ميقات حج-جلد 40

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ميراث بزرگ

ص: 6

محسن اسدى/ موسى دانش

«در حقيقت «صفا» و «مروه» از شعائر خداست [كه يادآور اوست]؛ پس هر كه خانه [خدا] را حج كند، يا عمره گزارد، بر او گناهى نيست كه ميان آن دو سعى به جا آورد. و هر كه افزون بر فريضه، كار نيكى كند، خدا حق شناس و داناست.» (1) پيامبر خدا، حضرت ابراهيم عليه السلام، همراه خانواده اش راهىِ يك سفر ايمانى و الهى شد. او بيابان ها را طى مى كرد و دره ها را پشت سر مى گذاشت. نه شكى به سراغش مى آمد و نه ترديدى به درونش راه مى يافت. اين سفر، فرمان بردارى خالصانه اى بود كه هيچ گونه شك و شبهه اى در آن وجود نداشت.

ابراهيم عليه السلام چشمانش را به جايى مى دوخت كه خداوند فرمانش داده بود؛ خدايى كه در طول اين سفر با او بود و همراهى اش مى كرد.

هرگاه براى ابراهيم، آن شوهر بزرگوار و پدر مهربان، در ميان تپه هاى آن دره ها، واحه اى نمايان مى شد كه چند درختى كوچك پيرامونش را احاطه كرده و شمار آنها از شمار انگشتان يك دست فراتر نمى رفت و يا اين كه نگاهش به بقعه اى مى افتاد كه كشتزارى آن را در ميان گرفته و نخل هايى سايه خود را در آن گسترده بود، آرزو مى كرد كه اى كاش اين، همان جايگاهى باشد كه خداوند آن


1- بقره: 158

ص: 7

را براى خاندان و نسل آينده او برگزيده است.

آرى، اين آرزو، تنها يك آرزو و وسوسه اى است كه از دل پدر مهربان خطور مى كند و يك امر بشرى و حالتى طبيعى به شمار مى رود كه پيامبران هم با آن جايگاه بلند و مقام بزرگى كه دارند، از چنين آرزوهايى خالى نيستند. البته، اين موضوع، هيچ گونه تضادى با تسليم بودن و فرمانبردارى آنان از آفريدگار بلند مرتبه، ندارد.

در حقيقت، وحى آسمانى اين شيخ بزرگ و همراهانش- همسر وى هاجر و فرزند شير خوارش اسماعيل- را وادار مى كرد كه سفرى دور و دراز در پيش داشته باشد، آن هم در درّه هاى خشك و بيابان هاى داغ. نگاه هاى ابراهيم پيامبر اين جا و آن جا پراكنده و تقسيم شده بود؛ نگاهى به آسمان دوخته بود و با حالت زارى و اخلاص دعا مى كرد و نگاه دلسوزانه اى هم به تنها فرزندش در آن روزگار و به همسر فرمانبردار و امين خويش داشت كه خداوند او را براى انجام وظيفه اى بزرگ برگزيده بود. يك بار نگاهى دور و دراز به آن بيابان هاى خشك مى انداخت و بار ديگر به خاطر هراس نسبت به سرنوشت كودك شير خوارش، اشك هايش سرازير مى شد؛ همان كودكى كه خداوند او را نيز براى ايفاى نقشى ديگر كه عظمتى كمتر از نقش مادرش نداشت، برگزيده بود.

بنابراين، او با اشك ها و سوز و گدازهاى شناخته شده و احساسات به جوش آمده اش، از خدا مى خواست كه رحمتش را فرو ريزد ...

اين سه مسافر [/ ابراهيم، هاجر و اسماعيل] كه جبرئيل آنان را همراهى مى كرد، از پشته صعب العبورى نمى گذشتند، مگر اين كه به پشته صعب العبور ديگرى گام مى نهادند و از هيچ دره خشك و بى آبى عبور نمى كردند، مگر اين كه بر دره بى گياه و خشك ترى فرو مى آمدند ... در سرزمين دور دستى كه نه كشتزارى در آن به چشم مى خورد و نه سايه اى داشت. آنان سرانجام در سرزمين «بطحا» فرود آمدند ... بطحاى مكه؛ يعنى جايگاه اقامت و فرود آوردن وسايل سفرشان.

در اين حالت، اين پيرمرد با خانواده خويش در اين بيابان ها و ميان اين كوه ها چه مى خواهد؟ و حتى بايد پرسيد: از او و خانواده اش چه چيزى خواسته

ص: 8

شده است؟

پاسخ اين پرسش را مى توان در سخن ابراهيم خليل عليه السلام يافت، آنگاه كه خواست به جايگاه اصلى اش باز گردد و همسر و فرزندش را با توشه اى ناچيز و آبى اندك رها كرد: «نزد خانه محترم تو، خانواده ام را گذاشتم.» (1) همسرش به او نگاه كرد و ديد كه بدون او و فرزندش، عزم بازگشت به شام را دارد و لذا گفت:

اى ابراهيم، آيا ما را در جايى فرو مى گذارى كه نه آشنايى در آن هست، نه آبى و نه كشتزارى؟! كجا مى روى؟ در اين دره ترسناك و بى آب و گياه، ما را به كه مى سپارى؟ هاجر تلاش مى كرد عواطف و احساسات او را تحريك و به خود جلب كند. لذا ابراهيم در حالى كه دلش سخت رقت پيدا كرده و اشك از ديدگانش سرازير شده بود، به همسرش گفت: خداى به من فرمان داده است كه شما را در اين جا بگزارم و او شما را بسنده خواهد كرد.

هاجر به صرف اين كه سخن ابراهيم را شنيد، خبر فرمانبردارى از فرمان خدا و تسليم شدن در برابر آن و تكيه كردن به رحمت او، هيچ عكس العملى از خود نشان نداد. او اين سخن را با خود زمزمه مى كرد: «خداوند هرگز ما را وانخواهد گذاشت» پژواك ادعاى ابراهيم در فضاى دامنه ها، دره ها و كوه هاى مكه پيچيد. [او چنين دعا كرد]:

«پروردگارا! من [يكى از] فرزندانم را در دره اى بى كشت، نزد خانه محترم تو سكونت دادم. پروردگارا! تا نماز را به پا دارند. پس دل هاى برخى از مردم را به سوى آنان گرايش ده و آنان را از محصولات [موردنيازشان] روزى رسان. باشدكه سپاسگزارى كنند.» (2) به پا داشتن نماز

تمامى اين سفر پر مشقت، دشوار و پر خطر، به خاطر اين هدف بزرگ با مفاهيم والا و عظيمى كه دارد، صورت گرفته است. آرى، «براى اين كه نماز به پا دارند» با تمام مفاهيم زيبا و اهداف بزرگى كه نماز در خود دارد. آن هم نه در هر جايى، بلكه تنها در اين بقعه پر بركت؛ جايى كه دل ها مشتاق آنند، جايى كه روزى فراوان و آرامش و امنيت در آن است، جايى كه خانه پاك در آن جاى دارد، جايى كه طوافگران و ركوع و سجود كنندگان به سوى آن مى شتابند.


1- . أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي ... عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ.
2- ابراهيم: 37

ص: 9

اين جا، در حقيقت همان جايگاهى است كه همان رحمت خدا بر آن سايه مى افكند و بركات او بر آن فرود مى آيد تا نماز با همان صورت و درونمايه اى كه خدا مى خواهد به پا داشته شود و اين فرمان الهى به تمامى سرزمين هاى دنيا و مناطق آن راه يابد.

ابراهيم [به شام] بازگشت و سفرى ديگر براى هاجر آغاز شد كه دشوارى ها و خطرهايش بيش از سفر نخست بود؛ زيرا نه وحيى وجود داشت كه وى را همراهى كند و نه پيامبرى. اين سفر تنها به اين دليل آغاز شد كه هاجر- در حالى كه جامه تقوا در بر كرده و خويشتن را با صبر نيكو آراسته است- زندگى اش را به تنهايى در كنار بيت اللَّه الحرام آغاز كند و رسالت و وظيفه خويش را انجام دهد و لذا به نگهدارى پيامبرى ديگر مى پردازد و آزارها را از او دفع مى كند و در كودكى و بزرگى از وى مراقبت به عمل مى آورد.

او درنگ كرد، در حالى كه از نوزادش نگهدارى مى كرد و از آنچه ابراهيم برايش برجاى گذارده بود، مى خورد، تا اين كه آب آشاميدنى اش به آخر رسيد، توشه اش اندك شد، شيرش خشكيد و فرياد كودكش بلند گرديد.

هاجر برخاست و در درون آن دره ترسناك به دنبال چيزى مى گشت كه او را از اين وضعيت رهايى بخشد، به كوه هاى سر به فلك كشيده و تپه هاى دور دست نگاه مى كرد، چشمش به كوه ابوقبيس افتاد كه با سنگ هاى سخت و صافش سرِ پا بود و رو به روى آن، كوه قعيقعان با سنگ هاى نرم و شكننده قرار داشت.

اينك همسر ابراهيم عليه السلام در دره اى است كه در آن هيچ اثرى از زندگى وجود ندارد، جز چند درخت كوچك و آب نخورده كه اين جا و آنجا پراكنده اند.

به راستى كه اين دره، بيابانى است خشك و داراى آفتاب سوزان و گرماى طاقت فرسا ... اكنون وى غمين و دل شكسته زندگى مى كند، ليكن در آينده به صورت شخصيتى ناشناخته و پيچيده در خواهد آمد تا در خاطره تاريخ جاودان بماند و انسان ها با احساس تقدس و عظمت از وى ياد كنند.

در اين صورت، بطحاى مكه آزمايش ديگرى است براى هاجر. چه، تشنگى اثرش را آغاز مى كند و جگر او و كودك شير خوارش را مى سوزاند؛ كودكى كه زبانش را مى گرداند تا شايد قطره آبى در فضاى دهان خشك خويش

ص: 10

بيابد و لذا صداى گريه اش بلند مى شود، مادرش كه با ديدن اين وضعيت، سخت نگران است، چاره اى نمى بيند، جز اين كه به جستجوى جرعه آبى برآيد تا بدين وسيله، او را از عطش رهايى بخشد.

اين سو و آن سو مى دود، از يك تخته سنگ بالا مى رود و از تخته سنگى ديگر فرود مى آيد و ميان دو كوه و دره اى كه آن دو را به يكديگر پيوند مى دهد، به رفت و آمد مى پردازد. از اين رو، بالاى كوه صفا مى رود و نگاهش به سرابى مى افتد كه خيال مى كند دريايى است و به سوى آن مى شتابد، اما بناگاه مى بيند كه آن، كوهى است و چيزى جز سنگ در آن وجود ندارد. بنابراين، رويش را به سوى همان جايى برمى گرداند كه آمده بود و به دره اى كه پيشتر از آن عبور كرده بود مى نگرد و مى بيند كه از جايگاه كودكش به قدرى دور شده است كه نزديك است از نظرش ناپديد شود.

ناگهان در همان جايگاه نخستين كه از آن آمده است، آب مى بيند و با شتاب به سويش باز مى گردد تا كفِ آبى از آن بردارد و تشنگى فرزندش را بر طرف سازد و اين، در حالى است كه فرياد استمداد مادر و پسر بلند است.

وقتى در جايگاه نخستين هم آبى نيافت، آثار نا اميدى و شكست در چهره اش پديدار شد و به دنبال سرش نگريست و در آن سرابى را ديد كه گمان مى كرد آب است و بدين ترتيب و با اين عمل خويش، چه رفت و چه برگشت، هفت شوط را تكميل كرد و هفتمين شوط او در نزد كوه مروه به پايان رسيد.

در روايتى آمده است: وقتى آب تمام شد، هاجر بالاى كوه صفا رفت و كمك مى خواست كه كسى براى او آب بياورد. سپس از آن جا به كوه مروه رفت.

آنگاه به صفا بازگشت. هفت بار كمك خواست، تا اين كه جبرئيل به كمك او شتافت و چشمه آبى را در كنار اسماعيل عليه السلام بيرون آورد (1).

نگاه هاجر به فرزندش افتاد كه فريادش را بلند كرده بود و پاهايش را بر زمين مى كوبيد تا بلكه قطره آبى بيابد. در حالى كه نيرويش به تحليل رفته بود، به سوى كودكش باز گشت؛ چرا كه هفت بار ميان دو سراب رفت و آمد كرده بود، ببدون اين كه به قطره آبى براى اين كودك دست يابد. ليكن (پس از هفت شوط ميان صفا و مروه) ناگهان با پديده اى رو به رو شد و آن اين كه ديد


1- الشارح الجامع للاصول، ج 2، ص 134

ص: 11

اسماعيل با آبى كه از زير قدم هايش بيرون آمده، بازى مى كند و در عين حال، وى آنچه را مى بيند، باورش نمى آيد. در حقيقت، اين چشمه آب، رحمت الهى است كه خداوند پس از آن كه هاجر را آزمود، اين رحمت را فرو فرستاد.

و اين آزمايش، تنها به شكيبايى، بردبارى و ايمان او افزود. همين رحمت الهى، عيناً حكمت سعى (ميان صفا و مروه) است و طواف در اين دو كوه، پناه بردن انسان با ايمان به پروردگار خويش و حركت به سوى او، و دويدن (هروله) در پيشگاه اوست، در حالى كه بر او تكيه مى كند، از گناهانش پشيمان است. به او پناه مى برد، به او توسل مى جويد و از او درخواست مى كند كه از زبونى دنيا و عذاب روز واپسين نجاتش دهد.

اينك اين آرزوى ابراهيم است كه تحقّق پيدا مى كند و اين آب، همان آبى است كه به زودى دل ها هوادار آن خواهد شد و اين جايگاه، همان جايگاهى است كه به زودى سرچشمه خير و نعمت و رحمت براى جهانيان خواهد گرديد.

بنابراين، بانوى ما (هاجر) يكى از شعائر خداوند را جامه عمل پوشانيد و سعى او در ميان اين دو كوه (صفا و مروه) به صورت يكى از بزرگترين اعمال حج كه خداوند آن را بر بندگان با ايمان خويش واجب كرده است، درآمد و جايگاه ارزنده اى را در شريعت اسلامى پر كرد و داراى پيام هايى بزرگ و مفاهيمى بسيار گرديد و اكنون تمامى حاجيان گام در جاى گام او مى نهند و سعى او را انجام مى دهند و زحمت ها و رنج هاى بانويى را به ياد مى آورند كه به صحنه تاريخ انسانى و دينى گام نهاد و اين در حالى بود كه او از آن صخره هاى سخت و صاف بالا مى رفت و در آن گرماى سوزان خورشيد و در ميان شن هاى داغ و با آن اندوه و سوز دل كه نسبت به كودكش داشت، دشوارى هاى آن بيابان خشك و خالى از عناصر حيات را پشت سر مى گذاشت، همان كودكى كه تشنگى شديد، قلبش را مى فشرد و او در آخرين لحظه زندگى اش قرار گرفته بود.

هاجر نمى دانست كه اين تلاش ها، رنج ها، خستگى ها، نگرانى ها و بيم هايش روزى به عبادتى تبديل خواهد شد كه تمامى مسلمانان «مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ» براى انجام آن عشق مى ورزند و واجب و ركنى خواهد بود كه اگر انجام

ص: 12

نشود، حج باطل خواهد شد.

پس ترديدى وجود ندارد كه سعى هاجر در ميان دو كوه صفا و مروه، در طى هفت شوط، يكى از اعمال فريضه حج و واجبات و اركان آن، از ديدگاه تمامى مسلمانان است.

اركان حج عبارتند از: نيت، احرام، وقوف در عرفه، وقوف در مشعر، طواف و سعى. اگر كسى يكى از اين اركان را ترك كند، حج او باطل است. همچنين، سعى (ميان صفا و مروه) يكى از اركان عمره نيز مى باشد، خواه عمره تمتع در حج باشد و خواه عمره مفرده. سعى يكى از اركان چهارگانه عمره را تشكيل مى دهد؛ نيت، احرام، طواف و سعى. حج و نيز دو عمره تمتّع و عمره مفرده بر اثر ترك عمدى هر كدام از اين اركان- كه سعى از جمله آنها است- باطل مى شود.

درباره دو وقوف (وقوف عرفه و وقوف مشعر) فقيهان سخنان مفصل دارند كه جايش اين جا نيست.

سعى، ميراث بزرگ و مباركى است كه اين بانوى شايسته، مؤمن به خدا، وفادار به شوهرش ابراهيم، پيامبر خدا و كسى كه جانش را براى پاسدارى از فرزندش فدا مى كند، براى ما به ارث گذاشت.

سعى، نقشى بزرگ و ميراث مباركى است كه دست غيب آن را ساخت. هاجر، بانوى نمونه، زن با ايمان، همسر شايسته و مادر فداكارى است كه بر اثر اخلاص كامل به خداى تعالى، درك كرد كه مى بايد قهرمان اين نقش و صاحب اين ميراث باشد.

خداوند دانشمندِ امت، ابن عباس را رحمت كند كه وقتى گروهى را ديد كه ميان صفا و مروه طواف مى كنند، گفت:

«اين، همان چيزى است كه مادر شما، مادر اسماعيل، برايتان به ارث گذارد.»

روايت ابن عباس

... ابراهيم عليه السلام هاجر و فرزندش اسماعيل را كه شيرخوار بود با خود آورد، تا اين كه او را در نزد بيت الحرام، در كنار درختى بالاى زمزم كه در بالاترين نقطه مسجد قرار داشت، رها كرد و در نزد آن دو، انبانى نهاد كه خرما داشت و نيز مشكى كه در آن آب بود.

سپس راه بازگشت در پيش گرفت. مادر اسماعيل از پى او آمد و گفت: اى ابراهيم، كجا مى روى؟ آيا ما را در اين

ص: 13

بيابان، كه نه آدميزاد در آن هست و نه چيزى، رها مى كنى؟ اين سخنش را چند بار تكرار كرد. ليكن ابراهيم به او توجه نمى كرد. هاجر گفت: آيا خداوند تو را به اين كار مأمور كرده است؟ گفت: آرى.

هاجر گفت: در اين صورت، او ما را وانخواهد گذاشت. سپس باز گشت و ابراهيم روانه شد تا اين كه به «ثنيه» (گردنه اى در مكه) رسيد؛ يعنى به مكانى كه ديگر همسر و فرزندش او را نمى ديدند. رويش را به سمت خانه خدا كرد تا دعا كند و دستانش را (به سوى آسمان) گرفت و چنين گفت:

«پروردگارا! من (يكى از) فرزندانم را در دره اى بى كشت، نزد خانه محترم تو، سكونت دادم» تا اين كه به اين جمله رسيد: «شايد كه سپاسگزارى كنند».

مادر اسماعيل از آن آب مى نوشيد و به اسماعيل شير مى داد، تا اين كه آب مشك تمام شد، او و فرزندش تشنه ماندند. او به فرزندش مى نگريست كه چگونه (بر اثر تشنگى) در خود مى پيچد- و يا: بر روى خاك مى غلطد- براى اين كه او را در اين حالت نبيند، به راه افتاد و ديد كه در زمين نزديكترين كوه به او، صفا است. از اين رو، بر بالاى آن ايستاد، سپس به آن دره نگاه كرد، تا شايد كسى را ببيند، ليكن هيچ كس را نديد و از صفا پايين آمد، تا اين كه به دره رسيد، گوشه پيراهنش را جمع كرد، سپس به سان شخص خسته و رنج ديده، دويد و آنگاه دره را پشت سر گذاشت و به مروه آمد. پس بر بالاى آن ايستاد و (به اطراف) نگريست تا شايد كسى را ببيند و هيچ كس را نديد و اين كار را هفت بار انجام داد.

ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «همان، (هفت بار رفت و آمد ميان صفا و مروه) سعى مردم ميان آن دو است» زمانى كه بالاى مروه رفت، صدايى را شنيد و گفت: ساكت باش! او به خودش خطاب مى كرد. سپس با دقت گوش فرا داد و باز هم صدايى را شنيد و گفت: اگر مى توانى، به من كمك كن.

ناگهان فرشته اى را در جايگاه زمزم ديد كه با بال خويش زمين را كند و كاويد، تا اين كه آب پيدا شد.

بنابراين، هاجر آب بندى ساخت و با دستانش جلو آب را مى گرفت و براى سيراب كردن خويش آب را برمى داشت و پس از آن كه آب برمى داشت، دوباره آب از زمين مى جوشيد.

ص: 14

ابن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«خداى مادر اسماعيل را رحمت كناد! اى كاش آب زمزم را رها مى كرد» و يا اين كه فرمود: «اگر او از آن آب برنمى داشت، چشمه اى بود جارى».

گفت: پس او از آن آب نوشيد و به كودكش شير داد و آن فرشته به او گفت:

از تلف شدن مترس كه اين جا خانه خداست و اين كودك و پدرش آن را بنا مى كنند و خداوند خانواده او را تنها نخواهد گذاشت.

قرائت

براى اين آيه، قرائت هاى چندى وجود دارد:

به عنوان مثال، عطا ازابن عباس روايت كرده است كه او چنين قرائت كرد:

فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ الّا يَطَّوَّفَ بِهِمَا. اين قرائت، قرائت ابن مسعود است. نقل مى كنند كه همين قرائت در مصحف ابىّ ابن كعب است و از أنس نيز چنين روايت مى كنند و محمّد بن سيرين، وابسته أنس ابن مالك هم، قرائتش همين طور بوده است.

افزون بر اين كه قرائت مزبور، شاذ و نادر است، چند ايراد بر آن وارد شده است كه برخى از آنها از اين قرارند:

1- اين قرائت، بر خلاف چيزى است كه در قرآن كريم به اثبات رسيده است و انتقال از آنچه در قرآن ثابت شده، با قرائتى كه اختلافى است و معلوم نيست صحيح باشد يا نه، درست نيست.

2- عطا، فراوان به طور مرسل و بدون اين كه مستقيماً چيزى را از ابن عباس بشنود، از او نقل مى كرد.

3- روايت انس هم مضبوط نيست.

بر فرض كه اين قرائت ثابت شود، در آن دو احتمال وجود دارد:

اول: «لا» زايد است، چنان كه در آيه 12 از سوره اعراف قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ نيز لا زايد مى باشد.

همچنين، در سخن ابونجم، لا زايد است:

و ما ألوم البيض ألّا تسخرا لما رأين الشَّمط القفندَرا

در اين صورت، بر فرض اين كه اين احتمال درست باشد، هيچ تفاوتى ميان دو قرائت وجود ندارد.

دوم: «لا» زايد نباشد و معناى آيه چنين باشد: برداشتن گناه از انجام چيز، به معناى برداشتن گناه از ترك آن است.

بنابراين، معناى آيه، همان مخيّر بودن

ص: 15

ميان فعل و ترك است.

بر اساس اين احتمال، دو قرائت با يكديگر تفاوت دارند و تفاوت ميان آنها چنين است: در قرائت نخست «أَنْ يَطَّوَّفَ» برداشته شدن گناه بر فعل مترتّب است؛ يعنى بر سعى ميان صفا و مروه. در حالى كه برداشته شدن گناه در قرائت دوم بر ترك فعل مترتب مى باشد. (1) ما و آيه

به رغم اين كه مسلمانان در اين باره وحدت نظريه دارند كه: «سعى» يكى از واجبات فريضه حج و دو عمره است و به رغم اين كه در ركن بودن سعى اختلاف نظريه دارند، چنان كه روايات شيعه و سنى و سيره گفتارى و رفتارى نبوى و نيز سخنان پيشوايان و عالمان اين دو گروه، نشانگر آن است، آنان درباره خود آيه مزبور دچار اختلاف شده اند كه آيا بر وجوبِ سعى دلالت دارد و يا اين كه نمى توان وجوب را از آن بهره گرفت.

حتى برخى از علما آيه را دليل بر عدم وجوب سعى قرار داده اند.

در اين جا ما به دور از سيره و رواياتى كه آنان بر وحدت نظريه دارند، خود آيه را كه مورد اختلاف آنان است بررسى مى كنيم تا ببينيم كه آيا آيه اى كه در عمره قضا، در سال هفتم هجرى نازل شد- اين عمره با همين نام، ناميده شد؛ زيرا يكى از شرايط صلح حديبيه در سال ششم هجرى بود ...- آيا شايستگى آن را دارد كه براى وجوب و يا عدم وجوب سعى بدان استدلال شود يا خير، و نهايت چيزى كه اين آيه بدان دلالت دارد، استحباب است و يا اصلًا بر هيچ يك از احكام تكليفى دلالت ندارد؟

در اين صورت، اختلاف در برداشت از اين آيه است و اين كه آيا ظاهر آن بر وجوب سعى، كه ديدگاه گروهى از مفسران و فقيهان شيعه و سنى است، دلالت دارد و يا اين كه بر آن دلالت ندارد، بلكه تنها بر استحباب و يا مباح بودن سعى دلالت مى كند و اين، نظرگاه برخى ديگر از فقيهان مى باشد.

واژه فَلَا جُنَاحَ ... محور اصلى اين اختلاف در برداشت از آيه و مفهوم آن است. در حالى كه برخى از علما، جمله: وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً ... را دليل ديگرى بر اثبات عدم دلالت آيه بر وجوب سعى قرار داده و گفته اند: آنچه از آيه برداشت مى شود، همان مخيّر بودن (ميان فعل و ترك) است.


1- نك: حسين حلى، الدرّ المصون في علوم الكتاب المكنون، صص 188- 193. معجم القرائات القرآنيه، ج 1، ص 128 و ديگر منابع.

ص: 16

پس، اكنون به طور خلاصه، به بررسى آيه كريمه مى پردازيم كه در موضوع خود، در قرآن كريم، بى نظير است. آيه اى كه به خاطر ردّ توهم آنان، مبنى بر اين كه: «سعى ميان صفا و مروه ممنوع است!» آمده است؛ زيرا خداوند پس از آن كه طواف خانه را در كتابش بيان كرده، از سعى ياد نكرده است، يا اين كه پاسخ به پرسش آنان درباره حكم كنونىِ سعى است؛ زيرا سعى در دوران جاهليت از جمله اعمال حج بوده است، با اين كه براى دفع شبهه اى آمده كه براى آنان عارض شده بوده است و يا به خاطر برداشتن مشكلى است كه مسلمانان بر اثر وجود بت ها بر بالاى صفا و مروه، گرفتار آن شده بودند.

به نظر مى رسد كه آيه بايد در سه قسمت بررسى شود:

1- إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ.

2- فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا.

3- وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ.

از طريق بررسى هر كدام از اين قسمت ها به تنهايى و با كمك آنها، معناى درستِ آيه به است مى آيد و مقصود آن روشن مى شود و در نتيجه، آنچه كه برخى از عالمان توهّم كرده اند، از ميان برداشته مى شود و همچنين، افزون بر آنچه خود آيه آن را مدنظر دارد، يك سرى امور و احكامى، بر اين معنا مترتب مى شود كه از هدف آيه دور است.

در اينجا كوشش شده است كه اين بررسىِ آيه، از خود آيه در طى قسمت هاى سه گانه آن، استفاده شود.

آنچه را كه از مقطع دوم و سوم مى توان بهره گرفت، همگى از فروع مقطع نخست و يا نتيجه اين مقطع است. در بررسى تمامى اين مقاطع، از اسباب نزول آيه كه فضا و شرايط را حكايت مى كند و نيز آنچه كه در روايت و گفتارهاى مفسّران و فقيهان آمده است، كمك گرفتيم. لذا در آغاز به بيان اسباب نزول مى پردازيم:

اسباب نزول

شناخت فضا و وضعيتى كه آيه در آن نازل شد، وضعيّت زندگى، پرسش ها و شبهاتى كه در آن زمان مطرح گرديد، سر درگمى، دشوارى و دو دلى كه به

ص: 17

وجود آمد و ديگر مسائل را مى توان از طريق بررسى اسباب نزول به دست آورد و بديهى است اين بررسى و پژوهش، ما را در فهميدن مقصودِ آيه يارى مى كند و نيز هرگونه شبهه و اشكالى را كه در فهم آن پيش آيد، بر طرف مى سازد و در نتيجه، توهّمى را كه- برخى مى گويند- ظاهر آيه ايجاد مى كند، از ميان برمى دارد و آن توهّم اين است: «سعى واجب نيست، نه حج بر آن بستگى دارد و نه عمره، بلكه سعى مباح است و حاجى و يا شخص به جاى آورنده عمره، در انجام و يا ترك آن مختار است».

آرى، اگر ما سبب نزول را بشناسيم، اين شناخت، موجب شناخت ما نسبت به سبب و مقصود و معناى آيه مى شود و يا اين كه دست كم ما را به شناخت آنها نزديك مى كند.

چندين سبب براى نزول آيه بيان شده است كه ما آنها را به صورت زير خلاصه مى كنيم:

1- تمام مردم به صفا و مروه طواف مى كردند و زمانى كه خداوند از طواف خانه ياد كرد و از صفا و مروه در قرآن نام نبرد، آنان گفتند: ما به صفا و مروه طواف مى كرديم و خداوند فرمان طواف خانه (كعبه) را فرو فرستاد و از صفا ياد نكرد.

پس آيا اگر ما به صفا و مروه طواف كنيم، اشكالى دارد؟ و يا اين كه- همان گونه كه از انصار نقل شده است:- ما نتها به طواف خانه مأمور شده ايم و نه به طواف ميان صفا و مروه! لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ.

2- در فروع كافى، در حديث حج پيامبر صلى الله عليه و آله از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«مسلمانان گمان مى كردند كه سعى ميان صفا و مروه، چيزى است كه مشركان آن را ساخته و پرداخته اند. از اين رو، خداوند اين آيه را فرو فرستاد: إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللَّهِ. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آن كه خانه را طواف كرد و دو ركعت نماز طواف را به جاى آورد، اين آيه را قرائت كرد: إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ... و فرمود: من به آنچه خداوند آغاز كرده است، آغاز مى كنم. (1) 3- سبب نزول آيه همان چيزى است كه از انس بن مالك نقل شده كه گفت: ما مى ديديم كه صفا و مروه از كارهاى دوران جاهليت اند و زمانى كه دوران اسلام شد، ما از آن دو خوددارى


1- فروع كافى، باب حج النّبى.

ص: 18

كرديم و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد: إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ ....

نيز از انس نقل شده است: ما طواف ميان صفا و مروه را دوست نمى داشتيم؛ زيرا اين دو از شعائر قريش در دوران جاهليت بودند و يا اين كه طواف ما ميان اين دو، از كارهاى دوران جاهليت بود و بدين سبب، ما آن را در دوران اسلام رها كرديم. بنابراين، خداوند اين آيه را فرو فرستاد.

4- از عايشه نقل شده كه گفت: اين آيه درباره انصار نازل شد. آنان مناة را زيارت مى كردند و مناة در كنار «قُديد» بود و بر ايشان دشوار مى نمود كه ميان صفا و مروه طواف كنند. زمانى كه اسلام آمد، آنان در اين باره از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند و خداوند اين آيه را فرو فرستاد. نيز از عايشه نقل شده كه گفت:

اين آيه درباره گروهى از انصار فرو فرستاده شد، آنان هرگاه مى خواستند قربانى كنند براى مناة در دوران جاهليت قربانى مى كردند و بر ايشان روا نبود كه ميان صفا و مروه طواف كنند و زمانى كه به همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حج آمدند، اين موضوع را با او يادآورى كردند. پس خداوند اين آيه را نازل كرد.

5- عمرو بن حبيش مى گويد: از ابن عمر درباره اين آيه پرسيدم. او گفت: به نزد ابن عباس برو و از او بپرس كه او به آنچه خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده، از همه داناتر است. پس من به نزد وى آمدم و از او پرسيدم. او گفت: بر روى صفا بتى بوده است به صورت مردى كه به او «أساف» مى گفتند و بر بالاى مروه بتى بوده است به صورت زنى كه او را «نائله» مى خواندند. اهل كتاب مى پنداشتند كه اين دو در كعبه زنا كردند و لذا خداوند آنها را به صورت دو سنگ در آورد. آن دو را بر بالاى صفا و مروه نهادند، تا وسيله عبرت ديگران شود.

ليكن وقتى كه مدت آنها به درازا كشيد، مردم به جاى خدا به پرستش آنها پرداختند. مردم دوران جاهليت، هرگاه ميان صفا و مروه طواف مى كردند، بر اين دو بت دست مى كشيدند. زمانى كه اسلام آمد و بتها شكسته شد، مسلمانان به خاطر وجود بت پرستى، درگذشته، دوست نداشتند كه ميان اين دو كوه طواف كنند.

از اين رو خداوند اين آيه را فرو فرستاد.

6- اما سُدى گفته است: در دوران جاهليت، شياطين ميان صفا و مروه در شب آواز مى خواندند و ميان آن دو،

ص: 19

خدايانى (بتهايى) بودند. زمانى كه اسلام پيروز شد، مسلمانان گفتند: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، ميان صفا و مروه طواف نمى كنيم؛ زيرا اين كار شرك است و ما آن را در جاهليت انجام مى داديم.

بنابراين، خداوند اين آيه را فرو فرستاد. (1) 7- در بخارى از ابوبكر بن عبدالرحمن نقل كرده كه گفت: اين آيه درباره دو گروه نازل شده است: درباره كسانى كه از طواف ميان صفا و مروه در دوران جاهليت خوددارى مى كردند و نيز كسانى كه به طواف ميان آن دو در دوران اسلام نمى پرداختند، آن هم به اين دليل كه خداوند به طواف خانه فرمان داده و از صفا يادى به ميان نياورده است، تا اين كه خدا پس از ياد آورى طواف خانه، از صفا هم ياد كرد. (2) (آنگاه اين افراد به طواف صفا و مروه پرداختند).

فضاى آيه

ترديدى نيست كه آيه إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ ... بر حسب اسباب نزول، يا به خاطر پاسخ به يك پرسش، فرود آمده و يا به خاطر پاسخ به شبهات و اشكالاتى است كه با نيت هاى راستين و انگيزه هاى اسلامى خالص، اين جا و آن جا پراكنده شده بود و يا با نيت ها و اهداف ناپاك.

دشمنان تلاش مى كردند كه- بر طبق عبادت هميشگى خود- از اين شبهات به نفع اغراض و نيرنگ هاى خويش بهره بردارى كنند؛ اهدافى كه حتى در درون صف اسلامى از آنها دست برنمى داشتند تا اسلام را تضعيف كنند و يا دست كم ميان پيروان آن تخم شك و ترديد بپاشند.

اين آيه، نخستين آيه اى نيست كه به منظور حلّ يك مشكل بزرگ، كه مسلمانان گرفتار آن هستند، نازل مى شود.

چه، قرآن كريم معمولًا به طور مستقيم به معالجه پديده هايى مى پردازد كه ناگهانى به وجود مى آيد و يا اين كه پس از مقدمات، يا رويدادها و يا زمينه سازى قبلى از سوى منافقانى ظهور مى كند كه مى خواهند امنيت اين جامعه نوپا و سلامت اعتقاد و انديشه او را به بازى بگيرند. برخى از اين پديده ها عبارتند از:

تحول يافتن قبله و نقش يهوديان مدينه.

آنچه در جنگ احد اتفاق افتاد، مباهله مردم نجران، حديث افك و ديگر رويدادهايى كه آيات قرآنى درباره آنها نازل شده است.

بر اين اساس، آيه مزبور آمد تا


1- نك: صحيح بخارى، ج 2، ح 593 و ج 4، ح 1635؛ واحدى، اسباب نزول القرآن، صص 49- 50
2- بخارى، ج 2، ح 593

ص: 20

اشكالى را از ميان بردارد، شبهه اى را رد كند و يك نوع احساس گناه و چندشى را كه گروهى از مسلمانان گرفتار آن شده اند، برطرف سازد. چه، هنگامى كه بر تعدادى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله شبهه عرضه شد، آنان از سعى (ميان صفا و مروه) خوددارى كردند، هر چند اينان در آغاز از انگيزه هاى راستين ايمانى برخوردار بودند، ليكن اگر اين شبهه بدون معالجه قاطع رها مى شد، توسعه مى يافت و آثارش را بر اجتماع مسلمانان بر جاى مى گذاشت.

بهترين دليل بر اثبات وجود اين فضا، موضع قرآن است كه در طى آيه اى بيان شده است و اين آيه آمده است تا با نيرومندى بر اثبات اين عمل (سعى صفا و مروه) پاى فشارد، سپس احساس گناه را برطرف سازد و سرانجام، مسلمانان را تشويق كند كه اين عمل را بسيار انجام دهند تا هيچ ماده اى باقى نماند كه دشمنان و افرادى كه دل هاى بيمار دارند، از اين ماده سوء استفاده كنند.

درباره اين احساس گناه، سيد قطب مى گويد: اين احساس گناه، ثمره آموزش بلند مدت و روشنىِ وجود ايمان در دل هاى آنان است. اين روشنى، مسلمانان را بر آن مى داشت كه از هر كارى كه در دوران جاهليت انجام مى دادند، دورى كنند و در هراس باشند؛ زيرا آنان در اين جهت به اندازه اى حساسيت داشتند كه از هر چيزى كه در جاهليت رايج بود، مى ترسيدند و بيم از آن داشتند كه مبادا اين چيز در اسلام حرام باشد و اين امر، در مناسبت هاى فراوانى به منصّه ظهور رسيد.

سپس سيد قطب به سخنانش درباره انگيزه هاى اين پديده و نقش باور اسلامى و پيامبر صلى الله عليه و آله در آن، ادامه مى دهد و مى گويد:

مكتب جديد روح آنان را تكان داد و بر ژرفاى آن نفوذ كرد و يك انقلاب روحى و احساسى كامل در آن پديد آورد تا آن جا كه با بدبينى و حالت دورى گزيدن به گذشته خود در جاهليت مى نگريستند و احساس مى كردند كه از آن قسمت از زندگى شان كاملًا بريده اند و ديگر هرگز به سوى آن باز نخواهند گشت و آن قسمت به صورت قسمتى ناپاك و آلوده درآمده بود كه از نزديك شدن بدان خوددارى مى كردند.

اگر كسى سيره آخرين دوره زندگى عرب را بررسى و جستجو كند، اثر اين

ص: 21

عقيده شگفت آور را در آن دل ها به شدت احساس خواهد كرد. او احساس خواهد كرد كه انديشه آنان درباره زندگى كاملًا دگرگون شده است، تا آن جا كه گويى پيامبر صلى الله عليه و آله اين دل ها را برگرفته و چنان محكم تكانشان داده كه تمامى رسوب هاى آنها را زدوده است و ذره هاى اين دل ها و روان ها با شيوه اى جديد با يكديگر تركيب شده و باز گشته است؛ چنان كه فشار و حركت برق سيستم تركيب اجزاى اجسام را به گونه اى تغيير مى دهد كه پيشتر نبوده است.

آرى، اسلام به معناى بريدن كامل از تمامى چيزهايى است كه در جاهليت بود و به معناى خوددارى از هر امر دوران جاهليت و دورى گزيدن از هر احساس و حركتى است كه نفس در دوران جاهليت داشته است، تا آن جا كه دل براى انديشه جديد، با تمامى مقتضيات آن، خالص مى شود. زمانى كه اين تغيير روحى حاصل شد، اسلام به تأييد شعائر نخستينى پرداخت كه مى خواست آنها را باقى بگذارد؛ يعنى شعائرى كه اشكالى در باقى ماندن آنها نمى ديد. ليكن پس از آن كه يكى از اين شعائر را از ريشه جاهلى اش مى بريد، آن را به ريسمان محكم اسلام پيوند مى داد و لذا وقتى كه يك مسلمان آن را انجام مى داد، به عنوان يك شعار جاهلى انجام نمى داد، بلكه به عنوان يكى از شعائر اسلامى به جا مى آورد كه ريشه در اسلام دارد.

در اين جا- سخنى همچنان از سيد قطب است- نمونه اى از اين شيوه تربيتى عميق را مى بينيم؛ چرا كه قرآن سخنش را با بيان اين كه صفا و مروه از شعائر خداست، آغاز مى كند: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ....

از اين رو، وقتى كه طواف كننده اى ميان صفا و مروه طواف مى كند، در حقيقت يكى از شعائر خدا را به جا مى آورد و هدف او از طواف ميان اين دو، تنها خداست و اين طواف جديد، هيچ رابطه اى با طواف قديم دوران جاهليت ندارد و كار، تنها به خدا وابسته است، نه به أساف و نائله و ديگر بت هاى جاهليت. به همين سبب، (براى طواف كننده مسلمان) نه دشوارى وجود دارد و نه احساس گناه؛ زيرا اين كار غير از آن كار، و اين گرايش، غير از آن گرايش است. (1) در اين صورت، با خواند اسباب نزول كه پيشتر بيان شد- به رغم اين كه


1- سيد قطب، فى ظلال القرآن.

ص: 22

اين اسباب مختلف با يكديگر متضادند- پى مى بريم كه اين آيه آمده است تا شبهه اى را كه براى برخى از مسلمانان پيش آمده بود، دفع كند و آن اين است كه اين شعار (طواف ميان صفا و مروه) از شيوه درست اسلامى به دور است. از اين رو، اگر به وقوع بپيوندد، ادامه اى روشن از همان شرايط جاهليت و بت پرستى خواهد بود و لذا اين آيه، انديشه مزبور را ريشه كن ساخت و تنها به همين مقدار بسنده نكرد، بلكه اين عمل را در جايگاه عقيده اسلامى و شريعت مقدسش قرار داد و اين كه طواف مزبور بيرون از عقيده شريعت اسلامى نيست و يا چيزى نيست كه عارضى باشد و هيچ گونه پايه شرعى و تاريخى نداشته باشد، بلكه يك عمل الهى و ابراهيمى است.

نيز اين آيه اين موضوع را در اذهان جا انداخت كه خالى بودن اين مكان از بت ها و حتى وجود اين بت ها در آن مكان، هيچ زيانى به اين فريضه و مشروع بودن آن نمى رساند و عبادت مادام كه از ارتباط با خدا سرچشمه بگيرد و تنها براى خدا انجام شود و بر پايه ها و ضوابط شرعى استوار باشد، هيچ چيزى مانع پذيرفته شدن آن در پيشگاه خدا نمى شود و صفاى آن را هيچ چيزى ديگر كدر نمى سازد؛ خواه آن چيز بت باشد و خواه امورى ديگر.

وانگهى خوددارى مسلمانان از سعى، زمانى اتفاق افتاد كه بت ها را به كوه هاى صفا و مروه بازگردانند. چه، اين بت ها به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله برداشته شد، چنان كه در روايتى آمده است: بت ها برداشته شد و آنان بنا به دلايلى از سعى به همراه پيامبر و مسلمانان خوددارى كردند و زمانى كه آن بت ها را ديدند، آن ها را بازگردانيدند و همين موضوع موجب شد كه آنان از سعى خوددارى كنند و صداى اعتراض و پرسش آنها بلند شود.

اگر اين بت ها را در آغاز برنمى داشتند، آنان از سعى ميان صفا و مروه خوددارى نمى كردند. بهترين دليل براى اثبات اين مدعا آن است كه آنان همگى پيرامون كعبه طواف كردند و اين، در حالى بود كه بت ها پيرامون آن وجود داشتند و پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان هيچ حسابى براى اين بت ها باز نكردند و هيچ اثرى را بر آنها مترتب نساختند.

به اعتقاد ما، اگر اين بت ها از پيرامون كعبه برداشته مى شد و طواف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان صورت

ص: 23

مى گرفت و گروهى از انجام اين طواف خوددارى مى كردند و بت ها باز گردانيده مى شد، عيناً همان مشكلى كه در قضيه سعى پس از باز گردانيدن بت ها بر ايشان پيش آمد، درطواف كعبه هم پيش مى آمد.

اين سخنان را بر اساس روايتى گفتيم كه مى گويد: سبب نزول اين آيه باز گردانيدن بت ها پس از برداشتن آن ها بوده است و نيز بر طبق نظريه مشهور كه باور داشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيرامون كعبه و بت هاى موجود در آن طواف كرد.

چكيده سخن: آيه نازل شدتا احساس گناه و يا اشتباهى را بر طرف سازد كه گروهى از صحابه در آن زمان گرفتارش شده بودند. و موضع سالم و درستى را كه بايد بدان ملتزم باشند، بيان كرد.

اساف و نائله

وضعيت اعمال حج به سان وضعيت همه اديان آسمانى است كه از تحريف، دگرگون ساختن و لكّه دار نمودن، سالم نمى ماند. چه، پس از آن كه شرك سرايت كرد و خواست ساختمان وجودش را در متن جامعه بنيان نهد، آثار زشت آن بر جوانب مختلف زندگى و از آن بر اعمال حج نمايان شد؛ زيرا در گوشه گوشه بيت الحرام، مركز يگانه پرستى، نشانه ها و بت هايى نصب گرديدند. به عنوان نمونه، پيرامون كعبه بت هايى وجود داشتند و بر روى كوه صفا بتى قرار داشت به نام «اساف» و بر بالاى مروه بتى ديگر بود به نام «نائله».

تو گويى دست شرك و جهل، هر بقعه اى از بيت الحرام را آلوده و لكّه دار ساخت تا اين بت ها اين شرك را كه آنان پيشتر بدان اعتقاد داشتند به يادشان بياورد و آنان را بدان وابسته سازد، در حالى كه آنان طواف و سعى را كه از اعمال ابراهيم عليه السلام است انجام مى دهند؛ اعمالى كه نشانه هاى توحيد خالص ابراهيمى است كه آلودگى هاى شرك و بت پرستى با آن در هم نياميخته است.

وجود اين دو بت- اگر نگوييم در دوران جاهليت پرستش مى شدند، اما نزديك بود كه مورد پرستش قرار گيرند- دليل روشن بر آن است كه دست هاى اين مردم، پاكيزگى اين مكان ها و شعائر را به بازى مى گرفتند.

تأملى كوتاه

برداشتن بت ها از پيرامون كعبه و جايگاه سعى، در ضمن شرايط صلح

ص: 24

حديبيه نيامده است و اگر شما به تمامى منابع تاريخ و سيره بنگريد، چنين شرطى را نمى يابيد. البته به استثناى آنچه صاحب تفسير عياشى گفته است؛ زيرا او روايتى را از امام صادق عليه السلام آورده و گفته است: از شرايط پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (در صلح حديبيه) با مشركان اين بود كه آنان بت ها را بردارند.

بنابراين، آيا معناى اين عبارت: «از شرايط پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با مشركان» آن است كه اين شرط از شرايط صلح حديبيه است و يا اين كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله براى انجام عمره اش (به مكه) آمد، با قريش شرط كرد كه بت ها را تنها از جايگاه سعى، يا هم از جايگاه سعى و هم از جايگاه طواف بردارند؟

پاسخ اين پرسش روشن است و آن اين كه:

اولًا: تمامى منابع سيره و تاريخ، چنين شرطى را نياورده و نگفته اند كه اين شرط از شرايط صلح حديبيه بوده است.

و اگر چنين شرطى وجود داشت، آشكار مى شد. ثانياً: مشركان مكه درخواست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مبنى بر ورود به كعبه را نپذيرفتند و يا آن را رد كردند؛ چرا كه وقتى كسى را به نزد آنان فرستاد، تا به او اجازه دهند كه وارد كعبه شود، آنان گفتند: اين موضوع از شرايط تو نبود؛ يعنى از شرايط صلح حديبيه نبوده است و بدين سبب، او از ورود به كعبه خوددارى كرد.

پيش از قضيه صلح، قريش مكرز بن حفص را همراه چند تن ديگر فرستادند و آنان در درّه يأجج با پيامبر صلى الله عليه و آله ديدار كردند. به آنان خبر رسيده بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان سلاح هايشان را به طور كامل با خودشان آورده اند و لذا گفتند: اى محمد، به خدا سوگند كه تو نه در خردسالى به خيانت شناخته شده اى و نه در بزرگسالى. آيا با سلاح بر ضد قوم خود وارد حرم مى شوى، در حالى كه شرط كرده بودى كه جز با سلاح مسافر (شمشيرها در غلاف باشند) در نيايى؟

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ما همين طور درخواهيم آمد.

از اين رو، مكرز با شتاب به مكه بازگشت و به قريش گفت: محمد با سلاح وارد نمى شود و او به همان شرطى كه با شما بسته، پاى بند است.

از اين جريان، كاملًا آشكار مى شود كه قريش با دقت مراقب بودند تا بندهاى صلح حديبيه كم و يا زياد نشود و هر چيز

ص: 25

تازه اى را پس از آن رد مى كردند. هر چند آنان اين كار را از روى هراس و بيمى كه نسبت به اين صلح داشتند، انجام مى دادند وگرنه اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نبود كه بر خلاف پيمان خويش عمل كند.

سخن مكرز چقدر بزرگ و زيباست كه گفت:

«اى محمد، تو نه در خردسالى به خيانت شناخته شده اى و نه در بزرگسالى.»

بنابراين، مشركان قريش درخواست پيامبر را (كه مى خواست وارد كعبه شود) نپذيرفتند و دليلشان براى نپذيرفتن درخواست مزبور اين بود كه از شرايط صلح نيست. پس چه رسد به برداشتن بت ها؟ آيا اگر پيامبر صلى الله عليه و آله برداشتن بت ها را درخواست مى كرد، آنان اين درخواست را مى پذيرفتند، با اين كه اين كار نسبت به آنان يك كار بزرگ و خطرناك به شمار آمد و در ضمنِ شرايطِ صلح حديبيه هم نام برده نشده بود؟

اگر بپذيريم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برداشتن بت ها از جايگاه سعى را در خواست كرده است و نيز بپذيريم كه قريش هم با آن موافقت كرده اند، پس چرا پيامبر صلى الله عليه و آله برداشتن بت ها را تنها از جايگاه سعى درخواست كرد و نه از خانه، در حالى كه پيرامون كعبه را بت ها احاطه كرده بود و نيز طواف از لحاظ احكام و آداب، مهم تر از سعى است؟

وانگهى، آيا پستى و پليدى بت هاى پيرامون كعبه كمتر از بت هاى صفا و مروه بوده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله برداشتن اين يكى را درخواست مى كند و از آن ديگرى چشم مى پوشد؟

مگر آن كه بگوييم: هدف پيامبر صلى الله عليه و آله از شرط برداشتن بت ها، مطلقِ بت هاست؛ چه بت هايى كه بر بالاى صفا و مروه قرار دارند و چه بت هايى كه پيرامون كعبه هستند و اين، همان چيزى است كه عبارت: «بت ها را برداريد» آن را تأييد مى كند.

