ميقات حج-جلد 65

مشخصات کتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

آداب باطنى حج

ص: 6

جواد محدثى

(برداشتى از عارفانه هاى حج در كتاب «محجة البيضا» فيض كاشانى)

مرحوم فيض كاشانى كه به داشتن ديدگاه هاى لطيف و برداشت هاى عرفانى و نوآورى در تبيين معارف دينى مشهور است، دركتاب «محجّة البيضاء»، در فصل مربوط به حج، (1) پس از مباحثى درباره فضيلت حج، فضيلت خانه خدا و مكّه، فضيلت يا كراهت اقامت در مكّه و برترى مدينه بر شهرهاى ديگر، شرايط وجوب حج، ترتيب اعمال حج و آداب آن ها، زيارت مدينه منوّره و اهل بيت و آداب آن، بخش سوّم مباحث را با عنوانِ «آداب دقيقه و اعمال باطنه» (2) به بيان آداب و اسرار باطنى حج اختصاص داده است.

آنچه مى خوانيد، فشرده اى است از مطالب اين بخش:

1. دقايق آداب

در اين زمينه، ده نكته و ادب و آداب بيان شده كه خلاصه آن ها از اين قرار است:

اول: حلال بودن نفقه و خرج سفر حج و پيوسته بودن دل به خدا و قصد خالص داشتن در اين سفر معنوى و پرهيز از هرچه كه توجّه را از خداوند باز ميدارد.

دوم: همكارى نداشتن با دشمنان خدا و باج ندادن به رهزنان و حفظ عزّت و كرامت نفس.

سوم: توسعه در رهتوشه و دست و دل بازى در خرج در راه خدا و داشتن سفرى كرامت مندانه و بزرگوارانه.

چهارم: پرهيز از ناهنجارى اخلاقى و جدل و دشنام و حرف ها و كارهاى لغو و هوس آلود.

پنجم: سفر پياده به خانه خدا در صورت امكان، به شرط آنكه حال عبادت او را از بين نبرد و خستگى به بدخلقى اش نكشاند.

ششم: پرهيز از محمل و كجاوه نهادن بر مركب و بارسنگين برآن ننهادن و رفق و مدارا.

هفتم: غبارآلود و خاكى و متواضعانه ره سپردن و پرهيز از آنچه او را به تفاخر و غرور و خودنمايى بيالايد.

هشتم: رعايت حق حيوانات و مركب هاى سوارى و بار بيش از حدّ برآن ها نگذاشتن و فرصت استراحت به آن ها دادن.

نهم: قصد قربت در قربانى و ريختن خون ذبيحه و تقديم بهترين و چاقترين قربانى و پرهيز از چانه زنى در خريد آن.

دهم: خرسندى از آنچه در اين راه خرج مى كند و آن را خسارت و مصيبت نشمردن و داشتن طيب خاطر در هزينه هاى اين سفر.

(در كتاب، نكات ياد شده، همراه با برخى روايات و نمونه هايى از سيره است كه جهت اختصار، از ذكر آن ها پرهيز شد.)

2. آداب باطنى

در اين قسمت، با بيان اينكه انديشيدن درباره آداب و اسرار و رموز اين سفر و درك معانى اعمال از آغاز تا انجام و داشتن شوق و معرفت در همه مراحل آن، بهرهورى از حج را مى افزايد، به نكات و آدابى به عنوان رمز كليد و كليد رمز گشودن اسرار اين عبادت اشاره مى كند؛ اين اسرار و آداب باطنى از اين قرار است:

* فهم


1- محجة البيضاء، ج 2، صص 208- 145
2- همان، ص 189

ص: 7

راه رسيدن به خدا، دورى و وارستگى از شهوات و خدايى بودن در همه حركات و سكنات است. رمز گرايش رهبانان در آيين هاى گذشته به گوشهگيرى و خلوتگزينى و غارنشينى، رسيدن به مقام «انس با خدا» بوده است. وقتى آن شيوه ها متروك شد و مردم به لذايذ دنيوى روى آوردند، خداوند متعال پيامبر واپسين را برانگيخت تا احياگر راه آخرت و تجديد كننده سنت هاى پيامبران آسمانى در سلوك معنوى باشد.

پيامبر خدا (ص) بهجاى رهبانيت «جهاد» و «حج» را بيان فرمود. خداوند، كعبه و اطراف آن را حرم خويش قرار داد. عرفات را همچون صحنى در آستانه درگاهش بر شمرد و با تحريم محرمات احرام، حرمت و قداست اين حرم را روشن ساخت و اعمال حج را كه خردها به رمز و راز آن پى نمى برد، وسيله آزمون تعبّد و پذيرش و اطاعت بندگان قرار داد، تا انجام اين كارها كه به ظاهر، لذّتى براى نفس ندارد، تنها با انگيزه اطاعت فرمان و ابراز بندگى صورت پذيرد و لبيك گويى به دعوت او، رمز انقياد و سر سپردگى در پيشگاهش باشد، تا مردم از هواى نفس رها شوند و شرط بندگى به جا آورند.

اگر مردم اين رازها را «فهم» كنند. از صدور آن همه تكليف و فرمان و واجبات، تعجّب نخواهند كرد. در فهم اصل حج، همين نكته بس است.

* شوق

«شوق» پيامد «فهم» است. وقتى روشن شد كه كعبه، خانه خداست و آنكه به حج مى رود، گويا به قصد زيارت خدا سفر مى كند و هركه آهنگ زيارت خدا كند، از ديدار روى يار و برخوردارى از نگاه عنايت آميز او در ميعادگاه آخرت محروم نخواهد بود، شوق ديدار خدا، شوق اسباب ديدار را هم پديد مى آورد. مشتاق پروردگار، به هرچه كه به محبوبش منتسب باشد مشتاق است. خانه، خانه خداست و همين كافى است كه دلداده خدا را مشتاق اين سفر كند، تا هم خانه خدا را ببيند، هم با چشم دل خدا را بنگرد.

ديدار خدا بود ميسّر با ديده دل، نه ديده سر

* عزم

زائر بايد بداند كه با عزم حج، از خانواده و وطن و شهوات و لذّات جدا مى شود و به زيارت خانه خدا روى مى آورد. پس بايد قدر خانه و صاحب خانه را بزرگ شمارد و از عزم خطير خويش آگاه باشد و عزم خود را خالص براى خدا سازد و دور از ريا و سُمعه باشد و بداند كه از نيت و عملش تنها آنچه براى خدا خالص باشد پذيرفته است و چه زشت است كسى آهنگ خانه آن فرمانروا كند، ولى مقصودش غير او باشد. پس بايد عزم خود را تصحيح كند و از هر چه كه شائبه ريا دارد بپرهيزد.

* قطع وابستگى

مقصود از آن، رّد مظالم و توبه خالص و اداى حقوق بندگان است. همچون طلبكار حاضرى كه يقه او را چسبيده و مى گويد: كجا مى روى؟ مى خواهى به خانه خداوند بروى در حالى كه در همين جا و در خانه خودت، فرمان او را اطاعت نمى كنى. آيا شرم نمى كنى كه گنهكارانه به محضرش باريابى و تو را نپذيرد؟ اگر مى خواهى زيارتت مقبول افتد، فرمانش را اجرا كن، حقوق مردم را بپرداز و از همه گناهان توبه كن و پيوند دل را از همه بگسل و با روى دل به سوى او روان شو. اگر چنين نكنى، رهآورد سفرت جز رنج راه و باديه و جز طرد شدن از درگاه نيست. پيوند خود را از وطن چنان بگسل كه گويا ديگر بر نمى گردى و وصيت نامه ات را بنويس و با اين قطع علاقه ها از خانه و زندگى براى سفر حج، به ياد قطع علاقه ها از دنيا و رفتن به سفر بى برگشتِ آخرت باش. كسى كه آماده سفر حج مى شود، نبايد از سفر آخرت غافل شود.

* زاد و توشه

رهتوشه را بايد از راه حلال به دست آورد و اگر احساس كرد كه بر افزودن ره توشه حريص است و در پىِ چيزهايى است كه در طول سفر بماند و فاسد نشود، به ياد آورد كه سفر آخرت طولانى تر است و رهتوشه آن تقواست و هرچه-

ص: 8

جز تقوا است- بايد بگذارد و برود و در همان منزل اول از دست او مى رود. پس بكوشد اعمالش، كه همراه او در اين سفر است و توشه آخرت است، بى عيب و دور از ريا و تقصير باشد.

* مَركب

وقتى مركب فراهم شد، در دل خدا را شاكر باشد كه آن را برايش مسخّر ساخته تا بارش را به دوش بكشد و در همان لحظه به فكر مركبى باشد كه او را به سوى خانه آخرت مى برد؛ يعنى «تابوت». سفر حج از يك جهت شبيه سفر آخرت است. آيا اين مركب مى تواند او را به سراى آخرت برساند؟ چه بسا مرگش چنان نزديك باشد كه پيش از سوار شدن بر مركب، او را در تابوت بگذارند! سفر قطعى است، ولى اسباب سفر معلوم نيست مهيا باشد. پس به فكر تهيه مركب و زاد و توشه آن سفر باشد.

* جامه احرام

وقتى جامه احرام مى خرد، به فكر كفن باشد. شايد پيش از آنكه به نزديكى خانه خدا برسد و دو جامه احرام را بپوشد، مرگش مقدّر و نزديك باشد و كفن پيچ شود! همانگونه كه لباس احرام با لباس معمولى متفاوت است، لباس ديدار خدا (كفن) نيز با لباس هاى دنيايى تفاوت دارد.

* خروج از خانه

وقتى از خانه و شهر خود خارج مى شود، بداند كه از خانواده و وطن جدا مى شود و در سفرى كه شبيه به مسافرت هاى ديگر نيست، به سوى خدا مى رود. دل را متوجّه مقصد و مقصود كند و متوجه باشد كه در زمره زائرانى است كه دعوتش كرده اند و اجابت كرده و مشتاقانه ره مى سپارد و از ديگران گسسته به سوى خدا مى رود و به ديدار خانه اى با شرافت نايل مى شود و ديدار خانه خدا به جاى ديدار خداست. دل را به اميد آنكه به محبوب برسد و مقبول او شود آماده سازد و به فضل و رحمت الهى اميدوار باشد و پندارد كه اگر در اين راه مرگش هم فرا رسد، ميهمان خداست و اجرش با اوست. (1)

* از صحرا تا ميقات

وقتى راه ها را پيمود و دشت ها را پشت سر گذاشت و به «ميقات» رسيد و در راه، آن همه گردنه ها را ديد، به ياد آورد كه از دنيا تا آخرت نيز راهى دراز و پر از گردنه ها و خوف و هراس هاست تا آنكه به ميقات قيامت برسد. اگر در راه حج، بيم رهزنان بود، در مسير آخرت، سؤال نكير و منكر است. اگر در صحرا و باديه، خوف مار و عقرب و درندگان است، در قبر هم مارها و حشرات است. اگر در اين سفر از خويشان و بستگان دور مى شود، خانه قبر هم سراى وحشت و تنهايى و غربت است و ياد اين همه هول و هراس، او را به فكر رهتوشه آخرت اندازد.

* احرام

وقتى به ميقات مى رسد و لبيك مى گويد تا مُحرم شود، آن را اجابت دعوت خدا بشمارد و به قبول او اميد بندد و از ردّ او بيم داشته باشد و بين خوف و رجا به سر برد و تكيه اش به كرم الهى باشد. از سفيان بن عُيينه نقل شده كه گفت:

وقتى امام سجاد (ع) مى خواست لبيك احرام بگويد، رنگ از چهره اش مى پريد و مى لرزيد و زبانش به گفتن لبيك نمى چرخيد. وقتى علّت را مى پرسيدند، مى فرمود: مى ترسم از سوى خدا ندا آيد كه «لا لبّيك و لا سعديك!» و چون لبيك مى گفت، از هوش مى رفت.

حاجى لبيك گو آنگاه كه صدايش را در ميقات به لبّيك بلند مى كند، به ياد آورد كه در روز قيامت نيز خلايق با نفخ صور و در اجابت دعوت خدا، از گورها بر مى خيزند و در عرصات محشر گرد مى آيند و در دو گروهاند: «ممدوح و پسنديده» يا «مبغوض و نكوهيده» و به عبارت بهتر، يا مقبولاند يا مردود و همچنان در حالتى ميان بيم و اميد.


1- نساء: 100، وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ....

ص: 9

* ورود به مكّه

زائر وقتى به مكه رسيد، به ياد آورد كه به حرم امن پا نهاده و اميد به ايمنى از عقاب الهى داشته باشد و در همان حال، بيمناك باشد از اينكه مبادا شايسته قرب نباشد و با ورودش به حرم، مستحق خشم الهى گردد ... (كه تو در برون چه كردى كه درون خانه آيى!)

و چون نگاهش به «كعبه» افتاد، عظمت خانه خدا بر دلش افتد و چنان پنداردكه گويا صاحب خانه را مى بيند و بر توفيق اين ديدار، خدا را شاكر و اميدوار باشد كه از ميهمانان پروردگار به شمار آيد و به يادآورد كه در قيامت نيز مردم به شوق بهشت به عرصات محشر مى آيند ولى بعضى را به بهشت راه مى دهند و برخى را برمى گردانند. باز هم حالتى ميان خوف و رجا.

* طواف

زائر، طواف را نماز و عبادت بشمارد. قلبش را آكنده از خشيت و خوف و اميد و محبّت كند و در حال طواف، خود را شبيه فرشتگانى بداند كه بر گرِد عرش الهى طواف مى كنند. بداند كه مقصود، تنها طواف جسم برگرد كعبه نيست، بلكه چرخيدن دل بر محور «ياد خدا» است. با ياد او طواف را آغاز كند و به انجام برساند. طواف اصلى را طواف دل در حضرت مولا بداند و اين طواف ظاهرى را راهى براى طواف باطن و ملكوت به حساب آورد. فرشتگان به طواف عرش مشغول اند و چون بندگان به رتبه آنان نمى رسند، مأمورند كه برگرد كعبه بچرخند تا فرشته سان شوند!

* استلام

وقتى حجر الأسود را لمس مى كنى، آن را بيعت با خدا براى طاعت بدان و مصمّم باش كه به اين بيعت وفادار بمانى. هركه پيمان بندد و عهد شكنى كند، سزاوار نكوهش است. ابن عباس از حضرت رسول (ص) روايت كرده است كه فرمود: حجرالأسود، دست خدا در زمين است و با آن با بندگانش مصافحه مى كند، آنسان كه كسى با ديگرى دست مى دهد. (1)

وقتى زائر كعبه، از پرده كعبه مى آويزد و خود را به «مُلتَزم» مى چسباند، نيتش طلب قرب حق و شوق و محبت بيت و صاحب بيت باشد و با اين لمس، تبرّك بجويد و در جاى جاى خانه خدا خود را در حصار امن الهى قرار دهد و در آويختن به پرده كعبه، مغفرت طلبى و امان خواهى را در نظرآورد، همچون خطا كارى كه دست به دامان كسى مى آويزد و بخشايش و عفو مى طلبد و مى نالد و خود را بى پناه جلوه مى دهد. در نظر آورد كه جز با بخشايش و امان از عذاب، دست از دامان كعبه نكشد!

* سعى

سعى ميان صفا و مروه در آستانه خانه خدا، رفت و آمد يك بنده در آستانه يك فرمانروا را به ياد مى آورد كه براى اظهار خلوص در خدمت و به اميد نگاه لطف مولايش چنين مى كند؛ بنده اى كه نمى داند بالأخره مولا او را به حضور مى پذيرد يا ردّ مى كند؟ از نظر ديگر، حاجى هنگام رفت و آمد ميان صفا و مروه، خود را در عرصات قيامت و محشر ببيند كه در ترازوى حساب آن روز، بين كفه حسنات و سيئات در تردّد است، تا كدام برتر آيد و گرفتار عذاب يا مشمول آمرزش شود.

* وقوف در عرفات

وقتى در عرفات، ازدحام جمعيت و ناله هاى مردم به زبان هاى مختلف و حركت دسته دسته زائران در پى قافله داران را مى بيند، از قيامت و گرد آمدن امّت ها پيرامون پيامبران و پيشوايان خودشان ياد كند كه هر گروهى به اميد شفاعت پيشواى خود، در حالت ميان ردّ و قبول اند. پس در دل، به درگاه خدا بنالد تا از زمره بخشودگان و برخورداران از رحمت الهى به شمار آيد و در آن موقف رحمت، دست خالى نماند. درعرفات، قطعاً دلسوختگان و صاحبدلانى حضور دارند. وقتى دلهاى همه آنان به درگاه خدا نالان شود و تضرّع كند و دست ها و ديده ها به درگاه الهى باشد، بى گمان نا


1- به نقل از حاكم در مستدرك، ج 1، ص 457

ص: 10

اميد و محروم نخواهند شد. از اين رو گفته اند: از بزرگ ترين گناهان آن است كه حاجى در عرفات حضور يابد و خيال كند خداوند او را نيامرزيده است!

راز حج اين است كه همصدايى و هم ناله شدن اوليا و فرزانگانى كه از همه جاى دنيا به آن محضر آمده اند، تحقّق يابد؛ از اين رو، پيامبر خدا (ص) فرمودهاند: حج، عرفه است! (الحّجُ عرفه) هيچ چيز مانند اين هم دلى و همنوايى بندگان خالص در آن سطح گسترده و دريكجا، رحمت خدا را نازل نمى كند.

* رمى جمرات

در رمى جمرات، قصد كن كه به عنوان اظهار بندگى و عبوديت، تسليم محض در برابر فرمانى و در پى امتثال امر خدايى، بى آنكه جز خواست آن معبود را دخالت دركار دهى؛ مانند ابراهيم خليل كه وقتى به اين محل رسيد تا فرمان را اجرا كند، ابليس بر او ظاهر شد تا حجش را خراب نمايد و او را دچار نافرمانى خدا سازد. امّا آن حضرت به امر پروردگار او را با سنگ طرد كرد و از خود راند. مپندار كه شيطان سراغ تو نخواهد آمد! كه خود اين توهّم، نيرنگى شيطانى است تا مغرورت كند. شيطان القا مى كند كه اين سنگ افكندن چه ثمرى دارد؟ و كارى شبيه بازيچه است. امّا اعتنا نكن و او را از خود بران و بدان كه گرچه در ظاهر به جمرات سنگ مى افكنى، ولى باطن آن، طرد و ردّ شيطان و شكستن كمر اوست و ناكام كردن شيطان جز با امتثال امر خدا نيست.

* قربانى

قربانى، راه و گامى است به قرب الهى، پس قربانى كامل انجام ده و اميد داشته باش كه در مقابل هر عضوى از آن، همان عضو تو از آتش دوزخ رهايى مى يابد؛ آنگونه كه در روايات وعده داده اند. پس هر چه قربانى كامل تر و اجزاى آن برتر باشد، بهتر تو را از آتش دوزخ مى رهاند.

* زيارت مدينه

وقتى نگاهت به ديوارهاى شهر مى افتد، به ياد آر كه اين شهر برگزيده خدا براى حبيبش محمد (ص) است كه وى به سوى اين شهر هجرت كرد و در آن، احكام و شرايع الهى را بنيان نهاد و با دشمنان حق جنگيد و دين خدا را تا واپسين لحظات حيات، آشكار ساخت؛ شهرى كه تربت و مزار پيامبر در آن است.

در اين شهر، به ياد آور كه قدم جاى پاى پيامبر مى گذارى، پس آهسته و با وقار گام بگذار و عبور و راه رفتن او را در كوچه ها و گذرهاى مدينه يادكن و خشوع و آرامش قلبى او را به ياد آور و صدا را در اين شهر بلند مكن. از آنان يادكن كه افتخار هم صحبتى و هم نشينى و ديدار او و شنيدن كلماتش را داشتند و حسرت بخور كه تو از اين نعمت محروم بوده اى. به ياد آور كه اگر توفيق ديدن جمالش را در دنيا نداشتى، شايد در آخرت هم از ديدارش محروم باشى و به خاطر كارهايت، در آن سرا نيز ميان تو و او فاصله افتد.

امّا اميدوار باش، حال كه از شهر و ديار خود به قصد زيارت او آمده اى و تنها انگيزه تو شوق ديدار و عشق ديدن آثار او بوده است، خدا هم تو را به ديده رحمت بنگرد. چون به مسجد پيامبر برسى، به ياد آور كه اوّلين واجب الهى در اين صحنه و عرصه برپا شده و به رحمت خدا اميدوار باش و چه مناسب است كه مؤمن در اين ديار، «خشوع دل» داشته باشد.

وقتى حضرت رسول (ص) را زيارت مى كنى. خود را چنان بپندار كه در محضرش ايستاده اى و آن حضرت، حضور و زيارت و سلام تو را مى بيند و مى شنود و پاسخ مى دهد. سيماى او را در نظر آور، رتبه و مقام والايش را در دل خود تصوّر كن و به او سلام ده.

در حديث است كه فرمود: «هركس بر من يك بار صلوات و درود فرستد، خداوند ده بار بر او صلوات مى فرستد.» (1) وقتى كسى از دور بر او درود فرستد، چنين پاداشى مى يابد. پس آنكه راه ها پيموده و به شوق پيامبر سختى ها كشيده و در مدينه كنار مزارش حضور يافته، چه پاداشى خواهد داشت؟!

آنگاه نزديك «منبر» برو و تصوّر كن كه پيامبر خدا (ص) بر آن صعود كرده و مهاجران و انصار پيرامونش حلقه زده اند و آن حضرت، ايشان را به طاعت خدا دعوت مى كند. از خدا بخواه در قيامت نيز ميان تو و او جدايى نيندازد.


1- سنن نسائى، ج 3، ص 50

ص: 11

وقتى همه اين آداب را عمل كردى، بازهم در دل خود محزون و بيمناك باش، چون نمى دانى كه حج تو پذيرفته شده و در زمره محبوبانى يا ردّ شده و در جمع مطرودان ايستادهاى! به دلت رجوع كن و به اعمالت بنگر، خواهى فهميد كه از كدام گروهى. اگر از اين دنياى فريبكار، دل زده اى و به انس با خدا شيفته تر گشته اى و اعمالت مطابق با شرع بوده، اطمينان داشته باش كه قبول شده است؛ چرا كه خداوند جز از محبوبش نمى پذيرد و هركه را دوست بدارد آثار محبتش بر او آشكار مى گردد و او را از دام هاى شيطان مى رهاند.

و ... اگر جز اين باشى، بترس كه مردود شوى و از اين سفر، جز رنج باديه و خستگى راه، برايت باقى نماند.

سوتيتر

پيوند خود را از وطن چنان بگسل كه گويا ديگر بر نمى گردى و وصيت نامه ات را بنويس و با اين قطع علاقه ها از خانه و زندگى براى سفر حج، به ياد قطع علاقه ها از دنيا و رفتن به سفر بى برگشتِ آخرت باش.

راز حج اين است كه همصدايى و هم ناله شدن اوليا و فرزانگانى كه از همه جاى دنيا به آن محضر آمده اند، تحقّق يابد؛ از اين رو، پيامبر خدا (ص) فرمودهاند: حج، عرفه است! (الحّجُ عرفه) هيچ چيز مانند اين هم دلى و همنوايى بندگان خالص در آن سطح گسترده و دريكجا، رحمت خدا را نازل نمى كند.

ص: 12

معارف حج در نگاه مرحوم كاشف الغطاء

سيد جواد ورعى

علّامه شيخ محمدحسين كاشف الغطاء (م 1373 ق.) از مفاخر جهان تشيع در قرن چهاردهم هجرى است. شخصيتى كه در جامعيت علمى و احساس مسؤوليت اجتماعى و سياسى كم نظير بود و در ايثار و از خودگذشتگى در راه اعتلاى اسلام و مسلمين ممتاز. موقعيت خانوادگى و منزلت اجتماعى و مقام علمى و فقهى و فلسفياش او را از انجام رسالت دينى باز نمى داشت. فقيهى كه در جهان اسلام درخشيد و با مواضع بجا و منطقى و غيرتمندانه اش در دفاع از كيان اسلام و سرزمين هاى اسلامى و فريادهاى برائتش از مستكبران عالم؛ انگليس و آمريكا و وليده نامشروعشان اسرائيل غاصب به مسلمانان عزّت و عظمت و جرأت و جسارت بخشيد. او شخصيتى بود كه پس از نيم قرن مى تواند همچنان الگوى عالمان دينى در حوزه هاى علمى جهان اسلام باشد؛ و بالأخره، فقيهى بود توانا و نوگرا،

ص: 13

پژوهشگرى سختكوش، حكيمى عارف، مصلحى بيدار، نويسنده اى متفكّر و گوينده اى كم نظير در جهان عرب و دنياى اسلام.

متنى كه تقديم مى شود، برگردان نوشته اى است از اين عالم بزرگوار، در تبيين اجمالى اسرار و معارف حج، كه شاگرد برجستهاش شهيد آيت الله سيد محمدعلى قاضى طباطبايى (رحمة الله) در كتاب گران سنگ «الفردوس الأعلى» آورده است.

اين نوشته را از آن جهت برگزيديم كه نگرانى او از حج گزارى مسلمانان همچنان باقى است. او در مناسك حج و عمره، افزون بر بيان احكام حج و عمره، به بحث از اسرار و فوايد آن دو نيز پرداخته و مراقبت بر تصحيح عبادات را با دقت در نيت صحيح لازم شمرده است؛ چراكه بناى حج گزارى بر آشكار بودن اعمال و مناسك آن است و طبعاً در معرض آفات.

مرحوم كاشف الغطاء بسيار متأسف بود كه در عصر ما، حج عامل بزرگى، فخر فروشى و اعتبار اجتماعى شده است و حتى فراتر از آن، مردم به وسيله آن به تجارت و گردش و مشاهده سرزمين ها و شهرها و اطلاع از وضعيت سرزمين حجاز مى پردازند كه بايد از عروض چنين اغراض فاسد و مطلبى خائف بود و رهايى از آنها جز با اخلاص و پاك كردن از شوائب عجب و ريا و بى اعتنايى به مدح و ستايش مردم و تطهير عبادات دينى از آلوده شدن به مقاصد دنيوى ممكن نيست.

وى تأكيد داشت كه اين همه، تنها در گرو خارج كردن محبت دنيا از دل و كسب محبت الهى است و بس. انگيزه عمل هم كه ملاك امر و معيار فضيلت است، همين است و بس كه البته عمل به آن، دشوار و همراه با لغزش هاست. از اين رو، انس با علم اخلاق را كه طبّ نفس و علاج بيمارى هاى آن است، توصيه مى كرد كه تأثير آشكارى در اين زمينه دارد:

تأمل و دقّت، ضرورتى در شناخت معارف و منافع حج

از آنجا كه انسان از دو گوهر جسم و روح تشكيل شده، قانونگذار اسلام براى هر كدام فرايض و تكاليفى معين كرده كه غرض آنها چيزى جز سعادت انسان و رشد و تعالى او به بلنداى كرامت و پلّه هاى عظمت و بزرگى نيست.

مهمترين فريضه و تكليف روح آدمى، عقيده و ايمان است و مهمترين فريضه و تكليف بدن او، انجام اعمال مخصوصى است كه شرع مقدس آن را عبادت و فروع دين نام نهاده؛ چنان كه تكاليف روح را «اصول دين» نامگذارى كرده است.

عبادات و فروع دين يا عبادات بدنى محض اند؛ مانند نماز و روزه، يا عبادات مالى محض اند؛ مانند خمس و زكات و يا آميخته اى از آن دو هستند؛ مانند حج كه هم عبادت بدنى است و هم عبادت مالى.

هر يك از عبادت هاى پنجگانه فوق، داراى اسرارند كه حج بيشترين اسرار و حِكم و فوايد و منافع را دارد كه آيات قرآن به بعضى از اين اسرار و منافع اشاره كرده كه هم مادى و اقتصادى اند و هم اخلاقى و اجتماعى؛ هم حاوى رموزى والايند و هم دربردارنده تمرين هايى روحى.

البته هر بيننده اى كه با نظر سطحى به اعمال حج بنگرد، گمان مى برد كه آنها بازى هاى بيهوده وگونههايى از لهو و لعب اند. ولى اين نگاهِ گذرا آنگاه كه به نگاهى عميق و همراه با تأمل بينجامد، عقول بشرى از درك اسرار آن عاجز و در برابر عظمتش دچار تزلزل مى شود، امّا فوايد مادى و اجتماعى و اخلاقى اعمال و مناسك حج، چه بسا مرتبه نخست و نازل آن، روشن و آشكار باشد ولى درك مراتب بالاتر نيازمند مجالى بيشتر و نگاهى بالاتر و والاتر است كه خداوند سبحان بدان اشاره دارد و مى فرمايد: لِيشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ولى با توجه به مجال اندك ما در تشريح آن منافع، تنها به بعضى از نفحاتيكه از گنجينه ها و رموز باطنى و روحى اعمال حج مى وزد، اشاره مى كنيم:

اسرار عمره

نخستين عمل از اعمال حج، احرام است. مى بينيكه چگونه آدمى با كندن لباس هاى ظاهرى- كه وسيله آرايش تن است- دو قطعه پارچه سفيد را- كه نشانه و نماد قطع همه علايق و وابستگى هاى انسان از زندگى دنيايى و زخارف آن

ص: 14

است- به تن مى پيچد و به دو لباسى اكتفا مى كند كه با آنها به جهان ديگر خواهد رفت؛ چراكه كفن سفيدى به تنش مى كنند و بدينوسيله همه شهوت ها و لذّت ها را رها ميسازد؟

- آيا مى بينيكه چگونه به هنگام بالا رفتن يا پايين آمدن از فرود و فراز يا به هنگام خوابيدن و بيدار شدن صدايش بلند است كه: «لَبَّيكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيكَ، لَبَّيكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيك» گويا پاسخ كسى را مى دهد كه صدايش مى زند. آرى، نداى ضمير و خطابى را پاسخ مى دهد؛ خطابى كه با پاسخ دادن به آن، نداى پروردگارش، فراخوان پدرش ابراهيم و دعوت پيامبرش محمد (ص) را لبيك مى گويد؟

- آيا مى بينى چگونه از دنيا و از روح حيوانى جدا مى شود و بسان روحى مجرّد و فرشته گونه مى شود؟ به همين خاطر است كه بهره مندى از زنان و بوى خوش و حلال هاى بسيارى و حتى عقد بستن با زنان را نيز بر خود حرام مى كند. آزار و اذيت حيوانات حتى جغدى كه بر مقبره ها مى نشيند، شكار پرنده، قطع درخت يا گياه بر او حرام مى شود و اگر زنى را در حال احرام عقد كند، بر او حرام ابدى مى گردد؟

- آيا ديده اى كه به هنگام طواف خانه كعبه- خانه اى كه رمز جاودانگى، مركز ابديت و تمثال عرش است و فرشتگان پيرامون آن طواف مى كنند؛ وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ (1) آرزو مى كند كه درهاى خانه به رويش گشوده شود و وارد باغ زيباى آن گردد و همراه با جاودانگان در نعمت هاى ابدى آن غرق شود؟

- آيا مى بينى وقتى طواف را از حجرالأسود آغاز مى كنى، به قصد آنكه با خدا بيعت كنى و عهد و پيمان ببندى، آن را لمس مى كنى و مى بوسى، گويى كه دست خداى رحمان را مى بوسى؟ اين سنگ از آسمان نازل شد، در حالى كه از نقره سپيدتر بود ولى گناهان بندگان لباسى سياه بر آن پوشانيد. كنايه از آنكه گناهان مردم را تحمّل كرد و عهد نمود كه از جانب خالق آنان، گناهانشان را ببخشايد.

- آيا ديده اى كه چگونه طائف بيت الله الحرام، در پايان طواف به سمت مقام ابراهيم مى رود تا در كنار آن نماز به پا دارد؟ و اين اشاره به اين حقيقت است كه اكنون جا پاى ابراهيم نهاده و مانند او به درگاه خداوند عرضه مى دارد:

... رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ ... وَ تُبْ عَلَينا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ. (2)

«پروردگارا! از ما بپذير، به راستى كه تو شنواى دانايى ... و بر ما ببخشاى، همانا تو توبه پذير مهربانى.»

- آيا شاهدى كه زائر پس از فراغت از طواف، مانند آزاد شده ها، براى سعى ميان صفا و مروه مى شتابد و هروله كنان از بيم آنكه وسوسه هاى شيطان به سراغش بيايد و در مسير مشاهده جمال حق دچار لغزش گردد و صفا و نورانيتى كه از اشعه آن انوار بر او تجلّى كرده، تيره و تار گردد، با چه اشتياقى گام برمى دارد؟

صفا همان صخره اى است كه پيامبر رحمت از آغاز دعوت مردم به توحيد و ورود آنان به اسلام و ترك پرستش بتها، بر بالاى آن مى ايستاد. ميان صفا و مروه، همان جايى است كه هاجر، مادر اسماعيل، هفت مرتبه در جستجوى آب براى فرزندش كه در مسجدالحرام، كنار كعبه رهايش كرده بود، سعى نمود و وقتى با نوميدى نزد فرزندش بازگشت، آب زمزم را ديد كه از زير پاى طفلش جوشيده است.

زائر خانه خدا، بعد از انجام سعى، تقصير مى كند و اين شايد اشاره به اين حقيقت باشد كه سالك كوى حق، هر چه در ميان راه بكوشد، باز هم در پايان راه، قصور يا تقصير از درك حقايق دارد. آنگاه به قصور خويش پى ميبرد و بدان اعتراف نموده، از احرام خارج مى شود و همه حلال هايى كه بر او حرام شده بود، حلال گشته و از جوار حق به سوى خلق باز مى گردد و اين يكى از سفرهاى چهارگانه سالك الى الله است. عمره زائر در اينجا به پايان مى رسد.

اسرار حج

زائر در روز هشتم ذيحجه (روز ترويه)، براى بار دوم احرام مى بندد؛ اين بار احرامش به نيت حج است و آنگاه به سمت منا حركت مى كند و از ظهر روز نهم تا غروب آفتاب در سرزمين عرفات وقوف مى كند. سپس راهى مشعر مى شود و پيش از طلوع خورشيد، از مشعر حركت و افاضه به سوى منا را آغاز ميكند و مناسك سه گانه رمى، قربانى و حلق را در روز عيد اضحى به جا مى آورد و پس از حلق، همه محرّمات احرام، جز بوى خوش، شكار و لذتجويى از زن (براى مرد)، حلال مى شود. بعد از آن، به مكه باز مى گردد تا طواف حج، نماز طواف و سعى به جا آورد. در اين


1- زمر: 75
2- بقره: 127 و 128

ص: 15

مرحله است كه صيد و بوى خوش بر او حلال مى شود. بار ديگر به منا بازگشته، بيتوته مى كند و در روزهاى اقامت در منا، جمرات را رمى ميكند. باز به مكه بازگشته، طواف نساء به جاى مى آورد و زن بر او حلال مى شود و بدين ترتيب اعمال و مناسك حج به پايان مى رسد.

در هريك از اعمال، رمزها و اسرار و همچنين حكمتها ومصالحى نهفته استكه اگر بخواهم به شرح برخى از آنها هم بپردازم، نيازمند تأليفى مستقل است، اما با توجه به كهولت سن و ناتوانى، قدرت انجام آن را ندارم؛ «... رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً ...» ولى بايد دانست كه اسرار و مصالحى كه در حج، بلكه هر عبادتى نهفته، دو نوع است: اسرار و مصالح خاص و اسرار و مصالح عام.

اما اسرار و مصالح خاص، ويژه سالكان و راسخان در علم و عارفان بلند مرتبه است و پرده هاى فرارو و گنجينه هاى آن، براى عموم مردم آشكار نمى گردد، بلكه افراد عادى از تصوّر آن اسرار نيز ناتواناند.

اما اسرار و مصالح عام عبادات، براى هر كسى كه قدرت تفكّر و تدبّر داشته باشد و درصدد آشنايى و رسيدن به آنها برآيد، واضح و آشكار است و بزرگترين، مهمترين و آشكارترين آن مصالح و اهداف كه هر شخص عاقلى آنها را مى بيند و درك مى كند، «مصالح و اهداف اجتماعى» است.

شكى نيست كه اسلام دينى اجتماعى است و براى شؤون اجتماعى، بيشترين اهميت را قائل است. تشريع نماز جماعت روزانه در مسجد محل، سه يا پنج مرتبه، نماز جمعه در هر هفته، نماز عيد فطر و عيد اضحى براى اهالى هر شهر و نواحى اطراف آن در هر سال و اكتفا نكردن به آن و فراخوان عمومى همه توانمندان و صاحبان مكنت و ثروت و صاحبنظران و شخصيت هاى اجتماعى از اقصى نقاط عالم كه روى كره خاكى زندگى مى كنند، به كنگره ساليانه حج به منظور اهداف زير است:

1. آشنايى با يكديگر.

2. در پى آن، برقرارى الفت و دوستى.

3. احساس مسؤوليت و كسب اطلاع و آگاهى از مسائل يكديگر.

4. مشاركت در خوشى و ناخوشى و خوشبختى و بدبختى ديگران.

5. در نهايت، فراهم آوردن قدرتى برتر براى مسلمانان، كه هيچ قدرتى توان مقاومت در برابر آنرا نداشته باشد.

به ياد دارم كه چهل و يك سال پيش، در سال 1330 ه-. كه به حج مشرف شدم، بعد از ظهر روزى، در ايام تشريق، پيرامون مسجد خَيف، بالاى يك بلندى رفته و اجتماع باشكوه مسلمانان را نظاره مى كردم كه در ميانشان مليت هاى چينى، مراكشى، يمنى، عراقى و هندى بودند. با تعدادى از آنان، كه با بعضى از زبان ها آشنا بودند، سخن در باره حج و منافع و فوايد آن به ميان آمد كه به رغم دشوارى هاى فراوان و تكاليف متعدد آن، داراى فوايد فراوانى است. به آنان گفتم: كدام منفعت را بزرگتر از اجتماع ما در اين سرزمين سراغ داريد؟ آيا مكانى را مى شناسيد كه در آنجا مسلمان چينى از دورترين نقطه شرق با مسلمان مراكشى از دورترين نقطه غرب، و مسلمان عراقى و ايرانى از شمال و مسلمان يمنى از دورترين نقطه جنوب با يكديگر اجتماع كنند؟ ولى افسوس- اگر افسوس خوردن ثمرى داشته باشد- كه چون تفكر، تدبّر و تدبير از ميان مسلمانان رخت بربسته، عباداتشان به صورتى بى مغز تبديل شده است. آنان در اين سرزمين جمع مى شوند ولى از يكديگر جدا هستند. كنار يكديگرند در حالى كه از هم دورند. جسمهايشان به هم نزديك ولى آرزوهايشان با يكديگر بيگانه است. حج مى گزارند ولى هيچ مسلمانى با برادر مسلمانش آشنا نمى شود و جز چهره او را نمى بيند و از احوال او آگاه نمى شود. بلكه حتى نام او را نيز نمى داند! ما با چنين حالى به وضعيت امروز رسيده ايم؛ «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْمُسْتَعَان عَلَي هَذَا الزَّمَان وَ أَهلِ الزَّمَانِ».

سوتيتر:

عبادات و فروع دين يا عبادات بدنى محض اند؛ مانند نماز و روزه، يا عبادات مالى محض اند؛ مانند خمس و زكات و يا آميخته اى از آن دو هستند؛ مانند حج كه هم عبادت بدنى است و هم عبادت مالى.

ص: 16

اسرار و مصالح خاص، ويژه سالكان و راسخان در علم و عارفان بلند مرتبه است و پرده هاى فرارو و گنجينه هاى آن، براى عموم مردم آشكار نمى گردد، بلكه افراد عادى از تصوّر آن اسرار نيز ناتواناند.

اما اسرار و مصالح عام عبادات، براى هر كسى كه قدرت تفكّر و تدبّر داشته باشد و درصدد آشنايى و رسيدن به آنها برآيد، واضح و آشكار است و بزرگترين، مهمترين و آشكارترين آن مصالح و اهداف كه هر شخص عاقلى آنها را مى بيند و درك مى كند، «مصالح و اهداف اجتماعى» است.

ص: 17

آسيب شناسى معنوى در حج

لطف الله اشراقى

امير مؤمنان (ع) فرمود: «فَإِنَّ لِكُلِّ شَي ءٍ آفَةٌ». (1)

و نيز در روايات متعددى اين مضمون وارد شده است كه: «آفَةُ الدِّينِ الْهَوَى، و آفَةُ الْعِلْمِ النِّسْيانُ، و آفَةُ الْحِلْم الذُّلّ، آفَةُ الْعِبَادَة الرِّيا ...» (2)

بر اين اساس، اكنون پرسش اين است كه حجگزار با ارتكاب چه امورى بر اعمال و مناسك خود در حج آفت وارد ميكند و ازارزش حج خويش ميكاهد و بهره وثمره اندك عايدش ميشود؟

برخى از زائران خانه خدا، گاهى در تحقّق اعمال حج رنجها ميبرند و چنين ميانديشند كه آنها را تمام و كامل به انجام رساندهاند، در حالى كه چنين نبوده و از آفات عمل خويش غافلاند.

اينجا است كه بايد گفت: آسيب شناسى در اعمال حج، از مهمترين تكاليف و مشكل ترين عبادات است؛ زيرا چه بسا با نشناختن آسيبها، اعمال آدمى باطل و حبط گردد و هدر رود! در حالى كه آرزوى هر حاجى بعد از مدتها انتظارِ تشرّف اين است كه حجى مبرور و محفوظ از هر نوع آسيب و گزند در صحيفه اعمالش ثبت شود.

بحث «آفات حج» در اينجا شامل همه مبطلات حج و نيز هر امرى است كه موجب تضييع و يا نقصان در بركات آن ميشود؛ بهطورى كه حاجى از اعمال خويش احساس نارضايتى ميكند و پس از انجام اعمال ميگويد: تازه متوجه شدهام كه حج مبرور چيست و حج مقبول كدام است و من انجامش ندادهام!

- ايكاش پيش از اعمال، از تعليمات مناسكآگاه و ازآفت جهل وبيخبرى مصون ميشدم.

- ايكاش در حين اعمال، كسى با تذكراتش از خواب غفلت بيدارم ميكرد.

اين آسيبها به حدّى مهم وحساس استكه بايد از ماهها پيش از تشرفِ حاجيان، براى مصونيت از آنها برنامهريزى كرد؛ از يك سو آگاهيهاى لازم را به حاجيان منتقل كرد و از سوى ديگر آمادگى روحى و اخلاقى در آنان به وجود آورد تا از فرصت به دست آمده، بهترين بهره بردارى را بنمايند.

آسيب هاى حج:


1- غرر الحكم، ص 431
2- ميزان الحكمه، ج 1، ص 84

ص: 18

1. عدم آگاهى از مناسك

حج، عبادتى بيبديل و داراى فلسفهها، حكمتها و معنويتها است و حجگزار با آگاهى و شناختِ آنها ميتواند حجّى عارفانه، عاشقانه و حكيمانه بهجا آورد، به شرط آنكه با حضور در جلسات آموزشى و مطالعات شخصى، از آنها آگاه شود تا وظايف خويش را بهتر انجام دهد.

در روايات آمده است: عبادتيكه يك بار با علم و آگاهى انجام گيرد بهتر است از عبادتيكه هفتاد هزار بار با نا آگاهى و نادانى به جا آورده شود. (1)

وبه قول حافظ:

به كوى عشق مَنِه بى دليلِ راه، قدم كه من به خويش نمودم ص-- د اهتمام و نشد

درخواست ارائه مناسك

حضرت ابراهيم (ع) پس از بناى كعبه و نصب حجر الأسود، دو چيز از خدا خواست:

1. مقام تعبّد و تسليم 2. ارائه مناسك حج (وَ أَرِنا مَناسِكَنَا)، نه تعليم مناسك، كه تنها در ذهن نقش ببندد. پس زائر بايد مناسك را چنان بياموزد كه مانند ديدنِ با چشم باشد وارائه مناسك به تنهايى در تحقّق حج كافى نيست بلكه بايد توأم با تسليم و تعبد به آن باشد؛ (رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَينِ لَكَ وَ مِنْ ذُرّ يتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا). (2)

2. عدم تسليم در مناسك

مهمتر از آگاهى به مناسك، داشتن روحيه تعبّد وتسليم در برابر فرامين و دستورات شرع مقدس اسلام است. انقياد و تسليمِ محض در تمام عبادات، بهخصوص در حج لازم است؛ چرا كه، بسا ما با اعمال ديگر عبادات مأنوسيم وحكمت آنها را درك ميكنيم اما با مناسك حج، كه عبادتى است عظيم و پيچيده، انس و آشنايى نداريم و اسرار و حكمتش را نمى شناسيم و در اين ميان، آنچه انسان را به انجام اين اعمال وا ميدارد تنها امر خداونداست و قصد امتثال حكمِ او.

انقياد و تسليم در حج و مطيع اوامر الهى بودن، نوعى آزمايش است و بدينوسيله آنان كه پايبند به قوانين و دستورات دين و احكام حج نيستند، از همديگر تميز داده ميشوند؛ زيرا آنانكه در قلبشان مرض و نفاق ريشه دوانيده، اگر چه با جماعت مسلمانان در اعمال حج شركت كردهاند، ليكن چون در باطن بصيرتى ندارند، بى مبالاتى در انجام احكام حج مينمايند و اين اعمال را بى معنى و هجو ميپندارند.

در روايات آمده است، شخص فاسقى از امام كاظم (ع) پرسيد: اى ابوالحسن، نظر شما در مورد استظلال مردِ مُحرم چيست؟ در حاليكه سوار بر مركب شده، جايز است در سايه قرار گيرد؟ حضرت فرمودند: حرام است.

مرد فاسق پرسيد: همين مُحرم وقتى ميخواهد به مكان مستور و بيت الخلا رود، آيا جايز است استظلال كند؟

امام (ع) فرمودند: آرى، استظلال در اين حال جايز است.

شخص فاسق در اين هنگام پوزخندى زد و بار ديگر همين پرسش را با حالت استهزا و تمسخر طرح كرد و پرسيد: چه فرقى است ميان اين دو حالت كه يكى حرام است و ديگرى جايز؟!

امام (ع) فرمودند: اى ابا يوسف، احكام الهى و دستورات دينى را با قياسهاى بچهگانه نميتوان به دست آورد. شما دين را به بازى ميگيريد اما رفتار و عمل ما همان عمل پيامبر (ص) است. كلام ما نيز كلام همان حضرت است. پيامبر (ص) در حال احرام، آنگاه كه سوار بر مركب بودند، استظلال نميكردند و هرگاه تابش خورشيد موجب آزارشان مى گرديد، قسمتى از بدنشان را با قسمتى ديگر مى پوشاندند و يا صورت مبارك خويش را با دستشان استتار مى كردند، اما وقتى از مركب پياده ميشدند، استظلال ميكردند و به بيت الخلا و يا به خانه وارد ميشدند و يا در سايه ديوار مى نشستند. (3)

در كافى از امام صادق (ع) نقل شده اگر جماعتى از مسلمانان تنها خدا را عبادت كنند و شريكى براى او نگيرند و نماز هم به پا دارند و زكات بدهند و حج خانه خدا بگزارند و روزه ماه رمضان بگيرند، ولى در يك عمليكه خدا و رسول (ص) انجام داده، چون و چراكنند كه:

چرا اين عمل اينگونه است


1- بحارالأنوار، ج 2، ص 19، «عَنِ الْبَزَنْطِيِّ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَكْعَةٌ يُصَلِّيهَا الْفَقِيهُ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ أَلْفَ رَكْعَةٍ يُصَلِّيهَا الْعَابِدُ».
2- بقره: 128
3- بحار الانوار، ج 48، ص 171؛ اصول الكافي، ج 4، ص 350 «قَال الراوي دَخَلَ هَذَا الْفَاسِقُ ابو يوسف آنِفاً فَجَلَسَ قُبَالَةَ أَبِي الْحَسَنِ ع ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا تَقُولُ فِي الْمُحْرِمِ أَ يَسْتَظِلُّ عَلَي الْمَحْمِلِ فَقَالَ لَهُ لَا قَالَ فَيَسْتَظِلُّ فِي الْخِبَاءِ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْقَوْلَ شِبْهَ الْمُسْتَهْزِئِ يَضْحَكُ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَمَا فَرْقُ بَيْنِ هَذَا وَ هَذَا فَقَالَ يَا أَبَا يُوسُفَ إِنَّ الدِّينَ لَيْسَ بِقِيَاسٍ كَقِيَاسِكُمْ أَنْتُمْ تَلْعَبُونَ بِالدِّينِ إِنَّا صَنَعْنَا كَمَا صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قُلْنَا كَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّه ص كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَرْكَبُ رَاحِلَتَهُ فَلَا يَسْتَظِلُّ عَلَيْهَا وَ تُؤْذِيهِ الشَّمْسُ فَيَسْتُرُ جَسَدَهُ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ وَ رُبَّمَا سَتَرَ وَجْهَهُ بِيَدِهِ وَ إِذَا نَزَلَ اسْتَظَلَّ بِالْخِبَاءِ وَ فَيْ ءِ الْبَيْتِ وَ فَيْ ءِ الْجِدَارِ».

ص: 19

يا چرا اين دستور چنان است؟

اگر خلاف اين را ميكرد بهتر بود و ...

و يا حتى اگر اين چون و چرا را به زبان نياورند و فقط از دل آنها بگذرد، به همين مقدار مشرك شدهاند. آنگاه حضرت فرمودند: «عَلَيكُمْ بِالتَّسْلِيم»؛ «بر شما باد كه هميشه در مقابل احكام و اوامر پيامبر خدا (ص) تسليم باشيد.» (1)

بدين جهت، روح تعبّد و انقياد، علاوه بر تعليم وآموزش مناسك، دو ركن اساسى در محفوظ ماندن حج از آفات است و بايد حاجى بداند خداوند كه اعمال حج را تشريع كرده، همه اعمال آن به سود اوست و توجه به اين حقيقت روح انضباط و تسليم در برابر اوامر الهى را در انسان پرورش ميدهد.

تعظيم مناسك نمادى از تق-- وا

خداوند متعال در تبيين اعمال و مناسك حج فرموده است:

(ذلِكَ وَ مَنْ يعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ). (2)

«مناسك و برنامههاى حج اين بودكه بر شمرديم و هركس از روى رضا و رغبت شعائر دين خدا و مناسك حج را تعظيم و احترام نمايد و در مشاعر معظم اعمال لازم را مو به مو و با كمال انقياد رعايت كند، در حقيقت اين كار اوحاكى از پاكى دل و مقام پرهيزكارى و خوف از خدا در دل اوست.»

نكته اينجا است كه خداوند نفرمود «هركسكه مناسك حج را به جا آورد» بلكه فرمود: « (مناسك حج) اين است! و هركس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد ...» و اين همراه با نوعى تعظيم و احترام و مطيع فرمان خدا بودن است؛ همانطوركه سربازان، در پادگان، به پرچم كشور خود احترام ميكنند. روشن است كه پرچم پارچهاى بيش نيست و احترام به آن، از آن رو است كه نماد وطن است و تنها در اين صورت است كه حس وطن پرستى سرباز جلوه و نمود پيدا مى كند.

اگر قرآن كريم فرموده: وَ مَنْ يعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ ... و در آيه ديگر فرموده است: وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه ...؛ (3) «و (قربانى كردن) شترهاى چاق و فربه را (در مراسم حج) براى شما از شعائر الهى قرار داديم و ...» در واقع مقصود از تعظيم قربانى حج در اينجا، تعظيم و بزرگداشت مقام و موقعيت دين خدا و آداب حج است و بدين ترتيب، ارتباط و نشأت اين عمل از تقواى دلها است.

3. توجه به غير صاحب البيت

از امام صادق (ع) در باره آداب حج نقل شده كه فرمود: «هرگاه اراده حج كردى، پيش از سفر، قلبت را براى خداوند- عزّ وجلّ- از هر مشغول كننده و تاريكى حجاب پاكيزه ساز و همه امور را به آفرينندهات واگذارو در همه حركات و سكنات بر او توكّل كن و بر قضا و حكم و تقدير تسليم شو و دنيا و راحتى مخلوق را واگذار ...». (4)

توجه به خدا، آن هم در كنار بيت الله الحرام، كه از هر نظر آمادگى براى راز و نياز و حضور قلب فراهم است و عوامل اشتغال فكر و انصراف ذهن، به حد اقلّ ميرسد، از فيضها و مواهب معنوى حج است؛ لذا تمام تلاش حاجى بايد اين باشد كه از هرچه او راغافل ميكند و از توجه و ارتباط روحى با خداوند باز ميدارد، بپرهيزد، هر چند آن مانع، از امور مباح باشد؛ چه رسد به انجام محرّمات، آنهم در حرم امن الهى!

همانطوركه در نماز شب، كه بارزترين مظهر پيوند با خدا و طريق وصل به مقام محمود است، ممكن است نمازگزار مشغول غير خدا شود. در اينصورت فرقى نيست ميان صلاة الليل او و صلاة النهارش.

در نهج البلاغه آمده است: «

كَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيسَ لَهُ مِنْ صِيامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ كَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيسَ لَهُ مِنْ قِيامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاء». (5)

امام صادق (ع) در مورد نماز، كه معراج مؤمن و مايه چشم روشنى اوست، به اسم جلاله سوگند ميخوردند كه: ممكن است شخصى پنجاه سال نماز بخواند اما خداوند حتى يك نماز اورا قبول نكند؛ «فَأَي شَي ءٍ أَشَدُّ مِنْ هَذَا!؟» (6)

بزرگترين سعادت و موفقيت حاجى، داشتن حالت دعا و رسيدن به مقام انس با خدا و احساس شيرينى مناجات با او است. اگر اين ارتباط روحى و توجّه قلبى به صورت مؤثر ونافذ حاصل شود و رابطهاى ميان حاجى و صاحب البيت


1- اصول الكافي، ج 1، ص 390، «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْ ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ ع صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الآيَةَ فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ».
2- حج: 32
3- حج: 36
4- مصباح الشريعة، ص 47، «قال الصادق ع إذا أردت الحج فجرد قلبك لله عز و جل من قبل عزمك من كل شاغل و حجب عن كل حاجب و فوض أمورك كلها إلي خالقك و توكل عليه في جميع ما يظهر من حركاتك و سكونك و سلم لقضائه و حكمه و قدره و تدع الدنيا و الراحة و الخلق ...»
5- نهج البلاغه، ص 495
6- اصول الكافي، ج 3، ص 269، «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَيَأْتِي عَلَي الرَّجُلِ خَمْسُونَ سَنَةً وَ مَا قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ صَلَاةً وَاحِدَةً فَأَيُّ شَيْ ءٍ أَشَدُّ مِنْ هَذَا وَ اللَّه».

ص: 20

برقرار گردد و به رؤيت و شهود قلبى صاحب خانه نايل شود؛ يعنى همان كشف و شهودى كه نيازمند سالها تهذيب نفس و عبادت و رياضت است، براى حاجى با اخلاص يك شبه به دست آيد و در اثر اين شهود عرفانى، نور حج در دل او بتابد، اثر آن در مرتبه اول در موافقت و اطاعت اوست، و به سبب اين اطاعت، از هرگونه مخالفت در افكار و اخلاق و صفات و اعمال و گفتار و رفتاردورى خواهد كرد و به عبارت ديگر، نور حج در دل او تابيده ميشود. اين معرفت عرفانى ضيوف الرحمان تا حدى شبيه است به رؤيت قلبى خدا توسط طوفان زدگان دريا كه در بين امواج متلاطم و در اثر قطع اميدها و برطرف شدن غفلت ها دلشان ناگزير متوجه خداوند مى گردد. (1)

به گفته مرحوم شيخ بهايى:

حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار او خانه همى جويد و من صاحب خانه

هر در كه زنم صاحب آن خانه تويى تو مقصود من از كعبه بتخانه تويى تو

مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه

اما در اين ميان، غفلت زدگى و كاهلى كم نيست، هستند كسانيكه در اعمال حجشان مبتلا به آفت جبران ناپذيرى ميشوند و از ذكر و توجه به صاحب البيت منحرف ميگردند، جهتش هم روشن است؛ هر چه اشتغال و سرگرمى به امور مادى متراكمتر شوددلها كمتر فراغت به دست ميآورندكه به معنويات بپردازند وديگر در دلها جاى تهى براى توجه بهخدا كمتر ميشود و در واقع اين افراد از حج، تنها به پوستهاى از آن قناعت كرده و مغزش را به دور افكندهاند و حج را وسيلهاى براى تفريح و سير وسياحت وكسب ماديات وعناوين ميدانند و هرگز بهروح حج واقف نميشوند.

امام صادق (ع) فرمودند: در حج و مشاعر، براى خودت هر دعايى را كه دوست دارى، با تمام جدّ و جهد مطرح كن؛ چرا كه روز عرفه روز دعا و مسألت است و پناه به خدا ببر از وسوسههاى شيطان و فريب خوردن از آن؛ چرا كه بهترين محليكه شيطان ميكوشد انسان را به غفلت و كاهلى و نسيان بكشاند، همين بيت الله الحرام و مشاهد مشرفه است و بر حذر باش از مشغول شدن به امورى مانند تماشا كردن مردم و يا امورى كه چندان مهم نيست و پيوسته بگو: خدايا! من از ميهمانهايت بى بهره نباشم و بر من كه از راه دور آمدهام رحم كن! (2)

البته يادآورى اين نكته لازم است كه ويژگى ضيافت الهى و حج اين است كه كسى از اين ضيافت خانه با دست تهى و بى پاداش بر نميگردد، هر چند با بهرهاى قليل ومنافع دنيوى، اما اين بهره كجا و مرتبه عالى حج مبرور كه به منزله تولّد ثانوى است كجا؟ برگشت اين حاجى خائب و خاسر كجا وبرگشت حاجى عارف و ذاكر با برات بهشت كجا؟ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يؤْتيهِ مَنْ يشاء.

ادب تشرّف در حضور با توجه

سزاوار است در كنار بيت الله الحرام و مشاعر، كه محلّ نزول فيوض الهى است، متوجه اين مطلب باشد كه اين مشاهد شريفه، قدمگاه و مطاف و مصلّاى انبيا و ائمه (عليهم السلام) و صلحا و محل آمد و شد پاكيزگان است و كسى كه گام در اين مكان ميگذارد، بايد خود را از سنخ آنان كند.

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: (3) «هرگاه به درِ مسجدى رسيدى، بدان كه سلطان بزرگى را قصد كردهاى و به بارگاه او گام ننهند، مگر پاكيزگان و همنشين او نشوند، مگر تصديق كنندگان. متوجه باشكه او قادر است عملى را قبول كند و از راه تفضل اجر و مزد عطا فرمايد، هر چند كه عمل كم باشد و يا اين كه از روى عدل و حساب، عمل را رد كند، هر چند بسيار باشد. پس بنگر كه نامت از كدامين دفتر بيرون ميآيد.

اگر شيرينى و حلاوت مناجات پروردگار را چشيدى، پس داخل مسجد شو كه اذن ورود به تو دادهاند، وگرنه درن-- گ كن و داخل مسجد مشو، مانند توقفِ شخص مضطر و بيچارهاى كه اسباب و وسايل از وى منقطع شده است. پس آنگاه كه خداوند اذنت داد به مسجد در آى؛ زيرا كه خداوند اجابت كننده مضطر و بيچاره است.

