ميقات حج-جلد 70

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

مقام ابراهيم (ع) وجايگاه آن در فقه

ص: 4

مصطفى آخوندى

چكيده

در اين نوشتار به حقيقت مقام ابراهيم خواهيم پرداخت و اينكه فضيلت آن تا چه حدّ است، مكانش در عصر ابراهيم خليل (ع) و پيامبر (ص) كجا بوده و جابهجايى آن در زمان خليفه دوم چگونه انجام شده است.

همچنين نقش و جايگاه مقام ابراهيم در مورد دو مسأله فقهى؛ «طواف ميان كعبه و مقام ابراهيم» و «نمازطواف پشت مقام ابراهيم» را تبيين خواهيم كرد.

كليدواژه ها: مقام ابراهيم، قداست، حدّ مطاف، نماز طواف، جايگاه مقام.

حقيقت مقام چيست؟

به گفته واژه شناسان:

- مقام، اسم مكان نيست بلكه در لغت به معناى «جاى پاى انسان» آمده است. (1)- مقام ابراهيم؛ يعنى جاى دو پاى ابراهيم خليل كه روى سنگ نمايان است. (2)- مقام ابراهيم، سنگى است مربع شكل با طول و عرض حدود 40 سانتيمتر و ارتفاع تقريبى 50 سانتيمتر كه در عصر ما، درون محفظه اى شيشه اى، ميان گنبدى طلايى رنگ، رو به روى درِ كعبه، به فاصله 5/ 26 ذراع نگهدارى مى شود.


1- فرهنگ لغت منجدالطلاب.
2- تاريخ مكه، ج 2، صص 325 و 326

ص: 5

روى مقام ابراهيم اين فراز از آيه الكرسى به چشم ميخورد: ... وَ لَا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظيمُ. (1) قداست و عظمت مقام ابراهيم (ص)

مقام ابراهيم ازآيات الهى و از معجزات حضرت ابراهيم خليل است كه نام آن، دو بار، به دو عنوان، در قرآن كريم آمده است:

1. «نشانه وآيت بزرگ خداوند»؛ فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيم .... (2) درتفسير «آلاء الرحمن» آمده است: مقام ابراهيم از نشانههاى آشكار وجاويد حضرت ابراهيم (ع) است. همين سنگى كه ابراهيم خليل برآن ايستاد و اثر دو پاى شريفش، همانند فرو رفتن درگِل به جاى ماند.

اين سنگ با وجود حوادث گوناگون طبيعى و غير طبيعى در طول قرنها همچنان به عنوان معجزه الهى باقى مانده است. (3) 2. به عنوان قبلهگاه نمازگزاران؛ ... وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى. (4)

در باره اين آيه، به بحث خواهيم پرداخت.

مقام ابراهيم 7 سنگى از بهشت

صاحب «مجمع البيان» در قداست و بهشتى بودن مقام رواياتى آورده است:

* «رُوِىَ عَنِ الْبَاقِرِ (ع) أَنَّهُ قَالَ: نَزَلَتْ ثَلَاثَهُ أَحْجَارٍ مِنَ الْجَنَّهِ؛ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ، وَ حَجَرُ بَنِى إِسْرَائِيلَ وَ الْحَجَرُ الأَسْوَدُ اسْتَوْدَعَهُ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ حَجَراً أَبْيَضَ وَ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الْقَرَاطِيسِ


1- بقره: 225
2- آل عمران: 97
3- تفسيرآلاء الرحمان، ج 1، ص 315
4- بقره: 119

ص: 6

فَاسْوَدَّ مِنْ خَطَايَا بَنِى آدَمَ». (1) «از حضرت باقر (ع) نقل شده كه خداوند سه قطعه سنگ را از بهشت بر زمين فرود آورد: 1. مقام ابراهيم (ع) 2. سنگ بنى اسرائيل 3. حجر الأسود و آن سنگى است كه خداوند به امانت نزد ابراهيم (ع) گذاشت (كه آن را در ركن خانه كعبه نصب كرد). رنگ آن ابتدا از كاغذ سفيدتر بود ليكن در اثر گناهان فرزندان آدم، سياه گرديد.»

* «رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَمْرو بْن الْعَاصِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): الرُّكْنُ وَ الْمَقَامُ يَاقُوتَتَانِ مِنْ يَاقُوتِ الْجَنَّهِ طَمَسَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى نُورَهُمَا لَوْ لَا ذَلِكَ لأَضَاءَتَا مِنْ بَيْنِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ». (2) «عبد اللَّه بن عمر، از حضرت پيامبر (ص) نقل كرده است: ركن و مقام، دو ياقوت از ياقوتهاى بهشتاند و خداوند نور آنها را گرفته است و اگر نه اين بود، آنها ميان مشرق و مغرب را روشن ميكردند.»

چگونگى اثر پاى ابراهيم (ع)

در چگونگى پيدايش اين اثر روى آن سنگِ سخت به عنوان نشانه الهى، سه احتمال دادهاند كه دو احتمال آن با كعبه مرتبط و قابل جمع است و احتمال ديگر را بى ربط با كعبه و ضعيف و مردود شمردهاند.

ازرقى، مورخ قرن سوم هجرى، در مورد اين احتمالات مى نويسد:

احتمال نخست:

هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) مشغول ساختن كعبه بودند، ديوارهاى كعبه بالا آمد و ادامه آن ممكن نبود، از اينرو سنگى براى ابراهيم آوردند و او روى سنگ ايستاد و ديوار كعبه را بالا برد. اين احتمال به دليل ارتباط آن با كعبه قوى تر است.


1- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 384؛ ترجمه مجمع البيان، ج 2، ص 41؛ بحار، ج 12، ص 84، باب 5
2- همان، ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 44

ص: 7

احتمال دوم:

به هنگام اتمام بناى كعبه، ابراهيم خليل (ع) مأموريت يافت نداى حج سر دهد:

وَأَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (1) «و مردم را دعوت عمومى به حج كن تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر، از هر راه دورى به سوى تو آيند ...»

ازرقى نقل كرده است كه:

«محمدبن يحيى، از محمد بن عمر واقدى، از ابن ابى سبره، از اسحاق بن عبداللَّه بن ابى فروه، از عمر بن حكم، از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه گفت: از عبداللَّه بن سلام درباره نشانه اى كه روى مقام ابراهيم است پرسيدم. گفت: اين سنگ به وضعى بود كه امروز هست ولى خداوند سبحان اراده كرد كه آنرا نشانهاى از آيات خود فرمايد و چون ابراهيم (ع) مأمور شد مردم را براى انجام حج فرا بخواند، روى اين سنگ ايستاد و اين سنگ چندان بالا رفت كه از همه كوهها بلندتر گرديد و ابراهيم (ع) به همه چيز مشرف شد و بانگ برداشت: اى مردم، دعوت پروردگار خويش را پاسخ گوييد. مردم در پاسخ گفتند: گوش به فرمانيم، پروردگارا! گوش به فرمان و نشانه هر دو پاى او بر آن سنگ باقى بود كه خداوند چنين اراده كرده بود.

ابراهيم (ع) روى آن سنگ به چپ و راست خود مى نگريست وهمچنان مى گفت: دعوت خداى خود را پاسخ گوييد.» (2) در مورد اين احتمال، روايات صحيحى داريم. از جمله آنها روايت غالب بن عثمان است كه در آن آمده است:

«... أَبِى جَعْفَرٍ (عليهما السلام) قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَمَّا أَمَرَ إِبْرَاهِيمَ يُنَادِى فِى النَّاسِ الْحَجَّ قَامَ عَلَى الْمَقَامِ فَارْتَفَعَ بِهِ حَتَّى صَارَ بِإِزَاءِ أَبِى قُبَيْسٍ فَنَادَى فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ فَأَسْمَعَ مَنْ فِى أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ


1- حج: 27
2- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، صص 324 و 325

ص: 8

النِّسَاءِ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَهُ». (1) «امام باقر (ع) فرمود: وقتى خداوند به ابراهيم فرمان داد: در ميان مردم نداى حج دهد، بر مقام ايستاد، پس مقام او را بالا برد تا در مقابل كوه ابوقبيس قرار گرفت. ندا داد مردم به حج بيايند. پس هر كس كه در اصلاب مردان و ارحام زنان بود، تا روز قيامت، نداى او را شنيد.»

اين احتمال با احتمال نخست قابل جمع است. چون در طول هم واقع شدهاند و هيچ منعى ندارد كه حضرت ابراهيم (ع) هم در بناى كعبه و هم در اعلان حج، روى اين سنگ ايستاده باشد.

احتمال سوم:

ارتباطى به كعبه ندارد و ازرقى نيز آن را ضعيف و مردود شمرده و آن اين است كه: ابراهيم خليل آنگاه كه از شام به مكه مى آمد، براى همسر خود سوگند مى خورد كه در مكه از مركب خود پياده نشود و چون به مكه رسيد، اين سنگ را پيش او آوردند و پاى خود را از ركاب بيرون آورد و بر آن نهاد. سعيد بن جبير مى گويد: اين نقل درست نيست. سپس روايت ابن عباس را نقل مى كند كه حضرت ابراهيم براى بناى كعبه پا روى اين سنگ گذاشته است. (2) ممكن است اين داستان كه مجمع البيان مفصل به آن پرداخته، درست باشد، اما هيچ ارتباطى به مقام ندارد.

جاى اصلى مقام

دلايل، قرائن و شواهدى وجود دارد كه مقام ابراهيم در عهد ابراهيم خليل (ع) و عهد پيامبر (ص) (بعد از فتح مكه و حكومت خليفه اوّل) به كعبه چسبيده بوده و در عصر خليفه دوم به جاى فعلى منتقل شده است. اين دلايل و قرائن عبارتاند از:


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 478، ابواب الطواف، باب 71، ح 1
2- اخبار مكه، ج 2، صص 324 و 325؛ مجمع البيان، ج 1، ص 204

ص: 9

1. روايت محمدمسلم

«عَنْ مُحَمَّد بن مُسلمٍ قَالَ: سَألتُهُ عَنْ حَدِّ الطَّوَافِ بِالبَيْتِ الّذى مَنْ خَرَجَ عَنْهُ لمْ يَكُن طائِفاً بِالبَيْتِ، قَالَ: كَانَ النّاسُ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللَّه- صَلَّى الله عليه وآله- يَطُوفُونَ بِالبَيْتِ وَ المَقامِ وَ أنتُمُ اليَومَ تَطُوفُونَ مَا بَيْنَ المَقَامِ وَ بَينَ الْبَيْتِ فَكَانَ الْحَدُّ مَوْضعَ الْمَقَامِ الْيَومَ فَمَنْ جازَهُ فَلَيْسَ بِطائِف وَ الحَدُّ قَبْلَ الْيَومِ وَ اليَوْمَ وَاحِدٌ قَدْرَ مَا بَيْنَ المَقامِ وَ بَينَ الْبَيتِ مِنْ نَواحِى الْبَيتِ كُلِّهَا فَمَنْ طافَ فَتَبَاعَدَ مِنْ نَوَاحِيهِ أَبْعَدَ مِنْ مِقْدارِ ذَلِكَ كَانَ طائِفاً بِغَيْرِ الْبَيتِ بِمَنْزِلَهِ مَنْ طافَ بِالمَسْجِدِ لأنَّهُ طافَ فِى غَيْرِ حَدٍّ وَ لَا طَوَافَ لَهُ». (1)

«محمد بن مسلم گويد: از امام صادق (ع) از حدّ و مرز طواف خانه پرسيدم و گفتم: آن محدوده كه اگر كسى خارج از آن طواف كند، گويا طواف نكرده كدام است؟ حضرت فرمود: مردم در عصر پيامبر (ص) پيرامون خانه و مقام طواف مى كردند ولى امروز شما ميان مقام و خانه طواف مى كنيد.

پس حدّ مطاف جاى مقام فعلى است و هر كس از آن بگذرد، گويى طواف كننده نيست و طواف او صحيح نمى باشد. حدّ مطاف در گذشته و امروز يكى است و آن، حدّ ميان مقام و كعبه در همه نواحى خانه مى باشد. پس كسى كه دورتر از اين مقدار طواف كند، طواف به غير بيت كرده است؛ مانند كسى كه خارج از مسجد الحرام، برگرد مسجد طواف كرده باشد، چون او طواف را در مطاف انجام نداده، پس طوافى نكرده است.»

هرچند روايت به علت مجهول بودن ياسين الضَّرير ضعيف شمرده شده ولى اشتهار عمل به روايتى بين اصحاب، موجب جبران ضعف آن مى شود (2) و مشهور قدما به روايت محمد بن مسلم عمل كرده و طبق آن فتوا داده اند. پس اشكالى در روايت نيست. (3) و مى توان به آن استناد كرد.

آيت الله گلپايگانى مى فرمايد: روايت به خاطر «ياسين الضرير» كه مجهول است و هيچ مدح و ذمى در باره او نرسيده، ضعيف است ولى عمل اصحاب و اعتماد آنها به روايت، جبران ضعف سند


1- فقه الصادق، ج 11، ص 245
2- اصطلاحات الاصول، آيت اللَّه مشكينى، ص 152
3- فقه الصادق، ج 11، ص 24

ص: 10

مى كند. (1)

روايت، صدر و ذيلى دارد. صدر روايت به مسأله تاريخى و جابهجايى مقام ابراهيم پرداخته و ذيل روايت مسأله فقهى حدّ مطاف را بيان كرده استكه دراين بحث شاهد مثال ما صدرروايت است و ذيل روايت از بحث ما خارج ميباشد.

در صدر روايت مى فرمايد: مردم در عصر پيامبر (ص) پيرامون خانه و مقام طواف مى كردند اما امروز شما ميان خانه و مقام طواف مى كنيد؛ يعنى بين اين دو، فاصله ايجاد شده است. اين دو عبارت، قابل دقت است. در جمله «يَطُوفُونَ بِالْبَيْتِ وَ الْمَقَامِ»، به مردم عصر پيامبرخدا (ص) اشاره دارد كه آنان با مقام، معامله بيت مى كردند، همچنان كه پيرامون كعبه مى چرخيدند، دور مقام نيز طواف ميكردند؛ چون كلمه «المقام» عطف به «البيت» است؛ يعنى «يَطُوفُونَ بِالْبَيْتِ» و «يَطُوفُونَ بِالْمَقَامِ» و اين گوياى آن است كه مقام ابراهيم وصل به كعبه بوده است. اين عبارت، با عبارت بعدى كه مى فرمايد:

«وَ أَنْتُمُ الْيَوْمَ تَطُوفُونَ مَا بَيْنَ الْمَقَامِ وَ بَيْنَ الْبَيْت ...»؛ «شما امروز ميان مقام و خانه طواف مى كنيد.» در اينجا تفاوت بسيار است؛ ديروز مسلمانان در طواف دور مقام مى چرخيدند ولى امروز شما نمى توانيد دور آن بچرخيد.

اين ظهور بسيار روشنى دارد كه مقام ابراهيم درعهد پيامبرخدا (ص) كنار ديوار كعبه بوده است.

2. صدوق با اسناد خودش از زراره چنين نقل مى كند:

«وَ قَالَ زُرَارَهُ بْنُ أَعْيَنَ لأَبِى جَعْفَرٍ (عليهما السلام) أَدْرَكْتَ الْحُسَيْنَ (ع)؟ قَالَ نَعَمْ، أَذْكُرُ وَ أَنَا مَعَهُ فِى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ قَدْ دَخَلَ فِيهِ السَّيْلُ وَ النَّاسُ يَتَخَوَّفُونَ عَلَى الْمَقَامِ يَخْرُجُ الْخَارِجُ فَيَقُولُ قَدْ ذَهَبَ بِهِ السَّيْلُ وَ يَدْخُلُ الدَّاخِلُ، فَيَقُولُ: هُوَ مَكَانَهُ، قَالَ: فَقَالَ يَا فُلَانُ مَا يَصْنَعُ هَؤُلَاءِ؟ فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ يَخَافُونَ أَنْ يَكُونَ السَّيْلُ قَدْ ذَهَبَ بِالْمَقَامِ، قَالَ: إِنَّ اللَّهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- قَدْ جَعَلَهُ عَلَماً لَمْ يَكُنْ لِيَذْهَبَ بِهِ فَاسْتَقِرُّوا وَ كَانَ مَوْضِعُ الْمَقَامِ الَّذِى وَضَعَهُ إِبْرَاهِيمُ (ع) عِنْدَ جِدَارِ الْبَيْتِ، فَلَمْ يَزَلْ هُنَاكَ حَتَّى حَوَّلَهُ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّهِ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِى هُوَ فِيهِ الْيَوْمَ، فَلَمَّا فَتَحَ


1- تقريرات حج، ج 2، ص 96

ص: 11

النَّبِىُّ (ص) مَكَّهَ رَدَّهُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِى وَضَعَهُ إِبْرَاهِيمُ (ع) فَلَمْ يَزَلْ هُنَاكَ إِلَى أَنْ وَلِىَ عُمَرُ، فَسَأَلَ النَّاسَ مَنْ مِنْكُمْ يَعْرِفُ الْمَكَانَ الَّذِى كَانَ فِيهِ الْمَقَامُ؟ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ، أَنَا قَدْ كُنْتُ أَخَذْتُ مِقْدَارَهُ بِنِسْعٍ فَهُوَ عِنْدِى فَقَالَ ائْتِنِى بِهِ فَأَتَاهُ فَقَاسَهُ ثُمَّ رَدَّهُ إِلَى ذَلِكَ الْمَكَان». (1)

«زراره بن اعين به امام باقر (ع) گفت: آيا [جدت] حسين (ع) را ديدى و اورا درك كردى؟ امام (ع) فرمود: آرى. يادم مى آيد كه با او در مسجد الحرام بودم، سيل آمد و وارد مسجد الحرام شد، مردم براى مقام مى ترسيدند. گروهى كه از مسجد خارج مى شدند، مى گفتند: سيل مقام را برد. عده اى كه داخل مسجد الحرام مى شدند مى گفتند: مقام در جاى خودش مى باشد. امام (ع) فرمود: فلانى! اين مردم چه مى كنند؟ گفتم: خدا شما را پايدار بدارد، مى ترسندكه سيل مقام را ببرد. حضرت فرمودند: خداوند- عزّوجلّ- آنرا عَلَم و نشانه قرار داده است و چنين نيست كه سيل آن را ببرد. پس آرام بگيريد. و جايگاه مقام كه ابراهيم (ع) در نظر گرفته بود، كنار ديوار كعبه بود. مقام همچنان آنجا بود تا آنكه اهل جاهليت آن را به مكانى كه امروز قرار گرفته منتقل كردند.»

هنگامى كه مكه به دست پيامبرخدا (ص) فتح شد، آن حضرت مقام را به جايگاه نخست كه ابراهيم (ع) قرار داده بود برگرداند تا آنكه در خلافت عمر، او از مردم پرسيد چه كسى جاى مقام را مى داند؟ مردى گفت: من جاى آن را با نخى اندازه گرفتهام. عمر گفت: آن را بياور، و او آورد، سپس مقام را به مكان فعلى منتقل كرد.

بررسى روايت:

روايت زراره داراى چند فراز است:

1. در آن به عَلَم و نشانه بودن مقام ابراهيم از جانب خداوند اشاره شده است؛ (قَدْ جَعَلَهُ عَلَماً).

2. در عصر ابراهيم خليل (ع)، مقام دركنار ديوار خانه بوده است.

3. مردم زمان جاهليت مقام را به جايگاه فعلى منتقل كردهاند.

4. پيامبرخدا (ص) در فتح مكه مقام را به جايگاه زمان ابراهيم (ع) برگرداند.

5. عمر در زمان خلافتش مقام را به جايگاه فعلى (كه در زمان جاهليت بود) منتقل كرد.


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 244، ح 2308

ص: 12

روايت زراره، تأييدى است بر روايت محمدبن مسلم و به نوعى مفسّرآن است. در روايت محمد بن مسلم آمده است: «مردم در عهد پيامبر (ص) برگِرد خانه و مقام طواف مى كردند.» اطلاق اين جمله هم شامل دوران بعثت ميشود و هم شامل زمان هجرت و اين معنا را ميرساند كه مقام در تمام دوران پيامبر (ص) كنار ديوار كعبه قرار داشته است.

و روايت زراره مى گويد: تا پيش از فتح مكه، مقام در جايگاه فعلى قرار داشته و در فتح مكه پيامبر (ص) آن را به جايگاه اصلياش؛ يعنى كنار كعبه منتقل كرده است.

3. صحيح ابراهيم بن ابى محمود

«عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِى مَحْمُودٍ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا (ع) أُصَلِّى رَكْعَتَىْ طَوَافِ الْفَرِيضَهِ خَلْفَ الْمَقَامِ، حَيْثُ هُوَ السَّاعَهَ، أَوْ حَيْثُ كَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)؟ قَالَ: حَيْثُ هُوَ السَّاعَهَ». (1)

«ابراهيم بن ابو محمود مى گويد: از امام رضا (ع) پرسيدم: دو ركعت نماز واجب طواف را پشت مقام در جايگاه فعلى آن بخوانم يا در جايگاهى كه عصر رسول الله (ص) بود؟ امام (ع) فرمود: پشت مقام در جاى فعلى.»

از سؤال راوى پيداست كه او مى دانست مقام ابراهيم در عصر پيامبر (ص) در كنار كعبه بوده است و امام (ع) نيز آن را تأييد مى كند.

4. نظريه برخى از علما

- آيت اللَّه گلپايگانى/ با استناد به اين روايت، تأكيد مى كند كه مقام ابراهيم (ع) در زمان پيامبر (ص) به كعبه چسبيده بوده و خليفه دوم آن را به مكان فعلى- كه مكان عصر جاهليت است- منتقل كرد. (2)

- شيخ حرّ عاملى نيز پس از نقل اين روايت مى گويد: در شمارى از روايات آمده است كه مقام ابراهيم (ع) به ديوار كعبه چسبيده بود و عمر آن را به مكان فعلى انتقال داد. (3)


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 478، ابواب الطواف، باب 71، ح 1
2- تقريرات حج، ج 2، ص 71
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 479، ابواب الطواف، باب 71، ح 1

ص: 13

نتيجه:

از دلايل ياد شده استفاده مى شود كه مقام در عهد ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) و نيز در عهد پيامبر خدا (ص)، از فتح مكه به بعد، در كنار ديوار يا چسبيده به ديوار كعبه بوده و در دوران خلافت عمر و به فرمان وى، به جاى فعلى انتقال يافته است؛ و اين همان جايى است كه در عصر جاهليت بود.

نكته: گر چه مقام جا به جا شده، ليكن در جهت آن تغييرى ايجاد نگرديده است؛ يعنى مقام در جايگاه كنونى، درست رو به روى همان مكان قبلى كنار كعبه است، البته با فاصله بيشتر.

روايات اهل سنت

اهل سنّت در مورد مكان مقام، رواياتى دارند كه هم با يكديگرهمخوانى ندارند و هم با روايات شيعه در تعارض هستند.

ازرقى، چند روايت نقل مى كند كه با هم تفاوت دارند:

1. روايتى كه مى گويد: مقام در زمان ابراهيم خليل، در جاى كنونى بوده است:

شيخ محمدحسن نجفى، صاحب جواهر، آن روايت را نقل وسپس نقدكرده است. وى ميگويد: مالك بن انس و طبرى گفتهاند:

«قريش در عهد جاهليت از ترس سيل، مقام را به خانه چسبانده بودند و اين وضعيت همچنان تا عهد پيامبر (ص) و ابوبكر ادامه داشت، پس هنگامى كه عمر به حكومت رسيد، مقام را به جاى كنونى آن؛ همان جايى كه ابراهيم خليل تعيين كرده بود، بازگرداند.» (1)

ازرقى در اخبار مكه اين روايت و روايت ذيل را آورده است:

محمدبن يحيى، از سُليم بن مُسلم، از ابن جُريج، از محمدبن عباد بن جعفر از عبداللَّه بن صفوان نقل مى كند كه مى گفت:

«در حالى كه عمر در مكه و در خانه ابن سباع ساكن بود، به عبداللَّه بن سايب عابدى


1- جواهر، ج 19، ص 296

ص: 14

(از قاريان بنام مكه كه تا اندكى پيش از كشته شدن عبداللَّه بن زبير زنده بود) (1) دستور داد كه مقام را به جايگاه خود برگرداند، او چنان كرد و نماز مغرب را خواند. عُمر از دردسر شكايت داشت و پس از آنكه من يك ركعت از نماز مغرب خوانده بودم آمد و پشت سرم نماز خواند، گويد چون نماز تمام شد، عمر احسنت و آفرين گفت، من نخستين كس بودم كه پس از نصب مقام ابراهيم در جاى اصلى آن نماز گزاردم.» (2) صاحب جواهر همچنين در نقد اين روايت مى گويد:

«اولًا: عمر ازكجا مى دانست جاى مقام درعصر ابراهيمخليل (ع) مكان كنونى بودهاست؟

ثانياً: پيامبرخدا (ص) نسبت به اين عمل اولويت داشته است. چرا او اين كار را انجام نداد؟ حال آنكه او پيامبرخدا بود و مى بايست راه ابراهيم خليل را برود!» (3) 2. روايتى كه مى گويد: مقام در عهد عمر در جاى كنونى بوده و به دستور وى پايهاى براى حفاظت از مقام ساختند:

ازرقى مى نويسد: ابوالوليد از پدر بزرگش، از داود بن عبدالرحمان، از ابن جُريج، از كثيربن كثيربن مطلب بن ابى وداعه سهمى از پدرش از پدر بزرگش نقل مى كند:

«در روزگار حكومت عمر بن خطاب سيلى آمد كه به سيل امّ نهشل معروف شد؛ زيرا امّ نهشل دختر ابو عبيده بن أبو أحيحه سعيدبن عاص را با خود برد و او در آن سيل غرق شد و مرد. اين سيل مقام را از جاى خود كند و برد و آنرا در محله پايين مكه يافته، آوردند و به پرده هاى كعبه متصل كردند و در اين باره براى عمر نوشتند و او در حالى كه از اين واقعه ترسيده بود، در ماه رمضان به قصد عمره به مكه آمد. محل اصلى مقام را سيل از ميان برده بود و نشانه آن هم محو شده بود. عمر مردم را فرا خواند و گفت: شما را به خدا سوگند مى دهم هر كس اطلاعى از جاى دقيق مقام دارد مرا آگاه كند، مطّلب بن أبو وداعه سهمى گفت: اى اميرمؤمنان، من جاى آن را مى دانم؛ زيرا از چنين پيشامدى بيمناك بودم و اندازه فاصلههاى آنرا تا حجرالأسود و حجر اسماعيل


1- ابن اثير، اسدالغابه، ج 3، ص 170
2- جواهرالكلام، ج 19، ص 297
3- جواهر، ج 19، ص 296

ص: 15

و چاه زمزم با نخ گرفته ام و در خانه ام موجود است. عمر به او گفت: همين جا بنشين و بفرست آن نخ را بياورند. چون نخ و ريسمان را آوردند و اندازه گرفتند، جاى مقام همين جاى كنونى تعيين شد. عمر از مردم ديگر هم پرسيد وبا آنان مشورت كرد. گفتند: آرى همين جا محلّ مقام است و چون اين موضوع ثابت شد و براى عمر مسلّم گرديد، نخست براى آن پايهاى ساختند و سپس مقام را به جاى خود منتقل كردند كه تا امروز همچنان بر جاى خود باقى است.» (1) مطّلب بن ابو وداعه از راويانى است كه برخى او را ضعيف و برخى قوى و مورد اعتماد دانسته اند. (2) او روز فتح مكه مسلمان شد و پدرش در جنگ بدر اسير گشت. مطّلب مدتى ساكن كوفه بود و سپس به مدينه برگشت. (3)

3. روايت ابن سراقه كه گويد: «پيامبرخدا 9 مقام را به جاى كنونى منتقل كرد:

ميان كعبه و نمازگاه آدم، ترجيحاً نُه ذراع است و آنجا جايگاه مقام ابراهيم مى باشد و پيامبر (ص) هنگامى كه از طوافش فارغ شد، دو ركعت نماز نزد آن خواند و آيه وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى (4) بر او نازل شد. آنگاه پيامبر (ص) مقام را به جاى كنونى منتقل كرد- و فاصله اين تا كعبه بيست ذراع مى باشد- تا طواف به واسطه گزاردن پشت سر او، قطع نشود آنگاه در زمان عمر سيل مقام را برد


1- تاريخ مكه، ج 2، ص 327، «جاء سيل فى خلافه عمر بن الخطاب، يقال له سيل أمّ نهشل، وإنّما سمى بأمّ نهشل، انّه ذهب بأمّ نهشل ابنه عبيده بن أبى أحيحه سعيد بن العاص، فماتت فيه فاحتمل المقام من موضعه هذا، فذهب به حتى وجد بأسفل مكه، فأتى به فربط إلى أستار الكعبه فى وجهها، وكتب فى ذلك إلى عمر، فأقبل عمر فزعاً، فدخل بعمره فى شهر رمضان، وقد غبى موضعه وعفاه السيل، فدعا عمر بالناس، فقال: «أنشد الله عبداً عنده علم فى هذا المقام»، فقال المطلب بن أبى وداعه السهمى: أنا يا أمير المؤمنين عندى ذلك، فقد كنت أخشى عليه هذا، فأخذت قدره من موضعه إلى الركن، ومن موضعه إلى باب الحجر، ومن موضعه إلى زمزم بمقاط، وهو عندى فى البيت، فقال له عمر: «فاجلس عندى»، و أرسل إليها، فأتى بها فمدها فوجدها مستويه إلى موضعه هذا، فسأل الناس وشاورهم، فقالوا: نعم هذا موضعه، فلما استثبت ذلك عمر وحق عنده، أمر به فأعلم ببناء ربضه تحت المقام، ثم حوله فهو فى مكانه هذا إلى اليوم ...»
2- به ميزان الاعتدال ذهبى، ج 3، ص 409، ذيل شماره 6948
3- اسدالغابه، ج 4، ص 374
4- بقره: 119

ص: 16

و عمر دستور داد آن را به مكانى كه پيامبر خدا (ص) معين كرده بود، منتقل كنند. (1)

صاحب جواهر درنقد روايت مى نويسد:

«اين روايت مى گويد: پيامبرخدا (ص) مقام را به جاى كنونى آورد در حالى كه روايت زراره مى گويد: عمر اعمال جاهلى را زنده كرد.» (2)

4. آيا تغيير و جابهجايى مقام ابراهيم 7 بدعت و عمل نامشروعى است؟

در پاسخ اين پرسش بايد گفت: از اميرمؤمنان (ع) در كتاب روضه كافى خطبه اى نقل شده كه چنين كارهايى را بدعت و خلاف دستورات پيامبر (ص) شمرده است:

سليم بن قيس هلالى مى گويد: اميرمؤمنان (ع) در جمع خاصان و شيعيانش خطبه اى خواند ... آنگاه فرمود: حكمرانان پيش از من كارهايى انجام داده اند كه در آنها با پيامبر خدا (ص) مخالفت كردند و از روى تعهد راه خلاف پيمودند و پيمانش را شكستند و سنت و روشش را تغيير دادند و اگر من بخواهم مردم را به ترك آنها وادارم و به جاى اصلى آنها باز گردانم و به همان ترتيب كه در زمان پيامبر (ص) بود مقرر دارم، لشكر از پيرامون من پراكنده شوند تا جز خودم تك و تنها نمانم و يا اندكى از شيعيان من كه برترى مرا شناخته و وجوب اطاعت و امامت مرا از روى كتاب خداى- عزّوجلّ- و سنت پيامبرخدا (ص) دانسته اند، بهجاى ماند. (اگرمردم مخالفت نمى كردند) مى ديديد كه من دستور مى دادم تا مقام (حضرت) ابراهيم (ع) را به جاى اصلى آن كه پيامبرخدا (ص) آن را در آنجا نهاده بود برمى گرداندم.» (3)


1- ذكر الفقيه محمد بن سراقه العامرى فى كتابه «دلائل القبله» فى موضع المقام عند الكعبه: و من الباب؛ يعنى باب البيت إلى مصلّى آدم 7 حين فرغ من طوافه وأنزل الله عليه التوبه وهو موضع الخلوق من إزار الكعبه أرجح من تسعه أذرع، وهناك كان موضع مقام إبراهيم 7، وصلّى النبى- صلى الله عليه وآله وسلّم- عنده حين فرغ من طوافه ركعتين، وأنزل الله عليه وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى ثم نقله- صلّى الله عليه وآله وسلّم- إلى الموضع الذى هو فيه الآن، وذلك على عشرين ذراعًا من الكعبه ...».
2- جواهر الكلام، ج 19، ص 298
3- كلينى، روضه كافى، ج 1، ص 85، ح 21، ترجمه سيدهاشم رسولى محلاتى، اسلاميه، 1350 ش.

ص: 17

از اين روايت چند برداشت ميتوان كرد:

اولًا: از آن استفاده مى شود كه جاى اصلى مقام، مكان فعلى نبوده بلكه نزد ديوار كعبه بوده است.

ثانياً: ظاهر اين روايت دلالت مى كند كه تغيير مكان مقام ابراهيم بدعت و امر نامشروعى است.

اهل سنت براى عمل خليفه دوم اينگونه استدلال كرده اند:

اگر عمل عمر صحيح نبود، چرا صحابه و تابعين به او اعتراض نكردند، پس عدم اعتراض دليل بر صحّت عمل او است.

در پاسخ اين استدلال بايد گفت: چنين نيست كه عدم اعتراض به يك عمل، دليل بر درستى آن باشد؛ زيرا عدم اعتراض يا ناشى از جهل و ناآگاهى است و يا نبود موقعيت؛ ممكن است آن دسته از صحابه كه اعتراض نكردند آگاه به مساله نبودهاند و برخى نيز چون اميرمؤمنان (ع) معترض بودند اما موقعيت سياسى و جوّ حاكم اجازه اعتراض به آنان نمى داد.

5. نقش مقام ابراهيم در حدّ مطاف

درحدّ طواف، ميان مشهور فقهاى قدما و ميان فقهاى متأخر و معاصر اختلاف است. فتواى قدما آن است كه طواف بايد ميان مقام ابراهيم وخانه خدا انجام گيرد. برخلاف متأخرين ومعاصران كه قائل به توسعه مطاف هستند.

پرسش: نقش مقام در ارتباط با حد مطاف طبق فتواى قدما چيست؟

1. آيا ملاك تعيين حدّ مطاف، مقام (سنگ) است يا بنا و قبه اى كه مقام در آن جاى گرفته است؟

2. آيا مقام ارتباطى با حدّ مطاف دارد؟

پاسخ: روايت محمد بن مسلم، حدّ را ميان مقام و بيت مى دانست. پيشتر گذشت، مراد از مقام سنگى است كه جاى پاى حضرت ابراهيم (ع) بر آن نمايان است و در عهد ابراهيم خليل و پيامبرخدا (ع) كه به ديوار كعبه چسبيده بود، بنا و قبّه اى براى او در تاريخ ثبت نشده است. شواهد و قرائن حاكى از آن است كه وقتى مقام به مكان فعلى انتقال يافت،

ص: 18

جهت حفاظت از آن، محفظه و بنا و قبه اى براى آن ساخته شد. (1) و آنچه طبق فتواى مشهور قدما، ملاك حد مطاف است، مقام (سنگ) است نه بنا و قبه آن ...

شيخ محمدحسن نجفى، صاحب جواهر مى نويسد: آنچه در تعيين حد مطاف معتبر است، مقام اصلى (سنگ) است نه بنا بر آن. (2) درپاسخ سؤال دوم بايد گفت:

مقام هيچ نقشى درتعيين حدّ مطاف ندارد. پس اگر مقام را جابهجا كنند و يا آن را بردارند، طبق فتواى قدما همين مسافت (3) بايد در طواف مراعات شود. دليل آن، خبر زراره و اخبارى است كه پيشتر خوانده شد. (4) در روايت محمدبن مسلم آمده بود:

«وَ الحَدُّ قَبْلَ الْيَومِ وَ اليَوْمَ وَاحِدٌ قَدْرَ مَا بَيْنَ المَقامِ وَ بَينَ الْبَيتِ مِنْ نَواحِى الْبَيتِ كُلِّهَا ...»

«حدّ مطاف در گذشته (زمان پيامبر (ص) كه به كعبه چسبيده بود) و امروز يكى است و آن، حدّ ميان مقام و كعبه در همه نواحى خانه مى باشد.»

اين جمله آشكارا بيان مى كند كه مقام ابراهيم هيچ دخا لتى درتعيين حد ومرزمطاف ندارد؛ زيرا در عصر پيامبر، مقام دركناركعبه قرارداشته، در عين حال، حدّ مطاف به همان اندازه بود كه امروز معين است. آنچه از روايت استنباط ميشود اين است كه مقام درجايى قرارگرفته كه مرز و حدّ مطاف از


1- « [عَنْ] عَلِىِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيه، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِىِّ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِى عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِىِّ قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ ... فَقَالَ قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاهُ قَبْلِى أَعْمَالًا خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ، نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ، مُغَيِّرِينَ لِسُنَّتِهِ، وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا كَانَتْ فِى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- لَتَفَرَّقَ عَنِّى جُنْدِى، حَتَّى أَبْقَى وَحْدِى أَوْ [مَعَ] قَلِيلٍ مِنْ شِيعَتِىَ الَّذِينَ عَرَفُوا فَضْلِى وَ فَرْضَ إِمَامَتِى مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ سُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- أَ رَأَيْتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ- عَلَيْهِ السَّلامُ- فَرَدَدْتُهُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِى وَضَعَهُ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- ...». تاريخ مكه، ج 2، ص 330
2- جواهر الكلام، ج 19، ص 298
3- 5/ 26 ذراع.
4- جواهر الكلام، ج 19، ص 298

ص: 19

آنجا محاسبه ميشود. بنابراين، اگر روزى بيايد كه به دليلى مقام ابراهيم را جابه جا كنند، هيچ تغييرى درحدّ مطاف طبق فتواى قدما حاصل نخواهد شد.

6. مقام ابراهيم و نماز طواف

مسأله ديگرى كه در مورد مقام ابراهيم مطرح گرديده، خواندن نماز طواف نزد مقام ابراهيم است.

از آيه «وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً» (1) استفاده مى شود كه محل نماز طواف بايد از مقام ابراهيم اتخاذ شود. «مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ...» بيش از اين بيان نميكند كه محلّ نماز طواف بايد برگرفته از مقام ابراهيم باشد. بدين ترتيب مقام در نماز طواف موضوعيت پيدا ميكند. در هرجا كه قرار گرفته باشد؛ خواه در جوار كعبه و خواه در مكان كنونى، بايد در مقابل و جلو نماز گزار قرار گيرد. همچنان كه در روايت صحيحه معاويه بن عمار از امام صادق (ع) آمده است:

«تَأْتِى مَقَامَ إِبْرَاهِيمَ فَتُصَلِّى رَكْعَتَيْنِ وَ اجْعَلْهُ أَمَاماً ...». (2) «به مقام ابراهيم ميآيى، پس آن را در مقابل و رو بهرو قرار ميدهى ....»

در روايت ديگر از امامصادق (ع) آمده است نماز طواف واجب، جز درپشت مقام جايز نيست:

«لَيْسَ لأَحَدٍ أَنْ يُصَلِّىَ رَكْعَتَىْ طَوَافِ الْفَرِيضَهِ إِلَّا خَلْفَ الْمَقَامِ لِقَوْلِ اللَّهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى فَإِنْ صَلَّيْتَهُمَا فِى غَيْرِهِ فَعَلَيْكَ إِعَادَهُ الصَّلَاهِ». (3)

«بر كسى جايز نيست دو ركعت نماز طواف را جز پشت مقام ابراهيم بخواند، به دليل بيان خداوند بزرگ كه فرمود: از مقام ابراهيم نمازگاه برگزينيد. پس اگر اين نماز را در غير اين مكان خواندى، بايد اعاده كنى.»

نمازگاه ابراهيم وپيامبر (ص)


1- بقره: 125
2- تهذيب، ج 5، ص 136
3- تهذيب، ج 5، ص 137

ص: 20

ازرقى مينويسد:

«چون ابراهيم خليل از كار دعوت فراغت يافت، مأمور شد كه مقام را قبله خود قرار دهد. ابراهيم (ع) آنرا كنار درِ كنونى كعبه قرار داد و مدّتها هم قبله بود. پس از او، اسماعيل (ع) هم به جانب آن و روبهروى درِكعبه نماز مى گزارد. پيامبر (ص) مأمور شد به جانب بيت المقدس نماز بگزارد و پيش از هجرت و مدتى پس از آن، همچنان به جانب بيت المقدس نماز مى گزارد، تا آنكه خداوند متعال آنچه را كه براى خود و پيامبرانش برگزيده بود، قبله قرار داد.

پيامبر (ص) در مدينه رو به ناودان كعبه نماز مى گزارد. (يعنى جهت قبله به جانب شمالى كعبه و ناودان آن بود). و چون به مكه مى آمد، چنان رو به كعبه مى ايستاد كه مقام روبهروى ايشان بود.» (1)

آيت اللَّه فاضل/ ميفرمودند: «شايد سر اينكه از ديرباز به هنگام برپايى نماز جماعت، امام مسجد الحرام و مأموران پشت مقام و رو به روى كعبه مى ايستند و نماز مى خوانند، پيروى از همان عمل ابراهيم خليل (ع) و پيامبر خدا (ص) باشد.» (2) و امّا دليل اين سخن كه «در خلف مقام، هرجا كه قرار گرفته باشد» براى نماز موضوعيت دارد، روايتى است كه كلينى از ابراهيم بن ابو محمود نقل كرده است:

«قُلْتُ لِلرِّضَا (ع) أُصَلِّى رَكْعَتَىْ طَوَافِ الْفَرِيضَهِ خَلْفَ الْمَقَامِ حَيْثُ هُوَ السَّاعَهَ أَوْ حَيْثُ كَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)؟ قَالَ: حَيْثُ هُوَ السَّاعَه». (3) «از حضرت رضا (ع) پرسيدم: آيا دو ركعت نماز طواف را پشت مقام ابراهيم، همين جايى كه امروزه قرار دارد، بخوانم يا جايى كه در زمان پيامبر خدا (ص) قرار داشته است؟ حضرت در پاسخ فرمود: همان جايى كه امروزه قرار دارد.»


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، صص 324 و 325، «فلمّا فرغ أمر بالمقام، فوضعه قبله، فكان يصلّى إليه مستقبل الباب فهو قبله إلى ما شاء الله ثمّ كان إسماعيل بعد يصلّى إليه إلى باب الكعبه، ثمّ كان رسول الله- صلّى الله عليه وآله وسلّم- فأمر أن يصلّى إلى بيت المقدس، فصلى قبل أن يهاجر وبعد ما هاجر، ثمّ أحب الله تعالى أن يصرفه إلى قبلته التى رضى لنفسه ولأنبيائه- عليهمالسلام- قال: فصلّى إلى الميزاب وهو بالمدينه، ثمّ قدم مكه، فكان يصلى إلى المقام ماكان بمكه».
2- كتاب حج، ج 4
3- تهذيب، ج 5، ص 135؛ كافى، ج 10، ص 282

ص: 21

استطاعت در حج با رويكردى بر نظريات امام خمينى (قدس سره)

دكتر ابراهيم صديقى

چكيده

خداوند تعالى در دعوتى عمومى، خطاب به حضرت ابراهيم (ع) ميفرمايد:

وَ أَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ. (1)

« (اى ابراهيم) مردم را دعوت عمومى به حج كن تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر، از هر راه دورى سوى تو آيند.»

البته وجوب حج با تمام اهميتيكه دارد، تنها يكبار در طول عمر واجب مى شود و وجوب آن بر مكلّفِ مستطيع فورى است؛ يعنى بايد آن را در سال اولِ استطاعت بهجا آورد و اگر درك آن متوقف بر تهيّه مقدّماتى باشد، بايد فراهم نمايد و در صورت تأخير، حج بر وى مستقر ميشود.

منظور از استطاعت، تنها طاقت و توانايى نيست بلكه مراد استطاعتِ شرعى است كه شارع مقدس در انجام حج، افزون بر قدرت عقلى، آن را معتبر شمرده است.

در وجوب حج، علاوه بر مصارف رفت و برگشت، داشتن ضروريات زندگى و آنچه كه در معيشت بدان نياز هست، شرط است. پس اگر ضروريات زندگى يا پول آنها را، در حج صرف كند، حج او حَجّه الاسلام محسوب نميشود. در تحقّق استطاعت، افزون بر استطاعتِ مالى، استطاعت بدنى و زمانى و طريقى نيز شرط است.

«استطاعت بدنى»، به اين معنا است كه انسان توان لازم جهت رساندن خويش به مشاعر و انجام مناسك را داشته باشد.

«استطاعت زمانى»، يعنى شخص بتواند به موقع به حج برسد و تمام اعمال را بهجا آورد.

«استطاعت طريقى»، آن است كه مسير براى رسيدن به اعمال حج باز باشد و خطرى هم در راه نباشد. اگر شخصى بدون استطاعت مالى، حج بهجا آورد، اين حج مستحبى است و


1- حج: 27، برگردان آيات به فارسى، برگرفته از ترجمه قرآن كريم آيت الله ناصر مكارم شيرازى، چاپخانه امير المؤمنين، قم 1378 ه-. ش. ميباشد.

ص: 22

كفايت از حج واجب نميكند.

اجازه شوهر در حجّ واجب لازم نيست و اگر زن حامل باشد و يا كودك شيرخوار داشته باشد و چنين سفرى براى آنها خطر آفرين باشد، اين وضعيت مانع از استطاعت مادر مى شود.

كليد واژه ها: حج، استطاعت شرعى، استطاعت مالى، استطاعت بدنى، استطاعت زمانى، استطاعت طريقى

مقدمه

خداوند متعال در دعوتى عمومى، خطاب به حضرت ابراهيم (ع) فرمود:

وَ أَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ. (1)

« (اى ابراهيم) مردم را دعوت عمومى به حج كن تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند.»

حج در اسلام از جايگاه والا و ويژهاى برخوردار است؛ زيرا احكام آن، در قرآنكريم به صورت گسترده آمده است. حتى به مواردى از اجزا و احكام آن نيز اشاره شده؛ مثلًا:

- صفا و مروه: «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا»؛ (2) «همانا صفا و مروه از شعائر خداست. پس هركه حجّ خانه خدا كند يا عمره به جا آورد، مانعى نيست ميان آن دو طواف كند.»

- حلق و ذبح: «وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّه»؛ (3) «و سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به قربانگاه برسد و در آنجا ذبح شود.»

- محرمات احرام: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَج»؛ (4) «حجّ در ماه هاى معينى است، پس هر كه در آن ماه ها ملتزم به حج شد، همبسترى و نافرمانى و مجادله در اثناى حج ممنوع است.»

- وقوف در عرفات و مشعر الحرام: «... فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرام»؛ (5) «و هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد خدا را نزد مشعر الحرام ياد كنيد و آيات ديگر كه همگى ازاهميت حج حكايت مى كند.»


1- حج: 27
2- بقره: 158
3- بقره: 196
4- بقره: 197
5- بقره: 198

ص: 23

روايت ذَريح مُحاربى از امام صادق (ع) نيز گوياى اهميت حج است:

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حَجَّهَ الإِسْلَامِ لَمْ يَمْنَعْهُ مِنْ ذَلِكَ حَاجَهٌ تُجْحِفُ بِهِ أَوْ مَرَضٌ لَا يُطِيقُ فِيهِ الْحَجَّ أَوْ سُلْطَانٌ يَمْنَعُهُ فَلْيَمُتْ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً». (1) «اگر كسى بيآنكه عذرى داشته باشد، حج را ترك كند و در آن حال بميرد، يهودى يا نصرانى مرده است!»

روايت زير نيز شاهد ديگرى است بر اهتمام شارع به امر حج و در آن، امام صادق (ع) ميفرمايد: اگر سالى، خانه خدا حجگزار نداشت و افراد مستطيع يافت نشد، حكومت و حاكم اسلامى بايد با استفاده از بيت المال گروهى را به حج بفرستد:

«لَوْ عَطَّلَ النَّاسُ الْحَجَّ لَوَجَبَ عَلَى الإِمَامِ أَنْ يُجْبِرَهُمْ عَلَى الْحَجِّ إِنْ شَاءُوا وَ إِنْ أَبَوْا فَإِنَّ هَذَا الْبَيْتَ إِنَّمَا وُضِعَ لِلْحَجِّ». (2) «اگر مردم، حج را تعطيل كنند، بر پيشوا و زمامدار است كه مردم را بر انجام حج ناگزير سازد؛ آنان مايل باشند يا نباشند؛ چرا كه اين خانه، براى حج قرار داده شده است.»

حج، با تمام اهميتى كه دارد، تنها يكبار بر انسان واجب مى شود

امام خمينى (قدس سره) در بحث حج ميفرمايد:

«لا يجب الحجّ طول العمر فى أصل الشرع إلَّا مَرّهً واحده». (3) قيد «اصل الشرع» در عبارت حضرت امام، به اين معنا است كه به عنوان اوّلى، حج تنها يك بار در طول عمر واجب ميشود. اما ممكن است به جهت نذر و مانندآن نيز واجب گردد.

اجماع علماى اسلام نيز بر اين است كه حج فقط يكبار در طول عمر واجب ميشود و تنها مخالف در اين مسأله، مرحوم شيخ صدوق (قدس سره) است كه ميفرمايد: كسى كه مستطيع است، هر سال بر او حج واجب ميشود، كه اين قول، شاذ و مخالف اجماع است.

مرحوم نجفى ميفرمايد:

«لايجب بأصل الشرع إلّا مَرّهً واحدهً إجماعاً بقسميه ...»، «... فما عنالصدوق فيالعلل- من أن الذى اعتمده وأفتى به أنّ الحجّ على أهل الجدّه فى كلّ عام فريضه- واضح الضعف». (4)


1- شيخ حرّ عاملى، محمد بن الحسن، تفصيل وسائل الشيعه،، ج 11، ح 1، موسسه آل البيت، قم 1413
2- همان، باب 5، ح 1
3- خمينى امام خمينى، روح الله، تحرير الوسيله، ج 1، كتاب حج، مسأله 1، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم 1390
4- نجفى، محمد حسن، جواهر الكلام، ج 17، صص 221- 220، دار احياء التراث العربى، بيروت.

