ميقات حج-جلد 37

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف حج

ص: 6

حج در نهج البلاغه

حج در نهج البلاغه

(معجم الفبايى موضوعات حج در نهج البلاغه)

خانه امن

* «بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... جَعَلَهُ ... لِلْعَائِذِينَ حَرَماً».

(خطبه 1)

«خداوند سبحان، كعبه را خانه امن و امان براى پناهندگان قرار داد.»

به فرمايش حضرت، خانه كعبه، پناهى امن براى پناه جويان است؛ پناه گاهى امن براى:

- دنياى مشوش و سرگردان از فساد و تباهى.

- جوامع شكست خورده و ظلم زده.

- انسان هاى تشنه عدالت و امنيت.

- مردم گرسنه و مظلوم.

- خانواده هاى از هم گسيخته.

- گناه كاران طالب عفو و رحمت.

- مجرمان و توبه كنندگان.

- و ...

- و حتى براى گياهان و حيوانات.

* «بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ».

(خطبه 1)

ص: 7

«خانه محترم خدا كه ... مردم همانند كبوتران به آن پناه مى برند.»

كعبه پناهى امن براى مردمان است كه به سان كبوتران بى پناه و بى آشيان، بدان روى مى آورند، به همان آرامش، به همان سكوت.

خدمت به حجّاج

«فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ ... وَ لا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا».

(نامه 67)

«پس براى مردم حج را بپادار ... و هيچ نيازمندى را از ديدار خود محروم مگردان.»

دعوت به حج

«... حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ».

(خطبه 1)

«خداوند در ميان انسان ها، شنوندگانى را برگزيد كه دعوت او را براى حج اجابت نمايند.»

حاجيانِ خانه خدا، دعوت شدگان بيت اللَّه هستند. پول و مال و منال و رابطه و ...

نمى تواند باعث اين سعادت شود.

ديدار كعبه

«بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ».

(خطبه 1)

«خانه محترم خدا ... كه مردم چونان تشنگان به سوى آن روى مى آورند.»

حاجيان عاشق، براى ديدار خانه حق، اين چنين با شوق و ولع به سوى آن هجوم مى آورند.

هر زمانى صد بصر مى بايدت هر بصر را صد نظر مى بايدت

تا به هر چشمى نگاهى مى كنى صد تماشاى الهى مى كنى

ديدار عاشقانه كعبه

«فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ ... تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِ».

(خطبه 192)

ص: 8

«پس آن را خانه محترم خويش ساخت كه ... انسان ها به سوى آن با عشق قلب و ميوه دل ها روى مى آورند.»

رحمت الهى در حج

«... جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ

». (خطبه 192)

«خداوند حج را سبب و وسيله اى براى رحمت خويش قرار داد.»

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: روزى شخصى به محضر پدرم وارد شد و گفت: شما خاندان رحمتيد كه خداوند اين ويژگى را به شما عطا فرموده است.

فرمود: آرى، ما چنينيم و خدا را بر اين نعمت سپاس مى نهيم.

و در بيان حضرت امير مؤمنان در اين خطبه، از جمله طرق كسب رحمت الهى، انجام فريضه حج است.

رفع نياز مسكن حجاج

«... وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلَّا يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً»

. (نامه 67)

«و به مردم مكه فرمان ده تا از هيچ زائرى در ايام حج اجرت مسكن نگيرند.»

در اين نامه حضرت به فرماندار مكه دستور رسيدگى به امور حج و رفع نياز فرهنگى و رفاهى حجاج، از جمله رفع نياز مسكن آنان را صادر مى كنند كه در آن صريحاً اهل مكه را موظف مى نمايند كه با تأمين رايگان مسكن حجاج، آنان را با رويى گشاده بپذيرند كه درنتيجه، اين فريضه الهى، با تقويت بيشتر و شكوهى فراتر برگزار گردد.

روش طواف

«... يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا يُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ

». (خطبه 192)

«عاشقان بيت اللَّه ... شانه هاى خود را با فروتنى (در سعى و طواف) مى جنبانند و گرداگرد كعبه تهليل (لا الهَ الّا اللَّه) بر زبان جارى مى سازند.»

دستور حضرت در اين خطبه، طواف كعبه با حالتى خاضعانه و فروتنانه است؛

ص: 9

به طورى كه حج گزار روحيه اى ذليلانه در برابر عظمت حضرت بارى تعالى داشته باشد و در هنگام طواف نيز ذكر الهى و از جمله ذكر «لا الهَ الّا اللَّه» و شعار توحيد را بر زبان جارى سازد.

ره آورد سفر حج

رجوع شود به «آثار حج»

زيارت خانه خدا

«وَ كَتَبَ (سبحانه) عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ»

. (خطبه 1)

«و خداوند سبحان بر همه شما مقرّر داشت كه به زيارت بيت اللَّه الحرام برويد.»

و نيز از آن حضرت نقل شده كه:

«الْحَاجُّ وَ الْمُعْتَمِرُ وَفْدُ اللَّهِ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ تَعالى أَنْ يُكْرِمَ وَفْدَهُ وَ يُحِبُّوهُ بِالْمَغْفِرَةِ»

؛ «حج و عمره گزار ميهمان خداوندند و بر خداوند است كه ميهمانش را گرامى بدارد و از او با غفران خويش پذيرايى نمايد.» (بحارالانوار، ج 9، ص 8)

زيورهاى كعبه

«... وَ كَانَ حَلْيُ الْكَعْبَةِ فِيهَا يَوْمَئِذٍ فَتَرَكَهُ اللَّهُ عَلَى حَالِهِ ... فَأَقِرَّهُ حَيْثُ أَقَرَّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»

. (حكمت 270)

«و اما زيورهاى كعبه، اموالى بودند كه خداوند آن را به حال خود گذاشت، تو نيز آن را به حال خود واگذار، همان طور كه خدا و پيامبرش آن را به حال خود واگذاردند.»

حضرت بيان فوق را زمانى ايراد فرمودند كه از وى در مورد مصرف زيورهاى كعبه توسط خليفه دوم سؤال شد و ايشان در پاسخ آن را جايز ندانستند و او (خليفه) نيز از مصرف آن ها منصرف شد و زيورهاى كعبه را به حال خود گذاشت.

ص: 10

سنگ هاى كعبه

«أَحْجَارٍ لا تَضُرُّ وَ لا تَنْفَعُ وَ لا تُبْصِرُ وَ لا تَسْمَعُ»

. (خطبه 192)

«سنگ هاى كعبه، كه نه زيان مى رسانندونه نفعى دارند، نه مى بينند ونه مى شنوند.»

حضرت در ادامه خطبه مى فرمايند: خداوند همين سنگ ها را با اين خصوصيات، در شكل بيت اللَّه الحرام، وسيله امتحان آدميان ساخت.

مركلوخ كعبه را چون قبله كرد خاك مردان باش اى جان در نبرد

كعبه مردان نه از آب و گِل است طالب دل شو كه بيت اللَّه دل است

مولوى

* «وَ لَوْ كَانَ ... الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِيَاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ الشَّكِّ فِي الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ»

. (خطبه 192)

«و اگر ... سنگ هاى كعبه از زمرد سبز و ياقوت سرخ و داراى نور و روشنايى بودند، دل ها ديرتر به شك و ترديد مى رسيدند و تلاش شيطان بر قلب ها كمتر اثر مى گذاشت.»

بيان حضرت در اين است كه سادگى خانه كعبه، آلايه هاى ظاهرپذيرى و بندگى پوچ را از بين مى برد، چه بسا كه شكوه و عظمت ظاهرى كعبه مانند قصر پادشاهان، آنان را به عبادتى بى محتوا سوق دهد؛ چرا كه توجه به قدرت هاى طاغوتى و قصرهاى رفيع زورمداران، يك اقدام شيطانى و يك وسوسه اهريمنى و يك رويكرد شيطانى است. و عبادت خداوند نه براى شكوه خانه اش، كه براى عظمت و جلال خود اوست. و اين وسيله امتحانى مى بايست اين چنين سخت باشد تا آزمون بندگان به درستى صورت پذيرد.

سود بندگى در حج

«وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ ... يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ»

. (خطبه 1)

«دعوت شوندگان حج بيت الحرام ... سودهاى فراوان در اين تجارتگاه عبادت و بندگى خداوند به دست مى آورند.»

ص: 11

سياست در حج

«فَإِنَّ عَيْنِي بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ الْقُلُوبِ ... فَأَقِمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْكَ قِيَامَ الْحَازِمِ الصَّلِيبِ»

. (نامه 33)

«خبرگزارى من در مغرب (شام) به من خبر داده است كه گروهى كوردل و ... از اهل شام (مأموران معاويه) به سوى مراسم حج (به قصد توطئه) گسيل شده اند ...

پس در اداره امور خود هوشيار و سرسخت، استوار (و مراقب) باش.»

بيان حضرت در اين است كه نسبت به توطئه دشمنان اسلام، حتى در ايام عبادت حج نبايد بى تفاوت بود و از آن جا كه خود اين مراقبت دشمنان، يك امر سياسى جدى است، ورود سياست در امر حج و مراقبت و افشاى توطئه سياسى دشمنان اسلام مورد تأكيد آن امام همام است.

امام خمينى قدس سره مى فرمايند:

«اهميت بعد سياسى حج كمتر از بعد عبادى آن نيست، بعد سياسى علاوه بر سياستش، خودش عبادت است.» (فصلنامه «ميقات حج»)

شرايط قربانى

«وَ مِنْ تَمَامِ الْأُضْحِيَّةِ اسْتِشْرَافُ أُذُنِهَا وَ سَلامَةُ عَيْنِهَا»

. (خطبه 53)

«كمال قربانى در اين است كه گوش و چشم آن سالم باشد.»

حضرت در اين خطبه به چند شرط از شرايط قربانى اشاره مى كند و آن ها عبارتند از اين كه: در سن خاصى باشد، سالم باشد، پير نباشد، ناقص العضو نباشد، چشمش سفيد نشده باشد، كورى يا لنگى نداشته باشد، دم بريده، گوش بريده، شاخ شكسته از داخل نباشد، لاغر نباشد، خصىّ نباشد، بيضه آن كوبيده نباشد، در اصل خلقت بى دم و نر آن بى بيضه نباشد.

شست وشوى گناهان در حج و عمره

«وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ ... يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ»

. (خطبه 110)

ص: 12

«حج و عمره بيت اللَّه الحرام ... شست وشو دهنده گناهان هستند.»

و نيز از امام صادق عليه السلام است كه فرمودند:

«مِنَ الْحُجّاجِ ... صِنْفٌ يَخْرُجُ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيْئَةِ يَوْمٍ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ»؛

«از حاجيان گروهى هستند كه در بازگشت ... از گناه خارج مى شوند؛ مانند زمان تولد از مادرشان (پاك مى گردند)». (كافى، ج 4، ص 253).

بيا اى دل خدا را جستجو كن گل توحيد را برگير و بو كن

گناهان تمام عمر خود را بيا با آب زمزم شست وشو كن

ده پيرى

شيطان و حج

«وَ لَوْ كَانَ ... الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ ... لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَ لَنَفَى مُعْتَلَجَ الرَّيْبِ مِنَ النَّاسِ»

. (خطبه 192)

«اگر (ساختمان كعبه ساده نبود) ... تلاش شيطان بر قلب ها كمتر اثر مى گذاشت و وسوسه هاى پنهانى او در مردم كارگر نبود.»

شيطان همواره سعى در تشكيك در قلوب اهل ايمان دارد، از آن جا كه خانه خدا نيز براى امتحان و آزمايش بندگان بنا شده است، اين وسيله امتحان مى بايست هرچه ممكن است مؤثر و فعاليت شيطان در اطراف خانه توحيد بيش از ساير نقاط باشد، تا آنان كه ايمانشان ضعيف و دنباله رو شيطان هستند و خدا را فراموش مى كنند، از اهل ايمان راستين جدا گردند. اما در اين حرم امن، چنان روح توحيد حاكم مى گردد و لطف و رحمت خداوند چنان تبلور مى يابد كه شيطان را عاجز مى كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ روزى شيطان كوچك تر و خردتر و زبون تر و خشمگين تر از روز عرفه ديده نشده است و اين نيست مگر به اين جهت كه مهربانى و گذشت و آمرزش خدا گناهان بزرگ را مورد عفو و غفران قرار مى دهد.

طواف

«... يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا يُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ»

. (خطبه 192)

ص: 13

«عاشقان بيت اللَّه الحرام، ... شانه هاى خود را باخضوع و فروتنى (در سعى و طواف) مى جنبانند وگرداگرد كعبه تهليل (لا الهَ الّا اللَّه) را بر زبان جارى مى سازند.»

امام خمينى رحمه الله: «در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است، دل را از ديگران تهى كنيد، دقت كنيد به معانى.» (فصلنامه «ميقات حج»، ش 3)

عاشقان اول طواف كعبه جان كرده اند پس طواف كعبه تن فرض فرمان ديده اند

پيش كعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند

خاقانى

طواف فرشتگان

«وَ اخْتَارَ ... تَشَبَّهُوا بِمَلائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ»

. (خطبه 1)

«دعوت شوندگان حج بيت الحرام ... همانند فرشتگانى مى شوند كه بر گرد عرش الهى طواف مى كنند.»

عبادت در حج

«... يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ»

. (خطبه 1)

«دعوت شوندگان حج بيت الحرام ... سودهاى فراوان در اين تجارت گاه عبادت الهى به دست مى آورند.»

سراسر اعمال حج عبادت است، نيت اجراى مناسك حج توسط حجاج انجام عبادت خداوند است، و به فرمايش حضرت، در اين بازار، هرچه سود است كه سودهاى كلانى هم هست، از جهت عبادت اوست. و حج معامله اى است با خداوند، كه سودهاى سرشار اين بازار تنها با عبادت به دست مى آيد.

علت انتخاب سرزمين خشك مكه براى خانه خدا

«وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ ...

ص: 14

لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاءِ ...»

. (خطبه 192)

«و اگر خداوند، بيت اللَّه الحرام و مكان هاى مراسم حج را در ميان باغ ها و نهرها و سرزمين هاى سبز و هموار و پردرخت و ميوه و مناطق آباد قرار مى داد، به همان اندازه پاداش آن سبك تر بود، بر حسب اين كه آزمايش و امتحان آن ساده تر بود.»

قرآن از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ؛ «پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را (اسماعيل و آنان كه از او به هم خواهند رسيد) در وادى و دره اى بى كشت و زرع (در اثر بى آبى) نزد خانه محترم تو، سكونت دادم. پروردگارا! تا نماز بپا دارند. پس دل هاى پاره اى از مردم را به سوى آن مايل بگردان (براى حج) و ايشان را از انواع ميوه ها روزى ده شايد كه تو را شاكر باشند.» (ابراهيم: 37)

علت ساده بودن بناى كعبه

«وَ لَوْ كَانَ الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْهَا وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِيَاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ الشَّكِّ فِي الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ».

(خطبه 192)

«و اگر پايه ها و بنيان كعبه و سنگ هايى كه در ساختمان آن به كار رفته است، از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و داراى نور و روشنايى بود، دل ها ديرتر به شك و ترديد مى رسيدند و تلاش شيطان بر قلب ها كمتر اثر مى گذاشت.»

علوم دينى در حج

«فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ ... فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ»

. (نامه 67)

«پس در حج، فتواها را به پرسش كنندگان ابلاغ كن و ناآگاهان را آموزش بده و با دانشمندان به گفتگو بپرداز.»

تعليم و تعلّم زمان و مكان خاص ندارد، اولياى الهى حتّى در صحنه جنگ، اين مهم

ص: 15

را به شيعيان خود آموخته اند. در اين فرمايش على عليه السلام ترويج و توجه به آموزش علوم دينى در حج را طى نامه اى به فرماندار منصوب خود در مكه فرمان مى دهند.

حضرت امام خمينى رحمه الله در توصيه اى به علما مى فرمايند:

«به روحانيون محترم عرض مى كنم كه علاوه بر آن كه مسائل را به طور وضوح كه همه كس بفهمد، در جلسات متعدد به گروه خود ياد دهيد، در وقت اعمال آنان نيز مواظب آن ها باشيد وآن ها را هدايت فرماييد.» (فصلنامه ميقات حج، ش 32)

عمره

«إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَاعْتِمَارُهُ».

(خطبه 110)

«بهترين وسيله تقرّب به خداوند سبحان (ده چيز، از جمله) ... حج و عمره بيت اللَّه الحرام است.»

در اين خطبه كه به خطبه ديباج نيز مشهور است، حضرت در كنار حج، عمره را نيز بهترين وسيله توسل به خداوند متعال برمى شمارند.

عمره، شست وشو دهنده گناهان

«وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ ... يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ»

. (خطبه 110)

«حج و عمره بيت الحرام ... شست و شو دهنده گناهان هستند.»

عمره كردى، عمر باقى يافتى صاف گشتى بر صفا بشتافتى

مولوى

عمره، نابود كننده فقر

«حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ»

. (خطبه 110)

«حج و عمره بيت اللَّه الحرام نابود كننده فقر هستند.»

در اين بيان حضرت، در كنار حج، عمره نيز مى تواند رونق بخش امور اقتصادى و

ص: 16

نابود كننده فقر مسلمانان و جوامع اسلامى باشد كه اين مهم در اثر اطلاع مسلمين از حال يكديگر ويا در اثر تجارت ودر نتيجه افزايش توليد و در اثر توزيع ثروت به دست مى آيد.

غار حِرا

وَ لَقَدْ كَانَ (رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله) يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لا يَرَاهُ غَيْرِي».

(خطبه 192)

«همانا پيامبر صلى الله عليه و آله چند ماه از سال را در غار حِرا مى گذراند، تنها من او را مشاهده مى كردم و جز من كسى او را نمى ديد.»

بيان حضرت در اين خطبه، دلبستگى و وابستگى ايشان به پيامبر صلى الله عليه و آله و تربيت او در دامان آن حضرت است. هرچند كه اشاره ايشان به حرا و غار حرا كه محل اعتكاف حضرت رسول صلى الله عليه و آله بوده است به جهت شرح اوصاف اين مهبط وحى نبوده، ليكن اين بيان حضرت مى رساند كه امير مؤمنان عليه السلام در دوران جوانى به همراه پيامبر عظيم الشأن به غار حرا مى رفته است كه اين نشان از عظمت مولا و اوج نزديكى او به رسول گرامى اسلام است كه راه در خلوتگه آن عزيز داشته است.

فلسفه احرام

«... قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»

. (خطبه 192)

«روى آوردندگان به سوى بيت اللَّه الحرام ... لباس هاى خود را (كه نشانه شخصيت هرفرد است) در آورند و پشت سر اندازند.»

يك يك اعمال و مناسك حج، داراى رموز و اسرارى است و در اين ميان احرام آغاز راه است و از فلسفه هاى پوشيدن لباس احرام، جدا شدن از لباس هايى است كه انسان ها را از يكديگر جدا مى سازند، لباس هايى كه بعضاً هركدام نشان از قوم، كشور، نژاد، شخصيت، ثروت، مقام وموقعيت هر فرد دارد. در احرام، حج گزاربه دور از منيّت هاى دنيوى، هم رنگ و هم لباس با ديگر انسان ها، راه خدا و خدايى شدن را برمى گزيند.

ص: 17

قبله مردم

«بَيْتِهِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ».

(خطبه 1)

«همانا كعبه خانه اى است كه خداوند آن را قبله گاه انسان ها قرار داد.»

بيش از يك ميليارد مسلمان جهان در هر نقطه عالم، با هر رنگ و نژاد و يا قوميت و زبان و در هر پست و مقام و با هر مقدار مال و منال، يك هدف دارند، يك قبله مى شناسند و تنها به يك سمت نماز مى گزارند، و آن نقطه اى است كه خداوند آن را تعيين كرده و تمامى انسان ها را به سوى آن خوانده است.

قدمت كعبه

«أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ عليه السلام ... بِأَحْجَارٍ ... فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ»

. (خطبه 192)

«همانا خداوند سبحان آزمايش كرد انسان ها را از آدم عليه السلام ... با سنگ هايى ... كه آن را خانه محترم خود قرار داد.»

در اين خطبه، بناى كعبه و قدمت آن قبل از حضرت آدم عليه السلام و فرزندانش بيان گرديده است. قرآن مى فرمايد: إنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكَاً وَ هُدَىً لِلْعالَمِينَ؛ «اولين خانه اى كه براى انسان ها نهاده شد همان خانه اى است كه در مكه است. خانه اى مبارك و فرخنده كه مايه هدايت براى جهانيان است.» (آل عمران: 96)

قدمت كعبه و حج

«فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ ... ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ 7 وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ».

(خطبه 192)

«سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به سوى كعبه بازگردند.»

فرشتگان پس از حج آدم عليه السلام به استقبالش آمده، عرض كردند:

«يا آدَم بَرِّ حَجّكَ، طِفْ، فَقَدْ طِفْنا بِأَلْفَىْ عامٍ»؛

«اى آدم، نيك و پذيرفته باد حج تو، طواف كن كه ما نيز دو هزار سال پيش از تو طواف كرديم». (فصلنامه «ميقات حج»، ش 25، ص 12)

ص: 18

قربانى

«وَ مِنْ تَمَامِ الْأُضْحِيَّةِ اسْتِشْرَافُ أُذُنِهَا وَ سَلامَةُ عَيْنِهَا»

. (خطبه 53)

«از نشانه هاى كمال قربانى آن است كه گوشش صاف و بلند و چشمش سالم باشد.»

حضرت در اين خطبه به بيان احكام قربانى و شرايط آن پرداخته اند. قربانى از ماده «قرب» به معناى نزديكى به خداوند است. حج گزارِ خانه توحيد با انجام اين فريضه، اميال حيوانى خود را قربانى مى كند.

و نيز آن حضرت مى فرمايند:

«الصَّلاةُ قُرْبانُ كُلُّ تَقِيٍ

»؛ «نماز قربانى و موجب نزديكى هر انسان با تقوا به خداوند است.» (حكمت 136)

كعبه، پناهگاه بى پناهان

«جَعَلَهُ (سُبْحَانَهُ) ... لِلْعَائِذِينَ حَرَماً»

. (خطبه 1)

«خداوند (سبحان) ... كعبه را خانه امن براى پناهندگان قرار داد.»

در ميان علماى شيعه حكمى است كه در آن اتفاق نظر وجود دارد و آن اين است كه چنانچه مجرمى، به حرم پناهنده شود، در داخل حرم نمى توان او را قصاص كرد و يا بر او حد جارى ساخت. او در امان است، مگر اين كه از لحاظ غذا و آب در مضيقه و سختى قرار گيرد و ناگزير شده، از حرم خارج گردد». قرآن مى فرمايد: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً؛ «هركس وارد آن جا (حرم) شود، در امنيت است.» (فصلنامه «ميقات حج»، ش 8، ص 44)

كعبه، حق واجب دارد

«... فَرَضَ حَقَّهُ»

. (خطبه 1)

« (خداوند سبحان) ... اداى حق كعبه را واجب گردانيد.»

كعبه، اين خانه محترم خداوند، به فرمايش حضرت، بر مردمان حق واجبى دارد كه بايد ادا شود. و حق آن، احترام كردن، حفظ حرمت، روى آوردن به آن، طواف و حج با شكوه است.

ص: 19

كعبه، در سرزمين بد آب و هوا

«بَيْتَهُ الْحَرَامَ ... ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً»

. (خطبه 192)

«خانه محترم خداوند كه آن را در سنگلاخ ترين مكان ها و بى گياه ترين زمين ها و تنگ ترين درّه ها و ميان كوه هاى خشن و سنگريزه هاى فراوان و چشمه هاى كم آب و آبادى هاى از هم دور، قرار داد.»

اميرمؤمنان عليه السلام راز قرار گرفتن كعبه در اين سرزمين خشك و كم آب و علف را وجود سختى هاى سفر و وسيله اى قوى تر براى آزمايش و امتحان بندگان برمى شمارند.

كعبه، عَلَم و نشانه اسلام

«جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلامِ عَلَماً»

. (خطبه 1)

«خداوند سبحان، كعبه را براى اسلام، نشانه گويا قرار داد.»

خداوند، كعبه را نشانه و پرچم اسلام قرار داد؛ پرچمى كه همواره مى بايست برافراشته بماند و درفش هر مكتب و هر ملت هرچه مستحكم تر باشد، نشان از استحكام و برقرارى صاحب آن عَلَم دارد و كعبه باشكوه ترين پرچم در جهان است.

كعبه، مايه قدرت حكومت اسلامى

«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ ... فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا»

. (نامه 47)

«خدارا، خدارا درباره كعبه ... كه اگر ترك شودوخلوت گردد، مهلت داده نمى شويد.»

از مهم ترين رموز و آثار كعبه، نقش آن در استحكام و اقتدار اسلام و حكومت اسلامى است و در اهميت آن همين بس كه حضرت اين بيان را در بستر شهادت به حسنين عليهما السلام و در وصيت خود ايراد فرمودند.

كعبه، مركز اجتماع انسان ها

فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ ... فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ».

(خطبه 192)

«پس خداوند كعبه را مركز اجتماع ... سر منزل و مقصود سفرها گردانيد.»

ص: 20

حضرت آيت اللَّه خامنه اى- مدّ ظلّه العالى-: «حج يك مركز اجتماع است؛ چرا كه خداوند متعال مى توانست براى زيارت خانه خدا تمام دوره سال را بگذارد. اگر فقط رفتن و دور خانه خدا طواف كردن و حال و توجه پيدا كردن بود، چه لزومى داشت كه همه مردم دنيا موظف باشند كه در يك روز و در يك مقطع زمانى و در روزهاى مشخصى خانه خدا را زيارت كنند.» (فصلنامه «ميقات حج»، ش 4)

كعبه، مظهر عبوديت و تواضع بندگان

بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ»

. (خطبه 1)

«كعبه، اين قبله مسلمانان جهان، در تمام لحظات سال، شاهد سجود و خضوع بندگان در برابر عظمت و عزت خالق بى همتاى عالم است.»

كعبه محور طواف حج گزارانى است كه همه ساله شكوه بندگى و اطاعت محض را در برابر تنها شايسته بندگى، به نمايش مى گذارند.

كعبه، وسيله امتحان آدميان

«أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ عليه السلام إِلَى اْلآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ ... فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ»

. (خطبه 192)

«همانا خداوند سبحان، انسان هاى پيشين از آدم عليه السلام تا آيندگان اين جهان را ...

به وسيله بيت اللَّه الحرام آزمايش كرد.»

پس، بناى كار بر آزمايش انسان ها بوده است؛ آزمايشى سخت و دشوار.

در حديث آمده است:

«وَ هَذا بَيتٌ استَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلقَه لِيَختَبِرَ طاعَتهُم في اتيانِهِ، فَحَثَّهُمْ عَلى تَعْظيمِهِ وَ زِيارَتِه»؛

«اين خانه اى كه خلق را از رهگذران به عبادت فراخواند تا طاعت آنان را در آمدن به سوى آن بيازمايد، لذا آنان را به بزرگداشت اين خانه واداشته است.» (بحار، ج 99، ص 29).

ص: 21

كعبه، وعدگاه آمرزش الهى

«بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ»

. (خطبه 1)

«دعوت شوندگان حج بيت اللَّه الحرام ... به سوى وعدگاه آمرزش الهى مى شتابند.»

لباس احرام

«... قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»

. (خطبه 192)

«عاشقان بيت اللَّه ... (هنگام احرام) لباس هاى خود را كه نشانه شخصيت هر فرد است در آوردند و پشت سراندازند.»

حاجى در ميقات، بابيرون كردن لباس هاى شخصيتى خود، لباس احرام را كه عبارت از دو تكه پارچه ساده و ندوخته است، بر تن مى كند و با گفتن لبيك، مُحرم مى گردد.

مراقبت بيگانگان در مراسم حج

«فَإِنَّ عَيْنِي بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ الْقُلُوبِ ... فَأَقِمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْكَ قِيَامَ الْحَازِمِ الصَّلِيب»

. (نامه 33)

«مأمور و گزارشگر من خبر داده است كه گروهى از كوردلان و ... از اهل شام (به قصد توطئه) به سوى مراسم حج در مكه روى آورده اند ... پس در اداره امور خود هشيار و سرسخت و استوار (مراقب) باش.»

همواره در طول تاريخ اسلام، اين مكتب آسمانى مورد تاخت و تاز دشمنان بوده است. از همان آغاز كه اسلام پديد آمده، دشمنان سرسخت آن نيز ظاهر شدند و در برابر آن صف آرايى كردند. آنان هر فرصتى را براى ضربه زدن به اين دين حنيف از دست نمى دهند. و در اين ميان هر ارزشى كه در اسلام مهم تر باشد بيشتر مورد هجوم قرار مى گيرد. و از آن جمله است كعبه و حج و اين مراسم عظيم عبادى- سياسى.

و بر مسلمانان است كه مراقب فعاليت دشمنان در اين اجتماع پرشكوه باشند.

حضرت امير مؤمنان عليه السلام نيز دقيقاً به اين امر مهم توجه داده و والى مكه را از توطئه بيگانگان و جاسوسان معاويه هشيار و دستور مراقبت بيشتر به وى را صادر مى كنند.

ص: 22

مسكن حجاج

«... وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلَّا يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً».

(نامه 67)

«و به مردم مكه فرمان بده تا از هيچ زائرى در ايام حج اجرت مسكن نگيرند.»

حضرت با توجه به لزوم رفع نيازمندى هاى حجاج و از همه مهم تر نياز مسكن آنان، طى فرمان فوق كه به قثم بن عباس، فرماندار منصوب خود در شهر مكه صادر مى نمايند، لزوم تأمين مسكن حجاج را از طريق مردم مكه به صورت رايگان بيان مى كنند.

مكه

- رجوع شود به «وصف سرزمين مكه».

منافع حج

«... يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ»

. (خطبه 1)

«دعوت شوندگان حج بيت اللَّه الحرام ... سودهاى فراوان در اين بازار عبادت الهى به دست مى آورند.»

به فرمايش حضرت، حج سودها و منافع بسيارى دارد؛ سودهاى دنيوى و سودهاى اخروى كه حضرت در اين بيان سودهاى اخروى در بازار عبادت الهى را كه نصيب حج گزار مى گردد، ياد آورد مى شوند.

نابودى فقر در حج و عمره

«حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ».

(خطبه 110)

«حج و عمره خانه خدا، نابودكننده فقر هستند.»

نابودى فقر كه نتيجه رونق اقتصادى يك جامعه و ايجاد زمينه هاى رفاه و بى نيازى مردم است، از آثار دنيوى حج و عمره شمرده شده است.

وصف حجّاج

* «... تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِ»

. (خطبه 192)

ص: 23

« (عاشقان بيت اللَّه) ... به سوى كعبه با عشق قلب و ميوه دل ها روى مى آورند.»

اين فرمايش حضرت برگرفته از آن دعاى ابراهيم خليل است كه در سوره ابراهيم آيه 37 آمده است كه از خداوند چنين مى خواهد: رَبَّنا ... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوى إِلَيْهِمْ؛ «خدايا! دل هاى مردم را به سوى آن متوجه گردان كه هواى آن را در سر بپرورند.»

* «... يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ»

. (خطبه 1)

«دعوت شوندگان حج بيت اللَّه الحرام ... به سوى وعدگاه آمرزش الهى مى شتابند و از هم پيشى مى گيرند.»

در اين بيان، حضرت علاوه بر اين كه بيت اللَّه را محل غفران الهى مى خواند، حجاج خانه خدا را محتاج و طالب و حتى حريص آمرزش الهى شمرده، آنان را براى وصول به اين وعدگاه شتابان و مشتاق مى داند.

* «... يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ»

. (خطبه 1)

«دعوت شوندگان به حج بيت الحرام ... سودهاى فراوان در اين تجارتگاه عبادت الهى به دست مى آورند.»

حجاج خانه خدا به بازار مى روند و معامله اى را انجام مى دهند؛ معامله اى كه در آن خسران و ضرر نيست، تجارتى كه سودهاى فراوان دارد. بازار آن، تجارتگاه عبادت خداوند؛ يعنى مكه و حج است. بندگى و عبادت مى دهند و غفران و جنت خداوند مى خرند.

* «يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا»

. (خطبه 192)

«عاشقان بيت اللَّه الحرام ... شانه هاى خود را با خضوع و فروتنى مى جنبانند (در سعى و طواف).»

حالت ذلت و فروتنى حجاج در برابر حق، كه اوج نمادين آن در هروله پديدار مى گردد، نشان از تواضع آن ها در برابر خالق بى همتا در كل اعمال حج و سپس در تمامى افعال زندگى دارد.

ص: 24

* «يُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ»

. (خطبه 192)

« (عاشقان بيت اللَّه الحرام) گرداگرد كعبه، تهليل (لا الهَ الّا اللَّه) را خالص براى خداوند بر زبان جارى مى سازند.»

حجاج خانه خدا در اين بيان حضرت: «بر گرد خانه خداوند طواف مى كنند». در طواف و حجشان نيتى للَّه و خالص دارند. آنان ذكر توحيد و يگانگى خدا را بر زبان و در دل جارى مى سازند.

* «وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ»

. (خطبه 1)

« (دعوت شوندگان به خانه خدا كسانى هستند كه) پاى بر جاى پا و جايگاه پيامبران الهى مى نهند.»

پا جاى پاى انبيا گذاردن و در مقام آن ها ايستادن، به معناى پيروى از انبياى الهى است كه هركدامشان در اين وادى عشق، حج خانه كرده اند. و حاجى در اين مكان، حركت در مسير آن ها و پيروى آنان را درنظر دارد.

* «وَ يَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ»

. (خطبه 192)

« (عاشقان بيت اللَّه الحرام) در اطراف خانه خدا طواف مى كنند، در حالى كه موهايشان آشفته و بدن هايشان پر گرد و غبار است.»

شيفتگان خانه مقصود، به محض ديدار كعبه، سر از پا نشناخته، به عشق معبود، با همان سر و وضعِ به هم ريخته هر مسافر خسته، با جانى تازه و فراموش از رنج سفر، به سوى بيت اللَّه الحرام مى شتابند.

* «تَشَبَّهُوا بِمَلائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ»

. (خطبه 1)

«دعوت شوندگان حج بيت الحرام مانند فرشتگانى مى شوند كه بر گرد عرش الهى طواف مى كنند.»

حجاج خانه خدا، در طوافشان، بسان فرشتگانى مى گردند كه با تمام وجود و از روى اخلاصِ تمام و صفاى دل، بر گرد خانه حق مى گردند.

ص: 25

عاشقان اول طواف كعبه جان كرده اند پس طواف كعبه تن فرض فرمان ديده اند

پيش كعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز وآسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند

در طواف كعبه جان ساكنان عرش را چون حلى دلبران در رقص و افغان ديده اند

(خاقانى)

* «وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ»

. (خطبه 192)

«عاشقان بيت اللَّه ... بر اثر اصلاح نكردن موهاى سر، قيافه زيباى خود را به زشتى گراييده اند.»

امير مؤمنان در اين خطبه كه به «خطبه قاصعه» نيز مشهور است، مواردى از توصيف حجاج را بى توجهى به وضعيت آراستگى ظاهرى در اثر از خود بى خود شدن آنان هنگام ديدار خانه خدا، برمى شمارد.

حجّاجى كه در اثر راه طولانى و سفرى سنگين و سخت با وضعيت ظاهرى پريشان به محض ديدار كعبه، با همان شكل آشفته، به سوى خانه دوست هجوم مى آورند.

* «يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ»

. (خطبه 1)

« (زائران بيت اللَّه الحرام) چون تشنگان به سوى آن (كعبه) روى مى آورند.»

حجاج بيت اللَّه الحرام، چنان با شور و ولع به كعبه روى مى آورند كه گويى تشنگانى هستند كه براى نوشيدن آبى كه به آن محتاج اند، به آبشخور و چشمه حيات مى رسند.

* «حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ»

. (خطبه 1)

«خداوند سبحان از ميان انسان ها، شنوندگانى را برگزيد كه دعوت او را براى حج اجابت كنند و تصديق سخن او بنمايند.»

حضرت در اين بيان، پنج توصيف از حجاج بيان كرده، مى فرمايند حاجيان:

1- انتخاب شده خداوندند.

2- در برابر فرمان خداوند گوش شنوا دارند.

3- براى حج بيت الحرام دعوت شده اند.

ص: 26

4- دعوت حق را لبيك مى گويند.

5- فرمان الهى وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ ... را تصديق و اطاعت مى كنند.

وصف سرزمين مكه

«أَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً»؛ «سنگلاخ ترين مكان ها است.»

«أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً»؛ «بى گياه ترين زمين ها است.»

«أَضْيَقِ بُطُونِ الْأَوْدِيَةِ قُطْراً»؛ «تنگ ترين دره ها است.»

«بَيْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ»؛ «در ميان كوه هايى خشن واقع است.»

«وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ»؛ «و سنگريزه هاى فراوان.»

«وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ»؛ «و چشمه هاى كم آب.»

«وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ»؛ «و آبادى هاى از هم دور.»

«لا يَزْكُو بِهَا خُفٌّ»؛ «كه نه شتر در آن جا آرامش دارد.»

«وَ لا حَافِرٌ وَ لا ظِلْفٌ»؛ «و نه گاو و گوسفند در آن فربه مى شوند.»

ابراهيم عليه السلام نيزگفت:

رَّبَنا إنّي أسْكَنْتُ بِوادٍ غَيْرِ ذِي ذَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ المُحَرَّم

؛ «پروردگارا! در ميان درّه اى اسكان گزيدم كه غير قابل كشت است، در كنار خانه محترم تو.»

حضرت در اين بيان كعبه را ساخته شده از سنگ هايى مى شمارند كه خود آن سنگ ها به تنهايى بى فايده و بى اثرند و مانند همه سنگ هاى ديگر عالم، چشم و گوش و نفع و ضرر ندارند، اما وقتى كه از آن ها بنايى ساخته مى شود، ارزش بنا را مى يابند و وقتى آن بنا به نام بيت اللَّه سر پا مى شود، و به خود حضرت بارى تعالى منتسب مى گردد، ارزش و تقدّسى بى نظير يافته و قابل احترام مى شود، كه قبله اهل عالم مى گردد و طواف و حج آن بر تمامى انسان ها فرض مى شود.

وقت كوچ از عرفات

«وَ صَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ ... حِينَ ... يَدْفَعُ الْحَاجُّ إِلَى مِنًى»

. (نامه 52)

«و نماز مغرب را با مردم زمانى بخوان ... كه حاجيان از عرفات به منا كوچ مى كنند.»

ص: 27

مشركين پيش از غروب هور از عرفات روانه مى شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله با اين جريان مخالفت كرد و بعد از غروب به راه افتاد.

امام صادق عليه السلام هنگام كوچ از عرفات فرمود: از اين ازدحام مى ترسم كه مبادا در آزار و زحمت كسى سهيم باشم و دعا كرد كه: «خدايا! به تو پناه مى برم از اين كه ستم كنم يا زير بار ستم روم يا قطع رحم كنم يا همسايه اى را بيازارم.» (كافى، ج 4، ص 467)

وجوب اداى حقّ كعبه

«بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... فَرَضَ حَقَّهُ»

. (خطبه 1)

«خداوند اداى حق خانه محترمش (كعبه) را واجب گردانيد.»

اداى حق كعبه اين است كه خالى نماند، مسلمانان به زيارتش بروند و حج آن را هرچه باشكوه تر برگزار كنند و در انجام حج به اسرار و رموز و آثار آن توجه نمايند و به وسيله آن هرچه بيشتر به خداوند سبحان نزديك شوند و حق اولياى الهى را بشناسند.

وجوب حج

«وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ»

. (خطبه 1)

«و خداوند حج خانه محترم خود را بر شما واجب گردانيد.»

حج بيت اللَّه الحرام كه همان حجّةالاسلام است، بر هر فرد مسلمان كه استطاعت لازم را داشته باشد، واجب است.

ورود به خانه خدا

«بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ»

. (خطبه 1)

«خانه محترم خداوند، كه مردم چون تشنگان به آن وارد مى شوند.»

ابان گويد: با امام صادق عليه السلام ميان حرمين سوار كجاوه بوديم، آن حضرت نزديك حرم پياده شده، غسل نمود و نعلين به دست گرفت و پابرهنه به حرم وارد شد، من نيز چنين كردم. فرمود: «هركه بر آستان خداوند فروتن شد و چنين رفتار نمود كه در من

ص: 28

مشاهده كردى، خدا از او صد هزار سيّئه بزدايد و برايش صد هزار حسنه بنويسد و صد هزار درجه بالا برد و صد هزار حاجت روا كند. (كافى، ج 4، ص 398)

امام صادق عليه السلام همچنين فرمودند: «هركه با وقار داخل مكه شد، گناهش آمرزيده است، پرسيدند چگونه؟ فرمود: بى تكبر و جبروت داخل شود». (كافى، ج 4، ص 402)

وسيله تقرّب به خداوند

«إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ».

(خطبه 110)

«همانا بهترين چيزى كه انسان ها مى توانند به وسيله آن به خداوند سبحان نزديك شوند و تقرّب جويند (ده چيز، از جمله:) حج و عمره بيت اللَّه الحرام است.»

وظايف اميرالحاج، آموزش حج

«فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ ... فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ».

(نامه 67)

«پس حج را براى مردم بپا دار ... و فتاواى صادره را به پرسش كنندگان ابلاغ كند وناآگاهان را تعليم ده.»

در اين فرمان، حضرت پس از برپايى حج، لزوم تعليم فتاواى دينى و آموزش حجاج را به عنوان وظايف ديگر حكومت اسلامى و سرپرست حجاج به فرماندار منصوب خود در مكه ابلاغ مى كنند.

امام خمينى قدس سره مى فرمايند: «يكى ديگر از وظايف مهم، قضيه آشنا كردن مردم است به مسائل حج، آدم بسيار مى بيند كه حج مى روند، زحمت مى كشند، ليكن مسأله حج را نمى دانند.»

وظايف اميرالحاج، رفع نياز حجاج

«وَ لا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ»

. (نامه 67)

«و (در حج) هيچ نيازمندى را از ديدار خود محروم مگردان.»

ص: 29

رفع نياز محتاجان و از همه مهم تر رفع نياز حاجيان، از وظايف ديگر حكومت اسلامى است كه در حج توسط سرپرست حجاج، اعمال مى گردد.

وظايف اميرالحاج، تبليغات حج

«فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»

. (نامه 67)

«حج را براى مردم بپاى دار و روزهاى خدا را يادشان بياور.»

يادآورى روزهاى الهى و ايام اللَّه، تبليغ و اشاعه معروف ها و اعمال حسنه و تبليغ اسلام ناب، از وظايف سرپرست حجاج در اين فريضه الهى است. در ضمن تبليغات حج مى تواند در تشويق و تهييج مردم به اقامه قسط و عدل و شكوه بيشتر مراسم حج كمك نمايد و عشق و علاقه مسلمانان را به روزهاى خوب پيروزى و روزهاى بزرگ تاريخ اسلام افزايش و به روزهاى مهم مرگ و معاد متوجه گرداند.

وظايف اميرالحاج، بررسى نياز حجاج

«وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ ... وَ لا حَاجِبٌ الَّا وَجْهُكَ»

. (نامه 67)

«در بامداد و شامگاه در يك مجلس عمومى با آنان (حجاج) بنشين. و جز چهره ات، دربان و مانعى ميان تو و ايشان وجود نداشته باشد.»

سرپرست حجاج بايد مستقيم و بدون واسطه با حجاج روبه رو شود، مسائل و مشكلاتشان را از نزديك بررسى نمايد. چه بسا نظريات و مشكلات حجاج به خوبى به وى منتقل نشده و چه بسا عوامل خدماتىِ حج مسؤوليتشان را به خوبى انجام نداده باشند.

وظايف اميرالحاج، گفتگو با دانشمندان

«فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ ... وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ»

. (نامه 67)

«در حج با دانشمندان به گفتگو بپرداز (و تذكرات لازم را به يادشان آور.»

هماهنگى علما در آموزش و هدايت حج گزاران، از ضروريات بى ترديد اجتماع عظيم اسلامى است كه هم مناسك حج را خوب بدانند و هم با اخلاقيات سفر و اسرار حج و معارف اين درياى بى كران عرفان الهى آشنا شوند.

ص: 30

هروله

«... يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا»

. (خطبه 192)

«عاشقان بيت اللَّه الحرام) شانه هاى خود را با خضوع و فروتنى (در سعى و طواف) مى جنبانند (و هروله مى كنند).»

هروله شكل خاصى از دويدن است كه حجاج با شباهت دويدن اشتران، كبر و غرور راه رفتن را دور مى ريزند و در برابر حق تعالى، خاضعانه مراتب ذلّت و حقارت خويش را به نمايش مى گذارند و بسيار زيبا ارزش فروتنى و افتادگى در برابر همنوع را مى آموزند و تمرين مى كنند.

* «... يَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ»

. (خطبه 192)

« (عاشقان بيت اللَّه الحرام) بر پاهايشان هروله مى كنند.»

هروله از مستحبات سعى است كه مردان حج گزار در فاصله اى مشخص از مسعى را به حالت هروله مى دوند.

همبستگى مسلمانان در حج

فَرَضَ اللَّهُ ... الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ»

. (حكمت 252)

«خداوند حج را براى نزديكى و همبستگى مسلمانان، واجب گردانيد.»

همبستگى و وحدت مسلمانان ضرورتى است انكارناپذير و كعبه به عنوان قبله واحد مسلمانان و حج به عنوان بزرگ ترين همايش جهانى توحيدى، تأثيرى شگرف در اين امور مهم دارند:

همبستگى كشورهاى مسلمان؛

همبستگى افكار و انديشه هاى اسلامى؛

همبستگى ملت هاى مسلمان؛

و همبستگى افراد در اين دين الهى.

يك رنگى در حج

«قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»

. (خطبه 92)

ص: 31

« (عاشقان بيت اللَّه الحرام) لباس هاى خود را كه نشانه شخصيت هر فرد است درآورند و پشت سر اندازند.»

در اجتماع پرشكوه حج، خيل عظيم حجاج با لباس بى تكلّف و ساده احرام، علاوه بر حذف شخصيت هاى كاذب، يك شكل و يك رنگ و متحد و همدل، نداى توحيد سرمى دهند.

ص: 32

مرورى بر بعد اقتصادى حجّ

مرورى بر بعد اقتصادى حجّ

محمد تقى رهبر

هر يك از احكام و شرايع- حتّى عبادى آنها- داراى آثار معيشتى، دنيوى و اقتصادى است؛ چرا كه شرايع اسلامى تأمين كننده سعادت انسان در دنيا و آخرت و مدافع مصالح و منافع جامعه بشرى در همه ابعاد به هم پيوسته حيات است. و با توجّه به اين نكته، كه مصالح دنيوى و امور معيشتى ضرورتى است- كه هر چند به عنوان مقدمه- براى دستيابى به سعادت ابدى بشر، غير قابل اجتناب است، از اين رو فرموده اند:

«مَنْ لا مَعاشَ لَهُ لا مَعادَ لَهُ».

اين ويژگى؛ يعنى «عنايت به معيشت و اقتصاد جامعه اسلامى در حج»، به دليل جهانشمولى اش، بيشتر جلب نظر مى كند و اسلام با نگرش ويژه خود به مسأله حجّ ونقش تعيين كننده آن در عزّت و عظمت امّت و با توجّه به ضرورت توانمندى اقتصادى در دست يابى به استقلال و اقتدار مسلمين براى امور معيشتى و اقتصادى و تجارى در موسم، راهكارهايى را گشوده است كه آيات و روايات فقه و سيره اسلامى بيانگر آن مى باشد.

كنگره جهانى حج، دربرگيرنده منافع مسلمين است و زائران كشورهاى اسلامى دراين كنگره، از آن منافع بهره مند مى شوند؛ چنانكه آيه كريمه بيانگر است:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍ

ص: 33

عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ. (1)

«در ميان مردم آهنگ حج را صلا ده تا پياده يا سواره، بر شتران لاغر (رهوار) از سرزمين هاى دور به سوى تو آيند و شاهد منافع خود باشند و در روزهاى معيّن خدا را ياد كنند كه آنان را از گوشت حيوانات روزى داده است. پس بخوريد از آنها و به مستمندان نيازمند بخورانيد.»

اين آيات، به نكاتى در فلسفه حج اشاره دارد:

- ياد خدا كردن و روحيه ايمانى و معنوى را تقويت نمودن.

- شاهد منافع خود بودن كه به دليل اطلاق و عدم تقييد به قيد خاص، شامل منافع مادّى و معنوى است و منافع اقتصادى را نيز شامل مى شود.

- متعاقب آن، از گوشت قربانى و خوردن و خورانيدن و اطعام به مستمندان سخن گفته است.

ابن عباس در تفسير آيه كريمه مى گويد:

«منافع الدنيا والآخرة، أمّا منافع الآخرة فرضوان اللَّه تعالى، وأمّا منافع الدنيا فما يصيبون من منافع البُدن والذبائح والتجارات». (2)

«منافع ياد شده در آيه؛ عبارت است از منافع دنيا و آخرت؛ منافع آخرت خشنودى خداوند است و منافع دنيا آن چيزى است كه مردم از گوشت قربانى و تجارت به دست مى آورند.»

همانگونه كه آيه كريمه: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ ... (3)

بيانگر است، متعاقب توصيه به تقوا به عنوان ره توشه آخرت در اين سفر روحانى در آيه قبل، به حج گزاران تذكّر مى دهد كه ضمن انجام عبادت و ذكر خدا و تحصيل ره توشه تقوا مانعى وجود ندارد كه از منافع اقتصادى و معيشتى نيز بهره گيرند.

مرحوم طبرسى گويد: مفاد اين آيه رخصت دادن به كسب و تجارت، پس از انجام مناسك حج است و اين در روايات ائمه معصوم عليهم السلام آمده است. (4) و نيز عياشى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه فوق چنين روايت كرده است:

«يَعْنِي: الرِّزْقَ إِذَا أَحَلَّ الرَّجُلُ مِنْ إِحْرَامِهِ وَ قَضَى نُسُكَهُ فَلْيَشْتَرِ وَ لْيَبِعْ


1- حج: 27 و 28
2- تفسير ابن كثير، ج 3، ص 214
3- بقره: 98؛ «باكى نيست بر شما كه در جستجوى فضل پروردگار خود باشيد.»
4- مجمع البيان، ج 2، ص 527

ص: 34

فِي الْمَوْسِمِ». (1)

مقصود از طلب فضل خداوند، تحصيل روزى است، هنگامى كه شخص از احرام خارج شد و اعمال حج را به پايان برد، در موسم به خريد و فروش بپردازد.

شايان گفتن است: از همان آغاز كه امّ القراى توحيد تأسيس شد در دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام آمده كه ضمن نيايش با خداى خود گفت: ... وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (2)

و بدين گونه از خداوند خواست خاندان خود و ساكنان اين سرزمين مقدّس را از ثمرات روزى دهد و در آن بيابان خشك و سوزان، نعمت هاى خويش را ارزانى دارد تا آنان سپاسگوى حقّ باشند. و از اينجا استفاده مى شود كه مسأله رزق و معيشت در سرزمين حرم و جوار كعبه نيز جايگاه مهمّ خود را در حيات مادّى و معنوى امّت موحد دارد و حضرت خليل آن را در دعاى خود منظور داشته است. و چنين شد و اراده خداوندى بر اين تعلّق گرفت كه آن وادى بى حاصل و بى آب و علف هميشه آباد و پر رونق باشد و از نعمت هاى فراوان برخوردار گردد. قرآن از اين عنايت خداوندى كه همواره استمرار داشته و خواهد داشت، بدينگونه سخن مى گويد: أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ؛ (3)

«آيا حرم امنى در اختيار آنان ننهاديم كه همه نوع ثمرات و كالاها بدان سوى برده مى شود.» وگرنه چگونه باور كردنى است شهرى كه در ميان سنگ هاى سخت و صخره هاى سياه و كوه هاى دست اندر گريبان محاصره شده بتواند بار انداز ارزاق و كالاهاى گوناگون از سراسر جهان باشد.

تلفيق دنيا و آخرت

در پاسخ به اين پرسش كه اگر حج يك عبادت و سير و سفر الى اللَّه است، چگونه مى توان مقاصد مادّى را در آن جاى داد؟ بايد گفت: هر گاه دنيا با آخرت هماهنگ و در جهت «رضاى حقّ» و «مصلحت خلق» باشد، در بينش اسلامى نه تنها مذموم و نكوهيده نيست بلكه مطلوب و ضرورى است. شريعت اسلام آميزه اى است از تكاليف و احكامى كه «معاش» و «معاد» را ملحوظ داشته، باملاحظه اين نكته كه معيشت مقدمه سعادت آخرت است. در حج نيز مقاصد دنيوى و اخروى با همين فلسفه لحاظ


1- البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 431 از تفسير عياشى.
2- ابراهيم: 37
3- قصص: 57

ص: 35

شده است و بلكه عنايت به مسائل معيشتى، بازرگانى و اقتصادى در حج، پررنگ تر از ديگر احكام شريعت به چشم مى خورد و همانگونه كه ملاحظه مى كنيم و صراحتاً در آيات و روايات مورد توجّه قرار گرفته است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ اْلآخِرَةَ فَلْيَؤُمَّ هَذَا الْبَيْتَ». (1)

«كسى كه خواهان دنيا و آخرت است، بايد آهنگ اين خانه كند.»

و نيز مى فرمايد:

«حُجُّوا تَسْتَغْنُوا»؛ (2)

«حج به جاى آوريد تا بى نياز گرديد.» شايد رمز و نكته كلام نبوى اين باشد كه:

اصولًا حج بار مالى قابل توجّهى را مى طلبد و افزون بر آن، مشكلات را در بردارد كه طبيعى اين سفر است و گاه مى شود علاقه به ثروت و وسوسه هاى نفسانى و شيطانى آدمى را از بذل و خرج در اين سفرِ دشوار باز مى دارد و آنگاه خانه خدا كه براى مصلحت خلق سرپا است، خلوت مى شود و شكوه امّت اسلامى كم رنگ مى گردد.

لذا خداوند آن را با منافع دنيوى نيز همراه ساخته و وعده خير و استغنا به زائران داده است تا از سنگينى هزينه ها نهراسند و به هر بهايى، حج خانه خدا كنند.

در عمل و تجربه نيز چنين بوده كه حج نه تنها زيان مالى به بار نياورده، بلكه سبب توسعه رزق و استغنا و بى نيازى بوده است؛ همانگونه كه در كلام گهربار پيامبر گرامى ديديم و امام على بن الحسين عليهما السلام مى فرمايد:

«حُجُّوا وَ اعْتَمِرُوا تَصِحَّ أَبْدَانُكُمْ وَ تَتَّسِعْ أَرْزَاقُكُمْ وَ تُكْفَوْنَ مَئُونَاتِ عِيَالِكُمْ». (3)

«حج و عمره به جاى آوريد تا بدنهايتان سالم بماند و روزيتان گشاده گردد و مخارج خانواده تان تأمين شود.»

اميرالمؤمنين عليه السلام طى خطبه اى با اشاره به نقش حج در نفى فقر و زدودن گناه مى فرمايد:

«حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَ يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ». (4)

«حج و عمره خانه خدا فقر را از ميان برمى دارد و گناهان را پاك مى كند.»

جالب آنكه برخى روايات علاوه بر بيان آثار مثبت حج در تأمين حوايج مادّى


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 4
2- همان، ص 7
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 41؛ كافى، ج 4، ص 252
4- نهج البلاغه، خطبه 110

ص: 36

و گشادگى روزى و رفع نيازمندى و فقر، به آثار منفى ترك حج نيز اشاره شده و صراحتاً بيان مى كند كه اگر كسى با داشتن توان مالى و استطاعت، اين فريضه عظيم را ترك كند، بايد از عواقب اين گناه و تهى دستى هراسان باشد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خطبه الغدير فرمود:

«مَعَاشِرَ النَّاسِ حُجُّوا الْبَيْتَ فَمَا وَرَدَهُ أَهْلُ بَيْتٍ إِلَّا اسْتَغْنَوْا وَ لا تَخَلَّفُوا عَنْهُ إِلَّا افْتَقَرُوا». (1)

«اى مردم، براى حج رهسپار بيت اللَّه شويد؛ زيرا هيچ خاندانى بر آن وارد نشدند مگر آنكه بى نياز گشتند و تخلّف ننمودند مگر آنكه فقير و تهى دست شدند.»

از قول امام صادق و امام كاظم عليهما السلام نيز در روايتى آمده است:

«الْحَاجُّ لا يُمْلِقُ أَبَداً قُلْتُ وَ مَا اْلإِمْلاقُ؟ قَالَ: اْلإِفْلاسُ، ثُمَّ قَالَ: وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ». (2)

حج گزار هرگز تهى دست و ورشكسته نگردد.

بدين ترتيب حج افزون بر آثار معنوى، از پاداش دنيوى و نعمت هاى مادّى نيز برخوردار است و بى نيازى و استغنا و بركت و سلامت همراه مى آورد.

تجارت ضمن عبادت

در سفر حج به كسب و تجارت اجازه داده شده و چنانكه اشاره كرديم فلسفه آن بالا بردن توان مالى حج گزاران و در نتيجه تقويت عموم مسلمانان از رهگذر اين كنگره جهانى است و تجارت و كسب در سفر حج خود عاملى است در برگزارى اين فريضه جهانشمول و تأمين معاش گروهى از زائران كه اگر كسب و تجارت نكنند، قادر به تأمين هزينه سفر خود نيستند. از اين رو، رخصت داده شده كه زائران از سود تجارت و داد و ستد و امثال آن در چهارچوب شرع و به تناسب شؤون بهره گيرند تا بدين وسيله استطاعت مالى و توان افراد بالا رفته و اجتماع حج فزونى گيرد.

معاوية بن عمار مى گويد: از امام صادق پرسيدم كسى كه به قصد تجارت رهسپار مكه مى شود يا شتران خود را كرايه مى دهد، حج او ناقص است يا تمام؟ حضرت در پاسخ فرمود: حج او تمام است؛

(عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام الرَّجُلُ يَخْرُجُ فِي تِجَارَةٍ إِلَى مَكَّةَ أَوْ يَكُونُ لَهُ إِبِلٌ فَيُكْرِيهَا حَجَّتُهُ نَاقِصَةٌ أَمْ تَامَّةٌ قَالَ لا بَلْ حَجَّتُهُ تَامَّةٌ). (3)

محمد بن سنان مى گويد: امام على


1- احتجاج طبرسى، ص 64؛ مستدرك الوسائل، ج 8، ص 43
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 75
3- وسائل الشيعه ج 8، ص 40

ص: 37

ابن موسى الرضا عليهما السلام در پاسخ به سؤالاتى چند كه طى نامه اى براى من نوشتند، از فلسفه حج نيز سخن گفتند و پس از ذكر اسرار عبادى و عرفانى و آثار معنوى و فرهنگى و تربيتى و تاريخ آن، به اقتصاد و آثار معيشتى نيز اشاره كردند. در بخشى در اين نامه آمده است:

«وَ مَعَ مَا فِي ذَلِكَ لِجَمِيعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنَافِعِ ... وَ مَنْفَعَةِ مَنْ فِي شَرْقِ اْلأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ مَنْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِمَّنْ يَحُجُّ وَ مِمَّنْ لَمْ يَحُجَّ مِنْ تَاجِرٍ وَ جَالِبٍ وَ بَائِعٍ وَ مُشْتَرٍ وَ كَاسِبٍ وَ مِسْكِينٍ وَ قَضَاءِ حَوَائِجِ أَهْلِ اْلأَطْرَافِ وَ الْمَوَاضِعِ الْمُمْكِنِ لَهُمُ اْلإِجْتِمَاعُ فِيها كَذلِكَ ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ...». (1)

«يكى از علل وجوب حج منافعى است كه از اين رهگذر به همه خلق مى رسد، و نيز منافعى است كه نصيب كسانى كه در شرق و غرب و خشكى و دريا هستند مى شود؛ چه آنهايى كه حج مى گزارند و يا آنان كه به حج نيامده اند؛ اعم از تاجر يا واردكنندگان، فروشنده يا خريدار، پيشه ور يا مستمند. و همچنين حج تأمين كننده نيازهاى ساكنان اطراف و امكنه اى است كه مى توانند در موسم اجتماع كنند تا بدين وسيله شاهد منافع خود باشند.»

به موجب اين روايت آثار اقتصادى حج منحصر به حج گزاران نيست بلكه ميليون ها انسان كه در گوشه و كنار جهان اسلام به سر مى برند و هزاران خانواده در حرم و خارج حرم و حوالى مكه و كسانى كه در اقصى نقاط، به نوعى با منافع حج سر و كار دارند از بركات حج بهره مند مى شوند. از كشاورزى كه محصول توليد مى كند، هنرمندى كه آثار هنرى و دستى مى آفريند، دامدارى كه دام مى پرورد، راننده اى در حمل و نقل مشاركت دارد، بازرگانى كه آذوقه و نياز زائران را به صورت كلى و جزئى فراهم مى سازد و ساير اصناف و اهل حرفه كه در پديد آوردن امكانات اين سفر سهيم اند، همگى از منافع حج بهره مى برند.

در بازار اقتصادى حج ميليون ها انسان؛ از خرد و كلان تغذيه مى شوند، نياز سالانه خود را تأمين مى كنند، حتى فقرايى كه قدرت كار ندارند از احسان و انفاق حاجيان و ذبيحه زائران بهره مى برند و اگر اين امكانات و همين گوشت قربانى با برنامه اى دقيق پياده مى شد و به مصرف نيازمندان در هر شهر


1- علل الشرايع، ج 2، ص 405؛ عيون اخبار الرضا ج 2، ص 90

ص: 38

و اقليمى مى رسيد، هزاران تن گوشت پاك و پاكيزه قربانى به هدر نمى رفت و به گرسنگان دنيا مى رسيد. علاوه بر اين، وجوهات شرعيه و برّيه و صدقه و انفاق، اعانه بسيار ارزشمندى براى نيازمندان خواهد بود و نيز سوغات سفر كه نبايد منحصر به نزديكان و اقوام باشد بلكه سهم مساكين و محرومان نيز به گونه اى در آن لحاظ گردد تا از اين رهگذر به آشنا و بيگانه مساعدتى هرچند اندك عايد گردد و موجب تحبيب قلوب و پيوند اجتماعىِ افزون باشد.

