ميقات حج-جلد 45

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف حج

پرتوى از مشعل هدايت (اسرار حج از نگاه حكيم سبزوارى)

ص: 6

سيّدجواد ورعى

اشاره:

حاج ملّا هادى سبزوارى، حكيمِ نامور شيعى و شارح حكمت متعاليه، احكام و اسرار فقه را به نظم درآورده، آنگاه به شرح آن پرداخته است؛ مشابه اقدامى كه در منطق و فلسفه انجام داده است. «اللئالى المنتظمه» در منطق و «غرر الفرائد» در حكمت و فلسفه، از آثار ارزشمند اوست كه تا كنون در حوزه هاى علميه، متنِ درس و بحثِ رشته هاى علوم عقلى است.

از آن ميان، «نبراس الهدى» (چراغ يا مشعل هدايت) نيز عنوان اثر منظوم وى در فقه است. مؤلف در اين اثر، از «الدرّة النجفيه»، اثر منظوم سيد بحرالعلوم در فقه، تأثير پذيرفته است؛ با اين تفاوت كه بحرالعلوم «مسائل فقه» را به نظم كشيده و سبزوارى علاوه بر اشاراتى به احكام و مسائل فقه، «اسرار فقه» را هم به شعر در آورده است.

وى در مقدمه «نبراس» آورده است:

و ما بسطت القول في الظواهر و نصب عيني فشأ السرائر

كم غرّة من ظاهر في الدرّة - للَّه درّه- فما أبرّه

و در شرح اين بيت مى نويسد: «چه بسيار فصولى كه در «الدرّة النجفيه»، به ظاهرِ فقه

ص: 7

پرداخته شده است، اثرى كه ظواهر مسائل فقه را به نظم درآورده است» ولى در «نبراس» تنها به رؤوس مسائل فقه اشاره كرده تا بتواند بيش از پيش به بيان اسرار بپردازد.

اثر سبزوارى را، در تبيين احكام و مسائل فقه، متأثر از «اللمعة الدمشقيه» نوشته شهيد اول دانسته اند، به طورى كه گويا لمعه به نظم درآمده و حتى از الفاظ آن نيز استفاده شده است.

اما در اسرار حج، از «كتاب المجلى» نوشته ابن ابى جمهور احسائى تأثير گرفته كه خود او در «شرح الاسماء» بدان اشاره كرده است.

مؤلف همچنين اسرار طهارت، نماز، زكات و روزه را در كتاب «اسرار الحكم» به زبان فارسى نگاشته، ولى «نبراس» از اين جهت كه اسرار ابواب ديگرى چون حج و نكاح را هم دارد، كاملتر است.

«اسرار الحكم» به سال 1286 ه. ق.

سه سال پيش از وفات مؤلف نگاشته شده و گويا واپسين اثر اوست. علاوه بر آن، در «شرح الأسماء يا شرح دعاى جوشن كبير» نيز فصلى را به تبيين اسرار حج اختصاص داده است. (1) آنجا كه خداى سبحان را به اين اسماء مورد خطاب قرار مى دهيم:

«يَا رَبَّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ، يَا رَبَّ الشَّهْرِ الْحَرَامِ، يَا رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ، يَا رَبَّ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ، يَا رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ، يَا رَبَّ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، يَا رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ ...».

وى در مقدمه «نبراس» خداوند را به خاطر آنكه احكام شريعت و حلال و حرام را به ما آموخت و ما را با بهترين مخلوقاتش- پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خاندان پاك او و حجت هاى الهى- آشنا ساخت، سپاس مى گويد و در تجليل از مقام و منزلت ائمه هدى عليهم السلام به تفصيل قلمفرسايى مى كند. سپس به معرفى «نبراس» مى پردازد و نورانيت آن را برگرفته از خورشيد دين مى شمارد.

آنگاه از معيار احكام شرع، كه بر اساس مصالح و مفاسد است، هر چند بر ما نامعلوم باشد، سخن مى گويد:

فكلُّ حكمٍ جاء فيه مصلحة وإنْ لدى الأوهام ليست واضحة

ولى شأن عبد خدا، اطاعت و امتثال امر الهى و تقرّب به درگاه اوست.


1- ر. ك: مقدمه تحقيق «نبراس الهدى» به قلم محسن بيدارفر.

ص: 8

لا شأن للعبد سوى الامتثال سوى ابْتغاء قربة ذي الجلال

اين گزارش مختصر به منظور آشنايى خوانندگان محترم با اين اثر ارزشمند ارائه شد. مؤلف در هر بخشى، ابتدا احكام و مسائل- واجبات، محرمات، مستحبات و مكروهات- هر مرحله از اعمال و مناسك حج را بر مى شمارد، سپس به بيان اسرار مى پردازد. ما فقط به بيان پاره اى از اسرارِ اعمال و مناسك حج، كه حاجى سبزوارى در اين كتاب و نيز در شرح دعاى جوشن كبير آورده، نظرى افكنده ايم. بديهى است كه شرح همه ابيات «محفل حج» در اين منظومه و تبيين همه اسرار در يك مقاله نمى گنجد، و تنها مى توان به تبيين بخشى از آن پرداخت.

حج، رهبانيت امت اسلامى

مؤلف، احكام و اسرار حج را با عنوان «محفل الحج» در قالب حدود چهارصد بيت به نظم در آورده است.

تبتّلٌ للحقّ ذي الجلال قسّيساً آوى قلل الجبال

في هذه الأمّة رهبانية ذُمّت سوى الحجّة ربّانيّة

انقطاع از خلق به سوى حق تعالى و اقامت در قلل و ارتفاعات را كه در امت هاى گذشته توسط قسّيسين و راهبان صورت مى گرفت و مورد ستايش خداى تعالى هم بود، به مرور با رو آوردنِ مردم به شهوات و ترك رهبانيت، اسلام ظهور كرد و شعائر الهى وسنن انبياى گذشته احيا شد و چون رهبانيت به شكل پيشين ممنوع گشت، جهاد و حج رهبانيت امت اسلامى شد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ابن مسعود فرمود: «مى دانى رهبانيت امت من چيست؟ عرض كرد: خدا و رسول او داناترند. فرمود: هجرت و جهاد و نماز و روزه و حجّ و عمره».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ابن مسعود فرمود: «مى دانى رهبانيت امت من چيست؟ عرض كرد:

خدا و رسول او داناترند. فرمود: هجرت و جهاد و نماز و روزه و حجّ و عمره». (1) همچنين آن حضرت به عثمان بن مظعون فرمود: «خداوند جهاد و حج را، كه ترك


1- امين الاسلام طبرسى، مجمع البيان، ذيل آيه 28 سوره حديد.

ص: 9

اهل و عيال و مال دنياست، جايگزين رهبانيّت كرد». (1) خداوند خانه اى را به عنوان خانه خود برگزيد و مردم را به وسيله آن آزمود:

عيّن بيتاً وابْتلى ودادَهم أذّنَ غُرٌّ آذنوا فؤادَهم

ابراهيم خليل و پيامبران ديگر، مردم را به انجام اعمال و مناسك حج ندا دادند.

وقتى ابراهيم از بناى كعبه فارغ شد، جبرئيل از جانب خدا نزد او آمد و دستور داد تا مردم را خبر كند. ابراهيم گفت: خدايا! صدايم به مردم نمى رسد. ندا رسيد كه تو خبر كن و ما به آنان مى رسانيم. ابراهيم بر بالاى مقام رفت و ندا داد: «اى مردم، حج خانه خدا بر شما واجب شده، پروردگارتان را اجابت كنيد» همه آنانكه در اصلاب مردان و رحم زنان بودند، پاسخ دادند: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ...». (2)

مصرع دومِ بيت فوق، به حج معنوى و حقيقى ديگرى اشاره دارد و آن اينكه خانه حقيقى خدا، قلب و دل انسان است؛ به خصوص قلوب پيامبران و دل هاى اوليا و برگزيدگان الهى، چنانكه در حديث قدسى آمده است: «لَمْ يَسَعُنِي سَمائي وَ لا أَرْضِي وَ وسعني قلب عبدي المؤمن». (3) حج سواره و پياده

كسى كه حج بجا مى آورد و به سوى حق سواره يا پياده، يا برهنه يا با كفش مى شتابد، پاداش اين حج به قدرى است كه زبان از بيان آن عاجز است.

فمن له يمطو و يحفى ينتعل عن ذكر أجره لسانُنا يكِلّ

مشى حفاً أحمزُ أدنى من أدب زيّ المساكين إلى اللَّه أحبّ


1- فاضل هندى، كنزالعمال، ج 2، ص 47.
2- على ابن ابراهيم، تفسير قمى، ج 2، ص 83.
3- مجلسى، بحار الانوار، ج 58، ص 39، ح 4.

ص: 10

بديهى است كه چون بهترين اعمال دشوارترين آنهاست (أَفْضَلُ الأَعمالِ أَحْمَزُها)، (1) حجّ پياده و با پاى برهنه، با فضيلت تر و در مراعات ادب حضور، برتر از صورِ ديگرِ حج است. اضافه بر آن، پياده راه رفتن، شعار محرومان و مسكينان است و پياده و با پاى برهنه آهنگ خانه خدا كردن، در حقيقت خود را به زىّ آنان در آوردن است كه نزد خدا محبوبتر مى باشد.

حجّ صورى و حجّ معنوى

حجّ در حقيقت آهنگ حرم الهى است تا با حركت از اطوار نفس به عقل، خدا را مشاهده كند و بدو ملحق شود. در اين راه به راهنمايى محتاج است كه داناى راه و آگاه به علم طريقت باشد. به قافله اى و زاد و توشه اى نيازمند است كه علم و تقوا باشد و مركبى لازم دارد كه صبر باشد. سالك در اين سفر بايد مانند شتر باشد كه بار سنگين حمل مى كند، كم مى خورد و بر گرسنگى صبور است، و تحمّل تشنگى و طول سفر و سختى آن را دارد و در برابر كوچك و بزرگ منقاد و مطيع است. سالك نيز بايد كم حرف، زياد روزه دار، بدون احساس خستگى از شركت اعمال باشد. در آغاز حج، خود را از گناهان پاك گرداند، از طبايع بشرى خارج كند، از دنيا و احكام آن و شأن و اعتبارى كه از خلق خدا دارد، جدا شود. در خلوت به رياضت بپردازد و به ديدار مردان خدا و زيارت آثار پيامبران و اوليا و صالحان برود و عبادات واجب را به طور كامل بجا آورد. (2) عارف سبزوارى، در ابياتى كه مى آيد، به تفصيل تفاوت هاى حج صورى و حج معنوى را بدينگونه بر شمرده است:

للقلب حجّةٌ كما للقالبِ و هي ابتغاء نهاية المطالبِ

للقالب قافلة و قائد للحجّة راحلة تزوّد

فيلزم العارف بالحقيقة للقلب هادية على الطريقة

إرادةٌ، عزمٌ، صَفاً، تبتّلٌ وتوبةٌ، إنابةٌ، توكّلٌ

تذكّرٌ، تفكّرٌ، مراقبة مروّةٌ، فتوّةٌ، محاسبة

هذي وأضعافٌ لها ألفيّة منازل الحجّة معنويّة

قوافلُ القلوب، إخوان الصّفا من كلّ داءٍ سُؤرُهُم لها شفا


1- همان، ج 70، ص 191، ح 14
2- شرح الاسماء يا شرح دعاء الجوشن الكبير، ص 308

ص: 11

والزّاد في كفّةِ عقل نظري معرفةٌ، في العملي التقوى ذَرِ

أكرمكم أتقاكم، نسّاكه أخلصكم أبهاكم، سلّاكه

راحلة الحجّة ذي اصطبار في الارتياض ثمّ الاذّكار

كما الجِمال يحتملن التَعَبا سَهَراً ظماءً وعْرَ وِقْرٍ سَغَبا

يقنعن بالشرك و باليسير يفقدن للكبير والصغير

كذاك للسالك جوعٌ و سَهَر و عزلةٌ رضاً و تسليمٌ سِيرَ

لظاهر الحجّة الاغترابُ جا للسرّ ان من الفِ الاهوا اخرجا

في الظاهر تبديل أرضٍ و سما الباطنِ تبديلُ قلبٍ و قوى

تعرفُ نفسك فتعرفْ ربّكا بل زِنْ بوصفِه شهودَ نفسِكا

- همانگونه كه جسم حج صورى انجام مى دهد، قلب نيز حجّ معنوى را براى رسيدن به مقصود محقّق مى سازد. مقصود در حجّ صورى، زيارتِ خانه خدا و در حجّ معنوى زيارت صاحب خانه و محبّت و طلب او است.

- همان طور كه حجّ قالبى و صورى، قافله و راهنما و مركب و زاد و توشه دارد.

حج قلبى و معنوى نيز نيازمند راهنمايى است كه عارف به حقيقت حج باشد.

حجّ معنوى نيز مانند حج صورى، داراى منازلى است؛

«اراده»، كه مانند نور در قلب مى تابد. «عزم»، كه مرحله تصميم و بعد از اراده است. «صفاى قلب و صدق نيّت». «تقبّل»، كه بريدن از خلق در طلب حق تعالى

حاجى، در سفر حج، بايد به زيارت آثار مردان الهى و مزار و مشهد ائمه هدى عليهم السلام رود و هر بنده برگزيده خدا را در سلوك ظاهرى و باطنى اش ملاقات كند.

است. «توبه»، «انابه» و «توكّل».

«تذكر»، «تفكر»، «مراقبت»، «مروّت»، «فتوّت»، «محاسبه» و موارد ديگر كه (در جاى خود تبيين شده)، همگى منازل حج معنوى اند.

- همان طور كه حج صورى درقالب قافله هايى انجام مى شود، درحج معنوى نيز قلب، قافله هايى دارد كه شفاى امراض درونى و معنوى است.

ص: 12

- همانطور كه مَركبِ حمل توشه در حج، غالباً دو لنگه و كفّه دارد، عقل نيز داراى دو كفّه «نظرى» و «عملى» است.

زاد و توشه در كفه عقل نظرى، معرفت و آگاهى است و در كفّه عقل عملى تقوا و ترك گناه.

- مَركبِ حجّ معنوى، استقامت در تحمّل مشكلات و ذكر دائم است. پس زائر خانه خدا بايد مانند شتر باشد و سختى، تشنگى، دشوارىِ راه، سنگينى بار و گرسنگى را در راه خدا تحمّل كند و تسليم و راضى باشد.

- همانطور كه حجّ صورى، دورى از زن و فرزند و مال و وطن را به دنبال دارد، حج معنوى نيز خارج شدن از هواهاى دل است؛ ... وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ....

- چنانكه حجّ ظاهرى هجرت از سرزمينى به سرزمين ديگر است، حج معنوى نيز تبديل آسمان قلب و سرزمين قواست.

و هنگامى كه آسمان وجود آدمى تغيير كرد، خود را مى شناسد و در پرتو خودشناسى به پروردگارش معرفت پيدا مى كند؛ «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». (1) بلكه فراتر از آن، كسى كه خود را شناخت، پيش از آن خدايش را شناخته و معرفت پروردگارش را ميزان و معيار معرفت خود قرار داده است؛ چرا كه علم حقيقى به معلول، تنها در پرتو علم به علّت حاصل مى شود.

ولْيَزُرْ آثار رجال اللَّه في كليهما وليَلْقِين كلَّ صفيّ

حاجى، در سفر حج، بايد به زيارت آثار مردان الهى و مزار و مشهد ائمه هدى عليهم السلام رود و هر بنده برگزيده خدا را در سلوك ظاهرى و باطنى اش ملاقات كند.

عارف سبزوارى در ابيات فوق به تفصيل تفاوت هاى حج صورى و حج معنوى را تشريح كرده است.


1- بحار الأنوار ج 2، ص 32، ح 5

ص: 13

اسرار موسم حج

ذي الأشهر للحجّ فيها اصطفيتْ اذا النّفوس بالصيام اصلحتْ

اذ طَهُرتْ و اغتسلتْ من لوثها حَرَتْ بزُلفى من فناء غوثها

لا حظّ من حَسْنا لِمرآت الصَّدا ما استعذبَ الماء لِامْرءٍ ليس صدا

البَدَنُ الغير النَقيّ كلّما غذّوتَه زِدتَ وبالًا ما نمى

براى حج ماههاى خاصى برگزيده شده؛ چرا كه نفوس انسانها به خاطر روزه دارى در ماه رمضان پاك شده و آزاد گشته و به درگاه الهى نزديك شده اند.

چگونه نفس آدمى نيازمند اصلاح و تطهير نباشد در حالى كه شخص زيبا از آينه بهره اى ندارد و آب جز در حال تشنگى، براى انسان گوارا نخواهد بود. با اعمالى كه انسان در ماه رمضان انجام مى دهد، تشنه قرب الهى گشته و به دنبالش براى حج احرام مى بندد.

بدنى كه پاكيزه نباشد، هر قدر هم تغذيه كند، وبالش بيشتر شده و رشد نخواهد كرد.

اسرار اعمال و مناسك

اقسام سه گانه حج- تمتع، قِران و افراد- و عمره مفرده، هر يك اعمال و مناسكى دارند. در بعضى از اعمال و مناسك مشترك اند و در بعضى، از يكديگر متمايز.

سرّ احرام

إحرام نفسٍ هو أنْ تجردّتْ ملابس الأوهام عنها طُرحَت

تلبّست شعار ذُلٍّ ولَدَى حتّى تسربَلْت بأنوار الهدى

ص: 14

قد حاكت الأنوار من ذي المَكْرَمَة رداء كبرياء، إزارَ العظمة

عاهد باللَّه معاهَدات مُراقباً في تلك إيفاءات

حرّم أهواءً على النفس و حلّ خلافها في القلب عقدُ ما عَقَل

و ليتذكّر اندارجَ الكَفَنِ إذ اكتسا ثوبي الإحرام عُنى

احرام نفس آن است كه از علايق و اوهام آزاد شوى؛ چنانكه بدن، خود را از لباس هاى دوخته آزاد مى كند.

نفس، در پيشگاه الهى خود را خوار و ذليل حس كند، همانطور كه بدن خود را به صورت فقرا و مساكين در آورده و به دو لباس احرام قانع مى شود تا به انوار هدايت الهى منوّر گردد.

باپوشيدن لباس احرام در ميقات، پوشيدن كفن پس از مرگ را به يادآورد؛ چرا كه پوشيدن لباس احرام در حقيقت موت اختيارى است.

و از صاحب كرامتِ حقيقى، رداى كبريايى و لباس عظمت بپوشد، همان طور كه سايه در پرتو صاحب سايه بهره مند مى شود.

با پوشيدن لباس احرام با خدا پيمان ببندد، پيمان ايمان و اطاعت و عبوديت و بر پيمانش وفادار باشد.

همانطور كه انجام بعضى از اعمال بر مُحرمُ صورى حرام است، بر نفس خود نيز هواها و هوس ها را حرام گرداند و در قلب خود تصميم به مخالفت با آنها بگيرد و از عقل اطاعت كند؛ «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ». (1) با پوشيدن لباس احرام در ميقات، پوشيدن كفن پس از مرگ را به ياد آورد؛ چرا كه پوشيدن لباس احرام در حقيقت موت اختيارى است.

سرّ تلبيه

تلبيه، پاسخ به نداى حق تعالى است. ندا، گاه تكوينى و پاسخ آن حتمى است و گاه تشريعى و تكليفى.

في ذا النداء و الخطاب قد أثَر إنّ المخاطب له قد انتشرَ


1- كلينى، اصول كافى، ج 1، كتاب العقل و الجهل، ح 3

ص: 15

فَفِئةٌ قد سمعتْ و فهمتْ قد أجابتْ و هم حزبٌ علتْ

و فئةٌ سمع و لم تفهم، و هم يأتون بالحجّ و رَوحا لم تشُم

و فئةٌ قد فهموا بلا ندا و هم أولوا الأيد سقوا تأيُّدا

و فئةٌ لم يسمعوا لم يفهموا و لم يجيبوا، و هم الأولى عَمُوا

و هم عن السماع مَعْرولونا شرّ الدوابّ الصُّم محجوبونا

مردم در پاسخگويى به نداى تشريعى پروردگار عالم چهار گروه اند.

يك گروه نداى حق را شنيده و مى فهمند و اجابت مى كنند، اين گروه صاحبان حقايق و حِكَم و لطايف اند.

گروه ديگر نداى حق را مى شنوند، اما نمى فهمند، حج به جاى آورند اما روح حج را استشمام نمى كنند. اين گروه اهل صورتند نه معنا، اهل عقايد مختلف اند كه با صاحبان عقايد در نزاعند.

گروه سوم بدون ندا خطاب حق را فهميده اند، اينان گروه خاصى هستند كه شراب معرفت نوشيده و از ابتداى امر مجذوب بوده اند و اهل كشف و تحقيق اند. (1) و گروه چهارم كسانى هستند كه نه نداى حق را شنيده و نه فهميده و نه اجابت كردند. اين گروه همان اصحاب شمال اند كه طاغوت اولياى آنهاست. (2) امام زين العابدين عليه السلام هنگامى كه محرم شد و بر مركب قرار گرفت.

رنگش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و توان لبيك گفتن را از كف داد و فرمود: مى ترسم بگويند: «لا لبّيك و لا سعديك»

انسان هرگاه از كوه بالا مى رود يا به درّه اى فرود مى آيد، بايد به فكر وصول باشد.

دعوت خداوند را اجابت كند و لبّيك گويد و در اين اجابت، ميان دو حالتِ «خوف» و «رجا» باشد و سرنوشت خود را به خدا واگذارد و به فضل او تكيه كند.

روايت شده كه امام زين العابدين عليه السلام هنگامى كه محرم شد و بر مركب قرار گرفت.

رنگش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و توان لبيك گفتن را از كف داد و فرمود:

مى ترسم بگويند: «لا لبّيك و لا سعديك» و چون لبيك گفت، از هوش رفت و از مركب به زمين افتاد و پيوسته همين حال را داشت تا اعمال حج به پايان رسيد. (3)


1- شايد مراد حق تعالى از آيه مباركه: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ ...، انعام، آيه 52 اين گروه باشند.
2- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ. انفال: 22
3- شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 215، ح 2204

ص: 16

شخصى كه مى خواهد دعوت حق را لبيك گويد، به ياد اجابت نداى حق تعالى با نفخ در صور و حشر خلايق از قبرها و ازدواج مردم در عرصه هاى قيامت بيفتد كه او را لبيك مى گويند و مردم به چند گروه تقسيم مى شوند: مقرّبين، قبول شدگان و كسانى كه در ابتدا ميان حالت ترس و اميد هستند ولى پس از مدتى رحمت الهى بر غضب او چيره شده و مشمول رحمت او قرار مى گيرند، حاجى نيز هنگام لبيك همين حال ترديد را دارد كه آيا او را خواهند پذيرفت و حجّش قبول خواهد شد يا نه؟

اسرار تكرار تلبيه

إذ ذَكَر الوصول في الأحوال ذي و هي تُرجّيه فلبّى، فاحتذ

إذ شوقُه بكلّ حالٍ جُدّدا كرّرها كما بمعناها بَدا

إذ علائم الوصول ظَهَرتْ تلبيةٌ من واصلٍ ماسُوِّغَت

كذا إذا ما وَقَقوا بعَرفة ما استحسَنتْ من ذي شهود عرفة

إذ الوقوف وقْفةٌ في المعرفة و المشعر الشعُور بالمزدلفة

بل هيأة الوقار تدعو الهيبة كما حضوره يُجرُّ الغَيْبة

تلبيه با صداى بلند، آشكار ساختنِ دين خداست، در صورتى كه مانعى از تلبيه بلند نباشد؛ مثل تلبيه گفتنِ زنان، كه آهسته گفتن اولى است. اما سرّ تكرار آن در

ص: 17

حالات مختلف، بدين جهت است كه مُحرِم در حالات مختلف به ياد وصول به مقصد و اميدوار به وصول باشد ولبيك گويد. چه، شوق به وصول در حالات مختلف تجديد مى شود و ميل طبيعى يا ارادى هرچه به هدف نزديكتر شود، شدت پيدا مى كند.

احتمال ديگر در سرّ تكرار تلبيه آن است كه به خاطر علوّ مرتبه منادى و اهميت مقصد پى در پى دعوت حق تعالى اجابت مى شود و سرّ قطع تلبيه با رسيدن و ديدن مواضع مخصوص، مثل خانه هاى مكه بدين سبب است كه وقتى نشانه هاى رسيدن به مقصود آشكار مى شود، تلبيه گفتن معنا ندارد. كسى كه عرفه را مشاهد كرد، تلبيه گفتن با رسيدن به مقام معرفت جايز نيست. چه اينكه، با رسيدن به مشعر، به قرب حقيقى خدا مى رسد و مقام وصول و شهود، اقتضاى تلبيه گفتن را ندارد. بلكه مقتضى وقار و سكونت و اطمينان است؛ همانطور كه هيبت و جلال و عظمت، اقتضاى احترام و ادب حضور و وقار و سنگينى را دارد، حضور او نيز اقتضاى غيبت وجود واصل را دارد؛ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (1) سرّ محرمات احرام

سرّ محرّمات احرام، رهايى انسان از خود و توجه به خدا است كه اگر محرّمات احرام حلال بود، انسان به خود مشغول مى شد نه به خداوند. نگاه به آينه، زينت كردن، عقد نمودن، عطر زدن و ... به خود مشغول شدن است. اضافه بر آن- مثلًا- صيد كردن ارضاى قوّه غضب است و ترك صيد، رهايى از قوه غضب.

طواف كننده بداند پيشاپيشِ او دريايى است كه انتها ندارد؛ مانند دايره در حركت دوّار كه بى انتهاست؛ چون پايان خط نقطه است و در دايره نقطه وجود ندارد.

المُحرم كالمَيْت لا حراك له و الصائد حيّ و لا مُعادَلة

بل غضب أو شبه للغضبِ و الشرع عن مظنّة الإثم أبِيّ

صيد بايد در حرم محترم باشد، علاوه بر آن، همه موجودات تسبيح گوى حق اند، گرچه


1- رعد: 28

ص: 18

موجودات دانى بايد فداى موجودات عالى شوند. امّا محرم سالك است و تا به مقصود نرسيده، انسان كامل نيست كه موجودات ديگر آرزوى نيل به مقام و مرتبه او را داشته باشند:

وَلْيَحترم ما كان صيد الحرم من يَهوِ حبّاً يَهو ما لَه نمي

و أيضاً الكلّ مسبِّحٌ له والدّان يَفدي لَلعليّ عَلّه

يدخل باب اللَّه و هو سالك بل مستَذلٌّ يبدي أنّي هالك

اسرار طواف و واجبات آن

اينكه طواف گزار دايره وار بر گِرد خانه كعبه مى چرخد، براى آن است كه حركتى شبيه حركت فرشتگان بر گِرد عرش و فلك داشته باشد، كه از عشق به جمال و جلال الهى در حركت اند. براى آن است كه طواف كننده بداند پيشاپيشِ او دريايى است كه انتها ندارد؛ مانند دايره در حركت دوّار كه بى انتهاست؛ چون پايان خط نقطه است و در دايره نقطه وجود ندارد. براى آن است كه بداند در آسمان بيت المعمورى وجود دارد كه طواف ما به دور كعبه، سايه اى از طواف اهل آسمان پيرامون بيت المعور است.

مروه، «مروّت» است و مروّت جامع مكارم اخلاق. حقيقت مروّت آن است كه انسان براى ديگرى نپسندد آنچه را كه براى خود نمى پسندد.

حجرالأسود، چون عقل و صادر اوّل است كه حركت از او آغاز و به او پايان مى پذيرد؛ چرا كه عقل سرّ الهى است كه آشكار و پنهان مى شود. پايان يافتنِ اين حركت به عقل نيز بدين اعتبار است كه عقل كلّى محمدى، در سلسله صعودى پايان مرتبه است و سلسله امكان به او پايان مى يابد و اختتام به او، اختتام به صادر اول است؛ چنانكه در قرآن و زيارات بدان اشاره شده است: ... كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (1)

و در زيارت جامعه آمده است: «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ اللَّهُ».

هفتگانه بودنِ شوط هاى طواف، بسان آسمان هاى هفتگانه و چرخش فلك است.

اينكه مقام ابراهيم خارج از مطاف قرار مى گيرد، بدين جهت است كه جزو خانه نيست و داخل كردن آن در طواف بيت اللَّه الحرام، نوعى شرك به خداست. چه اينكه،


1- اعراف: 29

ص: 19

حِجر اسماعيل جزو خانه است و لذا در طواف قرار مى گيرد. اضافه بر آن، اسماعيل خود را قربانى و فانى در راه خدا كرد و فانى حكمى ندارد:

من دوران الطائف ليُدرك تشبّهاً بالمَلَك والفَلَك

و إنّ في قدّامه لا منتهى كالمستدير لم يكن له انْتها

إذ لم يبتّ مستدير هو خط و إنّما نهاية الخطّ نُقَط

و في السماء بيتُ معمورٍ جُعل طواف أهله طوافَنا يُظِلّ

و الحجر كالغفل بدءٌ يختُم إذ هو سرّ اللَّه يبدوُ يكتم

تسبيح طواف بحذا عدّ الفلك إلى سماء آب شرطٌ إذ نسك

و إنّما على المقام لم يَدُر إذ هو كالشرك وشركٌ ما اغتفر

و حِجر إسماعيل فيه ادخِلا إذ صار قرباناً و لا حكم لِلا

اسرار سعى ميان صفا و مروه

مروه، «مروّت» است و مروّت جامع مكارم اخلاق. حقيقت مروّت آن است كه انسان براى ديگرى نپسندد آنچه را كه براى خود نمى پسندد. اگر انسان، ديگرى

را در امورى كه بدان علاقمند است، بر خود مقدم دارد و ايثار كند، «فتوّت» است.

صفا نيز صفاى قلب است و وقتى صفا و مروه را با هم جمع كرده، ميان آن دو سعى مى كند، در حقيقت همه كمالات را در خود جمع كرده است.

هدايت، تخلّق به اخلاق روحانى است، بلكه بالاتر از آن، تخلّق اخلاق محمدى است؛ وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (1)

بلكه تخلّق به اخلاق الهى است؛ چنانكه در حديث آمده است:

«تَخَلَّقُوا بِأَخْلاقِ اللَّهِ». (2) هدايت، علاوه بر تخلّق به اخلاق، معرفت است؛ چرا كه «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ» (3) كه غايت ايجاد است. چنانكه در حديث قدسى آمده است: «خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَيْ أَعْرِفَ». (4)


1- قلم: 4
2- بحارالأنوار، ج 58، ص 129؛ سيد حيدر آملى، جامع الاسرار، ص 363
3- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 39
4- بحار الانوار ج 87، ص 199، ح 4

ص: 20

محقّقان نيز در تفسير آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (1)

گفته اند:

«لِيَعْرِفُونَ». (2)كسى كه معرفت و تخلّق را يك جا جمع كند، به قرب الهى نايل شده، چون هر درجه از معرفت، انسان را به درجه اى از تخلّق مى رساند و درجه اى از تخلّق، او را به مرتبه اى از معرفت نايل مى كند و كمال تقرّب حاصل مى گردد؛ چنانكه ساعى از صفا متوجّه مروه مى شود و ا ز مروه متوجه صفا، و اين امر چند مرتبه تكرار مى شود.

در حديث قدسى آمده «مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ ذِرَاعاً وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ ذِرَاعاً تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ بَاعاً وَ مَنْ أَتَانِي مَشْياً أَتَيْتُهُ هَرْوَلَةً»؛ (3) «كسى كه يك وجب به من نزديك شود، يك ذراع به او نزديك مى شوم و كسى كه يك ذراع به من نزديك شود، يك باع نزديكش مى شوم، كسى كه به سوى من گام بردارد، به سويش هروله كنان مى شتابم!»

كسى كه «تخلّق» و «معرفت» را يك جا جمع كند، به قرب الهى رسيده يا به مروه نايل شده، كه سنگ يا چوبى است و از آن آتش بر مى خيزد كه آهنش عمل است. كنايه از اينكه: اگر از بدن آدمى عمل صادر شود، آتشى است كه از وادى مقدس برخاسته و عمده صفاى معرفت است كه با آن شهود حاصل شود و در اين مقام نيز همراهى با عمل براى معبود، ضرورى است؛ چنانكه ساعى از صفا به مروه حركت مى كند.

خلاصه، بدون عملِ صالح، كمال به دست نمى آيد. كسى كه ميان صفا و مروه سعى انجام مى دهد، در حقيقت مانند كسى است كه در درگاه پادشاهى آمد و شد مى كند و اظهار خلوصِ خدمت مى نمايد و به اميد استخدام و عنايت از جانب او؛ بار دوم كه


1- ذاريات: 56
2- ابن عربى، تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 545
3- مستدرك الوسائل، ج 5، ص 298؛ كنز العمال ج 1، ص 225

ص: 21

مى رود به اميد اينكه اگر در مرتبه اول او را نديده، در مرتبه دوم ببيند. اين رفت و آمد، صورتى از نزول و صعود همه موجودات است و همه موجودات بازگشتى دارند؛ يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (1)

زائر با سعىِ خود ميان صفا و مروه، در واقع مردّد است كه خداوند او را پذيرفته است يا نه؟ با هروله كردن از گناهانى كه كرده مى گريزد يا براى انجام خيرات مى كوشد و اوامر الهى را امتثال مى كند. ... فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ ... (2)

، وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ... (3)

به عبارت ديگر، بايد به هوش باشد و با سعى ميان صفا و مروه، به ياد رفت و آمدش ميان دو كفه ترازو در صحراى قيامت باشد؛ صفا را به منزله كفّه حسنات و مروه را كفّه سيّئات و بدى ها بداند و با حركت ميان آن دو، رجحان و نقصان اعمال و حركت ميان عذاب و بخشش الهى باشد:

المَرْوَةُ المُرُوَّةُ، الصفا صفا علماً مشهوداً فيه رمز الاكتفا

إنّ الهدى تخلّق و معرفة مَن درجات ذين سَارَ ازدلفة

أو مروةٌ زندةٌ مقدَح العمل من جسدٍ رمزٌ و بالصدمةِ حلّ

فإنْ نزلتَ من صفا شهودكا فاركن بالأركان إلى معبودكا

و السعيُ في المسعى لهذا الناسك كالاختلاف بفناء المَلِك

و جاء الاستخدام و العناية في العود إن لم يره بداية

و صورة النزول و الصعود في كُلٍّ و كلٌّ ذاتِ رَجْعٍ فاقتف

تردّدُ القبول يُبدي القلب تَهَرْوُلٌ من الخطايا هربٌ

أو إنّه كان امتثال امْرِ هو كاستبقوا أو ضللت أتيته

احرام بستن براى حج يا عمره، براى آن است كه انسان با اسلام و ايمان، به مرتبه علم اليقين رسيده، با يكى به مرتبه عين اليقين و با ديگرى به مرتبه حقّ اليقين برسد يا با يكى به مرحله فنا كه روشنى چشم سالكان كوى دوست مى باشد و با ديگرى به مقام فناى از فنا برسد.

و إنّما العقدان للعين و حق أو لِفنا، له فنا الفنا لَحَق


1- فجر: 28
2- بقره: 148
3- آل عمران: 133

ص: 22

اسرار تقصير

همانگونه كه انسان با تكبيرة الاحرام براى نماز مُحرم شده و آن را آغاز مى كند و با سلام مُحلّ مى گردد و نماز پايان مى يابد، زائر خانه خدا نيز با تلبيه محرم شده و حج يا عمره اش آغاز مى شود، با تقصير نيز محلّ شده و اعمالش به پايان مى رسد و سرّ اينكه با تقصير از احرام خارج مى شود، آن است كه با اعمال و مناسك و نيات و اسرار و معارف حج، بهيميّت و سُبعيّت از وجودش رخت بر مى بندد و چون مو و ناخن و چنگال و نيش و امثال آن، كه از خصوصيات حيوانات است، با تقصير، از حيوانيت فاصله مى گيرد و وجود ظلمانى اش نورانى مى شود:

كما الصلاة عقدها التكبير تحليلها التسليم فالتقصير

تحليل حجّ و اعتمارٍ قد بدا كما هما بتلبياتٍ عقدا

و السرّ في أنّ بتقصير يُحَلّ ان سَبُعٌ بهيمةٌ منه انتقل

فانّ الاشعارُ شعارُ الأعجمِ كذلك الأظفار فلتُقلّمُ

فحيثما وجوده تبدّلًا تصريفهُ في ملكِ حقّ حلّلا

اسرار وقوف به عرفه

زائر خانه خدا بايد از وقوف در عرفه و مشعر و مشاهده ازدحام جمعيت و اقوام و ملل مختلف؛ از عرب و عجم، از گريه و ناله و استغاثه و تضرّع آنها به درگاه حق تعالى، از پيروى هر قومى از پيشواى خود، از سرهاى برهنه و بدن هاى كفن پوش، به ياد مواقف حشر و آخرت باشد. از اسرار اجتماعِ همه در اين سرزمين، آن است كه عموم مردم و

همانطور كه در سير نزول، اولياى الهى واسطه فيض اند، در قوس صعود نيز اينان واسطه ترقّى و كمال انسان اند.

گنه كاران، با اولياى الهى ارتباط پيدا كنند و به بركت حضور آنان، مشمول رحمت الهى قرار گيرند. همانطور كه در سير نزول، اولياى الهى واسطه فيض اند، در قوس صعود نيز اينان واسطه ترقّى و كمال انسان اند. همانطور كه در درگاه سلاطين حجازى، نگهبانانى هستند كه مراجعه

ص: 23

؟؟؟؟ كنندگان را در مقابل قصر نگاه داشته، سپس به آنان اذن دخول مى دهند، زائر خانه خدا نيز بايد در عرفات، مشعر و منا وقوف كند تا به سبب حضور اولياى الهى در ميان آنان، مشمول رحمت الهى قرار گرفته و پس از رمى و قربانى و تقصير و پاك شدن، اذن دخول و حضور در خانه خدا را پيدا كند و براى طواف خانه خدا وارد مسجدالحرام شود.

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: چرا مشعر به عنوان موقف تعيين گرديد و حرم موقف نشده؟ فرمود:

«لِأَنَّ الْكَعْبَةَ بَيْتُ اللَّهِ وَ الْحَرَمَ حِجَابُهُ، وَ الْمَشْعَرَ بَابُهُ، فَلَمَّا قَصَدَهُ الزَّائِرُونَ أَوْقَفَهُمْ بِالْبَابِ يَتَضَرَّعُونَ حَتَّى أَذِنَ لَهُمْ بِالدُّخُولِ، ثُمَّ أَوْقَفَهُمْ بِالْحِجَابِ الثَّانِي وَ هُوَ مُزْدَلِفَةُ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى طُولِ تَضَرُّعِهِمْ أَمَرَهُمْ بِتَقَرُّبِ قُرْبَانِهِمْ، فَلَمَّا قَرَّبُوا وَ قَضَوْا تَفَثَهُمْ وَ تَطَهَّرُوا مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي كَانَتْ لَهُمْ حِجَاباً دُونَهُ أَمَرَهُمْ بِالزِّيَارَةِ عَلَى طَهَارَةٍ». (1) «چون كعبه خانه خدا و حرم حافظ و نگاهبان آن است؛ هنگامى كه زائران قصد خانه خدا مى كنند، بر درِ خانه نگه داشته مى شوند تا اذن دخول صادر شود، سپس در نگاهبانى دوّم، كه مزدلفه است نگهداشته مى شوند و وقتى خداوند به تضرّع و ناله فراوانِ آنها مى نگرد، امر مى كند كه با قربانى كردن به او نزديك شوند و چون قربانى كردند و از گناهانى كه حجاب و مانع رسيدن انسان به خداست، پاك شدند، امر مى شوند كه با طهارت به زيارت خانه خدا روند.»

و من وقوف عرفة و المشعر و ماترى من ازدحام البشر

و من فنون الصور و الألسنة و الغوث واللهف بكلّ آونة

و امم اثر الائمة اقتفت أصواتهم إلى السماء رفعت

ضاحي الرؤوس مكتسِ الأكفانِ نل مواقف الحشر و شَمِّر و ارْتجِل

بجمع الأوتاد و قطبٍ و البدل رجا ارتباط الدانِ بالعالي حصل


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 197؛ صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 28

ص: 24

بذي فيوضِ اللَّه منه استنزلتْ و النعم و الرحماتُ استُجلبتْ

و حرس السلطان وقّفوا على فِناء قصره الرعايا أوّلًا

منه الوقوف بعد الإحرام فحجّ فقِف تأدّباً بها استأذن فَلِج

اسرار رمى

از جمله اسرار رمى، آن است كه سالك غير از او- جلّ و علا- ديگرى را طلب نكند؛ چرا كه غير از او، چه كسى است كه عاقل باشد و خير خود را نخواهد، به خصوص اگر مدّعى علم و محبّت به خدا باشد. كسى كه او را طلب كند، در امنيت و هدايت است و كسى كه از او بگريزد، مغبون است و چه غبنى بالاتر از آن!

جمرات سه گانه، همان نفوس سه گانه امارّه و مسوّله و لوّامه است. نفس امّاره بدترين آنها.

پس از آن، نفس مسولّه است كه زخارف دنيا را در نظر انسان زيبا و باطل را حق جلوه مى دهد. سپس نفس لوّامه كه انسان را بر ارتكاب باطل سرزنش مى كند و نسبت به آن دو، بهتر است، كه خداوند بدان سوگند ياد كرده: وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (1)

فحشا و منكر و بغى نيز از آثار اين سه نفس است كه ضدّ سر و روح و قلب و معرفت و علم و عدل اند.

رمى جمرات سه گانه، در حقيقت رمى نفوس سه گانه است و اينكه در روز عيد فقط جمره قصوى رمى مى شود، بدين خاطر است كه وقتى جمره بزرگتر و نفس شرورتر رمى شد، در حقيقت آن دو نيز رمى شده اند.

يعنى در واقع، رؤوس و سران عقايد باطل رمى مى شوند؛ چرا كه مثل سنگ جامد بى فايده اند و بر سالك است كه صاحبان و بنيان گذاران اين عقايد را رمى نمايد. شايد برداشتن هفتاد و دو سنگريزه- بنابر قولى- اشاره به هفتاد و دو فرقه باشد.


1- قيامت: 2

ص: 25

هو المُنى لا تَتَمنَّ غيرَه فالغيرُ ضيرٌ من يخلّي خيره؟

من وجهه يبغي هو المأمون من رامَ منه بدلًا مغبونٌ

و أيّ غبنٌ أغبنٌ أفحشٌ بلى ذا الغبنُ ذاك الاغتباط قابَلا

و أنفسٌ أهواءُها مُزاولَة أمّارّة لوّامة مسوّلة

فالجمرات للنفوس أمثلة يا بَطَل الدين! ارجمَن ذي البَطَلة

كفاية القصوى إذا دَرَيتَها فإذا رميتَ معظماً رميتَها

سوء العقائد حصىٌ بلا ثمر أعمالكم رُدّت إليكم في صُوَر

باثنين والسبعين قولٌ في الحصى للامّة احصى غدا و اقتضا

فكلّ الاثنين وسبعين الفِرَق ساقطة من اعتبارٍ دون حق

قربانى در حج، در حقيقت ذبح حيوانيت خويش است، تا كمال انسانيت مشاهده شود.

سرّى ديگر

مقصود از انجام رمى و هروله و مانند آن، اظهار رقّيت و عبوديت است؛ چنانكه برخى اظهار داشته اند:

«با اينگونه اعمال است كه اوج رقّيت و بندگى انسان آشكار مى شود، بر خلاف عبادات ديگر؛ مثل زكات، كه احسان نيك است و عقل حكمت آن را درك مى كند يا روزه كه شكستن شهوت آدمى است كه دشمن خداست يا خويشتن دارى است كه فارغ شدن براى عبادت خداست و مانند ركوع و سجود در نماز كه تواضع در برابر خداست و نفس آدمى با تعظيم خدا مأنوس است.

گويند عقل راهى براى درك اسرار عباداتى چون رمى و هروله ندارد و كسى كه چنين اعمالى را انجام مى دهد، انگيزه اش جز اطاعت و امتثال امر الهى نيست. عقل به طور كلّى از تصرف در چنين امورى ناتوان است. هرجا كه عقل حكمت عملى را درك كند طبع آدمى نيز بدان ميل مى يابد؛ ميلى كه در واقع معين و كمك كار و برانگيزاننده انسان در انجام آن عمل است؛ لذا اوج رقّيت و بندگى در آن آشكار نمى شود.»

ص: 26

حاجى سبزوارى در تشريح اين نظريه، مى گويد: مقصود آن است كه مصالح نهفته در افعال شرعى، بعضى واضح و آشكار، بعضى مخفى و بعضى ديگر مخفى تر است كه اكثر عقول را بدان راهى نيست، وگرنه اوامر و نواهىِ خداوندِ حكيم، داراى حكمت و مصلحت است. مقصود آن است كه انسان از انجام اين گونه اعمال، قصد قربت و اخلاص دارد و بس و عمل را جز براى او انجام نمى دهد و در برابر آن، از خدا جز خود خدا طلب نمى كند و تقرّب به او انگيزه فعل اوست و نه چيز ديگر. (1) اسرار قربانى

گر بر سر كوى عشق ما كشته شوى شكرانه بده كه خونبهاى تو منم

قربانى در حج، در حقيقت ذبح حيوانيت خويش است، تا كمال انسانيت مشاهده شود. گاو و شتر و گوسفند در واقع شهوات ما هستند و كشتن آنها به منزله تحريص نفس به علم و عمل است كه بايد قبل از ضعف قواى جسمانى و قوى بودن قوا انجام داد؛ چرا كه اگر انسان در اين زمينه كوتاهى كند تا قوايش تحليل رود، مبارزه او با شهوات مثل كشتن حيوان ناقص در موسم حج است و قربانى ناقص شايسته هديه كردن نيست. چه اينكه، جز عمل خالص از آدمى به خدا نمى رسد. در قرآن كريم مى فرمايد: لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ .... (2)

و ذبح هدىٍ ذبحُ حيوانيّتك حتّى ترى كمال إنسانيّتك

فبقر النفس اقْتلوا في ذا المُنى و البُدن والأغنام من شهواتنا

و قتْلُها إغراء علم و عمل فعجّلوا قبل تخلّل الخلل

لم يحرِ للاهداء هَدىٌ ناقصٌ و لن ينال اللَّه الّا الخالص

اسرار بازگشت به مكّه

زائر خانه خدا، پس از اعمال منا و بيتوته در آن سرزمين، به مكه باز مى گردد تا طواف زيارت و نماز طواف و سعى و طواف نساء و نماز طواف به جا آورد. اين بازگشت مى تواند اسرار گوناگونى داشته باشد:

اول آنكه، مثل اعمال و عباداتى كه انسان تكرار مى كند تا در پرتو تكرار، براى او ملكه شود، تكرار اين اعمال و مناسك نيز موجب مى شود كه در نفس او رسوخ نمايد، بلكه صاحب ملكه، خود فرشته اى از فرشتگان الهى مى شود. خداوند دو دسته فرشته دارد: يك دسته فرشتگان خارجى و دسته ديگر فرشتگان داخلى، كه متصل به روح آدمى هستند و به وسيله قوى و طبايع، فعلى انجام مى گيرد؛ همانطور كه فرشتگان لطف و رحمت تحت اسماء جماليه حقّ اند و فرشتگان قهر و غضب، تحت اسماء جلاليه او، آدمى نيز تحت امر الهى انجام وظيفه مى كند.

ذا العود و التكرار مثل الآخر تطبق ما في الخلق من تكرّر

و الحال بالتكرار صارت ملكه بل سبباً لحول ذيها تلكه

تحت اسمي الجمال و الجلال ظلّ يفعل مأموراً به و يمتثل

دوم آنكه، اگر اعمال او در مرتبه اول، مورد پذيرش درگاه حق واقع نشده، بار ديگر انجام دهد، به اميد آنكه مقبول افتد.

و إنّه لولا قبولٌ فافعل في المرّة الأولى عسى الثاني قَبَل

سوم آنكه، اگر در مرتبه اول از اسرار باطن اعمال و مناسك حج آگاه نشده، چه بسا با تكرار از آنها اطلاع پيدا كند.

و إنّه لولا عُثُور السرّ في مرّة أولى كرّة أخرى يَفي


1- شرح الاسماء، صص 315- 314
2- حج: 37v

ص: 27

ص: 28

پى نوشت ها:

ص: 29

قلب زمين

قلب زمين

(فهرست تفصيلى مفاهيم آيات مربوط به كعبه)

محمّدمهدى فيروزمهر

مقدّمه

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ...؛ «خداوند، كعبه- بيت الحرام- را وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داد.» (مائده: 97)

افراد و اجتماعى داراى حيات انسانى هستند كه قرآن بر افكار، رفتار و كردارشان حاكم و اين كتاب الهى امام و الگوى آنها باشد:

... إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ* لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ؛ « (اين كتاب آسمانى) فقط ذكر و قرآن مبين است تا افرادى را كه زنده اند بيم دهد (و بر كافران اتمام حجت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد.» (يس: 69 و 70)

امّتى به بهترين راهِ هدايت دست يافته است كه قرآن امام وپيشواى آن باشد:

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ...؛ «اين قرآن به راهى كه استوارترين راهها است هدايت مى كند.» (اسرا: 9)

جوامعى از بيمارى روحى و روانى رنج نمى برند كه نسخه و دستور العمل آنان قرآن باشد:

ص: 30

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً؛ «و از قرآن آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمى افزايد.» (اسرا: 82)

ملّتى از ملل دنيا و جهان اسلام پويا، مطرح و زنده و نزد صاحب قرآن معروف و شناخته شده اند كه قرآن نزد آنان مهجور و متروك نباشد:

وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً ...؛ «و پيامبر عرضه داشت: پروردگارا! قوم من قرآن را رهاكردند». (فرقان: 30)

و بالأخره افراد و گروهى از مردمان در تاريكى هاى شبهات فكرى و فرهنگى سرگردان و بى پناه نمى شوند كه چراغ هدايتشان قرآن باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ» (1)

«هرگاه فتنه ها مانند پاره هاى شب تاريك بر شما روى آورد، بر شماباد به قرآن.» (الميزان، ج 1، ص 12)

سالانه هزاران بلكه ميليونها انسانِ مؤمن از سراسر دنيا براى زيارت خانه خدا و انجام حج و عمره و زيارت قبور اولياى خدا رهسپار سرزمين وحى (مكه مكرّمه و مدينه منوّره) مى شوند تا شاهد بهره هاى سرشار مراسم و موسم حج ابراهيمى باشند. از زمان ابراهيم خليل عليه السلام تا كنون، كه بيش از چهار هزار سال مى گذرد، همواره حج و زيارت خانه خدا رايج و داير بوده است. آنچه از امور حج توسّط ابراهيم خليل عليه السلام پايه گذارى شده، در تاريخ، به «حج ابراهيمى» شهرت يافته كه ويژگى عمده آن عبارت است از منطبق و همسان بودن با فطرت و نياز واقعى انسان و پيراسته بودن از اوهام و خرافات كور و دست و پاگير؛ امّا به تدريج در كنار حجّ ابراهيمى به جاى آن، حج ديگرى پديد آمد كه نه منطبق با فطرت و نياز واقعى انسان بود و نه عارى از اوهام و خرافات. اين نوع حج در فرهنگ اسلامى، به «حج جاهلى» شهرت يافت. در اينجا مناسب است به چند نمونه از آموزه هاى حجّ جاهلى اشاره شود:


1- الكافي، ج 2، ص 598

ص: 31

در حج جاهلى، به جاى خدا و توحيد، شرك و بت و انصاب محور بود. (حج: 3 و. 31)

در حج جاهلى، حج گزار، لخت و عريان و با سوت و كف خانه خدا را طواف مى كرد. (اعراف: 28؛ انفال: 35)

در حج جاهلى، كسانى كه محرم مى شدند، نمى بايست از در و راههاى معمول وارد خانه شوند، بلكه نقبى در پشت خانه مى زدند و از آن آمد و شد مى كردند و اين به عنوان يك كار نيك برايشان مطرح بود. (بقره: 189)

در حج جاهلى، مشركانِ حج گزار پس از انجام حج، در سرزمينِ منا جمع مى شدند و به جاى ذكر خدا، به بيان آثار و مفاخر پدران خود مى پرداختند.

(بقره: 200) و ...

در اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه منشأ پيدايش اينگونه حج گزارى، چه بود؟ پاسخ قرآن كريم اين است كه چون آنها دستشان از وحى و معارف آسمانى تهى بود، به چنين حجّى روى آوردند؛ (بقره: 200)

آنچه حجّ جاهلى را نسخ و حجّ ابراهيمى را احيا كرد، قرآن و سنتِ پيامبر صلى الله عليه و آله و تلاش جانشينان آن حضرت بود. امروز هم اگر در عرصه حج و ديگر عرصه هاى زندگى، از قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و رهبرى امامان معصوم عليهم السلام فاصله بگيريم، مانند گذشتگان، به حجّ مرده و بى روح و حجّ جاهلى مبتلا خواهيم شد؛ چرا كه عمل هر فرد و جامعه اى، بازتاب شاكله و شخصيت (افكار و پندار و خُلق و خوى) اوست:

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ»؛ « (اى پيامبر) بگو: هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مى كند» (اسرا: 84)

و از سوى ديگر، عمل پاك و طيّب، نشانه شاكله و شخصيت پاك و طيّب است و عمل پليد وخبيث، نشانه شاكله و شخصيت پليد و خبيث است:

وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً ...؛ «سرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مى رويد، اما سرزمين هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش، از آن نمى رويد» (اعراف: 58)

ص: 32

بنا بر اين، افراد و اجتماعى كه داراى شاكله و شخصيت قرآنى (كه پاكترين و كامل ترين شاكله و شخصيت است) باشند، اعمالشان، و از جمله حجّشان، پاك و طيّب خواهد بود و به هر اندازه از قرآن فاصله بگيرند، به همان اندازه، داراى شاكله و شخصيت و به تبع آن، اعمال و رفتار پليد و خبيث خواهند شد.

