ميقات حج-جلد 33

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشازه

ص: 2

ص: 3

ص: 4

اسرار و معارف حج

ص: 5

طرح جايگزين شود.

ص: 6

معارف حجّ

احمد حاجى

روشن است كه تبيين رموز حج و بيان جنبه هاى باطنى آن، سزاوار اولياى خداست كه به اين معارف و حقايق رسيده اند و ما را نسزد كه در اين عرصه گام نهيم، پس سعى راقم سطور تنها جمع آورى و ترجمه كلمات حضرات معصوم: و ديگر اولياءاللَّه، در شرح اين مطالب نورانى است و بس.

اهميت حج

وجود مقدس نبى گرامى صلى الله عليه و آله فرمودند:

«مَن مَاتَ وَ لَم يَحِجّ فليَمُتْ إنْ شاءَ يَهوديّاً وَإنْ شاءَ نَصْرانيّاً». (1)

«هركس بميرد و حج به جا نياورده باشد، اگر بخواهد يهودى و اگر بخواهد نصرانى از دنيا مى رود»؛ (يعنى مسلمان نمى ميرد).

حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند:

«مَن مَاتَ وَ لَمْ يَحِجّ حَجَّةَ الإسلام لَمْ يَمْنَعْهُ مِنْ ذلك حاجةٌ تجحف به أو مرضٌ لا يُطيقُ فيه الحجّ أو سلطانٌ يَمْنَعْهُ مِنْهُ فليَمُتْ يَهوديّاً أو نَصرانيّاً». (2)

«هركس بميرد و حجِّ واجب خويش را به جا نياورد، در حالى كه نيازى ندارد كه به او فشار آورد يا مرضى كه طاقتش را طاق كند و يا حاكمى كه مانعش شود، يهودى يا مسيحى خواهد مرد».


1- فيض كاشانى، ملّا محسن، المحجّة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج 2، ص 145
2- همان.

ص: 7

يعنى اگر كسى بدون عذر شرعى؛ مانند فقر يا مرض يا منع حكومت، حج را ترك كند، مسلمان واقعى نيست.

مى دانيم كه غرض از خلقت، شناخت خدا و محبت اوست و معرفت و محبّت نسبت به خدا، متوقف بر «دورى از شهوات»، «ترك متاع دنيا» و «مداومت ياد خدا» است و هريك از عبادات، در راستاى تحقّق يكى از اين امور سه گانه است، امّا حجّ بر همه اين سه امر شمول دارد. به علاوه، حج داراى اسرار و رموز باطنى نيز مى باشد. (1) شرافت مكان در حجّ

اماكن مقدس سرزمين وحى، افزون بر شرافت ذاتى شان كه به باطن اين مكان ها و وجود برترِ آنها در عوالم بالاتر مربوط است، شرافت هايى نيز از غير خود كسب كرده اند، مانند:

1- نزول ملائكه وحى بر پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در اين سرزمين.

2- اين مكان منزل خليل الرحمان است و فرشتگان در اين محل بر او نازل شدند.

3- اين محل، منزلگاه جُلّ انبيا و مهبط وحى است.

4- اين جايگاه، محلّ تولّد نبى گرامى صلى الله عليه و آله و بسيارى از انبيا و اوليا عليهم السلام مى باشد.

درواقع، كعبه به منزله خانه خدا و اطراف كعبه به مثابه حرمگاه او- جلّ شأنه- است. عرفات همانند ميدانى است در ابتداى حرم خانه و منع اذيت و آزار حيوانات و كندن گياهان در موسم حج، به جهت اكرام حرم و تجليل از صاحب آن است.

سِرّ اين مكان ها و مقامات

* إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً (2)

«نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكّه پربركت است.»

* جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ (3)

«خداوند، كعبه- بيت اللَّه الحرام- را وسيله اى براى سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده است.»

* وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ (4)

«و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه او كنند.»

* وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (5)


1- نراقى، معراج السعاده، صص، 663- 662
2- آل عمران: 96
3- مائده: 97
4- آل عمران: 97
5- حج: 29

ص: 8

«و بر گرد خانه گرامى كعبه، طواف كنيد.»

قال علىّ بن موسى الرضا عليهما السلام:

«وُضِعَ البَيْتُ وَسَطَ الأرض الّتي دُحِيَتْ مِنْ تَحتها الأرضُ وكلُّ ريحٍ تهبّ في الدنيا، فإنَّها يخرجُ مِن تحتِ الركن الشّامي و هي أوّل بقعة وقعت في الأرض لأنَّها الوسط ليكون الفرض لأهل الشرق و الغرب سواء». (1)

از آن جا كه اراده الهى به مقتضاى سرّ محبوبيّتِ «كنتُ كنزاً مخفيّاً» به آفرينش نشأه انسانى تعلّق گرفت و از طرفى موطن اين لطيفه ربّانى خاك بود، لذا تقدير به عمارت و ساختن زمين تعلّق گرفت و عالم طبيعت مظهر اراده الهى است و مكعب بودن عرش، عبارت از جهات چهارگانه اين طبيعت و بيت به خاطر محاذى بودن با عرش مكعب شد و نقوش عاليه و صوَر نوريّه در مراياى حقايق سافله نقش گرفت و به خاطر اين شكل و آن محاذات و همچنين به خاطر اين كه در وسط دنيا است، «كعبه» ناميده شد.

جهات چهارگانه طبيعت كه مظهر اراده الهى است، عبارتند از:

1- آنچه محاذى شطر عقل كلّ است.

2- آنچه باتوجه به نفس دارد.

3- جهتى كه باتوجه به خودش (طبيعت) دارد.

4- آنچه در قياس با هيولى دارد.

وقتى جهات نوريه عِلويه در آيينه ارض قابليت منعكس شد، اركان چهارگانه كعبه تحقّق يافت و سپس متناسب با اين اركان و جهات، قواعد بيت و اضلاعش بالا رفت.

حقايق چهارگانه اصيل الهى عبارتند از:

1- دو حقيقت در جهت مشرق، كه عبارتند از «عقل» و «نفس»؛ چون از عالم انوار هستند و تابش خورشيد اسرار از آن دو آغاز شد.

2- دوحقيقت در جهت غرب كه عبارتند از «طبيعت» و «هيولاى كلّيه»، چون:

نور فائض از مبدأ اعلى، از دو حقيقت اوّل شروع مى شود و دو ربع دايره به وسيله آن دو در يوم اللَّه تمام مى شود، (قوس صعود).

و در افول، در دوحقيقت بعدى آغاز مى شود و دو ربع ديگر براى كامل


1- صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 396، باب 134

ص: 9

كردن دايره در ليل الهى تمام مى شود و مجدداً در آخرالزمان پس از اتمام قوس- ان شاءاللَّه- از اين افق غربى طلوع مى كند. و آيه رَبُّ المَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ المَغْرِبَيْن (1)

به اين حقيقتِ بيان شده اشاره دارد.

به جهت مشابهت با اين حقايق، اركان بيت به اين صورت مى باشد:

دو ركن شرقى؛ ركنى كه شامل حجرالأسود و قطبِ شمالىِ جهتِ مشرق است و ركن يمانى كه قطبِ جنوبىِ اين جهت مى باشد.

دو ركن غربى؛ ركن شامى كه قطبِ شمالى جهت غرب است و ركن مغربى كه قطب جنوبى اين جهت است.

قوس صعود

ليل الهى

قوس نزول

يوم اللَّه

هيولى كليه

عقل

طبيعت

نفس

كعبه

ركنى كه شامل حجرالأسود است، محاذى جهتى است كه بين طبيعت و عقل مى باشد (نفس). به همين خاطر در سمت پايين شرقى واقع شده كه از جهت راست مقابل بيت است و هركدام از ما كه به بيت رو كند، همان جهت حق است.

لذا در احاديث قدسى، در مورد روكردن به كعبه آمده: «و استقبل وجهي يعني الكعبة» و هركدام از ما كه به خانه روكند، از جهت خلق رو كرده و به همين خاطر وارد شده كه: «إنَّ الْحَجَرَ يَمينُ اللَّهِ في أرضِهِ يُصافِحُ بِها خَلْقَهُ». (2)

همان طور كه ركنِ حَجَر در قسمت پايين شرقى واقع شده، لذا هر مخلوقى، از اين نقطه به بيت كه وجه اللَّه است توجه مى كند. ركن «يمانى» در جهت بين طبيعت و عقل در اين عالم حادث شده، به همين جهت منبع آب زمزم زير ركن يمانى قرار دارد. و اين ركن به سمت اهل عراق است و به همين خاطر به عراقى مشهور است. و اين ناميدن به جهت غلبه قوّه عقلى در ايشان مى باشد. (چرا كه عِراق از ريشه عِرق و عقل است) و در روايت نيز نقل شده كه:

«لَو كانَ الدِّينُ بِالثُّرَيّا لَناوَلَتْهُ رِجالٌ مِنْ فارس». (3)


1- الرحمن: 17
2- صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 161
3- مسند احمد بن حنبل، ج 15، ص 218، حديث 8067

ص: 10

كعبه مكعب است

كعبه به خاطر محاذاتش با عرش اللَّه مكعب است و در خبر است كه:

«لِمُحاذاتِهِ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ الّذي في السَّماءٍ الدّنيا وَ هُوَ بِحِذاءِ الضراح الّذي في السماء الرابعة و هو بِحِذاءِ الْعَرش وَ هُوَ مُربَّع لأنَّ الْكَلِمات الّتي بُنِيَ الإسلامُ عَلَيها أَرْبع وَهِي التسبيحات الأربع»

و امر از آسمانى به آسمان ديگر تنزل مى يابد تا به ارض شهود مى رسد. و هر آنچه در اين عالمِ حسّى وجود دارد، صورت عوالم فوق است.

امّا تعليل به اين كه: چون كلماتى كه اسلام بر آن بنا شده، چهار عدد است، لذا عرش مكعب مى باشد، شايد متصوّر اين باشد كه اين عرش جسمانى محاذى عرش وحدانى است و بناى وحدانيتِ حقيقى بر توحيدات سه گانه: «فعلى»، «صفاتى» و «ذاتى» است. كه توحيد فعلى مفاد تحميد است و توحيد صفاتى مفاد تهليل است و توحيد ذاتى مفاد تكبير. و سپس تنزيه از همه اين توحيدات با تسبيح است.

از امام باقر عليه السلام نقل شده كه ايشان از پدران گرامشان عليهم السلام نقل كردند:

«انّ ادمَ عليه السلام بَعْدَ هُبُوطِهِ شَكى الَى اللَّه الْوَحْشَةَ فأهْبَطَ اللَّهُ عَلَيهِ بِخَيْمَةٍ مِنْ خِيَم الْجَنَّة، فَضَرَبَ جَبرئيلُ الْخَيمَةَ عَلَى التُرْعَةِ الّتي هِيَ مَكان البيتِ وَ قَواعِدِهِ الّتي رَفَعَتْها الْمَلائِكَة، وَ هِىَ عَلى مِقْدار أركان البيت و قواعده و كان عمود الخيمة قضيباً مِن ياقوت أحمر، فأضاء نورُه جبال مكّة و ما حَولَها وَ هِيَ مَواضِعَ الْحَرَم، وكانت أوتادُها صخرة من عقيان الجنَّة واطنابُها من ظفائر الأرجُوان، ثمّ أمر اللَّه أنْ ينحّى ادم و حوّاء من الخيمة و يبنى مكانها بيتاً على موضع الترعة حيال البيت المعمور؛ ليطوف الملائكة السبعون ألف- الّذين أمَرهم اللَّه بمؤانسة ادم- كما يطوفون بالبيت المعمور. فرفع قواعدَ البيت بحَجَرٍ من الصَّفا وحَجرٍ من طور سينا وحَجَر من جبال السّلام وهو الكوفة، وأتَمَّه من حجر أبي قبيس و جعل له باباً إلى المشرق و باباً إلى المغرب. فلمّا فزع طافَتِ الملائكةُ وطاف ادم و حوّاء سبعة». (1)

«آدم بعد از هبوطش از وحشت شكايت


1- صدوق، علل الشرايع، ج 2، باب 159، ح 3، ص 420

ص: 11

كرد. پس خداوند خيمه اى از خيمه هاى بهشت را نازل كرد و جبرئيل خيمه را در جايى كه مكان بيت بود، زد. و ملائكه آن را بلند كردند. و آن خيمه به اندازه اركان و قواعد بيت بود و ستون خيمه از ياقوت قرمز بود كه نورش كوه هاى مكه و اطرافش را روشن كرد و همين منطقه حرم است. ميخ هاى آن صخره اى از طلاهاى بهشت بود و طناب هايش از موهاى تابيده شده ارغوان. سپس خدا امر كرد كه آدم و حوا در جاى خيمه، بيت را جايى مقابل درِ بيت المعمور بنا كنند تا هفتاد هزار ملائكه اى، كه خدا به آنها امر كرده بود تا با آدم انس بگيرند. آن را طواف كنند. همان طور كه بيت المعمور را طواف مى كنند پس قواعد بيت را با سنگى از صفا و سنگى از طور سينا و سنگى از كوه هاى السلام در كوفه بالا برد و با سنگ هاى كوه ابى قبيس تكميل كرد و درى به مشرق و درى به مغرب برايش قرار داد. پس وقتى فارغ شد، ملائكه و آدم و حوا هفت مرتبه طواف كردند.»

شايد منظور از آن چه در اين روايت آمده، همان چيزى باشد كه در روايات ديگر نيز آمده، از آن جمله آن روايتى است كه از امام صادق عليه السلام در مورد مكان بيت نقل شده كه وقتى جبرئيل به امر خدا براى توبه به سوى آدم آمد و سخن گفت تا به بيت رسيد، پس ابرى بر آن ها سايه افكند. پس جبرئيل به آدم امر كرد كه با پايش دور سايه ابر را خط بكشد.

در روايت ديگر، در سرّ حجرالأسود آمده است كه: حجر مَلَكى از بزرگان ملائكه بود كه هنگام اخذ ميثاق، اوّلين مقِرّ بود و براى تذكر عهد در بهشت، همراه آدم بود، وقتى كه خدا بر آدم توبه كرد، آن ملك به صورت درّ سياهى درآمد، و بعد از بهشت به سوى آدم پرتاب شد.

در روايت ديگرى آمده كه حجرالأسود دو چشم و دو گوش و دهان و زبان دارد.

مكان هاى مسجدالحرام

مقام ابراهيم از سمتِ چپ مقابل بيت است. چون در خبر آمده كه: مقام ابراهيم سمتِ چپِ عرش است و كعبه محاذى عرش است. و انبياء عليهم السلام وجه اللَّه هستند كه به وسيله ايشان به خدا توجه مى شود.

مقام جبرئيل از سمتِ چپ، نزد در

ص: 12

است. چون سالكين إلى اللَّه را به جوار بيت عقلى و منزل قدسى مى رساند و ملتجئين به فنا را به ظلّ ظليل و مقام امين داخل مى كند و ابواب علوم الهى را بر ايشان مى گشايد و با تأييدات ربّانى تأييدشان مى فرمايد. و خلاصه اين كه او افاضه كننده علم بر صاحبان استعداد از جانب مبدأ فيّاض است و عطش معارف حقيقى را با آن آب گوارا و كوثرِ كثير خاموش مى كند.

حِجْر اسماعيل در سمتِ چپ بيت قرار داده شده، شايد به خاطر آن است كه مقام ابراهيم هم در سمت چپ است و «الولدُ سِرُّ أَبِيه».

امّا اين كه مقام ابراهيم در سمت چپ عرش است، به خاطر اين است كه عرش كه مُلك است، در جسم و روح و غذا و مرتبه است. لذا آدم و اسرافيل براى صور هستند و محمد صلى الله عليه و آله و جبرئيل عليه السلام مأمور ارواحند و ابراهيم و ميكائيل مأمور ارزاقند و مالك و رضوان مأمور وعده و وعيدند و در تعيين مقامات اين چنين مى گويند:

عرش داراى وجوه مختلفى است:

از جمله «عرش وحدانيت» و «عرش علم» و «عرش دين» و «عرش مُلك» كه عالم جسمانى با ارواح و قوا و اجسامش است. و همچنين است «عرش سرير» و آن يكى از كره هايى است كه آسمان ها و زمين را احاطه كرده، كه احكام اين عرش ها به شرح زير است:

عرش سرير؛ كه مطابق روايت (1) حاملين آن چهار فرشته هستند: يكى از آن ها به شكل آدم است و براى ابناء بشر از خداوند طلب رزق مى كند، ديگرى به شكل شير است و براى درندگان از خدا طلب روزى مى نمايد، سوّمين ايشان كركس است و براى پرندگان از خداوند روزى مى طلبد و چهارمين آنها به شكل گاو است كه براى چهارپايان خواستار روزى مى شود.

عرش مُلك؛ مجموعه خلق است و براى هركس در جسم و روح و غذا و مرتبه محصور است. از ميان انبياء، آدم و از ملائكه، اسرافيل براى دميدن حيات در صور و محمد صلى الله عليه و آله و جبرئيل عليه السلام براى استكمال ارواح و ابراهيم و ميكائيل عليهما السلام براى ارزاق و على عليه السلام و مالك و رضوان براى وعد و وعيد و تعيين مقام هركس در بهشت و جهنم مى باشند.

عرش وحدانيت؛ حاملين اين عرش عبارتند از: 1- عقل، 2- نفس، 3- طبيعت،


1- صدوق: خصال، باب الثمانية، ص 407 و نيز: ابن عربى: الفتوحات، ج 1، ص 149

ص: 13

4- مادّه.

عرش علم و دين؛ كه حاملين آن چهار نفر از اوّلين (نوح، ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام) هستند و چهار نفر از آخرين (حضرت محمد و على و حسن و حسين عليهم السلام).