امام صادق عليه السلام در روايتى ديگر به بيان آثار اقتصادى و معيشتى حج پرداخته و در پاسخ به هشام بن حكم كه فلسفه وجوب حج را مى پرسد، چنين مى فرمايد:

«فَجَعَلَ فِيهِ اْلإِجْتِمَاعَ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لِيَتَعَارَفُوا وَ لِيُتَرْبِحَ كُلُّ قَوْمٍ مِنَ التِّجَارَاتِ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ لِيَنْتَفِعَ بِذَلِكَ الْمُكَارِي وَ الْجَمَّالُ وَ لِتُعْرَفَ آثَارُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ تُعْرَفَ أَخْبَارُهُ وَ يُذْكَرَ وَ لا يُنْسَى وَ لَوْ كَانَ كُلُّ قَوْمٍ إِنَّمَا يَتَّكِلُونَ عَلَى بِلادِهِمْ وَ مَا فِيهَا هَلَكُوا وَ خَرِبَتِ الْبِلادُ وَ سَقَطَتِ الْجَلَبُ وَ اْلأَرْبَاحُ وَ عَمِيَتِ اْلأَخْبَارُ وَ لَمْ تَقِفُوا عَلَى ذَلِكَ ...». (1)

«مقرر شد تا مردم از شرق و غرب به اين سرزمين بيايند و يكديگر را بشناسند و همه گروه ها از تجارت و حمل و نقل كالا از شهرى به شهر ديگر بهره گيرند. و چارپادار و شتربان سود برند و آثار و اخبار پيامبر خدا شناخته شود و در خاطره ها تجديد گردد و فراموش نشود و اگر قرار بود هر جمعيتى تنها از كشورها و شهرهاى خودشان و حوادث و مسائل منطقه اى سخن بگويند مردم نابود مى شدند و شهرها ويران مى گرديد و بازرگانى و سود آورى تعطيل مى شد و اخبار و حوادث در پرده ابهام مى ماند و كسى برآنها آگاهى نمى يافت.»

چنانكه ملاحظه مى كنيم: امام صادق عليه السلام در اين روايت به آثار جهانشمول حج توجه داده و مسائلى را يادآور شده اند:

1- اطلاع و آگاهى از آثار پيامبر خدا كه در اين سرزمين پربركت پا به عرصه وجود نهاد و بزرگترين مكتب آسمانى را پى افكند و آثار جاودانش خاطره وحى و رسالت و مجاهدت ها را در اذهان تداعى


1- علل الشرايع، صص 406- 405

ص: 39

مى كند كه اين موضوع از بعد فرهنگى جاى تشريح و بيان دارد.

2- آشنايى مسلمانان با يكديگر در اين كنگره عظيم جهانى توحيد و تبادل نظر در مسائل جهانى مسلمين و خروج از حصار تنگ نژاد و سرزمين و رنگ و ساير مشخصه هاى اقليمى و پيوستن به اقيانوس بى كران امت اسلامى و جهان انسانى و چنگ زدن به ريسمان الهى كه جهان اسلام را به صورت يك پيكر درآورده تا در جهت حل مشكلات و دردها و رنج ها و رايزنى و چاره انديشى بپردازند- از بعد اجتماعى و سياسى جاى بحث فراوان دارد.

3- فراگير بودن منافع حج نسبت به عموم مسلمين و بلكه عموم مردم جهان، از حج گزار و غير آنها كه از اين درياى متلاطم و چشمه فياض، هر گروهى حسب حال و استعداد خود به نوعى بهره گيرند.

4- تأكيد بر اين كه مردم نبايد با تنگ نظرى و محدودنگرى، تنها به مصالح و منافع خود و منطقه جغرافيايى خاص خود بينديشند كه اين نوع تفكر، جهان را به ويرانى مى كشد و سرنوشت انسان ها را تباه مى سازد و اين با فلسفه و بينش جهانشمول اسلام و انسان دوستى و نگرش فرامليتى و برون مرزى آن در تضاد است.

اسلام آيين بشريت است. پس در اجتماع عظيم حج بايد مصالح همه انسان ها و همه كشورها مدنظر قرار گيرد تا منافع آن فراگير شود و ... قِياماً لِلنَّاسِ ... تحقق پذيرد و آبادى شهرها و حيات انسان ها به اين است كه چرخ هاى اقتصادى به گردش درآيد و همه انسان ها از اين رهگذر سود برند، فقر و تهيدستى از جامعه رخت بربندد، عمران و آبادانى بيايد و تمدن اسلامى نيرومند شود. بدين ترتيب، موسم حج، ساير كشور و انسان ها را نيز تغذيه مى كند و افراد بسيارى در پرتو آن ارتزاق مى كنند و بدين ترتيب تعاون بين الملل اسلامى در حج تحقق مى پذيرد.

مسأله جهانى شدن و جهانى سازى

از مسائلى كه در عصر ما در پهنه سياست و فرهنگ و اقتصاد مطرح است مسأله جهانى سازى و جهانى شدن است.

هرچند اين بحث مجالى مناسب تر و ميدانى گسترده تر مى طلبد تا صاحب نظران و نظريه پردازان در آن به

ص: 40

بحث و گفتگو بنشينند اما در اينجا به تناسب موضوع و با در نظر داشتن نكات ارزشمند و شايان تأمل كه در سخن امام صادق عليه السلام ديديم با نگرشى اجمالى به موضوع، تا آنجا كه به منافع حج در بعد اقتصادى مرتبط است مى نگريم.

چنانكه اشاره شد موضوع جهانى سازى از مسائلى است كه امروزه در سطح بين الملل مورد مذاكره و مشاجره است. در جهان غرب گروه هايى به نقد اين انديشه پرداخته و به مبارزه با اين سياست استعمارى برخاسته اند، در حالى كه سياست هاى حاكم كه در انديشه كنترل و قبضه كردن توان اقتصادى و به دنبال آن سياسى و فرهنگى همه كشورها هستند، بر آن پاى مى فشارند و آن را به عنوان راه كارى براى سلطه بيشتر جهانى خود برگزيده اند. چنانكه مى دانيم: دولت آمريكا سردمدار اين تفكر است، تفكر تك قطبى كردن جهان به مركزيت غرب و سركردگى آمريكا. روند جهانى سازى بر آن است كه تا هويت و اعتبار كشورها، به ويژه جهان سوم را بيش از پيش محو و نابود سازد و وابستگى شديدترى را پى ريزى كند. در روند جهانى سازى، نه تنها اقتصاد بلكه قوميت، مليت، فرهنگ و سياست ملل، تحت سلطه لگدكوب ابرقدرت ها مى شود، و اين يك فاجعه بزرگ ديگر براى دولت ها و ملت هاى جهان سوم به ويژه كشورهاى اسلامى است و در اين طرح استكبارى، جهان اسلام به دليل ذخائر كلان طبيعى بيشتر هدف توطئه مى باشد.

تنها راه مقابله با اين سياست استكبارى وحدت امت هاست و بازيابى هويت دينى، ملى، تاريخى و تكيه بر منافع مشترك و روآوردن به پيمان هاى منطقه اى در ابعاد مختلف فرهنگى، اقتصادى، سياسى و نظامى و مشتركات دينى، و قطع وابستگى ها و گسستن غل و زنجيرهايى است كه غرب به سركردگى آمريكا بر كشورها نهاده است.

بنابراين جهانى سازى يك طرح استكبارى است، در حالى كه جهانى شدن زير لواى توحيد و وحدت امت، در فلسفه اجتماعى اسلام منظور گرديده و حج مى تواند نقش مؤثر در تحقق آن داشته باشد.

قرآن كريم، كعبه و حج را ... قِياماً لِلنَّاسِ ...؛ يعنى عامل برپايى و پايدارى و استقلال مردم خوانده است. و امت اسلام با تكيه بر اين ستون استوار الهى مى تواند

ص: 41

درياى انسان هاى مؤمن را به يكديگر پيوند دهد و روح واحد را بر آنها حاكم سازد. اين قوام و استوارى كه قرآن بدان اشارت فرموده است، شامل دين و دنياى مردم مى شود. در اين خصوص روايتى است از امام صادق عليه السلام كه در پاسخ به ابان ابن تغلب كه معناى آيه فوق را مى پرسد، مى فرمايد: «جَعَلَهَا اللَّهُ لِدِينِهِمْ وَ مَعَايِشِهِمْ»؛ (1) «خداوند كعبه را قائمه اى براى دين مردم و معيشت و زندگى آنان قرار داد.»

بدين ترتيب حج از منظر اقتصادى و معيشتى نيز در قوام امت تأثير به سزا دارد. با اين بيان:

1- فعاليت هاى اقتصادى مى تواند به برگزارى اين مراسم عبادى، سياسى يارى رساند.

2- مردم بسيارى در پرتو حج امرار معاش مى كنند و چرخ هاى اقتصادى به حركت در مى آيد و عمران و آبادانى را به همراه مى آورد.

3- قدرت اقتصادى مسلمانان مى تواند در صحنه بين المللى، آنان را مقتدر سازد و از وابستگى و طفيلى بودن در همه زمينه ها برهاند.

4- از اين رهگذر مى توان توليد كار و اشتغال نمود و از حجم بيكارى كاست و علاوه بر آن زمينه بسيارى از مفاسد اخلاقى را از ميان برد.

5- حج فرصتى است كه مسلمانان مى توانند فراورده هاى صنعتى، محصولات كشاورزى و سنّتى و ساير توليدات خود را در اين بازار بين المللى اسلامى عرضه كنند و به صورت نمايشگاه بازرگانى در معرض ديد جهانيان قرار دهند و مشوّق يكديگر به توليد و تكاپوى اقتصادى باشند و با همكارى يكديگر كشورهاى اسلامى را به رشد و توسعه هدايت كنند و تبادل اطلاعات نمايند و از تجارب يكديگر بهره گيرند.

وضع كنونى بازار حرمين

با تأسف، كشورهاى اسلامى از چنين فرصتى غفلت ورزيده و سرزمين وحى را با مظاهر صادرات بيگانگان پوشش داده اند. بازار مكّه و مدينه امروزه به نمايشگاه صنعتى و تجارى غرب و شرق تبديل شده است. در آنجا محصولات كشورهاى اسلامى كمتر به چشم مى خورد و عمده سوداگران اصلى اين بازار غير مسلمانان و حتّى از دشمنان


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 41

ص: 42

اسلام هستند كه انبوه ثروت و ارز مسلمين را به تاراج مى برند و به كمپانى ها و كارخانه ها و جيب سرمايه داران بيگانه مى ريزند درست همان وضعى كه در كشورهاى اسلامى مى گذرد. توليدات و صادرات خارجى بازار مسلمين را پر مى كند و بازار توليدات داخلى به هر دليل كساد مى شود و وابستگى و دنباله روى روز افزون مى گردد. جا دارد كه كشورهاى اسلامى و دولت ها و ملّت ها و برنامه ريزان اقتصاد بيدار شوند و به اين امر بينديشند و در بازار مصرف تجديد نظر كنند و تا آنجا كه ممكن است از فراورده هاى خودى مصرف كنند و از تجمّل و تنوّع گرايى در مصرف به ساده زيستى و معيشت عادلانه برگردند و در بالا بردن سطح علم و هنر و حرفه و توليد بكوشند تا استقلال اقتصادى به دست آورند و بازار حج مى تواند در اين بيدارى و تحوّل نقش آفرين باشد.

تذكار چند نكته مهم

1- هدف اصلى و علّت غايى در هر عبادتى- از جمله حج و عمره- همانا توجّه به خدا و طلب قرب او و تحصيل آخرت است. اين مقصد اساسى را هرگز نبايد با اغراض دنيوى و اهداف مادّى كمرنگ ساخت. بنابراين، هرگاه از آثار مادى و كسب و تجارت و اقتصاد و معيشت سخن به ميان مى آيد، جنبه آلى دارد نه استقلالى؛ زيرا در اسلام، ماديات مقدمه معنويات است و دنيا مقدمه آخرت. از اين رو در روايات آمده است:

«الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ سُوقَانِ مِنْ أَسْوَاقِ اْلآخِرَةِ اللَّازِمُ لَهُمَا مِنْ أَضْيَافِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ أَبْقَاهُ أَبْقَاهُ وَ لا ذَنْبَ لَهُ وَ إِنْ أَمَاتَهُ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ». (1)

«حج و عمره دو بازارند از بازارهاى آخرت، آن كس كه به اين دو تمسك جويد در زمره ميهمانان خدا است اگر او را زنده بدارد گناهى براى وى باقى نگذارد و اگر بميراند او را در بهشت برين جاى دهد.»

به همين دليل از كسانى كه حج را وسيله تفرّج و تجارت و تكدّى قرار داده اندنكوهش شده است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روايتى كه از آينده روزگار خبر مى دهد، درباره كسانى كه حج را وسيله مقاصد مادّى قرار داده اند، با لحن انتقادى فرموده است:


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 144

ص: 43

«يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ فِيهِ حَجُّ الْمُلُوكِ نُزْهَةً وَ حَجُّ اْلأَغْنِيَاءِ تِجَارَةً وَ حَجُّ الْمَسَاكِينِ مَسْأَلَةً ...». (1)

«براى مردم زمانى مى رسد كه حج زمامدارانشان براى تفريح و تفرّج و حج توانگران براى تجارت و زراندوزى و حج مستمندان براى سؤال و تكدّى گرى است.»

در بدو امر چنين به نظر مى رسد ميان رواياتى كه از كسب و تجارت در حج نكوهش كرده و رواياتى كه تكسّب و تجارت را مجاز مى دانند و بلكه بدان توصيه مى كنند، تناقض وجود دارد. اين نكته مورد توجّه فقها و محدّثين ما بوده است و به حلّ آن پرداخته اند. محدّث بزرگ مرحوم شيخ حرّ عاملى در مقام جمع اين روايات مى گويد:

«روايت پيامبر صلى الله عليه و آله (كه حجّ اغنيا را تجارت مى داند) بر بطلان حج دلالت ندارد و در مقام نكوهش نيست بلكه صرفاً جنبه اخبارى دارد و يا در مقام نكوهش كسانى است كه به قصد تفرّج و تجارت به حج مى روند و يا بيانگر كراهتِ آميختن سفر حج به تجارت و امثال آن مى باشد، هر چند اعمال حج در چنين وضعيتى مجزى است و با انجام آن تكليف ساقط مى شود.»

در هر حال مسلّم است كه هر عبادتى، اگر با انگيزه مادّى و بدون قصد تقرّب انجام شود، نه تأثير معنوى دارد و نه مسقط تكليف است و حج نيز چنين است. فلسفه بنيادين حج آهنگ خدا و آخرت و انقطاع از خلق و پيوستن به حقّ است و ابراهيم وار از همه تعلقات رهيدن و از زندان طبيعت خلاص شدن. بنابراين بر حج گزاران است كه اين سفر معنوى و الهى را با مقاصد دنيوى و مادّى نيالايند و معنويت حج را كمرنگ نكنند. وظيفه روحانيون و راهنمايان است كه زائران خانه خدا و مسافران ديار وحى را پيش از سفر و در سفر، به فلسفه حج توجّه دهند و تفهيم كنند زائرى كه پس از عمرى انتظار توفيق حج يا عمره به دست آورده، دريغ است لحظه هاى شيرين و گرانقدر اين سفر روحانى را خرج بازار و خيابان و سرگرمى به داد و ستد و سود و سودا كند و كالايى حمل كنند و با خفّت و ذلّت در بازارها و به شيوه دوره گردها بفروشند! به خصوص آنكه برخى حركات زننده در انظار حجّاج كشورهاى ديگر براى زائران ما سرشكست و موجب وهن است و


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 41

ص: 44

بايد از آن جدّاً پرهيز كرد و با فروش تسبيح و زعفران و غيره حيثيت حاجيان ايرانى را لكه دار نكرد؛ زيرا آنچه در باب تجارت در حج گفته شده، خارج از اين شيوه عمل است.

غرض از اين تذكّر اين نيست كه بُعد اقتصادى حج ناديده گرفته شود كه مثل معروف «هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.»

2- كسب و تجارت در حج و عمره براى برخى از زائران و غير زائران امرى ضرورى است كه در روايات هم بدان مثال زده شده؛ زائرانى كه قوام معيشت و تأمين زندگى شان به خريد و فروش و استفاده از اين بازار بستگى دارد. بسيارى از زائران كه در حوالى مكّه و مدينه زندگى مى كنند و در موسم حج حاضر مى شوند، مردمى هستند فقير و توشه سفر آنان همان است كه در موسم، در خريد و فروش به دست مى آورند و يا ذخيره مخارج خانواده خود در طول سال مى كنند. براى آنها كسب و تجارت موضوعيت دارد و برخى رانندگانى هستند كه اجير مى شوند و در ضمن خدمت به حجاج مناسك حج را نيز انجام مى دهند. برخى خدمه اى هستند كه به بركت خدمت، توفيق مناسك را نيز به دست مى آورند. آمار اينگونه زائران به صدها هزار بالغ مى گردد و همه ساله چنين زائرانى در موسم حضور دارند.

شارع مقدس اسلام راه را بر اينان نبسته علاوه بر اينكه خدمات اين گروه زائران به زائران ديگر نيز در برگزارى حج و خدمات لازم كمك و يارى مى رساند و در مجموع خدمات متقابل اين گروه ها در سفر پر مشقت حج اجتناب ناپذير است و منافى با عبادت و قصد تقرّب هم نيست و لذا فقهاى عظام در باب «حج خدمه» بابى از فقه گشوده و مسائل آن را تبيين كرده اند و اشكالى در اعمال و مناسك اين قشر از زائران وجود ندارد.

بازار مشترك اسلامى

3- در باب اقتصاد حج به مسأله مهمترى بايد توجّه كرد و آن اينكه منافع اقتصادى حج در زمان حاضر، فراتر از منافع خُرد و كوچك اقتصادى است.

حج موقعيتى است كه به تجارت كلان و خدمات عمده ديگر نياز دارد. كه دولت ها يا تجّار كشورها و شركت ها و كارخانه ها در آن نقش دارند. اگر كالاهاى عمده از كشورهاى اسلامى به بازار حج و

ص: 45

در جهت تأمين تداركات آن حمل و نقل گردد، تأثير بسيار عميقى در اقتصاد كشورهاى اسلامى خواهد داشت. عمده نياز زائران مى تواند از كشورهاى اسلامى و به وسيله شركت ها و بخش هاى اقتصادى مسلمين و دولت هاى اسلامى تأمين گردد و در اين صورت روا نيست كالايى كه امكان تهيه آن از كشورهاى اسلامى وجود دارد، از كشورهاى ديگر تهيه شود. مانند گوشت و مرغ كه عمدتاً (در موسم) از كشورهاى غربى خريدارى و مصرف مى شود كه علاوه بر جنبه اقتصادى خالى از شبهات شرعى هم نيست. اگر كشورهاى اسلامى با برنامه اى سنجيده و حساب شده با يكديگر همكارى داشته باشند، مى توانند بسيارى از اين نوع كالاها را خود تهيه و با آرم و نشان كشور اسلامى عرضه نمايند. در چنين صورتى است كه آثار كلان اقتصادى حج در مجموعه جامعه اسلامى نمودار مى گردد و ميليون ها نفر از دست اندركاران توليد بهره مى برند و توان اقتصادى مسلمين كه زيربناى بسيارى از مسائل ديگر است، بالا مى رود. تشكيل بازار مشترك اسلامى در حج بهترين فرصتى است براى كشورهاى مسلمان تا اين پيوند و مشاركت اقتصادى در طول سالها پابرجا بماند و بدان وسيله با فقر و بيكارى كه دو عامل عمده مفاسداند مبارزه شود. تأثير چنين پروژه اى بر ساير ابعاد زندگى مسلمين چون بعد فرهنگى و سياسى غير قابل انكار است. در عصرى كه دشمنان اسلام براى جهانى سازى كشورها با هدف وابستگى دائم ملّت ها تلاش مى كنند، مسلمين مى توانند براى جهانى شدن مكتب و آرمان خود با اهداف انسانى و الهى با يك عزم عمومى گام بردارند و وحدت امّت را پايه ريزى كنند. جمعيت ها و تشكّل هاى بين الملل اسلامى مى بايست در اين راستا حركت كنند و به صرف شعار و اجلاس و تعارفات بسنده نكنند.

قربانى از منابع اقتصادى حج

همه ساله در موسم حج ميليون ها رأس دام طبق سنّت اسلامى و احياى خاطره ابراهيم و اسماعيل با هدف معنوى و معيشتى قربانى مى شود. قربانى علاوه بر جنبه معنوى آن، كه نمادى از فداكردن و فدا شدن در مسير رضاى الهى و وسيله تحصيل تقوا و تقرّب و نزديكى به خدا و ذبح كردن و سربريدن تعلّقات مادّى در

ص: 46

راه رسيدن به معنويت و عرفان است، آثار مادّى و اقتصادى شايان توجّهى را همراه دارد. اگر تنها دو ميليون دام گوسفند و گاو و شتر هر سال در منا و موسم قربانى شود و معدل گوشت خالص هر يك را 30 كيلوگرم فرض كنيم اين مقدار معادل شصت مليون كيلوگرم گوشت خواهد بود و اگر هر كيلو گوشت تنها دو هزار تومان فرض شود به رقمى معادل صد و بيست مليارد تومان خواهد رسيد! چنين سرمايه عظيمى همه ساله مى تواند بخش قابل توجّهى از خوراك مستمندان و نيازمندان را در سراسر جهان تأمين كند. مع الأسف فلسفه قربانى در گذشته از اين بابت چنانكه شايسته آن مراسم عظيم است، مورد توجّه قرار نگرفته و ساليان دراز عمده اين منبع پاك و مقدس اسلامى طعمه حريق گرديده و جز بخش كوچكى از آن به مصرف نرسيده است.

اقدامات بانك توسعه اسلامى

خوشبختانه در سنوات اخير بانك توسعه اسلامى كه با سرمايه كشورهاى اسلامىِ عضو سازمان كنفرانس اسلامى تأسيس شده و جمهورى اسلامى ايران نيز عضو فعّال آن مى باشد، مسؤوليت كشتارگاه هاى محدوده جغرافياى منا و نقاط نزديك به آن را عهده دار گرديده و با در اختيار گرفتن كشتارگاه هاى تحت اختيار سازمان جهت جلوگيرى از هدر رفتنِ گوشت قربانى اقدامات مؤثرى نموده است. و سازمان حج و زيارت با هماهنگى بعثه مقام معظّم رهبرى، تشويقِ حجاج ايرانى به استفاده از تسهيلات بانك جهت انجام قربانى را تجربه نمود كه اين تجربه در سال گذشته نتيجه بسيار خوبى داشته است؛ به طورى كه تمامى گوشت هاى 70032 رأس گوسفند ذبيحه توسّط 5/ 80% حجّاج ايرانى در ميان فقرا و نيازمندان توزيع شد و بر اساس هماهنگى به عمل آمده ميان بانك توسعه اسلامى و كميته امداد امام خمينى قدس سره به زودى 000/ 20 لاشه گوشت قربانى جهت توزيع در ميان فقرا و محرومان داخل كشور جمهورى اسلامى به ايران انتقال خواهد يافت و در سال آينده نيز اين تعداد به 000/ 70 لاشه خواهد رسيد. بدين ترتيب آرزوى ديرينه اين سنّت حسنه اسلامى، در حال جامه عمل پوشيدن است و مشكل تضييع قربانى مرتفع مى گردد و از رهگذر حج، قشرهاى وسيعى از نيازمندان جهان زير

ص: 47

پوشش اين منبع غذايى قرار مى گيرند.

مشكلى كه در اين ميان وجود دارد محدوديّت زمانى و مكانى و امكانات ذبح قربانى و جمع آورى آن طى يك روز عيد قربان است كه از اين بابت شايان ذكر است بنابه اظهار رييس بانك توسعه، حدود 300 هزار حاجى خارجىِ شافعى مذهب قبل از ايام تشريق در محدوده جغرافيايى شهر مكّه و شهروندان سعودى كه سالانه جمعيت زيادى از حجاج را تشكيل مى دهند و در مكّه و اطراف آن قربانى مى كنند و تعداد زيادى با گرفتن روزه از انجام قربانى معاف مى شوند. مع الوصف رقم بسيار بالاى قربانى طى يك روز و در منطقه محدود، خالى از دشوارى نيست و بسيار مى شود كه زائران ايرانى كه در روز عيد موفق به انجام قربانى نمى شوند و به روز يازدهم مى انجامد ناچارند از احرام خارج نشوند. جاى آن دارد كه علما و فقهاى عظام نسبت به ضرورت امر ترتيب اعمال منا در اين مقطع باز نگرى كرده و راه كارهاى فقهى مناسبى ارائه فرمايند تا زائران ايرانى بتوانند با آرامش كامل و بدون نگرانى اعمال خود را انجام دهند.

روايات و فلسفه قربانى

بارى فلسفه قربانى چنانكه در آيات و روايات بدان تصريح شده، اطعام مساكين و گرسنگان است همانگونه كه آيه كريمه: فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ ... (1)

و آيه فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ ... (2)

دستور مى دهد كه چون قربانى ذبح شد و بر زمين افتاد از آن بخوريد و به مستمندان و فقيران و گدايان بخورانيد. و روايت نبوى:

«إِنَّمَا جَعَلَ اللَّهُ هَذَا الْأَضْحَى لِتَشْبَعَ مَسَاكِينُكُمْ مِنَ اللَّحْمِ فَأَطْعِمُوهُمْ»؛ (3)

«خداوند اين قربانى را از آن جهت مقرّر داشت تا مستمندان شما از آن به حدّ كافى بهره برند پس آنان را اطعام كنيد.» اطعام گرسنگان را در فلسفه قربانى ملحوظ داشته، نه هدر دادن آن را. به خاطر همين حكمت تعدد قربانى نيز مطلوب است چنانكه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه 63 شتر به عدد سالهاى عمر مباركشان در منا با دست خود نحر نمودند و به على عليه السلام دستور دادند شتران ديگرى را قربانى كند تا به صد شتر برسد كه مفهوم اين روايات توسعه دادن هر چه بيشتر كمك هاى انسانى به نيازمندان از رهگذر مناسك حج است.


1- حج: 36
2- حج: 27
3- مناسك الحجّ والعمره، ص 226، ابن قيم الجوزية؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 200

ص: 48

به طور خلاصه، قربانى سرمايه كلان و ارزشمند اقتصادى و معيشتى است براى گرسنگانى كه در سراسر جهان با فقر و تهى دستى دست به گريبانند و از كمبود غذا رنج مى برند.

مبارزه با استثمار

نكته ديگرى كه در اقتصاد حج شايان تأمل است اينكه: نبايد موسم حج و بازار اقتصادى آن و يا نذورات و تبرّعات و ساير منابع مالى و معيشتى به صورت ابزار ثروت اندوزى در دست معدودى پولدار و استثمارگر باشد. اين موضوع علاوه بر آنكه در طرح هاى جامع اقتصادى اسلام همه جا نقش بنيادين ايفا مى كند. در حج نيز به دليل اهميت ويژه اش لحاظ گرديده است. با چنين فلسفه اقتصادى است كه ائمه دين عليهم السلام مردم را توجّه مى دادند كه هدايا و نذورات كعبه را اگر به مصرف نيازمندان نمى رسد و به جيب پولداران و متولّيان وابسته سرازير مى گردد، از دادن آن خوددارى كنند و اساساً نذوراتى كه نه در جهت مصلحت مردم فقير و يا مصالح اسلام است مشروعيت ندارد.

سكونى از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از قول اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«لَوْ كَانَ لِي وَادِيَانِ يَسِيلانِ ذَهَباً وَ فِضَّةً مَا أَهْدَيْتُ إِلَى الْكَعْبَةِ شَيْئاً لِأَنَّهُ يَصِيرُ إِلَى الْحَجَبَةِ دُونَ الْمَسَاكِينِ». (1)

«اگر دراختيارمن دو وادى باشدكه سيل طلاونقره درآن جارى شود وموج بزند، چيزى از آن را به كعبه هديه نمى كنم؛ چرا كه به دست پرده داران و متوليان مى رسد نه به دست نيازمندان و فقيران.»

و نيز در روايتى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصوم عليهم السلام رسيده، آمده است:

«إِنَّمَا لا يُسْتَحَبُّ الْهَدْيُ إِلَى الْكَعْبَةِ لِأَنَّهُ يَصِيرُ إِلَى الْحَجَبَةِ دُونَ الْمَسَاكِينِ». (2)

«هديه دادن قربانى براى كعبه استحباب ندارد؛ زيرا به دست پرده داران و نگهبانان و متوليان مى رسد نه بيچارگان و مستمندان.»

مفهوم اين روايات اين است كه قربانى و نذورات و هدايا و هر منفعت اقتصادى ديگر در رابطه با حج، همانا يارى رساندن به نيازمندان و زدودن فقر و گرسنگى از چهره جامعه اسلامى است و


1- علل الشرايع، ص 408؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 255
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 358؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 193

ص: 49

اگر قرار باشد سود اينها به جيب ثروت اندوزان ريخته شود از آن بايد خوددارى كرد و معلوم است كه در عصر امام صادق عليه السلام و ائمه هدى عليهم السلام توليت كعبه در دست چه كسانى بوده است.

خلفاى اموى، مروانى و عباسى كه نه تنها شايستگى پرده دارى و توليت كعبه را نداشتند؛ بلكه از آن كانون مقدس به نفع مقاصد شوم نفسانى و استثمارى بهره مى گرفتند و هدايا عنوان اعانت به ظلم را داشته كه در قرآن به صراحت ممنوع و حرام گرديده است. اين ملاكى است كه پايه گذاران حج به دست داده اند و براى هميشه بايد سرمشق عمل مسلمين باشد؛ حج براى خدا، خدمات مالى براى قرب خدا و كمك به نيازمندان جامعه و مبارزه با هر نوع استبداد و استثمار و زراندوزى دشمنان مردم.

پى نوشتها:

ص: 50

ص: 51

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 52

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فرصت طلايى حجّ

مقدمه:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرت اعمال و مناسك حج را به طور كامل به مسلمانان آموخت. آيه مباركه وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ... (1)

به همين مناسبت نازل شد و آن حضرت را مأمور كرد كه با به جا آوردن مراسم حج، همه اعمال و مناسك اين فريضه بزرگ الهى را به مسلمانان بياموزد.

آنچه در تاريخ مسلم است اين است كه پيامبر پس از هجرت به مدينه تنها يك مرتبه حج به جا آورد و البته چند مرتبه نيز براى انجام عمره به مكه مكرمه مشرف شد:

1- در سال ششم، كه به صلح حديبيه منجر شد.

2- در سال هفتم، به مقتضاى قرارداد صلح با مشركين و براى جبران عمره ناتمام سال پيشين، كه عمرة القضاء را به جا آورد.

3- در سال هشتم، پس از جنگ طائف كه از جِعرانه عمره به جا آورد.

به همين جهت در بعضى از روايات تعداد عمره هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را سه مورد نقل كرده اند. آن حضرت در حجة الوداع به دليل همراه داشتن قربانى، حج قِران به جا آورد؛ از اين رو، روايتى كه عمره هاى پيامبر را چهار مرتبه نقل كرده، كه يكى از آنها در حجة الوداع بود، از طرق اهل سنت نقل شده و از نظر ما ثابت نيست. (2)


1- حج: 27
2- محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 21، ص 397

ص: 53

از پيشوايان معصوم عليهم السلام روايات ديگرى نقل شده كه پيامبر بيست مرتبه به طور پنهانى و سرى حج به جا آوردند. (1) گرچه مراسم حج داراى اهداف و ابعاد گوناگونى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جهت تحقّق آنها قدم برمى داشت و هر يك از اعمال و مناسك حج داراى آثار فردى و اجتماعى، مادى و معنوى، سياسى و اجتماعى اند، اما آنچه كه در اين نوشتار در پى آنيم، پى گيرى اين اهداف و آثار و بركات نيست، بلكه بحث ما در استفاده اى است كه پيامبر از فرصت حج و اجتماع عظيم مسلمانان در حرم الهى مى كردند.

موسم حج موقعيتى استثنايى است كه مى توان از ظرفيت بالاى آن براى رسيدن به اهداف متعالى دينى از آن بهره جست. پيامبر با آن كه چند مرتبه بيشتر در مكه مكرمه به عنوان حج يا عمره به صورت علنى حضور نيافت، اما توانست از اين فرصت طلايى براى پيشبرد اهداف رسالتش بهره فراوانى ببرد، حتى سالى كه پس از فتح مكه خود به حج مشرف نشد، با اعزام نماينده خويش برنامه هاى مهمى را به اجرا گذاشت. با تأمل و درنگ در سيره پيامبر و جانشينان معصوم عليهم السلام در ارتباط با مسأله حج مى توان سياست ها و برنامه هاى متنوّعى را به دست آورد تا الگويى براى مسلمانان در عصر حاضر باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله علاوه بر آنكه فريضه حج را به عنوان بزرگترين و گسترده ترين فريضه الهى به مسلمانان آموخت و براى هميشه مجد و عظمت امّت اسلامى را در پرتو برپايى حج تأمين نمود. از فرصت حج- كه پرشكوه ترين اجتماع ساليانه امت اسلامى به شمار مى آيد- به عنوان فرصتى استثنايى و بى بديل بهره فراوانى برد. آن حضرت در هر يك از سفرها افزون بر انجام اعمال و مناسك حج يا عمره، با گفتار و كردار خويش نكته هاى فراوانى به آيندگان آموخت. گرچه برخى از گفتارها و رفتارهاى ايشان به وضعيت خاص آن زمان مربوط مى شد، اما ملاحظه مجموع آنچه كه حضرت در طول اين سفرها از خود به يادگار نهاد، مى توان خط مشى مسلمانان را در هر زمانى به دست آورد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به امتش آموخت كه چگونه بايد از فرصت طلايى- كه خداوند سبحان به بركت خانه خويش و تشريع حج فراهم ساخته- استفاده كرد و چه سان بايد در اين مكان


1- همان، صص 398 و 399

ص: 54

و در موسم حج «زندگى توحيدى» به تمرين پرداخت و پس از بازگشت به شهر و ديار خود آن را در اقصى نقاط جهان تحقق بخشيد. به خصوص كه در ميان مجموع سخنان حضرت، «ميراث گران قدرى» از وصاياى پايانى ايشان به چشم مى خورد و معمولًا سخنان پايانى شخصيت هاى بزرگ تاريخ، گهربارترين و ارزنده ترين يادگارهاى آنهاست كه ضمن بحث، به آنها اشاره خواهيم كرد.

اگر مجموع سفرهاى جمعى پيامبر صلى الله عليه و آله به مكه مكرمه را سه سفر بدانيم؛ عمرة القضاء، فتح مكه و حجّة الوداع، و نيز حج سال نهم را كه پيامبر خود حضور نداشت اما با اعزام نماينده اى ويژه پيام مهمى را ابلاغ كرد، مورد چهارم به شمار آوريم، در هر يك از اين موارد چهار گانه، رسول خدا صلى الله عليه و آله استفاده شايانى از اين فرصت نمودند كه مهمترين پيام در هر يك از اين سفرها عبارتند از:

- پيام توحيد و تحقق وعده هاى الهى، در سفر اول.

- برچيدن بساط بت پرستى و پيروزى و حاكميت اسلام در سرزمين وحى، در سفر دوم.

- ابلاغ اعلان برائت از مشركين به وسيله امام على عليه السلام در حج سال نهم هجرى

- و بالأخره سفارش به پيروى از ثقلين (قرآن و عترت) و تعيين جانشين خود و حماسه غدير، در آخرين سفر خود.

و اينك تفصيل و شرح هر كدام:

پيام توحيد در پايگاه كفر و شرك

اولين سفر پيامبر به مكه، يك سال پس از انعقاد صلح حديبيه بود. پس از عزيمت مسلمانان براى زيارت خانه خدا در سال ششم هجرى و ممانعت مشركان از ورود آنان به مكه، در نهايت صلح حديبيه منعقد شد كه بر اساس آن مسلمانان مى توانستند همه ساله سه روز براى زيارت كعبه به مكه سفر كنند، اينك يك سال از انعقاد قرار داد سپرى شده، پيامبر در ذى القعده سال هفتم در مدينه صَلاى سفر به مكه سر داد و عاشقان و شيفتگان زيارت خانه خدا، به خصوص مهاجران كه ساليان دراز از خانه و كاشانه و همسر و

ص: 55

فرزندان خود دور مانده اند، فرصتى يافتند كه به وطن خود بازگردند. دو هزار نفر از مسلمانان در يك سفر دسته جمعى، همراه پيامبر عازم مكه اند؛ سفرى كه بيش از آنكه سفر زيارتى باشد، به سفرى تبليغى براى بسط و گسترش اسلام بدل شد. پيامبر كه اعتمادى به مشركين نداشت، گروهى را مأمور ساخت با سلاح و ادوات جنگى در بيرون حرم مستقر شوند تا در صورت نياز از وجود آنان استفاده شود.

در اين سفر، پيامبر و همراهان، عمره مفرده به جا آوردند و از اين جهت است كه به عنوان قضاى عمره سال گذشته، به «عمرة القضا» ياد شده است. اين سفر چون نخستين سفر مسلمانان به مكه محسوب مى شد، و قبل از تشريع فريضه حج انجام مى گرفت، تقريباً همه مسلمانان حضور داشتند. از اين رو فراتر از يك سفر فردى براى انجام عمره بود، در حقيقت كاروانى تبليغى و معنوى در تاريخ اسلام به شمار رفته است. پيامبر براى نشان دادن قدرت مسلمانان بازوى راست خود را از زير جامه احرام بيرون آورد و فرمود:

«خدا رحمت كند كسى را كه امروز نيرومندى خود را به اينان نشان دهد.»

در اين كاروان، كه پيامبر چون نگينى در جمع مسلمانان بود، عبداللَّه بن رواحه مهار شتر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در دست داشت و با صداى رساى خود اين شعار را مى خواند:

خَلّوا بَنى الكفّار عن سبيله خَلّوا فكلّ الخير في رسوله

يا ربِّ إنّي مؤمن بِقيله اعرفُ حقَّ اللَّه في قبوله

نحن قتلناكم على تأويله كما قتلناكم على تنزيله

ضرباً يُزيل الهامَّ عن مقيله و يُذهل الخليل عن خليله (1)

اى فرزندان كفر و شرك، راه را براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باز كنيد، بدانيد او سرچشمه خير و منبع نيكى است.

بار الها! من به گفتار او ايمان دارم و حق خداوند را در قبول سخنان او مى دانم.

ما با شما به علت انكار تأويل او مى جنگيم، چنانكه به علت انكار تنزيل او پيكار كرديم.

چنان ضربتى به شما خواهيم زد كه كاسه سر شما را از جا بكند و دوست را از ياد دوست خود غافل گرداند.


1- ابن هشام، السيرة النبويه ج 3، ص 425

ص: 56

پيامبر به او فرمود: اين جملات را با صداى بلند بخوان

«لا الهَ الَّا اللَّهُ، وَحْدَهُ وَحْدَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَاعَزَّ جُنْدَهُ، وَهَزَمَ اْلأَحْزابَ وَحْدَهُ».

بدين وسيله نداى توحيد و يكتاپرستى در فضاى مسجد الحرام و اطراف آن صفا و مروه پيچيد؛ فضايى كه تا كنون چنين ندايى را با اين عظمت به خود نديده بود. بلال به امر رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بام كعبه رفت و نداى اذان سر داد، شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در فضاى كعبه طنين انداز شد. كسى كه روزى تنها به خاطر ايمان به پيامبر در همين شهر تحت شديدترين شكنجه ها قرار داشت، اينك بر بام خانه خدا نداى توحيد سر مى دهد و هيچيك از مشركان جرأت تعرض به او را ندارند. كسى كه روزى به خاطر ادعاى نبوت تحت شديدترين آزارها و اذيت ها قرار گرفت و شبانه مكه را ترك كرد، امروز با صداى بلند رسالتش بر بام كعبه گواهى مى شود. بدين وسيله عظمت اسلام و مسلمين به نمايش درمى آيد. اين منظره زيبا و با شكوه به قدرى براى سران كفر دشوار بود كه با عصبانيت مى گفتند: سپاس خداى را كه پدرانمان مردند و صداى اين غلام حبشى را نشنيدند و بعضى ديگر كه توان مشاهده اين صحنه ها را نداشتند، به كوه ها پناه برده و حتى صورت خود را پوشاندند.

پيامبر در مدت كوتاه اقامت خود در مكه، حداكثر استفاده را در جهت گسترش نداى توحيد در سرزمين بت پرستى نمود، حادثه اى كه سران كفر وشرك تصورش را نمى كردند.

پيامبر در ضمن نداى توحيد، تحقق وعده الهى را در پيروزى بندگان صالحش و عزت و عظمت آنان را به مسلمانان گوشزد كرد تا از سرچشمه عزت و عظمت و پيروزى خود غافل نشوند. (1) بدين ترتيب وعده خدا به پيامبرش محقق شد:

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَاتَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحاً قَرِيباً. (2)

«بدين وسيله خدا صدق و حقيقت خواب رسولش را آشكار ساخت كه در عالم رؤيا ديد شما مؤمنان به مسجد الحرام با دل ايمن وارد شويد و سرها را بتراشيد و اعمال تقصير احرام، بدون ترس و هراس بجا آوريد و خدا آنچه را كه شما نمى دانستيد، مى دانست و قبل از آن فتح نزديك را مقرر داشت.»


1- ر. ك.: السيرة النبويه، ج 3، صص 427- 424؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 46؛ شيخ حسين بن محمدبن الحسين الديار بكرى، تاريخ الخميس، ج 2، ص 63
2- فتح: 27

ص: 57

در هم شكستن بت ها و حاكميت اسلام

على رغم اين كه مسلمانان و مشركان در حديبيه قرار داد بسته بودند كه تا ده سال ميان آنان صلح برقرار شود كه به موجب يكى از مواد آن، تعرض به هر يك از طرفين و قبايل متحد با هر كدام ممنوع است، اما مشركان مكه با زير پا نهادن اين تعهد، برخى از قبايل متحد با مسلمانان را مورد تعرض قرار دادند و عملًا پيمان شكنى نمودند و همين امر موجب شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با اجتماعى عظيم و با هدف فتح مكه عازم اين شهر شد.

اين سفر مهمترين و تعيين كننده ترين مقطع تاريخ حيات اسلام است. مقطعى كه به دنبال آن مردم گروه گروه به اسلام گرويدند و سوره مباركه نصر به همين مناسبت نازل شد. (1) اين سفر گرچه در موسم حج نبود و براى برگزارى موسم حج انجام نشد، اما چون برپايى فريضه واقعى حج بر فتح مكه و تطهير آن از لوث بت ها و بت پرستى ها بود، و از اين جهت كه زمينه برگزارى حج ابراهيمى- محمدى صلى الله عليه و آله را در سال هاى بعد فراهم كرد، حائز اهميت بود. آزادى خانه خدا از شرك و بت پرستى و حاكميت اسلام بر اين سرزمين هدف مهمى بود كه در اين سفر تأمين شد.

با آنكه حجى به جا آورده نشد، اما به لحاظ اجتماع عظيم مسلمانان بسان اجتماع بزرگ حج، فرصتى را براى پيامبر فراهم كرد تا از آن بهره بردارى كافى به عمل آورد.

مهمترين دستاورد اين سفر برچيده شدن بساط بت پرستى از پايگاه وحى بود.

پيامبر بت پرستى را خرافه و گمراهى مى دانست نه عقيده اى كه بر پايه تحقيق و آزادگى كسب شده باشد. او همچون ابراهيم بت ها را شكست و خانه كعبه را از لوث بتها پاك كرد. وارد خانه شد و خداوند را براى تحقق وعده هايش، يارى مسلمانان و شكست دشمنانش سپاس گفت.

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ اْلأَحْزابَ وَحْدَهُ».

پيامبر با شكستن بت ها نشان داد كه نمى تواند «اسارت عقل و انديشه» و «وابستگى قلب و روح» انسان به خرافات را تحمل كند و به رسميت بشناسد. پيامبر به وضوح مى ديد كه زورمداران و فريبكاران با بساط بت پرستى و خرافات به استحمار و استعمار توده هاى مردم پرداخته، بر گرده آنان سوار شده و رياست مى كنند. براى نجات


1- نك: امين الاسلام طبرسى، مجمع البيان ج 5، درباره نزول اين سوره، ديدگاه ديگرى هم وجود دارد نك: على بن ابراهيم، تفسير القمى، ج 2، ص 486

ص: 58

مستضعفان چاره اى جز مبارزه با خرافات و برچيدن بساط بت پرستى و فريبكارى قدرتمندان نبود. پيامبر با شكستن بت ها در برابر ديدگان حيرت زده بت پرستان، خفتگان را بيدار كرد و براى اولين بار با خود و يكديگر گفتند: «بت هبل كه نتوانست از خود دفاع كند، چگونه مى تواند بر سرنوشت ما تأثير گذار باشد؟!». (1) همان طور كه ابراهيم خليل عليه السلام با شكستن بت ها و نهادن تبر بر دوش بت بزرگ، شكستن بت هاى ديگر را متوجه بت بزرگ كرد و دل هاى خفته را متوجه اين واقعيت نمود كه: «بتى كه نمى تواند تبر به دست بگيرد، چگونه مى تواند سرنوشت ما را رقم بزند؟!». (2) پيامبر عده اى را نيز براى تخريب بت خانه هاى مكه و حوالى آن اعزام كرد و بدين وسيله بساط بت پرستى را در سرزمين وحى برچيد.

پيام رحمت و رأفت اسلامى در اوج قدرت

يكى از پيام هاى سفر فتح مكه، كه پيامبر با رفتار خود آن را به مسلمانان، بلكه بشريت ابلاغ كرد، پيام رحمت و رأفت اسلامى در اوج قدرت بود. برخلاف پندار قدرتمندانى چون خالدبن وليد كه گمان مى كردند پيامبر با فتح مكه انتقام سال ها آزار و اذيت مسلمانان توسط مشركين مكه را خواهد گرفت، با شعار انتقام وارد مكه شد و مشركان را وعيد انتقام و هتك و حرمت مى دادند در آن حال پيامبر صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب را فرستاد تا شعار رحمت و رأفت سر دهد. آرى، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با نداى

«اذْهَبُوا فَأَنْتُمْ الطُّلَقاء»

كرامت و بزرگوارى خود را به نمايش گذاشت.

رفتار كريمانه آن حضرت موجب شد كه بسيارى از مشركان در رفتار خود با اسلام و مسلمانان تجديد نظر كنند و به اين دين پاك بگروند. در اين ميان پيامبر ده نفر از كسانى را كه وى و آيين اسلام را مورد هتك قرار داده بودند، مهدورالدم خواند تا هركس به آنها دست يافت به قتل رساند. در عين حال دو تن از آنان به وسيله امّ هانى خواهر على عليه السلام امان داده شدند، يك تن نيز توسط عثمان امان داده شد و پيامبر آنان را بخشيد. صفوان بن اميه نيز با وساطت عميربن وهب مورد بخشش قرار گرفت و وقتى اسلام بر او عرضه


1- تاريخ الخميس، ج 2، ص 87 سخن ابوسفيان به زبير.
2- انبياء، 66- 59

ص: 59

شد، دو ماه مهلت خواست و پيامبر چهار ماه به او مهلت داد تا در آيين اسلام تفكر كند و او پس از مدتى اسلام آورد. (1) تبيين ارزش ها و ضد ارزش ها

پيامبر در اين سفر با ايراد سخنانى در اجتماع عظيم مردم، به تبيين ارزشها و ضد ارزشها پرداخت كه بعضى از موارد مهم آن را مى آوريم:

1- مساوات

پيامبر در اين سخنرانى از فرصت استفاده كرد و تعصبات جاهلى را كه تا عمق جان اعراب نفوذ كرده بود و زدودن آنها نياز به تمرين و مجاهدت داشت، الغا كرد. هنجارهاى واقعى را جايگزين ناهنجارى هاى واقعى كه خود را به عنوان ارزش هاى پذيرفته شده به جامعه تحميل كرده بودند، نمود. به تفاخرها و تعصب هايى كه جز از جهل و نادانى ناشى نمى شد، پايان داد. مناصب دروغين را كه وسيله اى براى فريب دادن حجاج و كسب درآمد براى عده اى شده بود، باطل كرد و تنها بعضى از مناصب مفيد، مانند كليددارى، پرده دارى و سقايت زائران را باقى گذاشت. (2) حضرت در سخنرانى خود فرمود: «اى جماعت قريش خداوند نخوت جاهليت و فخر فروشى به پدران را از شما گرفت. مردم از آدم و آدم از خاك است.»

سپس اين آيه را تلاوت كرد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ. (3)

تقوا و پرهيزكارى و دورى از گناه را جايگزين فخرفروشى ها كرد. فخر فروشى به خاطر حسب و نسب را محكوم ساخت. فضيلتى به نام «عروبت» را پندارى بى جا شمرد؛ چرا كه عربيت، تنها زبانى گوياست كه نمى تواند جانشين انجام وظيفه آدمى باشد.

پيامبر در اين مرحله كه مسلمانان طعم شيرين پيروزى را چشيده اند و اين پيروزى مقدمه اى بر پيروزى هاى بعدى بر اقوام و ملت هاى ديگر است، اصل «مساوات» را مطرح نمود تا ارزش هاى دروغين جايگزين ارزش هاى واقعى نشوند. رنگ پوست، زبان و قوم


1- السيرة النبويه، ج 2، ص 417
2- بحار الأنوار، ج 21، ص 110
3- حجرات: 13

ص: 60

و قبيله جايگزين تقوا نگردد. روند حوادث پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله نشان داد كه تأكيد بر اصل مساوات از مهمترين نيازهاى مسلمانان در اين مقطع بود. پيام هميشگى اسلام توسط پيامبر در زمانى به مردم ابلاغ شد كه تعصبات نژادى، قومى و قبيله اى در عمق جان مردم رسوخ كرده بود. پيامبر نويد مساوات داد و اين كه ويژگى هاى طبيعى و جغرافيايى، كه خارج از اراده و اختيار انسان است، ملاك برترى و امتياز نيست، بلكه حرّيت و آزادگى در مبارزه با هواها و هوس ها و خويشتن دارى در برابر گناه كه محصول تلاش و مجاهدت آدمى است، ملاك فضيلت و برترى است. امروز جهان بيش از پيش به اين پيام انسانى نيازمند است؛ جهانى كه تبعيض هاى نژادى و قومى منشأ ظلم ها، جنايت ها و بى عدالتى هاست، جهانى كه على رغم متمدّن بودنش، به قهقرا برگشته و تبعيض ها و بى عدالتى ها به اوج خود رسيده و كنگره حج مى تواند بهترين فرصت براى نشر و گسترش اين پيام انسانى به بشريت باشد.

2- آغاز دوره اى جديد

پيامبر از اين فرصت استفاده كرد و آغاز فصل نوى را در زندگى مسلمانان به اطلاع رساند. اعراب بر اساس روابط قبيلگى زندگى مى كردند و در ميان آنان مقرراتى برخاسته از عصبيت و جاهليت حكمفرما بود؛ به طورى كه براى يك قتل، چه بسا دو قبيله ده ها سال با هم دشمنى ورزيده، به جنگ و خونريزى مى پرداختند. پيامبر براى برچيدن اين وضعيت در بخشى از سخنان خود فرمود:

«الا انَّ كُلَّ مالٍ وَ مَأْثَرَةٍ وَ دَمٍ فِي الْجاهِلِيَّةِ تَحْتَ قَدَمَيْ هاتَيْنِ». (1)

«هان! هر مال و افتخارات و خونى كه در جاهليت بود، من زير دو پا نهادم و باطل ساختم.»

پيامبر بدين وسيله كينه هاى ديرينه را پايان داد و از آنان خواست گذشته ها را فراموش كنند و روابط جديدى بر پايه ايمان و عقيده به توحيد و اخوّت اسلامى بنا نهند.

بسيارى از مسلمانان با پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله دوران جديدى را در زندگى اجتماعى خويش آغاز كردند. مكه را حرم امن اعلام كرد تا روز قيامت از حرمت و قداست برخوردار باشد.


1- السيرة النبويه، ج 2، ص 412؛ كلينى، روضه كافى، ص 246

ص: 61

3- اخوّت اسلامى

پيام ديگر پيامبر در اين سخنرانى «اخوت اسلامى» بود. حضرت فرمود:

«الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ وَ الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ وَالْمُسْلِمُونَ يَدٌ واحِدَةٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ». (1)

«مسلمان برادر مسلمان است و مسلمانان برادرند و مسلمانان در برابر ديگران يد واحدند.»

برادرى اسلامى يكى از مهمترين اركان دعوت پيامبر بود. در دوران غربت و مظلوميت، احساس همدردى و برادرى ميان يك جمع به سهولت ايجاد مى شود.

وضعيت خاص اين دوره و احساس نياز به يكديگر، رهبران را از يادآورى ضرورت پيوند بى نياز مى كند، اما در دوران قدرت و پيروزى، حسّ استغنا و بى نيازى سراغ انسان مى آيد. پيامبر در ماجراى فتح مكه كه مسلمانان در معرض چنين آفت اخلاقى قرار داشتند، بر ضرورت «اخوت اسلامى» تأكيد مى ورزد. مبادا در عصر پيروزى صاحب منصبان توده هاى مردم را، قدرتمندان ضعفا را و ثروتمندان فقيران را فراموش كنند.

مسلمانان امت واحدى هستند در برابر دشمنان و بيگانگان. تأكيد رسول خدا صلى الله عليه و آله بر برادرى اسلامى، هم جامعه را از آفت ها حفظ مى كرد و هم مسلمانان را به عنوان يك امت در برابر دشمنان بيمه مى كرد.

پيامبر يك بار هم در مدينه ميان مهاجر و انصار عقد اخوت برقرار كرد تا هم ميان خود احساس همدردى كنند و هم قدرى از آلام مهاجران كاسته شود. آن روز تأكيد پيامبر بر اخوّت اسلامى در وضعيتى متفاوت با وضعيت گذشته انجام مى شد و هدفى فراتر از همدردى ميان مسلمانان را دنبال مى كرد، هم جنبه داخلى داشت و هم جنبه بيرونى و در مواجهه با دشمن.

4- مبارزه با مفاسد اعتقادى و اخلاقى زنان

پيامبر از فرصت اجتماع مسلمانان در مكه استفاده كرد و با توجه به مفاسد اعتقادى و اخلاقى كه در ميان زنان رواج داشت، با آنان بيعت نمود تا دست از مفاسدى كه بدان


1- السيرة النبويه، ج 2، ص 412؛ بحار الأنوار، ج 21، ص 105

ص: 62

گرفتار بودند، بشويند. براى خدا شريك قرار ندهند. به شوهران خود خيانت نورزند و اموال آنان را به سرقت نبرند. گرد فساد و فحشا نگردند، فرزندان خود را نكشند، فرزندانى كه به ديگران مربوط است، به شوهران خود نسبت ندهند و در كارهاى نيك با پيامبر مخالفت نكنند. (1) اين همه، مفاسدى بود كه زنان ازعصرجاهليت بدان مبتلا بودند وپيامبر ازاين فرصت براى مبارزه با آنان بهره برد. قرآن اين ماجرا را بازگو مى كند و خطاب به پيامبر مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَايُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (2)

برائت از مشركان

استفاده ديگرى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اجتماع مردم در موسم حج، در سال نهم هجرى نمود، ابلاغ پيامى مهم به مشركان و نيز تعيين مقرراتى براى زائران بيت اللَّه الحرام است. (3) شايد ابلاغ چنين پيامى جز در اجتماع باشكوه مسلمانان در سرزمين منا كه نشانى از مجد و عظمت اسلامى است، امكان پذير نبود. تعيين مهلت براى مشركانى كه با مسلمانان پيمان داشتند و نيز اعلان برائت از مشركان و اتمام حجت با ايشان از سوى پيامبر در موقعيتى مساعد امكان پذير بود و اجتماع عظيم حج مى توانست بهترين فرصت براى ابلاغ اين پيام باشد. به ويژه كه پيامبر مأمور شد يا خود اين پيام را ابلاغ كند يا فردى منتسب به آن حضرت.

اعلان اين پيام به مشركان در سرزمينى كه مردم از شهرها و بلاد مختلف اجتماع كرده اند و طبعاً اين پيام را به شهر و ديار خود مى برند، كيان مشركان را به شدت تهديد مى كرد. پيامبر براى ابلاغ اين پيام چنان كه مرسوم است، نامه به سران اقوام و قبايل ننوشت، بلكه در اجتماع گسترده مردم در سرزمين منا ابلاغ كرد تا هم مسلمانان از خط مشى «حكومت اسلامى» در مواجهه با مشركان آگاه شوند و هم مشركان را راه


1- ماجراى فتح مكه و سخنرانى حضرت را در منابع زير ملاحظه كنيد: السيرة النبويه، ج 4، صص 65- 63؛ بحار الأنوار، ج 21، صص 139- 91؛ تاريخ الخميس، ج 4، صص 90- 89؛ مجمع البيان، ج 5، ص 276
2- ممتحنه: 12
3- براى آگاهى بيشتر از مفاد و محتواى اين پيام نك: «مبانى دينى و سياسى برائت از مشركان» از نويسنده كه توسط نشر مشعر به چاپ رسيده است.

ص: 63

گريزى نباشد؛ چرا كه به صورت علنى به اطلاع همه رسيده است. قطعاً اعلان برائت از مشركان در مراسم حج داراى آثار منحصر به فردى بود؛ چه اين كه در دوران معاصر آن قدر كه استكبار جهانى از اعلان برائت در حجاز و سرزمين وحى واهمه دارد، در ساير كشورها ندارد، چه اين كه موسم حج محل اجتماع ميليونى مسلمانان از اقصى نقاط جهان است و شكستن ابّهت استكبار در اجتماع ميليونى مظلومان و مستضعفانى كه قرن ها مقهور اين ابهت پوشالى بوده اند، غير قابل تحمل است.

امام خمينى قدس سره در اين زمينه مى فرمود:

«اين مسأله بايد روشن باشد كه آن گونه راهپيمايى ها (در كشورهاى به اصطلاح آزاد غربى) هيچ گونه ضررى براى ابرقدرت ها و قدرت ها ندارد. راهپيمايى مكه و مدينه است كه بسته شدن شيرهاى نفت عربستان را به دنبال دارد.

راهپيمايى هاى برائت در مكه و مدينه است كه به نابودى سرسپردگان شوروى و آمريكا ختم مى شود.» (1) حَجّة الوداع و ترسيم خط مشى حكومت اسلامى

مهم ترين پيام حَجّة الوداع حادثه غدير است. اما پيش از پرداختن به استفاده اى كه پيامبر از موسم حج براى انجام اين مأموريت مهم و خطرناك نمود، به بخش هايى از سخنرانى هاى پيامبر در عرفات، مكه و منا مى پردازيم:

1- حرمت جان و مال مسلمانان

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اشاره به اين كه عمر او رو به پايان است، فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ دِمَاءَكُمْ وَ أَمْوَالَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرَامٌ الى انْ تُلْقُوا رَبَّكُم كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا وَ كَحُرْمَةِ شَهْرِكُمْ هَذَا وَ انَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ رَبَّكُمْ فَيَسْأَلُكُمْ عَنْ أَعْمَالِكُمْ». (2)

«اى مردم! خون و مال شما حرمت دارد تا آن كه خداى خود را ملاقات كنيد، مانند حرمت امروز و حرمت اين ماه، شما به زودى پروردگارتان را ملاقات خواهيد كرد و او از شما درباره اعمالتان سؤال خواهد نمود.»


1- صحفيه نور، ج 20، ص 233
2- السيرة النبويه، ج 4، ص 275

ص: 64

همچنين آنان را از شكستن حرمت محرمات الهى و ربا برحذر داشت و فرمود:

شيطان براى هميشه از اين كه در اين سرزمين عبادت شود و بار ديگر آنان را فريب دهد مأيوس شد.

2- دفاع از حقوق زنان

با وضعيت دشوارى كه زنان قبل از ظهور اسلام و در عهد جاهليت داشتند، در سنين كودكى زنده به گور مى شدند. داشتن دختر عار و ننگ محسوب مى شد. زنان بسان كالايى در اختيار مردان بودند. پيامبر از اين فرصت استفاده كرد و هويت جديدى را براى زن تعريف نمود. آنان را مانند مردان داراى حق و شأن و كرامت انسان دانست. و امانت هاى الهى در دست مردان شمرد و نيكى به آنان را سفارش كرد. (1) 3- خاتميت دين اسلام

پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كه عده اى ساده لوح فريب بازيگران و حيله گرانى را بخورند كه براى رسيدن به قدرت، دعوى نبوت مى كنند، با تصريح بر خاتميت دين اسلام، راه هر گونه سوء استفاده را بست. با اين كه پيش از آن نيز هم آيات قرآن و هم در سخنانى خاتيمت نبوت خود را به آگاهى مردم رسانده بود، اما اينك كه اسلام در اوج قدرت و عظمت قرار گرفته و زمينه ادعاهاى كذب دارد و ظهور مدعيانى در همين مقطع، گواه بر اين مطلب است، پيامبر دراجتماع عظيم مردم بارديگر برپايان دوران نبوت تأكيد مى ورزد.

«ألا فَلْيُبَلِّغْ شاهِدُكُم غائِبَكُمْ لا نَبِيَّ بَعْدِي وَ لا أُمَّةَ بَعْدَكُمْ». (2)

«هان! (اى مردم)، هر كس از شما كه حاضر و شاهد است به افراد غايب برساند كه پيامبرى بعد از من و امتى بعد از شما نخواهد بود.»