تحوّل آفرينى از وجوه تشابهِ «قرآن» و «حج» است:

قرآن، نازل شد كه بناهاى فكرى و عملى فرسوده و كهنه بشرِ دور از معارف الهى را در عرصه هاى مختلف، از جمله در عرصه حج، ويران كند و به جاى آن، بناهاى فكرى و عملى كارآمد و نو بسازد و چنين كرد.

و حج، براى اين است كه حج گزار با حضور در مسجد الحرام و كنار خانه خدا و اماكن مقدس و با انجام مناسك حج، سازمان فكرى و عملى خويش را تغيير دهد و تعالى و تكامل بخشد كه از نمونه هاى تغيير و تكاملِ حاصل شده از حج، آنگونه كه قرآن (1) و روايات گفته اند، اين است كه حج گزارِ واقعى، از حج بر مى گردد، بدون اينكه گناهى بر ذمّه اش مانده باشد و حج، تنها زمانى تحوّل آفرين است كه قرآنى باشد و حجّ قرآنى جز در سايه انس و الفت با قرآن حاصل نمى شود و انس و الفت با قرآن، ارتباط مستقيم و مكرر با اين كتاب نورانى است و از شروط ارتباط مستقيم با قرآن، دانستنِ زبان آن است كه اين شرط براى بسيارى از علاقه مندان به قرآن حاصل نيست؛ و لذا لازم است معارف قرآن در موضوعات مختلف؛ از جمله موضوع حج و امور مربوط به آن، به نحو شايسته تدوين شود و در اختيار عموم قرار گيرد و اين نوشته با تمام نقصى كه دارد، تلاشى است در اين راستا.

تذكر چند نكته:

1. در اين نوشته تلاش شده است، تمام معارف قرآنى، كه در ارتباط با شش موضوعِ «كعبه»، «مسجد الحرام»، «مكه»، «حرم»، «حج» و «عمره» (2) است،


1- بقره: 203
2- لازم به گفتن است كه به موضوع مسجدالحرام، مكه، حرم، حج و عمره در شماره هاى بعدخواهيم پرداخت.

ص: 33

يك جا گردآورى و طبقه بندى شود و براى آسانتر دست يافتن به مطالب، موضوعاتِ آن- جز مناسك حج كه به ترتيب واقعى، از احرام تا طواف نساء آمده- طبق نظام الفبايى تنظيم گرديده است.

2. افزون بر آنچه كه از صريح و ظاهر آيات مربوط به شش موضوع پيشگفته استفاده شده، برخى احتمالات تفسيرى نيز همراه با توضيح و ذكر منابع، منعكس گرديده است.

3. از روايات مربوط به معارف حج، تنها رواياتى مورد استفاده قرار گرفته است كه در تفسير آيات مربوط به شش موضوع بالا وارد شده و در آنها به نحوى به آيات مورد نظر، استشهاد و يا اشاره گرديده است.

4. براى اينكه استفاده از اين مجموعه براى همگان ميسور باشد، در موارد لازم، چگونگى استفاده مطلب از آيه مورد نظر، توضيح داده شده است.

5. در اين نوشته، از تفسير گرانسنگ «راهنما» بهره بسيار برده ايم. در برخى موارد متن و توضيح، عيناً از آن تفسير آمده و گاهى مطلب با اندكى تغيير و اصلاح، منتقل شده است. (1)


1- لازم به يادآورى است كه ترجمه آيات، از ترجمه قرآن كريم توسط حضرت آيت اللَّه آقاى ناصر مكارم شيرازى استفاده شده است.

ص: 34

كعبه

آثار كعبه

كعبه، داراى خير و بركت فراوان براى عموم مردم:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً .... (آل عمران: 96)

كعبه، مايه هدايت براى همه جهانيان:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. (آل عمران: 96)

هدايتگرى كعبه از آن رو است كه اين خانه در اصل براى پرستش خدا ايجاد گرديده و انواع مناسك و طاعات خدا در ارتباط با آن تشريع شده است و انسان به واسطه پرستش خدا در اطراف و سمت كعبه و انجام آن مناسك و طاعات، به كرامت و قرب خدا و سعادت و بهشت دست مى يابد.

كعبه، مايه پويايى و دوام زندگى و مانع هلاكت و نابودى انسان ها:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ..... (مائده: 97)

از اهل بيت عليهم السلام نقل شده است كه در تفسير آيه بالا فرمودند: «مادام كه كعبه وجود داشته باشد و مردم به سويش روند و حج بگزارند، نابود نمى شوند و هرگاه كعبه نابود شود و مردم حج را ترك كنند، نابود خواهند شد. (مجمع البيان، ذيل آيه)

امام صادق عليه السلام فرمود: «لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ»؛ «تا زمانى كه كعبه برپاست، دين نيز پايدار است.» (وسائل الشيعه، ج 8، ص 14)

و نيز ر. ك: «نقش كعبه»

ص: 35

امنيت كعبه

امنيت داشتن همه پناهندگان به خانه خدا، حتّى غير انسان ها:

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً .... (بقره: 125)

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ .... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .... (آل عمران: 96 و 97)

تقييد واژه «مَثابَةً» به وسيله «النّاس» و مقيّد نشدنِ «أَمْناً» با آن، گوياى اين نكته است كه در خانه خدا هركس و هر چيزى در امنيت است.

ضرورت ايجاد امنيت براى حاضران در محيط خانه خدا و حراست آنان از هرگونه آسيب و گزند:

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً .... (بقره: 125)

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ .... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .... (آل عمران: 96 و 97)

برداشت، بنابراين احتمال است كه جمله خبريه در مقام انشا باشد.

تعيين كعبه به عنوان محلّ امن براى همگان، نعمتى شايسته و بايسته به يادداشتن:

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً .... (بقره: 125)

و «إِذْ» در اصل «و اذكر اذ ...» و به معناى «به ياد آور هنگامى را كه ...» است.

امنيت كعبه، از آياتِ روشن الهى:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ... فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ .... (آل عمران: 96 و 97)

مرحوم علّامه طباطبايى، افزون بر «مقام ابراهيم»، «امنيت و حجّ خانه خدا» را هم از مصاديق «آيات بيّنات» مى داند. (الميزان، ذيل آيه)

امنيت و اقتصاد قريش، در سايه امنيت كعبه:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ* أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ* وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ

ص: 36

طَيْراً أَبابِيلَ* تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ* فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ. (فيل: 5- 1)

لِإِيلافِ قُرَيْشٍ* إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ* فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ* الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ. (قريش: 4- 1)

ايجاد كعبه

كعبه، خانه مقدّس و ايجاد شده از سوى خدا:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ .... (مائده: 97)

براى «جَعَلَ» در اين آيه، چند معنا ذكر شده است: بين و حكم، صير، خلق (روح المعانى، ذيل آيه)، و نصب (مجمع البيان، ذيل آيه). برداشت، بر اساس دو معناى اخير است.

فلسفه ايجاد كعبه

شناخت هر چه بيشتر خدا و پى بردن به علم بى نهايتِ او، فلسفه ايجاد كعبه و قرار دادن آن به عنوان خانه مقدّس و مركز قيام و قوام زندگى مردم از سوى خداوند:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ... ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ. (مائده: 97)

معناى اين آيه و وجه اين برداشت، با توجّه به آيه 12 سوره طلاق- كه به طور كلّى فلسفه خلقت را پى بردن به علم و قدرت بى نهايت خداوند معرفى مى كند-: اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اْلأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً واضح و روشن است.

بانيان كعبه

ابراهيم عليه السلام بنا كننده اصلىِ كعبه و اسماعيل عليه السلام ياور و كمك كار او در بناى آن:

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ .... (بقره: 127)

عطف كردن فاعلى بر فاعلِ ديگر، پس از آوردن فاعلِ نخست و متعلّقات فعل- چنانكه در آيه بالا اين گونه است- مى تواند اشاره به تفاوت آن فاعل در انجام كار باشد. اين برداشت را، علاوه بر آيه 26 سوره حج، روايتِ امام صادق عليه السلام نيز كه فرمود: «ابراهيم عليه السلام خانه را بنا كرد و اسماعيل عليه السلام از ذى طوى سنگ آورد ...» تأييد مى كند. (1) توجه وخلوص كامل بناكنندگان كعبه


1- نور الثقلين، ج 1، ص 128، ح 376

ص: 37

(ابراهيم واسماعيل عليهما السلام) به خداوند، هنگام بناى آن:

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْماعِيلُ رَبَّناتَقَبَّلْ مِنَّاإِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. (بقره: 127)

دعا و راز و نياز بانيان كعبه (ابراهيم واسماعيل عليهما السلام با خداوند، هنگام ساختنِ آن:

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ ...* رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ. (بقره: 129- 127)

فرمان يافتن پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب خداوند، بر يادآورى و بزرگداشت بنيانگذاران كعبه (ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام):

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ .... (بقره: 127)

«و اذ» در اصل «و اذكر اذ ...» بوده است.

ابراهيم عليه السلام مجدّد و معمار بناى كعبه:

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ ..... (بقره: 127)

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ .... (حج: 26)

تجديد بناى كعبه توسط ابراهيم خليل عليه السلام، واقعه اى بس مهم و شايان ياد آورى:

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ .... (بقره: 127)

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ .... (حج: 26)

بناى كعبه

كعبه بنايى ساخته شده بر اساس توحيد محض:

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً .... (حج: 26)

كعبه بنايى ساخته شده بر اساس نقشه خداوند و معمارىِ ابراهيم عليه السلام:

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ .... (حج: 26)

ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام برپاكننده ديوارهاى كعبه و سازنده آنها:

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ .... (بقره: 127)

دعا و درخواست هاى ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام از خداوند، هنگام بناى كعبه:

1. پذيرش عمل بناى كعبه 2. رسيدن به مقام تسليمِ محض در برابر خدا 3. آموزش مناسك حج به آنان 4. پذيرش توبه ايشان 5. پديد آمدن امّتى فرمانبردار در برابر خدا، از

ص: 38

ميان نسلشان 6. بعثت پيامبرى از ميان ايشان، به هدف تلاوت آيات الهى بر آنان، تعليم كتاب و حكمت به ايشان و تزكيه آنان:

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا ...* رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا ...* رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ .... (بقره: 129- 127)

توجه ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام به اسماء و صفات الهىِ «رب، سميع، عليم، توّاب، رحيم، عزيز و حكيم»، در دعاهاى خود، هنگام بناى كعبه:

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا ... إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* رَبَّنا ... إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* رَبَّنا ... إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ* رَبَّنا ... إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُالْحَكِيمُ. (بقره: 129- 127)

كعبه، بنايى بر اساس تقوا، پاكى و به دور از هرگونه آلودگى هاى ظاهرى و باطنى:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ .... (بقره: 125)

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ ..... (حج: 26)

ممكن است مقصود از تطهير خانه خدا، بناى آن بر اساس طهارت و به دور از هرگونه شرك و بى تقوايى باشد (مجمع البيان، ذيل آيه 125 بقره)

تطهير كعبه

تطهير كعبه و مصون داشتن آن از هر ناپاكى و آلودگى، عهد و فرمان خدا به ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ .... (بقره: 125)

تطهير خانه خدا از لوث وجود مشركان، فرمان خدا به ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ .... (بقره: 125)

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «طَهِّرا بَيْتِيَ» يعنى مشركان را از خانه من دور كنيد. (تفسير قمى و مجمع البيان، ذيل آيه).

ابراهيم خليل عليه السلام مسؤول اصلى توليت، تطهير و آماده سازى كعبه براى زائران:

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (حج: 26)

ص: 39

از اينكه در سوره بقره، حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام مأمور تطهير كعبه شدند و در اين آيه تنها ابراهيم خليل عليه السلام مأمور به چنين امرى شده، مى توان گفت كه: ابراهيم مسؤول اصلىِ اين كار و اسماعيل عليه السلام كمك كار او بوده است.

توطئه انهدام كعبه

توطئه و لشگر كشى اصحاب فيل (ابرهه و ياران او) براى انهدام كعبه و عقيم ماندن آن از سوى خداوند:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ* أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ* وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ* تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ* فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ. (فيل: 5- 1)

ناكامى توطئه انهدام كعبه و نابودى لشكر فيل سواران، به واسطه سنگ باران دسته هاى پرنده، واقعه اى شگفت آور و تأمل انگيز:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ* أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ* وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ* تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ* فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ. (فيل: 5- 1)

توطئه انهدام كعبه و شكست آن، امرى كاملًا معروف و شناخته شده براى مردم عصر نزول قرآن:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ* أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ* وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ* تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ* فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ. (فيل: 5- 1)

از «أَ لَمْ تَرَ»؛ «آيانديدى»، استفاده مى شود كه اين ماجرا در آن عصر امرى مسلّم و شناخته شده بود.

جهانى بودن كعبه

كعبه، خانه مقدس خدا و مركز جهانى براى عموم مردم و تمام قشرها و گروه ها، نه فقط براى مؤمنان:

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً .... (بقره: 125)

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. (آل عمران: 96)

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ..... (مائده: 97)

ص: 40

خدمتگزاران كعبه

تطهير و مصون نگاه داشتن كعبه از هر ناپاكى و آلودگى، وظيفه خدمتگزاران كعبه:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ .... (بقره: 125)

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ .... (حج: 26)

كار تطهير و ... كعبه منحصر به جناب ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام نبوده؛ بلكه وظيفه همه خدمتگزاران كعبه است.

مهيّا كردن و آماده سازى كعبه براى طواف كنندگان، معتكفان و نمازگزاران، وظيفه خدمتگزاران كعبه:

... وَ عَهِدْناإِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (بقره: 125)

وَإِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ ... وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (حج: 26)

ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام دو خدمتگزار كعبه به فرمان خداوند:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ .... (بقره: 125)

خدمتگزارى كعبه

خدمتگزارى كعبه، منصبى الهى و امرى بس مهم:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ .... (بقره: 125)

از اينكه خدمتگزاران كعبه از سوى خدا تعيين شدند و به جاى «امرنا»، «عهدنا» به كار رفته است، استفاده مى شود كه اولًا: خدمتگزارى كعبه منصبى الهى است و ثانياً: امرى مهم است.

از اينكه خدمتگزاران كعبه از سوى خدا تعيين شدند و به جاى «امرنا»، «عهدنا» به كار رفته است، استفاده مى شود كه اولًا: خدمتگزارى كعبه منصبى الهى است و ثانياً: امرى مهم است.

خدمتگزارى كعبه عهد خداوند با ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ .... (بقره: 125)

ص: 41

زائران كعبه

زائران خانه خدا داراى احترام و قداست ويژه در پيشگاه خداوند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ ... وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً. (مائده: 2)

زائران كعبه (اعم از طواف گنندگان، معتكفان و نمازگزاران) داراى مقامى ارجمند در نزد خداوند:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (بقره: 125)

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (حج: 26)

از اينكه پيامبرانى بزرگ همچون ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام مأمور آماده سازى خانه خدا براى زائران كعبه بودند، مى توان استفاده كرد كه زائران كعبه مقامى ارجمند دارند.

ضرورت ايجاد امنيت براى زائران كعبه:

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً .... (بقره: 125)

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ .... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .... (آل عمران: 96 و 97)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ ... وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ .... (مائده: 2)

ضرورت آماده سازى خانه خدا براى زائران آن:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (بقره: 125)

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (حج: 26)

از اينكه پيامبرانى بزرگ همچون ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام مأمور آماده سازى خانه خدا براى زائران كعبه بودند، مى توان استفاده كرد كه زائران كعبه مقامى ارجمند دارند.

ص: 42

حالات سه گانه زائر حاضر در اطراف كعبه: طواف، اعتكاف (روى آوردن به كعبه همراه با توجه و مراقبت) و نمازگزاردن:

... طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (بقره: 125)

... وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (حج: 26)

مرحوم طبرسى از برخى مفسّران نقل كرده است كه: مقصود از: ... لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ سه گروه مختلف نيست، بلكه زائر خانه خدا وقتى طواف نمايد از «الطائفين» است و هرگاه در اطراف كعبه بنشيند (و به آن بنگرد) از «العاكفين» است و هنگامى كه نمازگزارد، از «الركّع السجود» خواهد بود. (مجمع البيان، ذيل آيه 125 بقره)

لزوم پرهيز از هتك حرمت زائر خانه خدا، حتى در صورت شرك و بت پرستى او:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ ... وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً. (مائده: 2)

در شأن نزول آيه آمده است كه: گروهى از مشركان براى عمره و زيارت خانه خدا راهىِ مكه بودند و مسلمانان خواهان هجوم به آنان شدند، در آن هنگام، اين آيه نازل شد. (مجمع البيان، ذيل آيه)

جمله ... وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ ... اين معنا را تأييد مى كند. البته اين يك دستور موقّت بود و در سال نهم هجرت، مشركان به حكم آيه 28 سوره توبه از نزديك شدن به مسجدالحرام ممنوع شدند.

زيارت كعبه

كعبه، محل زيارت مكرر و پياپى مردم:

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ .... (بقره: 125)

«مَثابَةً» از ثوب، به معناى رجوع كردن است و مثابه بودن خانه

ص: 43

خدا معنايش اين است كه مردم مكرر به آنجا رجوع مى كنند. (ر. ك: مجمع البيان، ذيل آيه)

تصميم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ياران او به زيارت خانه خدا در سال ششم هجرى و ممانعت مشركان از آن:

هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ .... (فتح: 25)

زيارت كعبه در دو شكل حج و عمره:

... فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ .... (بقره: 158)

رؤياى زيارت كعبه

رؤياى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در باره ورود به مسجدالحرام و زيارت كعبه توسط وى و يارانش (درسال ششم هجرت):

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ .... (فتح: 27)

شك و ترديد منافقان در مورد صادق بودن خواب پيامبر صلى الله عليه و آله در باره زيارت كعبه و انجام عمره و تأكيد خداوند بر حقانيت و تحقّق آن:

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ .... (فتح: 27)

مفسّران نقل كرده اند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سال ششم هجرت، پيش از حركت به سوى حديبيه، در عالم رؤيا ديدند كه مسلمانان وارد مسجدالحرام شدند. حضرت خوابش را براى ياران گزارش كردند و آنان خوشحال و اميدوار شدند كه در آن سال وارد مكه خواهند شد، اما پس از حركت به سوى حديبيه و منتهى شدن اين سفر به صلح حديبيه و بازگشت مسلمانان به مدينه، بدون زيارت كعبه، منافقان گفتند ما نه وارد مسجدالحرام شده ايم و نه عمره انجام داده ايم و در پى اين گونه شبهه افكنى هاى آنها، آيه فوق نازل شده است (مجمع البيان، ذيل آيه)

صلح حديبيه تدبير خداوند و زمينه ساز تحقّق رؤياى پيامبر صلى الله عليه و آله در باره زيارت كعبه و ورود مؤمنان به مسجدالحرام با امنيت و آرامش:

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً. (فتح: 27)

سابقه تاريخى كعبه

كعبه نخستين خانه بنا شده براى مردم جهت عبادت و پرستش خداوند:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ .... (آل عمران: 96)

اين برداشت بر اساس ظاهر آيه و طبق رواياتى است كه مى گويد موضعِ كعبه اوّلين نقطه از زمين بود كه بر روى آب آشكار شد و زمين از آنجا گسترش يافت و نيز طبق رواياتى است كه پيدايش كعبه را مرتبط و مقارن با هبوط آدم عليه السلام به زمين مى داند. (مجمع البيان، ذيل آيه؛ الحج و العمرة فى الكتاب و السنة، ص 76، ح 133)

وجود كعبه در زمان آدم عليه السلام و برپايى حج در آن، توسط وى:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ .... (آل عمران: 96)

از امام باقر عليه السلام پرسيدند آيا پيش از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حج گزارده مى شد؟

حضرت فرمود: آرى ... آدم، نوح و سليمان عليهم السلام در خانه خدا حج گزاردند ... همانگونه كه خداى تعالى مى فرمايد: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ ... (تفسيرعياشى، ج 1، ص 186، ح 92)

وجود پايه ها و اساس كعبه پيش از بناى ديوارهاى آن توسط ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام:

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ .... (بقره: 127)

از اينكه بالا بردن و ساختن ديوارهاى كعبه به ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام نسبت داده شده ولى بناى پايه و اساس به ايشان نسبت داده نشده، چنين بر مى آيد كه: اساس و پايه ها از دير باز وجود داشته است. اين برداشت را روايت امام صادق عليه السلام تأييد مى كند كه فرمود: «... خانه خدا چون درّ سفيدى بود، خداوند آن را به آسمان بالا برد و اساس آن باقى بود ... پس خداوند ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام را مأمور كرد كه كعبه را بر همان پايه هاى

ص: 44

ص: 45

قبلى بنا كنند». (تفسيربرهان، ج 1، ص 155، ح 9)

وجود بقاياى كعبه هنگام اوّلين سفر ابراهيم عليه السلام به سرزمين مكه:

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ .... (ابراهيم: 37)

سوگند به كعبه

سوگند خداوند به بيت المعمور (كعبه):

وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ. (طور: 4)

اين برداشت، بنابراين احتمال است كه مقصود از «الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» كعبه باشد، آنگونه كه برخى از مفسران احتمال داده اند. (ر. ك: مجمع البيان؛ الميزان، ذيل آيه)

شكل هندسى كعبه

كعبه بنايى به شكل مكعب و داراى شش سطح مربع:

... هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ ...* جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ .... (مائده: 95 و 97)

انتخاب نام «كعبه» براى خانه خدا، اشاره به شكل خاص هندسى آن است.

شايان ذكر است كه طبق روايتى، از امام صادق عليه السلام سؤال شد چرا كعبه را كعبه ناميدند؟ فرمود: براى اينكه مربع است. پرسيدند: چرا مربع شد؟ فرمود: براى اينكه در مقابل بيت المعمور قرار گرفته و آن مربع است. پرسيدند: چرا بيت المعمور چهارگوش شده است؟ فرمود: براى اينكه در برابر عرش قرار گرفته است. پرسيدند: چرا عرش مربع است؟ فرمود: براى اينكه كلماتى كه اسلام برآنها استوار است، چهار كلمه است و آن:

«سُبْحانَ اللَّهِ، وَ الْحَمْدُ للَّهِ، وَ لا الهَ الّااللَّهُ، وَ اللَّهُ اكْبَر» است (علل الشرايع، ج 2 ص 398)

طواف كعبه

طواف به گرد كعبه از واجبات الهى:

... وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ .... (حج: 29)

ضرورت آماده سازى كعبه واطراف آن براى طواف:

... طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ .... (بقره: 125)

ص: 46

... وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ .... (حج: 26)

طواف كعبه عالى ترين عبادت براى افراد غير مجاور آن:

... طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (بقره: 125)

... وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (حج: 26)

بيشتر مفسران «لِلطَّائِفِينَ» را افراد غير مجاور كعبه و «الْعاكِفِينَ» را مجاوران آن دانسته اند (مجمع البيان؛ جامع البيان، ذيل آيه 125 بقره)

گروهى از مفسران بر اساس اين معنا گفته اند: اين دلالت دارد بر افضليت طواف بر نماز براى افراد غير مجاور با كعبه (تفسير كبير، ذيل آيه 125 بقره)

لزوم تقديم طواف بر نماز زيارت كعبه:

... وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (حج: 26)

غربت كعبه

در غربت قرار داشتن كعبه پيش از سفر ابراهيم عليه السلام به مكه:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ .... (بقره: 125)

از برخى مفسران نقل شده كه در باره «طَهِّرا بَيْتِيَ» گفته اند: مقصود اين است كه خانه مرا از بت هايى كه بر در آن آويخته است تطهير نماييد. (مجمع البيان، ذيل آيه)

اگر اين نقل صحّت داشته باشد، علاوه براينكه وجود كعبه را پيش از سفر ابراهيم اثبات مى كند، بيانگر اين است كه در آن روزگار كعبه محلّ زيارت و مركز بت و بت پرستان بوده است. همانگونه كه در روزگار جاهليت در درون آن، به تعداد روزهاى سال بت نگه داشته مى شد.

قرار داشتن كعبه در هاله اى از غربت و مظلوميت در روزگار جاهليت و پيش از

ص: 47

ظهور اسلام:

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً .... (انفال: 35)

وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها .... (اعراف: 28)

گروهى از مفسران گفته اند: «فاحِشَةً» در آيه بالا، اشاره است به عمل مشركان عصر جاهليت، كه با حالت عريان، كعبه را طواف مى كردند و مى گفتند: خداوند ما را به اين عمل فرمان داده است (ر. ك: مجمع البيان، ذيل آيه)

و نيز ر. ك: «مناسك حج، طواف».

قبله شدن كعبه

تغيير قبله از بيت المقدس به سمت كعبه (در سال دوم هجرت):

قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ .... (بقره: 144)

كعبه، قبله امت اسلام در هر مكان و در هر زمان:

... وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ....

كعبه قبله ميانه براى امت ميانه (امت اسلام):

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها ...* وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً. (بقره: 142 و 143)

گويا معناى «كَذلِكَ ...» اين است كه تغيير قبله در راستاى پديد آوردن امت وسط و ميانه است. در تفسير نمونه (ج 1، ص 483) آمده است: قبله مسلمانان قبله اى ميانه است؛ زيرا مسيحيان، تقريباً به سمت شرق مى ايستادند، به خاطر اينكه بيشتر ملل مسيحى در كشورهاى عربى زندگى مى كردند و براى ايستادن به سوى محل تولّد عيسى عليه السلام كه در بيت المقدس بود ناگزير بودند به سمت مشرق بايستند و به اين ترتيب جهت مشرق قبله آنان بود، ولى يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر مى بردند و به سوى بيت المقدس كه تقريباً در سمت غرب آنان بود، مى ايستادند و به اين ترتيب، نقطه غرب قبله آنان بود امّا كعبه كه نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه) در سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى شد.

ص: 48

كعبه قبله مورد پسند و دلخواه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:

قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ....

(بقره: 144)

خرده گيرى و شبهه افكنى سفيهان نسبت به تغيير قبله، از بيت المقدس به جانب كعبه:

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها .... (بقره: 142)

مالكيت همه جانبه خداوند بر تمام جهت هاو مكان ها، مجوز تغيير قبله از بيت المقدس به سمت كعبه:

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ ....

(بقره: 142)

پذيرش كعبه به عنوان قبله به جاى بيت المقدس، امرى بس دشوار جز براى هدايت يافتگان:

... وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ .... (بقره: 143)

تغيير قبله ازبيت المقدس به سوى كعبه، نعمتى بزرگ دررديف نعمت رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله:

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ...* كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ .... (بقره: 150 و 151)

برداشت فوق، مبتنى بر اين است كه «كاف» در «كما» براى تشبيه باشد، براين مبنا تغيير قبله، كه از آيه قبل به دست مى آيد «مشبّه» و ارسال پيامبر «مشبّه به» مى باشد و «تشبيه» مسأله قبله به نعمت رسالت، نشانگر عظمت آن است.

تعيين كعبه به عنوان قبله، حكمى حق (حكمت آميز و به جا) و از ناحيه خداوند:

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ .... (بقره: 149)

آثار قبله شدن كعبه

قبله شدن كعبه، زمينه ساز هدايت انسان ها به صراط مستقم:

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. (بقره: 142)

ص: 49

قبله شدن كعبه به جاى بيت المقدس، سبب جدايى صفوف پيروان واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله از صفوف مدعيان پيروى:

... وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ .... (بقره: 143)

تغيير قبله از بيت المقدس به جانب كعبه، منشأ اعتراض سفيهان و ايجاد سؤال براى شمارى از مؤمنان:

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها ...* وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ .... (بقره: 142 و 143)

بعضى از مفسّران گفته اند: پس از تغيير قبله، شمارى از مسلمانان گفتند: پس اعمالى كه به سمت بيت المقدس انجام داده ايم چه مى شود و آنهايى كه از دنيا رفتند تكليفشان چه خواهد شد؟! خداوند فرمود: «وَ ما كانَ اللَّهُ ...» (مجمع البيان، ذيل آيه)

نيز ر. ك: «فلسفه قبله شدن كعبه».

زمينه قبله شدن كعبه

علاقه و انتظار پيامبر صلى الله عليه و آله، زمينه تغيير قبله از بيت المقدس به سمت كعبه:

قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ .... (بقره: 144)

در شأن نزول آيه بالا گفته اند: پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر دوست مى داشت كه كعبه به جاى بيت المقدس قبله باشد. حضرت به جبرئيل فرمود: دوست دارم خداوند مرا از قبله يهود به غير آن برگرداند. جبرئيل گفت: من بنده اى همانند تو هستم و تو نزد پروردگارت گرامى هستى. پس، از او در خواست كن. جبرئيل به آسمان رفت و پيامبر صلى الله عليه و آله همواره به آسمان مى نگريست، به اين اميدكه جبرئيل خواسته اش را بياورد. در اين حالات بود كه آيه بالا نازل شد (مجمع البيان، ذيل آيه).

سبب اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله به دنبال تغيير قبله بود، اين بوده است كه، از طرفى يهوديان از روى خرده گيرى مى گفتند: اين چگونه پيامبرى است كه دين مستقل ندارد و به طرف قبله ما نماز مى گزارد و از سويى مشركان مكه مى گفتند: او (پيامبر) از قبله آباء و اجدادى خود روى برگردانده و به طرف قبله يهوديان مى ايستد. لذا حضرت شديداً تمايل داشتند كه كعبه به جاى بيت المقدس قبله قرار گيرد تا بهانه از دست هر دو گروه گرفته شود.

فلسفه قبله شدن كعبه

آزمودن مدعيان ايمان و اسلام و پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله از فلسفه هاى تغيير قبله از بيت المقدس به سوى كعبه:

... وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ .... (بقره: 143)

گرفته شدن بهانه از دست مخالفان و دشمنان، از حكمت هاى تغيير قبله از بيت المقدس به سوى كعبه:

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ .... (بقره: 150)

اتمام نعمت خدا بر امت اسلام و رهنمون شدن آنان به خير و سعادت، از فلسفه هاى قبله قرار دادن كعبه به جاى بيت المقدس:

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ... وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. (بقره: 150)

قبله شدن كعبه و اهل كتاب

آگاهى پيشين اهل كتاب از حقانيت تغيير يافتن قبله مسلمانان ازبيت المقدس به سوى كعبه:

... فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ

ص: 50

ص: 51

شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ...* الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ .... (بقره: 144 و 146)

يك احتمال اين است كه ضمير «يَعْرِفُونَهُ» به قبله (امرالقبله) برگردد (مجمع البيان، ذيل آيه)

قداست كعبه

كعبه، داراى شرافت و ارزش خاص در پيشگاه خداوند:

... طَهِّرا بَيْتِيَ. (بقره: 125)

... طَهِّرْ بَيْتِيَ .... (حج: 26)

فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ. (قريش: 3)

از اينكه خداوند با ياى اضافه تشريفى «بيت» به «يا» ى متكلم، كعبه را خانه خود خوانده و نيز از اينكه خود را «ربّ» بيت (كعبه) معرفى كرده، استفاده مى شود كه كعبه در پيشگاه خداوند داراى ارزش و شرافتى خاص است.

كعبه خانه مقدس و داراى حرمت ويژه:

... وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ .... (مائده: 2)

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ ..... (مائده: 97)

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ .... (ابراهيم: 37)

وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ. (طور: 4)

بنابراين احتمال، كه مقصود از «الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» كعبه باشد، سوگند به آن بيانگر حرمت و قداست آن است.

شكسته شدن حرمت كعبه از سوى مردمِ روزگار جاهليت، با انجام دادن امور لغو و بيهوده در اطراف آن، به عنوان عبادت:

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً .... (انفال: 35)

شكستن حرمت كعبه با انجام امور لغو و بيهوده، سبب كفر و گرفتار شدن به عذاب سخت الهى:

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَالْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِماكُنْتُمْ تَكْفُرُونَ. (انفال: 35)

ص: 52

حرمت شكنان كعبه مورد تهديد خداوند:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ...* اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ .... (مائده: 97 و 98)

هجوم آورندگان به كعبه و حرمت شكنان آن، در معرض عذابى سخت از جانب خداوند:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ* أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ* وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ* تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ* فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ. (فيل: 5- 1)

آشكار شدن هرچه بيشترِ قداست و عظمت كعبه براى مردم جزيرة العرب، پس از واقعه حمله فيل سواران و نابودى آنان:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ .... (فيل: 1)

لِإِيلافِ قُرَيْشٍ* إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ .... (قريش: 4- 1)

پاسداران حرمت كعبه بهره مند از مغفرت و رحمت الهى:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ...* اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (مائده: 97 و 98)

مى توان گفت «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ ...» تهديد است عليه حرمت شكنان.

و «وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» تشويق است به حفظ حرمت مقدسات.

حرمت كعبه و محوريت آن براى قيام و قوام زندگى مردم، زمينه تفكر و شناخت علم بى نهايت خداوند:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ... ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ. (مائده: 97)

راز قداست كعبه

تأسيس كعبه بر اساس توحيد محض و به دور از هرگونه شرك و ناخالصى، رمز قداست و احترام آن در پيشگاه خداوند:

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ .... (حج: 26)

خواست و تشريع خداوند منشأ قداست و حرمت ويژه كعبه:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ ..... (مائده: 97)

ص: 53

پى نوشت ها:

ص: 54

ص: 55

فقه حج

طرح جايگزين شود.

ص: 56

جمرات در گذشته و حال

حاجيان در انجامِ مواردى از اعمال و مناسك حج؛ مانند طواف و رمى، همواره با ازدحام جمعيت روبه رو بوده و دشوارى هاى بسيارى را متحمّل مى شوند. فقها و مراجع عظام تقليد با توجه به گشايشى كه فقه شيعه براى پيروان اين مكتب فراهم نموده، راهكارهايى را ارائه مى كنند كه تا حدّ زيادى از مشكلات مى كاهد؛ توسعه قائل شدن در محدوده مطاف، خواندن نماز طواف پشت مقام ابراهيم تا هر جا كه حلقه طواف كنندگان مى رسد و نيز راهكارهاى سال هاى اخير در زمينه قربانى، از جمله آنهاست.

در اين راستا، حضرت آيت اللَّه العظمى آقاى ناصر مكارم شيرازى- دام ظلّه العالى- در رابطه با مشكل رمى نظريه فقهى خود را به صورت مقاله در اختيار فصلنامه «ميقات حج» قرار دادند كه در شماره 39 نشر يافت، به دنبال آن نقدهايى به دفتر مجله رسيد كه آنها نيز براى آگاهى خوانندگان عزيز در شماره هاى بعد منتشر شد.

معظم له نقدها و نظريه ها را مورد توجه و بررسى قرار داده، پاسخ آنان را در نوشتار حاضر به نگارش در آورده اند كه بخش نخست آن در اين شماره و بخش دوم در شماره بعد (46) منتشر خواهد شد.

ص: 57

اميد است اينگونه مباحث بتواند راههاى جديدى را در حلّ معضلات فقهى حج فراهم سازد.

اشاره

پيشتر مقاله فشرده اى با عنوان «تحقيقى جديد درباره رمى جمرات» در همين فصلنامه نشر يافت كه گوشه هايى از مسأله جمرات را روشن مى ساخت. آنچه اكنون در پيشديد شماست، شرح كاملى است درباره بحث فوق:

چكيده بحث:

رمى جمرات، از مناسك مهمّ حج است و در ميان فقهاى معاصر- ايّدهم اللَّه- معروف است كه جمرات همان ستون هاى سه گانه اى است كه مردم در ايام مخصوصِ حج، سنگ بر آن مى زنند.

ولى هرچه به گذشته برمى گرديم، اين انديشه در نظر ما كمرنگ و كمرنگ تر مى شود، تا آنجا كه اطمينان پيدا مى كنيم، اين ستون ها علامتى براى محلّ جمره هستند و «جمرات» همان محلّ اجتماع سنگريزه هاست و بايد سنگ را به آن پرتاب كرد.

صاحب جواهر رحمه الله تخيير در ميان اين دو را پذيرفته و صاحب مدارك رحمه الله زدن سنگ را به ستونها، از باب احتياط مى داند و به گذشته كه برمى گرديم كمتر سخنى از ستون ها مطرح است، بلكه سخن از «مجتمع الحصى»؛ محلّ اجتماع سنگريزه هاست.

*** در اين مجموعه، اقوال و نظرياتِ حدودِ 50 تن از فقهاى شيعه و اهل سنّت آمده است كه گروهى با صراحت و گروه ديگر با اشارت، تصديق كرده اند كه ستون ها علامت هستند و جمره همان محلّ اجتماع سنگريزه هاست كه امروز به صورت حوضچه اى در اطراف ستون ها ديده مى شود.

گروه بسيارى از ارباب لغت نيز در تفسير معناى واژه «جمره» به اين معنى تصريح كرده اند كه عين عبارت آنها را در اين نوشتار آورده ايم.

از كلمات مورّخان و سفرنامه نويسان نيز قرينه هاى روشن بر آن ديده مى شود كه از

ص: 58

نظر شما خواهد گذشت.

البتّه در هيچ يك از رواياتِ فراوانى كه در احكام جمره، در كتب روايى آمده است، تعريفى درباره جمره ديده نمى شود ولى در گوشه و كنار همين روايات نيز اشاره هاى واضحى است كه انديشمندان را درباره تفسير بالا قانع مى كند.

قابل توجّه اينكه در يكى از مهم ترين و گسترده ترين كتب تاريخى، كه درباره مكّه و بيت اللَّه نگاشته شده و متن آن در آخر كتاب خواهد آمد، چنين مى خوانيم:

«در وسط هر يك از جمرات، علامتى مانند ستون است كه ارتفاع آن به اندازه قامت يك انسان است و از سنگ ساخته شده و به عنوان علامت براى محلّ رمى است و اين علامات در صدر اسلام نبوده و بعداً پيدا شده است». (1)***

ما مطمئن هستيم كه مطالعه اين نوشتار افق تازه اى به روى محقّقان مى گشايد كه جمره چيزى جز «مجتمع الحصى»؛ (محل اجتماع سنگريزه ها) نيست و نبايد مردم به خود زحمت دهند و ستون ها را نشانه گيرى كنند، مطمئن باشند كه آنها علامت و نشانه بر محلّ است.


1- التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم، ج 6، ص 15

ص: 59

پيشگفتار

لزوم بررسى درباره جمره

يكى از مشكلات مهمّ حاجيان، «رمى جمرات» است؛ به خصوص در روز عيد قربان، كه همه براى رمىِ «جمره عقبه» هجوم مى آورند و در بسيارى از سال ها ضايعات جانىِ فراوانى رخ داده و كسان زيادى در اطراف جمرات مجروح، يا كشته شده اند و بسيارى از اوقات سرها، صورت ها و يا چشم هاى زيادى آسيب ديده است!

گرچه تدبيرهاى مختلفى انديشيده شده؛ از جمله ايجاد طبقه دّوم براى جمرات، ولى هنوز اين مشكل بزرگ حل ناشده باقى است.

بيشتر اين ضايعات به خاطر آن است كه تصوّر عموم، به دنبال فتاواى بزرگان معاصر، بر اين مى باشد كه در رمى جمرات واجب است سنگ ها به آن ستون مخصوص اصابت كند، در حالى كه دليل روشنى بر اين امر وجود ندارد؛ بلكه دلايلى بر خلاف آن داريم كه نشان مى دهد، همين اندازه كه سنگ ها به سوى جمره پرتاب شود و در همان دايره اى كه محلّ اجتماع سنگ هاست بيفتد، كافى است. در واقع «جمره» همان «محلّ اجتماع سنگريزه» هاست؛ نه آن «ستون» ها! بلكه ستون ها نشانه اى براى آن محل است.

اين نوشتار به اين منظور تهيه و تنظيم شد كه دلايل علمىِ اين مسأله روشن شود و در معرض ديد و ملاحظه انديشمندان اسلام قرار گيرد تا روشن شود كه اين ستون ها نه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشته و نه در اعصار ائمه عليهم السلام. اگر وجود داشته، تنها براى ديدنِ محلّ جمره بوده كه حاجيان محلّ رمى را گم نكنند و گاه چراغى در كنار آن نيز نصب مى شد، براى آنانكه به حكم ضرورت در شب رمى مى كردند.

از همه ارباب تحقيق مى خواهيم، تا تمام اين نوشته را با دقّت مطالعه نكرده اند، به داورى ننشينند؛ وفّقكم اللَّه لمرضاته.

ص: 60

جمره چيست؟

اصل وجوب رمى جمرات، به عنوان يكى از مناسك حج، از مسلّمات و ضروريات اسلام است و همه علماى اسلام بر آن، اتّفاقِ نظر دارند.

امّا مسأله مهم در باب رمى جمرات اين است كه بدانيم «جمره» چيست، كه بايد سنگ ها را به سوى آن پرتاب كرد؟

آيا جمره همين ستون هايى است كه امروز به آن سنگ مى زنند؟ يا آن قطعه زمينى است كه اطراف ستون ها قرار دارد؟ يا هر دو؟ يعنى سنگ به سوى هر كدام پرتاب شود كافى است.

گروهى از فقها، از شرح اين مطلب سكوت كرده اند و به سادگى از كنار آن گذشته اند، ولى گروهى از آنها تعبيرات روشنى دارند كه به خوبى نشان مى دهد «جمره» همان زمين اطراف ستون هاست؛ همان قطعه زمينى كه سنگريزه ها به هنگام رمى در آن جمع مى شود.

در كتب ارباب لغت و روايات معصومين عليهم السلام نيز اشاره هاى گويايى بر اين امر وجود دارد.

بلكه قراين نشان مى دهد كه در عصر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام ستونى در محلّ جمرات وجود نداشته و اگر ستونى در عصر بعضى از معصومين عليهم السلام بوده، به عنوان نشانه و علامت براى گم نكردن آن محل بوده است و حاجيان سنگ هاى خود را بر آن قطعه زمين مى انداختند و سنگ ها روى هم انباشته مى شد و بدين جهت آن را جمره؛ يعنى «مجتمع الحصى» (محل جمع شدن سنگريزه ها) گفته اند.

براى پى بردن به اين حقيقت، بحث را در چهار محور دنبال مى كنيم:

محور نخست: كلمات ارباب لغت در تفسير و توضيح جمره.

بلكه قراين نشان مى دهد كه در عصر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام ستونى در محلّ جمرات وجود نداشته و اگر ستونى در عصر بعضى از معصومين عليهم السلام بوده، به عنوان نشانه و علامت براى گم نكردن آن محل بوده است

ص: 61

محور دوم: نقل كلمات فقهاى بزرگ شيعه و اهل سنّت.

محور سوم: آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود.

محور چهارم: پاسخ به پرسش هاى مختلف و بررسى نقدها.

تفسير جمره در كتب ارباب لغت

در متون معروف و مشهور لغت، براى «جمره» چهار ريشه لغوى گفته اند:

1. جمره در اصل به معناى «هرگونه اجتماع»، يا «اجتماع قبيله» است و چون جمرات محلّ اجتماع سنگ هاست، آن را جمره ناميده اند.

2. جمره به معناى «سنگريزه» است و چون جمرات سنگريزه است، به آن جمرات گفته اند.

3. جمره از «جِمار» به معناى «به سرعت دور شدن» است؛ زيرا هنگامى كه حضرت آدم عليه السلام ابليس را در اين محل يافت، او را به وسيله سنگ رمى كرد و شيطان به سرعت از آنجا دور شد.

4. جمره به معناى «قطعه سوزانى از آتش» است (اشاره به جرقه هايى است كه گاه از ميان شعله آتش پرتاب مى شود و شبيه سنگريزه است).

معانى سه گانه اول با نامگذارى جمرات تناسب دارد ولى چنانكه خواهيم ديد بسيارى از ارباب لغت، روى معناى اول تكيه كرده اند و جمرات را همان محلّ اجتماع سنگريزه ها دانسته اند.

كلمات لغت دانان:

در اينجا بخشى از كلمات لغوى ها را كه ناظر به معناى فقهى آن نيز هست، از نظر

ص: 62

خوانندگان محترم مى گذرانيم و جالب اين است كه در گفتار آنها سخنى از ستون در ميان نيست بلكه سخن از محلّ اجتماع سنگريزه هاست:

1. (فيّومى متوفّاى 770) در «مصباح المنير» مى نويسد:

«كلّ شي ء جمعته فقد جمّرته، و منه الجمرة و هي مجتمع الحصى بمنى، فكلّ كومة من الحصى جمرة و الجمع جمرات».

«هر چيزى كه آن را جمع كنى، نام جمره دارد و جمره معروف، همان محلّ جمع سنگريزه ها در منا است و هر توده اى از سنگريزه «جمره» ناميده مى شود و جمع آن جمرات است.»

تعبير به «كومه»؛ يعنى توده سنگريزه، اشاره به همان محلّ اجتماع سنگريزه هاست.

اين تعبير در خاطر شريف شما باشد كه براى توضيح بعضى از عبارات مفيد است.

2. مرحوم طريحى (متوفّاى سال 1087 قمرى) در «مجمع البحرين» مى نويسد:

«و الجمرات مجتمع الحصى بمنى، فكلّ كومة من الحصى جمرة و الجمع جمرات و جمرات منى ثلاث».

«جمرات محلّ اجتماع سنگريزه ها در منا است. هر توده اى از سنگريزه، جمره اى است و جمع آن، جمرات است و جمرات منا سه تا است.»

در اينجا نيز جمرات به محلّ اجتماع سنگريزه ها تفسير شده است.

3. ابن منظور (متوفّاى سال 711 قمرى) در «لسان العرب» مى نويسد:

«و الجمرة اجتماع القبيلة الواحدة ... و من هذا قيل لمواضع الجمار الّتي ترمى بمنى، جمرات؛ لأنّ كلّ مجمع حصى منها جمرة، و هي ثلاث جمرات».

«جمره به معناى اجتماع يك قبيله است و به همين جهت به محلّ اجتماع سنگ هايى كه در منا پرتاب مى شود، جمرات گفته شده؛ چون هر توده سنگريزه اى از آن، جمره اى است و آنها سه عدد هستند.»

4. ابن اثير (متوفّاى سال 606 قمرى) در «نهايه» مى نويسد:

«الجمار هي الأحجار الصغار و منه سمّيت جمار الحجّ للحصى التي يرمى بها

ص: 63

و أمّا موضع الجمار بمنى فسمّي جمرة لأنّها ترمى بالجمار و قيل لأنّها مجمع الحصى، الّتي يرمى بها». (1) «جمار، سنگ هاى كوچك است و به همين جهت به سنگريزه هايى كه در رمى استفاده مى شود «جمار» گفته اند و امّا محلّ سنگريزه ها را در منا به اين جهت «جمره» مى گويند كه سنگريزه (جمار) بر آن مى اندازند. بعضى گفته اند به خاطر آن است كه محلّ جمع شدن سنگريزه هاست.»

تعبير به «موضع الجمار»؛ (محلّ سنگريزه ها) به روشنى بر زمين تطبيق مى كند و سخنى از ستون در ميان نيست.

5. زبيدى (متوفّاى سال 1205 قمرى) در «تاج العروس في شرح القاموس» مى نويسد:

«و جمار المناسك و جمراتها الحصيات الّتي يرمى بها في مكّة ... و موضع الجمار بمنى، سمّي جمرة لأنّها ترمى بالجمار، و قيل لأنّها مجمع الحصى»:

«جمار مناسك و جمرات سنگ هايى است كه در مكّه رمى مى شود ... ومحلّ سنگريزه ها در منا را جمره گفته اند، چون با «جمار» (سنگريزه) رمى مى شود و بعضى گفته اند: به خاطر اين است كه جاى گردآمدن سنگريزه هاست.»

باز در اينجا تعبير به موضع الجمار يا محلّ اجتماع سنگريزه ها شده است كه شاهد مدّعا است.

6. در «معجم الفاظ فقه جعفرى» چنين آمده است:

«الجمرة: الحصاة الصغيرة، كومة من الحصى، مجتمع الحصى». (2) «جمره به معناى سنگ كوچك، تپّه اى از ريگ ها و محلّ اجتماع سنگريزه هاست.»

7. در «قاموس فقهى» نيز آمده است:

«الجمار: الحجارة الصغيرة، الجمرة: واحدة الجمر: و هي القطعة الملتهبة من النار و الحصاة الصغيرة و واحدة الجمرات التي ترمى في منى، و هي ثلاث ...

و هي مجتمع الحصى في منى». (3)


1- نهايه، ج 1، ص 282
2- معجم الفاظ الفقه الجعفرى، دكتور أحمد فتح اللَّه، ص 143
3- القاموس الفقهى، دكتور سعدى أبوحبيب، ص 65

ص: 64

«جمار به معناى سنگريزه هاست.

«جمره» مفرد «جمر» به معناى قطعه سوزان آتش و سنگ هاى كوچك است و همچنين مفرد جمراتى است كه در منا رمى مى شود و آن سه عدد است ...

و به معناى محلّ اجتماع سنگريزه هاست.»

8. در «دائرة المعارف اسلامى» مى خوانيم:

«الجمرة في الأصل الحصاة و هي تطلق خاصّة على اكوام الحجارة في وادي منى الّتي تتجمع من الجمار، يرمى بها الحجيج في عودتهم من الوقوف بعرفة». (1) «جمره، در اصل به معناى سنگريزه است و آن به خصوص، بر تپّه هاى سنگ در وادى منا اطلاق مى شود كه از سنگريزه هايى كه حجاج در بازگشت از منا به سوى آن پرتاب مى كنند تشكيل يافته است.»

*** از مجموع كلمات و مطالب بالا، و از تعبيرات گروه ديگرى از ارباب لغت استفاده مى شود «جمرات» را از اين جهت جمرات گفته اند كه محلّ اجتماع سنگريزه ها بوده است و يا از اين جهت كه «جمار» (سنگريزه) در آنجا انباشته

مى شده و همانگونه كه مى بينيم آنها جمره را به معناى «ستون» نگرفته اند، بلكه به معناى «زمينى كه سنگريزه ها در آن جمع مى شود» گرفته اند. به تعبير ديگر، آن را «مجتمع الحصى» مى دانند.

اين سخنان علاوه بر اينكه نشان مى دهد در عصر بسيارى از آنها هنوز ستونى ساخته نشده بوده و يا اگر بوده به عنوان علامت بوده، علّت نامگذارى جمرات و ريشه لغوى آن را، مسأله اجتماع سنگريزه ها مطرح مى كند.

*** جمره حقيقت شرعيه ندارد

اين نكته نيز گفتنى است: به يقين


1- دائرة المعارف اسلامى، ج 7، ص 102

ص: 65

جمرات جزو الفاظى نيست كه داراى حقيقت شرعيّه يا متشرّعه باشد. بنابراين، بايد در فهم معناى آن به كتب لغت مراجعه كرد و اطلاق آن بر محل هاى سه گانه؛ از قبيل اطلاق كلّى بر فرد است و به تدريج اين واژه براى آن اماكن «عَلَم» شده است.

حال اگر قول لغوى را، طبق سيره عقلا در مورد «اهل خبره» صحيح بدانيم، به خصوص هرگاه مطلبى در ميان آنها شهرت داشته باشد، مطلب با شهادت آنها ثابت مى شود- و هو الحق؛ زيرا در كتاب «انوار الاصول» حجّيت قول لغوى را در اينگونه موارد اثبات كرده ايم و سيره عقلا نيز بر همين جارى است- در غير اين صورت، اين گواهى ها مؤيّد خوبى براى اثبات مقصود محسوب مى شود.

گواهى فقها و دانشمندان اسلام

در اين بخش، اقوال بيش از چهل تن از علماى معروف شيعه و اهل سنّت، در بيش از پنجاه منبع آورده شده كه نشان مى دهد جمرات همان قطعه زمينى است كه محلّ اجتماع سنگريزه هاست، نه ستون هايى كه امروز بر آن سنگ مى زنند؛ يعنى بايد سنگ ها را بر قطعه زمينى كه امروز آن را به صورت حوضچه اى درآورده اند، پرتاب كرد.

به تعبير بهتر، همانگونه كه پيشتر اشاره شد، همه علماى اسلام اجماع دارند كه يكى از واجبات حج، رمى جمرات است، ولى سخن در موضع جمرات است؛ يعنى محلى كه سنگ بر آن انداخته مى شود. (1) توضيح اينكه، تعبيرات علماى اسلام در اين مسأله مختلف است و مى توان آنان را به چند گروه تقسيم كرد:

گروه نخست: كسانى كه با صراحت مى گويند «جمرات» همان قطعه زمين است و سنگ را بايد بر آن پرتاب كرد.

گروه دوم: از اين هم فراتر رفته و تصريح كرده اند ستون ها فقط علامت مى باشند و سنگ زدن به آن ها كافى نيست و بايد سنگ را بر محلّ اجتماع سنگريزه ها انداخت، آنها حتّى مقدار وسعت آن زمين را نيز با ذراع معين كرده اند.