عرش سرير نيز به محاذات عرض وحدانيت است و به همين جهت حاملينش نيز چهار نفر مى باشند.

عرش ملك نيز محاذى عرش علم و دين است و به همين خاطر حاملينش هشت نفر اند و هركدام از جهتى محاذى يك نفر هستند.

بنابراين كعبه كه به ازاى عرش است، بايد نزد در، در ازاىِ مقام جبرئيل باشد تا ارواح كامله را به عالم انوار عروج دهد و به ربّ خانه برساند.

مقام ابراهيم عليه السلام بايد در سمت چپ بيت و محاذى ركن شامى باشد كه اين ركن شامى از سنگ منسوب به ديار ابراهيم است؛ چرا كه مقام ابراهيم سمت چپ عرش ملك است.

چون وارد شده كه او موكّل ارزاق اولاد مؤمنين است. همانطور كه ميكائيل موكّل ارزاق است. جهتِ غذا سمت چپ است؛ چون گيرنده غذا را مى فريبد و به اين خاطر حضرت ابراهيم عليه السلام خليل ناميده شده كه محبت خدا در او نفوذ كرده و او در محبت خدا نفوذ كرده است؛ همان طور كه غذا در بدن نفوذ مى كند و در خلل و فُرَج آن داخل مى شود، به همين جهت ايشان صاحب سَمْتِ چپ است كه جهتِ مغربِ بيت و عرش است؛ چرا كه اگر نفوذ او در محبت خدا را درنظر بگيريم، او بايد از نفس خود و از جهانيان فانى باشد و خدا با او بشنود و با او ببيند و با او بكشد و با او راه برود. و در شأن انبياء عليهم السلام وارد شده كه: «بِهِمْ يَنْظُر اللَّه إلى عِبادِهِ» كه اين مقام نتيجه قرب فرايض است. و اگر نفوذ محبت خدا در او را لحاظ كنيم، او محل غروب نور الهى است و خداوند سمع و بصر و دست و پايش مى شود، همان طورى كه در روايت نيز وارد شده كه: «بي يَسْمَعُ وَبي يَبْصُرُ وَ بي يَبْطُشُ وَ بي يَمْشي» كه اين مقام نتيجه قرب نوافل است.

اسرار وجوب حجّ

از حضرت امام محمدباقر عليه السلام در مورد علّت وجوب حج روايت شده كه فرمودند: «هنگامى كه خداوند خواست در زمين خليفه اى قرار دهد، فرشتگان

ص: 14

فرياد كردند كه «او را از ما قرار ده» پس جواب آمد كه إنّي اعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ؛ «من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد».

ملائكه گمان بردند كه بر آنان غضب فرموده؛ زيرا نورى كه بر ايشان ظاهر بود را در حجاب قرار داد، لذا به عرش پناه بردند. پس خدا به خانه اى از مرمر كه سقفش از ياقوت قرمز و ستون هايش از زبرجد بود امر كرد كه هر روز هفتاد هزار ملك براى زيارت وارد آن مى شدند و خدا آنان را دوست داشت، لذا خانه اى را در زمين آفريد و اطرافش را طواف كنندگانى از بندگان قرار داد. (1) روايت فوق بيان علت فاعلى كعبه است. توضيح اين كه: هرچيزى عالى در عالم اعلى به مثابه مركز است و هر سافلى مثل محيط است. مگر اين كه درواقع محاط است و اين برعكس دواير جسمانى است. شك نيست كه مركز از آن حيث كه مركز است، محيط در اطرافش طواف مى كند. و اين مسأله در مورد دواير عقلى يا جسمى تفاوتى نمى كند. و از اين معنى به «كنزالمخفي» و «المحبيّة» تعبير مى شود. و مركز زمين، محاذى مركز اصلى مى باشد. لذا همانطور كه اطراف مركز اصلى، انسان هايى عقلى و افرادى نورى با وَلَه و شيدايى طواف مى كنند و حول حريم عظمت، آن گونه كه شايسته اين شأن است حركت مى نمايند، به همان صورت سنت الهى جارى مى شود و عنايت ربّانى شامل مى گردد. با وقوع اين حالت در زمينِ دورى و فراق. تا اين مردم، حالات آن بشر عالى را به ياد آورند. و اين اراده در اسرار خفى و پرده هاى حجاب است.

تا اين كه امر به مرتبه صفات تنزّل مى يابد و با تنزّل درجات، پايين مى آيد تا به مقام ظهور برسد كه مظهرش طبيعت است.

ملائكه بر پشت آدم مطلع شدند و اين جا سرّ ظاهر مى شود و اين اراده مخفى در موطن ظهور آشكار مى شود. لذا ملائكه آن خلافت را براى خودشان درخواست كردند؛ چرا كه به صفاى باطن خود نگريستند و از خودشان شريف تر و شايسته تر، نسبت به اين مقام نيافتند و جواب گرفتند كه علمشان ناقص است و آن جا نشأه اى بالاتر و شريف تر از آنهاست. و اين جا بود كه به كوتاهى رتبه خود و كمبود علمشان آگاه شدند و ملائكه آن طور كه خودشان خيال مى كردند، نبودند. لذا به عرش كه به نسبت مرتبه آنها مثل مركز است، پناه


1- «لمّا ارادَ اللَّهُ أن يجعل في الأرضِ خليفة ضجّت الملائكة فقالوا: «اجعله مِنّا» فرَدَّ عليهم: ب [إنّي أعلم ما لا تعلمون] فَظَنُّوا: أنّ ذلك سخط حيث حجب عنهم نوره الظاهر لهم، فلاذوا بالعرشِ يطوفون، فَأَمَرَ اللَّه عزّوجلّ لهم ببيت من مر مر، سقفُهُ ياقوتةٌ حمراء، و اساطينُه الزّبرجَد، يدخله كلّ يَومٍ سَبْعُون ألف ملكٍ للزيارةٍ، فَأحَبَّ اللَّه ذلك، فخلق اللَّه البيت في الأرض و جعل للعباد الطّوافَ حولَه». صدوق، علل الشرايع، ج 2، باب 142، ح 2، ص 402

ص: 15

بردند. پس خدا به ايشان امر كرد به طواف در اطراف بيت «نفس كليه» كه «عرش» است، هدايتشان نمود و آن از جنس مرمر جسمى صافِ از كدورت كيفيات جسمانى است و سقفش كه نفس الهى است از ياقوت سرخ است و ستون هايش زبرجد است؛ چرا كه تقريباً واسطه بين سرخى و مرمرى است و سپس اين بيت را محاذى آن بنا كرد.

سرّ حجرالأسود

آن طور كه از روايات و اخبار برمى آيد، «ميثاق گرفتن» در جايگاه هاى زيادى صورت گرفته و از جمله آن جاها، مرتبه جسمى است كه در برخى روايات از آن به «ياقوت سرخ» و «درّ سفيد» تعبير شده كه از جهتى «عرش» است. و محيط و مركز در جسم كلّى تعيّن يافته و با تحقّق اين مرتبه، همه مراتب تحقّق يافته است. و از آن جاكه غرض از اين نظام، انسان است، تقدير وجود اشخاص اين نوع شريف در آن مرتبه تعلق گرفته و اين مرتبه براى قرار و معاش آدمى خلق شده و اجل ها و عمرها مقدر شده، همان گونه كه مشيّت در مرتبه اى مقدّم بر اراده است.

و خلاصه در هر مرتبه اى حكمى از اين احكام به وجود اين لطيفه تعلّق يافته و از ابناء نوع ميثاق به الوهيت و رسالت و ولايت مطلقه گرفته شده، به اين ترتيب كه ربّ به حقايق آن ها نظر مى كند، پس با زبان هاى متناسب با عالم خود، اقرار كرده و شهادت مى دهند. با تعيّن مركز و محيط در جسم كلى كه يكى از مواطن است، آفرينش بنى آدم از اجزائى كه متناسب مركز عالم است، مقدر گرديده است.

چون اين بنيان ترابىّ الحدوث و طينى الهيكل است. لذا از ذرّات خاك نزديك مركز كه به طور اجمال همه را دربر داشت، ميثاق گرفت. و آن اجزاء به خاطر لطافت طينت نورىِ خود و صرافت صفاىِ اصلى خويش، ميثاق را پذيرفتند. بعد ميثاق در گوهرى نزديك مركز افتاد، به طورى كه نسبتش با همه اجزاء مساوى بود. چون شاهد بايد عادل باشد و به هيچ يك از اطراف تمايل نداشته باشد؛ يعنى چون اين جزء، قبل از تعيّنِ ساير اجزاء متعيّن شد و از جنس طينت آدم بود و آن طينت شايسته حمل امانت قبول تكليف به الوهيت و نبوت و ولايت بود، اين جزء شاهد شد و ميثاق در آن افتاد و از آن به «مَلَك» تعبير شد.

چون اين مرتبه باطن عالم مُلك است كه

ص: 16

عالم ما مى باشد و هر باطنى با تربيت و تدبير بر ظاهر سلطنت دارد. و خلاصه اين كه حجرالأسود جزء نزديك به وسط از زمين نورى مصاحب طينت آدم است.

به طورى كه وقوعش در افقى اتفاق افتاده كه در آن به حدوث آدم حكم مى شود، در حالى كه تركيبات و اختلاط هاى مزاجى با آن مخلوط نشده و هنوز بر صرافت جسمىِ نورى باقى مانده. و به همين خاطر وارد شده كه: آن «ياقوت حمراء يا دُرّه بيضاء» است، همان طور كه درباره عرش وارد شده.

اسرار مناسك حج و اعمال به ترتيب انجام

1- فهم

درك اين كه وصول به خدا جز با تنزّه از شهوات و ترك لذّات و اكتفا به مقدار ضرورت ممكن نيست و به همين خاطر در ملل گذشته راهبان از خلق فرار كرده و به قلّه كوه ها پناه مى بردند و لذات را ترك كرده و به مجاهدت سخت و رياضت مشغول مى شدند تا به آخرت برسند و خدا هم ايشان را مدح كرده و فرموده: ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لَايَسْتَكْبِرُونَ (1)

امّا خلق به تبعيّت شهوات روكرده و عزلت براى عبادت را ترك كردند. لذا خدا حضرت محمد صلى الله عليه و آله را مبعوث كرد تا راه آخرت را احيا كند و رهبانيّت را با جهاد و حجّ تعويض فرمود.

و خدا با قرار دادن حج، به عنوان رهبانيت، به اين امّت منت نهاد و بيت عتيق را با نسبت دادن به خودش شرافت بخشيد و آن را مقصد بندگان خود قرار داد و اطراف آن را براى بزرگداشت امرش، حرم خانه اش قرار داد. و عرفات را مانند ميدانى براى فنا در حرمش قرار داد و احترام آن مكان را با تحريم صيد، تأكيد فرمود.

و آن جا را مانند محضر پادشاهى قرار داد كه زوّار از همه جا قصد آن جا را مى كنند و براى ربّ البيت تواضع و خضوع مى كنند و البته معترفند كه او منزّه است كه در بيت جاى گيرد تا همين امر در بندگى و عبوديتشان بيشتر شود. لذا در حج آنها را موظف به انجام اعمالى فرمود كه نفوس به آن انس ندارند و عقول با آن آشنايى ندارند. مثل رمى جمره و تكرار سعى بين صفا و مروه. تا با اين اعمال كمال بندگى و عبوديت آشكار شود. عقل به حكمت و صوم و صلاة و زكات و ...


1- مائده: 82

ص: 17

پى مى برد، اما در مورد اعمال حج نه نفس بهره اى از آنها دارد و نه طبع به آنها مأنوس است و نه عقل به معانى آنها راه دارد؛ لذا انگيزه انجام آنها جز قصد امتثال امر نيست؛ چرا كه آنها اعمالى واجب الاتباع هستند. هرچيز كه عقل معنايش را بفهمد، طبع به آن ميل مى نمايد و همين ميل كننده در انجام امر و انگيزنده بر آن است و در اين صورت كمال عبوديت و بندگى ظاهر نمى شود و به همين جهت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله فرمودند: «لَبَّيكَ بِحَجَّةٍ حقّاً تَعَبُّداً وَ رِقّاً» و در مورد ساير عبادات چنين نفرمود. اگر حكمت الهى اقتضا كند كه نجات خلق در خلاف هوا به دست شرع باشد و اعمال افراد از روى انقياد و فرمانبردارى باشد، عباداتى كه عقل به معنايش پى نمى برد. در تزكيه نفوس بليغ تر هستند و اين گونه عبادات از مقتضاى طبع به مقتضاى بندگى نزديك تر هستند و همين مقدار براى فهم اصل حج كفايت مى كند.

2- شوق

بعد از فهميدن اين كه خانه بيت اللَّه است و مانند كاخ پادشاهان مى باشد. و قاصد خانه، قاصد خدا و زائر اوست و هركس در دنيا قصد خانه را كند، زيارتش ضايع نمى شود و به مقصود زيارت كه نظر به وجه اللَّه و رسيدن به لقاى اوست، نائل نمى شود و ... پس شوق به لقاءاللَّه، مشوّق او به اسباب لقاء مى شود؛ چراكه محبّ به هرچيزى كه محبوبش نسبتى دارد، اشتياق دارد و خانه نيز به خدا منسوب است، لذا به خانه مشتاق است.

ثواب هاى زيادى كه بر اين زيارت هست هم مزيد بر اين علت است.

البته بايد توجه داشت كه مقصود از «نظر به وجه اللَّه»، نظر با چشم سر نيست، بلكه معناى ديگرى است كه راسخون در علم آن را مى دانند.

3- عزم

حاجى با عزمش قصد جدايى از نزديكان و وطن و مهاجرت از شهوات و لذات را مى نمايد و به زيارت بيت اللَّه متوجه مى شود پس بايد در نفس خود ارزش بيت و ارزش ربّ البيت را تعظيم كند و بايد بداند كه عزمِ امر بزرگ و خطيرى را نموده و هركس كه چيز بزرگ و عظيمى را بخواهد، بايد مخاطره بزرگى كند. و عزم بايد خالص براى خدا باشد و

ص: 18

از شوائب ريا و سمعه به دور باشد و از زشت ترين زشت ها اين است كه به بيتِ پادشاه رو كند و قصدش چيز ديگرى باشد.

4- قطع

قطع علايق به معناى ردّ مظالم و توبه خالص از همه معاصى است و مانند يك طلبكار به خودت بگو: به كجا توجه مى كنى؟ آيا قصد بيت ملك الملوك را دارى و امرش را ضايع مى كنى؟ و اگر مى خواهى زيارتت قبول شود، اوامرش را تنفيذ كن و ردّ مظالم نما و از همه معاصى توبه كن و علاقه قلبت را از توجه به ماورايت قطع كن تا همان طور كه با صورت ظاهرى به خانه او توجه مى كنى، با وجه قلب به او توجه نمايى. و چنان از وطنت جدا شو كه گويى ديگر بازنمى گردى و وصيت خود را بنويس.

5- زاد

زاد و توشه بايد از حلال طلب شود و هرگاه در نفس خود حس كردى كه حرص به استكثار زادى دارى كه در طول سفر برايت باقى بماند و تغيير نكند و فاسد نشود، بدان كه سفر آخرت طولانى تر است. و زاد آن سفر تقوى است. و ساير موارد فاسد مى شود، مثل غدايى كه در اوايل سفر فاسد مى شود. و هنگام نياز به آن ها باقى نمانده اند لذا بايد مواظبت نمايد كه اعمالش كه زاد آخرتش مى باشد، در آخرت با او همراه باشد و با ريا و ... فاسدش نكند.

6- راحله

هنگامى كه راحله اش حاضر شد، خدا را شكر كند و به ياد مركبش به سراى آخرت بيفتد كه همان جنازه اى است كه بر او حمل مى شود. و حج از نظرى شبيه سفر به آخرت است. و ببيند كه آيا راحله اش درست است؟ چه بسا كه مرگش نزديك باشد و سوار شدن بر جنازه قبل از سوار شدن بر راحله باشد.

اسباب سفر حج مشكوك است. امّا اسباب سفر آخرت قطعى است. لذا همان طور كه در اسباب سفر مشكوك احتياط مى كند، در زاد و راحله سفر قطعى نيز اهتمام داشته باشد.

7- خريد لباس احرام

هنگام خريد لباس احرام به ياد كفن و پيچيده شدن در آن باشد، چرا كه ممكن

ص: 19

است قبل از پوشيدن لباس احرام، خدا را در كفن ملاقات كند. پس همان طور كه بيت اللَّه را با هيأت و لباسى مخالف عادت زيارت مى كند، خدا را نيز با زىّ هيأتى مخالف زىّ دنيا و لباسى شبيه آن لباس ملاقات مى نمايد.

8- خروج از بلد

خروج از شهر و سفر به سوى خدا، مانند سفرهاى دنيا نيست. بايد در قلب توجه كند كه چه مى خواهد؟ و به كجا توجه مى كند؟ و قصد زيارت چه كسى را دارد؟ و اين كه او به ملك الملوك متوجه شده و در زمره كسانى است كه ندا داده شدند و اجابت كردند و قطع علايق نمودند و از خلايق بريدند و به بيت اللَّه رو كردند و از بقاء به بيت اللَّه، لقاءاللَّه را متمثّل كردند. و بايد در قلب رجاء وصول و قبول داشته باشد، نه به خاطر اعمالش بلكه با ثقه به فضل خدا و اميد به تحقق وعده هايش كه فرمود: وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. (1)

با بيرون آمدن از شهر براى حج و قطع علاقه از وطن و اهل و عيال و مال و اموال، به ياد مرگ و گرفتارى هاى عالم برزخ و محشر تا ملاقات با حضرت حق بيفتد.