از روايت عياشى نيز، كه پيشتر بيان شد، نمى توان استفاده كرد كه برداشتن بت ها، از شرايط صلح حديبيه است- و اين، ديدگاه برخى از مفسّران است- بلكه اين شرط، پس از صلح حديبيه و در عمرةالقضاء به وقوع پيوسته است. به منظور دفع اشكالاتى كه در ذهن خطور مى كند- و شايد اشكالات ديگرى هم باشد كه بر روايتِ برداشتنِ بت ها و بازگرداندن آنها مرتب است و اين كه

ص: 26

بازگردانيدن اين بت ها سبب احساس گناهى بوده كه برخى از مسلمانان دچار آن شده بودند و در نتيجه، همين بازگردانيدن بت ها سبب نزول آيه بوده است- مى توان به يكى ديگر از اسباب نزول آيه مورد بحث عمل كرد. از جمله اين اسباب نزول، روايتى است كه از سوى هر دو گروه به عنوان سبب آيه ياد مى شود:

در فروع كافى در حديث حج پيامبر صلى الله عليه و آله از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: مسلمانان گمان مى كردند كه سعى ميان صفا و مروه، ساخته و پرداخته مشركان است. از اين رو، خداوند اين آيه را فرو فرستاد: إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ .... پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آن كه پيرامون خانه طواف كرد و دو ركعت نماز طواف را به جاى آورد، اين آيه را قرائت كرد: إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ... و فرمود: از همان چيزى آغاز مى كنم كه خداوند آغاز كرده است. (1) پيش از آن كه روايات اهل سنت و اخبار آنان و سپس ديدگاه هاى فقيهان و مفسّرانشان درباره آيه مزبور و مقصود آن را بيان كنيم، به بيان توهّمى كه به وجود آمده است، مى پردازيم. خلاصه اين توهم چنين است: ظاهر آيه اين توهم را به وجود مى آورد كه سعى ميان صفا و مروه از امور مباح است و لذا كسى بخواهد سعى مى كند و كسى بخواهد، سعى نمى كند: فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ؛ «گناهى بر او نيست.» در نتيجه اين ديدگاه، فريضه حج و دو عمره، همگى بدون انجام سعى ميان اين دو كوه صحيح خواهد بود.

بر اين اساس، صورت آيه، وجوب سعى را به عنوان يك عمل نفى مى كند و اين، ديدگاهى است كه يكى از فقيهان هفتگانه و يا چهارگانه مدينه به نام عروة ابن زبيربن اسماء بنت ابى بكر كه از جمله تابعان است، آن را برگزيده است (23- 91 ه.).

پسر عروه نقل كرده است كه پدرش، از خاله اش، امّ المؤمنين عايشه پرسيد: آيا اين سخن خدا را ديدى: إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا؟ او آنگاه چنين سوگند ياد كرد كه:

به خدا سوگند بر هيچ كس گناهى نيست و يا چنين سوگند ياد كرد: به باور من، اگر كسى ميان صفا و مروه طواف نكند،


1- فروع كافى و تفسير الميزان.

ص: 27

چيزى بر او نيست و من هيچ باكى ندارم از اين كه ميان آن دو طواف نكنم. لذا عايشه در پاسخ او چنين گفت:

سخن بدى گفتى، اى خواهر زاده.

چه، معناى اين آيه اگر آنگونه باشد كه تو تأويل كردى، طواف نكردن ميان صفا و مروه هيچ گناهى نداشت، ليكن آيه مزبور درباره انصار نازل شد كه پيش از مسلمان شدن، براى بتِ مناة، كه در «مشلل» پرستشش مى كردند، هلهله و شادمانى مى نمودند و كسى كه براى اين بت شادمانى كرده بود، از طواف ميان صفا و مروه احساس گناه مى كرد. زمانى كه اينان اسلام آوردند، در اين باره از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند و گفتند: اى پيامبر خدا، ما از طواف ميان صفا و مروه، احساس گناه مى كنيم و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد: إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ .... (1)

پيداست كه اين توهم، آن طور كه آنها آن را نام مى گذارند، به عروه اختصاص نداشته است، بلكه افرادى ديگر هم بوده اند كه اين توهم در ذهنشان خطور كرده بود. به عنوان نمونه، ترمذى از عاصم بن سليمان احول روايت كرده است كه گفت: از انس بن مالك در باره صفا و مروه پرسيدم. او گفت: اين دو از شعائر جاهليت بودند، زمانى كه اسلام آمد، ما از آنها خوددارى كرديم و بدين سبب، خداوند فرو فرستاد: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ.

برخى عدم وجوب سعى را به قرائت برخى از صحابه و تابعين اسناد داده اند؛ زيرا آنان چنين قرائت كرده اند:

لَاجُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا.

از ابوعاصم- چنان كه طبرى آن را آورده- نقل شده است كه گفت: جريج براى ما حديث كرد و گفت: عطا گفت:

اگر حاجى پس از رمى جمره عقبه، خانه را طواف كند و سعى نكند و با همسرش آميزش نمايد، چيزى بر او نيست: نه در حج و نه در عمره؛ زيرا خداوند- چنان كه در مصحف ابن مسعود آمده- چنين مى گويد: فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا.

جريج گفت: من دوباره به عطا گفتم: اين حاجى (كه سعى نكرده) سنت پيامبر را ترك كرده است. او گفت: مگر نمى شنوى كه خدا مى گويد: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً ... بنابراين، خداوند از اين كه گناهى بر عهده او بگذارد، خوددارى كرده است! او واژه «تطوّع» را به معناى


1- تفسير طبرى، ج 2، ص 29

ص: 28

«تبرّع» گرفته است.

نظير اين روايت از مجاهد نقل شده كه گفت: كسى كه ميان اين دو طواف نكند احساس گناه نمى كند؛ يعنى گناهى را مرتكب نشده است، زيرا طواف ميان آنها واجب نيست. نيز از عطا، از عبداللَّه ابن زبير نقل شده كه گفت: سعى صفا و مروه مستحب است. (1) فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا گفته است: طواف ميان اين دو مستحب است. مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ گفته است: اين حديث، حسن و صحيح است. (2) از سفيان بن عاصم احول روايت كرده كه گفت: از انس شنيدم كه گفت:

طواف ميان آن دو مستحب است.

ابوحنيفه براى ركن نبودن اين عمل (سعى ميان صفا و مروه) دليل آورده و براى اثبات وجوب آن، به دلايل خارج از قرآن بسنده كرده است؛ زيرا از ديدگاه او، آيه مورد بحث بر وجوب سعى دلالت ندارد، تا چه رسد كه بر ركن بودن آن دلالت داشته باشد.

چنان كه رازى در تفسيرش نقل كرده، ابوحنيفه براى ركن نبودن سعى به دو دليل استدلال كرده است:

الف: به آيه: فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ ...، و گفته است: چنين عبارتى درباره واجبات گفته نمى شود. خدا بر ركن نبودن سعى تأكيد كرده؛ زيرا فرموده است: مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً ... پس بيان كرده كه سعى مستحب است، نه واجب.

ب: به سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «حج عرفه است و هركس عرفه را درك كند، حج او انجام شده است.»

رازى اين ديدگاه حنيفه را رد مى كند و ما در اين جا تنها به پاسخ او از دليل نخست كه مورد بحث ماست، بسنده مى كنيم. او مى گويد: از دليل نخست مى توان چند پاسخ داد:

1- گفتيم كه سخن خداوند: فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ تنها نشان دهنده آن است كه اگر كسى سعى را انجام دهد، گناهى نكرده است و اين امر، قدر مشترك ميان واجب و غير واجب است و لذا اين عبارت، بر نفى وجوب دلالت نمى كند.

سپس رازى وجوب سعى را به وسيله آيه ديگر ثابت مى كند؛ چرا كه مى گويد:

اين آيه هم، بر نفى وجوب دلالت ندارد: فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلَاةِ إِنْ خِفْتُمْ قصر (شكسته


1- همان، ص 30
2- بخارى، ج 2، ص 593

ص: 29

خواندن نماز) از نظرگاه معاويه واجب است، با اين كه در اين آيه آمده است:

فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ بنابراين، در مسأله سعى نيز چنين است كه عبارت فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ بر نفى وجود دلالت ندارد.

2- خداوند گناه را از طواف صفا و مروه برداشته، نه از طواف ميان آن دو، در حالى كه از ديدگاه ما اوّلى واجب نيست و دومى واجب است.

3- ابن عباس گفته است: بر روى صفا بتى و بر روى مروه بتى بود. مردم دوران جاهليت پيرامون آن ها طواف مى كردند و به آنها دست مى كشيدند.

زمانى كه اسلام آمد، مسلمانان به خاطر وجود اين دو بت، دوست نداشتند كه ميان صفا و مروه طواف كنند و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد.

وقتى با اين سخنان آشنا شدى، مى گوييم: مباح بودن، به وجودِ آن دو بت در حال طواف انصراف دارد، نه به خود طواف. رازى براى اين موضوع، مثالى مى زند و مى گويد: اگر نجاست اندكى، از ديدگاه شما و يا خون كك، از ديدگاه ما در لباس باشد و گفته شود:

«لا جناح عليك أن تصلّى فيه» باكى بر تو نيست كه در اين لباس نماز بگزارى. در اين جا باك نداشتن، به جايگاه نجاست انصراف دارد، نه به خود نماز.

4- از عروه روايت شده است كه به عايشه گفت: من بر اين نظريه هستم كه اگر ميان صفا و مروه طواف نكنم، گناهى بر من نيست.

عايشه گفت: سخن بدى گفتى. اگر چنين مى بود، هر آينه خداوند مى فرمود:

«أَنْ لا يَطَّوَّفَ بِهما» و سپس آنچه را كه درباره آن دو بت پيشتر بيان شد، حكايت كرد.

در اين جا رازى تعليقه اى دارد و مى گويد: تفسير عايشه بر تفسير تابعين رجحان دارد. اگر كسى به قرائت ابن مسعود: فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا بر ضدّ رازى استدلال كند و بگويد: اين قرائت، نظرگاه عروه را تأييد مى كند، با توجه به اين كه آيات ديگرى نيز هست كه با قرائت ابن مسعود هماهنگ است، نظير اين سخن خداوند: يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا كه به معناى «أن لا تضلّوا» است و نيز همانند اين سخن او: أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ كه به معناى «أن لا تقولوا» است.

رازى از اين اشكال، چنين پاسخ مى دهد: قرائت شاذ در قرآن معتبر

ص: 30

نيست؛ زيرا درست دانستن اين قرائت، به متواتر بودن قرآن زيان مى رساند.

رازى سخنانش را سرانجام، در بند زير خلاصه مى كند.

5- سخن خدا: فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ نه بر واجب اطلاق مى شود و نه بر مستحب، در حالى كه در استحبابِ سعى، هيچ ترديدى وجود ندارد. بنابراين، به ظاهر اين آيه نبايد عمل كرد، بلكه مى بايد رهايش نمود.

رازى در ردّ كسى كه (براى عدم وجوب سعى) به سخن خدا: وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً استدلال مى كند و مى گويد:

سعى ميان اين دو كوه مستحب است و نه واجب و اين، همان ديدگاه ابوحنيفه و پيش از او- چنان كه روايت شده- ديدگاه ابن عباس، انس بن مالك و ابن سيرين است، مى گويد: اما چنگ زدن به سخن خدا: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً ... ضعيف است؛ زيرا اين سخن اولًا: اقتضا دارد كه مراد از تطوّع و استحباب، طواف ياد شده باشد و حتى ممكن است مقصود از آن چيزى ديگر باشد.

رازى براى درستىِ اين ديدگاه خود، به آيه اى ديگر استدلال مى كند و مى گويد: خداوند فرموده است: وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ سپس گفته است: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ خداوند دادن طعام را بر آنان واجب كرده و سپس فرموده است: بر آنان مستحب است كه به كار نيك داوطلبانه اقدام كنند و معناى اين سخن آن است كه هر كس داوطلبانه بيشتر به مسكين اطعام كند، بهتر است.

همچنين، در اين جا احتمال دارد كه اين داوطلبانه بودن (تطوع) به چيز ديگرى انصراف داشته باشد، به دو صورت:

اول: شخص حاجى به تعداد طواف بيفزايد و بيش از طواف واجب، طواف كند نظير اين كه هشت بار و يا بيشتر طواف كند.

دوم: پس از انجام حج و عمره واجب، بار ديگر به انجام حج و عمره مستحبى بپردازد، تا آن جا كه صفا و مروه را از روى استحباب انجام دهد. (1) اما آلوسى در تفسير روح المعانى مى گويد: زمانى كه اسلام آمد و بت ها شكسته شد مسلمانان بر اثر وجود دو بت، نمى خواستند ميان صفا و مروه طواف كنند. بنابراين، خداوند اين آيه را فرو فرستاد. از اين سخن، پاسخ توهّمى به


1- فخر رازى، التفسير الكبير، ج 3، ص 181

ص: 31

دست مى آيد كه مى گويد: پس از آن كه ثابت شد صفا و مروه از شعائر خدا هستند، ديگر هيچ فايده اى در نفى گناه (فَلَا جُنَاحَ) وجود ندارد و حتى ميان صفا و مروه (از لحاظ حكم) هيچ ملازمتى نيست؛ زيرا پايين ترين رتبه اوّلى استحباب و پايين ترين رتبه دومى، اباحه است. بر مشروع بودن طواف ميان صفا و مروه در حج و عمره، اتفاق نظريه وجود دارد؛ زيرا جمله فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ يقيناً بر آن دلالت مى كند، ليكن در وجوب اين طواف اختلاف است.

از اين رو، احمد روايت كرده كه آن مستحب است و انس، ابن عباس و ابن زبير هم همين نظريه را دارند؛ زيرا نفى گناه (فلَا جُنَاحَ) نشانگر روا بودن اين عمل است و آنچه از اين عبارت، به ذهن مى آيد، عدم وجوب است، چنان كه سخن خداوند: فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا بر عدم وجوب دلالت دارد.

همچنين به اتفاق آراى همه مسلمانان، (سعى صفا و مروه) مباح نيست؛ چرا كه خداوند مى گويد: مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ پس مستحب است.

آنگاه، آلوسى درصدد تضعيف نظريه استحباب برآمده و گفته است: نفى گناه هرچند بر روا بودن كه به معناى عدم لزوم است دلالت دارد، ليكن با وجوب هم در يك جا فراهم مى آيد و لذا نه آن دفع مى كند و نه نفى و شايد هم در اين جا بر وجوب دلالت كند چنان كه در آيه:

لَاجُنَاحٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلَاةِ بر وجوب دلالت مى كند. شايد اين سخن خداوند فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ نظير سخنى باشد كه در مثل به كسى كه نماز ظهر بر عهده اوست گفته مى شود. اين شخص گمان مى كند كه خواندن نماز ظهر در هنگام غروب روا نيست و لذا در اين باره از كسى مى پرسد و او در پاسخ وى مى گويد: «لا جناح عليك ان صليتها في هذا الوقت»؛ يعنى اگر در اين وقت نماز ظهر را بخوانى، گناهى بر تو نيست. اين پاسخ، درست است و نفى وجوب نماز ظهر را هم اقتضا ندارد. (1) بيضاوى در تفسيرش بيان كرده كه مشروعيت سعى در حج و عمره، اجماعى است و تنها اختلاف بر سر وجوب آن است و لذا احمد گفته است:

سعى مستحب است انس و ابن عباس هم همين ديدگاه را برگزيده اند. چه، خداوند مى گويد: فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ ... و از اين جمله، مخير بودن ميان ترك و فعل


1- آلوسى، روح المعانى، ج 1، ص 25

ص: 32

استفاده مى شود. سپس بيضاوى مى افزايد: اين ديدگاه ضعيف است؛ زيرا نفى گناه بر جواز دلالت دارد كه در ضمن، معناى وجوب هم هست و با آن تضاد ندارد. (1) سخن محققانه درباره اين مسأله، چنانكه ابن عربى مى گويد: اين است كه وقتى كسى مى گويد: «لا جناح عليك أن لا تفعل»، به معانى مباح بودن فعل است.

زمانى كه عروه سخن خداوند فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا را شنيد، گفت: اين سخن خدا دليل بر آن است كه طواف جايز است، سپس ديد كه شريعت اسلام به طور كلّى ترك طواف را روا نمى داند و لذا او خواست ميان اين دو متضاد گرد آورد.

عايشه به او گفت: سخن خداوند:

فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا دليل بر ترك طواف (ميان صفا و مروه) نيست و تنها در صورتى مى توانست دليل بر ترك باشد كه به اين صورت مى بود: «فلا جُناحَ عَليهِ أَنْ لا يَطَّوَّفَ بهمَا».

بنابراين، آيه براى مباح ساختن ترك طواف نيامده و هيچ دليلى بر روا بودن ترك، در آن ديده نمى شود و تنها براى اين منظور آمده است كه طواف را براى كسى كه به خاطر انجام آن در جاهليت، احساس گناه مى كرده و يا براى كسى كه در جاهليت، به خاطر وجود بت ها در آن به طواف مى پرداخته است، مباح سازد. بنابراين، خداوند به اين گونه افراد اعلام مى كند كه طواف، در صورتى كه شخص طواف كننده هدف باطلى نداشته باشد، مانعى ندارد. (2) ابن قدامه مى گويد: سخن عايشه در اين باره كه «سعى ركن است»، با سخن آن عده از صحابه كه با وى مخالفت كرده اند، در تضادّ است. (3) صاحب تفسير «التحرير و التنوير» مى نويسد:

نفى گناه از كسى كه ميان صفا و مروه طواف مى كند، تنها نشان دهنده آن است كه طواف حرام نيست و به همين سبب، مباح، مستحب، واجب و ركن را در برمى گيرد؛ زيرا مجاز بودن به همه موارد ياد شده صدق مى كند، لذا براى اثبات حكم طواف (ميان صفا و مروه) نياز به دليلى ديگر است و به همين سبب، عايشه به عروه گفت: اگر مسأله آنگونه بود كه تو مى گويى، همانا خداوند مى فرمود: «فلا جُناح عَلَيْهِ أنْ لا يَطَّوَّفَ بِهِمَا».


1- تفسير بيضاوى، ج 1، ص 165
2- تفسير ابن عربى.
3- تفسير الكبير، ج 4، ص 160

ص: 33

بررسى آيه:

پس از بيان آنچه گفتيم، به بررسى آيه در طى قسمت هاى سه گانه آن مى پردازيم:

قسمت نخست: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ.

اعراب:

«إنَّ»، از حروف مشبّهة بالفعل و براى تأكيد نسبت است و حتى در افاده تأكيد از «لام» نيرومندتر است. تاكيد تنها وظيفه انّ نيست، بلكه افزون بر آن، براى نفى انكار و ترديد و نيز تقرير و تحقيق آورده مى شود.

«الصَّفَا»، اسم انَّ. «وَالْمَرْوَةَ»، عطف بر الصفا و «مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ» خبر آن است.

ابو البقاء گفته است: در اين كلام، مضاف حذف شده و تقدير آن چنين است: «طواف الصفا و يا سعى الصفا».

اين قسمت از آيه كه با «إنّ» تأكيد كننده آغاز شده، تأكيد مى كند كه هر كدام از صفا و مروه و يا طواف صفا و مروه از شعائر خداوند است كه همچنان در نزد او ثابت و محبوب مى باشد؛ زيرا خداوند شعائر را به خود اضافه كرده است تا از اين طريق، عظمت و منزلت آن در پيشگاه خودش را آشكار سازد.

در عين حال، كه آيه تأكيد مى كند سعى ميان صفا و مروه از زمره اعمال است- و اين معنا از «إنّ» كه براى تأكيد است، استفاده مى شود- هرگونه ترديد نسبت به يكى از اعمال بودن آن و هر گونه انكار مشروعيت آن را نيز نفى مى كند؛ زيرا چنان كه پيشتر گفتيم: يكى از وظايف حرف «إنّ» نفى است. اين جمله، هر چند آشكارا امر نيست و خبر است، ليكن در حكم امر مى باشد.

طبرى در تفسير اين آيه مى گويد:

هر چند ظاهر آن خبر است، ليكن مقصود آن امر است. (1) بر اين اساس، تأكيد به وسيله حرف «إنّ» آمده است تا جدال هايى را كه رويدادها، ايرادها و شبهات مربوط به مسأله سعى ميان اين دو كوه (صفا و مروه) بر آن مترتب شده، از ميان بردارد.

حال اين شبهات يا به خاطر وجود دو بت (اساف و نائله) باشد و يا به خاطر يكى از سبب هايى كه ما آنها را در بحث «اسباب نزول» بيان كرديم.

خداوند اين آيه قرآن را فرو فرستاد تا به وسيله آن، بيمى را كه دل هاى برخى از افراد را فرا گرفته و اختلاف پيرامون


1- طبرى، جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 27

ص: 34

مشروعيت سعى را از ميان ببرد و اجازه ندهد كه اين اختلاف در ميان جامعه اسلامى ريشه دار شود و نيز ثابت كند كه سعى ميان اين دو كوه، يك فرمان الهى و عملى ربّانى است و نيز از اعمال فريضه حج و عمره مى باشد. در نتيجه، اين آيه آمده است تا پاسخى باشد براى هركسى كه از انجام اين عمل خوددارى مى كرده و يا اين كه درباره آن ترديد داشته است؛ زيرا گمان مى كرده كه آن از شعائر دوران جاهليت است. اين آيه تمامى پندارهاى آن گروه را نفى كرد و با قاطعيت گفت:

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ.

در نتيجه، سعى ميان كوه صفا و كوه مروه، امرى است كه به ناچار انجام شود؛ زيرا از شعائر خدا و اعمال ابراهيم است كه، همان اعمال فريضه حج و عمره است و اين دو، تنها زمانى كامل مى شوند كه تمامى اجزاى آنها بدون كم و كاست انجام شود و نمى توان عملى را كامل دانست، مگر زمانى كه تمامى قسمت ها و اجزايى كه اين عمل از آنها تشكيل مى يابد، انجام گيرد.

قسمت دوم: فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا.

اين قسمت فرع بر قسمت نخست است و كامل كننده همان چيزى است كه آن قسمت بر آن تأكيد مى كرد. اين عمل از اعمال حج و عمره است و هرگونه پندار و يا ادعايى را كه بر خلاف اين سخن باشد نفى مى كند، تا آن احساس گناه و باور آنان را مبنى بر اين كه سعى آنان در ميان اين دو كوه گناه است، از بين ببرد و نيز در ضمن، تمامى اسبابى را كه پيشتر بيان شد نفى كند و اين كه اين اسباب و عوامل، خواه به تنهايى و خواه به صورت جمعى، شايستگى ندارد كه اين شعار مقدس را به تعطيلى بكشاند و يا حتى موجب درنگ و ترديد درباره آن شود و يا آن را به تأخير اندازد. چه، اين قسمت، تمامى موانع را برمى دارد و به تمامى اسبابى كه آنان مى پنداشتند كه موجب اين گونه ترديدها و يا خوددارى از انجام اين عمل مى شود، پايان مى دهد.

از اين رو، اين قسمت آمد تا با شتاب و قاطعيت بيان كند كه همين عملى كه گروهى آن را دوست ندارند و اين تصور بر ايشان پيش آمده است كه عمل مزبور، دورى از حق و انحراف از راه صواب است، اين تصوّر هيچ اساس و پايه اى ندارد و صرفاً هواى نفس است و حتى اين قسمت، به طور ضمنى، آنان را

ص: 35

تشويق مى كند كه آن را انجام دهند.

وانگهى، احساس گناه و يا گناهى كه آيه آن را «جناح» ناميده است، بدين منظور آمده است كه حالت برخى از آن مردم را براى ما حكايت كند و آيه هم با اين هدف نازل شد كه دل ها را از اين حالت نگهدارد و آن را از اين دل ها دفع كندوبدين سبب نازل نشد كه اصل وجوب سعى را مورد بحث و بررسى قرار دهد؛ زيرا در اصل وجوب سعى ميان صفا و مروه، هيچ گونه ابهامى وجود ندارد و اگر هم اندكى ابهام داشت، قسم نخست آيه آن را بر طرف ساخت و بر وجود و ثبات سعى تأكيد كرد و عبارت فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ تنها بدين منظور آمد كه آن حالت احساس گناهى را كه آن گروه گرفتارش شده بود، برطرف سازد و بيان كند كه هيچ گناهى بر شما نيست و شما يكى از واجبات و اعمال حج و عمره را انجام مى دهيد و وجود دو بت و يا عواملى ديگر كه موجب احساس گناه مى شود، هيچ زيانى بر اين عمل نمى رساند. البته، مادام كه نيت هاى شما درست و خالص باشد و هدفتان از انجام آن، تنها نزديك شدن به خدا باشد، نه چيز ديگر.

طبرى گويد: اگر كسى بگويد: دليل آوردن اين سخن: فلَا جُنَاحَ عَلَيْهَ ...

چيست؟ در حالى كه شما پيشتر گفتيد:

سخن خداوند: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ ...

هرچند در ظاهر خبر است، ليكن در معنا، امر به طواف ميان آن دو كوه مى باشد.

بنابراين، چگونه اين جمله، امر به طواف است، در حالى كه پس از آن مى گوييد:

فَلَا جُنَاحَ ...؟ امر به طواف ميان صفا و مروه و روا بودن طواف ميان آن دو، با يكديگر جمع نمى شود.

در پاسخ اين پرسش بايد گفت:

وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله عمرةالقضاء را انجام داد، گروهى از مسلمانان كه در دوران جاهليت ميان صفا و مروه طواف مى كردند، دچار هراس شدند و گويى احساس گناه مى كردند. لذا عبارت فَلَا جُنَاحَ ... آمد تا برداشت و تفسير آنان را تصحيح كند؛ زيرا آنان مى پرسيدند: آيا سعى درست است يا نه و آيا در آن گناه هست و يا گناهى نيست؟ (1) از اين رو، اين قسمت درباره اصل سعى سخن نمى گويد. چه، سعى يك عمل ثابت و واجب است كه هيچ ترديدى در آن وجود ندارد و يكى از شعائر مقدس ابراهيم در حج و عمره مى باشد.

بنابراين امكان ندارد كه درباره آن به


1- طبرى، جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 27

ص: 36

جدال پرداخت و يا در وجوب آن به عنوان جزو مهمى از اعمال، خدشه وارد ساخت، تا چه رسد به اين كه آن را لغو، يا انكار و يا تعطيل كرد. قسمت نخست در اين باره بسيار روشن و گوياست.

تمامى سخن، چنان است كه گفته مى شود: «گناهى بر تو نيست، اگر نماز بخوانى، در حالى كه جامه سياهى بر تن داشته باشى.» در اين جا- چنان كه مى دانيد- درباره اصل نماز و وجوب آن، هيچ گونه ايراد و ترديدى نيست و تمام سخن تنها در اين باره است كه اگر با لباس سياه نمازبگزارى، هيچ گناهى بر تو نيست.

وانگهى «سعى» يك عمل ديرينه است همچون طواف، به عنوان مثال، وقتى ابراهيم عليه السلام پايه هاى خانه را بالا برد و فرزندش اسماعيل او را همراهى مى كرد و مردم را به حج فرا خواند و اعمال آن را انجام داد، يكى از اين اعمال، سعى ميان دو كوه صفا و مروه بود و اما وجود اساف و نائله (دو بت) وجود عارضى بود كه به ناچار روزى از ميان مى رفت. اين وجود، هيچ گونه مانعى براى پاكيزگى و تقدّس اين عمل نبود و موجب تعطيل شدن آن نمى شد و آيا وجود بت ها كه فراوان هم بودند، باعث به تعطيل كشيدن طواف بت الحرام مى شد؟ (كه باعث تعطيل شدن سعى ميان صفا و مروه شود؟).

به علاوه، اگر سعى مباح و يا مستحب بود- چنان كه برخى گفته اند- پس چرا اين آيه اين قدر با شتاب نازل شد؟ و نيز اگر سعى از مرحله استحباب و اباحه فراتر نمى رود، اين همه تأكيد و پافشارى و نفىِ پندارِ همه كسانى كه منكر عمل سعى بودند و يا از انجام آن احساس گناه مى كردند؛ (در قسمت نخست آيه)، و نفى هرگونه احساس گناه و يا اشكال (در قسمت دوم آيه) براى چيست؟

افزون بر آنچه گفته آمد، عبارت:

فَلَا جُنَاحَ ... در قرآن كريم، هميشه به معناى نفى وجوب نيست و چنين نيست كه بگوييم: در امور واجب، اين عبارت را به كار نمى برند و در نتيجه، معنايش آن است كه امر به خود مكلف واگذار شده؛ مى خواهد آن را انجام دهد و مى خواهد تركش كند. چه، اگر چنين بود، چگونه مى توانستيم از آيه فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلَاةِ إِنْ خِفْتُمْ استفاده وجوب قصروشكسته شدن نماز را بكنيم.

در حالى كه روايات اهل بيت عليهم السلام و نظريه تمامى فقيهان اهل بيت، نشان دهنده

ص: 37

وجوب قصر است و حتى ابوحنيفه نيز از اين آيه استفاده وجوب كرده و قصر از ديدگاه او واجب است و فقيهان اهل سنت نيز همين ديدگاه را برگزيده اند.

با روايات اهل بيت عليهم السلام

از امام صادق عليه السلام در حديث قصر نماز نقل شده است كه فرمود: آيا خداوند فرمود: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا؟ آيا نمى بينيد كه طواف ميان صفا و مروه واجب و فرض است؛ زيرا خداوند آن را در كتابش ياد كرده و پيامبرش آن را به جاى آورده است؟

در روايت ديگر، از امام صادق عليه السلام درباره سعى ميان صفا و مروه پرسيدند كه آيا واجب است و يا مستحب؟ امام عليه السلام فرمود: واجب است.

(پرسش كننده گويد:) گفتم: آيا خداوند نگفته است: فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا؟ امام فرمود: اين آيه در عمرةالقضاء بوده است. چه، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر مشركان شرط كرد كه بت ها را از صفا و مروه بردارند. بنابراين، مردى چنين وانمود كرد كه سعى را ترك كرده است، تا اين كه مدتى سپرى شد و بت ها را برگردانيدند. آنان به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا، فلانى ميان صفا و مروه سعى نكرد، در حالى كه بت ها را باز گردانيده اند و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد: فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا. مقصود آن است كه به رغم وجود بت ها، هيچ گناهى بر او نيست كه سعى را انجام دهد.

از زراره و محمدبن مسلم نقل شده كه گفتند: به ابوجعفر عليهما السلام گفتيم: درباره نماز در سفر چه مى فرماييد: چگونه و چند ركعت است؟

امام فرمود: خداوند مى فرمايد:

وَ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلَاةِ از اين رو، قصر در سفر واجب شد، همان گونه كه تمام در حضر واجب است.

آنها گفتند: به امام گفتيم: خداوند گفته است: فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ و نگفته است: «افعلوا»؛ «به جاآوريد». پس چگونه قصر را در سفر واجب كرده، چنان كه تمام را در حضر واجب نموده است؟»

امام عليه السلام گفت: آيا خداوند درباره صفا و مروه نفرموده است: فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا؟ آيا نمى بينيد كه طواف ميان صفا و مروه، واجب و فرض است؛ چرا كه خداوند آن را در كتاب خويش بيان كرده

ص: 38

و پيامبرش هم آن را انجام داده است.

همچنين، قصر نماز در سفر، چيزى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را انجام داده و خداى تعالى آن را در كتابش ياد كرده است. (1) بر اين اساس، اين قسمت از آيه و عبارتى كه در آن آمده است: فلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ بر نفى وجوب اين عمل (سعى صفا و مروه) دلالت ندارد، بلكه توهّم آنان مبنى بر حرام بودن آن را نفى مى كند.

با برخى از علماى اماميه

بلاغى در تفسيرش مى گويد:

«خداوند با اين سخن خود (لا جُناحَ) توهم حرمت را برداشت؛ زيرا سعى صفا و مروه از شعائر خداست و اين تعبير، با وجوب منافات ندارد، چنان كه وجوب از طريق سنت ثابت شده است و اماميه بر آن اتفاق نظريه دارند و اكثريت اهل تسنن هم بر همين نظريه اند». (2) علّامه طباطبايى در تفسيرش مى گويد: آيه فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا براى اعلان اصل تشريع سعى ميان صفا و مروه است، نه براى افاده استحباب و اگر مقصود افاده استحباب بود، بايد در سياق سخن، طواف مورد ستايش قرار مى گرفت، نه اين كه نكوهش آن نفى شود.

علّامه آنگاه چنين ادامه مى دهد:

حاصل معناى آيه آن است كه چون صفا و مروه دو عبادتگاه از عبادتگاه هاى خداوند هستند، هيچ زيانى به شما نمى رسد كه او را دين دو مكان عبادت كنيد و اين، زبان تشريع است.

اما نسبت به استحباب، علّامه طباطبايى مى گويد:

اگر مقصود آيه، افاده استحباب بود، مناسب تر اين بود كه مى گفت: «انّ الصفا و المروة لمّا كانا من شعائر اللَّه فانّ اللَّه يحبّ السعى بينهما»؛ «وقتى صفا و مروه از شعائر خداست، خدا سعى ميان آن دو را دوست مى دارد.» تعبيرهايى امثال اين سخن خدا كه به تنهايى وجوب در مقام تشريع را نمى رساند، در قرآن فراوان است؛ نظير سخن خداوند درباره جهاد؛ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ، (3) در باره روزه؛ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُم، (4) و در باره قصر نماز؛ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلَاةِ (5)

و (6) به علاوه، ظاهر آيه، وجوب و نيز جزئيت را مى رساند و اين، نظريه اى است كه آيت اللَّه فاضل لنكرا نى در كتاب حج آن را برگزيده است. چه، پس از آن كه مى گويد: «در وجوب سعى و اين كه سعى جزو حج و عمره است، هيچ اختلافى


1- من لا يحضره الفيه، ج 1، ص 295، باب الصلاة فى السفر.
2- بلاغى، آلاء الرحمن، ص 141
3- صف: 11
4- بقره: 184
5- نساء: 100
6- علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ذيل آيه.

ص: 39

ميان مسلمانان وجود ندارد»، اين سخن خداوند را ياد آور مى شود: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا ...

و سپس مى گويد: ظاهر اين آيه، وجوب و جزئيت است و تعبير به سخن خدا: فَلَا جُنَاحَ همانند تعبير قصر نماز در سفر است. (1) نيز همين قول را صاحب كتاب «الأمثل» آيت اللَّه مكارم شيرازى در تفسيرآيه مورد بحث (2)، صاحب «براهين الحج» مدنى كاشانى و ديگران برگزيده اند.

قسم سوم: وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ.

اين قسمت، ارزش عملِ سعى صفا و مروه و اهميتى را كه خدا نسبت به آن قائل است، روشن مى كند و متفرّع بر قسمت نخست و دوم است و آنها را تأييد مى كند. چه، آيه تنها به آنچه دو قسمت پيشين ارائه داد، بسنده نكرده است- از قبيل اين كه سعى يك عمل و شعار الهى است و به رغم وجود عواملى كه آن گروه در نزد خود داشتند، در آن گناهى نيست- بلكه عطاى ديگرى به مؤمنان مى بخشد، تا آنان را تشويق و ترغيب كند كه پس از اداى واجب، باز هم اين عمل را بيشتر به جاى آورند كه پاداش آن بزرگ است و خداوند با آوردن: إِنَّ اللَّه شَاكِرٌ عَلِيمٌ اين پاداش را بيان كرده است؛ چرا كه واژه شكر را به طور مطلق آورده و از باب مجاز، از اين واژه، احسان فراوان به بندگان را اراده كرده است.

وقتى اين سه قسمت در كنار يكديگر قرار گيرند، مقام و منزلت والاى اين عمل (سعى ميان صفا و مروه) را براى ما روشن مى سازند و وجود بت ها، يا پرستش آنها، يا قرار داشتن آن در زمره شعائر جاهليت ويا ديگرعوامل، هيچ زيانى به ارزشمندى آن نمى رساند و عمل سعى، عبادتى است كه خدا آن را برگزيده است و كسى كه در حج و يا عمره سعى مى كند، بايد تنها براى خداوند، اين عمل را انجام دهد.

در پايان، بايد گفت: اين آيه و قسمت هاى سه گانه آن، براى برداشتن وجوب سعى، يا تبديل اين وجوب به استحباب و يا چيزى ديگر نيامده است، بلكه- اگر نگوييم براى اثبات وجوب سعى آمده است، چنان كه برخى از روايات و ديدگاه هاى فقيهان، آشكارا آن را مى رساند- براى پافشارى بر اين شعار مقدس و دفاع از واجب بودن آن و اين كه يكى از اجزاى اعمال حج و عمره مى باشد، آمده است.


1- تفصيل الشريعة فى شرح تحرير الوسيلة، كتاب الحج، السعى، ج 5، ص 9
2- الأمثل فى تفسير كتاب اللَّه المنزل، ج 1، ص 38- 381

ص: 40

پى نوشتها:

ص: 41

فقه حج

طرح جايگزين شود.

ص: 42

«وظايف اميرالحاج» از نگاه «شهيد»

سيد جواد ورعى

«الدروس الشرعيّه في فقه الامامية» يكى ازآثار ارزشمند محمدبن مكّى عاملى، معروف به «شهيد اول» است. اين اثر فقهى كه توسط فقيهان بعد از وى شرح و تفسير شده، متأسفانه به خاطر شهادت اين فقيه سربدار، ناتمام مانده است. مؤلف محقّق يكى از دروس اين اثر را به «تبيين وظايف اميرالحاج» اختصاص داده است.

به دنبال انتشار مقاله «امارت حج و زعامت حجاج» در شماره 30 فصلنامه «ميقات حج»، ملاحظه ديدگاه شهيد در اين زمينه- كه ظاهراً تنها اثر فقهى است كه به طور مستقل به اين موضوع پرداخته- مفيد خواهد بود.

سزاوار است كه هرگاه امام و پيشواى جامعه در موسم حج حضور نيافت، همه ساله سرپرستى براى امر حج تعيين كند؛ چنان كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سال نهم هجرى على عليه السلام را متولّى امر حج نمود و به او دستور داد كه سوره برائت را در موسم حج قرائت كند، در حالى كه قبلًا ديگرى را به سرپرستى حجاج منصوب كرده بود ولى به دستور خداوند او را از اين مقام عزل نمود. على عليه السلام نيز در ايام حكومت و ولايت ظاهرى اش براى حج، سرپرست معيّن كرد.

ابن بابويه روايت كرده كه حضرت مهدى عليه السلام نيز همه ساله در مراسم حج

ص: 43

ظاهر مى شود و مردم را مى بيند و مردم نيز او را مى بينند، در حالى كه او مردم را مى شناسد ولى آنها او را نمى شناسند.

در سرپرست حج، «عدالت» و «آگاهى از مسائل و مناسك حج» معتبر است و شايسته است كه شخصى شجاع، گوش به فرمان رهبر، صاحبنظر و باكفايت بوده، قدرت راهنمايى حجاج را داشته باشد.

وظايف اميرالحاج در طول سفر حج

شهيد رحمه الله پانزده وظيفه را از وظايف سرپرست حجّاج در طول مسير مى داند كه بعضى از آنها مربوط و متناسب با عصر شهيد است كه سفر حجاج با امكانات آن روز و خطرات مختلفى همراه بود. ممكن است امروزه وظايفى متناسب با شرايط و مقتضيات روز بر عهده وى باشد. نقل سخنان شهيد تا حدودى ما را با مسائل و مشكلات سفر حج در آن روز نيز آشنا مى كند.

گفتنى است پاره اى از وظايف ذيل را امروزه مديران و روحانيان كاروان ها بر عهده دارند كه همگى با نظارت سرپرست حجاج و سازمان حج و زيارت انجام مى گيرد.

عنايت متصديان امر حج به وظايفى كه در فقه بر عهده اميرالحاج نهاده شده، متناسب با شرايط و مقتضيات امروز مى تواند آنان را در ارائه هرچه بهتر خدمات در زمينه هاى مختلف يارى كند:

1- جمع كردن مردم هنگام حركت و توقف آنان، به منظور جلوگيرى از دستبرد راه زنان و سارقان به اموال حجّاج.

2- مرتّب كردن و نظم بخشيدن به حركت و توقف آنان.

3- تعيين راهنما براى هرگروه و مكان معينى براى توقف و منزلگاه آنان تا گمشدگان به سوى آنان راه يابند.

4- در ميان راه منزلگاه هاى مناسبى را براى آنان تهيه ببيند.

5- آنان را از بهترين و آسان ترين راه ها و سبزه زارها حركت دهد.

6- در حركت و توقف، مراقب مردم باشد و آنان را از مزاحمت كسانى كه در حركتشان مانع ايجاد مى كنند، با بذل مال و در صورت امكان و لزوم با جنگيدن، محافظت نمايد و اگر نياز به نگهبان هم باشد با پرداخت اجرت، عده اى را به نگهبانى بگمارد.

چون در گذشته سفر حج زمينى بود

ص: 44

و ماه ها به طول مى انجاميد و با انواع خطرات و مزاحمت ها از سوى راهزنان و گردنكشان و سارقان روبرو بود، يكى از وظايف امراى حج محافظت و مراقبت از كاروان ها بود.

7- در حركت كاروان، مراعات حال ضعيف ترين مردم را نموده، با آنان مدارا كند.

8- كسانى كه از قافله عقب مانده اند و توان همراهى با بقيه را ندارند، با پرداخت از بيت المال يا اموالى كه براى حجاج وقف شده، هزينه حمل آنان را تقبّل كند و در صورت نبودن هيچ يك از منابع مالى فوق، از واجبات كفايى خواهد بود كه هركس مى تواند متحمّل مخارج آنان شود.

9- براى حركت زمان متعارف و متناسبى را تعيين كند، نه آنقدر زود راه بيفتد كه به تمام شدن توشه حجاج منجر شود و نه آنقدر دير كه به سختى گرفتار آيند يا از اعمال و مناسك حج باز بمانند.

10- اگر اختيار مجازات به او واگذار شده، خطاكاران و ستم پيشگان را حدّ يا تعزير كند.

11- اگر صلاحيت قضاوت و صدور حكم دارد، در نزاع هايشان حكم صادر كند و اگر شايستگى قضاوت ندارد به اهلش واگذار نمايد.

12- پس از رسيدن به ميقات، به آنان فرصت كافى دهد تا واجبات و مستحبات را به جا آورند و بعد از كوچ كردن، مهلت دهد تا نيازهاى خود را از اعمال و مناسك به جا مانده و امثال آن برآورده سازند.

13- به زنان معذور مهلت دهد تا عذرشان برطرف گردد و بتوانند اعمالشان را انجام دهند.

14- با آنان براى زيارت پيامبر و ائمه عليهم السلام حركت كند و در مدينه به مقدار اداى مناسك زيارت و وداع و برآورده ساختن حاجات مهلت دهد.

وظايف اميرالحاج در عرصه انجام اعمال و مناسك

شهيد علاوه بر تعيين وظايف سرپرست حجاج در طول سفر، بخش ديگرى از اين فصل را به تبيين وظايف او در عرصه انجام اعمال و مناسك حج اختصاص داده كه به اجمال بر آن مرور مى كنيم:

وقت، مكان و كيفيت احرام و نيز هر عملى از اعمال و مناسك حج را اعلام

ص: 45

كند و بيشترين محتواى سخنرانى هاى چهارگانه خود را به اين امور اختصاص دهد:

نخستين سخنرانى: بعد از نماز ظهر روز هفتم ذى حجه و بعد از بستن احرام حج به منظور حركت به سمت منا.

دوّمين سخنرانى: در روز عرفه قبل از نماز ظهر.

سوّمين سخنرانى: در روز عيد قربان.

و چهارمين سخنرانى: هنگام كوچ اوّل.

غير از سخنرانى روز عرفه، كه دو خطبه است، بقيه موارد يك خطبه است.

در سخنرانى اول، چگونگى وقوف، آداب و وقت حركت به سمت عرفات، بيتوته در مشعر و هنگام عزيمت از آن به سوى منا را بيان مى كند و زائران را به دعا و ذكر پروردگار تشويق مى نمايد. آنگاه (در روز عرفه پس از سخنرانى اوّل) لحظه اى نشسته، بار ديگر برمى خيزد و خطبه دوم را بسيار كوتاه مى كند؛ به طورى كه با فراغت مؤذن از اذان و اقامه، سخنرانى او نيز به پايان برسد.

علت اينكه او بايد پيش از همه به منا برود آن است كه، اقامه نماز ظهر در منا است كه تا طلوع آفتاب روز بعد در آنجا مى ماند و علت اينكه در روز قربان پيش از همه به مكه حركت مى كند براى آن است كه تا ظهر روز عيد به منا برگردد و نماز ظهر و عصر را با حجاج در منا اقامه كند ولى در كوچ دوّم، او بعد از عزيمت همگان، عازم مكه مى شود و به اقامه نماز ظهر و عصر در مكه مى پردازد. همچنين به مردم مكه دستور مى دهد تا در ايّام برگزارى حج، مانند افراد محرم لباس احرام بپوشند.

وظيفه مردم است كه از دستورات اميرالحاج پيروى كنند و مستحب است كه هنگام دعا كردن او آمين بگويند؛ چنان كه كراهت دارد در امورى كه لازم است در پى او باشند، از او پيشى بگيرند و به عكس، در امورى كه لازم است پيش از او اقدام كنند، عقب بمانند و اگر در انجام كارى نهى كرد، ارتكاب آن فعل حرام خواهد بود.

اميرالحاج موظف است امر به معروف و نهى از منكر كند؛ به خصوص در امور مربوط به اعمال و مناسك و كفّارات. اگر حكم مسأله اى در ميان علماى شيعه اختلافى بود، نمى تواند مردم را به نظر خود يا مرجع تقليدش فرا

ص: 46

بخواند، مگر آنكه امام و پيشواى جامعه خود اميرالحاج باشد يا سرپرست حجاج نظر امام و رهبر جامعه را مطرح نمايد كه در اين صورت اطاعت بر مردم لازم خواهد بود.

جايز است كه يك سرپرست، متصدّى وظايف سفر و انجام مناسك شود، چنانكه مانعى ندارد اين دو وظيفه به دو سرپرست واگذار گردد. اگر امام به شخصى دستور دهد كه در ايّام منا ندا دهد و پيامى را به آنان برساند- چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله به بديل بن ورقا دستور داد كه ندا دهد: هان اى مرم، روزه نگيريد، ايام منا ايام خوردن و نوشيدن و ازدواج است- نيكو خواهد بود.

شهيد پس از پايان اين بحث، «درس» ديگرى را به نقل دوازده روايت درباره فضايل مكه و آثار و بركات اين سرزمين اختصاص مى دهد و كتاب الحج را به پايان مى برد.

ص: 47

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 48

حج در آيين يهود

ماجده مؤمن/ محمد تقى رهبر

يهوديان به اشكال مختلف با نوعى از مراسم حج سروكار دارند و به اين منظور رهسپار اماكن متعدّدى مى شوند. هر فرقه اى راه ويژه اى براى خود برگزيده است و در اعياد مخصوص، آهنگ حجّ آن اماكن مى كنند و با مذهب و تعاليم و عقايد خاص و اوامر و نواهى ويژه اى به انجام آن مراسم مى پردازند.

انديشه حج براى يهوديان، امر جديدى نيست بلكه پيشينه طولانى دارد. آن دسته از يهوديان كه پيرو آيين ابراهيم عليه السلام بوده اند، حج را به سوى بيت اللَّه الحرام انجام مى داده اند و آنان كه از اقوام سامى بودند، به سوى معابد و هياكل و ابنيه و آثار و قبور مردگان كه- در حج تمدن ها ديديم- (1) به انجام مراسم حج مى پرداخته اند.

به نظر مى رسد كه حج يهود يك فريضه دينى بوده كه تورات بر آن ها واجب نموده است.

اين مطلب را در نوشتارى اينگونه مى خوانيم:

«حج به سوى يكى از معبدها، يك رسم ديرينه سامى است كه حتّى در اجزاى قديمى اسفار پنجگانه موسى، به عنوان يك فريضه دينى عنوان شده است. در «سفر خروج» فصل بيست و سوم، فقره چهاردهم آمده است: «در هر سال سه مرتبه براى من عيد بگيريد» و در آيه سى و سوم از فصل سى و چهارم


1- مقاله اى با اين عنوان در شماره 39 فصلنامه «ميقات حج»، از همين نويسنده و مترجم.

ص: 49

آمده است: «در هر سال سه مرتبه همه مردان بايد در برابر خداى بزرگ، خداى اسرائيل ظاهر شوند.» و در سرزمين هاى عربى نيز اماكن بسيارى وجود داشته كه در آن اماكن مراسمى همچون حضور در عرفات صورت مى گرفته است.» (1) در هر يك از اعياد سه گانه، فرقه هاى يهود به اماكن معيّنى آهنگ حج مى كردند. در روز «استغفار» (عيد مظال (2)) به سوى كوه سينا حج مى كرده و در عيد «فِصح» به بيت المقدس و در عيد «استير» و «عيد باران» و ... به اماكن ديگرى رهسپار مى شدند كه ان شاء اللَّه در خلال بحث هاى آينده خواهد آمد.

با اين حال، از تحقيق و تفحّص در تورات، مكان خاصى را پيدا نمى كنيم كه از زبان پيامبرشان حضرت موسى عليه السلام، حج همانند يك دستور الهى آمده باشد.

و جاى اين پرسش است كه: آيا خداوند براى يهوديان حج به مكان مخصوصى را واجب نساخته است يا اينكه راويان و نويسندگان متون دينى توراتى، آن را از قلم انداخته اند يا به عادت معروف قوم يهود كه تورات را تحريف مى كردند آن را نيز تحريف نموده اند؟!

بدين جهت است كه اماكن حج متعدد شده و كوچ يهوديان در اعياد سالانه به نقاط مختلف بوده و هر مكان عبادتى را با عنوان «بيت» مى ناميده اند كه در ازمنه مختلف محل برگزارى حج آنان بوده است؛ مثلًا در «بيت المقدس» «بيت ايل» «بيت آون» كه در نزديكى بيت ايل بوده و «بيت اصل» در يهودا و «بيت حور» نزديكى قدس و «بيت هاجن» در جايگاه تولد عيسى عليه السلام در «بيت لحم» و «بيت هاشطه» و ساير بيوت كه شمارش آنها به درازا مى كشد و مى توان به كتاب مقدس در عهد جديد و قديم مراجعه كرد كه در آن جا درج شده است.

در خصوص زمان حج يهوديان «دكتر حسن ظاظا» مى نويسد:

«اوقاتى كه در آن حج مى كنند همزمان با اعياد آنهاست و اينها سه زمان است:

1. عيد فِصح، كه در فصل بهار واقع شده و مدت آن هفت روز است و از روز پانزدهم نيسان به تقويم يهودى آغاز مى شود.

2. «عيد حصاد» يا «اسابيع»، (شبوعوت) كه مدت آن يك روز است مصادف با ششم ماه سيوان به تقويم


1- دائرة المعارف الاسلاميه، ج 7، ص 305
2- عيد سايه بان بندى يهود.