1- ذكر اين نكته لازم است كه اختلاف ميان علماى شيعه و اهل سنّت در «احكام حج» بسيار كم است و در «موضوعات حج» تقريبا اختلافى وجود ندارد؛ يعنى در اصل منى، عرفات، مشعر، مقام ابراهيم، جمرات و مانند آن اختلافى وجود ندارد.

ص: 66

گروه سوم: كسانى كه گفته اند جمرات «مجتمع الحصى» (محلّ اجتماع سنگريزه ها) است.

گروه چهارم: كسانى كه سخنى با صراحت نگفته اند، ولى تعبيراتى دارند كه به دلالت التزامى اشاره روشنى است به همان محلّ اجتماع سنگريزه ها؛ مثلًا گفته اند: حاجى مى تواند روى يك طرف جمرات بايستد و طرف ديگر را سنگ بزند.

حال اگر جمره همان زمين باشد، ايستادن روى يك طرف و زدنِ طرفِ ديگر كاملًا ممكن است ولى اگر مراد ستون باشد، هيچ عاقلى بالاى ستون نمى رود تا در يك طرف ستون بايستد و طرف ديگر را سنگ بزند.

بعضى نيز تعبير به «فى الجمرة» (انداختن سنگ در درون جمره) يا «على الجمرة» (انداختن روى جمره) و امثال آن دارند كه اشاره خوبى به همان قطعه زمين است.

گروه پنجم: افراد معدودى كه قائل به تخيير شده و گفته اند، هم مى توان سنگ به اطراف ستون ها انداخت و هم به خود ستونها زد.

پس از ذكر اين مقدّمه، به سراغ گروه هاى پنجگانه مى رويم و از خداوند توفيق و هدايت مى طلبيم.

*** بعضى نيز تعبير به «فى الجمرة» (انداختن سنگ در درون جمره) يا «على الجمرة» (انداختن روى جمره) و امثال آن دارند كه اشاره خوبى به همان قطعه زمين است.

گروه نخست: كسانى هستند كه از جمره تعبير به «ارض» (زمين) و مانند آن كرده و گفته اند: پرتاب سنگ بر آن قطعه زمين كافى است، بى آنكه كوچك ترين سخنى از ستون به ميان آورند؛ مانند:

1. مرحوم ابو الصلاح حلبى در «كافى» مى فرمايد:

«فإن رمى حصاة فوقعت في محمل أو على ظهر (بعير) (1) ثمّ سقطت على الأرض أجزأت و إلّا فعليه أن يرمي عوضها عنها». (2) «هرگاه سنگريزه اى بيندازد و در محمل يا بر پشت شتر بيفتد، سپس روى زمين قرار گيرد، كافى است و الّا بايد عوض آن را بيندازد.»


1- در حاشيه كتاب آمده است: لم أهتد إلى صحيح هذه الجملة أو الكلمة و في بعض النسخ: غطى ظهر- و به نظر مى رسد «على ظهر بعير» صحيح باشد.
2- كافى، ص 199

ص: 67

2. مرحوم سيد ابوالمكارم ابن زهره در كتاب «غُنيه» چنين مى گويد:

«و إذا رمى حصاة فوقعت في محمل أو على ظهر بعير، ثمّ سقطت على الأرض أجزأت ... كلّ ذلك بدليل الإجماع المشار إليه». (1) «هنگامى كه سنگى بيندازد و آن سنگ در محمل يا بر پشت شتر بيفتد، سپس روى زمين (جمره) قرار گيرد، كافى است ... تمام اينها به دليل اجماعى است كه قبلًا اشاره كرده ايم!»

همانگونه كه ملاحظه مى كنيد، مرحوم ابن زهره ادعاى اجماع بر كفايت اين گونه رمى مى كند.

3. مرحوم علّامه حلّى، در كتاب «منتهى» چنين فرمايد:

«إذا رمى بحصاة فوقع على الأرض ثمّ مرّت على سَنَنها أو أصابت شيئاً صلباً كالمحمل و شبهه ثمّ وقعت في المرمى بعد ذلك أجزأه، لأنّ وقوعها في المرمى بفعله و رميه». (2) «هنگامى كه سنگريزه اى بيندازد و روى زمين بيفتد و سپس بغلتد، يا به چيز محكمى مانند محمل يا شبه آن بخورد، سپس در داخل مَرمى بيفتد، كافى است؛ زيرا افتادن در محلّ رمى، با فعل او و به وسيله او بوده است.»

اين تعبير نشان مى دهد كه محلّ رمى در سراشيبى بوده و اگر سنگ نزديك آن مى افتاد، مى غلتيد و در آن محل مى افتاد، كفايت مى كرد. اين دليل بر آن است كه ستونى به عنوان «مرمى» (محلّ رمى) مطرح نبوده، بلكه «مرمى» همان محلّ اجتماع سنگريزه ها بوده است.


1- غنيه، قسم الفروع، ص 189
2- منتهى، ج 2 ص 731، چاپ قديم.

ص: 68

4. در كتاب «فقه الرضا» آمده است:

«فَإِنْ رَمَيْتَ وَوَقَعَتْ فِي مَحْمِل وَانْحَدَرَتْ مِنْهُ الَى الْارْضِ أَجْزَأَ عَنْكَ». وفى ذيله عن بعض النسخ: «وَ إِنْ أَصَابَ إنْسَاناً ثَمَّ أَوْ جَمَلًا ثُمَّ وَقَعَتْ عَلَى الْارْضِ أَجْزَأَهُ». (1) «اگر رمى كردى و سنگ تو در محمل افتاد و از آنجا روى زمين (جمرات) قرار گرفت، كافى است»- و در ذيل آن، از بعضى نسخ چنين نقل شده- «اگر سنگ به انسانى كه در آنجاست اصابت كند يا به شترى، سپس بر زمين (جمرات) بيفتد كافى است.»

فقه الرضا، خواه مجموعه اى از روايات باشد و يا يك كتاب فقهىِ متعلّق به بعضى از قدماى اصحاب كه فتاواى خود را از متون روايات مى گرفته، عبارت بالا شاهد زنده مدّعاى ماست، كه جمره ستون نبوده؛ بلكه آن قسمت خاصّ از زمين بوده است.

البتّه قرائن بسيارى در فقه الرضا ديده مى شود كه نشان مى دهد فقه الرضا يك كتاب فقهى است و مربوط به بعضى از بزرگان قدماى ماست ولى در هر دو صورت شاهد مقصود است.

5. مرحوم علّامه حلّى در كتاب «تذكره» مى فرمايد:

«و لو رمى بحصاة فوقعت على الأرض ثمّ مرّت على سَنَنها، أو أصابت شيئاً صلباً كالمحمل و شبهه ثمّ وقعت في المرمى بعد ذلك أجزأه، لأنّ وقوعها في المرمى بفعله و رميه ... و أمّا لو وقعت الحصاة على ثوب انسان فنفضها فوقعت في المرمى فإنّه لايجزئه». (2) «اگر سنگ را پرتاب كرد و بر زمين افتاد و غلتيد يا اصابت به چيز محكمى، مانند محمل و شبه آن كرد، سپس در محلّ رمى افتاد، كافى است؛ چون افتادن در محلّ رمى، با فعل و رمى او بوده است و امّا اگر سنگ بر لباس انسانى بيفتد و او لباسش را تكان بدهد و سنگ در محلّ رمى بيفتد كافى نيست. (چون به فعل ديگرى بوده است).»

تعبيرهاى مختلفى كه در عبارت بالا آمده است، بعضى صراحت دارد (مانند وقعت


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ابواب رمي جمرة العقبة، باب 6، حديث 1
2- تذكره، ج 8، ص 221

ص: 69

على الأرض) و بعضى ظهور در مدّعا دارد (مانند وقعت في المرمى) و نشان مى دهد كه محلّ رمى، همان قطعه زمين است و همان گونه كه ملاحظه مى كنيد سخنى از اصابت به ستون در ميان نيست.

6. مرحوم شيخ بزرگوار، طوسى، در كتاب پرارزش «مبسوط» مى گويد:

«فإن وقعت على مكان أعلى من الجمرة و تدحرجت إليها أجزأه». (1) «هرگاه سنگريزه بر محلّى بالاتر از جمره بيفتد و به سوى جمره بغلتد، كفايت مى كند!»

7. شهاب الدين احمد بن ادريس، يكى از فقهاى اهل سنّت، مى گويد:

«فإنْ رمى بحصاة ... وقعت دون الجمرة و تدحرجت إليها أجزأ». (2) «اگر سنگريزه اى بيندازد ... و پايين تر از جمره بيفتد، ولى بغلتد و به جمره برسد، كافى است!»

*** گروه دوم: كسانى هستند كه تصريح كرده اند ستون هايى كه در جمرات است، به عنوان «علامت» و «شاخص» براى محلّ رمى انتخاب شده و حتى بعضى گفته اند: زدن سنگ به ستون ها كافى نيست و بايد سنگ را به محلّ اجتماع سنگريزه ها زد از جمله آنها:

8. مرحوم محقّق بزرگوار «علّامه بحر العلوم» در رساله اى كه در باب حج و عمره نگاشته و آن را «تحفة الكرام» ناميده، چنين آورده است:

قال ابن جماعة (3): قال الشافعية: «إنّ الرمي مجتمع الحصى عند بناء الشاخص


1- مبسوط، ج 1، ص 369 و 370
2- الذخيره، ج 3 ص 108
3- ابن جماعه كنيه دو نفر است: يكى از علماى شافعى قرن هشتم به نام «عزّ الدين محمد بن ابى بكر» و ديگرى از علماى متعصّب شافعى در قرن نهم است به نام «عباد بن جماعه».

ص: 70

معتقدند محلّ اصلىِ رمى همان نقطه زمين است منتهى بعضى فضاى بالاى آن را هم در حكم آن مى دانند و بعضى نمى دانند.

هناك، لا ما سال من الحصى، و لا البناء الشاخص، فإنّه بنى علامة على موضع الرمي». (1) ابن جماعه مى گويد: پيروان مكتب شافعى گفته اند: «مرمى، محلّ اجتماع سنگريزه هاست كه در كنار «بناى شاخص» قرار دارد، نه سنگ هاى پراكنده اطراف آن و نه بناى شاخص؛ زيرا اين بنا به عنوان نشانه محلّ رمى ساخته شده است.»

9. ابن عابدين از علماى اهل سنت (متوفّاى 1232 قمرى) مى گويد:

«و في اللباب: و لو وقعت على الشاخص: أي أطراف الميل الّذي هو علامة للجمرة أجزأه». (2) «اگر سنگريزه بر شاخص بيفتد؛ يعنى در اطراف ستونى كه علامت جمره است قرار گيرد، كافى است.»

ممكن است اين فتوى از اينجا نشأت گرفته باشد كه منظور از شاخص قسمت پايين ستون ها باشد كه جزو جمره است، ولى در هر حال، دليل بر اين است كه ستون ها علامت جمره است نه جمره.

10. امام احمد المرتضى (متوفّاى 840 قمرى) مى گويد:

«لا يشترط أن يصيب الجمرة لأنّ المقصود إصابة المرمى و هو موضع الجمرة، فإن قصد إصابة البناء فقيل لا يجزى؛ لأنّه لم يقصد المرمى و المرمى هو القرار لا البناء المنصوب و قيل يجزي لأنّ حكم الهوى حكم القرار». (3) «لازم نيست سنگ به جمره اصابت كند؛ زيرا مقصود اصابت كردن به محلّ رمى است و آن محلّ سنگريزه هاست و اگر نيّت كرد به آن بنا (ستون) بزند، بعضى گفته اند كافى نيست، چون قصد محلّ رمى نكرده؛ چرا كه محلّ رمى، قرارگاه است نه بنايى كه در آنجا نصب شده و بعضى گفته اند مجزى است چون حكم «هوا»، حكم «قرارگاه» است.»


1- اين كتاب خطى است و نسخه آن در كتابخانه مدرسه فيضيه، جزء كتب خطى به ثبت رسيده است.
2- حاشية رد المحتار، ج 2، ص 565
3- شرح الأزهار، ج 2، ص 122

ص: 71

اين سخن نيز دلالت دارد كه همه معتقدند محلّ اصلىِ رمى همان نقطه زمين است منتهى بعضى فضاى بالاى آن را هم در حكم آن مى دانند و بعضى نمى دانند.

11. محبّ الدين طبرى (متوفّاى 494 قمرى) مى گويد:

«مرمى (محل انداختن سنگ ها) حدّ معيّنى ندارد، جز اينكه بر فراز هر جمره، عَلَم و نشانه اى برافراشته اند و آن عمودى است معلّق و آويزان كه ريگ ها را به زير يا به اطراف آن «علم» مى اندازد و احتياط اين است كه دور از آن محل نباشد. برخى از متأخرين آن را محدود به سه ذراع از هر طرف نموده اند، جز در «جمره عقبه» كه چون در كنار كوه واقع شده، فقط يك طرف دارد». (1) تعيين محلّ جمرات به سه ذراع از هر طرف (منظور شعاع دايره است)، با صداى رسا، فرياد مى زند كه محلّ رمى همان زمين است.

اين «عَلَم ها» كه «محبّ الدّين طبرى» از آن ياد كرده، در قرن پنجم بدين جهت در محلّ جمرات نصب شد كه حاجيان محلّ «جمره» را گم نكنند و به اشتباه جاى ديگرى را سنگ نزنند؛ زيرا در آن زمان «منا» بيابانى بيش نبوده و تعيين محلّ جمره، نياز به نشانه اى داشته است.

چنانكه نقل كرده اند، در زمان هاى گذشته، گاهى حجاج محل رمى را گم مى كردند و به اشتباه به جاى ديگر سنگ مى انداختند. مى گويند در زمان حكومت متوكّل عباسى مردمِ ناآگاه، جاى «جمره» را تغيير داده، در غير محلّ رمى، سنگ مى انداختند.

«اسحاق بن سلمةالصائغ» كه از طرف متوكّل مسؤول امور حج و كعبه بود، پشت جمره عقبه، ديوارى ساخت تا محلّ رمى مشخص شود. (2) شرح اين سخن را با عين عبارتش خواهيم آورد.


1- ابراهيم رفعت پاشا، مرآة الحرمين، قاهره، دار الكتب المصرية، افست تهران، المطبعة العلميه، ج 1، ص 48 به نقل از كتاب الموسوعة الفقهية، طبع كويت، ج 15، ص 276
2- ابراهيم رفعت پاشا، همان كتاب، ج 1، ص 329؛- به نقل از دو مؤلف بزرگوار مهدى پيشوايى و حسين گودرزى كه مطالب ايشان از اينترنت اخذ شد.

ص: 72

12. ابن جُبَير اندلسى (متوفّاى 614 قمرى) در وصف جمره عقبه مى گويد:

«... در اوّلِ منا، از سمتِ مكّه و در سمت چپِ كسى كه عازم مكّه است، قرار گرفته و در وسط راه است و به علت ريگ هاى جمرات، كه در آنجا گرد آمده، بلند شده است و در آن، عَلَم و نشانه اى، چون نشانه هاى حرم كه گفتيم، نصب شده است».

آنگاه در مورد جمره وسطى و اولى مى گويد:

«بعد از جمره عقبه، محلّ جمره وسطى است و آن نيز نشانه اى دارد و ميان اين دو، به اندازه پرتاب يك تير فاصله است. پس از آن، به جمره اولى مى رسد كه فاصله اش با آن، به اندازه فاصله با ديگرى است». (1) صراحت اين عبارت، در اينكه ستون ها علامت جمره است، بر كسى مخفى نيست.

13. «باجى» از علماى اهل سنّت مى نويسد:

«الجمرة اسم لموضع الرمي، قال ابن فرحون في شرحه على ابن الحاجب:

و ليس المراد بالجمرة البناء القائم و ذلك البناء قائم وسط الجمرة، علامة على موضعها و الجمرة اسم للجميع، انتهى». (2) «جمره نام محلّ رمى است. ابن فرحون در شرحى بر ابن حاجب مى گويد: منظور از جمره، ستونِ ايستاده نيست؛ زيرا آن بناى ايستاده در وسط جمره، علامتى است براى محلّ جمره و جمره نام همه (آن محل) است.»

14. محمد بن شربينى (متوفّاى 977 قمرى) مى نويسد:

«و يشترط أيضاً قصد الجمرة بالرمي، فلو رمى إلى غيرها كأنّ رمى في الهواء فوقع في المرمى لم يكف و قضيّة كلامهم أنّه لو رمى إلى العَلَم المنصوب في الجمرة أو الحائط التي بجمرة العقبة كما يفعله كثير من الناس، فأصابه ثمّ وقع في المرمى لا يجزى ء». (3) «شرط ديگر اين است كه نيّت رمى داشته باشد. پس اگر ريگى به غير آن؛ مثلًا به هوا پرتاب كند و در محلّ رمى بيفتد، كافى نيست و مفهوم سخن فقها اين است كه اگر به ستونى كه در جمره نصب شده، يا ديوارى كه در كنار جمره (عقبه) است، سنگ بزند- همانگونه كه بسيارى از مردم انجام


1- رحلة ابن جبير، بيروت، ص 136 اين مطلب نيز از آن دو مؤلف نقل شده است.
2- مواهب الجليل، ج 4، ص 191
3- مغنى المحتاج، ج 1، ص 507

ص: 73

مى دهند- سپس در محلّ رمى بيفتد، كافى نيست!»

اين عبارت بسيار قابل توجّه است؛ زيرا علاوه بر اينكه ستون ها را «علامت» محلّ رمى مى شمرد، نه محلّ رمى، و سنگ زدن به آنها را كافى نمى داند؛ تصريح مى كند كه مفهوم كلمات و فتاواى «فقها» نيز همين است. (دقّت كنيد!)

15. بهوتى از علماى اهل سنت در «كشّاف القناع» مى نويسد:

«أنّ المرمى مجتمع الحصى، كما قال الشافعي، لا نفس الشاخص و لا مسيله». (1) «محلّ رمى، محلّ اجتماع سنگريزه ها است؛ همان گونه كه شافعى گفته، نه ستون شاخص و نه سنگ هاى پراكنده.»

*** گروه سوم: صاحبان اين نظريه اند كه جمره همان «مجتمع الحصى»؛ (محل اجتماع سنگريزه ها) است:

16. در كتاب «حواشى شروانى» آمده است:

«قوله: الجمرة مجتمع الحصى، حَدَّه الجمال الطبري بأنّه ما كان بينه و بين أصل الجمرة ثلاثة أذرع فقط و هذا التحديد من تفقّهه و كأنّه قرب به مجتمع الحصى غير السائل، و المشاهدة تؤيّده فإنّ مجتمعه غالباً لا ينقص عن ذلك.

تنبيه: لو فرش في جميع المرمى أحجار فأثبتت، كفى الرمي عليها كما هو ظاهر لأنّ المرمى و إن كان هو الأرض إلّا أنّ الأحجار المثبتة فيه صارت تعدّ منه و يعد الرمي عليها رمياً على تلك الأرض». (2) «مصنّف گفته است: جمره محلّ گرد آمدن سنگريزه ها است و حدّ آن را جمال طبرى به سه ذراع تا مركز جمره تعيين كرده است. اين اندازه گيرى از فكر خود او است، گويا او مقدار نزديك به محلّ اجتماع سنگريزه ها را در نظر گرفته و مشاهده نيز آن را تأييد مى كند، چون محلّ اجتماع سنگريزه ها غالباً كمتر از سه ذراع نيست!»

اين تعبير نشان مى دهد كه تقريباً محدوده جمره سه ذراع است- از مركز دايره، از هر طرف يك متر و نيم- و حوضچه هاى فعلى نيز تقريباً همين مقدار است.


1- كشّاف القناع، ج 2، ص 582
2- حواشى شروانى، ج 4، ص 134

ص: 74

17. شافعى، يكى از امام هاى چهارگانه اهل سنّت گفته است:

«إنّ الجمرة مجتمع الحصى». (1) «جمره همان محلّ اجتماع سنگريزه هاست.»

18. و همچنين شافعى در جاى ديگر گفته است:

«فإن رمى بحصاة فأصابت انساناً أو محملًا ثمّ استَنَت حتّى أصابت موضع الحصى من الجمرة، أجزأت عنه». (2) «اگر به هنگام رمى، سنگى پرتاب كند و به انسان يا محملى برخورد كند، سپس بغلتد تا به محلّ سنگريزه هاى جمره اصابت نمايد، كافى است.»

19. «مالك»، يكى ديگر از پيشوايان معروف اهل سنّت، در اين زمينه مى گويد:

«و إن وقعت في موضع حصى الجمرة و إن لم تبلغ الرأس أجزأ». (3) «هرگاه سنگ در محلّ سنگ ريزه هاى جمره بيفتد، هرچند به بالاى آن نرسد، كافى است.»

روشن است كه منظور از «رأس» همان «رأس مجتمع الحصى» و بالاى مخروط سنگريزه هاست.

توضيح اينكه: در محلّ جمرات، سنگريزه هايى روى هم انباشته شده بوده و طبعاً به صورت مخروطى بوده كه مالك، امامِ اهل سنّت تأكيد مى كند، اصابت به نوك مخروط لازم نيست بلكه به هر نقطه از آن اصابت كند كافى است.

20. امام «شافعى» نيز بنا به نقل «سنن بيهقى» درباره جمع كردن سنگريزه ها چنين مى گويد:

«و من حيث أخذ أجزأه، إلّا إنّي أكره من المسجد ... و من الجمرة لأنّه حصى غير متقبّل». (4) «از هرجا سنگ بردارد كافى است، ولى من دوست ندارم از مسجد الحرام ... و از خود جمره بردارد، چون آن از سنگ هاى غير مقبول است.»


1- حواشى شروانى، ج 4، ص 135
2- كتاب الامّ ج 2، ص 235
3- المدونة الكبرى، ج 1، ص 422
4- سنن بيهقى، ج 5، ص 128

ص: 75

اين تعبير نشان مى دهد كه جمره همان مجتمع سنگريزه ها است.

21. «محيى الدين نَوَوى»، از فقهاى معروف اهل سنّت، در كتاب «المجموع» اينگونه مى نويسد:

«و المراد (مِن الجمرة) مجتمع الحصى في موضعه المعروف و هو الّذي كان في زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و لو نحّى الحصى من موضعه الشرعي و رمى إلى «نفس الأرض» أجزأ، لأنّه رمى في موضع الرمي. هذا الّذي ذكرته هو المشهور و هو الصواب». (1) «مراد از جمره همان محلّ اجتماع سنگريزه هاست، در همان محلّ معروف و اين همان چيزى است كه در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بوده است (دقّت كنيد). سپس مى افزايد: اگر سنگريزه ها را از آن محل كنار بزنند و سنگ را به آن زمين بيندازند كافى است؛ زيرا محلّ رمى «همان زمين» است، و اين مطلبى را كه من ذكر كردم در ميان فقها مشهور است و حق نيز همين است.»

اين عبارت، با صراحتِ كامل، جمره را همان قطعه زمين مى داند و حتى ادّعاى شهرت مى كند و نيز مى گويد: در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز چنين بوده است (دقت كنيد!)

22. «ابن حجر» در كتاب «فتح البارى ء» چنين آورده است:

«و الجمرة اسم لمجتمع الحصى، سمّيت بذلك لاجتماع الناس بها». (2) «جمره نام محلّ اجتماع سنگريزه هاست و به خاطر اجتماع مردم در نزد آن، به اين اسم ناميده شده است.»

اين سخن نيز صراحت دارد كه جمره همان محلّ اجتماع سنگريزه هاست.

23. امام احمد المرتضى از علماى اهل سنّت مى گويد:

«جمرة العقبة و هو مستدبر للكعبة من بطن الوادي و موضعها ما تحت البناء و حوليه و هو موضع الحصى و لهذا قال في الروضة: و لا يشترط كون الرامي خارج الجمرة فلو وقف طرفها و رمى الطرف الآخر جاز». (3)


1- المجموع، ج 8، ص 176
2- فتح البارى، ج 3، ص 464
3- شرح الأزهار، ج 2، ص 121

ص: 76

«جمره عقبه پشت به قبله از طرف درّه (بايد رمى شود) و محلّ آن، همان قسمتى است كه زير بنا واقع شده و دو طرف آن، و آن محلّ سنگريزه هاست و لذا در «روضه» گفته است: شرط نيست رمى كننده خارج جمره باشد بلكه اگر يك طرف آن (دايره) بايستد و طرف ديگر را رمى كند جايز است.»

*** گروه چهارم: اينان كسانى هستندكه هيچ يك از تعبيرهاى بالا را ندارند و آنان نيز چند گروهند:

الف) كسانى كه گفته اند «روى جمره نايست» يا اگر كسى يك طرف جمره بايستد و طرف ديگر را بزند كافى است (يا كافى نيست).

اين گونه تعبيرها نشان مى دهد كه جمره همان قطعه زمين دايره مانند است كه مى توان روى يك طرف آن ايستاد و سنگ را به طرف ديگر پرتاب كرد و گرنه ايستادن روى يك طرف ستون و رمى كردن طرف ديگر؛ چنانكه در گذشته نيز گفتيم، معنى ندارد از جمله كسانى كه اين تعبير را دارند:

24. مرحوم يحيى بن سعيد حلّى در كتاب «الجامع للشرائع» مى فرمايد:

«و اجعل الجمار على يمينك و لا تقف على الجمرة!» (1) «جمرات را در طرف راست خود قرار ده و روى جمره نايست.»

مگر ممكن است روى جمره ايستاد كه از آن نهى مى كند؟ آرى اگر جمره محلّ اجتماع سنگريزه ها باشد، چنين كارى ممكن است؛ زيرا وسعت آن حدود سه متر در سه متر است و ممكن است كسى روى يك طرف آن بايستد.

25. محيى الدين نَوَوى، از فقهاى عامّه، در كتاب «روضة الطالبيين» مى نويسد:

«و لا يشترط كون الرامي خارج الجمرة، فلو وقف في الطرف و رمى إلى الطرف الآخر جاز». (2) «شرط نيست كه رمى كننده بيرون از جمره بايستد، بلكه اگر در يك طرف جمره بايستد و طرف ديگر را رمى كند كافى است.»


1- الجامع للشرائع، ص 210
2- روضة الطالبين، ج 2، ص 392

ص: 77

جالب است افرادى كه در برابر اين گونه تعبيرها پاسخى ندارند، گفته اند: در آن زمان عدّه اى بوده اند كه از ستون ها بالا مى رفته اند و در يك طرف ستون مى ايستاده اند و طرف ديگر را مى زدند!

بديهى است هيچ پژوهشگر و محقّقى به طور جدّى اين احتمال را نمى دهد كه مردم بالاى ستون ها بروند و از همان جا ستون ها را رمى كنند، اين كار به طنز و شوخى شبيه تر است؛ چنانكه در سفرنامه «رفعت پاشا» به زودى خواهد آمد كه بعضى به شوخى اين كار خطرناك را انجام مى دادند.

كسانى كه با تعبير «ارض»؛ «زمين» نياورده اند ولى تعبير به «في الجمرة» يا «على الجمرة» كرده اند. اين نشان مى دهد كه جمره همان قطعه زمين است كه اگر سنگ ها را «در آن» يا «بر آن» بيندازند كافى است

26. عبد الكريم رافعى در كتاب «فتح العزيز» نيز مى نويسد:

«و لا يشترط كون الرامي خارج الجمرة بل لو وقف في طرف منها و رمى إلى طرف جاز». (1) «لازم نيست كسى كه سنگ مى زند در خارج جمره بايستد، بلكه اگر در يك طرف بايستد و طرف ديگر را رمى كند، جايز است.»

27. محيى الدين نووى در «مجموع» آورده است:

«قال أصحابنا: و لا يشترط وقوف الرامي خارج المرمى بل لو وقف في طرفه و رمى إلى طرفه الآخر، أو وسطه، أجزأه، لوجود الرمي و اللَّه أعلم». (2) «اصحاب ما گفته اند: شرط نيست رمى كننده خارج از محلّ رمى بايستد، بلكه اگر در يك طرف بايستد و طرف ديگر يا وسط آن را رمى كند كافى است، چون رمى حاصل شده است، و اللَّه اعلم.»

ب) كسانى كه با تعبير «ارض»؛ «زمين» نياورده اند ولى تعبير به «في الجمرة» يا «على الجمرة» كرده اند. اين نشان مى دهد كه جمره همان قطعه زمين است كه اگر سنگ ها را «در آن» يا «بر آن» بيندازند كافى است؛ روشن است كه اگر واجب باشد سنگها را به


1- فتح العزيز، ج 7، ص 398
2- المجموع، ج 8، ص 174

ص: 78

ستون ها بزنند، تعبير به «فى» و «على» مناسب نيست. از كسانى كه اين تعبير را دارند:

28. علّامه حلّى در «تذكره» مى نويسد:

«و أمّا الرمي فإن أمكن الصبيّ من وضع الحصى في كفّه و رميها «في الجمرة» من يده فعل و إن عجز الصبيّ من ذلك أحضره الجمار و رمى الوليّ عنه». (1) «اما رمى (كودكان)، هرگاه كودك بتواند سنگريزه را در دست بگذارد و از دست خود در جمره بيندازد، اين كار را انجام مى دهد و اگر نمى تواند ولىِّ او، وى را نزد جمرات مى برد و از سوى او رمى مى كند.»

29. شيخ صدوق نيز در «من لا يحضره الفقيه» مى فرمايد:

«وَ يَجُوزُ أَنْ تُكَبِّرَ مَعَ كُلِّ حَصَاةٍ تَرْمِيهَا تَكْبِيرَةً، فَإِنْ سَقَطَتْ مِنْكَ حَصَاةٌ فِي الْجَمْرَةِ أَوْ فِي طَرِيقِكَ فَخُذْ مَكَانَهَا مِنْ تَحْتِ رِجْلَيْكَ وَ لا تَأْخُذْ مِنْ حَصَى الْجِمَارِ الَّذِي قَدْ رُمِيَ بِهَا». (2) «جايز است با هر سنگى كه مى زنى تكبير بگويى و هرگاه يك سنگ (بدون اختيار) در جمره بيفتد يا در راه بيفتد به جاى آن، سنگ ديگرى از زير پاى خود بردار و از سنگ هاى جمرات كه با آن رمى شده بر ندار.»

درست است كه مرحوم صدوق مى گويد سنگى كه از دست در جمره افتاده كافى نيست ولى اين به خاطر عدم نيّت و اختيار است، مهم اين است كه تعبير به افتادن در جمره مى كند و اين دليل بر اين است كه جمره همان زمين و محلّ اجتماع سنگريزه هاست.

30. محقّق سبزوارى در كتاب «ذخيره» مى فرمايد:

«و لو وقعت على حصاة فطفرت الثانية فوقعت «في المرمى» يجزى كما قطع به المصنّف و مثله لو رمى إلى غير المرمى فوقعت «في المرمى». (3) «هرگاه آن سنگى را كه رمى مى كند، به سنگ ديگر بپرد- بخورد- و آن سنگ در محلّ رمى بيفتد، كافى است، همانگونه كه مصنّف (منظور علّامه حلّى است) به آن قطع پيدا كرده است. و همچنين اگر به غير محلّ رمى پرتاب كند و در محلّ رمى بيفتد، كافى است.»


1- تذكرة الفقهاء، ج 7، ص 30
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 548
3- ذخيرة المعاد، ج 3، ص 662

ص: 79

31. عبد الكريم رافعى از فقهاى اهل سنّت (متوفّاى 623 قمرى) مى گويد:

«و لو انصدمت الحصاة المرميّة بالأرض خارج الجمرة أو بمحلّ في الطريق أو عنق بعير أو ثوب انسان، ثمّ ارتدّت و وقعت «في المرمى» اعتدّ بها لحصولها في المرمى بفعله من غير معاونة أحد». (1) «هرگاه سنگى را كه پرتاب كرده، به زمينِ خارج جمره يا به محلّى در راه يا گردن شتر يا لباس انسان بخورد و برگردد و در جمره بيفتد به آن قناعت مى كند، چون به وسيله فعل او در جمره افتاده، بى آنكه از كسى كمك بگيرد.»

32. قبلًا از «محمد بن شربينى» چنين نقل كرديم:

«و يشترط أيضاً قصد الجمرة بالرمي فلو رمى إلى غيرها، كأن رمى في الهواء فوقع في المرمى لم يكف». (2) «شرط ديگر اين است كه نيّت رمى داشته باشد، پس اگر ريگى را به غير آن، مثلًا به هوا پرتاب كند و در محلّ رمى بيفتد كافى نيست.»

و جالب اين است كه او در كتاب خود، بعد از اين عبارت، در ذيل كلامش تصريح مى كند كه اگر سنگ را به ستون بزند و در محلّ رمى بيفتد كافى نيست چون نيّت محلّ رمى را نكرده است.

33. «امام سحنون» به «سعيد التنوخى» در كتاب «المدوّنة الكبرى» مى نويسد: فتواى امام مالك را از امام عبدالرحمان بن القاسم در باره رمى جمار پرسيدم و گفتم:

«فإن رمى حصاة فوقعت قرب الجمرة؟ قال: إن وقعت في موضع حصى الجمرة و إن لم تبلغ الرأس أجزأه، قلت: أتحفظه عن مالك؟ قال:

هذا قوله». (3) «هرگاه سنگريزه اى بيندازد و نزديك جمره واقع شود، كافى است؟ گفت:

اگر در محلّ سنگريزه هاى جمره بيفتد


1- فتح العزيز، ج 7، ص 399
2- مغنى المحتاج، ج 1، ص 507
3- المدونة الكبرى، ج 1، ص 422

ص: 80

كافى است، هرچند به بالاى آن نرسد. گفتم: آيا اين سخن را از مالك به خاطر دارى؟

گفت: آرى اين سخنِ اوست.»

تعبير به «و إن لم تبلغ الرأس» نشان مى دهد كه سنگ هاى روى هم انباشته، به صورت مخروط بوده كه بعضى نوك آن را نشانه مى گرفتند، در اينجا «سحنون» مى گويد:

انداختن سنگ بر نوك اين مخروط لازم نيست، اگر به اطراف آن هم بيندازند كافى است (اين سخن را به خاطر داشته باشيد كه تعبيرات مشابه را نيز تفسير مى كند).

34. عبد اللَّه بن قدامه در «مغنى» آورده است:

«و إن وقعت على موضع صلب في غير المرمى، ثمّ تدحرجت على المرمى أو على ثوب انسان ثم طارت فوقعت «في المرمى» أجزأته لأنّ حصوله بفعله». (1) «هرگاه سنگ بر محلّ محكمى در غير محلّ رمى بيفتد سپس غلتيده بر محلّ رمى بيفتد و يا بر لباس انسانى بيفتد و بپرد و در محلّ رمى قرار گيرد، كافى است؛ زيرا اين عمل با فعل او انجام شده است.»

قابل توجّه اينكه در اين عبارت، هم تعبير به «في المرمى» شده و هم «على المرمى» كه هر دو يك معنى مى دهد.

35. و نيز عبد اللَّه بن قدامه در «المغنى» مى نويسد:

«و لا يجزئه الرمي إلّا أن يقع الحصى في المرمى فإن وقع دونه لم يجزئه». (2) «در رمى كفايت نمى كند مگر اينكه سنگريزه در محلّ رمى بيفتد، اگر در غير آن واقع شود، كافى نيست.»

به يقين اگر منظور ستون باشد بايد گفته شود: «مگر به ستون ها اصابت كند» و نمى توان گفت: «در ستون ها واقع شود».

36. محيى الدين نَوَوى در «المجموع» مى گويد:

«إذا رمى الحصاة السابعة، ثمّ رمى صيداً قبل وقوع الحصاة «في الجمرة» قال:

الدارمي، قال ابن المرزبان، يلزمه الجزاء لأنّه رماه قبل التحلّل فإنّه لا يحصل


1- المغنى، ج 3، ص 450
2- المغنى، ج 3، ص 450

ص: 81

التحلّل الّا بوقوع الحصاة في الجمرة». (1) «هنگامى كه سنگ هفتم را پرتاب مى كند، به گفته دارمى، ابن مرزبان گفته است:

اگر پيش از افتادن سنگ در جمره صيدى كند، كفاره دارد؛ زيرا قبل از خروج از احرام صيد كرده؛ چرا كه حلّيت فقط با افتادن سنگ در جمره است.»

37. بهوتى (متوفّاى 1051) در «كشّاف القناع» آورده است:

«و يشترط علمه بحصولها أي السبع حصيات «في المرمى» في جمرة العقبة (و في سائر الجمرات) لأنّ الأصل بقاء الرمي في ذمّته». (2) «و شرط است علم به قرار گرفتن هفت سنگريزه در محلّ رمى، در جمره عقبه و در ساير جمرات، چون اصل، اشتغال ذمّه است تا علم به برائت حاصل شود.»

38. در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه» اين گونه آمده است:

«الحنابلة قالوا: و لو رمى حصاة و وقعت خارج المرمى ثمّ تدحرجت حتّى سقطت فيه أجزأته و كذا إن رماها فوقعت على ثوب انسان فسقطت في المرمى». (3) «هرگاه سنگريزه اى پرتاب كند و در خارج محلّ رمى بيفتد، سپس بغلتد و به داخل محلّ رمى سقوط كند، كافى است. همچنين اگر رمى كند و بر لباس انسانى بيفتد و از آنجا در محلّ رمى سقوط كند، آن هم كافى است.»

تعبير به «انْحَدَرَتْ عَلى الجَمَرة» نشان مى دهد كه جمره همان قطعه زمينى است كه سنگ به آن مى اندازند».

در اين عبارت، مسأله «غلتيدن سنگ» يك بار و «سقوط در محلّ رمى» دوبار تكرار شده است و هر دو گواه بر مدّعاست.

39. در كتاب موسوعه فقهى طبع كويت، در باب رمى جمار آمده است:

«و يشترط حصول الجمار في المرمى عند جمهور الفقهاء (المالكيّة و الشافعيّة و الحنابلة) و إن لم يبق فيه و لا يشترط ذلك عند الحنفيّة، فلو وقع على ظَهْر رجل أو جمل أو وقعت بنفسها بقرب الجمرة أجزأ و إلّا لم يجزى ء». (4)


1- المجموع، ج 7، ص 320
2- كشّاف القناع، ج 2، ص 581
3- الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 667
4- الموسوعة الفقهية، طبع كويت، ج 15، ص 279

ص: 82

«نزد بيشتر فقها (ى مالكى، شافعى و حنبلى) لازم است سنگريزه ها در محلّ رمى قرار گيرد، هرچند در آن باقى نماند و حنفى ها اين معنى را لازم نمى دانند.

پس اگر بر پشت انسان يا شترى واقع شود سپس نزديك جمره بيفتد كافى است و الّا كفايت نمى كند.»

40. مرحوم علّامه در «قواعد» مى فرمايد:

«لو وقعت على شي ء و انحدرت على الجمرة صحّ». (1) «هرگاه سنگ ريزه ها بر چيزى واقع شود و در جمره فرو افتد صحيح است.»

تعبير به «انْحَدَرَتْ عَلى الجَمَرة» نشان مى دهد كه جمره همان قطعه زمينى است كه سنگ به آن مى اندازند».

البته واضح است كه سخن از تمام جمرات است نه خصوص جمره عقبه.

41. ابن فهد حلّى در «محرّر» مى گويد:

«لَو وقَعَت على شي ء ثُمَّ انحدرت مِنه الَى الجَمَرة، اجزأت أيضاً». (2) «هرگاه سنگريزه بر چيزى بيفتد، سپس از آن به سوى جمره سرازير شود، آن هم كافى است.»

اين نيز در تمام جمرات است.

42. در كتاب «شرايع الاسلام» (از محقق حلّى) مى خوانيم:

«فالواجب فيه النيّة و العدد ... و إصابة الجمرة بها بما يفعله فلو وقعت على شي ء و انحدرت على الجمرة جاز ...». (3) «واجب است در رمى نيّت كند و عدد (هفت) نيز شرط است و بايد به وسيله او به جمره اصابت كند و اگر روى چيزى قرار گيرد و از آن سرازير گردد و به وسيله آن به جمره برسد، كافى است.»

43. مرحوم شهيد ثانى در «مسالك الافهام» در باب جمرات مى گويد:

«فلو وقعت على شي ء و انحدرت على الجمرة جاز». (4)


1- قواعد الأحكام، ج 1، ص 439
2- سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 30، ص 528
3- شرايع الاسلام، ج 1، ص 192
4- مسالك الأفهام، ج 2، ص 292

ص: 83

«هرگاه سنگريزه بر چيزى بيفتد و به سوى جمره سرازير شود، كافى است.»

44. محقّق ثانى در «جامع المقاصد» نيز همين تعبير را دارد و مى فرمايد:

«لو وقعت على شي ء و انحدرت على الجمرة صحّ و لو تمّمتها حركة غيره لم يجز». (1) «هرگاه سنگريزه بر چيزى بيفتد و در جمره سرازير شود صحيح است اما اگر با حركت ديگرى به جمره برسد كافى نيست.»

45. مرحوم صاحب رياض نيز شبيه همين را دارد و مى فرمايد:

«لو وقعت على شي ء و انحدرت على الجمرة فإنّها تجزى». (2) «اگر سنگريزه روى يك شي ء بيفتد و به سوى جمره سرازير شود، كافى است.»

و در ادامه سخن، منظور از شى ء را بدن انسان يا شتر ذكر مى كند.

همه اين تعبيرها شاهد مقصود ماست.

ج) كسانى كه گفته اند اگر سنگ را به جمره بيندازد؛ به طورى كه وارد جمره شود وسپس از آن خارج گردد، مانعى ندارد؛ يعنى ماندن سنگ در محلّ جمره شرط نيست و روشن است كه اگر مراد رمى ستون بود، فرض اين مسأله اصلًا معنى نداشت؛ از كسانى كه پيرو اين گروه اند، عبارت اند از:

46. زكريابن محمد الأنصارى (متوفّاى 926 قمرى) در كتاب «فتح الوهّاب» در بيان شروط رمى مى گويد:

«و تحقّق إصابته بالحجر و إن لم يبق فيه كأن تدحرج و خرج منه فلو شكّ في إصابته لم يحسب». (3) «يكى از شروط، اصابت سنگريزه (به جمره) است، هرچند در جمره نماند، مثل اينكه سنگ ريزه بغلتد و از جمره خارج شود و هرگاه شك در اصابت كند، كافى نيست.»


1- جامع المقاصد، ج 3، ص 235
2- رياض المسائل ج 6 ص 412
3- فتح الوهاب، ج 1، ص 256

ص: 84

47. امام احمد المرتضى در «شرح الأزهار» مى نويسد:

«لا يشترط بقاء الحصى في المرمى فلو وقعت فيه ثمّ تدحرجت عنه لم يضرّ». (1) «شرط نيست كه سنگريزه در محلّ رمى بماند، هرگاه در آن قرار گيرد و سپس بغلتد و از آن خارج شود، ضررى ندارد.»

48. محيى الدين نَوَوى نيز در «مجموع» چنين آورده است:

«قال أصحابنا: و لا يشترط بقاء الحجر في المرمى فلو رماه فوقع في المرمى ثمّ تدحرج منه و خرج عنه أجزأه، لأنّه وجد الرمي إلى المرمى و حصوله فيه». (2) «اصحاب ما گفته اند: شرط نيست سنگريزه در محلّ رمى بماند، پس اگر رمى كند و در محلّ رمى بيفتد و سپس بغلتد و از آن خارج شود، كفايت مى كند؛ زيرا رمى در مرمى قرار گرفته است.»

*** گروه پنجم: جمعى از فقهاى متأخر اشاره به كفايت رمى بر ستون و رمى بر محلّ اجتماع سنگ ها كرده اند و به تعبير ديگر، از كلام آنان تخيير استفاده مى شود كه نتيجه آن كفايت رمى بر محلّ سنگريزه ها است. پيروان اين نظريه عبارت اند از:

49. مرحوم شهيد اوّل در كتاب «دروس»، چنين مى نويسد:

«و الجمرة اسم لموضع الرّمي، و هو البناء أو موضعه ممّا يجتمع من الحصى، و قيل: هي مجتمع الحصى لا السائل منه، و صرّح عليّ بن بابويه بأنّه الأرض». (3) «جمره نام محلّ رمى است و آن ستون مخصوص يا محلّ آن است كه سنگريزه ها در آن جمع مى شود. بعضى نيز گفته اند: جمره فقط نام محلّ جمع شدن سنگها است و مرحوم صدوق تصريح كرده كه جمره همان زمين است.»

50. مرحوم فاضل اصفهانى در «كشف اللثام» در تفسير «جمره» چنين مى نويسد:

«و هي الميل المبنى، أو موضعه». (4) «جمره عبارت از ستونى است كه بنا شده، يا محلّ آن ستون.»


1- شرح الأزهار، ج 2، ص 122
2- المجموع، ج 8، ص 173
3- دروس، ج 1، ص 428
4- كشف اللثام، ج 6، ص 114

ص: 85

51. شهيد ثانى در «شرح لمعه» نيز در تعريف جمره اينگونه آورده است:

«و هي البناء المخصوص أو موضعه و ما حوله ممّا يجتمع من الحصى، كذا عرفه المصنف في الدروس، و قيل هي مجمع الحصى ... و قيل هي الأرض». (1) «جمره همان بناى مخصوص يا محلّ واطراف آن است كه سنگريزه ها درآن جمع مى شود، همان گونه كه مرحوم شهيد اوّل در دروس آن را تفسير كرده است. بعضى نيز گفته اند: جمره همان محلّ اجتماع سنگريزه هاست و بعضى گفته اند: همان قطعه زمين است.»

نكته مهمّى كه در كلام شهيد آمده، اين است كه مى فرمايد: «أو موضعه و ما حوله ...»؛ يعنى يك معناى جمره، محلّ ستون و اطراف آن محل است كه دقيقاً چيزى شبيه حوضچه هاى فعلى مى شود (اين سخن در نظرتان باشد كه در بحث «نقدها» از آن استفاده فراوان خواهيم كرد).

52. بكرى دمياطى از علماى شافعى، در كتاب «إعانة الطالبين» مى گويد:

«لزم أن يكون قاصداً المرمى، فلو قصد غيره لم يكف، و إن وقع فيه؛ كرميه نحو حيّة في الجمرة، و رميه العَلَم المنصوب في الجمرة عند ابن حجر، قال:

نعم لو رمى إليه بقصد الوقوع في المرمى و قد علمه فوقع فيه، اتّجه الإجزاء لأنّ قصده غير صارف حينئذ، قال عبد الرؤوف:

و الأوجه أنّه لا يكفي و كون قصد العلم حينئذ غير صارف ممنوع لأنّه تشريك بين ما يجزى ء و ما لا يجزى ء أصلًا.

و في الايعاب: أنّه يغتفر للعامي ذلك، و اعتمد إجزاء رمي العلم إذا وقع في المرمى، قال: لأنّ العامة لا يقصدون بذلك إلّا فعل الواجب، و المرمى هو المحلّ المبني فيه العلم ثلاثة أذرع من جميع جوانبه إلّا جمرة العقبة فليس لها إلا جهة واحدة». (2) «واجب است محلّ رمى را نيّت كند. پس اگر غير آن را قصد كند كافى نيست، هرچند در محلّ رمى بيفتد، مثل اينكه سنگ را به سوى مارى كه در جمره بوده، انداخته يا به علامتى كه در آنجا نصب كرده اند بيندازد (به عقيده ابن حجر). او


1- شرح لمعه، ج 2، ص 282
2- إعانة الطالبين، ج 2، ص 347

ص: 86

مى گويد: اگر رمى به سوى ستون باشد به قصد اينكه از آنجا در محلّ رمى بيفتد و در آنجا نيز بيفتد، كفايت مى كند، چون قصد غير محلّ رمى نظر او را منصرف نمى كند. ولى عبدالرؤوف گفته است كه كفايت نمى كند و اينكه گفته شود قصد ستون انسان را از محلّ رمى واقعى منحرف نمى كند درست نيست، و در كتاب «الايعاب» آمده است كه اين در مورد عوام بخشوده مى شود و گفته است پرتاب سنگ به سوى ستون به شرط اينكه در محلّ رمى بيفتد مانعى ندارد؛ زيرا عوام هدفشان انجام واجب الهى است و محلّ رمى همان محلّى است كه علامت در آن قرار داده شده كه از هر طرف (از مركز دايره) سه ذراع است مگر جمره عقبه كه يك طرف بيشتر ندارد.»

53. ابن عابدين از علماى حنفى در «حاشية رد المحتار» مى گويد:

«و في اللباب: و لو وقعت على الشاخص: أي أطراف الميل الذي هو علامة للجمرة، أجزأه، و لو وقعت على قبة الشاخص و لم تنزل عنه أنّه لا يجزيه للبعد». (1) «در كتاب لباب آمده است: اگر سنگريزه بر شاخص، يعنى اطراف ميل كه علامت جمره است بيفتد كافى است ولى اگر بالاى شاخص قرار گيرد و پايين نيفتد كافى نيست، چون از محل دور است.»

54. اخيراً يكى از فضلاى محترم كه از مكّه باز گشته بود، بخشى از مجلّه «البحوث الفقهي المعاصره» (شماره 49- سال 1421) حجاز را در باره ماهيت جمرات با خود آورده بود كه مدرك خوبى براى بحث ماست.

اين مجله در مقاله اى با عنوان «الجمرات» سخنى دارد كه نشان مى دهد فقهاى فعلى حجاز، موضوع جمرات را همان محلّ اجتماع سنگريزه ها مى دانند ولى در اين اختلاف


1- حاشية ردّ المحتار، ج 2، ص 565

ص: 87

دارند كه آيا زمين زير جمرات مى تواند جزئى از محلّ رمى باشد يا نه (توجه كنيد: جزئى از محلّ رمى).

بعضى با صراحت آن را نفى مى كنند و مى گويند: محلّ ستون ها جزء نيست و اگر ستون ها از بين برود، رمى محلّ آن كفايت نمى كند، بلكه بايد سنگ را به دايره اطراف آن انداخت و بعضى معتقدند محلّ آن هم جزئى از محلّ رمى است و اگر ستون ها از ميان برود، به تمام آن محل (محلّ ستون ها و منطقه اطراف آن) مى توان رمى كرد.

همانطور كه ملاحظه مى كنيد همگى مسلم مى دانند كه محلّ رمى، اطراف ستون هاست ولى در اينكه محلّ ستون ها هم جزء است يا نه، اختلاف نظريه دارند.

اكنون اين شما و اين هم عين عبارت مجله «البحوث الفقهي المعاصرة»:

«امّا العَلَم الشاخص في وسط الجمرات، فقد اختلف الفقهاء في احتسابه جزءاً من المرمى، أو خارجاً عنه، نظراً لاختلافهم في وجوده على عهد النبى صلى الله عليه و آله، و يترتّب على هذا خلاف فقهي في صحّة رمى مكان الشاخص لو أزيل، و في بقاء حصى الجمار عليه بشقوق جداره في حالة وجوده، أو أعلى قمّته.

فمن يذهب إلى وجود الشاخص على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يعدّ مكانه جزءاً من المرمى في حالتي بقائه، أو زواله، يصحّ الرمي إلى مكانها، و ما بقي من الجمار بين شقوق الجدار.

و من يرى استحداثه بعد عهد النبوة يرى أنّه أي الشاخص لا يعدّ من المرمى فلا يصحّ الرمي إلى مكانها بعد زوالها، أو بقاء حصى الجمار عليه، أو بين شقوق جدارها.

فمن ثمّ يطرح الفقهاء عند هذا الموضع السؤال التالي:

«هل أرض العَلَم (الشاخص) من أصل المرمى بحيث يجزى ء الرمي الى محلّه لو أزيل، أو لا خلاف»؟

ذهب ابن حجر الى أنّها ليست من المرمى، فلا يجزى ء الرمي اليها لو أزيل العلم، و قال العلّامة ابراهيم الباجورى تبعاً لابن قاسم، هي منه، و يجزى ء الرمي اليه لو أزيل، و أما ذات العلم المبنى فليس بمرمى، فلا يكفى الرمي إلى العلم المنصوب في الجمرة.

ص: 88

و عند العلّامة محمّد الرملي: «يجزى ء الرمي إلى العَلَم إذا وقع في المرمى. قال:

لأنّ العامّة لا يقصدون بذلك إلّا فعل الواجب ...».

و تتعدّد اجتهادات العلماء في عدّ مكان الشاخص لو أزيل من الجمرة أم لا و هل يصحّ الرمي إليه؟

تعرّض لهذا الموضوع أيضا العلّامة الشيخ محمود الشكرى بن السيد اسماعيل حافظ كتب الحرم المكّى قائلا:

«و اختلف في أرض الشاخص، قيل أنّها مجتمع الحصى، و قيل: لا، و الأول هو الأرجح و الأقوى، و على كلا القولين يجوز الرمي إليه لو أزيل الشاخص؛ لأنّها من المرمى الحقيقي على القول الأول، و من المرمى الحكمى على القول الثاني».

از آنچه در بالا آمد، نتايج زير گرفته مى شود:

1. اگر طبق گفته بعضى از مورّخان، نگوييم به طور قطع اين ستون ها در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله بوده، حدّ اقل بايد بگوييم وجود آنها در آن زمان مشكوك است.

2. همه علماى اهل سنّت اتفاق بر اين دارند كه محلّ رمى همان «مجتمع الحصى»؛ (محل اجتماع سنگريزه ها) است، بحث در اين است كه آيا زمين زير ستون هم جزئى از آن مى باشد، كه اگر ستون از ميان برود، انداختن سنگ بر جاى آن كافى باشد يا نه، گروهى آن را جزء مى دانند و گروهى جزء نمى دانند و دايره اطراف را محلّ رمى مى شمارند.