ص: 24

بايد دانست كه وجوبِ حج فورى است و امام خمينى (قدس سره) در اين باره ميفرمايد:

«وجوب حج بر مكلّفِ مستطيع، فورى است؛ يعنى بايد آن را در سال اولِ استطاعت به جا آورد و اگر درك آن متوقف بر تهيّه مقدّماتى باشد، بايد آن را فراهم سازد و در صورت تأخير، حج بر وى مستقر ميشود.» (1) استطاعت، شرط و جوب حج

شايد نخستين فقيهى كه «استطاعت» را به عنوان «شرط وجوب حج» مطرح كرده، مرحوم شيخ مفيد باشد كه در اين زمينه ميفرمايد:

«و الاستطاعه عند آل محمد (عليهم السلام) للحج بعد كمال العقل و سلامه الجسم، ممّا يمنعه من الحركه التى يبلغ بها المكان و التخليه من الموانع ... ثمّ وجود الراحله بعد ذلك و الزاد». (2) «استطاعت از ديدگاه شيعه، پس از كامل شدن عقل وسالم بودن جسم و تن از ناراحتى و مرضى كه مانع از رسيدن انسان به مكه ميشود و نيز خالى بودن راه از موانع سفر، عبارت است از: داشتن راحله (وسيله راه) و زاد وتوشه.»

راغب اصفهانى در مورد معناى لغوى استطاعت ميگويد:

«وَ الاسْتِطَاعَهُ: استفاله من الطَّوْعِ، و ذلك وجود ما يصير به الفعل متأتّياً ... والاسْتِطَاعَهُ أخصّ من القدره». (3) «استطاعت مصدر باب استفعال از ماده طوع است وآن عبارت است از بودن چيزى كه با آن انجام كارى ممكن ميشود- بعد ميگويد:- استطاعت اخصّ از قدرت است.»

فيومى لغت شناس ديگر، ميگويد:

«و الاسْتِطاعهُ الطَّاقهُ، و القدره، يقال استطاع، و قد تحذف التاء فيقال: اسطاع يسطيع، بالفتح ويجوز الضم». (4) «استطاعت عبارت است از طاقت و توانايى. گفته ميشود استطاع و گاهى «تاء» حذف ميشود و اسطاع يَسطيع و يا يُسطيع خوانده ميشود.»

استطاعت بلحاظ شرايط، مختلف است؛ زيرا ممكن است آنچه را كه عقل استطاعت ميداند، در عرف استطاعت محسوب نشود و نيز ممكن است شارع شرايطى را در استطاعت لحاظ كند كه از نظر


1- مناسك محشاى حج، مسأله 2
2- عكبرى شيخمفيد، محمدبن محمدبن نعمان، المقنعه، كتابالمناسك، ص 384، دارالمفيد، موسسه النشر الاسلامى، قم 1414
3- راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، المكتبه المرتضويه، ص 313، قم 1362 ه-. ش.
4- فيومى مقرى، احمد بن محمد، المصباح المنير، ص 144، مكتبه لبنان، بيروت، 1987 م.

ص: 25

عقل و عرف معتبر نباشد؛ اينجاست كه بايد استطاعت را به «شرعى»، «عرفى» و «عقلى» تقسيم كنيم.

استطاعت شرعى: چنانچه شارع مقدّس در انجام كارى، افزون بر قدرت عقلى، چيز ديگرى را شرط كند، اين توانايى به نام قدرت و استطاعت شرعى ناميده ميشود.

استطاعت عرفى: استطاعت عرفى با استطاعت لغوى هماهنگ است؛ زيرا ارباب لغت براى بيان معانى الفاظ، سراغ معانى متداول ميان عرف ميروند. اين دو، به گونهاى به هم نزديكاند كه ميتوان گفت استطاعت عرفى همان استطاعت لغوى است، جزدر برخى موارد خاص.

استطاعت عقلى: اين نوع از استطاعت عبارت است از امكان وجود خارجى. گر چه با زحمت و مشقّت غير قابل تحمّل همراه باشد. بنابر اين، استطاعت عقلى با استطاعت عرفى و لغوى در اين جهت اختلاف دارند؛ زيرا استطاعت عرفى، توانايى بدور از مشقت غير قابل تحمّل ميباشد. بر خلاف استطاعت عقليكه توانايى با مشقت و زحمت را نيز شامل ميشود.

استطاعت در روايات

روايات در اين زمينه چند دسته است:

1. رواياتى كه درآن به «صحّت بدن»، «زاد و راحله» و «تخليه السرب» يعنى باز بودن مسير اشاره شده است؛ مانند روايت محمد بن يحيى الخثعمى كه گفت:

«سَأَلَ حَفْصٌ الْكُنَاسِىُّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا مَا يَعْنِى بِذَلِكَ؟ قَالَ: مَنْ كَانَ صَحِيحاً فِى بَدَنِهِ مُخَلًّى سَرْبُهُ لَهُ زَادٌ وَ رَاحِلَهٌ فَهُوَ مِمَّنْ يَسْتَطِيعُ الْحَجَّ ...». (1)

2. رواياتى كه «صحه البدن» و «القدره على المال» را مطرح ميكند؛ مانند روايت عبدالرحمانبن حجاج كه گفت:

«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عليهما السلام) عَنْ قَوْلِهِ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قَالَ: الصِّحَّهُ فِى بَدَنِهِ وَ الْقُدْرَهُ فِى مَالِهِ». (2)

3. رواياتى كه گفته است: «عِنْدَهُ مَا يَحُجُّ بِهِ» يعنى چيزى دارد كه با آن حج به جا آورد و فقط استطاعت مالى را گفته است؛ مانند روايت محمد بن مسلم كه گفت:


1- وسائل الشيعه، ج 11، باب 8، ح 4
2- همان، ح 12

ص: 26

«قُلْتُ لأَبِى جَعْفَرٍ (عليهما السلام) قَوْلُهُ تَعَالَى وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قَالَ: يَكُونُ لَهُ مَا يَحُجُّ بِهِ». (1) 4. رواياتيكه داشتن زاد و راحله را شرط استطاعت ميدانند؛ مانند روايت امامرضا (ع):

«فِى كِتَابِهِ إِلَى الْمَأْمُونِ قَالَ: وَ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ السَّبِيلُ زَادٌ وَ رَاحِلَهٌ». (2) از رواياتى كه نقل شد، آيا استطاعت عرفى استفاده ميشود يا استطاعت شرعى؟

امام خمينى (قدس سره) در اين باره ميفرمايد:

«لا تكفى القدره العقليه فى وجوبه، بل يشترط فيه الاستطاعه الشرعيّه؛ و هى الزاد و الراحله وسائر ما يعتبر فيها، و مع فقدها لايجب ولايكفى عن حجّه الإسلام، من غير فرق بين القادر عليه بالمشى مع الاكتساب بين الطريق، و غيره، كان ذلك مخالفاً لزيّه و شرفه أم لا، و من غير فرق بين القريب و البعيد». (3)«در وجوب حج قدرت عقلى كافى نيست بلكه استطاعت شرعى شرط است، به گونهاى كه اگر زاد و راحله و ساير چيزهايى كه در آن معتبر است، نباشد حجّ واجب نيست و اگر انجام دهد كفايت از حجه الاسلام نميكند؛ خواه قادر بر پياده روى باشد يا نباشد، خواه بتواند در ميان راه، با اكتساب، زاد راحله تهيه كند يا نتواند.»

يعنى داشتن زاد و راحله شرط تحقّق استطاعت است و فرقى نيست ميان كسى كه نزديك به مكه يا دور از مكه باشد، حتى در مورد ساكنان مكه نيز داشتن زاد راحله شرط است؛ زيرا ادلّه مطلق است، پس اگر بگوييم براى كسانى كه ساكن مكه هستند داشتن راحله شرط نيست وجهى ندارد.

امام خمينى (قدس سره) نيز همين رأى را دارند و ميفرمايند:

«ومع فقدها (أيالراحله) لايجب ولا يكفى عن حَجّه الإسلام ... من غير فرق بين القريب و البعيد». (4) تزاحم حج با ازدواج

شخصيكه مقدارى پول دارد اما مجرد است و ازدواج نكرده، اگر بخواهد با آن پول مقدمات ازدواج فراهم كند، نميتواند حج برود و اگر حج برود نميتواند ازدواج كند، در اين صورت تكليف


1- همان، باب 8، ح 1
2- همان، ح 9
3- تحرير الوسيله، ج 1، مسأله 9
4- همان.

ص: 27

چيست؟

امام خمينى (قدس سره) در اين باره ميفرمايد:

«لو كان عنده ما يكفيه للحج و نازعته نفسه للنكاح جاز صرفه فيه بشرط كونه ضرورياً بالنسبه إليه إمّا لكون تركه مشقه عليه أو موجباً لضرر أو موجباً للخوف فى وقوع الحرام، أو كان تركه نقصاً و مهانهً عليه». (1) دليل مسأله

اگر بگوييم اطلاقات استطاعت، شامل فرديكه نياز به ازدواج دارد هم ميشود و چنين شخصى مستطيع است، ناگزير بايد با ادله «لَاحَرَج ...» جايى را كه شخص با ترك ازدواج به حرج ميافتد، استثنا كنيم، امّا اگر بگوييم چنين شخصى استطاعت عرفيّه ندارد، ديگر نيازى به دليل لاحرج نيست؛ زيرا عرف كسى را كه ازدواج نكرده و در زحمت است، مستطيع نميداند. علاوه بر حرج، اگر خوف وقوع در حرام يا مرض يا مهانت هم باشد، عرف او را مستطيع نميداند.

امام (قدس سره) ملاك در تقديم ازدواج بر حج را ضرورت ازدواج عنوان كرده و براى اين ضرورت به چهار مصداق اشاره دارند؛ يعنى ترك ازدواج:

1. مشقت داشته باشد؛

2. موجب ضرر باشد؛

3. خوف به حرام افتادن را در پى دارد؛

4. باعث نقص و سرافكندگى شود.

ايشان با بيانى ديگر فرمودهاند: «در صورت نياز به ازدواج و نياز به پول براى آن، در صورتى استطاعت حاصل ميشود كه علاوه بر مخارج حج، مخارج ازدواج نيز موجود باشد.» (2) حفظ استطاعت مالى

اگر استطاعت مالى حاصل شد و استطاعتهاى ديگر موجود نبود، آيا بايد استطاعت مالى حفظ شود تا شرايط ديگر نيز تحقّق يابد؟ مسأله داراى چند فرض است:

* فرض نخست، در ساليكه استطاعت مالى حاصل شده، امكان اعزام فراهم است؛


1- همان، مسأله 17
2- مناسك محشاى حج، مسأله 57

ص: 28

حضرت امام (قدس سره) در اين مورد ميفرمايد:

«كسى كه استطاعت مالى دارد، اگر در سال استطاعت، با ثبت نام يا غير آن، ميتواند به حج برود، بايد هزينه را نگهدارى نمايد؛ ولى اگر در همان سال، از هيچ طريقى، رفتن به حج ممكن نيست، مستطيع نشده و نگهدارى پول لازم نيست.» (1)* فرض دوم، از حيث صحت بدن و يا باز بودن راه مشكل دارد؛

امام خمينى/ در اين باره ميفرمايد:

«كسى كه از جهت مالى استطاعت دارد ولى از جهت صحت بدن، يا باز بودن راه، مستطيع نيست، ميتواند در مال تصرّف كند و خود را از استطاعت مالى خارج كند.» (2) بر اين اساس، وظيفه ديگرى متوجه اين فرد نيست.

* فرض سوم، شخص الآن استطاعت مالى دارد و اطمينان دارد كه در سال هاى آينده از حيث سلامت و باز بودن راه استطاعت پيدا ميكند، آيا لازم است استطاعت مالى خويش را حفظ نمايد؟

امام خمينى (قدس سره) در اين باره فرموده است: «اگر در سالِ استطاعت مالى، از جهت صحت بدن يا باز بودن راه، استطاعت نداشته باشد، ميتواند در مال تصرف كند و خود را از استطاعت مالى خارج نمايد، حتى اگر اطمينان داشته باشد كه در سالهاى آينده از آن جهات استطاعت پيدا ميكند.» (3)* فرض چهارم، شخص علاوه بر استطاعت مالى از جهات ديگر؛ مانند سلامت بدن و باز بودن راه استطاعت دارد، ليكن هنوز ايام حج فرا نرسيده است، آيا ميتواند در مال تصرف كند و خود را از استطاعت خارج نمايد؟

حضرت امام/ در اين باره ميفرمايد:

«كسى كه از جهت مالى استطاعت دارد و نيز از جهات ديگر هم استطاعت دارد و فقط وقت حج نرسيده، نميتواند خود را از استطاعت خارج كند.» (4)ايشان در مورد زمان حصول استطاعت ميفرمايد:

«فرقى بين شهر حج- يعنى «شوال» و «ذى قعده» و «ذى حجه»- و قبل از آن نيست؛ بنابراين، بعد از تحقّقِ استطاعت مالى، اگر ساير شرايط موجود باشد، نميتواند خود را از استطاعت خارج كند، حتى در اوايل سال و قبل از ماههاى حج.» (5)


1- همان، مسأله 39
2- همان، مسأله 93
3- همان، مسأله 94
4- همان، مسأله 93
5- همان، مسأله 95

ص: 29

حج با مال غصبى

بحث حج با مال غصبى داراى دو فرض است:

* فرض نخست، شخصى كه مستطيع نيست بخواهد با مال غصبى به حج برود؛

چنين شخصى مسلّم مجزى نيست؛ چون با مال غصبى استطاعت حاصل نميشود.

* فرض دوم، شخص مستطيع در حالى كه مال حلال دارد با مال غصبى و حرام به حج برود آيا حجش صحيح است و حجّه الاسلام محسوب مى شود؟

در اين مسأله نظرياتى وجود دارد؛ امام خمينى (قدس سره) فرموده است: فقط لباس نمازِ طواف شرط است كه غصبى نباشد و در مورد قربانى تفصيل ميدهند و ميفرمايند:

«لو حصلت الاستطاعه، لا يجب أن يحجّ من ماله، فلو حج متسكّعاً أو من مال غيره و لو غصباً صحّ و أجزأه، نعم الأحوط عدم صحّه صلاه الطواف مع غصبيه ثوبه، و لو شراه بالذمه أو شرى الهدى كذلك فإن كان بناؤه الأداء من الغصب ففيه إشكال و إلّا فلا إشكال فى الصحه، و فى بطلانه مع غصبيه ثوب الإحرام و السعى إشكال و الأحوط الاجتناب». (1) اگر از مال حرام در خريد قربانى استفاده شود، سه صورت در آن متصوّر است:

1. بيع به صورت شخصى و نقدى باشد نه بيع در ذمّه؛ يعنى مال حرام را ميدهد و قربانى ميخرد و چون مالك نميشود، قربانى باطل است.

2. بيع به صورت نسيه است؛ يعنى به ذمّه ميخرد و در ذهن خود تصميم ندارد كه از مال غصبى بپردازد؛ چنين معاملهاى صحيح است و مالك ميشود ولو بعداً از پول غصبى بپردازد؛ زيرا هنگام معامله قصد نداشت از پول غصبى ذمّهاش را برى كند.

3. به ذمّه ميخرد و در حال معامله تصميم دارد از مال غصبى اداى دين كند؛ اين معامله باطل است؛ زيرا چنين شخصى قصد معامله صحيح را ندارد و بنا دارد با مال حرام اداى دين كند.

بنابراين، در صور سه گانهاى كه آورديم، در دو صورت (نقد و نسيهاى كه نيّتش پرداخت از حرام است) مالك نميشود و در يك صورت مالك ميشود؛ حال وقتى مالك نشد هدى باطل است چون با مال مردم نميتواند قصد قربت كند.

استثناهاى استطاعت


1- تحرير الوسيله، ج 1، كتاب الحج، مسأله 41

ص: 30

همانطور كه در باب دين استثناهايى داريم كه مديون مجبور نيست آنها را براى اداى دين بفروشد؛ مانند خانه، وسايل خانه و وسيله نقليه، در باب استطاعت نيز چيزهايى هست كه به حساب استطاعت نميآيد و بايد آنها را استثنا كرد؛ مانند خانه، زينت آلات زن و ... كه جزو مستثنيات استطاعت است.

استثناهاى استطاعت، در چند فرض قابل بررسى است:

1. وسايل ضرورىِ زندگى؛ مانند لباس، مسكن و وسايل منزل.

2. وسايل رفاهى؛ يعنى وسايلى كه ضرورى نيست ليكن بودنش بهتر است؛ مانند وسيله نقليه براى بعضى از افراد.

3. وسايل تجمّل؛ مانند زيور آلات زنان.

4. سرمايه و وسيله كسب وكار.

5. وسايليكه فعلًا نيازى به آن ندارد؛ مثلًا زمينى بخرد كه در آينده به آن نياز پيدا ميكند.

امام خمينى (قدس سره) در مورد مستثنيات استطاعت فرموده است:

«يعتبر فى وجوبه وجدان نفقه الذهاب و الإياب، زائداً عمّا يحتاج إليه فى ضروريات معاشه، فلا تباع دار سكناه اللائقه بحاله، و لا ثياب تجمله، و لا أثاث بيته، و لا آلات صناعته، و لا فرس ركوبه أو سياره ركوبه، و لا سائر ما يحتاج إليه بحسب حاله و زيّه و شرفه». (1) براى استثناى موارد فوق، دلايل متعدّدى ميتوان آورد، مانند:

* تمسك بهآيه شريفه وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلًا، در اين آيه، منظور از استطاعت، استطاعت عرفى است. معلوم است كه اگر كسى خانه و يا وسايل كسب و كارش را بفروشد و به حج برود، عرف او را مستطيع نميداند. بنابراين، مفهوم استطاعت خود دليل بر اين است كه اين امور جزو مستثنيات است.

* تمسّك به قاعده «لا حرج»، روشن است كه اگر كسى خانهاش را بفروشد و به حج برود، بعد از بازگشت، خانه نداشته باشد به حرج ميافتد و خدا در دين حرج قرار نداده است.

* تمسك به سيره متشرعه، مراد از صيغه «متشرّعه» اين است كه در ميان افراد متدين، سيره و روش چنين نيست كه وسايل مورد نياز؛ مانند خانه را جهت بفروشند و به حج بروند.

اگر استدلال بر اساس دليل «لا حرج» باشد، استثنا تنها ضروريات زندگى را شامل ميشود و اما


1- همان، مسأله 15

ص: 31

بر اساس سيره متشرّعه دايره استثنا وسيعتر ميشود و شامل وسايل ضرورى و رفاهى و حتى تجمّلى نيز ميشود، البته در صورتيكه زايد بر شأن محسوب نشود و بر اساس روايات، تنها ضروريّات و رفاهيّات را شامل ميشود ولى تجملّات را شامل نميگردد.

امام خمينى (قدس سره) در باره لزوم داشتن ضروريات زندگى ميفرمايد:

«در وجوب حج، علاوه بر مصارف آمد و شد، داشتن ضروريات زندگى و آنچه كه در معيشت بدان نياز دارد، شرط است؛ مانند خانه مسكونى و اثاث خانه و وسيله سوارى و غير آن، در حدّ مناسب با شأن، يا داشتن پول يا مالى كه با آن، تهيه آنها ممكن باشد.»

ايشان در ادامه ميفرمايد:

«اگر ضروريات زندگى يا پول آنها را در حج صرف كند، حجّ او حَجّه الاسلام محسوب نمى شود.» (1) استطاعت بدنى

از مسائل استطاعت، استطاعت بدنى است؛ به اين معنا كه شخص توان لازم جهت رساندن خويش به مشاعر و انجام مناسك را داشته باشد.

دلايل متعددى براى اعتبار استطاعت بدنى ذكر شده است؛ مانند:

* «تمسك به قاعده لاحرج»، مطابق دليل لاحرج، خداوند در دين حرج قرار نداده است. پس اگر شخصى مريض است و نميتواند به حج برود، مشمول قاعده لاحرج است و تكليف از وى برداشته ميشود.

* تمسك به روايات: مانند روايت معاويه بن عمار از امام صادق (ع) كه گفت: «قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قَالَ: هَذِهِ لِمَنْ كَانَ عِنْدَهُ مَالٌ وَ صِحَّهٌ ...». (2)

نايب گرفتن بيمار

اگر شخصى به جهت بيمارى نتواند به حج مشرف شود، آيا لازم است نايب بگيرد؟

مسأله در دو فرض قابل بررسى است:

الف: حج قبلًا بر اين فرد مستقر شده، در حالى كه همه شرايط؛ از جمله صحت بدن را دارا بوده


1- همان، مسأله 36
2- وسائل الشيعه، ج 11، باب 6، ح 11

ص: 32

است ليكن به حج نرفته و اكنون كه تصميم به حج گرفته ناتوان است.

ب: پيشتر حج بر او مستقر نشده و اكنون كه استطاعت مالى پيدا كرده، توانايى جسمانى ندارد.

در فرض نخست، ادعاى اجماع شده كه استنابه واجب است. مرحوم بحرانى ميگويد:

«ظاهر الأصحاب- رضوان الله عليهم- الاتفاق على أنّه لو تقدمت الاستطاعه على حصول العذر وجبت الاستنابه قولًا واحداً». (1) اما در فرضدوم، مسأله اختلافى است؛ از برخى روايات فهميده ميشود چنانچه شخصى خودش قادر نيست حج بهجا آورد، بايد نايب بگيرد؛ مانند روايت محمد مسلم از امام باقر (ع) كه فرمود:

«كَانَ عَلِىٌّ (ع) يَقُولُ: لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَرَادَ الْحَجَّ، فَعَرَضَ لَهُ مَرَضٌ، أَوْ خَالَطَهُ سَقَمٌ، فَلَمْ يَسْتَطِعِ الْخُرُوجَ، فَلْيُجَهِّزْ رَجُلًا مِنْ مَالِهِ، ثُمَّ لْيَبْعَثْهُ مَكَانَهُ». (2) امام خمينى/ در اين باره فرموده است:

«يجب على المستطيع الحجّ مباشرهً ... نعم لا استقر عليه و لم يتمكّن منها لمرض، لم يرج زواله أو حصر كذلك أو هرم بحيث لا يقدر أو كان حرجاً عليه وجبت الاستنابه عليه، و لو لم يستقر عليه لكن لا يمكنه المباشره لشى ء من المذكورات ففى وجوبها و عدمه قولان؛ لا يخلو الثانى من قوه». (3) طبق نظر حضرت امام/ در صورتيكه حج بر فردى مستقر شده و او به جهتيآن را ترك كرده، و اكنون قصد دارد آن را به جا آورد اما به جهت بيمارى و پيرى، توان آن را ندارد، مى بايست نايب بگيرد. و اگر حج پيشتر بر وى مستقر نشده، بلكه در زمانى استطاعت مالى پيدا كرده كه ناتوان از انجام حج است، در اين صورت ميفرمايد عدم وجوب نيابت خالى از قوت نيست. ايشان در بيان ديگرى فرمودهاند:

«شرط ديگر وجوب حج، استطاعت بدنى است؛ پس بر مريضيكه قدرت رفتن به حج ندارد، يا بر او حرج و مشقت زياد دارد، حج واجب نيست.» (4) البته اين كلام امام در جائى است كه حج بر او مستقر نشده باشد.

البته چنانچه مريض قبلا مستطيع بوده بايد نائب بگيرد امام خمينى در اين باره مى فرمايد:

«اگر مستطيع، براى حج اقدام نكند تا در اثر پيرى يا بيمارى نتواند حج به جا آورد و اميد خوب شدن هم نداشته باشد، واجب است نايب بگيرد.» (5)


1- بحرانى، يوسف، الحدائق الناضره، مؤسسه النشر الاسلامى، قم، بى تا.
2- وسائل الشيعه، ج 11، باب 24، ح 5
3- تحرير الوسيله ج 1، كتاب الحج، مسأله 48
4- مناسك محشى حج، مسأله 82
5- همان، مسأله 83

ص: 33

بر اساس تفصيلى كه حضرت امام ميان مريضى كه سال اول استطاعت اوست و مريضى كه قبلًا مستطيع بوده، قائل شدهاند، ميفرمايند:

«اگر فردى قبل از انجام حج- مثلًا در مدينه- دچار مرض شديد شود؛ چنانچه سال اول استطاعت او است و قدرت بر اعمال، حتى به نحو اضطرارى را نداشته باشد، از استطاعت خارج شده. شخص فوق چنانچه سال اول استطاعت او نباشد و حج بر او مستقر بوده، اگر مأيوس از خوب شدن باشد، بايد نايب بگيرد.» (1) استطاعت زمانى

يكى ديگر از فروع استطاعت، «استطاعت زمانى» است؛ يعنى شخص به حسب زمان هم بايد مستطيع باشد و بتواند به موقع به حج برسد و تمام اعمال را بجا آورد.

در مورد اعتبار استطاعت زمانى اختلافى نيست و مسأله اجماعى است. مرحوم حكيم ادّعاى اجماع را نقل كرده، ميفرمايد:

«نسبه- أى اعتبار الاستطاعه الزمانيه- فى التذكره إلى علمائنا، و فى كشف اللثام: أنّه إجماع. و قال فى المستند: للإجماع». (2) امام خمينى/ در اين باره ميفرمايد:

«و يشترط أيضاً الاستطاعه الزمانيه، فلا يجب لو كان الوقت ضيقاً لا يمكن الوصول إلى الحجّ أو أمكن بمشقّه شديده». (3) پس كسيكه استطاعت زمانى ندارد و به حج نميرسد يا اگر برسد به عسر و حرج ميافتد، مستطيع نيست.

ايشان همچنين فرمودهاند:

«لا يجوز التصرف قبل مجى ء وقت الحج ... و الظاهر جواز التصرف لو لم يتمكّن فى هذا العام، و إن علم بتمكّنه فى العام القابل فلا تجب إبقاء المال إلى السنين القابله». (4) برخى اعتبار «استطاعت زمانى» را در ضمن شرط امكان سفر ذكر كردهاند. مرحوم بحرانى در اين باره ميگويد:


1- همان، مسأله 85
2- حكيم، سيد محسن، مستمسك العروه الوثقى، ج 10، ص 169، منشورات مكتبه المرعشى، قم 1406
3- تحرير الوسيله، ج 1، مسأله 42
4- همان، مسأله 22

ص: 34

«الخامس من الشروط إمكان السفر، و هو يشتمل على الصحه، و تخليه السرب، و الاستمساك على الراحله، و سعه الوقت لقطع المسافه». (1) استطاعت طريقى

استطاعت طريقى، يكى ديگر از مسائل استطاعت است كه به آن استطاعت سربى هم ميگويند چون «سرب» به معناى طريق است.

اعتبار اين استطاعت مورد اتّفاق است و مراد از آن اين استكه مسير براى رسيدن به اعمال حج باز باشد و خطرى هم در راه نباشدكه جان و مال و عرض انسان را تهديد كند. پس اگر راه باز باشد ولى خطر هم وجود داشته باشد، مثل اين است كه راه بسته است.

امام خمينى/ سه صورت از عدم تخليه سرب را ذكر كرده، ميفرمايد:

«يشترط فى وجوب الحج ... و الاستطاعه السربيه بأن لا يكون فى الطريق مانع لا يمكن معه الوصول إلى الميقات أو إلى تمام الاعمال و إلّا لم يجب، و كذا لو كان خائفاً على نفسه أو بدنه أو عِرضه أو ماله و كان الطريق منحصراً فيه أو كان جميع الطرق كذلك و لو كان طريق الأبعد مأموناً يجب الذهاب منه، و لو كان الجميع مخوفاً لكن يمكنه الوصول إليه بالدوران فى بلاد بعيده نائيه لا تعدّ طريقاً إليه لا يجب على الاقوى». (2) سه صورت از عدم تخليه سرب عبارتاند از:

الف: مسير منحصر است در يك راه و يا چندين راه كه همه آنها بسته است، در اين صورت، بى ترديد استطاعت سربى وجود ندارد.

ب: راه نزديك بسته است ولى راه دورتر امنيت دارد، در اين صورت شخص مستطيع است و بايد راه دور را انتخاب كند.

ج: راه نزديك و راه دور- هر دو- بسته است ليكن مسيرى وجود دارد كه عرف به آن را راه به حساب نميآورد و به اصطلاح دور دنيا چرخيدن است! آيا لازم است شخص اين راه را انتخاب كند در حالى كه پول هم دارد؟ امام خمينى (قدس سره) ميفرمايد: لازم نيست از چنين راهى به حج برود و دليل آن واضح است؛ چون استطاعت امرى عرفى است و عرف اين مسير را راه نميداند، به همين جهت شخص در اين صورت مستطيع نيست.


1- الحدائق الناضره، ج 14، ص 126 و نيز رياض المسائل، ج 6، ص 16
2- تحرير الوسيله، ج 1، كتاب الحج، مسأله 42

ص: 35

ثبت نام و قرعه كشى

در مورد ثبت نام دو فرض مطرح است:

1. ولو ثبت نام براى چند سال است ليكن احتمال داردكه درسال نخست قرعه به نام فرد درآيد.

امام خمينى (قدس سره) در اين فرض فرمودهاند: «ثبت نام براى حج با احتمال حصول نوبت در سال اول، لازم است هرچند براى- مثلًا- پنج سال ثبت نام شود و با اين فرض، در صورت عدم ثبت نام، حج مستقر ميشود.» (1) 2. از داوطلبان حج ثبت نام ميشود، ولى نوبت اعزام آنها بعد چند سال فرا ميرسد، آيا اگر كسى استطاعت مالى دارد، واجب است اقدام به ثبت نام كند و در نوبتِ چند ساله قرار گيرد؟ يا آنكه به دليل باز نبودن راه مستطيع نيست و ميتواند در مال خود تصرّف كند و خود را از استطاعت مالى خارج نمايد؟

طبق مبناى امامخمينى (قدس سره) در اين صورت ثبت نام لازم نيست و ميتواند در مال خود تصرفكند.

امروزه با توجه به درخواست و تقاضاى زياد ثبت نام براى حج و محدوديت اعزام، طبيعى است كه افراد ثبت نام شده ميبايست چند سال در انتظار به سر برند وگاهى قبل از آنكه نوبت آنها برسد فوت ميكنند، در اين صورت زمانى كه نوبت فرا برسد وظيفه چيست؟ امام خمينى در اين باره مى فرمايد:

«اگركسيكه براى حج ثبت نام نموده فوت نمايد، به هركدام از فرزندانش اجازه حج داده شود، اگر غير از باز بودن راه، شرايط ديگر استطاعت را دارا باشد و قبل از تحقّق استطاعت، براى آن حج اجير نشده باشد، استطاعت طريقى نيز حاصل شده و حج بر او واجب ميشود.» (2) حج با نبود استطاعت

اگر شخصى بدون داشتن استطاعت مالى حج به جا آورد، آيا اين حج مستحبى كفايت از حج واجبِ بعد از استطاعت ميكند؟ مشهور ميگويند كفايت نميكند و بعد از اينكه مستطيع شد واجب است حج برود؛ زيرا ماهيّت حجّ مستحبى با ماهيّت حَجّه الاسلام دو چيز است و يك ماهيّت، كفايت از ماهيّت ديگر نميكند. پس اكر:

- شخصى مريض و ناتوان بود و حج بهجا آورد؛


1- همان، مسأله 9
2- همان، مسأله 87

ص: 36

- در حالى كه مسير امن نبود و به حج رفت و اموالش را بردند و بعد مسير امن شد؛

- حج براى وى عُسر و حرج داشت و با اين حال به حج رفت؛

در اين سه صورتِ ياد شده، در واقع يكى از شؤون استطاعت مفقود است و شخص با اين وجود حج بهجا آورده است، آيا چنين حجى كفايت از حجّه الاسلام ميكند؟ مشهور و معروف اين است كه كافى نيست و دليل آنها اين است كه استطاعت با تمام شؤونش در حج لازم است و در اين موارد شخص مستطيع نبوده، پس حجّش كفايت از حجّه الاسلام نميكند و اگر بعداً مستطيع شد، بايد بار ديگر حج به جا آورد.

مرحوم صاحب عروه معتقد است: چنين حجّى كفايت از حجّه الاسلام ميكند؛ زيرا نفى عُسر و حرج و لا ضرر «وجوب» را بر ميدارد نه «مطلوبيّت» را، بنابراين، حجّى به جا آورده كه مطلوب شارع است و كفايت ميكند. (1) حضرت امام خمينى در رد نظر مرحوم سيد در عروه ميفرمايند:

«المناط تحقّق الاستطاعه بجميع شرائطها قبل الإحرام من الميقات فلو حجّ ... مع عدم الأمن أو مع عدم صحّه البدن أو مع الحرج و صار قبل الإحرام مستطيعاً بكون الطريق من الميقات إلى تمام الأعمال أمناً و ارتفع الحرج و الضرر و تحقّق الشرط يجزى حجّه عن حجّه الإسلام بخلاف ما لو فقد شرط من حال الإحرام إلى تمام العمل فلو كان نفس الحجّ و لو ببعض أجزائه حرجياً أو ضرريّاً على النفس فالظاهر عدم الإجزاء». (2) طبق نظر امام خمينى بايد تمام شروط استطاعت؛ اعم از صحت بدن، امن بودن مسير و ... قبل از ميقات فراهم باشد و گرنه، چنين حجى كفايت از حَجّه الاسلام نميكند.

ايشان در رد اين سخن سيد كه در عروه آمده است: «أنّ الضرر و الحرج إذا لم يصلا إلى حدّ الحرمه إنّما يرفعان الوجوب و الإلزام لا أصل الطلب، فإذا تحملهما و أتى بالمأمور به كفى» (3) مى فرمايد: «فيه إشكال، بل منع، فلا معنى لبقاء أصل الطلب بعد رفع الوجوب و فقدان الاستطاعه». (4) به نظر امام با «لا ضرر» و «لا حرج» و «فقدان استطاعت» ديگر اصل طلب باقى نيست كه بگوييم با انجام عمل، مأموربه انجام شده است.


1- طباطبايى يزدى، سيد محمد كاظم، العروه الوثقى، ج 1، كتاب الحج، مسأله 65، المكتبه العلميه الاسلاميه، تهران
2- همان، حاشيه مسأله 65
3- همان، مسأله 65
4- همان، حاشيه مسأله 65

ص: 37

استطاعت با مهريه

غالباً مهريه زنان به صورت غير نقدى و عند المطالبه به دستشان ميرسد، حال اگر مهريه زنى براى مخارج حج كافى باشد، آيا لازم است آن را از شوهر طلب كند تا بدين وسيله مستطيع شود؟

حضرت امام خمينى (قدس سره) در اين باره ميفرمايد: «زنى كه مهريهاش براى مخارج حج كافى است، و آن را از شوهر خود طلبكار است، اگر شوهرش قدرت بر اداى آن ندارد، زن حق مطالبه ندارد و مستطيع نيست و اگر قدرت دارد و مطالبه آن براى زن مفسدهاى ندارد، با فرض اينكه شوهر، نفقه و مخارج زندگى زن را ميدهد، لازم است زن مهريه را مطالبه كند و به حج برود؛ و چنانچه براى او مفسده دارد- مثل اينكه ممكن است به نزاع و طلاق منجر شود- مستطيع نيست.» (1) اجازه شوهر در حجّ همسر

هرگاه زن مستطيع شد، آيا براى انجام مناسك حج بايد از شوهرش اجازه بگيرد؟ و آيا فرقى ميان حج واجب و مستحب وجود دارد؟

فقهاى شيعه معتقدند اجازه شوهر در حجّ واجب، لازم نيست و اين مسأله اجماعى است.

امام خمينى در اين باره فرمودهاند:

«لا يشترط إذن الزوج للزوجه فى الحج إن كانت مستطيعه، و لا يجوز له منعها منه ... و فى المندوب يشترط إذنه». (2)

رواياتى وجود دارد كه بر اساس آن، حق الله مقدم بر حق زوج شمرده شده و زوج نميتواند مانع سفر همسرش در حج شود؛ مانند روايت محمد بن مسلم از امام باقر (ع) كه گفت:

«سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَهٍ لَمْ تَحُجَّ وَ لَهَا زَوْجٌ وَ أَبَى أَنْ يَأْذَنَ لَهَا فِى الْحَجِّ، فَغَابَ زَوْجُهَا، فَهَلْ لَهَا أَنْ تَحُجَّ؟ قَالَ: لَا طَاعَهَ لَهُ عَلَيْهَا فِى حَجَّهِ الإِسْلَامِ». (3) بر اساس اين روايت، حق شوهر نميتواند مانع از انجام حج همسر شود و تعبير «لا طاعه له عليها» به اين معنا است كه زن حق ندارد به خاطر اطاعت شوهر، معصيت خدا كند. اين تعبير، حق الله را مقدّم بر حقّ الناس ميداند. البته اين روايت در مورد حج واجب است.

همراهى مَحرم در سفر حج


1- مناسك محشاى حج، مسأله 62
2- تحرير الوسيله، ج 1، كتاب الحج، مسأله 52
3- وسائل الشيعه، ج 11، باب 59، ح 1

ص: 38

از مسائلى كه امروزه بيشتر مورد بحث قرار گرفته، لزوم همراهى محرم در سفر حج و يا عمره براى زنان است. در عمرههاى دانشجويى و دانش آموزيكه معمولًا مجرد سفر ميكنند، طبق قانون عربستان از ورود اين افراد بدون همراهى محرم جلوگيرى ميشود، لذا اين بحث را طبق نظر فقهاى اهل سنت نيز بررسى ميكنيم:

امام خمينى (قدس سره) در اين باره مينويسد:

«لا يشترط وجود المحرم فى حجّ المرأه إن كانت مأمونه على نفسها و بضعها كانت ذات بعل أو لا، و مع عدم الأمن يجب عليها استصحاب محرم أو من تثق به و لو بالأجره، و مع العدم لا تكون مستطيعه و لو وجد و لم تتمكن من أجرته لم تكن مستطيعه». (1)

مسأله داراى دو فرع است:

1. وجود مَحرم شرط صحّت است يا شرط استطاعت؟

2- عليرغم همه اين امور، اگر زوجه با وجود احساس خطر به حج رفت وخطرى پيش نيامد، آيا حجّش صحيح است؟

دليل عمده در مسأله، روايات است و ما به يكى از آنها اشاره ميكنيم:

«سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ (ع) فِى الْمَرْأَهِ تُرِيدُ الْحَجَّ لَيْسَ مَعَهَا مَحْرَمٌ هَلْ يَصْلُحُ لَهَا الْحَجُّ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، إِذَا كَانَتْ مَأْمُونَهً». (2) بر اساس اين روايت، اگر امنيّت وجود داشته باشد، همراهى مَحرم موضوعيّت ندارد.

البته اگر امنيّت نبود، كسب آن لازم است؛ با محرم باشد يا با ثقه، يا به وسيله كاروان و يا هر وسيله ديگر؛ زيرا روايات گفتهاند: «نَعَمْ، إِذَا كَانَتْ مَأْمُونَهً» و مفهوم آن اين است كه اگر مأمونه نبود بايد كسى همراهش باشد.

پس اگر همراهى با ثقات يا مَحرم نياز به اجرت داشته باشد، در صورتيكه زن توانايى پرداخت آن را دارد، واجب است از باب مقدّمه واجب بپردازد مگر در جايى كه اجرت مورد نظر فوق توان زن باشد كه در اين صورت لازم نيست؛ زيرا قاعده «لا ضرر» جلوى آن را ميگيرد و در اين صورت مستطيع نخواهد شد.

امام (قدس سره) در اين باره فرموده است:

«ومع عدم الأمن يجب عليها استصحاب محرم أو من تثق به ولو بالأجره ومع العدم


1- تحرير الوسيله، ج 1، كتاب الحج، مسأله 53
2- وسائل الشيعه، ج 11، باب 58، ح 2

ص: 39

لاتكون مستطيعه ولو وجد ولم تتمكّن من أجرته لم تكن مستطيعه». (1) اگر با وجود خطر، زن بدون همراه داشتن محرم، به حج رفت، آيا حجّش صحيح است؟

امام خمينى/ در اين باره ميفرمايد:

«وإن حجّت بلا محرم مع عدم الأمن، صحّ حجّها، سيما مع حصول الأمن قبل الشروع فى الإحرام». (2) بنابراين، اگر قبل از احرام امنيت حاصل شود، حج زن صحيح است و اگر نا امنى بعد از ميقات هم باشد، در آن اشكال هست اما اقوى صحّت حج است.

اهل سنت درباره وجوب همراهى مَحرم در حجّ زنان به رواياتى استناد كردهاند كه به يكى از آنها اشاره ميكنيم:

ابن عباس ميگويد: شنيدم از پيامبرخدا (ص) كه ميفرمود:

«لا يخلونّ رجل بامرأه إلّا و معها ذو محرم، ولا تسافر المرأه إلّا مع ذى محرم، فقام رجل فقال: يا رسول الله إن امرأتى خرجت حاجّه، و إنّى اكتتبت فى غزوه وكذا وكذا فقال: انطلق فحجّ مع امرأتك». (3) از اين روايت به دست مى آيد كه همراهى محرم در سفر حج زن لازم است.

يحى بن عباد نقل ميكند كه زنى از اهل رى به ابراهيم نخعى نامه نوشت كه من حجه الاسلام را انجام ندادهام و محرمى براى اين سفر ندارم، ابراهيم نخعى در پاسخ نوشت:

«إنَّكَ مِمَّن لَم يَجعَلَ الله لَه سَبِيلًا» (4) يعنى تو به سبب نداشتن محرم، مستطيع نيستى.

ممانعت حمل از استطاعت

گاهى موسم حج با دوران حمل و باردارى زن مصادف ميشود، در اين صورت آيا حمل مى تواند مانع از استطاعت شود؟

در پاسخ بايد گفت: اين مسأله به وضعيت حمل و زن بستگى دارد؛ چه بسا حمل در وضعيتى باشد كه چنين سفرى بر او خطر آفرين است و يا موجب عسر و حرج مادر ميشود و يا براى هر دو ضرر دارد، در نتيجه طبق حكومتِ «لا ضرر» و «لا حرج» بر ادله احكام اوليه، چنين حملى مانع از استطاعت مادر مى شود. البته چنانچه قبل از حمل و باردارى استطاعت داشته، بايد پس از رفع مشكلِ


1- تحرير الوسيله، ج 1، كتاب الحج، مسأله 53
2- همان.
3- سابق، السيد، فقه السنه، المكتبه العصريه، ج 1، صص 642 و 643، بيروت 1422، بى تا.
4- همان، ص 643

ص: 40

حمل اقدام به حج نمايد.

استطاعت در بانوان شير ده

زنانى كه به كودك شير ميدهند وكودك تنها از راه شير مادر تغذيه ميشود و امكان همراهى كودك با مادر در سفر وجود ندارد، در اين صورت اگر مادر كودك را رها كند و به حج رود، آيا حجّ او مجزى است؟

مسأله طبق قاعده قابل جواب است و قاعدهاى كه در اين جا كاربرد دارد، همانا قاعده «لا ضرر» و «لا حرج» است؛ يعنى اگر همراه بردن كودك، براى كودك يا مادر موجب حرج و ضرر باشد و از سويى نميتوان كودك را در موسم حج تنها گذاشت، نا گزير بايد بگوييم شير دادن مادر، مانع از استطاعت است و در نتيجه، حجّ مادر، حجّ غير مستطيع است كه كفايت از حَجّه الاسلام نميكند. پس اگر حج براى مادر حرجى باشد؛ مانند آن كه كسى به جاى مادر يافت نشود كه به بچه شير دهد و از او نگهدارى كند. در اين فرض حج بر مادر واجب نيست، ليكن اگر قبلًا حج بر او مستقر شده، بايد پس از رفع حرج، در اولين فرصت ممكن، براى انجام حج اقدام كند.

لذا اگر بتواند براى كودك پرستار پيدا كند- گر چه با مشكلات معمول همراه است و بايد اجرت بپردازد- يا بتواند او را همراه خود ببرد و ساير شرايط وجود داشته باشد، بايد به حج برود. اما اگر نگهدارى كودك توسط ديگرى، مستلزم عُسر و حرج يا بيمارى كودك باشد يا همراه بردن كودك با عسر و حرج همراه است، اين زن فعلًا مستطيع نيست و اگر قبل از نام نويسى، حج بر او مستقر نشده، وظيفهاى ندارد. چنانچه با اين حالت به حج برود، چون مستطيع نبوده، حج او كفايت از حَجه الاسلام نميكند.

ص: 41

خفتگان در بقيع (6)

على اكبر نوايى

در پنج بخش گذشته، شرح حال سى تن از آرميدگان در بقيع را از نظر خوانندگان گرامى گذرانديم و اكنون در بخش ششم كه ادامه آن نوشتارها است به بررسى مدفونين ديگرى از صحابه راستين، صادق و با وفاى پيامبر خدا (ص) مى پردازيم، كه برخى از اين شخصيت هاى بلند آوازه، در دوران مظلوميت و غربت امامت شيعى نيز وفادارى خود را به پيامبر نشان دادند:

31. سهل بن سعد ساعدى خزرجى؛ ابوالعباس

او از بزرگان اصحاب است كه در بيعت عقبه حضور داشته و در جنگ هاى بدر و احُد شركت كرده و از بزرگترين افتخاراتش آن است كه مدتى خادم پيامبر خدا بوده و در غدير خم، ماجراى نصب على (ع) به مقام امامت مسلمانان را از نزديك ديده است. وى در حديثِ شاهد خواهىِ على (ع) بر ماجراى غدير و حاضران در آن، از هفده نفرى است كه در حضور خليفه اول (ابوبكر) به پا خاستند و شهادت قاطع دادند و سوگند صريح ياد كردند كه به چشم خود ديدند پيامبرخدا (ص) در ماجراى غديرخم، على (ع) را به رهبرى امّت بعد از خويش، نصب كردند.

سهل بن سعد، همراهى صادق براى پيامبر 9

سهل بن سعد ساعدى؛ ابوالعباس، همراهى صادق براى پيامبر (ص) بود و تقريباً تمام دوران رسالت را با آن حضرت همراهى كرد؛ به گونه اى كه كمتر غزوه اى است او در كنار پيامبر حضور نداشته باشد. اگر بخواهيم تمام موارد همگامى و حضورش با پيامبرگرامى اسلام را بنگاريم، از حد يك مقاله فراتر خواهد رفت، لذا به بيان نمونه اى از آن همگامى اكتفا مى كنيم:

«سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ قَالَ: جُرِحَ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّى اللهُ عَلَيهِ] و آله [وسلّم- ... يَوْمَ أُحُدٍ ... وَ كُسِرَتْ رَبَاعِيَتُهُ وَهُشِمَتِ الْبَيْضَهُ عَلَى رَأْسِهِ الشَّرِيفِ فَكَانَتْ فَاطِمَهُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّى اللهُ عَلَيهِ] و آله [وسلّم- تَغْسِلُ الدَّمَ وَكَانَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ يَسْكُبُ عَلَيْهَا بِالْمِجَنِّ فَلَمَّا

ص: 42

رَأَتْ فَاطِمَهُ أَنَّ الْمَاءَ لَا يَزِيدُ الدَّمَ إِلَّا كَثْرَهً أَخَذَتْ قِطْعَهَ حَصِيرٍ فَأَحْرَقَتْهُ حَتَّى صَارَ رَمَادًا ثُمَّ أَلْصَقَتْهُ بِالْجُرْحِ فَاسْتَمْسَكَ الدَّمُ». (1) «سهل بن سعد گويد: در ماجراى جنگ احد، صورت پيامبر- كه درود خدا بر او و آلش باد- جراحتى يافت و چهار دندان پيشين آن رسول گرامى شكست و بر سرشريفش در اثر جراحت ورمى ايجاد شد، فاطمه (س) پيامبر را مداوا ميكرد و خون را از پيشانى آن حضرت مى شست و على (ع) با ظرفى آب مى ريخت. فاطمه (س) وقتى ديد آب بر خون چيره نميشود و خونريزى بند نميآيد، قطعه حصيرى را برداشت و آن را سوزانده، خاكسترش را بر محل جراحت بست و خون بند آمد.»

سهل، روايتگرى ولايتمدار

سهل بن سعد، يكى از راويان خاندان رسالت است. روايتگرى است كه ولايت على (ع) را در دل داشت و روايات بسيارى از پيامبر خدا در امامت على (ع) نقل كرد. او بسيارى از روايات را كه نقل كرده، خود ناظر، شاهد و شنونده از پيامبر بوده است. به نمونه اى از اين روايات اشاره مى كنيم:

«حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِى حَازِمٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِى سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ- رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُ- أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ] و آله [وَسَلَّمَ- قَالَ: يَوْمَ خَيْبَرَ لأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَهَ غَدًا رَجُلًا يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ] و آله [وَسَلَّمَ- كُلُّهُمْ يَرْجُو أَنْ يُعْطَاهَا، فَقَالَ: أَيْنَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ؟ فَقِيلَ: هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِى عَيْنَيْهِ، قَالَ: فَأَرْسَلُوا إِلَيْهِ فَأُتِىَ بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ] و آله [وَسَلَّمَ- فِى عَيْنَيْهِ وَدَعَا لَهُ فَبَرَأَ حَتَّى كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرَّايَهَ، فَقَالَ عَلِىٌّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا؟ فَقَالَ: انْفُذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلَامِ وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِيهِ، فَوَاللَّهِ لأَنْ يَهْدِىَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِدًا خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ». (2) «يعقوب بن عبدالرحمان، از ابن حازم نقل كرده كه گفت: سهل بن سعد ساعدى به من خبر داد كه پيامبرخدا (ص) در روز خيبر فرمود: پرچم را سحرگاهان به مردى خواهم داد كه خداوند فتح و پيروزى را به دست او محقق مى سازد؛ مردى كه خدا و رسول را


1- الشيخ محمد صادق النجمى، أضواء على الصحيحين، مؤسسه المعارف الاسلاميّه، 1419 ه .. ق. ص 247 و الشيخ محمد فاضل المحمودى، اسرار الفاطميه، ص 259؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 178
2- محمد حياه الانصارى، المسانيد، ج 1، بى تا، بى نا، ص 117 و ج 2 ص 204

ص: 43

دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. سهل گفت: مردم شب را به صبح آوردند، در حالى كه در اين انديشه بودند كه پيامبر پرچم را به چه كسى خواهد سپرد!؟ آنگاه كه صبح شد، خدمت پيامبر رسيدند و هر كدام اميدوار بودند كه پرچم به او داده شود، اما پيامبر فرمودند: كجا است على بن ابى طالب؟ سهل گفت: على درگير درد چشم است. پيامبر فرمود: او را بياوريد. على را آوردند. حضرت از آب دهانش به چشم على كشيد و برايش دعا كرد. چشم على (ع) بهبود يافت. گويى كه دردى نداشته است! در اين هنگام پيامبر پرچم را به على سپرد. على (ع) خطاب به پيامبر (ص) گفت: من با آنان مى جنگم تا همچون ما، به مسلمانى در آيند. پيامبر فرمود: پيشگامانى را بفرست و به اسلام دعوتشان كن و به آنان بگو كه خدا درباره ايشان چه چيزى را دوست مى دارد. سوگند به خدا كه اگر يك نفر به وسيله تو هدايت شود، براى تو بهتر است از تمام نعمتهاى روى زمين.»

