيف.

ص: 324

او مناره و به طول ايام منهدم گشت.

صاحب تاريخ مى گويد: در سال هشتصد و شصت و يك تجديد يافت و مجدّد آن چاه ها را زينه ها ساخت و مى گويد در قبله اين مسجد بزرگ مسجدى است [121- آ] خُردتر از آن كه بنايش عمرى است و مطرى گفته كه دور نيست كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا نماز كرده باشند.

مسجد المعرس

اسدى گفته كه در ذوالحليفه دو مسجد است، يكى مسجد بزرگ كه مردم از آنجا محرم مى شوند و ديگر مسجد معرس است كه در ناحيه اى است از مسجد كبير در پايان مصعد بيداء يعنى در زير آن محلى كه از آنجا به صحرا بالا مى شوند و صعود مى نمايند.

بايد دانست كه در آن نواحى غير آن مسجدى كه مذكور شد كه در قبله مسجد بزرگ است، مسجد ديگر نيست و ميان اين دو مسجد يك تيرانداز(1) راه باشد و اين مسجد را سيل خراب ساخته.

از ابن عمر مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در وقت توجّه به حج يا عمره در ذوالحليفه در تحت سمره كه مسجد بزرگ در موضع اوست نزول مى فرمود و در حين رُجوع چون از بطن وادى ظاهر مى شد شتر را بر كنار شرقى وادى در ريگ مى خوابانيد و آنجا خواب مى كرد تا آنكه صُبح مى دميد و در آخر اين حديث است كه آن موضع را سيل خراب كرده و ايضاً در صحيح است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بيرون مى شد از راه شجره و درمى آيد از راه معرس و هرگاه كه رُجوع مى نمود در ذوالحليفه نماز مى كرد در بطن الوادى و شب در آنجا مى بود تا صباح و آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در همان موضع خواب ديد كه گفتند كه تو در بطحاى مكّه(2) مباركى.

مسجد شرف الروحاء

در صحيح بخارى است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نماز كرد در جاى مسجد


1- م: تيراندازه.
2- م و ل: ندارد.

ص: 325

صغير كه دون مسجدى است كه به شرف روحاست و عبداللَّه بن عمر علامت مى نهاد بر آن (1) جايى كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نماز كرده در آنجا و مى گفت كه بر يمين توست در حينى كه به نماز ايستاده [121- ب] يعنى در راهى است در دست راست كسى كه به مكه مى رود ميان مسجد بزرگ و اين مسجد مقدار سنگ اندازى است.

اسدى گفته: از اول سياله بر دو ميل مسجد رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه آن را مسجد شرف مى گويند سياله و رَوحاء يازده ميل است و ميان ملل و روحاء هفت ميل (2) و مطرى گفته كه شرف روحاء آخر سياله است و حال آنكه تو متوجّه به مكه اى. و اول سياله جايى است كه قطع مى كنى فرش ملل را و حال آنكه صخره هاى تمام بر يمين توست و فرود مى آيى از ملل و بعد از آن برمى گردى از يسار خود و استقبال مى كنى قبله را و در آخر سياله كه شرف مذكور است در نزد اوست مسجد و در نزد اوست قبور قديمه كه مدفن اهل سياله بوده و قبورى كه در نزد مسجد است معروف است به قبور شهدا شايد كه قبور اهل بيت بوده باشد كه در سويقه مى بوده اند و به ظلم كشته شده اند- رحمهم اللَّه.

مسجد عرق الظبيّه

بعد از آنكه فرود مى آيى به وادى روحاء و به قبله مى روى و حال آنكه شعب على بر يسار توست تا آن زمان كه راه به سوى مغرب برگردد و تو در ته كوهى باش كه بر دست راست توست، اول چيزى كه پيش مى آيد به تو، مسجدى است بر يمين تو كه در قبله او بنايى بوده كه افتاده در آن مسجد پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نماز كرده و اين مكان معروف است به عرق الظبيه و جبل ورقان بر يسار آن مى رساند و گفته اند كه در اينجا براى قتال (3) بدر مشاوره كرده اند و از اينجا تا روحاء دو ميل است و در حق كوه آن موضع پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرموده كه اين كوهى است از كوههاى جنت، «الَّلهُمَ بارِكْ لَنا(4) فيه وَ بارِك لِاهْله» و اين سجاسج روحاست و اين واديى است از اوديه


1- م: براى.
2- اين مكان مقدس محل تولد حضرت امام حسين بن على- عليهماالسلام- است. عربى، ص 421.
3- ل: قبال.
4- ل: ندارد.

ص: 326

جنّت و طبرانى و يحيى و ترمذى- رحمهم اللَّه- اين مضمون را روايت كرده اند ليكن بعضى گفته اند(1) به تحقيق كه پيش از من در اين وادى هفتاد پيغامبر در اينجا نماز(2) [122- آ] كرده اند، و گفته اند بعضى هم در اين مسجد.

صاحب تاريخ گفته: آثار مسجد امروز موجود است.

مسجد الروحاء

واقدى در غزوه بدر مى گويد: بعد از آن سير كرد پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- تا آنكه به روحاء آمد در شب چهارشنبه نصف ماه رمضان پس نماز گزارد در نزد بئر روحاء و در روحاء چاه ها بود، امروز غير يك چاه نمانده.

مسجد المنصرف

امروز معروف است به مسجد غزاله در آخر وادى روحاء است در تمامى كوه در يسار كسى كه به مكه مى رود. خراب شده است و غير آثارش نمانده.

بخارى- رحمه اللَّه- گفته كه ابن عمر به سوى عرقى كه در منصرف روحاست نماز مى كرد و آن عرق در حافّه طريق است، يعنى بر كنار راه است و در آنجا مسجدى بنا كرده اند و عبداللَّه- رضى اللَّه عنه- در آنجا نماز نمى كرد بلكه آن را در يسار و در پس خود گذاشته در پيش او نماز مى كرد به سوى نفس عرق و مطرى گفته كه در يمين راه هر گاه كه در اين مسجد مستقبل نازيّه بوده باشى موضعى است كه ابن عمر در آنجا فرود مى آمد و مى گفت كه اين منزل پيغامبر است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و در آن موضع شجره بود كه هر گاه كه ابن عمر به آن منزل فرود مى آمد و وضو مى ساخت فضل آب وضو را به بيخ آن شجره مى ريخت و مى گفت كه رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- ديدم كه همچنين مى كرد و گفته اند كه بر گرد درخت مى گشت و بر بيخ آن آب مى ريخت و مى گفت: براى اتباع سنت؛ و هرگاه كه كسى نزد مسجد غزاله ايستاده باشد طريق پيغامبر- صلى اللَّه عليه


1- د و م: از وطبرانى و يحيى ... تا اينجا ندارد، در حاشيه ل آمده است.
2- ل: باز.

ص: 327

وآله وسلم- كه به مكه مى رفته اند در يسار اوست و طريق معهوده قديمه نيز آن بوده.

مسجد الرويثه

بُخارى گفته كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- [122- ب] نزول مى فرمود در زير سرحه ضخمه، يعنى درخت سرح بزرگ در نزد رويثه از يمين راه و اعلاى آن سرح شكسته در جوفش ته شده و اين سرح بر يك ساق ايستاده است و در ساق او كتابت بسيار است (1).

اسدى گفته: در اول رويثه مسجد رسول اللَّه است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و رويثه سيزده ميل است و در موضع ديگر گفته كه شانزده ميل است و نصف ميل و چاه ها و حوضهاى او را وصف كرده و گفته كه كوهى كه مشرف است بر وى و مقابل است بر خانه هاى او مُسماست به حمرا.

مسجد ثنيه رَكوبه

ثنيّه به فتح راء مهمله. مروى شده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در ثنيه ركوبه نماز گزارد و در آنجا مسجد بنا كرد و ركوبه در يمين ثنيه عاير است كه عقبه عرج است و بعد از آن به سه ميل است عرج.

مسجد الاثايه

الاثابه به ثاى مثلثه و باى تحتانيه بر وزن نوايه على الارجح. مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در نزد بئر اثايه دو ركعت نماز گزارده به ازارى كه التحاف نموده به آن و گفته اند كه اين بيشتر از عرج است به دو ميل.

مسجدالعرج

آمده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مسجد عرج نماز گزارد و در آنجا قيلوله كرد.


1- د: در ساق او كتابت بسيار است، ندارد، در متن عربى ص 423 آمده است كه «موفى ساقها كتْب كثيره»، ظاهراً در نسخه اى كه مترجم در اختيار داشته «كثب» نوشته شده بوده و مترجم و آن را كتابت بسيار ترجمه كرده است، در وفاء الوفاء ج: 3، ص 1012 نيز كثب نوشته شده، كثب به معنى: هر چيز گرد آمده از طعام و خاك، منتهى الارب

ص: 328

مسجد طرف تلعه

در پس عرج است، در بخارى مروى است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در طرف تلعه كه در پس عرج است نماز گزارد و غير مذكور نيز احاديث مروى است.

مسجد لحيى جمل

اسدى گفته: از اينجا تا طلوب يك ميل است و طلوب چاهى است غليظ اما از آنجا تا عرج يازده ميل. مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- حجامت كرد در مكانى كه او را لحيى جمل مى خوانند در طريق مكه و حال آنكه محرم بود و بعضى ديگر گفته [123- آ] مسجد لحيى جمل ميان سقيا و ابواست.

مسجد سقيا§ل: بيضا.§

اسدى گفته كه در سقيا مسجدى است از آن رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در جانب كوه و در نزد او چشمه اى است خوشاب.

مسجد مدلجه تعهن

مروى شده كه پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در مدلجه تعهن نماز گزارد و در آنجا مسجد بنا كرد و به قولى ميان سقيا و تعهن سه ميل است.

مسجد الرماده

گفته اند كه بعد از ابواء به دو ميل مسجدى است (1) از آن پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم (2)- كه آن را مسجد الرماده گويند و ابوا بعد از سقيا به بيست و يك ميل است.

مسجد الابواء

گفته اند كه در ميان ابوا مسجدى است از پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و همين قائل ذكر كرده كه در ابواء چاهها و بركه هاست.


1- ل: مسجدى است از آن پيغامبر دوبار تكرار شده است.
2- ل: از رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در جانب كوه تا اينجا در حاشيه نوشته شده است.

ص: 329

مسجد مسمّا به بيضه

مذكور است كه در پنج ميل و چيزى از ابواء، مسجدى است از آن پيغامبر كه آن را بيضه گويند.

مسجد عقبه هَرشى

در ته عقبه است و عقبه در هشت ميلى ابواست و عَلم منتصف ميان راه مكه و مدينه بعد از عقبه است به ميلى.

مسجدين §عربى مسجد ان.§ جحفه

گفته اند كه يك مسجد پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در اوّل جُحفه است كه آن را غورث گويند و مسجد ديگر آن حضرت در آخر جُحفه است.

مسجد بعد از جحفه يا مسجد غدير خم

مسجد ديگر آن حضرت در بعد از جُحفه است. مسجد بعد از حُجفه ظاهراً كه مسجد غدير خم است. و آن را مسجد ائمّه خوانند.

اسدى گفته: بر سه ميل از حجفه در محاذى عين مسجدى است از آن پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- كه بعد از آن غيضه است و آن غدير خم است و آن مسجد بر چهار ميل است از جحفه و عياض گفته كه غدير خم غديرى است كه عين بر وى مى ريزد و ميان عين و غدير مسجدى است از آن پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- وَلا عِنْدَ نُزُولِهِ- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بِغَدير خُمْ و صَلاته الظهر به تحت الشجره و أخذ بيد على و قوله: الّلهُمَ مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌ مَوْلاه(1).


1- متن عربى ص 425؛ در وفاء الوفاء ج 3، ص 1018 عبارت كامل است و سمهودى آورده: «... الّلهم و ال من والاه و عاد من عاداه، قال: فلقيه عُمر بعد ذلك فقال: هنيئاً يا ابن ابى طالب، اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنه و عن زيد بن ارقم مثله. و نيز ر. ك به بخش اضافات».

ص: 330

مسجد قبل از قديد§ل: قدير.§ به سه ميل

صاحب تاريخ مى گويد: كه در مسير خود از مدينه به مكه بر اين مسجد مطلع شدم نزديك به جانب قديد از يمين راه مسجد نزد حره عقبه خليص، گفته اند كه ميان عقبه خليص سه ميل است و اين حره عقبه اى است راه را بريده در نزد حره مسجد پيغمبر است- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

مسجد خليص

منزلى است مشهور كه در آنجا عينى و بركه و نخلى است و گفته اند كه در خليص مسجد پيغمبر است- صلى اللَّه عليه و آله.

مسجد بطن مَرّ الظهران

اسدى گفته: ميان مكّه و بطن مَرّ هفده [123- ب] ميل است و در بطن مر مسجدى است از آن پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و بركه اى است از براى سيل و گاهى هست كه اين بركه را از عينى كه آن را عقيق گويند نيز پُر مى سازند و مراغى گفته:

اين مسجد همان است كه معروف است به مسجد فتح يعنى آن مكانى كه قريب جموم است از وادى مرّ نزد مسيل در يسار كسى كه از جموم به مكه مى رود.

مسجد سَرِف

به فتح سين مهمله و كسر راء مهمله و در اينجا است قبر امّ المومنين ميمونه- رضى اللَّه عنها- در موضعى كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا بنا كرده.

مسجد تنعيم

از قبر ميمونه- رضى اللَّه عنها- تا آنجا سه ميل است و گفته اند در اينجا مسجدى است از آن پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

مسجد ذى طُوى

عبداللَّه بن عمر روايت كرده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در زمانى كه از

ص: 331

مدينه مُتوجّه مكه مى شد در آن مسجد نزول مى فرمودند و شب همان جا مى بود تا نماز صبح را گزارده، داخل مكّه مى شد و وادى ذى طوى معروف است به مكه «مكة بين الثنيتين» كه مسماست نزد اهل مكه به «ما بين الحجونين» و از آنجا تا مكّه يك ميل است.

ص: 332

فصل دوم

در مساجدى كه در راه حاجّ است يعنى راهى كه مسلوك است در اين زمان

از جمله آنها مسجدى است در ذات الاجدال از تنگه(1) صفراء و مسجدى ديگر در جيز تين (2) هم (3) از تنگه صفراء و مسجدى ديگر در ذفران مدبر و مروى شده كه نماز گزارده در ذنب ذفران مقبل و ذفران واديى است معروف قبل از صفراء به اندك راهى كه سيلش از طرف مغرب مى ريزد و حاج مصرى در وقت رجوع صفراء را در يسار خود گذاشته از آن واديى راه ينبع را سلوك مى نمايد.

ديگر مسجدى است در صفراء كه مردم زيارت مى كنند. عبيدة(4) بن الحارث بن عبدالمطلب به جراحتى كه در بدر رسيده بود در صفراء [125- آ] به رحمت حق پيوست- رضى اللَّه عنه- و آنجا مدفون شد.

ديگر مسجد بدر است كه عريشى كه از براى پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در روز بدر بسته بودند در نزد آن مسجد بود و آن مسجد در نزد نخيل معروف است و عين بدر قريب آن است و در قرب آن مسجد، در جهت قبله، مسجدى ديگر است كه آن را اهل بدر مسجد نصر مى گويند، اصل آن معلوم نيست.


1- ل: ننگى.
2- م و ل: جبيرتين.
3- ل: ثبم.
4- ل: عبيد.

ص: 333

فصل سوم

در مساجدى كه در غزوات مباركات در آنجا نماز گزارده اند- صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

از آن جمله مسجدى است در عَصِرَه (1) كه در وقت توجّه خيبر در آنجا نماز گزارده.

ديگر مسجدى است در صهباء كه چاشتگاه راهى است از خيبر و گفته اند كه ردِّ شمس در اين موضع بوده.

ديگر دو مسجد است در نزديكى خيبر.

مسجد ديگر در ميان شق و نطاة از خيبر.

مسجد ديگر در شمران(2) هم از خيبر.

اما مساجد غزوه تبوك

از مجموع آنچه ذكر كرده اند و در آن اختلاف نموده معلوم مى شود كه نهايتش بيست مسجد بوده باشد از تبوك تا ذى خَشب كه يك مرحله راه است از مدينه.

اوّل، مسجدى است در تبوك گويند كه عمر بن عبدالعزيز- رضى اللَّه عنه- آن را بنا كرده.

دوّم مسجدى است در ثنية المدران در رو به روى تبوك.

سوم مسجدى است به ذات الزراب كه دو روزه تبوك است.


1- م و د: عصر.
2- هر سه نسخه: سمران.

ص: 334

چهارم مسجدى است در اخضر كه چهار روزه تبوك است.

پنجم مسجدى است به ذات الخطمى كه پنج منزل است از تبوك.

ششم مسجدى است در بالى، پنج منزلى تبوك نيز و بعضى بولا نيز گفته اند.

هفتم در طرف بتراء از ذنب كواكب.

هشتم مسجدى است در يك طرف تاراء.

نهم مسجدى است در ذى الحليفه غير ميقات.

دهم مسجدى است در ذى الخليفه (1) به كسر خاء معجمه و قولى به فتح معجمه وقولى به كسر آنكه جيم است [124- ب] و قولى آنكه به فتح حاء مهمله است.

يازدهم مسجدى است در شوشق.

دوازدهم در سر حَوْضا و قولى آنكه در آخر حَوْضا است.

سيزدهم در حجر و بعضى در بدل حجر علا گفته اند و هر دو در واديى القرى است.

چهاردهم در صعيد قرح.

پانزدهم در وادى القرى.

شانزدهم در قريه بنى عذره.

هفدهم در رُقعه و بعضى رقمه گفته اند و بعضى ديگر در بدل آن سقيا گفته.

هيجدهم در ذى المروه، هيجده بوده راه از مدينه.

نوزدهم در فيفاء يك روزه راه از مدينه.

بيستم در ذى خشب يك مرحله مدينه.

ديگر از جمله مساجد متبركه آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مسجد حُديبيّه است در ميان مكّه و جدّه.

ديگر مسجدى است به دو و نيم ميل دورتر از ذات العرق كه محل احرام و اول تهامه است.

ديگر مسجد جعرانه است كه در پايان واديى است در مكان متباعد و آنكه در نزديك


1- ل و م: خيقه.

ص: 335

است بر بالاى آن كه بناى مردى است از قريش.

ديگر مسجد ليه است. مطرى گفته: اين مسجد معروف است در ميان وادى ليّه و در نزديك آن اثرى است در حجر كه مى گويند پاى شتر پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و ميان وادى ليّه و وادى طايف مقدار هشت ميل است.

ديگر مسجد طايف است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در ميان دو خيمه كه براى دو حرم محترم خود عايشه و ام سلمه كه همراه بودند زده بودند نماز گزارد؛ در حين محاصره طايف و در آن موضع جامعى بنا كرده اند بزرگ و در رُكن قبلى آن جامع است قبر شريف عبداللَّه بن عباس- رضى اللَّه عنهما- و مسجد نبوى در مؤخّر آن جامع آن است در ميان دو قُبّه خُرد كه در صحن است و مى گويند كه آن دو قبه در جاى دو خيمه ازواج طاهرات است.

بدان كه در ذكر [125- آ] مساجدى كه در اين باب مذكور شد خصوصاً فصل ثاثى و ثالث اختصار بسيار نموده شد، بنابر آنكه نادر است كه مردم به آن مطّلع شوند بلكه بر بعضى نيز مطلع شدن از امكان دور است، پس به جهت آنكه ذكر كرده اند يحتمل كه طالبى به طلب مصادف آن مواضع و امكنه شريفه گردد به كليه ترك كرده نشد.

اين (1) قصّه گرچه نيست يقين، اين گمان خوش (2) است


1- ل: ندارد.
2- ل: خوش در حاشيه نوشته شده است.

ص: 336

ص: 337

باب هشتم

اشاره

در اوديه و آطام و بعضى اعمال و جبال مدينه مُشرّفه- على ساكنها افضل الصلوات.

اين باب دو فصل است:

ص: 338

ص: 339

فصل اول

اشاره

در اوديه مدينه پرسكينه

وادى عقيق

بدان كه در فضيلت اين وادى شريف احاديث صحيح بسيار وارد شده و شعرا و فصحا و بلغا در مدح آن اشعار بلاغت شعار فصاحت دثار بسيار گفته اند. در صحيح است از ابن عمر كه گفت: شنيدم رسول را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه مى گفت: آينده اى در اين شب به من آمده گفت كه نماز گزار در اين وادى مبارك و ابوغسان گفته كه خبر داد مرا غير واحد از اهل مدينه كه هر گاه كه به عمر خبر مى رسيد كه در وادى عقيق سيل مى آمد مى گفت برويد به ما، به سوى اين وادى مبارك و آبى كه از هر كجا مى آمد ما(1) تمسّح مى كرديم به آن و ايضاً مروى شده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به سوى عقيق سوار شد از آنجا به سعادت معاودت نمود گفت: يا عايشه آمديم از وادى عقيق چه نرم است موطاى او يعنى محل كوفتن (2) او و چه خوش است آب او. پس عايشه گفت: يا رسول اللَّه پس چرا ما انتقال نمى كنيم به آن وادى شريف و مكان لطيف؟ جواب فرمود:

چون توانيم انتقال كرد كه مردم در اينجا خانه ها بنا كرده [اند].

از انس- رضى اللَّه عنه- مروى شده كه بيرون آمديم [125- ب] با رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به سوى وادى عقيق، پس به من گفت: يا انس بگير اين مطهّره(3) را و


1- م: ندارد.
2- م: گرفتن.
3- مُطهّره: آفتابه و ظرف آب كه بدان وضو كنند. آنندراج

ص: 340

پُرساز از اين وادى كه دوست مى دارد ما را و ما دوست مى داريم او را.

از سلمة بن الاكوع- رضى اللَّه عنه- مروى است كه گفت: شكار مى كردم و گوشت شكارى را به رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- هديه مى بردم، روزى مرا تفقّد فرموده گفت كه كجا صيد مى كردى؟ گفتم صيد دور رفته و من در بالاى وادى قناة در جانب ثيب(1) شكار مى كردم فرمود: اگر در وادى عقيق شكار مى كردى در وقت رفتن مشايعه و در زمان باز آمدن (2) استقبال مى نمودم و غير مذكور نيز احاديث ديگر در فضل عقيق آمده.

بدان كه در تعيين عرصه عقيق و حدود آن چيز بسيار مروى شده كه ذكر آن موجب تطويل است و اختصارش غير مفيد و با وجود تطويل و اطناب نيز غير مدنى را كه عارف باشد به مواضع حوالى مدينه از ذكر آنچه گفته چيزى معلوم نمى شود پس بر همين احاديث فضايل اقتصار كردن اولى نمود. پس هر كه به مجاورت مدينه پُرسكينه موفق گشته طالب معرفت حدود عرصه وادى مبارك عقيق شود، بايد كه به اصل اين ترجمه رُجوع نمايد.

وادى بطحان

از پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مروى است كه بطحان بر تُرعه اى است از تُرع(3) جنّت. از معالى تُرعه، آنچه در اين مقام مستبعد نيست يكى روضه است در جاى بلند خاصه و ديگر درجه ديگر(4)- واللَّه اعلم بالمراد- و سيل اين وادى شريف از ميان خانه هاى مدينه گذشته از روى حَرّه بر جفاف مى ريزد مبدأش نزديك ماجشونيه و آخرش در غربى مساجد فتح است.

وادى رانونا

رانون نيز گويند، سيل اين وادى نيز بالاخره به وادى بطحان [126- آ] مجتمع شود.


1- م و ل: تبب
2- ل و م: گشتن.
3- د: تراع.
4- ل و م: ديگر در.

ص: 341

وادى قناة

وادى شظاة(1) نيز گويند و گويند كه تبع در اين وادى نزول كرده در قاموس است كه اين وادى را در نزد مدينه قناة گويند و در بالاتر نزديك به سَدّ نار حَرّة وادى شظاة نامند.

گفته اند(2) كه وادى قناة(3) از وّج طايف مى آيد و به ارحضيّه و قرقرة الكدر مى ريزد و بعد از آن به بئر معونه مى آيد و بعد از آن بر طرف قدوم و اصل قبور شهداى احد مى گذرد تا آنكه منتهى مى گردد به مجتمع سيلها كه در زُغابه است و اين پس سيلى است عالى كه اگر جمع شود از طايف وصفش از حدّ مى گذرد و محيط مى گردد به مدينه از جانب قبله و شام چنان كه به تفصيل در اصل مذكور است.

وادى مذينب

در فضاى خلف ماجشونيه به شعبه اى از وادى مهزور جمع گشته به وادى بطحان مى ريزد.

وادى مهزور

صدرش حره شوران است و بر اموال بنى قريظه مى ريزد و بعد از آن به مدينه مى گذرد و در قديم بر مسجد شريف مرور مى كرده و صدقات نبويّه غير مشربه امّ ابراهيم همه از اين وادى آب مى خورند و گفته اند كه مهزور در ولايت عثمان چنان سيلان نمود كه نزديك بود كه مدينه غرق گردد.


1- ل و م: شطاه.
2- د: از در اين وادى نزول كرد، تا اينجا ندارد.
3- م: فناة.

ص: 342

فصل دوم §د: ندارد.§

اشاره

در ضبط الفاظ متعلقه به مواضع و امكنه و آطام و اعمال و جبال آن محل سكينه على ساكنها افضل الصلوات واكمل التسليمات

در ضمن(1) ضبط فى الجمله بيان احوال مواضعى كه تا غايت مبيّن نشده [تبيين] خواهد شد- ان شاء اللَّه تعالى- و لهذا ذكر كرده نشد، احماى مدينه را كه قبل از اين فصل در اصل مذكور است.

حرف الالف

آره: بر وزن حاره (2) كوهى است بزرگ، بلندتر از قدس از جهت فرع (3) متعلّق به مزينه كه در جوانب او چشمه هاست و به آن [126- ب] چشمه ها، قريه ها معمور است همچو فرع و ام العيال و غيرهم.

ابار: به ضم همزه و ابير مصغر اوبار از اوديه اجرد است كه به ينبع مى ريزد.

ابرق العزاف (4): به عين مهمله و زاى مهمله مشدده وفا، ميان مدينه و رَبَذه است به مقدار بيست ميل دورتر از مدينه و ابرق در لغت موضع مرتفعى را گويند كه سنگ و ريگ


1- م و د: ندارد.
2- ل: جاره.
3- م: فروع.
4- ل، م: ابرق العراف.

ص: 343

و گل داشته باشد.

ابلّى: همچو حبلى كوه هاست مُتعلق به بنى سليم(1) ميان سوارقيّه و ارحضيه (2) مقدار چهار روزه راه از مدينه شريفه.

ابواء: همچو حلواء، ذكر او در مسجد ابواء گذشت. اصّح آن است كه قبر مادر پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در آنجاست كه در وقت رُجوع از مدينه مُتوفى گشته.

اثايه:(3) در مسجد اثايه گذشت و در همزه فتح و كسر و ضم جايز است.

اثَبه: به تحريك ثاى مثلثه همچو قصبه جمع اثب است به معنى شجر معروف و اين نام غديرى است كه آنجا مال عبداللَّه بن زبير است.

اثيفيَه: به ضم همزه و فتح مثلثه و سكون تحتانيه و كسر فا و ياى تحتانيه مُخّففه از واديهاى عقيق است.

اثيل: تصغير اثْل ميان بدر و صفراست و در آنجا عينى است از آن آل جعفر بن ابى طالب و مى گويند كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در وقت رجوع از غزوه بدر نماز عصر را در آنجا گزارده.

اجرد: اطم بنى خدره كه در بصه است و جبلى ديگر كه مُتعلق است به جُهينه در شامى بواط و كوهى با موضعى است در در آمد تعهن.

اجَش: به جيم مُتحرّك و شين مشدّد، اطم بنى انيف است از قبا و اطمّ در لغت بناى مرتفع را گويند.

اجم بنى ساعده:(4) به ضم همزه و جيم. ايضاً اطّمى است مُتعلق به بنى ساعده قريب ذباب.

احْباب: جمع حبيب بلدى است در جنب سوارقيه.

احْجار الزيت: يعنى سنگهاى زيت در نزد مشهد مالك بن سنان بود كه زياتان بر


1- ل: راى مهمله.
2- ل: سوارقيه درحضيه.
3- م: اثابه.
4- م: بنى ساعده.

ص: 344

سر او چيز مى گذاشتند [127- آ] و بعد از آن خاك آن را پوشيده و از بعضى آثار چنان معلوم مى شود كه در حرّه نيز موضعى است از بنى عبدالاشهل كه واقعه (1) حره در آنجا وقوع يافته.

احجار المراء:(2) در قباست و مجاهد(3) گفته آن قباست.

احُد: به ضَمّتين كوه معروف و مشهور است كه مذكور شد.

احياء: جمع حىّ پايان ثنيه المزاة است كه در رابغ است و در آنجا بوده سريه عبيدة بن الحارث- رضى اللَّه عنه.

اخزم: همچو افضل ميان ملل (4) و روحاست و امروز معروف است به خزيم (5).

اخضر: به فتح همزه و به ضاد معجمه از منازل شريفه نبوى است قريب تبوك.

اذاخِر: جمع اذخر است و واديى است قريب مكّه (6).

ارابن: به ضم همزه و فتح راء مهمله و كسر موحده و نون در آخر كلمه منزلى است كه منحدر مى شود به مضيق صفراء.

ارثد: به ثاى مثلثه و دال مهمله بر وزن احمد وادى ابواست.

ارحضية: به حاى مهمله و ضاد معجمه و ياى تحتانيه مشدده و رُحضيه نيز گويند به ضم را. قريه اى است مشتمل بر چاه ها و مزرعه ها و در مُحاذى آن قريه اى است كه حجر گويند در ناحيه ابلى.

اسقف: كوهى است در جانب رابوغ.

اسواف: به فتح همزه و در آخر آن فا بر وزن افعال در طرف شامى بقيع است در راه احد و اساويف نيز گويند كه آن صدقه زيد بن ثابت است و در يك قصه، نشستن پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بر سر چاه او و آويزان كردن پاهاى مُبارك در آن و بعد از آن


1- ل: وقعه.
2- ل و م: مرء.
3- ل: مجاحد.
4- ل: بلل.
5- م: خريم.
6- هرسه نسخه: قريب مكّه ندارد از متن وفاء الوفا گرفته شده است. ج: 4، ص 1123.

ص: 345

آمدن ابوبكر و عمرو عثمان و مبشر شدن ايشان به جنّت(1) در چاهى از اسواف نيز مروى شده، همچنان كه مذكور شد در بئر اريس الّا آنكه مبشر در اينجا بلال است- رضى اللَّه عنه.

اشعر: هجرى گفته كه صفت اشعر و اجرد را در دو كوه جُهينه يافتم و حد اشعر از جانب يمن وادى [127- ب] روحاست و از جهت شام بواطان.

اشنف:(2) اطمى است رو به روى مسجد خربه.

اضاة بنى غفار: به ضاد معجمه و همزه مقصوره مستنقع آب است يعنى محل جمع شدن آب (3) است.

اضاخ: به مُعجَمتين بر وزن غراب، وضاخ (4) نيز آمده بازارى است يك شبه راه از عرفجا.

اضافر: جمع ضفيره به معنى ريگ مستطيل معوج اسم ثنيه اى چند است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بعد از آنكه به اراده بدر نمودند از ذفران ارتحال نمودند از آنجا گذشتند.

و ذوالاضافر هَضبه اى چند است يعنى كوهچه اى بر دو ميلى هرشى (5) كه آن را نيز اضافر نامند.

اضَم: بر وزن عنب وادى است معروف به ضيقه و در بالاى او محلّ جمع شدن سيلهاست و كوهى كه در آن وادى (6) است نيز به اين اسم مسمّاست.

اطول: اطم است در منازل بنى عبيد نزد مسجد خربه من جهت قبلى آن.

اعشار: جمع عشر از واديهاى عقيق است و كهف اعشار مضاف و منسوب است به آن.


1- اشاره به حديث عشره مبشّره است كه اماميه آن را مجعول مى داند.
2- م و ل و د: اشنق.
3- م: آن.
4- ل، م: دوضاخ.
5- م و ل و د: هرشا.
6- م: ندارد.

ص: 346

اعظم: به ضم ظاء معجمه جمع عظيم، كوهى است بزرگ در جهت شمالى ذات الجيش(1) و بعضى ديگر چنان كه امروز معروف است گفته اند به فتح همزه و ظاست يعنى بر صيغه افعل تفصيل و گويند كه در پشت آن نبى يا وليّى است.

اعماد: عبارت از چهار اطم است ميان مَذاد و دويخل كوه بنى عبيد.

اعواف: يكى از صدقّات نبويّه مذكوره است و عواف نيز گويند.

اعوص: همچو احمر به عين وصاد مهملتين بين بئر(2) سائب و بئر مطلب است در شرقى مدينه.

افراق:(3) به فا و قاف بر وزن اسواق از حايطهاى مدينه است و بعضى همزه را مكسور نيز گفته اند.

الاآب(4): همچو سراب از واديهاى اشعر است كه پايان تر از عين علا به مضيق صفراء(5) ملتقا مى گردد.

الْبَن: [128- آ] به فتح همزه و سكون لام و باى موحّده مفتوحه است بر لغت افصح، چنان كه در يلبن خواهد آمد.

الهان: همچو نبهان موضعى است از آن بنى قريظه.

ام العيال: عينى است كه بر سر آن دهى است و اين ده صدقه فاطمه زهراست- عليها سلام- و ابن حزم گفته كه اين ده از آن پسر طلحة بن عبيداللَّه است هشتاد هزار دينار در آن محل خرج كرد و غله ثمر او يعنى حاصل ميوه او چهار هزار دينار است، زياده از بيست هزار نخل را آب مى دهد.

امج: به فتحتين، واديى است كه او و غران از حَرّه بنى سليم به دريا مى ريزند. كسى كه به مكه مى رود بعد از خليص به مقدار دو ميل از اوّل آن دو گذشته بعد از آن به يك


1- خلاصة الوفا: ذت الجيش.
2- ل، م: بين ندارند.
3- م و ل: افواق.
4- وفاء الوفا: الأب ج: 4، ص 1129.
5- م: ندارد.

ص: 347

ميل از ثانى كه وادى ازرق مى گويند مى گذرد.

امّرْة: به كسر همزه همچو امعه موضعى است قريب جبل المنار(1) و بعضى همزه را مفتوح نيز خوانده اند.

انعمُ: به ضم عين مهمله نام كوهى است در يمين كسى كه از عقيق مى آيد و همين كوه است كه مزنى و جابر زمعى بر سر آن بنا كرده اند و انعم به فتح عين كوهى است در بطن عاقل قريب حماى ضَريّه.

اهاب: همچو كتاب و يهاب به ياى تحتانيه نيز آمده. بئر اهاب كه سبق ذكر يافت منسوب به اينجاست.

اوساط: به سين و طاى مهملتين محلى است از دار سعد بن عباده- رضى اللَّه عنه.

حرف الباء

بئر ارْما: به فتح همزه و سكون راء مهمله بر وزن سَلمى، سه روزه راهى است از مدينه كه غزوه ذات الرقاع در نزد آن وقوع يافته.

بئر اليْه: [اليد] به معنى دنبه، در حزم بنى عوال است دو روزه راه از مدينه.

بئر جُشم: به ضم جيم و فتح شين معجمه شايد نام پسر خزرج جدّ بنى مالك بوده باشد و منزل ايشان در غربى رانوناء است در ميان بنى بياضه و آنكه بعضى گفته اند: [128- ب] بئر جشم در جرف است اگر صحيح باشد غير مذكور است.

بئر خارجه: به خاى معجمه و كسر راء مهمله اسم. مروى است كه چاه مضاف است و اين چاه معروف نيست.

بئر خريف: در بئر اريس مجملًا مذكور شد.

بئر خصى: در حرف خاى معجمه خواهد آمد.

بئر دُريك: به تصغير در ك و زريق (2) به قاف نيز آمده است.


1- م و ل: ستاريه.
2- ل، م: دريق.

ص: 348

بئر ذروان: به فتح ذال معجمه بر وزن مروان (1) چنان كه در بخارى است و در مسلم، ذى اروان است و به اسقاط لفظ ذى بئر اروان نيز گفته اند و اين چاه در بنى زريق است كه لبيد بن الاعصم منافق لعنت اللَّه كه پيغامبر را- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سحر كرده در آن چاه دفن كرده بود، صاحب اين چاه است. آب اين چاه همچو آب حنا و نخلش همچو رؤس شياطين بود به امر واجب الامتثال نبوى بعد از اخراج سحر از آن مدفون گرديد.

بئر رئاب (2): به كسر راء مهمله و بعد از آن به همزه و الف و باى موحده چاهى است در مدينه.

بئر ركانه: بر ده ميلى مدينه است در راه عراق.

بئر زمزم: به دو زاى معجمه سَمى زمزم مشهور در بئر اهاب گذشته.

بئر سائب: يك روزه راهى است از مدينه در راه به نجد و يك روزه راه است از شقره و كوهى را كه مُشرف است بر آن شِباع گويند بر وزن كتاب و مذكور است كه ابراهيم خليل- عليه الصلوات و السلام- بر سر آن كوه نزول فرموده.

بئر عايشه: نام مردى (3) است از بنى واقف و بر سر اين چاه اطمى است از آن او در جهت قبله مسجد فضيخ است.

بئر عَذق: به فتح عين (4) مهمله و سكون ذال(5) معجمه معروف است در قبا در منازل بنى انيف.

بئر عروه: در وادى مبارك عقيق است و بئرى است به غايت مشهور و درحق آن و قصر مبنى در آن اشعار بسيار از شعراى بلاغت [129- آ] شعار فصاحت دثار واقع شده.

بئر ذات العلم: علم به فتحتين در روبه روى روحاست مى گويند كه اميرالمؤمنين على- عليه السلام- در آن چاه به جنّ(6) مقاتله نموده.


1- ل: مردان.
2- م: رباب.
3- ل: مروى.
4- ل، م: عين ندارند.
5- ل، م: ذال ندارند.
6- ل: حسن.

ص: 349

بئر عاصر(1): از صدقات عثمان است در حوالى قبا.

بئر فاطمه: بنت حسين- سلام اللَّه عليهما- در آن هنگام كه از خانه جده شريفه اش فاطمه بنت الرسول- صلى اللَّه عليه و آله و عليها و سلم- به سبب آنكه آن خانه مبارك را وليد به قهر گرفته در مسجد نبوى درآورد، انتقال نمود و در حرّه غربيه در موضع اين بئر دو ركعت نماز كرده بعد از آن دعا نموده بيل به دست مُبارك گرفته آنجا را كنده مزدوران را به كارداشت و ايشان چون به مقتضاى نموده آن سيّده كار كردند تا آخر هيچ سنگى پيش نيامد.

بئر فجار(2): در شطيبه خواهد آمد. فجار(3) به تشديد جيم است.

بئر مدرى: به كسر ميم و سكون دال در نزد او سدّى است كه عثمان براى رد سيل مهزور بسته.

بئر مرق: به فتح ميم و راء مهمله و به سكون راء نيز گفته اند و در آخر حروف قاف است و اين بئر در حايط بنى ظفر(4) است و امروز معروف است به مرقيه.

بئر مطلب: منسوب است به مطلب بن عبداللَّه بن حنطب مخزومى (5) در شش ميلى مدينه بر سر راه نجد.

بئر معونه: به فتح ميم و ضم عين و بعد هما واو و نون مفتوحه و بعد از نون ها. و او چاهى است در ميان كوههايى كه ابلى بنى سليم مى گويند نزديك به حره بنى سليم و مَعُونه نام واديى است كه اين چاه در آنجاست.

بئر الملك: به كسر لام و مراد به ملك تبع يمانى است كه آن چاه را در منزل خود كنده.


1- ل و م: غاضر.
2- ل: قجار.
3- ل: قجار.
4- هر سه نسخه: بنى طفر.
5- ل و م: محزومى.

ص: 350

بئر الهجيم: به جيم به صيغه تصغير اطمى است در عصبه.

بألا(1): به فتحات ثلاث در مساجد تبوك (2) تقدم ذكر يافت.

بتراء: او نيز در مساجد [129- ب] تبوك گذشت.

البجرات: به فتح باء موحده و جيم و گاهى تصغير نيز كنند. آبهاى باران است كه در جبل شوران جمع مى شود.

بخران(3): به ضم باء موحّده و بعضى به فتح با و سكون حاء مهمله و در آخر راء مهمله نيز گفته اند معدنى است بلندتر از فرع و در اين موضع غزوه(4) و سريه نيز واقع شده.

بحرج: اطمى است به قبا.

بَدا: به فتح با و تخفيف دال موضعى است نزديك وادى القرى.

البدايع: در مسجد شيخين مذكور شده.

بدر: به فتح با و سكون دال جايى است كه بدر نام شخصى آن را كنده و واقعه مشهوره بدر در آن بوده. بدر الموعد و بدر القتال و بدر الاولى و بدر الثانيه(5) و بدر الثالثه همه عبارت يك موضع است به اعتبارات مُختلفه.

بِراق خبت: به كسر با و فتح خاء معجمه و سكون موحده و در آخر تاى فوقانيه، صحرايى است كه قاصد مكه از بدر به آن مرور مى كند.

بَرام: به فتح اول و به كسر نيز گفته اند. كوهى است همچو خيمه اى در اعلاى نقيع است(6) در جانب مغرب و در مقابل اوست در جهت مغربِ عسيب.

بُرقه: به ضم اوّل و فتح نيز گفته اند و به سكون راى مهمله. در صدقّات نبويّه تقدم (7) ذكر يافت.

بَرقه العَيرات: به فتح عين مهمله و سكون مثناة تحتيّه ميان ضريه و بستان


1- وفا الوفا: بألى.
2- ل، م: تبوك ندارند.
3- ل، م: بحرج.
4- ل: عروه.
5- خلاصة الوفا: بدر الاولى و بدر الثانيه ندارد. از متن وفاء الوفا گرفته شده است. ج: 2، ص 1145.
6- ل: است بالنون.
7- م: به قدم.

ص: 351

گشادگيى است و اين است كه در شعر امرى ء القيس است.

بِرْك: به كسر باء موحده واديى است محاذى شواحط در ناحيه سَوارقيه و ثنيه مُبرك را نيز برك مى گويند.

بركة: به كسر باى موحده محل برآمدن عين ازرق است.

برمة(1): به كسر با نزديك است به بَلاكث ميان خيبر و وادى القرا و در آنجا چشمه ها و نخلستان است و آن را ذوالبيضه نيز گويند.

برود(2): به فتح با و ضم را، موضعى است ميان طرف [130- آ] ملل و طرف اشعر و موضع ديگر است در طرف حره نار كه آن را نيز به اين نام خوانند.

بزواء: به راى معجمه بر وزن حلوا بلده اى است سفيد، بلندتر از ساحل بحر ميان جار و وَدّان و غيقه گرمترين بلاد است.

بُضيع: به ضم با و فتح ضاد معجمه به صيغه تصغير در يسار جار است پايين تر(3) از عين غفار، چنان كه ياقوت گفته و ظاهراً كه همان است كه در حرف نون خواهد آمد.

بطحاء: سيل طرف عَطَم شامى و پس صلصلين به آنجا مى ريزد و آن وادى آن سيل را از ميان دو كوه به وادى عقيق مى ريزد.

بُطْحان: به ضم و سكون و به قولى به فتح اول و كسر ثانى و به قولى به فتح اول و سكون ثانى در اوديه مذكور شد.

بطن نخل:(4) دو روز راه است از مدينه شريفه ميان او و مدينه است طرف كه خواهد مذكور شد.

بعاث: به حركات ثلاث و بعضى ديگر گفته اند كه به ضم است و پس و به عين مهمله و در آخر ياى مثلثه و بعضى به عين معجمه نيز گفته اند و بعضى ديگر معجمه را بر تصحيف حمل كرده اند موضعى است بلندتر از قورى و گويند حصنى است يا مزرعه اى در


1- ل و م: برود.
2- ل، م: برمه.
3- ل، م: پايان تر.
4- ل: نحل.

ص: 352

بنى قريظه دو ميل راه از مدينه و شايد كه قورى همان باشد كه امروز معروف است به قوران پايين تر(1) از دلال.

بُعبع: به ضم با و اهمال عينين(2)، اطمى است به قُبا.

بُغَيْبُغه: به دو غين معجمه، تصغير بغبغ يعنى چاهى كه قريب الرشاست يعنى ريسمان كوتاه و بُغيبغات (3) نيز گويند و اين عيونى است كه اميرالمومنين على- عليه السلام- در اوّل باركه به ينبع آمده آن را ساخته و تصدق نموده و در زمان مُبارك او حاصلش به هزار وسق رسيده و از جمله اوست خيف الاراك و خيف ليلى و خيف نشطاس و امام حسين- عليه السلام- آن را به عبداللَّه بن جعفر داد كه ثمره آن را بخورد و به حاصل او بر اداى [130- ب] دينش استعانت نمايد به شرط آنكه دُختر خود را به يزيد بن معاويه تزويج نكند و عبداللَّه آن را به مُعاويه فروخت و چون نوبت بنى هاشم شد، عبداللَّه بن حسن بن حسين به ابوالعباس خليفه قصّه را عرض كرد و او باز به صدقه على- عليه السلام- رد نمود.

بقال: به فتح باو تشديد قاف موضعى است كه در آنجا خانه هاست بعضى مجاور بقيع زبير و بعضى ملاصق بقيع غرقد.

بَقعاء: بر وزن صحرا به معنى زمين خشك بى خير موضع است بر چهارده ميلى مدينه كه ابوبكر به آنجا برآمده تجهيز لشكر اسلام كرده براى قتال اهل ردّه(4).

بُقْع: به ضم با چاهى است و گويند كه آن چاه سقياست كه در نقب بنى دينار است.

بقيع بطحان: به فتح مضاف است به وادى بطحان كه مذكور شد.

بقيع الخبجبه: به فتح خاء معجمه و سكون موحده و فتح جيم و بعد از آن موحده و در آخر همه ها. اسم شجرى است كه در آن موضع مى رويد و سهيلى گفته به دو جيم


1- ل، م: پايان تر.
2- ل، م: عين.
3- خلاصة الوفا: بغيبات، ص 461.
4- ل: ردّت.

ص: 353

است و ابن اثير(1) گفته به دو خاء معجمه است.

بقيع الخيل:(2) اسم آنچه مجاور مصلّاست از بازار مدينه و بقيع مصلّا نيز گويند.

بقيع الزبير: وجه تسميه اش آنكه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن را به زبير داده و او در بعضى از آن براى خود خانه ساخته و اين موضع در جوار بنى غنم است و در شرقى اوست بقال و صاحب تاريخ مى گويد: گمان مى برم كه اين همان رَحَبه اى است كه در محله خدام است در راه بقيع.

بقيع الغَرقد: به فتح غين معجمه نام كبار عوسج است كه در آن موضع بوده آن را بريده اند و آن موضع را مقبره ساخته يعنى مقبره مشهور معروف كه در فضيلت آن اخبار و آثار بسيار به صحت رسيده.

البكرات: در حماى ضريه است.

البلاط: در فصل آخر باب چهارم [131- آ] بر وجه استيفا بيان يافت.

بلاكث: به فتح با و كسر كاف و مثلثه در يك طرف برمه است به بطن اضم.

بلحان: به فتح با و سكون لام اطمّى است در مالى كه آن را شجره نامند و امروز مشهور است به شجيره به صيغه تصغير.

بلده: به سكون لام است.

بليده: تصغير ما قبلش هر دو معروف اند نزديك موضعى كه مسمّاست به فقيره (3).