9- دخول در بيابان

با دخول در بيابان تا رسيدن به ميقات و مشاهده آن عقبات، خروج از دنيا با مرگ و حركت به سوى ميقاتِ قيامت را به ياد آورد و نيز به يادآورد اهوال و مطالبات بين آن دو را. از ترس راهزنان به ياد ترس از سؤال نكير و منكر باشد و از ترس از درندگان بيابان، به عقرب ها و مارها و افعى هاى قبر و گزنده هاى آن بينديشد. از تنهايى و جدايى از نزديكان، به ياد وحشت قبر و تنهايىِ در قبر باشد و در اين ترس ها در اعمال و گفتارش براى ترس هاى قبر، زاد و توشه جمع كند.

10- احرام و تلبيه در ميقات

تلبيه به معناى اجابت نداى خداست. پس اميد قبول و خوف شنيدنِ «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعْدَيك» داشته باش و ميان خوف و رجا باش و بر فضل و كرم خدا توكل كن. وقت تلبيه ابتداى امر است.

ملبِّى هنگامى كه در ميقات صداى تلبيه براى اجابت نداى پروردگار را كه


1- نساء: 100

ص: 20

فرمود: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا ... (1)

به ياد نداى خلق با نفخ صور و حشر از قبورشان و ازدحام در عرصات قيامت باشد و اين كه مردم به دو دسته مقرّبين و ممنوعين، مقبولين و مردودين تقسيم مى شوند. لذا بين خوف و رجا متردّد هستند. و حاجى هم در قيامت چنين باشد؛ چرا كه نمى داند حجّش تمام و مورد قبول است يا خير؟

مطابق رواياتى كه پيش تر آمد، اعلام و نشانه هاى حرم بر اساس نور ياقوت بنا شد، لذا حرم باب اللَّه و اعلام به منزله ديوارهاى آن است و مواقيت آستانه در مى باشند. سالك إلى اللَّه بايد براى دخول در اولين مرتبه، در آستانه در بايستد و از صاحب خانه اجازه بگيرد. تا به او آمادگى دخول و ورود داده شود كه اين استعداد با طهارت از كثافات حاصل از سرزمين بُعد و غرور است و با نظافت از الواث موجبِ طرد مى باشد. و با شباهت جستن به مجاورين حضرت است و با آمادگى براى مرگ است كه با ترك همه چيز به جز محبوب حاصل مى شود. و به همين خاطر غسل در سنت آمده و پوشيدن احرام كه شبيه كفن است، تشريع شد.

از امام صادق عليه السلام روايت است كه:

«الإحْرامُ لِعِلَّة التَّحريم، تَحْريم الحَرَم لِعِلَّةِ الْمَسجد، وَ حُرمَة الْمَسجد لِعِلَّة الْكَعْبَة» (2)

كه در اين روايت منظور از تحريم، حرمت حرم يا اراده دخول حرم است.

و تلبيه اجابت ربّ الأرباب است، در وقتى كه بندگان را در هنگام احرام مى خواند. و در خبر است كه: وقتى مردم احرام مى پوشند، خدايشان را ندا مى كند:

بندگانم! شما را در برابر آتش حرام كردم، پس در اجابت مى گويند «لَبَّيك»؛ (3) يعنى وقتى كه در ميقات با غسل و لباس احرام اجازه گرفتند و در اين مقام آماده سلوك به سوى خدا شدند، با ندايى به آنها اجازه داده مى شود. لذا بايد با تلبيه و شكر اجابت نمايند. و همچنين از امام صادق عليه السلام روايت شده كه: «موسى مَرَّ بِصَفائح الرَّوْحا- مَوْضِع بَين الْحَرَمَين عَلى ثَلاثين أَو أَرْبَعِين ميلًا مِنَ الْمَدينة- فقال: لَبَّيكَ كَشّاف الْكُرَبِ الْعَظيم، لَبَّيك وَ مَرَّ عِيسى بِهذا الْمَوضِع فَقال: لَبَّيك، عَبْدُكَ وَابْنُ أَمَتِك، لَبَّيك؛ وَ مَرَّ نَبِيُّنا صلى الله عليه و آله بِهذاالْمَوضِع وَ هُوَ يَقُول: لَبَّيك ذاالْمَعارِج، لَبَّيك» (4)

و اين امر به خاطر اين بوده كه خداوند هريك از پيامبران اوالوالعزم مكرّم را با نعمت عظيمى از جانب خود


1- حج: 27
2- صدوق: علل الشرايع، ج 2، باب 156، ص 415
3- صدوق، علل الشرايع، ج 2، باب 157، ص 416
4- صدوق: علل الشرايع، ج 2، باب 157، ح 7، ص 419

ص: 21

اجابت نمود. در مورد موسى كه خداوند گرفتاريش را گشود: با بازگرداندنش به مادرش و بعد به وطنش و با هلاكت فرعون وقومش و نجات بخشيدن بنى اسرائيل از آنها و امّا عيسى را خداوند بدون پدر آفريد و امّا نبى ما صلى الله عليه و آله نعمتى بزرگتر از عروجش به سوى خداى صمد و صعودش به طورى كه بين او و بين خدا احدى حائل نباشد، نبود.

وجه ديگرى براى تلبيه: تلبيه اجابت دعوت ابراهيم عليه السلام است كه همه كسانى را كه در صلب ها بودند را ندا كرد، پس بعضى او را اجابت كردند. پس اين تذكرى براى آن اجابت و تجديد عهد پيشين است. خداى تعالى به ابراهيم فرمود: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا و در كافى از امام صادق عليه السلام روايت شده كه: وقتى ساختن بيت پايان يافت، ابراهيم در ميان مردم نداداد، پس آنها كه در اصلاب بودند، شنيدند و گفت «هَلُمَّ الحَجّ» و اگر مى گفت «هلُمُّوا» فقط كسانى كه در آن زمان مخلوق بودند، به حج مى رفتند. لذا مردم از اصلاب مردان لبّيك گفتند، هركس كه يك بار لبيك گفت، يك بار به حج مى رود و هركس به هر تعدادى كه لبيك گفت، به همان تعداد به حج مى رود.

بلند شدن صداى لبيك و اجابت مردم بايد حاجى را به ياد نفخ صور و برآمدن از قبور و كفن ها بياورد.

11- دخول مكّه

هنگام ورود به مكّه بايد بداند كه به حرم امن وارد مى شود و اميد داشته باشد كه با ورود به مكّه از عذاب الهى در امان است و بترسد كه نكند از اهل قرب نباشد، كه در اين صورت با دخول در حرم نوميد و مستحقّ سرزنش خواهد بود. امّا بايد اميدش در همه اين حالات بر خوفش غلبه داشته باشد؛ چرا كه كرم خداوند عمومى است و شرافت بيت عظيم است و حق زائر رعايت مى شود.

امّا به هرحال دل دائماً مضطرب است كه حج قبول خواهد شد يا نه؟ و زبان حالش اين است كه:

به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادند كه تودربرون چه كردى كه درون خانه آيى

12- افتادن نگاه به كعبه

با افتادن نگاه به خانه، بايد در قلب، عظمت بيت را احساس كند، به طورى كه گويا ربّ البيت را مشاهده مى كند و

ص: 22

اميدوار باشد همان طور كه لقاى بيت نصيبش شد، لقاى ربّ البيت هم عايدش شود و خدا را به خاطر رسيدن به اين مرتبه شكر گويد و در اين هنگام به ياد روكردن مردم به سوى بهشت با اميد ورود به آن باشد. امّا به دو گروه تقسيم مى شوند: مأذونين در دخول و مصروفين. و متوجه باشد كه حجاج هم به دو دسته تقسيم مى شوند: كسانى كه حجّشان مقبول است و كسانى كه حجّشان مردود است. كه همه اعمال حجّاج دليل و نشانه اعمال آخرت است و نبايد از آخرت غافل شد.

13- طواف

بدان كه طواف نماز است، لذا در طواف نسبت به تعظيم و خوف و رجا و محبت طورى حضور قلب داشته باش كه در نماز هستى و بدان كه در حال طواف شبيه ملائكه مقرّب، حول عرش هستى كه در اطراف عرش طواف مى كنند و بدان مقصود، طواف با جسم بر گرد بيت نيست، بلكه قصد طواف قلب با ياد ربّ البيت است كه ذكر را با او شروع و پايان بخشد، همان طور كه طواف را از بيت شروع و به بيت پايان مى دهد. بدان طوافِ شريف، طواف قلب در حضور ربوبيّت است و بيت مثال ظاهر (تجلّى) آن حضرت در عالم ملك است كه با چشم ديده نمى شود؛ چرا كه در عالم ملكوت است. همان طور كه بدن مثالِ ظاهرِ قلب در عالم شهادت است و قلب با چشم ديده نمى شود و در عالم غيب است و عالم ملك و شهادت براى كسى كه برايش فتح باب شده به عالم غيب و ملكوت هدايت مى كند. و به همين امر اشاره مى كند، اين كه بيت المعمور در آسمان ها به ازاى كعبه است و ملائكه گرد آن طواف مى كنند. همانطور كه مردم حول كعبه طواف مى نمايند و چون مرتبه اكثر مردم از آن طواف پايين تر است كه تا حد امكان به آنها تشبّه نمايند و وعده داده شده كه هركس خود را به قومى شبيه كند، از ايشان است و بدان كه روح طواف، طواف دل است.

14- استلام

هنگام استلام بدان كه با خدا بر طاعتش بيعت مى كنى، لذا مصمّم به وفاى بيعت باش. هركس كه در بيعت نيرنگ نمايد، مستحقّ خشم است. ابن عباس از وجود مقدس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نقل كرد كه آن

ص: 23

حضرت فرمودند:

«الحَجَر الأسْود يَمِين اللَّه فِي الأرض يُصافِحُ بِها خَلَقَه كَما يُصافِحُ الرَّجُلُ أَخاهُ». (1)

«حجرالأسود دست خدا در زمين است، كه خدا با آن (حجرالأسود) با خلقش مصافحه مى نمايد، همان طورى كه مرد با برادرش مصافحه مى كند.»

15- آويخته شدن به پرده كعبه

نيتت از آويخته شدن به پرده كعبه و چسبيدن به كعبه، طلب قرب از روى حبّ و شوق نسبت به بيت و ربّ البيت و نيز متبرّك شدن و اميد به حفظ شدن از آتش باشد. نيّتت از آويخته شدن به پرده، پافشارى در طلب مغفرت و درخواست امان باشد، مثل بدكارى كه به لباس كسى كه به او بدى كرده آويزان مى شود و براى عفو و گذشت از او تضرّع مى نمايد و اظهار مى كند كه پناهگاهى جز او ندارد و چاره اى جز عفو و كرمش نيست.

نيت از چنگ زدن در دامن و پرده بيت، به معنى دست به دامن خدا شدن و طلب مغفرت و امان نمودن است؛ مثل تقصيركارى كه بر دامن بزرگى چنگ مى زند و دست به دامن او مى شود و مى گويد: جز عفو و كرم تو پناهى ندارم.

ومنظور ازبوسيدن اركان و چسباندن خود به مستجار و هر جزئى از خانه، قرب به خدا از راه محبت و شوق نسبت به خانه و اميد به امان از آتش جهنم است.

16- سعى

سعى ميان صفا و مروه، تردّد بنده بر قصر پادشاه را تداعى مى كند كه پيوسته در رفت و آمد است براى اظهار خلوص در خدمت و به جهت اميدوارى به اين كه پادشاه با چشم رحمت به او نظر مى كند.

مثل كسى كه خدمت پادشاه مى رسد و خارج مى شود امّا نمى داند كه پادشاه در مورد او چه حكمى كرده و آيا او را پذيرفته يا ردّ كرده است؟ و با تردّد بين صفا و مروه يادآور تردّد بين دو كفّه ميزان در صحراى محشر باشد و بداند كه صفا تمثّل كفّه حسنات و مروه تمثّل كفّه سيئات است.

يا اين كه صفا و مروه را ميدانى در بارگاه شاه بداند كه بندگان در آن رفت وآمدمى كنند، به جهت اظهار اخلاص و اميد رحمت، امّا نمى دانند چه حكمى خواهد شد؟ لذا رفت و آمد مى كنند تا حد اقل يك مرتبه بر آنها ترحّم فرمايد.


1- فيض كاشانى، ملا محسن، المحجّةالبيضاء في تهذيب الأحياء، ج 2، ص 202

ص: 24

17- وقوف در عرفات

با ديدن ازدحام مردم و بالا رفتن صداها و اختلاف زبان ها و گويش ها و اين كه هر فرقه اى در رفتن به مشعر از امامشان پيروى مى كنند، به يادآورد عرصات قيامت را و اجتماع امت ها را با انبيا و امامان و پيروى هر امّتى از نبيّش و طمع هر امّتى در شفاعت نبيّش و تحيّر امت ها در ردّ و قبول.

وقتى اين موارد را به ياد آوردى، قلبت را با ابتهال و زارى به خدا متوجه كن تا در زمره رستگاران مورد رحمت واقع شوى؛ چرا كه موقف شريف است و رحمت از جانب خدا به همه خلق به وسيله قلوب عزيز اوتاد مى رسد و آن موقف از طبقه اى از ابدال و اوتاد خالى نيست. و اگر همت ايشان جمع گردد و قلوبشان براى زارى و ابتهال فارغ شود و دست هايشان به سوى خدا بالا رود و گردن هايشان به سوى او كشيده شود و چشمشان به آسمان دوخته شود و همه با هم طلب رحمت كنند، گمان هم نكن كه اميدشان نوميد و سعيشان ضايع گردد. و به همين خاطر گفته شده: از بزرگ ترين گناهان اين است كه در عرفات حاضر شود و گمان كند خدا او را نبخشيده، در حالى كه اجتماع همّت ها در كنار ابدال و اوتاد است كه همان سرّ حج و غايت مقصود است. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«الحجّ عَرَفَة»؛ «حج عرفات است» و راهى براى نزول رحمت مثل اجتماع همت ها و تعاون قلوب در يك زمان وجود ندارد.

18- وقوف در مشعر

احساس كن و بدان كه آقا و مولايت بعد از اين كه به تو پشت كرده، از درگاهش طرد نموده بود، به تو روكرده، پس به تو اجازه فرموده كه به حرمش داخل شوى؛ چرا كه مشعر هم جزو حرم مى باشد و عرفات خارج از حرم بود. (از عرفات كه خارج از حرم بود، به مشعر كه داخل در حرم است، داخل مى شوى) كه با دخول در مشعر و اجازه يافتن بر دخول حرم، بر درهاى رحمت مشرف مى شوى و نسيم هاى رأفت مى وزد و خلعت هاى قبول بر اندامت پوشانده مى شود.

19- رمى جمرات

با رمى جمرات قصد انقياد امر و اظهار بندگى و عبوديت داشته باش و فقط قصد امتثال بدون حظّ عقل و نفس كن و سپس قصد تشبيه به حضرت

ص: 25

ابراهيم عليه السلام را داشته باش كه ابليس «عليه لعنةاللَّه» در اين مكان بر ايشان وارد شد تا در حجّ آن حضرت ايجاد شبهه نمايد، يا او را با معصيت بيازمايد كه خدا به او امر كرد با سنگ او را طرد كند. و اگر به ذهنت رسيد كه شيطان به ابراهيم عليه السلام عرضه شد و ابراهيم عليه السلام او را ديد و به همين جهت او را زد، امّا شيطان براى من كه ظاهر نشده، بدان همين فكر از جانب شيطان است و اين فكر را شيطان در قلبت ايجاد كرده تا عزمت را در رمى حَجَر سست كند و به خيال تو آورد كه بى فايده و مانند بازى است. پس با جدّيت او را از نفس خود طرد كن و با انجام اين كار بينى اش را به خاك بمال و بدان تو در ظاهر عقبه را رمى مى كنى امّا در باطن به صورت شيطان سنگ مى زنى و كمر او را مى شكنى؟ چرا كه پوزه شيطان خاك مال نمى شود مگر با امتثال امر خدا براى بزرگداشت او، فقط به خاطر امر خدا، بدون بهره نفس و عقل.

20- قربانى

بدان كه قربانى موجب قربت و تقرّب به خدا است، به خاطر امتثال امر، و اميدوار باش كه با هر جزئى از قربانى، جزئى از تو، از آتش رهايى مى يابد و وعده هايى اين چنين وارد شده، لذا هر مقدار كه قربانى كامل تر باشد و اجزاى بيشتر و كامل ترى داشته باشد، رهايى تو از آتش بيشتر مى شود.

همچنين قربانى كردن و ذبح نمودنِ حيوان موجب كشتن شيطان و تمثّل غلبه بر شيطان و تجلّى پيروزى بر نفس است.

21- زيارت مدينه

هنگامى كه چشمانت به ديوارهاى شهر مدينه افتاد، به يادآور كه آن شهرى است كه خدا آن را براى نبىِ خود صلى الله عليه و آله برگزيد و هجرت او را به سوى مدينه قرار داد. اين جا شهرى است كه واجبات و مستحبات پروردگار، در آن تشريع شده است. اين جا سرزمينى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن با دشمنانِ خدا جنگيد و دين را ظاهر نمود و تربت خويش را در آن قرار داد. پس جاپاهاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را هنگام رفت وآمدش در آن شهر متمثّل كن و در هيچ مكانى پا نمى گذارى مگر اين كه آن جا، جاى پاى آن عزيز است. پس حتماً با سكينه و وَجَل و ياد و ذكرِ مشىِ آن حضرت، و تصوّرِ خشوعِ وى و سكينه اش در مشى يادآور باش و بدان

ص: 26

خدا به كسانى كه صحبت با او را درك كرده اند و به مشاهده جمالش سعادتمند شدند و كلامش را شنيدند، منّتى عظيم تر گذاشت. و زياد تأسف بخور به خاطر از دست رفتنِ مصاحبت و همنشينى او و اصحابش و بدان رؤيت ايشان در دنيا از دست تو رفته و در مورد رؤيت ايشان در آخرت بر خطر بزرگى هستى و شايد او را نبينى و بين تو و اين كه ايشان تو را قبول كنند، به خاطر اعمال بدت چيزى حائل و مانع شود. همان طور كه آن حضرت فرمود:

«يَرفع إلىّ أقوام فيقولون: يا محمّد، يا محمّد؛ فأقول: اصحابي، فيقول: إنَّكَ لا تَدري ما أَحدثوا بعدَكَ. فأقولُ: بُعداً و سُحقاً» (1)

البته بر اهلِ معرفت پوشيده نيست كه مقصود از اصحاب و كارى كه كردند، در اين روايت چيست. و ظاهر اين است كه اصحاب به همه امّت اطلاق نمى شود.