4- سفارش ثقلين- كتاب و عترت-

در بعضى از كتب تاريخى، بخش ديگرى براى سخنرانى پيامبر نقل كرده اند. آن حضرت بعد از بيان هر سخنى، مردم را گواه و شاهد مى گرفت، بر اين كه پيام خود را به مردم ابلاغ كرده است و اين امر گذشته از اين كه در مقام وداع با مردم انجام گرفته خود


1- بحار الأنوار، ج 21، ص 381؛ تفسير القمى، ج 1، ص 171
2- بحار الأنوار، ج 21، ص 381

ص: 65

حاكى از اهميت هر يك از اين پيام هاست. فرمود:

«أَلا وَ إنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَينِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا: كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، أَلا فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِما فَقَدْ نَجا، وَ مَنْ خالَفَهُما فَقَدْ هَلَكَ». (1)

در بعضى از مصادر تأكيد حضرت بر ثقلين را فقط در خطبه غدير نقل كرده اند، اما در بعضى ديگر علاوه بر آن، در خطبه مسجد خيف، در ساير سخنرانى هاى حضرت در حجةالوداع نيز نقل شده است. (2) 5- نصب على صلى الله عليه و آله به ولايت

از مهم ترين مسائل حجّة الوداع، كه در راه بازگشت در غدير خم انجام گرفت، ايفاى آخرين مأموريت الهى؛ يعنى نصب على بن ابى طالب عليه السلام به سمت ولايت بر امت از سوى پيامبر بود. مأموريتى كه با همه رسالت بيست و سه ساله آن حضرت برابرى مى كرد.

قرآن عدم ابلاغ آن را به معناى عدم تبليغ رسالت پيامبر مى شمارد؛ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ. (3)

چنان كه ابلاغ اين پيام از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله را «مُكمل دين» و «متمم نعمت الهى» مى داند؛ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الْإِسْلَامَ دِيناً. (4)

پيامبر در حضور ده ها هزار نفر، مأموريتش را انجام داد و از فرصت اجتماع حجاج بيت اللَّه الحرام بهترين استفاده را نمود.

اهميت مأموريت ايجاب مى كرد كه در حضور جمعيتى عظيم ابلاغ گردد تا اتمام حجتى بر همگان و نيز كسانى باشد كه تمام تلاش خود را براى عقيم گذاشتن تحقق مسأله ولايت و جانشينى پيامبر به كار بردند. طرح اين مسأله در آن اجتماع عظيم موجب شد كه ده ها بلكه صدها نفر حديث غدير را نقل كنند و على رغم تلاش فراوان قدرت طلبان قريش براى جلوگيرى از نشر فضايل اهل بيت پيامبر و به فراموشى سپردن شخصيت والاى على عليه السلام و محو حديث غدير كه دليل قاطع ولايت ايشان بر امت اسلامى بود، در تاريخ باقى بماند و به نسل هاى آينده برسد و قدرت طلبان نتوانند اصل حديث را انكار كنند و به ناچار به تحريف معنوى كلام پيامبر متوسل شده و آن را از معناى مورد نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله منصرف سازند و بر «محبت و دوستى» تفسير كنند.


1- تفسير القمى، ج 1، ص 171
2- نك: مركز المصطفى للدراسات الاسلامية، آيات الغدير، صص 109- 85
3- مائده: 66
4- مائده: 3

ص: 66

از مهمترين دستاورد ابلاغ اين مأموريت در اجتماع عظيم حج نقل متواتر اين سند تاريخى است (1). مأموريتى كه پيامبر همواره از ابلاغ آن بيم داشت و بالأخره با اطمينانى كه خداوند به رسولش داد، وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ (2)

به ابلاغ آن مبادرت ورزيد. اما زمان و مكانى را براى ابلاغ آن برگزيد كه بيشترين موفقيت ممكن را به دست آورد. چه بسا اگر موقعيت ديگرى براى اين منظور انتخاب مى شد، دشمنان به انكار رسالت آن حضرت نيز اقدام كرده و آن حضرت را به انواع تهمت ها متهم مى ساختند.

اما ابلاغ اين پيام در چنين موقعيت حساسى ابتكار عمل را از مخالفان سلب كرد و همگان مجبور به پذيرش سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله شدند. هرچند در مراحل بعدى حق مسلم امام على عليه السلام را غصب كرده و مسير حكومت اسلامى را منحرف ساختند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خود درباره ابلاغ اين پيام در اين مرحله مى فرمايد:

«جبرئيل در مسجد خيف بر من نازل شد و امر كرد كه على را به ولايت بر مردم برگزينم، خداوند مرا به رسالتى برانگيخت و ترسيدم با ابلاغ اين مأموريت مرا تكذيب كنند، چون به عهد جاهليت نزديك اند، چگونه بر آنان خبر دهم كه پسر عمويم ولىّ شماست تا اين كه دستور الهى رسيد كه در اين مكان حتماً بايد اين پيام را ابلاغ كنى و هشدار داد كه اگر ابلاغ نكنم مرا مجازات خواهد كرد و از بيم مردم مرا ضمانت كرد. و بر من وحى نمود كه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ....

سپس از آنان بر ابلاغ پيام هاى مهم رسالتش؛ توحيد و رسالت خويش و نيز بهشت و جهنم و قيامت اقرار گرفت، آنگاه ثقلين را سفارش نمود؛ ثقل اكبر و ثقل اصغر و در مورد يك توضيح داد كه ثقل اكبر، قرآن و ثقل اصغر، اهل بيت من است. از آنان درباره ولايت خويش اقرار گرفت، سپس على بن ابى طالب را به ولايت برگزيد و افزود:

«بدانيد جماعت مردم، كه خداوند او را به ولايت بر شما برگزيد و بر مهاجرين و انصار و تابعين و حاضر و غايب و عرب و عجم، آزاد و بنده و صغير و كبير پيشواى واجب الإطاعه قرار داد.»

وقتى گروهى از كيفيت ولايت على عليه السلام پرسيدند، فرمود: «ولايت او مانند ولايت من است، من نسبت به هر كسى كه اولويت داشتم، على هم نسبت به او اولويت دارد.»

سپس از مقام و منزلت على و عترت پاكش و ائمه دوازده گانه سخن گفت.


1- نك: عبدالحسين امينى، الغدير.
2- مائده: 66

ص: 67

در پايان سخنرانى جبرئيل نازل شد و آيه شريفه «اكمال دين» را آورد. مردم گروه گروه جلو آمده، به آن حضرت تبريك گفتند. (1) دورانديشى پيامبر با هدايت الهى و ابلاغ اين پيام در چنين جوّ و فضايى تلاش دشمنان را در تكذيب رسول خدا صلى الله عليه و آله و محو نام و ياد او و اهل بيت گراميش ناكام گذاشت. با آن كه توطئه گران قريش در اجتماع مردم حضور داشتند، اما نتوانستند كمترين اعتراضى كرده و مانع ابلاغ پيام الهى شوند و اين امر از بركات ابلاغ اين پيام در اجتماع عظيم حجاج در اين سرزمين بود.

آيا با چنين خط مشى روشنى كه در زندگى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ارتباط با مسأله حج وجود دارد و استفاده اى كه آن حضرت از اين فرصت طلايى در راه پيشبرد اهداف متعالى اسلام نمود، جا ندارد كه مسلمانان همه ساله هرچه بيشتر از اجتماع عظيم حج در سرزمين وحى استفاده كنند؟ آيا امروز براى درمان دردهاى مزمن جهان اسلام همچون:

- تفرقه و جدايى

- مسأله افغانستان

- حاكميت قدرت طلبان و خود باختگان در كشورهاى اسلامى

- وابستگى سياسى و اقتصادى به بيگانگان

- بى تفاوتى نسبت به خطر صهيونيزم بين المللى

- مظلوميت ملت فلسطين و افغانستان و ده ها نمونه از اين قبيل، فرصت و موقعيتى مناسبت تر از اجتماع عظيم و ميليونى مسلمانان در حج وجود دارد؟

آيا امروز از تمام ظرفيت حج كه پيامبر عظيم الشأن اسلام با هدايت هاى الهى به عنوان بهترين فرصت به سهولت در اختيار مسلمانان قرار داد، استفاده كافى مى شود؟

آيا وقت آن نرسيده است كه متفكران مسلمان با بيدار كردن ملت ها و در نتيجه وادار كردن دولت هاى مسلمان زمينه هاى درمان دردهاى امت اسلامى را فراهم سازند؟

پى نوشتها:


1- بحار الانوار، ج 21، ص 405؛ آيات الغدير، صص 206- 169

ص: 68

ص: 69

امراى حج جمهورى اسلامى ايران

امراى حج جمهورى اسلامى ايران

حج عبادتى بزرگ با ابعادى گسترده و در بردارنده منافع فراوان براى موحّدان و دين باوران است.

از روزى كه ابراهيم خليل به فرمان خداوند مردم را به حج فراخواند و ندا در داد كه:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... (1)

تا به امروز، دل هاى عاشق و شيفتگان خداوند، متوجه اين ديار مقدس شده اند و همه ساله ميليون ها انسان از گوشه و كنار جهان در كنار كعبه گرد هم مى آيند، و همواره شاهد شكوهمندترين اجتماع دينى و معنوى بوده و هستند.

حج به لحاظ اهميتى كه در اسلام داشته و از آن به عنوان ركن دين نام برده شده، نياز به مديريتى قوى و كارآمد دارد، از اين رو رهبرى جامعه اسلامى، يا خود شخصاً اداره اين امر مهم را به عهده گرفته و يا افرادى را به اين سمت منصوب مى كند.

براساس گزارش تاريخ نگاران و سيره نويسان، اولين كسى كه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هشتم هجرت به امارت حج منصوب شد «عَتّاب بن أَسيدبن أَبى الْعِيص» بود. (2) پيامبر صلى الله عليه و آله روزانه يك درهم (3) براى وى تعيين كرد (4) و او كه بيست و اندى سال بيشتر عمر نداشت و در فتح مكه اسلام آورده بود، با مناعت طبع و با اقتدار كامل به انجام وظيفه


1- حج: 27 و 28، «ندا در ده و مردم را به حج فراخوان تا پياده و سوار بر هر شتر لاغرى واز هر راه دورى به سوى تو آيند تا شاهد منافع خويش باشند ...»
2- فاكهى، اخبار مكه، ج 3، ص 175
3- فاكهى به نقل از جابربن عبداللَّه، مقررى عتّاب را چهل اوقيه نقره ذكر كرده كه با توجه به برابرى آن باحدود چهل درهم در گذشته، مى توان احتمال داد كه وى حقوق ماهيانه او را بر شمرده است. اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 176- معنى اوقيه نك: فرهنگ لاروس، ج 1، ص 298
4- سيره ابن هشام، ج 4، ص 143

ص: 70

مشغول شد. وى در آغاز كار، در يك سخنرانى عمومى اظهار داشت:

پيامبر صلى الله عليه و آله براى من روزى يك درهم مقرر داشته و به هيچكس نياز ندارم. (1) روزى نيز در حالى كه به ديوار كعبه تكيه داده بود گفت: از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مرا به امارت مكه منصوب داشت، تنها به دو بُرد يمانى دست يافتم كه آن دو را نيز به غلام خود «كيسان» پوشاندم. (2) گفتنى است وى همزمان با مرگ ابوبكر وفات يافت. (3)در اين سال مسلمانان و مشركان هر يك براساس معتقدات خود حج گزاردند.

در سال نهم هجرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ابتدا ابوبكر را به عنوان اميرالحاج تعيين كرد و به مكه گسيل داشت تا آيات آغازين سوره برائت را به مشركان ابلاغ نمايد، ليكن پس از مدت كوتاهى فرشته وحى نازل شد و اين مأموريت به على بن ابى طالب عليه السلام محوّل گرديد، پيامبر صلى الله عليه و آله از آن حضرت خواست تا به سوى مكه حركت كند و مأموريت را از ابوبكر تحويل كرفته، خود پيام برائت را براى مشركان قرائت و به آنان ابلاغ نمايد.

على بن ابى طالب عليه السلام در «روحاء» (4) يا «ذوالحُليفه» به ابوبكر رسيد و فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را به او ابلاغ كرد و مأموريت را تحويل گرفت. ابوبكر نيز مضطرب و ناراحت به مدينه بازگشت.

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در برابر خواست برخى كه مى گفتند آيات برائت را ابوبكر بخواند و اين مأموريت از وى گرفته نشود، فرمود:

«لايُؤدّي عَنّيِ الَّا رَجُلٌ مِنْ اهْلِ بَيْتي»؛

«جز مردى از اهل بيت من اين پيام را ابلاغ نمى كند.» (5)در اين كه آيا ابوبكر پس از نازل شدن آيات برائت همچنان عهده دار امارت حج بوده يا نه اختلاف است، ليكن شواهد بيانگر آن است كه وى از اين سمت بركنار گرديده و به همين دليل با نگرانى به مدينه بازگشت و به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله عرضه داشت: آيا آيه اى درباره من نازل شده است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، ليكن خداوند مرا فرمان داد تا اين پيام توسط فردى از اهل بيتم به مشركان ابلاغ گردد. (6) مرحوم شيخ طوسى رحمه الله در تفسير تبيان آورده است:

اصحاب ما روايت كرده اند كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رياست كاروان حج را نيز به على عليه السلام واگذار كرد و چون على عليه السلام آيات سوره برائت را از ابوبكر گرفت، ابوبكر به مدينه


1- همان.
2- الإصابه فى تمييز الصحابه، ج 2، ص 451
3- همان.
4- روحاء، مكانى است ميان مكه و مدينه كه تا مدينه حدود 30 مايل فاصله دارد و ذوالحُليفه همان محل مسجد شجره است.
5- سيره ابن هشام، ج 4، ص 190؛ احكام القرآن ابن عربى، ج 2، ص 453
6- تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 178

ص: 71

بازگشت و از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پرسيد: مگر چيزى از قرآن درباره من نازل شده است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: نه، ليكن رساندن اين پيام تنها كار خودم يا مردى است كه از من است.

مرحوم علامه امين الاسلام طَبْرسى نيز در مجمع البيان مى نويسد:

مفسّران و ناقلان اخبار اجماع كرده اند كه چون برائت نزول يافت، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به ابوبكر داد و سپس آن را از وى پس گرفت و به على بن ابى طالب عليه السلام سپرد. سپس در تفصيل مطلب اختلاف كرده اند- تا آنجا كه مى گويد:- و اصحاب ما روايت كرده اند كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله رياست موسم حج را نيز به على عليه السلام واگذاشت و چون برائت را از ابوبكر پس گرفت، وى به مدينه بازگشت. (1) پيامبر صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرت امارت حج را خود شخصاً به عهده داشت. ابتداى ذى قعده سال دهم، آن حضرت براى انجام فريضه حج آماده شد و فرمود مردم را خبر دهند تا به همراهش به حج بيايند. سپس آن حضرت در بيست و پنجم ذى قعده با تعدادى از بزرگان مدينه و اصحاب و ياران خود و با برداشتن قربانى به سوى مكه حركت كرد و اعمال و مناسك و نيز مستحبات و سنن حج را به مردم آموخت. در عرفات براى حاجيان خطبه خواند و مهمترين نكات مربوط به سرنوشتشان را براى آنان تبيين كرد.

عبداللَّه بن ابى نجيح كه خود در مراسم حج حضور داشته، گويد:

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هنگام وقوف به عرفه فرمود: اينجا و تمام عرفات موقف است، و صبح روز بعد در مزدلفه وقوف كرد و اظهار داشت: اينجا و تمامى مزدلفه موقف است.

سپس به منا آمده، قربانى كرد و فرمود: اينجا و تمامى منا موقف است. و سرانجام حج را به پايان برد و مناسك حج و واجبات آن از قبيل: محل وقوف، رمى جمرات، طواف كعبه، و حلال و حرام حج را به مردم آموخت. (2) اين سفر، «حَجّةالبلاغ» يا «حَجةالوداع» نام گرفت؛ زيرا پس از آن، پيامبر صلى الله عليه و آله از دار دنيا رحلت كرد و ديگر حج به جاى نياورد.

پس از پيامبر صلى الله عليه و آله در عهد ابوبكر «حرث بن نوفل» و در عهد عمر به ترتيب: «محرزبن حارثةبن ربيعةبن عبدالعُزّى، قُنفذبن عميربن جُدْعان تيمى، نافع بن عبدالحارث خُزاعى، نايب او ابن ايزى، احمدبن خالدبن عاص مَخْزومى، طارق بن مرتفع الكنانى، حرث بن


1- تاريخ پيامبر اسلام مرحوم آيتى، ص 649؛ تفسير تبيان، ج 5، ص 198؛ مجمع البيان، ج 5، ص 3
2- سيره ابن هشام، ج 4، صص 253- 250

ص: 72

نوفل بن الحرث بن عبدالمطّلب» عهده دار امارت حج شدند. (1) در عهد عثمان نيز على بن عدى بن ربيعةبن عبدالعزّى، احمدبن خالدبن عاص مخزومى، حرث بن نوفل، عبداللَّه بن خالدبن اسيد، و عبداللَّه بن عامر حضرمى، امارت حج را بر عهده داشتند. (2) على بن ابى طالب عليه السلام در سال 35 هجرى به خلافت رسيد، آن حضرت در دوران خلافت خود دو نفر به نام هاى «ابوقتاده انصارى» و «قثم بن عباس» را به اين سمت منصوب كرد. (3) ابو قتاده در سال 38 يا 40 هجرى و در زمان خلافت آن حضرت بدرود حيات گفت. ليكن قبل از فوت وى، حضرت او را به كوفه دعوت و «قثم بن عباس بن عبدالمطّلب» پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله را به اين سمت منصوب كرد. قثم بن عباس چهره اى شبيه به رسول خدا صلى الله عليه و آله داشت، مادرش ام فضل و برادر رضاعى امام حسين عليه السلام بود. (4) وى سپس والى مدينه شد و تا شهادت امام على بن ابى طالب عليه السلام امارت آنجا را عهده دار بود. (5) سپس همراه با «سعيدبن عثمان» راهى سمرقند گرديد و در سال (57 ه. ق.) مطابق با (667 م) در آنجا شهيد و يا فوت نمود. (6) قبر وى در بيرون سمرقند و داراى گنبدى بلند است كه معروف به «مزار شاه» مى باشد.

آنگاه كه قثم بن عباس والى امير مؤمنان در مكه بود، حضرت دستورالعملى براى او فرستاد و چنين مرقوم داشت:

«أَمَّا بَعْدُ، فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ ...».

براى مردم حج را به پادار و ايام اللَّه را به يادشان بياور، و بامدادان و عصر هنگام جلوس كن و فتواخواهان را فتوا ده، و به نادانان دانش بياموز و با دانايان گفتگو كن و ميان تو و مردمان سفيرى جز زبانت و دربانى جز چهره و رخسارت قرار مده. خود را از نيازمندان مپوشان، پس بدرستى كه اگر او در آغاز ورود از درِ خانه تو رانده شود پس از آن كه حاجتش برآورده شود، تو سزاوار ستايش نخواهى گشت. پس در آنچه كه از اموال خداوند نزد تو گرد آيد


1- الحجاز فى صدر الاسلام، ص 332
2- همان، ص 333
3- همان.
4- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 324
5- همان.
6- اعلام زركلى، ج 5، ص 190؛ جمهرة انساب العرب، ص 18

ص: 73

نظر كن و آنها را ميان عايله مندان و گرسنگان پريشان احوال توزيع كن، و باقى مانده آن را نيز نزد ما بفرست تا ميان كسانى كه (نادارند و) نزد ما هستند تقسيم كنيم. به ساكنان مكه دستور ده از كسانى كه در مكه سكونت مى گزينند، اجرت نگيرند؛ زيرا خداوند سبحان گويد: ... سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ ...؛ (1) «كسانى كه در مكه ساكنند و آنان كه به مكه مى آيند برابرند.»

عاكف، مقيم در مكه و بادى، مسافرى است كه از بيرون به قصد مكه بيايد. خداوند ما و شما را به آنچه رضاى اوست موفق بدارد. (2) پس از شهادت امير مؤمنان على عليه السلام، ابتدا امويان و سپس عباسيان خلافت را غاصبانه در اختيار گرفتند، اميران حج را آنان منصوب مى كردند تا آنكه در سال 338 هجرى جعفربن محمدبن حسن بن محمدبن موسى بن عبداللَّه بن موسى بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب» با پيروزى بر عباسيان، مكه را از سيطره حكومت آنان آزاد ساخت و خود ولايت مكه را به عهده گرفت.

از سال 358 ه. ق. سمت امارت مكه در اختيار اشراف حسنى (3) قرار گرفت و تا سال 1343 ه. ق. دوام يافت. اما پس از حمله وهابى ها به مكه مكرمه و سقوط اين شهر به دست سربازان سلطان عبدالعزيزبن سعود امير نجد، و فرار شريف حسين، خالدبن لؤى از سوى وى به ولايت مكه منصوب گرديد (4) و تا اين زمان باتوجه به استقرار حكومت آل سعود در حجاز، مكه و امارت آن نيز به طور طبيعى در اختيار آنان قرار دارد.

پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و سقوط رژيم شاه، باتوجه به نگرش عميق و همه جانبه امام خمينى قدس سره به حج، امارت حج معنى و مفهوم حقيقى خود را بازيافت.

وظايفى كه آن رهبر خردمند و فرزانه، به نمايندگان خويش در امر حج محوّل نمود، همه حكايت از آن داشت كه امام در صدد احياى حج ابراهيمى است. و از برگزارى حج به شكل مراسمى بى جان و بى روح به شدت رنج مى برد.

براى آشنايى بيشتر با ديدگاههاى حضرت امام خمينى قدس سره ابتدا متن احكام صادره توسط ايشان را ارائه كرده، سپس به مسؤوليت هاى خطيرى كه از سوى ايشان به اميرالحاج واگذار شده خواهيم پرداخت.

در تاريخ 29/ 6/ 58 حضرات حجج اسلام والمسلمين آقايان: حاج شيخ محى الدين


1- حج: 25
2- نهج البلاغه، نامه 67
3- اشراف عبارت بودند از چهار گروه: «موسوى ها يا بنى موسى»، «سليمانى ها»، «هاشمى ها» و «قتاده وفرزندانش» كه سه گروه اول از سال 358 تا 598 ه. ق. به مدت حدود 240 سال امارت مكه را در اختيار داشتند و سپس از سال 598 تا 1343 ه. ق. قتاده و فرزندانش امارت مكه را در دست گرفتند. مرآة الحرمين، ص 374
4- مرآة الحرمين، ص 374

ص: 74

انوارى و مرحوم حاج شيخ فضل اللَّه محلاتى از سوى حضرت امام خمينى قدس سره به عنوان سرپرست حجاج منصوب گرديدند. متن حكم صادره به اين شرح است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

جناب حجّت الاسلام آقاى حاج شيخ محى الدين انوارى و جناب حجت الاسلام آقاى شيخ فضل اللَّه محلاتى- دامت افاضاتهما-

چون ايام برگزارى يكى از فرائض بزرگ اسلامى با محتواى عظيم انسانى، روحانى، سياسى، اجتماعى؛ يعنى فريضه حج بيت اللَّه الحرام نزديك است و لازم است در آستانه برقرارى جمهورى اسلامى، با انقلاب شكوهمند ملّت شريف ايران، اين فريضه مقدسه از آثار طاغوت پاكسازى و به اسلام راستين برگردد، به اين جهت شما را به عنوان سرپرست حجاج بيت اللَّه الحرام تعيين نموده، كه با مشورت با مقامات صالحه، هيأتى از افراد صالح و متعهد و با ايمان انتخاب و با همكارى آنان كليه امور مربوط به حج را تحت نظارت قرار دهيد كه ان شاءاللَّه تعالى در حكومت جمهورى اسلامى اين فريضه مقدسه با محتواى معنوى خود تحقّق يابد و لازم است در اين موضوع تذكراتى داده شود:

1- لازم است به حضرات آقايان علما و روحانيون محترم كاروان ها تذكّر دهيد كه قبل از حركت، مجالسى تشكيل دهند و حجاج محترم را با مسائل شرعى و وظايف انسانى آشنا كنند.

2- عموم برادران و خواهران اسلامى بايد توجه داشته باشند كه يكى از مهمات فلسفه حج، ايجاد تفاهم و تحكيم برادرى بين مسلمين است، و بر دانشمندان و معمّمين لازم است مسائل اساسىِ سياسى و اجتماعى خود را با ديگر برادران در ميان گذارند و در رفع آن طرح هايى تهيه كنند تا آنان در برگشت به كشورهاى خود آنها را تحت نظر علما و ارباب نظر قرار دهند.

3- در اين سال كه ايران در آستانه جمهورى اسلامى است و به واسطه تبليغات نارواى اجانب ممكن است مسلمين بلاد از عمق نهضت اسلامى ايران مطلع نباشند، لازم است آقايان علما و خطبا و دانشمندان محترم با وسايل ممكن، اين نهضت مقدس را معرفى نمايند و مقصد مسلمانان ايران را كه همان برقرارى حكومت اسلامى تحت پرچم

ص: 75

اسلام و هدايت قرآن كريم و پيغمبر مكرم اسلام است گوشزد نمايند كه برادران اسلامى ما بدانند ما جز به اسلام و برقرارى حكومت عدل اسلامى فكر نمى كنيم.

4- لازم است برادران ايرانى و شيعيان ساير كشورها، از اعمال جاهلانه كه موجب تفرّق صفوف مسلمين است احتراز كنند. و لازم است در جماعات اهل سنت حاضر شوند. و از انعقاد و تشكيل نماز جماعت در منازل و گذاشتن بلندگوهاى مخالف رويه اجتناب نمايند. و از افتادن روى قبور مطهره و كارهايى كه گاهى مخالف شرع است جداً اجتناب كنند.

5- نيابت از حىّ براى نماز طواف صحيح نيست، بايد هركس خودش به هر نحو مى تواند نماز بخواند و مجزى است از گرفتن نايب. و از مزاحمت با نمازگزاران اجتناب نمايند.

6- طواف را به نحو متعارف كه همه حجاج به جا مى آورند، به جا آورند و از كارهايى كه اشخاص جاهل مى كنند احتراز شود و مطلقاً از كارهايى كه موجب وهن مذهب است بايد احتراز شود.

7- در وقوفين، متابعت از حكم قضات اهل سنت لازم و مجزى است، اگر چه قطع به خلاف داشته باشيد.

8- در اين سال كه به واسطه انقلاب اسلامى به برادران و خواهران ما صدمات و ضررهاى بسيار از حكومت طاغوتى رسيده است و بسيارى از معلولين از حوادث انقلاب، احتياج مبرم به كمك دارند، مقتضى است كسانى كه مى خواهند حج استحبابى به جا آورند، هزينه آن را صرف در احتياج برادران و خواهران خود كنند كه ثواب آن نزد خداى تعالى، بسيار بر حج استحبابى ترجيح دارد. و نيز كسانى كه به عنوان سوغات، مصارف ناروا مى نمايند يا تشريفات و ميهمانى هاى خارج از رويه در وقت برگشت از حج مى نمايند، مقتضى است اين نحو هزينه ها را صرف احتياج برادران و خواهران عليل و مستمند خود نمايند كه خداوند تعالى به آنان اجر و بركت عنايت فرمايد!

از خداوند تعالى عظمت اسلام و سعادت ملت مسلمان را خواستار و موفقيت همگان را در كوشش براى به ثمر رسيدن نهضت مقدس اميدواريم.

والسلام عليكم و على جميع المؤمنين و رحمةاللَّه و بركاته

روح اللَّه الموسوى الخمينى

ص: 76

در تاريخ 27/ 4/ 1359 (ه. ش.) آيت اللَّه حاج شيخ محمدرضا توسّلى محلّاتى از سوى حضرت امام خمينى قدس سره طى حكمى به سرپرستى حجاج ايرانى منصوب گرديد.

متن حكم به اين شرح است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

خدمت جناب حجّت الاسلام آقاى حاج شيخ محمدرضا توسلى محلاتى- دامت افاضاته-

براى هرچه بهتر برپايى فريضه عظيم حج و رسيدگى به كليه امور مربوط به اين فريضه الهى و براى هر چه بيشتر اسلامى كردن كاروان ها و آنچه مربوط به اداره آنهاست، جناب عالى را به سمت سرپرست حجاج بيت اللَّه الحرام تعيين نمودم تا با همكارى جناب حجّت الاسلام آقاى حاج سيدعلى هاشمى گلپايگانى و با مشورت مقامات صالحه، هيأتى از افراد صالح و متعهد و با ايمان انتخاب و با همكارى آنان كليه امور مربوط به حج را تحت نظارت قرار دهيد. در ضمن در صورتى كه كار امور حج با يكى از ادارات از قبيل هلال احمر و غيره بستگى پيدا كرد، بايد مسؤولين منتخب ادارات دولتى با تأييد و تصويب شما بوده باشد و شما موظف هستيد تا اشخاصى مسلمان و متعهد را براى اين كار انتخاب نماييد.

اميدوارم محتواى عظيم انسانى، روحانى، سياسى، اجتماعى حج رابه بهترين وجه در نظر داشته، و حجاج عزيز را از بعد اجتماع انقلابى ساليانه اسلام مطلع گردانيد. لازم به تذكر است كه تمام آثار شرك و طاغوت از مقدمات اين سفر بزرگ بايد حذف گردد.

ان شاءاللَّه موفق و مؤيد باشيد.

روح اللَّه الموسوى الخمينى

در تاريخ 20/ 3/ 1360 (ه. ش.) حضرت امام قدس سره پنج نفر از علما و چهره هاى سرشناس روحانى را براى رسيدگى به امور حجاج منصوب كردند.

ص: 77

متن حكم چنين است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

حضرات آقايان حجج اسلام حاج سيدعبدالمجيد ايروانى و آقاى حاج سيدعلى هاشمى گلپايگانى و آقاى حاج شيخ محمدرضا توسلى و آقاى حاج شيخ حيدر على جلالى و آقاى حاج سيدحسن طاهرى خرم آبادى- دامت افاضاتهم-

از آنجا كه مسأله حج و انجام اين فريضه بزرگ الهى از مسائل مهم اسلامى و اجتماعات بزرگ سياسى- مذهبى جامعه مسلمانان مى باشد و بايد در انجام هرچه باشكوهتر و بهره بردارى هر چه بيشتر از اين اجتماع عظيم دينى سعى كافى مبذول شود، بدين وسيله حضرات آقايان محترم را براى رسيدگى به كار حجاج و زائران بيت اللَّه الحرام در اين سال تعيين و منصوب مى نمايم تا با همفكرى و مشورت يكديگر در رفع نيازمندى هاى آنان بكوشند و از راهنمايى هاى لازم در موسم حج دريغ ننمايند.

و آنان را به حساسيت زمان و موقعيت خطير كنونى متوجه سازند و اين حقيقت را به همگان گوشزد كنند كه دشمنان اسلام با تمام قوا سعى در ايجاد تفرقه و اختلاف ميان جوامع اسلامى دارند و به هر نام و هر وسيله كه شده مى كوشند تا با درگيرى ميان مسلمانان زمينه را براى تسلط كامل و مجدد خود بر همه كشورهاى اسلامى و چپاول و غارتگرى خود مساعد سازند و به همين جهت لازم است از هرگونه عمل تفرقه انگيز خوددارى كنند كه اين يك وظيفه شرعى و الهى است.

ضمناً متصديان ادارات گوناگونى كه به هر مناسبت كارشان با حج ارتباط پيدا مى كند، موظفند براى هماهنگى در كارهاى خود با صلاحديد و تصويب آقايان محترم كارها را انجام دهند.

از خداى متعال موفقيت همگان را مسألت دارم.

والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

روح اللَّه الموسوى الخمينى

در تاريخ 14/ 5/ 1361 (ه. ش.) جناب حجّت الاسلام والمسلمين آقاى موسوى خوئينى ها از سوى حضرت امام خمينى قدس سره به سرپرستى حجاج بيت اللَّه الحرام منصوب گرديد.

ص: 78

متن حكم چنين است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

جناب حجّت الاسلام آقاى سيدمحمد خوئينى ها- دامت افاضاته-

بافرارسيدن ايام حج، اين فريضه بزرگ عبادى، سياسى و اجتماعى كه در بين عبادات بزرگ از ويژگى هاى خاص برخوردار است و خداوند تبارك و تعالى مسلمانان جهان را با شرايط خاص دعوت نموده است تا در ضمن بجا آوردن اين فريضه بزرگ، از امورى كه در بلاد مسلمين از جهات اجتماعى و سياسى مى گذرد مطلع شده و اگر گرفتارى هايى دارند بايكديگر در ميان گذاشته وحتى الامكان در رفع آن كوشا باشند و مع الاسف بسيارى از مسلمانان به واسطه كج روى ها و يا كج فهمى هاى بعضى عناصر و يا دسيسه هاى بعضى از دست اندركاران سودجو، بُعد سياسى اين عبادت شريف را به طاق نسيان سپرده اند، جناب عالى را به سمت نماينده خويش وسرپرست حجاج محترم ايران منصوب نمودم كه با بينش خاص سياسى كه داريد به امور حجاج از ابعاد مختلفه رسيدگى نموده و براى احياى اين سنت بزرگ الهى در خطاب ها و مراسم دينى، مسلمين را به وحدت كلمه و اتحاد مسير دعوت نموده و آنان را از آنچه در لبنان عزيز و ايران مجاهد و افغانستان مظلوم، از ستمكاران و جهانخواران مى گذرد مطلع نماييد و حجاج محترم بلاد را به وظايف بزرگ خود در مقابله با چپاولگران بين المللى و تجاوزكاران آشنا نمايند.

البته علماى محترمى كه در اين سفر هستند، چه آنان كه با تقاضاى اينجانب مشرف شده اند و چه ديگران، جناب عالى را تأييد مى فرمايند و حجاج محترم موظفند كه به راهنمايى هاى شماگوش فرادهند واز خطوطى كه براى آنان ترسيم مى نماييد اطاعت نموده وتجاوز ننمايند تا ان شاءاللَّه تعالى اين فريضه عظيم بامحتوا وابعادمتعددش بجاآورده شود.

بديهى است كه متصديان امور كه به هر مناسبت كارشان با اين فريضه و با حجاج محترم مرتبط است، براى هماهنگ نمودن كارها موظفند با شما همكارى و از ارشاداتتان استفاده نمايند. اميد است حجاج محترم كشورهاى اسلامى در وحدت كلمه كوشا و از اخوت ايمانى كه خداوند تعالى بين مسلمين امر فرموده است غفلت ننمايند و از تفرقه افكنى كه كار شيطان و شياطين انسى است احتراز نمايند.

والسلام على عباداللَّه الصالحين

روح اللَّه الموسوى الخمينى

ص: 79

آقاى موسوى خوئينى ها تا سال 1364 ه. ش. عهده دار اين سمت بود. ليكن به دليل انتصاب ايشان به سمت دادستانى كل كشور در تاريخ 28/ 4/ 1364 حجّت الاسلام والمسلمين آقاى شيخ مهدى كروبى از سوى حضرت امام خمينى قدس سره به سرپرستى حجاج ايرانى منصوب گرديد.

متن حكم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

جناب حجّت الاسلام آقاى شيخ مهدى كروبى- دامت افاضاته-

نظر به اين كه جناب حجّت الاسلام آقاى موسوى خوئينى ها منصوب به دادستانى كل كشور شدند و از تصدّى امر حجاج در اين سال معذور مى باشند، جناب عالى را به سمت نمايندگى خود و سرپرست حجاج محترم ايران منصوب مى نمايم تا باتوجه به اين كه فريضه حج يكى از بزرگترين فريضه هاى عبادى- سياسى اسلام و كنگره عظيم حج در مواقف معظمه از بزرگترين كنگره هاى جهان اسلام است، حجاج محترم جهان را دور هم گرد آورده و در مصالح اسلام و مشكلات مسلمين تبادل آرا نموده و در حل مشكلات و راه رسيدن به آرمان مقدس اسلام، تصميمات لازم را اتخاذ نماييد و راه هاى اتحاد بين همه طوايف و مذاهب اسلامى را بررسى كنيد و در امور سياسى مشترك بين همه طوايف، مشكلاتى را كه براى مسلمين جهان به دست دشمنان سرسخت اسلام پيش آمده است- كه اهم آن اختلاف انگيزى بين صفوف مسلمانان است- را چاره انديشى بنماييد.

همان طور كه همه مى دانيم، در سده هاى اخير، آتش افروز اين معركه خطرناك، قدرت هاى جهانخوار شرق و غرب مى باشند كه از وحدت بيش از يك ميليارد مسلمان وحشت دارند و با تمام قوا، مستقيماً و يا به دست عمال منحرف خود، به اين اختلافات دامن مى زنند تا بر مقدرات مسلمانان جهان مسلط و بر آنها حكومت نموده و ذخاير بى پايان آنان را چپاول نمايند.

ان شاءاللَّه در مقابله با تبليغات دروغين رسانه هاى گروهى و از آن بدتر آخوندهاى دربارى كه با قلم و بيان، عليه جمهورى اسلامى بپا خاسته اند، پيروز شويد. در

ص: 80

ضمن جناب عالى مكلّف مى باشيد تا به تمامى درخواست هاى اين جانب در متن حكم جناب آقاى موسوى خوئينى ها مثل تظاهرات بزرگ مكه و مدينه، عمل نماييد.

اميدوارم با قاطعيتى كه از جناب عالى سراغ دارم اين امور به بهترين وجه انجام گردد. از تمامى حجاج محترم و روحانيون عزيز مى خواهم تا با جناب عالى همكارى لازم را بنمايند و از هر حيث به دستورات جناب عالى، عمل نمايند.

والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

روح اللَّه الموسوى الخمينى

باتوجه به عملكرد خوب آقاى كروبى در حج، حضرت امام خمينى قدس سره در تاريخ 7/ 7/ 1364 طى حكم ديگرى ايشان را براى سالهاى بعد نيز به سمت نماينده خود و سرپرستى حجاج منصوب كردند.

متن حكم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

جناب حجّت الاسلام حاج شيخ مهدى كروبى- دامت افاضاته-

باتشكّر از حجاج عزيزى كه در تمامى صحنه ها حاضر بودند و با تشكر از عملكرد خوب و زحمات شما و ساير برادران دست اندركار امر حج در داخل و خارج، جناب عالى را به عنوان نماينده خويش و سرپرست حجاج در سال هاى آينده منصوب مى نمايم تا به تمام برنامه هايى كه در احكام سال هاى گذشته ذكر گرديده بود، عمل نماييد.

بديهى است كه تمام مسؤولين با شما همكارى هاى لازم را خواهند داشت.

ان شاءاللَّه مؤفق و مؤيد باشيدوالسلام

روح اللَّه الموسوى الخمينى

پس از رحلت حضرت امام قدس سره و انتخاب حضرت آيت اللَّه خامنه اى- مدّظلّه- به رهبرى انقلاب اسلامى از سوى مجلس خبرگان، معظم له در بيستم ماه رمضان 1411

ص: 81

ه. ق. برابر با هفدهم فروردين 1370 ه. ش.، طى حكمى حجّت الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيداحمد خمينى- رحمةاللَّه عليه- را به عنوان نماينده خود و سرپرست حجاج ايرانى منصوب كردند.

متن حكم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

جناب حجّت الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيداحمد خمينى- دام بقائه-

خداى منّان را شكرگزاريم كه بار ديگر با عنايات خود، ملت شريف ايران را مشمول تفضلات خاص فرموده و موانع را از سر راه حج ابراهيمى و حضور در ميعاد الهى و مردمى خانه ى مكرم خود برطرف نموده و دلهاى مشتاق را با دعوت به وعده گاه ضيافت خود به اهتزاز آورد.

اكنون به فضل الهى و توجّهات ولى اللَّه الأعظم (روحى فداه)، ملت ايران در آستانه ى استيفاى حق عظيمى است كه سه سال به ناروا از او بازداشته شده بود. بايد شك نكرد كه روح مطهر امام آزادگان و قائد درست انديشان، آن پايه گذار حج ابراهيمى و ولايت و برائت محمدى صلى الله عليه و آله از توفيق كرامت بار ملت ايران و تلاش و مجاهدتى كه به اين عزت منتهى شد، شاد و راضى است.

اين جانب با تأسى به آن بزرگوار- كه جناب عالى را با اعتمادى كم نظير، از همگنان ممتاز ساخته بود- با اطمينان و اعتماد كامل به دانش و بصيرت و هوشمندى همراه با امانت و صداقت و كارآيى كه از آن برخوردار مى باشيد، شما را به سمت نماينده ى خويش و سرپرست حجاج محترم ايران منصوب مى كنم.

اين واجب بزرگ كه ذكر خداوند و انابه و استغفار در آن، با برائت و بيزارى از مشركين و نمايش عظمت و وحدت مسلمين توأم و همراه است، امسال در شرايطى انجام مى گيرد كه مع الاسف بخشى از سرزمينهاى اسلامى عربستان و عراق، به حضور و تصرف ايادى شرك و كفر و استكبار آلوده شده و با سوء تدبير و خباثت بعضى از حكام ممالك اسلامى، اختلافات تازه و برادر كشيهاى بى سابقه يى در ميان مسلمين پديد آمده است. اين چيزى است كه قلب هر مسلمان غيور و معتقد به عزت اسلام و وحدت

ص: 82

مسلمين را جريحه دار مى سازد، و حج بايد بر دلهاى خسته و مجروح مسلمين مرهم نهاده و راه رشد و صلاح را- كه همانا اتحاد و همبستگى ملتهاى مسلمان و عزم راسخ آنان بر مقابله و مبارزه با اردوگاه استكبار و جهانخواران و غارتگران ثروتهاى مادى و معنوى مسلمين است- به آنان نشان دهد.

حضور جناب عالى كه يادگار عزيز و گرانقدر امام المجاهدين و خود از شخصيتهاى برجسته ى انقلاب اسلامى و داراى مواضع راسخ و روشن در مقابله با توطئه ها و ترفندهاى استكبارى مى باشيد، به حجاج كشورهاى اسلامى اين امكان را خواهد بخشيد كه سياست الهى و به حق جمهورى اسلامى را بى واسطه از زبان يكى از برگزيدگان اين نظام بشنوند و از رهنمود جمهورى اسلامى در حوادث پيچيده ى دنياى كنونى و منطقه اسلامى مطلع شوند.

لازم است جناب عالى كليه ى دستورات حضرت امام خمينى (رضوان اللَّه عليه) را در احكام صادره به نمايندگان محترم ايشان در حج سالهاى گذشته در مدّ نظر داشته و با دقت و تمام امكان به آن عمل نماييد، وبالخصوص مسلمين را به وحدت كلمه و دفاع از اسلام و مبارزه با ائمه ى كفر و سردمداران ظلم و فساد جهانى و متجاوزين به حقوق كشورها و ملتهاى ضعيف و دست نشاندگان آنان توصيه كنيد و از وقايع ظالمه و خونينى كه در فلسطين و عراق و لبنان مى گذرد، آنان را آگاه سازيد.

همچنين ضرورى است كه در هر فرصتى، همه ى حجاج، بالخصوص حجاج عزيز ايران را به ذكر و خشوع و تضرع و تقويت علقه هاى معنوى و رابطه با حضرت بارى تعالى و تقدس متذكر فرماييد.

اكنون در آستانه ى فصل مبارك حج، ياد شهيدان مظلوم و كبوتران خونين بال حريم امن الهى- كه داغ آنان از دل زدوده نشده و نخواهد شد- دل را مى گدازد و اشك بر ديده جارى مى سازد. اميد است كه حج ناتمام آن مظلومان، به لطف خداى عزيز و قدير، به كمال و تمام حج همه ى مسلمين بينجامد و خون به ناحق ريخته ى آنان، تقاص همه ى خونهاى به ناحق ريخته ى جهان اسلام را در پى داشته باشد.

لازم مى دانم از جناب حجّت الاسلام والمسلمين آقاى كروبى- رييس محترم مجلس شوراى اسلامى- كه با توجه به مسؤوليت سنگين خود در كشور، امكان اداى اين

ص: 83

مسؤوليت را نداشتند، به خاطر زحمات بى دريغ در حج سالهاى گذشته تشكر كنم و توفيق جناب عالى و كسانى را كه در اين امر خطير همكار و دستيار شما خواهند بود، از خداوند مسألت نمايم. والسلام عليكم و رحمةاللَّه

بيستم ماه رمضان 1411 برابر با هفدهم فروردين ماه 1370

على حسينى خامنه اى

رهبر معظم انقلاب اسلامى با اين انتخاب و با تأكيد بر مواضع و مشى اصولى حضرت امام قدس سره در برگزارى حج نشان دادند كه نظام جمهورى اسلامى همواره بر بنيان هاى انقلابى خويش پايدار است و راه امام ادامه خواهد يافت.

چندى بعد، در شرايطى كه زمان چندانى تا آغاز عزيمت زائران نمانده بود، حجّت الاسلام والمسلمين حاج سيداحمد خمينى رحمه الله بنا به دلايلى كه در نامه ايشان به محضر مقام معظم رهبرى آمده است، از پذيرش اين مسؤوليت پوزش خواستند.

متن نامه مزبور به شرح زير است:

باسمه تعالى

حضور محترم رهبر بزرگوار انقلاب حضرت آيت اللَّه خامنه اى- دامت بركاته-

با عرض سلام و تحيت

خداى را شكر مى كنم كه مورد لطف و محبت آن عزيز قرار گرفتم و من را به نمايندگى خود و خدمتگزارى حجاج بيت اللَّه الحرام منصوب فرموديد. پس از صدور حكم با كمال شوق كار را دنبال نمودم و پيشرفت هايى هم در بعضى زمينه ها حاصل شد.

ولى امروز در ملاقات با مادر بزرگوارم با مسأله اى مواجه شدم كه تنها فرد را رهبر عزيزم دانستم تا موضوع را با او در ميان بگذارم، چرا كه جناب عالى هميشه نسبت به خانواده امام قدس سره محبت داشته ايد.

والده مريضم به جدّ دستور فرمودند تا از اين سفر منصرف شده و در كنارشان باشم.

از آن حضرت درخواست مى نمايم در صورتى كه اجازه فرماييد خواست والده مكرّمه را بر مسؤوليت جديد مقدّم دارم و از اين سفر روحانى و خدمت مورد علاقه ام به

ص: 84

خاطر مادر رنجديده ام چشم بپوشم. البته خود را موظف مى دانم تا هميشه در خدمت انقلاب و اسلام و رهبرى معظّم باشم. خداوند به جناب عالى طول عمر با بركت مرحمت فرمايد. احمد خمينى

23/ 1/ 1370

بدنبال انصراف يادگار حضرت امام قدس سره، روز يازدهم شوال 1411 برابر با ششم ارديبهشت 1370 رهبر معظم انقلاب، طى حكمى حجّت الاسلام والمسلمين محمدى رى شهرى را به سمت نمايندگى ولى فقيه و سرپرست حجاج منصوب فرمودند:

متن حكم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

جناب حجّت الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمد محمدى رى شهرى- دام بقائه-

بر آشنايان معارف اسلامى پوشيده نيست كه فريضه ى حج بيت اللَّه از جمله ى تكاليف نادرى است كه در آن ابعاد متعدد و متنوع مربوط به زندگى فردى و سلوك جمعى، به شكلى باشكوه و داراى تأثير عميق در تن و جان و انديشه و نيز در منش و روش آدمى گنجانيده شده و درست گزاردن آن مى تواند او را به توفيقات بزرگى در همه ى عرصه هاى مادّى و معنوى نايل سازد.

در اين فريضه ى بزرگ، سير آفاق با سير انفس، ذكر و خشوع و انابه و استغفار با سعى و حركت و وقوف و برائت، اتحاد و رفق و تراحم مؤمنان با هشدار و بيزارى و پرهيز از كافران، «از سراب خود رو بر تافتن» با «در اقيانوس جمع فرو رفتن»، «درد خود را طبيب القلوب گفتن» با «طبيبانه از درد مسلمين جهان پرسيدن» و خلاصه، سياست با ديانت و دنيا با آخرت، همسنگ و همعنان گرديده اند. اين تنوع و پيچيدگى، همواره ايجاب كرده است كه به منظور هرچه بهتر و كاملتر برگزار شدن حج، همه ساله هدايت و زعامتى، خيل حاجيان بيت اللَّه را سرپرستى كند و به آنان در سيراب گشتن از اين سرچشمه ى فيض الهى يارى رساند.

ص: 85

اكنون كه حجاج ايرانى به فضل و توفيق الهى و تحت عنايت و به بركت دعاى حضرت ولى اللَّه الاعظم (روحى فداه) بار ديگر با رفع موانع، توفيق آن يافته است كه در اين ميعاد عام مسلمين شركت كرده، لواى حج ابراهيمى را برافرازد، جناب عالى را كه از چهره هاى سرافراز جمهورى اسلامى و داراى مواقف افتخار آميز در طول ساليان گذشته و همواره كارگزارى امين و شجاع و كارآمد براى انقلاب و پيشواى عظيم راحل آن بوده ايد، به سمت نماينده ى خود و سرپرست حجاج محترم ايران منصوب مى كنم.

انتظار مى رود كه حجاج محترم، با راهنمايى و ارشاد جناب عالى فرصت يابند به بركت مناسك و شعاير حج، دلهاى خود را در ذلال ذكر خدا تزكيه و تطهير كرده، در كنار آن، با مشاهده ى شكوه جماعت مسلمين كه از اقطار ميهن بزرگ اسلامى به طواف كعبه آمده اند، فكر و ذهن خود را به عظمت اسلام و مسلمين متوجه سازند و قدرتى را كه خداوند در يد واحده ى امت اسلامى به وديعه نهاده است، به چشم ببينند.

غفلت مسلمانان از اين نيروى لايزال، همواره موجب آن شده است كه دشمنان اسلام و غارتگران ثروتهاى مسلمين بتوانند حيله گرانه بر سرنوشت ملتهاى اسلامى تسلط يابند و در اين مقطع زمان، دست پليد اردوگاه كفر و استكبار و در رأس آن رژيم جبار و عنود آمريكا، در سرزمينهاى اسلامى با همين وسيله به هر تصرف دلخواه خود دست زده، در جان و مال مسلمين دست تطاول گشوده است.

در حج بايد تا سرحد توان و امكان، پيوند برادرى با مسلمين ديگر كشورها استحكام يابد و ضمن استفسار از مسايل و حوادث آنان، حقايق مسلّم سياسى كه امروز در فضاى جمهورى اسلامى بر اكثر يا همه ى مردم آشكار است، به آنان انتقال يابد و آيه ى كريمه ى ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... تحقق پذيرد.

مسلمين به اتحاد كلمه ترغيب و از كيد دشمنان بر حذر داشته شوند و تجارب ملت انقلابى و فداكار ما براى آنان تشريح گردد.

لازم است همه ى دستورهاى حضرت امام خمينى- قدس اللَّه نفس الزّكيّه- را به نمايندگانشان در احكام صادره ى سرپرستى در سالهاى گذشته در مدّ نظر داشته و دقيقاً آنها را به اجرا در آوريد؛ و بر مسؤولان حج؛ اعم از مديران دولتى و روحانيون محترم و رؤساى كاروان ها و همه ى حجاج محترم لازم است كه از راهنمايى ها و دستورات جناب

ص: 86

عالى پيروى كنند.

با دعا براى تعالى درجات روح مطهر امام عزيزمان و ارواح طيبه ى شهداى مظلوم حج و ديگر شهيدان راه حق، شما را به خدا مى سپارم و توفيق شما و ديگر حجاج محترم را از خداوند مسألت مى كنم. والسلام عليكم و رحمةاللَّه

يازدهم شوال 1411 برابر با ششم ارديبهشت ماه 1370

على حسينى خامنه اى

وظايفى را كه حضرت امام قدس سره- بر عهده نمايندگان خود در امور حج قرار داده ند عبارت است از:

1- پاك سازى فريضه حج از آثار طاغوت. و زدودن تمام آثار شركت و طاغوت از مقدمات اين سفر بزرگ. (1) 2- انجام هر چه باشكوه تر حج. (2) 3- بهره بردارى هرچه بيشتر از اين اجتماع عظيم دينى، و احياى اين سنت بزرگ الهى در خطابه ها و مراسم دينى. (3) 4- رسيدگى به كليه امور مربوط به اين فريضه الهى. (4) 5- رسيدگى به امور حجاج و زائران بيت اللَّه الحرام و رفع نيازمندى هاى حجاج. (5) 6- هرچه بيشتر اسلامى كردن كاروان ها و امور مربوط به اداره آنان. (6) 7- نظارت بر كليه امور مربوط به حج. (7) 8- گماردن اشخاص مسلمان و متعهد براى اداره كردن امور حجاج. (8) 9- ايجاد تفاهم و تحكيم برادرى ميان مسلمين، و دعوت مسلمين به وحدت كلمه. (9) و بررسى راه هاى تفاهم و اتحاد بين همه طوايف و مذاهب اسلامى. (10) 10- آشنا نمودن حجاج محترم بلاد به وظايف بزرگ خود در مقابله با چپاولگران بين المللى و تجاوزكاران. (11) 11- احياى ابعاد سياسى- اجتماعى حج. (12) 12- برنامه ريزى سازماندهى حجاج جهت اعلان برائت از مشركان. (13) 13- حفظ نظم و آرامش و هماهنگى كامل ميان كاروان ها و ايجاد وحدت رويه. (14)


1- حكم هاى مورخ 29/ 6/ 58 و 27/ 4/ 59
2- حكم مورخ 27/ 4/ 59
3- حكم هاى مورخ 20/ 3/ 60 و 14/ 5/ 61
4- حكم هاى مورخ 27/ 4/ 59
5- حكم هاى مورخ 20/ 3/ 60
6- حكم هاى مورخ 20/ 3/ 60
7- حكم هاى مورخ 27/ 4/ 59
8- حكم مورخ 27/ 4/ 59
9- حكم مورخ 29/ 6/ 58
10- حكم مورخ 14/ 50/ 60
11- حكم مورخ 28/ 4/ 64
12- حكم مورخ 27/ 4/ 59
13- همان.
14- همان.

ص: 87

14- ارائه راهنمايى هاى لازم به حجاج. (1) 15- آگاه نمودن حجاج نسبت به حساسيت شرايط زمانى و موقعيت خطير كنونى. (2)16- در ميان گذاشتن مسايل و مشكلات اساسى، سياسى و اجتماعى توسط دانشمندان و معمّمين با ديگر برادران مسلمان و تهيه طرح جهت رفع آنها. (3) 17- جلوگيرى از كارهايى كه موجب وهن تشيع مى شود. (4) 18- جلوگيرى از اعمال جاهلانه كه موجب تفرق صفوف مسلمين شود. (5) 19- مطلع نمودن حجاج از آنچه در لبنان عزيز و ايران مجاهد و افغانستان مظلوم از ستمكاران و جهان خواران مى گذرد. (6) 20- گرد آوردن حجاج محترم جهان دور هم، و تبادل آراء در مصالح اسلام و مشكلات مسلمين (7) و بررسى راه هاى رسيدن به آرمان مقدس اسلام. (8) 21- مقابله با تبليغات دروغين رسانه هاى گروهى. (9) 22- مقابله با تبليغات دروغين آخوندهاى دربارى كه با قلم و بيان عليه جمهورى اسلامى به پا خاسته اند. (10) 23- چاره انديشى در رابطه با امور سياسى مشترك بين همه طوايف. (11) 24- تشكيل مجالس قبل از عزيمت توسط روحانيان و آشنا ساختن حجاج با مسائل شرعى و وظايف آنها. (12)در احكام صادره توسط رهبر معظم انقلاب نير موارد ذيل ذكر گرديده است:

1- عمل به دستورهاى امام راحل قدس سره و فراهم آوردن امكان عمل به آنها. (13) 2- توصيه حجاج به وحدت كلمه و دفاع از اسلام و مبارزه با ائمه كفر و سردمداران ظلم و فساد جهانى و متجاوزين به حقوق كشورها و ملت هاى ضعيف و دست نشاندگان آنان. (14) 3- متذكر ساختن حجاج ايران به ذكر و خشوع و تضرع و تقويت علقه هاى معنوى و رابطه با حضرت بارى تعالى و تقدس. (15) 4- انتقال حقايق مسلم سياسى (كه در فضاى جمهورى اسلامى هست) به مسلمانان جهان. (16)


1- حكم مورخ 20/ 3/ 60
2- همان.
3- حكم مورخ 29/ 6/ 58
4- همان.
5- همان.
6- حكم مورخ 14/ 5/ 60
7- حكم مورخ 28/ 4/ 64
8- همان.
9- حكم مورخ 28/ 4/ 64
10- حكم مورخ 28/ 4/ 64
11- همان.
12- حكم مورخ 29/ 6/ 58
13- حكم مقام معظم رهبرى مورخ 17/ 1/ 70
14- همان.
15- همان.
16- حكم مقام معظم رهبرى مورخ 6/ 2/ 70

ص: 88

پى نوشتها:

ص: 89

ص: 90

حج گزارى ايرانيان در دوره قاجار (3)

(1210- 1344 ق.)

مقاله حاضر سوّمين بخش از «حج گزارى در دوره قاجار» است كه بخش اوّل و دوّم آن در شماره هاى 32 و 33 منتشر شد و به يارى خداوند بخش پايانى آن در شماره آينده از نظر شما گراميان خواهد گذشت:

برخورد ساكنان مكه و مدينه با ايرانيان

برخورد مردم مكه با ايرانيان

به رغم آن كه دو شهر مكه و مدينه در منطقه حجاز قرار دارد و به نظر مى رسد كه بايد به لحاظ مذهبى و فرهنگى وضعيت مشابهى داشته باشد، اما به دلايل تاريخى و قومى، تا اندازه اى تفاوت ميان اين دو شهر هست. اين تفاوت اولا به لحاظ سكونت اقليتى شيعه با نام نخاوله در مدينه طى چند قرن گذشته است، در حالى كه در مكه چنين وضعيتى وجود ندارد. و ديگر آن كه تعصب مذهبى در شهر مدينه بيشتر بوده و دليل آن نيز به لحاظ تاريخى، آن است كه افراد مذهبى كه به حجاز مهاجرت مى كرده اند، به طور عمده در مدينه مقيم شده و وضعيت مذهبى اين شهر را تحت تأثير قرار مى داده اند. آگاهيم كه سكونت دائم در مكه، به عكس مدينه، به هيچ روى مورد تشويق قرار نگرفته است. در اينجا، پس از اين مقدمه كلى، به برخورد

ص: 91

ساكنان اين دو شهر با حجاج ايرانى مى پردازيم. ابتدا از شهر مكه آغاز مى كنيم.

آنچه كه در باره برخورد مردم مكه- به عنوان مركز شريف نشين- با حجاج ايرانى گفته شده، نشان مى دهد كه گروه هاى مختلف از شريف و دستگاه ادارى او و والى مكه گرفته تا خواجگان حرم و همچنين مطوف ها و نيز توده هاى مردم، به تناسب نوع مناسباتشان با ايرانيان برخوردهاى متفاوتى داشته اند.

در ميان شرفاى مكه و خاندان آنان كه از سادات بودند، شيعيان امامى يافت مى شدند كه علاقه مند به ايرانيان بوده و به آنها احترام مى گذاشتند. اين علاقه، افزون بر علائق مذهبى مى توانست از نظر مالى نيز براى شريف مكه فوايدى داشته باشد؛ چرا كه علاوه بر پولى كه از حجاج گرفته مى شد، دولت ايران نيز از طريق سفارت خود در عثمانى توجه به شريف داشت.

به علاوه، شريف نماينده رسمى دولت عثمانى بود و هر نوع برخورد منفى او با ايرانيان، جنبه سياسى نيز پيدا مى كرد.

علاوه بر شريف، مطوف ها كه سروكار با ايرانيان داشتند، به طور عمده شيعه بوده و از اين جهت و نيز براى منافع مادى خود، مى كوشيدند تا با ايرانيان برخورد مناسبى داشته باشند تا مشتريان بيشترى را براى دوره هاى بعد جذب كنند.

در ميان عامه مردم نيز شيعيان اندكى يافت مى شدند كه آنان نيز به دليل حس مشترك مذهبى، روابطشان با ايرانيان مناسب بود. از اينها كه بگذريم، توده سنى اين شهر به رغم آن كه تعصب كمترى در مقايسه با مدينه دارد، اما به طور طبيعى تحت تأثير تبليغات ضد شيعه در اين شهر قرار داشته و از اين زاويه ممكن بود كه برخورد خوبى با ايرانيان نداشته باشد.

اين مسأله در باره خواجگان حرم كه ممكن بود سنيان متعصبى باشند، صدق مى كند. امام حرم نيز بسته به مقدار تعصب خود و پيروى از سنت هاى پيشين، نسبت به روافض يعنى شيعه ها اظهار برائت كرده در دعاهاى خود آنان را سب و لعن مى كرد.

بروجردى در سال 1261 در باره برخورد با شيعه در اين شهر چنين مى نويسد: و نماز جمعه خاصه حنفى و شافعى و پس از درود به صاحب مقام محمود و مدح صحابه و خلفا و باقى عشره مبشرَّه و حسنين و حمزه و عباس

ص: 92

عَمَّيْن نبى صلى الله عليه و آله به دعاى سلطان و شريف محمدبن عون مى كوشند. و در نفرين به گفتار: «الّلهم العن الكفرة و الرفضة» مى خروشند و در مكه معظمه فقط چشم از لعن و سبّ روافض نمى پوشند. و ديگر در مكه معظمه دو حمام است.