پايدارى سهل در ولايت على (ع)

كينه آل مروان نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) را به خوبى مى دانيم و نيز آگاهيم كه بيشترين كينه را، اين دودمانِ مطرود نسبت به على (ع) داشته اند. در همين راستا مروانيان ميكوشيدند ياران على را نيز به انواع آزارها و اذيتها، شكنجه كنند. از اين رو، فردى از آل مروان كه از سوى معاويه بر مدينه گماشته شده بود، دستور داد سهل بن سعد ساعدى را بياورند. وقتى سهل را حاضر كردند، آن فرد دستور داد كه سهل به على (ع) ناسزا گويد، اما سهل از اين كار خوددارى كرد و حاضر به سبّ على (ع) نشد. آن فرد خبيث گفت: حال كه حاضر نيستى، على را دشنام داده، ناسزا بگويى، بگو خداوند ابو تراب را لعنت كند (!) سهل گفت: براى على، نامى محبوبتر از ابوتراب نيست و هنگامى كه او را با كنيه «ابوتراب» ميخوانند، خوشحال مى شود و من هرگز چنين كارى را نميكنم؛ زيرا خودم شاهد بودم كه على (ع) در خانه نبود و پيامبر خدا (ص) به خانه على رفتند و ديدند او در خانه نيست، از دختر خويش فاطمه (س) پرسيدند: على كجا است؟ فاطمه (س) عرض كرد: از خانه بيرون رفت. پيامبر به سمت مسجد رفتند و ديدند على (ع) درگوشه اى از كوچه منتهى به مسجد، روى خاكها نشسته و بر چهرهاش مقدارى گرد و غبار است. حضرت به ايشان فرمود: برخيز اى ابوتراب، پس از اين، على (ع) خوشترين كلمه را كلمه ابوتراب مى دانست و هرگاه به اين كنيه خوانده مى شد، خوشنود مى گرديد.» (1) و بدينسان، سهل بن سعد از ناسزايى به على (ع) خوددارى ورزيد و مورد آزارها و شكنجه هاى بسيارى واقع شد و همواره مورد عذاب قرار مى گرفت.


1- محمد حياه الأنصارى، المنتخب من صحاح السته، بى تا، بى نا، ص 22

ص: 44

سهل و نقل حديث قهقرى

حديثى است كه سهل بن سعد ساعدى آن را از پيامبرخدا (ص) نقل كرده كه در مضامين حديثى، معروف به «حديث قهقرى» است. مضمون آن چنين است:

«عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْد السّاعِدِى، قَالَ: قَالَ النَّبِىُّ- صَلَّى اللهُ عَلَيهِ] و آله [وَسَلّمَ-: ... لَيَرِدَنَّ عَلَىَّ أَقْوَامٌ أَعْرِفُهُمْ وَيَعْرِفُونِى، ثُمَّ يُحَالُ بَيْنِى وَبَيْنَهُمْ، ... فَأَقُولُ: إِنَّهُمْ مِنِّى، فَيُقَالُ: إِنَّكَ لا تَدْرِى مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ: سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ غَيَّرَ بَعْدِى»، «وَ يُقَالُ: إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى». (1) «از سهل بن سعد ساعدى است كه گفت: پيامبر خدا فرمود: در روز قيامت، اقوامى بر من وارد مى شوند كه من آنها را مى شناسم و آنها هم مرا مى شناسند. سپس ميان من و آنها حايل و مانع ايجاد مى شود. من به خداوند عرض مى كنم: آنان از من هستند. در جوابم گفته مى شود: تو نمى دانى كه آنان بعد از تو چه ها كردند؟! من مى گويم: واى، واى بر كسانيكه بعد از من، سنتى را تغيير داده باشند، كه گفته مى شود، آنان به عقب برگشتند و قهقرى اختيار كردند.»

سهل، ناظر كاروان اسيران كربلا و سرها بر نيزهها

سهل بن سعد ساعدى، خود نقل كرده كه آهنگ بيت المقدس كردم. به شام كه رسيدم، ديدم شهرى است پردرخت و خوش آب و هوا و نيز ديدم كه همه شهرها را آذين بسته اند و سردرهايى مجلّل ساخته اند. اسبها را زين كرده و محفلهايى نصب نموده اند و مردم هلهله مى كردند و جشن گرفته بودند. زنانى هم دف و چنگ مى زدند و شادى را افزون مى ساختند.

با خود گفتم: آيا شاميان عيدى دارند كه چنين شادمانى مى كنند؟ از مردى پرسيدم: مگر شما عيد داريد؟ گفت: گويا شامى نيستى؟ از كدام ديارى؟ گفتم: از اهالى مدينه ام. گفت: شگفت نيست كه امروز از آسمان خون ببارد و زمين اهلش را به كام خود فرو برد. پرسيدم: براى چه؟! گفت: اكنون اسيران آل الله و سر مطهّر حسين (ع) را بر نيزه كرده، مى آورند.

«فَقُلْتُ وَا عَجَبَاهْ يُهْدَى رَأْسُ الْحُسَيْنِ وَ النَّاسُ يَفْرَحُونَ قُلْتُ مِنْ أَىِّ بَابٍ يُدْخَلُ فَأَشَارُوا إِلَى بَابٍ يُقَالُ لَهُ بَابُ سَاعَاتٍ قَالَ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ حَتَّى رَأَيْتُ الرَّايَاتِ يَتْلُو بَعْضُهَا بَعْضاً فَإِذَا نَحْنُ بِفَارِسٍ بِيَدِهِ لِوَاءٌ مَنْزُوعُ السِّنَانِ عَلَيْهِ رَأْسٌ مِنْ أَشْبَهِ النَّاسِ وَجْهاً بِرَسُولِ اللَّهِ (ص)». (2)


1- السيد بدرالدين الكاظمى، مناقشه عقائديّه، المملكه العربيه السعوديه، نشر الحجاز، 1397 ه .. ص 9
2- الحاج حسين الشاكرى، الامام الحسين، بى تا، بى نا، ص 224؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 127

ص: 45

«گفتم: واى بر اين مردم، كه سر حسين بن على (عليهما السلام) به ظالمى هديه داده شود و آنان شادمانى كنند. پرسيدم: آنان را از چه درى وارد شام مى كنند؟ آن مرد گفت: از باب ساعات. در همين اثنا ديدم كه پرچمها پشت سر يكديگر آمدند. سوارى را ديدم كه پرچمى وارونه بر دست دارد و نيزه اى و بر بالاى نيزه سرى را ديدم كه شبيه ترين صورت را به رسول گرامى اسلام دارد.»

«عَنْ كَامِل البَهَائى، قَالَ سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ السَّاعِدِى: رَأَيْتُ الرُؤُوسَ عَلَى الرّمَاحِ وَ يَقْدُمُهُم رَأْسُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِىّ (ع) فَنَظَرْتُ إِلَيهِ كَأَنَّهُ يَضْحَكُ، وَ رَأْسَ الإمَامِ (ع)، كَانَ وَرَاءَ الرُّؤُوسِ، أَمَامَ الْمُخَدَّراتِ وَلِلرأْسِ الشَّرِيفَهِ مَهَابَهً عَظِيمَهً وَ يُشْرِقُ مِنْهَا النُّورُ بِلِحْيَهٍ مُدَوَّرَه قَدْ خَالَطَهَا الشَّيْب وَصَلب عَلَى شَجَرَه. فَاجْتَمَعَ النّاس حَولَهَا يَنْظُرُونَ إِلَى النُّورِ السَّاطِعِ فِأَخَذَ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ، دَعَاهُم ابْن زِيَاد مَرَّهً أُخْرَى فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ وَ أَيْنَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بَينَ يَدَيهِ وَالأَنوَارِ الإلَهِيه تَتَصَاعَدُ إِلَى عَنَانِ السَّمَاءِ ...» (1) «از كامل بهايى نقل شده است كه سهل بن سعد ساعدى گفت: سرها را بر نيزه ديدم و پيشاهنگ آنان، سر مطهّر عباس بن على (عليهما السلام) بود. به او نگريستم، گويا كه مى خنديد و سر مطهر امام (ع)، پشت سر همه سرها قرار داده شده بود و پيش روى زنان حرم عصمت و طهارت آن سر مطهر مهابت و جلالتى بزرگ داشت كه از آن نورى به آسمان ساطع بود؛ سرى كه پيرى برآن عارض گشته بود و بر درختى نهاده بودند. مردم، گرد آن سر نورانى و مطهّر جمع شده بودند و نور جلالتش را مى نگريستند و آن سر مطهّر قرائت قرآن مى نمود.

آنان را ابن زياد فراخواند و سر مطهر حسين را پيش او بردند و سر را پيش روى خود نهاد، در حالى كه انوار الهى از آن سر نورانى به آسمان كشيده مى شد.»

سهل بن سعد، روايتگر حديث فاطمه

سهل بن سعد ساعدى روايتگر حديث فاطمه زهرا (س) است؛ روايتى كه حضرت زهرا از پدر بزرگوارش نقل فرموده، كه پدرم به على (ع) فرمود: اى على، تو خليفه من بعد از منى و بعد از تو، فرزندت حسن، و بعد از فرزندت حسن، فرزندت حسين (عليهما السلام)، و بعد از حسين، فرزندش على بن الحسين (ع) و پس از او، فرزندش محمد بن على الباقر (عليهما السلام) و پس از او، فرزندش جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) و بعد از او فرزندش موسى بن جعفر (عليهما السلام)، و پس از او، فرزندش على بن موسى الرضا (عليهما السلام) و


1- همان، ص 232

ص: 46

پس از او، فرزندش محمدبن على الجواد (عليهما السلام) و پس از فرزندش على بن محمدالهادى (عليهما السلام) و پس از او، فرزندش حسن بن على العسكرى (عليهما السلام)، و بعد از او فرزندش كه نامش هم نام من است و خداوند به وسيله او، زمين را پر از عدل و داد مى نمايد. پس از آنكه از جور و ستم پر شده باشد؛

«يَفْتَحُ اللَّهُ بِهِ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَهُمْ أَئِمَّهُ الْحَقِّ وَ أَلْسِنَهُ الصِّدْقِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُمْ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُمْ». (1) «خداوند بهدست مهدى [شرق وغرب عالم را فتح مى كند. آنان، امامان حق وزبانهاى راستين خدايند. پيروز است كسى كه آنان را يارى كند و خوار و بى مقدار است كسى كه آنان خوار شمارد.»

جنايت حجاج بن يوسف ثقفى در حق سهل

حجاج بن يوسف ثقفى كه از پليدترين و جايتكارترين حاكمان دوران اموى بود، جنايات فراوانى را بر ياران على و طرفداران اهل بيت (عليهم السلام) وارد نمود؛ از جمله آن جنايات، جنايتى بود كه بر جابر بن عبدالله انصارى و سهل بن سعد ساعدى وارد ساخت. حجاج ايشان را به جرم دوستى اهل بيت (عليهم السلام) احضاركرد و فرمان داد از على (ع)، آن امير تقوا و عدالت و پاكى بيزارى بجويند اما هيچيك از آن دو شخصيت بزرگ و برخى از كسانى كه با آنها بودند، حاضر به چنين كارى نشدند. آنها در برابر دژخيم تاريخ ايستادند و بر ولايت على (ع) و تبعيت از آن حضرت پاى فشردند، ولى حَجّاج دستور داد بر دست و گردن آنها آهنى سرخ شده قرار دادند. دستهاى هر دو بزرگوار و گردن آنها را با آهن گداخته علامت نهادند تا به زعم خود، مردم عبرت گيرند و ولايت على (ع) را فرو نهند!

«كَانَ الْحَجَّاجَ بْنَ يُوسُفَ الثَّقَفِىّ، قَدْ خَتَمَ فِى يَدِ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِىّ وَ فِى عُنُقِهِ وَ فِى يَدِ سَهْلِ بْنِ سَعْدِ السَّاعِدِىّ وَ عُنُقِهِ، يُرِيدُ إذْلَالَهُمْ وَ أَنْ يَجْتَنِبَهُمُ النَّاس.» (2) «حجاج بن يوسف ثقفى به دست و گردن جابر بن عبدالله انصارى و به دست و گردن سهل بن سعد ساعدى با آهن گداخته علامت نهاد و سرخ كرد و غرضش آن بود كه آنها را خوار سازد و به مردم بگويد كه از آنها دورى جويند.»

مدفون در بقيع

در آغاز اشاره داشتيم كه سهل بن سعد، اراده بيت المقدس كرده بود كه در شام با حادثه مؤلمه اسارت خاندان عصمت و طهارت و فرزندان و زنان و خواهران گرامى امام حسين (ع)، مواجه شد.


1- الحاج حسين الشاكرى، المهدى المنتظر [، ج 1، چاپخانه ستاره، 1420 ق.، ص 185
2- السيد محمدرضا الجلالى، تدوين السنه الشريفه، بى نا، 1412 هجرى، ص 478

ص: 47

تواريخ معتبرى، مانند «مروج الذهب» مسعودى و «الاستيعاب» نقل كرده اند كه سهل بن سعد ساعدى همراه كاروان اسيران به كربلا بازگشت و تا زمانى كه در قيد حيات بود، در مدينه ماند و در صدمين سال حياتش در سال 91 هجرى، دار فانى را وداع گفت و در قبرستان بقيع مدفون گرديد.

«ابو العباس سهل بن سعد الأنصارى الخزرجى الساعدى، المتوفى 91 ه-. عن 100 سنه فى المدينه، و دفن بالبقيع».

«ابوالعباس، سهل بن سعد انصارى خزرجى ساعدى، در 91 ه-. در مدينه وفات يافت و در بقيع دفن شد.»

32. جبير بن مُطعِم

جبير بن مطعم بن عدى بن نوفل بن عبد مناف، از صحابى جليل القدر پيامبرخدا (ص) و پسر عموى آن حضرت است. پس از هجرت پيامبر (ص) بر روش خود كه بر سيره قبايل موجود در مكه بود، ثابت ماند، ولى در ماجراى فتح مكه، در زمره طلقا بود كه به دست پيامبر آزاد شد و مورد لطف آن حضرت قرار گرفت و بعد از آن، به اسلام گرويد و به خوبى اسلام را درك كرد و به احكام نورانى اسلام تشرف يافت و عامل به دستورات اسلام بود:

«هو ابن المطعم بن عدى الذى هو من الطلقاء الذين حسن اسلامهم.» (1) «او پسر مطعم بن عدى است كه جزو آزاد شدگان است؛ آنان كه اسلامشان نيكو شد و به نيكى به آن عمل كردند.»

پدر او مردى بزرگوار بود كه در مكه پيامبر را، هنگام بازگشت از طائف پناه داد و از اين رو است كه پيامبر (ص) در دوران رسالتش از مطعم بن عدى به نيكى ياد كرده است.

«ثُمّ كَانَ ابنُهُ جُبَير شَرِيفاً مُطَاعاً، وَ لَهُ رِوَايَه أحَادِيث، رَوَى عَنْهُ وَلَدَاهُ الفَقِيهَان مُحَمَّد وَ نَافِع، وَسُلَيمَانُ بنَ صُرَد، وَ سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ، وَآخَرُونَ وَ أَبُو سَلَمَهَ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَن، وَ كَثِيرٌ مِنَ الرُّواه» (2) «پسر وى (مطعم) كه جبير باشد، فردى بود شريف و مطاع (كه ديگران اطاعتش مى كردند). او احاديثى را بيان كرده كه دو فرزندش محمد و نافع و سليمان بن صرد خزاعى و سعيد بن مسيّب و ديگران و ابوسلمه بن عبدالرحمان و بسيارى از راويان


1- ابن اثير، اسد الغابه، ج 5، دارالعلم بيروت، 1987 م، ج 1، صص 287 و 323
2- همان، ج 1، ص 324

ص: 48

احاديث، از او نقل روايت و حديث كردهاند.»

«وَ قَالَ ابْن إِسْحَاقُ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِى بَكْر وَغَيْرِهِ قَالُوا: أَعْطَى رَسُولُ اللَّه (ص) المُؤَلّفَه قُلُوبِهِم، فَأَعطَى جُبَير بْنَ مُطْعِم مِئَهً مِنَ الإبِلِ ... كَانَ جُبَير مِن حُلَمَاءِ قُرَيشٍ وَسَادَتِهِم، وَكَانَ يُؤخَذُ عَنهُ النَّسَب».

«ابن اسحاق نقل كرده كه عبدالله بن ابوبكر و ديگران گفته اند: پيامبرخدا (ص) به كسانى براى تأليف قلوب هدايايى دادند؛ از جمله به جبير بن مطعم صد شتر عنايت كردند و جبير از انسانهاى بردبار قريش و از بزرگان آنها شمرده مى شد و قريش خود را مفتخر مى دانستند كه نسبتشان را با او بيان بدارند و خود را به او منسوب نمايند.»

عالم به انساب عرب

جبيربن مطعم در علم انساب مهارت فراوان داشت. برخى از مورخان نوشتهاند:

«وَ كَانَ جُبَيْرُ بْن مُطعِمٍ، أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَب». (1) «جبير بن مطعم، دانا ترين مردم به نسب عرب بود.»

از اين رو، بسيارى از كسانى كه مى خواستند از قبيله خود آگاهى يابند و بدانند كه نسبتشان قرشى است يا غير قرشى و يا از قبايل زير مجموعه قريش بودهاند، به او مراجعه ميكردند و او به درستى پاسخشان را مى داد و اين، نشانه هوش بالا و فطانتى بود كه در جبيربن مطعم وجود داشت.

روايتگر رواياتى از پيامبر خدا 9

جبيربن مطعم، رواياتى را از پيامبرخدا (ص) نقل كرده كه به نمونه اى از آن اشاره مى كنيم:

«عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطعِم، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَ لَسْتُ بِوَلِيِّكُم؟ قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ الله. قَالَ: إنِّى أَوْشَكَ أَنْ أُدْعَى فَأُجِيبَ. وَ إِنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَيْتِى، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّى فِيهِمَا». (2) «از جبير بن مطعم نقل است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود: اى مردم، آيا من سرپرست و حاكم و صاحب اختيار شما نيستم؟ گفتند: آرى، اى فرستاده خدا. فرمود: يقين دارم كه به زودى از سوى خدا دعوت مى شوم و دعوت حق را اجابت مى كنم، من مى روم و در ميان شما دو امر گرانبها و ارزشمند را باقى مى گذارم؛ كتاب خدا و عترتم. پس بنگريد كه بعد از من چگونه پاسشان مى داريد.»


1- السيد المرعشى، شرح احقاق الحق، ج 12، من منشورات مكتبه آيت الله المرعشى، بى تا، ص 90
2- السيد حامد النقوى خلاصه عقبات الانوار، ج 2، به قلم على حسينى ميلانى، بى نا، 1404 ق. ص 241

ص: 49

شخصيت بزرگ جبيربن مطعم، سبب شده است كه بسيارى از مورخان او را به عنوان راوى حديث غديرخم به حساب آورده و از زمره آل محمد (ص) يادش كرده اند.

دفن در بقيع و تاريخ وفات

جبيربن مطعم، روزگار خود را با عزت در كنار پيامبر (ص) سپرى كرد و با حلم و بردبارى ويژه رفتار نمود. او از بزرگان قريش بود و پس از رحلت پيامبر، در مدينه روزگار گذراند و در دفاع از على (ع) مبالغه زياد كرد. او در اواخر روزگار حاكميت معاويه بدرود حيات گفت و در قبرستان بقيع مدفون گرديد.

«مطعم در سال 85 يا 80 هجرى قمرى در مدينه در گذشت و در بقيع مدفون گرديد.» (1) 33. نوفل بن حارث

نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب در نزد پيامبر (ص) شخصيتى محترم و معزّز داشت. او پسر عموى آن حضرت بود و از تمام افراد بنى هاشم كه شيوه مسلمانى بر مى گزيدند، سن و سال بيشترى داشت. او هم سن عباس عموى پيامبر بود.

نوفل بن حارث بر اثر تعصب ويژهاى كه داشت، در مكه مسلمان نشد، ليكن همواره اسلام را محترم مى شمرد.

نوفل، ناگزير همراه مشركان در جنگ بدر حضور يافت، ليكن اشعارى از او نقل شده كه نشان ميدهد وى به پيروزى پيامبر و لشكر اسلام يقين داشته است. او در جنگ بدر اسير شد. پيامبر به وى پيشنهاد كرد كه فديه خود را بپردازد و آزاد شود. نوفل گفت: مال و ثروتى ندارم. پيامبر (ص) به او فرمود: نيزه هايى را كه در جدّه دارى بده. نوفل هزار عدد نيزه در جده داشت كه احدى از آن آگاه نبود. در اين هنگام خطاب به پيامبر گفت: اكنون يقين كردم كه تو پيامبر خدايى؛ زيرا هيچكس جز خدا نمى دانست كه من در جده چه دارم. آن نيزهها را داد وآزاد شد و آيين اسلام را برگزيد. (2) لطف پيامبر به نوفل بن حارث

بر اساس شواهد تاريخى، پيامبر (ص) در چندين مورد به نوفل بن حارث لطف فراوان نمود و اين به خاطر نقشى است كه نوفل در دادن ابزار جنگى به پيامبر ايفا كرده بود؛ چه آنكه «در جنگ حنين،


1- ابن حجرعسقلانى، تقريب التهذيب، ج 1، ص 126
2- محمد على عالمى، پيغمبر و ياران، ج 5، انتشارات بصيرتى قم، بى تا، ص 296

ص: 50

سه هزار نيزه فراهم ساخت و به پيامبر بخشيد تا آنها را ميان سربازان جبهه اسلام تقسيم كنند. همچنين طبق نقل ابن سعد در طبقات، بسيارى از افراد در جنگ حنين پا به فرار گذاشتند اما نوفل جزو ده نفرى بود كه استقامت ورزيدند و در مقابل دشمن ايستادند و از نبرد نگريختند.» (1) اشاره شد كه در برابر از خود گذشتگيها و كمكهاى قابل توجه نوفل به مسلمانان، مانند دادن وسايل دفاعى به آنان، پيامبرخدا (ص) به وى لطف فراوان كرد؛ از جمله اينكه، پس از هجرت نوفل به مدينه، پيامبر (ص) در نزديكى مسجد، خانه اى به او و عباس بخشيد كه با يك ديوار از هم جدا مى شد. او تا زمانيكه زنده بود، در آن خانه زيست و همواره آن خانه را از الطاف پيامبر به خودش مى دانست و در نزد همگان به آن افتخار مى كرد.

بدرود حيات و دفن در بقيع

نوفل بن حارث، در قضاياى دوره خلافت، بى طرف ماند ولى در دل، حق را به على (ع) و خاندان رسالت داد. عاقبت در سال 15 هجرى، در زمان خلافت عمر، از دنيا رفت و در بقيع مدفون گرديد:

«فَحَمَلَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، بَيْنَ الْعَمُودَيْنِ، حَتّى وَضَعَهُ بِالبَقِيع وَصَلَّى عَلَيهِ بِالبَقِيعِ». (2) «او را عمر بن خطاب، ميان دو ستون حمل كرد تا آنكه در بقيع بر زمين نهاد و بر او در بقيع نماز خواند و دفنش نمود.»

34. ابو عَبْس، عبدالرحمان

«أبو عبس بن جبر بن عمرو بن زيد بن جشم بن حارثه واسمه عبد الرحمن». (3) «ابوعبس، فرزند جبر بن عمروبن زيدبن جشم بن حارثه بن حارث اوسى است و اسم او عبد الرحمان است.»

او صحابه پيامبر خدا است كه در نبردها و جنگهاى بدر و احد شركت داشت. از او فرزندان زيادى در مدينه باقى ماند. همه روزه به حضور پيامبر مى رسيد تا از حال آن بزرگوار آگاه باشد و در تاريخ دوره اسلامى اش نگاشته شده كه روزى را بدون رسيدن به محضر پيامبر، به پايان نبرد و در جمعه و جماعت مقيد به شركت بود.


1- ر. ك. به: ابن سعد، طبقات، ج 4
2- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، مركز الدراسات مصر، 1976 م، ص 616
3- الحافظ الذهبى، سير اعلام النبلاء، جز، 10، مركز البحوث العلميه، بى تا، ص 405

ص: 51

علم كتابت

او بهكتابت عربى آشناييكامل داشت و با خطى خوش، عربى را مى نگاشت و در موارد فراوانى، به دستور پيامبرخدا (ص)، متنهاى مهم را مى نگاشت كه در سلسله روات حديثى، نقلهاى چندى كه به دستور پيامبر نگاشته وجود دارد.

شكستن بتها

وقتى پيامبر (ص) به ابو عبس فرمان داد همراه ابو برده بن نيار، مأموريت شكستن بتهاى بنى حارثه را به عهده بگيرند، در او شور زايد الوصفى به وجود آمد و به همراه ابو برده، رفتند و بتهاى قبيله بنى حارثه را در هم شكستند. پيامبر ميان او و خنيس بن حذافه سهمى، كه در بخشهاى پيشين شرح حال او را آورديم، پيمان اخوت و برادرى بست.

شركت ابو عبس در قتل كعب بن اشرف

سريه اى در مدينه روى داد به نام «سريه قتل كعب بن اشرف»، اين سريّه در ماه ربيع الاول سال سوم هجرت، براى قتل كعب بن اشرف ترتيب داده شد.

كعب بن اشرف، شاعر بود و پيامبر و اصحابش را هجو ميكرد و در اشعار خود كافران قريش را بر ضدّ مسلمانان بر مى انگيخت. هنگامى كه پيامبر به مدينه آمد، مردم مدينه تركيبى از گروه هاى مختلف بودند. طوايف اوس و خررج جمعيت مسلمانان را تشكيل مى دادند. طوايف ديگر (يهوديان و مشركان) با اين دو طايفه همپيمان بودند. مشركان و يهوديان مدينه پيامبر و اصحاب آن حضرت را به شدت آزار مى دادند و خداوند متعال پيامبر خود و مسلمانان را فرمان به شكيبايى و گذشت مى داد تا اينكه در مورد آنان آيه اى نازل شد.

لَتُبْلَوُنَّ فى أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ. (1) «به يقين همه شما در احوال و جانهاى خود آزمايش مى شويد! و از كسانى كه پيش از شما به آنها (كتاب) آسمانى داده شده (يهود) و همچنين از مشركان، سخنان آزار دهنده فراوان خواهيد شنيد و اگر استقامت كنيد و تقوا پيش بگيريد، شايسته تر است؛ زيرا اين، از كارهاى مهم و قابل اطمينان است.»

البته آيات ديگرى هم در همين راستا نازل شد.


1- آل عمران: 186

ص: 52

«كعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پيامبر و مسلمانان خوددارى نمى كرد. بلكه در اين امر زياده روى داشت. هنگامى كه زيد بن حارثه براى بشارت دادن پيروزى بدر بيرون آمد و كعب بن اشرف اسيران را در اسارت ديد، ناراحت شده، به قوم خود گفت: واى بر شما! به خدا سوگند امروز زير زمين براى شما بهتر از روى زمين است. اينها كه كشته و اسير شدند، سران و بزرگان مردم بودند. شما چه فكر مى كنيد؟ آنها گفتند: تا زنده هستيم با محمد دشمنى مى ورزيم. كعب بن اشرف گفت: چه ارزشى دارد؟ او خويشان خود را لگد كوب كرد و از ميان برد. ولى من پيش قريش مى روم و آنها را بر مى انگيزم و براى كشته شدگانشان مرثيه مى سرايم. شايد آنها راه بيفتند و من هم همراه آنها مى آيم. اينجا بود كه عازم مكه شد.» (1) «كعب، مرثيه ها سرود و اشعار حسان بن ثابت را هجو كرد. چون حسان بن ثابت شنيد، به هجو كعب آغاز كرد. مكيان موضع كعب را نپذيرفتند و او ناگزير شد كه از مكه به مدينه باز گردد. چون خبر آمدن او به مدينه رسيد، پيامبر (ص) فرمود: خدايا! در ازاى اشعارى كه او سروده و شرّى كه آشكار ساخته، به هر طريقى كه صلاح ميدانى او را جزا ده!»

تصميم پيامبر 9

پيامبرخدا (ص) به مسلمانان فرمود: چه كسى شرّ كعب بن اشرف را از من دفع مى كند؟ چند تن از آنان اعلام آمادگى كردند و گفتند: اى فرستاده خدا، ما مى توانيم شرّ او را دفع كنيم. آنان عبارت بودند از: محمد بن مسلمه، ابو نائله، ابوعبس بن جبر و حارث بن اوس. «آنان گفتند: اى پيامبرخدا، ما او را مى كشيم. به ما اجازه بده كه هر چه لازم باشد بگوييم. جز اين چاره اى نيست. پيامبر فرمود: هر چه مى خواهيد بگوييد.» (2) ابو نائله و ابوعبس نزد كعب رفتند و در ظاهر، از محمد (ص) بدگويى كردند و گفتند: او ما را به زحمت انداخته است! به هر طريقى بود او را آماده كردند كه مثلًا با آنان در نابودى پيامبر همكارى كند. او پيشنهاد آنان را پذيرفت اما تضمين خواست. ابو نائله و ابوعبس براى اينكه بتوانند با خود سلاح همراه ببرند، گفتند به تو سلاح جنگى مى دهيم و او پذيرفت. اين چهار نفر، شبانه حضور پيامبر رسيدند و ماجرا را به پيامبر گفتند. حضرت فرمود: كار خوبى كرده ايد، اكنون به ياد و نام خدا برويد. پيامبر آنان را تا بقيع بدرقه كرد و آنها به سمت خانه كعب بن اشرف به راه افتادند.

«ابو عبس و همراهان چون كنار خانه كعب رسيدند، دو تن از ايشان (ابو نائله و ابوعبس) او را صدا زدند. كعب بن اشرف كه تازه عروسى كرده بود، چون برخاست، زنش گوشه لباسش را گرفت


1- سيدالناس، ابوالفتح محمد، عيون الاثر فى فنون المغازى و الشمائل، بيروت، داراالقلم، 1414 ق.، ج 1، ص 348
2- ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، بيروت، دارالفكر، 1407 ق.، ج 4، ص 50

ص: 53

و پرسيد: كجا مى روى؟ گفت: با آنان قرارى دارم. نائله برادر رضاعى من است، اگر مى دانست خوابم بيدارم نمى كرد و با دست خود جامه اش را گرفت و رفت.» (1) پس از ساعتى گفتگو، آن چهار تن به كعب اطمينان دادند كه همراه او خواهند بود و از وى خواستند كه با هم، براى ادامه گفتگو به شرح العجور بروند و به راه افتادند. نائله دست به موهاى كعب برد و گفت: چه موهاى زيبا و معطرى دارى؟ كعب گفت: آرى، اين عطر را همه روزه به موهايم مى مالم. بالأخره اطمينان يافت كه مسأله اى نيست و خطرى تهديدش نميكند. ابونائله بار ديگر به موهاى او دست زد و همان سخن را تكرار كرد و باز مسافتى رفتند. دفعه سوم، ابونائله دست خود را به موهاى او برده، آن را به چنگ گرفت و محكم به عقب فشار داد و به حارث و ابوعبس گفت: بكشيد دشمن خدا را! آن دو با شمشير به جانش افتادند و شرّش را از سر اسلام و مسلمانان كوتاه كردند.

بدرود حيات و دفن در بقيع

ابوعبس، صحابى پاكباخته پيامبر (ص) تا زمان خلافت عثمان در مدينه روزگار گذراند، ليكن متأسفانه نقل چندانى از چگونگى موضع گيرى ها و عقايدش در پس از رحلت پيامبر (ص) در دست نيست، اما قدر مسلّم آن است كه نكوهشى در منابع و مطاوى تاريخى از وى نشده است. در هر حال در سال 34 ه-. ق. در دوره خلافت عثمان، بدرود حيات گفت و در بقيع دفن گرديد:

«مات أبو عبس فى سنه أربع وثلاثين فى خلافه عثمان بن عفان وهو بن سبعين سنه وصلى عليه عثمان ودفن بالبقيع» (2) «ابوعبس، در سال سى و چهارم هجرت، در دوره خلافت عثمان از دنيا رفت، در حالى كه هفتاد سال از سن وى گذشته بود. عثمان بر او نماز خواند و در بقيع دفنش كردند.»


1- الهاشمى البصرى، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410 ه، ص 24
2- ابن سعد، الطبقات الكبرى، همان، ج 3، ص 451

ص: 54

حج و جهاد در قرآن و تاريخ صدر اسلام

(نگاهى تازه به آياتِ «صَدّ») (1)

سيد على قلى قرائى

* مقدمه:

طبق مستندات تاريخى، بعد از هجرت پيامبرخدا (ص) به يثرب در ماه ربيع الاولِ سال نخست هجرى و تأسيس دولت اسلامى در مدينه و تا پيش از غزو بدر، سلسله اى از عمليات نظامى عليه مشركان مكّه، در قالب سريهها و غزوههاى محدود، به وقوع پيوست. (1) هرچند در طى اين رو در روييها، جز يك مورد- كه در آن، فردى از مشركان بهوسيله يكى از مسلمانان كشته شد و دو نفر به اسارت درآمدند- درگيرى مهمّى با نفرات قريش رخ نداد، ولى وضعيت بهتدريج رو به وخامت نهاد تا سرانجام به جنگ بدر در رمضان سال دوم هجرت و جنگهاى احد و خندق در سالهاى سوم و پنجم انجاميد.

از آغاز نگارش مغازى و سير، مورخان مسلمان مسؤوليت ايجاد تنش و وضعيت جنگى را، نه به اشاره و تلويح، كه با صراحت، به دوش پيامبر (ص) و مسلمانان گذاشته اند و در تفسير وتبيينِ حوادث وانمود شده است كه گويا اقدامات نظامى قريش در جنگهاى بدر، احد و خندق، پيامد طبيعى سلسله حوادثى بوده كه خود مسلمانان آغاز كننده آن بوده اند! ولى چنانكه در بخشهاى بعد بدان اشاره خواهد شد، اين تصوير از وقايع سال


1- بنا به گزارش واقدى، سرايا و غزوات قبل از بدر رمضان سال دوم هجرى عبارت اند از: سريه حمزه به قصد عيص در رمضان، سريه عبيده بن حارث به رابغ در شوال، سريه سعد بن ابى وقاص به خرّار در ذيقعده در نخستين سال هجرت. وغزوه ابواء صفر، غزوه بواط ربيع الأول، غزوه عُشيره جمادى الأوّل، غزوه سفوان يا بدر اولى جمادى الثانى، و سريه عبدالله بن جحش به نخله جمادى الثانى- رجب در دومين سال هجرت. ترجمه مغازى واقدى، ص 1

ص: 55

هاى نخست هجرت تا صلح حديبيه، نه تنها با تصويرى كه از قرآن كريم و بعضى از شواهد تاريخى استنباط مى شود مطابقت ندارد، بلكه با روش و سير پيامبر (ص) كه در رويدادهاى صلح حديبيه و فتح مكه به وضوح آشكار شد نيز همخوان نيست.

البته سلسله اقدامات خصمانه قريش بر ضدّ پيامبر (ص) و پيروانش در شهر مكه، در طولِ دست كم ده سال قبل از هجرت از نظر تاريخ پوشيده نيست (يعنى چنانچه سه سال نخست بعثت را كه برطبق روايات غالب، دعوت پيامبر بهصورت غيرعلنى بوده و كمتر باعث واكنشهاى غضب آلود سران مشرك عليه مؤمنان مى شد را استثنا بدانيم)، همين رفتارهاى خشن بود كه مسلمانان را ناگزير به مهاجرت به حبشه و يثرب كرد كه قرآن كريم آن را در عمل مساوى با اخراج آنان از خانه و كاشانه شان مى داند.

قريش از سالها قبل، در پى قتل پيامبر (ص) بودند. تحريم اقتصادى و اجتماعى بنى هاشم و محصور شدن و در تنگنا قرار گرفتن آنان در شعب ابوطالب، براى چندين سال، بهعلت امتناع و خوددارى آنها در برابر خواسته سران قريش از ابوطالب بود كه پيامبر را تحويل آنها بدهد تا وى را بهقتل برسانند. (1)در همين دور سه يا چهار سال محاصره در شعب ابوطالب نيز، شبى نبود كه تهديد قتل براى پيامبر وجود نداشته باشد؛ لذا هر شب يكى از مردان بنى هاشم به دستور ابوطالب در بستر پيامبر بهجاى وى مى خوابيدند. (2)بعد از وفات ابوطالب نيز مكه براى پيامبر جاى امنى نبود و ايشان هنگام برگشت از سفر طائف، وقتى مى خواست وارد مكه شده و براى انجام عمره، به مسجد الحرام داخل شود،


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 163؛ انساب الأشراف، ج 1، صص 236- 229؛ دلائل النبوه، ج 2، صص 315- 311؛ البدايه والنهايه، ج 3، ص 84؛ تاريخ الإسلام، ج 1، صص 224- 221؛ إمتاع الأسماع، ج 1، صص 45- 43.
2- «فكان أبو طالب إذا أخذ الناس مضاجعهم أمر رسول الله- صلّى الله عليه وآله وسلّم- فاضطجع على فراشه، حتى يرى ذلك من أراد به مكراً واغتيالًا له، فإذا نام الناس أمر أحد بنيه أو أخوته أو بنى عمّه فاضطجعوا على فراش رسول الله- صلّى الله عليه وآله وسلّم-، وأمر رسول الله- صلّى الله عليه وآله وسلّم- أن يأتى بعض فرشهم فينام عليه ...». ر. ك.: دلائل النبوه، ج 2، ص 312؛ الدرر فى اختصار المغازى و السير، ص 57؛ عيون الأثر، ج 1، ص 148؛ تاريخ الإسلام، ج 1، ص 221؛ البدايه والنهايه، ج 3، ص 84؛ سبل الهدى، ج 2، ص 378؛ السيره النبويه الرحيق المختوم، ص 64

ص: 56

ناگزير شد از مطعم بن عدى تقاضاى پناهندگى كند و مدتى تحت حمايت وى قرار گيرد. (1) توطئه دسته جمعى قريش براى قتل پيامبر (ص) در شب هجرت نيز مشهورتر از آن است كه نيازى به تفصيل بيشتر داشته باشد. بعد از شكست نقشه قتل پيامبر و مهاجرت آن حضرت به يثرب و نافرجام ماندن عمليات تعقيب، قريش جايزه اى (صد شتر) براى دستگيرى پيامبر مقرر كرده بودند. (2) اكنون در اين مقال برآنيم ضمن اشاره به اقدامات خصمان قريش عليه مسلمانان، به بررسى مسألهاى بپردازيم كه از منظر نگارنده در اتخاذ موضعگيرى نظامى بر ضدّ مشركان مكه مهمترين نقش را داشته است، اما راويان سيره و گزارشگران حوادث صدر اسلام، آن را به گونهاى مسكوت گذاشته و از چشم تاريخ پوشيده نگاه داشته اند.

موضوع بررسى ما، وضعيتى است كه قرآن كريم از آن با عنوان «صَدٌّ عَنْ ... وَ الْمَسْجِدِ الْحَرام» (3) اشاره مى كند كه عبارت بود از: بستن راه عمره و حج بر مسلمانان؛ اعم از مهاجران و انصار، ايجاد جوّ خوف و وحشت براى زائران اهل مدينه، حتى در ماههاى حرام و نيز سوء استفاده قريش از تسلّط خود بر مسجد الحرام و ادعاى ولايت بر بيتِ الهى.

براى بررسى اين موضوع، ابتدا به ديدگاه نخستين مورّخان مسلمان درباره علل جنگ با مشركان مكه خواهيم پرداخت، آنگاه براى بيان علل بنيادين جنگ، ضمن ارائه شواهد تاريخى و قرآنى، توضيح خواهيم داد كه قريش بهعنوان بزرگترين كانون تجاوز و تعدّى عليه پيامبر خدا (ص) و مسلمانان، نه تنها سدى بزرگ در راه احياى مسجد الحرام بهعنوان


1- المغازى، ج 1، ص 110؛ الطبقات الكبرى، ج 1، ص 165؛ المحبر، ص 11؛ أنساب الأشراف، ج 1، ص 237؛ تفسير القمى، ج 2، ص 431؛ الروض الأنف، ج 3، ص 362
2- سيره ابن هشام، ج 1، صص 486 و 489؛ أنساب الأشراف، ج 1، صص 261 و 263؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 379؛ دلائل النبوه، ج 2، ص 487؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 4، ص 335؛ الكامل، ج 2، ص 104؛ أسد الغابه، ج 2، ص 180؛ تاريخ الإسلام، ج 1، ص 328؛ البدايه والنهايه، ج 3، ص 188؛ إمتاع الأسماع، ج 9، ص 198
3- بقره: 217؛ مائده: 2؛ انفال: 34؛ حج: 25؛ فتح: 25

ص: 57

قبله و محلّ عبادت و زيارت پيروان توحيد و مانعى در راه احياى حج ابراهيمى بودند، بلكه با سيطره بر شهر مكه، عملًا و بر خلاف سنتهاى پيشين اعراب و خودِ قريش، راه حج و عمره را بر مهاجران و انصار بسته بودند و به اين ترتيب آنها را حتى از حق سنّتى خويش براى دسترسى به مسجد الحرام و شركت در مراسم عمره و حج محروم ساخته بودند.

بر اين اساس، مهمترين عامل در آغاز جهاد عليه مشركان مكّه، احقاق اين حقّ مسلمانان بود. اين قريش بودند كه با بستن راه مكّه بر مسلمانان، پيامبر را ناگزير به واكنش كردند كه بهشكل اعزام سرايا و شركت پيامبر (ص) در غزواتِ اين دوره، جهت وارد آوردن فشار بر مكيان به ظهور رسيد. هدف آن، رفعِ موانع از راه زيارت مسجد الحرام بود و نيز احياى آن و احياى حج و عمره ابراهيمى از نظر روح و پيكر.

* تاريخ نگارى وقايع قبل از جنگ بدر

عمده مأخذ و منبع مورّخان مسلمان در رابطه با علل بروز نخستين جنگ در منطقه بدر، عبارت است از روايات وگزارش هاييكه در دوره اموى (35- 132 ه-. ق.) تنظيم وبراى نسل هاى بعد بازگو شد؛ دوره اى كه مصادف است با حاكميت حزبى بر سرزمين هاى اسلامى كه سردمداران آن؛ يعنى قريش، مركز اصلى پيكار عليه اسلام و پيامبر (ص) را تشكيل مى دادند. در اين روايات، بهطور مشهود از يك سو تلاش مى شود انگيزه هاى ستيزه جويانه سرانِ قريش و مشركين نسبت به پيامبر و مسلمانان به كمرنگ ترين وجه جلوه كند و از سوى ديگر تهمت ستيزه جويى و جنگ افروزى در درجه اول متوجه مسلمانان و در درجه دوم به بعضى از عناصر قريش؛ مانند ابوجهل منحصر شود.

روايت عروه بن زبير

رواياتى كه از عروه بن زبير (م 94 ه-. ق.) و ديگران، در نخستين منابع تاريخى؛ از جمله ابن

ص: 58

اسحاق، واقدى، ابن سعد و طبرى (1) آمده، از حيث پيروى از ديدگاه ياد شده، كم و بيش همسويى دارند، اگرچه گزارش عروه از واقعه بدر، در اين جهت، از همه صريح تر است و به نظر مى رسد در جهت و شكل دادن به گزارشهاى بعدى و ساختن ذهنيت مورّخان آينده در اين باره نقش مؤثرى داشته است.

طبرى قبل از نقل رواياتِ مربوط به واقعه بدر مى نويسد: «سبب جنگ بدر و ديگر جنگها، كه ميان پيامبر خدا و مشركان قريش رخ داد؛ چنانكه عروه بن زبير ميگويد، قتل عمرو بن حضرمى بود كه به دست واقد بن عبدالله تميمى انجام گرفت.» (2) آنگاه روايت معروف عروه را در اين زمينه نقل مى كند:

هشام بن عروه گويد: پدرم به عبد الملك بن مروان نوشت: «از كار ابو سفيان و رفتنش


1- گزارش ابن اسحاق م 151 ه-. از حوادث بدر تلفيقى است از روايت عروه بن زبير، و روايات ديگر از ابن عباس. وى قبل از بيان وقائع بدر ميگويد: «فحدّثنى محمد بن مسلم الزّهرى، و عاصم بن عمر بن قتاده، و عبد الله بن أبى بكر و يزيد بن رومان عن عروه بن الزبير و غيرهم من علمائنا عن ابن عباس، كلّ قد حدّثنى بعض هذا الحديث فاجتمع حديثهم فيما سقت من حديث بدر». السيره النبويه، ج 1، ص 606 واقدى م 207 در گزارش خويش از سرايا و مغازى تا بدر از 25 راوى كه براى وى روايت كرده اند نام مى برد ولى منبع اصلى هر بخشى از گزارش را معرفى نمى كند. روايت ابن سعد م 230 ه-. از سرايا و غزوات پيامبر 9 تلفيقى است از گزارشهاى ابن اسحاق، ابو معشر و موسى بن عقبه. در ذيل «ذكر عدد مغازى رسول الله 9 و سراياه و أسمائها و تواريخها و جمل ما كان فى كلّ غزاه و سريّه منها» آمده است: «قال محمد بن سعد: وأخبرنى رؤيم بن يزيد المقرئ قال: أخبرنا هارون بن أبى عيسى عن محمد بن إسحاق، وأخبرنى حسين بن محمد عن أبى معشر، وأخبرنا إسماعيل بن عبد الله بن أبى أويس المدنى عن إسماعيل بن إبراهيم بن عقبه عن عمّه موسى بن عقبه، دخل حديث بعضهم فى حديث بعض». الطبقات الكبرى، ج 2، ص 3. طبرى م 310 ه-. بعد از روايت عروه از بدر، گزارش ابن اسحاق را نيز آورده است. تاريخ الطبرى، ج 2، ص 421 مفسران نيز براى تفاصيل بدر به همين روايات تمسك مى جويند. ر. ك.: جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 124؛ الكشف و البيان، ج 4، ص 330؛ معالم التنزيل، ج 2، ص 270؛ مجمع البيان، ج 4، ص 802؛ روض الجنان و روح الجنان، ج 9، ص 67؛ زاد المسير، ج 2، ص 190؛ أنوار التنزيل، ج 3، ص 50؛ لباب التأويل فى معانى التنزيل، ج 2، ص 294؛ البحر المحيط، ج 5، ص 277؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 12؛ الدر المنثور، ج 3، ص 164؛ تفسير روح البيان، ج 3، ص 315؛ روح المعانى، ج 5، ص 159؛ البحر المديد، ج 2، ص 306؛ زير آيه 7، سوره انفال.
2- ترجمه تاريخ طبرى، ج 3، ص 944

ص: 59

پرسيده بودى كه چگونه بود، ابو سفيان بن حرب با يك كاروان هفتاد نفرى از همه قبايل قريش از شام مى آمد كه به تجارت شام رفته بودند و با مال و كالا باز مى گشتند و قضيه را به پيمبر خبر دادند و پيش از آن در ميانه جنگ رفته بود و خون ريخته بود و ابن حضرمى و كسان ديگر در نخله كشته شده بودند و دو تن از قريشيان؛ يكى از بنى مغيره با ابن كيسان وابسته آنها، اسير شده بودند.

اين كارها به دست عبد الله بن جحش و واقد، همپيمان بنى عدى و گروهى از ياران پيمبر انجام گرفته بود و همين ماجرا كه نخستين برخورد ميان پيمبر و قرشيان بود و پيش از رفتن ابو سفيان به شام رخ داده بود، جنگ را در ميان دو طرف برانگيخت.

پس از آن، ابو سفيان با كاروان قريش از شام بيامد و عبورشان از ساحل دريا بود و چون پيمبر اين بشنيد، با ياران خود از مال كاروان و تعداد كم مردان آن سخن گفت و برون شدند و به طلب ابو سفيان و كاروان وى بودند و آنرا غنيمت خويش مى دانستند و گمان نمى بردند وقتى به آنها مى رسد جنگى سخت رخ دهد و خداى در همين باب فرمود: «و دوست داشتيد كه گروه ضعيفتر از آنِ شما باشد.»