آرى، هرگاه حالت توجه در تو نبود و شيرينى لذت حضور و ارتباط با خدا را در خود احساس نكردى، كنار درِ مسجد بنشين و از همانجا دست به دعا بردار و بگو:

(أَمَّنْ يجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يكْشِفُ السُّوء). (4)


1- قَالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ ع: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ دُلَّنِي عَلَى اللَّهِ مَا هُوَ فَقَدْ أَكْثَرَ عَلَيَّ الْمُجَادِلُونَ وَ حَيَّرُونِي؟ فَقَالَ لَهُ: يَا عَبْدَ اللَّهِ، هَلْ رَكِبْتَ سَفِينَةً قَطُّ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَهَلْ كُسِرَ بِكَ حَيْثُ لَا سَفِينَةَ تُنْجِيكَ وَ لَا سِبَاحَةَ تُغْنِيكَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُكَ هُنَالِكَ أَنَّ شَيْئاً مِنَ الأَشْيَاءِ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُخَلِّصَكَ مِنْ وَرْطَتِكَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ الصَّادِقُ ع فَذَلِكَ الشَّيْ ءُ هُوَ اللَّهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإِنْجَاءِ حَيْثُ لا مُنْجِيَ وَ عَلَى الإِغَاثَةِ حَيْثُ لَا مُغِيثَ».
2- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 182، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ ... وَ تَخَيَّرْ لِنَفْسِكَ مِنَ الدُّعَاءِ مَا أَحْبَبْتَ وَ اجْتَهِدْ فَإِنَّهُ يَوْمُ دُعَاءٍ وَ مَسْأَلَةٍ وَ تَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لَنْ يُذْهِلَكَ فِي مَوْطِنٍ قَطُّ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يُذْهِلَكَ فِي ذَلِكَ الْمَوْطِنِ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَشْتَغِلَ بِالنَّظَرِ إِلَي النَّاسِ وَ أَقْبِلْ قِبَلَ نَفْسِكَ وَ لْيَكُنْ فِيمَا تَقُولُهُ اللَّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ فَلَا تَجْعَلْنِي مِنْ أَخْيَبِ وَفْدِكَ وَ ارْحَمْ مَسِيرِي إِلَيْكَ مِنَ الْفَجِّ الْعَمِيقِ».
3- مصباح الشريعة، ص 130، «قَالَ الصَّادِقُ ع إِذَا بَلَغْتَ بَابَ الْمَسْجِدِ فَاعْلَمْ أَنَّكَ قَدْ قَصَدْتَ بَابَ مَلِكٍ عَظِيمٍ لَمَا يَطَأُ بِسَاطَهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ وَ لَا يُؤْذَنُ لِمُجَالَسَتِهِ إِلَّا الصِّدِّيقُونَ فَهَبِ الْقُدُومَ إِلَي بِسَاطِهِ هَيْبَةَ الْمَلِكِ فَإِنَّكَ عَلَي خَطَرٍ عَظِيمٍ إِنْ غَفَلْتَ فَاعْلَمْ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلَي مَا يَشَاءُ مِنَ الْعَدْلِ وَ الْفَضْلِ مَعَكَ وَ بِكَ فَإِنْ عَطَفَ عَلَيْكَ بِرَحْمَتِهِ وَ فَضْلِهِ قَبِلَ مِنْكَ يَسِيرَ الطَّاعَةِ وَ أَجْزَلَ لَكَ عَلَيْهَا ثَوَاباً كَثِيراً وَ إِنْ طَالَبَكَ بِاسْتِحْقَاقِ الصِّدْقِ وَ الإِخْلَاصِ عَدْلًا بِكَ حَجَبَكَ وَ رَدَّ طَاعَتَكَ وَ إِنْ كَثُرَتْ وَ هُوَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ وَ اعْتَرِفْ بِعَجْزِكَ وَ تَقْصِيرِكَ وَ انْكِسَارِكَ وَ فَقْرِكَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَإِنَّكَ قَدْ تَوَجَّهْتَ لِلْعِبَادَةِ وَ الْمُؤَانَسَةِ بِهِ وَ اعْرِضْ أَسْرَارَكَ عَلَيْهِ وَ لْتَعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَخْفَي عَلَيْهِ أَسْرَارُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ وَ عَلَانِيَتُهُمْ وَ كُنْ كَأَفْقَرِ عِبَادِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَخْلِ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شَاغِلٍ يَحْجُبُكَ عَنْ رَبِّكَ فَإِنَّهُ لَا يَقْبَلُ إِلَّا الأَطْهَرَ وَ الأَخْلَصَ وَ انْظُرْ مِنْ أَيِّ دِيوَانٍ يُخْرَجُ اسْمُكَ فَإِنْ ذُقْتَ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِهِ وَ لَذِيذَ مُخَاطَبَاتِهِ وَ شَرِبْتَ بِكَأْسِ رَحْمَتِهِ وَ كَرَامَاتِهِ مِنْ حُسْنِ إِقْبَالِهِ عَلَيْكَ وَ إِجَابَتِهِ فَقَدْ صَلَحْتَ لِخِدْمَتِهِ فَادْخُلْ فَلَكَ الإِذْنُ وَ الأَمَانُ وَ إِلَّا فَقِفْ وُقُوفَ مَنِ انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِيَلُ وَ قَصَرَ عَنْهُ الأَمَلُ وَ قَضَي عَلَيْهِ الأَجَلُ فَإِنْ عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِكَ صِدْقَ الالْتِجَاءِ إِلَيْهِ نَظَرَ إِلَيْكَ بِعَيْنِ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اللُّطْفِ وَ وَفَّقَكَ لِمَا يُحِبُّ وَ يَرْضَي فَإِنَّهُ كَرِيمٌ يُحِبُّ الْكَرَامَةَ لِعِبَادِهِ الْمُضْطَرِّينَ إِلَيْهِ الْمُحْتَرِقِينَ عَلَي بَابِهِ لِطَلَبِ مَرْضَاتِهِ قَالَ تَعَالَي أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ».
4- نمل: 62

ص: 21

«وَ لْيكُنْ فِيمَا تَقُولُهُ اللَّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ فَلَا تَجْعَلْنِي مِنْ أَخْيبِ وَفْدِكَ وَ ارْحَمْ مَسِيرِي إِلَيكَ مِنَ الْفَجِّ الْعَمِيق». (1)

«پيوسته بگو: خدايا! من عبد تو هستم. پس از نا اميدترين اين جماعت و كم بهرهترين شان قرارم مده. خدايا! خائب و حاجت نگرفته نباشم. پروردگارا! به من كه از راه دور آمدهام، رحم، شفقت و ملاطفت فرما!»

به يقين آنانكه خداوند منت نهاده و امكان عشق ورزى به ذات خويش را ارزانيشان كرده، حتى لحظهاى از مناجات و زمزمه محبتآميز با او را به هستى دنيا نميفروشند.

افلح، غلام امام جواد (ع) در باره حالات معنوى آن حضرت، هنگام ورود به مسجد الحرام ميگويد: با حضرت براى انجام حج به مكه رفتيم. پس آنگاه كه داخل مسجد الحرام شديم، امام (ع) در حال ذكر و مناجات بودند، لحظه ايكه چشمش به بيتالله الحرام افتاد، با صداى بلند گريست؛ بهطورى كه مردم را متوجه خود ميكرد. عرض كردم: مولاى من! پدر و مادرم به فدايت. آرامتر، وقتى صدايت را بلند ميكنى مردم متوجه تو ميشوند! حضرت فرمودند: واى بر تو! چرا گريه نكنم؟ شايد از جانب صاحب اين خانه بر من نظر رحمتى شود و موجب فوز و رستگارى ام گردد.

امام (ع) طواف كردند و براى نماز طواف، پشت مقام ابراهيم (ع) ايستادند و سرانجام سر برسجده نهادند. آنگاه كه سر از سجده برداشتند، ديدم محلّ سجدهاش از اشك چشمانش خيس شده است. (2)

چنانكه در مثنوى آمده:

تا نگريد طفلك حلوا فروش بحر رحمت در نميآيد به جوش ...

تا نگريد ابر كى خندد چمن تا نگريد طفل كى جوشد لبن

گفت «وَ لْيبْكُوا كَثيراً» گوش دار تا بريزد شير ف-- ضل كردگار

آرى، نشانه حج توأم با اشتياق وتوجه به خدا اين استكه زائر بيت الله احساس لذت و حلاوت وسهولت در انجام اعمال حج ميكند، بهخلاف حج توأم با غفلت ونسيان ياد خدا كه علامتش احساس مرارت و شدت در سفر حج است.

حضرت موسى (ع) دركوه طور، در انتظار شنيدن كلام حق و در شوق مناجات با خدا چنان بودكه چهل شبانه روزفكر طعام وآب را از خاطر برده بود، اين حال وهواى خوش، نتيجه عشق وشوق به خداستكه قلب بهطور كامل در اختيار توجه به خدا قرار ميگيرد.

راوى (يحيى الكاهلى) گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه در يادآورى حج ميفرمود: تا آنجا كه توان دارى، هرگز خودت را از آمدن به حج محروم نكن؛ آيا نمى بينيكه در اينجا حال و هواى خوشى دارى؟ بهطوريكه با سر و وضع ژوليده و غبار آلودى و پوست بر بدنت جمع شده و ميلرزد و از توجه و نگاه كردن به زنان خود دارى ميكنى؛ آن چنانكه گويى در اثر تشرف بهپيشگاه الهى از خود بيخود و مبهوت گشتهاى و به غير از پروردگارت و حلاوت مناجات با او به هيچ چيز ديگر توجه ندارى. (3)

4. حج و مال نا مشروع

مال دنياكه از راه حلال و بى شبهه به دست آيد و مصرف در عبادات مالى وكسب آخرت شود، بهترين مالها است.

در روايتى از امام موسى كاظم (ع) نقل است كه: اطيب اموال خود را در سه مورد به مصرف رسانيد؛ الف) مهريه زنان ب) انجام حَجّة الاسلام ج) تهيه كفن. (4)

حج عبادتى است هزينهبر كه نياز به انفاقات مالى دارد و از اين رو، آن را در رديف عبادات مالى ديگر؛ مانند زكات، خمس و انفاقات مستحبى شمردهاند.

اين ويژگى در حج اقتضا ميكند هزينههايى كه در راه تحقق اين عبادت صورت مى گيرد، همگى از يك منبع مالى حلال و بى شبهه است و فقط در اين صورت است كه در پاسخ

«لَبَّيك، الَّلهُمَّ لَبَّيك»

او، نداى

«لَبَّيكَ وَ سَعدَيك»

ميشنود، اما كسيكه حجش با مال غير طيب باشد، پاسخى جز

«لَا لَبَّيكَ وَ لَا سَعدَيك»

نخواهد شنيد و با


1- وسائل الشيعه، ج 13، ص 538
2- بحار الأنوار، ج 46، ص 290، «عَنْ أَفْلَحَ مَوْلَي أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ خَرَجْتُ مَعَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ حَاجّاً فَلَمَّا دَخَلَ الْمَسْجِدَ نَظَرَ إِلَي الْبَيْتِ فَبَكَي حَتَّي عَلَا صَوْتُهُ فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي إِنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ فَلَوْ رَفَعْتَ بِصَوْتِكَ قَلِيلًا فَقَالَ لِي وَيْحَكَ يَا أَفْلَحُ وَ لِمَ لَا أَبْكِي لَعَلَّ اللَّهَ تَعَالَي أَنْ يَنْظُرَ إِلَيَّ مِنْهُ بِرَحْمَةٍ فَأَفُوزَ بِهَا عِنْدَهُ غَداً قَالَ ثُمَّ طَافَ بِالْبَيْتِ ثُمَّ جَاءَ حَتَّي رَكَعَ عِنْدَ الْمَقَامِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ فَإِذَا مَوْضِعُ سُجُودِهِ مُبْتَلٌّ مِنْ كَثْرَةِ دُمُوعِ عَيْنَيْهِ وَ كَانَ إِذَا ضَحِكَ قَالَ اللَّهُمَّ لَا تَمْقُتْنِي».
3- وسائل الشيعة، ج 11، ص 110، «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَي الْكَاهِلِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ وَ يَذْكُرُ الْحَجَّ فَقَالَ ... لَا تَدَعِ الْحَجَّ وَ أَنْتَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ أَ مَا تَرَي أَنَّهُ يَشْعَثُ فِيهِ رَأْسُكَ وَ يَقْشَفُ فِيهِ جِلْدُكَ وَ تَمْتَنِعُ فِيهِ مِنَ النَّظَرِ إِلَي النِّسَاءِ».
4- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 189، «رُوِيَ أَنَّ السِّنْدِيَّ بْنَ شَاهَكَ قَالَ لأَبِي الْحَسَنِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ ع أُحِبُّ أَنْ تَدَعَنِي عَلَي أَنْ أُكَفِّنَكَ فَقَالَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ مُهُورُ نِسَائِنَا وَ أَكْفَانُنَا مِنْ طَهُورِ أَمْوَالِنَا».

ص: 22

حجى مردود برخواهد گشت.

امام باقر (ع) ميفرمايد: «امواليكه از طريق كسبهاى حرام؛ مانند غش در معامله، ربا، خيانت و يا سرقت به دست آيد، نميتوان از آن زكات و صدقه داد و يا در راه حج و عمره صرف كرد؛ صرف آن در چنين امورى، نزد خدا به اندازه پرِ پشهاى ارزش ندارد و اين اموال كه از حرام به دست آمده، علاوه بر اينكه خود معصيت بزرگى است، هر چه در آن تصرف شود، معصيت روى معصيت است.» (1)

مراجع عظام تقليد، در مورد پولهاييكه در راه حج؛ مانند ثبت نام، لباس احرام، قربانى و ... هزينه ميشود، دستور به لزوم حسابرسى و تخميس قبل از سفر حج ميدهند.

5. حجّ همراه باكبر و غرور

از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: «كسيكه قصد تشرّف به بيت الله الحرام؛ براى گزاردن حج يا عمره دارد، اگر با دورى از كبر و خود بزرگ بينى باشد، از گناهان گذشته پاك ميشود؛ مانند روزيكه از مادر زاده شده است. بزرگ پنداشتنِ خود، جهل به حق و خرده گرفتن بر اهل حق است. هركس چنين كند، منازعه و مجادله با خدا كرده است.» (2)

تكبر و خود بزرگ بينى؛ نسبت به خداى سبحان باشد (كه أدنى الإلحاد است) و يا تكبر به مردم (كه «لَا يعْرِفْ لأَحَدٍ الْفَضْل»)، از بدترين رذايل اخلاقى است و موجب آسيب ديدگى اعمال حج ميشود؛ چرا كه در حج روح بندگى وشكستگى نفس نهفته است.

روشن است كه يكى از حكمتها و اسرار حج، تعيين عيار بندگى و تسليم حاجى است. بايد واقعاً عبد الله و بنده خدا باشى تا آنگاه كه در مقابل باب بيت الله الحرام ايستاده اى بگويى:

«سَيدِي! عَبْدُكَ بِبَابِك»

وبلكه بگويى: بنده كوچك و ذليلى هستم در پيشگاه تو؛

«عُبَيدُكَ بِفِنَائِكَ، فَقِيرُكَ نَزَلَ بِسَاحَتِك»

. بلكه امام سجاد (ع) گفت:

«وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ اْلأَقَلِّينَ، وَ أَذَلُّ اْلأَذَلِّينَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا». (3)

آرى، حاجى بايد اثبات كند كه عبد الله است نه عبد الهوى و الدنيا و بايد عبد بود تابه حريم كبريايى مولا راه يافت.

6. سستى و كاهلى در طول سفر حج

پيامبرخدا (ص) در وصايا و سفارشهاى خود به امير مومنان (ع) ميفرمايند: «آفَةُ الْعِبَادَةِ الْفَتْرَة». (4) واژه «فَتْرَة» به معناى سستى و بيحالى بعد از شور و نشاط است و نيز احساس ضعف روحى و كم همتى بعد از قوت اراده و پايدارى را «فَتْرَة» گويند. در اين حديث نبوى، از آن به عنوان «آفت عبادات» ياد شده است.

ديده ميشود برخى از افراد كه رنج سفرِ حج را بر خود هموار ميكنند، به اعمال ظاهرى و صورى و چند طواف مستحبى دلخوش ميشوند و به همين مقدار از اعمال قناعت ميكنند و ازباقى مانده سفرخود غافل ميشوند و و از فرصتهاى ارزشمندشان بهرهاى نميبرند وآنرا در پرسه زدن درخيابانها و مغازهها و بازار و يا با گفتگوهاى لهو و سرگرم كننده ميگذرانند. در حالى كه بايد حضور در اين مشاهد مشرفه را توفيقى بزرگ براى خود بشمارند و در اين انديشه باشند كه ممكن است ديگر توفيق حضور در اين سرزمين را نيابند.

امير مومنان (ع) ميفرمايد:

«اْلإِعْجَابُ يَمْنَعُ مِنَ اْلازْدِيَادِ».

(5)

سوتيتر:

انقياد و تسليم در حج و مطيع اوامر الهى بودن، نوعى آزمايش است و بدينوسيله آنان كه پايبند به قوانين و دستورات دين و احكام حج نيستند، از همديگر تميز داده ميشوند؛ زيرا آنانكه در قلبشان مرض و نفاق ريشه دوانيده، اگر چه با جماعت مسلمانان در اعمال حج شركت كردهاند، ليكن چون در باطن بصيرتى ندارند، بى مبالاتى در انجام احكام حج مينمايند و اين اعمال را بى معنى و

هجو ميپندارند.


1- وسائل الشيعة، ج 11، ص 145، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ ع قَالَ: «مَنْ أَصَابَ مَالًا مِنْ أَرْبَعٍ لَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ فِي أَرْبَعٍ مَنْ أَصَابَ مَالًا مِنْ غُلُولٍ أَوْ رِبًا أَوْ خِيَانَةٍ أَوْ سَرِقَةٍ لَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ فِي زَكَاةٍ وَ لَا صَدَقَةٍ وَ لَا حَجٍّ وَ لَا عُمْرَةٍ».
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 205، قَالَ الصَّادِقُ ع: «مَنْ أَمَّ هَذَا الْبَيْتَ حَاجّاً أَوْ مُعْتَمِراً مُبَرَّأً مِنَ الْكِبْرِ رَجَعَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيْئَةِ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ وَ الْكِبْرُ هُوَ أَنْ يَجْهَلَ الْحَقَّ وَ يَطْعُنَ عَلَي أَهْلِهِ وَ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ فَقَدْ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَهُ».
3- الصحيفة السجادية، دعاي روز عرفه.
4- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 371
5- نهج البلاغة، ص 500

ص: 23

امواليكه از طريق كسبهاى حرام؛ مانند غش در معامله، ربا، خيانت و يا سرقت به دست آيد، نميتوان از آن زكات و صدقه داد و يا در راه حج و عمره صرف كرد؛ صرف آن در چنين امورى، نزد خدا به اندازه پرِ پشهاى ارزش ندارد و اين اموال كه از حرام به دست آمده، علاوه بر اينكه خود معصيت بزرگى است، هر چه در آن تصرف شود، معصيت روى معصيت است.

ص: 24

ص: 25

نقد و بررسى پارهاى از مسائل رسالههاى عمليه

رضا مختارى

يادداشت

مقاله مبسوط «نقد و بررسى پاره اى از مسائل مناسك» در شماره هاى 57، 58 و 61 منتشر شد و اكنون مطلب حاضر، به همان سبك و سياق، كه به نوعى استمرار همانگونه مباحث است، تقديم علاقمندان ميگردد:

در دهه هاى اخير، در باره «نماز مسافر»، در رسالههاى عمليه و توضيح المسائل ها و نيز در ديگر كتابها و سخنان، تعبيرى نادرست يا مسامحهآميز بهكار مى رود كه معلوم نيست چه كسى آن را رواج داده و از چه زمانى بر سر زبانها افتاده است؟ و آن، تعبير نادرستِ «نماز شكسته» است. تعبير قرآنى نماز مسافر «قصر» (/ كوتاه) و تعابير روايات «قصر» و «تقصير» است؛ (1) (وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَق صُرُوا مِنَ الصَّلاة). (2)

در ترجمه هاى فارسى قديم و بيشتر ترجمه هاى فارسى جديد و نيز تفاسير فارسى كهن، در ترجمه و تفسير اين آيه شريفه، تعبير «نماز قصر» و «نماز كوتاه» به كار رفته وكسى تعبير «نماز شكسته» نياورده است. همچنين در متون فقهى


1- ر. ك. به: وسائل الشيعه، ج 8، ص 451- 539، أبواب صلاه المسافر.
2- نساء: 101

ص: 26

گذشته كه به زبان فارسى نگاشته شده، تنها تعبير «نماز قصر» و «نماز كوتاه» و «تقصير» ديده مى شود، نه «نماز شكسته»؛ از جمله در ترجمه فارسى «مختصر نافع» كه مرحوم محمد تقى دانش پژوه تصحيح و چاپ كرده است. همينطور در ترجمه فارسى «نهايه شيخ طوسى»، از سده هفتم يا پيش از آن، عباراتى مانند عبارات زير ديده مى شود:

- نماز كوتاه بكردن در سفر واجب است ...

- واجب باشد نماز كوتاه كردن ...

- مخير باشد در آنكه تمام بكند و تقصير كند. (1)

همچنين در كتاب «وجه دين» از ناصر خسرو قباديانى (م 481) مى خوانيم:

- نماز كوتاه نشايد كردن مسافر را، مگر كه اندر راه حج باشد يا اندر راه جهاد ....

- ... و نيز گوييم اندر بيان تقصير مر اين سه نماز را: نماز پيشين و نماز ديگر و نماز خفتن و كوتاه ناكردن نماز بامداد و نماز شام ....

- و نيز گوييم كه نماز بامداد و شام پنج ركعت است و در آن دو، تقصير نيست.

- ... و در نماز حضر تقصير نيست .... (2)

حتى در بسيارى از آثار فقهى فارسى متأخر؛ مانند «جامع عباسى» (3) از شيخ بهائى (م 1030) و «جامع الشتات» ميرزاى قمى (م 1231) و «ذخيره العباد» (4) ميرزاى شيرازى دوم (م 1338)، تعبير «قصر» به كار رفته است نه «شكسته».

اما شيخ انصارى/ در صراط النجاه (5) با اينكه بارها تعبير «قصر» را آورده، تعبير «شكسته كند» را نيز فراوان بهكار برده است.

بنابراين، براى اينكه ازتعبير مطابق قرآنكريم و روايات شريف پيروى شود، بايد بگوييم: «نماز قصر» يا «نماز كوتاه»، نه تعبير من درآوردى و نادرست و احياناً موهنِ «نماز شكسته!»؛ زيرا غالباً تعبير «نماز را شكستن» به معناى ابطال نماز به كار مى رود. امير خسرو گويد:

ره غلط شد عنان بگردانم قبله كژ شد نماز بشكستم. (6)

تعبير مسامحه آميز و بلكه نادرست ديگريكه در متون فقهى پيشينيان نبوده و در دهههاى اخير به رسالههاى عمليه راه يافته، تعبيرى است كه در بحث شكيات نماز به كار مى رود و شك در شمار ركعات را به «شكهاى باطل» و «شكهاى صحيح» تقسيم مى كنند كه درست يا دقيق نيست. شك صحيح و باطل معنا ندارد، بلكه چون برخى از شكها موجب بطلان نماز مى شود و برخى اينگونه نيستند، بايد گفت: «شكهاى مُبطِل» و «شكهاى غير مبطِل» نه صحيح و باطل.

چنين تعبيرى در متون فقهى گذشتگان ديده نمى شود؛ از جمله شيخ بهائى (م 1030) در «جامع عباسى»، همچنين حاجى كلباسى (م 1261) در «نخبه» تعبير «مبطل» آوردهاند:

«شك در نماز چهار ركعتى نيز مبطل است، مگر در هشت صورت ...»

ولى شيخ انصارى (م 1281) در «صراط النجاه» مى نويسد:

شكيات بيست و يك قسم است: پنج قسم آن اعتبار ندارد ... و هشت صورت آن باطل است ... و هشت صورت ديگر باطل نيست. (7)

همچنين صاحب عروه با اينكه در آغاز بحث «فصل فى الشك فى الركعات» به طور صحيح مى گويد:

«الشكوك الموجبة لبطلان الصلاة ثمانية»؛ (8)

در ادامه بحث تعبير

«الشكوك الصحيحة» و «الشكوك الباطلة»

را مكرّر به كار مى برد؛ ازجمله:

«الشكوك الصحيحة تسعة في الرباعية» (9)

و

«إذا عرض أحد الشكوك الصحيحة ...». (10)

همچنين ميرزاى شيرازى دوم (م 1338) در ذخيره العباد مى نويسد:

- شك در عدد ركعات نماز بر سه قسم است: قسم اوّل: شكهايى كه اعتبار در آنها نيست؛ به اين معنى كه اعتنا به اين شك نبايد نمود. قسم دوم: شكهايى كه (اگر) بعد از فكر و تروّى در شك ماند،


1- النهايه فى مجرد الفقه والفتاوى، ج 1، ص 133، تحقيق محمد تقى دانش پژوه. تهران، دانشگاه تهران، 1342 ه-. ش.
2- وجه دين، صص 141- 139
3- ص 90- 88
4- ص 152- 140
5- صراط النجاه صص 160- 164
6- لغت نامه دهخدا، ج 14، ص 22734، «نماز شكستن».
7- صراط النجاه، ص 169 و 170، مسأله 661
8- العروه الوثقى، ج 3، ص 242، مسأله 1
9- همان، مسأله 2
10- همان، ص 262، مسأله 20؛ نيز ر. ك: ص 264، مسأله 21؛ ص 266، مسأله 22؛ ص 268، مسأله 24، م 269، مسأله 26

ص: 27

باطل است. قسم سوم: صحيح است با شرايطى كه ذكر مى شود ....

- شكهايى كه در هر صورت نماز را باطل مى كند ....

- شكهايى كه باطل كننده نماز نيست و نماز درآنها صحيح است، هشت صورت است. (1)

ملاحظه مى شود با اينكه ايشان در ادامه سخن، مفهوم شك مبطل و غير مبطل را به كار ميبرد اما در آغاز، تعبيرش «شك باطل» و «شك صحيح» است.

مسامحه ديگر اين است كه: معمولًا شك در ركعات نماز را به سه دسته تقسيم مى كنند: 1. شكهاى باطل 2. شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد 3. شكهاى صحيح. در حالى كه درست تر آن است كه شكها به دو گروه تقسيم شود: الف) شكهاى مبطِل ب) شكهاى غير مبطِل؛ آنگاه شكهاى غير مبطل نيز به دو دسته تقسيم گردد:

الف) شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد ب) شكهايى كه سبب مى شود وظيفه اى بر عهده نماز گزار بيايد (يا شكهايى كه موجب وظيفهاى مى شود) و مانند آن.

تعبيرهاى نادرست ديگر مانند «نماز مستحبى» نيز در توضيح المسائل ها (2) فراوان به كار ميرود، در حالى كه امروز در نثر فارسى مى گوييم: «نماز واجب»، «روزه مكروه» و مانند آن، نه «نماز واجبى» و «روزه مكروهى»! پس بايد بگوييم: «نماز مستحب»، «غسل مستحب» و مانند آن، نه «نماز مستحبى» و .... خلاصه اين كه «يا» در چنين مواردى زايد است.

نمونه ديگر، مسامحهاى است كه در رسالههاى عمليه فارسى و توضيح المسائل ها، در ترجمه فارسى سوره مباركه حمد رخ داده است. البته اين خطا منحصر به رسالههاى عمليه نيست، بلكه در اكثر قريب به اتفاق ترجمه هاى فارسى قرآن كريم و بسيارى از تفسيرهاى فارسى هم ديده مى شود و آن اينكه آيه مباركه آخر سوره حمد: (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّين) را چنين ترجمه كرده اند: «نه به راه كسانى كه غضب كرده اى برايشان، و نه آن كسانى كه گمراهاند» يا «نه كسانى كه برايشان غضب شده و نه گمراهان» و مانند آن.

چنانكه گذشت، در بيشتر ترجمه هاى فارسى قرآن كريم اين اشتباه رخ داده است؛ از جمله ترجمه هاى الهى قمشه اى، مجتبوى و معزّى و نيزسراج، خواجوى، ياسرى، پورجوادى، مصباح زاده، فارسى، كاويان پور، آيتى، اشرفى، فولادوند، هدايت، امامى و خرّمشاهى. تا آنجاكه بنده ديده ام، تنها مرحوم علّامه شعرانى، مرحوم فيض الاسلام (رضوا الله عليهما) و جناب دكتر سيد على موسوى گرمارودى، اين آيه را درست ترجمه كرده اند.

توضيح آنكه چنانكه مفسّران گفته اند، «غير» صفت يا بدل براى «الذين» است. بنابراين، واضح است كه ترجمه ياد شده خطا است. مرحوم امين الاسلام طبرسى مى نويسد:

«غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» بدل من «الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم» علي معني أنّ المنعم عليهم هم الذين سلموا من غضب الله و الضلال، أو صفة علي معني أنّهم جمعوا بين النعمة المطلقة و هي نعمة العصمة، و بين السلامة من غضب الله و الضلال ....» (3)

زمخشرى مى نويسد:

«غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» بدل من «الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم»، علي معني أنّ المنعم عليهم هم الّذين سلموا من غضب


1- ذخيره العباد، ص 118- 116
2- ر. ك. به: از باب نمونه توضيح المسائل.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 10، ذيل آيه شريفه.

ص: 28

الله و الضلال، أو صفة علي معني انّهم جمعوا بين النعمة المطلقة و هي نعمة الإيمان، و بين السلامة من غضب الله و الضلال .... (1)

همچنين شيخ ابوالفتوح رازى مى نويسد:

«غير» در اين جا صفت است. و «غير» هم صفت باشد و هم استثنا، و اينجا صفت «الّذين» است ... و «الّذين»، اگر چه معرفه است و «غير» نكره است، براى آنكه نه معرفهاى است مستقلّ بنفسه فى التّعريف و محتاج است به صفت، چنانكه اسم نكره به صفت بعضى تعريف و تخصيص در او شود ... از اينجا روا مى دارند: «لا أجلس إلّا إِلَى العالم غير الجاهل» و «مررتُ بالذي قام غير الذي قعد» و روا نمى دارند «مررت بزيد غير الظريف» .... (2)

و هنگامى كه «غير» صفت يا بدل باشد، ترجمه آن به «نه گمراهان و ....» خطاست، بلكه ترجمه درست- با قطع نظر از پاره اى جزئيات و ظرايف ترجمه- چنين ميشود:

- «راه آنانكه به ايشان نعمت دادى، كه آنها نه مورد خشم قرار گرفته اند و نه گمراهاند.» (ترجمه دكتر موسوى گرمارودى).

- «راه آنهاييكه بر ايشان انعام فرموده اى، نه آنها مغضوب اند و نه گمراهان.» (ترجمه علّامه شعرانى). (3)

- «راه كسانى كه نعمت به آنها دادى، آنها كسانى نيستند كه مورد غضب و خشم واقع شدند و نه كسانى كه گمراهانند.» (ترجمه مرحوم فيض الاسلام).

روشن است ترجمه «غير» (كه دراينجا اسم است) به «نه»، روا نيست و حاصل و مضمون آيه اين است كه «مُنعم عَلَيهِم» دو صفت ديگر هم دارند؛ نه «مغضوب عليهم» اند و نه «ضالّ».

از مسامحات ديگركه در بعضى از رسالههاى عمليه به چشم مى خورد آن است كه گاهى تعبير و اصطلاحى در آنها به كار رفته كه در مقدمه، مقصود از آن تعبير بيان نشده و در نتيجه در فهم مراد مؤلّف اشتباه رخ مينمايد.

در اين جا به دو نمونه اشاره مى شود:

1. در برخى رساله هاى عمليه از جمله وسيله النجاه، گاهى اين تعبير ديده مى شود: «علي الأحوط لو لم يكن الأَقْوَى» ازجمله:

- «إذا كانت معتدّةً بعدّة الطلاق أو الوفاة فوطئت شبهةً، أو وطئت ثمّ طلّقها، أو مات عنها زوجها، فعليها عدّتان عند المشهور، و هو الأحوط لو لم يكن الأقوى». (4)

«الأحوط لو لم يكن الأقوى وجوب رفع الصوت في الخطبة بحيث يسمع العدد ...». (5)

اين عبارت قابل حمل به سه معناست: 1. فتوى 2. احتياط واجب قابل رجوع به غير 3. احتياط واجب غير قابل رجوع به غير. از اين رو معناى اين اصطلاح از عده اى از فقهاى بزرگ، كتباً و شفاهاً سؤال شد. حضرت آيت الله شبيرى زنجانى و حضرت آيت الله وحيد خراسانى (دامت بركاتهما) شفاهى و به طور قاطع فرمودند: «مراد، احتياط واجب غير قابل رجوع به غير است.» مرحوم آيت الله تبريزى (رحمه الله) هم در پاسخ استفتا مرقوم فرموده اند: «مقصود از عبارت مذكور، احتياطى است كه قابل رجوع به غير نيست.»

حضرت آيت الله وحيد خراسانى در مقدمه مناسك عربى خود، اين اصطلاح را معنى كرده و نوشته اند:

«الاحتياطات المسبوقة أو الملحوقة بالفتوى استحبابية فيجوز تركها، و أمّا غير المسبوقة و الملحوقة، فيجب العمل بها، أو الرجوع فيها إلى الأعلم فالأعلم. نعم فيما عبّر بالأحوط لو لم يكن أقوى يتعيّن العمل به».

طبق قاعده بايد همين معنى صحيح باشد؛ زيرا اگر مقصود فتوا باشد، بايد نوشت: «على الأقوى» يا «على الأحوط بل الأقوى» و اگر احتياط واجب قابل رجوع به غير مراد باشد، بايد نوشت: «على الأحوط»، مانند موارد فراوان ديگر در رساله هاى عمليه. بنابراين، از تعبير «علي الأحوط لولم يكن الأقوى» بايد معنايى غير از دو معناى مذكور اراده شود كه همان «احتياط واجب غير قابل رجوع به غير» است.


1- الكشّاف، ج 1، ص 16، ذيل آيه شريفه.
2- روض الجنان، ج 1، ص 88، ذيل آيه شريفه.
3- هزار و يك كلمه، ج 2، ص 252، كلمه 273
4- وسيله النجاه، ص 793؛ چاپ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى؛ تحرير الوسيله، ج 2، ص 328، القول فى عده وطء الشبهه.
5- تحرير الوسيله، ج 1، ص 222، مسأله 13 نماز جمعه.

ص: 29

بعضى از فقيهان هم درپاسخ كتبى به اين استفتا فرموده اند: «مراد ازاين تعبير، فتواست.» عده اى هم نوشته اند: «احتياط واجب است.» برخى هم فرموده اند: «احتياط واجب قابل عدول به غير است.»

به هر حال، هر يك از اين احتمالات صحيح باشد، اشكال وارد است؛ زيرا وقتى ميان بزرگان اهل فن، در فهم يك اصطلاح فقهى اختلاف است، معلوم مى شود آنچنان واضح نيست كه بتوان به وضوحش واگذاشت. از اين رو، گوينده ضروره بايد مراد خود از آن را در مقدمه كتاب، يا جايى ديگر توضيح دهد.

2. گاهى در آثار فقهى، پس از حكم به استحباب عملى، گفته مى شود: «بل الأحوط» يعنى پس از حكم قطعى به استحباب، با «بل» اضراب و ترقّى به احتياط حكم كرده اند.

همچنينگاهى پس ازحكم قطعى بهكراهت، گفته مى شود: «بل الأحوط الترك». براى نمونه دو مورد ميآوريم:

الف) استحباب

مرحوم صاحب جواهر (م 1266) مينويسد:

«و يستحبّ وطء قزح برجله سيّما الصّرورة فى حَجّة الإسلام بل الأحوط ذلك». (1)

آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى و امام خمينى 0 در بحث قنوت گفتهاند:

«يستحبّ القنوت في الفرائض اليومية و يتأكّد في الجهرية، بل الأحوط عدم تركه فيها». (2)

نقطه ابهام و پرسش اين است كه احوط در اينجا چه احتياطى است، واجب يا مستحب؟ اگر بگوييم احتياط واجب است، با تصريح فقها به اينكه «احتياطِ مسبوق به فتوا، احتياط واجب نيست» منافات دارد و اگر بگوييم احتياط مستحب است، آيا معنا دارد پس از فتواى قطعى به استحباب كارى، همان كار مطابقِ احوطِ استحبابى باشد؟!

ب) مكروهات:

1. صاحب جواهر (رحمة الله) (م 1266) گويد:

- «يكره أن يمنع أحد الحاجّ و المعتمرين من سكنى دور مكّة، بل الأحوط الترك». (3)

- «يكره أن يرفع أحد بناء فوق الكعبة و لو بناء مسجد بل الأحوط التّرك». (4)

مقصود از «بل الأحوط الترك» چه احتياطى است، واجب يا مستحب؟ اگر گفته شود احتياط واجب است اشكال مى شود كه مسبوق به فتواست و اگر گفته شود احتياط مستحب است، سؤال اين است كه پس از «فتوا» به كراهت، احتياط مستحب در ترك چه معنايى دارد؟

در پاسخ اين پرسش حضرت آية الله شبيرى (دامت بركاته) به صورت شفاهى و مرحوم آيت الله تبريزى (رحمه الله) به صورت كتبى فرموده اند:

مقصود از احتياط در موارد مذكور، احتياط مستحب است و معناى احتياط مستحب بعد از فتوا به استحباب يا كراهت، اين است كه به جهت احتمال حكم الزامى در بين، رعايت مورد مزبور موافق با احتياط است و اگر كسى بخواهد واقع را على كلّ تقدير درك كند بايد آن را رعايت نمايد.

به نظر مى رسد همين معنا صحيح است. امّا برخى در پاسخ به همين سؤال، به همين اكتفا كرده اند كه «احتياط استحبابى است». بعضى هم فرموده اند: «احتياط استحبابى مؤكّد است» و گروهى نوشته اند: «مراد احتياط و جوبى است، چون با كلمه «بل» از احتياط مستحبى قبل عدول كرده است.» و البته پاسخ اخير قطعاً ناصواب است.

به هر حال، هر يك از اين احتمالات صحيح باشد، اشكال اين ناچيز وارد است.

فقيه بلند مرتبه، مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى (قدس الله نفسه الزكيه) مسأله اى را در دو جاى وسيله النجاه متذكر شده؛ يك جا به صورت جازم فتوا داده و در جاى ديگر به صورت احتياط واجب:

الف) لو وطئت شبهة فحملت و ألحق الولد بالواطئ لبعد الزوج عنها أو لغير ذلك. ثمّ طلّقها الزوج أو طلّقها ثمّ وطئت شبهة على نحو ألحق الولد بالواطئ كانت عليها عدّتان: عدّة لوطء الشبهة تنقضي بالوضع، و عدّة للطلاق تستأنفها فيما بعده، وكان مدّتها بعد انقضاء نفاسها». (5)

ب) «إذا كانت معتدّةً بعدّة الطلاق أو الوفاة فوطئت شبهةً أو وطئت ثمّ طلّقها أو مات عنها زوجها، فعليها عدّتان عند المشهور، و هو الأحوط لو لم يكن الأقوى، فإن كانت حاملًا من أحدهما تقدم [كذا] عدّة الحمل، فبعد وضعه تستأنف العدّة الأُخرى». (6)

ملاحظه مى شود كه برخى از فروض مسأله دوم، عين فرض مسأله اوّل است، ولى در عين حال در مسأله اوّل به طور جزم فرموده اند: «كانت عليها عدّتان»؛ ولى در مسأله دوم فرموده اند: «فعليها عدّتان عند المشهور، و هو الأحوط لو لم يكن الأَقْوَى».

آيت الله گلپايگانى (قدس سره) در حاشيه وسيله النجاه متعرّض اين دوگانگى نشده اند. همچنين حضرت امام خمينى (قدس سره) اين دو مسأله را به همين شكل، با تصرّفى اندك در تحرير الوسيله آورده اند؛ يعنى در مسأله اوّل پس از پايان عبارت وسيله افزوده اند:

«إذا اتّصل نفاسها بالوضع، و لو تأخّر دم النفاس يحسب النقاء المتخلّل بين الوضع و الدم قرء من العدّة الثانية و لو كان بلحظة

إذا اتّصل بالوضع و لو تأخر دم النفاس يحسب النقاء المتخلّل بين الوضع و الدم قرء من العدّة الثانية و لو كان بلحظة». (7)

و در مسأله دوم، تعبير «عند المشهور» را حذف فرموده و مرقوم داشته اند:

«فعليها عدّتان على الأحوط لو لم يكن الأقوى». (8)

روشن است كه اختلاف تعبير در حكم يك مسأله در رساله عمليه، چندان سزاوار نيست.

نمونه ديگر: آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى (رحمة الله) در جاى ديگر وسيله النجاه، در «كتاب المضاربه مى نويسد:

مسألة 1: «يشترط في المتعاقدين البلوغ و العقل و الاختيار ...». (9)

در كتاب المزارعه و كتاب المساقاه نيز گويد:

مسأله 1: «يعتبر فيها زائداً على ما اعتبر في المتعاقدين في سائر العقود من البلوغ و العقل و القصد و الاختيار و الرشد أُمور ...». (10)

- «و يعتبر فيها- بعد شرائط المتعاقدين من البلوغ و العقل و القصد و الاختيار و عدم الحجر، أن ...». (11)

روشن است كه مضاربه و مساقات و مزارعه، از لحاظ شرايط ياد شده، تفاوتى ندارند و يكسان اند، ولى ايشان در باب مضاربه «قصد» و «رشد» را در شرايط متعاقدين ذكر نكرده، اما در دو باب ديگر شرط دانسته است. امام خمينى و مرحوم آيت الله گلپايگانى (أعلى الله مقامهما) در حاشيه وسيله در مضاربه، «عدم الحجر فى المالك» را افزوده اند، (12) ولى از «قصد» يادى نكرده اند و بر اين دو گونگى ايرادى نگرفته اند. در نتيجه، عبارت وسيله، به همان شكل- فقط با افزودن «و في ربّ المال عدم الحجر لفلس»- در تحرير الوسيله هم باقى مانده است. (13)

شبيه دو گونگى قبل در مواردى از عروه هم رخ داده است:


1- هدايه الناسكين، ص 202، مستحبات وقوف در مزدلفه.
2- وسيله النجاه، ص 165، مسأله 1؛ تحرير الوسيله، ج 1، ص 173، مسأله 1، القول فى القنوت.
3- هدايه الناسكين، ص 236
4- هدايه الناسكين، ص 236
5- وسيله النجاه، ج 3، ص 247 و 248، فصل فى عدّه الفراق، مسأله 6
6- همان، ج 3، ص 257 و 258، القول فى عدٌه وطء الشبهه، مسأله 6
7- تحرير الوسيله، ج 2، ص 319، فصل فى عدّه الفراق، مسأله 8
8- همان، ج 2، ص 328، القول فى عدّه وطء الشبهه، مسأله 6
9- وسيله النجاه، ج 2، ص 128، با حواشى مرحوم آيت الله گلپايگانى 1
10- همان، ص 157
11- همان، ص 164
12- همان، ص 429، با حواشى امام خمينى، چاپ مؤسسه تنظيم و نشر.
13- تحرير الوسيله، ح 1، ص 577، چاپ موسسه تنظيم و نشر.

ص: 30

نمونه اول:

«إذا حجّ باعتقاد أنّه غير بالغ ندباً، فبان بعد الحجّ أنّه كان بالغاً فهل يجْزئُ عن حجّة الإسلام أو لا؟ (وجهان) أوجههما الأول، و كذا إذا حجّ الرجل باعتقاد عدم الاستطاعة بنيّة الندب ثمّ ظهر كونه مستطيعاً حين الحجّ». (1)

در اينجا، در فرع دوم، چنين حجّى را مجزى از حجه الاسلام دانسته است مطلقاً و بدون تفصيل، اما در مسأله ديگرى تفصيل داده و روشن است تفصيل با اطلاق منافى است:

«إذا اعتقد أنّه غير مستطيع فحجّ ندباً، فإن قصد امتثال الأمر المتعلّق به فعلًا و تخيّل أنّه الأمر الندبي، أجزأ عن حجّة الإسلام؛ لأنّه حينئذٍ من باب الاشتباه في التطبيق، و إن قصد الأمر الندبي على وجه التقييد لم يجزئ عنها ...». (2)

درحواشى عروه هم نديدم كسى متعرض اين دوگانگى شده باشد.

نمونه دوم

مسأله 60: «لو حجّ من مال الغير غصباً صحّ و أجزأه، نعم إذا كان ثوب إحرامه و طوافه و سعيه من المغصوب لم يصحّ و كذا إذا كان ثمن هديه غصباً». (3)

مسأله 10: «لا يجوز الحجّ بالمال الحرام. لكن لا يبطل الحجّ إذا كان لباس إحرامه، و طوافه، و ثمن هديه من حلال». (4)

در مسأله 60 براى صحت حج، مباح بودن لباس سعى را شرط دانسته اند، و لى در مسأله 10 از اين شرط يادى نكرده اند.

نمونه سوم

مسأله 35: «يستثنى من عدم جواز النظر من الأجنبي و الأجنبية مواضع: ... و منها: غير المميّز من الصبيّ و الصبيّة فإنّه يجوز النظر إليهما بل اللمس و لا يجب التستّر منهما، بل الظاهر جواز النظر إليهما قبل البلوغ إذا لم يبلغا مبلغاً يترتّب على النظر منهما أو إليهما ثوران الشهوة ...» (5)

مفاد مسأله 35 آن است كه به صبيه و صبى مميز مى توان نگاه كرد، به اين شرط كه «لم يبلغا مبلغاً ...»، ولى مفاد مسأله ذيل آن است كه نظر به مميز على الأظهر مطلقاً جايز نيست، چه شرط ذيل مسأله 35 باشد و چه نباشد:

مسأله 5: «... لو شك في كون المنظور إليه أو للناظر حيواناً أو إنساناً فالظاهر عدم وجوب الاحتياط. لانصراف عموم وجوب الغضّ إلى خصوص الإنسان. و إن كان الشكّ في كونه بالغاً أو صبياً، أو طفلًا مميّزاً أو غير مميّز، ففي وجوب الاحتياط وجهان: من العموم على الوجه الذي ذكرنا، و من إمكان دعوى الانصراف. و الأظهر: الأوّل». (6)

نمونه چهارم

در باره قضاى نماز آيات بر حائض، در كتاب الطهاره عروه آمده است:

«أمّا الصلوات اليوميّة فليس عليها قضاؤها، بخلاف غير اليوميّة؛ مثل صلاة الآيات فإنّه يجب قضائها على الأحوط بل الأقوى». (7)

ولى در كتاب الصلاه، در بحث نماز آيات مى خوانيم:

«تجب هذه الصلاة على كلّ مكلّف إلّا الحائض و النفساء، فيسقط عنهما أداؤها، و الأحوط قضاؤها بعد الطهر و الطهارة». (8)

ملاحظه مى شود كه در مسأله اوّل، فتوا به وجوب قضا داده اند و در مورد دوم، آن را احتياط واجب دانسته اند.


1- العروه الوثقى، ج 4، صص 352 و 353، مسأله 9، چاپ دفتر انتشارات اسلامى.
2- همان، صص 388 و 389، م 26
3- همان، صص 415 و 416، م 60
4- همان، ص 596، م 10
5- همان، ج 5، صص 496 و 497، م 35
6- همان، ح 5، ص 499- 502، م 51
7- العروه الوثقى، ج، ص 616، أحكام الحائض، الحادى عشر، چاپ 6 جلدى جامعه مدرسين.
8- العروه الوثقى، ج 3، ص 56، فصل فى صلاه الآيات، مسأله 20

ص: 31

در بحث طلاق «تحريرالوسيله» آمده است:

«لو غاب الزوج، فإن خرج حال حيضها، لم يجز طلاقها إلّا بعد مضيّ مدّة قطع بانقطاع ذلك الحيض، أو كانت ذات العادة و مضت عادتها، فإن طلّقها بعد ذلك في زمان لم يعلم بكونها حائضاً في ذلك الزمان، صحّ طلاقها و إن تبيّن وقوعه في حال الحيض». (1)

در زمان حيات حضرت امام خمينى (قدس سره) اين مسأله اتفاق افتاد؛ يعنى مردى همسرش را پس از گذشت زمان عادت- بدون علم به حائض بودن وى در آن زمان، ولى با تمكّن از استعلام حال زن- طلاق داد و سپس معلوم شد طلاق در حال حيض واقع شده است. دو تن از شاگردان معروف حضرت امام با استناد به اين مسأله گفتند: طلاق صحيح است؛ چون اين مسأله مى گويد «صحّ طلاقها و إن تبيّن وقوعه في حال الحيض»؛ ولى فقيه محقّق حضرت آيت الله شبيرى زنجانى- دامت افاضاته- با استناد به تحريرالوسيله فرمود: اين طلاق باطل است؛ زيرا در مسأله قبل از اين مسأله، يعنى مسأله 11 در تحرير آمده است:

«و لو كان غائباً يصحّ طلاقها و إن وقع في حال الحيض؛ لكن إذا لم يعلم حالها من حيث الطُهر و الحيض و تعذّر أو تعسّر عليه اسْتعلامها، فلو علم أنّها في حال الحيض و لو من جهة علمه بعادتها الوقتية على الأظهر، أو تمكّن من استعلامها و طلّقها فتبيّن وقوعه في حال الحيض بطل». (2)

مفاد مسأله 11 اين است كه با تمكّن از استعلام حال زن، اگر طلاق در حال حيض واقع شود، باطل است. وى افزود: بايد مسأله 11 را طورى معنا كنيم كه با مسأله 12 تنافى نداشته باشد و مقتضاى جمع بين اين دو مسأله، بطلان طلاق مذكور است.

چون مسأله محلّ ابتلا بود، از حضرت امام استفتا شد و ايشان نظر ياد شده را تأييد فرمود و نظر دو شاگرد معروف خود را مردود دانست.

به هر حال، مناسب آن است كه مسائل رسائل عمليه طورى تنظيم شود كه فهم آن ها متوقف بر مسأله اى ديگر و نيازمند جمع عرفى بين آن ها نباشد؛ به طورى كه حتى فقها هم در فهم آن به خطا روند، چه رسد به فضلا و طلّاب.

شبيه مورد قبل در عروه و برخى از توضيح المسائلها رخ داده است: در عروه، در شرايط جماعت آمده است: «لا يضرّ الفصل بالصبيّ المميّز ما لم يعلم بطلان صلاته». (3)

اين مسأله به همين شكل ترجمه گرديده و به برخى توضيح المسائل هاى فارسى منتقل شده است:

مسأله 1417: اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند، بچه مميز؛ يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد، فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است، مى توانند اقتدا كنند. (4)

با اينكه اگر بچه مميز با يقين به بطلان نماز او، يا حتى مردى كه نمازش باطل است، فاصله شود يا به اندازه ايستادن يك مرد، صف خالى باشد، نماز جماعت صحيح، و اين مقدار فاصله معفوّ است و مانع صحت جماعت نيست؛ چنان كه هم در عروه و هم توضيح المسائل مذكور آمده است:

مسأله 1436: اگر مأموم به واسطه كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، به امام متّصل باشد و از جلو به امام متّصل نباشد، چنانچه به اندازه گشادى بين دو قدم هم فاصله داشته باشند، نمازش صحيح است. (5)

مسأله 17: «إذا كان أهل الصفوف اللاحقة غير الصفّ الأوّل متفرّقين، بأن كان بين بعضهم مع البعض فصل أزيد من الخطوة التي تملأ الفرج ... لم يصحّ اقتداؤهم، و إلّا صحّ، و أمّا الصفّ الأوّل فلا بدّ فيه من عدم الفصل بين أهله، فمعه لا يصحّ اقتداء مَن بَعُد عن الإمام أو عن المأموم من طرف الإمام بالبعد المانع». (6)


1- تحريرالوسيله، ج 2، ص 311، القول فى شروطه، مسأله 12
2- تحريرالوسيله، ج 2، ص 311، القول فى شروطه، مسأله 11
3- همان، ج 3، ص 151، م 22
4- توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 803، م 1417، چاپ دفتر انتشارات اسلامى.
5- همان، م 1436
6- العروه الوثقى، ج 3، ص 149، م 17

ص: 32

بنابراين، فاصله بين دو نفر در صف، به اندازه يك گام بزرگ (يا حدود يك متر، يا به اندازه جسد انسان ساجد، بر حسب اختلاف تعابير) مضرّ به جماعت نيست. لذا فاصله شدن بچه مميز حتى با يقين به بطلان نماز او، به طريق اولى مضرّ به صحت جماعت نيست. از اين رو، بايد مسأله 1417 توضيح المسائل و مسأله 22 عروه را بدينگونه معنى كرد كه اگر افزون بر بُعد و فاصله مجاز (حدود يك متر)، بچه مميز فاصله شود، حكم چنين است؛ يعنى با عنايت به مسأله 1436 توضيح المسائل و مسأله 17 عروه، بايد اين مسأله را معنى كرد؛ در حالى كه مسأله رساله عمليه بايد به تنهايى و مستقلًا- بدون جمع عرفى با ساير مسائل به تقييد و تخصيص- صحيح و قابل عمل باشد؛ چون مخاطبان رسائل عمليه اغلب قادر بر جمع عرفى بين مسائل نيستند و چنين اشرافى ندارند و به اشتباه مى افتند. از اين رو، برخى فقها براى جلوگيرى از اين اشتباه، به جاى عبارت مسأله 1417، بيان ديگرى دارند؛ مثلًا مرحوم آيت الله گلپايگانى فرموده اند:

... اگر شك در صحت نماز او [مميز] داشته باشند و فاصله زياد باشد كه اتصال بقيه صف به امام به وسيله آن طفل باشد، اقتدا مشكل است، بلى، فاصله شدن يك طفل مانع نيست؛ هر چند نماز او باطل باشد. (1)

عبارت توضيح المسائل فقيه محقّق حضرت آيت الله شبيرى زنجانى (دامت بركاته) هم دقيق، گويا و بى اشكال است:

مسأله 1416: اگر بين مأموم و امام، يا بين مأموم و مأموم ديگرى كه واسطه اتصال مأموم با امام است، كمتر از مقدار جسد انسان در حال سجده كه حدود يك متر است فاصله گردد، مانعى ندارد، ولى اگر بيش از اين مقدار فاصله شود، جماعتش صحيح نيست. بنابراين اگر چند نفر كه نمازشان باطل است، فاصله شوند، نمى تواند اقتدا كند و بچه مميز ... اگر شرايط نماز را رعايت كند، نمازش صحيح است. (2)

(11)

در رساله توضيح المسائل حضرت امام خمينى (أعلى الله كلمته) ذيل احكام روزه مسافر آمده است:

مسأله 1718: مسافر مى تواند براى خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه مستحبى بگيرد.

مفاد اين مسأله آن است كه فرقى نمى كند اين سه روز چه روزهايى باشد؛ در حالى كه حضرت امام در حاشيه عروه- به گونه احتياط واجبِ غيرِ قابل رجوع به غير- فرموده اند: «متعين است كه اين سه روز، چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه باشد» و عبارت عروه را كه مى گويد: «و الأفضل إتيانها في الأربعاء و الخميس و الجمعة» تقييد و تعليق كرده اند به: «بل المتعيّن عَلَي الأحوط لَو لم يَكن أَقْوَى». (3)

بنابراين، معلوم مى شود كسانى كه توضيح المسائل را با فتاواى امام (تحرير و حاشيه عروه) تطبيق مى داده اند، در اينجا دقت نكرده اند.

صاحب عروه در بحث مُحرِم كردن صبى غير مميز گويد:

«يستحبّ للوليّ أن يحرم بالصبيّ الغير [كذا، والصواب: غير] المميّز ... و المراد بالإحرام به جعله محرما لا أن يحرم عنه فيلبسه ثوبي الإحرام و يقول: اللهم إني أحرمت هذا الصبيّ ...» (4)

عبارت نيت، انشاى خود صاحب عروه است، نه اينكه نص روايت باشد و در آن خطايى هست و نديدم محشين عروه تذكر داده باشند و آن اينكه «أحْرَمْتُ» به معناى «محرم شدم» است، نه «محرم كردم»؛ بنابراين، بايد گفت: «أحْرَمْتُ بهذا الصبيّ ...»؛ همچنان كه خود ايشان در صدر مسأله فرمود: «... أن يُحْرِمَ بالصبي ...».

پاره اى از فروع فقهى، كه بسيار نادر اتفاق مى افتد يا اساساً معلوم نيست اتفاق مى افتد يا نه، مناسب نيست در رسائل


1- توضيح المسائل مراجع، ج 1، صص 803 و 804، ذيل مسأله 1417
2- همان، ص 804، ذيل مسأله 1417
3- العروه الوثقى، ج 3، ص 614
4- همان، ج 4، ص 347، م 2، چاپ دفتر انتشارات اسلامى.

ص: 33

عمليه ذكر شود و وقت و فكر خواننده و نويسنده و امكانات چاپ و كاغذ و ... را تلف كند، بدون اينكه ثمره اى بر آن مترتب باشد و به جاى آن بايد ده ها فرع فقهى مورد ابتلا را كه اثرى از آنها در رسائل عمليه نيست، درج كرد. به عنوان نمونه، براى مسائل قسم اول (غير محل ابتلا) به ذكر يك مورد اكتفا مى كنيم:

«... حتّى لو أُدخلت حشفة طفل رضيع فإنّهما يجنبان، و كذا لو أُدخلت ذكر ميّت أو أُدخل في ميّت، و الأحوط في وطء البهائم».

«حتّي لو أُدخلت حشفة طفل رضيع فإنّهما يجنبان ... و إذا أدخل الرجل بالخنثى و الخنثى بالأُنثى وجب الغسل على الخنثى دون الرجل و الأُنثى». (1)

در توضيح المسائل مراجع (ج 1، ص 243) (2) آمده است:

«زنان سيده و غير سيده، هر دو بعد از تمام شدن پنجاه سال، يائسه مى شوند؛ يعنى اگر خونى ببينند، خون حيض نيست. مگر زنانى كه از قبيله قريش محسوب مى شوند كه آنها بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مى شوند.

واضح است كه اين مسأله تنافى صدر و ذيل دارد؛ يعنى در صدر مسأله آمده است: «زنان سيده ... بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مى شوند» و مفاد ذيل مسأله آن است كه «زنان قرشى- كه همه زنان سيده هم قرشى هستند- بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مى شوند.» خلاصه، چون زنان سيده عموماً قرشى محسوب مى شوند، اين تهافت رخ داده است.

درست است كه در روايات بين زنان قريشى و غير قريشى در اين مسأله فرق گذاشته شده است، نه سيده و غير سيده، ولى چون همه زنان سيده، قريشى هستند، صدر و ذيل اين مسأله متنافى است.

تعبير و طرح دقيق و صحيح مسأله در رساله توضيح المسائل حضرت آيت الله شبيرى زنجانى (دامت بركاته) آمده است:

«زنهاى قرشيه پس از تمام شدن شصت سال يائسه مى شوند ... و زنهايى كه قرشيه نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مى شوند. بايد توجه داشت كه زنهاى سيده يكى از اقسام زنهاى قرشيه مى باشند.»

در توضيح المسائل مراجع (ج 1، ص 859، مسأله 1635) آمده است:

«كسى كه مى خواهد قضاى روزه [ماه] رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است؛ چنانچه وقت قضاى روزه تنگ است، مثلًا پنج روز روزه قضاى [ماه] رمضان دارد و پنج روز نيز به [ماه] رمضان مانده است، بعد از [ماه] رمضان عوض آن را به جا آورد و اگر وقت قضاى روزه تنگ نيست، بايد روز ديگر روزه بگيرد و در هر صورت اين روز را لازم نيست روزه بگيرد.

دقّت در مسأله، آدمى را متوجه خلل آن مى كند، چون وقتى حكم هر دو صورت يكى است، تفصيل معنى ندارد و بايد گفت كه چه وقت قضاى روزه تنگ باشد، چه نباشد، بايد بعد از ماه رمضان قضاى روزه را بگيرد و اين تشقيق شقوق و تفصيل با فرض اتحاد حكم، وجهى ندارد.

علت اين موضوع آن است كه اصل عبارت مسأله در توضيح المسائل مرحوم آيت الله بروجردى جور ديگر و با اين تفصيل سازگار است و هنگام درج حاشيه صاحب اين فتوا در متن توضيح المسائل مرحوم بروجردى (اعلى الله


1- العروه الوثقى، ج 1، صص 499 و 500
2- مشتمل بر فتاواى دوازده نفر از مراجع تقليد، ج اول، 1376، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى.

ص: 34

مقامه) اين اختلاف فتوا در تصحيح عبارت مدّ نظر قرار نگرفته است. عبارت اصل؛ يعنى توضيح المسائل آيت الله بروجردى (ص 258، مسأله 1644) چنين است:

«... چنانچه وقت قضاى روزه تنگ است، بنابر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بيگرد و بعد از [ماه] رمضان هم عوض آن را به جا آورد. و اگر وقت قضاى روزه تنگ نيست، روزه او باطل است ...»

و هنگام درج حاشيه مطابق فتواى فوق، دقت نشده كه عبارت اصل هم اصلاح شود، بلكه به همان شكل مانده و فقط اختلاف فتوا در آن لحاظ شده است.

در برخى از رساله هاى توضيح المسائل آمده است:

مسأله 302: كسى كه مى داند وضو گرفته و حدثى هم از او سرزده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است، بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است، بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است بايد وضو بگيرد و نمازى را كه خوانده دوباره بخواند. (1)

روشن است وقتى حكم هر سه صورت يكى است تفصيل معنى ندارد. اين مسأله شبيه مورد قبل است و علّت اين مسامحه نيز همان است كه در مورد مذكور بيان شد. اين مسأله در رساله مرحوم آيت الله بروجردى چنين است:

مسأله 308: ... چنانچه پيش از نماز است، بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است، بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است، نمازى را كه خوانده صحيح است و براى نمازهاى بعد، بايد وضو بگيرد.

در برخى از رساله هاى توضيح المسائل، ذيل عنوان «مطهِّرات» آمده است:

مسأله 148: ده چيز نجاست را پاك مى كند و آنها را مطهّرات گويند:

اول: آب، دوم: زمين، سوم: آفتاب، چهارم: استحاله، پنجم: انتقال، ششم: اسلام، هفتم: تبعيت، هشتم: برطرف شده عين نجاست، نهم: استبراء حيوان نجاست خوار، دهم: غايب شدن مسلمان. و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مى شود.

سپس در مقام شمارش مطهّرات، 11 مطهر ذكر شده، نه ده تا، و غايب شدن مسلمان، مطهِّر يازدهم شمرده شده است. علت اين اختلاف آن است كه در مقام تفصيلِ اجمال سابق، مطهر ديگرى كه صاحب رساله مطهّر نمى دانند نيز مستقلًا، با شماره گذارى جديد، جزو مطهرات شمرده شده است. بدين شكل:

1. آب ... 2. زمين 3. آفتاب 4. استحاله 5. كم شدن دو سوم آب انگور 6. انتقال 7. اسلام 8. تبعيت 9. برطرف شدن عين نجاست 10. استبراء حيوان نجاست خوار؛ 11. غايب شدن مسلمان.

و شماره پنجم در مقام اجمال آغاز بحث حذف شده، ولى در مقام تفصيل، بر اثرغفلت آن را حذف نكرده اند! درست مانند مثال قبل درباره روزه قضاى ماه رمضان و به همان دليل.

در بسيارى از توضيح المسائل ها، ذيل عنوان «مطهّرات» آمده است: «... 11. غايب شدن مسلمان» و ذيل اين عنوان چهار مسأله درج شده كه سه مسأله آن ربطى به عنوان؛ يعنى غايب شدن مسلمان ندارد. آن سه مسأله اينها است:

مسأله 222: اگر خود انسان يقين كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك


1- توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 190، م 302

ص: 35

شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است. و همچنين است اگر كسى كه چيز نجس در اختيار او است، بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلمانى چيز نجس را آب كشيده باشد، اگرچه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه!

مسأله 223: كسى كه وكيل شده است تا لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در تصرف او باشد، اگر بگويد كه آب كشيده است، آن لباس پاك است.

مسأله 224: اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس، يقين پيدا نمى كند، مى تواند به گمان اكتفا كند.

در برخى از توضيح المسائل ها، ذيل عنوان «مطهّرات» آمده است: «9. برطرف شدن عين نجاست». سپس ذيل آن چهار مسأله ذكر شده كه دو مسأله آن هيچ ربطى به اين عنوان ندارد. آن دو مسأله عبارتاند از:

مسأله 218: جايى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود، لازم نيست آب بكشد، اگرچه آب كشيدن احوط است.

مسأله 219: اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند؛ چنانچه هر دو خشك باشند نجس نمى شود و اگر گرد و خاك يا لباس و مانند اينها تر باشد بايد محل نشستن گرد و خاك را آب بكشد.

نيز در برخى از رساله هاى عمليه در بحث مكان نمازگزار آمده است:

1. مباح باشد ... 2. بى حركت باشد ... سقف آن كوتاه نباشد به طورى كه نتواند راست بايستد ... 4. نجس مرطوب سيرايت كننده نباشد ... 5. جاى پيشانى از جاى زانوها بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد ...

و سپس ذيل شرط چهارم؛ يعنى نجس بودن مكان نمازگزار، سه مسأله آمدهآآا هيچ ارتباطى با عنوان ندارد و مربوط به فاصله زن و مرد در نماز است.