ص: 50

يهودى كه در اوايل تابستان (يونيه) قرار گرفته است.

3. «عيد ظُلل»، (سركوت) كه مدت آن هشت روز است و در پاييز قرار دارد و از روز پانزدهم ماه «تشرين» يهودى آغاز مى گردد. موسم هاى سه گانه ياد شده را سه عيد مى نامند كه حج در آن ها مستحب است و با صدقات بسيارى همراه مى گردد. (1) حج حضرت موسى عليه السلام

ضرورى و مناسب است كه بدانيم حضرت موسى عليه السلام چگونه حج مى كرد.

پيش از آنكه به تحريف شريعت موسى عليه السلام به وسيله يهوديان بپردازيم.

هرگاه در اخبار و روايات و احاديث وارده از سنت شريفه تتبع كنيم، خواهيم ديد كه موساى كليم بر خلاف حج پيامبران سلف حج نكرده اند. آن پيامبر گرامى نيز به سوى بيت اللَّه عتيق حج كرده و طواف نموده و تلبيه گفته، به گونه اى كه پدران و نياكانش كه پيام آوران حق و فرمانبرداران دستورات آسمانى بوده اند، حج كردند. اين مطلبى است كه روايات حج پيامبران بر آن تأكيد مى ورزد.

اكنون به چند مورد اشاره مى كنيم:

ابن عباس گويد: «در محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم، مسافت ميان مكه و مدينه را مى پيموديم كه به يك وادى رسيديم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نام اين وادى چيست؟ پاسخ دادند: «وادى ازرق» فرمود: گوئيا مى نگرم موسى عليه السلام را كه با گيسوان بلند در حالى كه انگشتان دستش را در گوش ها نهاده بود و تلبيه حج مى گفت، ازاين وادى مى گذشت و آهنگ حجّ مكه مكرمه و كعبه مشرفه را داشت.» (2) همچنين از حضرت ابى جعفر، باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: «موسى بن عمران عليه السلام با گروهى مركّب از هفتاد تن از پيامبران به قصد حج از گذرگاه «روحاء» عبور مى كرد در حالى كه مى گفت: «لَبَّيْكَ عَبْدُكَ ابْنُ عَبْدَيْكَ». (3)

و نيز از قول آن حضرت نقل شده كه: «موسى عليه السلام از رمله مصر محرم شد و از «صفائح الروحاء» با حالت احرام گذشت و بر ناقه اى سوار بود كه مهار آن از برگ خرما بود و دو جامه قطوانى (سفيد) بر تن داشت و تلبيه مى گفت و كوه ها او را در تلبيه همراهى مى كردند.» (4) و نيز از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: «موساى پيامبر عليه السلام از صفائح


1- طقوس الحج عند اليهود. د. حسن ظاظا، الفيصل، شماره 210، ص 10
2- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 965، ترجمه آزاد.
3- وسائل الشيعه، ج 12، ص 385
4- وسائل الشيعه، ج 9، ص 54

ص: 51

روحاء عبور كرد و بر شتر سرخ موى سوار بود كه افسار آن از برگ خرما بود و دو جامه قطوانى (سفيد و كوتاه) دربرداشت و مى گفت: لَبَّيْكَ يا كَرِيمُ لَبَّيْك». (1) و ازرقى گويد: «پيامبر خدا، موسى عليه السلام بر شتر سرخ موى سواره حج كرد و به روحاء گذشت و دو جامه قطوانى دربرداشت كه يكى را به صورت لنگ بست و ديگرى را بر دوش افكند و طواف خانه كرد و سپس سعى صفا و مروه نمود و درحالى كه صفا و مروه را سعى مى كرد، ندايى از آسمان شنيد كه مى گفت: «لَبَّيكَ عَبْدي أنا مَعَك» و موسى عليه السلام با شنيدن اين ندا به خاك افتاد و سجده كرد». (2) حضرت موسى عليه السلام از پيامبران اولوالعزم بود و امكان نداشت از طريق حجّ صحيح منحرف گردد و به راهى كه جز رضاى خداوند است، ره بسپارد.

بنابراين، انحراف هايى كه در حج يهود رخ داده، عملكرد پيروان موسى عليه السلام است كه به تعاليم و اوامر خداوند ملتزم نشده و در نتيجه به انحراف گراييدند و عقوبت گناهانشان را ديدند و به خفّت و ذلّت موسوم شدند؛ آن گونه كه خداوند در قرآن كريم فرمود:

... ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (3)

«نشانه ذلّت و بدبختى بر آنان زده شد و مشمول خشم خدا شدند؛ چرا كه نسبت به آيات خدا كفر ورزيدند و پيامبران را به ناحق كشتند، از آن رو كه به تبهكارى و تجاوز گرويدند.»

انحراف يهود در حج

يهوديان سنّت پيامبرشان، موسى كليم اللَّه را- كه در حج به خانه خدا توجه داشت- پيروى نكردند و چنانكه گفتيم، بيشتر تعاليم شريعت موسى و از جمله حج را تحريف كردند. گفتنى است كه در حال حاضر حج از ديدگاه يهوديان واجب نيست و از اركان عبادات آنها به شيوه اى كه در اسلام ديده مى شود، به شمار نمى آيد و حداكثر به عمره مسلمانان شباهت دارد. (4) پس از كليم عليه السلام يهود به فرقه هاى مختلف درآمدند و هر فرقه اى شيوه اى را براى حج برگزيد و مكانى را براى


1- بحار الانوار، ج 99، ص 185
2- ازرقى، اخبار مكه، صص 68 و 69
3- بقره: 61
4- طقوس الحج عند اليهود، الفيصل، 210/ 10

ص: 52

آداب و مراسم حج انتخاب كرد؛ به عنوان مثال:

1. گروهى از آن ها آهنگ بيت المقدس و هيكل سليمان نمودند.

2. گروهى به كوه طور سينا رفتند.

3. برخى «بئر حىّ» واقع در نزديكى شهر الخليل را برگزيدند.

4. برخى ديگر به اماكن متبركه به تعبير آنها، كه مهم ترين آنها كوه هاى برافراشته و تپه ها و چاه هاى آب و اماكن ديگر طبيعى است، رفتند.

و اكنون به توضيح كوتاهى در باره اين اماكن مى پردازيم:

حج به بيت المقدس

بيت المقدس يا قدس از اهمّ اماكن مقدس نزد يهود است. همچنين اين مكان مقدس از نگاه مسيحيان و مسلمانان مورد احترام است، از اين رو حج بيت المقدس از قدرت ويژه اى برخوردار مى باشد.

يهوديان به ويژه فرقه «يهودا» كه از داود و سليمان تبعيت مى كنند، براى بيت المقدس به ويژه پس از بناى هيكل معروف در قدس شريف به دست حضرت سليمان عليه السلام، احترام خاصى قائل اند.

قداست بيت المقدس از نظر يهوديان مقارن با بناى هيكل سليمان است. هيكل سليمان معبد مركزى يهود بود كه حرم حج و قبله نماز آنها از زمان داود و سليمان به شمار آمده است. اين معبد بزرگ در رهگذر تاريخ رو به ويرانى نهاده و امروزه جز بخشى از ديوار اصلى آن نمانده است كه يهوديان آن را «ديوار غربى» مى خوانند و ديگر امت ها به نام «ديوار سوگوارى». اين ديوار بخشى از حصارى است كه در عهد هيروديس بنا شده كه هم عصر تولّد عيسى عليه السلام بوده است. (1) قدس شهرى است در نقطه مركزى فلسطين كه بر فراز تپه اى از سنگ، به ارتفاع 762 متر قرار گرفته و با شهر «يافا» كه شهر جديد البنايى است، تقريباً پنج كيلومتر فاصله دارد.

بيت المقدس از نظر پيروان آيين هاى يهود و مسيحى و اسلام مورد تقديس و احترام است و مقدسات آيين هاى سه گانه در اين شهر تاريخى قرار دارد. يهوديان عقيده دارند كه يكى از ديوارهاى مسجد الاقصى با سنگ هايى ساخته شده كه از هيكل سليمان برجاى مانده و همان ديوار


1- طقوس الحج، همان.

ص: 53

معروف به ديوار سوگوارى است. شايد اين شهر همان شهرى باشد كه در سفر تكوين تورات به نام «شليم» از آن ياد شده كه داود پس از خارج ساختن آن از دست «يبوسيان» (1) پايتخت خود گرفت و سليمان هيكل عظيم را در آن ساخت و بر عظمت و شكوه آن افزود و پادشاهان يهودا آن را مقرّ سلطنت خود قرار دادند و بسيارى از پيامبران بنى اسرائيل آنجا ظهور كردند و به ترويج شريعت خود پرداختند. گويند: «هر وجب از اين سرزمين جايگاه نماز پيامبرى بوده است». (2) اعراب با يهوديان جنگيدند تا بيت المقدس قديم را از چنگال آنها برهانند و يهوديان ناگزير از اين شهر عقب نشينى كردند، ليكن شهر جديد بيت المقدس همچنان در قبضه آنهاست. (3) خلاصه آنكه: فرقه يهودا، بيت المقدس و هيكل سليمان را محلّ برگزارى حج سالانه خود قرار داده و در عيد سالانه موسوم به «عيد فِصح» به برگزارى مراسم مى پردازند. اهمّ مراسمى كه در آنجا انجام مى شود، قربانى است كه تعاليم دينى آن ها به آنان توصيه كرده است و با آنچه در تورات آمده تفاوت بسيار دارد. تورات به قربانى كردن گاو فرمان مى دهد. (4) اما رساله دينى آنها قربانى كردن انسان را توجيه مى كند! بدينگونه در عيد فِصح قربانى از كودكانى انتخاب مى شود كه بيش از ده سال ندارند و يا كمى بيش از ده سال داشته باشند. خون اين قربانى را با خمير مى آميختند و بدان تبرك مى جستند.

يهوديان خون قربانى را به طرق گوناگون بيرون مى كشند. گاهى قربانى را به صورت زنده در بشكه اى قرار مى دهند كه در اطراف آن بشكه، سوزن هايى به داخل تعبيه شده كه بر بدن قربانى فرومى رود و خون از آن سوزن ها جارى مى گردد و قربانى با عذاب و شكنجه جان مى سپارد و در اين حال يهوديان از لذت سرمست مى شوند (5) و گاه شريان هاى قربانى را از چند موضع پاره مى كنند تا خون از رگ ها بيرون بپاشد و گاه كودك را همانند گوسفند قربانى مى كشند و خون آن را به نحوى كه اشاره شد مى گيرند و به حاخام يا كاهن يا ساحر مى دهند تا در تهيه فطيرهاى مقدس يا عمليات سِحر از آن استفاده كند. (6) زمان برگزارى حج يهود در بيت


1- يبوسيان اسم طايفه اى از كنعانيان است كه در كوهستان حوالى اورشليم سكونت داشتند واسرائيليان به هلاك نمودن ايشان مأمور بودند. قاموس مقدس به نقل فرهنگ دهخدا واژه يبوسان.
2- معجم البلدان، ج 1، ص 112
3- نك: الموسوعة العربية الميسّرة، ص 454
4- عهد قديم، سفر خروج، ص 29
5- اليهود واليهوديه. د. على، عبدالواحد وافى، صص 44 و 45 و كتاب حقايق و اباطيل فوزى محمدحميد، صص 141 و 200
6- همان. و گفتنى است كه قربانى بايد از غير يهوديان باشد و به نظر آنان بهتر است كه مسيحى باشد.

ص: 54

المقدس، روز چهاردهم ماه اول سال دينى آن ها، ماه نيسان است كه به مناسبت نجات موسى و بنى اسرائيل از فرعون و قوم و خروج از مصر جشن مى گيرند. (1) ويل دورانت، درباره قربانى كردن كودكان مى نويسد:

«پيشينيان يهود را همانند پاره اى از اقوام عادت بر اين بوده كه كودكى را قربانى كنند. اين كار را دوست مى داشتند تا بدينوسيله خشم آسمان را فرو نشانند! به مرور زمان ترجيح دادند اين قربانى را از ميان كودكان مجرم كه به اعدام محكوم مى شدند، برگزينند. بابلى ها به اين قربانى جامه پادشاهى مى پوشاندند تا به فرزند پادشاه شباهت پيدا كند سپس به دار مى آويختند و اين كار در «رودس» و عيد «كرونس» بود. گمان مى رود كه قربانى كردن گوسفند يا بزغاله در عيد فِصح در حقيقت تخفيف حكم قربانى بوده كه با پيشرفت تمدن از قربانى انسان به قربانى حيوان تحوّل يافته است.» (2) چنين به نظر مى رسد كه يهوديان در حال حاضر برّه يا بزغاله اى را در حج بيت المقدس قربانى مى كنند و انسان كشى يهوديان به شيوه ديگرى درآمده است! (3) كوه موسى عليه السلام در صحراى سينا

يهوديان بر اين باورند كوهى كه در طور سينا واقع است و 320 كيلومتر از منطقه «عيون موسى» فاصله دارد و ارتفاع آن به 7600 پا مى رسد همان كوهى است كه خداى تعالى با موسى عليه السلام در آن سخن گفت و الواح مقدس را بر او فروفرستاد. از اين رو يهود كوه سينا را طى قرن ها تقديس كرده و آهنگ زيارت آن نموده و آن را از مقدسات خود شمرده است.

«منشه حاريل» استاد جغرافياى دينى و تاريخ اديان در دانشگاه هاى عبرى مى گويد: «يهود همه ساله حج مى گزارند. از قرن هفتم ميلادى تا به امروز آهنگ زيارت كوه موسى را مى كنند و براى رسيدن به اين مكان، مشقت زيادى را متحمل مى شوند و 3800 متر كوه پيمايى مى كنند تا به قلّه آن برسند. آنها معتقدند كه خداوند از بالاى اين كوه با موسى عليه السلام تكلم كرده و همو رسالت و وصايايى را دريافت نموده است.

اين كوه براى آنان به مثابه كعبه براى مسلمانان است. عدد كسانى كه از بيست ميليون يهودى مشقت حج اين كوه را


1- نك: عهد قديم، فصل 23، فقره 5 و 9
2- تاريخ تمدن، ج 6، ص 264
3- مانند قتل عام هايى كه امروزه به دست صهيونيست هاى غاصب در فلسطين اشغالى انجام مى گيرد.

ص: 55

تحمل مى كنند، كم نيست اين كوه به صورت يكى از اماكن مقدس يهود درآمده است.» (1) نامبرده سپس به بيان بطلان اين باور يهوديان پرداخته و در مقاله اى كه در مجله المختار آلمان سال 1974 به چاپ رسيده، تصريح مى كند: آنچه در گزارش هيأت اعزامى آمريكايى آمده درست است و نتايج حاصله با نتيجه تحقيق مركزى وى هماهنگى دارد و مى افزايد:

كوهى كه يهوديان به حج آن مى روند، كوهى نيست كه در آن جا خداوند با موسى سخن گفته است و هنگامى كه دليل عدم موافقت او را با انتشار رسمى اين تحقيق مى پرسند، پاسخ مى دهد:

اعلام اينگونه مباحث و ديگر حقايق تاريخى به احساسات دينى و باورهاى آنها نسبت به اسطوره اى كه به صورت يك عقيده درآمده است، لطمه خواهد زد. (2) حقيقت اين است كه آنچه تورات در مشخصات و علائم كوه موسى عليه السلام ذكر مى كند با آنچه در كوهِ مورد توجهِ يهود در حج سالانه ديده مى شود، تفاوت دارد؛ مثلًا فاصله اين كوه با «عيون موسى» و ارتفاع آن و ديگر علائم و نشانه ها و توصيف آن منطقه به عنوان معادن فيروزه و مس، كه يهوديان در آن تاريخ به صنعت و تجارت آن شهرت داشته اند. (3) در حالى كه كوه مورد توجه يهود در حجّ سالانه، از «عيون موسى» فاصله دارد و ارتفاع آن از كوه مذكور در تورات بيشتر است و مطالعات هيأت آمريكايى درباره آثار منطقه با آن وفق نمى دهد و معدن فيروزه و مس در آن جا وجود ندارد.

بنابراين اعتقاد اسطوره اى يهود درباره اين كوه، يك بدعت آشكار است كه هفت قرن پس از ميلاد مسيح عليه السلام به وجود آمده، مانند آداب و تعاليم يهودى و تدوين تورات و نظائر آن. اما مناسك حج يهود به اين كوه را از مقايسه اى كه (هوتسما/ Houtsma) ميان وقوف مسلمانان به عرفات و كوچ بنى اسرائيل به كوه سينا نموده است، مى توان بيان كرد.

آنها از معاشرات با زنان خوددارى مى كنند. (سفر خروج، فصل 19، آيه 15) آنها لباس هاى خود را براى اين مراسم شست و شو مى دهند (سفر خروج 19/ 10/ 14) و در برابر خدا مى ايستند همانگونه كه مسلمانان از زن اجتناب


1- فرعون موسى، دكتر سيد كريم، مجله الهلال، شماره 5، ص 73
2- همان.
3- به سفر خروج، عهد قديم رجوع شود. در آنجا جغرافياى منطقه توضيح داده شده است.

ص: 56

نموده و با جامه احرام دربرابر خالق وقوف مى كنند. (1) از جمله مناسك اين كوه، نوشيدن آب از چشمه موسوم به «شيلوة مقدس) است كه دعاى خاصى دارد و روشن كردن عبادتگاه و قربانى و آداب ديگر. به علاوه موسم آن كه معمولا «عيد سايبان بندى» يا «روز استغفار» است. (2) طبيعى است كه هنگام بحث از معناى حقيقى اين موسم، آن را با «عيد پاييز» يهوديان سامى شمال مقايسه كنيم.

عيد سايبان بندى يا روز استغفار چيزى است كه در تورات آمده و غالباً با عبارت اختصارى بر آن اطلاق «حج» مى شود (سفر القضات، فصل 21، فقره 19 و ...) و (سفر شاهان نخستين، فصل هشتم، فقره 2 و 65). (3) «بئرالحىّ»، چاه مقدس

فرقه ديگرى از يهود، منطقه اى را كه چاه مقدس قرار دارد تقديس مى كنند و به سوى آن حج مى گزارند. اين فرقه، عقيده دارند كه اينجا سرزمين جد اعلايشان اسحاق فرزند ابراهيم خليل عليه السلام است كه در آن شهر مى زيسته و بدرود حيات گفته است.

در تورات آمده است: پس از مرگ ابراهيم عليه السلام خداوند مقام نبوت را به پسرش استحاق داد و اسحاق در كنار «بئرالحىّ الرائى» اقامت گزيد (4) و نيز در تورات است كه اسحاق در حيات پدر با مردم اين سرزمين وصلت كرد و مادر وى ساره نام داشت. در خصوص ازدواج اسحاق با ساره، تورات داستانى را آورده كه اين مكان و آب چاه حىّ را در نگاه يهود قداست خاصى بخشيده است. (5) منطقه «چاه حىّ» در نزديكى شهر الخليل واقع است و الخليل در 44 كيلومترى بيت المقدس قرار دارد كه همان شهر «حبرون» قديم است و قبر ابراهيم خليل عليه السلام و همسرش ساره و اسحاق و يعقوب و «رفقه» همسر اسحاق در آن است و مسجد و معبد بزرگى اين قبرها را دربرگرفته است. (6) اين پنج تن جايگاه خاصى در نظر برخى يهوديان دارند و لذا قبرهايشان را تقديس نموده و به زيارتشان مى آيند و همچنين محلّى است براى آهنگ حج و وسيله تقرب به خدا و تقديم قربانى و نذورات و هدايا و خواندن دعا و گريه و زارى براى برآمدن حوائج و نعيم بهشت و تحصيل رضاى خداوند.


1- دائرة المعارف الاسلاميه، گروهى از شرق شناسان، ج 7، ص 306
2- همان، ص 310
3- همان، ج 7، ص 306
4- عهد قديم، سفر تكوين، فصل 25/ فقره 11
5- همان، فصل 24، فقرات 62- 67
6- نك: الموسوعة العربية الميسّره، ص 764

ص: 57

دكتر حسن ظاطا، در باره حجّ اين منطقه مى نويسد: چاه «حىّ رائى» در نزديكى الخليل است كه بسيارى از پارسايان يهود به حج آن مى آيند و تا به امروز ادامه دارد؛ زيرا در تورات آمده است:

«پس از مرگ ابراهيم، خداوند اسحاق را مشمول كرامت خود قرار داد و اسحاق در كنار چاه حىّ رائى اقامت گزيد و همانجا قبل از مرگ پدرش ابراهيم و مادرش ساره با رفقه ازدواج كرد». (1) معبد «ايل» در نزديكى نابلس (2)

فرقه ديگرى از يهود موسوم به «فرقه سامرى» اين معبد را تعظيم مى كنند.

اينها به جز «سفرهاى پنجگانه»، كه بخشى از عهد قديم است، ايمان ندارند و به رستاخيز و روز قيامت مؤمن نيستند؛ ابن حزم در كتاب ملل و نحل مى نويسد:

«آنها همه نبوت هاى بنى اسرائيل پس از موسى عليه السلام و يوشع را تكذيب مى كنند و شمعون و داود و سليمان و اشعيا و اليسع و الياس و عاموص و حبقون و زكريا و ارميا و ديگر پيامبران را قبول ندارند. آن ها مى گويند شهر قدس همان نابلس است و هيجده ميل با بيت المقدس فاصله دارد. آن ها براى بيت المقدس عظمت و حرمتى قائل نيستند. در شام زندگى مى كنند و خروج از آن جا را جايز نمى دانند. (3) معبد ايل كه يعقوب آن را در كنعان بنا كرد، نزديكى نابلس واقع شده كه بنى اسرائيل به حج آن مى آمده اند تا هنگامى كه سليمان در قدس هيكل را بنا نهاد و جايگاه آن معبد همچنان مورد توجه بود تا اينكه مملكت سليمان پس از مرگش به دو بخش تجزيه شد:

1. سامره شمالى، كه مردم اين كشور با خاندان داود و سليمان در جنوب خصومت داشتند و خود را اسرائيل مى ناميدند و در حج آهنگ بيت ايل را مى كردند.

2. يهودا، كه از نسل داود و سليمان بودند و در حج آهنگ هيكل سليمان در «اورشليم» را مى كردند و اين نامى است كه از زمان سليمان بدان اشتهار داشته است. (4) و در اين گذرگاه قبر يوسف قرار دارد و چاه يعقوب در نزديكى آن واقع است. (5) و اما قبله اى كه فرقه سامره به سوى آن توجه دارند، كوهى است به نام


1- طقوس الحج عند اليهود، الفيصل، شماره 210/ 7
2- نابلس شهرى است در كشور اردن هاشمى، در كنار ساحل غربى رود اردن و شش كيلومترى بيت المقدس كه در آن شمارى از يهوديان سامرى زندگى مى كنند. آن ها همواره بر مراسم عبادى و آداب قديمى خود پاى بندند. نك: الموسوعة العربية 1811
3- الفصل فى الملل و الأهواء والنحل، ابن حزم، ج 1، ص 82
4- نك: طقوس الحج عند اليهود. الفيصل شماره 210/ 7
5- الموسوعة العربية الميسّره، ص 1811

ص: 58

«غريز يم» كه ميان بيت المقدس و نابلس واقع است. مى گويند خداى متعال داود را به ساختن بيت المقدس در كوه نابلس فرمان داد و اين همان كوه طور است كه خداوند در آنجا با موسى سخن گفت، سپس داود رهسپار «ايليا» شد و آن جا «بيت ايل» را بنا نهاد و بدينسان مرتكب خلاف و ستم گرديد.

سامريان به اين قبله توجه دارند و با يهوديانى كه قبله شان بيت المقدس است مخالف اند. (1) مقصود از كلمه «ايل» خدا است و بيت ايل يعنى خانه خدا. اين معبد در مجاورت كوهى و نخلى قرار دارد. كوه را همانند كوه عرفات دانسته و معبد را چون كعبه. و نخل را چون «عُزّى» كه در وادى «بطن نخله» قرار داشت و خالد بن وليد به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را قطع كرد.

چون مردم جاهليت حج آن مى كردند و نذورات و هدايا بر آن مى آويختند.

فرقه سامره آداب ديگرى مانند طواف و قربانى دارند و بالاى آن كوه مى روند و بر آن وقوف مى كنند و نذورات و هدايايى براى آن درخت مقدس دارند تا حاجاتشان برآورده شود! در تورات، سفر قضا آمده: «دبوره» همسر «فيدوت» در آن زمان دو قرن پس از موسى عليه السلام، متولّى حوائج بنى اسرائيل بود. دبوره زير آن نخل كه ميان رمله و بيت ايل قرار داشت، مى نشست و بنى اسرائيل به سوى آن مى رفتند تا حاجاتشان را برآورده سازد! (2) شايان ذكر است كه دعاى معروف به سمات، كه از ادعيه شيعه اماميه است، به قداست اين مكان اشاره دارد و به نظر مى رسد كه دليل آن، تجلّىِ عظمت خداوند براى يعقوب نبى عليه السلام بوده است:

(اللّهمّ إنّي أسألك بِاسْمِكَ العظيم الأعظم الأعزّ الأجلّ الأكرم ... و بمجدك الّذي تجلّيت به لموسى كليمك عليه السلام و ... وليعقوب نبيك عليه السلام في بَيْتِ ايل).

حج به اماكن طبيعى

گروه ديگرى از يهود به سوى اماكن طبيعى، چون كوه هاى بلند و تپه ها و اشجار و چاه ها و چشمه هاى آب آهنگ حج مى كنند. مستند اينها پاره اى از نصوص تورات و تأسى به سنّت نياكانشان مى باشد كه اين اماكن را تقديس كرده و آن ها را آيات بزرگ الهى مى دانسته و به وسيله آن ها به خدا تقرّب مى جسته اند. اين نصوص براى


1- الملل والنحل، شهرستانى، ص 200
2- سفر القضاء، فصل 4، فقرات 4- 5

ص: 59

برخى اماكن طبيعى زمين، قداستى قائل شده است. «اين ها فرائض و احكامى است كه حفظ مى كنيد تا در زمين خدا عمل نماييد تا در تمام روزهاى زندگى آن را در تصرف داشته باشيد و همه اماكنى را كه امت ها به پرستش خدايانشان پرداختند، چون كوه هاى سر به فلك كشيده و بلندى ها و زير سايه درختان سرسبز ويران كنيد و محلّ قربانى ها را نابود سازيد و بت هايشان را بشكنيد و ستون هايشان را به آتش كشيد و تمثال خدايانشان را محو كنيد و نامشان را از اين مكان بزداييد و شما مانند آنها براى خدايتان عمل نكنيد بلكه به جايى كه خدايتان براى تبارهاى شما برگزيده و به نام هريك نهاده، برويد و قربانيان و هدايا و نذورات و عبادت ها و گاو و گوسفندهاى بِكر را تقديم كنيد. (1) اين نص توراتى تأثير عميقى در درون برخى يهوديان نهاده كه سالانه به اين اماكن ويژه طبيعت- كه اجدادشان متصرف شده و اهالى آن سرزمين ها را مى كشتند و مى سوزاند- آهنگ حج كنند و قربانيان و هدايا و نذوراتشان را تقديم نمايند و همانگونه كه در بخش اخير اين دستور آمده، نماز بگزارند و گوسفند و گاو بكر هديه دهند يا قربانى كنند و آتش برافروزند و به نبرد تاريكى بروند.

چنين حجى، در حقيقت همان عادات دوران بت پرستى است كه يهوديان قبل از بعثت حضرت موسى عليه السلام، اقتباس كرده و به فرزندانشان در طى قرون، به ارث گذاشته اند تا سنت هاى نژادى را پاس دارند و آب و رنگ دينى به آن بدهند.

دكتر ظاظا حسن گويد: يهود يا بنى اسرائيل از درختان و كوه ها و تپه ها و چشمه هاى آب و چاه ها زيارتگاه هايى درست كرده و به حج اين اماكن مى روند و بدان تبرّك مى جويند و معبدهايشان را بنا مى گذارند ... (2) اما چشمه ها و چاه هايى كه يهوديان آهنگ زيارت آن مى كنند، مشهورترين آنها «قادش» است كه مفهوم آن قداست است و در لغت عربى «عين قديس» چشمه مقدس تلفظ مى شود. و نيز «بئر سبع» كه در صدر همه قرار دارد و در جنوب غربى غزه واقع است و ساميان پيشين بنى اسرائيل و بعضى ديگر عقيده داشته اند كه اين چاه مسكونى است يعنى موجودات نامرئى از فرشتگان و جنّيان در آن زندگى مى كنند و عدد آن ها هفت


1- سفر تثنيه، فصل 12، فقره 1- 7
2- طقوس الحج عند اليهود، ص 10

ص: 60

مى باشد و اگر كسى نقض سوگند كند يا به عمد دروغ بگويد بر اوست كه همراه طرف مخاصم خود نزد اين چاه رفته و هفت بار بر خود لعن كند تا نسلش منقطع گردد و به مرگ همه عزيزانش مبتلا شود و مال و جان و شرفش آسيب پذيرد و آواره زمين شود و گوش و چشم و عقلش را از دست بدهد.

چكيده و نتيجه گيرى

خلاصه كلام: ديانت يهودى، حج را به عنوان يك عبادت با آثار مادى و معنوى مى نگرد؛ همانگونه كه دين اسلام و ساير اديان توحيدى و غير توحيدى چنين نگرشى به حج دارند. ولى تفاوت در ماهيت اين عبادت و آداب و اعمال و شعائر و مكان و زمان آن است. هدف عمده مقاله اين است كه بگويد آنچه يهوديان به عنوان حج انجام مى دهند، موافق چيزى نيست كه پيامبرشان به عنوان شريعت آسمانى آورده و آن توجه خالصانه و صحيح به مكان مطلوب و زمان معين و مناسك واجب آن باشد.

حج از زمان خليل، ابراهيم عليه السلام بر مردم واجب شده، چنانكه آيه كريمه وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ بيانگر است. اين فريضه آسمانى مكان و زمان را معين ساخته و براى انجام آن شرط استطاعت را قائل شده است: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ...؛ «بر عموم مردم است در صورت استطاعت، حج بيت اللَّه الحرام كنند.» اين دعوت عام است و ويژه مسلمانان نيست و تنها مؤمنان يا فرقه خاص يا قبيله و نژاد به خصوص به آن مكلف نيستند و از آيه كريمه: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ استفاده مى شود كه خداوند اين خانه را براى گروه هاى خاصى از بندگان قرار نداده كه بركت و هدايت و رحمت و آمرزش ويژه آنان باشد و ديگران محروم بمانند.

از امام موسى بن جعفر عليهما السلام تفسير آيه وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ راپرسيدند. حضرت فرمود:

«مَنْ قالَ ليس هذا هكَذا فَقَدْ كَفَر»؛ «كسى كه بگويد مطلب چنين نيست كه آيه مباركه مى فرمايد، همانا كافر شده است.»

آرى حج به غير خانه خدا، از هيچ انسانى پذيرفته نيست و بدعت و

ص: 61

مردود است و معناى حج حقيقى را ندارد.

خداوند در آيات كريمه قرآن، آميختن حق و باطل را محكوم مى كند و گمراه ساختن مردم را مردود مى شمارد ...

چنانكه مى فرمايد: لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

و يهوديان خود مى دانند كه خداوند حج را تشريع فرموده است و نيز از قداست بيت اللَّه الحرام آگاهى دارند و مى دانند كه جدشان ابراهيم عليه السلام خانه اى را براى بندگان خدا بنا نهاده است، با اين حال حق را انكار كرده و با باطل آميخته اند و به مكان هايى كه هواى نفسشان طلبيده و تعصّب نژادى شان حكم كرده، رهسپار شده و اين سنت الهى را به انحراف كشيده اند و در توالى نسل ها حقيقت بر آنها مشتبه گرديده است و مقدسات حقيقى و معتقدات واقعى ضايع گشته و هواهاى نفسانى نقش خود را بازى كرده است و اين خصلت انسان است كه اگر تحت ضابطه اى صحيح و زير نظر ارشادگرى صالح نباشد دستخوش هواى نفس مى شود ... خداوند همه را از انحراف نگهدار باشد!

پى نوشتها:

ص: 62

ص: 63

شيعه در وظايف مذهبى خود در حجاز آزاد است

حاج مهدى سراج انصارى/ رسول جعفريان

مرحوم حاج مهدى سراج انصارى (م شهريور 1341 ش.) يكى از چهره هاى فرهيخته و فرهنگى كشورمان بودند كه در طى دهه 20 و 30 تلاش بسيارى در جهت مبارزه با بى دينى، تقويت انديشه هاى اسلامى در جامعه و مستحكم كردن پايه هاى اتّحاد ميان مسلمانان، از خود نشان دادند.

كتاب ها و مقالاتِ فراوانِ ايشان در مبارزه بر ضد انديشه هاى كسروى و تبيين انديشه هاى اسلامى در نشرياتى مانند آيين اسلام، پرچم اسلام و دنياى اسلام، آن هم در حجمى گسترده و با نثرى روان و زيبا، مى تواند گوشه اى از فعاليت هاى ايشان را در بازگرداندن جامعه جوان ايرانى به دامان اسلام، پس از عصر ننگين رضا خان نشان دهد. به علاوه، يكى از مهم ترين كارهاى سياسى- فرهنگى حاج سراج اين بود كه اتحاديه مسلمين را تأسيس كرد تا پايه هاى وحدت ميان جوامع اسلامى را استوار سازد. اين اتحاديه، اعضاى زيادى داشت و بسيارى از نويسندگان مذهبى جوان آن روزگار؛ مانند مرحوم سيّد غلامرضا سعيدى، محمّدباقر محقّق، ولى اللَّه يوسفيه، عبدالحسين كافى و ... در اين اتحاديه فعاليت مى كردند. اين اتحاديه، شعبه هايى نيز در شهرستان ها داشت كه آنها نيز فعال بودند.

ص: 64

يكى از اقدامات حاج سراج در اتحاديه، انعكاس وضعيت ساير مسلمانان و دشوارى هاى آن در جامعه ايران و تلاش براى جلب حمايت مردمى از نهضت ها و حركت هاى اسلامى بود.

در اين زمينه، درباره مسأله فلسطين بيش از همه تلاش شد و جلسات عمومىِ زيادى در حمايت از جنبش مردم فلسطين برگزار گرديد. اتحاديه نسبت به مسلمانان اندونزى، مراكش و در رأس آنها پاكستان نيز تلاش زيادى از خود نشان داد.

بيشتر اين تلاش ها، در نشريه مسلمين كه منعكس كننده ديدگاه ها و افكار اتحاديه مسلمين بود، منعكس مى شد. اين نشريه از سال 1327 ش. به طور نامرتب و پس از آن، از سال 29 براى مدتى به صورت ماهانه و مرتب انتشار يافت. خود حاج سراج نقش مهمّى در تدوين مقالات داشت و جوانان نويسنده مسلمانِ ديگر هم مقالات متعددى در آن مى نگاشتند.

يكى از ابعاد فعاليت حاج سراج، تماس با سفراى كشورهاى اسلامى و طرح مسائل مسلمانان آن كشور و دشوارى هاى آنان بود كه حاصل گفتگو، در مجله مسلمين به چاپ مى رسيد. در اين زمينه، حاج سراج مصاحبه اى با حمزه غوث، سفير عربستان در ايران انجام داد كه بيش از همه به طرح مسائل مربوط به شيعيان در آن كشور پرداخته شده بود. حمزه غوث، بر اساس آنچه از اين مصاحبه بر مى آيد، از شرفاى مدينه و از سادات حسنى بوده است كه زمانى اين شرفا حكومت شهر مدينه را در اختيار داشتند و شيعه بودند و دولت سعودى، به همين دليل وى را به عنوان سفير خود در ايران برگزيده است.

مرحوم حاج سراج ضمن گفتگو با ايشان، سعى كرده است تا راه حلّى براى برداشتن سخت گيرى ها نسبت به شيعيان در عربستان مطرح كند و در باره فتواهايى كه بر ضدّ شيعه در آن ديار انتشار مى يابد، گفتگو نمايد. از آن جهت كه اين چند صفحه مى تواند گوشه اى از روابط فرهنگى ايران و عربستان را نشان دهد، اقدام به چاپ آن كرديم. اين متن در نشريه ماهانه «اتحاديه مسلمين» شماره 2 و 3 منتشره در يكم مردادماه 1327 (مطابق با 16 رمضان 1367 ق. صفحات 42- 45) انتشار يافته است.

ص: 65

تفصيل ملاقات آقاى حاج سراج انصارى با جناب آقاى حمزه غوث وزير مختار مملكت سعودى:

نظر به اينكه اتحاديه مسلمين بسيار حريص است كه يك وحدت اسلامى در تمام كشورهاى اسلامى ايجاد شود و همواره براى رسيدن به اين هدف مقدس اهتمام مى نمايد، لذا هر فردى از افراد اين اتحاديه مجاز است كه در اين موضوع مهمّه نموده و راه رسيدن به مقصود را باز كند. به همين مناسبت اين جانب حاج سراج انصارى (مؤسس اتحاديه مسلمين) روز پنجشنبه دهم تير ماه، آقاى دكتر موسى حكمت، منشى هيئت مديره اتحاديه را براى تعيين وقت به سفارتخانه سعودى اعزام نمودم تا يك ملاقات خصوصى با وزير مختار حجاز به عمل آيد. آقاى دكتر حكمت آقاى وزير مختار را در محل جديد خود ملاقات و پس از مذاكره در پيرامون تعيين وقت، ساعت نه صبح دوشنبه دوازدهم تيرماه را معين نموده، ساعت مزبور اينجانب همراه آقاى دكتر موسى حكمت به سفارت سعودى رهسپار شديم و تا ساعت ده و نيم گفتگوهاى ما ادامه داشت. اينك خلاصه آن را براى روشن شدن افكار برادران دينى خود، ذيلًا به رشته نگارش مى كشيم:

بعد از تعارفات رسمى، گفتم نظر به اينكه اتحاديه مسلمين مى خواهد ميان افرادِ مسلمانان جهان، حُسن تفاهمى ايجاد كند و در وهله اول سرزمين مقدس حجاز، كه مكه آن قبله مسلمانان است و مدينه اش قبةالاسلام و مهبط وحىِ الهى و مركز اولى حكومت اسلامى بوده، مورد توجه مخصوص اتحاديه مسلمين است و عقيده مند است به طورى كه نور اسلام از آن سرزمين طلوع نموده و دنيا را منوّر ساخته است، بايد هميشه نور وحدت از آن جا به تمام كشورهاى اسلامى بتابد و اين زمين پاك از هرگونه عوامل نفاق منزّه و مبرّا باشد ولى متأسفانه شنيده مى شود كه پيروان اعلى حضرت ابن سعود، فرقه شيعه را مشرك مى دانند! آيا اين تهمت مايه نفاق و مولد دو تيرگى، كه روح اسلام از آن بيزار است، نمى شود؟

ص: 66

چون سخن من به اينجا رسيد، آقاى حمزه غوث چنان برآشفت كه رخسارش برافروخته و با حال عصبانى چنين جواب داد كه:

اين نسبت، پاك دروغ است و غير ممكن است كه مقرون به صحّت باشد؛ زيرا اگر دولت سعودى يا ملّت آن، شيعه را مشرك بدانند محال است كه به يكى از آن ها اجازه ورود به خاك حجاز، خصوصاً به مكه و مدينه داده شود. اين حرف ها و اين نسبت ها كاملًا دروغ بوده و جداً تكذيب مى كنم.

گفتم: در اين چند سال اخير، كتابى به نام «الصراع بين الوثنيّة والاسلام» به قلم يك نفر عالم نجدى به نام عبداللَّه على قصيمى انتشار يافته كه در آن كتاب تهمت شرك به شيعه داده و با سفسطه ها و مغالطه ها خواسته است ثابت كند كه شيعه مشرك است. اين كتاب بهترين دليلى است بر صحت آنچه عرض كردم.

آقاى حمزه غوث گفتند كه اين مرد ماجراجو اولًا اگر از اهل نجد است مقيم نجد نمى باشد و ثانياً كتاب نامبرده را در مصر تأليف و چاپ نموده است. ثالثاً پس از انتشار آن كتاب و كتاب ديگرى كه اصولًا با دين اسلام مخالفت داشت تمام علماى نجد و حجاز او را تكفير نموده و به كفر و بى دينى او فتوا دادند و اعلى حضرت ابن سعود هم مواجب او را قطع نموده و فعلًا ميان عموم دانشمندان حجاز و نجد منفور و مردود مى باشد.

شما نبايد نوشته هاى يك چنين مرد ماجراجو را بر مسموعات خود دليل آوريد؛ مثلًا اگر يك نفر ايرانى برود در يكى از كشورهاى اسلامى يا غير اسلامى كتابى بنويسد و انتشار دهد كه محتوى كفريات باشد، آيا عمل او را مى توانيد به تمام ايرانى ها نسبت دهيد؟

در اين اثنا قضيه مهر را پيش كشيده و گفتم: چرا مأمورين از گزاردن مهر مخالفت مى كنند؟ آيا ميان سجده كردن به مهر و سجده كردن به فرش در نظر شما چه تفاوتى دارد؟ ... فقهاى شيعه براى سجده كردن، بعضى اشيا را معين نموده و از بعضى اشيا نهى نموده اند كه من جمله فرش است و توده شيعه ناچار است كه طبق فتواى مجتهد خود عمل كند، آيا مخالفت دولت سعودى از سجده كردن به مهر، مولد نفاق و مخالف آزادى نيست؟ ...

در جواب اظهار داشت كه اين اختلافات جزئى نبايد باعث تشتّت و

ص: 67

تفرق بشود، البته هركسى مختار است كه طبق مذهب خود رفتار نمايد. يكى مى خواهد به فرش سجده كند. يكى مى خواهد به سنگ و مانند آن سجده نمايد. غرض و مقصود همه توجه به سوى حضرت بارى تعالى است. اين ها نبايد مايه تكدر شود (از اين بيان ايشان معلوم شد كه سجده بما يصحّ فيه السجود؛ از قبيل سنگ و حصير و مانند آن ها در منطقه نفوذ سعودى ها مانعى ندارد) سپس خود آقاى حمزه غوث گفتگو را به موضوع دست بستن در حال نماز كشانيد و گفت: يكى ايراد مى گرفت كه شيعه را در حجاز هنگام نماز مجبور مى كنند كه دست بسته نماز بخواند، درحالى كه اين حرف هم بر خلاف حقيقت است؛ زيرا مالكى ها مانند شيعه دست بسته نماز نمى خوانند و آن ها آزادند و شيعه نيز آزاد است. يك ايراد ديگرى كه در وزارت خارجه نمودند، اين بود كه در حجاز شيعه را به نماز جماعت مجبور كرده و از نماز انفرادى منع مى كنند، اين حرف هم بر خلاف واقع است. بلى، موقعى كه در يكى از مساجد يا مسجد الحرام و يا مسجد مدينه نماز جماعت برپا شود، اصولًا و اخلاقاً خوب نيست كه شخصى حاضر در مسجد منفرداً نماز بخواند، مأمورين در اين موقع ممانعت مى نمايند نه در هر موقع.

گفتم: در مذهب شيعه هم فقها فرموده اند كه هنگام اقامه نماز جماعت شايسته نيست كه فرادى نماز خوانده شود؛ زيرا اين عمل تفسيق عملى است براى امام جماعت.

آقاى حمزه غوث اظهار داشتند كه خوب است علما و دانشمندان شيعه، جهال را به حقايق آشنا نمايند و بدين وسيله شكافى را كه فيمابين فرقه هاى مسلمين باز شده، ترميم كنند.

گفتم كه اين عمل را نيز لازم است كه علماى اهل سنت انجام دهند. گفت:

بلى بايد علماى طرفين در اين موضوع اهتمام كنند.

سپس گفتم: چيزى كه در اعمال حج بسيار مؤثر است و براى شيعه يك امر مهم مى باشد، قضيه رؤيت هلال است؛ زيرا در مكه پس از فتواى محكمه شرعيه، دولت سعودى همه را مجبور مى كند كه از فتواى محكمه تبعيت نمايند و هر روزى را كه محكمه معين نموده است آن روز را اول ماه قرار دهند و روى آن عمل كنند، چه ضررى دارد كه يك

ص: 68

نفر از علماى شيعه در آن محكمه حاضر و هنگام شهادت شهود او نيز حضور داشته باشد كه موقع فتوا با هم فتوا دهند تا اختلافى توليد نشود؟

آقاى حمزه غوث در جواب اين پيشنهاد گفت كه اين عمل غير ممكن است؛ زيرا مداخله در اين عمل، مداخله به امور داخلى كشور محسوب مى شود و محال است كه يك چنين عملى انجام بگيرد، علاوه اگر شما كشور سعودى را يك كشور اسلامى مى دانيد بايد تابع مقررات آن بشويد؛ چنانكه من فعلًا در ايران مقيم هستم و آن را يك كشور اسلامى مى دانم، فردا ماه مبارك رمضان است. دولت اعلام خواهد داشت كه فلان روز اول ماه مبارك رمضان است، بر من واجب است كه از آن تبعيت نموده و همان روز را روزه بگيرم، اگرچه از حجاز تلگرافى دريابم كه آن روز اول ماه نيست. آيا من مى توانم به دولت تكليف كنم كه چون فتوا دهنده شما شيعى است اجازه بدهيد يك نفر از اهل فتواى سنى در محكمه شرعيه حاضر و به شهادت شهود گوش دهد ...؟

گفتم: ما كشور سعودى را يك كشور اسلامى مى دانيم، حرف در مستند فتواست، من خودم در سال 1350 عازم مكه بودم، شبى ميان مكه و مدينه به مناسبت احتمال شب اول ماه ذى الحجة الحرام بودن ميان بيابان تمامى حجاج از اتومبيل ها پياده شده و استهلال نمودند و احدى ماه را نديد، چيزى كه مايه بدگمانى اينجانب شد آن بود كه يك نفر حمله دار كه يك چشم هم نداشت پهلوى خود من ايستاده و استهلال نمود و در نتيجه گفت كه ماه پيدا نيست و چون به مكه رسيديم يكى از شهود همين حمله دار بود و روى شهادت يك چنين شهودى فتوا داده مى شود! از اين رو اگر يك نفر عالم شيعه در محكمه باشد و به اوضاع شهود كاملًا دقت شود، اختلافى در ميان نخواهد بود.

آقاى حمزه غوث اظهار داشت كه دقت در مستندات فتوا وظيفه شرعى و وجدانى مفتى است و اگر بر فرض اينكه مفتى در فتواى خود دقت ننمود، كسانى كه طبق فتواى او عمل مى كنند پيش خدا مسؤول نيستند.

چون مطلب به اينجا رسيد، من ديگر نخواستم دنباله مطلب را گرفته و ثابت كنم كه در مسأله مفروض، دليل آقاى حمزه غوث پايه اى ندارد، به هر

ص: 69

حال گفتگوى ما باز به موضوع رفع اختلافات برگشت. اتحاديه مسلمين چند سؤالى تنظيم نموده بود كه جواب آن ها را كتباً دريافت نمايد چون ورقه سؤالات به ايشان داده شد، در جواب اظهار داشتند كه جواب كتبى دادن به اين سؤالات صلاح نيست؛ زيرا در جرايد ممكن است منعكس گردد، مخالف و موافقى پيدا شود و براى ما اسباب دردسر فراهم آيد، من انتظار دارم كه امسال حجاج از ايران به حجاز مسافرت كنند و از دولت ايران خواسته ام كه براى حجاج ايران مانند ساير كشورهاى اسلامى اميرحاجى معين نمايد. البته پس از رفتن به مكه و برگشتن، خود حجاج تصديق خواهند كرد كه آن همه تشديدات اصلًا برطرف شده و ملت سعودى با آغوش باز ميهمانان خدا را استقبال نموده اند.

سپس خودم براى آوردن عائله به حجاز برمى گردم و حضور اعلى حضرت ابن سعود شرفياب شده و درخواست هاى شما را به حضور ايشان مى رسانم و نتايج نيكى گرفته و مراجعت مى كنم و من كوشش خواهم كرد تا آن جا كه مقدور است، حسن تفاهم ميان ملت ايران و ملت سعودى ايجاد شود و اختلافات جزئى مايه تفرّق و تشتّت نشود.

در ساعت ده و نيم، ملاقات من با آقاى حمزه غوث به پايان رسيد و در يك محيط صميميتِ مخصوص، همديگر را وداع نموديم.

آقاى حمزه غوث يكى از اشراف مدينه است و از مستشاران مخصوص اعلى حضرت ابن سعود بوده است و مخصوصاً از اوضاع دينى ايران بسيار ممنون است.

ص: 70

ص: 71

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 72

خيبر با قلعه ها و نخل هايش

عاتق بن غيث بلادى/ عباسعلى براتى

مقدمه

در ماه شوال سال 1422 ه. آقاى حامد عباس در يك تماس تلفنى، خبر داد كه برنده جايزه مرحوم امين مدنى شده ام و ايشان از طرف آقاى ايادبن امين مدنى، وزير محترم، مأمور ابلاغ اين امر شده اند. دبير خانه مراسم از من خواسته اند مقاله اى در باره يك شهر تاريخى و باستانى ارائه كنم.

سپس توافق كرديم كه اين شهر، همان خيبر باشد.

در تاريخ 20/ 11/ 1422 ه./ 3/ 2/ 2002 م. يك يادداشت رسمى دعوت به حضور در مراسم اعطاى اين جايزه، در روز چهار شنبه 20/ 1/ 1423 ه./ 3/ 4/ 2002 م در يافت كردم.

اين بررسى تا اندازه اى گسترش يافت و شبيه به يك كتاب شد، به خاطر محدوديت مناسبت و كمى وقت، آن را به صورت حاضر در آوردم. و به هيئت علمى تقديم مى كنيم.

مكه مكرمه 1/ 12/ 1422

عاتق بن غيث بلادى

ص: 73

فصل اول

موقعيت خيبر و تاريخ آن

آمدن يهود به شمال حجاز

تاريخ نويسان درباره اين كه غريبه هاى يهودى چه زمانى به حجاز آمده اند، اتفاق نظريه ندارند؛ زيرا مدركى در دست نيست.

مى گويند: آنان بازماندگان سپاه حضرت موسى عليه السلام بوده اند. اينان شايعه اى را رواج مى دهند كه حضرت موسى عليه السلام از آن بى خبر است و ما نمى خواهيم آن را در اينجا بياوريم.

برخى گفته اند: اين سپاه را يوشع فرستاده است.

و گروهى مى گويند: اينان فراريان از جنگ با بخت نصر هستند كه به دولت يهود حمله كرد و بسيارى از آنان را به اسارت به عراق كنونى برد.