بُواطان:(4) به ضم اول و فتح نيز قولى است و طاء مهمله دو كوه اند در شامى اشعر كه اصلشان يكى و سرهاى ايشان مفترق است و ميان هر دو عقبه اى است كه اصحاب محل به آن راه سلوك مى كنند.


1- ل: كثير.
2- ل: الحيل.
3- در متن عربى آمده است: «قال ياقوت: و هو لآل على» ص 462.
4- م: بواطاف.

ص: 354

بويرمه: چاهى است در بنى الحارث بن الخزرج در نسخه ابن شبه بر اين صيغه است ليكن محتمل.

بويره: تصغير بئر است و در صحيح است كه «حرق نخل النضير و هى البويرة» و آنچه معروف است به اين اسم در قبله مسجد قبا نه اين موضع است و در بعضى احاديث بويله آمده به لام بدل (1) راء(2).

بيداء: بلندى است كه در پيش ذوالحليفه است چون از وادى برآيند به آن صحرا در آيند ميان ذوالحليفه و جبل مفرح (3).

بَيسان: به فتح موحده و سكون مثناة تحتانيّه و سين مُهمله و الف و نون آبى است شور در ميان خيبر و مدينه كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در غزوه ذى قرد به آنجا نزول فرموده و آن محل را نعمان ناميده و به طيب وصف فرمود، ه تغيير اسم كرده. پس حق تعالى تغيير حقيقت او كرده آبش را شيرين ساخته و آن محل را طلحه خريده تصدق نموده.

حرف التآء

تاراء: به مَدّ در مساجد تبوك مذكور شد.

تبوك: همچو صَبُور موضعى است ميان وادى القرا و شام. صاحب تاريخ گفته: از مدينه تا آنجا دوازده مرحله است ليكن آنچه به ما ظاهر شد زياده از دوازده مرحله است و در آنجا عينى و نخلى و حايطى است منسوب به پيغامبر [131- ب]- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرموده بودند: وقتى كه آنجا نزول كنند هيچ كس به چشمه آن دست نرساند. و دو مرد پيش شده ديدند محل آن را كه از آب خالى نيست، پس ايستاده به تير خود آن را مى جنباندند تا كه آبش بيشتر شود پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود: «مازِلتما تبوكانِها» يعنى شما لايزال حركت مى داديد پس مُسمّا شد به تبوك و آن سرور- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- عَنَزه خود يعنى عصانيزه را سه بار به محل آن فرو كوفت و از آنجا سه چشمه به جوش آمد و در صحيح مسلم است كه پيغامبر-


1- ل: لام در بدل.
2- ل: راء ندارد.
3- ر. ك: بخش اضافات.

ص: 355

صلى اللَّه عليه و آله و سلم- روى مُنوّر و دست مُبارك معطّر خود را به آب آن شسته باز آن آب را در آنجا ريخته اند.

تربان: به ضم تا و سكون را، واديى است ميان ذات الجيش و ملل.

تُرعه: واديى است از جانب قبله با ضم جمع مى شود ودر صدقات على- عليه السلام- وادى ترعه در ناحيه فدك است ميان لابتين حره.

تسرير: وادى است ميان دو ضلع حماى ضريه و به لفظ سرير [و] به معنى آن چيزى كه بر سر او نشينند خطاست.

تضارع: به ضم اوّل و به ضم راى مهمله و گاهى را، را كسر كنند و اوّل را مفتوح خوانند.

تعار: به كسر تا و اهمال عين كوهى است در قبله ابلى.

تعهن: به كسر تا و ها و به فتح هر دو، نظر به بعضى قولها و به ضم اول و فتح ثانى و كسر ثالث نزد بعضى ديگر و بعضى گفته اند كه دعهن به دال مهمله در بدل مثناة فوقانيه و بعضى ديگر تُعاهِن هم گفته اند به ضم تا و كسر ها. مقصود از همه چشمه خراب شده اى است در راه مكه شريفه بعد از سقيا به سه ميل و آنكه گفته اند كه ميان قاحه و سقياست مردود است زيرا كه قاحه پيشتر از سقياست به ميلى.

تمنّى: به فتحتين و تشديد نون مكسوره زمينى است كه قاصد مدينه مُشرفه بعد از نزول عقبه هرشى [132- آ] آن را قطع مى نمايد و در آنجا كوه چند است كه آنها را بيض مى نامند.

تناضب:(1) به ضم اوّل و كسر ضاد معجمه شعبه اى است از دَوّدا كه سيلش به عقيق مى ريزد، امّا تناضب (2) به فتح تا و ضم ضاد و كسر او از اضاة بنى غفار(3) است كه بلندتر از سَرِف به نزديكى مكه.


1- ل: تناصب.
2- ل: تناصب.
3- ل: بنى عفار. م: بنى عقار.

ص: 356

تيدد(1): به فتح مثناه فوقانيه و سكون تحتانيه و بعد از آن دو دال مهمله از جمله اسماى مدينه مُشرّفه است، چنان كه در فصل اسماء مدينه سبق ذكر يافت و موضع ديگر از اجرد كه در آنجا چشمه هاى خُرد است نيز به اين اسم مسمّاست و اجرد نام كوههاى جُهنيه است چنان كه در حرف همزه گذشت.

تيس: به فتح فوقانيه و سكون تحتانيه اطمى است از آن بنى عنان از قبيله بنى ساعده.

تيم: به فتحتين كوهى است در شرقى مدينه.

تيمآء: به فتح اول و مدّ همزه بلدى است از توابع مدينه، هشت مرحله راه از آنجا.

حرف الثاء

ثاجه: به جيم مشددة.

ثافل: ثافل اصغر و ثافل اكبر به فا ثالث حروف، دو كوه اند در راه مكه شريفه.

ثبار: بر وزن كتاب و در آخر حروف راء مهمله، موضعى است در شش ميلى خيبر.

ثرآ: به كسر و قصر، موضعى است ميان رويثه و صفراء.

ثريّا: به لفظ اسم كوكب مشهور از مياه ضِباب است در حماى ضريه.

ثعال (2): همچو غُراب شعبه اى است ميان روحا و رويثه.

ثمام: به ضم و ثمامه نيز گويند و به او مضاف است صُخيرات الثمام و مغاربه در بدل مثلثه باى تحتانيه روايت كرده اند و اين موضعى است امروز معروف به صخيرات.

ثمغ: به فتح مثلثه و غين معجمه مالى است در جهت شامى مدينه نزديك به كومه ابوالحمرا كه [به] عمر رسيده بود از يهود بنى حارثه و او تصدق نموده به آن و گفته اند كه آن اول جايى است كه تصدّق [132- ب] كرده شده است به او در اسلام.


1- ل و م و د: فيكدر.
2- ل: ثغال، م: ثفال.

ص: 357

ثنية البول: ميان ذى خشب و مدينه است.

ثنيةالحوض: از روى گمان ظاهراً كه پايين تر(1) از مدرج است و حوض منسوب است به مروان.

ثنية الشريد: از وادى عقيق است. ملك مردى بود از بنى سليم، مشتمل بر نخلستان و تاك انگور و در معمورى چنان بود كه گفته اند مثل او ديگرى ديده نشده؛ معاوية بن ابى سفيان آن را از صاحبش به طلب و استدعا خريده تملك نموده.

ثنية العاير: به ياى مثناة تحتانيه قبل از راء و در عين آن بعضى معجمه نيز گفته اند در يمين رَكوبه است و رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در سفر هجرت به آن ثنيه عبور فرموده اند.

ثنية العثعث: منسوب است به كوهكى كه آن را سُلَيْع مى نامند و بر سر آن كوهك است حصن امير مدينه و ثنيه مذكور در ميان آن و سلع است.

ثنية المدران: به كسر ميم است [و ذكر آن در مساجد تبوك گذشت ل(2)]

ثنية المِرّة: به كسر ميم و تشديد راء مهمله، قريب موضعى است كه مسمّاست به احيا از جمله رابغ.

ثنية المرار: به ضم ميم و كسر او. فرود آمدن حديبيه است و به فتح ميم نيز گفته اند.

ثنية الوداع: به فتح واو، معروف است در جهت شامى مدينه در پس سوق قديم، ميان مسجد رايت و مشهد نفس زكيّه نزديك به سلع. وجه تسميه آنكه در آنجا وداع كرده اند به زمانى كه مُتعه كرده بوده اند به ايشان در خيبر و در روايتى آنكه عسكر اسلام در وقت خروج به غزوه تبوك در آنجا فرود آمده بود كأنّه كه در آن منزل به اهل مدينه وداع واقع شده و عياض گفته كه ثنيه وداع موضعى است در راه مكه شريفه كه مردمى حاجيان را كه مشايعه مى كردند از آنجا مى برگشتند و در قولى آنكه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- وداع كرد از آنجا مقيمان مدينه را و قولى آنكه بعضى از سراياى خود را از آنجا وداع [133- آ] فرمود و در روايتى آنكه وداع، واديى است در مكه. ليكن اصح همه اولى است


1- ل، م: پايان تر.
2- هر سه نسخه: مطالب داخل قلاب را ندارند از متن وفاء الوفا گرفته شد ج: 4: ص 1167.

ص: 358

انتهى قول عياض.

ثور: به لفظ اسم نرّه گاو(1) در حدود حرم مدينه مذكور است.

ثيب: به فتح ثاء مثلثه و سكون ياى تحتانيه و بعد از آن باء موحده نيز از حدود حرم مدينه است. ابن زباله گفته كه ثيب كوهى است در شرقى مدينه و بعضى گفته اند كه ثيب است به فتح مثلثه و سكون ياى تحتانيه و فتح همزه و بعضى ديگر يثيب گفته اند مضارع ثاب- واللَّه اعلم.

حرف الجيم

جار: قريه اى است بر ساحل بحر مدينه كه در قديم بندر كشتيهاى مصر و حبشه بوده. ميان او و مدينه يك شبانه روزه راه است.

جاعس: به عين و سين مهملتين بر صيغه اسم فاعل. اطمّ بنى حرام است در غربى مساجد فتح.

جَبار: به موحده و در آخر راء مهمله، موضعى است در جهت حباب(2) از ارض غطفان.

جَبْانه: بر وزن ندمانه كه به معنى مقبره است، موضعى است، در شامى مدينه نزد ذباب.

جبل بنى عبيد: در منازل ايشان است در غربى مسجد فتح.

جَبوب: به فتح جيم و به دوباى موحده در اصل زمين غليظ است و از اين مقوله است جبوب المصلى در شعر بعضى شعرا.

جثجاثه: سيل عقيق به آنجا مفضى مى شود و جثجاثه در ميان حليفه و ثنيه شريد است و در قديم در آنجا قصرها بوده.

جَحّاف: به فتح جيم و تشديد حاء مهمله مالى است در عوالى مدينه به جانب سميحه (3).


1- ل: ثره كاو.
2- ل: جناب.
3- ل: سميخه.

ص: 359

جُحْفه: به ضم جيم و سكون حاء مهمله يكى از مواقيت احرام است مسافت پنج مرحله و ثلثان مرحله از مدينه.

جداجد: به دو جيم و دو دال مهملتين جمع جدجد به معنى زمين مستوى در سفر هجرت مذكور است ميان ذى كشب (1) و اجرد.

جُدّ الاثافى: به ضم و تشديد به معنى چاه قديم از واديهاى [133- ب] عقيق است و همچنين جد الموالى و ذو اثيفيه(2) نيز از اوديه عقيق است.

جذمان: به ذال بر وزن عثمان از مواضع اوس است و در آنجا، اطمّى نيز بود كه تُبع نخل آن را بريده.

جراديح: به فتح جيم و دال و حاء مهملتين، چند عقبه سياه است در ميان سويقه و مثعر.

جرف: به ضمتين يا به ضمه و سكون را آبى است در ميان مَحَجَّه شام است تا قصاصين بر سه ميلى مدينه در جهت شام.

رهشام: به فتح جيم و تشديد راء مهمله، سقايه اى است از آن هشام بن اسماعيل در عقيق.

جَزْل: به فتح جيم و سكون زاى معجمه به معنى هيزم خشك، واديى است كه به اضم ملاقى مى شود در ذى المروه و به او منسوب است سقيا الجزل.

جفاف: به كسر جيم و دو فا، موضعى است معروف در عوالى مدينه مشتمل بر باغهاى خوب و بستانهاى مرغوب.

جفر: به معنى بزغاله چهار ماهه، چشمه اى است در ناحيه ضرّيه و آبى است قريب فرش ملل.

الجلسى(3): به فتح جيم، زمين نجد است.


1- ل: كشد.
2- م: اثيفه.
3- ل، م: الجلس.

ص: 360

الجماوات:(1) جمع جماء به فتح جيم و تشديد ميم و مد همزه، سه كوه است از عقيق.

جُمدان: به ضم جيم و سكون ميم و اهمال دال، كوهى است نزد وادى ازرق.

الجموح(2): به فتح جيم، ما بين قبا يعنى كشب از قبا و مرّان است در جهت راه بصره.

الجَمّه: به فتح جيم و تشديد ميم، چشمه اى است در خيبر كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- قسمة الملائكه ناميده، ثلثان آبش به يك جوى و ثلث ديگرش به جوى ديگر مى رود چون به آن آب سه خُرما اندازند دو خرما به جوى ثلثان و يكى به جوى ثلث مى رود و هيچ كس قادر نيست كه به هيچ يك از آن دو وجوى زياده از حصه آن را تواند برد- واللَّه اعلم.

جِناب: به كسر جيم عذره اى است ميان عراض خيبر و فيد متّصل به عراض.

جنفا:(3) به تحريك [134- آ] و مد و قصر و به ضم جيم نيز گفته اند. آبهاى بنى فزاره(4) است در ميان خيبر و فيد.

جنينة: تصغير جنت به معنى بستان عقده اى است ميان ظلم و ملحتين و موضعى است ميان وادى القرا و تبوك و روضه الجنينة ميان ضريه و حزن بنى يربوع است.

جواء: به كسر جيم و مدّ همزه آبى است در حماى ضريه.

جَوانيّه: به فتح جيم و تشديد واو و كسر نون و ياى مشدده و ياى مخففه موضعى است ميان مدينه و احُد در طرف حرّه شرقيه و خطا كرده آنكه در جهت فرع گفته.

جِبار: همچو كتاب از زمين خيبر است.

جِىّ: به كسر جيم و تشديد يا، ميان عرج و روثيه است، در آنجا منازل خوب و دو چاه خوشاب مرغوب بوده در دامنه كوه.


1- م و ل: الجمادات.
2- ل، م: جموم.
3- م و د: جتفا.
4- ل: بنى قراره، م: بى قراره.

ص: 361

حرف الحاء

حاجر: موضعى است در غربى نقا به سوى منتهاى حرّة الوبرة از وادى عقيق. اين است كه مذكور است در اشعار نه آنكه از منازل حاج است در بيداء و حاجر الثنيا(1) معروف است در طريق مكه.

حاطب: به كسر طاء مهمله، راهى است ميان مدينه(2) و خيبر.

حبْره: به كسر حاء مهمله اطمى است در مدينه و مالى است هم در آنجا از آن بنى قينقاع در نزد حشاشين.

حُبْس: به ضم حا و سكون موحده و سين مهمله، در فصل دهم باب اول مذكور شد و سدى كه از آتش حجاز يعنى آتش موعود مذكور در اول كتاب حاصل شده نيز مسمّاست به حبس.

حُبيش: به شين معجمه به صيغه تصغير، اطمّى است مُتعلق به بنى عُبيد در نزد كوه ايشان كه در منازل ايشان است.

حِجاز: به كسر حا عبارت است از مكه و مدينه و يمامه و مردمى كه ميان ايشان و ايشان عهد و سوگند است، اين قول امام شافعى است و اصمعى گفته كه حجاز عبارت است از زمينى كه [134- ب] محترم شده است به حرار(3). يعنى حرها محيط آن شده و او در حريم آنها در آمده و عامه منازل بنى سليم تا مدينه مسمّاست به حجاز به جهت احتجاز آن منازل به كوهها و يا به سبب ممنوعيت آن به حرها و امام شافعى تصريح كرده به آنكه مكه و مدينه يمانى آن دو روايت كرده در أُم كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بر سر ثنيه تبوك ايستاده فرمود: آنچه اين جانب است شام است و اشارت به جانب شام كرد و به جانب مدينه اشارت كرده گفت آنچه اين جانب است يمن است. پس از اين معلوم شد كه حجاز يمنى است بر خلاف قول نووى كه مدينه نه شامى است و نه يمانى و بعضى ديگر


1- هر سه نسخه: البتنا.
2- ل، م: مكّه.
3- ل: حرها.

ص: 362

گفته اند كه نصف مدينه حجازى است و نصفش تهامى و قولى آنكه نَجدى است.

حَجر: به كسر حا و سكون جيم قريه اى است محاذى ارحضيه(1)، مشتمل بر چاه ها و چشمه ها، مُتعلق به بنى سليم و معروف است به حجريه و در مقابلش كوهكى است كه قبةالحجر گويند و بعضى به فتح حا نيز گفته اند.

حُديله: به دال مهمله بر وزن جُهينه. به او مضاف است منازل بنى حُديله.

حُراض: به ضم حا و ضاد معجمه، از اوديه اشعر است در شامى حوره(2).

حربى:(3) نام مابين مسجد القبلتين بود تا مذاد(4) پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن را تغيير داده به صلحه تسميه فرموده اند. همچنين گفته است شيخ مجدالدّين در اين مقام بر خلاف قولش در قاموس، چنان كه در حرف خاء معجمه خواهد آمد.

حرُض: به ضمتين و ضاد معجمه و گاهى به فتح ثانى نيز گويند. واديى است نزد احد و آن را ذو حرض نيز گويند به جهت بسيارى حرض كه اشنان است.

حرّه اشجع: در حرّه نار است.

حرّه بنى بياضه: در غربى مدينه است ورجم (5) ماعز(6) در عهد پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در حره غربيه بوده.

حرّه حقل: در وادى [135- آ] آره است.

حرّه الحوض: ميان مدينه و عقيق است و [حرّه] حوض از آن زياد بن ابيه است.

حرّه راجل: در بلاد بنى عبس است.

حرّه الرجلى:(7) در ديار بنى القين است، ميان مدينه و شام و در اين حره از صدقات على- عليه السلام. واديى است مسماست به وادى احمر از ناحيه شعب زيد و ايضاً واديى


1- ل: ازحضيه.
2- ل: جوره.
3- ل و م و د: حربا.
4- ل: نداد.
5- ل و م: درجم.
6- م: ماعر.
7- م: رجلا.

ص: 363

است از آن ايشان در اين حرّه كه بيضا نامند و ديگرى قصيبه به ناحيه فدك.

حره رُماح: به ضم راء مهمله و در آخر حروف حاء مهمله در دهناء است.

حره زُهره: به ضم زاى معجمه از حره واقم است.

حره بنى سليم:(1) از جانب شرق محيط است حماى نقيع را.

حره شوران: صدر وادى مهزور است و در حرف شين نيز خواهد آمد.

حره عباد: نزد مدينه است.

حره بنى عُضيده: به ضم عين مهمله و فتح ضاد معجمه در غربى وادى بطحان است.

حره قبا: در قبلى مدينه است.

حره ليلى: مُتعلق است به بنى مُره از غطفان در ميان مدينه و واديى القرا كه حاج شامى آن را كوفته مى گذرد [به طرف مدينه] و در آنجا نخل و عيون است.

حره معصم: اين حره عُلياست كه از آنجاست ابتداى سيل بطحان.

حره ميطان: كوهى است در شرقى بنى قُريظه.

حرة النار: نزديك حره ليلى است به ناحيه خيبر و قولى آنكه ميان وادى القرا و تيماست و مقتضاى كلام اصمعى آن است كه آن حره فدك است كه از آنجا سيلان نموده است آتشى كه خالد بن سنان آن آتش را كشته.

حره واقم: در شرقى مدينه است و مُسما شده است به اطم بنى عبدالاشهل كه مسمّاست به واقم و قولى آنكه مُسمّا شده است به نام مردى از عماليق كه به آنجا فرود آمده بوده و به جهت سُكناى بنى قريظه در اين حره، حره بنى قريظه نيز گويند و به سبب مُجاورت بنى زهره، حره بنى زهره هم گفته اند و در اين حُره بوده است [135- ب] وقعه هايله حره در زمان يزيد بن معاويه- عَلَيْه ما يَسْتَحِق الْلَعن و الْعَذاب.

حره و بره: به تحريك واو موحده و به سُكون موحده نيز حكايت كرده اند. از حره غربى مدينه است در يلى عقيق مقدار سه ميل راه از مدينه عين است كه مذكور است در


1- م و ل: بنى سليم ندارد.

ص: 364

حديث عايشه و به اين حُرّه منسوب است «خيف(1) حره الوبره» و در اينجاست قصر عروه و مزارع او.

حزره (2): به فتح حا و سُكون زاى معجمه از اوديه اشعر است به فرغ(3) در فقاره كه سُكان او بنى عبداللَّه بن الحصين الاسلميون(4) بودند و در اينجاست مليحه و در پايان اين است سُويقه.

حزم بنى عوال: نزديك طرف است و از آبهاى اوست بئر اليه.

حَزْن: ضد سهل راهى است ميان مدينه و خيبر كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از سلوك آن امتناع نموده اند.

حزن(5)بنى يربوع: بهترين چراگاه عرب است.

حسنا: به فتح و سكون نون و همزه مقصوره كوهى است نزديك ينبع و صحرايى است ميان عذيبه و جار و يكى از صدقات نبويه است كه مذكور شد و مراغى گفته كه حسنا به ضم حاست.

حُسَيْكه: تصغير حسكه است و اين موضعى است به طرف ذباب از جهت مغرب.

حَشا: موضعى است در يمين آره و يا كوههاى ابواست.

حشّان: به كسر حا جمع حَش به فتح است به معنى بُستان، اطمّى است از آن يهود در يمين راه شهداى احد و حشاشين به صيغه جمع، نيز موضعى است در منازل بنى قينقاع حَشّ طلحه بن ابى طلحه انصارى مجاور مسجد شريف است از جهت شامى و جهت شرقى از آن مُتعلق به عبدالرحمان بن عوف است- رضى اللَّه عنه.

حِصْن خل: به معنى سركه. قصر خل است كه بعد از اين خواهد آمد.

حِضْوه:(6) به كسر حاء مهمله و سكون معجمه و فتح واو موضعى است سه مرحله از


1- ل: حيف.
2- م: حوزه.
3- ل: فرع، م: فروع.
4- ل و م: الحسين الاسليمون.
5- م و ل: حرف.
6- ل: حضره.

ص: 365

مدينه كه عفوه نام داشت [136- آ] پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن را به حضوه (1) تبديل نمودند: اهل آنجا از وبايش به عمر شكايت كردند، فرمود ترك كنيد آنجا را. گفتند آنجا وطن ماست و محل معاش و جاى شتران ما. پس به حارث بن كلده گفت كه در اين باب چيست نزد تو؟ يعنى چيست راى تو. گفت بلاد و بائيه كثيرة الشجر و كثير(2) البعوض (3) مى باشد و آن خانه وباست ولكن بايد كه اهل آن انتقال كنند از آنجا و بيرون شوند به سوى زمينى قريب به آن كه خوش باشد و كراث و روغن خورند و به تكثر(4) كنند به شرب روغن غربى و استعمال خوشبويها نمايند و پابرهنه نگردند و در روز خواب نكنند، پس به اين امور امر فرمود.

حَضير: بر وزن امير زمين هموار است كه در آنجا چاه ها و مزرعه هاست و به او منتهى مى شود نقيع و از آنجاست ابتداى عقيق.

حَفْياء: به فتح حا و سكون فا و مثناة تحتانيه و الف ممدوده و يا مقصوره(5) است و حيفاء به تقديم نيز آمده از اينجا دوانده اند اسبان خنگ ساخته را تا ثنيه وداع كه پنج ميل است يا شش ميل و در قولى شش يا هفت ميل و حفياء در پايان غابه(6) است.

حَفير: همچو امير مشتق از حفر است به معنى كندن، آبى است در دهنا كه در آنجا نخل است از آن بنى سعد و موضع ديگر است ميان مكّه و مدينه و منزل اشراف آل زبان.

معروف است به حَفْر و حُفير به صيغه تصغير منزلى است ميان ذوالحليفه و ملل كه مُسمّاست در حدود حرم به حفير.


1- ل و م: حضوره.
2- ل: ملتغة النبات.
3- بعوض: پشّه.
4- ل: تبكير.
5- ل: مقصوده.
6- ل: عابه.

ص: 366

حَقْل: به فتح حا و سُكون قاف است و به او مُضاف است آره حقل و روضه حقل و حره حقل.

حلآءة: به كسر حاو مدّ لام (1) الف و گاهى حا را مفتوح نيز خوانند. واحدش حلاة است عبارت [136- ب] از كوهى چند است بُزرگ، نزديك ميطان كه هيچ چيزى آنجا نَرويَد و از آنجا سنگ آسيا را برند.

حِليت: به كسر حا همچو سكيّت(2) كوه سياه است در حماى فيد بزرگتر از جميع كوهها إلّاشعبى و در آنجا معدن ذهب بوده كه مثلش نبوده و از آنجا آن مقدار ذهب بيرون آمده كه گوشى نَشْنُوده، ليكن به سبب غلبه آب دست از منفعت آن كوتاه شده.

حُليف: مصغر حلف منزلى است به نجد كه مصدّق بنى كلاب چون از مدينه بيرون شود آنجا فرود آيد.

حُليفه: همچو جهينه مصغير حَلْفه به معنى گياه، مشهور از وادى عقيق است و ميقات اهل مدينه است و لهذا در بعضى روايات آمده كه «يُهِلّ اهْلُ المدينه مِنَ العقيقِ» يعنى اهل مدينه احرام مى بندند از عقيق و عقيق از بلاد مزينه است و نسبت آب ذوالحليفه به غير مزينه و هم است و در مقدار بُعد او از مدينه روايات مُختلف است، اختلاف فاحش امّا صاحب تاريخ مى گويد: من از در مسجد نبوى يعنى باب السلام تا در مسجد شجره يعنى مسجد ذوالحليفه گز كردم نوزده هزار و هفت صد و سى و دو و نيم گز يافتم كه پنج ميل و ثلثان مى شود الّا صد گز و نسبت چاه آنجا به اميرالمومنين على- عليه السلام- كذب است چنان كه ابن جماعه بر آن است و آنكه در حديث است كه «كُنّأمَع النّبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بذى الحليفه من تهامه» مراد موضعى است ميان حاذة و ذات عرق و ايضاً ميان مدينه و تبوك موضعى است مسمّا به ذوالحليفه.

حمايان:(3) موضعى است نزديك بليده كه مضاف است به او حرم الحماتين.(4)


1- ل: لام ندارد.
2- ل و م: سليت.
3- م و ل: حماتان.
4- ل: حزم الحماتين.

ص: 367

حُمام: به ضم حا و تخفيف ميم و به او مضاف است عميس الحمام [137- آ] در ميان فرش و ملل.

[ذات الحماط در مساجد ذكر آن گذشت].

حماضه: به ضم حا و تشديد ميم، حايطى است در بنى بياضه.

حَمْت: به فتح حا و سكون ميم، نام كوه ورقان است و بين القُدسين نيز عقبه اى است مُسمّا به حَمْت.

حمراء الاسد: به مد و اضاقت، موضعى است در هشت فرسنگى مدينه بر يسار عقيق در راه مكه و ايضاً حمرا موضعى است پيشتر از صفراء كه نخل دارد، حِما به كسر حا و مد همزه و گاهى به قصر همزه نيز خوانند، به فارسى چراگاه و به تركى قوُرُق گويند يعنى علفزارى كه آن را حُكّام براى چهار پايان خود از غير منع كنند و در مدينه مُشرّفه چند حماى مشهور است كه بعضى را پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- براى ابل(1) صدقه حما ساخته و بعضى را عمر نيز براى شتران. صدقه يكى از آنها حماى نقيع است به نون مفتوحه و قاف مكسوره كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن را قورق ساخته از صدر وادى عقيق در يمانى مدينه مقدار چهار بُرد راه و قولى آنكه شصت ميل است از مدينه و شايد كه مقصود اين قائل طرف اقصاى او بوده باشد- واللَّه اعلم.

ديگر حماى ربذه است به فتح راء مهمله و موحّده ذال معجمه كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- براى ابل صدقه آن را حما نموده و ابوذر غفارى- رضى اللَّه عنه- آنجا مى بوده و هم در آنجا از دار دنيا به دار آخرت هجرت فرموده و در روايت صحيحه آمده عمر آن را حما ساخته پس توفيق بين الرواتيين آن است كه بعد از آن حضرت، عمر نيز بعضى حوالى حماى نبوى را زياده كرده در آنجا داخل ساخته باشد- واللَّه اعلم.

ديگر حماى شرف است كه عمر آن را حمايت كرده و اين موضعى است در كبد [137- ب] نجد قريب ربذه.

ديگر حماى ضريه است به فتح ضاد و كسر راء و تشديد يا كه قريه اى است هفت مرحله راه از مدينه در راه حاج بصره به سوى مكه و گويند ضريه نام چاهى است در آنجا و يا نام زنى از قضاعه و اين مشهورترين قُورُقْهاست و گفته اند اول كسى كه آن را حمايت


1- م: اهل.

ص: 368

كرد عمر بود و بعد از آن چون در زمان عثمان ابل صدقه بسيار شد تا به حد چهل هزار رسيد آن حما را بسيار زياده ساخت.

ديگر حماى فيد است به فتح فا و مثناة تحتانيه و اين منزلى است در راه حاج عراقى كه بازار و بركه ها و نخل و چشمه ها دارد. قول بعضى مُورخان مقتضى آن است كه از مدينه نه مرحله بوده باشد- واللَّه اعلم- و معلوم نيست كه اول بار چه كسى آن را حمايت كرده.

حَنان: به فتح حا و تخفيف نون نام ريگ توده است بزرگ همچو كوه در يمين كسى كه از ذفران(1) به بدر مى رود و به تشديد نون نيز گفته اند.

حنذ: به فتح حا و ذال معجمه قريه اى است از آن احَيحَة بن الحُلاج.

حورتان: يكى يمانى است و ديگرى شامى و امروز معروف است به حوره و حويره.

حوضا: در مساجد تبوك مذكور شد.

حوض مروان: در عقيق است.

حوض ابن هشام(2): در حره غربيه است.

حَيْفا: لغتى است در حَفْيا.

حرف الخاء

خاخ: به دو خاء معجمه و روضه خاخ نيز گويند. بلدى است در يك شق حمراء الاسد از جانب راست آن مايل به شرق كه محمد بن جعفر و على بن موسى الرضا و غيرهما در آنجا منازل داشتند و واقدى گفته: خاخ يك بريد است از مدينه و در اشعار ذكر خاخ تكرار بسيار يافته.

خاص: واديى است [138- آ] به خيبر.

خَبا: به فتح و سكون و همزه واديى است مُنتهى مى گردد به همواره اى پايان تر از


1- ل: دفران.
2- در عربى ابن هاشم ص 1198.

ص: 369

قبا.

خَبار:(1) بر وزن سَحاب به معنى زمين نرم است و مسجد فيفا الخبار به اين موضع منسوب است.

خبان:(2) همچو قبان كوهى است ميان معدن نقره و فدك.

خبرالعِذق: به كسر عين مهمله و فتح ذال معجمه و قاف، زمين هموار است در ناحيه صمّان كه آب بسيار و درخت سدر بى شمار دارد.

خبراء اصايف: ميان مكه و مدينه است.

خَرّار: به فتح و تشديد غديرى است در شامى مُثعر(3) و خرار مذكور در سفر هجرت قريب جحفه است و در سريه سعد بن ابى وقاص از زمين حجاز است.

خُربا:(4) همچو حُبلى منزلى است مُتعلق به بنى سلمه در ميان مسجد قبلتين تا مذاد كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- اسم آن را تغيير داده صالحه ناميده اند. براى تطاول و احتراز از اسم خراب در قاموس چنين است و صاحب تاريخ نيز اين قول را استصواب نموده بر خلاف گذشته در حرف حاء مهمله.

خرْمآء: تأنيث اخرم به معنى لب چاك چشمه اى است در وادى صفراء.

خريق:(5) همچو امير(6) واديى است نزد جار متصل ينبع.

خُريم: همچو زبير كُتلى است ميان بدر و مدينه كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در وقت رُجوع به آنجا عبور فرموده اند.

خُشُب: به ضم معجمتين و باى موحّده واديى است يك شبه راه از مدينه و در مساجد تبوك نيز مذكور شد و در آنجا قصرى است از آن مروان و منازل غير آن و ذوخشب نيز گويند.


1- ل: حبار.
2- م: خبا.
3- م: مشغر، ل: مثغر.
4- ل: خزبا.
5- ل و م: خرلق.
6- ل و م: حريق.

ص: 370

خشرْمه: واديى است قريب ينبع كه سيلش به دريا مى ريزد.

خُشين: تصغير خشن است كه غزا نمود زيد بن حارثه- رضى اللَّه عنه- جذام را از زمين خشين.

خصى: به لفظ خصى به معنى خايه بريده، اطمّى است [138- ب] در شرقى مسجد قبا بر سر بئر الخصى و اطمّى است از آن بنى حارثه.

خضرة:(1) به فتح اول و كسر ثانى از ديه هاى آره است و زمينى است در نجد، از آن محارب كه سريه ابى قتاده- رضى اللَّه عنه- در آنجا واقع شده، ابوداوود روايت كرده كه تغيير داد پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- اسم زمينى را كه مُسمّا بود به عفره و ناميد خضره و شعب الضلاله را شعب الهدى نام نهاد و بنى الزنيه را بنى الرشده تسميه نموده.

خفينن: به فتحتين خا و فا و سكون ياى تحتانيه و به فتحه نون اولى واديى است يا قريه اى ميان مدينه و ينبع و قولى آنكه دو شعب است كه يكى به ينبع مى ريزد و ديگرى بر خشرمه.

خَفيّه: ضد جليّه از واديهاى عقيق است.

خلايق: جمع خليقه است كه عنقريب خواهد آمد و خليقه از آن عبداللَّه بن ابى احمد بن جحش است كه در آنجا مزارع و قصور و نخيل است از آن مردم بسيار از آل زبير و آل احمد و سيل عقيق بر آنجا مرور مى كند و مطرى گفته كه سيل نقيع به بئر عليا معروف، به خليقه مى رسد و در اين موضع آبار كثيرة يكى از آنها خليقه است.

خَلص: به فتح خا و سكون لام و صاد مهمله واديى است از آره.

خل: موضعى است ميان مكّه و مدينه قريب مرجح.

خليقه: به قاف بر وزن سَليقه همان است كه در خلايق مذكور شد و شيخ مجدالدين گفته: منزلى است در دوازده ميلى مدينه(2).

خُم: يا نام مردى است كه مضاف شده است به او غدير خم كه قريب جُحفه است و


1- ل: حضرة.
2- ل: در دوازده ميلى مدينه منزلى است.

ص: 371

يا اسم واديى است از واديهاى آنجا. امام نووى گفته: خم نام غيضه اى است برسه ميلى كه نزد او غديرى است مشهور و مضاف است به آن غيضه.

خندق: يعنى خندق كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به مشاورت سلمان فارسى- رضى اللَّه عنه- در غزوه احزاب در بيرون مدينه حفر نموده اند در حدود آن و عدد ايام شغل در آن اختلاف بسيار نموده اند و در اصل اين كتاب مذكور است و از براى اختصار همين اقتصار نموده شد.

خويفه: صاحب مسالك و ممالك (1) از توابع مدينه عد كرده است.

خيبر: اسم ولايتى است مشتمل بر قلعه ها و مزرعه ها و نخيلها در سه روزه مدينه، در يسار حاج شامى و گويند كه خيبر به زبان يهود قلعه را گويند و ايضاً گفته اند كه مُسمّا شده به اسم كسى كه اول بار به آنجا نزول كرده و او خيبر برادر يثرب است و پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- قريب يك ماه به نزول ركاب ميمون آن ديار را مُشرّف ساخته، قلعه هاى آن را همه فتح نمودند و مى خواستند كه اهل آن را از آنجا جلا كنند. ايشان گفتند: ما را بگذار كه اينجا كار كنيم كه اينجا عالميم. پس آن حضرت ايشان را در آنجا تقرير نموده بر نصف ثمر و حب معامله نموده گفت كه شما را اقرار مى كنيم تا آن وقت كه مى خواهيم و در روايتى آنكه تا آن زمان كه خدا مى خواهد. پس ايشان در آنجا بودند تا آن زمان كه عُمَر ايشان را جلا نمود.

خَيْط: به لفظ خيط(2) به معنى ريسمان، اطمى است از آن بنى سواد مُشرف است بر حره در مشرقى مسجد قبلتين.

خيل: به لفظ خيل به معنى اسب، مضاف است به او بقيع الخيل مذكور در سوق مدينه نزد دار زيد بن ثابت و ايضاً كوهى است ميان مجنب(3) و صرار كه در مغازى مذكور(4) است [139- ب] و روضة الخيل از اراضى نجد است.


1- كتاب مسالك و الممالك: از چند مؤلف به خصوص ابن خرداذبه است.
2- ل و م: حنط.
3- ل: محنب.
4- ل: كور.

ص: 372

حرف الدال

دار القضا: در ابواب مسجد مذكور شد.

دار نخله: مضاف است به واحد نخل به سبب بودن نخل در آنجا و آن دار مجاور سوق مدينه بود قريب زورا.

دَبّه: به فتح اول و تشديد ثانى و گاهى تخفيف نيز كنند. موضعى است در تنگى صفرا كه دبة المستعجله گويند و موضعى ديگر است ميان اضافر و بدر و در قاموس گفته دُبه به ضم موضعى است قريب بدر.

دّرّ: به فتح اول و تشديد راء مهمله، غديرى است در پايان حره بنى سليم بلندتر از نقيع.

دَرَك: به فتحتين و به تصغير نيز گويند. موضعى است كه در آنجا ميان اوس و خزرج در ايّام جاهليّت واقعه اى واقع شده.

دَعان: به فتح اول ميان مدينه و ينبع است و معاويه در حق او گفته: «و اما دعان فنهانى عن نفسه».

دَهِنا: به فتح اول و كسر ثانى و نون و الف ممدود و گاهى قصر نيز كنند، موضعى است قريب ينبع.

دوداء: به مدّ، موضعى است نزديك ورقان.

دوران: همچون حوران واديى است در طرف قدير از جانب جُحفه.

دومه: به فتح اول در بئر اريس گذشت.

دومة الجندل: به ضم اول و فتح آن و ابن دُريد فتح را منكوست و دوماالجندل نيز گفته اند. ابن الفقيه آن را از اعمال مدينه شمرده و دوماً بن اسماعيل- عليه السلام- نيز گفته اند و ابوعبيده گفته: دُومة الجندل قلعه و قريه هاى چند است ميان شام و مدينه قريب جبل (1) طىّ و گفته كه دومة از قريه هاى وادى القُرى است و ذكر كرده كه در آنجا قلعه اى است مُحكم كه آن را مارد گويند و آن حصن اكيدر مَلِكْ است كه رسول- صلى اللَّه عليه


1- ل: حبل.

ص: 373

وآله وسلم- خالد بن وليد را از تبوك به جانب او متوجّه ساخته فرمود: زود باشد كه ملاقات كنى به او در حالتى كه صيد وحش مى كرده باشد. الحديث [140- آ].

ابن سعد گفته: دومة الجندل در طرفى است از شام ميان آن و دمشق(1) پنج شبه راه است و ميان آن و مدينه پانزده شبه راه است و آنجا را پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- غزات كرده و به ساحت آن نزول فرموده و در آنجا هيچ كس نيافته و از آنجا سريه ها فرستاده.

ابن هشام گفته: پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- پيش از آنكه به آنجا رسند رُجوع فرموده اند و زعم بعضى آن است تحكيم حكمين در دومة الجندل بوده و از ابن ابى ليلى در اين باب حديثى منقول است.

دُوَيْخل: به ضم دال به صيغه تصغير يكى از دو كوهى است كه در غربى مساجد فتح است متعلق به بنى عبيد.

حرف الدال المعجمه§در متن عربى چاپ شده خلاصه وفاء الوفاء مبحث «ذال» بسيار ناقص آمده است. معلوم شد كه نسخه كامل در اختيار مصحح نبوده است. ص 481، افتادگيهاى اين مبحث در متن عربى در مبحث راء و جيم آمده است. ص 483.§

ذاتِ الاجدال: به جيم موضعى است در تنگى صفراء.

ذَوامَر: به فتح همزه و ميم سه منزل راه است از مدينه شريفه در قريه نخيل. ابن حزم گفته: پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- او را به عوسجه جهنى اقطاع نموده.

ذواوان: به معنى حين. ابن اسحاق گفته كه چون پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از غزوه تبوك مراجعت فرموده به ذواوان كه ميان او و مدينه يك ساعت راه است نزول نمود خبر مسجد ضرار به سمع شريفش رسيد.

ذوالجَدْر: به فتح جيم و سكون دال بر شش فرسنگ است در نواحى قبا.

ذات الجيش: به فتح جيم و سكون مثناه تحتانيه و اولات الجيش نيز گويند، از حدود حرم محترم مدينه مُشرّفه است. گويند كه بر شش فرسنگى ذوالحليفه است در قولى و


1- ل و م: دمش.

ص: 374

قولى آنكه ده فرسنگ است و در قولى ديگر دو فرسنگ و او يكى از منازل متبركه نبوى است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

ذوالجيفه: در مساجد تبوك مذكور شد.

ذات الحماط: در مساجد مذكور شد.

ذات الخطمى: در مساجد تبوك گذشت.

ذات الرضمه:(1) به تحريك و سكون ضاد قريب صفراست و رضمتان نيز گويند.

ذات الرقاع: چاه ايام جاهليّت [140- ب] در نزديك نخل و قولى آنكه كوهى است كه در آن كوه سفيدى و سياهى و سرخى است و قولى آنكه در آنجا درختى است مسمّا به اين اسم و قولى آنكه بنابر آنكه در آنجا عَلَمْها و رأيتها ترتيب و ترقيع كرده اند مُسمّا شده است غزوه ذات الرقاع به اين اسم و قولى آنكه در آنجا صلات خوف گزارده آنجا را به اين اسم ناميده اند كانّه كه نماز را در آنجا مرقعه ساخته اند و گفته است كه ابو موسى اشعرى به سبب آن مسمّا شده به اين اسم به سبب پيچيدن صحابه در پاهاى خود خرقه ها، همچنان كه در صحيح مسلم است.

ذات النصب: به ضم نون و صاد مهمله و باى موحده موضعى است در معدن قبلى كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بلال بن الحارث اقطاع نموده ميان او و مدينه مُشرّفه چهار بريد است.

ذُباب: همچو غراب و كُتاب كوهى است كه مسجد رأيت بر بالاى اوست.

ذرع: نام چاه خطمه (2) است.

ذرْوان: در منازل بنى زريق است در قبله خانه هايى كه در قبله مسجد است و بئر ذروان به او منسوب است.

ذَفِران: به فتح اول و كسر ثانى و بعد از آن راء مهمله و نون در آخر كلمه واديى است كه در مساجد طريق مكه مذكور شده.


1- ل، م: ذات الرضم.
2- ل: حطمه.

ص: 375

ذوحده: به حاء مهمله در جانب ذُباب است.

ذوالطفينتين: به ضم طا و سكون فا از مغاكيهاى آب وادى عقيق است و امروز مشهور است به ابوالطفا.

ذات الغار: چاه خوش آبى است و سيراب است در سه فرسخى سوارقيه.

ذوالغرا: به فتح و مد از عقيق است.

ذوالفصن: به معنى شاخ درخت از اوديه عقيق است.

ذوالغضوين:(1) به لفظ ثنيه غضا در سفر هجرت مذكور است و به مهملين نيز گفته اند.

ذوالقصّه: به فتح قاف و تشديد صاد مهمله موضعى است يك بريد راه از مدينه در مقابل نجد و بعضى در مسافت زياده تر [141- آ] نيز گفته اند.

ذوالقطب: به ضم قاف و سكون طاء مهمله از اوديه عقيق است.

ذوالمرخ: به خاء معجمه و سكون راء مهمله موضعى است در قرب ساحل بحر در قرب ينبع.

ذومَرخ: به فتحتين يا به فتحه و سكون «واديى است ميان فدك و ابشيه (2).

ذوالمرْوَه: در مساجد تبوك مذكور شد.

حرف الراء مهمله

رائع: در وادى عقيق است.

رابغ: به موحّده و معجمه واديى است از جُحفه و غديرى است در طرف اسقف كه آبش نادر است كه خشك شود و اسم قديمش رابوغ است.

راتج: اطمّى است كه آن ناحيه به اسم آن مُسمّا شده و آن در شرقى ذباب است مايل شام، مطرى گفته: راتج كوهى است در پهلوى كوه بنى عبيد، پس اگر اين قول صحيح باشد آنچه بالا گذشت غير اين است.


1- ل، م: ذو الفضوين.
2- ل، م: ابوا.

ص: 376

راذان: ياقوت گفته از نواحى مدينه مُشرّفه است و در حديث ابن مسعود مذكور است و ايضاً راذان دو قريه است از سواد عراق.

رامة: منزلى است در راه حاج عراقى يك مرحله راه از بصره و بعضى رامتان نيز گفته اند.

رانوناء: به دو نون و مدّ الف بر وزن عاشورا، در ذكر اوديه گذشت.

راية الأعمى: از واديه هاى عقيق است.

رايةالغراب: ايضاً از واديهاى عقيق است.

رَباب: بر وزن سَحاب كوهى است در راه فيد مدينه.

رُبا: به ضم راء، جمع ربوه است ميان ابواء و سقيا در راه مكه شريفه.

رَبَذه: به تحريك با و اعجام ذال قريه اى است به نجد از اعمال مدينه مُشرّفه، چهار روزه راه از آنجا و پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آنجا را براى ابد صدقه قُورق نموده و قولى آنكه ابوبكر آن را قُورق ساخته و قولى ديگر آنكه عمر قُورق ساخته و اين قول مشهورتر است.

رَبيع: به فتح را و كسر با موحّده و سكون مثناة تحتانيه [141- ب] موضعى است در نواحى مدينه و يوم الربيع روزى از روزهاست اوس و خزرج در آنجا به هم قتال كرده اند.

رِجام: بر وزن كتاب كوهى است دراز در راه اهل اضاخ و سيزده ميل است از ضريه و در غربى آن آبى است مُسمّا به اسم آن.

رجلى: در حرة الرجلى بيان كرده شد.

رجيع: همچو امير واديى است نزديك خيبر كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا لشكر كشيده نشسته اند تا ميان اهل خيبر و غطفان حايل و آنها را نگذارند تا به يكديگر مدد كنند و اين مقدمه جنگ بود به اهل خيبر.

رحابه (1): موضعى است در ميان بنى بياضه.

رَحَبه: همچو رقبه در بلاد عذره نزديك وادى القرى و سقيا الجزل است و ياقوت به


1- ل: رجله.

ص: 377

ضم و سكون ضبط نموده.

رِحضِيّه:(1) به كسر را و ضاد معجمه بر وزن زنجيّه از رحضيه مذكوره است.

رُحْقان: به ضم را و سكون حاء مهمله و قاف و نون واديى است در يمين كسى كه از نازّيه متوجّه مستعجله است كه به خيف بنى سالم مى ريزد.

رُحيْب:(2) تصغير رحب (3) است. كوهى است معروف نزديك اراين.

رُحيّه: تصغير رحاست، چاهى است در ميان مدينه و جُحفه.