3. اگركسى سنگ به ستون ها بزند و در دايره پايين بيفتد، به عقيده بعضى كافى نيست؛ چرا كه ستون را قصد كرده نه دايره اطراف را، ولى بعضى ديگر مى گويند كافى است؛ زيرا قصد قربت به طور اجمالى براى انجام وظيفه داشته و سنگ را به ستون پرتاب كرده و از آنجا در دايره- كه محلّ واقعى رمى است- افتاده، همين قصد اجمالى كفايت مى كند.

55. اخيراً مجّله ديگرى از مجلّات معروف عربستان به نام «البلد الأمين» (1) نيز به دست ما رسيد كه مقاله اى در باره جمره عقبه به قلم «شريف محمدبن مساعد الحسنى» در آن نوشته شده است.


1- سال 6، شماره 8

ص: 89

در اين مقاله توضيحى در باره حوضچه هاى اطراف جمرات آمده، كه نخستين بار در چه زمانى اقدام به ساختن اين حوضچه ها شده، در ضمن شرح داده است كه محلّ رمى همين محدوده حوضچه هاست، عين عبارت مقاله چنين است:

«البسام ذكر في كتابه (توضيح الأحكام في بلوغ المرام، ج 3) إنّ أوّل من ذكر إحداث هذه الحيطان (الأحواض) على الجمار هو الشيخ على ابن سالم الحضرمي في نسكه المسمّى: «دليل الطريق لحجاج بيت اللَّه العتيق» فقد قال في صفحة 87: المرمى المحلّ المبنى فيه العلم و ضبطه ثلاثة أذرع من جميع جوانبه و قد حوّط على هذا المقدار بجدار قصير فالمرمى يكون داخله»:

«بسام در كتابِ «توضيح الأحكام فى بلوغ المرام جلد 3» مى نويسد: نخستين كسى كه به بناى حوضچه ها در محدوده جمار اشاره كرده «شيخ على بن سالم حضرمى» است كه در كتاب مناسكش به نام «دليل الطريق لحجاج بيت اللَّه العتيق، صفحه 87» آورده است: محلّ رمى، همان جايى كه علامت (يعنى ستون ها) در آن بنا شده، به مقدار دايره اى به شعاع سه ذراع است و در محيط اين دايره ديوار كوتاهى بنا شده كه محلّ رمى در داخل محدوده ديوار قرار دارد.»

اين سخن نشان مى دهد كه محدوده رمى، دايره اى به شعاع سه ذراع (به قطر سه متر) بوده است و ستون ها به عنوان «عَلَم» (نشانه) معرفى شده اند.

*** 56. در پايان بحث، كلام فقيه ماهر «صاحب جواهر»- اعلى اللَّه مقامه الشريف- را به عنوان «حسن ختام» مى آوريم:

مرحوم صاحب جواهر رحمه الله از معدود محقّقانى است كه به سراغ توضيح موضوع «جمره» رفته و بحث نسبتاً مشروحى (حدود يك صفحه) درباره آن آورده است و عبارتش در پايان بحث نشان مى دهد كه انداختن سنگ در محلّ جمرات را كافى مى داند. عبارت ايشان چنين است:

ص: 90

«ثمّ المراد من الجمرة البناء المخصوص، أو موضعه إن لم يكن، كما في كشف اللثام، و سمّى بذلك لرميه بالحجار الصغار المسمّاة بالجمار، أو من الجمرة بمعنى اجتماع القبيلة لاجتماع الحصاة عندها ... و في الدروس أنّها اسم لموضع الرمي و هو البناء، أو موضعه، ممّا يجتمع من الحصى، و قيل هي مجتمع الحصى لا السائل منه و صرّح علىّ بن بابويه بأنّه الأرض و لا يخفى عليك ما فيه من الإجمال و في المدارك بعد حكاية ذلك عنها قال: و ينبغى القطع باعتبار إصابة البناء مع وجوده، لأنّه المعروف الآن من لفظ الجمرة، و لعدم تيقّن الخروج من العهدة بدونه، أمّا مع زواله فالظاهر الاكتفاء بإصابة موضعه» و إليه يرجع ما سمعته من الدروس و كشف اللثام إلّا أنّه لاتقييد في الأوّل بالزوال و لعلّه الوجه لاستبعاد توقّف الصدق عليه». (1) «منظور از جمره، آن بناى مخصوص، يا «محلّ» آن است، در صورتى كه آن بناى مخصوص وجود نداشته باشد، همانگونه كه در كشف اللثام آمده است؛ و از اين جهت جمره ناميده شده و با سنگ هاى كوچك، كه نامش

شواهدِ روشن نشان مى دهد كه در اعصار پيشين ستونى وجود نداشته و تنها همان محلّى بوده كه سنگريزه ها روى آن انباشته شده است

«جمار» است، رمى مى شود، يا از جمره به معناى اجتماع قبيله گرفته شده، چون محلّ اجتماع سنگ هاست ...

و در كتاب «دروس» آمده است كه «جمره» اسم است براى محلّ رمى، كه همان «بناى مخصوص» يا «محلّ» آن است؛ يعنى همان جايى كه سنگ ريزه ها جمع مى شود و بعضى گفته اند: «جمره» به معناى محلّ اجتماع سنگريزه است، نه محلّى كه سنگريزه ها جريان پيدا مى كند. (يعنى منطقه اى كه سنگريزه ها در آن پخش شده است) و مرحوم «صدوق» تصريح كرده كه جمره همان «زمين» است، و كلام او خالى از اجمال نيست و در كتاب «مدارك» بعد از نقلِ اين مطلب از صدوق، مى گويد: سزاوار است يقين داشته باشيم به لزوم اصابت سنگ به آن بناى مخصوص، در صورتى كه بنا وجود داشته باشد؛ زيرا آنچه امروز به عنوان جمره معروف است، همان بنا است. به علاوه يقين به اداى تكليف بدون آن حاصل نمى شود، امّا اگر اين بنا از ميان برود


1- جواهرالكلام، ج 19، ص 106

ص: 91

ظاهر اين است كه اصابت سنگ به محلّ آن كافى است.»

مرحوم صاحب جواهر بعد از نقل اين عبارات مى فرمايد:

«آنچه از دروس و كشف اللثام نقل شد، به همان مطلبى كه مدارك گفته بر مى گردد، ولى شهيد در دروس مقيّد به زوال نكرده؛ يعنى اصابت به ستونها و زمين (هر دو را) كافى مى داند، حتّى اگر ستونها وجود داشته باشد».

صاحب جواهر سپس مى گويد: «شايد صحيح همين باشد؛ زيرا بعيد است كه صدق جمره بر زمين، مشروط به وجود ستون ها باشد».

*** از سخنان پربار مرحوم صاحب جواهر دو نكته به خوبى استفاده مى شود:

الف) خود ايشان تمايل به اين دارد كه اصابت سنگ به ستون ها و زمين، هر دو كافى است، و اين سخن با مقصود ما، كه همان كفايت پرتاب سنگ به حوضچه اطراف ستون هاست، موافق است.

ب) از كلامى كه از صاحب مدارك نقل كرده، معلوم مى شود كه ايشان براى اصابت سنگ به ستون ها، به دو چيز تمسّك جسته است؛ نخست اصل اشتغال و احتياط، و ديگر اينكه در زمان ايشان معروف از لفظ جمره همان ستون بوده است.

ولى چنانكه خواهد آمد، هيچ يك از اين دو دليل قانع كننده نيست؛ زيرا وجود ستون ها در عصر ايشان، دليل بر اين نيست كه در عصر معصومين عليهم السلام نيز وجود داشته است (آن هم نه به عنوان علامت).

قاعده احتياط در اينجا ايجاب مى كند كه هم ستون را رمى كند و هم در محلّ سنگريزه ها بيفتد. بنابراين، سنگ هايى كه به ستون مى خورد و به بيرون پرتاب مى شود كافى نيست و اين مشكل عظيم ديگرى براى حجاج فراهم مى كند كه اصابت به هر دو محل را رعايت كنند.

به علاوه رجوع به اصل احتياط، هنگامى است كه دليلى بر وجوب رمى به محلّ سنگريزه ها نداشته باشيم، در حالى كه دليل كافى داريم؛ زيرا شواهدِ روشن نشان مى دهد كه در اعصار پيشين ستونى وجود نداشته و تنها همان محلّى بوده كه سنگريزه ها روى آن

ص: 92

انباشته شده است و اگر ستونى بوده به عنوان علامت و نشانه براى محلّ جمره بوده است.

و دلايل متعدّدى بر اين امر اقامه كرده ايم.

*** نتيجه:

دقّت در سخنان گسترده بالا، كه از محقّقان فقه اسلامى؛ اعم از شيعه و اهل سنّت، در پنج گروه و از حدود پنجاه منبع نقل شد (به خصوص با توجّه به اينكه در موضوعاتِ مربوط به حج اختلافى ميان فِرَق اسلامى نيست) ثابت مى كند كه در قرون پيشين يا ستونى در محلّ جمرات نبوده و يا اگر بوده به عنوان علامت بوده است.

پى نوشت ها:

ص: 93

ص: 94

ص: 95

ورود جهانگردان غيرمسلمان به مكانهاى مقدس

محمدحسن نجفى

مكان هاى مقدس اسلامى، صرف نظر از قدس و معنويتى كه دارند، نمايشگاهى از هنر و نمادى از تمدن و فرهنگ اسلامى اند.

هنرمندانِ بى نام و نشان، كه از سرِ عشق و ايمان، تمام هستىِ خويش را وقف خدمت به اين مكان ها كرده اند، از ديرباز مى كوشيده اند تا بهترين انگار و انديشه اى را كه از زيبايى داشته اند، در پيكره اين بناهاى مقدس به كار برند و آنها را نمادين سازند.

هنرمند مسلمان، هر زيبايى كه پيرامون خويش مى ديد، اگر آن را درخورِ بزرگى و شكوه اين آثار مقدس مى يافت، مى كوشيد تا به هنگام فرصت، در اين مكان ها براى آن، جايى باز كند؛ از اين رو، در بناى بسيارى از اين مكان ها هنرهاى گوناگون به هم آميخته است:

معمار، در توازن اجزا كوشيده است. نقاش به نقوش و رنگ هاى كاشى ها توجه كرده است. خوشنويس لوح ها و كتبيه ها را جلوه بخشيده است.

صنعت هاى دستى هم، براى آراستن اين مجموعه الهى به ميدان آمده اند؛ فرش هاى عالى، پرده هاى گرانبها، قنديل هاى عظيم و درخشان، منبّت كارى ها و مليله دوزى ها و همه وهمه در كامل كردن زيبايى و چشم نواز كردن اين مكان هاى مقدس نقش داشته اند.

ص: 96

بدين گونه جلوه هاى گوناگونِ فرهنگ و هنر اسلامى، در قرن هاى دراز، در بناى اين مكان ها مجال ظهور يافته و براى هنر اسلامى پناهگاهى پاك و نمايشگاهى امن در اين مكان ها به وجود آمده است.

امروز يك گردشگر دقيق و روشن بين، مى تواند از ديدن و مطالعه در اين آثار، تصوير روشنى از تمدّن و تاريخ قوم ها و ملت هاى گوناگون مسلمان پيش چشم خويش مجسم نمايد.

در حال حاضر، خوشبختانه در جاى جاى جهان اسلام و به ويژه در ايران اسلامى، از اينگونه مكان ها و بناها فراوان وجود دارد و كشور پهناور ما از اين ميراث بزرگ فرهنگى برخوردار است.

اين جاذبه هاى هنرى و فرهنگى، مى تواند خيلِ عظيم گردشگرانى كه كنجكاوى و تنوّع طلبى انسانِ امروز و آسانى و راحتى رفت و آمدها و ملالت

اگر نگوييم اجماع و اتفاق فقيهان، دست كم مشهور آنان بر اين باورند كه غير مسلمان حق ورود به مساجد را ندارند.

آفرينى زندگى ماشينى، آنان را از اين سو به آن سو مى كشاند، به سمت خويش فرا خواند و حضور اين گردشگران در كشور ما، به ويژه با توجه به فضاى اسلامىِ حاكم بر آن، كه بيشتر، افراد فرهنگى خواهند بود، مى تواند صرف نظر از منافع اقتصادىِ فراوان آن، كه به سود جامعه اسلامى است، زمينه را براى بهره ورى هاى فرهنگى و معنوى فراهم سازد.

اگر برنامه ريزىِ درست داشته باشيم، مى توانيم ضمن شناساندنِ آثار فرهنگى و تاريخى اسلام، سخن حق و پيام هاى حيات بخش اسلام را به گوش آنان برسانيم. آنان را از نزديك با ارزش هاى معنوى و انسانى تجلّى يافته در جامعه اسلامى آشنا سازيم و تأثير غير مستقيم ارزش هاى الهى را در انسان هاى تشنه امروز، كه با پاى خود به كشور ما آمده اند، بيازماييم و زمينه ساز عمل به اين آموزه شريعت باشيم كه «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ» (1) و دست كم، اين حضور مى تواند بسيارى از تهمت هايى را كه دشمنان اسلام و نظام به ما زده اند، پاسخ دهد.

اكنون نخستين پرسشى كه فرا روى


1- محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 78، دارالتعارف، بيروت.

ص: 97

قرار مى گيرد، اين است كه آيا غير مسلمان مى تواند در مكان هاى مقدس مسلمانان پاى نهد؟ مگر نه اين است كه غير مسلمان ناپاك است و زدودن ناپاكى از اين مكان هاى پاك، لازم؟ و مگر نه اين است كه اين مكان ها مقدّس اند و حفظ حرمت و قداست آن ها واجب؟

پرسش آنگاه جدّى تر مى شود كه نگاهى كوتاه به فقه و نظريات فقيهان بيفكنيم.

اگر نگوييم اجماع و اتفاق فقيهان، دست كم مشهور آنان بر اين باورند كه غير مسلمان حق ورود به مساجد را ندارند. و نيز ديگر مكان هاى مقدس؛ مانند حرم امامان عليهم السلام را فقيهى چون صاحب جواهر، به هنگام بحث از آمدن كافران به مسجدها و محدوده حرم در مكه، همانند آنها دانسته است. (1) اين جاست كه بررسى وپژوهش در اين موضوع، خود را از ضرورى ترين و پايه اى ترين بحث هاى جهانگردى مى نماياند.

بايد ديد اين ديدگاهِ به ظاهر محكم، مبتنى بر چيست؟ دليل اين حرام بودن و ناروايى كدام است؟ آيا مى توان در دلالت آنها ترديد كرد؟ آيا اصلًا حرمتى در كار هست؟ اگر هست مربوط به همه مكانهاى مقدس است يا ويژه برخى از آنها است؟ اگر دليلى بر حرام بودن وجود نداشت، بايد ديد منشأ اين فتوا چه بوده، آيا فايده هايى كه امروز براى جهانگردى شمرده مى شود، مى تواند در تغيير اين فتوا كارگر باشد؟

نگارنده بر اين باوراست كه دليل هاى اقامه شده بر حرام بودنِ ورودِ كافران به مكان هاى مقدس، ناتمام و قابل نقد و بررسى است

نگارنده بر اين باوراست كه دليل هاى اقامه شده بر حرام بودنِ ورودِ كافران به مكان هاى مقدس، ناتمام و قابل نقد و بررسى است و چنان قوّتى ندارد كه بتوان از آن حرام بودن قطعى، آن هم نسبت به همه مكان هاى مقدس را به دست آورد.

بنا بر اين، باب گفت وگو و نقد و بررسى، همچنان به روى فقه پژوهان باز است.

از آنجاكه سخنان فقيهان بر محور «ورود كافران به مساجد» چرخيده است و ديگر مكان هاى مقدس را اگر متعرض شده اند، مانند مساجد به حساب آورده و دليل ها را نيز همان دليل ها دانسته اند، ما


1- شيخ محمد حسن نجفى، جواهرالكلام، ج 21، ص 289، دار احياء التراث العربى، بيروت.

ص: 98

نيز همان روش را دنبال كرده، مدار بحث را در موضوع «ورود جهانگرد غير مسلمان به مسجدها» قرار مى دهيم و بر اين باوريم كه با روشن شدن حكم مسجدها، وضع ديگر مكان هاى مقدس نيز مشخّص خواهد شد. به اميد آنكه بتوانيم با اين مايه اندك، گامى در راه روشنگرىِ موضوع برداريم.

ديدگاه فقيهان اهل سنت

آيا كافران- مشرك يا غير مشرك- مى توانند به مسجدها آمد و شد داشته باشند يا خير؟ ميان فقهاى مسلمان اختلاف است.

آيا كافران- مشرك يا غير مشرك- مى توانند به مسجدها آمد و شد داشته باشند يا خير؟ ميان فقهاى مسلمان اختلاف است.

شيخ طوسى، به پاره اى از اين ديدگاهها اشاره مى كند:

«لا يجوز للمشركين دخول المسجد الحرام و لا بشي ء من المساجد لا بإذن و لا بغير إذن، و به قال مالك، و قال الشافعى: لا يجوز لهم أن يدخلوا المسجد الحرام بحال لا بإذن الإمام و لا بغير إذنه و ماعداه من المساجد لا بأس أن يدخلوها بالإذن و قال:

ابوحنيفة: يدخل الحرم و المسجد الحرام و كلّ المساجد بإذن». (1) «بر مشركان روا نيست به مسجد الحرام و هر مسجد ديگر، با اجازه و بدون اجازه وارد شوند. مالك هم بر اين نظريه است. شافعى مى گويد:

ورود آنان به مسجدالحرام، به هيچ روى روا نيست، نه با اجازه و نه بدون اجازه، ولى به غير مسجد الحرام با اجازه رواست. ابوحنيفه مى گويد: با اجازه، هم به حرم و مسجد الحرام و هم به ديگر مساجد مى توانند وارد شوند.»

شكى نيست كه مقصود شيخ از واژه

«مشركان»، تمامىِ كافران است؛ زيرا در بحث «احكام اهل ذمّه» بيان شده است.

در مبسوط نيز، با همين تعبير، در بحث احكام اهل ذمه، با شرح بيشتر موضوع را مطرح كرده است. (2) فخر رازى نيز بر اختلاف نظريه فقيهان اهل سنت، اشاره دارد:

«المسألة الخامسة: قال الشافعيّ (رض): الكفّار يمنعون من


1- شيخ طوسى، خلاف، ج 1، ص 518، مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم.
2- شيخ طوسى، مبسوط، ج 2، ص 47، مرتضويه تهران.

ص: 99

المسجدالحرام خاصّة و عند مالك:

يمنعون من كلّ المساجد و عند أبي حنيفة لايمنعون من المسجدالحرام و لا من سائر المساجد». (1) «پنجمين مسأله اينكه:

شافعى مى گويد: كافران تنها از رفتن به مسجدالحرام بازداشته شده اند. مالك مى گويد: از تمامى مسجدها و ابوحنيفه مى گويد:

از ورود به هيچ مسجدى باز داشته نشده اند.»

مجموع ديدگاه هاى فقيهان، بدين قرار است:

1. هيچ غير مسلمانى حق ورود به مسجدها را ندارد.

2. غير مسلمانان، تنها از ورود به مسجدالحرام بازداشته شده اند.

3. هيچ مسجدى، براى هيچ كافرى، منطقه باز داشته شده و ممنوعه نيست.

شيخ طوسى در تفسير خود (تبيان)، ديدگاه چهارمى نيز نقل مى كند و آن، جايز بودن ورود كافران ذمّى و بردگان مسلمانان به مسجدالحرام است:

«و اختلفوا في هل يجوز دخولهم المسجد الحرام بعد تلك السنة أم لا؟

فروي عن جابربن عبداللَّه و قتادة أنّه

لا يدخله أحد الّا أن يكون عبداً أو أحداً من أهل الذّمّة». (2) «در اينكه آيا مشركان مى توانند پس از سال نهم هجرت، به مسجدالحرام وارد شوند يا نه؟ اختلاف است. از جابربن عبداللَّه و قتاده روايت شده كه كسى از كافران حقّ ورود ندارد، مگر آنكه اهل ذمّه يا برده شخص مسلمان باشد.»

در مجمع البيان نيز، نظريه پنجمى به چشم مى خورد كه طبق آن، ممنوع بودن ورود كافران به مسجدها، يك حكم حكومتى است، آن هم مربوط است به زمان حج و عمره:


1- امام فخر رازى، تفسير كبير، ج 16، ص 24، داراحياء التراث العربى، بيروت.
2- شيخ طوسى، تبيان، ج 5، ص 201، دفتر تبليغات اسلامى، قم.

ص: 100

«و قيل منعهم من دخول المسجدالحرام على طريق الولاية للموسم والعمرة». (1) «گفته شده كه ممنوع بودن ورود كافران به مسجدالحرام، حكم حكومتى است، و اين حكم ويژه روزهاى حج و عمره است.»

ديدگاه فقيهان شيعه

بيشتر فقيهان شيعه، بر اين باورند كه غير مسلمان به هيچ عنوان نمى تواند داخل مسجد شود. در بحث جهاد، آنجا كه به احكام اهل ذمّه مى رسند، اين موضوع را مطرح مى كنند و وارد نشدن به مسجدها را به عنوان «وظيفه اى كه هر كافر ذمّى بايد رعايت كند»، بر مى شمارند. وقتى كافران ذمّى، كه در حمايت حكومت اسلامى روزگار مى گذرانند، نتوانند به مسجد وارد شوند، تكليف مشركان و ملحدان و كافرانى كه در شهرهاى كفر زندگى مى كنند، روشن است؛ يعنى ممنوع بودن براى آنان شديدتر خواهد بود.

و نيز آنانكه در بحث «احكام مسجدها» به اين موضوع پرداخته اند، به ممنوع بودن ورود كافران به مسجدها نظريه داده اند. در هر صورت، لازم است پيش از بررسى دليل هاى صاحبان اين نظريه، نگاهى به گفتار كسانى داشته باشيم كه ورود غير مسلمانان به مسجد را ناروا مى دانند:

* نظام الدين صهرشتى در اصباح الشيعه:

«و لا دخول مشرك فيه ذمّياً كان أو غيره». (2) «وارد شدن مشرك به مسجد روا نيست، ذمّى باشد يا غير ذمّى.»

* قطب راوندى:

«و ظاهر الآية أنّ الكفّار أنجاس لا يمكّنون من دخول مسجد». (3) «ظاهر آيه: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ...

اين است كه كافران نجس اند و اجازه ورود به هيچ مسجدى را ندارند.»

* علامه حلّى:

«و لا يجوز أن يدخلوا المساجد». (4) «روا نيست كافران به مساجد وارد شوند.»

* همو:

«و لا يجوز لهم دخول المساجد و إن أذن لهم». (5) «روا نيست براى كافران ورود به مساجد، هر چند با اجازه باشد.»


1- طبرسى، مجمع البيان، ج 3، جز دهم 43، ص، دارمكتبة الحياة، بيروت.
2- نظام الدين صهرشتى، اصباح الشيعه، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، گردآورى على اصغر مرواريد، ج 4، ص 638، مؤسسه فقه الشيعه، بيروت.
3- قطب الدين راوندى، فقه القرآن، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، ج 4، ص 526
4- علامه حلّى، تبصرة المتعلمين، چاپ شد، در ينابيع الفقهيه، ج 31، ص 186
5- علامه حلّى، ارشاد الأذهان، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، ج 30، ص 198

ص: 101

* همو:

«و يحرم عليهم دخول المساجد ولو أذن لهم». (1) «حرام است بر كافران ورود به مسجدها، هر چند با اجازه باشد.»

* محقق حلّى:

«و لا يجوز لأحدهم دخول المسجد الحرام و لا غيره، و لو أذن له مسلم». (2) «روا نيست بر كافرى ورود به مسجدالحرام و نه ديگر مسجدها، هر چند مسلمانى اجازه دهد.»

شيخ طوسى در خلاف و مبسوط، محقق در شرائع، علّامه در تذكره و صاحب جواهر و بزرگانى ديگر از فقها، بر همين نظريه اند كه ضمن بررسى دليل ها، به گفتار آنان نيز خواهيم پرداخت.

دليل ها

از ميان پيشينيان، مى توان گفت:

شيخ طوسى تنها كسى است كه به دليل هاى ديدگاه خود، اشارتى دارد. وى در كتاب خلاف، پس از نقل آراى گوناگون، مى نويسد:

«دليلنا قوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا ... فحكم عليهم بالنجاسة. و إذا ثبت نجاستهم فلا يجوز ان يدخلوا شيئاً من المساجد لأنّه لا خلاف في أنّ المساجد يجب أن تجنّب النجاسات». (3) «دليل ما (بر ممنوع بودن كافران از ورود به مسجدها) اين سخن خداوند است: اى مؤمنان، مشركان نجس اند.

از اين سال به بعد، نزديك مسجدالحرام نشوند. خداوند آنان را محكوم به نجاست كرده است. وقتى ثابت شد نجس هستند، روا نيست وارد هيچ مسجدى شوند؛ زيرا خلافى نيست كه مسجدها بايد از ناپاكى ها به دور باشند.»

استدلال شيخ در مسأله بر دو پايه استوار است:

1. كافران به حكم آيه شريفه ناپاك اند.

2. مساجد بايد از ناپاكى ها به دور باشند.

در مبسوط نيز، با شرح بيشترى به موضوع پرداخته است؛ ابتدا مسجدها را به سه دسته تقسيم مى كند: مسجدالحرام،


1- علّامه حلّى، تلخيص المرام، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، ج 31، ص 207
2- محقق حلى، مختصر النافع، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، ج 9، ص 226
3- شيخ طوسى، خلاف، ج 1، ص 518

ص: 102

مسجدهاى حجاز و ديگر مسجدها. براى ممنوع بودن در آمدن به مسجدالحرام به آيه شريفه: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ...

استدلال مى كند و براى ممنوع بودنِ درآمدن به ديگر مسجدها مى نويسد:

«لأنّهم أنجاس و النجاسة تمنع المساجد».

آنگاه مى نويسد:

«فرقى نيست ميان آنكه هدف از ورود به مسجد، انجام كار روايى مانند خوردن و خوابيدن باشد، يا كار شايسته اى مانند شنيدن قرآن، فراگيرى دانش و حديث.»

سپس مى افزايد:

«اگر گروهى از كافران و مشركان بر امام مسلمانان وارد شدند، بايد آنان را در منزل هاى مسلمانان يا ميهمان خانه ها جاى دهد و اگر ناگزير شد، مى تواند در مسجد جاى دهد؛ چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله اسراى يهود بنى قريظه و بنى نضير را در مسجد النبى جاى داد، هرچند احتياط آن است كه اين كار را نكند؛ زيرا اين عمل پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از نزول آيه شريفه: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ... بوده است. (1) بنا بر اين، اصل استدلال در مبسوط، همان استدلال در كتاب خلاف است. افزون برآن، در اينجا سيره پيامبر صلى الله عليه و آله را بر جاى دادن كافران در مسجد، پذيرفته، ولى از استناد به آن، سر باز زده است، به اين دليل كه اين سيره تا پيش از نازل شدن آيه شريفه بوده است.

علّامه در تذكره، بيشترين استدلال را دارد و پس از جدا كردن مسجدالحرام از ديگر مسجدها، در باره ناروايى ورود كافران به مسجدالحرام اينگونه مى نويسد:

«لا يجوز لمشرك ذمّي أو حربيّ دخوله اجماعاً لقوله تعالى: فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا».

«به اجماع علما، روا نيست مشرك، ذمّى يا حربى، وارد مسجد الحرام شود، به دليل فرموده خداوند كه:

مشركان، از اين سال به بعد، نزديك مسجدالحرام نشوند.»

وى درباره ناروايى ورود به ديگر مساجد، چنين استدلال مى كند:

1. احترام به مسجد؛ «لأنّه مسجد فلا يجوز لهم الدخول كالحرم».

2. بايستگى دور نگه داشتن


1- شيخ طوسى، مبسوط، ج 2، ص 47

ص: 103

مسجدها از ناپاكى ها؛ لقوله صلى الله عليه و آله «جَنِّبُوا مَسَاجِدَكُمُ النَّجَاسَةَ». (1) چنانكه پس از اين، شرح خواهيم داد، اين دو دليل، از شاخه هاى استدلال به همان آيه شريفه است.

3. مشهور بودن ناروايى ورود كافران به مسجدها، در صدر اسلام؛ «وَ لأنّ منعهم كان مشهوراً».

4. همراه بودن كافران با آلودگى هايى چون جنابت كه آنان را از ماندن در مساجد باز مى دارد؛ «و لعدم انفكاكهم من حدث الجنابة و ...».

5. بستگى نداشتن آنان با مسجدها؛ «و لأنّهم ليسوا من أهل المساجد».

6. جلوگيرى از ورود آنان به مسجدها، به گونه اى كوچك شمردن آنان است كه ما وظيفه داريم آن را انجام دهيم؛ «و لأنّ منعهم من الدخول فيه إذلال و قد أمرنا به».

و همو مى نويسد:

«اگر سيره اى از پيامبر صلى الله عليه و آله بر جاى دادن كافران در مسجد ثابت شود، مربوط به صدر اسلام است.» (2) صاحب جواهر نيز، مانند همين دليل ها را مى آورد، با اين تفاوت كه بر ناروايى ورود كافران به ديگر مسجدها، اجماع فقيهان شيعه را نقل مى كند:

«كما صرّح بإجماعهم عليه في المسالك، بل في المنتهى نسبته إلى مذهب أهل البيت عليهم السلام» (3) «چنانكه در مسالك به اجماع تصريح شده، بلكه در منتهى آن را به مذهب اهل بيت عليهم السلام نسبت داده است.»

شيخ يوسف بحرانى در حدائق، در بحث «احكام مسجدها»، بر حرام بودن ورود يهود و نصارا به مسجدها، تنها به دو روايت استدلال مى كند كه مضمون هر دو روايت، يكى است.


1- وسائل الشيعه، ج 5، ص 229
2- علامه، تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 445، چاپ سنگى.
3- محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 21، ص 278، داراحياء التراث العربى، بيروت.

ص: 104

بنابراين، مجموع دليل هايى را كه فقيهان بر ناروايى ورود كافران به مسجد اقامه كرده اند، مى توان اين چنين دسته بندى كرد:

1. كتاب 2. حديث 3. اجماع 4. سيره يا شهرت عملى 5. ديگر تأييد كننده ها.

بررسى دليل ها

فقيهان، به هنگام بحث و بررسى، ميان مسجدالحرام و ديگر مسجدها جدا كرده اند. هر چند در نتيجه، كه همان ناروايى ورود به مسجدها باشد، نظريه يكسان داده اند، ولى در دليل هايى كه اقامه كرده اند و چگونگى استدلال، فرق گذاشته اند. ما نيز به پيروى از آن بزرگان، بحث و بررسى دليل ها را در دو مورد دنبال مى كنيم:

1. ناروايى ورود كافران به مسجدالحرام.

2. ناروايى ورود كافران به ديگر مسجدها.

* ناروايى ورود كافران به مسجدالحرام

مهم ترين دليلى كه هم فقهاى شيعه و هم سنى بر ناروايى ورود كافران به مسجدالحرام اقامه كرده اند، اين آيه شريفه است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا ... (1)

بى گمان آيه شريفه، در مورد مشركانى نازل شده است كه در هنگام حج، براى انجام مراسم خود به مسجدالحرام مى آمدند و در كنار آن، به كار تجارت و بازرگانى نيز مى پرداختند، تا اينكه در ذى حجه سال نهم هجرت، على عليه السلام از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله مأموريت مى يابد با ابلاغ اين دستورِ خداوند، آنان را از آمدن به مسجدالحرام و مكه باز دارد.

بنا بر اين، مخاطبان اصلىِ آيه شريفه، مشركان و بت پرستانى هستند كه براى انجام مراسم حج، همه ساله به مكه مى آمدند. گستردن حكم ناروايى ورود به مسجدالحرام، به ديگر كافران؛ چه از دين برگشتگان و بى دينان و چه اهل كتاب، نياز به دليل دارد، هر چند مورد، مخصّص نيست، ولى اين بدان معنى نيست كه گستردن و الغاى


1- توبه: 28

ص: 105

خصوصيت نياز به دليل ندارد؛ به ويژه اينجا كه در خود آيه شواهدى بر ويژه بودن حكم نيز وجود دارد.

راه هاى گسترش حكم

براى گسترش حكم از مشركان به ديگر كافران، دو راه را مى توان از سخنان فقها استفاده كرد:

1. از راه گسترش در معناى شرك.

2. گسترش در علت.

به بيان ديگر، با گسترش در موضوع حكم و يا در علّت حكم.

مهم ترين دليلى كه هم فقهاى شيعه و هم سنى بر ناروايى ورود كافران به مسجدالحرام اقامه كرده اند، اين آيه شريفه است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا ...

الف. گسترش در معناى شرك:

به اين معنى كه مشرك اختصاص به بت پرستان و آنانكه براى خداوند در الوهيت شريك مى پندارند، ندارد، بلكه اهل كتاب را نيز در بر مى گيرد. بسيارى از فقيهان ما بر اين نظريه اند؛ چه آنانكه در بحث نجس بودن اهل كتاب به اين آيه تمسك مى جويند و چه آنانكه در بحث احكام اهل ذمه، براى ناروايى ورود اهل كتاب به مسجدالحرام به اين آيه استدلال مى جويند، همه پذيرفته اند كه اهل كتاب مشرك هستند و حتى شمارى به روشنى گفته اند:

«و لا دخول مشرك فيه ذمّياً كان أو غيره».

«لا يجوز لمشرك ذمّي أو حربيّ دخوله اجماعاً».

در اين دو عبارت، اهل كتاب، به طور مسلّم و يقين مشرك به شمار آمده است. شمارى از فقها، نيز در مقام استدلال برآمده اند كه چرا اهل كتاب جزو مشركان هستند.

صاحب جواهر براى اثبات مشرك بودن اهل كتاب، آياتى را از قرآن كريم شاهد مى آورد:

«أو لما يشمل (المشرك) اليهود و النصارى، لقوله تعالى: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ... الى قوله تعالى:

... عَمَّا يُشْرِكُونَ و لما يشعر به قوله تعالى لعيسى عليه السلام: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ ...، من شركهم أيضاً و لقولهم أيضاً: إِنَّ اللَّهَ

ص: 106

ثالِثُ ثَلاثَةٍ ...». (1) «شرك، يهودى و مسيحى را در بر مى گيرد، به دليل اين سخن خداوند:

«يهود مى گويد: عزير پسر خداست و مسيحى مى گويد: مسيح فرزند خداست» تا آنجا كه مى فرمايد:

«خداوند از آنچه به او شرك مى ورزند مبرّا است» و نيز خطاب خداوند به عيسى: «آيا تو گفته اى من و مادرم را دو معبود بگيريد» و اين سخن مسيحيان كه مى گويند: او سوّمينِ سه تا است.»

بنابر اين تفسير از شرك، آيه شريفه مشركان را از ورود به مسجدالحرام مانع شده است و مشرك، هم بت پرست را در بر مى گيرد و هم اهل كتاب را.

پاسخ:

نخست آنكه آيا اهل كتاب مشرك اند يا نه؟ سخنى است كه همواره ميان علماى اسلام در كلام، تفسير و فقه مطرح و مورد اختلاف نظريه بوده است.

شمارى از فقيهان در اينكه آنان مشرك باشند، ترديد كرده اند. محقّق اردبيلى در بحث دلالت آيه شريفه بر نجس بودن اهل كتاب مى نويسد:

«فدلالته على الكلّ موقوف على اثبات كونهم جميعاً مشركين و هو لايخلو عن اشكالٍ». (2) «دلالت اين دليل بر اينكه تمامى كافران نجس اند، بستگى دارد بر ثابت كردن اينكه همه آنان مشركند و چنين سخنى بى اشكال نيست.»

سيد احمد خوانسارى در جامع المدارك مى نويسد:

«و نوقش بعدم صدق المشرك على جميع أصناف الكافر على نحو الحقيقة». (3) « [در استدلال به اين آيه] مناقشه شده است به اينكه مشرك حقيقى بر همه كافران صادق نيست.»

امام خمينى رحمه الله به گونه روشن تر مى نويسد:

«و كيف كان لا يمكن لنا إثبات الشرك لجميع طوائفهم و مجرّد القول بأنّ عزير ابن اللَّه لا يوجب الشرك». (4) «در هر صورت، ثابت كردن اينكه همه گروههاى كافران، مشرك هستند، ممكن نيست و تنها گفتن اينكه عزير فرزند خداست، سبب شرك نمى شود.»

دو ديگر، ما بر آن نيستيم كه ببينيم


1- جواهر الكلام، ج 6، صص 42- 43
2- مقدس اردبيلى، مجمع الفائده والبرهان، ج 1، ص 319، مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم.
3- سيد احمد خوانسارى، جامع المدارك، ج 1، ص 201، اسماعيليان، قم.
4- امام خمينى، كتاب الطهاره، ج 3، ص 298

ص: 107

«حقيقت شرك چيست» و «مشرك كيست»؟ اين بحثى است كلامى و در جاى خود ثابت شده است كه شرك مراتبى دارد، بدترين آن شرك در الوهيت است، تا مى رسد به شرك در پيروى و بندگى، كه به تعبير روايات، جز معصومان و بندگان خالص خداوند، ديگر مؤمنان گرفتار آنند.

آنچه هم اكنون براى ما فهم آن مهم است، اينكه بدانيم آيا «مشركين» كه در قرآن كريم در موارد بسيارى؛ از جمله در آيه مورد بحث به كار رفته است، نظر به فرقه و گروه خاصى دارد يا هر كسى را كه به گونه اى بتوان مشرك گفت، در بر مى گيرد؟

بسيارى بر اين باورند كه «مشركان» در اصطلاح قرآن كريم، گروه بت پرستان هستند كه براى خداوند در الوهيت شريك مى پنداشته اند. شاهد آن، موارد بسيارى است كه خداوند «مشركين» را در رديف ديگر كافران بيان كرده و آنان را از ديگران جدا ساخته است؛ از جمله:

لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ .... (1) در آيه ديگر با صراحت بيشتر مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ .... (2) سيد محمد موسوى عاملى در مدارك، بر همين نكته تأكيد دارد:

«اذ المتبادر من معنى الشرك من اعتقد إلهاً مع اللَّه، و قد ورد في أخبارنا انّ معنى اتخاذهم الأحبار و الرهبان أرباباً من دون اللَّه امتثالهم أوامرهم و نواهيهم لا اعتقادهم أنّهم آلهة، و ربما كان في الآيات المتضمّنة لعطف المشركين على أهل الكتاب و بالعكس بالواو، اشعار بالمغايرة». (3) «از معناى شرك، ابتدا كسى به ذهن مى آيد كه خدايى را با خداوند متعال باور دارد. در اخبار آمده است: معناى اينكه مسيحيان احبار و رهبان را به جاى خداوند ارباب خويش برگزيده بودند، اين است كه: دستورهاى آنان را پيروى مى كردند، نه اينكه باور داشته باشند آنان خدايانند و اينكه در آيات قرآن مشركان و اهل كتاب بر يكديگر عطف گرفته مى شود، نشانه دوگانگى معناست.»


1- بيّنه: 1
2- حج: 17
3- سيد محمد موسوى عاملى، مدارك الأحكام، ج 2، ص 266، مؤسسه آل البيت.

ص: 108

حتى صاحب جواهر نيز در بحث ازدواج با زنان اهل كتاب، آنجا كه براى نادرست بودن اين ازدواج به آيه شريفه:

وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ ... استدلال مى شود، پاسخ مى دهد كه اين آيه مربوط به زنان مشرك است و شرك در اصطلاح شريعت، غير از اهل كتاب است:

«لأنّ المتبادر من الشرك في اطلاق الشرع غير أهل الكتاب، كما يؤيّده عطف المشركين على أهل الكتاب و بالعكس في كثير من الآيات، و هذا لا ينافي اعتقادهم ما يوجب الشرك، إذ ليس الغرض نفي الشرك عنهم، بل عدم تبادره من اطلاق لفظ المشرك». (1) آنچه نخست از واژه «شرك» در كاربردهاى شريعت به ذهن مى آيد، غير از اهل كتاب است، گواه بر اين، عطف مشركان و اهل كتاب است بر يكديگر، در بسيارى از آيات قرآن.

البته اين ناسازگارى ندارد با اينكه آنان چيزى را باورداشته باشند كه سبب شرك باشد؛ زيرا مقصود نفى شرك از آنان نيست، بلكه مدّعى نفى تبادر ذهنى است در اطلاق لفظ مشرك.

بنابراين، نمى توان با گسترش در معناى شرك، ديگر كافران را مصداق آيه شريفه دانست و مقصود از مشركان در إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ... گروه بت پرستانى هستند كه هماره در قرآن كريم، در كنار اهل كتاب از آنان نام برده مى شود.

آيت اللَّه خويى مى نويسد:

«إنّ الشرك له مراتب متعدّده، لايخلو منها غيرالمعصومين و قليل من المؤمنين، فلا مناص من أن يراد بالمشرك مرتبة خاصة و هي ما يقابل أهل الكتاب». (2) «شرك، مراتبى دارد كه غير از معصومان عليهم السلام و اندكى از مؤمنان، ديگران از پاره اى مراتب آن رهايى


1- جواهر الكلام، ج 30، ص 35
2- التنقيح، تقريرات درس آيت اللَّه خويى، ج 2، ص 44، علميه.

ص: 109

ندارند. پس چاره اى نيست جز آنكه از شرك در اين آيه، آن مرتبه خاصى مقصود باشد كه نقطه مقابل اهل كتاب است.»

افزون بر اين، به فرض آنكه كسى گسترش در معناى شرك را بپذيرد، باز آيه همه كافران را در برنخواهد گرفت؛ زيرا از خدا برگشتگان و مادى گرايان و زنادقه، بى گمان از مشركان نيستند، مگر از راه اولويت، حكم را بگسترانيم. به اين معنى: وقتى آنان كه به خدايى اعتقاد دارند، هر چند با شريك، نتوانند وارد مسجدالحرام شوند، آنانى كه به هيچ خدايى اعتقاد ندارند، به طريق اولى.

البته اين اولويت نيز جاى ترديد دارد؛ زيرا قرآن مى فرمايد: ... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ چيزى در زشتى به پايه شرك نمى رسد.

ب. گسترش در علت:

دومين راهى كه براى گسترشِ حكمِ «ناروايىِ ورود به مسجدالحرام» از مشركان به ديگر كافران وجود دارد، توجه به علّتى است كه در آيه شريفه براى حكم بيان شده است. علّت اينكه مشرك نمى تواند به مسجدالحرام وارد شود، نجس بودن اوست:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ ....

بنابراين، هر انسانى كه مانند مشرك نجس و ناپاك باشد، نبايد وارد مسجدالحرام شود؛ مشرك باشد يا غير مشرك و چون ديگر كافران نيز، مانند مشركان ناپاكند، در نتيجه نمى توانند به مسجدالحرام وارد شوند.

آقا ضياء در شرح تبصره، بر ناروايىِ ورود همه كافران به مسجدالحرام و ديگر مسجدها، چنين استدلال مى كند:

«و لا يجوز أيضاً أن يدخل الذمّي فضلًا عن غيره من سائر الفرق الكفار المساجد، لظهور تفريع عدم دخول المسجد الحرام في الآية على نجاسة المشرك الجاري في غيرهم من أهل الذمّه، فضلًا عن شموله لهم لقولهم بأنّ عزير أو المسيح ابن اللَّه». (1) «روا نيست كافر ذمّى داخل مسجدها شود، چه رسد به ديگر فرقه هاى كافر؛ زيرا ناروايى وارد شدن مشركان به مسجدالحرام به خاطر ناپاكى آنان است و برآمده از آن، كه اين در ذمّيان نيز وجود دارد. افزون بر آن، واژه


1- آقا ضياء، شرح تبصره، ج 4، ص 375، مؤسسه نشر اسلامى وابسته، جامعه مدرسين قم.

ص: 110

شرك نيز، آنان را در بر مى گيرد. به خاطر اين سخن آنان: عزير يا مسيح فرزند خدايند.»

روا نيست كافر ذمّى داخل مسجدها شود، چه رسد به ديگر فرقه هاى كافر؛ زيرا ناروايى وارد شدن مشركان به مسجدالحرام به خاطر ناپاكى آنان است

اين استدلال بر پذيرش دونكته استوار است:

1. واژه «نجس» در آيه كريمه، به معناى ناپاكى اصطلاحى باشد.

2. همه كافران از نظر شرع ناپاك باشند.

نكته نخست:

«نجس» در لغت به معناى پليدى است و در شرع، به معناى چيزى است كه بايد از آن دورى گزيد. در اينكه كلمه «نجس» در آيه شريفه، به كدام يك از دو معنى آمده است، ميان فقها و نيز مفسّران اختلاف نظريه وجود دارد. بسيارى بر اين باورند كه «نجس» در آيه شريفه، به همان معناى لغوى به كار رفته است.

حاج آقا رضا همدانى مى نويسد:

«فلا مانع من أن يكون المراد بالنجس في الآية، الخباثة الباطنيّة و القذارة المعنويّة الحاصلة بالشرك». (1) «باز دارنده اى نيست از اينكه مقصود از نجس در آيه پليدى درونى و پليدى معنوى باشد كه نتيجه شرك است.»

و اگر نگوييم واژه «نجس» در آيه، تنها در همان معناى لغوى به كار رفته است، دست كم دو احتمال وجود دارد:

معناى اصطلاحى و معناى لغوى و اراده هر يك از دو معنى، نياز به نشانه دارد.

همين مشترك بودن در دو معنى و نبود نشانه بر تعيين يكى، بسيارى از فقيهان را بر آن داشته تا از استدلال به اين آيه براى نجس بودن كافران در بحث نجاست كفار صرف نظر كنند. بلكه بالاتر، شمارى مدعى آن شده اند كه در خود آيه، نشانه اى بر تعيين معناى لغوى وجود دارد.

آيت اللَّه خويى مى نويسد:

«بل الظاهر أنّه في الآية المباركة بالمعنى اللغوي و هو القذارة و هذا المعنى هو المناسب للمنع عن قربهم من المسجد الحرام، حيث أنّ النجس بالمعنى المصطلح عليه لا مانع من


1- امام خمينى قدس سره كتاب الطهاره، 557

ص: 111

دخوله المسجدالحرام فيما إذا لم يستلزم هتكه». (1) «گويا «نجس»، در آيه مباركه، به معناى لغوى است كه همان پليدى باشد. و همين معنى، مناسب با حكم ناروايى نزديك شدن به مسجد الحرام است؛ چرا كه نجس، به معناى اصطلاحى، بازدارنده از ورود به مسجدالحرام نيست، اگر هتك آن نباشد.»

ايشان همچنين در بيان ديگرى مى گويد: از اين آيه شريفه، نمى توان نجس بودن اصطلاحى مشركان را استفاده كرد، تا چه رسد به ديگر كافران:

«فالإنصاف أنّ الآية لا دلالة لها على نجاسة المشركون، فضلًا عن دلالتها على نجاسة أهل الكتاب». (2) «انصاف آن است كه آيه بر نجس بودن مشركان دلالت ندارد، تا چه رسد به نجس بودن اهل كتاب.»

نكته دوّم:

به فرض آنكه بپذيريم واژه «نجس» در آيه شريفه، همان معناى شرعى اصطلاحى است، ولى مگر همه كافران نجس اند؟ دست كم نسبت به نجاست اهل كتاب، هماره ميان فقيهان گفت وگو بوده است. هر چند مشهور از فقهاى شيعه بر آنند كه اهل كتاب نجس مى باشند ولى فقيهان بسيارى نيز عقيده به پاكى آنان دارند.

در هر صورت، بنابر ديدگاه كسانى كه اهل كتاب را پاك مى دانند، اين آيه دليل ناروايىِ ورود آنان به مسجد الحرام نخواهد بود.

شيخ محمد جواد مغنيه كه از معتقدان به پاكى اهل كتاب است، در ذيل آيه شريفه مى نويسد:

«اطلاق آيه شريفه كه مى گويد: نجس نبايد وارد مسجدالحرام شود، هر نجسى را در بر مى گيرد، انسان باشد يا حيوان و يا غير اينها.»

آن گاه مى نويسد:

«و نريد بالإنسان النجس، الجاحد و عابد الأوثان، أمّا أهل الكتاب فقد أثبتنا طهارتهم».

«مقصود ما (3) از انسانِ نجس، منكر خداوند و بت پرست است، ولى اهل كتاب؟ پاكى آنان را پيش از اين ثابت كرديم.»

از ظاهر اين سخن بر مى آيد كه اهل


1- التنقيح، ج 2، ص 44
2- همان مدرك، ج 2، ص 46
3- محمد جواد مغنيه، تفسير كاشف ج 4، ص 28، دارالعلم للملايين، بيروت.

ص: 112

كتاب مى توانند وارد مسجدالحرام و هر مسجدى شوند.

بنابراين، استدلال به اين آيه، براى گستردن حكم ناروايىِ ورود به مسجدالحرام، از مشركان به ديگر كافران، ناتمام است و نياز به دقت و درنگ بيشترى دارد.

اجماع

دليل ديگرى كه برگسترش حكم آورده شده، «اجماع» است كه صاحب جواهر از آن، به عنوان نخستين دليل ياد كرده بود:

«فلا يجوز أن يدخلوا المسجد الحرام اجماعاً من المسلمين محصّلًا و محكيّاً مستفيضاً، مضافاً الى قوله تعالى: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ .... (1) «روا نيست كافران وارد مسجدالحرام شوند، به اجماع به دست آمده و فراوان حكايت شده از مسلمانان.

افزون بر آن سخن خداوند: (مشركان نجس اند).»

با توجه به سخن صاحب جواهر، شايد بتوان گفت: اجماع مهم ترين دليل، بلكه تنها دليل بر گستردن ناروايىِ ورود به مسجدالحرام از مشركان به ديگر كافران است، هر چند اين دليل نيز خالى از چند شبهه نيست.

زيرا:

1. با وجود مخالفى همچون ابوحنيفه و پيروان وى، نمى توان گفت اجماع مسلمانان.

2. بر مبناى كسانى كه اهل كتاب را پاك مى دانند، ورود آنان به مسجدالحرام بى اشكال خواهد بود، ولى مى توان گفت، چون در مقام فتوا، نظريه روشنى بر جايز بودن ورود اهل كتاب نيست، تنها وجود مبنى، به اجماع ضررى نخواهد زد.

3. احتمال اينكه مدرك اين اجماع، همين آيه شريفه باشد، هست.

بنابراين، اجماع مدركى است و چنين اجماعى كاشف از ديدگاه معصوم عليه السلام نيست و اعتبارى ندارد.

ولى با اين حال، با توجه به موقعيت ويژه مسجدالحرام در ميان ديگر مكان ها، به خاطر داشتن احكام فراوانِ مخصوص به خود، نمى توان به سادگى از كنار اتفاق نظريه ها گذشت. بنابراين، براى ناروايى كافران از ورود به مسجدالحرام، مى توان اجماع مسلمانان و دست كم شيعيان را دليل دانست.


1- جواهر الكلام، ج 21، ص 278

ص: 113

پى نوشت ها:

ص: 114

ص: 115

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 116

تخريب بقيع به روايت اسناد

سيّدعلى قاضى عسكر

اشاره

بقيع تنها يك گورستان نيست، بلكه گنجينه تاريخ اسلام است. قبور چهار امام معصوم شيعيان و نيز قبور همسران، دختران، برخى فرزندان، اصحاب، تابعين و عمه هاى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و نزديك به ده هزار نفر از شخصيت هاى نامدار تاريخ اسلام در آنجا واقع است.

پيشينه قبرستان بقيع به دوران قبل از اسلام مى رسد، ليكن در اسناد به روشنى مشخص نيست كه قدمت آن به چه تاريخى مربوط است و از چه زمان مردمان مدينه جنازه درگذشتگان خود را در اين گورستان به خاك مى سپرده اند.

منابع تاريخى گواهى مى دهد كه پيش از هجرت، مردم مدينه اجساد مردگان خود را در دو گورستانِ «بنى حرام» و «بنى سالم» و گاهى نيز در منازل خود دفن مى كردند. (1) ليكن با هجرت مسلمانان به مدينه، بقيع تنها قبرستان مسلمانان گرديد و به مرور زمان و با دفن اجساد تعدادِ زيادى از صحابه و تابعين و نيز همسران و دختران و فرزندان و اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از اهميت ويژه اى برخوردار شد. (2) و گورستان هاى پيشين، رفته رفته به حالت متروكه در آمد و از ميان رفت. (3)


1- تاريخ حرم ائمّه بقيع، ص 61
2- مدينه شناسى، ج 1، ص 321
3- وفاء الوفا، ج 3، ص 888

ص: 117

در روايت آمده است كه: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به دستور خداوند، كنار اين قبرستان حضور مى يافت و به مدفونين آن سلام مى كرد و براى آنان از خداوند آمرزش مى طلبيد. (1) بقيع را از آن رو «بقيع الغرقد» ناميده اند كه نوعى درخت خاردار در آنجا مى روييده و نامش «غرقد» بوده است. (2) سپس آن درخت از ميان رفت امّا نامش ماندگار شد.

برخى نيز گفته اند: بقيع غرقد نام زمينى است كه نوعى درخت بلندِ توت آن را پوشانده باشد.