و چون ابو سفيان شنيد كه ياران پيمبرِ خداى، راه بر او گرفته اند، كس سوى قرشيان فرستاد كه محمد و ياران وى، راه شما را گرفته اند، تجارت خويش را حفظ كنيد. و چون قريشيان خبر يافتند، مكيان به جنبش آمدند، از آن رو كه همه تيره هاى بنى لؤى در كاروان ابو سفيان شركت داشتند و اين جنبش از بنى كعب بن لؤى بود و از بنى عامر به جز از تيره بنى مالك بن حنبل كس نبود و پيمبر و ياران وى از حركت قريشيان خبر نداشتند تا به محل بدر رسيدند كه راه كاروانهاى قريش كه از ساحل دريا به شام مى رفت از آنجا بود و ابو سفيان از بدر بگشت كه بيم داشت در بدر متعرض او شوند و پيمبر خدا برفت تا نزديك بدر فرود آيد و زبير بن عوام را با جمعى از ياران خويش بر سر چاه بدر فرستاد و گمان نداشتند كه قرشيان به مقابله بيرون شده اند. (1)


1- ترجمه تاريخ طبرى، ج 3، ص 945؛ با توجه به اهميت اين روايت و عباراتى كه در آن به كار رفته است، متن عربى بخش نقل شده آن نيز نقل مى شود: «حدّثنا علىّ بن نصر بن على، و عبد الوارث بن عبد الصمد بن عبد الوارث- قال على: حدّثنا عبد الصمد بن عبد الوارث، و قال عبد الوارث: حدّثنى أبى- قال: حدّثنا أبان العطار، قال: حدّثنا هشام بن عروه، عن عروه، أنّه كتب إلى عبد الملك بن مروان: أما بعد، فإنّك كتبت إلىّ فى أبى سفيان و مخرجه، تسألنى كيف كان شأنه؟ كان من شأنه أنّ أبا سفيان بن حرب أقبل من الشام فى قريب من سبعين راكباً من قبائل قريش كلّها، كانوا تجاراً بالشام، فاقبلوا جميعا معهم أموالهم و تجارتهم، فذكروا لرسول الله 9 و أصحابه، و قد كانت الحرب بينهم قبل ذلك، فقتلت قتلى، و قتل ابن الحضرمى فى ناس بنخله، و اسرت أسارى من قريش، فيهم بعض بنى المغيره، و فيهم ابن كيسان مولاهم، أصابهم عبد الله بن جحش و واقد حليف بنى عدى بن كعب، فى ناس من أصحاب رسول الله 9 بعثهم مع عبد الله بن جحش، و كانت تلك الوقعه هاجت الحرب بين رسول الله 9 و بين قريش، و أوّل ما أصاب به بعضهم بعضاً من الحرب، و ذلك قبل مخرج أبى سفيان و أصحابه إلى الشام. ثم أن أبا سفيان أقبل بعد ذلك و من معه من ركبان قريش مقبلين من الشام، فسلكوا طريق الساحل، فلما سمع بهم رسول الله 9 ندب أصحابه و حدثهم بما معهم من الأموال، و بقلّه عددهم، فخرجوا لا يريدون إلّا أبا سفيان و الركب معه، لا يرونها الّا غنيمه لهم، لا يظنون أن يكون كبير قتال إذاً لقوهم، و هى التى أنزل الله عزّ و جلّ فيها: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَهِ تَكُونُ لَكُمْ. فلما سمع ابو سفيان أن أصحاب رسول الله 9 معترضون له، بعث إلى قريش: أنّ محمداً و أصحابه معترضون لكم، فاجيروا تجارتكم فلمّا أتى قريشاً الخبر- و فى عير أبى سفيان، من بطون كعب ابن لؤى كلها- نفر لها أهل مكه، و هى نفره بنى كعب بن لؤى، ليس فيها من بنى عامر أحد إلّا من كان من بنى مالك بن حسل، و لم يسمع بنفره قريش رسول الله 9 و لا أصحابه، حتى قدم النبى 9 بدراً- و كان طريق ركبان قريش، من أخذ منهم طريق الساحل إلى الشام- فخفض أبو سفيان عن بدر، و لزم طريق الساحل، و خاف الرصد على بدر، و سار النبى 9، حتى عرس قريباً من بدر، و بعث النبى 9 الزبير بن العوام فى عصابه من أصحابه إلى ماء بدر، و ليسوا يحسبون أن قريشاً خرجت لهم» تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، صص 422- 421

ص: 60

چند نكته درباره عروه و روايت او قابل تأمل است:

1. عروه، از بدو شكست عبدالله بن زبير، از وابستگان رژيم امويگرديد. در واقع او نخستين كسى بودكه خبر كشته شدن عبدالله بن زبير را براى عبدالملك بن مروان آورد تا بدين وسيله خوشنودى عبدالملك را نسبت به خود جلب كند. او در سالهاى بعد، تحت حمايت عبدالملك قرار گرفت و از دست درازيهاى حجّاج مصون ماند. چنين مى نمايد كه وى در روايات خود به حساسيتهاى امويان و قريش كاملًا توجه دارد و رعايت حال آنان را بهخوبى مى كند.

ص: 61

2. روايت مكتوب عروه، در پاسخ به پرسش عبدالملك نوشته شده است (1) كه از وى درباره «مخرج» (2) ابوسفيان، و نه غزوه پيامبر (ص) پرسيده بود و اين نشان دهنده روحيات امويان است كه بيش از تاريخچ جهاد پيامبر (ص)، به تاريخ و سير آل ابوسفيان و نياكان اموى خويش علاقه مند بودند.

3. در سرتاسر روايت- كه فقط صدر آن در بالا نقل گرديد- كوشش شده است سران قريش؛ مانند صفوان بن اميه، ربيعه بن عتبه و ابوسفيان- اگر نه كاملًا مبرّا از انگيزه هاى ستيزه جويانه نسبت به پيامبر و پيروانش- دست كم انسانهاى گريزان از خونريزى و جنگ وانمود شوند و بار عمد مسؤوليت جنگ، كه به شكست فضيحت بار قريش انجاميد، به نام ابوجهل و اولياى دم عمرو بن حضرمى ثبت گردد.

4. مهم تر از همه اينكه، برداشتى كه از روايت عروه و رواياتى از اين دست مى شود، اين است كه گويا پيش از كشته شدن ابن حضرمى، كه در جريان سرى عبدالله بن جحش و يارانش اتفاق افتاد، «وضعيت جنگى» ميان قريش از يك سو و پيامبر و يارانش از سوى ديگر، وجود نداشته است. چنانكه در ادامه اين نوشتار توضيح خواهيم داد، صرف نظر از چندين سريه و غزوهاى كه پيش از سريه ابن جحش رخ داد، اين برداشت خلاف تصويرى است كه از شواهد ديگر تاريخى و قرآنى به دست مى آيد.

5. بر خلاف آنچه كه در روايت عروه و روايات مانند آن آمده، احتمال درگيرى با سپاه مكيان از ابتداى امر بسيار جدى بوده و اين موضوع از آيات 5 و 6 سوره انفال (3) كاملًا پيدا است. انفال، سوره اى است كه پس از واقعه بدر نازل شده و وضعيت رزمندگان مسلمانى را بيان ميكندكه از جنگ و خطرات آن استقبال نميكردند و از آن ترس و اكراه داشتند. اگر مسلمانان از نظر سلاح و نفرات در


1- چندين روايت تاريخى از اين قبيل در منابع آمده كه آن را عروه در جواب پرسش عبدالملك يا وابستگان امويان نوشته است. مانند پاسخ وى به پرسش ابن ابى هنيده، صاحب وليد بن عبد المك درباره آيه 10 سوره ممتحنه السيره النبويه، ج 2، ص 326.
2- شايد منظور از «مخرج» در روايت نجاتِ قافله تجارى قريش از تعارض پيامبر 9 و اصحاب او بوده است.
3- كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ 5 يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ. انفال: 6

ص: 62

مقابل سپاه مكيان بسيار ضعيف بودند، اين نه به خاطر آن بودكه آنان خيال مى كردند جنگى با سپاه مكى پيش نخواهد آمد، (1) بلكه از اين رو بود كه آنان در اين مرحله اصلًا ساز وكارى بيش از آنچه كه آورده بودند در اختيار نداشتند. از تعداد نفرات آنان نيز ميشد جدّى بودن جنگ را فهميد؛ چراكه مسلمانان براى غارت قافله تجارى ابوسفيان، كه حد اكثر 70 محافظ و همراه داشت، به نيرويى بيش از 300 نفر (2) نياز نداشتند. (3) از برخى روايات استفاده ميشودكه ابوجهل وكفار قريش، پيش از نبرد بدر


1- در اين مورد عبارات مورخان چنين است: عروه بن زبير: «فلمّا سمع بهم رسول الله 9 ندب أصحابه و حدثهم بما معهم من الأموال، و بقله عددهم، فخرجوا لا يريدون الا أبا سفيان و الركب معه، لا يرونها إلّا غنيمه لهم، لا يظنون أن يكون كبير قتال إذا لقوهم، و هى التى أنزل الله- عزّ و جلّ- فيها: «و تودون أن غير ذات الشوكه تكون لكم». تاريخ طبرى، ج 2، ص 421 ابن اسحاق: «ندب المسلمين إليهم و قال هذه عير قريش فيها أموالهم فاخرجوا إليها لعلّ الله ينفلكموها. فانتدب الناس فخفّ بعضهم و ثقل بعضهم، و ذلك أنهم لم يظنّوا أن رسول الله- صلى الله عليه و وآله سلم- يلقى حرباً» السيره النبويه، ج 1، ص 607 بلاذرى: «و لم يظنّ رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم- أنّه يحارب»، «و أبطأ عن رسول الله- صلّى الله عليه وآله و سلّم- قوم من أصحابه إذ لم يحسبوا أنّهم يحاربون.» أنساب الأشراف، ج 1، ص 288، چاپ زكار، ج 1، ص 344
2- مثلًا بلاذرى مى گويد: «و روى إبراهيم بن سعد، عن الزهرى، عن سعيد بن المسيب أنه قال: كان جميع من شهد بدراً من المسلمين ثلاث مائه و أربعه عشر رجلًا، منهم من المهاجرين ثلاثه و ثمانون رجلًا، و من الأوس أحد و ستون، و من الخزرج مائه و سبعون رجلًا. قال الواقدى: و الثبت أنّهم كانوا ثلاث مائه و أربعه عشر، منهم من المهاجرين أربعه و سبعون، و سائرهم من الأنصار، و أنه لم يشهد بدر إلّا قرشى أو حليف لقرشى أو مولى له، و الأنصارى أو حليف للأنصارى أو مولى لهم.» أنساب الأشراف، ج 1، ص 290، چاپ زكار، ج 1، ص 346
3- مثلًا ابن إسحاق مى گويد: «ثمّ إنّ رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم- سمع بأبى سفيان بن حرب مقبلًا من الشأم فى عير لقريش عظيمه، فيها أموال لقريش و تجاره من تجاراتهم و فيها ثلاثون رجلًا من قريش أو أربعون،». السيره النبويه، ج 1، ص 606 ولى عروه در اين باره مى گويد: «كان من شأنه أن أبا سفيان بن حرب أقبل من الشام فى قريب من سبعين راكباً من قبائل قريش كلّها، كانوا تجاراً بالشام، فاقبلوا جميعاً معهم أموالهم و تجارتهم». تاريخ طبرى، ج 2، ص 421

ص: 63

نامه هاى تهديد آميزى خطاب به پيامبر (ص) (1) و برخى سران انصار نوشته بودند. (2) به علاوه، بعضى از روايات حاكى از آن است كه خبر حركت سپاه قريش از مكه، در مدينه به پيامبر رسيده بود. (3)

6. روايت در صدد آن است كه آيه 7 سوره انفال (4) را شاهدى بر استنباط نادرست خويش از حوادث بدر القا كند، در حاليكه مفاد آيه، وعده خداوند به مجاهدان مسلمان است كه بر يكى از دو گروه [سپاه دشمن يا كاروان تجارتى قريش] پيروز خواهند شد. معناى اين وعده قطعى بودن پيروزى مسلمانان بر دشمن بود، صرف نظر از اين كه آن پيروزى بر كدام يك از دو گروه حاصل آيد. طبيعى است مسلمانان با داشتن اطمينان بر پيروزى خود، آرزومند بودند كه كاروان تجارى قريش را به دست آورند. علت آن هم روشن است. اين نخستين بار بود كه آنها با چنين جمعيتى براى پيكار با قريش بيرون آمده بودند و در پى آن بودند كه قضيه بدون جنگ و خونريزى و با مختصر درگيرى به انجام رسد. از سوى ديگر مى خواستند با اموال پر ارزشى كه به دست مى آورند، بر بى سروسامانى خود در ديار هجرت پايان دهند. همين انگيزه آنها را واداشت پس از پيروزى در جنگ بدر، به خاطر فديه، از كشتن اسراى جنگ خوددارى كنند. علاوه بر اين، شعور سياسى آنان در اين مرحله (و نيز در مراحل بعد، همانگونه كه در حديبيه آشكار گشت) در حدى نبود كه ارزش پيروزى نظامى بر سپاه قريش را (يا ارزش صلح با آنان را در حديبيه) كاملًا درك نمايند.


1- بحار الأنوار، ج 19، ص 265، از تفسير منسوب به امام عسكرى و احتجاج طبرسى، ج 1، ص 38؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 253؛ مكاتيب الرسول، ج 2، ص 10، از مناقب ابن شهرآشوب، چاپ نجف، ج 1، ص 62، و تفسير قمى، چاپ سنگى. الفرقان فى تفسير القرآن، ج 12، ص 136
2- دلائل النبوه، ج 3، ص 178؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 317؛ الصحيح من سيره النبى الأعظم چاپ قديم، ج 5، ص 9؛ مجموعه الوثائق السياسيه، ص 66
3- روايت طبرى چنين است: «... عن حارثه، عن على 7، قال: لمّا قدمنا المدينه أصبنا من ثمارها، فاجتويناها، و أصابنا بها وعك، وكان رسول الله 9 يتخبر عن بدر، فلمّا بلغنا أن المشركين قد أقبلوا سار رسول الله 9 إلى بدر- و بدر بئر- فسبقنا المشركين إليها، فوجدنا فيها رجلين ...» تاريخ طبرى، ج 2، ص 425
4- وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَهِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ. انفال/ 7

ص: 64

* شواهد تاريخى:

دور از احتياط نيست اگر بگوييم سد اول تاريخ نگارى در اسلام- كه بخشى از آن مصادف با دور 90 ساله سلطنت امويان است- سعى داشت بسيارى از مظالم سران قريش عليه پيامبر (ص) و پيروان او را بپوشاند. افزون بر آن، بعيد نيست كه فرهنگ اغماض و گذشت (1) و رعايت حال كسانى كه بعد از فتح مكّه مسلمان شدند (2) و همچنين فرزندان آنها در نسلهاى بعد، باعث گرديد بسيارى از گزارشها


1- خود پيامبر 9 بانى اين فرهنگ بوده است. گزارشهاى وقايع فتح مكه حاكياز همين سياست اغماض وگذشت نسبت به سوابق سوى قريش است: «و قال لهم حين ظفر بهم عام الفتح و قد اجتمعوا إليه: ما ظنّكم بى؟ قالوا: ابن عم كريم فإن تعف فذاك الظن بك و إن تنتقم فقد أسأنا، فقال: بل أقول كما قال يوسف لأخوته: لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. قال- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-: الّلهم قد أذقت أوّل قريش نكالًا فأذق آخرهم نوالًا». أعلام النبوه للماوردى، ص 222 قريب به همين مضمون در منابع ديگر نيز آمده است؛ از جمله المغازى، ج 2، ص 835؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 107؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 60؛ البدء والتاريخ، ج 5، ص 3؛ دلائل النبوه، ج 5، صص 58، 85؛ إعلام الورى، ج 1، ص 226؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 885؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 3، ص 384؛ الكامل، ص 243؛ تاريخ الإسلام، ج 2، ص 546؛ حدائق الأنوار، ص 352 سبل الهدى، ج 5، ص 242؛ إمتاع الأسماع، ج 1، صص 391، 392؛ الإصابه، ج 3، ص 177؛ شرح الشفا، ج 1، ص 253؛ السيره الحلبيه، ج 3، ص 41 البته بنا بر گزارش منابع شيعى از اين رويداد، پيامبر در خطاب به قريش افزود: «أَلَا لَبِئْسَ جِيرَانُ النَّبِىِّ كُنْتُمْ لَقَدْ كَذَّبْتُمْ وَ طَرَدْتُمْ وَ أَخْرَجْتُمْ وَ فَلَلْتُمْ ثُمَّ مَا رَضِيتُمْ حَتَّى جِئْتُمُونِى فِى بِلَادِى تُقَاتِلُونِى فَاذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» إعلام الورى، ج 1، ص 226؛ مجمع البيان، ج 10، ص 848؛ بحار الأنوار، ج 21، ص 106؛ تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 380. نيز يكى از تفسيرهايى كه از آيه لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ ارائه شده مؤيد همين اغماض است: «تا خداوند براى تو گناهان گذشته امّتت و گناهان آينده آنان را به وسيله شفاعتت ببخشد.» ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 23، ص 107؛ ترجمه الميزان، ج 18، ص 384. سيد مرتضى در اين باره مى افزايد: «ومعنى المغفره على هذا التأويل هى الإزاله والفسخ والنسخ لأحكام أعدائه من المشركين عليه، وذنوبهم إليه فى منعهم إيّاه عن مكه وصدهم له عن المسجد الحرام». تنزيه الأنبياء، صص 163 و 164
2- روش و سير پيامبر 9 در اين زمينه نيز تأثير داشت؛ مثلًا وقتى عكرمه پسر ابو جهل پيش پيامبر 9 آمد، ايشان اصحاب را از بدگويى درباره ابو جهل منع كرد و به آنها فرمود: «يأتيكم عكرمه بن أبى جهل مؤمناً مهاجراً، فلا تسبّوا أباه، فإنّ سب الميّت يؤذى الحىّ و لا يبلغ الميّت» المغازى، ج 2، ص 851؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج 11، ص 501؛ شرف المصطفى، ج 4، ص 524؛ المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، ج 4، ص 155؛ تخريج الدلالات السمعيه، ص 208؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص 398؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 5، ص 253؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 92؛ السيره الحلبيه، ج 3، ص 133؛ بحار الأنوار، ج 21، ص 144؛ الصحيح من سيره النبى الأعظم ط- قديم، ج 5، ص 325.

ص: 65

از رفتارهاى شرم آور قريش نسبت به پيامبر (ص) مسكوت بماند. شايد به همين علت ما اطلاعات كافى از جزئيات حوادث وجرياناتى كه در طول اقامت 13 ساله پيامبر (ص) در مكّه بعد از بعثت اتفاق افتاد، نداريم. آنچه كه ميدانيم و تاريخ گزارش كرده، آنقدر آشكار و معروف بوده است كه حذف آن از زبانها مقدور نبود. با اينحال، جسته و گريخته برخى روايات در گوشههايى از صفحات تاريخ باقى ماند.

سياست تهديد و آزار قريش نسبت به حجاج مسلمان كه پيش از هجرت آغاز شده بود، پس از آن به جايى رسيد كه امنيت جانى براى مسلمانان يثربى و مهاجر كه قصد حج و عمره داشتند وجود نداشت. آقاى سيد مرتضى عاملى درباره عدم امكان حج براى مسلمانان قبل از فتح مكه مى نويسند:

«... إذ لم يكن يمكن للمسلمين الحج إلى مكه إلّا بعد فتح مكه فى سنه ثمان ... فإن قريشاً لم تكن تسمح لأحد من المسلمين بالحجّ فى تلك الظروف الصعبه». (1)

ابن حجر عسقلانى در ردّ روايت بغوى، مبنى بر اينكه عبد الله بن زبير نخستين مولود در اسلام بوده و ابو بكر با وى، در حالى كه در خرقهاى پيچيده شده بود، طواف كرد، سخن واقدى را نقل مى كند كه گفته است: «هذا غلط بيّن، فلا اختلاف بين المسلمين إنّه أوّل مولود ولد بعد الهجره، و مكه يومئذ حرب لم يدخلها النبىّ- صلى اللَّه عليه (وآله) و سلّم- حينئذ و لا أحد من المسلمين.» (2)

از گفته آقاى سيد مرتضى و ابن حجر چنين برمى آيد كه گويا عدم امكان اقامه حج و عمره، به علت جنگ با مسلمانان بوده است. اين سخن مى تواند براى دوران پس از جنگ بدر موجّه و قابل فهم باشد، نه براى ماههاى بعد از هجرت و قبل از ارسال سرايا و حتى زمان قبل از بدر. آنچه كه ما خواهان


1- الصحيح من سيره النبى چاپ قديم، ج 11، ص 222
2- آنگاه ابن حجر مى گويد: «يحتمل أن يكون المراد بقوله: طاف به من مكان إلى مكان، و إلّا فالذى قاله الواقدىّ متّجه، و لم يدخل أبو بكر مكه من حين هاجر إلا مع النبىّ- صلّى اللَّه عليه وآله و سلّم- فى عمره القضيّه، و لم يكن ابن الزبير معه.» الإصابه فى تمييز الصحابه، ج 4، ص 80

ص: 66

اثبات آنيم اين است كه سدّ راه مكه از «علل» عمليات نظامى و جنگ بود نه «معلول» آن. واقدى در شرح آيه (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ) مينويسد:

«... فحدّثهم اللّه فى كتابه أنّ القتال فى الشهر الحرام كما كان، و أنّ الذى يستحلّون من المؤمنين هو أكثر من ذلك، من صدّهم عن سبيل اللّه حتى يعذّبوهم و يحبسوهم أن يهاجروا إلى رسول اللّه- صلّى اللّه عليه (وآله) و سلّم- و كفرهم باللّه و صدّهم المسلمين عن المسجد الحرام فى الحجّ و العمره، و فتنتهم إيّاهم عن الدين، و يقول: وَ الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ». (1)


1- المغازى، ج 1، ص 18

ص: 67

شواهدى از تاريخ و قرآن بر مسدود بودن راه مكه

شواهد تاريخى

* نخستين شاهد] تاريخى [:

بنا بر شواهد تاريخى، قبل از هجرت نيز مكه براى حجاج مسلمان جاى امنى نبوده است. در جريان حج آخرين سال اقامت پيامبر در مكّه، سالى كه در آن دومين بيعت عقبه انجام شد، (1) وقتى خبر

اين بيعت به قريش رسيد، آنها به تعقيب بيعت كنندگان پرداختند و به سعد بن عباده و منذر بن عمرو دست يافتند. منذر توانست خود را از دست قريش برهاند و بگريزد ولى آنان سعد را گرفتند و شكنجه كردند تا او با وساطت مطعم بن عدى و حارث بن اميّه نجات يافت. (2)

* دومين شاهد[تاريخى ] :

در منابع تاريخى، حديثى و تفسيرى ما، غير از يك مورد، گزارشى مبنى بر حضور افراد يا گروههايى از حجاج مسلمان از مدينه در مراسم حج يا عمره بعد از هجرت و قبل از بدر يافت نميشود. اين مورد نيز متعلق است به سعد بن معاذ كه قبل از بدر (و احتمالًا در رجب) جهت عمره به مكه رفته بود. ميان منابع قديم، تنها واقدى و بخارى اين روايت را آورده اند و بلكه واقدى آنرا خلاصه


1- در جريان دومين بيعت عقبه، مسلمانان يثرب با پيامبر 9 ملاقات كردند و قرار شد شب سيزدهم ذى حجه در دل شب، در پايين عقبه منا گفتگو كنند. چون از اعمال حجّ فراغت يافتند و شبى كه با پيامبرخدا وعده گذاشته بودند فرا رسيد، در حالى كه مشركان قريش در خواب بودند، هفتاد و اندى نفر از مسلمانان مخفيانه به ميعادگاه خود رفتند. به روايت احمد بن حنبل، عباده بن صامت درباره مفاد اين بيعت ميگويد: «با پيامبرخدا 9 بر اطاعت از او در حال نشاط و سستى، بر تأمين مخارج او در تنگدستى و توانگرى، بر امر به معروف و نهى از منكر، بر اين كه در راه خدا سخن حق را اظهار داريم و از سرزنش هيچ ملامتگرى بيم به خود راه ندهيم و بالاخره بر اين كه چون رسول خدا 9 به يثرب آيد او را يارى دهيم و در مقابل هر آنچه از خود دفاع مى كنيم از او نيز دفاع كنيم و [در مقابل] بهشت از آن ما باشد بيعت كرديم». چون بيعت اين هفتاد و پنج نفر به انجام رسيد، به دستور پيامبرخدا انصار دوازده نفر نقيب از ميان خود برگزيدند تا مسؤول و مراقب آن چه در ميان قومشان ميگذرد باشند. سعد بن عباده و منذر بن عمرو نيز بين نقيبان بودند.
2- روايت ابن سعد از اين حادثه چنين است: «فردا صبح بزرگان قريش و اشراف ايشان به سراغ انصار آمدند و در درّه اى كه ايشان بودند، رفتند و گفتند: اى گروه خزرج به ما خبر رسيده است كه شب گذشته شما با اين مرد ملاقات كرده ايد و با او پيمان بسته ايد كه در مورد جنگ با ما از او پيروى كنيد و به خدا سوگند هيچ دوست نمى داريم كه ميان ما و شما جنگ در گيرد و نسبت به شما از همه قبايل ديگر عرب حساسيت بيشترى داريم. در اين هنگام مشركان خزرج بپا خاستند و سوگند خوردند كه اصلًا اطلاعى از اين موضوع ندارند و آنان چنان كارى نكرده اند. ابن ابىّ مى گفت: اين ادعاى باطلى است، قوم من هرگز بدون اطلاع من چنين كارى نمى كنند، اگر در مدينه مى بودم بدون اطلاع و مشورت و اجازه من چنين كارى صورت نمى گرفت تا چه رسد به اين جا و چون قريش رفتند، براء بن معرور حركت كرد و خود را به منطقه يأجج رساند و در آن جا با ياران خود ملاقات كرد و حركت كردند و قريش از هر طرف به جستجوى ايشان بر آمدند و دسته دسته به تعقيب آنها پرداختند و سعد بن عباده را گرفتند و دستانش را با طناب برگردنش بستند و شروع به زدن و كشيدن موهايش كردند. او موهاى بلندى داشت. چون سعد بن عباده را به مكه آوردند، مطعم بن عدى و حارث بن اميّه بن عبد شمس او را نجات دادند، انصار چون متوجه گرفتارى سعد شدند، تصميم گرفتند براى رهانيدن او حمله كنند كه ناگاه سعد را ديدند كه برگشت و همگى به مدينه برگشتند.». ترجمه طبقات كبرى، ج 1، ص 209. نيز بنگريد: سيره ابن هشام، ج 1، صص 451- 449؛ زندگانى محمد 9 ترجمه السيره النبويه ج 1، ص 294؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، ص 367؛ ترجمه تاريخ طبرى، ج 3، ص 906؛ دلائل النبوه، ج 2، ص 455؛ ترجمه دلائل النبوه، ج 2، ص 141؛ الروض الأنف، ج 4، ص 90؛ المنتظم، ج 3، ص 42؛ عيون الأثر، ج 1، ص 193؛ البدايه و النهايه، ج 3، ص 164؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 207؛ السيره الحلبيه، ج 2، ص 26

ص: 68

كرده و قسمتهايى ازآنرا، شايد هم به ملاحظاتى، حذف نموده است (و اگر بخارى آن را در صحيح خويش نمى آورد، تفاصيل آن از بين مى رفت).

روايت بخارى كه مفصل تر و كامل تر ميباشد، چنين است:

«حَدَّثَنِى أَحْمَدُبْنُ عُثْمَانَ، حَدَّثَنَا شُرَيْحُبْنُ مَسْلَمَهَ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُبْنُ يُوسُفَ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِى إِسْحَاقَ، قَالَ: حَدَّثَنِى عَمْرُوبْنُ مَيْمُونٍ أَنَّهُ سَمِعَعَبْدَاللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ- رضياللهعنه- حَدَّثَ عَنْسَعْدِبْنِ مُعَاذٍ أَنَّهُ قَالَ: كَانَ صَدِيقًا لأُمَيَّهَ بْنِ خَلَفٍ، وَكَانَ أُمَيَّهُ إِذَا مَرَّ بِالْمَدِينَهِ نَزَلَ عَلَى سَعْدٍ، وَكَانَ سَعْدٌ إِذَا مَرَّ بِمَكَّهَ نَزَلَ عَلَى أُمَيَّهَ، فَلَمَّا قَدِمَ رَسُولُاللَّهِ- صلّيالله عليه (وآله) وسلّم- الْمَدِينَهَ انْطَلَقَ سَعْدٌ مُعْتَمِرًا، فَنَزَلَ عَلَى أُمَيَّهَ بِمَكَّهَ، فَقَالَ لأُمَيَّهَ انْظُرْ لِى سَاعَهَ خَلْوَهٍ لَعَلِّى أَنْ أَطُوفَ بِالْبَيْتِ. فَخَرَجَ بِهِ قَرِيبًا مِنْ نِصْفِ النَّهَارِ فَلَقِيَهُمَا أَبُو جَهْلٍ فَقَالَ يَا أَبَا صَفْوَانَ، مَنْ هَذَا مَعَكَ فَقَالَ هَذَا سَعْدٌ. فَقَالَ لَهُ أَبُو جَهْلٍ أَلَا أَرَاكَ تَطُوفُ بِمَكَّهَ آمِنًا، وَقَدْ أَوَيْتُمُ الصُّبَاهَ، وَزَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ تَنْصُرُونَهُمْ وَتُعِينُونَهُمْ، أَمَا وَاللَّهِ لَوْلَا أَنَّكَ مَعَ أَبِى صَفْوَانَ مَا رَجَعْتَ إِلَى أَهْلِكَ سَالِمًا. فَقَالَ لَهُ سَعْدٌ وَ رَفَعَ صَوْتَهُ عَلَيْهِ أَمَا وَاللَّهِ لَئِنْ مَنَعْتَنِى هَذَا لأَمْنَعَنَّكَ مَا هُوَ أَشَدُّ عَلَيْكَ مِنْهُ طَرِيقَكَ عَلَى الْمَدِينَهِ. فَقَالَ لَهُ أُمَيَّهُ: لَا تَرْفَعْ صَوْتَكَ يَا سَعْدُ عَلَى أَبِى الْحَكَمِ سَيِّدِ أَهْلِ الْوَادِى. فَقَالَ سَعْدٌ دَعْنَا عَنْكَ يَا أُمَيَّهُ، فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ- صلّى الله عليه وسلم- يَقُولُ إِنَّهُمْ قَاتِلُوكَ. (1) قَالَ: بِمَكَّهَ؟ قَالَ: لَا أَدْرِى. فَفَزِعَ لِذَلِكَ أُمَيَّهُ فَزَعًا شَدِيدًا ...». (2)


1- به طور دقيق روشن نيست كه معاذ به اميه چه گفته است. مؤرخان، اين جمله را كه موجب دهشت اميه گرديد، به صورت هاى مختلف فهميده و نقل كرده اند: «دعنا منك يا أميّه فو اللّه لقد سمعت رسول اللّه- صلّى اللَّه عليه وآله و سلم- يقول إنّه قاتلك، قال: بمكه؟ قال: لا أدرى» دلائل النبوه، ج 3، ص 27؛ «سمعت رسول اللّه- صلّى اللّه عليه وآله و سلم- يقول إنه قاتلك بمكه» أقضيه رسول الله، ص 33؛ «و فى روايه كان أميه قد سمع من سعد بن معاذ أنّ النبى- صلّى اللّه عليه وآله و سلّم- قال: سأقتله، فقال: أميه و اللّه ان محمد الّا يكذب و لم يزل يخاف من ذلك» تاريخ الخميس، ج 1، ص 370؛ «قال سعد بن معاذ- و هو بمكه- لأميّه بن خلف: لقد سمعت رسول اللّه- صلّى اللّه عليه وآله و سلّم- يقول: إنّهم- أى المسلمين- قاتلوك، ففزع فزعاً شديداً» الرحيق المختوم، ص 107؛ «دعنا عنك يا أميّه: فو اللّه لقد سمعت رسول اللّه- صلّى اللّه عليه وآله و سلّم- يقول: «إنّه قاتلك»؛ و فى لفظ: إنّهم قاتلوك. قال: إيّاى؟! قال: نعم. قال: بمكه؟ قال: لا أدرى، ففزع لذلك أميه فزعاً شديداً» سبل الهدى، ج 4، ص 46؛ «فقال سعد لأميه: إليك عنّى، فإنّى سمعت محمداً- صلّى اللّه عليه وآله و سلم- يزعم أنه قاتلك، قال: إياى؟ قال نعم، قال: بمكه؟ قال: لا أدرى، قال: و اللّه ما كذب محمد، فكاد يحدث أى يبول فى ثيابه فزعاً» السيره الحلبيه، ج 2، ص 200
2- صحيح البخارى، ج 13، ص 300، ح 3950؛ المغازى، ج 1، ص 35؛ دلائل النبوه، ج 3، صص 27- 25 از بخارى و از طريق ديگر از ابو اسحاق؛ نيز بنگريد: فتح البارى، ج 11، ص 286؛ عمده القارى، ج 24، صص 209- 205؛ البدايه والنهايه، ج 3، ص 258؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 46؛ السيره النبويه على ضوء القرآن و السنه، ج 2، ص 126؛ شمائل الرسول 9، ج 2، ص 260؛ نور اليقين فى سيره سيد المرسلين، ص 98

ص: 69

واقدى در روايت همين واقعه، نه تنها كلمات تهديدآميز ابوجهل را حذف كرده، بلكه از زبان وى، اعلام جنگ برضدّ قريش را به پيامبر (ص) نسبت مى دهد:

«قَالُوا: وَخَرَجَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ مُعْتَمِرًا قَبْلَ بَدْرٍ فَنَزَلَ عَلَى أُمَيّهَ بْنِ خَلَفٍ، فَأَتَاهُ أَبُو جَهْلٍ فَقَالَ: أَتَنْزِلُ هَذَا، (1) وَقَدْ آوَى مُحَمّدًا وَآذَنّا بِالْحَرْبِ؟ فَقَالَ: سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ: قُلْ مَا شِئْت، أَمَا إنّ طَرِيقَ عِيرِكُمْ عَلَيْنَا.

قَالَ أُمَيّهُ بْنُ خَلَفٍ: مَهْ، لَا تَقُلْ هَذَا لأَبِى الْحَكَمِ فَإِنّهُ سَيّدُ أَهْلِ الْوَادِى. قَالَ: سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ: وَأَنْتَ تَقُولُ ذَلِكَ يَا أُمَيّهُ، أَمَا وَاللّهِ لَسَمِعْت مُحَمّدًا يَقُولُ «لأَقْتُلَنّ أُمَيّهَ بْنَ خَلَف» قَالَ أُمَيّهُ: أَنْتَ سَمِعْته؟ قَالَ: قُلْت: نَعَمْ». (2) هر دو مورد پيشگفته متعلق است به نقيبان و افراد سرشناس طايفه انصار.

وقتى قريش درقبال افراد سرشناس انصار درحرم مكّه و در ماه حرام چنين رفتارهايى را روا مى داشتند (حداقل مورد سعدبن عباده چنين است)، تكليف مهاجران و افراد عادى از يثربيان روشن بود.


1- در شرح نهج اين عبارت به صورت «أتترك هذا» آمده كه البته تهديدآميز است. شرح نهج البلاغه، ج 255، ص 17.
2- المغازى، ج 1، ص 35

ص: 70

* سومين شاهد] تاريخى [:

از برخوردها و رفتارهايى كه قريش پيش از بدر با زائران مسلمان داشتند، مى توان احساسات و مواضعِ آنان بعد از واقعه بدر را حدس زد. ما بيش از يك مورد از نمونه هاى برخورد با زائران يثربى بعد از بدر و قبل از عمر حديبيه را در منابع نيافتيم. اين گزارش و نقل، به پيرمرد مسلمان 70 ساله اى از قبيله اوس، به نام «سعد بن نعمان بن اكال» مى پردازد كه در نقيع، جايى نزديك مكّه، به پرورش شتر و گوسفند اشتغال داشت. وى كه براى عمره داخل مكّه شده بود، به وسيله ابوسفيان اسير گرديد تا او را با پسر خود عمرو، كه از اسراى بدر و در دست مسلمانان بود، مبادله نمايد و مجبور به دادن فديه نشود. (1) حتى اگر تأثيراتى را كه اوضاع سياسى زمان، مصلحت انديشى ها، اغماض و وابستگيهاى سياسى وقبيله اى بر ديدگاه وقايع نگاران داشته است به حساب نياوريم، با اين وجود روشن است كه


1- روايت طبرى چنين است: «كان عمرو بن أبى سفيان بن حرب- وكان لابنه عقبه بن أبى معيط- أسيراً فى يدى رسول الله 9 من أسارى بدر، فقيل لأبى سفيان: افد عمراً، قال: أ يجمع على دمى و مالى! قتلوا حنظله و افدى عمرا! دعوه فى أيديهم يمسكوه ما بدا لهم قال: فبينا هو كذلك محبوس عند رسول الله 9، خرج سعد بن النعمان بن اكال، أخو بنى عمرو بن عوف، ثم احد بنى معاويه معتمراً، و معه مريه له، و كان شيخاً كبيراً مسلماً فى غنم له بالنقيع، فخرج من هنالك معتمراً، ولا يخشى الذى صنع به، لم يظن انّه يحبس بمكه، انّما جاء معتمراً، و قد عهد قريشاً لا تعترض لأحد حاجاً أو معتمراً الا بخير، فعدا عليه ابو سفيان بن حرب، فحبسه بمكه بابنه عمرو بن ابى سفيان، ثم قال ابو سفيان: أرهط ابن أكّال أجيبوا دعاءه تعاقدتم لا تسلموا السيّد الكهلا فإنّ بنى عمرو لئام أذلّه لئن لم يفكّوا عن أسيرهم الكبلا قال: فمشى بنو عمرو بن عوف إلى رسول الله 9 فاخبروه خبره، و سألوه أن يعطيهم عمرو بن أبى سفيان فيفكوا شيخهم، ففعل رسول الله 9 فبعثوا به إلى أبى سفيان، فخلّى سبيل سعد.» تاريخ طبرى، ج 2، ص 467. ر. ك.: انساب الأشراف، ج 1، ص 301 چاپ زكار، ج 1، ص 360؛ السيره النبويه، ج 1، ص 650؛ الاستيعاب، ج 2، ص 606؛ الكامل، ج 2، ص 133؛ اسدالغابه، ج 2، ص 226؛ البدايه والنهايه، ج 3، ص 311؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص 114؛ الإصابه، ج 3، ص 73 به گفت هشام كلبى، حادثه، مربوط به پدرش «نعمان بن زيد بن أكّال» بود. اسدالغابه، ج 2، ص 226، ج 4، ص 556؛ الإصابه، ج 3، ص 74

ص: 71

راويان حوادثِ بدر با معطوف ساختن توجه خويش صرفاً به پيشآمدهاى جزئى- مانند برخوردى كه در جريان سريه عبدالله بن جحش رخ داد- تمايلى به توجه به سياق وسيعتر سياسى آن دوره ازخود نشان نمى دهند. بههمين جهت رواياتآنان تصوير درستى ازوقايع ارائه نمى كند.

شواهد قرآنى:

شكى نيست كه قرآن كريم افزون بر نقش هدايت گرِ خود، مطمئن ترين منبع براى درك تاريخ پيامبرخدا (ص) نيز محسوب مى شود، به اين شرط كه تفاسير نادرست و اسباب نزول غير واقعى، ما را از حقايق باز ندارد. به نظر مى رسد برخى از مطالب مطرح شده در سورههاى «حج»، «بقره»، «انفال» و «فتح»، مى تواند روشنگر قضايا در اين جهت باشد.

نكاتى در باره چگونگى نزول سوره ها

پيش از آنكه شواهدى از قرآن در اين رابطه ارائه گردد، لازم است به بعضى از مسائل كلى در چگونگى نزول سوره ها اشاره شود. به اعتقاد برخى محققان، سوره هاى قرآن يكى پس از ديگرى و به دنبال هم نازل مى شد؛ (1) به اين معنا كه وقتى سورهاى تا آخر نازل ميشد، نوبت به سور بعد مى رسيد.


1- محقق فرزانه جناب سيد مرتضى عاملى نوشته اند: «انّ الذى نراه: هو أن معظم القرآن قد نزل سوره سوره، حتى بعض السور الطوال أيضاً، كسوره الأنعام، و المائده، و التوبه، مثلًا. نعم سوره البقره، و ربما غيرها من السور الطوال، قد نزلت تدريجاً، بمعنى أنه ابتدأ نزولها، فنزل منها فى يومٍ، ثم لحقه قسم آخر فى يوم آخر، و هكذا إلى أن نزلت بسم الله الرحمن الرحيم، فعلم انتهاء السوره السابقه، و ابتداء سوره جديده، حسبما صرحت به بعض الروايات الوارده عن عثمان، و عن ابن عباس، و سعيد بن جبير ... «إنّنا لانتعقل: أن يبدأ نزول سوره، فتنزل منها آيات، ثمّ يتوقف عنه، فتنزل عشرات السور غيرها، ثمّ يعود بعد سنوات إلى السوره الأولى، فيكملها كما أننا لا نتعقل: أن تنزل آيه، أو آيات اليوم، فيتركها رسول اللّه ص عليحده، إلى أن تمضى سنوات، وتنزل سور كثيره، ثم يجعلها فى سورأنزلت حديثاً. نعم يمكن أن تنزل عليه آيه أو آيات فعلًا، فيأمر بوضعها ضمن سوره سبق نزوله، لكن هذا ... لادليل عليه إلّا بعض ما ورد فى مورد أو موردين من هذا القبيل، تقدمت الاشاره إليها فى فصل: جمع القرآن فى عهد الرسول 9 ولابد من إثبات صحه الروايه، حتى فى هذه الموارد أيضا.» حقائق هامه حول القرآن الكريم، ص 144- 142

ص: 72

پيامبر (ص) نيز سوره ها را به محض نزول، براى مسلمانان تلاوت مى كرد و آنان نيز مطالب را بيشتر حفظ ميكردند و برخى هم مى نوشتند، آنگاه آنرا در نماز و خارج از آن، يا از حفظ و يا از روى مصحف تلاوت ميكردند. اين شيوه و روش در مكّه و در ابعاد بسيار گستردهتر در مدينه ادامه داشت.

مفاد برخى از روايات كه در باب اسباب نزولِ آيات در منابع آمده، مستلزم آن است كه بعضى از آيات مكى در سوره هاى مدنى جا داده شود و در مواردى نيز آيات مدنى در سوره هاى مكّى قرار گيرد. وجود آياتِ مكّى در سوره هاى مدنى نيز ايجاب ميكند كه اين آيات تا نزولِ سوره مدنى مربوط، گاهى سالها بلا تكليف بمانند و يا آياتى كه در مدينه نازل مى شد در سوره هايى كه سالها پيش در مكّه نزول يافته بود، جاسازى شوند.

اعمال چنين جابجايى در عبارات و مطالبِ متنى، زمانى ممكن و متصوّر است كه متن و ترتيب آن، تنها در اختيار نگارنده باشد و هرگونه تغيير را خودِ او پيش از انتشار اعمال نمايد، ولى اعمال چنين روشى در متنى مانند قرآن- كه آيات و سوره هاى آن به محضِ نزول، شفاهاً در اختيار عموم قرار مى گرفت- منجر به هرج و مرج در ترتيبِ مطالب سوره ها نزد مردم مى گرديد؛ لذا اعمال چنين روشى در ترتيب سوره هاى قرآن بسيار بعيد به نظر مى رسد. البته ممكن است به طور استثنا و در مواردى بسيار معدود، پيامبر (ص) چنين عملى را انجام داده باشد؛ زيرا:

اولًا- فراوانىِ چنين مواردى، باعث آشفتگى متونِ سوره ها نزد عموم و موجب زحمت همگان مى شد. ولى ما هيچ موردى از گزارش اين نوع آشفتگى را در منابع تاريخى نمى بينيم و بعيد به نظر مى رسد كه در صورت وقوع چنين امرى، موارد متعدد آن، در منابع گزارش نشده باشد.

ثانياً- علاوه بر استدلال فوق، رواياتى حاكى از آن است كه خود پيامبر (ص) و عموم مردم اتمام سوره پيشين و ابتداى سوره بعد را از نزول «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» مى فهميده اند. در منابع شيعى، اين روايت با سند (1) و بدون آن (2) به وسيله صفوان جمّال از امام صادق (ع) روايت شده است. شبيه آن در


1- حاجى نورى آن را از كتاب «التنزيل و التحريف» أحمد بن محمد أبو عبد الله السيارى نقل كرده است: «عن محمد بن خلف، عن على بن الحكم، عن صفوان الجمّال، قال: قال أبو عبد الله 7: ما أنزل الله عزّ و جلّ كتاباً، إلّا و فاتحته بسم الله الرحمن الرحيم، و إنما كان يعرف انقضاء السوره، بنزول بسم الله الرحمن الرحيم، و ابتداء أخرى» مستدرك الوسائل، ج 4، ص 120، ح 3934/ 9
2- آن را عياشى در تفسير نقل نموده است: «عن صفوان الجمال قال: قال أبوعبدالله 7: ما أنزل الله من السماء كتاباً إلّا وفاتحته بسم الله الرحمن الرحيم، وانّما كان يعرف انقضاء السوره بنزول بسم الله الرحمن الرحيم ابتداء للاخرى.» تفسير العياشى، ج 1، ص 19؛ و از آنجا در بحارالأنوار، ج 89، ص 236؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 119؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 6؛ تفسيركنز الدقائق، ج 1، ص 30؛ بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 1؛ منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه خوئى، ص 7؛ فقه الصادق 7، ج 6، ص 418؛ الحدائق الناضره، ج 11، ص 110؛ جامع المدارك، ج 1، ص 408؛ موسوعه التاريخ الاسلامى، ج 44، ص 6؛ التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 212؛ بحوث فى تاريخ القرآن وعلومه ص 56؛ مصباح الفقيه، كتاب الصلاه، ص 276؛ الصحيح من السيره، ج 7، ص 202؛ تفسير تسنيم، ج 26، ص 17.

ص: 73

منابع اهل سنت از ابن عباس (1) و عبد الله بن مسعود، (2) گاه با اسنادى كه صحيح دانسته اند، (3) نقل شده است. نويسندگان و محققّان مسلمان به طور بسيار گسترده آنرا در كتابهاى خود نقل و قابل قبول تلقّى نموده اند.

ثالثاً- مؤيد اين امر، برخى ازآيات و رواياتى استكه حاكى از نزول يكباره سوره هاست. (4) نتيجه ايكه در صدد هستيم از بحث فوق بگيريم اين استكه هرگاه بتوانيم از روى شواهد داخلى و خارجى (مانند روايتى موثق در باب سبب نزول) زمانِ نزول يك يا چند آيه از سورهاى خاص را تعيين كنيم، احتمال قوى وجود دارد كه تمام آن سوره حول و حوش همان فرجه زمانى نازل شده باشد.

با اين مقدمه به بحث در باره آياتى از چهار سوره ياد شده ميپردازيم كه مؤيد ما در رسيدن به نتيجه نهايى است:

زمان نزول سوره بقره

زمان نزول سور مباركه بقره، از دوران بعد از هجرت پيامبر به مدينه تا قبل از جنگ بدر بوده (و درآن اشاره اى به اين جنگ نشده است).

برخى از آيات اين سوره- كه براى بررسى حاضر قابل توجه اند- به موضوعاتى مانند سوابق شهر مقدس مكه (آيه 35)، بناى كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) (آيات 132- 125)، تغيير قبله از بيت المقدس به مسجد الحرام (150- 142)، شهيد و شهادت (157- 154)، مراسم حج (158، 189 و 203- 196)، جهاد و قتال (195- 190 و 217- 216) و قصه هايى از تاريخ بنى اسرائيل در مورد جنگ و قتال (252- 243) مى پردازند.

بايد توجه داشت اين آيات زمانى نازل شده است كه راه مكّه براى مسلمانان بهطور كامل بسته شده بود و مانند گذشته امكان رفتن به حج و عمره براى آنان؛ اعم از مهاجر و انصار، وجود نداشت. گرچه هنوز درگيرى نظامى؛ مانند بدر ميان آنان و مشركان مكّه رخ نداده بود، قرآن با تشويق مسلمانان


1- منابعى كه يكى يا بيشتر از روايات منقوله از ابن عباس را با سند يا بدون آن نقل نموده اند، عبارتاند از: مصنف ابن أبى شيبه، ج 2، ص 92، ح 2617؛ مصنف عبد الرزاق، ج 2، ص 92؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 310 و ج 2، ص 109؛ سنن أبى داود، ج 1، ص 209؛ صحيح أبى داود، ج 1، ص 149؛ طبرانى در معجم الكبير، ج 12، ص 82، ح 12545؛ أسباب النزول، ج 1، ص 10؛ السنن الكبرى، ج 2، صص 42 و 43؛ الإنصاف لابن عبد البرّ، ج 1، صص 63- 62؛ محاضرات الادباء، المجلد 2، ج 4، ص 433؛ الإنتصار، ج 42، ص 7؛ معالم التنزيل، ج 1، ص 73؛ تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 16؛ نيل الأوطار، ج 2، ص 228؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 95؛ عمده القارى، ج 5، ص 292؛ نصب الرايه، ج 1، ص 327؛ المستصفى، ج 1، ص 103؛ الأحاديث المختاره للضياء المقدسى، ج 4، ص 198؛ فواتح الرحموت بهامشه، ج 2، ص 14؛ والتفسير الكبير، ج 1 ص 208؛ غرائب القرآن بهامش الطبرى، ج 1، ص 77، وكنز العمال، ج 2، ص 368، ج 7، ص 289؛ المنتقى، ج 1، ص 380؛ تبيين الحقائق، ج 1، ص 113؛ كشف الاستار، ج 3، ص 40؛ فتح البارى، ج 9 ص 39 ج 14، ص 205؛ الروايات التفسيريه فى فتح البارى، ج 1، ص 121؛ الإتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 92؛ الدر المنثور، ج 1، ص 7 و ج 3، ص 208 از أبى داود، البزار، و دارقطنى در الافراد، و طبرانى، حاكم، وبيهقى در المعرفه، شعب الايمان، و السنن الكبرى، و از أبو عبيد و واحدى؛ البدر المنير، ج 3، ص 560؛ تحفه الأشراف، ج 6، ص 246؛ التمهيد لما فى الموطأ من المعانى والأسانيد، ج 20، صص 211- 210؛ مختصر تاريخ الدبيثى، ج 1، ص 284؛ روضه المحدثين، ج 4، ص 427؛ المسند الجامع، ج 9، ص 149، ج 21، ص 243؛ مسند الصحابه فى الكتب التسعه، ج 30، ص 98؛ التبويب الموضوعى للأحاديث، ج 1، صص 16164- 16163؛ موسوعه التخريج، ج 1، ص 2365، 4082؛ موسوعه أطراف الحديث، ج 1، ص 195872، ج 1، ص 196832، ج 1، ص 201439؛ الدرايه فى تخريج أحاديث الهدايه، ج 1، ص 132؛ عون المعبود، ج 2، صص 285، 292؛ مجموع فتاوى ابن تيميه، ج 5، ص 194؛ الحديث النبوى، ج 30، ص 5؛ مسائل فقهيه، ج 3، ص 16؛ نصوص فى علوم القرآن، ج 30، ص 18؛ تفسير الميزان، ج 12، ص 64؛ التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 212؛ مدخل التفسير، ج 1، ص 256؛ مشكل الآثار، ج 3، ص 393؛ بحوث فى تاريخ القرآن وعلومه صص 57- 55؛ و الصحيح من السيره، ج 7، ص 200- بنگريد بسيارى از منابعى كه آنجا ودر پاورقيهاى كتاب حقائق هامه، صص 142 و 143 آمده است. يعقوبى روايت مشابهى را با اسناد از ابو صالح از ابن عباس نقل ميكند: «عن ابن عباس أنّه قال: ... إنّه كان يعرف فصل ما بين السوره و السوره إذا نزل «بسم الله الرحمن الرحيم»، فيعلمون أن الأولى قد انقضت و ابتدئ بسوره أخرى.» تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 34؛ موسوعه التاريخ الاسلامى، ج 44، ص 6. ابن عبد البرّ متنى ديگر از ابن عباس نقل نموده است: «ما كنّا نعلم انقضاء السوره إلّا بنزول بسم الله الرحمن الرحيم فى أوّل غيرها» الإنصاف لابن عبد البر، ج 1، ص 3؛ البيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 300
2- واحدى گويد: «أخبرنا عبد القادر بن طاهر البغدادى قال: أخبرنا محمد بن جعفر بن مطر قال: أخبرنا إبراهيم بن على الرملى قال: حدّثنا يحيى بن يحيى قال: أخبرنا عمرو بن الحجاج العبدى عن عبد الله بن أبى حسين ذكر عن عبد اللهبن مسعود قال: كنّا لا نعلم فصل ما بين السورتين حتى نزل بِسمِ اللهِ الرَحمَنِ الرَحيمِ» اسباب النزول، ج 1، ص 10؛ تفسير النيسابورى، ج 1، ص 28.
3- حاكم سه گونه متن از اين روايت را از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل ميكند كه چنين است: «1. كان المسلمون لا يعلمون انقضاء السوره حتى تنزل بسم الله الرحمن الرحيم، فإذا نزلت بسم الله الرحمن الرحيم علموا أن السوره قد انقضت؛ 2. كان النبى- صلّى الله عليه وآله- و سلّم لا يعلم ختم السوره حتى تنزل بسم الله الرحمن الرحيم؛ 3. أنّ النبى- صلّى الله عليه و آله و سلّم- كان إذا جاءه جبريل فقرأ بسم الله الرحمن الرحيم، علم أنّها سوره». آنگاه وى هر كدام از اين سه روايت را تصحيح ميكند: «هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه» المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج 2، صص 364- 362. ذهبى نيز آنرا تصحيح نموده است المستدرك بتعليق الذهبى، ج 1، صص 356- 355، و ابن حجر نيز درباره روايت دوم نوشته است «أخرجه أبو داود وصححه بن حبان والحاكم» فتح البارى- ابن حجر، ج 9، ص 42.
4- آقاى سيد مرتضى عاملى در مختصر مفيد: «أسئله وأجوبه فى الدين والعقيده» ج 4، ص 38 مى نويسد: «فقد ورد أن سوره المائده، والأنعام، ويونس، والتوبه، والكهف، وبضع وثمانون آيه من أول سوره آل عمران، وجميع سور المفصل .. بل أكثر سور القرآن، ربما باستثناء سورتين أو ثلاثه- كالبقره وآل عمران- إن جميع ذلك قد نزل سوره سوره ... وقد قال تعالى فى أول سوره النور: سُورَهٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا ... مع أن الأحداث التى ذكرت سبباً لنزول آياتها مختلفه ومتفرقه .. وقال تعالى أيضاً: وَإِذَا مَا أنْزِلَتْ سُورَهٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَاناً ... فإنّهم كانوا يقولون ذلك بمجرد فراغه [صلى الله عليه وآله]، من تلاوه القرآن عليهم، ولم يكن هؤلاء القائلون ينتظرون الأيام والليالى حتى إذا اكتمل نزول السوره قالوا ذلك. بل إنه حتى حين تنزل آيات السورتين أو الثلاث تدريجاً، فإنّما هو تدريج بمعنى أن تنزل بتمامها ضمن مده شهر مثلًا ... ثم تبدأ سوره أخرى بالنزول .. وليس المقصود أن ينزل بعض السوره، ثم ينزل بعض من غيرها .. ثم ينزل ما يكمل السوره الأولى مثلًا .. فإن هذا مما دلت النصوص على خلافه، خصوصاً تلك النصوص التى تقول: إنهم كانوا يعرفون انتهاء السوره وابتداء غيرها بنزول بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ».