از اينگونه نمونه ها در رساله عمليه كم نيست و استقصاى آنها نيازمند مقاله اى مستقل است.

مرحوم شهيد مى گويد:

فائدة- نهى عن التلفظ برمضان، بل يقال «شهر رمضان»، في أحاديث من أجودها ما أسنده بعض الأفاضل، إلى الكاظم عن أبيه، عن آبائه: قال: لا تقولوا رمضان فإنّكم لا تدرون ما رمضان فمن قاله فليتصدَّقْ وَلْيصُمْ كفّارةً لقوله. و لكن قولوا كما قال الله عز و جل: شَهْرُ رَمَضانَ».

مراد ايشان از «بعض الأفاضل»، رضى الدين سيد ابن طاووس در اقبال (ص 3) است. (1)

سزاوارترين جا براى رعايت اين دستور، رساله هاى عمليه و توضيح المسائل هاست؛ ولى در بسيارى از اينگونه رسائل، تعبير «رمضان» بدون «شهر» و «ماه» به كار مى رود كه البته مناسب نيست.

سزاوار است نثر رساله هاى عمليه، از برترين و بهترين نثرها و عبارات باشد و لغزش هاى ادبى و استوارى در آنها ديده نشود.

همچنين مثال ها امروزى، ملموس، گويا و متناسب با فهم مردم و مقلّدان باشد؛ مثلًا در بحث جعاله، مثال ذيل كه در برخى رساله ها آمده مناسب امروز نيست و مى توان از مثال هاى محل ابتلاى امروزى استفاده كرد:

«اگر مالى را كه قرار مى گذارد بدهد معين كند؛ مثلًا بگويد: «هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به


1- غايه المراد، ج 1، ص 299. نيز ر. ك. به: الاقبال، ص 3

ص: 36

او مى دهم» لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست ...»

نيز در پاسخ استفتائات به خصوص استفتائات عمومى و محل ابتلا شايسته است دقت شود كه با بهترين و دقيق ترين بيان و از لحاظ ادبى حداقل صحيح باشد. براى نمونه به يك پاسخ استفتا بسنده مى كنيم:

«عمليات بانكى به صورت قرارداد كتبى به نحو فوق الاشاره بى اشكال است. و سود حاصله از معامله مضاربه اى براى سپرده گذار حلال است. و اصل سپرده اگر از درآمد كسب غير مخمّس بوده، خمس دارد. و سود حاصله اگر پيش از سال عزيمت به سفر حج قابل وصول نبوده، جزء درآمد سال وصول محسوب است كه اگر در همان سال به حساب هزينه سفر حج محسوب شود خمس ندارد.»

اولًا، «فوق الاشاره» مانند «فوق الذكر» از خطاهاى فاحش ادبى است.

ثانياً، چه كسى گفته «سود» مؤنث است تا صفت آن هم «حاصله» مؤنث باشد، و بر فرض كه سود مؤنث باشد تطابق صفت و موصوف از اين جهت، در فارسى لازم نيست.

ثالثاً، «به حساب هزينه سفر حج محسوب شود» تطويل بلا طائل و حشو است، بايد گفت: «اگر در همان سال براى سفر حج هزينه شود.»

رابعاً، در اين فرض لازم نيست حتماً براى سفر حج هزينه شود، بلكه اگر براى مؤونه ديگرى همه هزينه شود، همان حكم را دارد.

آنچه گفتيم از باب نمونه بود، بررسى و موضوع مثالها و نثر رساله هاى عمليه نيازمند تدوين مقاله اى مستقل است.

تعبيرهاى بسيارى در توضيح المسائل ها آمده كه فنّى و دقيق نيست؛ مثلًا:

مسأله 998: كسى كه حمد و سوره و چيزهاى ديگر نماز را به خوبى نمى داند و مى تواند ياد بگيرد؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد ياد بگيرد.

پيداست «چيزهاى ديگر نماز» گذشته از آنكه فنّى نيست، دقيق هم نيست؛ زيرا شامل مستحبات هم مى شود، در حالى كه مقصود در اينجا «واجبات نماز» است.

بررسى رسائل عمليه از اين نظر نيز نيازمند تدوين مقاله اى مبسوط و مستقل است.

برخى از مسائل رسالههاى فارسى عمومى چندان محل ابتلا نيست؛ يا براى برخى بدآموزى دارد و يا بايد همراه مقدمه اى در قبح شديد و عذاب اليم برخى معاصى باشد. جاى اينگونه مسائل رساله هاى عمليه تخصصى ويژه فضلا و علماست نه رساله هاى عمومى.

اكنون چند نمونه از اين دست مسائل را كه در بسيارى از رساله هاى عمليه وجود دارد، ميآوريم:

مسأله 2394: اگر انسان پيش از آنكه دختر عمه يا دختر خاله خود را بگيرد، با مادر آنان زنا كند ديگر نمى تواند با آنان ازدواج نمايد.

مسأله 2395: اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان نزديكى كند با مادرشان زنا نمايد، عقد آنان اشكالى ندارد.

مسأله 2536: اگر با زن نامحرمى به گمان اينكه عيال خود اوست نزديكى كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست يا گمان كند شوهرش مى باشد، بايد عدّه نگه دارد.

مسأله 2537: اگر با زنى كه مى داند عيالش نيست، زنا كند، چنانچه زن نداند كه آن مرد شوهر او نيست، بنابر احتياط واجب بايد عدّه نگه دارد.

ص: 37

مسأله 2538: اگر مرد زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد آن زن صحيح است ولى هر دو معصيت بزرگى كرده اند.

با توجه به اينكه افراد مختلف به توضيح المسائل مراجعه مى كنند نه فقط فاضلان و اهل فن، تعبيرات مسائل بايد گويا و روشن باشد و سببِ به اشتباه افتادن مقلّدان نشود؛ از باب نمونه، در برخى رسائل توضيح المسائل آمده است:

غسل جنابت به خودى خود مستحب است و براى خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مى شود.

بنده مكرر شنيده ام كه برخى اين مسأله را اشتباه فهميده و پنداشته اند كه غسل جنابت- بدون جنب شدن- مستحب است و افرادى بدون اينكه جنب باشند، غسل جنابت كرده اند و آن را مستحب دانسته اند! مثل غسل جمعه كه مستحب است!

از اين رو، در برخى توضيح المسائلها- از جمله توضيح المسائل حضرت آيت الله صافى (دامت بركاته)- عبارت ذيل آمده كه بهتر است و موجب اشتباه مذكور نمى شود: «غسل جنابت براى تحصيل طهارت از جنابت مستحب است. (1)

برخى از مسائل هم، چون سبب اشتباه مى شود؛ يا اساساً نبايد در توضيح المسائل ذكر شود و يا بايد با توضيح كافى همراه باشد؛ مثلًا در بيشتر توضيح المسائل ها، ضمن كارهاى مكروه براى حائض آمده است: «خواندن قرآن [به جز آيات سجده يا سوره هاى سجدهدار كه حرام است] براى حائض مكروه است» (2) و بيشتر مردم مى پندارند كه چون مكروه است، پس نخواندن قرآن بر خواندن آن رجحان دارد! پس اگر مقصود از كراهت «اندك بودن ثواب» است، بايد توضيح داد و اصلًا چه لزومى دارد اين مسأله و مانند آن در رسائل عمليه عمومى ذكر شود. و شايد به همين دليل، اين مسأله در توضيح المسائل حضرت آيت الله بهجت (دامت بركاته) مذكور نيست.

البته در مثل اقتداى مسافر به حاضر و بالعكس، اختلاف نظر است و برخى كراهت آن را به معناى قلّت ثواب گرفته اند، ولى فقيه محقّق، حضرت آيت الله شبيرى زنجانى معتقدند كه به معناى قلّت ثواب نيست، بلكه نماز فرادا بر اقتداى مسافر به حاضر و بالعكس رجحان دارد. (3)

(24)

چند مورد سهوالقلم در عروه ديده مى شود كه در دو جا هيچ يك از محشّين و در يك جا، به استثناى دو نفر، ديگر حاشيه نگاران متذكر نشده اند و خوب است در اينجا ياد شود:

الف) در بحث تكبيره الإحرام، مسأله 12 آمده است:

ويستحبّ أيضاً أن يقول: ... بعد تكبيرة الإحرام: «يا محسن قد أتاك المسي ء، و قد أمرت المحسن ...». (4)

در حالى كه در روايت، اين جملات، قبل از تكبيره الإحرام وارد شده نه بعد از آن، و از حاشيه نگاران عروه- تا آنجا كه من ديدم- فقط دو نفر متعرض اين نكته شده اند: از جمله حضرت آيت الله سيستانى (دامت بركاته).

ب) در بحث مستحبات تشهّد، مسأله 4 آمده است:

يستحب في التشهد أُمور: «... الثاني: أن يقول قبل الشروع في الذكر: «الحمد للّه» أو يقول «بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و خير الأسماء للّه» أو «الأسماء الحسنى كلها للّه». (5)

درحالى كه در روايات «الحمد لله» در خصوص تشهد اول وارد شده است (6) نه هر دو تشهد، مگر اين كه از باب مطلق ذكر در تشهد اول گفته شود، و نديدم كسى از حاشيه نگاران عروه متعرض اين نكته شده باشد. (7)

ج) در كتاب حج گويد:

«صورة حجّ التمتّع على الإجمال: أن يُحرم في أشهر الحجّ من الميقات بالعمرة المتمتّع بها إلى الحجّ، ثمّ يدخل مكّة فيطوف فيها بالبيت سبعاً، و يصلّي ركعتين في المقام، ثمّ يسعى لها بين الصفا و المروة سبعاً، ثمّ يطوف للنساء احتياطاً


1- توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 228، مسأله 357
2- همان، ج 1، ص 285
3- همان، ج 1، ص 832، م 1490
4- همان، ص 590، م 4
5- العروه الوثقى، ج 2، ص 470، م 12
6- وسائل الشيعه، ج 6، ص 393، ابواب الشهد، باب 3، ح 1
7- اين مورد از افادات فاضل مكرّم حضرت حجه الإسلام و المسلمين حاج سيد حسين شيخ الإسلامى- دامت توفيقاته- است.

ص: 38

وإن كان الأصحّ عدم وجوبه، و يقصّر، ثمّ ينشئ إحراماً للحج». (1)

در حاليكه بر فرض، طواف نساء در عمره تمتّع مطابق احتياط باشد، وقت آن پس از تقصير است نه قبل از آن. اين نكته در هيچ يك از حواشى عروه نيامده است و فقط بهطور شفاهى از حضرت آيت الله شبيرى زنجانى (دامت بركاته) شنيدهام.


1- وسائل الشيعه، ج 4، ص 609

ص: 39

خفتگان در بقيع

على اكبر نوايى

بقيع، تربتى مطهّر و خاكى نور افزاست. تلألؤ نورش، آسمان ها را خيره كرده، قدسيتى كبريايى دارد، كه در ملكوت اعلا، كرّوبيان بر آن نظاره مى كنند. آرى، در اين خاك پاكان و نيكان بسيارى آرميدهاند:

عباس، عموى گرامى پيامبر، كه غمها از چهره آن حضرت زدود.

عثمان بن مظعون، همانكه پيامبر به او توجهى ويژه داشت، مهاجرى همراه كه دو هجرت كرد و تا پايان عمرش همگام با پيامبر بود و پيامبر، پس از فراقش و ارتحال او به ملكوت الهى، پيشانياش را بوسيد و در غمش گريست و درباره اش فرمود: «نعِم ا لسَّلَفُ لَنَا».

اسعد بن زراره، ابوسعيد خدرى، عبدالله مسعود و صدها صحابى گرامى پيامبر، كه پشتوانه و تكيه گاه و همواره ملازم رسول گرامى اسلام بودند و در صحنه هاى نبرد بدر و احد و خندق و ... حضورى مخلصانه داشتند.

ابراهيم، فرزند گرامى رسول مهر و رحمت، كه آن حضرت به شدت به او علاقه داشت اما اراده و تقدير الهى اين بود كه در سنين طفوليت، روح كريمش به ملكوت الهى پرواز كند.

همسران پيامبر؛ جويريه، سوده، عايشه، ميمونه، حفصه، امّ حبيبه، امّ سلمه، صفيه و ماريه كه در حكم مادران امتاند.

فاطمه بنت اسد، كفالت گر وجود نورانى پيامبر.

عبدالله جعفر و عقيل بن ابى طالب.

عمّه هاى پيامبر، كه در دوران عسرت و سختى، اموال خود را در مكه وانهادند و به سيرت رسول الله به مدينه هجرت كردند تا در كنار رسول خاتم آرامش يابند.

بقيع، همان مكانى است كه پيامبر (ص) فرمود: «از اين آرامگاه، هفتاد هزار تن محشور مى شوند و بدون حساب وارد بهشت ميگردند؛ گويا صورتهاى ايشان، ماه شب چهارده است»؛ «وُجُوهُهُمْ مِثْلُ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْر» (1)

بقيع، جگر گوشگانى از پيامبر را نيز در دل نهفته دارد:

حسن مجتبى (ع)؛ سبطى از دو سبط، همو كه با برادر خويش همواره بر دوش نبى بود. هموكه صلح قهرمانانه و شهادت ايثارگرانه و عشق بازى ميدان طف را به نمايش تاريخ بشرى نهاد.

امام عارفان و سيد ساجدين (ع)، كه باقيمانده حادثه طف و تداوم بخش وجود امامت بود؛ اوكه ميدانهاى نبرد و مجاهدت را با حضور در حادثه طف و با دعاهاى حماسى اش در كنار تربت پاك پيامبرخدا، از خود بروز داد. اوست زينت پرستندگان، صبور و مقاوم ميدانهاى پس از حادثه عاشورا. پس از اسارتش دودمان اموى را به خاك سياه نشاند.

باقر العلوم (ع)؛ شكافنده دانشها و برون آورنده هسته علم از درون كائنات، كه فضايى علمى و افقى نوين را فرا روى شيعيانش گشود.

صادق آل البيت (ع)؛ آن پيشواى صادق، نشر دهنده حقايق، راهبر و راهنماى كشتى امت اسلام درگردابها و طوفانها كه در برابر تحريفهاى مبطلان و غاليان و بدعت مغرضان، لواى علم و آگاهى و تربيت عالمان فرهيخته را برافراشت.

و نيز دختران پيامبر خاتم، خواهران بانوى دو جهان و بيت الأحزانش.


1- سمهودى، نورالدين على بن احمد، وفاء الوفا، ج 2، داراحياء التراث العربى، 1987 م.

ص: 40

قبر غمبار و يادآورنده جانبازى ميدان عشق، امّ البنين، مادر پسرانى كه در كربلا به دست غولان و سفاكان پرپر شدند.

قبور شريف شهيدان نبرد احد و مقاومان در حرّه و نيز مادر رضاعى پيامبر، حليمه سعديه.

آرى، همه اينان در بقيع آرميدهاند و رازهاى نهفته بسيار دارند، كه در اين سلسله، از مدفنشان و اندكى از گذر روزگارشان وا ميگويم و مساعدت و فضل و يارى خداى را در اين راه آرزومندم.

طبقات و گروه هاى خفته در بقيع

خفتگان در خاك مطهّر بقيع، به چند طبقه و گروه تقسيم مى شوند:

الف: صحابه صادق

ب: عموم صحابه

ج: امامان معصوم

د: همسران و دختران پيامبر (ص)

ه: شهيدان ميدانهاى جهاد و شهادت

و: منسوبين پيامبر

ز: تابعين

در مباحث ادامه دار خود، از شخصيتهاى بزرگ و به ويژه امامان (ع) خواهيم نوشت و آن را مورد بررسى قرار خواهيم داد:

قبور صحابه مطهر و ياران صادق

پيامبر خدا (ص)، كه درود خدا بر او باد، صحابه اى خالص و صادق داشت كه در تمام دوران حياتشان وفادار به راه و سيره آن حضرت بودند. آنان شخصيتهايى بزرگ بودند كه همواره پيامبر را يارى ميكردند. ياد آن شخصيتهاى والامقام، در خور تأمل و بايسته است، كه در بخش نخست، به شرح حال اين صحابه ميپردازيم:

1. عثمان بن مظعون

عثمان بن مظعون، شخصيتى بزرگ و از اصحاب والا مقام پيامبرگرامى اسلام است. كنيه وى ابوالسّائب (پدر سائب) است. وى چهاردهمين شخص از مسلمانان بودكه با عشق و خلوص و آگاهى تمام به پيامبر ايمان آورد و در راه آرمانهاى آن حضرت، مقاومتها و جانفشانيها كرد. ابن مظعون از افرادى استكه پس از تحمّل سختيهاى دوران اوليه عسرتها، همگام با ديگر مهاجران اوليه، به حبشه مهاجرت كرد. فرزند او «سائب» نيز همراه وى بود. او پس از تحمل سختيهاى اين هجرت، كه دورى از رسول گرامى و خانواده و شهر محبوبش (مكه) را به همراه داشت، به مدينه هجرت كرد. در نبرد سرنوشت ساز و حماسه آخرين بدر شركت داشت و با يلان و شجاعان سپاه كفر، پنجه در پنجه انداخت و غرور و حماسه آفريد.

او فردى عبادت پيشه بود و در عبادت تلاش و مداومت بسيار داشت. همواره شبها را به عبادت مشغول بود و روزها را روزه ميگرفت. به پا دارنده نماز شب و روزه در روز و جهاد در راه حق بود.

او از كثرت تمايل به عبادت، چند روزى رياضت پيشه كرد كه با منع پيامبر مواجه شد و تا هنگام بدرود زندگى، در كنار حضرت رسول، كمر به اطاعت و خدمت بست. از شهوات دورى كرد و كمتر با زنان معاشرت داشت. چنانكه گفته اند: باز هم از پيامبر تقاضا كرد كه اجازه دهد ترك دنيا كند اما رسول الله منعش نمود.

عثمان بن مظعون كسى است كه پيش از نزول آيات بر حرمت شراب، خود با درك بدى و فساد شراب، آن را بر خود حرام كرد و چنين گفت: «لَا أشرب شراباً يذهب عقلي و يضحك بي مَن هُوَ أَدْنَى مِنّي»؛ (1) «شراب نمى آشامم؛ زيرا عقلم را از بين مى برد و ميدانم كسانى كه از من پايين ترند بر من خواهند خنديد!»


1- ابوزيد عمر بن شبّه النميرى البصرى، تاريخ المدينه المنوره، فهيم محمود شلتوت، مطبعه قدس، ص 101

ص: 41

«قال محمد بن علي بن حمزة: أسلم قديماً، قال ابن اسحق، أسلم عثمان بن مظعون بعد ثلاثة عشر رجلًا، و هاجر إلى الحبشة هو و ابنه السّائب الهجرة الأولَى مع جماعة من المسلمين فبلغهم و هو بالحبشة إنّ قريشاً أسلمت فعادوا، ثمّ هاجر عثمان إلَى المدينة، و كان من أشدّ الناس اجتهاداً في العبادة، يصوم النهار و يقوم الليل و يجتنب الشهوات و يعتزل النساء». (1)

محمد بن على بن حمزه گويد: عثمان بن مظعون از مسلمانان نخستين است. ابن اسحاق گفته است: عثمان بن مظعون پس از سيزده نفر ايمان آورد. او به حبشه مهاجرت كرد. همراه با پسرش سائب، در هجرت اوليه، وقتى شنيدند كه قريش اسلام آورده اند، همگام با جماعتى از مسلمانان به مدينه بازگشتند. بيشترين تلاش را در عبادت داشت. روزها را روزه و شبها را به عبادت شبانه مشغول بود. از شهوات دنيوى كناره گرفت و از زنان دورى گزيد.

«وقال المباركفوري، هو أخ رضاعي لرسول الله» (2)

مباركفورى گويد: عثمان بن مظعون، برادر رضاعى پيامبر (ص) بود.

عثمان بن مظعون، محبوب پيامبر (ص)

پيامبرخدا- كه درود خدا بر او باد!- به شدت علاقمند به عثمانبن مظعون بود و پر واضح است كه دلايل آن، ايمان شديد عثمان بن مظعون و همگامى وى با پيامبر در ميدانهاى مختلف بوده است.

«فإنّ عثمان بن مظعون، كان من زهّاد الصّحابة و أكابرها و كان رسول الله 9 يحبّه حبّاً شديداً». (3)

«عثمان بن مظعون، از زهد پيشگان صحابه رسول الله و از بزرگان آنها است و پيامبر گرامى او را بسيار دوست مى داشت.»

بدرود زندگى

عثمان بن مظعون، پس از جنگ بدر و كسب افتخار همگامى با پيامبر در اين جنگ، دعوت الهى را لبيك گفت و روحش به جانب معبود پركشيد.

«و هو أوّل المهاجرين موتاً بالمدينة في شعبان عَلَى رأس ثلاثين شهراً من الهجرة» (4)

«او نخستين مهاجرى است كه در ماه شعبان و پس از سى ماه از هجرت، در مدينه دعوت الهى را لبيك گفت.»

«قال أبو غسان: و أخبرني عبدالعزيز، عن الحسين بن عمارة، عن شيخ من بني مخزوم، يدعي عمر، قال: كان عثمان بن مظعون 2 من أوّل من مات من المهاجرين» (5)

ابوغسان گويد: عبدالعزيز خبرم داد كه حسين بن عماره گفته است ... عثمان بن مظعون- كه رضوان الهى بر او باد!- از اوّلين مهاجرانى است كه در مدينه، بدرود حيات گفت.

بوسه پيامبر بر پيشانى عثمان بن مظعون

به دليل علاقه وافرى كه پيامبر (ص)، به ابن مظعون داشت، پس از مرگش پيشانى او را بوسيد؛ «و قَبّل النّبيّ (ص) وجهه بعد موته، و لمّا دفن قال: نعم السَّلَفُ لَنَا»؛ (6) «پيامبر خدا (ص)، پس از مرگ ابن مظعون، بر صورت و پيشانى وى بوسه زد و چون دفن شد، فرمودند: نيكو سلفى براى ما بود.»

جايگاه عثمان بن مظعون در نزد پيامبر

عثمان بن مظعون در نزد پيامبر جايگاهى والا داشت. پس از مرگ وى، نكات بلندى را در منزلت وى بيان فرموده است:

«أخرج البخاري و ابن جرير عن أمّ العلاء، أنّ رسول الله 9، دخل علي عثمان بن مظعون و قد مات ... فقد جاء


1- احمد بن على بن حجر عسقلانى، تعجيل المنفعه، دارالكتب العربى، بيروت، 1987 م.، ص 283
2- محمد امين الأمينى، بقيع الفرقد، ص 85
3- شخصيات أخرى من الصحابه، مركز المصطفى، 1989 م.، ص 238
4- همان.
5- همان ص 979
6- شخصيات أخرى من الصحابه. مركز المصطفى. 1989 م، ص 238

ص: 42

اليقين، إني لأرجوا له الخير». (1)

«بخارى و ابن جرير، به نقل از ام العلا گفتهاند: پيامبر (ص) پس از مرگ عثمان بن مظعون بر وى وارد شده، فرمودند: يقين دارم كه خير و رحمت براى او است.»

ابن شبه نقل كرده كه پيامبر (ص) حرمت فراوانى براى وى قائل بود و همواره ايشان نظر لطف و محبت خويش را به وى ابراز ميفرمود:

«عن محمّد بن قدامة عن موسى، عن أبيه قال: قال رسول الله 9 ادفنوا عثمان بن مظعون بالبقيع يكن لنا سلفاً، فنعم السلف عثمان بن مظعون». (2)

«محمد بن قدامه، از موسى، از پدرش نقل كرده كه پيامبر خدا فرمودند: عثمان بن مظعون را در بقيع دفن كنيد كه سلفى بود براى ما، پس نيكو سلف و در گذشته اى بود عثمان بن مظعون.»

رسول الله (ص) به دليل جايگاه رفيع و بلندى كه براى عثمان قائل بود، فرزند گرامياش ابراهيم را در جوار وى دفن كرد، تا به جوار عثمان متبرك گردد. اين نكته را سمهودى در كتاب «وفاء الوفا» نقل نموده و سيد محسن امين، در «كشف الارتياب» آن را نكته اى مقبول دانسته و گفته است: ابن مسعود هم وصيت كرده كه وى را به قصد تبرّك در جوار عثمان بن مظعون دفن كنند:

«روى ابن سعد في طبقاته عن أبي عبيدة بن عبدالله، أن ابن مسعود قال: ادفنوني عند قبر عثمان بن مظعون، و ذلك قصداً إلى التبرك بجواره ولأنّ النبي أمر بدفن ابنه ابراهيم عنده كما في و فاء الوفا للسمهودي». (3)

«ابن سعد، در كتاب طبقات، از ابو عبيده بن عبدالله روايت كرده كه: ابن مسعود وصيت كرد مرا در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن كنيد و اين وصيت به قصد متبرّك شدن در جوار او است و نيز به خاطر اينكه پيامبر (ص) با همين انگيزه، امر فرمود فرزندش ابراهيم را در كنار ابن مظعون دفن نمايند، چنانكه سمهودى هم در وفاء الوفا نقل كرده است.»

از مكانت و جايگاه عثمان بن مظعون در نظر پيامبر، همين بس كه آن حضرت خود سنگ لحد وى را بر قبرش نهادند.

«فقالوا بعد موته، يا رسول الله، اين ندفنه؟ قال 9: بالبقيع، قالوا: فلحد رسول الله 9 و فضّل حجر من حجارة لحده، فحمله رسول الله 9 فوضعه عند رجليه». (4)

«پس از اينكه عثمان از دنيا رفت، پرسيدند: اى پيامبر خدا، كجا دفنش كنيم؟ فرمود: در بقيع. گفتند: سنگ لحد را رسول الله نهادند و بلند ساختند سنگى از سنگهاى لحدش را. آن سنگ را پيامبر خود حمل كردند و در موضع دو پاى عثمان بن مظعون نهادند.»

پيامبرخدا به دليل شدت علاقه اى كه به وى داشتند، بر وى گريستند.

«عن عائشة أنّ النبي (ص) قبّل عثمان بن مظعون و هو ميّت و يبكي و عيناه تُهَرَاقَان». (5)

«از عايشه نقل شده كه پيامبر خدا، عثمان بن مظعون را بوسيدند و بروى گريستند و از دو چشم مباركشان، اشك جارى بود.»

مكان دفن وي در بقيع

طبق نقلهايى كه سمهودى در وفاء الوفا آورده، او در روحاء بقيع مدفون است؛ روحاء مكانى است در وسط بقيع و چنين مى گويد:

«قال أبو غسّان، و أخبرني بعض أصحابنا قال: لم أزل، أسمع إنّ قبر عثمان بن مظعون و أسعد بن زرارة بالرّوحاء من البقيع، و الروّحاء المقبرة التي وسط البقيع يحيط بها طرق مطرّقة و وسط البقيع». (6)

ابوغسان گويد: بعضى از اصحاب ما خبر داده اند: همواره مى شنيدم كه قبر عثمان بن مظعون و اسعد بن زراره در روحاء، در وسط بقيع است و روحاء مكانى است در وسط بقيع كه راه هاى گوناگونى به


1- الذين دعا لهم النبى، مركز المصطفى، 1989 م.، ص 979
2- ابو زيد عمر بن ابى شبه، تاريخ المدينه المنوره، دارالفكر، ايران، قم، 1365 شمسى، ص 100
3- السيد محسن الأمين، كشف الإرتياب، الطبعه الثانيه، 1382 ه. ق. 1952 م.، ص 352
4- ابوزيد، عمربن ابى شبّه، تاريخ المدينه المنوره، دارالفكر، قم، 1365 ش/ ص 102
5- همان.
6- سمهودى، وفاء الوفا، ج 2، ص 85

ص: 43

سمت آن وجود دارد و در وسط مقبره بقيع است.

در نقل ديگرى استكه بعدها محمد حنفيه در روحاء خانه اى خريده و قبر عثمان بن مظعون، كنار خانه وى بوده است؛ «حدّثنا محمد بن يَحْيَى عن الدراوردي، عن أبي سعيد، عن سعيد بن جبير بن مطعم، رأيت قبر عثمان بن مظعون عند دار محمد بن علي الحنفيّة»؛ (1)

«از سعيد بن جبير بن مطعم نقل شده كه گفت: قبر عثمان بن مظعون را در كنار خانه محمد حنفيه فرزند على، مشاهده كردم.»

2. اسعد بن زراره انصارى خزرجى

پيش از هجرت پيامبر به يثرب، اين شهر در آتش فتنه قبايلى مى سوخت؛ دو قبيله اوس و خزرج اختلافهاى ديرينهاى داشتند. هر يك از اين دو، به قبيله هاى كوچكترى تقسيم مى شدند. اسعد بن زراره، از قبيله بنى نجار و از بزرگان اين قبيله بود. فتنهها و درگيريهاى داخلى مدينه، وجود بزرگى را ميطلبيد كه اهل مدينه زمام امور خويش را به او بسپارند. آوازه پيامبر (ص) در مدينه پيچيد. آنان افراد شاخصى را به مكه فرستادند تا برآوردى از وضعيت رسول الله داشته باشند. اسعد بن زراره نقيب طايفه بنى النجار بود كه به همراهى گروهى، به مكّه اعزام شدند تا از نزديك پيامبر را ببينند. اين گروه پيامبر را در عقبه مشاهده كردند. نتيجه اين ملاقات، انعقاد پيمان عقبه نخستين بود. سال بعد نيز اسعد بن زراره پيامبر را به همراهى دوستانش در عقبه ملاقات كرد و پيمان عقبه نخستين بود. سال بعد نيز اسعد بن زراره پيامبر را به همراه دوستانش در عقبه ملاقات كردند و پيمان عقبه دوم انعقاد يافت و نيز در سال بعد، پيمان عقبه سوّم منعقد شد. اسعد بن زراره در پيمانهاى سهگانه عقبه شركت داشت و با پيامبر پيمان بست:

«قالوا في شأنه: أسعد بن زرارة الأنصاري الخزرجي، أحد النقباء ليلة العقبة و أول من بايع النبي (ص) ليلتئذّ، و قد شهد العقبة الأولَى و الثانية و الثالثة، و كان نقيب بني النجار، و هو أول من صلّى الجمعة بالمدينة» (2)

«در شأن و منزلت اسعد بن زراره گفته اند: او انصارى خزرجى است. يكى از بزرگان و برجستگان در شب عقبه است. او اول كس از اهل مدينه است كه با پيامبر (ص) بيعت كرد تا از وضعيتى ناپسند رها شود. در عقبه اولى، دوم و سوم حضور داشت و نقيب طايفه بنينجار بود. اسعد اول كسى استكه نماز جمعه را درمدينه به پا داشت وكمكهاى شايانى بههجرت پيامبر كرد و آماده كننده زمينه براى حضور پيامبر در مدينه بود. وى منزلت والايى در نزد رسول الله داشت.»

اولويتهاى شخصيتى اسعد بن زراره

اسعد بن زراره در ميان صحابه پيامبر به چند اولويت و امتياز، برجستگى و شهرت يافت كه مى توان اين اولويتها را براى او برشمرد.

1. اولين فرد انصارى از صحابه است كه در عقبه با پيامبر بيعت كرد و به ايشان ايمان آورد.

2. در هر سه پيمان عقبه، شركت داشت.

3. آماده كننده زمينه ورود پيامبر به مدينه بود و قبيله بنى نجار را آماده استقبالى شكوهمند از آن حضرت كرد.

4. نخستين شخصيتى است كه پيامبر (ص) بر او نماز ميت خواند.

5. اولين كسى است كه پيامبرخدا پيشاپيش جنازه اش حركت كرد و براى او دعا و استغفار نمود.

6. اوّلين صحابى پاكباخته اى است كه به دستور پيامبر در مقبره مطهر بقيع دفن گرديد.

البته بيان اين نكته لازم است كه اختلافى ميان مورخان، در مدفون اول بقيع وجود دارد؛ بسيارى را عقيده بر آن است كه اوّلين مدفون بقيع عثمان بن مظعون بود و شايد بتوان به نوعى ميان روايات متعارض جمع كرد و آن اينكه گفته شود، اولين مدفون از مهاجرين، عثمان بن مظعون است و اولين مدفون از انصار اسعد بن زراره.

7. اوّلين كسياستكه به دستور پيامبر، در سه جامه كفن شد؛ ازجمله جامه ها بُرد است.

«قال ابن سعد: لمّا توفّي أسعد بن زرارة حضر رسول الله غسله و كفنه في ثلاثة أثواب، منها برد، وصلّى عليه، و رئى رسول الله (ص) يمشي أمام الجنازة، و دفنه بالبقيع». (3)

«ابن سعد گويد: وقتى اسعدبن زراره وفات يافت، پيامبر براى غسل او حاضر شده، در سه جامه كفنش


1- ابن ابى شبه، پيشين، ص 101
2- احمد بن على بن حجر عسقلانى، تعجيل المنفعه بزوائد رجال الأئمه الأربعه، دارالكتب العربى، بيروت، 1987 م، ص 32
3- محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، دارصادر، بيروت، لبنان، 1996 م.، ص 611

ص: 44

كردند، كه از جمله جامه ها بُرد است و ديده شده كه رسول الله (ص) پيشاپيش جنازه اسعد بن زراره حركت مى كردند.»

زمان پاسخ به دعوت الهى

همه مورّخان بر اين عقيدهاند كه اسعد بن زراره پس از نُه ماه از هجرت وفات يافت. اگر اين نقل درست باشد، بايد گفت كه او در بدر حاضر نبوده و از آنجا كه عثمان بن مظعون در بدر حضور داشته، بايد گفت: اسعد بن زراره نخستين فرد از ميان صحابه است كه پس از هجرت، دعوت الهى را لبيك گفت.

«و في كنزالعمال: مات أسعد بن زرارة على رأس تسعة أشهر من الهجرة، قال البغوي: بلغني أنّه أوّل من مات من الصحابة بعد الهجرة، و أوّل ميّت صلّى عليه النبي (ص) و أول من دفن بالبقيع، و ذلك قبل بدر» (1)

«در كنز العمال نقل شده كه اسعد بن زراره در آغاز ماه نهم، پس از هجرت، دعوت الهى را لبيك گفت. بغوى گويد: به من خبر رسيده او اوّلين شخص از صحابه است كه پس از هجرت وفات يافت و اولين كسى است كه پيامبر بر او نماز ميت گزارد و اول كسى است كه در بقيع مدفون گرديد.»

روحاء مكان دفن اسعد بن زراره

پيشتر اشاره داشتيم كه روحاء در وسط بقيع قرار گرفته؛ همانجا كه راههاى گوناگون به سمت آن بوده است و همانجا كه عثمان بن مظعون نيز در آنجا مدفون گرديد. قبر اسعد بن زراره هم طبق نقل مورّخان، در روحاء بقيع واقع گرديده است.

واقدى نقل كرده كه پيامبر خدا (ص) اسعد بن زراره را در روحاء بقيع دفن كرد.

نويسنده و مورخ بزرگوار، محمد امين امينى، در كتابش، درباره بقيع، پس از بررسى چگونگى شكل گيرى بقيع و بررسى اين نكته كه چه كسى اولين بار در بقيع دفن شد، آيا آن شخص اسعد بن زراره بوده يا عثمان بن مظعون؟ چنين مى نگارد:

«وكيف كان، فقبرهما في الروحاء التي في وسط البقيع: فقد روي ابن شبّه عن أبي غسان لم أزل أسمع إنّ قبر عثمان بن مظعون و أسعد بن زرارة بالرّوحاء من البقيع، والروحاء المقبرة التي وسط البقيع يحبط بها طرق مطرقة وسط البقيع». (2)

«به هر روى، قبر آن دو شخصيت (عثمان بن مظعون و اسعد بن زراره) در روحاء، در وسط بقيع قرار است. ابن شبّه از ابوغسان روايت كرده كه همواره مى شنيدم قبر عثمان بن مظعون و اسعد بن زراره، در روحاء بقيع است و روحاء مقبره اى است در وسط بقيع كه راه هاى گوناگون بر آن ميرسد.»

در پايان ياد از اسعد بن زراره، گفتنى است او با مرضى كه در لسان عرب ذبحه ناميده مى شود، از دنيا رفت و شايد مراد از ذبحه مرگ ناگهانى باشد. در عبارات ديگر، به جاى ذبحه، شهقه آمده است.

3. ابو سعيد خدرى

شخصيت بزرگوار ديگرى كه از صحابه صادق پيامبر (ص) است و در قبرستان بقيع مدفون گرديده، سعدبن مالك بن شيبان انصارى است. او از مشهوران و از بزرگان و اهل فضيلت صحابه آن رسول گرامى است. او شهرت به ابوسعيد خدرى يافت؛ چون منسوب به خُدرى است كه مكانى است به نام خدره.

او از راويان احاديث پيامبر (ص) و صاحب مكاتبات از آن حضرت و امام على و امام حسن مجتبى و امام حسين (ع) است، جايگاهى والا در نزد پيامبرخدا، على مرتضى، فاطمه زهرا، حسن مجتبى و سيدالشهدا (ع) داشته است.

وى شاهد بسيارى از سخنها، عملها و اقدامات پيامبر (ص) بوده و آگاهى به موقعيت اهل بيت و دشمنان آنان داشته است. على امير مؤمنان، فاطمه زهرا و حسنين (عليهم السلام) در نقلهاى بسيارى، ابوسعيد خدرى را شاهد بر ايراد سخنانى از


1- المتقى الهندى، كنزالعمال، ج 6، مؤسسه الرساله، بيروت، 1975 م، ص 219
2- محم امين الأمينى، بقيع الغرقد، الناشر: دارمشعر، 1428 ه-.، ص 40 به نقل از ابن شبه، تاريخ المدينه المنوره، ج 1، ص 101

ص: 45

پيامبر (ص) درباره اهل بيت دانسته اند و از مردم خواسته اند كه از ابوسعيد خدرى فضل اهل بيت (عليهم السلام) را بپرسند.

«أبو سعيد الخدري، سعد بن مالك بن شيبان الأنصاري، من مشهوري الصحابة و فضلائهم و هو من المكثرين من الرواية عنه مات سنة 74 من الهجرة يوم الجمعة و دفن بالبقيع». (1)

«ابوسعيد خدرى، سعد بن مالك بن شيبان انصارى است. او از مشهوران صحابه و فضلاى ايشان بوده و از كسانى است كه روايات فراوانى از پيامبر نقل كرده است. در سال 74 پس از هجرت وفات يافت و در بقيع مدفون گرديد.»

«وقال الشيخ الطوسي: توفّي أبو سعيد في يوم الجمعة، سنة أربع و سبعين و دفن بالبقيع و هو ابن أربع و تسعين». (2)

«شيخ طوسى گفته است: ابوسعيد خدرى، در روز جمعه، در سال 74 هجرى از دنيا رفت و در حالى كه داراى سنى 94 ساله بود، در بقيع دفن گرديد.»

وصيت ابى سعيد خدرى

ابن عساكر، از عبدالرحمان، پسر ابو سعيد خدرى نقل كرده كه گفت: پدرم به من اينگونه سفارش كرد: پسرم! سن من بسيار بالارفته و زمان رفتنم فرار رسيده است. سپس گفت: دستم را بگير. وقتى دستش را گرفتم، گفت: به بقيع برويم. او را در حالى كه به دستم تكيه داشت، به بقيع بردم، تا اين كه به مكانى در بقيع رسيديم كه كسى در آنجا دفن نشده بود. به من امر كرد: پسرم! هرگاه از دنيا رفتم مرا در اين مكان دفن كن. در آن خيمه اى بر پا مكن و آتشى ميفروز. بر من گريه نكن. كسى را به جهت دفن من آزار مده. متواضعانه پشت سرم حركت كن. وقتى مردم ما را ميديدند، مى پرسيدند: به كجا مى رويد؟ چيزى به آنان نگفتم و پدرم از پاسخ دادن منعم نمود. آنگاه كه لحظه وفاتش رسيد، او را به بقيع بردم، مردم جمع شدند به گونه اى كه پر و آكنده از جمعيت شده بود. (3)

4. اسيد بن حضير بن سماك اشهلي

وى از بزرگان صحابه پيامبر و از نقبا و بزرگان انصار است؛ فردى است كه در زمان ورود پيامبر و مهاجران (از مكه) به مدينه، خانهاش را در اختيار مهاجران قرار داد. اموال خود را ميان آنان تقسيم كرد و ايثار را برگزيد. پدر وى، رييس قبيله اوس است. يوم بعاث را شاهد بوده. او معروف به «حضير الكتائب» است. به وسيله مصعب بن عمير، صحابى پاكباخته پيامبر كه اولين مبلّغ راه رسالت بود، ايمان آورد. در زمان هجرت پيامبر، به استقبال آن حضرت آمد و شور و شعف زايد الوصفِ جوانى انجام داده. تلاش وسيعى كرد تا پيامبر در دعوتش در مدينه توفيق يابد. در ورود پيامبر، به جمع قبيله خود وارد شد و بشارت به بزرگترين منّت الهى بر اهل يثرب داد.

«أسيد بن حضير بن سماك الأشهلي من سادات الأنصار: و كان نقيباً و هو ممّن شهد العقبتين و بدراً ... كنيته أبو يحيَى، و قد قبل: أبو عتيق ... أسلم على يدي مصعب بن عمير». (4)

«اسيد بن حضير بن سماك اشهلى، از بزرگان انصار است، سرپرستى قبيله (نقابت) داشت. از كسانى است كه در دو عقبه حاضر بود و در نبرد بدر حضور داشت. كنيه اش ابو يحيى و به قولى ابو عتيق است به دست مصعب بن عمير اسلام آورد.»

بدرود حيات اسيد

اسيد بن حضير بن سماك اشهلى، در دوران خلافت خليفه دوم، عمر بن خطاب دعوت الهى را لبيك و بدرود حيات مجازى نمود و به سوى خالق هستى پركشيد.

«مات في شعبان في خلافة عمربن الخطاب سنة عشرين، وصلّى عليه عمر بن خطاب و دفن بالبقيع» (5)

«در ماه شعبان، در عهد خلافت عمربن خطاب به سال بيست هجرت حيات را وداع گفت و عمر بن


1- ابن اثير، اسد الغابه، ج 2، انتشارات اسماعيليان، تهران، 1362 ش.، ص 289
2- محمد بن عمر بن عبدالعزيز الكشّى، اختيار معرفه الرجال، ج 1، انتشارات امير كبير، 1359، ص 201
3- ر. ك. به: ابولقاسم على بن الحسين هبه الله، تاريخ مدينه دمشق، ج 20، ص 397
4- محمد امين الأمينى، بقيع الغرقد، ناشر، دارمشعر، 1428 ه.، ص 220
5- ابوحاتم محمد بن حبان، مشاهير علماء الأنصار، دارالوفاء، 1976 م.، ص 33

ص: 46

خطاب بر او نماز گزارد و در بقيع مدفون گرديد.»

5. خنيس بن حذافه

از ديگر ياران مهاجر پيامبر (ص) خنيس بن حذافه است. او ايمان كامل به پيامبر (ص) داشت و از كسانى است كه با اخلاص كامل به مدينه هجرت كرد و در خانه ارقمبن ابى ارقم، حضور يافت و آيات اوليه فرود آمده را با عشقى راستين نيوشيد و در جان خود جاى داد.

«شهد خنيس بدراً، و مات على رأس خمسة و عشرين شهراً من مهاجر النبي (ص)، و دفنه بالبقيع إلى جانب قبر عثمان بن مظعون». (1)

«خنيس در ماجراى جنگ بدر حضور داشت و در آغاز بيست و پنجمين ماه هجرت رسول گرامى (ص) دعوت حق را لبيك گفت. پيامبر (ص) بر جنازه وى نماز گزارد و دستور داد او را در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن نمايند.»

6. سعد بن معاذ

سعد بن معاذ از اصحاب پيامبر و از انصار است. به پيامبر ايمان كامل آورد. مردى رشيد و تنومند و زيبا صورت بود. در جنگها، همگام با پيامبر شركت داشت. در ماجراى جنگ خندق حاضر بود. تيرى از جانب سپاه دشمن به او اصابت كرد و بر زمين افتاده، به شهادت رسيد. در هنگام شهادت 35 سال داشت.

پيامبر خدا فرمان داد بدن ايشان را به مدينه آورده، در بقيع دفن كردند.

«فصلّى عليه رسول الله (ص) و دفن بالبقيع». (2)

پيامبر (ص) بر او نماز خواند و در بقيع مدفون گرديد.»

معطر بودن قبر سعد

رواياتى چند وارد شده كه مسلمانان هنگامى كه به دستور پيامبر (ص) جايگاه قبرش را حفر مى كردند، بوى خوش عطر از آن به مشام حفر كنندگان مى رسيد و آنان از بوى خوش آن سرمست باده معنا و معنويت شدند.

«روى ابن سعد عن أبي سعيد، قال: كنت أنا ممّن حفر لسعد قبره بالبقيع: فكان يفوح علينا من المسك كلما حفرنا قترة من تراب، حتّى انتهينا إلى اللحد». (3)

«ابن سعد از ابى سعيد روايت كرده، گفت: من جزو كسانى بودم كه براى سعد قبر مى كنديم. هنگام حفر، بوى بسيار خوشى به ما مى رسيد و هر چه مى كنديم، اين بوى همچنان مى رسيد تا به نهايت حفر لحد رسيديم.

اهميت وجودى سعد

سعد بن معاذ، به راهنمايى مصعب بن عمير، راه و شيوه مسلمانى را برگزيد. او توانست در مدتى كوتاه، طايفه خود را به اسلام مؤمن سازد و خود با ايمانى پرشور، از صحابه بزرگ پيامبر محسوب مى شد و موقعيتى معنوى و خاص در ميان اصحاب يافت. در بدر، پيشاپيش قبيله اوس بود. در نبرد بدر، دو پرچم وجود داشت؛ پرچم مهاجران و مكيان، كه در دست على بن ابى طالب (ع) بود و پرچم انصاريان و اهل مدينه، كه سعد بن معاذ آن را در دست داشت.

سعد بن معاذ و طايفه بنى عبدالأشهل، در واقعه احد شركت داشتند و هم او بود كه نماينده پيامبر در مذاكره با بنو قريظه بود و حكميت از جانب آن حضرت را داشت.

سمهودى در وفاء الوفا مى نويسد:

«به مناسبت مرگ سعد بن معاذ، عرش تكان خورد.» (4)


1- محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، دارصادر، بيروت، ص 392
2- محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، دارصادر، بيروت، ص 392
3- محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، دار صادر، بيروت، ص 290
4- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 285

ص: 47

با توجه به همين اهميت وجودى بود كه پيامبر در بقيع، هنگام دفن سعد بن معاذ سه بار تسبيح گفت و مسلمانان همراهش تسبيح گفتند. بقيع به تموّج در آمد، چهره پيامبر اندك تغييرى يافت كه همه پرسيدند: اى فرستاده خدا، از چه رو رنگتان تغيير يافت؟ فرمود: قبر بر سعد سخت گرفت، امّا او رهايى يافت.

«و رسول الله واقف على قدميه فلما وضع في قبره، تغيّر وجه رسول الله و سبّح ثلاثاً فسبّح المسلمون ثلاثاً حتّى ارتجّ البقيع، ثمّ كبّر رسول الله ثلاثاً و كبّر أصحابه ثلاثاً حتّى ارتجّ البقيع بتكبيره، فقيل يا رسول الله رأينا بوجهك تغيّراً و سبّحت ثلاثاً، قال: تضايق على صاحبكم قبره .. ثمّ فرّج الله عنه» (1)

«پيامبر خدا روى دو پاى مبارك ايستاده بودند و چون سعد در قبر نهاده شد، رنگ چهرهاش تغييرى يافت. سه بار سبحان الله گفتند. مسلمانان هم سه بار تسبيح گفتند. بقيع به هيجان آمد. پيامبر خدا بار ديگر سه بار تكبير گفتند و اصحاب هم گفتند. بقيع باز هم به حركت و تموّج در آمد. پرسيدند: اى فرستاده خدا، چرا چهره شما تغيير يافت وتسبيح فرموديد؟ فرمود: قبر برسعد سخت گرفت اما او را وانهاد وآسان شد.»

البته روايت شده كه علت اين فشار برسعد، اخلاق تندى بود كه با خانوادهاش داشت! خداوند همه ما را از فشار و سختيهاى قبر در امان دارد! ان شاء الله.

با يارى خداوند، ياد كرد صحابه صادق و با وفاى پيامبر را كه در بقيع خفتهاند، در شمارههاى بعد پى خواهيم گرفت.

بنوقَينُقاع و بنو نضير


1- محمد ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، دار صادر، بيروت، ص 433

ص: 48

(گروه هاى عمده يهودى در مدينه)

رضا سلم آبادى

* 1- بنوقَينُقاع

مبحث نخست: «مفاهيم و تعاريف»

گفتار اول: معناى لغوى قَينُقاع؛ «قينقاع» از دو واژه «القَين» و «القاع» تركيب يافته است. «قين» به معناى حدّاد آمده و بر هر زرگرى اطلاق ميشود و جمع آن «قيون» است. (1) و «قاع» را به معناى زمين صاف گفتهاند.

ابن فارس افزوده است: زمينيكه محصول نميدهد (2) مجمع البحرين و لسان العرب نيز به اين معنا اشاره دارند. (3) مجمع البحرين مينويسد: «قينقاع، بفتح القاف و ضم النون و قد تكسر و تفتح، بطن من يهود المدينة و منه سوق قينقاع أضيف السوق إليهم». (4)

معجم البلدان هم تصريح ميكند: «ن» به ضم، كسر و فتح خوانده ميشود. (5)

گفتار دوم: ماهيت بنى قينقاع: اينان نخستين گروه از يهوديان مدينه بودند كه عهد و پيمانشان با مسلمانان را شكستند. (6) شغل آنان صنعتگرى و بيشتر آهنگر و زرگر بودند. به خلاف دو گروه ديگر كه زمين كشاورزى داشتند (7)و زراعت ميكردند و از اين رو، در بُعد اقتصادى از ديگران به مراتب قويتر بودند و از نظر نظامى و روحيه جنگجويى، به تصريح مورخان، شجاعتر از ساير يهوديان بودند. آنها بعد از جنگ بدر، به دليل ويژگيهاى قومى، حسادت خود را آشكار نموده و دست به تبليغات سوء، عليه مسلمانها زدند و عهد و پيمان خود را ناديده گرفتند. به دنبال اين رفتار خلاف و ناقض وحدت و دوستى كه تخلّف از ميثاق قانونى هم بود و نزول آيه شريفه: قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إلَي جَهَنَّمَ وَبِئْسَ المِهَادُ قَدْ كَانَ لَكُمْ آيةٌ فِي فِئَتَينِ التَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللهِ وَاخْرَي كَافِرَةٌ يرَوْنَهُمْ مِثْلَيهِمْ رَأي العَينِ وَاللهُ يؤَيدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يشَاءُ إنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لُاوْلِي الأبْصَارِ. (8)

نقض عهد آنها آشكار شد.

مبحث دوم: ماجراى پيمان شكنى بنى قينقاع و واكنش پيامبر (ص)


1- المصباح المنير، ص 521
2- المصباح المنير، ص 519
3- مجمع البحرين، ج 4، ص 385؛ لسان العرب، ج 8، ص 304
4- مجمع البحرين، ج 4، ص 382
5- معجم البلدان، ج 4، ص 424
6- به يارى خداوند، درباره چگونگى نقض عهد اين گروه در قسمت هاى بعد، ان شاءالله به تفصيل سخن خواهيم گفت.
7- الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 540
8- آل عمران 3: 12 و 13

ص: 49

به دنبال فاش شدن نقض عهد و پيمان شكنى بنى قينقاع؛ پيامبر به آنان پيام داد كه در سوق بنى قينقاع (و به گفته برخى «سوق نبط») جمع شوند (1)و آنان در آن مكان گرد آمدند و پيامبر (ص) خطاب به ايشان فرمود: «اى جماعت يهود، مراقب باشيد چيزى كه بر سر قريش آمد گريبان شما را نگيرد و اسلام را بپذيريد پيش از آنكه به سرنوشت قريش دچار شويد. شماها خوب مى دانيد كه من پيامبرى برگزيده هستم.»

يهود بنيقينقاع با درشتى درپاسخ پيامبرگفتند: «اى محمد، پيروزى بر قريش (در جنگ بدر) تو را مغرور نكند. تو با گروهى نادان جنگيدى و مقهورشان كردى، در صورتى كه ما مرد جنگ و مبارزهايم و اگر با ما بجنگى خواهى ديدكه تا كنون با گروهى چون ما نجنگيدهاى. در همين هنگام كه يهوديان اظهار دشمنى ميكردند و پيمان ميشكستند، زنيكه اصل او از قبيلهاى ديگر و همسر مردى از انصار بود، براى فروختن كالا (2) وارد بازار قينقاع شد و جلوى دكان زرگر يهودى مشغول فروختن كالا گرديد. (3) يهودى زرگر از زن خواست كه پوشش صورت خود را كنار بزند، اما او خوددارى كرد. يهودى، به طورى كه زن متوجه نشود، از پشت پايينِ لباس زن را بهوسيله خار به بالاى لباس او دوخت و وقتيكه آن زن به پا خاست بدنش نمايان شد ويهوديان بر اين كار خنديدند. زن استغاثه كرد و يارى خواست و مرد مسلمانيكه در آنجا بود، با مرد يهودى درگير گرديد و در نتيجه يهودى كشته شد. يهوديان با مشاهده اين كار، جملگى بر سر مرد مسلمان ريختند و او را كشتند و بعد از اين واقعه، اعلان جنگ كرده و در دژهاى خود جاى گرفتند. به دنبال اين حركت و نزول آيه شريفه (وَإمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إلَيهِمْ عَلَي سَوَاء إنَّ اللهَ لا يحِبُّ الخَائِنِينَ. (4)

پيامبر آهنگ ايشان كرد و آنها را به محاصره خود درآورد. مدت محاصره ايشان 15 روز (و بهگفتهاى، شش روز (5)) بوده است؛ (6) از نيمه شوال سال دوم، بعد از واقعه بدرالكبرى. مسلمانها در اين جنگ شعار «يا رَبّنَا لَا يغْلِبَنَّكَ» (7)سر ميدادند.

ابن اثير و طبرى ميگويند: پرچم به دست حمزه بوده (8) ليكن به نظر ميرسد درستتر اين باشد كه بگوييم: پرچم را حضرت على (ع) در دست داشت. در اين غزوه، ابولبابه در مدينه جانشين پيامبر بود. (9)

بنوقينقاع كه در اثر محاصره به زانو در آمده بودند، چارهاى جز تسليم نديدند؛ بنابراين، به حكم پيامبر از قلعهها فرود آمدند و توسط مسلمانان دستگير شدند. مسلمانان دستان گروهى از آنان را بستند و بستن دستها علامت اين بود كه پيامبر تصميم داشت آنها را سخت تنبيه كند (10) و يا به قتل رساند. (11) ابولبابه كه در جاهليت همپيمان خزرج بود، از اينرو عبدالله بن ابَى از كنار ايشان گذشت در حالى كه منذر بن قدامه سالمى را پيامبر بر آنها گماشته بود، به او گفت: ايشان را باز كنيد. منذر گفت: آيا مى خواهيد گروهى را كه پيامبر بسته است باز كنيد؟ به خدا سوگند هركس آنها را باز كند گردنش را ميزنم. عبدالله بن ابى به جانب پيامبر دويد و دست خود را در گريبان زره آن حضرت كرد وگفت:

اى محمد، نسبت به دوستان من نيكيكن! پيامبر با چهره برافروخته و خشمگين به او فرمود: واى بر تو، رهايم كن! گفت: رهايت نميكنم تا نسبت به دوستانم دستور نيكى دهى. آنها چهارصد مبارز زرهدار و سيصد جنگجوى بيزرهاند (12) كه در جنگهاى حدائق و بعاث مرا از سرخ و سياه حفظ كردند و تو ميخواهيكه در يك روز همه آنها را درو كنى؟ اى محمد، من مردى هستم كه از پيشامدها بيم دارم. پيامبر فرمود: رهايشان كنيد. خدا ايشان را و او را، همراه ايشان لعنت كند! پس چون عبدالله بن ابى درباره آنها صحبت كرد، پيامبر آنها را از كشتن رها ساخت و فرمان داد كه از مدينه بيرونشان كنند. عبدالله بن ابى همراه همپيمانان خود، كه آهنگ خروج از مدينه را داشتند، به حضور پيامبر آمد و قصد داشت با آن حضرت صحبت كند تا اجازه فرمايد كه آنها همچنان در خانههاى خود بمانند. عويمبن ساعده جلو درِ خانه پيامبر بود، چون عبدالله بن ابى خواست وارد شود، عويم كنارش زد و گفت: نبايد پيش از آن كه پيامبر اجازه دهد وارد شوى. يهوديان وقتى چنين ديدند، عبدالله بن ابى را به كنيه صدا كردند وگفتند: ابو حباب! هرگز بر درِ خانهاى نميايستيم كه چهره تو چنين مجروح شود و ما نتوانيم كارى انجام دهيم. ابن ابى در حالى كه خونهاى چهره خود را پاك ميكرد، فرياد مى كشيد: بمانيد. واى بر شما! آنها هم فرياد ميزدند: همانگونه كه گفتيم، هرگز بر در خانه اى كه چهره تو اين چنين زخمى شود و ما نتوانيم غيرتى از خود نشان دهيم، نميمانيم! (13)

پيامبر (ص) خمس غنايمى را كه از ايشان گرفته بودند جدا كرد (14) و ميان اصحاب خود تقسيم نمود و به عبادة بن صامت دستور داد ايشان را تبعيد كند. بنى قينقاع به عباده گفتند: چرا از ميان تمام قبيله اوس و خزرج، با ما كه همپيمان تو هستيم چنين ميكنى؟! ما دوستان تو هستيم. عباده گفت: وقتى شما به پيامبر خدا اعلان جنگ داديد، من به حضور پيامبر رسيدم وگفتم: اى فرستاده خدا، من از ايشان و همپيمانى با ايشان بيزارم.

ابن ابى و عباده از جهت همپيمانى با آنها يكسان بودند. از اين رو بود كه عبدالله بن ابى به عباده گفت: تو از پيمان


1- تفسير قمى، ج 1، ص 97؛ بحارالأنوار، ج 20، ص 6
2- سيره ابن هشام ج 2، ص 632 و اعيان الشيعه ج 1، ص 251 كالاى زن را شير دانستهاند.
3- فروغ ابديت، ج 1، ص 531؛ تاريخ تحليلى اسلام، دكتر شهيدى، ص 79
4- انفال 8: 58
5- المناقب، ج 1، ص 191؛ اعلام الورى، ص 79
6- تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 454؛ بحارالأنوار، ج 19، ص 163
7- كافى، ج 5، ص 47؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 138، باب استحباب اتخاذ المسلمين شعاراً.
8- الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 541؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 174
9- المناقب، ج 1، ص 163؛ الصراط المستقيم، ج 3، ص 132؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 248
10- فروغ ابديت، ج 1، ص 532
11- الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 540
12- طبرى و اعيان الشيعه و ابن اثير، 300 زره دار و 400 بى زره نقل ميكنند.
13- مغازى، ج 1، صص 128 و 129
14- طبرى و ابن اثير مى گويند: اين نخستين خمسى بود كه پيامبر جدا كرد؛ در حالى كه علّامه جعفر مرتضى اين مطلب را مردود مى داند.

ص: 50

دوستان خود بيزارى ميجويى؟! اين چه رفتارى است كه دارى؟ و مواردى را كه بنى قينقاع متحمّل زحمت شده بودند، يادآورى كرد. عباده گفت: اى ابو حباب، ميدانى كه دلها دگرگون شده و اسلام پيمانها را از ميان برده است! به خدا سوگند به كارى دست زدهاى كه بدبختى آن را فردا خواهى ديد. بنى قينقاع گفتند: اى محمد، ما از مردم طلب داريم! فرمود: شتاب كنيد و اين حرفها را رها سازيد. عباده ايشان را تبعيد كرد. آنها از عباده مهلتى خواستند. در پاسخشان گفت: از سه شبانه روزى كه پيامبر خدا به شما مهلت داده، حتى يك ساعت هم بيشتر مهلت نميدهم. اين فرمان پيامبر خداست و اگر به عهده من بود، اصلًا مهلت نميدادم.

چون سه روز گذشت، عباده هم از پى ايشان روان شد و آنها به سوى شام كوچيدند. عباده ميگفت: به مناطق دور و دورتر برويد. او تا محل ذباب آنها را همراهى كرد و بازگشت و يهوديان به اذرعات رفتند. (1)

ابن اثير گويد: «ثُمَّ سَارُوا إِلَى أَذْرِعَاتٍ ...» (2) «فَلَمْ يلْبَثُوا إِلَّا قَلِيلًا حَتَّى هَلَكُوا» (3)

واقدى از قول ربيع بن سبره، از پدرش نقل ميكند كه ميگفت: من از شام به مدينه ميآمدم، در ناحيه فَلَجَتَين بنوقينقاع را ديدم كه زنان و فرزندان خود را سوار بر شترها كرده بودند و خودشان پياده ميرفتند، موضوع را از ايشان پرسيدم. گفتند: محمد ما را بيرون كرد و اموال ما را گرفت. گفتم: كجا مى رويد؟ گفتند: به شام. سبره ميگويد: چون به وادى القرى رسيدند، يك ماه در آنجا توقف كردند و يهوديان وادى القرى، براى پيادگان آنها مركوب دادند و آنها را تقويت كردند و آنها به اذرعات رفتند و در آنجا بودند و پس از مدت كمى، از ميان رفتند. (4)

مبحث سوم: نكاتى در باره بنوقينقاع

نكته 1: در تاريخ آمده است: چگونگى نقض عهد و پيمان بنوقينقاع بدين ترتيب بوده كه بعد از جنگ بدر، آنان به پيامبر حسد ورزيدند، بدين جهت كه ديدند اسلام روز به روز استوارتر مى شود و عظمت مييابد و حكومت اسلامى شكل قدرتمندترى ميگيرد و بدين ترتيب يهود اهميت سابق خود- به خصوص مرجعيت علمى و فرهنگى- را از دست ميدهد؛ بنابراين، آغاز به تبليغات مسموم بر ضدّ اسلام نمودند و از طعنه و تعرض (حد اقل لفظى) ابايى نداشتند و لذا پيامبر ايشان را در سوق قينقاع گرد آورد و آنها را نسبت به عواقب اعمالشان هشدار داد، كه قرآن هم اين مطلب را تصريح ميكند. آنجا كه مى فرمايد: وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ. (5)

و مطلب ديگر كه مورخان از آن به عنوان «نقض عهد يهود بنيقينقاع» ياد كردهاند، تعرض به زن يكى از مسلمانان انصار و در پى آن، كشته شدن يك مرد مسلمان به دست گروهى از يهود است كه آنجا بودند و متعاقب اين كار، در قلعههاى خود رفته و موضع جنگى گرفتند؛ ولى با اين حال نويسنده محترم كتاب تاريخ صدر اسلام، چگونگى نقض عهد را مبهم دانسته و مينويسد:

«در تمام گزارشهاى مربوط به غزوه بنى قينقاع، آنچه آشكارا از آن سخن نرفته و ناگفته مانده، چگونگى شكستن پيمان وحدت از سوى يهوديان ياد شده است» و آنگاه ميافزايد: «فقدان گزارشى صريح در باب چگونگى نقض پيمان وحدت از سوى بنى قينقاع، تنها زاييده غفلت و ناآگاهى مورّخانى است كه حدود يك قرن ونيم بعد به تدوين اخبار اين غزوه پرداختند.» و سپس ايشان قراينى را بر نقض عهد توسط يهود بنى قينقاع ارائه ميكند. (6) در پاسخ ايشان بايد گفت نقض عهد وى چقدر بايد صريح باشد؟! در حالى كه هر يك از اعمال آنها به تنهايى در جامعه آن روز عرب، براى يك درگيرى بزرگ كافى به نظر مى رسد:

الف) تبليغات سوء ب) تعرض به ناموس يك زن عرب كه مى دانيم اين مسأله نزد عرب آنروز بسيار حساس و داراى اهميت بوده است ج) كشتن دسته جمعى يك مسلمان د) داخل شدن در قلعه ها و اتخاد موضع جنگى.