در اين باره سخنان بسيارى گفته شده و ما در اينجا تنها به اين سخن مى پردازيم كه يهوديان شمال حجاز؛ يعنى شهرهاى تبوك و تيماء و وادى القرى و خيبر را اشغال كردند تا اين كه در مدينه ساكن شدن و با عربها ازدواج كردند و زنان آنان به كودكان عرب شير دادند و كم كم زبان عربى را فرا گرفتند و نام هاى عربى براى خود برگزيدند.

زمان پيامبر صلى الله عليه و آله

خداوند پيامبر خود را براى هدايت مردم فرستاد و دين حق را به او داد.

پيامبر صلى الله عليه و آله پيام خداوند را رساند و از نيك انديشى فروگذار نكرد ولى قريش دو دسته شدند: گروهى ايمان آوردند و گروهى كفر را برگزيدند. پيامبر صلى الله عليه و آله ناگزير شد به مدينه منوره هجرت كند.

وى در سال اول هجرى برابر با 622 ميلادى به اين شهر گام نهاد. ولى يهوديان با او دشمنى آغاز كردند و با كافران عرب بر جنگ با او همداستان شدند و به توطئه چينى پرداختند.

جايگاه خيبر

خيبر در شمال مدينه منوره و در حدود 160 كيلومترى آن واقع است.

جاده آسفالته ميان مدينه منوّره و

ص: 74

تبوك، از خيبر مى گذرد. از اين شهر تا تبوك حدود 544 كيلومتر راه است.

گفتنى است جاده اى كه از خيبر مى گذرد تا تبوك و عمان و دمشق و تركيه ادامه دارد.

تاريخ خيبر

نيازى به گفتن ندارد كه: خيبر از آغاز آفرينش تا كنون، همين گونه بوده است، ولى تاريخ كهن آن، به دست ما نرسيده و تنها اشاره هايى و نتيجه گيرى هايى از آن در دست است كه منابع موثقى ندارد.

بى شك، اين شهر زير نفوذ ثمود؛ يعنى ملّت حضرت صالح عليه السلام بوده است.

پس از آن، به زير فرمان دولت لحيانيان در آمد كه پايتخت آنان امروز علا (وادى القراى سابق) نام دارد و در 142 كيلومترى شمال غرب خيبر جاى گرفته است.

پس از آن بخشى از دولت عماليق شد كه مدتها بر حجاز و شام فرمان مى راندند و برخى از پادشاهان آنان عبارتند از: ابيجاد، هوزّ و حطى تا آخرين نام هايى كه حروف ابجد از آنان تشكيل مى شود.

سريّه عبد اللَّه بن عتيك مأمور رويارويى با ابى رافع

در ماه رمضان سال ششم هجرى، عبداللَّه بن عتيك به سوى ابى رافع، سلام ابن ابى حُقيق نضرى اعزام شد.

گفته اند: ابى رافع از مردم غطفان و مشركان عرب سپاهى گرد آورده بود و با افزايش شمار نيروهاى خود به تبهكارى پرداخت. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عبداللَّه بن عتيك و گروهى از مسلمانان را فرستاد تا او را كششتند. (1) حسان بن ثابت انصارى در ستايش اين عمليات جهادى مى گويد:

للَّه درّ عصابة لاقيتهم يا ابن الحقيق و أنت يا ابن الأشرف

يسيرون بالبيض الخفاف اليكم مرحا كاسد في عرين مغرف

حتّى أتوكم محلّ بلادكم فسوقكم خنقاً ببيض دفف

خوشا آن گروهى كه اى حقيق تو آن ها را يافتى و تو اى ابن شريف با آنان روبرو شدى.

با شمشير آبديده و سبك سوى شما شتافتند و مانند شيران نهفته در بيشه با ناز كرشمه به سوى شما آمدند.

تا اين كه به سررزمين شما رسيدند و


1- همان دو منبع پيشن، ج 2- 3 و سيره ابن هشام، ج 3

ص: 75

با آن شمشيرهاى صيقل يافته صداى شما را در گلو خفه ساختند

3- فتح خيبر

در سال هفتم هجرى (629 م) در ماه جمادى الأول (1) انجام شد. و گل سر سبد آن ها پيروزى بزرگى بود كه مركز فساد را نابود كرد و دژهاى صهيونيست ها را در هم كوبيد به گونه اى كه ديگر نتوانستند كمر راست كنند. وى در سال هفتم هجرى در ماه جمادى الأول به سوى آنان تاخت و با آنان جنگيد تا اين كه توانست دژها و روستاهاى آنان را به دست آورد. آنان دژهايى داشتند كه جز خدا، كسى نمى توانست آن ها را بگشايد، از جمله اين دژها، نطاة و ناعم و دژهاى كتيبه مانند قموص و وطيح و سلالم بود. شمار بسيارى از آنان كشته شدند و گروهى به بند كشيده شدند و صفيه دختر حيىّ بن اخطب به همسرى رسول خدا در آمد.

ابن هشام مى گويد: برخى از آنان در مدينه و برخى در خيبر مسلمان شدند.

وى در توصيف حركت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در پايان ماه محرم به خيبر رفت ... و نميلة بن عبداللَّه ليثى را بر مدينه گماشت و پرچم سفيد رنگ را به دست على بن ابى طالب عليه السلام داد.

عامربن اكوع به فرمان پيامبر خدا در پيشاپيش او حركت مى كرد و اين رجز را مى خواند:

و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدينا و لا تصدّقنا و لا صلّينا

إنّا إذاً قوم بغوا علينا و إن أرادوا فتنة أبينا

فانزلن سكينة علينا و ثبت الأقدام ان لاقينا (2)

چون رسول خدا به خيبر- كه در آن زمان قرية الحجاز- نام داشت فرمود:

خداوندا! اى پروردگار آسمان و آنچه در زير آن است، و زمين و آنچه بر روى آن است و پروردگار شيطان ها و كسانى كه به دست آن ها گمراه شده اند و پروردگار بادها و آنچه پراكنده مى كنند، ما از تو خوبى هاى اين روستا و مردم آن را مى جوييم و از بدى هاى آن و مردمش و آنچه در آن است، به تو پناه مى بريم. به نام خدا به پيش! و به هر روستايى كه مى رسيد همين سخن را مى فرمود.

پيامبر خدا بامدادان خيبر را با


1- همانها.
2- «به خدا سوگند جز به كمك خدا ما راهنمايى نمى شديم و صدقه نمى داديم و نماز نمى خوانديم. ما كسانى هستيم كه اگر كسى بر ما ستم كند و بخواهد آشوب به پا كند در برابرش مى ايستيم. پس خداوندا! آرامش خود را برما فرودآر و اگر بادشمنى روبه رو شديم گام هاى ما را استوار بدار.»

ص: 76

سپاهيانش گرفت و تكبير گفت و فرمود: اللَّه اكبر! خيبر ويران شد. ما اگر بر سر مردمانى بريزيم، بامداد بدى خواهند داشت.

ابن اسحاق مى گويد: پيامبر همچنان به پيشروى خود ادامه داد تا به درّه اى رسيد كه آن را رجيع مى ناميدند و به تصرف اموال آنان و گرفتن دژهايشان ادامه داد. نخستين دژى را كه گشود، دژ ناعم بود، و در آنجا محمد بن مسلمه كشته شد. (1) كشتن مرحب يهودى (حِمْيَرى)

ابن اسحاق مى گويد: هنگامى كه پيامبر خدا، دژهاى آنان را گرفت و اموال آنان را به دست آورد، آنان به دو دژ وطيح و سلالم پناه بردند، كه آخر دژ خيبر بود كه گشوده شد. پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از ده شب آنان را محاصره كرد.

مرحب يكى از يهوديان خيبر از دژ بيرون آمد و مرد ميدان طلبيد.

ابن هشام مى گويد: مرحب از قبيله حميَر بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى به ميدان او مى رود؟ محمدبن مسلم گفت: من، اى پيامبر خدا، من خونخواهم و بايد انتقام خود را بگيرم. ديروز برادرم كشته شد. به پا خيز و به ميدان او برو. محمد بن مسلمه به ميدان رفت و او را كشت.

پس از او برادرش ياسر بيرون آمد، و زبير عوام به هماوردى او برخاست و او را كشت (2) يكى از دژها همچنان پايدارى مى كرد و گشوده نمى شد (3) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا به دست او دژ را مى گشايد و او هيچ گاه از برابر دشمن نمى گريزد. مسلمه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله على را فراخواند، على درد چشم داشت. پيامبر از آب دهان خود بر چشم او نهاد و فرمود: اين پرچم را بگير و برو تا خدا به دست تو دژ را بگشايد.

مسلمه مى گويد: به خدا سوگند على پرچم را به دست گرفت و شتابان مى رفت و مى دويد و من در پى او بودم، تا اين كه پرچم را در ميان سنگلاخى پايينِ دژ فرو برد. يك يهودى از بالاى دژ سر بيرون آورد و گفت: تو كيستى؟ گفت: من على فرزند ابى طالب هستم. يهودى گفت: به آنچه بر موسى فرود آمده، شما علوّ و برترى يافتيد. مى گويد: به خدا سوگند باز نگشت تا اين كه خدا به دست او به ما


1- سيره ابن هشام، غزوه خيبر.
2- ابن هشام، ج 3 با اندكى تغيير.
3- مقصود، دژ قموص است.

ص: 77

پيروزى عطا فرمود.

ابن اسحاق مى گويد: عبد اللَّه بن حسن، از برخى از خاندان خود و او از ابى رافع خدمتگزار پيامبر صلى الله عليه و آله براى من نقل كرد: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله على را فرستاد ما با او ر فتيم. چون به نزديك دژ رسيد، مردم آنجا بيرون آمدند و او با آنها جنگيد. يكى از يهوديان بر او ضربتى زد كه سپر از دست او افتاد. على عليه السلام يكى از دژهاى دژ را كه روى زمين بود برداشت و آن را سپر خود ساخت و اين در دست او بود و با آن مى جنگيد تا به پيروزى رسيد، سپس آن را به زمين افكند. من با هفت تن از يارانم كوشيديم تا آن در را جابجا كنيم، ولى نتوانستيم.

آشتى پيامبر با مردم خيبر

پيامبر صلى الله عليه و آله مردم خيبر را در دو دژ وطيح و سلالم محاصره كرد، تا اين كه آنان مطمئن شدند كشته خواهند شود. در اين هنگام درخواست كردند كه به آنان اجازه دهد كوچ كنند. و به آنان امنيت جانى دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله تمام دارايى آنان را به دست آورد و همه دژهاى شق و نطاة و كتيبه را به جز اين دو دژ، پيش از آن گرفته بود.

مردم فدك، هنگامى كه اين خبر را شنيدند، كه مردم خيبر اجازه خواستند كه از آنجا كوچ كنند و دارايى هاى خود را براى پيامبر بگذارند و حضرت، اجازه فرموده است، آنان درخواست كردند كه نصف اموالشان براى خودشان باشد؛ زيرا آنان آن ملك را بهتر مى شناسند و بهتر مى توانند آن را آباد كنند. پيامبر پذيرفت و شرط كرد كه هرگاه بخواهد آنان را بيرون كند، مردم فدك پذيرفتند.

خيبر، خراج مسلمانان و فدك حق خاص پيامبر صلى الله عليه و آله بود؛ زيرا مسلمانان براى گرفتن آن، لشكر كشى نكرده بودند.

نويسنده مى گويد: صلح بر سر خيبر، فقط بر سر ميوه ها بود، ولى مصالحه فدك بر سرِ زمين و ميوه بود.

در سيره ابن هشام، ج 2، ص 341، آمده است: فتح خيبر در ماه صفر بود.

من نيز معتقدم: اين درست تر است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در ماه محرّم سال هفتم هجرى از مدينه بيرون رفت.

اخراج يهود از خيبر

مالك مى گويد: نخستين كسى كه يهوديان خيبر را اخراج كرد، عمر بود.

يكى از رهبران آنها گفت: با اين كه

ص: 78

محمد صلى الله عليه و آله ما را بر جاى گذاشت، تو ما را بيرون مى كنى؟ عمر گفت: آيا مى پندارى كه من سخن او را فراموش كرده ام كه گفت: هنگامى كه شترت رقص كنان تو را به شام ببرد، در چه حالى هستى؟ گفت:

اين هم يكى از شوخى هاى محمد صلى الله عليه و آله بود. عمر گفت: دروغ مى گويى. سخنان او هميشه قاطعانه بود و شوخى نمى كرد.

ابن جريج به نقل از عامربن عبداللَّه ابن نسطاس نقل كرد: پيامبر صلى الله عليه و آله عبد اللَّه بن رواحه را فرستاد تا اموال آنان را قيمت گذارى كند، وقتى قرار شد بخشى را انتخاب كنند، يهوديان خرما را برگزيدند، و خرما در دست آنان بود، تا اين كه عمر آنان را بيرون راند. يهوديان گفتند: آيا پيامبر با شرايطى با ما صلح نكرد؟ او گفت: اگر تصميم خدا و پيامبر عوض شود، پيمان شكسته مى شود و اكنون تصميم من دگرگون شده و مى خواهم شما را بيرون كنم. عمر آن منطقه را ميان مسلمانان تقسيم كرد و به كسانى كه در آن پيروزى نبودند، چيزى نداد. اكنون مردم آنجا مسلمانند و يهودى در ميان آنها نيست (يعنى در زمان ابن جريج).

سليمان بن يسار مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله عبد اللَّه بن رواحه را فرستاد تا اموال يهوديان خيبر را قيمت گذارى كند، آنان هدايايى به او دادند. او گفت: به هداياى شما نيازى ندارم، اى يهوديان! شما مى دانيد كه خدا مردمى منفورتر از شما پيش من نيافريده است، و هيچ گروهى را دوست داشتنى تر از مردم خودم خلق نفرموده ولى دوستى و دشمنى مانع از آن نيست كه شما و آنها را در حق يكسان بشمارم.

زهرى مى گويد: عبد اللَّه بن عبيد اللَّه گفت: عمر شنيده بود كه پيامبر در بيمارى واپسين خود گفته بود: در جزيره عربستان دو دين نبايد باشد. بنابراين، در اين باره بررسى كرد و دانست كه به راستى اين سخن را پيامبر فرموده است. پس گفت:

هركس از حجازيان اهل كتاب با پيامبر پيمان نوشته دارد، آن را بياورد تا من اجرا كنم و هركس ندارد، بداند كه وقت رفتنش فرا رسيده و خدا اجازه آن را به من داده است. و به اين گونه عمر، يهوديان حجاز را به شام تبعيد كرد.

عثمان بن محمد اخنسى مى گويد:

پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ خيبر رفت و خدا آن را براى او گشود. پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان فرمود: خيبر تنها حق كسانى است كه در

ص: 79

حديبيه حاضر بودند، اين برادران نيز با شما بودند، آيا آنها را شريك نمى سازيد؟ گروهى از سواران قبيله شنوءه نيز با آنها بودند و طفيل بن عمر و أبو هريره نيز در ميان آنان بودند.

مسلمانان گفتند: آرى، اى پيامبر، چنين كن. پس پيامبر سهمى نيز به آنان داد. اين سر زمين دو بخش شد: شقّ و نطاة، يك بخش و وطيح و سلالم و وحيده (1) نيم ديگر. و نيم دوّم از آن پيامبر شد و مسلمانان شق و نطاة را گرفتند.

بشيربن يسار مى گويد: چون خداوند خيبر را به پيامبر صلى الله عليه و آله داد، 36 بخش از 100 سهم آن را برداشت. و نيمى از آن را براى هزينه هاى لازم آن گذاشت و شق و نطاة و سلالم و توابع آنها را ميان مسلمانان تقسيم كرد. وطيح و كتيبه و سلالم نيز از اين توابع بودند. چون اين دارايى ها به دست پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان افتاد، كارگر به اندازه كافى نداشتند كه كارهاى زمين را انجام دهند.

پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به دست خود يهوديان داد و نيمى از درآمد آن را برمى داشتند و در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوبكر اين گونه بود تا اين كه زمان عمر فرا رسيد و كارگران مسلمان فراوان شدند و توانستند كارهاى زمين را انجام دهند. عمر يهوديان را به شام فرستاد و دارايى ها را ميان مسلمانان تقسيم كرد كه تا به امروز نيز چنين است.

از جمله حوادث خيبر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بخش زيرين درّه سرير فرود آمد كه دژهاى شق و نطاة در آن است.

مردم اين دژها براى جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمدند و خدا آنان را شكست داد و به دژ بنى نزار پناه بردند و خدا آن را نيز بدون پيمان صلح گشود، و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به نيروهاى شركت كننده در حديبيه بخشيد كه در ميان آنان يكصدوبيست اسب سوار و دو زن بودند، كه در جنگ حضور يافته بودند؛ يك زنى بود كه از بنى حارثه به نام امّ ضحاك دختر مسعود و خواهر حويصه و محيصه و ديگرى خواهر حذيفة بن يمان. به هريك از آنان سهم يك مرد بخشيد. در همانجا هيأتى از قبيله طفيل بن عمرو دوسى به نزد او آمدند، كه ابو هريره نيز در ميان آنان بود.

اين ملاقات در زمان رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله روى داد و گمان كردند خيبر تنها از آن كسانى است كه در حديبيه حاضر بوده اند و سپس ياد آور مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به دوسيان نيز چيزى داده است.

خيبر، چنانكه گفته اند، خرما و ميوه


1- اين قسمت را از تاريخ المدينة المنوّره نگارش اين شبّه گرفته ايم و سند آن را حذف كرده ايم. به بخش اول آن كتاب مراجعه كنيد. وحيده در اصل مكيده است.

ص: 80

فراوانى داشت. حسان بن ثابت چنين سرود:

أ تفخر بالكتان لما لبسته و قد تلبس الأنباط ريطاً مقصراً

فلا تك كالعاوي، فأقبل نحره و لم تخشه سهماً من النبل مضمراً

فإنّا و من يهدي القصائد نحوه كمستبضع تمراً إلى أرض خيبراً

«آيا به پوشيدن لباس كتانى افتخار مى كنى؟ با اين كه اشراف پيراهن هاى رنگين مى پوشند.

مانند سگى نباش كه پارس مى كند و سوى مرگ مى رود؛ زيراكه تير باريك خويش تراش از صداى او نمى ترسد.

ما و كسى كه برايش چكامه مى سراييم، مانند كسى هستيم كه خرماى سرزمين خيبر ببرد.»

بكرى مى گويد: ابن قيّم به هنگام گرفتن دژهاى شق و نطاة در جنگ خيبر چنين سرود:

رُميت نطاة من الرسول بفليق شهباءَ ذات مناكب و فقار

و استيقنت بالذلّ لما أصحبت و رجال اسلم وسطها و غفار

ولكلّ حصن شاغل من خيلهم من عبد أشهل أو بني النّجار

صَبَحَتْ بني عمروبن زُرعة غُدوه و الشقّ أظلم ليلها بنهار

«پيامبر سپاهى گران بر سر نطاة فرستاد كه سفيد رنگ و پر از بازوان توانا و پشت هاى رهوار بودند.

و بامدادان باور كرد كه خوار و زار شده است؛ زيرا كه ديد مردان اسلم و غفار در ميان دژ هستند.

بر سر هر دژى سپاهى گران، از عبد اشهل و بنى نجار رفت و آن را به خود مشغول كرد.

پگاه، بنى عمرو بن زرعه بر سر آن ريختند، و روز روشن سبب شد كه شب شق تيره و تار گردد.»

كارگران خيبر

خيبر، آن گونه كه از گشودن آن و شمار جمعيت آن در گفتار تاريخ نويسان بر مى آيد، يك ولايت وبى شك در زمان جاهليت و اسلام بخشى از مدينه بوده است. ولى منابعى كه در دست ماست، نشان نمى دهد كه يك ولايت بوده و واليان آن چه كسانى بوده اند و گمان بر اين است كه مانند بخش هاى ديگر جزيرةالعرب بوده و تنها به اين بسنده مى كرده اند كه زكات و درآمدهاى

ص: 81

شرعى آن را بگيرند و بزرگ هر سرزمينى پرداخت سالانه آن را بر عهده مى گرفته است.

و تا چنين بوده، كارى به آن نداشته اند و به همين دليل نامى از خيبر نيست و نديديم كه يكى از اميران حجاز به ويژه مدينه، سپاهى در خيبر داشته باشد.

گمنامى خيبر

پس از خلفا، به جز اندكى، يادى از آن در ميان نيست، و اين به نظر من چند علت دارد:

1- خيبر از راه حاجيان كه همواره در سفر نامه ها از آبادى ها ياد مى كرده اند، به دور بوده است. جادّه عراق از نقطه اى دور در سمت شرق آن مى گذرد. و جاده شام به فاصله چند كوه و درّه در غرب آن قرار دارد.

2- منطقه اى ناهموار بوده است و در آن زمان، تنها با سختى بسيار به آن مى رسيده اند و راهنمايى براى آن منطقه دور دست، وجود نداشته است.

3- هيچگاه فرمانرواى مشخّصى نداشته است كه تاريخ نويسان از او ياد كنند يا با مردم خيبر درگيرى داشته باشد.

4- به نظر مى رسد كه در جنگ ها مردم اين سرزمين به سرعت به كمك فرمانروايان نمى شتافتند؛ چنانكه مردم بيشه و زهران و حرب چنين مى كردند.

پس در چنگ ها نامى از آنان نيست و نام قبايل نيز جداگانه مى آمده است، نه با نام سرزمين و شهرسشان و تا اين اواخر نيز چنين بوده است. تا اين كه برخى از پژوهشگران، به بازديد آنجا رفتند و جاده مدينه به شام از آنجا كشيده شد.

پس از آماده شدن اين مقاله، اطلاعاتى در باره برخى از فرمانروايان خيبر به دستم رسيد كه آن را در اصل خواهم آورد.

فدك (1)

فدك يكى از روستاهاى مهم منطقه خيبر است و همان ويژگى هاى خيبر را دارد و هركس خيبر را در دست داشته باشد آن را نيز دارد.

ابن شيبه مى گويد: اندكى از مردم خيبر، در آن سنگر گرفتند و از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند كه به آنان امنيت جانى بدهد و آنان را از منطقه بيرون ببرد. پيامبر نيز چنين كرد. مردم فدك نيز شنيدند و همين گونه با پيامبر پيمان بستند. بنابراين،


1- امروز به نام حائط شناخته مى شود.

ص: 82

فدك حق ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله بود؛ زيرا كسى بر سر آن نتاخته بود. (1) ابن اسحاق مى گويد: چون پيامبر صلى الله عليه و آله از كار خيبر بپرداخت، خدا ترس را در دل مردم فدك انداخت؛ زيرا شنيدند كه بر سر مردم خيبر چه آمده است! تا كسى رانزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و نيمى از فدك را به پيامبر بخشيدند و با او صلح كردند، و نمايندگان آنها اين پيام را در در خيبر يا در راه يا در مدينه پس از بازگشت پيامبر به نزد او آوردند و او پذيرفت. و به اين ترتيب فدك تنها مال پيامبر صلى الله عليه و آله شد؛ زيرا كسى بر سر آن نجنگيده بود و اين حق پيامبر صلى الله عليه و آله از صدقه بود و خدا داناتر است كه پيامبر بر سر نصف فدك با مردم آن سازش كرد يا همه آن، زيرا احاديث به هر دو صورت آمده است.

فصل دوّم

خيبر استانى از استانهاى مدينه

خيبر امروز يكى از استان هاى منطقه مدينه است و در گذشته نيز چنانكه گذشت، يكى از ولايت هاى آن بوده است.

خيبر در يك سرزمين كوهستانى قرار دارد كه بيشتر از سنگ هاى سياه تشكيل شده و در شمال آن كوههاى بلندى جاى دارد و در قاعده آن، روستاى حرّه كه به حرّه خيبر مشهور هستند ديده مى شود. قاعده آن شريف يا قريه بشر ناميده مى شود. در فاصله 160 كيلومترى از مدينه منوره به سمت شمال، در كناره جاده شام جاى گرفته است.

از اين سنگ هاى سخت، چشمه هاى پرآبى مى جوشد كه در درّه هاى حاصل خيز روان است و در آنها درختان خرمايى پرورش مى يابد كه روزگارى تنها در آمد مردم آن سرزمين به شمار مى آمد.

چشمه هاى خيبر يكصد و هشتاد عدد هستند كه سه ميليون اصله خرما و كشت و كارهاى ديگر را كه مهمترين آنها جو است، آبيارى مى كنند. اين روزها محصولات فراوانى كاشت و برداشت مى شود كه در آن ميان سبزى هم ديده مى شود و به دليل بهبود وضع راه هاى


1- تاريخ ابن شبه، 1، ص 193

ص: 83

ارتباطى براى فروش به مدينه برده مى شود.

ساختار جغرافيايى خيبر (1)

1- حرّه

سنگلاخ خيبر بسيار كسترده است و از لابلاى آن، رودهايى مى گذرد كه نام هاى گوناگونى به آنها مى دهد. اين سنگلاخ ها از آغاز صويدره و شقره در جنوب در كناره جاده مدينه به قصيم آغاز و به سمت شمال كشيده مى شود و آن را حرّة النار مى ناميدند كه تا صلصله و خيبر كسترده است و از شرق به سلاح تا ضرغط در شمال شرقى سلاح ادامه دارد.

بخش شمال شرقى آن را حرّة ليلى مى نامند.

آبهاى اين سنگلاخ به سه سو روان مى شود:

1- شرق: وادى الرمه مانند رودهاى حائط (فدك باستانى و حويط، بديع در گذشته، و در حليفه.

2- جنوب: رودهاى نجار (وادى الصويره) و شقره و وادى الحناكيه، نخل پيشين.

3- رودهاى خيبر كه آن را در بخش آينده مى آوريم.

خيبر در زمان جاهليت، يكى از بازارهاى عرب بود كه زير پوشش حمايتى قبيله غطفان به شمار مى آمد.

اكنون يك بخش ادارى است كه از ابتداى صلصله در جنوب تا حفيرة الايدا در شمال كسترش يافته و در بخش شرقى حائط و حويط و در بخش غربى برمه و پيرامون آن را در بر مى گيرد.

رودهاى خيبر

رودهاى مهم فرماندارى خيبر (2)، شش رود است كه از جنوب به شمال، به شرح زير است:

1- وادى الغَرَس، رودى كه آبريز آن از جنوب حرّه آغاز مى شود و از كوههاى اشد سر چشمه مى گيرد و به سمت شمال مى رود و همين كه از بحره گذشت، وادى الثمد و سپس وادى الدوم نام مى گيرد و آنگاه به سوى غرب مى رود و از روستاى زَبَران مى گذرد و از ميان صهبا و شريف، قائده خيبر مى گذرد و سپس به مجامع مى رود كه همه رودهاى منطقه خيبر به آن مى پيوندد.

2- وادى السلمه، رودى نه چندان بزرگ، از نزديكى جاده سرچشمه مى گيرد و از ميان عطوه (صهباء) در


1- رحلات فى بلاد العرب، ص 21
2- پيش از تقسيمات استانى.

ص: 84

جنوب و شريف در شمال مى گذرد كه شهر كوچك مكيده در آنجا است و سپس به سوى غرب و جايگاه پيوست رودها مى رود.

3- وادى الصوير، يكى از رودهاى اصلى كه از پايين الشريف مى گذرد و از سوى شمال مى آيد و از راه دور به به مطلبا مى رسد كه چشمه ها و نخل هاى فراوان دارد و گفته مى شود كه نزديك 50% از خرماى خيبر در اينجاست، سپس به سمت غرب مى رود و در محل التقاى رودخانه ها به دو رود پيشين مى پيوندد.

4- وادى ابى وشيع، درّه اى كه در فراوانى خرما و آب نزديك به وادى الصوير است و آن را روستاى اصلى آنجا مى دانند و بلافاصله پس از الصوير جاده آن را در شمال قطع مى كند و ميان آن دو، درّه اى است كه همراه آن دو از شرق به غرب كشيده شده و سپس به رودخانه هاى ديگر در مجمع مى پيوندد.

5- وادى المضاويح، روستاها و كشتزارهاى اندكى دارد و جاده آن را در شمال ابى وشيع قطع مى كند و در سينه آن روستاى العين قرار دارد، كه چندان از جاده دور نيست و در ميان ايستگاه هاى كهن، نامى دارد و اين نيز به رودهاى ديگر مى پيوندد و به گمان من به دليل سفيدى خاكش يا به دليل روشنايى فراوانش اين نام را به آن داده اند.

6- وادى الزُهيراء، يكى از طولانى ترين رودخانه ها ولى كم حاصل ترين آنهاست كه از بخش هاى جنوبى آن سرچشمه مى گيرد و به شهر العشاش مى رسد كه در گذشته سلاح نام داشته است. سپس به سمت جنوب غربى كج مى شود و جاده ميان العشاش و الشريف را قطع مى كند و مردم عادى آن را وادى غمره مى نامند؛ زيرا كوه غمره از سمت جنوب بر آن سايه افكنده است و از شاخه هاى فرعى اين رودخانه، دو رود يمن و جبار است كه درباره آنها سخن خواهيم گفت.

وقتى رودخانه هاى خيبر در مجامع خود گرد هم آمدند، وادى الطَبْق را تشكيل مى دهند، كه رود بزرگ و پر آبى است و بازمانده هاى برمه در آن قرار دارد و از سمت غرب از خيبر ادامه مى يابد تا اين كه به رود حمض (اضَم) مى ريزد و اين درست نيست كه مى گويند اين رودها به وادى القرى مى رود و يا آبهاى حرّه غربى به آنجا مى رود، بلكه به نزديكى آن هم نمى رسد؛ چنان كه برخى

ص: 85

از پژوهشگران نيز به آن اشاره كرده اند، بلكه همه آبهاى كه از حرّه در غرب و يا از سلسله در حجر در غرب عشاش مى آيد، به اين رود بزرگ مى ريزد و سپس به اضم وارد مى شود.

يكى ديگر از اين رودها وادى الصحن است كه جاده از ميان آن و خيبر و علا مى گذرد، ولى وادى القرى نخستين سيلاب هايى كه دريافت مى كند، از سمت شرق سيلابهاى تپه هايى است كه نام آنها خواهد آمد و از اين جا حدود 90 كيلومتر فاصله دارند.

روستاهاى اصلى خيبر

خيبر از چندين روستا تشكيل مى شود كه مهترين آنها الشريف است كه درباره آن سخن گفتيم. و سپس ابو وشيع و مكيده و زَبَران و العين و العشاش است كه از آنها ياد خواهيم كرد.

و به دليل پراكندگى سرچشمه هاى رودهاى خيبر و گردهمايى آنها در يك نقطه، اينها را چنين نام گذارى كرديم.

تاج خيبر

اگر نگاهى به رودخانه هاى خيبر بيفكنيم، مى بينيم كه از نظر ساختارى، مانند يك تاج هستند. وادى الغَرَس- چنانكه آمد از جنوب مى آيد و به شمال مى رود و سپس به غرب چرخش مى كند، و رود الزُهيراء از شمال مى آيد و به جنوب مى رود و سپس به غرب مى پيچد. اينها دو لبه تاج هستند.

دو رود صوير و ابى وشيع در ميان قرار دارند و مانند سرِ تاج به نظر مى رسند و وادى السلمه و مضاويح مانند دو ضلع كوچك تاج و گردهمايى آنها در مجامع، چون قاعده اين تاج است.

مردم خيبر

خيبر مانند هر منطقه جغرافيايى، توابع بسيارى دارد كه ساكنان آن، بخشى روستا نشين و بخشى بدوى هستند. آنان كه مشهورترند دو قبيله عنزه و بنى رشيد هستند. قبيله اول بيشتر نخل هاى خيبر را در اختيار دارند و سرزمين آنها از شمال مدينه از جمله بيشتر حرّه ها (سنگلاخها) را در برمى گيرد؛ زيرا الصلصله و البحره تا شرق نخل هاى خيبر و سپس كوه جرس تا جهت شمال شرقى و حرّه ضرغط و سپس با گردش به شرق تا سرشاخه هاى رود الرمه، سرزمين ايشان است. و روستاهاى الحائط و الحويط و الحليفه را

ص: 86

نيز در دست دارند. ساكنان روستانشين بيشتر از سياه پوستان مولّد هستند.

اينان بيشتر به پرورش نخل و بارور ساختن آن و آبيارى و نوسازى آن مى پردازند. و خاندان هايى را تشكيل مى دهند كه نامها و نسب هاى ويژه دارند و شريك مالكان كشتزارها در قانون معروف معامر در حجاز به شمار مى آيند.

و گروهى ديگر كه در روزگار ما بيشتر شده اند، مردم مهاجر و كاركنان دولت و ديگران هستند. كه برخى خوشتر آن دانسته اند كه براى هميشه در اينجا اقامت كنند و براى خود املاك و كشتزارهايى تهيه كرده اند.

خيبر از ديرزمان- به خاطر تب مالاريايى خود، مشهور بوده است كه همواره از ميان مردمِ بومى قربانى مى گرفته ولى سياهپوستان داراى نوعى مصونيت طبيعى در برابر اين گونه تب هستند.

عرب هاى باستانى وقتى به اين سرزمين مى آمدند، مانند الاغ در خاك مى غلتيدند و معتقد بودند كه اين كار، آنها را در برابر تب واكسينه مى كند ولى برخى حاضر به اين كار نيستند.

مساحت خيبر

از پيمودن اين جاده و نظرخواهى از كارشناسان، مى توان دريافت كه استان خيبر حدوداً 160 كيلومتر طول از شمال به جنوب و در حدود 100 كيلومتر عرض شرق به غرب دارد؛ يعنى مساحت استان تقريباً 16000 كيلومتر مربع است.

فصل سوّم

آثار باستانى خيبر

أ- مساجد

1- مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام فتح خيبر.

در معجم بكرى ذيل واژه خيبر آمده است: مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در طول مدت اقامت در خيبر در آن نماز مى خواند، به دست عيسى بن موسى ساخته شد و هزينه زيادى صرف ساختن آن كرد. اين مسجد سقف هاى به هم پيچيده و حياط هاى بزرگى دارد و تخته سنگى كه پيامبر صلى الله عليه و آله روبه آن نماز خوانده، در آن موجود است. چنانكه پيش از اين

ص: 87

نيز از معجم بكرى نقل كرديم.

وى به نقل از سكونى اين مطالب را آورده است.

2- مسجد على عليه السلام، كه همچنان برپاست و زير دژى كه خود وى گشوده، نمازگاه مردم است. شيعيان به زيارت اين مسجد مى روند و گمان دارند كه جايگاه همان درى است كه آن حضرت عليه السلام از دژ كنده است. در كنار آن جوى آبى وجود دارد كه مى پندارند از زير اين در جوشيده و به آن تبرك مى جويند.

3- مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در دشت صهباء، و به هنگام بازگشت از خيبر آن را بنا فرمود و امروز از ميان رفته است.

4- مسجدى كه تنها آثار اندكى از آن بر جاى مانده و در كنار سدّ حصيد قرار دارد، و در روستاهاى باستانى از آن ياد شده و گمان نمى كنم كه به خيبر ارتباطى داشته باشد. و نه زمان ساخت آن به فتح خيبر نزديك باشد؛ زيرا از صحنه جنگ به دور بوده است.

ب- دژها

دژهاى مشهور خيبر كه تا زمان ما معروف هستند، عبارتند از:

1- دژ نطاة

2- دژ ناعم

3- دژ شقّ

4- دژهاى كتيبه از جمله: أ قموص ب- وطيح ج- سلالم.

5- دژ صعب بن معاذ

برخى از اين دژها همچنان پا برجا و تقريباً قابل استفاده است ولى هيبت و كارآيى آن از زمان پيروزى مسلمانان، از ميان رفته است.

روستاهاى باستانى، و آثار تاريخى و سدها

از روستاهاى باستانى خيبر اينها را مى توان نام برد:

1- روستاى مكيده

2- روستاى زبران

3- روستاى شريف كه خود پايگاه و مركز اصلى خيبر است

4- آثار باستانى فراوانى در كناره هاى سنگلاخ ها و درون دژها و برخى روستاها وجود دارد. ولى بسيارى از آنها نامى شناخته شده ندارند و بايد اداره آثار باستانى به اكتشاف آنها بپردازد و نيازمند راهنمايان ورزيده اى است كه پژوهشگر و جهانگرد را به اين مناطق راهنمايى كنند.

ص: 88

5- كمى دورتر در جهت غربى، آثار باستانى بُرمه يكى از توابع خيبر ديده مى شود كه روستايى متروكه است و در آن آثار ساختمان ها و چشمه هاى خشكيده ديده مى شود. اين روستا در زمان ما دوباره آباد شده است. بنگريد به معجم معرفق

6- روستاى سلاح، كه امروز به نام عشاش شهرت دارد و ويران شده بود و شيخ فرحان ايدى آن را دوباره احيا كرد. شيخ متولد عنزه است و خانواده او در آن هستند و يكى از آنها فهدبن فرحان است. مناطق خشكيده اى در آن است كه مى كوشند آنها را احيا كنند.

7- جاى ديگرى هست كه مى توان آن را يك روستاى باستانى ناميد و آن «سدالحصيد» است و پيرامون آن، آثار باستانى در قصر البنت، قلعه ويران شده و يك مسجد وجود دارد و چندين اثر ديگر كه «سنت فيلبى» در سفرنامه «ارض الأنبياء» از آن ياد مى كند. همه اين آثار در روستايى به نام وادى الحصيد يكى از شاخه هاى وادى الثمد قرار دارد كه بخشى از درّه غَرَس يكى از درّه هاى اصلى خيبر است.

فصل چهارم

خبير در زمان ما

أ- استان

1- مرزهاى آن، از جنوب به روستاى صلصله در 118 كيلومترى شمال مدينه منوره تا پشت گودال الأدى در شمال است كه همه مسافت آن را در برمى گيرد.

2- تعداد مراكز، چند مركز در استان خيبر وجود دارد كه از همه مهمتر مركز حائط (فدك سابق) و صلصله و عشاش (سلاح سابق)، مركز ديگرى در برمه است.

ب- ادارات دولتى در استان خيبر

دادگاه شرعى و سرپرستى وزارت معارف و سرپرستى آموزش هاى دختران و نمايندگى وزارت كشاورزى و

ص: 89

اداره پليس.

و همه ادارات و تأسيسات مورد نياز مردم و امنيت آنها.

و يك بيمارستان متوسط و مراكز بهداشتى گوناگون.

و همه ادارات و بخش هاى آن به نمايندگى وزارتخانه ها در مدينه منوره وابسته هستند.

ج- روستاهاى آباد

در خيبر تقريباً پنجاه روستا وجود دارد، كه مهمترين آنها عبارتند از:

1- مركز بخش (الشريف). كه همه ادارات دولتى را دارد.

2- روستاى صلصله كه حدود آن ياد شد.

3- روستاى البحره كه در منطقه ميان صلصله و شريف قرار دارد.

4- روستاى زبران در وادى غرس سمت چپ جاده.

5- عشاش كه در گذشته سلاح ناميده مى شد.

6- حائط، روستاى بزرگى در دره اى به سوى وادى الرمه. و روستاهاى ديگرى كه به سرعت در حال رشد هستند.

7- حويط. كه در گذشته يديع ناميده مى شد و روستاى آبادى در شرق حرّه است.

5- كشاورزى و فعاليت هاى مردم

تنوّع محصولات كشاورزى به ويژه خرما نشان مى دهد كه اين منطقه، حاصل خيز و پر آب است و مردم آن پدر در پدر، در كشاورزى مهارت داشته اند.

1- انواع محصولات

محصول اصلى در خيبر، خرما است؛ زيرا راه دور و ارتباطات با مدينه در گذشته كم بوده است ولى اكنون فاصله زمانى ميان خيبر و مدينه دو ساعت يا كمتر است. بنابراين، در كنار خرما همه محصولات حتى سبزى كاشته مى شود.

2- تعداد چشمه ها

مردم خيبر مى گويند كه در حدود (180) چشمه روان در منطقه وجود دارد.

3- تعداد چاه هاى كشاورزى

آمارى در مورد چاهاى كشاورزى نديدم، ولى در سفرى كه بيست و چند سال قبل به آنجا داشتم. چاههاى فراوانى

ص: 90

را در آنجا ديدم كه زمين هاى بسيارى را سيراب مى كرد.

4- شمار نخل ها

مردم به طور سنّتى و ارثى مى گويند در خيبر حدود يك ميليون اصله خرما وجود دارد. من آمار معتبرى در اين باره نديدم و به نظرم تعداد، از اين كمتر است ولى شمار نخل هاى آنجا بسيار زياد است.

پى نوشتها:

ص: 91

پژوهشى درباره كعبه و اشياى هنرى- تاريخى آن

طرجان يلماز/ تعريب: دكتر تحسين اوغْلى

ترجمه: محمدرضا نعمتى

نمونه كليدهاى عصر عباسى

1- در توليد نمونه كليدهاى نخستينِ روزگارِ عباسى، آهن به كار رفته، ليكن كليدهاى دوره هاى پس از آن، از برنز ساخته شده اند. بى شك اين دگرگونى و تحوّل، با پيشرفت هاى پديد آمده در صنايع معدن و فلزات، مرتبط بوده و نوشته هاى روى اين قفل ها و كليدها، به شيوه طلاكوب و يا نقره كوب است. (تصاوير كليد مذكور در فصلنامه «ميقات حج» شماره 39، صفحه 126 آمده است.)

2- در شمار ديگرى از اين نمونه قفل ها و كليدها، ديده مى شود كه كلمات، با حروفى پر عرض، به صورت افقى كنده كارى شده و سپس با طلا و يا نقره پر گرديده است و بدين ترتيب ويژگى هاى مكتب موصل را، كه طىّ دو قرن ششم و هفتم هجرى (12 و 13 ميلادى) جريان داشته، نشان مى دهد.

تصوير كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2214/ 2

ص: 92

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2214/ 2

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2213/ 2

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2213/ 2

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2216/ 2

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2216/ 2

3- كليدهاى طلاكوب و نقره كوب بخش ديگرى از اشياى هنرى- تاريخى كعبه است كه با تارهاى طلايى و نقره اى به صورت برجسته و به شكل هاى گوناگون تزيين

ص: 93

شده كه به سرعت نگاه ها را به سوى خويش مى خواند، به ويژه دو كليد آهنين و همچنين دو كليد برنز (تصاوير شماره 4 و 6، س. ط. ق: 2217/ 2 و 2216/ 2).

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2211/ 2

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2211/ 2

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2212/ 2

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2212/ 2

در روى نوع دوم از اين نمونه ها، نوشته ها با حروف عريض ديده مى شود و جز در سه عدد كليد، در بقيه از شيوه طلاكوب استفاده نشده است.

ص: 94

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2275/ 2

براى نمونه كليدهاى سوم، قفلى وجود ندارد تا ما را با شيوه گشودن آنها آشنا سازد و تفاوت اندازه كليدها نشان مى دهد كه قفل هاى آنها نيز متفاوت بوده اند.

قفل هايى كه از اين نوع به شمار مى آيند، از سه قسمت اصلى تشكيل شده اند:

1- بدنه قفل، كه ميله عمودى دارد و نيز مرآت كه به آن متصل است.

2- سيستم مربوط به باز و بسته شدن ميله عمودى به قفل.

3- كليد.

كاربرد ميله عمودى، آن است كه از ميان دو حلقه دو لنگه در كعبه مى گذرد [و با پيوستن به بدنه قفل، بسته مى شود]. ميله ياد شده، بلند و استوانه اى شكل و درازاى آن غالباً دو برابر طول قفل ها است ولى بدنه آن، گاه به شكل استوانه و گاه چند پهلو و داخلش خالى است و در يك سمت آن، سوراخى براى داخل شدن كليد در نظر گرفته شده است.

قسمت دوم، كه كارِ باز و بستن قفل در داخل را انجام مى دهد، فنرهايى است داراى سه يا چهار دندانه [كه در شيارهاى ميله عمودى قرار مى گيرند و آن را قفل مى كنند] و غالباً حركت ميله عمودى در بستن قفل دخالت دارد؛ چنانكه حركت كليد در گشودن قفل دخيل مى باشد:

تصوير ص 36

كليد دوره عباسى به شماره ثبت 2217/ 2

گاهى شكل كليدها با يكديگر مختلف است و بيشترين تفاوت ها در لبه هاى كليد يا در نوك آنها است و اين تفاوت ها مربوط به فن آورى و ابتكارات توليد كننده آنها است.

گاهى يك كليد از چهار قسمت تشكيل شده است:

ص: 95

تصوير ص 36

كليد دوره عثمانى به شماره ثبت 2266/ 2

يا به شكل نيم دايره است: (تصوير به شماره ثبت 2217/ 2)

شكل دسته كليدها يا دستگيره آنها نيز با يكديگر تفات دارد، ولى بيش از دو قسمت ساخته شده اند كه به قسمت بالاى آن حلقه كليد متصل است. اما آن چه تفاوت اساسى ميان يك كليد با كليد ديگر است، دقت عمل و ظرافت ساخت آنها است و اختلافات اندكى هم در شكل هاى هندسى آنها مانند: منشورى، كروى و مكعّب وجود دارد. اين تفاوت ها، چه از جهت ساخت و چه از نظر نوع خطّاطىِ روى آنها، بازتاب مكتب هنرى موصل است كه با نقوشى از ساقه و گل هاى گياهى تزيين شده اند.

نوشته هاى روى كليدها، اين امكان را براى ما به وجود مى آورد تا مراحلى را كه خط عربى پشت سرگذاشته، مورد بررسى قرار دهيم؛ چرا كه نوشته ها و خطّاطى ها، هسته اصلىِ تزيينات به شمار مى روند، البته نقوشى كه به شكل ساقه هاى گياهى به هم پيچيده و برگ هاى نخل مى باشند، از جايگاه ويژه اى در زيبا سازى دسته كليدها برخوردارند؛ چنانكه مى توان عناصر تزيينى تكرارى، نوشتجات درهم و كادرهاى زاويه دار را، كه از ويژگى هاى منطقه درياى مديترانه است، از تزيينات آنها به شمار آورد.

كليدهاى عصر مملوكى

در دوره مملوكيانِ مصر، ساخت كليدها به طور كلّى به همان شيوه سنتّى گذشته جريان داشته است، ولى پاره اى تفاوت ها از نظر اندازه و نوع تزيينات، در آنها به چشم مى خورد؛ زيرا در ساخت اين كليدها در مقايسه با كليدهاى عصر عباسى، توجه بيشترى به عمل آمده است، به ويژه تزيين خطوط و سبك طلاكارى آنها، كه نشانگرِ مهارت فوق العاده آنها در اين كار است، در اين جا نكته قابل توجه ديگرى وجود دارد كه دليل امتياز اين كليدها بر ديگر كليدهااست، و آن وجودِ قسمت هاى كروى شكل در سمت

ص: 96

بالاى آنها است كه بدين ترتيب به درازاى آنها افزوده است.

هر يك از ضلع هاى اين كليدهاى مكعب شكل، با نوشته هايى تزيين گرديده و بيشتر آنها آيات قرآن مى باشد، ولى در پاره اى موارد تمام يك آيه نوشته نشده است وگاه نام سازنده كليد و اسم خليفه اى كه دستور ساخت آن را داده و نيز تاريخ ساخت آن بر روى آنها ديده مى شود.

در ضمن گاهى ديده مى شود كه سازنده، به طور كلّى اولويت را به نوشتن آيات قرآن بر بدنه كليد مى داده و چنانكه جاى خالى باقى مى مانده، نام خليفه را در آنجا مى نوشته است و اگر جايى در بدنه باقى نمى ماند، نام او را در حواشى و يا در قسمت پايين كليد مى نگاشت و بدين ترتيب جاى خالى نمى گذاشت. در بخشى از كليدها، گاه بعضى از اسماى حُسناى الهى را نيز شاهديم.

اكنون به ارائه فهرستى از آيات قرآن مى پردازيم كه بر روى اين مجموعه كليدها و قفل ها ثبت شده و جايگاه خاص خود را دارد.

فاتحة الكتاب: آيات 1، 7 حج: آيات 6، 29

بقره: آيات 25، 255 مؤمنون: آيه 116

آل عمران: آيات 26، 96، 97 فتح: آيات 1، 4، 27، 29

نساء: آيه 58 حشر: آيات 21، 24

انعام: آيات 59، 73 صف: آيه 13

توبه: آيه 33، 129 قريش: آيات 1، 4

ابراهيم: آيه 37 اخلاص: آيات 1، 4

اما آياتى كه به طور مكرر بر روى آنها نوشته شده، عبارتند از:

آل عمران: آيات 96، 97 فتح: آيات 1، 3

صف: آيه 13

در مجموعه اشياى هنرى- تاريخ كعبه، قفل و كليدى است كه پيشينه آنها به دوره مملوكى باز مى گردد و از نوشتار روى آنها بر مى آيد كه به «باب توبه» كه به عنوان «باب الرّحمه» نيز شناخته مى شود، اختصاص داشته است. (1)


1- در شماره قبل، باب توبه، پشت ركن يمانى، معرفى شده بود كه صحيح آن وپشت ركن عراقى است

ص: 97

درِ كعبه معظّمه

يكى از اشياى نفيس گنجينه هنرى- تاريخى كعبه، يك لنگه درِ كعبه است كه از چوب با پوششى از آهن ساخته شده و اندازه آن 45/ 1* 20 متر مى باشد. اين در، در بخش امانت هاى مبارك موزه طوپ قاپى نگهدارى مى گردد.

ديگر كليدهاى عصر عباسى و مملوكى

مجموعه ديگرى، غير از مجموعه اشياى نفيس طوپ قاپى، نيز موجود است كه وجود پنج كليد، آن مجموعه را كامل كرده است. تاريخ دو عدد از آنها، به عصر عباسى باز مى گردد كه در مجموعه «نهاد سعيد» در رياض نگهدارى مى شود و بر روى آنها نوشته شده: به فرمانِ فرمانروايى كه در قرن هفتم هجرى، برابر با سيزدهم ميلادى به زيارت خانه خدا آمده، در مكه ساخته شده است. نوشته هاى روى آنها به صورت طلاكوب است، جنس كليد از برنز و با نقوش گياهى تزيين گرديده است. (1) دو عدد ديگر آنها به دوره مملوكى مربوط مى شود و تاريخ ساخت آن 765 ه. ق.

1363 ميلادى مى باشد و در حوزه هنر اسلامى در قاهره نگهدارى مى گردد و يكى از آنها به «سلطان اشرف ناصرالدين فرج (1399- 1412 ميلادى) تعلّق دارد و هم اكنون از متعلّقات موزه لوفر در پاريس مى باشد و تاريخ ساخت آن 1405 ميلادى است. جنس اين كليد از آهن بوده و طلاكوب گرديده است.

كليدها و قفل هاى عصر عثمانى

شمار كليدها و قفل هايى كه تاريخ آن به عصر عثمانى باز مى گردد، برابر دو مجموعه اى است كه از آن ياد كرديم. در ميان آنها، قفل هايى وجود دارد كه كليدهاى آنها مفقود گرديده و نيز كليدهايى است كه قفل هاى آنها پيدا نشده است.