ص: 74

به قتال و شهادت، زمينه هاى لازم را به لحاظ آمادگى روحى به تدريج فراهم مى كرد. نكته اى ديگر كه در سوره بقره و حج قابل توجه است، چينش آيات حج و جهاد دركنار همديگر و گاهى درهم بودن آنها است.

زمان نزول سوره انفال

سوره انفال در باره روزهاى بعد از پيروزى قواى اسلام در بدر است و ناظر بر اوضاع خاص آن زمان ميباشد. مهمترين آيات اين سوره كه مرتبط با موضوع بحث است، عبارت اند از آياتى كه به امورى مانند: اقدامات خصمانه قريش عليه پيامبر (ص) (30)، تهديد قريش به عذاب به خاطر بستن راه مسجد الحرام و عدم لياقت آنان براى تصدّى حرم مى پردازند. در اين سوره به امور ديگرى نيز اشاره شده كه قابل ملاحظه است، هرچند ارتباط مستقيم با بحث حاضر ندارد؛ مانند: هزينه هايى كه مشركان براى سدّ راه خدا مى كنند (38- 34)، تحريك و تشويق مسلمانان بر قتال و جهاد (39 و 40)، تقسيم غنايم، ضرورت پايدارى در جنگ، لزوم وحدت و آمادگى نظامى (60- 41)، شرايط صلح، امور اسيران و ولايت مسلمانان نسبت به همديگر (75- 61).

ولى پيش از پرداختن به آيات مربوط در سوره هاى بقره و انفال، لازم است ابتدا به سوره حج بپردازيم؛ چرا كه زمان نزول اين دو سوره، بر اساس قراين صريح داخلى و خارجى (مانند رواياتى كه در كتب تفسير و تاريخ آمده) بهطور قطع مشخص است، اما درباره زمان نزول سوره حج اختلاف نظر وجود دارد. (1)زمان نزول سوره حج


1- بنا بر نقلى از ابن عباس و مجاهد و عطا، اين سوره مكى است به استثناى 3 آيت (از هذانِ خَصْمانِ إلى وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ)؛ حج: 22- 19)؛ و به قول ابن عطيّه از نقاش، 10 آيه آن مدنى است. باز از ابن عباس، ضحاك، قتاده و حسن منقول است كه سوره حج مدنى است به استثناى 4 آيه (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ و لا نبى ء) إلى (أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ) (حج: 55- 52) كه مكى اند. (التحرير و التنوير، ج 17، ص 131). از انس بن مالك منقول است كه اين سوره در سفر نازل شد و اين امر نيز حاكى از مدنى بودن آن مى باشد. (همان)

ص: 75

به گفته مفسّران، اين سوره نامى غير از «حج» ندارد و از زمان پيامبر (ص) به همين نام شناخته ميشده است. هر چند كه آيات آغازين سوره (16- 1) و برخى ديگر از آيات آن، از نظر سبك و محتوا، رنگ مكّى دارند، اما از آنجا كه در اين سوره سخن از يهود، صابئين، مجوس و نصارى (17)، بستن راه مسجد الحرام بر مسلمانان (25)، اذن قتال براى مهاجران (40- 39)، هجرت در راه خدا (59- 58)، جواز مقابله به مثل (60) و جهاد (78) به ميان آمده، مدنى بودن آن مسلّم است. (1) براى تعيّن زمان نزولآن نيز قراينداخلى وخارجى وجود داردكه مهمترينآن آيه 39 است؛

إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلينَصْرِهِمْ لَقَديرٌ (39) الَّذينَأُخْرِجُوا مِنْدِيارِهِمْ بِغَيْرِحَقٍّ إِلَّا أَنْيَقُولُوا رَبُّنَااللَّهُ وَلَوْلادَفْعُ اللَّهِالنَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَبِيَعٌوَصَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّاللَّهَ لَقَوِىٌّ عَزيزٌ (40).

«همانا، خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، كه خدا هيچ خيانت پيشه ناسپاس را دوست ندارد، (38) به كسانى كه با آنان كارزار كرده اند، از آن رو كه ستم ديده اند رخصت كارزار داده شد و هر آينه خداوند بر يارى ايشان تواناست، (39) آنان كه به ناروا از ديار خويش رانده شدند، تنها بدين سبب كه گفتند: پروردگار ما خداى يكتاست و اگر خداوند برخى از مردم را به برخى باز نمى داشت هر آينه ديرها [ى راهبان] و كليساها [ى ترسايان] و كنشتها [ى جهودان] و مسجدها [ى مسلمانان] كه در آنها نام خدا بسيار ياد مى شود، ويران مى گرديد و البته خدا كسى را كه [دين] او را يارى كند، يارى خواهد كرد كه خداوند نيرومند و تواناى بى همتاست» (40).


1- مرحوم علامه طباطبايى، مدنى بودنِ سوره حج را قطعى مى دانند: «اين سوره سياقى دارد كه از آن بر ميآيد مشركين هنوز شوكت و نيرويى داشته اند و نيز مؤمنان را به امثال نماز، حج، عمل خير، اذن در قتال و جهاد مخاطب قرار داده و آيات آن داراى سياقى است كه مى فهماند مؤمنين جمعيتى بوده اند كه اجتماعشان تازه تشكيل شده، و روى پاى خود ايستاده و مختصرى عِده و عُده و شوكت به دست آورده اند. با اين بيان به طور قطع بايد گفت: اين سوره در مدينه نازل شده، چيزيكه هست نزول آن در اوايل هجرت و قبل از جنگ بدر بوده است.» ترجمه الميزان، ج 14، ص 477.

ص: 76

مورّخان و مفسران همگى بر اين نظريهاندكه اين، نخستين آيه نازل شده درباره جهاد است. (1) در مجمع البيان حديثى از امام باقر (ع) نقل شده كه مؤيد همين معنى است. (2) طبرى، ابن ابى حاتم، ابن

كثير و سيوطى همين نظريه را به ابن عباس، مجاهد، ضحاك، عروه بن زبير، زيد ابن اسلم، قتاده، مقاتل و ديگران منسوب كرده اند. ابن كثير مى گويد: برخى از آنان بر همين اساس، سوره حج را مدنى دانسته اند. (3) بنابراين مى توان گفت:

اولًا- به احتمال زياد زمان نزول سوره حج مصادف است با زمان صدور اذن قتال به مسلمانان مهاجر؛ يعنى روزهاى قبل از اعزام نخستين سرايا و لشگريان مسلمان توسط پيامبر (ص) كه درآن تنها مهاجران شركت داشته اند. چون طبق آى مذكور، در آن مرحله، اجاز قتال محدود به مهاجران بود.

بنا به قول مشهور، پيامبر (ص) در نخستين سال هجرت، سه سريه فرستاد:

1. سريهاى به فرماندهى حمزه بن عبدالمطّلب همراه 30 تن از مهاجران به سيف البحر در ناحيه عيص در اوايل ماه رمضان. (4)

2. سريه عبيده بن حارث به بطن رابغ، همراه 60 يا 80 تن از مهاجران، در شوال. (5)


1- معالم التنزيل، ج 3، ص 343؛ التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 321؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج 13، ص 335؛ مجمع البيان، ج 7، ص 138؛ الكشاف، ج 3، ص 160؛ مفاتيحالغيب، ج 23، ص 229؛ أنوار التنزيل، ج 4، ص 73؛ الكشف والبيان، ج 7، ص 25؛ البحر المحيط، ج 7، ص 515؛ تفسير الصافى، ج 3، ص 380؛ البحر المديد، ج 3، ص 537؛ تأويل الآيات الظاهره، ص 333؛ فتح القدير، ج 3، ص 540؛ مراح لبيد، ج 2، ص 74؛ تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 158؛ الفواتح الإلهيه، ج 1، ص 555؛ لباب التأويل، ج 3، ص 258؛ التفسير المظهرى، ج 6، ص 327؛ روح المعانى، ج 9، ص 154؛ زاد المسير، ج 3، ص 240؛ تفسير روح البيان، ج 6، ص 38؛ تفسير كنز الدقائق، ج 9، ص 101؛ تفسير نمونه، ج 14، ص 113؛ تفسير الكاشف، ج 5، ص 333؛ البلاغ فى تفسير القرآن بالقرآن، ص 337؛ التحرير والتنوير، ج 17، ص 198؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 20، ص 125 در بسيارى از اين منابع اين مطلب با چنين عبارت مى آيد: «و هى أوّل آيه نزلت فى الجهاد، بعد ما نهى عنه فى نيف و سبعين آيه». ابن اسحاق در توصيف شرايط مسلمانان قبل از نزول آى اذن مى گويد: «و كان رسول الله- صلّى الله عليه وآله و سلّم- قبل بيعه العقبه لم يؤذن له فى الحرب و لم تحلل له الدماء، إنّما يؤمر بالدعاء إلى الله و الصبر على الأذى، و الصفح عن الجاهل و كانت قريش قد اضطهدت من اتبعه من المهاجرين حتى فتنوهم عن دينهم و نفوهم من بلادهم، فهم من بين مفتون فى دينه، و من بين معذّب فى أيديهم، و بين هارب فى البلاد فراراً منهم، منهم من بأرض الحبشه، و منهم من بالمدينه، و فى كلّ وجه، فلمّا عتت قريش على الله- عزّ و جلّ- و ردّوا عليه ما أرادهم به من الكرامه، و كذّبوا نبيّه- صلّى الله عليه وآله و سلّم- و عذّبوا و نفوا من عبده و وحّده و صدّق نبيه، و اعتصم بدينه، أذن الله- عزّ و جلّ- لرسوله- صلّى الله عليه و آله و سلّم- فى القتال و الانتصار ممّن ظلمهم و بغى عليهم، فكانت أوّل آيه أنزلت فى إذنه له فى الحرب، و إحلاله له الدماء و القتال، لمن بغى عليهم، فيما بلغنى عن عروه بن الزبير و غيره من العلماء، قول الله تبارك و تعالى: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ... السيره النبويه، ج 1، ص 467.
2- طبرسى آنرا در تفسير آى 109 بقره آورده است: «روى عن الباقر 7 أنّه قال لم يؤمر رسول الله 9 بقتال و لا أذن له فيه حتى نزل جبرائيل 7 بهذه الآيه: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا و قلده سيفاً» مجمع البيان، ج 1، ص 354؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 652؛ تفسير الصافى، ج 3، ص 380؛ تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 501؛ البحر المحيط، ج 1، ص 559؛ تفسير كنز الدقائق، ج 2، ص 118؛ تفسير غرائب القرآن، ج 1، ص 366؛ تفسير الميزان، ج 14، ص 395؛ تفسير الفرقان، ج 20، ص 125.
3- جامعالبيان، ج 17، ص 123؛ تفسير ابن أبى حاتم، ج 8، ص 2496؛ الدر المنثور، ج 4، ص 364. ابن كثير مى گويد: «و قال مجاهد و الضحاك، و غير واحد من السلف كابن عباس و مجاهد و عروه بن الزبير و زيد بن أسلم و مقاتل بن حيان و قتاده و غيرهم: هذه أول آيه نزلت فى الجهاد، و استدل بهذه الآيه بعضهم على أن السوره مدنيه». تفسير القرآن العظيم، ج 5، ص 380.
4- موسى بن عقبه، زهرى، و واقدى سرى حمزه را نخستين سريه و در رمضان سال اول ميدانند. واقدى هر سه از اين سرايا را در سال اول ذكر مى كند. المغازى، ج 1، ص 9؛ سير ابن هشام، ج 1، ص 595؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 3؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 69؛ البدايه و النهايه، ج 3، ص 244؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص 71؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 356؛ سبل الهدى، ج 6، ص 11؛ السيره الحلبيه، ج 3، ص 214؛ نهايه الأرب، ج 17، ص 2. مدائنى سرى حمزه را در ربيع الاول سال دوم ذكر مى كند. الدرر فى اختصار المغازى و السير، ص 105؛ سبل الهدى، ج 6، ص 11. ابن اسحاق سرى عبيده را نخستين سريه و در ربيع الاول سال دوم بعد از غزوه ابواء يا ودّان مى داند، و سرى حمزه را بعد از سرى عبيده ذكر مى كند سير ابن هشام، ج 1، ص 595؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 404؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 10؛ الدرر، ص 104؛ تاريخ خليفه بن خياط، ص 23؛ الروض الأنف، ج 7، ص 468؛ عيون الأثر، ج 1، ص 259.
5- المغازى، ج 1، ص 10؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 4؛ الدرر، ص 104؛ نهايه الأرب، ج 17، ص 2؛ البدايه و النهايه، ج 3، ص 245؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص 72؛ سبل الهدى، ج 6، ص 13؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 357؛ السيره الحلبيه، ج 3، ص 215

ص: 77

3. سريه سعد بن ابى وقاص، همراه 20 يا 21 تن از مهاجران به خرّار، در ماه ذى قعده. (1)

ثانياً- زمان نزول حج بايد پيش از نزول سوره بقره باشد؛ زيرا آيات 190 و 191 بقره (2) حاكى از عمومى بودن وظيفه جهاد است و آيه 216 آن، (3) بر خلاف آيه 39 سوره حج كه مفاد آن جواز قتال براى مهاجران است، حاكى از وجوب جهاد و عموميت آن است و منحصر به مهاجران نيست. (4)* چهارمين شاهد] قرآنى [:

آياتى است كه پيشتر گذشت، بهويژه بخش آخر آن، كه عبارت است از:

وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىٌّ عَزيزٌ (40).

هر چند در اين آيه موضوع نجات مساجد و معابد از تخريب و ويرانى، بهعنوان يكى از اساسى ترين اهداف جهاد و دفاع و در قالب يك اصل كلّى انسانى و جهان شمول مطرح گرديده است، ليكن با ملاحظه وضعيت حاكم در آن زمان، مى توان گفت منظور اصلىِ آيه، نجات مسجد الحرام از ويرانى و تخريب معنوى آن از طريق تسلّط آيين شرك و بت پرستى بوده است، نه مساجد و كليساها بهطور عموم. اين مطلب در تفسير آيهاى ديگر از همين سوره، روشنتر ميشود.

(ادامه دارد)


1- المغازى، ج 1، ص 11؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 4؛ تاريخ خليفه بن خياط، ص 23؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 403؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 359؛ سبل الهدى، ج 6، ص 15؛ السيره الحلبيه، ج 3، ص 216؛ نهايه الأرب، ج 17، ص 3 ولى به گفته ابن عبد البرّ تعداد افراد 8 تن بود و سعد در تعقيب كرز بن جابر فهرى اعزام شده بود. الدرر، ص 105
2- وَ قاتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ 190 وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ. 191
3- كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. 216
4- سوره بقره قبل از بدر نازل شد و چون آيه 216 آن قتال را وظيفه عموم مسلمانان ميداند، طبق آن، همه مسلمانان؛ اعم از مهاجران و انصار موظف به شركت در جنگ بدر بودند. بر اين اساس آنچه كه مورخان درباره انصار گفته اند كه پيامبر 9 قبل از جنگ بدر انصار را در غزوات به اين علت شركت نمى داد كه آنها طبق پيمان بيعت عقبه تنها متعهّد به دفاع از وى در داخل شهر مدينه بوده اند و نيز اينكه بر همين اساس پيامبر 9 قبل از شروع درگيرى در بدر جوياى نظر انصار درباره شركت آنان در جنگ شد، نمى تواند صحت داشته باشد. عبارت ابن سعد و واقدى در مورد عدم شركت انصار در غزوات قبل از بدر چنين است: «و لم يبعث رسول الله 9 أحداً من الأنصار مبعثاً حتّى غزا بهم بدراً. و ذلك أنّهم شرطوا له أنهم يمنعونه فى دارهم. و هذا الثبت عندنا». المغازى، ج 1، ص 10؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 4؛ عيون الأثر، ج 1، ص 260؛ المواهب اللدنيه، ج 1، ص 200؛ ليس من سيره الرسول الكريم، ص 285 نيز عبارت واقدى درباره مشورت با انصار هنگام بدر چنين است: «ثمّ قال رسول اللّه- صلّى اللّه عليه وآله و سلّم- أشيروا علىّ أيّها للناس! و إنّما يريد رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- الأنصار، و كان يظنّ أنّ الأنصار لا تنصره إلّا فى الدار، و ذلك أنّهم شرطوا له أن يمنعوه ممّا يمنعون منه أنفسهم و أولادهم» المغازى، ج 1، ص 48. نيز بنگريد: إمتاع الأسماع، ج 1، ص 94، ج 9، ص 242؛ تفسير كنز الدقائق، ج 5، ص 293

ص: 78

كاروان هاى حج عثمانى به روايت سفرنامه هاى ايرانىِ دوره قاجار

اسرا دوغان

مقدمه

در دوره قاجار حجاج ايرانى ناگزير بودند با كاروان هاى رسمى عثمانى به حج بروند و دليل اين ضرورت نا امنى راه هاى ديگر بود؛ زيرا دولت عثمانى، تنها از راه رسمى حفاظت مى كرد و امنيت را در آن برقرار ميساخت. حجاج ايران از اركان اصلى اين كاروان بودند و ما در سفرنامه هاى نوشته شده در دوره قاجار، آگاهيهاى بسيار از چگونگى برگزارى مراسم حج به وسيله دولت عثمانى به دست مى آوريم. گزارش هاى حج نامه نويسان اين دوران، اهميت بسيارى دارد؛ از آن جهت كه عملكرد دولت عثمانى در رابطه با حج را از چشم همسايگان ايرانى اش نشان مى دهد. در اين نوشته سير مطالب به گونه اى است كه خواننده بايد خود را در جاى حاجى بنشاند؛ حاجى كه باكاروان رسمى شام- كه متعلق به عثمانى بود- حركت كرده، سپس از شام به مدينه و از آنجا به مكه مى رسد.

پس از تسلط عثمانيان بر مصر، شام، عراق و حجازكه در اوايل قرن 16 ميلادى بود، ايرانيان براى رفتن به مكه و اداى فريضه حج ناچار به عبور از سرزمين هاى عثمانى و اقامت در آن بودند. سلاطين عثمانى نيز كه خود را خادم الحرمين و خليفه مسلمانان جهان ميشمردند، به عنوان ميزبان، براى حجاج ايرانى نيز مانند ديگر حجاج سرزمين هاى اسلامى، امنيت راه و امكان انجام فريضه حج فراهم مى كردند؛ زيرا عبادت حج در اصل ملغى كننده هر نوع تمايز و تفاخر ميان مسلمانان بوده و هنگام انجام اين عبادت همه مسلمانان در يك نقطه با هم اشتراك نظر داشتند، كه آن همان توحيد بوده است.

بنابراين، حاكمان دو دولتِ رقيب و معارض؛ يعنى ايرانى و عثمانى، بايد براى انجام اين عبادت، اختلافات خود را كنار مى گذاشتند. حج، از آن رو حلقه اتصال ايران و عثمانى بودكه امكان ارتباط هر چه بيشتر دو دولت و ملت را فراهم ميآورد. به خصوص سفر

ص: 79

مأموران، بزرگان و تجّار ايرانى كه از راه استانبول رفت و آمد مى كردند، به خاطر گفتگو و مناسبات و روابط با عثمانيان وجهه سياسى مى يافت و در راه هاى ديگر نيز، ايرانيان بيشتر با محافظان و رجال ادارى و سياسى در ارتباط بودند.

گاهى اين سفرها و حوادثى كه در راه به وجود مى آمد، به وسيله حاجيانى كه (اكثراً به زبان تركى مسلّط بودند) به رشته تحرير در ميآمد و به اين ترتيب مجموعه ارزشمندى از خاطرات و سفرنامه هاى آن دوره سامان مييافت. (1) چنانكه در منابع آمده، عبور حجاج ايرانى از شرق آناطولى و شام و حلب، به خاطر تشابه مذهب آنان با اتباع آن مناطق، بهخصوص در دوره صفوى، وضعيت خاصى را به وجود مى آورد و دولت عثمانى اين مسأله را به شدت دركنترل خود داشت. به همين دليل و همچنين به خاطر ناامنى راه هاى ديگر، دولت عثمانى از حجاج ايرانى با تأكيد مى خواست كه تنها از گذرگاه رسمى- كه راه شام بود- آمد وشد داشته باشند و از راههاى استفاده نكنند. (2) البته در دوران قاجاريه اوضاع رو به بهبود رفت و حجاج ايرانى جز در راه جبل، در راه هاى ديگر؛ يعنى راه بصره، راه دريا، راه استانبول، راه حلب و راه شام با مشكلات


1- پيش از تاريخ 1281 ه-. ق. و 1864 م. بود كه صره همايونى از طريق دريا فرستاده مى شد. تنها نويسندگان دو سفرنامه در دوره قاجار از سرزمين دولت عثمانى عبور كرده اند: اعتمادالسلطنه كه در سال 1262 ق. و امين الدوله كه در سال 1279 ق. به حج رفتند. بعد از آن اوّلين سفرنامه اى كه در آن ذكر شده صره همايون از طريق دريا فرستاده شد، سفرنامه فرهاد ميرزا معتمدالدوله بوده مؤلف در 1292 ق. از طريق استانبول به مكه رفت؛ بعد از فرهاد ميرزا، قرهگوزلو، ملك الكلام مجدى و فراهانى سفرنامههاى مفصلى نوشتند. بيشتر مؤلفانى كه از اين راه رفته اند، زبان تركى ميدانستند و گفتگوها و روابط خود و حاكمان عثمانى را در سفرنامه هايشان ذكركرده اند. حسامالسلطنه ص 68، گفتگوى معتمدالدوله و پادشاه عثمانى، سفرنامه معتمدالدوله، ص 68، سفرنامه فرهاد ميرزا، ص 212 متأسفانه ما سفرنامه ايرانى كه همراه كاروان حج رسمى عثمانيكه از استانبول به شام رفته باشد، در اختيار نداريم؛ ولى يك سفرنامه به زبان تركى توسط نگارنده به دست آمده كه متعلق به دوره پهلوى و به شكل منظوم مى باشد. به جز آن سفرنامه هاى ايرانى زيادى داريم كه نشان مى دهد حجاج از راه هاى شرقى آناتولى و راه خشكى كه به حلب ميرود به شام رفته و با قطار يا كاروان رسمى عثمانى به مدينه مى رفتند. البته راه ديگر رفتن به شام در اين سفرنامه ها رفتن از استانبول از طريق دريا به بيروت و سپس به شام ذكر شده است.
2- تعامل عثمانيان و شرفاى مكه با حجاج ايرانى اسرا دوغان، پايان نامه فوق ليسانس، چاپ نشده، ص 17

ص: 80

دوران صفوى مواجه نشدند.

حجاج ايرانى، قبل و بعد از انجام حج به دليل اينكه مى خواستند به زيارت قبور امامان شرفياب شوند، مسير راهشان را نيز بر اساس آن تعيين مى كردند. اگر حجاج راه خشكى از مسير عراق را در پيش مى گرفتند، راه شام به جبل (كه كوتاه اما فوق العاده خطرناك بود) را ترجيح مى دادند. آن حجاجى كه راه شام را برمى گزيدند دو مسير در پيش داشتند: بعد از زيارت عتبات عاليات از نجف يا راه پايين (كاظمين، رمادى، ميادين، ديرالزور، تدمر، شام) ويا از راه بالايى (دنباله رودخانه فرات؛ يعنى كاظمين، سامرا، موصل، عرفه) به حلب ميآمدند. (1) آنها در عرفه به زيارت مقام ابراهيم شرفياب مى شدند.

اما تجار و مأمورين دولت، مسير طولانى تر را انتخاب مى كردند. آنها از طريق باكو و تفليس به درياى سياه و از آنجا به استانبول ميآمدند و با كشتى هاى دولت عثمانى و اروپايى به سوئز و از آنجا به مكه مى رفتند. آن راه را در اصطلاح «راه استانبول» مى گفتند. راه درياييكه بيشتر، مردم عادى از آن استفاده ميكردند نيز طولانى بوده است. يك مسير آن از بنادر خليج فارس به درياى سرخ و از طريق دور زدن جزيره عربستان بود. حجاج ايرانى به همراه محافظان كاروان رسمى عثمانى به جده (بندر مكه) و يا ينبع (بندر مدينه) ميرفتند. از سوى ديگر ايرانيانى كه يا از راه عراق يا از راه بيروت به شام مى آمدند، نيز با كاروان رسمى عثمانيان به مكه مى رفتند.

سفرنامه هاى ناصرخسرو (437 ق.)، خاقانى (551 ق.)، ابيوردى (898 ق.)، مرادآبادى (1021 ق.)، كشميرى (1154 ق.)، بانويى اصفهانى (اواخر قرن 12 ق.)، شيخ جبل عاملى (1033 ق.)، مجلسى (1041 ق.) و مشيرى (1089 ق.) كه قبل از دوران قاجار نوشته شدهاند، همراه با سفرنامه هاى سال هاى 1338- 1260 ق. كه تا كنون نگارنده ديده ديده است و به 45 مورد مى رسد، مجموعه فوق العادهاى است سفرنامه هاى حج مسلمانان ايرانى.

سفرنامه هاى ايرانيان، در مقايسه با سفرنامه هاى حج عثمانيان، از اطلاعات بيشتر و


1- اعتماد السلطنه، ص 72. او در سال 1263 به حج رفته بود.

ص: 81

متنوّع ترى برخوردار است؛ چرا كه راه حج عثمانى تنها يك راه و آن هم راه رسمى بوده و امنيت كامل داشته است. ضمن اينكه مسلمانان عثمانى، سفر حج را صرفاً به ديده دينى مى نگريستند و نياز چندانى به نوشتن سفرنامه احساس نمى كردند.

سفرنامه هاى ايرانى نگاهى از بيرون به حج گزارى دولت عثمانى داشته و رفتار دولت عثمانى با حجاج را به خوبى نشان مى دادند. اين سفرنامه ها گاهى به اطلاعات مهم اما جزئى توجه داشتند كه از ديد دولت عثمانى دور ميماند و اين براى شناخت تاريخ حج گزارى دولت عثمانى اهميت بسيار دارد.

در سفرنامههاى دوره قاجار، راه شام و جبل كمتر و راه دريا و راه استانبول بيشتر مورد توجه واقع ميشود. علت توجه بيشتر به راه استانبول، اولًا ديدن پايتخت دولت عثمانى بود كه دروازه اروپا شمرده مى شد و دوماً ديدن سرزمين هايى مانند آذربايجان و گرجستانى كه مردمانش هنوز به ايران تعلق خاطر داشتند. ديدن قاهره كه يكى از مراكز مهم اسلامى بوده نيز دليل ديگر ترجيح دادن راه استانبول بوده است.

تغيير راهها و نبود امنيت در آنها و سختى هاى رفت و آمد از راه هاى غير رسمى، از مهمترين شكايات مطرح شده ايرانيان در خاطراتشان است. اين سفرنامه ها علاوه بر ارزش و اهميتى كه امروز دارند، حتى در زمان خود نيز بسيار جالب بودند؛ چرا كه اطلاعات جزئى و دقيقى از راه ها و معاملاتى كه حجاج انجام مى دادند، براى كسانيكه قصد حج داشتند، به دست مى داد. اينكه راه شام و استانبول كه تحت نظر دولت عثمانى بوده، هر دو، مورد استفاده ايرانيان واقع مى شد، باعث مى شود تا سفرنامه هاى آنها براى بررسى چگونگى عملكرد دولت عثمانى در مواجهه با مقوله حج، ارزشى مضاعف بيابد.

آمار حجاج ايرانى در كاروان حج عثمانيان

ارائه آمار دقيق از حجاج ايرانى در كاروان هاى رسمى عثمانى، بدون استفاده از اسناد عثمانى، بسيار دشوار است؛ اما بر مبناى سفرنامه هاى ايرانى نيز مى توان اطلاعات محدودى در اين زمينه يافت.

ص: 82

در يك سند عثمانى (1) متعلّق به سال 1260 ق. ذكر ميشود كه: «300 حاجى ايرانى از ارض روم به سرزمين عثمانى وارد شدند و طبق كتاب «سفرنامه مكه فراهانى»، در سال 1306 از شام 350 حاجى ايرانى همراه كاروان عثمانى به مدينه رفتند.» (2) بنابراين، سفرنامه فراهانى، در ارائه معلومات و اطلاعات جزئى، از ارزشمندترين سفرنامههاى حجّ دوره قاجار محسوب مى شود. (3) او در مورد آمار، خصوصيات و مذهب كليه حجاجى كه در مكه حضور داشتند، به خصوص حجاج ايرانى، اطلاعات خوبى به دست مى دهد:

«حجاج ايرانى، اينها همه ساله از 8000 الى 1000 نفر بهمكه مى آيند ... دراين سال (1303) از ايران به مكه معظمه، سه هزار و كسرى آمده بودند؛ به اين معنا (كه) هشتصد نفر از راه شام آمد، كه پنجاه نفر از آنها از تشنگى و باد سام مرده بودند، و قريب يكصد نفر هم از راه جبل به دزدى و لباس تبديل آمدند و يك هزار و دويست نفر از راه بوشهر و بندر عباس و بغداد آمده و از جده وارد شده، يك هزار و كسرى هم از راه استانبول آمدند و از جده و ينبع وارد شدند.» (4) گزارشهاى فراهانى (5) به حجاج ايرانى محدود نمى شود. او با دادن اطلاعاتى با ارزش از حجاج استانبول، آناطولى و روملى و طرابزون، دقت نظر فوق العاده خود را به اثبات مى رساند:

«حجاج اسلامبولى و آناطولى و روملى و طرابزون، همه ساله از دوازده هزار الى پنج هزار نفر ميشوند. اينها اگر چه به مذاهب اربعه [اند]، اما اغلب طريقه دراويش دارند و سنى صوفى هستند و به ندرت شيعه هم در بين آنان يافت ميشود و ابداً تعصبى در مذهب ندارند و اغلب صلح كناند و همگى رعيت دولت روماند و هر نفرى يك مجيدى و يك ربع كه قريب هفت هزار دينار پول ايران است، از بابت تذكره به كارگزار دولت عثمانى كه در جده است ميدهند و در هذه السنه، قريب به هفت هزار نفر آمده بودند و اغلب از جده و ينبوع وارد مملكت حجاز شدند.»


1- 1260- N- 6012- 6. TKM. RH. AOB.
2- فراهانى، ص 168
3- فراهانى در سال 1302 ق. به حج رفته است.
4- فراهانى، ص 180
5- فراهانى، ص 170

ص: 83

در ادامه، فراهانى اطلاعات بيشترى در مورد حجاج مى دهد:

«آنها از يك هزار نفر الى پانصد نفر، همه ساله مى آيند. تبع دولت عثمانياند و اغلب به مذهب شافعى هستند و خارجى و يزيدى هم دارند و با محمل پيغمبر- صلّى الله عليه وآله- از راه خشكى ميآيند. سعيد پاشا سالها است كه با امين صرّه و عسكر و توپ، محمل را در كمال انتظام و ترتيب به مكه مى آورد و مخارج گزاف از دولت عثمانى براى اين كار داده ميشود و اين شاميها چون با محمل هستند از بابت تذكره و باج و غيره چيزى نميدهند و در هذه سنه، به واسطه دريافت حج اكبر، قريب يك هزار و ششصد نفر آمده بودند.» (1) بنابراين، سفرنامه فراهانى، از جهت ارائه اطلاعات جزئى و دقيق، كم نظير بوده و سفرنامه اى منحصر به فرد به شمار مى رود. آمار و تعداد حاجيان موضوعى است كه در كمتر سفرنامه اى مورد توجه قرار گرفته است و از اين نظر بايد براى سفرنامه فراهانى جايگاهى ويژه در نظر گرفت.

امين صُرّه و رياست كاروان

امين صرّه كه همان امير حج بود، از سوى دولت وظايف مهمى در ايام حج بر عهده مى گرفت. عنوان «امين صرّه» بعد از آنكه حرمين در سلطه حكومت عثمانى قرار گرفت، جايگزين اصطلاح «امير حج» شد، اما در سفرنامه هاى دوره قاجار، گاهى به والى شام كه امير حج بود، امير صره نيز گفته مى شد. او همه ساله از استانبول برگزيده ميشد ولى امير حج و امين صره، در برخى موارد وظايف متفاوتى داشتند:

«مختاريت عمومىِ امين صرّه در دولت ايران، مساوى خزينهدار بوده و شخص مطمئن منصب امين صره را عهدهدار ميشد. براى مصارف، مبلغ 20 تومان به او داده ميشد. امين صره از اسلامبول و امين كيلار از شام تعيين مى شد. اينها از بين اشخاص مهم انتخاب مى شدند. بايد زبان عربى را بلد و مكرر راه حج را ديده باشند. وظيفه امين كيلار اداره سربازها و راهنمايى در مقدمه راه بود. اين سه نفر رؤساى حجاج بودند.


1- فراهانى، ص 171

ص: 84

در روز پانزدهم بايد از شام حركت مى كردند». (1) سيف الدوله وظيفه ديگرِ امين صرّه را اينگونه توضيح مى دهد: (2) «مهمترين وظيفه امين صره اين است كه حجاج را سر موقع به شام برساند. آنها آخر روز چهار يا شب چهار بايد در شام باشند. اگر تأخيرى صورت گيرد، هم اميرهاى حج و هم امين صره به شدت از سوى دولت تنبيه مى شوند!» (3) بزرگان دولت ايران در كاروان، در ميان حجاج، از احترام ويژهاى برخوردار بودند و براى پذيرايى از آنها افراد خاصى از سوى دولت عثمانى تعيين ميشدند. بنابراين، اين بزرگان رابطه خوبى نيز با امين صرّه- كه منصب مهمى بود- داشتند و در طول مسير، ميان آنها ديدار وگفتگوهايى در چادرهايشان انجام مى گرفت. به همين دليل سفرنامههاى ايرانى حاوىِ مطالب مهم و مفيدى در مورد امين صره هستند كه به طور طبيعى عملكرد دولت عثمانى- كه امين صره را تحت نظارت داشتند- را نيز نشان مى دهد.

اعتمادالسلطنه در مورد اين مقام چنين مى نويسد:

«اولًا معناى امير حج اين است كه هر سال در وقت رفتن مكه، از جانب دولت روم يك نفر پاشاى عاقلِ جهان ديده مأمور ميشود. شأن آن پاشاى امير حج مثل والى خراسان و فارس بايد چنان شخصى باشد و پيش از ورود حج، امير حج از اسلامبول و يا از ممالك ديگر كه امير ميشود وارد شهر شام ميگردد و جميع اختيار همه حجاج رومى و ايرانى و هندى و عرب و عجم با اوست و در هر ملك از ارض راهى كه عبور مى كند حكم ميتوانند نمايند، حتى عزل و نصب حكام ولايت كه در سر راه هستند و مختار كل صره امينى به اين معنا است كه به اصطلاح ايران خزانه دار باشد و آدم امين را منصب صره امينى ميدهند؛ يعنى مخصوص خزانه دار مكه است؛ يعنى تحت حكم امير حج است. قريب 20000 تومان تحويل صره امينى ميشود كه در ارض راه صرف شود و موقع مصارف آن وجه در مقامش عرض خواهد شد. صره امينى از شهر اسلامبول مأمور ميشود و كيلار امينى بايد از شهر شام و از بزرگان آن مملكت مأمور مى گردد؛


1- surre Alaylari, Munir Atalar, Diyane yayinari, 123, Ankara, 1998.
2- او در سال 1272 ق. به حج رفته است.
3- سيف الدوله، ص 129

ص: 85

چرا كه هم زبان عربى بداند و هم مكرر راه مكه را ديده باشد و شغل كيلار امينى اين است كه در حقيقيت، سورسات چى عسكر است و هم بلدباشى راه است. اين سه نفر رييس حج هستند و بايد در روز پانزدهم شوال بيرون روند.»

حسام السلطنه در اين باره مى نويسد:

«صادق افندى امين صره مصر كه از جانب مصر با حمل مصرى به مكه معظمه آمده بود، به ديدن آمد. مدتى نشست. پنجاه سال داشت. آدم غيور و عاقلى بود. بعضى تفصيلات به عربى و قواعد حركت دادن حجاج مصرى كه به سهولت از راه دريا بيايند و بروند و دچار زحمت نشوند، نوشته بود كه آن را قرائت نمود. فصيح و مسجع و خوب نوشته بود.»

حسام السلطنه كه همراه با محمل شام به حج رفته بود، از مكه نيز با كاروان شام به مدينه برگشت. او چنين نوشته است:

«رييس آلاى محمل شام در راه بر روى اسب خود، لحظه اى به خواب رفت و اسلحه اش آتش گرفت و گلوله به پاى اسبش اصابت كرد. براى مداواى او طبيب خود سيد مهدى كه تحصيل كرده دارالفنون بود را فرستادم. حال او در مدت كوتاهى بهبود يافت. بعدها اين رييس آلاى در طول مسير به ما توجه زيادى نشان داد.» (1) صدراعظم مظفرالدين شاه قاجار، حاجى ميرزا عليخان امينالدوله (2) دراين مورد چنينمينويسد:

«منزل خالد بيگ، امين صرّه نزديك بود. پسرش پيش دويد و راهنمايى كرد، چون عيال خود را هم همراه دارد، دستگاه او مفصل و مكلف است. شربت و قليان و قهوه آوردند و با خيلى سليقه و نظافت بود. چون فرصتى در اين منزل بود، عبدالرحمان پاشا و امين صره آمدند و ساعتى نشسته، چاى و شربت خوردند و از هر مقوله گفتيم و رفتند.»

محمل

در منابعيكه از حج نوشته و قابل توجه ميباشند، اطلاعات خوبى در مورد محمل، كه حاوى


1- حسام السلطنه، ص 136
2- او در سال 1314 به حج رفته است.

ص: 86

هداياى كاروان حج بود، وجود دارد. به خصوص در منابع قبل و بعد از ايلخانيان ذكر شده است كه حجاج خراسان محمل و پرده اى براى كعبه به همراه خود ميبردند. همچنين از محمليكه از شيراز فرستاده مى شد، اطلاعاتى در دست است. ولى بعد از آن؛ چه در دوران صفوى و چه در دوران قاجار، غير ازكمك وهداياى شاهان قاجار به شرفاى مكه ومدينه و قاريان و امامان در بقيع، هيچگونه هديهاى ازجانب ايرانيان به سرزمين حرمين فرستاده نشد. علت آن مى تواند دورى سرزمين حرمين از ايران باشد و همچنين ايران هيچ حاكميت مستقيم يا غير مستقيمى در آن سرزمين نداشت. با اين همه، درباره محمل عثمانيان در منابع دوره قاجار اشارات زيادى رفته است. امين الدوله (1) در اين مورد مى نويسد:

«محمل مصرى كه به اسم امّ المؤمنين عايشه هر سال به خرج حكومت مصر به مكه معظمه فرستاده ميشود، آنچه در متون تواريخ ملحوظ افتاد، مبتداى آن از زمان ايوبيين بودهاست. ملك شجره الدور، زن ملك صالح ايوبى عزم حج كرد. هودج زراندود براى سفر مكه آماده كردند و تجمل محمل شهرتى يافت. پس از اداى حج مقرر داشت كه هر سال اين هودج به جانب بيت الله حمل شود و خيرات و مبراتى در موسم حج و سكن حرمين شرفين حامل باشد و والى زماننا هذا محمل مصرى تالى محمل نبوى كه از شام ميفرستند به مكه و مدينه سير مى كند.»

رقابت تاريخى ميان محمل مصر و شام در اينكه پيش كاروان باشند، از چشم ايرانيانيكه همراه با همين محمل به مكه مى رسيدند، دور نمى ماند. نايب الصدر شيرازى در سفرنامه خود مطالبى در باره اختلاف محل استقرار كاروانها در عرفات آورده و نيز احترام و تعظيم سربازهاى عثمانى در طول مسير به محمل شريف را توضيح داده است. (2) همچنين «سه دور مرواريد بر گردن شتر محمل مصر» توجه و دقت نظر ملك الكلام مجدى را جلب كرده است. (3) چيزى شبيه به محمل در ميان ايرانيان نيز وجود داشته كه اين مسأله در سفرنامه فراهانى توضيح داده شده است:

«دو محمل، يكى به نام حضرت پيغمبر و يكى به نام محمل عايشه به مسجد ميآوردند و تا روزى كه حجاج از آنجا بروند، منتظر مى گرديد. چنين چيزى در روز عاشورا بر


1- امين الدوله، ص 232
2- نايب الصدر شيرازى، ص 221
3- ملك الكلام در سال 1305 به حج رفته است، سفرنامه ملك الكلام، ص 123

ص: 87

روى كول سقاهاى ايرانى كه در كوچهها آب را در ميان مردم پخش ميكردند، نيز ديده مى شد. در هر يك، قبّه از طلا يا نقره وجود داشت و هر دو نيز با پارچههاى رنگى مزيّن ميشد. در خروج و ورود محملها به عرفات، سربازان و خادمان حرم جشن با شكوهى براى استقبال ميگرفتند و به آن اهميت خاصى ميدادند.» (1) محافظت و استقبال از كاروان

زمانيكه حاجيان ايرانى به سرزمين عثمانى و نيز مناطق مقدس وارد مى شدند، ميهمان دولت عثمانى به حساب مى آمدند. بنابراين، محافظت از آنها در مقابل قبايل عرب و ممانعت از آزار مردم بومى، تا زمانى كه به كاروان شام برسند، از وظايف واليان عثمانى بوده است. (2) در سفرنامه هاى دوره قاجار به طور مكرّر به درخواست حجاج ايرانى از دولت عثمانى براى محافظت از آنان تا زمانيكه به شام برسند، برمى خوريم. البته بررسى سفرنامه ها نشان مى دهد كه مأموران عثمانى در حد توان، اين درخواست را اجابت ميكردند. ميرزا محمّد حسين دركتاب خود (3) به سربازانى اشاره دارد كه حجاج را به سلامت از مناطق ياد شده عبور داده و با رساندن به پاسگاهى ديگر برگه سلامت دريافت ميكردند. (4) اين گزارش نشان مى دهد تا چه ميزان تأمين امنيت حجاج ايرانى نزد دولت عثمانى اهميت داشته است!

نه تنها حفاظت از كاروان، بلكه استقبال از آن، مورد توجه عثمانى بود. مسأله استقبال از كاروان، به خصوص زمانى كه افراد مهم و شاخص در آن حضور داشتند، اهميتى ويژه مى يافت. در سال 1263 ق. اشخاص مهمى از بستگان شاه در ميان حجاج ايرانى بودهاند. مهد عليا، مادر ناصرالدين شاه كه همسر محمد شاه بود، بعد از وفات شوهرش براى زيارت عتبات و از آنجا براى اداى فريضه حج


1- فراهانى، ص 280
2- سفرنامه ميرزا رضا قلى نايب الاياله، ص 269
3- ميرزا محمد حسين در سال 1322 به حج رفته بود.
4- ميرزا داوود حسين، ص 179

ص: 88

رفت. (1)كاروانيكه مهد عليا و بزرگان دولتى درآن بودند، با رسيدن به شام، از سوى والى شام و رجال عثمانى به طور شايستهاى مورد استقبال قرار گرفت. اعتمادالسلطنه (2) كه در اين كاروان بود، ورود آنها به شام را به طرز دقيقى ترسيم مى كند:

«حضراتِ حاجّ عجم در سر عسكرى نامق پاشا، شهر شوال سنه 1263 وارد شام شدند و به خانههاى شهر منزل گرفتند. والده شاهنشاه با سركار آصف الدوله نور محمد خان سردار با متعلّقات خودشان- كنار شهر چمن است كه نهر آب جارى است- به زبان تركى اسم آن چمن را گوك ميدان ميگويند. چادر سراپرده زدند. سطر كبرى مهد اوليا والده شاهنشاه عالم پناه يك شب پاشاها را ميهمانى كرد. بسيار سنگين و خوب بهطور ايرانى پاشاى والى شام هم يك شب سركار آصف الدوله سردار نور محمد خان را ميهمان طلبيد. يك شب هم مشير پاشا بسيار احترام نمودند. پانزده روز همه حج در شام توقف نمودند. جميع تدارك سفر مكه خودشان را ديدند، قرار كرايه شان را دادند.» (3) اعتمادالسلطنه چنين ادامه مى دهد:

«روز يازدهم شهر شوال مكرم حكم است كه بايد حج از شهر شام حركت نمايند؛ چرا كه قانون دارند، آن روز معين حركت ميشود از شام، كه اطراق و حركت منازل، در روز معين وارد مدينه طيّبه و مكه معظمه شده، تخلف نرساند. خود امير حج رومى و صرّه امينى و كيلار امينى روز پانزدهم شوال حتماً بايد از شام بيرون روند، هر گاه حضرات حج يك يا دو روز تخلف نمايد، بايد روز هفدهم شهر مزبور احدى از حج در شام محال است كه بتواند دقيقهاى توقف نمايد و والى شام او را به سختگيرى و افتضاح بيرون خواهد نمود، مگر اشخاصى كه نوكر و يتيم و پرستار مال هستند خواهند ماند و كسانى كه به حج بايد بروند، از روز مزبور تجاوز نميتواننند بكنند».

اين كاروان بعد از خروج از شام و رسيدن به مدينه در منزل هديه نيز مورد استقبال قرار گرفتند؛


1- به جز او از دختر فرهاد ميرزا، زنى دربارى در دوره صفويه و زن ديگرى كه نامش مشخص نيست در دوره قاجار اطلاع داريم كه به حج رفته بودند.
2- اعتمادالسلطنه، ص 87
3- همان، ص 88

ص: 89

هر چند كه اين استقبال مانند شام نبود، اما به قول سيف الدوله اين منزل نيز اهميت ويژه اى داشت:

«هنگام رسيدن حاجى شامى و جيلى به مكان، اهل مدينه با هدايا و تعارفات استقبال حجاج كنند و در مراجعت به همين قسم اهل شام و جيلى در اين محل از هم جدا شده، هر يك به راهى مى روند.» (1) ساختار كاروان

امين الدوله از حج نامه نويسانى است كه اطلاعاتى در مورد كاروان و جزئيات آن به دست مى دهد. او چنين اطلاعاتى ارائه مى كند: (2)

«چيزى كه چشم ما را خيلى مشغول كرده است، انواع كجاوه ها و شگدف هاست و طرز پوشش و تزيينات بعضى از آنها و اشكال مختلفى كه پيدا كرده اند، به احوال پيادههاى مغربى و سودانيكه مرد و زن پياده و پابرهنه بنه و مايحتاج خود را برسر و دوش ميگيرند».

او در جايى ديگر درباره تدارك حركت كاروان چنين اشاره مى كند:

«شترها را به زير بارها كشيدند و اينك معرك حجاز را بايد ديد كه شتر به چه لحن و آهنگ مينالد و جمال به چه كراهت فرياد ميكند. در حركت محمل شليك توپ اجاز حركت به كاروان داد. كجاوهها را به شترها بستند، تخت بنده هم آماده شد. يك ساعت به دسته مانده است كه به راه افتاديم و بايد به وادى ليمون برويم. حاجى شيخ مكرر از وادى ليمون و صفا و آبادانى آنجا گفته است و من به حدس و تخمين آنجا را جنات عدن تصور ميكنم. راهى كه در پيش است، در ماهور و پست و بلند است و هم اين تلال و وهاد از اشجار خاردار خالى نيست ... عكّام و تختچى به عادت كالسكه چيان داء المسابقه دارند و به اصرار و زحمت تخت را ميرانند ... جاريصلق ما در اردو محمد پاشا است و چندين زن با اوست. فرستاده بود كه بيايد و ملاقات كند. گفتم تشريف بيارند. آمد و ساعتى نشست. اين محمد شامل پاشا، مردى بلند قامت و قوى بنيه است. سن او از 60 متجاوز، صورتِ مطبوعى دارد. به سيماى تركستانى با موى سرخ رنگ


1- سيف الدوله، ص 147
2- امين الدوله، ص 221

ص: 90

و ريش تنگ و كوچك و دائماً با عينك است. تركى را خوب حرف ميزند. در بيان اشكال و تقيد دارد. پسر شيخ شامل داغستانى است. چند سال با روسها جهاد كرده است.»