ديگر از اقوام شريف غالب سابق الذكر شريف سليمان نامى است، جوان كه با وجود بودن پدر متعصب، چندى است از مذهب خارج و از خلّص شيعيان است.» (1) بروجردى در حواشى همانجا، از تشيع شريف محمدبن عون صحبت كرده و از مجلسى ياد مى كند كه در حضور امير حاج عجم ايران برگزار شده و شريف محمد به نوعى تشيّع خود را نشان داده است. (2) حضور يك شاهزاده ايرانى در مكه، سبب مى شد تا از شدت برخورد با ايرانيان كاسته شده با احترام بيشترى با آنان برخورد شود. حسام السلطنه كه به عنوان يك شاهزاده مورد احترام وارد مكه شده بود، نوشته است كه «امسال- يعنى سال 1297- به ملاحظه رعايتى كه از من مى ديدند و سفارشاتى كه از من شنيدند، با حجاج به احترام حركت مى نمودند و اذيت نمى كردند.» (3) فراهانى در سال 1302 نوشته است كه مكه «قريب شصت نفر شيعه دارد كه اغلب همين مطوفين هستند كه با عجم محشور و از سادات حسينى مى باشند و اين شيعه ها چندان تقيه عجالة ندارند، واضح و آشكار اظهار تشيع مى نمايند و بعضى از همين شيعه ها در ايام عاشورا روضه خوانى مى كنند. از جمله سيد ابوالفضل كه يكى از مطوفين و داماد موسى بغدادى، كه موسى بغدادى نيز شيعه و از تجّار معتبر و اغلب معاملات شريف مكه با اوست.» (4) همو اشاره مى كند كه پس از اعمال حج كه از مكه عازم مدينه بوده اند، در «شب هشتم عاشورا محَرَّم، حجاج عجم جمع شده و بى تقيه روضه خوانى مفصلى كردند و اهالى رابغ هم اغلب جمع بودند.» (5) همين گروه در منازل بعدى نيز مراسم روضه خوانى برپا مى كردند. (6) نايب الصدر هم در سال 1305 از مطوفين ياد كرده كه «غالب شيعه هستند». (7)

فراهانى در سال 1302 از بهبود روابط مكيان با حجاج عجم سخن گفته مى نويسد: «سابقا در مكه، اهالى، حجاج عجم را كه شيعه بودند بسيار اذيت مى كردند و آنها هم كمال تقيّه را


1- بزم غريب، ص 772
2- بزم غريب، ص 772
3- حسام السلطنه، ص 117
4- فراهانى، ص 198
5- سفرنامه فراهانى، صص 216- 17
6- فراهانى، ص 217
7- نايب الصدر، ص 138

ص: 93

مى نمودند، و در اين اوان به واسطه ضعف دولت روم و قانون فرنگى مآبى كه درآنجا معمول شده و قوّت دولت عجم، اين رسم به كلى متروك و اذيتى نسبت به عجم نمى شود و اگر تقيّه هم نكنند كسى متعرض نخواهد شد و كمال احترام را از عجمها دارند.» (1) نايب الصدر در شرح تحقير ايرانيان در مكه در سال 1305 از اطفال مكى ياد مى كند كه دور يك ايرانى را گرفته او را به استهزاء گرفته بودند. (2) نجم الملك در سال 1306 با اشاره به تبعيضى كه در مكه ميان عرب و عجم گذاشته مى شود، و نقل حكايتى از كتك خوردن يك زائر ايرانى به خاطر همراه بردن گيوه هايش به داخل مسجد الحرام، مى نويسد: اين ايرادات همان- تنها- بر حجاج ايرانى است.

اعراب مختلف، نعلين زير بغل گذاشته وارد مسجد مى شوند و احدى متعرّض آنها نمى شود. خلاصه اين است كه به سبب مجهولى، همه ساله مردم ايران در زحمت و مشقت اند.» (3) امين الدوله در سال 1316 از خانه اى كه براى اقامت وى در نظر گرفته شده بوده و از منشى خاص شريف مكه بوده، خبر داده و مى نويسد كه در آنجا همه تمثال شاهنشاه شهيد ناصرالدين شاه دارد و صاحب منزل خواسته است خلوص خود را به ايرانيان اثبات كند.» (4) در گزارشى نيز كه از سال 1317 در دست است، در مكه شهرت داشته كه شريف بر مذهب تشيع بوده است. به نظر اين زائر، «شريف مكه نسبت به حاج عجم خيلى مهربان و توجه خاطر دارد، حتى آن كه اهل مكه نسبت تشيع به او مى دهند و امسال قبل از ورود حاج، اعلان احترام حاج ايرانى را عموما داده بود ... از طرف سلطنت قاهره عليه اسلامبول هم توصيه هاى رعايت حاج عجم داده مى شود.» (5) نيز گفته شده است كه در همان سال به محض ورود به مكه «در خانه شيخ على جمّال كه شيعه و از مطوفين محترم و همراهان عجم است، منزل گرفتيم.» (6) گفتنى است كه ايرانيان حتى در انتخاب قهوه خانه، در تلاش بودند تا جايى بروند كه صاحبش شيعه مذهب باشد. از جمله در مكه «قهوه خانه حاجى قنبر معروف [است] كه از شيعيان با همّت غيور است و در قهوه خانه اش ليله غدير تعزيه امام سجاد عليه السلام منعقد و آش بسيار مفصلى طبخ مى نمايد و به حاجيان هديه


1- فراهانى، ص 199
2- نايب الصدر، ص 147
3- نجم الملك، صص 182- 183
4- امين الدوله، ص 177
5- سفرنامه عتبات و مكه، ص 175
6- سفرنامه عتبات و مكه، ص 169

ص: 94

مى دهد». اين جلسه برگزار شده و از ديد اين گزارشگر «انعقاد چنين مجلسى در آن نقطه كه مركز متعصبين عامه است، خيلى شعار بزرگى است براى جعفريان- يعنى جعفرى مذهبان». (1) در چنين فضايى كه شيعه كم بود، گاه اتفاق استثنايى هم رخ مى داد. محمد ولى ميرزا در سال 1260 نوشته است كه هر روز در مسجد الحرام قرآن مى خواندم. يك روز قرآن را «به دست يك حضرموتى شيعه دادم كه نگاه بدارد تا من از طواف برگردم. بعد از برگشتن سيد قرآن را برد.» شگفتى محمد ولى ميرزا آن است كه روزهاى قبل «قرآن را به عربها و اهل مكه مى دادم» همه برگرداندند، اما اين بار قرآن از دست رفت! (2) در گزارشى از سال 1331 گفته شده است كه آغاوات هاى مكه رفتار بهترى در مقايسه با آغاوات هاى مدينه دارند:

«خواجه وات كه آغاواتشان گويند، مواظبت دارند، اخلاقشان خيلى بهتر از خواجه وات مدينه است، بلكه طرف نسبت نيست، به هيچ وجه تفاوتى فيما بين ايرانى و غيره نمى گذارند؛ خيلى نجابت آنان ما را مسرور كرد.» (3) همين نويسنده از تمسخر بچه هاى مكه نسبت به زائران شيعه سخن گفته، مى نويسد:

«در بازارها مى رفتيم. حضرات جوان ها هر كس را مى فهميدند شيعه است، اداش را در مى آوردند و صدا مى زدند حاجى على حاجى عمر!» (4) در برخى از منابع، اشاره به اقامت برخى از ايرانيان در جده شده است. از جمله آنها سيد مختار نامى بوده كه نايب الصدر با همراهانش پس از بازگشت از حج و سفر به مدينه، در جده به منزل او وارد شده اند. به نوشته او «سيد مختار از سادات دشتستانى و سالها است كه در حجاز متوقف است و همه اهالى آنجا او را به حُبّ حيدر كرار و دشمن داشتن دشمنان آل رسول مى شناسند ... و در اين دو ماه محرم هر شب روضه خوانى دارد.» (5) برخورد مردم مدينه با عجم

در باره برخورد عامه مردم مدينه، با زائران عجم، گزارشهاى مختلفى در دست است. گذشت كه به دليل منازعات طولانى شيعه و سنى از يك طرف، و جدال و نزاع صفويان و عثمانيان طى دو قرن و تبليغاتى كه از ناحيه عثمانى ها و سنيان متعصب بر ضد شيعه در اين شهر


1- سفرنامه ميرزاعلى اصفهانى، صص 225- 226
2- محمد ولى ميرزا، ص 246
3- ميرزا على اصفهانى، ص 224
4- جزائرى، ص 43
5- نايب الصدر، ص 276

ص: 95

صورت مى گرفته، مى بايست اصل را بر بدبينى ساكنان اين شهر نسبت به شيعه و طبعا ايرانيان گذاشت كه شيعه مذهب بودند. اين مسأله نه تنها نسبت به مدينه كه در تعصب مذهبى شهرت داشته بلكه براى ساكنان نواحى آن نيز صادق است.

در باره وكيل كشتى هايى كه در بندر ينبع لنگر انداخته بوده، گفته شده است كه «آدم ستم پيشه است و سنى متعصب و با جنس ايرانى دشمن است». (1) نيز اشاره كرديم كه مدينه به عنوان محل مهاجرت سنيان متعصب، در برخورد با شيعيان سخت گيرتر بوده است.

در باره اين شهر يك نكته ديگر را هم بايد افزود و آن اين كه نزاع ساكنان شهر با نخاوله شيعه مذهب كه در روستاهاى اطراف بودند، آنان را نسبت به ايرانيان نيز كه نوعى اتحاد مذهبى با نخاوله داشتند، بدبين مى كرد.

اما گزارش برخورد مردم اين شهر با ايرانيان در منابع موجود:

زائرى در سال 1261 نوشته است: با اين كه اهل مدينه، نسبت به اهل مكه، بسى مهربان و با سلوك اند، عجم در انظار ايشان مفلوك و معتبرين حجاج، بسى دنى و صُعْلوك.» (2) اين ناشى از تعصب جاهلى است كه از قديم الايام ميان عرب وجود داشته است. متقابلا برخى از عجم ها نيز با همين ديد تحقيرآميز به عربها نگاه مى كردند. امين الدوله مى نويسد: «شترها را نزديك چادرها خوابانيده اند، عربده عرب و شتر بهم آميخته، عفونت اين دو جانور به يكديگر پيشى مى گيرد.» (3) طبعا چون در مدينه قدرتى نداشتند، نمى توانستند برخورد تندى داشته باشند.

گزارش مفصلى كه از برخورد خشن عربها با عجم ها از سال 1306 نقل شده جالب توجه است. ميرزا عبدالغفار نجم الملك منجم باشى، گويا به هدف آگاه كردن دربار قاجارى، نوشته است:

آنچه خانه زاد در خاك حجاز ديد، اين است كه مردم عجم نمى دانم از چه بابت در انظار مردم آنجا مغضوب و حقير و خفيف اند، بلكه از سگ پست ترند و با وجود آن كه در اين سنوات، به حسن كفايت حاجى ميرزا حسن كارپرداز مقيم جده، خيلى رفاهيّت دست داده، باز خالى از خطر نبود، خاصه در مدينه طيبه كه خون و مال عجم را حلال و مباح مى دانند و به هر قسم بتوانند در صدمه حجاج كوتاهى نمى كنند. حتى سيد حسن


1- امين الدوله، ص 294
2- بزم غريب، ص 775
3- امين الدوله، ص 220

ص: 96

مطوّف كه از جانب معين الملك براى مطوّفى ايران مأمور است، كمال بدسلوكى را مى نمايد. سال هاست رسم چنين شده كه هر نفر حاجى مبلغ دو ريال فرنگ كه معادل دوازده هزار دينار باشد به او بدهند تا در ميان مزوّرين و خدّام قسمت كند. اين مردِ وحشى بى ادب، با جمعى از خواجه ها و عسكر، براى وصول اين تنخواه، در نيمه شبى بى خبر وارد اردوى حجاج بى صاحب مى شود و در وقتى كه مردم در چادرهاى خود خوابيده اند، بعضى تنها و بعضى با عيال، بدون اذن شبيخون زده مى ريزند بر سر آنها و با كمال خفّت آن وجه را وصول مى كنند. عجيب اين است كه اهل مدينه با اين كمال بى ادبى و وحشى گرى، مردم ايران را يك ذرّه وقرى نمى نهند و در نوع انسان محسوب نمى دارند ... و اهل ايران با آن كه اغلب به لباس منقّح بودند، روزها را اختيار نداشتند كه چندان در مسجد براى زيارت توقف كنند، و تنها جرأت نمى كردند به مسجد روند و شب ها را به كلّى ممنوع بودند از دخول مسجد. (1)

نجم الملك پس از اظهار اين كه خود مشاهده كرده است كه چه طور يك بچه عرب در مدينه، دو ايرانى را آزار مى كرده و آنها جرأت برخورد با او را نداشتند، مى نويسد: از امتيازات اعراب، كه در تمام خاك عربستان ديدم، اين است كه هر گاه منازعه اى رخ دهد فى ما بين يك نفر عرب و يك نفر عجم، آن عرب حق دارد كه هر نوع فحش و تهمتى بر آن عجم نسبت دهد، ولى عجم حق يك كلمه سؤال و جواب ندارد و الّا آن قدر اعراب بر سر او مى ريزند و مى كوبندش كه هلاك شود. (2) مخبرالسلطنه هم در سال 1321 اين نكته را به حق دريافته است كه «در مدينه تعصب بيشتر» از مكه است. (3) وى به خصوص اين تعصب را متوجه بخارائى هايى مى داند كه «هميشه جمعى مجاورند». زمانى كه مخبرالسلطنه وضو مى گرفته، تنى چند از آنان، با نگاه «غضب آلود» به او مى نگريسته اند. (4) افزونى تعصب مدنى ها، مسأله اى است كه تا به امروز نيز مى توان آن را مشاهده كرد.

سيف الدوله نيز اهل آن «ولايت» را «بسيار متكبر و سخت دل، بى رحم، بدسلوك و زبان دراز» وصف مى كند. (5)

در گزارشى كه به سال 1331 نوشته شده آمده است: سلوك حضرات مدنى ها با جماعت عجم و شيعه، فوق العاده


1- نجم الملك، ص 181
2- نجم الملك، ص 182
3- مخبرالسلطنه، ص 269
4- مخبرالسلطنه، ص 269
5- سيف الدوله، ص 143

ص: 97

مُقرّح قلب است. صاحبان غيرت و اربابان نفوذ و همّت را فريضه ذمّه است كه فكرى به حال اين شيعيان بيچاره بكنند. (1) وى اشاره مى كند كه «زوّار را به شتم و ضرب طرد مى نمايند و خود با كفش در داخل روضه مطهره تفرّج و تفرعن مى نمايند و استهزاى ايشان مى كنند ... به علاوه آن كه هر نفرى يك مجيدى و نيم به عنوان مزوّرى و مطوّفى مى گيرند به هر تزويرى باشد». (2) برخورد آغايان حرم مدينه با شيعه نيز در دوره هاى مختلف، به صورت هاى متفاوتى نقل شده است. حجاج ايرانى به دليل شيعه بودن و ايرانى بودن، در اقليت بودند و در برابر متعصبين مذهبى اين شهر نياز به حمايت داشتند.

در برابر آنچه گذشت، بروجردى در سال 1261 قمرى از خوش رفتارى آغايان مدينه سخن گفته مى نويسد:

آغايان خواجه مدينه طيبه، برخلاف مكه معظمه، مستغنى الطبع و بى آزارند. (3) نويسنده ديگرى كه سال 1317 حج گزارده، بر رعايت اصول مورد نظر آغايان در وقت حضور زائران در مسجد تأكيد كرده و مى نويسد:

با مردم ايرانى و حاج عجم هم بى جهت از طرف آنها بى احترامى و ايذا و اذيت نمى شود، مگر از جانب خودشان، سوء ادب و بى پروايى و دنائت و گدايى در ورود و خروج شود و الّا اگر از روى ادب و لباس پاكيزه و قانون تقيه وارد روضه منوّره شوند، و هنگام نماز جماعت جلوى نماز حضرات راه نروند و اقتدا كنند و مهر نماز موقوف دارند وبه آغايان خواجه و بعض مزوّرين كه مقابل ضريح مبارك نبوى و ضريح مقدس صديقه طاهره صلوات اللَّه عليها ايستاده اند، مختصر بذلى اگرچه يك قران دو قران باشد بشود، خيلى خيلى محترم خواهند بود. (4) البته اين موارد، براى كسانى است كه پولى در بساط داشته باشند و با افراد متعصب هم برخورد نكنند، و الا قاعده آن بود كه با عجم تندخويى مى كردند.

دختر فرهاد ميرزا با شرحى از اين كه عرب ها نجاست و پاكى حاليشان نيست و همانجا كه بول مى كنند «فورا وضو بجاى مى آورند» مى نويسد: «با اين پاهاى كثيف در حرم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله داخل مى شوند و عجم بيچاره را از حرم مى رانند.» (5) البته عجم ها نيز گاه بى تقصير


1- ميرزاعلى اصفهانى، ص 198
2- ميرزا على اصفهانى، ص 190
3- بزم غريب، ص 777
4- سفرنامه عتبات و مكه، ص 178
5- دختر فرهاد ميرزا، ص 297

ص: 98

نبودند. انجام كارى كه موجب بى حرمتى شيعيان نسبت به گروه مخالف مى شد، سبب خشم آنان مى گرديد. در سال 1260 شايع شد كه «بد مذهبى- يعنى يك شيعه- نجاست برده در سوراخى كه قبر خلفا معلوم بوده، انداخته اند، خواجه كه مى شنود، بناى چوب را مى گذارد، جمعى زدند و جمعى را پولشان را بردند. قدغن شد ورود عجم مشرّف نشود.» (1) طبيعى است كه در اين شرايط، برخورد با عجم ها سخت تر شده و آنچنان كه محمد ولى ميرزا نوشته، «در مدينه به هيچ وجه فرصت تفحص نشد، بسيار بد سلوك مى كنند با حاج عجم.» (2) در سال 1316 نيز گفته شد كه «در بقيع متعرض دو سه نفر حجاج ترك شده بودند كه در مقبره خليفه ثالث پليدى انداخته، بى احترامى كرده اند.» امين الدوله در اين باره، به حكومت اعتراض كرده و حكومت نيز «اشخاصى را كه نسبت به تُرك ها تَرك اولى كرده بودند، تأديب و تعذير» كرده است. (3) يكى از كهنه ترين بهانه ها، راه رفتن عجم هاى در بين صفوف نماز اهل سنت است كه تا به امروز نيز مطرح است. بهانه آغايان حرم آن بود كه «در مذاهب اربعه ممنوع است كسى از جلو مُصلِّى عبور كند و عجمان اين معنا را زشت نمى شمارند ... لهذا ايشان را از مسجد بيرون مى كنيم.» (4) البته برخورد با اعيان و شاهزادگان ايرانى، به گونه اى ديگر بود. هر سال شمارى از درباريان به حج مى رفتند و به مقدار موقعيتى كه داشتند، در آنجا از سوى شريف مكه و والى آن مورد احترام قرار مى گرفتند. طبعا حكومت مدينه يا مكه، با تأكيد دربار عثمانى، رعايت حال شاهزادگان را مى كرد. مثلا زمانى كه اتابك در سال 1321 از جده عازم مدينه بود و اعراب به كاروان حجاج حمله ور شدند، محافظين به خاطر اتابك دستور داشتند، هر حمله اى كه صورت گرفت، در مقابل از اعراب بكشند. در حالى كه در وقت هاى معمولى چنين اجازه اى را نداشتند. (5) در سال 1263 مهد عليا مادر ناصرالدين شاه همراه اعتمادالسلطنه و شمارى ديگر از درباريان به حج رفت. به همين دليل آنها با احترام مواجه بوده و براى نمونه وقتى به شام رسيدند:

«حضرات حاج عجم، در سر عسكرى «نامق پاشا، شهر شوال سنه 1263، وارد شام شدند و به خانه هاى شهر منزل


1- محمد ولى ميرزا، ص 239
2- محمد ولى ميرزا، ص 249
3- امين الدوله، ص 273
4- ميرزا على اصفهانى، ص 190
5- مخبرالسلطنه، صص 247- 248

ص: 99

گرفتند». در آنجا بود كه مهدعليا «يك شب پاشاها را مهمانى كرد، بسيار سنگين و خوب، به طور ايرانى». (1) زمانى نيز كه به مكه رسيدند، وجود مهدعليا سبب آسايش حجاج ايرانى بود؛ چنان كه همين اعتمادالسلطنه مى نويسد: با وجودى كه امسال، جماعت حاج بواسطه داشتن نوّاب مهد عليا- دامت شوكتها- در مكّه و مدينه و شام و غيره در نهايت آسوده بودند، مع ذلك مردم حرمين شريفين، در موقع اذيّت حتى المقدور مضايقه نداشتند. (2) همو مى نويسد: سركار آصف الدوله نور محمد خان، سردار وزير حضرت مهد عليا بود، و بر حاج سمت اميرى و سردارى داشت، از نگاه دارى حاج از تعديّات حمله داران، و ساير عمله كوتاهى نفرموده، با ملتزمين ركاب حضرت مهد عليا، قسمى رفتار كرد، كه از حركات و سكنات ايشان تمام مردم راضى و شاكر بودند. (3) زمانى كه فرهاد ميرزا در سال 1292 وارد مدينه شد، به او خبر دادند كه يك فوج سپاه براى استقبال آورده و «دو عراده توپ هم به استقبال آورده اند كه شليك بكنند». فرهاد ميرزا با اين كار مخالفت كرده گفت: «ابدا اذن نمى دهم كه توپ بيندازيد كه پيغمبر را از آمدن خود اعلام بكنم. اگر او را عالم ماكان و ما يكون مى دانم، البته دانسته است كه يكى از سگان آستان به زيارت اين مكان آمده است.» (4) حرمت فرهاد ميرزا سبب شد تا با درخواست وى براى باز بودن درِ حرم تا صبح، موافقت شود و در پناه او ساير زائران ايرانى نيز بهره مند شود. (5) در زمان سفر فرهاد ميرزا شيخ الحرم كه از طرف دولت عثمانى منصوب مى شد، على پاشا بود كه فرهاد ميرزا در باره او مى نويسد:

«آدم خوش نفسى است و با حجاج عجم خوش رفتار است.» (6) به نظر مى رسد كه برخى از ايرانى ها، براى آن كه با برخورد بد مواجه نشوند، لباس خود را تغيير داده خود را به صورت عربها و يا تركها درمى آوردند.

اعتمادالسلطنه كه در سال 1263 تغيير لباس داده بوده، وقتى يك ايرانى او را شناخته، به او گفته است: «تو عجم هستى، حالا عثمان لو شده اى.» (7) فرهاد ميرزا در سال 1292 مى نويسد: «در مدينه چنانچه به اهل حاج عجم غدغن كرده بودم كه تغيير كسوت و حالت لباس ندهند، امروز هم به همه اهل حاج همان تأكيد را كردم


1- اعتمادالسلطنه، ص 88
2- اعتمادالسلطنه، ص 120
3- اعتمادالسلطنه، ص 136
4- فرهاد ميرزا، ص 169
5- فرهاد ميرزا، ص 170
6- فرهاد ميرزا، ص 194
7- اعتمادالسلطنه، ص 11

ص: 100

كه بعد از اتمام مناسك، كلاه فيس به سر نگذارند و تغيير لباس ندهند.» (1) زمانى هم كه در مكه ديده بود همشيره زاده هاى امام جمعه اصفهان، عمامه سبز را برداشته عمامه سفيد گذاشته اند، به آنان اعتراض كرد. (2) شگفت آن كه روزنامه اختر كه در عثمانى به طبع مى رسيد، در همين سال نوشته است «در بهجة الفتاوى كه در اين زمان در پاى تخت دولت بزرگ اسلام- يعنى استانبول- چاپ شده است مى نويسد: هر كس كلاه عجم را بسرش بگذارد، نكاح زنش باطل خواهد شد و بايد تجديد نكاح كند.» (3) اين فتوا كه ممكن است در اصل مربوط به كلاه هاى اروپايى بوده، بر اساس روايت «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُ» صادر شده، اما به هر روى، نويسنده مقاله، در تحليل خود، مبنا را بر اين گذاشته است كه مقصود كلاه ايرانى بوده است. وى مى افزايد: «جاى تعجب است كه لفظ عجم را چه قدرها در نزد عوام مستكره كرده اند، به طورى كه هر كس كلاه عجمى يعنى كسوت ايرانيه را در بر دارد، در نظر مردم اين سامان از هر گروه و ملتى مستكره تر ديده مى شود.»

فراهانى كه در سال 1302 از اعتبار يافتن عجم در ميان مكيان سخن مى گويد، نسبت به كسانى كه تغيير لباس مى داده اند تا كمتر مورد اعتراض واقع شوند، معترض است. وى مى نويسد: اين بنده در مكه و مدينه و عرض راه، همه جا لباس عجمى مى پوشيدم و كلاه عجمى بر سر مى نهادم و ابدا تقيّه نمى كردم و هيچ كس يدا و لسانا متعرض من نشد، سهل است، نهايت احترام را منظور مى داشتند.» (4) نجم الملك در سال 1306 نوشته است كه «در خاك حجاز هر ملت به لباس خود آزادانه راه مى رود الّا اهل ايران كه يا بايد عرب شوند يا افندى. با وجود آن، همين قدر كه شناختند عجم است، مورد تمسخر و استهزاء است.» (5) كلاهِ ايرانىِ امين الدوله سبب شده است تا پيرمردى در مكه به او به عنوان يك ايرانى نزديك شده و يكى دو بيت از اشعار سعدى براى او بخواند. اين پيرمرد گفته است كه از اهالى كردستان است كه «با مجاورت چندين ساله درين مكان شريف- يعنى مكه- زبان فارسى» را به كلى فراموش نكرده است. (6) امين الدوله در جاى ديگرى مى نويسد: جز من كه به كلاه پوست ايرانى ساخته و تغييرى به لباس و صورت نداده ام، همه كس فينه و عمامه و كفيه و عقال گرفته اند. (7)


1- فرهاد ميرزا، صص 206- 207
2- فرهاد ميرزا، ص 229
3- اختر، ج 1، ص 757 تهران، كتابخانه ملى، 1378
4- فراهانى، ص 199
5- نجم الملك، ص 182
6- امين الدوله، ص 210
7- امين الدوله، ص 229

ص: 101

امين الدوله كه با فهم سياسى بالاى خود و موقعيتى كه به عنوان صدر اعظم داشته، مسائل مربوط به دولت عثمانى و حكومت مدينه و سادات و نخاوله را كاملا درك مى كرده، اطلاعات جالبى در اين باره به دست داده، خبر از تلاش هايى مى دهد كه براى بهبود مسائل زوار ايرانى در مدينه در جريان بوده و به دليل بى لياقتى مشيرالدوله، به جايى نرسيده است. وى از قول سيد حسن كه كار راهنمايى زائران ايرانى را در مدينه عهده دار بوده، نقل كرده است كه وى «شكايت و دلتنگى» خاصى از اولياى دولت ايران داشت و آن اين بود كه «اگر از طرف دولت، براى احترام و اعزاز يك مشت ايرانى كه همه ساله به اينجا مى آيند و سروكارشان با خدمه و خواجه هاى متعصّب شرير است، جزيى انفاق و انعامى مبذول بود، اين اشكالات و خفّت ها و خوارى ها را نداشتيم».

امين الدوله مى گويد: گفتم: مگر انعامى كه همه ساله از جانب دولت و به توسط سفارت ما، مقيم استانبول، داده مى شود، كفايت نمى كند؟ [سيد حسن] گفت: كدام انعام؟ گفتم: همان مبلغى كه مرحوم حاجى ميرزا حسين خان مشيرالدوله بعد از سفر حج خود و تأديبى كه به سيد مصطفى عموى تو كرد، از دولت مستدعى شد و تا پارسال برات آن صادر و وجه آن به توسط خود من به اين مشيرالدوله [حاجى محسن] داده مى شد و كاغذهاى او نزد من مضبوط است. با هزاران سوز و گداز براى تلطيف خاطر خدّام حرمين و وجوب ايصال اين وجه به وقت و به موقع كه گاهى من خود به قرض برات اسلامبول از طهران گرفته و فرستاده ام. [سيد حسن] قسم ياد كرد كه بعد از زمان مرحوم حاج ميرزا حسين خان مشيرالدوله، دينارى از اين انعام دولتى نرسيده است. حيرت كردم كه جناب مشيرالدوله با خدا و رسول هم خيانت كرده، اين جزئى پول را كه براى احترام و آسايش حجاج و زوّار ايرانى در حرمين شريفين مقرر است، به مصارف غيرمشروعه خود رسانيده است. (1) وى با اشاره به اقدامات بدعت آميز سفير ايران در استانبول مى نويسد: «هيچ قوم در يثرب و حجاز مثل ايرانى ذليل و اسير نيست و سبب اين كه مأمورين ايران آنها را به ثمن بخس به عثمانى ها فروخته اند.» (2) ميرزا داود كه در سال 1322 به


1- امين الدوله، صص 254- 255
2- امين الدوله، ص 279

ص: 102

مدينه آمده مى نويسد كه امين الحرم يا رئيس المطوفين براى وى هدايايى فرستاده از وى خواسته است كه رضايت نامه اى جهت او براى سفير كبير- ايران در استانبول- بنويسد. وى مى گويد كه آنان از هر زائر ايرانى دو ريال مى گيرند كه البته از روى احترام از وى نگرفته اند. (1) ايرانيان و شيعيان نخاوله

يكى از حساسيت هاى حجاج ايرانى در سفر حج، برقرارى ارتباط با شيعيان آن نواحى بود. ايرانى ها به هر نقطه اى كه مى رسيدند، به دنبال يافتن محلات شيعه نشين بوده و در طول سفر و به ويژه شهر مدينه به اين مسأله توجه داشتند. براى نمونه، زائرانى كه از ايران به سوى شام رفته و از آنجا قصد مدينه مى كردند، در محله خراب شام سكونت مى گزيدند. اين محله، محله اى شيعه نشين بود كه از زمان صفوى به اين سو، محل اقامت زائران ايرانى بود. از جمله زائرى در سال 1331 نوشته است كه در دمشق «در خانه جناب حاجى محمد مهدى حلباوى، در محله معروف به خراب كه خيلى آباد است، نزول كرديم». (2) يك زائر شيعه هشيار، به طور معمول، در هر منزل به اين امر توجه داشت كه طرفش بر چه مذهبى است؛ شيعه است يا سنى. زمانى كه امين الدوله در نزديكى مدينه وارد سربازخانه شد، از «مصلّى و اوراقى كه در منزل رئيس كل عساكر» آنجا بود، حدس زد كه وى «بايد شيعى مذهب باشد». (3) زائرانى نيز كه از طريق بصره مى رفتند، در قصبچه كوچكى معروف به مقام على كه «اهل آنجا غالب شيعه مى باشند» منزل مى كردند. (4) در اين زمينه مهم ترين نكته آن بود كه در مدينه، شيعيان نخاوله (5)

سكونت داشتند و از اين جهت، ايرانيان، مشتاق بودند تا با آنان در ارتباط بوده و رفت و شد داشته باشند. از اين رهگذر آگاهى هاى جالبى از اين طايفه در سفرنامه هاى ايرانيان ديده مى شود. نجم الملك كه به سال 1306 به حج مشرف شده، در باره نخاوله و موقعيت بسيار ضعيف آنان در ميان ديگر ساكنان مدينه، از سر دلسوزى، آگاهى هاى جالبى به دست داده است: «اهل مدينه، مردان شان، غالب كوسج اند و سفيد پوست؛ ولى بد زبان و خشن و بسيار تنگ معيشت.


1- ميرزا داود، صص 157- 158
2- ميرزا على اصفهانى، ص 181
3- امين الدوله، ص 279
4- نجم الملك، ص 170
5- در باره نخاوله مفصل ترين مقاله با اين مشخصات چاپ شده گرچه از اطلاعات بسيارى از سفرنامه هاى فارسى را كه در اينجا مورد استفاده قرار گرفته، استفاده نكرده است:. WERNER ENDE. THE NAKHAWILA, A SHIITE COMMUNITY IN MEDINA PAST AND PRESENT, die Welt des Islama 37, 3. Brill, Leiden, 1997 .. ترجمه دو قسمت از اين مقاله در فصلنامه «ميقات حج»، ش 25، 31 چاپ شده است.

ص: 103

خاصه طايفه نخاوله كه منسوب اند به حضرت سجاد عليه السلام. جمعى شيعه خاص اند، و عجب اين است كه اهل مدينه ايشان را كلاب مدينه ناميده اند. اين طايفه در خارج شهر قديم، خانه هاى بسيار پست خرابه دارند، و به كمال سختى زندگانى مى كنند و اهل مدينه آنها را به حرم مطهّر و به مسجد النبى راه نمى دهند و گاه گاه اتفاق نموده مى ريزند و خانه هاى ايشان را مى زنند و مى كشند و غارت مى كنند!» همين زائر مى افزايد:

«اعتقاد اين بنده آن است كه اگر احدى، يك فلوس در مشرق زمين نذر داشته باشد، با وجود آنها و در صورت امكانِ رسانيدن به آن ها توسط حجاج، حرام است كه به ديگرى بدهد. زندگانى نه آن قدر بر آن بيچارگان تلخ و صعب است كه بتوان شرح داد.» (1) دليل علاقه ايرانيان براى اقامت ميان نخاوله، جداى از آرامش خاطر آنان، داد و ستد متقابلى بود كه به لحاظ مادى و معنوى ميان آنان برقرار مى شد. سكونت يك شيعه در ميان نخاوله، سبب مى شد تا او در انجام فرائض مذهبى خود از بند تقيّه آزاد باشد. چنان كه امين الدوله در وقت اقامت در منزل نخاوله مى گويد كه «نماز ظهر و عصر بى تقيه ادا شد.» (2) به علاوه، اين سكونت سبب مى شد تا زائران شيعه، پولى را كه بابت اجاره بها مى پردازند، به يك شيعه بدهند.

فراهانى در سال 1302 در باره نخاوله نوشته است كه آنان بيشتر در قراى خارج از ديوار مدينه زندگى كرده و «اغلب فقيرند و زراعت و آبيارى اراضى و باغات دور شهر را مى كنند». وى به دنبال آن مى نويسد: «حجاج شيعه، اغلب در خانه هاى نخاوله منزل مى نمايند.».

وى جمعيت مدينه را هشتاد هزار نفر دانسته كه از اين مقدار، ده هزار نفر آن شيعه مذهب هستند. به نوشته وى «قريب چهار هزار شيعه در شهر و شش هزار در قراى اطراف شهر هستند.» (3) همو مى نويسد كه امسال «حجاج در مدينه و همه شب در حوش نخاوله ها جمع شده و مشغول روضه خوانى و تعزيه دارى حضرت سيد الشهداء بودند و گاهى سنى ها هم به روضه مى آمدند و مخصوصا بعد از فراغت از روضه، دعاى دوام دولت شاهنشاه ايران را به اسمه مى نمودند.» (4) حسام السلطنه كه در سال 1297 به عنوان يك شاهزاده با احترام و با استقبال رسمى و سفارش سلطان عثمانى


1- نجم الملك، ص 180
2- امين الدوله، ص 266
3- فراهانى، ص 220
4- فراهانى، ص 237

ص: 104

به مكه و مدينه آمده بود، مى نويسد كه در مدينه «سادات حسينيه و موسويه و نخاوله آمدند. چون اين دو طايفه شيعه هستند و در مدينه مسكن دارند و لازم الرعاية مى باشند، سيصد تومان بالمناصفه به آنها نياز شد كه صرف معاش خود نمايند.» (1) نايب الصدر نيز كه در سال 1305 به حج مشرف شده است، پس از ورود به مدينه مى نويسد: در محله نخاوله منزل گرفته شد. (2) زائرى كه در سال 1317 همراه با يك كاروان قريب سيصدنفرى، پس از انجام اعمال حج، روانه مدينه شده شرح داده است كه «به واسطه اتّحاد مذهبى تمام قافله، به محله حضرات نخاوله كه از شيعيان خالص و اغلب سادات و مساكين اند، وارد شدند». (3) ميرزا داود هم كه در محرم سال 1323 وارد مدينه شده مى نويسد كه «در محله نخاوله كه طايفه شيعى و مردمان فقير خوبى داشتند، منزل حاجى محمد حسين نامى كه مشتمل بود بر پنج اطاق و باغچه كوچكى و سه حوض آب هم داشت، به پنج ليره براى ما منزل گرفته بودند.» (4) همو مى نويسد كه در شب عاشورا «رفتم به محله نخاوله، روضه آنها تمام شده بود، ولى سى چهل نفرى جمعيت هنوز بودند، دوباره خواهش كردم يك نفر رفت روضه خوانى شيخ جابر نام آورد، جوانكى بود، روضه خوبى هم خواند، دوباره اقامه مجلس تعزيه كرديم دو سه تومان به روضه خوان و قهوه چى دادم». (5) و باز مى نويسد: چند تومانى نذر نخاوله داشتم دادم، كم كم فقراى نخاوله مطلع شدند و ازدحام كردند، به هر قسم بود، آنها را كمى زيادى داديم، حقيقتاً چيز دادن به آنها خيلى ثواب دارد». (6) شيعيان براى شركت در نماز جماعت به محله نخاوله رفته و گاه مى شد كه روحانى ايرانى در آنجا منبر مى رفت. ميرزاعلى اصفهانى در سال 1331 مى نويسد «شب را در حسينيه نخاوله نماز جماعت منعقد و جمعيت كثير شد و چون اساس روضه منعقد و مناسب بود، خودم منبر رفتم ... همه شب نماز جماعت مفصل و منبر منعقد» است. (7) كمك مالى به نخاوله نيز رسمى كهن بوده است. اين كمك در قالب پرداخت حقوق مالى- خمس- به شيعيان نخاوله انجام مى شده است: «مبلغى هم بابت حقوق آوردند. لهذا به جماعت


1- حسام السلطنه، ص 153
2- سفرنايب نايب الصدر، ص 212
3- عتبات و مكه، ص 177
4- ميرزا داود، ص 155
5- ميرزا داود، ص 157
6- ميرزا داود، ص 158
7- ميرزا على اصفهانى، صص 190، 191

ص: 105

نخاوله و فقراى شيعه آنجا بناى تقسيم شد. صورت آوردند، رجالا و نساء، وجوه به حضرات تقسيم شد.» (1) در برابر، نخاوله واعراب شيعه، گاه در مواقع حساس به حمايت از شيعيان ايرانى برمى خواستند. زمانى كه يك كاروان اسير اعراب بدوى شده و پس از تحمل صدمات فراوان به مدنيه برگشت،- در اين كاروان آقا سيدمحمد فرزند مرحوم حاج آيةاللَّه سيدمحمد كاظم يزدى مرجع شيعيان نيز حضور داشت- «از طرف شيعيان و دوستان عوالى، مكرر در مكرر رسولان و قاصدان آمدند كه ما جماعتى از شيوخ عوالى خود را حاضر خدمت ساخته كه شما را با همراهانتان در مدت هفت روز برسانيم به مكه.» (2) ايرانى ها حتى مى كوشيدند تا در اجاره كردن الاغ نيز اين ملاحظات را داشته باشند. كازرونى مى نويسد كه شتر را از طايفه فُرْعى كه «غالب آنها شيعه هستند» كرايه كرده بوديم. (3) مقصود از اين ناحيه، منطقه فرع است كه ده قريه داشته و «چهار قريه آن شيعه و از سادات عالى درجات» بوده اند. حسام السلطنه در سال 1297 از يكى از روستاهاى شيعه اين منطقه يادكرده و مى نويسد: «شيخ فرعى كه از شاگردان مرحوم شيخ- انصارى- است در اين آبادى توقف دارد، مروّج مذهب اماميه است و جمعى را شيعه كرده و هر ساله به مكه معظّمه مى رود و مقام اجتهاد دارد.» (4) فراهانى نيز در باره منطقه فرع نوشته است: «اهالى فرع اغلب شيعه اثناعشرى هستند». (5) نيز در گزارشى كه از سال 1315 در دست است، آمده است كه همراه كاروان ايرانى ها، آيةاللَّه سيد عبدالحسين لارى بوده كه وقتى به منطقه فُرع و روستاهاى شيعه آن رسيده، «اهل آن قريه مى آمدند و مسائلى كه داشتند سؤال مى كردند.» (6) همين زائر، وقتى به مدينه رسيده است «در باغ نخلى كه دو بركه آب در آن بود، قريب به خانه نخاوله ها، منزل» گرفته است. (7) فراهانى مى نويسد كه شمارى از مردمان قراى اطراف وادى فاطمه نيز كه در نزديكى مكه قرار دارد، شيعه اثناعشرى و زيدى هستند. (8) به طور معمول، حاجيانى كه ابتدا اعمال حج را به جاى آورده و سپس به مدينه مى رفتند، ممكن بود كه ايام سوگوارى محرم را در مدينه باشند. در اينجا بود كه رسم شيعيان با رسم سنيان متعارض مى شد؛ چرا كه در ايام عاشورا،


1- ميرزا على اصفهانى، ص 191
2- ميرزاعلى اصفهانى، ص 197
3- كازرونى، ص 370
4- حسام السلطنه، ص 136
5- فراهانى، ص 217
6- كازرونى، ص 373
7- كازرونى، ص 375
8- فراهانى، ص 214

ص: 106

سنيان به جشن و سرور مى پرداختند و عاشورا را عيد مى گيرند در حالى كه شيعيان مشغول روضه خوانى و نوحه سرايى مى شدند. حضور شيعيان در ميان سنيان، در اين ايام، سبب گرفتارى و نگرانى بود. دختر فرهاد ميرزا با اشاره به اين كه در كشتى مراسم سوگوارى بوده و اهل كشتى كه همه فرنگى وخارج از مذهب اند، چيزى نمى گويند، از اعراب ياد مى كند كه در «مدينه طيبه، در شب قتل- شب عاشورا- در همه خانه ها آواز دف و دايره و هلهله بلند بود، كسى از ترس جرأت نكرد كه اسم امام حسين عليه السلام را به ميان آورد.» (1)

در مكه، شريف عبداللَّه اين مسائل را ممنوع كرده بود. فرهاد ميرزا در سال 1292 مى نويسد: از محاسن شريف آن است كه سابقا در روز عاشورا اهل مكه معظمه عيش و عشرت داشته ساز و طنبور مى زده اند كه كشتى نوح امروز در جودى قرار گرفته و اين شريف موقوف كرده كه براى كشتى نوح بايد صبح عيش و عشرت كرده و نبايد براى پسر فاطمه كه امروز شهيد شده، محزون وملول شد ... اين رسم قديم را موقوف كرده است كه در ايام امارت معزّى اليه ديگر در مكه در روز عاشورا اين عمل شنيع را مرتكب نمى شوند.» (2) فراهانى در سال 1302 با اشاره به اين كه «سابقا اهالى مكه به اسم اين كه روز عاشورا كشتى نوح به كوه جودى قرار گرفته» در «روز عاشورا شادى ها مى كردند و اسباب لهو و لعب فراهم مى آوردند» مى نويسد: «بعد از شريف عبدالمطلب چون شريف عبداللَّه و شريف عون كه شريف حاليه است به تشيع بى ميل نبودند، اين قاعده را منسوخ كردند و به احترام قتل سيد الشهداء عليه السلام موقوف نمودند». (3) امين الدوله نيز در سال 1316 خبر از آن داده است كه «حضرت شريف به اقتضاى نسب و اصل كريم، مذاق تشيع دارند.» (4) نايب الصدر نيز كه عاشوراى سال 1306 را در مدينه بوده، خبر از برگزارى مراسم سوگوارى در محله نخاوله داده كه عرب و عجم در آن شركت كردند و حتى مداحى، اشعارى از ناصرالدين شاه را در عزاى امام حسين خوانده و «بعد از ختام، متفق الكلام دعاى شاه اسلام پناه را گفتند.» (5) به گزارش همو، شب هاى بعد نيز مراسم سوگوارى برقرار بوده كه نخاوله نيز در آن شركت مى كردند. وى


1- دختر فرهاد ميرزا، ص 305
2- فرهاد ميرزا، ص 208
3- فراهانى، ص 198 و بنگريد، ص 200
4- امين الدوله، ص 193
5- نايب الصدر، ص 233

ص: 107

درباره نخاوله و روابط آنان با ايرانيان مى نويسد: «جمعيت نخاوله كه همگى بيرون مدينه در حصار جديد منزل دارند، دو هزار نفر مى شوند و تمامْ محب آل ابى طالب و شيعيان اسداللَّه الغالب مى باشند، با زوّار ايرانى كمال الفت را دارند، غالب فقير مى باشند». وى سپس توصيه مى كند كه از ايرانيان «هر گاه به قدر مقدور، هر كس مشرف بشود، اعانت نمايد، بسيار به موقع است». (1) امين الدوله از طرحى سخن گفته كه قرار بوده است تا از طريق مشيرالدوله سفير ايران در عثمانى، برخى از شيوخ نخاوله را نيز در كار اداره بقعه ائمه اطهار عليه السلام شريك با سادات برزنجى كه فرمان سلطانى براى اداره اين بقعه داشتند، شريك كنند؛ اما كوتاهى و تسامح حاجى محسن خان مشيرالدوله، سبب شده است تا شيخ جزاء از رؤساى نخاوله كه به تهران آمده بوده، دست خالى بازگردد. (2) اين شيخ جزا در سفر امين الدوله به مدينه، در كنار وى بوده است. (3) امين الدوله كه در عقيده تشيع خود سخت جدى است، اظهار مى دارد كه در مدينه «قدرى هم از آشنايان نخاوله و سادات و شرفا كه در ميان مردم مدينه با اين همه تعصب، حفظ مذهب تشيع كرده اند، پذيرايى كردم. معرف همه و مترجم بنده، شيخ جزا است و خلاصه مطلب را به من مى گويد كه براى آقايان فكر پول بكنيد.» (4) روزى كه امين الدوله به قبا مى رفت، سر راه به منزل يكى از نخاوله وارد شده در آنجا جوانى از نخاوله نيز بر او وارد گرديد و «بى مقدمه سرود آغاز كرد و ابياتى در مرثيه حضرت ابى عبداللَّه- ارواحنا فداه- به آهنگى سوزناك خواند».

امين الدوله مى نويسد: «من كه در عزا، سوز دلم بيش از اشك چشم است، بى اختيار سيل از دو ديده روان كردم و همگى چندان گريستيم كه به تلافى بى فرصتى ايام عاشورا، عزادارى به وجه اكمل شد». (5) امين الدوله مى افزايد با آن كه توسط «حاجى تقى صراف تبريزى سى ليره» به نخاوله داده بوده، باز «تقاضاى رعايتى شد». به همين جهت «مجددا وجهى به رعايت ايشان تخصيص شد». وى مى افزايد: «البته اهل توقع بسيارند و كيسه ما كفايت نمى كند.» (6) گفتنى است كه به احتمال از قرن سيزدهم هجرى به بعد، در تزئينات


1- نايب الصدر، ص 235. وى شرحى هم از وجه تسميه نخاوله ارائه داده است.
2- امين الدوله، ص 254
3- امين الدوله، ص 257
4- امين الدوله، ص 259
5- امين الدوله، ص 265
6- امين الدوله، ص 271

ص: 108

مسجد النبى عليه السلام در كنار نام خلفا، عشره مبشره و ائمه مذاهب اربعه، نام دوازده امام نيز افزوده شده كه تا به امروز نيز وجود دارد و تنها نشان تشيع امامى در يكى از مهم ترين مساجد دنياى اسلام است. شيعيان زائر در مدينه طبعا از ديدن اين اسامى در مسجد النبى خشنود بوده اند. گزارش اين اسامى در سفرنامه هاى دوره قاجارى آمده است. (1) زيارت اماكن

جداى از اعمال حج، و نيز زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله مراكز و اماكن ديگرى در مكه ومدينه وجود دارد كه عامه مسلمانان به زيارت آنها مى روند. در اين ميان، شيعيان نسبت به برخى از اين اماكن توجه بيشترى از خود نشان داده و حتى در مواردى، تنها شيعيان بودند كه به زيارت برخى از اين اماكن مى رفتند.

فهرستى از اين اماكن را كه در روزگار قاجار در حرمين شريفين مورد توجه حجاج و زائران بوده، مى توان در سفرنامه ها به دست آورد. البته روشن است كه براى يك حاج، شيعه يا سنى، هيچ كجا بهتر از مسجد الحرام و مسجد النبى صلى الله عليه و آله نبود. محمد ولى ميرزا در سال 1260 نوشته است كه طى پانزده روز اقامت در مكه «تمامى نمازها در مسجد الحرام كردم، يك صد و ده طواف كردم و يك ختم كلام اللَّه كردم». (2) اين رويه اى بود كه بسيارى از حجاج داشتند.

در اين ميان، پس از مسجد الحرام و مسجد النبى صلى الله عليه و آله، بقيع در ميان مراكز زيارتى رتبه اول را براى عموم مسلمانان به ويژه شيعيان داشته و زائران هر روز، آن هم دو يا سه بار، به زيارت آن محل مشرف مى شده اند. در بسيارى از سفرنامه ها، از بقعه هاى موجود در بقيع نيز كه در آستانه انحلال دوره قاجار و تسلط دولت وهابى بر عربستان از ميان رفت، خبر داده شده است. بقعه اى براى چهار امام، بقعه اى براى ابراهيم پسر پيغمبر و چندين بقعه ديگر به همراه بيت الاحزان يا مسجد فاطمه زهرا (س) از اماكنى است كه مورد زيارت شيعيان قرار مى گرفته است. (3) برخى از زائران زيارت را در بقعه ائمه خوانده، نماز آن را در مسجد بيت الاحزان بجا مى آورده اند. (4) گفتنى است كه ايرانى ها به ويژه اشراف و بزرگان هميشه در انديشه بهبود بخشيدن اوضاع ساختمانى بقعه ائمه بوده و براى آن هزينه مى كرده اند. زمانى


1- حسام السلطنه، صص 147- 148؛ فرهادميرزا، ص 181؛ بنگريد: فصلنامه «ميقات حج»، ش 19، ص 179؛ فراهانى، ص 226؛ نايب الصدر، صص 220- 221؛ نجم الملك، ص 179؛ ميرزا داود، ص 165
2- محمد ولى ميرزا، ص 247
3- بنگريد: محمد ولى ميرزا، ص 261
4- امين الدوله، ص 266

ص: 109

كه يك زائر اصفهانى در اواخر دوره صفوى به زيارت بقعه امامان شتافت، و سادگى آن را ديد، از شاه ايران خواست تا براى آبادى آن چاره اى انديشيده و كمك كند.

ميان يك ضريحى چهار مولاى گرفته هر يكى در گوشه اى جاى

زمينى كو بُدى بالاتر از عرش به كهنه بوريايى گشته بد فرش

مكانى را كه بد توأم به جنّت ندادندش از قنديل زينت

نسيما سوى اصفاهان گذر كن در آن سلطان ايران را خبر كن

بگو كى شاه عادل در كجايى از اين جنّت سرا غافل چرايى

بيا بنگر بر اولاد پيمبر بدان رخشنده كوكب هاى انور

كه مسكن كرده اند در يك سرايى ضريح از چوب و فرش از بوريايى

روان كن اى غلام آل حيدر فروش لايق آن چار سرور

ز بهر زينت آن خلد رضوان قناديل طلا چون مهر رخشان (1)

خبر جالبى كه مخبرالسلطنه در سال 1321 آورده اين است كه امين السلطنه، داماد امين السلطان، ضريحى از فولاد در اطراف قبور ائمه بقيع نصب كرده بوده است. (2) اين ضريح بايد همان ضريحى باشد كه بعدها با پيشنهاد شهردار مدينه يعنى سيد مصطفى عطار، در روى ديوار مقبره حمزه در احد نصب گرديد. (3) در پشت ديوار قبور ائمه بقيع، قبر شيخ احمد احسايى بوده كه برخى از زائران ايرانى آنجا را نيز زيارت مى كرده اند. (4) ملاابراهيم كازرونى و نايب الصدر شيرازى شعرى را كه روى سنگ قبر احسايى بوده، آورده اند. (5) فراهانى متن سنگ قبر احسائى و شعر را آورده كه سال فوت احسايى در آن 1243 حك شده بوده است. وى ادامه مى دهد كه سنى ها آن را مقبره شيخ الروافض مى دانند. وى كرامتى نيز در باره شيخ نقل كرده كه مربوط به دزدانى است كه مى خواسته اند سنگ قبر شيخ را از جا كنده و ببرند. همو افزوده كه قبر شيخ الاسلام شيراز نيز كه در سال 1286 درگذشته، كنار قبر احسايى است. (6)

نايب الصدر به تفصيل از بقعه هاى موجود در بقيع سخن گفته و كتيبه هاى تركى كه در بالاى هر بقعه بوده، عينا نقل كرده است. (7) برخى از زائران در مدينه، به زيارت قبر پدر پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز


1- سفرنامه منظوم حج، ص 72
2- مخبرالسلطنه، ص 270
3- مدينه شناسى، ج 2، ص 262
4- فرهاد ميرزا، ص 172؛ دختر فرهاد ميرزا، ص 288.
5- كازرونى، ص 378؛ نايب الصدر، صص 228- 229
6- فراهانى، ص 230- 231
7- نايب الصدر، ص 229- 231

ص: 110

مى شتافتند. (1) قبر عبداللَّه در محلى كه به دارالنابغه شهرت داشته بوده و در حال حاضر در مسجد النبى صلى الله عليه و آله واقع شده است.

در زيارت احد و قبر حضرت حمزه كه در فاصله پنج شش كيلومترى مسجد النبى صلى الله عليه و آله قرار دارد، مورد توجه زائران ايرانى قرار داشته، (2) و حسام السلطنه شرحى از چگونگى بقعه حمزه و شهداى احد را ارائه داده است. (3) نايب الصدر نيز در سال 1306 به زيارت قبر حمزه شتافته واشعارى كه بر الواحى در آنجا بوده، نقل كرده است. (4) اطلاعات ميرزا داود از مزار حمزه قابل توجه است، مخصوصا كه مى نويسد آنجا از «فرش هاى بخارايى و ايرانى مفروش بود». (5)

حسام السلطنه شرحى هم از اماكن متبركه قبا به دست داده كه جالب توجه است. (6) نايب الصدر نيز افزون بر شرحى كه از مسجد قبا و بقعه هاى اطراف داده، كتيبه هاى تركى آنجا را نيز ضبط كرده است. (7) با اين حال، در سفرنامه هاى موجود كمتر اشارتى به زيارت اماكن مختلفى كه در مدينه و اطراف آن بوده، مانند مساجد فتح، مسجد غمامه، و حتى مسجد قبا و جز آن شده است. البته اين اماكن از نگاه تيزبين كسانى كه معرفت تاريخى داشتند، پنهان نبوده است. ميرزا محمد مهندس كه طى سفرى در سال 1292- به همراه فرهاد ميرزا- جغرافياى مدينه را نگاشته، از اين قبيل اماكن در مدينه و اطراف آن ياد كرده است. (8) در مكه، زيارت قبرستان حَجون يا مَعْلاة كه ايرانى ها آن را قبرستان ابوطالب مى نامند و محل دفن حضرت خديجه، عبدمناف، عبدالمطلب و ابوطالب بوده و هر كدام بقعه هاى مخصوصى داشته اند، جزو زياراتى است كه شيعيان به آن علاقه زيادى داشته اند. نايب الصدر در سال 1305 آنجا را زيارت كرده و گزارش بقعه هاى موجود در آن را داده است. وى اشاره به روضه خوانى شيعيان در آنجا كرده و نام ذاكرين را هم آورده است. (9) در بقعه حضرت ابوطالب لوحى آويزان بوده كه متن نوشته آن را كه از سال 1299 بوده، نايب الصدر نقل كرده است. (10) كازرونى نيز به تفصيل از وضعيت قبرستان ابوطالب و بقعه هاى موجود در آن سخن گفته و اشاره به زيارت مكرر خود از آنجا كرده است. (11) حسام


1- امين الدوله، ص 250؛ ميرزا داود، ص 165
2- فرهاد ميرزا، ص 175؛ دختر فرهاد ميرزا، ص 287؛ امين الدوله، ص 258
3- حسام السلطنه، ص 154
4- نايب الصدر، ص 240
5- ميرزا داود، ص 160
6- حسام السلطنه، ص 157
7- نايب الصدر، صص 249- 251
8- الوجيزه فى تعريف المدينه، صص 316- 322. وى در ص 322 به همراهيش با فرهاد ميرزا معتمدالدوله اشاره كرده است.
9- نايب الصدر، ص 157
10- نايب الصدر، صص 157- 158
11- كازرونى، صص 361- 362؛ ظهيرالملك، ص 259؛ فرهاد ميرزا، صص 218، 231

ص: 111

السلطنه نيز از زيارت قبور قبرستان ياد شده، ياد كرده و به خطا آنجا را شعب ابى طالب تصور كرده است. (1) البته نايب الصدر و فراهانى كاملا متوجه اين نكته بوده و شعب ابى طالب را همانجايى دانسته اند كه محل تولد پيغمبر صلى الله عليه و آله در آن واقع شده است. (2) ميرزا داود شرحى مفصل از قبرستان و مدفونين آن آورده و شرح حال خديجه، عبدالمطلب و ابوطالب را در سفرنامه اش آورده است. (3) همچنين در مكه، زيارت مولد النبى صلى الله عليه و آله و خانه حضرت خديجه كه هر دو در نزديكى مسجد الحرام بوده، مورد توجه زائران همه كشورها و از جمله ايرانى ها قرار داشته است. (4) كازرونى كه خود به زيارت اين دو مكان رفته، همانند حسام السلطنه، شرحى از چگونگى بناى آن به دست داده است. (5) كوه ثور و حراء نيز توسط حسام السلطنه زيارت شده است. (6) مزار شهداى فخّ نيز مورد توجه بوده است؛ چنان كه ميرزا داود شرحى از آن و واقعه مربوطه به دست داده است. (7) در فاصله مكه تا مدينه، در محل غدير خم مسجدى بوده كه به احتمال مورد زيارت برخى از زائران ايرانى قرار مى گرفته است. يك نمونه مربوط به محمدولى ميرزا در سال 1260 است كه از كنار اين محل گذشته، اما شتردار اجازه پياده شدن و نماز خواندن به او را نداده است. (8) زمانى هم كه امين الدوله به اين منطقه رسيده، به او گفته اند كه «غدير خم همين جاست كه منزل داريم.» (9) مقبره حضرت حواء در جده نيز مورد زيارت ايرانى ها قرار داشته و اطلاعات فراوانى در منابع در باره اين مقبره آمده است. (10) نجم الملك كه در سال 1306 به زيارت آنجا شتافته مى گويد: «خدامى دارد چه طرّار و كلّاش و اوباش». (11) يك زائر ديگر كه به سال 1331 آنجا را زيارت كرده به وصف قبر پرداخته مى گويد: رفتيم سر مقبره جدّه كه مى گويند حضرت حوا است، بيرون شهر است. درى دارد كه از در وارد مى شوند.

بقعه كوچكى است. چند نفر خدام سنى ايستاده، زيارت مى خوانند و مى گويند اين سر حضرت است. كفش ها را كنديم.

وارد بقعه شديم. زيارت خوانديم. از بقعه به آن طرف رفتيم. قبر مستطيلى است كه از دو طرف ديوار كشيده اند. صد قدم پايين تر، بقعه ديگر است كه مى گويند


1- حسام السلطنه، ص 126
2- نايب الصدر، ص 154؛ فراهانى، ص 201
3- ميرزا داود، صص 142- 149
4- سفرنامه فرهاد ميرزا، ص 219؛ سفرنامه حسام السلطنه، صص 126- 127
5- كازرونى، صص 366- 367
6- حسام السلطنه، صص 127- 128
7- ميرزا داود، صص 149- 150
8- محمد ولى ميرزا، ص 247
9- امين الدوله، ص 239. گرچه به نظر مى رسد محلى كه به او گفته اند، نادرست است؛ زيرا كه اين محل نزديك مدينه بوده است.
10- براى نمونه بنگريد: فرهاد ميرزا، ص 236؛ نايب الصدر، ص 281؛ امين الدوله، صص 160- 161
11- نجم الملك، ص 173

ص: 112

ناف حضرت است. باز زيارت خوانديم.

باز بيرون رفتيم. صد قدم پايين تر بقعه ديگر است كه مى گويند پاى حضرت است. تا تمام قبر موهوم مجعول را قدم زديم، تقريبا دويست و پنجاه قدم معمولى قبر اين جدّه بود. گمان مى كنم صرف جعل و خيالات است و الا يقينا مردم سابق به اين قد و قباره ها نبوده اند.

وانگهى حضرت حوا در اين خراب شده چه مى كرد.» (1) افزون بر اينها، شيعيان در مسير سفر حج نيز در پى يافتن اماكنى بودند كه به نوعى با ائمه اطهار عليه السلام ارتباط داشت.

براى نمونه اعتماد السلطنه در سال 1263 در مسير حج، پيش از رسيدن به قطيفه و دمشق، از «منزل سى و دويم» با عنوان «چشمه امام زين العابدين كه اسم واقعش نه بيك باشد» ياد كرده و شرح داده است كه «روايت مى كنند كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام را، با اسراى كربلا از آن ده عبور مى دادند، آب بسيار كمى داشت، حضرت امر فرمود يك چشمه از جانب خدا در آن مكان جارى شد، قدر آبش قريب يك سنگ، و چنان آب گوارا و لطيف و به حدى سرد است كه البته از آب يخ سردتر و خوش طعم تر است، و مكان بسيار خوش آب و هوائى است.» (2) پرداخت وجوه مختلف به خواجگان و خدّام

در حرم مكه و مدينه، خواجگانى بوده اند كه از چندين قرن پيش، كارهاى داخلى مسجد را انجام داده و به حاجيان خدمت مى كردند. اين افراد، درآمدهاى مختلفى داشتند كه هم از طريق حكومت مماليك و سپس عثمانى و هم از طرف شرفاى مكه و نيز كمك هاى اهدايى از طرق مختلف به آنها مى رسيده است. با اين حال، مبالغى نيز به بهانه هاى مختلف از زائران دريافت مى كرده اند.