حتى اگر يك دقيقه حرمت شريعتش را ترك كنى، ايمن مباش كه ميان تو و او دشمنى حائل شود و البته در عين حال بايد اميد زيادى داشته باشى كه خدا بين تو و او چيزى مانع نكند؛ چرا كه ايمان را روزىِ تو ساخته و تو را از وطنت براى زيارتش برگزيده، بى آنكه قصد تجارت و بهره دنيايى داشته باشى. بلكه فقط به سبب محبّت و شوق به زيارت او رفتى.

وقتى به مسجدالنبى صلى الله عليه و آله رسيدى بدان و به يادآور كه اوّلين بار فرايض الهى در آن عرصه اقامه شده و آن جا مكانى است كه برترين خلق خدا را حيّاً و ميتاً در خود داشته و دارد، لذا با خشوع و تعظيم به مسجد داخل شو.

تكمله در بيان اسرار مناسك حج در روايات

از اميرالمؤمنين و امام المتقين عليه السلام سؤال شد كه چرا وقوف در كوه، در حرم نيست؟ فرمود: «لأنَّ الْكَعبةَ بيتُهُ، وَالحَرَمَ بابُه، فَلمّا قصدوه وافدين وقفهم بالباب يَتَضَرَّعونَ»؛ يعنى چون كعبه، خانه او و حرم درِ آن است، لذا وقتى او را قصد كردند، بايد نزد در تضرّع كنان بايستند.

گفته شد: چرا مشعرالحرام داخل حرم است؟ فرمود: «لأنّه لَمّا أذن لهم بالدُّخول وقفهم بِالحِجاب الثاني فلمّا طالَ تضرّعهم بِها أذن لهم بتقريب قربانهم فلمّا قضوا تفثهم، تطهّروا بِها مِن الذنوب الّتي كانت حجاباً بينهما و بينه أذن لهم بالزّيارة


1- فيض كاشانى، ملا محسن، المحجّةالبيضاء في تهذيب الأحياء، ج 2، ص 205

ص: 27

على الطّهارة»؛ يعنى چون وقتى به آنها اجازه دخول داده شد، در حجاب دوم متوقف شدند. پس وقتى كه تضرّعشان زياد شد، به آنها اجازه قربانى كردن دادند.

تا اين چنين از گناهانى كه حجابى بين آنها و بين او بود پاك شدند، اجازه زيارت با طهارت صادر شد. پس گفته شد: چرا در ايّام تشريق روزه حرام شد؟ فرمود:

«لأنَّ الْقَوم زوّار اللَّه وَ هُم في ضيافته و لا يجمل للمضيف أن يصوم أضيافَه».

«چون قوم و مردم زائران خدا هستند و در مهمانى او مى باشند. و بر ميزبان زيبنده نيست كه مهمانانش را به روزه وادار كند.»

گفته شد: معنى آويزان شدن به پرده هاى كعبه چيست؟ فرمود: «مَثَلُهُ مَثَلُ رَجُلٍ له عند آخر جنايةٌ وَ ذَنْب فهو يتعلّق بثوبه و يتضرّع له أن يتجافى عَنْ ذَنْبِه»؛ يعنى مَثل آن مَثل كسى است كه نسبت به ديگرى جنايتى كرده و مرتكب گناهى شده، پس به لباسش آويزان مى شود و نسبت به او تضرّع و خضوع مى نمايد تا از گناهانش بگذرد.

در روايت فوق مقصود از «جَبل» كوه عرفات است، كه خارج از حرم مى باشد. و امّا مشعرالحرام، همان مزدلفه است كه مقام قرب است و بايد داخل حرم باشد.

و در روايتى آمده است كه: «الكعبةُ بَيت اللَّه، وَالْمَشعر بابه، فلمّا قصده الزائرون، وقفهم بالباب حتّى أذن لهم بالدُّخول، ثمّ وقفهم في الحجاب الثاني، وهو المزدلفة، فلمّا نظر إلى طول تضرّعهم أمر بتقريب قُربانهم». (1)

براى اين كه با اولين قطره از خون او گناهانش بخشيده شود و اين امر با بى نياز كردنشان از خودشان و از هرچيزى است و با وصل كردنشان به جوارش است كه بالاتر از آن مطمحى نيست.

پى نوشتها:


1- صدوق: علل الشرايع، ج 2، باب 190، ص 443

ص: 28

ص: 29

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 30

حج گزارى ايرانيان در دوره قاجار

(1210- 1344 ق)

رسول جعفريان

غارتگرى هاى اعراب بدوى در بيابان ها

در بخش پيشين گذشت كه يكى از عادى ترين مشكلات كاروان هاى حج؛ اعم از عجم و عرب در مسيرهاى بيابانى، گرفتارى آنان در ميان اعراب غارتگر باديه بود كه دزدى از كاروان هاى تجارى و زيارتى را از دو سه هزار سال قبل به عنوان يك درآمد مشروع و يك راه و رسم برگزيده بودند و به گفته نايب الصدر «معتقدند كه راه زنى و قافله غارت كردن مباح است». (1) پيش از اين، نمونه هايى از اين دشوارى ها را به خصوص در راه جبل اشاره كرديم. در اين باره، اطلاعات بيشترى در سفرنامه ها وجود دارد كه خود نتيجه گسترده بودن اين قبيل حملات و راهزنى هاست. تأمين راه به عهده نيروهاى دولتى؛ اعم از عثمانى و حكومت شرفاى مكه و مدينه بوده، ليكن به رغم تلاش هايى كه صورت مى گرفت، به دليل طولانى بودن راه، دشوارى اسكان نيروهاى نظامى و جز آن، حفظ وحراست از كاروان ها، به طور كامل، ممكن نبوده است.

در برخى روستاها، وضع اعراب از نظر «خبث باطن و خونخوارى» به قدرى خراب بود كه عسكر رومى، شب از ترس در قلعه مى ماند و درها را به روى خود مى بست. (2) حتى در برخى منازل، خطر آن اندازه بود كه نيروهاى دولتى «از شرارت


1- نايب الصدر، ص 268
2- كازرونى، ص 372

ص: 31

اعراب حرب» كاروانسراى خود را ترك كرده و نمى ماندند. (1) چنان كه گاه كاروان را همراهى مى كردند و در رويارويى با دشمن شكست خورده، خود نيز به همراه كاروانيان قلع و قمع مى شدند. حاجى على خان اعتمادالسلطنه در سال 1263 در باره حمله عرب ها در بيست فرسنگى راه جبل از بغداد به سوى شام مى نويسد:

بالاخره هر چه باروت داشتيم تمام شد، و از خارج كسى به امداد ما نيامد، عرب قريب هشتاد سوار بودند، مطمئن شدند كه ديگر در تيپ ما قورخانه باقى نمانده، يك دفعه همه هجوم آوردند، كه هر نفرمان به دست چهار نفر عرب مانديم، شش نفر از ما زخمى شد، يكى بنده بودم ... چهار نفر از سوارهاى جنگى كه [يكى] از آنها، دو روز ديگر مرد. چنان لخت و برهنه مان كردند كه تنبان در پاى احدى باقى نگذاشتند، اسب و اسباب جَبَلى ها و تاتارخانه را به كلّى گرفتند، به علاوه يك قافله هم در جلو ما بود، كه قريب پنجاه شصت چاپار داشتند. آنها را هم به صورت ما كردند، و در نهايت پريشانى از منزل كه دلى عباس باشد، مراجعت كرديم. (2) به طور معمول، مستحفظينى كه همراه كاروان تا محلى مى آمدند، پس از رسيدن به آن محل «قبض سلامتى گرفته مرخّص مى شدند» (3) و كسان ديگرى همراهى كاروان را عهده دار مى گشتند.

بسيارى از قبايل راه؛ اعم از راه جبل يا راه مدينه به مكه، درآمدى از طريق حجاج داشته و حتى با توافق قبلى با پاشاى شام يا شريف مكه، به صورت عادى پولى از حمله دارها مى گرفتند.

گزارش اعتمادالسلطنه در سال 1263 از اعراب راه چنين است كه «كلًا اهلش عربِ پابرهنه زبان نفهم هستند، قريب سى- چهل هزار [نفر] از اين دهات، تفنگ چى خوب بيرون مى آيد، و اطاعت به احدى ندارند، مگر به مشايخ خودشان، هر ساله قريب ده هزار تومان از جانب دولت روم مستمرى دارند، به اعتقاد اعراب باجِ حاج است، هرگاه امين صُرّه، كه خزانه دار دولت است، دو ساعت پيش از ورودِ حاج، اين وجه را به مشايخ مزبور تسليم نكند، عبور حاج مقدور نيست، جمعيت مى كنند، هرگاه رأيشان تاختِ حاج بشود، پنجاه هزار تومان در آن واحد از حاج مطالبه مى كنند.» (4) اعتماد السلطنه در باره اهميت موقعيت شريف نزد اعراب بدوى


1- فرهاد ميرزا، ص 166
2- اعتماد السلطنه، ص 38
3- ميرزا على اصفهانى، ص 179
4- اعتمادالسلطنه، ص 97- 98

ص: 32

مى نويسد: پيش از ورود به مدينه، بايد با خود شريف يا وليعهدش، با هزار نفر شتر سوار عرب وارد مدينه شده، حاج را همراه خود به مكه بياورد و در مراجعت هم تا آنجا بدرقه نمايد، اگر غير از اين باشد اعراب آن ميانه، جمعيّت زياد دارند و حاج را برهنه مى كنند، از توپ و عسكرِ اميرحاج شامى نمى ترسند، و ليكن از شريف مثل سگ مى ترسند. (1) اين ممكن بود كه برخى از قبايل بر اساس همين قراردادها، وجهى از آن را به خود شريف نيز مى رساندند. روشن بود كه حكومت نمى توانست به طور كامل در برابر قبايل بايستد و براى تأمين امنيت پرداخت وجهى را به آنان ضرورى مى ديد و در اين باره، با آنان قراردادهايى نيز بسته مى شد. (2) اين مبلغ عنوان «حق راه» يا «حفاظت حاج» داشت كه رؤساى قبايل از حمله دارها- و آنان نيز از حاجيان- مى گرفتند. (3) عقيده تركان عثمانى آن بود كه «افندم خرسيسه چاره اولماز؛ چاره دزد را نمى توان كرد.» (4) از مدينه تا مكه، دو راه وجود داشت؛ يكى راه سلطانى و ديگرى راه فُرْع. برخى راه شرق را راه سوّمى دانسته اند. (5) منازل راه فرع عبارت بود از:

وادى فاطمه، بئر عسفان، قضيمه، رابغ، بئر رضوان، امّ الضباع، ريّان، سمت الأبيض، بئر العذب، و بئر الماشى. اما منازل راه سلطانى، از مكه تا رابغ با راه فرع يكى بوده و پس از آن از بئر مستوره، بئر حصان، بئر عباس و مسجد شجره مى گذشت كه مسجد شجره منتهى اليه هر دو راه در رسيدن به مدينه بود. (6) راه سوم هم آن بود كه از مكه به جده رفته به كشتى بنشينند و از آنجا به ينبع رفته بار ديگر با شتر عازم مدينه شوند. اين راهى است كه مخبرالسلطنه همراه امين السلطان و ديگر همراهان در سال 1321 آن را طى كردند. (7) طبعا شمار كسانى كه از اين راه مى رفتند، اندك بود. اعتقاد بسيارى بر اين بوده است كه راه سلطانى بهتر از راه شرق است؛ جز آن كه برخى سال ها، براى اين كه پولى به اعراب آن مسير داده نشود، راه شرقى را كه سخت تر و سنگلاخى است انتخاب مى كنند. (8) در برخى از اين راهها، آب اندكى وجود داشت و نبودن آب سبب آزار و اذيت فراوان حجاج به ويژه كسانى مى شد كه پياده سفر مى كردند. ميرزا داود شرحى از تشنگى مردم را نگاشته و از جمله مى نويسد:


1- اعتماد السلطنه، ص 120
2- فرهاد ميرزا، ص 166 و 167
3- ميرزا على اصفهانى، ص 205 و 206
4- فرهاد ميرزا، ص 201
5- امين الدوله، ص 221
6- حسام السلطنه، ص 132
7- مخبرالسلطنه، ص 260 و 261
8- امين الدوله، ص 223

ص: 33

«هيچ فراموش نمى كنم، زنى مصرى را كه با وجود اينكه سواره بود آمد نزد حقير و زبان خود را نشان داد كه تشنه ام و يك لنگه دست بند خود را مى داد كه او را آب بدهم، وقتى كه او را آب دادم و دست بند را هم نگرفتم، دست حقير را بوسيده و مى خواست حقير را سجده كند، امروز به قدر مقدور و هر چه آب داشتم دادم، و وضو هم نگرفتم، بلكه طهارت هم نگرفتم، آب قليان ما را گرفته و خورده بودند». (1) هركدام اين راه ها خطرات خاص خود را داشت و هر سال يا هر چند سال، ممكن بود كه حجاج يكى از اين راه ها را طى كنند. در مسير رفتن، به طور معمول، حجاج ايرانى همه با هم حركت مى كردند. (2) فرهاد ميرزا در سال 1292 نوشته است كه «ده- پانزده سال است كه راه سلطانى مسدود شده است». راه فرع نيز آن سال به خاطر زندانى بودن يكى از اهالى اين منطقه در مدينه، مسدود شد و قبايل اجازه عبور كاروان حج را ندادند و آنان را مجبور كردند تا از راه سلطانى بروند. اما آن راه نيز به دليل وحشتى كه از سوى طايفه حرب وجود داشت، متوقف شده، راه سخت ترى انتخاب گرديد. (3) در نزديكى مدينه، و در مسير خروج به سمت مكه، طوايف مختلفى از قبيله حرب بودند كه كارشان اخاذى از كاروان و عامل حكومت يا محمل شام براى هدايت كاروان بودند و ناامنى ها و تيراندازى ها و ايجاد ترس و وحشت در ميان كاروانيان، كار آنها بوده است. اين طايفه در همين سال 1292 ادعا كردند كه ماليات يا به قول خودشان اخوه يا خاوه هفت سال را نگرفته اند و تا نگيرند اجازه عبور به كاروان را نخواهند داد. (4) فراهانى در سال 1302 شرحى مفصل از خاوه و چگونگى آن داده است.

ايرانى ها مكلّف بودند كه شخصاً خاوه را به قبيله حرب كه ميان مدينه ومكه مستقرند، بپردازند. آنها اين وجه را با كرايه به رييس قافله يا حمله دار مى دادند.

در صورتى كه اين پول به دست رؤساى قبايل مى رسيد، كاروان به سلامت مى گذشت و الّا معطلى و غارت و چپاول امرى عادى بود. (5) گزارش نايب الصدر در سال 1305 از وضعيت حركت كاروان از مكه تا مدينه، نشان مى دهد كه حرامى ها هرلحظه در كمين حمله بوده اند. شب ها مرتب نداى «نخوابيد، نخوابيد» بلند بوده


1- ميرزا داود، ص 154
2- حسام السلطنه، ص 132
3- فرهاد ميرزا، ص 196
4- فرهاد ميرزا، ص 197
5- فراهانى، ص 213

ص: 34

و هر كسى كه تنها چند قدم از كاروان دور مى شده، دزدان به او حمله ور شده او را مى كشتند و اموالش را مى بردند. در اين سفر به حاج اعلام شد كه «مَنْ خَرَجَ عَن حَدِّهِ، فَدَمه في عُنُقِه». «هر كس از حد خود خارج شود، خونش به گردن خودش است.» (1) زائرى در سال 1317 از حضور «بيست نفر عسكر و بيست نفر مستحفظ» كه براى حاج گذاشته بودند، ياد كرده و با اين حال مى نويسد:

«مع هذا تا صبح از صداى همهمه و تير و گلوله و تاختن حرامى ها به جانب مردم، احدى خواب نكرد و مال مردم را، چه در روز و چه در شب خيلى بردند و چند نفر هم مجروح شدند كه به قدر صد قدم از چادرشان بيرون رفته بودند، زخم كارى برداشتند و قريب پانصد تومان ليره و مرواريد از آنها بردند كه خود فدوى ديدم.» (2) در مورد ديگرى كه مربوط به سال 1315 است، يكى از حجاج در حالى كه تنها ده قدم از خيمه خود دور شده بود «ناگهان فريادش بلند شد كه قَتَلُونى».