امنيت راه شام و كاهش آن

ايرانيانيكه قصد حج داشتند، تا منتهاى توانشان از تأمين امنيت كاروان حج توسط عثمانيان؛ چه از طريق سفرنامه هاى هموطنانشان و چه از مشاهدات آنها كه تجربه سفر حج با كاروان رسمى عثمانى را داشتند، مطلع ميشدند. به همين دليل بيشترشان ترجيح مى دادند كه با كاروان عثمانيان به حج بروند. سيف الدوله درباره امنيت كاروان حج عثمانى مينويسد: (1) «قشون نظام و سواره و توپخانه دولتى كه مأمور خدمت و محافظت حمل حجاجاند، از عسكر شام ميروند. بسيار با جلال و خوب حركت ميكنند. دو هزار نظامِ پياده همه ساله مأمور است. جميعاً كجاوه سوارها [با رو] پوش سفيد ميشوند و هركجا كجاوه يك بيدق كوچك دارد. عسكر همه پيش رو و پشت سرِ حاج، به نظام حركت مى كنند، مگر دو دسته سواره [كه] در دو سمت حاج ميروند. واقعاً خالى از تماشا نيست.»

به تأمين امنيت كاروان سنگين عثمانى، كه طى ابتدا تا انتهاى آن يك ساعت و نيم طول ميكشيد، توجه بسيار زيادى ميشد و هر توپ كه در اثناى سفر انداخته ميشد، معناى خاصى داشت. حسام السلطنه از كسانى است كه اين نكته را به خوبى مورد توجه قرار داده است:

«محملى كه هر سال از ولايات شام به مكه معظمه ميآوردند، اسباب احترام آن را طورى از جانب دولت مهيا ميدارند كه گويا يك امير بزرگى به يكى از ولايات ميرود. از جمله دو عراده توپ همراه اين اردو است كه با اشتران حمل مى شود و دويست نفر عسكر با يازده نفر صاحب منصب همراه است كه همگى سوار اشتران راهوارند و يك نفر امين صره همراه اردو است كه تن خواه كلى براى مخارج اردو و وجه اخوه اعراب


1- سيف الدوله، ص 167. در سفرنامه فراهانى، بهكجاوه اى بى روپوش وكجاوه اى روپوش دار اشاره شده است. به نوشته فراهانى اهلتسنن دركجاوه هاى روپوش دار مى نشينند، حالآنكه علماى تشيع استظلالرا جايز نمى دانند. فراهانى، صص 189 و 180

ص: 91

تحويل او كردهاند، به مصرف مى رساند و تمام اجزا تحت اختيار يك نفر رييس هستند كه مواظب نظم اردو است و چند سال است رييس اردو سعيد پاشا است كه مرد معقول و متينى است و رفتار و كردارش مطبوع و دلنشين صاحب مكنت و دولت است و مانند امرا و سرداران بسيار معتبر رفتار و حركت مى كند و تمام اعراب از او نهايت خوف و بيم را دارند و چنان مراقب اردو است كه به قدر سر مويى در اردوى شامى بينظمى واقع نميشود. وضع تشكيل اردو نيز بدين ميزان است كه خيمههاى حجاج را مرتباً به نحو تدبير برپا نموده جاى هر كس را معين مينمايد كه در هيچ نقشهاى تغيير نميكند و صبح دو توپ مياندازد؛ يكى براى اخبار تهيه حركت كه قاطبه حجاج بارهاى خود را بسته، آماده حركت باشند و ديگر در وقت سوارى كه حجاج حركت مينمايند؛ خواه نماز صبح باشد و خواه نماز ظهر، يك توپ مياندازند كه حجاج پياده شده، نماز بخوانند و وقت ظهر براى محترمين، خيمه مختصرى در صحرا بر پا ميكنند كه از حرارت آفتاب محفوظ باشند و در ورود به منزل هم يك توپ مياندازند كه حجاج پياده شوند و در وقت نماز عشا نيز در اردو يك توپ مياندازند كه بعد از آن كسى از اردو خارج و داخل نشود. قراول هم در اطراف اردو ميگذارند كه تا صبح كشيك ميكشند ... اردوى شامى از هر جهت نهايت نظم و آراستگى را دارد و شخص، با كمال امنيت و استراحت و احترام ميتواند با اين اردو حركت كند و شترهاى شامى راهوارتر از شترهاى اعراب است و زودتر به منزل ميرسند. هزار و چهارصد شتر در اين اردو بود و پانزده نفر سوار از جانب جناب سعيد پاشا همراه ما آمد و خودش در وقت سوارى ميآمد كه ما را راه بيندازد.» (1) تنها حسام السلطنه نيست كه اذعان دارد اشخاص مهم در كاروان تحت حفاظت ويژه قرار مى گيرند، اين نكته از اظهارات امين الدوله نيز بر مى آيد. (2) ميرزا جلايركه در سال 1317 به حج رفته است نيز ضمن قطعه شعرى، از چگونگى حفظ امنيت كاروان سخن مى راند: (3) روان گشتند خوب و بد تمامى همه حجاج با حجاج شامى


1- حسام السلطنه، صص 7- 136
2- امين الدوله، ص 224
3- ميرزا جلاير، ص 119

ص: 92

ز بطحا سوى يثرب راند محمل به هر جاى مناسب كرد منزل

على پاشا و ميرحاجى ز رومى عبور حاج از هر مرز و بومى

به همراهش بسى عسكر و توپى كشيكى داشت او با نظم خوبى

نمى دادند به حجاج دگر راه نظامى داشت بس مضبوط و دلخواه

به شب بسيار مشعل ها بر افروخت بسى فانوس روشن شمع مى سوخت

قطار اشتر از فرسخ زياده مهار هر شتر دست پياده

به اين قانون به هر منزل رسيدى طناب خيمه بر گردن كشيدى

به اردو داشت بازارى امنان ز بقال و چه عطار از چه علاف

ميرزا جلاير در قالب شعر، اظهاراتش درباره سفر حج سال 1262 ق. را ادامه داده و اطلاعاتى جزئى و دقيق از كاروان شام به دست مى دهد: (1) هر آن حاجى كه حمل از وى گرفتى به قانون وى آنجا راه رفتى

به هر محمل ز مكه تا گه شام شده پنجاه تومان رايجش نام

كرايه تخت شد هشتاد تومان قليلى گر تفاوت هست در آن

هر آنكس سرنشين بر يك شترش زده تا پانزده زر صره پرش

ز شامم تا به مكه اين چنين است بپرسيديم قانونش همين است

نه اخوگير باش نه خراجى سه تومان خيمه و سقاش باجى

ز هر چيزى بود فارغ در اين راه مگر خرجى كند بر حسب دلخواه

هر آن كس را بصيرت بود عقلى جز آن ره راه ديگر كرد نقلى

مثال بنده، نادانان بسيار كه از راه عرب] جبل [رفتى ديگر بار

در اين شعر به صراحت سخن از برترى و رجحان راه شام رفته است؛ از ديگر دلايل ترجيح و انتخاب كاروان شام اين بود كه در سفر كاروان جبل احتمال تأخير و عدم اداى فريضه نماز براى حجاج ايرانى وجود داشت.

البته سفرنامه هاى ايرانيانكه در سال هاى 1338- 1263 ق. نگارش يافته، مقارن با افول قدرت عثمانى در حرمين بوده است؛ آنگاهكه دولت عثمانى همچون گذشته قادر به تأمين امنيت كاروان ها


1- ميرزا جلاير، ص 125

ص: 93

نبود. از همين رو طبيعى است كه اين سفرنامه ها اطلاعات زيادى درباره دزدى، غارت و آزاركاروان هاى شام توسط بدويان و عدم امنيت كاروان به دست دهند.

بهطور نمونه، اعتمادالسلطنه، سيف الدوله فراهانى ونايب الصدر شيرازيكه در دوران اقتدار دولت عثمانى به حج رفته بودند، در سفرنامه هاى خود از امنيت كامل كاروان شام خبر مى دهند اما، اصفهانى كازرونى و نويسندگان سفرنامه هاى ديگر، به ويژه آنها كه بعد از امين الدوله نوشته شده اند، از غارت كاروان هاى حجاج توسط بدويان اطلاعات بيشترى دادهاند؛ چرا كه اين افراد، در دوران افول قدرت عثمانى در نجد حجّ خود را ادا كرده بودند.

گر چه دلايل غارت كاروانها توسط بدويان در آن زمان، خارج از موضوع بحث مقاله حاضر است اما دليل عمده اين بود كه به قول امين الدوله، شريف مكه و والى، مانندِ گذشته مطيع حكومت مركزى نبوده و از دستورات دولت عثمانى سرپيچى مى كردند؛ بنابراين، شگفت نيست كه امنيت اين راه در مقايسه با گذشته كاهش يابد و رو به افول رود.

كاهش امنيت راه شام به حدى بود كه به گفته مؤلف مجهول «سفرنامه عتبات عاليات و مكه»، امنيت كاروان شام حتى از امنيت كاروان جبل- كه از كوه ها و معابر خطرناك عبور مى كرد- وضعيت بدترى پيدا كرد؛ كار به جايى رسيد، حتى اشخاصى كه از راه جبل مى آمدند، نسبت به آنان كه از راه شام مى آمدند، از امنيت بيشترى برخوردار بودند.

گزارش مؤلف ناشناخته، وضع ناگوار حاجيان كاروان شام را- كه نتيجه مستقيم ناامنى راه بود- به خوبى به تصوير مى كشد:

«دراين زمان، شامى ها بهقدرى از وضع راه خودشان در اين ده منزل- كه از مكه به مدينه آمده بودند- آه وناله وشكايت كردند كه وضع حاجّ جبلى در مقام اينها به غايت نعمت و راحت بود كه قريب سى نفر پياده وعكام ومردم بى پا در اين راه از تشنگى هلاك شده وصد شتر مرده بودند. مردم بيچاره به زحمتهاى شديده دچار و نهب و غارت از حراميها و سارقين متصل در كار بوده. به هر جهت بى نهايت امسال [1317] بر حاج تلخ و ناگوار و به عسرت و محنت گذشته كه واقعاً مردمان كامل را ديدم از جان خود به ستوه آمدم، شكايتها و نالهها داشتند بهطورى كه اگر آقايان عظام، علماى اعلام از اين ترتيبات امساله اطلاع ميداشتند حكم به حرمت اين مسافرتها مى

ص: 94

دادند. بالقطع مخارج و تضرّرات امساله اين صفحات از براى حاج بالمضاعف از قانئن و معمول سنواتى شده كه ابن السبيل گشتهاند.» (1) به مشكلاتى كه منبع فوق الذكر بدان پرداخت، بايد هجوم اعراب بدوى به كاروان را نيز افزود؛ سفرنامه حج دختر فرهاد ميرزا از حمله اعراب به كاروان حج شام خبر مى دهد:

«در اين كاروان حسام السلطنه نيز وجود داشته و نزديك بود در نزديكى منزل شيخ على كشته شود. اين كاروان در مسير رفتن به مدينه دوباره مورد هجوم قرار گرفت.» (2) همچنين عبدالله خان قراگوزلو- كه خود نيز سرهنگ همدان است- در سفرنامه اش از تلاش سربازان عثمانى در دفاع از كاروان در مقابل شبيخون اعراب بدوىِ راه مكه- جده، اطلاع مى دهد. مشكلات و گرفتارى حجاج بدينجا ختم نمى شود. آنها غير از اين هجوم ها، از وبايى كه گاه و بيگاه گريبان گيرشان مى شد نيز در هراس بودند. قراگوزلو گزارش خود در خصوص مشكلات حجاج را اين چنين كامل مى كند: (3) «ناخوشى وبا از مدينه تا مكه، در ميان حجاج بوده، يك ثلث از حاج تلف شدند ... تمام اين ناخوشيها ازكثافت اين شهر است كه در دنيا كثيفتر از اين مكه، شهر نيست! سالى ده هزار الى پنجاه- شصت هزار نفوس در اين راه تلف ميشود و يك نفر نيست به حال علاج اين كار باشد يا حرفى بگويد يا خبرى بنويسد. نميدانم اين ذلّت تا كى براى مسلمانهاى بيچاره خواهد بود!» (4) قرا گوزلو درباره وجود اين مشكل در مدينه براى زوار اين شهر نيز خبر مى دهد:

«براى شدت ناخوشى وبا در آراى مردم، براى زيارت مدينه منوره اختلاف و تزلزل حاصل شده.» (5)


1- سفرنامه عتبات و مكه، صص 179 و 180
2- دختر فرهاد ميرزا در سال 1297 به حج رفته، ص 283
3- قراگوزلو، ص 214
4- قراگوزلو، ص 316
5- قراگوزلو، ص 327

ص: 95

ورود كاروان به مدينه

ورود كاروان به مدينه پس از تحمّل مصائب و مشكلات و خستگى ناشى از پيمودن راهى طولانى، با استقبالى شايسته همراه بود؛ بهطوريكه به ميمنت ورود آنها، مراسم وجشن استقبالى برپا مى گرديد. نايب الصدر شيرازى (1) درباره روز ورود كاروان به مدينه چنين توضيح ميدهد:

«دو ساعت به روز مانده، شليك توپ از شهر و از بيرون [آن]، زياد است. گفتند: محمل شادى وارد ميشوند و سعيد پاشا از جانب دولت اين خدمت را مينمايد و امير حاج شامى است. درها را به توپ با صد سوار و دويست عسكر جهازه سوار به همراه محمل معروق مقررات.»

ورود كاروان به مدينه در سفرنامه ميرزا داوود به اين شكل توصيف شده است: (2) «حمل شامى درحركت است، به قدر هر نفر سرباز ويك دسته با طبل وشيپور كه دو- سه دقيقه ميزنند و به قدر دو- سه دقيقه ساكت مى شوند و صاحب منصب ما مُحرم، ولى از روى قطيفه احرام شمشير بسته و سوار قاطر در وسط حركت مى كنند. سرباز هم غالباً مُحرم، پشت سر پنج شش هزار نفر به همين مقدار هم جمعيت از حمل مصرى به همين ترتيب وآداب همراه و دو محمل مقابل هم در حركت، پشت سر محمل هم سواره بسيارى از مصرى شامى كه سرنا زن هم دارند و دهل و سرنا مى زنند رد مى شوند، چراغ حساب ندارد؛ مشاعل از دو طرف راه افروخته و در حركت است. پشت سرآن جمعيت، باز جمعيت.»

ميرزا داوود وزير وظايف (3) نيز چنين اشاره اى بدين موضوع دارد:

«ميان كوچهها ازدحام زياد بود. جلو محله پياده شده، رفتم. اسبابها را دو ساعت بعد آوردند.»

نواختن موسيقى (4) و شادى بى حدّ و حصر، در جشن استقبال از كاروان حجاج در مكه و مدينه،


1- او در سال 1305 به حج رفته است، سفرنامه نايب الصدر شيرازى، ص 164
2- ميرزا داوود، صص 110- 109
3- ميرزا داوود، ص 155
4- كازرونى در سفرنامه مكهاش، ص 366 مينويسد: «بعد از مغرب نيت بيشتر در منا كرديم چون دو شب بيتوته شريف مكه و شامى و مصرى اسباب آتش بازى فراهم مى آوردند و مشغول عيش و سرور وآتش بازى و طبل و .... مى شدند، نگذاشتند كه به خواب برويم.»

ص: 96

به خصوص در جشن عيد قربان موجبات نارضايتى ايرانيان را فراهم مى كرد. به اين دليل بعضى حج نامه نويس ها اين عادت را نكوهش كرده اند؛ زيرا ممكن بود با روزهايى كه براى ايرانيان حرمت داشت، مصادف شود. به عنوان مثال، دختر فرهاد ميرزا مدتى طولانى براى بازگشت منتظر كشتى بود و احتمالًا به دليل اين انتظار طولانى حضور او با روز عاشورا تقارن يافته بود. او در سفرنامه خود چنين گزارشى دارد اين حساسيت در سفرنامه دختر فرهاد ميرزا بدين صورت انعكاس يافته است:

«در مسجد شجره نماز صبح را گزارده، سوار شديم. قدريكه راه رفتيم، مستقبلين آمده، اسبِ سواريآورده، عسكر همه صف نظام بسته، موزيكان مى زدند. عربها بهقول خودشان، هويسه مى كردند. كيل مى كشيدند. با وجودى كه امشب شب عاشورا است، هيچ شايسته اين ساز نبود. جاى آن داشت كه سركار نواب مستطاب اشرف والا حسام السلطنه- مدظله العالي- بفرمايند كه اين حركات (را) كه شايسته اين شب نبود ترك كنند.» (1) امين الدوله نيز به خاطر حرمت اين مناطق مقدس، پرتاپ توپ توسط سربازان عثمانى جهت استقبال از او را قبول نكرده و به صورت مؤدبانه رد نمود. او بنا بر عادت ايرانيان، از خارج از مدينه تا بقعه پيامبر را بدون كفش طى كرد. (2)

بعد ازآنكه فرستادن صره با كشتى رايج شد، ديگر جشن استقبال در شهر جدّه صورت مى يافت. ظهيرالملك (3) مى نويسد:

«روز چهارشنبه 25 ذى الحجه محمل عايشه به جده رسيد آنرا از مصر با شمندفر (قطار) و از آنجا نيز به سوييس وبعد با كشتى بهجده آورده بودند. براى جشن استقبال، هم از راه دريا هم از راه ساحل جده همزمان توپ انداختند.»


1- سفرنامه دختر فرهادميرزا، ص 286
2- امين الدوله، ص 241
3- او در سال 1306 به حج رفته است.

ص: 97

كازرونى نيز به اين نكته اشاره دارد كه اين جشن با نواختن موسيقى همراه بوده است. (1) ورود كاروان به مكه

اطلاعات ورود كاروان به مكه و استقبال از آن و مراسم عيد قربان هم در نوشته هاى مأموران دولتى كه به حج رفته بودند و هم خاطرات بزرگان ايرانى، به طور جزئى و دقيق بيان شده است. براى نمونه، اصفهانى مينويسد:

«از هنگام سوارى، صداى شليك تفنگ وطپانچه وتوپ شروع شد، هيئت قوافل حجاج در آن اول شب با مشاعل و محامل شكوه عظيمى دارد.»

او چنين ادامه مى دهد:

«اداره امور دستگاه شريف مكه هر چه مجلل از يك طرف هيأت حاملين محملين از عساكر و توپ و موزيكان و مجسمه محمل كه به انواع زر و جوهرات مزين و مكمل است يك طرف ... فى الحقيقه تماشاى آن فرق مختلفه و اشكال متفرقه و حركات عجيب انسان را مبهوت مى كند.» (2) ظهيرالملك نيز مشاهدات خود را اين چنين بيان مى كند: (3) «شب را حضرات مصرى وشامى دوالى آتشبازى خوب كردند. در اين چهار پنج شب صداى توپ قطع نمى شود مگر گاهى همه قسم آتش بازى الوان مينمايد.»

امين الدوله نيز آمدن در اين خصوص، چنين توضيح مى دهد: (4) «به طرف حرم رفتيم و نماز و دعا كرده، به منزل برمى گشتم. در راه كجاوه ها و شگدف ها ايستاده ومتحرك بودند وبه يك دسته عساكر سواره و يدك ها تصادف كرديم و تخت روان هاى خيلى متكلف ومزين كه گويا حرم حضرت شريف بود به جانب منا ميرفتند به زحمت و تأخير خود را به چادرها رسانديم و نميدانستيم چادر ما را


1- سفرنامه كازرونى، ص 345
2- اصفهانى، ص 216
3- سفرنامه ظهيرالملك، صص 259- 258
4- سفرنامه امين الدوله، ص 185

ص: 98

كجا زدند. شتر و بار و جنجال ساربانهاى عرب و شامى و پيوستگى چادرها مجال تفحص نميدهد نوكرها هريك به سمتى شدند. عساكر سواره كه با ما بودند براى تحقيق به چپ و راست رفتند. من ماندم و مجدالملك و درشكه و احمد و بهرام آقا سركرد اين دسته مستحفظين ماست.»

هدايتى اطلاعات ارزشمندى همچون مسأله نيامدن محمل شام به مكه در 1338 ق. را گزارش مى كند: (1) «امروز صبح وظهر وغروب هردفعه چندين توپ خالى كردند، شريف حسين خود با جمعى ازعشيره ودرباريانش نيز .... نزول نمودند وموكب مركب از دسته اعراب تفنگچى و نيزه دار و موزيك چى همراه داشتند و محمل عايشه را هم در همين موكبه با تعجيل وتعظيم تمام وارد كردند. امسال محمل پيغامبر را نياوردند؛ زيرا كه معمولًا از شام حركت ميدادهاند و امسال چون فرانسويها شام را تصرف كردند ومليون و احرار با آنها در جنگ اند، تمام حدود شامات منقلب است و ابداً حج شامى به مكه نيامده است تا چه رسد به آوردن محمل.»

جشن عيد قربان

در مورد ورود كاروان حج به منا و برگزارى جشن عيد قربان، بهترين و دقيقترين توضيحات را امين الدوله (2) ارائه مى كند:

«در اين امتداد، چراغ زياد افروخته، به تخصيص قهوه خانه ها و دكه هاى شربت فروشى را آراستهاند. هندوانه و خيار و ميوه هاى موسومى هم از حد دكاكين اسياعات مصر است تا اين ساعت نديده بودم. گلدوزى مصر از كرباس مختلف الالوان است. نقش آن عربى و خوشايند با كتيبههاى خط رقاع كه اشعار مناسب و به طرز مناسب دوخته شده است. صندلى زيادى هم از سهر آورده تخت هاى كوچك آهنين ما را هم گذاشته اند كه با چند نفر عسكر كه از پس و پيش مرا حفظ مى كردند، باز صدمه خورده و مجال حركت نبود.»


1- او در سال 1338 به حج رفته است.
2- امين الدوله، صص 97 و 156

ص: 99

فرهاد ميرزا (1) در اين خصوص چنين مى نويسد:

«بعد از ظهر وقوف عرفات- كه از اركان است- به عمل آورده و عصر بالاى تپه عرفات رفتم. در طرف غربى خطيب بالاى شتر خطبه مى خواند وهر دو محمل را پهلوى هم آورده در پاى تپه نگاه داشته بود؛ يعنى محمل شام و محمل مصرى ازدحام مردم بود.»

اصفهانى در مورد مراسم عرفات مى نويسد: (2) «بند چادر به چادر متصل است. قيامتى برپا است كه خدا روزى آرزومندان فرمايد! يك سمت آن بيابان وسيع را بساط محملين چيده و يك دامنه كوه را دستگاه بيرق گسترده و اطراف اعزه حجاج و ذوى الاحتشام از ممالك متفرقه خيمه زده يك طرف هم مذبح قرار دارد ... از امشب بساط جشن وآتشبازى گسترده وبراى تهنيت عيد سعيد، ادارات رسمى از مركز شريف و والى و محملين تا جنرال قونسولگرى دولت على ايران صداى شليك و توپ وغرش آتش بازيهاى هوايى و سرود موزيكان بلند است.»

اعتمادالسلطنه (3) نيز درباره روز عيد قربان گزارش مفصل و در عين حال دقيقى دارد:

«بارى طلوع آفتاب عيد اضحى، بايد از مشعر رو به منا رفت. يك ساعت ونيم راه است. منا درميان دو كوه واقع شده است وميدان وسيعى دارد. پيش از ورود چادر حج را در كمال نظم آنجا زدند. البته در اردو هيچ سلطان اين جمعيت و اين چادر نيست .... ولى آن دو شب در منا چراغان وآتشبازى هنگامه غريبى است، بهاين معنا كه شب يازدهم چراغان شيعه و شب دوازدهم چراغان سنيها است و رؤساى آتش بازى سه دسته است كه جدا جدا شليك مى كنند.»

امين الدوله در اين باره چنين مى نويسد:

«دسته اميرحاج شاميكه يكسمت از دوطرف منارههاى مسجد خَيف- كه منا واقع وجناب رسول درآن نماز فرموده- بهتركيب خاصى مفتول بندى كردهبود، وبا چهارصد سوار همراهان خود متوالياند بهتفنگ وتپانچه و سه اراده توپ، شليك مينمودند. دسته شريف مكه با پاشاى جده متفقاست؛ دوهزار سرباز نظام، دوازده اراه


1- فرهاد ميرزا، ص 217
2- اصفهانى، ص 248
3- اعتمادالسلطنه، ص 112

ص: 100

توپ، 24 پوندو، ده هزار تفنگچى عرب حربى شليك مينمودند. با اين قسمكه تفنگچيهاى عرب را دردامنه كوه منا دسته دسته جا داده بودند ونظام توپخانه در اردو ومفتول بنديها وآتش بازيها دور چادر خودشانبود ... صداى توپ وتفنگ درميانآنكوه خيلى معركه ميكرد، خاصه شليك نظام كه امسال محض خودنمايى به ترتيب قلعه وجنگ روبهرو شليك ميشد درهيچ جنگ بزرگى اينقدر توپ وتفنگ خالى نشده .... ميگويند كه هرساله كه جام كعبه را از طرف سلطان عثمانى نو ميفرستند، متن آن، كه همين منسوج سياه است به كليد دار وبعضى رؤساى خدام واگذار ميشود وكتيب دور كه ازآيات قرآنى وبهخط رقاع زردوزى شده است با پردههاى زردوزى درب خان مقام ابراهيم- عليهالسلام- سهم شريف است.» (1) در طول تاريخ مسأله رويت هلال ماه براى تعيين روز عرفه و اعلام عيد قربان؛ چه از لحاظ مذهبى وچه سياسى، مشكلاتى ميان شيعيان و سنيان پديد آورده است. از نظر شيعيان براى رؤيت هلال ماه، چندين نفر لازم بود برخلاف سنيانكه يك يا دو نفر را براى رؤيت كافى مى دانستند.

پوشش كعبه

پوشش كعبه از مسائل مهمى بود كه حتى توجه دولت ها را بر مى انگيخت؛ بهطوريكه سعى مى كردند با ارسال پوششى درخور، براى خود كسب افتخار كنند. پوشش كعبه در دوره هاى مختلف تعويض شده و تغيير يافته است. پوشش مكه در زمان نگارش سفرنامه اعتمادالسلطنه، توسط او به اين صورت توصيف شده است: (2) «از قديم الأيام عادتى است كه همه ساله در موسم حج، از جانب دولت يك پوش سياه از ابريشم، كه همه ديوارهاى خانه را احاطه ميكند، از مخمل كه مخصوص مصر است، امير حاج مصر ميآورد و امير حاج مصر هم از امير حاج شام كمتر نيست از دولت مأمور مى شود و يك اراده توپ، با چهارصد سوار مصرى حج مصرى را ميآورند، در نهايت جلال است و از جانب محمد على پاشا مأمور مى شود. ميتوان گفت كه اكثر


1- امين الدوله، ص 193
2- اعتمادالسلطنه، ص 96

ص: 101

اسبانشان از امير حاج شامى منقح تر است. درمنزل رابغ ملحق به حج شامى مى شود؛ يعنى يك روز زودتر وارد رابغ ميشود. سه- چهار ساعت بعد از ورود حج شامى كه عرب وعجم و ترك اسلامبوليباشد توپ مياندازند. سوار ميشوند همهجا وقت رفتن يك منزل عقب، وصل و فصلشان درمنزل رابغاست بالأخره پوشش سياه خانه مكهرا امير حاج مصرى ميآورد. چهار پارچه است موافق ديوارهاى خانه، و ازخود ابريشم لفظ لااله الّا الله، محمد رسولالله، بهقسم طاق ونيمطاق، وبا رفتن پوشش مدور، اين الفاظ مبارك را درآورده اند.» (1) او چنين ادامه مى دهد:

«خلاصه مطلب، روز عيد اضحى امير حج مصر پوشش نو را با ساز و نقاره وارد مسجد حرم نموده، پوشش كهنه را خدام بيت الله كه 20 نفر خواجه سياه از دولت دائماً هستند، مثل مدينه منوره با جيره و مواجب و هنگام مراجعت خلعت موافق شان به منصب خودشان، صره امينى به آنها تسليم مى كنند همان خدام خاصه نردبان ها گذارده و به بام خانه خدا مشرف ميشوند. همان پوش نو را مشرف مى گردانند و آن بيچاره پوشش كهنه را بينصيب از خدمت خانه مى كنند. محسوس است كه وقتى كه پوشش كهنه را پايين مى كنند، آه و ناله و فرياد او شنيده ميشود. پوشش نو را وقتى بلند مى كنند آشكار است كه اظهار شعف مى نمايد.» (2) سيف الدوله (3) نيز پوشش داخل كعبه را به اين صورت توضيح مى دهد:

«پيراهن ابريشم سرخى كه اطرافش گلابتون دوخته است، به جهت داخل حرم، همه ساله از اسلامبول مى آيد و پيراهن سال پيش را به جهت شرافت به خزانه سلطان مى برند. كسى نمى تواند او را تصرف كرد.»

در اين مورد امين الدوله در سفرنامه خود چنين نوشته است:

«براى من تك جام كعبه فرستاده بودند و براى من بهترين يادگار ملاطفت ايشان است. چنان كه بايد كه عرض مسرت و انفعال كنيد، چون مسافرتم بى مقدمه و بى تهيه


1- اعتمادالسلطنه، ص 109
2- اعتمادالسلطنه، ص 109
3- سيف الدوله، ص 132

ص: 102

بود يك حلق انگشترى فيروز ممتاز دادم كه به اصطلاح جوهريان محل فيروزه و حد آب و رنگ اين جواهر ايرانى است با يك فرد قاليچه كه نمايند حسن صنعت مملكت ما و از ابريشم خالص است. به ضميم چند قطعه گلدوزى گيلان به خدمت ايشان تقديم نماييد.»

امين الدوله ذكر مى كند كه در مراسم شامى كه به افتخار او ترتيب داده شده بود، يك قطعه از پارچه، از پوشش كعبه، توسط شريف مكه به او هديه داده شد. امين الدوله كه بدون آمادگى آمده بود، از شريف مكه عذرخواهى مى كند و يك انگشتر فيروزهاى و يك قالى ابريشمى و يك شال با تزيينات زيبا به او هديه داد. (1) كليددار كعبه نيز به او يك قطعه پرده كعبه كه بر روى يك پارچه سياه تزيين شده بود، به همراه يك بطرى عطر گل فرستاد. امين الدوله بسيار خوشحال از اين هدايا از مكه ارمغان ديگرى همراه خود به ايران نمى برد؛ چرا كه اين هداياى باارزش كه امين الدواله به تهران مى برد براى او كفايت ميكرد. (2) خدمات پادشاهان عثمانى

ازنكات جالب توجه سفرنامه هاى حجاج ايرانى، اشاره آنها بهخدمات نيك وخيرخواهانه سلاطين عثمانياستكه درسرزمين هاى مقدس انجام مى شد. از روزيكه هارونالرشيد حاكميت و خدمتگزارى حرمين را به عهده گرفت، آنها خدمت به حرمين را به منزله شرف وآبروى خود تلقى كردند. سلاطين عثمانى نيز همين سياست را در پيش گرفته و همفكر و همگام با آنان به انجام خدماتى براى حرمين پرداختند. بنابراين، هم در حرمين و هم مسيرهاى منتهى به حرمين، آثار خيريه آنها به چشم مى خورد كه يادگار آنها در اين سرزمين است.

سيف الدوله به اين قلعهها توجه زيادى داشته و در سفرنامه خود اين موضوع را چنين مورد توجه قرار مى دهد:

«دو ساعت قبل از رسيدن به بئر عباس، آخر دره، قلعه كوچكى است كه توپخانه


1- امين الدوله، ص 207
2- امين الدوله، ص 201

ص: 103

وعسكر دولت عثمانى در آن ساكناند.» (1) و نيز مى گويد قشله و توپخانه معتبرى از دولت عثمانى در خارج از شهر مدينه است كه قشون دولتى در آن به سر مى برند. (2) همچنين او در مورد قلعه و توپخانه و قراول خانه (قشلاق) سربازان عثمانى در بدر و حنين اشاراتى داشته است. (3) او غير از اين اطلاعات، معلوماتى درمورد بقعه مبارك حضرت پيغمبر و خدمات سلاطين عثمانى مى دهد؛ اين نكته اى است كه در بيشتر سفرنامه ها ذكرش آمده است:

«بناى سابقش را سلطان مجيدخان برچيده و از نو مسجدى ساخته است. الحق كه بناى ملوكانهاى است.» (4) از سنت هاى ايام حج نذر براى مكه و مدينه بوده كه گزارش آن در سفرنامه اعتمادالسلطنه (5) چنين آمده است:

«هشت عدد شمع كافورى كه وزن هر عدد پنجاه من تبريزى است، كه ميان جعبه مثل تابوت نعشاست، هر دو شمع بارِ يك نفر شتر پر قوت است، ازاسلامبول ميآورند. همراه امير حج، چهار عدد آن شمع، نذر مدينه منوره است و چهار عدد ديگر نذر مكه طيبه است. در خارج شهر شام مى گذارند و هشتصد من روغن زيتون است كه در شهر شام بايد عمل آورده و ميان شيشههايى گذارده و در صندوق شترى بسته، در جاى خارجى حاضر باشد كه روغن مزبور بالمناصفه، نذر روشنايى مكه و مدينه است كه هر دو نذر پادشاه روم است، مستمراً بايد همراه كاروان حج روانه گردد.»

از اقبال نايب الصدر شيرازى، سفرنامه نويس ايرانى بود كه امكان يافت به همراه اغوات و رؤساى صوفيان در مسجد نبوى در مراسم شمع سوزى شركت كند. (6) مشاهده اسامى امام حسن، امام


1- سيف الدوله، ص 139
2- همچنين فراهانى در ص 218 سفرنامه خود اشاره مى كند: «در كنار قلعه خرابه است از سنگ آهك و سابقاً محل عسكر دولتى بوده است.»
3- سيف الدوله، ص 138
4- سيف الدوله، ص 141
5- اعتماد السلطنه، ص 123
6- نائب الصدر شيرازى 148 6

ص: 104

حسين و حضرت على در مسجد نبوى، شگفتى نايب الصدر را برانگيخت؛ چنانكه فراهانى نيز از مشاهده اسامى دوازده امام در مساجد استانبول كه به خط سلوس نوشته شده بود، بسيارتعجب كرد! (1)

جز نايب الصدر، معتمدالدوله نيز به دعوت رسمى شيخ الحرم مسجد نبوى، در مراسم شمع سوزى شركت كرد؛ به طوريكه به خاطر خشنودى آغاوات از او اجازه مى يابد با سنجاق شريف تا باب السلام برود.

نجم الملك نيز بازسازى محل تولد پيامبر توسط سلاطين عثمانى را بيان مى كند و در مورد خادمان مخصوص آن توضيح مى دهد. (2) امين الدوله (3) درباره خدمات سلاطين عثمانى چنين نوشته است:

«الحق مرحوم سلطان عبدالمجيدخان در تعميرات آخرى، منتى بر مسلمين دارد و طورى عمارت شده است كه معبد و مطاق مسلمانان را معابد اقوام ديگر به ظاهر كمتر نميماند و تعظيم شعائر الله به واجبى رعايت شده است.»

نكته اى كه در پايان بايد گفت اينكه با وجود خدمات قابل ستايش دولت عثمانى در حرمين، در اثناى زيارت بقيع در مدينه حجاج ايرانى از بى توجهى مأموران و متوليان و رفتار بد آنها بسيار ناراضى بودند و شكايات زيادى به مأموران و حتى به سلاطين عثمانى ابراز مى كردند. گاهى كسانى كه از راه استانبول برمى گشتند، اين مسأله را به اطلاع پادشاه عثمانى ميرساندند؛ مثلًا حسام السلطنه اين مسأله را به پادشاه عثمانى عرض كردند و درخواست انتخاب كاركنان بقيع از شيعه نخاوله كه مردم بومى مدينه بودند را نمود. (4) منابع

- سفرنامه ميرزا رضا قلى نايب الاياله،، نائب الاياله، (تاريخ سفر او) 1250 به كوشش اصغر فرمانفرمايى، انتشارات اساطير، 1361


1- فراهانى، ص 107؛ نايب الصدر، ص 21
2- او در سال 1296 به حج رفته است، ص 105
3- امين الدوله، ص 248
4- حسام السلطنه، ص 226

ص: 105

- سفرنامه حاج على خان حاجب الدوله اعتماد السلطان، (تاريخ سفر او) 1263 به كوشش سيد على قاضى عسكر، انتشارات مشعر، 1379

- سفرنامه مكه، سيف الدوله سلطان محمد،، نشر نى، به كوشش على اكبر خداپرست، 1364

- سفرنامه فرهاد ميرزا معتمد الدوله هدايت السبيل و كفايت الدليل كه اسم ديگر او است. به كوشش اسماعيل نواب صفا. چاپخانه بهمن، 1366

- سفر نامه ميرزا عبد الغفار نجم الدوله سفرنامه شيرين و پرماجرا، ميرزا عبدالغفار نجم الملك منجم باشى، 1294، در كتاب «حديث قافله ها»، سيد على قاضى عسكر، انتشارات مشعر، 1382

- سفرنامه حسام السلطنه، سفرنامه مكه (نام ديگر آن دلايل الانعام فى سبيل زياره بيت الله الحرام والقدس الشريف و المدينه السلام) حاجى سلطان مراد حسام السلطنه، 1297، انتشارات مشعر، به كوشش رسول جعفريان، 1374

- سفرنامه عتابات ومكه، دختر فرهاد ميرزا، اين سفرنامه در مجله ميقات، شماره 17 به كوشش رسول جعفريان، 1375، ص 157- 141 به چاپ رسيده است.

- سفرنامه منظوم مكه مولف مجهول 1300 ه به كوشش رسول جعفريان مجله ميقات شماره 58 سال 1385 و در مقالات تاريخى دفتر 15 رسول جعفريان نشر دليل ما 1385

- سفرنامه ميرزا محمد حسن حسين فراهانى، به كوشش مسعود گلزارى، انتشارات فردوسى، 1363

- سفرنامه مكه، معصوم على شاه نايب الصدر شيرازى، به كوشش هارون وهومن انتشارات پانيز، 1383

- سفرنامه مكه، محمد ميرزا ملقب به ظاهرالملك، 1306، اين كتاب در ميراث اسلامى دفتر پنج از كتابخانه آيت الله مرعشى، قم، به كوشش رسول جعفريان، 1376 چاپ شده است.

- سفر نامه مكه و عراق عبد المجيد فرزند ميرزا عبد الكريم سقزى اين سفرنامه در كتابخا نخ ملى شماره 5124 موجود است. و اين سفرنامه به نام سفرنامه ملك الكلام (مجدى) به كوشش م. طاهر سيد زاده هاشمى انتشارات توكلى 1382 چاپ شد

- سفرنامه مكه، عالم جليل حاج ملا ابراهيم كازرونى، 1315 ميراث اسلامى ايران، دفتر 5، 1376

ص: 106

- سفر نامه امين الدوله، سفرنامه امين الدوله، ميرزا على خان امين الدوله صدراعظم، به كوشش دكتر على امينى، انتشارات طوس، 1376

- سفرنامه عتبات و مكه، مولف مجهول 1317، به كوشش رسول جعفريان ميراث اسلامى ايران، دفتر پنجم 1367

- مجموعه آثار قراگوزلو، سفر نامه مكه عبد الله خان قراقوزلو انتشارات ميراث مكتوب، به كوشش عنايت الله مجيدى، 1382

- سفرنامه مكه، مهدى قلى هدايت محب السلطنه، به كوشش دكتر سيد محمد دبير سياقى انتشارات تيراژه، 1368

- سفرنامه ميرزا داوود حسينى، سفرنامه ميرزا داوود حسينى، 1322، نشرمشعر، 1379، به كوشش سيدعلى قاضى عسكر.

- سفرنامه مكه، ميرزا على اصفهانى، 1331، به كوشش رسول جعفريان، در كتاب به سوى «ام القرى» 1373

- سفرنامه مكه، شام، مصر و عراق، سيد فخرالدين جزايرى، 1340، در كتاب مقالات تاريخى، دفتر دهم، رسول جعفريان، انتشارات دليل ما، 1378

ص: 107

حج در برخى از متون عرفانى و كلامى شعر فارسى

سيد عطاء الله موسوى

سيد حامد موسوى

چكيده

انسان در اثر فعاليتهاى مختلف اجتماعى، دچار «د ل آزردگى» و «افسردگى» ميشود. در اين ميان بهترين چيزى كه ميتواند اين دو را التيام بخشد، سفر است. سفر، افزون بر تأثير روحى و جسمى، باعث مى شود تا انسانها در اثر تعامل با هم، بيشتر و بهتر با فرهنگ و عقايد يكديگر آشنا شوند.

با يك نگاه گذرا به آيات و احاديث مربوط به سفر، اين نكته به دست ميآيد كه سفرها دو گونهاند؛ دستهاى از آنها سفرهاى معنوى است و پارهاى سفرهاى مادى. البته بايد گفت هر يك، مصداقهاى متعدد دارند.

از جمله سفرهاى معنوى و روحانى كه از ديرباز مورد توجه مسلمانان بوده، سفر حج است. در اين مقاله بازتاب اين سفر در پارهاى از متون عرفانى و كلامى شعر فارسى و همچنين تحليل و نگرش برخى از شاعران نسبت به آيينها و مناسك حج، مورد بررسى قرار مى گيرد.

كليد واژه ها:

سفر روحانى، حج، مناسك حج، شعر فارسى

ص: 108

مقدمه

جسم و روح آدمى در اثر فعاليتهاى مختلف اجتماعى و پرداختن به امور زندگى روز مره، دچار خستگى شده و حالت افسردگى دامنگيرش ميشود. روشن است كه بهترين راه درمان چنين حالتى، و زدودن دل آزردگى از جسم و جان، رفتن به سفر است. گرايش و علاقه به سفر، از امورى است كه در فطرت آدمى به نيكى تعبيه شده و بر همين اساس است كه خداوند متعال در آيات متعدد، بر رفتن به سفر و به ويژه سير و سفر هدفمندانه تأكيد كرده است؛ از جمله در سوره غافر مى فرمايد: أَ وَ لَمْ يَسيرُوا فِى الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَهُ الَّذينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ ...؛ «آيا در زمين، سير (تاريخى و جغرافيايى) نكردند تا ببينند فرجام كسانى كه پيش از ايشان بودند، چگونه بوده است ...؟» (نحل: 36)

چنان كه از اين آيه و آيات مانند آن روشن مى شود، خداوند افزون بر تشويق به سير و سفر، سير و سفر انديشه مندانه و هدفمند را مورد تأكيد قرار داده است. البته در قرآن كريم، واژه سفر نيز به كار رفته است كه بيشتر بر احكام فقهى تكيه دارد؛ از جمله در سوره بقره، اين گونه آمده است: فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَر ...؛ «پس هركس از شما بيمار يا در سفر (عذر آور) بود (به همان شماره)، تعدادى از روزهاى ديگر (غير از ماه رمضان) را روزه بدارد.» (بقره: 184) همچنين واژه «ضرب» در قرآن به معناى سفر به كار رفته است: وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِى الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاه؛ «و چون در زمين به زحمت و نگرانى پاى زديد ... پس گناهى بر شما نيست كه از (كيفيت) نماز بكاهيد.» (نساء: 101).

به هر ترتيب، سفر و آداب آن، از ديرباز مورد توجه بزرگان دين بوده است؛ به گونهاى كه در متون برجسته عرفانى نيز فصلى در آداب آن، نگاشته شده است و عارفان آن را يكى از وسايل تزكيه و تربيت نفس شمردهاند؛ از جمله عزالدين كاشانى درباره سفر، اينگونه مينويسد:

«شك نيست كه سفر در تمرين نفوس طاغيه و تليين قلوب قاسيه، اثرى عظيم و فايدهاى جسيم دارد؛ چه مهاجرت اوطان و خلان و مفارقت معهودات و مألوفات ومصاهرت بر مصائب و نوائب، نفوس و طباع را از ترسم و تقيد به رسوم و عادات و قيود مرادات،

ص: 109

آسوده و آزاد گرداند.» (مصباح الهدايه، 1381، ص 263)

همچنين وى تأثير سفر را كمتر از نوافل روزه و نماز نميداند:

«و تأثير سفر در تليين نفوس، كم از تأثير نوافل صوم و صلاه نباشد.» (همان، ص 263)

همچنين محمد بن منور در كتاب اسرار التوحيد- كه درباره مقامات ابوسعيد ابو الخير است- از ابوالحسن خرقانى اين چنين نقل ميكند:

«در ابتدا دو چيز وايست كرد؛ يكى سفر و يكى استادى وايست گرفت.»

(اسرار التوحيد، 1386، ص 47).

آنچه از اين سخن به دست ميآيد، اين است كه به همان اندازه كه پيروى از پير و استاد در طى مراحل سلوك مهم است، به همان اندازه رفتن به سفر در انديشه عرفانى داراى اهميت است. ابوالقاسم قشيرى كه از عرفاى بزرگ تمدّن اسلامى است، فصلى از كتاب رساله قشيريه را به سفر و اهميت عرفانى آن اختصاص داده است. وى در باره اهميت سفر نزد عرفا چنين مى گويد:

«و چون رأى بسيار از اين طايفه، اختيار سفر بود، اين باب در اين رسالت در ذكر سفر بياوردم از آنك معظم كار ايشان بر اين است.» (رساله قشيريه، 1381، ص 487)

بر همين اساس، مسافر نزد اهالى عرفان و تصوف از احترام خاصى برخوردار است. قاضى حميد الدين بلخى در اين باره مى گويد:

«عزيزترين مهمان در خانقاه اهل تصوف، مسافر است.» (مقامات حميدى، 1372، ص 130).

به هر ترتيب، سفر يكى از امور فطرى است كه آدمى در اثر آن، علاوه بر التيام جسم و جان خويش با فرهنگ و تمدن ديگر شهرها و كشورها آشنا مى شود.

در اين مقاله پس از بررسى انواع سفر، به بازتاب سفر حج- به عنوان سفرى معنوى و روحانى- در پارهاى از متون عرفانى و كلامى شعر فارسى پرداخته مى شود:

بازتاب سفر حج در برخى از متون عرفانى و كلامى شعر فارسى

سفر حج از، افزون بر تأثيرات روحى و معنوى كه دارد، قرآن كريم بر انجام آن فرمان داده است. خداوند در سوره بقره، در باره اهميت مناسك حج و حفظ آن، به عنوان يكى از شعائر الهى،

ص: 110

ميفرمايد:

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما.

«صفا و مروه همواره از شعائر خدايند؛ پس هر كه خانه خدا را زيارت كند يا عمره گذارد (در اين دو صورت) بر او گناهى نيست كه ميان آن دو طواف كنند.» (بقره: 158).

به هر ترتيب، اين سفر مهم و بزرگ، با فرهنگ و انديشه اسلامى گره خورده و بزرگان و تربيت يافتگان اين فرهنگ، هركدام نگرش خاص خود را نسبت به آن ارائه كردهاند. شاعران انديشهمند و عارف ما نيز به نوعى اين سفر معنوى را در شعر خويش منعكس كردهاند.

نگارنده براى نماياندن چگونگى بازتاب اين سفر در شعر شاعران عارف و متكلّم فارسى زبان، بحث را در چهار محور، دنبال ميكند:

- نگرش و تحليل شاعران نسبت به آيينها و مناسك حج.

- تأكيد شاعران بر حج باطنى و انتقاد از توجه به حج ظاهرىِ صرف.

- اشاره به تحمّل سختيهاى سفر حج.

- استفاده از آيينها و مناسك حج براى بيان مفاهيم عاشقانه.

1. نگرش و تحليل شاعران نسبت به آيينها و مناسك حج

اگر شعر شاعرانى چون سعدى، مولوى، حافظ و ناصر خسرو را در زمينه آيينها و مناسك حج بررسى كنيم، خواهيم ديد اين چند شاعر، از دو منظر به مناسك حج نگريستهاند؛ شاعرانى چون سعدى، مولوى و حافظ از منظرى عارفانه در اين زمينه سخن گفتهاند و شاعرى مانند ناصر خسرو كه از متكلّمان اسماعيلى است، نگرشى تأويلى (باطنى) نسبت به مناسك حج درد. براى نمونه، سعدى ضمن اشاره به كعبه، به عنوان قبله ظاهرى، با نگرشى عارفانه- عاشقانه به قبله معنوى كه همان ديدار دوست است، اشاره ميكند و بر اين باور است كه بايد ديد در روز قيامت نماز چه كسانى مورد قبول است.

تا خود كجا رسد به قيامت نماز من من روى در تو و همه كس روى در حجاز

(كليات سعدى، ص 531)

مولوى نيز با نگرشى عرفانى نسبت به احرام بستن حاجيان، معتقد است: احرام واقعى زمانى محقّق مى شود كه آدمى جامه هستى و خود پرستى را از سر به در آورد.

ص: 111

هست احرامت در اين حج جامه هستى ات را از سر سرت بكندن شرط اين احرام كو

(غزليات مولوى، ج 2، ص 812)

حافظ نيز بر اساس همين نگرش عرفانى، ضمن اشاره به نسبت بين اشك و احرام، بر اين باور است كه از احرام ظاهرى جدا شده و به احرام معنوى روى آورده است:

اشكم احرام طواف حرمت ميبندد گرچه از خون دل ريش دمى طاهر نيست

(حافظ، ص 70)

در حقيقت، حافظ به نكته لطيفى اشاره ميكند و آن نكته اين است كه لازمه احرام، طهارت است، آن هم طهارت جسم و از سويى اشك باعث پاكى روح ميشود. با توجه به اين نكته است كه در مييابيم وى بر احرام معنوى و روحانى تكيه داشته است.

اما ناصر خسرو قباديانى، متكلّم بزرگ اسماعيلى نيز بر اساس نگرش تأويلى (باطنى) اسماعيليه، آيين و مناسك حج را طى قصيدهاى از اين ديدگاه مورد بررسى و تحليل قرار ميدهد. وى درباره حقيقت و باطن احرام بستن حاجيان اينگونه سروده است:

مر مرا در ميان قافله بود دوستى مخلص و عزيز وكريم

گفتم او را بگو كه چون رستى زين سفر كردن به رنج و به بيم

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيت كردى اندر آن تحريم

جمله بر خود حرام كرده بدى هرچه مادون كردگار قديم

(ناصرخسرو، ص 307)

ناصر خسرو، احرام حقيقى را در اين ميداند كه آدمى در عرصه حج از همه چيز بريده و تنها به حضرت حق متّصل شود.