بقيع تا يكصدسال پيش، ديوار و حصارى نداشت، اما اكنون با ديوارى بلند محصور گشته و از گذشته تاكنون مسلمانان از هر فرقه و مذهبى، پس از زيارت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به اينجا آمده، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگر آرميدگان در اين گورستان را زيارت مى كنند.

قبر امامان معصوم عليهم السلام و تعداد ديگرى از دفن شدگان در بقيع نيز داراى قبّه و سايبان بوده، كه در حمله وهابيان تخريب گرديد و اكنون اين قبرستان به صورت فضاى باز و ساده اى درآمده و تنها برخى از قبور از ديواره هاى كوتاهى برخوردار است.

توجّه واليان به قبرستان بقيع

واليان مدينه در طول تاريخ، مقابر اهل بيت عليهم السلام، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله، فرزندان و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و تابعين مشهور و مدفون در بقيع را، با سنگ نبشته هاى هنرى و بناهاى عظيم و ضريح هاى ثمين و سيمين مشخص و در بازآفرينى و بازسازى ها، پيوسته حراست و حفاظت از آن ها را برعهده مى گرفتند .... (3) تا پيش از سلطه وهابيان بر حجاز، بيشترِ سفرنامه نويسانى كه از مدينه ديدار داشته اند، گزارشى از قبّه ها و بناهاى ساخته شده بر روى قبور ائمه و ديگر صالحان و چگونگى آن را گزارش كرده اند.

تصويربرداران نيز تصاوير گويا و روشنى از اين قبرستان و بناهاى ساخته شده در آن، برداشته اند كه نمونه هايى از آن را «ابراهيم رفعت پاشا» در سال هاى


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 40؛ سنن سنايى، ج 4، ص 91؛ كافى، ج 4، ص 559
2- لسان العرب، ج 1، ص 462، دار احياءالتراث العربى، بيروت؛ القاموس المحيط، ج 3، ص 11
3- مدينه شناسى، ج 1، ص 323؛ تاريخ حرم ائمّه بقيع، ص 87

ص: 118

1318 تا 1325 ه. ق. و نيز «محمد لبيب بك» در سال 1377 ه. ق. از خود به يادگار گذاشته اند. (1) پس از تسلّط سعوديان بر حجاز، با توجه به پيوند فكرى و مذهبى آنان با محمدبن عبدالوهاب، در هر شهر و منطقه اى كه وارد مى شدند، آثار و ابنيه ساخته شده بر روى قبور بزرگان صدر اسلام را خراب و ويران مى كردند.

وهابيان، بار نخست در سال 1221 ه. ق. بخشى از بناهاى قبرستان بقيع را ويران نموده و سپس با تكميل سلطه خود بر حجاز در شوال سال 1344 ه. ق. كليه اين بناها و گنبدها و آثار را ويران و اموال و اشياى گران قيمت موجود در اين اماكن را به تاراج بردند و نه تنها در مدينه، بلكه در هرجا گنبد و بارگاه و زيارتگاهى بود، به ويرانى آن اقدام كردند.

مرحوم سيد محسن امين، ابعاد ويرانى هاى وهابيان در حجاز را اينگونه وصف مى كند:

وقتى وهابيان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابن عباس را خراب كردند، چنانكه يك بار ديگر اين كار را كرده بودند. آنان هنگامى كه وارد مكه شدند، گنبدهاى قبر عبدالمطّلب، ابوطالب و خديجه امّ المؤمنين عليها السلام را ويران نمودند و زادگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه زهرا عليها السلام را با خاك يكسان كردند و آنگاه كه وارد جده شدند، گنبد و قبر حوّا را خراب كردند و به طور كلّى، تمام مقابر و مزارات را در مكه، جده، طائف و نواحى آن ها ويران نمودند و زمانى هم كه مدينه منوره را محاصره كردند، به ويران كردن مسجد و مزار حمزه پرداختند. پس از تسلّط وهابيان بر مدينه منوره، قاضى القضات وهابيان، شيخ عبداللَّه بن بليهد، در رمضان 1344 ه. ق. از مكه به جانب مدينه حركت كرد و اعلاميه اى صادر نمود و ضمن آن، جواز ويران كردن گنبدها و


1- مدينه شناسى، ج 1، ص 333

ص: 119

زيارتگاه ها را از مردم سؤال كرده بود. بسيارى از مردم از ترس به آن پاسخ نداده و برخى نيز لزوم ويران كردن را خواستار شده بودند!

البته هدف او از اين اعلاميه و سؤال، نظرخواهى واقعى نبود، بلكه مى خواست در ميان مردم آمادگى ايجاد كند، چون وهابيان در هيچ يك از اعمال خود و در ويران كردن گنبدها و ضريح ها، حتى گنبد مرقد حضرت رسول صلى الله عليه و آله منتظر نظر مردم نبودند و اين اعمال، پايه مذهب آنان است. شاهد سخن آنكه، آنان پس از نشر اين اعلاميه و سؤال و جواب، همه گنبدها و زيارتگاه ها را در مدينه و اطراف آن ويران كردند و حتى گنبد مضاجع ائمه اهل بيت عليهم السلام را در بقيع، كه قبر عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در كنار آن ها بود، خراب نمودند و ديوارها و صندوق ها و ضريح هايى كه روى قبرهاى شريف قرار داشت، همه را از بين بردند، در حالى كه براى آن، هزار ريال مجيدى هزينه كرده بودند. (1) آن ها در اين زيارتگاه ها، جز تلّى سنگ و خاك، به عنوان علامت باقى نگذاشتند.

آنان هيچ قبر و ضريحى را استثنا نكرده اند، بلكه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از آن جهت كه بيشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از ديدگاه آن ها و از نظر دلايل وهابيان، اولى به خرابى است و اگر از اين نظر خاطرشان جمع بود، حتماً قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز ويران مى كردند!

از جمله تخريب ها، از ميان بردن گنبد مرقد عبداللَّه و آمنه، پدر و مادر حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و نيز مزار همسران آن بزرگوار و قبر عثمان بن عفان و قبر اسماعيل بن جعفرالصادق عليه السلام و قبر مالك، امام دارالهجره و غير آن بود كه بيان همه آن ها به طول مى انجامد و به طور خلاصه، تمام مزارات مدينه و اطراف آن و ينبع را خراب كردند و پيش از آن، قبر حمزه عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و قبور بقيه شهداى احد را از بين برده بودند و از آن ها جز مشتى خاك برجاى نمانده بود و كسى كه بخواهد قبر حمزه را زيارت كند، در صحرا جز تپه اى از خاك نمى بيند.

وهابيان از ترس نتيجه كارشان، از خراب كردن گنبد و بارگاه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و كندن ضريح آن بزرگوار خوددارى كردند وگرنه آنان هيچ قبر و ضريحى را استثنا نكرده اند، بلكه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از آن جهت كه بيشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از


1- در كتاب تاريخ حرم ائمّه بقيع اينچنين نقل شده: ... اين اقدام دقيقاً در هشتم شوال 1344 ه. ق. انجام گرفت و به كارگرانى كه اين عمل ننگين را انجام دادند مبلغ هزار ريال مجيدى دست مزد پرداخت گرديد. صفحه 51

ص: 120

ديدگاه آن ها و از نظر دلايل وهابيان، اولى به خرابى است و اگر از اين نظر خاطرشان جمع بود، حتماً قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز ويران مى كردند! بلكه پيش از مزارهاى ديگر، به تخريب آن اقدام مى كردند. (1) ايوب صبرى پاشا، تخريب قبور در حرمين شريفين را پيش از استقرار كامل دولت سعودى، اين چنين گزارش مى كند:

شريف غالب، پس از اطمينان يافتن به نفرستادن نيرو و امكانات لازم، به ناچار برادرش، شريف عبدالمعين را به قائم مقامى خود برگزيد و مهمان سراى خويش- واقع در دامنه كوه جياد- را منهدم ساخت و دست زن و بچه اش را گرفته، رهسپار جدّه شد.

شريف عبدالمعين، جمعى از علماى مكه، چون شيخ محمد طاهر، سيد محمد ابوبكر ميرغنى، سيد محمد عطاسى و عبدالحفيظ عجمى را نزد سعود بن عبدالعزيز فرستاد و از او تقاضاى عفو و امان كرد (در سال 1218 ه. ق.).

سعود تقاضاى شريف عبدالمعين را پذيرفت و به همراه علمايى كه از مكه به نزدش آمده بودند و با سپاه گرد آمده، به سوى مكه معظمه حركت نمود.

سعود، قائم مقامى عبدالمعين را پذيرفت و با صادر كردن فرمان هدم قبور و تخريب گنبدها و بارگاه ها، از ميزان قساوت و شقاوت خود پرده برداشت.

وهابى ها مى گفتند:

اهالى حرمين شريفين، به جاى خداوند يكتا، گنبد و بارگاه ها را مى پرستند. اگر گنبدها تخريب گردد و ديوارهاى مشاهد مشرّفه برداشته شود، تازه اهالى حرمين از دايره شرك و كفر بيرون آمده، در مسير پرستش خداوند يكتا قرار خواهند گرفت ...!» (2) وى در جاى ديگر مى نويسد:

سعود پس از محاصره طولانىِ شهر مدينه و پيدا شدن آثار تسليم مردم شهر، شروطى براى آنان تعيين كرد كه در صورت پذيرش آن ها، تعرّضى نسبت به اهل مدينه نداشته باشد. آن شروط عبارت بودند از:


1- وهّابى ها، صص 76 و 77؛ كشف الارتياب، ص 55
2- تاريخ وهابيان، ص 68

ص: 121

1- بايد پرستش پروردگار متعال بر اساس احكام و معتقدات آيين وهابيت انجام پذيرد.

2- بايد احترام حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر اساس معيارهايى كه از طرف پيشواى وهابيان معين و مقرر گشته، رعايت گردد.

3- بايد گنبد و بارگاه همه مقابر و مراقدى كه در داخل مدينه منوره و يا در نواحى آن موجود است، تخريب گردد؛ يعنى سقف و ديوارشان برداشته شده، همه آن ها بدون ضريح و صندوق، صاف و به صورت پشت ماهى درآورده شود.

4- همه بايد دين و آيين نياكان خود را ترك نموده، به دين و آيين وهابيت درآيند و پس از اين، براساس آيين وهابيت به احكام دين عمل نمايند.

5- هركس بايد معتقد شود كه به محمدبن عبدالوهاب از سوى خداوند رحمان الهام شده، آيين او مذهب حق مى باشد و بايد او را به عنوان مجدّد دين و احياگر مذهب بشناسد.

6- كسانى كه در دين نياكان خود پايدارى نشان دهند و آيين وهابيت را نپذيرند، بايد با ابزار خشم و غضب و اجراى جور و ستم در تنگنا قرار گيرند و اهانت و تحقير شوند.

7- علمايى را كه از پذيرش آيين وهابيت سرباز مى زنند، بايد به قتل برسانند و يا مخفى گاه آنان را به امراى وهابى گزارش كنند.

8- وهابيانى را كه براى حفاظت از حصار مدينه تعيين خواهند شد، به داخل حصار راه دهند.

9- هرگونه امر و نهى كه از طرف وهابيان، در مورد مسائل مذهبى و يا سياسى اعلام شود، هرقدر سخت و توان فرسا باشد، بايد از صميم دل پذيرا شوند و مو به مو اجرا كنند و در احترام فوق العاده امراى وهابيان بكوشند. (1) سعود پس از پذيرش اين شروط از سوى مردم، تخريب گنبد و بارگاه قبور را به عهده خود مردم گذاشت و آنان نيز به دليل محاصره شديد اقتصادى و ستم هاى گوناگونى كه متحمّل شدند، بخشى از آن را پذيرفته و به اجرا گذاشتند.

ايوب صبرى پاشا، متن نامه مردم مدينه، خطاب به سعود بن عبدالعزيز را نقل كرده كه در قسمتى از آن آمده است:


1- تاريخ وهابيان، صص 81 و 88

ص: 122

«... فرمان داده بوديد كه گنبدها و بارگاه هاى موجود بر فراز قبور مطهره را تخريب كنيم، آن را نيز به تبعيت از حديث مشهور انجام داديم.

هر فرمانى از طرف شما صادر شود، على رغم خواسته اين و آن، در حق ما نافذ است ....» (1) «اين نامه به دست سعودبن عبدالعزيز رسيد، ليكن وى نمايندگان اهالى مدينه را به حضور نپذيرفت و بر شدّت تضييقات خود افزود و در لحظه ورود به مدينه منوره، دستور داد كه بايد بقاياى گنبدها و بارگاه ها به طور كامل ويران شود.

از دستورات اكيد سعود، اين بود كه بايد هرگنبدى به دست خادمين آن مرقد مطهر تخريب گردد. از اين رهگذر، خدمتگزاران اماكن متبركه به ناچار به اين جنايت هولناك اقدام مى كردند.

خادمان حرم مطهر حضرت حمزه سيدالشهدا، اظهار داشتند كه: ما در اثر پيرى و ضعف جسمى، قدرت هدم و تخريب نداريم.

سعود با نزديكان خاص خود، شخصاً به حرم مطهّر جناب حمزه رفت و به يكى از زورمندان وهابى كه او را در جسارت و گستاخى، با يك قبيله برابر مى دانست، دستور داد كه بيل و كلنگ برداشته، بر فراز گنبد مطهّر برود. او نيز

از دستورات اكيد سعود، اين بود كه بايد هرگنبدى به دست خادمين آن مرقد مطهر تخريب گردد.

با تعبير «على الرأس و العين» آمادگى خود را اعلام كرد و گستاخانه بر فراز گنبد مطهّر پانهاد و كلنگ را با شدت تمام بر پرچمى كه برفراز گنبد در اهتزاز بود، فرود آورد. كلنگ از دست وى بيرون شد، توازن بدنش به هم خورد، از فراز گنبد به زير افتاد و در همان لحظه مرد (سال 1222 ه. ق.).

سعود پس از مشاهده اين واقعه، از تخريب گنبد منصرف و پس از سوزانيدن درِ حرم، مردم را در ميدان مناخه جمع و براى آنان سخنرانى كرد ....» (2) ايوب صبرى پاشا در بخش ديگرى از كتاب خود مى نويسد:

«هنگامى كه قافله شام چند منزل از مدينه دور شدند، سعود در محكمه حضور يافته، دستور داد كه همه زر و زيور و جواهرات گران بهاى موجود در روضه مطهر و گنجينه حرم نبوى


1- تاريخ وهابيان، ص 92
2- تاريخ وهابيان، ص 94

ص: 123

را غارت كنند. سپس فرمان داد گنبدهايى را كه تاكنون تخريب نشده، منهدم سازند.

فقط گنبد مطهر حضرت رسول را بر اساس تقاضاى اهالى مدينه اجازه داد كه به همان حال باقى بماند ....» (1) سپس اهالى مدينه را در مسجدالنبى صلى الله عليه و آله گردآورد و براى آنان سخنرانى كرد و در بخشى از آن گفت:

«... ايستادن در پيش روى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلام كردن به رسم سابق، در مذهب ما ممنوع است و اين نوع تعظيم و تجليل در مذهب وهابى، نامشروع است و چنين

با انتشار خبر تخريب ابنيه بقيع ... افكار عمومى در ايران به شدت تحت تأثير قرار گرفت و شيعيان از خود واكنش هاى شديدى نشان دادند

اقدامى از ديدگاه وهابى بدعت، زشت، ناپسند و ممنوع است. كسانى كه از پيش روى مبارك عبور مى كنند، بايد بدون توقف حركت كنند و فقط مى توانند در حال عبور بگويند: «السلام على محمّد» و همين مقدار بنابر اجتهاد پيشواى ما كافى است.» (2) عكس العمل ها

با انتشار خبر تخريب ابنيه بقيع، به خصوص آثار قبور پيشوايان معصومِ مدفون در آن قبرستان، افكار عمومى در ايران به شدت تحت تأثير قرار گرفت و شيعيان از خود واكنش هاى شديدى نشان دادند بگونه اى كه رييس الوزراى وقت، مجبور شد روز شانزدهم صفر را عزاى عمومى اعلام كند. متن بخش نامه به شرح زير است:

متحدالمآل تلگرافى و فورى است

عموم حكّام ايالات و ولايات و مأمورين دولتى:

به موجب اخبار تلگرافى، از طرف طايفه وهابى ها، اسائه ادب به مدينه منوّره شده و مسجد اعظمِ اسلامى را هدف تيرِ توپ قرار داده اند. دولت از استماع اين فاجعه عظيمه،


1- همان، ص 107
2- همان، ص 108

ص: 124

بى نهايت مشوّش و مشغول تحقيق و تهيه اقدامات مؤثره مى باشد. عجالتاً، با توافق نظر آقايان حجج اسلامِ مركز، تصميم گرفته شده كه براى ابراز احساسات و عمل به سوگوارى و تعزيه دارى، يك روز تمام مملكت تعطيل عمومى شود، لهذا مقرر مى دارم، عموم حكام و مأمورين دولتى، در قلمرو مأموريت خود به اطلاع آقايان علماى اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتى و عموم مردم، اين تصميم را ابلاغ و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطيل و عزادارى اعلام نمايند. (1) به دنبال اين بخش نامه، روز شنبه شانزدهم صفر (15 شهريور)، تعطيل عمومى شد و از طرف دسته جات مختلف تهران، مراسم سوگوارى و عزادارى به عمل آمد و طبق دعوتى كه به عمل آمده بود، در همان روز، علما در مسجد سلطانى اجتماع نمودند و دسته جات عزادار، با حال سوگوارى، از كليه نقاط تهران به طرف مسجد سلطانى عزيمت كرده، در آنجا اظهار تأسف و تأثر به عمل آمد.

عصر همين روز نيز يك اجتماع چندين ده هزار نفرى، در خارج دروازه دولت تشكيل گرديد و در آنجا خطبا و ناطقين، نطق هاى مهيّجى ايراد كرده و نسبت به قضاياى مدينه و اهانتى كه از طرف وهابى ها به گنبد مطهر حضرت رسول صلى الله عليه و آله به عمل آمده بود، اظهار انزجار و تنفّر شد. (2) خبرنگار ديلى تلگراف، كه آن روز در مراسم حضور داشته، چنين گزارش داده است:

در وسط چهار راه، يك برج چوبى شش گوش، به ارتفاع 30 پا، كه با فرش پوشيده شده و بالاى آن پرچم سياهى در اهتزاز بود، برپا گرديد ... حدود 25 هزار نفر از مردان سالخورده تا كودكان خردسال، پشت سر هم رج بسته، چهار زانو، در حال انتظار نشسته بودند ... ورود مدرّس ... با كف زدن و فرياد مسرّت مردم اعلام شد ... مشاراليه از جمعيت تشكّر نمود و در ميان علما و نمايندگان مجلس قرار گرفت ... ميرزا عبداللَّه، واعظِ معروف، كلام خود را با نعت پيغمبر و درود بر ائمه شروع كرد، ولى ناگهان صداى آرام و آهسته اش، صورت جدى به خود گرفت ... و گفت: اگر شما اعلام جهاد كنيد [مردم] با سر و پاى برهنه و بدون سلاح، به مرقد پيغمبر اكرم شتافته، با دندان و ناخن هاى خود، دشمنان خدا را قطعه قطعه مى كنند. بيشترِ جملات حماسى او با گريه و زارى توأم بود. (3)


1- مدرس قهرمان آزادى، ج 2، ص 682
2- مدرس قهرمان آزادى، ج 2، ص 682
3- فصلنامه تاريخ روابط خارجى، سال دوم، شماره 9، ص 28، به نقل از رستاخيز ايران؛ سازمان برنامه؛ صص 233 و 234

ص: 125

سخنرانى مرحوم مدرس در مجلس

مرحوم مدرس، به مناسبت اين موضوعِ مهم، در روز هشتم شهريور 1304 ه. ق.

مطابق با دهم صفرالمظفّر 1344 ه. ق. در مجلس شوراى ملى، نطقى ايراد كرد و پس از بيان مقدمه اى چنين گفت:

«... ما خيلى جامع خودمان را از دست داديم. برادرانى داريم در اكثر دنيا كه دول اسلامى، آن طورى كه بايد و شايد با آن ها رفتار نكرده است و بالأخره يك وقت بيدار شده و هوشيار شويم و جامعه خودمان را حفظ كنيم. از آقايانى كه در تحت لواى اين قوم اند، سؤال مى كنم، چه وقت است آن وقت؟ از امروز بهتر؟ كيست كه آن لوا را بردارد و بگويد در اين موقع من لواى اسلام را برمى دارم و اين قوم را در تحت قوميت و در تحت جامع ديانت اسلاميه، قوميتشان را ترقّى مى دهم و حفظ مى كنم.

امروز از اين واقعه هايى كه استماع فرموده ايد، اگرچه به آن درجه كه بايد اطمينان پيدا شود، هنوز نشده است كه حادثه از چه قبيل است و تا چه مرتبه است؟ البته دولت مكلّف است تحقيقات كامل بكند و به عرض مجلس برساند، وليكن عرض مى كنم: امروز اهل ايران يك قسمت از قسمت هاى دول اسلامى است، بلكه مى توان گفت كه قسمت بزرگ دول اسلامى است. بايد امروز اين جامعه در تمام دنيا خودشان را معرفى كنند كه ملت و دولت ايران قدم برمى دارند كه اين جامعه را حفظ كنيم و خودمان را به بركت اين جامعه نگاهدارى كنيم.

دولت تقاضاى كميسيون از مجلس نمود، البته وظيفه شان هم همين بود كه پيشنهاد تقاضاى كميسيون بفرمايند، البته مجلس هم مساعدت خواهد نمود و به

ص: 126

عقيده بنده، تمام فكر را بايد صرف اين كار كرد و بايد يك قدم هايى كه مقتضاى حفظ ديانت و حفظ قوميت و حفظ مليت خودمان است، در اين مورد برداريم و هيچ كارى و هيچ چيزى را مقدم بر اين كار قرار ندهيم و نگذاريم كه اين مسأله زيادتر از اين، اسباب خرابى جامعه شود كه مبادا يك ضرر عظيم ترى بر ما مترتب گردد و خداى نخواسته حال ما از اين روزى كه هستيم بدتر شود. و زياده بر اين، چيزى عرض نمى كنم.» (1) مدرس در پاسخ آيت اللَّه خالصى نوشت:

اگر لازم باشد، اطلاع دهيد من با گروهى از مردم ايران حركت خواهيم كرد.

مرحوم مدرس، پس از ايراد سخنرانى در مجلس، مسأله تشكيل كميسيون ويژه براى پيگيرى موضوع را به شكل جدى دنبال مى كند.

نامه ها و تلگراف هاى علما و مراجع

مراجع، علما و حوزه هاى علميه نيز پيوسته با ارسال نامه و مخابره تلگراف، خواستار برخورد قاطع با عوامل تخريب قبور اماكن متبركه هستند.

مرحوم آيت اللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى، تلگرافى به آيت اللَّه شيخ محمد خالصى در كاظمين مخابره كرده و او نيز بلافاصله مسأله غارت وهابيان را به اطلاع مرحوم مدرس مى رساند. (2) مدرس در پاسخ آيت اللَّه خالصى نوشت:

اگر لازم باشد، اطلاع دهيد من با گروهى از مردم ايران حركت خواهيم كرد. (3) به دنبال ارسال پاسخ مرحوم مدرس، در عراق شايع شد كه مدرس از تهران حركت كرده و حدود 200 هزار نفر نيرو آماده شد. (4) واكنش هاى ديگر مسلمانان

مسلمانان مناطق ديگر نيز انزجار خود را از اين عمل ننگين، به تهران اعلان كردند و خواستار اقدام جدّى شدند.


1- مدرس قهرمان آزادى، ج 2، ص 684
2- مدرس، مجاهدى شكست ناپذير، عبدالعلى باقى، ص 78
3- همان، ص 129
4- همان.

ص: 127

مردم قفقاز با ارسال عريضه از تفليس براى نمايندگان مجلس شوراى ملى، از آنان خواستند:

با توجه به جسارت و بى ادبى هايى كه طايفه ضالّه وهابى ها و رييس مردود آن ها ابن سعود، نسبت به اماكن متبركه و مراقد مقدسه نموده است، رييس دولت ايران پيشقدم شده، با ساير دول اسلامى هم كه البته وظيفه خود را خوب مى دانند، كمك فرموده، اين منبع فساد و دشمن حق و انصاف را ريشه كن و خاك پاك را از لوث وجودشان تطهير فرمايند. (1) علاوه بر مسلمانان منطقه قفقاز، از مناطق ديگر، مانند مسلمان هاى تمام جماهير متحده؛ يعنى آذربايجان، ازبكستان، تركمنستان، قزاقستان، تاتارستان، ياشقيرستان، قزاقان و اتباع دول ايران، تركيه، افغانستان، چين، مغولستان هم با ارسال تلگرافى اعلام نمودند كه:

چون مكه معظمه و مدينه منوّره با يادگارهاى مقدس خود، متعلق به تمام مسلمين مى باشد، پس بايد تمام دول جهان اسلام بر حفظ و حراست اين اماكن مقدس بكوشند. (2)واكنشِ سردار سپه

با توجه به شدّت اعتراض ها، سردارسپه در مجلس قول داد تا شخصاً به اين موضوع رسيدگى كند (3) ليكن اسناد و مدارك نشان مى دهد كه وى هيچگونه اقدام مثبتى انجام نداده است. به عنوان مثال، سيد محمدعلى شوشترى، نماينده گرگان در مجلس شوراى ملى، در جلسه 198 مجلس پنجم مى گويد:

«اخيراً بى سيم از قول نماينده ابن سعود، يك چيزهايى توى اين مملكت منتشر كردند. اگر حقيقتاً اصل قضايا واقع نشده است، كميسيون محترمى كه رييس محترم دولت آمده است، اظهار كرده است و مجلس معين كرد، كميسيون محترم اين قضيه را تكذيب بفرمايند و اگر واقع شده است و براى نظريات سياسى براى آن احساسى كه در مسلمانان ديگر توليد شد كه دست هيچ متجاوز و متجاسرى نبايد به مكه و مدينه دراز شود ....» (4)


1- فصلنامه تاريخ روابط خارجى، سال دوم، شماره 9، ص 26، به نقل از بايگانى اسناد وزارت امور خارجه، سال 1302، ش كارتن 30، دوسيه 1
2- همان، ص 27، به نقل از تلگراف 6/ 9، ص 1925 به وليعهد مجلس شوراى ملى و ...، بايگانى اسناد وزارت امور خارجه، سال 1304، ش كارتن 30، دوسيه 3/ 1
3- فصلنامه تاريخ روابط خارجى، سال دوم، شماره 9، ص 28
4- مشروح مذاكرات مجلس شوراى ملى، مورخ 23 شهريور 1304 ه. ق.

ص: 128

واكنش مسلمانان هند

انعكاس وقايع مجلس ايران، در هند نيز تأثير گذاشت. آقاى شوكت على، منشى افتخارى كميته مركزى خلافت هند، در مراسله اى براى زعماى ايران چنين نوشت:

با توجه به شدّت اعتراض ها، سردارسپه در مجلس قول داد تا شخصاً به اين موضوع رسيدگى كند ليكن اسناد و مدارك نشان مى دهد كه وى هيچگونه اقدام مثبتى انجام نداده است.

«اينك در هر كشور اسلامى، مردِ تواناىِ نيرومندِ شجاعِ متديّنى، سكان كشتى ملك را در كف گرفته و آن را به سوى مقصد جلال و شكوه سوق مى دهد، واقعاً وقتى كه چنين مطالب و تفاصيل خوبى راجع به برادران ايرانى خود مى شنويم و مشاهده مى كنيم كه رخوت ديرين را از سر برون نموده و حاضر شده اند براى ترقى وطن، به هرگونه فداكارى قيام نمايند، مسرت و خوشوقتى ما به وصف نمى گنجد ... عنقريب ... كنفرانسى از مسلمانان دنيا تشكيل خواهيم داد و براى اينكه حجاز مقدس، سرچشمه نور و تربيت اسلامى گردد و آخرين علايم و امارات نفوذ غيراسلامى از آن محو شود، از جميع ممالك اسلامى دعوت خواهيم كرد كه نمايندگان مسؤول خود را براى حضور در آن گسيل دارند ... ما مى خواهيم يك جمهورى اسلامى، از حجازيان منتخبه با كمك و مساعدت و مشورت مؤتمر (كنفرانس) اسلاميه، اداره امور داخلى عادى را بچرخاند.» (1) سرپرست اتباع و حجاج ايرانى

در آستانه سقوط حكومت هاشمى در حجاز، در تاريخ شانزدهم تيرماه 1303 ه. ق. منتخب الدوله به سِمت سرپرست اتباع و حجاج ايرانى منصوب و وارد مكه گرديد، ليكن پس از روى كار آمدن عبدالعزيز و انتشار اخبارى مبنى بر تخريب اماكن مقدس دو شهر مكه و مدينه و نگرانى هايى كه در كشورهاى اسلامى به خصوص ايران به وجود آمد و از آنجا كه هنوز حكومت سعوديان استقرار لازم را نداشت، عبدالعزيز اين اخبار را تكذيب و از دولت هاى اسلامى مى خواست تا نمايندگانى را براى پيگيرى


1- فصلنامه تاريخ روابط خارجى، سال دوم، شماره 9، صص 28 و 29، به نقل از مراسله 14 سپتامبر 1925، كميته مركزى خلافت موجود در اسناد وزارت امور خارجه.

ص: 129

موضوع به حجاز اعزام دارند. ايران از جمله اولين كشورهايى بود كه هيأتى مركب از غفارخان جلال السلطنه (وزير مختار ايران در مصر) و حبيب اللَّه خان هويدا به حجاز اعزام كرد و اين هيأت در تاريخ 24/ 6/ 1304 ه. ق. وارد جده گرديد. (1) عبدالعزيز پذيرايى گرمى از اين هيأت به عمل آورده و براساس گزارش هويدا اظهار تمايل زيادى به نزديكى با ايران از خود نشان مى دهد:

«... يك شبانه روز در بحره متوقف و دو دفعه با ابن سعود ملاقات شد. فوق العاده احترام و محبت نمود و هر دفعه خيلى اظهار ميل به تقرب به دولت عليّه مى كرد و مى گفت: ما با دولت ايران همجواريم و به قدر سى هزار شيعه در نجد و احساء نزد من هستند، مى توانيد از آن ها تحقيق نماييد، آنچه در حق ما شهرت مى دهند، اكثر تهمت و افترا است. ان شاءاللَّه شما به مدينه رفته، خواهيد ديد كه آنچه گفته اند دروغ است! من صريحاً به شما مى گويم و شما هم به دولت عليّه بنويسيد كه من حرمين شريفين را به جان و مال و اولاد خود حافظ و حارس ام. مهدومات مكه نيز قبل از ورود من بوده است.» (2) عبدالعزيز در اينجا، موضوع تخريب قبور را به ديگران نسبت داده، ليكن در ملاقات ديگرى كه هويدا با عبدالعزيز داشته، عبدالعزيز چنين اظهار مى كند:

«... بلى، وهابى ها اعتقاد به تعمير قبور و قبه ها ندارند و بدعت مى دانند و «خيرالقبور الدوارس» را حديث معتبر مى شناسند. مع هذا بعد از ورود خودم، فوراً جلوگيرى كرده ام و حاليه نيز با كمال اصرار و الحاح منتظرم كه دول و ملل اسلامى نماينده هاى خود را بفرستند و در امور حجاز قرارى دهند و براى تعمير اين قبور نيز اگر مصمم شوند، مخالفت نمى كنم، سهل است، مساعدت خواهم كرد ....»


1- اسناد روابط ايران و عربستان سعودى، ص 26
2- اسناد روابط ايران و عربستان، ص 27

ص: 130

وى همچنين در باره شيعيان نجد مى گويد:

«... قريب بيست- سى هزار رعاياى شيعى مذهب، در نجد و احسا دارم، سؤال كنيد، همگى در نهايت آزادى و آسودگى و راحتى مشغول كسب و كار خود هستند و هيچ فشارى، نه مذهبى و نه غيرمذهبى، بر آن ها نبوده و نيست ....» (1) همانگونه كه در گزارش هاى پيشين گذشت، عبدالعزيز به لحاظ مشكلاتى كه در آغاز راه با آن روبه رو بوده، تلاش مى كند ضمن پافشارى بر اعتقاد وهابيان به تخريب قبور، آن را به نوعى به ديگران نسبت داده و با آوردن نمايندگان كشورهاى اسلامى به حجاز در تثبيت حكومت خويش تلاش كند و با وقت كشى، آرام آرام به سوى استقرار حكومت خود گام بردارد.

دو ديدگاه

آقاى سيّدعلى موجانى در رابطه با تشكيل كمسيونى با عنوان «كميسيون دفاع از حرمين شريفين»، كه به اصرار مدرس تشكيل شد، مى نويسد:

دو ديدگاه مشخص در ميان رجال سياسى آن عهدِ ايران به چشم مى خورد:

1. گروهى كه سيد حسن مدرس در رأس آن ها قرار داشت، كه خواهان نمايندگان دول مسلمان به منظور حفظ حرمين شريفين و مقابله با اقدامات وهابى ها بودند.

2. گروه دوّم، كسانى كه در رأس اركان ادارى- سياسى كشور قرار داشتند و از نظريه هويدا مبنى بر اعزام نماينده اى به كنفرانس خلافت اسلامى، كه توسط وهابى ها برگزار مى شد، جانبدارى مى نمودند.

در حالى كه گروه اول، حتى حاضر به شناسايى وهابى ها نبودند، دسته دوم باب مكاتبه و مراوده با ايشان را نيز گشوده بودند.

اين رويارويى مى رفت تا آشكارا به نفع مجلسيان تمام شود، ليكن متأسفانه دوره پنجم قانون گذارى در ساعت 5/ 3 بعد از ظهر پنج شنبه 22/ 11/ 1304 به اتمام رسيد و روزنامه ناهيد درباره پايان اين دوره مجلس نوشت:


1- اسناد روابط ايران و عربستان سعودى: ص 28

ص: 131

«... إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ... در و دولاب و اثاثيه و مخازن مرحوم، مطابق وصيت، از طرف متولى باشىِ دوم، آقاى ارباب كيخسرو مهر و موم شد. رحمةاللَّه عليه برحمةٍ واسعة».

عدم همكارى با سعودى ها

اين حادثه سبب شد تا در عمل، از امكان فعاليت هاى مدرس كاسته شود و متأسفانه به دليل سانسور شديد مطبوعات و فقدان اسناد و مدارك لازم، طى اين دوره فترت، ارزيابى و قضاوت آنچه رخ داده است، با مشكل روبه رو مى گردد. پاره اى اسناد پراكنده موجود در بايگانى وزارت امور خارجه جمهورى اسلامى ايران، مبيّن اين واقعيت است كه ظاهراً مخالفت مدرس با حضور در كنفرانس خلافت اسلامى شدت گرفته و همين امر سبب ترديد شيعيان برخى از كشورهاى ديگر نيز شده بوده است. (1) با انتشار فتواى جمعى از علماى وهّابى، داير بر وجوب ويرانى قبور و عدم زيارت اماكن مقدسه و انعكاس آن به ايران، موجى از خشم و نفرت، جهان اسلام را فراگرفت و سبب شد تا بسيارى از كشورهاى مسلمان، به دعوت مدرس، از حضور در كنفرانس چشم بپوشند. وى گفته بود:

«بنده تصور نمى كنم كه اجتماع حقيقى از طرف ملل و دول اسلامى بشود؛ مثلًا از سوريه تا به حال هنوز جواب به او (ابن سعود) نداده اند وگمان نمى رود كسى برود، مگر اينكه از سورى هايى كه در مكه هستند در انجمن حاضر شده ... از عراق و فلسطين و الجزاير و ريف و تونس و تركيه و افغان و غيرهم هيچ آثارى نيست.»

ليكن با تلاش هايى كه صورت گرفت، كنگره خلافت در اول ذى قعده 1344 ه. ق./ 13 مه 1926 با حضور گروهى اندك آغاز شد. در جلسه دوم، شيخ خليل خالدى، قاضى القضاة سوريه پيشنهاد كرد در خصوص ارتباط و اتصال با ساير كشورهاى مسلمان، به خصوص ايران مذاكره شود. اما هنوز كنگره در جريان بود كه علماى نجف اطلاع دادند وهابيون به بقيع حمله نموده اند. (2) تشكيل كميسيون حرمين شريفين

در نتيجه اين خبر، جمعى از علماى تهران؛ از جمله مدرس، با تشكيل


1- فصلنامه تاريخ روابط خارجى، سال دوّم شماره 9 صص 29 تا 33
2- فصلنامه تاريخ روابط خارجى، سال دوّم، شماره 9، ص 31

ص: 132

جلسه اى در منزل امام جمعه خويى تصميم گرفتند تا كميسيونى براى رسيدگى به وقايع پيش آمده در محل مجلس، با حضور سيد حسن مدرس، امام جمعه خويى، امام جمعه تهران، بهبهانى، آيت اللَّه زاده خراسانى، حاج ميرزا محمدرضا كرمانى، مستوفى الممالك، وثوق الدوله، محتشم السلطنه، مشيرالدوله و احتشام السلطنه تشكيل شود و با بررسى پرونده هاى موجود در وزارت خارجه و دفتر شاه، تصميمات لازم در اين خصوص اخذ شود.

نخستين جلسه اين كميسيون، روز بعد تشكيل شد و در اين جلسه است كه مدرس به مستوفى الممالك پيشنهاد مى كند تا در اين شروط حساس عهده دار مقام رياست وزرا گردد.

تصميم مهم ديگر كميسيون تكليف، صدور ابلاغيه اى به وزارت دربار بود كه تمام بخش هاى وزارت امور خارجه را مكلف مى كرد تا تمام امور مربوط به حرمين را تنها پس از اطلاع كميسيون مجرى دارند.

همچنين مقرر شد تا نام كميسيون، به كميسيون دفاع حرمين شريفين تبديل شود و از مخبرالسلطنه، مستشارالدوله و ممتازالدوله نيز براى حضور در جلسات، دعوت به عمل آيد.

دولت وهابى در واكنش نسبت به اقدامات كميسيون، فعاليت گسترده اى را آغاز كرد. شيخ رشيد رضا، صاحب امتياز مجله المنار، شرح مفصلى در روزنامه هاى مصر منتشر و از دولت عليّه ايران به زندقه ياد كرده و در مقابل اين خدمت 4000 ليره طلا دريافت نموده، به مكه معظمه متوجه شد و مجلس درس مفصلى در صحن كعبه معظمه داير كرده، اراده ابن سعود را به دست گرفت.

روى تند اين تبليغات بيشتر متوجه جناح مذهبى ايران، به رهبرى مدرس بود، چراكه بررسى اسناد، نمايانگر اين حقيقت است كه روابط دربار پهلوى و ابن سعود كاملًا دوستانه بوده است.

در يكى از اسناد آمده است:

«در موقع تاجگذارى بندگان، اعلى حضرت، قوى شوكت همايون شاهنشاهى، ابن سعود تلگراف تبريك عرض نموده بود. اولياى دولت عليّه به جاى اينكه جواب آن را به توسط وزارت جليله امور خارجه يا به توسط دربار به سلطان نجد مخابره فرمايند،

ص: 133

آقاى عين الملك (هويدا) را با مأموريت رسمى به مكه اعزام فرمودند كه مراتب محظوظيت خاطر مهر مظاهر همايونى را به ابن سعود ابلاغ نمايد.» (1) ترديد در ميان رجال سياسى ايران، براى اتخاذ يك موضع اصولى در باره اين واقعه، هر آن شدت پيدا مى كرد. كميسيون به رهبرى مدرس، با تحت فشار قرار دادن مستوفى الممالك، رييس الوزرا، او را واداشت تا به انتشار اعلانى تحت عنوانِ «به اهالى مملكت و عموم مسلمين اعلام مى شود»، اعتراض رسمى دولت خود به اقدامات وهابى ها را آشكار نمايد. دولت در اين اعلاميه از تمام ملل اسلاميه تقاضا مى كند كه در يك تجمع عمومى، ملل اسلامى مقدرات حرمين شريفين را حل و تسويه نمايند. (2) هيأت علميه نجف كه به موازات كميسيون حرمين شريفين تشكيل شده بود، در اين زمان با ارسال تلگرافى براى سيد حسن مدرس و ديگران، ضمن انزجار از عمليات وهابيان، آمادگى خود را براى حفظ نواميس اسلام اعلام مى نمايد.

مدرس در پى اين وقايع، با برگزارى مجلسى در مسجد مروى تهران بر منبر رفته، شرح مبسوطى از فجايع و عقايد سخيفه وهابى ها داده، خواهان اتحاد جامعه اسلامى مى شود.

با افتتاح دوره ششم قانون گذارى و على رغم مشكلات داخلى موجود، كماكان فكر و ذهن مدرس و اطرافيانش، پى گيرىِ موضوعِ حرمين شريفين مى باشد.

بهبهانى در سخنان پيش از دستور خود، با اشاره به بى توجهى ملل مسلمان نسبت به تهديدات كفار، چنين نتيجه مى گيرد:

«تا كى بى حالى؟! تاكى بى اعتنايى؟! تا كى مسامحه ...؟! قلوب هريك از مسلمانان ايرانى را مملو از خون (كرده اند) ...! مى خواهند يك صفوف جديدى به ملل اسلامى ... بيفزايند ...، ايران كه هم از نقطه نظر سياسى و هم از نقطه نظر مذهبى، از جميع فِرَق اسلامى بايستى علاقمندتر باشد، در چه حال است؟! آقا بالا سرها، قيم ها، متولّى ها، سياستمدارها، صاحب اختيارها، بالأخره آنها كه هميشه خود را همه چيز و ديگران را ناچيز مى شمارند، در اين موقع مهم سياسى و ديانتى، در اين موقع حياتى، در اين مدت مديد (تقريباً يك سال) چه كرده اند؟! جمعى مشغول تكذيب، جماعتى بى خيال، چند نفر مشغول كار، ولى چه كار؟ نشستند و گفتند و


1- همان.
2- فصلنامه تاريخ روابط خارجى، سال دوّم شماره 9، ص 32

ص: 134

برخاستند. از هركس پرسيدم، گفتند: مشغول مذاكره هستيم. خلاصه تاكنون چه كرده اند؟! حرف زده اند! حرف خالى و بى فايده!».

او سپس پيشنهاد مذاكره با نمايندگان كشورهاى مسلمان را براى انعقاد يك كنفرانس بين المللى مى دهد تا در آن آينده سياسى حجاز مشخص شود و پيشنهادى با قيد دو فوريت تقديم مجلس مى كند. اين پيشنهاد در واقع قانونى كردن كميسيون دفاع حرمين شريفين است، ليكن پيشنهاد او با عكس العمل شديد رييس الوزرا و بعضى از نمايندگان روبه رو مى شود. بررسى نسخه منحصر به فرد دستنويس مذاكرات مجلس، روشن مى سازد كه در اين سازمان، سانسور شديدى بر مطبوعات اعمال مى شده است؛ «نظميه، حتى نطق وكلا را سانسور مى كند و نمى گذارد در روزنامه ها نوشته شود. نظميه فقط كارش اين است كه اداره سانسور درست كند كه هرچه نوشته مى شود سانسور بكند. (1) سرانجام براثر «تعقيب مذاكرات قبل از دستور» و پا فشارى اعضاى كميسيون، پيشنهاد بهبهانى با امضاى 22 تن؛ از جمله مدرس، به عنوان ماده واحده در مجلس مطرح مى شود. على رغم مخالفت بعضى نمايندگان، كه آيا كميسيون توانايى انجام اقدامى عملى را دارد يا خير؟ مدرس در دفاع از ماده واحده مى گويد:

«عقيده ما اين است كه از براى مملكت ايران خيلى نافع است؛ سياستاً و عظمتاً و بايد در صدد انجام آن مسأله برآييم كه به عبارت اخرى، مركزيت دادن ايران است به جهت اين مسأله. ما همه شركت داريم، ليكن ايران كه دولت بزرگ اسلام است، براى مركزيت دادن به اين مسأله كه منظور نظر تمام است، البته مجلس شوراى ملى احق و اولى است كه در اين مسأله شركت كند ... اما نمى توانم بگويم اين مسأله به اين بزرگى نتيجه اش يك ماهه و دوماهه، يك ساله مى شود. مسأله به قدرى بزرگ است كه بايد يك سال، دو سال هم تعقيب كرد تا ان شاءاللَّه الرحمان (نااميد نيستيم) نتيجه خوبى بگيريم.» (2) اسناد و مدارك ناقص موجود، حكايت از آن دارد كه اين ماده واحده به تصويب رسيد، اما ظاهراً فشار زيادى بر اين جناح مجلس وارد آمد، به طورى كه تقريباً يك ماه


1- همان صص 32 و 33
2- فصلنامه تاريخ روابط خارجى، سال دوّم شماره 9، ص 33

ص: 135

پس از اين، مدرس در تاريخ 7/ 8/ 1305 در راه مدرسه سپهسالار (شهيدمطهرى) ترور شد و اگرچه از اين توطئه جان سالم به در برد، اما نتوانست لااقل در 10 جلسه مجلس حضور يابد.

متأسفانه فقدان اسناد و مدارك سبب شده تا پس از اين واقعه، ديگر اطلاعى از نتيجه اقدامات كميسيون و فعاليت هاى مدرس دراختيار نداشته باشيم.

تنها يك سند كه تاريخ تقريبى آن، سال 1345 ه. ق./ 1305 ه. ش است، تاحدى فشار حاكم بر جناح مدرس را روشن مى كند. در اين سند، ميرزا مهدى زنجانى، از يكى از تجّار (تهران) مى خواهد تا پيام او را به مدرس ابلاغ كند كه:

«چنانچه يك اقدامى از طرف دولت ايران نشود، اسباب سرشكستگى مسلمين و موجب توليد مفاسد خواهد شد. اين كاغذ را به شما محرمانه نوشتم ... شهداللَّه تعالى، مى ترسم اين قضيه (حمله وهابى ها) تعاقب شود و بالمره موجب تباهى مسلمين شود.»

مدرس در حاشيه اين نامه، تنها به نگارش بيتى بسنده مى كند كه خود نشانگر دشوارى هاى موجود و مسائل پشت پرده است:

از قيامت خبرى مى شنوى دستى از دور برآتش دارى! (1)

تسلّط عبدالعزيز بر حجاز

پس از كناره گيرى ملك على از قدرت، عملًا عبدالعزيز بر حجاز مسلّط شد و در تاريخ 17 دى ماه 1304 ه. ش اطلاعيه اى به اين شرح صادر كرد:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

انّ الحمد للَّه نحمده و نشكره و نصلّي و نسلّم على خير أنبيائه و أشرف

مخلوقاته سيّدنا محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و صحبه و سلّم.

اما بعد، قضاياى حسين و پسرانش را با ما، دور و نزديك شنيده اند تا آنكه براى مدافعه از حيات و بلادمان و دفاع از بلاد مقدسه و جلوگيرى از اعمال ناشايسته، ناچار


1- نك: مدرس و كميسيون دفاع حرمين شريفين، فصلنامه تاريخ روابط خارجى، سال دوم، شماره 9، صص 29 تا 33

ص: 136

شمشير كشيده و با جان و مال در اين راه اتفاق كرديم و به فضل خداوند رئوف، بلاد فتح و امنيت در آنجا حاصل شد و از وقتى كه به اين كار مبادرت نموديم، مصمم بوديم آنچه را كه عالم اسلامى كه اهل حجاز ركنى از آن است، راجع به آينده اين بلاد مقدسه حكم نمايند اجرا شود و مكرر عموم مسلمانان را دعوت نمودم كه مجمع اسلامى تشكيل داده، آنچه مصلحت آينده اين بلاد است مقرر دارند. سپس به دعوت عام و خاص پرداخته، به تاريخ 10 ربيع الثانى 1344 ه. ق. به حكومت ها و شعب اسلام نوشته جات- چنانكه در جرايد عالم نيز انتشار يافت- فرستاده شد. دو ماه گذشت، جوابى از احدى نرسيد، جز جمعيت خلافت در هند و او- بارك اللَّه فيها- آنچه بتواند براى خوشى و آسايش حجاج اجرا نموده و مى نمايد.

و چون بحمداللَّه قضيه در حجاز با منصوريت خاتمه پيدا كرد و اهالى حجاز، دسته دسته و يك يك آمدند و آزادانه تشكيل مملكت را چنانكه وعده شده بود، درخواست نمودند و چاره اى جز قبول خواهش هاى مكرر آن ها نيافتم.

پس از آنكه عالم اسلام در اين موقعِ مهم، تصميم و اقدامى ننمود كه هر قسم مى خواهند اداره بلاد را خود مقرر دارند، لهذا آزادى به آنان داده شد و ما قصدى جز اصلاح به قدر امكان نداريم؛ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (1)

. (2) عبدالعزيز بن عبدالرحمن الفيصل آل سعود

22 جمادى الثانيه 1344

ابلاغيه دولت سعودى

پس از آنكه در تاريخ 24 جمادى الثانى 1344 ه. ق. رسماً دولت سعودى تشكيل مى شود، ابلاغيه اى به اين شرح صادر مى نمايد:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

ابلاغيه پادشاهى به حكومت هاى متحابه

به فضل و عنايت پروردگار، اهل حجاز اجتماع و به پادشاهىِ ما در حجاز، بر طبق كتاب اللَّه و سنت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و خلفاى راشدين و تأسيس حكومت موروثى كه


1- هود: 88
2- تاريخ روابط خارجى ايران و عربستان سعودى، صص 55 و 56

ص: 137

امور حجاز با اهل حجاز باشد، بيعت كردند و به اميد خداوند و توكّل بر ذات اقدسش، قبول بيعت نموديم و استمداد و استعانت از ذات خداوند تبارك و تعالى داريم. پس لقب ما «جلالة ملك الحجاز و سلطان نجد وملحقاتها» مى باشد و براى امنيت و راحتى و گشايش و سعادت و خوشى ساكنين اين بلاد و عموم حجاج و زائرين، نهايت كوشش داريم و عنقريب آنچه منظور عالم اسلامى است به عمل آيد و از جريان امور حجاز خشنود شوند و از خداوند مسألت مى نمايم كه مرا در انجام اين امر معاونت فرمايند.

و إنّه ولى التوفيق

ملك الحجاز و سلطان نجد و ملحقاتها

ممنوعيت سفر به حجاز

اين اقدام عبدالعزيز بدين جهت بود كه كشورهاى اسلامى را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد و آنان را ناگزير به برقرارى ارتباط با سعودى كند، ليكن على رغم آن، اخبار و گزارش هاى واصله از عربستان و نگرانى هاى كشورهاى مختلف موجب شد تا مفتى مصر، مسلمانان را از رفتن به مكه منع كند و دولت انگليس نيز اجازه رفتن به حج را به مسلمانان هند نداد و دولت ايران هم در جلسه يازدهم اسفند 1304 ه. ش خود اعلام كرد:

«... مقتضى است به اطلاع عامه برسانيد كه دولت از امنيت و آسايش حجاج در حج نگران است و توصيه مى كند كه امسال از حج خوددارى نمايند.» (1) در تاريخ 1/ 4/ 1305 ه. ش دولت ايران با صدور اطلاعيه اى رسمى، صريحاً به اقدامات دولت سعودى در تخريب اماكن اسلامى و قبور ائمه بقيع اعتراض و اعمال وهابيان را محكوم نمود. متن اطلاعيه به اين شرح است:

به اهالى مملكت و عموم مسلمين اعلام مى شود

تعدّيات و تجاوزاتى كه نسبت به عالم ديانت و عقايد فِرَق مسلمين، از مدتى قبل، طايفه وهابيه به عمل آورده اند و هتك حرمتى كه نسبت به حرمين شريفين، كه قبله و معبد كافه مؤمنين و مركز اتحاد روحانى تمام مسلمين است مرتكب شده اند، عموم مسلمين را


1- اسناد روابط ايران و عربستان سعودى، ص 66

ص: 138

مضطرب و نگران ساخته است و جسارتى كه از طرف آن ها نسبت به بقاع متبركه بزرگان دين در بقيع به ظهور رسيده و قاطبه مؤمنين را متأثر و سوگوار نموده است، معلوم خاطر عموم اهالى مملكت مى باشد.

دولت ايران از بدو تجاوزات اين طايفه، هميشه بر اين گونه عمليات كه مخالف آداب و حيثيات ديانتى و مناقض با اصول تمدن است، اعتراضات شديد نمود تا اينكه از طرف عبدالعزيز بن سعود، رييس آن طايفه ابراز مواعيدى شد كه اين گونه فجايع و تجاوزات كه بى احترامى صريح به عقايد و شعائر ملى عالم اسلام است، ارتكاب و تكرار نشود.

در تاريخ 1/ 4/ 1305 ه. ش دولت ايران با صدور اطلاعيه اى رسمى، صريحاً به اقدامات دولت سعودى در تخريب اماكن اسلامى و قبور ائمه بقيع اعتراض و اعمال وهابيان را محكوم نمود.

ولى برخلاف انتظار، عملياتى اخيراً منافى با مواعيد خود از آن ها به ظهور رسيد كه قلوب اسلاميان را متأثر و متألم نمود و سبب گرديد كه دولت ايران دعوت ابن سعود را براى شركت در مجمع عمومى حجاز قابل قبول ندانسته و رد نمايد.