حجاج هر يك حربه اى برداشته بدان سوى شتافتند. وقتى بالاى سرش رسيدند، او را بى هوش يافتند. معلوم شد هرچه از ليره و پول به همراه داشته برده بودند. (3) در گزارشى از سال 1331 آمده است: كاروان بزرگى كه قصد حركت از مدينه به مكه را داشت، در يك فرسنگى شهر ايستاد تا صبح حركت كند. اما شب هنگام كه «ظلمت افق را فرو گرفت، دزدانِ حوالى، بناى آدم كشى و غارتگرى گذاشتند و جماعتى حفظه و حرسه اطراف حاج فرياد الحفاظ و بَرّه، بَرّه بلند كردند و تا به صبح از تشويش و قال و قيل خواب درستى نرفتيم.» فردا نيز حركت نشد وشب بعد هم «مثل شب گذشته مشغول به مدافعه با اشرار شدند». (4) معلوم شد قبيله اى كه سر راه است پول مى خواهد. مذاكرات به جايى نرسيد. و در نهايت كاروان بدون مصالحه حركت كرد؛ اما آن قدر اوضاع خطرناك بود كه حجاج نتوانستند براى محرم شدن به مسجد شجره بروند و از برابر آن محرم شدند. با اين حال، يك مرتبه «صداى گلوله و تفنگ از عقب قافله بلند شد و آتش حرب و فتنه مشتعل گرديد. حجاج مُحْرم برهنه بيچاره سوار بر شترها روى به راه نهادند ... رفته رفته از اطراف كوه ها گلوله باريدن گرفت. قافله حاج هدف


1- نايب الصدر، ص 206، و بنگريد ص 210
2- سفرنامه عتبات ومكه، ص 177
3- كازرونى، صص 371 و 372
4- ميرزاعلى اصفهانى، ص 192

ص: 35

رصاص جفا كردند. شترها رميدند.

كجاوه ها زمين خورد. جمّال هاى خبيث چون بازار را آشفته ديدند و آب گل آلود، مشغول نهب وصيد ماهى شدند ...

جمعيت دزدها زياد شد، از سه طرف باران گلوله باريدن گرفت ... زن هاى مجلّله با لباس احرام پاى برهنه از هراس جان، هر يك به سمتى مى دويدند ... فى الحقيقه قيامتى برپا شد.» ماجرا واقعا خواندنى است. (1) عاقبت كاروان به مدينه برگشت، اما زمانى كه «جمعى هدف گلوله مجروح و چند نفرى مقتول شده.

آن قدرها ليره و بارها و قره پوك ها و براتها و زرها و زيورها و قاليچه ها رفت كه قلم نوشتن آن را طاقت ندارد.»، «همين كه حجاج جمع شدند، صداى ضجّه و گريه بلند شد، مسلمان نشنود، كافر نبيند!» (2) البته، چنين واقعه هولناكى، هر ساله رخ نمى داد و به نوشته گزارشگر آن «اين حادثات از لوازم لاينفك سفر حجاز نيست، فقط قضيه شخصيه و اتفاق غيرمترقّبى بود، كسانى كه سى و شش سفر مشرّف شده بودند از عدول، گفتند تاكنون چنين وقعه نديده و نشنيده بوديم». (3) پيش از اين گذشت كه در طول سفر در حد محدود اين قبيل راهزنى ها وجود داشته است.

نويسنده اين سفرنامه، شرحى از اين بدبختى نوشته و در نهايت مى افزايد:

«اين است حال ايرانى بيچاره در يك فرسخى مدينه طيّبه، مركز حكومت با وجودى كه مبلغى خطير به رسم خاوه مثل جزيه از نوع ايرانى بخصوص مى گيرند.» (4) بدين ترتيب زمانى كه يك كاروان از مكه به سمت مدينه يا به عكس به راه مى افتاد، مى بايست هر لحظه منتظر حملات اعراب بدوى مى بود. كمترين شكل حمله، دزدى هاى نامرئى بود كه در نيمه هاى شب صورت مى گرفت و اعراب، با نزديك شدن به كاروان، به آرامى و بى سر و صدا، اموال مردم را غارت مى كردند. گاه چنان بر سر حاجِ دور شده از كاروان مى زدند كه او را بى هوش كرده، اموالش را غارت مى كردند و پس از آن كسان آن شخص، او را دريافته به همين كه سالم بود، راضى و خشنود بودند. (5) اما صورت پرهزينه اين قبيل دزدى ها، حملات دسته جمعى دزدان به كاروان بود كه با تير و تفنگ صورت مى گرفت و معمولًا كشته هايى نيز به


1- ميرزا على اصفهانى، ص 195- 193
2- ميرزاعلى اصفهانى، ص 196
3- سفرنامه ميرزاعلى اصفهانى، ص 202
4- ميرزا على اصفهانى، ص 199
5- امين الدوله، ص 287- 288

ص: 36

همراه داشت. يك بار كه اشرار اعرابى به كاروانى حمله كردند «شصت- هفتاد نفر جمّال، همگى با خنجرها و آلات و ادوات حرب جلوگيرى كرده، تير و تفنگ چند رد و بدل و مخاصمه و مدافعه كاملى شد.» (1) همين شتربانان كه آنان را جمّال مى گفتند، گاه خود مهم ترين دشوارى بودند و به انواع و اقسام بهانه، پول اضافى از حجاج دريافت مى كردند و كسى هم جرأت مخالفت با آنان را نداشت. (2) يك راه دزدى آن بود كه افسار شتر را از «قطار گسيخته»، شتر را به كنارى برده به «دست آويز اصلاح شكدف» اموال آن را مى بردند. (3) به هر روى دشوارى هاى راه و ترس و دلهره حجاج به قدرى بود كه بلااستثنا وقتى به مقصد مى رسيدند، از اين كه «از وحشت و زحمت اين منازل خطرناك جان و مال به سلامت» برده اند، شكرگزار بودند. (4) حجاج به خاطر همين وضعيت خطرناك راه، مجبور بودند در شب كشيك بدهند، چرا كه «در تمام منازل راه مدينه دزد و حرامى» فراوان بود. (5) با اين حال، اتفاق مى افتاد كه «از چهار طرف صداى دزد، دزد» در مى گرفت و بعد معلوم مى شد كه «در بين راه، خورجين پسر حاج عبدالهادى استرآبادى كه در بغداد تجارت دارد، از زير پايش بريده با بقچه رختش بردند.» راوى كه يك زن زائر است، مى افزايد: اين «حركات بسيار شبيه است به مثال حسين كُردكه در كتاب ها نقل مى كنند.» (6) در اين ميان، شب هايى كه مهتاب بود، به دليل قابليت مراقبت، كمتر اين قبيل اتفاقات مى افتاد. (7) گاه اين خطر به حدى بود كه زائرانى كه ابتدا حج را به جاى آورده و سپس قصد رفتن به مدينه را داشتند، از رفتن منصرف مى شدند. آنان به اجبار، نايبى از شيعيان مدينه مى گرفتند تا براى آنها در مدينه زيارت كند. (8) در واقع، شريف مكه نيز نمى توانست كارى بكند و به همين دليل، اعلام مى كرد كه راه ناامن است و او مسؤوليتى ندارد. اگر علما در حج حاضر بودند، اعلام مى كردند كه رفتن به مدينه صلاح نيست. (9) حتى شريف مكه به امين الدوله توصيه كرد كه راه مدينه به ينبع خطرناك بوده چرا كه «هوس اعراب صحرايى در ايجاد مشكلات و سلب امنيت پايان ندارد.» (10) البته وقتى وى به مدينه رسيد، شيوخ راه ينبع، ناصر و شاهر و شاكر نزد وى «آمدند


1- سفرنامه عتبات و مكه، ص 181
2- سفرنامه عتبات و مكه، ص 182
3- نايب الصدر، ص 144
4- سفرنامه عتبات و مكه، ص 183
5- كازرونى، ص 371
6- دختر فرهاد ميرزا، ص 291
7- فرهاد ميرزا، ص 162
8- جزائرى، ص 62
9- جزائرى، ص 61- 62
10- امين الدوله، ص 215

ص: 37

و در باب آن راه و امنيت و سلامت آن سمت گفتگوها» كردند. (1) اينان آمده بودند تا امين الدوله را قانع كنند تا از راه ينبع بازگردد. (2) مصيبت تنها در راه جبل و يا مسير مكه به مدينه نبود، بلكه در فاصله كوتاه جده تا مكه نيز اعراب غارتگر حضور داشتند. مخبرالسلطنه مى نويسد كه تاكتيك آنها اين است كه از يك سو تيراندازى مى كنند و وقتى قافله درهم شد، مى ريزند و مى برند. «اگر كسى دفاع كرد، خنجر در سينه اش مى خلد. زنى ترك مجروح شد و مردى مقتول.» اين در حالى است كه طول كاروان هزار ذرع بوده است. (3) در اين مسير در فواصل اندكى قراولخانه بوده و به مقدار هر دو فرسنگى، يك قلعه با شمارى نيرو حضور داشته و ابتدا و انتهاى كاروان مراقبت مى شده است. (4) دزدى شامل حال صحراى منا هم مى شد. امين الدوله دو بزغاله را كه براى كشتن آورده بودند، از رأفت در پشت چادر نگه داشته گفت براى آنان علف فراهم كنند. «هنوز علف نرسيده، عرب ها يكى را دزديدند و ديگرى در فراق رفيق خود نالان بود كه به جزئى غفلت آن هم به سرقت رفت.» (5) اين دزدى شكل هاى ديگرى هم داشت.

جمّالى قول دادن شتر داده پولى توسط دلال گرفته و صبح روزى كه حجاج از مكه عازم مدينه شدند، نه از شتربان خبرى هست و نه شتر. (6) ماليات راه و تذكره

يك زائر، از هر مرزى كه عبور مى كرد، وقتى وارد حجاز مى شد، لزوماً بايد پولى بابت تذكره به دولت متبوع خود و پولى بابت اخوه به اعراب سر راه و پولى براى شريف و والى كه البته غير مستقيم توسط حمله دار صورت مى گرفت، بپردازد. اين افزون بر گمرك يا بهانه هاى ديگرى است كه وسيله اى براى گرفتن پول از زائران مى باشد.

در تمام سفرنامه هاى موجود به اين قبيل پرداخت ها به طور مكرر اشاره و از آنها گله شده است. حتى ثروتمندى چون ظهيرالملك هم از اين مسأله ناليده، مى نويسد:

«پول است كه به انواع و اقسام مختلف متصل بايد داد. يك نفر حاجى ...

حساب نمود از ورود به خانقين تا مكه متبركه هر يك تذكره مبلغ بيست و پنج تومانِ ايران تمام مى شود.» (7)


1- امين الدوله، ص 251
2- امين الدوله، ص 258
3- مخبرالسلطنه، ص 247
4- ميرزا داود، ص 91 و 92
5- امين الدوله، ص 189
6- امين الدوله، ص 217
7- ظهيرالملك، ص 255

ص: 38

نايب الصدر در سال 1305 از انواع پول هايى كه به هر دليل در جده از مسافران تازه از راه رسيده گرفته مى شود، سخن گفته است. (1) همو از شراكت ويس قونسول ايران در جده با جمال و شريف و مطوف و مخرج و حمله دار سخن گفته و اين كه «چون همگى شريك شده اند، حُجّاج ايرانى ممتنع است از كيد حَجّاج جان سالم» بدر برند. (2) وى به قدرى از هماهنگى آنان در شگفت شده كه مى نويسد: «گويا- همه آنها- در ركن حجرالأسود معاهده بسته اند كه بدون اطلاع و صلاح ديد يكديگر هيچ كارى در معنا نكنند.» (3) كازرونى در سال 1315 فهرستى از پولهاى متعددى كه در وقت ورود به جده تا رفتن به مكه داده، ارائه كرده و به قول خودش پنج گونه ظلم را برشمرده است.

اولًا كرايه قايق كه آنان را از كشتى به ساحل آورده نصف مجيدى؛ يعنى پانصد دينار ايرانى گرفته اند. ثانياً به عنوان عبور از گمرك هر نفرى نيم مجيدى داده و برگه عبور مى داده اند. در مرحله بعد تذكره بوشهر را گرفته دو مجيدى و نيم، بابت تذكره ايرانى گرفته اند. كرايه شتر نيز كه سر جاى خود، علاوه بر آن ريال فرنگ را نيز با ارزش كمترى برداشته اند. (4) بسيارى از رؤساى قبايل و طوايف ميانه راه نيز، مبلغى از كاروان ها مى گيرند.

اين مبلغى است كه آنان در قبال حمله نكردن به كاروان و احياناً تعهد براى جلوگيرى ساير بدويان و غارتيان به كاروان، از حاجيان دريافت مى كنند. (5) پولى كه حاجى به حمله دار مى دهد، به عنوان كرايه و خاوه براى رؤساى قبايل و احياناً حقى براى خود اوست. اما به نوشته فراهانى، از اين پول بايد سهمى به شريف، پاشا، رييس قافله، مطوّف، مخرج- كسى كه هزينه كرايه را معين كرده و از هر كشورى شخصى را شريف براى اين كار در نظر مى گيرد- قونسول و ديگر فضول هاى قافله برسد. طبعاً «همه اينها را روى كرايه مى اندازند و كرايه خيلى گزاف مى شود.» (6) در مسير جبل، رؤساى طوايف و قبايل آن ناحيه كه قدرت بيشترى داشته وامارتى بهم زده بودند، مبالغى را به عنوان اخوه مى گرفتند. بر اساس گزارش محمد ولى ميرزا از سال 1260 در اين راه، امير عبداللَّه به اين شرح، اخوه از حجاج دريافت مى كرده است: از مرد عجم دو غازى، از مرد عرب يك غازى.


1- نايب الصدر، ص 130
2- نايب الصدر، ص 141
3- نايب الصدر، ص 169
4- كازرونى، ص 355
5- نك: بزم غريب، ص 778
6- فراهانى، ص 213

ص: 39

از زن عرب نصف غازى و از زن عجم يك غازى. از هندى و درويش هيچ نمى گيرند. غازى هم چهارهزار و دويست و پنجاه دينار است. (1) گفتنى است كه هميشه در ميان حجاج، افراد درويش و فقيرى هم بودند كه پولى در بساط نداشتند و كسى هم از آنان انتظارى نداشت. فراهانى نوشته است كه در ميان سه هزار و اندى حاج ايرانى «قريب هفتصد از اين حجاج، حجه فروش و عكام و درويش و فقرا بودند كه منفعتى از آنان به هيچ كس نمى رسيد. و دو هزار و كسرى حاجى بودند.» اين تازه در شرايطى بود كه به نظر وى «حجاج ايران بالنسبه به ساير حجاج از جهت مخارج و اسباب منزل و چادر و غيره منظم تر و بهتر بودند.» (2) امين الدوله نيز اشاره به آنها دارد كه در سوئز از او هزينه كشتى را مى خواسته اند و پانزده نفر مى شده اند. (3) اداره امور حج

سرپرستى حجاج عجم

بحث اميرى حاج از زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله آغاز شده و پس از آن، هر ساله دستگاه خلافت شخصى را به عنوان اميرالحاج انتخاب مى كرد و مسؤوليت اداره امور حج را به وى مى سپرد. اين وضعيت تا زمانى بود كه دنياى اسلام به لحاظ مذهبى و سياسى، به چند پاره تقسيم نگرديده بود. از زمانى كه دولت هاى مستقلى در نواحى مختلف شكل گرفت، رقابت بر سر اداره حرمين شريفين آغاز شد و به ويژه در امر امارت حج كه سروكارش با مكه و مدينه؛ دو شهر مقدس براى همه مسلمانان بود، اين رقابت خود را نشان مى داد؛ به طورى كه دولت هر منطقه براى حجاج خود اميرالحاجى انتخاب مى كرد. اين كار، در اوايل پسنديده نبود، اما از پس از انحلال خلافت عباسى، رواج بيشترى گرفت. در اين ميان، براى شيعيان عجم نيز اميرى از سوى حكام ايرانى انتخاب و فرستاده مى شد. طبعاً وظيفه وى حفظ منافع حجاج ايرانى بود كه در قرون هفتم هجرى تا پيش از روى كار آمدن صفويه در آغاز قرن دهم، به عنوان حجاج «عراق عجم» شناخته مى شدند. (4) اندكى پيش از صفوى، شاعرى در وصف امير حاج و همكارى او با دزدان راه مى گويد:


1- محمد ولى ميرزا، ص 238
2- فراهانى، ص 170
3- امين الدوله، ص 146
4- در اين باره نك: احكام و فرامين حج از روزگار ايلخانان، مقالات تاريخى، دفتر ششم، 169- 151

ص: 40

هست ميرحاج با دزدان يكى مى ربايد زر ز دزدان بى شكى

گويد او با مير دزدان بى خبر بند كن بر قافله راه و گذر

بسته شد چون ره بر اين مظلوم چند در ميانه قصه صلح او فگند

گيرد او از هر شتر مقدار زر مى شود مجموع آن بى عد و مر

جمله را در كيسه خود مى نهد اندكى زانها به دزدان مى دهد (1)

در دوره صفوى، ايرانيان همانند ساير مسلمانان به حج مى رفتند، اما به دليل تسلط دولت عثمانى بر حجاز و رقابت شديد اين دولت با دولت صفوى، امكان هيچ گونه بروز و ظهورى براى حجاج ايرانى نبوده است. طبعاً دولت عثمانى تحمل وجود يك امير الحاج براى حجاج عجم را نداشته و به شكل هاى مختلف در پى بى اعتبار كردن ايران و دولت صفوى بوده است. با اين حال، دردوره هايى كه صلح ميان دو دولت بود والبته اين دوره ها اندك اندك طولانى نيزشد، كسانى از درباريان نيز به حج مى رفتند و طبعاً وجود اين قبيل اعيان واشراف مى توانست به نوعى در كار اداره حج ايرانيان مؤثر باشد.

در سال 976 يكى از شخصيت هاى برجسته دولت صفوى با نام «معصوم بيگ» صفوى كه «مدت چهار سال امير ديوان و شانزده سال وكالت» شاه طهماسب را داشت، عازم سفر حج شد.