پس از اين، وى به تفسير حقيقت لبّيك حجاج اشاره ميكند و بر اين باور است كه لبيك واقعى آن است كه آدمى آن قدر از تعلّقات دنيايى جدا شده باشد كه جواب حق را نيز بشنود:

گفت: نى. گفتمش زدى لبيك از سر علم و از سر تعظيم

مى شنيدى نداى حق و جواب باز دادى چنان كه داد كليم؟

(همان، ص 307)

سپس ناصر خسرو به وقوف در عرفات ميآيد و با نگرش باطنى خويش، اينگونه ميسرايد:

گفت: نى. گفتمش چو در عرفات ايستادى و يافتى تقديم

عارف حق شدى و منكر خويش به تو از معرفت رسيد نسيم؟

ص: 112

(همان، ص 307)

از نظر وى، عرفات صحنه شناخت حضرت حق است و آدمى تنها در اثر شناخت اوست كه خويش را هيچ ميانگارد. در حقيقت عرفات، انسان را به ياد عهد الستى كه با خداوند خويش بسته است مياندازد.

پس از آن، ناصر خسرو به آيين قربانى كردن حجاج، اشاره ميكند و حقيقت قربانى كردن را همان كشتن نفس اماره ميشمارد:

گفت: نى. گفتمش چو ميكشتى گوسفند از پى يسير و يتيم

قرب خود ديدى اول و كردى قتل و قربان نفس شوم لئيم

(ناصر خسرو، ص 307)

بعد از اين، وى وارد حرم امن الهى ميشود. از نظر وى، باطن حرم امن حضرت دوست، همان ايمن از شرّ نفس خويش بودن است و هرگاه آدمى از شرّ نفس اماره خويش در امان ماند، همان لحظه به حرم امن الهى وارد شده است:

گفت: نى. گفتمش چو مى رفتى در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شرّ نفس خود بودى وز غم فرقت و عذاب جحيم؟

(همان، ص 307)

اما نگرش ناصر خسرو نسبت به رمى جمرات نيز از همين ديدگاه تأويلى و باطنى سرچشمه ميگيرد. وى حقيقت اين آيين را بيرون رفتن تمام افكار و كارهاى ناپسند از درون آدمى ميداند:

گفت: نى. گفتمش چون سنگ جمار همى انداختى به ديو رجيم

از خود انداختى برون يكسر همه عادات و فعلهاى ذميم؟

(همان، ص 308)

همچنين بر اساس نگرش باطنى، ناصرخسرو مقام ابراهيم 7 را مقام تسليم در برابر حق ميشمارد و بر اين باور است كه آدمى هنگامى به مقام ابراهيم دست مييابد كه صادقانه از «خويش» رها شده باشد:

گفت: نى. گفتمش چو گشتى تو مطّلع بر مقام ابراهيم

كردى از صدق و اعتقاد و يقين خويشى خويش را به حق تسليم؟

(همان، ص 308)

همچنين وى در باره باطن و حقيقت سعى صفا و مروه ميگويد: در اين مرحله، دل آدمى بايد

ص: 113

صاف و بيآلايش باشد و فارغ از آتش و بهشت، خداى مهربان خويش را طواف كند:

گفت: نى. گفتمش چو كردى سعى از صفا سوى مروه بر تقسيم

ديدى اندر صفاى خود كونين شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟

(همان، ص 308)

به هر ترتيب در نظر شاعران؛ چه با نگرش عاشقانه- عارفانه و چه با ديدگاه باطنى، كعبه و آيين حج از عظمتى سترگ برخوردار است، به گونهاى كه مولوى، آسمان و افلاك را حج گزار خانه خدا مى داند:

پوشيدهاى چو حاج تو احرام نيلگون چون حاج گرد كعبه طوافى همى كنى

حق گفت ايمن است هرآن كو به حج رسيد اى چرخ حق گزار ز آفات ايمنى

جمله بهانههاست كه عشق است هرچه هست خانه خداست عشق و تو در خانه ساكنى

زين بيش مى نگويم و امكان گفت نيست والله چه نكتههاست در اين سينه گفتنى

(غزليات شمس، ج 2، ص 1102)

همچنين ناصرخسرو درباره عظمت كعبه بر اين باور است كه ملائكه نيز در طواف كعبه هستند:

گفت: نى. گفتمش به وقت طواف كه دويدى به هروله چو ظليم

از طواف همه ملائكيان ياد كردى به گرد عرش عظيم؟

(ناصر خسرو، ص 38)

2. تأكيد شاعران بر حج باطنى و انتقاد از حج ظاهرىِ صرف

حقيقت آن است كه براى رهيافت به باطن و معناى يك عمل عبادى بايد از رعايت ظاهر آن آغاز كرد و آيه ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب؛ «و هركس شعائر خدا را بزرگ بدارد، پس همانا آنها حاكى از پرهيزگارى دلها است.» (حج: 32) حكايت از اين امر دارد و در اصل از تعابيرى كه براى واژه «أقم» در آيه أَقِمِ الصَّلاه؛ «نماز را برپا بدار» (لقمان: 17) ميتوان در نظر گرفت، همين رعايت وجوه ظاهرىِ آن است. اما بايد اذعان كرد كه توجه و تكيه بر ظاهر، امر چندان پسنديدهاى نيست. ناصر خسرو با بيتى نزديك به همين مطلب ميگويد:

گر فضل رسول از ركن و زمزم جمله برخيزد يكى سنگى بود ركن و يكى شوراب چه زمزم

ص: 114

(ناصرخسرو، ص 317)

در متون نظم و نثر عرفانى فارسى به دليل مقتضيات عرفان و تصوف، تأكيد فراوانى بر توجه به حج معنوى و دريافت حقيقت اعمال و مناسك حج شده است تا جايى كه ابوالحسن هجويرى صاحب «كشف المحجوب»، حقيقت حج را مشاهده حضرت دوست مى داند: «پس مقصود حج نه ديدن خانه بود، كه مقصود، كشف مشاهدت باشد» (هجويرى، 1384، ص 484) و البته اولين نكته در اين راه، نابود كردن نفس اماره است. مولوى در اين باره ميگويد:

حج پياده ميروى تا سر حاجيان شوى جامه چرا درى اگر شد كف پات آبله

از پى نيم آبله، شرم نيايدت كه تو هر قدمى در افكنى غلغلهاى به قافله

كشتى نفس آدمى لنگرى است و سست رو زين دريا بنگذرد بى زكشاكش و خَله

گر نبدى چنين، چرا جهد وجهاد آمدى صوم وصلاه وشب روى، حج ومناسكوچله

(غزليات شمس، ج 2، ص 842)

مولوى بر اين باور است: پياده رفتن به حج از امورى است كه باعث بيدار شدن نفس آدمى است. البته نفسهايى كه تربيت نشدهاند و فلسفه حج و ديگر عبادات، اين است كه نفس آدمى تزكيه شود.

همچنين مولوى در زمينه بهره مندى از حج روحانى و معنوى، نكته در خور اهميتى را ذكر ميكند وآن مسأله، اين است كه سفر حج بايد مبتنى بر عشق و شور باشد.

بستند ميان به راه، حجاج اى صوفى با صفا كجايى

ترسم نرسى به كعبه وصل اى رفته به راه ماورايى

هنگام رحيل محمل آمد بر بند اگر حريف يابى

رو در ره راه بر نهاديم تا چيست ارادت خدايى

ماييم و هواى راه عشقش زين راه بگو كه در چه رايى

در نه قدم، از رهش مينديش كو راست وظيفه رهنمايى

(غزليات شمس، ج 2، صص 1181 و 1182)

بنابراين، از ميان بردن نفس و در پيش گرفتن سفرى عاشقانه، ميتواند مقدمهاى باشد براى دريافت حج باطنى.

اما مصداق حج معنوى و باطنى از نظر شاعران، مختلف است. ناصرخسرو، نابودى از نفسانيات و خودپرستى و محو شدن در حضرت دوست را حقيقت حج ميداند:

ص: 115

گفت: نى. گفتمش چو گشتى باز مانده از هجر كعبه بر دل ريم

كردى آنجا به گور، مر خود را همچنانى كنون كه گشته رميم

گفت از اين باب هرچه گفتى تو من ندانستهام صحيح و سقيم

گفتم اى دوست پس نكردى حج نشدى در مقام محو، مقيم

رفته اى مكه ديده آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهى كه حج كنى پس از اين اين چنين كن كه كردمت تعليم

(ناصرخسرو، ص 308)

مولوى نيز به دست آوردن دل انسانها را از جمله مصاديق حج باطنى و حقيقى ميشمارد:

طواف كعبه دل كن اگر دلى دارى دل است كعبه معنى تو گِل چه پندارى

طواف كعبه صورت، حقت بدان فرمود كه تا به واسطه آن دلى به دست آرى

هزار بار پياده طواف كعبه كنى قبول حق نشود گر دلى بيازارى

(غزليات شمس، ج 2، ص 1144)

همچنين در نظر مولوى، حج باطنى، حجى است كه تنها مخصوص به ايام ذى حجه نيست، بلكه حاجى حقيقى در نظر وى هميشه در حال گزاردن حج است. البته اين نوع حج، زمانى محقق مى شود كه انسان همواره خود را در محضر حضرت دوست ببيند و تمامى كارهايش را براى او انجام دهد.

ترك زيارتت شها دان ز خرى نه بى خرى زانك بجان ست متصل حج تو بى مسافتى

(همان، ص 908)

اما اثر حج باطنى و توجه به حقيقت اعمال حج، باعث ميشود كه كعبه نزد آدمى بيايد. مولوى با تكيه بر اين باور، معتقد است حج ما، حج معنوى نيست. او ميگويد:

آن نيستى اى خواجه كه كعبه به تو آيد گويد برِ ما آى اگر حاجى مايى

(همان، ص 964)

حافظ نيز معتقد است آنان كه دايم در حج معنوى سير ميكنند، ديگر اعتنايى به حج ظاهرى ندارند. او ميگويد:

دل كز طواف كعبه كويت وقوف يافت از شوق آن حريم، ندارد سر حجاز

(حافظ، ص 258)

اما كسانى كه اعمال و مناسك حج را انجام ميدهند و از باطن و روح آن بيخبرند، به شدت مورد طعن و انتقاد قرار گرفتهاند؛ از جمله سعدى درباره كسانى كه نزديك بودن خداوند را به

ص: 116

فراموشى سپردهاند و توجه به راه دور و دراز قبله دارند، چنين ميگويد:

سفر قبله دراز است و مجاور با دوست روى در قبله معنى به بيابان نرود

(سعدى، ص 508)

همچنين حافظ در باره حاجيان ظاهربين چنين سروده است:

در خرابات مغان نور خدا ميبينم وين عجب بين كه چه نورى ز كجا ميبينم

جلوه بر من مفروش اى ملك الحاج كه تو خانه ميبينى و من خانه خدا ميبينم

(حافظ، ص 356)

3. سختى راه حج و تحمل آن

در گذشته به دليل نبود امكانات، سفرها از يك سو با سختيهاى فراوان همراه بود و از سوى ديگر مدت سفرها بسيار طولانى. راه سرزمين حجاز نيز از اين قاعده مستثنى نبوده است. البته اين مسأله باعث شده بود تا مكه در نظر حجاج بيت الله الحرام دست نيافتنى جلوه كند.

ساربانا جمال كعبه كجاست كه بمرديم در بيابانش

(سعدى، ص 537)

اما به گفته سعدى آرزومندان كعبه، تمام سختيها و مشقتهاى راه خانه دوست را عاشقانه تحمّل ميكنند.

آرزومند كعبه را شرط است كه تحمل كند نشيب و فراز

(سعدى، ص 529)

از طرفى دوستداران كعبه حق، درد و رنج سفر را با وصال كعبه، درمان مينمودند.

وصال كعبه ميسّر نمى شود سعدى مگر كه راه بيابان پر خطر گيرند

(همان، ص 495)

گر در طلبت رنجى ما را برسد شايد چون عشق حرم باشد، سهل است بيابانها

(همان، ص 407)

از ديگر مشكلات سفر حج كه از پياده رفتن حجاج به مكه حكايت دارد، خارهاى مغيلان است. اما اشتياق و عشق حرم، آنها را به چشم نميآورد.

در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور

(حافظ، ص 255)

ص: 117

جمال كعبه چنان ميدواندم به نشاط كه خار مغيلان، حرير ميآيد

(سعدى، ص 518)

مغيلان چيست تا حاجى عنان ازكعبه برپيچد خسك در راه مشتاقان بساط پرنيان باشد

(همان، ص 479)

4. استفاده از آيينها و مناسك حج براى بيان پارهاى از مفاهيم عاشقانه

سفر حج در پارهاى از اوقات، چنان تأثيرى بر روح و جان شاعران ميگذاشته است كه براى بيان مفاهيم بلند عاشقانه نيز ازمناسك حج استفاده ميكردهاند. به عنوان نمونه مولوى چهره مراد خويش، شمس تبريزى را به كعبه تشبيه ميكند:

رخ چو كعبه نما شمس تبريزى كه باشدت عوض حجهاى پذيرفته

(غزليات شمس، ج 2، ص 882)

سعدى نيز چهره معشوق را به كعبه تشبيه نموده و از اين رهگذر به لطيفهاى اشاره ميكند و آن، اينكه همانگونه كه براى رسيدن به كعبه بايد بيابانها را تحمل كرد، براى رسيدن به معشوق نيز بايد صبورى كرد:

سعدى اگر طالبى، راه رو و رنج بر كعبه ديدار دوست، صبر بيابان اوست

(سعدى، ص 439)

وى درجايى ديگر باتشبيه معشوق به كعبه، دست نيافتنى بودن هر دو را مورد اشاره قرار ميدهد:

تو همچو كعبه عزيز اوفتادهاى در اصل كه هر كه وصل تو خواهد جهان بپيمايد

(همان، ص 513)

نتيجه گيرى:

سفر داراى تأثيرات مهم روحى و جسمى است و به نوعى بر مناسبات فردى و اجتماعى آدمى تأثير ميگذارد. با توجه به آيات و احاديثى كه درباره سفر در قرآن و ديگر متون دينى وجود دارد، ميتوان سفر را به دو نوع مادى و معنوى تقسيم كرد؛ سفرهايى مثل سفرهاى علمى، سفر آخرت، سفرهاى زيارتى و ... را از جمله سفرهاى معنوى وسفرهايى مانند سفرهاى هجرتى، تفريحى و ... را از زمره سفرهاى مادى ميتوان به حساب آورد.

ص: 118

سفر حج به عنوان يكى از سفرهاى معنوى و روحانى، بازتاب وسيعى در شعر فارسى يافته است كه ميتوان آن را در چهار محور خلاصه كرد:

1. شاعرانى چون ناصرخسرو و مولوى، نگرشى تأويلى و عرفانى نسبت به آيين و مناسك حج داشتهاند.

2. در شعر فارسى برحج باطنى و معنوى تأكيد گرديده و از توجه صرف به ظاهر اعمال و مناسك حج انتقاد شده است.

3. سفر مكه با توجه به عدم امكانات در گذشته، به سختى انجام ميشده و عمدهترين مشكل كه در شعر فارسى نشان داده شده، دورى راه است.

4. شاعران تحت تأثير اين سفر معنوى، در پارهاى از مواقع، مفاهيم بلند عاشقانه را از اين منظر بيان كردهاند.

ص: 119

خانه خدا (در توصيف كعبه و شرح مناسك حجّ)

مرحوم دكتر ابوالفتح حكيميان (1366)

نسخه خطى منظومه «حنانه» در توصيف كعبه و شرح مناسك حج، مركب از دوازده غزل مرتبط و در جمع، 84 بيت است و من براى سرودن آن ها، تمام جوهره جان و روح و روان خود را افزون بر تمام دانسته ها و يافته هاى علمى و ادبى و پژوهشى خويش، در اين بوته آزمايش قرار داده ام. گفتنى است وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، براى سرودن اين شعر، يك سفر زيارتى سوريه، يك قطعه لوح تقدير و نامه اى تحسين آميز به ارادتمند اهدا كرد و همانگونه كه ملاحظه خواهيد فرمود، تمام اين سروده ها متكى به آيات قرآنى، احاديث، اخبار سفرنامه ها و كتابهاى خاطره ها است: «ابوالفتح حكيميان»

1. نشانه هايى از مقام يكتا

تابيد زدامان فلك نور الهى چون برق گريبان افق نامتناهى

وامانده در آن دانش دلهاى خردمند در خيره از آن ديده ابليس سياهى

روشنگر آيات پيام آور توحيد ويرانگر بنيان پليدى و تباهى

زاينده ازآن پرتوِ اعجاز اوامر پيچيده در آن پرده اسرارنواهى

گلزار (1) از آن بهرِ خليل آتش نمرود (2) در جلوه از آن معجزه يونس و ماهى (3)


1- قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنتُمْ فَاعِلِينَ. انبيا: 68
2- قُلْنَا يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ. انبيا: 69
3- ر. ك. به: صافات، آيات 139 به بعد.

ص: 120

با ليده در آن خيل بشيران و نذيران تا راه نمايند معارف ز مناهى

اين بود چراغى كه فرا راه گرفتند بر مُترف (1)و بر مشرك و ارباب ملاهى

2. عهد جاهلى

آحادِ پراكنده در اقوام وقبايل هريك ز جهالت به خدايى متمايل

آن شيفته تابش اجرام سماوى دين بر بُتِ پرورده خود عاشق و مايل

آن ساخته از بهرِ عبادت ز زرِ ناب گاوى كه نه اش مثل و نه مانند و مماثل

وان دوخته برقامت بُز جامه زربفت انداخته بر سينه گوساله حمايل

تَنديس خدايان تراشيده ز مرمر هر سو كه نهى روى، به روى تو مقابل

جان بسته و دل باخته گاهى به گياهى (2) از بى خِرَدى شهره در آفاق به جاهل

در پنجه اوهام و خرافات، گرفتار وز خالق يكتاى جهان مُعرض (3) و غافل

3. حسرت ديدار

چون سيلِ زمان حكمِ ازل سارى و جارى مانند شهابى كه خزد در شب تارى (4) بشكفته در آيينه پندار خلايق انديشه جان پرورِ فرتوره (5) يارى

ارواح پريشان ز دمش خرم و شاداب چون سبزه نورسته ز انفاس بهارى

شوريده دلان را نفسى نكهت (6) معبود جانبخش تر از رايحه مُشك تتارى

چون شبپره جمعى دگر ابناء بشر نيز وامانده در اين باديه در باده گسارى

تاگشت روان از همه سو سيل رسولان زى (7) جامعه در زِىّ (8) شبانان صحارى


1- خوشگذران.
2- هر قبيله اى دركعبه بتى داشتند. شمار اين بتها از سيصد بيش بود. بعضى از آنها شكل انسان، بعضى شكل حيوان و پاره اى شكل گياه داشتند. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام. ج 1، صص 18 و 19
3- روگردان.
4- تاريك.
5- عكس و تصوير.
6- بوى خوش.
7- به سوى.
8- لباس، تنپوش.

ص: 121

آنَك ز پى راهبرى، (1) راهروان را در حسرت ديدار، غمِ راهسپارى

4. در توصيف كعبه

اين كعبه كه بينيد بنايى است «مكعّب» يعنى كه ز شش سوى جهان است مركّب

در بى جهتى جمله جهات است در او جمع هر سو كه نهى روى، خطاب است و مخاطب

نه شرقى و غربى، نه شمالى نه جنوبى بل در نطرت مختصرى نيز مودّب (2) در كُنجى از آن دامن پيراهن «هاجر» (3) وه! گشته كنيزى به خداوند مصاحب

«هِجر» (4) و «حَجَرت» (5) آمدن از كفر به اسلام وين «حجّ» تو پيوستن اقرب به مقرّب

پيرامن آن چرخ زنان موج خلايق چون دامن گرداب، ز امواج لبا لب

ما و من و تو، جمله در انبوه بشر گُم بر گرِدِ سر «او» همه در يا رب و يا رب

5. تقارن اعجاز


1- يك راهبر.
2- چون چهار ديوار مسجدالحرام داراى اضلاع مساوى و مستقيم نيست، به نظر چنين مى رسد. ر. ك. به: «نخبه الدهر» دمشقى.
3- مادر فداكار، از جان گذشته و خدا پرست اسماعيل
4- در مورد اين دو واژه، به تعبيرات دكتر شريعتى در كتاب «حج» رجوع شود.
5- همان.

ص: 122

اين نكته ز آيات الهى است مسلّم كاين خانه بُود خان نخستين (1) دو عالم

ياد آور آشفته عاصى به معاصى آن پير پيام آور بُت كوبِ مصمّم (2) نقش دو قدم شاهد آن است كه معمار با دست خود اين سنگ بنا كرده فراهم

اين است همان خانه كه زنهار همى داد (3) بر نادم و بر خادم و نامحرم و محرم

اعجاز سماوات و زمين گشت مقارن با «الحجر الاسود» (4) و سرچشمه «زمزم» (5) فرمود خدا هرچه سوار است و پياده آيند به اين خانه ز هر راه خَماخَم (6) وين مقصد و مبدأ پى فرمان خدا گشت بر گمشدگان رهِ «او» مرجع و مَعْلَم (7) 6. اوجِ فرود!

آنجا كه در آن هر چه بُوَد «بود» نبود است در ديده صاحبنظران عين «نمود» است

كس را نه به ميعاد مقامى است نه ميقات (8) آنجا همه «ماهيّت» و او جمله وجود است


1- إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... آل عمران: 96
2- صافّات: 93- 90
3- جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَهً لِلنَّاسِ وَأَمْناً ... بقره: 125؛ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً. آل عمران: 97 مثابه يعنى مرجع.
4- سنگ آسمانى يا بهشتى كه عموم مؤلفان فارسى نويس، آنرا حجرالاسود مى نويسند كه نادرست است. در اين بيت، ميان سنگ آسمانى و چشمه زمينى صنعت لفّ و نشر مراعات شده است.
5- چشمه آبى كه پس از هروله هاى هاجر، به روى او گشوده شد. درباره فوران چشمه هاى آب در خشكزارهاى عربستان براى ساره [همسر ابراهيم و مادر اسحاق] رجوع شود به كتاب: سقوط قسطنطنيه، ترجمه مصطفى مقربى، ص 38
6- راه خماخم ترجمه اى است از فجّ عميق كه به شرح زير در قرآن آمده است: وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. حج: 27
7- مَعْلَم يعنى نشانى، راهنما. على در خطبه اوّل ذكر حجّ نهج البلاغه مى فرمايد: «جَعَلَهُ سُبْحانَهُ وَ تَعَالى لِلاسْلامِ عَلَماً». همچنين مراجعه شود به سوره بقره: 125 و سوره آل عمران: 96
8- درباره ميقات و پنج موضع آن، مراجعه شود به: احكام القرآن برقعى، ص 400

ص: 123

بينى كه يكايك همه چون قطره به درياست و اينك همه تَن يك تن و در حال سجود است

بينى كه در اين مرحله ذرّات وجودت مانند غبارى است كه در اوج فرود است

از بهر قعود است به هر جا كه قيامى است وز بهر قيام است به هر جا كه قعود است

بين عرب و هندى و تُرك است كه نجواست وان رومى و زنگى است كه در گفت وشنود است

افسوس كه اين ملجأ ديرينه اسلام ديرى است كه در سيطره «آل سعود» است

7. عرفات

اى قائم بالذات كه حاكم به ذواتى قَدْ زَادَ غَرَامى لجَمالكَ بِحَياتى (1)

مخلوق چه سان خالق خود باز شناسد در واژه نگنجى كه فراتر ز صفاتى

اى يار سفر كرده به خويش آى كه امروز بر وقفه به درگاه خدا در عرفاتى (2) بينى همه امروز وقوف است و تأمل فردا چو رسد با همگان در حركاتى

پرسى كه از اين جلگه و شنزار چه حاصل كاينجا نتوان يافت مگر رمْل و حصاتى

گويم كه همين جاى بُوَد مَهبط «آدم» (3) يعنى كه بهشتى است به دامان فلاتى

با منبر آخر كه درآن داشت نشان داد: پيغمبر اسلام (ص) تورا راه نجاتى

8. سنگسار


1- سوگند به هستى ام كه شيفتگى من به ديدارت روز افزون است. مصراع عربى از سراينده است
2- فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ ... بقره: 198، شريعتى مى گويد: عرفات، آخرين منبر پيامبر اسلام بود. ابن اثير، بيانات حضرتش را با عنوان «بيان حج و وداع» آورده است. رجوع شود به: الكامل فى التاريخ، ج 1. ص 372. عرفات، موقف حجاج در روز نهم ذى الحجه و در واقع شهر يك روزه است. اين منطقه در چند كيلومترى مكه قرار دارد و از طريق تنگه اى كه به سوى منا كشيده شده به زيارتگاه ختم مى شود. حاجيان نماز ظهر و شب را در آن صحراى فراخ مى گزارند و به ادعيه مى پردازند. شريعتى مى گويد: مفرد و جمع اين واژه [عرفه، عرفات] به يك معنى است.
3- در مورد هبوط آدم در فراخناى عرفات و آشنايى او با حوّا در آن محل، به منابع فراوان مى توان مراجعه كرد.

ص: 124

آنجا كه سراسر همه غوغا و هياهوست بينى همه ياهو همه ياهو همه ياهوست

از وادى مشعر (1) گذران در شب اضحى سيلاب سپيدى است كه بى تاب و تب آلوست

در حسرتِ بشكفتنِ خورشيد جهانتاب توفان فرو خفته چنان چنبر جادوست

اينك بدر آى از «من» و رو سوى «منا» (2) كن كانجا به نظر مكمن ابليس بلا جوست

برخيز كه هنگامه رَمىُ الجمرات (3) است خنّاس به زنجير و خلايق به تكاپوست

برزن دو سه سنگى به سر و پيكر ابليس چندانكه توان در تن و نيروت به بازوست

آنگاه به قربانگه اميال فراز آى كاين نفس بد انديش تو شيطان شرر خوست

9. سَعْى

يك شطّ بشر سوى دو سرچشمه روان است جوشان و خروشان و شتابان و دمان


1- تصوير و تجسمّى است از انبوه سفركردگان حج در وادى با پوشش احرام، بنابر: فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ ... دنباله آيه مذكور ذيل شماره 20
2- من و منا به صورت جناس ناقص آمده است. در باره منا، خاصه توقف حضرت ختمى مرتبت در شب حجه الوداع به منابع مختلف قديم و جديد مى توان مراجعه كرد؛ از جمله: التّفهيم ابو ريحان بيرونى. ص 253. سفرنامه ناصر خسرو. مواضع متعدد. تاريخ انبيا. سيد نبى الدّين اوليايى. صص 707 و 708
3- جمرات سه جمره است و يكى از اعمال سه گانه منا است. پس از مراجعت از عرفات و مشعر به منا، در روز عيد اضحى، نخستين كارى كه بايد به جاى آورد، اين است كه حاجى نزديك عقبه- كه نام يكى از آن سه محل است- بايد از صبح تا غروب روز عيد سنگ به آن پرتاب كند سپس از منا به مكه نرود.

ص: 125

است

«خود» در نظرت نيست كه زنجير خلايق مى تابد و مى پيچد و بى خويش دوان است

سرگشته وشيدا و هراسان و عطشناك هركس به مَثلَ «هاجر» و هر سونگران است

پرسى زخود اين ولوله و هروله تا چند؟ يارب تَن ما را نه دگر تاب و توان است

ناگه به ندا مى شنوى: با دگران باش چون دست تواناى خدا (1) با همگان است

وين «سعى» تو در «مروه» نه از بهر «صفا» يى است (2) رَو دل به خدا بندكه مقصود همان است

چون باز ز مسعى بنهى روى به مسعى بينى كه خدا از درو ديوار عيان است

10. نصر من الله

بينى زكران تا به كران خيمه و خرگاه هفتاد و دو ملّت همگان همدل و همراه

يك امّت اسلام و هماهنگ در اعمال يك موج خروشان و هم آواز در افواه

قرآن كه ز «النّاس» (3) سخن گفته همين است يعنى همه افراد خداجوى خود آگاه:

جمعاند و نيابى تو در اين جمع يكى فرد فردند و نبينى تو در آن جامعه


1- اشاره است به عبارت: «يَدُ اللهِ مَعَ آلجماعَهِ».
2- إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَهَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ بقره: 158. درباره سعى ميان صفا و مروه و هيبت و عظمت آن، به نوشته جلال آل احمد و تجسّم رعب انگيز او از اين مراسم، مراجعه شود به: خسى در ميقات: صص 198- 94
3- اسم جمع «الناس» كه در قرآن كريم 241 بار آمده، فاقد مفرد است.

ص: 126

الّاه (1) در پرتو اين گرِدهم آيى است كه گردند برحكمت توحيد و نبوّت همه آگاه

ديشب به مناجات به سر رفت و قمر رفت شمس آمد و سر مى نهد اينك به شبانگاه

«تشريق» (2) به جاى آر و سر افراز فراز آى اى حاج! مبارك به تو اين نصر من الله (3) 11. مناجات

اى هستى يكتاى جهان داور سرمد (4) بنيان دو عالم ز وجود تو مشيّد (5) اى قدرت انديشه در اوصاف تو محدود كز عيب مبرّايى و از وصف مجّرد

از جو وجودت همه آثار پديدار وز كن فيكون (6) است همه آفاق ممهّد (7) اى جلوه گر از بام و در و برزن و روزن پيوسته در انديشه آن ذات مخلّد (8):

بر هر سركوى و گذرى مسلم و ترسا افتاده به درگاه تو در مسجد و معبد

«مانى» چه تواند كشد از سرّ معانى مُوبدَ چه بگويد سخن از راز مؤبدَّ؟

اى قبله حاجات، ز رحمت سببى ساز تا دست رسانيم به دامان محمّد (ص)


1- «گم شدن فرد در جمع» به تعبير آل احمد همانجا و «همديگر شدن همه» به تعبير شريعتى، كتاب حج. ص 42
2- درنگى استحبابى، پس از انجام آخرين و اجبات حج. بقره: 203 تشريق در لغت به معناى طلوع آفتاب براى قربانى است.
3- صّفّ: 13، نَصْرٌ مِنَ اللهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرْ الْمُؤْمِنِينَ.
4- جاودانه.
5- استوار.
6- آل عمران: 59
7- آماده.
8- هميشگى.

ص: 127

12. تجديد مطلع و خاتمه

اى داور دادارِ جهاندار مهُيمن بر همه چون مهر جهانتاب مُبرهن

اى مظهر هستى زكمالت متكامل وى منظر عالم ز جمال تو مزيّن

در جمع خلايق چو يكى حاضرِ غايب بر ديده احباب، هر آيينه مُعايَن

سوى تو شتابان همه آحاد دل آگاه افتاده به پايت همه اصنام برهمن

در حسرت ديدار تو و حج تو ماراست چون طاق زبرجد همه شب اشك به دامن

گر حكمِ مقدّر كند اين حكم، مقرّر ور روزى مقسوم كند رزق، معيّن

باشد كه نَهَم سر به درِ «خانه» و گويم: بگذر ز گناهان من اى خالق ذو المن

تهران 10/ 12/ 1366

ص: 128

از كعبه گِل تا كعبه دِل

(بررسى ديدگاههاى عارف بزرگ، شيخ محمد بهارى درباره حج و آداب آن)

دكتر ليلا هاشميان

چكيده

حج، گردهمايى بزرگ مسلمانان جهان، همواره يكى از جذابترين و بحث انگيزترين عبادات بوده است. بسيارى از عارفان و شاعران بزرگ با تعبيرهاى مناسب، به توصيف آداب و مناسك حج پرداخته و هدف از آن را تشريح نمودهاند.

نوشتار حاضر تلاشى است براى بيان ديدگاههاى عارف بزرگ، شيخ محمد بهارى درباره حج و آداب آن و مقايسه اين ديدگاهها با ديدگاههاى شاعران و عارفان بزرگ پارسى گوى و به دست آوردن نقاط و نكات مشترك ميان آنها.

واژگان كليدى:

حج- آداب و رسوم عبادت- شيخ محمد بهارى- كعبه دِل- تذكره المتقين

غرض ز كعبه طواف خانه گِل نيست كه خانه دِل آرامگاه جانان است

حج همواره در نگاه عارفان، از با ارزشترين عبادات است. به اين جهت كه موجب رسيدن انسان به كمال ميگردد. اين عبادت پرمعنا، در درون خود ظرافتهايى دارد كه انسان در خلال انجام آنها، پختهتر ميگردد. تحمّل سختيهاى مسير، دورى از خانواده، انجام مناسك راحت ودشوار، نظم موجود در برنامههاى حج و ... همگى درسهايى است آموزنده براى كسى كه بخواهد از اين سفر

ص: 129

روحانى بيشترين بهره را ببرد. بيشتر عارفان و شاعران پارسيگوى كه خود نيز تجربه طى مسير و قدم نهادن در راه حج را داشتهاند در متون خود عباراتى زيبا و آموزنده و نكاتى مفيد از تجربيات خود آوردهاند كه هر يك از آنها نيازمند تفكر و تعمّق بيشتر و دقيقتر است.

امّا در خلال مطالعه نظريات اين بزرگواران، آنچه به دست ميآيد اين است كه در بسيارى از مطالبى كه عارفان و شاعران درخصوص حج گفتهاند و بهويژه در قسمتهايى كه به اين عبادت بزرگ، از ديدگاه عرفانى توجه كردهاند، وجوه اشتراك بسيارى يافت ميشود. در اين مقاله تلاش شده تا برخى نظريات آيت الله شيخ محمد بهارى، عارف بزرگ، در باب حج و آداب آن، كه در كتاب گران سنگ خود «تذكره المتقين» آوردهاند با آراى ديگر عارفان و شاعران از جهت يافتن وجوه اشتراك آنها مقايسه گردد.

آيت الله بهارى، همچون بسيارى از عارفان بزرگ، طواف را در حج منحصر به طواف جسمانى ندانسته و زيارتى را كامل شمردهاند كه طواف قلبى نيز در آن انجام گرفته باشد. از اين رو، ايشان دو طواف را برشمردهاند: يكى طواف جسمانى و ديگرى طواف حقيقى كه همان طواف قلبى است. ايشان نوشتهاند:

«چون شروع به طواف نمايد، بايد هيبت عظمت و خوف و خشيت و رجاء عفو و رحمت شراشر وجود او را بگيرد ... بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست بلكه يك طواف ديگرى هم هست كه طواف حقيقى آن است و آن را «طواف قلبى» گويند به ذكر ربّ البيت و اصيل بودنِ آن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار دادهاند كه انسان از اينها پى به آنها ببرد، چنانكه مضمون روايت است ...» (تذكره المتّقين، ص 11)

بسيارى از عارفان و شاعران بزرگ، حج دل را مقدم بر حج گِل دانستهاند. به عبارت ديگر بر اين باورند كه هدف فقط رفتن حاجى به سرزمين عربستان و انجام پارهاى عبادات نيست، بلكه آنچه مهم است اين است كه انسان با تمام وجود و با دل و قلب خود به عبادت بپردازد و راه رسيدن به خدا را از درون دل بداند. از پيامبر بزرگوار اسلام نيز نقل شده كه: «القَلب، بيت الربّ» (دل خانه خداست) عين القضات همدانى نيز در كتاب «تمهيدات» خود به همين مطلب اشاره ميكند و حجّ دل را مقدم بر حجّ گِل ميداند:

«اى عزيز، بدان كه راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ، و نه بالا و نه زير، و نه دور و نه نزديك. راه خدا در دل است و يك قدم است. دَع نَفسَكَ و تَعال، مگر از مصطفى- عليه

ص: 130

السلام- نشنيدهاى كه او را پرسيدند: «اين الله؟ فَقال: فى قُلوب عِبادِهِ المُومنينِ»؛ «خدا كجاست؟ گفت: در دل بندگان خود». «قَلبُ المُومن بَيتُ الله» اين باشد. دل طلب كن كه حج، حج دل است. دائم كه گويى دل كجاست؟ دل آنجاست كه «قَلبُ المُؤمِنُ بَينَ اصبَعينِ مِن أصابِعِ الرَحمنِ»؛ «دل مؤمن ميان دو انگشت از انگشتان خداوند است. (تمهيدات، صص 92 و 93)

«اى عزيز، حجّ صورت، كار همه كس باشد؛ اما حج حقيقت نه كار هر كسى باشد. در راه حج زر و سيم بايد فشاندن، در راه حق جان و دل بايد فشاندن. اين كه را مسلّم باشد؟ آن را كه از بند جان برخيزد. مَنِ استطاع اليه سَبيلًا اين باشد. (تمهيدات، ص 93)

به عبارت ديگر، كعبه گِل وقتى ارزش دارد كه ما را به كعبه دل برساند. بانوى بزرگِ شعر فارسى، پروين اعتصامى نيز در مناظرهاى زيبا كه ميان «خانه كعبه» و «دل» برپا كرده، به اين امر اشاره مى كند و از قولِ دل در پاسخ به كعبه چنين ميگويد:

بدو خنديد دل آهسته كاى دوست ز نيكان، خود پسنديدن نه نيكوست

چنان رانى سخن زين توده گِل كه گويى فارغى از كعبه دل

تو را چيزى برون از آب و گِل نيست مبارك كعبهاى مانند دل نيست

تو را گر ساخت ابراهيم داور مرا بفراشت دست حىّ داور ...

تو را در عيدها بوسند درگاه مرا باز است در، هرگاه و بيگاه

تو را گر بنده اى بنهاد بنياد مرا معمار هستى كرد آباد ..

در اينجا نيست شمعى جز رخ دوست و گر هست انعكاس چهره اوست ...

(ديوان پروين اعتصامى، ص 207)

- ملاحسين كاشفى، عارف بزرگ سدههاى نهم و دهم هجرى نيز در لبّ لباب مثنوى در رشحه پنجم در بيان حج آورده:

«... چنانچه در ظاهر كعبهاى است قبله خلق و آن از آب و گِل است؛ در باطن نيز كعبهاى است منظور نظر حق و آن دل صاحبدل است. اگر كعبه گِل محلّ طواف خلايق است؛ كعبه دل مطاف الطاف خالق است، آن مقصود زوّار است و اين، مهبط انوار. آنجا خانه است و اينجا خداوند خانه.» (لب لباب مثنوى، ص 55)

آيت الله بهارى هم در ابتداى آداب حج و پيش از پرداختن به هر موضوع ديگرى، به همين مورد اشاره كرده و نوشتهاند:

ص: 131

«وَ بَعدَ، فاعلَم أيهَا الطَالبُ لِلوُصولِ إلى بَيتِ اللهِ الحَرام، اينكه حضرت احديت را- جَلّ شأنُهُ العَظِيم- بيوتات مختلفه ميباشد؛ يكى را كعبه ظاهرى گويند، كه تو قاصد او هستى، و ديگرى را بيت المقدس، و ديگرى را بيت المعمور، و ديگرى را عرش، و هكذا تا برسد به جايى كه خانه اصلى است كه او را قلب نامند، كه اعظم از همه اين خانه هاست وَلاشَكّ و لارَيبَ فِى انّهُ لِكُلِ بَيتِ مِنَ البُيوتِ لِطالِبِه رُسومً و آداب.»

(تذكره المتقين، ص 2)

يكى ديگر از مواردى كه آيت الله بهارى در سفر حج بر آن تأكيد نمودهاند، خوش خُلقى حاجى و تواضع او نسبت به ديگران و پرهيز از دشنامگويى است.

ايشان فرمودهاند:

«الخامس اين كه: بايد خوش خُلق باشد وتواضع بورزد از رفيق و مكارى و غيره كوچكى بنمايد و از لغو و فحش و درشت گويى و ناملايم در حذر باشد، نه حُسن خُلق، تنها آن است كه اذيتش به كسى نرسد، بلكه از جمله اخلاق حسنه آن است كه از غير، تحمل اذيت بنمايد ...» (تذكره المتقين، ص 6)

- شيخ اجل سعدى شيرازى نيز در حكايتى از گلستان به اين موضوع اشاره كرده است:

- «سالى نزاعى در پيادگان حجيج افتاده بود و داعى در آن سفر هم پياده. انصاف در سر و روى هم فتاديم و داد فسوق و جدال بداديم، كجاوه نشينى را شنيدم كه با عديل خود ميگفت: يا للعجب! پياده عاج چون عرصه شطرنج به سر ميبرد، فرزين ميشود- يعنى به از آن ميگرددكه بود- و پيادگان حاج (در) باديه به سر بردند و بَتَر شدند.»

از من بگوى حاجى مردم گزاى را كاو پوستين خلق به آزار ميدرد

حاجى تو نيستى شتر است از براى آنك بيچاره خار ميخورد و بار ميبرد

(كليات سعدى، ص 253)

از ديگر مواردى كه معمولًا عارفان بزرگ درباره سفر حج متذكر شدهاند، اين است كه برخى افراد صرفاً به ديدار خانه خدا ميروند اما گروهى ديگر هدفشان زيارت صاحب آن خانه و رسيدن به قرب اوست. آيت الله بهارى در اين باره آوردهاند:

«... در همه حال، بالنسبه به همه چيز بايد اعتماد او به صاحب بيت باشد ... بايد تأمل كند و بداند كه اين سفر جسمانى، الى اللّه است و يك سفر ديگرى هم روحانى، الى الله بايد

ص: 132

بكند.» (تذكره المتقين، ص 7)

- مولانا نيز در شعر معروف خود با مطلع:

اى قوم به حج رفته كجاييد، كجاييد معشوق همينجاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار در باديه سرگشته شما در چه هواييد

بيان مى كند كه:

آن خانه لطيف است، نشانهاش بگفتيد از خواجه آن خانه، نشانى بنماييد

ملاحسين كاشفى، هم در لباب مثنوى ميگويد:

«و آن (حج) دو نوع است؛ يكى قصد كوى دوست و آن حج عوام است و يكى ميل روى دوست و آن حجِ خاصِ انام است.» (لب لباب مثنوى، ص 55)

باز مولانا در جايى ديگر ميگويد:

حج زيارت كردنِ خانه بود حج ربّ البيت، مردانه بود

به عبارت ديگر به اعتقاد بسيارى از عارفان، آنچه اهميت بيشترى دارد زيارت صاحب خانه است نه خانه. جامى هم در شعرى كه در توصيف كعبه دارد آورده:

نهاده خلق حرم سوى كعبه روى عبادت من از ميان همه روى دل به سوى تو كردم

مرا به هيچ مقامى نبود غير تو نامى طواف و سعى كه كردم به جستجوى تو كردم

به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته گفتگوى تو كردم

فتاده اهل منا در پى منا و مقاصد چو جامى از همه فارغ، من آرزوى تو كردم

نكته ديگر آن است كه عارفان هدف نهايى انواع عبادات و از آن جمله حج را شناخت خداوند به وسيله رسيدن به كُنهِ عبادات و دورى از هواى نفس دانستهاند. انسان بايد آگاه باشد كه منظور از انجام هر طاعت، چيست و هر عبادتى چه هدفى را دنبال ميكند.

آيت الله بهارى آوردهاند:

«بدان غرض از تشريح اين عمل شريف (حج)، لَعَلّ اين باشد كه مقصود اصلى از خلقت انسان «معرفه الله والوصول إلى درجه حبّه والأنس به، ولا يمكن حصول هذين الأمرين إلّا بتصفيه القلب ...» است. (تذكره المتقين، ص 2)

هم ايشان فرمودهاند:

«... كسيكه اراده حج دارد، اوّلًا بايد قدرى تأمل در نيت خود بنمايد. هواى نفس راكنار گذارد، ببيند غرضش از اين سفر، امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب اوست يانه ...؟»

ص: 133

(تذكره المتقين، صص 3 و 4)

- حكيم ناصر خسرو قباديانى نيز در قصيدهاى بسيار زيبا با مطلع:

«حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى رحيم»

به اين مورد اشاره كرده است و در بيتهايى متعدد، رسيدن به كُنه عبادات و اعمال حج را شرطِ اصلى پذيرفته شدنِ حجِ انسان دانسته. وى با بيان مناظرهاى كه بين خودش و يكى از دوستانش كه از سفر خانه خدا بازگشته، به راه انداخته اين موارد ظريف را يادآورى نموده و چهره حقيقى حج را به نمايش گذارده است:

بازگو تا چگونه داشته اى حرمت آن بزرگوار حريم؟

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيت كردى اندرآن تحريم؟

جمله بر خود حرام كرده بُدى هرچه مادون كردگار قديم؟

گفت: نى، گفتمش زدى لبيك از سر علم و از سرت تعظيم،

مى شنيدى نداى حقّ و، جواب باز دادى چنان كه داد كليم؟

گفت: نى، گفتمش چو در عرفات ايستادى و، يافتى تقديم،

عارف حق شدى و مُنكِر خويش؟ به تو از معرفت رسيد نسيم؟

گفت: نى، گفتمش چو مى كُشتى گوسفند از پى يسير و يتيم

قرب خود ديدى اول و كردى قتل و قربان نفس شوم لئيم

گفت: نى، گفتمش چو مى رفتى در حرم همچو اهل كهف و رقيم،

ايمن از شر نفس خود بودى و ز غم فرقت و عذاب جحيم؟

گفت: از اين باب هر چه گفتى تو من ندانسته ام صحيح و سقيم

گفتم: اى دوست، پس نكردى حج نشدى در مقام محو مقيم

رفته اى مكه ديده، آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهى كه حج كنى، پس از اين اين چنين كن كه كردمت تعليم

(ديوان ناصر خسرو، ص 300)

از ديگر مواردى كه آيت الله بهارى بر آن تأكيد كردهاند، بريدن از تعلّقات و بهويژه اهل و عيال در هنگام رفتن به سفر حج است.

ص: 134

ايشان فرمودهاند:

«الثامن، اينكه از خانه خود حركت نكند مگر اين كه نفس خودش را در هرچه با خودش برداشته با جميع رفقاى خود و اهل خانه و هرچه تعلق به او دارد، امانتاً به خالق خود جلّ شَأنه بسپارد و با كمال اطمينان دل از خانه بيرون رود ...» (تذكره المتقين، ص 7)

پيدا است با شرايط دشوار سفرهاى آن زمان، كسيكه عازم سفرحج ميشد، براى مدتى طولانى از وضعيت خانواده خود كاملًا بى اطلاع ميماند امّا چنين وضعى را به خاطر زيارت خانه خدا تحمل ميكرد.

سنايى نيز به همين مورد اشاره كرده و در قصيدهاى كه درباره اشتياق به سفر حج سروده با مطلع:

گاهِ آنكه آمد با مردان سوى ميدان شويم يكره ازايوان برون آييم و بركيوان شويم

مى گويد:

طبل جانبازى فروكوبيمو در ميدان دل بى زن وفرزند وبيخان و سرو وسامانشويم

هم او در ادامهى شعرش آورده:

گاه بر فرزندگان، چون بيدلان واله شويم گه ز عشق خانمان چون عاشقان، پژمان شويم ...

وز پدر، وز مادر و فرزند و زن يادآوريم ز آرزوى آن جگر بندان، جگر بريان شويم ...

(ديوان سنايى، صص 415- 414)

از آنچه گفته شد در مييابيم كه عارفان و ازآن جمله شيخ محمد بهارى از حج و آداب و رسوم مرتبط با آن، به عنوان وسيلهاى براى پاك شدن دل از آلودگيها، توجه بيشتر به خداوند، توجه و كمك به اطرافيان، اتحاد و همبستگى و در يك كلام كاملتر شدن انسان ياد كردهاند تا ديگران بدانند اين سفر طولانى، در اصل، سفرى در خود، به سوى ايمان كاملتر است. آنان با موشكافى و دقت هنرمندانه و عارفانه خود اسرار و رموز واقعى مناسك حج را به ديگران يادآور شدهاند تا بدين وسيله شناخت بهتر و دقيقترى را به دست دهند و چراغى فرا راه مشتاقان رسيدن به قرب الهى روشن كرده باشند.

منابع

ص: 135

1. تذكره المتقين، به اهتمام احمد فرهومند، تهران، 1329

2. ديوان حافظ، به تصحيح محمد قزوينى، انتشارات فجر ولايت، تهران، 1386

3. ديوان سنايى، به اهتمام مدرس رضوى، انتشارات سنايى، تهران، چاپ چهارم، بى تا.

4. ديوان ناصر خسرو، حكيم ناصر خسرو قباديانى، به تصحيح مجتبى مينوى و مهدى محقق، انتشارات دانشگاه تهران، بى تا.

5. كليات سعدى، مصلح الدين سعدى، به تصحيح محمدعلى فروغى، انتشارات هرمس، تهران، 1385

6. لبّ لباب مثنوى، ملاحسين كاشفى، به اهتمام سيد نصرالله تقوى، انتشارات اساطير، بيتا.

7. مثنوى معنوى، جلال الدين محمد بلخى، به اهتمام رينولدالين نيكلسون، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ يازدهم، 1371

8. ديوان پروين اعتصامى، به كوشش محمد عالمگير تهرانى، چاپ اول، نشر محمد، 1368

9. تمهيدات، عين القضاه همدانى، انتشارات منوچهرى، تهران، چاپ پنجم، 1377

ص: 136

در مدينه و مكه

حسن مروّجى

بازم نگرداند از درگهِ خود!

نى نى مرا خواند با اين بدى هام كوكان لطف است كوكان اكرام

بازم نگرداند از درگهِ خود با اين معاصيم، با اين بدى هام

مأيوس بودم ز اعمال پيشين وز آنچه كردم در طول ايّام

گفتم محالست زى خود بخواند بر حضرت خويش آن جوّ پدرام

گفتم به خواريم از در براند من باز مانم با كوه آلام

گفتم محالست با اين غلقها يابم كنارش يك لحظه آرام

*** نه راند از خود، نه باز گرداند بل سوى خود خواند، چون باب و چون مام

باب اند و مام اند يا ديگرى كه چون او دل آرا، چون او دل آرام

تنها نه بنمود با من چنين لطف لطفش عميم است فيضش بود عام

اكنون من از شرم چون سر برآرم در پيش رويش با اين بدى هام

صلوات بيحد بر او و آلش از شام تا صبح، از صبح تا شام

مدينه منوره 12/ 2/ 88

من كجا و طواف خانه دوست؟! (در مكه مكرمه)

من كجا مسجدالحرام كجا! من كجا اين بهين مقام كجا!

من كجا و غمان اندك و بيش من كجا وين نشاط تام كجا!

من كجا وصوامع ملكوت من كجا جوّ بى غمام كجا!

من كجا و طواف خانه دوست من كجا و وين بلند بام كجا!

ما گدايان بار يافته ايم بخت بين، ما و بار عام كجا!

او كجا، آن زمام جمله به دست وين به هر سوى بى زمام كجا!