و نيز شايسته بود ايشان اين دو مطلب را به عنوان قراين نقض عهد بنيقينقاع ذكر ميكرد:

الف) خود اين كار پيامبر (ص) كه ايشان را جمع نموده و به آنها هشدار داد ب) جواب درشت بنى قينقاع به پيامبر.

نكته 2: ابن اثير و طبرى نقل ميكنند كه در اين غزوه، پرچم مسلمانان به دست حمزه بود؛ ليكن علّامه جعفر مرتضى اين را نپذيرفته، ميگويد: «إِنَّ حَامِلَ لِوَاءِ النَّبِي (ص) فِي جَمِيعِ حُرُوبِهِ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين (ع) فَكُلُّ مَا يذكَر خِلَاف ذَلِكَ مَا هُوَ إِلَّا عَرْبَدَة وَ تَضْلِيل». (7)

در تأييد نظريه ايشان بايد گفت: روايات زيادى اين معنى را تأييد ميكند (8)و ثابت ميكند كه صاحب پرچم پيامبر در همه جنگها حضرت على (ع) است؛ از جمله: «... وَ هُوَ الَّذِي كَانَ لِوَاؤُهُ مَعَهُ فِي كُلِّ زَحْف ...». (9)


1- مغازى، ج 1، صص 129 و 130
2- بلد فى أطراف الشام يجاور أرش البلقاء و عمان معجم البلدان، ج 1، ص 130.
3- الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 541؛ تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 455
4- مغازى، ج 1، ص 130
5- انفال 8: 58
6- تاريخ صدر اسلام، دكتر زرگرى نژاد، ص 398
7- الصحيح، ج 4، ص 150
8- الخصال، ج 1، ص 210؛ الخصال، ج 2، ص 580؛ العدد القويه، ص 195؛ كنزل الفوائد، ج 1، ص 264؛ مستدرك، ج 11، ص 188؛ بحارالأنوار، ج 15، ص 210؛ همان، ج 31، ص 445؛ همان، ج 40، ص 8
9- بناء المقاله، ص 130؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 116؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 117؛ العدد القويه، ص 244؛ كشف الغمه، ج 1، ص 80؛ بحارالأنوار، ج 26، ص 43؛ همان، ج 38، ص 240؛ همان، ج 42، ص 59

ص: 51

و شايد بتوان گفت روايت «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ» (1)

نيز مؤيد اين معناست.

نكته 3: در مورد كار مسلمانى كه يهودى را- به خاطر گره زدن لباس زن مسلمان و مكشوف شدن عورتش- كشت پرسشى به ذهن انسان خطور ميكند و آن اينكه: آيا رفتار آن مسلمان در به قتل رساندن زرگر يهودى درست بود؟

در پاسخ، افزون بر آن چه درباره اهميت عِرض و ناموس در نزد عرب، در آن زمان گفتيم، بايد بگوييمكه گره زدن، خنديدن ومسخره كردن يهوديان را نبايد عمل جاهلانه چند جوان تلقّى كرد؛ بلكه با توجه به وضعيت آن روزِ مدينه و اظهارات قبلى يهوديان، كه حاكى از نقض عهد توسط آنها بود؛ از جمله سخنان درشت آنها در پاسخ پيامبر (ص) ميتوان نتيجه گرفت كه اين كار، كارى حساب شده و براى تحقير مسلمانها بوده است؛ بنابراين، به دنبال استغاثه زن، مسلمان غيرتمند به يهودى اعتراض ميكند و به دنبال آن، درگيرى به وجود ميآيد و در نتيجه، يهودى در اين درگيرى كشته ميشود؛ بنابراين، كار آن مسلمان كاملًا طبيعى است؛ اما حمله گروهى يهودى بر ضدّ مرد مسلمان، كار ناجوانمردانه محسوب ميشود.

نكته 4: علّت درشتگويى يهود در حضور پيامبر (ص) چه بوده است؟

صاحب كتاب «تاريخ صدر اسلام» اين مطلب را به غزوه سويق؛ يعنى حمله 200 نفرى ابوسفيان به اطراف مدينه و هماهنگى يهود بنى قينقاع و مشركان مكه مرتبط مى داند.

در اين باره بايد گفت: اگرچه اين فرض بهظاهر درست بهنظر ميرسد، اما به دو جهت نبايد در مورد اين مطلب غفلتكرد:

1. با توجه به شكست سخت آنها در جنگ بدر و اراده عمومى و تصميم جمعى قريش، مبنى بر گرفتن انتقام از مسلمانان.

2. اگر ايشان ميخواستند تسليم اين اراده عمومى شوند و خواست قريش را عملى نمايند و كار مهمى انجام دهند، ميتوانستند و بايد تعداد زيادى را بسيج ميكردند، در حالى كه همه مورّخان اذعان دارند، سپاه ابوسفيان در غزوه سويق بيش از 200 نفر نبوده و ثانياً زمان غزوه سويق را غالباً متفاوت نوشتهاند؛ مثلًا طبرى آنرا در سال چهارم و با «بدرالموعد» يكى ميداند (2)؛ بنابراين، رابطه ميان لشكركشى ابوسفيان و نقض پيمان بنيقينقاع در پردهاى از ابهام باقى ميماند.

نكته 5: ابن هشام مدعى است آيات شريفه: يا أيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا اليهُودَ وَالنَّصَارَي أوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أوْلِياءُ بَعْض وَمَنْ يتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإنَّهُ مِنْهُمْ إنَّ اللهَ لَا يهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يسَارِعُونَ فِيهِم يقُولُونَ نَخْشَى أنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللهُ أنْ يأتِي بِالفَتْحِ أوْ أمْر مِنْ عِنْدِهُ فَيصْبِحُوا عَلَى مَا أسَرُّوا فِي أنفُسِهِمْ نَادِمِينَ وَيقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أهَؤُلاءِ الَّذِينَ أقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أيمَانِهِمْ إنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أعْمَالُهُمْ فَأصْبَحُوا خَاسِرِينَ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون وَمَنْ يتَوَلَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الغَالِبُونَ (3)

در شأن عبدالله بن ابى نازل شده؛ (4) ليكن اين مطلب به دلايل زير محلّ ترديد است:

1. مفسران گفتهاند: سوره مائده در حَجّة الوداع، يكباره نازل شده و واقعه غزوه بنيقينقاع در سال دوم هجرت رخ داده است.

2. آيه إنَّمَا وَلِيكُمُ اللهُ بنا بر روايات متواتره، در شأن حضرت على (ع) ميباشد و حال آنكه، ابن هشام مدعى است در شأن عبدالله بن ابى نازل شده است.

3. خطاب آيه يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مؤمنان هستند، در حالى كه عبدالله بن ابَى مؤمن نبوده است.

4. در اين آيات سخن از نصارى به ميان آمده، در حالى كه در قضيه غزوه بنيقينقاع سخن از نصارى در ميان نبوده است. (5)

و امّا در مورد آيه شريفه: قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إلَي جَهَنَّمَ وَبِئْسَ المِهَادُ قَدْ كَانَ لَكُمْ آيةٌ فِي فِئَتَينِ التَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللهِ وَاخْرَي كَافِرَةٌ يرَوْنَهُمْ مِثْلَيهِمْ رَأي العَينِ وَاللهُ يؤَيدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يشَاءُ إنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لُاوْلِي الأبْصَارِ. (6)

تفسير قمى و مجمع البيان نقل ميكنند كه آن، بعد از بدر نازل شده و درباره يهود بنيقينقاع است. (7)

اما صاحب الميزان، ضمن نقل قول ايشان مينويسد: اين آيات تناسبى با يهود ندارد؛ بلكه مناسب با سياق آيات اين


1- احتجاج، ج 1، ص 121؛ بشاره المصطفى، 197، 200، صص 216 و 220
2- تاريخ طبرى، ج 2، ص 429
3- مائده: 51- 55
4- ابن هشام، ج 2، ص 634
5- الصحيح، ج 4، ص 148
6- آل عمران 3: 12 و 13
7- تفسير قمى، ج 1، ص 97

ص: 52

است كه بعد از احد نازل شده باشد. (1)

* 2- بنو نضير

مبحث اول: مفاهيم و تعاريف

گفتار اول: معناى لغوى و اصطلاحى

واژه «نضير» در لغت به معناى حُسْن و رونق آمده است. (2) الصحيح به نقل از يعقوبى مينويسد: «النضير اسم جبل نزلوا به فسمّوا بإسمه».

گفتار دوم: نسب بنينضير

اين طايفه و طايفه بنوقريظه، از فرزندان هارون، برادر حضرت موسى 8 هستند و از اين رو، اعتبارى ويژه نزد ديگر يهوديان داشتند. (3)

دكتر جواد على، در اين باره به نقل از الأغانى و تاج العروس مينويسد:

«در ميان يهوديان، بنوقريظه و بنونضير به «الكاهنين» معروفاند؛ و اين به خاطر آن است كه به جدّ آنان (الكاهن) گفته ميشد و او به زعم اهل اخبار، كاهن بن هارون بن عمران بوده و آنان به خاطر اين نسبت، از ريشهاى رفيع و نسبى والا برخوردار بودند و به همين علت از ساير يهوديان ممتاز بودند و به نسب خود افتخار ميكردند و نيز براى ايشان، سرورى و شرافت، نسبت به همكيشان ديگرشان قائل شدهاند.» (4)

مبحث دوم: تاريخ وقوع غزوه بنى نضير و علت و چگونگى وقوع آن تاريخ، علت و چگونگى وقوع غزوه بنى نضير

گفتار اول: تاريخ وقوع

واقدى و بيشتركتابهاى تاريخ، وقوع اين غزوه را آغاز سال چهارم، بعد ازفاجعه بئر معونه، در ماه ربيع الأوّل، سى و ششمين (5) ماه هجرت نوشته اند؛ (6) ليكن قول ديگرى آنرا پيش از غزوه احد و شش ماه بعد از غزوه بدرالكبرى ميداندكه اين قول هم پيروان زيادى دارد و الصحيح نيز با ارائه دلايلى، قول دوم را ميپذيرد. (7) ابن هشام ميگويد: سوره حشر درباره غزوه بنينضير نازل شده (8) و مفسران هم در اين باره اتفاق نظريه دارند.

گفتار دوم: علت وقوع غزوه بنينضير

درباره دليل وقوع اين غزوه، چندين نظريه وجود دارد و تا پنج قول در اين باره گفتهاند:

1. طبرى، ابن هشام، تاريخ صدر اسلام، فروغ ابديت، تفسير تبيان، تاريخ سياسى اسلام، الميزان، ابن اثير، تاريخ تحليلى اسلام، اعيان الشيعه و ... مى نويسند:

«ابو بِرَاء عامر بن مالك، از بزرگان بنى عامر، به حضور پيامبر (ص) آمده، هدايايى تقديمش كرد و حضرت پذيرش هدايا را مشروط به مسلمان شدن وى نمود، او اسلام را نپذيرفت اما رد هم نكرد بلكه اين آيين الهى خوشايند وى واقع گرديد؛ از اين رو، از پيامبرخدا (ص) درخواست كرد كه نخبگانى (و قاريانى از قرآن) به جانب نجد، براى دعوت به اسلام بفرستد. پيامبر فرمود: من از اهل نجد بر فرستادگانم بيمناكم. او گفت: افراد تو در امان خواهند بود. پيامبر چهل و دو نفر و بنا به قولى 70 يا 72 نفر را با او فرستاد كه اين گروه توسط عامر بن طفيل، در منطقه بئرمعونه به شهادت رسيدند؛ اما


1- الميزان، ج 3، ص 118
2- لسان العرب.
3- تفسير قمى، ج 1، ص 168؛ همان، ج 2، صص 176 و 177
4- المفصل، ج 6، ص 522
5- ماه سى و هفت درست است؛ چون هجرت در ماه ربيع الاول اتفاق افتاده و ربيع الاول سال چهارم، ماه سى و هفتم از هجرت مى شود.
6- مغازى واقدى، ج 1، ص 268؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 223
7- الصحيح، ج 6، ص 33
8- ابن هشام، ج 2، ص 716

ص: 53

عمرو بن اميه ضَمرى نجات يافت. بر پيشانى وى داغ نهاده بودند كه در هنگام بازگشت، به دو نفر از بنيعامر برخورد كرد كه آنان از پيامبر (ص) اماننامه گرفته بودند و عمرو اين مطلب را نميدانست. آنان در زير درختى به استراحت پرداختند و عمرو صبر كرد تا آن دو به خواب رفتند. پس هر دوى آنها را به انتقام شهداى بئر معونه كشت؛ وقتى پيامبر از اين موضوع آگاه شد، اراده كرد كه ديه ايشان را به همراه وسايل باقى ماندهشان براى خانوادهشان بفرستد؛ براى همين، پيامبر به همراه تعدادى از اصحاب، براى مذاكره درباره پرداخت ديه آن دو، نزد قبيله بنى نضير رفتند؛ زيرا بنى نضير، هم با مسلمانان همپيمان بودند و هم با بنيعامر. پيامبر ويارانش بيرون دژ در سايه ديوارى نشستند، آن حضرت در مورد كمك بنى نضير براى پرداخت خونبهاى دو نفرى كه عمروبن اميه آنها را كشته بود، صحبت كرد. بنى نضير گفتند: ابوالقاسم! هر چه دوست داشته باشى انجام ميدهيم، لطف كرده، به ديدار ما آمدهاى. بنشين تا غذايى بياوريم. پيامبر (ص) نشسته بود كه در اين هنگام گروهى از آنها با يكديگر خلوت كرده و درگوشى حرف ميزدند. حُيى بن اخطب گفت: ايگروه يهود، محمد با تعداد اندكى از ياران خود، كه به ده نفر نميرسند، به اينجا آمده است؛ (1) پس بايد از پشت بام سنگى بر سر او بيفكنيد و به قتلش رسانيد، چون هيچ وقت او را تنهاتر از اين ساعت نمى يابيد! اگر او كشته شود يارانش پراكنده شده، قريش به مكه برخواهند گشت و تنها افراد دو قبيله اوس و خزرج، كه همپيمانان شمايند، اينجا باقى ميمانند. بنابراين، كارى را كه يك روزى بايد انجام دهيد، اكنون تمام كنيد! عمرو بن جحاش گفت: من هم اكنون پشت بام مى روم و سنگ را بر او ميافكنم. سلّام بن مِشكم گفت: فقط اين دفعه حرف مرا گوش كنيد و پس از آن، در موارد ديگر با من مخالفت ورزيد. به خدا، اگر اين كار را بكنيد، شايع خواهد شد كه ما نسبت به محمد غدر و مكر كردهايم و اين نقض عهد و پيمانى است كه ميان ما و او بسته شده است. اين كار را نكنيد! به خدا سوگند اگر چنين كنيد، هركس كه تا روز قيامت سرپرستى اسلام را به عهده بگيرد، دشمنى خود با يهود را آشكار خواهد ساخت! در اين هنگام كه سنگ را آماده كرده بودند تا بر سر پيامبر بيندازند و آن حضرت را به قتل رسانند، جبرئيل (ع) آن حضرت را از قصد آنان آگاه ساخت و به سرعت برخاست و چنين وانمود كرد كه براى انجام كارى مى رود و آهنگ مدينه كرد.

ياران پيامبر نشسته، مشغول حرف زدن بودند و تصور ميكردند كه پيامبرخدا براى انجام كارى رفته و باز ميگردد؛ ولى چون از مراجعت آن حضرت مأيوس شدند، يكى از ايشان گفت: نشستن ما در اينجا فايدهاى ندارد و معلوم است پيامبر دنبال كارى رفته و بر نميگردد. پس برخاستند. حُيى بن اخطب گفت: ابوالقاسم عجله كرد! حال آن كه ما قصد داشتيم خواسته او را برآوريم و در حضورش غذا بخوريم. يهود از كردار خود سخت پشيمان شدند؛ پس كنانه بن صويراء از ايشان پرسيد: آيا فهمديد چرا محمد برخاست و رفت؟ گفتند: نه! گفت: محمد از مكر و قصد شما آگاه شد! پس نسبت به خود خدعه و مكر نكنيد؛ به خدا سوگند او پيامبر خداست و برنخاست مگر اينكه از مكر شما آگاه شد. به هرحال او خاتم پيامبران است؛ البته شما طمع داشتيد كه پيامبر خاتم از فرزندان هارون باشد؛ ولى بايد بدانيد كه خداوند هركس را بخواهد به آن منصب بر ميگزيند. كتابهاى ما و آنچه كه در تورات آموخته و خواندهايم- كه تغييرناپذير است- حاكى از اين استكه زادگاه آن پيامبر، مكه و محلّ هجرت او مدينه است و صفات محمد چنان است كه هيچ اختلافى با آنچه كه در كتابهاى ما بيان شده است ندارد ويقين داشته باشيد آنچه كه او براى شما آورده، بهتر از جنگيدن با اوست و اطاعت هر فرمانى هم كه در اين مورد صادر كند آسانتر و بهتر از اين است كه با او بجنگيد. گويى من ميبينم كه شما، در حالى كه كودكانتان گريه ميكنند، بايد از اين سرزمين بكوچيد، خانههاى خود را ترك كنيد و اموالتان را رها سازيد وحال آنكه اموال و ثروت شما مايه شرف شماست.


1- از جمله افراد ياد شده، حضرت على 7 بود.

ص: 54

اكنون دو پيشنهاد دارم؛ آنها را بشنويد و اطاعت كنيد، كه در راه سوم خيرى نيست! گفتند: دو پيشنهادت چيست؟ گفت: نخست اينكه اسلام بياوريد و به آيين محمد درآييد تا اموال و فرزندانتان در امان باشد. به علاوه، از گزيدگان اصحاب او خواهيد شد. از سرزمين خود بيرون نمى رويد و اموالتان هم در دست خودتان باقى ميماند. گفتند: ما از تورات و عهد موسى بيرون نميرويم و آن را رها نمى كنيم؛ گفت: پس، در اين صورت يقين بدانيد كه محمد براى شما پيام ميفرستد كه از سرزمين من بيرون برويد. پيشنهاد دوم آن است كه: سخن او را بپذيريد و بيرون برويد؛ چون در غير اين صورت، خون و مال شما هدر خواهد شد؛ يعنى اگر بپذيريد اموالتان براى خودتان باقى خواهد ماند. آنگاه، اگر خواستيد ميفروشيد و اگر نخواستيد با خود ميبريد. گفتند: اين پيشنهاد را ميپذيريم. گفت: براى من هم پيشنهاد دوم بهتر است؛ هر چند اگر شما آبروى مرا نميبرديد مسلمان ميشدم؛ ولى به خدا سوگند دلم نميخواهد دخترم شعثاء به خاطر مسلمان شدن من مورد شماتت قرار گيرد! پس، هر چه بر سر شما بيايد بر سر من هم خواهد آمد.

سلّام بن مشكم گفت: من از اين كار شما خوشنود نشدم. به هر حال محمد كسى نزد ما خواهد فرستاد و هشدار خواهد داد كه از سرزمين من بيرون برويد. اى حُيى، از من بشنو و در آن باره صحبت بيهوده مكن و از اينجا برو. گفت: چنين خواهم كرد و از اين ديار بيرون خواهم رفت!

چون پيامبر (ص) راهى مدينه شد، يارانش از پى آن حضرت روان شدند؛ در راه به مردى برخوردند كه از مدينه ميآمد، پرسيدند: آيا پيامبرخدا را نديدى؟ گفت: چرا، آن حضرت را ديدم در حالى كه وارد مدينه ميشد. آنها به حضور پيامبر رسيدند و ديدند كه آن حضرت كسى را به دنبال محمدبن مَسلَمه فرستاد و احضارش كرد. يكى از آنان پرسيد: اى پيامبر، ندانستيم علت برخاستن و راهى مدينه شدن شما چه بود؟ فرمود: يهوديان تصميم گرفته بودند مرا غافلگير كنند؛ ولى خداوند مرا آگاه كرد. پس، از جاى خود برخاستم و راه افتادم. در اين هنگام محمد بن مسلمه آمد. پيامبر به او دستور داد: نزد يهوديان بنى نضير برو و به ايشان بگو: رسول الله مرا فرستاده است تا به شما بگويم كه از سرزمين او بيرون رويد.» (1)

2. مرحوم طبرسى و راوندى، قضيه را بهگونهاى ديگر نقل كرده و نوشتهاند:

«پيامبر نزد كعب بن اشرف رفت و از او قرض خواست و او گفت: درود بر تو اى ابوالقاسم! خوش آمدى. پيامبر و اصحابش نشستند و كعب از جاى برخاست، گويى ميخواست براى ايشان غذا آماده كند و با خود ميگفت: خوب است پيامبر را بكشم! در اين هنگام جبرئيل نازل شد و پيامبر را از نقشه يهود آگاه ساخت؛ پس پيامبر برخاست و مثل اينكه براى انجام كارى ميرود، راه افتاد و ميدانست تا زمانيكه او زنده است يارانش را نخواهند كشت. راه مدينه را در پيش گرفت و در راه، از جمله كسانيكه كعب از آنها بر ضد پيامبر كمك خواسته بود، پيامبر را ديدند و به كعب خبر دادند كه پيامبر به طرف مدينه رفت؛ پس مسلمانها هم به مدينه برگشتند. عبدالله بن صوريا كه از ميان يهوديان، دانشمندترينشان بود گفت: به خدا سوگند كه پروردگارش به او خبر داد از آن چه كه شما اراده كرده بوديد و به زودى فرستاده او نزد شما خواهد آمد، در حالى كه پيام او را مبنى بر بيرون رفتن از مدينه به شما ابلاغ ميكند؛ پس يكى از دو پيشنهاد مرا بپذيريد كه در سومى خيرى نيست. (2)

پيشنهاد اول: اسلام بياوريد و ايمن باشيد در ديارتان و حفظ كنيد اموالتان را.

پيشنهاد دوم: از اين سرزمين بيرون برويد.

گفتند: اين براى ما بهتر است. ابن صوريا گفت: اما پيشنهاد نخست بهتر است براى شما، اگر نبود كه شما را تنها گذارم، اسلام ميآوردم.

پيامبر (ص)، محمد بن مسلمه را به سوى آنان فرستاد و امر كرد بديشان به كوچ كردن و بيرون رفتن


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 223؛ ابن هشام، ج 2، ص 713؛ تاريخ صدر اسلام، ص 438؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 92؛ التبيان، ج 9، ص 559؛ تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 495؛ الميزان، ج 19، ص 207
2- منظور از سومى جنگ و درگيرى است

ص: 55

از سرزمينشان و اموالشان و امر فرمود كه به ايشان سه شب براى خروج مهلت بدهد.» (1)

3. مرحوم قمى، صاحب «تفسير قمى» به نوعى ميان اين دو قول جمع كرده و فشرده سخن ايشان اين است كه:

«حضرت براى قرض كردن ديه دو مرد عامرى به خانه كعب بن اشرف رفته بود.» (2)

4. قول ديگر را زمخشرى در كشاف آورده و مينويسد:

«هنگامى كه مسلمانان در احُد متحمّل شكست شدند، بنى نضير از عهد و پيمان خود برگشته و آن را نقض كردند، بدين صورت كه كعب بن اشرف با چهل نفر راهى مكه گرديد و در كنار كعبه، با هم بر ضدّ پيامبر هم قسم شدند. پس حضرت امر فرمود به محمد بن مسلمه انصارى كه كعب را (كه برادر رضاعياش بود) بكشد و پيامبر هنگام صبح با لشكريانى بر بنى نضير وارد شد و آنان را محاصره كرد و به آنها فرمود: از مدينه خارج شويد. گفتند: مرگ براى ما بهتر از اين است. پس براى جنگ آماده شدند.» (3)

5. قولى ديگر نيز درباره چگونگى آغاز غزوه بنى نضير آمده، كه فشرده آن چنين است:

«آنان پيام دادند كه پيامبر با 30 نفر از نخبگان اصحاب و بنى نضير نيز با 30 تن از برگزيدگان خود نشستى ترتيب دهند و درباره مسائل دينى گفتگو كنند. نقشه آنها اين بود كه افرادشان سلاحهاى خود را زير لباس مخفى كنند و پيامبر و يارانش را غافلگير نمايند و پيامبر (ص) به وسيله وحى يا زنى از بنى نضير، كه خواهر يكى از انصار بود، از قضيه آگاه شد و به آنها پيام داد كه از مدينه بيرون روند.» (4)

گفتار سوم: چگونگى وقوع غزوه بنى نضير

وقتى محمد بن مسلمه نزد يهوديان رفت، گفت: پيامبر خدا مرا براى رساندن پيامى نزد شما فرستاده است و آن پيام را نميدهم تا اينكه پيشتر مطلبى را كه خودتان بهتر ميدانيد برايتان بگويم و چنينگفت: شما را به توراتى كه خدا بر موسى نازل كرده است سوگند ميدهم، به ياد بياوريد كه من پيش از آن كه محمد به رسالت مبعوث شود پيش شما آمدم. تورات پيش شما بود و شما در همينجا كه اكنون نشستهايد به من گفتيد: اى ابن مسلمه، اگر آمدهاى كه با هم چاشت بخوريم، غذا آماده كنيم و بياوريم و اگر دلت ميخواهد، تو را بهآيين يهود درآوريم وآداب آن را به تو بياموزيم. و من گفتم: براى من چاشت بياوريد ولى مرا به دين يهود دعوت نكنيد كه به خدا قسم من هرگز يهودى نمى شوم! و شما مرا در كاسه بزرگى غذا داديد و به خدا سوگند، گويى هم اكنون نيز آن كاسه در نظرم هست كه شبيه عقيق رنگارنگ بود. شما به من گفتيد: چيزى تو را از دين ما باز نميدارد مگر همين دين يهود!

پسگفتيد: شايد ميخواهى پيرو دين حنيفى شوى كه راجع به آن شنيدهاى؛ ولى ابو عامر آن آيين را دوست نميدارد و به آن عقيدهاى ندارد و هم گفتيد: صاحب آن آيين، كه خندان و در عين حال بسيار كشنده است، ميآيد، چشمان او سرخ فام است، او از جانب يمن خواهد آمد، بر شتر سوار ميشود و عبا ميپوشد و به پارهاى از هر چيز قناعت ميكند، شمشير او بر دوش اوست، و نشانه و آيتى همراه او نيست و او به حكمت صحبت ميكند. گويى همين جمع شما در آن روز هم جمع بود و به خدا قسم! گفتيد كه در دهكده شما خونريزى و مثله و غارت خواهد بود! گفتند: بله ما اين مطالب را گفتهايم؛ ولى محمد آن پيامبرى كه ميآيد نيست. محمد بن مسلمه گفت: اكنون آسوده شدم. به شما ميگويم كه پيامبر خدا (ص) مرا به سوى شما فرستاده و پيام داده است كه به شما بگويم: پيمانى را كه با شما بسته بودم با تصميمى كه براى غافلگير كردن من داشتيد شكستيد! آنگاه محمد بن مسلمه انديشهاى را كه يهوديان براى كشتن پيامبر (ص) كرده بودند و رفتن عمرو بن جحاش را به روى پشت بام براى انداختن سنگ باز گفت. يهوديان سكوت كردند؛ چون سخنى نداشتند كه بگويند. محمد بن مسلمه گفت: پيامبر (ص) ميفرمايد: از شهر من بيرون رويد. ده روز به شما مهلت دادم و پس از آن هر كس در اينجا ديده شود گردنش را خواهند زد! يهوديان گفتند: هرگز فكر نميكرديم مردى از قبيله اوس حاضر شود و چنين پيامى براى ما بيارود. محمد بن مسلمه در پاسخ گفت: دلها دگرگون شده است.

يهوديان پس از چند روز، كارهاى خود را رو به راه كردند و بارهاى خود را به حصارى، كه در محل ذو الجدر داشتند، فرستادند و از گروهى از مردم قبيله اشجع، شتر كرايه كرده، آماده حركت شدند. در اين هنگام ابن ابى دو نفر به


1- اعلام الورى، ص 88؛ قصص راوندى، ص 343
2- تفسير القمى، ج 2، ص 359
3- الكشاف، ج 4، ص 498؛ بحارالأنوار، ج 9، ص 74، نيز اين مطلب را نقل نموده است.
4- اسباب النزول، صص 278 و 279

ص: 56

نام سُوَيد و داعى را پيش آنها فرستاد؛ آن دو به يهوديان گفتند: ابن ابَى ميگويد: از خانهها و اموال خود دست برنداريد و نرويد، دو هزار نفر همراه من هستند، كه از خويشان من و از اعراباند. آنها با شما وارد حصارتان ميشوند و تا نفر آخر، تا پاى مرگ، ايستادگى خواهند كرد. اين عده پيش از آن كه مسلمانان به سراغ شما بيايند، خواهند آمد؛ بعلاوه يهود قُريظه شما را يارى خواهند كرد. از سوى ديگر، ابن ابى كسى را پيش كعب بن اسد (رييس بنوقريظه) فرستاد و با او مذاكره كرد كه يارياش كند؛ ولى كعب پاسخ داد: حتى يك مرد از بنوقريظه، پيمان شكنى نميكند. ابن ابى از قريظه مأيوس شد، در عين حال ميخواست ميان بنونضير و پيامبر جنگ درگيرد و خونريزى شود. به همين منظور مرتب به حُيى پيام ميداد، مقاومت كنند. در اين باره اين آيه شريف نازل شد: أَلَمْ تَرَ إلَي الَّذِينَ نَافَقُوا يقُولُونَ لإخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الكِتَابِ لَئِنْ اخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلا نُطِيعُ فِيكُمْ أحَداً أبَداً وَإنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَاللهُ يشْهَدُ إنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ. (1) تا اينكه حُيى گفت: من كسى نزد محمد خواهم فرستاد و پيغام خواهم داد كه ما از خانه و اموال خود گذشت نميكنيم و بيرون نميرويم، هركارى كه ميخواهد بكند. حيى كه از گفتار ابن ابى به طمع افتاده بود گفت: حصارهاى خود را استوار و محكم ميكنيم و چهارپايان را هم داخل حصار ميبريم؛ براى كوچهها در ميگذاريم و به ميزان كافى سنگ به داخل حصارها ميبريم؛ خوراك ما براى يك سال كافى است. آب داخل دژ هم كه هميشگى است و از قطع آب ترسى نداريم. خيال ميكنى كه محمد يك سال ما را محاصره خواهد كرد؟! من كه چنين تصوّرى نميكنم. سلّام بن مشكم گفت: حيى! به خدا سوگند خيال باطل در سر ميپرورانى و اين تصميم تو نابخردانه است. من اگر نميترسيدم كه به تو زيانى برسد، خودم همراه گروهى از يهود كه اطاعتم كنند، از تو كنار ميكشيدم. اى مرد، چنين نكن؛ بعلاوه به خدا قسم! تو ميدانى و ما هم ميدانيم كه محمد فرستاده خداست و تمام صفات او در كتب ما آمده است؛ حال اگر حسد ميورزيم و از او پيروى نميكنيم، به خاطر اين است كه نبوت از خاندان هارون بيرون رفته است! بيا امان و مهلتى را كه به ما داده، بپذيريم و از سرزمين او بيرون برويم؛ توجه داشته باش كه در مسأله غافلگير كردن او نيز با من مخالفت كردى. اگر حالا برويم هنگام برداشت محصول، خودمان يا كسى از جانب ما ميآيد و محصول را ميفروشد يا هر طور صلاح بداند رفتار ميكند؛ ولى به هر حال درآمد آن به خود ما ميرسد و مثل اين است كه از اين سرزمين بيرون نرفتهايم؛ چون در واقع زمين و اموال ما در دست خودمان خواهد بود و تو ميدانى كه شرف و ارزش ما، ميان قوم يهود، به ثروتى است كه داريم و اگر طورى شود كه اموال ما از دستمان بيرون شود، ما هم در خوارى و تنگدستى چون ديگر يهوديان خواهيم بود و اگر محمد اينجا بيايد و ما را محاصره كند، حتى اگر يك روز طول بكشد، بعد به او بگوييم كه به همين شرط آمادهايم كه بيرون برويم، نخواهد پذيرفت. حيى گفت: محمد اگر در ما آمادگى جنگى ببيند، محاصرهمان نميكند و بر ميگردد. وانگهى مگر خودت نديدى كه ابن ابى چه وعدهاى ميداد. سلّام گفت! وعده ابن ابى ارزشى ندارد. او ميخواهد تو را به ورطه هلاكت بيندازد و وادارت كند كه با محمد جنگ كنى؛ ولى خودش در خانهاش بنشيند و تو را تنها بگذارد. ابى از كعب بن اسد هم كمك خواسته ولى او نپذيرفته و گفته است: تا من زنده هستم، هيچ كس از بنى قريظه پيمان شكنى نخواهد كرد. ابن ابى به همپيمانان خود از بنيقينقاع هم همين وعدهها را داده بود كه به تو داده است؛ اما چون آنها پيمان را شكستند، جنگ را آغاز و خود را در حصارهاى خويش زندانى كردند و به اميد وعدههاى ابن ابى منتظر ماندند. او در خانه خود نشست و محمد بنيقينقاع را محاصره كرد و ايشان ناچار تن به حكم و فرمان او دادند. ابن ابى هرگز نه همپيمانان خود را يارى ميدهد و نه كسانى كه او را از تعرض مردم حفظ كردهاند. ما همواره با اوسيان به روى او شمشير كشيدهايم، اما با آمدن محمد، جنگ ميان اوس وخزرج

تمام شد. به هر حال ابن ابى نه يهودى است و نه به آيين محمد و نه به دين قوم خودش؛ پس تو چگونه گفتار او را مى پذيرى؟

حيى گفت: با همه اينها، دل من هيچ كارى غير از ستيز و جنگ با محمد را نميپذيرد. سلّام گفت: اين كار موجب بيرون راندن ما از زمينهايمان و از بين رفتن اموال و شرفمان خواهد بود و نيز ممكن است كه همه جنگجويان ما كشته شوند و زن و فرزندمان به اسارت روند؛ اما حيى هيچ چيز غير از جنگ را نپذيرفت. ساروك بن ابى الحقيق كه در ميان يهوديان به كم عقلى معروف بود و گويا جنون داشت، گفت: اى حيى، تو مرد شومى هستى و بنى نضير را نابود خواهى كرد! حيى خشمگين شد وگفت: همه بنى نضير و حتى اين ديوانه هم، دراين باره با من صحبت ميكنند. برادران ساروك او را زدند و به حيى گفتند: ما مطيع فرمان تو هستيم و هرگز با تو مخالفتى نداريم.

پس حيى برادر خود جُدَى بن اخطب را نزد پيامبر (ص) فرستاد و پيام داد ما خانهها و اموال خود را ترك نمى كنيم،


1- حشر 59: 11

ص: 57

هر تصميم كه ميخواهى بگير و به او دستور داد پيش ابن ابى نيز برود و ضمن در ميان گذاشتن موضوع، از او كمك بخواهد و تأكيد كند كه در يارى رساندن درنگ نورزد.

وقتى جدى بن اخطب به حضور پيامبر (ص) آمد، آن حضرت ميان اصحاب خود نشسته بود؛ چون اين خبر را داد، پيامبر تكبير گفت و همه مسلمانان، همراه او تكبير گفتند. آنگاه خطاب به اصحاب فرمود: با يهود جنگ خواهم كرد.

جُدَى بيرون آمد و راهى خانه ابن ابى شد. وقتى رسيد، ديد كه او با چند تن از هم پيمانان خود نشسته است. در همان هنگام فرياد منادى پيامبر خدا (ص) به گوش رسيد كه مسلمانان را به خروج از شهر و نبرد با بنينضير فرا ميخواند. پسر ابن ابى پيش پدر و آن چند نفر آمد، زره پوشيده، شمشير برداشت و دوان دوان رفت تا به سپاه پيامبر بپيوندد. جُدَى گويد: وقتى ديدم ابن ابى در گوشه خانه نشسته و پسرش سلاح پوشيد و رفت، از او نا اميد شده، با سرعت نزد حيى برگشتم. او پرسيد: چه خبر؟ گفتم: خبر بد! وقتى پيام شما را به محمد رساندم، فرياد تكبير سرداد و گفت: «با يهود خواهم جنگيد!» حيى گفت: اين نيرنگ و حيله است!

جُدَى گزارش خود را پى گرفت و افزود: نزد ابن ابى هم رفتم و او را از ماجرا آگاه كردم؛ در همان حال بود كه جارچى محمد فرمان او را براى حركت به سوى بنى نضير اعلام ميكرد. حيى پرسيد: واكنش ابن ابى چه بود؟ جُدَى گفت: خيرى در او نديدم. البته گفت كه به همپيمانانم پيام ميفرستم تا نزد شما بيايند و همراهتان داخل حصارها شوند ....

پيامبر (ص) همراه يارانش حركت كرد و نماز عصر را در منطقه بنينضير خواند. در اين غزوه نيز طبق معمول پرچم را على (ع) در دست داشت و شعار مسلمانان «يا رُوحَ الْقُدُسِ أَرِح» بود. (1)

بنينضير وقتى پيامبر و يارانش را آماده نبرد ديدند، در حالى كه مسلّح به تير و سنگ بودند، روى ديوارهاى حصارهايشان به حالت آماده باش ايستادند. بنى قريظه از ايشان كناره گرفته، نه با سلاح ياريشان دادند و نه با افراد و نيروى انسانى، حتى به آنان نزديك هم نشدند!

بنينضير آن روز را تا شب مشغول تيراندازى و پرتاب سنگ بودند؛ آيه مباركه لا يقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إلَّا فِي قُري مُحَصَّنَة أوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُر بَأسُهُمْ بَينَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتَّي ذَلِكَ بِأنَّهُمْ قَوْمٌ لا يعْقِلُونَ كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذَاقُوا وَبَالَ أمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ ألِيمٌ. (2)

به اين مطلب اشاره دارد.

گروهى از اصحاب پيامبر (ص) هم كه به خاطر برخى كارها تأخير كرده بودند، تا زمان نماز عشا به اردوگاه رسيدند. پيامبر پس از اقامه نماز عشا، در حالى كه زره پوشيده و بر اسب سوار بودند، با ده نفر از اصحاب خود به خانه خويش در مدينه برگشتند و حضرت على (ع) را به فرماندهى لشكر برگزيدند. (3)

مسلمانان در آن شب، بنينضير را در محاصره گرفته، تا صبح تكبير ميگفتند. چون بلال در مدينه اذان صبح گفت، پيامبر (ص) همراه با يلانى كه با او بودند، در ميدان بنى حطمه نماز صبح گزاردند و ابن ام مكتوم را در مدينه به جانشينى خويش گماردند. (ابن امّ مكتوم فردى نابينا بود و پيامبر در برخى غزوات او را در مدينه جانشين خود قرار ميداد؛ بديهى است چون نابينايان نميتوانند بر مسند قضا بنشينند، اين جانشينى جهت امامت نماز جماعت و امورى غير از قضا بوده است).

همراه آنحضرت خيمهاى از چرم دباغى شده حمل ميكردند كه متشكل از چند چوب بود و بر آن، پارچهاى مويين انداخته بودند و آن را سعد بن عباده فرستاده بود. پيامبر به بلال فرمود آن خيمه را در كنار مسجد كوچكى كه در ميدان بنى حطمه بود، نصب كند؛ البته در اينكه محل خيمه كجا بوده اختلاف است؛ زيرا برخى از محققان (4) بر اين باورند كه از آنجا تا بنى نضير دور بوده و به صورت طبيعى نميشد با تير قلعههاى بنى نضير را هدف قرار داد.

الارشاد مينويسد: «فَضَرَبَ قُبَّةً فِي أَقْصَى بَنِي حَطْمَة». (5)

و اين درستتر به نظر ميرسد.

پيامبر (ص) وارد آن خميه شد، مردى از يهود به نام عَزْوَك (6) كه تيرانداز ماهرى بود، تيرى انداخت و آن، به خيمه پيامبر اصابت كرد؛ پس پيامبر فرمان داد خيمهاش را به كنار مسجد فضيخ (7) انتقال دهند تا از تيررس دور شود.

يهوديان بنينضير آن روز را هم به شب رساندند ولى ابن ابى و همپيمانانشان به كمك ايشان نيامدند. ابن ابى در خانهاش نشست و بنينضير از او و نصرت و يارياش نا اميد شدند. اين فراز از سوره مباركه حشر به اين مطلب اشاره دارد: لَئِنْ اخْرِجُوا لا يخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِنْ قُوتِلُوا لاينْصُرُونَهُمْ وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيوَلُّنَّ الأدْبَارَ ثُمَّ لا ينْصَرُونَ كَمَثَلِ


1- كافى، ج 5، ص 48؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 138
2- حشر 59: 14 و 15
3- واقدى مى گويد برخى هم گفته اند كه ابوبكر را منصوب كردند.
4- الصحيح، ج 6، ص 89
5- الارشاد، ج 1، ص 92
6- گفتنى است، اعيان الشيعه از وى با نام «غَروَر» يا «غزول» ياد كرده البته بيشتر عزول خوانده است. ج 1، ص 260 و الارشاد «غرور» نوشته است.
7- درباره علت تسميه اين مسجد به فضيخ، مطالبى از عامه نقل شده و طى آن نسبت ناروايى به پيامبر عظيم الشأن اسلام داده اند الصحيح، ج 6، ص 158.

ص: 58

الشَّيطَانِ إذْ قَالَ لِلإنسَانِ كْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ. (1)

سلام بن مشكم، كنانه و ابن صوريا از حُيى پرسيدند: چه شد حمايت و يارى ابن ابى كه آن همه از آن دم ميزدى؟ حيى گفت: چه بگويم؟! به هر حال اين جنگى است كه ما ناگزير از آنيم. پيامبر (ص) همچنان كه زره بر تن داشت، شب را در حال محاصره ايشان گذراند. در يكى از شبها (احتمالًا شب همان روزى كه تير به خيمه حضرت اصابت كرد) مردم گفتند: اى پيامبر خدا، ما على را نميبينيم. فرمود: در پى كارى است، فكر بيجا نكنيد. (2)

اندكى گذشت و على (ع) در حاليكه سرِ عزوك را همراه داشت آمد. او سر را مقابل پيامبر (ص) قرار داد و گفت: اى فرستاده خدا، مدتى در كمين اين مرد پليد بودم. ديدم مرد شجاعى است، از اين رو، با خود گفتم ممكن است اين جرأت را داشته باشد كه شبانه بر ما حمله كند و شبيخونى بزند. اتفاقاً امشب ديدم او در حالى كه شمشير برهنه در دست دارد، با تنى چند از يهود پيش ميآيد. پس بر او حمله كردم و كشتم اما همراهانش گريختند و اكنون در همين نزديكيها هستند. اگرچند نفرى همراهم بيايند، اميدوارم بر آنها دست يابم.

پيامبر (ص) ابو دجانه و سهل بن حنيف و ده نفر ديگر را همراه او فرستادند. آنها دشمن را پيش از آن كه به حصار برسند، كشتند و سرهاى ايشان را به حضور پيامبر (ص) آوردند.

پيامبر فرمان دادند نخلهاى بنى نضير را قطع كنند و بسوزانند و دو نفر از ياران خود، ابوليلى مازنى و عبدالله بن سلام را مأمور اين كار كرد. ابوليلى بهترين نوع درختان خرما را قطع ميكرد، ولى عبدالله بن سلام درختهاى نر و كم بار را ميبريد. در اين مورد از آن دو پرسيده شد، ابو ليلى گفت: قطع درختان برگزيده براى يهود ناراحتى بيشتر توليد مى كند و عبدالله بن سلام گفت: من مى دانم كه خداوند، اموال ايشان را نصيب پيامبر (ص) خواهد كرد، خواستم نوع بدى را قطع كرده باشم (با توجه به اين كه غرض و مقصود از بريدن نخلها به فرموده قرآن «وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقينَ» و به تصريح تاريخ براى نوميد كردن بنى نضير بوده و به نظر ميرسد نوميد كردن و خوار نمودن يهود با درختان كم بار حاصل نميشود؛ معلوم نيست چرا عبدالله بن سلام دست به اين كار زده است. «الصحيح» احتمال داده، با توجه به شخصيت اين فرد، براى همدردى با يهود بوده و او نمى خواست دل يهود بسوزد). (3)

نوعى درخت خرما كه «عجوه» ناميده ميشود، بهترين منبع درآمد يهوديان بود. درباره اينكه كار قطع درختان و رها كردن آنها هر دو مورد رضايت خداوند است، اين آيه نازل شد: مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَة أوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَي اصُولِهَا فَبِإذْنِ اللهِ وَلِيخْزِي الفَاسِقِينَ. (4)

(البته در نقل ديگرى آمده است نزول آيه بعد از بحثهايى بود كه در بين مسلمانان درباره درستى يا نادرستى اين كار پيش آمد). (5)

تفسير قمى مينويسد: «وَ أَنْزَلَ اللهُ عَلَيْهِ فِيمَا عَابُوهُ مِنْ قَطْعِ النَّخْل» (6) البته در توضيح اين سخن بايد گفت: تنها يك روايت موثق درباره نهى پيامبر از قطع درختان ميوه دهنده داريم. (7)

دانشمند گرانمايه، جناب جعفر مرتضى عاملى، از برخى فقهاى اهلسنت، «حرمت قطع درخت مثمر، مگر در حال ضرورت» را نقل ميكند و از عالمان شيعى بسيارى، مطالبى دال بر كراهت نقل كرده است. (8) و در روايت وارد شده: «لَا تَقْطَعُوا الثِّمَارَ فَيَبْعَثَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الْعَذَابَ صَبّاً» (9)

و در جاى ديگر دارد: «فَيَصُبَّ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الْعَذَابَ صَبّا». (10)

ليكن بايد دانست كه قطع درختان بنينضير يا آتش كشيدن آنها، بنا به ضرورت بوده و همانطوركه گذشت، قرآن كريم نيز بر اين كار صحّه ميگذارد؛ پس همين كه عجوه قطع شد؛ زنان يهودى گريبانها را چاك دادند و بر صورت خود زدند و صداى آنها به شيون بلند شد. پيامبر (ص) فرمودند: نخل عجوه شايسته آن است كه برايش چنين كنند. پس فرمودند: نر و ماده نخلهاى عجوه و عتيق هر دو از درختان بهشتى هستند و عجوه شفاى هر سمّى است.

همينكه زنها شيون كردند، ابو رافع سلّام بر سر آنها فرياد كشيد وگفت: اگر نخلهاى عجوه را در اينجا قطع كردند مهم نيست؛ ما در خيبر هم از اين نوع نخل داريم. پيرزنيگفت: در خيبر چنين خرمايى حاصل ميآيد؟! ابو رافع گفت: خدا دهانت را پاره كند! همپيمانان من در خيبر ده هزار مرد جنگجو هستند؛ پس چون اين خبر به پيامبر (ص) رسيد، لبخند زد. مردان يهودى هم در مورد قطع درختان خرما بى تابى ميكردند. پس سلّام بن مشكم گفت: اى حيى، خرماى «عَذْق» بهتر از خرماى «عجوه» است؛ چه، عجوه سى سال بعد از كاشت محصول مى دهد، بگذار قطع كنند! پس حيى كسى پيش پيامبر (ص) فرستاد و پيام داد: تو تباهى و ويرانى را منع ميكردى، پس چرا حالا خودت دستور قطع درختان خرما را دادهاى. ما به آنچه كه تو قبلًا ميخواستى عمل ميكنيم و از سرزمين تو بيرون ميرويم. پيامبر (ص) فرمودند: امروز ديگر آن را نميپذيرم؛ مگر به اين شرط كه از همه اموالتان فقط به اندازه بار يك شتر همراه ببريد، آن هم بدون


1- حشر 59: 12 و 16
2- برخى نقل ها دارد كه براى صلاح كار شماست.
3- الصحيح، ج 6، ص 91، به نقل از الروض الأنف، ج 3، ص 250؛ فتح القدير، ج 5، ص 196؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 461
4- حشر 59: 5
5- واقدى، ج 1، ص 283
6- تفسير قمى، ج 2، ص 360
7- كافى، ج 5، ص 29؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 59، باب آداب امراء السرايا؛ تهذيب، ج 6، ص 138
8- الصحيح، ج 6، ص 92
9- كافى، ج 5، ص 264
10- وسائل الشيعه، ج 19، ص 39

ص: 59

اينكه حقّ بردن سلاح خود را داشته باشيد. سلّام بن مشكم به حيى گفت: پيش از آنكه مجبور شوى شرايط بدترى را بپذيرى. همين را قبول كن. حيى گفت: مگر بدتر از اين هم ميشود؟ سلّام گفت: آرى، جنگجويان ما كشته و زن و فرزندانمان اسير خواهند شد، اموال ما هم از بين خواهد رفت. پس اگر امروز اموال ما، مانع از كشته شدن ما و به اسارت رفتن زن و بچههايمان شود از دست دادن آن برايمان آسان خواهد بود. حيى يكى دو روز از پذيرش اين شرط خوددارى كرد. چون يامين بن عمير بن كعب، ابوسعد بن عمر و ابوسعيد بن وهب اين چنين ديدند، يكى به ديگرى گفت: تو كه مى دانى محمد فرستاده خداست، چرا منتظر نشستهاى و حاضر نميشوى مسلمان شويم تا جان و مال ما محفوظ بماند؟ آن دو، شبانه از حصار پايين آمده و مسلمان شدند و بدين وسيله جان و مال خود را حفظ كردند. آنگاه يهوديان پذيرفتند كه فقط همان مقدار از اموال خود را بردارند كه به اندازه يك بار شتر باشد و هيچگونه سلاحى با خود نبرند؛ چون پيامبر (ص) ايشان را تبعيد كرد، به ابن يامين گفت: ديدى كه پسر عمويت، عمرو بن جحاش قصد كشتن مرا داشت؟

عمرو بن جحاش شوهر خواهر ابن يامين هم بود؛ يعنى رواع دختر عمير، همسر عمرو بن جحاش بود. ابن يامين گفت: اى فرستاده خدا، خودم شرّ او را از سر شما كم ميكنم؛ پس به مردى از قبيله قيس ده دينار داد و آن مرد عمرو را غافلگير كرد و كشت. ابن يامين اين خبر را براى پيامبر (ص) آورد. آن حضرت از اين موضوع خوشحال شد.

پيامبر (ص) يهوديان را پانزده شبانه روز محاصره كرد (محل آن اختلافى است) و آنگاه آن ها را از مدينه تبعيد نمود. كسى كه اين كار را بر عهده گرفت، محمد بن مسلمه بود. يهوديان گفتند: ما از مردم مطالباتى داريم كه مدت دارد. حضرت فرمود: عجله كنيد و حسابهاى خود را تسويه كنيد. چنان بود كه ابورافع سلّام بن ابى حقيق يكصد و بيست دينار از اسيد بن حضير طلب داشت كه مدت آن يكسال بود. سلّام با او صلح كرد كه فقط سرمايهاش را كه هشتاد دينار بود بپردازد و بقيه را بخشيد.

زمانيكه يهوديان در محاصره بودند، از سويى خودشان خانههاى خود را خراب ميكردند (تا به دست مسلمانان نيفتد) و از سوى ديگر مسلمانان هرچه ميتوانستند خانههاى آنان را خراب ميكردند. اين آيه كريمه به اين مطلب اشاره دارد: يخْرِبُونَ بُيوتَهُمْ بِأيدِيهِمْ وَأيدِي المُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا اولِي الأبْصَارِ. (1)

درباره علّت تخريب از هر دو طرف، مطالب مختلفى در تفاسير آمده است:

«التبيان»: يهوديان از داخل، خانههاى خود را خراب ميكردند تا (بهتر بتوانند) بگريزند. (2)

«الكشاف»: آنچه باعث ميشد يهوديان خانههاى خويش را از داخل ويران كنند، نياز آنها به چوب و سنگ براى بستن دهانه خروجى جويهاى آب بوده است. علت ديگر ويران نمودن، آن بود كه حسرت نخورند از اينكه اين خانهها سالم بماند و بعد از كوچ آنها محلّ زندگى مسلمانان شود؛ اما تخريب خانههاى آنها به دست مسلمانان، به جهت از بين بردنِ قلعه و مخفيگاه آنان بود. (3)

«الميزان»: يخْرِبُونَ بُيوتَهُمْ بِأيدِيهِمْ؛ خانههاى خود را به دست خود خراب ميكردند؛ تا بعد از خروجشان به دست مؤمنان نيفتد. و به دست مؤمنان ويران ميشد به خاطر اينكه پيامبر آنان را به اين كار فرمان داده بود و اين كار براى موافقت آنها با امتثال امر آن حضرت بود. (4)

يهوديان بسيارى از چوبها و چارچوبهاى درها را شكسته، برده بودند. گفته شده كه خراب كردن چارچوب در، به خاطر اين بود كه يهوديان بنا به سفارش موسى (ع) عهد دينى خود را در چارچوبه در قرار ميدادند تا جاى آن محفوظ باشد و هرگاه مجبور به ترك موطن خود ميشدند، براى درآوردن آن عهد، چارچوبه در را خراب ميكردند. (5)

يهوديان زن و بچه را سوار كرده و به راه افتادند و از وسط بازار مدينه گذشتند. زنان سوار بر محملها بودند و لباسهاى حرير و ديبا پوشيده بودند و قطيفههاى خز، به رنگ هاى سرخ و سبز به تن داشتند. مردم صف كشيده بودند و آنها را نگاه ميكردند. آنها ستونى پس از ستون ديگر گذشتند و جمعاً ششصد شتر سوار بودند. پيامبر (ص) مى فرمودند: اينان ميان قوم خود، مانند بنى مغيرهاند در ميان قريش.

گويند يهوديان بنينضير در حال عبور، دف و نى ميزدند. زنهاى آنها زيورهاى زرين و گرانقيمت خود را عمداً آشكار ميكردند و از خود بى باكى نشان مى دادند. (6) جبّار بن صخر ميگويد: هرگز زر و زيور و شوكتى چون زر و زيور ايشان را در قومى كه از سرزمينى به سرزمين ديگر تبعيد ميشوند، نديدهام. ابو رافع سلّام ابن ابى حقيق در حالى


1- حشر 59: 2
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 560
3- الكشاف، ج 4، ص 499
4- الميزان، ج 19، ص 202
5- الصحيح، ج 6، ص 121
6- همه اين كارها براى پوشاندن ضعف و زبونى و جبران شكست بوده است.

ص: 60

كه بند از پاى شتران ميگشود، ميگفت: مهم نيست؛ گمان ميكنيم زمينهايمان فرسوده شده و ما مجبور به ترك آن هستيم، حالا هم اگر نخلهاى خرماى خود را ترك ميكنيم، به سوى نخلستانهاى خيبرميرويم.

آيه كريمه: (هُوَ الَّذِي أخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الكِتَابِ مِنْ دِيارِهِمْ لأوَّلِ الحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أنْ يخْرُجُوا وَظَنُّوا أنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللهِ فَأتَاهُمُ اللهُ مِنْ حَيثُ لَمْ يحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ). (1)اشاره به اخراج آنها دارد.

درباره كلمه «اوّل الحشر» در تبيان آمده است:

- «قال قوم: أوّل الحشر هو حشر اليهود من بني النضير إلي أرض الشام، و ثاني الحشر، حشر الناس يوم القيامة إلى أرض الشام أيضا».

- و قال البلخي: «يريد أوّل الجلاء، لأنّ بني النضير أوّل من أجلي من أرض العرب». (2)

البته كلام بلخى با توجه به اينكه بنى قينقاع قبلًا به اين سرنوشت دچار شدند و آنها نيز به أذرعات در حوالى شام كوچ اجبارى كردند، محل ترديد است.

- الكشاف مينويسد: «و معني أوّل الحشر: أن هذا أوّل حشرهم إِلَى الشأم، و كانوا من سبط لم يصبهم جلاء قط، و هم أوّل من أخرج من أهل الكتاب من جزيرة العرب إِلَى الشام. أو هذا أوّل حشرهم، و آخر حشرهم: إجلاء عمر إياهم من خيبر إِلَى الشام».

«و قيل آخر حشرهم حشر يوم القيامة؛ لأنّ الحشر يكون بالشام». (3)

در «اعيان الشيعه» آمده است: «أوّل الحشر (أى خروجاً مؤبّداً)». (4)

اما اينكه بنى نضير چه مقدار از اموال خود را بردند، محلّ اختلاف است.

واقدى ميگويد: آنها قبول كردند كه به اندازه بار شتر به غير از سلاح با خود ببرند. (5)

بيشتر كتب تاريخى؛ از جمله طبرى، اين مطلب را پذيرفتهاند. تفسير قمى در اين باره چنين نقل كرده است:

«نخرج من بلادك و أعطنا ما لنا، فقال لا، و لكن تخرجون و لكم ما حملت الإبل، فلم يقبلوا ذلك فبقوا أياماً، ثمّ قالوا نخرج و لنا ما حملت الإبل، فقال لا و لكن تخرجون و لا يحمل أحد منكم شيئاً فمن وجدنا معه شيئاً من ذلك قتلناه، فخرجوا عَلَى ذلك». (6)

مرحوم دكتر شهيدى هم قول قمى را پذيرفته است. (7)

الصحيح، از يعقوبى نقل ميكند كه ذهب و فضه و سلاح نبردند. (8)

در نقلى وارد شده كه حضرت به ايشان فرمود: هر سه نفر، يك بارِ شتر ميتوانيد ببريد.

از آنجا كه اموال بنى نضير با صلح به دست پيامبر افتاد و اختصاص به خود پيامبر داشت، حضرت ميتوانست هرجا كه صلاح بداند مصرف كند. واقدى نقل ميكند چون پيامبر (ص) اموال بنى نضير را به غنيمت گرفت، ثابت بت قيس بن شمس را فرا خواند و به او فرمود: همه قوم خود را به اينجا بياور! ثابت گفت: منظور قبيله خزرج است؟ پيامبر (ص) فرمود: همه انصار چه اوسى و چه خزرجى! پس او همه را فرا خواند. پيامبر (ص) سخنرانى كرد و حمد و ثناى خداى را گفت و سپس از انصار و محبتهاى ايشان به مهاجران ياد كرد و اين كه انصار مهاجران را بر خود ترجيح داده و آنها را در منازل خود سكونت دادند. آنگاه خطاب به انصار گفت: اگر دوست داشته باشيد، آنچه كه خداوند از بنينضير عنايت كرده، ميان شما و مهاجران تقسيم ميكنم و مهاجران همچنان در خانههاى شما باشند و از اموال شما بهرهمند گردند و اگر دوست داشته باشيد، آن را ميان مهاجران قسمت كنم و ايشان از خانههاى شما بروند. سعد بن عباده و سعد بن معاذ گفتند: اى فرستاده خدا، آن را ميان مهاجران تقسيم كنيد به شرط آنكه همچنان در خانههاى ما سكونت داشته باشند. گروه انصار همگى گفتند: يا رسول الله، با همين پيشنهاد موافقيم و از آن خشنوديم. پيامبر دعا كرد و عرضه داشت: پروردگارا! انصار و فرزندان ايشان را رحمت فرماى! پس آن اموال را در ميان مهاجران قسمت كرد و به كسى از انصار به جز دو نفر (9) كه نيازمند بودند، چيزى نداد و آن دو؛ سهل بن حنيف و ابو دجانه بودند.

آيات زير در اين باره نازل گرديد:

ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا


1- حشر 59: 2
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 559
3- الكشاف، ج 4، ص 499
4- اعيان الشيعه، ج 1، ص 260
5- مغازى واقدى، ج 1، ص 277
6- تفسير القمى، ج 2، ص 359
7- تاريخ تحليلى اسلام، ص 85
8- الصحيح، ج 6، ص 21
9- گفته شده حارث بن صمد نيز از جمله انصار بود كه از اموال بنى نضير به او داده شد، به نقل از الروض الانف، ج 3، ص 251؛ فتح البارى، ج 7، ص 254

ص: 61

يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب للِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (1)

طبرى گويد: يهوديان، از جمله سلّام بن ابى حقيق و كنانه بن ربيع بن ابى حقيق و حيى بن اخطب به خيبر و شام رفتند. (2)

در تفسير قمى آمده است: برخى از آنها در فدك و برخى در وادى القرى ساكن شدند و گروهى ديگر به شام رفتند. (3)

«الصحيح» به نقل از «مناقب آل ابى طالب» نقل ميكند: «به أذرعات، أريحا، خيبر و حيره رفتند.» (4)

افرادى كه به خيبر رفتند و در آنجا به عنوان مهترى پذيرفته شدند، نقش اساسى در تحريك احزاب داشتند. در شمار اينان «سلّام» شخصيت برجستهاى داشت. او شمار زيادى از عربهاى قبيله غطفان را پيرامون خودگرد آورد و جايزههايى براى جنگ با پيامبرخدا (ص) جهت آنها تعيين كرد. به همين دليل رسول الله (ص) يك گروه پنج نفرى را براى قتل سلّام به خيبر فرستاد. اين گروه را عبدالله بن عتيك رهبرى ميكرد. وى زبان عبرى ميدانست و مادر رضاعياش در خيبر ميزيست. آنان با نقشهاى دقيق و با كمك مادر عبدالله توانستند درون خيبر نفوذ كرده، سلّام را در درون خانهاش به قتل برسانند. يهوديان تلاش زيادى براى يافتن آنان كردند اما موفق نشدند. (5)

حيى بن اخطب نيز از تحريك كنندگان احزاب بود و در كشاندن بنى قريظه به آن سرنوشت شوم نقش داشت. تفصيل آن در بررسى غزوه بنوقريظه- ان شاءالله- خواهد آمد.