رديهه: از اوديه عقيق است.(4) رَسّ: به فتح را و تشديد سين مهمله، اوديه قبليه، ابن دريد گفته: رس و رسيس دو وادى است يا دو موضع است در نجد.

رشاد: از اوديه اجرد است. نامش در قديم غوا بوده كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آن را تغيير داده رِشاد ناميده اهل آن را گفته اند كه بنى رشدان اند.

رضوى: همچو سكرى كوهى است يك روزه ينبع و چهار روزه راه از مدينه شريفه كه سنگهاى مسان (5) را از آنجا مى گيرند.

رِعْل: به كسر اول و سكون ثانى، اطمى است در منازل بنى عبدالاشهل.

رقمتان: دو بلندى است از بلنديهاى [142- آ] حره غربيّه كه رنگش سُرخ به زردى مايل است و رقمه نيز گويند به صيغه مفرد و ايضاً رقمه موضعى است در قرب وادى القرى و نجد و بصره و ايضاً در زمين بنى اسد موضعى است مُسمّا به رقمتان.

رقم: به تحريك وسط و سكون آن موضعى است در شرقى مدينه كه در آنجا به اربد بن صيفى كه قصد قتل پيغامبر داشت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- حق- سبحانه- صاعقه را بر وى فرستاد و بعضى ديگر گفته اند رقم كوههايى است در دار غطفان و آبى است در


1- ل: رخضيه.
2- ل: رجيب.
3- ل: رجب.
4- د: از رديهيه تا است ندارد.
5- ل: افسان.

ص: 378

آن مكان.

رقيبه: تصغير رقبه به معنى گردن كوهى است مُشرف بر خيبر و بر وزن سَفينه نيز گفته اند.

رِكابيّه: منسوب به ركاب كه شتران است و آن موضعى است ده ميلى راه از مدينه.

رَكوبه: همچو حَلوبه به ياء موحده، كُتلى است پرمشقت قبل از عرج به سه ميل.

رِمّه: به ضم را و كسر آن و تخفيف ميم و تشديد آن. دشتى است عظيم در زمين نجد كه ما بين بالا و پايان آن هفت شبانه راه است از حره فدك تا قصيم و بطن الرمه در بلاد غطفان است در راه فيد مدينه.

رُواوه: به ضم را و رواتان نيز گويند موضعى است كه در آنجا غديرى است كه سيل عقيق از ميان آن مى گذرد.

رَوْحا: به فتح را و سكون واو و حاء مهمله است. ميان آن و مدينه در قولى چهل ميل است و در قولى سى و شش و در ديگرى سى ميل گويند كه چون تبّع از قتال اهل مدينه بازگشته آنجا فرود آمده استراحت كرد آنجا را روحا نام نهاد و بعضى ديگر گفته اند: به سبب گشادگى و روح آنجا مُسما شده به روحا و در مسجد عرق الظبيه گذشت كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گفته اند: اين سجاسج روحاست و اين واديى است از واديهاى جنّت و آن موضعى كه در آنجا مقبره [142- ب] سيدنا ابراهيم است از بقيع نيز مسمّاست به روحا.

روضة الأجاول:(1) به جيم در نواحى ودّان است.

روضة الاجداد: قريه اى است در بلاد غطفان از وادى قصيبه در قبلى خيبر.

روضة الجام: به فتح همزه و سُكون لام و بعد از آن جيم و الف و ميم از وادى عقيق است.

روضة الخَرْج: [به ضم حاء معجمه و سكون راء مهمله از نواحى مدينه است و روضه خرجين نيز گويند. [روضة الخزرج: به لفظ قبيله اى از انصار در نواحى مدينه].


1- ل و د: الاوجال.

ص: 379

روضة الحماط: [از وادى عقيق].

روضة الصُها: به ضم صاد مهمله و ها جمع صهوه، كوهى چند است در شامى مدينه سه روزه راه كه اين روضه در نزد آن كوههاست و بسيار است كه مها نيز گويند.

روضه عُرينه: بر وزن حُهينه واديى است در ناحيه رحضيّه كه در زمان جاهليت و اسلام آن را براى اسبان قُورق مى كرده اند و پايان تر از اينجاست قلهى.

روضه عقيق: يعنى عقيق مدينه كه واديى مشهور است.

روضة الفلاج:(1) در كلمه فلجه مذكور خواهد شد.

روضه مَرَخ: به تحريك ميم و راى مهمله و خاى معجمه، موضعى است از مدينه.

رُوَيثه: به ضم اول و فتح ثانى و سكون ياء تحتيه و ثاء مثلثه منهلى است در راه مكه مقدار شصت ميل راه از مدينه و منهل محل آب خوردن است.

رُهاط: بر وزن فُرات به طاء مهمله، موضعى است در ينبع و نيز گفته اند كه قريه اى است در نزديك مكه، آن را رهاط گويند.

رَيّان: ضد عطشان. اطمى است از آن بنى حارثه و ديگرى از آن بنى زريق يعنى بناهاى عالى و آبى است در حماى ضريه مسمّا به رَيّان.

رَيْدان: بر وزن سلمان. اطمى است يعنى بناى عالى از آن بنى واقف در قبله مسجد فضيخ.

ريم: به كسر را و سكون ياء تحتيه به همزه واديى است از آن مزينه كه به ورقان مى ريزد و بعد از آن ملاقى مى شود به عقيق.

حرف الزاى

زباله: [143- آ] اول يثرب است از جانب شامى مدينه.

زجّ: به ضم اول و تشديد جيم چنان كه مجد گويد و به خاء معجمه. ديگرى گفته موضعى است در ناحيه ضريه.


1- ل: الغلاج.

ص: 380

زراب: بر وزن كتاب و ذات الزراب نيز گويند چنان كه در مساجد تبوك مذكور شد.

زَرُود: به فتح اول و ضم راء مهمله و در آخر كلمه دال مهمله، موضعى است در نزديكى ابرق العَزاف كه در حرف همزه مذكور شده.

زغابه: همچو سحابه به غين معجمه و به ضم اوّل نيز گفته اند محل جمع شدن سيلهاى عقيق است در غربى مشهد سيدنا حمزه- رضى اللَّه عنه.

زمزم: در چاه هاى مبارك مدينه مذكور شد.

زَوْر: به فتح اول و در آخر راء مهمله، كوهى است و يا واديى در نزديك سوارقيه.

زَوْراء: به فتح اول و سكون ثانى موضعى است از بازار مدينه در نزد مشهد مالك بن سنان- رضى اللَّه عنه- كه در آن موضع خانه اى داشته است. عثمان مسمّا [كرد(1)] به زوراء كه نداى اول جمعه كه قبل از نداى خطبه است در زمان ايشان مسنون(2) شد در بالاى آن خانه وقوع يافته و آن موضعى كه ابراهيم بن النبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مدفون است، ايضاً مسمّاست به زوراء. نيز مالى است از آن احيحة بن الجلّاح(3).

زهره: به ضم اول و سكون ثانى در ميان حره شرقيه و حره سافله از جهت قف.

قريه اى بوده به غايت بزرگ، چنان كه گويند كه سيصد زرگر در آن مُتوطن بوده اند.

زَيْن: مقابل شين مزرعه اى است در جرف كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آنجا زراعت فرموده اند چنان كه ابن زباله روايت كرده.

حرف السين المهمله

ساير: به صيغه فاعل و سايره نيز گويند از نواحى مدينه است.

سافله: مقابل عاليه است [143- ب] و مدينه مُشرّفه منقسم است به عاليه و سافله و آخر عاليه سنح (4) يعنى شورستان است به مقدار يك ميل از مسجد متبرك نبوى- على


1- ل، م: شد.
2- مسنون: خوب.
3- ل: حلاج.
4- م: سبح.

ص: 381

صاحبه افضل الصّلوات- و آنچه پايان تر از آن است سافله است و بايد دانست كه سافله مخصوص نيست به شامى مدينه چنان كه توهّم كرده مى شود از بعضى عبارات.

ساهيه: از واديهاى عقيق است.

ساية: واديى است عظيم. كوه او را شمنصير گويند و در اين وادى زياده از هفتاد چشمه آب بوده كه موز و انار و انگور و نخل خرما داشته.

سِتار:(1) به كسر و مثناة فوقيه، كوهى است در حماى ضريه و كوه ديگر از عاليه در ديار بنى سليم و سه كوه ديگر از ينبع.

سُدّ: به ضم بندى است كه عبداللَّه بن عمرو بن عثمان آن را بسته و از اينجا مى آيد وادى رانوناء به قرب غير و غير اين نيز بعضى مواضع ديگر هست كه سدّ مى نامند.

السراة:(2) به فتح و تخفيف راء مهمله از بزرگترين كوه هاست و اين است حدّ ميان نجد و تهامه زيرا كه اين كوهى است كه از جانب يمن آمده و تا اطراف شام رسيده و حاجز شده يعنى فاصله گشته ميان غور و نجد يعنى پستى و بلندى و لهذا مسمّا شده است به حاجز.

ذوسرح: به فتح سين مهمله و سكون راى مهمله و بعد از آن حاى مهمله واديى است نزديك ملل.

سِرّ: به كسر موضعى است در نجد از آن بنى اسد و موضعى است ديگر در بلاد بنى تميم و به ضم موضعى است در ديار مزينه.

سَرّاره: به فتح و تشديد راى مهمله، اوّل در منازل بنى بياضه است غير باغى كه امروز معروف است در نزد قبا.

سَرْغ: به فتح و غين معجمه قريه اى است در وادى تبوك سيزده مرحله از مدينه مُشرّفه و اواخر اعمال مدينه است چنان كه مجد گفته [144- آ].


1- ل: سنار.
2- ل و م: سراة.

ص: 382

سرير: همچو زبير واديى است نزديك جار.

سَعْد: به فتح اول و سكون عين مهمله كوهى است نزديك ذات الرقاع سى ميل راه از كديد.

سَفا: بر وزن قفا از نواحى مدينه شريفه است.

سفان: واديى است كه نزد بحر با ضم ملاقى مى شود.

سَفَوان:(1) به فتحات واديى است از ناحيه بدر كه غزوه بدر اولى در آنجا واقع شده.

سقايه: سقايه سليمان بن عبدالملك در جرف است، از آنجا حاج شامى متوجه شام مى شود.

سُقْيا: به ضم سين و سكون قاف چند موضع است كه سُقيا مى نامند از آن جمله يكى سقياى سعد است در حره غربيّه؛ ديگر قريه بزرگ است از اعمال فرع در راه قديم مكّه مُعظمه و نيز موضعى است در وادى جزل نزديك وادى القرى مقدار هفت مرحله راه از مدينه.

سقيفه بنى ساعده: هر بنايى كه مُسقف باشد نه به طرح خانه چنان كه به فارسى ايوان گويند آن را سقيفه نامند و سقيفه بنى ساعده در حديث بيعت ابوبكر مذكور است.

سَكاب(2): همچو قَطام كوهى است از كوههاى مدينه.

سَلاح: ايضاً همچو قطام موضعى است پايان تر از خيبر كه جمعى از غطفان به بشير بن سعد انصارى كه به جانب يمن فرستاده شده بود واخوردند.

سلاسل: به لفظ جمع آبى است در ارض جذام در پس وادى القرى ده روزه راه از مدينه مُشرفه.

سُلالم: به ضم اول نام آخرترين موضعى است از خيبر كه فتح شده.

سَلْع: به فتح سين و سكون لام و حرف عين مهمله، كوهى است در مدينه معروف و در آنجاست كهف بنى حرام كه در مساجد فتح مذكور شد.

سُلَيْع: تصغير سلع كوهى است در مقابل سلع كه بر بالاى آن كوهى است قلعه امير


1- م و ل: سنوان.
2- هر سه نسخه: سكاف.

ص: 383

مدينه اعنى جماز بن [144- ب] شحنه كه قبل از ششصد و هفتاد بوده.

سَليل: همچو امير عرصه عقيق است.

سليله: موضعى است از رَبذه.

سليم: تصغير سَلم است و ذات السليم (1) از اوديه عقيق.

سمران: كوه خيبر است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بر بالاى او نماز گزارده اند و عوام مسمران مى نامند و بعضى به شين معجمه نيز ضبط كرده اند- واللَّه اعلم.

سُميْحه: تصغير سمحه به حاء مهمله، چاه قديم سيراب معروف است در مدينه.

سَنام: هَضبه اى است در نزديك ربذه يعنى كوه بچّه اى است.

سنح:(2) به ضم و سكون و يا به ضمتين، اطم جشم و زيد پسران حارث است و اطمّ چنان كه بسيار مذكور شد عبارت از بناهاى عالى است كه در بيرون معمورى براى احتياط مى كنند(3) و اين سنح (4) است كه ادناى عاليه مدينه است كه آن ناحيه به اسم آن مُسمّا شده و در اينجا بوده است منزل ابوبكر به زوجه انصاريه ايشان.

سِن: به كسر كوهى است مقابل شوران و ميطان.

سُواج: به سين مضموم و حرف جيم از كوههاى ضريه است و گويند كه در آنجا مسكن جنّ است.

سوارق: واديى است نزديك سوارقيه كه آبش در غايت خوشى است.

سَوارقيه: به فتح و ضم اول و بعد از راء مهمله قاف و ياى نسبت و سُويرقيه(5) نيز گويند به تصغير، قريه بُزرگى است كه منبر داشته و نخل و فواكه داشته و از بنى سليم كسى نيست كه در آنجا جايى نداشته.

سُوق: سوق بنى قينقاع يعنى بازار ايشان در نزد پُل (6) بطحان بوده است در جاهليّت


1- ل، م: ذات السلم.
2- د و ل: سبخ، م: سبح.
3- همان طور كه مذكور شد اطمّ خانه هاى ييلاقى خارج از شهر را گويند.
4- ل: سبح.
5- هر سه نسخه: سورقيه.
6- ل: پلى.

ص: 384

كه هر سال چند بار بازار بر پاى مى شده و مردم در آن بازار بر يكديگر تفاخر مى كرده اند و در آن باب اشعار مى خوانده اند و در آنجا بوده است اجتماع حسان بن ثابت [145- آ] به نابغة بنى ذبيان (1) مشهور در شاعرى و فصاحت. قينقاع به دو قاف است و بينهما ياى تحتانيه و نون است و در آخر عين مهمله.

سُويْداء: تصغير سوداء،(2) موضعى است بعد از ذى خشب به مقدار دو شبه راه از مدينه.

سويد: اطمى است در بنى بياضه در شامى حماضه.

سُوَيقه: گويند از صدقات اميرالمؤمنين على است- عليه السلام- در جهت يمين كسى است كه مُتوجه مكه است از مدينه و در آنجا مقتول شداند جماعتى از اهل بيت كه بر مُتوكّل خروج كرده بوده اند و ايضاً سويقه كوهى است ميان مدينه و ينبع كه امروز معروف است به سويق منازل بنى ابراهيم.

سياله: همچو سحابه در مسجد شرف روحاست و تا اينجا سى ميل است از مدينه مُشرّفه.

سيح: به كسر اول و سكون مثناة تحتانيّه، اسم حوالى مساجد فتح (3) است از جانب مغرب.

سَيَر: به فتح اول و مثناة تحتانيه بر وزن جبل و يا به موحده مشدده مكسوره و يا به شين معجمه مفتوحه و مثناة تحتيه مكسوره مشدّده بر وزن ثيب، ميان نازيه و صفراست و قسمت غنايم بدر در آنجا واقع شده.

صاحب تاريخ مى گويد: گمان مى برم كه اين موضع در شعب سير است كه معروف است به فركات خيف (4) در نزد بركه قديمه بعد از مستعجله به مقدار نيم فرسخ.


1- هر سه نسخه: دينار. ل: خايفه بنى دينار كه زنى است.
2- ل: سواد.
3- م: فسح.
4- ل: حيف.

ص: 385

حرف الشين

شابه: به باى موحّده مخففه كوهى است ميان ربذه و سليله.

شاس: اطمّى است در رحبه قبا كه از آن شاس برادر ابن عطية بن زيد بود.

شبا: بر وزن عصا واديى است در اثيل.

شباع: همچو كتاب كوهى است مُشرف بر بئر سائب.

شباك: همچو حباك موضعى است در بلاد غنى ميان مدينه و ابرق [145- ب] عزاف (1) و(2).

شبعان: ضد جيعان از آطام مدينه است.

شبكه: به معنى دام مالى است در اضم بعد از ذى خشب.

شجرة: مسجد شجره ذى الحليفه منسوب است به آن و ايضاً مالى است كه در آنجا اطم بنى قريظه است.

شدخ: به سكون دال مهمله و خاى معجمه واديى است كه در آنجا موضعى است مُسما به نخل [شرات: كوه مرتفعى است پايين عسفان].

شَربّه: به سه فتحه و باى موحّده مشدّده. هر زمينى را كه علفزار باشد و درخت نداشته شربه گويند. ميان سليله و ربذه به اين نام موضعى مشهور است و غير اين نيز گفته اند.

شَرْج: به فتح شين و سكون را و در آخر جيم، موضعى است در بيرون مدينه معروف به شرج عجوز و اين موضع مذكور است در قتل كعب بن اشرف و به اين نام آبى است در نجد و واديى است ايضاً به اين نام فزاره (3) را.

شَرعَبِى: به فتح شين و سكون راء مهمله و فتح عين مهمله و كسر موحده و در آخر ياى است اطمّى است پايان تر از ذباب.


1- در متن عربى عراف نوشته امّا در پاورقى ص 491 نوشته است درست آن عزاف است با زاى معجمه.
2- هر سه نسخه: عراق.
3- هر سه نسخه: قراره.

ص: 386

شَرَف: در لغت موضع عالى است. شرف الروحا و شرف السياله سبق ذكر يافت.

شريق: تصغير شرق و در بدل قاف به فا نيز روايت كرده اند. موضعى است در وادى عقيق.

شُطْمان: مالى است در بنى قريظه.

شطون: چاهى است [در ناحيه شعر(1)].

الشطبيه: گفته در جنب اعواف است شايد كه مالى باشد كه معروف است در آنجا به عتبى.

شظات: همچو قطات(2)، وادى قناة است و يا آنچه چسبيده سدّ است از وادى قناة.

شُعب: به ضم واديى است كه به صفرا مى ريزد اما شِعْب به كسر كه جمعش شعاب است به معنى دره كوه، يكى از آن جمله شعب احد است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- [146- آ] در روز احد به دهنه آن رسيده اند و شعب العجوز: در بيرون مدينه است كه كعب بن الاشرف در نزد او كشته شده و اين را شرج العجوز نيز گفته اند.

شعب المشاش: در پس جما العاقل است از اراضى عقيق.

شعب شوكه:(3) همان شعبى است كه امروز معروف است به شعب على و خواهد آمد.

شعبى: به ضم اول و سكون مهمله و فتح موحده و الف مقصوره كوهى است و يا كوههاى بلند است در حماى ضريه.

شعبة: به ضم و سكون چشمه اى است نزديك بليل (4) و وادى شعبه از اوديه ابلى است.

شعث: به ضم و سكون و مثلثه جمع اشعث موضعى است ميان سوارقيه و معدن بنى سليم.


1- مطالب داخل قلاب از متن وفاء الوفا گرفته شده است. ج: 4، ص 1243.
2- ل: قطاط.
3- هر سه نسخه: شنوكه.
4- ل، م: يليل.

ص: 387

شعر: كوهى است مُشرف بر معدن ماوان (1).

شَغبا: به فتح شين و سكون معجمه و فتح موحده قريه اى است ميان مدينه و ايله و ايضاً بدا قريه ديگر است كه بينهُما يك مرحله راه است.

شُفَر: همچو زفر جمع شفير، كوهى است در ته حماى ام خالد كه از آنجا به بطن وادى عقيق فرود مى آيند.

شُقَر: به قاف ايضاً به وزن زفر آبى است در ربذه و كوهى مشرف بر معدن ماوان.

شقرا: تأنيث اشقر آبى است در باديه و همچنين سعديه نيز آبى است كه بينهُما قُورقى است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به عمرو بن سلمه كلابى داده اند.

شقراة: كوهكى است در غربى نقيع.

شُقْرة: به ضم و بعد از آن سكون، موضعى است در ميان كوههاى حمر يعنى سرخ در راه فيد هيجده ميل از نخل و دو روزه راه از مدينه و در روز غزوه احد بعضى مردم گريخته تا اينجا رسيده بوده اند.

شِقَ: به فتح يا به كسر از قلعه هاى خيبر است و يا موضعى است كه در آنجا قلعه هاست از قلعه هاى خيبر.

شلوَل: [148- آ] همچو صبور موضعى است در نواحى مدينه.

شمّاء: به تشديد و مَدّ بعضى ديگر گفته اند شيماست به ياى تحتانيه، به هر حال پشته اى است سرخ در حماى ضريه در ناحيه عرفجا.

شَمّاخ: به فتح و تشديد و خاى معجمه اطمّى است در قبله خانه هاى بنى سالم.

شَمنَصير: به فتح شين و ميم و نون ساكن و صاد مهمله مكسوره و بعد از آن مثناة تحتيّه و بعد از آن راء مهمله كوه سايه است.

شناصير:(2) از نواحى مدينه است.

شنوكه: به فتح شين و ضم نون و سكون و او و فتح كاف كوهى است بعد از شرف


1- ل، م: باوان.
2- ل: شناصر.

ص: 388

روحا، مقابل دره اى كه معروف است به شعب على كه شعب شوكه است.

شُنَيف: همچو زبير اطمّ بنى ضبيعه است در قبا.

شُواحِط: به ضم شين و كسر حاء مهمله و طاى مهمله، كوهى است در قرب سَوارقيه.

شَوْران: همچو سلمان كوهى است محاذى ميطان كه حره شوران به آنجا منسوب است و پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شترانى كه در آنجا چريده فربه شده بودند ديده، پرسيدند كه آنها كجا چريده اند. گفتند كه در شوران. پس ايشان فرمودند: «بارك اللَّه فى شوران».

شَوْط:(1) به فتح شين از مواضعى است كه به وادى عقيق مى ريزد در نزد حره بنى سليم.

شَيْخان: دو اطمّ است در جهت والج كه مُسما شده اند به اين اسم به جهت شيخ و شيخه كه در آنجا مى بوده اند.

حرف الصّاد

صاحة: به تخفيف در لغت زمينى است كه اصلًا نَروُيَد اما در اين مقام مراد به آن پنج پشته است نزديك عقيق.

صارى: به كسر را و تخفيف يا، كوهى است در قبله مدينه.

صُحْرِه: به ضم صاد و سكون حاء مهمله نام زمينى است كه از جانب غربى حماى نقيع را محيط است.

صَحْن: به فتح صاد و سكون حاء مهمله كوهى است بلندتر از سوارقيه كه آب [147- آ] خوش دارد كه به آن زراعت مى كنند.

صُخيرات الثمام:(2) به خاء معجمه و ثاء مثلثه.

صُدار: به ضم صاد معروف است به صداره در وادى روحا.


1- ل: شوطان.
2- ل و م: الثمان.

ص: 389

صرار: به كسر صاد اطم است در شامى مدينه در جوانيه در حره شرقيه و آن ناحيه به اسم آن مُسمّا شده و گفته اند كه در آنجا آبى است و آنجا را در حديث ذكر بسيار است چنان كه بعضى گفته اند كه در غزوه قرقرة الكدر غنايم را در آنجا قسمت كردند و ايضاً آمده عمر، جماعتى را از انصار كه به كوفه تعيين فرموده بود تا آنجا مشايعت فرمود.

صُعَيْب: تصغير صعب و كوه صعين به نون تصغير صعن است.

صَعْبيه: به فتح صاد و سكون عين مهمله چاههاى خوش آب است كه در آنجا زراعت كنند در قرب ابلى.

صِفاح: به كسر صاد و فا و حاء مهمله موضع روحاست.

صفاصف: موضعى است ميان سُدّ عبداللَّه عثمانى و صعيبه(1).

صَفْرا: به فتح صاد و سكون فا، واديى است كثيرالماء و النخل در غايت معمورى و گويند كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بارها بر آنجا عبور فرموده.

صَفَر: به فتح صاد و فتح فا كوهى است سُرخ در فرش ملل و در آنجا بنايى است از آن حسن بن زيد.

صَفْنه: به فتح صاد همچو جفنه منزل بنى عطيّه است در رحبه مسجد قبا.

صَفِينه: همچو سفينه به معنى كشتى، موضعى است ميان بنى سالم و قبا و در قاموس گفته كه همچو جُهَيْنه بلدى است در عاليه در ديار بنى سليم.

صُلْحه: به ضم و بعد از آن سكون اسم دارى است از آن بنى سلمه كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- را به آن ناميده اند و بعضى طلحه نيز گفته اند.

صَلْصَل: كوهى است معروف در اثناى بيداى شرقى هفت ميل راه از مدينه و فريابى گفته كه قصه نزول تيمم در صلصل بوده و بكرى گفته كه او نزديك ذوالحُليفه است- واللَّه اعلم. [147- ب].

صلاصل: زمينى است در حره بطحان.

صَمْد: به فتح صاد و سكون ميم آبى است در قرب مدينه.


1- ل و م: عصبه.

ص: 390

صمغه: به غين معجمه مزرعه اى است در كاريز.

صَمّان: به فتح صاد و تشديد ميم كوهى است سرخ كه تجاوز مى كند از دَهِناء كه هفت كوه است از رمل و لهذا گفته اند كه صمان قريب رمل عالج است.

صُوار: به ضم صاد و واو و الف و راء مهمله موضعى است در مدينه.

صَوْرى: به فتح همچو حمراء واديى است در جانب نَقيع و امروز معروف است به صَوْريه.

صوران: به صيغه تثنيه موضعى است در اقصاى بقيع غَرْقد، يعنى مقبره مشهور، و پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در وقت توجّه بنى قريظه بر آنجا عبور و مرور فرموده اند.

صَهْبا: به لفظ مرادف خمر از خيبر مدينه است كه ابن عباس- رضى اللَّه عنهما- مالى كه آنجا داشته تصدق نموده.

صَياصى: چهارده اطمّ است در قبا.

صيصه: همچو شيشه اطمّى است در قبا.

حرف الضاد

ضاحك: به معنى خنده كننده، كوهى است در فرش ملل كه ميان او و ضويحك واديى است كه يَيْن گويند.

ضارِج: به راء مهمله و جيم به صيغه فاعل موضعى است قريب عذيب (1) كه در شعر امرى ء القيس و غيره مذكور است و گويند كه موضعى است در يمن.

ضاس: به سين مهمله بر وزن ناس واديى است ميان مدينه و ينبع.

ضاف: واديى است در غربى نقيع كه گرداگردش كوه هاست از آن جمله كوه ها يكى قُدس است در غربى ضاف و ديگر زمين هموارى است در فرود آمدن كوثل ينبع از آن اتمة ابن الزبير.


1- د: غريب.

ص: 391

ضبا: از اعمال مدينه است كه در آنجا چاه هاى خوش آب است و شجر مقل نيز در آن موضع بسيار است.

ضبع: به سكون موحّده و ضم، آن از واديهاى عقيق است.

ضَبوُعه: منزلى است در نزد [148- آ] يليل ميان مشيرب و حلايق.

ضجنان: به فتح ضاد و سكون جيم نزديك مكه است يك روزه راه از قدير.

ضحيان:(1) به فتح ضاد و سكون مهمله و مثناة تحتيه، اطم است در عصبه از آن احيحة بن الجلاح. [ضرعاء: نزديك كوه شمنصير].

ضَرِيّه: به فتح ضاد و كسر راء مهمله و ياء تحتانيه مشدّدة قريه اى است هفت مرحله راه از مدينه در راه حُجّاج بصره كه مسمّا شده است آن قريه به نام چاه خوش آبى كه در آن محل است و ابن كلبى گفته: به نام دختر نزار، امّ حلوان بن عمر بن الحاف بن قضاعه مسمّا شده و ابن ضريه مشهورترين حماها يعنى قورقهاست به قول بعضى اول كسى كه آنجا را قورق كرده عمر بن الخطاب است و در زمان خلافت عثمان است بسيار گشاد و زياده شد(2).

ضُرى: مانند سما(3) چاهى است در ضَريّه.

ضع ذرع: اطمّى است در نزد بئر بنى خطمه كه مسمّاست به ذرع.

ضِغن (4): به كسر ضاد و سكون غين معجمه و نون بعد از آن آبى است از آن فزاره(5) ميان خيبر و فيدى كه در آنجا نخيلى است معروف به حايط و كرانيف.

ضَفِر: به فتح اول و كسر ثانى موضعى است قريب مدينه مُشرّفه كه قبر ابى عبيدة بن عبداللَّه بن زمعة بن الاسود بن المطلب بن اسد بن عبدالعزَّى(6) كه يكى از جوانمردان عرب است در آنجاست.


1- ل: صيحان.
2- در متن عربى مطالب فوق درج نشده است. ص 497.
3- م: به ضم.
4- م: ضعن.
5- ل، م: قراره.
6- ل: لعرى.

ص: 392

ضلع بنى شيصبان: بطنى است از كفار جن.

ضلع بنى مالك: بطنى است از مسلمين جن.

ضلعان: دو كوه است در حماى ضريه كه [بين آن دو] واديى است يك روزه راه و ميان اين دو بطن قتال واقع مى شود.

ضلع بنى مالك: مردم فرود مى آيند و از آنجا صيد مى كنند و دواب (1) خود را مى چرانند به خلاف ضلع بنى شيصبان كه اينها آنجا واقع [148- ب] نمى شود.

ضُويحك: در ضاحك مذكور شد.

ضيقه: نزديك ذات حماط است.

حرف الطاء

طاشا: به شين معجمه، از واديهاى اشعر است كه به صفرا مى ريزد.

طِخْفه: به كسر طا و سكون خاء معجمه، كوه سرخ درازى است در برابرش منهل و چاه هاست كه در حماى ضريه مردم ذكر كرده اند.

طَرَف: به فتح طا و راى مهملتين آبى است دون نخيل در طريق عراق، بيست و پنج ميل يا بيشتر از مدينه و بيست ميل از بطن نخل كه در آنجا چاه ها و بركه هاست.

طفيل: كوه خردى است متوسط در پهلوى خبث(2)، نه آنكه در شعر بلال است.

طويلع: تصغير طالع نزد عوام موضعى است در مدينه و فى الحقيقه آن در نجد است.

حرف الظآء

ظاهره: ناحيه نقاست از حرّه غربيّه.

ظَبْيه: موضعى است در ديار جُهينه و جايى است ميان ينبع و غيقه در ساحل بحر و آبى است در نجد.


1- دواب: چار پايان، حيوانات.
2- ل، م: پهلوى بزوى.

ص: 393

ظلم: همچو كتف موضعى است قبلى از واديهاى اشعر و كوه سياه است از ابن عمرو بن كلاب.

ظِهار: همچو كتاب قلعه اى است از خيبر.

حرف العين

عابِد: به كسر موحّده و دال مهمله و عَبّود به فتح و تشديد موحّده و عبيد به ضَمّ سه كوه است. كلان تر آن عبود است در ميان آن سه در فرش ملل.

عاص و عويص: دو وادى عظيم است ميان حرمين شريفين، زادهما اللَّه تشريفا.

عاصم: به صيغه فاعل اطمى است از آن بنى عبدالاشهل در فقاره و اطم ديگر است در قبا و ذوعاصم از اوديه عقيق است.

عاقل: كوهى است در حماى ضريه.

عاليه: عبارت از اعلاى حجاز است و آن بلادى است واسع در غايت خوبى و عاليه مدينه و عوالى آن جهت قبلى مدينه مُشرّفه است ادناى آن به جانب مدينه يك ميل است از مسجد نبوى- على صاحبه [149- آ] افضل الصّلوات- و اقصاى معموره آن سه يا چهار ميل است و اما اقصاى غير معموره هشت يا شش ميل است به اين كه گفته توفيق مى يابد و روايات مختلفه كه در مقدار عوالى مدينه وارد شده.

عاند: به كسر و دال مهمله، به او منسوب است وادى عاند كه قبل از سقياست از اعمال فُرُع و آن را وادى قاحَه نيز گويند وعاند به مثناى تحتيّه و ذال معجمه نيز گويند.

عاير: به مثناة تحتيّه به او منسوب است ثنيه عاير در يمين ركوبه و غاير به عين معجمه نيز گفته اند.

عبابيد: موضعى است قريب تعهن و عبابيب نيز گفته اند به سه باء موحّده و عثيانيه نيز مروى شده به مثلّثه و تحتانيّه و الف و نون.

عباثر: جمع عبيثران كه نبات معروف است، واديى است از اشعر ميان نخل و بواط.

عَبْلاء: به فتح اوّل و سكون ثانى و مدّ همزه از اعمال مدينه است.

ص: 394

عِتْر: به كسر عين و سكون فوقانى و راء مهمله كوهى است در قبله مدينه كه او را مستندر اقصا نامند.

عثاعث: كوههاى خرد سياه است در حماى ضريّه كه مُشْرِف است بر مهزور.

عثعث: كوهى است كه او را سليع گويند.

عجمتان: تثنيه عجمه است در جانب بطحا از وادى عقيق.

عُدنيه (1): و به نون هَضْبه اى است يعنى پشته كوهى در فرش ملل و موضعى است از شربه كه ذكرش تقديم يافت.

عَدَنيه (2): تصغير عدنه اطمّى است در عصبه ميان صفاصف و وادى.

ذْق: به فتح عين و سكون ذال. اطمى است از آن بنى امية بن زيد و بئر عذق سبق ذكر يافت.

عُذيبه: تصغير عذبه آبى است ميان ينبع و جار. عذيب نيز گويند بغيرها.

عراقيب: قريه بزرگى است و معدنى در حماى ضريه.

عَرا: همچو غرا نام وادى نقماست كه خواهد آمد.

عَرْج: به فتح عين و سكون مهمله قريه بزرگى است در راه مكّه و گفته اند كوه او متّصل [149- ب] مى شود به كوه لبنان شام و بعد از آن به كوه لگام در انطاكيه و بعد از آن به حرز و طولش پانصد فرسخ است.

عَرْصه: به فتح عين و سكون راء مهمله، و صاد مهمله، فضايى واسع است كه در آنجا [ساختمانى] نباشد و عرصه عقيق گذشت.

عِرْض: به كسر. مطرى گفته: مزارع حوالى مسجد قبلتين است و اعراض مدينه ميان سواد اوست يعنى محل زراعت يا قراى اوست كه در واديهاست و عراض خيبر در وادى دوم خواهد آمد.

عَرَفات: تلّى است در قبله مسجد قبا كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در روز


1- هر سه نسخه: عدينه.
2- هر سه نسخه: عدنه.

ص: 395

عرفه بر سر آن از آنجا عرفات را مى نموده اند اين سخن را ابن جبير در رحله خود ذكر كرده.

عرفجاء: از آبهاى اشق (1) است.

عُرفه: همچو غُرفه به حسب وزن و حروف غير حرف اول چند موضع است يكى:

عرفه حماى ضريه و ديگرى عرفه منعج و ديگرى عرفه الاجبال.

عرق الظبيه: در حرف ظاء گذشت.

عُريان: به ضم عين و سكون راء مهمله و ياى تحتانيه، اطم است.

عُريض: تصغير عرض واديى است در شرقى حره شرقى نزديك قناة.

عُريفطان: تصغير عرفطان واديى است در ابلى.

عُرَيْنه: همچو جُهينه قُراى مدينه است در راه شام و گفته اند فدك از آن جمله است.

عَرّافَ:(2) به فتح و تشديد را مهمله و در آخر فاديه كى است (3) در نزديكى زرود از آن بنى سعد و يا آبى است از آن بنى اسد كه به او منسوب است ابرق العزاف (4) و گويند كه در آنجا آواز جن را مى شنيدند و گويند: كوهى است در دهنا به اين نام.

عَزْوزى:(5) به دو زاى معجمه اولى مضموم موضعى است در ميان مكه و مدينه.

عَسْعَس: همچو صَرصَر كوهى است در حماى ضريه و به او منسوب است دار عسعس.

عُسْفان: به ضم عين و سكون سين مهمله و فا و نون قريه اى است [150- آ] در ميان مكه و مدينه كه مشتمل است بر چاه ها و بركه ها و در آنجا چاهى است معروف به عولا و عسفان دو روزه مكه است.

عسيب: كوهى است مقابل برام در شرقى نقيع از جهت اعلاى او.

عَسيه: به فتح عين موضعى است در ناحيه قبلى معدن و به غين معجمه و شين


1- ل و د: اشنق.
2- د: عران.
3- ديه كى: ديه كوچك.
4- مصحّح متن عربى ذكر كرده كه بايد العزاف باشد «كان يسمع به عزيف الجنّ» ص 501؛ ل و د: ابرق العراف، م: ابرق العراق.
5- هر سه نسخه: عزوزا.

ص: 396

معجمه نيز مروى شده.

عُش ذوالعش: از اوديه عقيق است.

عُشَيْرة: تصغير عشره از اوديه عقيق است و موضعى است از جمله حدود حرم مدينه و موضعى ديگر است در صمان و قلعه اى خُرد است در ميان ينبع و ذوالمروه.

عصبه: به سكون صاد مهمله و ضم اول يا فتح او و يا به فتحات ثلاث و معصب بر وزن محمّد نيز گفته اند منزل بنى جحجباست در غربى مسجد قبا.

عصر:(1) به كسر و سكون و يا به فتحتين كوهى است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در وقت توجه خيبر بر آنجا مرور فرموده اند و مع ذلك قول ابن اثير كه ميان مدينه وفرع و نزد مسجد پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- است.

عَظَم: به فتحتين در اعظم مذكور شد و دو عَظُم به ضمتين از عراض خيبر است.

عَقْرب: اطمى است در شامى روحا.

عْقِيان: به كسر اول و سكون قاف و مثناة تحتيه، اطم بنى بياضه است در جنب سبخه.

عقيربا: تصغير عقرب مالى است در شامى بنى حارثه.

عَلاء: به فتح و مدّ اطم يا موضعى است در مدينه و علاء: به ضم و قصر در ناحيه واديى القراست و در مساجد تبوك نيز مذكور شد.

عَمْق: به فتح عين و سكون ميم و در آخر قاف واديى است در فرع كه عمقين نيز گويند و ايضاً منزلى است از منازل حجاج ميان سليله و معدن بنى سليم.

عَميس: به فتح عين و كسر ميم و سكون مثناة تحتيّه و سين مهمله و غين را بعضى معجمه نيز گفته اند واديى است ميان فرش و ملل.

عُنّاب: به ضم عين نام راهى است كه ميان مدينه و فيد است و بعضى گفته اند [150- ب] كه نام كوهى است و بعضى ديگر گفته اند كه او ميان سقيا و ذى المروه است در راه شام.


1- در هر سه نسخه: عضد.

ص: 397

عنابس: مزرعه هاست در جهت قبله مسجد قبا.

عنابه: به زيادتى ها بر لفظ عناب سابق قاره سوداست يعنى پاره اى كه (1) پايان تر از رويثه و آبى است در ديار بنى كلاب و بركه و موضعى است در قرب سُميرا.

عناقه: به نون و قاف بر وزن سحابه موضعى است يا آبى در قرب ضريه.(2) عواقر:(3) پشته كوهى چند است در فرش.

عُوال: به ضم و تخفيف به او منسوب است حزم بنى عوال و آن يكى از سه كوهى است كه در جانب اوست طرف و در آنجاست بئر اليه.

عَوالى: در عاليه مذكور شد.

عوسا: حوسا نيز گويند از مواضعى است كه سيل وادى رانوناء بر آنجا عبور مى كند و از آنجا گذشته به بطحان جمع مى شود.

عُويقل: تصغير عاقل نقبى است در حزره.

عَيْر: به فتح عين و سكون مثناة تحتيه وراء مهمله در حدود حرم مدينه مذكور شد.

عِيص: به كسر عين و سكون تحتانيّه و صاد مهمله واديى است از نواحى ذى المروه چهار روزه راه از مدينه مُشرّفه.

عَيْنان: تثنيه عين كوهى است در كنار كاريزى كه در قبله مشهد حمزه است- رضى اللَّه عنه- كه تيراندازان در آن كوه بوده اند در روز غزوه احد و در ركن شرقى اين كوه است مسجد نبوى- على مُشرّفه افضل الصّلوات.

عين ابراهيم بن هشام: در فرش ملل است.

عين ابوزياد: در ادناى غابه است.

عين ابى نَيْزَر: به فتح نون و سكون مثناة تحتانيه و فتح زاى معجمه و بعد از همه راى مهمله نام پسر نجاشى است كه او را اميرالمؤمنين على- عليه السلام- خريده آزاد كرده و قولى آنكه خود به اسلام رغبت كرده در خُردى به خدمت پيغامبر- صلى اللَّه عليه


1- در وفاء الوفا آمده است كه امام زين العابدين در آنجا ساكن بود. ج: 4، ص 1269.
2- از اينجا تا چند صفحه بعد را نسخه د ندارد.
3- ل: عوارق.

ص: 398

وآله وسلم- آمده و به فاطمه زهرا [151- آ]- سلام اللَّه عليها- و اولاد كرام او مى بوده و از قبل اميرالمومنين على- عليه السلام- بر سر آن عين قيام مى نموده و اين عين از جمله صدقات ايشان است در ينبع.

عين ازرق: در تتمه آبار مذكور شد.

عين تُحنَس: به ضم تاء فوقانيه و فتح حاء مهمله و كسر نون مشدده و سين مهمله.

عين حديد:(1) در اضم است.

عيون حسين بن زيد بن على بن الحسين- سلام اللَّه عليهم: سه عين است يكى در مضيق و دوم در ذى المروه و سوم در سقيا.

عين خَيف:(2) حوالى مساجد فتح از آنجا آب مى خورند و امروز معروف است به شبشب.

عين الشهداء: معروف بوده است به كاظمه.

عين الغوار:(3) به غين معجمه در اضم است.

عين فاطمه: در آنجايى است كه براى مسجد نبوى- صلى اللَّه على مشرّفه- خشت مى پخته اند در نزديك بطحان در حره غربيه سنگ توده اى چند است كه در قديم جاى خشت پزى بوده.

عين قشيرى:(4) در راه مكه است ميان سقيا و ابوا كه در آنجا نخل بسيار است.

عين مروان: در اضم است.

عين النّبى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم: در تعيين موضع و محل آن، كلمات اهل تاريخ بسيار مختلف است.


1- هر سه نسخه: جديد.
2- م و ل: حيف.
3- ل، م: عين الغورا.
4- ل و م: فشيرى.

ص: 399

حرف الغين

غابه: به موحده در حديث سِباق يعنى اسْبان را براى امتحان تاختن و غيره مذكور است و آن موضعى است معروف در پايان سافله مدينه از جهت شامى و آنكه بعضى در جهت ديگر وهم كرده اند غلط است.

الغبيب: تصغير غب موضع مسجد جمعه است.

غدير الاشطاط: سه ميل راه است از عسفان در جهت مكه.

غدير خم: در حرف خاى معجمه گذشت.

غُراب: كوهى است در شامى مدينه ميان مدينه و مخيض. غراب الضايله (1) و غرابات نيز گويند و امروز [151- ب] به صيغه تصغير معروف است و راية الغراب از اوديه عقيق است و ايضاً غراب غديرى است در طريق رحضيه يك روزه راه از مدينه.

غران: به ضم و تخفيف وادى ازرق است.

غرّة: به لفظ اول ماه اطمى است كه به جاى مناره مسجد قبا بوده.

غَزّه: به فتح و تشديد زاى معجمه منزل بنى خطمه است در نزد مسجد ايشان وجه تسميه تشبيه آنجاست به غره شام در بسيارى اهلش.

غزال: به لفظ آهو واديى است از آن خزاعه در نواحى شمنصير.

غشيّه:(2) به فتح اول و كسر معجمه و تشديد مثناة تحتيّه موضعى است در ناحيه قبليه معدن و به مهملتين نيز مروى شده.

غَضْوَر: همچو جعفر به ضاد معجمه موضعى است ميان مكه و مدينه در ديار خزاعه.

غمره:(3) به فتح اول و سكون ثانى. ابن سعد آن را غمر مرزوق ناميده بغيرها بعد از آنجا آبى است از آن بنى اسد در طريق نجد.

غُموض: به ضمّ اول و به حرف ضاد معجمه قلعه بنى الحقيق است در خيبر و بعضى


1- م و ل: الصايله.
2- از اينجا نسخه د شروع مى شود.
3- د: غمزه.

ص: 400

به قاف و صاد مهمله نيز گفته اند.

غَميم: به فتح غين موضعى است ميان رابغ و جُحفه و به او منسوب است كراع الغميم و ابن شهاب- رحمة اللَّه- گفته: ميان عسفان و ضحيان (1) و غير از اين نيز گفته اند- واللَّه اعلم.

غوْر: به فتح و بعد از آن سكون موضعى است در ديار بنى سليم و آنچه سيلان مى كند از زمين قبلى به جانب ينبع و آنچه پايان رويه مى رود به جهت مغرب از تهامه و ميان ذات عرق و بحر را نيز غور مى گويند.

غوْل: همچو جَوْل در غربى حِليت كوهى است كه در آنجا خرمايِسْتان است.

غَيقه: به فتح غين و سكون مثناة تحتيه و قاف و ها موضعى است در ساحل بحر قريب جار بلندتر از عُذَيْبه كه وادى ينبع بر آنجا مى ريزد و ايضاً در ظهر حرة النار موضعى است از آن بنى ثعلبة بن سعد.

حرف الفاء

فارع: به مهملتين بر وزن صاحب [152- آ] اطمى است كه داخل شده است در دار جعفر برمكى كه رو به روى باب الرحمة است و ايضاً قريه اى است بلندتر از سايه مُشتمل بر نخيل و عيون.

فاضجه: به كسر صاد معجمه مالى است در عاليه در ناحيه جفاف كه در آنجا اطمى بوده از آن بنى النضير و ايضاً فاضجه واديى است از شغبا تاضريه.

فاضح: به كسر ضاد معجمه و حاء مهمله كوهى است.

فَجّ روحا:(2) به فتح فا و جيم مشدده بعد از سيّاله است.

فحلان: تثنيه فحل در قاموس است كه فحلان به كسر موضعى است در احد.

فَدَك: به فتح و دال مُهمله و كاف گويند دو روزه راه است از مدينه و قلعه او را


1- در عربى: الظهران.
2- در متن عربى روحا.

ص: 401

شمروخ نامند و بعضى سه روزه و بعضى شش روزه گفته اند. صاحب تاريخ آخر را صواب داشته اهل فدك يهود بودند. چون خيبر فتح شد اهل او امان طلبيدند به شرط آنكه آنجا را براى پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- گذارند. پس بعد از آن آنجا خاصه آن حضرت بود- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در وجه تسميه آنجا گفته اند. اول كسى به آنجا نزول كردند فدك حام بود پس به نام او مُسمّا شد.

فُرآء: همچو غراب به مدّ همزه و به قصر او نيز گفته اند. كوهى است در عقيق در غربى عَيْر و در قاموس است كه ذوالفرا موضعى است نزد عقيق.

فرش ملل: فريش تصغير اوست هر دو وادى در قرب ملل مشهورند و ميانشان بطن وادى فاصل است و بيست و دو ميل است از مدينه.

فُرُع: به ضمّتين و عين مهمله و نزد بعضى به فتح عين و اسكان را زمين گشاده اى است مشتمل بر قريه ها و در آنجا مساجد چند است منسوب به پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- چهار مرحله راه است از مدينه و اما فَرَع به فتحتين از اوديه اشعر است در قرب سُويقه.