همانگونه كه در مكه مُطوّف وجود داشت، در مدينه نيز مزوّر بود كه كار هدايت زائران را در زيارت انجام داده و مبالغى از آنان مى گرفت. به گزارش بروجردى در سال 1261 «شخصى از اعيان مسمى به شيخ مصطفى، شيخ المزوّرين است و قرار چنين كه آنچه از زوار گرفته بالمثالثه قسمت مى شود: ثلثى از آن خاصه شيخ مسطور و ثلث ديگر متعلق به آقايان خواجه و ثلثى قسمت ساير مزورين كه يكصد و پنجاه


1- جزائرى، ص 42
2- اعتماد السلطنه، صص 86- 87

ص: 113

نفرند.» (1) در مكه جداى از آنچه مطوف مى گيرد، زائران به فراخور دارايى خود و براى انجام كارهاى ويژه، پولى به يكى از آغايان حرم داده و كار خويش را به سامان مى رسانده اند. براى نمونه زائرى در سال 1317 نوشته است كه «يك ريال فرانسه» به يكى از آغايان حرم داده تا به او كمك كند، نزديك مقام ابراهيم رفته، نماز طواف خويش را به جاى آورد. (2) در مدينه نيز به حجاج ايرانى تأكيد شده است تا با پرداخت يك قران يا دو قران هم شده به آغايان خواجه حرم داده شود تا حرمتشان حفظ شود. (3)

در آن روزگار، با پرداخت اندكى پول، امكان ورود به كعبه نيز وجود داشت. اين رسمى كهن بود كه البته برخى در اصل آن به لحاظ فقهى، تشكيك مى كردند. (4) كازرونى (در سال 1315) مى نويسد كه «حقير با جناب حاجى شيخ عبدالحميد، بعد از دادن دو ريال فرنگ داخل در كعبه منوره شديم». (5) امين الدوله نيز كه شخصيت سياسى شناخته شده اى بود، در سال 1316 پس از انجام فريضه حج از سوى كليددار كعبه كه از خاندان بنى شيبه بوده، دعوت شده است تا به درون كعبه برود. وى حتى قطعه اى از پرده كعبه را نيز به او داده است. (6) ميرزا داود در سال 1322 با پرداخت يك مجيدى به داخل كعبه رفته است. (7) در سال 1331 نيز گزارش شده است كه «امام حنفى كه جوان سى ساله كليددار بيت شريفه است و مال حرام هم خيلى مى خورد، از هر آدمى دو روپيه و يك مجيدى براى دخول بيت شريف مى گيرد». (8)


1- بزم غريب، ص 776
2- سفرنامه عتبات و مكه، ص 171
3- سفرنامه عتبات و مكه، ص 178
4- شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، الفاسى، ج 1، ص 129 به نقل از: التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم، محمد طاهر الكردى، ج 4 مكه، 1385، صص 179- 180
5- كازرونى، ص 368
6- امين الدوله، ص 200
7- ميرزا داود، صص 130- 131
8- ميرزا على اصفهانى، ص 224

ص: 114

پى نوشتها:

ص: 115

ص: 116

ص: 117

ص: 118

ص: 119

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 120

صنعت جامه كعبه در دولت عربستان سعودى

كارگاه جامه بافى اجياد و آغاز صنعت جامه در دولت عربستان سعودى

پيش از اين آورديم كه مصر در گذشته، در طول قرن هاى متمادى- جز زمان هاى كوتاهى كه اختلافاتى ميان آنان و عربستان پيش آمد- جامه كعبه مشرفه را پيوسته به اين ديار مقدس مى فرستاد تا اين كه در سال 1381 ه. ق. ارسال جامه متوقف گرديد و از آن زمان تا كنون دولت عربستان سعودى ساخت جامه كعبه معظمه را به خود اختصاص داده و همواره ادامه داده است.

گفتنى است كه سعى و كوشش سعوديان در صنعت جامه كعبه، به پيش از تاريخ 1381 ه. ق. و به عبارتى به سى و شش سال قبل از آن، يعنى 1345 ه. ق.

باز مى گردد. در آن سال، پس از حادثه معروف محمل كه در سال پيش از آن (1342 ه. ق.) رخ داد و پيشتر از آن ياد كرديم، مصر از ارسال جامه خوددارى كرد. در اين هنگام بود كه ملك عبدالعزيز آل سعود در ذى حجه سال 1345 ه. ق.

فرمان داد جامه كعبه مشرفه با سرعت تمام تهيه شود. در اين سال جامه در طى چند روز، از پارچه پشمى ماهوت سياه ارزشمندى كه آستر محكمى داشت، ساخته شد. كمربند كعبه را طبق معمول گذشته گلدوزى كردند و آيات قرآنى را به وسيله تارهاى نقره اى مطلا بر آن آذين

ص: 121

نمودند. و همچنين پرده در كعبه (برقع) را گلدوزى كردند و به وسيله تارهاى ياد شده به آن آذين بستند. در آن زمان، شيخ «عبداللَّه السليمان الحمدان» وزير دارايى سعودى براى تحقّق اين آرمان، در مدت زمان كوتاه، كوشش فراوان كرد. و سرانجام كعبه مكرمه در تاريخ مقرر؛ يعنى در روز دهم ذى حجه سال 1345 ه. ق. به وسيله جامه ياد شده پوشانيده شد.

در محرم سال بعد (1346) ملك عبدالعزيز فرمانى مبنى بر تأسيس كارگاه ويژه براى ساختن جامه كعبه صادر كرد و به دنبال اين فرمان، وزير دارايى، شيخ عبداللَّه السليمان، كارگاه ياد شده را در منطقه اجياد و در مقابل اداره دارايى، در مكه مكرمه، در زمينى كه مساحت آن به حدود 1500 متر مربع مى رسيد، تأسيس كرد. كارگران بى درنگ عمليات ساختمانى آن را آغاز كردند و اين ساختمان، پس از گذشت شش ماه اول سال 1346 ه. ق. به پايان رسيد.

بنابراين، ساختمان ياد شده نخستين كارگاهى بود كه در طول دوران هاى گذشته؛ يعنى از دوران جاهليت تا كنون، در حجاز براى تهيه جامه كعبه راه اندازى شد.

از سوى ديگر، مسؤولان عربستان، ضمن انجام عمليات ساختمانى كارگاه، اقدام به تهيه امكانات لازم براى آغاز عمليات جامه بافى كردند. اين امكانات عبارت بودند از مواد خام لازم براى ساخت جامه؛ مانند ابريشم و مواد رنگرزى و نيز دستگاه هاى پارچه بافى كه به وسيله آن پارچه هاى جامه بافته مى شد.

مهم تر از همه، فراهم كردن كارگران فنى لازم براى كار در بخش هاى گوناگون اين كارگاه؛ از رنگرزى ابريشم تا بافت و آذين بندى آن به وسيله تارهاى نقره اى مطلا بود.

در واقع مى توان ادعا كرد كه هيچ يك از عناصر سه گانه اساسى ساخت جامه در دسترس دولت عربستان سعودى نبود، ليكن با اين حال، در فراهم آوردن آنها از هيچ كوششى دريغ ننمود تا بتواند جامه كعبه را پيش از فرا رسيدن موسم آماده و مهيا سازد.

در اين ميان سعى و كوشش بى دريغ سه نفر در به تحقق رسيدن اين كارِ سنگين، بسيار مؤثر و كار ساز بود و آنها عبارت بودند از:

شيخ عبداللَّه السليمان- وزير دارايى

ص: 122

آن دوران- و شيخ عبدالرحمن مظهر- كه پست مترجمى در وزارت امور خارجه عربستان را داشت و رييس مطوفين هندى بود كه به عنوان نخستين مدير كارگاه جامه بافى تعيين شد- و مرد سوم شيخ اسماعيل غزنوى يكى از علما و دانشمندان هندى تبار بود.

شيخ سليمان و شيخ مظهر سعى در به تحقق رسيدن ساختمان كارگاه در كوتاه ترين زمان ممكن را داشتند كه سرانجام بدان دست يافتند و ساختمان كارگاه را در كمتر از شش ماه به صورت يك طبقه آماده بهره بردارى كردند. از سوى ديگر در همان وقت، عالم هندى، شيخ غزنوى در صدد فراهم نمودن عناصر سه گانه اصلى مورد لزوم در كارگاه جامه برآمد كه شامل مواد اوليه و دستگاه ها و كارگران فنى بود و سرانجام كوشش هاى وى به نتيجه رسيد و در آغاز ماه رجب همان سال (1346 ه. ق.) دوازده دستگاه بافندگى دستى و انواع گوناگونى از پارچه هاى ابريشم دلخواه و مواد رنگرزى لازم و نيز كارگران فنى ماهر كه تعداد آنان به شصت مى رسيد، از هند به مكه مكرمه وارد گرديد. كارگران فنى شامل چهل نفر استاد كار نساجى و گلدوزى بودند (كه كار زردوزى بر پارچه ها را به عهده داشتند)، و بيست نفر ديگر كارگران كمكى به حساب مى آمدند كه با رسيدن آنان به مكه مكرمه، نصب دستگاه هاى بافندگى دستى آغاز گرديد و از آن پس، كار در بخش هاى مختلف كارگاه، تعيين شد و در فرجام همگى با تمام سعى و كوشش و جديت كار ساخت جامه كعبه و زردوزى آن را آغاز كردند تا اين كه در پايان ماه ذى قعده سال 1346 ه. ق. تمامى كارها را به پايان رسانيدند. (1) گفتنى است جامه ساخته شده، شبيه جامه مصرى بود، با كيفيتى نيكوتر و استحكام بيشتر از نظر بافت و صنعت و گلدوزى.

جامه اصلى كعبه (احمال) از ابريشم سياه بود كه جمله «لا الهَ الّا اللَّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» به شكل عدد (8) در تمامى زمينه آن ديده مى شد. در پايين و درون اين جمله، در داخل دو ضلع عدد (8) كلمه «يا اللَّه» و بر ضلع راست عدد (8) از بالا كلمه «جَل جَلالُه»، و نيز بر بالاى ضلع چپ عدد ياد شده كلمه «جَلَّ جَلالُه» آذين گرديده بود.

كمربند جامه نيز از جهت عرض،


1- حسين عبداللَّه باسلامه، تاريخ الكعبة المعظمه، صص 295- 292 و توسعة الحرمين الشريفين- از نشريات وزارت اعلام وابسته به دولت عربستان سعودى بدون تاريخ ص 124

ص: 123

مانند عرض كمربندى بود كه از مصر ارسال مى شد و تمامى آن با تارهاى نقره اى مطلا زردوزى شده بود.

نوشته هاى روى آن به وسيله طراح هنرمند و فنى وزارت دارايى و خط نگار مشهور محمد اديب أفندى به صورتى بسيار زيبا و دلپسند خود نمايى مى كرد.

نوشته هاى روى كمربند نيز همان آياتى بودكه بر روى كمربند جامه مصرى، در كليه سمت ها قرار داشت. تنها تفاوت اين كمربند درسمت شمالى آن بود؛ همان سمت ناودان و حجر اسماعيل كه بر روى اين قسمت عبارت زير نقش بسته بود:

«هذه الكسوة صنعت في مكة المباركة المعظّمة بأمر خادم الحرمين الشريفين جلالة الملك الإمام عبدالعزيزبن عبدالرحمن الفيصل آل سعود ملك المملكة العربيّة السعوديّة أيّده اللَّه تعالى بنصره، سنة 1346 ه. على صاحبها أفضل التحيّة و أتمّ التسليم».

اما برقع (پرده درِ كعبه معظمه) نيز همانند برقع ارسالى به همراه جامه مصرى بود؛ يعنى تمامِ زمينه آن، به وسيله تارهاى نقره اى زردوزى شده بود.

و در آن، همان آيات و عباراتى ديده مى شد كه بر برقع ارسالى از مصر نوشته شده بود و تنها تفاوتش در مستطيل هاى چهار گانه ميانى پرده بود كه پيشتر بر روى آنها عبارات اهدا نوشته مى شد و اكنون باآيه: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً، وَنُنَزِّلُ مِنْ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً، تزيين شده است.

و همچنين در پايين پرده، در زمينه دو دايره كوچك، عبارت: «صنع بمكّة المكرّمة سنة ...» را افزوده اند.

كعبه معظمه در آن سال 1346 ه. ق.

به وسيله اين جامه، كه نخستين جامه ساخت مكه مكرمه به شمار مى آمد، پوشانيده شد. به همين مناسبت مدير نخستين كارگاه جامه بافى، شيخ «عبدالرحمن مظهر» افزون بر جايزه ارزشمندى كه از سوى دولت در اختيارش گذاشته شد، تقديرنامه اى هم در ازاى زحمات و كوشش هايش كه در به تحقق رسانيدن ساخت اين جامه از خود نشان داد، گرفت.

در سال 1347 ه. ق. مدير ديگرى به نام حاج محمد خان براى اداره كارگاه جامه بافى مكه مكرمه تعيين گرديد كه دولت نامبرده را متعهد ساخت تا اقدامات لازم را نسبت به تعليم كارگران

ص: 124

در زمينه بافت و گلدوزى و ساير بخش هاى تهيه جامه به عمل آورد و او نيز در اين زمينه سعى و كوشش فراوان نمود تا اين كه در نتيجه اين كوشش ها كعبه معظمه در سال 1352 ه. ق. به وسيله جامه اى كه تمامى آن به دست كارگران محلى ساخته و پرداخته شده بود، پوشانيده شد.

در همين سال، مدير جديدى به نام شيخ احمد سالم الجوهرى (1) را به مديريت كارگاه برگزيدند كه نامبرده تا سال 1355 ه. ق. در اين سمت باقى ماند.

كارگاه جامه بافى اجياد همچنان تا سال 1358 ه. ق. به فعاليت خويش ادامه داد تا اين كه يادداشت تفاهمى ميان دو دولت مصروسعودى درسال 1358 ه. ق.

برقرار گرديد كه بر طبق آن قرارداد، مصر ارسال جامه به كعبه معظمه را از سر گرفت. اين وضع همچنان تا سال 1381 ه. ق. ادامه يافت و مصر همه ساله جامه كعبه را مانند گذشته ارسال مى كرد تا اين كه در اين سال بر اثراختلافات سياسى، روابط ميان دولت مصر و عربستان تيره شد. با اين حال و با وجود اختلافات، دولت مصر مانند گذشته جامه را ارسال كرد اما دولت عربستان- همچنان كه در پيش ياد آور شديم- مانع پياده شدن جامه از كشتى شد. از آن هنگام بود كه ارسال جامه كعبه مشرفه از مصر متوقف گرديد و عربستان اقدام به بازگشايى كارگاه جامه بافى در جايگاه تازه اى به نام «جروَل» و در كنار خانه وزير دارايى اسبق، عبداللَّه السليمان، در مكه مكرمه نمود. اين بازگشايى در سال 1382 ه. ق. صورت پذيرفت.

اين كارگاه تا سال 1397 ه. ق. به ساخت جامه كعبه مشرفه مى پرداخت كه در اين سال ساختمان كارگاه جامه بافى جديد در منطقه «امّ الجود» واقع در مكه مكرمه آغاز به فعاليت نمود و از آن زمان تا كنون اين كارگاه به فعاليت خويش در زمينه تهيه و ساخت جامه كعبه مشغول است.

«امّ الجود» كارگاه جامه بافى جديد در مكه مكرمه: (2)

دولت عربستان همواره نسبت به پيشرفت صنعت جامه بافى توجه ويژه داشته و خواهان رسيدن آن به درجه اى والا از نظر دقت و متانت و مرغوبيت بوده است. در اين راستا «ملك فيصل بن


1- نك: تاريخ الكعبة المعظمه، صص 295 و 300
2- مؤلف در چهارشنبه، سوم رجب سال 1404 ه. ق./ 4 آوريل 1984 م. به ديدار اين كارگاه رفته و مراحل گوناگون جامه بافى و بخش هاى مختلف آن را از نزديك مشاهده كرده است. نامبرده اين بخش را با توجه به مشاهدات خويش از نزديك نسبت به جامه كنونى كعبه به قلم آورده است.

ص: 125

عبدالعزيز آل سعود» در سال 1392 ه.

ق. فرمان تأسيس كارگاه نوينى براى جامه كعبه شريفه را صادر كرد. پس از صدور اين فرمان، كارگاه با سبك نوينى تأسيس شد كه در آن پيشرفته ترين دستگاه هاى مكانيكى بافندگى به همراه دستگاه هاى بافندگى دستى و نيز ماشين آلات نخ ريسى و كلاف بندى همچنين دستگاه هاى رنگرزى و جز اينها كه براى صنعت جامه و زردوزى آن نياز بود، فراهم گرديد. ساختمان آن، در روز شنبه هفتم ربيع الثانى سال 1397 ه./ 26 مارس سال 1977 م. در دوران ملك خالدبن عبدالعزيز به پايان رسيد و بازگشايى گرديد.

اين كارگاه داراى بخش هاى مختلفى بود. از بخش رنگرزى تارهاى ابريشم آغاز شد، سپس مراحل بافت را طى نمود و در پايان به بخش زردوزى و آذين آن به وسيله تارهاى نقره اى مطلا رسيد.

اين كارگاه افزون بر جامه بافى، فرش هاى پنبه اى مورد نياز مساجد عربستان را نيز توليد مى كند. همچنان كه بخش گلدوزى (زردوزى) آن- در كنار زردوزى جامه شريفه- به زردوزى و آذين پرچم هاى دولتى نيز مى پردازد. در اين كارگاه حدود يكصد و شصت كارگر مشغول به فعاليت هستند. علاوه بر آن، تعدادى نيز در ساختمان ادارى آن مشغول به كار مى باشند.

بخش هاى مختلف كارگاه:

كارگاه جديد جامه بافى داراى بخش هاى زير مى باشد:

الف- بخش رنگرزى:

در اين بخش تعداد ده كارگر فنى، به همراه برخى كارگران ساده مشغول فعالت مى باشند. اين بخش ويژه عمليات رنگرزى تارهاى ابريشم طبيعى است كه به وسيله آن جامه بيرونى و نيز جامه درونى كعبه مكرمه ساخته مى شود.

تارهاى جامه بيرونى را با رنگ سياه، و تارهاى جامه درونى را به رنگ سبز آغشته مى كنند.

آنان ابتدا تارهاى ابريشم سفيد را به وسيله دست با آب جوش و صابون شست وشو مى دهند تا بدين وسيله تارها را از ماده جدا كننده و آن را پيش از رنگرزى خالص نمايند. آنگاه پس از خشك كردن آنها، عمليات رنگرزى به

ص: 126

وسيله مواد شيميايى صورت گرفته و تارها را آن چنان رنگ مى كنند كه به گفته يكى از مسؤولان اين بخش، به مدت طولانى، گاه تا بيست سال در برابر اشعه خورشيد ثابت و بدون تغيير مى مانند.

بعد از عمليات رنگرزى، تارهاى رنگ شده را در چهار حوض با دقت شست وشو مى دهند؛ به طورى كه در پايان، آب عمليات شست وشو سفيد مى شود! سپس به وسيله دستگاه هاى مكانيكى ويژه اى كه بدين منظور در سال 1404 ه./ 1984 م. به كشور وارد شده، تارهاى رنگ شده را خشك مى كنند.

گفتنى است دو جامه بيرونى و درونى كعبه همواره از يك نوع ابريشم طبيعى بافته شده، با اين تفاوت كه ضخامت تارهاى به كار رفته در جامه بيرونى سه برابر ضخامت جامه درونى بوده است. و اين بدان جهت است كه جامه بيرونى بايد داراى استحكام و قدرت بيشترى باشد و بتواند در برابر عوامل طبيعى مقاومت كند. اين تارها از بهترين انواع ابريشم طبيعى موجود در جهان است و به همين منظور دولت عربستان اقدام به وارد كردن آن از شهر ميلان ايتاليا مى كند. سپس از اين تارها ابريشم از ژاپن و چين وارد مى شد ليكن اكنون با توجه به مرغوبيت ابريشم ايتاليا نسبت به دو كشور چين و ژاپن، دولت اقدام به وارد كردن آنها از كشور ياد شده مى كند.

ب- بخش بافندگى دستى

اين بخش از دو سالن تشكيل مى شود؛ سالن نخست ويژه بافتن پارچه جامه بيرونى است و سالن دوم اختصاص به بافتن پارچه جامه درونى كعبه دارد.

* سالن بافت جامه بيرونى:

در اين بخش تعداد پنجاه و دو نفر كارگر فنى مشغول به كار مى باشند.

كارگران بر روى هشت دستگاه پارچه بافى دستى از نوع «جاكار» نوشته ها را به صورت نقش هاى گوناگون در زمينه پارچه هاى ابريشمى مى بافند. در اين بخش جامه بيرونى كعبه به وسيله ابريشم سياه كه بر آن نقش و نگارها و نوشته هاى گوناگون در زمينه اى سياه بافته مى شود.

نوشته هاى زمينه جامه عبارتند از: «لا الهَ الَّا اللَّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه»، «سُبْحانَ اللَّهِ، بِحَمْدِهِ»، «سُبْحانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ» و «يا حَنَّانُ يا

ص: 127

مَنَّانُ يا اللَّه». ملاحظه مى شود كه جامه سعودى برخى عبارات را به صورت نقش در زمينه جامه بافته و به آن افزوده است، در حالى كه جامه مصرى تنها به عبارت «لا الهَ الَّا اللَّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه»، بسنده كرده بود.

ناگفته نماند كه جامه بيرونى، همواره از دو نوع ابريشم طبيعى سياه ساخته مى شود؛ بدين صورت كه تارهايش از بهترين و مرغوب ترين انواع ابريشم و پود آن از ابريشم طبيعى سياه درجه دو است.

همچنين در اين سالن آسترى جامه بيرونى از پنبه سفيد ساخته مى شود كه اين آستر به وسيله دستگاه پارچه بافى دستى ويژه اى آماده و مهيا مى گردد.

* سالن بافت جامه درونى:

در اين سالن شانزده كارگر فنى و تعدادى دستيار مشغول به كار بوده و در آن پنج دستگاه پارچه بافى دستى از نوع «جاكار» قرار دارد.

بر روى هر يك از دستگاه هاى ياد شده يك كارگر فنّى به همراه يك دستيار مشغول به كار هستند.

جامه درونى كعبه را از ابريشم طبيعى سبز مى بافند و نوشته ها با بافته هايى از ابريشم سفيد به شكل نقش و نگارهايى بر روى آن بافته مى شود.

عبارات نوشته شده «لا الهَ الَّا اللَّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» است كه در بالاى آن آيه قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا و در زير آن آيه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ به چشم مى خورد.

در ميانه كمان هاى آن، زردوزى هاى زيبايى به شكل قنديل خودنمايى مى كند كه در زمينه آنها، نام هاى پروردگار «يا حَنَّانُ يا مَنَّانُ يا اللَّه» و «يا ذَا الْجَلال وَ اْلإكْرام» نوشته شده است. اين نقش و نگارها به سبك بسيار زيبايى در كنار هم قرار گرفته است؛ به طورى كه بيننده تصور مى كند از يك قطعه تشكيل گرديده است، در صورتى كه داراى اجزاى مختلف است و با قرار داده شدن در كنار هم يك قطعه جلوه مى كند. نوشته ها هم به خط ثلث بسيار زيبايى است. تنها با كمك گرفتن از بافت دستى است كه نقش و نگارهايى اين چنين زيبا و دقيق جلوه گر مى شود.

ص: 128

ج- بخش دستگاه هاى مكانيكى بافندگى:

از بازگشايى و افتتاح كارگاه جامه بافى چند سالى نمى گذرد و در اين مدتِ نه چندان طولانى، دولت عربستان از هيچ كوششى نسبت به پيشرفت و مكانيزه كردن آن به وسيله دستگاه هاى بافندگىِ ميكانيكى دريغ نكرده و همچنان سعى كرده است كه جامه كعبه مشرّفه را با سبكى نوين و نيكوترين شكل ارائه دهد و از جهت استحكام و قدرت و زيبايى به درجه اى والا برساند.

براى تحقّق بخشيدن به اين هدف، (همان گونه كه پيشتر اشاره شد) در اين بخش دستگاه هاى مكانيكى نوينى در رشته بافندگى راه انداخت كه بيشتر در زمينه ساختن آسترى جامه بيرونى كعبه و نيز در برخى موارد به ساختن پارچه جامه بيرونى به جاى دستگاه هاى پارچه بافى دستى فعاليت مى كنند، ليكن با اين حال سبك پارچه بافى دستى آن، با توجه به دقت و آسانى بافتن ابريشم؛ به ويژه پس از رنگرزى و نيز سادگى تغيير آن همچنان در برخى موارد به قوت خويش باقى مانده است.

اين بخش از دو سالن تشكيل شده است:

سالن نخست- اين بخش داراى هفت دستگاه ميكانيكى بافندگى است كه ده كارگر فنى روى آن مشغول به فعاليت هستند.

اين سالن در ساختن آستر سفيد جامه بيرونى كعبه و نيز بافتن پارچه ابريشم سياه ساده كه از آن كمربند و پرده در كعبه مشرّفه (برقع) ساخته مى شود، فعاليت دارد. بر روى پارچه هايى كه ويژه كمربندها و پرده در كعبه بوده، حروف برجسته با زردوزى هايى به وسيله تارهاى نقره اى مطلّا، آذين مى گردد.

گفتنى است در اين سالن فرش هاى پنبه اى عادى كه از آن در مساجد عربستان استفاده مى شود، مى سازند.

در اين سالن همچنين دستگاه ميكانيكى ديگرى براى ساختن تارهاى به كار رفته در دستگاه هاى بافندگى دستى و ميكانيكى و نيز دو دستگاه ميكانيكى ويژه پر كردن ماسوره هاى بافندگى براى چرخ هاى ميكانيكى و همچنين دستگاه ميكانيكى ديگرى براى پر كرد ماسوره هاى مخصوص تارها وجود دارد.

سالن دوم- در اين سالن يكى از پيشرفته ترين دستگاه هاى بافندگى ميكانيكى را نصب كرده اند كه چهار

ص: 129

كارگر فنى به صورت متناوب بر روى آن مشغول به كار هستند. اين دستگاه به بافتن پارچه جامه برونى كعبه از ابريشم سياه مى پردازد كه نوشته ها را در زمينه آن به رنگ سياه مى بافد.

اما جامه درونى كعبه، تا كنون همچنان به وسيله دستگاه هاى بافندگى دستى آماده مى گردد.

د- بخش كمربند و پرده در كعبه

اين كارگاه داراى بخش ويژه اى است كه به گلدوزى كمربند كعبه مشرفه و پرده درِ آن، بر روى پارچه ابريشم سياه مى پردازد. در اين قسمت شصت كارگر فنى مشغول به فعاليت اند. تمامى كارهاى اين بخش دستى انجام مى شود و كارگران آن، عمليات گلدوزى را به وسيله سوزن هاى دستى به گونه اى به انجام مى رسانند كه حروف نوشته شده، بنا به موقعيت هاى گوناگون آن، به صورتى برجسته به وجود مى آيند.

عمليات گلدوزى در چهار مرحله انجام مى شود:

در مرحله نخست: حدود نوشته ها را (حروف كتابى) به وسيله نخ ها مشخص مى كنند.

در مرحله دوم: كارگران به پر كردن حروف به وسيله نخ هاى پنبه اى مى پردازند.

در مرحله سوم: نخ هاى پنبه اى زرد رنگ، پوششى بر روى نوشته ها قرار مى دهند به گونه اى كه اين وضعيت متناسب با قرار داده شدن تارهاى نقره اى مطلا بر روى آن باشد.

و در مرحله چهارم: كه مرحله پايانى است، كارگران اقدام به قرار دادن تارهاى نقره اى مطلا بر روى حروف مى كنند و در اين مرحله، آذين بندى نوشته ها به زيباترين شكل خودنمايى مى كند.

كمربندهاى قرار گرفته بر پيرامون جامه، شانزده قطعه است كه در هر يك از سمت كعبه، چهار قطعه قرار داده مى شود.

نوشته روى آنها در هر سمت با «بسم اللَّه ...» آغاز شده و سپس آيات مورد نظر تا پايان آن ديده مى شود. از آن پس، به دنبال آن، در سمت ديگر بار ديگر با «بسم اللَّه ...» آغاز گرديده و آيات پس از آن ديده مى شود و تا آخر همين گونه است.

لازم به گفتن است كه پرده درِ كعبه، جهت آسانى كار، از پنج قطعه تشكيل

ص: 130

گرديده كه در پايان تمامى قطعات به هم متصل شده و قطعه واحدى را به وجود مى آورد.

اين قطعه داراى طولى به اندازه هفت متر و نيم و عرضى به مقدار چهار متر مى باشد. تمامى زمينه پرده ياد شده، به وسيله آيات قرآنى زردوزى شده با تارهاى نقره اى مطلا، آذين گرديده است.

پى نوشتها:

ص: 131

فرهنگ نامه جغرافيايى حرمين شريفين

فرهنگ نامه جغرافيايى حرمين شريفين

محمد محمد حسن شُرّاب/ حميدرضا شيخى

در شماره پيشين، نخستين بخش از فرهنگنامه جغرافيايى حرمين شريفين منتشر گرديد، اكنون توجه خوانندگان گرامى فصلنامه «ميقات حج» را به ادامه آن جلب مى كنيم:

بُطحان: واديى است در مدينه. در ضبط اين كلمه اختلاف نظر است. اهل حديث آن را به ضم باء و سكون طاء تلفظ كرده اند، و اهل لغت به فتح باء و كسر طاء. روايت سومى هم هست: فتح اول و سكون دوم.

بطحان يكى از وادى هاى بزرگ و اصلى مدينه است. در حديث آمده است:

بطحان بر روى تُرعه (در يا پله) اى از ترعه هاى بهشت قرار دارد ... اين وادى از حرّه شرقى مدينه شروع مى شود و از عوالى و سپس از نزديك مسجدالنبى مى گذرد و در شمال جمّاوات به عقيق وصل مى شود (نك: اوديةالمدينه).

بُطَيْحاء: مصغّر «بطحاء» است.

گفته اند: ميدانگاهى بوده به ارتفاع حدود يك گز كه عمربن خطاب آن را در بيرون مسجد مدينه ساخت و گفت: هركس خواست شعرى بخواند يا جار بزند به اين ميدانگاه برود ... اين ميدانگاه بعد از دوره عمر ضميمه مسجد شد.

بُغَيْبغة: مصغّر «بغبغ» و به معناى چاهى است كه آب آن نزديك باشد، و به قولى: چاهى كه به عمق يك قد يا در

ص: 132

همين حدود باشد. بغيبغه مزرعه اى بوده متعلق به امام على عليه السلام كه امروزه به آن «ينبع النخل» مى گويند. آن حضرت اين مزرعه را وقف مسلمانان تهى دست كرد.

حمد جاسر مى گويد: هنوز هم اين نام بر زمين وسيع و خالى از سكنه اى كه در آن جا مى باشد اطلاق مى شود.

بقره: راهى است كه از مدينه منوّره به نُخيل مى رود (نك: نخيل).

بقيع: در لغت به معناى جايى است كه در آن انواع درخت باشد. اين كلمه به نام هاى چندى اضافه مى شود، از جمله:

بقيع بُطْحان: منظور از بطحان همان وادى بطحان پيشگفته است.

بقيع الخيل: جايى بوده در مدينه نزديك خانه زيدبن ثابت. سمهودى مى نويسد: محل بازار مدينه در مجاورت مصلّى بوده است. مقصود ابوقطيفه در اين بيت همين جاست:

ألا ليت شعري هل تغيّر بعدنا بقيع المصلّى أم كعهدي القرائن

قرائن: خانه هايى بوده در جوار مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله.

بقيع الخَبْجَبة (به فتح خاء وسكون باء و فتح جيم): خبجبه درختى بوده كه اين محل به نام آن شهرت يافت. بقيع مذكور در مدينه و در سمت چپ بقيع الغرقد قرار داشته است. در باب زكات سنن ابى داود از اين محل نام برده شده است.

بقيع الزُّبير: مقصود زبيربن عوام است. او از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كرد كه اين مكان را به اقطاع وى دهد و پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضاى او را پذيرفت. بقيع زبير در مدينه و احتمالًا در نواحى بقيع الغرقد بوده است.

بقيع الغَرْقَد: غرقد در لغت به معناى گياه ديوخار است. بقيع الغرقد همان قبرستان معروف مدينه است كه نام آن براى همگان آشناست و در سمت شرق مسجدالنبى قرار دارد.

بلاط (به فتح باء و كسر آن): جايى است در مدينه ميان مسجدالنبى و بازار شهر كه سنگفرش است. روايت شده است كه براى عثمان آب آوردند و او در بلاط وضو گرفت، كه مقصود از بلاط در اين روايت همين بلاط ياد شده است.

بنابراين، بلاط بين مسجدالنبى تا مُناخه در شرق مسجد نبوى است و همان است كه مروان به دستور معاويه آن جا را سنگفرش كرد.

بخارى در صحيح خود بابى را

ص: 133

گشوده است درباره كسى كه شترش را در بلاط يا در مسجد عقال كند، و در اين زمينه حديث جابر را آورده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مسجد شد و من نزد ايشان رفتم و شتر را در بلاط، عقال بستم. بخارى همچنين بابى را به رجم كردن در بلاط اختصاص داده و حديث دو نفر يهودى را كه زنا كرده بودند، از قول ابن عمر آورده است كه گفت: آن دو در محل بلاط سنگسار شدند. در روايتى ديگر از ابن عمر آمده است كه: آن دو در نزديكى جايگاه جنازه ها رجم شدند.

در مسند احمد و مستدرك حاكم از ابن عباس روايت شده است كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد دو نفر يهودى را جلوى در مسجد رجم كردند.

همه اين ها درست است؛ چرا كه بلاط محلى قديمى و پيش از حكومت معاويه وجود داشته است.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه بلاط در شرق مسجد در ناحيه محل جنازه ها بوده است. ظاهر سخن ابن زباله و ابن شبه گوياى آن است كه بلاط براى اولين بار در زمان معاويه به وجود آمد؛ زيرا اين دو نفر از قول عثمان بن عبدالرحمن بن عثمان بن عبداللَّه روايت كرده اند كه گفت: مروان بن حكم به دستور معاويه بلاط را سنگفرش كرد. مروان ممرّ پدر خود حَكَم به مسجد را سنگفرش كرد؛ زيرا پدرش پير و مبتلا به باد مفاصل شده بود و هرگاه به مسجد مى رفت پاهايش را به زمين مى كشيد و گرد و خاك مى شد. وقتى اين كار را كرد معاويه به او دستور داد كه بقيه جاهاى نزديك مسجد را نيز سنگفرش كند و مروان چنين كرد.

او خواست بقيع زبير را نيز سنگفرش كند اما زبير مانع او شد و گفت: مى خواهى نام زبير را محو كنى و مردم بگويند: بلاط معاويه؟ عثمان بن عبدالرحمن گويد:

مروان كار سنگفرش بلاط را ادامه داد و چون به مقابل خانه عثمان بن عبيداللَّه رسيد فضاى جلو خانه او را به حال خود رها كرد.

عبدالرحمن بن عثمان گفت: اگر اين جا را سنگفرش نكنى آن را به خانه ام مى افزايم. پس مروان آن جا را هم سنگفرش نمود.

عياض در توضيح بلاط به آن قسمت كه در غرب مسجد بوده بسنده كرده و گفته است: بلاط محلى است سنگفرش شده ميان مسجد و بازار مدينه.

ص: 134

وى در اين توضيح از ابوعبيد بكرى تبعيت كرده است. اما اين سخن جاى تأمل دارد؛ زيرا مقتضاى روايات پيشگفته اين است كه مراد از بلاط قسمتى است كه در شرق مسجد واقع بوده است. با اين حال، مراد از بلاط هم شرق مسجد است و هم قسمت غرب و شمال آن.

ابن شبه گفته است: محمدبن يحيى از عالمى موثّق برايمان حديث كرد كه كسى كه پيرامون مسجد رسول خدا را سنگفرش كرد معاويةبن ابى سفيان بود. او مروان بن حكم را مأمور انجام اين كار كرد و عبدالملك بن مروان كار سنگفرش را به عهده گرفت و پيرامون خانه عثمان بن عفان را كه به محل گذاشتن جنازه ها شارع بود سنگفرش كرد.

حدّ غربى اين بلاط عبارت بود از:

مابين مسجد تا خاتم الزوراء، نزديك خانه عباس بن عبدالمطلب در بازار؛ حد شرقى آن تا خانه مُغيرةبن شُعْبه واقع در راه مسجد به بقيع؛ حدّ يمانى (جنوبى) آن تا حدّ گوشه خانه عثمان بن عفان كه درِ آن به سمت جايگاه جنازه ها باز مى شد؛ و حدّ شامى (شمالى) اش جلو حُشّ (بوستان) طلحه واقع در پشت مسجد. از سمت مغرب، همچنين، به حدّ خانه ابراهيم بن هشام كه درش به طرف مصلّى بود مى رسيد.

بَلاكِث: يكى از اعراض مدينه و تپه بزرگى است در بطن اضم كه بين ذوالمروه و ذوخُشُب واقع شده است.

حدس مى زنم همان «بلكثه» باشد.

بَلْدَح و بلادح: واديى است در مكه مكرّمه. در حديث آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از آن كه به ايشان وحى نازل شود، در پايين پاى بلدح به زيدبن عمروبن نفيل برخورد كرد.

بُوَيْره: مصغّر «بئر» (چاه آب) است.

بويره جايگاه سكونت بنى نَضير بوده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شش ماه پس از جنگ احد به سوى آن، لشكر كشيد و نخل هاى ايشان را سوزاند و زراعت ها و درختانشان را قطع كرد. آيه شريفه مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ .... (1)

در همين باره نازل شده است. بعضى گفته اند: بويره نام جاى خاصى ازجايگاه هاى بنى نضيربوده است.

بيت الحرام: كلمه بيت الحرام به معناى كعبه است و به آن بيت العتيق نيز مى گويند. اما مسجد، به آن مسجدالحرام مى گويند. مقصود از حرم هم مكه است؛ زيرا تمام مكه منطقه حرم مى باشد.


1- حشر: 5

ص: 135

بَيْداء: زمين خشك بى آب و علف خطرناك و بيابان است. بيداء كه در حديث تيمّم وارد شده، زمينى است در منتهى اليه جنوبى ذوالحليفه كه در آن جا از مرز ذوالحليفه خارج مى شوى. امروزه (1408) ساختمان تلويزيون و دانشكده در اين جا قرار دارد.

بَيْسان: جايى بوده در طرف خيبر و نزديك به مدينه. در حديث آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غزوه «ذى قرد» در محل آبى به نام «بيسان» فرود آمد و از نام آن پرسيد. عرض كردند: نامش بيسان است و آبى شور دارد.

حضرت فرمود: نه، آن «نعمان» است و آبش شيرين و گواراست. بدين ترتيب رسول خدا صلى الله عليه و آله نام را تغيير داد و خداوند آب را. طلحه اين آب را خريد و صدقه اش داد و سپس نزد پيامبر آمد و اين موضوع را به اطلاع حضرت رساند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى طلحه، تو واقعاً فيّاض (كريم و بخشنده) هستى. و از آن پس، به نام طلحةالفيّاض خوانده شد.

بيضاء: در داستان اسراء از اين محل نام برده شده است و همان ثنيّه (گردنه) تنعيم است. اين گردنه بر سر راه مدينه به وادى فخّ در مكه واقع شده و در پايين آن مسجد عايشه قرار دارد كه مردم از آن جا براى عمره محرم مى شوند.

به اين مكان «عمره» و «عمرةالتنعيم» مى گويند.

«ت»

تبوك: درغزوه تبوك وجيش العُسره از اين مكان نام برده شده است. تبوك در 778 كيلومترى شمال مدينه واقع شده است.

تَنْعيم: ميان مكه و سَرِف واقع شده و اهالى مكه براى عُمره از اين محل محرم مى شوند. گفته اند: نام آن از درختى معروف در باديه گرفته شده است. بعضى هم گفته اند: وجه تسميه آن به تنعيم اين است كه در سمت راست آن كوهى است كه به آن تنعيم مى گويند و در سمت چپش كوه ديگرى است كه به آن «ناعم» مى گويند و نيز وادى «نَعْمان» در آن جا قرار دارد.

تِهامه (به كسر اول): به سرزمينى كه در شرق درياى سرخ واقع شده و از عقبه در اردن تا «المخا» در يمن امتداد دارد اطلاق مى شود. به قسمت يمن آن تهامه يمن مى گويند و به بخش حجازش تهامه

ص: 136

حجاز. مكه مكرمه، جدّه و عقبه در اين سرزمين قرار دارند. گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن نسبت داده و گفته مى شود: تهامى.

تَيْم: يكى از نام هاى كوهى است كه در حدود شرقى حرم مدينه واقع شده و غزوه سويق در محل آن به وقوع پيوست.

اين كلمه- همان گونه كه گذشت- دچار تصحيفات زيادى گشته است.

«ث»

ثَبْره (به فتح اول و سكون دوم): در حديث آمده است كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در ثبره كه بر سر راه و روبه روى بويره قرار دارد، ايستاد و فرمود ...».

ثبره: زمينى را گويند كه سنگ هايى مانند سنگ هاى حَرّه دارد. گفته مى شود:

به ثبره فلان رسيدم؛ يعنى به حرّه فلان.

بكرى مى نويسد: ثبره نام جايى است.

نك: «بويره».

ثَبير (به فتح اول): كوهى است در مكه. در احاديث از اين كوه نام برده شده، از جمله آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بالاى آن رفت و كوه لرزيد. حضرت فرمود: آرام باش، ثَبير!

نيز ثبير جايى است در سرزمين مُزَينه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به اقطاع شُريس بن ضمره مزنى داد. نيز نك:

«شعب ثبير».

ثُمامه (به ضمّ اول): صُخيرات الثمامة يكى از جاهايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير خود از مدينه به بدر از آن جا عبور كرد. «صخيرات الثمام» هم مى گويند. مغربيان آن را به صورت «صخيرات اليمام»- با ياء- روايت كرده اند.

ثَنيّةالحوض: در حديث سلمةبن اكون آمده است كه گفت: با رسول خدا صلى الله عليه و آله از عقيق به راه افتادم و چون به ثنيه (گردنه) اى كه به آن ثنيةالحوض مى گويند و در عقيق است رسيديم آن حضرت با دست خود به طرف مشرق اشاره كرد ... تا آخر حديث.

ثنيةالعائر: اين گردنه نزديك مدينه است و رسول خدا صلى الله عليه و آله در راه هجرت از آن عبور كرد.

ثنيةالعليا و ثنيةالسفلى: در سنن ابن ماجه آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از ثنيةالعليا وارد مكه مى شد و هرگاه مى خواست خارج شود از ثنيةالسفلى خارج مى شد. ثنيه عُليا همان جايى است كه امروزه به آن «مَعْلاة» مى گويند و عبارت است از بخش بالاى مكه ودر

ص: 137

حال حاضر به محله و بازار ميان حجون و مسجدالحرام اطلاق مى شود. گورستان مكه در «مَعلاة» جاى دارد. ثنيه سُفلى عبارت است از «مسفله» كه شامل منطقه پايين مسجدالحرام مى شود.

«كَداء»- به فتح كاف- جزء ثنيه عليا يا معلاة است و «كُدى»- به ضمّ و ياى مقصور- در قسمت بالاى مكه قرار دارد.

گفته اند: فتحه بده و داخل شو و ضمّه بده و بيرون رو. منظورشان از اين عبارت اين است كه: هرگاه خواستى از مكه خارج شوى از كُدى- به ضمّ كاف- خارج شو و هرگاه خواستى وارد مكه شوى از كَداء- به فتح كاف- درآى.

ثنيّةالمحدث: در حديث تعيين حدود حرم مدينه آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان دولابه (1) مدينه را تا عَيْر و تا ثنيةالمحدث و تا ثنيةالحفياء ... را حرم قرار داد.

ثنية مِدْران: جايى است در راه مدينه به تبوك كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در آن جا مسجدى بوده است.

ثنيةالوداع: گردنه اى است كه هركس رهسپار شام بوده از آن جا مى گذشته است. بعضى گفته اند بر سر راه مدينه به مكه قرار داشته است. شايد هم دو گردنه بوده است بدين نام؛ زيرا هر راهى گردنه اى داشته است كه مردم در آن جا با يكديگر وداع و خداحافظى مى كرده اند ... در وجه تسميه آن اختلاف است ... ظاهراً اين نام به دوره جاهليت مربوط مى شود؛ دليلش هم اين است كه در شعرى كه در استقبال پيامبر صلى الله عليه و آله سروده شده اين نام به كار رفته است.

در اين جا آن چه را ابن شبّه در تاريخ المدينه پيرامون ثنيةالوداع آورده است ذكر مى كنيم:

آنچه درباره ثنيةالوداع و سبب نامگذارى آن بدين نام آمده است: (2)

- ابو غسان از عبدالعزيزبن عمران از عامر از جابر روايت كرده است كه گفت:

هيچ كس وارد مدينه نمى شد مگر از راه واحدى از ثنيّةالوداع و اگر در آن جا تعشير نمى كرد پيش از آن كه از گردنه خارج شودمى مرد. هرگاه درگردنه توقف مى كرد گفته مى شد: «وداع كرد» و به همين علت به نام ثنيةالوداع خوانده شده است.

مى گويند عروةبن وَرْد عَبْسى به گردنه آمد. به او گفته شد: تعشير كن، اما او اين كار را نكرد و اين بيت را خواند:

لَعَمْري لَئِن عشّرتُ مِن خشية الرّدى نهاق الحمير انّني لَجَزوعٌ

پس وارد مدينه شد و گفت: اى گروه يهود، چه مى گوييد درباره تعشير؟ گفتند:

هيچ غير مدنى به مدينه وارد نشود و در ثنيّةالوداع تعشير نكند مگر اين كه بميرد، و هيچ كس از جايى غير از ثنيةالوداع داخل نشود مگر اين كه مرض ضعف و لاغرى او را از پاى درآورد. اما چون عروه تشعير را ترك كرد (و صدمه اى هم نديد) از آن پس مردم هم اين كار را ترك گفتند و از هرسويى وارد مدينه مى شدند.

- ابوغسان از عبدالعزيزبن عمران از ايوب بن سيّار از عبداللَّه بن محمدبن عقيل از جابربن عبداللَّه رضى اللَّه عنه روايت كرد كه گفت: علت نام گذارى «ثنيّةالوداع» بدين نام آن است كه هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خيبر آمد مسلمانانى كه همراه آن حضرت بودند زنانى را متعه كرده بودند؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه رسيد به آنان فرمود:

«دعوا ما في أيديكم من نساء المتعة»؛

«زنان متعه اى را كه در اختيار داريد رها كنيد» و مسلمانان آنان را آزاد كردند. به همين دليل، اين گردنه «ثنيّةالوداع» نام گرفت.

اينك به تحقيق دقيقى درباره «ثنيّةالوداع» مى پردازيم، شايد كه فصل الخطابى باشد در اين موضوع و به بحث و مناقشه و اختلاف پيرامون آن براى هميشه پايان دهد.

هر شهرى هرگاه در راه هاى مسافران خود گردنه هاى متعددى داشته باشد طبيعى است كه ثنيةالوداع ها يا گردنه هاى خداحافظى متعددى نيز خواهد داشت؛ چرا كه جهت سفر مسافران متعدد است. براى مثال، همين مدينةالنبى را درنظر بگيريم: كسى كه به سمت شام يا شمال و خيبر و تيماء و تبوك و ... سفر مى كند «اگر در محدوده مدينه قديم ساكن باشد» از راه «سلطانه» (ابوبكر صديق) بايد برود؛ كسى كه قصد سفر به مكه را داشته باشد از راه هجرت كه از قبا آغاز مى شود و از عروه و آبارعلى (ذوالحليفه) مى گذرد، مى رود- قبل از اين كه راه هجرت باز شود از راه عنبريه مى رفتيم-؛ و كسى كه عازم سفر به سرزمين نجد باشد از راه فرودگاه مى رود. همچنين است كسى كه بخواهد به مدينه بيايد. چنين كسى نيز بايد از اين راه ها وارد مدينه شود. معقول نيست كسى كه مى خواهد به نجد سفر كند يا از نجد به مدينه بيايد از جاده سلطانه برود يا بيايد، مگر اين كه مانعى مانند جريان سيل يا خطر دشمن بر سر راه باشد. با


1- رجوع كنيد به: «لابتان».
2- در مراصدالاطلاع، ج 1، ص 301، درباره ثنيّةالوداع آمده است: «به فتح واو، نام گردنه اى است مشرف به مدينه كه مسافران راهى مكه از آن مى گذرند». در خلاصةالوفاء، ص 361، پاورقى شماره 2، سمهودى مى گويد: «جايى است كه قرين روى آن است و امروزه به آن قرين تحتانى مى گويند. همچنين به نام كشك [كوشك] يوسف باشا نيز خوانده مى شود؛ زيرا همو بود كه در سال 1914 م ثنيّة را تراش داد و راه آن را هموار و آماده ساخت»؛ وفاءالوفاء: ج 2، ص 275؛ خلاصةالوفاء، ص 361.

ص: 138

ص: 139

نظرداشت اين توضيح، اين روايت اعتبار خود را از دست مى دهد كه مى گويد «در جاهليت هيچ كس وارد مدينه نمى شد مگر از يك راه و آن ثنيّةالوداع بود و اگر در آن جا تعشير نمى كرد قبل از اين كه از گردنه خارج شود مى مرد و هرگاه در گردنه توقف مى كرد گفته مى شد: «وداع كرد» و به همين دليل آن را ثنيةالوداع گفته اند» (ابن شبّه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 269). تعشير به اين معناست كه مسافِر مدينه مى بايست در ثنيةالوداع ده بار در يك نفس عرعر كند. مورخان اين داستان را در ضمن اخبارى كه مى گويد مدينه در قبل از اسلام شهرى وباخيز بوده است نقل مى كنند.

به نظر من، روايتى كه مى گويد نام «ثنيةالوداع» در زمان جاهليت وضع شده، فاقد اعتبار است؛ زيرا هم متن و هم سندش ضعيف مى باشد و امارات و قراينى هم كه آن را تقويت كند وجود ندارد، و اين لفظ در هيچ متن شعرى جاهلى يا روايت موثق و قابل اعتمادى نيامده است. فيروزآبادى در «معالم طابة» تنها به ذكر همين عبارت بسنده كرده است كه: ثنيّةالوداع نامى جاهلى است. او براى اين سخن خود شاهد و دليلى نياورده است. ممكن است كسى بگويد كه در سرود «طَلَعَ البدرُ عَلينا» كه در آغاز هجرت خوانده شده، نام «ثنيات الوداع» آمده است؛ اگر اين مكان در آن زمان معروف نبود، كودكان مدينه در اين سرود خود، نام آن را نمى بردند.

پاسخ اين است كه: روايات قوى ترى در دست است كه هم سند و هم متن سرود در برابر آن ها تاب پايدارى ندارد.

اما رواياتى كه مى گويد ثنيّةالوداع يك نام اسلامى است؛ يعنى بعد از ظهور اسلام پديد آمده است، نه در دوره جاهليت، فراوان و موثق هستند. از جمله ابن حجر در «الفتح» (ج 9، ص 169)، از حازمى از جابر روايت كرده است كه گفت: همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى غزوه تبوك بيرون رفتيم و چون به عقبه طرف شام رسيديم، زنانى كه متعه كرده بوديم آمدند و شروع به چرخيدن بر گرد جهاز شتران ما كردند. در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و ما موضوع آن زنان را به حضرت گفتيم. پيامبر صلى الله عليه و آله خشمگين شد و به ايراد خطبه ايستاد ... و از متعه نهى فرمود. در آن روز ما با آن زنان وداع كرديم و آن گردنه به نام ثنيّةالوداع

ص: 140

معروف شد.

ابن شبه نيز به سند خود از جابر روايت كرده است كه گفت: ثنيّةالوداع از آن رو بدين نام خوانده شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با مسلمانان كه زنانى را به صورت متعه به نكاح خود درآورده بودند از خيبر برگشت و چون به مدينه رسيد به آنان فرمود:

«دَعوا ما فِي أَيْدِيكُم مِنْ نَساء الْمُتْعَة»

؛ «زنان متعه اى را كه در اختيار داريد رها كنيد»، و مسلمانان هم آن ها را آزاد كردند. از آن پس، اين گردنه به نام ثنيّةالوداع خوانده شد (تاريخ المدينه، ج، ص 270) در «الاوسط» از قول جابر روايت شده است كه: پس بدين سب ثنيّةالوداع ناميده شد، در صورتى كه قبلًا به آن «ثنيّةالركاب» مى گفتند (نقل از وفاءالوفا، ص 1168). عياض مى گويد:

گفته مى شود: علت نامگذارى ثنيةالوداع بدين نام آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از سفرهاى خود با مسلمانان مقيم مدينه وداع و خداحافظى كرد. به قولى هم در آن گردنه با برخى امراى سريّه هاى خود وداع كرد. حال كه ثابت شد «ثنيّةالوداع» يك نام اسلامى است ديگر نمى توان به سرود «طلع البدر» كه در آغاز هجرت پيامبر خوانده شده استشهاد كرد.

ثانياً: اين ثنيّه يا گردنه اى كه در سرود «طلع البدر علينا» ذكر شده در كجا واقع مى شود و مردم مدينه كى اين سرود را گفته اند- اگر گفته باشند- و آيا اصلًا دو ثنيّه يا گردنه بوده است؛ اگر چنين است كدام يك شهرت بيشترى داشته و وقتى گفته مى شده «ثنيةالوداع» ذهن متوجه كدام يك از اين دو مى شده است؟

گروهى گفته اند: ثنيّةالوداع در راه تبوك و شام مى باشد و همان است كه وقتى از مدينه خارج مى شويد، در ابتداى راه ابوبكر (راه سلطانه) واقع مى شود و سمت چپ شماكوه سلع وسمت راستتان ابتداى راه العيون كه به كوه الرايه منتهى مى شود قرار مى گيرد. و هرگاه وارد مدينه مى شويد كوه سلع در سمت راست شما مى افتد و ابتداى راه العيون در سمت چپ و پس از طى مسافتى اندك به ابتداى جاده سيدالشهدا كه به كوه احد مى رود، مى رسيد.

عده اى ديگر گفته اند: ثنيّةالوداعى كه در سرود يادشده نامش آمده و مشهورتر مى باشد در راه سابق مكه كه از بدر عبور مى كند واقع شده و همان «المدرّج» است كه از آن جا به سمت چاه عُروه، واقع در جنوب غربى مدينه، پايين مى روند.

ص: 141

اكنون ببينيم دلايل كدام يك از اين دو گروه قوى تر است:

از ادلّه اى آغاز مى كنيم كه تأييد مى كند ثنيّةالوداع همان است كه در راه تبوك در سمت شام (شمال) مدينه بين دو نيمه از كوه سلع واقع شده است. يكى از اين دلايل، روايتى است كه بخارى در صحيح خود، از سائب بن يزيد آورده است كه گويد: «به ياد دارم كه باكودكان به ثنيّةالوداع رفتيم تا از پيامبر صلى الله عليه و آله كه از تبوك برمى گشت استقبال كنيم». (الفتح، ج 8 ص 127). ابن حبّان نيز از ابوهريره روايت كرده كه گفت: همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى غزوه تبوك بيرون رفتيم و در ثنيّةالوداع فرود آمديم ... تا آخر حديث.

ابن سَعْد درباره سريّه مؤته (در سرزمين اردن) مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله تا ثنيّةالوداع سپاه اسلام را مشايعت كرد و در آن جا ايستاد و با ايشان وداع نمود.

مسلمانان در جُرْف- در شمال مدينه- اردو زدند. در سيره ابن هشام (راجع به غزوه تبوك) آمده است كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله خارج شد در ثنيّةالوداع اردو زد.

يكى ديگر ازدلايلى كه نشان مى دهد «ثنيّةالوداع» مذكور در اخبار غزوه تبوك همان ثنيّه شامى (گردنه واقع در جهت شام يا شمال مدينه) مى باشد خبرى است كه ابن هشام از ابن اسحاق روايت كرده است. او (درباره غزوه تبوك) مى گويد:

«عبداللَّه بن ابىّ پايين تر از او در سمت ذُباب جداگانه اردو زد و ...». ذُباب كوهى است كه هنگام تعيين محل ثنيّةالوداع شامى از آن نام مى برند ومى گويند:

«ثنيّةالوداع بين مسجدالرايه كه بالاى كوه ذباب است و آرامگاه نفس زكيه واقع شده است». كوه ذباب، پس از آن كه از گردنه به سمت شمال پايين رفتى، در ابتداى شارع (خيابان) العيون قرار مى گيرد.

بيهقى در «الدلائل» و به نقل از او ابن كثير در التاريخ (ج 5، ص 23)، گفته است كه هنگام بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از غزوه تبوك دختربچه ها و پسربچه هاى مدينه با خواندن سرود «طلع البدر» از آن حضرت استقبال كردند. بيهقى سپس مى گويد: اين موضوع را علماى ما براى ورود پيامبر از مكه به مدينه ذكر مى كنند.

اما بايد دانست كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله هنگام برگشت از تبوك بود كه از ثنيّةالوداع وارد مدينه شد.

ص: 142

بخارى درصحيح از ابن عمر روايت كرده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله اسب هايى را كه براى مسابقه تمرين داده شده بودند از حفياء تا «ثنيّةالوداع» دوانيد و مسابقه داد (الفتح، ج 6، ص 71). حفياء جايى است در الغابه واقع در شمال مدينه كه امروزه به آن «الخليل» مى گويند. مقصود از ثنيةالوداع در اين عبارت همان ثنيه شامى (گردنه واقع در جهت شام يا شمال مدينه) است؛ چرا كه ثنيّةالمدرّج مذكور در راه مدينه نمى تواند ميدانى براى مسابقه از حفياء يا غابه باشد.

ابن قيّم در «زادالمعاد»، هنگام سخن از غزوه تبوك مى نويسد: «چون رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك مدينه رسيد مردم براى استقبال آن حضرت بيرون شتافتند و زنان و پسربچه ها و دختربچه ها شروع به خواندن سرود «طلع البدر» كردند ...».

ابن قيم مى نويسد: برخى راويان در اين باره دچار اشتباه شده و گفته اند: اين قضيه به زمان ورود پيامبر از مكه به مدينه مربوط مى شود، در صورتى كه اين يك خطاى آشكار است؛ چون ثنيّه هاى وداع در جهت شام مدينه هستند و كسى كه از مكه به مدينه مى آيد نه اين گردنه ها را مى بيند و نه از آن ها عبور مى كند مگر اين كه به سمت شام برود. مؤيد اين مطلب حديثى است كه مى گويد:

«پيامبر صلى الله عليه و آله چون نزديك مدينه رسيد فرمود: «اين كوه طابه است و اين هم احُد، كوهى كه ما را دوست دارد و ما هم دوستش مى داريم». كسى كه از شام به مدينه مى آيد كوه احد را واضح تر مى بيند از كسى كه از راه مكه مى آيد.

يكى ديگر از دلايلى كه نشان مى دهد «ثنيّةالوداع» مدينه همان ثنيّه شامى مى باشد اين است كه ما در هيچ يك از سفرهايى كه به طرف مكه شده نامى از ثنيّةالوداع نمى بينيم، حال آن كه در سفرهايى كه به سمت شمال صورت گرفته از اين ثنيه فراوان ياد شده است.

آخرين دليل بر اين كه ثنيةالوداع مدينه همان ثنيه شامى است و دليل نيرومندى هم هست اين نقل سينه به سينه مردم مدينه است كه ثنيّةالوداع همان است كه در راه تبوك قرار دارد. و البته روايت مردم مدينه در اين باب حجت است؛ زيرا اهل مدينه دره ها و گردنه هاى خود را بهتر مى شناسند.

و اما ادلّه كسانى كه مى گويند ثنيّةالوداع در راه مكه قرار دارد. اينان دليلى جز همان خبر سرود «طلع البدر» كه

ص: 143

در هنگام استقبال از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه در روز هجرت خوانده شده در دست ندارند. آنان مى گويند شادمانى مردم مدينه از ورود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تنها در روز هجرت بوده است. اما اين خبر يك خبر ضعيف است كه ابن حجر آن را در الفتح نقل كرده و گفته است: ابوسعيد در «شرف المصطفى» از طريق عبيداللَّه بن عايشه منقطعاً روايت كرده است كه: چون پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد دختربچه ها شروع به خواندن سرود «طلع البدر» كردند. ابن حجر مى گويد: اين سند مبهم است ... علاوه بر ضعف اين خبر، در آن تصريح نشده كه ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه از مكه بوده بلكه گفته است: «چون پيامبر وارد مدينه شد». و اين چيزى را ثابت نمى كند چرا كه آن حضرت ده ها بار به مدينه وارد شده است.

با توجه به آنچه گذشت به اين نكته مى رسيم كه: ثنيّةالوداع مشهور در مدينةالنبى همان ثنيّه شامى است. البته ما منكر وجود ثنيّه ها و گردنه هاى ديگر در راه مكه نيستيم اما وقتى ثنيّه به طور مطلق به كار مى رود مقصود همان ثنيه اى است كه در جهت شام يا شمال مدينه، در ابتداى راه «سلطانه» (يا همان بزرگراه ابوبكر)، قرار دارد.

ثالثاً: اصولًا سند و متن سرود «طلع البدر»، جاى بحث دارد. سند خبر ضعيف است؛ زيرا اولًا راوى آن ابن عايشه مى باشد كه تاريخ وفاتش بعد از سال دويست هجرى است، ثانياً در هيچ يك از كتب حديث سند متصلى ندارد، ثالثاً اين خبر را نه نويسندگان صحاح ستّه نقل كرده اند و نه ابن هشام در سيره و نه ابن سعد در طبقات ... نه در خبر مربوط به هجرت پيامبر و نه در اخبار غزوه تبوك.

آن چه در احاديث صحيح پيرامون شادمانى مردم مدينه از ورود پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در روز هجرت آمده حديثى است كه حاكم از انس روايت كرده است كه گفت: دختربچه هايى از بنى نجار به استقبال رفتند و در حالى كه دف و دايره مى زدند اين شعر را مى خواندند:

نحن جوارٍ من بنى النجار يا حبّذا محمدٌ من جارٍ

در بخارى، در باب «مقدم النبى صلى الله عليه و آله و اصحابه المدينه» (ج 7، ص 260 به نقل از الفتح) از براء بن عازب ... آمده است كه:

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله تشريف فرما شد و مردم

ص: 144

مدينه چنان شادمانى كردند كه تا آن زمان نديده بودم براى چيزى چنان شادمانى كنند، به طورى كه كنيزكان شروع كردن به گفتن جمله: رسول خدا آمد ...».