مبحث سوم: نكاتى در باره غزوه بنى نضير

نكته 1- اگر بپذيريم كه غزوه بنى نضير، شش ماه بعد از بدرالكبرى و پيش از غزوه احد و بئر معونه بوده؛ به خصوص با توجه به اين كه اسامى افرادى كه در فاجعه بئر معونه به شهادت رسيدند در تاريخ آمده و اسامى افرادى كه پيامبر (ص) از زمينهاى بنى نضير به آنها بخشيدند نيز ثبت گرديده و از سويى دو تن از شهداى بئر معونه از كسانى هستند كه از زمينهاى بنى نضير به آنها داده شده؛ اين نظريه تقويت ميشود كه غزوه بنينضير پيش از بئر معونه رخ داده و شش ماه بعد از بدر بوده است.

پس چون غزوه بئر معونه (بنابراين قول) هنوز به وقوع نپيوسته، داستان عمرو بن اميه ضمرى و كشته شدن دو مرد عامرى به دست او و طلب ديه ايشان از بنينضير درست به نظر نميرسد و قول نخست كه قول مشهور است، از اين جهت دچار مشكل ميشود.

اما نظريه دوم (قول طبرسى و راوندى) نيز كه قرض گرفتن حضرت از كعب بن اشرف را مطرح ميكند، با توجه به شخصيت كعب كه شعرهايى بر ضدّ اسلام و مسلمانان و حتى زنان مسلمان ميسرود و نيز گفته شده كه همراه چهل نفر به مكه رفت و با قريش در كنار كعبه براى مبارزه با اسلام هم قَسَم شدند، بعيد به نظر ميرسد كه پيامبر از چنين شخصى قرض بگيرد، مگر اينكه گفته شود هدف اصلى پيامبر (ص) از اين كار، ارزيابى ميزان تعهّد بنى نضير به عهدنامه خود با پيامبر بوده و پيامبر اين ارزيابى را تحت پوشش طلب قرض انجام داده است.

و اما قول سوم (نظريه صاحب تفسير قمى) كه ميگويد: پيامبر براى طلب قرض جهت اداى ديه دو مرد عامرى پيش آنها رفته بود، اشكال قول اول و دوم- هر دو- را دارد.

اما قول چهارم، (سخن زمخشرى در كشاف) خوب است ليكن از نظر زمانى بر روى آن اتفاق نظر وجود ندارد.

اما قول پنجم، خلاف مشهور است و از سويى خود نيشابورى در اسباب النزول، قبل از نقل اين قول، خلاف آن را از قول مفسران نقل كرده است. (6)

نكته 2- الارشاد مينويسد: شب فتح، نبرد مختصرى روى داد و طى آن، ده نفر از بنى نضير كشته شدند و اين زمينه تسليم را فراهم كرد. (7) به نظر ميرسد كه ميتوان ميان اين قول و قضيه كمين حضرت على (ع) و كشتن عَزْوك و همراهانش جمع كرد؛ به اين صورت كه هر دوى اينها يك قضيه است و زمينه تسليم را فراهم كرده و در تسليم بنى نضير نقش اساسى داشته است؛ زيرا اين فرد (عَزْوك) شجاعترين آنها بوده است. جمع ميان اين قول و حمل سخن


1- حشر: 7- 9
2- تاريخ طبرى، ج 2، ص 266
3- تفسير قمى، ج 2، ص 359
4- الصحيح، ج 6، ص 140 به نقل از مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 262
5- تاريخ سياسى اسلام، استاد رسول جعفريان، ج 1، صص 501 و 502
6- اسباب النزول، ص 278
7- الارشاد، صص 47 و 48

ص: 62

شيخ مفيد از اين جهت است كه اموال بنى نضير فى ء بوده و اختصاص به شخص پيامبر داشته است.

نكته 3- نويسنده كتاب «تاريخ صدر اسلام» مينويسد: «با عنايت به پيوند غير قابل انكار او (سلّام بن مشكم) با ابوسفيان و پذيرايياش رياست عاليه مكه و فرمانده سپاه مشركين در غزوه سَويق، شكى نميماند كه مواضع محافظهكارانه ابن مشكم به معناى علاقه به تأخير عمليات جنگى و فراهم شدن حداكثر زمينهها بوده است، نه وفادارى او به پيمان وحدت بامسلمانان.» (1)

همانطور كه ملاحظه ميشود اين مطلب قابل نقد است؛ بدين صورت كه:

اگر جرقه آغاز غزوه بنى نضير را طلب خونبهاى دو نفر عامرى بدانيم و آنگاه يهوديها فرصت را جهت ترور پيامبر غنيمت شمرده باشند،

و يا جرقه آغاز جنگ را قول دوم يا سوم بدانيم،

بسيار بعيد به نظر ميرسد كه درخواست سلّام بن مشكم از حيى بن اخطب جهت ترك جنگ، براى اين باشد كه سپاه مشركين از راه برسند، به چنددليل:

الف) در سخنانى كه از سلّام در دلايل ترك جنگ نقل كردهاند، اشارهاى به محافظه كارى و سرگرم كردن مسلمانان تا رسيدن سپاه قريش نشده است.

ب) قريش هيچگاه سپاه آمادهاى براى مقاصد نظامى نداشتند، بديهى است اگر يهود ميخواستند از آنها كمك بگيرند، به طور طبيعى بايد با فرستادن پيكى، آنها را از نقشه خود آگاه ميكردند و ميگفتند وضعيت خاصى پيش آمده و نياز به كمك دارند تا قريش هم طى چندين روز، سپاهى را ساماندهى و تجهيز كنند و پس از چند روز طى مسافت، به مدينه برسند.

ج) سلّام از ابتدا با جنگ مخالف بود و حتى حيى را از اعتماد كردن به وعدههاى ابن ابى برحذر ميداشت.

د) اگر علّت آغاز غزوه بنى نضير قول چهارم باشد باز در صورتى، نظر ايشان درست است كه سپاه قريش از مكه بيرون آمده و در راه مدينه باشد، در حالى كه چنين مطالبى هرگز گزارش نشده است.

نكته 4- به نظر كتاب «تاريخ صدر اسلام» يهود بنى نضير در تحميل نا امنى و كشتار به اهالى مدينه، با قريش هماهنگ شدند. (2) اين مطلب بعيد به نظر نميرسد، بهخصوص اگر علّت آغاز غزوه بنى نضير را اين بدانيم كه: بنى نضير به پيامبر پيام دادند با سى نفر از نخبگان اصحابش نزد آنها برود و آنها هم سى نفر از برگزيدگان يهود را گرد آورند و در نشستى، در باره مسائل دينى گفتگو كنند و پيامبر از آن بوى توطئه فهميد و پيشنهادشان را نپذيرفت. همچنين است اگر بپذيريم غزوه بنى نضير شش ماه بعد از غزوه بدرالكبرى بود؛ چون قريش در بدر شكست سختى خورده و همگى هم قَسَم شده بودند كه به هر ترتيب از مسلمانان انتقام بگيرند و لذا ملاقاتهايى هم با يهوديان مدينه و به خصوص با بنى نضير داشتهاند و نيز با توجه به اينكه كعب بن اشرف به همراه چهل نفر راهى مكه شد و با ابوسفيان ملاقات كرد و در كنار كعبه با هم براى جنگ با حضرت عهد بستند. شيخ مفيد (رحمه الله) مينويسد: كعب بن اشرف در شبى به قتل رسيد كه حضرت امير (ع) عَزْوك و همراهان او را به همراهى ده نفر از مسلمانان يافته و كشتند. (3)

نكته 5- واقدى ميگويد: مدت محاصره 15 روز بود. طبرى (4) هم همين را گفته و اما ابن هشام و برخى ديگر 6 روز نقل كردهاند. (5)

اينكه مدت محاصره بنى نضير شش روز بوده، قويتر به نظر ميرسد؛ به چند دليل:

الف) اگر حُيى بن اخطب توسط برادرش جُدَى به پيامبر (ص) پيام داد كه ما از خانههايمان بيرون نميرويم و هر تصميمى دارى بگير، دلش به وعدههاى عبدالله بن ابى خوش بود، در حاليكه وقتى جدى با پيام حيى بن اخطب نزد ابن ابى رفت، با چشمان خود ديد كه پسر ابن ابى در حضور پدر و برخى از يارانش، لباس رزم پوشيد و سلاح به دست گرفت و به يارى پيامبر شتافت و عبدالله بن ابى هيچ واكنشى نشان نداد و آنگاه كه جُدى عزم بنى نضير را براى مقاومت، به ابن ابى گفت، او پاسخ سردى داد و گفت: باشد به همپيمانانم اطلاع مى دهم؛ لذا جدى بن اخطب هنگامى كه برگشت و از او پرسيدند: پاسخ ابن ابى چيست؟ گفت: در او چيزى نيافتم. بنى نضير از همان ابتدا مأيوس شده و از كرده خود پشيمان شدند و يأس و نوميدى بر جبهه آنان حاكم شد.

ب) دليل ديگرى كه موجب شد بنى نضير زودتر تسليم شوند، كمين كردن على (ع) براى كشتن عَزوَك بود كه بالأخره او را، در حالى كه نُه نفر از جنگجويان بنى نضير همراهى ميكردند، به دام انداخت و شجاعانه از پاى درآورد.


1- تاريخ صدر اسلام، ص 437
2- تاريخ صدر اسلام، ص 439
3- الإرشاد، ص 50
4- مغازى واقدى، ج 1، ص 277؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 225
5- ابن هشام، ج 2، ص 715

ص: 63

روشن است كه اين كار، تأثير به سزايى در تضعيف روحيه بنى نضير داشت. (در نكته دوم نيز به اين مطلب اشاره شد). (1)

ج) گويا پيامبرخدا (ص) نيز قصد داشت اين ماجرا زودتر فيصله پيدا كند و اميد مختصر آنها را بدل به يأس سازد؛ لذا فرمان داد نخلهاى آنها را قطع كنند كه اين تدبير مؤثّر واقع شد و زنان و مردان بنى نضير بيتابى كردند و حُيى مجبور شد كه زود تسليم شود.


1- حشر 59: 2

ص: 64

سفرنامه حج مشترى طوسى

رسول جعفريان

به كوشش: رسول جعفريان

نجم الشعرا، نامش محمد ابراهيم، لقبش ضياءالدين، تخلصش مشترى، مسقط رأسش مشهد مقدس حضرت رضا- عليه آلاف التحيه و الثنا- پدرش از خاك شيراز جنت طراز، از طرف مادر به چهار واسطه منتهى مى شود به ميرزا طاهر وحيد، وزير شاه طهماسب صفوى.

اين مطلب نخستين عبارتى است كه در آغاز نسخه خطى شماره 13307 كتابخانه مجلس كه ديوان مشترى طوسى است، آمده است.

در همان مقدمه، شرحى از چگونگى زندگى ادبى وى و محبوبيتش نزد اميران و بزرگان آورده و از سفرها و اقامتهاى طولانياش در عتبات و نيز سفر حج او ياد كرده است:

«... به طرف اصفهان و فارس با اهل حاج روانه شد. شرح سفر خود را حجازيه و عراقيه، نيكو نوشته. بعد از رسيدن به مقامات عاليه و طواف بيت الله و بيت الرسول، از راه نجد به نجف اشرف و عتبات عاليات مشرف گرديد. مدت يك سال پس از حج در عراق عرب به سر برد. آنگاه به دارالخلافه بازگشت.»

آنچه در اين نسخه از سفرنامه حج او ميشناسيم اشعارى است كه ارائه خواهد شد. اين اشعار به طور عمده در باره سفر به مكه و نيز گزارش عراق و بازگشت به ايران تا تهران است. اما مع الأسف در باره خود مكه و مدينه، اشعار بايستهاى ندارد. به علاوه گرايش او به سرودن هجويات، سبب شده است تا اشعار نازيباى فراوانى در اين بين بسرايد. اين اشعار، همگى حذف گرديد. سفرنامه حج وى از ديوان خطى مذكور در برگ 60- 82 آمده است.

در ديوان شمس الشعرا، ميرزا محمد عليخان سروشكه با نام شمس المناقب (مناقب معصومين) چاپ شده، شش صفحه مطلبى با عنوان «مختصرى از سفرنامه در تحميد پروردار به توفيق يافتن حاجى مشترى به مكه معظمه» درج شده كه دو بيت آنچه در اشعارى كه در اينجا نيز آمده وجود دارد اما بقيه آن در متن موجود در نسخه خطى نيست. آن متن را در ادامه خواهيم آورد. اين متن در سال 1300 ق. در تهران به صورت سنگى چاپ شده است.

سفرى كه مشترى طوسى به حج رفته، سال 1297 ق. بوده است. اين همان سالى است كه بسيارى از شاهزادگان قاجارى؛ از جمله حسام السلطنه (م 1300) و دختر فرهاد ميرزا به حج رفته بودند. مشترى در همين اشعار شرحى از رسيدن حسام السلطنه به جده دارد.

[آغاز سفر]

نيمه شعبان مه از توفيق بى پايان رب سوى مكّه بار بستم بى غم و رنج و تعب

آمدم از رى به قم وز قم به شهر اصفهان ز اصفهان تا فارس جفت شادى و عيش و طرب

چون بديدم شهر شيراز و هواى دلكشش همچو جان شد جسم من زآن آب و خاك بوالعجب

كرد بخششها به من فرمانرواى مملكت

ص: 65

عمّ شاهنشاه عالم، خسرو خسرو نسب آفتاب معدلت فرهاد شه كزدانش است

هم خداوند كمال و هم خداوند ادب مؤتمن در ملّت است و معتمد بر دولت است

بر لقب نازند خلق امّا بدو نازد لقب تا سه هفته بودم ازخوان و نواش ريزهخوار

خاصه اندر نزد فرزند گرامش روز و شب نامور شهزاده والاگهر عبدالعلى

آن كه در فضل و هنر ز امثال باشد منتخب دانش و علم كمالات و بزرگى و خرد

با زبان طبع او هستند هر يك منتسب نيكبخت و كامرانست آن بلند اختر پدر

كز عنايات الهى آن چنان دارد پسر هفته چارم از آن شهزاده والا همم

اذن بگرفتم شتابيدم برون از ملك جم سوى بندر روى كردم با هزاران درد داغ

بسته دل بر لطف و توفيق خداى ذو النّعم كوهسارى سخت و راهى صعب پيش آمد مرا

كز فراز و از نشيبش ديدمى رنج و الم دشت ارژن با گدار پيرزن ديدم به راه

طى نمودم در ره دختر هزاران پيچ و خم آه از راه ملود آن درّه مردم شكار

كآسمان گفتى زمين گرديده در زير قدم سهمناك و پر خطر راهى كه غول و ديو اگر

مى گذشتندى از آنجا هر دو ميكردند رَم راست گويم هفت خوان رستم و اسپنديار

اندرين بيدادگر ره بوده بى لا و نعم گَه ز بيم جان پياده مى شدم گاهى سوار

خستگى تا رفع گردد مى نشستم دمبدم لاتكونوا بالغيه الّا بشّق الانفس

مر مرا آمد به ياد و از دلم بزدود غم چون رسيدم، بار اندر بندر آوردم فرود

مرزبانش شد زمن آگاه در روز ورود

در ديدن حاكم بوشهر را

روز ديگر رفتم اندر قصر آن مير زمن كردمش ديدار و برخورد نكو كرد او به من

مردمى كرد آنچه اندر خورد اهل دانش است خاطرم را شاد كرد آن منبع فضل و فطن

چون به جاى آورد رسم مردمى از روى مهر

ص: 66

گفت با من اى به هر فنّى خداوند سخن كشتى حاجى ملك تجّار از ديگر جهاز

زودتر افتد به راه امسال بى رنج و محن اندر آن كشتى تو را بايد معين كرد جاى

زآنكه از عمّ شه آوردى رقم اى مؤتمن گفتمش فرمان ترا باشد همان كن كت سزاست

شد رُخَش سرخ از حيا ماننده گل در چمن سوى ايوان ملك با يك تن از خاصان خويش

كرد راهى مر مرا رفتم به عون ذوالمنن محفلى ديدم نوآيين، آن ملك در صُفّه اش

بر نشسته همچو جوكى ها به صدر انجمن در ميان هر دو پا ... غرش گفتى مگر

داده جا دو هندوانه در ازار خويشتن گاه تازى، گاه هندى، گه زبان بوشرى

بود با مردم به صحبت آن گداى سامرى

در نكوهش حاجى بابا صاحب

بس كه فربه بود و سنگين ... آن فرتوت چون كه بنشستم تواضع كرد بهرم نيم خيز

خواست آنگه قهوه و غليان و گفت از راه مهر فرّخت باد اين سفر كردن به بطحا و حجيز [حجاز]

گفتمش من مشترى هستم هلا هشيار باش از چنين سودا كه با من ميكنى اى بى تميز

دادم او را بدره زر چتّيام اين گونه داد تا دهد در سطحه جايم ناخدا اندر جهيز

شد دلم خورسند از حاجى ملك بى انتها آمدم بيرون ز كاخش وز طرب در جست و خيز

بر لب دريا شتابيدم بديدم حاجيان هريكى با ديگرى در جنگ و آهنگ ستيز

تا كه اندر نول كشتى سيم و زر كمتر دهند چتّى از جاى دگر گيرند مردان عزيز

من تماشا كرده ايشان را سوى ايوان خويش روى آوردم نگشتم داخل آن رستخيز

يك تن از تجّار بوشهرى به راهم ديد گفت اى كه باشد خامه ات برنامه هر دم مُشكبيز

حاج بابا صاحب غُر پيركفتار عبوس عامل داور ساسان است هم كيش مجوس

وله ايضاً

كشتى من از جهاز اوست خيلى بهترا سيم و زر كمتر بده در كشتى من اندرا

ص: 67

گفتمش قسمت چنين بوده است بد يا آن كه خوب كى توان پيچيد سر از حكم هاى داورا

تا سه هفته بودم اندر بندر بوشر مقيم تا چه پيش آرد پس از اين دور چرخ اخضرا

مژده عبدالله كافر دمبدم ميداديام زودتر كشتى تو خواهد فكندن لنگرا

كشتى حاجى ملك آمد چو بعد از پنج روز درتماشا رفتم و ديدم هجوم محشرا

حاجى بغداد و بصره سطحه را بگرفته اند غير خن خالى نمانده هيچ جاى ديگرا

خن مگو يك گلخنى ديدم كثيف و ناپسند در حقيقت بر مثال قعرگور كافرا

ناگزير احمال و اثقال سفر زآنچه بود بردم از بندر به كشتى با دلى غم پرورا

ناخدا را چون سفارش نامه حاجى ملك من نشان دادم بگفت آن ظالم بد اخترا

در نشستن كشتى و دل بستن به فضل الهى

عاقبت گرديد چون در كنج خن مأواى من برگذشت از اوج گردون آه و واويلاى من

ريختم چندان سرشك از ديده بر رخسار خويش كآب دريا سرخ شد از جزع مرجان راى من

چار فرسخ راه طى مى كرد هر ساعت جهاز برق واماندى ازو هر لحظه گفتم واى من

روز ديگر ناخدا در لِنگه شد لنگر فكن گفتم امروزم چنين شد واى بر فرداى من

سر به زانو، مُهر بر لب، پا به دامن، ليك بود غمگسارم هر دم اين طبع خوش غرّاى من

بس كه جمعيت بد از اعراب بحرينى به خن سست از گرما شدى هر ساعتى اعضاى من

يك تن از آزادگان محتشم در آن جهاز داد بر بالاى عرشه در برِ خود جاى من

گاه در خن گاه اندر عرشه بودم ناگزير تسليت تا يافت از غم اين دل شيداى من

مهربانيها به من مى كرد آن مرد بزرگ ميستردى هر دم اشك از چشم خونپالاى من

روز سيم آن كپيتان دغل بيچون و چند شد قرينِ بندرِ عباس و لنگر برفكند

ص: 68

جدال حاجيان با كپيتان جهاز

چارصد بار تجارت ناخداى حقّه باز حمل كرد از بندرعباس آنگه در جهاز

كشتى از آن بارها سنگين شد و از واهمه اشتلم كرديم با آن طامع نيرنگ ساز

جنگ اهل حاج با خدّام كشتى در گرفت تا رسانيدند آن هنگامه را بر مشت و گاز

ناخدا مغلوب شد افكند كشتى را به راه شكر بنموديم بر پروردگار بى نياز

ماند مسقط واپس و آن گه گذشتيم از عدن تا به روى حاجيان باب سكندر گشت باز

با سلامت چون جهاز از باب اسكندر گذشت هر يكى برديم بر درگاه يزدانى نماز

بحر احمر وضع ديگر داشت جذر و مد موج اندرين معنى نباشد هيچ كس آگه ز راز

چون دو هفته روز را كرديم شب بر روى آب جدّه از دور آشكارا گشت با خاك حجاز

مانده يك ميدان به جدّه، ناخدا لنگر فكند گاه گرديديم پهن از شادى و گاهى دراز

آمدم از بحر بى پايان برون با طنطنه مژده دادندم رسد اينك حسام السّلطنه

در رسيدن نوّاب والا حسام السلطنه به جدّه و شرفياب شدن حضورشان

خاطرم بشكفته شد زين مژده چون گل در بهار شكر كردم اينكه خواهم ديد عّم شهريار

زآن كه من مدّاح اويم او ولى نعمت مرا ز اوّل دولت كه جاويدان بماند برقرار

منزلى در جدّه بهر خود گرفتم دلپذير برفكندم اندر آنجا با هزاران شوق بار

بازگشتم بر لب دريا پى تطهير تن خويشتن را شست و شو دادم به بحر بى كنار

ناگهان برخاست بانگ توپ طبل خرّمى گفتم آمد خسرو نيك اختر جم اقتدار

سوى ايوان شريف مكّه بگرفتم شتاب طرفه قصر دلكشى ديدم بزرگ و زرنگار

ناگهان احرام بسته ديدم آن شهزاده را آمد و آنجا پياده گشت با عزّ و وقار

بر شهنشه زاده بو نصر و سليمان ميرزا چون نظر كردم مرا روشن بشد اين چشم تار

سوى منزل آمدم طبعم چنين اقبال كرد تا بگيريم در بنان خويش كلك مشكبار

شكوه دريا و كشتى را چنان سازم رقم تا بندانند اهل حاج و خواجگان محتشم

ص: 69

دستورالعمل حاج در راه كعبه

حاجيا! در راه مكّه خويش را رسوا مكن دل بكن در خرج دريا روى بر دريا مكن

هست دريا را و كشتى را خطرهاى بزرگ در خطر خود را ميفكن آه و واويلا مكن

مرد عاقل! كى شود كشتى نشين با اختيار گر تويى عاقل، به كشتى ساعتى مأوا مكن

زر اگر دادى و اندر سطحه چتّى دادنت اى برادر، همچو من در كنج خن سكنا مكن

با دكل بشكن سر آن ناخداى نابكار غيرتى كن آشكار امروز را فردا مكن

ور ز تقدير الهى قسمتت شد راه آب صبر كن از موج و طوفان چشم خونپالا مكن

چون ببينى منقلب درياست از طوفان موج تكيه جز بر عون و حفظ خالق يكتا مكن

گر تورا هست استطاعت مكّه، از خشكى برو نيستى گر مستطيع انديشه بيجا مكن

مصلحت را اى برادر آنچه گفتم در پذير گر برفتى رنج ديدى شكوه اى از ما مكن

كار بند اين پند را كز پند لقمان بهتر است هركه نينوشد به عالم او زمن ابله تر است

وله ايضاً

حافظ خلق ار چه اندر خشكى و دريا خداست ليكن از دريا سفر كردن سوى كعبه خطاست

هر كه از راه نجف يا شام سوى كعبه رفت او بود با استطاعت حاجى دريا گداست

وجه كشتى يك درم هم گر بود باشد گران زآن نجاستها كه در هر گوشه او برملاست

اى برادر هر كه باشد با نصارا همنشين طاعت او كى پسند بارگاه كبرياست

زين سبب هستند مردم جمله خواهان جهاز تا بگويندش كه اين حاجى ز مردان خداست

اى دريغا نيست يك تن تا كه انصافى دهد يا بداند اين نصيحت جمله بى ريب و رياست

هيچ كس با غير مذهب كى شود يار و نديم غير آن حاجى كه در زندان كشتى مبتلاست

اغنيا را خوانده اندر خانه خود كردگار نه كسى كز عقل مسكينُ ز دولت بينواست

ص: 70

صد هزاران شكر كايزد جاه و مالم داده است بر گذشته پايگاهم اينك از اوج سماست

مشترى زين طبع دريا درّ شعر آبدار بهتر از اين حاجيان آب را كن هوشيار

در نهى كردن حاج را از راه دريا به مكّه

الحذر اى اهل حاج از كشتى و از راه آب خانه تجّار او اى كاشكى گردد خراب

كى توان خفتن شبى آسوده خاطر در جهاز عاقل ايمن كى شود در منزل پر انقلاب

هست كشتى در حقيقت همچو زندان اجل بر سر دريا روان، در وى هزاران شيخ و شاب

در چنان درياى بى پايان واين زندان تنگ نه عجب باشد دل اندر اضطرار و اضطراب

هر كه بى بهره است از دانش شود كشتى نشين افكند خود را ز خسّت مدّتى اندر عذاب

من به چشم خويش ديدم در جهاز از اهل حاج چند تن مردند گشتم در مُضى شان كباب

گر چه با غسل و كفن رفتند زين دار فنا كام ماهى قبرشان شد إنُه شى ء عُجاب

الغرض هر كس كه باشد مستطيع و محتشم بايد از خشكى رود حاجى شود آن بى كتاب

نه بسان جوكيان تا كم نمايد خرج و برج تن دهد در رنج و در كشتى نشيند با شتاب

از ملك تجار بايد مر مرا كردن گله زانكه تنگ اندر جهاز او مرا شد حوصله (1)

در شكرانه رسيدن به مقصود

الحمد كه در كعبه رسيديم نكوحال وز عون الهى به سر آمد همه اعمال

در آخر ذى الحجّه ز بطحا سوى يثرب گشتيم روان با مدد اشتر جمّال

ديديم بسى وادى پر فتنه و رهزن وز قافله حاج ببردند بسى مال

نزديك مدينه چو رسيديم نموديم صد شكر به لطف و كرم ايزد متعال

يك هفته ز طوف حرم سيد لولاك بوديم شب و روز چو اوتاد و چو ابدال

وندر حرم چار امام دگر از شوق بوديم به تعظيم خميده، بتر از دال

وآنگاه به راه جبل و دشت خوش نجد


1- در اينجا بندى مفصل در نكوهش حاج بابا صاحب كه داراى تعابير نازيبا بود حذف شد.

ص: 71

شد بى سپر آن قافله با فرّخى فال ز آن جاى سپرديم بسى راه خطرناك

وز بيم عنيزه تن غمديده به زلزال درشهر نجف با من حجاج چو گرديد

يكسر برهيدند ز آشوب و ز اهوال ليكن همه را جان و تن از هيبت طاعون

گه بود پريشان وگهى خسته و محزون

در طاعون نجف اشرف است

چنان به شهر نجف كارها دگر سان بود كه زندگانى دشوار و مردن آسان بود

ز دستبرد وبا وز طعنه طاعون به كوى و برزن هر خانه شور افغان بود

ز بس كه مرده به تابوت و تخته مى ديدم سرشكم از مژه جارى به سان باران بود

كسيكه همدم و يار و انيس بود به شب به وقت صبحدمان زير خاك پنهان بود

چه از عرب، چه عجم، مرد و زن هزار هزار ز شهر رفته و سرگشته بيابان بود

هر آنكه ماند در آن شهر گريه بودش كار به جز طبيب و به جز قبر كن كه خندان بود

چه گويم آه ز بزّاز كرد و كز چلوار اگر بدادى يك ذرع هم پشيمان بود

ز مرده شور و ز عطّار من چه شرح دهم كزين دو تن ملك الموت نيز حيران بود

نبود هيچ دعا را در آن مكان تأثير دعا كننده توگفتى دلش چو سندان بود

به روزدوم سال از نجف به زارى و زار روان شديم به كرب و بلا ز غم افكار

درنكوهش قرنطين است

كاش برافتد ز دهر نام قرنطين تا كه نيفتد كسى به دام قرنطين

ز آنكه به دامش من افتاده و ديدم كاهش جان و تن از نظام قرنطين

محبس حجّاج هم نداشته هرگز گرمى و سردى صبح و شام قرنطين

جور جفا و تحكّم خلف آقا بأس شديد است در مقام قرنطين

مى كند آن خيره سر ز راه تعصّب خون دل اندر نهار و شام قرنطين

ص: 72

ريش سفيدى به آن سياه دلى نيست در همه خدّام و خاص و عام قرنطين

از عمر سعد يادگار بمانده است اين سگ ظالم به انتظام قرنطين

من لقبش دادهام ز روى حقيقت مظهر كفر و ابوهشام قرنطين

شطّ فرات از سرشك گشت لبالب بسكه گريستيم از دوام قرنطين

واقعه كربلا هر آنكه نديده است آيد و بيند به ازدحام قرنطين

فيض افندى قرين فوز عظيم است تا كه بود در كفش زمام قرنطين

از پى بگرفتن مجيدى و ليره آيد وگويد منم امام قرنطين

فوز عظيمش همه گرفتن پول است از عرب و از عجم به نام قرنطين .... (1)

در صفت سامره و سرّ من رأى روشن سپيده دم چو ز خورشيد شد عيان

جستم ز جاى خويشتن آسوده از غمان از بهر خاك بوس شه دين امام عصر

بستم ز روى شوق كمر تنگ بر ميان با چند تن مسافر و زاير به انبساط

رفتيم زى جزاينه خرسند و شادمان هم بود فصل معتدل و هم طريق امن

هم همدم موافق و هم يار مهربان اندر جزاينه برسيديم بيگزند

كرديم شكر بار خداوند غيب دان در آن مكان به مرد امينى سپرده شد

سيم و زر و تجمّل آن طرفه كاروان من بنده را كه هيچ نبود از منال و مال

جز اندكى دلم ز ستم بود در امان بشنيده بودم اينكه ز بيداد رهزنانش

بسيار كس نهاده در آن راه مال وجان خانى كه بود شهره به تجّار بهر خلق

شد جايگاه و منزل هم پير و هم جوان

وله ايضاً

به وحش الله (2)كوى و شهر حجت ثانى عشر كز فرشته بود در آن جا حشر اندر حشر

ديده بر در گوش بر فرمان همه افرشتگان


1- در اينجا 35 بيت شعر در ذم بغداد و بعقوبه بود كه به دليل نازيبايى حذف شد.
2- مخفف لا اوحش الله.

ص: 73

تا برون آيد شه و در دست تيغ جان شكر بر در آن شهر بنهادم چو پاى از راه شوق

ديدم افزون از بهشت او را جمال زيب و فر مى ببايد خلد خواند آن جاى را نه سامره

ز آنكه ديدم قدسيان آنجا فزون از حدّ و مر هست در آبش صفا و حسن روى حور عين

هست از خاكش ملايك را طراز بال و پر قبّه او نور بخشايد به ماه و آفتاب

گرد ايوانش بود جبريل را كحل و بصر چون بر اهل حاج از رحمت خداى عرش را

باشد اندر روز و شب بر زايران او نظر خاك او را سوى فردوس برين روح الأمين

بهر زلف و گيسوى حوران برد شام و سحر هركه فيروزى و نصرت خواهد از پروردگار

از منش برگوى گردد سوى صاحب بى سپر

مرخصى از حضرت صاحب (ع)

خرّم و شاد سحرگه ز حضور سه امام خواستم اذن وطن با شرف و عز تمام

نه به تن خستگى از ره نه به دل زنگ گنه نه به خاطر غم و آسيب و نه در جسم آلام

با احبّا به تن آسانى و شادى رفتيم تا جزاينه كه آن مرد امين داشت مقام

آن چه اندر برِ او بود گرفتيم همه آفرين باد به آن مرد نكوكار همام

يك نيازى ز ره مهر بداديم او را كرد تحسين كه چنين است ره و رسم كرام

پس دعا گفت به ياران همگى كرد وداع ما از و خوشدل، از ما شده او شيرين كام

از جزاينه به آسودگى و خورسندى بنهاديم سوى راه عجم يكسره كام

ليكن از واهمه دزد عرب در شب تار خواب در ديده ما غمزدگان بود حرام

چه ره پر خطرى بود و چه بيداد گران كه ربودندى مهر از فلك آينه فام

در منزل شهروان

سپيده دم آمديم به منزل شهروان ز خستگى تن دژم شميده از غم دوان

ز حال خود دم مزن ز مال غافل مشو دلا چو منزل كنى به ساحت شهروان

ص: 74

هزار دزد دغل ستمگر و بد عمل در آن زمين ديدمى شده پى هم روان

ز زايران چند تن به باد دادند مال همه به هم داشتند ز جور دزد الأمان

تمام دشت آب بود از آن بماندم شگفت يكى زياران مرا بگفت كى نكته دان

به شهروان دختريست ز خيل عثمانيان درين زمين كرده وقف ز جهل، آب روان

كه هر زمانى ز راه رسند زوّار شاه به راه جارى كنند مر آب را ناگهان

كه در گل افتند ولاى گروه بى دست و پاى روان .... ازو همى شود شادمان

بگفتم آن دخترك به دوزخش جاى باد هزار لعنت برو ز كردگار جهان

در منزل قزل رباط

از شهروان به وقت سحر با هزار بيم سوى قزل رباط برانديم اى نديم

وقت ناهار منزل ما شد قزل رباط در آن زمين شديم به صد خوشدلى مقيم

ليكن ز شرّ مردم آنجا خبر شديم كان فرقه راست صبح و مسا، عادت ذميم

دزدند بى مروّت و بدخواه و نابكار خونخواره و ستمگر و خيره سر و لئيم

نبوَد شبى كه از ستم آن بد اختران بر اوج چرخ مى نرسد ناله يتيم

در دست دزدها همه دبّوسها ز قير كز ضرب او شود دل بيچارگان دو نيم

هر يك دونده از پى زاير بسان برق از بهر مال بردن هميان زرّ و سيم

من تا سحر نخفتم و ميگفتمى مدام فرياد رس به خلق تو يا ربّ و يا رحيم

اين فرقه را ز قهر خود اندر حياتشان برزن به جان شراره اى از آتش حجيم

در منزل خانقى [خانقين]

خانقى شُهره اگر در عرب و در عجم است عرب آنجاى فزونست، عجم سخت كم است

همچو بغداد كه آبادى او باد خراب شيعيان را به شب و روز ز .... ستم است

قطره آب ننوشيده كس آنجا به خوشى

ص: 75

ز آن كه آميخته خاكش همه با رنج وغم است اين قدر كاوش عشار بود بر زوّار

كز بيان كردن او مرد سخندان بُكم است واى از آن نايب ايران حسن قزوينى

گر چه نزديك خردمند وجودش عدم است نتواند بكند دفع ستم ا ز زوّار

زآن كه از دولت عثمانيه اش بر شكم است يار با قافله ها ليك شريك است به دزد

آن دو سر قاف ندانم ز كدامين حشم است اى وزير دول خارجه معزولش كن

مايه عزل وى از حضرت تو يك رقم است مشترى شكوه مكن، هيچ مگو، خرّم باش

كه غم و شادى با شكّر و حنظل بههم است

در منزل قصر شيرين

به سوى قصر شيرينت دلا روزى گذر بايد اگر از حالت فرهاد مسكينت خبر بايد

ببين ايوان خسرو را شده از آه او ويران وليكن اين سخن را در دل عاقل اثر بايد

به گيتى هركه خواهد وصل چون شيرين نگارت را هَمش در خانه نقل مى، هَمش در بدره زر بايد

چو فرهاد آن كه او را نيست بر اين هر سه فيروزى طمع به گسستنش از وصل يار سيم بربايد

نبايد كوه كن گردد ببايد جان كَند از غم ز سيم و زر درخت عشقبازى را ثمر باشد

دلا گر اندرين عالم بخواهى عشق ورزيدن ترا ماننده پرويز گنج بى ثمر بايد

همت چون باربُد بايد به مجلس مطربى زيبا هم اندر محفلت معشوق شيرين چون شكر ماند

فراوان ديد فرهاد از فراق عشق شيرين، غم ز نقش طاق بستانت بپرسيدن خبر بايد

غرض نبود به راه عاشقى جز خون دل خوردن بگو عاشق شود آن را كه خون اندر جگر بايد

در منزل سر پل

در سر پل ذهاب مكن منزل اى پسر كآنجا بيوفتد خر تو درگل اى پسر

با مردم مجرّب دانا سفر بكن شايد كه تجربت بكنى حاصل اى پسر

در منزلى كه هستى باز آى بيار دلى هرگز مشو به رفتن مستعجل اى پسر

ص: 76

كاندر ميان ره كند ابر آن چنان نمت كآرى برون، خروش و فغان از دل اى پسر

بشنو نصيحت پدر پير خسته را تا در سفر خرد شودت كامل اى پسر

كرِا ندانم آنكه كه بوده است پيش از اين كانجاى طاق ساخته و محفل اى پسر

باران به پاى طاق چنان ريخت بر سرم كز گل بيوفتاد مرا محمل اى پسر

مانند موش آب كشيده شدم به راه گرديد عقل از سر من زايل اى پسر

بالاى طاق از يخ و سنگ و نسيم برف شد مشترى به مردن خود مايل اى پسر

در منزل ميان طاق

لرز لرزان و به اندوه تمام به ميان طاق مرا گشت مقام

آتشى كردم و چون گرم شدم بفرستاد برم ابر پيام

گفت فردا به نثار قدمت ريزم از راه كرم نقره خام

تا كه شكوه نكنى از گل و لاى آب را سخت كنم همچو رُخام

ريش بگرفتم و در پاسخ ابر با دو صد عجز بدادم پيغام

كه به خير تو مرا نيست اميد مرسان شر به من گمشده نام

ابر از رعد چنان تيزى داد كه بلرزيد هواى در و بام

ميغ يك سو بشد و برف استاد خوش به جنگل بنموديم خرام

آرزو كرد دل اى كاش كه بود مى كه نوشيدمى از وى دو سه جام

در كرند

معروف به گيتى، همه جا نامِ كرند است همسايه خورشيد در و بام كرند است

با چشم دل آنجاى نظر كن كه ببينى تشريف هوا راست به اندام كرند است

مى خوردن عشّاق به هنگام بهاران در سايه بيد و گل بادام كرند است

از صبح نشابور دو صد بار نكوتر

ص: 77

در ديده ارباب خرد شام كرند است اى آن كه تنت خسته شد از برف ز باران

آسودگى از رنج به حمّام كرند است كانجا بچّه دلاك خوشى ديدم و دلخواه

گفتند كه اين سرو گلندام كرند است زر دادم و بر كام دلم خدمت او بود

گفتا كه عطايت به من انعام كرند است سر حدّ عراق عرب از بيم دليران

چون توسن بد خوى فلك رام كرند است كرمانشه با آن همه نعمت كه ببينى

آباد به اعزار و به اكرام كرند است

منزل هارون آباد

به آن منزل رسيدم من كه هارون كرده آبادش ز بچوكرّ كلهرها نمى بايد كنم يادش

به خاك و باد او گفتى بدى باشد كه من آنجا نديدم هيچ نيكويى نه از خاكش نه از بادش

بدانسان در فروش مال جانبازند خلق او كه گويى هر يكى را بوده شيطان پير استادش

اگر اسبى بود صد ساله سازندش چنان فربه تو گويى كز نژاد رخش رستم ماديان زادش

يكى اسبى خريدم من به از شبديز پرويزى سوارش چون شدم ديدم بسى سست است بنيادش

چو از سنّش بپرسيدم مرا گفتند سى و چل ولى اهل نظر گفتند از هفتاد و هشتادش

يكى گفتا مرا كى مشترى! اين اسب را بى شك كه طوفان برون آورده نوح از شطّ بغدادش

ز ياران من آنجا يك نفر بخريد يابويى بماند از قافله واپس نميدانم چه افتادش

ميفكن اندر آنجا بار، بيغوله است ايوانش مكن آنجاى گه منزل كه ويران است آبادش

منزل ماهى دشت

فرياد ز ماهى دشت كانجا گِل بسيار است افتاده به گل آنجا صد قافله با بار است

گه برف و گهى باران بر فرق سر ياران اى واى بر آن كس كو بى موزه و دستار است

گويى تو كه با خاكش بسرشته سريش و قير از گل نتواند خواست مردى كه گرانبار است

خلقش على الّلهى هستند وازين دعوى هركس كه خردمند است ز آن طايفه بيزار است (1)


1- در اينجا چهار بيت نازيبا حذف شد.

ص: 78

از ره نرود هرگز با وسوسه شيطان اندر پى آن فرقه آن را كه خدا يار است

در ورود كرمانشاه

خوشا به روز ورود بلاد كرمانشاه كه بر گذشت سر مشترى ز تارك ماه

دلم ز ديدن ياران و دوستان قديم قرين شادى و عيش آمد و رفيق رفاه

عجب ديار پراز نعمتى بود كآنجا بلاى قحط و غلا هيچ گه نيافته راه

چه يك فلوس دهى برى نان خورش دگر گرسنه نگردى به مدت يك ماه

ز فرّ مقدم و از عدل حشمت الدّوله كه كردگارش دارد ز حادثات نگاه

شده ولايت كرمانشهان چنان آباد كه با بهشت زند بر نياز و نعمت و جاه

مرا به نزد خود آن شاهزاده والا بخواند و برتريام داد از همه اشباه

به يك قصيده كه اندر حضور او خواندم عطا نمود به اين بنده اشرفى پنجاه

هميشه باد به فرماندهى و بخت بلند معين و ياور بادش هميشه عون الله

در منزل بيستون

كاشكى بيستون نبود آباد كَندى از تيشه اش ز بن فرهاد

گر چه سر منزل فرحناكى است از هوايش روان غمزده شاد

ليك بسيار بد گذشت به من كه به صد نامه شرح نتوان داد

راست گويم به نيم شب گفتى زمهريرش سرشته اند به باد

دادم اندر بهاى هيمه تر تا دم صبح زر و سيم زياد

هيچ از آتشش نگشتم گرم لعن بادا بر آن خراب آباد

بامدادان چو گشت نوبت بار بركشيدم ز جان و دل فرياد

گفتم اى همرهان زمن اين بيت بنيوشيد و بسپريد به ياد

... رندان به سبلت خُسرو

ص: 79

.......... شيرين ........ رندان باد (1)

در منزل كنگاور

گر دزد دغل خواهى روى آر به كنگاور كان قصبه پر دزد است، شيطان به همه ياور

رو از دگرى مى پرس از شومى آن منزل بر اين سخنان من گر نيست ترا باور

تا بر تو شود پيدا دعوى منِ شيدا از پاى برندت كفش، دستارُ كلاه از سر

دزدان قوى چنگند آنجاى به هر گوشه خاصه ز لرستانى وز ايل خزل يك سر

در چشم نيايد خواب از بيم در آن منزل از بس كه هياهوى است از اكبر و از اصغر

در راسته بازارش بنشسته ز هر ملّت فرقى ندهد دانا از مؤمن و از كافر

يك قصر بديدم من از سنگ و شده ويران كاندر صفت مدحش عاجز شده دانشور

گفتند بناى او از دختر نمرود است كش پايه نهاده بود بر تارك دو پيكر

گر صدق بيان من، خواهى به عيان بينى رو كن سوى كنگاور آثار وِرا بنگر

در منزل فرسفج

زى فَرَسفَج چون ز كنگاور فرو بستيم بار دست و پاى من برفت از برف و از سرما ز كار

خود تو گفتى اندر آن صحرا نسيم زمهرير هر زمان آيد به رويم از يمين و از يسار

هيچ كس را دم زدن يارا از آن سرما نبود الأمان زآن باد و سردى دوستاران زينهار

تا مگر زودى به منزل زآن بيابان در رسيم همرهان را چشم همچون برف شد از انتظار

گاه گريه، گاه ناله، گاه فرياد و خروش شيخ و شاب و پيرُ برنا از صغار و از كبار

از هوا ميآمدى چون آرد از غربال برف از زمين هى آب ميجوشيد، چون دريا كنار

مركبان ماننده كشتى روان بر روى آب تا به منزل در رسيديم و بيفكنديم بار

هيمه بسيار آتش كرده و گشتيم گرم بعد از آن هر يك نهاده ديگ خود بر روى بار

شام چون آماده شد خورديم و خفتيم و سحر خواستيم از جاى از بهر دوگانه كردگار


1- در اينجا هشت بيت نازيبا در باره شهر صحنه حذف گرديد.

ص: 80

در منزل ننهج

ننهج ملك ملاير چو بهشت عدن است آب و خاكش به صفت راحت جانست و تن است

مردمانش همه بسرشته ز مهرند و وفا هر يك از عقل و خرد رتبت صد انجمن است

گلستانى كه بود شير عليخانش مير اندرو محفل آسايش اهل سخن است

از بر شاخ و گل و بر سر سرو سمنش بلبلان نغمه سرا فاختهاش چنگ زنست

پسرانش همه غلمان وش و حورا نسبند دل من در خم زلف همگى مرتهن است

همه طنّاز و شكر بوسه و شيرين دهنند خاصه آن مه كه خجل از لب ولعلش لبن است

زلف از روى چو يكسوى كند پندارى گل به خروار بود عنبر سارا به من است

دل من شيفته هيچ نگارى نشود تا كه آن شاهد شكر لب معشوق من است

دوستى من و اوى حسد جور رقيب مَثَل خسرو و شيرين و غم كوهكن است

در منزل ديزآباد

هزار داد ز سرماى راه ديز آباد درست گفتى كز زمهرير آيد ياد

شديم دور ز خاك ننهج چو يك فرسنگ تمام خلق ز سرما شديم در فرياد

زبان به كام همه كاروانيان افسرد چنانكه رفت جواب و سؤالشان از ياد

گهى ز ميغ بشد تار جامهها پر پر گهى ز صولت سردى دماغها پر باد

نعوذ بالله از آن راهِ سخت دور و دراز چنانكه فرسخ هفتش بديده بد هفتاد

خوشا هواى بهاران و فصل تابستان كه هر مسافر در كوه و دشت باشد شاد

ز سبزه بستر بالين كند بخسبد خوش به زير سايه سرو و صنوبر و شمشاد

اگر رفيق موافق به هم رسد به سفر در آن سفر همه جا، دادِ عيش بايد داد

غرض به فصل زمستان سفر سقر باشد نصيب هيچ مسلمان پا برهنه مباد

ص: 81

در منزل ساوه

چون سوى منزل ساروق سحر رو كرديم بى نگار ننهجى ياد ز يارو كرديم

برسيديم به منزل چو گرفتيم آرام ياد معشوق شكر بوسه خوشخو كرديم

مژده دادند كه آمد پسرى سيم سرين سر راهش ز وفا با مژه جارو كرديم

خستگى داشت دل غمزده زآن راه دراز رفع آن خستگى از كشمش و گردو كرديم

از رعايا يكى آمد به برِ ما بنشست كاو سر پشت وى از دسته پارو كرديم

تا شبيخون نكند برسر ما لشكر غم گرد خود ز آتش مى قلعه و بارو كرديم

چون بخورديم دو سه جام از آن جوهر رز ورد ديرينه خود را همه دارو كرديم

يك برادر كه به كرمانشه از ما ببريد مست گشتيم بسى ياد برارو كرديم

صبح خورشيد نياورده برون از سر كوه سوى ايوان سياوش همگى روكرديم (1)

در منزل جهرود

خوشا هواى فرح بخش ساحت جهرود كه از نسيمش خيزد شميم عنبرو عود

به باغ و راغش بنگر دمى به ديده دل اگر بخواهى ديدار جنّت موعود

ز شاخ سرو گلش هر شبى به گوش آيد خروش و ناله بلبل چو نغمه داود

تمام مردم آن قريه سبط پيغمبر حبيب بار خداوند احمد و محمود

خداى را غرض او بود ز آفرينش خلق كه باغبان را ميوه است از شجر مقصود

چو گشت منزلم آن قريه بهشت مثال ز بهر تهنيتم بخت گفت عزّ ورود

به خانه خواهى اين بنده يكتن از سادات كمر به بست و بكرد آنچه خواستم موجود

ز روى مهر و محبت چو بود خدمت او ازو فراوان گرديد خاطرم خوشنود

اگر بخواهى در آن زمين تن آسايى سراغ خانه او كن دمى چو در جهرود

در صفت قم است


1- در اينجا نه بيت نازيبا در باره سياوشان حذف گرديد.

ص: 82

اى حرم كبريا حريم تو در قم چرخ نگفته است با مقيم درت قم

زير پى زاير تو خار نمايد نرم چو استبرق و لطيف چو قاقم

نخله مريم چو چوب خوابگهت نيست شاخه طوبى كجا و شاخه هيزم

شيعت جدّ تو چون سلام تو گويند جدّ تو شان گويد السلام عليكم

زاير از درگه تو بازگرايد ورداً فى جيبه والسا فى الكم (؟)

عيسى در مهد بهر پاكى مريم كردگر از قدرت خداى تكلّم

نيز ترا ور نبى ستوده به پاكى يزدان در آيت ليذهب عنكم

چون تو به نزهتگه بهشت خرامى حوّا جستن نيارد از تو تقدم

حوران از يكدگر شكر بربايند چون تو كنى در بهشت عدن تبسم

در منزل پل دلّاك

چون رسيديم در پل دلّاك بشديم از فراق قم غمناك

80 مسألت در زيارتش كردم تا نمايد نصيب ايزد پاك

به يكى حجره آمديم فرود تخت كرديم نشاءه ترياك

آنگه از سيم تلگراف سخن گفتم آنجاى با مه افلاك

گفت ماه فلك به پاسخ من مشترى اى سخنور چالاك

حال نزديك رى رسيدستى نامهاى كن روان به پاكت دلاك

ناگهان بانگ الرحيل به گوش آمد از قافله به ناله راك

زود جستم ز جاى و توشه راه چست بستم ز مهر بر فتراك

شربه آب من شكست آنجا تشنگى شد نصيب اين بيباك

ص: 83

در منزل حوض سلطان

مرا حوض سلطان چو آيد مقام كشيدم ز آب خنك انتقام

بخواندم يك اخلاص با فاتحه به خورسندى روح صدر كرام

كه آنجا يكى بركه دلپذير ازو يادگار است بر خاص و عام

چنان تشنه گشتم به راه كوير كه خشكيده آمد زبانم به كام

مباد اى گروه مسافر نهيد در آن راه بى شربه آب كام

كه تفّ هوا تابش آفتاب كند بر شما زندگانى حرام

فروشد درين راه بهرام گور ميان كوير و ازو ماند نام

كنم شكر يزدان كه رنج سفر به پايان رسيد و شد اقبال رام

خوشا حال آنان كه در راحتند همه در حضر صبحدم تا به شام

در منزل كناره كر

كناره كر مرا گشت چون مقرّ جلال بيامدند همه دوستان به استقبال

به تندرستى من تحفهها بياوردند ز نقل و قند و لباس و ز نعمت وز مال

يكى بخنده فرو ريخت تُنگهاى شكر يكى ز گريه بيفشاند عقدهاى لئال

يكى بگفت كه اى كاسته تن از محنت به بحرو بر بگو بر تو چون گذشت احوال

جواب دادم ايزد بود گواه رهى كه پيش ديده من بودهايد در همه حال

چو مكّه و چو مدينه چه كربلا چه نجف دعا نمودمتان بِالغُدُوّ و الآصال

اگر چه ديدم و بردم ملال و رنج زياد ولى خيال شما بود رفع رنج و ملال

به وقت سعى و طواف و به مشعر و عرفات سؤال من همه اين بود ز ايزد متعال

كه دوستان مرا اى خدا چنين توفيق بده به دوستى و حرمت محمد و آل

در صفت حضرت عبدالعظيم (ع)

اى همايون بارگاه خسرو عالى نسب با هواى باغ خلدى با شكوه عرش رب

ص: 84

خوابگاه آن درخشان اخترى كز نور او روشن و تابنده باشد مهر و مه در روز و شب

زاده زهرا و حيدر حضرت عبد العظيم خسرو ملك عجم شاهنشه دين عرب

زائران را در حريمت از ره معنى طواف چون طواف قدسيان باشد به گردش عزّ رب

فرش درگاه تو را روح الأمين گسترده پر كز غبارش زيب تاج خسروانى شد عجب

اى خديو خطّه امكان كه باشد حبّ تو كامرانى را اساس، رستگارى را سبب

اين خبر قول امام است اين كه طوف مرقدت هست چون طوف حريم پادشاه تشنه لب

هركه را از معصيت تاريك گردد چشم دل گردد از اين خاك درگاه تو بينايى طلب

از تولّاى تو خواهم ايزد اندر روز حشر مشترى را سر به تن از مغفرت پوشد سلب

ورود طهران است

اين نه طهران و نه آن شهر كه ديدم پيرار چون ز بهر سفر مكّه فرو بستم بار

رفتم و سير جهان كردم و برگرديدم بينم اكنون كه به اين خلق دگر گون شده كار

پسران جمله بزك كرده به مانند عروس كه ز آرايش مشاطه شود طرفه نگار

جامهها در بر هر ساده نه اطريش و پرديس خاصه با ....... فروجسته برون از شلوار

بسته اندى همه قدّاره خرامان با ناز از چپ و راست درين زير سپهر غدّار

خوبرويان فرنگى همه با همسر خويش دست بر دست به هر برزنُ كوى بازار

بهتر از لندن و پاريس شده دارالملك از دلارايى و از خوبى سرباز و سوار

هر خيابان چو گلستان ارم خرّم و سبز ز گل و سنبل و ريحان و فراوان اشجار

قهوه خانه، بسى از هر طرفى ساختهاند نه يكى نه ده و نه صد كه فزونتر ز هزار

اى بسا كوزه نارنج و ترنج و گل ياس به لب بركه هر قهوه نهاده به قطار ....

سر هر راهگذر محتسب استاده پوليس گفت منت آمده بر جمله ايشان سالار

عيسوى گشته تو گويى همه مردم رى

ص: 85

نام از اسلام نمانده به صغار و به كبار فرقه سيم سرين ياور و سرهنگ شده

به ميان بسته بمانند كشيشان زنار همگى را به سر دوش علامات نشان

بافته از زر و خطّى به ميان مسطروار آن يكى گويد هستم ز نظام كُرنِل

اين دگرگويد اطريشم از تاج تبار همچو من از پى شان ساده پرستان فقير

به گروگان همه را دست و ز غم خ ... فشار چند وچون همگى از عشرات است و مآت

نرخ آن حلقه كه بودى دو هزار و سه هزار من دلخسته كه برگشتهام از اين ره دور

چه كنم آنكه نباشد به كفم يك دينار بايد از بهر چنين كار روم گيرم زر

از ملكزاده نيك اختر پاكيزه شعار

سفرنامه منظوم حج مختصرمختصرى از سفرنامه در تحميد پروردگار به توفيق يافتن حاجى مشترى به مكه معظمه

اى نام تو با هزار اعزاز بر نامه كائنات آغاز

گردنده بحمد تو زبانهاست زنده به سپاس تو روانهاست

هر ذرّه ز ماه تا به ماهى دارند به وحدتت گواهى

پاكى و منزّهى ز هر عيب داناى رموز عالم غيب

بيرون صفتت ز چند و چون است انديشه ز دانشش [كذا] زبون است

من بنده به صد هزار تقصير حمد تو كند چگونه تقرير

آن به كه به عجز خود بكوشم تا خلعت مغفرت بپوشم

در مصمم شدن به سفر حج

اى چاره درد خسته بالان فرياد رس فسرده حالان

آن را كه شكسته باشدش دل آنجا بودت مقام و منزل

ص: 86

چون هست من خطاكار دارم دلكى شكسته هموار

خواهم ز تو اى خداى ذو المن اصلاح پذيرد اين دل من

بر سر بودم هواى كويت پايى كه قدم نهم به سويت

چون از زر و سيم و از بضاعت بر بنده تو دادى استطاعت

بايد كه به عزّ و كامرانى در خانه خود مرا بخوانى

تا درنگرم طواف ابرار اندر حرم تو اى جهاندار

در سپاس و شكر پروردگار از سلامت رسيدن به جده

اى نام مقدّست دمادم آسايش جان خلق عالم

از فضل تو اى مهيمن پاك بگذشت سرم ز اوج افلاك

توفيق رفيق و يار من شد عون تو نگاهدار من شد

گز صدمه برّ و دشت و كوهسار وز لطمه موج و بحر خونخوار

ايمن شده و به جده خرسند من باز فكندم اى خداوند

يا رب برسان مرا ز اكرام در سعديه از براى احرام

كه احرام ببندم و به تشوير [خجالت، رياضت] از بر فكنم لباس تقصير

در شكرانه رسيدن به سعديه و مُحرم شدن

الحمد از ره ارادات در سعديه يافتم سعادت

از فال خوش و دل منوّر با مشترى فلك زدم برّ

آن دم كه ز شوق بستم احرام گشتند فرشتگان مرا رام

دادند به صف خويش راهم وز نامه سترده شد گناهم

لبيك زنان و حمد گويان با حاج شدم به كعبه پويان

اندر شب تار ديده من

ص: 87

گرديد ز خاك مكه روشن در اوّل بامداد هنگام

در برزن و كوى او زدم گام از باب سلام شاد و خرّم

رفتم سوى خانه معظم از شوق گهر به مژه سفتم

با كعبه به صد نياز گفتم

خطاب در ستايش حرم كعبه است

اى خانه معجز و كرامات با قدر جليلى از مقامات

بگذشته ز عرش پايه توست جنات به زير سايه توست

اركان تو هست و بوده هر دم مسجود چهار ركن عالم

آيد حجرت به ديده از دور مانند سواد ديده حور

تابد روى آيتِ الهى تو آب حيات از سياهى

هر رشحه ز زمزم تو خوشتر اى كعبه ز سلسبيل و كوثر

من بنده چه گويم از صفاتت وز رفعت و جاه و اين ثباتت

بهر شرف اى سراى دادار گرديد تو را خليل معمار

تا در تو چنان كه گوهر است كان آيد به وجود شير يزدان

صهر نبى و ولى مطلق در هر دو سرا خليفه حق

بر دوش رسول پاى بنهاد در بت شكنى بداد او داد

گر تيغ دو پيكرش نبودى كس لفظ شهادت كى شنودى

مقصود خدا ز خلق عالم او باشد و آل او مسلّم

در شكرانه به جا آوردن عمره و حج و دعا شاه

اى پاك و بزرگ كردگارم من شكر تو را چسان گذارم

كز عمره و حج چوفتم كام اندر دو جهان شدم نكونام

ص: 88

با آن كه ز جرم شرمسارم اميد قبولى از تو دارم

بپذير طواف من بهر آن خاصه ز براى شاه ايران

سلطان سرير عزّ تمكين خورشيد ملوك ناصرالدين

پيروزى و كامكاريش ده صد قرن تو شهرياريش ده

به شكرانه اتمام حج و شرفيابى مدينه طيبه و رسيدن به نجف اشرف:

الحمد كه از موهبت قادر متعال در كعبه به خوبى به سر آمد همه اعمال

در آخر ذى حجه ز بطحا سوى يثرب مانند افرشته گشوديم پر و بال

ديديم بسى وادى پر فتنه و رهزن وز قافله حاج تلف گشت بسى مال

در شهر مدينه چو رسيديم برآمد ما را همه زان تربت طيب همه آمال

يك هفته ز طوف حرم سيد لولاك بوديم شب و روز چو اوتاد و چو ابدال

وانگه به بقيع از حرم پاك ائمه بشكفته دلى بود مرا در همه احوال

آن گاه به راه جبل و دشت خوش نجد شد پى سپر آن قافله با فرخى فال

سه ماه سپرديم بسى دشت خطرناك از بيم عنيزه تن وجان در غم و زلزال

در خاك نجف چون برسيديم تن آسان يك سر برهيديم ز آشوب و ز اهوال

هركه بگذارد قدم اى دل به صحراى نجف روز محشر ايمن است از ناله و آه و اسف

شكر يزدان را كه بعد از حج مرا توفيق داد تا كشم در ديده خاك درگه شاه نجف

صهر پيغمبر اميرالمؤمنين حيدر كه هست باعث ايجاد عالم مايه برّ و لطَف

تا ز طاق كعبه سازد سرنگون اصنام را بر نهاد او پاى بر كتف پيمبر از شرف

لوحش الله [مخفف: لا اوحش الله] بارگاه او كه عرش كبريا

بر فراز قبهاش اندر طواف است از شعف تا قبار درگهش رويند بهر افتخار

صد هزار افرشته اندر آستانش بسته صف اى كه هستى غرق درياى معاصى و گناه

ص: 89

روى بر درگاه حيدر كن ز دوزخ لاتخف در حريم او ز سر بايد قدم سازند خلق

تا نگردد در جهان عمر گرامى شان تلف هست جاى منكرانش جمله در قعر جحيم

در جنان جاى محب اوست در اعلى غرف

اين منقبت در حرم مطهر مولاى متقيان، هنگام تحويل حمل و عيد روز عرض شد

تبارك الله از اين بارگاه عرش مثال كه جبرئيل امين است حاجبش مه و سال

به عرش دادم از آن روى نسبتش كه مدام به اين حريم بود روى ايزد متعال

دگر بهشت برين خانمش عجب نبود كه از بهشت فزون باشدش بها و جمال

بهشت شايد اگر مر مرا سپاس آرد چو گفتم اين حرم او را بود نظير و همال

ص: 90

تحليلى بر يك سفرنامه حج

غلام عباس فدايى

آدمى در طول عمر خويش ممكن است بارها سفركند و از جايى به جايى يا از شهرى به شهر ديگر برود و هدفش در اين آمد و رفتها، گردش و تفريح يا تغيير روحيه باشد و كم هستند افرادى كه در سفرها وقايع و رخدادها يا مكانهايى كه در مسير ديده اند را با تمام جزئياتش ثبت و آن را به ديگران ارائه كنند. شايد ديگران تمايلى به شنيدن يا خواندن چنين خاطراتى نداشته باشند اما اگر سفر، سفرى معنوى باشد و شخص مسافر هجرت معنوى كند؛ مثلًا سفرش به خانه خدا يا اماكن مقدس شيعيان باشد، وضعيت تفاوت مى كند. بسيارى مشتاقانه اين سفرنامه را مطالعه مى كنند تا مكانهاى زيارت شده را بشناسند و هرچه نكات ارائه شده ريزتر باشد و به جزئيات بيشترى بپردازد، اشتياق براى مطالعه آن بيشتر مى شود و همچنين موانع و مشكل سفرنامه و ضبط وقايع و رخدادهاى تلخ و شيرين مسافرت براى ديگران جذاب و دلپسند است. تفاوتى نمى كند كه نويسنده مرد باشد يا زن و مطالب نوشته شده، نثر باشد يا نظم.