نخستين پادشاه عثمانى، كه پيش از انتقال خلافت به آنان، براى كعبه قفل ارسال كرده «سلطان بايزيد دوّم» بود- كه ما پيشتر از او ياد كرديم- و از ميان اين مجموعه قفل ها دو قفل به وى مربوط مى گردد كه هر دو از نظر شكل و نوشتجات رويشان، بسيار شبيه


1- نك: مجله اهلًا و سهلًا، سال 9، شماره 2، 1985 ميلادى.

ص: 98

يكديگر به نظر مى رسند.

تصوير ص 36

(قفل كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2251/ 2)

اين دو از آهن ساخته شده و روى آنها آياتى از قرآن كريم، نام پادشاه و سازنده آنها به صورت طلاكوب نوشته شده است، ولى برخى از قفل هايى كه از زمان «سلطان سليمان قانونى» تا زمان «سلطان احمد اول» ساخته شده، از جنس نقره اند و روى آنها را روكشى از طلا پوشانيده است. اين قفل ها از نظر شكل به يكديگر شبيه اند و تفاوت اندكى با هم دارند.

در ميان آنها قفل و كليدى را مى بينيم كه در قرن دوازدهم هجرى (16 ميلادى) ساخته شده و به زمان «سلطان مراد سوم» باز مى گردد:

تصوير ص 36

(قفل كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2280/ 2)

امتياز اين قفل و كليد بر بقيه، در دقت ساخت و تزيينات آن است. در صورتى كه قفل هاى ساخت «سلطان سليمان قانونى» ساده و بى پيرايه است.

ص: 99

بيشترين تعداد اين نوع قفل ها، به «سلطان احمد اول» مربوط است؛ بعضى از آنها كه داراى زبانه اند، از آهن ساخته شده و بعضى از نقره اند و به مناسبت تعميرات كعبه، در زمان او به مكه ارسال شده اند. اين دسته از كليدها، نمونه هاى زيبايى هستند كه نقوش روى آنها به شيوه طلاكوب و نقره كوب بر روى زمينه آهنى ترسيم شده است:

(قفل كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2263/ 2)

ص: 100

از جمله مشخّصات قابل توجه قفل هاى كلون دار (كشويى) سنگينىِ وزنِ آنها است. اين قفل ها از نقره است و وزن برخى از آنها بر رويشان نوشته شده كه به پنج هزار درهم مى رسد:

تصوير ص 36

(قفل كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2261/ 2)

تصوير ص 36

(قفل كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2257/ 2 و 2258/ 2)

ص: 101

تصوير ص 36

(كليد، قفل و زنجير كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2253/ 2، 2254/ 2، 2259/ 2)

مشخصات قفل هاى عثمانى

در ميانِ قفل هاى زمان مملوكى، نخستين قفل، استوانه اى شكلِ چند پهلو است و بيشترين قفل هاى عصر عثمانى را هم همين گونه قفل ها تشكيل مى دهد. جنس اين قفل ها از طلا است و اين خود از مشخصات قفل هاى عثمانى است.

مشخصه ديگرِ آنها، وجود قسمت اضافىِ بالاى بدنه قفل است كه به «مرآت» (1) معروف است و بالاى آن نيز قسمت كوچكى است كه ما نام آن را «رصيعه» (2) مى گذاريم.

چنانكه از لابه لاى ترك خوردگى هاى سطح قفل، داخل آن ها پيدا است. ميله عمودى آنها، كه هنگام بستن به داخل قفل فرو مى رود و به 5/ 1 تا 2 ميلى متر مى رسد، از جنس آهن ساخته شده و با روكشى از طلا پوشيده شده است.

نقوش موجود روى قفل ها و كليدهاى عثمانى، به وسيله ايجاد شيارهايى نمودار شده و كاملًا واضح و مشخص مى باشند و تزيينات مرسوم آن عصر را شامل مى شود؛


1- مرآت گر چه به معنى آينه است ولى قسمت ياد شده، از آينه نيست و اين نامى است كه بر آن نهاده اند.
2- رصيعه به معنى شى ء گوهر نشان و زركوب مى باشد.

ص: 102

نظير تريينات گياهى، بادبزن هايى از برگ هاى نخل، شكوفه ها و گل ها:

تصوير ص 36

(قفل كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2260/ 2)

تصوير ص 36

(قفل و كليد كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2262/ 2)

ص: 103

نمونه نادر اين مجموعه؛ قفل و كليدى است كه به زمان «سلطان مراد سوّم» مى رسد:

تصوير ص 36

(قفل كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2280/ 2)

نوشته هاى روى قفل ها و كليدهاى اين بخش، بيشتر به خط ثلث است و آنچه آنها را از قفل ها و كليدهاى دوره مملوكى و عباسى ممتاز مى سازد اين است كه آيات كمترى از قرآن، روى آنها نگارش يافته و قسمت هاى اضافى آنها كه به «مرآت» و «رصيعه» نامگذارى كرده ايم، بيشتر به ثبت نام هاى پادشاهان عثمانى اختصاص يافته است و آيات قرآن بر بدنه قفل ها كه به شكل چند پهلو ساخته شده اند، نوشته شده است.

نكته در خورتوجهِ ديگر آن كه آخرين كليد اين مجموعه، كه در موزه طوپ قاپى به شماره 2227/ 2، وجود دارد، از نظر ساخت و فلزِ به كار رفته در آن، اصلًا اندلسى (اسپانيايى) است و اين مسأله، با مقايسه آن با كليدهاى مشابه، به دست مى آيد؛ زيرا يكى از فرمانروايان مسلمان آن سامان به كعبه اهدا كرده است.

تصوير ص 36

(كليد كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2280/ 2)

ص: 104

نام سه تن از سازندگان قفل ها و كليدهايى كه در ضمن مجموعه موجود در موزه طوپ قاپى است، به ترتيب زير بر روى آنها نوشته شده است:

1- كار الياس فرزند يوسف فرزند احمد مكى: (تصوير ص 93، شماره ثبت 2211/ 2)

2- كار داود فرزند عبد الودود:

تصوير ص 36

(قفل كعبه معظمه در دوره عثمانى به شماره ثبت 2252/ 2)

3- كار محمد فرزند عماد:

(قفل و كليد كعبه معظمه به شماره ثبت 2273/ 2 و 2280/ 2)

از جمله اتفاقات جالبى كه در بخش مجموعه قفل هاى كعبه، در موزه طوپ قاپى رخ داده، اين است كه اين مجموعه، براساس رده بندىِ تاريخى، باقطعه اى از قفل چوبى شروع مى شودكه به قرن سوم هجرى (9 ميلادى) باز مى گردد و آخرينِ آنها نيز قفل چوبى است كه به زمان «سلطان عبدالعزيز»؛ يعنى به قرن سيزدهم هجرى (13 ميلادى) مربوط مى شود.

ص: 105

فصل دوم: تصاوير و پى نوشته ها

1. عصر عباسى

تصوير شماره 1: قطعه اى از يك قفل، تاريخ ساخت: قرن 2- 3 هجرى (8- 29)

درازا: 23 سانتى متر، پهنا: 7 سانتى متر، ضخامت: 5/ 6 سانتى متر

شماره ثبت: 2294/ 2

تصوير ص 36

(تصوير 1)

اين تصوير يك قسمت از پل ارتباط اصلى (1) را كه براى يك قفل چوبى است نشان مى دهد، روى آن پوششى از سرب داده شده و نوشته هاى نيمه برجسته اش در هشت سطر، به ترتيب زير زينت بخش آن گرديده است:

لا الهَ الّا اللَّه مُحَمّد رَسُول اللَّه صَلّى اللَّه عَلَيهِ وَ سَلَّم.

اين نوشته ها را از هر سو خطوطى [مستطيل] از تارهاى قلع احاطه كرده است. دو سوراخ دو طرف آن هم چه بسا براى بستن قفل به كار مى آمده و دندانه هاى موجود در داخل قفل از آهن مى باشد.

تصوير شماره 2: كليد، تاريخ ساخت: 555 هجرى (1160 م)

سازنده: الياس بن يوسف بن احمد مكّى، درازا: 5/ 35 سانتى متر

شماره ثبت: 2211/ 2، [كليشه كليد در صفحه 29 گرفته شود]

نوشته هاى روى كليد به صورت طلاكوب و نقره كوب مى باشد كه روى بدنه آن كه از جنس آهن است ترميم شد و اين نوشتار داخل شكل هايى فشنگى شكل قرار داده


1- هر قفل نياز به دو گيره و يا پل ارتباطى داشته كه هريك از آن دو بر لبه يك لنگه از درها نصب مى شده و ميله قفل از ميان آن ها عبور مى كرده و سپس با كليد مخصوص بسته مى شده است. م.

ص: 106

شده است، روى بدنه قسمت «الف» سوره حمد و اخلاص و جمله «هذا مفتاح كعبة اللَّه شرفه اللَّه» وجود دارد و بر روى دسته آن آيه: «نصر من اللَّه وفتح قريب» نوشته شده است و بر قسمت ب بدنه آن، در دو سطر «آية الكرسى» ثبت شده و هرسطر داخل چند شكل قشنگى است كه در طول بدنه امتداد دارد و در فاصله ميان بدنه كليد و دسته آن اين عبارت آمده است: «عمل الياس بن يوسف بن احمد مكى» و بر دسته آن عبارت: «لا الهَ الّا اللَّه» نگاشته شده ولى تنها آيات قرآن در اين كليد طلاكوب گرديده و در سر كليد هم كه حلقه از ميان آن عبور كرده، اشكال هندسى يافت مى شود و بر قسمت پايين قفل كه كار گشودن قفل را انجام مى دهد دعاى: «يا دَيّانُ، يا مَنّان، يا سُبْحان» حكاكى شده است. (1) تصوير شماره 3: كليد، تاريخ ساخت: رمضان 506 هجرى (1112 م)

درازا: 37 سانتى متر، شماره ثبت: 2210/ 2

دو كليشه از بدنه قسمت الف و قسمت «ب»

اين كليد از برنج ساخته شده و روى بدنه آن، نوشته هايى طلاكوب گرديده ولى قسمت هاى ديگر آن؛ يعنى دسته و حلقه آن با نقوش و ساق و برگ گياهى به سبك مكتب هنرى موصل تزيين شده است. از نظر استاد «سوردل» تاريخ اين كليد به سال 576 ميلادى باز مى گردد كه همزمان با دوره زمامدارى ابوالعباس احمد عباسى ملقّب به ناصر (575- 662) مى باشد. كه بر روى كليد نوشته شده است و به نظر ما تاريخ ثبت شده روى آن 506 هجرى خوانده مى شود نه 576.

نوشته ها: روى بدنه قسمت «الف» آياتى از سوره آل عمران است كه با آيه: ان أول بيت ... شروع و به ومن دخله كان آمنا ... پايان مى يابد.

روى بدنه قسمت «ب»: ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا ...

آمده، سپس نام خليفه و تاريخ آن به اين صورت نوشته شده است: «عمل هذا المفتاح فى ايام دولت الخليفة الناصر سيف الدين اميرالمؤمنين فى التاريخ من شهر رمضان لسنة ست و خمسماية»

بر دسته كليد نام پيامبر صلى الله عليه و آله و نام خلفاى راشدين در حاشيه كليد عبارت: «لا الهَ الَّا اللَّه» نگاشته شده است در اين نوشتار، ضعف شيوه نگارش و عدم دقت در توزيع


1- نك: سوردل صص 43- 46.

ص: 107

كلمات بر سطح مورد نظر كليد مشاهده مى شود.

تصوير شماره 4: كليد، تاريخ ساخت: 577 هجرى (1181 م) زمان خليفه ناصر

درازا: 5/ 28 سانتى متر، شماره ثبت: 21217/ 2، كليشه كليد

كليد از برونز ساخته شده و روى قسمت مسطح آن آياتى از قرآن كريم به شيوه طلاكوب وجود دارد، در صورتى كه ديگر بخش هاى آن را نقوشى از ساقه هاى به هم پيچيده گياهى و نيز خطوطى مستقيم زينت بخشيده و بر خلاف ديگر كليدها در انتهاى بدنه، نيم دايره اى ميان تهى قرار دارد.

در قسمت مكعب دسته كليد به نگارش لفظه جلاله به شيوه طلاكوب بسنده شده است و از سوراخى كه در بالاى دسته قرار دارد برمى آيد كه كليد داراى حلقه اى بوده كه احتمالًا افتاده است.

بر روى قسمت «الف» كليد مى خوانيم: ان أول بيت ... تا كان آمنا و برطرف مقابل آن؛ يعنى قسمت «ب»: ولله على الناس تا ومن كفر فان اللَّه غني عن العالمين. نوشته شده است و سپس عبارت: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» نگارش يافته است. نوشته هاى جنبى بر دو قسمت كم عرض كليد ديده مى شود؛ در قسمت «الف» مى خوانيم: «هذا ما عمل لبيت اللَّه الحرام فى ايام مولانا الامام بن الامام المقتدى على سائر الأنام ابو جعفر المستنصر» و بر قسمت «ب»: «ادام اللَّه دولة امير المؤمنين ابوالعباس بتاريخ خمسمائه و سبع و سبعين» و پس از تاريخ كليد، آيه وما أرسلناك الا رحمة للعالمين نوشته شده است.

استاد سوردل در صفحه 64- 66 مقاله خود، تاريخ اين كليد را 677 هجرى ذكر كرده است. البته اين گفته، اظهار نظرهاى مختلفى را در پى داشته است. (1) تصوير شماره 5: كليد، تاريخ ساخت: قرن 6 هجرى (12 م)

درازا: 5/ 37 سانتى متر، شماره ثبت: 2224/ 2، دو كليشه از روى كليد

اين كليد به همان شيوه كليدى كه در تصوير شماره 2 وجود دارد، از آهن ساخته شده و نوشته هاى روى آن همانگونه طلاكوب و نقره كوب گرديده، با اين تفاوت قسمتى از آن كه وارد قفل مى شود اندكى كوتاه تر از آن مى باشد.

قسمتى كه بعد از حلقه كليد قرار دارد از دو بخش [بيضى شكل] تشكيل شده كه بر


1- نك: سوردل، ص 46.

ص: 108

روى ميله اى كه در امتداد بدنه كليد است مى چرخد و دو سر حلقه آن شبيه سر اژدها مى باشد.

نوشته هاى روى قسمت «الف» بدنه، آيه نخست و نيمى از آيه دوم سوره «فتح» است و بر روى قسمت چند ضلعى دسته آن آيات 27 تا 29 سوره «فتح» و نيز آيات 26 و 27 سوره حج نگارش يافته و بر روى حلقه آيات 23 و 24 سوره «حشر» و آيات 21 و 22 سوره «توبه» آمده است و بر باريكه هاى قسمت كم حجم و بدنه كليد نيز آيات ديگرى از سوره حشر نوشته شده كه در تصوير منعكس نگرديده است.

بر روى قسمت «ب»، «آية الكرسى» روى حلقه كليد و نيمه دوم آيه نخست سوره فتح و تمام آيه سوم آن- كه بخشى از آن بر دو قسمت الف آمده بود- بر روى بدنه نقش بسته است. (1) تصوير شماره 6: كليد، تاريخ ساخت: قرن 6- 7 هجرى (12- 13 م)

درازا: 36 سانتى متر، شماره ثبت: 2212/ 2

اين كليد از برنج ساخته شده و روى آن طلاكوب گرديده و نقوش و تزيينات گياهى آن شامل برگ ها و ساقه هاى پيچ دار گياهى است، نقطه ها هم روى دسته و حلقه كليد وجود دارد. بريدگى هم در قسمتى از بدنه كليد وجود دارد كه بدين ترتيب تفاوتى ميان اين كليد از نظر شكل و ديگر كليدها پيدا شده است و امكان آن دارد كه اين سبك نقش نگار از مكتب هنرى موصل الهام گرفته باشد.

نوشته ها: در روى قسمت «الف» آن آيات اول تا سوم سوره مباركه فتح و سپس جمله «صَدَقَ اللَّهُ الْعَظِيم وَ رَسُولُهُ» آمده و در روى قسمت «ب» آيه شريفه «نصر من اللَّه و فتح قريب» و جملات: «وبشر المؤمنين يا محمد، لااله إلّا اللَّه محمد رسول اللَّه» ثبت شده و در سطر بعد: «هذا ما امر بعمله الشيخ الكبير المحترم غانم الشعيبى (فاتح) بيت اللَّه الحرام آمده است. غانم شيبى وابسته به خاندان خدّام كعبه مى باشد. (2) تصوير شماره 7: كليد، تاريخ ساخت: قرن 6- 7 هجرى (12- 13 م)

درازا: 5/ 24 سانتى متر، شماره ثبت: 2214/ 2، دو كليشه از دو روى كليد

اين كليد از برنج ساخته شده و سپس طلاكوب گشته و با نقوشى از ساقه هاى گياهى و خطوطى شكسته، به صورتى ساده تزيين گرديده است. تفاوت اين كليد با ديگر كليد در


1- نك: سوردل، ص 46
2- نك: سوردل، صص 56، 57.

ص: 109

آن است كه اين كليد در قسمت دسته مسطح است و حالت دايره اى شكل به آن داده نشده است.

نوشتجات: در طرف «الفِ» بدنه، در قسمت ميانى، به جاى مفتاح با الف، «هذه مفتح مكة» آمده و در طرف- قبل و بعد از آن- آية الكرسى نقش تا «وسع كرسيّه السموات» نقش بسته است و بقيه آن در طرف «ب» كليد در قسمت كم عرض آن آمده است و قسمت پهناور آن را اين آيه پر كرده است: «نصر من اللَّه و فتح قريب» عبارات:

«و بشر المؤمنين يا محمد» ولى در سبك نگارش و در نقش و نگار آن ظرافت ديده نمى شود، چنانچه تاريخ و نام سازنده در آن نيست و با وجود جمله «هذه مفتح مكه» درباره اختصاص آن به در كعبه تأكيد نشده است. (1) تصوير شماره 8: كليد، تاريخ ساخت: 621 هجرى (1224 م)

درازا: 29 سانتى متر، شماره ثبت: 2275/ 2، محل كليشه

اين كليد از برونز ساخته شده و بدنه آن را نقوش طلاكوب و نقره كوب پوشش داده است. دسته كليد از سه قسمت تشكيل شده؛ قسمت بالاى آن چند ضلعى است.

و بر روى يك محور داخلى مى چرخد، تزيينات قسمت كروى شكل دسته عبارت اند از: نقوشى از برگ ها و ساقه هاى گياهى و تزيينات قسمت مكعب شكل دسته عبارت است از: نقوش كلاسيك قديمى و دو رديف خطوط مارپيچ كه در وسط آن دو، ساقه هاى گياهى برگدار وجود دارد و در قسمت كروى سر كليد، فرورفتگى هايى به شكل نگين وجود دارد و در اطراف آن خطهاى شكسته ديده مى شود و حلقه كليد مفقود گرديده است.

نوشته ها: بر روى قسمت «الف» بدنه، نوشته ها با «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» شروع و سپس با آيات: «ان اول بيت» تا «وطهر بيتى للطائفين» پايان يافته است و بر يك ضلع كم عرض آن بقيه آن آيه؛ يعنى «والقائمين» تا «وعلى كل ضامر يأتين» نوشته شده و بر روى قسمت «ب» دنباله همان آيه؛ يعنى «من كل فج عميق» تا «وليطوفوا بالبيت العتيق» ذكر شده و سپس، آيه 37 سوره ابراهيم؛ يعنى «ربنا انى اسكنت من ذريتى واد غير ذى ذرع» تا «ربنا ليقيموا» ثبت شده است، و ادامه آن بر ديگر كناره كم عرض كليد آمده و به عبارت: «عمل المفتاح المبارك برسم البيت الشريف فى ايام مولانا الخليفة ابوالعباس


1- نك: سوردل، صص 58- 59

ص: 110

احمد سنة 621» پايان يافته است. (1) تصوير شماره 9: كليد، تاريخ ساخت: رجب 622 هجرى (1225 م) زمان خليفه مستنصر باللَّه. درازا: 28 سانتى متر، شماره ثبت: 2212/ 2

اين كليد از جنس برنج مى باشد و روى آن نوشته ها و نقوش طلاكوبى وجود دارد و در حاشيه دو سر بدنه كليد شيارهاى عميقى ايجاد و با قير انباشته شده است.

و در قسمت هاى ديگر آن نقوشى طلاكوب وجود دارد كه عمده آن ها با نقوشى از ساقه هاى گياهى و خطوط پيچ دار تشكيل شده است.

نوشته ها: بر روى بدنه قسمت «الف» كليد در دو سطر متوازى آيات 96 و 97 سوره آل عمران نگارش يافته كه با «ان اول بيت» آغاز و تا «ان اللَّه غنى عن العالمين» ادامه مى يابد و در قسمت مكعب دسته كليد آيه 58 سوره نساء؛ يعنى: «ان اللَّه يأمركم ان تؤدوا الامانات ...» ثبت شده است. و بر روى بدنه قسمت «ب» نيز در دو سطر متوازى اين عبارات نگارش يافته است: «هذا ما عمل لبيت اللَّه الحرام فى سنة اثنين و عشرين و ستمايه شهر رجب. ادام اللَّه نصر مولانا الامام المفترض الطاعة على ساير الانام المستنصر باللَّه اميرالمؤمنين عزه اللَّه نصره».

اين كليد با كليد شماره 6 به شماره ثبت 2212/ 2 در درون كيسه اى از ديباى سبز در اندازه 15* 48 سانتى متر، يافت شده است و دو طرف آن با تارهاى زرّين گل دوزى شده است و بر آن اين عبارت آمده است:

«أمر بعمل هذا الكيس المبارك مولانا الوزير احمد پاشا (2)، يسر اللَّه (الامور) له» و در قسمت ميانى كيسه، بخشى از آيه 58 سوره نساء ثبت شده است. (3) پى نوشتها:


1- نك: سوردل، صص 51- 53
2- احمد پاشا فرزند حسن پاشا، متوفى 1747 ميلادى است، پدر او حاكم بغداد بود. احمد پاشا ازسوى «مير ميران» به فرماندارى شهر كركوك عراق در سال 1751 هجرى منصوب شد و از آن پس، براى مدتى طولانى بر ولايت بصره امارت داشت، تا سطح وزارت ارتقاى مقام يافت و در سال 1733 حاكم بغداد شد و بعد محل مأموريت او به شهرهاى رجب ورقّه در سوريه فعلى تغيير كرد
3- نك: سوردل، صص 54- 55

ص: 111

ص: 112

ص: 113

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 114

حجّ سزاوار مولود كعبه

حجّ سزاوار مولود كعبه (1)

محمّدعلى مقدادى

اى كه شد كعبه ولادتگه تو معبد حق شده خلوتگه تو

فاطمه بنت اسد مام تو شد مادر پاك و نكونام تو شد

مولد تو حرم بيت اللَّه حبّذا از رجبِ شهر اللَّه

جمعه و سيزدهم ماه رجب روز ميلاد على مير عرب

علىِ عالىِ اعلا آمد همسر أمّ أبيها آمد

هادى دين خدا نور مبين حجّت بالغه و رهبر دين

عاشق و واله حقّ سبحان قاتل و خصم جنود شيطان

چشمه سار كرم و جود و سخا مرتضى شافع روز عُقبا

اسد اللَّهِ هميشه غالب ياور حق، پسر بو طالب

مهربان بر غربا و فقرا بر يتيمان عرب او بابا


1- به مناسبت تقارن انتشار فصلنامه با ماه رجب و ميلاد امام على عليه السلام.

ص: 115

آيت روشن حىّ داور ناصرِ نامورِ پيغمبر

شب تاريك، تو را خفته نديد علم و ايمان تو چونان خورشيد

يا على دل به هواى تو تپد هر كجا دل برود جان برود

جان به قربان تو و همسر تو من فداى تو و چشم تر تو

بى ولايت به قيامت خاسر منكر حق تو باشد كافر

دشمن و خصم على مطرود است بى على هر عملى مردود است

عارفان چون غم عشقت دارند هستى خود به رهت بسپارند

اى امير دو سرا مولا جان اسم ما ثبت نما در ديوان

زانكه مقداد، ثناى تو سرود شافعش باش به روز موعود

ص: 116

حجّ سزاوار

ابوالقاسم غلامى مايانى

آنكه شويد زِگُنَه دست به يكبار كجاست؟ مُحرِم و مَحرَمِ حق باش ببين يار كجاست

بت نمرودى خود را بشكن همچو خليل عليه السلام تا توان ديد گلستان به دل نار كجاست

قرب دلدار طلب آينه يار دل است جستجو كن بنگر شخصِ گرفتار كجاست

بهر اين خلق خدا، دامن خود دام مكن بيم از آن دار، ببين آه شرر بار كجاست

گر تو با زَرق و ريا رِزق خود افزون كردى منتظر باش ببين آفت انبار كجاست

مى كند جود و سخا رفع بلا در دو جهان حال بنگر به عيان، صاحب ايثار كجاست

نردبان است به دنيا دِرَم و سيم و طلا گر توان درك كنى پول زيانبار كجاست

در ايثار گشا بر رخ مسكين و فقير وقت انفاق مگو درهم و دينار كجاست

هريكى برگ خزان جلوه عمر من و توست تا به عبرت نگرى عيب تو در كار كجاست

چون كه فارغ شدى از ما و من و كبر و غرور چشم جانت نگرد داروى بيمار كجاست

عاقلا، در ره انجام سفر همّت كن مشترى باش كه اقوال بهادار كجاست

از پى حجِّ معانى قدمى مُحرِم شو تا ببينى كه ره روشن و هموار مجاست

چون به يثرب برسى در ره خورشيد حجاز سوى قبله بنگر احمدِ مُختار صلى الله عليه و آله كجاست

خانه فاطمه (س) گنجينه اوصاف على عليه السلام است بنگر بارقه حيدر كرّار عليه السلام كجاست

ص: 117

دل هر اهل دل از نور وَلا مى بيند بانوى هر دو جهان، سرور اطهار كجاست

درك كن فاطمه بنت اسد (س) را به بقيع بين اغيار نگر جلوه انصار كجاست

مددى جوى ز غمخانه خونين بقيع تا نمايند تو را، شافعِ ابرار كجاست

جاىْ جاىْ از اثر حُجَّت حق مى بينى پى آن باش و ببين شاه علمدار (عج) كجاست

خيز و ريز اشك انابه كه جوابى شنوى منتظر باش كه آن بلبل اسحار كجاست

تو دل صد دله را يك دله كن، همچو خليل عليه السلام تا ببينى به از اين، طبله عطّار كجاست

گوش بسپار كه دستور ز داور شنوى همچو استاد بنا بين تو كه معمار كجاست

داستان هاى جهان گذرا را بگذار پس به قرآن بنگر احسن اخبار كجاست

در پى معرفتش دل به احاديث سپار كه، توان ديد به دنيا گل بى خار كجاست

دل كه آماده شود نور خدا مى بيند دل آماده ببيند كه نمودار كجاست

آن كه از جام ولايش هم شب مى نوشد پاك بازى كه خورَد باده به تكرار كجاست

حج بود معنى پرواز به جولانگه عشق تا رسيدن به مقامى كه نگهدار كجاست

هيچ كس با قدم خود نشده عازم حج شوقى افكنده به اين قلب گهربار كجاست

دل زِ زور و زَر و تزوير و وَساوِس بردار تا بفهمى به يقين حجِّ سزاوار كجاست

دور شو از طمع و منَّت ارباب دِرَم با خدا باش و ببين رحمت غفّار كجاست

هر طريقى نسزد شرط مسلمانى را مرد رَه باش و شنو قصه اخيار كجاست

ص: 118

عاشقان طلبِ طلعتِ دلدار بسى است آن كه در شكر طوافش كند اظهار كجاست

سَفَرَ حج كه مشرف شده بودم يك شب زائرى گفت: به من «خالق آثار كجاست؟»

گفتمش: در ره اين نكته بينديش و ببين كه كند از دل شب روز پديدار كجاست؟

آنكه ايجاد نمود از دل بذرى اشجار صانع اين همه خورشيد نگونسار كجاست؟

تُو به من گوى در اين گردش زيباى فلك ناظم صحنه اين گنبد دوّار كجاست؟

شأن خود بين و بگو، حاجى مهمان خدا رازق ما و شما، رازق كفّار كجاست

غار ثور است ببين لطف خداوندى را آنكه گم كرده ره قوم ستمكار كجاست

در حَرا جلوه اى از نور محمّد صلى الله عليه و آله بينى وآنكه بُگزيد وِرا در دل آن غار كجاست

توبه كن دل به خداوند دو عالم بسپار بنگر راحم انسان گنه كار كجاست

حاجى احرام دگر بند و بجو راه يقين چون كه فهميده شدى ذلّت زُنّار كجاست

همه سرگشته ز عصيان خود و حاجتمند آنكه او بر گنه خود كند اقرار كجاست؟

بگذر از اين همه معشوقه و بت در ره يار با درايت بنگر مرشد زوّار كجاست

حق نگر باش به مشعر كه به ديوان عمل با شعورت نگرى لذّت رفتار كجاست

جلوه حق بنگر در حرم كعبه دوست تا در اين باغ ببينى كه سَمن زار كجاست

حج شروع است و هدف نيست به دقّت بنگر مرضىِّ حق به كجا! حق ثَمَردار كجاست

در تَلاطُم مَنِه اين كشتى دل تا نگرى آن كه اين غول زمين كرده چو گهوار كجاست

ص: 119

سير انديشه كن از مرحله عقل به عشق عاشقانه بنگر قلّه پندار كجاست

تا ز شوقش وضو از خون تن خود سازى پس چو منصور نگر شوق سَرِ دار كجاست

آن كه از يُمنِ وصالش چو شهيدان دگر بهر هر عارف و صوفى شده سَردار كجاست؟

آن كه اندر همه احوال به او مى نگرد دل سپار خَم آن طُرِّه طَرّار كجاست؟

ار شوى مَحرَم حق هيچ نپرسى هرگز كه كلاه نَمَد و خِرقه و دستار كجاست

هركه نوشد قدح از جام ولا مى بيند عاشقى را كه ز عشقش شده تب داركجاست

عرفات است زهنگام سفر تا بر دوست بنده حق نگرد اجرت كردار كجاست

هركسى در هوسى غرق و به خود مى بالد آنكه گشته به جز او از همه بيزار كجاست؟

در پى خوف و رجايى شود از خود بى خود كوزه خود شكند در پى جوبار كجاست

آنكه آزاد شد از هر دو جهان مى بيند صانع عقل و روان، خالق جبّار كجاست

هربلايى به تو از دوست رسد بس نيكوست عاشقانه بنگر عِلّت اخطار كجاست

لعن ابليس كن و توبه كن از وسوسه ها تا ز جودش نگرى عفو گنهكار كجاست

مردِ رَه باش و چو ابرار ره نيكان جو تا بدانى به جهان حيله اغيار كجاست

شهد شِكَّر همه شكرانه عارف باشد در ره معرفتش كوشى اگر، عار كجاست؟

رَمى كن ديو درون، نفس دنى قربان كن پس در آيينه نگر حاجى هُشيار كجاست

عارف حق چو شدى منكر خود باش كه تا شرحِ صَدرَت نگرد وعده ديدار كجاست

ص: 120

همه شاهان به گدايىِّ دَرَش محتاجند پشت اين در نتوان ديد زيانكار كجاست

از حجاب تن خاكى نفسى بيرون شو تا ببينى طيران دل طيّار كجاست

خضر خود باش و بينديش به امداد خدا آن كه آورد تو را در ره هنجار كجاست

چون به ميقات روى با دل آماده برو تا ز عرفان نگرى لذّت سرشار كجاست

نيّت قُربِ الَى اللَّه نما در دل خود تا ببينى به يقين ارزش و معيار كجاست

از ره صدق بيا وَز در ايمان، بنگر آنكه شويد ز دلت دوده و زَنگار كجاست

به طواف حَرَمِ امنِ الهى چو روى دل بده تا نگرى قافله سالار كجاست

تا مقدَّر نشود عازم حج كى گردى؟ قدر خود دان و ببين قسمت و مقدار كجاست

حج جهاد تو و ميقات همان نخله نور جبهه اى باش نگر ميثم تمّار كجاست

هفت خوان جمرات است به پيكار عدو بهر هر ديو درونت نگر افسار كجاست

سعى هاجر ز پى آب حيات من و توست هجرتى كن بنگر هادى اسفار كجاست

زآب زمزم كه بود چشمه اى از لطف خدا جرعه اى نوش و ببين حامى احرار كجاست

رنگ غفلت ز رخ خويش از آن آب بشوى تا به جنّت نگرى لذّت انهار كجاست

حجرُ الْاسْوَد و بيعت همه چون جام ولاست آنكه نوشد قدح لعل شكربار كجاست؟

كلِّ هستى به طواف و همه در سير و سلوك سعى كن تا نگرى نقطه پرگار كجاست

نور خورشيد شعاعى است از آن مِهر منير تا ز نورش نگرى منشأ انوار كجاست

ص: 121

دل هر ذرّه كه بينى چو جهانى دگر است آنكه اعجاز خدا را كند انكار كجاست؟

چون به مولودى كعبه برسى پرسش كن راهِ پنهانىِ خمخانه خمّار كجاست؟

آخرين آيه قرآن ز مقامات على عليه السلام است با ولايش بنگر مرضى صبّار كجاست

بر سر دست محمّد صلى الله عليه و آله گل خورشيد شِكُفت تا ببينند همه، والى اقطار كجاست

بعد او در پى اولاد على عليه السلام مى بينى آفتاب و مَهِ تابان به شب تار كجاست

تيغ بر فرق منيّت بنه و پند مرا بشنو تا شنوى زُبْدَةُ الاشعار كجاست

من به تو بخشى از اوصاف خدا را گفتم حق نگر باش ببين يار جهان دار كجاست

در غلامىِ خدا كوش چو من تا نگرى آنكه در دل بود و نيست در ابصار كجاست

ص: 122

ص: 123

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 124

گفتگو با اميرالحاج

ويژگى هاى حج سال 1380

پس از موسم حج هر سال، فصلنامه «ميقات حج» گفتگويى صميمانه با نماينده محترم ولىّ فقيه، جناب حجّة الاسلام والمسلمين آقاى محمّدى رى شهرى- دامت افاضاته- برگزار مى كند تا خوانندگان و علاقمندان را در جريان چگونگى برگزارى حج گذشته و مسائل و مشكلات آن و نيز فعاليت ها و تلاش هاى اجرايى و فرهنگى به عمل آمده قرار دهد. در اين گفتگو مسائلى از قبيل موفقيت هاى اجرايى، سياسى و فرهنگىِ حجّ سال 80، نقايص و كاستى ها در انعكاس حج در رسانه هاى و ... مطرح شده كه توجّه خوانندگان محترم را به مشروح اين گفتگو جلب مى نماييم:

: در آغاز ضمن تشكّر از حضرتعالى كه اين فرصت را در اختيار فصلنامه ميقات حج قرار داديد خواهشمند است برجستگى هاى حج سال 1380 را ذكر فرماييد و بفرماييد كه حج سال 1380 چه ويژگى هايى داشت؟

آقاى رى شهرى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم، در آغاز جا دارد از فصلنامه وزين و گران سنگ «ميقات حج» و دست اندركاران آن و همچنين از معاونت آموزش و پژوهش تشكر كنم كه با يارى و عنايات خداوند تعالى اين فصلنامه را به خوبى در طول ده سال گذشته اداره كرده و به وضع بسيار خوب و مطلوبى رسانده اند.

اميدوارم كه ان شاءاللَّه در آينده از اين هم بهتر، مفيدتر وسازنده تر انتشار يابد و يادگار خوبى از اين مجموعه خدمتگزارِ حج در بعثه مقام معظم رهبرى بر جاى ماند.

ص: 125

در سال 1380 خورشيدى، هشتاد و پنج هزار و پانصد (85500) زائر و عوامل خدماتى به ديار وحى مشرّف شدند و اگر زائران عراقى و افغانى را هم- كه در سال (1380) از طريق ايران و با مجموعه سازمان حج و زيارت توفيق تشرّف يافتند را به آمار زائران ايرانى اضافه كنيم.- اين عدد به 88300 نفر مى رسد براساس گزارش وزير حج كشور عربستان، مجموع زائرانى كه در سال گذشته از 170 كشور به حرمين شريفين مشرف شدند به 1400000 نفر رسيد. گفتنى كه تركيب سنى و فرهنگى زائران ايران نسبت به سالهاى گذشته جوان تر و از نظر معلومات و آگاهى بالاتر بودند.

: ويژگى هاى برجسته اجرائى حج سال 1380 را چه مى دانيد؟

آقاى رى شهرى: برخى از ويژگى هاى اجرائى حج سال 80 عبارتند از:

1- حل مشكل حمل و نقل درون شهرى زائران

مسئله رفت و آمد و آمد و شد حاجيان در مكه مكرمه و مدينه منوّره، مشكلى بود كه از ديرباز وجود داشته و زائران تمامى كشورها نيز با آن مواجه اند.

بحمداللَّه در حجّ گذشته، با برنامه ريزى خوبى كه صورت گرفت و تأكيد زيادى كه نسبت به آن داشتيم، با اختصاص حدود 550 دستگاه اتوبوس و مينى بوس براى زائران ايرانى، اين مشكل براى نخستين بار در طول تاريخ حج، براى زائران ما حل شد و با عنايات خداوندى نتيجه مطلوب داشت و سبب رضايت و خرسندى زائران خانه خدا گرديد. مهمترين نتيجه و ره آورد اين برنامه، حضور گسترده زائران در حرمين شريفين؛ مسجدالحرام و مسجدالنبى بود.

البته سازمان حج، از سال ها پيش در مورد راه اندازى وسايل حمل و نقل درون شهرى وحلّ اين مشكل تلاش مى كرد، امّا هر بار با مانعى رو به رو مى شد و به موفقيت نمى رسيد. گاهى ازدحام جمعيت در روزهاى شلوغ مكّه مانند روزهاى چهارم و پنجم تا هشتم ذى حجه مانع مى شد و گاهى موانع ديگر مانند مشكلات فرهنگى برخى زائران در مواقع نماز و ازدحام آنها به سمت ماشين ها و ... تا اين كه سرانجام مجبور مى شدند مبلغى به عنوان هزينه رفت و آمد در اختيار زائران قرار دهند.

ص: 126

بالأخره تصميم گرفتيم اين مشكل را به هرشكل ممكن برطرف كنيم و بحمداللَّه سال گذشته اقدامات به نتيجه رسيد و اميدواريم در سال جارى و سالهاى آينده، اين برنامه به شكل بهترى ادامه يابد و ضعف هاى آن برطرف شود.

2- ويژگى ديگر حجّ گذشته، استفاده از هتل هاى اطراف مسجدالنبى براى اسكان حدود 40% از زائران- بازهم- براى اوّلين بار در طول تاريخ حج بود. در اين مورد گرچه بخش قابل توجحى از زائران از رفاه نسبى بيشترى برخوردار شدند اما از سوى ديگر هتل هاى اطراف مسجدالنبى مشكل نداشتن آشپزخانه داشت، كه سازمان حج در صدد است اين مسأله را نيز حل نمايد و قرار است در سال جارى اين مشكل با ايجاد آشپزخانه متمركز حل گردد.

3- انتقال حدود سى هزار زائر به مدينه منوّره، به طور مستقيم براى نخستين بار، ويژگى ديگر حج سالجارى بود، در حج 79، تنها هشت هزار زائر از طريق فرودگاه مدينه، به اين شهر مقدس وارد شده بودند.

نا گفته نماند كه برخى در اين باره انتقاد داشتند كه چرا سازمان حج و زيارت، زائران را با هواپيماى عربستان سعودى منتقل مى كند و با هواپيماى ايرانى نمى برد كه پاسخ آن اين است كه در فرودگاه مدينه هواپيماهاى غير سعودى اجازه ورود ندارند البته ما در اين مورد توصيه كرديم سازمان حج به طور دقيق و كامل پاسخ اين ايرادها و انتقادها را بدهد. در جلسه شوراى حج نيز با طرح نظريات متفاوت، در جمع بندى به اين نتيجه رسيديم كه هر قدر زائران مستقيم به مدينه منتقل شوند بهتر است و چون سعودى ها فقط به هواپيماهاى كشور خود اجازه فرود در فرودگاه مدينه را مى دهند لذا ناچار بايد از هواپيماهاى آن كشور استفاده كرد تا اين مهم تحقق يابد.

به هر حال، اين كار هم از كارهاى بسيار خوب حج سال گذشته بود و بسيارى از مشكلات بين راهىِ زائران را بطور طبيعتى حل كرد؛ مانند تصادفات بين جاده اى كه گاه منجر به مرگ و مير مى شد يا مسأله خستگى زائران و مهم تر اينكه يك روز به طول زيارت افزوده مى شد؛ زيرا وقتى زائر مى خواست از جده به مدينه برود، طبعاً ساعاتى در فرودگاه جده توقف داشت و ساعت ها در راه بود و خستگى راه

ص: 127

و گرما را نيز متحمل مى شد و ...

گفتنى است كه گروهى از زائران استان ها هم اعتراض داشتند كه چرا ما نتوانستيم با هواپيماى سعودى مستقيم به مدينه بياييم كه به آنها هم يادآور شديم:

هواپيمائى سعودى تنها از فرودگاه هاى خاصى پرواز دارد و از بعضى استانها مانند سيستان و بلوچستان پرواز نداشت و اين در اختيار ما نبود.

4- اجراى طرح متمركز ذبح قربانى هم از ويژگى هاى حج سال 80 بود كه بحمداللَّه، براى اوّلين بار 97% از زائران توانستند به گونه اى قربانى را انجام دهند كه گوشت آنها مورد استفاده قرار گيرد. تقريباً 85 هزار نفر آنها قربانى خود را در قالب همين طرح متمركز قربانى انجام دادند، البته فتواى مراجع بزرگوار تقليد نيز بسيار كمك كرد و مجموعه تلاش ها باعث شد كه يكى از موارد شبهه ساز در حج حل شود.

5- امتياز ديگر حج سال 80 طبقه بندى مسكن حجاج از نظر قيمت و دريافت وجه، بر مبناى نزديكى و دورى به حرم و كيفيت منازل بود كه سازمان حج تقريباً قيمت هتل ها را به يازده طبقه تقسيم كرده بود و اين بر اساس توصيه اى بود كه ما در سال قبل داشتيم.

نكته اى كه لازم است گفته شود اين است كه از آغاز مسؤوليت اينجانب در امر حج، تا ده سال، چون دولت به حج يارانه مى داد، طبيعى است كه اين اختيار را هم سازمان حج و زيارت داشت كه مسأله مسكن و تقسيم خانه ها را با قرعه انجام دهد و اگر خانه اى گران قيمت از طريق قيد قرعه به كاروانى مى افتاد و خانه ارزانترى به كاروان ديگر، مشكل چندانى ايجاد نمى كرد؛ زيرا راهى جز اين وجود نداشت.

ولى از سال يازدهم؛ يعنى از دو سال قبل، اين مسأله مطرح شد كه اگر بناست يارانه داده نشود و هركس بخواهد قيمت واقعى حج را بدهد، ديگر نمى شود از افراد به طور مساوى پول گرفت و به طور نامساوى خانه داد!

اين اشكالى بود كه مطرح شد و مطلب درستى هم بود. لذا از سازمان حج خواستيم كه اين مسأله را براى سال 80 حل كند كه بحمداللَّه اين كار صورت گرفت.

ص: 128

اما اشكالى كه هم اكنون وجود دارد اين است كه در حج سال 1380، مسكن براى كاروان ها به 11 گروه تقسيم گرديد و براى هر يك نرخ مشخصى محاسبه و اعلام شد، در بعضى از موارد زائر احساس مى كند خانه ها تفاوتى ندارند، اينجا است كه معترض مى شود كه با اينكه پول بيشترى داده، چرا با كاروان مجاورش كه پول كمتر داده اند، از امكانات مساوى برخوردارند؟! كه مسؤولان سازمان حج، به ويژه بخش مسكن بايد زائران را نسبت به چگونگى درجه بندى كاروان ها توجيه كنند كه مسكن و مدينه باهم بايد محاسبه شود يعنى ممكن است پول بيشتر مربوط به يكى از اين دو اخذ شده باشد.

6- ويژگى ديگر در بخش امور اجرايى اين بود كه برنامه ريزى كرديم از اعزام متوالىِ همكاران در بعثه پيش گيرى شود، جز در موارد استثنا، كه به دليل تخصص آنها نياز جدّى داشتيم. ضابطه گذاشتيم كه همكاران همه ساله نمى توانند به حج اعزام شوند. حتّى در مواردى هم كه كارشناسان سطح بالايى داشتيم، سعى كرديم در آن موارد نيز زمينه براى استفاده افراد مختلف و بهره گيرى بيشتر از اين فضاى نورانى فراهم گردد.

: در زمينه هاى سياسى چه دستاوردهايى داشتيد؟

آقاى رى شهرى: ويژگىِ حجّ گذشته در بُعد سياسى، داشتن رابطه مطلوب با مقامات سعودى، به خصوص مسؤولان حج آن كشور بود. البته مشكلاتى هم بوجود آمد كه به مسئولان عربستان منتقل و خواستار حلّ آن شديم يكى از اين مشكلات اظهارات خطيب مسجد النبى در خطبه هاى نماز جمعه بود كه مطالب واهى و اختلاف برانگيزى را در حضور جمع كثيرى از مسلمانان مطرح كرد و به دنبال آن، دفاتر مراجع تقليد و نمايندگان آنان اعتراض كردند كه چرا شما به عنوان اعتراض بلند نشديد و مسجد را ترك نكرديد؟ پاسخ من به اين بزرگواران اين بود كه در آن فضا، برخاستن و ترك كردن نماز جمعه به مصلحت نبود. زيرا اوّلًا معلوم نبود كه آن موضع، موضع حكومت باشد و ثانياً از خروج بنده از مسجد جز تعداد كمى مطلع نمى شدند و در هنگام خروج نيز

ص: 129

چون با كار توجيهى همراه نبود براى ديگر مسلمانان سؤال برانگيز مى شد.

در جمع بندى كه بعداً به عمل آمد، تأييد شد كه كارى انجام گرفت همان مصلحت بود.

البته پس از آن، بلافاصله اعتراض بعثه هاى مراجع عاليقدر و علما و انديشمندان و نيز زائران و حتى جمعى از علماء اهل سنت ايرانى را از طريق سفارت به وزير كشور عربستان منتقل كرديم و ايشان هم نماينده اى را به بعثه مقام معظم رهبرى فرستادند و توسط وى گفتندكه آنچه اين شخص گفته، موضع كشور عربستان نيست و قول دادند كه جبران كنند و ديگر تكرار نشود.

مشكل ديگرى نيز به وجود آمد و آن اين بود كه: همه روزه شخصى جلوى مسجدالنبى مى ايستاد و با زبان فارسى براى زائران ايرانى سخنرانى مى كرد و نسبت به مبانى اعتقادى شيعه شبهاتى را مطرح مى كرد كه گرچه تأثيرى در روحيه زائران ايرانى نداشت ليكن به دليل آنكه حج كانونى براى اتحاد و وحدت كلمه مسلمين است و نه ايجاد تفرقه در بين صفوف آنان، لذا اين حركت كه معلوم بود از سوى بعضى عناصر افراطى وهابى برنامه ريزى شده است نيز توسط برخى از ايرانيان كه در پاى صحبت هاى او حضور داشتند به هم خورد و ما اين مسأله را به وزير حج عربستان منتقل كرديم كه جلوى اينگونه حركت ها را بگيرند.

مشكل ديگر مسأله بقيع بود كه براى نخستين بار، درهايى جلوى پله هاى بقيع گذاشته بودند و مانع از آمد و شد زائران و شيفتگان آن مكان مقدس در بعضى اوقات خصوصاً شب ها مى شدند. در اين زمينه نيز تلاش هائى از سوى بعثه مقام معظم رهبرى صورت گرفت، كه درها براى دعاى كميل گشوده شد و دعاى كميل مانند سالهاى گذشته، بالاى پله ها برگزار گرديد.

ويژگى ديگر در بعد سياسى، برگزارى مراسم برائت از مشركين، آنهم گسترده تر از گذشته، بود. اين مراسم، بهترين مراسم ما در عرفات، در طول سالهاى برگزارى برائت در عرفات بود. كه بسيار منظم و با شكوه و پر جمعيت برگزار شد.

ص: 130

: در زمينه هاى فرهنگى چه دستاوردهائى حج سال 80 داشت؟

آقاى رى شهرى: بحمداللَّه دستاوردهاى فرهنگى حج سال گذشته نيز قابل توجه بود. يكى از مهم ترين آن ها برگزارى گسترده دعاى كميل در چهار نوبت بود كه سه نوبت آن را اينجانب شخصاً حضور داشتم و در كنار بقيع با شكوه هرچه تمام تر برگزار گرديد و يك نوبت نيز در مدينه بعد انجام شد كه آية اللَّه استادى به نمايندگى از طرف اينجانب حضور داشتند.

حقيقتاً دعاى كميل با حضور گسترده زائران ايرانى و تعداد قابل توجهى از عرب زبان ها جلوه خاصى پيدا كرده و تأثير معنوى عظيمى در مردم به جاى مى گذارد.

در مورد دستاوردهاى فرهنگى سال 80 برگزارى هشت همايش باشكوه در مكه و مدينه قابل ذكر است كه با تلاش همكاران در بعثه انجام شد كه عناوين اين همايش ها عبارتند از:

«جايگاه و منزلت زن»، «تقريب»، «قدس»، «اهل بيت»، «فرهيختگان»، «ايرانيان مقيم خارج كشور»، «عراق»، «افغانستان» كه در مجموع از حدود 40 كشور و مليّت در اين همايش ها شركت داشتند.

استخدام شيوه ها و ابزارهاى مدرن ارتباطى و پيام رسانى، از جمله ارائه مجله الكترونيكى و انتشار 4 شماره آن در موسم به زبان عربى، از ويژگى هاى فرهنگى حج سال 80 بود كه اميدواريم بتوانيم بتدريج در سال هاى بعد آن را به زبان هاى ديگر زنده دنيا با محتواى مناسبى منتشر سازيم. ويژگى هاى ديگر فرهنگى عبارت بودند از:

* فعاليت گسترده اطلاع رسانى و توجيه زائران قبل از تشرّف، از طريق رسانه ها و جرايد كه فعال تر از سال هاى گذشته بود.

* ايجاد شوراى فرهنگى در كاروان ها توسط روحانى و مدير كاروان، كه وظيفه اين شوراها پيگيرى سياست هاى فرهنگى بعثه مقام معظم رهبرى بود.