فَضَاء: به فتح فا و ضاد معجمه و همزه ممدوده يا مقصوره فضايى است مُتعلق به بنى خطمه كه سيل وادى بطحان [152- ب] به آنجا مى ريزد و در آنجا سيل مهزور و مذينب در قرب ماجشونيه ملاقات مى كند.

فَغْوة: به سكون غَين معجمه قريه اى است در جبل آره (1).

فقاره: حزره اى كه مذكور شد اينجاست و چنان گمان مى شود كه همان است كه امروز معروف است به فقرة.

فقير: به لفظ ضد غنى. در مدينه دو موضع است كه آنها را فقيران گويند به صيغه تثنيه. گويند كه فقيران از جمله چهار موضع است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به اميرالمومنين على- عليه السلام- داده بودند(2) و قولى آنكه فقير اسم چاهى است.


1- ل، م: لآر.
2- در متن عربى اين روايت از حضرت صادق نقل شده است. ص 507.

ص: 402

فُلْجان: به ضم فا و سكون لام و جيم زمين سُقْياى سعد است در حره غربيّه.

فَلْجه: به فتح فا و سكون لام از اوديه عقيق است و فلاج نيز گفته اند بر وزن كتاب و امّا فلاج كه در اعلاى وادى ذى رولان است جلگه و النگى (1) است كه در ايام بهار در آنجا مردم جمع مى شوند و در آنجا مغاكى است كه آب جمع مى شود از جمله غديرى است كه مختبى مى نامند.(2) فليج:(3) و(4) به تصغير كاريزى است كه چركين هاى وادى مدينه در آنجا جمع مى شود.

[فويرع:(5) به ضم اطم بنى غنم از بنى النجار است.]

فيفا الخبار: فيفا به معنى صحراست و خبار در حرف خاء معجمه مذكور شد.

حرف القاف

قائم: به صيغه فاعل مالى است در قبله قبا.

قاحه: واديى است سه مرحله راه از مدينه به مقدار يك ميل از سقيا در جهت مدينه و آن را وادى العباديد نيز گفته اند.

قار: از قراى مدينه است.

قاع: موضع مسجد بنى حرام است در غربى مساجد فتح و در راه مكه نيز موضعى است و قاع النقيع در ديار بنى سليم است.

قبا: به ضم قاف و قصر همزه و مدّ آن قريه اى است در عوالى مدينه و مسجد قبا و فضل آن در غايت شهرت است چنان كه سبق ذكر يافته و صاحب تاريخ مى گويد از در مسجد شريف نبوى- على صاحبه افضل الصّلوات- يعنى باب جبرئيل تا در مسجد قبا از راه شرقى پيمودم هفت هزار [153- آ] و دويست گز بود به اندك زيادتى كه دو ميل و


1- د و م: جلگه: يعنى سبزه زار؛ النگ: سبزه زار.
2- در نسخه د از و در آنجا مغاكى ... تا مى نامند ندارد.
3- د: ندارد.
4- ل، د: فليح.
5- ل: ندارد و در م بعد از فليج آمده است.

ص: 403

خُمسَيْن سبْع ميل مى شود و ايضاً قريه اى بزرگ مشتمل است بر آبار و مزارع و نخيل در ناحيه افاعيه و مران در راه ضريه.

قُباب: از اطام مدينه است يعنى از عمارتهاى عالى مدينه است.

قبليه: به فتحتين و يا به كسر اول و حركت ثانى و به او منسوب است معادن قبليه از نواحى فرع.

قُدْس: به ضم قاف و سكون دال مهمله، هجرى (1) گفته: جبال قدس در غربى بقيع كوههاى متصل است در غايت بزرگى و كثرت خير و در آنجا بساتين و منازل و فواكه است و اسدى گفته: كوهى كه در جانب ايسر است و مشرف است بر عين قشيرى او را قُدس مى گويند.

قَدُوم: بر وزن صَبور كوهى است و بعضى گفته اند كاريز واديى است كه بر يك طرف قبور شهداى احد مى گذرد و ايضاً عقبه اى است در سراة مسمّا به قدوم و موضعى است از نعمان و نام چاهى كه ابراهيم خليل را- صلوات اللَّه عليه- در آنجا ختنه كرده اند.

قُدَيدْ: همچو زبير قريه بُزرگى است كثيرالمياه در راه مكه و طرف قديد به او منسوب است.

قُدَيْمه: همچو جُهينه كوهى است در مدينه.

قِراصه: به كسر اول و صاد مهمله بئر قراصه به آنجا منسوب است (2).

قراقر: به دو قاف بر صيغه منتهى الجموع، موضعى است از اعراض مدينه از آن آل حسين بن على- عليه السلام.

قرائن: سه حويلى(3) عبدالرّحمان بن عوف است- رضى اللَّه عنه- كه به مسجد نبوى- على صاحبه افضل الصّلوات- داخل شده.

قُرّان: به ضم قاف و تشديد راء مهمله واديى است در جنب ابلى.

قُرح: به ضم قاف و سكون راء مهمله بازار وادى القراست و صعيد قرح به او منسوب


1- ل: حجرى.
2- وفاء الوفا: قراصه و توضياحات مربوط به آن را ندارد.
3- حويل: چهار ديوارى خانه. غياث

ص: 404

است.

قَرَد: به فتحتين و ذو قرد آنجايى است كه در غزوه غابه مسلمانان تا آنجا رسيده اند و گويند ميان مدينه و خيبر است دو روزه يايك روزه راه از مدينه.

قَرْده: [153- ب] همچو سجده و به فانيز گفته اند. روايت كرده اند در قاف آبى است از آبهاى نجد كه سريّه زيد بن حارثه- رضى اللَّه عنه- در آنجا بوده.

قَرصَه: به تحريك را و اهمال صاد محل غله و زراعت سعد بن معاذ است- رضى اللَّه عنه.

قَرْقرة الكدر:(1) در حرف كاف خواهد آمد و قرقره ايضاً جايى است در خيبر.

قُسْيان: همچو عثمان به قاف و مهمله و مثناة تحتيّه و قُسَيّان مصغر اول از اوديه عقيق است.

قصر اسماعيل بن وليد: در سر بئر اهاب است.

قصر ابراهيم بن هشام: در حويلهاى بنى امية بن زيد است.

قصر بنى حُدَيله: به ضم حاء مهمله در بئر حا مذكور شد.

قصر خلّ: به خاء معجمه مى گويند كه قلعه اى بود در خلّ در ظاهر حرّه غربى بطحان در راه دومه كه معاويه او را به دست نعمان بن بشير- رضى اللَّه عنهما- ساخته بود. وجه تسميه اش آن است كه او در سر راهى بود از حرّه و هر راهى كه در حرّه يا در ريگستان باشد او را خلّ گويند و گفته اند كه اينجا مدتى زندانى بود.

قصر ابن عراك: در نسخه ياقوت، ابن عوان است و اين قصر در مقبره بنى عبدالاشهل است در راه احد.

قَصْرهاى عقيق: بدان كه در بيان عرصه عقيق و قصور و اوديه و مواضع آن صاحب تاريخ يك فصل على حدّه نوشته، حاصلش آنكه به سبب كمال لطافت و ورود احاديث بسيار و آثار صحابه اخيار در شأن آن(2)حُكّام مدينه و اصحاب غنا به آنجا كمال اعتنا


1- در عربى «الكديد» آمده ج/ 3 ص 1288 در چند صفحه بعد ص 1294، الكدر نوشته شده است.
2- ل: او.

ص: 405

داشته اند و لهذا قصرهاى بسيار و عمارت بى شمار در آنجا كرده اند و شُعرا شعرها در آن باب گفته، اگر كسى خواهد به اصل اين ترجمه رُجوع كند.

قصر ابن ماه: در پايان بئر هُجيم است.

قصر مروان بن الحكم: در قرب صورين است و امروز در آن ناحيه مواضعى هست كه به قصور معروف است.

قصر نفيس: به فتح نون [154- آ] و كسر فا در حره واقم است دو ميل راه از مدينه.

قصر بنى يوسف: پايان تر از قصر مروان است.

قصَيْبه: به ضم قاف و فتح صاد و سكون مثناة تحتيّه و فتح موحده، واديى است ميان مدينه و خيبر. [ذوالقطب: به ضمّ و سكون طا مهمله از وادى عقيق.]

قفّ: به ضم قاف و تشديد فا در اصل لغت عبارت است از زمين عالى درشت كه اشرافى بر حوالى خود داشته باشد و در آنجا سنگهايى باشد كه بيشتر خسبيده ماند و در آن زمين سبزه زارها و فضاهاى خالى از درخت بود. ليكن در مدينه اسم واديى است مشهور كه از صدقات نبويّه حسنا و مشربه امّ ابراهيم در آن وادى است.

قلادة: از كوههاى قبليه مدينه است.

قَلَهِيّا: به فتحتين و كسرها و مثناة تحتيه مُشدده حفيره اى است يعنى جايى كه براى آب كنده اند مُتعلق به سعد بن ابى وقاص كه بعد از قتل عثمان در آنجا از مردم عُزلت اختيار كرده بود و فرموده: هيچ خبرى را به سمع شريفش نرسانند تا آنكه زمان كه در ميان مسلمانان صلح شود.

قَلَهَى:(1) به فتح قاف ثلاث و يا به سكون لام دهى است در وادى ذى رولان.

قُموص:(2) به فتح قاف و ضم ميم و صاد مهمله كوهى است كه بر سر اوست قلعه بنى الحقيق.

قواقل: به دو قاف بر صيغه جمع، اطمى است.


1- در وفاء الوفا، «قلهيا و قلهى» هر دو را به مانند هم نگاشته شده است. ج/ 4 ص 1292
2- قموص همان مكانى است كه پيامبر اسلام قريب بيست شب آنجا را محاصره كرد و سپس پرچم اسلام را به على- عليه السلام- داد و حضرت على با قتل مرحب آنجا را فتح فرمود. ر. ك: متن عربى، ص 512.

ص: 406

قَناة: يكى از واديهاست به طرف منازل بنى سالم مايلى عصبة. [قوبع: به فتح از وادى عقيق]

قوران: واديى است كه به حرّه مى ريزد و در بطن اوست ملحاء از قراى سوارقيه.

قوْراى: همچو سَكْرى در بعاث مذكور شد.

حرف الكاف

كاظمه: بعضى گفته اند موضعى است در قرب مدينه و بعضى ديگر گفته اند در راه بصره است به جانب مكه سه روزه راه از بصره- واللَّه اعلم.

كَبّا: به فتح كاف و تشديد موحّده، موضعى است در بطحان.

كُتانه: به ضم كاف و مثناة فوقيه [154- ب] و الف و نون و ها چشمه اى است ميان صفرا و اثيل.

كتيبه: به فتح كاف و كسر تا فوقانيه و سكون تحتانيّه و موحده قلعه اى است از خيبر كه به خمس خدا و رسول معين و مقرر شده.

كُدَر: به ضم كاف جمع اكدر است و به او منسوب است قرقرة الكدر.

كديد: به فتح كاف و دو دال مهمله و ميان آنها مثناة تحتيه، واديى است در قرب نخيل كه راه فيد به سوى مدينه او را قطع مى كند و ايضاً چشمه اى است بعد از خليص به هشت ميل در يمين راه.

كراع الغميم: در غين معجمه مذكور شد.

كُرّ: جزيره اى است در درياى شور شش ميل از جُحفه.

كشب:(1) همچو كُتبُ كوه سياهى است معروف به ناحيه آن.

كَفْته: به فتح كاف و سكون فا مقبره بقيع است.

كُلاب: به ضم كاف و موحّده آبى است در ناحيه ضريه.

كَلْب: اطمى است از مدينه و رأس الكلب كوهى است.


1- ل: كُسب.

ص: 407

كُليّه: تصغير كليه قريه اى است نزد چاه شور دوازده ميل از جُحفه.

كملى: به فتح كاف و سكون ميم و فتح لام اسم بئر ذروان است. [مثل كسرى اسم چاه ذروان.]

[كنس حصين: به فتح كاف و سكون نون و اهمال سين و حصين تصغير اطمى است در نزد مهراس در قبا].

كواكب: به ضم كاف اولى و يا كسر او و كسر ثانيه بر هر تقدير كوهى است و يا كوههاست در ميان مدينه و تبوك.

كومة ابى الحمرا: يعنى خاك توده منسوب است به او در قرب ثمغ از جهت شامى آن و شايد كه همان باشد كه امروز معروف است به كومة المدر.

كُوَيْر: مصغر كوهى است در ضريه.

كُويره: مصغر به زياده ها از كوههاى قبلى است.

كَيْدَمه: به فتح كاف و سكون مثناة تحتيّه و فتح دال مهمله و ميم و ها سهم عبدالرحمان بن عوف است- رضى اللَّه عنه- از بنى النضير كه به عثمان فروخته بود به چهل هزار دينار و ايشان وقف كرده بودند ميان بنى زهره و فقرا مسلمين و ازواج طاهرات پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و رضى [155- آ] عنهنّ.

حرف اللّام

لِاى: از نواحى مدينه است.

لابتان: عبارت از حرتين مدينه است.

لَاى: از اوديه عقيق است.

لَحيى جَمَل: به فتح لام و كسر نيز آمده و سكون حاء مهمله تثنيه لحى است كه او عبارت از دو استخوان است كه دندانهاى پايان بر آن مى رويد و جمل به معنى شتر در مساجد راه مكه مذكور شد و ايضاً كوهى است در طريق فيد.

لَظى: به لفظى كه مرادف نار است و ذات لظى منزلى است از آن جُهنيّه در خيبر.

ص: 408

لعبا: به موحده و مَدّ موضع كثيرالحجاره است و يا آب باران كه در حزم بنى عوال است كه كوهى است از آن غطفان و ايضاً زمين غليظى است در بالاى حماى ابوبكر بن كلاب.

لعلع: به دو عين مهمله كوهى است در قرب مدينه و آبى است در باديه.

لفت:(1) به فتح و يا به كسر اول و به سكون ثانى و يا به تحريك آن، عقبه اى است در راه مكه و قولى آنكه واديى است در جنب هرشى.

لِقف: به كسر لام و سكون قاف و فا چاههاى شيرين خوش آب است در بالاى قوران كه واديى است در ناحيه سوارقيه.

لِوا: به كسر لام و قصر همزه، اطمى است و وادى در منازل بنى سليم و موضعى در چهل ميلى از ضريه.

حرف الميم

مابه: مالى است از آن بنى انيف در قبا.

ماجشونيه: منسوب به ماجشون و آن مالى است در وادى بطحان كه در نزد اوست تُربت صعيب.

مئْثب: بعد از ميم به همزه و تاى مثلثه بر وزن منبر و يا بلال همزه و يا ميثم به باء موحده در بدل ميم ثانيه و يا به راء مهمله در بدل آن يكى از صدقات نبويّه است- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

مَبْرَك: همچو مقعد خوابگاه شتر پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در خانه ابوايوب انصارى- رضى اللَّه عنه- و ايضاً نقبى است از ينبع به سوى مدينه، يعنى [155- ب] راهى است ميان دو كوه و عرضش گفته اند كه چهار ميل است يا پنج ميل و ثنيه مبرّك به او منسوب است.

مبضعه: به ضاد معجمه ميان حجر و رويثه است.


1- ل، م: لقت.

ص: 409

مَثقبَ: به كسر ميم و يا فتح آن و سكون مثلثه و فتح قاف و موحّده اسم راهى است ميان مكه و مدينه و ايضاً اسم راهى است از مكه به كوفه.

مَجْدِل:(1) به فتح ميم و سكون حا و فتح دال مهمله، اطمى است در مزرعه اى كه مقابل سقايه سليمان بن عبدالملك است و ايضاً منزلى است از منازل هذيل.

مَجْر: به فتح ميم و سكون جاء و راء مهمله غديرى است ميان پُشته هاى قوران در حوالى ملحا.

مَحْضه: به فتح ميم و سكون حاء مهمله قريه اى است در جبل آره.

محيص: به فتح ميم و كسر حا مهمله بر وزن مليك، موضعى است در مدينه.

مَختبى: غديرى است در فلاج از ذى رولان و مختبيات فليح(2) از غديرهاى عقيق است.

مُخَرِّى: به ضم ميم و فتح خاء معجمه و كسر راى مهمله مُشدده اسم يكى از دو كوه صفراست كه آن ديگر را مَسْلح گويند.

مَخيض: كوهى است كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بر آن رفته اند.

مدارج عقبة العرج: مدارج جمع مدرجه است به معنى پله پايه و اين مدارج قبل از عقبه به سه ميل است.

مُدَجّج: به ضم ميم و تشديد جيم مكسوره واديى است در طريق مكه.

مدران: تثنيه مدران كه در مساجد تبوك مذكور شد به او منسوب است.

مُدّرج: به فتح راء مشدده عقبه اى است كه به عقيق فرود مى آيد و مجد گفته كه آن ثنيةالوداع است.

مِدْعا: به كسر ميم و سكون دال و عين مهمله و همزه مقصوره واديى است كه به ذى عثث مى ريزد.

مدين: كه در قرب بحر قلزم است در محاذى تبوك و در آنجاست چاهى كه موسى


1- ل: محدل.
2- ل: فليج.

ص: 410

- عليه السلام- براى گوسفندان شعيب- عليه السّلام- آب كشيده و آن را بعضى از مدينه گفته اند.

مَذاد: به فتح ميم و ذال معجمه و بعد [156- آ] از آن مهمله اطمى است در غربى مساجد فتح.

مذاهب: موضعى است در مدينه.

مذينب: تصغير مذنب از اوديه است.

مرابد: جمع مربد موضعى است در عقيق.

مراخ: به ضم ميم و خاء معجمه از اوديه عقيق است.

مَراض: به فتح ميم در ناحيه طرف است سى و شش ميل از مدينه.

مرّان: به فتح ميم يا ضم آن و تشديد را مهمله و نون قريه بزرگى است در جهت كشب.

المَراوِح: جمع مروح، اطمى است در قبا.

مِربد لنعم:(1) به كسر ميم در زمان عمر گوسفندان را در آنجا نگاه مى داشتند و گويند يك ميل است از مدينه يا دو ميل

مربع: همچو منبر، اطمى است در بنى حارثه.

مَرْتِجْ: به فتح ميم و سكون راء مهمله و كسر مثناة فوقيه و در آخر جيم واديى است در قُرب مدينه از آن حسين بن على- عليه السلام- و يا نزديك ودّان.

مرجَحْ: به جيم مفتوحه و حاء مهمله موضعى است در راه مكه.

مرحب: به حاء مهمله راهى است كه از ميان راهها آن را پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- اختيار كرده اند براى سفر خيبر.

مَرخْ: به خاء معجمه تصغير مرخ است كه شجره اى است نام موضعى در قرب ينبع.

[ذومرخ: بادو فتحه وادى بين فدك و وابشية. ياقوت مى گويد موضعى از عقيق است].


1- هر سه نسخه: مربد الغنم.

ص: 411

[ذوالمروة: با لفظ مروه از مساجد تبوك].

مريخ: به تصغير و حاء مهمله، اطمى است از آن بنى قينقاع.

[مريخ: شجر معروف نزديك ينبع].

مُريَسْيع: به ضم ميم و فتح مهمله و سكون مثناة تحتيّه و سين مهمله و مثناة تحتيّه و عين مهمله، آبى است در ناحيه قديد تا ساحل بحر و بعضى گفته اند آبى است از آن خزاعه يك روزه راه از فرع.

مُزاحِم: به ضم ميم و كسر حاى مهمله اطمى و بازارى است.

مُزْج:(1) به ضم ميم و سكون [سپس جيم از عقيق.]

[مزدلف: به ضم ميم و سكون] راى معجمه و فتح مهمله و كسر لام و در آخر فا، اطم مالك بن عجلان است نزد مسجد جمعه.

مستظّل: به صيغه اسم فاعل، اطمى است.

مستعجله: تنگى است كه كسى كه نازيه را قطع كرده متوجه [156- ب] خيف(2) باشد به آن تنگى مى برايد.

[المسير: اطمّ بنى عبدالأشهل است].

[مسكبه: موضع شرقى مسجد قبا].

مستندر: كوه خردى است در شرقى مشهد نفس زكيه در منزل حاج شامى و مستندر اقصى كه در عير گذشت.

مَسْلَح: به فتح ميم و سكون سين و فتح لام و حاء مهمله از اعمال مدينه است.

مُسْلِح: به صيغه اسم فاعل در مخرّى مذكور شد.

مشاش: واديى است كه به عرصه عقيق مى ريزد.

مشعل: همچو منبر موضعى است در ميان مكه و مدينه.

مشفق: واديى است ميان مدينه و تبوك.


1- ل: مرج.
2- ل و م: حيف.

ص: 412

مشلل: عقبه اى است مشرف بر قديد(1).

مشيربِ: تصغير مشرب از حدود حرم است [مصر: به دو فتحه و تشديد را، وادى در ضريه].

مصلوق: آبى است از آن عمرو بن كلاب.

مَضيق: قريه اى است در آره.

مطلوب: چاهى است قعرش دور و دراز در قرب مدينه كه عبدالملك در آنجا قريه اى معمور ساخته [از] بهترين قريه هاى بنى اميه.

مُظعن:(2) به ضم ميم و سكون ظا(3) معجمه و كسر عين واديى است ميان سقيا و ابوا.

معجب: و در بعضى نسخ فاست در بدل با از اوديه است و معجف به فا حايطى است كه عبداللَّه بن رواحه- رضى اللَّه عنه- آن را تصدّق كرده.

معدن الاحسن: و معدن الحسن نيز گويند از اعمال مدينه يا از قراى يمامه است.

معدن بنى سليم: به ضم سين مهمله در طريق نجد است.

معدن الماوان (4): در مغيث خواهد آمد.

معدن النقرة: دو روزه راه است از بطن نخل.

مُعَرّس: به صيغه اسم مفعول در مسجد معرس مذكور شد.

مُعرقه:(5) به ضم ميم و سكون عين معجمه و كسر راء مهمله راهى است كه به كنار بحر مى رود و عير قريش يعنى قافله ابوسفيان كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به قصد او برآمده به مشركان مكه در بدر واخوردند و خداى تعالى در آن محل لشكر اسلام را به هزيمت [157- آ] كفار و كشته شدن اكابر ايشان مثل ابوجهل لعين تقويت و تأييد نمود- والحمدللَّه على ذلك.


1- ل: قدير. وفاء الوفاء: مشلل و مطالب مربوط به آن را ندارد.
2- ل: مضعن.
3- ل: ضاد.
4- وفاء الوفاءِ معدن المامون.
5- ل: مغرقه.

ص: 413

مَغْسِله: به غين معجمه و كسر سين همچو منزله جبّانه اى(1) است كه در آنجا جامه مى شويند در راه مدينه و امروز آنجا باغى است اقرب باغها به مدينه.

مغيث: به صيغه اسم فاعل بين معدن النقره وربذه (2) است و معروف است به مغيث ماوان.

مغُوثه: به ضم غين معجمه موضعى است در قرب مدينه.

مَقاعِد: جمع مقعد به معنى محل نشستن دكانهاست در نزد عثمان كه در نزد باب جبرئيل بود در شرقى مسجد در موضع جنايز.

مُقشعر: به صيغه اسم فاعل از كوه هاى قبلى مدينه است.

مُقَمّل: به فتح قاف و ميم مشدد است.

مكرعه: به فتح موضعى است در قبا بالاى بئر عذق.

مكسَّر: به صيغه اسم مفعول و ذو المكسر از اوديه عقيق است.

مكيمن: تصغير مكمن و مكيمن جما نيز گويند.

ملتذ: اسم مفعول موضعى است در عقيق كه به او منسوب است روضة الملتذ.

ملحا: به حاء مهمله و مد همزه از اوديه عقيق است.

ملحه: اطمى است از آن بنى قريظه.

ملحتان: از اوديه قبليه اى است كه در اشعر است.

مَلَل: به دو لام واديى است معروف در راه مكه بيست و يك ميل از مدينه يا هيجده و يا دو شبه راه از آنجا و آمده است كه عثمان جمعه را در مدينه گزارده نماز عصر را در ملل ادا نمود و فرش ملل به او منسوب است؛ از وجوه تسميه آنجا به ملل يكى آن است كه تُبّع چون به آنجا رسيد مانده شد.

مَناصع: موضعى است كه زنان مدينه قبل از آنكه در خانه هاى آنجا خلا(3) سازند براى


1- ل: جنانه.
2- ل و د: «و ربذه» ندارند.
3- ل و م: نها.

ص: 414

قضاى حاجت خود آنجا بيرون مى رفتند گويا كه محلش همان است كه امروز معروف است به بئر [157- ب] ايوب در شرقى سوق مدينه و شمالى بقيع غرقد.

مناقب: كوهى است گويا محلش همان است كه امروز معروف است در قرب مدينه كه در آنجا كتل هاست و از كلام بعضى چنان مفهوم مى شود كه در قرب ذات عرق است به خلاف گذشته.

منبجس: به نون و موحده و جيم و سين مهمله به صيغه اسم فاعل وادى عرج است.

منتخر: به نون و مثناة فوقيه و به خاى معجمه به صيغه اسم فاعل موضعى است در فرش ملل در جنب مثعر.

منحنا: به ضم ميم و سكون نون و فتح حاء مهمله در نزد اهل مدينه به نزديك مصلّاست در جهت قبله در شرقى بطحان.

مُنشِد: به صيغه اسم فاعل كوهى است در يسار حمرا الاسد شايد كه همان باشد كه امروز معروف است به حمراى نمله و ايضاً ميان رضوى و ساحل موضعى است و ايضاً بلدى است از آن تميم.

منقى:(1) به صيغه اسم مفعول موضع معروف است در شرقى مدينه كه در روز احد مردم گريخته به آنجا رسيده بوده اند.

منكثه: از اوديه قبليه است و ايضاً كوهى است از آن جُهَيْنه در جلس.

مَنْورَ: همچو مقعد موضعى است در پشت حره بنى سليم و اطمى است از آن بنى النضير.

مَنيع: بر وزن فعيل اطمى است در يمانى مسجد قبلتين.

مهايع: قريه بزرگى است در قرب سايه كه والى او پيشتر از قبل امير مدينه مى بود.

مِهْراس: به كسر ميم و سكون ها و سين مهمله آبى است در اقصاى شعب احد كه از باران جمع مى شود و در مغاكى كه آنجاست (2) و اميرالمؤمنين على- عليه السلام- در روز غزوه احد براى پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از آنجا آب آورد و ايشان به جهت بوى كريه آن آب از خوردن آن(3) امتناع نموده بر سر خود ريختند و خون خود را به آن آب [158- آ] شستند.


1- ل: منفى.
2- ل: نجاست.
3- ل: او.

ص: 415

مهروز: به ضم را و در آخر زاى معجمه موضع بازار مدينه است.

مهزور: به فتح ميم و سكون ها از اوديه مدينه است.

مهزول: به لام واديى است در پيش چاهى كه در حماى ضريه است.

مَهيَعه: همچو مرحله و يا مَعِيشه اسم جُحفه است.

مَيْطان: به فتح ميم و يا به كسر و سكون مثناة تحتيه و طاء مهمله و الف و نون كوهى است در محاذى شوران در شرقى قريظه.

حرف النون

نابع: به صيغه فاعل موضعى است در قرب مدينه.

ناجيه: به جيم موضعى است يا آبى است در بلد بنى اسد پايان تر از حبس.

نازيه: به راى معجمه و مثناة مخففه تحتيّه مواضع واسع است در راه مكّه.

نازيين:(1) موضعى است كه در آنجاست قبر ابى معاويه عبيدة الحارث؛ چنان كه در مسجد صفرا مذكور شد.

ناصفه:(2) از اوديه عقيق است.

ناعم: به صيغه فاعل از قلعه هاى خيبر است.

ناعمه: حديقه يعنى باغى است در عوالى و در جنب اوست نويعمه. مصغر ناعمه و در جنب او و امروز معروف اند به نواعم.

نباع: به كسر از اوديه عقيق است.

نُبيَعْ: همچو زبير موضعى است در قرب مدينه.

نُجّيَرْ: همچو زبير آبى است در محاذى صفينه.

نُخال: به ضم واديى است كه به صفرا مى ريزد.

نَخْل: موضعى است در نجد دو روزه مدينه در واديى كه او را شدخ گويند و مروى شده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آنجا را به نزول مبارك مُشرّف ساخته اند.

نَخْلى: همچو سَكْرى از اوديه اشعر است كه به ينبع مى ريزد.

نُخيلْ: تصغير نخل چشمه اى است پنج ميل از مدينه و منزلى است در راه فيد كه در


1- ل: نازيتين.
2- ل: ناضفه.

ص: 416

آنجا آبهاست و گويند: در آنجا مسجدى است نبوى- على مشرفه الصّلوات و السّلام- [158- ب] و امروز نخيل (1) در قرب كديد معروف است بلندتر از شقيره(2).

نِسار: همچو كتاب كوهى است در حماى ضريه(3).

نَسْر: موضعى است در عقيق از بلاد مزينه.

نِسْع: به كسر نون و سكون سين مهمله و در آخر عين مهمله صدر وادى عقيق است كه حماى نبوى است.

نِصْع: به كسر و اهمال صاد، كوههاى سياه است ميان صفرا و ينبع و نَصُيع مصغر كوهى است در قرب مدينه.

نَضاد: به فتح نون و ضاد معجمه كوهى است در حماى ضربه.

نَطاة: به فتح نون و طاء مهمله قلعه اى است از قلعه هاى خيبر و يا آنكه اسم جميع زمين خيبر است.

نُعمان: به ضم نون واديى است در جانب احد كه او و نقما هر دو به غابه مى ريزند.

نُعيم: همچو زبير موضعى است در قرب مدينه و بعضى به صيغه جمع نعايم نيز گفته اند.

نَفّاع: به صيغه مبالغه اطم است.

نَقات:(4) به كسر نون از اعمال مدينه است كه از آنجا دو راه مى شود به وادى القرى.

نَقا: به فتح و تخفيف و همزه مقصور ميان وادى بطحان و منزله معروف به بئر اعجام و وادى ميان او و مصلّا فاصل است.

نقبِ بنى دينار: و نقب مدينه نيز گويند و آن راه عقيق است در حرّه غربيه و در آنجاست سقيا و مروى شده كه در غزوه بدر به آن راه رفته اند.

نَقْعا:(5) همچو حمرا اسم واديى است.


1- ل: نحيل.
2- ل و م: شفيره.
3- ل، م: مزينه.
4- ل: نقاب.
5- ل: نفعا.

ص: 417

نقمى: همچو جمزى(1) و نسكى. قاله المجد اسم واو و ذنب نقما در جانب احد است.

نَقيع: بر وزن فعيل حماى مشهور است و آن صحرايى است بى درخت، كثيرالخير، كل زمينش خوب و صحرايش مرغوب و علف و گياهش چنان بلند و بسيار كه اگر سوار در آيد از نظر غايب شود در جنوب مدينه چهار برد راه و آنكه گفته اند شصت ميل است محمول است بر اقصاى آن و نقيع صدر وادى عقيق است [159- آ] و گفته اند: اول قورقها و افضل همه آن است كه نبىّ- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- براى اسبان مسلمانان آن را قورق كرده فرمود: مردى بلند آوازى بر بلندى برآمده فرياد كرد و به هر جا كه فرياد او رسيده آنجا در قورق داخل شده و گفته اند كه طولش يك بريد و عرضش يك ميل است و گويند در آنجا مسجد نبوى است- على مشرفه افضل الصلوات- و بعد از آن حضرت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بنى اميّه و ما بعد ايشان از امرا بسيارى بر آن افزوده اند.

نَقيع الخَضِمات: به فتح خاء معجمه و كسر صاد معجمه موضعى است در قرب مدينه از اوديه حجاز كه عمر براى مسلمانان قورق كرده و خضمه در لغت علف نرم و زمين نرم علف است.

نَهْبان: به فتح نون و سكون ها نهب الاسفل و نهب الاعلى دو كوه اند مقابل قدسين.

نُوبه: به ضم نون و سكون واو و باى موحّده موضعى است سه ميل راه از مدينه كه در مغازى مذكور است و ايضاً پشته كوهى است سرخ در زمين بنى ابى بكر بن كلاب.

نيار: به كسر نون به او منسوب است اطم نيار.

نير: بر وزن تير كوهى است در حماى ضريه يا در اعلاى نجد.

نَيق العُقاب: به كسر نون و ضم عين مهمله موضعى است در قرب جُحفه.

حرف الهآء

هَجَر: به فتح ها و جيم قريه اى است در قرب مدينه كه قِلال هجر به او منسوب است در حديث قلّتين.


1- ل، م: كحمرى.

ص: 418

هُجَيْم: اطم است.

هُدبَيْه: به فتحتين و كسر موحده و تشديد مثناة تحتيّه سه چاه است در سه ميلى سوارقيه.

هُدُن: به ضمتين و دال مهمله آبى است در پس وادى القرى.

هرب: از اوديه اجرد است كه به غور مى ريزد(1)، [159- ب].

هَرّشى: همچو سكرى پشته كوهى است در زمين هموار كه دو ميل پايان تر از اوست وَدّان در جانب آفتاب نشستنن و ميان او و بحر، صحرايى است و ثنيّه هرشى به او منسوب است وبعد ازآن به مقدار يك ميل عَلَمى است در راه مكّه كه گويند علامت نصف راه است.

هلوان: از اوديه عقيق است.

هَكْر: به فتح ها و سكون كاف و راء مهمله موضعى است معروف و در آنجا آبى است، چهل ميل راه از مدينه.

هَكران: به فتحتين كوهى است در محاذى قبا.

هَمَج: به فتحتين آب چشمه اى است كه در آنجا نخلستان است در ناحيه وادى القرى.

هيفا: به مثناة تحتيّه و فا موضعى است تكميل راه از بئر مطلب و هفت ميل از مدينه.

حرف الواو

وابل: موضعى است در اعالى مدينه.

واتده: و وتده به غير الف نيز مروى شده و در اعلاى نقيع است.

وادى بلا اضافت: علم واديى است كه در آنجاست فج روحا.

وادى احَيْلَيَيْن: به ضم همزه و فتح حاء مهمله و سكون مثناة تحتيّه و لام و مثناتين تحتيين و نون در نار حجاز در اوايل كتاب مذكور شد.

وادى ازرق: بعد از امج است به ميلى.

وادى الجزل: به جيم و راى معجمه واديى است كه در آنجاست رحبه و سقيا الجزل در قرب وادى القرى است.

وادى القرى: واديى است كثيرالقرى و يا بلدى است ميان شام و مدينه. مروى است كه چون اسامة بن زيد- رضى اللَّه عنهما- از غزوه روم برگشت از وادى القرى به سرعت سير در هفت شب به مدينه آمد و ايضاً مروى شده كه مادون وادى القرى حجاز است.

[واردات: هضبه هاى خرد در حماى ضريه].


1- وفاء الوفاء: هرب و مطالب مربوط به آن را ندارد.

ص: 419

واسط: اطم بنى خدره و اطم بنى خزيمه (1) و موضعى است ميان ينبع و بدر. كوهى است [160- آ] كه سيلهاى عقيق در نزد او بر يكديگر مى خورند و از آنجا به جثجاثه (2) مى روند.

[والج: اطمى است در شيخان.]

[الوبره: به سكون موحده، قريه اى است در كوههاى آره.]

[وبعان: به فتح و سكون بعد آن، قريه اى در آره.]

واقم: به صيغه فاعل اطم چند است به قبا.

وَدّان: به فتح واو و تشديد دال مهمله قريه اى است به يك مرحله از جُحفه ميان او و ابواء شش يا هشت ميل يا اكثره.

وَدْعان: به فتح و سكون مهمله موضعى است در ينبع.

وَرْقان: به فتح واو و به كسر يا سكون راء مهمله كوه بزرگ است در جهت راه مكّه و از حوالى اوست سياله و عرج(3) و رويثه و غير ذلك و در فصل احد گذشت كه ورقان از كوههاى بهشت است.

[الوسباء: به فتح و سكون سين مهمله، مالى از بنى سليم در لحف ابلى.]

[وسط: كوهى در حماى ضريه.]

[وسوس: از وسواس از وادى قبليّه.]

[الوشيجه: به فتح و كسر شين معجمه از وادى عقيق.]

[ذووشيع: از اموال مدينه.]

[الوطيح: به فتح و كسر طا مهمله، از بزرگترين حصن خيبر.]

[وظيف الحمار: از عقيق، مابين سقايه سليمان بن عبدالملك تا زغابه و عيره.]

وعِيره: به فتح واو و كسرعين مهمله وسكون مثناة تحتيّه در حُدود حرم مذكور است.

حرف الياء

يَتِيب: به فتح اول و كسر مثناة فوقيه و سكون مثناة تحتيه و به موحده در حُدود حرم مذكور است چنان كه مجد گفته و فيه نظر است.


1- ل، د: بنى خداره و اطم بنى خرتمه.
2- ل: حثحاثه.
3- ل: عرح.

ص: 420

يراجم: غديرى است در بطن وادى نقيع كه مروى شده كه پيغامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از آنجا وضو ساخته اند و در حق او فرموده: شما در بقعه مبارك ايد.

[يرعه: در ديار فزاره.]

[اليسيره: چاهى از بنى اميّه در آبار.]

يليل: به دو ياى مفتوحه واديى است در ناحيه ينبع و صفرا كه به بحر مى ريزد و در آن وادى چشمه اى است كه از ريگ مى برآيد.

يَنْبع: به فتح مثناة تحتيّه و سكون نون و ضم موحده و عين مهمله از نواحى مدينه است و بندر آنجا و وجه تسميه اش كثرت چشمه ها و كاريزهاى آنجاست. گويند صد و هفتاد عين دارد پيغامبر- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- از ينبع ذو العشيره به اميرالمؤمنين على- عليه السلام- داده بودند وبعد از آن عمر نيز پاره اى از ينبع، به ايشان دادند و خود نيز پاره اى از آنجا را خريدند و ايشان را [160- ب] در آنجا اموال بود از چشمه ها كه آن را تصدق كردند.

يهيق: موضعى است در قرب مدينه در حديث است كه نزديك است كه بنيان مدينه برسد به يهيق.

[يين: به دو ياى مفتوحه، از اعراض مدينه.]

الحمدللَّه على الاتمام و الصلوات على خيرالانام و آله الكرام و اصحابه العظام شرف اتمام يافت و آفتاب اختتام بر اين اوراق تافت در آخر روز چهارشنبه هفتم ماه شوال سنه تسع و ستين و تسعمائه (1) در مكه معظمه- زادها اللَّه شرفا- و بعدها اين ترجمه شريفه كه تواريخ مدينه منوّره است از جهت كتابت من يد.

المذنب المحتاج الى رحمة اللَّه

و غفرانه و احسن الى والديهما

فى اليه، احمد بن قيا بن يوسف

غفراللَّه لهم و لجميع المسلمين

اتمام يافت فى سنه اثنى بعد الف(2) فى يوم سبع و عشرين


1- 969 هجرى.
2- ل: در حاشيه آخرين صفحه آمده است: صاحبه و مالكه مير مهدى هذا التاريخ 1255 و عشر جز وكان واضحا.

ص: 421

تعليقات و اضافات

اشاره

ص 55/ س 9 و 18 اللهم بارك لنا فى تمرنا .... وفاء الوفا ج/ 1، ص 53

ص 61/ س 11 در حديث صيحانى و تسميه حضرت على- عليه السلام- به سيدالاوليا و سيف اللَّه يكى از ده ها روايت است در منقبت و شأن آن امام همام از طريق عامه.

ص 72/ س 10 درباره سنت صيد در حرم و رأى عثمان درباره غذايى كه با صيد در حرم پخته شده بود و فرموده حضرت على- عليه السلام- درباره اين عمل و نخوردن غذا و سخنان عثمان در پايان كه گفت: «لولا عَلى لهلك عثمان» ر. ك: الغدير، ج/ 8، ص 189

ص 101 ابن تيميه به حرمت شدرحال براى زيارت قبر پيامبر اكرم فتوا داده است و بر اين فتوا، علماى اهل سنت و تشيع ده ها ردّيه نوشته اند.

علامه امينى (ره) مبحث مبسوطى در بيش از صد صفحه در اين باره دارد تحت عنوان «الحث على زيارة النبى» الغدير، ج/ 5، ص 87 به بعد.

ص 101/ س 1 درباره آداب زيارت حضرت ختمى مرتبت- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از نظر ائمه معصومين و بزرگان اماميه ر. ك:

- علل الشرايع، ص 358

- مصباح كفعى، ص 474

ص: 422

- كامل الزيارات، ص 15

- مصباح الزائر، ص 20

- المزار الكبير، ص 13

- بحارالانوار

- كتاب المزار، ج/ 97، ص 146

ص 101/ س 1 در آداب زيارت پيامبر ر. ك: الغدير، ج/ 5، ص 135.

همچنين ر. ك به مبحث ادب الزائر عندالجمهور، الغدير، ج/ 5، ص 130

در احياء العلوم اثر فخرالاسلام ابوحامد محمد غزالى نيز بابى به نام «باب زيارة النبى» هست كه در توسل و تشفع به مزار تابناك پيامبر مفصلًا بحث كرده است. احياء العلوم، ج/ 1، ص 244

ص 101/ س 1 در توسل و طلب شفاء از مزار پيامبر اكرم- ص- ر. ك به الغدير، ج/ 5، ص 143

در طلب شفاعت از پيامبر و توسل جستن به وى مطالب فراوان نقل كرده اند و سمهودى برخلاف وهابيان به آن اعتقاد كامل دارد.

ص 127/ س 5 حديث لاتشد الرحال غير از صحيحين مسلم و بخارى در سنن ابى داوود (ج/ 1، ص 469) نيز آمده است. در روايات شيعه نقل شده كه:

عن اميرالمؤمنين: «لاتشدالرحال الا الى ثلاثة المساجد، المسجد الحرام، مسجد رسول اللَّه و مسجد الكوفه»

الخصال، ج/ 1، ص 94/ بحارالانوار، ج/ 96، صص 240 و 379

معنى اين روايت اين است كه «به هيچ مسجدى از مساجد بار سفر بسته نمى شود مگر به اين سه مسجد» و از آن برداشت نمى شود كه تمام سفرهاى زيارتى و سياحتى ممنوع است. كه در غير اين صورت خلاف نص صريح قرآن و سنت است. امام محمد غزالى در احياء العلوم

ص: 423

در اين مورد مفصل بحث كرده و گفته است «شدرحال» به هدف سفرهاى مختلف قبور پيامبران و اولياء اشكال ندارد و منافى با حديث شدّرحال نيست. احياءالعلوم، ج/ 2، ص 247

ص 157/ س 13 ابودجانه: ابودجانه همان «سماك بن خرشه» يا «اوس بن خرشه» است كه با حضرت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در جنگهاى بدر و احد حضور داشت. اطم او تا سالها در داخل مرزعه بزرگى وجود داشت.

براى اطلاع بيشتر در اين مورد ر. ك: الاصابه فى تمييز الصحابه ابن حجر، ج/ 4، ص 58- 59؛ آثار، ص 77

سالشمار مسجدالنبى

سال هجرى قمرى

1- ص/ 173 بناى مسجدالنبى.

7- توسعه مسجد در زمان پيامبر اكرم.

17- توسعه مسجد در زمان عمر بن الخطاب.

29- توسعه مسجد در زمان عثمان بن عفّان.

88 تا 91- بازسازى مسجد در روزگار وليد.

161 تا 165- توسعه مسجد در عهد مهدى.

548- تعمير مسجد توسط وزير ايرانى جمال الدين اصفهانى.

557- كندن خندق اطراف حجره مطهّر و پُر كردن آن از سرب مذاب.

654- فعال شدن آتشفشان نزديك مدينه و سوختن مسجد.

655- تعمير مسجد در عهد المستعصم.

705- تعمير مسجد در روزگار محمد بن قلاوون.

ص: 424

706- تعمير مسجد در روزگار محمد بن قلاوون.

729- تعمير مسجد و توسعه آن توسط محمد بن فلاوون.

831- تجديد بناى دو رواق مسجد در زمان اشرف برس باى.

853- تجديد بناى سقف روضه مُطهّر.

879- تعمير و مرمت مسجد در زمان قايتباى.

886- آتش گرفتن مناره رئيسيه در اثر برق گرفتگى و توسعه آتش در مسجد.

886- 900- تعمير اساسى مسجد توسط سلطان قايتباى.

938- تعمير و بازسازى محراب نبوى و محراب سليمانى.

974- ساخت مناره سليمانيه.

980- تعمير در روزگار سلطان سليم.

1233- تجديد و تعمير ساختمان گنبد مسجد و رنگ آميزى آن به رنگ سبز و معروف شدن گنبد به «قُبة الخضراء»

1265 تا 1277- بازسازى اساسى مسجد در عهد سلطان عبدالمجيد، و ساختن باب مجيدى.

1336- تعمير محراب رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- توسط فخرى پاشا و تعمير چاهى كه داخل حياط مسجد قرار داشت.

1348 تا 1350- ترميم در زمان ملك عبدالعزيز آل سعود.

1354- ترميم توسط حكومت مصر.

1273- شروع تعميرات و بازسازى و توسعه مسجد در زمان سعوديها.

مسجدالنبى

ص 173 راويان در مساحت و مقياسهاى مسجد در ابتداى ساختمان آن اختلاف نظر دارند ولى با توجه به نظريه سمهودى طول مسجد 70 ذرع عربى يعنى 4/ 36 متر و عرض آن 63 ذرع عربى معادل 76/ 32 متر و مساحت آن تقريباً حدود 1192 متر مربع بوده است اين مسجد بدون سقف بوده و فقط داراى چهار ديوار در اطراف و سه در به

ص: 425

ترتيب ذيل بوده است:

1- درى كه در سمت مشرق قرار دارد و موسوم به باب النبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- است. به اين دليل كه پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از اين در رفت و آمد مى كرده اند.

2- درى در سمت مغرب موسوم به «باب عاتكه» يا «باب الرحمه».

3- درى در سمت جنوب.

و در آن حال قبله به سوى بيت المقدس در جهت شمال قرار داشت و مسلمين بدان سو نماز مى گزاردند. بنا به روايت سمهودى مردم از شدت گرما در وقت نماز به پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- شكايت بردند. رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- دستور فرمودند تعدادى از ساقه هاى نخل را آوردند و به عنوان ستون در مسجد قرار دادند، كه گفته شده است تعداد 18 ساقه نخل در سه رديف شش تايى، سه ستون در سمت راست محل منبر و سه ستون در سمت چپ محل منبر قرار دادند و روى آن را با شاخ و برگهاى درخت خرما پوشاندند.

منبر هم در آن روز عبارت بود از قطعاتى از ساقه نخل كه پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بدان تكيه مى دادند.

آن ساختمان بدان گونه كه ساخته شده بود حدود 12 يا 17 ماه حفظ شد و تغيير نكرد تا موضوع تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه مشرفه روى داد كه بنا به روايت حافظ بن حجر عسقلانى اولين نمازى كه پيامبر بعد از تحويل قبله خواندند در محله بنى سلمه و در محلى كه امروز به مسجد قبلتين مشهور است، بوده كه نماز ظهر را حضرت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در آنجا گزاردند و سپس به مسجدالنبى آمدند و نماز عصر را با مسلمانان اقامه فرمودند.

بديهى است تغيير قبله از جهت شمال به جنوب تغييرات اساسى در معمارى مسجد به وجود مى آورد. به طورى كه اگر مسلمانان مى خواستند از همان سايبان ساخته شده شمالى استفاده كنند، بايد در صف اول رو به در حياط بايستند زيرا محل محراب عوض

ص: 426

شده بود، لذا مسلمانان سايبان ديگرى و يا به اصطلاح شبستان دومى در طرف جنوبى احداث كردند و ميان اين دو شبستان فضاى باز به صورت حياطى باقى ماند.