ص: 137

من كجا و خرابيى اين سان من كجا و رحيق و جام كجا!

در جهانى كه بنگه خطر است من كجا امن اين كنام كجا!

نيست اين خواب و هست بيدارى يقظت است اين همه، نيام كجا!

خود بود مسجدالحرام بهشت من كجا، مسجدالحرام كجا!

مكه مكرمه 16/ 2/ 88

ص: 138

اخبار و گزارش ها

نماينده جديد ولى فقيه در امور حج و زيارت منصوب شد

حضرت آيت الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى، در حكمى جناب حجت الاسلام آقاى حاج سيد على قاضى عسكر را به سمت نماينده خود و سرپرست حجاج ايرانى منصوب كردند.

متن حكم:

بسم الله الرحمن الرحيم

جناب حجت الاسلام آقاى حاج سيد على قاضى عسكر- دامت توفيقاته-

اكنون كه جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمدى ريشهرى پس از يك دوره طولانى و پر تلاش و پر بار، از مسؤوليت سرپرستى حجاج كناره گيرى كردهاند، با تشكر و قدردانى از زحمات و خدمات ارزنده ايشان، جنابعالى را به خاطر تجربيات گرانبهايى كه در اين امر خطير و مهم دارا ميباشيد و با آگاهى از صلاحيتهاى وافر و نشاط و ابتكار و روحيه نوآورى كه بحمدالله از آن برخورداريد و با عنايت به سوابق خدمات با ارزشتان، به نمايندگى خود و سرپرستى حجاج محترم ايرانى منصوب ميكنم.

حج بيت الله الحرام اقيانوسى از نعمتهاى بيكران خداوند است كه بايد گستره و ژرفاى آن را شناخت و به سپاس اين موهبت الهى كمر بست و دَم به دَم ظرفيت خود را- در مقياس فرد و امّت- براى بهره مندى از آن افزايش داد.

توفيق در اين كار بزرگ را براى شما و همكارانتان از خداوند متعال مسألت ميكنم.

سيدعلى خامنه اى

20/ دى/ 1388

متن استعفا نامه آيت الله رى شهرى:

ص: 139

به گزارش پايگاه اطلاعرسانى حج، آيت الله رى شهرى، استعفاى خود از نمايندگى ولىّ فقيه و سرپرست زائران ايرانى را تقديم ولىّ امر مسلمين حضرت آيت الله خامنهاى كرد.

متن استعفا نامه وى به شرح زير است:

بسم الله الرحمن الرحيم

محضر مبارك رهبر معظّم انقلاب اسلامى حضرت آيت الله خامنه اى مدّظله العالى

با سلام و درود فراوان؛ خداوند منان را از عمق جان سپاسگزارم كه در پرتو عنايات خاصه امام عصر ارواحنا فداه به اين ناچيز توفيق خدمت به زائران خانه خود و خاندان رسالت را عنايت فرمود و با توسل به اهل بيت: و به ويژه ام الأئمه- صلوات الله عليها- و امدادهاى مشهود و نا مشهود او، در طول مدت خدمت بيست بار مراسم سياسى- عبادى حج، با شكوه و صلابت، و با اقتدار و عزتِ متناسب با شأن و منزلتِ جمهورى اسلامى ايران برگزار گرديد. و همان طور كه در ديدار اخير با جمعى از كارگزاران حج فرموديد: «امروز حج با تلاش هاى صورت گرفته، به پايگاه روشنگرى تبديل شده است» با جرأت مى توانم بگويم بركاتى كه در اين دوران، خداوند متعال نصيب خدمتگزارانِ خانه خود نمود، بسيار فراتر از تلاش آنان بود. اما به فرموده احياگر حج ابراهيمى- محمدى 9، امام راحل 1: «حج بسان قرآن است» و از ظرفيت هاى متنوع نامحدودى برخوردار است، و اكنون پس از گذشت مدتى نسبتاً طولانى از مسؤوليت اين جانب، جهت بهره گيرى بيشتر از اين اقيانوس بيكران، شايسته است فرد ديگرى براى تصدّى نمايندگى حضرتعالى تعيين شود تا با توانى نو و تلاشى افزون تر موجبات تقويت اين نهاد مقدس را فراهم سازد.

و لذا با سپاس فراوان از حضرتعالى كه با حسن اعتماد و حمايت و رهنمودهاى ارزنده خود، زمينه اين خدمت بى بديل را فراهم فرموديد، تقاضا دارم استعفاى اينجانب را از اين مسؤوليت سنگين بپذيريد.

بديهى است همچون گذشته به عنوان يك خادم كوچكِ نظام مقدس جمهورى اسلامى در كنار مقام معظم رهبرى خواهم بود. اميدوارم خداوند مهربان به لطف و كرمش تقصيرها و قصورهاى اين خدمتگزار كوچكِ ميهمانان خانه خود و خاندان رسالت را ببخشد و سيئاتم را به حسنات مبدّل سازد، و در صف خادمان راستين ضيوف الرحمان و اهل بيت عصمت: محشور فرمايد و مقام معظم رهبرى را مشمول ادعيه زاكيه امام عصر ارواحنا فداه نمايد. ملتمس دعا

محمّدى رى

ص: 140

شهرى

1/ 10/ 88

گزارش مراسم توديع و معارفه نمايندگان ولى فقيه در حج و زيارت (شنبه 26/ 10/ 1388)

مراسم توديع و معارفه نمايندگان پيشين و جديد مقام معظم رهبرى در امورحج و زيارت با حضور رييس دفتر مقام معظم رهبرى، نمايندگان بيوت مراجع، مسؤولان و كاركنان بعثه و سازمان حج و زيارت برگزار شد.

به گزارش خبرنگار اجتماعى ايرنا، اين مراسم در روز شنبه با حدود 20 دقيقه تأخيرساعت 9 و 50 دقيقه آغاز شد.

* متن استعفاى آيت الله رى شهرى از حوزه نمايندگى ولى فقيه در ابتداى مراسم توسط مجرى قرائت شد.

* حضور نمايندگان بيوت مراجع، سازمانها و نهادهاى مختلف، مديران كاروانها وكاركنان حج و زيارت در اين مراسم چشمگير بود.

* نماهنگ تصويرى از فعاليتهاى بعثه در طول 20 سال گذشته و ارائه گزارش و بيان برنامههاى انجام شده از سوى نماينده سابق ولى فقيه در امور حج و زيارت در اين مراسم پخش شد.

* در نماهنگ تصويرى عملكرد 20 ساله بعثه رهبرى در حج و زيارت از ساماندهى و اعزام بيش از يك ميليون و 600 هزار نفر در قالب حج تمتّع و بيش از 5 ميليون نفر در قالب عمره مفرده خبر داده شد.

* اعلام ترجمه بيانات رهبر فرزانه انقلاب اسلامى در قالب 600 هزار نسخه به زبانهاى مختلف در طول ساليان مديريت آقاى رى شهرى در بعثه رهبرى به همراه برپايى 300 همايش بين المللى با محوريت تقريب مذاهب از ديگر بخشهاى گزارشى نماهنگ تصويرى بعثه بود.

* آقاى رى شهرى همچنين در اين مراسم از تأكيد رهبرى بر ادامه مشى اعتدال در بعثه سخن گفت و يكى از عوامل اصلى انتصاب حجت الاسلام و المسلمين سيد على قاضى عسكر به عنوان نماينده جديد رهبرى در حج وزيارت را دارا بودن اين مشى نزد وى عنوان كرد.

ص: 141

* آقاى رى شهرى همچنين تصريح كرد: افتخار ميكنم در طول بيست سال گذشته همواره مجرى اوامر رهبر معظم انقلاب در حج و زيارت بودهام و بر حسب توان، اين امر را در مجموعه بعثه انجام دادهام.

* آقاى رى شهرى از برخى رسانهها و سايتهاى خبرى به دليل دخالت دادن كناره گيرى وى از حوزه نمايندگى ولى فقيه در حج و زيارت بر تغييرات مديريتى سازمان حج و زيارت و برخى مسائل، انتقاد كرد و رفتن خود را بى ربط با موضوع ياد شده عنوان كرد و ياد آور شد كه پيشتر نيز از رهبر انقلاب چند بار تقاضاى كناره گيرى كرده بودم كه ايشان نپذيرفتند.

* حجت الاسلام و المسلمين سيد على قاضى عسكر نماينده جديد ولى فقيه در امورحج و زيارت گفت: فعاليت هاى خود در حوزه فرهنگى و اجتماعى را از حدود 30 سال پيش و خدمت مقام معظم رهبرى آغاز كردم.

* نماينده جديد ولى فقيه با تمجيد از شخصيت آقاى رى شهرى گفت: خدمات بسيار ارزنده اى در طول سالهاى مسؤوليت ايشان صورت گرفته و هم اكنون نيز ادامه دارد.

* پيام آيت الله جعفر سبحانى از مراجع عظام تقليد به مناسبت انتصاب نماينده جديد ولىّ فقيه در امورحج و زيارت قرائت شد.

سخنرانى آيت الله رى شهرى، در آيين معارفه و توديع سرپرست حجاج ايرانى:

بسم الله الرحمن الرحيم

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلى أَهْلِها ... در واقع، زبان و بيان و توان شكر اين نعمت عظيم را ندارم خداوند متعال را سپاسگزار باشم كه توفيق داد تقريباً دو دهه از عمرم را در خدمت اهداف بلندش و زائران خانه خدا و خاندان رسالت بگذرانم. سال 13 70 ش. كه مقام معظم رهبرى اين مسؤوليت را به بنده واگذار كردند، يك موى سفيد در صورتم نبود و امروز عكس قضيه است؛ الحمدلله ...

لازم ميدانم از مقام معظم رهبرى صميمانه تشكر كنم كه با حكم و عنايت و هدايت و

ص: 142

رهنمودهاى خودشان زمينه اين خدمت عظيم را فراهم كردند. ايشان اهتمام فوق العادهاى به موضوع حج و برگزارى با عزت و اقتدار آن داشتند و همان طور كه در حكم بنده تصريح و تأكيد فرموده بودند، همه آنچه آرمان ها و سياستهاى امام راحل بود را از من خواسته بودند كه در حج پياده كنيم، ايشان مانند شخص حضرت امام بلندترين پيام، قويترين و جامعترين پيامهايشان را براى حج ميدادند و بنده افتخار دارم كه خداوند متعال به من توفيق داد كه مجرى اوامر و سياستهاى آن بزرگوار در طول اين مدت باشم به حسب توان مجموعهاى كه با من كار ميكردند.

تشكر ويژه دارم از برادر بسيار بسيار عزيزم جناب آقاى محمدى گلپايگانى كه از دوستان طلبگى بنده هستند از سال 41، از همان اوايلى كه در قم بوديم، خدمت ايشان ارادت دارم. در اين ايام مسؤوليتم هم در همه سالها به ايشان زحمت دادم. همچنين تشكر مى كنم از همه همكاران و معاونت هاى عزيز و رياست هاى محترم سازمان در همه دورانها كه بنده مسؤوليت داشتم، مديران محترم كاروان ها و همه خدمتگزاران زائران خانه خدا و همه ارگانهايى كه به نحوى سهيم و دخيل بودند و هستند در برگزارى اين همايش باشكوه سياسى عبادى.

قبل از اينكه در رابطه با مسؤوليت مسؤول جديد اين تشكيلات اشارهاى داشته باشم، لازم مى دانم تأكيد كنم همانطورى كه در متن تقاضاى اينجانب از مقام معظم رهبرى آمده، كنارهگيرى اينجانب ارتباطى با تغييرات در سازمان حج ندارد كه بعضى از سايتها مطالب خلافى را نوشته بودند. بنده در اين رابطه البته معتقدم وزيرى كه انتخاب مى شود اين حق را دارد معاونان خود را انتخاب كند. ايشان مايل بودند معاون جديدى را انتخاب كنند، بنده طبق وظيفهاى كه دارم اين است اگر ببينم آن فرد توانايى لازم را براى كار دارد موافقت كنم و من موافقت كرده بودم.

آنچه قبلًا بود، بعضيها ارتباط داده بودند اين مسأله را به مسائل قبلى ادغام كه آن يك مسأله ديگرى بودكه آنكارى خلاف كارشناسى بودكه مقام معظم رهبرى تأييد نميكردند آن ادغام را كه به دستور ايشان مسأله حل شد. اين ارتباطى با آن مساله ندارد. بنده يك بار پس از انجام سه حج و يك بار هم در سال خدمت رهبر معظم انقلاب رسيده، عرض كردم كه شما نمايندگيهايتان معمولًا 5 سال است و 10 سال است، بنده الآن 15 سال استكه در اين مسئوليت هستم و عرضكردم مديريت هم عمرى دارد، اگر ميتوانستم كارى را انجام دهم، انجام دادهام، حالا شخص جديدى را معرفى نماييد بلكه وى كار نويى داشته باشد، با توان بيشترى بيايد ومن هركاريكه بلد بودهام كردهام.

اصولگرايى يعنى همراهى با رهبرى

ص: 143

البته هر سال بعد از حج، بعد از عمره، يك ارزيابى خودمان از كار خودمان داشتيم، نقاط قدرت و ضعف را، تلاشمان اين بوده كه هر سال يك گام جلوتر باشيم و بحمد الله اين جور هم بوده است ولى من از ايشان تقاضا كردم كه مديريت عمرى دارد، بگذاريد كس ديگرى اين كار را بر عهده بگيرد، ايشان باز هم مصلحت ندانستند.

امسال هم همينطوركه در اين استعفا نامهام آمده است همين موضوع مطرح شده و همان مطلبى كه سال 85 مطرح كرده بودم، عرض كردم و در همان جلسه ديگر ايشان لطف فرمودند و مذاكره فرمودند كه چه كسى؟ چند نفر را در آنجا نامشان مطرح شد، چند تا نكته ايشان داشتند براى فرد بعدى، يكى اينكه فرمودند: ميخواهم چارچوب بعثه تغيير نكند، سياست هاى بعثه ادامه پيدا بكند و اعتدالى كه در سياست ها بوده ادامه پيدا كند، مديريت هم باشد من در ميان آن چند نفرى كه مطرح شد، گفتم اگر از اين نكات بخواهيد مورد توجه قرار بگيرد به نظر من از ميان افراد، برادر عزيز و بزرگوارم، حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى قاضى عسكر داراى اين ويژگيها هستند و اصلح به نظر بنده ايشان هستند كه ايشان فرمودند باز هم روى اين مسأله فكر كنيد و جواب بدهيد.

بعد من باز هم فكر كردم، جناب آقاى حجازى را ديدم، بعد عرض كردم به هر حال يك خصوصيات ديگرى هم اضافه كردم، گفتم ايشان براى اين كار انسب از ديگران هستند؛ اولًا شخصى كه بايد اين مسؤوليت را بپذيرد بايد اعتقاد به سياست هاى نظام و مقام معظم رهبرى داشته باشد.

من بعثه را در طول اين مدت با اين اعتقاد كه اين شعبهاى است از دفتر ولى عصر امام زمان (عج) و مكرر هم در ايام حج به دوستان مى گفتم شما يك جورى اينجا بايد كار كنيد و عمل كنيد كه تصور كنيد مسؤول كار، خود ولى عصر (عج) است.

اصولگرايى واقعى اجتناب از افراط و تفريط است

اين نظام، نظام ولايتى است و آنچه بارها به خود مقام معظم رهبرى عرض كرده بودم، بعثه متعلق به شماست، بنده هم نماينده شما هستم، هر جورى كه شما اراده كنيد بنده همانجور بعثه را اداره مى كنم ولى ديدگاههاى خودم را خدمت ايشان عرض ميكردم.

ايشان در اين مدتى كه من خدمتشان بودم كاملًا معتقد به اين معنا هستند كه آنچه مقام معظم رهبرى تدبير دارند در تشكيلات پياده كنند؛ شخصى امين، در طول اين مدت امانت ايشان كاملًا محرز در همه ابعاد؛ در امانت شناسى در مسؤوليتى كه به او واگذار كنند. مديريت قوى، شجاعت در انجام

ص: 144

تصميمها، دلسوزى و وقت گذارى، البته من از همه معاونت (هاى) بعثه تشكر ميكنم ولى تنها معاونتى كه تمام وقت در طول هفته در اختيار بعثه بودند و كمك بنده بودند، اين بزرگوار بودند. حتى روزهاى 5 شنبه ايشان قم تشريف ميبردند براى اداره مركز تحقيقات (حج). حتى رويهاى جمعه و شبها هم گاهى در خدمت آرمانهاى حج بودند، با دلسوزى كامل و همان خصوصيتى كه مقام معظم رهبرى فرمودند؛ اعتدال.

ايشان فردى معتدل هستند؛ نه تند رو هستند و نه كند رو. از ابتداى مسئوليت ها، من، هم با تند روى مخالف بودم وهم با كندروى.

اين بعثه، بعثه رهبرى است و سايه رهبرى بايد روى سر همه سليقه هاى سياسى باشد و رهبرى سايه پر بركتش بر سر همه مردم است. همان روزهاى اول مسؤوليتم عرض كردم: آقا! من ديدگاهم اين است كه اگر كسى 10 درصد با ولايت فقيه خوب است و 90 درصد مخالف من يك كارى بكنم كه اين 10 درصد را اضافه كنم نه اين كه كارى كنم صد درصد مخالف بشود. اگر كسى چهل درصد با نظام است كارى كنم كه اين چهل درصد، پنجاه درصد بشود، نه اين كه كارى كنم كه اين چهل درصد هم از دست برود. ايشان فرمودند همين كار درست است. نه افراط و نه تفريط، اين درسى است كه من از ابتدا از زمانِ امام 1 هم در هر مسؤوليتى كه بودم، از مكتب اميرالمومنين 7 گرفته بودم كه طبق نقل مى فرمايند، در نهج البلاغه هم هست كه از قول رسول اكرم 9 مى فرمايند: «الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّهٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِىَ الْجَادَّه»؛ تند روى و كند روى مايه گمراهى است. ميانه روى، با رهبرى بودن، اين جاده رسيدن به آن هدف و آرمان هاى بلند اسلام است كه در فرمايش اميرالمومنين 7 است: «وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَه»؛ «عاقبت به خيرى در اين است.»

اصولگرايى واقعى اجتناب از افراط و تفريط است. اگر كسى افراط كرد، اين اصولگرايى نيست. اصولگرايى يعنى همراهى رهبرى، در زمان امام معصوم 7، معيار امام معصوم بود. در همان زمان هم تندروى بود، كندروى هم بود. در زمان اميرالمومنين 7 تندروى بود، كندروى هم بود. در زمان امام صادق 7، در زمان همه ائمه:.

روايتى هست خيلى عجيب، امام صادق 7 در مورد يك عدهاى كه مدعى پيروى امام صادق بودند، فرمود: «قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنِّى إِمَامُهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا لَهُمْ بِإِمَامٍ»؛ عدهاى هستند- از همينهايى كه مدعى شيعه (بودن) هستند- تصور ميكنند من رهبر آنها هستم، ولى به خدا سوگند كه من امام آنها نيستم». بعد ميفرمايند: «خدا لعنتشان كند، هرچه پرده پوشى ميكنم، پرده را پاره ميكنند، من مى

ص: 145

گويم كه اين عمل را انجام دهيد، من سليقهام اين است، ميگويند نه، اين يك چيز ديگرى منظورش بوده است؛ «أَنَا إِمَامُ مَنْ أَطَاعَنِى»؛ من امام كسى هستم كه از من اطاعت ميكند. (1) همراهى با رهبرى از اوجب واجبات است

در زمان غيبت هم معيار و محور رهبرى است، نه تندتر از رهبر و نه كندتر از رهبر، هر افراط و تفريطى به سود دشمن است. معيارهايى مقام معظم رهبرى فرمودند، در همين سخنرانى اخيرشان هم فرمودند كه همه بايد مراقب باشيم با كارهاى بى رويه، به فتنهانگيزى دشمن كمك نكنيم. هركس در هرجا مسؤول است بايد كمك اين نظام باشد، بايد به دشمن كمك نكند. در همان راهى كه رهبرى ميگويد، همراه رهبرى باشد. علاقمندان به نظام و رهبرى بايد تلاش كنند كه از مخالفان بكاهند و بر موافقان اضافه كنند. ما سياستمان در بعثه مقام معظم رهبرى اين است كه علاقمندان رهبرى اضافه شود. اين هنر نيست كه ما بياييم دوست را تبديل به شمن كنيم، هنر اين است كه مخالف را تبديل به دوست كنيم.

لقمان به پسرش مى فرمود، يكى از نصايح بسيار مهم لقمان اين است كه هزار دوست كم است و يك دشمن زياد! اين فقط يك مسأله اخلاقى- اجتماعى نيست؛ يك مسأله سياسى است.

ما امروز بايد براى نظام اسلامى دوست اضافه كنيم. يك دشمن زياد است و هزار دوست هم كم است. علاقمندان به نظام، علاقمندان به رهبرى بايد (چنين باشند)، اين سياست هم سياست علوى است. اين سياست نامه اميرالمومنين 7 (است.) يكى از سياست نامه (هاى) امنيتى اميرالمومنين 7 اين بود: «استصلاح الاعداء» (2) يا دوست كردن دشمن «من استصلح عدوّه زاد فى عدده» (3) اين از اميرالمومنين 7 است كسى كه دشمن خود را اصلاح كند، عددش را اضافه كرده است.

مخالفان را موافق كردن، اين مهم است. اين يك درس سياسى است اميرالمومنين 7 مى دهد براى نظام اسلامى، براى نظام علوى. بايد دوستان رهبرى در هر جا خدمت ميكنند كارى كنند كه


1- «قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنِّى إِمَامُهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا لَهُمْ بِإِمَامٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ كُلَّمَا سَتَرْتُ لَهُمْ سِتْراً هَتَكُوهُ هَتَكَ اللَّهُ سِتْرَهُمْ أَقُولُ كَذَا وَ كَذَا فَيَقُولُونَ إِنَّمَا عَنَى كَذَا وَ كَذَا أَنَا إِمَامُ مَنْ أَطَاعَنِى».
2- «استصلاح الأضداد و مداجاه الأعداء». غرر الحكم، ص 445
3- غرر الحكم، ص 414

ص: 146

اگر خدايى ناكرده كسى 10 درصد اعتراض دارد، آن اعتراضش برداشته شود، نه اينكه صد درصد مخالف بشود.

امروز همراهى با رهبرى از اوجب واجبات است. هر كس كه بخواهد خارج از اين چارچوب خدمت به نظام كند، اين خدمت به نظام نيست، هر چند خيال كند كه خدمت به نظام است. افراط گرايى، تند رفتن، كند رفتن هر دو ضرر دارد.

علاقمندان نظام و رهبرى بايد در هر مسووليتى كه هستند تلاش كنند به دوستان نظام بيفزايند و از مخالفان و معترضان بكاهند.

البته من در مكه هم عرض كردم، اين نظام به فضل الهى صدمه نخواهد ديد. من يقين دارم اين نظام صدمهاى نخواهد خورد. هركس جدا شود در هر موقعيتى از اين نظام، از رهبرى جدا شود، اين نظام ضرر نميكند. به راه خودش ادامه مى دهد. هركس جدا شود خودش ضرر ميكند؛ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُم؛ هركس برود كنار، خدا جاى او جايگزين ميآورد، وليكن وظيفه ما چيز ديگرى است و آن اين است كه در شرايطى كه ما داريم، بايد از اين نظام و رهبرى مظلوم نظام و ميراث خون شهدا با همه توان دفاع كنيم. تند روى و كند روى به ضرر نظام است و همراهى نظام توأم با عاقبت بخيرى است.

لازم دانستم در شرح اين خصوصيات كه مقام معظم رهبرى به حق بر روى آن تأكيد داشتند، براى اداره بعثه شرح مختصرى بدهم و با توجه به شرايطى كه كشورمان با آن روبهرو است.

اميدوارم كه خداوند متعال برادر عزيزم جناب آقاى قاضى عسكر را يارى نمايد و انشاء الله در اين كار با اقتدار پيش خواهند رفت و پيروزى ها و موفقيت هاى بيشترى را براى نظام كسب خواهند كرد.

سخنان حجت الاسلام و المسلمين محمدى گلپايگانى، رييس دفتر مقام معظم رهبرى

رى شهرى، چهره ممتاز دينى و علمى

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، به نقل از واحد مركزى خبر، حجت الاسلام والمسلمين محمدى گلپايگانى در سخنرانى خود در مراسم توديع و معارفه نماينده سابق و جديد ولىّ فقيه در امور حج و زيارت گفت: آقاى رى شهرى در كنار همه مسؤوليتهاى سنگين اجرايى پس از انقلاب،

ص: 147

لحظهاى از تحقيق، تحصيل و تدريس باز نماند.

وى با اشاره به سابقه 50 ساله آشنايياش با آيت الله رى شهرى افزود: اين انديشمند مسلمان، در كنار مسؤوليتهاى اجرايى سنگين، چون دادگاه ارتش در زمان كودتاى (پايگاه شهيد) نوژه و مسؤوليتهاى حساس و تأثيرگذارى كه همزمان از همه آنها سرفراز بيرون آمد، تحقيقات علمى ارزشمندى دارد كه نامش در رديف اول محدّثين و كسانى كه آثارى درباره تاريخ زندگى اهل بيت: دارند، قرار گرفته است.

حجت الاسلام و المسلمين محمدى گلپايگانى گفت: تأليفات متعددى چون ميزان الحكمه، دانش نامه امام حسين 7 و شرح بر اصول كافى در 16 جلد كه برخى از آثار وى در كتابخانههاى كشورهاى مختلف جهان و دانشگاههاى آنان تدريس مى شود، نام آقاى رى شهرى را بزرگ مرتبه كرده است.

آقاى گلپايگانى همچنين افزود: توديع آقاى رى شهرى، جابه جايى وى از سنگرى به سنگر ديگر است و از اين پس در كنار توليت آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى 7 تدريس، تحقيق و نگارش، وظايف سنگينى بر عهده دارد.

رييس دفتر مقام معظم رهبرى با اشاره به نقش بى نظير حج در رساندن پيام انقلاب اسلامى به جهان گفت: مديريت آقاى رى شهرى در مدت 20 سال حضور در تصدّى نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت و برپايى مراسم برائت از مشركان و دعاى كميل، فضاى مناسبى براى بهره گيرى از اين امكان بهوجود آورد.

وى افزود: مطمئن هستم همانگونه كه اين مديريت در اين 20 سال به خوبى انجام شد، در دوران آقاى قاضى عسكر هم روندى رو به رشد خواهد داشت.

حجت الاسلام و المسلمين محمدى گلپايگانى گفت: حجت الاسلام قاضى عسكر در 20 سال گذشته، يارى صديق، علاقمند و كوشا براى آقاى رى شهرى بود و ميتواند با تجربيات طولانى و تكيه بر بيانات و رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، فضايى پويا براى فعاليتهاى اين حوزه داشته باشد.

وى همچنين با اشاره به حوادث اخير، بهويژه هتك حرمت روز عاشورا گفت: در فتنه، هوا غبار آلود و راه و بيراه غير قابل تشخيص است و در اين فضا بايد قانون به عنوان معيار تشخيص حق از باطل قرار گيرد.

حجت الاسلام و المسلمين محمدى گلپايگانى پس از سخنرانى، حكم رهبر معظم انقلاب

ص: 148

اسلامى براى انتصاب حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر به عنوان نماينده ولىّ فقيه در امور حج و زيارت را قرائت كرد.

متن كامل سخنان نماينده جديد ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى در آيين توديع و معارفه

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، متن كامل سخنرانى حجت الاسلام والمسلمين سيدعلى قاضى عسكر در آيين توديع و معارفه نماينده ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى به شرح زير است:

بسم الله الرحمن الرحيم، لازم مى دانم از عنايت و بزرگوارى و محبّت هاى بى شائبه مقام معظم رهبرى، حضرت آيت الله خامنه اى- دام عزّه العالى- صميمانه سپاسگزارى كنم. خداوند به من عنايت بزرگى عطا فرمود و اين شايستگى را داد كه از آغاز، فعاليتهاى فرهنگى- اجتماعى ام را در خدمت ايشان شروع كردم.

در سال 60 كه شوراى مركزى ائمه جمعه تشكيل شد، بنده همراه با بعضى از عزيزان بزرگوار كه متأسفانه بعضى از آنها هم از دار دنيا رفته اند و طلب مغفرت براى آنها مى كنم، به عنوان اعضاى دبيرخانه مركزى ائمه جمعه منصوب شدم و 3 سال جلساتمان در دفتر رياست جمهورى كه آن زمان معظم له رياست جمهورى را در كشور برعهده داشتند، تشكيل مى شد.

راهنمايى هاى ايشان، افكار نورانى ايشان و بسيارى از برنامه هايى كه وجود داشت شروع فعاليت نهاد امام جمعه بود، از نوشتن اساسنامه و تأسيس اين تشكيلات كار را آغاز كردم، بعد هم از سال 63 حضرت امام- رضوان الله تعالى عليه- به ما حكم دادند تا سال 68، مجدداً مفتخرم كه از سال 68 تاكنون نيز 7 دوره 3 ساله از دست مبارك ايشان بنده حكم گرفتم همراه با ديگر عزيزان و در شوراى سياست گذارى ائمه جمعه مشغول فعاليت بوده ام و مى خواهم اين نتيجه را بگيرم كه افتخار اول من اين است كه حدود 30 سال است كه در خدمت رهبرى معظم انقلاب بوده ام. با ايشان بودم و هر كجا هم مسؤوليتى را به بنده واگذار كرده اند، چون در خدمت ايشان بودن را وظيفه شرعى براى خود مى دانم اجابت كرده ام.

حدود 5 سال كه با عنايت ايشان در اصفهان نماز جمعه را اقامه كردم، آن هم بر اساس همين تشخيص بود، امروز هم تشخيص همين است.

اميدوارم خداوند اين شايستگى را به من عنايت كند همچون زمان حضرت امام 1 و سالهاى

ص: 149

طولانى گذشته كه در خدمت رهبر معظم انقلاب بودهام، ان شاء الله در باقيمانده عمر خود نيز اين لياقت را داشته باشم كه همين مسير را ادامه دهم و همانطور كه حضرت آيت الله رى شهرى فرمودند، بنده هرگز به دنبال گرايشهاى سياسى نبوده ام به دنبال خدمت بوده ام.

خداوند سرنوشت مرا اينگونه رقم زد كه از سال 59 تاكنون به حج مشرف شده ام. در بعثه هاى حضرت امام، عزيزانى كه آن موقع مسؤوليت داشتند و بعد هم از سال 70 كه در خدمت ايشان بودم انجام وظيفه كردم و كوچكترين خدمتگزار حج بوده ام. از سال 70 به اين طرف، در كنار حضرت آيت الله رى شهرى درس هاى فراوانى آموختم. البته آشنايى من با ايشان بر مى گردد به قبل از انقلاب. از همان موقع من مى ديدم كه ايشان چهره اى سخت كوش در معرفى معارف اهل بيت عصمت و طهارت: هستند. اين افتخار نصيبم شد و درس هاى فراوانى را از ايشان فرا گرفتم و حقيقتاً ايشان يكى از چهره هاى برجسته علمى و فرهنگى كشور هستند و انسان تأسف مى خورد كه چرا شخصيت هاى نظام ما تا هستند مردم آنگونه كه بايد و شايد آنها را نمى شناسند. اما بعد از رحلت و يا شهادتشان متوجه مى شوند كه چه ذخايرى از دستشان رفته است.

بخشى از آن را سرور عزيز و بزرگوارم حضرت حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى محمدى گلپايگانى، رياست محترم دفتر مقام معظم رهبرى بيان فرمودند كه من از حضور گرم و صميمانه ايشان و محبتى كه نسبت به بنده داشته اند هم حقيقتاً تشكر مى كنم.

سال 70 سال بسيار مهمى بود، شخصيت حضرت آيت الله محمدى رى شهرى در بحرانهاى سياسى كه وجود داشت نمود پيدا مى كرد. لحظات حساسى بود. خبرهاى ناگوارى مى آمد و ايشان بايد در بحران مديريت ميكرد و به گونهاى عمل كردند كه تا به امروز بدون كمترين مشكل بحمدالله حج از نظر سياسى اداره شد و تلاطم ها و تنش هايى كه در روابط سياسى بين دو كشور وجود داشت هيچگاه نتوانست حج گزارى ايرانيان را تحت الشعاع خود قرار دهد. به درستى مديريت كردند.

در برنامه هاى فرهنگى بسيار مشتاق و پيگير بودند. ما اكنون نزديك به 800 اثر فرهنگى را در حوزه حج، عمره، عتبات و سوريه و پاسخگويى به شبهات توليد و منتشر كرده ايم.

بسيارى از اينها به خاطر پيگيرى هاى ايشان و نظريات كارشناسانه ايشان بود. بسيارى از آنها را پيش از چاپ مى ديدند، نظر مى دادند و بعد چاپ مى شد و پيگيرى مجدّانه ميكردند كه حتماً اين آثار به موقع توليد شود و الآن هم شايد نزديك به 100 اثر ديگر در دست توليد است كه اينها بسيار تأثير گذار خواهد بود در فرهنگ حج.

ص: 150

ما تنها در انتشار فصل نامهها حدود 100 شماره فصل نامه ميقات فارسى و عربى منتشر كردهايم كه بيش از 23000 صفحه مطلب علمى به جامعه ارائه شده است. دركارهاى علمى مرتبط با مؤسسه دار الحديث، 211 عنوان كتاب با بيش از 500 جلد، با ترجمه بيش از 17 زبان از خدمات ارزشمندى است كه ايشان تا الآن انجام داده اند. نزديك به 80 جلد ديگر هم به زودى در دست پيگيرى است و همه هم تأثيرگذار است كه يادم نمى رود در خدمت ايشان در دانشگان اردن، وقتى با رييس دانشگاه ديدار كرديم، اوگفت: اين آثار شما بهترين خدمت را به تقريب خواهد كرد و بهترين راه براى تقريب خواهد بود.

از لحاظ نظم نيز ايشان بسيار مقيد بودند و از معدود افرادى هستند كه از لحظات وقتشان دقيق استفاده ميكنند. حتى از دو- سه ساعت پروازى كه ما از تهران به مدينه و يا به جده داشتيم، به مجرد اينكه در هواپيما مينشستند، يادداشتهاى خود را در مى آورند و شروع مى كردند خواندن و تصحيح كردن.

نميگذاشتند يك لحظه فرصتشان از دست برود. سوار اتومبيل ميشوند براى حركت به قم، به دليل اينكه حافظ كل قرآن هستند شروع مى كنند مرور كردن و تلاوت قرآن.

در مواقع زيادى كه كنار ايشان بودم، ميديدم زيارت جامعه ميخوانند، زيارت عاشورا مى خوانند يك لحظه از فرصتشان را هدر نميدهند و خداوند به خاطر همين خدمتگزارى در مكتب اهل بيت: به ايشان اين توفيقات فراوان را عنايت كرده و مى كند.

تأسيس دانشكده علوم حديث هم از خدمات ديگر ايشان است. بنده اين افتخار را داشتم كه ايشان به من حكم دادند براى راه اندازى و چند سال هم به عنوان قائم مقام ايشان، دانشكده حديث را اداره كردم و بحمدالله امروز يكى از خدمات شايسته در حوزه علوم حديث است و حديث را از غربت در آوردند و وارد بطن زندگى مردم كردند.

خيلى وقتها شايد خيليها به ايشان بدى كردند. نامه تند عليه ايشان نوشتند، اما ايشان ميگفتند كسى كه به من بدى كرده بدى نمى كنم. ميگفتم خوب است كه پاسخ بدهيم، لااقل پاسخ منطقى، ولى ايشان مى فرمودند كارى نداشته باشيد، يك چيزى نوشته اند. نيازى به پاسخ دادن نيست.

برخى مسائل را من دوست دارم بگويم تا مردم بدانند. جالب است براى مردم. ايشان در دورات امارت حج، حدود 20 سال به حج مشرف شدهاند، سنگين ترين مسؤوليت را هم برعهده داشتهاند، اما در پايان حج هزينه سفر خودش را هم داده است. اين را بدانند مردم ما و افتخار كنند به داشتن چنين

ص: 151

چهره هايى!

از همه مهمتر، عنايت مقام معظم رهبرى به ايشان است كه در بسيارى از ملاقاتها من بوده و از نزديك ديدهام. همينكه حضرت حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى محمدى گلپايگانى فرمودند، وقتى تصحيح اصول كافى خدمت ايشان ارائه شد، تجليل بلندى كردند. من مفهوم اين تجليل معظم له را ميفهمم. چون به اين راحتيها مقام معظم رهبرى از چيزى تعريف نمى كنند. مى شناسند اثر را؛ كارى كه بعد از سالها در حوزه هاى علميه انجام شد و اين كتاب شريف تصحيح گرديد. و تقدير كردند از همه آنها كه زحمت كشيدند تا اين اثر به نتيجه رسيد.

امروزه در دانشكده علوم حديث و پژوهشكده علوم حديث در قم تا مرحله دكترا دانشجو جذب كرده و نيرو تربيت مى كنند. اينها افتخار است براى اين كشور.

من از نظر اخلاقى تعهد كرده بودم كه تا وقتى ايشان هستند، ايشان را رها نكنم و متأسف هم شدم كه ايشان استعفا كردند. ولى بعد كه نظر مقام معظم رهبرى آمد ديگر با تمام وجود پذيرفتم. الآن هم با تمام وجود وقت مى گذارم اما به تنهايى نمى توانم.

هم اكنون به سوى شخصيتهاى انديشمند، مسؤولان بزرگوار نهادها و ارگانهاى مختلف دست استمداد دراز مى كنم. به سوى علماى اعلام در حوزه هاى علميه و شخصيتهاى بزرگوارى كه كار فرهنگى در كشور مى كنند دست يارى دراز ميكنم و اميدوارم اين شايستگى را داشته باشم كه با كمك اين عزيزان بتوانم اهداف بلند وافكار نورانى مقام معظم رهبرى را- كه بهحق در هرعرصه اى كه ايشان مطلبى ارائه مى كنند، مطلبى است بالاتر ازديگران- درعرصه حج وزيارت تحقّق ببخشم. اكنون خودم را كوچكترين خادم اين مجموعه مى دانم و دست همه را مى بوسم.

جناب آقاى محمدى گلپايگانى هم اشاره فرمودند در مورد مراجع كه وقتى خبر استعفاى حضرت آيت الله رى شهرى منتشر شد، متأثر شدند اما بعد كه مطلع شدند قرار است ما اين مسؤوليت را ادامه دهيم و مقام معظم رهبرى اين عنايت را داشته اند، خوشحال شدند و به همين جهت امروز نمايندگان همه بيوت مراجع در اين جلسه حضور پيدا كرده اند كه مجدداً از همه آنها تشكر و قدردانى مى كنم. بههر حال اميدواريم كه خداوند يارى كند، رسالت، رسالت خطير و بزرگى است و خدمات بسيار شايستهاى در اين عرصه مى توان ارائه كرد.

اميدوارم آنچه كه آموخته ام و سياستهاى مدبرانه اى كه توسط ايشان در طول اين دو دهه ارائه شد، شايستگى اين را داشته باشم كه با همكاران خوب و صميمى و ارجمندم، اين راه را ادامه دهم.

ص: 152

درگذشته با مسؤولان ارجمندى كه رياست سازمان حج و زيارت را به عهده داشتند، با تفاهم و همدلى آنها راه را پيمودهايم و تقدير مى كنم از زحمات و تلاشهاى همه آنها. امروز هم كه اين مسؤوليت به عهده برادر عزيز و بزرگوارم جناب آقاى ليالى قرار گرفته، با همدلى كه با همفكرى كه بايكديگر داريم، اميدوارم خدا به ما توفيق بدهد بتوانيم اين راه را به شايستگى ادامه دهيم و رضايت خاطر امام زمان (عج) و در ادامه آن، رضايت مقام معظم رهبرى را فراهم كنيم.

پيام آيت الله سبحانى به مناسبت توديع و معارفه سرپرست زائران ايرانى

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، حضرت آيت الله سبحانى، از مراجع عظام تقليد، در پيامى به مناسبت توديع آيت الله رى شهرى اعلام كردند: حضرت حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى رى شهرى- دامت بركاته- در مدت بيست سال سرپرستى خود، به نحوى شايسته انجام وظيفه كردند و در حد توان، به اهداف حج جامه عمل پوشانيدند و هرگز ارعاب وتهديد، ايشان را از انجام وظيفه خويش باز نداشت.

متن پيام حضرت آيت الله العظمى جعفر سبحانى كه در مراسم توديع آيت الله رى شهرى و معارفه حجت الاسلام والمسلمين قاضى عسكر قرائت شد، بدين شرح است:

بسم الله الرحمن الرحيم

حج خانه خدا، يك عبادت و نيايش ساده و معمولى نيست، بلكه فريضهاى عبادى و سياسى است كه به منزله كنگره سالانه مسلمانان سراسر جهان به شمار ميرود و اين نمايندگان اقطار جهان اسلام، در كنار خانه توحيد، دور هم گرد آيند و در باره مشكلات جهان اسلام و نحوه برخورد با آنها بحث و گفتگو و به اصطلاح رايزنى كنند.

قرآن مجيد از اين هدف والاى حج با كلمه «قِياماً لِلنَّاس» تعبير كرده است؛ چنانكه ميفرمايد: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَهَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاس.

ناگفته پيدا است بهره گيرى از اين گردهمايى ميليونى در گرو شايستگيهاى مديران فرهنگى و سياسى حج است كه با همانديشى و همكارى با تشكيل كنگره حج براى يكسال برنامه ريزى كنند.

بدون تعارف بايد گفت، حضرت حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى رى شهرى- دامت بركاته- در مدت بيست سال سرپرستى خود، به نحوى شايسته انجام وظيفه كردند و در حدّ توان به اهداف حج جامه عمل پوشانيدند و هرگز ارعاب وتهديد، ايشان

ص: 153

را از انجام وظيفه خويش باز نداشت، چنانكه از گفتگوهاى خود ايشان پيدا است كنارهگيرى ايشان به خاطر كارهاى علمى و فرهنگى، بالأخص اداره دو دانشكده حديث و اشتغال به تحقيق و تأليف است.

با عرض تشكّر از خدمات ارزشمند معظم له آنچه كه مايه اميدوارى است اين كه وظيفه سرپرستى را فرد شايستهاى بر عهده گرفته كه ساليان متمادى در بخش فرهنگى حج و زيارت، كارهاى ارزشمندى انجام داده است و عملًا توانمندى خود را در اداره امور به اثبات رسانده است. اميدواريم حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى قاضى عسكر- دامت بركاته- همان مسير را پيموده و عزّت و عظمت حج و موقعيت زائران خانه خدا را فراهم سازند. بمنّه و كرمه.

با تقديم احترام- جعفر سبحانى

متن پيام وزير ارشاد اسلامى

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، متن پيام دكتر سيد محمد حسينى كه در مراسم توديع آيت الله رى شهرى و معارفه حجت الاسلام والمسلمين سيد على قاضى عسكر به وسيله آقاى ليالى، رييس سازمان حج و زيارت قرائت شد، بدين شرح است:

بسم الله الرحمن الرحيم

دل خاك سر كوى وفا شد چه به جا شد سر در ره تيغ تو فدا شد چه به جا شد

اين ديده كه حسرتكده شوق شماست اى خوش نگهان جاى شما شد چه به جا شد

كم و بيش دو دهه از منظور و منشور بعثه، به قلمِ خدمت مردى رقم خورد كه نقش حضورش در هركجا كه تصدّى داشت، اثرى ماندگار گذاشت و در وادى مسؤوليت، گامى به بلنداى باور خويش برداشت.

روزگار را رسمى جز اين نيست كه هركه باشى و از هر جا پرسى، عاقبت رحل اقامت بايد بربست و كار را بايد به دست ديگرى سپرد و خوش آنكه سر به سلامت برد.

حضرت آيت الله محمدى رى شهرى، چهرهاى كه در علم و فقاهت با صيانت از سيره اماميه و ايجاد دارالحديث و در خدمت توليت آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى و از همه مهمتر امير الحاج بودن در دو دهه و پيروى از ولايت فقيه و مقام معظم رهبرى بر لوح حافظه تاريخ معاصر نامى

ص: 154

به ثبت رسانيد؛ بار مسؤوليت را به دوش همراه و همكار ديگرى گذاشت تا در امر انتقال تجارب مباركش، در قالب تحقيق و نگارش، پس از آن دانشنامه عظيم حضرت امام حسين 7 به آب حيات و جاودانگى در امر نگارش دست يابد.

آنچه انجام دادند و آنچه به منصه عمل و اجرا خواهند نشاند، مباركشان باد!

اينك اين پرچم در دست برادر ارجمند و سيد سربلند، حجت الاسلام والمسلمين جناب سيد على قاضى عسكر قرار گرفته است. قبل از هر بيان، از انتخاب جناب ايشان از ناحيت مقام ولايت، نهايت تقدير و تشكر خود را اظهار ميدارم كه ايشان منا بودند و در كسوت معاونت پژوهش و آموزش، سالها پيروى خدمت رندان كردند.

بر ايشان است كه چراغ افروخته را فروزان تر نمايند و در امور فرهنگى كه در جنگ نرم سلاح آزمودهاى است بيشتر وقت و سرمايه گذارند.

با امعان نظر نسبت به بخش زيارت، مردم عاشق آل الله را بيش از پيش مساعدت و معاضدت نمايند.

بر افزايش آگاهى زائران نسبت به قداست مكان، همتى خاص مبذول دارند و در يك كلام آنچه مطمح نظر مبارك مقام معظم رهبرى است- كما هو حقّه- بر مصطبه عمل نشانند.

براى حضرت آيت الله محمدى رى شهرى توفيق در وادى تحقيق آرزو ميكنم و براى منصوب تازه و منسوب آل على، حاج سيد على قاضى عسكر، خدمتى شايسته اين نام و مقام، پرقوام و پردوام، آرزو مى نمايم.

سيد محمد حسينى

وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى

زندگى نامه جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد على قاضى عسكر

آقاى سيد على قاضى عسكر، روز پنجم خرداد ماه سال 1333 هجرى شمسى برابر با 23 رمضان المبارك سال 1373 هجرى قمرى در اصفهان ديده به جهان گشود. در سن 15 سالگى وارد حوزه علميه اصفهان شد و پس از يك سال عازم قم گرديد و به فراگيرى علوم اسلامى پرداخت و در مقاطع مختلف تحصيلى از دوره ى سطح گرفته تا خارج، از محضر اساتيد و دانشمندان بزرگ حوزه از جمله:

شهيد بزرگوار مرحوم حجه الاسلام و المسلمين آقاى سيد حسن بهشتى طاب ثراه-

ص: 155

مرحوم حجه الاسلام و المسلمين كافى اصفهانى

مرحوم حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ يحيى سلطانى

مرحوم آيت الله ستوده

آيت الله خزعلى

آيت الله يحيى انصارى شيرازى

علامه شهيد مرتضى مطهرى

مرحوم آيت الله مشكينى

مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمد فاضل لنكرانى

مرحوم آيت الله العظمى تبريزى

آيت الله جوادى آملى

و ديگر علما و مراجع حوزه ى علميه ى قم بهره گرفته و حدود ده سال در دروس خارج فقه و اصول حوزه شركت كرد.

وى به همراهى از نهضت حضرت امام خمينى- قدس

سره- پيش از پيروزى انقلاب اسلامى، در بسيارى از فعاليت هاى سياسى مذهبى طلاب و فضلاى حوزه علميه قم حضور فعال داشته است.

ايشان به فاصله كوتاهى پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى، جذب كارهاى فرهنگى و تاثيرگذار كشور شد. با تشكيل نهاد مقدس نمازجمعه از زمره كسانى بود كه مسئوليت تدوين و تنظيم پيش نويس اساس نامه و تشكيلات اين نهاد را بر عهده داشت و آن گاه از سوى شوراى مركزى ائمه جمعه مركب از: مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى و حضرات آيات: مشكينى، خاتمى يزدى، ملكوتى و طاهرى به عنوان عضو شورا و مسئول امور فرهنگى دبيرخانه مركزى ائمه جمعه منصوب شد، در سال 1363 از طرف حضرت امام خمينى 1 و با حكم ايشان، مجدداً به اين سمت منصوب گرديد و تا رحلت ايشان استمرار داشت.

در دوره زعامت و رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى- مد ظله- از سال 1368 تاكنون نيز از

ص: 156

سوى معظم له به عضويت شوراى سياستگذارى ائمه جمعه منصوب گرديده و هر سه سال يكبار در هفت دوره متوالى اين حكم تمديد گرديده است.

حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر در سال 1366 موفق به اخذ مدرك دوره اول خارج از دفتر تبليغات حوزه علميه قم و در تاريخ 18/ 11/ 73 نيز از سوى شوراى مديريت حوزه علميه قم، مدرك دوره دوم خارج يعنى دكترا را دريافت نمود.

وى در سال 1380 به عنوان مدير نمونه و نيز مدير برگزيده ملى و در سال 1384، به عنوان پژوهشگر برگزيده انتخاب و چهار مجله و فصلنامه علمى- تخصصى به نام هاى ميقات حج، ميقات الحج، فرهنگ زيارت و علوم الحديث را مديريت نموده است.

در سال 1372 از سوى آيت الله محمدى رى شهرى، مسؤوليت تأسيس و راه اندازى دانشكده علوم حديث به ايشان واگذار گرديد و در تأسيس كتابخانه تخصصى علوم حديث نقش به سزايى داشته و هم اكنون نيز عضو هيئت امناى دانشكده علوم حديث است.

حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر، سال هاى متمادى در بعثه حضرت امام خمينى 1 و سپس در بعثه مقام معظم رهبرى مسؤوليت داشته و از سال 1370 تاكنون توسط آيت الله محمدى رى شهرى، به ترتيب به عنوان: معاون فرهنگى و ارشاد، سرپرست معاونت امور روحانيون و معاون آموزش و پژوهش بعثه مشغول فعاليت بوده است.

از ايشان تعداد 16 جلد كتاب و نزديك به 50 مقاله علمى تاكنون به چاپ رسيده و چند مقاله نيز به كنگره هاى بين المللى حج، كه در عربستان برگزار مى شود، ارائه گرديده است.

همچنين تأسيس مركز تحقيقات و كتابخانه تخصصى حج، تأسيس موزه حج و توليد نزديك به 750 اثر در رابطه با حج، عمره، عتبات و سوريه از ديگر كارهاى فرهنگى ايشان است.

حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر، در سال 1376 نيز از سوى مقام معظم رهبرى به عنوان امام جمعه موقت اصفهان منصوب شد و به مدت 5 سال در اين سمت انجام وظيفه نمود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109