سفرنامه هاى حج، ميراث مكتوب براى ما مسلمان است. با خواندن آنها، از وضعيت راه ها يا اتراقگاه ها، چگونگى حج گزارى درزمان نويسنده و ... آگاه مى شويم.

هدف من از اين نوشته، آن نيست كه گزارش حج نويسنده را باز نويسى كنم و ديگران را از چند و چون سفر حج نويسنده آگاه سازم، بلكه هدفم اين است كه نوشته حج نامه منظومِ انتشار يافته در فصلنامه «ميقات حج» شماره 63 را بيشتر بشناسانم.

مطلب ياد شده كه در عنوان «حج در آينه شعر و ادب فارسى» آمده، نويسنده محترم اشاره كرده است كه تنها يك نسخه از اين حج نامه در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى نگهدارى مى شود و به زمان و تاريخ برگزارى حج و جنسيت نويسنده نپرداخته است؛ زيرا ناظم در هيچ جاى سفرنامه از خود نام نبرده است.

با مطالعه متن چاپ شده و با استفاده از قرائن موجود در شعرها، به نظر ميرسد ناظم يك زن ايرانى و دارى مذهب شيعه است و به دليل حُجب و حيا و مرسومات آن زمان، ازبردن نام خود پرهيز كرده است. او در بخشى از مثنوى خويش آورده است:

الهى به حق وصى رسول نماند تنى زان گروه جهول

نه لشكر بماند نه عسكر نه شاه شود وارث تختشان، شاه ما

جهان جمله گردد به آيين ما بده فتح بر ناصر دين ما

به نظر مى رسد كه ناظم، وابسته دربار ناصرالدين شاه بوده و يا دست كم كسى بوده كه در پايتخت زندگى مى كرده است وچون زنها از معرفى خويش در گذشته ابا داشته اند، او نيز خود را معرفى نكرده است.

دلايلى كه مى توان از آنها استفاده كرد ناظم يك زنِ شيعه ايرانى بوده، به صورت زير بيان مى گردد:

ص: 91

1- هنگاميكه كاروان به نجف مى رسد، وى بعد از شرح زيارت نجف، در بخشى از دعايش ميگويد:

ز تو خواهم اى شاه با اقتدار به محشر نباشيم ما شرمسار

رسانى تو بى رنج و بى واهمه كنيزان خود را برِ فاطمه

به كار بردن واژه «كنيز» براى خود، نشان مى دهد كه شاعر زن بوده، زيرا اگر مرد بود، به جاى كنيز از واژه «غلام» و يا كلمات ديگر استفاده مى كرد.

2- از نوشته هاى شاعر سفرنامه چنين بر مى آيد كه آن سفر، سفر نخست نويسنده است.

شكر لله بخت با ما يار شد طالع خوابيده ام بيدار شد

از تفضّل هاى ربّ بى نياز عقده ها از كارها گرديده باز

بار حج بستيم در روز سعيد دل نهاده اندر آن راه بعيد

ولى هنگامى كه در منا اعمال انجام داده و قربانى كرده و سپس رمى جمرات نموده، مى گويد:

رسيديم به خيمه در آن خستگى گرفتيم ناخن به آهستگى

در اينجا سخن از تراشيدن سر و ريش به ميان نيامده، در صورتى كه در سفر اول بنابر احتياط واجب مردان بايستى سر بتراشند (حلق كنند) و در سفرهاى بعد تقصير نمايند؛ يعنى قسمتى از موى سر و ريش يا ناخن را بگيرند.

در زمان سراينده مثنوى، مردم در تمام ايام سال به دليل گذاشتن كلاه يا عمامه بر سر، موى خويش را كوتاه مى كردند و در ايام حج نيز ابايى از تراشيدن سر و يا صورت نداشتند و شاعر تنها به گرفتن ناخن اشاره كرده كه اين خود مى تواند دال بر زن بودن شاعر باشد.

3- هنگاميكه بعد ازپايان اعمال به مكه بر مى گردند و دو روز مانده عيد غدير است مى گويد:

رسيدند به مكه گرفتند بار كه تا چون شود گردش روزگار

دو روز ديگر روز عيد غدير فكنديم سرچون كنيزان به زير

كه در اينجا نيز براى معرفى خويش، از واژه كنيز استفاده كرده است.

4- بعد از زيارت منزل حضرت خديجه، براى خويش و همراهان، اينگونه دعا ميكند:

گدايان خود را كنى يك نظر نماند به ما هول محشر دگر

كنيزان خود را رهايى زغم به زهراى اطهر دهيمت قسم

واژه «گدا» براى عموم است و شامل زن و مرد مى شود، ولى لفظ «كنيز» فقط براى زن به كار مى رود و در صورتيكه شاعر مرد بود، در اينجا بايد از كلمه «غلام» استفاده مى كرد.

5- شاعر آنگاه كه به كنار ضريح زهرا (س) (كه در آن زمان ضريح داشته) مى رود، شعرى براى همدردى و عرض تسليت چنين بيان مى دارد:

زديم بوسه بر آستان رسول برفتيم برِ قبر پاك بتول

در آنجا ضريح شريف بتول بود زينت قبر پاك رسول

***

سر زنم بر زينبت زارى كنم با تو بنشينم عزادارى كنيم

مرسوم است كه زنان دركنار هم مينشينند و با تشكيل حلقه، با هم عزادارى ميكنند.

6- پريشان كردن مو، از نشانه هاى عزادارى زنان بوده و درباره جنگ احُد چنين بيان مى كند:

صفيه به همراه خود برگرفت به زارى همى ناله از سرگرفت

به همراه چندى دگر از زنان چو انجم به دور مه آسمان

برفتند يكسر پراكنده مو نهادند به دشت احُد جمله رو

شاعر وقتى به دمشق مى رسد، چنين توصيفى براى خود ميكند:

دلى پر ز ماتم پراكنده مو به سوى خرابه نهاديم رو

7- درهنگام طواف، شاعر از گروه و همراهان دور مى افتد و بلافاصله دچار وحشت مى شود:

همه همرهان گم شدند از نظر نمانده به من تاب و طاقت دگر

زمين داغ سرگشته راه عبور نه راه طواف و نه جاى مرور

درچنين مواردى، يك مرد بدين سرعت دچار وحشت از تنهايى و گمشدن همرهان نمى شود.

با مطالبى كه در بالا بيان داشتيم، مى توان گفت سفر نامه ياد شده را يك بانوى حاجيه سروده و مى توان آن را در شماركارهاى زنان به حساب آورد.

ص: 92

حاجيه مهر ماه خانم عصمت السلطنه دختر فرهاد ميرزا

غلامعلى ديانتى

چندين سال پيش سفرنامه حج دختر فرهاد ميرزا را در اختيار فصلنامه «ميقات حج» قرار دادم كه در شماره 17 آن مجله منتشر گرديد. اين سفرنامه از آنجا كه نوشته يك زن فرهيخته قاجارى است، آن هم فرزند كسى مانند فرهاد ميرزا، جالب و خواندنى است.

در مقدمه سفرنامه حج دختر فرهاد ميرزا نوشته بودم كه از وى خبرى ندارم. اما اكنون يادداشتى از طرف آقاى غلامعلى ديانتى، توسط حاج آقاى قاضى عسكر به دستم رسيده كه حاوى اطلاعاتى در باره اين زن است. براى اين كه زحمات ايشان منعكس شود و خوانندگان فصلنامه در جريان مطالبش قرار گيرند، آن را در اختيار آن مجله قرار مى دهم و در آخر از ايشان به خاطر زحمتى كه متحمّل شده و دقتى كه داشتهاند، سپاسگزارم. «رسول جعفريان»

حاج فرهاد ميرزا معتمدالدوله، پسر پانزدهم عباس ميرزا، نايب السلطنه بودكه در تاريخ 25 ذيقعده 1305 ه-. ق. در سن 72 سالگى در تهران از دنيا رفت و جنازهاش را در مقبره خانوادگياش، كه در شهر كاظمين ساخته بود، دفن كردند. وى از رجال نامدار و فاضل و با سواد خاندان قاجار بود و تأليفات زيادى داشت؛ به ويژه سفرنامه مكه اش در سال 1292 معروف و مشهور است و به كوشش مجد طباطبايى به چاپ رسيده است.

همسر فرهاد ميرزا حاجيه «جهان آرا خانم» دختر شاهزاده محمد على ميرزا دولتشاه (پسر بزرگ فتحعلى شاه) دختر عموى فرهاد ميرزا بوده كه او را همراه خود به مكه هم برده است. وى در روز شنبه، دهم شوال 1301 ق. در سن 66 سالگى در تجريش تهران فوت كرد.

فرهاد ميرزا معتمد الدوله دو فرزند پسر و سه دختر به نامهاى عصمت الدوله، حرمت الدوله و شمس السلطنه داشت.

1. سلطان اويس ميرزا احتشام الدوله متولد 1255 ق. پسر بزرگ او بود. وى داماد عموى خود سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه بود و در سال 1310 ق. پس از دو ماه ابتلا به بيمارى يرقان درگذشت و جنازهاش را در كنار پدرش در كاظمين به خاك سپردند.

2. عبدالعلى ميرزا (احتشام الدوله ثانى و معتمد الدوله ثالث) فردى فاضل، با سواد، شاعر و تخلّص او «عبدى» بوده است.

دختر بزرگ فرهاد ميرزا معتمد الدوله «مهرماه خانم» عصمت السلطنه نام داشت.

«محمد شاه، در آخر عمر، نسبت به فرهاد ميرزا كمال محبّت را داشت و براى آنكه تقويتى از عباس ميرزاى نايب السلطنه ملك آراء نمايد و حامى بعد از خود براى او تهيه كند، شاهزاده «مهرماه خانم» عصمت السلطنه دختر بزرگ فرهاد ميرزا را نامزد پسر خود عباس ميرزا كرد كه نظر به وقوع فوت محمد شاه (6 شوال 1264 ق.) و رسيدن «ناصر الدين شاه» به سلطنت و مغضوب شدن عباس ميرزا و تبعيد او به عتبات عاليات، اين فكر جامه عمل نپوشيد.» (1)

عصمت السلطنه در مدت عمرش سه شوهر كرد؛ شوهر نخست او ميرزا محمد قوام الدوله آشتيانى، شوهر دومش ميرزا موسى وزير لشكر پسر ميرزا هادى آشتيانى و شوهر سومش ميرزا عبدالوهاب خان شيرازى بود. نامبرده از شوهر اول و دوم فرزندانى داشت ليكن از آصف الدوله فرزندى نياورد.

شرح حال مختصر شوهران عصمت السلطنه:

1. ميرزا محمد مستوفى، قوام الدوله، پسر ميرزا محمد تقى قوام الدوله آشتيانى، زمانى از مستوفيان درجه يك و از رجال سرشناس ايران بود. در سال 1265 ق. وزارت و پيشكارى حمزه ميرزا حشمت الدوله در آذربايجان را عهده دار شد و در سال 1268 ق. ميرزا محمد ملقّب به قوام الدوله گرديد و در سال 1272 ق. پيشكار فريدون ميرزا پسر پنجم عباس ميرزا در خراسان شد و وزارت قوام الدوله تا حدود سال 1276 ق. يعنى تاريخ شكست افتضاح آميز مرو به طول انجاميد؛


1- شرح حال فرهادميرزا، ص 208

ص: 93

ى

عنى در سال 1275 ق. حمزه ميرزا حشمت الدوله به استاندارى خراسان منصوب شد و حدود شصت هزار نفر از پياده و سوار تخمين زدهاند به فرماندهى حشمت الدوله براى جنگ با تركمنها و دفع آنان از راه سرخس به طرف مرو حركت كردند و حشمت الدوله فرمانده كلّ قوا به بهانه اينكه من در عقب اردو براى تهيه مهمّات و تجهيزات و فرستادن نفرات كمكى ميمانم، ميرزا محمد قوام الدوله را براى فرماندهى لشكر فرستاد، آقا ميرزا محمد مستوفى هم پذيرفت و رفت و اين فرد ..... بى اطلاع از اصول نظامى، سبب شد قواى ايرانى به سختى شكست خورد و حدود سى هزار نفر به كلّى تلف شدند و پس از شكست و رسوايى مرو، تقريباً تمام كاسه و كوزهها به سر قوام الدوله شكست و او را با يك وضع بسيار فجيع و مفتضحانهاى به تهران وارد كردند و اين كار هم بيشتر براى اين بود كه ناصرالدين شاه مى خواست جواهرات و نقدينهاى كه خود و پدرش در مأموريتها به دست آورده بودند، از او بگيرد.

قوام الدوله پس از دو سال كه با خفت وشرمسارى زياد بيكار و خانه نشين بود، به وسيله تقديم پيش كشى و وساطت ميرزايوسف مستوفى الممالك در نزد شاه، در سال 1278 ق. وارد كار شد و معاونت حكومت اصفهان را تا سال 1280 ق. در دست داشت و در سالهاى 1281 و 1282 ق. به پيشكارى حكومت فارس منصوب شد و بعد به تهران احضار گرديد و در سال 1283 ق. به سمت وزارت گمركات انتخاب شد. قوام الدوله در محرم سال 1290 به مرض محرقه در تهران درگذشت. (1)

ظاهراً قبر قوام الدوله در قم است؛ زيرا عصمت السلطنه در راه بازگشت از سفر مكه، وقتى وارد قم شده، نوشته است: «عصر چهارشنبه، سوم شهر رجب المرجب 1298 ق. به حرم مشرف گشته، بعد از زيارت، سر مقبره مرحوم قوام الدوله رفته، آنجا نشسته مشغول تلاوت قرآن و گريه بودم، صبح پنجشنبه چهارم شهر رجب المرجب (1298 ق.) مجدداً به حرم مشرف شده، سر مقبره مرحوم قوام الدوله رفته، مراجعت كردم.» (2)

2. ميرزا موسى وزير لشكر پسر ميرزا هادى آشتيانى بوده و در سال 1290 ق. كه ميرزا محمد قوام الدوله آشتيانى وزير محاسبات به مرض محرقه درگذشت، ميرزا هدايت آشتيانى (پدر دكتر مصدق) كه در سال 1298 ق. وزير لشكر شده بود، به جاى وى با لقب وزير دفتر رييس دفتر استيفا (وزير دارايى) شد و وزارت لشكر به ميرزا موسى آشتيانى، كه با قوام الدوله و ميرزا هدايت نبيره عمو بود، رسيد. در سال 1298 ق. كه به وزارت لشكر منصوب شد، ابتدا عنوانش رييس دفتر لشكر بود و بعد در سال 1291 ق. عنوانش وزير لشكر شد (رييس دارايى ارتش) ميرزا موسى وزير لشكر در جمادى الثانيه 1298 ق. در گذشت. (3)

عصمت السلطنه در زمان حيات ميرزا موسى وزير لشكر، در روز سه شنبه 24 رمضان 1297 ق. (مطابق 9 شهريورماه)، سفر مكه خود را از تهران آغاز كرد و در روز سه شنبه، 9 رجب 1298 ق. از سفر مكه مراجعت كرد و وارد تهران شد و سفر او نزديك به ده ماه طول كشيد و 36 روز بعد از مرگ وزير لشكر كه شوهر دومش بود، به منزل رسيد.

حاجيه عصمت السلطنه در مراجعت از مكه، از راه دريا از جده با كشتى وارد بندر بوشهر شد و از راه زمينى، در روز سه شنبه 22 ربيع الاول 1298 ق. وارد شهر شيراز شد. وى در خاطراتش نوشته است:

«زمان توقف در شيراز از روز ورود تا زمان حركت، دو ماه و يازده روز طول كشيد. در اين مدت بسيار سخت گذشت، خاصه چند روز بعد از عيد نوروز (يكشنبه 19 ربيع الثانى 1298 ق.) كه خبر ناخوش جناب وزير لشكر رسيد. در ماه جمادى الأولى هر چه بگويم بدگذشت. بحمدالله خداوند تفضّل فرموده، در روز سه شنبه، غرّه جمادى الثانيه (1298 ق.)، جواب تلگراف ميرزا سيد رضى حكيم باشى رسيد كه بحمدالله تعالى تب قطع شده است. قدرى آسودگى حاصل شده است.» (4)

«پنج شنبه، چهارم شهر رجب المرجب (1298 ق.) عصر هم به حرم (در قم) مشرف گشته، تلگراف احوال پرسى به طهران كرده بودم، جواب رسيده، معلوم شد كه دوباره به جناب وزير لشكر كسالت پيدا شده است. پناه بر خدا بجز ملتجى شدن به ائمه اطهار (عليهم السلام) راه نجاتى ندارم.

نميدانم چه گذشت. طرف عصر بحمدالله تلگراف رسيد كه قدرى بهترم. خداوند- ان شاءالله- از در خانه اش مرا باز نگرداند. خيال داشتند روز يكشنبه (7 رجب 1298 ق.) از قم حركت بفرمايند. چون خبر ناخوش جناب وزير لشكر دوباره رسيد، صبح شنبه ششم رجب المرجب، به حرم مشرف گشته، مرخصى حاصل كرده، از قم بيرون آمديم.» (5)

زمانى كه حاجيه عصمت السلطنه در شيراز متوقف بود، خبر ناخوشى وزير لشكر را در جمادى الأول 1298 ق. به اطلاع او رساندند ولى وزير لشكر روز دوشنبه سوم جمادى الثانى 1298 ق. در تهران فوت كرد و عصمت السلطنه روز


1- نقل به اختصار از رجال بامداد، ج 3
2- فصلنامه ميقات حج، ش 17، صص 114 و 115
3- نقل از رجال بامداد، ج 4، ص 163
4- فصلنامه «ميقات حج»، ش 17، ص 106
5- فصلنامه «ميقات حج»، ش 17، ص 115

ص: 94

بعد از شيراز به سمت تهران حركت كرد ولى خبر ناگوار فوت شوهرش را به او ندادند و كماكان بهبودى جزئى وزير لشكر را به او تلگراف ميكردند.

ظاهراً يكى از خواهران عصمت السلطنه قبل از خودش به مكه رفته بود و نام دو فرزند پسر خود را در موقع مشايعت كردن او براى رفتن به مكه، چنين نوشته است:

«همشيره مكرمه، حاجيه شاهزاده و بعضى از همراهان ايشان تا غروب (در امام زاده حسن تهران) مانده مراجعت به شهر نمودند ... فرزندان ميرزا تقى و ميرزا مصطفى و بعضى ديگر ماندهاند كه بعد از حركت كردن ما معاودت به شهر نمايند.» (1)

«عصمت السلطنه از ميرزا موسى وزير لشكر داراى چهار پسر شد به نامهاى: منتصر الملك، مشير اكرم، وثوق السلطنه و قوام السلطنه.

آقايان محمود فرهاد معتمد، نويسنده كتاب «سپهسالار اعظم» و احمد فرهاد معتمد رييس پيشين دانشگاه تهران و جلال السلطنه پسران مشير اكرم بودهاند. پسران ديگر او از وثوق السلطنه (مهدى دادور) و سرتيپ دادور از (قوام السلطان) بودهاند.» (2)

3. ميرزا عبدالوهاب خان شيرازى (نايب الوزاره، نصيرالدوله، آصف الدوله) پسر محمد جعفر خان در سال 1242 ه-. ق. در شيراز متولد شد. وى از رجال فاضل و با سواد بوده و استعداد و حافظه قوى داشت و شعر هم ميسرود و تخلّصش «يزدانى» بود. در سال 1266 ق. همراه عمويش به تهران آمد و معلومات خود را تكميل نمود. وى شوهر سوم حاجيه عصمت السلطنه شد. وى در روز دوشنبه 6 جمادى الأ ولى 1304 ه-. ق. در تهران درگذشت. (3)

مهدى بامداد در پاورقى ج 2 ص 314 اسم كوچك عصمت السلطنه را «هما» نوشته و در مورد اسم شوهران عصمت السلطنه اشتباه كرده است.

تحرير سفر مكه عصمت السلطنه توسط كاتب در ربيع الثانى 1299 ق. پايان يافته و عصمت السلطنه «متعلّقه جناب جلالتمآب، اجلّ اكرم، نصيرالدوله مدّ ظله العالى» معرفى شده است و معلوم ميشود كه نامبرده در ظرف كمتر از 8 ماه بعد از مرگ وزير لشكر با ميرزا عبدالوهاب خان نصيرالدوله ازدواج كرد.

ولى با توجه به تاريخ فوت نصيرالدوله، عصمت السلطنه حدود چهار سال با او زندگى كرد و براى سومين بار بيوه شد و از سرانجام عصمت السلطنه اطلاعاتى در دست نيست.


1- فصلنامه «ميقات حج»، ش 17، ص 59
2- شرح حال فرهاد ميرزا، ص 166
3- شرح مفصل او در رجال بامداد ج 2 ص 301 درج شده است.

ص: 95

وهّابيان در مسير طالبى

سيد ابراهيم سيدعلوى

از سفر نامه هاييكه در ضمن گزارش سفر، به برخى رخدادهاى تاريخى در بلاد اسلامى و حركت تخريبى وهّابيان؛ به ويژه در عراق مجروح و اعتاب مقدسه شيعه مظلوم، پرداخته «سفرنامه ميرزا ابوطالبخان» است كه به «مسير طالبى» مشهور است.

ميرزا ابوطالب خان اين سفرنامه را در سه جلد سامان داده و در جلد سوّم آن، به بيان سياحت خود از «ازمير» تركيه به عراق و اعتاب مقدّسه آن پرداخته و به نكته هايى اشاره دارد و اوضاع مسلمانان آن روزگار و روحيه حاكمان زمان را برجسته و مطالب سودمندى ارائه كرده است.

حركت تبليغى جالب

از مطالبيكه در نظرم جالب آمد، بيان ديدار او با سراسقف لندن است:

روزى از ذكر محمد (ص) در انجيل و وصيت عيسى (ع) به اطاعت او مر امّت خود را، بدو سخن گفتم. عجالتاً انكار اين خبر كرده، جواب منقّح را به هفته بعد حواله نمود. روز موعود اقرار خبر كرد (يعنى: به موضوع اعتراف نمود) و

ص: 96

انجيل قديم به زبان «گريك» يونانى و آن موضع را كه اين ذكر بعينه چون (مانند) آيه كريمه وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَد (1)

در آنجا مندرج بود برآورده به من نمود. گفتم: چون انجيل از كتب سماوى و عيسى (ع) مقبول شماست، چرا اطاعت امر او نمى كنيد؟ گفت: گمان كنيم كه اين الفاظ، الحاق قيصرى از قياصره روم است كه بعد شيوع اسلام مايل به آن مذهب شده بود. گفتم: اوّل (يعنى اولًا، الحاق در امثال اين كتب كه نقل آن در پيش هركس مى باشد محال است و ثانياً: چه خواهى گفت در اخبار كتب تواريخ جانبين (مسلمانان و مسيحيان) كه مقوّى (يعنى مؤيد) قدامت (يعنى قدمت و ديرينگى) خبر مذكور و عدم الحاق آن است و آن اين كه در حيات محمد (ص) چون با نصارا گفتگو به ميان آمد و محمد- صلوات الله و سلامه عليه- مى فرمود: و من آن احمد موعود كه عيسى (ع) وصيت اطاعت من كرده، نصارا انكار اصل خبر نمى كردند بلكه مى گفتند: تو آن شخص موعود نيستى و ما وجود او را منتظرانيم، اگر اين الفاظ، عبارت قديم نبودى، بايستى جواب دهند كه ما چنين وصيت از عيسى (ع) نداريم خنديد و گفت: تو مگر به انگلند (انگلستان) آمده اى تا همه را از مذهب قديم بگردانى؟» (2)

ميرزا ابوطالب خان كيست؟

او مسلمانى است پرورش يافته در دامان يكى از حكمرانان هند در عصر سلطه كمپانى هندشرقى و مسلمان زاده اى بوده روشنفكر و ماجرا جو. پدر او محمد بيك خان تبريزى، اصفهانى كه از تركان آذربايجانى به شمار مى آمده و در اصفهان به دنيا آمده و در عهد نادرشاه افشار، مرتكب خطايى شده و از ترس به هند گريخته و در آنجا به خدمت حكمرانى مسلمان پيوسته و از فيض كار و كوشش خود صاحب مال و مقام گرديده است. ميرزا ابوطالب خان پسر او، معروف به ابوطالب لندنى در ايران چندان شناخته نيست. او به سال 1166 ه. ق. در لكهنو به دنيا آمده و پس از فوت پدر به سال 1183 ه. ق. در مرشد آباد از سيزده تا بيست سالگى در آنجا به سر برده و در فاصله سالهاى 1218- 1213 ه. ق. به مسافرت پرداخته و بعد از بازگشت و فراهم آوردن ياد داشت هاى سفر خود، در سال 1221 ه. ق. در لكهنو وفات يافته است. (3)

مراتب ولاى او به اهل بيت (ع)

او سياحت خود را از تركيه آغاز كرده و از راه سامرّا به بغداد رفته و بعد به كربلا و نجف شرفياب شده و سپس از بغداد عازم سامرّا به قصد زيارت آن عتَبه مباركه رفته است.

او خود مى نويسد: «در 27 شوّال 1217 ه-. ق. از سامرّا به بغداد رسيدم، بعد از آن كه از زحمت آن سفر در بغداد آسودم، احرام زيارت كربلا و نجف در ميان جان بستم. چهارم ذيقعده روانه كربلا شدم، با آنكه راه ناامن بود و من نابلد، اين سفر از اوّل تا به آخر به خير و خوشى و سهولت گذشت و به خلاف سفر سامره به هر جا كه مى رسيدم، مردم اكرام مى كردند.» (4)

و در ادامه ميافزايد: «در كربلا با كربلايى بيگم خاله خود ملاقات افتاد. او را بسيار پير و شكسته و از قضيه وهابى فقير و غارت زده يافتم ...» (5)

نگارنده اين مقاله، در اربعين حسينى سال 1429 ه-. ق. به زيارت امامان عراق و عتبه سيدالشهدا حسين بن على- روحى فداه- در روز اربعين توفيق يافتم. در بغداد و كاظمين حضور ارتش اشغالگران را به ميان ديدم. ناامنى محسوس و نگرانى فوق وصف و بيان است! در برگشتن، كه از راه زمينى و از كناره هاى بصره به مرز ايران مى آمديم، عراق را يكپارچه عزادار ديديم. در مسير و در هر آبادى و روستا از مردم و زوّار پذيرايى گرم به عمل مى آمد. امّا به سامرّا نرفتيم كه همچنان ناامن است. گو اين كه از دير زمان چنين بوده است.

ميرزا ابوطالب خان، پيش از حدود دويست واندى سال از ناامنى سامرّا شاكى بوده امّا از اكرام و احترام در ديگر جاهاى عراق خاطره خوشى داشته است. او در ادامه سخن خود مى نويسد: «روضه كاظمين و نجف و كربلا، شبها به اهتمام سكنه آنجا قدرى قليل روشن مى شود امّا باب روضه سامره از اوّل شب مسدود مى گردد. مشاهده اين حال در من بسيار اثر كرده، بى اختيار گريستم. (6)

متأسّفانه باگذشت زمانِ نه چندان كم، اوضاع اجتماعى مناطق مختلف عراق همچنان متفاوت است. سامرّا امروز- هم


1- صف 61: 6
2- مسير طالبى يا سفرنامه ميرزا ابوطالب خان، ص 249. به كوشش حسين خديو جم، چاپ سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، نوبت دوّم، 1363 ش.
3- همان، صص 14 و 22، از مقدمه خديو جم.
4- همان، صص 407 و 402
5- همان.
6- همان.

ص: 97

- نا امنترين است و اقامت مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ و انتقال موقّت حوزه نجف به روضه عسكريين و خدماتى كه آن بزرگ مرجع دينى و شيعى انجام داده، گو اينكه تأثير اساسى نكرده است و امروز تروريست هاى خارجى مسلك در آن منطقه بيشتر حضور دارند و مقدّسات اسلامى را مورد هتك و بى حرمتى قرار مى دهند. امّا إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد. (1)

به هر حال، صاحب سفرنامه در جاى جاى كتاب خود كه از سامره سخن به ميان ميآورد، از غربت و مظلوميت امامان در آن جا، مويه مى كند و با ياد تلخ از مردمان آن سامان، ناخوشايندى خويش را ابراز مى دارد او از گدايان سمج و پر رو و هجوم آنان، سخن مى گويد و اين مثَل سائر را به ياد مى آورد: «مثل گداى سامره» (2)

از خوف وهابى ها

او درباره قبر حرّ و زيارتش مى نويسد: «... و به فاصله دو- سه فرسخ از شهر، قبر حرّ شهيد است كه از دور به نظر مى آيد. چون اعراب آن نوحى به نام وهّابى راهزنى مى كنند و بدون قافله سنگين، كسى بدان طرف نمى رود، از زيارت آن مرد خدا محروم مانديم.» (3)

وهابى ها در كربلا

ميرزا ابوطالب خان، هجوم وهابيان به كربلا و قتل و غارت در آن شهر مقدّس را چنين گزارش كرده است: «هيجدهم ذيحجّه روز غدير خم كه اكثر مردم معتبر كربلا به زيارت مخصوصه نجف رفته بودند، قريب بيست وپنج هزار وهابى سوار بر اسبان عربى و شترهاى نجيب، وارد نواحى كربلا شدند. چون بعضى از آن ها در لباس زوّار، قبل از اين داخل شهر شده بودند و عمر آغاى حاكم (از سوى سلاطين عثمانى) به سبب تعصّب تسنّن با آن ها، همرأى و همدل شده و تبانى كرده بود، (4) بهحمله اوّل اندرون شهر آمده، صداى «اقْتُلُوا الْمُشْرِكِين»؛ «مشركان را بكشيد» و آوازه «اذْبَحُوا الْكَافِرِينَ»؛ «كافران را سر ببريد.» سر دادند و عمرآغا به ديهى گريخته آخر كار به فرمان سليمان پاشا، به قصاص رسيد. (وهابى ها) بعد از قتل و اسر عمومى، مى خواستند خشتهاى طلاى گنبد را كنده ببرند از غايت استحكام ميسّر نيامد، لهذا قبر اندرون گنبد را با كلنگ و تَبَر خراب كردند. زياده از پنج هزار نفر كشته شد و زخمى ها را خود حساب نيست. (5)

در تاريخ وهابى

شايد به سبب رعب و وحشتى كه درآن روزگار، در اثر رفتار خشونتبار جماعت وهّابى برضدّ مسلمانان موحّد و خدا پرست حاكم بوده، ميرزا ابوطالب سياح كه اروپا و بخش هايى از آسيا و خاور ميانه عربى را گشته و اطلاعات نسبتاً سودمندى آورده، در خصوص وهابيت و مؤسس آن، نتوانسته آگاهى دقيقى به دست آورد و ارائه كند و در نوشته او احياناً خطا و ابهامى به چشم مى خورد. او در بخشى از نوشتههايش آورده است:

«از اصول و فروع ملّت (يعنى مسلك) وهّابى و حسب و نسب مخترع آن، هرچند تفحّص كردم، ازكسى مفصّل معلوم نشد؛ زيراكه مردم اين ملك به اغواى امراى عثمانى و از غايت سبك عقلى، حسابى از او برنداشته و امر او را قابل ضبط و حفظ نمى دانند.» (6)

او اينگونه ادامه داده است: «مؤسّس اين مذهب عبدالوهّاب نامى است. (7) از نواحى دجله بوده به تقريب پسر خواندگى در خانه ابراهيم نامى از اعراب بنى حرب در ديهى (دهى) از توابع درعيه مِن اعمال نجد پروش يافته، در اماثل و اقران به ذهن و ذكاء معروف و به عقل و كياست موصوف بود. جودى به افراط داشت. هرچه به دست او رسيدى به اتباع و انصار بذل و ايثار نمودى. بعد از آنكه در وطن پاره اى از علوم عربى و فقه حنفى (8) اخذ كرده بود، مسافرت به اصفهان و درآن بلده حكميات (حكمت) از فضلاى نامدار نمود سپس اكثر بلاد عراق و خراسان را تا سرحدّ غزنين سير نموده، به وطن عود كرد. در سنه 1171 ه. ق. دعوى اين ملّت (مسلك) از باطنش سرزد. در آغاز مقلّد ابوحنيفه و در فروع به رأى خود عامل بود. درآخرش در بعضى اصول نيز گردن از قلّاده تقليد پيچيد و آنچه براى او مستحسن آمدى، مستقلّانه گفتى و مردم را بدان دعوت كردى؛ از آن جمله جميع فِرَق اسلام را مشرك و كافر و در زمره عبدَه اصنام محسوب داشت، بلكه ايشان را به تراز كفّار و پرستندگان عُزّا و هُبل پنداشت؛ زيرا كه آن جماعت (بت پرستان) در حين


1- فجر: 89: 14
2- همان، صص 408 و 406
3- همان، ص 408
4- همان ص 409
5- خوشبختانه در سالهاى بعد، رساله هاى متعدّدى در تبيين مرام اين گروه تند رو و خارجى مسلك، توسط خود وهابى ها و ديگران منتشر شده است. دانشمندان مسلمان؛ اعم از شيعه و سنّى، به شبهه ها پاسخ داده و ابهام زدايى كرده اند. علامه سيد محسن امين جبل عاملى و فرزند محقّق او، سيد حسن امين با تأليف و نشركتاب «كشف الاوتياب» اين جماعت را از زواياى عقيده و رفتار ضدّ اسلامى و ديگر خصوصيات، شناسانده اند. اين كتاب با نام تاريخچه نقد و بررسى عقايد و اعمال وهّابى، به فارسى به گردانده شده و هم اكنون چاپ پنجم آن در آستانه انتشاراست، ان شاء الله.
6- نام مؤسس و بنيانگذار اين مسلك، محمد بن عبدالوهاب ويا به اختصار و برحسب اصطلاح عرب: محمد عبد الوهاب است كه در 1111 و يا 1115 ه. ق. زاده شده و در 1206 و يا 1207 ه. ق. در گذشته است. ر. ك. به: كشف الارتياب و ترجمه آن و نيز ترجمه «هذه هى الوهابيه»؛ «اين است آيين وهابيت»، از محمد جواد مغنيه لبنانى، چاپ 1351 ش. تهران.
7- و يا حنبلى. ر. ك. به: كشف الارتيباب.
8- مسير طالبى ص 410

ص: 98

نزول بلايا بى اختيار رجوع به خالق مى كردند و (امّا) مسلمانان در اثناى واردات- نيز- جز نام محمد و على و ائمه و صحابه نمى برند.»

مجملًا جمعى از عوام طوايف نجد بدو گرويده، به تدريج درآن نواحى صاحب آوازه و اشتهار گرديد. مدام تخريب قبّه رسول أنام و مراقد منورّه ائمّه كرام را نصب عين داشتى كه در هنگام قدرت به عمل آورد. اجل او را فرصت نداده درگذشت. (1)

از اشتباهات اين سفرنامه، اينكه او مؤسّس وهابيت را عبدالوهابِ پدر پنداشته و پسر او محمد را ادامه دهنده راه پدر قلمداد كرده است. درحالى كه عبدالوهابِ پدر نه تنها چنان مسلكى نداشته، بلكه احياناً فرزندش را از به زبان آوردن برخى سخنان باز مى داشته و سرانجام كار به تندى كشيده است و او فرزندى ديگر به نام سليمان بن عبد الوهاب داشته داراى فكر درست و رأى مستقيم و كتابى به نام «الصواعق الالهيه فى الرد على الوهابيه» تأليف كرده و منتشر ساخته است. (2)

و احتمالًا ميرزا ابوطالب، ميان «محمد بن عبدالوهاب» مؤسّس آيين و «محمد بن سعود» نخستين حامى او اشتباه كرده است و چون نامهاى مشترك در اين خاندان ها زياد و آگاهى مردم در آن زمان اندك بوده، چنين خطايى رخ داده است.

البتّه خود محمد بن عبدالوهاب چهار پسر داشته به نام هاى عبدالله، حسن، حسين و على كه پسر بزرگتر راه پدر را پيش گرفته و او دو پسر به نام هاى سليمان و عبدالرحمان داشته و سليمان شخصى بسيار متعصّب بوده وبه سال 1233 ه. ق. به دست ابراهيم پاشا به قتل رسيده و برادر او عبدالرحمان- هم- گرفتار و به مصر تبعيد شده و در آن جا درگذشته است. (3)

از آموزه هاى تاريخ، نكته اى است كه او درباره محمد عبدالوهاب نوشته كه: «او جودى به افراط داشت هرچه به دست او رسيده، به اتباع و انصار بذل و ايثار نمودى.» (4)

به نظر ما، اين يكى از عوامل موفقيت هر صاحب دعوى تواند بود و اگر كسى از آن تبار به مال اندوزى و به فكر كاخ سازى باشد با ناكامى روبه رو شده و اگر پيشرفتى در آغاز به دست آورد قدرت او طبيعى نبوده و دوام نخواهد داشت، مگر به زور و به اصطلاح حكومت پليسى.

عامل ديگر از عوامل موفقيت در دعاوى دينى، سياسى و اجتماعى، باور داشت صاحب دعوت به مرام خويش است كه بدانوسيله بر خيلى از موانع فائق آمده و سرانجام به مقصد مى رسد. در اين زمينه، ميرزا ابوطالب خان، مطلبى درباره محمد بن عبدالوهاب دارد و مطلبى ديگر در مورد پادشاه سعودى.

الف) زهد و بيرغبتى او به مظاهر دنيوى و پرداختن او به زرق و برق زندگى، از او در نظر مريدانش شخصيتى افسانه اى ساخت و پيروان او بيچون و چرا فرمان هايش را اجرا مى كردند.

ب) او در باره پادشاه سعودى مى نويسد: وقايع كربلا به سمع سلطان روم (عثمانى) و پادشاه عجم (ايران) مكرّر رسيده، كسى از ايشان به تدارك نپرداخت، لهذا دلير گشته به تقليد حضرت خاتم، به دعوت سلاطين عالم نامه ها ارسال ساخت.

نامه به فتحعلى شاه قاجار

ميرزا ابوطالب خان در اين سفرنامه، ترجمه نامهاى را آورده كه نگارنده آن را در جاى ديگر نديده ام. شايد اين نامه به سبب ارتباط وى با سياستكاران انگليسى كه از بايگانى هاى وزارت خارجه شان گاه گاهى بروز پيدا مى كند، در اختيار او قرار گرفته و هر چه باشد حاكى از صلابت و تاطعيت و غرور پادشاه است كه چنين جرأتى داشته و به آن اقدام كرده است:

ترجمه نامه وهّابى به شاه ايران:

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم

من بد العزيز أميرالمسلمين إلي فتحعلي شاه ملك عجم:

«آن كه بعد پيامبر خدا محمد بن عبدالله، شرك و بت پرستى در امت شيوع يافته بود؛ چنانچه مردم


1- تاريچه ... وهابى ها، صص 4 و 7 و «اين است آيين وهابيت» صص 198 و 197
2- همان.
3- مسير طالبى، ص 409
4- همان، ص 412

ص: 99

بقعات كربلا و نجف پيش قبور، كه از سنگ و گِلِ ساخته ايشان است، به خاك مى افتند و سجده كرده عرض حاجات مى دارند. اين اضعف عباد الله چون مى دانست كه سيدنا على و حسين به اين افعال راضى نيستند، كمر همّت به تصفيه دين مبين بسته به توفيق حق تعالى نواحى نجد و اكثر بلاد عرب را از آلايشها پاك ساخت. خدمه وسكنه كربلا و نجف كه بنا به اغراض نفسانى منع پذير نبودند، صلاح در افنا و اعدام ايشان دانست. لهذا فوجى از غزات (سربازان جنگى) به كربلا فرستاده، چنانچه معلوم شده باشد سزاى لايق به ايشان داده شد. اگر مَلِك عجم هم بدين عقيده بوده باشد بايد كه از آن توبه كند؛ زيرا كه هر كس به شرك و كفر اصرار ورزد بدو آن خواهد رسيد كه به سكنه كربلا رسيده، والسلام ...»

ص: 100

آثار سازنده زيارت از ديدگاه قرآن و سنّت

آيت الله سبحانى

«زيارت» در لغت به معناى «قصد» است و در موردى به كار مى رود كه فردى از نقطهاى به نقطه ديگر، براى ديدار شخصى يا مكانى برود و هدفش از اين كار تعظيم و تكريم آن فرد يا آن مكان باشد. (1) گاهى نيز زيارت به جملهها و عباراتى گفته ميشود كه انسان با آنها، با فرد سخن ميگويد و اين اصطلاحى غير از اصطلاح لغوى است.

اسلام و فطرت

اسلام، آيينى است فطرى و دستورهاى آن با آفرينش انسان هماهنگ و همسو است؛ اين آيين، از هر نوع تشريعِ خلاف فطرت پيراسته است. قرآن مجيد بر اين اصل تصريح ميكند و مى فرمايد:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يعْلَمُون). (2)

مثلًا انسان همواره عدل و داد را دوست دارد و از ظلم و ستم بيزار است و به زندگى اجتماعى علاقهمند و از زندگى در بيغولهها گريزان و ....

اكنون به بحث در مورد ديدار و زيارت انسانهاى محبوب در آرامگاههايشان پرداخته و نظريه اسلام را در اين زمينه بررسى ميكنيم:

علاقه به درگذشتگان فطرى است

هر انسان سالمى به پدر، مادر، فرزندان، بستگان و دوستان خود علاقهمند است و گاهى هستى خود را فداى آنها ميكند و پس از درگذشت ايشان، به ياد آنها است و در خانه دل، مهر و محبت آنان را پرورش ميدهد و از همين رو است كه آثار و يادگارهاى آنها را حفظ ميكند و پس از خاكسپارى، همواره مهر خود را در كنار قبر آنان به نمايش ميگذارد تا رابطهاش با اين از دست رفتگان قطع نشود و آرامگاه آنان به صورتى خاص محفوظ بماند. بنابراين، جلوگيرى از زيارت قبور افرادِ مورد علاقه، امرى است ناسازگار با فطرت و گامى است در مخالفت با خواستههاى انسان. از اين رو، شرع مقدس به زيارت قبور فرمان داده و آثارى بر آن بيان شده است.

آثار تربيتى زيارت قبور

شك نيست كه انسان موجودى است با حرص و ولع و دوستار مال و جاه؛ ولى در عين حال عواملى در زندگى او هست كه اين خواسته را تعديل ميكند و به اين غريزه سر و سامان ميبخشد و كارى ميكند كه تلاشش براى زندگى و


1- مصباح المنير، ص 354
2- لقمان: 30

ص: 101

گردآورى اموال و ثروت در مسير سعادت باشد نه در مسير گردآورى اموال.

يكى از عوامل تعديل كننده اين درخواست، رفتن به وادى خاموشان است كه در آن، بزرگان و قدرتمندان و ثروتمندانِ جهان با لباسى سفيد و همشكل آرميدهاند و چيزى جز كفن همراه خود نبردهاند. همين ديدار سبب ميشود كه انسان، از حرص و آز خويش بكاهد و دل به دنيا نبندد.

در رواياتيكه از پيامبر خدا (ص) نقل شده، به اين نكته تصريحگرديده است. آنحضرت ميفرمايند:

«كُنْتُ نَهَيتُكُمْ عَنِ زِيَارَةِ الْقُبُورِ. أَلَا فَزُورُوها فَإِنَّهَا تُرِقُّ الْقَلْبَ وَ تُدْمِعُ الْعَينَ وَ تُذَكِّرُ اْلآخِرَةَ». (1)

و در حديث ديگر فرمودند:

«زُورُوا الْقُبُورَ فَإِنَّهَا تُذَكِّرُ اْلآخِرَةَ». (2)

امّ سلمه ميگويد: پيامبر (ص) فرمودند: «زُورُوا القُبُورَ فَإِنَّ لَكُمْ فِيهَا عِبْرَةٌ»؛ «قبور را زيارت كنيد؛ زيرا براى شما در آن آموزندگى و عبرت است.»

زيارت قبور عالمان

آنچه گفته شد، مربوط به زيارت قبور مردم عادى است كه كمترين فايده آن، يادآورى مرگ و روز رستاخيز است، ولى زيارت تربت عالمان، اثر ديگرى دارد؛ زيرا علاوه بر اين كه از شخص آنان تجليل مى شود، نوعى ترويج از علم و دانش به شمار ميرود و سبب ميشود كه نسل جوان، به خاطر احتراميكه عالمان- در زندگى و پس از مرگ- دارند، به علم گرايش پيدا كنند و در شمار آنان درآيند.

زيارت تربت شهيدان

زيارت تربت شهيدان كه با خون سرخ خويش از شرف و عزّت ملّتى، دفاع كردهاند مفهومى فراتر از زيارت قبور افراد عادى دارد. حضور در كنار مرقد آنان نوعى بستن پيمان با ايشان است كه راه آنها را ادامه خواهند داد. براى روشن شدن مطلب، مثالى را مطرح ميكنيم:

زائر خانه خدا در طواف، «حجرالأسود» را استلام ميكند. هدف از دست گذاردن بر اين سنگ سياه چيست؟ هدف، نوعى پيمان بستن با ابراهيم خليل (ع) است كه پيوسته در راه آرمان او، سعى و كوشش كند و چون دست زائر به قهرمان توحيد نميرسد، دست بر چيزى مى گذارد كه بازمانده از اوست.

در احاديث وارد شده كه زائر خانه خدا به هنگام استلام حجر بگويد:

«أمانتي أَدَّيتُها و مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهُدَ لي بِالمُوَافَاة».

«امانتيكه بر ذمّهام بود ادا كردم و بيعت خود را تجديد نمودم تا به اداى آن گواهى دهى.»

از اين بيان روشن ميشود كه چرا اسلام دستور ميدهد به زيارت شهيدان احُد و كربلا و ديگر شهدا بشتابيم؛ زيرا حضور در كنار تربت آنان و يا دست گذاردن بر ضريح و قبرشان نوعى بستن پيمان با روح و هدف آنان است كه زائر راه آنان را تداوم خواهد بخشيد.

پس زيارت قبر شهيد، گذشته از تكريم و احترام او، پاسدارى از آرمانهاى اوست.

حضور در حرم پيامبر (ص)

حضور يافتن در حرم حضرت رسول (ص)، گذشته از اينكه قدرشناسى از جانفشانيها و فداكاريهاى اوست، بيعت با آن حضرت و نشان پايدارى بر آرمانهاى او نيز هست. اين مطلب از امام هشتم (ع) وارد شده كه فرمود:

«إِنَّ لِكُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِي عُنُقِ أَوْلِيَائِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ إِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ زِيَارَةَ قُبُورِهِم». (3)


1- كنز العُمّال، ج 15، حديث 42555
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 671
3- وسائل الشيعه، ج 10، باب 44، از ابواب مزار، حديث 2

ص: 102

«هر امامى به گردن دوستان و شيعيان خويش پيمانى دارد و زيارت قبور پيشوايان، بخشى از عمل به اين پيمان است.»

گويى زائر در زيارت، با پيشواى خويش پيمان ميبندد كه جز راه آنان نپيمايد و از راه و رسم ديگرى پيروى نكند و با رهبر خويش اينگونه گفت وگو ميكند:

«اى پيامبرخدا، اگر انصار در «عقبه دوم» با تو بيعت كردند تا از حريم رسالت دفاع كنند و يا گروهى از مهاجر و انصار در «حديبيه» با تو دست بيعت دادند كه به حمايت از دين خدا بپردازند، من نيز اى شفيع امّت، با حضور در حرم تو و تماس با تربت پاك تو، با تو پيمان مى بندم كه پاسدار آرمانهاى تو باشم. گرد شرك و گناه نگردم و از تو ميخواهم كه برايم از درگاه الهى طلب آمرزش كنى.

اگر گردشگران عالم براى ديدار آثار باستانى و مناظر زيبا، رنج سفر بر خود هموار مى كنند؛ من با دويدن در بيابان و خفتن در كنار خار مغيلان، خواهان زيارت مرقد تو هستم. از آنجا كه دستم به تو نميرسد، تربت تو را ميبويم و ميبوسم.

طلب آمرزش از پيامبر خدا (ص)

در قرآن مجيد به گنهكاران دستور داده شده كه به حضور پيامبر (ص) برسند و از او درخواست آمرزش كنند و پيامبر خدا (ص) هم در حق آنان دعا نمايند. در اين صورت خداوند گناهان آنان را مى بخشد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيما). (1)

«اگر آنان كه بر خويش ستم كردهاند نزد تو ميآمدند و از خدا آمرزش ميخواستند و پيامبر نيز براى آنان آمرزش ميخواست، خدا را توبه پذير و مهربان مييافتند.»

اين آيه هر چند در آغاز نظر، مربوط به دوران حيات پيامبر (ص) است، ولى با توجه به اين كه پيامبرِ شهيدان بهتر از شهيدان، زنده است و پيام هاى زائران را مى شنود و پاسخ درود فرستندگان را نيز ميگويد؛ ميتواند براى زائران مرقد خويش طلب مغفرت كند.

شگفتا! همين آيه، هم اكنون كه مرقد پيامبر خدا (ص) در اختيار افراد بى مهر و يا كم مهر قرار گرفته، بالاى مرقد او نوشته شده است.

زيارت قبور و سنّت پيامبر (ص)

نه تنها پيامبر (ص) بهطور شفاهى، ياران را به زيارت قبور ميخواند، بلكه خود نيز به زيارت آنان ميرفت. مُسلِم در صحيح خود نقل ميكند: عايشه- همسر پيامبر (ص)- ميگويد: پيامبر در آخرين بخش شب، خانه را به قصد زيارت بقيع ترك ميكرد وآنگاه وارد اين سرزمين ميشد و با آرميدگان در دل خاك اينگونه سخن ميگفت:

«السَّلَامُ عَلَيكُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَأَتَاكُمْ مَا تُوعَدُونَ غَدًا مُؤَجَّلُونَ وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لَاحِقُونَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لأَهْلِ بَقِيعِ الْغَرْقَدِ». (2)

«درود بر شما اى ساكنان خانه افراد با ايمان! آنچه كه به وقوع آن در آينده وعده داده ميشديد، سراغ شما آمد (و شما ميان مرگ و روز رستاخيز به سر مى بريد.) ما نيز به شما خواهيم پيوست. پروردگارا! اهل بقيع غرقد را بيامرز!»

نه تنها خود پيامبر (ص) به زيارت آنها ميشتافت، حتى همسرش را نيز آموزش داد كه آنها را اينگونه زيارت كند:

«السَّلَامُ عَلَي أَهْلِ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ وَيرْحَمُ اللَّهُ الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنَّا وَالْمُسْتَأْخِرِينَ وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لَلَاحِقُونَ». (3)

«درود بر ساكنان مؤمن و مسلمان اين سرزمين! خداوند همه مؤمنان را؛ چه آنها كه درگذشتهاند و چه آنها كه خواهند مرد، رحمت كند. ما نيز به خواست خدا به شما خواهيم پيوست.»


1- نساء: 64
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 63، كتاب جنائز.
3- همان، ص 64

ص: 103

همسر پيامبر (ص) و نيز دخت گرامى آن حضرت، فاطمه زهرا (س) به زيارت قبور ميرفتند و هيچ كس بر آنان ايراد نميگرفت، ولى اكنون باب زيارت قبور بقيع به روى زنان بسته است. اين نوعى تناقض ميان سنّت صحابه و رفتار دستگاههاى دينى برخى كشورهاست. آيا حكم خدا در قرن چهاردهم دگرگون شده است؟ چرا بايد زنان از آثار سازنده زيارت قبور، آن هم زيارت شهيدان و اوليا محروم باشند؟!

زيارت مرقد پيامبر (ص) در احاديث

تقى الدين سبكى شافعى (م 756) از فقيهان چيره دستى است كه عقايد ابن تيميه را در مورد عدم استحباب زيارت قبر پيامبر (ص) نقد كرده و كتابى به نام «شفاء السّقام فى زيارة خَيرِ الأنام» نوشته است.

وى در اين كتاب احاديثى را كه محدّثان درباره زيارت قبر پيامبر (ص) نقل كردهاند، گردآورده است كه ميتواند مسأله را به حدّ تواتر برساند. حتى مفتى سابق عربستان سعودى- عبدالعزيز بن باز- به اين جماعت پيوسته و با صراحت، به استحباب زيارت قبر پيامبر (ص) فتوا داده است. (1)

اكنون در اينجا تنها به نقل چند روايت مى پردازيم:

عبدالله بن عمر از پيامبر (ص) نقل مى كند:

«مَنْ زَارَ قَبْرِي وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِي». (2)

«هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعتم بر او حتمى است.»

امام محمد باقر (ع) از پيامبر نقل ميكند:

«مَنْ زارَني حَياً و مَيتاً كُنْتُ لَهُ شَفيعاً يومَ القيامةِ». (3)

«هركس در دوران حياتم و بعد مرگم زيارتم كند، در روز قيامت شفيعش خواهم بود.»

اميرمؤمنان (ع) مى فرمايد:

«أَتِمُّوا بِرَسُولِ اللَّه (ص) حَجَّكُمْ إِذَا خَرَجْتُمْ إِلَي بَيتِ اللَّهِ فَإِنَّ تَرْكَهُ جَفَاءٌ وَ بِذَلِكَ أُمِرْتُمْ وَ أَتِمُّوا بِالْقُبُورِ الَّتِي أَلْزَمَكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَقَّهَا». (4)

«زمانى كه آهنگ زيارت خانه خدا كرديد، حج خود را با زيارت مرقد پيامبر (ص) به پايان رسانيد؛ زيرا ترك زيارت مرقدِ او، جفا بر آن حضرت است و شما به اين كار مأمور شدهايد و نيز با زيارت قبورى كه به زيارت آنها ملزم شدهايد، حج خود را به پايان رسانيد.»

روى اين اساس، همه مسلمانان جهان، در ايام حج، برنامه سفر خود را طورى تنظيم مى كنند كه يا در رفتن و يا به هنگام برگشتن، به زيارت مرقد پيامبر (ص) موفق شوند. چه بسا راه دورى را بر ميگزينند تا به اين هدف جامه عمل بپوشانند.

تفسير حديث «لَا تُشَدُّ الرِّحَالُ ...»

در اين جا ممكن است سؤالى مطرح شود كه اين روايات، زيارت پيامبر (ص) را مستحب مى شمارد اما درباره سفر براى زيارت او سخن نميگويد، بلكه ميتوان گفت كه سفر طبق روايت ابوهريره، براى زيارت مرقد او جايز نيست؛ زيرا وى از پيامبر (ص) نقل ميكند:

«لَا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلَّا إِلَى ثَلَاثَةِ مَسَاجِدَ: مَسْجِدَى هَذَا وَ مَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَسْجِدِ الأَقْصَى». (5)

«سفر جز به سوى سه مسجد انجام نميگيرد: اين مسجد من، مسجدالحرام و مسجدالأقصى.»

ولى پاسخ اين پرسش روشن است. موضوع در حديث پيامبر (ص) «شدّ رحال» (و سفر) به مساجد است نه سفر به غير آنها؛ مثلًا زيارت قبور، زيارت والدين، سفر براى تجارت و يا تحصيل علم.

علت اينكه فقط براى اين سه مسجد «شدّ رحال» ميشود، اين است كه غير اين سه مسجد، در همهجا ثواب يكسانى


1- جريده الجزيره، تاريخ 24 ذى القعده، سال 1411، شماره 6826
2- سنن دارقطنى، ج 2، ص 78، باب المواقيت.
3- قرب الاسناد، 3
4- خصال صدوق، ج 2، ص 406
5- صحيح مسلم، ج 4، ص 126، باب لا تشدّ الرّحال.

ص: 104

دارد؛ مثلًا آن كس كه در تهران است شايسته نيست براى درك ثواب مسجد جامع به شهر ديگر برود؛ زيرا ثواب مسجد جامع مثلًا تهران و سمنان يكسان است و اين ارتباطى به زيارت قبور ندارد.

زيارت مساجد سبعه

زائران مدينه منوره به زيارت «مساجد سبعه» ميروند و اگر مسجد «ردّ شمس»، «بلال» و «الاجابه» را بر آنها بيفزاييم، شمار مساجد به ده ميرسد. اگر زائران خانه خدا به زيارت اين مساجد ميروند، نه بهخاطر آن استكه در آنجا با گزاردن نماز اجر بيشترى ببرند، بلكه هدف، ياد و تجديد خاطره مسلمانان صدر اسلام است كه در سختترين وضعيت (دوران جنگ احزاب يا خندق) برخى از اين مساجد را ساختند و در آنها نماز گزاردند. حضور در اين مراكز، بستن پيمان با شهيدان آن راه است. در اينجا هدف ديگرى نيز هست و آن، تبرّك جستن از اين مساجد است كه خون شهيدان راه توحيد با آنها عجين ميباشد.

در پايان، آيهاى را يادآور ميشويم كه به صورت آشكار دستور ميدهد به زيارت قبور مؤمنان بشتابيم: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ. (1)

در اين آيه، پيامبر (ص) در باره مشركان، از دو چيز نهى شده است:

الف) بر هيچ يك از مردگان آنان نماز نگزار!

ب) در كنار قبر آنها براى دعا توقف نكن!

بخش دومِ آيه براى ما اهميت ويژهاى دارد و آن اينكه آيا مقصود از ايستادن در كنار قبر، تنها توقف در هنگام دفن است يا مفهومى گستردهتر دارد؟ مفسّران معناى دوم را تأييد ميكنند كه به اختصار، كلام برخى از آنان را يادآور ميشويم:

بيضاوى ميگويد:

«لَا تَقِفْ عِنْدَ قَبْرِهِ لِلدَّفْنِ أَوْ الزِّيارَةِ» (2)

؛ «بر سر قبر منافقان- خواه براى دفن و خواه براى زيارت- توقف نكن.»

همين نظريه را جلال الدين سيوطى (3) و عارف بورسى (4) و آلوسى بغدادى (5) آوردهاند. در اين صورت معنا چنين خواهد بود: «بر سر قبر هيچ يك از منافقان، در هيچ زمانى توقف نكن».

و مفهوم آيه اين است كه توقف بر قبر مؤمنان جايز و بلكه شايسته است، خواه براى دفن و خواه براى غير آن. بنابر اين، هر مسلمانِ با ايمانى ميتواند از اين فيض بهرهمند باشد كه پيامبر (ص) در كنار قبر او توقف و براى او دعا كند، به جز منافقان كه از اين فيض بى بهرهاند.

حفظ آثار صالحان در سايه زيارت قبور

آثار سازنده زيارت قبور، بهويژه زيارت قبور عالمان و شهيدان و اولياى الهى و پيامبر گرامى (ص) در گرو حفظ قبور آنان است. زيارت، سبب بازسازى اين قبور و صيانت آنهاست و روشن است اگر امت اسلامى پيوند خود را با اين مراقد متبرّكه قطع كند؛ با گذشت زمان، اين مراكز به دست فراموشى سپرده ميشوند و اثرى از آنها باقى نميماند و در نتيجه دو خسارت بزرگ متوجه امت اسلامى ميشود:

1. آثار سازندهاى كه در زيارت اين مراكز بوده، از دست ميرود.

2. مسائل صدر اسلام و سيره و تاريخ اولياى دين به تدريج فراموش ميشود و نسلهاى آينده با ديده شك و ترديد به اصل حادثه مى نگرند؛ زيرا زيارت قبور آنها مايه تجديد خاطرهها بود و در صورت تحريم اين اعمال، با گذشت زمان به دست فراموشى سپرده شده و نوشتهها نيز جايگزين مشاهدهها نميشود و كم كم ديگر مسائل مربوط به اسلام نيز به همين سرنوشت دچار ميشود و شك و ترديد نسبت به خود آيين پيامبر خاتم و شخص شخيص او و برنامههايش راه پيدا كرده و با گذشت زمان كم رنگ ميشود؛ همچنانكه جريان درباره حضرت مسيح (ع) از اين قرار است.

از خود حضرت مسيح و ياران او و كتابش اثر ملموسى بر جاى نمانده و نسل حاضر كه با محسوسات سر و كار دارد، نسبت به اصل وجود مسيح و آيين او، با ديده ترديد مى نگرد و چه بسا احتمال ميدهد كه اين آيين، ساخته و


1- توبه: 74
2- تفسير بيضاوى، ج 1، 416
3- تفسير جلالين، توبه: 84
4- روح البيان، ج 3، ص 378
5- روح المعانى، ج 10، ص 155

ص: 105

پرداخته مورخان و داستانسرايان باشد. چنانكه سرگذشت ليلى و مجنون و شيرين و فرهاد به همين سرنوشت مبتلا شده است.

به خاطر اين آرمان است كه قرآن مجيد دستور ميدهد خانههايى كه در آنجا صبح گاهان و عصرگاهان، تسبيح خدا گفته ميشود مورد احترام و بزرگداشت قرار گيرد:

في بُيوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الآصال رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يخافُونَ يوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الأَبْصار. (1)

« (اين چراغ پرفروغ) در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده، ديوارهاى آنرا بالا برند (تا از دستبرد شياطين وهوسبازان در امان باشد)؛ خانه هايى كه نام خدا در آنها برده مى شود و صبح وشام درآنها تسبيح او مى گويند. مردانى كه خريد و فروش و بازرگانى، آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زكات غافل نميكند. آنها از روزى ميترسند كه در آن، دلها و چشمها زير و زبر ميشوند.»

بنابراين، مقصود از «بيوت»، مساجد نيستند؛ زيرا مساجد غير از بيوت است و در قرآن هم «بيت الله الحرام» غير از «مسجدالحرام» است. بيت سقف لازم دارد تا ساكنان را از سرما و گرما حفظ كند در حالى كه در مسجد، پوشش و سقف شرط نيست و احياناً در مناطقى باز بودن سقف مستحب است.