قسمت شمالى يا شبستان شمالى مسجد محلى شد براى سكونت اهالى صفه و آنها افرادى بودند از مهاجرين كه به دليل عدم توانايى مالى در مسجد زندگى مى كردند.

توسعه مسجدالنبى در زمان پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

بنا به روايت سمهودى هنوز هفت سال از بناى مسجد نگذشته بود كه مسجد براى نمازگزاران تنگ شد، لذا پيامبر خانه اى كه متعلق به يك انصارى بود و در جوار مسجد قرار داشت خريد و به اضافه كرد.

مسجد در آن روز تقريباً به شكل مربع و مساحت آن به طول و عرض 50 متر بود و چون حدود 14 متر به عرض آن اضافه شده بود طبيعتاً براى پوشش سقف آن سه ستون نيز اضافه مى شد. به طورى كه تعداد استوانه ها به 9 عدد مى رسيد. براى پوشش سقف نيز پس از آنكه با شاخ و برگهاى نخل روى مسجد را پوشاندند، روى آن نيز خاك ريختند.

طبق روايت سمهودى در يك شب بارانى مشاهده شد كه باران از سقف نفوذ كرده و در شبستان جارى شده، به طورى كه بر پيشانى پيامبر بعد از سجده آثار گل آشكار بود.[1230]

اخبار مدينه ؛ ؛ ص426

تفاع ديوارها نيز بنا بر همان مقياس اول يعنى 7 ذرع (حدود 5/ 3 متر) باقى ماند.

توسعه مسجد در عصر خلفاى راشدين

استوانه هاى نخستين، در عصر ابوبكر پوسيده شده بود و وى با تنه ها و برگهاى خرما آن را بازسازى كرد.

وسعت مسجد در آن موقع نسبت به تعداد نمازگزاران تنگ و محدود بود و خليفه دوم- عمر بن خطاب- در سال 17 ه. ق مسجد را تجديد بنا كرد و استوانه هايى از آجر تعبيه كرد و سقف مسجد را با شاخه هاى خرما پوشانيد و ستونهاى چوبى نيز در آن به كار برد و سفارش كرد كه آن را به رنگهاى زرد و قرمز رنگ آميزى نكنند تا مردم شيفته نشوند.

عمر فضاى مسجد را نيز توسعه داد و از نظر مساحت از شرق تا غرب مسجد را به مقدار 120 ذرع و ما بين ديوار قبله و ديوار اخير را به مقدار 130 ذرع اضافه كرد.

ص: 427

توسعه بخشى عمر نسبت به قبله از طرف غرب و شمال بود به طورى كه ديوار قبله را ده ذرع جلو برد و در نهايت از طرف شام نيز 20 ذرع بدان افزود.

عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نيز از جهت غرب مسجد را توسعه بخشيد. به طورى كه به انتهاى ديوار قبله در آن جهت چسبيده بود و شبستان اصلى را از جهت غرب به اندازه سه استوانه، يعنى نزديك به 30 ذرع امتداد داد.

عمر براى مسجد شش در قرار داد، يعنى دو در به اسامى «جبرئيل» و «النساء» به آن اضافه كرد و «باب الرحمه» را تا غرب جلو برد و در ديگرى در محل بيت عباس گشود كه به نام «باب اسلام» معروف است و دو در را در انتهاى مسجد گشود.

توسعه مسجد در عصر عثمان بن عفان

در سال 29 ه. ق مردم از تنگى مسجد در روز جمعه به عثمان بن عفان شكايت بردند و راويان در اينكه وى مساحت زيادى به آن افزود و ديوار آن را با سنگهاى منقش و آجرهاى رنگين تزيين و استوانه هايى از سنگ منقوش و سقف چوبى ايجاد كرد متفق اند.

عثمان شخصاً به بازسازى مسجد نظارت داشت و بعد از ده ماه از آن فارغ شد. وى به ديوار قبله تا حدى افزود، به طورى كه تراسى در آن، براى ايام اللَّه واقع شد و اين وسعت ديوار قبله تا به امروز باقى است و ميزان افزايش آن ده ذرع تخمين زده شده است.

عثمان در جهت شام نيز بيست ذرع افزود ولى از جهت شرق چيزى بر مسجد اضافه نكرد و بالاخره در جهت غرب ده گز به آن اضافه كرد كه در نتيجه طول مسجد 160 و عرض آن 130 ذرع شد.

در راستاى اين توسعه بخشى، ستون بزرگى به جاى ستون چوبى برپا كرد به گونه اى كه استوانه هايى كه در زمان رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- وجود داشت تغيير نكرد و به علاوه 6 دريجه بزرگ در دو ديوار شرقى و غربى جايگاه نماز و بين دو استوانه گشود و بر روى اين استوانه ها، كنگره هايى قرار داد و به همين سبب در بالاى آن سقف چوبى تعبيه كرد.

وضع مسجد بعد از آن تا حدود شصت سال به همين منوال بود تا اينكه وليد بن

ص: 428

عبدالملك. عمارت در خور توجهى بنا كرد و در اين زمينه پولى براى عمر بن عبدالعزيز كه فرماندار او در مكه و مدينه بود ارسال داشت و به او دستور داد كه مسجد را ويران و دوباره بازسازى كند و او اتاقهاى همسران پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- را خراب كرد و به مساحت مسجد افزود.

اين توسعه از جهت مشرق و مغرب و شام- طرف بيت المقدس يا جهت شمالى- صورت گرفت، ولى بعد از سه سال يعنى در سال 91 ه. ق كار توسعه ساختمان مسجد به اتمام رسيد.

توسعه وليد

توسعه بخشى وليد در گنجايش مسجد از طرف شرق به غرب با 6 ستون و در جهت غرب با 2 ستون صورت گرفت. سمهودى نقل مى كند كه مسافت بين دو ستون 9 الى 10 ذرع است و به اين معنى كه مساحت و توسعه وليد در ديوار قبله نزديك به 60 ذرع بوده است كه در نتيجه طول ديوار قبله از شرق تا غرب در حدود 165 ذرع بوده امّا توسعه از جهت شمالى به 40 ذرع بالغ شد كه اين مقدار طول ديوار غربى مسجد به حساب مى آيد.

مساحت مسجد بعد از توسعه وليد به شرح ذيل است:

- طول ديوار غربى، 200 ذرع/ 104 متر

- طول ديوار پشت به قبله يا جهت شام، 137 ذرع/ 24/ 71 متر

- طول ديوار قبله، 165 ذرع/ 8/ 85 متر

كل مساحت مسجد در دوره وليد برابر بوده با حدود 8100 متر مربع.

وليد براى شبستان اصلى مسجد 5 رديف ستون قرار داد كه هر يك از آنها از 17 ستون تشكيل مى شد و قسمت شمالى را به ميزان 4 رديف توسعه داد كه هر يك از آنها از 17 ستون تشكيل مى شد.

عمر بن عبدالعزيز صحن حياط را با سقفى در كناره مشرق و مغرب مسجد احاطه كرد و طرف شرق يا شبستان شرقى را به سه رديف و جهت غرب را با چهار رديف ستون پوشانيد، به طورى كه صحن را گذرگاههاى سر پوشيده و تاقدارى از چهار طرف در خود

ص: 429

احاطه كرده بود و جلو و عقب مسجد مشرف به يازده گذرگاه و هر دو جناح شرقى و غربى مشرف به 14 گذرگاه است.

عمر بن عبدالعزيز در بالاى اين گذرگاهها، كنگره هايى ساخت كه صحن مسجد را از چهار طرف در احاطه خود دارد، اين كنگره ها مشبك بوده اند.

وى براى مسجد چهار گلدسته در هر زاويه مسجد قرار داد و همچنين در جايگاه نماز امام، مقصوره اى از چوب به جاى تراس سنگى زمين عثمان احداث كرد.

مسجدالنبى در عهد مهدى عباسى

توسعه مجدد مسجد در دوره مهدى عباسى بعد از دو سال و به عبارتى بعد از پنج سال بين سنوات 161- 165 ه. ق صورت پذيرفت. به طول ديوار غربى 65 ذرع اضافه شد و بدين ترتيب به مساحت مسجد دو هزار و چهارصد متر افزوده گرديد. و مساحت كل به ده هزار و پانصد متر مربع مى رسيد. اينكه در مدينه (ص 53) مساحت آن را 8890 متر مربع ذكر كرده، يقيناً اشتباه است. ميزان افزايش مسجد معادل 6 ستون بوده و حدود شمالى آن تا اين حد در طول تاريخ قيد شده است. گفته مى شود مهدى، قسمت عقب مسجد را با كاشيهاى رنگين- نازك كارى- زينت داد و آثار اين تزيين تا عهد سمهودى باقى بود.

مسجدالنبى در دوره هاى بعد

الف- همان طور كه سمهودى اشاره كرده مماليك بحرى و برجى در توسعه و بازسازى مسجدالنبى كوششهايى به عمل آورده اند. بخصوص سلطان قايتباى مناره رئيسيه را تعمير كرد و مرمت و بازسازى گنبد و مقصوره و توسعه كوچكى در شرق مسجد در حدود 120 متر مربع در زمان او انجام گرفته است. على حافظ، ص 86

ب- سلاطين عثمانى نيز هر يك به نوبه خود براى تعمير مسجد اقداماتى انجام دادند. مانند سلطان سليم (918- 929 ه. ق)، سلطان سليمان (938- 974 ه. ق) و سلطان سليم ثانى در سال 980 ه. ق تعميرات لازم را به عمل آوردند. سلطان محمود عثمانى كه در فاصله سالهاى 1223- 1255 ه. ق حكومت كرد، كار ماندگارى انجام داد و

ص: 430

آن بازسازى گنبد مسجدالنبى بود. اين گنبد قبلًا توسط اشرف قايتباى ساخته شده بود.

چون در سطح خارجى آن شكافهاى زيادى ديده مى شد، در سال 1233 ه. ق گنبد را برداشته و از نو ساختمان آن را تجديد بنا كردند.

سلطان عبدالحميد عثمانى نيز در سال 1253 ه. ق دستور داد گنبد را به رنگ سبز رنگ آميزى كنند به همين علت به «قبةالخضراء» معروف شد كه تاكنون اين گنبد باقى مانده است. على حافظ، ص 116

سلطان عبدالمجيد عثمانى نيز در سال 1265 ه. ق بازسازى و تعمير بسيار اساسى براى مسجدالنبى انجام داد و تاقها و سقفهاى مستدير مسجد را كلًا بازسازى كرد كه اين عمل مدت دوازده سال به طول انجاميد، حدود 1293 متر مربع نيز به مساحت مسجد افزوده شد. آثار، ص 111

تا دوره سعوديها ساختمان سلطان عبدالمجيد باقى بود تا اينكه، 6247 متر مربع از آن ساختمان را خراب كردند و حدود 12227 متر مربع براى ساختمان بنا مورد استفاده قرار دادند. يعنى شش هزار متر مربع به مساحت مسجد افزوده شد. على حافظ ص 84

در دوره سعوديها، توسعه روز به روز مسجدالنبى بدون توجه به معمارى منطقه اى و بدون در نظر داشتن حفظ ميراث گذشتگان انجام گرفته و همين امر سبب تخريب تمام محلات اطراف مسجدالنبى شده و بسيارى از آثار مهم به جا مانده از گذشته مدينه از بين رفته است.

اگر به حفظ اين آثار اهميت داده مى شد، از نظر اصول معمارى روشهايى وجود داشت كه مى توانست هم به حفظ آثار كمك كند و هم امكان توسعه مسجدالنبى را فراهم آورد. در اين زمينه، مبحث مفصلى نگاشته ام كه جاى آن در اين مختصر نيست.

ص 175/ س 2 بئر ابو ايوب: به ابوايوب انصارى تعداد دو يا سه چاه منسوب است.

معروفترين آنها چاهى بوده است در شرق محله روميّه و شمال بقيع.

آثار، ص 252.

ص: 431

منبر نبوى شريف

ص 180 منبر چگونه بود و به چه نحوى تحول يافت:

روايتى از دارمى نقل شده است كه پيامبر زمانى كه موعظه مى كرد برمى خاست و حالت قيام را طول مى داد و چون خسته مى شد به حالت ايستاده به تنه درخت خرما تكيه مى داد. تا اينكه مسلمانان مردى را ديدند كه مى گفت مى توانم براى رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- تكيه گاهى بسازم تا هر وقت بخواهد بر روى آن بايستد و اگر بخواهد بنشيند پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود او را به نزد من بياوريد. او را به حضور حضرت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بردند، پيامبر دستور داد كه تكيه گاهى براى او بسازد.

هنگامى كه منبر ساخته شد پيامبر بر روى آن مى نشست. اين موضوع در سال هفتم هجرى بر حسب روايت طبرى و يا در سال هشتم و نهم هجرى بر حسب گفته ديگران روى داده است.

در صحيح مسلم آمده است: منبرى كه براى رسول خدا ساخته شد سه پله داشت و برخى گفته اند كه منبر از سه پله غير از پله اى كه به نام «راحتگاه» معروف بوده است ساخته شده بود.

معمولًا پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بر پله سوم مى نشست و سخن مى گفت و هنگامى كه نوبت ابوبكر رسيد او بر پله دوم مى نشست و پايش را بر پله پايين مى گذاشت و زمانى كه نوبت عمر رسيد و بر پله پايين مى نشست و پايش را بر زمين مى گذاشت و زمانى كه نوبت به عثمان رسيد بر منبر رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بالا مى رفت و بر جايگاه پيامبر مى نشست.

هنگامى كه اين مسأله به گوش معاوية رسيد او بر پله هاى منبر افزود و شش پله بر آن تعبيه كرد و مطرى نقل مى كند منبرى كه معاويه توسعه داد در طول زمان پوسيده شد و برخى از خلفاى عباسى آن را مرمت كردند. به هر حال اين منبر شريف در آتش سوزى مسجد نبوى به سال 654 در آتش سوخت، اين منبر از چوب درخت گز ساخته شده بود.

ص: 432

بعد از سوخته شدن منبر، حاكم يمن به نام مظفر دستور داد منبرى در يمن بسازند و به مدينه بفرستند كه اين منبر در حدود ده سال آنجا بود. سپس منبرى توسط الظاهر بيبرس در سال 664 به مدينه فرستاده شد كه تا سال 797 ه. ق. بر آن خطبه خوانده مى شد. بعد از وى ظاهر برقوق منبر فرستاد و در سال 820 ه. ق. المؤيد شيخ منبرى به مدينه فرستاد كه در حريق سال 886 سوخت.

سپس اشرف قايتباى منبرى از سنگ مرمر براى مدينه فرستاد. در سال 998 ه. ق سلطان مراد عثمانى منبر بسيار زيباى حجارى شده اى از مرمر كه روى نقشهاى آن طلاكارى شده بود به مدينه فرستاد و اين منبر در مسجدالنبى قرار گرفت و اكنون نيز وجود دارد. منبرى كه اشرف قايتباى به مدينه فرستاده بود را به مسجد قبا بردند و هنوز در آنجاست.

ص 182/ س 12 منبر رسول اللَّه: از امام صادق- ع- روايت شده است كه در سال 41 ه. ق. معاويه مى خواست حج گزارد. نجارى به مدينه فرستاد و به والى مدينه نوشت كه منبر پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- را از جاى خود درآورد و هم اندازه منبر او در شام كند.

هنگامى كه نجار خواست، منبر رسول خدا را از جاى خود حركت دهد كسوف عارض شد و زمين به لرزه افتاد ... كافى، ج/ 4، ص 554

ص 193/ س 3 روايت خوخه ابوبكر حديثى جعلى است و آثار وضع در آن آشكار است. ر. ك: الغدير، ج/ 3، ص 213

ص 195/ س 15 درباره سد ابواب مسجد پيامبر- ص- و سخنان حضرت رسول كه تمام بابها بسته شود غير باب على- عليه السلام- در دهها مأخذ و منبع اهل سنت مطالبى آورده شده. علامه امينى در الغدير مفصلًا بحث كرده است و اسناد فراوان آن را نشان داده است به عنوان مثال:

قال ابو هريرة: قال عمر: لقد اعطى علىُّ بن ابى طالب ثلاث خصال لإن تكون لى خصلة منها احب الىَّ من أن اعطى حمرالنعم قيل: وما

ص: 433

هنَّ يا اميرالمؤمنين؟ قال: تزوجه فاطمة بنت رسول اللَّه. و سكناه المسجد مع رسول اللَّه، يحل له فيه يحلُّ له. والراية يوم خيبر.

ص 197 خليفه دوم با آثار پيامبر برخورد داشت مانند واقعه قطع شجره رضوان، روايتى از نافع در كتب روايى و تاريخى درباره نظر خليفه دوم با آثار پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آمده است بدين ترتيب كه مردم در زير درختى كه بيعت رضوان در زير آن رويداده بود مى آمدند و در آن محل نماز مى گزاردند خليفه اين موضوع را فهميد و دستور به قطع درخت داد و مردم را از كنار آن دور كرد.

طبقات ابن سعد، ص 607، شرح ابن ابى الحديد، ج/ 1، ص 60 و الغدير، ج/ 6، ص 147

ص/ 200 س 18 در باره اقدام عثمان در توسعه مسجد پيامبر- ص- و سخنان مردم كه گفتند: «يوسّع مسجد رسول اللَّه و يغير سنة» ر. ك: الغدير، ج/ 8، ص 129

محراب

ص 205/ س 2 چگونگى پيدايش محراب در صدر اسلام به هنگام بررسى پيرامون بازسازى مسجد نبوى به دستور وليد بن عبدالملك بر ما روشن مى شود.

كلمه محراب در دو آيه از سوره مريم (آيه 11) و سوره آل عمران (آيه 37) آمده است كه معنى و مفهوم محراب در اين دو آيه مشخص مى شود. كلمه محراب در اين آيات به معنى اتاق يا مكان بخصوصى آمده است كه در آن عبادت مى كردند و نماز برپا مى داشتند و از طرفى به عنوان مقدس ترين محل در مسجد كه نماز به سوى آن اقامه مى شد تعيين شده است.

رسول اكرم- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- از سال دوم هجرى، در مسجد قبا و مسجد مدينه محراب بخصوصى نداشتند و به گمان قوى، تنها محلى در ديوار قبله وجود داشت كه ساده بود و از اين رو مى توان وجود محرابهاى توخالى از هر نوع و شكل را در آن دوره

ص: 434

نفى كرد. زيرا اين توخالى بودن به مرور زمان دگرگون شده و هر بار كه ديوار قبله را خراب مى كردند و يا مسجد نبوى را توسعه مى دادند اين محراب عمقش بيشتر مى شد. تا اينكه در عمارت عثمان در سال 24 هجرى شكل كاملًا مجوف به خود گرفت.

در هر صورت محلّ مصلاى رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- كه به نام محراب خوانده شد در ساختمان مسجدالنبى در طول زمان حفظ شد و در بازسازيى كه توسط سلطان اشرف قايتباى پس از حريق صورت گرفت محراب مسجد نيز با نقش و تزيينات و كتابت هاى مختلف تزيين شد.

در كتيبه قسمت فوقانى محراب اين عبارت به چشم مى خورد. «هذا محراب رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.»

و در جانب غربى ستون محراب نوشته شده: «هذا مصلى رسول اللَّه، صلى اللَّه عليه وآله وسلم.»

در مسجدالنبى، غير از محراب رسول اللَّه محرابهاى ديگرى نيز وجود دارد، مانند «محراب عثمان» كه در زمان عثمان ساخته شد و شافعى ها در آن نماز مى خواندند و «محراب سليمانى» كه در غرب منبر شريف است و در سال 938 ه. ق توسط سلطان سليمان عثمانى ساخته شد و به «محراب حنفى» معروف است كه حنفى ها در آن نماز مى گزاردند.

«محراب تهجّد»: كه در روى استوانه تهجّد بود و پشت خانه صديقه كبرى قرار داشت و پيامبر نماز شب را در آن محل اقامه مى فرمود. اين محراب در توسعه دوره سعودى برچيده شد.

«محراب فاطمه»: در جنوب غرب محراب تهجد، داخل مقصوره يا حجره فاطمه قرار دارد كه از پشت پنجره براى زائران نمايان است.

«محراب مشايخ حرم»: در مكان اهل صُفّه ساخته شده بود به فاصله چهارمترى «دكةالاغوات» قرار دارد. آثار، ص 98

ص: 435

مأذنه هاى مسجدالنبى

ص 205/ س 3 در زمان پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و خلفاى راشدين مأذنه اى ساخته نشده بود در زمان حكومت وليد كه عمر بن عبدالعزيز حاكم مدينه بود. به هنگام توسعه عمارت مسجد در سالهاى 88- 91، در چهار طرف مسجد. چهار مناره براى مسجد ساخته شد. (على حافظ، ص 66).

سلاطين عثمانى نيز هر كدام در ساختن مناره ها اقداماتى انجام دادند:

- سلطان قايتباى «مناره رئيسيه» را سه بار در سالهاى 886، 888 و 892 ساخت و مرمت كرد. اين مناره در حدود 60 متر ارتفاع دارد و در جنوب شرقى مسجدالنبى قرار گرفته است. تصوير اين مناره با قبةالخضراء در تصاوير ديده مى شود.

- سلطان عبدالمجيد عثمانى مناره شمال غربى را ساخت كه به «مناره شكيليّه» يا «مجيريه» معروف است و در توسعه دوره سعودى بازسازى شده است.

- سلطان عبدالعزيز عثمانى مناره شمال شرقى مسجد را ساخت كه به «مناره سنجاريّه» معروف بود. اين مناره در توسعه دوره سعودى تخريب و به جاى آن مناره ديگر ساخته شد.

- مناره «باب السلام» در جنوب غربى مسجد نيز از بناهاى ناصر محمد قلاوون است كه در سال 706 ه. ق ساخته شده است.

- مناره «باب الرحمه» از بناهاى سلطان اشرف قايتباى است و در سال 888 ه. ق ساخته شده بود. اين مناره در توسعه دوره سعودى تخريب شد.

درهاى مسجد:

ص 243 درهاى مسجد تا چند سال پيش ده تا بود، 5 در، در نوسازى سلطان عبدالمجيد عثمانى ساخته شده بود.

وروديهاى مربوط به عصر سلطان عبدالمجيد عبارت اند از:

1- «باب السلام» در محل درى كه خليفه دوم ساخته بود در زاويه جنوب غربى مسجد.

ص: 436

2- «باب الرحمه» يا «عاتكه» در محل درى كه در زمان حضرت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به مسجد باز مى شد و در ديوار غربى مسجد قرار گرفته است.

3- «باب جبرئيل»، به «باب النبى» هم معروف است و در ديوار شرقى مسجد قرار دارد و در محل همان درى است كه پيامبر در بناى نخستين مسجد به عنوان ورودى از آن استفاده مى كرده اند.

4- «باب النساء» در ديوار شرقى مسجد قرار دارد و بعد از باب جبرئيل قرار گرفته و مخصوص ورود زنان بوده است. اين در محل درى است كه خليفه دوم در مسجد ساخت.

5- «باب الصديق» در ديوار غربى مسجد قرار گرفته است.

در توسعه دوره سعودى نيز 5 در به نامهاى «باب عبدالعزيز»، «باب عثمان»، «باب مجيدى»، «باب عمر» و «باب سعود» ساخته شده است.

دفن پيكر پاك پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم

ص 207/ س 1 ابن اسحاق والزهانى مى گويند كه سعيد بن سيب به نقل از ابى هريره به ما چنين گفت كه زمانى كه حضرت رسول اكرم- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- رحلت كردند، عمر برخاست و گفت عده اى از منافقين تصور مى كنند كه رسول خدا وفات يافته است در حالى كه به خدا قسم اين چنين نيست و رسول وفات نكرده بلكه او نزد پروردگار خود رفته است، همچنان كه موسى بن عمران رفته و چهار روز از قومش دور شده و سپس به نزد آنان بازگشت. رسول خدا نيز باز خواهد گشت، همچنان كه موسى بازگشت در اين موقع ابوبكر به مسجد رسيد و چون سخنان عمر را شنيد فرياد زد:

خاموش باش. زمانى كه مردم صداى ابوبكر را شنيدند به طرف او رو آوردند و عمر را رها كردند. ابوبكر گفت: محمد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- درگذشته است و سپس اين آيه را تلاوت كرد: «وما محمد الارسول قد خلت من قبلة الرسول» (3/ 144)

پس آن گاه در حالى كه در محله سقيفه بنى ساعده طى يك شوراى ساختگى كودتايى به وقوع مى پيوست تا ضمن آن فرصت طلبان و توطئه گران اولين حركت را در جهت تحريف اسلام و تغيير خلافت از وصى خاص رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم-

ص: 437

بياغازند على- عليه السلام- جهت تعظيم و تكريم پيكر پاك رسول خدا، خود اقدام به غسل و كفن آن حضرت كرد و آن پيكر مطهر را در محل حجره عايشه دفن كرد و در ميان قبر سر مبارك حضرت را به سمت مغرب و پاهاى آن بزرگوار را به سمت مشرق و صورت حضرت را به طرف قبله قرار دادند. بين پيكر حضرت پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و ديوار خانه قبلى يك وجب فاصله بود و گفته مى شود به اندازه يك تازيانه بين حضرت و بين ديوار غربى به اندازه دو ذرع فاصله بود.

ص 243/ س 10 رباط عجم: همان رباط جمال الدين اصفهانى است كه اسدالدين شير كوه عموى سلطان صلاح الدين ايوبى در آنجا مدفون بوده است.

در جنوب اين رباط پس از طى پنج ذرع دار ابى ايوب انصارى قرار داشت رباط عجم در احداث خيابان در قسمت شرقى مسجد نبوى از بين رفت. آثار، ص 34

ص 245/ س 3 دار مروان بن الحكم: در محل اين خانه «مدرسه بشريه» را ساخته بودند كه در جهت جنوب غربى باب السلام مسجد نبوى قرار داشت.

اين مدرسه در توسعه خيابان جنوبى مسجد قسمتى از آن تخريب شد و در بقيه زمين آن ساختمان اداره «والمحكمةالشرعية الكبرى» ساخته شد. آثار، ص 43

ص 244/ س 4 دار ريطه: ريطه نام مادر يا دختر ابوالعباس سفاح است. خانه او نيز در احداث خيابان شرقى مسجد از بين رفت. آثار، ص 38

ص 245/ س 16 دار عبداللَّه بن عمر: اين خانه در خيابان جديدى در جنوب مسجد نبوى قرار داشت كه در توسعه خيابان خراب شد. آثار، ص 30

ص 247/ س 14 دار خالد بن وليد: اين خانه چسبيده به دار ريطه بود كه در توسعه خيابان شرقى مسجد نبوى تخريب شد. آثار، ص 41

ص 247/ س 23 دار ابى ايوب انصارى: در ناحيه جنوب شرقى مسجد نبوى قرار دارد.

شمال آن به كوچه تنگى معروف به «كوچه حبشه» ختم مى شده و در

ص: 438

جنوب آن خانه امام جعفر صادق- عليه السلام- قرار داشته است. آثار، ص 28

مقابل كتابخانه عارف حكمت در پشت در آهنين دكانى سنگ نوشته اى وجود داشته است كه بر روى آن نوشته شده بود:

«هذا بيت ابى ايوب الانصارى موفد النبى عليه الصلوة والسلام فى سنه 1291» مدينه، ص 240

ص 247/ س 4 دار امام جعفر صادق- عليه السلام: در جنوب شرقى مسجد نبوى چسبيده به دار ابوايوب انصارى قرار داشته و سالها مسكن امام و خطيب مسجد نبوى بوده است. بعدها اين خانه خراب شد و ساختمان اداره اوقاف به جاى آن ساخته شد. آثار، ص 22

ص 248/ س 7 خانه حسن بن زيد: حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب- عليهم السلام- كنيه اش ابو محمد پدر سيده نفيسه- كه مزارش در قاره است- و شوهر سيده نفيسه اسحاق المؤتمن فرزند امام جعفر صادق- عليه السلام- است. محل خانه در جهت غربى خانه ابو ايوب و امام جعفر صادق بوده كه در جنوب شرقى مسجد پيامبر قرار داشت. احمد عارف حكمت پاشا كه از سال 1239 ه. ق قاضى القضات مدينه بود اين خانه را خريد و كتابخانه اى در آنجا تأسيس كرد كه معروف به كتابخانه عارف حكمت است.

شكيب ارسلان، مكتبات المدينة المنوره، مجله المجمع العلمى العربى رقم 25، سنه 1950 م./ على حافظ، صص 241- 242

ص 249 بلاط: به فتح اول به معناى زمين فرش شده با سنگ يا آجر يا مصالح ديگر است. آثار، ص 145

ص 252/ س 7 سور و حصار مدينه: درباره بناى سور مدينه اطلاعات جامعى وجود دارد. در سال 263 ه. ق محمد الجعدى آن را ساخت و سپس

ص: 439

جمال الدين اصفهانى در سال 450 ه. ق آن را تعمير و بازسازى كرد. به همين ترتيب در سالهاى 558، 755 ه. ق اين حصار بازسازى شد تا اينكه سلطان سليم عثمانى دستور ساختن سور بسيار عظيمى صادر كرد اين حصار از سال 537 ه. ق شروع و در سال 948 ه. ق تمام شد به طورى كه در قُلّه جبل سلع قلعه ديده بانى وجود داشت. طول اين حصار 3072 ذرع كه هر ذرع 75 سانتيمتر بوده است. اين حصار بسيار مُحكم بود و در زمان سعوديها كُلًا تخريب شد. على حافظ، ص 33

ص 257/ س 7 مسجد على- عليه السلام: در محدوده مسجد مصلى قرار دارد.

سمهودى به عنوان مسجد مستقل «معلومة العين» نياورده است امّا از ابن شبه مدركى مى آورد كه محل نماز عيد حضرت على- عليه السلام- در ايام محاصره خانه خليفه سوم بوده است. وفاء الوفا ج/ 3 ص 784

اين مسجد بارها بازسازى شده و اكنون نيز آباد و پر رونق است و در سمت غربى مناخه و مدخل «زقاق الطياره» واقع شده است.

مسجدالنبى در فاصله 350 مترى شرق اين مسجد قرار دارد على حافظ، ص 135

ص 258/ س 5 مسجد مصلا: همان مسجد غمامه است. پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در زمين اين محل نماز عيد اقامه كرده است. بعدها در اين مكان مسجدى بنا نهاده شد كه در دوره هاى مختلف بازسازى شده است. در قرن هشتم سلطان حسن نوه قلاوون آن را تعمير اساسى كرد.

در حكومت عثمانى نيز چندين بار مرمت شده است. بناى مسجد 26 متر طول، 13 متر عرض و 12 متر ارتفاع دارد. صخامت ديوارها حدود 5/ 1 متر است. محرابى سنگى و مناره اى بلند در ركن شمال غربى و يك گنبد دارد. آثار، ص 122/ مدينه، ص 155

ص 258/ س 18 روضه شريف: ما بين منبر و قبر منور پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم

ص: 440

- و در قسمت شرقى منبر قرار دارد. مساحت آن حدود 330 متر و طول آن 22 متر و عرض آن 15 متر است. در روايات اهل بيت نيز حديث «مابين منبرى و قبرى ...» يا «منبرى و بيوتى ...» آمده است.

براى اطلاع بيشتر ر. ك: كلينى، فروع الكافى ج/ 4، ص 553 شيخ طوسى، تهذيب، ج/ 6، ص 12

ص 260/ س 1 مسجد قبا: مسجد قبا در جنوب غربى مدينه قرار دارد و بارها تعمير و بازسازى شده است. قديمترين اثر باقيمانده از مسجد، كتيبه اى است به خط كوفى به تاريخ 435 هجرى. بر روى آن نوشته شده است: «...

على يدالشريف حسن المسلم ... ابى عبداللَّه بن مساك فى سنه خمس وثلاثين و اربعمائه» اين كتيبه در كنار محراب مسجد قرار داشته است.

عمر بن عبدالعزيز در سالهايى كه حاكم مدينه (87- 93 ه) بود. براى اول بار مناره اى براى مسجد ساخت. جمال الدين اصفهانى نيز در سال 555 آن را بازسازى كرد و در سالهاى 671، 733، 840، 841 و 1245 هجرى قمرى و نيز در دوران معاصر چندين بار تعمير و بازسازى شده است. آثار، ص 81/ على حافظ ص، 125

ص 266/ س 17 دار سعد بن خيثمه: در مكانى به نام قبه (/ گنبد) كه در ادامه مسجد قبا و چسبيده به آن است قرار داشته است. اين مكان به «بيت فاطمه» مشهور شده بود. بعدها اين مكان خراب شد و در محل آن مدرسه ابتدايى پسران در قبا ساخته شد. آثار، ص 27

ص 266/ س 20 دار كلثوم بن هدم: در مكانى به نام قبه (/ گنبد) كه بعدها به نام «مقام عُمره» معروف شده بود، قرار داشته. مقام عمره نيز بعدها ويران شد و در محل آن مدرسه ابتدايى پسران در قبا ساختند. آثار، ص 25

ص 269/ س 1 مسجد جمعه: اين مسجد در وادى رانوناء در شرق جاده مسجد قبا واقع شده است. مساحت بناى آن قبلًا بسيار كوچك بود (5/ 4* 8 متر).

ص: 441

على حافظ، ص 126/ آثار، ص 91

ص 269/ س 12 مسجد الفضيخ: در محل شرقى روستاى عوالى قرار دارد و هم اينك معمور و آباد است. مساحت آن 4* 19 متر بوده و گنبد و محراب با ديوارهاى كنگره اى داشته است. پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- هنگامى كه مشغول غزوه بنى النضير بودند، 6 روز در اين مسجد نماز گزارده اند.

«فضيخ» به معناى شراب خرماست و در اين مسجد بود كه ابو ايوب حكم تحريم شراب را به گروهى از انصار ابلاغ كرد. على حافظ، ص 143/ آثار، ص 142

ص 271/ س 18 مسجد بنى ظفر: محل اين مسجد در جهت «حُره واقم» طرف «حره شرقيه» در شرق مدينه واقع است. در اين مسجد كتيبه اى به تاريخ 630 ه. ق بوده كه به مصر برده شد و اينك در «دارالكتب المصريه» در قاهره نگهدارى مى شود.

بناى مسجد كه بر بلندى محلى به نام «عرصه معاويه» قرار دارد.

مربع شكل و هر ضلع آن 7/ 3 متر است. آثار، ص 134/ مدينه، ص 171

ص 272/ س 11 مسجد بنى معاويه: همان «مسجد اجابه» است. اين مسجد در شمال بقيع و پانصد مترى مسجدالنبى قرار داشته است. با ابعاد: 10 متر طول و 8 متر عرض. مسجد داراى گنبد و محراب بوده. اداره اوقاف مدينه آن را مرمت و بازسازى كرده و اينك ساختمان مربع شكل و داراى مناره اى به سبك جديد است.

بنى معاويه از قبيله اوس بوده اند. مدينه، ص 166/ آثار، ص 137

ص 273/ س 13 مسجد فتح: در دامنه كوه «سلع» و در جهت غربى آن واقع شده است.

در سال 575 هجرى قمرى توسط حسين بن ابى الهيجاء مرمت شده و

ص: 442

هم اينك نيز آباد و پرونق است. آثار، ص 125 على حافظ، ص 129

ص 276/ س 13 مسجد القبلتين: اين مسجد در محل مرتفعى در «حرة الوبرة» در شمال غربى مدينه قرار دارد. مسجد را به اين علت قبلتين مى نامند كه پيامبر در اين مسجد به طرف بيت المقدس نماز مى گزارد كه آيه تحويل قبله به طرف كعبه نازل شد. آثار، ص 131/ على حافظ، ص 128

ص 277/ س 10 مسجد السقيا: اين مسجد در نزديكى بئر السقيا قرار داشته است. در محل اين مسجد ايستگاه راه آهن ساخته اند. سابقاً در آنجا ساختمان متروكه اى معروف به «قبة الرئوس» قرار داشت مسجدالسقيا در محل اين گنبدخانه بوده است. فعلًا در محوطه پايانه حمل و نقل در غرب ميدان عنبريه واقع شده است. على حافظ، ص 144/ آثار، ص 136/ مدينه، ص 139

ص 277/ س 21 مسجد ذباب: ذوباب هم خوانده و نوشته مى شود و نام ديگر آن مسجدالرأيه است. كوه كوچكى است با سنگهاى سياه. در غزوه خندق پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در اين مكان نماز اقامه فرمود.

مسجد در ميان خانه مخروبه اى است و بقاياى آن به صورت اتاقى كوچك با ابعاد 4* 4 متر و ارتفاع 6 متر هنوز ديده مى شود. آثار، ص 129 مدينه، ص 160

ص 279/ س 9 مسجد طريق السافله ظاهراً همان مسجد ابوذر است. گرچه سمهودى از شهرت اين مسجد به ابوذر متعجب است و دليل و مدركى براى آن نيافته است (ج/ 3، ص 851) امّا به هر حال اين مسجد در تقاطع شارع المطار و شارع ابى ذر قرار دارد و در دوره سعودى ها بازسازى شده مناره اى مرتفع در گوشه شمال غربى آن احداث شده است. على حافظ، ص 207

ص 279/ س 11 مسجد بحير: اين مسجد در وسط يك بستان قرار داشته است و محل

ص: 443

يحيى برى بوده است. صاحب آثار محل اين مسجد را نشان مى دهد.

آثار، ص 140

ص 280/ س 2 مسجد البقيع: تا سال 1305- 1306 ه. ق اين مسجد در كنار بقيع باقى بود. (تحفة الحرمين، نايب الصدر شيرازى، ص 227) اكنون اثرى از آن نمانده است. مدينه، ص 196

ص 283/ س 12 مسجد بنو حارثه: در كنار جاده احد مجاور سمت غربى قلعه اى معروف به المستراح- ساخته شده توسط عثمانى- قرار دارد. اين مسجد توسط اداره اوقاف ساخته شده و آثار قديمى قلعه همچنان باقى است. وصف المدينه، ص 46/ مدينه، ص 106

ص 286/ س 10 مسجد عتبان بن مالك: مؤلف كتاب مدينه شناسى مى گويد: «آثار اين مسجد در تلى از خاك در قسمت شمالى مسجد جمعه در يك چهار ديوارى بدون سقف قرار دارد. بنايى سنگى با ديوارهاى بسيار كوتاه و مساحتى بسيار كوچك.» ص 203

ص 287 درباره زيارت ائمه بقيع ر. ك: الغدير، ج/ 5، ص 159 و 161/ زيارت حمزه سيد الشهدا.

ص 287- 294 مدفونين در مدينه منوره و بقيع

مقابر اهل بيت عصمت و طهارت، سلام اللَّه عليهم اجمعين

عباس بن عبدالمطلب

امام حسن بن على- عليهم السلام.

امام على بن حسين، زين العابدين- عليهم السلام.

امام محمد باقر بن على- عليهم السلام.

امام جعفر بن محمد صادق- عليهم السلام.

ص: 444

مقابر فرزندان پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

صديقه كبرى فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها.

زينب

ام كلثوم

رقيّه

ابراهيم

مقابر همسران پيامبر

عايشه

حفصه

زينب بنت جحش

ام سلمه

ماريه قبطى

رمله

زينب بنت خريمه

جويريه بنت حارث

صفيّه

سوده بنت زمعه

ريحانه بنت زيد

مقابر بنى هاشم

فاطمة بنت اسد

ابو سفيان بن حارث

عقيل بن ابى طالب

عبداللَّه بن جعفر بن ابيطالب

اسماعيل بن جعفر الصادق

ص: 445

نوفل بن حارث بن عبدالمطلب

محمد بن الحنفيّه

مقابر عمه هاى پيامبر

صفيّه بنت عبدالمطلب

عاتكه بنت عبدالمطلب

مقبره عبداللَّه پدر پيامبر

در دارالنابغه بود داراى بقعه و آباد و پررونق بود، بعدها گنبد آن را تخريب كردند، تا بيست سال پيش وجود داشت. آن را زيارت كرده بودم و عكسهايى از آن گرفتم در كتاب «حجّ و انقلاب اسلامى» سال 1362 چاپ شده است. در سال 1395 در توسعه مدينه كلًا تخريب شد.

مقابر ياران پيامبر

مقبره عثمان بن مظعون

اسعد بن زراره

خنيس بن حُذافه

سعد بن معاذ

عبداللَّه بن مسعود

عبدالرحمان بن عوف

عثمان بن عفان

سعد بن ابى وقاص

ابو سعيد خدرى

مقداد بن عمر

ابو هريره

صهيب بن سنان

ابوعبس

اسيد بن الحضير

حويطب بن عبدالعزى

ركانة بن عبد يزيد

زيد بن سهل

ارقم بن ابى ارقم

اسامة بن زيد

عبداللَّه بن سلام

عبداللَّه بن عمر

ابو سلمة بن عبدالأسد

عبداللَّه بن عتبك

قتاده بن نعمان

جبار بن صخر

حاطب بن ابى بكتعه

ص: 446

حكيم بن حزام

عمر بن حزم

مخرمة بن نوفل

عبداللَّه بن انيس

براء بن معرور

جبير بن مطعم

جابر بن عبداللَّه

مسطح بن اثاثه

معاذ بن عواء

زيد بن ثابت

ابن عمرو بن نفيل

سهل بن سعد ساعدى

مالك بن التيهان

ابوالسيد ساعدى

محمد بن مسلمه

عويم بن ساعده

كعب بن عمر

مقبره شهيدان حرّه

در بقيع نزديك قبر عثمان بن مظعون

مقبره بزرگان تاريخ اسلام

مالك بن انس

نافع الفقيه

نافع شيخ القراء

زيد بن حسن

سالم بن عبداللَّه

مغيره بن عبدالرحمان

مقابر زنان مشهور

ام البنين مادر حضرت ابوالفضل عباس بن على (ع)

ام رومان

حليمه مادر رضاعى پيامبر

اروى بنت كوير

ص 288/ س 3 درباره آداب زيارت ابراهيم فرزند رسول خدا، ر. ك: بحارالانوار، ج

ص: 447

/ 17، ص 221

ص 288/ س 19 درباره آداب زيارت فاطمه بنت اسد ر. ك: مصباح الزائر، ص 28

ص 290/ س 20 موضع قبر صديقه كبرى- سلام اللَّه عليها- در روايات مختلف عامّه و خاصّه مختلف ذكر شده است. گفته شده كه قبر آن مظلومه در بيت فاطمه- عليهاالسلام- بوده كه در توسعه مسجد داخل روضه مطهر شده است و يا محل مزار بين قبر و منبر است. در هر حال افضل آن است كه انسان در همه مواضع گفته شده زيارت كند.

محل قبر معروف به حضرت فاطمه در بقيع، گويا قبر فاطمه بنت اسد است.

بحارالانوار، ج/ 97، صص 192- 193 و 220

ص 291/ س 20 بيت الاحزان: ابن شهر آشوب (م. 588 ه. ق) در مناقب آل ابى طالب (ج/ 3، ص 342) از اين محل نام برده است و همچنين ابن جبير، سياح قرن ششم مى گويد: «سمت شرقى خارج از قبرستان بقيع محلى بود مسطح معروف به بيت الاحزان كه بارها آنجا را زيارت كرده ام.»

تا بيست سال پيش هم منطقه مسطح كوچك بدون بنايى وجود داشت كه مردم آنجا را زيارت مى كردند.

براى اطلاع بيشتر در مورد بيت الاحزان ر. ك به ترجمه كتاب بيت الاحزان نوشته مرحوم حاج شيخ عباس قمى.

ص 292/ س 11 درباره آداب زيارت ائمّه بقيع- عليهم السلام- ر. ك:

- كامل الزيارات، ص 53

- مصباح الزائر، ص 108

- مصباح كفعمى، ص 479

- بحارالانوار، ج/ 7، صص 203- 211

ص 298 جبل احد: كوه احد در شمال مدينه قرار دارد و حضرت رسول-

ص: 448

صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در شأن آن فرموده است: «هذا جَبَلُ يُحبُنّا و نُحِبه» آثار، ص 197

ص 298/ س 1 اسامى شهداى احد

حمزة بن عبدالمطلب

شماس بن عثمان

عمر بن ثابت

صيفى بن قبطى

أياس بن أوس

أبوسفيان بن الحارث

عُبيداللَّه بن جبير

عمرو بن قيس

أبوهبيرةبن الحارث

قيس بن مخلد

خارجة بن زيد

سعد بن سويد

عبداللَّه بن عمرو

نعمان بن مالك

عبداللَّه بن عمرو

عبيدة بن عمرو

عُبيد بن المعلّى

أياس بن عدى

عبداللَّه بن جحش

عمرو بن معاذ

ثابت بن وقش

الحباب بن قبطى

عُبيد بن التهان

أنيس بن قتادة

أبو سعد بن خيثمه

قيس بن عمرو

عمرو بن مطرف

عمرو بن أياس

سعد بن ربيع

علبة بن ربيع

ضمرة الجهنى

ألمحذر بن زياد

عمرو بن الجموح

عنتره مولى عبيده

مالك بن نميله

كيسان مولى بنى النجّار

مصعب بن عمير

ألحارث بن أنس

رفاعة بن وقش

عُباد بن سهل

حبيب بن زيد

حنظلة بن أبى عامر

عبداللَّه بن مسلمة

ثابت بن عمرو

أوس بن ثبت

سليم بن الحارث

أوس بن الأرقم

ثعلبة بن سعد

نوفل بن عبداللَّه

عبادة بن الحسحاس

خلّاد بن عمرو

سهل بن قيس

ألحارث بن عدى

عمارة بن زياد

سلمة بن ثابت

حسيل بن جابر

ألحارث بن أوس

يزيد بن حاطب

أبو حيَّة بن مسلمة

سُبيع بن حاطب

عامر بن مخلد

أنس بن النضر

نعمان بن عبد

مالك بن سنان

نقيب بن فروة

عبّاس بن عبادة

رفاعة بن عمرو

أبوأيمن مولى عمرو

ذكوان بن عبدقيسر

مالك بن أياس

نيز ر. ك به: وفاء الوفا، ج/ 2، ص 114/ سيره ابن هشام، ج/ 3، ص 75- 81 الغدير، ج/ 5، صص 161، 162

ص: 449

چاه ها

ص 305 در اين باره بيتى از ابى انوج ناصرالدين مراغى را علامه امينى در الغدير آورده است.

اذا رمت آبار النبى بطيبةفعدتُها سبعٌ مقالًا بلاوهن

اريسٍ و غرسٍ و رومةٍ و بضاعةكذا بصة قل بئر حاء مع العهن

الغدير، ج/ 5، ص 163

ص 305/ س 1 بئر اريس: اين چاه در نزديكى مسجد قبا و در فاصله 300 مترى و در غرب آن قرار داشت. عمق ميله آن 12 متر بود كه به مخزن مى رسيد.

اسم ديگر اين چاه، چاه خاتم است و وجه تسميه اش آنكه انگشتر حضرت رسول- صلى اللَّه عليه وآله و سلم- كه در دست عثمان بود به چاه افتاد.