در روايتى ديگر آمده است: «چون رسول خدا وارد مدينه شد مردم به خيابان ها و كوچه ها ريختند و غلامان و خدمتكاران بر بام خانه ها مى گفتند: محمد رسول خدا آمد، اللَّه اكبر ... تا آخر حديث».

شايد سرود «طلع البدر» بعدها به عنوان وصف الحال مسلمانان مدينه در روز استقبالشان از رسول خدا گفته شده باشد. ما منكر زيبايى اين سرود و درستى مضامين آن نيستيم اما چند نكته اى را پيرامون آن يادآور مى شويم:

1- در اين سرود نازكى و لطافتى است كه با سبك هاى سخن در زمانى كه اين سرود به آن نسبت داده مى شود تناسب ندارد. و احتمالًا از اشعار قرن سوم هجرى باشد.

2- سرود بر وزن بحر «رمل» است در حالى كه سرودهاى ارتجالى غالباً در بحر «رجز» مى باشد، كه نمونه آن را در ابيات دختران بنى نجار ديديم.

3- در اين سرود كلمه «ثنيّات»، يعنى به صورت جمع، آمده است در صورتى كه مورد اختلاف شكل مفرد «ثنيّة» است. دليل آمدن آن به شكل جمع چيست؟

الف: برخى گفته اند: درست است كه شكل جمع دارد اما مفرد است؛ چنان كه در عرفات و اذرعات چنين است.

ب: شايد هم مقصود سرودخوانان جمع بوده است؛ زيرا مقصودشان گردنه ها و ثنيه هاى معينى نيست بلكه مقصود اين است كه خورشيد جمال رسول خدا صلى الله عليه و آله از هر ثنيه و گردنه اى بر آنان طلوع كرده همه جا را فراگرفته است.

ج: سرود فراز و نشيب دارد. يكى از ابيات آن چنين است:

جئت شرّفت المدينة مرحباً يا خير داع

چگونه ممكن است مردم مدينه بگويند «شرّفت المدينة» در حالى كه نام مدينه در آن زمان هنوز «يثرب» بوده و تنهاپس از ورودرسول خدا صلى الله عليه و آله بدانجاست كه نام مدينه روى آن نهاده مى شود؟!

4- مقصود از كلمه «ثنيّات» در اين سرود يك ثنيه است و سراينده براى درست شدن وزن ناچار شده ياء را بكشد. به همين دليل، بعضى ها آن را

ص: 145

به صورت «ثنيّه» مى نويسند. چنين چيزى در شعر مذكور در راه هجرت نيز صورت گرفته است، آن جا كه مى گويد:

جزى اللَّه ربُّ الناس خير جزائه رفيقين قالا خيمتى امّ معبد

امّ معبد يك خيمه بيشتر ندارد. پس چرا به صورت تثنيه آمده است؟ جواب اين است كه سراينده شعر براى درست شدن وزن شعرى تاى مربوطه را كشيده است و مردم خيال كرده اند تثنيه است.

بارى، اين ها مطالبى بود كه پيرامون ثنيّةالوداع به نظر ما رسيد و گفتيم، به اميد آن كه توجه علماى تاريخ بدان معطوف شود و در اين باره به تحقيق بيشتر و اظهار نظر بپردازند.

ثَوْر: كوه بزرگى است در جنوب مكه كه از تنعيم، محل محرم شدن مكّيان براى عمره ديده مى شود. غار معروف ثَوْر در شمال اين كوه قرار دارد.

ثَوْر: كوه كوچكى است در پشت كوه احد از سمت شمال. در حديث آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مدينه را از «عَيْر تا ثور و ...» حرم قرار داد. بسيارى از علماى گذشته اين كوه را نمى شناختند و گمان مى كردند در حديث تحريفى رخ داده است، اما بعدها علما وجود اين كوه را ثابت كردند. اين كوه در نزد آگاهان و آشنايان به آثار جغرافيايى مدينةالنبى شناخته شده و مشهور مى باشد.

ثَيْب: كوهى است در شرق مدينه در صدر وادى قناة. نيز نك: «تيأب»، زيرا هردو نام يك جاست.

«ج»

جابيه: در سنن ابن ماجه آمده است:

«پيامبر صلى الله عليه و آله در جابيه براى ما سخنرانى كرد». در معجم البلدان، در ماده «الْيَة» آمده است: گفته مى شود: اليه واديى است در فسح جابيه، و فسح: واديى است در كنار عُرُنَّه- به ضمّ اول و دوم و تشديد نون- و عرنّه: باغى است در واديى كه در زمان جاهليت و نيز در دوره اسلام قرقگاه اسب ها بود و در پايين آن قلهى قرار داشت.

جاسوم: دژى بوده در مدينه منوره.

در سيره پيامبر از اين دژ نام برده شده است.

جَباجِب: در سيره از اين مكان نام برده شده و گفته اند: مراد از آن منزلگاه هاى مِنا، يا كوه هاى مكه است.

جَبّانه (به فتح جيم و تشديد باء):

جبّان در اصل به معناى صحراست، در

ص: 146

برخى جاها به گورستان «جَبّانه» مى گويند. در حديث عمر آمده است كه چون وى مسجد را از جهت شام (شمال) آن توسعه داد، گفت: كاش مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله را تا جبانه توسعه مى داديم. سمهودى مى نويسد: جبّانه جايى است در سمت شام مدينةالنبى.

جبّانه عَرْزَم: جايى است در كوفه.

در خبر آمده است كه اسودبن يزيد (تابعى) گاه از جبانه عرزم محرم مى شد.

جبل الرُماة: همان كوه «عَيْنَين» است.

به حرف عين مراجعه كنيد.

جَثْجاثه (به فتح جيم و سكون ثاء):

روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجدى ميان جثجاثه و بئر شدّاد نماز گزارد ... جثجاثه نزديك نقيع است واقع در شانزده ميلى مدينه (نك: نقيع).

جُحْفه (به ضم اول و سكون دوم):

جايى است ميان مكه و مدينه واقع در بيست و دو كيلومترى جنوب شرقى رابغ، و ميقات مردم مصر و شام است در صورتى كه از مدينه عبور نكنند. نام قبلى اش «مَهْيعه» بود اما چون در يكى از سال ها سيلى جارى شد و اين محل را به كلى ويران ساخت و اهالى آن را با خود برد (1) به نام «جُحْفه» خوانده شد. جحفه در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و در حديث از آن نام برده شده است.

جُدّه (به ضمّ جيم): در لغت به معناى راه است و نيز به معناى خط پشت خر كه مخالف با رنگ ساير بدنش مى باشد. بعضى گفته اند جدّه مقبره جدّه ما حوّاست و به همين دليل هم جيم آن را فتحه داده اند؛ اما اين سخن درست نيست. جُدّه شهرى است مشهور در ساحل درياى سرخ و براى نخستين بار عثمان بن عفان آن جا را بندرگاه قرار داد.

اين شهر در 73 كيلومترى غرب مكه و 420 كيلومترى جنوب مدينه قرار داد.

جَدْر (به فتح جيم و سكون دال):

به معناى جدار (ديوار) است. «ذوجَدْر» چراگاهى بوده در شش ميلى مدينه در ناحيه قبا كه شتران رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن جا مى چريدند و در همين جا بود كه اين رمه مورد هجوم و غارت قرار گرفت.

جَرّ (به فتح جيم و تشديد راء):

شاعر در روز احد گفته است:

نحن الغواشِ يوم الجَرّ من احدٍ هابَتْ مَعَدٌّ فقلنا: نحن نأتيها

جدّ در لغت به معناى دامنه كوه است و مراد از جُرّ احُد در اين بيت دامنه كوه احد مى باشد.


1- اجْتَجَفَه: او را از بيخ وبن بركند و كشت. اجتحف السيلُ الوادىَ: سيل رسوب و لاى وادى را بركند وبا خود برد.

ص: 147

جُراب (به ضمّ جيم): نام چاهى كه قبل از اسلام در مكه وجود داشته است.

جُرْف: (به ضمّ جيم و سكون راء):

جُرف مذكور در احاديث و سيره در شمال مدينه واقع مى شده ولى امروز يكى از محله هاى متصل به مدينه است و محله اى زراعى و جمعيت نشين مى باشد.

جِعِرّانه (به كسر جيم و عين و تشديد راء): اين كلمه كه با كسر جيم و سكون عين و تخفيف راء نيز روايت شده ونام جايى است ميان مكه و طائف كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام بازگشت از جنگ حنين، در اين مكان توقف كرد و غنايم هوازن را تقسيم نمود و از همان جا محرم شد.

جعرانه در شمال شرقى مدينه، در بالاى ابتداى وادى شريف، واقع شده و هنوز هم به همين نام معروف است. پس از آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از غزوه طائف، از جعرانه براى گزاردن عمره محرم شد، مسلمانان نيز به تأسى از آن حضرت آن جا را محل محرم شدن براى عمره قرار دادند.

جَمّاء (به فتح جيم و تشديد ميم): به عمارت يا دژى كه كنگره نداشته باشد «اجَمّ» مى گويند و مؤنث آن «جمّاء» است. عبارت «شاة جَمّاء» (گوسفند بى شاخ) نيز از همين معنا گرفته شده است.

جمّاء: كوه كوچكى است در مدينه و وجه تسميه آن بدين نام است كه دو كوه وجود دارد و اين يكى كوچك تر از ديگرى است.

در جنوب غربى مدينه سه جمّاء وجود دارد كه نزديك و مجاور هم هستند: يكى جمّاء تُضارع، ديگرى جماء عاقر يا عاقل و سومى جماء امّ خالد.

جماء تضارع همان است كه هرگاه كسى از مدينه- از راه بدر كه از باب العنبريه و سپس وادى عروه مى گذرد- به سمت مكه حركت كند در سمت راست او مى افتد و در دست چپش قعر عروه قرار مى گيرد.

جماء امّ خالد از غرب چسبيده به جماء تضارع است. بن و بيخ اين هردو كوه يكى است اما تنه هاى آن از هم جداست. جماء عاقل نيز از سمت غرب روبه روى جماء ام خالد قرار دارد و در فاصله ميان آن دو، كوه حبشى واقع شده است.

از جمّاء در موارد متعددى از سيره و حديث شريف نام برده شده است.

ص: 148

جُمْدان (به ضمّ اول و سكون دوم):

به صورت «بجدان» و «حمران» نيز روايت مى شود. به نظر مى رسد كه «جُمدان» تثنيه «جُمْد» باشد و جُمد به معناى تپه كوچك است.

در حديث شريف از اين نام خاص ياد شده است؛ مثلًا روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به جمدان رسيد و فرمود:

«هذه جُمدان، سَبَقَ المفرّدون ...». (1) جُمدان در راه مكه قرار دارد و در تعيين محل آن اختلاف است. بلادى مى گويد:

دو كوه مجاورند در يكصد كيلومترى شمال مكه كه راه از دامنه شرقى آن مى گذرد. از شرقْ وادى خُليص را دربرگرفته اند و از غرب مشرف به ساحل مى باشند. در كتاب هاى قديمى اقوال ديگرى آمده است.

جَمرة: جمره در لغت به معناى سنگريزه است و در اين جا به معناى محل رمى جمره است در منا و سه تاست:

1- جمره كبرى يا عقبه كه در آخر مِنا از طرف مكه قرار دارد و وجه تسميه اش آن است كه در روز قربانى رمى مى شود.

2- جمره وسطى 3- جمره اولى ياكوچك.

جَمْع (به فتح جيم و سكون ميم):

همان مزدلفه است. علت نام گذارى مزدلفه به «جمع» آن است كه در اين مكان نماز مغرب و عشا به صورت جمع (و همزمان) خوانده مى شود.

روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در «قُزَح» وقوف كرد و فرمود: اين جا قُزَح است و موقف مى باشد و «جَمْع» سراسرش موقف است. قزح جزء مزدلفه مى باشد.

جَمَّة (به فتح جيم و تشديد ميم):

سمهودى نقل كرده كه: جَمّه چشمه اى است در يكى از وادى هاى خيبر كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را «قسمةالملائكة» ناميد و دو سوم آب آن در يك جوى مى رود و يك سومش در جوى ديگر.

جَمَل: در لغت به معناى شتر نر است. «بئر جمل» چاهى است در مدينه.

و «لحى جَمَل» جايى است ميان مكه و مدينه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله، در حَجّةالوداع، در آن حجامت كرد. نك: «لحى جَمَل».

جَنَفاء (به فتح اول و دوم، و در روايتى به ضمّ جيم): در داستان ملاقات نمايندگان بنى فزاره با رسول خدا صلى الله عليه و آله در خيبر از اين مكان نام برده شده است. در آن جا آمده كه حضرت به آن ها فرمود:

وعده ما در جنفاء. جنفاء جايى بوده در حاشيه خيبر و هنوز هم در الضِّغْن، واقع


1- از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: مُفرّدون چه كسانى هستند؟ فرمود: مردان و زنانى كه خدا را فراوان يادمى كنند معجم البلدان، ماده جُمدان- م.

ص: 149

در نشيب حرّه خيبر و شرق فدك، معروف است.

جَيش: به آن «ذات الجيش» و «اولات الجيش» نيز مى گويند. نام جايى است كه در سيره و حديث از آن ياد شده است؛ زيرا يكى از منزلگاه هاى پيامبر در هنگام رفتن به احُد بوده و نيز در هنگام برگشت از غزوه بنى مصطلق از اين مكان عبور كرده است. بلادى مى نويسد:

ذات الجيش تلعه (1) بزرگى است كه از گردنه هاى مُفرّحات سرچشمه مى گيرد و از سمت غرب و قبل از ذوالحليفه به وادى عقيق مى ريزد و به شلَبيّه معروف است.

جيفه (به كسر جيم): ذوالجيفه نيز گفته اند. در روايتى به صورت «حاء» يا «خاء» آمده است. به هرحال، جايى است ميان مدينه و تبوك كه رسول خدا صلى الله عليه و آله، هنگام رفتن به تبوك در آن جا مسجدى ساخت.

پى نوشتها:


1- تَلْعه: آبراهه اى كه از قسمت هاى مرتفع و بالاى زمين شروع و به ته رودبار ختم شود؛ مسيل آب فرهنگ لاروس- م.

ص: 150

ص: 151

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 152

سروده ها در وادى اسرار

سروده ها در وادى اسرار

ارمغان حبيب

در گوش ما جز آيه «انّى قريب» نيست بر لب به جز ترانه «امّن يجيب» نيست

ما شيعه ايم و پيرو آل محمّديم با مدّعى بگو كه «ولايت» غريب نيست

لب تشنه فرات و تب آلود تربتيم ما را شميم عشق، به جز بوى سيب نيست

سوداى اهل بيت، جهانگير گشته است بيچاره آن كه زين همه هيچش نصيب نيست

بسيار بوده اند غريبان، ولى كسى چون اهل بيت در وطنِ خود غريب نيست

محبوب عرشيان ومطاف فرشتگان گر در ديار خويش غريب اند، عجيب نيست

گويا كه بوستان ولايت خزان زده است بر هيچ گل، ترنّم هيچ عندليب نيست

مرهم براى قلب پريشان و داغدار جز انتظار آمدن آن حبيب نيست

هر جمعه مى وزد زدل ندبه عطر ياس دل را درون سينه قرار و شكيب نيست

هرچند دلشكسته تر از اشك غربتيم خرسند ودلخوشيم كه اين دل غريب نيست

بيمار آن نگار به غيبت نشسته ايم درمان ما به جز نظر آن طبيب نيست

عمرى است در نشيب غميم و فراز عشق راه جنون تُهى ز فراز و نشيب نيست

ما دلسپردگان، پىِ قرآن و عترتيم هر راه و دعوت دگرى جز فريب نيست

در روز حشر پشت و پناهى براى ما چون عترت رسول و خداى مجيب نيست

جواد محدّثى/ مكه معظمه، اسفند 79

ص: 153

ارمغان حج

رفتم به كعبه تا كه دل از غم رها كنم رفتم كه تا فريضه حق را ادا كنم

رفتم به كعبه تا كه دل دردمند را اندر حريم قدس الهى دوا كنم

رفتم به كعبه و حرم و جلوه گاه حق تا طُوف خانه از سر صدق و صفا كنم

رفتم كه دل صفا دهم از نور ايزدى اندر صفا و مروه به حق التجا كنم

در زير ناودان طلا گريه سردهم اقرار بر گناه و خطا و ريا كنم

بويم حريم پاك و زنم بوسه بر حَجَر و آنگاه رو به جانب آب بقا كنم

نوشم ز آب زمزم و تن شست وشو دهم تا روح و جسم را ز پليدى جدا كنم

اندر مقام و ركن به درگاه ذوالجلال بر مؤمنين و ملتمسين من دعا كنم

احرام را به قامت خود سازم استوار تا آن كه ياد محشر روز جزا كنم

اندر منا به ديو لعين سنگ ها زنم ابليس و دودمان وِرا زير پا كنم

همچون خليل روى به قربانگه آورم قربان به روز عيد به راه خدا كنم

از بعد حج به جانب يثرب روان شوم جان را به پاى قبر پيمبر فدا كنم

در گلستان خلد بقيع روى آورم چون بلبلان عاشق و شيدا نوا كنم

از پرتو چهار مَه برج معرفت تابان و پرفروغ دل بينوا كنم

مى خواهد از خداى خطابخش (عسكرى) نگذارد آن كه بار دگر تا خطا كنم

حاج محمد حسين عسكرى فراهانى

سيرى ديگر در سفرى ديگر

شدم وارد به شهر آشنايى كه دارد رمز و راز دلربايى

دلم را قبّه خضرا ربوده كه تحتش جان جانانم غنوده

همان شهرى كه از بعد پيمبر صلى الله عليه و آله شده محنتگهِ زهرا و حيدر

در آستان بقيع

بقيع و آن قبور تابناكش چه غم انگيز باشد خاك پاكش

دل هر شيعه زين ماتم غمين است كه بيند قبر آنها اين چنين است

دلِ شب عاشقان آل اطهار بقيع آيند امّا پشت ديوار

در ميقات

خدايا! بى نوايم بى نوايم در عين بى نوايى آشنايم

كرم كردى به ميقاتم رساندى زجام بى خودى ما را چشاندى

فكندى در دلم سوز و گدازى كه باشد با توأم راز و نيازى

بر افروز اين دلم در كوى اقبال كه نبود جز تو در آن هيچ آمال

دل زارم به عشق خود بسوزان در آن نور حقيقت برفروزان

در ميقات

به ميقات آمدم هم راز و خسته ز دورى مدينه دل شكسته

چنان مستم من از پيمانه دوست كه از مستى نگنجد روح در پوست

گرو بگذاشتم دل در مدينه زبانِ دل بود با سوز سينه

در آنجا چون خدا بگرفت دستم در آن ميقات، خوش احرام بستم

لباس معصيت از تن بكندم به پوشيدم لباسِ طاعت آن دم

در اين وادى چه اسرارى نهفته يكى از صد هزارش كس نگفته

در طواف

بيا جانا طواف از سر بگيريم كه شايد دامن دلبر بگيريم

بكن يكدم حجر را استلامى ز عمق جان بگو با او كلامى

پس از طوف حريم ذات دادار نمازى در مقام (1)

دوست بگزار

در سعى

پس آنگه در صفا بگذار گامى زخمّ نيستى بر گير جامى

بيا در سعى، ما و من رها كن دل خود را حريم كبريا كن

بدان بس رازها از حىّ سبحان در احكام و مناسك هست پنهان

تو خود از پيش چشمت پرده بردار كه برخى رازها گرديد پديدار

خودى گر رفت، مى گردى الهى بيابى از خدا هر چيز خواهى

به باغ وصل ايزد راه يابى بيابى صد هزاران كاميابى

سؤال از نتيجه مناسك

حرم رفتى شدى از خود مبرّى؟ وز اخلاق رذيلت هم معرّى؟

ز احرام و طواف و سعى و تقصير نشد جز ظاهرش بهر تو تفسير؟

و يا از هر يكى معنى گرفتى به روى بام عرفان جا گرفتى؟

چو پروانه بريدى دل ز هستى به گرد شمع حق با شور و مستى؟

گرفتى زاد تقوى اندرين راه؟ كه باشد توشه مردان آگاه

نشان آورده اى از كوى دلدار و يا هستى اسير نفس بدكار؟

نشان از كوى او اخلاص و توحيد گر آوردى به تو تحسين و تمجيد

اگر دارى نشان، محكم نگهدار مباد از كف ربايد ديو غدّار

به توحيد و به اخلاص و به تقوى به صدر باغ خلدت هست مأوى

در مدينه

مدينه آستان ملك جان است مدينه كعبه افلاكيان است

به سوى مسجد و قبر پيمبر صلى الله عليه و آله برفتم با خروش و ديده تر

مدينه صد هزاران راز دارد اگر گوشى بود آواز دارد

در احد و مشاهد و مساجد

احد رفتم به سوادى زيارت در آنجا نيز ديدم هست غربت

در اينجا حمزه افتاده است از پا به راه دين حقّ آن سرو بالا

مشاهد با مساجد جمله ديدم كه قبلًا نام آنها مى شنيدم

قبا و قبلتين و فتح و سلمان على و فاطمه آن مهر تابان

دهد هر يك نشان از روزگارى كه بوده واقعه يا كار زارى

نظر كردم جهانى آه ديدم هزاران دل در آن درگاه ديدم

در اين وادى ز گلزار پيمبر صلى الله عليه و آله بهر گوشه گلى گرديده پر پر

بقيع و خاطرات او يكى نيست از آنچه بشنوى زان اندكى نيست

كنار آن مشاهد دل كباب است به غم آغشته و در التهاب است

هر آن شيعه كه بيند قبر ايشان به جاى اشك خون بارد ز چشمان


1- مقام خليل ابراهيم عليه السلام.

ص: 154

ص: 155

ص: 156

كجا گوشى چنين غربت شنيده كجا چشمى چنين ويرانه ديده

سپاس حق كه او بال و پرم داد به لطفش منزلم اندر حرم داد

به طوف كعبه رفتم زار و خسته به لطف حق تعالى دل ببسته

حجر بوسيدم و اركان خانه چه خوش بيتى عتيق و جاودانه

ز زمزم كردم آهنگ صفا را رعايت كردم آيين وفا را

ز زمزم آب نوشيدم كه گردم برى ء از سُقم ها و جمله دردم

مشاعر ديدم و خَيف و مِنا را جبالِ رحمت و ثور و حِرا را

به آه و حسرت و قلب پريشان به غم كردم وداع كوى جانان

درباره معراج

حرم رفتم ولى مَحرم نگشتم منِ مجرم در آن نامحرم هستم

غرض ز احرام و ميقاتِ و عبادات ز حجّ و عمره و سعى و مناجات

همان عرفانِ ذات ذوالجلال است ز نقصان آمدن سوى كمال است

خدا! جامى ز خمّ معرفت ده ز لطف خود مرا اين منزلت ده

كه در گيتى بجز راهت نپويم به غير حمد تو چيزى نگويم

شفاى قلب خود جز تو ندانم بجز مدح تو حرفى را نخوانم

چه كم گردد ز سلطانى كه گاهى به مسكينى كند يكدم نگاهى

شرابى ده كه گردم پاك گوهر ز دست ساقيش ساقى كوثر

پى نوشتها:

ص: 157

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 158

گفتگو با نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجّاج ايرانى

فصلنامه ميقات حجّ همه ساله اين افتخار را داشته است تا در نشستى صميمى با نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى جناب حجّة الاسلام و المسلمين آقاى محمّدى رى شهرى، در زمينه مسائل مربوط به حجّ و عمره به گفتگو بنشيند تا خوانندگان محترم را با ديدگاه ها و نظريات ايشان آشنا سازد، در اين گفتگو مسائلى همچون: ارزيابى عملكرد كارگزاران حجّ در سال گذشته، خصوصى سازى عمره و حجّ، فعاليت هاى بين المللى بعثه و ... مطرح گرديده كه توجّه خوانندگان محترم را به آن جلب مى نماييم:

[ويژگى هاى حج سال 1379]

: با توجه به گذشت چند ماه از برگزارى شكوهمند حج سال گذشته خواهشمنديم بفرماييد ارزيابى جناب عالى از حج سال گذشته چيست؟

آقاى رى شهرى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم، الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ.

با تشكر از مجله وزين و ارزشمند «ميقات حج» و دست اندركاران آن. پيش از هر سخنى، بايد خداوند متعال را سپاسگزار باشيم كه در سال گذشته (1379 ه. ش.) توفيق داد دو بار مراسم پرشكوه حجّ ابراهيمى را برگزار كنيم.

ص: 159

در باره ارزيابى ويژگى هاى حجّ سال گذشته و بررسى نقاط قوّت و ضعف آن، به طور اجمال و فشرده بايد گفت: تا سال 1378، كسانى به حج مى رفتند كه در سال 1363 ثبت نام كرده بودند. و امّا از ويژگى هاى سال 1379 نخستين گروه از ثبت نامى هاى جديد مشرّف شدند، و مجموعاً 800، 87 نفر زائر و عوامل خدماتى توفيق تشرّف پيدا كردند، به همين دليل تركيب سنى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى زائران اين سال، با سال هاى پيشين تفاوت اساسى داشت.

ويژگى هايى كه اين زائران نسبت به سال هاى پيش داشتند اين بود كه:

* جوانتر بودند؛ در سال هاى گذشته زائرانِ كمتر از پنجاه سال 36 تا 43 در صد بودند، ليكن در سال گذشته، 1/ 56 در صد از زائران را افراد كمتر از پنجاه سال تشكيل مى دادند.

* سواد بيشترى داشتند؛ طبق آمار از ميان حُجاج، تعداد بى سوادها در مجموع 10% كاهش داشت؛ از ميان با سوادان نيز حدود 570 استاد دانشگاه در حج سال گذشته حضور داشتند.

* خواست هاى مادى و معنوى تغيير يافت؛ با تركيب سنى، فرهنگى و سياسى زائران جديد، فضاى فرهنگى و سياسى كشورمان تا حدود زيادى، به داخل عربستان منتقل شد و به همين تناسب، در انتظارات مادّى و معنوى آنان با گذشته تفاوت اساسى پيدا شد. اگر بخواهيم قدرى در رابطه با انتظارات زائران توضيح بدهيم، بايد بگوييم كه زائران سال 79، هم از نظر فرهنگى و معنوى توقع داشتند كه روحانيون و بخش فرهنگىِ بعثه بيش از گذشته تلاش داشته باشند و مطابق خصوصيات فرهنگى و تحصيلات و سواد زائران برنامه هايى را ارائه دهند و هم از نظر مادى انتظارات بسيار بالا بود؛ به خصوص در زمينه مسكن كه ان شاء اللَّه در قسمت نقاط ضعف اشاره خواهم كرد.

* زائران با پرواز مستقيم به مدينه منتقل شدند؛

* نقطه مثبت ديگر حجّ 1379 اين بود كه براى نخستين بار 10% از زائران با پرواز مستقيم به مدينه انتقال يافتند.

* همچنين طرح استقرار پزشك در هر كاروان را داشتيم؛ كه تا حدّى با موفقيت

ص: 160

اجرا شد و ظاهراً اولين سالى بود كه 11 مورد بيمار منجر به فوت بيشتر نداشتيم.

طبق ارزيابى هايى كه به عمل آمد، يكى از دلايل آن، اجراى طرح پزشك كاروان بود.

* مسأله تب دره ريفت را داشتيم كه كنترل شد و فضا سازى كه در ايران در اين رابطه شده بود، فضا سازى صحيحى نبود.

* همچنين ايجاد ستادهاى منطقه اى براى رسيدگى به امور زائران از نكات جديد اجرايى در سال جارى بود.

* از تلف شدن بيش از هفتاد هزار لاشه قربانى جلوگيرى شد؛ در حج سال 79 ترتيبى داده شد كه از گوشت قربانى ها استفاده بهينه شود و از تلف شدن آنها جلوگيرى به عمل آيد. و اين مسأله، در طول سال هايى كه ما در خدمت زائران خانه خدا هستيم، براى اولين بار اتفاق افتاد و در نتيجه تا 032، 70 نفر از اين طريق اقدام به ذبح قربانى كردند. البته در اجراى اين طرح مشكلى هم وجود داشت و آن اين بود كه ذبح قربانى 10 هزار نفر از حاجيان ايرانى به روز يازدهم افتاد و انتقادهايى هم به دنبال داشت؛ بعضى از زائران بسيار ناراحت بودند از اين كه نتوانستند قربانى خود را در روز عيد قربان ذبح كنند و از احرام بيرون بيايند.

البته حل اين مشكل بسيار دشوار است؛ چرا كه عملًا اين امكان وجود ندارد كه همه زائران بتوانند قربانى خود را، با آن خصوصيات و ويژگى هاى لازم، در روز عيد انجام دهند. رييس بانك اسلامى هم كه چندى قبل به كشور ما آمده بودند و ملاقاتى با ما داشتند، بسيار علاقه مند بودند كه همكارى تداوم يابد و اظهار مى كرد كه ممكن نيست همه زائران بتوانند در روز عيد، قربانى خود را ذبح كنند. و اين كار عملًا امكان پذير نيست و اصرار داشت كه ما تعدادى از زائرانمان را قانع كنيم در روز يازدهم قربانى كنند. البته ما هم در حال بررسى هستيم كه ان شاء اللَّه راه حلى مناسب با رعايت كامل مسائل شرعى براى سال جارى بيابيم.

* افزايش بهاى مسكن؛ طبق گزارش هايى كه داشتيم، در سال گذشته بين 250 تا 500 هزار زائر افزون بر سال هاى پيش از آن، وارد عربستان شده بودند و اين افزايش، هم در مدينه و هم در مكه به خصوص در مطاف و مسعى كاملًا

ص: 161

محسوس بود و اين مسأله سبب شده بود تا بهاى مسكن به شدت افزايش پيدا كند و مشكلات جدى براى زائران ما در رابطه با مسكن به وجود آيد. گرچه طبق ارزيابى هايى كه داشتيم، على رغم اين افزايش، در مجموع حدود 20 درصد مسكن سال 79 بهتر از سال هاى پيش بود اما با توجه به تركيب سنى و فرهنگى زائران و با توجه به پولى كه از آنها دريافت شده بود، انتظار زائران شايد بيش شايد از 70 درصد افزايش يافته بود و به همين جهت انتقاداتى در اين رابطه وجود داشت. نكته مهمى هم هست؛ چون زائران سال هاى قبل 27 هزار تومان داده بودند و زائران سال 79 نخستين گروه از زائرانى بودند با پرداخت پول واقعىِ حج، به اين سفر تشرف پيدا مى كردند.

[مشكلاتِ اجرايى حج سال 1379]

علاوه بر مشكلاتى كه به آن اشاره شد، سال گذشته، مشكلاتى داشتيم كه من به برخى از آنها اشاره مى كنم:

1- علاوه بر مشكلاتى كه در زمينه مسكن بيان كردم، طرف سعودى نيز در زمينه قرارداد مسكن به تمامى تعهدات خود عمل نكرده بود و در نتيجه براى تعدادى از زائران ايرانى مشكل ايجاد شد. كه در سال جارى بحمد اللَّه با تمهيداتى كه در نظر گرفتيم اميدواريم اين مشكلات تكرار نشود.

2- در رابطه با رفت و آمد زائران در مكه نيز مشكلاتى وجود داشت؛ يعنى با اين كه سازمان حج مبلغ يكصد ريال سعودى بابت رفت و آمد زائران پرداخت كرده بود، باز تعدادى از زائران انتقاد داشتند و به ما پيشنهاد مى كردند كه حمل و نقل زائران، به وسيله سازمان حج تأمين شود كه در سال جارى برنامه ريزى جديدى شده و اميدواريم سازمان حج ترتيبى بدهد كه اين مشكل تا آن جا كه ممكن و مقدور است حل شود.

3- مشكل ديگرى كه وجود داشت، طولانى شدن مدت سفر بود كه به هواپيمايى مربوط مى شد. در اين باره نيز تلاش هايى صورت گرفت تا حتّى المقدور مدت سفر كوتاه شود، ليكن اين تلاش ها به نتيجه كامل نرسيد،

ص: 162

هرچند كه از آن مقدارى كه طرف سعودى مى خواست تا حدى كوتاه تر شد ولى به هر حال مشكل طولانى بودن سفر در سال گذشته جدى بود.

4- از جمله مشكلات سال گذشته، بازرسى بدنى قبل از سفر بود كه در بعضى از ايستگاه هاى پروازى به صورت موهنى انجام شد. كه پس از اطلاع در همان آغاز برخورد كرديم و اين مشكل كه البته در يكى دو فرودگاه وجود داشت، حل شد.

در مجموع بايد بگويم: تلاش بسيار شد تا از تجربيات گذشته براى حل مشكلاتى كه احياناً اين سفر دارد استفاده شود. اميدواريم ان شاء اللَّه در سال آتى بتوانيم اين مشكلات را حتى المقدور حل كنيم.

: بعثه مقام معظم رهبرى در حج گذشته چه برنامه هايى را در زمينه امور فرهنگى به مورد اجرا گذاشت و تا چه حد در تحقّق اهداف خود موفق بود؟

آقاى رى شهرى: بعثه مقام معظم رهبرى در سال گذشته برنامه هاى متنوّعى در زمينه هاى فرهنگى داشت. مهم ترين برنامه هايى كه اجرا شد عبارت بودند از:

1- برائت از مشركين؛ مراسم برائت در عرفات برگزار شد كه بسيار خوب و آبرومندانه بود. صدا و سيما و واحد سمعى بصرى بعثه هم توانستند آن مراسم را به نحو شايسته به داخل كشور منعكس كنند به خصوص صداى جمهورى اسلامى كه مراسم برائت را به طور مستقيم پخش كرد.

در مسجد الحرام و جمرات البته توسّط لبنانى هاو برخى مسلمانان ديگر كشورها نيز برائت ديگرى برگزار شد كه قابل توجّه بود، اعتراض هايى را نيز متوجه حزب اللَّه لبنان كرد زيرا تعدادى از آنها در آن حضور داشتند و فعال بودند.

2- برنامه دعاى كميل؛ مراسم اين دعاى شريف در چهار نوبت، دوبار قبل از حج و دو بار بعد از حج در كنار بقيع برگزار شد؛ كه آثار و بركات فراوانى براى مردم ما و براى نظام اسلامى مان داشت. البته يكى از موفقيت هاى بعثه مقام معظم رهبرى اين است كه اين دعا و مراسم را به گونه اى در سال هاى گذشته برگزار كرده كه عربستان سعودى ناگزير آن را پذيرفته است كه به صورت رسمى برگزار شود.

ص: 163

3- تشكيل همايش ها؛

برنامه هاى ديگرى كه بعثه مقام معظم رهبرى داشت و الحمد للَّه بسيار خوب برگزار شد، هشت همايش بود. يكى از آنها بانام همايش مقام و منزلت زن در مدينه برگزار شد و از كيفيت بالا و خوبى برخوردار بود و بقيه همايش ها در مكه برگزار شد كه تعداد شركت كنندگان در آن به صورت چشمگيرى افزايش پيدا كرده بود.

در مجموع، احساس ما اين است با توجه به برنامه ريزى هايى كه همه ساله داريم و ارزيابى هايى كه از نقاط قوت و ضعف كارها انجام مى شود، هر سال گامى به سوى اهداف حج ابراهيمى نزديك تر مى شويم.

: در سال گذشته مسأله خصوصى سازى حج به طور جدى مطرح شد و در رابطه با عمره نيزتاحدودى به اجرا در آمد، ارزيابى حضرت عالى از اين رويكرد چيست؟

آقاى رى شهرى: خصوصى سازى محاسن و معايبى دارد كه در مجموع به نظر بنده معايب آن از محاسنش بيشتر است. حُسنى كه خصوصى سازى دارد اين است كه مشكلات اجرايى را متوجه سازمان حج نمى كند؛ يعنى مديران خصوصى مسؤول مشكلات خواهند بود ولى به نظر بنده- كه در هيأت دولت هم چند سال پيش مطرح كردم- خصوصى سازى هر چند بار اجرائى سازمان حج را كم مى كند ولى هم از نظر اقتصادى به ضرر مردم است و بهاى حج و عمره گران تر خواهد شد و هم از نظر فرهنگى زيرا وقتى اجراى كار دست بعثه و سازمان حج نباشد، قطعاً نمى توانيم آن گونه كه مطلوب است براى مسائل فرهنگى برنامه ريزى كنيم. در عمره سال گذشته كه مسأله خصوصى سازى تا حدودى پياده شد؛ ما از نزديك ناظر بوديم كه بعضى از كاروان ها و مديران خيلى خوب عمل مى كردند و مردم راضى بودند وليكن تعداد بيشترى مشكل آفرين بودند؛ به خصوص از نظر فرهنگى مشكل جدى داشتند به شكلى كه وقتى گزارش آن، از طرقى به مقام معظم رهبرى داده شده بود، معظم له اعلام كردند كه با اين مسأله مخالف هستند بر اين اساس و با توجه رهنمودهايى كه داشتند، برنامه ريزى شد و از سال جارى ديگر چيزى به نام خصوصى سازى نخواهيم داشت، ان شاء اللَّه.

ص: 164

: روابط ايران و عربستان در حال گسترش است و جناب عالى در سال گذشته براى اولين بار در ضيافت منا شركت نموديد و با وزير حج اين كشور ديدارهايى داشتيد، خواهشمند است نظر خود را در اين زمينه بيان فرماييد.

آقاى رى شهرى: روابط خوب ميان ايران و عربستان به سود دو كشور بلكه به سود جهان اسلام است. به همين جهت مسؤولان سياسى كشور در سال هاى اخير بعد از مشكلاتى كه به دنبال مسائل سال 1366 به وجود آمد و روابط به سردى گراييد، تلاش كرده اند روابط سياسى دو كشور گسترش پيدا كند و تقويت شود. تقويت اين روابط، و همكارى هاى دو جانبه مى تواند در سطح بين المللى و خصوصاً در منطقه تأثير مطلوبى از خود به جاى بگذارد. مسائل مهمّ جهان اسلام از قبيل مسأله فلسطين، افغانستان و امثال آن و نيز مقابله با توطئه هاى جهانى عليه اسلام و مسلمانان از جمله امورى است كه ارتباط نزديك دو كشور مى تواند روى آن تأثير جدى داشته باشد، تنظيم قرارداد امنيتى بين دو كشور و گسترش مبادلات اقتصادى و تجارى نيز از ديگر دستاوردهاى اين ارتباط نزديك خواهد بود لذا من اميدوارم در همه زمينه ها و از جمله مسائل فرهنگى و علمى روابط دو كشور توسعه يابد و در چهارچوب احترام به قوانين و مقررات دو كشور و احترام متقابل در آينده شاهد گسترش بيشتر اين روابط باشيم.

: با توجه به ثبت نام زائران جديد و بالا رفتن سطح معلومات آنان، بعثه مقام معظم رهبرى براى ارتقاى سطح بهره ورى از حج و عمره چه تمهيداتى را انديشيده و به مورد اجرا گذاشته است؟

آقاى رى شهرى: از سال گذشته در سازمان حج و بعثه مقام معظم رهبرى كميته هاى كارشناسى در زمينه هاى مختلف تشكيل شده و برنامه ريزى گرديده است كه هم از روحانيون قوى تر در حج و عمره استفاده شود و هم با دادن آموزش هاى لازم معلوماتشان بيشتر شود. و اميدواريم كه در زمينه فرهنگى و بعد معنوى اين طرح ها و فعاليت ها به ثمر برسد. البته بايد توجه داشت ابزار و امكاناتى كه ما در اختيار داريم محدود است و نمى توانيم ادعا كنيم كه در وضعيت فعلى مى شود

ص: 165

انتظارات همه زائران- به خصوص كسانى كه در سطح بالايى از معرفت هستند- را صد در صد برآورده ساخت. اما سعى و تلاش ما بر اين است كه بتوانيم به ظرفيت مطلوب برسيم.

: فلسفه تشكيل كنگره هاى مختلف درموسم حج در بعثه مقام معظم رهبرى چيست خواهشمنديم ارزيابى و نظريه خود را در رابطه با اين كنگره ها را بيان فرماييد.

آقاى رى شهرى: هدف اصلى اين كنگره ها و همايش ها ابلاغ پيام انقلاب اسلامى به مردم جهان از پايگاه اصلى وحى و ابلاغ پيام مردم انقلابى ايران به ملت هاست. هرچند كه اين كنگره ها در فرصتى بسيار محدود انجام مى شود ليكن به نظر بنده در سال گذشته با توجه به محدوديت هايى كه در زمينه هاى مختلف وجود داشت، در تحقّق اهداف خود در حد ميسور توانست موفق باشد. و با برنامه ريزى هايى كه داشته ايم اميد است در سالهاى بعد بهتر و پربارتر گردد.

: جناب عالى در حجّ گذشته با مسؤولان برخى بعثه هاى كشورهاى اسلامى ديدارهايى داشتيد، لطفاً بفرماييد در اين ديدارها چه مذاكراتى صورت گرفت و اساساً بعثه هاى كشورهاى ديگر چه اندازه حاضر به تفاهم، تبادل اطلاعات و تجربيات و همكارى بايكديگر هستند؟

آقاى رى شهرى: در سالى كه گذشت، بيشترين ارتباط و ديدارها را با عناصر سياسى و فرهنگى كشورها داشتيم، رؤساى حجّ نُه كشور يعنى نُه وزير در بعثه مقام معظم رهبرى حضور يافتند و با آنان ملاقات داشتيم و همچنين در فرصتهاى مناسب و به جهت مصالحى برخى را شخصاً به بازديد آنان رفته و براى بعضى از آنها نماينده فرستاديم. در مجموع مذاكراتى كه با هيأت هاى ديگر كشورها داشتيم مذاكرات خوبى بود و عموماً نسبت به انقلاب اسلامى ايران و آنچه كه در ايران اسلامى مى گذرد نظر خوبى داشتند. احساس من اين است كه تعدادى از متفكران و بزرگان، مسائلى را از عمق دل مطرح مى كنند؛ يعنى اظهار محبت مى كنند به نظام اسلامى و اين نظام را پشتوانه اى براى جهان اسلام مى دانند و به

ص: 166

طور كلى حوادث ايران و آنچه در ايران پيش آمده، بسيار مهم است و به نظر مى رسد كه به تدريج پناهگاه بودن انقلاب اسلامى براى جهان اسلام در حال تحقّق يافتن است.

: به نظر مى رسد در زمينه امور فرهنگى و هدايت معنوى زائران، نياز به يك بازنگرى است تا بتوان از ظرفيت حج و عمره به خوبى استفاده كرد، نظريه جناب عالى در اين باره چيست؟

آقاى رى شهرى: همانگونه كه در پاسخ به سؤال قبلى اشاره شد، ظرفيت فرهنگى حج و عمره بسيار بالا است و بايد اعتراف كنيم كه حقيقتاً ما نتوانسته ايم از اين ظرفيت به طور شايسته استفاده كنيم ولى اين را من عرض كنم كه ما از سال اوّل همواره در صدد بوديم كه هر سال يك گام پيش برويم؛ يعنى از طرق مختلف ارزيابى مى كنيم و نقاط ضعف خودمان را مى يابيم و آن مقدار كه در توانمان هست و امكانات وجود دارد مى كوشيم كه از ظرفيت ها كاملًا استفاده شود. اميدواريم كه خداوند توفيق بيشترى عنايت كند و ما و همكارانمان بتوانيم از وضعيتى كه پيش آمده، نهايت استفاده را ببريم و مسؤوليت خودمان را در اين رابطه انجام دهيم تا به نقطه مطلوب برسيم، ان شاء اللَّه.

: يكى از ضعف هاى زائران و حتى بسيارى از كارگزاران حج ندانستن زبان عربى است و اين ضعف خود را به خوبى در عمره و حج نشان مى دهد، آيا بعثه براى جبران اين ضعف برنامه اى دارد؟

آقاى رى شهرى: ما از همان سال هاى اوّل به فكر اين مسأله بوده ايم و براى هر مقطع نيز برنامه هايى را ارائه كرده ايم به عنوان مثال براى آشنايى مديران و دست اندركاران حج كتابى با عنوان: (حوارات حول شؤون الحجّ) منتشر شد سپس كمى تكميل گرديده با عنوان: (المحاورات اليوميّة في موسم الحجّ) به چاپ رسيد، كتابى با نام گفتگو نيز به صورت نوار آموزشى درآمد و در اختيار مديران كاروان ها قرار گرفت، سپس يك كار تحقيقى حدوداً دو ساله انجام شد و كتابى با نام:

ص: 167

(العربية المعاصره) منتشر شد كه اخيراً به صورت نوار آموزشى در آمده و در اختيار عموم قرار گرفته است. البته باور من اين است كه بايد مسؤولان و دست اندركاران حج و از جمله روحانيون و مديران كاروان ها و همچنين حجّاج بيت اللَّه الحرام همگى با مكالمه عربى آشنا شوند تا بتوانند از اين فرصت مهمّ براى تعارف مسلمانان و دستيابى به منافع حجّ بيشتر بهره مند گردند.

: بعثه مقام معظم رهبرى براى سال آينده چه برنامه اى دارد؟

آقاى رى شهرى: در واقع برنامه ها، بعثه همان برنامه هاى سابق است ولى با توجه به وضعيت سياسى جهان كه قطعاً حج متأثر از آنها خواهد بود؛ مسائلى كه هم اكنون در فلسطين و در افغانستان وجود دارد، بايد به برنامه ها محتواى جديدى داد و بايدحرف هاى جديدى را براى مردم جهان داشته باشيم. دراين زمينه كميسيون هاى كارشناسى تشكيل شده و مشورت هايى را با دوستان و همكاران بعثه مقام معظم رهبرى داريم تا بتوانيم متناسب با نيازها و شرايط حج امسال، محتواى برنامه ها را تطبيق دهيم كه ان شاء اللَّه جزئيات آن در آينده مشخص مى شود.

و اما از نظر اجرايى، كار خوبى كه امسال در حال برنامه ريزى و اجراست، با توجه به مشكلاتى كه سال گذشته در مسكن داشتيم، برنامه ريزى شده است كه سازمان حج ان شاء اللَّه منازل بهترى را تهيه كند، به خصوص در مدينه. و براى نخستين بار است كه منازل طبقه بندى مى شود و از هر كس به همان مقدار ارزش منزل و هتلى كه در آن اسكان داده مى شود پول دريافت خواهد شد. همانطور كه مى دانيد در سال هاى پيش منازل به صورت قرعه كشى در اختيار حجاج قرارداده مى شد، ليكن در سال گذشته اعتراضاتى شد كه وارد هم بود. بنابراين، اميدواريم كه امسال از لحاظ مسكن وضعيت بهترى داشته باشيم.

و هم چنين از نظر حمل و نقل، برنامه ريزى شده كه ان شاء اللَّه به شكلى عمل شود كه زائران رفاه و آسايش پيشترى داشته باشند و مشكلات سال گذشته كمتر شود كه طرح حمل و نقل شهرى زائران پس از كار كارشناسى در دست تهيه است و چگونگى آن بعداً اعلام خواهد شد.

ص: 168

: هم اكنون كه فعاليت هاى آموزشى حج تمتّع آغاز گرديده، جناب عالى چه توصيه هايى به كارگزاران حج و نيز حجاج بيت اللَّه الحرام داريد؟

آقاى رى شهرى: عرض بنده به كارگزاران حج، خصوصاً روحانيون عزيز و مديران گرامى اين است كه توجّه داشته باشند. اين دو گروه بايد بدانند كه كارشان يك كار الهى است و بايد خداوند متعال را ناظر بر اعمال و رفتار خويش بدانند. انتظار حضرت ولىّ عصر، اميرالحاج حقيقى از حجاج بيت اللَّه الحرام را مدّنظر داشته باشند و سعى و تلاششان اين باشد كه كارها بگونه اى پيش برود كه مرضىّ آن حضرت باشد. با تمام توان به خصوص براى جلسات آموزشى پيش از موسم سرمايه گذارى كنند. روحانيون كاروان ها، مخصوصاً آنان كه محلّ اقامتشان با محلّ كاروان و زائرانشان فاصله دارد، موضوع را جدّى بگيرند و ترتيبى بدهند كه حاجى پيش از حضور در موسم به مقدار زياد براى انجام اعمال آمادگى پيدا كند.

زائران عزيز هم از برنامه ها استفاده كنند و در جلسات آموزشى، شركت گسترده داشته باشند و بكوشند اين فرصت ها و لحظات ارزشمند را از دست ندهند تا حجشان با مشكل روبرو نشود، به خصوص آنان كه براى اوّلين بار امسال مشرّف مى شوند. البته زائران نبايد در رابطه با اعمال حجّ بترسند و روحانيان زائران را نترسانند، ليكن بايد مسائل حج را جدّى گرفت و با دقتّ و تمام توان كوشيد كه از اين فرصت محدود استفاده كرد.

به زائران عزيز نيز توصيه مى كنم برنامه هايى را كه بعثه مقام معظم رهبرى پيش بينى و تهيه كرده و برخى از آنها نيز از صدا و سيما در آستانه تشرّف پخش مى شود، استفاده نمايند. و در جلسات عمومى كه بعثه مى گذارد، حتماً شركت نمايند و از كتاب هايى كه معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى منتشر كرده، در حدّ استعداد و معلومات خود استفاده كنند. بحمداللَّه در اين معاونت، با تلاش هايى كه صورت گرفته، كتاب هاى بسيار ارزنده اى نشر يافته كه همه اقشار مى توانند به فراخور تحصيلات، از آنها بهره ببرند، تلاش كنند حدّاقل چند كتاب قبل از اعزام به حج، مطالعه كنند.

ص: 169

: ميقات حج دهمين سال انتشار خود را آغاز كرد، همانگونه كه جناب عالى مستحضريد تا كنون بيش از 700 مقاله در ميقات هاى فارسى و عربى به چاپ رسيده و بدون تأخير تاكنون منتشر شده اند، ارزيابى حضرت عالى از گذشته فصلنامه «ميقات حج» چيست و براى آينده آن چه رهنمودهايى داريد؟

آقاى رى شهرى: در رابطه با مجله وزين و ارزشمند «ميقات حج» بايد عرض كنم كه بحمد اللَّه كار بسيار ارزنده اى تا كنون انجام گرفته و از دست اندر كاران آن تشكر مى كنم، به خصوص معاونت محترم آمورزش و تحقيقات جناب آقاى قاضى عسكر، كه شخصاً متحمّل اكثر زحمات مربوط به مجله است. مطالب مجلّه تا آنجاكه من مطالعه كرده ام و ديده ام، مطالب ارزنده اى است، كار بسيار اساسى در رابطه با مباحث مختلف مربوط به حج انجام گرفته است. در طول نُه سالى كه اين مجله منتشر شده، مسائل بسيار متنوّعى مورد بحث و بررسى و كاوش قرار گرفته كه قابل توجه و ارزشمند است.

ژفكر مى كنم اگر كار به همين شيوه ادامه يابد، اين مجموعه، ذخيره اى بسيار گرانسنگ و پر ارج براى آيندگان خواهد شد و در اين زمينه هرچه سرمايه گذارى شود، ارزش دارد.

اما با اين همه، كار قابل تقويت و ارتقا است و مى شود از اين هم قوى تر عمل كرد. به نظر مى رسد تقويت و ارتقاى اين دو مجله (ميقات حجّ فارسى و عربى)، در اين است كه مطالب آن به روز باشد؛ يعنى علاوه بر ابعاد علمى و تحقيقى كه داشته و دارند- و اميدواريم با برنامه ريزى هايى كه مى شود بهتر و پربارتر گردد- منعكس كننده حج و عمره آن سال باشد و اخبار و حوادث مربوط به حج و عمره و نكات بر جسته موسم حج را گزارش كند. اين مسأله، هم جاذبه بيشترى براى خوانندگان دارد و هم براى آيندگان مفيد و خواندنى است و متوجه مى شوند كه در اين سالها چه اتفاقات سياسى، فرهنگى، اجتماعى و ... رخ داده و وضعيت حج گزارى چگونه بوده و چه ويژگى هايى داشته است.

و نيز بجاست از كسانى كه خواننده مجله هستند و حتى آنانكه از مجله استفاده نمى كنند و نيز از روحانيون كاروانها، مديران، و زائران و علماى بلاد كه در موسم

ص: 170

حضور پيدا مى كنند، نظرخواهى شود كه چه نكاتى بهتر است مورد بحث و كاوش قرار گيرد و چه موضوعاتى بيشتر مورد نياز است؟

همچنين در اين سال ها چون دانشجويان استقبال زيادى از عمره دارند، جا دارد كه شماره اى از مجله به عمره دانشجويى اختصاص داده شود و به مسائلى بپردازد كه مورد نياز دانشجويان و جوانان است. بهر حال براى كلّيه اين عزيزان آرزوى موفقيت روز افزون دارم.

والسلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته

ص: 171

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 172

يادداشت هاى سفر به خانه خدا

حاج يوسف ناگوا چانگ (1) و (2)/ رضا مراد زاده

سال ها پيش سفرى به چين داشتم كه در آن سرزمين نوشته اى بسيار تاريخى و ارزشمند در باره سفر يكى از دانشمندان و متفكران مسلمان آن ديار به نام روح الدين «ماده شين» ملقب به «فوچو» به دستم رسيد. فتوكپى آن را با خود به ايران آورده، به فارسى ترجمه كردم. متن اين سفرنامه به سبك نثر قديم زبان چينى است و چون زبان چينى مشكل ترين زبان دنيا است، لذا ترجمه اين متن نيز دشوار و وقت گير بود.

اين متن نسبتاً طولانى را در سه شماره تنظيم نمودم كه قسمت دوم و سوم نيز در شماره هاى بعد به چاپ خواهد رسيد. اميد است مورد توجه و عنايت خوانندگان مجله وزين «ميقات حج» قرارگيرد.

سخن نخست:

ماده شين (3)

(1794 تا 1874 م) ملقّب به «فوچو» (4) يكى از دانشمندان و متفكران بزرگ مسلمان و پرآوازه سرزمين چين است. نام دينى وى را «يوسف» و «روح الدين» ذكر كرده اند. ما در اين نوشته از او بيشتر با نام «روح الدين مافاچو» ياد خواهيم كرد.

مافاچو به همراه وانگ داى يو (5)

(1584 تا 1670 م)، يوسف ماجو (6)

(1640 تا 1711 م) و ليوجى (7)

(1655 تا 1745 م) چهار انديشمند و مترجم بزرگ كتاب هاى دينى و اسلامى چين در دوران فرمانروايى دودمان چينگ (8)

(1616 تا 1911 م) محسوب مى شوند.


1- استاد حاج يوسف ناگوا چانگ مدرس مركز علوم اسلامى شهر كون مينگ مركز استان مسلمان نشين يون نان در جنوب غربى چين است.
2- NA GUA Chang
3- Ma de xin
4- Fu Chu
5- Wang dai yu
6- Ma zhu
7- Liu zhi
8- Qing

ص: 173

روح الدين مافاچو در طول حيات هشتاد ساله اش بيش از سى جلد كتاب را ترجمه و تأليف كرد. بيشتر آثار و نوشته هاى وى درباره اصول، احكام، فقه، شريعت، فلسفه، تاريخ اسلام، قرآن و علوم قرآنى، دستور زبان عربى، علم معانى و بيان، شرح و تفسير كتاب هاى سه متفكّر بزرگ اسلامى سابق الذكر چين است. برخى از اين آثار به زبان عربى و فارسى و برخى ديگر به زبان چينى نوشته و تدوين شده اند.

مافاچو نخستين شخصيت مسلمان در سرزمين چين بود كه بيست جزء از قرآن كريم را به زبان چينى ترجمه كرد. عنوان چينى آن «بائومينگ ژِن جينگ ژى جيه» (1) (ترجمه اى مستقيم از قرآن كريم) نام دارد. متأسفانه نسخه اصلى دست نويس اين ترجمه گران بها در درگيرى ها و لشكركشى هاى داخلى چين بر اثر آتش سوزى از بين رفت و اكنون تنها ترجمه پنج جزء اوّل قرآن مجيد در اختيار ما قرار دارد. ترجمه گزيده وى نخستين تلاش براى ترجمه كامل قرآن كريم در سرزمين چين محسوب مى شود.

يكى ديگر از آثار مهمّ روح الدين مافاچو «يادداشت هاى سفر به خانه خدا» يا «يادداشت هاى سفر مكّه» نام دارد. اين رساله يا كتاب كوچك در واقع سفرنامه حجّ وى به شمار مى رود و حاوى شنيده ها و ديده هاى اين دانشمند و متفكّر شهير عصر چينگ در گردش و سياحت از جهان اسلام و ممالك عرب است.

اين رساله داراى محتوايى تاحدّى غنى و ارزشمند و يك سند تاريخى گرانبها است.

گفته مى شود پژوهشگران و محقّقان خارجى كه در زمينه اسلام در چين بررسى و تحقيق كرده اند، اين اثر را بيش از ديگر آثار مؤلّف ستوده اند.

اين سفرنامه مختصر، بى ترديد يكى از نادرترين و معتبرترين متن ها و سندهاى تاريخى سفر مسلمانان چين براى زيارت خانه خدا در اواسط قرن نوزدهم ميلادى به شمار مى رود. از تاريخ ورود و گسترش اسلام در سرزمين چين بيش از يك هزار و سيصد و پنجاه سال مى گذرد و مسلماً تعداد زيادى از مسلمانان اين ديار با تحمّل رنج و مرارت و مشقّت فراوان از مسيرهاى دريايى و زمينى «جاده ابريشم» به زيارت حرمين شريفين در جزيرة العرب رهسپار شده اند. امّا متأسّفانه به دلايل گوناگون، هيچ اثر و سند مكتوب در خصوص كمّيت و كيفيّت اين سفرها در دسترس نداريم. از اين رو، اين كتاب كوچك به عنوان اوّلين متن قديمى مكتوب و ارزشمندترين سند فرهنگ حجّ مسلمانان


1- Bao ming zhen jing zhi jie

ص: 174

چين توانسته است گوشه اى از اين كمبود و خلأ را جبران كند.

مافوچو تمام ديده ها و شنيده هاى سفر زيارت خانه خدا؛ از قبيل آثار باستانى و تاريخى، خرابه هاى روزگاران قديم، سيماى واقعى آثار تاريخى برجاى مانده و همچنين شرايط طبيعى و آداب و رسوم اجتماعى مردم آن مناطق را ثبت كرده است. اين كتاب كوچك همچنين وضعيت رفت و آمدها و ارتباطات دريايى و زمينى كشور چين با سرزمين هاى اسلامى- عربى و ممالك آسياى غربى در دهه پنجاه قرن نوزدهم ميلادى را به تصوير كشيده است.

مطالب اين جزوه هنوز با گذشت يكصد و شصت و پنج سال براى مطالعه و تحقيق در خصوص سير تحوّلات و تكامل جغرافيايى، آمد و رفت ها و ارتباطات و نيز سياست ها و برخوردهاى انسانى، از اهمّيت و ارزش تاريخى قابل ملاحظه اى برخوردار است.

حج فريضه اى از فريضه هاى الهى و چهارمين ركن از اركان اسلام است. حج بزرگترين و شكوهمندترين و گسترده ترين گردهمايى مؤمنان و مسلمانان سرتاسر جهان است. زيارت خانه خدا و آرامگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله به عنوان يك فريضه الهى در قرآن كريم و احاديث نبوى مورد تأكيد و تشويق قرار گرفته است. قرآن كريم در بيان اهمّيت و ضرورت زيارت بيت اللَّه الحرام با تأكيد چنين مى فرمايد: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا. (آل عمران: 97)

پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله نيز درباره سير و سفرهاى معنوى چنين فرمود:

«لا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلَّا إِلَى ثَلاثَةِ مَسَاجِدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَسْجِدِي هذا وَ الْمَسْجِدِ اْلأقْصى».

«سفرها جز با سفر به سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (مسجدالنبى) ومسجد الاقصى كامل و استوار نمى گردند.»

روح الدين مافاچو مسلمان معتقد و مخلص و دانشمند پارساى چين در پيروى از فرمان خداوند متعال و فرمايش رسول گرامى صلى الله عليه و آله در سال 1257 هجرى قمرى برابر با سال 1841 ميلادى براى زيارت حرمين شريفين و مسجدالأقصى و نيز كسب دانش و

ص: 175

علوم دينى و معارف اسلامى عازم سفرى دراز مدّت شد. اين سفر زيارتى و نيز علمى و پژوهشى هشت سال به طول انجاميد. وى پس از بازگشت به چين، خاطرات خود از اين سفر را به زبان عربى به رشته نگارش درآورد.

سال ها بعد يكى از مريدان و شاگردان وى به نام «مآ ان لى» (1)

(1820 تا 1899 م) اين اثر را از زبان عربى به زبان چينى با عنوان «چائوجين توجى» (2) (يادداشت هاى سفر به خانه خدا) ترجمه كرد. متن اين اثر به سبك نثر قديم چينى ترجمه و تدوين شده است.

اين ترجمه در سال 1861 ميلادى در شهر «كون مينگ» (3) در ايالت «يون نان» (4) واقع در جنوب غربى چين با استفاده از چاپ چوبى طبع و منتشر گرديد.

مترجم اين كتاب كوچك «مآ ان لى» ملقّب به «جينگ جاى» (5) از اديبان و دانشمندان چيره دست و ماهر در زبان و ادبيات چينى بود. توانايى ادبى اين متفكر مسلمانِ ايالت يون نان در آن روزگار نادر و گرانبها و تحسين برانگيز به شمار مى رفت. او بعدها به محضر مافاچو شرفياب شد و تمام توان خود را صرف مطالعه و تحقيق در منابع و علوم اسلامى كرد. اكثر آثار و كتابهاى مافاچو توسط خودش به صورت شفاهى انشا مى شد و به كمك مآان لى و شاگرد ديگر وى به نام «مآكاى كِه» (6) به صورت مكتوب ترجمه و نوشته مى شد. اين نوشته ها را پس از اصلاح و تنظيم بر روى الواح چوبى حكاكى و چاپ مى كردند.