در اين صورت، خانههاى اولياى الهى؛ مانند خانه على (ع) و فرزندان او، كه معبد شب و روز آنها بوده، بايد حفظ شود و مورد احترام قرار گيرد. اتفاقاً حرم عسكريين كه از روى كينه توزى ويران شد، معبد ائمه بوده و پيوسته در آنجا نماز گزارده و تسبيح گفتهاند.

سيوطى مينويسد: وقتى اين آيه نازل شد و پيامبر (ص) آن را در مسجد تلاوت كرد، مردى برخاست و از پيامبر خدا (ص) پرسيد: در اينجا مقصود از بيوت، كدام خانهها است؟ پيامبر (ص) فرمود: خانههاى پيامبران. ابوبكر در حاليكه به خانه على و فاطمه (س) اشاره ميكرد پرسيد: آيا اين هم از همان خانههاست؟ پيامبر (ص) فرمود: از برترين آنها است. (2)

اميد است همه مسلمانان، در حفظ آثار اسلامى و يادگارهاى پاكان و نياكان و هرچه كه به حفظ ارزشهاى اسلامى كمك ميكند، موفق باشند!

سوتيتر

همسر پيامبر (ص) و نيز دخت گرامى آن حضرت، فاطمه زهرا (س) به زيارت قبور ميرفتند و هيچ كس بر آنان ايراد نميگرفت، ولى اكنون باب زيارت قبور بقيع به روى زنان بسته است. اين نوعى تناقض ميان سنّت صحابه و رفتار دستگاههاى دينى برخى كشورهاست. آيا حكم خدا در قرن چهاردهم دگرگون شده است؟ چرا بايد زنان از آثار سازنده زيارت قبور، آن هم زيارت شهيدان و اوليا محروم باشند؟!


1- نور: 37- 36
2- الدّر المنثور، در تفسير آيه ياد شده.

ص: 106

سرچشمه هاى انديشه وهابيت

سرچشمه هاى انديشه وهابيت (1)

مايكل كوك/ محمد حسين رفيعى

چند سال مانده به ميانه قرن دوازدهم قمرى/ هيجدهم ميلادى (1703- 1791 م./ 1115- 1206 ه-.) دانش پژوهى جوان از نجد به نام «محمد بن عبدالوهاب» تغييرات مهمى در باورهاى اعتقادى پديد آورد، كه نزديك به تغيير مذهب بود. (2) برداشت ويژه محمد بن عبدالوهاب از توحيد موجب شد او به مسلمانان روزگار خود به ديده مشركانى بنگرد كه بايد با آنان تا سرحد مسلمان شدن! جنگيد.

دولت نخست وهابى (1158 ق./ 1745 م.) محصول در آميختگى اين نگرش افراطى و اقبال سياسى خاندان سعودى


1- . Michael cook. "On the origins of wahhabism " , Journal of Royal Asiatic Society, Cambridge University Press For Asiatic Society. Third series. Volume 2. part 2. July 1992
2- پيش نويسى از اين مقاله در سمينارى با عنوان" راهكارهاى نوين در بررسى تاريخ پيشامدرن اسلامى ew Approaches to the Study of Pre- Modern Islamic History " كه در فوريه 1991 در پرينستون برگزار شد، و نيز در ماههاى بعد از آن و در انجمن شرق شناسان آمريكا در بركلى، ارائه گشت. من از تمام نظريات و انتقادات شركت كنندگان در اين هردو رويداد بزرگ، بخصوص دوستانى چون نمرود هرويتز و خالد ابو الفاد تشكر مى كنم. همچنين از فرانك استيوارت براى بازخوانى و نقد پيش نويس اين مقاله فدردانى ميكنم.

ص: 107

بود. آنان توانستند با يارى هم، حكومت محلى را در بيابان نجد و به مركزيت درعيه پايه گذارى كنند.

اكنون بايد بررسى كرد كه چه منبع يا منابعى در ساختار عقايد و نوع نگرش شيخ مؤثر بودهاند؟ البته اگر چنين منبعى وجود داشته باشد. (1) آيا چنين انديشهاى مى تواند دستاورد سفرهاى شيخ براى كسب علم باشد؟ وآيا اين امر مى تواند نتيجه مطالعه كتب «حيدرى بغدادى» (م 1300/ 1882) باشد كه به انديشه شيخ، به عنوان خطرى مى نگريست كه حاصل مطالعه زياد مباحث علمى و عدم مباحثه با ديگر متعلّمين بوده است؟ (2) و بالأخره آيا از طريق شهود و دريافت باطنى توانسته بود به ريشه هاييكه كم ثمر بودند و بايد پيگيرى مى شدند، دست يابد؟!

دغدغه اصلى من در اينجا شرح و تبيين شواهد و مدارك گاه متناقض سفرى است كه شيخ طى آن به دريافت هايى از رفتار سياسى اش رسيد و نيز پس از آن ميكوشم مختصرى از عقايد افرادى را كه احتمالًا بر افكار شيخ تأثير گذارده اند، ارائه كنم. البته اين مطلب، مشكل منبع فكر شيخ را براى ما حل نمى كند، اما در گسترش پژوهش وتحقيق مان، ياريمان خواهد كرد.

منابع وهابى، مطالب محدودى در مسير سفر شيخ نوشته وگفتهاند: او از نجد به حجاز رفت و مدينه را زيارت كرد. آنگاه به نجد بازگشت و به سمت عراق و بصره رفت و از مسير احساء (3) به نجد باز گشت.

در اينجا اختلافات اندكى در منابع وهابى وجود دارد: برخى اشاره به حضور او در بصره پيش از رفتن به حجاز كرده اند. (4) منبعى متأخركه نويسندهاش وهابى است، از رفتن او به بغداد پيش از حجاز سخن ميگويد. (5)

دو معلم اصلى او در مدينه؛ «عبدالرحمان بن ابراهيم بن سيف» (6) از اهالى نجد و ديگرى «محمد حيات السندى هندى» (1363 ق./ 1750 م.) بودند. (7) ابن سيف فهرست كتابهايى را به ابن عبدالوهاب نشان ميدهد كه از آنها با تعبير «اينها سلاحهايى است كه من براى مجمعه فراهم آورده ام» ياد ميكند. (8)

شيخ ميگويد: از محمد حيات السندى در باره كسانى كه در كنار قبر پيامبر (ص) طلب استغاثه مى كنند (يدعون و يستغيثون) پرسيده شد و او پاسخ داد: «اين تقليدى است از اعمال بنى اسرائيل و قوم موسى كه كفر ورزيدند وبتپرست شدند.» (9) بايد گفت اينها نشانى است از نوعى رفورم و نه چندان جدى. گرچه روشن نيست كه اين از منابع فكر محمد ابن عبدالوهاب باشد. (10)

به يقين تنها استاد شيخ در زمان حضورش در بصره، «محمد المجموعى» بود. (11)

ما در شهر بصره با تحرّكات و فعاليتهايى مواجهيم كه براى نخستين بار رخ داده است؛ ابن عبدالوهاب در اين شهر شرك را تقبيح كرد و به همين دليل، از آنجا اخراج گردِيد. المجموعى اين حركت آغازين شيخ را مورد تأييد قرار داد و به همين دليل از اين واقعه رنج بسيار برد. (12) البته با تأسف بايد گفت هيچ منبع غير وهابى اين محقق را نشناخته است. (13) لااقل مى توان «مجموعه» را واقعى انگاشت. (14)

در اين زمان و برطبق اشارات منابع وهابى، شيخ بسيار علاقه مند بود كه از طريق زبيد به دمشق برود. چه، دمشق درآن روزگار مركز آموزشى فقه حنبلى بود. ليكن نتوانست چنين كند و ناگزير شد به خانهاش برگردد. (15) او در مسير حركتش، به الأحساء رسيد؛ جاييكه مركزيت علمى شافعيان در آن قرار داشت. (16)

در اينجا مى توانيم كمى به منابع غير وهابى نيز متمايل شويم و مرورى بر آنها داشته باشيم. سفرنامه هاى متعدد و گوناگونى در اين زمينه وجود دارد كه برخى چندان قابل اتكا و اطمينان نيستند. نمونهاى از آن دست كتابها، «لمع الشهاب فى سيره محمدبن عبدالوهاب» از نويسنده اى ناشناس است. اين كتاب يكى از منابع مهم تاريخ وهابيت است كه به نظر ميرسد براى يك صاحب منصب انگليسى در منطقه خليج فارس نگاشته شده و در سال 1233 ق./ 1817 م. تكميل گرديده است. آنچه مشخص گرديده، غير وهابى بودن نويسنده كتاب و البته همسو بودن جهتگيرى هاى او با دولت سعودى است.

با تكيه بر اين منابع، (17) بايد گفت: شيخ در سن 37 سالگى عزم سفر كرده و در نخستين سفرش به بصره رفته است. (18) (با توجه به اينكه تاريخ تولد شيخ، طبق منابع وهابى، در سال 1115 ق./ 1739 م. بوده، (19) بنابراين، سفر او در سال 1152/ 1739 آغاز گرديده است). او در بصره به صورت ناشناس در مسجد مجموعه اقامت گزيد. در اين زمان بود كه مورد توجه و حمايت قاضى شهر قرار گرفت. به نظر مى رسد كه وى شش سال از عمر خود را در اين شهر گذراند. (20) پس از آن، به مدت پنج سال در بغداد زيست. (21) پس از آن او يك سال نيز در كردستان اقامت گزيد. (22) سفر بعدى اش به ايران بود. (23) پس از دو سال اقامت در همدان، به اصفهان رفت. زمان ورود او به اصفهان با پايان يافتن


1- من در اينجا بايد درك شيخ از مفهوم «شرك» و عداوتى كه نسبت بدان ابراز مى داشت را، به روشنى تبيين كنم. البته من خود را ناتوان مى بينم تا دريافتهاى او را كه از عقايد اسلاف و همعصرانش متفاوت بود، به طور دقيق و مشخص بيان كنم. من در اين ميان هيچ منبع ثانويه مطمئن يا مطالعه كامل و جامعى كه در ارتباط با منابع [در اختيار همگان] بوده و تحقيق و بررسى ما را در باب وهابيت متقدم راهنمايى كند، نيافتم.
2- ابراهيم فصيح بن صبغه الله الحيدرى البغدادى، «عنوان المجد فى بيان احوال بغداد و البصره و النجد» بغداد، 1962، ص 228
3- بهترين و كامل ترين اشاره از آن «ابن بشر» م. 1290/ 1873 است. عنوان «المجد فى تاريخ النجد بيروت. ص 17 و پس از آن، محمود شكرى الآلوسى، «تاريخ النجد» قاهره، 1347، 1347، ابن غنم م./ 18101225 عنوان مى كند كه شيخ بارها از بصره و حجاز ديدن كرده و سپس به الاحصاء بازگشته است، «روضه الافكار» بمبئى، 1337 ص 4- 31، او همچنين به زيارت وى از حجاز پس بلوغ اشاره دارد ibid، صص 21. 30. اشارات ابن غنم توسط عبداللطيف بن عبدالرحمن بن حسن م. 1876/ 1293 در مصباح الظلام بمبئى ص 6، 19 مورد استفاده قرار گرفت و نيز سليمان بن سهمان م. 1349/ 1930 در دو كارش «الديه الشريق» قاهره 1344 صص 5 به بعد و كشف غياهيب الظلام بمبئى صص 5- 93 چنين كرده است. براى منابع دست دوم به خط سير و مسير سفر وهابى بنگريد به: هنرى لائوست؛ «بررسى عقايد سياسى- اجتماعى تقى الدين احمد ابن تيميه» قاهره 1939 صص 507 به بعد برخلاف ديگر مطالعات لائوست در باب عقايد حنابله و وهابيون، اين بررسى به منابع متأخر استناد ورزيده، و در جزئيات چندان قابل اتكا و اطمينان نيست؛ نيز بنگريد به: دائره المعارف اسلام، ويرايش دوم ليدن و لندن 1960، مدخل «ابن عبدالوهاب» اشارات لائوست در اينجا نيز غير قابل اتكا در جزئيات است؛ نيز بنگريد به: محمد بن عبدالوهاب و آغاز امپراتورى موحدان در عربستان، جى. اس. رِنتز دانشگاه كاليفرنيا 1948 صص 24- 33
4- برمبناى وقايع نگاريهاى سالشمار تاريخ وهابيت در «تاريخ مصر در زمان حكمرانى محمدعلى پاشا»، اثر منگين (F .Mengin) ( پاريس 1823) ص 449 و نيز (Ibid .i، ص 378): او براى ادامه تحصيلاتش به بصره رفت و سپس تصميم به سفر به مكه و مدينه گرفته، پس از آن، به زادگاه خويش بازگشت. تواريخ سالشمار اين اطلاعات را به اظهارات نوه شيخ كه شيخ عبدالرحمان بن عقويه نام داشت، مستند داشتهاند (ibid .,i ,p .vi (؛ شايد اين شخص همان عبدالرحمان بن حسن (م. 1285/ 1869) باشد. اشارتى ديگر حاكى از آن است كه شيخ «پس از سفر به بصره، به الاحصاء رفته و بعد از آن، راه حرمين را پيش گرفته است». (نيز بنگريد به رساله ابن بشر، «عنوان المجد»، ص 264) نوه ديگر شيخ، سليمان بن عبدالله (م. 1233/ 1818) عنوان كرده است كه شيخ از «بصره و حجاز ديدن كرده است (بنگريد به: «التوديه عن توحيد الخلاق» (رياض، 1948) صص 6- 25 كه ازوست و تاريخ نگارش اين كتاب قدرى قابل تأمل و تحقيق خواهد بود) و يك منبع فرانسوى براى تاريخ وهابيت، به صراحت مسير سفر شيخ را ابتدا به بصره و سپس به مكه عنوان مى دارد (J .B .L .J .Rousseau ,m ق moire sur les trios plus fameuses sects du musulmanisme( paris, 8181 ) در زندگى نامه (ترجمه) شيخ كه توسط پسر عبدالرحمان بن حسن، عبداللطيف نگاشته شده، آمده است كه شيخ بيش از يكبار به بصره و حجاز رفته است «مجموعه الرسايل و المسائل النجديه» (قاهره 1346) صص 5- 380، از اطلاعات فوق، چنين برمى آيد كه او اطلاعاتش را برمبناى سخنان ابن غنم تدوين كرده است). يك منبع بى نام و نشان و احتمالا سورى كه منبعى پيش وهابى محسوب مى شود، عنوان مى دارد كه شيخ پس از ديدن بصره، به مدينه رفته است (كيف كان ظهور شيخ الاسلام محمدبن عبدالوهاب- رياض 1983- ص 46)
5- سليمان بن سهمان، تربيت الشيخين قاهره، 1343 صص 5- 162
6- ابن غنم، روضه، صص 6- 31؛ سليمان بن عبدالله، توديه، ص 9- 25؛ ابن بشر، عنوان المجد، صص 14، 16، 17، 85 پسرش ابراهيم درسال 1189/ 1775 درگذشته است ابن عيسى، «تاريخ بعد الحوادث الواقعه فى نجد» ويرايش ح. الجسير رياض 1966 صص 11، 43
7- ابن بشر، «عنوان المجد»، صص 17- 18، 85؛ نيز بنگريد به: جى. وُل J .Voll ، «محمد حياه السندى و محمد بن عبدالوهاب: بررسى در باره جامعه متفكر قرن هجدهم در مدينه، مجله مدرسه مطالعات شرقى و آفريقايى 1975، صص 32 به بعد.
8- ابن بشر، «عنوان المجد»، صص 16، 17
9- «إنّ هؤلاء معتبرون ما هم فيه و باطلون ما كانوا يعملون»، ابن بشر، عنوان المجد، صص 17، 20 طبق متن نسخه خطى اين كتاب در كتابخانه انگلستان، شيخ كسى است كه خود را در معرض قضاوت گذاشته است.
10- طلاب ديگرى كه گفته مى شود شيخ در مدت حضور در حجاز با آنها مراوده داشته، عبارتاند از: شيخ على افندى الداغستانى سليمان بن عبدالله، التوديه، صص 6- 25؛ و نيز بنگريد به عُثيمين، تاريخ مملكه العربيه السعوديه، 1984 و شيخ محمود بن سليمان الكردى الشافعى احمد بن زينى دهلان، «الدرر الثنيه فى ايراد على الوهابيه» قاهره ص 147؛ نيز بنگريد به: مقاله «وهابيت» اثر دى. اس. مارگوليوث در «دائره المعارف اسلام» Encyclopaedia of Islam ويرايش اول، ليدن و لندن 38- 1913؛ و على الطاقستانى متولد 1125/ 1713 و متوفاى 1199/ 1785؛ وى در واقع از شيخ جوانتر بود كه اقامتش در حجاز پيش از جدال و معارضه اش در دمشق به سال 1150 صورت گرفت مرادى، سلك الدرر، بولاق 1301، ص 215 و نيز محمد بن سليمان كردى هم از شيخ جوانتر بود؛ چه، او در سال 1194/ 1780 و درسن شصت سالگى درگذشت و بنابراين، تاريخ تولد او 7- 1126/ 15- 1714 بوده است.
11- طلاب ديگرى كه گفته مى شود شيخ در مدت حضور در حجاز با آنها مراوده داشته، عبارتاند از: شيخ على افندى الداغستانى سليمان بن عبدالله، التوديه، صص 6- 25؛ و نيز بنگريد به عُثيمين، تاريخ مملكه العربيه السعوديه، 1984 و شيخ محمود بن سليمان الكردى الشافعى احمد بن زينى دهلان، «الدرر الثنيه فى ايراد على الوهابيه» قاهره ص 147؛ نيز بنگريد به: مقاله «وهابيت» اثر دى. اس. مارگوليوث در «دائره المعارف اسلام» Encyclopaedia of Islam ويرايش اول، ليدن و لندن 38- 1913؛ و على الطاقستانى متولد 1125/ 1713 و متوفاى 1199/ 1785؛ وى در واقع از شيخ جوانتر بود كه اقامتش در حجاز پيش از جدال و معارضه اش در دمشق به سال 1150 صورت گرفت مرادى، سلك الدرر، بولاق 1301، ص 215 و نيز محمد بن سليمان كردى هم از شيخ جوانتر بود؛ چه، او در سال 1194/ 1780 و درسن شصت سالگى درگذشت و بنابراين، تاريخ تولد او 7- 1126/ 15- 1714 بوده است.
12- ابن بشر، «عنوان المجد»، صص 6. 18، 11. 18؛ ابن غنم توضيحات خوبى درباب تبليغات شيخ در باره توحيد و مخالفتها و تكذيبيههايى كه از ميان شواهد پيداست و به او وارد ميآمده، ارائه كرده است روضه، صص 1، 31 ولى او هيچ چيز درباب شرح و تفصيل وقايعى كه باعث اخراج شيخ از شهر شد، ارائه نكرده است.
13- حيدرى، كسى است كه تمام شرح و توضيحات ابن بشر را تكرار كرده است حيدرى، «عنوان المجد»، صص 9، 229
14- باكينگهام Buckingham در سال 1817 از بصره ديدار كرده و طى گزارشهايش از «باب المجموعه» به عنوان يكى از پنج دروازه شهر بصره كه درقسمت جنوب و جنوب شرقى شهر قرار داشته، ياد كرده است. J. S. Buckingham, Travels in Asyyria, Medina and Persia London, 0381 ونيزنامى ازمسجد مجموعه درفهرست تقسيمات ايالتى عثمانى وجوددارد. Basra Vilayeti 922 .9 salnames Basra ,8031 p
15- ابن بشر، «عنوان المجد»، صص 16. 18
16- عبدالله ابن محمد بن عبداللطيف الشافعى الاحصائى ibid، ص 16. 18. پس از آن، شيخ اين ملاقات را در فضايى جدلى و ناخوشايند براى او يادآورى كرد ابن غنم، روضه، ص 3. 61 سليمان بن عبدالله از عبداللطيف الاحصائى و محمد العفالقى الإحصائى سخن مى گويد توديه، ص 10. 25
17- بنگريد به: «لمع الشهاب فى سيره محمد بن عبدالوهاب»، ويرايش ابوحكيمه بيروت 1967 صص 15- 22
18- Ibid . صص 11. 15. اين امر پس از بيست و سه سال تحصيل نزد دو استاد اهل نجد؛ يعنى شيخ عبدالرحمان ابن احمد از بُرَيده و شيخ حسن التميمى از قسيم، صورت گرفت. من از ارائه نام افراد ديگرى كه احتمالًا در اين ماجرا تأثيرگذار بودهاند، ناتوان و عاجزم.
19- ابن غنم، «روضه»، صص. 2. 30؛ ابن بشر، «عنوان المجد»، صص 5. 416 ازآن روى كه شيخ درسال 1206/ 1792 درگذشت، هر تاريخ تولدى پيش از سال 1115 غيرقابل پذيرش است.
20- «لمع الشهاب»، صص 15- 17؛ شواهد نام دوتن از حاكمان محلى؛ يعنى «عمر آقا» و «جرجيس آقا» را كه پشت سر هم بر مسند امور نشستهاند و نيز دو قادى به ناماى «شهاب الدين» و «حسين الاسلامبولى» و يكى از محصلين زبده و برجسته به نام شيخ انس را ذكر كردهند. اين آخرى احتمالًا بايد «شيخ انس باش عيان البصره» باشد كه در سال 1140/ 1727 گنبد مرقد «شيخ محمد امين كوّاز» (م. 953/ 1546) را بازسازى كرد. بنگريد به: باش اعيان العباسى، «البصره فى ادواره التاريخيه»، (بغداد، 1961) ص 81) چنين به نظر مى رسد كه او به شدت تلاش مى كرد تا براى شيخ گروه هوادارانى تهيه كند، كسانى كه دشمن آيين قبر پرستى بودند (ابن غنم، روضه، صص 3. 139 و 8. 208)
21- «لمع الشهاب»، صص 17 به بعد؛ اين اشاره از مكتب شافعى و شيخ عبدالرحيم الكردى برآمده است.
22- Ibid ، صص 17، 18
23- Ibid ، صص 19، 21

ص: 108

حكمرانى سلسله صفوى و به قدرت رسيدن نادرشاه افشار همراه بود (1).(اين تاريخ نمى تواند ازسال 1148 ق./ 1736 م.- سالى كه نادر به «نادرشاه» ملقّب شد- فراتر رود.) او در مدت اقامت هفت ساله اش در اصفهان، به فلسفه اشراق و تصوّف گرايش پيدا كرد. (2) پس از اصفهان به جانب رى رفت و پس از اقامت نامطلوبش در روستايى در ميانه راه، به قم رسيد، (3) ليكن بى درنگ از آنجا راهى آناتولى شد. (4) در ادامه، او شش ماه از عمر خود را در حلب، يكسال در دمشق، دو ماه در اورشليم و دوسال در قاهره گذرانيد. (5)

محمد بن عبد الوهاب سرانجام تصميم به سفر حجاز گرفت كه در آن زمان «شريف سُرور» (6) بر آنجا حكومت مى كرد. (7) (حكومت سُرور از سال 1186/ 1773 تا 1202/ 1788 برقرار بود). از سوى ديگر، طبق شواهد، سفر شِيخ، از ورودش به اصفهان تا بازگشتشِ به مكه، نبايد بيش از يازده سال به طول انجامد و نيز چنانكه ديديم تاريخ آن نبايد از سال 1148 ق./ 1736 م. فراتر باشد).

از زمانى كه مارگوليوث كتاب «لمع الشهاب ...» را در مقاله اى با عنوان «وهابيت» در ويرايش اولِ دائره المعارف اسلام (

The Envyclopedia of Islam

منتشر كرد، (8) براى [محققان] خاورميانه (9) و همچنين غرب، (10) به عنوان منبعى دسته دوم، مورد استفاده قرار گرفت. اما بايد به اين منبع، با ديده ترديد و نقادانه نگريست. به جهت استنادات او به منابع نا مشخص؛ از سويى نمى توان آنها را بى پايه و اساس شمرد و از سوى ديگر، نميشودكاملًا منسجم و منطبق با سالشمار تاريخى دانست.

به نظر ميرسد كه محتوا و درونماى اصلى اين كتاب- كه بى شك از مآخذ توأمان شفاهى و كتبى اخذ شده- در برخى كتب فارسى عهد قاجار نيز آمده است. (11) نوشته محمدتقى سپهر (12) (م 1297- 1880) كه در دهه 1250 يا 1260/ 1830 ويا 1840 نشر يافته، گوياى آن است كه ابن عبدالوهاب پس از تحصيل در بصره، به همراه محمد نامى، به قصد يادگيرى علوم مختلف راهى اصفهان گرديد. (13) اين مطالب، از به وسيله مورخ متقدمترى به نام «عبدالرزاق مفتون دنبلى» (م. 1243/ 1827) تأييد ميشود (14)

عالم برجسته، مرحوم ميرزاى قمى (م. 1231/ 1815) (15) حدود يك سال پيش از مرگش، نامهاى به فتحعلى شاه قاجار (حك- 1212- 50/ 1797- 1834) نوشت و در آن، اطلاعات بيست سالگياش را به هنگامى كه در نجف بود، بازگو كرد (در دهههاى 1170 تا 1750). (16) وى در آنجا از شخصى از اهالى عُيينه كه محمدبن عبدالوهاب نام داشته و به عراق عرب (شهرهايى از جمله شهرهاى مقدس) و البته شهرهاى عراق عجم رفته، سخن گفته است. (17)

منبع متأخرترى به نام «تحفه الأعلام» از عبداللطيف شوشترى (1220/ 1806 م.)، (18) طى يادداشتى- كه در سال 1219/ 1804 نوشته شده- در باره سفرهاى ابن عبدالوهاب به اصفهان، كه مركز انديشههاى فلسفى يونانى بود (يونانكده) و هم درسياش با محقّقان برجسته و شناخته شده آن زمان و همچنين بازگشت به موطنش در تاريخ حدود سال 1171/ 1757 مطالبى را آورده است. (19) اين اشارات با سخنان ميرزا ابوطالب خان اصفهانى (20) (1220/ 1805 م.) كه آنها را در سال 1218/ 1803 (21)به رشته تحرير درآورده، همسو و هم جهت است. ميرزا ابوطالب در اين كتاب، اطلاعات بيشتر و دقيقترى درباره سفر شيخ به خراسان و حضورش در مرز غرنه ارائه ميكند، ليكن اين شواهد نيز اطمينان و اعتماد كافى در ذهن خواننده بر نميانگيزد.

اما اين پايان ماجرا نيست. دو منبع ديگر نيز براى تضمين اعتبار گزارشهاييكه از ايرانيان رسيده، وجود دارد؛ يكى از آنها سفرنامه كارستن نيبور (22) سياح آلمانى است. در اين منبع، نيبور از «دين جديدى» سخن ميگويد كه در نجد شكل گرفته است. وى توضيح ميدهدكه چگونه اين ماجراجوى عرب، پسازتحصيل درنجد، براى چند سال دربصره زيست وپساز آن به بغداد و ايران سفركرد! (23)نيبور در سال 3- 1762 درعربستان حضور داشت و پيشگوييهاى او در باره آينده، تا چندين دهه بعد، مورد ملاحظه و توجه بود. (24)

منبع متقدم ديگر (متقدمترين و البته با صراحت كلام كمتر) خود شيخ است. وى طى نامهاى به عبدالله بن سُحَيم، مفتى مجمعه، در باب دشمنى ابن المويس با انديشههاى او كه طى نامهاى به مردم وَشم (درون منطقه نجد) عقايد ابن عبدالوهاب را متمسخرانه، بدعتى از سوى خراسان دانسته بود. اطلاعاتى به ما ميدهد. (25) اين شاهد تاريخى نميتواند ديرتر از سال 1175/ 1761 رخ داده باشد؛ چراكه هم عبدالله بن سُحَيم و هم ابن المويس در وقايعى كه در منطقه صُدَير رخ داد، در آن سال از دنيا رفتند. (26)

در اينجا شواهد بيشترى از اين سفر نامتعارف- كه با شرايط و مختصات آن، كاملًا ناهمگون به نظر مى رسد-


1- Ibid ، صص 7، 19
2- استاد وى، ميرزا جانالاصفهانى بودكه شرح تجريد خواجه نصيرالدين طوسيرا درس ميگفت ibid، صص 7، 19 چنين به نظر مى رسد كه نگارنده اين مطلب وى را همان حبيب الله ميرزاجان الشيرازى مى داند بنگريد به پانويس ها: C. Brockelman, Geschichte der Arabischen Litteratur ، مجلدات تكميلى، ليدن 1937- 42، ص 926 پ 2؛ و نيز بنگريد به: زركلى، اعلام، بيروت 1979، ص 167 ستون الف.
3- در اين نقطه، او با هم درسى از اهالى بغداد به نام على الغزاز همراه شد.
4- «لمعالشهاب»، ص 21؛ دراينجا او به شهرى با نام «ابو لباس» برده مى شود كه من ازتشخيص دقيق مكانآن عاجزم.
5- Ibid ، صص 21 به بعد؛ او در مدت اقامت درقاهره، در الازهر و در محضر شيخ محمد زين الدين ابوعبدالله المغربى به تحصيل علم پرداخت.
6- Ibid ، ص 220؛ وى در مكه با شيخ عبدالغنى الشافعى مفتى مكه ملاقات كرد.
7- دهلان، خلاصات الكلام فى بيان امراء البلد الحرام، قاهره، 1305 صص. 33 و 207 و 25 و 224
8- آدرس متن مربوط عبارت است از:a 1086
9- براى مثال، بنگريد به: احمد لمين، «زعماء الاصلاح فى العصر الحديث»، قاهره 1948 ص 10 من براى اين ارجاع مديون مايكل بورنر هستم؛ نيز بنگريد به: الف. الف. عبدالرحيم، الدوله السعوديه الأولى، ويرايش دوم، قاهره، 1975 ص 34 و پانويس اول: عبدالرحيم به چهار دليل اين منبع را صحيح و قابل اطمينان نمى داند: اول آنكه هيچگونه اطلاع و تصريحى مبنى بر فارسى دانستن شيخ وجود ندارد، دوم عدم اشاره به هيچ گونه تعارض و تضارب عقيده كه شيخ احتمالا درطول چنين سفرى با آن مواجه بوده است، و نيز دلايل سوم و چهارم بر مبناى استدلالات نادرست و معيوب بنا نهاده شده است.
10- براى نمونه بنگريد به:Rentz ,Muhammad ibn Abd -al Wahhab ، ص 32، پانويس اول: رنتز به اين كتاب به عنوان مرجعى سال شمار و كرونولوژيك مى نگرد و با عباراتى «به شدت احساسى» و در اختلاف و تباين با تمام منابعى كه تاكنون تصويرى از شيخ را براى ما رقم زده اند، از آن ياد مى كند.
11- براى اين كتب بنگريد به: حسين مدرسى طباطبايى، «روابط ايران با حكومت مستقل نجد» 1208- 1233 ه-. ق.؛ بررسى هاى تاريخى، سال 11، شماره 4 1976 صص 79 به بعد؛ الف، فقيهى، وهابيان، تهران. 1364 ش. صص 6- 144 و 79- 262 مدرسى در اينجا رسماً بيان مى كند منابعى تاريخى كه سفر شيخ را به ايران تحت پوشش قرار دادهاند، بر مبناى وقايع نگارى ايرانيان بنا نهاده شده است و شواهد «لمع الشهاب» بدين وسيله تأْييد مى گردد. اين مطالعات جايگزين كار شهرستانى، هل تلاقى مبدى الوهابيه دروسه فى اصفهان؟، العرفان، 1969؛ مقاله شهرستانى دريك مجله عربى زبان در تهران به چاپ رسيده است. تحت عنوان «الشيخ محمد بن عبدالوهاب و دراساته فى اصفهان»، بعدها توسط ردِّيه پرجنب و جوشى كه حامد الجسير تحت عنوان «جوانب من حيات الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، العرب، شماره 4 1970 مخصوصاً صص 939- 44 چاپ شد. در اينجا «لمع الشهاب» مورد نقد و بررسى قرار گرفت.
12- بنگريد به:C .A .Storey ,Perrsian Literature London ,1927 صص 152- 4 شماره 191
13- محمد تقى سپهر، «ناسخ التواريخ»: سلطنت قاجاريه، تهران 1344 ش. و 1385 ش. همچنين بنگريد به: رضاقلى خان هدايت، «تاريخ روضه الصفاى ناصرى»، به اهتمام ميركوند 62 قم. 1338- 9 جلد 4، صص 18. 380
14- عبدالرزاق مفتون دنبلى، مآثر السلطانيه، تهران 1351 ص 11. 82 براى اطلاعات بيشتر از اين نگارنده، بنگريد به Storey ,Persian Literature صص 334 به بعد. شماره 426 اين كتاب درباره تاريخ سلطنت فتحعلى شاه تا سال 1229/ 1814
15- براى اطلاعات بيشتر در زندكى و آثار او، بنگريد به: مدرسى طباطبايى، «پنج نامه از فتحعلى شاه قاجار به ميرزاى قمى»، بررسى تاريخى، سال پنجم، شماره 4 1975 صص 8- 254
16- تاريخ تولد او عموما سال 1151/ 1738 انگاشته مى شود آقا بزرگ تهرانى، «طبقات اعلام الشيعه، مشهد. 1404 قسمت دوم، صص 8. 52 و اينطور دانسته مى شود كه او درسال 1174/ 1760 به نجف رسيده است مدرسى طباطبايى، پنج نامه، ص 255 پانويس 37
17- من مضمون اين نامه را تنها از طريق نقل قولى كه فقيهى در كتابش «وهابيان»، صص 267 به بعد آورده است، بيان مى كنم. او پس از ستايش از محمد بن عبدالوهاب براى بازديدش از ايران اينطور مى نويسد: «ظاهر آن است كه [او] به عراق عجم هم آمده بود». ibid، صص 8. 267 اين يكى از منابع پارسى زبانى است كه در آن نام و نشان صحيحى از شيخ ارائه كرده است.
18- براى اين تحقيق و ذيل آن، بنگريد به Storey ,Persian Literature ، صص 1123، شماره 1561
19- عبداللطيف شوشترى، تحفه الاعلام، ويرايش س. موحد تهران، 1363 صص 13. 447. پس زمينه انديشه شيخ در اينجا وابسته به فقاهت حنفى نشان داده شده است. و اين در حالى است كه ميرزاى قمى مى دانست وهابيان حنبلى هستند
20- Storey ,Persian Literature , صص 8- 144 شماره 173
21- ميرزا ابوطالب خان اصفهانى، مسير طالبى، ويرايش حسين خديوجم، تهران، 1352 صص 20. 409؛ نيز بنگريد به ترجمه همين اثر: C. Stewart, Travels of Mirza Abu Taleb Khan London, 1817 , iii, pp. 168 f
22- Carsten Niebuhr
23- C. Niebuhr, Beschreibung von Arabien, Copenhagen, 1772 p. 346 ترجمه انگليسى اين اثر كه با عنوان: Travels through Arabia and Other Countries in the Middle east Edinburgh, 1972 . ii. p. 131 به چاپ رسيده، بى شك از ترجمه فرانسوى اصل آن، كه با عنوان Arabi ze Copenhagen, 1773 . p. 298 Description de l چاپ گرديده بود، برداشت شده و از سفرهاى متعدد به بغداد و درون ايران سخن مى گويد. اما متن اصلى آلمانى آن از اين عبارت استفاده مى كند:"reisete auch nach Baghdad and Persien " ليكن از سوى ديگر بوركهارت J .L .Burckhardt تنها بدين مطلب اشاره دارد كه" [شيخ] مدارس متعددى در شهرهاى مهم مشرق درك كرده است" J. L. Burckhardt, Notes on the Bedouins and Wahabys London, 1830 , p. 274
24- چنانكه توسط عثيمين A .S .al -Uthaymin مشخص شد. نيبور و دعوات شيخ محمد بن عبدالوهاب، مجلات كليات العلوم الاجتماعيه، رياض 1978 ص 178
25- كتابه لأهل الوشم يستضى ء بالتوحيد و يزعموا أنّه بدعه خرج من خراسان ابن غنم، روضه، صص 14، 148 در نامه اى ديگر كه شيخ به عبدالله بن سهيم نگاشته، مجددّا از «بدعت خراسانى» كه به افكار او نسبت مى دهند، به صراحت سخن گفته است. زعمتم أنّه لا يخرج إلا من خراسان،Ibid ، صص 10، 129 ونيز 44، 129 براى اطلاعات بيشتر در باب پس زمينههاى چنين بحثهاى جدلى، بنگريد به: مايكل كوك، بسط اولين دولت سعودى در وشم، در جهان اسلام از سنت تا تجدد: با مقاله افتخارى برنارد لوئيس پرينستون، 1989 صص 5- 673
26- ابن بشر، «عنوان المجد»، صص 22، 42 و نيز بنگريد به: ابن عيسى، تاريخ، ص 5، 111

ص: 109

وجود دارد (1). طبق آراى پژوهشگر عراقى، م. س. خطاب، (2) ياسين العُمَرى (بعد از 1232/ 1816 م.) مورخ اهل موصل، بين تحصيل شيخ نزد ملا احمد الجُمَيلى (م. 1170/ 1816) و حضور او در بصره ارتباط ايجاد كرده است. (3) اگر اين مطلب صحيح باشد، شيخ بايد در زمان حضور منازعات مذهبى كه به «پيامبر سنت جورج» معروف است، در آن شهر حاضر بوده باشد (4) در مقايسه و بررسى شواهد حضور شيخ در بصره مى توان به مشاهدات سرهاردفورد جونز كنسول انگلستان در بغداد كه در دسامبر 1213/ 1798 به ثبت رسيده، توجه كرد: در طول حضور او در موصل، ملّا محمد علنا، مانند يك درست دين پرهيزگار، عقايد خويش را ترويج ميكرد و اين امر براى روحانيون و فقهاى آن شهر كه او را مجبور به ترك آنجا كردند، بسيار گران وخطرناك جلوه مينمود. (5) «اقامت كوتاه [او] در بصره» توسط وارينگ نيز مورد توجه قرارگرفته است، (6) ليكن، شهر موصل جزو خط سير سفر شيخ در كتاب «لمع الشهاب ...» نيست.

علاوه بر موصل، از دمشق و بغداد نيز نام برده شده است. (7) لطف الله ابن احمد (1243/ 1827 م.) مورخ يمنى كه وقايع سالهاى ميان 1189- 1224/ 1775- 1809 را در تاريخش درج كرده است، گزارش ميدهد كه ابن عبدالوهاب پس از تحصيلاتش در مدينه و بصره، مدتى را در دمشق مشغول به تحصيل علم بود. در اين ميان منابع فرانسوى، سفر شيخ به بين النهرين و سوريه كه طى آن از دمشق رانده و از بصره و بغداد اخراج شد را ذكر كردهاند. (8) وقايع نويس مغربى، ناصرى (1315/ 1897 م.) مينويسد كه او [ابن عبدالوهاب] به سوريه رفته است. (9) چندين منبع دست دوم ديگر نيز از حضور او در دمشق سخن گفتهاند. (10) اثر حيدرى بغدادى كه درسال 1286/ 1869 نگاشته شده، بيانگر آن است كه ابن عبدالوهاب به بغداد رفته و به همراه جد نگارنده، صبغه الله الحيدرى به تحصيل پرداخته است. (11)

با در دست داشتن تمام اين اطلاعات، هنوز هم مسير سفر شيخ در پردهاى از ابهام قرار دارد. براستى سخن چه كسى را بايد پذيرفت؟ منابع وهابى تا جايى بر ديگر منابع رجحان دارند كه عقايد اصلى وهابيت را به ما منتقل ميكنند و بسيار طبيعى استكه آنها هيچ علاقهاى به انتقال موضوعاتى كه شيخ علاقهاى به اطلاع همگان از آنها نداشته، ندارند. اما در همين حال، اين منابع به وضوح نخ نما و به دليل ناكامل بودنشان غيرقابل اتكا هستند و تاحدّى كه ما از آن آگاهيم، اين منابع هيچكدام از منابع غير وهّابى قديمتر نيستند. البته منابع غير وهابى به شكلى كه قابل اثبات است، مطالب نادرست بيشترى را در بر دارند و حتى ميتوان اصل بسيارى از مطالبى را كه منابع غير وهابى ذكركردهاند، در منابع مغرض ضدّ وهابى يافت. از سوى ديگر آنها از نيبور به عنوان قديمترين منبع صريح در اين باب بهره بردهاند. در حقيقت ما هيچ منبع همزمانِ با رخداد را در اين باب نداريم و حتى شاهد ابن المويس هم در باب بدعتى از خراسان نيز محتملًا كافى است تا آنرا متعلق به دورهاى پس از آن رخداد بدانيم. شايد بهترين عبارتيكه بتوان در اين رابطه بدان اشاره كرد، آن است كه: شيخ قطعاً مدتى را در بصره گذرانده است. اين سخن توسط نيبور بيان شده و علاوه بر آن، منابع وهابى و غير وهابى، اشارات صريحى بدان داشتهاند. (12) علاوه بر اين، بايد به اين مطلب توجه داشت كه بررسى روايات متفاوت مسير سفر شيخ، منبع صحيح وكاملى براى درك عقايد و جهانبينى او نخواهد بود و براى نيل به تمام آنچه لازم است بدانيم، بايد با محققّانى كه شيخ احتمالًا برخى از مواضع و نظريات خود را با ايشان در ميان گذارده، ارتباط برقرار كرد.

بهترين منبع براى درك بهتر ادبيات انديشههاى شيخ، حيدرى است. اين مطلب براى نخستين بار توسط ابن بشر و در تيزبينى و فراستيكه او درباب زندگى ابن عبدالوهاب پيش از سفرش مبذول داشت، مورد توجه قرار گرفت. (13) تعقيب احتمالاتى كه مطرح شد، صحيح به نظر نميرسد و من پس از اين، برآنم منابعى را كه شيخ در نوشتههايش، بيش از ديگران بدانها ارجاع داده است مورد بررسى قرار دهم. (14) من در اين ميان، از بررسى قرآن وحديث صرفنظر ميكنم، چه شيخ خود معتقد به فسادناپذيرى اين دسته از منابع بود، (15) و من هيچگونه ادعاى جامع و فراگيرى را در اين باره ارائه نخواهم كرد. با اين وجود اين ساختار خطا ناپذير است، ولى ما براى شروع ميتوانيم از نكات منفى و مشكلات كار آغاز كنيم.

مشكل اول اندك بودن آثار وكمى پيروان افكار متفكران حنبلى از قرن هفتم تا سيزدهم است. (16) حتى ابنحنبل (241/ 855 م.) هم بهعنوان بنيانگذار مكتب، شخصاً نقش تأثيرگذارى در استقرار انديشه اصلى وهابيت نداشته است. (17)برخلاف ميراث رايج آنها، منابع قديمتر حنبلى، دغدغههاى انديشهاى بسيار متفاوتى از وهابيان داشتند (18) وآنها بهعلت تعصب وخشكهمذهبى بدنام شدند كه ديگران آنرا ترويج كرده و به سراشيبى خرافه پرستى سوق دادند. در اين راستا مترجم- زندگى نامه نويس- حنبلى، ابن ابى يعلى (526/ 1131 م.) هيچگونه دغدغهاى درباب ارجاع بهآيين پرستش قبور


1- منابعى وجود دارد و به دروسى اشاره مى كند كه او در مدينه به مطالعه آنها مشغول بوده است: [D .Badia y Leyblich] سفرهاى على بيگ، لندن، 1816 ص 128؛ صديق حسن خان القنوجى م. 1307/ 1890، ابجد العلوم، دمشق، 1978 و بيروت 1395 صص 9، 194
2- م. س. خطاب، الامام محمد بن عبدالوهاب فى مدينه الموصل، در جامعه محمد بن سعود الاسلامى، مركز البحوث، بحوث اسبوع الشيخ محمد بن عبدالوهاب، رياض، 1983 ص 75
3- ياسين بن خيرالله العمرى، غرائب الآثار، موصل 1359 ص 34 در قسمت سال 1208/ 1793 به بعد براى آگاهى بيشتر از دشمنى العمرى با وهابيان، بنگريد به: P. Kemp, Territoires dIslam: Le monde vu de Mossoul au XVIILe si فcle Paris ,1982 . صص 79- 84 اين متن ترجمهاى از متن مشابه تاريخى است كه بدون توجه به موصل، از سفر او به يمن سخن رانده است. ibid، ص 79.
4- خطاب، الامام محمد بن عبدالوهاب فى مدينه موصل در جامعه الامام محمد بن مسعود الاسلامى، مركز البحوث، بحوث اسبوع الشيخ محمد بن عبدالوهاب رياض 1983 ج 1، ص 75
5- كمپانى هند شرقى،G /92 /52 .834 b -934 a : براى تاريخ اين بنگريد به:ibid .f .834 a . اين گزارش از يك كپى ديگر، از م. الف. خان نيز به چاپ رسيده است: «گزارش يك ديپلمات از وهابيت در عربستان»، مطالعات اسلامى، سال هفتم، 1968 صص 4- 41؛ در اينجا خط سير شيخ از بصره، بغداد، دمشق و موصل و پس از آن بازگشت به سوى خانهاش درج شده است. او همچنين به خاطر نظريات خطرناكش مجبور به فرار از دمشق شد.
6- E .S .Waring سفرى به شيراز لندن 1807. ص 119؛ بايد گفت وارينگ و جونز منابع قابل اتكايى نيستند، چراكه سفر وارينگ در سال 1802/ 1216 بوده است.
7- چنانكه آمد، دو شهرى كه جونز از آنها ياد كرد، در نوشتههاى وارينگ نيز موجود است كسى كه گفت شيخ از دست علماى تحريك شده دمشق گريخت. در كار ديگرش جونز تنها به اين نكته بسنده كرده كه دمشق «شهرى مملو از مدارس و مكاتب مختلف شرق» است و شيخ از آنها ديدن كرد. Sir Hardford Jones, An Account of the Transactions of His Majestys Mission to the Court of Persia, in the years 1807- 11( London, 1834 ). ii. p. 7 (توجه من به اين كتاب از طريق راهنمايى مالكم ياپ جلب شد)؛ چنانكه مشاهده شد، هردو شهرِ دمشق و بغداد در منبع «لمع الشهاب ...» مورد توجه قرار گرفته اند.
8- J. B. L. J. Rousseau [, Description du Pachalik de Bagdad Paris, 1809 p. 131/ M morie sur les trois plus fameuses sects du Musulmanisme, p. 2; L. A. Corancez, Histoire des Wahabis Paris, 1810 p. 9
9- احمدبن خالدالنصيرى، «الاستقصاء لاخبار الدول المغرب و الاقصى»، كازابلانكا، 1954- 6viii ، صص 18، 119
10- فيلبى (Philby) در تحقيق اخيرش، نوشتارى پيشنهادگونه را، مبنى بر اينكه شيخ در بغداد و دمشق مشغول تحصيل بوده، ارائه كرده است. (بنگريد به مآخذى كه رنتز (Rentz) در كتابش «محمد بن عبدالوهاب» در ص 32 و در پانويس اول ارائه كرده است. همچنين او بعدها منبع فقهى ديگرى از شيخ را كه شاهدى درباب سفر اونيز بود، ترجمه كرد. (بنگريد به:H .S .Philby ,Saudi Arabia (London ,1955) ,p .35( لاپيدوس نيز بر تحصيل شيخ در دمشق تصريح دارد. (بنگريد به: I. M. Lapidus, A History of Islamic Societies( Cambridge, 1988 ). p. 673 جملهاى با اين مضمون كه «ابن عبدالوهاب سوريه را ديده»، در ترجمهاى كه به شكل بيوگرافى براى كمال الدين القاضى گردآورى شده، ديده مى شود. «النعت الاكمل لاصحاب الامام احمد بن حنبل، ويرايش الحفيظ و اباضه (دمشق، 1982) ص 3، 336
11- حيدرى، «عنوان المجد»، ص 18، 236؛ همچنين نام بغداد در تأليفات متأخرترى چون جونز، وارينگ و فيلبى درج گرديده است.
12- احتمالًا مقاله ضدّ وهابى «بصرأن قبانى» مفاهيمى را مبنى بر اينكه شيخ در بصره بوده است را درخود دارد. براى نسخه خطى كه از اين نامه در حيدرآباد موجود است، بنگريد به: كارل بروكلمان، مجلدات ضميمه دوم، ص 532، شماره 7 به بعد؛ ابن غنم، روضه، ص 9، 209. بروكلمان بدون توجه به كاتالوگ حيدرآباد بيان كرده كه اين كتاب در سال 1157/ 1744 نوشته شده است. بنابر سخن عضاوى، اين كتاب در سال 1155/ 1742 نوشته شده. بنگريد به: العضاوى، «تاريخ العراق بين الاحطلالين»، بغداد 1935- 56 جلد ششم، ص 336
13- ابن بشر، عنوان المجد، صص 6، 16 و 8، 17
14- اين كار در قالب بررسى روند و مسير اوليه كار، و نه بيشتر، خلاصه خواهد شد. چنانكه مطرح شد، اين مقاله توسط محقّقى فراهم آمده، كه زمانى را براى فراگرفتن و مطالعه متون مرتبط با افكار «ابن تيميه» و «ابن قيم جوزيه» و متون ادبى شرعى و فقهى كه از شيخ برجاى مانده، صرف كرده است. تصادفاً بسيارى از استنادات صحيح و خوب شيخ از محقّقين متأخرتر، ما را در رهيابى به انديشههاى او در كارهايش كمك بسيار خواهد كرد.
15- چنانكه وى در نامهاى به رهبر اعراب سورى چنين مى نويسد: «من به كسانى كه مخالف من بودهاند، چيزهايى را كه پيامبر از ارتباط با آنها لذت مى برد را گفتم؛ من به ايشان گفتم شما كتبى داريد، آنها را بخوانيد و ابدا به چيزهايى كه من مى گويم توجه نكنيد، و وقتى شما كتبتان را مطالعه كرديد مطالبى را كه پيامبر گفته است را دنبال كنيد و اصلا از معارضه ديگران بر ضدّ خودتان نهراسيد» ابن غنم، روضه ص 17، 196، او همچنين در جاى ديگر اظهار مى دارد كه وى هيچگاه هيچ صوفى، قانون دان و يا خداشناسى را به خويش دعوت نمى كند، بلكه او آنها را به خدا و سنت پيامبر ص فرا مى خواند.
16- البته لائوست در مقالهاش در دائره المعارف اسلام، برآن است كه نظريات شيخ به شدت با ساختار فكرى متفكّران حنبلى متقدم در ارتباط است، كه البته اين سخنى گمراه كننده است.
17- البته ارجاعات نادرى از متفكّران حنبلى به آثار شخص ابن حنبل وجود دارد براى مثال بنگريد به: ابن غنم، روضه، ج 1، صص 10، 22، 126، 68 و 156
18- در اينجا متنى وجود دارد Ibid ,، ص 7- 123 كه شيخ مكرر با استفاده از جهان بينى ابن حنبل، بدان ارجاع داده است. اما اين در پاسخ ادعاى دشمنش al -muways در متن چيزى كه علم الاسماء والصفات ibid، صص 3، 123. متنى كه در حاشيه انديشههاى اصلى وهابيت قرار مى گيرد.

ص: 110

ويا اعمالى شبيه بدان، بهذهن خويشراه نميدهد؛ (1) چنانكه حتى شرك، موضوع مورد بحث در تلبيس ابليس واعظ حنبلى ابن الجوزى (597/ 1201 م.) نبود (2). در اين دوره تاريخى، تنها يك محقّق حنبلى وجود دارد كه شيخ در تكفير و محكوميت آيين پرستش قبور بدان ارجاع داده است: ابوالوفا ابن عقيل (513/ 1119 م.) (3)

دور از حقيقت نخواهد بود اگر گرايشهاى او را بيشتر مرتبط با علقههاى فكرى كه در جوانى با معتزله داشت بدانيم (4) تا زندگى طولانى كه تحت تأثير افكار حنبلى به سرآورد.

مشكل بعدى، كمبود منابع محقّقان حنبلى استكه درسنوات پس از قرن دهم/ شانزدهم زندگى كردهاند. در اينجا تنها يك يادداشت نادرست وجود دارد: شيخ تنها يك ارجاع مشخص به آثار فقهى حنبليان پس از قرن دهم/ شانزدهم دارد و آن هم كتاب اقناع اثر هُجاوى (968/ 1560 م.) است. (5)

مسأله سوم آناستكه محقّقان غير حنبلى هيچ گرايشى به مورد ارجاع واقع شدن توسط شيخ نداشتند، مگر اينكه شيخ شخصاً، به منبعى غيرحنبلى ارجاع داده باشد؛ چنانكه او اين مطلب را اينچنين شرح ميدهد: «من با يك حنفى، از طريق به ميان آوردن نظريات علماى حنفى پيش از او به بحث و مجادله پرداختم و نيز چنين كارى را با مالكيان، شافعيان و حنبليان انجام دادم و سخنان محققان ما قبل ايشان را كه آنها بدان اتكا داشتند، برايشان نقلكردم.» (6) پس از اين، وى خلاصههايى را از مكاتب غيرحنبلى، با توجه به نگارندگان هركدام از آنها ارائه ميكرد: «ما براى پيروان ديگر ائمه طرفدار تكفير به مطالبى از ايشان استناد ورزيديم ... براى حنفيان ... براى مالكيان ... و براى شافعيان.» (7) گاهى توجه او به صورت خاص به شافعيان است. اينجاستكه عنايت ويژه او به علماى شافعى قرن هشتم/ چهاردهم حاضر در دمشق جلب ميشود و از ايشان به خصوص ذهبى (748/ 1348 م.) و ابن كثير (774/ 1373 م.) به عنوان پيروان اصيل سنت قدردانى و ستايش ويژهاى به عمل ميآورد. (8) ارجاعات به منابع غيرحنبلى خارج از محدودهاى كه ذكر شد [در آثار شيخ] بسيار نادر است. (9)

آنچه مشخص است؛ (10) وابستگى شيخ به دو عالم حنبلى بزرگِ قرن هشتم/ چهارهم در دمشق؛ يعنى ابنتيميه (728/ 1328 م.) و ابنقيم جوزى (751/ 1350 م.) است. (11) اين دو، درنگاه شيخ، جزو علماى برجسته در ميان متأخرين بودند. (12) نام ابن تيميه- كه بيشتر با عنوان «شيخ الإسلام» ويا بهاختصار «شيخ» از او ياد ميشود- بهوضوح درنوشتههاى شيخ بهچشم ميخورد. (13) ابن قيم نيز در آثار او از چنين جايگاهى برخوردار است. (14) اين وابستگى البته زمينه برخى حملات و انتقادات اوليه را به نظريات شيخ فراهم كرد. (15) اينجاست كه ما با متن تلخيص شده نامهاى مواجهيم كه حداكثر تا تاريخ 1163/ 1750، از سوى محمد بن عبدالرحمان ابن العفالقى الاحسائى به عثمان بن معمر حاكم عيينه نوشته شده است. (16)ابن العفالقى كسى است كه اين فرصت را يافت براى مباحثات و مجادلات، آراى ابن تيميه و ابن قيم را به خوبى بررسى و مطالعه كند. (17) او در جايى، يكى از اصليترين منابع انديشهاى وهابيت را مورد انتقاد قرار داد: آثار ابن قيم كه شيخ و پيروانش بسيار بدان متكى هستند، از سوى ايشان مورد بدفهمى قرار گرفت. (18) به نظر ميرسد ابن العفالقى وابستگى شيخ به ابن تيميه را نيز مورد هدف قرار داده است. (19) چنين حملهاى يكبار ديگر نيز در سال 1170/ 1756 و توسط يك سنى متعصب وستيزه جو، به نام زيد بن الأمير الصنعانى (1182/ 1768 م.) انجام شد. (20)

ابن الأمير- چنانكه پس از اين به اختصار خواهيم ديد- ابتدا با استفاده از آثار و نظريات شيخ رشد يافت، اما در سال 1170/ 1756 فرصتى يافت تا برخى از كتب او را به محك آزمون بگذارد. وى پس از آن، به اين نتيجه رسيد كه شيخ مردى ناآموخته است و از محقّقانى بهره مند نشدهكه ميتوانستند او را در نيل به اهدافش راهنمايى كنند. اوتنها برخى از كتب ابن تيميه و ابنقيم را مطالعه كرده و ديدگاههاى ايشان را درساختارى ناقص و بومى شده گرد آورده است. (21) وى چنين عنوان ميكند كه با مطالعه آراى ابن تيميه و ابن قيم، اشاراتى را فراهم آورده كه سخنان و عقايد او [ابن عبدالوهاب] را نقض ميكند. (22) مركزيت ابن تيميه و ابن قيم، به عنوان دو منبع مهم براى كارهاى شيخ، قوام بخش حملات كلامى شيخ به ديگران بوده است.

از اين مطلب، چنين بر ميآيدكه شيخ هيچيك از علما ومحققان همعصرش را بهعنوان منبع موثق قبول نداشته و در اين برهه، همسانى و همسويى قابل توجهى ميان انديشههاى شيخ و عالم همعصر او؛ يعنى ابن الأمير (متولد 1099/ 1688) در مسأله شرك وجود داشته است. ما از اين امر آگاهيمكه ابن الأمير ابتدا تلاشهاى شيخ را ميستود (23)و از پيشرفتهاى او آگاه بود. (24) امّا موضع پسين ابن الأمير در باب شرك (25) و مسأله كليدى جهاد كه در تاريخ پس از سال 1163/ 1749 و با آشكار شدن فتنه شيخ در نجد همراه شد، (26) موضعى دو پهلو و مبهم بود.