زمانى كه وارد حجاز گرديد و مُحْرم شد، در روز پنجشنبه ششم ذى حجه در منزلى در نزديكى مكه موسوم به «وادى فاطمه» مورد حمله اعراب بدوى قرار گرفت و كشته شد. در اين واقعه، فرزندش خان ميرزا و رفقاى ديگر او از جمله بشارت بيگ تركمان نيز كشته شدند و در همان موضع مدفون گشتند. دولت عثمانى با فرستادن نماينده اى به پايتخت صفوى، از اين جريان عذر خواهى كرد، اما به هر روى، تحمل آن براى دولت ايران دشوار بود. تحمل اين واقعه براى عامه مردم ايران نيز سخت بود و محتشم كاشانى اشعارى در وصف اين حادثه سروده، آن را كربلاى ديگرى دانست. (2) در اواخر دوره صفوى آمد و شد درباريان؛ از جمله خواجگان معتبر دربار صفوى به حج، رو به فزونى گذاشت، اما با اين حال خبرى از اين كه سازماندهى خاصى براى اداره امور ايرانى ها بوده، گزارش نشده است. تنها يك زائر، چند


1- سفرنامه منظوم حج، ص 93 و 94
2- خلاصة التواريخ، ج 1، ص 559 و 560

ص: 41

بار از تعبير «عجم آقاسى» ياد كرده كه به نظر مى رسد مقصود سرپرست حجاج ايرانى بوده است. از جمله، در شرح رخدادهايى كه در طول حركت كاروان حج مى گويد:

به روز ديگرم كردند آگاه عجم آقاسى اينك آمد از راه

و در جاى ديگر مى گويد:

روان بودى عجم آقاسى از پس كه آسيبى به مردى نايد از كس

و باز در شرح برخورد حراميان با كاروان و درخواست پول از ناحيه آنان و مخالفت حجاج مى گويد:

عجم آقاسىِ ما هم برآشفت سخن را تند با آن ناكسان گفت

به طول آخر كشيد آن گفتگوها به يكديگر تُرُش كردند روها

كشيدند از كمر شمشيرها را رها كردند از زه تيرها را (1)

طبيعى است در هشتاد سال فترت ميان صفوى و قاجارى نيز اين وضعيت ادامه داشته و حتى در چند دهه نخست قاجارى نيز خبرى از وجود اميرالحاج نرسيده است. آنچه نقل شده اين است كه در آن دوره، به طور پراكنده، گاه كسانى از شخصيت هاى برجسته ايرانى و يا چهره هايى از سادات معتبر مكه يا مدينه، به نوعى كارهاى مربوط به حجاج ايرانى را انجام مى داده اند. اين حركتى است كه به تدريج تقويت گرديده و در نيمه دوم دوره قاجارى، با وجود قونسولگرى ايران در جده و وجود نمايندگانى در مكه و مدينه، شكل بهترى پيدا كرد.

به هر روى، يكى از نخستين گزارش ها، مطلبى است كه بروجردى در سال 1261 گفته است. وى در آنجا مطلبى را از «جناب حاج سيد حسين ناصر اصفهانى ساكن تبريز كه در آن سال امير حاج عجم بود و از طريق شام آمده بود ...» نقل كرده، (2) كه به كار بردن تعبير امير حاج عجم در آن جالب توجه است.

همو از «حاج سيد موسى» نامى ياد مى كند كه اهل زيراى دشتستان فارس و در جدّه مقيم بوده؛ «سيدى عزيز و معمّر و به غيرت و عصبيّت سمر است و به وكالت عجم موصوف و مشتهر. الحق به قدر قوّه ساعى است و اين گلّه بى شبان- يعنى بدون اميرالحاج- يعنى حجاج بى نام و نشان ايران را راعى. هر سال به اتفاق حجاج به مكه مى رود و از


1- سفرنامه منظوم حج، صص 45، 47 و 50
2- بزم غريب، ص 772

ص: 42

وجودش دفع ضرّ از سيم و زر به جهت حجاج حاصل مى شود؛ ولى چون از سلطان عجم به فرمايشى و نگارشى و سفارشى كما ينبغى سرافرازى ندارد، چنانچه بايد و شايد از عهده بر نمى آيد.» (1) اين به صراحت نشان مى دهد كه اميرالحاجى در كار نبوده است.

اعتماد السلطنه در سال 1263 نوشته است كه حجاج ايرانى- همانند ساير حجاج- كه از طريق شام به حج مى آيند، اميرالحاج شان همان پاشايى است كه از طرف دولت عثمانى به عنوان اميرالحاج انتخاب شده است: «جميع اختيار همه حاج رومى و ايرانى و هندى و عرب و عجم با اوست». (2) طبعاً حجاجى نيز كه از راه جبل مى رفتند، زير نظر شخصى بودند كه همراه آنان از سوى امير جبل معين شده و وى مدافع آنان بود.

در اين ميان، درباريانى كه هر ساله به حج مى آمدند، در صورتى كه ميان آنان شخص مهم و معتبرى بود، به طور غير رسمى كارهاى حجاج ايرانى را سر و سامان مى داد. رفتن دربارى ها به حج، مانند ساير مردم، امرى عادى بود. (3) براى نمونه حسام السلطنه، عموى ناصرالدين شاه كه در سال 1297 به حج مشرف بوده، كار رتق و فتق امور حجاج ايرانى را انجام مى داده است. همين طور، حضور محمد ولى ميرزا در مراسم حج سال 1260 به همين شكل بوده است.

فرهاد ميرزا نيز در سال 1292 نوشته است كه «حساب كرديم ده نفر از اولاد خاقان مغفور- فتحعلى شاه- در قافله حج بودند. خداوند بركتى در نسل خاقان مغفور داده كه برّ و بحر را فروگرفته اند!» (4) البته حج رفتن شاهزادگان، به ويژه اعيان دربارى، گاه پس از عزل آنان بوده و در اصل، فرصتى و بهانه اى براى استراحت يا گريز از فشار سياسى و جز اينها بود. (5) يك نمونه از اين موارد، خود امين الدوله است كه به خصوص از ناحيه صدر اعظم جديد امين السلطان تهديد مى شد. (6) وى يكى دو سال پس از معزولى خود از رياست وزرايى در سال 1316، با استجازه از دربار به حج رفت و همه جا با احترام مواجه شد. او در اين سفر با سيل محتاجانى از حجاج ايرانى كه هنوز به حج نرسيده در شهر سوئز «تمناى كرايه كشتى الى جده مى كردند ... لهجه كرمانشاهى و گيلانى وشيرازى و طهرانى


1- بزم غريب، ص 765
2- اعتماد السلطنه، ص 91
3- نك نامه حاجى ميرزا كوچك طبيب خاص شاهزاده عباس ميرزا پس از بازگشت سفر حج به عباس ميرزا: اسناد و فرامين منتشر نشده قاارى از دوران فتحعلى شاه، به كوشش محمدعلى كريم زاده، لندن، 1368، ص 237
4- فرهاد ميرزا، ص 207
5- نك: تاريخ عضدى، ص 118، 130، عباسقلى ميرزا حاكم كرمان كه مدعى سلطنت شده و شكست خورده بود، پس از وساطتى كه براى او صورت گرفت، در پاسخ قائم مقام كه از وى پرسيد: «مقصود و استدعاى شما از خاك پاى مبارك چيست» گفت: مى خواهم در خانه خودم آسوده و محترم بمانم و تدارك سفر مكه كنم كه موسم حج مى باشد. اجازه فرمايند به مكه مشرف شوم. به وى اجازه چنين كارى داده شد جز آن كه به بهانه همراهى، مأموران او را به اردبيل بردند. وى توانست از آنجا گريخته به روسيه رفته و از طريق اسلامبول به «زيارت مكه و مجاورت عتبات عاليات فايز» شود.
6- افضل التواريخ، ص 234، جناب امين الدوله پس از چندى توقف، عريضه اى به شخص همايون سلطنت- مظفرالدين شاه- نوشته، استيذان خواست كه اجازه اش دهند تا به مكه معظمه رفته، چندى از شنيدن بعضى مقاولات موحشه آسوده باشد.

ص: 43

و غيره به هم مخلوط شده از آه و زارى فروگذار نكردند.» (1) اينها در واقع، حجه خرانى بودند كه «به گدايى خود را به مكه مى رسانند و آنجا به عكامى و نوكرى و دزدى و جيب برى كار خود را مى سازند!» (2) البته آمدن اين قبيل شاهزادگان به حج كه مى توانستند نقش مؤثرى در كاهش دشوارى هاى زوّار ايرانى داشته باشند، هميشگى نبود و به همين دليل است كه امين الدوله پس از شرحى كه از نقش خود در حل دشوارى زائران ايرانى دارد، مى نويسد: «به خاطرم مى گذرد، چه ضرر دارد هر سال حجاج ايرانى كه مى آيند يك نفر از معارف ما كه عزيمت حج داشته باشد، از جانب دولت دخيل و كفيل امور يك مشت زوار ايران شود؛ عجزه و مساكين را نگذارد در غربت بيچاره بمانند.» (3) همان گونه كه گذشت، به مرور، مسؤوليت كار حجاج در مدينه و مكه به برخى از چهره هاى معروف از سادات آن نواحى واگذار شد. اين مسأله به ويژه در مدينه مطرح بود؛ زيرا در مكه كار اداره را حمله دار و مُطوّف انجام مى داد.

بر اساس برخى از نقل ها، از ميان خدّام برجسته حرم نبوى در مدينه، شخصى وجود داشته كه مسؤول امور عجمان بوده است. بروجردى ضمن ستايش از اين خدام از شخصى ياد مى كند كه چنين وظيفه اى داشته و در حل مشكلات شيعيان عجم تلاش مى كرده است: «حقيقتاً خدّام با احترام حضرت رحمة للعالمين چنانچه عرض شد بالنسبه رؤوف و مهربان و با غربا عطوف و خوش زبان و به اندك احسانى شاكر و قانع و به قليل تعارفى شرور و اشرار را از حجاج و زوار دافع. از آن جمله جناب حاج سيد مصطفى است كه از دولت روم و از جانب شيخ مصطفى، شيخ المعلّمين آن مرز و بوم، مباشر امور عجم است، الحق مردى بسيار با چم و خم، دهانى گرم دارد و زبانى نرم. بى شمار؟؟؟ زيرك وزرنگ است ودرگذرانيدن امور جمهور، پر حيله و نيرنگ. بسى چاپلوس است و در فن اخذ ومداخل از مرد و زن، سلطانى با طبل و كوس؛ عجم را شيخ المزوّرين، و در اصلاح كار شيعه با اهل سنت و جماعت رييس المدبّرين و المزوّرين ...

انصاف اين است و حقيقت چنين كه وجودش بى نهايت ضرور و دركار است و شيعيان را به غايت مددكار و پرستار. (4)


1- امين الدوله، ص 144
2- امين الدوله، ص 144 و 145
3- امين الدوله، ص 269
4- بزم غريب، ص 777

ص: 44

اين همان سيد مصطفى است كه در سال 1260 نيز چهارده غازى از محمدولى ميرزا گرفته است تا او به آسانى بتواند به زيارت هاى خود در مسجد و بقيع برسد. (1) فرهاد ميرزا (سال 1292) هم نوشته است كه «آقا سيد حسن پسر آقامصطفى هم به استقبال آمده بود كه حالا دليل حجاج عجم است و سيد صلاح را معزول كرده است.» (2) فراهانى، در سال 1302 حكايتى را نقل كرده كه از هر حيث تازه است: «شنيديم سابقاً حجاج عجم و شيعه را در حرم حضرت رسول صلى الله عليه و آله به واسطه اخذ تنخواه اذيّت و بهانه جويى مى كردند. ومرحوم ميرزاحسين خان مشيرالدوله سپهسالار در سفرى كه به مكه رفت و سيد مصطفى را چوب زد، قرار داد كه هر حاجى عجم به جهت خدّام حضرت رسول صلى الله عليه و آله و مطوّفين آن آستان، يك ريال فرانسه كه قريب شش هزار دينار ايران به مطوف عجم بدهد و آن مطوّف ما بين خدام تقسيم نمايد و ديگر از هيچ جهت خدام متعرض حجاج عجم نشوند. و اينك همين رسم است و يكى يك ريال فرانسه به سيد حسن مطوّف عجم كه پسر سيد مصطفى است مى دهند و او ما بين خود و خدام قسمت مى كند و ابداً كسى متعرض عجم نيست و در كمال آزادى هستند.

حتى اگر كسى بخواهد در نماز و وضو تقيه هم نكند، هيچ كس بحثى بر او نخواهد داشت.» (3) از آنجا كه دولت ايران در مدينه، قونسولى نداشته و حتى از عجم ها، كسى در اين شهر اقامت نداشته است، «در فصل آمدن حجاج، اگر سؤال و جوابى حجاج عجم بهم برسانند، به همان سيد حسن پسر سيد مصطفى كه مطوف عجم است، رجوع مى شود.» (4) امين الدوله در سال 1316 خبر از آمدن آقا سيدحسن دليل ايرانيان نزد خود داده است. (5) به تدريج قونسول ايران نقش فعال ترى را در مكه و مدينه عهده دار شده است.

حمله دارها و مطوّف هاى حجاج عجم

زمانى كه شخصى اراده سفر حج مى كرد، ابتدا لازم بود تا همسفرهايى از اطرافيان و آشنايان خود داشته باشد.

انجام چنين سفر دشوار و درازى، بدون وجود آشنا و همسفر تا حدّى، كار محال به نظر مى آمد. با اين حال، براى انجام كارهاى عمومى، كارى از آشنا و همسفر


1- محمد ولى ميرزا، ص 249
2- سفرنامه فرهاد ميرزا، ص 169
3- فراهانى، ص 227
4- فراهانى، ص 237
5- امين الدوله، ص 249

ص: 45

بر نمى آمد، بلكه لازم بود تا كاروانى تشكيل شود و اين كاروان سرپرست يا سرپرست هايى داشته باشد كه با تجربه اى كه دارند، كارهاى حجاج را در طول راه سر و سامان دهند.

بدين ترتيب حج، صرف نظر از اميرالحاج- كه پس از اين در باره او سخن خواهيم گفت- دو نوع كارگزار داشت؛ 1- «حمله دار» و آن از محلى كه حجاج عازم مى شدند، كار حاجيان را سامان مى داد و آنان را در رفت و برگشت همراهى مى كرد. 2- «مُطوّف» كه در مكه مستقر بود و كار اداره آمد و شد و اعمال حجاج را در مكه انجام مى داد. در مدينه نيز «مزوّر» وجود داشت كه راهنماى زائران براى زيارت بود و براى آنها زيارت نامه مى خواند و آنان را به زيارت اماكن مختلف راهنمايى مى كرد. (1) كار مطوّفى و حمله دارى تا به امروز برقرار مانده است. طبعاً ميان حمله دارها و مُطوّف ها ارتباطى هم برقرار بوده و مطوف ها با ايجاد ارتباط با اين گروه، سعى مى كردند حاجيان بيشترى را براى خود داشته باشند. اين مسأله به حدى بود كه مطوف نيز به راه افتاده در شهرهاى مهم رفت و شد داشته و در تماسى كه با حمله داران داشت، سعى مى كرد حاجيان بيشترى را به خود اختصاص دهد.

حركت به سمت مكه از هر نقطه اى در قالب كاروان صورت مى گرفت و ممكن بود كه در يك كاروان، چند حمله دار باشند كه كار هدايت گروهى از حجاج را برعهده بگيرند. عنوان حمله دار از همان محمل گرفته شده كه نام كاروان هاى بزرگ حجاج مصر يا شام و جَبَل بوده و حجاج آن نواحى، به صورت منظم همراه محمل (2) خود به حج مى آمده اند. به نوشته مخبرالسلطنه، محمل شامى را محمل عايشه و محمل مصرى را محمل منسوب به فاطمه عليها السلام مى كنند. (3) در برخى منابع اين محمل را محمل رسول صلى الله عليه و آله مى نامند. (4) در فارسى رييس قافله را حمله دار مى نامند، كسى كه همه حجاج به ضرورت رياست او را پذيرفته و تحت هدايت او كه لزوماً بايد شخص مجرّبى هم باشد، به سفر حج مشرف مى شدند.

زمانى كه محمدولى ميرزا در سال 1260 از نحوه حركت كاروان ياد مى كند، تصريح دارد كه «هر حمله دارى را با حاجش طلبيدند و سياهه كردند» و بعد حركت كردند. (5) طبعاً حمله داران ايرانى


1- امين الدوله، ص 249
2- برخى از مورخان آغاز ارسال محمل به حج را سال 645 دانسته اند. در اين سال، شجرة الدر، ملكه مصردر هودجى بزرگ به حج آمد و پس از آن بود كه اين هودج بزرگ كه عنوان محمل را يافت، هر سال، پيشاپيش حجاج مصرى حركت داده مى شد. نظر ديگر آن است كه محمل از پيش از اسلام، به شترى گفته مى شده است كه هداياى كعبه را بر روى آن مى گذاشتند و به مكه مى آوردند. سنت ارسال محمل تا سال 1243 يعنى آغاز سلطنت ملك عبدالعزيز ادامه داشته و از اين سال به بعد تعطيل شده است. در واقع، در گذشته چهار محمل وجود داشته است: محمل عراقى، يمنى، شامى و مصرى. ارسال دو محمل نخست، از زمانى دراز تعطيل شده است. محمل شامى نيز در سال 1330 تعطيل شده- احتمالًا به مناسبت استفاده از قطار دمشق- مدينه يا به اصطلاح شُمَنْدُفِر- و محمل مصرى هم آخرين بار در سال 1343 به حجاز آمد و پس از آن تعطيل گرديد. گفتنى است كه محمل عراقى، ازآنِ ايلخانان مغول بوده كه نخستين بار به صورت بسيار باشكوهى توسط ابوسعيد فرزند سلطان محمد خدابنده به مكه آمده است. براى آگاهى دراين باره واطلاعات مفصّل ديگر و نيز تصويرهايى از محمل مصرى و شامى، نك: التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم، ج 5، صص 391- 378
3- مخبرالسلطنه، ص 254. وى اشاره مى كند كه محمل منسوب به عايشه از همان جنگ جمل گرفته شده است. همان، ص 255 در باره محمل فاطمه س بنگريد: سفرنامه يكى از درباريان، نسخه خطى كتابخانه ملى.
4- فراهانى، ص 206. خود اين محمل ها آداب و رسوم ويژه اى در هر نقطه از ورود و خروج به شهر گرفته تا عرفات و مشعر و منى داشته اند. براى نمونه بنگريد: ميرزا داود، ص 109- 110
5- محمد ولى ميرزا، ص 238

ص: 46

جداى از رييس محمل بزرگ شامى يا مصرى بوده و حجاج ايرانى از هر مسير كه مى رفتند، زير نظر رييس آن محمل در مى آمدند. در مسير شام تحت نظر پاشاى تعيين شده از سوى دولت عثمانى بوده و در راه جبل، در كاروان بزرگ امير جبل به سمت حجاز مى رفتند.