از آنجا كه تجليل اماكن مقدسه كه كرورها نفوس از روى عقيده و ايمان، آن نقاط شريفه را مهبط انوار رحمانى و منبع فيض آسمانى مى دانند، از شعائر ملى اسلامى است و مخصوصاً در اين برهه از زمان، كه عصر احترام عقايد و آداب ديانتى است و تمام ملل متمدنه عالم، از هر قوم و ملت، سعى دارند كه معتقدات مذهبى ديگران را تعظيم و تكريم نمايند و تعدّى و تحميل بر شعائر دينى ساير ملل را منسوخ سازند. بديهى است دولت و ملت ايران نمى تواند ساكت نشسته و تحمل نمايد يك فرقه معدود كه نسبت به ملل اسلامى در حكم اقل قليل هستند، عقايد خود را بر تمام عالم اسلام تحميل نمايند. و حقيقتاً جاى بردبارى و تحمل نيست. در عصرى كه هريك از ملل حيه، از براى آثار و قبور حكما و بزرگان و ارباب شعر و صنعت، هرچند كه منسوب به ملل ديگرى باشند، هزارگونه احترامات قائل مى شوند و از اين لحاظ، مابين مليت و قوميت و نژاد فرقى نمى گذارند، يك طايفه فقط به استمساك تعاليم و مبادى خود، آثار ائمه هدى و

ص: 139

اولياى خدا را كه در روح و قلب كرورها نفوس جاى دارند، منهدم سازند.

دولت ايران اين رفتار را از مقوله تجديد اعمال ادوار توحّش و جاهليت تلقى نموده و بر اين كردار فجيع شديداً اعتراض مى نمايد. در همان حال، به قاطبه مسلمانان عالم خطاب و اعلام مى دارد كه، به حكم وحدت عقيده اسلامى، متفقاً به وسايل ممكنه از اين عمليات تجاوزكارانه جلوگيرى به عمل آورند و از آنجاكه حرمين شريفين، حقيقتاً به تمام عالم اسلام تعلق دارد و هيچ ملت مسلمان دون ملت ديگر، حق ندارد اين نقاط مقدسه را كه قبله جامعه مسلمانان و مركز روحانيت اسلام است به خود اختصاص داده، تصرّفات كَيْفَ ما يَشاء نمايد و اصول تعاليم خود را بر عقايد ديگران تحميل كند.

بنابراين، از تمام ملل اسلاميه تقاضا مى شود كه در يك مجمع عمومى ملل اسلامى، مقدّرات حرمين شريفين را حل و تسويه نمايند و قوانين و نظاماتى وضع گردد كه تمام مسلمانان برطبق عقايد مختصه خود، بتوانند آزادانه از بركات روحانى و فيوض آسمانى اماكن مقدسه مكه معظمه و مدينه طيبه برخوردار و متمتع شوند و اين سرچشمه فيض و سعادت الهى تمام طوايف مسلمانان عالم را بدون تبعيض و استثنا سيراب سازد.

اميدواريم كه ملل و دول اسلامى، اين تقاضاى دينى و ملى را به سمع قبول اجابت كرده و راضى نشوند بيش از اين بر مقدسات ملى و شعاير مذهبى آنان لطمه وارد آيد. (1) اوّل تيرماه 1305

حسين بن يوسف رييس الوزرا

پس از صدور اين اطلاعيه، متأسفانه هيچ گونه حركت جدّى در جهان اسلام براى وادار كردن سعوديان در پذيرش ترميم قبور و حفظ آثار تخريب شده صورت نمى پذيرد


1- اسناد روابط ايران و عربستان سعودى، ص 69

ص: 140

و در نتيجه فشار دولت سعودى بر شيعيان افزايش يافته، به شكلى كه در شب هفتم محرم 1347 ه. ق. مدير شرطه سعودى با تعدادى سرباز به محل برگزارى عزادارى شيعيان ايران حمله و اسباب و وسايل آنجا را غارت مى كند و سيّدى از سادات حجاج، به نام حاجى سيد محمد باقر را با كمال اهانت و زجركشيده به زندان مى برد. (1) و سختگيرى نسبت به حجاج ايرانى روزبه روز بيشتر مى شود.

در گزارش كنسولگرى ايران در جده، به تاريخ 28 محرم 1347، چنين آمده است:

«... مأمورين حكومت حجاز در مدينه منوره و در مكه مكرمه، با حجاج ايرانى بسيار سختگيرى كردند و نمى گذاشتند كه حجاج به آزادى، خودشان زيارت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و زيارت ائمه اطهار عليهم السلام در بقيع به عمل بياورند و وعده هايى كه حكومت داده بود، ابداً موقع اجرا نگذاشت، بلكه به خلاف پيشتر، خيلى سخت گيرى مى نمايد.

متروكات امواتِ حجاجِ ايرانى را، كه همه را در مكه معظمه به واسطه مأمورين بيت المال ضبط كرده اند، تاكنون به جنرال قنسولگرى نفرستاده اند ... لهذا از براى تأمين حقوق و شؤون مذهبى رعاياى دولت عليّه ايران در قطعه حجاز، بهتر آن است كه مانند سال گذشته، بلكه به طور اشدّ، دولت عليّه ايران اوامر مؤكده صادر فرمايند كه هيچ كس از ايران به حجاز نيايد و قدغن سخت مقرر فرمايد تا وقتى كه مسائل مختلف فيه، به طور احسن و اكمل تسويه شود و تأمينات كافيه، به جهت حفظ حقوق و شؤون مذهبى رعاياى دولت عليّه ايران در حجاز تحت يك قاعده صحيح گرفته شود. به جهت استحضار خاطر اجل عالى به عرض رسيد.

وكيل جنرال قنسولگرى دولت علّيه ايران

محمدعلى لارى

پى نوشت ها:


1- همان، ص 69

ص: 141

ص: 142

ص: 143

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 144

شهر دين، شهر خدا، شهر رسول

شهر دين، شهر خدا، شهر رسول صلى الله عليه و آله

چار جرعه

سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)

جامه هوس كَندم، رخت عشق بر كردم از پياله وحدت، چار نوش سر كردم

نوش اوّلم: لبيك، آمدم، قبولم كن اينك از قفس جستم، فكر بال و پر كردم

نوش دوّمم: اى دوست؛ من مقيم اين كويم تا ز بند خود رستم، در برت گذر كردم

نوش سوّمم: لبيك؛ عاشقانه مى گردم تا بيابمت اى جان، از جهان حذر كردم

نوش چارمم: عالم، خال روى خوب توست غير تو نديدم هيچ، هر طرف نظر كردم

***

هر چه من بد و زشتم، تو جميلى و خوبى زان همه بدى، سويت- خوب من!- سفركردم

ص: 145

چار نوش از اين باده، دادى و نپرسيدى عمرى از سر شهوت، لب چگونه تر كردم

حاليا پشيمانم، رو به تو گريزانم من كه زندگانى را با گنه هدر كردم

«اى حبيب من، لبيك؛ اى طبيب من لبيك» گفتم و بدين نجوا، شام خود سحر كردم

گنبد خضرى كه اقيانوس بود

قاسم چنگيزى، زائر

هان! بيا تا شاخه هاى نسترن گيرى از اين روضه عاشق فكن

نشأه را دريافتم دريا زدم قلّه را هم يافتم بالا شدم

گنبد خضرا كه اقيانوس بود پيش چشمم آب و آتش مى نمود

شعله مى بايد زنم در خون و پوست تا بسوزد در من آنچه غير اوست

پاك و دريايى چنان اهل وصول بگذرم از منبر و بيت رسول صلى الله عليه و آله

پرده در پرده تماشايى است يار مژه هايش از ستون هايى است يار

هر يكى را نامى و نام آورى است خاطرى از خاطرات دلبرى است

ناله هاى استن حنانه را مولوى خوش گفته، كوته ماجرا

من، شرر با سوز ديگر مى دهم بى دف و نى، ساز خود سر مى دهم

اى تمام ياس ها در دامنت عطر خلقت، عطسه پيراهنت

اى تمام برگ هاى سبز، تو شاخه ها و ساقه بى هرز، تو

آفتاب از سايه چشمت به خواب خواب از گرماى تو در پيچ و تاب

آبروى ما خم ابروى تو آب روى ما بخار روى تو

در ميان روضه جاى پاى نيست پس قدم اندازى ما بهر چيست؟

بايد اينجا پا گرفت و سر نهاد چشم ديدن بست و چشم تر گشاد

ص: 146

چشم را اينجا، هوايى ديگر است روز، بارانى و شب بى بستر است

شط بارانيش تا دريا رهاست تا افق هايش مسير، اشكهاست

سينه اينجا شرح مصدر مى شود آيه را ناخوانده، از بر مى شود

در نماز، از رقص آيات خدا گردشى دارد، هواى سينه ها

بر سر ما، ابر و مه، رقصان عجيب اين چنين وضعى مدينه بس غريب

خواب هاى ديگرم ديدارها با عزيزان، دوستداران، يارها

آتشى بايد كه ارحام بقيع شعله گيرند از محبّان شفيع

شمع مى سوزد شفاعت سوز اوست بال پروانه شهيد روبروست

شهر فيض و بركات

جواد محدّثى

من از اين شهر اميد

شهر توحيد كه نامش «مكه» است

و غنوده است ميان صدفش «كعبه» پاك

قصه ها مى دانم ...

دست در دست من اينك بگذار،

تا از اين شهر پر از خاطره، ديدن بكنيم

هر كجا گام نهى در اين شهر

و به هر سوى كه چشم اندازى

مى شود زنده بسى خاطره ها در ذهنت

يادى از «ابراهيم»

آنكه شالوده اين خانه بريخت

آنكه بت هاى كهن را بشكست

آنكه بر درگه دوست،

پسرش راكه جوان بود، به قربانى برد

ص: 147

يادى از «هاجر» و اسماعيلش

مظهر سعى و تكاپو و تلاش

صاحب زمزمه زمزم عشق

يادى از ناله جانسوز «بلال»

كه در اين شهر، در آن دوره پرخوف و گزند

به «احَد» بود بلند

يادى از غار «حِرا» مَهْبط وحى

يادى از بعثت پيغمبر پاك

يادى از «هجرت» و از فتح بزرگ

يادى از «شعب ابى طالب» و آزار قريش!

شهر دين، شهر خدا، شهر رسول

شهر ميلاد على عليه السلام

شهر نجواى حسين، در «عرفات»

شهر قرآن و حديث

شهر فيض و بركات

*** قطره اى از معرفت بر ما چشان!

سيد احمد حسينى نژاد

اى خداى كعبه، اى پروردگار اى كه «هستى» گشته از تو آشكار

بذر خلقت را به يك جا كاشتى نظم «هستى» را تو برپاداشتى

كعبه را كردى نمودار جهان محورى كو خلق گرداگرد آن

در دل هر ذرّه نظمى و نظام كل منظومات دارند اين پيام:

ما همه فانى و باقى ذات او كلّ شى ء هالك الّا وجهُهُ

اى خداى كعبه، اى معبود ما عشق ما محبوب ما مقصود ما

ص: 148

بى كس و بيمار و مسكين آمديم با دل بشكسته غمگين آمديم

بى كسان را ملجأ و همدم تويى كاشف الكرب بنى آدم تويى

دردمنديم اى سميع و اى بصير يا غياث المستغيثين دست گير

اى خداى كعبه و ركن و مقام اى كه ابراهيم را دادى سلام

حج ما را كن قبول آستان قطره اى از معرفت بر ما چشان

حريم حرم

اى كه بر اين خاك قدم مى نهى پا به سر كوى حرم مى نهى

اول از آلايش تن پاك شو پس به حريم در او خاك شو

پا به ادب بر سر اين خاك نه هر كه ادب نيست از او خاك به

***

اى كه در اين كوى قدم مى نهى روى توجه به حرم مى نهى

پاى ز اول به سر خويش نه خويش رها كن قدمى پيش نه

***

دولت اگر خواهى از اين در درا نيست جز اين در در دولت سرا

پرده اين در كه ز او تار جانست غاشيه اش نه طبق آسمانست

دست بر آن حلقه نبر سرسرى كين نبود حلقه انگشترى

مهر سليمان كه جهان بر گرفت سكّه اش از حلقه آن در گرفت

ما و كعبه

عماد فقيه كرمانى

ميان كعبه و ما گرچه صد بيابان است دريچه اى ز حرم در سراچه جان است

اگر عزيمت خاك در حرم دارى كفن بپوش چوآيى چنانچه فرمان است

ص: 149

ز بوستان رخت گل كسى تواند چيد كه خار باديه اش در نظر چو ريحان است

به بال همت اگر مى پرى ز خار مپرس چرا كه طاير قدس ايمن از مغيلان است

بيا و بنگر اگر چشم خرده بين دارى كه سنگريزه بطحا عقيق و مرجان است

مپاى خواجه كه خضر از براى خدمت تو زلال بر كف و موقوف در بيابان است

شنيده ام كه به حجاج عاشقى مى گفت كه كعبه من سرگشته كوى جانان است

طواف كعبه دل گر ميسّرت گردد عماد، حج پذيرفته در جهان آن است

مِهر حسن

حبيب چايچيان (حسان)

راضى به مشيت خدا بود آن بنده مجتباى مسعود

بر پاكى او خداست شاهد بر قامت او نبى ست مشهود

در سوز و گداز عشق و تسليم او از حق و حق از اوست خشنود

هنگام نماز رنگ مى باخت آن عاشق بيقرار معبود

تا سجده او خدا پسندد بس چهره به خاك بندگى سود

روشنگر آسمان توحيد خاموش كن لهيب نمرود

بر كار امام، خرده كم گير! فرمان خداست آنچه فرمود

سدّى كه عدو به راه حق بست با حوصله، اين امام، بگشود

تا دفتر دين نگردد اوراق شيرازه عمر خويش فرسود

چون شمع سحر ز جان خود كاست تا اينكه دوام دين بيفزود

يك عمر حسن به سوز دل ساخت در زندگيش دمى نياسود

بى مِهر حسن حسان! به محشر هرگز عملى نمى دهد سود

پيامبر

محمد، آفتاب آخرين است نسيم عشق ناب آخرين است

ص: 150

اساس كعبه و مبناى محراب ظهور انقلاب آخرين است

ضياء ديدگان روشنايى هدايت را شتاب آخرين است

امين فلك ناب نسل آدم حليف النصر، باب آخرين است

نسيم روح افزاى رهايى مكلف را خطاب آخرين است

حريم مهر و ابواب خرد را شكوه كامياب آخرين است

فروغ دانش و عشق مجسم قلم، لوح و كتاب آخرين است

خم ابروى او گنج معانى است دلش، امّ الكتاب آخرين است

خداى بينش و آواى عرفان لبش، فصل الخطاب آخرين است

صفاى گل، نواى ناى بلبل رخ سنبل گلاب آخرين است

صراط دوره و رهنامه اجر سلامٌ هِيَ حتّى مَطلَعِ الْفَجْر

مدينه

جواد محدثى

مدينه مدفن پيغمبر ماست كه خاكش سرمه چشم ترماست

مدينه مهبط جبرئيل بوده است مدينه، مرقد چار اختر ماست

مدينه، سرفراز و سربلند است مدينه، داغدار و دردمند است

ز ديوار و زمين و كوچه هايش صداى ناله زهرا، بلند است

بقيع دلخراش ما، در اينجاست قبور اولياى ما، در اينجاست

درونش قبر بى نام و نشانى است كه مى گويند آنجا قبر زهرا است

خداوندا! بسى حسرت كشيديم به شهر پاك پيغمبر رسيديم

مدينه آمديم اما دريغا! كه قبر حضرت زهرا نديديم

بقيع ما نشانش بى نشانى است بقيع ما گلستان نهانى است

درون شب در اين گلزار خاموش چراغش نور ماه آسمانى است

ص: 151

جارى هاى حج

طرح جايگزين شود.

ص: 152

كشف يك چاه و منبر قديمى در صحن مسجدالحرام

رياض، خبرگزارى جمهورى اسلامى:

روزنامه «عُكاظ» چاپ عربستان، از كشف يك چاه و منبر قديمى و برخى قطعات ديگر در صحن مسجد الحرام و در نزديكى چاه زمزم خبر داد.

اين روزنامه نوشت: كارگرانى كه مشغول حفارى اطراف چاه زمزم، به منظور انتقال در ورودىِ آن به خارج از صحن بودند، موفق به كشف اين چاه و منبر شدند.

چاه پيشگفته كه در جايگاه ويژه زنان، در جوار چاه اصلى زمزم واقع شده، به صورت مرتب سنگ چينى شده است.

عكاظ افزود: آب كنار اين چاه نيز به آزمايشگاه منتقل شد و نتايج بررسى نشان داد كه اين آب گوارا و آشاميدنى است امّا به آب چاه زمزم ارتباطى ندارد.

يك استاد دانشگاه «امّ القرا» ى مكّه مكرّمه، كه در آثار اسلامى تخصّص دارد، در اين زمينه به عكاظ گفت: آثار كشف شده متعلّق به سال هاى صدر اسلام است؛ زيرا كه در دوره عباسيان صحن كنونى محل سكونت شهروندان مكّه بود.

دكتر «ناصر بن على الحارثى» پيش بينى كرد كه در ادامه حفارى هاى صحن مسجدالحرام، آثار باستانىِ بيشترى كشف شود.

چهار زاويه مسجد الحرام و نيز چاه زمزم چند ماه است كه با هدف گسترش صحن

ص: 153

طواف حاجيان و عمره گزاران در دست حفارى و بنّايى است.

ايجاد تسهيلات تازه در «مسجد الحرام»:

معاون رييس كلّ امور مسجد الحرام، تسهيلات ايجاد شده در اين مسجد براى رفاه عمره گزاران و حاجيان را تشريح كرد.

روزنامه «عكاظ» چاپ عربستان، به نقل از شيخ «محمّد ناصر الخزيم» نوشت: در زمان حاضر 136 پلّه برقى در داخل و خارج مسجدالحرام نصب شده كه اين پله ها براى جابجايى يك ميليون زائر در هر ساعت در نقاط مختلف حرم و اطراف آن مورد استفاده قرار مى گيرد.

وى با اشاره به اينكه در سال جارى پنج درِ خروجىِ ديگر در بالا و اطراف كوه مروه براى خروج فورىِ زائران پس از سعى صفا و مروه افزوده شده، گفت: چهار پل جديد در محوّطه شمال مسجدالحرام و يك پل نيز كه پشت بام حرم را به خيابان متربط مى كند، احداث شده است.

معاون رييس كلّ مسجد الحرام با اشاره به ايجاد 17 گذرگاه ويژه حركت معلولان افزود: از اين پس عمره گزاران مى توانند نيازهاى خود را در داخل حرم از طريق 117 تابلو راهنمايى برقى نصب شده تأمين كنند.

وى افزود: براى جلوگيرى از قطع برق حرم، يك نيروگاه 32 مگاواتى در 25 كيلومترى حرم احداث شده و باترى هاى «يو. پى. اس.» نيز در اطراف حرم تعبيه شده كه قادر است با راه اندازى نيروگاه اضطرارى 30 دقيقه برق مورد نياز حرم را تأمين كند.

شيخ خزيم، احداث سيستم برودتى صفا و مروه را نيز از كارهاى تازه ذكر كرد و افزود: در 450 مترى حرم يك مركز براى سيستم خنك كننده مسعى و مناطق جديد حرم طراحى شده است.

ص: 154

ص: 155

نقد و معرفى كتاب

طرح جايگزين شود.

ص: 156

سيماى مدينه

سيماى مدينه

دريا دار ايوب صبرى (1) / على اكبر مهدى پور

مجموعه «مرآت الحرمين»، شامل اخبار و آثار منتشر شده در كتب مقدّس، در باره مكه مكرّمه و مدينه منوّره؛ حوادث و رخدادهاى آنها در طول قرون و اعصار؛ تاريخ قبايل متوطّن در آنها، از گذشته دور تا اوايل قرن چهاردهم هجرى است.

مدينه منوّره تجلّيگاه سيناى وجود، جلوه گاه بينش شهود، سرچشمه فيوضات حضرت محمود، حقيقت آراى عنايات معبود، پرستش گاهِ: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ (2)

؟ پاسخ فرماىِ: ... للَّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ (3)

، آستان ملك پاسبان اشرف كاينات، پايگاه حكومت افضل موجودات، مصداق بارز: فَاخْلَعْ نَعْلَيْك ... (4)

كعبه مقصود شيفتگان يار، قبله موعود طالبان فيض حضور و ميعادگاه راهيان وادى طور است.

شبنم درود بيكران و تحيّات بى پايان، بر گلبن حديقه تكوين، رشك فردوس برين، شميم افزاى گلگشت علّيين، صدر نشين سلسله مرسلين، فيض ياب «سِدْرَةِ الْمُنْتَهى» ربّ العالمين (5)، هدايتگر طالبان حق و يقين، نگين انبيا و ختم مرسلين باد!

نسيم رحمت حق، بر صدر نشينان صدق و يقين، سُلاله پاك ختم المرسلين و پيروان راستين دين مبين باد!

*** بر ارباب دانش و بينش پوشيده نيست كه حرمين شريفين در طول قرون و اعصار،


1- دريا دار سرتيپ ايوب صبرى، نويسنده كتاب ارزشمند «مرآت المدينه»، كه بخش مختصرى از آن در اين شماره تقديم خوانندگان گرامى شد، در اوايل قرن 19 م. در دهكده «ارميّه» در جنوب شرقى «تساليا» در 250 كيلومترى «آتن» پايتخت يونان ديده به دنيا گشود. وى پس از گذراندن تحصيلات عالى، به مقام «مين باشى» (سرتيپ) در دولت عثمانى نايل آمد، سپس به سرپرستى مدرسه عالى نيروى دريايى و رياست ديوان محاسبات ارتش عثمانى برگزيده شد و در ماه صفر 1308 ه. (برابر ايلول 1890 م) درگذشت. از او آثار ارزشمند فراوانى برجاى ماند كه از آن جمله است: 1) احوال جزيرة العرب. 2) اسباب العنايه، در ترجمه بداية النهايه. 3) تاريخ وهّابيان. 4) ترجمه شمائل شريف. 5) تكملة المناسك. 6) رياض الموقنين. 7) شرح بأنت سعاد. 8) محمود السّير، در سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله. 9) مرآت الحرمين، تاريخ مكه و مدينه، در 5 مجلّد. 10) نجات المؤمنين (احكام و معارف). گفتنى است، همه آثار ياد شده به زبان تركى استانبولى مى باشد.
2- غافر: 16
3- همان.
4- طه: 12
5- اشاره به معراج و كريمه عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى: النّجم: 14

ص: 157

همواره مورد توجه محققان و پژوهشگران بوده و آثار فراوانى به زبان فارسى و تازى در اين زمينه به رشته تحرير در آمده است. ولى در ديار عثمانى (تركيه) اثر شايسته اى در اين رابطه منتشر نشده بود كه در اثر توجهات خاص سلطان عبد الحميد ثانى (1)، اين كمترين، توفيق تهيّه و تنظيم اين اثر ارزشمند را در دو جلد پيدا كرد.

جلد نخست، با عنوان «مرآت مكه» كه به زيور طبع آراسته شد و مورد توجه علاقمندان قرار گرفت و در سطح گسترده اى انتشار يافت.

جلد دوم آن، دستخوش حوادث شده، روزگارى بس دراز در بوته تعطيل قرار گرفت.

اكنون خوشوقتم كه فرصتى پيش آمد و توانستم دست نوشته هاى خود را تنظيم نموده، نكات ارزشمند فراوانى از كتاب گرانسنگ «خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفى» اثر خامه «سمهودى» (2) برگزينم و بر نوشتار خود- كه بر اساس مشاهدات شخصى و تحقيقات ديرينه خود فراهم آمده است- بيفزايم و با عنوان «مرآت مدينه» به دوستداران و شيفتگان مدينة الرّسول (صلى الله عليه و آله) تقديم كنم.

*** هجرت سراى رسول گرامى اسلام (مدينه)، با چشمه سارهاى فراوان، باغستان هاى بسيار و بناهاى آباد، دوّمين شهر مشهور حجاز است. اين شهر، گرچه در عصر جاهلى و برهه اى از صدر اسلام، از نظر عمران و آبادى، مورد توجه قرار نگرفته بود، ولى بعدها مورد اهتمام سلاطين و زمامداران قرار گرفت. در عمران و آبادى آن تلاش فراوان شده و امروزه به صورت يكى از شهرهاى آباد منطقه در آمده است.

مدينه منوّره در دشتى هموار و مرتفع، در 250 درجه و 20 دقيقه عرض شمالى، 37


1- سلطان عبدالحميد خان ثانى، سى و چهارمين پادشاه عثمانى، جلوس 1293- 1327 ه. ق.
2- سمهودى، نور الدين على بن احمد مصرى متوفاى 911 ه. كتاب گسترده اى در باره مدينه منوّره نوشت و آن را «اقتفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» نام نهاد و سپس آن را تلخيص كرده، با عنوان «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» به رشته تحرير درآورد. اين كتاب در چهار جلد بزرگ، به سال 1374 ه. در مصر به طبع رسيد و سپس بارها در لبنان افست شده است. سمهودى يكبار ديگر آن را تلخيص كرده، به نام «خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفى» نشر داده است. مؤلف ايوب بصرى در كتاب مرآت مدينه، از گزينه سوم مطالبى برگزيده و بر كتاب خود افزوده است.

ص: 158

درجه و 3 دقيقه طول شرقى قرار گرفته (1)، از شمال به كوه «احُد» و از شرق به كوه «طبرى» محدود است.

در ميان اهالى مدينه، كه تعداد آنها 30000 تن تخمين زده مى شود (2). تعداد انگشت شمارى از فرزندان انصار يافت مى شود. ديگر ساكنان اين شهر مقدس، از تبار كسانى هستند كه از بلاد ديگر به قصد مجاورت حرم مطهر رسول مكرم (صلى الله عليه و آله) به اين شهر مهاجرت كرده، در اين بلده طيّبه مأوا گزيده اند.

به پيروى از احاديث صحيحى كه از زبان درر بار پيامبرخدا (صلى الله عليه و آله) شرف صدور يافته، كه فرموده اند:

1) «مَنْ زارَ قَبْري وَ جَبَتْ لَهُ شَفاعَتي». (3)

2) «ما بَيْنَ قَبْري وَ مِنْبَري رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ». (4)

همه حجاج بيت اللَّه الحرام- بدون استثنا- همه ساله پيش از مراسم حج يا پس از آن، به قصد زيارت قبر مطهّر نبىّ مكرّم (صلى الله عليه و آله) به مدينه منوّره مشرّف شده، پيشانى ادب بر آستان ملك پاسبان آن حضرت مى سايند. با زيارت اين قبله عاشقان و كعبه مشتاقان، به ذيل عنايت خاتم پيامبران توسّل مى جويند و براى دست يابى به شفاعت موعود، در آن روضه منوّره حضور مى يابند و به عبادت حىّ داور و زيارت قبر پيامبر مى پردازند.

برخى از اين سعادت پيشگان، به هنگام تشرّف به عتبه بوسى روضه مطهّر، آنچنان مجذوب جذبه هاى پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) قرار مى گيرند كه از شهر و ديار خويش دسته شسته، رخت سفر بسته، مجاورت حرم نبوى را بر مى گزينند.

قسمت اعظم ساكنان مدينه منوره را كسانى تشكيل مى دهند كه خانه و كاشانه خود را ترك كرده، به حضرت دوست پناه آورده اند.

در ميان قبايل معروف مدينه مى توان از «آل برى» و «آل سمهودى» نام برد كه آل برى از مغرب و آل سمهودى از مصر به اين سرزمين آمده و رحل اقامت افكنده اند.

مدينه منوره در 400 كيلومترى شمال مكه (5) و 100 كيلومترى شرقِ درياى سرخ قرار دارد، مسير مكه تا مدينه ريگزار و سنگلاخ مى باشد و به ندرت قابل كشت و زراعت است.

چهار سوى مدينه به وسيله سور بسيار زيبايى به شكل مربع شكسته، محصور است


1- موقعيت جغرافيايى شهر مدينه در منابع جديد چنين آمده: مدينه در مدار 39 درجه و 36 دقيقه شرقى در خط طولى و 24 درجه و 28 دقيقه و 5 ثانيه در خط عرضى قرار دارد. [جعفريان، رسول، آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 139].
2- يعنى در ايّام تأليف كتاب، و امروزه آمار ساكنان مدينه، از مرز 000/ 600 نفر گذشته است.
3- تقى الدين سبكى شافعى، متوفاى 756 ه. كتاب ارزشمند «شفاء السقام» را با اين حديث آغاز كرده و دهها منبع براى آن برشمرده است. [شفاء السّقام، چ حيدر آباد دكن، 1402 ه. ص 2- 14].
4- كلينى، فروع كافى، ج 4، ص 553
5- در متن «غرب مكه» كه صحيح آن «شمال مكه» و صحيح تر آن «شمال شرقى مكه» مى باشد. وفاصله مدينه تا مكه را در منابع فعلى 450 الى 500 كيلو متر مى نويسند.

ص: 159

و چهار طرف آن را رشته كوههاى به هم پيوسته احاطه كرده، صخره هاى سخت و استوارى در جهت باد شمال قرار دارد و قلعه قديمى و مستحكمى به نام «حصار داخلى» در درون سور مدينه موجود است.

اين سور 14000 ذراع طول و حدود 20 متر ارتفاع دارد و ضخامت آن به 10 متر مى رسد. (1) سنگ هايى كه در اين سور به كار رفته در نهايت سختى و صلابت است.

باروهاى مدينه پنج دروازه به اسامى زير دارد:

1) درب المصلّا

2) درب الصغير

3) درب الشامى

4) درب ا لسوارقيه

5) درب البقيع

«درب مصلّا» به نام هاى: درب سويقه، باب السّوق و باب المصر نيز ناميده مى شد و بر سر درِ آن، كريمه زير نبشته شده بود:

إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَانَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، أَلّا تَعْلوُا عَلَىَّ وَ أْتُوني مُسْلِمينَ. (2)

پايه ها و ديوارهاى آن، با سنگ هاى سياه و با صلابت، در نهايتِ استحكام ساخته شده بود، ليكن با گذشت زمان، قسمت هايى از آن فرو ريخته بود.

اين دروازه (درب مصلّا) در قسمت غربى سور، در راستاى مصلاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) در روزهاى اعياد، در 645 مترىِ باب السلام قرار دارد.

«درب صغير» در نزديكى قلعه امير، در راستاى درب مصلا قرار دارد. نامگذارى


1- در متن «آرشون» تعبير شده و آن كمى بيش از يك متر مى باشد، ولى ما به جاى آرشون، تعبير متر را به كار برديم.
2- نمل: 30 و 31

ص: 160

آن به «درب صغير»، از نظر مقايسه با «باب شامى» است، كه به آن درب كبير نيز گفته مى شود.

«درب بقيع» در سمت شرقى سور، به عنوان «باب الجمعه» مشهور شده و حدود 430 متر از باب جبرئيل فاصله دارد.

يادآورى:

منظور از ذراع كه در مورد طول سور مدينه به كار برديم، همان ذراع معمارى است، ولى آنچه در مورد مساحت حجره شريفه و روضه مطهره به كار خواهيم برد، ذراع آدمى است.

«ذراع آدمى» همان ذراع دست است و آن، با توجه به كسرىِ يك هشتم از ذراع متداول در مصر و حجاز، معادل دو وجب خواهد بود، كه ذراع رايج در مصر و حجاز معادل يك ذراع و يك سوم ذراع آدمى است.

درب بقيع تا نيمه قرن هشتم بسته بود، ملك صالح مصرى در سال 755 ه. آن را گشود و ساكنان آن منطقه را قرين مسرّت نمود. ولى مدتى بعد، باز هم مسدود شد و به تدريج پايه هاى آن فرو ريخت و دروازه بودن خود را از دست داد. در نتيجه، تعداد دروازه هاى سور مدينه به چهار كاهش يافت.

پدر سلطان عبد الحميد (1) در روزگارى كه سعادت تجديد بناى روضه مطهر را داشت، براى تسهيل در امر بيرون آوردن وسايل ساختمانى، در ميان باب بقيع و باب شامى، درب جديدى به نام «باب مجيدى» گشود و شمار درهاى حصار مدينه به پنج، افزايش يافت.

برج هاى پنجگانه

بر فراز هر يك از دروازه هاى پنجگانه، برجى بسيار زيبا و دلنواز، با نقش و نگار لطيف و روح افزا ساخته شده، كه وظيفه ديدبانى در برابر تهاجم اعراب باديه نشين را به عهده دارد.


1- پدر وى: سلطان عبد العزيز، سى و دومين پادشاه عثمانى، جلوس 1277- 1293 ه. ق.

ص: 161

مدينه رسول در عصر رسالت

در عصر سعادت اقتران رسالت، در اطراف مدينه چيزى به نام برج و بارو وجود نداشت، بلكه دو قبيله بزرگ «اوس» و «خزرج» دو نياى بزرگ انصار، خانه هاى خود را به شكل ساختمان هاى زنجيره اى در كنار يكديگر و به صورت به هم پيوسته ساخته بودند و در نتيجه، شهر قديمى مدينه به صورت يك شهر بسيار بزرگ تجلّى مى كرد، كه يك سوى آن تا منطقه روح افزاى «قُبا» رسيده بود.

آبادانى شهر مدينه در عصر رسالت به اوج خود رسيد و تا هنگامه فاجعه دلخراش و خانماسوز «حَرّه» هر لحظه بر زيبايى آن افزوده مى شد، ولى از آن تاريخ به بعد، رو به ويرانى نهاد و در عهد «طائع للَّه» (1) محل تاخت و تاز اعراب باديه نشين شد. اموال و اشياى اهالى به تاراج رفت، تا عضدالدوله وزير شايسته آل بويه (2) در سال 360 ه. (3) براى حفاظت و حراست از ساكنان حريم نبوى، در برابر چپاولگران بدوى، باروى بسيار مستحكمى ساخت.

برج و باروى مدينه

حصار محكمى كه عضد الدوله بنياد نهاد، حدود دو قرن پا برجا بود و در مواقعى به تعمير و مرمّت نياز پيدا مى كرد.

با گذشت زمان، برخى از برجها، باروها و قسمتهايى از ديوارهاى آن فرسوده شد و فرو ريخت. باديه نشينان بى فرهنگ با نفوذ از نقاط ياد شده، به ايذا و آزار اهالى مدينه دست يازيدند.


1- الطائع للَّه، فرزند المطيع للَّه، از خلفاى عباسى، روز 13 ذى قعده 363 ه. ق. به دنبال خلع پدرش ازخلافت، بر مسند خلافت نشست و تا روز 19 شعبان 381 ه. ق. حكم راند. در تاريخ ياد شده، بهاء الدوله او را وادار به خلع خويشتن از خلافت نمود و در شب عيد فطر 393 ه. در گذشت. [سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 410].
2- عضد الدوله بويهى، وزير شايسته «طائع للَّه عباسى» آثار ارزشمند فراوانى از خود به يادگار نهاد، كه از آن جمله است: 1) گنبد و بارگاه حرم مطهّر مولاى متقيان در نجف اشرف. 2) گنبد و بارگاه سالار شهيدان در كربلاى معلّا. 3) گنبد و بارگاه ائمّه بقيع در مدينه منوّره. 4) ساختمان دار الشّفاى بغداد. 5) بازار مشهور به: «سوق الأمير» در شيراز. [مؤلف].
3- به نقلى ديگر در سال 363 ه. [مؤلف].

ص: 162

به سال 450 ه. جمال الدين محمدبن ابى منصور اصفهانى، صاحب رباط عجم (1) سور محكمى بر شالوده هاى كهن ساخت و قسمت هاى فرسوده را بازسازى كرد و اهالى مدينه را از هجوم اشقيا رهايى داد.

در كتابى كه به قلم «شهاب الدين ابن ابى شامه» به رشته تحرير درآمده، از ابن اثير نقل كرده كه گفت:

روزى در مسجد النبى (صلى الله عليه و آله) يكى از اهالى مدينه را ديدم كه در مورد «جمال الدين اصفهانى» دعاى بسيار عريض و طويلى نمود، از علّت آن جويا شدم. گفت:

همه اهالىِ مدينه، همه روزه در حقّ او دعاى خير مى كنند؛ زيرا او بود كه اهالى اين شهر را از شرّ باديه نشين هاى مهاجم نجات داد.

پيش از آنكه وى باروى مدينه را بازسازى كند، اشقياى بدوى به اين شهر مقدس يورش مى بردند. دامها را غارت مى كردند و ما لحظه اى از شرِّ آنها در امان نبوديم.

از اين رهگذر نه فقط ما، بلكه خطيب جمعه نيز در خطبه هاى نماز جمعه مى گويد:

«بارالها! حريم محمدبن على بن ابى منصور را محافظت فرما! چنانكه او حريم پيامبرت را محافظت نمود. خدايا! او را مورد مغفرت قرار داده، در رضوان خود جايش عطا فرما!»

«ابن خلكان» انتساب اوّلين سور مدينه به آل بويه را مورد ترديد قرار داده، معتقد است كه نخستين باروى مدينه به سال 163 ه. به فرمان «اسحاق بن محمد جعدى» بنياد شده و چهار درب داشته، كه يكى به سوى قبرستان بقيع، ديگرى به سوى وادى عقيق، سوّمى به طرف قبور شهداى احد و چهارمى به سوى غرب باز مى شده است.

او مى افزايد: اين سور باگذشت زمان از ميان رفت تا اينكه آل بويه آن را مرمت كردند و يا سور ديگرى در اطراف آن كشيدند؛ ولذا بنياد برج و باروى مدينه به آل بويه نسبت داده شد.

ديگر مورّخان اين نظريه را مردود دانسته، نخستين سور مدينه را به معزّالدوله (وزير آل بويه) (2) و تجديد بناى آن را به جمال الدين اصفهانى (صاحب رباط عجم) به طور قطع و يقين نسبت داده، اين نقل را بر ديگر نقل ها ترجيح داده اند.

آنان كه ويرانه هاى سور قديمى عضدالدوله را مشاهده كرده اند، مى گويند: اين سور


1- رباط عجم در بخش هاى بعدى معرفى خواهد شد. [مؤلف].
2- دولت آل بويه را سه برادر به نام هاى: على، حسن و احمد، پسران ماهى گيرى به نام «بويه» اهل گيلان تشكيل دادند. على بر فارس، احمد بر كرمان و حسن بر رى، كاشان، اصفهان و همدان چيره شدند. احمد به سال 334 ه. بغداد را گرفت. خليفه مكتفى 333- 334 او را معزّ الدّوله، على را عماد الدوله و حسن را ركن الدوله ناميد. از آن پس، خلفاى عباسى به اطاعت آنها گردن نهادند. [دكتر محمد معين، فرهنگ معين، ج 5، ص 51]. عضد الدوله ديلمى 338- 372 ه.، پادشاه مقتدر آل بويه، پسر همين ركن الدوله حسن مى باشد. [همان، ج 5، ص 1179].

ص: 163

از «كوه سلع» تا «وادى بطحانه» ادامه داشت و مصلاى اعياد پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) كه در زمان ما به عنوان «مسجد النّبى» شناخته مى شود، با همه بيوت وابسته در داخل آن سور قرار داشت و سور قديم بسيار پهن و عظيم بود.

پس از بازسازىِ سور، توسط جمال الدين اصفهانى و تأمين آسايش و امنيت اهالى، روز به روز ساكنان مدينه رو به افزايش نهاد. به طورى كه محدوده سور پاسخگوى اين همه جمعيت نشد. فقراى مدينه ناگزير هر كدام زمينى در بيرون سور فراهم كرده، در حدّ توان، خانه و سرپناهى ساختند و در بيرون سور مسكن گزيدند.

با تأسيس اين خانه ها در خارج سور، اعراب باديه نشين فرصت يافته، دست به چپاول گشودند و به اين خانه ها يورش بردند و اموالشان را غارت كردند و زنان و كودكان را اسير گرفتند.

شهيد نورالدّين، وضع اسفبار اين بينوايان را نزد سلطان محمودبن زنگى گزارش كرد و از او تقاضا نمود كه با تأسيس سور وسيع ترى، اين خانه ها را در داخل سور جاى دهد.

اين سور كه بقاياى آن در مدخل شهر مدينه مشاهده مى شود، به سال 558 ه.

تأسيس گرديد و ساكنان محلّات جديد مدينه را از شرّ باديه نشينان يغماگر نجات داد.

بر سر درِ يكى از درهاى سور، كه در محاذات قبرستان بقيع قرار دارد، تابلويى موجود است كه عبارت زير در آن حك شده است:

«بنده نيازمند خداوندِ بى نياز، محمودبن زنگى بن آق سنقر، به سال 558 ه. به تأسيس اين سور فرمان داد.»

به استناد اين نبشته، بسيارى از مورّخان اين سور را به سلطان محمود زنگى نسبت داده اند. درحالى كه در اين نوشتار تصريح نشده كه وى بانى و بنيانگذار اين سور باشد، بلكه بى گمان اين سور توسط شهيد نور الدين ساخته شده است.

شهيد نورالدين ابوالقاسم محمد زنگى، فرزند ملك منصور عمادالدين بن ابى الجواد، به سال 551 ه. به حكومت رسيد و در سال 569 ه. در 54 سالگى ديده از جهان فرو بست.

ص: 164

سور مدينه اى كه يادگار شهيد نورالدين مى باشد، به مدت 150 سال اهالى مدينه را از شرّ اعراب مصون نگه داشت و سرانجام آن نيز با مرور زمان رو به فرسايش نهاد و خندقى كه توسط سعدبن ثابت حفر شده بود، نيز رو به ويرانى گذاشت. ساكنان دارالهجره نبوى مورد هجوم اشقياى بى فرهنگ قرار گرفتند، تا ملك صالح، فرزند ناصر قلاون مصرى، به سال 755 ه. آن را بازسازى كرد و سلطان قايتباى بر پايه هاى نخستين استوارش ساخت.

حفر خندق ياد شده، به سال 751 ه. از سوى سعدبن ثابت جماز، والى مدينه، براساس قراردادى كه به امضاى اعيان و اشراف مدينه رسيده بود، آغاز شد. پس از درگذشت او، توسط «فضل بن جماز» والى بعدى، پايان يافت، ولى با كمال تأسف در مدت كوتاهى، در اثر بى توجهى و بى انضباطى پرگشته به صورت صاف و هموار درآمد، آنگاه به عنوان باغچه و بستان از آن استفاده شد.

از عهد ملك قايتباىِ مصرى تا زمان سلطان سليمان بن سلطان سليم عثمانى، هيچ تعمير و اصلاحى در سور مدينه به عمل نيامد و صدمه هاى فراوانى به برج و باروى آن وارد شد و باز هم تاخت وتاز باديه نشينان آغاز گشت. اغنام و احشام اهالى مورد دستبرد اشقيا قرار گرفت.

به سال 937 ه. وضع اهالى مدينه به سلطان سليمان گزارش شد. فرمان تعمير و مرمّت آن را به افتخار والى مصر صادر كرد. والى مصر با ابزار و ادوات لازم، راهى مدينه شد و ضرورت بازسازى ديوار به طول 4000 ذراع، به ارتفاع 17 متر و ضخامت 10 متر ثبت گرديد. كارگزاران لازم فراهم شد و در اواسط 939 ه. خاك بردارى و پى كَنى آن آغاز و در اواخر 946 ه. به پايان رسيد. در اين بازسازى كه هفت سال طول كشيد، چهار در به سورِ خارجى و دو درِ بزرگ به سور داخلى گشوده شد.

يكى از درهاى سور داخلى، همه روزه باز و بسته مى شد. درِ ديگر، تنها در مواقع لزوم باز مى شد. از اين رهگذر آن را «باب السّر» نام نهادند.

لنگه هاى درهاى سورِ داخلى و خارجى، با قطعات آهن استحكام يافت و باب السرّ تمامى از آهن ساخته شد.

برج ها و باروها بسيار مرتفع، خندق ها بسيار عميق و ديوارها بسيار محكم و استوار گرديد.

براى اينكه ساكنان مدينه هرگز دچار بى آبى نشوند، دو كانال بزرگ از «عين زرقا» كشيده شد؛ يكى ويژه بانوان و ديگرى ويژه آقايان.

هزينه بازسازى باروها

صاحب «مفتاح السعاده» مى نويسد: سلطان سليمان براى تجديد سور مدينه، مبلغ 000/ 60 اشرفى، سيد كبريت مدنى نيز 000/ 100 اشرفى هزينه كردند. علاوه بر آن، مقدار 14000 اردب (1) گندم، جو، برنج، عدس و ساير حبوبات و مقدار زيادى از ديگر ابزار و ادوات به دارالهجره نبوى ارسال گرديد.

در ضمن اين بازسازى ها، ديوار غربى حرم نبوى، مناره شكليه و باب الرحمه نيز تجديد بنا گرديد. «ادامه دارد»

پى نوشت ها:


1- «اردب» معادل هزار اوقيه، و «اوقيه» واحد وزن مى باشد. هر «اوقيه» به وزن مكّه به سنگ زر: هفت مثقال و نيم و به سنگ نقره: ده درهم و چهار دانگ باشد. [دهخدا، لغتنامه، حرف الف، ص 500].

ص: 165

ص: 166

ص: 167

ص: 168

ص: 169

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 170

پيشكسوتان حج

سيّدنوراللَّه باقرى

جناب آقاى باقرى! پيش از آنكه پرسشهاى خود را در باره حج آغاز كنيم، به عنوان مقدمه كمى از شرح حال خود بگوييد و توضيح دهيد كه نخستين سفر شما در چه سالى و چگونه بوده است؟

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، ضمن عرض سلام خدمت همه خدمتگزاران و كارگزاران حج و آرزوى موفقيت براى خادمان حُجّاج؛ اعم از مديران، خدمه كاروان ها و ... و طلب غفران و رحمت براى آنانكه به زائران بيت اللَّه الحرام و مدينةالنبى خدمت كرده و اكنون به دارِ باقى شتافته اند.

بايد بگويم كه من سيد نوراللَّه باقرى، متولد 1308 تهران هستم.

از دوران جوانى آرزو داشتم مكرّر به حج مشرف شوم و همواره در قنوت نمازم اين دعا را مى خواندم كه: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ، فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ»، تا اينكه سرانجام در سال 1339 توفيق يارم شد و به عنوان زائر، به حج مشرّف شدم. البته گرچه زائر بودم امّا قصد كردم كه در طول سفر، در خدمت به زائران و ميهمانان خدا بكوشم و از پروردگار متعال خواستم كه به پاس اين خدمت، تا پايان عمر، همه ساله مرا به عنوان «خادم حجاج» بپذيرد.

از سال 1340 تا 1363 با عنوان مدير كاروان مشرف مى شدم كه در سال

ص: 171

1363، هم خودم و هم پسرم، حاج سيد محسن باقرى، در آزمون مدير كاروان شركت كرديم و هر دو پذيرفته شديم و من تا سن 57 سالگى (1365)، در سمت مديركاروان، در خدمت زائران خانه خدا بودم، امّا در اين سال با مشورت جناب آقاى فومنى، كه مدّت كوتاهى جانشين جناب آقاى رضايى، رياست محترم (سابق) سازمان حج و زيارت بودند، با ميل شخصى از مديريت كاروان استعفا دادم و با موافقت شوراى عالى حج، چون مدير مستعفى بودم تا سن 60 سالگى (سال 1368)، به عنوان معاون، به همراه فرزندم تشرّف يافتم.

مجموعاً 28 سفر عرفات را درك كرده ام و تاكنون بيش از 40 سفر عمره رفته ام و همچنان، همه ساله به همراه فرزندم به سفر عمره و عتبات مشرف مى شوم و دعاگوى همه هستم. خداوند متعال را شاكر و سپاسگزارم كه اين توفيق عظيم را نصيبم كرد!

الف- آغاز سفر

: از آداب و رسومِ مردم و حاجيان در سفر حج، به خصوص از دوران هاى گذشته، چه خاطره اى داريد؟

آقاى باقرى: در سال هاى گذشته، چون تعداد اندكى به حج مشرّف مى شدند، سفر آنان محسوس بود. قبل و بعد از سفر، وليمه مى دادند. در رعايت مسائل شرعى جدّى بودند و پيش از سفر به حسابرسى اموال خود مى پرداختند. مى كوشيدند كدورت ها را كنار بگذارند، از تمام آشناها حلّيت مى طلبيدند و با آنان خدا حافظى مى كردند و با بدرقه زياد و با شكوه خاص، عازم اين سفر مى شدند. بدرقه كنندگان زمانى طولانى در فرودگاه معطل مى شدند تا پرواز مسافرشان انجام شود و حتّى سماور، غذا و زيرانداز به فرودگاه مى آوردند!

: در آن زمان، سفر حج چند روز و يا چند ماه به طول مى انجاميد و هزينه اش چقدر بود و با چه وسيله به حج مى رفتيد؟

آقاى باقرى: مدت سفر از 35 تا 40 روز بود و هزينه آن به سه تا چهار هزار تومان

ص: 172

مى رسيد. و سفر با هواپيماى بارى انجام مى گرفت كه 7 ساعت در آسمان بود و در طول مسير، صعود و فرود زيادى داشت و به همين دليل حال بيشتر زائران به هم مى خورد.

: مدينة الحاج در كجا بود و چه وضعى داشت؟

آقاى باقرى: مدينةالحاج در داخل جده و به صورت حجره بود. اوايل فرش انداخته بودند و بعد تختخواب، آنهم تخت هاى دو طبقه گذاشتند.

امكانات نظافتى و بهداشتى بسيار كم و محدود بود و هر گاه در داخل جا نبود، اطراف حجره ها را فرش يا چادر مى زدند، چون زائران مدّت زيادى را بايد در آنجا مى گذراندند تا لحظه حركت به مدينه يا جُحفه برسد.

در رعايت مسائل شرعى جدّى بودند و پيش از سفر به حسابرسى اموال خود مى پرداختند. مى كوشيدند كدورت ها را كنار بگذارند، از تمام آشناها حلّيت مى طلبيدند

: آيا قبر حضرت حوا عليها السلام را ديده ايد؟

آقاى باقرى: قبر حوّا در داخل شهر جده بود و من آن را ديده ام.

: چگونه و با چه وسايلى از جده به مدينه مى رفتيد؟

آقاى باقرى: با اتوبوس هاى جمس، از جاده قديم مى رفتيم كه حدود 10 ساعت زمان مى برد.

: ميقات جحفه چه وضعى داشت و چگونه خود را به آنجا مى رسانديد؟

آقاى باقرى: مسجد جُحفه در جاده قديم جده و نزديك رابغ بود. اگر مدينه بعد بوديم از جاده قديم وارد جاده خاكى مى شديم. گاهى اتوبوسها در خاك فرو مى رفت و گاهى راه را گم مى كرديم و با مشكلاتى به مسجد كوچك و مخروبه جُحفه مى رسيديم.

ص: 173

: برخورد زائران ديگر كشورها با ايرانيان چگونه بود؟

آقاى باقرى: روشن است كه آن زمان مثل امروز نبود. به دليل رابطه تنگاتنگ حكومت پهلوى با رژيم اشغالگر قدس، مسلمانان ديگر بگونه ديگرى به ايرانيان مى نگريستند.

: آيا در مسير ميان جده- مدينه، روستاى شيعه نشين وجود داشت؟

آقاى باقرى: ما از آن مسير، تنها منطقه غدير و بدر را به خاطر داريم. وقتى وارد مدينه مى شديم، به منطقه و موقف عنبريه مى رفتيم، چون اتوبوس ها داخل شهر نمى رفتند.

: برخورد مردم عربستان با زائران ايرانى چگونه بود؟

آقاى باقرى: تنها تعدادى مطوّف ارتباط نزديك با مديران، آنهم به جهت مسائل شغلى، داشتند.

: ساختار كاروان ها در آن زمان چگونه بود و آيا مدير و روحانى داشتند؟

آقاى باقرى: هر كاروانى به تعداد دلخواه زائر جذب مى كرد و روحانى، پزشك، آشپز، خدمه و دارو با خود مى بردند.

آن زمان مثل امروز نبود. به دليل رابطه تنگاتنگ حكومت پهلوى با رژيم اشغالگر قدس، مسلمانان ديگر بگونه ديگرى به ايرانيان مى نگريستند.

: آيا زائران را به كوه احد و ساير مكان هاى خارج از مدينه مى برديد؟ وضعيت آنها چگونه بود؟

آقاى باقرى: بله، آن روزها درِ قبرستان باز بود و ما همراه زائران به آنجا مى رفتيم و سر قبرها زيارت نامه مى خوانديم و داخل قبرستان مى شديم و حتّى سر قبور شهداى احد هم مى رفتيم. همچنين به مساجد سبعه؛ مانند مسجد قبلتين مى رفتيم- كه مسجدى قديمى بود- به منطقه خندق هم مى رفتيم كه مسجد على بن ابى طالب عليه السلام، مسجد حضرت زهرا عليها السلام، مسجد فتح، مسجد سلمان در آنجا قرار داشت و نيز به مسجد قبا- كه آن هم مسجدى بسيار قديمى بود- مى رفتيم.

ص: 174

: از اماكن تاريخى مدينه، چه چيزهايى به ياد داريد كه الآن تغيير كرده است؟ و آيا از خصوصيات بقيع، كوچه بنى هاشم، خانه امام صادق و امام سجاد عليهما السلام و ... چيزى به خاطر داريد؟

آقاى باقرى: قبرستان بقيع و اماكن ديگر مدينه به شكل امروزى نبود. قبرستان بقيع كمى كوچكتر بود و حصار فلزى سبزرنگ مشبك داشت. در داخل كوچه بنى هاشم مغازه هاى كوچك فروش اجناس بود. وقتى از روبه روى بقيع، درست مقابل درِ جبرئيل وارد مى شديم، خانه هاى قديمى با درهاى چوبىِ كوتاه جلب توجه مى كرد. خانه و مدرسه امام صادق و امام سجاد عليهما السلام هم وجود داشت.