بئر اريس اينك در زير ميدان قباست و آثارش محو شده است. آثار، ص 243 مدينه ص 310 على حافظ ص 173

ص 307/ س 20 بئر بصه: پيامبر مقدارى سدر از ابو سعيد خدرى گرفت و با آب اين چاه سر مبارك را شستشو داد. اين چاه در داخل باغى معروف به باغ بصه واقع است و در حد فاصل دو جاده اصلى عوالى و نخاوله در امتداد جنوبى خيابان ابوذر و باب الجنائز در 200 مترى قبرستان بقيع جاى دارد. داخل اين باغ دو چاه است كه چاه بزرگتر در سمت چپ و چاه كوچكتر به فاصله 60 مترى آن قرار دارد و هر دو به چاه بصه معروف اند كه اكنون متروك اند. على حافظ، ص 171/ مدينه، ص 312

ص 308/ س 8 بئر بضاعه: نزديك محل سقيفه بنى ساعده از راه باب الشامى واقع شده. حدود 500 مترى مسجد پيامبر و در غرب خيابان سحيمى بين عمارت شيخ عبدالعزيز بن صالح و خانه هاى ورثه شيخ بدرالدين قرار گرفته است. قطر چاه 5 ذرع و عمق آن 10 متر است. بناى قسمتهاى

ص: 450

تحتانى از قدمت بسيار برخوردار است. ابن بطوطه نيز در سفرنامه خويش از آن ياد مى كند (سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه موحد، ص 114، سال 1337) على حافظ، ص 169

ص 309/ س 19 بئر الحا: در خارج از سور مدينه و در شمال شرقى آن واقع شده بود.

بيش از 85 متر از ديوار شمالى مسجد النبى فاصله ندارد و بناى آن مخروبه است.

آثار، ص 248/ مدينه، ص 286/ على حافظ، ص 170

ص 311/ س 3 بئر رومه: در وادى عقيق قرار دارد. ارتفاع ميله آن 12 متر و قطر چاه 4 متر است. در حفريات كنار چاه آثار قديمى ظاهر شده بود. اين چاه با زمين اطراف آن وقف است. در شمال شرقى جاده دانشگاه مدينه بوستانى است كه چاه در ميان آن قرار دارد آثار، ص 224 مدينه، ص 292 على حافظ، ص 176

ص 312/ س 1 بئر السقيا: در جنوب ساختمان قديم ايستگاه راه آهن مدينه و به فاصله 120 مترى مسجد عنبريه قرار دارد. قبلًا محل سكونت زائران ايرانى بوده و چون ايرانيان آن را در سال 778 ه. ق تعمير كردند لذا به «بئر الاعجام الفرس» معروف شد. از آب اين چاه پيامبر نوشيده و وضو گرفته است. قطر آن 6 متر و عمق ميله آن 14 متر است و در جنوب آن مزرعه اى وجود داشت. اينك جاده مدينه- مكه از جنوب آن مى گذرد.

آثار، ص 250/ على حافظ، ص 176

ص 312/ س 19 بئر العهن: على حافظ اطلاعات جامعى در مورد اين چاه داده است.

قطر چاه حدود 5/ 3 متر و عمق آن 5/ 16 متر است و در خارج از مدينه سمت شرقى وادى بطحان در منطقه اى معروف به «بلاد البدريه» قرار دارد. اين چاه و باغ اطراف آن وقف است. على حافظ، ص 179

ص 313/ س 5 بئر غرس: همان چاهى است كه پيامبر از آب آن نوشيد و وصيت

ص: 451

فرمود كه با آب آن چاه او را غسل دهند. اين چاه در روستاى جفاف نزديك مدينه قرار داشته و عمق و قطر آن هر يك 4 متر بوده است.

آثار يك مسجد نيز در كنار آن ديده شده. اين چاه اينك با همان بناى قديمى و 5/ 3 متر قطر و 11 متر عمق در جاده جديد قبا- عوالى در محلى به نام «البلاد البدريه» وجود دارد. مدينه، ص 279/ على حافظ، ص 174/ آثار، ص 246

ص 321/ س 5 مسجد ذوالحليفه: همان مسجد شجره است. ميقات حاجيانى است كه از مدينه به مكه مى روند. ذوالحليفه به آبار على معروف شده بود همان طور كه سمهودى نوشته در ذوالحليفه چاهى بود منسوب به حضرت على- عليه السلام- (ج 3، ص 1195) منطقه شجره از مناطق كشاورزى بوده و آن امام همام در آن چاه هايى براى آبيارى مزرعه حفر كرده بود.

مدينه، ص 182/ سفرنامه ابن بطوطه، ص 116

ص 322/ س 6 مسجد معرس: معرس محل خراب مسافر است. اين مسجد در ذوالحليفه و در يكصد و پنجاه مترى جنوب غربى مسجد شجره واقع است. پيامبر يك شب را تا صبح در اين مسجد گذرانده است. چهار گوشه آن با 4 ستون سنگى بنا نهاده شده است.

مدينه، ص 19

مسجد غدير خم

واقعه غدير خم

ص 327/ س 10 همانطور كه در متن آمده سمهودى واقعه غدير خم را به اجمال نقل كرده و در عين حال از مسجد غدير خم نام برده است مسلمانان براى يادبود اين واقعه عظيم مسجدى بنا نهاده بودند.

ص: 452

در بحارالانوار از حسّان جمّال، روايتى است كه مى گويد با حضرت امام صادق در كاروان مدينه به مكه مى بودم، هنگامى كه به مسجد غدير رسيديم امام نگاهى به طرف چپ مسجد كرد و فرمود اينجا موضعى است كه پيامبر خدا قدم گذاشت و فرمود: «من كنتُ مولاه فعلىٌ مولاه الخ ...» ج/ 97 ص 225

براى اطلاع بيشتر خوانندگان روايت واقعه غدير را ذيلًا مى آوريم. براى اطلاع از مدارك و مسانيد فراوان آن ر. ك به كتاب مستطاب الغدير علّامه امينى- ره

ورود پيغمبر- ص- و همراهان به غدير خم در روز پنجشنبه هجدهم ذيحجه تحقق يافت امين وحى الهى آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...» را آورد و از طرف خداوند آن حضرت را امر كرد كه على- ع- را به ولايت و امامت معرفى و منصوب فرمايد و آنچه درباره پيروى از او و اطاعت اوامر او از جانب خدا بر خلق واجب آمده به همگان ابلاغ فرمايد. در اين هنگام آنها كه از آن مكان گذشته بودند به امر پيغمبر باز گشتند و آنها هم كه در دنبال قافله بودند رسيدند و در همان جا متوقف شدند. در اين سرزمين درختان كهن و انبوه و سايه گستر وجود داشت كه پيغمبر- ص- قدغن فرمود كسى زير درختان پنجگانه كه به هم پيوسته بودند فرود بيايدتا خار و خاشاك آنجا را برطرف سازند. وقت ظهر حرارت هوا شدّت يافت به طورى كه مردم قسمتى از رداى خود را بر سر و قسمتى را زير پا افكندند و براى آسايش پيغمبر- ص- چادرى تهيه و روى درخت افكندند تا سايه كاملى براى پيغمبر- ص- فراهم شد. اذان ظهر گفته شد و آن حضرت در زير آن درختان نماز ظهر را با همه همراهان ادا فرمود. پس از فراغ از نماز در ميان گروه حاضرين بر محل مرتفعى كه از جهاز شتران ترتيب داده بودند قرار گرفت و آغاز خطبه فرمود و با صداى بلند همگان را متوجه ساخت و چنين فرمود:

«ألحمد للَّه ونستعينه و نؤمن به، و نتوكّل عليه، و نعوذ باللَّه من شرور أنفسنا، و من سيّئات أعمالنا الذي لاهادي لمن ضلّ، ولا مضلّ لمن هدى، و أشهد أن لا إله إلا اللَّه، و أنّ محمّداً عبده و رسوله- أما بعد: أيها الناس قد نبَّأني اللطيف الخبير أنه لم يعمر نبيُّ إلّامثل نصف عمر الذى قبله، و اني أو شك أن ادعى فأجبت، و إني مسؤول و أنتم مسؤولون، فماذا أنتم قائلون؟ قالوا:

ص: 453

نشهد أنك قد بلّغت و نصحت وجهدت فجزاك اللَّه خيراً، قال: ألستم تشهدون أن لا إله إلّااللَّه، و أن محمداً عبده ورسوله، و أنّ جنته حقّ وناره حقّ وأنَّ الموت حقّ و أنَّ الساعة آتية لاريب فيها وأنَّ اللَّه يبعث من في القبور؟ قالوا:

بلى نشهد بذلك، قال: الّلهم اشهد، ثمّ قال: أيها الناس ألا تسمعون؟ قالوا:

نعم. قال: فاني فرط على الحوض، وأنتم واردون عليّ الحوض، وإنَّ عرضه مابين صنعاء وبصرى فيه أقداح عدد النجوم من فضة فانظروا كيف تخلّفوني في الثقلين فنادى مناد: وما الثقلان يا رسول اللَّه؟ قال: الثقل الأكبر كتاب اللَّه طرف بيداللَّه عزوجل و طرف بأيديكم فتمسّكوا به لا تضلّوا، والآخر الأصغر عترتي، وإن اللطيف الخبير نبّأني انهما لن يتفرَّقا حتى يردا عليّ الحوض فسألت ذلك لهماربي، فلا تقدّموهما فتهلكوا، ولا تقصروا عنهما فتهلكوا، ثم أخذبيد عليّ فرفعها حتى رؤي بياض آباطهما و عرفه القوم أجمعون، فقال:

أيّها الناس مَن اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: أللَّه ورسوله أعلم، قال: إن اللَّه مولاي وأنا مولى المؤمنين وأنا أولى بهم من أنفسهم فمن كنت مولاه فعليّ مولاه، يقولها ثلث مرات، و في لفظ احمد إمام الحنابلة: أربع مرات. ثم قال: أللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه، وأحبّ من أحبه، و أبغض من أبغضه، وانصر من نصره، واخذل من خذله، وأدر الحق معه حيث دار، ألا فليبلّغ الشاهد الغايب، ثم لم يتفرّقوا حتى نزل أمين وحي اللَّه بقوله:

«أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى»، الآية. فقال رسول اللَّه صّلى اللَّه عليه وآله: أللَّه اكبر على إكمال الدين، و إتمام النعمة، ورضى الربّ برسالتي، والولاية لعليّ من بعدي، ثم طفق القوم يهنّئون أميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليه وممن هنّأه فى مقدّم الصحابة: الشيخان ابوبكر و عمر كلٌّ يقول: بخ بخ لك يابن ابى طالب أصبحت و أمسيت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة، وقال ابن عباس: وجبت واللَّه في أعناق القوم، فقال حسان:

إئذن لى يا رسول اللَّه أن اقول فى علىّ ابياتاً تسمعهن، فقال: قل على بركة اللَّه، فقام حسان فقال: يا معشر مشيخة قريش أتبعها قولي بشهادةٍ من رسول اللَّه في الولاية ماضية ثم قال:

ص: 454

يناديهمُ يوم الغدير نبيّهم بخمّ فاسمع بالرسول مناديا

«حمد و ستايش مخصوص ذات خدا است. يارى از او مى خواهيم و به او ايمان داريم و توكّل ما به اوست و از بديهاى خود و اعمال ناروا به او پناه مى بريم. گمراهان را جز او راهنمايى نيست و آن كس را كه او راهنمايى فرموده گمراه كننده اى نخواهد بود. و گواهى مى دهم كه معبودى (در خور پرستش) جز او نيست. و اينكه محمّد- ص- بنده و فرستاده اوست. پس از ستايش خداوند و گواهى به يگانگى او، اى گروه مردم، همانا خداوند مهربان و دانا مرا آگهى داده كه دوران عمرم سپرى گشته و قريباً دعوت خداوند را اجابت و به سراى باقى خواهم شتافت. من و شماها هر كدام بر حسب آنچه به عهده داريم مسئوليم. اينك انديشه و گفتار شما چيست؟

مردم گفتند: ما گواهى مى دهيم كه تو ابلاغ فرمودى و از پند ما و كوشش در راه وظيفه دريغ نفرمودى. خداى به تو پاداش نيكو عطا فرمايد. فرمود: آيا نه اين است كه شماها به يگانگى خداوند و اينكه محمد- ص- بنده و فرستاده اوست گواهى مى دهيد؟ و به اينكه بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت ترديد ناپذير است و اينكه مردگان را خدا برمى انگيزد و اينها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟

همگان گفتند آرى، باين حقايق گواهى مى دهيم. پيغمبر گفت: خداوندا گواه باش. و با تأكيد و مبالغه اى در توجّه و شنوايى همگى و اقرار مجدّد آنان به اينكه سخنان آن حضرت را شنيده و توجّه دارند فرمود: همانا من در انتقال به سراى ديگر و رسيدن به كنار حوض بر شما سبقت خواهم گرفت. و شما در كنار حوض بر من وارد مى شويد. پهناى حوض من به مانند مسافت بين صنعاء و بصرى است(1) و در آن به شماره ستارگان- قدحها و جامهاى سيمين هست. بينديشيد و مواظب باشيد كه پس از درگذشتن من با دو چيز گرانبها و ارجمند كه در ميان شما مى گذارم چگونه رفتار نماييد؟!(2) در اين موقع يكى در


1- صنعا اكنون پايتخت يمن است و بصرى قصبه اى است جزء ايالت حوران از توابع دمشق و اين تشبيه متناسب باحدود درك و تصور آنها كه در آن روز حضور داشته اند بيان شده و تقريب اذهان است بر امرى كه حقيقت آن مهمتر است.
2- دو چيز گرانبها و ارجمند مفاد كلمه ثقلين است كه مفرد آن ثقل است يعنى چيز بزرگ و گرانبها.

ص: 455

ميان مردم بانگ برآورد كه يا رسول اللَّه آن دو چيز گرانبها و ارجمند چيست؟ فرمود آنكه بزرگتر است كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است (كنايه از اينكه كتاب خدا وسيله ارتباط با خداوند است) بنابر اين آن را محكم بگيريد و از دست ندهيد تا گمراه نشويد. و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من (اهل بيت من) است و همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهد شد تا كنار حوض بر من وارد شوند. و من اين امر را (عدم جدايى كتاب و عترت را) از پروردگار خود درخواست نموده ام. بنابراين بر آن دو پيشى نگيريد و از پيروى آن دو باز نايستيد و كوتاهى نكنيد كه هلاك خواهيد شد. سپس دست على- ع- را گرفت و او را بلند نمود تا به حدى كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و مردم او را ديدند و شناختند.

و فرمود: اى مردم كيست كه بر اهل ايمان از خود آنها سزاوارتر است؟ گفتند: خداى و رسولش داناترند. فرمود همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنين هستم و اولى و سزاوارترم بر آنها از خودشان. پس هر كس كه من مولاى اويم على- ع- مولاى او خواهد بود و اين سخن را سه بار و بنا به گفته احمد بن حنبل پيشواى حنبلى ها چهار بار تكرار فرمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: بار خدايا، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى فرما ياران او را و خوار گردان خوار كنندگان او را، و او را معيار و ميزان و محور حق و راستى قرار ده. آن گاه فرمود: بايد آنان كه حاضرند اين امر را به غايبين برسانند و ابلاغ نمايند. هنوز جمعيت پراكنده نشده بود كه امين وحى الهى رسيد و اين آيه را آورد: «الْيَوْم اكْمَلْتُ لكُم دِيْنَكُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيْتُ لَكُمْ الاسْلام دينا(1)» در اين موقع پيغمبر- ص- فرمود اللَّه اكبر، بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولايت على- ع- بعد از من، سپس آن گروه شروع كردند به تهنيت أمير المؤمنين- ع- و از جمله آنان (پيش از ديگران) شيخين (ابوبكر و عمر) بودند كه گفتند: به به براى تو اى پسر ابى طالب كه صبح و شام را درك


1- آيه 3 از سوره مائده: امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.

ص: 456

نمودى در حاليكه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى. و ابن عباس گفت: به خدا سوگند كه اين امر (ولايت على- ع-) بر همه واجب گشت. سپس حسان بن ثابت گفت: يا رسول اللَّه اجازه فرما تا درباره على- ع- اشعارى بسرايم. پيغمبر- ص- فرمود بگو با ميمنت و بركت الهى. در اين هنگام حسان برخاست و چنين گفت: اى گروه بزرگان قريش. در محضر پيغمبر اسلام درباره ولايتى كه مسلّم گشت، گفتار و اشعار خود را بيان مى كنم و گفت:

يناديهم، يوم الغدير نبيّهم بخمّ فاسمع بالرّسول مناديا

ص 337 در وادى عقيق قصرهايى بنا شده بود كه آثار بعضى از آنها باقى است از جمله:

قصر سعيد بن العاص: سعيد بن العاص در عهد معاويه حاكم مدينه بود و كاخى را در حومه مدينه در وادى عقيق در شمال غربى مدينه ساخت.

آثار اين كاخ در «وادى عقيق» در فضاى سبز متعلق به كاخ شاهى مسعودى هنوز باقى است. طول آن در حال حاضر 36 متر، عرض آن 27 متر ارتفاع ديوارهاى باقيمانده 9 متر و قطر ديوارها حدود 76 سانتيمتر است. بنا از قطعات متوسط سنگى ساخته شده و ديوارهاى درونى قصر از گچ پوشيده شده است. اين كاخ از مهمترين بناهاى باعظمت قرن اول هجرى محسوب مى شود. آثار، ص 49

قصر عاصم: عاصم بن عمرو بن عثمان در وادى عقيق كاخى ساخت كه به «قصر عاصم» معروف شد. براى تامين آب اين قصر سدى از سنگهاى مقاوم و بزرگ ساخت كه هنوز آثارش باقى است. قصر مربع شكل است با طول و عرض 30 متر در اصلى آن در شمال قصر قرار دارد. در بررسيهاى باستان شناسى معلوم شده كه شكل و اندازه اتاقها يكسان نبوده و بعضاً مربع يا مستطيل شكل اند. قصر برج، بارو و حصار داشته و محل نگهدارى چهارپايان و انبارها در داخل حصار و خارج از قصر قرار داشته است. آثار، ص 54

ص: 457

ص 337/ س 1 وادى عقيق: يكى از مسيل هاى شش گانه مدينه است كه در غرب آن قرار دارد. منطقه بسيار خوش آب و هوا با خاك مرغوبى است كه در آن قصرها و باغها و مزارع فراوان قرار دارد. چاه هاى معروفى مانند «بئر رومه» و «بئر عروه» در اين وادى قرار گرفته اند. اين وادى را پيامبر به بلال بخشيد تا آن را آباد كند. بعدها به هنگام خلافت عمر و به دستور وى بخشهايى از اين وادى از بلال گرفته شد و بين عده اى تقسيم شد و صاحبان جديد در آن محل ساختمانهايى بنا كردند. آثار، ص 219

ص 338/ س 12 وادى بطحان: از مسيل هاى مدينه است و در غرب مسجد مصلا قرار دارد. حديث پيامبر است كه فرمود:

«ان بطحانَ على تُرَعةٍ من تُرَع الجنة» آثار، ص 233

ص 338/ س 18 وادى رانوناء: از مسيل هاى مدينه است. مسيل قديمى رانونا، در سال 1289 ه. ق به امر سلطان عبدالعزيز خان عثمانى بازسازى و تعمير شده است. آثار، ص 229

ص 339/ س 1 وادى قناة: وادى است در شرق مدينه و مسيل معروفى كه بارها در آن سيل جارى شده است. مانند سيل هاى سال 690 و 734 هجرى قمرى. بين مدينه و احد ضريح مبارك حضرت حمزه سيد الشهدا قرار دارد. براى جلوگيرى از ورود سيل به احد بارها اقداماتى انجام داده اند. آثار، ص 237

ص 339/ س 13 در متن وفاء الوفا سوران است. وفاء الوفا ج/ 4، ص 1076

ص 346/ س 8 بئر عروه: چاه عروة بن زبير در غرب مدينه و در طرف راست راه مكه قرار دارد. زمانى آب آن بهترين و خوشگوارترين آبهاى چاههاى مدينه بود. اكنون تخريب شده است. آثار، ص 255

ص 350/ س 1 بقيع: در لغت به مكانى گفته مى شود كه در آن درختان مختلف كاشته شده باشد. امّا اينك بدون درخت است.

ص: 458

بقيع از روزگار رسول خدا تا سالهاى اخير تنها گورستان مدينه منوره بوده است و در طول تاريخ صدها شخصيت بزرگ اسلامى در آنجا دفن شده اند. بويژه مزار تابناك چهار امام- عليهم السلام- زمين آن مستطيل شكل با ابعاد 100* 15 و مساحت آن پانزده هزار متر مربع است. آثار، ص 176

ص 351/ س 6 بيداء: اينكه بيداء ميان ذوالحليفه و جبل مفرح است در متن وفاء الوفا و خلاصة الوفا نيامده است بلكه گفته شده بيداء بين ذوالحليفه و ذات الجيش قرار دارد. وفاء الوفا، ج/ 1، ص 1157، خلاصة الوفا. ص 463.

ص 352/ س 10 تضارع: به كسر راء نيز خوانده مى شود و نيز به فتح اول و ضم راء تضارع و تضرع نام دو كوه است متعلق به بنى كنانه در تهامه يا نجد.

وفاءالوفاء ج/ 4، ص 352

ص 354/ س 15 ثنية الوداع: ثنيه به معناى راهى است كه در كوه ساخته مى شود.

آثار، ص 159

ص 355/ س 1 ثور: كوه كوچك سرخ رنگى است در شمال مدينه. آثار، ص 209

ص 357/ س 16 جى: در متن وفاء الوفا در مورد اينكه جى در ميان عرج و رويثه واقع شده مطلبى نيامده است. وفاء الوفا. ج: 4، ص 1181.

ص 357/ س 18 حاجر: از مكانهاى خوش وآب و هواى اطراف مدينه است كه هم اينك مسكونى است. آثار، ص 171

ص 359/ س 7 حره: به فتح «ح» و تشديد «ر» به معناى منطقه پوشيده از سنگهاى آتشفشان است. به عبارت ديگر حَرّه به زمينى گفته مى شود كه سابقه آتشفشان فعال داشته است. آثار، ص 211

ص 359/ س 8 در وفاء الوفا حره بنى بياضه ذيل حره واقم توضيح داده شده است.

ج/ 4، ص 1189

ص 360/ س 10 حره قريظه: سمهودى گفته كه همان حره واقم است در شمال شرقى

ص: 459

آن عريض قرار دارد. وفاءالوفا ج/ 4، ص 1188

و عريض منطقه اى است كه على عريضى فرزند امام جعفر صادق- ع- در آنجا مدفون بوده و مسجد آبادى نيز داشته است.

در دوره سعودى مسجد و مزار امامزاده خراب شده و اثرى از آن باقى نمانده است. وصف المدينه، ص 10/ على حافظ، ص 135/ مدينه، ص 216

ص 360/ س 11 حره واقم: در شرق مدينه قرار دارد و آثار مواد آتشفشانى در آن باقى است. در همين حره كشتار سال 63 ه. ق توسط يزيد- لعنت اللَّه- كه منجر به شهادت عده زيادى شد روى داد. آثار، ص 210

ص 360/ س 16 حرة الوبره: در جهت غربى مدينه قرار دارد و به مدينه نزديكتر است تا حره واقم. ثنية الوداع در اين مكان و مسجد قبلتين در شمال آن واقع شده است. آثار، ص 211

ص 361/ س 4 در وفاء الوفا حزن بنى يربوع ذيل حزن آورده شده است وفاء الوفا ج/ 4، ص 1190

ص 363/ س 20 حماضه: در وفاء الوفا حماضه و مطالب مربوط به آن آورده نشده است وفاء الوفا ج 4، ص 1197.

ص 376/ س 19 زغابه: مكانى است در آخر وادى عقيق در غرب مزار حمزه سيد الشهدا و محل جمع شدن سيل هايى كه به طرف مدينه سرازير مى شدند. آثار، ص 179

ص 379/ س 12 جبل سلع: در شمال مدينه واقع شده و غار كوچكى دارد كه حضرت رسول قبل از نزول آيه «واللَّه يعصمك من الناس» مدتى در آن توقف داشته اند. كتيبه هايى به خط كوفى قديم در اين كوه نقر شده است در شمال اين غار در دامنه كوه، مسجد فتح قرار دارد. آثار، ص 204 و 205

ص 379/ س 14 سليع، كوه كوچكى در جنوب كوه سلع بوده كه بر بالاى آن سالهاى

ص: 460

پيش قلعه باب الشامى قرار داشت. آثار، ص 206

ص 387/ س 3 در متن وفاء الوفاء ضارح و مطالب مربوط به آن نيامده است. وفاء الوفا ج 4، ص 1256.

ص 378/ س 9 در وفاء الوفا ضباد مطالب مربوط به آن نيامده است وفاء الوفا ج 4، ص 1256

ص 387/ س 14 اطم الضحيان: محل آن در «وادى عصبه» در غرب مسجد قباست آثار اطم الضحيان هنوز باقى است. ديوارهاى آن از سنگ سياه ساخته شده است. 27 متر طول و 12 متر عرض و 8 متر ارتفاع آن است. آثار، ص 73

ص 389/ س 4 طفيل: به فتح اول متصل به وهرشى است كه هرش منطقه شنزارى است كه در وسط آن كوه كوچك سياهرنگى قرار دارد كه به او طفيل گفته مى شود. معجم البلدان، ج/ 4، ص 42

ص 393/ س 4 وفاء الوفا در شرح عمق آن را ميان سلسله و معدن بنى شريد ذكر مى كند و از قاموس نقل مى كند كه عمق جايى است بين ذات العذق و معدن بنى سليم. وفاء الوفا، ج/ 4، ص 1268

ص 393/ س 21 عير: كوه بلند و سترگى است در جنوب مدينه. در دامنه اين كوه قصرهايى ساخته شده بود. آثار، صص 209 و 223

س 394 عيون/ چشمه ها: در سال 1353 ه. ق مدينه 24 چشمه داشت. بعدها بجز عين الازرق بقيه خشك شدند. على حافظ، ص 279 آثار، ص 260

ص 394/ س 2 جبل عينين: كوه كوچكى است در جنوب مزار حمزه سيدالشهدا اسم ديگر آن جبل رُماة است. در گوشه شرقى كوه، مسجد كوچكى كه طول آن 9/ 5 متر و عرض 4/ 4 متر و قطر ديوارهاى آن 70 سانتيمتر است قرار دارد. اين مكان محل شهادت حمزه سيدالشهداست. در كنار مسجد مزار حمزه و همچنين مصعب بن عمير و ديگر شهداى احد واقع شده

ص: 461

است. در همين كوه است كه به هنگام جنگ احد، پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- 50 تير انداز را مستقر كردند و دستور دادند كه از جاى خود حركت نكنند. آثار، ص 201

ص 394/ س 13 عين ازرق: عين زرقا نيز گفته مى شود معاويه آن را در اوائل نيمه دوم قرن اول هجرى احداث كرده است و بعدها توسط حكام لايروبى شده و سرچشمه برخى از رودها در اين چشمه جارى شده تا خشك نشود.

آب ده چشمه كوچك در اطراف مدينه به اين چشمه وارد مى شده و بخشى از آب لوله كشى مدينه نيز تامين مى كرده است. على حافظ، ص 284 آثار، ص 265

ص 394/ س 20 عين كاظمه: نام ديگر آن «عين شهدا» ست. كاظمه به معنى چاهى است كه در كنار چاه ديگرى حفر شود و در زير زمين اين دو چاه به يكديگر متصل شوند تا آب هر دو يكسان شود. عين كاظمه در سال 43 ه. ق توسط معاويه ساخته شد. به آن عين كظامه نيز مى گويند. آثار، ص 261

ص 395/ س 7 الغابه: غابه به معناى زمينى است كه انبوهى از درختان در آن كاشته شده باشد. غابه در شمال مدينه و غرب كوه احد قرار دارد. اين مكان به مرور متروك شده و اينك فقط آثارى از آن باقى است. آثار، ص 180

ص 397/ س 6 فدك: سند مظلوميت صديقه كبرى- سلام اللَّه عليها- است و سند غصب حق حكومت از حضرت على و فرزندان او نمادى از حكومت الهى اهل بيت به حديث امام موسى كاظم- عليهم السلام- كه فدك را سرزمينى محدود به حدود زير مى داند:

حدى به عدن- حدى به سمرقند، حدى به آفريقا، و بالاخره حدّى به كناره درياى روم و ارمنستان.

درباره فدك ده ها كتاب و رساله نوشته است ر. ك:

ص: 462

- شرح و ترجمه احتجاج طبرسى، نظام الدين احمد غفارى تهران، ج/ 2، ص 27

- جلاء العيون، علامه محمدباقر مجلسى، ص 223

- شبهاى پيشاور، سلطان الواعظين شيرازى، ص 671

و دو كتاب ذيقيمت زير:

فدك: محمد حسن قزوينى، ترجمه سيد احمد علم الهدى، مقدمه از مرحوم آيت اللَّه حسن سعيد، تهران، 1361

فدك در تاريخ، محمدباقر صدر- ترجمه محمود عابدى، تهران، 1360

ص 407/ س 18 مستنذر: كوهى است با ارتفاع كم كه در بعضى نقاط ارتفاع آن به 3 متر مى رسد. محل استقرار مهاجرين بوده است بعدها در آنجا ساختمانهاى مسكونى بنا شد آثار، ص 207

ص 409/ س 21 مناصع: مكانهايى خارج از شهر مدينه و در جهت شرقى آن بوده است كه براى قضاى حاجت مورد استفاده قرار مى گرفته است. آثار، ص 186

ص 410/ س 7 المنحنى: مكانى كه از شرق وادى بطحان تا مسجد مصلا امتداد داشته و اكنون ساختمان اداره مخابرات مدينه در آنجا واقع شده است.

آثار، ص 172

ص 410/ س 19 مهراس: در لغت به سنگهايى كه در فرو رفتگيهاى آنها آب جمع مى شود اطلاق مى گردد و اصطلاحاً به محل آبهاى جمع شده در كوه احد گفته مى شود.

در روايت است كه حضرت على- عليه السلام- در جنگ احُد از مهراس آب آورد و بر سر حضرت رسول ريخت و با آن خون صورت مبارك پيامبر را شست. آثار، ص 183

ص 412/ س 18 نقا: از مكانهاى غربى مدينه كه هم اينك مسكونى است. آثار، ص 107

ص: 463

ص 412/ س 15 نفاع: اطمى است از منازل بنى خطمه در بالاى بئر عماره. وفاء الوفا ج/ 4، ص 1321

ص 412/ س 23 نقمى متعلق به آل ابى طالب بوده است. معجم البلدان ج/ 5، ص 347

ص 439/ س 4 در متن كامل وفاء الوفا ارخصيه است. وفاء الوفا: ج/ 4، ص 1074

ص: 464

سفيد

ص: 465

فهرست ها

فهرست آيات مباركه قرآن مجيد

فهرست احاديث، اشعار و عبارات عربى

فهرست نام اشخاص

فهرست اسامى خاندان ها و طايفه ها

فهرست اعلام جغرافيايى

فهرست اسامى آبار و عيون

فهرست اسامى خانه ها و قصرها

فهرست اسامى مساجد

فهرست اسامى مقابر

فهرست غزوات، سريّه ها و جنگها

فهرست اسامى كتابها در متن

فهرست تصاوير

فهرست منابع و مآخذ مهم مورد استفاده مصحح

ص: 466

ص: 467

آيات مباركه قرآن

ص 42/ س 2 أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةَ فَتُهَاجِرُوا فِيهَا (آيا زمين خداى گشاده نبود تا مهاجرت كنيد شما در آن) 4/ 97

ص 42 س 16 وَالَّذينَ تَبَوَّءُ والدَّارَ والايمان (آن كسانى كه منزل ساخته اند دار و ايمان را) 59/ 9

ص 43/ س 9 لا اقْسِمُ بِهَذا الْبَلَدَ (به اين شهر قسم مى خورم) 90/ 1

ص 43/ س 11 كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِك (چنان بود كه پروردگارت تو را به حق از خانه ات برون آورد) 8/ 5

ص 43/ س 20 لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِى الدُّنْيا حَسَنَة (در حق مردمى كه مهاجرت كرده اند در راه خدا در دنيا مكان نيكويشان دهيم) 16/ 41

ص 46/ س 4 وَسْئَلِ الْقَرْيَه (شهرى كه در آن بوديم) 12/ 82

ص 46/ س 19 رَبِ ادْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجُنىِ مُخْرَجَ صِدْقٍ (پروردگارا مرا درون بر درون بردنى نيك و برون بر برون بردنى نيك) 17/ 80

ص 47/ س 10 وما ارْسَلْناكَ إلَّا رَحْمَةَ لِلْعالمين (ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم) 21/ 107

ص 50/ س 18 ائِتَيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً (به رغبت يا به كراهت بياييد) 41/ 11

ص: 468

ص 65/ س 14 انَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ الْسَيِئأتِ (نيكى ها، بديها را نابود مى كند) 11/ 114

ص 77/ س 7 أَلَمْ تَكُنْ ارْضُ اللَّهِ واسِعَة (ر. ك: ص 42/ 2) 4/ 97

ص 77/ س 18 كَما اخْرَجَكَ رَبَكَ مِنْ بَيْتِك (ر. ك: ص 43/ 11) 8/ 5

ص 78/ س 1 لا اقْسِمُ بِهذَا الْبَلَد (ر. ك: ص 43/ 9) 90/ 1

ص 78/ س 2 رَبِ ادْخِلِنى مُدْخَلَ صِدْق (ر. ك: ص 46/ 19) 17/ 80

ص 79/ س 14 لَّمَسْجدُ اسِّسَ عَلىَ التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْم (مسجدى كه از نخستين روز بنيان آن با پرهيزكارى نهاده شده) 9/ 108

ص 91/ س 5 انَّا لِلَّهِ وَانَّا الَيْهِ رَاجِعُون (ما متعلق به خداييم و به سوى او باز مى گرديم) 1/ 156

ص 105/ س 11، 19 وَلَوْ أَنَّهُمْ اذ ظَّلَمُوا انفُسَهُمْ جَاءُوك (اگر آنها دمى كه به خويش ستم كردند ...) 4/ 64

ص 112/ س 16 وَلَوْ انَهُمْ اذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جاءُوك فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً (اگر آنها دمى كه به خويش ستم كردند پيش تو آمده و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيغمبر برايشان آمرزش خواسته بود، خدا را توبه پذير و رحيم مى يافتند) 4/ 64

ص 118/ س 7 قُلْ يا ايُهَا الْكافَرون (بگو اى كافران) 109/ 1

ص 118/ س 7 قُلْ هواللَّهُ احَد (بگو او خداى يگانه است) 112/ 1

ص 120/ س 11 لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا اللَّه واستغفر لهم الرسول لوجدواللَّه توابا رحيما (ر. ك: ص 112/ 16) 4/ 63

ص 123/ س 22 انَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ اصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ اوْلئكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةُ واجْرٌ عَظيمٌ (كسانى كه نزد پيغمبر خدا، صداى خويش ملايم كنند همان كسان اند كه خدا دلهايشان را به پرهيزكارى امتحان كرده است و مغفرت و پاداشى بزرگ دارند) 49/ 3

ص: 469

ص 125/ س 18 فَمَن نَّكَثَ فَإنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ اوْفَى بِما عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيِه اجْرَاً عَظيما (هر كه نقض بيعت كند به ضرر خويش مى كند و هر كس به پيمانى كه با خدا بسته وفا كند پاداشى بزرگ به او خواهد داد) 48/ 10

ص 126/ س 2 لا تَقُمْ فِيه ابَدالْمَّسْجِدُ اسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ احَقُ انْ تَقُومَ فِيِه رِجَالٌ يُحِبُّونَ انْ يَتَطَهَّروُا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرين (هيچ وقت در آن نايست، مسجدى كه از نخستين روز بنيان آن با پرهيزكارى نهاده شده، سزاوارتر است كه در آن بايستى. در آنجا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه خويى كنند و خدا پاكيزه خويان را دوست دارد) 9/ 108

ص 149/ س 10 انَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ المؤمِنينَ انْفُسَهُمْ وَامْوالَهُم بِانَّ لَهُمُ الْجَنَّة (خدا از مؤمنان جانها و اموالشان را خريد [در مقابل اين] بهشت از آن آنهاست) 9/ 111

ص 173/ س 5 رَبِّ انْزِلنىِ مُنزَلًا مُبارِكاً وَانْتَ خَيْرُ الْمُنزِلين (پروردگارا مرا به منزلى مبارك فرود آر كه تو بهترين منزل دهنده اى) 23/ 11

ص 185/ س 9 يا ايُهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَخُونوا اللَّهَ والرَّسُولَ (اى ايمان آورندگان به خدا و پيغمبر خيانت مكنيد) 8/ 27

ص 186/ س 4 وَاصْبِر نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَواةِ وَالْعَشِىِ يُريُدونَ وَجْهَهُ ولا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُم (با كسانى كه بامداد و شبانگاه پروردگار خويش را مى خوانند و رضاى او مى جويند با شكيبايى قرين باش و ديدگانت به جستجوى زيور زندگانى دنيا از آنها منصرف نشود) 18/ 28

ص 228/ س 12 وانْ نَّكَثُوا ايْمانَهُم مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فى ديِنِكُمْ فَقاتِلُوا ائِمَةَ الْكُفْرِ انَّهُمْ لَا ايْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُم يَنْتَهُونَ الا تُقاتُلون قَوْماً نَّكَثُوا ايمانهم وَهمُّوا بِاخراجِ الرَّسُول (اگر قسمهاى خويش را پس از پيمان بستن بشكستند و به دين شما طعنه زدند با پيشوايان كفر كه پايبند قسمهاى

ص: 470

خود نيستند كارزار كنيد شايد بس كنند چرا با گروهى كه پيمانهاى خويش بشكستند و قصد بيرون كردن پيغمبر كردند كارزار نمى كنيد) 9/ 12 و 13

ص 262/ س 1 لمسجد اسس على التقوى من اول يوم (ر. ك: ص 126/ 2) 9/ 108

ص 262/ س 4 و 10 فيه رجال يحبون ان يتطهروا (ر. ك: ص 126/ 2) 9/ 108[1234]

265/ س 1 لمسجد اسس على التقوى (ر. ك: ص 126/ 2) 9/ 108

ص 267/ س 1 وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً (كسانى كه مسجدى براى ضرر زدن ساخته اند) 9/ 107

ص 267/ س 8 لا تقم فيه ابدا (ر. ك: ص 126/ 2) 9/ 108

ص 267/ س 11 افَمَن اسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَرِضْوانٍ خَيْرُ امُ مَن اسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شفاجُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِه فى نارِ جَهَنَمَ (آن كه بناى خويش بر پرهيزكارى خدا و رضاى او پايه نهاده بهتر است يا آن كه بناى خويش بر لب سيل گاهى نهاده كه فرو ريختنى است كه با وى در آتش جهنم سقوط كند) 9/ 109

ص 267/ س 16 وَاللَّهُ لايَهْدىِ الْقَوْمَ الْظالمين (خدا قوم ستمكاران را هدايت نمى كند) 9/ 109

ص 277/ س 3 فَلَنْوَلِيَنّكَ قِبْلَةً تَرضاها (تو را به قبله اى كه دوست دارى بگردانيم) 2/ 144

ص 278/ س 11 يا ايُهَا الَّذينَ امَنوا اذَا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوْا فِى الْمجالِس (اى ايمان آورندگان چون به شما گويند مجلسها گشاده كنيد ...) 58/ 11

ص 299/ س 22 وَلا تَحْسَبَنَ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللَّه امواتا (كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار) 3/ 169

ص: 471

احاديث و اشعار و عبارات عربى

ص 44/ س دار الابرار و دار الاخيار الى يوم القرار.

ص 44/ س هو المسك ما كررّته يتضوّع.

ص 44/ س يا خير من دفنت بالقاع اعظمه فطاب من طيبهنّ القاع والأكم نفسى الفداء لقبرٍ أنت ساكنه فيه العفاف وفيه الجود والكرم

ص 44/ س 5 الْمَدينَه قُبة الاسْلام وَ دارالايمان.

ص 51/ س 15 احبّه عنداللَّه و عند رسوله.

ص 51/ س 22 احب ارض اللَّه الى اللَّه.

ص 52/ س 20 المدينه خير من مكه.

ص 52/ س 21 افضل من مكه.

ص 54/ س 1 اللهم حَبَّب إلينا المدينه كُحبّنا مكّة او أشد.

ص 54/ س 5 اللهم اجعل لنا بها قرَاراً وَارْزُقْنا رِزقاً حَسَناً.

ص 54/ س 8 اللهم اجعل بالمدينة ضعفى ما جعلت بمكة من البركة.

ص 54/ س 11 اللهم بارك لهم فى مكيالهم وبارك لهم فى صاعهم وبارك لهم فى مدهم.

ص: 472

ص 55/ س 4 اللهم بارك لنا فى مدينتنا، اللهم بارك لنا فى صاعنا، اللهم بارك لنا فى مدنا، للهم بارك لنا فى مدينتنا، اللهم اجعل مع البركة بركتين.

ص 55/ س 9 اللهم بارك لنا فى ثمرنا و بارك لنا فى مدينتنا و بارك لنا فى صاعنا و بارك لنا فى مدنا، اللهم ان ابراهيم عبدك و خليلك و نبيك و انى عبدك و نبيك و انه دعاك لمكة وانا ادعوا للمدينة بمثل مادعاك لمكة و مثله معه.

ص 55/ س 18 اللهم بارك لنا فى ثمرنا و بارك لنا فى مدينتنا.

ص 56/ س 1 «أنّ النّبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- خرج الى ناحية من المدينه و خرجت معه فاستقبل القبلة و رفع يديه حتى انى الأرى بياض ما تحت منكبه، ثُم، قال: اللهم انّ ابراهيم نبيك و خليلك دعاك لاهل مكة و انا نبيك و رسولك ادعوك لاهل المدينة، اللهم بارك لهم فى مُدّهم و صاعهم و قليلهم و كثيرهم ضعفى ما باركت لاهل مكة، اللهم من ههنا الى ههنا حتى اشار الى نواحى الارض كلها، اللهم من ارادهم بسوٍ فاذبه كما يذب الملح فى الماء.» ...

ص 56/ س 7 اللهم حبب الينا المدينة كحبنا مكه او اشد و صححها لنا و بارك لنا فى مدها و صاعها و انقل حماها واجعلها بالجحفه.

ص 56/ س 22 ان كان الوبا فى شى ء من المدينه فهو فى ظل مشعط كمرفق.

ص 59/ س 4 بسم اللَّه تراب ارْضِنا بِريقِ بَعْضِنا شِفاء لِمَريضِنا بِاذّنِ رَبّنا.

ص 60/ س 3 بسم اللَّه تربة ارْضِنا يريقَة بَعْضِنا يَشْفى سُقِيمُنا بِاذْن رَبّنا.

ص 72/ س 4 يا ابا عمير مافعل النغير.

ص 78/ س 19 من اخاف اهل المدينه فقد اخاف ما بين جنبى.

ص 79/ س 1 ان الشياطين قد يئست ان تعبد ببلدى هذا.

ص 79/ س 7 على كل مسلم زيارتها.

ص 83/ س 5 يوشك الناس ان يضربوا اكباد الابل فلا يجدون عالما اعلم من عالم المدينه.

ص: 473

ص 86/ س 6 فاتّخذوا الغنم على خمس ليال من المدينه.

ص 88/ س 16 اللهم لا تدركنى سنة ستين ولا امرة الصبيان.

ص 97/ س 9

ان ترد عبرة فهذى بنوا العباس دارت عليهم الدئرات

استبيح الحريم ادقتل الأحيا منهم واحرق الاموات

ص 102/ س 9 لو اتفق احدكم مثل احد.

ص 105/ س 1 السلام عليك يا رسول اللَّه، السلام عليك يا ابابكر، السلام عليك يا ابتاه.

ص 106/ س 5 لا تشد الرحال الا الى ثلاثة مساجد.

ص 107/ س 9 لا تجعلو قبرى عيدا.

ص 107/ س 12 لاتجعلو بيوتكم قبوراً.

ص 110/ س 3 اللهم انى اسئلك واتوجه اليك نبيك محمد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نبى الرحمة يا محمد انى توجهت بك الى ربى فى حاجتى ليقضى لى اللهم شفعه فى.

ص 110/ س 13 اللهم انى اسئلك واتوجه اليك نبينا محمد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- نبى الرحمه يا محمد انى اتوجه بك الى ربك فتقضى حاجتى.

ص 113/ س 3 «اللهم انّك قُلَت فى كتابك لنبيّك- عليه السلام- وَلو انَّهُم اذْ ظَلَموا انْفُسهم جاؤك فاستغفروا اللَّه (الآية) و انّى اتيت نبيّك- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- مُستَغْفِراً فَاسألُكَ ان توجب لى المغفرة كما اوْ جَبْتَها لِمَنْ اتاهُ فى حياتِه، الّلهم إنّى اتوجَّه اليك بنبيّك- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.»

ص 114/ س 14 لا تعلمه حاجة الا زيارتى.

ص 115/ س 3

تلك الديار التى قلب المحب له شوق اليها و تذكار واشجان

وانه و حنين كلما ذكرت ولوعة و شجى منه واحزان

ص 115/ س 6 بسم اللَّه، آمنت باللَّه، حسبى اللَّهُ توكلت على اللَّه، لاحول ولا قوة الا باللَّه، الّلهم اليك خرجت و انت اخرجتنى، الّلهم سلّمنى و سلّم منى وردنىِ سالماً فى دينى كما اخرجتنى، اللهم انى اعوذبك ان اضِل او أضل او ازِل او ازل او اظلم او اظَلَم او اجَهْل اوْ يجهل علىّ عزّ جارك و جلّ ثناؤك و تبارك اسمك ولا اله غيرك، اللهم انى اسَالك بحق السائلين عليك و بحق ممشاى هذا اليك الى آخر الذكر المستحب لقاصد المساجد.

ص 116/ س 1

قرب الديار يزيد شوق الواله لاسيّما ان لاح نور جماله

او بشر الحادى بان لاح النقاو بدت على بعد روؤس جباله

فهناك عيل الصبر من ذى صبوةوبدى الذى يُخفيه من احْواله

ص 116/ س 8 اللهم إنّ هذا هُو الحَرَمُ الّذى حرمته عَلَى لِسان حبيبك و رسُولك- صَلى اللَّهِ عليه وآله وسلم- وَدَعاك انْ تَجْعَلَ فيه من الخير والبركة مثلى ما هو بحرم بيتك الحرام فحرّ منى عَلى النار و آمنى من عَذابِكَ يَومَ تَبعث عَبادِك وارْزُقنى ما رَزَقْتَه اوليائك واهل طاعَتك وفقنى فيه لحسن الادب و فعل الخيرات و ترك المنكرات.

ص 117/ س 3 «بسم اللَّه ماشاء اللَّه ولا حول ولا قوّة الّا باللَّه رَبّ ادخلنى مُدخل صدقٍ واخرجنى مخرج صدقٍ واجعل لى من لدنك سلطاناً نصيراً آمنت باللَّه حسبى اللَّه».

ص 117/ س 16 «اعوذ باللَّه العظيم و بوجهه الكريم و بنوره القديم من الشيطان الرجيم بسم اللَّه والحمد للَّه ولا حول ولا قوة الا باللَّه، اللهم صل عَلى [سيدنا] محمّد عبدك و رسولك و على آله و صحبه و سلّم تسليماً كثيراً، اللهم اغفرلى ذنوبى وافتح لى ابواب رحمتك و وفّقنى و سدّدنى واعنّى على [33- آ] ما يرضيك و منّ علىّ بحسن الآدب، السلام عليك ايها النبى و

ص: 474

ص: 475

رحمة اللَّه و بركاته السّلام علينا و على عباداللَّه الصالحين.»

ص 118/ س 1 وافتح لى ابواب فضلك.