به هر روى حمله دار به نوعى سامان ده كار حجاج از رفت و آمد در سفر طولانى حج بود و براى اين كار خود مبلغى از حجاج مى گرفت. وى در ضمن، رابط ميان شريف مكه و حجاج نيز بوده و لزوماً مى بايست پولى هم براى شريف از حجاج بگيرد؛ در غير اين صورت، خودش گرفتار مشكل مى شد. در سال 1322 شريف مكه همه حمله دارهاى ايرانى را كه زائر از راه جبل مى بردند، زندانى كرد تا آنان را تحت فشار گذاشته وادار كند تا مبلغى از حاجيان بگيرند.

ميرزا داود مى نويسد: روزى خبر آوردند كه همه حمله دارها را كه بيست و پنج نفر هستند؛ يعنى حمله دارهاى جَبَلى كه حاج ايران را مى بردند، شريف محبوس كرده است، كه از آن جمله حاجى قاسم است.

ميرزا اسداللَّه خان را فرستادم نزد جناب قونسول، كه حاجى قاسم نوكر حقير است، هر چه بايد بدهد بفرماييد كه حقير بدهم. او هم معقوليت كرده، فورى حاجى قاسم را مرخص كرده بود، ولى حمله دارهاى ديگر را محبوس كرد، از هر حاجى يك ليره و كجاوه اى دو ليره گرفتند.» (1) در منابع، معمولًا از روش حمله دارها انتقاد (2) و گاه ستايش شده است.

در اين ميان كار «مطوّف» بيشتر رسيدگى به امور زائران در مكه و فراهم كردن امكان انجام اعمال در مسجدالحرام و مشاعر مقدّسه بود. يكى از مهم ترين وظايف آنها هدايت مذهبى حجاج در انجام اعمال واجب آنان بوده است، كارى كه امروزه به عهده روحانيونى است كه همراه كاروان ها به حج اعزام مى شوند.

فراهانى در سال 1302 در باره مطوفين اطلاعات جالبى به دست داده است. به نوشته وى «در مكه قريب سى نفر مطوّف شيعه و سنى است كه از جانب شريف مكّه معيّن و به منزله زيارت نامه خوان هستند و اغلب پدر بر پدر مطوّف بوده اند.» وى با اشاره به تلاش آنها پيش از ايام حج در رفتن به شهرهاى مختلف و جلب مشترى، از پيوند آنها با حمله دارها سخن گفته و


1- ميرزا داود، ص 139
2- نجم الملك، ص 183

ص: 47

مى نويسد كه آنها با دادن پول به حمله دارها، براى هر حاجى يك ريال فرانسه، از آنان مى خواهند تا حاجيان بيشترى را به آنان بسپارند. حمله دار نيز با ستايش از آن مطوّف، حجاج را به سمت وى هدايت مى كند. پس از آن در هر بندرى كه حجاج وارد مى شوند، نماينده مطوّف نشسته و حجاج را تحويل مى گيرد. پس از آن كارهاى حاجى با مطوّف است كه بخشى از درآمدش را هم به شركاى قافله؛ اعم از شريف مكه و پاشا و قونسول مى دهد. (1) نايب الصدر در سال 1305 اطلاعات قابل توجهى از مطوّف ها داده است. وى با اشاره به اين كه مطوف ها غالباً شيعه هستند، فهرستى از اسامى مطوف هايى كه مسؤول اداره حجاج ايرانى بوده و بر حسب مناطق جغرافيايى ايران تقسيم كار كرده بودند، به دست داده است. «مطوّف شيرازى و هندى سيد ابوالفضل، مطوّف يزدى و اصفهانى آقا شيخ حيدر، مرد خوبى است و متديّن، برادر امّى سيد ابوالفضل مطوّف مازندرانى ها و استرآبادى ها، سيد حسين برادر مرحوم سيد منصور مطوّف كاشانى و كرمانى و ...» و به اين ترتيب نايب الصدر نام تمامى مطوف هايى كه عمدتا از اشراف و سادات هستند و هر كدام اختصاص به شهرى و منطقه اى از ايران دارند، ياد كرده كه بسيار جالب توجه است. (2) همچنين نايب الصدر از تلاش هاى مشيرالدوله سپهسالار ياد كرده كه در زمان سفارتش- در استانبول- در اين قبيل امور حجاج «انتظام» ايجاد كرده و «كسى مجبور نيست» كه تحت نظارت مطوف خاصى در آيد، بلكه «هر كس را بخواهد اختيار مى نمايد و مبلغ دو ريال فرنگساوى حق آنهاست كه دليل بايد بشوند براى تعليم مواضع و مواقف؛ با كرايه مال و شكدف با اطلاع اينها مى شود.» (3) امين الدوله در سال 1316 از اين كه كتاب مناسك شيخ مرتضى انصارى قدرى پيچيده بوده و «از زبان ملايى و تعقيدات كذايى خارج نشده بوده» آن را نپسنديده است و وقتى شنيده است كه «در ورود به جده يا مكه، مطوّف شما را استقبال مى كند. رموز كار همان است كه در محل او تلقين خواهد كرد» آرام گرفته كه نياز به كتاب مناسك ندارد و مطوف همه كارها را انجام خواهد داد. (4) البته


1- فراهانى، ص 164- 163
2- نايب الصدر، ص 139- 138
3- نايب الصدر، ص 139
4- امين الدوله، ص 98

ص: 48

نبودن عالم و فقيه در كنار زائران، حتى با وجود مطوف هم، مى توانست مشكل ساز باشد؛ زيرا مسائلى خاص و به اصطلاح فروع فقهى نادرى پيش مى آمد كه كسى پاسخگوى آنها نبود و حاجى به زحمت مى افتاد. (1) مخبرالسلطنه در سال 1321 نوشته است: از وقتى كه از اسكندريه به طرف كانال سوئز حركت كرده «حاجى على مطوف» راهنماى آنان شده است. (2) وقتى به جُحْفه رسيده اند «به دستور حاجى على محرم» شده اند. (3) طبيعى چنان بود كه شيعيان عجم مطوف شيعه مذهب داشته باشند. دليل آن هم اين بود كه كار مطوف، فراهم كردن زمينه انجام اعمال حج در مكه، عرفات و منا بود؛ چنانكه راهنمايى شرعى حجاج را نيز بر عهده داشته (4) و همراه زائر وارد حرم شده در تمام مراحل اعمال آنان را راهنمايى مى كرد. (5) طبعاً مطوف بايد با احكام شرعى مربوط به شيعيان آشنا مى بود تا حجاج شيعه او را به راهنمايى بپذيرند. در آن زمان، حتى اگر روحانى وعالم دين در كاروان بود، باز هم كار طواف و انجام اعمال، زير نظر مطوف انجام مى شد.

حسام السلطنه كه همراه خود ملّاباقر واعظ معروف را- در سال 1297- به حج برده بود، نوشته است كه اعمال عمره تمتع خود را همراه شيخ حسن مطوف بجاى آورده است. (6) كاروان هايى كه روحانى داشتند، مسائل را از آنان مى پرسيدند. برخى نيز مناسك همراه داشتند و مطابق آن رفتار مى كردند. (7) بروجردى مى نويسد: مطوّفين با احترام بيت الحرام، از شيعه و اهل سنت و جماعت جمعى هستند و بلاد اسلام فى مابين ايشان منقسم است. سيدعباس رييس المطوفين، شيعه اثناعشريه است. (8) جداى از حمله دار و مطوف، شمارى خدمه كاروان نيز بودند كه با نام هاى جمال و عكام كار هدايت شترها را عهده دار بودند. جمال مسؤوليت شتر را داشته و عكام به عنوان خدمه بار و شتر، كار بستن بار شتر و مراقبت از حاجى را كه سوار كجاوه يا شكدف بوده را بر عهده داشته و افسار شتر را در دست مى گرفته است. (9) جمال ها نوعا عرب بوده اند اما كار عكامى را گاه خود ايرانى ها نيز بر عهده مى گرفته اند. (10)


1- ميرزا داود، ص 96- 95
2- مخبرالسلطنه، ص 244
3- مخبرالسلطنه، ص 245
4- جزائرى، ص 49
5- سفرنامه عتبات و مكه، ص 170- 169
6- حسام السلطنه، ص 108
7- نك: فرهاد ميرزا، ص 202- 201
8- بزم غريب، ص 770
9- اعتماد السلطنه، ص 89
10- امين الدوله، ص 219، عكام ديگر حاجى محمدعلى طهرانى است كه چندين سال به اين فن شريف پى سير و سياحت يثرب و حجاز است.

ص: 49

وظايف و اقدامات قونسول ايران در جدّه

براى حل و فصل دشوارى هاى ايرانى ها، به ويژه صدور تذكره ايرانى، نماينده اى از طرف دولت ايران و در واقع زير مجموعه سفارت ايران در عثمانى، در شهر جده بوده كه البته روشن نيست از چه زمانى در اين شهر اقامت گزيده است. در اين بندر، شمارى تاجر ايرانى نيز زندگى مى كردند، (1) اما شمارشان آن اندازه نبوده است كه به خاطر آنان ايران دفتر كنسولى در آنجا داير كرده باشد. طبعاً ايجاد اين دفتر، براى اداره كار حجاج بوده است.

فراهانى در سال 1302 از حضور تذكره خانه اى براى هر دولت در جده ياد كرده، از جمله دولت ايران، تا «مراقبت احوال حجاج خود را نمايد كه به او ظلمى نشود.» (2) در اين وقت، قونسول ايران حاجى ميرزا حبيب اللَّه بوده كه به گفته فراهانى، مردى فرهنگى بوده و كتابى مفصل در احوال متمهدى سودان كه صيت و صوتش آن زمان دنيا را پركرده بود، نوشته بوده است. فراهانى خلاصه آن كتاب را در سفرنامه خود آورده است. (3) اين قونسول در برخى زمان ها به طور دائمى و گاه به صورت موقت در جده اقامت مى گزيده است. در موارد موقت، سه ماه پيش از مراسم حج عازم اين شهر مى شده و پس از بازگشت حجاج، او نيز جده را ترك مى كرده است. (4) جداى از جده، در برخى از شهرهاى مسير نيز دست كم در برخى سال ها، قونسول هايى بوده اند كه كار حجاج را رسيدگى مى كرده اند.

اعتمادالسلطنه در سال 1263 در باره حلب نوشته است كه هجده قونسول در اين شهر است و از جمله آنان محمد خان، مصلحت گزار ايران هم كه مقيم اسلامبول است، يك تن يهودى حلبى! را، به جهت رسيدگى امور حاج، از جانب خود وكيل كرده» است! (5) كنسولگرى ايران در دمشق نيز همين وظيفه را عهده دار بوده تا كار تذكره ايرانيان را به انجام برساند.

نايب الصدر كه در سال 1305 به سفر حج مشرف شده، آگاهى هاى مفصلى در باره قونسول ايران در جدّه و ظلم و بيداد دستگاه او به زائران ايرانى به دست داده است. به نوشته او يك مجيدى و نيم شهبندر ايران براى تذكره


1- نايب الصدر، ص 132، امين الدوله، ص 158؛ و نك: ميرزا داود، ص 90
2- فراهانى، ص 159- 158
3- فراهانى، ص 163- 160
4- فراهانى، ص 168
5- اعتماد السلطنه، ص 137

ص: 50

مى گيرد. (1) وى مى افزايد: قونسول ايران «مرحوم حاجى محمدخان بوده، پس از او پسر او ميرزا حسن خان است، ولى در بيروت مى ماند.» بنابراين، «كارگزارى بندر جده و ينبع را ضميمه بيروت نموده اند و سالى مبلغ هزار و پانصد ليراى عثمانى پيشكش يك شهبندرى جده و ينبع را به جناب سفير معين الملك- سفير ايران در عثمانى- مى دهند.» وى ادامه مى دهد كه البته اين حضور تنها در موسم عبور حاج است و البته همه اين كارها براى آن است كه «مبادا يك نفر حاج از سمت ينبع يا جده و شامات سالم بگذرد!» (2)

نايب الصدر همچنين از خرابكارى هاى ديگرى كه توسط قونسول ايران در جده رخ داده، سخن گفته، كارهاى او را «موجب توهين دولت» مى داند. البته مأموران گمرك جده نيز يد طولايى در دزدى از حجاج داشته اند. (3) به نظر نايب الصدر، مشكل پيشكش فرستادن براى سفير است كه سبب مى شود «هر شهبندرى تبعه دولت را به اقسام مختلفه» بچاپد؛ چرا كه «تا چنين ننمايد، پيشكش را از كجا» بدهد؟ (4) وى در جاى ديگرى هم به دزدى هاى ويس قونسول در جده اشاره كرده و اين اقدامات را سبب ريخته شدن «آبروى دولت ايران» مى داند. مشكل آنجاست كه «ماهى چهارصد تومان قونسول خانه اسلامبول اجاره است كه هر كس كارپرداز است پيشكش جناب معين الملك نمايند و محل آن تعدى به تبعه خودشان است». (5) شگفت آن كه، كسى كه از طرف قونسول در جده بوده، يعنى حاجى ميرزا على خان، در پى آن بوده است تا رضايت نامه هايى از حجاج بگيرد كه ثابت كند او با مردم خوب برخورد مى كرده است. نايب الصدر كه ويس قونسول يك مجيدى و نيم وى را، روز قبل به او برگردانده، از روى شرم به طور «مجبور» رضايت نامه اى نوشته است. (6) ديگران نيز چنين نوشته اى را داده و تصريح كرده اند كه «خداوند عالم است كه شهادت زور بوده است». (7) مطالبى كه نايب الصدر در سفرنامه اش نوشته و در بمبئى چاپ شده، بعدها مورد مطالعه امين الدوله قرار گرفته و او در سفرنامه اش كه گزارش سفر سال 1316 خود را در آن نوشته، به آنها استناد كرده است. وى از محسن خان مشيرالدوله سفير ايران در عثمانى


1- نايب الصدر، ص 130
2- نايب الصدر، ص 133- 132
3- نايب الصدر، ص 135، و نك: ص 264- 263
4- نايب الصدر، ص 136
5- نايب الصدر، ص 277
6- نايب الصدر، ص 137
7- نايب الصدر، ص 263

ص: 51

مى نالد- و البته از پيش با او اختلافاتى داشته است- و مى نويسد: «از بدع موضوعه و جاريه در زمان مأموريت او به سفارت و اقامت استانبول، رسوماتى است كه به عناوين مختلفه از حجاج ايرانى گرفته مى شود و بيچاره ايرانيان در ممالك عثمانى از يهود ذليل تر و خوارترند.» (1) وى در جاى ديگرى هم كه خود اسير اين قبيل اخاذى ها شده، باز بناى دشنام و سقط گويى گذاشته مى نويسد:

«به حاجى محسن خان مشيرالدوله مؤسس اين بدع كه غارتگر زوار و حجاج ايرانى بوده است، لعنت كردم. هيچ قوم در يثرب و حجاز مثل ايرانى ذليل و اسير نيست و سبب اين كه، مأمورين ايران آنها را به ثمن بخس به عثمانى ها فروخته اند.» (2)

امين الدوله در جاى ديگر مى نويسد: «باز به حاجى محسن خان مشيرالدوله لعنت كردم كه در طول زمان مأموريت خود در دربار عثمانى به اصلاح حال تبعه خود نپرداخت، بلكه در ذلّت و زحمت ايرانى ها باعث شده است.» (3) امين الدوله خبر داده است كه قونسول جده ميرزا مصطفى صفاء الممالك بوده كه در ايام حج در مكه بوده و در نيمه راه جده به مكه، به استقبال امين الدوله آمده بوده است. (4) ملاابراهيم كازرونى هم در سال 1315 نوشته است كه «هرچه خواستند، يعنى قنسول عجم و عمال او، ظلم به حجاج كردند.» (5) نيز گفته شده است كه در سال 1317 مأمور قونسول خانه ايران در جده، نفرى هشت روپيه معادل چهارتومان بابت دادن تذكره ايرانى به حجاجى كه از راه جده وارد مى شدند، دريافت مى كرده است. (6) ميرزا داود در سال 1322 گزارش از ظلم و اجحاف مأموران قونسولگرى ايران در جده داده است. وى مى نويسد:

«رعيت روس و انگليس و هر دولتى نفرى دو قروش مى دهند، رعيت ايران نفرى هفت قروش و نيم بايد بدهند!» (7) شگفت آن كه در بازگشت نيز باز اعلام شده بود كه هر حاجى ايرانى مى بايست دو ليره بپردازد.

ميرزا داود مى نويسد: روز ديگر حجاج همه در منزل حقير جمع شدند، كه چرا قونسول با ما چنين رفتار مى كند، معلوم شد مى خواهد از هر حاجى دو ليره


1- امين الدوله، ص 255
2- امين الدوله، ص 279
3- امين الدوله، ص 300
4- امين الدوله، ص 175
5- كازرونى، ص 355
6- سفرنامه عتبات و مكه، ص 168
7- ميرزا داود، ص 89

ص: 52

گرفته و مرخص كند! حاج كه از جده مى خواستند بروند، هم مرخّص نمى كرد.