بيت الأحزان و قبر عبداللَّه پدر پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در منطقه مصلّاى قديم بود، كه تخريب گرديد.

: موقعيت خانه هاى اطراف حرم نبوى چگونه بود؟

آقاى باقرى: همه خانه ها قديمى بودند. تنها چند ساختمان به نام هتل وجود داشت كه اسمشان هتل بود! ايرانيان معمولًا خانه هاى اطراف حرم را اجاره مى كردند و بعضى كاروان ها هم باغ هاى بزرگ را براى سكونت بر مى گزيدند كه استخر داشت و سرسبز بود به نامهاى: باغ فرشته، باغ ملائك، باغ صفا و ...

: زائران ايرانى مى توانستند همراه خود كتاب هاى دعا، مناسك و جزوه هاى آموزشى ببرند؟

آقاى باقرى: كتاب هاى دعا و مناسك مراجع تقليد را مخفيانه مى آوردند و مأموران در صورت مشاهده، آن ها را مى گرفتند.

: نحوه غذا خوردن در ميان راه و استراحتگاه هاى مكه و مدينه چگونه بود؟ آيا جمعى بود يا فردى؟

آقاى باقرى: چون غذاخورى ها بهداشتى نبود، بيشتر غذا را خودمان بدون گوشت، و به صورت آماده بسته بندى مى كرديم. البته براى وضو و رفع حاجت هم مشكلات زيادى وجود داشت.

ص: 175

: مسائل بهداشتى در سفر و در مكان هاى استراحت تا چه حد رعايت مى شد؟

آقاى باقرى: در طول سفر و اقامت در منازل، سعى مى شد مسائل بهداشتى به طور كامل رعايت شود. توصيه هايى به زائران داشتيم و پزشك همراه گروه هم بر اين مهم نظارت كافى مى كرد و زائران هم توجيه مى شدند، ليكن در طول مسير و غذاخورى هاى راه، مشكلاتى وجود داشت.

ب- مكه

: با ماشين هاى روباز به مكه مى رفتيد يا با وسايل ديگر؟

آقاى باقرى: وسايل نقليه در آن زمان بسيار قديمى، بدون كولر، بعضى روباز و بعضى مسقف بود. براى حمل بار زائران از لُرى استفاده مى شد. گاهى چرخ ماشين ها از ماشين جدا و ماشين ها از مسير جاده خارج مى شدند؛ چون جاده قديم مدينه- مكه، باريك بود تصادف هاى بسيار بدى رخ مى داد و هر لحظه اتفاقات غير منتظره اى در پيش بود و تلفات جانى زيادى داده مى شد.

: استراحتگاه هاى مسير مدينه و مكه چگونه بود و چه امكاناتى وجود داشت؟

آقاى باقرى: بيشتر آنها با حصير فرش شده و بسيار غير بهداشتى بود. آب در منبع هاى فلزى بسيار كم وجود داشت. دستشويى ها اندك بود.

جا دارد ياد كنم از ماهى هايى كه در يك ظرف سرخ مى كردند و رنگ روغن آن مانند قير بود. با اين حال بعضى از زائران در منطقه رابغ، فقط ماهى مى خوردند.

: هنگام ورود به مكه چه آداب و رسومى انجام مى داديد؟

آقاى باقرى: خدمه اى كه از پيش براى آماده كردن منزل به همراه بار مى رفتند، پس از آماده كردنِ منزل، در منطقه ورودىِ جده به مكه، با پرچم مى ايستادند تا زائران را به منزل ببرند. با دود كردن اسپند، آماده كردنِ خاكشير و ذبح گوسفند به استقبال زائران مى آمدند.

ص: 176

: آثار و خصوصيات مسجد الحرام و اطراف آن چگونه بود؟

آقاى باقرى: مسجد الحرام، مانند امروز سنگ فرش سفيد نداشت. وقتى پا روى سنگ ها مى گذاشتى مى سوخت و قسمتى از حياط مسجد الحرام شن و ماسه بود.

آب زمزم در پشت مقام ابراهيم پله هايى قديمى داشت. مردم براى نوشيدن آب و بردن آن به عنوان تبرّك و تجديد وضو مى رفتند و واقعاً نظافت را رعايت نمى كردند.

بالاى كوه ابوقبيس به صورت باغچه بود و مسجد بلال بر فراز كوه قرار داشت كه خراب كردند. سال ها پيش تعدادى دستشويى در زير كوه ساختند و بعد آنها را خراب و قصر كنونى را بالاى آن بنا كردند.

: آيا مشكلاتى در انجام اعمال و مناسك حج وجود داشت؟

آقاى باقرى: آرى، به علّت كم بودنِ تعداد روحانى، زائران گاهى در اعمال و مناسك حج و مسائل شرعى با مشكل مواجه مى شدند.

: اطراف حرم، پيش از توسعه چگونه بود؟

آقاى باقرى: مغازه هاى متعدّد قديمى وجود داشت كه فروشندگان مسن و كهن سال آنها را اداره مى كردند. همچنين منازل مسكونى بسيار قديمى وجود داشت كه بيشتر به زوّار اجاره مى دادند.

: آيا قبرستان شهداى فخ را زيارت كرده ايد؟

آقاى باقرى: در آن زمان، ديدار كوتاهى از قبرستان شهداى فخ در اطراف مسجد تنعيم داشتم، كه اكنون تنها منطقه آن را به ياد دارم.

: از اعمال عمره تمتّع چه خاطره اى داريد؟

آقاى باقرى: خاطرات زياد است، اما نخستين لحظه حضور و ورود زائران به خانه خدا و ضجّه و شيون و گريه هاى با ناله و افغان آنان، برايم زيباترين خاطره است.

ص: 177

: از مكان صفا و مروه بگوييد كه آيا به شكل امروزى و سر پوشيده بود؟

آقاى باقرى: در نخستين سال تشرّفم ديدم كه در مسعى تازه طبقه بالا و سقف زده اند و كوه صفا و مروه كمى بزرگتر از صفا و مروه امروزى بود.

: در مسجد الحرام، زائران (هنگام طواف، يا نماز پشت مقام ابراهيم، يا لمس حجرالأسود) با مشكلى مواجه بودند؟

آقاى باقرى: البته مشكلاتى وجود داشت، به خصوص هنگام خواندن نماز پشت مقام ابراهيم كه ممانعت مى كردند. به علّت وجود فضاى كم، مردم همديگر را فشار مى دادند و بارها نماز شكسته مى شد و دوباره از مكانى ديگر شروع مى كرديم و يا تعدادى مراقب مى گذاشتيم تا نماز را بخوانيم. در نزديك شدن به حجرالأسود و لمس و بوسيدن آن هم، واقعاً نظم را رعايت نمى كردند.

نخستين لحظه حضور و ورود زائران به خانه خدا و ضجّه و شيون و گريه هاى با ناله و افغان آنان، برايم زيباترين خاطره است.

: از حالات حاجيان در هنگام طواف ونماز، اگر چيزى به يادداريد، براى ما بگوييد.

آقاى باقرى: در آن ايام، زائران، در انجامِ صحيحِ اعمال و مناسك حج بسيار جدّى بودند و خلوص آن ها واقعاً كم نظير بود؛ به خصوص افرادى كه قبلًا به اسم جاهل محله ناميده مى شدند، وقتى به سفر حج مى آمدند واقعاً به خاك مى افتادند و با تمام وجود طلب مغفرت از گناهان و گذشته خود مى كردند و در بازگشت از حج، تحوّل عمده اى در رفتار و كردارشان ايجاد مى شد.

: آيا حاجيان در نمازهاى جماعت اهل سنت شركت مى كردند؟

آقاى باقرى: به جرأت مى توانم بگويم كه كمتر كسى در نمازهاى جماعت اهل تسنن شركت مى كرد و اگر هم حضور مى يافت، نمازش را اعاده مى كرد. از پيروزى انقلاب اسلامى به بعد بود كه به فرمان حضرت امام قدس سره حاجيان همگى در نمازهاى جماعت شركت مى كنند.

ص: 178

: از حضور بزرگان و مراجع تقليد در حج، خاطره اى به ياد دارى؟

آقاى باقرى: تنها سفر آيت اللَّه سبزوارى و آيت اللَّه حكيم را به ياد دارم كه به حج مشرف شدند و ما در محضر آنان حضور مى يافتيم و در اين مورد هيچ مشكلى نداشتيم.

: برخورد مسؤولان عربستان با علما و بزرگان شيعه چگونه بود؟

آقاى باقرى: به ظاهر احترام مى گذاشتند ولى خصومت درونى و كينه توزانه با شيعه و رهبران آنان را در دل داشتند.

ج- مشاعر مقدس

: بعد از احرام در مكّه، چگونه و با چه وسيله اى به عرفات مى رفتيد؟

آقاى باقرى: اوايل با لُرى يا كاميون و بعدها با اتوبوس هاى جمس قديمى به عرفات منتقل مى شديم. گاهى راننده ها فرار مى كردند و از انجام وظايف سر باز مى زدند و زائران و كاروان ها را دچار مشكل مى كردند.

: در سرزمين عرفات آب لوله كشى و محل غسل و طهارت به حدّ كافى وجود داشت؟

آقاى باقرى: خير، آب را به سختى تهيه مى كرديم. از سقاها آب سطلى مى خريديم.

گاهى تا صبح جهت تهيه آب در تلاش بوديم و حوض برزنتى جهت نگهدارى آب نصب مى كرديم.

وضع بهداشت بسيار بد و ناكافى بود. بسيارى از حجاج كمتر غذا مى خوردند تا كمتر به دستشويى بروند.

: حالات و رفتار مردم در روز عرفه چگونه بود؟ آيا دعا و مناجات دسته جمعى داشتند؟

آقاى باقرى: بسيار خوب و عارفانه بود. دعاى عرفه به صورت دسته جمعى در كاروان ها خوانده مى شد.

ص: 179

: از مشكلات و خاطرات زمانى كه مشعر بيابان بود و امكاناتى نداشت، چيزى به ياد داريد؟

آقاى باقرى: در مشعرالحرام يا مزدلفه چراغ وجود نداشت و كاروان ها بيشتر چراغ دستى و گازى همراه خود برمى داشتند. براى وقوف اختيارى در مشعر مى مانديم و سنگ جمع مى كرديم. از عدم نظافت و بهداشت و كمى آب و وجود جانوران در مشعر هم هرچه بگويم كم گفته ام!

: از حالات روحى و معنوى مردم در مشعر بگوييد.

آقاى باقرى: شور عجيبى داشتند. شب هاى به ياد ماندنى مناجات حجاج، استغاثه و ناله، دعا و نشستن روى خاك و انتظار طلوع فجر، از حالات شيرين و معنوى آن ايام بود.

خانم ها نيمه شب پس از وقوف اضطرارى به منا برده مى شدند و آقايان پس از وقوف اختيارى و روشن شدن هوا به منا مى رفتند و تا صبح مشغول مناجات مى شدند.

: افراد گمشده در مشعر چه مى كردند و به كجا مى رفتند؟

آقاى باقرى: زائران را قبلًا توجيه مى كرديم كه در صورت گم شدن، با ديگر كاروان هاى ايرانى به منا بيايند. ولى با اين حال مشكلاتى وجود داشت؛ البته حجاج خارجى بيشترين گمشده را داشتند.

: حركت از مشعر به منا، چگونه و با چه وسايلى بود؟

آقاى باقرى: از مشعر به منا را گاهى پياده و گاهى با ماشين هايى كه پيشتر پارك كرده بوديم، مى رفتيم.

: آيا وادى محسِّر علامتى داشت و حاجيان اين منطقه را مى شناختند؟

آقاى باقرى: منطقه ميان مشعر و منا را وادى محسّر مى گفتند، و مانند امروز علامتى در آن وجود نداشت. ما سعى مى كرديم هميشه همراه زائران باشيم تا به اعمال و وقوف هاى آن ها لطمه اى وارد نشود.

ص: 180

: اعمال منا (رمى جمرات) چگونه انجام مى گرفت، آيا در رمى جمرات مشكل خاصى بروز مى كرد (مثلًا كسى كشته شد؟)

آقاى باقرى: زائران بعد از حضور در منا وسايل همراه را در چادرها مى گذاشتند و پياده به جمرات مى رفتند. فشار جمعيت زياد بود، گاهى افرادى از ديگر كشورها زير دست و پا مى ماندند و به خاطر كهولت سن و ناتوانى تلف مى شدند. ما هميشه سعى مى كرديم زائران را در گوشه اى جمع كنيم و در گروه هاى كوچكتر به رمى بپردازيم.

چون راه ها و خيابان هاى منتهى به جمرات مانند امروز زياد نبود، ازدحام بسيار ايجاد مى شد و گاهى حركت ماشين ها و گرمىِ هوا مشكلات فراوانى به وجود مى آورد.

: مطالبى هم از چگونگى ذبح و حلق رأس بگوييد و اينكه قربانى ها را چگونه تهيه مى كرديد؟

آقاى باقرى: قربانى را با كمك آشپز و چند تن از زائران كه مهارت در ذبح داشتند، انجام مى داديم؛ به اين طريق كه گوسفند را به صورت گلّه مى خريديم و ذبح مى كرديم و براى سر تراشيدن يا حلق، مى كوشيديم با آموزش به زائران مقدارى بيشتر بهداشت را رعايت كنيم ولى مگر با كمىِ آب و توجه نداشتن بعضى از زائران به بهداشت امكان داشت!

: لاشه قربانى ها چه مى شد؟ آيا باعث تعفّن و بيمارى نمى گرديد؟

آقاى باقرى: لاشه قربانى ها بيشتر زير دست و پا مى ماند و بو مى گرفت و واقعاً باعث بروز بيمارى مى شد. تعدادى از آفريقايى ها و فقرا لاشه هايى را براى خود مى بردند، خون گوسفندان از لباس هاى آنان جارى بود و تعداد زيادى از افرادى كه به قربانگاه رفته بودند، حتماً بااحرام روى لاشه گوسفند مى افتادند و با وضع بسيار بدى به چادرها مى آمدند.

: آداب و رسوم زائران ايرانى در شب هاى منا چگونه بود و آن شب ها را به چه شكل مى گذراندند؟

آقاى باقرى: امكانات را خودمان تهيه مى كرديم، در منا غذا مى پختيم. با وجود امكانات بسيار كم، سعى مى شد زائران در رفاه نسبى باشند، ولى دعا و نيايش در شب ها و به ديدار

ص: 181

هم رفتن زائران از صحنه هاى بسيار جالب توجه بود.

: عرب ها در مِنا چه مراسمى برگزار مى كردند؟

آقاى باقرى: آنها سعى مى كردند براى وقوف، در منا باشند و تعدادى از ايشان به مكه مى رفتند. برخى در منا دست فروشى مى كردند و در عين حال، حج نيز به جا مى آوردند.

: خاطره اى از آتش سوزى چادرهاى حجاج در منا و يا ساير مشكلات داريد؟

آقاى باقرى: بله، كاروان هاى خارجى به علت رعايت نكردن مسائل ايمنى، باعث آتش سوزى و تلفات جانى و مالى در منا شدند. ساعت حدود 2 بعد ازظهر آتش سوزى آغاز شد و ما زائران را به سرعت به طرف كوه هاى اطراف هدايت كرديم و به آنان اجازه نداديم وسيله اى را با خود حمل كنند؛ چون خطر هر لحظه در كمين بود و شعله هاى آتش با تركيدن كپسول هاى گاز به آسمان مى رفت و روى چادرها مى ريخت واقعاً وحشتناك و غم انگيز بود؛ بگونه اى كه هيچگاه فراموشم نمى شود. از گروه ها كسى صدمه اى نديد ولى متأسفانه تعدادى ايرانى و بيشتر از زائران ديگر كشورهاى اسلامى جان خود را از دست دادند. مشاهده صحنه هاى سوخته شده، بعد از خاموش شدن آتش، واقعاً دردناك و محزون كننده بود.

: كاروان ها و زائران، بيشتر چه وسايلى را با خود به عرفات و منا مى بردند؟

آقاى باقرى: زائران وسايل شخصى خود را حمل مى كردند و كاروان ها سماور نفتى، اجاق گاز، ديگ و ظرف مواد غذايى همراه داشتند كه كار بسيار خطرناكى بود و هر لحظه ممكن بود فاجعه اى رخ دهد.

: چه خاطره اى از اعمال و آداب شب هاى منا به ياد داريد؟

آقاى باقرى: روز عيد قربان، همه زائران روبوسى مى كردند. به همديگر تبريك مى گفتند و بعضى به يكديگر هديه يا عيدى مى دادند و شب ها به مناجات مى پرداختند و روضه خوانى مى كردند.

ص: 182

: آيا از مساجد قديمى موجود در منا خاطره اى به ياد داريد؟ (مسجد كبش، مسجد البيعه و ...)

آقاى باقرى: چون بيشتر مشغول كار در كاروان و برنامه ريزى بوديم، به ندرت به مساجد منا مى رفتيم. تنها به مسجد خيف مى رفتيم و در آنجا دو ركعت نماز مى خوانديم.

: از روزهاى پايانى حج، چه خاطره اى داريد؟

آقاى باقرى: در روزهاى پايانى، همه آماده حركت به ايران بودند. سوغات ها را جمع وجور مى كردند و پيوسته مى پرسيدند: كى مى رويم؟

آگاهى زائران در آن روزگار تنها در حدّ شنيده ها از منبرى ها و جلسات بود و كتب كافى و مورد نياز مانند امروز در دسترس نداشتند.

: هنگام وداع از مسجد الحرام و مكه، برنامه و آداب خاصى داشتيد؟

آقاى باقرى: بله، به همراه روحانى زيارت وداع و طواف وداع را انجام مى داديم تا زائران، آخرين نيازها و حوائج و خواسته هاى خود را از خداى خود طلب كنند.

: نحوه خريد سوغات چگونه بود و معمولًا چه چيزهايى به عنوان سوغات خريده مى شد؟

آقاى باقرى: سوغات و خريد آن، جزو خواسته ها و از برنامه هاى زائران بود و بيشتر زائران تمايل به خريد انواع پارچه، جانماز و وسايل برقى و اسباب بازى براى خانواده هاى خود بودند.

: آيا ميان شيعيان و اهل سنت اختلافات و درگيرى بروز مى كرد؟

آقاى باقرى: برخورد بسيار كمى ميان زائران وجود داشت. بيشتر روحيه دوستى و مساعدت به همديگر حاكم بود. زائران بيشتر به دنبال دوستان و همشهرى هاى خود مى گشتند تا خاطره اى را براى تعريف داشته باشند.

ص: 183

: هنگام برگشتن از حج و رسيدن به ايران، چه آداب و رسومى از سوى استقبال كنندگان انجام مى شد؟

آقاى باقرى: قربانى ذبح مى كردند، اسپند در آتش مى ريختند و وليمه مى دادند. بيشتر اهالى محل و فاميل به ديدن حاجى مى رفتند.

سوغاتى دادن، هديه بردن، به استقبال آمدن و پهن كردن زيرانداز و ساعت ها به انتظار نشستن از برنامه هاى رايج در آن زمان بود، چون بيشتر پروازها با تأخير همراه بود.

د- اسرار و معارف حج

: آيا مردم در آن زمان توجّهى به اسرار و معارف حج داشتند؟

آقاى باقرى: بله، ولى نه به اندازه امروز. آگاهى زائران در آن روزگار تنها در حدّ شنيده ها از منبرى ها و جلسات بود و كتب كافى و مورد نياز مانند امروز در دسترس نداشتند.

: معمولًا به حاجيان چه تذكراتى مى داديد و به چه نكاتى تأكيد داشتيد؟

آقاى باقرى: توجه به برنامه هاى تنظيم شده از طرف كاروان، آشنايى كامل با مناسك حج، اعمال و زيارت ها به صورت گروهى، رعايت بهداشت عمومى، رعايت اخلاق، انضباط در سفر و ... همچنين يادآورى مى كرديم در رابطه با عمره و حج تمتّع هر چيزى را كه نمى دانند از روحانى بپرسند.

: استقبال زائران از اسرار و معارف و تأثير آن مطالب در روح حاجيان تا چه حد بود و امروزه چگونه مى توان اسرار و معارف حج را تبيين كرد؟

آقاى باقرى: زائران تشنه شنيدن اسرار و معارف بودند؛ چون بيشتر آن ها سواد نداشتند، فقط از طريق سخنرانى مطالبى را مى آموختند و تحوّلى در درونشان ايجاد مى شد و اين حالت تا پايان سفر در رفتار آنان نمايان بود.

چون امروزه بيشترحجاج باسوادند، آماده كردن كتب مختلف، فيلم، تشكيل جلسات متعدد و تهيه برنامه هاى تلويزيونى، همانگونه كه واحد آموزش و پژوهش بعثه در حج و عمره انجام مى دهد، در آشنا كردن زائران با اسرار و معارف حج بسيار مؤثر است.

ص: 184

: چه خاطره و لذّت هاى معنوى از حج واجب (حج اول) داريد؟

آقاى باقرى: حجّ اول بسيار شيرين پرخاطره و توأم با احتياط است و طبيعتاً من هم مانند هر حاجى، در سال اول زياد مراقب اعمال و رفتار خود بودم و با اينكه زائر بودم و با هزينه شخصى به سفر آمده بودم، با خداوند عهد بستم به زائران خدمت كنم و از او خواستم كه تا پايان عمر اين توفيق را به من بدهد كه خدمتگزار زائران باشم. سپاس خداى را كه حاجت خود را تاكنون گرفته ام.

با خداوند عهد بستم به زائران خدمت كنم و از او خواستم كه تا پايان عمر اين توفيق را به من بدهد كه خدمتگزار زائران باشم.

: حجاج بايد چه درس هايى از حج بگيرند؟ و در رفتارشان بايد چه تغييراتى داشته باشند؟

آقاى باقرى: حج به انسان مى آموزد كه مانند ابراهيم و اسماعيل و هاجر باشند در تقوا، ايمان، شجاعت و شهامت، مقاومت، برنامه ريزى صحيح و منظم، اخلاق، سياست، انسان بودن و بنده بودن و ... مطمئناً افرادى كه به حج مشرف مى شوند تغييرات اساسى در زندگى بيرون و درون خود احساس خواهند كرد و آن را به راحتى مى توانند به ديگران منتقل نمايند.

: در پايان اگر مطلبى ناگفته داريد، بفرماييد.

آقاى باقرى: بسيار سپاسگزارم از مسؤولان محترم بعثه مقام معظم رهبرى، به خاطر اينكه يادى از ريش سفيدان و پيشكسوتان حج كرده اند تا بتوانيم خاطرات و نظريات خود را بيان كنيم، و ضمن تقدير از مسؤولان سازمان حج، به خاطر برنامه ريزى منظم و تحوّلى كه در سال هاى گذشته در برنامه حج و عمره ايجاد نمودند. براى همه خدمتگزاران آرزوى موفقيت مى كنم.

ص: 185

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 186

حج گزارى در كشور هندوستان

مديريت كلان

حج در كشور هندوستان توسط بخش دولتى انجام مى شود. در اين كشور مركز خاصى براى تحقيقات و پژوهش هاى مربوط به امور حج وجود ندارد. وزارت امور خارجه هند و كميته حج مركزى برنامه هاى مربوط به برگزارى حج را سازماندهى مى كنند و در كشور عربستان نيز مسؤوليت امور زائران به عهده سركنسولگرى هندوستان در جده مى باشد.

دولت عربستان همه ساله صد و بيست هزار سهميه حج تمتّع به متقاضيان هندى اختصاص مى دهد كه اين آمار تقريباً با تقاضا برابر است و چنانچه تقاضا افزون بر سهميه باشد از طريق قرعه كشى، تعدادى به اولويت سال بعدى منتقل مى شوند. فراخان عمومى براى ثبت نام از طريق روزنامه ها و نشست هاى عمومى صورت مى گيرد. متقاضى هندى بايد اولًا مسلمان و تبعه هند باشد و ثانياً سن او بيش از شانزده سال باشد. يك هندى مى تواند تا پنج نوبت براى اداى مناسك حج به عربستان سفر كند و بيش از آن به او اجازه داده نمى شود.

ثبت نام از متقاضيان حجّ تمتع به صورت غير متمركز انجام مى شود و متقاضى پس از ثبت نام نمى تواند سهميه خود را واگذار و يا به ديگرى منتقل كند، بلكه مى تواند به

ص: 187

متقاضيانى كه در فهرست نوبت تشرف هستند واگذار نمايد. در هندوستان تمامى سهميه تمتّع به زائران متقاضى اختصاص مى يابد و به ادارات و سازمانها و دستگاه ها و يا تشويق ها، سهميه اى تعلق نمى گيرد. دولت هندوستان زائران اين كشور را در تهيّه بليت رفت و برگشت مساعدت مى كند. كميته هاى ايالتى حج در حال حاضر پنج هزار و پانصد روپيه در هنگام ثبت نام از زائر دريافت مى كنند و دو ماه قبل از عزيمت نيز پنج هزار ريال سعودى توسط هر زائر پرداخت مى گردد كه اين مبلغ براى گذرنامه، ثبت نام، پرواز، مسكن، حمل و نقل، خيام و اجرت معلم هزينه و باقيمانده نيز در حين موسم به زائر عودت داده مى شود تا براى تغذيه و ساير هزينه هاى احتمالى از آن استفاده كند. يك زائر هندى در طول سفر وظيفه دارد مقررات زمان حج را رعايت كند و هيچ عملى عليه دستورات دولت عربستان سعودى انجام ندهد.

كارمندان دولتى كه به همين منظور انتخاب مى شوند در طول سفر، مسؤوليت انجام امور مربوط به زائران را بر عهده دارند. حاجى هندوستانى در هنگام عزيمت به عربستان هيچ امكانى را به اين كشور منتقل نمى كند. بلكه وسايل مورد نياز او توسط مجريان، در عربستان تأمين مى شود.

گذرنامه و ويزا

براى زائر هندى گذرنامه ويژه زيارتى و مخصوص سفر حج صادر مى شود و اين گذرنامه براى هيچ سفر ديگرى اعتبار ندارد. مرجع صادر كننده گذرنامه، كميته مركزى حج است و وجه مربوط به گذرنامه نيز از مبلغ پرداختى توسط زائر تأمين مى شود.

پس از اينكه زائر ثبت نام كرد و عزيمت او به عربستان قطعى شد، گذرنامه صادر مى شود. ليكن روز پرواز در اختيار او قرار مى گيرد.

درخواست گذرنامه توسط خود زائر تسليم مقامات مربوط مى گردد. گذرنامه هاى كليه زائران هندى، پيش از آغاز ماه مبارك رمضان به سفارت عربستان منتقل مى شود.

انتقال زائران به عربستان (هوايى- زمينى- دريايى)

زائران هندى توسط ناوگان هوايى اين كشور به عربستان عزيمت نموده و باز

ص: 188

مى گردند. هزينه رفت و برگشت هوايى يك زائر 12500 روپيه هندى است كه دولت نيز در اين زمينه به زائران يارانه مى پردازد. زائران هند از هفت ايستگاه مبدأ به قصد جده عربستان پرواز مى كنند.

از هر ايستگاه روزانه دو پرواز انجام و هر روز بيش از پنج هزار زائر هندى به عربستان منتقل مى شوند. مجموعه عمليات پروازى رفت و برگشت زائران اين كشور، در چهل و پنج روز انجام مى شود و براى اين كار، دولت هند مجبور است كه از شركت هاى هوايى كشورهاى ديگر هواپيما اجاره كند؛ چون امكانات كشور تكافوى نياز را نمى كند.

زمان برگشت زائران نيز قبل از عزيمت تعيين مى گردد.

گمرك- ارز- سوغات

گمرك هند از آنانكه براى اداى مناسك حج عازم عربستان هستند، خروجى دريافت نمى كند ولى بازرسى هاى بدنى بر اساس دستور العمل هاى فرودگاه صورت مى گيرد. زائران هندى اجازه خارج كردن جنس جهت فروش در عربستان را ندارند.

مواد منفجره، سلاح، نوشته جات سياسى، مواد غذايى، روغن، ميوه، مواد مخدّر و تمامى كالاهايى كه روى آن نشان دولت هند دارد، جزو اقلام غيرمجاز هستند.

از سويى ديگر نيز وارد كردن هر نوع جنس ممنوعه مال و كالاى تجارى براى زائران خانه خدا ممنوع است. زائر هندى اجازه دارد كه 45 كيلوگرم بار در هنگام ورود به كشور با خود همراه داشته باشد كه ده كيلوگرم آب زمزم نيز شامل آن مى شود.

خرما، پارچه، ساعت، اجناس الكترونيكى و آب زمزم سوغات معمول يك زائر هندى است كه معمولًا از آن تخطّى نمى شود. در صورتى كه زائرى از اين حدود تجاوز كند و جنس غير مجازى را با خود به هندوستان منتقل نمايد، جنس ها ضبط و با وارد كننده هم برخورد قضايى مى شود.

اما اگر كالاى همراه مسافر در حد معمول و مجاز باشد، هيچ مبلغى به عنوان گمركى به آن تعلق نمى گيرد. بار زائر هندى درپرواز خود اوست و همراه با او به مقصد مى رسد.

به يك زائر 2500 ريال سعودى ارز داده مى شود تا آن را به مصرف تغذيه و خريد سوغات برساند. دولت به ارز همراه مسافر هيچ يارانه اى نمى پردازد.

ص: 189

فرودگاه جده- حمل و نقل داخل عربستان

معمولًا براى زائران هندى هيچ مبلغى در هنگام ورود به جده پرداخت نمى شود.

اقامت زائران اين كشور در فرودگاه جده حدود سه الى چهار ساعت است و استقرار و پذيرايى از آنان بر عهده سركنسولگرى هند در جده مى باشد.

پذيرايى در فرودگاه سليقه اى بوده و سرانه مشخصى براى آن تعيين نشده است. از زائران هندى در ميان راه پذيرايى نمى شود، به علت اينكه عزيمت آنان به مدينه منوره، با هواپيما انجام مى گيرد و تنها زائرانى كه عازم مكه هستند از اتوبوس استفاده مى كنند.

مسؤولان هندى هيچ تعهّدى براى تأمين وسيله اياب و ذهاب زائران در مكه و مدينه ندارند. هزينه حمل و نقل زائران در رديف اجرت معلمين گنجانده شده و رقم مشخصى ندارد. در حج سال 78 شمسى اجرت معلمين 1059 ريال سعودى بود.

مسكن

مسكن مورد نياز زائران هندى، در آغاز مناسك حج و توسط سركنسولگرى هند، كه از سوى كميته مركزى حج اين كشور مسؤوليت دارد اجاره مى شود. افرادى در اين جهت اعزام مى شوند اما تعدادشان مشخص نيست.

يك زائر هندى در مكه حدود سى روز و در مدينه هشت روز اقامت دارد و مجموعه طول سفر معمولًا از چهل و پنج روز تجاوز نمى كند.

مسؤولان اجاره كه تحت نظر سركنسولگرى انجام وظيفه مى كنند حداكثر سه هفته در عربستان مى مانند و هزينه آنان بر عهده كميته مركزى حج مى باشد. نيمى از زائران هند پيش از مناسك حج و بقيه پس از اداى حج به مدينه منوره مشرف مى شوند. سرانه اى كه براى مسكن هر زائر تعيين شده در مكه هزار و هشتصد و در مدينه دويست ريال سعودى است. در منازل اجاره شده، زنان و مردان هندى به صورت مختلط اسكان داده مى شوند.

مسؤولان اجاره منازل، براى كار خود از يك دستورالعمل پيروى مى كنند و آنان موظف هستند تا شعاع هزار مترى از حرمين شريفين خانه هاى مورد نياز را اجاره كنند.

اجاره دهنده منازل به جز وسيله نقليه، همه امكانات لازم را در اختيار هندى ها قرار

ص: 190

مى دهد و نيازى نيست كه مسؤولان اجاره و يا خود زائران امكان ديگرى را فراهم كنند و خانه هايى كه امكانات استراحت و پذيرايى را نداشته باشد اصلًا اجاره نمى شود.

هزينه اجاره منازل، پيش از سفر پرداخت مى شود. يك زائر هندى در مكه حدود سى روز و در مدينه هشت روز اقامت دارد و مجموعه طول سفر معمولًا از چهل و پنج روز تجاوز نمى كند.

زائران هندى به صورت بيست و چهار ساعته از اتاق هاى خود استفاده مى كنند.

تداركات و تغذيه

مسؤولان سعودى در زمينه تغذيه زائران هيچ گونه تعهّدى را براى خود ايجاد نكرده اند و در طول سفر هر زائرى مسؤول تهيه غذاى خود بوده و در انتخاب نوع غذا نيز داراى اختيار است.

براى تغذيه زائر هندى هيچ برنامه مدوّنى وجود ندارد و آنان بر اساس ميل و ذائقه خود غذا تهيه مى كنند.

همه موارد واقلام غذايى را زائر از بازار عربستان تهيه مى كند و همان طور كه پيشتر گفته شد، نمى تواند از كشور خود مواد غذايى به عربستان ببرد. زائران هندى براى خوردن ميوه و چاى هم هيچ برنامه اى ندارند. آب شرب مورد نياز زائران توسط دولت عربستان تهيه مى شود به همين دليل براى تغذيه زائران هيچ رقم مشخصى و سرانه معينى وجود ندارد.

بهداشت و درمان

زائران هندى حدود 45 روز پيش از عزيمت، تحت معاينات كلّى پزشكى قرار مى گيرند و نسبت به بيمارى مننژيت نيز واكسينه مى شوند. آنان در طول سفر از خدمات بيمه اى بهره مند نيستند.

همانگونه كه گفته شد، بيمارانِ داراى بيمارى هاى خاص اجازه سفر به عربستان براى انجام حج تمتع را ندارند. مسؤولان هندى براى استفاده زائران خود مقدارى دارو به عربستان منتقل مى كنند، ليكن از امكانات دارويى عربستان نيز نهايت استفاده را

ص: 191

مى برند. پيش از آنكه زائران هندى وارد عربستان شوند، مسؤولان مربوط، چهارده واحد بهداشتى و درمانى را با استعداد يكصدوپنجاه نفر در مكه و مدينه ايجاد مى كنند كه اين واحدهاى درمانى تا پايان حضور زائران در عربستان، به فعاليت خود ادامه مى دهند.

علاوه بر امكانات استقرارى، در صورت نياز از امكانات درمانى عربستان نيز استفاده مى شود.

با اين وجود ديگر هيچ نيازى به استفاده از خدمات زائران پزشك احساس نمى شود. افزون بر واحدهاى درمانىِ مكه و مدينه، يك واحد در منا و واحد ديگرى در عرفات داير مى شود و علاوه بر آن مسؤولان امر درمان، مرتب از چادرهاى زائران خودى بازديد مى كنند.

مسؤولان هندى براى استفاده زائران خود مقدارى دارو به عربستان منتقل مى كنند، ليكن از امكانات دارويى عربستان نيز نهايت استفاده را مى برند.

در جمع هر گروه از زائران هندى يك معلم حضور دارد كه مسؤوليت بهداشت و نظافت را عهده دار است و مقامات كميته حج هم بر كار او در اين زمينه نظارت دارند.

زائران نيز قبل از سفر، در زمينه رعايت نظافت فردى و بهداشت محيطى آموزشهاى لازم را مى بينند و شيوه هاى پيشگيرى از بيمارى نيز به آنان داده مى شود و براى اين آموزش ها خود زائر هيچ مبلغى را نمى پردازد.

مقامامت درمانى دولتى، به صورت رايگان اين آموزشها را مى دهند.

آموزش

زائران كشور هندوستان از يك ماه نيم قبل از سفر و طى مدت سه روز در دوره هاى آموزشى مناسك حج، پيشگيرى بيمارى ها، رعايت بهداشت و نظافت و نيز مشكلات احتمالى سفر شركت مى كنند.

آموزش دهندگان توسط مقامات كميته مركزى حج برگزيده مى شوند و تنها در همين سه روز آموزش، با زائران در ارتباط هستند.

ص: 192

مسؤوليت كلى اين آموزش ها به عهده كميته مركزى و كميته هاى ايالتى حج است و به صورت غير متمركز و منطقه اى اعمال مى گردد.

افزون بر دوره هاى آموزشى مذكور، زائران از آموزش هاى چاپ شده در روزنامه ها و فيلم هاى ويديويى نيز استفاده مى كنند و در دوران آموزشى، جزوات و نوارهاى خاص حج در اختيار آنان گذاشته مى شود. تمامى هزينه آموزش توسط كميته مركزى حج تأمين مى شود و خود زائر هيچ مبلغى را نمى پردازد و هيچ امكانى را هم فراهم نمى كند.

تشكيلات حج

بيش از سيصد و پنجاه نفر تحت عنوان «مقام حج» از سوى وزارت خارجه و دولت هند انتخاب و در موسم حج به عربستان اعزام مى شوند.

زائران كشور هندوستان از يك ماه نيم قبل از سفر و طى مدت سه روز در دوره هاى آموزشى مناسك حج، پيشگيرى بيمارى ها، رعايت بهداشت و نظافت و نيز مشكلات احتمالى سفر شركت مى كنند.

اين افراد وظيفه كنترل و نظارت حج را عهده دار مى شوند. مديران امور حج، پزشكان، پرستاران و خدمتگزاران و مقامات حج نيروهايى هستند كه مجموعه بعثه هندوستان را تشكيل مى دهند. مهمترين وظيفه بعثه هندوستان همكارى ميان اداره هاى مختلف حج در عربستان، مواظبت از زائران و تأمين نيازهاى پزشكى آنان مى باشد.

بعثه هند در مكه و مدينه به صورت يكسان عمل مى كند و به صورت مرتب از طريق خدمتگزاران، تلفن و دفاتر مربوط به اطلاع رسانى با مجريان در ارتباط است.

خدمتگزاران به زائران را كميته هاى حج ايالتى انتخاب مى كنند.

اين افراد بايد به مناسك حج واقف باشند و به زبان هاى محلى و خارجى آشنايى داشته باشند.

عملكرد خدمتگزاران توسّط كميته حج و وزارت امور خارجه مورد ارزيابى قرار مى گيرد. زائران هند در طول سفر از هيچ نشريه خاصى بهره مند نيستند و در طول سفر

ص: 193

هيچ برنامه ويژه اى ندارند. سال هاست كه حجاج هندى در حين حج از لباس متحدالشكل استفاده مى كنند.

نظارت و بازرسى

براى امر نظارت و كنترل عمليات حج از سوى دولت هند ناظرانى برگزيده مى شوند. اينان وظيفه دارند كه تحت نظر سركنسولگرى هند در جده وظايف خود را به انجام رسانند وگزارش هاى خود را نيز در اختيار مقامات مربوط به حج در سركنسولگرى جده قرار دهند.

زائران هند در طول سفر از هيچ نشريه خاصى بهره مند نيستند و در طول سفر هيچ برنامه ويژه اى ندارند.

پيشنهادهاى اصلاحى اين افراد به آگاهى زائران مى رسد و توسط خدمتگزاران و مقامات مربوط اعمال مى گردد. هيچ كنترلى در زمينه عملكرد مالى مجريان انجام نمى شود.

منا و عرفات

زائران هندى با اتوبوس هايى كه از سوى معلمان هر گروه تهيه مى شود به منا و عرفات منتقل مى شوند. معلم يا راهنما، خيام را از مسؤولان عرب دريافت و از طريق اولويت هاى موجود ميان زائران توزيع مى كند. در طريقه تقسيم، از مقررات دولت عربستان تبعيت مى شود. اداره اى براى زائران گمشده منا و عرفات و مكه و مدينه در كميته حج فعاليت مى كند. اين اداره وظيفه دارد كه زائران گمشده را راهنمايى و اطلاعات لازم را به آنان ارائه كند.

اداره امور گمشدگان زائران هند، از خدمات امداد گمشدگان سعودى بهره مند است و از سال ها پيش ميان آنان همكارى نزديك وجود دارد. هر زائر هندى كه در عربستان دعوت حق را اجابت كند جسدش را در مكه يا مدينه دفن مى كنند.

ص: 194

زيارت عارفانه

زيارت عارفانه

رحيم كارگر

زيارت، حضورى عارفانه و مشتاقانه در بارگاه پاكان جهان و تشرّف به حرم هاى مقدّس و نورانى آنان است.

زيارت، سفرى پر از شور و شوق و سرشار از اخلاص و عشق، به سوى حرم معصومان و برگزيدگان الهى است.

زيارت، اعلام تولّا و تبرّاى دائمى شيعيان و اظهار مودّت و دوستى واقعى ولايت مداران است.

زيارت، حضور آگاهانه، عالمانه و خرد ورزانه در حرم عالم ترين عالمان و دانشمندترين دانشمندان گيتى است.

زيارت، برقرارى ارتباط درونى با حجت هاى الهى و فراهم كردن اتصال معنوى و قلبى با اولياى خداوند است.

زيارت، تمسّك به «ثقلين» پيامبر صلى الله عليه و آله و شفاعت خواستن از آل عبا است.

زيارت، بيعت مستمر و هميشگى با امامان معصوم و تبعيت خالصانه از خاندان وحى است.

زيارت، شرفيابى به محضر اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله وكسب فيض و بركات معنوى از ساحت آن بزرگواران است.

ص: 195

زيارت، توسّل عاشقانه به دامان آل ياسين و دعا و حاجت خواستن از واسطه هاى مقرّب الهى است.

زيارت، ديدارى عاشقانه و مشتاقانه از مزار اهل بيت و اظهار علاقه قلبى به آنان است.

زيارت، خلوت گزيدن و انس گرفتن با سرچشمه هاى رحمت و فيض الهى است.

زيارت، تكريم و تعظيم در برابر كسانى است كه فانى در معبود خويش گشته و جز رضاى حضرت دوست راهى نپيموده اند.

زيارت، هويت وجودى خويش را بازيافتن و از زلال حضور يار سيراب گشتن و شبيه امام شدن است.

زيارت، دانشگاه انسان سازى و معنويت و مكتب خودسازى و معرفت است.

زيارت، فرصت طلايى طهارت و پاكى اخلاق و موعد توبه و پاكسازى درون است.

زيارت، داراى حكمت و فلسفه هاى متعددى است و اسرار و آثار گران قدرى در آن وجود دارد كه انديشه و نگارش در مورد آنها مجال گسترده اى مى طلبد.

تعظيم، تكريم، گرامى داشت و ياد كرد انسان هاى شايسته، هنرمند، فرهيخته، فرهنگ ساز، نقش آفرين، مصلح، متحول كنندگان تاريخ و ... و نيز زنده نگه داشتن نام و ياد آنان پس از مرگ، لازمه محبت، عشق و ارادت انسان ها به نيكى ها و كمالات است و ريشه در فطرت و سرشت آدمى دارد.

شخصيت هاى صالح با توجه به پايگاهى كه در عقايد، احساسات وعواطف ملت ها دارند، نام و يادشان همواره زنده مى ماند و علاقه مندان به آنان براى زنده نگه داشتن يادشان تا پاى دار، پايدارى مى كنند و تا قطع قدم، ثابت قدم مى مانند و براى نيل به كام معنا گام به دام بلا مى نهند.

ذكر مناقب و فضايل آل طاها و ياسين عليهم السلام، احساس شادمانى و سرور در مواليد و تألّم و اندوه در مصايب آنان، از يك سو، موجب تقرّب به خدا است؛ زيرا ارتباط عقلى و عاطفى با آن ذوات نورى- كه انسان هاى كامل اند- مايه بهره ورى از معارف قرآن و استفاده از سنت معصومان عليهم السلام مى گردد و سبب تحكيم پيوند با خليفه خدا مى شود؛ گذشته از آنكه بزرگداشت نام و ياد اولياى الهى نيز هست.

ص: 196

يكى از راه هاى بزرگداشت مفاخر و صاحبان كمال، زيارت آنان است كه در حقيقت موجب بقا و استمرار حيات علمى، هنرى و معنوى آنان مى گردد. افزون بر اينكه عامل پيوند نسل حاضر و نسل هاى آينده، با نسل هاى گذشته و وسيله ارتباط روحى با آنان و كمالاتشان است. (1) زيارت امامان، متصل شدن به آنان و غرق شدن در انوار و معنويّات ايشان است و نيز الهام گرفتن، درس آموختن، تحرّك و سير در فضيلت ها و تكامل و ساخته شدن است.

زيارت، تكريم و تعظيم در برابر كسانى است كه فانى در معبود خويش گشته و جز رضاى حضرت دوست راهى نپيموده اند.

زيارت پيشوايان دينى، نوعى بهره بردارى بزرگ از وجود آنان، بعد از مرگ و شهادت است كه: يعنى آنان حتى پس از رفتن به زير خاك، از قبر خويش فرمان عدالت، تقوا و مبارزه با ستمكاران را مى دهند. بى جهت نيست كه خلفاى جور، مردم را از زيارت اباعبداللَّه عليه السلام منع كردند و به حرم آن حضرت در كربلا آب مى بستند؛ زيرا زائران آن حضرت در سر قبر وى، پيمان مبارزه با ستمگران را مى بستند و مى گفتند: مانند تو با كافران و ظالمان خواهيم جنگيد.

امامان عليهم السلام كه بعد از واقعه كربلا مى خواستند، قيام آن حضرت و عزادارى را به صورت مكتبى در آورند، شيعيان خويش را به زيارت آن حضرت تشويق مى كردند.

تا جايى كه امام باقر عليه السلام به محمدبن مسلم مى فرمايد:

«مُرُوا شِيعَتَنَا بِزِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَإِنَّ إِتْيَانَهُ مُفْتَرَضٌ عَلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ يُقِرُّ لِلْحُسَيْنِ بِالْإِمَامَةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ». (2)

«شيعيان ما را امر كنيد به زيارت قبر حسين عليه السلام؛ زيرا زيارت او بر هر كس كه به امامت او عقيده دارد، واجب است.»

علّامه مجلسى در بحارالأنوار پس از نقل رواياتى چند، مى فرمايد: ظاهراً بيشتر اخبار اين باب و بسيارى از اخبار ابواب آينده، وجوب زيارت آن حضرت را مى رساند؛ بلكه آن را اعظم و آكد فرايض مى شمارد، بعيد نيست كه بگوييم: زيارت آن حضرت در


1- ادب فناى مقرّبان شرح زيارت جامعه كبيره، ج 1، ص 17 و 21
2- وسائل الشيعه، ج 14، ص 443

ص: 197

مدت عمر، يك دفعه واجب است در صورت قدرت، مرحوم پدرم- نوّراللَّه ضريحه- نيز اين نظر را داشت. (1) اهميت و ضرورت زيارت به حدى است كه در روايات از آن به عنوان عهدى الهى و فريضه اى ضرورى نام برده شده است. امام رضا عليه السلام نيز فرموده است:

«إِنَّ لِكُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِي عُنُقِ أَوْلِيَائِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ إِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَ حُسْنِ الْأَدَاءِ زِيَارَةَ قُبُورِهِمْ». (2)

«هر امامى به گردن دوستان و شيعيان خود، عهدى دارد كه با زيارت قبور آنان، وفاى به اين عهد كامل مى گردد و به خوبى گزارده مى شود.»

امام صادق عليه السلام نيز در روايتى دستور مى دهد كه:

«ائْتُوا قَبْرَ الْحُسَيْنِ عليه السلام كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً». (3)

«سالى يك بار، به زيارت قبر حسين عليه السلام برويد.»

امام ابى جعفرثانى عليه السلام مى فرمايد:

«شيعيان ما را امر كنيد كه به زيارت قبر حضرت حسين بن على عليه السلام بروند؛ زيرا زيارت آن حضرت، بر هر مؤمنى كه اقرار به امامتش از جانب خداوند- عزّوجل- دارد، فرض و واجب است». (4) البته فقهاى شيعه و سنى با استناد به توصيه ها و تأكيدات فراوانى كه درباره زيارت شده است، فتوا به استحباب زيارت داده اند. (5) نامور اماميه، مرحوم محقق حلّى گفته است: «بر حج گزار مستحب مؤكّد است كه به زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله بشتابد». (6) ابن قدامه، عالم بزرگ اهل سنت، مى گويد:

«زيارت قبرپيامبر صلى الله عليه و آله مستحب است؛ زيرا از خود آن حضرت روايت شده است:

كسى كه حج بگزارد و قبر مرا بعد از وفاتم زيارت كند، همانند آن است كه در حياتم مرا زيارت كرده باشد». (7) ابن هبير نيز مى گويد: «پيشوايان چهارگانه اهل سنت بر استحباب زيارت پيغمبر صلى الله عليه و آله اتفاق كرده اند». (8)


1- بحارالأنوار، ج 98، ص 10؛ به نقل از خاندان وحى، ص 402
2- الكافي، ج 4، ص 567؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 116
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 532
4- كامل الزيارات، ص 395
5- شرح زيارت جامعه كبيره، ج 1، ص 31
6- شرايع الاسلام، ج 1، ص 278
7- المغنى و الشرح الكبير، ج 3، ص 588
8- الغدير، ج 5، ص 110

ص: 198

با اين حال زيارت بايد در راه خدا و به قصد تقرّب به او و اولياى او باشد و زائر در صدد اجراى دستورها و فرمان هاى الهى باشد.

امام على عليه السلام مى فرمايد:

«زُر في اللّهِ أَهلَ طاعَتِهِ وَ خُذْ الهِدايَةَ مِنْ أَهْلِ وِلايَتِهِ». (1)

«براى خدا به ديدن اهل طاعت او برويد و هدايت را از اهل ولايت او بگيريد.»

همچنين مى فرمايد: «براى خدا زيارت كنيد و براى خدا همنشينى نماييد. از دشمنان خدا ببريد و با دوستان او پيوند برقرار سازيد». (2) آثار و بركات زيارت

زيارت، هم به عنوان توسّل به درگاه ائمه عليهم السلام و شفاعت اين پيشوايان از ما نزد خداوند است و هم نوعى دعا؛ يعنى سخن گفتن با خداوند، اما به طورى غير مستقيم و با واسطه. همان طور كه در هنگام دعا و نيايش خالصانه، روح انسان صفا يافته و درهاى رحمت الهى به روى او گشوده مى شود؛ زيارت نيز باب معرفت الهى است؛ در هنگام زيارت احساس مى كند در فضاى باز ملكوتى قرار گرفته است و در آسمان رحمت الهى، پرواز مى كند و فيض هاى ربّانى از هر طرف به سوى او جارى است. (3) زيارت در نظر شيعه، عبادتى است داراى ابعاد بسيار: انسان را در مسير اللَّه حركت مى دهد و توجه او را به ذات اقدسش بسيار مى كند. او را هم رنگ وپيرو معصومان مى كند، روح و روانش را از زنگار گناهان و آلودگى ها پاك و خلوص و پاكى را جانشين آن مى سازد و نيز در جهت كارهاى اجتماعى، سياسى و فرهنگى او را راهنمايى مى كند و از همه مهم تر راه و روش چگونه زيستن را به او مى آموزد.

زائر در پرتو فيض شفيع، امام و ولى خدا قرار مى گيرد، راز دل بر مى گشايد و اندوه دل سبك مى كند.

چه مخاطبى امين تر و شايسته تر و فريادرسى مطمئن تر از امام كه عقده هاى گره خورده درونى ما را بشنود و مى شنود كه زائرش را چنان سبك بال و سبك بار، راهى


1- غرر الحكم، ح 1، ص 5491
2- بحارالأنوار، ج 77، ص 192
3- شرح زيارت جامعه بااختران تابناك ولايت، ص 8

ص: 199

ديارش مى كند.

زنگار دل را از زنگ زندگى پر غوغا، به آب جان بخش عطوفتش مى شوييم، با كوهى از غم به سويش مى رويم، با نشاطى معنوى و سبك بال، در هواى عنايت و شفاعتش به پرواز در مى آييم.

زيارت، حالت خضوع و فروتنى را در انسان پرورش مى دهد و زيارت هاى وارده، انسان را با مفاهيم و معارف غنى اسلام، آشنا مى سازد.

زيارت، حالت خضوع و فروتنى را در انسان پرورش مى دهد و زيارت هاى وارده، انسان را با مفاهيم و معارف غنى اسلام، آشنا مى سازد.

زيارت در خلوتگه دل و در حضور امام، شوق انابت و شور توبه، براى زائر به وجود مى آورد.

در حالت دعا- كه دعا بخشى از زيارت است- انسان احساس آرامش و آسايش روحى مى كند كه خوشبختى به معناى واقعى كلمه، جز آرامش دل نيست.

و به راستى بايد گفت: «زيارت، ارتباط با خدا، ولىّ خدا و روحيه شهادت طلبى و جهاد در راه خدا را در انسان بالا مى برد.

زيارت، وسيله آشنايى با سنت ها، گويش ها، فرهنگ ها و شيوه هاى زندگى مردم مناطق مختلف است و عامل گسترش اطلاعات و توسعه ارتباطات و تجربه اندوزى است ...». (1) مى توان آثار و بركات زير را براى «زيارت امامان معصوم عليهم السلام» برشمرد:

1. بهره مند شدن از فضاى معنوى حرم هاى شريف كه محلّ تردّد فرشتگان، ارواح انبيا و اوليا و محلّ تردّد و تعلق ويژه روح بلند زيارت شونده است و دعا كردن در آنجا در مظان استجابت دعا مى باشد.