ص 119/ س 2 «السلام عليك ايها النبى و رحمة اللَّه و بركاته، السلام عليك يا رسول ربّ العالمين، السّلام عليك يا خير الخلايق اجمعين، السلام عليك يا سيدالمرسلين و خاتم النبيين، السلام عليك يا امام المتقين، السلام عليك يا قائد الغرّ المحجلين، السّلام عليك ايها المبعوث رحمةً للعالمين، السلام عليك يا شفيع المذنبين، السلام عليك يا حبيب اللَّه، السلام عليك يا خيرة اللَّه، السلام عليك يا صفوة اللَّه السلام عليك ايها الهادى الى الصراط مستقيم، السلام عليك يا من وصفه اللَّهُ بقوله «وانك لعلى خلق عظيم» و بقوله «بالمؤمنين رؤف رحيم» السّلام عليك يا سبّح الحصى فى يديه و حنّ الجذع اليه، السلام عليك يا من امرنا للَّه بطاعته و الصلاة و السّلام، عليه السلام عليك و على سائر الانبياء والمرسلين و عباد اللَّه الصالحين و ملائكة اللَّه المقربين و على آلك وازواجك الطّاهرات امّهاتِ المؤمنين و اصحابك اجمعين كثيراً دائما ابداكما يحبّ ربنا و يرضى جزاك اللَّه و عنّا افضل ماجزى به رسولًا عن امته و صلى اللَّه عليك افضل واكمل و ازكى و انمى صلاة صلّاها على احد من خلقِه و اشهد ان لا اله الا اللَّه وحدهُ لا شريك لهُ واشهد انك عبدهُ و رسوله و خيرتهُ من خلقه، اشهد انك قد بلغت الرسالة و اديت الامانة و نَصَحْت الّامَة وكشَفْتَ الغمة وَاقمْت الحجّة و اوْ ضَحتَ الحَّجة وجاهدت فى اللَّه حق جهاده و كنت كما نَعتكَ اللَّه فى كتابه حيث قال «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنّتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم» فصلوات اللَّه وملائكته و جميع خلقه [34- آ] فى سماواته وارضه عليك يا رسول اللَّه، اللهم اته الوسيلة والفضيلة وابعثه مقاماً محمودا الذى وعدتهُ وآته نهاية ما [ينبغى أن] يسألهُ السّائلون، ربّنا امنا بما انزلت

ص: 476

واتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين آمنتُ باللَّه و ملائكته و كتبه و رسله واليوم الآخر وبالقدر خيره و شرّه، اللهم فثبتنى على ذلك ولا تردّنا على اعقابنا ولا تزغ قلوبنا بعد اذهديتنا وَهَب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب، الّلهم صلّ على محمّد عبدك و رسولك النبىّ الامىّ وعلى آل محمد و ازواجه و ذريّته كما صليت على ابراهيم و على آل ابراهيم وبارك على محمد النبى الامى وعلى آل محمد كما باركت على ابراهيم و على آل ابراهيم فى العالمين انك حميد مجيد.»

ص 120/ س 6 السلام عليك يا رسول اللَّه- صلى اللَّه وعليه وآله وسلم.

ص 120/ س 7 السلام عليك يا ايها النبى و رحمه اللَّه و بركاته.

ص 120/ س 8 السلام عليك يا رسول اللَّه از فلان بن فلان.

ص 120/ س 14

ياخير من دفنت فى التُراب اعظمه فطاب من طيبهن القاعُ والاكم

نفسى الفداء لقبرانت ساكنهُ فيه العفافُ و فيه الجودُ والكرمُ

ص 120/ س 17

انت الشفيع وآمالى معلقةوقد رجوتك يا ذا الفضل تشفع لى

هذا نزيلك اضحى لا ملاذ له الا جنابك يا سؤلى و يا املى

ضيف ضعيف عزيب قد اناخ بكم و مستجير بكم يا سادة العرب

يا مكرمى الضيف ياغوت الزمان وياغوث الفقير و مرمى القصد والطلب

هذا مقام الذى ضاقت مذاهبه وانتم فى الرجا من اعظم السبب

ص 122/ س 10 السلام عليك يا دار قوم المومنين وانا ان شاء اللَّه بكم لاحقون يرحم اللَّه المستقدمين منكم والمستأخرين، اللهم اغفر لاهل بقيع الغرقد، اللهم لا تحرمنا اجرهم ولا تفتنا بعدهم واغفرلنا ولهم.

ص 124/ س 9

فيا ساكنى اكتاف طيبة كلكم الى القلب من اجل الجيب حبيب

ص 124/ س 10 تصدق بما امكن.

ص 124/ س 21 اللهم انا نسألك فى سفرنا هذا البر والتقوى و من العمل ما تحب و ترضى.

ص 124/ س 22 اللهم لا تجعله آخر العهد. بهذا المحل الشريف.

ص 125/ س 2 يا رسول اللَّه نسألك ان تسال اللَّه تعالى «ان يقطع اثارنا من زيارتك وان يعيدنا سالمين وان يبارك لنا فيما» وهب لنا ويرزقنا الشكر على ذلك، اللهم لا تجعله آخر العهد بحرم رسولك- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و حضرته الشريفه ويسرلى العود الى الحرمين سبيلا سهلة وارزقنى العفو والعافية فى الدنيا والآخرة.

ص 133/ ص 2 من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنة.

ص 133/ س 9 لقاب قوس احدكم فى الجنة خير من الدنيا و مافيها.

ص 139/ س 2 انا رسول، رسول اللَّه سليمان بن داوود- عليها السلام- الى اهل يثرب.

ص 139/ س 11 رب جسد مصون و مال مدفون بين زهره و رانون.

ص 142/ س 16

شهدت على احمدانه رسول من اللَّه بارى النسم

فلو مد عمرى الى عمره لكنت وزيراً له وابن عم

ص 145/ س 22 ما احسن هذا و ما اجمله.

ص 152/ س 24

ص: 477

ص: 478

فان يسلم السعد ان يصبح محمدمن الامن لايخشى خلاف المخالف

ص 153/ س 6 برد امرنا و صلح.

ص 154/ س 14 اللهم بارك فى ام جردان.

ص 158/ س 12 المرءُ مع رحله.

ص 159/ س 2

نحن جوارمن بنى النجاريا حبذا امحمد من جار

ص 159/ س 7

طلع البدر علينامن ثنيات الوداع

وجب الشكر علينامادعى للَّه داع

ايها المبعوث فيناجئت بالامر المطاع

ص 164/ س 16 من لكعب بن الاشراف.

ص 174/ س 1

اللهم ان الاجر اجرا الاخرةفارحم الانصار والمهاجرة

ص 181/ س 5 نعم قد فعلت.

ص 187/ س 11 السلام عليك اهل البيت انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يُطهركم تطهيرا.

ص 192/ س 2 سدوا الابواب الاباب ابى بكر.

ص 192/ س 13 امن ناس على.

ص 202/ س 3 المقصورة الدار الواسعة المحصنة اوهى اصغر من الدار لايدخلها الا صاحبها.

ص 223/ س 2

ولو قيل للمجنون ارض اصابهاغبار ثرى ليلى لجدوا سرعا

ص 224/ س 21 بطيب رسول اللَّه طاب نسيمها فما المسك ما الكافور ما المندل الرطب.

ص: 479

ص 241/ س 16 ان اللَّه قبل وجه احدكم فلا يبزقن بين يديه.

ص 247/ س 15 اتسع فى السماء.

ص 253/ س 1 هذا ما امر بعمله العبد الفقير الى اللَّه تعالى محمود بن زنگى بن آقسنقر غفراللَّه له سنة ثمان و خمسين و خمسمائه.

ص 253/ س 9 اللهم صن حريم من صان حرم نبيك بالسور محمد بن على بن ابى منصور فرحمه اللَّه و رضى اللَّه عنه.

ص 253/ س 12 ولو لم يكن له الا هذا لمكرمة لكفاه فخراً فكيف و قد اصابت صدقته تخوم الارض.

ص 261/ س 1 ارخ زمامها و ابنوا على مدارها فانها مأمورة.

ص 274/ س 20 لا الهَ اللَّهُ العَظيمُ الْحَليمْ، لا الهَ الّا اللَّهُ رَبُ الْعَرشِ الْعَظيمْ، لا الَه الّا اللَّهُ رَبِ السَمَواتِ وَرِبِ الْارَضين رَب الْعَرشِ الْكَريم، الّلهُمَ لَكَ الْحَمْدُ هَدَيْتَنى مِنَ الْضَلالَةَ فَلا مكرم لمن أهنت ولا مُهين لمن أكرمت ولا مُعزّ لمن اذللت ولا مذّل لمن اعززت ولا ناصر لمن خذلت ولا خاذل لمن نصرت ولا معطى لمن منعت [ولا مانع لما اعطيت] ولا رازق لمن حرمت ولا حارم لمن رزقت ولا رافع لِمَن خفضت ولا خافض لمن رفعت ولا خارق لماسترت ولا ساتر لما خرقت ولا مقرب لما باعدت ولا مبعد لما قربت، اللهم انت عضدى ونصيرى بك احول وبك اصول و بك اقاتل [اللهم يا صريح المستصرخين والمكروبين ويا غياث المستغيثين ويا مفرج كرب المكروبين ويا مجيب دعوة المضطرين] صل على سيدنا محمد و آله و صحبه وسلم و اكشف عنى كُرْبى و غَمّى و حُزْنى و هَمّى كَما كشفْتَ عَنْ حَبيبِكَ وَ رَسُولِكَ- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- وكربه وحزنه وغمّه فى هذا المَقام وانَا اسْتَشْفِع إليك به- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- فى ذلك فقد ترى حالى و تَعْلم عَجْزى و ضَعْفى يا حنّان يا منّان يا ذِالْجُود وَالْاحْسان أَسألُكَ مِنْ خير ما سألك مِنْه عَبْدك و حبيبك سَيِّدنا

ص: 480

مُحَمّد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- واستعيذ بك مِنْ شَرِّما استعاذ منه عبدك و حبيبك سَيِّدنا محمد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم.

ص 289/ س 16 اللهم اغفر لُامّى فاطمه بنت اسد و وسع عليها مدخلها بحق نبيك والانبياء الذين من قبلى فانك ارحم الراحمين.

ص 291/ س 7 هذا قبر فاطمه بنت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- سيدة نساء العالمين و قبر الحسن بن على و على بن الحسين بن على و قبر محمد بن على و جعفر بن محمد- عليهم السلام.

ص 299/ س 6 المرء مع احب.

ص 299/ س 7 اسكن يا احد.

ص 300/ س 4 السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.

ص 300/ س 5 السلام عليكم بما صبرتم فنعم اجر العاملين.

ص 315/ س 7

اذا رمت ابار النبى بطيبةفعدتها سبع مقالا بلاوهن

اريس و غرس رومة و بضاعةكذا بصة قل بئر حاء مع العهن

ص 318/ س 5 و 7 لا نورث ما تركنا صدقة.

ص 323/ س 21 اللهم بارك لنا فيه و بارك لاهله.

ص 327/ س 16 و عند نزوله- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بغدير خم وصلاته الظهر به تحت الشجره و اخذ بيدعلى و قوله: اللهم مَن كُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌ مَوْلاه.

ص 351/ س 21 مازلتما تبوكانها.

ص 363/ س 7 يُهِلّ اهْلُ المدينه مِنَ العقيق.

س 363/ س 13 كُنّا مَع النبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- بذى الحليفه من تهامه.

ص 369/ س 8 واما دعان فنهانى عن نفسه.

ص 384/ س 13 بارك اللَّه فى شوران.(1)

پي نوشتها

[1] ( 1)- جهت اطلاع بيشتر ر. ك:

- ياقوت، معجم البلدان، مصر، ج/ 7، ص 424

- الطبرى، ابى جعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، قاهره، 1939 م. ج/ 2، ص 115 به بعد.

- ابن اثير، الكامل، چاپ اوّل، 1349 ه. ق، مصر، ج/ 2 ص 71 به بعد.

- مير خواند، روضة الصفا فى سيره الأنبياء والملوك والخلفاء، تهران، خيام، ح/ 2، ص 186 به بعد.

- خواندمير، حبيب السير، تهران، خيام، با مقدمه استاد جلال همائى. ج/ 1، ص 326 به بعد.

[2] ( 2)- در معجم البلدان، اطلاعات فراوانى از جغرافياى مدينه وجود دارد كه بر حسب مورد مى توان به آن رجوع كرد. مانند: ج/ 1 ص 223، ج/ 2 ص 115 و 367، ج/ 3 ص 180، ج/ 3 ص 753 و ج/ 4 ص 198 و ...

[3] ( 1)- جهت اطلاع نيز ر. ك: ابن جبير، رحله، نشر، حسين نصار، مصر، 1955 م، ص 175

[4] ( 2)- ترجمه محمدعلى موحّد، مركز انتشارات علمى و فرهنگى. تهران.

[5] ( 3)- مانند سفرنامه تجيبى( م: 760 ه. ق) از قاسم بن يوسف بن على بُستى تونسى.

[6] ( 4)- ر. ك: فهرست مشترك.

[7] ( 5)- ر. ك به مقدّمه فهميم محمد شلتوت بر كتاب ابن شبّه، تاريخ المدينة، بيروت، 1410 ه. ق، ص الف- ل.

[8] ( 1)- ر. ك به وفاءالوفاء، سمهودى، به تصحيح محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر، جزء اوّل ص 252، 366.

[9] ( 2)- سمهودى، جزء اوّل، ص 110، سمهودى حدود سيصد و پنجاه مطلب از او در لا به لاى كتابش نقل مى كند.

[10] ( 3)- سمهودى، جزء اوّل، ص 252، سمهودى بيش از دويست مطلب از او در كتابش آورده است.

[11] ( 4)- ر. ك به ابن نديم، فهرست، ص 147

[12] ( 5)- سمهودى، جزء اوّل، ص 150

[13] ( 6)- سمهودى، جزء دوم، ص 208

[14] ( 7)- سمهودى، حدود 50 مطلب آورده است، مانند جزو دوّم، ص 51 و 54 و 189

[15] ( 8)- ر. ك: سلسلة النوادر المخطوطات، محمد عبدالسلام هارون، مدينه، 1357 ه. ق.


1- علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376

ص: 481

[16] ( 9)- ج/ 3 ص 8

[17] ( 1)- جزء اوّل ص 69

[18] ( 1)- چاپ دوم آن در سال 1401 ه. ق در مكّه مكرّمه در 166 صفحه منتشر شده است.

[19] ( 2)- ر. ك: علّامه شيخ آقا بزرگ طهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعه، بيروت، 1983 م. ج/ 20، ص 251.

[20] ( 1)- يا سَمهود. به ضمّ نيز صحيح است. ر. ك به مقدّمه محمد محيى الدين بر وفاء الوفا.

[21] ( 2)- جهت اطلاع بيشتر از شرح احوال و آثار وى ر. ك:

- الزركلى، خيرالدين، الاعلام، بيروت، 1969 م. ج/ 5، ص 123

- عبدالقادر بن شيخ عيدروس، النور السافر عن اخبار القرن العاشر، بغداد، 1934 م، ص 58

- السخاوى، الضوء اللامع، مصر، 1353 ه. ق، ج/ 5، ص 245

- يوسف اليان سركيس، معجم المطبوعات العربيّة و المُعرّية، مصر، 1928 م، ص 1052

[22] ( 1)- عنوان اين كتاب را به صورت« وفاء الوفى بأخبار دارالمصطفى» هم نوشته اند، هر دو صورت صحيح است.

[23] ( 1)- مانند چاپ دارالطباء قاهره سال 1285 ه. ق/ 1869 م.

[24] ( 1)- ر. ك: احمد منزوى، فهرست مشترك نسخه هاى خطّى فارسى پاكستان، ج/ 10، ص 11.

[25] ( 1)- جهت اطلاع بيشتر ر. ك: فهرست نسخه هاى خطّى كتابخانه هاى فوق و نيز احمد منزوى، فهرست مشترك نسخه هاى خطّى فارسى پاكستان، اسلام آباد پاكستان، 1367، ج/ 10، ص 9 و ص 11

- حهت اطلاع از مشخصات فهرست ها ر. ك: به بخش منابع و مآخذ آخر همين كتاب.

[26] ( 1)- محمد تقى دانش پژوه، فهرست ميكرو فيلم هاى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، تهران، 1363، ج/ 3 ص 88 و 89 و 109

[27] ( 1)- سكينه: آرامش، وقار، طمأنينه.

[28] ( 2)- طابّه: به فتح باى موحده نام مدينه منوره و به اين معنى طيبه هم آمده است.

[29] ( 3)- م: تفصيل.

[30] ( 4)- م: ندارد.

[31] ( 5)- ل: ذرع.

ص: 482

[32] ( 6)- طيب: با كسر؛ بوى خوش، از اسامى مدينه منوره.

[33] ( 7)- رداءِ: تباه شد و فاسد گرديد.

[34] ( 8)- حمى: تب.

[35] ( 9)- هر سه نسخه: حما.

[36] ( 10)- اطلاعات مربوط به جُحفِه بعداً خواهد آمد.

[37] ( 11)- ن: ندارد.

[38] ( 1)- محتجب: نقاب دار و حجاب دار.

[39] ( 2)- خاطر فاتر: كم هوش.

[40] ( 3)- وسيط: آنكه در نسب ميانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد.

[41] ( 4)- م: تحرير.

[42] ( 5)- نحرير: دانشمند و زيرك.

[43] ( 6)- م: آوانه.

[44] ( 7)- نزيل: مهمان، فرود آمد.

[45] ( 8)- ل: ندارد.

[46] ( 1)- غرر: ج غرة. نامدار، مشهور.

[47] ( 2)- اقتصار: كوتاهى و ايستادگى بر چيزى.

[48] ( 3)- امنيت: ج امانى. آرزو و خواهش.

[49] ( 4)- م: بادية.

[50] ( 5)- هاويه: نام طبقه هفتم از طبقات دوزخ.

[51] ( 6)- م: فى الترب.

[52] ( 7)- از اينجا نسخه« د» شروع مى شود.

[53] ( 1)- م و ل: او.

[54] ( 2)- ل: پيغامبر.

ص: 483

[55] ( 3)- مآب: بازگشت و رجوع و جاى بازگشت.

[56] ( 4)- م و ل: تأكدّ: استوار شدن( آنند راج).

[57] ( 5)- شدّر حال: شَدُّرالرّحال: كنايه از سفر است.

[58] ( 1)- م و د: متعلق است به آن.

[59] ( 2)- ل و د: ندارد.

[60] ( 3)- م: انوار فخر.

[61] ( 4)- م: ندارد.

[62] ( 5)- خوخه: روزن در ديوار كه از آن روشنايى به خانه رسد، 2- ل: ابو بكر پنجره.

[63] ( 1)- شرفات: ج: شرف، كنگره ها.

[64] ( 2)- ل: حاير.

[65] ( 3)- حائز: در اينجا به ديوارى كه احاطه به حجره شريفه دارد گفته مى شود.

[66] ( 4)- م: شريفه شريفه.

[67] ( 5)- رُخام: سنگى بغايت صُلْب و سخت كه زرد و سپيد و سرخ است، مرمر و مرمرسفيد.

[68] ( 6)- تخليق: خوشبو كردن.

[69] ( 7)- م: آن.

[70] ( 8)- رصاص: سرب.

[71] ( 9)- ل: پازدهم.

[72] ( 1)- حواصل: محل قرار گرفتن آب، آبگير حوض.

[73] ( 2)- تحصيب: ريگ در افكندن، قرار دادن ريگ.

[74] ( 3)- مصابيح: جمع مصباح كه به معنى چراغ باشد.

[75] ( 4)- اجمار: آماده كردن آتش را.

[76] ( 5)- بلاط: سنگهايى كه در سرا و جز آن گسترده باشند. و هر زمين كه بر آن سنگ يا خشت پخته گسترده باشند.

[77] ( 6)- م: او.

ص: 484

[78] ( 7)- آبار: ج بئر، چاه ها.

[79] ( 8)- عيون: چشمه هاى آب.

[80] ( 9)- غراس: نهال نشاندن.

[81] ( 1)- م: پيغمبر.

[82] ( 2)- م: ندارد.

[83] ( 3)- م: كرده اند.

[84] ( 4)- اوديه ج: وادى صحرا و بيابان.

[85] ( 5)- احماءِ: ج: رَحماء: چراگاه، علفزار( نفيسى).

[86] ( 6)- اطام: ج: اطم. قلعه و خانه، هر خانه چهار گوشه مسطح؛ بيشتر به خانه هايى كه در حومه شهر بنا شده است و به صورت ييلاقى بوده اطلاق مى شود. اطم كلمه اى عبرى است و به حايطهايى كه از خارج منفذ نداشته باشد اطلاق مى شود و در عربى بناى مرتفع را گويند.

[87] ( 7)- د و م: ندارد.

[88] ( 8)- م و د: مشتمل است.

[89] ( 1)- م: ندارد.

[90] ( 2)- م و د: شهر به اشهر اين.

[91] ( 3)- م: بوده.

[92] ( 4)- م و د: ثرب به تحريك.

[93] ( 5)- ل و د: گناه.

[94] ( 1)- سوره نسا آيه 97.

[95] ( 2)- م: است آن.

[96] ( 3)- م و د: از به قريه اى تا اينجا ندارد.

[97] ( 4)- م: ندارد.

ص: 485

[98] ( 5)- د: مى خورد قريه ها را، ندارد. ل: يك كلمه نامشخص.

[99] ( 6)- م: قريه ها.

[100] ( 7)- سوره حشر، آيه 9.

[101] ( 8)- ل: مصير.

[102] ( 1) سوره بلد، آيه 1.

[103] ( 2)- هر سه نسخه: ديه ها.

[104] ( 3) سوره انفال، آيه 5.

[105] ( 4)- م و د: بر وزن جعفربه.

[106] ( 5) سوره نحل، آيه 41.

[107] ( 1)- م: است.

[108] ( 2)- م و ل: سكنها.

[109] ( 3)- به نقل از ابن عمر در ص 18 خلاصة الوفا آمده است.

[110] ( 4)- عربى، ص 18. طّابه: نام مدينه منوره( منتهى الارب).

[111] ( 5)- ل و م: ندارد.

[112] ( 6)- ل م: مختلفاتند.

[113] ( 7)- م: ندارد، ل: اسما.

[114] ( 1)- م: ندارد.

[115] ( 2)- م: از زمين و تا فتح معجمه ندارد.

[116] ( 3)- هر سه نسخه: نمى درآيد.

[117] ( 1)- م: حقيقه به قابليت.

ص: 486

[118] ( 2)- م و د: ندارد.

[119] ( 3) سوره يوسف، آيه 82.

[120] ( 4)- وفاء الوفا و خلاصة الوفا: مبيّن الحلال و الحرام.

[121] ( 5)- م و د: تكرار شده است.

[122] ( 6) سوره بنى اسرائيل، آيه 80.

[123] ( 1)- م: ندارد.

[124] ( 2)- مصر: ج امصار، شهرستان.

[125] ( 3)- م و ل: در حديث آمده المرحومه.

[126] ( 4)- سوره انبياء، آيه 107.

[127] ( 5)- شايد به دليل اينكه آخرين مسجد انبياء در زمين بوده است، مسجدالأقصى نام نهاده اند. عربى، ص 21.

[128] ( 6)- م: مطالعه.

[129] ( 7)- ل: آن اهل.

[130] ( 1)- خلاصة الوفا، ص 21.

[131] ( 2)- م: عقاه.

[132] ( 3)- عُتاة: ج: عاتى، متكبر و در گذرنده از حد.

[133] ( 4)- م: بنات.

[134] ( 5)- در خلاصة الوفا، ص 15- 21.

[135] ( 1)- د: و بعده.

[136] ( 2)- د: شريف.

[137] ( 3)- د م: نواوى.

[138] ( 4)- امام نووى: محيى الدّين ابو زكريّا يحيى بن شرف الدّين نووى يا نواوى( 631- 676 ه. ق) محدّث معروف عامّه صاحب كتاب« الأربعون حديثاً»( الأعلام).

[139] ( 5)- م: است.

[140] ( 6)- م: ندارد.

[141] ( 7)- ل: ندارد.

ص: 487

[142] ( 1)- ابن جوزى: متكلم، محدث و واعظ مشهور قرن ششم.( و، 508 يا 510- ف. 597 ه. ق) از كتابهاى اوست المنتظم وتلبيس ابليس.

[143] ( 2)- تسنيم: چشمه آبى است در بهشت.( آنند راج)

[144] ( 3)- تغميس: فرو بردن چيزى در آب.( اقرب الموارد)

[145] ( 4)- ابن سيرين: معاصر با حسن بصرى و او از تابعين است. در خوابگزارى و تعبير، مَثَل است و كتابهايى به او نسبت مى دهند مانند منتخب الكلام فى تفسير الاحلام، كتاب تعبير الرؤيا و كتاب جوامع. آرامگاهش به بصره است.( الأعلام).

[146] ( 5)- بّار: پُرخير، مهربان.

[147] ( 6) سوره فصلّت، آيه 11.

[148] ( 1)- از دحو، اشاره به آيه 9 سوره مباركه صافات است.

[149] ( 2)- حث: به معنى برانگيختن و تحريض.

[150] ( 1)- ل: مودّت.

[151] ( 2)- ل و م: ندارد.

[152] ( 3)- م: ندارد.

[153] ( 4)- ل: ندارد.

[154] ( 5)- م: ندارد.

[155] ( 1)- ل: ندارد.

[156] ( 2)- بارك: ج بروك، شتر.

[157] ( 1)- م: ندارد.

[158] ( 2)- صحيحين: مراد« صحيح بخارى» و« صحيح مُسلم» است.

[159] ( 1)- مكيال: پيمانه.

ص: 488

[160] ( 2)- صاع: پيمانه اى است كه بر آن احكام مسلمانان از كفاره و فطره و جز آن دائر و جارى است و آن چهار مد است.، ل: ضاع.

[161] ( 3)- مد: پُرى دو كف است از طعام. در فقه نيز به كار مى رود.

[162] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

[163] ( 4)- نوباوه: هر چيز تازه و نو عموماً، ميوه خصوصاً.، ل: باوه.

[164] ( 5)- م و ل: الحديث.

[165] ( 6)- م: بنابر آن.

[166] ( 1)- م و ل: حما.

[167] ( 2)- م: حزيله و در كل متن نيز اين گونه آمده است، م: حزيله. در متن عربى حذيله امّا صحيح آن همان حزيله است.

[168] ( 1)- م: ندارد.، ل: حما.

[169] ( 2)- سيّآت: معاصى و گناهان.

[170] ( 1)- ل: ندارد.

[171] ( 2)- ل و د: لثام.

[172] ( 3)- ل: ندارد.

[173] ( 4)- م: ندارد.

[174] ( 1)- تفل: خدو انداختن و افكندن چيزى از دهان.

[175] ( 2)- ل: نفحى.

[176] ( 3)- ل: كرد.

[177] ( 1)- قرحه: ريش و جراحت و آبله.

[178] ( 2)- م: ندارد.

[179] ( 3)- م: ندارد.

ص: 489

[180] ( 4)- عجوه: نام نوعى خرماى نيكو و مرغوب است در مدينه منوره.

[181] ( 5)- م و ل: همچنين گفته است.

[182] ( 1)- دوام و دوار بر وزن سُعال؛ دوام: گردش سر و آن را دوار نيز گويند، سرگيجه.

[183] ( 2)- دوار: گردش سر از علتى؛ سرگيجه.

[184] ( 3)- م و ل: همچنين گفته است.

[185] ( 4)- هر سه نسخه: برّى.

[186] ( 5)- م: كه نوعى است زياده كرده كه.

[187] ( 1)- ل: وصه.

[188] ( 2)- م: وصيت كند به بدى نسبت به ايشان را ندارد.

[189] ( 3)- م: ندارد.

[190] ( 4)- م: روخا.

[191] ( 5)- رخاءِ: فراخى زيست و توانگرى.

[192] ( 6)- د: خانه.

[193] ( 7)- لأواء: سختى.

[194] ( 8)- م و ل: ندارد.

[195] ( 1)- ابوسعيد خدرى: سعد بن مالك بن سنان بن ثعلبه انصارى خزرجى صحابى است. او از حفّاظ مكثرين بود و به سال 74 درگذشت. مدفون در بقيع مزارى منسوب به او به اسلامبول در محلّه ايوانسراى به حوالى جامع قعريه است.( الأعلام).

[196] ( 2)- م: ندارد.

[197] ( 3)- م: عاصّه.

ص: 490

[198] ( 4)- م و ل: و در شهادت و شفاعت.

[199] ( 1)- ل: ندارد.

[200] ( 2)- م: تختار. ل: مجتاز.

[201] ( 3)- طلقاء: ج: طليق، از بند رها كردگان.

[202] ( 1)- ل: مى ترسيم.

[203] ( 2)- ل: معدا.

[204] ( 3)- د: لاوا.

[205] ( 4) سوره هود، آيه 114.

[206] ( 1)- ل: ندارد.

[207] ( 2)- ل: ندارد.

[208] ( 3)- ابط: زير بغل.

[209] ( 4)- ل: ندارد.

[210] ( 5)- ل: ندارد.

[211] ( 1)- م: ويست.

[212] ( 2)- م: خوب.

[213] ( 3)- ل: حقيق.

[214] ( 4)- م: امن. د: سزاوارتر امّت من.

[215] ( 5)- ل: ندارد.

ص: 491

[216] ( 6)- خبال: تباهى و نقصان و هلاكى و رنج و گرانى.

[217] ( 1)- ل: كند بى تأمل ندارد.

[218] ( 1)- لابتين: تثنيه« لايه» و آن« حره» است. وفا، ج: 1، ص 89.

[219] ( 2)- كوه عير: مرادف« حمار» كوه مشهورى است نزديك ذى الحليفه كه ميقات مدينه است. وفا، ج: 1، ص 92.

[220] ( 3)- كوه ثور: در مدينه غير از جبل« ثور» معروف كه در مكّه واقع شده است.

[221] ( 4)- ل: ندارد.

[222] ( 5)- جِمام: به كسر جيم نام سه كوه است در وادى عقيق. وفا، ج: 1، ص 91، بعداً در متن اشاره مى شود.

[223] ( 6)- م: حماى.

[224] ( 7)- در متن نسخه ل نواوى گفته شده كه همان نووى است.

[225] ( 1)- م و ل: و مراد به لابتين لابتين و ما بين لابتين، است.

[226] ( 2)- تنفير: رماندن.

[227] ( 3)- لقطه: مالى كه بر روى زمين پيدا شود و صاحب آن معلوم نباشد.

[228] ( 4)- م: لِقظه.

[229] ( 5)- حماء: علفزارى كه حكام براى چهارپايان خود از غير منع كنند.

[230] ( 6)- م: بريده.

[231] ( 7)- م: گويد.

[232] ( 1)- ل: استبعار.

[233] ( 1)- ل: ندارد.

[234] ( 2)- ل: آن را است.

[235] ( 3)- در متن حديث« القمارى» جمع قُمرى هم آمده است. وفا، ج: 1، ص 109.

[236] ( 4)- نغير: مصغر نغر و يا نغرة. گنجشك نوك سرخ خرد و كوچك.

[237] ( 5)- ل و م: آن را صيد.

[238] ( 6)- ل: است.

[239] ( 7)- ل و م: او.

ص: 492

[240] ( 1)- م: منقطع.

[241] ( 2)- م: از همچنان تا اينجا ندارد.

[242] ( 3)- ل و م: مفصوب.

[243] ( 4)- م: حرب.

[244] ( 1)- تنفيل: غنيمت دادن.

[245] ( 2)- حَما: علفزارى كه حكّام براى چارپايان خود اختصاص مى دهند.

[246] ( 3)- شمله: شالى باشد كه بر دوش اندازند و بر سر هم پيچند.( برهان قاطع)

[247] ( 4)- ل: ندارد.

[248] ( 5)- م: ندارد.

[249] ( 6)- سلب: يكى از آلات كشاورزى.

[250] ( 7)- م: ندارد.

[251] ( 1)- م: اين خصايص.

[252] ( 2)- رطب: تر.

[253] ( 3)- حشيش: گياه خشك، خار.

[254] ( 4)- اصطياد: شكار كردن چيزى را، ل: حشيش تر.

[255] ( 5)- م: ندارد.

[256] ( 6)- م: لقط.

[257] ( 7)- د: ندارد.

[258] ( 8)- م و ل: تداوى.

[259] ( 1)- ل و د: آن.

[260] ( 2)- ل: ندارد.

[261] ( 3)- د و ل: ندارد.

[262] ( 4)- ل و د: و ساير بلاد به بلارك و سنان.

[263] ( 1)- م و ل: و عدبان.

[264] ( 2)- استحباب: مستحبّ بودن، ثواب داشتن.

[265] ( 3)- منكب: ج: مناكب، دوش، كتف.

[266] ( 4)- منيف: پاك و بزرگ.

[267] ( 5) سوره نسا، آيه 97

[268] ( 6) سوره انفال، آيه 5

[269] ( 1) سوره بلد، آيه 1

[270] ( 2) سوره الاسراء، آيه 80

[271] ( 1)- م: قرى.

ص: 493

[272] ( 2)- م و ل: خبائث و ضغينه.

[273] ( 3) سوره توبه، آيه 108.

[274] ( 4)- م و ل: احقيه آن به زيارت.

[275] ( 1)- م: كردن.

[276] ( 2)- م: ندارد.

[277] ( 3)- معناى ترعه در اينجا همان است كه در متن اشارت شده: محلى كه بر مكان مرتفع واقع است. ل، نزعه.

[278] ( 4)- ل: ندارد.

[279] ( 5)- ل: نزعه اى.

[280] ( 6)- ل: نزعه.

[281] ( 1)- ل: ديد چون.

[282] ( 2)- م: درآمد.

[283] ( 3)- م: عليهم السلام.

[284] ( 4)- خفض: بلند نكردن آواز، ل: حفض.

[285] ( 5)- م: ندارد.

[286] ( 6)- م: ندارد.

[287] ( 1)- يكى از ستونهاى مسجد مدينه.

[288] ( 2)- درّه: تازيانه.

[289] ( 3)- م: دخل.

[290] ( 4)- م: مدينه.

[291] ( 5)- م: ندارد.

[292] ( 6)- ل: نازر.

[293] ( 7)- اتيان: درآمدن.

ص: 494

[294] ( 1)- د: اجتكاء، ل: احتكاء.

[295] ( 2)- م و د: اتخاذ.

[296] ( 3)- ترويحه: نماز تراويح: بيست و دو ركعت نماز نافله در شبهاى ماه رمضان معمول عامه.

[297] ( 4)- م: مى گزارند.

[298] ( 5)- م: ندارد.

[299] ( 6)- م: مجزا.

[300] ( 1)- م: ندارد.

[301] ( 2)- مشى: روش و رفتن.

[302] ( 3)- د: تطيب؛ م: تظيب.

[303] ( 4)- د و م: تميز ندارد.

[304] ( 5)- م: ندارد.

[305] ( 1)- غبراء: زمين.

[306] ( 2)- م: او را خداى.

[307] ( 3)- ل: او.

[308] ( 4)- م و د: ندارد.

[309] ( 5)- م: ندارد.

[310] ( 6)- م: است گفته.

[311] ( 7)- رفع به پيامبر حديث مرفرعاً.

[312] ( 8)- م: پيغمبر.

[313] ( 1)- ينبع: شهرى است بين مكّه و مدينه.

[314] ( 2)- آماج: نشانه تير. ابزار برزيگران.

[315] ( 3)- م: كنند.

[316] ( 4)- م و ل: پايهاى.

[317] ( 1)- د: گفت.

[318] ( 2)- م: بلحمه.

ص: 495

[319] ( 3)- ل: و خروج دجال ندارد.

[320] ( 4)- مُسيّب: رها شده.

[321] ( 5)- م: ماند.

[322] ( 6)- ل: نواوى.

[323] ( 1)- ل: اين شيبه، م: اين شيه، درباره ابن شبّه ر. ك: مقدّمه همين كتاب.

[324] ( 2)- ل: نواوى.

[325] ( 3)- ل: ابن شيبه.

[326] ( 4)- كشال: كشاله: از پس چيزى كشيدن( نفيسى).

[327] ( 5)- هشته: رها كرده و معلّق و آويخته و آويزان شده.

[328] ( 6)- م: ندارد.

[329] ( 7)- م: ندارد.

[330] ( 8)- ل: ملحمد.

[331] ( 1)- م: ندارد.

[332] ( 2)- م: قصه.

[333] ( 3)- ل: در اين.

[334] ( 4)- م: ندارد.

[335] ( 5)- ل: آن جماعت فرستاده، ندارد.

[336] ( 6)- م: نبارد.

[337] ( 1)- ل: ديگر ندارد.

[338] ( 2)- ل: ندارد.

[339] ( 3)- ل م: قتل ندارد.

[340] ( 4)- ل: امّا ندارد.

[341] ( 1)- سوره بقره، آيه 156.

[342] ( 2)- د: سفير.

[343] ( 1)- در معجم البلدان ج 2 ص 246 و وفاء الوفا ج 1 ص 140:« حبس سَيل» درج شده است.

[344] ( 1)- د: قسِطانى.

[345] ( 2)- د: قريضه.

ص: 496

[346] ( 3)- دوىّ: آواز نرم و غليظ.

[347] ( 1)- ل: ندارد.

[348] ( 1)- مَكْسْ: ج: مكوس؛ باج و خراج گرفتن.

[349] ( 1)- سحق: سودن و كوفتن يا ريزه ريزه كردن و محو و ناپديد كردن.

[350] ( 2)- ل: ندارد.

[351] ( 1)- م و ل: فصول ثلاثه.

[352] ( 1)- د: ندارد.

[353] ( 2)- استئجار: به مزد گرفتن كسى را.

[354] ( 3)- ل: شفاعت من واجب مى شود.

[355] ( 4)- م: ندارد، ل: و در اين ندارد.

[356] ( 5)- تنويت: بر وزن تربيت روا كردن حاجت.

[357] ( 1)- ل و م: ندارد.

[358] ( 2)- غزاتى: غزاة بالفتح: جنگ با دشمن دين.( منتهى الارب)

[359] ( 3)- م: ندارد.

[360] ( 1)- م: مى شنود.

[361] ( 2)- ل: نيابد.

[362] ( 3)- م: آنكه.

[363] ( 1)- م: مرفوع صحيح.

[364] ( 2)- ل: بزّاز.

[365] ( 3)- م: اگر اين به صحت رسد، ندارد.

[366] ( 4)- م و د: قاصد.

ص: 497

[367] ( 1)- سوره نساء، آيه 64

[368] ( 2)- ل: صلى اللَّه عليه وآله وسلم، ندارد.

[369] ( 3)- ل: آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله وسلم، ندارد.

[370] ( 1)- ل: عيّة.

[371] ( 2)- اين حديث را علماى اماميّه( ره) صحيح نمى دانند.

[372] ( 3)- ل: نى.

[373] ( 4)- ل: ندارد.

[374] ( 5)- ل: بر وى ندارد.

[375] ( 1)- م: باب مبالغه مى نمود تا آنكه از پدر خود.

[376] ( 2)- م: ندارد.

[377] ( 3)- عكوف: مُعتكف شدن.( بر اساس آداب اعتكاف)

[378] ( 4)- در هر سه نسخه ابن كح، در متن عربى قاضى ابن كج ص 96

[379] ( 1)- م: ندارد.

[380] ( 1)- اقتراف: گناه ورزيدن و گناه كردن.

[381] ( 2)- م: شد.

[382] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

[383] ( 3)- ل: مردى شده كه ندارد.

[384] ( 4)- ل: كردى.

ص: 498

[385] ( 1)- و ل م: آن خانه ندارد.

[386] ( 2)- ل: واخورد و گفت.

[387] ( 3)- ل: اعمايى.

[388] ( 4)- ل: قصه.

[389] ( 1)- م: زاده اى ندارد.

[390] ( 2)- د و ل: برداشته، آرم.

[391] ( 3)- ل: ندارد.

[392] ( 1)- ل: حفض.

[393] ( 2) سوره نساء، آيه 64

[394] ( 3)- ل: بر.

[395] ( 1)- ل: عليه الصلوات والسلام.

[396] ( 2)- در متن عربى كمال بن الهمام آمده است. ص 102.

[397] ( 1)- غرام: عشق و شيفتگى.

[398] ( 2)- حنّو: شفقت كردن مهربانى.

[399] ( 1)- هَنا: گوارا.

[400] ( 2)- مُنا: آرزو.

[401] ( 3)- م: ندارد.

[402] ( 1)- م: كه بايد.

[403] ( 1)- ل: بلد.

[404] ( 2)- م: ندارد.

[405] ( 3)- د و ل: ها ندارد.

ص: 499

[406] ( 4)- خلاصة الوفا، ص 106.

[407] ( 1)- سوره كافرون، آيه 1.

[408] ( 2)- سوره اخلاص، آيه 1.

[409] ( 3)- م: ابو حنيفه.

[410] ( 4)- اين بيت فقط در نسخه م آمده در متن عربى و ديگر نسخ نيست.

[411] ( 5)- م: ندارد.

[412] ( 1)- آنچه كه در فوق آمده از آداب زيارت نزد عامّه است. در كتابهاى ادعيه شيعه، مفصّل تر آمده است.

[413] ( 2)- م: ندارد، ل: الترب.

[414] ( 1)- سوره نساء آيه 64.

[415] ( 2)- م: فى الترب امّا در متن عربى دفنت بالقاع، ص 110، در مقدّمه مؤلف همين كتاب به گونه اى ديگر درج شده.

[416] ( 3)- خلاصة الوفا ص 11: وانتمو.

[417] ( 1)- م: اجمعين زياده، ندارد.

[418] ( 2)- ل: گورانيده.

[419] ( 1)- مفضى: رساننده و مباشرت كننده.

[420] ( 2)- اطالت: دراز كردن چيزى را.

[421] ( 3)- د و ل: نفل.

[422] ( 1)- غض صوت: فروداشتن آواز و صدا.

[423] ( 2)- ل: حفض.

[424] ( 1) سوره حجرات، آيه 3.

[425] ( 2)- م: ندارد.

[426] ( 1)- غبرات: گرد.

[427] ( 2)- زفرات- زفرة: بانگ كردن.

[428] ( 3)- م: نكس.

ص: 500

[429] ( 4)- نكس: بازگشت كردن مرض.

[430] ( 5)- اثيم: گنهكار و دروغگو.

[431] ( 6)- ناكث: عهدشكن، پيمان شكن.

[432] ( 7)- سوره الفتح آيه 10.

[433] ( 1) سوره توبه، آيه 108

[434] ( 2)- م: ندارد.

[435] ( 1)- سوره توبه، آيه 108.

[436] ( 2)- عامّه و خاصّه در باره اين روايت بحث كرده اند. ر. ك به پخش اضافات.

[437] ( 3)- ل: بزاز.

[438] ( 1)- ل: بزاز.

[439] ( 2)- م: ندارد.

[440] ( 3)- ل، د: ابن ابطال.

[441] ( 4)- نفل: عبادت مستحبى.

[442] ( 1)- ابن تيميه: متكلّم و فقيه متصلّب حنبلى( 661- 728 ه. ق) با آراء خاصّى كه چند قرن بعد سرچشمه پيدايش وهابيّت شد.

[443] ( 2)- محطوط: گم كرده شده.

[444] ( 1)- ل: مى كند.

[445] ( 2)- ل و د: مى كند.

[446] ( 3)- ل و د: مى كند.

[447] ( 4)- ل و د: مى كند.

[448] ( 5)- ل و م: منبر من روايت.

[449] ( 6)- م: ندارد.

[450] ( 1)- ل: آن.

ص: 501

[451] ( 2)- عُقر: دنباله حوض يا جاى آب خوردن ستور از حوض ج: اعقار. كنايه از داخل خانه.

[452] ( 3)- م: اين مؤيد.

[453] ( 1)- ل و د: اين منبر شريف است ندارد.

[454] ( 1)- م: شريف.

[455] ( 2)- وفاء الوفاء: ج 2، ص 433. اشاره به قاب قوسين سوره نجم، آيه 9.

[456] ( 3)- مُسامتِ: مقابل، رو به رو.

[457] ( 4)- محاذات: رو به رو.

[458] ( 1)- ل: جبه.

[459] ( 2)- شبر: وجب.

[460] ( 1)- تُبع: ج تابع. پيروان.

[461] ( 2)- ل: كشت.

[462] ( 3)- م: لود.

[463] ( 4)- م: ثموده.

[464] ( 5)- م: خالق.

[465] ( 6)- م: قاينه، ل: فاينه.

[466] ( 1)- م: ما.

[467] ( 2)- ل: بنواهف.

[468] ( 3)- ل: ندارد.

[469] ( 4)- هر سه نسخه: جدسين.

[470] ( 5)- ل: ابن شيبه.

[471] ( 1)- صعل: باريك گردن و كوچك سر.

[472] ( 2)- فالج: از فَلَجْ.

ص: 502

[473] ( 3)- م: ندارد.

[474] ( 1)- ل: ندارد.

[475] ( 2)- م: مذينت.

[476] ( 1)- در نسخه: فطيورْ، اساس متن عربى ج 1 ص 164 و معجم البلدان ج 5 ص 101 تصحيح شد.

[477] ( 2)- ل: ازاله.

[478] ( 1)- م: بيان، ل: تبان بن سعد.

[479] ( 1)- در ترجمه ندارد، از متن عربى گرفته شد. ص 151.

[480] ( 2)- يوم بُعاث: روز جنگ اوس و خزرج.

[481] ( 3)- ابو عامر پدر حنظله، غسيل الملائكه است، عربى، ص 158.

[482] ( 4)- ترهب: وعده بد كردن و ترسانيدن.

[483] ( 5)- م: كرده.

[484] ( 6)- ل و م: دياست.

[485] ( 7)- اغترار: فريفته گرديدن. م: اعتزار.

[486] ( 1)- در متن، فصل دوم.

[487] ( 2)- م: ندارد.

[488] ( 3)- رهط: مردان از سه يا هفت تا ده و يا كم از ده و يا از سه تا چهل بودن زنان.

[489] ( 4)- ل: عقبه منا رهطى.

[490] ( 1)- م: ساخت.

[491] ( 2)- ل: دين و اسلام.

[492] ( 3)- م: ندارد.

[493] ( 4)- د: كن پيش ايشان.

[494] ( 1)- م: مجمع.

ص: 503

[495] ( 2)- ل: معصب.

[496] ( 1)- ل و م: حطمه.

[497] ( 2)- م: ندارد.

[498] ( 1)- م: يتهان.

[499] ( 1)- ل: كه ندارد.

[500] ( 2)- ل: ندارد.

[501] ( 3) سوره توبه، آيه 111.

[502] ( 4)- فزع: هر چيز هولناك، و هر آنچه مردم از آن بترسند.

[503] ( 1)- م: قوم ندارد.

[504] ( 2)- م: ابن مكتوم.

[505] ( 3)- همان ابو سلمه بن عبدالأسد مخزومى است.

[506] ( 1)- ل و م: به.

[507] ( 2)- ل و م: ندارد.

[508] ( 3)- م و ل: كرم اللَّه وجهه.

[509] ( 4)- قصوى: شتر ماده اى كه كنار گوشش آن بريده باشد.

[510] ( 5)- جدعا: شترى كه بريدگى بينى، گوش و غير آن دارد.

[511] ( 6)- ل: هفتصد.

[512] ( 1)- م: ندارد.

[513] ( 1)- ل: علمى.

ص: 504

[514] ( 2)- ل: وقت.

[515] ( 3)- م: حاجت خود.

[516] ( 1)- زُهو: غوره خرماى زرد و سرخ.