* تشكيل گروه ارشاد در كاروان ها متشكّل از 10 نفر از خواهران و برادران زائر كه به عنوان بازوى اجرايى شوراى فرهنگى به حساب مى آمدند.

ص: 131

* تنظيم جدول مناسبت هاى تقويمىِ موسم حج، به همراه محورهاى تبليغى متناسب با هريك از روزها، جهت استفاده روابط عمومى بعثه مقام معظم رهبرى و روحانيون كاروان ها، كه اميدواريم در سال جارى اين اقدام به تقويم رسمى ثبت رويدادها و مناسبت هاى حج تبديل گردد.

: لطفاً در رابطه با نقائص و احياناً كاستى هايى كه در حج سال 80 وجود داشت توضيحاتى ارائه فرمائيد:

آقاى رى شهرى: حج سال 1380 در قياس با حج سال هاى پيش از آن بهتر برگزار شد و از ضعف و نقص كمترى برخوردار بود.

بديهى است كه اداره امر حج با كمترين نقص و اشكال، آن هم در مدت كوتاه و در كشور بيگانه كار آسانى نيست.

در عين حال من برخى از نقائص را يادآور مى شوم:

1- يكى از مشكلات باقيمانده در امر حج كه سالهاست گرفتار آن هستيم گرفتن قرآن و برخى كتب همراه زائر از قبيل ادعيه و مناسك در فرودگاه هاى عربستان است كه متاسفانه عليرغم تلاش هاى بعثه مقام معظم رهبرى و سازمان حج و زيارت و نيز سفارت جمهورى اسلامى ايران در عربستان هنوز بطور كامل مرتفع نشده است.

طبيعى است زائرى كه به قصد عبادت و زيارت به حرمين شريفين مشرف مى شود اگر ابزار عبادت كه همان قرآن و دعاست را در اختيار نداشته باشد نمى تواند سفر موفقى داشته باشد. از اين رو هماهنگى هايى به عمل آمده تا با همكارى سفارت جمهورى اسلامى ايران و كارگزاران حج ان شاء اللَّه اين نقيصه برطرف شود.

كمبود ديگرى كه مشاهده شد نقص اطلاع رسانى در شيوه خدمت به حجاج است.

مقام معظّم رهبرى همواره تاكيد داشته اند كه سازمان حج و زيارت قيمت تمام شده حج و عمره را از مردم دريافت نمايد و در نتيجه ما براى تحقق اين هدف

ص: 132

تلاش كرده ايم هزينه ها را به حداقل برسانيم لذا امروزه در كشور جمهورى اسلامى ايران، حج با ارزان ترين قيمت انجام مى شود، امّا اين موضوع مهم را هنوز دقيقاً نتوانسته اند به زائران ايرانى منتقل كنند و به دليل ضعف تبليغاتى و اطلاع رسانى برخى تصور مى كنند پول زيادى براى حج پرداخت مى كنند در صورتى كه اگر مقايسه اى ميان هزينه ها و دريافت هاى كشور ما با ديگر كشورها صورت بگيرد براى همگان اين حقيقت روشن مى شود كه جمهورى اسلامى نسبت به ديگر كشورها كمترين هزينه را دريافت مى نمايد. از اين رو از سازمان حج و زيارت خواسته ايم تا آمار مقايسه اى هزينه هاى حج كشورها را استخراج نموده، هرروز در نشريه زائر و بعد هم به صورت مستقل منتشر نمايد تا روشن شود كه زائران و حجاج ديگر كشورها چه مقدار هزينه مى كنند و چه سرويس هايى به آنان داده مى شود كه زائر ايرانى با كمترين هزينه بحمداللَّه بالاترين امكانات را از نظر فرهنگى و رفاهى به طور نسبى دريافت مى كند.

در رابطه با سيستم صوت در عرفات، كيفيت دعوت زائران براى شركت در جلسات عمومى بعثه، عدم انعكاس دقيق مسائل و اخبار حج در روزنامه هاى داخل كشور، نارسائى در برخى همايش ها نيز نقطه ضعف هايى وجود داشت كه جهت رفع آن توصيه هاى لازم به مسئولين مربوطه شده است.

صدا و سيما نيز در سال هاى قبل فعاليت بيشتر و بهترى داشتند و از جمله در سال 79 مراسم برائت از مشركان را بطور مستقيم از صحراى عرفات براى داخل پخش كردند ليكن در سال 80 از تحرك كمترى برخوردار بودند كه بنده اين ضعف را به رياست محترم صدا و سيما منتقل كردم و اميدوارم براى سال بعد از كادرهاى قوى تر و مجرّب تر استفاده كنند و اين مراسم عظيم الهى سياسى را به داخل و خارج كشور منعكس نمايند.

در زمينه كادر نشريّه زائر و چگونگى محتواى آن نيز ضعف هايى داشتيم كه اميد است براى سال آينده مرتفع گردد.

خوب است اين نكته را يادآور شوم كه عادت بنده بر اين است كه نقاط قوت و ضعف را چه مستقيماً مشاهده كرده باشم يا ديگران به اينجانب منتقل كرده باشند

ص: 133

همه را يادداشت نموده، پس از حج در شوراى برنامه ريزى بعثه مطرح مى كنم، ديگران نيز نقطه نظراتشان را ارائه مى نمايند و سپس بر اساس موضوع تقسيم بندى شده به كميته هاى كارشناسى ارائه مى شود و مجدّداً به شورا بازگشته و پس از بحث و تبادل نظر به تصويب مى رسد و براى اجرا ابلاغ مى گردد. از اين رو تلاش كرده ايم تا هرسال نقاط ضعف خود را شناسايى و اصلاح كنيم و هرسال حجى بهتر از حج سال قبل داشته باشيم.

: اخيراً با توافق سازمان حج و زيارت و بعثه مقام معظّم رهبرى، و رياست محترم صدا و سيما، برنامه اى از شبكه دوّم سيما همه هفته شب هاى جمعه پخش مى شود كه به مسائل مربوط به عمره و حج خواهد پرداخت حضرتعالى عوامل موفقيت اين برنامه را در چه مى دانيد؟

آقاى رى شهرى: سال ها بود كه درصدد راه اندازى چنين برنامه اى بوديم و با توجه به كثرت زائران عمره و حج ضرورت اين كار احساس مى شد. هم اكنون كه بحمداللَّه اين برنامه راه اندازى شده است چند مسئله در موفقيت آن مى تواند مؤثر باشد:

1- استمرار برنامه و مقطعى نبودن آن.

2- غناى فرهنگى و داشتن محتواى خوب و مفيد.

3- پاسخگويى به نيازهاى زائران و ايجاد ارتباط قوى ميان زائران و كارگزاران عمره و حج.

4- استفاده از جاذبه هاى هنرى و نمايشى در تبيين حقايق تاريخى سرزمين وحى و آموزش زائران.

: در پايان ضمن تشكر مجدد خواهشمند است اگر توصيه و يا رهنمودى براى زائران حج سال آينده داريد ارائه فرماييد.

آقاى رى شهرى: زائران عزيز لازم است با توجّه به اهميت سفر، از هم اكنون خود را آماده كنند، از كتب، فيلم ها، نوارها و ابزارهاى آموزشى كه براى آنان تهيه شده، و از جمله برنامه هاى صدا و سيما استفاده كنند، احكام و مناسك حج را به خوبى

ص: 134

فراگيرند، جلسات آموزشى را بموقع تشكيل داده و در آن شركت كنند، كتاب هايى كه در زمينه اسرار و معارف حج، تاريخ اسلام، شناخت اماكن در آثار اسلامى مكه و مدينه، اخلاق و آداب در حج و زيارت و ساير منابعى كه توسّط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه چاپ شده است را تهيّه و مطالعه كنند تا انشاء اللَّه با آگاهى و بصيرت كامل به حج مشرف شوند و كاملًا از اين سفر بهره بردارى نمايند.

ص: 135

نقد و معرفى كتاب

طرح جايگزين شود.

ص: 136

جغرافياى تاريخى مدينه منوره

سيد حسن فاطمى

از مهم ترين شهرهاى تاريخى در جهان، كه حوادث تلخ و شيرين و حساسى را در خود جاى داده، مدينه منوره است. بر پژوهشگران علوم اسلامى است كه با اين شهر مهم، از زواياى گوناگون آشنا شوند.

در اين راستا، جناب آقاى سيد مهدى مولوى پور «جغرافياى تاريخى مدينه منوره» را به عنوان موضوع پايان نامه كارشناسى ارشد خود، در رشته تاريخ و تمدن ملل اسلامى برگزيده است.

نظر به گستردگى اين تحقيق، بر آن شديم تا آن را در اين شماره مجله بشناسانيم. اميد است در آينده، اين اثر به صورت كتاب، انتشار يابد و مورد استفاده محققان قرار گيرد.

پايان نامه به سه بخش اساسى تقسيم مى شود: «مدينه پيش از هجرت»، «مدينه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله» و «مدينه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله». مطالب هر بخش در فصل هاى جداگانه تنظيم شده است كه به معرفى آنها مى پردازيم:

بخش نخست: يثرب (مدينه) پيش از هجرت

فصل 1- موقعيت و كلّيات جغرافيايى

نويسنده در اين فصل به موضوعات مكان شناسى، وضعيت طبيعى، زمين شناسى، خاك شناسى، آب و هوا، كوه ها، وادى ها، رودها و چشمه ها پرداخته است.

ص: 137

فصل 2- تاريخچه يثرب

يثرب بعد از طوفان نوح و ورود يهوديان و طوايف اوس و خزرج به اين شهر، محور مباحث اين فصل است. چگونگى مهاجرت و سكونت اولين اقوام در يثرب و چگونگى تفاهم و درگيرى ها و تنش هاى آنان نيز در همين فصل مطرح شده است.

فصل 3- ساختار جمعيت شهرى و دينى يثرب

در اين فصل، ابتدا گروه بندى مناطق مدينه ذكر شده، سپس ساختار دينى اين شهر، بررسى شده است.

فصل 4- مساجد مدينه

پيش از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله نُه مسجد در اين شهر بنا شده بود، كه نام آنها آمده است.

بخش دوم: مدينه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله

فصل 1- ويژگى هاى مدينه

درابتدا 95 نام براى مدينه آورده، آنگاه شرافت و حدود حرم آن را شرح داده است.

فصل 2- مقدمات هجرت و حوادث مسير تا پايان هجرت

اين فصل عهده دار تبيين موارد زير است:

وضعيت شرايط سخت حاكم بر جوّ شرك آلود مكه حتى نفس كشيدن را براى مسلمانان دشوار كرده بود. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله، هجرت به مدينه را ترجيح داد و مردم مدينه استقبال شايسته اى از حضرت كردند. نخستين مسجد در محل قبا و با همكارى پيامبر صلى الله عليه و آله ساخته شد. اولين نماز جمعه نيز در مسجد جمعه برگزار گرديد و زانو زدن شتر رسول خدا صلى الله عليه و آله در جايگاه مسجد پيامبر، ماجراى هجرت از مكه به مدينه را پايان داد.

فصل 3- ساخت، توسعه و جايگاه هاى تاريخى و مقدس مسجد النبى

نويسنده به چگونگى ساخت مسجد النبى- به عنوان پايگاه اصلى حكومت مسلمانان- پرداخته است و جايگاه هاى تاريخى و مقدس مسجد را آورده است.

ص: 138

فصل 4- حوادث پس از هجرت

سال شمار حضور پيامبر و حوادث مربوط به هر سال، مطالب اين فصل را تشكيل مى دهد.

فصل 5- بقيع

پس از بيان شرافت قبرستان بقيع، از يك يك شخصيت هاى مدفون در بقيع نام برده شده و در نقشه اى محل دفن آنها مشخص گرديده است.

فصل 6- مساجد زمان پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه، معمولًا در مكان هايى كه حضرت نماز مى خواند، مسجد مى ساختند. نويسنده تحت عنوان هاى مساجد سبعه، مساجد مصلا و ساير مساجد، يك يك آنها را شناسانده است.

فصل 7- آثار و مكان هاى تاريخى و مقدس

در اين فصل، خانه ها، آطام (1)، ثنايا (2)، آرامگاه ها و چاه هاى مهم مدينه معرفى شده است.

فصل 8- مساجد و مكان هاى تاريخى اطراف مدينه

مسجد شجره، مسجد معرس، مسجد غديرخم، مسجد سرف، فدك و خيبر در اين فصل شناسانده شده است.

بخش سوم: تاريخ تحولات مدينه، مسجد النبى و ساير مساجد بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله

فصل 1- دوران خلفاى راشدين

موقعيت مدينه و مسجدالنبى از سال 11 تا 36 هجرى را بيان كرده است.

فصل 2- دوران اموى

موقعيت مدينه و مسجد النبى و ساير مساجد مدينه ميان سال هاى 40 تا 130 هجرى در اين فصل آمده است.

فصل 3- دوران عباسى

موارد فصل قبل، از سال 130 تا 656 هجرى بيان شده است.

فصل 4- دوران مماليك بحرى و چركسى


1- جمع «اطم» ساختمان هاى مستطيل شكل با ديوارهاى سنگى و قلعه مانند بوده كه براى محفوظماندن از حملات دشمن مى ساختند.
2- راه هاى ورود و خروج مدينه.

ص: 139

اين دوران، سال هاى 648 تا 923 را دربر مى گيرد.

فصل 5- دوران عثمانى

دوران عثمانى از سال 923 تا 1336 را شامل مى شود.

فصل 6- مساجدى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله ساخته شد.

مساجد معرفى شده عبارتند از:

تاجورى، قازانيه، كاتبيه (سنوسيه)، بهرام آغا، عنبريه و خليل آغا.

فصل 7- دوران سعودى

اين فصل، عهده دار بيان موقعيت مدينه در دوران معاصر (1344 به بعد) است و به مواردى چون: ساختار شهرى، كوى ها، خيابان ها، بازارها، صنايع مسجدالنبى و ...

مى پردازد.

پى نوشتها:

ص: 140

نقش آموزش در ارائه خدمات به زائران بيت اللَّه الحرام

سيد حسن فاطمى

پيش از پيدايش نهضت مديريت علمى در قرن نوزدهم و ظهور سازمان هاى دولتى و بزرگ، مسأله آموزش نيروى انسانى، چندان مورد توجه نبود و شايد ضرورتى هم نداشت؛ ولى با ايجاد و توسعه بوروكراسى در قرن اخير و افزايش پيچيدگى كارها و توسعه روزافزون تخصّص ها، آموزش به صورت يكى از اصول كلّى و غير قابل اجتناب مديريت، تجلى كرد. به طورى كه امروزه تهيّه و تنظيم و اجراى برنامه هاى آموزش كاركنان، يكى از وظايف اساسى سازمان ها به شمار مى رود.

آموزش موجب مى شود كه افراد، مهارت ها و گرايش هاى مناسب را، جهتِ ايفاى نقش خاص بياموزند و در نتيجه در رفتار و ديد فرد تغييراتى پديد آيد.

با آموزش صحيح، بازدهىِ افراد افزايش مى يابد و آمادگىِ پذيرش مسؤوليت هاى بيشتر در آنها ايجاد مى گردد.

آقاى حسن مراديان گردآورى و بررسى نظريات روحانيون، مديران و بازرسان كاروان هاى حج در مورد «نقش آموزش در ارائه خدمات به زائران» را محور تحقيق خود جهت پايان نامه كارشناسى ارشد برگزيده است.

نويسنده در آغاز، چكيده اى از تحقيق خود را ارائه كرده، سپس به بيان مطالب پايان نامه در پنج فصل پرداخته است:

ص: 141

فصل 1- كليات

در اين فصل به بيان مسأله، اهميت پژوهش، اهداف تحقيق، سؤالات پژوهش و توضيح اصطلاحات و مفاهيم پرداخته شده است.

اهداف محقق عبارت است از:

1- شناخت نقش آموزش در تسهيل عمليات حج.

2- شناخت نقش آموزش در ايجاد هماهنگى ميان عوامل اجرايى حج.

3- شناخت نقش آموزش در افزايش توان مديريتىِ عوامل اجرايى حج.

4- ارزيابى محتواى دوره هاى آموزشى فعلى.

لذا جهت دست يابى به اهداف فوق، بيست سؤال بر محور آن اهداف، تهيه و در ميان روحانيون، مديران و بازرسان كاروان هاى حج، در سال هاى 1375 و 1376 توزيع شده، كه سيصد تن از آنان به پرسش هاى چهار گزينه اى پاسخ گفته اند.

فصل 2- ادبيات تحقيق

در فصل دوم، ابتدا تاريخچه آموزش نيروى انسانى و مفهوم آموزش و كاربرى آن در ارتقاى دانش نيروى انسانى و آماده سازى آنها براى اجراى برنامه هاى تدوين شده، در كلّيت خود تشريح مى گردد و در ادامه، روند سازماندهى و تطوّر تشكيلات اعزام زائران و به عبارت ديگر، خود سازمان حج و زيارت مورد بررسى قرار گرفته و سازمان متولّى حج معرفى مى گردد و در نهايت در جمع بندى اين فصل، چگونگى اثر آموزش هاى ارائه شده در بهبود كيفيت و كمّيت خدمات ارائه شده توسط عوامل اجرايى حج تشريح مى گردد.

فصل 3- روش اجراى تحقيق

موضوعات زير، محتواى فصل سوم را تشكيل مى دهد:

تعريف جامه آمارى، روش نمونه و حجم آن، ابزار گردآورى داده ها، اعتبار روايى، روش هاى تجزيه و تحليل داده ها، طبقه بندى پرسش ها بر اساس سؤالات اصلى پژوهش.

ص: 142

فصل 4- تجزيه و تحليل داده ها

در اين فصل، سيصد پرسشنامه كامل، مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است.

پژوهشگر چهار پرسش زير را به عنوان پرسشهاى اصلى در نظر گرفته است:

الف) نقش آموزش در تسهيل عمليات حج چگونه بوده است؟

ب) نقش آموزش در ايجاد هماهنگى ميان عوامل اجرايى بيان كنيد.

ج) نقش آموزش در افزايش توان مديريتى عوامل اجرايى حج چگونه بوده است؟

د) ارزيابى محتواى دوره هاى آموزشى چگونه بوده است؟

براى اندازه گيرى هر سؤال اصلى پژوهش، پنج پرسش در نظر گرفته شده كه سؤال اصلى را ارزيابى مى كنند.

براى تجزيه و تحليل داده هاى به دست آمده، قبل از هر چيز، پرسش هاى مربوط به هر يك از سؤالات اصلى پژوهشى، به طور جداگانه مورد بررسى قرار گرفته است.

پژوهشگر براى بيان عينى داده هاى توصيفى هر سؤال، از نمودار نيز بهره برده است و مجموعه سؤالات مربوط به پژوهش در جدول هاى توصيفى ترسيم و داده هاى مربوط به آن، مرتب و توصيف شده است.

فصل 5- نتيجه گيرى و ارائه پيشنهادها

اين فصل و فصل چهارم، مهم ترين فصل هاى اين اثر به شمار مى روند. نويسنده، افزون بر ذكر نتايج تحقيق، محدوديت هاى پژوهش، پيشنهادها و توصيه هايى را بيان كرده است.

نظر به اهميت نتيجه به دست آمده از هر تحقيق، چكيده اى از نتيجه اين پژوهش را مى آوريم:

الف) يافته هاى تحقيق نشان مى دهدكه آموزش هاى فعلى عوامل خدماتى و زائران، به نحو بارزى باعث ارتقاى دانش زائران و به تبع آن در صحّت اعمال زائران تأثير مثبت داشته و آنها را به طور مؤثر در شناخت موقعيت مكانى خود يارى داده است.

توجه به مسائل بهداشتى افزايش يافته و كاهش بيمارى ها را در پى داشته و در نهايت باعث كاهش هزينه كاروان ها گرديده و در مجموع، آموزش هاى داده شده باعث

ص: 143

تسهيل عمليات حج گرديده است.

ب) نتايج تحقيق نشان مى دهد كه آموزش هاى داده شده به عوامل اجرايى و دست اندركار عمليات حج، آنان را با نيازهاى زائران آشنا نموده و در نتيجه تأمين بهتر و به موقع آن نيازها را موجب گرديد. همچنين موجب هماهنگى ميان زائران و عوامل اجرايى بوده و ارتباط نزديك ميان روحانيون و عوامل اجرايى و زائران باعث كاهش مشكلات در كاروان، همدلى و هماهنگى عوامل اجرايى در طول سفر مى باشد.

ج) يافته هاى تحقيق نشان مى دهد اكثريت روحانيون، مديران و بازرسان بر اين عقيده اند، آموزش هاى داده شده به نحوى بوده كه نيازهاى اطلاعاتى عوامل اجرايى را نسبت به انجام وظايفشان تعريف نموده و موجب جلب رضايت و مشاركت آنان شده و قدرت اجرايى و كارايى آنان تقويت گرديده و موجبات انجام صحيح و بهينه وظايفشان فراهم شده است، كه در مجموع، نقش زيادى در افزايش توان مديريتى عوامل اجرايى حج داشته است.

د) نتايج به دست آمده از تجزيه و تحليل ها نشان مى دهد كه:

محتواى آموزش هاى ارائه شده، به نوعى است كه اهداف بعثه مقام معظم رهبرى و سازمان حج و زيارت براى عوامل اجرايى حج تشريح و توجيه گرديده و از اين رهگذر اهداف بعثه و سازمان، به نحو مؤثرى تأمين گرديده است.

همچنين تناسب محتواى آموزش ها با تحصيلات و تجربه و نوع مسؤوليت به شيوه اى بوده كه موجب نگرش علمى تر عوامل اجرايى به مسائل و مشكلات و پديده هاى گوناگونى كه در مسير انجام عمليات حج وجود دارد، گرديده است. در اين ارتباط كاستى هايى هم وجود دارد كه در بخش پنجم به آن اشاره شده است.

ص: 144

ص: 145

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 146

مشكلات حاجيان از زبان سفرنامه نويسان

سيدعلى قاضى عسكر

همه ساله در موسم حج، وزارت حجّ عربستان سعودى، كنگره اى بين المللى برگزار مى كند، موضوع كنگره سال گذشته (حجّ 1380 ه. ش.) «الحجّ في الأدب» تعيين شد و براى ارائه مقاله، موضوعاتى؛ از جمله بررسى «مشكلات حاجيان»، مشخص گرديد.

نويسنده ارجمند اين نوشتار، با ارائه مقاله خود با عنوان «مشكلات حاجيان از زبان سفرنامه نويسان» در اين كنگره شركت كردند، پس از بررسى مقالات وارده توسط هيئت علمى، مقاله ايشان در شمار مقالات برتر معرّفى و توسّط نويسنده در كنگره خوانده شد. از آنجا كه محتواى مقاله براى خوانندگان مى تواند سودمند واقع شود، لذا اولين بخش از برگردان فارسى آن را به خوانندگان ارجمند تقديم مى داريم. «ميقات حج»

پيشگفتار

حج، از ديرباز داراى اهميت ويژه اى در ميان ايرانيان بوده است. تاريخ نگار قرن چهارم، مسعودى (م 346 ه. ق.)، در اين زمينه مى نويسد:

«ايرانيان قديم به احترام خانه كعبه وجدّشان ابراهيم عليه السلام و هم توسل به هدايت او و رعايت نسب خويش، به زيارت بيت الحرام مى رفتند وبرآن طواف مى بردند. و آخرين كس از ايشان كه به حج رفت، ساسان پسر بابك، جدّ اردشير بابكان، سرملوك ساسانى بود. ساسان پدر اين سلسله بود كه عنوان از انتساب او دارند.

ص: 147

چون ملوك مروانى كه انتساب از مروان دارند و خليفگان عباسى كه نسبت به عباس بن عبدالمطّلب مى برند. و چون ساسان به زيارت خانه رفتى، طواف بردى و بر چاه اسماعيل زمزمه كردى، گويند به سبب زمزمه اى كه او و ديگر ايرانيان بر سر چاه مى كرده اند، آن را زمزم گفته اند و اين نام معلوم مى دارد كه زمزمه ايشان بر سر چاه مكرّر و بسيار بوده است.

يك شاعر قديمى در اين زمينه گويد:

ايرانيان از روزگاران قديم بر سر زمزم، زمزمه مى كرده اند

و يكى از شاعران ايران پس از ظهور اسلام به اين موضوع باليده، ضمن قصيده اى گويد:

و ما از قديم پيوسته به حج خانه مى آمديم

و همديگر را در ابطح به حال ايمنى ديدار مى كرديم

و ساسان پسر بابك همى راه پيمود تا به خانه كهن رسيد

كه از روى ديندارى طواف كند، طواف كرد

و به نزد چاه اسماعيل كه آب خواران را سيراب مى كند زمزمه كرد.

ايرانيان در آغاز، مال و گوهر و شمشير و طلاى بسيار به كعبه هديه مى كردند.

همين ساسان پسر بابك، دو آهوى طلا و جواهر با چند شمشير و طلاى فراوان هديه كعبه كرد كه در چاه زمزم مدفون شد.

برخى از مؤلفان تاريخ و ديگر كتبِ سرگذشت، بر اين رفته اند كه اين چيزها را جرهميان به هنگام اقامت در مكه هديه كرده اند [و حال آن كه] جرهميان مالى

ص: 148

نداشتند كه اين چيزها را بديشان نسبت دهند، شايد از ديگران بوده است و خدا بهتر داند.» (1) از اين تاريخ تا سال 438 ه. ق. كه ناصرخسرو قباديانىِ اسماعيلى مذهب، (394- 481 ه. ق.) به حج رفته و گزارش سفر خود را به رشته تحرير درآورده است، هيچ اثر مكتوبى از حج و چگونگى حج گزارى ايرانيان در دست نيست. البته در اشعار برخى شاعران قرن سوّم و چهارم از مكّه و حرم نام برده شده، كه حكايت از حضور اين نام ها در ادبيات آن عصر دارد.

رودكى قديمى ترين شاعر فارسى (م 329- 330 ه. ق.) نخستين كسى است كه نام كعبه را در اشعار خود آورده و چنين مى گويد:

مكّى به كعبه فخر كند مصريان به نيل ترسا به اسقف و علوى به افتخار جدّ

و در جاى ديگر مى گويد:

از كعبه كليسا نشينم كردى آخر در كفر بى قرينم كردى

بعد از دوهزار سجده بر درگه دوست اى عشق چه بيگانه ز دينم كردى (2)

همچنين «بسام كورد» كه يكى ديگر از شاعران قرن سوم در عهد يعقوب ليث بوده، قطعه اى پنج بيتى در مدح يعقوب و شكست عمار خارجى سروده كه در آن آمده است:

مكّه حرم كَرد عرب را خداى عهد تو را كرد حرم در عجم

هركه درآمد همه باقى شدند باز فنا شد كه نديد اين حرم (3)

با گذشت زمان، اين فرهنگ توسعه يافت و بسيارى از شاعران فارسى زبان اشعارى را در خصوص مكه و مدينه سرودند و يا در اشعار خود به نوعى از كلمات مرتبط با حرمين شريفين بهره گرفتند؛ مانند:

به موقف عرفات و به مجمع عرصات به حشر و نشر و بقا و لقا و حور و قصور

به قدس و كعبه و جودى و يثرب و عرفات

به حق زمزم و ركن و مقام و مسجد نور (4)


1- مروج الذهب، ترجمه پاينده: 1، ص 236
2- حج در آيينه شعر فارسى، ص 21
3- همان.
4- حج در آيينه شعر فارسى، ص 36

ص: 149

پس از ناصرخسرو، بيشترين سفرنامه هاى حج در حوزه ادبيات فارسى، به دوره صفويه و سپس قاجاريه مربوط مى شود كه به دليل رشد فرهنگى مردم و عزيمت طبقات مختلف، به خصوص علما و دانشمندان و نيز صاحب منصبان حكومتى و علاقه آنان به ثبت اطلاعات و خاطرات تلخ و شيرينِ سفر حج، اقدام به نوشتن سفرنامه نموده اند. طبيعى است كه تخصص علمى و گرايش هاى فكرى نويسندگان در محتواى سفرنامه ها نقش داشته است. برخى به ثبت اطلاعات تاريخى و جغرافيايى پرداخته اند و بيشترين هدف آن ها اين بوده است كه حاجيان بعدى را راهنمايى كنند تا كمتر ناراحتى و سختى ببينند. بعضى به تشريح و توصيف منازل و اماكن ميان راه پرداخته اند و برخى ديگر اوضاع اجتماعى و رفتارى مردم زمان خود را ترسيم كرده اند.

تفاوت ديدگاه نويسندگان، موجب شده تا در مجموع، اطلاعات نسبتاً جامعى از آن دوره به دست آيد. سفرنامه نويسان به دليل در دست نبودن وسايل نقليه تندرو و فقدان راه هاى ارتباطى، مانند امروز، گاهى ناچار مى شدند زمان بيشترى را در محل ها و مكان هاى ميان راه بمانند و همين مسأله موجب مى شد تا كاوش بيشترى كرده، اسامى و ويژگى هاى آن مناطق را به دقت ثبت كنند، ليكن در عين حال به خاطر اخذ اطلاعات از اشخاص، گاهى در ثبت اسامى اماكن و يا گزارش ويژگى هاى اخلاقى و اجتماعى مردم آن دوره و شهرها و روستاها، اشتباهاتى كرده اند كه با مراجعه به منابع معتبر مى توان آن را اصلاح كرد.

برخى سفرنامه ها نيز به دليل منظوم بودن از ويژگى هايى برخوردارند كه مى توان از كتاب فتوح الحرمينِ محيى لارى در قرن دهم و نيز سفرنامه منظوم يك بانوى اصفهانى در قرن دوازدهم ياد كرد. (1) سفرنامه نويسان معمولًا بخشى از سفرنامه خود را نيز به بيان سختى ها و دشوارى هاى طاقت فرساى زمان خود اختصاص داده اند كه بررسى تطبيقى آن ها و مقايسه آن با وضعيت فعلى، دور از فايده و لطف نيست.

گرچه حاجيان على رغم علم به اين مشكلات و سختى ها، به دليل عشق و علاقه


1- اين دو سفرنامه توسط فاضل ارجمند آقاى رسول جعفريان تحقيق و به چاپ رسيده است.

ص: 150

وافرى كه به حج داشتند، هرگز دست از سفر برنداشته، براى انجام اين فريضه الهى عازم ديار يار مى شدند.

حافظ شيرازى در اين باره مى گويد:

در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور (1)

ما در اين نوشتار برآنيم تا از زبان سفرنامه نويسان، پاره اى از دشوارى ها و تلخى ها و ناكامى هاى سفر حج را بازگو كنيم:

1- سختى و دشوارى راه هاى ارتباطى

دشوار بودن راه هاى ارتباطى، يكى از مشكلات جدّى حاجيان در گذشته بوده كه در سفرنامه ها و اشعار شعراى فارسى از آن فراوان سخن گفته شده است.

خاقانى در اين زمينه مى گويد:

گر زخم يافته است از رنج باديه ديدار كعبه مرحم راحت رسان شده

و در جاى ديگر نگرانى خود در اين زمينه را چنين توصيف مى كند:

ساربانا به وفا بر تو كه تعجيل نماى كز وفاى تو ز من شكر موفا شنوند

حاش للَّه اگر امسال ز حج وامانم نز قصور من و تقصير تو حاشا شنوند

دوستان يافته ميقات و شده زى عرفات من به فيد و زمن آوازه به بطحا شنوند (2)

انورى (م 583 ه. ق.) نيز مى نويسد:

خوان خواجه كعبه است و نان او بيت الحرام نيك بنگر تا به كعبه جز به رنج تن رسى

بر نبشته بر كران نان او خط سياه لم تكونوا بالغيه الّا بشقّ الأنفس (3)

خواجوى كرمانى مى گويد:

به راه باديه هركس كه خون نكرد حلال حرام باد مر او را وصال بيت حرام (4)

مولوى مى گويد:


1- ديوان حافظ، ص 112
2- ديوان خاقانى: 102
3- حج در آئينه شعر فارسى: 44
4- ديوان خواجوى كرمانى: 33

ص: 151

عزت مقصد بود اى ممتحن پيچ پيچ راه و عقبه و راهزن

عزت كعبه بود آن ناحيه دزدى اعراب و طول باديه (1)

سعدى مى گويد:

ساربانا جمال كعبه كجاست كه بمرديم در بيابانش (2)

و جامى مى گويد:

گرآرى رو در آن كعبه چو ريگ گرم زير پا سپردن بايدت سر كوه آتش در بيابانش (3)

يكى از مشكلات جدى ميان راه، وزيدن بادهاى گرم سياه و خطرناك بوده كه به سموم باديه شهرت يافته و همگان را به مشقت واداشته و گاهى نيز موجب مرگ حاجيان شده است.

نويسنده كتاب «تمدّن اسلامى» طىّ گزارشى از تلفات حاجيان در مسير حج نوشته است:

به سال 402 ه. ق. باد سياه بر كاروان حجاج وزيد و راه آب را گم كرده، بسيارى هلاك شدند، گويند ظرف آبى به صد درهم رسيد. (4) مير سيد احمد هدايتى نيز در سفرنامه خود مى نويسد:

دو روز قبل، شصت- هفتاد نفر همين جا (در جدّه) دچار باد سام شده و تلف شدند. (5) نزارى، عشق و شور رسيدن به كعبه را آنچنان توصيف مى كند كه سموم باديه در ره وصل به معشوق، از سايه طوبى وى را خوش تر است:

روندگان ره كعبه را ز غايت شوق سموم باديه خوش تر ز سايه طوبى (6)

سنايى برخى از دشوارى هاى راه و مشكلات مسير را در شعر خود اين چنين ذكر مى كند:


1- شرح مثنوى مولوى، علامه جعفرى، ج 12، ص 432
2- غزليات سعدى، ص 215
3- ديوان جامى، ص 49
4- تمدن اسلامى، ج 2، ص 54
5- داستان باريافتگان، ص 150
6- حج در آئينه شعر فارسى، ص 48

ص: 152

پاى چون در باديه خونين نهاديم از بلا همچو ريگ نرم پيش باد سرگردان شويم

زان يتيمان پدر گم كرده يادآريم باز چون يتيمان روز عيد از درد دل گريان شويم

از پدر وز مادر و فرزند و زن يادآوريم ز آرزوى آن جگربندان جگر بريان شويم

همرهان حج كرده باز آيند با طبل و علم ما به زير خاك در، با خاك ره يكسان شويم

قافله باز آيد اندر شهر بى ديدار ما ما به تيغ قهر حج كشته غريبستان شويم

همرهان با سرخ رويى چون به پيش ماه سيب ما به زير خاك چون در پيش مه كتان شويم

دوستان گويند حج كرديم و مى آييم باز ما به هر ساعت همى طعمه دگر كرمان شويم

نى كه سالى صدهزار آزاده گردد منقطع هم دريغى نيست گرما نيز چون ايشان شويم (1)

كوهستانى بودن و عبور از درّه هاى تنگ و جاده هاى باريك از يك سو و وجود بيابان هاى بى آب و علف و شنزارهاى خطرناك، وضعيت را براى حاجيان بسيار دشوار مى ساخت. مرحوم سيد محسن امين در سفرنامه خود در اين زمينه مى نويسد:

(پس از مدائن صالح و عُلا) به طرف «ظهرالحمراء» عزيمت كرديم، راهى بود بسيار سخت، ميان دو كوه همانند كه به اندازه عبور قطار شتر فاصله بود و مردم به آن كوه «ابوطاقه» مى گفتند و مسير بين آن دو كوه، شنزارى بود كه پاهاى شتران در آن فرو مى رفت. راه آن سربالايى بود. خيلى ها پياده مى شدند و آن بخش از راه را با فرياد و ناله و صداى طبل طى مى كردند كه شتران را به هيجان آورند تا در راه نمانند يا نيفتند. (2) حاجيان ايرانى براى رفتن به حج، معمولًا از چهار مسير اصلى استفاده مى كردند:

1- مسير دريايى، كه از طريق بنادر واقع در خليج فارس به جدّه در عربستان سعودى


1- ديوان سنايى، ص 416
2- پابه پاى امين جيل، فصلنامه «ميقات حج»، شماره 26، ص 214

ص: 153

انجام مى شد و حاجيان با كشتى از بندر بوشهر، بندرعباس، بندرلنگه و برخى بنادر ديگر به سمت درياى عمان و اقيانوس هند رفته، سپس به سمت يمن حركت و از آن جا وارد درياى سرخ شده و سرانجام در بندر جدّه پياده مى شدند.

2- راه دوم مشهور به راه جبل يا نَجْد بوده كه از طريق عراق به جزيرةالعرب مى رفتند. اين راه در بعضى از سال ها به اندازه اى خطرناك مى شده كه علما رفتن به حج از اين طريق را تحريم مى كردند. از جمله اين تحريم ها، فتواى مرحوم آقاى شيخ فضل اللَّه نورى است كه در سال 1320 ه. ق. صادر گرديده است.

3- راه شام بوده است، كه حاجيان در دوره صفويه و نيز نيمه دوره قاجاريه از آن استفاده مى كردند و از طريق حلب و دمشق به مدينه وارد مى شدند. اين راه دورتر از راه جبل بوده ليكن به دليل مناظرسرسبز وفراوانى آب و آذوقه، دشوارى آن كمتر بوده است.

4- مسير تركيه، مصر و جدّه، كه زائران ايرانى در اين مسير ابتدا به بادكوبه و تفليس و سپس از طريق درياى سياه به اسلامبول مى رفتند و از آن جا از طريق كشتى و درياى سرخ به بندر ينبع يا جدّه در عربستان وارد مى شدند.

از ميان چهار مسير ذكرشده، راه جبل كه در دست آل رشيد بوده به دليل فشارها و اذيت ها و آزارهايى كه توسط امير جبل و وابستگان او و نيز عشايرى كه در منطقه ساكن و به دزدى و غارت اموال حاجيان عادت كرده بودند، از سخت ترين راه هاى حج به شمار مى آمده؛ به طورى كه مرحوم حاج شيخ فضل اللَّه نورى شهيد نهضت مشروطيت ايران، رفتن از اين راه را تحريم نموده، در فتوايى چنين مى نويسد:

«... اليوم اقدام به استطراق از راه جبل ذهاباً و اياباً، مظنون الضرر مالًا و عرضاً و نفساً بلكه مقطوع الضرر است و در اين صورت استطراق حرام است و بالفرض اگر كسى دعوى نمايد عدم القطع بل عدم الظن به ضرر را، فلا اقلّ من الاحتمال العقلايى، و هذا يكفى في حرمة الإقدام ...

و من حسن الاتفاق آن كه داعى، وقتى به نجف اشرف و عتبات عاليات مشرف شده و به زيارت علماى اعلام و حجج اسلام آن بقاع شريفه مرزوق شدم، ديدم كه تمام آقايان از كثرت تظلّمات حاج و تراكم شهادات آن ها بر واردات، متفق الكلمه حكم به حرمت و منع استطراق از طريق جبل ذهاباً و اياباً فرموده اند،

ص: 154

به نحوى كه ابداً مورد شبهه نمانده و اين مطلب خود حقيقتاً شاهد قوى است بر واقعيت اين حكم و رضاى صاحب شريعت بر آن و پرواضح است كه مخالفت احكام اين جمع از علماى اعلام حرام است. (1) دلايل اين تحريم ناامنى راه ها، قتل و غارت اموال حاجيان، بدرفتارى حمله داران، رشوه گيرى راهداران و برخورد بسيار خشن و نامناسب آنان با حجاج بيت اللَّه الحرام بوده است.

2- حمل و نقل نامناسب

مشكل ديگر حاجيان نبودِ وسيله نقليه مناسب بوده است. در بسيارى از جاده ها عبور و مرور بسيار كم بوده و بيشتر نيز از چهارپايان و به خصوص شتر استفاده مى كردند.

دختر فرهاد ميرزا در سفرنامه خود مى نويسد:

... از بى شترى و حركت آهسته شتر، به حدى بر حجاج بد مى گذرد كه از قوه تحرير و تقرير خارج است. (2) حاج شيخ جعفر ترشيزى به امين الدوله گفته بود كه:

در راه جبل، نيمه شبى كه روى شتر به تهجّد مشغول بوده، از سرين مركب سُريده، نماز را نبريده، از قافله بازمانده ... تقدير آن قدر مساعد بوده است كه خورجين شيخ هم با خودش به زمين افتاده ... در اين حال، عربى سوخته سياه از راه مى رسد ... تفقّدى از حالش كرده، رحمت مى آرد ... مى رود از يورت و مسكن خودش شترى و مرد ديگرى مى آورد ... براى راحت و بستن شكسته ها، شيخ را در مُضيف قبيله يك اربعين قبول مى كنند و پس از شفا و عافيت به نجف مى رسانند. (3) معتمدالسلطان، سقّاباشىِ ناصرالدين شاه، به نقل نايب الصدر در سال 1305 ه. ق، به زائران راه جبل چنين توصيه مى كند:

حاجى بايد توان كجاوه نشينى يا تخت نشينى داشته باشد، آب هم همراه بردارد كه سخت نگذرد، طبعاً كسانى كه پياده مى آيند يا مى خواهند سربار ديگران


1- حج گزارى ايرانيان در دوره قاجار، رسول جعفريان، ص 21
2- فصلنامه ميقات حج، شماره: 19، ص 78
3- سفرنامه امين الدوله 1316 ه. ق.، به كوشش اسلام كاظميه، ص 90

ص: 155

باشند، ممكن است جانشان را از دست بدهند. (1) مير سيد احمد هدايتى در رابطه با بدى راه ها و نبود امكاناتِ لازم مى نويسد:

... چهار ساعت به غروب مانده، قافله حركت كرد و تا غروب در يك دره عريض صعود مى نموديم كه كف آن رمل غلطان و طرفين آن تا چشم كار مى كرد مستور از امّ غيلان و انواع و اقسام درخت هاى كهن جنگلى بود. اول شب رسيديم به پاى كوهِ بسيار مرتفعى كه از معبر خيلى تنگ و ناهموار و پرپيچ و خمِ آن بايد بگذريم.

مسافرين را تماماً پياده كردند و شترها را در يك قطار رديف نمودند. اين كوه موسوم به «جبل غاير» است و به همين مناسبت اين راه از مكه به مدينه را «طريق غاير» مى گويند. معابر كوه غاير نه فقط تنگ و پست و بلند و پيچ در پيچ است بلكه آن قدر سنگلاخ و پرتگاه دارد و آن قدر طولانى است كه جان مسافر را به لب مى رساند. تا صبح ما و تمام مسافرين پياده مى رفتيم و در هر قدمى شترهاى افتاده و نيمه جان و يا تلف شده در كنار راه مى ديديم و هر شترى كه زمين مى خورد و جمال ها نمى توانستند حركتش دهند، فوراً بار او را برداشته و آن حيوان را به حال خود گذاشته و مى گذشتند. (2) سفر با كشتى

گروهى از حاجيان نيز با كشتى به سوى حجاز حركت مى كردند كه كثيف بودن كشتى ها، كمبود امكانات رفاهى، امواج خروشان دريا و به هم ريختگى حال سرنشينان، آنان را تا پاى مرگ مى رساند. برخى نيز سرانجام جان مى سپردند و به ناچار آنان را به دريا مى انداختند و هرگز توفيق آن را پيدا نمى كردند تا به زيارت خانه خدا نائل شوند.

ظهيرالملك كه در سال 1306 ه. ق. حج گزارده، در زمينه نامناسب بودن وضعيت داخل كشتى به هنگام محرم شدن در محاذات يَلَمْلَم مى نويسد:

«نجاست است كه از اهل كشتى مى بارد، الآن در حال احرام اند، چه احرامى! كه بدون ساتر و فوطه و همين طور كشف العوره غسل مى نمايند. چه غسلى! ظرف نجس، آب نجس، محل ناپاك، سبحان اللَّه، معركه غريبى است.» (3) مشكل ديگر حاجيان بد رفتارى كاركنان كشتى ها و به تعبير ميرزا عبدالغفارخان نجم الملك منجم باشى، عمله جات خارجى بود، حاجيانى كه ناچار بودند براى رسيدن


1- حج گزارى ايرانيان در دوره قاجار: 19
2- داستان باريافتگان: 184
3- سفرنامه ظهيرالملك، به كوشش رسول جعفريان، ميراث اسلامى ايران، دفتر پنجم: 255

ص: 156

به حجاز از كشتى استفاده كنند، از برخورد بى ادبانه و هتّاكانه برخى از اين كاركنان به شدت در رنج بودند. نجم الملك در اين زمينه مى نويسد:

يك كشتى بود متعلق به پسر مرحوم حاجى زين العابدين تاجر شيرازى، ساكنِ بمبئى، عمله جات خارجىِ بسيار بى ادب، نامعقول، هرزه و طمّاعى داشت. همه به ظاهر مسلمان بودند ولى از هيچ منكَرى روى گردان نمى شدند. مرتكب انواع قبايح بودند و انواع دزدى مى نمودند. با آن كه اين كشتى تازه براى حمل و نقل حجاج داير شده بود و صاحب بيچاره اش، بسيار اهتمام داشت در اين كه اين كشتى به نيك نامى معروف شود تا حجاج به ميل و رغبت در آن جا وارد شوند و مِن بعد سودها ببرند، برخلاف رضاى او، اجزاى نامتناسب و وكلاى غيردلسوز جمعيت، بسيارى از حجاج بدبخت را در وسعت قليلى از انبارها و سطحه كشتى گنجانيدند. چه شرح دهم از سختى كه بر آن جماعت بى چاره گذشت! جمعى كثير به سبب عفونت هواى انبارها و عدم امكان تدبير در دوا و غذا مريض شدند و بعضى مردند و در آب دريا و شكم ماهى مدفون شدند. (1) 3- رفتار بد و نامناسب حمله داران با حجاج

يكى ديگر از مشكلات جدّى حاجيان، برخورد نامناسب و غيرانسانى بعضى از حمله داران و مطوّفين با آنان بوده است. حمله داران كسانى بودند كه از محل سكونت حاجيان، امورِ آنان را به عهده گرفته، حاجيان را همراهى مى كردند و به خاطر دستيابى به سود بيشتر، از هيچ اذيتى فروگذارى نمى كردند. نويسنده سفرنامه «تيراجل در صدمات راه جبل» در اين باره مى نويسد:

جمعى از اراذل و اوباش عرب و عجم كه نه از دين بهره دارند و نه ازانسانيت نصيبى و قسمتى در صدد گوش بُرى بندگان خدا برآمده، نام خود را حمله دار گذاشته، هرساله جماعتى از ايشان به لباس مكر و حيله در شهرها و دهات ايران مى گردند و مردم را فريب مى دهند كه راه جبل از همه راه ها به حسب امنيت و نزديكى و ارزانى بهتر است و با آن بيچارگان به مقدار معيّن قرار مى دهند كه ايشان را از آن راه ببرند به مكه معظّمه و برگردانند و به مواثيق مؤكّده و عهود متعدّده ايشان را مطمئن كرده به همراه مى برند، چون به نجف اشرف رسيدند و ثلث اول را دادند كه مصرف آن غالباً قروض حمله دار است كه به وعده آمدن


1- فصلنامه ميقات حج، شماره: 19، ص 174

ص: 157

حاج گرفته، منادى امير حاج فرياد مى كند كه كجاوه به دويست و پنجاه تومان و سرنشينى به صد تومان، هركس كمتر از اين مقاوله كرده، كسر آن را از او در راه خواهند گرفت، پس حاج مذكور به اضطراب مى افتند، باز آن جماعت ايشان را ساكت مى كنند، بيچاره ثلث را داده و دستش به جايى بند نيست و اگر به هم بزند، جز جهاز شتر چيزى ندارد ... بيچاره به انواع ذلّت در آن جا بايد قرض كند يا اسباب خود را بفروشد و آسوده شود.

... پس از بيرون رفتن از نجف و يأس از مراجعت، اوّل در اكل و شرب چنان تنگى مى گيرند كه هيچ اسيرى در هيچ مجلسى به آن شدت نيست. حتى از دادن آب به جهت تطهير و وضو مضايقه مى نمايند .... (1) حاج ميرزا على اصفهانى در زمينه بدرفتارى حمله داران با حاجيان مى نويسد:

در كظيمه ... يك نفر از محرمات محترمه از دودمان شاهزادگان تويسرگان در كامرانى و جوانى از اثر آن فاجعه عظمى مبتلا به ماليخوليا شده و جنين هفت ماه وضع كرده [خود را] در بين راه، در حال حركت، عكام بى رحم، عَلى ما نُقِل، آن معصوم مظلوم را زنده زنده به گور فرستاده، مادر از مشاهده و استماع اين مصيبت عقل از سرش پريده، دنيا در نظرش تيره و تاريك شده، قواى دماغيش مختل گرديد، اعصابش مريض شد، مجلّله محترمه كه اگر در وطنش مخاض عارض مى شد، هزاران موجبات ترفيه و تسهيل فراهم مى آوردند قابله و ادوات كامل مهيّا نمودند، اكنون در وسط صحرا و كوه غريب وار در بين طى مسافت در كجاوه، نفاس عارضش مى شود، خدايا بر بنى اعمام و اقارب او چه گذشت، اين مجلّله را فرود آورده به كمال عجله وضع حملش شده، طفلش به آن حالت به گور رفته، خودش در شدت مرض، ساعت پنج و شش از شب رحمت الهيه بر آن عفيفه محترمه و اقارب او نازل شده، به كمال آرامى داعى حق را لبيك گفته، به جوار رحمت ابدى ايزدى پيوست، رحمهااللَّه. حقيقتاً دل ها را شكست. لوازم تجهيز آن مرحومه را فراهم آورده، در آن صحرا به خاك غربت سپرده، درگذشت. لا حول ولا قوّة إلّاباللَّه. (2) مطوّفين نيز گاهى رفتارى مشابه با حمله داران داشته، براى گرفتن پول و خاوه برخوردهايى به دور از شأن انسانى با حاجيان داشتند. نجم الملك منجم باشى در اين


1- تير اجل در صدمات راه جبل، فصلنامه «ميقات حج»، شماره 35، ص 89
2- به سوى ام القرى، سفرنامه ميرزا على اصفهانى، ص 206

ص: 158

رابطه مى نويسد:

... سال ها است رسم چنين شده كه هر نفر حاجى مبلغ دو ريال فرنگ كه معادل دوازده هزار دينار باشد به [سيد حسن مطوّف] بدهند تا در ميان مزوّرين و خدّام حرم قسمت كند.