از برخى اسناد تاريخى خارج از كشور چنين برداشت مى شود كه پس از شكست مبارزات مسلمانان ايالت يون نان به رهبرى مافاچو عليه فرمانروايان دودمان چينگ، مآ ان لى نيز به شهر پكن پناه برد و در آنجا سِمَت مترجم چينى و عربى سفارت فرانسه در چين را بر عهده گرفت.

مآان لى در «يادداشت الحاقى» خود پس از پايان ترجمه چينى رساله «يادداشت هاى سفر به خانه خدا»، توضيحات مختصرى در خصوص زندگى نامه، مقصود و جريان پيدايش اين رساله ارائه كرده و براى اين اثر ارزش و اهمّيت زيادى قائل شده است.

مآان لى در «يادداشت الحاقى» خود چنين مى نويسد:

اين رساله اى است كه استاد عالى قدرم فوچو خود درباره مسير رفتن به زيارت خانه خدا روايت و تعريف كرده است. استاد فوچو اهل شهر «تاى خه» (7) در


1- Ma an li
2- Chao jin tu ji
3- Kun ming
4- Yun nan
5- Jing zhai
6- Ma kai ke
7- Tai he

ص: 176

ايالت يون نان است. در دوره نوجوانى يتيم شد. در زيركى و ذكاوت و هوش بر ديگران برترى داشت. داراى همّت بلند و آرزوهاى شگفت بود. معرفت و دانايى را از خانواده به ارث برده بود. در آن روزگار شخصيتى مشهور و نامدار بود.

او با شجاعت و دليرى، ايالت «شان شى» (1) و «سى چوان» (2) را زيرپا درنورديد تا دانش وسيع و فراوان در خصوص كتب دينى به ويژه قرآن كريم و نيز كتب تاريخ چين كسب كند. پس از بازگشت، بلافاصله محافل درس براى تعليم و آموزش (معارف اسلامى) در مناطق مختلف داير كرد. بعد از سياحت و گردش در سرزمين وحى، در اطراف و اكناف (ممالك ديگر) به جستجو پرداخت و به آموختن دانش و گردآورى كتاب هاى دينى مشغول شد. با امير مكّه، مقامات عالى رتبه گوناگون، عالمان دينى و متفكّران و دانشمندان، طبيبان، منجّمان و ستاره شناسان و مأمورانِ مشغول به رصد ستارگان، طلاب علوم دينى و پيروان مذاهب و فرقه هاى گوناگون اسلام ملاقات كرد. به هر سرزمين و كشورى كه مى رسيد آداب و رسوم و موسيقى و قوانين و مقرّرات و شرايط طبيعى و آداب و رسوم اجتماعى مردمان آن مناطق به روشنى در برابر چشمان وى نمايان مى شد، و همزمان كتاب هاى شگفت انگيز گوناگونى را خريد تا با خود به خانه (چين) برگرداند كه تا آن زمان چينيان (مسلمان) نديده بودند و از آن اطلاع نداشتند. قبل از استادم افراد ديگرى نيز به سفر زيارت خانه خدا رفته بودند، امّا چيز زيادى درباره پيدايش و وجود فرقه هاى مذهبى آيين ما (اسلام) نشنيده بوديم، و نمى دانستيم كه شباهت ها و مغايرت هاى قوانين و مقرّرات سرزمين هاى شرق و غرب (جهان اسلام) و نيز نظام ساختار حكومت چهار خليفه چگونه بوده است و نيز نمى دانستم كه احكام ممنوعه سياسى و مذهبى ديگر ممالك چيست. اينگونه موارد را هيچ كس نمى دانست. تنها استادم آنچه را از سرگذرانده به دقت ثبت و ضبط كرده است، هر بار كه با افراد بى اطلاع در خصوص منظره و دورنماى مكّه و كعبه صحبتى و بحثى به ميان مى آمد، آن صحبت خستگى ناپذير و هيجان آور مى شد. اين كتابچه در مورد كتاب هاى قوانين و احكام دينى و مقرّرات شرعى آگاهى و معلومات بيشتر و بهتر و


1- Shan xi
2- Si Chvan

ص: 177

گفته هاى محكم و قابل اعتمادى دارد. كتاب «كنفوسيوس» مى گويد:

«خوشبختى و سعادت هر انسان به شگون و تقديرش وابسته است.» استادم در اين سفر هم تكليف و فريضه الهى خود را انجام داد و هم با استفاده از كتاب آسمانى و كتب و آثار دينى راه پيامبر و آيين مقدّس اسلام را تبيين و روشن ساخت، تا دانشمندان و عالمان (مسلمان) چين را از اساس و اصول دين اسلام و وسعت سرزمين نياكان خويش با خبر و آگاه سازد. اين رساله براى پاسخ به پرسش هاى گوناگون عامّه مردم سودمند است.

اكنون رخدادهاى سفر استاد به مناطق و سرزمين هاى عربى را مخصوصاً ترجمه مى كنم، تا هم خستگى راه دراز و رنج سفر طولانى استادم در معرض ديد عموم قرار گيرد، و هم عامّه مردم (مسلمان) با مسير رفتن به زيارت خانه خدا آشنا شوند.»

زيارت خانه خدا در اصل يكى از فرايض پنجگانه دين اسلام است. «ليوجى» (1) دانشمند شهير مسلمان چين در كتاب «تيئن فانگ ديئن لى» (2) (آداب و احكام دين آسمانى) مى نويسد:

«چون مسافرِ خانه خدا، كعبه را شخصاً زيارت كند و به وطن خويش برگردد؛ مانند آن است كه از نو (پاكيزه) متولد شده باشد.» اين وظيفه هر مسلمان است كه صرف نظر از مكان اقامت، دورى يا نزديكى راه و مسافت، در طول عمر خود يك بار خانه خدا، در مكّه معظمه را زيارت كند، به آثار مقدّس آن اداى احترام كند، و به زيارت آرامگاه پيامبر برود و به آن نيز اداى احترم كند، تا معنا و مفهوم «زندگى تازه و بازگشت به خويشتن» را درك نمايد.

البته در صورت بروز شرايط ويژه اى مانند «بسته بودن راه، نداشتن استطاعت مالى و توشه راه، عدم رضايت پدر يا مادر، معلوليت و ناتوانى و از كار افتادگى» مى توان اين «فريضه آسمانى» را انجام نداد.

بى ترديد روح الدين مافاچو به عنوان يك مسلمان معتقد ومخلص، با هدفِ انجام فريضه زيارت خانه خدا، راهى سفر شده است، امّا او اين سفر معنوى را با يك اقدام


1- Liu zhi
2- Tian fang dian li

ص: 178

واقعى و حركت مشخص ديگر پيوند مى زند. از اين رو، اين سفر طولانى تنها يك حركت كاملًا خالص و محض براى زيارت خانه خدا نبود، بلكه يك اقدام و حركت علمى با كسب نتايج مهمّ و دستاوردهاى بسيار با اهميت در تمام زندگى او محسوب مى شود.

مافاچو با كوله بارى از تجربه، آوازه و شهرت به موطن خود بازگشت و با ستايش و تحسين عميق شخصيت هاى مسلمان و غير مسلمان چين در آن روزگار روبرو شد. وى مى گويد:

پس از پشت سر گذاردن مرارت ها، سختى ها و رنج هاى فراوان در طول هزاران كيلومتر، و بعد از مدّت هشت- نه سال بحث و تبادل نظر براى يادگيرى و آموختن از ديگران و زدودن كاستى ها و نواقص همديگر، كتاب هايى را كه در سرزمين چين وجود نداشت را با چشم خود ديدم و نام فرقه هايى را كه در چين رايج و شايع نبودند با گوش خود شنيدم ...

زيارت بيت اللَّه الحرام و زيارت آرامگاه پيامبر و آداب و سنن و نيز رفتارهاى نيك و پسنديده برجاى مانده از آن روزگار، دل كندن از آن محيط را برايم دشوار مى كرد، و نيز مدّت هشت سال در حلقه درس عالمان و دانشمندان نامدار آن روزگار حاضر شدم و اين دانش اندوزى بر عمق و ژرفاى دانش و معرفت و دانايى من افزود ...

آزاد و فارغ البال با امير و مقامات بلند پايه مكّه ديدار مى كردم و دور هم جمع مى شديم، روزگار سپرى مى شد و به تدريج آداب و رسوم و سننِ برجاى مانده از پيامبر را فراگرفتم و بردانش و بهره عقلى ام افزودم. در مجموع مطالب برخى كتاب هاى قديمى (اسلامى) موجود در چين به هنگام مطالعه برايم واضع نبودند، در ممالك اسلامى به مطالعه و بررسى پرداختم و نقاط مبهم برايم روشن شد. با اين همه، كتاب هاى دينى ارزشمند و آثار گوناگونى را به همراه خود حمل كردم و به خانه (چين) برگشتم.»

روح الدين مافاچو در چهل و هفت سالگى يعنى دوران سالخوردگى عازم زيارت

ص: 179

خانه خدا شد. البته پيش از اين، وى براى كسب دانش در ايالت «شان شى» و «سى چوان» به مسافرت و سياحت پرداخته و در حلقه درس آخوند بزرگ «جو ليانگ جون» (1) از شاگردان نسل چهارم استاد بزرگ «هودنگ جو» (2)

(1522 تا 1597 م) بنيانگذار مكتب كلامى ايالت «شان شى» مشغول تلمّذ و يادگيرى دروس و كتب علوم اسلامى شده بود.

در كسب دانش و معارف دينى به دستاوردهاى ژرف و بزرگ دست يافت و در ايالت «يون نان» از شهرت و آوازه بلندى برخوردار شد. وى مى گويد:

«چون دوران پيرى و سالخوردگى را نزديك ديدم، و هنوز حقيقت و دانش ناب را كسب نكرده و با معلم و مرشد كامل و معروف به ندرت سروكار داشتم، لذا از جنوب ايالت يون نان به راه افتادم، و منطقه كوهستانى «لينگ بيائو» (3) را پشت سرگذاشتم و با عبور از روى اقيانوس ها به زيارت خانه خدا رفتم.»

اين نكته ها نشان مى دهند كه سفر حجّ مافاچو تنها به زيارت خانه خدا منحصر نبود، بلكه وى عمدتاً براى جستجوى «حقيقت» و ديدار با «استاد و مرشد كامل» عازم خانه خدا شد. اين مسأله امرى غير قابل شكّ و ترديد است.

در راه مكّه

روح الدين مافاچو در رساله «يادداشت هاى سفر به خانه خدا» درباره آغاز سفر خويش چنين مى نويسد:

«در روز بيست و دوّم ماه شوّال 1257 هجرى قمرى برابر با بيست و يكمين سال از فرمانروايى امپراتور «دائو گوانگ» (4) از دودمان چينگ، با خلوص نيّت عازم سفر زيارت خانه خدا شدم. همه بازرگانان به سوى شهر «آ وا» (5) حركت مى كنند ... و از راه «جينگ دونگ»، (6) «پو ار»، (7) «سى مائو» (8) عبور مى كنند.

روز شانزدهم ماه ذى قعده از سرحدّات چين گذشتم. با عبور از يك شهر بزرگ به نام «جيو لونگ جيانگ»، (9) در ساحل يك رود بزرگ منزل كردم.

روز دوّم ذى حجّه به يك شهر بزرگ به نام «مِن جينگ» (10) از توابع شهر «آ وا» رسيدم. روز دوازدهم به يك شهر بزرگ ديگر به نام «مِن ناى» (11) رسيدم و در


1- Zhou liang jun
2- Hu deng zhou
3- ling biao
4- Dao Guang
5- A wa
6- Jing Dong
7- Pu er
8- Si mao
9- Jiu long jiang
10- men jing
11- Men nai

ص: 180

آنجا پنج روز اقامت كردم. روز سى ام به شهر «هو بو» (1) وارد شدم، اين شهر اقامتگاه تجّار و بازرگانان است. امروز آخرين روز سال است.

روز دوّم ماه محرّم سال 1258 هجرى برابر با سوّمين روز ماه نخست از بيست و دوّمين سال فرمانروايى امپراتور دائوگوانگ از شهر «هو بو» عازم سفر شدم.

پس از دو روز به شهر «لو جوئه» (2) رسيدم، بازرگانان نيز در اين مكان توقّف مى كنند. نُه روز در اين شهر ماندم. با تجّار و بازرگانان زيادى خداحافظى كردم. به همراه تعداد زيادى مستخدم و كلفت از راهى كوچك و باريك هشت روز پياده روى كرديم. روز بيست و دوّم محرّم به شهر «آ وا» رسيدم. اين شهر پايتخت سلطان است. مردم محلّى، شهرِ خود را «باى پانگ» (3) خطاب مى كنند. به زبان عربى آن را «باى ار پانگ» (4) (بئر بانك) مى نامند، در اين شهر بيشتر مسلمانان و مؤمنان، پيرو مذهب حنفى و عدّه كمى پيرو مذهب شافعى هستند.

مردم «باى پانگ» به گويش محلّى تكلّم مى كنند. مسلمانان از استعمال واژه هاى دوستانه خوشحال و شادمان مى شوند. مسلمانان از كاربرد زبان دوستى يا زبان دكنى نيز خرسند مى گردند. آن را زبان سريانى نيز مى نامند. شمار مؤمنان حدود سه هزار خانوار است، هجده روز در اين شهر اقامت كردم، سلطان از شهر يانگ گونگ (5) مراجعت كرد. او مرا به حضور پذيرفت.»

متن تاريخى پيشگفته، به روشنى نشان مى دهد كه سفر حجّ مافاچو از طريق «راه جنوب» چين آغاز و از ايالت يون نان وارد ميانمار (برمه سابق) شده است.

در سال 1841 ميلادى برابر با 1257 هجرى قمرى، بوى باروت و زبانه هاى جنگ ترياك ميان چين و انگلستان فروكش نكرده بود، و هنوز راه حمل ونقل دريايى چين با خارج به وسيله ارتش متجاوز انگلستان مسدود و محاصره شده بود. عبارت: «در آن زمان راه دريايى باز و قابل عبور نبود، و افراد به صورت دسته جمعى يا انفرادى با عزم و همّت عالى راهىِ سفرهاى طولانى مى شدند.» مؤيّد مطالب پيشين است. لذا هركس ناچار بود براى خود راه جديدى باز كند.

با عبور از سمت غرب ايالت يون نان به سوى منطقه «شى شوانگ بَن نا»، (6) به «سرزمين باران هاى بدبو و مِه هاى وحشى» مى رسيم.


1- Hu bo
2- luo jue
3- Bai pang
4- Bai er pang
5- g Yang gon
6- xi shuang ban na

ص: 181

در كتاب «تاريخچه دفاع مرزى يون نان» نيز چنين آمده است:

«و چون از شهر «چه لى» (1)(جيو لونگ جيانگ) به سوى شهر «لو يى» (2) تغيير جهت دهيم و از دروازه آن شهر خارج شويم، پس از طى 290 «لى» (3) به شهر «مِن گِن» (4) (مِن جينگ) مى رسيم، و پس از طى 1200 «لى» ديگر به شهر مهمّ «آ وا» (مندالى يا ماندلايى/ مقر اوّليه حكومت ميانمار) مى رسيم ...

روز هفتم ماه صفر، از «آ وا» عازم سفر شدم، با يك كشتى «حامل مِس» از روى رود بزرگ سفر كرديم، مس را از بازرگانان چينى خريدارى كرده بودند، هفده روز روى رودخانه بوديم، در روز بيست و ششم ماه صفر به شهر «يانگ گونگ» رسيديم، اين شهر در كنار دريا است و دورترين نقطه مرزى از آ وا محسوب مى شود. افراد ماوراء بحار (خارجيان) سرزمين آ وا را «لانگ گونگ» (5) خطاب مى كنند. من پنج ماه در اين شهر اقامت كردم. در انتظار ورودِ كشتى «چون دِه» (6) (جُدّه) بودم. نام آن كشتى «كلا نا دى» بود. چندين ماه از سال مى گذرد، مى گفتند درياى هند در سه ماهه آخر سال به شدّت متلاطم و طوفانى مى شود؛ به طورى كه نمى توان در آن كشتيرانى كرد. در منزلى در شهر «يانگ گونگ» اقامت كردم. اين خانواده اهل سورات بودند، نام او ملّا هاشم و بسيار ميهمان نواز بود.»

روح الدين مافوچو از طريق جادّه وسيع ارتباطى آن روزگار وارد ميانمار شد، و سپس با «كشتى حاملِ مس» سفر كرد. در رود ايراوادى (رود بزرگ) به سوى شرق بادبان ها را كشيدند و مستقيماً با كشتى به سوى رانگون (يانگ گونگ) رفتند.

از كشتى رانى يك كشتى حاملِ مسِ خريدارى شده از تجار چينى بر روى رود بزرگ ايراوادى مى توان به اين نكته پى برد كه غالباً مبادلات تجارى و رفت و آمدهاى بازرگانى ميان چين و ميانمار برقرار بوده است.

در كتاب «تاريخ پايتخت امپراتورى چيان لونگ» (7) چنين آمده است:

«محصول عمده صادراتى چين به كشور ميانمار ابريشم خام بود و در مرتبه بعدى مى توان از اقلام ديگرى مانند مس، ديگ آهنى، پارچه هاى حرير و اطلس،


1- Che li
2- Luo yi
3- Li؛ «لى»: واحد طول در چين قديم. هر لى معادل 500 متر است، «م».
4- Men Gen
5- Lang gong
6- Chun de
7- qian long jing hua lu

ص: 182

پتوى نمدى، ظروف چينى، توتون، تنباكو و چاى نام برد. صادرات ميانمار به چين نيز شامل كهربا، پشم سبز، پنبه، عاج فيل، شاخ گوزن، نمك و ماهى بود.

كار تجارت رسم ديرپايى ميان چين و ميانمار است كه تاريخ آن به زمان هاى بسيار دورتر نيز برمى گردد.»

واژه «افراد ماوراء بحار» در عبارت: «افراد ماوراء بحار آن را «لانگ گونگ» مى نامند.

نيز اشاره به «انگليسى ها» دارد.

زمانى كه امپراتورى بريتانيا نخستين بار در سال 1825 ميلادى نبرد تجاوز كارانه اى عليه ميانمار به راه انداخت. دولت ميانمار مجبور به امضاى «قرار داد يانگ دا بو» (1) شد. و مناطق «آ لا كان» (2) و «دى نا شى لين» (3) به انگلستان واگذار گرديد، و دلتاى رود ايراوادى نيز به قلمرو نفوذ بريتانيا تبديل شد. انگلستان براى نابودى ميانمار و وصول به هدف نهايى خود؛ يعنى تأسيس يك مستعمره جديد، اقدام به دومين جنگ تجاوزكارانه عليه ميانمار كرد. اين نبرد در سال 1852 ميلادى به وقوع پيوست و روند تبديل ميانمار به مستعمره انگليس را سرعت بخشيد.

«روز بيست و يكم ماه رجب، از «يانگ گونگ» عازم دريا شديم، چون باد موافق و مساعد نبود، چهل روز در كشتى بوديم. در مواقع عادى در پانزده روز به مقصد مى رسد. روز سوّم ماه رمضان، به يك شهر بزرگ، از سرزمين هند رسيديم، تمام شهرهاى اين سرزمين بسيار بزرگ هستند. نام ديگر سرزمين آن بنگال و نام شهر آن كلكته است. اين مناطق زير نظر انگليسى ها اداره مى شود.

اين شهر ديوارهاى سنگى حجارى شده مرتفع با لبه هاى كنگره دار و برآمده دارد. سوداگران و بازرگانان در يك نقطه معين گردهم مى آيند. زبان مردم آن دكنى است. اين سرزمين، مسلمان، ويشنويى يا بوداپرست نيز دارد. مجوسى و افراد مسيحى كاتوليك و پارسى هم دارد. مسلمانان زياد كتاب هاى دينى و تمام كتاب آسمانى قرآن را چاپ و منتشر مى كنند. من در اين شهر (كلكته) چهار ماه اقامت كردم، در انتظارِ ورود كشتى «مو كِه» (4)

(مكّه) بودم. صاحب كشتى آدم خيرخواه و مهربانى بود. به افراد نقاط دوردست، بيشتر دوستى و مهربانى مى ورزيد. نام او «فلاح» و نام كشتى «جهاز سليمان» بود.»


1- Yang da bo
2- A la gan
3- Di na xi lin
4- Mu ke

ص: 183

روح الدين مافوچو به خاطر انتظار براى ورود به كشتى جُدّه (چون دِه)، بيش از چهار ماه در شهر كلكته هند و بنگلادش (بنگال) توقّف كرد. رونق و شكوفايى كاذب شهر كلكته كه داراى «ديوارهاى سنگى حجارى شده مرتفع با لبه هاى كنگره دار و نيز مركز گردهم آيى بازرگانان» بود، بر پايه هاى چپاول و اسارت مردم و سرزمين آن سامان به دست قدرت استعمارى انگلستان برپا شده بود. قدرت استعمارى بريتانياى كبير به سوى قارّه آسيا پيشروى كرد و هدف عمده آن تسخير سرزمين هندوستان بود. البته نخست بنگلادش (بنگال) را تصرف كرد. كلكته يكى از دژهاى عمده اشغالى بود كه ثروت و دسترنج صدها ميليون مردم زحمتكش هندوستان از طريق اين شهر بندرى به طور مداوم به انگلستان انتقال مى يافت. استعمارگرانِ زيرك تر از كيمياگران، ثروت و منابع هنگفت سرزمين هند را بدون پرداخت حتّى يك شيلينگ چپاول و غارت كردند. سرانجام به سبب همين گونه ستم و استثمار بى رحمانه و بى عدالتى شديد اجتماعى، قيام سهمگين و خيزش بزرگ مردم هندوستان عليه انگليسى ها در سال 1856 ميلادى آغاز شد.

اديان سرزمين هند همواره در جهان به پيچيدگى و بغرنجى معروف اند. اشاره مافاچو به اديان بودايى (ويشنويى)، زرتشتى (مجوسى)، مسيحيت كاتوليك و اسلام تنها به چند مذهب و آيين متداول و رايج اشاره دارد. آيين بودايى شش قرن قبل از ميلاد مسيح، در هند به وجود آمد. ويژگى جامعه برده دارى هندوستان آن بود كه طبقه اشرافى برهمن از «سيستم طبقاتى» برتر و مستحكم بهرمند بودند، و از جايگاه امتيازات ويژه در نظام برده دارى برخوردار بودند و آن را در انحصار خود داشتند. آيين بودايى جريانى عليه طبقه اشرافى برهمن بود. اشاعه و ترويج تعاليم «برابرىِ همه مخلوقات» از نظر روحى و معنوى، خودسازى فردى و عدم ذبح حيوانات و جانداران و نيز عدم از بين بردن نباتات مى تواند پيرو آيين بودا را به وادى «نيروانا» كه مرحله كمال محض است، نايل گرداند. هدف آيين بودايى رياضت نفسانى و رفتار زاهدانه، رهايى از قيد اميال و شهوات و نفس اماره و دورى از جدل و نزاع استوار است. «آ يو وانگ» (1) (آشوكا،؟ تا 232 قبل از ميلاد) پادشاه دودمان طاووس در ايالت «مو جيه تا»، (2) آيين بودايى را به عنوان دين رسمى سرزمين خود اعلام كرد. او در سايه حمايت حكومت، راهبانى را براى تبليغ و ترويج آيين بودايى به كشورهاى آسياى مركزى و آسياى جنوب شرقى


1- A yu wang
2- Mo jie tuo

ص: 184

گسيل داشت.

آيين زردشتى كه احكام و آداب عبادت آن در كتاب «اوستا» گرد آورى و نگهدارى مى شود. بر اين عقيده است كه در جهان دو عنصر و اصل متضاد «تاريكى» و «روشنايى» در حال تقابل و نزاع هستند، و آتش مظهر نيكى و روشنايى است. از اين رو، مراسم عمده دينى آنان پرستش «آتش مقدس» است. در اواخر قرن ششم ميلادى، داريوش اوّل آيين زرتشت را دين رسمى سرزمين ايران اعلام كرد. آيين زردشت در قرن ششم ميلادى در دوره حكومت دودمان «جنوب شمال» وارد خاك چين شد.

آيين مسيحيت كه در مناطقى از ايران و هند و بنگال رواج يافته بود، نيز به عنوان يك «متاع وارداتى» در راستاى گسترش استعمار به سوى مشرق زمين وارد سرزمين هندوستان شد. در اواسط قرن هشتم ميلادى، سرزمين هاى خلافت اسلامى با استفاده از «جهاد» به طور مداوم به سوى خارج از مرزهاى خويش گسترش يافت و در نتيجه سربازان، بازرگانان و آيين اسلام پشت سر هم وارد هندوستان شدند. اين آيين وارداتى نيز چندين بار به توسعه و گسترش خود ادامه داد و سرانجام در برابر آيين بودايى پرورش يافته در خاك هند به جايگاهى مساوى و برابر دست يافت و به يك دين سنّتى مؤثّر در هند تبديل گرديد.

در سال 1884 ميلادى، نورالدين «مآ ليان يوان» (1) آموزگارِ باآوازه مراكز علوم اسلامى در چين و از شاگردان نسل دوّم مافوچو براى تدريس به هند رفت و كتابش با نام «توضيح» (2) (شرح العقائد النسفيه) را به زبان عربى در سرزمين هند و بنگال چاپ و منتشر كرد و اين اثر، نمونه زيبايى از مبادلات فرهنگى و علمى ميان چين و هندوستان محسوب مى شود و مُهر تأييدى بر عبارت مذكور در رساله «يادداشت هاى سفر به خانه خدا» است كه مى گويد:

«مسلمانان زياد كتاب هاى دينى و تمام كتاب آسمانى قرآن را چاپ و منتشر مى سازند.»

«در روز سوّمِ ماهِ نخست از سال بيست و سوّم فرمانروايى دائو گوانگ (فصل بهار در شرق و غرب جهان) برابر با دهه اوّل ماه صفر سال 1259 هجرى قمرى، از روى دريا ابرهاى گلگون يكنواختى را در ناحيه باخترى مشاهده كردم. پس از آن به جزيره سيلان


1- 1481- 5981 Ma lian yuan
2- Tao sui he

ص: 185

رسيديم، در اين جزيره كوه «ساى لانگ گو بو» (1)و محلّ هبوط حضرت آدم ابوالبشر، نياى نخستينِ بشريت و نيز آثار جاى پاى حضرت آدم موجود است. برخى مى گفتند، آرامگاه حضرت آدم نيز در آنجا است. پس از چند روز، به «ماى لاى بو» (2) رسيديم، اين سرزمين مستعمره انگليس (سرزمين مو سرخ ها) است. چند روز در آنجا مانديم، از مالابو به راه افتاديم و پس از قريب بيست روز به «شوگو جوان لا» (3) رسيديم، در آن شهرى هست، به زبان عربى تكلّم مى كنند. پس از دو روز به شهر «ار فا» (4) رسيديم، آرامگاه پيامبر قوم عاد در آن قرار دارد. اين مكان مستعمره انگليس است. همان روز به «موكا» (5) رسيديم، كه اقامتگاه صاحب كشتى است. در ساحل دريا، سرزمين يمن قرار دارد. يازده روز در آنجا اقامت كرديم. براى سه روز از پياده روى محض لذّت برديم و به شهر «ها داى دِه» (6) (حديده) رسيديم. هشت روز در آنجا مانديم، سپس به شهر «چون دِه» رسيديم، زمان هم روز هفدهم ربيع الثانى بود.»

روح الدين مافاچو در اوايل سال 1843 ميلادى (بيست و سومين سال فرمانروايى دائو گوانگ)، هند را ترك كرد و مستقيماً از راه دريا به سوى بندر جُدّه (چون دِه) عزيمت كرد. در نيمه راه از سريلانكا (جزيره سيلان) عبور كرد، در آن جزيره كوه «ساى لانگ گو بو» قرار دارد. «محلّ هبوط حضرت آدم ابوالبشر نياى نخستين بشريت، و آثار جاى پاى حضرت آدم در آن موجود است. برخى مى گفتد، آرامگاه حضرت آدم نيز در آنجا است.» «نياى نخستين بشريت» اشاره به آدم، نخستين انسان ذكورِ مذكور در كتاب «انجيل- باب خلقت» است كه خداوند او را از خاك و گل آفريد.

در كتاب «آداب و احكام دين آسمانى- فصل دين حنيف» مى گويد:

«آسمان و زمين و همه چيز بى درنگ آماده شدند، (خداوند) از گردآوردن چهار عنصر باد، آتش، آب و خاك با روح، آدم ابوالبشر را در بيابان هاى «تيئن فانگ» (7) آفريد.

و سپس از دنده آدم همسرش حوا را خلق كرد. او با آدم ازدواج كرد و فرزندان و نوه هاى آنان به تدريج زياد شدند و نسل در نسل به حيات ادامه دادند.

واژه «تيئن فانگ» در كتب و منابع قديمى چين عمدتاً به شهر «مكّه» و بعدها به صورت عمومى تر به «عرب و اعراب» اطلاق مى شد.

در كتاب «يى تونگ جى» (8) (تاريخ وحدت) چنين آمده است:


1- sai lang gu bu
2- Mai lai bo
3- Shu Gu zhuan la
4- Er fu
5- Mu ke
6- Ha dai de
7- Tian fang
8- Yi tong zhi

ص: 186

«تيئن فانگ در جنوب ارتفاعات كوهستانى «كون لون» (1) قرار دارد و از همه جهات بايد اعمال و فرايض دينى را به سوى آن انجام داد». آنجا (مكّه) محلّ هبوط آدم است.

اقوال و گفته هاى بسيارى در اين خصوص وجود دارد، امّا تأييد و تصديق آن دشوار است.

مافوچو در طى مسير كشتيرانى، از ماله (ماى لاى بو)، جزيره سوكوترا (شو گو جوان لا)، عدن (ار فو)، ما كا (موكا)، حديده (ها داى دِه) و ديگر مستعمرات انگليس عبور كرد.

ورود به مكّه مكرّمه- سرزمين وحى:

«از ميان دريا ميقات يَلَمْلَم را (ديدم) و مُحرِم شدم. دو روز بعد، به شهر «چون دِه» رسيديم، در كنار دريا قرار دارد، آرامگاه حوّا نخستين زن عالم در آنجا است.»

«مُحرم شدن» يكى از مراسم و اعمال مهمّ «زيارت خانه خدا» محسوب مى شود.

چون زائر خانه خدا از روى دريا «ميقات» را نظاره كند، بايد فوراً لباس احرام بر تن بپوشد.

كتاب «آداب و احكام دين آسمانى» يكى از آثار مهمّ فقهى مسلمانان چين مى گويد:

«مكّه پنج ميقات دارد، كه همگى محلّ بستن احرام براى زيارت خانه خدا است.

ميقات شرقى را «ذات عرق» مى نامند، كه ميقات اهل عراق است.

ميقات شمالى را «عرنه» مى نامند، كه ميقات اهل نجد است.

ميقات غربى «جُحْفه» است كه ميقات اهل شام مى باشد.

ميقات جنوبى را «يَلَمْلَم» مى نامند، كه ميقات اهل يمن است.

ميقات ميانى را «ذى الحُلَيفه» مى نامند، كه ميقات اهل حرم و مكّه است (؟).

زائران خانه خدا كه از چهار سمت و منطقه حرم به ميقات وارد مى شوند، بايد فوراً لباس احرام بر تن بپوشند.

متن «يادداشت هاى سفر به خانه خدا» نشان مى دهد كه روح الدين مافاچو به عنوان «مردى از مشرق زمين» در همان سال از ميقات يلملم، ميقات اهل يمن، وارد مسجد الحرام شده است.


1- Kun lun

ص: 187

آداب و اعمال «مُحرم شدن» عبارتند از:

«... ونخست خود را تميز و پاكيزه كرده، غسل مى كنى؛ جامه ات را عوض كرده، عطر و بوى خوش به خود مى زنى؛ نماز مى خوانى و ذكر تسبيح و تهليل بسيار مى گويى، و ذكر تلبيه را با صداى بلند قرائت مى كنى؛ لباس احرام به تن مى پوشى، سر برهنه، پاى برهنه، جامه زرد و بنفش نمى پوشى، نبايد ظاهر و لباست بد بو باشد، نبايد گُل و ميوه هاى خوش بو را استشمام كنى. نبايد سر را شتست وشو كنى. نبايد موى سر را بتراشى. نبايد سبيل را تميز و مرتب كنى.

نبايد ناخن را بچينى. بستن هر گونه آرايش و زينتى ممنوع است، هيچ موجود و جانورى را نكشى ...».

پس آنگاه، از انجام همه اعمال و مناسك حج، مى توان از احرام بيرون آمد و زندگى روز مره را از سر گرفت.

«تا مكه، دو شب با شتر و يك شب با اسب و الاغ راه پيمودم. غروب روز بيست و هشتم، از «چون دِه» (جُدّه) بيرون آمدم، در اولين روز از ماه پنجم، اوّل سپيده دم به راه افتادم، به مكّه رسيدم. آن سال ماه هفتم از سال كبيسه در مشرق زمين (چين) بود، ماه زيارت (ذى حجّه) پس از يازدهمين ماه (قمرى) قرار دارد.

مراسم طواف و زيارت را انجام دادم.» (1) مافاچو پس از ترك سرزمين چين و بعد از پشت سرگذاشتن يك سال و نيم از راه طولانى و پر مشقت. سرانجام به هنگام سپيده دمِ روزِ اوّل از ماهِ پنجم، تقويم كشاورزى چين برابر با سال 1843 ميلادى به مكّه مكرمه رسيد. روز بعد، به صفوف زائران خانه خدا پيوست. اعمال و مناسك حج، شامل بيتوته در منا، وقوف و نيايش در بيابان هاى اطراف مكّه، وقوف در عرفات، رمى جمرات، قربانى، خروج از احرام، طواف كعبه، استلام حجرالأسود، سعى ميان صفا و مروه، ديدار از چشمه زمزم، دست كشيدن بر پرده كعبه و وداع را انجام داد.


1- گفتنى است نظريات فقهى فوق موافق با فتاواى اهل سنّت است كه به جهت عدم تصرف در متن نوشته، عين عبارات را آورديم.

ص: 188

«اوّل ديدم كعبه در وسط قرار دارد. مسجد الحرام كعبه را احاطه كرده پيرامون آن تقريباً چهار گوش است. (ديوار) سمت چپ و راست آن اندكى درازتر از جلو و عقب آن است. (در اين حال) صورتم به سمت شمال شرق و پشتم به سمت جنوب غرب بود. شكل كعبه مربّع چهارگوش است، ارتفاع آن از سطح زمين سه «جانگ» (1) و چند «چى» (2) است، پهناى آن دو «جانگ» و هفت است، پارچه اى ابريشمى با گلهاى برجسته كعبه را پوشانده است. درِ كعبه در طرف چپ (كعبه) تكيه دارد. سه «چى» و اندى از زمين فاصله دارد. حجرالأسود در كنج ديوار كعبه نصب شده است. در سمت چپ درِ كعبه حدود چهار «چى» و اندى فاصله دارد. اطراف آن با نقره و جواهر احاطه شده است. بزرگىِ آن به اندازه سر انسان است. بيست گام در پيش روى كعبه، مقام ابراهيم قرار دارد، و آن سنگ زير پاى ابراهيم در موقع ترميم و تعمير كعبه بوده است. بر روى آن سنگ جاى پايى هست، در داخل يك اتاق قرار دارد. مقام حنفى در سمت راست كعبه قرار دارد. ديوار قديمى (حطيم) هم هست. شكل ديوار قديمى مانند كمان نيم دايره است. ارتفاع آن به سينه آدم مى رسد. مردم آن را حجر اسماعيل مى نامند.

بعضى مى گويند قبر وى زير آن قرار دارد. مقام مالكى در پشت كعبه و در سمت چپ مقام حنبلى قرار دارد. در ازاى صحن مسجد الحرام در سمت چپ و راست حدود 50 «جانگ» و (درازاى) جلو و عقب آن حدود چهل «جانگ» است، در مجموع سى و نه مدخل دارد، در نوزده مكان قرار دارند:

در طرف مقابل (مشرق) باب على است، كه مجموعاً سه مدخل دارد؛ در طرف راست (شمال) باب الدريبه يك مدخل، باب الزياده سه مدخل، باب القطبى يك مدخل، باب الباسطيه يك مدخل، باب العتيق يك مدخل.

در طرف پشت سر (مغرب) باب عمره يك مدخل، باب ابراهيم يك مدخل، باب الوداع دو مدخل.

در طرف چپ (جنوب) باب الجياد دو مدخل، باب التكيه دو مدخل، باب الشريف (قايتباى) دو مدخل، باب الرحمه دو مدخل، باب الصفا پنج مدخل، باب امّ هانى دو مدخل، باب البغله دو مدخل.

صحن مسجد الحرام هفت مناره براى اذان دارد.»


1- Zhang؛ جانگ، واحد طول در چين قديم. هر «جانگ» معادل 33 سانتى متر است.
2- Chi: چى؛ واحد طول در چين قديم. هر «چى» معادل 3/ 3 سانتى متر.

ص: 189

چينيان كعبه را «تيئن فانگ» (1) (خانه آسمانى) مى نامند. در كتاب «جى لو لى پيئن» (2) اثرى متعلّق به سال 1617 ميلادى در خصوص كعبه چنين آمده است:

«نام آن عبادتگاه كعبه است، ديوارى كهنه و قديمى از بيرون (اطراف) دور آن را گرفته است. آن ديوار چهار صد و شصت و شش مدخل (ستون هاى استوانه اى) دارد. در دو طرف هر مدخل، ستونى از يشم سفيد هست، در مجموع چهار صد و شصت و هفت ستون دارد، در سمت مقابل 99 ستون، در پشت سر 101 ستون، در سمت چپ 132 ستون و در سمت راست 135 ستون قرار دارد. آن خانه با چيدن سنگهاى رنگارنگ روى هم بنا شده است. چهارگوش و سقفى مسطّح دارد، داخل آن از پنج چوب بلند درخت عود (ساج) به عنوان ستون سقف استفاده كرده اند. و آن را با طلا پوشش داده اند، ديوار و خاك آن بوى گل رز و عنبر اشهب مى دهد؛ بوى خوش عطر بى نظير و تمام نشدنى است. بر روى آن پوششى از جنس ديباى زر، كشيده اند. بر روى آن پرده دو رأس شير براى حفاظت از درِ آن كشيده اند. در سمت چپِ درِ آن خانه (حِجر اسماعيل)، آرامگاه حضرت اسماعيل پيامبر است. قبر او تمام از چيدن سنگهاى قيمتى سبز رنگ بدون استفاده از گِل بنا شده است. طول آن يك «جانگ» و دو «چى»، ارتفاع آن سه «چى»، و پهناى آن پنج «چى» است. ديوارى كه قبر را در برگرفته، با چيدن سنگ يشم سبز و زرد دلپذير بنا شده است. ارتفاع آن اندكى بيش از پنج «چى» است. ديوارهاى صحن معبد (مسجدالحرام) چهار گوشه دارد، چهار مناره بر فراز آن براى گفتن اذان ساخته اند. در طرف چپ و راست هر كدام دو مناره دارد، براى هر يك از ائمه مذاهب، كوشكى وجود دارد، كه با استفاده از سنگ يشم بنا شده است. بيسار مرتّب و منظّم و با شكوه است.»

آنچه در بالا در باره مقياس، طرح و تركيب ساختمانى «كعبه» ذكر شد، تقريباً با متن «يادداشت هاى سفر به خانه خدا» شباهت دارد. امّا نكته تقريباً شگفت انگيز آن است كه مطالب مافاچو حاصل سفر وى به سرزمين وحى و رؤيت عينى آن مشاهد شريفه است و نسبتاً كامل و دقيق و قابل اعتماد است. امّا مطالب كتاب «جى لو لى پيئن» گويا بر اساس


1- Tian Fang
2- Ji lu lei pian

ص: 190

شايعات و شنيده ها تنظيم شده، با وجود اين، محتوى و مضمون آن خالى از اغراق و مبالغه و نقاط ضعف نيست.

كتاب «آداب و احكام دين آسمانى» نيز چنين مى گويد:

«خانه كعبه همان بيت العتيق است، اندازه آن خانه فراخ و مرتفع است، بر روى آن پرده اى است، بر چهار طرف آن آويخته، همه آن از ديباى زرباف بافته شده، زائران بر گرد آن پرده طواف مى كنند.»

همين منبع در ادامه مى افزايد:

«پرده خانه خدا، از ديباى زرباف درست شده، ضخامت آن نسبتاً درشت است، از رنگهاى عجيب و غريب تشكيل شده، مردم در همه جاى جهان دوست دارند (قطعه اى) از آن داشته باشند، هر سال يكبار تعويض مى شود، پادشاه دستور مى دهد از پيش آن را تهيه كنند، تا موسم حج صبر مى كنند، پرده قديمى را با پرده جديد عوض مى كنند، پرده قديمى را به تعداد زائران خانه خدا شكافته و مى بريدند. و به هر يك قطعه اى مى دادند، مثل يك گنج از آن نگهدارى مى كردند و آن را به ديار خود مى بردند، و آن تحفه و ارمغان سفر حجّ بود.»

پى نوشتها:

ص: 191

ص: 192

ص: 193

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 194

اخلاق گفتگو

اخلاق گفتگو

يكى از بركات حج، آشنايى با اقوام و ملّيت هاى مختلف مسلمان در سرتاسر جهان است. مسلمانان با باورها و مذاهب گونه گون، در صفوف به هم فشرده نماز جماعت مسجدالنبى و مسجدالحرام كنار يكديگر نشسته، اخوّت دينى و اسلامى را به نمايش مى گذارند و از آن ميان، كسانى كه با زبانى از زبانهاى دنياآشنايى دارند، مى كوشند بابرادران وخواهران ايمانى خود به گفتگو بنشينند و ازعقايد وآداب و رسوم آنهاآگاهى يابند وباهمديگر به بحث و تبادل نظر بپردازند. محقّق ارجمند و فرزانه، آقاى سيّد محمّد باقر نجفى، در مقاله اى كه پيش روى شماست، اخلاق گفتگو از ديدگاه امير مؤمنان على عليه السلام را بررسى، و برخورد نادرست غربيان با آن را نقد كرده اند. از آن جهت كه اين بحث براى مبلغان و افراد آگاه به زبان در موسم حجّ نيز كاربرد دارد، اقدام به درج اين مقاله ارزشمند نموديم. اميدواريم همگان را مفيد و سودمند واقع شود:

انگيزه طرح موضوع

مارس 2001 م. در يك برنامه تلويزيونى، كه به زبان آلمانى از كانال PHOENIX پخش شد، گفتگو و گزارشى در باره «سال جهانى گفتگوى تمدن ها» نظر مرا به خود جلب كرد. برنامه اى كه سرتاپاى آن نقد دنياى اسلام بود. از جمله اين كه: مسلمانان تحت تأثير «دين اسلام» فاقد «ضوابط اخلاقى» شناخته شده در انجام گفتگوهاى فرهنگى

ص: 195

جهانى هستند. آنان به خصوص تركان، ايرانيان و عرب هاى مسلمان، مردمى قوم پرست، مستبد، فاقد روش، از خودراضى، متعصب، در سخن گفتن پنهان كار، خشن، پرخاشگر، صفاتى كه نه تنها آنان را از ديگر جهان مترقى و متمدن جدا كرده، بل دانشمندان و روشنفكران و نويسندگان و بلندپايگان دولت ها در كشورهاى متمدن غرب به گفتگوى مستقيم با مسلمانان و دولت هايشان در باره فرهنگ ها اظهار علاقه نمى كنند و ترجيح مى دهند محافظه كارانه و بى تفاوت از سال جهانى گفتگوى تمدن ها عبور كنند ....

همچنين تهيه كننده و مجريان در ادامه برنامه تأكيد داشتند: ايران كه خود پيشنهاد دهنده نام گذارى سال 2001 به عنوان سال جهانى گفتگوى تمدن ها است، در بعد فرهنگى و اجتماعى كلى گرا، با گذشته و حالى غير دموكراتيك و به لحاظ «تربيت دينى» مردم و حكومت هايشان بيش از هر جامعه مسلمان ديگر «آمادگى فرهنگى» با «زمينه هاى اخلاقى و دينى» براى انجام چنين گفتگوهايى را ندارد. آنان قرن هاست كه مطابق فِرَق مختلف ديانت «شيعه» پرورش يافته اند و به «پيروى» امام اولشان على، نه تنها از اعمال سخت گيرى و تعصب در هر گفتگويى باكى ندارند بلكه از انتقام گيرى و طرد و يا كشتن گفتگو كنندگان مخالف آراى دينى شيعى خود شادمان مى شوند و به پرخاشگران اصول گرا و كشته شده هاى خود در اين راه به عنوان قهرمان و شهيد، اداى احترام مى كنند.

نقش ايرانيان در حفظ و اشاعه شيعه، نقش شمشيرى بوده كه هم براى بريدن گوش مخالفان ملى و هم دريدن مخالفان دينى به كار مى رفته است ...

اين گفته ها با موزيكى هول انگيز و نمايش صحنه هايى از فقر و عقب ماندگى و جنگ هاى بى رحمانه در افغانستان، تاجيكستان، منطقه خاورميانه و ايران و عراق، شمال آفريقا و خاور دور و تظاهرات خشونت آميز دينى جناح هاى مختلف دينى در تركيه و اعدام ها و تيرباران هاى با فريادهاى اللَّه اكبر! و رژه روحانيون مسلسل به دست، اقدامات تروريستى قرآن به دستان و جلسات بى نظم محاكم قضايى با قيافه هاى خشمناك متهمان و وكلا و قضات، و مصاحبه هاى كوتاه كه ما مشت محكمى به دهان مخالفان مى زنيم و فرياد مرگ بر اين و آن، هيچ شكى براى قبولاندن اين برداشت ها در بينندگان غربى باقى نمى گذارد ...! آن شب تا صبح نخوابيدم و در اين تصاوير هولناك از دين اسلام، شيعه و مردم و حكومت ها در جوامع مسلمان، غريبانه از اين سوى و آن سوى اتاق قدم زدم. سه

ص: 196

بعد هويت ايرانى، اسلامى و شيعى مانند جام نازكى كه بر زمين سخت افتد و صد تكه شود، مرا در خود شكاند و در هويت خود سرگردان و براى ساعاتى از خود بيگانه كرده بود. هويتى كه در اين ديار غريب بيش از هر نعمت ديگر مورد نياز من بود، در آتش واقعياتى افتاده كه مرا با آن مى سوزاند ...!

پس از روزهاى تأمل، به خود گفتم كه منِ فرهنگى را در اين هويت فرهنگى دينى پريشان خاطر كرد، روند تاريخ و زندگى اجتماعى- سياسى مسلمانانِ اين جامعه يا آن جامعه نيست؛ زيرا شخصاً در بينش فرهنگى فردى قدرت زدا و به مطامع وادى سياست آشنايم كه از اكثريت خلق بريده و غريبى را در خلوت خواص پذيرفته ام. از سويى ديگر با قيچى و چسب و تكه هاى پراكنده و انتخاب فيلم و اسلايد از وقايع براى تحميل نظريات سياسى- فرهنگى رسانه هاى اروپايى هم آشنايى دارم و مرا به سادگى نمى توانند تحت بازى نور و صدا درآورده از تشخيص حقيقت و واقعيت دور افتم. مسأله بُعد كشورى ايرانيت من يا عربيت و تركى بودن اين و آن هم مطرح نيست؛ زيرا در هر كشورى با داشتن تعلّقات ملى، از اين دروغ ها و تعصبات فراوان بوده و خدشه اى به جويبار پاك، معقول آن تعلقات مردم وارد نمى سازد؛ زيرا اوراق تاريخى همه جوامع غربى هم سرشار از همين قصه هاى انسان ظَلوماً و جَهولًا و كَفوراً و ضَعيفاً و عَجولًا است ... تعهّدى هم به توجيه قوم پرستى عرب ها ندارم كه به خاطر غرور قومى خود، اسلام را وسيله حمله به ملت ها نمود و به خاطر هواپرستى قريشيان تازه مسلمان، اسلام را على رغم خواسته مهاجران و انصار، وسيله توجيه تصرّف سرزمين ها كردند، باعث شدند كه در بُعد فرهنگى، قرن ها «عربى زدگىِ» آنان مانع بزرگى در گسترش معنوى اسلام گردد ....

اين ها را مى دانم و قلم فارسى خود را بر دامان خطاى ديگرى نمى نهم! ....

اما ميراث اخلاقى فرهنگ ايرانى ما چه؟ فضايل و كرامت هاى اخلاق دينى ما چه؟

تعاليم اسلامى كه آن را در هاله اى از حيات اهل بيت و صحابه گرامى ديده و فهميده ايم، چه؟ آن هم با ارادتى قلبى به اهل بيت پيامبر عموماً و على بن ابى طالب، شخصيت والاى معنوى و مورد تجليل پيامبر اسلام چه؟ شخصيتى كه ملقّب به مولاى مؤمنان است و هربار كه نام او بر زبان آيد، با عباراتى نظير: «عليه السلام»، «كرم اللَّه وجهه» و «رضى اللَّه

ص: 197

عنه» مقام اولياء اللهى وى ستوده و ارج نهاده مى شود؟! ... شخصيتى كه مقام معنوى او يكى از چشمه سارهاى عرفان و سررشته بسيارى از سلسله هاى عرفانى تاريخ و معنويت فرهنگ ماست؟! ....

اين فكرها اعصاب مرا مى فشارد و روحيه مرا بالا و پايين مى برد تا اين كه امشب جعبه كامپيوتر كوچك و قديمى خود را گشودم تا به تحليل ابهام هاى اخلاقى در گفتگوى فرهنگ ها، بدون هيچ پيش داورى و پيش باورى بر واژه ها، انگشتان منطقى خود را فشار دهم و اين نوشته را به يادگار نهم:

پس از حذف جنبه هاى سياسى برنامه تلويزيونى، خود را در يك تقابل فرهنگى با سه موضوع آكادميك روبه رو ديدم:

1- آيا بستر اخلاقى غرب براى گفتگوهاى جهانى درباره فرهنگ ها مهيّاست؟

2- آيا اسلام براى انجام گفتگوهايى اخلاقى، بايسته هاى اخلاقى خاصى را تعليم داده است؟

3- آيا على بن ابى طالب ما را به رعايت اخلاق گفتگو و گفتگوى اخلاقى دعوت كرده است؟

بستر اخلاقى غرب براى گفتگوهاى جهانى درباره فرهنگ ها؟!

تهيه كننده عزيز!

اوّلين پرسش اساسى كه نظر مرا به خود جلب كرد اين بود كه ما اساساً به چه گفتگويى «اخلاقى» مى گوييم؟! براى پاسخ گويى مهم ترين نظريه هاى اخلاقى رايج در زمان خود را مورد بازنگرى قرار دادم، يافتم كه ذهنيت زنده قرن 20 غربيان در تعريف و ريشه يابى مفاهيم اخلاقى متأثر از سه نظريه اساسى:

نخست: فيلسوفانى كه مانند برتراند راسل مسأله «خوبى» را كه مفهوم اساسى اخلاق و مركز مباحث «فلسفه اخلاق» در قرن بيستم است، صرفاً صفتى مى دانند كه نوعى بيان احساسات شخصى است و اصلًا صفتى واقعى نيست. و همان طور كه راسل صريحاً در كتاب «مقالات فلسفى» نوشت: «من به فضايل اخلاقىِ عينى معتقد نيستم»، بر شخصى بودن احساس خوبى و بدى در «اخلاق» اصالت بخشيدند.

ص: 198

دوم: فيلسوفانى كه مانند ديويد هيوم مى پندارند كه قضاوت هاى اخلاقى چون مبتنى بر عقل و منطق نيست، پس «مشمول ادراك عقل نيستند». و لذا نظر مى دهد كه موضوع هر نوع قضاوت اخلاقى، احساسات ماست كه خود را هم در قالب واژه هاى اخلاقى بروز مى دهد. و هم قالب هايى هستند كه احساسات درونى ما را ابراز مى دارند.

به طور مثال: چيزى «بد» است كه من نسبت به آن «احساس» تنفر مى كنم.

سوم: فيلسوفانى كه به تحليل هاى جى. اى. مور نظر دادند كه: خوبى ها و بدى ها در اخلاق از اعراض واقعى و مفاهيم ماهوى هستند، پس چون داراى ارزش عينى و خارج از وجود ما وجود دارند، لذا از مفاهيم انتزاعى نيستند. مور با چنين اعتقادى اثبات خوبى را مبتنى بر استدلال نمى داند، عكس آن «صحيح» بودن كردارى كه مور آن را باتوجه به نتايج حاصله و مقايسه آن با نتايج ديگر اعمال مى سنجد، نتيجه مى گيرد كه به دليل اين كه چنين نتيجه اى دربردارنده بيشترين مقدار خوبى است، پس آن عمل، عمل خوبى مى باشد. به بيان ديگر مور در بيان «شهودگرايى اخلاقى»، خوبى و بدى را به شهود افراد واگذار كرده است.

اين سه بيان مختلف از فلسفه اخلاق در فرهنگ پويا و حاكم بر مغرب زمينى هاى قرن ما، تحت تأثير مكتب غرب شمول پراگماتيسم ويليام جيمز كه حقيقت را نتيجه خوب و بد هر عملى دانست، موجب شد تا ما امروزه در ميان محافل دانشگاهى و فرهنگى و تحليل هاى روشن فكران و مردم عادى اين سرزمين ها، با نوعى از اخلاق روبه رو شويم كه نهايتاً نتوان بين عملى كه بايد صورت گيرد و عملى كه خوب است، مرزى را مشخص نمود، تا حقيقت برهنه فراتر از مرزى قرار گيرد كه گربه هاى قدرتمند در برابر موش هاى ضعيف! موضع گيرى مى كنند.

اخلاقى كه فقط حس اطاعت ديگران را در برابر تمايلات خود بخواهد، اخلاقى است سياسى و اساساً در قلمروى واقعيات نيست. من چون رهبر جامعه اى هستم، رهبرى را خوب مى دانم كه درنتيجه از دارا بودن آن دلشادم. آن خوبى و اين دلشادى چون واقعى نيستند، اخلاقى نيست. و يا اين كه چون ارزش اخلاقى آن اثبات نشده، واقعيت ندارد.

برتراند راسل در كتاب قدرت متوجه اين سراب سياسى رايج در قلمروى اخلاق

ص: 199

شده ولى چون با ارزش هاى ديگرى زندگى نكرده، گفته است كه وقتى من مى گويم نفرت بد است درواقع مى خواهم بگويم اى كاش هيچ كس «احساس» نفرت نكند. در اين بيان من آرزويى را بيان كرده ام. درنتيجه اين واقعيتى است از باب روان شناسى. نه اين كه در اخلاق واقعيتى در كار است!

در دموكراسى: اخلاق در لذت شخصى تجلّى كرده است و در ماركسيسم بيانى از اقتصاد و در سياست: مقررات اخلاقى در نهايت چيزى جز تجلّى قدرت نيست. به طور مثال ترس خارجى در مجتمع غربى، موجب شد تا او خواستار رعايت ارزش هاى اخلاقى شود، حال آن كه بزرگوارى در قبال خارجى ها وقتى اخلاقى است كه پناهندگان اسباب بزرگى حكومت و موجب اعتلاى ارزش هاى غربى عليه حكومت ها و مردمى كه به اين ارزش ها به ديده شك مى نگرند، نگردند.

اين ها همه و همه در انديشه ها و آرايى است كه عمده روشن فكران غرب مى خواهند اخلاق را بر حسب مفاهيم غيردينى بيان كنند.

من با چنين مفاهيمى، زندگى در غرب را آزموده ام و با انس گرفتن با خانواده ها، شركت ها و مؤسسات دولتى و زندگى كردن با مردم اروپا به خوبى آموختم كه دموكراسى غربى در بيزارى اخلاقى حفظ مى شود. راسل هم متوجه اين نتايج عملى در اذهان بعضى از دينداران انگليس هست كه نوشت: «بسيارى از مردم به من مى گويند كه حفظ دموكراسى فقط در صورتى مقدور است كه تعداد زيادى از كودكان را در اتاق گاز خفه كنيم ... من يقين ندارم كه اين برهان تا چه اندازه صادقانه است ولى به نظر من بايد از به كار بستن اين گونه وسايل خوددارى كرد هرچند مرا قانع كنند كه اين وسايل هدف را تأمين مى كنند و اين كار از هيچ وسيله ديگرى هم ساخته نيست». چرا؟ چرا وقتى به گفته خود راسل در كتاب «مقالات فلسفى» قضاياى اخلاقى مانند اوصاف واقعى اشياء نيستند و «صرفاً نوعى ابراز احساسات و تمايلات شخصى است». در نتيجه براى همه بايدهاى مسلّمى نيستند؟

فرهنگى كه تمامى اركان امروزين آن با اين انديشه هاى «حفظ من» قوام گرفت، طبيعى است كه از اوصاف خوب و بد قضاياى اخلاقى، خود را در يك الزام و تكليف و بايدهاى اخلاقى نمى يابد مگر آن كه رابطه آن را با مصالح و تمايلات شخصى و

ص: 200

وابستگى هاى گروهى بسنجد. احساسى كه در عمق ضمير چنين مردمى تخم خودخواهى و تعصب و تبعيض را كاشت و دائماً از پرورش آن عليه «غير از خود»، مراقبت مى كند. بدين لحاظ فرهنگ حاكم بر زندگى فردى، دلِ غربى را در برابر ارزش هاى اخلاقى، غير قابل نفوذ ساخته و درنتيجه با بى تفاوتى يا بى اعتنايى و لختى از برابر غم ها و رنج هاى ديگران عبور مى دهد، يا در قبال حفظ خود، با توانايى و قدرت اخلاق زدگى را مسخره مى كند. او مانند ديگران مى داند كه اخلاق در متن زندگى غربى ملاك سنجش رفتار مردم نيست. مى داند كه زشت ترين قضاياى اخلاقى فقط با احكام حقوقى و قانونى سنجيده مى شوند و نه با راستى ها و ناراستى هاى نهفته در وجدان اخلاقى شان. هر رذالت اخلاقى و خطايى وجدانى پسنديده است اگر چنانچه كسى نتواند آن را عليه مرتكب اثبات كند. وكلا در مغرب زمين، به طور قانونى و مستند به مواد قانونى اخلاق را لگدمال مى كنند تا همه امور در ظلمت، از طريق ترفندهاى حقوقى حل و فصل شود تا قانوناً! منافعشان حفظ گردد.

سلطه نظريه هاى اخلاقى غرب موجب متروك شدن رفتارها و گفتگوهاى اخلاقى شده، گلستان هاى اخلاق خانواده بى رونق تر شده و در عوض بر هر كوى و خيابان شهرهاى اروپا و آمريكا ده ها دفتر حقوقى وكلا روييده مى شود. محافل خانوادگى براى تربيت اخلاقى فرزندان و يا رفع مشكلات اخلاقى همسران متروك تر مى شود و در عوض حجم پرونده هاى حقوقى، تعداد جلسات مشاوره حقوقى فزون تر. پيروزى حقوقى چه هدف ناچيزى، چه جاه طلبى بى مقدارى، آن روز كه ويكتورهوگو نوشت:

«اخلاق شكفتگى حقايق است»، هنوز فلسفه هاى اخلاقى از سرمايه هاى صنعت و ذغال بانك ها و دو جنگ جهانى تغذيه نشده بود.

ديگر، قضاياى اخلاقى در نظريه هاى اخلاقى انديشمندان مغرب زمين قرن 20 قدرت تأثير گذارى خود را از دست داده و در ميان عموم مردم غرب بايدهايى نيستند كه نفوذ و حضورى در جلسات تجارى، بانك ها، بيمه ها و سرْسراى دادگسترى هاى مغرب زمين داشته باشند. جهان معاصرى كه از نظام هاى قانون گزارى غرب آموخت: راه ورود به محاكم، ارتش ها، دولت ها و اتاق شوراى مصالح سياسى يا امنيتى را به اخلاق نشان ندهيد. پيش از آن خود نشانى اخلاقيات را از ساحت تجارت آزاد و دموكراسى در

ص: 201

خانواده ها پاك و خطوط آن را مغشوش كرده بود، كه غربيان از مطالعه روزنامه هاى صبحِ قدرت نيرويى مى گيرند كه هيچ گاه صبحانه انگليسى آن قدرت نيروبخشى را ندارد.

غربيان در اين اغتشاش اخلاقى به كجا روند تا از نظريه هاى فلسفى قدرت زده رها شوند؟ نظريه هايى كه خود به صورت قدرت وجدان، غربيان را مسخّر خود كرده است! آيا توانسته اند براى روشن كردن ظلمتكده روح خود وسيله اى غير از افروختن شعله توپ هاى جنگ تمدن ها، بيابند؟

روزگارى كه غربيان مى پنداشتند: عظمت دموكراسى در اين است كه چيزى را از روح انسانى انكار نكنند، در قرن بيستم به فراموشى سپرده شد. در اين قرن بيش از نيمى از آن به توحّش جنگ گرم گذشت و نيم ديگرش در ترس جنگ سرد و تحت تربيت نظام آموزشى علمى و هماهنگ با صنعت و بانك و سلاح، به نظريه فيلسوفانى مانند راسل روى آوردند كه وجدان را با تعابير نفع جويانه در روح انسانى انكار كردند كه خوبى و بدى اصلًا صفت كارى نيست، بلكه درستى و نادرستى، صفت كارهاست. مور هم تلاش كرده بود تا اثبات كند خوبى فاقد استدلال است و نشان دهد: صحيح بودن مبتنى بر قراردادهاى حاكم بر جامعه است. از اين رو براى رسيدن به كار صحيح بايد تحقيق علّى و استقرايى درباره نتايج كارها به ميان آورد.