[517] ( 2)- عَذق: شاخه هاى خرما.

[518] ( 3)- ل: ندارد.

[519] ( 1)- م و ل: فصل سوّم.

[520] ( 1)- م: ندارد.

[521] ( 2)- م: ندارد.

[522] ( 3)- عُدّه: شمار و شماره ل: عُدد. و جمعيت.

[523] ( 4)- د: ندارد.

[524] ( 5)- ل: مى خواست.

[525] ( 6)- احتباء: دست را گرد زانو حلقه كرده نشستن.

[526] ( 7)- م: مساعده.

[527] ( 1)- ل: ندارد.

[528] ( 2)- ل: الى.

[529] ( 3)- جوار: ج: جاريه: كنيز.

[530] ( 4)- م: و ل: ذاهان.

[531] ( 1)- م: ندارد.

ص: 505

[532] ( 2)- در نسخه ل به صورت زير نوشته شده است:

\s\iُ طلع البدر علينا من ثنيات الوداع\z وجب الشكر علينا ما دعى اللَّه داعى\z ايها المرسل حقا جئت بالامر المطاع\z جئت تمشى هينا يا مرحبا يا خير داع\z\E\E

[533] ( 3)- ت و ل: خرديكان.

[534] ( 4)- حراب: ج: حربة، آلت جنگ و چوب دستى، و تازيانه و نيزه زنى.

[535] ( 5)- م و د ل: پايان.

[536] ( 1)- م و د ل: پايان.

[537] ( 2)- م و د: بپاى، ل، براى.

[538] ( 3)- م: باشيم.

[539] ( 4)- م: بر.

[540] ( 5)- م: ندارد.

[541] ( 6)- م: ندارد.

[542] ( 7)- ل و د: قاعه.

[543] ( 8)- قائمه: ستون.

[544] ( 9)- م و ل و د: خورد.

[545] ( 10)- ل و م: مبرك.

[546] ( 1)- موآخات: برادرى و برادر گرفتگى و اخوت و دوستى صميمى.

[547] ( 2)- د: ندارد.

[548] ( 3)- د: كوا.

[549] ( 1)- م: صور.

[550] ( 2)- م و ل: جماعت.

[551] ( 3)- د: غزاة.

ص: 506

[552] ( 4)- ابواء محلّ رابغ فعلى و محل دفن مادر پيامبر اكرم نيز هست.( ر. ك: عربى، ص 176)

[553] ( 1)- م: بجار.

[554] ( 2)- د: كرد. ل: كرر.

[555] ( 3)- م: نحله.

[556] ( 4)- نخله: مكانى است در راه طائف. ر. ك: عربى، ص 176.

[557] ( 5)- ل: فديح.

[558] ( 6)- ل: ندارد.

[559] ( 1)- اذرعات: مكانى است در احد. ر. ك: عربى، ص 177.

[560] ( 2)- م و د: ادرعا.

[561] ( 3)- ل: سعديه.

[562] ( 4)- د و ل: ذوالقعده.

[563] ( 1)- م و د: بوسفيان.

[564] ( 2)- م: داد.

[565] ( 3)- ر. ك: وفاء، ص 299.

[566] ( 4)- م: غزوه بدر.

[567] ( 5)- غزوه بدر موعد غزوه بدر سوّم است، ر. ك: وفاء، ص 299.

[568] ( 1)- وافد: از وفد: گروه، به نمايندگى آمدى.

[569] ( 2)- م: مريسع.

[570] ( 3)- احتباس: گرفتارى، مترجم آن را به جاى واژه عِقد كه در متن عربى آمده است، به سبب عقد عايشه آورده است ج 1، ص 300.

[571] ( 4)- فى ء: غنيمت.

[572] ( 5)- م: طاهره.

ص: 507

[573] ( 1)- د: طهار.

[574] ( 2)- م: عينة.

[575] ( 3)- ل و م: الفرارى.

[576] ( 1)- اصطفاء: برگزيدن.

[577] ( 1)- م: به.

[578] ( 2)- م: مبايله.

[579] ( 3)- بر اساس روايات صحيح از ائمه معصومين، شيعه بر آن است كه وفات آن حضرت بيست و هشت صفر بوده است.

[580] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

[581] ( 1) سوره مُؤمنون، آيه 29

[582] ( 2)- م: به مسلمان.

[583] ( 1)- جريد و جريده: شاخ و برگ نخل.

[584] ( 2)- م و د و ل: حبحبه.

[585] ( 3)- م: ندارد.

[586] ( 1)- توصل: 1 رسيدن، وصول.

[587] ( 2)- ل، م: الصفى.

[588] ( 3)- درج: پله.

[589] ( 4)- هر سه نسخه: حبحيه.

[590] ( 1)- ل و د: خريد.

ص: 508

[591] ( 2)- در اينجا مترجم قسمت مربوط به فعاليت عمار ياسر را حذف كرده است. سمهودى در كتاب، روايت مربوط به گفتار پيامبر را نقل مى كند كه عمار دو خشت دوخشت بر مى داشت و پيامبر به او فرمود« ويح عمار تقتله الفئة الباغيه» عمار ياسر در جنگ صفين شهيد گرديد و معلوم شد كه فئه باغيه همان معاويه و يارانش هست.

[592] ( 3)- در اينجا مترجم علّت آمدن مردم خدمت پيامبر را ترجمه نكرده است كه السمهودى ذكر مى كند كه باران كف مسجد را گل آلود مى كرد و نماز مشكل مى شد. ص 192

[593] ( 4)- و د: عرايش.

[594] ( 5)- عريش: خانه از چوب و گياه ساخته شده، هر پوششى كه سايه افكن، سايبان، ل: بلكه عريشى.

[595] ( 6)- آبزين: ظاهراً همان آبزن است به معناى حوض كوچك.

[596] ( 1)- ل: معدودم.

[597] ( 2)- ل و م: رفته.

[598] ( 1)- م: ندارد.

[599] ( 2)- م: از آنكه كدام .... تا اينجا ندارد.

[600] ( 1)- م: نهار.

[601] ( 2)- هدم: خراب كردن.

[602] ( 3)- پوده: كهنه، پوسيده.

[603] ( 1)- ل و د: ندارد.

[604] ( 2)- م: ندارد.

[605] ( 3)- ل: دودگران.

[606] ( 1)- ل: رخالى.

[607] ( 2)- ل م و د: نو ندارد.

[608] ( 3)- ل: تحمين.

[609] ( 1) سوره انفال آيه 27

[610] ( 2)- م: خلف.

[611] ( 3)- ل: ضيفان.

[612] ( 1)- ل: مى بر.

ص: 509

[613] ( 2) سوره كهف، آيه 28

[614] ( 3)- اضطجاع: خواب، راحتى( جامع).

[615] ( 4)- شُبّاك: پنجره.

[616] ( 1) 1- سراة: بزرگان و مهتبران قوم.

[617] ( 2)- ل: عربيه.

[618] ( 3)- ل: ملاحيق.

[619] ( 4)- د و م: ندارد.

[620] ( 1)- م و د ول: حُجرهاى.

[621] ( 2)- م: ندارد.

[622] ( 3)- م: ندارد.

[623] ( 1)- م: در. ل: به ندارد.

[624] ( 2)- ل: منسد شد.

[625] ( 3)- اذى: پليدى.

[626] ( 4)- م: ندارد.

[627] ( 1)- روايات سدّ ابواب در مورد خانه حضرت على( ع) نيز آمده است. سمهودى در ادامه آن را نقل مى كند كه، حديث فوق را علماى اماميّه وضعى مى دانند.

[628] ( 2)- ل: نساى.

[629] ( 1)- م: ببنديد.

[630] ( 2)- ل: جابر ابن سحره، م: ثمره.

[631] ( 3)- م: ندارد.

[632] ( 1)- قادح: عيب كننده.

[633] ( 1)- سمهودى در نقل اين حديث سرانجام عادلانه نظر خويش را در تقدم امر باب على بن ابيطالب عليه السلام ابراز كرد.

[634] ( 1)- ل: به شيب. م: شيب.

[635] ( 2)- ل: با من همراه.

[636] ( 1)- م: مغضوبن.

ص: 510

[637] ( 2)- م و د: غصب.

[638] ( 3)- ل: بشى.

[639] ( 4)- م: پاى.

[640] ( 5)- ميضات: جاى وضو گرفتن، و آبى كه از آن وضو مى گيرند و مطهره.

[641] ( 1)- ل: درجها.

[642] ( 2)- ل: نپخته.

[643] ( 1)- ل: ربيع الرسول.

[644] ( 2)- ل: سندله.

[645] ( 1)- ل: ندارد.

[646] ( 2)- ل: خربئه.

[647] ( 1)- شُرفات: ج: شرفه؛ كنگره كه در بالاى ساختمان ساخته مى شود.

[648] ( 2)- منارات: ج: مناره: مأذنه، گلدسته.

[649] ( 3)- ل: وضع.

[650] ( 4)- م: ندارد. ل: زرين.

[651] ( 5)- م: حجره ها را و اكتفا نمودن.

[652] ( 1)- م: حجره ها را و اكتفا نمودن.

[653] ( 2)- م: حجرات.

[654] ( 3)- فسيفساء: قطعات كوچك از كاشى و يا سنگ و يا شيشه كه به صورت معرّق چينى كنار هم قرار داده مى شوند. ل: شيشه هاى رنگين رومى.

[655] ( 4)- احمال: يارى دادن كسى را به برداشتن بار، يارى دادن در باربر نهادن.

[656] ( 5)- ل: شيشه ها.

[657] ( 6)- نوره: آهك.

[658] ( 7)- ل: شيشه ها.

[659] ( 1)- ل: شيشه ها.

[660] ( 2)- ل: شش.

ص: 511

[661] ( 3)- طنف: هر چه بلند و بيرون آمده باشد از بنا گوشه هاى ديوار از خشت فروگرفته ل: طيف.

[662] ( 4)- ميازيب، ج ميزاب، ناودان.

[663] ( 5)- ل: پستر.

[664] ( 6)- الناصر ناصرالدّين محمّد بن قلاوون از ممالك بحرى است كه بين سالهاى 693 تا 741 سه بار در مصر به حكومت رسيد.

[665] ( 7)- جنايز: جنائز. ج: جنازه.

[666] ( 1)- در متن خلاصه الوفا: خبيب امّا در پاورقى ذكر شده كه در نسخه ديگر شبيب آورده شده است.

[667] ( 1)- ل: ندارد.

[668] ( 2)- تستر: پوشيده گشتن، در پرده شدن، روى نهفتن، پرهيز كردن.

[669] ( 1)- ل: اين را.

[670] ( 2)- افتاء: فتوى دادن، حكم صادر كردن.

[671] ( 3)- از اينجا تا چند صفحه بعد را نسخه د: ندارد.

[672] ( 1)- 548.

[673] ( 2)- خلاصة الوفا: عمر النشائى. ص 257.

[674] ( 3)- حظيره: محوطه اى كه پيرامونش از چوب و نى و خار حصار كشند، ديوار پست.

[675] ( 4)- ل، م: پايان.

[676] ( 5)- ل، م: هارون شاذلى.

[677] ( 1)- حجر غشيم: سنگ تراش نخورده.

[678] ( 2)- م: روايت.

[679] ( 3)- م: جرد.

[680] ( 4)- ل: با ندارد.

[681] ( 5)- در متن عربى جمال.

[682] ( 6)- م: ارّه.

ص: 512

[683] ( 1)- ل: زرين.

[684] ( 1)- ل، د: ابى بكر و عمر.

[685] ( 2)- م: روايت اولى اشهر است ندارد.

[686] ( 3)- ل: حفط.

[687] ( 4)- سَهْوَه: دالان خانه.

[688] ( 5)- مُخدع: گنجينه و خانه خود در خانه كلان.

[689] ( 1)- ل، م: خواهد مدفون.

[690] ( 1)- م: از.

[691] ( 2)- ل: وجه ندارد.

[692] ( 3)- تأزير: پوشاندن.

[693] ( 4)- صفايح: پهن گردانيدن، پوشاندن.

[694] ( 5)- فضّه مُمّوه: نقره زراندود شده.

[695] ( 6)- ل: با صندوق همراه.

[696] ( 7)- در حاشيه متن عربى آورده كه اكنون به جاى« مسمار فضّه» قطعه اى از الماس به اندازه« تخم كبوتر» در صفحه اى ازطلّا مزين به احجار كريمه ياقوت و زمرد قرار دارد كه اين قطعات را سلطان احمد خان عثمانى در سال 1111 فرستاده و آنجا نصب كرده اند، ص 266.

[697] ( 1)- 232 ه. ق.

[698] ( 2)- 548 ه. ق.

[699] ( 3)- جمال الدين اصفهانى: از رجال و وزرا عهد سلاجقه كه يك چند وزارت اتابك عمادالدين زنگى( دوران حكومت 541- 521 ه. ق.) حاكم موصل و حلب و پسر او سيف الدين غازى( دوران حكومت 544- 541 ه. ق.) را داشت. اين وزير ايرانى خدمات گرانسنگى به شهر مدينه نمود.

[700] ( 4)- 881.

ص: 513

[701] ( 5)- 887 ه. ق. د و ل: ثمانمائه ندارد.

[702] ( 6)- ل و م: مى گويد كه مناره.

[703] ( 1)- دبيق: پارچه اى از حرير منسوب به شهر دبيق مصر. ستارت از دبيق: پرده حرير.

[704] ( 2)- ل: المستضى بامراللَّه دوبار تكرار شده است.

[705] ( 3)- بنفسجى: بنفشه اى.

[706] ( 4)- م: ابواليجا.

[707] ( 5)- م و ل: علاى.

[708] ( 6)- 170 ه. ق.

[709] ( 1)- د و م و ل: نفير.

[710] ( 2)- خوشخانه: واژه فارسى به معناى نوعى ديگ. ل و د: حوشخانه.

[711] ( 3)- 812.

[712] ( 1)- ل: عزيز بن هيازع بن هبة الخمارى. وفاء الوفا ج: 1، ص 587: غُرير بن ... الجمازى

[713] ( 2)- م: زمبن.

[714] ( 3)- ل: ندارد.

[715] ( 4)- م: لغوى ندارد.

[716] ( 1)- سيف الدين برس بيك، اشرف: از سلاطين مماليك برجى مصر( دوران حكومت: 842- 825 ه. ق.).

[717] ( 2)- ل و م: كيبقا.

[718] ( 3)- م و د ول: طاهر حقمق.

[719] ( 4)- م: بافتند.

ص: 514

[720] ( 5)- م: مفاصل.

[721] ( 6)- 678.

[722] ( 1)- باى: بيك، برس بيك.

[723] ( 2)- 765 ه. ق.

[724] ( 3)- ل، م: خواهد مذكور.

[725] ( 1)- م: ندارد.

[726] ( 2)- 881

[727] ( 3)- و ل د: حزرات.

[728] ( 4)- ل: خررهاى.

[729] ( 1)- بيل و ميتين ترجمه« عُتل و المساحى» است عُتل به معناى ديلم آهنى كه بدان زمين و ديوار كنند، و مساحى و مسحاةبيل آهنى و كلنگ را گويند.

[730] ( 2)- ل: ايساع.

[731] ( 3)- ل: نيفتم.

[732] ( 1)- م: ندارد.

[733] ( 1)- ل و د: نه درآورده اند.

[734] ( 2)- قبو: طاق و طاق نما.

[735] ( 3)- م: گسترد.

[736] ( 4)- م: تصوّر.

[737] ( 1)- د: روز ندارد.

[738] ( 1)- ل و م: پويند فرستاده اند.

[739] ( 2)- ارزيز: بر وزن شبخيز، قلع، ترجمه رصاص( غياث).

[740] ( 1) سوره توبه، آيه 12 و 13

[741] ( 1)- 654.

ص: 515

[742] ( 2)- ل: مشروز.

[743] ( 1)- 655.

[744] ( 1)- م: سنه سبع و خمسين و ستمائه.

[745] ( 2)- ل و م: حوالى.

[746] ( 3)- د و ل و م: قبرص.

[747] ( 4)- م: طاهر حقمق.

[748] ( 5)- 853. ه. ق.

[749] ( 6)- م: او.

[750] ( 7)- 879. ه. ق.

[751] ( 1)- 801.

[752] ( 2)- 886.

[753] ( 3)- م: فرو.

[754] ( 1)- م: ندارد.

[755] ( 2)- ل: بوده.

[756] ( 3)- قسيطل بن زهيرالجمازى، عربى، ص 290.

[757] ( 4)- ل و م: نه درآمده.

[758] ( 1)- م: عرض.

[759] ( 2)- ل: در اينجا چند عبارت تكرار شده است.

[760] ( 3)- ل: قبيل.

[761] ( 4)- ل: تنظيف.

[762] ( 5)- چوب دوم: چوب درخت كُنار( سدر).

[763] ( 1)- ل: حد.

ص: 516

[764] ( 2)- م: زنجير.

[765] ( 1)- مترجم برنجين را ترجمه« نحاس» به معنى« مس» گرفته است.

[766] ( 2)- ل: دام.

[767] ( 3)- ل و م: رنگه.

[768] ( 4)- تابدان: روزنى كه براى ورود روشنى آفتاب در ساختمان بسازند و طرف درون آن را از شيشه الوان كنند.( دهخدا)

[769] ( 5)- ل: اتمام ندارد.

[770] ( 6)- 809.

[771] ( 7)- ل: كار فرش.

[772] ( 8)- ل: نصره

[773] ( 9)- ل: به اجمال.

[774] ( 1)- ل و د: عن المرسل.

[775] ( 2)- خلاصة الوفا:« جشيشه» ص 294.

[776] ( 3)- ل: بلغوره.

[777] ( 4)- وفاء الوفا: عباسا، ج: 2، ص 644.

[778] ( 5)- م: ندارد.

[779] ( 6)- د: كفايت.

[780] ( 1)- بالوعه: حوض كوچك با دهانه تنگ.

[781] ( 2)- ل: بيش.

[782] ( 1)- د: ندارد.

[783] ( 2)- ل: ذكرى.

ص: 517

[784] ( 1)- ل: شعله هايى.

[785] ( 2)- ل و م: ته.

[786] ( 3)- خلاصة الوفا: عبدالرحمان الازدى، ص 299.

[787] ( 4)- م و ل: خصب.

[788] ( 5)- د: نمايى.

[789] ( 1)- در نسخه د: اين قسمت را ندارد.

[790] ( 2)- مقط: سختى و سخت بافتگى رسن.

[791] ( 3)- م: درداء.

[792] ( 4)- م: عبارت داخل[] را ندارد.

[793] ( 1)- م: ندارد. ل: خيزران سرية.

[794] ( 2)- از اينجا ادامه مطلب در نسخه د شروع مى شود.

[795] ( 1)- خلاصة الوفا: چگونگى گريه فراوان مردم بر وى را مى نگارد و مرثيه اى كه گفته شده است. ص 305

[796] ( 2)- يركوج بن اولغ طرخان التركى از امراى مصر در عهد خلفاى عباسى كه در سال 258 ه. ق در مصر مرد. زامباور: نسب نامه خلفا و شهرياران ص 42، 64. وفاء الوفا: يازكوح ج: 2، ص 692؛ خلاصة الوفا: بازكوش. ص 305.

[797] ( 3)- ل و م: نه درآمد.

[798] ( 4)- ل و د: تنبيه.

[799] ( 1)- م: ينبع.

[800] ( 2)- 886.

ص: 518

[801] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

[802] ( 1)- د: ادريس.

[803] ( 2)- ل: امروز چواپانيه.

[804] ( 3)- د و ل: النجام العروى، م: النجام العدى.

[805] ( 4)- م: ابيات خالصه ندارد و به جاى آن نوشته دارالمغيث.

[806] ( 5)- داه: دايه، پرستار.

[807] ( 1)- وفاء الوفاء: قهطم. ج: 2، ص 729.

[808] ( 2)- ل: تعنى.

[809] ( 1)- ساباط: پوشش رهگذر، پوشش سقفى كه زير آن راه بود.

[810] ( 1)- ل: با بر.

[811] ( 2)- خلاصة الوفا: عبدالرحمان. ص 318.

[812] ( 3)- م: جهيم.

[813] ( 4)- م: جهيم.

[814] ( 5)- ل: قينتاع.

[815] ( 6)- ل: نشود در او.

[816] ( 1)- ل: عياده.

ص: 519

[817] ( 2)- ل و م: عظيم سعت.

[818] ( 3)- ل: سرور.

[819] ( 1)- هر سه نسخه: الحبوب.

[820] ( 1)- هر سه نسخه: الحبوب.

[821] ( 2)- نسخه م از« و بعد از آن تا در قبله مصلّاست» ندارد.

[822] ( 3)- ل: وقف.

[823] ( 1)- م و ل: فرمود كه ارخاى زمام كن.

[824] ( 2)- ل و م: غزّه.

[825] ( 3)- هر سه نسخه: سموس بن نعمان.

[826] ( 1) سوره توبه، آيه 108

[827] ( 2) سوره توبه آيه 108

[828] ( 3) سوره توبه آيه 108

[829] ( 1)- سعف: نخل.

[830] ( 2)- در متن عربى هم همان است: فأخذ وذمةاى سيراً فربطها ... ص 334

[831] ( 3)- م و ل: از تو نداد و.

[832] ( 4)- م: او.

ص: 520

[833] ( 5)- م: ندارد، ل: چند كلمه اضافى دارد.

[834] ( 1)- ل: سطوانه.

[835] ( 1) سوره توبه، آيه 108

[836] ( 2)- ل: خطيره اى.

[837] ( 3)- مبرك.

[838] ( 4)- 671.

[839] ( 5)- 733.

[840] ( 1)- 840.

[841] ( 2)- 877.

[842] ( 3)- د و م: خفته. ل: چسپيده.

[843] ( 1) سوره توبه، آيه 107

[844] ( 2) سوره توبه، آيه 108

[845] ( 3) سوره توبه، آيه 109

[846] ( 4)- سوره توبه، آيه 109.

[847] ( 1)- ل: بسوزيد او.

[848] ( 1)- د: بنى قريضه.

[849] ( 1)- ل: خطيره اى

[850] ( 2)- ل: خطير.

ص: 521

[851] ( 3)- در عبارت عربى نيز آمده: يُعرف بالدشت؛ كلمه فارسى دشت در آنجا كاربرد داشته است.

[852] ( 4)- اشرف قواسم: از بنى قاسم بن ادريس بن جعفر برادر امام حسن عسكرى( ع). عربى ص 343.

[853] ( 1)- المستنصر باللَّه خليفه عباسى. دوران خلافت: 640- 623 ه. ق.

[854] ( 2)- ل: در حاشيه كتاب نوشته شده.

[855] ( 1)- ل: مى دانند.

[856] ( 2)- ل: امرى.

[857] ( 1)- م و ل: او.

[858] ( 2)- ل: معين.

[859] ( 1)- ل و م: اعطيت.

[860] ( 2)- م و ل و د: ندارد از متن عربى تكميل شد. ص 347.

[861] ( 1)- ل: مى گذارند.

[862] ( 2)- 577.

[863] ( 3)- ل: زرين.

[864] ( 4)- ل: او.

[865] ( 5)- م: ندارد.

ص: 522

[866] ( 1) سوره بقره، آيه 144

[867] ( 1)- ل: المساجد.

[868] ( 2) سوره مجادله، آيه 11

[869] ( 1)- د: نحير.

[870] ( 2)- هر سه نسخه: اسواف.

[871] ( 3)- م: سعت.

[872] ( 4)- هر سه نسخه: اسواف.

[873] ( 5)- نسخه د از آن حضرت روايت كرده تا چند صفحه بعد را ندارد.

[874] ( 1)- ل: هر سه نسخه: اسواف.

[875] ( 2)- ل و م: جديله را همه جا حديله نوشته اند. در متن عربى هر دو آمده است.

[876] ( 1)- ر. ك: پا نوشت صفحه قبل.

[877] ( 1)- م و ل: طفر.

[878] ( 2)- ل: طفر.

[879] ( 3)- در متن عربى: والشيخان اطمان.

[880] ( 1)- م و ل: در.

[881] ( 2)- م: بنى تكرار شده.

[882] ( 1)- م: سنج.

ص: 523

[883] ( 2)- ل و م: سنج.

[884] ( 3)- ل و م: سنج.

[885] ( 4)- م و ل: العجور.

[886] ( 5)- م و ل: زيد.

[887] ( 1)- ل و م: او.

[888] ( 1)- ل: نقيع.

[889] ( 1)- م و ل: الاخبار.

[890] ( 2)- ل: مگيرند.

[891] ( 3)- ل: درختان. از اينجا نسخه د شروع مى شود.

[892] ( 1)- نوشتن عباراتى بر لوح قبر از صدر اسلام مرسوم بوده است در روايات تشيع آمده است كه امام زين العابدين روى لوح تربت امام حسين نگاشته« هذا قبرالحسين بن على ... الخ» سنگ نوشته لوح قبرى به تاريخ 31 ه. ق. باقيمانده است. ر. ك: ميراث جاودان، ج/ 1، مقدمه.

[893] ( 2)- م: در بقيع ندارد.

[894] ( 1)- ل: قظيفه.

[895] ( 2)- م ول: ندارد.

[896] ( 1)- ل و م: خدافه، د: خذافه.

[897] ( 2)- از نظر تشيع ارجح اقوال در مورد قبر فاطمه- سلام اللَّه عليها- اين است كه در روضه مطهّر ما بين قبر و منبر باشد. ر. ك: منتهى الآمال، ص 162 و بخش اضافات.

[898] ( 1)- م: ندارد.

[899] ( 2)- ل: الحزن.

[900] ( 1)- هر سه نسخه: ندارد.

[901] ( 2)- م: تكرار شده.

[902] ( 3)- حتى بر جنازه مطهّر او نيز بنى امّيه تير انداختند. ر. ك- منتهى الآمال، ص 275.

[903] ( 4)- علماى عامه چندين مكان براى رأس مطهّر امام حسين- عليه السلام- نوشته اند مشهور نزد شيعيان آنكه: رأس مُطهّر بعدها در كنار بدن آن حضرت دفن شد- همان، ص 512.

[904] ( 1)- م: ندارد.

ص: 524

[905] ( 2)- م: سر.

[906] ( 1)- ل و م: برديك.

[907] ( 2)- ل و م: ايوب.

[908] ( 1)- م: ندارد.

[909] ( 2)- م: عين منهل ازرق.

[910] ( 1)- م و ل: فرموده به زينه ها فرو مى روند و اين.

[911] ( 1)- ل: او سعداى م: او سعدان، د: سعداى ندارد. عربى سعداى ندارد.

[912] ( 2)- م: مى آيند.

[913] ( 1) سوره آل عمران، آيه 169

[914] ( 1)- م: اين گور شهيدان است.

[915] ( 1)- م: الجسحاس.

[916] ( 2)- هر سه نسخه: المجدر.

[917] ( 1)- م: افتاده اتفاق.

[918] ( 2)- م: به.

[919] ( 1)- درجه: پلكان.

[920] ( 2)- هر سه نسخه: شطيبه.

[921] ( 3)- هر سه نسخه: سنگ مباركش فرموده.

[922] ( 4)- م: جدعى، ل: جز.

[923] ( 5)- م: خنافه؛ د: خنافنه، ل: خفافه.

[924] ( 6)- ل: خنافه.

[925] ( 1)- ل: ربا يمنه؛ د: يمنيه.

[926] ( 1)- م و ل: زكوى. وفاء الوفا: زكى الدّين بن ابى الفتح بن صالح. ج: 3، ص 955.

[927] ( 2)- وفاء الوفا: بدرى شهامى، ج: 3، ص 955.

[928] ( 3)- م: درع بئرحاست.

[929] ( 4)- ل: بصاعه.

ص: 525

[930] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

[931] ( 1)-« مسح على الخفين و الخمار» را فقهاى اماميّه به تفضيل بحث و ردّ كرده اند.

[932] ( 2)- م: جوف.

[933] ( 3)- خزق الجمل كوچه اى بوده است در ناحيه« شرشوره». در سال 1269 ه. ق خانه بزرگى در آن مكان ساخته شد. عربى حاشيه ص 401. ل و م: خرق الجمل؛ د: حرق الجمل.

[934] ( 1)- م: فعلى.

[935] ( 2)- م و ل: حديله.

[936] ( 3)- م و ل: حديله.

[937] ( 4)- هر سه نسخه: حطمه.

[938] ( 1)- هر سه نسخه: حطمه.

[939] ( 2)- هر سه نسخه: حطمه.

[940] ( 1)- ل: جوزد.

[941] ( 2)- م و ل: ودى.

[942] ( 1)- د: قا ن.

[943] ( 2)- هر سه نسخه: حارث بن عبداللَّه.

[944] ( 3)- ل و م و د: قريصه است بئر حارثه يا.

[945] ( 4)- ل: او.

[946] ( 1)- وفاء الوفا: اليسره. ج: 3، ص 983.

[947] ( 2)- م: آبار مبار مباركه.

[948] ( 3)- خلاصة الوفا، ص 408.

[949] ( 4)- م: ندارد.

[950] ( 5)- ل و د و م: آورده عامه.

[951] ( 6)- وسق: بار شتر،( منتهى الارب).

[952] ( 1)- درباره فدك و حديث مجعول« لانورث ماتركنا صدقه» كه خلاف قرآن و سنّت بوده مطالب فراوان گفته شده است. ر. ك به كتاب« فدك» محمّدرضا مظفر و بخش اضافات.

ص: 526

[953] ( 1)- ل: حيف.

[954] ( 1)- م: تيراندازه.

[955] ( 2)- م و ل: ندارد.

[956] ( 1)- م: براى.

[957] ( 2)- اين مكان مقدس محل تولد حضرت امام حسين بن على- عليهماالسلام- است. عربى، ص 421.

[958] ( 3)- ل: قبال.

[959] ( 4)- ل: ندارد.

[960] ( 1)- د و م: از وطبرانى و يحيى ... تا اينجا ندارد، در حاشيه ل آمده است.

[961] ( 2)- ل: باز.

[962] ( 1)- د: در ساق او كتابت بسيار است، ندارد، در متن عربى ص 423 آمده است كه« موفى ساقها كتْب كثيره»، ظاهراً در نسخه اى كه مترجم در اختيار داشته« كثب» نوشته شده بوده و مترجم و آن را كتابت بسيار ترجمه كرده است، در وفاء الوفاء ج: 3، ص 1012 نيز كثب نوشته شده، كثب به معنى: هر چيز گرد آمده از طعام و خاك،( منتهى الارب)

[963] ( 1)- ل: بيضا.

[964] ( 2)- ل: مسجدى است از آن پيغامبر دوبار تكرار شده است.

[965] ( 3)- ل: از رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- در جانب كوه تا اينجا در حاشيه نوشته شده است.

[966] ( 1)- عربى مسجد ان.

[967] ( 2)- متن عربى ص 425؛ در وفاء الوفاء ج 3، ص 1018 عبارت كامل است و سمهودى آورده:« ... الّلهم و ال من والاه و عاد من عاداه، قال: فلقيه عُمر بعد ذلك فقال: هنيئاً يا ابن ابى طالب، اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنه و عن زيد بن ارقم مثله. و نيز ر. ك به بخش اضافات».

ص: 527

[968] ( 1)- ل: قدير.

[969] ( 1)- ل: ننگى.

[970] ( 2)- م و ل: جبيرتين.

[971] ( 3)- ل: ثبم.

[972] ( 4)- ل: عبيد.

[973] ( 1)- م و د: عصر.

[974] ( 2)- هر سه نسخه: سمران.

[975] ( 1)- ل و م: خيقه.

[976] ( 1)- ل: ندارد.

[977] ( 2)- ل: خوش در حاشيه نوشته شده است.

[978] ( 1)- م: ندارد.

[979] ( 2)- م: گرفتن.

[980] ( 3)- مُطهّره: آفتابه و ظرف آب كه بدان وضو كنند.( آنندراج)

[981] ( 1)- م و ل: تبب

[982] ( 2)- ل و م: گشتن.

[983] ( 3)- د: تراع.

[984] ( 4)- ل و م: ديگر در.

[985] ( 1)- ل و م: شطاه.

ص: 528

[986] ( 2)- د: از در اين وادى نزول كرد، تا اينجا ندارد.

[987] ( 3)- م: فناة.

[988] ( 1)- د: ندارد.

[989] ( 2)- م و د: ندارد.

[990] ( 3)- ل: جاره.

[991] ( 4)- م: فروع.

[992] ( 5)- ل، م: ابرق العراف.

[993] ( 1)- ل: راى مهمله.

[994] ( 2)- ل: سوارقيه درحضيه.

[995] ( 3)- م: اثابه.

[996] ( 4)- م: بنى ساعده.

[997] ( 1)- ل: وقعه.

[998] ( 2)- ل و م: مرء.

[999] ( 3)- ل: مجاحد.

[1000] ( 4)- ل: بلل.

[1001] ( 5)- م: خريم.

ص: 529

[1002] ( 6)- هرسه نسخه: قريب مكّه ندارد از متن وفاء الوفا گرفته شده است. ج: 4، ص 1123.

[1003] ( 1)- اشاره به حديث عشره مبشّره است كه اماميه آن را مجعول مى داند.

[1004] ( 2)- م و ل و د: اشنق.

[1005] ( 3)- م: آن.

[1006] ( 4)- ل، م: دوضاخ.

[1007] ( 5)- م و ل و د: هرشا.

[1008] ( 6)- م: ندارد.

[1009] ( 1)- خلاصة الوفا: ذت الجيش.

[1010] ( 2)- ل، م: بين ندارند.

[1011] ( 3)- م و ل: افواق.

[1012] ( 4)- وفاء الوفا: الأب ج: 4، ص 1129.

[1013] ( 5)- م: ندارد.

[1014] ( 1)- م و ل: ستاريه.

[1015] ( 2)- ل، م: دريق.

[1016] ( 1)- ل: مردان.

[1017] ( 2)- م: رباب.

[1018] ( 3)- ل: مروى.

[1019] ( 4)- ل، م: عين ندارند.

[1020] ( 5)- ل، م: ذال ندارند.

ص: 530

[1021] ( 6)- ل: حسن.

[1022] ( 1)- ل و م: غاضر.

[1023] ( 2)- ل: قجار.

[1024] ( 3)- ل: قجار.

[1025] ( 4)- هر سه نسخه: بنى طفر.

[1026] ( 5)- ل و م: محزومى.

[1027] ( 1)- وفا الوفا: بألى.

[1028] ( 2)- ل، م: تبوك ندارند.

[1029] ( 3)- ل، م: بحرج.

[1030] ( 4)- ل: عروه.

[1031] ( 5)- خلاصة الوفا: بدر الاولى و بدر الثانيه ندارد. از متن وفاء الوفا گرفته شده است. ج: 2، ص 1145.

[1032] ( 6)- ل: است بالنون.

[1033] ( 7)- م: به قدم.

[1034] ( 1)- ل و م: برود.

[1035] ( 2)- ل، م: برمه.

[1036] ( 3)- ل، م: پايان تر.

[1037] ( 4)- ل: نحل.

[1038] ( 1)- ل، م: پايان تر.

[1039] ( 2)- ل، م: عين.

ص: 531

[1040] ( 3)- خلاصة الوفا: بغيبات، ص 461.

[1041] ( 4)- ل: ردّت.

[1042] ( 1)- ل: كثير.

[1043] ( 2)- ل: الحيل.

[1044] ( 3)- در متن عربى آمده است:« قال ياقوت: و هو لآل على» ص 462.

[1045] ( 4)- م: بواطاف.

[1046] ( 1)- ل: لام در بدل.

[1047] ( 2)- ل: راء ندارد.

[1048] ( 3)- ر. ك: بخش اضافات.

[1049] ( 1)- ل: تناصب.

[1050] ( 2)- ل: تناصب.

[1051] ( 3)- ل: بنى عفار. م: بنى عقار.

[1052] ( 1)- ل و م و د: فيكدر.

[1053] ( 2)- ل: ثغال، م: ثفال.

[1054] ( 1)- ل، م: پايان تر.

[1055] ( 2)- هر سه نسخه: مطالب داخل قلاب را ندارند از متن وفاء الوفا گرفته شد ج: 4: ص 1167.

[1056] ( 1)- ل: ثره كاو.

[1057] ( 2)- ل: جناب.

[1058] ( 3)- ل: سميخه.

[1059] ( 1)- ل: كشد.

[1060] ( 2)- م: اثيفه.

ص: 532

[1061] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

[1062] ( 3)- ل، م: الجلس.

[1063] ( 1)- م و ل: الجمادات.

[1064] ( 2)- ل، م: جموم.

[1065] ( 3)- م و د: جتفا.

[1066] ( 4)- ل: بنى قراره، م: بى قراره.

[1067] ( 1)- هر سه نسخه: البتنا.

[1068] ( 2)- ل، م: مكّه.

[1069] ( 3)- ل: حرها.

[1070] ( 1)- ل: ازحضيه.

[1071] ( 2)- ل: جوره.

[1072] ( 3)- ل و م و د: حربا.

[1073] ( 4)- ل: نداد.

[1074] ( 5)- ل و م: درجم.

[1075] ( 6)- م: ماعر.

[1076] ( 7)- م: رجلا.

[1077] ( 1)- م و ل: بنى سليم ندارد.

[1078] ( 1)- ل: حيف.

ص: 533

[1079] ( 2)- م: حوزه.

[1080] ( 3)- ل: فرع، م: فروع.

[1081] ( 4)- ل و م: الحسين الاسليمون.

[1082] ( 5)- م و ل: حرف.

[1083] ( 6)- ل: حضره.

[1084] ( 1)- ل و م: حضوره.

[1085] ( 2)- ل: ملتغة النبات.

[1086] ( 3)- بعوض: پشّه.

[1087] ( 4)- ل: تبكير.

[1088] ( 5)- ل: مقصوده.

[1089] ( 6)- ل: عابه.

[1090] ( 1)- ل: لام ندارد.

[1091] ( 2)- ل و م: سليت.

[1092] ( 3)- م و ل: حماتان.

[1093] ( 4)- ل: حزم الحماتين.

[1094] ( 1)- م: اهل.

[1095] ( 1)- ل: دفران.

ص: 534

[1096] ( 2)- در عربى ابن هاشم ص 1198.

[1097] ( 1)- ل: حبار.

[1098] ( 2)- م: خبا.

[1099] ( 3)- م: مشغر، ل: مثغر.

[1100] ( 4)- ل: خزبا.

[1101] ( 5)- ل و م: خرلق.

[1102] ( 6)- ل و م: حريق.

[1103] ( 1)- ل: حضرة.

[1104] ( 2)- ل: در دوازده ميلى مدينه منزلى است.

[1105] ( 1)- كتاب مسالك و الممالك: از چند مؤلف به خصوص ابن خرداذبه است.

[1106] ( 2)- ل و م: حنط.

[1107] ( 3)- ل: محنب.

[1108] ( 4)- ل: كور.

[1109] ( 1)- ل: حبل.

[1110] ( 1)- ل و م: دمش.

ص: 535

[1111] ( 2)- در متن عربى چاپ شده خلاصه وفاء الوفاء مبحث« ذال» بسيار ناقص آمده است. معلوم شد كه نسخه كامل در اختيار مصحح نبوده است. ص 481، افتادگيهاى اين مبحث در متن عربى در مبحث راء و جيم آمده است. ص 483.

[1112] ( 1)- ل، م: ذات الرضم.

[1113] ( 2)- ل: حطمه.

[1114] ( 1)- ل، م: ذو الفضوين.

[1115] ( 2)- ل، م: ابوا.

[1116] ( 1)- ل: رجله.

[1117] ( 1)- ل: رخضيه.

[1118] ( 2)- ل: رجيب.

[1119] ( 3)- ل: رجب.

[1120] ( 4)- د: از رديهيه تا است ندارد.

[1121] ( 5)- ل: افسان.

[1122] ( 1)- ل و د: الاوجال.

[1123] ( 1)- ل: الغلاج.

[1124] ( 1)- ل، م: شد.

[1125] ( 2)- مسنون: خوب.

[1126] ( 3)- ل: حلاج.

[1127] ( 4)- م: سبح.

[1128] ( 1)- ل: سنار.

ص: 536

[1129] ( 2)- ل و م: سراة.

[1130] ( 1)- م و ل: سنوان.

[1131] ( 2)- هر سه نسخه: سكاف.

[1132] ( 1)- ل، م: ذات السلم.

[1133] ( 2)- د و ل: سبخ، م: سبح.

[1134] ( 3)- همان طور كه مذكور شد اطمّ خانه هاى ييلاقى خارج از شهر را گويند.

[1135] ( 4)- ل: سبح.

[1136] ( 5)- هر سه نسخه: سورقيه.

[1137] ( 6)- ل: پلى.

[1138] ( 1)- هر سه نسخه: دينار. ل: خايفه بنى دينار كه زنى است.

[1139] ( 2)- ل: سواد.

[1140] ( 3)- م: فسح.

[1141] ( 4)- ل: حيف.

[1142] ( 1)- در متن عربى عراف نوشته امّا در پاورقى ص 491 نوشته است درست آن عزاف است با زاى معجمه.

[1143] ( 2)- هر سه نسخه: عراق.

[1144] ( 3)- هر سه نسخه: قراره.

[1145] ( 1)- مطالب داخل قلاب از متن وفاء الوفا گرفته شده است. ج: 4، ص 1243.

[1146] ( 2)- ل: قطاط.

ص: 537

[1147] ( 3)- هر سه نسخه: شنوكه.

[1148] ( 4)- ل، م: يليل.

[1149] ( 1)- ل، م: باوان.

[1150] ( 2)- ل: شناصر.

[1151] ( 1)- ل: شوطان.

[1152] ( 2)- ل و م: الثمان.

[1153] ( 1)- ل و م: عصبه.

[1154] ( 1)- د: غريب.

[1155] ( 1)- ل: صيحان.

[1156] ( 2)- در متن عربى مطالب فوق درج نشده است. ص 497.

[1157] ( 3)- م: به ضم.

[1158] ( 4)- م: ضعن.

[1159] ( 5)- ل، م: قراره.

[1160] ( 6)- ل: لعرى.

[1161] ( 1)- دواب: چار پايان، حيوانات.

[1162] ( 2)- ل، م: پهلوى بزوى.

[1163] ( 1)- هر سه نسخه: عدينه.

[1164] ( 2)- هر سه نسخه: عدنه.

ص: 538

[1165] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

[1166] ( 1)- ل و د: اشنق.

[1167] ( 2)- د: عران.

[1168] ( 3)- ديه كى: ديه كوچك.

[1169] ( 4)- مصحّح متن عربى ذكر كرده كه بايد العزاف باشد« كان يسمع به عزيف الجنّ» ص 501؛ ل و د: ابرق العراف، م: ابرق العراق.

[1170] ( 5)- هر سه نسخه: عزوزا.

[1171] ( 1)- در هر سه نسخه: عضد.

[1172] ( 1)- در وفاء الوفا آمده است كه امام زين العابدين در آنجا ساكن بود. ج: 4، ص 1269.

[1173] ( 2)- از اينجا تا چند صفحه بعد را نسخه د ندارد.

[1174] ( 3)- ل: عوارق.

[1175] ( 1)- هر سه نسخه: جديد.

[1176] ( 2)- م و ل: حيف.

[1177] ( 3)- ل، م: عين الغورا.

[1178] ( 4)- ل و م: فشيرى.

[1179] ( 1)- م و ل: الصايله.

[1180] ( 2)- از اينجا نسخه د شروع مى شود.

[1181] ( 3)- د: غمزه.

[1182] ( 1)- در عربى: الظهران.

[1183] ( 2)- در متن عربى روحا.

[1184] ( 1)- ل، م: لآر.

ص: 539

[1185] ( 2)- در متن عربى اين روايت از حضرت صادق نقل شده است. ص 507.

[1186] ( 1)- د و م: جلگه: يعنى سبزه زار؛ النگ: سبزه زار.

[1187] ( 2)- در نسخه د از و در آنجا مغاكى ... تا مى نامند ندارد.

[1188] ( 3)- د: ندارد.

[1189] ( 4)- ل، د: فليح.

[1190] ( 5)- ل: ندارد و در م بعد از فليج آمده است.

[1191] ( 1)- ل: حجرى.

[1192] ( 2)- وفاء الوفا: قراصه و توضياحات مربوط به آن را ندارد.

[1193] ( 3)- حويل: چهار ديوارى خانه.( غياث)

[1194] ( 1)- در عربى« الكديد» آمده ج/ 3 ص 1288 در چند صفحه بعد ص 1294، الكدر نوشته شده است.

[1195] ( 2)- ل: او.

[1196] ( 1)- در وفاء الوفا،« قلهيا و قلهى» هر دو را به مانند هم نگاشته شده است. ج/ 4 ص 1292

[1197] ( 2)- قموص همان مكانى است كه پيامبر اسلام قريب بيست شب آنجا را محاصره كرد و سپس پرچم اسلام را به على- عليه السلام- داد و حضرت على با قتل مرحب آنجا را فتح فرمود. ر. ك: متن عربى، ص 512.

[1198] ( 1)- ل: كُسب.

[1199] ( 1)- ل، م: لقت.

[1200] ( 1)- ل: محدل.

[1201] ( 2)- ل: فليج.

ص: 540

[1202] ( 1)- هر سه نسخه: مربد الغنم.

[1203] ( 1)- ل: مرج.

[1204] ( 2)- ل و م: حيف.

[1205] ( 1)- ل: قدير. وفاء الوفاء: مشلل و مطالب مربوط به آن را ندارد.

[1206] ( 2)- ل: مضعن.

[1207] ( 3)- ل: ضاد.

[1208] ( 4)- وفاء الوفاءِ معدن المامون.

[1209] ( 5)- ل: مغرقه.

[1210] ( 1)- ل: جنانه.

[1211] ( 2)- ل و د:« و ربذه» ندارند.

[1212] ( 3)- ل و م: نها.

[1213] ( 1)- ل: منفى.

[1214] ( 2)- ل: نجاست.

[1215] ( 3)- ل: او.

[1216] ( 1)- ل: نازيتين.

[1217] ( 2)- ل: ناضفه.

[1218] ( 1)- ل: نحيل.

[1219] ( 2)- ل و م: شفيره.

[1220] ( 3)- ل، م: مزينه.

[1221] ( 4)- ل: نقاب.

[1222] ( 5)- ل: نفعا.

ص: 541

[1223] ( 1)- ل، م: كحمرى.

[1224] ( 1)- وفاء الوفاء: هرب و مطالب مربوط به آن را ندارد.

[1225] ( 1)- ل، د: بنى خداره و اطم بنى خرتمه.

[1226] ( 2)- ل: حثحاثه.

[1227] ( 3)- ل: عرح.

[1228] ( 1)- 969 هجرى.

[1229] ( 2)- ل: در حاشيه آخرين صفحه آمده است: صاحبه و مالكه مير مهدى هذا التاريخ 1255 و عشر جز وكان واضحا.

[1230] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

[1231] ( 1)- صنعا اكنون پايتخت يمن است و بصرى قصبه اى است جزء ايالت حوران از توابع دمشق و اين تشبيه متناسب باحدود درك و تصور آنها كه در آن روز حضور داشته اند بيان شده و تقريب اذهان است بر امرى كه حقيقت آن مهمتر است.

[1232] ( 2)- دو چيز گرانبها و ارجمند مفاد كلمه( ثقلين) است كه مفرد آن( ثقل) است يعنى چيز بزرگ و گرانبها.

[1233] ( 1)- آيه 3 از سوره مائده: امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.

[1234] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

[1235] علامه نور الدين سمهودى ترجمه: دكتر سيد كمال حاج سيد جوادى، اخبار مدينه (ترجمه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفى صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1376.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109