2. گسترش فرهنگ توحيدى و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت در ميان راه ها و شهرها و مسير مشاهد مشرّفه.

3. ارتباط ملت ها و مليت هاى مختلف و آگاهى از مشكلات، مشقّات و امكانات يكديگر و عمل به توصيه هاى كلى قرآن بر سير در اقطار زمين و تماشاى فرجام مجرمان.

4. حرم هاى شريف امامان معصوم عليهم السلام در طول تاريخ مراكز علم، تبليغ و ترويج


1- زيارت و آداب آن، ص 3

ص: 200

دين، مبدأ قيام ها و نهضت ها، محل پيمان بستن و هم قسم شدن براى انقلاب هاى رهايى بخش، جنبش هاى انتقام آميز و ... بوده است. (1) 5. به طور كلى مى توان گفت كه زيارت، باعث نزديكى زائران به معنويات، نيكى ها و فضايل اخلاقى و دورى از كژى ها و ناراستى ها مى شود و بهترين موقعيت براى توبه و آمرزش خواهى است.

6. زيارت، ارتباطى قلبى مستمر با اولياءاللَّه و اعلام تولّا و محبت جاودانه خود نسبت به آنان است و اين باعث تقويت روحيه ولايت مدارى است.

7. بسيارى از كسانى كه مشكلات و گرفتارى هاى مختلف (مريض، فقر، بدهى و ...) دارند، در موقع زيارت و توسل جستن به اهل بيت عليهم السلام، شاهد برطرف شدن مشكلات خود مى شوند.

آداب زيارت

الف: آداب عمومى زيارت

زيارت خاندان نبوى صلى الله عليه و آله، بايد همراه با آداب و شروط خاص آن باشد تا زائر بر معنويت و قداست عمل خود بيفزايد؛ از ثواب ها و پاداش هاى بيشترى بهره مند شود؛ احترام اهل بيت را هر چه بيشتر رعايت كند، زيارت و دعاى او مقبول درگاه الهى شود؛ خواسته ها و دعاهاى او بيشتر در مظان استجابت باشد. يك سرى از اين آداب، عمومى بوده و بهتر و سزاوار است كه همه زائران آن را رعايت كنند.

«محمد بن مسلم به امام باقر عليه السلام عرض كرد: اگر به زيارت پدر شما برويم، حج كرده ايم؟ فرمود: آرى. پرسيدم: پس آنچه بر حاجى لازم است، بر ما نيز لازم است؟

فرمود: چه چيز؟ عرض كردم: چيزهايى كه براى حاجى لازم است، فرمود: لازم است:

- با همسفرت خوش رفتار باشى؛

- كمتر حرف بزنى، مگر در خير و خوبى ها؛

- ياد خدا بسيار كنى؛

- جامه ات پاك باشد؛


1- ادب فناى مقربان شرح زيارت جامعه كبيره، ج 1، ص 25 و 26

ص: 201

- پيش از رسيدن به حائر غسل كنى؛

- خاشع باشى و نماز زياد بخوانى و بر محمد و آل محمد بسيار صلوات بفرستى؛

- از برداشتن آنچه مال تو نيست، خوددارى كنى؛

- چشمت را [از حرام] فروبندى؛

- اگر ديدى يكى از برادران همسفرت، توشه اش تمام شده و از سفر بازمانده، لازم است به او رسيدگى و كمك مالى كنى؛

- لازم است تقيه را- كه قوام و استحكام دين تو به آن است- رعايت كنى و از منهيات و ستيزه و جرّ و بحث و قسم خوردن زياد و جدال و بحث دورى كنى.

پس اگر اينها را رعايت كردى، حج و عمره تو [و زيارت] به طور كامل انجام شده است. (1) آداب پيش از سفر

1. زائر با مال حلال به زيارت برود؛ زيرا با لقمه حرام، نه نماز قبول مى شود و نه زيارت پذيرفته مى گردد و نه دعايى مستجاب مى شود.

با لقمه حرام، نه نماز قبول مى شود و نه زيارت پذيرفته مى گردد و نه دعايى مستجاب مى شود.

2. از گناهان دورى كند؛ چون خداوند متعال، تنها عمل افراد باتقوا و پرهيزگار را مى پذيرد.

3. زائر هنگام سفر، از خداوند بخواهد كه مشكلات سفر را بر وى آسان نمايد.

4. به هنگام ترك وطن و وداع از همسر و فرزندان، آنان را به تقوا و انجام عمل خير سفارش كند.

5. هنگام تهيّه بليت و وسيله نقليه، مرتكب مردم آزارى، بدرفتارى، دروغ گويى، حق كشى و سوء استفاده از اموال عمومى نشود.

6. بداند كه اگر پيش از اين مسلمانى را كوچك شمرده و او را نزد خود نپذيرفته است، معصوم عليه السلام نيز او را نخواهد پذيرفت.

7. تا جايى كه ممكن است، همراهان را يارى رساند و به آنان نيكى كند.


1- بحارالأنوار، ج 101، ص 142؛ ميزان الحكمه، ج 5، ص 2288؛ كامل الزيارات، ص 227

ص: 202

8. خدمت به مردم را كوچك و ناچيز نشمارد و بداند كه كمك كردن به همراهان، پاداشى ويژه دارد.

9. هنگام تشرف، شايسته است كه لباسى پاكيزه و مرتب بپوشد و خود را خوشبو و معطر سازد (مگر در زيارت امام حسين عليه السلام). مبادا بوى نامطبوع عرق تن و كثيفى جوراب ها يا پاها، موجب ناراحتى و آزار ديگر زائران گردد.

10. با وضو و در صورت امكان با غسل زيارت و با آرامش و وقار، وارد حرم شود و پس از اذن دخول، با خضوع، اميدوارى، حضور قلب و چشمى گريان به محضر امام مشرف گردد.

11. زائر در قصد زيارت، خود را آماده وصال به ديار يار و طيران در ولاى امام و جولان در معراج گاه دل و جان كند.

12. براى كسب شايستگى حضور در محضر آن بزرگان، بايد خلق و خوى و منش و روش خود را نيكو بدارد و در حد توان به نيازمندان يارى رساند.

13. از صدقه دادن- كه رفع خطر مى كند- دريغ نورزد.

14. از غيبت و بدگويى بپرهيزد.

15. در ورود به حريم حرم، بايد مطهر و مؤدب به درگاه رود و با عشق و علاقه به زيارت بشتابد.

16. زيارت هاى معتبر و نقل شده از ائمه معصوم عليهم السلام (مانند زيارت امين اللَّه و جامعه كبيره و زيارت مخصوص ائمه عليهم السلام) را قرائت كند و از خواندن زيارتنامه هاى مجعول بپرهيزد.

17. هنگام خواندن زيارتنامه و تمام مدتى كه در حرم مطهر است، مواظب باشد كه صدايش مزاحم راز و نياز اطرافيان نشود.

با توجه به سفارش ائمه عليهم السلام به نماز اول وقت، با شنيدن اذان، زيارت را ترك كند و به صفوف نماز جماعت بپيوندد.

18. با توجه به سفارش ائمه عليهم السلام به نماز اول وقت، با شنيدن اذان، زيارت را ترك كند و به صفوف نماز جماعت بپيوندد.

19. در طول سفر و زيارت، كلام بيهوده و لغو و مخاصمه و مجادله را ترك كند.

20. همواره به گفتن تكبير، تحميد، تسبيح و صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام

ص: 203

مبادرت ورزد.

21. به صاحب قبر توجه كامل نموده و با فراغت خاطر از امور دنيوى، دعا و زيارتنامه بخواند.

22. هنگام ديدن قبر و ضريح مطهّر، تكبير بگويد.

همچنين ده ها آداب ديگر كه بهتر است زائران ديار نور، آنها را رعايت كنند تا هم به ثواب و فيض بيشترى نايل شوند و هم موجبات نزديكى و انس بيشتر با ائمه معصوم عليهم السلام را فراهم آورند.

ب: آداب عرفانى زيارت

زيارت، تشرّف به محضر صاحبان علم، كرامت و عصمت و باريافتن به بارگاه بزرگان فضل، تقوا و حكمت است. زائران ديار نور، بايد جان و روح خود را در زلال جارى آداب و بايسته هاى عرفانى و اخلاقىِ «زيارت»، شست و شو دهند و با عشق و علاقه و پاكى نفس، حريم حرمت آن بزرگان را حفظ كنند.

زيارت حقيقى، آنگاه تحقق مى يابد كه با شروط خاص خود و آداب ظاهرى و باطنى انجام گيرد و زائر با آگاهى، معرفت و آمادگى كامل، گام در وادى نور نهد و به نحو شايسته، از اين فيض بى كران برخوردار گردد.

زائران جهت بهتر بهره بردن و استفاده كامل از اين فرصت معنوى، بايد آداب و شروط زيارت را مورد توجه و دقت قرار دهند تا بتوانند از آن چشمه هاى زلال نور و حكمت، بهره برده و دل و جان خود را صفا بخشند.

زائر ميهمان و دعوت شده كريمان و مقرّبان درگاه الهى است؛ بنابراين بايد با آمادگى كامل و با طهارت جسم و روان و پاكى ديده و دل، در اين ميهمانى حاضر شود و در كمال وقار، طمأنينه و معرفت، در خدمت ميزبان قرار گيرد.

بهترين راه آشنايى و شناخت اين آداب و وظايف، مطالعه و عمل به دستورالعمل هاى عارفان و دانشمندان اخلاق است.

1. توجه به اهميت و ارزش «زيارت»

«زيارت»، در فرهنگ والاى شيعه، جايگاه و اهميت ويژه اى دارد و عمق و ژرفاى

ص: 204

معنوى آن، در بحر بى كران تفكّر و انديشه بشرى در نمى آيد. اين فرهنگ متعالى و انسان ساز، در هيچ جامعه و تمدّنى به اين شكل و صورت زيبا وجود ندارد.

عالم ربانى مولا احمد نراقى رحمه الله گويد:

«زيارت ايشان (پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام) اظهار اخلاص و تجديد عهد ولايت است و باعث سرور ايشان و رواج امرشان و غمناكى دشمنان ايشان است و مخفى نماند كه اخبار بى حد و احاديث لا تُعَد، در فضيلت قبور مطهّر و مراقد منوّر ايشان رسيده [است] ...

حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به امير مومنان على عليه السلام فرمود:

«يا ابالحسن! به درستى كه خداى تعالى قبر تو و فرزندان تو را، بقعه هايى كرده است از بقعه هاى بهشت و عرصه اى از عرصه هاى آن و دل هاى خلق و برگزيدگان بندگان خود را مايل به آنها ساخته، تا خوارى و اذيت راه را متحمل شوند و قبور شما را تعمير كنند و بسيار به زيارت آيند؛ به جهت تقرب به خدا و دوستى پيغمبر او. يا على! اين طايفه مخصوص اند به شفاعت من و وارد مى شوند بر حوض من و ايشانند زيارت كنندگان من و همسايگان من فرداى قيامت دربهشت». (1) با توجه به اهميت وارزش والاى «زيارت» خاندان وحى و نيز دستورات فراوان آنان به اين امر، بايسته است كه از هر لحاظ به آداب و شروط عرفانى و اخلاقى زيارت پايبند و مقيد باشيم و آنها را رعايت كنيم.

مرحوم مولا محمد بيدآبادى رحمه الله مى گويد:

«بر تو لازم است كه تلاش و همت كنى كه شرايط و آداب زيارت را به نحو كامل به جاى آرى و آن كس را كه به زيارتش رفته اى تعظيم نمايى و حريم حرمتش را نگه دارى و زائران را مساعدت و يارى نمايى.

بر حذر باش كه در خواندن زيارت نامه، در اين گفته ات دروغگو نباشى؛ آنجا كه مى گويى: شهادت مى دهم و اعتراف مى كنم كه شما جايگاه مرا ناظر هستى و به گفته هاى من واقفى و مى شنوى». (2) عارف ربانى مرحوم ملكى تبريزى مى فرمايد: «بر تو است كه با تمام جد و جهد خود و آنچه در توان دارى، در زيارت آن حضرت كوشش كنى؛ زيرا تو مبانى شناسايى آن بزرگوار و معرفت حقوق و مراحم او را محكم ساختى و بر آن يقين كردى». (3)


1- معراج السعاده، ص 703
2- پيام حوزه، شماره 6
3- المراقبات، ج 2، ص 228

ص: 205

2. معرفت و شناخت

مهم ترين نكته هنگام زيارت و شرفيابى به حضور خاندان وحى، شناخت و معرفت نسبت به آن بزرگان و مقرّبان درگاه الهى است و اينكه عالم هستى به طور كامل در محضر آنان است و ايشان احاطه كامل بر جميع مسائل دارند.

آنچه مايه كمال زيارت مى شود، معرفت و شناخت مقام و موقعيت زيارت شونده است؛ نه اعمالى بى روح و همراه با غفلت

سرّ اينكه توصيه كرده اند زيارت زائر با معرفت باشد، آن است كه آنچه مايه كمال زيارت مى شود، معرفت و شناخت مقام و موقعيت زيارت شونده است؛ نه اعمالى بى روح و همراه با غفلت (مانند بوسيدن صرف و ناآگاهانه ضريح يا در و ديوار، گردش بى هدف در اطراف ضريح، تماشاى آثار هنرى، شمارش ستون ها، چراغ ها و شمعدان هاو ...)، اين كارها به سياحت و جهانگردى شباهت بيشترى دارد تا زيارت.

ثواب هاى اخروى و آثار دنيوى كه در روايات آمده، بر زيارت واقعى مترتّب است؛ يعنى، جايى كه ارتباط قلبى با زيارت شونده، برقرار گردد و منشأ تحوّل در زائر شود؛ نه هر سياحت و زيارت جسمى و صورى.

نتيجه شناخت و معرفت، زيارتى است كه از سر شوق و علاقه انجام مى گردد و نشاطى معنوى و سرورى درونى براى زائر به وجود مى آيد.

3. اعتقاد به حيات و قدرت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام

عارف الهى حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى در رابطه با زيارت نبى اكرم صلى الله عليه و آله مى نويسد:

«چون جلالت و حق پيامبر صلى الله عليه و آله را شناختى و دانستى كه او زنده و در نزد پروردگار خود به زائر خويش نظر دارد و سلام آنان را مى شنود و از ضمير آنها آگاه است، براى گناهان آنان طلب آمرزش مى كند و در نيازمندى هاى آنان، شفاعت مى نمايد .... در اين صورت او را چنان زيارت كن، همان طور كه او زنده است و تو را مى بيند و با تو رو به رو است و چيزى تو را از توجه به او مشغول نمى سازد و سراسر وجود تو، به حضرت او با

ص: 206

محبت و هيبت او ... متوجه خواهد بود و تو از طول مناجات با او و عرض حوايج خود به آن حضرت خسته نخواهى شد و در حرم آن حضرت با كسى تكلّم نخواهى كرد؛ بلكه به چيزى كه تو را از مراقبت بازدارد، نظر خواهى كرد؛ چون مى دانى كه او به حال تو دانا است و به تو نظر دارد». (1) مولا محسن فيض كاشانى در رابطه با زيارت رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى نويسد:

«اما كيفيت زيارت آن حضرت، اين است كه در برابر مرقد مطهر آن جناب بايستد و آن حضرت را هم اكنون كه به صورت ظاهر از دنيا رفته است، مانند آن وقت كه در قيد حيات بوده، زيارت كند و نزديك به مرقد مطهرش نرود. چنانكه اگر در برابر شخص بزرگوار زنده اى قرار بگيرد، از نظر احترامش نزديك او نمى رود؛ در برابر مرقد مقدس نبوى همين معنا را مراعات كند و متوجه باشد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از حضور و قيام و زيارت او باخبر است و سلام و صلوات او به آن جناب مى رسد. بنابراين، مناسب است، صورت آن حضرت را، در خيال خود مجسم سازد و به عظمت آن جناب توجه نمايد و مقام آن حضرت را در دل خود بزرگ شمارد.

در روايت آمده است كه خداى متعال مى فرمايد: «فرشته اى را موكل قبر آن حضرت ساختم كه هر كس از امت او، به وى عرض سلام كند، او سلام آن شخص را بدان حضرت ابلاغ كند».

اين موقعيت براى كسى است كه از دور بدان جناب سلام كند. مسلماً شخصى كه قطع مراحل و طى منازل نمايد و به شوق زيارت آن حضرت حركت كند، موقعيتش بيش از اينها خواهد بود». (2) عارف ربانى، مرحوم بهارى همدانى درباره آداب زيارت خاندان وحى عليهم السلام مى گويد:

«بارى چون قصد زيارت اولياى حقيقى [به خصوص خاندان وحى عليهم السلام] را بنمايد، اولًا بايد بداند كه نفوس مقدسه طيبه طاهره، چون از ابدان جسمانيه مفارقت نمود و متصل به عالم قدس و مجردات گرديد، غلبه و احاطه ايشان به اين عالم اقوا گردد و تصرّفاتشان در اين نشأت، بيش از سابق شود و اطلاعاتشان به زائران اتمّ و اكمل گردد.

فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ .... (3)


1- المراقبات، ج 2، ص 227
2- حقايق، ص 543
3- «پس آنان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزى داده مى شوندو به آنچه كه خداونداز فضل خودش به آنان داده شادمانند»؛ آل عمران 3 آيه 170.

ص: 207

پس نسيم الطافشان و رشحات انوار آن بزرگواران، بر زوّار و قاصدين ايشان مى رسد؛ خصوصاً لِلْخُلَّص مِنْ قاصَديهِمْ [به خصوص كسانى كه با خلوص نيت قصد زيارت آن بزرگواران را نموده اند]. پس خوب است زوار به قصد تجديد عهد با آنها و اعلاى كلمه ايشان و رَغماً لِانفِ أعْداء [به جهت خوارى و سرافكندگى دشمنان آنان] و قصد زيارت مؤمن خالص الايمان و به اميد استشفاع از براى بخشش گناهان ورجاى وصول بر فيوضات عظيمه، رو به آن بزرگواران كند (با مراعات آن آدابى كه در كتب مزار ثبت است) و بايد بداند كه آنها مطلع بر حركات و سكنات اين شخص؛ بلكه مطلع از خطورات قلبيه او هستند و لذا بايد كمال سعى در تضرع و ذل و انكسار بنمايد؛ خصوصاً در حين دخول به مرقدهاى شريفه ايشان و حواس خود را به تمامه و كماله جمع نمايد كه تفرقه حواس و تشتّت افكار باطله، به منزله پشت كردن به امام است». (1) عالم ربانى مولا محمد مهدى نرافى و مولا احمد نراقى گفته اند:

«بدان كه نفوس قدسيه- خصوصاً نفوس مقدسه انبيا و ائمه عليهم السلام- هرگاه از ابدان شريفه خود رحلت نمودند و دست از بدن برداشتند و صعود به عالم بالا كردند، نهايت احاطه و غايت استيلا بر اين عالم از براى ايشان حاصل مى شود و تمامى امور اين عالم در نزد ايشان، منكشف و ظاهر مى گردد و تمكّن از تصرف و تأثير در اين عالم، از براى ايشان حاصل مى شود.

پس هر كه به قبور مطهّره ايشان حاضر شد، به جهت زيارت ايشان، بر او مطلع مى گردند و از احوال زائران مرقد مطهرشان، استحضار تمام دارند و سؤالات و تضرعات و توسلات ايشان را مى شنوند و نظر به رأفت و مهربانى ايشان نسبت به مخلصان، نسيم الطاف ايشان بر آنان مى وزد.

پس دامن شفاعت به ميان مى زنند و از خداوند طلب حوايج ايشان را مى كنند و از درگاه الهى، مسألت برآمدن مطالب و آمرزش گناهان ايشان را مى كنند.

همين سرّ است در ترغيب به زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام علاوه بر اينكه در زيارت ايشان اظهار اخلاص و تجديد عهد ولايت است و باعث سرور ايشان و رواج امر آنان و غمناكى دشمنان ايشان است». (2)


1- تذكرة المتقين، ص 76
2- جامع السعادات، ج 3، ص 398 و 399؛ معراج السعاده، ص 73

ص: 208

4. تواضع و فروتنى در زيارت

يكى از آداب مهم زائران درگاه خاندان وحى، رعايت خشوع و خضوع در موقع زيارت و داشتن تواضع، فروتنى و خاكسارى در حرم آن پاكان است.

عالم ربانى مرحوم نراقى مى نويسد:

«چون به جهت زيارت او بر در ايستادى، نهايت خضوع و خشوع را بايستى به جاى آورى و او را زنده تصور كنى و نزديك قبر مطهر منوّر بروى؛ چون فرقى ميان حيات و ممات ايشان نيست». (1) دانشمند اخلاق مرحوم سيد عبداللَّه شبّر نيز درباره زيارت پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام مى گويد:

«درحال زيارت اين بزرگواران، شايسته است كه با كمال خشوع و ادب در مقابل مزارشان بايستى و همان گونه كه زندگان آنان را زيارت مى كنى، از دنيا رفتگان ايشان را زيارت كنى و چون به قبرشان نزديك مى شوى، چنان حركت كن كه گويى به شخص خودشان در حال زندگى نزديك مى شوى.

بدان كه آنان، از زيارت تو و حضور تو در آن مكان، آگاه اند و سلام و درود تو به آنها مى رسد.

و بدان كه آنان، از زيارت تو و حضور تو در آن مكان، آگاه اند و سلام و درود تو به آنها مى رسد. پس صورت كريم شان را در خيال خود تصور كن كه در مقابلت ايستاده و آن مرتبه عالى را كه در نزد خدا دارند، به خاطر آور و سخنان و مواعظ شريف آنان را به ياد آور». (2) مرحوم مولا احمد نراقى نيز مى نويسد:

«چون فضيلت زيارت ايشان و سرّ آنان را شناختى و بزرگى و جلالت قدر ايشان را دانستى، پس بايد در هنگام دخول بر مراقد منوره و مشاهد مشرّفه ايشان، نهايت تواضع و فروتنى و غايت خضوع و شكستگى كنى و در دل خود، عظمت شأن و جلالت قدرشان را مستحضر گردى و متذكّر حق عظيم ايشان، در ارشاد مردم و رواج دين الهى شوى». (3)


1- جامع السعادات، ج 3، ص 403
2- الاخلاق، ص 127
3- معراج السعاده، ص 704

ص: 209

5. توجه به عظمت و بزرگى پيامبر و ائمه عليهم السلام

پيامبر خدا عليهم السلام وائمه عليهم السلام صاحبان عزّت، عظمت و شرافت اند و فضل و برترى آنان بر تمامى خلايق روشن و مسلم است. آنان، در نزد پروردگارشان، محبوب، برگزيده و عزيزاند و خداوند نور وجودى آنان را اشرف و برتر از همه مخلوقات قرار داده و در دنيا و آخرت به آنان عصمت، قدرت، توانايى، حكمت و دانش عطا فرموده است. پس زائران بايد به اين امر، توجه كرده و در همه حال به بزرگى و عظمت آنان يقين و باور داشته باشند. صاحب «المراقبات» مى نويسد:

«و چون [زائر] به در حرم رسيد، بداند كه قصدش ورود بر پادشاه بزرگى است كه در بارگاه او، جز پاكان نزول نكنند و اجازه نيابند و همانا او حرمى را اراده كرده است كه انبيا و مرسلين و ملائكه مقرّبين، بدون اذن داخل آن نمى شوند». (1) پس بايسته است كه با توجه به عظمت و شأن والاى آنان، به زيارت و ديدارشان بپردازد و به الطاف و عنايات ايشان نظر داشته باشد كه پذيرش آن، موجب سعادت هر دو جهان است. اگر به بزرگى و عزّت خداى آنان باور كامل داشته باشد، زيارت كاملى نيز خواهد داشت و بهره هاى فراوانى از اين زيارت خواهد برد.

عارف كامل مرحوم ملكى تبريزى مى نويسد:

«بداند كه او از جانب خداى- جلّ جلاله- قادر است به آنچه بخواهد از عدل و فضل، با او رفتار كند. پس اگر به كرم و فضل خود، به او توجه كند و وى را بپذيرد و زيارتش را قبول كند و سلام او را جواب گويد و سخنش را گوش دهد؛ خوشا به حال او! باز خوشا به حال او!

در اين صورت چنان است كه به زيارت خداى- جلّ جلاله- نايل گشته است و در اين كار با فرشتگان مقرب و پيامبران مرسل، شريك شده است و اين جماعت، بهترين رفقاى او خواهند بود». (2) صاحب المراقبات در ادامه مى افزايد:

«زيارت آن بزرگواران امر عظيمى است و در اين باب روايت شده است كه: خداى تعالى دو مرتبه زائران آنها را زيارت مى كند؛ ولكن خطر آن هم بسى عظيم است. پس بترس كه به كوشش خودت؛ در آن خطر واقع نشوى و آن را سبك نشمارى؛ حال آنكه


1- المراقبات، ج 2، ص 233
2- المراقبات، ج 2، ص 234

ص: 210

نشانه اذن ورود، اين است كه دل انسان خاشع و چشمش گريان شود و حال معنوى خوبى داشته باشد.

او در نزد خدا بسى بزرگ است. مهم تر آنكه معرفت و عظمت او و علمش را به حال خودت و نهادت، محكم بدانى و آفات گفتار و كردار و حقايق دعوى خودت را بشناسى و اگر قادر بر اصلاح خود و كردارت نباشى، لامحاله به تقصير خودت معترف باش و شرمسارى مقصّران از پيشانى تو هويدا و خوف و خضوع و خوارى، به قدر جنايتت پيدا باشد». (1) عالم ربّانى مولا مهدى نراقى مى فرمايد:

«پس بدان كه او (پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله) بر حضور تو مطلع است و زيارت تو به او مى رسد. پس شخص مقدس او را به خيال خود متصوّر سازى و او را در مقابل خود بر تخت عظمت و جلال حاضر كنى. چون از زيارت او فارغ شوى، به نزد منبر مطهر برو و دست خود را بر آن بكش و تضرّع كن و حاجت خود را عرض كن و بالا رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله را بر آن تصوّر نما ...». (2) 6. اذن دخول

يكى از آداب مهم تشرّف به حرم، گرفتن اذن دخول و اجازه حضور عاشقانه و آگاهانه است. قرآن مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ ... (3)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، وارد خانه هاى پيامبر نشويد، مگر اينكه به شما اذن داده شود.»

پس هنگام ورود به مكان هايى كه متعلق به آن حضرت است، بايد اجازه خدا، ملائكه، پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام را اخذ كنيم و پس از كسب اجازه- كه با دگرگونى احوال و خشيت و نرمى دل همراه است- گام در اين روضه هاى پاك نهيم.

هنگام قرائت اذن دخول- چه به عربى يا فارسى- توجه كامل قلبى لازم است و انسان بايد با خضوع و خشوعى كامل، از آن حضرات اجازه ورود بگيرد. پس نشانه اذن


1- المراقبات، ج 2، ص 239- 242
2- جامع السعادات، ج 2، ص 403
3- احزاب 22، آيه 53

ص: 211

ورود، اين است كه دل انسان خاشع و چشمش گريان شود و حال معنوى خوبى داشته باشد. اگر اين اجازه براى او حاصل نشد، با گريه و زارى، استغفار و پافشارى، اجازه تشرّف بگيرد و در غير اين صورت سعى كند دوباره و با آمادگى كامل به زيارت برگردد.

عارف كامل ملكى تبريزى رحمه الله مى نويسد:

«پس [زائر] به دل و زبانش از خداى- جلّ جلاله- اذن بخواهد و سپس از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و پس از آن از جانشينان و اوصياى او- به ويژه باب شهر علمِ او و بقيه خلفاى او- استيذان كند.

سپس از فرشتگان خدا- كه موكّل به حرم شريف او هستند- اذن بگيرد. آن وقت به بساط خدمت او و حضور در مجلس او، قدم بگذارد؛ زيرا اگر غفلت كند، در خطر عظيمى خواهد افتاد». (1) او همچنين مى افزايد: «زائر همواره به درگاه او باشد و بنگرد از كدام دفتر، نام او بيرون مى آيد (از پذيرفته شدگان يا بازندگان). پس اگر دلش رقّت يافت و چشمانش گريان شد و شوق او را به هيجان آورد و در قلب خود، شيرينى مناجات او و لذت گفت و گوى با او را يافت و از جام كرامت او نوشيد، حاكى از حسن اقبال آن حضرت با او و پذيرفتن او است.

بنابراين، داخل شود كه او را اذن و امان داده اند و لطف و احسان كرده اند؛ و الّا توقف كند، توقف كسى كه چاره هاى او ناچار گشته و باب آرزوها بر او مسدود شده است و در اين حال به درگاه خداى- جلّ جلاله- ملتجى شود. التجاى كسانى كه مضطر شده اند تا دل شريف او را نسبت به تو با عطوفت فرمايد و لطف منيف او را به تو معطوف دارد ...» (2) 7. طهارت ظاهرى و باطنى

در «زيارت» خاندان نور، دو نوع پاكى و طهارت لازم و بايسته است:

1. طهارت و پاكى ظاهرى (غسل، وضو، رعايت نظافت، تميزى بدن و لباس، استفاده از عطر و ...).

2. طهارت باطنى و حقيقى (پاكى و تزكيه نفس و تشرف با دلى پاك و آرام).


1- المراقبات، ج 2، ص 233
2- همان، ص 233- 237

ص: 212

آيت اللَّه ملكى تبريزى در باره طهارت ظاهرى و غسل و رعايت آداب ديگر مى نويسد:

«زائر بايد غسل كند و پاكيزه ترين لباس خود را بپوشد و به آنچه مى تواند، خود را خوشبو سازد و با سكينه و وقار قصد حرم مبارك بكند و در حال راه رفتن، گام هاى كوچك بردارد و بين هر گام، تسبيح، تحميد، تهليل و تكبير بگويد و چنين بداند كه آن حضرت او را مى بيند و به آنچه در نهاد او خطور مى كند، دانا است و مراتب شوق و حسرت دل و اندوه درونى را مشاهده مى كند و به تمام وجود او متوجه است.

از اين رو اهتمام مى كند كه غير او به خاطرش خطور نكند و در راه زيارت او، به احدى ننگرد و به چيزى كه مانع حضور قلب او مى شود، متوجه نگردد». (1) اما طهارت حقيقى و باطنى، عبارت است از پاك نمودن درون از هر آنچه رنگ و بوى غير خدايى دارد؛ همان طور كه كارآيى آينه در صورتى است كه از جلا و روشنايى كامل برخوردار باشد.

اگر شخصى گناهى در صحيفه اعمال داشته باشد، بايد به سرعت توبه و استغفار كند و با حالت توبه و انابه به زيارت برود

مهم ترين نشانه پاكى و طهارت نفس، گناه نكردن و دورى از محرّمات الهى و معاصى است. پس اگر شخصى گناهى در صحيفه اعمال داشته باشد، بايد به سرعت توبه و استغفار كند و با حالت توبه و انابه به زيارت برود و از ثواب ها و بهره هاى معنوى آن استفاده كند و در ضمن از اين موقعيت مناسب براى تحكيم و قبولى توبه بهره برد.

عارف ربانى مرحوم بهارى همدانى مى نويسد:

«اگر بتواند، يك توبه درستى با جميع مقررات معلوم در محل خود در خدمت [پيامبر صلى الله عليه و آله] و امام عليه السلام بجا آورد. آن بزرگوار را شاهد و شفيع خود قرار دهد و بنا بگذارد عند المراجعه، اگر دهانى كه به آن آستانه شريفه رسيده و اعضايى كه بر آنجاها ماليده شده و از بركت آنها اكتساب نور كرده، دوباره به لوث معاصى تلوّن نگرداند؛ بلكه از لغويات بى فايده هم اجتناب ورزد». (2)


1- همان، ص 233
2- تذكرة المتقين، ص 78

ص: 213

عارف الهى، ميرزا جواد ملكى تبريزى رحمه الله بر اين امر تأكيد مى كند كه زائر مرقد منوّر حضرت رسول صلى الله عليه و آله بايد با طهارت جسم و روح و با توبه كامل، به آن مكان مقدّس قدم بگذارد و به زيارت آن حضرت بپردازد:

«بارى، بر زائر واجب است [به حكم عدل] كه در اين محضر عظيم حاضر نشود، مگر بعد از توبه درست و راستى كه او را لا محاله از مخالفت فعلى پاك كرده باشد، تا از ورطه عتاب نجات يابد و از رد شدن، از درگاه او در امان باشد. و اگر توفيق اين كار را پيدا نكند، بر او است كه از درى غير از آن داخل شود و آن درهاى اعتراف، پوزش، توسّل، استغفار، التجا و اضطرار است و اگر نفسِ اهمال كار او، در حمل لوازم اين درها مسامحه كند، ناچار از نا اميد نبودن از اجابت داخل شود و خداى- جلّ جلاله- را به اميد اينكه قلب رسول صلى الله عليه و آله را بر او مهربان كند، بخواند. ابليس هم از اين در داخل شد و پيروز گشت و به مراد رسيد. در دعاى خود بگوى:

«اللهُمَّ يا مَنْ اجابَ لِابْغَضِ خَلقِهِ ابْلِيس حيثُ استَنْظَرَهُ فَاسْتَجِب لَهُ، فَانَّه دَعاكَ و هُوَ عاصٍ و انَا أدعوكَ و انَا عاصٍ فَكَما انَّ اجابَتَكَ شَمَلتهُ حيثُ دعاكَ و لَمْ يَقْنُطْ مِنْ رَحْمَتِكَ فَلتَشمِلْنى و انَا ادعوكَ و ارجو اجابَتَكَ»؛

«پروردگارا! اى كسى كه دعاى دشمن ترين خلق خود، ابليس، را اجابت كردى، موقعى كه از تو مهلت خواست. پس دعاى مرا هم مستجاب كن، هم چنان كه دعاى او را مستجاب كردى؛ زيرا او تو را دعا كرد و حال آنكه نافرمان بود و من هم تو را مى خوانم با اينكه گناه كار و نافرمانم و همچنان كه اجابت تو شامل حال او شد، موقعى كه تو را خواند و از رحمت تو نا اميد نشد. پس رحمت خود را شامل حال من هم بفرما كه تو را مى خوانم و اميد اجابت تو را دارم.»

و چون از اين در داخل شوى، پروردگارت تو را نا اميد نخواهد كرد؛ زيرا او نزد نيك پندارى بنده خود مى باشد. چگونه چنين نباشد و حال آنكه در كتاب خود نازل فرموده است: وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (1)

و چون خدا به تو راغب شود و به تو عطف توجّه فرمايد، رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز با پذيرش و عطوفت، به تو توجّه فرمايد. آن حضرت با شفقت، ملاطفت و مهربانى به تو رو مى كند و تو را در كنف


1- نساء 4 آيه 31، «از فضل خدا مسألت كنيد خدا هميشه با شما مهربان است».

ص: 214

رأفت و عنايت خود جاى مى دهد و مانند پدرى با عاطفه و مادرى رئوف در جواب تو لبّيك مى گويد و در مقام اجابت خطاب تو، برمى آيد و تو به مراد خودت؛ بلكه فوق مرادت مى رسى و براى هميشه رستگار مى شوى. چون تو با اين حالات به درگاه او بيايى و در برابر او، صورت زائر داشته باشى و اقبال او را نسبت به خود بدانى، بر تو است كه با مناجات لطيفى، با او نجوا كنى و در حضور او، حاجات و نيازمندى هاى خود را عرضه نمايى و آنچه از هجران و فراق او بر تو رسيده است، به خدمتش شكايت برى و آنچه از مصايب بر ذريه آن حضرت وارد گشته و حقوق آنها غصب شده و ... به ياد آورى و نزد او، از بدى احوالت و سختى ابتلايت، شكوه نمايى .... پس بگو: اى رسول خدا! در اوان زندگانى ات در دنيا، علمى براى دين و منارى براى هدايت و حلّال مشكلات و روشن كننده معضلات بودى، از خدا و صفات و رضاى او خبر مى دادى و ... به ما رحم آور و بر ما ترحّم كن، اى رحمة للعالمين! به نواده خودت (مهدى موعود) به ظهور و پراكندن نور در اين عرصه تاريك و شب ديجور امر فرما، تا اسلام حمايت شود و قرآن زنده گردد و احكام دين تقويت گردد و بساط عدالت گسترده و دستگاه جور و ستم برچيده شود و عِرض و آبروى مسلمانان مصون و جهانيان در تحت تربيت واقع گردند ...». (1) 8. گفت و گو و راز نياز

يكى از آداب مهم زيارت، عرض نياز و حاجت به شفيعان و واسطه هاى درگاه الهى و متوسل شدن و درخواست استجابت دعا از برگزيدگان و مقربان حضرت حق است. اين خواسته خود او است كه براى درخواست و دعا كردن به درگاه او، وسيله اى بياوريم ... وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ. (2) عارف ربّانى ميرزا جواد ملكى تبريزى درباره زيارت نبى گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«بالجمله با آن حضرت صلى الله عليه و آله مناجات مى كنى و اشتياق خودت را به زمان «حضور و اشراق نور» او ابراز مى دارى و از هجر او، به خود او شكايت مى نمايى و از بلاياى عمومى و خصوصى كه به تو رسيده است، عرض حال مى كنى. سپس نزد او به اسرافى كه به نفس خود كرده اى و تقصيرى كه در عبادت پروردگارت نموده اى، اقرار و اعتراف


1- المراقبات، ج 2، ص 246
2- نساء 4، آيه 35

ص: 215

مى كنى و از او مسألت مى نمايى كه در نزد خدا، براى تو طلب آمرزش نمايد و درد تو را به دواى خويش درمان كند و عقل تو را كامل گرداند و نورانيت تو را به دعاى خود تمام فرمايد و تو را به دوستان خودش ملحق سازد و در همسايگى خودش، تو را بپذيرد؛ زيرا او گرامى ترين خلايق است و واردان بر خود را رد نمى كند و زائر و ميهمان خود را جز با حاجات برآورده و افزونى فضل و كرم، دور نمى سازد.

يقين بدان كه او صلى الله عليه و آله رحمت خدا براى جهانيان است و اگر تو از «فيض اقدس و نور ازهر» او محروم بمانى، مانع از جهت تو است و گناهان هرچند بسيار باشند، مانع نمى شوند، مگر اينكه خللى از جهت ايمان پيدا شود». (1) آن عارف كامل در ادامه مى فرمايد:

«سپس با آرامش و خشوع قدم بردارد و ذكر كند تا در برابر ضريح مقدّس بايستد ...

و با حقيقت سلام، بر او سلام دهد و بر آل او و پدران و عترت او، به تفصيل و ترتيب سلام بفرستد و در عرض سلام و صلوات، مبالغه نمايد.

بر تو است كه حضور آن حضرت را در برابر خود بدانى كه او متوجّه به تو است و رو به تو آورده است و هر چه در ظاهر و باطن تو باشد، مى بيند و مى شنود و بر رازهاى نهانى و خفاياى امور تو و كردارهاى تو مطلع و آگاه است. در اين صورت هرگاه تو كارى را كه از آن نهى شده اى، مرتكب شوى، از لباس بدنت، يا تصاحب مال غير خودت، يا نپرداختن حقوق عترت و ذريه او، يا فقراى امت او، يا چيزى از حقوق خدايى [او آن را مى داند] و حال آنكه تو در زيارت او مى گويى: «من آنچه را تو حلال شناخته اى، حلال مى دانم و آنچه را حرام فرموده اى، حرام مى شمارم» و يا مى گويى: «اى رسول خدا! من تو را زيارت مى كنم در صورتى كه به گمراهى مخالفان، تو بينا هستى» ...

يا در زيارت مى گويى: «پدرم، مادرم، جانم، مالم و فرزندانم فداى تو باد!»، چگونه اين همه را فدا مى كنى و حال آنكه تو مخالف امر و نهى او، در مقدار كمى از مال خود هستى؟ و اگر به تو بفرمايد: اى دروغگو! آيا مرا گول مى زنى؟ جواب تو چه خواهد بود؟

بترس از اينكه در دعوى خود دروغگو باشى ودر پيشگاه حضرت او، خلاف واقع بگويى و حال آنكه او دروغ را حرام فرموده است. و بدان كه دروغ گفتن به كسى كه عالم به دروغ است ومى داند كه دروغ مى گويى، استهزاى او است و پناه بر خدا از اين خطرها». (2)


1- همان، ص 243
2- همان، ص 240

ص: 216

9. مداومت بر زيارت

صاحب «المراقبات» مى نويسد:

«وقوف خود را در آستانه آن حضرت طولانى كن و از آن خسته مشو؛ زيرا خردمند در طول زمانى كه موجب انتفاع و بهره بردارى او است، خسته نمى شود». (1) صاحب «تذكرة المتقين» نيز نوشته است:

تا زمانى كه شوق و ميل باطنى، به زيارت ودعا دارى، در حرم باش و زمانى كه ميل تو، به سستى گراييد؛ بلافاصله از حرم خارج شو

«و استعجال (شتاب) در مراجعت از مشاهد مشرّفه ننمايد. مهما امكن توقّف كند.

وسوسه خيالى كه كارم معوّق مانده، خانه ام تنها است، خرجى ندارم، رفيق مى رود و غيرذلك را- از آن فكرهايى كه اگر خودش تأمّل كند، مى داند كه شيطان او را اغوا مى نمايد تا از زيارت باز ماند- به خود راه ندهد. خصوصاً اگر جمعه يا يكى از زيارت هاى مخصوصه قريب باشد؛ زيرا كه چهل يا پنجاه يا بيشتر از عمرش گذشته، يك دفعه موفّق به زيارت شده، هيهات كه ديگر برگردد، دوباره موفق به مراجعت شود.

مادامى كه آنجا هست، خيالش مى رسد كه برگشتن و آمدن حتّى سالى يك مرتبه سهل كارى است؛ امّا نخواهد شد، تجربه شده [است]. بارى باقى ماند كلام در اينكه مادامى كه در مشاهد است، آيا زيارت امام و داخل حرم زياده برود يا نه؟ پس صبح و شام مشرّف شود». (2) آيت اللَّه بيد آبادى نيز مى نويسد:

«تا زمانى كه شوق و ميل باطنى، به زيارت ودعا دارى، در حرم باش و زمانى كه ميل تو، به سستى گراييد؛ بلافاصله از حرم خارج شو كه ذكر نگفتن بهتر است از ذكرى كه با غفلت و بى توجهى به محتواى ذكر باشد». (3) 10. يادآورى مصايب

زائر حرم هاى معصومين عليهم السلام، ضمن زيارت و دعا، سزاوار است كه مصيبت ها و سختى هايى كه بر آنان وارد شده و رنج ها و اذيت هاى آنان را يك به يك به ياد آورد.

اظهار همدردى و تألم نمايد و اندوهگين و غمناك باشد. به خصوص در همه حال، از


1- همان، ص 252
2- تذكره المتقين، ص 79
3- پيام حوزه، شماره 6

ص: 217

مصايب حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام ياد نمايد و در اندوه و شهادت مظلومانه ايشان، شراره هاى اشك و غم را بر رخسار خود نمايان سازد.

صاحب «المراقبات» به زائران حرم نبوى سفارش مى كند:

«در ضريح مقدّس او، قبر سيده زنان و بانوى بانوان جهان را زيارت كن (1) و در زيارت آن خاتون، مانند عملى كه در زيارت پدر بزرگوارش به جا آورده اى، به جاى آر؛ زيرا او پاره تن او و كريمه و حبيبه او است.

پس از زيارت حضرت زهرا عليها السلام قصد زيارت ائمه بقيع نما، همچنان كه قصد زيارت آن حضرت را نمودى و به نحوى كه در زيارت آن بزرگوار گذشت، آنان را نيز زيارت كن؛ زيرا آنها به منزله جان او هستند. هر كس آنها را اطاعت كند، از رسول خدا صلى الله عليه و آله اطاعت كرده است و هر كس آنان را دوست بدارد، او را دوست داشته است و هر كس براى آنها فروتنى كند، براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فروتنى كرده است. فرقى ميان آنان و او نيست؛ زيرا آنها جانشينان و ذرّيه او مى باشند و همگى يك نور هستند». (2) 11. درخواست دعا و حاجت

ما شيعيان معتقديم كه افاضه معصومان عليهم السلام، تنها به زمان حيات ايشان منحصر نيست و پس از رحلت از اين دنيا، ارواح ايشان بر مردم و نيز جهان آفرينش تسلّط و اشراف دارند و نيازمندان مى توانند با زيارت قبور خاندان وحى، از ارواح پاك و مطهّر ايشان استمداد بطلبند و كسب فيض كنند.

حضرت صادق عليه السلام فرموده اند:

«هنگامى كه از دعا خواندن در كنار مرقد مطهّر حضرت نبوى فارغ شدى، نزديك منبر بيا و دست بر آن بكش و سر و صورت بر دو پايه زيرين آن بگذار كه به درد چشم مبتلا نشوى. سپس از جاى حركت كن و حمد و ثناى خدا را به جاى آر و حاجت خود را بخواه؛ چه آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده است: ميان خانه و منبر من باغى از باغ هاى بهشت است و منبر من بر درى از درهاى كوچك بهشت قرار گرفته است.

كسى پرسيد: آيا امروز هم باغى از همان باغ ها است؟

فرمود: آرى، اگر پرده گشوده شود، همان باغ را خواهيد ديد». (3)


1- بنابه روايتى مى گويند، كه مرقد حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در كنار مرقد شريف حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است.
2- المراقبات، ج 2، ص 253
3- حقايق، ص 545

ص: 218

صاحب «المراقبات» مى نويسد:

«براى تمام بيمارى هاى خود، از او طلب درمان مى كنى و به جلب عطوفت او و طلب باران از ابر جود و رأفت او، حوايج خود را مى خواهى. به يقين كه او كريم ترين تمام خلايق است و بخشنده تر از هر جواد و كريم است ...». (1) در حرم مطهّر براى پدر و مادرت و نيز كسانى كه حقى بر تو دارند (مانند بزرگان دين و اساتيد و خويشاوندان و دوستان) دعا و طلب رحمت نماى

و نيز همو مى نويسد: «در طلب رحمت و سؤال و تضرّع و ابتهال نبايد تسامح كنى؛ زيرا شخص كريم، حرمت واردان را ضايع نمى سازد و در تقصيرات و لغزش هاى وارد شده، مسامحه روا مى دارد و از كردار خطاى او در مى گذرد». (2) آيت حق مرحوم بيد آبادى نيز نوشته است:

«در حرم مطهّر براى پدر و مادرت و نيز كسانى كه حقى بر تو دارند (مانند بزرگان دين و اساتيد و خويشاوندان و دوستان) دعا و طلب رحمت نماى». (3) 12. تجديد عهد و پيمان

«زيارت» در ميان شيعه، عبادتى است داراى ابعاد بسيار: انسان را در مسير «اللَّه» قرار مى دهد و توجه او را به ذات اقدسش بسيار مى كند؛ او را همرنگ و پيرو معصومان مى سازد؛ روح و روانش را از زنگار گناهان و آلودگى ها پاك مى كند و خلوص و طهارت را جانشين آن مى گرداند. همچنين او را در جهت كارهاى اجتماعى، سياسى و فرهنگى رهنمون مى كند و از همه مهم تر، راه و روش چگونه زيستن را به او مى آموزد.

پس زائر بايد در محضر ائمه عليهم السلام تعهّد نمايد كه دست به زشتى گناه نيالايد و پيمان ببندد كه بنده راستين خدا و پيرو واقعى آنان باشد.

عارف كامل ملكى تبريزى مى نويسد:

«پس ايمان خودت را تازه كن و از كفر و شرك جلى به خداوند پناه ببر؛ ليكن چه بسا ظلمت و تاريكى گناهان مانع از درك فيض زيارت او- كه شامل حال تو گشته است- باشد و از مشاهده انوار او- كه به تو رسيده است- كور شده باشى. در اين حال اگر تو را دلى و


1- المراقبات، ج 2، ص 228
2- المراقبات، ج 2، ص 228
3- پيام حوزه، ش 6

ص: 219

فطانتى باشد، به ناچار اين را درك خواهى كرد و به پاره اى از آثار آن، علم حاصل خواهى نمود كه شفقت آن حضرت صلى الله عليه و آله نسبت به مؤمنان و دوستداران عترت او معلوم است؛ هرچند كه گناه كار باشند.

از اين رو چگونه شفاعت او نسبت به گناه كاران و زائرانى كه بر او وارد شده و به سلام او آمده و با او مناجات كرده اند و شكايت بينوايى خويش را به دربار او آورده و حقوق زايدى بر او دارند، شامل نشود و اين حقوق نزد او ضايع گردد؟

كسانى كه از اخلاق كريمه آن حضرت و معامله او با عموم مسلمانان- به ويژه واردين به درگاه حضرتش در حال حيات او- و رفتارش نسبت به نيازمندان، خبر دارند، همه اينها را مى دانند و مى شناسند ....

زائر بايد در محضر ائمه عليهم السلام تعهّد نمايد كه دست به زشتى گناه نيالايد و پيمان ببندد كه بنده راستين خدا و پيرو واقعى آنان باشد.

به هر حال بر زائران او واجب است كه به فضل و كرم و افاضه آن حضرت، كاملًا حسن ظن داشته باشند و از فيض زيارت او و انوار اقبالش استمداد كنند و از اشراق و روبه رو شدن با آن حضرت استضائه و طلب روشنى نمايند؛ چه، او است كه روشن كننده هر ظلمتى است و به هر آفريده اى افاضه مى فرمايد و براى جهانيان كفايت است. او نور خداى انور و ضياى ازهر و فيض اقدس است». (1)


1- المراقبات، ج 2، ص 246- 249

ص: 220

13. برخورد خوب با ديگران

يكى از بايسته هاى مهم زيارت، حُسن خُلق، برخورد خوش، رفتار صميمانه و احترام به زائران، همسفران و مجاوران است. رعايت اين بايسته ها، موجب تقرّب و نزديكى بيشتر زائر به معصوم عليه السلام و جلب عنايت و الطاف آن بزرگواران مى شود.

عالم ربانى بهارى همدانى در اين باره مى نويسد:

«بايد حالش با حال وقتى كه مشرّف نشده بود، تفاوت بيّن داشته باشد و مهما امكن، خُدّام و مجاورين را مراعات نمايد به عطا و بخشش و احسان، و آنها را اكرام نمايد و در نظرش وقعى داشته باشند. هر چه را جفا ببيند، به شيرينى متحمّل شود، بداند از كه كشيده، در راه كه بوده، در بذل مال به آنها مضايقه نكند و مشايخ و اهل علمشان را بيشتر از همه تكريم و توقير نمايد و در سختى و شدايد سفر، از عمل خود منضجر و پشيمان نگردد؛ به خصوص در مقام خوف از اعدا كه خودشان فرموده اند:

«الا تُحِبُّون انْ تُخافُوا فينا؟»

[/ آيا دوست نداريد كه در راه ما دچار ترس و خوفى شويد؟]». (1) چون از حرم خارج شدى، عتبه در و آستانه را ببوس. در مراجعت اگر بدنت برمى گردد، تو با قلب و روح و فكر خودت در حضور او مقيم بمان و از خدمت او مفارقت نكن

14. رعايت حرمت حرم معصوم عليه السلام

صاحب «تذكرة المتّقين» مى نويسد:

«مبادا با كسى صحبتى خارجه بكند؛ چه جاى اينكه در حرم مطهّر- نستجيرُ باللَّه- غيبت كند، يا گوش به غيبت دهد و يا دروغ گويد يا به ساير معاصى مرتكب شود؛ بلكه صدا هم نبايد بلند كند. لَاتَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ ... (2)

در اينجا هم جارى است؛ خصوصاً در حرم امير عليه السلام كه به منزله نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله است. چهار گوشه قبر مطهّر را ببوسد و به زبان خود عرض حال كند و حاجاتش را از آن بزرگوار بخواهد، بگويد: اى بزرگ بر همه كس:


1- تذكرة المتقين، ص 78
2- حجرات 49 آيه 2، «صداهايتان را بالاتر از صداى پيامبر بلند نكنيد».

ص: 221

يا من بازمانده را نزد خود از وفا طلب يا تو كه پاكدامنى مرگ من از خدا طلب (1)

15. اجازه خروج

درد انگيزترين زمان زيارت، موقع وداع و خداحافظى از محضر پاك معصومان عليهم السلام است كه زائر بايد با معرفت و بينش زياد، عشقى وافر و قلبى اندوهگين با محبوب و ولىّ خود وداع كند و از او تقاضاى شرفيابى مجدّد نمايد.

صاحب «المراقبات» مى نويسد:

«و كوشش كن برنگردى مگر اينكه آثار اذن و اجازه خروج ظاهر شود. همچنان كه بعد از ظهور آثار اجازه ورود، داخل گشتى و چون اراده برگشت نمودى، به قهقرا و به عقب سر اندك و آرام آرام برگرد و دوباره به مقام خود برو و بر آن حضرت سلام ده و كمى بايست و سلام را تكرار كن و چون از حرم خارج شدى، عتبه در و آستانه را ببوس.

در مراجعت اگر بدنت برمى گردد، تو با قلب و روح و فكر خودت در حضور او مقيم بمان و از خدمت او مفارقت نكن و چون كوچه اى را به انتها رسانيدى و خواستى داخل كوچه ديگرى شوى، به عقب سر برگرد و به آن حضرت با سلام اشاره كن تا اينكه داخل منزلت شوى ...». (2)پى نوشت ها:


1- تذكرة المتقين، ص 77
2- المراقبات، ج 2، 254

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109