1- براى مثال بنگريد به ابن ابى يعلى، «طبقات الحنبليه»، ويرايش م. ح. الفيقى قاهره، 1952 جلد 1. صص 15، 22 و 17، 382 و 2، 388 و جلد 2 صص 17، 63 و 13، 234 و 9، 241 بنگريد به نگاشتههاى ويرايشى و پانويسهاى الفيقى بر اين صفحات.
2- بنگريد به جدول موضوعات ابن جوزى، تلبيس ابليس، بيروت، بى تا.
3- ابن غنم، روضه، ج 2، صس 25، 36 در يك نامه مفصل كه در سال 1167/ 1753 به مردم عيينه نوشته شده، Ibid، صص 52- 24 كه در ارجاعات و مأخذشناسى بسيار قوى است. ابن عقيل نيز همچون ابن تيميه و ابن قيم جوزيه در رسالهاى به ابن عيد م. 1180/ 1766 Ibid، ج 1، صص 19، 140؛ براى اين رساله بنگريد به: مايكل كوك، «بسط انديشه وهابيت»، صص 673 به بعد. مشخصاً شيخ با نظريات ابن عقيل مبنى بر محكوم كردن پرستش قبور، از طريق استنادات ابن قيم آشنا شده است چنانكه اين مطلب مورد توجه ويراشگر مجموعه تأليفات شيخ قرار گرفته است. مؤلفات الشيخ الامام محمد بن عبدالوهاب، ويرايش الرومى، رياض، 1398 قسم الاول، ص 302، پانويس شماره 1؛ آدرس متنى كه در آثار ابن قيم جوزيه يافت شده، بدين شرح است:Ighathat al -lahfan ويرايش م. ح. الفيقى، قاهره، 1939 ج 1، صص 3، 195
4- براى اين قسمت بنگريد به: G. Makdisi, "Nouveaux d ق tails sur laffaire dIbn Aqil ",in M ق langes Louis Massignon Damascus, 1957 , iii, pp. 19 ff
5- براى مثال بنگريد به: ابن غنم، روضه، ج 1، صص 6، 122 و 16، 128 و 1، 150 و 5، 151، 9، 157، 2، 192 و 15، 202 و 10، 203 و 3، 214 و 5، 218 و 16، 223. رسالهاى كه به سليمان بن سهيم برگردانده ميشود Ibid , صص 178- 88 بيش از ده ارجاع به اين متن ندارد. تعدادى از ارجاعات به مجادلات هجاوى در باره شرك و ارتداد بازميگردد. اقناع، به كوشش السُبكى، قاهره، 1351 ج 4، صص 308- 197 نيز ابن غنم، روضه، ج 1، صص 9، 157 به متنى از زبان هجاوى، درباب توصيه به تخريب گنبدهايى كه براى قبور ساخته ميشود، اشاره دارد. اقناع، ج 1، صص 8، 233: اين در وقاع نقل قول مستقيمى از ابن قيم است. ارجاعات به ديگر كتب فقهى حنبلى بسيار نادر است. براى تعدادى از آنها بنگريد به: ابن غنم، روضه، ج 1، صص 3، 67 و 6، 218. نگارنده اين سطور بر آن است كه ارجاعات شيخ به متون فقهى حنبلى، شديداً محدود به زمينههاى شرعى است.
6- Ibid ، ج 1، صص 25، 199 رسالهاى است به يك محقق عراقى به نام ابن سُوَيدى م. 1200/ 1786 قس: مولفات، قسم 5، صص 14، 144 رساله اى است به محمد بن سلطان. يك مدرسه فقه در حال حاضر با يك اجتماع خدامحور قابل مقايسه خواهد بود.
7- ابن غنم، روضه، ج 2، صص 7، 38 و 25، 38 و 4، 39 در نامهاى كه در سال 1167/ 1753 به مردم عيينه نوشته بود براى نمونههاى ديگر از اين دست بنگريد به:Ibid ، ج 1 صص 14، 151- 4، 154 در نامهاى به عبدالله بن سهيم مؤلفات، قسم 5، صص 3، 177- 2، 180 يك نامه سرگشاده به تمام محققّان اسلامى محققان اسلامى شامل بزرگانى چون: بزازى م. 827/ 1424 ابن قتيبه م. 879/ 1474 وابن نُجيم م. 1005/ 1595 از ميان حنفيان؛ طرطوشى م. 520/ 1126 و قاضى اياز 544/ 1149 از ميان مالكيان؛ ابوشامه م. 665/ 1267 و ابن حجر م. 852/ 1449 از ميان شافعيان. من در تطبيق محققان حنفى كه شيخ بدانها ارجاع داده، مديون حسين مدرسى به خاطر كمكها و راهنمايى هايش هستم.
8- ابن غنم، روضه، ج 1. صص 8، 64 و 14، 67 در نامهاى به عبداالله بن محمدبن عبداللطيف الاحصائى؛ibid ، صص 2، 227 در نامه اى به عبدالوهاب بن عبدالله بن عيسى در ابتداى اين نامه ها ibid، صص 73، 60 شيخ ارجاعات گستردهاى به منابع شافعى داده است، و اين در حالى بود كه تلاش مى كرد در عين تبعيت و همراهى با آنها، دربراندازى و منسوخ ساختن آن تلاش كند.
9- براى مثال بنگريد به ارجاعى او به كتاب «الاوائل سيوطى»، در نامهاى كه به سليمان بن سهيم نوشته است؛ ابن غنم، روضه، ج 1، صص 9، 186
10- بنگريد به ساختارى كه لائوست در مقالهاش با عنوان «ابن عبدالوهاب» در نگارش دومى كه از دائره المعارف اسلام به چاپ رسيد، بكار گرفته است ستون. 679a در تحليل او از ارتباط ميان ابن تيميه و وهابيت كه در زندگى نامه اى كه از ابن تيميه Essai ,، ص 506- 40 به طبع رسانده، درج شده است؛ تأكيد ويژهاى به قدرتمندى پيوندهاى با ميانجى گرى پيامبر Ibid، ص 519 و جهاد برعليه مشركين Ibid، ص 529 و تمايزات بين الوهيت و ربوبيت Ibid، ص 531 دارد؛ اما او از سوى ديگر نيز شيخ و هوادارانش را براى مشرك-- خواندن مردم بسيار سريع و چالاك، براى حمله به شرك و مشركين بسيار خشمگين Ibid، ص 529 و در نهايت و به طور ويژهاى بسيار سخت كوش در تعصباتشان درباب تخريب قبور و مقابر مى داند. Ibid، ص 530
11- ارجاعات به محققان ديگر حنبلى كه در آن شرايط زمانى و مكانى حضور داشتهاند بسيار نادر است. شيخ تنها به ابن رجب م. 795/ 1393 به عنوان يكى از برجسته ترين علماى متأخر ارجاع داده است ابن غنم، روضه، ج 1، صص 19، 62 و 25، 226 به بعد ابن عبدالهادى نيز م. 744/ 1343 براى بررسى زندگى ابن تيميه مورد توجه [او] قرار گرفت. Ibid، صص 13، 211.
12- Ibid ، ج 1، صص 19، 62 و 17، 63 و 25، 226 و بعد از آن صص 8، 62
13- براى ارجاعات به ابن تيميه بنگريد به:Ibid ، ج 1، صص 8، 130 و 21، 140 و 23، 148 و 3، 150 و 9، 150 و 18، 150 و 10، 24 181، 211 و 3، 225 و 4، 227. نامهاى كه به محمدبن عبدالكريم از الاحصاء Ibid، صص 214- 21 نوشته شده، حاوى ارجاعات مختلفى به ابن تيميه است. و نيز نامه شيخ به مردم عيينه در سال 1167/ 1753 حاوى ارجاعات متعددى به ابن تيميه است Ibid، ج 2، صص 6، 27 و 9، 30 و 3، 35 و غيره. ارجاعات بسيارى به كتب معروف ابن تيميه چون اقتدا و رديه نگارى او بر متكلمون، در اين نامه ها وجود دارد.
14- براى مثال بنگريد به: ابن غنم، روضه، ج 1، صص 8، 64 و 10، 67 و 16، 127 و 4، 141 و 15، 154 و 6، 187 و 1، 201 و 4، 211 و 23، 217 و 10، 224 و 3، 227. همچنين نامه به مردم عيينه در سال 1167/ 1753 حاوى ارجاعاتى به آثار ابن قيم نيز هست Ibid، ج 2، صص 2، 32 و 3، 38 و 1، 49 تعدادى از كتب ابن قيم در اين رسالات مورد توجه قرار گرفته است چون: طُرق الحُكميه، اعلام الموقعين،Ighathat al -lahfan
15- يك متن ناشناس در رسالات شيخ عنوان مى كند كه احتمالًا او ساختار كلى نظرياتش را از مباحثات جدلى قبّانى برداشت كرده است. طبق گفته شيخ، قبّانى تصريح مى كند كه او با ابن تيميه، ابن قيم و ده تن از علماى پس از ايشان مخالف است كه آخرين ايشان شخص شيخ است. ابن غنم، روضه، ج 1، صص 12، 12، 209.
16- ابن عفاليق، رساله،MS .Berlin 2 ,158 ,ff ,56 a -73 b براى متن اين نسخه بنگريد به: W. Ahlwardt, Verzeichniss der arabischen Handschriften der Kض niglichen Biblithek zu Berlin Berlin, 1887- 99 , ii, p. 477 اين مقاله نمى تواند در تاريخ پس از 1163/ 1750 نوشته شده باشد؛ چه، ابن معمر در اين تاريخ به قتل رسيد ابن غنم، روضه، ج 2، صص 7، 16؛ ابن بشر، «عنوان المجد»، صص 5، 30
17- ابن عفاليق، رساله، 60b .9 ,86 a .I ابن تيميه؛Ibid ، 56b .91 ,75 a .9 ابن القيم. قياس كنيد با نامه شيخ به احمدبن عبدالكريم از مردمان الاحصاء كه پاسخى به شكوك او درباب نظريات شيخ و برآمدن آنها از انديشه ابن تيميه است ابن غنم، روضه، ج 1، صص 14، 214؛ ابن عبدالكريم همچنين متنى از ابن قيم را مورد توجه قرار داده بود. Ibid، ص 3، 215
18- ابن عفاليق، رساله،f .64 b .8 ، او تصريح مى كند كه ابن قيم بشدت عقايد صوفيان و معتقدين به تجسم را به عنوان مسلمين دروغين محكوم مى كند و اين دقيقاً نقطهاى است كه وهابيان در برداشتشان از انديشههاى ابن قيّم در ارتباط با تعامل با كفار در جامعه اشتباه كرده اند.
19- در نامهاى به محمدبن عبّاد م. 1175/ 1761 روحانى مطوّع ترمذ، شيخ به رساله ابن عفاليق كه در آن توحيد را دين ابن تيميه دانسته بود و در آخرين فتوايش توسط علماى آن روزگار به كفر محكوم شده بود و عده بسيارى بر ضد او شوريده بودند، ارجاع داده است. ابن غنم، روضه، ج 1، صص 15، 135؛ براى اين رساله بنگريد به: كوك، بسط انديشه وهابيت، ص 673.
20- براى اطلاعات بيشتر در زندگانى و آثار او، بنگريد به: شَوكانى، البدر التالى، قاهره، 1348 ج 2، صص 9، 133 شماره 417؛ حبشى، «مؤلفات محمدبن اسماعيل الأمير الصنعانى»، العرب، سال هفتم 1973.
21- صديق حسن خان، «ابجد العلوم»، ج 3، صص 12، 197؛ اين انتقاد به شيخ، در جاى ديگر و از زبان عبدالله افندى الراوى البغدادى به شيخ وارد شده است؛ جايى كه او در نامهاى به سليمان پاشا كه از سال 1194/ 1780 تا 1217/ 1802 در بغداد حكومت كرد، از آن به عنوان شاهد مثال ياد كرد. بنگريد به: سليمان بن عبدالله، توحيد، صص 13، 14 و 7، 24 و 14، 38 و 2، 52
22- صديق حسن خان، «ابجد العلوم»، ج 3، صص 1، 198
23- ابن غنم در زندگى نامه شيخ (روضه، ج 1، صص 9- 56) و ابن بشر در ترجمهاش از ابن الأمير «عنوان المجد»، صص 3- 50) شعرى را كه در حمايت و پشتيبانى از شيخ سروده شده بود، نقل كردهاند. اين امر در سال 1163/ 1749 بوده است. ليكن هيچكدام به شعر ديگرى كه در سال 1170/ 1756 سروده شده و به همراه يادداشتى كه طى آن ابن الأمير حمايت خود را مجدداً به شيخ ابراز داشته، توجهى نكردهاند. براى بررسى ماجراى اين اشعار بنگريد به: ح. الجسير، «الصله بين الصنعاء و الدرعيه»، العرب، (1987)، صص 5- 433؛ صديق حسن خان، «ابجد العلوم»، ج 3، ص 197؛ شعر ديگرى كه برآمده از مجادلات ابتدايى وهابيون است توسط بصران سيد ياسين ابن ابراهيم در سال 1168/ 1755 و در جواب شعر ابتدايى ابن الأمير، سروده شده است. ( British Library, Or. 3, 112, ff. Ia- 5 a( For the date, see f. 5 a. II ) و نيز بنگريد به: C. Rieu, Supplement to the Catalogue of the Arabic Manuscripts in the British Museum( London, 1894 ), p. 118, no. 194
24- شيخ در نامهاش به مردم عيينه، كه در سال 1167/ 1753 نوشته شده، شعرى «يمنى» را نقل كرده است ابن غنم، روضه، ج 2، صص 9، 42 نيز بنگريد به Ibid ، ج 1، ج 1، صص 1، 57 و ابن بشر، «عنوان المجد»، صص 1، 52 براى تاريخ گذارى دقيق اين نامه، بنگريد به: ابن غنم، روضه، ج 2، صص 2، 24
25- ابن الأمير، تطهير الاعتقاد عن ادران الالحاد، قاهره، 1954؛ نيز بنگريد به حبشى، مؤلفات، ص 687، شماره 32 اين اثر در ترجمهاى كه ابن بشر درباره ابن الأمير نگاشته نيز درج شده است. عنوان المجد، صص 5، 52 مطلب اصلى كه توسط او تكرار مى شد، مباحثه و جدال با قبوريون بود تطهير، صص 11، 34 و 16، 36 و 19، 37 وغيره.
26- ابن الأمير در جايى از چهار شعرى كه به افتخار و براى ابن عبدالوهاب سروده، سخن مى گويد Ibid، صص 1، 33 او در ضمن از نجد به عنوان منطقهاى كه در آن از همه مناطق آواى شرك به گوش ميرسيد، سخن رانده است. Ibid، صص 14، 19 از آنجا كه او هيچ اشارهاى در باب نگاه ثانويهاش نسبت به شيخ ارائه نمى كند، احتمالًا تاريخ سرايش آن نبايد از سال 1170/ 1756 فراتر رود.

ص: 111

فقدان اشارات و اسناد به هم پيوسته با دو رساله جدلى- كه يكى را خود شيخ و ديگرى را يكى از دشمنانش نگاشته، بهبود مى يابد. نامه نخست، نامه سرگشادهاى است كه سليمان بن محمد بن سُحَيم، مطوّع (حاكم شرع) رياض نگاشته است. (1) او در اين نامه مينويسد: ابن عبدالوهاب در نامهاى خطاب به اساتيدش (مشايخ)، به پدر ما يا به مردم عارد (بخشى از نجد كه او در آن مى زيست)، سوگند مى خورد كه انديشه هايش ناشناخته باقى مانده است. (2) سپس ابن سُحَيم با اين پرسش ادامه ميدهد كه ابن عبدالوهاب بخشهايى از نظريهاش را از طريق الهام، رؤيا و يا از شيطان دريافت كرده است. (3) اما نامه ديگرى كه توسط شخص شيخ نگاشته شده و نبايد تاريخ نگارش آن پس از سال 1158/ 1745 باشد، (4) شايد همان است كه در آن، به ابن سُحَيم پاسخ داده و شايد قديميترين منبع در دسترس براى بررسى حيات شيخ باشد.

شيخ طى آن مضمون نامه ابن سُحَيم را تأييد ميكند: «من درباره خودم براى شما خواهم گفت. به وسيله خدا من از افرادى كه به او معتقد نبودند جدا شدم و در تحصيل علم كوشيدم. كسانيكه مرا ميشناختند، باور داشتند كه من به مقدارى از آن دست يافتهام اما پيش از آنچه كه از سوى خداوند به من بخشيده شد، نه معناى «لا إله إلّا الله» را ميفهميدم و نه درك درستى از دين اسلام داشتم. همچنين هيچكدام از استادانم اين مطلب را نميفهميدند و اگر هركدام از دانشوران عارد كه ادعا كند معناى «لا إله إلّا الله» را و يا معناى اسلام را درك كرده و يا حتى ادعا كند كه يكى از اساتيدش پيش از آن تاريخ معناى آنرا درك كرده، قطعا دروغ گفته، عمل جعلى انجام داده، مردم را فريب داده و يا از روى حماقت خود را گول زده است.» (5) فرهنگى كه درحق محققان اصول اعتقادى چنين تخفيفى روا ميدارد، اين سخن بسيار جالب توجه و شايان تأمل است. مع الأسف شيخ در باب توجهات و القائات معنوياش يا زمان و مكان آن عطايا بيش از اين سخن نراند.


1- بنگريد به ابن غنم، روضه، ج 1، صص 20، 38. اين ابن سهيم يكى از دشمنان آشكار شيخ بوده است Ibid، صص 17، 37.
2- عبارت لائوست، در مقالهاش در «باب محمد بن عبدالوهاب در نگارش ثانويه دائره المعارف اسلام مبنى بر اينكه: «رسالهاى از پدرش موجود است كه در آن عليه آيين پرستندگان قبور سخن رانده است» Col .678 a نادرست و مغلوط است. بنگريد به: كوك، بسط انديشه وهابيت، ص 695 يادداشت 157.
3- ابن غنم، روضه، ج 1، صص 17، 143. او همچنين مى افزايد: تمام مردم عارِد بر اين سوگند گواهاند.
4- طبق تصريح ابن غنم، شيخ زمانى كه هنوز درعيينه بوده، اين نامه را نگاشته است. Ibid، ج 1، صص 15، 188
5- Ibid ، ج 1، صص 12، 189. غادى درعيه عبدالله بن عيسى بن عبدالرحمان نيز تأييدى بر اين نامه الصاق نموده است بنگريد به:Ibid ، صص 19، 189 او طى آن تصريح مى كند كه قسمت اعظم زندگياش در بيخبرى از انواع شرك گذشته است Ibid، صص 9، 194 وآشكارا حمايت خود را از جهاد بر ضد متصوفه كافر پيروى ابن عربى م. 638/ 1240 و ابن فارد م. 632/ 1235 اعلام مى دارد. ibid، صص 1، 195 و نيز در جاى ديگرى نقل قولى از شيخ موجود است كه چنين ميگويد: «اين خداوند و مولاى من بود كه مرا به راه راست و صحيح هدايت نمود» ibid، صص 6، 62.

ص: 112

اخبار حج

امسال هزار ايثارگر به حج تمتع مشرف مى شوند

خبرگزارى فارس:

آقاى سيد سعيد لواسانى در گفت وگو با خبرنگار اجتماعى خبرگزارى فارس گفت: اولويت اعزام به حج تمتّع در ابتدا به پدر و مادر شهيد، جانباز تا% و همسرش، آزادگان و همسرانشان، همسر و فرزند شهيد و جانباز% به بالا تعلّق دارد.

وى افزود: سازمان حج و زيارت سهميه بنياد شهيد و امور ايثارگران را هر سال براى سال بعد اعلام ميكند كه پس از دريافت آمار سهميه، كارشناسى حج آن را ميان استانها به نسبت مخاطبان آنها تقسيم و طى بخشنامهاى به آنها اعلام ميكند.

او همچنين گفت: اولويت در اعزام به حج تمتّع، ابتدا با والدين شاهد و جانبازان بالاى% است كه تعيين اولويت اعزام خانوادههاى شاهد (والدين، همسران و فرزندان) با توجه به تاريخ ثبت نام و كهولت سن است، و درصورت تساوى شرايط در والدين شهدا، پدر و مادرِ دو و يا چند شهيد، در اولويت قرار ميگيرند.

آقاى لواسانى در ادامه اضافه كرد: در صورت تساوى شرايط والدين و همسران شاهد، والدين شاهد به دليل كهولت سن در اولويت قرار خواهند گرفت و با توجه به تعداد والدين بالاى سال، امسال بيشترين سهم را به اين والدين اختصاص دادهايم.

وى گفت: پدر و مادر شهيدى كه داراى فيش حج سالهاى، و و همچنين پدر و مادر سال به بالا كه داراى فيش حج سال و هم باشند امسال به حج تمتع اعزام ميشوند كه با اعزام والدين شهيد در سال جارى، ديگر پدر و مادر شهيدى نداريم كه به حج نرفته باشد.

ص: 113

وى با اشاره به وضعيت ويژه جانبازان گفت: با توجه به اينكه تا چند سال آينده موسم حج به تابستان خواهد افتاد، بسيارى از جانبازان به خاطر گرما و وضعيت هوايى عربستان، نمى توانند به حج مشرف شوند.

به گفته آقاى لواسانى، هزار نفر از اعضاى جامعه ايثارگرى همچنان در انتظار سفر حج به سر ميبرند.

انديشمند سرشناس سعودى هشدار داد: انقلاب گرسنگان در راه است!

محسن عواجى گفت: هر لحظه احتمال وقوع انفجار در ميان طبقه فقير وجود دارد و اين به شدت موجب نگرانى است.

وى افزود: آنچه امروز ما و دولت را نگران مى كند، وجود جريان هاى دينى افراطى، مانند شبكه القاعده نيست بلكه همواره نگران انقلاب يا شورش كسانى هستيم كه محتاج به يك لقمه نان هستند!

عواجى همچنين گفت: درست است كه جريان هاى دينى افراطى از اين فقر شهروندان سوء استفاده كرده و به شستشوى مغزى جوانان فقير و يارگيرى از آنان مى پردازند، اما آنچه خطرناك تر است، انتفاضه و قيام مردم به دليل گرانى شديد كالاها و افزايش تعداد شهروندان فقير است.

اين عالم سرشناس اهل عربستان گفت: مردم گرسنه اند، كالاها روز به روز گرانتر مى شود اما حقوق كارمندان و كارگران به هيچ وجه افزايش نيافته است. در كنار همه اينها بحران ركود بازار بورس به چشم مى خورد كه موجب افزايش فقر شده است.

محسن عواجى ادامه داد: آيا اين معقول و منطقى است كه حتى شاهزادگان كوچك و جوان، ثروتمند باشند و در رفاه به سر ببرند در حاليكه ملت با فقر دست و پنجه نرم مى كند؟!

او همچنين گفت: بى شك شهروندان گرسنه، از كنارِ ديوار كاخ شاهزاده اى كه از آنان كوچكتر اما بسيار ثروتمندتر است، به آرامى نمى گذرند. اين شهروندان به راحتى قانع نخواهند شد كه اين پول و ثروت كه به بيت المال مسلمانان اختصاص دارد، حق اين شاهزادگان است، در حاليكه گرسنگان حتى نمى توانند پاسخگوى فرزندان خود باشند!

به گفته عواجى، اگر انقلاب يا شورش رخ دهد ديگر هيچ كس نخواهد توانست جلوى آن را بگيرد.

اين انديشمند عربستانى افزود: اوايل دهه 90، بارها و بارها در مناسبت هاى مختلف به دولت پيشنهاد كردم كه با افراطگرايان دينى مذاكره كنند تا به صلح دست يابند اما آنان گوش نكردند. اكنون مى بينيم كه همين افراطگرايان چگونه با عمليات هاى خود به كشور و جهان آسيب رسانده اند. اكنون نيز اعلام مى كنم كه بايد قبل از هر چيز به فكر اين گرسنگان باشيم.

وى همچنين گفت: اگر همه ملت گرسنه باشند مشكلى پيش نخواهد آمد و همه با هم صبر مى كنند اما آنان نمى توانند ببينند كه فلانى و فلانى در كاخ زندگى مى كنند.

او ابراز اميدوارى كرد كه مقامات دولتى نسبت به اين مسأله آگاه شوند و هرچه سريعتر دست به اصلاحات اقتصادى مفيد بزنند.

يك مفتى سعودى: كشتن صاحبان ماهوارههاى فساد انگيز عرب جايز است

خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران- ايرنا، به نقل از شبكه خبرى العربيه، جمعه شهريور

شيخ صالح اللحيدان، رييس شوراى عالى قضايى عربستان سعودى، صاحبان ماهوارههاى عربى فساد انگيز را مفسد فى الأرض خواند وكشتن آنان را جايز شمرد.

او اين فتوا را در يك گفت وگوى اختصاصى با راديو قرآن عربستان اعلام كرد.

رييس شوراى عالى قضايى عربستان در اين باره گفت: صاحبان ماهوارههاى عربى راكه دعوت به برهنگى، فساد، جوك وخنده ميكنند و وقت مردم را هدر مى دهند، نصيحت مى كنم.

وى افزود: كسانى كه به فتنهگرى دعوت ميكنند، اگر از اين كار خوددارى نكنند، كشتن آنها حلال است؛ زيرا دعوت كنندگان به فساد؛ زبانى باشد يا عملى، اگر با مجازاتهاى كمتر از كشتن متنبّه نشوند، كشتن ايشان جايز است.

ص: 114

براساس اين گزارش، شيخ صالح اللحيدان تأكيد كرد: افراد به خاطر كشتن انسانها و نيز اعمال فساد در زمين قصاص ميشوند؛ زيرا دعوت براى فساد اخلاق وعقايد نوعى فساد ريشه دار در زمين است.

رسوخ گسترده فن آورى در ابعاد معنوى حجّ زائران خانه خدا

استفاده بسيار از تلفن همراه و ابزارى كردن مناسك حج، نه تنها از شؤون حج مى كاهد، كه ابعاد معنوى آن را نيز كمرنگ مى كند. امسال برخى از زائران خانه خدا، در حالى مناسك حج را برگزار كردند كه به جاى خشوع و خضوع بر درگاه خداوند، سعى در انجام آداب تشريفاتى داشتند.

خبرگزارى مهر، به نقل از اسلام آنلاين نوشت: برخى جملات مانند: «ممكناست هنگاميكه مقابلكعبه ايستادهام از من عكس بگيريد؟»، «لطفاً هنگاميكه سعى ميان صفا و مروه را انجام ميدهم با اين دوربين از من فيلمبردارى كنيد» و ... در موسم مناسك حج امسال از حاجيان- كه تعدادشان هم كم نبود- شنيده مى شد. به طوريكه آنها حتى هنگام مناسك حج و داخل حرم مطهرنيز تلفنهاى همراه را با خود آورده بودند و صداى زنگشان لحظهاى قطع نمى شد و مكرر از همديگر درخواست مى كردندكه از آنها عكس وفيلم بگيرند.

بخش مهمى از زائران خانه خدا، در مناسك حجّ امسال تلفنهاى همراه و دوربينهاى فيلمبردارى با خود آورده بودند تا از آنها در هنگام مناسك حج استفاده كنند. استفاده از اين وسايل به حدى زياد بود كه با حالت خضوع و خشوعى كه مسلمانان مى بايست در ايام حج داشته باشند، در تعارض بود.

حج گزاران، هنگام طواف خانه خدا، سعى ميان صفا و مروه ويا ديگر مناسك حالاتِ مختلف دارند. آنان با صداى زنگ تلفنهاى همراه مأنوس شدهاند. هنگام طواف مشاهده مى كنند كه برخى از زائران در حال حرف زدن با تلفن همراه هستند يا افرادى جلوى خانه خداايستاده، دستانشان را به حالت خواندن دعا بالا برده و يا قرآن در دست گرفته، وانمود مى كنند كه مشغول تلاوت آن هستند تا از ايشان عكس گرفته يا فيلمبردارى شود! زائران با چنين اعمالى، از انجام مناسك حج واقعى دور ميشوند.

اين امر تا جايى پيش رفته است كه برخى از تصاوير زائران ديگر، براى عكسهاى يادگارى خود استفاده مى كنند تا ازدحام حج گزاران به عكسهاى آنها جلوهاى ويژه دهد.

اگر چه تلفنهاى همراه وسيلهاى است بسيار مهم و به وسيله آن، افراد گم شده را مى توان يافت و يا افراد خانواده و دوستان، هنگام سعى ميان صفا و مروه مى توانند همديگر را بيابند و مانع از ايجاد حادثه براى همراهان خود شوند، اما بهره بردارى تشريفاتى از اين وسيله و ابزارى كردن مناسك حج، نه تنها از شؤون حج مى كاهد، كه ابعاد معنوى آن را نيز كمرنگ مى كند.

سوء استفاده وهابى ها از عريضه نويسى زائران ايرانى

متأسفانه نوشتن عريضه، خطاب به خدا، پيامبر خدا و خاندان وحى ازسوى زائران و قرار دادن آنها در اماكن زيارتى شهرهاى مدينه و مكه افزايش يافته و اين موضوع موجب شده است كه وهابيها از آن، بر ضدّ شيعيان سوء استفاده كنند.

فروش كليد 800 ساله كعبه در لندن

در مزايده سوتبى به عنوان بزرگترين برگزار كننده مزايده در بريتانيا، آثار مربوط به هنرهاى اسلامى، با قيمت 5/ 21 ميليون پوند فروخته شدند.

كليد آهنى كعبه، با پيشينه هشتصد ساله، در مزايده سوتبى لندن، در بريتانيا، با قميت 2/ 9 ميليون پوند فروخته شد.

به گزارش خبرگزارى مهر، به نقل از تايمز، پيش از اين كمتر كسى از وجود اين كليد آگاه بود. از اين رو، در مزايده اى كه روز چهارشنبه 21 فروردين ماه برگزار شد، قيمت اين كليد از 400 تا 500 هزار پوندِ تعيين شده، 18 برابر افزايش يافت.

اين كليد 37 سانتى مترى، پيش از اين در مجموعه اى شخصى در لبنان نگاهدارى مى شد و تاريخ آن به سالهاى

ص: 115

1179 تا 1180 باز مى گردد.

اين كليد دوّمين شى ء قديمى از 58 موردى است كه اطلاعاتى از آن در دسترس است. ساير اشياى قديمى در موزه هاى خاورميانه و اروپا قرار دارند.

همچنين پيش از اين، در مزايده كريستى، قرآنى متعلق به قرن هفتم به قيمت 4/ 2 ميليون پوند فروخته شد كه ركورد تازه اى را براى فروش نسخ اسلامى در مزايده هاى جهان ثبت كرد.

دانش آموز عمره گزارى كه 4 روز در كما بود شفا يافت

امل معلايى، دانش آموز دخترِ عمرهگزار خوزستانى، پس از عفونت مغزى در عربستان و قطع اميد پزشكان، به طور معجزه آسايى شفا يافت.

به گزارش (پانا)، امَل معلايى، دانش آموز اعزامى از شهر آبادان به عربستان بود. وى كه هيچگونه سابقه بيمارى قبلى نداشت، ناگهان در روز چهارشنبه 19/ 4/ 87 از ناحيه سر احساس درد كرد و بيهوش شد. به محض مطلع شدن مدير كاروان، وى به درمانگاه نزديك هتل منتقل گرديد و پس از 2 ساعت معالجه، پزشكان از درمان اين دانش آموز اظهار ناتوانى كردند! حدود ساعت 5 بعد از ظهر به وقت مدينه، كاروان آماده حركت به سمت مسجد شجره براى «مُحرم شدن» بود كه آمبولانس با حضور در محل، امَل را به درمانگاه «شُرفه»، مركز درمانى تخصّصى جمهورى اسلامى ايران منتقل كرد.

محمد رضوانيان، نماينده سازمان دانش آموزى مستقر در عربستان نيز با تأييد اين ماجرا گفت: بيمار به حالت نيمه اغما بود و پزشكان در معاينات اوليه خود، احتمال نوعى بيمارى عفونى در مغز وى را دادند.

وى افزود: حدود ساعت 7 بعد از ظهر، دانش آموز خوزستانى براى مداوا به بيمارستان «انصار» مدينه انتقال يافت و تا حدود ساعت 10 شب بسترى شد. پزشكان بيمارستان انصار آزمايشهاى متفاوتى را بر روى بيمار انجام دادند و از او

IRM

هم گرفتند. نتايج آزمايشها و IRM گواه از وجود عفونت مغزى در بدن خانم امَل بود. پنج شنبه 20/ 4/ 87 امَل به كما رفت و پزشكان از او قطع اميد كردند. تنها 25% به زنده بودن او اميد بود. در روز پنج شنبه و جمعه كاروانهاى مستقر در هتل مدينه كه حدود 600 دانش آموز بودند، با تضرّع به درگاه الهى و با برگزارى دعاى كميل، ندبه و توسل و واسطه قرار دادن پيامبر اكرم (ص)، حضرت فاطمه (س) و ائمه بقيع (عليهم السلام) از خداوند متعال شفاى عاجل او را خواستار شدند.

رضوانيان ادامه داد: روز شنبه، 3 روز از كما رفتن او ميگذشت كه به بيمارستان انصار رفتيم تا حال او را جويا شويم كه پزشكان بيمارستان از زنده ماندن او مأيوس شده بودند. با نظر پزشكان و براى معالجه هر چه بهتر اين دانش آموز تصميم گرفتيم كه وى را به بيمارستان «ملك فهد» كه داراى تجهيزات كاملترى بود، منتقل كنيم، اما اين انتقال با مشكلاتى از قبيل پذيرش نكردن بيمار به دليل نداشتن تخت خالى همراه بود. به هر صورت ممكن، بيمار در اين بيمارستان بسترى شد. بعد از ظهر شنبه از آى سى يو بيمارستان ملك فهد خبر رسيد كه امَل به هوش آمده و حرف زده است.

«دكتر آباريان»، يكى از پزشكان امل نيز در اين خصوص گفت: اين كار پزشكى نيست، اين يك معجزه است. دعاها اثر كرده است. اين تنها ميتواند يك معجزه باشد؛ زيرا تورم مغزى هنوز وجود دارد. اين دانش آموز خوزستانى پس از هوشيارى كامل، تحت مداوا قرار گرفت تا بهبودى كامل خود را بدست آورد.

افزايش محافل روحبخش قرآنى در حرم نبوى ... خواست اساتيد عمره گزار

گروهى از اساتيد دانشگاههاى سراسر كشور در مدينه النبى، افزايش محافل روحبخش قرآنى در حرم نبوى، در ماه مبارك رمضان را خواستار شدند. ...

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، اين اساتيد در نامهاى خطاب به مسؤول بعثه مقام معظم، در مدينه منوره، پيشنهاد كردند: با توجه و عنايت به فرارسيدن ماه مبارك رمضان، بهار نزول قرآن و لزوم تعظيم شعائر اسلامى، برنامه

ص: 116

ريزيهاى لازم در زمينه افزايش محافل قرآنى انجام شود.

آنان در نامه پيشنهادى خود، برگزارى روزانه دو نشست قرآنى توسط روحانيون كاروانهادر محل حرم شريف نبوى براى زائران سرزمين وحى را درخواست كردند.

در نامه اساتيد عمرهگزار دانشگاههاى ايران كه با امضاى بيش از 70 نفر نوشته شده، نهادينه شدن اين حركت الهى مورد تأكيد قرار گرفته و تصريح شده است: يكى از بركات عملى شدن اين پيشنهاد، خنثى سازى شبهات احتمالى مطروحه مبنى بر كم توجهى شيعه نسبت به جلسات و محافل قرآنى خواهد بود.

تشويق قاريان و حافظان برتر محافل قرآنى به نحو شايسته، ديگر خواسته اساتيد عمرهگزار دانشگاههاى ايران اسلامى در اين نامه است.

آنان همچنين از توجه خاص و خدمت رسانى بعثه مقام معظم رهبرى در مدينه منوره به زائران ايرانى، به ويژه جوانان و دانشجويان عمرهگزار قدردانى كردهاند.

لازم به يادآورى است كه در جريان عمره امسال، برگزارى حلقههاى قرآنى در مسجدالنبى مشهود بود و با استقبال خوبى روبه رو شد.

قرار است اين برنامه براى اساتيد عمرهگزار دانشگاهها نيز ادامه داشته باشد، هرچند اين محافل گاهى با ممانعت مأموران حرم مواجه ميشوند و حاضران را متفرّق ميكنند.

آيت الله رى شهرى: نوسازى نيروى انسانى و برنامه ريزى در حج ضرورى است

آيتاللّه محمدى رى شهرى، در نشست مشترك مسؤولان حج و زيارت استان هاى خراسان رضوى، شمالى و جنوبى و نمايندگان معاونت امور روحانيون در اين استان ها، با تشكر و سپاس از دست اندركاران اجرايى و فرهنگى حج وزيارت گفت: در سال جارى، كه از سوى مقام معظم رهبرى بهعنوان «سال نوآورى و شكوفايى» نامگذارى شده است، بايد تلاش شود تا همه ظرفيت هاى فكرى براى پيشبرد اهداف حج و زيارت بهكار گرفته شود.

ايشان خدمت به اهداف بلند حج و زيارت و خدمت به زائران خانه خدا را نعمتى از سوى خداوند به مجموعه كارگزاران حج دانست و تصريح كرد: براى اين كه نوسازى و شكوفايى در امر خدمت رسانى به حجاج تحقق يابد، لازم است نوسازى نيروها مورد توجه قرار گيرد؛ زيرا نيروييكه توان لازم را نداشته باشد، با توصيه نمى تواند كار خوبى انجام دهد.

آيت اللّه رى شهرى، تداوم آموزش نيروها را حايز اهميت دانست وگفت: نوسازى نيروها به لحاظ فكرى سبب شكوفايى در ارائه خدمت به زائران خواهد شد.

نماينده ولى فقيه در امور حج و زيارت، نوسازى در برنامه ها را در تمامى امور اجرايى و فرهنگى ضرورى خواند و تصريح كرد: بهره گيرى از نيروهاى خارج از سازمان و بعثه، به صورت موردى و پروژه اى، مى تواند در پيشبرد اهداف نوآورى و شكوفايى در حج و زيارت مؤثر باشد.

سرپرست حجاج ايرانى، تقويت هماهنگى و همدلى بين نيروهاى سازمان و بعثه را داراى اهميت شمرد و بر ضرورت تمركز در كارهاى فرهنگى تأكيد كرد.

آيت اللّه رى شهرى گفت: همراه كردن كار اجرايى با كار فرهنگى، بسيار مبارك است اما بايد بهگونه اى باشد كه از امكانات و ابتكارات همه نيروها، در كنار تمركز كارهاى فرهنگى بهره گيرى شود.

ايشان حل مشكل فرودگاه ها و تأخير پروازها را خارج از توان سازمان حج و زيارت دانست و خاطرنشان كرد: اين مشكل بايد در سفرهاى استانى رييس جمهور طرح و براى حلّ آن چارهجويى شود. نماينده ولى فقيه در امور حج و زيارت، برنامه ريزى براى پرورش نيرو در حوزه روحانيون و ارائه امتيازات خاص به روحانيون براى اعزام به مناطق مورد نياز را ضرورى خواند.

آيت اللّه محمدى رى شهرى با اشاره به پيشنهاد معاونت امور روحانيون بعثه، براى اختصاص محل مناسب جهت فعاليت هاى بعثه در استان خراسان رضوى، با اين امر موافقت كرد و گفت: نمايندگى بعثه در استان خراسان رضوى براى

ص: 117

انجام مأموريت هاى خود؛ از جمله راه اندازى رشته يا دانشكده تبليغ، بايد مكان مناسبى داشته باشد.

ايشان هم چنين با اعطاى اختيارات مورد نياز به دفاتر بعثه در استان ها موافقت و ابراز اميدوارى كرد با تلاش و جدّيت دست اندركاران حج و زيارت، انتظارات مقام معظم رهبرى از تشكيلات بعثه و سازمان حج تحقّق يابد.

بنا به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، آيت اللّه محمدى رى شهرى به منظور بررسى امور حج در استان خراسان رضوى و ديدار با علماى اين استان، در رأس هيأتى مركب از معاونان و مديران بعثه مقام معظم رهبرى، وارد مشهد شد. اين سفر استانى كه از سوم شهريور آغاز شد، پس از سفر به استان هاى خوزستان و اصفهان، سومين سفر نماينده ولى فقيه در امور حج و زيارت به استان ها است.

مخالفت مفتى عربستان با انتشار نوار صوت قرآن بانوان

گروه بين الملل: شيخ «عبدالعزيز بن عبدالله آل الشيخ» مفتى اعظم عربستان، با ضبطكردن صوت تلاوت آيات قرآن بانوان و انتشار نوارهاى آن در بازار مخالفت كرد.

به گزارش خبرگزارى قرآنى ايران (ايكنا) به نقل از پايگاه اطلاع رسانى البشائر، عبدالعزيز بن عبدالله آل الشيخ ديروز هشتم شهريورماه در اين باره گفت: ضبط تلاوت آيات قرآن كريم توسط بانوانِ قارى قرآن و توزيع نوارهاى آن در بازار، نتايج و پيامدهاى خوبى نخواهد داشت و انجام شدن اين كار به مصلحت نيست.

وى افزود: در حال حاضر، نوارهاى تلاوت آيات قرآن با صوت آقايان قارى قرآنِ در بازار براى بانوان نيز كفايت مى كند و براى توزيع نوار صوت قرآن بانوان نيازى احساس نمى شود.

گفتنى است تعدادى از فعالان تبليغات اسلامى عربستان، پرسشهايى در زمينه ضبط صداى تلاوت قرآن بانوان و توزيع نوارهاى آن در بازار، با هدف آشنايى بانوان با تلاوت ارائه كردندكه اين تصميم با مخالفت مفتى عربستان مواجه شد.

مفتى سعودى: ذبيحه مسيحيان حلال، ذبيحه شيعيان حرام!

«آيا جايز است در رستورانهايى كه گوشت خود را از محل ذبح شيعيان اثنى عشرى ميآورند غذا بخوريم؟ با توجه به اينكه من از برخى افراد مورد اطمينان (!) شنيدهام كه آنها در هنگام ذبح، نام حسين بن على (ع) را مى برند؟!»

«عبد الهادى عبد اللطيف الصالح» مفتى اهل عربستان سعودى با صدور فتوايى عجيب گفت: «تناول ذبايح مسيحيان به دليل اينكه اهل كتاب هستند حلال است؛ اما استفاده از ذبايح شيعيان حرام است ضمن اينكه آنها مشرك هستند.»

به گزارش «فردا» و به نقل از ابنا، وى كه رياست بخش پژوهشهاى اسلامى دانشكده تعليم و تربيت دانشگاه جوف را نيز بر عهده دارد، ادعا كرد: «كتاب و سنت بر حلال بودن ذبح اهل كتاب دلالت ميكند و در مقابل، رافضه (يعنى شيعيان) به دليل آنكه به درگاه حسن و حسين دعا ميكنند متهم به شرك هستند.»

اين فتوا در پاسخ به استفتايى اعلام شده است كه يكى از كاربران سايت متعصب «نور الاسلام» از كانادا از وى پرسيده بود.

سؤال كننده پرسيده است: «آيا جايز است در رستوران هايى كه گوشتشان را از محل ذبح شيعيان اثنى عشرى مى آورند غذا بخوريم، با توجه به اينكه من از برخى افراد مورد اطمينان شنيدهام كه آنها در هنگام ذبح، نام حسين بن على (ع) را مى برند؟»!!

مفتى نيز در پاسخ، اين اتهام شگفت انگيز را- كه شيعيان نام امام حسن و امام حسين (ع) را همسنگ نام خدا بر زبان مى آورند- تكرار كرده است!

اين فتواى رسوا، در ادامه فتاواى تكفيرى فرقه تندرو و استعمارى وهابيت صادر شده است.

ص: 118

فتواى عجيب وهابى ها در باره زكات فطره يكشنبه 14 مهر 1387

بهگزارش شيعه نيوز، اين فتوا در حالى صادر شد كه تنها چند روز پيش از عيد سعيد فطر وزارت اوقاف اسلامى الجزاير زكات فطريه هر شهروند الجزايرى را براى يك سال 80 دينار الجزايرى اعلام كرده بود.

در فتواى جديد شيوخ وهابى الجزاير آمده است: پرداخت فطريه تنها به صورت عدس، آرد و غيره جايز وحلال است و در صورت پرداخت نقدى حرام مى شود.

شهروندان الجزايرى، پس از صدور اين فتوا تعجب خود را اعلام كرده، گفتند: پرداخت نقدى با اينكه گرانتر از پرداخت مواد غذايى؛ مانند عدس، آرد و غيره مى شود، اما هزار برابر آسان تر است.

هركيلو عدس در الجزاير صد دينار و آرد صد و بيست دينار است در حاليكه زكات نقدى حداقل پانصد دينار خواهد شد.

در همين راستا روزنامه لوريون، چاپ الجزاير نوشت: شهروندان معتقدند هدف از صدور چنين فتوايى تشويش اذهان عمومى در پرداخت فطريه است.

از سوى ديگر، شيخ جليل ابو اسحاق از چهرههاى دينى سرشناس وغير وهابى الجزايرگفت: سلف صالح و گذشتگان، از جمله على بن ابيطالب، براء بن عازب، جابر بن سمره، جرير بن عمر، عدى بن حاتم، مغيره بن شعبه و ديگر صحابه، به جاى زكات فطره مبلغ آن را پرداخت ميكردند.

گفتنى است اين اولين بار نيست كه شيوخ و چهرههاى دينى وهابيت در الجزاير و ديگر كشورهاى اسلامى چنين فتواهاى تعجب برانگيزى از خود صادر مى كنند كه بى شك موجب بد شدن چهره دين در جهان مى شود.

تفصيل حرمت زولبيا توسط عالم وهابى، پنجشنبه 21 شهريور 1387

پس از آنكه نشريه الجزايرى «الخبر الاسبوعى» خبر از تحريم زولبيا و شيرينى هاى ديگرِ ماه رمضان- مانند شيرينى سنتى «الطمينه»- از سوى «محمد على فركوس» داد، سايت اينترنتى اين مفتى، اقدام به استفتا از او و درج پاسخ تفصيلى وى نمود.

شيخ فركوس در پاسخ به اين استفتا، پس از ذكر مقدمات طولانى، زولبيا و ديگر شيرينى ها را مشروط به شرايطى حلال و در صورت هاى ديگرى حرام دانست و در واقع با اين فتواى جديد، بار ديگر از جمود عجيب وهابيت پرده برداشت.

اين دانشمند سلفى در فتواى دوم مى نويسد: «اگر كسى غذايى را به عنوان عبادت مصرف كند يا خوردن آن را مستحب بداند ولى چنين چيزى در كتاب و سنت نيامده باشد، در واقع چيزى را تشريع كرده است كه خدا نازل نكرده و چنين تشريعى حرام است.»

وى با كمال تعجب ادامه مى دهد: «بنابراين، اگر روزه دار اعتقاد داشته باشد كه روزه اش كامل نمى شود مگر با خوردن زولبيا، يا عقيقه اش كامل نيست مگر با پختن طمينه، اين امر نوعى تشريع و بدعت و در نتيجه حرام است!»

در حالى كه هيچكس زولبيا يا شيرينى هاى ديگرِ ماه مبارك رمضان را كامل كننده روزه نمى داند يا آن را به قصد استحباب نمى خورد، بلكه اين تنقّلات شيرين سنتى، در سراسر جهان اسلام به دليل كمبود قند خون، كه بر اثرامساك به وجود آمده، مصرف مى شود.

در واقع اين فتواى جديد، پرده از جمود عجيب سلفيان و وهابيون برداشت؛ جمودى كه باعث شده آنها شعائر واضح اسلامى؛ نظير «توسل» و «زيارت قبور» را نيز با نيت هايى خودخوانده حرام بدانند، در حالى كه هيچ مسلمانى اين امور را با نيت هاى شرك آلودى كه اين مفتيان تصور كرده اند، انجام نمى دهد.

باز هم فتواهاى عجيب وهابيون

شيخ عبدالعزيز آلشيخ، مفتى عربستان سعودى اعلامكرد: برگزارى جشن به مناسبت هايى مانند سالگرد ازدواج و يا جشن تولد باطل است.

به گزارش شيعه نيوز، آل الشيخ افزود: جشن تولد خلاف حق است! اگر فرزند انسان سالم به دنيا آمد و يا زندگى

ص: 119

زناشويى سالها ادامه پيدا كرد، مسلمان بايد فقط خدا را شكر كند.

وى كه در پاسخ به پرسش يك روزنامه درباره جواز برگزارى جشن تولد و سالگرد ازدواج سخن ميگفت ادامه داد: مسلمانان تنها دو عيد دارند؛ عيد فطر و عيد قربان، كه از پايههاى اسلاماند و همچنين روز جمعه كه عيد هفته محسوب ميشود و به جز اينها عيد ديگرى در اسلام نيست.

وى در ادامه افزود: اين مسيحيان هستند كه اعياد زيادى دارند؛ مانند عيد مادر، عيد شجره، عيد براى هر چيز ديگر. هرسال هم عيدى به مناسبت سالروز تولد فلان شخص دارند و در اين روزها شمع روشن ميكنند و غذا پخش ميكنند.

اين در حالى است كه مدتى پيش يكى از علماى عربستان در تلويزيون اين كشور گفته بود: اگر جشنهاى تولد بدون اطلاق اسم عيد برآنها باشد جايز است.

گفتنى است فتواهاى عجيب و غريب و نامعقول وهابيان همواره تعجب برانگيز بوده و چهره اسلام را در جهان مشوّه كرده است. چند روز پيش، روحانيون القاعده فتوا دادند كه خريد برخى از انواع صيفيجات به دليل شكل مردانه داشتن براى زنان جايز نيست!

فتواى ننگ آميز وهّابى ها، شنبه 11 اسفند 1386

حسنى مبارك، به موروثى بودن حكومت در خانواده خود، رنگ دينى داد. محمود لطفى عامر، رييس جمعيت سلفيهاى مصر با صدور فتوايى در اجابت خواسته حسنى مبارك اعلام كرد: ارث بردن حكومت از نظر اسلام جايز است و به همين دليل اگر جمال مبارك فرزند حسنى مبارك، بعد از پدرش رييس جمهور شود، اطاعت از او واجب خواهد بود. وى افزود: ارث بردن در خلافت از زمان معاويه شروع شد و اجتهاد معاويه براى مسلمانان حجت شرعى است! اين شيخ سلفى پا را فراتر گذاشت و اعلام كرد: مبارك اميرالمومنين است و كسى حق ندارد با او مخالفت كند.

پاسخ به شيخ عزّت عطيه و فتواى جنجالى وى

خبر اختصاصى حوزه نيوز:

پاسخ حضرت آيت اللّه سبحانى به فتواى جنجالى مفتى مصرى

در روزهاى اخير دكتر عزّت عطيه، از مفتيان مصر، درباره مُحرم شدن زن و مردى كه هر دو در يك اتاق اداره يا شركت كار مى كنند فتوايى داد، كه مورد انتقاد علما و حقوقدانان مصر قرار گرفت.

آيت اللّه سبحانى ضمن بيان اساس فتواى اين مفتى مصرى در منابع اهل سنت، نكات ضعف استنادات روايى آن را تشريح كردند.

متن پاسخ معظم له به پرسش هفتهنامه «افق حوزه» به اين شرح است:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

در اواخر ارديبهشت 86 شمسى، آقاى دكتر عزت عطيه، رييس دانشكده حديث دانشگاه الأزهر در يك برنامه تلويزيونى، در مصر اعلام كرد: در ادارات دولتى و شركت هاى خصوصى، زن و مرد كارمند در كنار يكديگر مشغول كارند و عمل آنان نوعى خلوت با اجنبى است، براى رهايى از اين كارِ حرام، زن كارمند پنج بار مرد همكار خود را شير دهد تا با هم محرم شوند و اين محرميت در حد خلوت كردن است، اما ازدواج آن دو با هم حرام نمى شود.

فتواى اين مفتى بحث و جدل فراوانى را در رسانه هاى عربى برانگيخت تا آنجا كه گروهى از نمايندگان مجلس مصر، همراه با حقوقدانان و علماى شريعت، در جلسه مشتركى به بطلان اين فتوا، به اتفاق نظر رأى دادند و تا آنجا پيش رفتند كه مى خواستند اين مفتى را محاكمه و از كار بركنار كنند.

سرانجام شوراى عالى الأزهر دستور تعليق همكارى دكتر عزت عطيه و جلوگيرى از تدريس وى را صادر و به دانشگاه الأزهر ابلاغ كرد. اين شورا از دانشگاه الأزهر خواست اين فرد را به كميته انضباطى معرفى كند.

اينك تحليل فتوا و ريشه هاى آن: فقيهان اسلام، در تمام مذاهب، جز داود ظاهرى، همگان اتفاق دارند كه شيردادن تنها در دوران كودكى مى تواند مبدأ محرميت باشد؛ يعنى در دورانى كه طفل به وسيله شير تغذيه مى شود و سير

ص: 120

مى گردد و غالب غذاى او را شير تشكيل مى دهد.

برخى از فقيهان اهل سنّت دو سال و يك ماه يا دو ماه و اخيراً تا شش ماه را نيز زمان شيرخوردن دانسته و آن را نيز مبدأ محرميت دانسته اند، ولى فردى كه از شير بازگرفته شده و دوران نوجوانى و جوانى و يا بالاتر را سپرى مى كند، هيچ فقهى آن را دوره مناسب براى اين كار ندانسته است. (1)

گذشته از رواياتى كه از ائمه معصوم (عليهم السلام) در اين مورد رسيده، حديث معروفى در صحاح آمده كه ترجمه آن اين است: عايشه مى گويد: پيامبر خدا (ص) بر من وارد شد، در حالى كه مردى نزد من نشسته بود. آثار خشم بر چهره پيامبرخدا نمايان گشت: فوراً گفتم: اى پيامبر خدا! اين برادر شيرى من است. فرمود: درست بنگريد كه برادران رضاعى شما كيانند؟ آنگاه فرمود: «فَإِنَّمَا الرَّضَاعَة مِنَ المجَاعَة» (آنان برادر رضاعى شما هستند كه در دوران شيرخوارگى كه تنها با شير سير مى شوند با شما از يك زن شيرخورده باشند) و مفهوم اين سخن آن است كه اگر دوران شيرخوارگى سپرى شد و ديگر شير به تنهايى گرسنگى انسان را برطرف نمى كند، همشيرى در اين حالت تأثيرى در محرميت ندارد.

ابن حجر درباره اين حديث از خود و ديگران توضيحاتى نقل كرده كه خلاصه آن را يادآور شديم. (2) بنابراين، فتواى دكتر عزّت گذشته از اين كه با اتفاق علماى اسلام، مخالف است، با حديث مذكور نيز منافات دارد. چيزى كه دراين جا هست اين كه بايد مدارك خود دكتر را نيز بررسى كرد. مسلماً رييس بخش حديث دانشگاه الأزهر يك فرد ساده نيست كه بدون يك مدرك ولو ضعيف چنين فتوايى را در برنامه تلويزيونى اعلام كند. مدرك فتواى او حديثى است كه مسلم در صحيح خود آن را نقل كرده و آن اين كه آن گاه كه آيه ادْعُوهُمْ لآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُم ... (3)

فرود آمد. آيه يادشده هر نوع پسر خواندگى را كه در جاهليت يك امر مرسوم بود لغو كرد و هرگز پسر خوانده براى زن خانواده محرم نمى شود. در دوران جاهليت ابوحذيفه سالم را از كودكى به فرزند خواندگى گرفته بود، وقتى اين آيه نازل شد، سالم يك نوجوان رشيد شده بود و مسايل جنسى را به خوبى درك مى كرد.

در اين هنگام، همسر ابوحذيفه به نام سهله، خدمت پيامبر خدا (ص) رسيد و گفت: ما تاكنون سالم را فرزند خود مى دانستيم. او بر ما وارد مى شد. درحالى كه ما لباس درون خانه را بر تن داشتيم. اكنون چه كنيم كه او به صورت يك فرد بيگانه در آمده است؟!

مسلم در صحيح خود، نقل مى كند كه پيامبر (ص) به او فرمود: او را پنج بار شير بده تا از اين راه محرم تو شود. سهله، همسر ابو حذيفه گفت: يا رسول اللّه چگونه او را شير دهم با اين كه ريش در آورده و بزرگ شده است؟ فرمود: شير بده تا آن شك و ترديد كه در دل همسر تو ابوحذيفه است از ميان برود. (4)

اين حديث مدرك فتواى آقاى دكتر عزت است ولى شايسته بود به جاى نكوهش مفتى، به بررسى مدرك او مى پرداختند. چيزى كه مانع از آن است به نقد اين حديث بپردازند اين كه در صحيح مسلم دومين صحيح معتبر نزد اهل سنّت وارد شده و محدثان آن قدر صحيح بخارى و مسلم را ارج مى نهند كه احدى ياراى خدشه وارد ساختن به آنها را ندارد و لذا شعارشان اين است: «كلّ ما فى البخارى و مسلم صحيحاً».

ولى ما كه تحت تأثير اين شعارها واقع نشده ايم و از نقاط ضعف اين دو كتاب، در عين نكات قوت آگاهيم، اين حديث را مجعول و ساختگى مى دانيم؛ زيرا:

اولًا- پستان زن، يكى از نقاط محرك جوان است و به اصطلاح فقها، از عورات مغلظه به شمار مى رود، هر نوع تماس اجنبى با آن خصوصاً جوان تا چه رسد مكيدن و شيرخوردن، علاوه بر عمل حرام (تماس با اجنبى) مايه تحريك شهوت شده و آن چه نبايد بشود رخ مى دهد. آيا مى توان تصور كرد كه پيامبر خدا (ص) به چنين امر حرامى به خاطر به دست آوردن حلالى (محرميت در خلوت) دستور دهد؟

فقيهان اسلام مسأله اى به نام «فتح ذرائع» يا «سدذرائع» دارند و آن اين كه آيا مى شود اجازه داد يك وسيله حلال باعث رسيدن به يك امر حرام شود؟ گروهى آن را تحريم كرده اند كه معروف به طرفداران سدّ ذرائع هستند و گروهى آن را تجويز كرده و طرفداران «فتح ذرائع» نام دارند. ولى احدى از فقها، فتوا نداده است كه در پوشش يك حرام به حلالى دست يابيم. در اين مورد جريان از همين قبيل است. تماس با يك زن اجنبى و شيرخوردن از پستان او، سبب شود كه خلوت با او حلال گردد! و اين جايز نيست.

ثانياً- خود پيامبر گرامى به همسرش عايشه، ضابطه را تعليم داد و فرمود: «انّما الرضاعة من المجاعة»؛ شيرخوردنى كه


1- بدايه التمهيد، ج 4، ص 365؛ خلاف شيخ صدوق، ج 5، ص 98؛ رساله 4؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 162 و ج 5، ص 109
2- فتح البارى، ج 9، ص 146 درشرح حديث شماره 5102؛ صحيح مسلم حديث شماره 1455
3- احزاب: 5. آنان را به نام پدرانشان بخوانيد. اين كار نزد خدا عادلانه تر است و اگر پدرانشان را نمى شناسيد آنان برادران دينى و هم پيمانان شما هستند.
4- صحيح مسلم كتاب رضاع حديث، ص 1453

ص: 121

باعث محرميت مى شود آن است كه شير، طرف را از گرسنگى رها سازد. آيا مى توان تصور كرد كه پيامبر معصوم (ص) گفتار خود را به همسر خود نقض كرده و به همسر ابوحذيفه خلاف آن را دستور دهد؟

ثالثاً- از زنان پيامبر (ص) نقل شده كه آنان، دستور پيامبر (ص) را درباره همسر ابوحذيفه يك دستور استثنايى و اختصاصى دانسته اند، نه يك ضابطه كلّى. (1) ولى اين توجيه نيز مانند اصل جريان، مشكوك و غير قابل قبول است؛ زيرا مفاد آن اين است كه پيامبر (ص) در موردى به خاطر اين كه امر جزئى، حرامى را تجويز كرده و اين همان انديشه مشركان است كه در مواردى به خدا همين نسبت ها را مى دادند. قرآن مى فرمايد: قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (2)

ما از نظر اصول كلّى اسلام، نمى توانيم اصل داستان و نه توجيهى كه از همسران پيامبر (ص) نقل شده است، در اين مورد بپذيريم.

اين نوع فتواها با اعتماد به اين مدارك، مايه وهن اسلام و دورى جوانان از دين مى شود و لذا نقل شده كه بعد از اين فتوا، در خيابان هاى مصر مردان به زنان سخنان ناشايستى ابراز كرده اند، كه قلم از ذكر آن معذور است.

در اين مورد، شايسته است فقيهان و محدثان اهل سنّت با تكريم تلاش هاى فزون از حدّى كه در تصحيح اسانيد احاديث داشته اند، قدرى هم به متون روايات و مضامين آنها بپردازند و با معيارهاى درستى، طلا را از طلانما و خالص را از مغشوش تميز دهند و ما در گذشته كتابى به نام «الحديث النبوى بين الروايه و الدرايه» نوشته ايم و در آن به جاى مناقشه در اسانيد، به بررسى مضامين روايات صحاح پرداخته و با موارد اينجا در صحت و سقم آنها سخن گفته ايم، علاقمندان مى توانند به آن كتاب مراجعه كنند.

فتواى عالم وهّابى و مقاومت فوتباليست هاى سعودى

تعدادى از فوتباليست هاى ليگ فوتبال عربستان سعودى، با بى توجهى به فتواى جديد و «عبدالعزيز بن عبدالله آل الشيخ» مفتى عام كشور عربستان و رييس «هيئت علماى بزرگ» اين كشور، پس از به ثمر رساندن گل، سجده شكر به جاى آوردند.

عبدالعزيز آل الشيخ عالم وهابى، در فتوايى كه روز ماه مى جارى منتشر شد، آورده است: «انسان هنگامى مى تواند سجده شكر بهجا آورد كه نعمت خدا را بر خود ببيند اما من در فوتبال و پيروزى هاى آن هيچ فايده و منفعتى نمى بينم. كسيكه مى خواهد خدا را به ياد آورد بهتر است در درون خود، خداوند را ياد كند. ذكر و ياد درونى بهتر از اظهار و اعلام آن است.»

اين در حالى است كه ابراز احساسات دينى و مذهبى چندى است در ورزشگاه ها و بين ورزشكاران رشته هاى مختلف ورزشى باب شده و تأثيرات تبليغى زيادى بر جاى نهاده است. يكى از اين ابراز احساسات نمادين، سجده شكر پس از برنده شدن است.

اما در واكنش نسبت به اين فتوا، تعدادى از بازيكنان فوتبال سعودى پس از زدن گل يا سوت پايان و اعلام پيروزى نهايى، سجده شكر گزاردند و آن را تعبيرى از شكرگزارى خود به درگاه خداوند متعال دانستند.

در ميان اين بازيكنان، «علاء كويكبى» مهاجم و كاپيتان تيم «الوحده» و عضو تيم ملى اين كشور نيز به چشم مى خورد.

كويكبى در مصاحبه اختصاصى با پايگاه اينترنتى «اسلام آنلاين» در دفاع از عمل خود و هم بازيهايش گفت: «سجده شكر در زمين فوتبال، برترين و بهترين تعبير از شادى و نيز رساندن پيامى مهم است كه همانا عبادت و تقرّب به حق تعالى است.»

علاء كويكبى ادامه داد: «بهتر آن است كه بازيكنان مسلمان در هنگام پيروزى، سجده شكر به جاى آورند نه اينكه مثل فوتباليستهاى ديگر برقصند يا حركات ديگر آنان را تقليد كنند. سجده، عملى اسلامى است درحاليكه تقليد حركات و اعمال بازيكنان غربى، مخالف شريعت اسلام و شبيه نمودن خود به آنان است.»

علاء افزود: «اينكار بهمثابه دعوت به خداوند نيز هست؛ چراكه شايد يك يا دو نفر ازتماشاگران- بهخصوص آنها


1- موطأ مالك، ج 2، صص 6- 5؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625؛ سنن نسائى، ج 6، ص 104؛ سنن بيهقى، ج 7، ص 459 باب رضاع الكبير در همه كتاب هاى ياد شده.
2- اعراف: 28

ص: 122

كه از خدا دور شده اند- تحت تأثير قرار بگيرند»

وى سپس خاطره شيرين خود از اين حركت را اينگونه بيان مى كند: «درجام جهانى 2006 كه در كشور آلمان بازى مى كرديم، من و هم بازيهايم، پس از يكى از گل ها سجده كرديم. بعدها يكى از خانم هاى تماشاگر اعلام كرد: «به نظر من بهترين و زيباترين صحنه اين جام جهانى سجده شكر بازيكنان تيم عربستان بود و من آرزو كردم كه اى كاش اين تيم برنده جام شود.»

كويكبى همچنين با انتقاد از اينگونه فتاوا گفت: «در برهه اخير، انواع شادى ها و حركات زيادى در استاديوم ها ميان بازيكنان ديده مى شود. برخى از اين حركات ناپسند و غيرقابل قبول هستند اما هيچكس از آنها انتقاد نمى كند و متعرض آنان نمى شود؛ اما چرا اكنون كه بسيارى از بازيكنان سعودى شادى خود را با سجده شكر ابراز مى كنند انتقادات زيادى را شاهد هستند؟!»

«منصور النجعى» دروازه بان باشگاه «الأهلى» با نظر علاء موافق است و مى افزايد: «سجده شكر بهترين نوع ابراز شادى در زمين هاى ورزشى است و حركات ديگر ممكن است آثار سوئى بر تماشاگران جوان و حتى اطفال بگذارد.»

وى با اشاره به فتواى عجيب آل الشيخ كه: «انسان هنگامى مى تواند سجده شكر به جا آورد كه نعمت خدا را بر خود ببيند اما من در فوتبال و پيروزى هاى آن هيچ فايده و منفعتى نمى بينم ...» مى افزايد: «آيا هنگامى كه يك فوتباليست گلى به ثمر مى رساند و مستوجب پاداش مى شود در واقع نعمتى از سوى خدا به وى نرسيده است تا شكرگزار باشد؟ و چه شكرى بهتر از آن كه در همان وقت سر به آستان خداوند بسايد؟»

گرچه صدور فتاواى خنده دار از سوى به اصطلاح عالمان فرقه وهابيت سابقه دارد اما آل الشيخ در حال ربودن گوى اين ميدان از همگنان خويش است؛ تا جايى كه هم اكنون استنباطات و استدلالات فوتباليست ها نيز بر نظريات وى برترى يافته است!

وى چند روز پيش نيز در حملاتى تند، به انتقاد از «حزب الله» پرداخته و مقاومت اسلامى لبنان را به تلاش براى تسهيل ورود يهوديان و دولتهاى بزرگ به كشورهاى اسلامى متهم كرده بود!

شيخ كه در «دانشگاه آل سعود رياض» سخن مى گفت مطابق روش وهابيت كه همه مسلمانان غير از خود را كافر مى دانند گفته بود: «كسانى در لبنان شعار اسلام سر مى دهند كه اسلام از آنها برى است!»

گفتنى است در جريان جنگ 33 روزه حزب الله با اسراييل هم يك مفتى وهابى به نام «عبدالله بن جبرين» دعا براى پيروزى حزب الله را حرام اعلام كرده بود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109