از اين جايگاه تربيتى در نظام قانون گذارى در مغرب زمين است كه «بايد» اين كار را انجام داد، به معناى «چون اين كار خوب است پس بايد آن را انجام داد» نيست؛ زيرا اساساً «خوبى» براساس «بايد» تعريف نمى شود. درنتيجه در فرهنگ رايج براساس اين نظريه ها هيچ چيزى يا كارى را نمى توان «اخلاقى» خواند. چون هيچ نظريه اى نشان نمى دهد چه چيزى مى تواند يك «گفتار» يا «كردار اخلاقى» را، اخلاقى خواند! جاى تعجب نيست كه از نويسندگانى مانند ج. وارنوك مى خوانيم:

فلاسفه اخلاق در غرب نمى توانند بدانند كه واقعاً درباره چه چيزى بحث مى كنند! وقتى خصوصيات اخلاقى بودن در يك فرهنگ مشخص نباشد، اگر پليس نباشد، بى گمان از ددان چندگامى بيش دور نيست. چشم اندازهاى آرامى كه تمدن مى تواند پيش ديدگان ما شادى آورد، به غمى هولناك از تكاليف اخلاقى سردرمى آورد كه براى حل مشكل آن هيچ راهى جز اين نيست كه براى لحظاتى وجدان خود را با مكتب اصالت نفع،

ص: 202

سود يا لذت آرام كنيم ... چه آرامش خيال انگيزى كه موجب «بيشترين لذت» مى شود.

مكاتبى كه در اين رؤياى خيال انگيز، منش غربيان را به پست ترين پايه تسليم و زبونى به ماديات فرود آورد تا همچون سرنشينان ثروتمند كشتى «تايتانيك» از باده خيال آزادى و رفاه، غرق شدن ايده آل هاى خود را جدى نگيرند.

تحت قدرت فلسفه هاى مفاهيم غير دينى اخلاق، اخلاق مسيحى و تفكراتى مانند نظريه امانوئل كانت در دود ظلمانى شعله هاى جنگ جهانى اول، محو شد و به طور جدى با موانع مدرنيزم دموكراسى روبه رو شد. آزاد است هرجا بخواهد برود، ولى هيچ كس نمى تواند بر اساس آن كارى انجام دهد. از آن همه اخلاقيات، كاج پرزرق و برقى به جاى مانده كه فقط براى خودستايى به كار برده مى شود. آن روزها كه خوبى نمى توانست خدمت گزاران بى دين داشته باشد، از زمره خاطرات نانوشته اى است كه تنها در آرشيو زيرزمين كليساها نگهدارى مى شود. پيام هاى اخلاقى مسيح در قانون غرب، بر روابط خانوادگى و اجتماعى و اقتصادى، سنديتى قانونى ندارد. پيشرفت، دموكراسى، ثروتمند شدن، كنترل، نيازمند مرگ اخلاقى است. مردن هيچ است وقتى سال ها زندگى كردن را فراموش كرده باشند. فلسفه هاى اخلاق در غرب، اخلاق را فراموش كرده اند تا به كار بهبود جان بشر نيايد. صداى وجدان خاموش شد، تا صداى خدا شنيده نشود. آرامشى كه روزگارى در خانه، دعا، ميزبان نيازمندان بود، جاى خود را به خانه الكل داده است. نماز مسيحى تماس با لايتناهى نيست، تماس با صدايى است كه بيرون از كليسا به گوش نمى رسد. كشيش، كليسا، كتاب مقدس، هيچ راهى به سوى تفكر، مسؤوليت هاى علمى، دانشگاه، دادگسترى، بانك ها، بيمه ها، پليس و شهردارى ها، انتخابات، سفارت خانه ها، فروشگاه ها ... ندارند، يك قرن پس از زيستن كم با مسيح، نوبت زيستن با هيچ مى رسد.

فلسفه هاى اخلاق نياز شركت ها و دولت ها و اقوياست، نه مسيحيت و نه مردم راهى جز پوشيدن لباس انيفورمِ بى تفاوتى ندارند. اخلاق زير پنجه هاى كفتارهاى: سوسياليسم، ماركسيسم، فرويديسم، كاپيتاليسم، ميليتاريسم، پراگماتيسم و ... پاره پاره شد. و چون هركس با هر ديدگاهى تكه اى را برداشت تا آن را با برداشت هاى فلسفى از: دارونيسم، ماشينيسم، امپرياليسم، فاشيسم، نازيسم، نسبيت، تجربه و تحليل كند. همه سر از تقاطع اتوبان توماس هابس درآوردند كه «انسان گرگ انسان» است. ديگر در ميان مغرب

ص: 203

زمينى ها معلوم نيست چه گفتارى، اخلاقى است و يا چه صفاتى مى تواند يك گفتار يا كردارى را اخلاقى نشان دهد. از فلسفه اخلاقى كانت، صرف تكاليف قطعى و بدون قيد و شرط باقى ماند، بى آنكه منشأ چنين قوانين اخلاقى كه ايمان به وجدان الهى بود، بتواند به حيات خود در درون آلمانى ها ادامه دهد. خصوصيتى كه هميشه آلمانى ها را به صورت خطرى جدى براى همسايگانش درآورد. و امروز همين سيستم گرايى افراطى و سطحى انديشى بر روابط خانوادگى و اجتماعى و حقوقى آلمانى زبان همچنان حاكم است و توان تحليل و فهميدن و تصميم گيرى از فرد آلمانى را سلب كرده و عموم آنان را به صورت بردگان قانون و ساجدان مأموران دولت درآورده است. اينان مانند بسيارى از مردم اروپاى شمالى، مردمى ناتوان در گفتگو و فاقد صفات اخلاق شخصى براى طرح نظريات خودجوشِ خودند. وكلا مانند عصاى چوبى زير بغل گفتگوهاى آنان را گرفته اند. سيستم! بازوان و تعقّل فرد فرد اينان را گرفته تا براى يك لحظه آنان احساس نكنند كه مى توانند بدون شناخت تكاليف قانونى در كل سيستم راه روند. چه دنياى بيگانه از خويشتنى كه همه در انتظار پستچى، ترسان و لرزان براى دريافت نامه هاى مرگ خود لحظه شمارى مى كنند. همه شرايط براى ظهور اطاعت كوركورانه قانون رهبران قدرتمند فراهم است و دائماً اين احساس اطاعت توأم با ترس را در برابر اداره دارايى و شهردارى محل و اداره كار و بيمه محل خود تمرين مى كنند. تا كى فرارسد و اين سيستم نازيستى دارايى و دادگاهى به سيستم سياسى و نظامى نازيان ناتو بدل شود. آن اس اس هاى استبداد، امروزه لباس مأموران دارايى «اى گ» را بر تن كرده اند و گشتاپو، به صورت مأموران پليس قضايى پارلمان اروپا، آرامش خواب و زندگى را از نژادهاى اروپايى ربوده اند.

اينان، با ديدهاى بسته به منافع آهنين تيسن كروپ، شل، توتال، بنر و بى ام و ...

مى خواهند درباره فرهنگ هاى بشرى گفتگو كنند؟! و اصول اخلاقى را در گفتگوهاى جهانى فرهنگ ها رعايت كنند؟!

خوش باورى است اگر كسى كوچك ترين احتمال تحقق آن از اكثريت به اتفاق عوام و خواص اروپا و اولاد آمريكائيشان را در سر بپروراند.

احترام نهادن به عقايد يكديگر به معناى حقى نيست كه بايد همه از آزادى عقايد

ص: 204

برخوردار باشند، بل بر اساس زمينه هاى آموزشى و تربيتى مدارس اروپا، به معناى حفظ بى تفاوتى نسبت به تمايلات و موقعيت ديگران است. چنين سكوت نهفته در برخورد با شخصيت افراد، در برخورد نخست بسيار اخلاقى جلوه مى كند. ولى ديرى نمى پايد كه خود را در نيستان خشكى احساس مى كنى كه همه مانند نى هاى سخت پيش هم قرار دارند بى آنكه با مِهر در هم پيچيده شوند. هيچ دستى جز در تصور لذتى يا نفعى مادى، به گردن غير نمى افتد. آنان كه مسيحيان فرهنگ شناسى هستند گرچه از اين بحران اخلاقى نالانند. ولى هرگز نمى توانند بيش از حجم خود جاى بى عقيده ديگران را پركنند. بحران امروز غرب دست و پا زدن براى بهترين فكر فرهنگى نيست، براى يافتن راه هاى فرار از مسؤوليت پذيرىِ اخلاقى و فرهنگى در سطح خانواده و جامعه است.

«حقوق بشر» كه آخرين تلاش فلسفى غرب در قرن 20 براى حفظ و احترام به بى تفاوتى هاى اخلاقى و فرهنگى در غرب بود، در عمل به صورت يك سلاح غير اخلاقى به كار گرفته شد، تا آزادى دلخواه را هم موجب دلشادى فرانسويان و ايتاليايى ها سازد و هم ضامن خودكامگى هم پيمانان نظامى، ورشو و ناتو. و در بعد اجتماعى، روحيه مسؤوليت پذيرى جوامع فرهنگى را به بى تفاوتى اخلاق صنعتى سوق دهد. جهانى در هم بافته راهى به احياى آگاهانه وجدان آزاد ندارند، از هرسوى فلسفه قدرت، دربرابر مسير او تابلوهاى: «ورود ممنوع، منطقه نظامى است» نصب كرده، تا حقوق بشر، فقط بر اساس شرايط ژئوپولوتيكى اروپاى غربى و آمريكا پس از جنگ گرم با نازى ها و كمونيست ها، تعريف و تحليل شود. حافظ شرايطى است كه در اواخر قرن 20 به منافع غرب پس از جنگ سرد تبديل شد. در هردو شرايط نقض حقوق بشر، اين ميراث اخلاقى فرهنگ هاى جهانى درهم بافته بود كه يا «خردگرايى» آن در آتش داغ تعصبات دولتهاى غربى مى سوخت و يا «خردگريزى» او در سردخانه اجساد بى هويت نگهدارى مى شود. از تمام مفاد عريض و طويل حقوق بشر فقط يك زندگى به اندازه مصرف سگ هاى پيرهاى اروپاى غربى به پناهندگان دفاع از حقوق بشر مى رسد. قوانين مهاجرت در بخل اخلاقى مغرب زمينى ها، شخصيت اخلاقى مهاجران را لگدمال كرده است. چه ظاهر دل فريبى، درست مانند مردگانى كه آرايش شده، لباس برتن، دست روى دست نهاده، آماده بازگشت به موطن خود هستند. مهاجران در اروپا مطرودان اخلاقى

ص: 205

به شمار مى آيند تا تأثيرگذارى آنان بر اصلاحات فرهنگى غرب به حداقل خود رسد.

در اين بن بست يخ يا آتش، شكل مصرف جهانى توانست به نفع خودخواهى شركت هاى بزرگ توليدى عوض شود، محيط زيست، براى زيستن نامناسب گردد. توليد، در پناه حقوق بشر، به كارگيرى هر شيوه اى براى فزونى توليد را توجيه كرد، تا آن جا كه انسان نداند چگونه مى تواند خود را از شيمى مواد غذايى و فيزيك تخريب و بيوشيمى سرمايه به دستان تشنه توليد طبيعت ساختگى و سلاح هاى شيميايى و اتمى و سيستم پيچيده جهانى كنترل هاى امنيتى و فضولات صنايع، رهايى بخشند تا روى تخت خواب بيمارى، با ماسك اكسيژن توليدى و در فضاى دل آراى حقوق بشر نفسى كشد و از بى تفاوتى هاى وجدانى آن در برابر حقوق طبيعى خود، احساس امنيت كند؟! آيا جهان غيرغربى حق ندارد اين نقض هاى آشكار حقوق بشر را در غرب مورد گفتگو با غربيان قرار دهد.

بديهى است اين عجوزه هزارداماد كه از جادوگرى علم و سيرك فلسفه قدرت توليد مصنوعى غذا به ثروت سرشارى رسيده، چه شرايطى براى بهره مندى نوه هاى مفلوك خود به نام دولت هاى كوچولو فراهم سازد تا با سلاح امنيتى، ميراث اخلاقى جامعه خود را جارو كنند و با سلاح كشتار جمعى دفاع از حقوق بشر را حامى افزونى صادرات هشت كشور صنعتى جهان، به جهان غيرغربى نمايند تا بر آنان منت نهند و نامشان را در ليست ناقضان حقوق بشر قرار ندهند!

جايگاه اخلاق در گسترش سود منشانه تكنولوژى گم شد تا ضرورت بازآفرينى فلسفه هاى قدرت، در هيكل پارلمانتاريسم فراهم شود. انسان ها در اين امواج خروشان دموكراسى چون قوطى هاى كنسرو، از هم جدا شدند تا خودپرستى قانونى! بتواند به عنوان اصل ضرورىِ جداانگارى ها در منطق علمى، منشأ قانونى آزمندى ها، كينه توزى ها، بدسگالى ها، ستمگرى ها و غريب كشى ها شود. عشق در دل ها كوچك شد، تا در يك شيپور پلاستيكى جاى گيرد. از خودگذشتگى را به جرم تعصب در زندان نفس پرستى حبس كردند تا خس فداكارى، كيان مادى غرب پسند هشت جامعه صنعتى جهان را متزلزل نسازد. ناتو را سدى در برابر جهان غيرغربى برپا كردند تا عشق به حفظ محيط زيست و نزديكى فرهنگ ها، بر منطق ميليتاريسم علامت سؤال ننهد. چه سرمايه و

ص: 206

انرژى عظيمى براى حفظ غيراخلاقى غرب هزينه مى شود تا صدايى از درون آدميان، وجدان دينى را به يارى نخواند. پاپ چه مى تواند بكند وقتى فقط عصاى موعظه، در دستش مانده است و يواشكى از پشت پنجره اى كوچك مى تواند نقى بزند؟! هرچه مى تواند بكند تا وقتى كه در نظر غربيان، يك سامى نژاد است؟! دالائى لاما چه بگويد، وقتى كه حتّى نمى تواند به خانه خود بازگردد؟! كنيسه ها چه كنند وقتى كه صهيونيسم آرمان هاى سياسى خود را به تورات افزوده است. عارفان شيعى ايران و ترك، درهاى عرفان را بر روى ديگران بسته اند. سازمان هاى بين المللى براى جان دادن به اخلاقيات چه مى توانند انجام دهند در حالى كه زير اراده هاى اتمى پنج كشور از نفس كشيدن مى هراسند؟! ديگر كجا مى توان اخلاص اخلاقى را در آسمان خراش هاى قدرت سياسى و اقتصادى حكومت ها يافت، چهره اش را ديد و وراى هياهوى شبكه جهانى ارتباطات، با صدايش، گوش را نوازش داد؟!

در اين شرايط شكوفايى تمدن براى غربيان ولى بحران اخلاقى براى غيرغربيان! نمى دانم چرا رسانه هاى غربى و شرقى براى بى تأثيركردن فرهنگ اخلاقى بودا، كنفوسيوس، هندو و ... عموماً و اسلام خصوصاً همه ابعاد جدى اخلاق اسلام را مورد انتقاد قرار مى دهند؟ آيا تا هر نوع تمايزى بين اخلاق اسلامى و فلسفه هاى غيردينى اخلاق در غرب برداشته شود؟! و همه در يك كاسه كساد بى فرهنگى جهان دست نهند تا تئورى غيراخلاقى جنگ تمدن ها جاى خود را به گفتگوى اخلاقى بين فرهنگ ها درباره تمدن ها ندهد؟! تلاشى كه منِ مقيمِ اروپا هر روز و شب ناظر اين برنامه هاى تبليغاتى در صدها رسانه عظيم شركت هاى تبليغاتى اروپا و آمريكاست. چرا؟ نمى دانم! مگر گفتگوكردن يك ضرورت نيست؟ يك منطق نيست؟ و آيا اين منطق نبايد به دور از تحميل احساس حقارت تحقّق پذيرد؟ و آيا بايد به جاى بعضى از دين داران متحجّر و دولتمندان رياكار و براى جلب خوشبختى در فلسفه قدرت، دهان بر شيپور نهاد كه اسلام چون دينى است كه زمينه هاى اخلاقى براى انجام چنين گفتگوهايى را ندارد، مسلمانان نمى توانند صفات اخلاق گفتگو در برخوردهاى جهانى را رعايت كنند؟!

با خيالى صلحشان و جنگشان با خيالى فخرشان و ننگشان.

كسى اين كلمات را بر صفحه لپ تاپ مى نگارد كه در شهر كُلن زندگى مى كند، از

ص: 207

فيلارمونيك كلن بازگشته، پاپيون خود را گشوده و پشت ميز تحريرش نشسته و از پنجره اى كه در برابر ديدگانش باز است رفت و آمد آلمانى هاى شيك پوش و متموّل را نظاره مى كند، با صدها مدير كارخانه آشناست و بيش از ده سال مديرعامل يك واحد توليدى و سازنده و طراح خط توليدى در آلمان بود. سه فرزندش در دوره دكترى فيزيك و بيوشيمى و انفورماتيك دانشگاه هاى بن و مونيخ و يك دخترش در دانشگاه كارلزروئه آرشتكت مى خواند. بيش از ده جلد كتاب در آلمان چاپ كرده و با عالى ترين تكنولوژى چاپ آثار هنرى و صنايع پيچيده بسته بندى مواد غذايى آشناست. در اروپا و كشورهاى شرقى سفرهاى فرهنگى داشته و صدها بار در برابر جمعيت هاى انبوه درباره فرهنگ ها سخنرانى كرده است، از تجارب بسيارى از فرهنگ شناسان و روشن فكران بهره ها گرفته و كاملًا با خطوط كلّىِ انحراف هاى فرهنگى در كشورهاى اسلامى و ايران آشناست.

چنين فردى نشسته در غرب و اظهار تعجب مى كند كه چرا بسيارى از تحليل گران و نويسندگان تفسير و گويندگان در رسانه ها كه نمى خواهند در اعمال حاكميت تبليغاتى بر جهان غيرغربى، چشم ها و گوش هاى مخاطبان خود را بنگرند، انتقاد مى كند كه سياست غرب هميشه خود را براى تحقير فرهنگ غيرغربى تدارك مى بيند. و صريحاً مى نويسد:

هيچ گاه محافل سياسى فرهنگى غرب نخواستند فرهنگ سياسى! متعصبانه و پرتبعيض خود عليه ديگرخط ها، زبان ها، هنرها، ارزش هاى اخلاقى، غذاخوردن ها و لباس پوشيدن ها را اصلاح كند. هيچ گاه زمينه تربيتى و آموزشى جامعه خود را براى قبول جهان غيرغربى و شنيدن حرف ديگرفرهنگ ها متحول نساخت و هميشه در عيوب اخلاقى خود دست و پا زد بى آن كه مجالى به ديگران دهد تا نقدهاى فرهنگى خود را به گوش آنان برسانند. عموم غربيان نمى خواهند مناسبات فرهنگى نوين جهان غيرغربى را متقابلًا بشناسند، نمى خواهند روحيه غيراخلاقى اكثريت مردم خود را به اخلاق حسنه بدل سازند، آنان احساس ضرورت مادى نمى كنند كه قدرى به جهان درهم بافته اطراف، غيرمادى بنگرند.

آينده جهانى كه هردوسوى آن گريزان از همند، به كجا خواهد انجاميد؟ چرا بايد شرقى ها بگويند دانش و پول غربيان را بگيريد و در لجنزار زندگى غربى نمانيد و غربيان بگويند مواد اوليه شرقى ها را بار كنيد و يك لحظه در فرهنگ پوسيده آنان توقف نكنيد.

ص: 208

اين مقابله ساختگى قدرت هاى سياسى، جهان فرهنگىِ ما را به پرتگاهى رسانده است كه هيچ كس راه متوقف كردن آن را نمى داند. راه حل هايى مانند جنگ تمدن ها، پيش از آن كه به تفوّق متمدن هاى غربى منتهى شود، به احتمال زياد به پيروزى هويت پرستان ضد غربى مشرق زمينى ها منجر خواهد شد. چرا بايد با مهره هاى فرهنگ، در قمار قدرت سياسى ثروت بازى كرد و جهان واحد خود را پاره پاره نمود؟ چرا؟ ... چرا بايد گل هاى جهانى درهم بافته را پرپر كنيم تا به جاى لذت از ديدن زيبايى اش و بوكردن عطرش با شاخه هاى خشكش به جان هم افتيم؟! ... و چرا اروپاى غربى نمى خواهد جامعه خود را در فرهنگ هاى جهان جهانى كند؟! چرا از تعريف جهانى شدن بايد غربى شدن را بفهماند و درنتيجه حقوق بشر بيش از آن كه مدافع درك متقابل حقوق فرهنگ ها در مغرب زمين شود، عملًا به گسترش بى هويتى و بى تفاوتى فرهنگى- اخلاقى در شرق منجر گردد؟! آيا وقت آن نرسيده كه به جاى اهداف سياسى- اقتصادىِ رسانه هاى غربى، با اهداف اخلاقى- فرهنگى امكان گفتگو پيدا كنيم تا حركت چند طرفه اطلاعات فرهنگى را در تمدن ها تجربه كنيم؟!

نمى دانم شما چه فكر مى كنيد! ....

موضوع دوم: آيا اسلام براى انجام گفتگوهاى اخلاقى، بايسته هاى اخلاقى خاصى را تعليم داده است؟

اى تهيه كننده عزيز!

اگر اهانت زيركانه به تعاليم اسلام و يا هر دين و فرهنگى ديگر، براى دفاع سياسى- اقتصادى شما از جنگ تمدن ها نبود، هرگز راضى نمى شدم عيب هاى حقيقى فرهنگى محل اقامت خود و شما را نقد كنم. اين نقد براى بالا بردن يا بالا نشان دادن فرهنگ خود نيست، براى پايين آوردن واعظان اخلاق ستيزى است كه تريبون هاى جهان را به انحصار خود درآورده اند تا شايد پژوهشگرانى مانند شما به آرامى وجدان اخلاق دينى خود را به يادآورند، با من و ماى حاضر در غرب ولى به جرم تعلق به فرهنگى ديگر، گمنام، همراه شوند. دستشان را در دستم نهم تا قلبم را در دستشان نهم و بى هيچ كين و كبر به دانسته هاى يكديگر گوش فرادهيم تا لااقل بدانيم: عليه كى ودرباره چى

ص: 209

خطابه مى خوانيم! يكى با وسايلى كه امواج آن به جهان مى رسد و يكى مهاجر غريبى كه فقط تا صفحه اى كه روى آن مى نگارد سخنش ره به جاى دگر ندارد ... با اين آرزو كه شايد بانگ اين مرغ شرقى، در صخره هاى سخت غرب وفرسودگى خشت شرق اثرى داشته باشد ....

تهيه كننده عزيز!

فرهنگى كه من در آن پرورش يافته ام، گفتن و آن گاه پنهان شدن نيست. گفتن و شنيدن و اصلاح كردن است. از اين رو اگر با همه اصرارها نخواستى تا درباره گفته هايت بشنوى، من با نهايت احترام شما را از خود دور نمى بينم و مى گويم و در انتظار پاسخ شما و ديگران مى مانم، تا خود را اصلاح كنم. بى هيچ مهلت و تعيين زمانى:

فرموديد: «مسلمانان تحت تأثير «دين اسلام» فاقد «ضوابط اخلاقىِ» شناخته شده در انجام گفتگويى فرهنگى هستند». و ايرانيان: «قرن هاست كه مطابق فرق مختلف ديانت «شيعه» پرورش يافته اند و به «پيروى» امام اوّلشان على [عليه السلام]، نه تنها از سختگيرى و اعمال تعصب در هر گفت وگويى باكى ندارند بلكه از انتقام گيرى و طرد و تبعيد و يا كشتن گفتگوكنندگان مخالف آراى دينى شيعىِ خود شادمان مى شوند!».

در اين دو عبارت قضاوتِ فرهنگى، نكته اساسىِ با ارزش، توجه به اخلاق شايسته در يك گفت وگوى فرهنگى است. ولى توأم با يك قضاوتى در محكوم كردن اسلام، چون فاقد ضوابط اخلاقى است. و تعليمات امام على بن ابى طالب [عليه السلام] چون بر سخت گيرى و تعصب و انتقام تأكيد نهاده است.

با اين همه، چون نكته با ارزش، توجه به اخلاق گفت وگو بود، مرا بسيار خوش آمد كه هم اهميت چنين اخلاقى را بررسى كنم و هم قضاوت شما را در بستر همان پژوهش مورد بازنگرى مجدد قرار دهم، تا براى قضاوت نهايى، آن را تقديم فرهنگ شناسان كنم:

اسلام برخلاف فلسفه هاى اخلاقى حاكم بر فضاى تربيتى جوامع غربى، گفت وگويى را اخلاقى نمى داند كه صفات گسترده اخلاقى گفت وگو جاى خود را به يك «راستى» فلسفى يا قانون بازجويى دهد. گفت وگويى اخلاقى است كه در آن بدون هيچ اكراه و هراسى، آزاد با آگاهىِ نسبى و صرفاً به نيت آموختن و نادانسته ها را تكميل تر كردن و دانسته هاى خود را تصحيح كردن مى داند. رعايت اين، شالوده آزادى است كه

ص: 210

شرافت اخلاقى انسان بر اساس آن طرح ريزى شده است، قواعد پرهيزگرانه اى كه گفت وگو با دوست و دشمن، با هركس، از هر دين و قوميت و نژادى در آن يكسان دانسته شده است. اصلى كه اين قواعد از آن برمى خيزد، عقل فلسفى و دلايل خوب و بد اين و آن نيست، تعليمى است كه خداوند به پيامبر اسلام داد تا با مخالفانش جدال احسن داشته باشد؛ (وَ جادِلْهُم بِالَّتي هِىَ أَحْسَن). (1)

و از مجادله با مردمى كه داراى عقايد ديگر (اهلُ الْكِتاب) هستند، منع شد (وَ لا تُجادِلُوا)، مگر (الّا)، «بِالَّتي هِىَ احْسَن».

«حسن» و «احسن» در زبان هاى ديگر به معناى نيكو و خوبى و صحيح و مهربانى است. چهار معناى نهفته در يك واژه قرآنى است. شيوه گفت وگو در تعاليم قرآن وقتى نيكوترين است كه با درشت خويى، طعنه و اهانت توأم نباشد، پس بدان كه «وَاللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ». عمل خوب چون امر اوست، براى هر فرد پاك دينى، يك بايست ايمانى است كه به حقيقتى ختم مى شود و درنتيجه ذهن ما آن ها را خلق نكرده است. حق است كه خداوند مى داند چه نبايدهاى شرّى انجام مى دهيم و چه بايدهاى خيرى. اوست كه ما را فراتر از خواسته ما، به رفتار نيكو (خوب) با پدر و مادر دعوت كرده و آن را براى ما واجب خوانده است: وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً. (2)

و چون خوبى، كارِ درستى است پاداش آن نيز خوب خواهد بود: هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ. (3)

پس كنندگان كردار خوب، كسانى هستند كه بخردانه ترين كار را مطابق خواست خداوند انجام داده اند و از اين روى خداوند از آنان راضى است: وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ. (4)

انسان هاى خوب، خوبى را چون بايدِ شدنى است، در دل و ذهن خود مى پرورانند تا از زمره محسنين شوند؛ زيرا در قرآن آمده است: وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ. (5)

اگر مردم نادان قدر احسان شما را ندانستند، بدانيد كه كار اخلاقى، چون خداوند كننده آن را تأييد كرده، همو نمى گذارد پاداش محسنين از ميان برود: فَإِنَّ اللَّهَ لَايُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. (6)

قرآن قرائت الهى اخلاقيات است و براى همه آنانى كه در منابع فرهنگىِ عرفان اسلامى تفحّص كرده اند ترديدى باقى نمى ماند كه در اين ايمان بخردانه تكيه گاهى است كه همه مسلمانان مى توانند خود را در قبال اخلاق، از روحيه شكاكى گرى رها سازند و با روحى باوركننده گام در سير علم و اخلاق گذارند.

وقتى خوبى و درستى و بايستى در قرآن عين يكديگر دانسته شود، بايد يك تنزيل و


1- نحل: 125
2- احقاف: 15
3- رحمن: 60
4- توبه: 100
5- مائده: 93
6- يوسف: 90

ص: 211

از همان سنخ هست ها دانسته شود.

از اين رو گفت وگو، در قرآن برخلاف فلاسفه طبيعى ميدان تنگ انديش مسلك انگلس، يك فرمان الهى در فراخناى وجدان انسانى الهى است براى باهم انديشيدن.

چون منشأ آن احساسات و ذهن ما نيست، پس هم ضرورت آن حق است و هم صفاتى كه بر آن مترتب است. وقتى ايمان داريم حق است، لازمه آن بايدهايى است كه مى بايست رعايت شود. لذا اسلام به گفت وگو به عنوان يك نيكى و بايدِ اخلاقى نگريسته كه چون كليت دارد، هم عقلًا صفت آن خوبى است و هم صفات آن عيناً بايدهاى خوب چنين كليتى چون برآمدهايى خوب اند، جنبه مصلحت جويى و انتفاعى ندارد. و از اساس مخالفت سوداگرى، تعصب ورزى در هر گفتگويى است. چنين اخلاقى، ره آورد صرف بخردانه برآمدهاى خوبى نيستند، «توفيقى» است كه مسلمان آن را از خداوند مى طلبد و از همان جا به معاد مى نگرد و احساس و تمايلات درونى خاصى كه او را در برابر اين قضاوت قرار مى دهد كه اين تكليف بايد بر اساس اختيارى كه به ما ارزانى شده، خالصاً لوجه اللَّه انجام داد. سير در اين حسنات، سير در مكارم اخلاق است، همان هدف والاى بعثت و دعوت كه پيامبر اسلام بدان اشارت فرموده بود:

«إِنِّي بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الأَخْلاق». (1)

موضوع سوم: آيا على بن ابى طالب در پيروى از اسلام انسان ها را به رعايت اخلاق گفت وگو و گفت وگوى اخلاقى دعوت فرموده است؟

آرى، تهيه كننده عزيز!

«تعصب» در جهان بينى اسلام، گفتار و كردارى است شيطانى و على كه خود پاك ترين مؤمنان به اسلام بود از تعصب به اين عنوان كه: ابليس نخست كس است كه عصبيت را آشكار ساخت ما را از نزديكى به آن منع ساخت و در خطبه اى فرمود: «شيطان دشمن خداوند، پيشواى متعصبان و پيشرو مستكبران، پايه عصبيت را نهاد». (2) لذا همه ما را سفارش فرمود كه: «پس آتش عصبيت را كه در دلهايتان نهفته است خاموش سازيد». (3) بدين سان چون عصبيت از «آفات شيطانى» است، «تبعيض» نيز مى تواند در محيط تعصبات، رشد و نمو كند و مانع از استقرار روابط سالم بين انسان ها شود. لذا على با


1- الجامع الصغير، سيوطى، ج 1، ص 103 و سفينةالبحار، ج 1، ص 411
2- نهج البلاغه، خطبه 192، «فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ».
3- همان: «فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِي قُلُوبِكُمْ مِنْ نِيرَانِ الْعَصَبِيَّةِ».

ص: 212

نگرانى بسيار از غلطيدن ما در كردار نااخلاقىِ تبعيض فرمود: «هان! بترسيد، بترسيد از پيروى بزرگانتان كه به نژاد خود نازيدند و

«تَرْفَعُوا فَوقَ نَسَبِهِم ...»

چرا؟ زيرا به فرموده ايشان: چنين مهترانى: «پايه هاى عصبيتند و ستون هاى فتنه». (1) تنها با چنين اراده آگاهانه، بخردانه و ايمانى است كه مى تواند از كليات ذاتى حكم اخلاقى گفت وگو، صفات زشت اخلاقى را زدود و آن را از تعصبات، آزارگرى، زبونى، خودگروى و نادرستى دور كرد و به صفات، حسنه آن را دليرانه، خردمندانه و آزادانه و سازنده ساخت:

چگونه؟

على [عليه السلام] فرمود با حسن نيت، زيرا:

«اَّلنِّيّةُ اساسُ الْعَمَل» (2) و: «الأَعمالُ ثِمارُ النّيّات». (3)

و با خودرأيى از خويشتن زدودن؛ زيرا:

«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ زَلَّ». (4) و: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ خاطَرَ وَ غَرَرَ». (5)

اساس استبداد، ميل به فرمان دادن است كه چون به گفت وگويى داخل شود، آن گفت وگو را به تباهى خواهد كشاند. على در نامه اى خطاب به فرزندش نوشت: «بدان كه خودپسندى آدمى را از راه راست بگرداند و خردها را زيان رساند». (6) اساساً در اسلام خودپسندى در اشكال مختلف تظاهر به جلب نظر ديگران نسبت به خود، مرتبتى از مراتب در شرك است، نابخردانه و نااخلاقى معرفى شده است، على فرموده: «از بهترين فرصت هاى شيطان است تا بتازد و كرده نيكوكاران را نابود سازد». (7) از نظر على گفت وگو مباد كه به احساس حسادت توأم باشد:

«الْحَسَدُ حَبْسُ الرُّوح». (8)

پس چون صفتى ناشايست است با ايمان جمع نگردد:

«الإِيمانُ بَرِى ءٌ مِنَ الْحَسَدِ». (9)

و در خطبه اى ما را فرمود:

«وَ لا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» (10)

عكس آن، اگر كسى را ديديد كه او مدعى مسلمانى است ولى در گفت وگو نسبت به صفات خوب ديگران حسادت مى ورزد، او چون عاطفه را بر عقلش فرمانروا ساخته، در خور سرزنش است:

«مَن اتَّقى قَلْبُهُ لَم يُدخله الْحَسَد». (11)

مسلمان بايد كه كلام خود را از هر نوع كين جويى و كين خواهى بزدايد؛ زيرا كين از عواطف شر است و على فرمود:

«سِلاحُ الشَّرِّ الْحِقْدِ». (12)

و فرمود:

«رَأْسُ الْعُيُوبِ الْحِقْدِ». (13)

پس كين ورزى صفت ناشايستى است كه عطوفت را از دل مى شويد و كلام را


1- همان، «فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِيَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْكَانِ الْفِتْنَةِ».
2- غرر و درر، ج 1، آمدى 261
3- غرر و درر، ج 1، آمدى 79
4- غرر و درر، ج 5، آمدى 170؛ در نهج البلاغه، كلام 161، به جاى «زل»، «هلك» ثبت شده است.
5- غرر و درر، ج 5، آمدى 461
6- نهج البلاغه، نامه 31، خطاب به حسن بن على «وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ».
7- نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر «مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَكُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ».
8- غرر و درر، ج 1، آمدى 100
9- غرر و درر، ج 1، آمدى 160
10- نهج البلاغه، خطبه 86
11- غرر و درر، ج 5، آمدى 207
12- غرر و درر، ج 4، آمدى 129
13- غرر و درر، ج 4، آمدى 51

ص: 213

از درستى و راستى دور مى سازدو على [عليه السلام] فرمود: كين

«سَبَبُ الْفِتَن» (1)

و آن را

«سِلاحُ الشَّرّ» (2)

خواند.

براى حذف همين صفت نااخلاقى است كه على در كلامى ما را فرمود: «در گفتن عيب كسى كه گناهى كرده است شتاب مكن چه اميد مى رود كه آن گناه را بر او ببخشند و برگناه خرد خويش ايمن مباش چه بود كه تو را بر آن گناه عذاب كنند». (3) نشانه اخلاقى بودن يك گفت وگو، در همين خويشتن دارى پرهيزكارانه و اخلاقى است كه عالى ترين جلوه گاه آن حلم است. حلم در كردار و گفت وگو، از زمره صفات مهمى است كه على [عليه السلام] نيز ما را به رعايت آن دعوت كرده، فرمود:

«وَقارُ الْحِلْمِ زِينَةُ الْعِلْمِ». «4»(4)

پس اظهار علم در گفت وگويى نتيجه بخش است كه:

«حَتّى يُقارِنُهُ الْحِلْمِ». (5)

درنتيجه اسلام معتقد است كه رعايت حلم در هر گفت وگويى از صفات حسنه اى است كه:

«دَّلِيلُ وُفُورِالْعِلْم»

است. براى تربيت پذيرى و رعايت اين صفات اخلاقى، بايد در گفت وگو سخن به تندى نرانيم و با درشتى و خشونت مخاطب خود را آزار ندهيم. على فرمود:

«لِسانُ الْجَهْلِ الْخَرْقُ». (6)

مسلمانان را هشدار داد:

«الْخَرْقُ مُعاداةُ اْلآراء وَ مُعاداةُ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى الضَّرّاءِ». (7)

پس بايد همواره در گفت وگو با مدارا سخن گفت. مدارا كردن:

«ثَمَرةُالْعَقْلِ» (8)

و

«رَأْسُ الْحِكْمَةِ» (9)

و

«عُنْوانُ الْعَقْلِ» (10)

. پس فرمود:

«سَلامَةُ الدِّينِ وَ الدُّنْيا فِي مُداراة النَّاسِ». (11)

چنين مسلمانى وقتى سخن مى گويد، به گستاخى كلمات را بر زبان جارى نمى سازد؛ زيرا على [عليه السلام] فرمود:

«مَنْ أَقَلّ اْلإِسْتِرْسالَ سَلِمَ» و «مَنْ أَكْثَرَ اْلإِسْتِرْسالَ نَدِمَ». (12)

پس مسلمان بايد كه با مهرى نرم و ملايم با مردم گفتگو كند؛ زيرا على فرمود:

«خَّلق الإيمان الرفق». (13)

چنين كسى نيازى ندارد كه از سخن گفتن و يا شنيدن سخن ديگران، به خود ببالد. على مسلمانان را خطاب فرمود:

«رِضاكَ عَنْ نَفْسِكَ مِنْ فَسادِ عَقْلِكَ». (14)

از خود راضى بودن در گفتگو مقدمه رياى در گفتگو است، صفت زشت و ناراستى كه على درباره اش هشدار داد:

«آفَةُ الْعِبادَةِ الرِّياء». (15)

از گفتگو چون خود نمايى زدوده شد، متكى به رأى و تدبير طرفين قرار مى گيرد. على فرمود:

«الرَّأْيُ بِالْفِكْر». (16)

پس اى مسلمانان:

«لا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَا لا يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ وَ لا تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَرُ». (17)

وقتى با تفكر نظرى اظهار شود و آن نظر از ريا دور باشد، مجال براى راستگويى، درست گفتن


1- غرر و درر، ج 4، آمدى 121
2- غرر و درر، ج 4، آمدى 129
3- نهج البلاغه، خطبه 140، «لا تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ».
4- غرر و درر، ج 6، آمدى 224
5- غرر و درر، ج 5، آمدى 63
6- غرر و درر، ج 5، آمدى 124
7- غرر و درر، ج 2، آمدى 53
8- غرر و درر، ج 3، آمدى 329
9- غرر و درر، ج 4، آمدى 52
10- غرر و درر، ج 4، آمدى 360
11- غرر و درر، ج 4، آمدى 140
12- غرر و درر، آمدى، 159
13- غرر و درر، آمدى، 17
14- غرر و درر، آمدى، 92
15- غرر و درر، آمدى، 99
16- 1: 20
17- غرر و درر، آمدى، 308

ص: 214

مهيّا مى شود. انسان اخلاقى گرفتار دوئيتى نمى گردد كه زبان و قلب او را در گفتگو از هم جدا سازد. على در خطبه اى شديداً مردمى را كه: «دوستى را به زبان به كار برند و به دل با هم دشمنند» (1) مورد مذمّت قرار داده، صريحاً خردمندان خوش زبان را هشدار داده:

«زبان خردمند در پس دل اوست، و دل نادان پس زبان او.» (2) راستى صفت پاك اخلاقى است كه على آن را:

«لِسانُ الْحَقّ». (3)

و:

«أَمانَةُ الِّلسان» (4)

خواند. پس فرمود:

«الصِّدْقُ رُوحُ الْكَلامِ» (5)

. چون شرط ايمان به خداوند اين است كه انسان را نمى توان با كلماتى وسيله نابخردى ها قرار داد، پس:

«الصِّدْقُ لِباسُ الدِّين»، (6) «رَأْسُ الدِّين»، (7) «لِباسُ الْحَقِّ»، (8)

و

«عِمادُ اْلإِسْلام وَ دَعامَة الإِيمان» (9)

است. در اسلام اساساً راستگويى نه تنها:

«لِسان الْعِلْمِ» (10)

همه انسان هاست، بل به فرموده على [عليه السلام]:

«مَنْ صَدَقَ أَصْلَحَ دِيانَتُهُ». (11)

تأكيد اسلام به «راستى» بر اين پايه عقيدتى استوار است كه اسلام كلّ انسانيت را جزئى از غايت ربّانى مسلمانان دانسته است، لذا فهميدم چرا على فرمود:

«مِلاكُ اْلإِسْلام صِدْقُ الِّلسان» (12)

. و در خطبه اى به ما فرمود: «راستگو بر گنكرهاى رستگارى و بزرگوارى است و دروغگو كناره مغاك و خوارى». (13) در مراعات همه اين سجاياى اخلاقىِ گفتگو، نبايست خردمندان، در ابراز دانش خود، بر مخاطبان خود منّت نهند، على فرمود: «منّت نهادن ارج نيكى را ببرد، و كار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند.» (14) اخلاق در اسلام امرى عمومى و جهانى است ولى بر خلاف نظر كانت كه قانون اخلاقى را صرف عين اراده معقول همگان مى داند، به ما تعليم داده كه هرگز نبايد به نفع جمع اكثريت نفى شود، اراده فرد و جمع در اراده حق به يك اعتبار است. لذا على [عليه السلام] فرمود:

«أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ». (15)

پس چون بايد با هر نوع احساسى كه فرد يا جمعى را به نوعى به تمتّع و لذّت جويى از اخلاق سوق مى دهد، خط بطلان كشيد. بايد دقيقاً متوجّه گفتار مردم بود كه آيا از دهان او، بوى درون، در گفتار مردمان نهفته است و اصل:

«اللِّسانُ مِيزانُ اْلإِنْسان» (16)

را به ما تعليم فرمود. هم هشدارمان داد كه بايد بدانيم گفتار اخلاقى

«تَرْجُمانِ الْعَقْل» (17)

است و هم:

«ما عُقِدَ إِيْمانُهُ مَنْ لَمْ يَحْفَظْ لِسانُهُ». (18)


1- نهج البلاغه، خطبه 108، اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ.
2- نهج البلاغه، گزيده كلمات، 40، لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ».
3- غرر و درر، آمدى، 72
4- غرر و درر، آمدى، 65
5- غرر و درر، آمدى، 104
6- غرر و درر، آمدى، 125
7- غرر و درر، آمدى، 139
8- غرر و درر، آمدى، 236
9- غرر و درر، آمدى، 40
10- غرر و درر، آمدى، 124
11- غرر و درر، آمدى، 164
12- غرر و درر، آمدى، 118
13- نهج البلاغه، خطبه 86، الصَّادِقُ عَلَى شَفَا مَنْجَاةٍ وَكَرَامَةٍ وَالْكَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ
14- نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر، فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ.
15- غرر و درر، آمدى، 422
16- غرر و درر، آمدى، 339
17- غرر و درر، آمدى، 141
18- غرر و درر، آمدى، 76

ص: 215

ايمان به خداوند شالوده اخلاقيات است كه نمى گذارد در طبيعت، عاشق و در خود بگرويم، مانع از جوشيدن ارزشهاى اخلاقى شايسته و بايسته از درون خود شوند، و على فرموده بود:

«الرَّاضِي عَنْ نَفْسِهِ مَغْبُونٌ وَالْواثِقُ بِها مَفْتُون» (1).

على بيش از هر كس ديگر زمان خود را شناخته بود كه ارزشهاى اخلاقى تنها در زبان مانده، و قلبها و اراده ها آنها را به كار نمى بندند، باكى نداشت كه زشتى هاى جامعه مسلمان دوران خود را به راستى آشكار نكند و آن را به راستى عبرت آيندگان نسازد.

مى فرمود: «شما در زمانى به سر مى بريد كه گوينده حق اندك است در آن، و زبان در گفتن راست ناتوان، آنان كه با حقّ اند خوارند و مردم به نافرمانى خدا گرفتار.» (2) از اين روى ما بر اساس تعاليم مولاى خود نمى توانيم هيچ تعصبى به توجيه رفتار مسلمانان در گذشته و حال از كوچكان تا مهتران داشته باشيم، مگر آن را با ارزشها و صفات اخلاقى بسنجيم و روش آنان را در گفتگوها با رفتارها محك زنيم و راستى ها را در نفس خود بيازماييم. دين دقيقاً در نقطه مقابل نفس قرار دارد كه مركز صفات ناپسند اخلاقى است از اين روى محك ديندار بودن در اسلام به نسبت مقاومتى است كه انسان در برابر صفات غير اخلاقى از خود بروز مى دهد. على در اين خصوص به استاندار مصر نوشت: «پس تورا بايد كه با نفس خويش به پيكار در آيى و دين خود را حمايت نمايى». (3) براى بسته شدن راه هايى كه نفس مى تواند از طريق تقويت عاطفه دروغ پسندى و تعصب ورزى، جايگزين خداوند در اخلاقيات شود، على به ما تعليم ها فرمود. كه در حدّ يك نامه، و در همان محدوده نظريه هاى فلسفه اخلاق فلاسفه انگليسى و آلمانى و فرانسوى و آمريكايى، بازگويش مى كنم تا ملاحظه فرمايند تفاوت ره از كجا تا به كجاست:

چون خداوند در قرآن از ما خواست: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ... (4)

پس اختيار انتخاب راه كمال، از انسان كامل آموختن را نيز به ما ارزانى داشته است. تا دانش و كردار خود را به اخلاق نيكو بياراييم. انسان كاملى كه خداوند رفتار اخلاقى او را ستود: وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ. (5)

از اين روى، مكلّفيم، مختار هستيم كه حسنات را برگزينيم و مسلمانى حقيقى شويم و يا سيئات را به كار بنيدم و پشت به كمال اخلاقى زنيم. على فرمود:

«الْمُؤمِنُ بِعَمَلِهِ» (6)

و:

«الشَّرَفُ عِنْدَ اللَّهِ سُبْحانَهُ بِحُسْنِ اْلأَعْمالِ لا بِحُسْنِ


1- غرر و درر، آمدى، 76
2- نهج البلاغه، خطبه 233، أَنَّكُمْ فِي زَمَانٍ الْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ وَاللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ ...
3- نهج البلاغه، نامه 27، به محمّد بن ابى بكر، فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِكَ وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِينِكَ.
4- الاحزاب: 21
5- قلم: 4
6- غرر و درر، آمدى، 61

ص: 216

اْلأَقْوالِ» (1)

تماماً مبيّن آن است كه سجاياى اخلاقى متّكى بر امكان آزادى و اختيار ماست. در اين خصوص على به افرادى كه چون انسان را در برابر خدا بى اختيار مى دانند، سجاياى اخلاقى كردار و گفتار را باور ندارند، خطاب مى فرمايند: «واى بر تو! شايد قضا لازم و قدر حتم را گمان كرده اى اگر چنين باشد پاداش و كيفر باطل بود و تهديد عاطل و در آنچه بدان مأمورند داراى اختيارند و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند.» (2) اينها تعاليمى است كه مسلمان به آن باور دارد، صورى و انتزاعى نيست، چون در آن باور اسوه حسنه اى در برابر ديدگانش قرار دارد تلاش مى كند اگر بخواهد اخلاقى باشد، رفتار و گفتار او چگونه بايد باشد.

بايد در گفتگو دروغ نگويد اگر چه بتواند و نفعش در آن و مصالحى بر آن مترتب باشد. على [عليه السلام] فرمود:

«الْكِذْبُ وَالْخِيانَةُ لَيْسا مِنْ أَخْلاقِ الْكِرام». (3)

فرمود: دروغ

«شَرُّ اْلأَخْلاق» (4)

است، در نتيجه:

«لَيْسَ الْكِذْبُ مِنْ خَلائِقِ اْلإِسْلام». (5)

مسلمان در گفتگو با ديگران چون دروغ نمى گويد به خوب فهميدن، فكر كردن، نيازمند است، و چون راست نمى گويد به لجاجت، اصرار و پافشارى متوسل مى شود. على فرمود:

«اللِّجاجُ يُفْسِدُ الرَّأْيَ» (6)

؛ زيرا به لحاظ اخلاقى:

«خَيْرُ اْلأَخْلاقِ أَبْعَدُها عَنِ الِّلجاج» (7)

در گفتگو بايد از جدل و جدال در سخن بپرهيزد، على به ما فرمود:

«الْجَدَلُ فِي الدِّينِ يُفْسِدُ الْيَقِينَ» (8). نبايد كه در رفتار و گفتار فرد بخيلى باشد و يا بخيلى را مشاور خود قرار دهد؛ زيرا به فرموده على: بخيل «تو را از نيكوكارى بازگرداند و از نادارى مى ترساند.» (9) و مباد كه مسلمان در گفتگويى زبان به افترا، بدگمانى و بدنام كردن ديگران گشايد، چه بسيار بسيار كه على ما را در ظاهر و پنهان از آن منع فرمود:

«مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ». (10)

و فرمود:

«أَبْغَضَ الْخَلائِقِ إِلَى اللَّهِ الْمُغْتاب» (11). چنين فرد اخلاقى مى تواند كه اگر در گفتگو خشمگين شد، خشم خود را فرو برد تا به پيامبر اسلام، آن اسوه حسنه تمسّك جويد، على در اين خصوص فرمود:

«الْمُؤْمِنُ غَرِيزَتُهُ النُّصْح وَ سَجِيَّتُهُ الْكَظْم» (12)؛ زيرا:

«مَنْ خافَ اللَّه لَمْ يُشْفَ غَيْظُهُ». (13)

وقتى هدف از اخلاق، تربيت اخلاقى براى انجام كار خوب است، پس لازمه خوبى كردن در گفتگو، صرفاً شنيدن كلام خوب نيست، هر كلام را به خوبى شنيدن، در برابر ناروايى ها متحمّل و صابر بودن، آن را سنجيدن و بى هيچ بغض و كين و آزى بر آن


1- 2: 81
2- نهج البلاغه، گزيده كلمات، كلام 78 وَيْحَكَ لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً.
3- 1: 389
4- غرر و درر، آمدى، 166
5- غرر و درر، آمدى، 74
6- ت: 269
7- غرر و درر، آمدى، 425
8- غرر و درر، آمدى، 308
9- نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر، يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ.
10- 5: 159
11- غرر و درر، آمدى، 424
12- غرر و درر، آمدى، 344
13- غرر و درر، آمدى، 239

ص: 217

انديشيدن مورد تصريح اسلام است و نه فقط به كلام خوبِ خوبان گوش فرا دادن.

على [عليه السلام] فرمود:

«مِنَ الدِّينِ التَّجاوُزِ عَنِ الْجُرْمِ» (1)

. او انسانى بود كه به همه صفات ناصحيح طرف مقابل با ديده عفو و گذشت مى نگريست، به پيروان روش او در اسلام تعليم مى فرمود كه در گفتگو: «درشتى كردن و درست سخن نگفتن با فرد يا افراد را بر خود هموار كن و تندخويى بر آنان و خود بزرگ بينى را از خود بران، تا خداوند بدين كار درهاى رحمت خود را بر روى تو بگشايد.» (2) على در حفظ احساس اغماض خردمندانه و تقويت اين خصيصه اخلاقى در روابط اجتماعى اصرار مى ورزيد تا آنجا كه حتّى در آخرين لحظات زندگانيش، فرزندان و ياران خود را به عفو قاتل سفّاك خود تشويق كرد و صريحاً در نامه اى خطاب به آنان نوشت: اگر مُردم، مرگ وعده گاه ديدار است. اگر قاتل را ببخشم

«فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ وَ هُوَ لَكُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ». (3)

تاريخ اسناد زيادى در اختيار ما نهاده كه نشان مى دهد: «على همواره راه عدل و رحمت و مردانگى را پيش ياران و دشمنانش به يكسان مى گستراند.» (4) اسناد تاريخى به يادگار مانده از زندگانى اين انسان وارسته دقيقاً صدق اين ادّعاى راستين او را اثبات مى كند كه: «اى مردم! به خدا من شما را به طاعتى برنمى انگيزم جز اينكه خود پيش از شما به گزاردن آن برمى خيزم.» (5) از اين روى است كه دائماً ما را هشدار داده فريب بدكاران را نخوريم كه از روى هوس دين را مى رانند و: «به نام دين، دنيا را مى خورند: «يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». (6)

تأكيد بر همه اين اصول اخلاقى در بيان على، مبتنى بر يك قاعده انسانى است كه آن را در نامه خود به فرزندش چنين نگاشت: «پسرم! خود را در ميان خويش و ديگرى ميزانى بشمار، پس آنچه براى خود دوست مى دارى براى خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نيايد براى او ناخوش بشمار، و ستم مكن چنانكه دوست ندارى بر تو ستم رود؛

«وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ ...» (7)

در اين قاعده اساسى اخلاق، ملاك صرف رفتار با هموطنان، يا همدينان نيست. على در نامه اى به استاندار مصر نوشت: «مردم دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تو هستند و دسته ديگر در آفرينش با تو همسانند، گناهى از ايشان سر مى زند ... به خطاشان منگر و از گناهشان در گذر، چنانكه دوست دارى خدا بر تو ببخشاند و گناهت را عفو فرمايد.» (8)


1- غرر و درر، آمدى، 37
2- نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر، ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ الْعِيَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَ الْأَنَفَ يَبْسُطِ اللَّهُ عَلَيْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ ....
3- نهج البلاغه، نامه 23
4- جرج جرداق در كتاب: صوت العدالة الانسانيّة.
5- نهج البلاغه، خطبه 175، أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ الَّا وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا وَ لاأَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ الَّا وَ أَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا.
6- نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر.
7- نامه 31، به حسن بن على.
8- نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ.

ص: 218

اين است كه عارفان مسلمان در طول هزار سال معترفتند: منشأ اصيل ارزشهاى اخلاقى، در عرفانى نهفته كه اسلام آن را سيره پيامبر و اوليايى مانند على نشان داد. از عشقى به خداوند نشأت گرفت كه بس فراتر از احساس طبيعى و تعقل و قراردادهاى اجتماعى و وظيفه شناسى است. در اين نظريه عرفانى كه متأسفانه شما غربيان چندين قرن از آن فاصله گرفتيد، به علّت گسترش بازنگرى ها به عرفان اسلام و عميق شدن مستمر در نتايج معنوى دانش، بار ديگر غرب را در يك نگرش اخلاقى، متوجّه ارزشهاى دينى كرده است. آرى، اى تهيّه كننده عزيز! على مولاى عارفان به ما فرموده بود:

«ثَمَرَةُ الْعِلْمِ مَعْرَفَةُ اللَّهِ». (1)

شرق و غرب، شما و ما، ديروز و امروز، براى على كه فرموده است:

«ما رَأَيْتُ شَيئاً إِلّا وَرَأَيْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَبَعْدَهُ وَمَعَه»

چنين مقامى جز با رعايت اخلاق گفتگو و گفتگوى اخلاقى، فهم شدنى نيست. نبايد در اعلام قضاوت خود پيرامون فرهنگها در خويشتن ماند و از گفتگوى صادقانه براى فهم حقايق شانه خالى كرد؛ زيرا على [عليه السلام] فرمود:

«مَنِ اسْتَغْنَى بِعَقْلِهِ ضَلَّ» (2)

. چون در گفتارت به هيچ يك از منابع موثق فرهنگ اسلام اشارتى نداشتى، دانستم از زمره كسانى هستى كه على درباره آن فرمود: «مردم دشمن آنند كه نمى دانند» (3) از اين روى چون براى گشودن باب گفتگو، راستى را برگزيدم تا پشت به سود آورى دروغ كنم، نخواستم كه در غياب شما از گفتار نا صحيح شما، به اين و آن گويم، على به من تعليم داده بود:

«النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا» (4)

به قبول زحمت شب زنده دارى ها، در اين ديار غريب، اين نامه را نگاشتم تا در ميزان خرد سنجيده شود.

افسوس كه تاريخِ سالهاى آخر عمر اين ابر مرد اخلاقى را نمى دانى! افسوس كه از تلاش او براى كوبيدن ميل به قدرت و صبورى او در برابر قدرت پرستانى كه مى خواستند تعصب و تبعيض را جايگزين مهر و عدل اسلام كنند، بى خبرى! و آخرين صحابه پيامبر ونماينده معنويت اسلام در مدينه بود، و مخالفانش در پى عظمت بخشيدن به ميراث روم و احياى تعصبات قومى قريشيان در شام بودند. هر دو راه قدرت زندگى به شام ختم مى شد تا اخلاق و معنويت جاى خود را به ارزش هاى سياسى و اقتصادى امپراتورى شام دهد. شهرى با ميراثى پر كين و كبر و اميرى با ديرينه اى سرشار از تعصب و تفاخر اشراف قريش. يكى امير مؤمنانى بود كه مى خواست ميل به قدرت را در پيروان خود متوجّه خُلق


1- غرر و درر، آمدى، 322
2- غرر و درر، آمدى، 169
3- نهج البلاغه، گزيده كلمات، كلام 438، «الناس أعداء ما جهلوا».
4- نهج البلاغه، گزيده كلمات، كلام 461

ص: 219

عرفانى و عشق به خداوند كند، تا جوهر معنوى اسلام باقى بماند، و ديگرى معاويه! كه تلاش مى كرد ميل تسليم به خود را در پيروانش تحريك كند تا خُلق عربى، تسلط و تسليم را آسان سازد.

على در اين سوى جهان رهبر كشورهايى است كه از پينه كردن مكرّر جامه پشمين خود شرمسار است ومى فرمود: «به خدا، اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانى نمايم و پوست جوى را از مورچه اى بناحق بربايم، چنين نخواهم كرد.» (1) و در آن سوى امير عربى كه ديوانه وار مى خواست ايالتى را با فلسفه خودبينى (سوليپ سيسم) اداره كند و به جاى تعاليم اخلاقى، فلسفه خودبينى قومى و نَسَبى را پايه حكومت بر مردم و ثروت اندوزى آنان كند.

على در اين سوى جهان اميرمؤمنانى است كه «بسنده كرده و به دو جامه فرسوده و دو قرص نان» (2) تا به خود و همه انسان ها بگويد: «آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرمؤمنان گويند، و در ناخوشايندى هاى روزگار شريك (گرسنگان) نباشم؟» (3) و در آن سوى، عرب جنگجويى كه كيش قوم پرستى عربى را چون نتايج مادى آن خوش آيند جمعى بود، دليل حقانيت خود مى خواند.

على در اين سوى انسانيت، عارف كاملى است، كه در قبول منصب خلافت مى گفت: «خدايا! تو مى دانى آنچه بر ما رفت، نه بر رغبت در قدرت بود نه از دنياى ناچيز خواستنِ زيادت، بلكه مى خواستم نشانه هاى دين را به جايى كه بود بنشانيم و در شهرها، اصلاح را ظاهر گردانيم تا بندگان ستمديده ات را ايمنى فراهم آيد.» (4) تمام لحظات زندگى او گواه صادقى بود بر اين سوگند صادقش: «به خدا قسم كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت حاجتى نه، ليكن اى مردم، شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را به عهده ام گذاشتيد» (5) به ياد همه مى آورد كه چگونه هر چه دستش را بست، هجوم جمعيت دستش را براى بيعت گشود، بر او مانند شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاى خود درآيند، كفش و ردايش را انداختند، پير و خردسال بيعت خود را با وى بستند. (6) و در آن سوى جاهليت طبع عرب، عربى را مى بينيم كه مى خواست در تنازع ميان اخلاق و سياست، ديانت را براى اخلاق زدايى، وسيله تنازع قرار دهد.

انسان وارسته اى كه سرشار از حسّ همدردى عام، در سالهاى هجوم واليان متعصب


1- نهج البلاغه، خطبه 224، وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ» ....
2- نهج البلاغه، نامه 45، به عثمان بن حنيف فرماندار بصره.
3- نهج البلاغه، نامه 45
4- نهج البلاغه، خطبه 131
5- نهج البلاغه، خطبه 205
6- اقتباس از كلام على در نامه 45، به عثمان بن حنيف انصارى.

ص: 220

و قتل و غارت لشكريان سرمست از شهوت و آز و تفاخر قومى عرب، عمر خود را بر اين فرمان نهاد: «بپرهيزيد از خونها و ريختن آن به ناروا ... حكومت خود را با ريختن خونى نيرومند مكنيد ... بپرهيزيد از آنكه چيزى را به خود مخصوص داريد كه بهره همه مردم در آن يكسان است.» (1) سوگند مى خورد كه «به خدا دنياى شما در ديده من خوارتر از استخوان خوكى است كه در دست گرى است.» (2) آيا انصاف است كه درباره چنين ابرمردى در مشرق زمين با كلماتى يادكنى كه هم با الفباى پژوهش بيگانه است و هم وجدان فرهنگى صدها ميليون مسلمان را بيازارى؟! و آيا چنين خطاهايى را نبايست با مطالعه و گفتگو درباره فرهنگها تصحيح و بنيادهاى زندگى مسالمت آميز را فراهم ساخت؟! نمى دانم جواب شما چيست؟ شما مى توانيد از بهره مندى يك طرف بودن گردش اطلاعات در دنيا، تحمّل شنيدن پاسخ ديگران را نداشته باشيد، ولى به من اجازه خواهيد داد تا درسى را كه از على آموخته ام شما را از آن آگاه سازم. فرمود: «آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بُوَد، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است.» (3) با بهترين درودها در سال جهانى گفتگوى فرهنگ ها، تمدنها.

باقر نجفى شوشترى. كلن، آلمان.

ساعت 23: 20 بعدازظهر اوّل فروردين 1380 ش.

برابر با 21 مارس 2001 م به پايان رسيد.

منابع استناد به سخنان على بن ابى طالب:

1: كتاب: غرر الحكم ودرر الكلم، تنظيم عبدالواحد تميمى آمدى، قرن 5/ 6 هجرى قمرى، همراه با شرح فارسى، از: جمال الدين خوانسارى، به اهتمام: پروفسور دكتر محدّث ارموى، چاپ دانشگاه تهران، ايران، 1366 ش.

2: كتاب: نهج البلاغه، متن اصلى، تنظيم شريف رضى، 359/ 404 هجرى قمرى و ترجمه از: پروفسور دكتر شهيدى، چاپ انتشارات علمى و فرهنگى، ايران 1379 ش.


1- نهج البلاغه، نامه 53
2- نهج البلاغه، كلمات گزيده، كلام 236، وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ.
3- نهج البلاغه، خطبه 217، مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109