اين مرد وحشى و بى ادب، با جمعى از خواجه ها و عسكر، براى وصول اين تنخواه در نيمه شبى بى خبر وارد اردوى حجاج بى صاحب مى شود و در وقتى كه مردم در چادرهاى خود خوابيده اند، بعضى تنها و بعضى با عيال، بدون اذن شبيخون زده، مى ريزند بر سر آن ها و با كمال خفّت آن وجه را وصول مى كنند. (1) دختر فرهادميرزا در سفرنامه خود مى نويسد:

امروز حاجيانِ عقب مانده، كه روز حركت ما از مدينه، روز ورود آن ها بود، بعضى از راه ينبع و بعضى از رابغ فراراً آمده اند، هزار ريال به جهت خاوه به حمله دار داده اند، حمله دار پول ها را برداشته فرار نموده، در رابغ جلوى حاج را گرفته، مطالبه خاوه كرده اند. اين حجاج بى چاره كه پول به حمله دار داده بودند، جميع را نگاه داشته اند، بعضى فرار كرده اند. از قرار تقرير، حجاجى كه از راه ينبع آمده اند شريف را در ينبع ديده اند، كانّه بازى هايى كه روز حركت از مدينه به سر ما مى خواستند دربياورند به سر حجاج درآورده اند .... (2) 4- حيله هاى حمله داران

برخى حمله داران در مسير با روش هاى مكارانه و فريب كارانه با حاجيان برخورد مى كردند؛ از جمله اين حيله ها كه در سفرنامه «تير اجل در صدمات راه جبل» آمده، به اين شرح است:

اوّل: چون عمده حاج در اين سنوات در وقت رفتن از دريا مى روند و غالب حاج دريايى پيش از حاج جَبَلى به مكه مى رسند، پس حمله دار [ها] يك روز يا دو روز پيش از حاج خود را به مكه مى رسانند و از احرام بيرون آمده، لباس فاخر مى پوشند و با زبان هاى چرب، هركدام جماعتى را خصوص ازاهل دهات و رعايا كه زود به دام مى افتند، صيد مى كنند و مقاطعه نكرده، شتر به ايشان مى دهند به جهت رفتن به منا و عرفات و بعد


1- سفرنامه شيرين و پرماجرا، فصلنامه «ميقات حج» شماره 19، ص 181
2- سفرنامه مكه، دختر فرهاد ميرزا، فصلنامه «ميقات حج» شماره 17، ص 92

ص: 159

از مراجعت، مقاطعه مى كنند و صيغه مى خوانند؛ بعد از پاك كردن حساب خود در راه از حاجى مطالبه كرايه شترى كه به منا رفته بود مى كنند. هرچه حاجى فرياد بكند كه كرايه آن داخل در آن مقاطعه بود، ثمرى ندارد؛ به جهت هر شترى يك تومان مى گيرند.

دويم: بسيار مى شود كه حمله دارى با جمعى از آن رَقَمْ حجاج، مقاوله مى كنند و كار زبانى تمام مى شود؛ پس حمله دار مى گويد به جهت اطمينان، آدمى چهار تومان بدهيد، كفايت مى نمايد. آن ها را مى گيرد و در وقت تنگى مثل روزِ بيرون آمدن كه حاجى به چندين كار مبتلاست، سراسيمه با مُحصّل صورى از براى خود به نزد حاجى ها مى آيند كه از اين شتر خريدم، يا امير حاج از باب خاوه حواله كرده و به ميزان ثلث از ايشان ليره يا امپريال مى گيرد. آن ها مى گويند حساب بكن و آن مقدار را كسر نما؛ عذر مى خواهد كه حالا مجال نيست، وقت بسيار است، قبض ثلث مى دهد و در حساب مماطله مى كند تا از مدينه بيرون مى آيند و راه حاج از غير آن مسدود مى شود. در مقام حساب منكر آن وجه سابق مى شود و فرياد مى كند و اگر به شرع فرستاد، به قَسَم يا مصالحه مبلغى از اين راه به دست مى آورد و اقسام اين حيله بسيار است؛ به همين يك مثال قناعت شد.

سيم: مكرّر مى شود كه حاج تنخواه مى دهد و قبض مى گيرد و در وقت حساب [حمله دار] منكر مى شود و مى گويد از من قبض خواستى كه تنخواه بدهى، قبض را گرفتى و ندادى؛ پس به نزد امير حاج مى رود و مى گويد، اعتبار به قبضى كه من آن را مُهْر نكردم نيست و من اعلام دادم، بى اطلاع من حاجى پول به حمله دار ندهد؛ پس دوباره حاجى آن وجه را بايد بدهد و اگر اندكى با قوّت باشد و ندهد، ايشان را به شرع فرستد؛ باز به قَسَم يا مصالحه تمام يا نصف آن مبلغ را مى گيرد.

چهارم: حمله دار در نجف يا مكه معظمه در وقت صيغه خواندن ملتزم مى شوند بردن حاجى را تا آن مقصد به فلان مبلغ كه جميع واردات آن راه بر او باشد؛ بدون استثناى چيزى؛ و گاهى به تفصيل ذكر مى نمايند و هرگز به اين شرط وفا نمى كنند. (1) 5- ناامنى و دزدى

راهزنى در حج يكى ديگر از مشكلات مهمّ و جدى زائران و حجاج بيت اللَّه الحرام بوده است.


1- تير اجل در صدمات راه جبل، فصلنامه «ميقات حج» شماره 35، ص 99

ص: 160

سعدى شاعر شيرين سخن فارسى، در كتاب گلستان در اين زمينه مى گويد:

شبى در بيابان مكه از بى خوابى پاى رفتنم نماند. سربنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار.

پاى مسكين پياده چند رود كز تحمل ستوده شد بُختى

تا شود جسم فربهى لاغر لاغرى مرده باشد از سختى

گفت: اى برادر احرام در پيش است و حرامى در پس. اگر رفتى بردى و اگر خفتى مردى.

خوش است زير مغيلان به راه باديه خفت شب رحيل، ولى ترك جان ببايد گفت

مولوى نيز در اين رابطه چنين سروده است:

عزّت مقصد بود اى ممتحن پيچ پيچ راه و عقبه و راهزن

عزّت كعبه بود آن ناحيه دزدى اعراب و طول باديه (1)

جنيد شيرازى در رابطه با حراميان و دزدان حريم كعبه گويد:

باز عشق اگرت طاقت ستم نبود كه در طريق وفا جز بلا و غم نبود

حريم كعبه مقصود بى حرامى نيست تو را كه خوف بود راه در حرم نبود (2)

ميرزا على اصفهانى (1331 ه. ق.) دزدى و غارت اموال حاجيان را چنين گزارش مى كند:

پس از حركت از مدينه، قدرى قليل كه راه پيموديم، ملاحظه نموديم كه [حمله دار] از طريق مسجد شجره منحرف است، همان وقت مقدمات تشويش در خاطرها گذشت كه چرا به مسجد نرفتيم، بالأخره مقوّم ها گفتند به سمت مسجد نمى توانيم برويم و بايد از محاذى مسجد محرم شويد. از شترها فرود آمده، غسل كرديم و تلبيه احرام گفته، بين آن كه جمعى در حال تلبيه و جمعى فارغ از آن در حالت توجه و خضوع و تهيه براى اجابت دعوت حضرت حق جلّ شأنه [بودند] كه بغتتاً صداى گلوله و تفنگ از عقب قافله بلند شد و آتش حرب و فتنه مشتعل گرديد.

حجاج مُحرم برهنه بيچاره، سوار بر شترها روى به راه نهادند و در عقب، جماعت


1- شرح مثنوى علامه جعفرى: 12، ص 432
2- ديوان جنيد شيرازى: 19

ص: 161

حرب مشغول تيراندازى هستند و مقوم ها هم براى خالى نبودن عريضه صورت مدافعه به خرج مى دهند. رفته رفته از اطراف كوه ها گلوله باريدن گرفت، قافله حاج را هدف رصاص جفا كردند. شترها رميدند. كجاوه ها بر زمين خورد. جمّال هاى خبيث چون بازار را آشفته ديدند و آب گل آلود، مشغول نهب و صيد ماهى شدند. بارها بود كه از پشت شترها بر زمين انداختند. حاج بيچاره را از فراز شتر به زمين انداختند. جمعيت دزدها زياد شد. از سه طرف باران گلوله باريدن گرفت. سيئات اعمال مجسم شد. شترها روى به فرار، بارها و كجاوه روى زمين، معتمرين مُحرم سر و پا برهنه در بيابان سنگلاخ در خار و خس حَيارى روى به فرار گذاشته «يلذن بعضهم ببعض»؟؟؟.

زن هاى مجلّله با لباس احرام، پاى برهنه، از هراس جان هريك به سمتى مى دوند.

بى مروت از خدا بى خبرِ حربى فرصت فرار نمى دهد. فى الحقيقه قيامتى برپا شد. برق گلوله است كه از بناگوش مسلمان ها مى جهد. فرياد وامحمّدا صحرا را پر كرده، چون گلّه كه گرگ در آن ها ريخته باشد سر به جايى نمى برند. طفل هاى معصوم و مرضاى مظلوم و زن هاى فلك زده ميان دست و پاى شتر در بين كوه و سنگ هدف گلوله شدند. تأديب حضرت قهّار نازل، قريب سه ساعت حال بدين منوال گذشت، بالأخره از جلوى حاج بناى گلوله زدن گذاردند، طبعاً مقدّم قافله به سمت دره كوهى روى به دست راست مايل گرديد. در اين درّه امر شدّت كرد، چندان بار و كجاوه روى خاك ريخت كه از عهده تحرير خارج است. فى الحقيقه نمونه «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ» (1)

است. علاوه بر وحشت و دهشت و تعب پياده دويدن در سنگ ها، عطش فوق العاده غلبه كرد، زبان ها در دهان خشك شد، سيد بى چاره گفت چشم من تار شد، آسمان و زمين درنظرم تيره گرديد.

گرنويسم شرح آن بى حد شود مثنوى هفتاد من كاغذ شود

و بالجمله جمّال هاى بى دين بناى سختى را با حجاج گذاردند. آن بى چاره ها را از شترها مى انداختند و بارهاى ايشان را مى بردند. آن بدن هاى از گل نازك تر را برهنه و پياده هدف گلوله جفاى آن ظالمان از خدا بى خبر نموده، مشغول چپاول خود شدند.

هركس به خود مشغول است. كسى از كسى خبر ندارد. معلوم نيست كشته كيست؟ و زنده


1- عبس: 34

ص: 162

كيست؟ بالأخره از آن درّه سرازير شده، سواد مدينه طيبه از دور نمايان شد. خط آهن نزديك رسيد. عساكر حفظه شمندفر (قطار) مطلع شده براى مدافعه نزديك آمدند و با آن دشمنان دين، به جنگ درآمدند و ايشان را مانع از تعاقب قافله حاج شدند. آن جماعت دربدر مسلوب و منهوب مجروح، مقتول، گرسنه، تشنه و برهنه روى به مدينه نهادند و با يك حالت فلاكت و ذلّتى برهنه و تشنه به مدينه رسيدند و در پشت مدينه نزول نموده، جماعتى كثير از ايشان در آن وادى محظور مخوف ماندند كه قدرت برآمدن نداشتند. جمعى هدف گلوله [واقع] شده مجروح و چند نفرى مقتول، آن قدر ليره ها و بارها و قره پوك ها و برات ها و زر و زيورها و قاليچه ها رفت كه قلم نوشتن آن را طاقت ندارد .... (1) دختر فرهاد ميرزا نيز در سفرنامه خود به بخشى از جنايات و بى رحمى حراميان و دزدان بين راه و بدرفتارى آنان با حاجيان اشاره كرده، مى نويسد:

... يك نفر حاجى گرگانى كه زن او هم كجاوه آدمِ ما بود، روز يكشنبه از قافله مانده، شب كه منزل آمدند معلوم شد كه در صحرا مانده است. آدمى به جستجوى او فرستاده، صبح سه شنبه او را آوردند، بعد از آن معلوم شد كه دو نفر عرب سواره و يك نفر پياده به او گفتند: حاجى چرا عقب مانده اى؟ اين بدبخت أجل برگشته حالى كرده بود كه شتر راه نمى رود، در جواب گفتند. هرگاه پول بدهى ما بار تو را حمل خواهيم كرد. هرطور بوده مشارإليه را پيدا كرده بار او را بر شتر خودشان بار كرده، به قدرى آهسته حركت نموده كه از نظر حاج ناپديد گشته، او را پياده نموده به قدر شصت تومان وجه نقد همراه داشته، از او گرفته، در حضور او به سه قسمت كرده، آخرالامر در خيال قتل او افتادند. حاج مزبور در مقام عجز برآمده از قتل او گذشته قدرى از واحد يموت او را كوبيده، زيرجامه او را بيرون آورده، گفتند از اين راه به هرجا كه مى خواهى برو. حاجى بيچاره آن شب در آن صحرا گريان و نالان به سر برده، روزش هم تا طرف ظهر به همين درد گرفتار بوده كه آدم هايى كه به جستجوى او رفته بودند، به او رسيده آن بى چاره را سوار كرده با حالت فلاكت او را به حاج رسانيدند. (2) وى در بخشى ديگر از سفرنامه خود مى افزايد:

روز پنج شنبه، پنج ساعت به غروب مانده، از منزل «بئر خلع» حركت كرده شب هنوز به منزل نرسيده كه از چهار طرف صداى دزد درگرفت. بعد معلوم گشت كه در بين راه،


1- سفرنامه حج ميرزا على اصفهانى صص 193 و 194
2- سفرنامه مكه دختر فرهاد ميرزا، فصلنامه «ميقات حج»، شماره 17، ص 74

ص: 163

خورجين پسر حاج عبدالهادى استرآبادى كه در بغداد تجارت دارد، از زير پايش ربوده، با بقچه رختش را بردند. سنگ ها براى كاسه مشعل مى پراندند كه مشعل جلو خاموش بشود، بيايند ميان حجاج، اين حركات بسيار شبيه است به مثال حسين كُرد كه در كتاب ها نقل مى كنند .... (1) سپس افزوده است:

در منزل «رب الحسان» تا اين كه حجاج بى چاره رفتند جزئى استراحت كنند كه آواز حرامى، حرامى بلند شد. حسن خان نامى از اهل شيراز لنگه بارش را بردند، شيرازى گرى به خرج داده، در نيمه شب سر دزد دويد كه واحد يموت را به مغزش كوبيده، با سر شكسته برگشت، از قرارى كه معلوم گشته، جوالى كه قدرى در او برنج و آرد بوده با بقچه رختش را بردند، چيزى كه برايش باقى مانده بود سرشكسته! (2) ميرزا داوود وزير وظايف در سفرنامه خود گزارش تكان دهنده اى را آورده كه نشان مى دهد در آن زمان آدم كشى و دزدى و غارت اموال مردم امرى عادى بوده است.

وى چنين مى نويسد:

از وقايع معظمه در راه اين بود كه: جوانكى بود پسر برادر «مقوّم باشى»، كه از همه حمله دارها متشخص تر است، سوار اسب مى شد و جوانكى خوش سيما بود، دو منزل بعد از «هديه» منزلى است كه او را «بئر جديد» مى گويند، تلگراف خانه اى دارد و چاهى بزرگ و پنج چادر سياه عرب، يك ساعت از آفتاب گذشته وارد شديم، آن جوانك قدرى جلوتر آمده بود براى خريدن علف خشك، كه همان چند خانوار براى فروش آورده بودند، خواسته بود بخرد، سر قيمت آن با يك نفر عرب گفتگوشان شده بود، با خيزران خودش يكى بر سر عرب زده بود، او هم فورى با تفنگ مارتين خود كه همه اين اعراب دارند، با گلوله زده بود بر پشت او كه در سر تير مرد. كوه كوچكى در آن نزديكى بود، به قدر صد قدم فاصله، رفت بالاى كوه و نشست به تماشاگران حاج، مادر و خواهر و كسان او هم مشغول معامله بودند، مثل اين كه ابداً چيزى واقع نشده است. مدتى تماشا كرد تا مقتوله را تغسيل و تدفين كردند. آن وقت رفت پناه سنگى كه ديده نشد!

«عبدالرحمان پاشا» دو نفر از اعراب را گرفت، چند ساعتى در توپخانه حبس كرد.

گفتند نوشته اى گرفته است كه بعد از بيست روز قاتل را به «شام» بياورند، ولى معلوم


1- همان، ص 17
2- همان، ص 85

ص: 164

نيست كه بياورند. نقداً بيچاره بدون جهت كشته شد. با كثرت اهتمامى كه از طرف «سلطان» در امنيت مى شود، باز هم بر عرب خيلى نا امن است. هميشه اعراب دزد، براى چاپيدن قافله تا «معان» پشت سر قافله را دارند. اگر بيچاره اى عقب بماند، يا شب ها بتوانند بارى از قطار سواكنند و بدزدند، چيزى هم كه رفت، رفت. (1) مرحوم سيد محسن امين در زمينه سرقت و غارت اموال حاجيان مى نويسد:

... هنگام خروج از جدّه، از هر مركبى دو قروش پول مى گرفتند، چون در پشت در خروجى، حجاج جمع مى شدند كالاهاى بسيارى از حجاج به سرقت مى رفت، دزدان هم بيشتر از نيروهاى نظامى بودند كه براى حفظ امنيت آن جا بودند، يك آفتابه مسى هم از ما به سرقت رفت. (2) وى در بخشى ديگر از سفرنامه خود در زمينه حوادث بين راه جدّه و مكه مى نويسد:

... راه پرخطر بود و نظاميان هم از جدّه تا مكه همه جا در دشت ها و بالاى كوه ها پخش بودند و در شيپورهايشان مى دميدند و ديگران پاسخ شيپورشان را مى دادند، البته نيروهاى نظامى تا مى توانستند، نسبت به سرقت اموال و وسايل حجاج كوتاهى نمى كردند ... (3) سپس مى افزايد:

... صبح از بحره راه افتاديم و عصر به مكه رسيديم، در اين مسير پيش از ما و بعد از ما چه قافله هايى كه غارت شدند. اغلب قتل و تاراج در بين راه پيش مى آمد .... (4) وى در بخشى ديگر از سفرنامه خود مى نويسد:

... سحرگاه از عسفان به سوى خُليص روان شديم ... در راه برخى از باديه نشينان به دو نفر از اهل «معرّه نعمان» حمله كردند، پول هاى يكى را گرفتند و ديگرى را هم با خود بردند ... به گفته صاحب خانه ما در مدينه، اينان در موسم حج به غارت حاجيان مى پردازند و پس از موسم به جنگ و غارت ميان خودشان مى پردازند و كارى جز اين ندارند. (5) نا امنى و دزدى حتى به درون شهرها نيز كشيده شده و حاجيان از آن در امان نبودند. مرحوم امين مى نويسد:

... [در مدينه] توفيق زيارت مسجد قبا را نيافتيم، با اين كه فاصله اش بيش از فاصله تا احد نبود، همچنين مسجد فضيخ و مشربه امّ ابراهيم را نيز به دليل شدّت خوف نتوانستيم زيارت كنيم .... (6) وى در بخشى ديگر مى نويسد:


1- سفرنامه ميرزا داوود وزير وظايف، ص 172
2- پابه پاى امين جبل، فصلنامه «ميقات حج»، شماره 26، ص 214
3- همان.
4- همان.
5- فصلنامه «ميقات حج»، شماره 8، ص 218
6- همان، ص 175

ص: 165

در مدائن صالح تقريباً دو روز مانديم ... آثار خانه هاى تراشيده از سنگ كه در كوه ها ساخته بودند، به همان صورت، زيبا و مستحكم باقى است و گذركنندگان از آن مسير، قبل از رسيدن به قلعه، آن ها را مى بينند. پس از رسيدن به خانه، كوشش كرديم براى ديدن آن برويم ولى نا امنى مانع شد .... (1) پى نوشتها:


1- همان: 176

ص: 166

ص: 167

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 168

مشاركت در بنيان گذارى سازمان نقشه بردارى عربستان

محمد پور كمال

آقاى مهندس محمّد پوركمال در سال 1308 در كرمان متولد شد. تحصيلات ابتدايى و دبيرستان خود را در مدرسه كاويانى و ايرانشهر كرمان گذراند، سپس در دانشگاه تهران در رشته فيزيك ادامه تحصيل داد. و پس از گرفتن مدرك فوق ليسانس نقشه بردارى ژئودزى، كارشناسى ارشد خود را در كشور هلند در رشته مهندسى نقشه بردارى هوايى و تخصصى كارتوگرافى اخذ كرد.

او اوّلين مهندس ايرانى است كه در سالهاى 1344 و 1345 ه. ش. برابر با 1965 و 1966 از ميان پنج نفر كانديداى آمريكايى، كانادايى و اروپايى انتخاب و به رياض اعزام و در راه اندازى سازمان نقشه بردارى عربستان مشاركت و نقش فعال بر عهده گرفت. فصلنامه «ميقات حج» پس از اطلاع از سوابق آقاى مهندس محمد پوركمال در راه اندازى سازمان نقشه بردارى عربستان، تصميم گرفت تا خدمات ارزشمند ايشان به كشور عربستان سعودى را ترسيم نمايد. لذا ضمن تشكر از ايشان توجّه خوانندگان محترم را به مشروح فعاليت هاى نامبرده جلب مى نماييم:

ص: 169

اشاره 1- هر چند بديهى است كه سازمان فعلى نقشه بردارى هوايى (A. S. D) عربستان سعودى داراى توان هاى بالفعل و بالقوّه اى بسيار فراتر از گفته ها و نوشته هاى اين گزارش است و از توسعه و فن آورى هاى آن طى سى و هفت- هشت سال گذشته مرتب در جريان بوده ام و در كنگره ها و كنفرانس هاى بين المللى كه با نمايندگان و مسؤولان اين سازمان ديدارهايى داشته ايم. (1) همگى ضمن لطف و مرحمت درباره كارهايى كه در اولين ايّام تأسيس سازمان آنها انجام داده ام از حجم و كيفيت كارآيى كه اكنون به صورت تمام ديجيتال انجام مى دهند و مخصوصاً انتزاع اين سازمان از وزارت نفت در سال هاى اخير و همكارى مشترك با بخش نظامى سخن مى گويند.

اشاره 2- به يقين شما هم با نگارنده هم باور هستيد كه هر دانشى و هر نوآورى و فن آورى جديدى يك تعلّق شخصى و تملّك قومى و كشورى نبايد تلقّى شود. دانش ها و دانستنى ها، به خصوص زمانى كه كاربردى مى شوند بالاخره مرزهاى سياسى را نديده گرفته و به كلّ جامعه بشرى تعلق خواهند داشت، لذا اين يك اشتباه بزرگ است كه ميراث هاى بشرى را در زندان مليّت و قوميّت طناب پيچ كنيم. اين جمله معروف بزرگمهر ايرانى را نيز تداعى كنيم كه: «همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند».

- تقدير چنين بود كه از ميان چهار- پنج كانديداى آمريكايى- كانادايى و اروپايى از سوى سازمان ملل انتخاب شوم و در سال هاى 1344 و 1345 خورشيدى (66- 65 م) به رياض بروم.

قرار بر اين بود كه سازمان جديد التأسيس سعودى جزو وزارت نفت و منابع معدنى كشور سعودى در رياض باشد كه تصميم بسيار خوبى هم بود. هم از نظر اعتبار بين المللى آن وزارتخانه و هم از نظر بودجه و اعتبارات مالى. البتّه بايد به كارهاى نقشه بردارى پيش از آن از سوى شركت ها و مؤسّسات آمريكايى به خصوص U. S. G. S. (سازمان و مؤسسه معروف نقشه بردارى هاى زمين شناسى آمريكا) در همين مقطع اشاره كرد كه بالأخص كارهايشان در رابطه با مؤسسه نفتى آرامكو ARABIAN AMERICAN CO. بود و پوشش هاى جالبى هم داده بودند. گو اينكه تهيه و چاپ همه اين نقشه ها در آمريكا انجام مى شد. وزير نفت شيخ زكى يمانى و معاون اوّل ايشان در آن موقع شيخ هشام محى الدين


1- چون در اين مدت توفيق سفر و ديدار مستقيم نداشتم.

ص: 170

ناظر كه بعدها وزير برنامه ريزى سعودى و مدتى هم وزير نفت شدند. به هر حال دارا بودن و تأسيس يك سازمان كشورى نقشه بردارى سعودى از مراحل تصميم به مراحل اجرا رسيده بود.

در بدو ورود به رياض، اتاق و ميزى در همان طبقه وزير و معاونين برايم تهيه ديده بودند و طبيعى است كه سازمان نقشه بردارى سعودى هم از مرحله صفر بايد تأسيس مى شد و آغاز به كار مى كرد. يك نفر كانادايى كه خود معاون ژئودزى كشور كانادا بود (هانس كلينكنبرگ) و يك نفر سوئدى (دكتر ولاندر- عكاس هوايى) قرار بود همكار من باشند و ديگرى هم دكتر فؤاد عامر كه تبعه هلند بود كه نقش رابط و مدير پروژه را ايفا مى كرد.

(تصوير 25)

آقاى مهندس محمّد پوركمال در محل كار

هر چند آن دو نفر اول به دلايل مختلف زود رفتند و از قبول مسؤوليت هاى فنى مختلف استقبال كردم چون هميشه پذيراى كار و زحمت بوده ام. بنابر همين دليل و پرهيز از پشت ميز نشينى، چون اولين دستگاه (ب- 8) ويلد تبديل زوج عكس هاى هوايى به نقشه از سوى نماينده ويلد سويس (كه اكنون با لايكا ادغام شده اند) آماده استفاده بود و اولين كارمند فنى تكنيسين سعودى هم از يك دوره كوتاه مدّت آموزشى از خارج آمده بود، سالنى كوچك در همان ساختمان جديد البناى وزارت نفت را پيشنهاد كردم كه

ص: 171

براى كار به ما بدهند. اظهار داشتند اين سالن به منظور كارهاى مربوط به سازمان جديد التأسيس «اپك» در نظر گرفته شده و با اصرار موقّتى بودن، سالن را گرفتيم. ميز كار خود و دستگاه (B 8) با يك دستگاه «راديال سكاتر» آنجا برديم و كار آغاز شد. كم كم از سؤالات متوجه شدم كه تعليمات تكنيسين هاى سعودى ناكافى بوده و با افزودن سه كارمند جديد آموزش و كار را با هم آغاز كرديم. محدوده اين سالنِ كوچك جلوه خاصى پيدا كرده بود و همه معاونان و مديران و كاركنان وزارت نفت و ميهمانان آنها، از پشت شيشه به تماشاى آن مى آمدند.

(تصوير 22)

ساختمان وزارت نفت، پوسته بيرونى مصالح ساختمانى و لايه داخلى ديوارها شيشه اى است.

- كشور عربستان سعودى با دارا بودن دو ميليون و دويست و چهل هزار كيلومتر مربّع مساحت و اشراف به دو درياى مهم خليج فارس و بحر احمر (بحر قلزم سابق) و منابع سرشار نفتى و ساير ذخاير معدنى، بهشت ژئودزى و نقشه بردارى هوايى محسوب مى شد. ممكن است اين شبهه پيش آيد كه كشورى مسطح و بيابانى كه تنها يك حاشيه كوهستانى در منطقه غرب و حجاز دارد، نقشه بردارى هاى هوايى- زمينى، كار چندان مشكلى نيست كه اين خود تفصيل فنّى جداگانه اى را مى طلبد كه بر خلاف اين شبهه، مشكلات ويژه خود را دارد. وانگهى طبيعى است كه براى كليه پروژه هاى زمين بستر

ص: 172

فيزيكى چندين و چند نوع نقشه لازم مى شود.

- اوّلين پروژه مهم و مبنايى، نقشه بردارى يك شبكه هوايى profile Recorder (A. P. R.) Airborn بود كه در آن سال ها، بسيار پيشرفته به حساب مى آمد و تمام كشور سعودى را در 24 نوار شمالى- جنوبى و هشت نوار شرقى- غربى مى پوشانيد. شبكه اين نقاط با استفاده از مثلث بندى هوايى آناليتيك در سطح كشور گسترش مى يافت (از سوى I. T. C. هلند). (1) و نقاط مقدماتى خوبى براى تبديل عكس هاى هوايى به نقشه فراهم مى كرد. دوّمين و مهم ترين پروژه مورد بحث، تهيه و تأسيس نقاط ژئودزى در سراسر كشور عربستان سعودى بود كه چون تشكيلات و پرسنل سازمان جديدالتأسيس به هيچ وجه پاسخ گوى اين فعاليت ها نمى توانست باشد، طبيعى است براى اين پروژه بسيار عظيم در سطح جهانى، مهم ترين شركت ها و سازمان هاى تخصصّى بين المللى جهان به ميدان آمدند. با روش هاى صد در صد هوايى با امواج (شورَن- شايرَن، تايرَن، آئروديست، فِلِر) و كلاسيك سنّتى زمينى از سوى چهارده مؤسسه معروف كانادايى- آمريكايى، اسكانديناوى، انگليسى، فرانسوى، ايتاليايى، ژاپنى كه خوشبختانه جدول مقاسه 27 ستونى آنها را هنوز در يك پرونده داشتم و مقايسه اين روش ها با روش ها و فن آورى هاى امروز براى خود من هم جالب بود كه تشكيل هرم ژئودزى فضايى شده و كلًا نسبت به آن زمان وارونه است. به اين معنى كه ماهواره هاى ناوستار در فضا (3 يا 4 ماهواره) قاعده هرم را تشكيل مى دهند و هر كس كه گيرنده G. P. S. از درجات مختلف دقت داشته باشد رأس هرم هندسى در زمين و مختصّات دو بُعدى و سه بعدى آن نقطه زمين را در دست دارد. از بهترين و دقيق ترين اين گيرنده هاى G. P. S در سطح جهان كه هم ماهواره هاى ناوستار و هم گلوناس روسى را تلفيق مى كنند، كار و توليد يك دانشمند ايرانىِ مقيم آمريكا به نام دكتر جواد اشجعى است كه نام آن آشتِك است و اكنون شركت توليد آشتك را به ديگران واگذار كرده و سرى جديدى با نام «جواد» عرضه كرده و در سراسر دنيا از آن استقبال شده است.

و امّا در پروژه ژئودزى آن زمانِ عربستان سعودى، پس از بحث ها و جلسات زياد كارشناسى، با نمايندگان 14 مؤسسه بين المللى پيش گفته، سرانجام يك شركت ژاپنى پاسكو كارِ شبكه ترازيابى دقيق و پيوستن صفر منيفه (خليج فارس) به صفر جدّه (درياى


1- ضمناً سطح تحصيلات كاركنان فنى اين سازمان پيوسته ارتقا يافته به گونه اى كه تا سال 2001 ميلادى، تعداد كاركنان و دانشجويان سعودى كه دوره هاى آى تى سى معروف هلند را ديده اند، 199 نفر بوده است.

ص: 173

احمر) را برنده شد. (نمونه نقاط ترازيابى سراسرى را خوشبختانه اكنون در بسيارى از مسير راه هاى ايران ملاحظه كرده ايد با نام N. C. C. كه مخفّف نام لاتينِ سازمان نقشه بردارى كشور است و اين نقاط خود يك سرمايه ملّى در هر كشور هستند).

(تصوير 23)

از جلسات بحث فنّى مربوط به پروژه بزرگ زئودزى سراسرى همراه با شبكه ترازيابى دقيق

در پروژه سعودى، نقاط اصلى مسطحاتى با روش فِلِر Flare به شركت آرگاس كه IGN معروف فرانسه درصدر آن بود، تعلق گرفت. (1) بايد اعتراف كنم كه هر چند ما در ايران، در رشته ژئودزى حداقل 12 سال پيش از آنها كارها و اندازه گيرى هاى ژئودزى را آغاز كرده بوديم، امّا همه كارها، موضعى و محلّى بود؛ مانند شبكه سدهاى تهران (لار و لتيان) و امثال آنها، ليكن با اين شبكه بزرگ ژئودزى كشور سعودى در مساحتى در حدّ 140 درصدِ خاك ايران، احساس خاص و كمبودى به من دست مى داد، گو اينكه ما در ايران اين كارها را با سرپنجه مهندسان ايرانى انجام مى داديم و مطمئن بودم كه كار ژئودزى كامل كشور را خودمان روزى سامان خواهيم داد و به پايان خواهيم رساند. در آن موقع ما در ايران يك زنجيره باريك قطرى مثلث بندى از تركيه تا مرز پاكستان داشتيم امّا امروزه يكى از بهترين شبكه هاى ماهواره اى دقيق را به دست مهندسان ايرانى در اختيار داريم. در ضمن از جمله مسائلى كه در پروژه ژئودزى كشور سعودى گنجانيده بوديم، آموزش پرسنل معرّفى شده سعودى در حين اجراى پروژه بود

(Know Fhow).

- ساختمان اختصاصى: يك ساختمان نيمه تمام يك طبقه در جوار ساختمان اصلى وزارت نفت جلب نظر كرد. مهندس طه قرملى كه سعودى الأصل و تحصيل كرده


1- اما شبكه اصلى و مهم نقاط پيمايش مسطحاتى تراورس ها با تعداد و تراكم منطقىِ نقاطژئودزى در تمام كشور سعودى و با استفاده از دستگاه هاى جديد تلرومتر و تئودوليت هاى دقيق و با نقاط نجومى و لاپلاس از سوى يك كنسرسيوم منتخب انجام گرفت و موفق ترين بخش اين پروژه عظيم بود.

ص: 174

خارج بود و همچنين مصطفى العالم كه از خانواده معروف سعودى بود، به گروه هشت نفره كاركنان رسمى سازمان جديد ما پيوستند و نقش مهمى در پشتيبانى اينجانب در گرفتن اين ساختمان ايفا كردند؛ چون آقايان هشام ناظر و صالح جوخدر و جلال مهتدى معاونان وزارتخانه اصرار داشتند كه اين ساختمان براى شركت جديد نفتى ساخته شده، امّا بالاخره موفق شديم اين ساختمان يك طبقه را كه مساحت زير بناى آن 1800 متر مربع بيشتر نبود، در اختيار بگيريم.

(تصوير 24)

اوّلين ساختمان اختصاص داده شده به ساختمان نقشه بردارى هوايى (A. S. D) كشور سعودى

با گذشت چند هفته از آغاز كارم، گروه خود را از سالن وزارتخانه به اين ساختمان منتقل كردم و كار آغاز شد. به تدريج كارهاى باقيمانده ساختمان جديد، همزمان با ورود چند دستگاه فنى جديد هم پيش مى رفت (كف ها و آب و برق و ...) و هفت نفر ديگر در چهار رشته ژئودزى- عكاسى هوايى- فتوگرامترى و كارتوگرافى از دوره هاى كوتاه مدت خارج عودت كردند و يازده نفر ديگر نيز استخدام و پس از يك دوره توجيهى به خارج اعزام شدند. در اين سفرهاى تحصيلى به خارج، ترتيب بازديد اين كارآموزان از مؤسسّات و شركت هاى معتبر نقشه بردارى هوايى نيز داده مى شد و حداقل پرسنل فنّى در دو سال اول 150 نفر پيش بينى شده بود. يك موفقيت و توجّه ديگر در بدايت كار،

ص: 175

عدم توجه به مدارك تحصيلى بالا و مدرك گرايى بود، امّا دو تن از كاركنان بعداً تحصيلات خود را تا مرحله دكترا ادامه دادند.

- از بدو ورود، يك نفر مترجم داشتم كه اصلًا اردنى و نقشه كشِ خوبى هم بود و انگليسىِ سطح بالايى داشت هر چند زبان عربى را خوب مى فهميدم امّا سعودى ها نمى دانستند و تا يك ماه- چهل روزى ضمن قرائت روزنامه هاى عربى- كه همه روزه روزنامه هاى روز را روى ميزمان مى گذاشتند و چاى (شاى) و روزنامه مجّانى بود- در منزل و گفت وگو با كسبه اى كه مرا نمى شناختند، تمرين لهجه مى كردم تا يك روز صبح لب به عربى باز كردم كه همه حيرت زده شدند و حتى در ساختمان خودمان و تمام ساختمان وزارت نفت مى گفتند خبير ... ديشب خواب نما شده و امروز عربى خوب حرف مى زند. البتّه ادعايى در زبان عربى ندارم چون ادّعاى كوچكى نيست.

- به تدريج طيف دستگاه ها نيز كامل شد و چون جاى هر دستگاه در مجموعه 36 اتاق كوچك و بزرگ ساختمان تعيين شده بود (با تاريك خانه هاى عكاسى و بايگانى فيلم هاى هوايى كه از دكتر ولاندر سوئدى هم خواسته شد كه با يك سفر كوتاه سينك هاى بين ديوارى را تأييد كند).

(تصوير 13)

دستگاه بزرگ دوربين كليمش در حال مونتاژ است.

ص: 176

- گاه و بيگاه كه تجمّعى از كارشناسان خارجى مقيم رياض، چه در محلّ دفتر نمايندگى سازمان ملل يا جاى ديگر، تشكيل مى شد و هر كدام كارشناسى كشاورزى، صنايع و ... بودند همگى از من اين سؤال را مى كردند كه شما چه ترفند و سياستى به خرج داده ايد كه به اين زودى ابزار و دستگاه هايى كه مى خواستيد سفارش، وارد و نصب شده است. در حالى كه ما براى يك وسيله كوچك مدّتها نامه نگارى مى كنيم. اعتبار اين موفقيّت را اوّل به عنايت پروردگار و سپس به لطف و اعتماد دوستان و همكاران سعودىِ خود مى دانم و معاون وزارت خانه نفت «هشام ناظر) كه به اسم ايشان قبلًا اشاره شد و همكاران سعودى، ايشان را استاذ هشام مى ناميدند، نقش مثبتى در امور مربوط به سازمان جديدالتأسيس ما داشت. زحمات شبانه روزى خودم نيز بى اثر نبود و جلب اعتماد مى كرد. در ضمن كار بعد از ساعت ادارى را براى كاركنان فنّى خود متداول كرديم كه اضافه كار هم بگيرند و به تدريج شيفت دوگانه هم گذاشتيم.

- هم براى تبليغ رشته هاى مرتبط با نقشه بردارى هوايى و هم جذب نيروى انسانى، چون فرودگاه رياض يك فرودگاه داخلى بود، از يك نفر از كاركنان وزارت نفت در شعبه جدّه خواسته شد با مسافران ورودىِ جوان كه تحصيلات فنى خارج كشور دارند، در همان فرودگاه مصاحبه و آنان را براى ورود به رشته هاى نقشه بردارى هوايى ترغيب كند كه اين برنامه دو- سه هفته بود و بى تأثير هم نبود.

- ايرانيان مقيم عربستان:

در تمامى عربستان غير از رياض دو- سه گروه مشخص بودند؛ اول در شرق و سواحل خليج فارس و كسبه شهر «الخُبَر» در نزديكى «دمّام» و «ظَهران» كه در آن زمان جمعيّت قابل توجهى بودند، امّا چون جنسيّه (تابعيّت) سعودى نداشتند، به تدريج به حداقل رسيدند. شغل آنها بيشتر مغازه دارى و فروش اشياء و كاردستى ايرانى به خارجيان و آمريكاييان شركتِ آرامكو بود. در غرب و منطقه حجاز (جده- مكه- مدينه) چون همه سفارت خانه ها در جده بودند، سفير و اعضا و كاركنان سفارت و چند خانواده ايرانى الاصل همانند اصفهانى ها و لواسانى ها و ... كه هر كدام در رشته اى اشتغال داشتند، مقيم جده بودند.

امّا وزارت خارجه سعودى هم در جدّه بود، تعداد خارجيان مقيم رياض بسيار

ص: 177

اندك بود و در هفته هاى اوّلِ ورود كه گاه از اين و آن سراغ يك ايرانى را مى گرفتم، حتّى يك نفر را كسى سراغ نداشت و جمعيت رياض هم كمتر از يك دهم امروز بود. تا بالأخره براى منزلى كه در محله تازه ساز ملاز اجاره كرده بودم. نياز به باغچه در سه طرف ساختمان داشتم. از خالد يمنى كه در چند خانه آن محلّ كار مى كرد، سراغ بوته ها و نِشاى گل و تخم چمن را گرفتم. خالد مرا با خود به يك ساختمان متعلّق به شهردارى رياض برد كه شبيه گل فروشى هاى كنار خيابانى خودمان با يك زيرزمين پر از گل و گياه بود. خالد با مردى قوى هيكل با سبيل درشت وارد مذاكره شد. آن مرد به عربى از من سؤال كرد: از كدام ملّيت هستم و چند مليت غربى- شرقى را هم نام برد كه پاسخ همه منفى بود تابالأخره به محض اينكه به عربى گفتم ايرانى هستم از زمين به هوا پريد و از سر تا پاى مرا غرق بوسه كرد و مكالمه هم فارسى شده بود و آدرس خانه را گرفت معلوم شد كه اين ها سه نفر از باغبانان معرفى شده از سوى ايران به دربار محمدبن سعود بوده اند تا در قصر ناصريه گل كارى و چمن كارى كنند و با آمدن ملك فيصل كه آن ديوار ناصريه برداشته شد و از آن ريخت وپاش ها هم خبرى نبود، همين آقاى حاج محمد على كه با خالد او را ديديم و حاج خيراللَّه و حاج عباس هم ناصريه را ترك كرده و كسب و كارى براى خود در محوطه شهردارى رياض فراهم كرده بودند و براى من هم جالب بود كه بالأخره سه ايرانى را در رياض ديده ام. آنها در منزل ما يك چمن كارى و گلكارى نمونه كردند كه ميهمانان اروپايى، آمريكايى و سعودى كه به منزل ما مى آمدند، باور نمى كردند كه آنها طبيعى باشند.

- در ضمن اين منزل چند لوله كشى داشت يكى از چاه منطقه ملاز كه آب گرم و حتى داغى داشت و هر خانه مى بايست آن آب را در حوضچه اى مرتفع سرد كند و بعد به حياط و اگر باغچه داشت بدهد. لوله آب ديگر مخصوص دستشويى و حمام بود و لوله سوم و باريك ديگر كه به مخزن پشت بام هم مى رفت و يك صافى سفالى هم سر راه مى گذاشتند ويژه آشاميدن و پخت و پز بود و اين چندگانگى لوله كشى آب شهر جديد رياض موجب غبطه من بود. تا فراموش نكرده ام از اين خالد باغبان يمنى خانه خود سخنى بگويم و آن مربوط به روزهايى بود كه برنامه بازگشت به ايران را داشتم و خانواده هم زودتر به تهران رفته بودند. با خالد باغچه هاى منزل را مرتّب مى كرديم و چند بوته

ص: 178

گلدار رونده جديد هم به خالد سفارش داده بودم كه بياورد. در موقع كاشت اين درختچه هاى رونده گفت شما كه تا هفته ديگر مى رويد، اين زحمت را براى كه مى كشيد. پاسخ دادم مگر آدمى همه كارهايش بايد براى خودش باشد. به يقين كسانى بعد از ما از اين گل و گياه، آن هم در رياض استفاده خواهند كرد، فوراً بر زمين افتاد و زمين را سجده كرد كه منظور او از اين سجده شكر، تشكر از كار من بود و مى گفت خدا را شكر كردم كه از اين آدم ها هم پيدا مى شود.

- كار ساختمان اداره و سازمان) A. S. D. (خوب پيش مى رفت و از هر نظر آماده شد به تعدادى ميز روشن براى ترسيم شيارى (Scribing) نقشه ها نياز داشتيم. جعبه هاى خالى شده دستگاه هاى بزرگ در محوّطه نظرم را جلب كرد. درباره يك كارگر ساختمان مركزى وزارتخانه كه عرب بود ولى سعودى نبود شنيده بودم كه نجّارى مى داند، او را خواستم، نقشه ميزها، جاى شيشه و لامپ هاى فلورسنت را به او دادم، اوّلين نمونه را كه ساخت يكى دو نفر از مديران عالى رتبه وزارتخانه به من تبريك گفتند كه شما اوّلين ميز ساخت سعودى را هم عرضه كرديد و بقيه ميزها را هم ساختيم.

- كتابخانه: از كارهاى ديگر تأسيس يك كتابخانه فنّى بود كه با استفاده از تعدادى كوپن كتاب يونسكو و مكاتبه با مجلّات فنّى و ناشران جهانى و تشويق تحصيل كرده هاى فنّى ساير بخش ها و وزارت نفت به خريد و اهداى كتاب، كتابخانه خوبى در سالن نزديك اتاق خودم شكل گرفت كه با ميز بزرگ مطالعه وسط آن، اغلب اوقات محلّ تجمع و جلسات معاونين و مديران كل وزارتخانه و آنان كه از ظهران و جدّه به رياض مى آمدند شده بود و گاه و بيگاه هم صداى قهقهه خنده آنها به بيرون از سالن كتابخانه مى آمد، كه البته بعد مى آمدند و عذر خواهى هم مى كردند كه ما چند دقيقه «المؤتمر لِلَّنَنْسِنْسْ» داشتيم (دو كلمه مخلوط انگليسى و عربى) و منظورشان لطيفه هاى خنده دار بود.

- دعاى حجّ تمتّع كه دقيقاً دو سال قبل آرزوى آن را كرده بودم، برآورده شد.

هنوز دو سه ماهى از اقامت در رياض نگذشته بود كه همه كاركنان وزارتخانه؛ از جمله كاركنان سازمان جديدالتأسيس ما به مرخصى مخصوص دوره حج رفتند تا در كارهاى تداركاتى در مكه و مدينه به خصوص عرفات و منا و برپايى چادرها و ساير امور خدمت

ص: 179

و همكارى كنند كه همه سعودى ها اين كارها و خدمات را وظيفه و خدمتى مقدّس مى دانستند. كاركنان ما هم هيچ كدام اهل رياض نبودند و طبعاً در حجاز نيز نزد خانواده خود مى رفتند. موقع سفر چند نفرشان آدرس و تلفن هاى منازل خود را دادند كه اگر قصد تشرّف به حج را داشتم منزل آنها بروم. مسافرت با فشردگى برنامه پروازهاى هوايى داخلى هم مشكل شده بود و براى من هم با دو فرزند كوچك چهار ساله و هشت ماهه، سفر زمينى بيش از هزار كيلومترى كه هنوز هم آسفالت نداشت مشكل بود.

ابوفريد كه معاون مالى و ادارى وزارتخانه بود، هنوز در رياض بود. از او بليط هواپيماى جده را خواستم خيلى تلاش كرد تا بالأخره موّفق شد در جدّه كه پياده شديم، قصد گرفتن اتاقى در هتل داشتيم بى نتيجه بود. بالأخره از بين كاركنان سعودى خود كه اصلًا اهل مكّه بودند يك نفر (عُمر جفرى) را انتخاب و تلفن كردم. محلّى در جده قرار گذاشت و بعد از كمتر از ساعتى با يك اتومبيل آخرين سيستم به سراغمان آمد و از راه هاى كنار گذر جدّه به محلّى كه امكانات شست و شو و مسجد گِلى قديمى داشت رفتيم و محرم شديم و مراسم حج تمتعّ لذّت بخشى را آغاز كرديم و جالب آن كه جفرى با اتومبيل ما را به پشت ديوار خانه خدا برد و منتظر ما ماند تا مراسم طواف و سعى صفا و مروه را به جاى آورديم دو زن سودانى بلند قامت فرزندان ما را بر دوش گرفتند. حضور اين كودكان در مراسم حج امرى عادى نبود. از جوار خانه خدا با اتومبيل به منزل جعفرى رفتيم. خانه مجلل چند طبقه و خانوداده بزرگى بودند و غذاى مفصّلى هم تدارك ديده بودند. خانم و بچه ها در مجموعه زنانه و من هم در مجموعه مردانه ... و ادامه مراسم حج ... كه شرح مفصل دارد ... از جمله استعلام از فقهاى ايرانى در عرفات راجع به حج بچه ها، و مرحمت ومحبت يكى از كاروان هاى ايرانى و ... در اين سفر موفق نشدم طرح جامع توسعه حرم را ببينم كه آن هم در سفر حجّ طولانى عمره كه براى تهيه اوّلين نقشه هوايى مكه به حجاز آمديم، با عمر عزّم مهندس شهرساز معروف آشنا شدم و از جمله توصيه هاى من اين بود كه بخش هايى از محدوده خانه خدا را به سبك و روال قديمى و تاريخى آن نگاه داريد كه ظاهراً پذيرفت ولى عمل نكرد، در همين دوره حج عمره باران سيل آسايى آمد و وادى فاطمه را فرا گرفت. نقشه هوايى شهر مكّه هم اوّلين نقشه اى بود كه از سوى سازمان نقشه بردارى A. S. D. سعودى چاپ مى شد. چون هنوز

ص: 180

چاپخانه افست از خود نداشتيم آن را در چاپخانه اى در دمّام كه كارهاى نفيس چاپى آنها را ديده بودم، چاپ كرديم و همزمان يك ماشين افست مسطّح در سازمان خود راه انداختيم كه ويژه چاپ نقشه هاى دقيق با تيراژ كم است امّا پيش از ترك كشور سعودى سالنى بزرگ براى يك مجموعه چاپ افست زير نظر گرفتيم كه از محلّ سازمان A. S. D.

چندان دور نبود و ترتيب سفارش ماشين آلات را هم از بهترين نوع جهانى آن در بودجه پيش بينى كردم.

- درباره حقوق دريافتى خود كه در اصل به دلار آمريكا بود ولى تبديل شده آن به ريال سعودى پرداخت مى شد و معاونان و مديران وزارت نفت از آن اطلاع داشتند و حتى در روزهاى پايان مأموريت به من پيشنهاد كردند كه شما كه با سازمان ملل هستيد مبلغى هم بابت كار شما سازمان ملل از ما گرفته است. شما بمانيد و قرارداد مستقيم با خود ما منعقد كنيد كه بيش از دو برابر دريافتى داشته باشيد. در پاسخ گفتم خدمت من اينجا كامل است و پاداش و اجر خود را در فعّال شدن اين سازمان گرفته ام و كارهاى تهران هم برايم اهميت دارند. اگر تنها براى پول باشد در مأموريت هاى بعضى مناطق و شهرهاى ايران مى توانم دريافت خوبى داشته باشم، شما فقط زحمات و كارهاى مرا حفظ كنيد و سازمان خود را توسعه دهيد كه كشور شما ظرفيت بالايى از نظر رشته هاى مختلف نقشه بردارى دارد و پايه گذارى خوبى هم شده است.

- زمانى كه چارت تشكيلاتى و سازمانى اوليه A. S. D. به تصويب رسيد و درباره بودجه مستقل جدا از وزارت نفت نيز آماده بوديم. مسؤول بودجه وزارت نفت قرار بود براى دفاع از بودجه (ميزانيه) وزارتخانه به وزارت ماليه و اقتصاد الوطنى برود كه به اتفاق هم رفتيم. ابتدا تصوّر مى كردم، اين جلسه بيشتر تشريفاتى است امّا با ورود به دفتر آقاى محمد انعم متوجه شدم كه چه سخت گيرى هايى براى بودجه وزارت تفت مى كند؛ مثلًا در مورد بودجه اى كه براى سبز كردن و باغچه هاى محوطه پيرامون ساختمان وزارت نفت مى خواست، محمد انعم گفت: اين بودجه و اين اقلام را هرگز موافقت نمى كنم. شما با علف و چمن ارزان آن پشته هاى اطرافتان را سبز كنيد و به باغبانتان هم حقوق بهترى بدهيد من همين يك قلم را صرف حفر يك چاه آب در فلان ده يا شهر كوچك مى كنم و حتى اسم چند مكان دور افتاده را برد كه آب آشاميدنى نداشتند و اضافه كرد من

ص: 181

مى دانم همه بودجه ها از وزارت شما مى آيد اما اين دليل نمى شود كه شما در تنظيم ميزانيه خود دقّت نكنيد. من در حالى كه در قلب خود كاراين كارمند عالى رتبه ماليه را تحسين مى كردم نگران دفاعيه خود از بودجه سازمان خودمان بودم كه كلًا 18 قلم اصلى بود، همين كه نوبت به من رسيد نظرى به اقلام بودجه ما كرد و توضيحات فنى- توجيهى جالبى هم خواست كه با پاسخ هاى من قانع مى شد؛ مثلًا بودجه اى كه براى شوراى عالى نقشه بردارى سعودى و تمركز نظارت كامل اين شورا بر كليه فعاليت هاى نقشه بردارى نوشته بودم، بحث زيادى شد و حتى مطّلع بود كه براى مشاريع مختلف هزينه هاى مكرّرى مى شود، آن فصل را مهم دانست و حتى زيادتر كرد و بقيه اقلام بودجه را هم تأييد و امضا نمود. اين خاطره را به عنوان يك نمونه از صداقت و خدمت و جدّيت كاركنان دولت در كشور سعودى به ذهن سپرده ام ...

- پروژه فتومپ نجد. اين پروژه تفصيلى با مشخصات فنّى ويژه براى 000/ 100 كيلومتر مربع منطقه نجد (3* 3 درجه جغرافيايى) داده شد كه هم مورد استقبال دولت سعودى و وزارت نفت و منابع معدنى و هم اداره U. N. TAA. سازمان ملل كه بعداً به U. N. TAO. تغيير نام يافت واقع شده بود. چون تا آن زمان نقشه هاى عكسى كنترل شده با اين سبك و سياق، كمتر تهيه شده بود. زمينه نقشه ها برگرفته از 72 برگ فتوموزائيك كنترل شده در يك رنگ خام قهوه اى و از اطلاعات مسطحاتى راه ها- اسامى به دو زبان عربى- لاتين- مناطق مسكونى- زراعت- آب ها و مسيل ها و وادى ها و ... به صورت خطى در چهار رنگ بر اين نقشه ها افزوده مى شد و مدّت زمان كار- حد اكثر- 24 ماه بود.

و باز هم تأكيد شده بود كه در تمام 15 مقطع و مرحله كار، طرف يا طرف هاى قرارداد بايد از كاركنان و كارآموزان سعودى) A. S. D. (يا سازمان جديدالتأسيس نقشه بردارى استفاده كنند. چون اين پروژه را زمانى تقديم كردم كه در حال ترك كشور سعودى بودم امّا دو سال بعد كه در يك كنگره فنّى در لوزان سوييس شركت داشتم، مرا به ضيافتى دعوت كردند كه هم برايم غير منتظره و هم شادى بخش بود و موضوع هم اتمام موفقت آميز پروژه نجد بود و نمونه نقشه ها را كه ديدم دقيقاً با همان مشخصات فنّى بود كه داده بودم.

شهر سازى رياض: به يك اشاره بسنده كنيم كه شهر رياض كم جمعيّت و يكى از

ص: 182

دلايل آن براى پايتخت شدن پيوستگى آن به درعّيه موطن اصلى آل سعود بود امّا در همان زمان يك شبكه مهم خيابانى از بيابان هاى پيرامون رياض تعبيه شده بود و به اصطلاح كارشناسان شهرسازى امروز، طرح تفصيلى آينده شهر در طبيعت و در روى زمين قابل رؤيت بود و كاربرى ها در نقشه هاى موجود هيئت تخطيط المدن وجود داشت و گروه هايى هم مشغول احداث كوچه ها و خيابان هاى فرعى بودند! با اين اشاره شهر رياض كنونى قاعدتاً نبايد مسائل و مشكلات كلان شهرهاى ساير كشورها را داشته باشد كه همه روزه با مسائلى جديد دست به گريبان هستند.

- اطاعت از مقررات و قوانين فورى و جدّى بود. در هفته هاى اول ورودم، صداى بوق اتومبيل ها، در خيابان ها زياد و مزاحم بود و يك روز متوجه شدم كه شهر يكباره ساكت است چون از بعد از ظهر روز قبل بوق زدن را قانونمند كرده و به اطلاع همه رسانده بودند.

- ملك فيصل كه هم در دوران ولايتعهدى و هم در دوره حكومت، خدمات ذى قيمتى براى كشور خود انجام داده بود، مورد بغض و كينه گروهى از شاهزادگان سعودى كه قبلًا حقوق ها و دريافت هاى هنگفتى داشتند، قرار داشت و بالأخره يكى از همين ها در ملاقاتى كار خود را كرد و آخرين كلام فيصل معروف است كه رو به خدا كرد و گفت: «امرك».

- ابراهيم كه از خدمه سازمان جديد ما بود و براى من مرتب «شاى» مى آورد و خدمات نقل و انتقال نامه ها و ... با او بود، لطف و محبت خاصى نسبت به من پيدا كرده بود. در ضمن مردى معيل بود و در روزهايى كه متوجه شد آخرين هفته كار من در رياض است، ناراحت بود و اظهار داشت كاش مى توانستم با تو هر جا مى روى بيايم، اگر حتى در آن دنيا خداى نكرده جهنّمى باشى آن جهنّم در جوار تو برايم بهشت است.

در آن زمان 44- 45 شمسى از دوره حج، گروه زيادى در سطح كشور متفرق مى شدند (مهاجران غير قانونى) مأموران و مسؤولان سعودى مدتى وقت متعاقب هر دوره حج صرف مى كردند تا آنها را گرد آورى كنند.

كشور سعودى، هم به دليل درآمد نفتى و هم تقدّس مذهبى والهى و سرزمين وحى بودن گروه ها و افراد خوبى با تخصّص هاى مختلف به خود جذب مى كند.

ص: 183

در پايان بايد اعتراف كنم كه دوازده سال تجربه و كار من در ايران و سازمان نقشه بردارى كشور، پشتوانه مهمى براى كار من در سعودى بود، والسلام.

(تصوير 6)

نماز ظهر در الخرج، جنوب رياض با اوّلين گروه همكاران A. S. D

پى نوشتها:

ص: 184

خط محاذى حجر الأسود؛ نقطه شروع طواف

عبد الوهاب ابو سليمان

يكى از مشكلاتى كه از سالها پيش توجّه مسؤولان حج كشورها؛ از جمله كشور عربستان سعودى را به خود معطوف داشته، ازدحام بيش از حدّ حجّاج در مقابل حجرالاسود است. براى حلّ اين مشكل تا كنون راه حل هاى متعدّدى پيشنهاد گرديده كه از جمله آنها پيشنهاد اين نويسنده است كه در روزنامه عكاظ چاپ عربستان منتشر گرديد. براى آشنايى خوانندگان محترم با طرح هاى مربوط به حجّ و حرمين شريفين، اين مقاله به فارسى برگردان شد و هم اكنون در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى گيرد. اميد است روحانيان و علما و انديشمندان كشور نيز در اين زمينه تفكّر نموده، راه حل هاى بهترى ارائه فرمايند تا در شماره هاى بعدى مورد استفاده قرار گيرد.

عبد الوهاب ابو سليمان طى اين تحقيق، به بررسى راه حلّ مسأله فشردگى و ازدحام شديد جمعيت در برابر حجرالأسود، به هنگام طواف كعبه پرداخته و علت اين ازدحام را خطى مى داند كه در برابر حجر الأسود به عرض 20 سانتى متر بر روى زمين كشيده شده است و هدف از ترسيم آن، اين است كه طواف كننده به صحّت طواف خويش يقين كند.

وى در اين تحقيق، وجود اين خط را موجب ضررهاى بزرگ و محظورات دينى چندى دانسته كه موارد زير را مى توان از جمله آنها شمرد:

- برخى از حجّاج زن و مرد، نمازگزاردن بر روى اين خط را نوعى

ص: 185

عبادت دانسته و آن را جزو شعائر طواف مى دانند. علاوه بر زيان هاى اخلاقى، كه در به هم چسبيدن طواف كنندگانِ زن و مرد به دليل توقف نزد اين خط، به بار مى آيد، ضررهاى جسمانى نيز به واسطه ازدحام حجاج بر زنان و سالخوردگان وارد مى شود. بديهى است، اين همه، به جهت كندىِ حركت طواف كنندگان است كه مى خواهند آن خط را ببينند.

از سال ها پيش، در مطبوعات و انجمن هاى عمومى و خصوصى و مجالس علمى، سخن از صلاحيّت ماندن و از ميان نرفتن خطى است كه به سوى حجرالأسود كشيده شده و همچنين سخن از نتايج حاصل از مشكلات متعدّد و گوناگون دينى، اجتماعى، اخلاقى و اشتباهات مهندسى است كه ستون روزنامه ها را پر كرده و آخرينِ آن، مقاله اى است كه عبداللَّه خياط در روزنامه «عكاظ» در آخر ماه شعبان گذشته منتشر كرد. همچنين نوشته هاى ديگر نويسندگان كه اين موضوع را قابل بحث و بررسى كرده اند.

اكنون ما نيز براى ايجاد بينشى روشن بر اساس شريعت، در باره اين خط، سهمى هرچند كم، به اندازه اى كه در روزنامه مجال آن باشد سهيم مى شويم.

گفتنى است اين تحقيقِ ناچيز، به عنوان دعوتِ خالصانه براى شركت در اين بحث از نظر دينى و اجتماعى، براى تمامى صاحب نظران و علماست و از مراكز و انستيتوهاى علمى متخصّص، از جمله آكادمى تحقيقات حجّ خادم حرمين شريفين دعوت مى شود كه با ارائه نظريات خود، سختى و مشقت به هنگام اداى مناسك مذهبى را از امّت اسلامى برگيرند تا در آينده، كه در ايّام كوتاه حج شاهد اجتماع اسلامى بزرگترى در جهان مى باشيم، پاسخ مثبتى به سود و صلاح امّت اسلامى از متولّيان امور بشنويم.

نخست بايد گفت: مبدأ طوافِ واجب يا مستحب، نياز به اندكى تفكّر و پژوهش و تحقيق دارد؛ زيرا صحّت و سقم مناسك بعد از آن، بستگى به صحّت مبدأ طواف دارد. روش ايستادن در برابر خانه خدا بدين ترتيب است كه:

شخص طواف كننده، از سوى ركن يمانى به جانب حجرالأسود، بايستد؛ به طورى كه تمام حجرالأسود در طرف راست او قرار گيرد و شانه راست طواف

ص: 186

كننده به طرف آن باشد و آنگاه نيت طواف كرده، به سوى حجرالأسود روان شود و از سمت راست آن عبور كرده، سپس بپيچد؛ به طورى كه خانه خدا طرف چپ او قرار گيرد. (1) در اين صورت كاملًا صحيح عمل كرده و همه متفق القول هستند كه اشكالى بر مبدأ آغاز طواف وجود ندارد. همان طور كه نووى در كتاب مجموع و ديگر كتابهايش به آن اشاره كرده است.

فتاواى مذاهب فقهى درباره آغاز طواف

متن فتاواى مذاهب فقهى ديگر در باره «ايستادن روبروى حجر الأسود» براى آغاز طواف به شرح زير است:

مذهب حنفى:

در اين مذهب آمده است كه شخص طواف كننده بايد كمى قبل از آن، احرامِ خود را ببندد و اين كار در هر طوافى كه پس از آن «سعى» مى كند، سنت است. سپس مقابل خانه خدا، در كنار حجرالأسود كه پس از ركن يمانى است، مى ايستد به طورى كه تمام سنگ در طرف راست وى قرار گيرد و شانه راست او نيز به طرف سنگ باشد و بعد نيت طواف مى كند. خارج شدن به صورت عقب گرد مستحب است، به شرط اين كه تمام بدن از جلوى حجرالأسود عبور كرده باشد.

كرمانى مى گويد: نزد همه كس اين عمل كامل تر و بهتر محسوب مى شود، چون خارج شدن به طور عقب عقب را همه مستحب مى دانند. (2)

مذهب مالكى:

علامه ابن فرحون مالكى يادآور شده است:

(مسأله:) در طواف كامل بايد تمام بدن از جلوى حجرالأسود بگذرد و بايد توجه داشت كه شروع طواف از ابتداى حجر الأسود باشد. (3) سند مى گويد: بهتر است طواف كننده از سمت راست حجرالأسود بيايد و بر آن بوسه زند و طرف چپ وى در قسمت راست حجرالأسود قرار گيرد و آنگاه آن را ببوسد و سنگ را در طرف چپ خود قرار داده و با دست راست آن را طواف كند و حتى اگر بعضى از اعضاى بدنش در مقابل سنگ قرار گرفت صحيح است؛ چون از آنجا طواف شروع شده اگر به همانجا هم ختم شود يك دور


1- الخالدى، النقشبندى، سليمان، عمدة الطائفين و عمدة المطوّفين استامبول چاپ سنده، 1305 ه. ق. ص 11.
2- القارى، ملا على، المسلك المتقسط مع إرشاد السّاري، ص 88
3- ارشاد السالك الى أفعال المناسك، ج 1، ص 234

ص: 187

محسوب مى شود. (1) مذهب حنبلى:

علامه بهوتى مى گويد: (طواف از حجر الأسود آغاز مى شود) چون پيامبرخدا صلى الله عليه و سلم از همانجا طواف را آغاز مى كردند و مى فرمودند: «مناسك خود را از من بياموزيد.»

حجر الأسود سمت شرق كعبه واقع شده و بنابراين تمام يا بعضى از بدن طواف كننده در برابر حجرالاسود قرار مى گيرد؛ زيرا آنچه كه در طواف لازم است مقابل حجر الاسود بودن است. اگر چنين نشود، يعنى تمام بدن محاذى حجرالاسود قرار نگيرد يا فقط قسمتى از حجر الاسود در برابر بدن او واقع شود، طواف او در واقع از ركن حجرالاسود شروع نشده است. و در حقيقت طواف را از غير ركنى كه حجر الاسود در آن قرار دارد آغاز كرده است؛ مثل در و غير آن، براى طواف كننده دور و شوط محسوب نمى شود، چون بدن كاملًا در برابر حجرالأسود قرار نگرفته است و دور دوم او همان دور اول محسوب است، چون دور زمانى است كه تمام بدن در برابر حجرالأسود قرار گرفته باشد. (2) و بدين نحو آغاز طواف صحيح است و فقها در صحّت آن اختلاف نظريه ندارند و همگى برآنند كه شروع طواف به صورت ناقص، به اينكه آغاز طواف بعد از حجرالأسود باشد، باطل است.

انواع ديگرى هم مورد اختلاف فقهاست و مردم بسيار دچار آن اشتباه مى شوند كه از آن جمله به دو شكل زير مى توان اشاره نمود:

الف- طواف كننده با قسمتى از بدنش از برابر كامل حجر عبور مى كند.

ب- با قسمتى از بدنش، از برابر قسمتى از سنگ عبور مى كند.

اين دو نوع عمل، به ويژه هنگام ازدحام، شايع است كه اداى كامل طواف را آن طور كه فقها مقرر داشته اند، غير ممكن مى سازد و اكثر فقها درباره اين دو نوع طواف سخن رانده اند؛ يعنى با قسمتى از بدن از برابر تمامى حجرالأسود يا با قسمتى از بدن از برابر قسمتى از حجرالأسود عبور كنند، اما مذهب حنفى اين دو حالت را صحيح مى داند و بر مبناى اصول اعتقادى آنها، جارى مى باشد و علامه محدّث فقيه شيخ ملّا على، قارى مكه در اين باره يادآور شده است: حالت نخستين طواف مستحب است و سپس به مسائل ديگر مى پردازد و از جمله مى گويد: اگر كاملًا در برابر


1- عابد، محمد، حاشيه لطيفة، ص 105، و نگاه كنيد: الحطاب ابوعبداللَّه محمد، مواهب الجليل، ج 3 ص 4
2- كشف القناع، ج 2، ص 478

ص: 188

حجرالأسود قرار گيرد و نيت طواف كند، براى اصل مقصود كافى است، چون طواف از حجرالأسود آغاز شده است چه بگوييم سنت است يا واجب يا فريضه يا شرط.

در برابر حجرالأسود قرار گرفتن در آغاز طواف پيش ما سنت است نه واجب. (1) علامه ابن عابدين مى گويد: با تمام بدن از مقام تمام حجرالأسود عبور كردن نزد ما لازم نيست. (2) از علماى مذهب مالكى، علّامه سند مالكى مى گويد: اگر قسمتى از بدن، مقابل قسمتى از حجرالأسود قرار گرفت، طواف مجزى است؛ زيرا از آنجا آغاز كرده و به آن نقطه رسيده، پس دور كاملى است. (3) ولى در مذهب حنبلى، علّامه علاءالدين على بن سليمان مردادى مى گويد: در مذهب ما آن دور مُجزى (كافى) نيست. و گفته شده كه مجزى است. اين نظريه را برخى از اصحاب اختيار كرده اند كه شيخ تقى الدين از طرفداران اين نظريه است و ابن رزين در شرح خود آن را صحيح دانسته و آن دو رادرمغنى، مُحرّر، شرح تخليص، رعايت كبرى و فائق، مطلقاً (يعنى چه در طواف عمره يا حج افراد يا قران) مجزى دانسته است. (4) علامه شيخ عبداللَّه بن جاسر اين مطلب را ترجيح داده و مى گويد: انسان به اين گفته اطمينان مى يابد، هرچند كه مذهب بر مبناى گفته سابق ما تأكيد دارد و آن همانا عبور تمام بدن از برابر تمام حجرالأسود يا قسمتى از آن است. (5) اين از نظرى فقهى در اين موضوع بود ولى تحقيقات كامل نمى شود مگر اينكه به دنبال واقعيت رفت و براى پياده كردن آن ميان جنبه نظرى و عملى آن هماهنگى به وجود آورد.

خطى كه اشاره به حجرالأسود مى كند: خط مستقيم از مرمر سياه رنگى به عرض 20 سانتى متر به روى زمين در محل طواف، در برابر حجرالأسود است كه در اوائل قرن پانزدهم هجرى رسم شده و هدف از آن، اين بوده كه طواف كننده به طور يقين، اطمينان پيدا كند كه طواف را به طور كامل انجام داده است، چون به علت شدت ازدحام در موسم حج، طواف كننده نمى تواند از صحت طواف خود يقين پيدا كند، به ويژه در صورت دورى وى از كعبه مشرفه، كه طواف جز به سختى و مشقت انجام نمى شود و چه بسا اين شرط محقق نمى شود و در نتيجه طواف باطل و اين


1- المسلك المتقسط مع إرشاد السّارى، ص 88
2- نك: حاشيه ابن عابدين على ردّ المختار على الدّر المختار، بيروت، دار الكتاب العربى ج 2، ص 167
3- عابد، محمد، حاشية لطيفة، ص 105، و نگاه كنيد: الحطاب ابو عبداللَّه محمد، مواهب الجليل، ج 3، ص 14.
4- الإنصاف فى معرفة الراجح من الخلاف على مذهب الإمام المبجّل أحمد بن حنبل، چاپ اول، به تحقيق محمد حامد الفقى، مصر، چاپخانه السنة المحمديه، 1375 ه./ 1956 م ج 4، ص 5
5- مفيد الأنام و نور الظلام فى تحرير الأحكام لحج بيت اللَّه الحرام، چاپ سوم چاپ به هزينه أمير عبداللَّه بن عبد العزيز آل سعود، 1412 ق./ 1992 م، ص 240

ص: 189

بطلان موجب باطل شدن مناسك حج يا عمره طواف كننده مى گردد. ولى وجود اين خط باعث شده كه طواف آسان شده و نگرانى برطرف گردد و كمك مى كند طواف را به طور كامل انجام دهند. (1) آنچه گفته شد هدفِ اساسى از ترسيم اين خط بود، كه هدف به جا و اجتهاد خوبى بوده و ثواب آن به واضعِ اين خط مى رسد، اما پس از مرور ساليان دراز از ترسيم اين خط، مفاسد ناشى از وجود آن، كه بر مصالحش فزونى دارد برملا شده است.

ركن حجرالأسود كه ارتفاع آن برابر با ارتفاع كعبه مشرفه؛ يعنى 13 متر است، باعث مى شود از دور و نزديك و شرق و جنوب به خوبى ديده شود. در ازدحام شديد طواف كنندگان باز هم قابل مشاهده است و حتى اگر در رواق مسجدالحرام باشند.

بنابراين، ركن حجرالأسود خود علامت شرعى مشخّصى است كه براى بينندگان به سادگى و بدون هيچگونه مشقّتى قابل مشاهده است و به عنوان علامت شرعى، جهت آغاز طواف و پايان آن، از زمان پيامبرخدا صلى الله عليه و سلم و خلفاى راشدين و طى عصور اسلامىِ گذشته، حتى قبل از كشيدن اين خط بوده است.

طواف كنندگان، از قبل از نقطه پايانى سمت راست حجرالأسود، طواف را آغاز و با رسيدن به آن مكان، كاملًا از جلوى آن عبور مى كردند تا يك دور كامل طواف، تمام مى شد بدون آنكه مشكلى به وجود آيد، امّا پس از كشيدن اين خط، براى طواف كنندگان هر روزه و در ايام مختلف، به ويژه در اوقات ازدحام شديد كه پس از نظام جديد عمره تقريباً در همه روزهاى سال مشاهده مى شود، يقين حاصل شد كه وجود اين خط در منطقه طواف، زيان ها و مخطورات اخلاقى و دينى به وجود مى آورد؛ از جمله مخطورات دينى آن است كه برخى از زنان و مردان به روى اين خط نماز گزارده و اين كار را از شعاير طواف مى شمارند و برخى پس از اتمام طواف در نقطه پايان مى ايستند كه اين كار خللى در دور آخر به وجود مى آورد. امّا زيان هاى اخلاقى در چسبيدن طواف كنندگان زن و مرد به هم است. چون از پشت سر فشار وارد مى شود و در قسمت جلو برخى كاملًا مى ايستند و هيچ راه فرارى باقى نمى ماند. بعضى از طواف كنندگان هم مى خواهند حتماً خطى را كه


1- ابن سبيل، محمد بن عبداللَّه، ثلاث رسائل فقهيه، چاپ اول قاهره، چاپخانه ابن تيميه، 1417 ق./ 1996 م ص 156

ص: 190

اشاره به حجرالأسود دارد به چشم خود مشاهده كنند و اين كار باعث كندى حركت مى گردد و برخى نيز پس از مدّت كوتاهى از انجام تكبير ركن يمانى در آنجا مى ايستند. گروهى حجاج، چه آنها كه از احرام درآمده و يا در حال احرام اند فكر مى كنند كه بايد بر روى خط توقف كرده و تكبير و دعا بر زبان جارى كنند.

اين عمل در هر دورى تكرار مى شود و در حركت تأثير مى گذارد و نقطه آغاز حركت كند مى گردد و در اكثر اوقات همه در آنجا كاملا مى ايستند و مانند سپرى انسانى باعث عدم حركت ميان دو ركن حجرالأسود و يمانى مى شوند.

در ميان دو ركن، در حالاتى كه ذكر شده عدّه اى جيب برو افراد ضعيف النفس و سست اراده پيدا مى شوند كه- نعوذ باللَّه- براى اجراى اهداف پست خود آنجارا محل مناسبى به حساب مى آورند.

اما زيان هاى جسمانى را سالمندان زن و مرد و افراد ضعيف متحمّل مى شوند و اين گونه فشارها به علت توقف در روى خط مقابل حجرالأسود، قبل از ترسيم خط و بعد از آن بوده و اگر هم اين خط برداشته شود، مشكلات را مضاعف مى كند. پس بايد تلاش نمود تا در حدّ امكان مشكلات ناشى از آن را كاهش داد.

اگر به اين نتايج و ضررهايى را كه همگان از آن شكايت دارند، مورد بررسى قرار دهيم، مى بينيم رهايى از آن ممكن نيست و مى بينيم وجود آن يك اصل شرعى است.

قاعده شرعىِ «اولويّت و تقدم دفع مفاسد بر جلب مصالح» اقتضا مى كند كه اين خط پاك شود و وجود ركن حجرالأسود، كه ارتفاع آن به بلنداى كعبه است ما را از مصلحتى كه مورد نظر ترسيم كنندگان اين خط بود، بى نياز مى گرداند؛ زيرا اين ركن خود آغاز و پايان صحيح طواف را از زمان پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و پس از آن- بدون آنكه خللى در اداى عبادت به وجود آورد- معيّن مى كرده است ....

اين مطالب از نظر شرعى بود، اما از نظر مهندسى، اين خط يك خط هندسىِ بديهى است و قرار بود كه عرض آن پهن تر شود و به تدريج كه از كعبه دور مى شود، بزرگتر شده و به كعبه كه نزديك تر مى شود كوچكتر گردد، مثل صف نمازگزاران كه در نزديكى كعبه صفوف تنگ تر وكوچك تر مى شود و

ص: 191

هرچه از كعبه دور مى شوند صفوف گسترده تر مى گردد.

اين حقيقت با تحقيقاتى كه فقهاى مكه مكرمه و مفتى هاى مذاهب چهارگانه، سابقاً در اوائل قرن چهاردهم انجام داده اند، ثابت شده است. آنها در گزارش خود ابتداى طواف را از ركن حجرالأسود محسوب كرده اند كه هر چه از حجرالأسود دورتر شوند چارچوب آن وسيع تر شود.

ابتداى دو خط موازى از نقطه فرض شده در وسط انتهاى حجرالأسود، بدين نحو است كه يكى از آنها به باب صفا و ديگرى از ركن زمزم عبور و به باب عباس مى رسد كه با قياس به نقشه كعبه، عبور تمام بدن از تمام حجرالأسود يا قسمتى از آن مى باشد. (1) در پرتو آنچه كه از متون شرعى درباره آغاز طواف از مقابل حجرالأسود در دور اول و دو نظريه فقهىِ سابق، و خطى كه مستقيم اشاره به حجرالأسود دارد كه طول آن بيش از 20 سانتى متر و به اندازه عرض بدن انسانى كه مقابل آن بايستد نيست، پس بنابر نظريه اول (كه بايد تمام بدن از مقابل آن عبور كند) اين هدف را برآورده نمى سازد و بنابر رأى دوم براى عبور قسمتى از بدن از جلوى قسمتى از حجرالأسود كافى نيست.

مذهب حنفى و مقدارى از بزرگان فقهاى مذهب مالى و حنبلى بر اين نظريه اند كه به مردم فرصت مى دهد تا در اين ازدحام نفس گير آن را پيروى كنند تا گناهى مرتكب نشوند و در اين حين نيازى به خط نيست.

امروز درك واقعيت به وجود و هماهنگى با شريعت اقتضا مى كند كه اين خط برداشته شود تا اضرار و خطاها محو گردد و اين ركن از مناسك حج، بدون آن صحيح تر انجام گيرد. به اين ترتيب كه طواف كنندگان آن گونه در برابر حجر بايستند كه ضلعى را كه در سمت راست حجرالأسود و چپ آن است ببينند و با اين ايستادن، از توقف در كنار ضلع باب و دست زدن به آن، كه در نتيجه تمام بدن در برابر آن قرار نمى گيرد، اجتناب كرده باشند اما هنگامى كه ضلع ديگر را رؤيت كردند، تمام بدن در برابر آن قرار گرفته است. (2) واللَّه الموفق.


1- الخالدى، النقشبندى، سليمان عمدة الطائفين و عمدة المطوّفين استانبول، چاپخانه شنده، 1305 ق.، ص 12
2- الجاسر عبد اللَّه مفيد الأنام و نور الظّلام فى تحرير الأحكام لحج بيت اللَّه الحرام، ص 240

ص: 192

پى نوشتها:

ص: 193

تصوير؟؟؟

ص: 194

اظهارات رياست حرمين شريفين در رابطه با خط مقابل حجر الاسود

عبدالمعطى السلمى/ عبداللَّه الزهرانى

سرهنگ جاسر محمد العساف فرمانده امنيتى مكه مكرمه مى گويد:

خط شروع كنونى طواف كعبه، مشكلى بر مشكلات ما كه ناظر حركت طواف كنندگان جهت تضمين سلامت آنها هستيم افزوده است.

وى اشاره كرد، برخى از طواف كنندگان فكر مى كنند خط آغاز طواف داراى مميزاتى است و به همين خاطر، روى اين خط نماز مى گزارند و با اين كار مشكل ازدحام را افزايش مى دهند، اما علت اصلى ازدحام، خطى است كه از كعبه تا آخر صحن مطاف، به اندازه يك خط مستقيم كشيده شده و مدّور بودن صحن مطاف در آن مراعات نشده است و براى همين بسيارى از طواف كنندگان امتيازى براى اين خط نسبت به ديگر نقاط مطاف معتقدند و روى اين خط نماز مى گزارند و اين كار مشكل ازدحام وفشار آوردن ازپشت سر را در اين قسمت كه خط آغاز طواف است افزايش مى دهند.

سرهنگ عساف اضافه نمود كه نيروهاى امنيتى حرم، خود را براى پذيرش اين حقيقت آماده نموده اند و پيشنهادهاى زيادى نيز جهت حذف اين خط كه به طور مستقيم در افزايش شلوغى و فشار جمعيت دخيل مى باشد رسيده است و ما هم چاره اى جز متفرق ساختن طواف كنندگان به وسيله نيروهاى خود نداريم تا به علت ايستادن آنان كه در روى اين خط كه شروع به طواف مى كنند و همچنين براى ساير طواف كنندگان، اتفاق ناگوارى رخ ندهد.

وى اوج ازدحام در صحن كعبه را در روزهاى حج و عمره، در ماه رمضان و شب بيست و هفتم و بعضى شبهاى فرد، در اواخر ماه مبارك رمضان قيد نمود كه در هر دور طواف تعداد طواف كنندگان به 30 الى 35 هزار نفر مى رسد.

وى گفت بهترين راه حلّ اين مشكل، تجديد نظر در بقاى اين خط يا پاك كردن آن و يا گذاشتن علامت هاى ديگر است كه نقطه آغاز طواف را به طواف كنندگان نشان دهد.

سرهنگ عساف از اصلاحات امسال حرم شريف مكه قدردانى نمود كه نقش

ص: 195

مثبتى در انجام وظيفه نيروهاى امنيتى حرم در مقابله با نكات منفى داشته است و همچنين از ترميمات و اصلاحات مقابل پله هاى برقى در «باب اجياد» قدردانى كرد و گفت: اين اصلاحات شامل تمام هفت پله ديگر خواهد بودكه با چراغهاى الكترونيكى اشاره به استفاده در پله ها و ازدحام آن مى كند. سرهنگ عساف اضافه كردند كه اين گونه اصلاحات در حرم شريف، همگام با افزايش طواف كنندگان و زائران ادامه خواهد يافت.

از سوى ديگر مدير كل امور مسجد الحرام و مسجد نبوى پروژه تعديل خط آغاز طواف را در مسجد الحرام مورد بررسى و مطالعه قرار داده است.

روزنامه عكاظ از منابع خبرى خود آگاهى يافت كه اين پروژه شامل سه پيشنهاد است:

1- تأكيد به خطى به رنگ طلايى يا رنگ ديگر در ركنى از كعبه- كه حجرالأسود در آنجا قرار دارد- مى كند كه آنجا نقطه آغاز شرعى طواف مى باشد؛ بدين نحو كه اين علامت به روى پرده كعبه شريف رسم شود تا تمام طواف كنندگان با مشاهده آن، نقطه آغاز طواف را ببينند.

2- مربوط به توسعه و بزرگ كردن خط آغاز طواف است كه اكنون روى زمين با سنگ مرمر به عرض 20 سانتى متر نشان داده شده و آن هم بدين نحو كه با نقطه صفر در نزديك حجر الأسود به تدريج پهن شده و به اندازه 14 دايره مى رسد.

3- گذاشتن خط ليزرى در ركن حجر الأسود است كه طواف كنندگان هنگام عبور از برابر آن مى توانند آن را مشاهده كنند.

اين منبع خبرى اشاره نموده كه اين پيشنهادها از نظر شرعى و مهندسى و جوانب ديگر مورد مطالعه و بررسى قرار مى گيرد تا به صورتى ظاهر شود كه تمام جوانب را مراعات و شرعى بودن نقطه آغاز طواف را هم مدّ نظر داشته باشد و بتواند ازدحام را در نقطه آغاز طواف كاهش دهد، باتوجه به اينكه جانب شرقى كعبه قسمت پر رفت و آمد است؛ چون در اين قسمت نقطه آغاز طواف، مقام ابراهيم، مدخل چاه زمزم و درِ كعبه مشرفّه قرار دارند و آنها مناطقى هستند كه حجاج و طواف كنندگان و كسانى كه حج عمره انجام مى دهند، علاقمند به ديدن آنها بوده و در كنار آنها دعا مى خوانند.

ص: 196

يادى از استاد نجفى شوشترى

سيّدعلى قاضى عسكر

دانشمند فرزانه و محقق ارزشمند آقاى دكتر سيد محمد باقر نجفى رحمه الله زندگى را در سنّ 56 سالگى بدرود گفت و علاقمندان به علم و فرهنگ و دين را در سوگ خود غمگين ساخت. وى در سال 1325 ه. ش. در خرمشهر به دنيا آمد و پس از گذراندن مراحل تحصيل مقدماتى، در شهرهاى آبادان و خرمشهر به تهران هجرت و در رشته هاى اقتصاد و حسابدارى، فلسفه، حكمت و عرفان و تاريخ و ادب ادامه تحصيل داد و از محضر استادانى همچون: علامه جعفرى، جلال الدين همايى، محمد محيط طباطبايى، پروفسور محمود حسابى و ... بهره گرفت.

سپس به دانشگاه الازهر مصر رفت و پس از طىّ مراحل دانشگاهى به ايران بازگشت. مرحوم نجفى خود در اين زمينه مى گويد:

«چون به ايران بازگشتم، از سَر غرور و خدمت به فرهنگ و معنويات، به تشويق استادان مطهّرى، جعفرى و مرتضى شبسترى، در مركز تحقيقات و مدرسى و محققى پژوهشكده علوم ارتباطى و توسعه ملّى، خيره و حيران ماندم و چشم به دود شعله شومينه سياست فرهنگى نابينا كردم تا يافتم بايد پنجره اين بناهاى عاريتى را به سوى باغ فرهنگ ايران بگشايم ....»

وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى به موطن اصلى خويش خرمشهر بازگشت و در آنجا به تحقيق و تأليف پرداخت، ليكن با آغاز جنگ تحميلى، خانه و كاشانه اش زير

ص: 197

هجمه ددمنشان بعثى قرار گرفت و به ناچار از آن شهر هجرت كرد. مرحوم نجفى در اين باره مى گويد:

«سال هاى 57 و 58 ه. ش. در خرمشهر به سر مى بردم، مشغول تحقيق و تدوين نهايى مجلّد اول مدينه شناسى بودم كه عراقى ها با گلوله هاى توپ، خرمشهر را مورد حمله قرار دادند، پس از هجوم، راهى جز ترك خانه و ديار نداشتم، به همراه همسر و سه پسر كوچكم و دختر بيست روزه ام، خانه و هرچيز باارزشى كه در آن بود را رها كرديم و شبانه از شهرى در آتش خارج شديم، مدتى در بروجرد به سر برديم تا اينكه قسمت هايى از خرمشهر را عراقى ها گرفتند، همسرم مرا تشويق كرد تا به خرمشهر بازگردم و مقدارى پول و اثاث و لباس برداشته، بازگردم. با زحمت فراوان به خرمشهر بازگشتم. شهر را دود و آتش فرا گرفته و خالى از سكنه بود. نبرد توپخانه ها و خمپاره ها در غرب شهر ادامه داشت. خانه شخصى ما در منتهى اليه شرق شهر قرار داشت و با افتادن و خزيدن و دويدن، خود را به خانه ام رساندم، همه چيز موجود بود، به اتاق كودكانم رفتم امّا نتوانستم چيزى را انتخاب كنم ... به اتاق كتابخانه ام رفتم، شش هزار جلد كتاب و صدها ميكروفيلم و پرونده تحقيق داشتم، نگاهى به همه انداختم، قدرت تصميم گيرى نداشتم، به اتاق پذيرايى رفتم به فرش ها، ظرف ها و اشياى باارزش نگاه كردم، چه مى توانستم بردارم و در ماشين كوچك خود جاى دهم و بار كنم؟! كمى لباس بچه هايم را برداشتم و به كتابخانه بازگشتم و چمدانى را كه در آن عكس ها و اسلايدها و تحقيقات «مدينه شناسى» و «آثار ايران در مصر» و «دين نامه هاى ايران» بود برداشتم و با هرچه ثروت بود خداحافظىِ هميشگى كردم. اين سخت ترين انتخابى بود كه بر سر ادامه تحقيق وجود داشت و در نهايت بر نفس خود فايق آمدم و نقوش مدينه را آوردم و ثروت خانه را رها كردم ....»

مرحوم سيد محمد باقر نجفى در زمينه هاى گوناگون تخصص و تبحّر داشت، ليكن از آن همه، به كار مدينه شناسى اش به شدت عشق مى ورزيد. از ايشان پرسيده بوديم از چه زمانى انگيزه چنين پژوهشى در شما پديدار شد؟ در پاسخ گفت:

«در آبان ماه سال 1353 ه. ش. براى اوّلين بار طرحى دادم تا پيش از آغاز سفر

ص: 198

ايرانيان به مكه، مجموعه اى از سخنرانى هاى تلويزيونى درباره حج اسلام برگزار شود كه موافقت شد، در اين خصوص ديدارهايى در عالم فرهنگ با مرحومان آقايان سيد محمد بهشتى، مرتضى مطهّرى، محمدتقى جعفرى، سيد مرتضى شبسترى، سيد غلامرضا سعيدى، احمد آرام و ... داشتم، همه از طرح استقبال كردند، چند موضوع انتخاب شد: فلسفه حج، احكام حج، تاريخ و جغرافياى حجاز، راهنمايى پزشكى و مسائل زيستى و اخلاقى. هرچه پرس و جو كردم كه فردى را بيابم تا درباره «تاريخ آثار حجاز» با او مصاحبه اى داشته باشم، نيافتم ....»

(تصوير 22)

مرحوم نجفى از همين جا كار را آغاز مى كند و مى گويد:

«غربت مدينه دهان گشود، جانم را همچون جامه اى پوسيده در صحرايى نهاد و بر آن آتش انداخت ....

چند ماهى نگذشته بود كه در بيابان هاى حجاز ايستادم ... به بادى مى ماندم كه بى آنكه جايى را بشناسم مى تاختم. بى آنكه بدانم به كجا بايد بروم. به خاكى مى ماندم كه پراكنده مى شدم.

كار آكادميك را در مدينه و از خانه ابوايّوب انصارى آغاز كردم ... سال ها تحقيق كردم تا يافتم چه چيزهايى وجود داشته و در صده هاى بعد آثارى از آن حفظ

ص: 199

شده است، ولى وقتى خواستم آن ها را بيابم بيش از بيست سال طول كشيد تا نشانى هاى قديمى آن ها را در مناطق و روستاها و شهرهاى مهم حجاز جستجو كنم ....»

مرحوم نجفى با عشق و شورى خاص سال ها در بيابان هاى مكه و مدينه تردّد داشت و به دنبال آثار پيامبرخدا صلى الله عليه و آله مى گشت تا آن ها را بشناسد و سپس به مردم بشناساند.

از چند سال پيش كه از نزديك با وى آشنا شدم، در بيشتر جلسات، هرگاه نام مدينه را مى آورد اشك از ديدگانش جارى مى شد؛ به طورى كه گويى از عشقى شديد مى سوزد. او نزديك به ده روز در منطقه غدير خم حضور يافت و از آنجا گزارش و فيلم و عكس تهيه كرد.

در يك شبِ به ياد ماندنى كه براى عرضه كار جديدش؛ يعنى «مصحف ايران» توفيق شرفيابى به محضر رهبر معظم انقلاب حضرت آية اللَّه خامنه اى را يافت و نتيجه تحقيق خود درباره غدير را به معظم له تقديم مى داشت و هنگام شرح چگونگى تهيّه آن، اشك از ديده فرو ريخت.

و وقتى كار قرآنى اش، كه منعكس كننده يك هزار سال تاريخ كتابت قرآن همراه با نمونه كارهاى هنرى، تذهيب، جلد و ديگر ويژگى هاى قرآن هاى خطى بود، به مقام معظم رهبرى ارائه داد، از سوى معظم له مورد تشويق قرار گرفته و معظم له از سليقه او در تهيّه مصحف تمجيد فرمودند، نكاتى را نيز به نامبرده يادآور شدند، كه پس از آن جلسه چندين مرتبه اظهار داشت: همه آن نكات را اعمال خواهم كرد و حدوداً چند ماه قبل از رحلتش با خوشحالى مى گفت: همه آن نقطه نظرها را پياده كردم كه اميد است اين اثر ارزشمند و به ياد ماندنى به زودى چاپ شود.

تمام عشق او مدينه شناسى بود، طريق هجرت را كه خود چندين مرتبه آن را وجب به وجب پيموده بود، اخيراً آماده چاپ كرده و پيش بينى مى كرد اين مجموعه به شش جلد برسد.

مرحوم نجفى كارهاى گروهى را فردى انجام مى داد و موفق هم بود، مجموعه اى از عكس ها، فيلم ها، كتب و آثار خود را نيز به دفتر مطالعات و تحقيقات وزارت امور خارجه واگذار كرد و به همّت والاى برادر بسيار ارزشمند و گراميم جناب آقاى صادق

ص: 200

خرازى كه در حفظ روحيه و كمك به كارهاى پژوهشى و تحقيقىِ گسترده مرحوم آقاى نجفى، از هيچ گونه تلاشى فروگذارى نكردند، مركزى به نام مدينه شناسى در دفتر مطالعات تاسيس گرديد كه موجب دلگرمى بسيار ايشان شده بود.

به هرحال، وى محقّقى بود توانا كه در پژوهش و تحقيق و توانايى در قلم و بيان و تلاش و پشتكار بسيار جدّى و سختكوش و مخلص بود.

فقدان اين دانشمند سترگ را به محققان و انديشمندان و فرهيختگان كشور و نيز همسر و فرزندان و بستگان داغدارش تسليت مى گوييم و گرچه تحقيقات وى در زمينه مدينه شناسى ناتمام ماند، ليكن نام و يادش همچنان جاودانه خواهد ماند.

در پايان برخى از آثار چاپ شده مرحوم سيد محمد باقر نجفى؛ اعم از كتب، مقالات و سخنرانى ها را جهت اطلاع خوانندگان تقديم مى داريم:

1. متافيزيك مسيحى، تهران، شركت انتشار، 1346، 122 ص.

2. زندگى و اصالت مذهبى، خرمشهر، كتابخانه امام صادق عليه السلام، 1349، 73 ص.

3. ايدئولوژى الهى (چاپ دوم با نام: تفكّر مذهبى. چاپ سوم با نام: جهان شناسى ابديت)، با مقدمه محمود طالقانى، محمّد تقى جعفرى، انتشارات بعثت، 1349، 288 ص.

4. جهان بينى انسانى، تهران، 1350، 274 ص.

5. خروش حماسه ها، تهران، شركت انتشار، 1351، 56 ص.

6. انديشه علمى مذهب، متن سخنرانى ها در دانشكده نفت آبادان و ...، تهران، 1352، 73 ص.

7. سوز مسلمانى، تهران، شركت انتشار، 1352، 176 ص.

8. انديشه علمى، انديشه مذهبى، مجموعه 7 ميزگرد تلويزيونيم تهران، راديو تلويزيون ملّى ايران، 1352.

9. مجموعه گفتار راديويى، (1353- 1354)، دو مجلّد، 362 ص.

10. اسلام، ماركسيسم، تهران، انتشارات سروش، 1354، 134 ص.

11. تاريخچه كنفرانس اسلامى، تهران، گروه تحقيق راديو تلويزيون ملّى ايران، 1355، 321 ص.

12. بررسى كوتاهى از رسانه ها، مراكز و سازمان هاى مذهبى ايران، تهران، پژوهشكده علوم ارتباطى و توسعه ايران، مرداد 1355، 17 ص.

13. كتابشناسى نسخه هاى خطّى فارسى، كتابخانه عارف حكمت، مدينه، عربستان سعودى،

ص: 201

1356، 135 ص.

14. بهائيان، تهران، انتشارات طهورى، 1356، 814 ص.

15. خوزستان در منابع ايرانشناسى، شيراز، انتشارات طهورى، 1361، چاپ دوم، آلمان، 1994، 252 ص.

16. از قاهره تا صوفى آباد سمنان، دمى با رساله فتح المبين علاء الدّوله سمنانى، تهران، 1365، 45 ص.

17. مدينه شناسى، (جلد اول) بافت تاريخى جغرافيايى شهر مدينه در زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، آلمان 1364 ش، 600 ص.

18. دين نامه هاى ايران، كلن، آكادمى علوم اسلامى، انتشارات بريل، 1987، 498 ص.

19. منابع تفاهم در مذاهب اسلامى، آلمان، كلن، 1987، تقديم به كنگره بين المللى بزرگداشت پروفسور فلاطورى استاد دانشگاه كلن، 182 ص.

20. گفتگويى درباره كتاب سلمان رشدى و ضرورت طرح نقد پژوهش هاى فرهنگى در ارتباط با آزادى بيان، تهران، مجموعه مصاحبه ها، 1987، 62 ص.

21. آثار ايران در مصر، كلن، آكادمى علوم اسلامى، 1989، 744 ص.

22. فرهنگ ايران زير ضربات جنگ عراق با ايران، مقاله اى كه نگارش آن 8 سال به درازا كشيد، تهران، 1370، 9 ص.

23. غرب در فرهنگ ايران، متن سخنرانى در دانشگاه كلن، 28 آگوست 1989، آلمان، سپتامبر 1993، 30 ص.

24. هويّت فرهنگى ايرانيان، متن سخنرانى در دانشگاه كلن، 22 سپتامبر 1990، 37 ص.

25. نقد تاريخى گسترش اسلام در ايران، كلن، 1990، 21 ص.

26. شاهنامه فرودسى به دور از تعصّبات و بهره بردارى ها، كلن به مناسبت سال جهانى بزرگداشت شاهنامه فرودسى، يونسكو، سپتامبر 1990، 69 ص.

27. مبانى عرفان در شاهنامه فردوسى، متن سخنرانى در دانشگاه كلن، 26 آوريل، 1991، 24 ص.

28. نقش محيط طباطبايى در حفظ هويّت فرهنگى ايرانيان، متن سخنرانى در خانه فرهنگى ايران، كلن، 28 نوامبر 1992، 32 ص.

29. بحر بصره، بحر فارس، آلمان، 1993، 30 ص.

ص: 202

30. مادهاى كرد، متن سخنرانى در انستيتو ايران و عرب، لندن، 20 سپتامبر 1993، آلمان، آگوست 1994، 27 ص.

31. بعد از جنگ فرهنگ ايران، متن سخنرانى در كانون ايران، 17 سپتامبر 1993، آلمان، آگوست 1994، 26 ص.

32. مقامات بايزيد بسطامى، آلمان، 1994، 178 ص.

33. مقامات سهل تسترى، كلن، مارس 1994، 58 ص.

34. ريشه هاى نظريّه فرهنگ ها و رويارويى سياست ها در تاريخ فرهنگى ايران، كلن، 1994، 77 ص.

35. مهاجران جهان، يونسكو، نوامبر 1994، 71 ص.

36. نيايش مهاجران، كلن، 1373، 39 ص.

37. كين زدايى در شاهنامه فردوسى، متن سخنرانى در خانه فرهنگى ايران، كلن، 21 ژانويه 1995.

38. گذار از حماسه پهلوانى به حماسه عرفانى، لندن، مجلّه صوفى، شماره 29، دسامبر 1995، 12 ص.

39. تمدّن ها، روياروى سياست ها، نقدى بر نظريّه جنگ تمدّن ها، اثر ساموئل هانتينگتون، كلن، رساله اوّل: فوريه 1995، 32 ص. رساله دوم و سوم: آوريل 1995، 19 ص، 34 ص.

31 ص.

40. دانشمندان مهاجر، متن سخنرانى در جامعه استادان و متخصّصين ايرانى مقيم، كلن، 29 آوريل، 1995، 17 ص.

41. اعلاميّه جهانى حقوق فرهنگ ها، كلن، دسامبر 1995، 28 ص.

42. نامه اى به پاپ اعظم درباره اظهار نظر ايشان پيرامون خدا در قرآن، كلن، فوريه 1996.

43. مفهوم فرهنگى قوميّت ايرانى، متن سخنرانى در كانون ايران، لندن 17 مه 1996، 17 ص.

44. خاطرات فرهنگى، كلن، 1997، 42 ص.

45. مدينه شناسى، (جلد دوم) تاريخ جغرافيايى غروات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، بن، 1997، 508 ص.

46. شاهنامه هاى ايران، هانور، 1997.

ص: 203

47. هفت فرهنگ ايران در گفتگوى فرهنگ ها، بر اساس نظريّه تمدّن ها، سياست ها، كلن، دسامبر 1997، 248 ص.

48. آشفتگى در گفتگوى فرهنگ ها، متن سخنرانى در لندن، كانون ايران، 28 مه 1999، 16 ص. به مناسبت سال 2001، سال جهانى گفتگوى تمدّن ها.

49. فرهنگ گفتگو، متن سخنرانى، يونى 1999 به بعد، 151 ص.

50. مدينه شناسى، (جلد سوم) تاريخ جغرافيايى مسير هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله (در دست چاپ).

51. مدينه شناسى، (جلد چهارم) تاريخ جغرافيايى مسير بازگشت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مكّه (در دست چاپ).

52. صلح فرهنگ ها، به مناسبت سال 2001، سال جهانى گفتگوى تمدّن ها، نوامبر 1999.

53. فرهنگ صلح، فرهنگ ايران در آستانه هزاره سوم، به مناسبت سال 2001، سال جهانى گفتگوى تمدّن ها، ژانويه 2000.

54. غم و عزا در فرهنگ ايران، متن سخنرانى در لندن، كانون ايران، 26 مه 2000.

55. خاطراتى از پروفسور محمّد تقى جعفرى، بين سال هاى 1965- 1977، كلن، 31 ص.

(تصوير 22)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109