جمعى آمدند نزد حقير شكايت و گريه كردند، كه ما چه تقصيرى داريم، كه رعيّت ايران شده ايم؟ بخارايى ها و تبعه روس و انگليس رفتند، و ما رعيت ايران را محبوس كرده اند! رفتم عصرى بازديد جناب وكيل الدوله و به ايشان هم مطلب را گفتم. اول كه خبر نداشتند، بعد از تحقيق معلوم شد كه مردم راست مى گويند، يك نفر آدم از طرف هر دوى ما فرستاده، بعضى پيغامات سخت به قونسول داديم، آن وقت روز ديگر حاج جدّه را مرخص كرد، كه در روز بيست و چهارم حركت كرده، رفتند. مختصر اين است كه به واسطه وجود قونسول، بر تبعه ايران خيلى بد مى گذرد.» (1) در سال 1331 كه اعراب بدوى در نزديكى مدينه به كاروان ايرانى ها حمله كرده و پول و تذكره و براوات آنها را برده بودند، وقتى حجاج به مكه آمدند، نماينده ايران بى توجه به اين دشوارى ها، براى مردم ايجاد مشكل كرده، از آنان «مطالبه تذكره و رسوم قول مى كنند».

اين در حالى است كه «بيچاره ها متوقّع بودند كه مأمور دولت متبوعه شان جدّ و جهدى در استنقاذ و استرداد اموال منهوبه مى نمايد و سفارت مقيم باب عالى پروتست خواهد كرد و عن قريب تلافى مى شود!» اما روشن است كه اين انتظار بيهوده بوده، گرچه به گفته اين گزارشگر «آرزو بر جوانان عيب نيست». (2) به هر روى، با پادرميانى علما، نماينده «رسم تذكره را موقوف كرد». بعد هم توسط والى مكه تلاشهايى در جهت بازگرداندن بخشى از اموال غارت شده حجاج صورت گرفت.

وظيفه قونسول آن بود تا در وقت ورود درباريان و شاهزادگان، مراعات حال آنها را كرده كسانى را براى حمايت و نگهدارى آنان به همراه كاروان بفرستد.

زمانى كه دختر فرهاد ميرزا از مدينه به جده مى آمده، «چهار فرسنگ به شهر مانده، قونسول استقبال كرده، اصرار زيادى نموده كه به قونسولخانه» برود، اما «چون عيال نداشته است» به خانه او نرفته است. (3) پس از عبور حجاج از جده، قونسول دفتر خود را به مكه انتقال مى داده و در ايام عرفات و منا چادرى در آنجا برپا مى كرده است. در گزارشى كه از سال 1317 مانده، آمده است كه در منا،


1- ميرزا داود، ص 140
2- ميرزا على اصفهانى، ص 221
3- دختر فرهاد ميرزا، ص 293

ص: 53

چادرى مخصوص قونسول ايران بوده است كه يكى از اشراف ايرانى با نام ناصرالسلطنه، كه آن سال به حج آمده بوده، در آنجا اقامت داشته است. (1) طبيعى است كه هر سال، كسانى از درباريان به حج مى آمده اند و با حضور آنها در اعمال حج، و نيز آمدن قونسول ايران در جده، مشكلات حجاج ايرانى رتق و فتق مى شده است. به طور معمول در ايام منا، شب ها جشن و سرور و آتش بازى بوده و در برابر چادر قونسول ايران نيز «تشريفاتى از بابت چراغ و آتش بازى و فواكه و شرينى و شربت» وجود داشته است. (2) در گزارشى از سال 1331 آمده است كه قونسول ايران در جده، در منا، چادر مخصوصى داشته و به نوعى حضور خود را نشان مى داده است:

«امشب بساط جشن و آتش بازى گسترده براى تهنيت عيد سعيد، ادارات رسمى از مركز شريف و والى و محملين تا جنرال قونسولگرى دولت عليّه ايران صداى شليك توپ و ... بلند است. (3) در سال 1297 كه حسام السلطنه به حج آمده بود، در عرفات و سپس در منا قونسول ايران در جده «خيمه زده، بيرق شير و خورشيد دولتى را بر افراخته بود». در منا نيز قونسول ايران اسباب آتش بازى را فراهم كرده بود. (4) فراهانى نوشته است كه شنيديم چند سال قبل كه ميرزا حسن خان قونسول جده و مكه بود، در شب يازدهم آتش بازى خيلى مفصلى نمود. (5) گفتنى است كه حمله دارهاى ايرانى در وقت استقرار، براى تشخص خود از ديگران، از بيرق شير و خورشيد استفاده مى كرده اند. (6) قونسول ايرانى مقيم در دمشق نيز كارهاى حجاج آن مسير را انجام مى داده است. در سال 1292 كه فرهاد ميرزا به حج آمده، «شكايت زيادى، حجاج قمى ومازندرانى بلكه همه از دست عباس قلى خان قونسول شام كردند كه ما را تمام كرده است و به انواع مختلف چيز گرفته و عذرش اين است كه من مواجب از دولت ندارم و بايد مخارج خود را از عجم درآورم.» (7) محاكمه جالبى را هم مخبر السلطنه از سال 1321 آورده كه دو ايرانى نزد قونسول آمدند و گفتند كه «از جده به مكه، از ملل ديگر 12 مجيدى به شترى داده اند از ما 15 مجيدى مى خواهند». پس از مذاكره بسيار، روشن شد كه بايد 17 مجيدى بدهند و محاكمه به اين شكل


1- سفرنامه عتبات و مكه، ص 173
2- سفرنامه عتبات و مكه، ص 174؛ ميرزا داود، ص 116- 115
3- ميرزا على اصفهانى، ص 221
4- سفرنامه حسام السلطنه، ص 123، 120
5- فراهانى، ص 209
6- امين الدوله، ص 221
7- فرهاد ميرزا، ص 190

ص: 54

فيصله يافت. مبلغ ياد شده بين «صاحب شتر و شريف و قونسول اشرف بخش مى شود». (1)در برابر اين قبيل نقل ها كه همه حكايت از ظلم و ستم قونسول هاى ايرانى در جده دارد، نجم الملك در سال 1306 از يكى از خدمات حاجى ميرزا حسن خان كارپرداز ايران در جده در آن سال ياد كرده است: «روزى يك نفر دهقان ايرانى، خواست به طواف بيت اللَّه مشرّف شود، گيوه خود را با شال دستمال بر پشت پيچيد و داخل مسجد شد. يكى از خواجه هاى حرم ملتفت شده، در حين طواف چند چماق سخت بر كتف او بنواخت، احدى از بستگان كارپرداز خانه ايران، واقعه را از دور ديده، به كارپرداز اطلاع داد. مشار اليه در صدد قصاص برآمد، به اذن جناب شريف و پاشاى مكه، آن خواجه را در همان محل كه چماق زده بود، به سياست رسانيدند.» (2) در مدينه منوره، قونسولى در كار نبوده و مزوّر عجم ها كه سيد حسن فرزند سيد مصطفى بوده، كارهاى آنان را حل و فصل مى كرده است. فراهانى در سال 1302 با اشاره به اين نكته مى نويسد كه البته در برخى از سال ها «از جانب قونسول جده، آدمى موقتا در مدينه مى آيد و هست تا حجاج از آنجا بروند. و در اين سال، ميرزاعلى خان نامى، ترك آذربايجانى، از جانب قونسول جده به مدينه آمده بود.» (3)پى نوشتها:


1- مخبرالسلطنه، ص 258
2- نجم الملك، ص 182
3- فراهانى، ص 237

ص: 55

ص: 56

ص: 57

ص: 58

ص: 59

ص: 60

ص: 61

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 62

حرم حضرت حمزه عليه السلام در بستر تاريخ

محمد صادق نجمى

قبر شريف و حرم مطهّر حضرت حمزه، آن بزرگ مجاهد اسلام و عموى دلسوز رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از سال سوّم هجرت، كه آن حضرت به شهادت رسيد، تا سال 1344 كه گنبد و بارگاهش به وسيله وهابيان تخريب گرديد، مراحلى را طى كرده و حوادثى را به خود ديده است كه از نظر فقهى و مذهبى داراى نكاتى آموزنده و از نظر تاريخى حاوى مطالب ارزنده و قابل توجّه است و ما در اين بخش، مطالبى را به تناسبِ تاريخِ وقوع آنها، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و قبر حمزه عليه السلام

محدّثان و مورّخان نقل كرده اند كه:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هر سال به زيارت قبور شهدا مى رفت و خطاب به آنان مى گفت:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّار» (1)

در اين بخش از نقل ها اين مطلب نيز اضافه شده است كه: پس از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ابوبكر، عمر وعثمان نيز قبر حمزه عليه السلام و شهداى احد را زيارت مى كردند و معاويه نيز در سفر حجّ خود شهداى احد را زيارت نمود.

و اين جمله نيز آمده است كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از فاصله دور، قبور را مشاهده مى كرد، با صداى بلند چنين مى گفت: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ ...».


1- ابن شبّه، تاريخ مدينه، ج 1، ص 132؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 932؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 40؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 45

ص: 63

سفارش امام صادق عليه السلام

حضرت صادق عليه السلام در ضمن توصيه به زيارت مساجد و مشاهد مدينه منوّره، به معاوية بن عمار مى فرمايد:

«لا تَدَعْ اتيان المشاهد ... وقبور الشهداء وبلغنا أنّ النبي صلى الله عليه و آله كان إذا أتى قبور الشهداء قال: «السَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» (1)

زيات مشاهد و قبور شهدا (ى احد) را ترك نكن (زيرا) به ما نقل شده است كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به (زيارت) قبور شهدا مى رفت مى گفت: «السلام عليكم ...»

فاطمه زهرا عليها السلام و زيارت حضرت حمزه عليه السلام

مرحوم كلينى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «فاطمه عليها السلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز زنده بود و در اين مدّت بشّاش و متبسّم ديده نشد و هر هفته دو بار؛ روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به زيارت قبور شهدا مى رفت و گاهى محلّ استقرار مشركان در احد و همچنين جايگاه رسول خدا را به همراهانش معرفى مى كرد»؛ «لَمْ تُرَ كاشرةً ولا ضاحكةً تأتي قبور الشهداء في كلّ جمعة مرّتين؛ الإثنين والخميس، فتقول: ههنا كان رسول اللَّه وههنا كان المشركون».

درباره زيارت و حضور حضرت زهرا در كنار قبر حمزه عليه السلام، در منابع شيعه واهل سنّت مطالب فراوانى نقل است؛ از جمله اينكه: «إنّ فاطمة عليها السلام كانت تزور قبور الشهداء بين اليومين والثلاثة وتدعو وتبكي حتّى ماتت». (2)

زيارت حضرت حمزه عليه السلام از مستحبات مؤكّده است

بر اساس سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و معصومان عليهم السلام، يكى از اعمال مستحب و بلكه يكى از مستحبات مؤكّد براى مسلمانان، زيارت قبر حضرت حمزه و ديگر شهداى احداست ودراين موضوع، فقهاى شيعه و علماى اهل سنّت اتّفاق نظردارند وبهترين روززيارتى آن حضرت را روز دو شنبه و پنج شنبه دانسته اند. (3) زيارت رجبيّه در كنار حرم حضرت حمزه

ابراهيم رفعت مى گويد: از قرن هاى گذشته در ميان مردم مدينه عادات و برنامه هاى مختلفى رواج داشته كه يكى از آن مراسم و برنامه ها، اجتماع مردم اين


1- كلينى، كافى، ج 4، ص 561
2- كلينى، كافى، ج 4، ص 561؛ شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 2، ص 879؛ واقدى به نقل از ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 40؛ سمهودى وفاء الوفا، ج 3، ص 932؛ مجلسى، بحار الأنوار، ج 36، ص 353 وج 43، ص 90 وج 79، ص 169 وج 99، ص 30؛ شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 114
3- علّامه امينى، الغدير، ج 5، ص 160

ص: 64

افزون بر مردم مدينه گروهى از اهالى مكّه و طائف و جدّه و رابغ و باديه نشينان كه همه ساله براى زيارت رجبيه در مدينه حاضر مى شوند- شركت مى كنند و در اين اجتماع قربانى هاى زيادى ذبح و به حاضرين اطعام و احسان مى شود. (1) ابوسفيان و قبر حمزه عليه السلام

ابن ابى الحديد مى نويسد: در دوران خلافت عثمان، ابوسفيان از كنار قبر حضرت حمزه گذر مى كرد، وقتى چشمش به قبر افتاد با پايش به قبر كوبيد و خطاب به حضرت حمزه چنين گفت:

«يا أَبا عمارَة، إنّ الأمر الذي اجتلدنا عَلَيهِ بِالسَّيف أَمْسى فِي يَدِ غِلْمانِنَا الْيَوْم يَتَلَعَّبُون بِهِ» (2)

«اى ابا عماره، (سر از قبر بيرون آر و ببين) حكومتى كه ما بر سر آن با هم مى جنگيديم چگونه ملعبه و بازيچه جوانان ما گرديده است!»

و بدينگونه بار ديگر ابوسفيان كفر و نفاق خويش را نسبت به اسلام و كينه و عداوتش را نسبت به سيّد شهيدان آشكار مى ساخت!

كرامت شهداى احد و شكست سياست معاويه

در سال چهل و نه هجرى و پس از گذشت چهل و شش سال از جنگ احد و در دوران رياست بلا منازع معاوية بن ابوسفيان، از طرف او دستور صادر شد كه در احد قناتى حفر و مجراى آن را در كنار و يا داخل قبور شهدا قرار دهند و با آماده شدن قنات، منادى در مدينه اعلان كرد:

افرادى كه در احد شهيد دارند براى در امان ماندن اجساد و قبور آنان از نفوذ و جريان آب، اين قبور را نبش و اجساد شهدا را به محلّ ديگر انتقال دهند و بر اساس اين دستور به نبش قبور شهدا اقدام گرديد.

از جمله قبر حمزه عليه السلام و عمرو بن جموح و عبداللَّه پدر جابر شكافته شد، عمّال معاويه با تعجّب مشاهده كردند كه اين اجساد تر و تازه مانده اند؛ به گونه اى كه گويى ديروز دفن گرديده اند. حتّى لباسها و قطيفه ها و علفهايى كه آنان را پوشش مى داد با همان وضع باقى است و


1- مرآت الحرمين، ج 1،؟؟؟
2- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 136

ص: 65

كوچكترين تغييرى در آنها رخ نداده است؛ به طورى كه وقتى بيل كارگر به پاى حضرت حمزه خورد، خون جارى گرديد و يا آنگاه كه دست يكى از شهدا، كه در روى زخم پيشانيش قرار داشت، برداشته شد خون جارى گرديد و اين كرامت شهدا موجب شد كه عمّال معاويه از تصميم خود منصرف شده، قبور شهدا را به حال خود بگذارند.

اين خلاصه اى است ازآنچه درمنابع تاريخى و مدينه شناسى گاهى به طور مشروح و گاهى به طور اختصار آمده است. (1) يكى از راويان اين حادثه تاريخى، جابر انصارى، صحابى معروف و فرزند عبداللَّه از شهداى احد است كه مى گويد:

«استُصرخنا عَلى قَتلانا يومَ احد يَومَ حَفَر معاوية العين فوجدناهم رطاباً يتثنّون فأصاب المسحاة رجْلَ حمزة فطار منها الدّم».

و در بعضى از اين روايات آمده است: «كأنّهم نُوَّم»؛ «شهدا را ديديم تر و تازه گويا به خواب عميقى فرو رفته اند.»

درباره عبداللَّه يا عمرو بن جموح كه در يك قبر دفن شده بودند آمده است:

«فأميطت يده عَن جُرْحِهِ فانبعث الدم فردّت الى مكانها فسكن الدّم»؛ «به هنگام شهادت، پيشانى او مجروح و دستش روى جراحت گذاشته شده و با همان وضع دفن گرديده بود، هنگام نبش قبر دستش را از روى جراحت برداشتند، خون سيلان كرد تا مجدداً دست را به روى پيشانى مجروح گذاشتند و خون قطع شد.»

هدف معاويه چه بود؟!

هدف معاويه از حفر اين قنات و جارى ساختن آن از كنار يا از داخل قبور شهدا، كه به دستور مستقيم وى انجام مى گرفت اين بود كه با انتقال اجساد شهدا به نقاط مختلف و محو آثار و قبور آنان، يك مشكل سياسى- اجتماعى را كه فكر او را دائماً به خود مشغول ساخته بود حل نمايد؛ زيرا على رغم تبليغات فراوانى كه به نفع او و بر ضدّ اهل بيت، به ويژه بر ضدّ امير مؤمنان، على عليه السلام در سراسر كشور اسلامى انجام مى گرفت، سالانه هزاران زائر كه از نقاط مختلف وارد مدينه مى شدند، با حضور در كنار قبر حمزه و شهداى احد، صحنه اين جنگ و جنايت هاى ابوسفيان و هند و شخص معاويه در به شهادت رسانيدن اين شهدا و مُثله كردن آنان و شكافتن سينه حمزه عليه السلام و جويدن جگر او و به طور كلّى


1- ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 133؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 319؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 43؛ دياربكرى، تاريخ الخميس، ج 1، ص 443؛ ابن نجار، اخبار مدينة الرسول، ص 57؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، صص 14، 264؛ سبكى، شفاء السقام، ص 162؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج 2، ص 55؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 938؛ ابن كثير، تاريخ، ج 4، ص 43

ص: 66

برافراشتن پرچم جنگ بر ضدّ اسلام و قرآن به وسله خاندان معاويه در اذهان زنده مى شد و همه جنايات آنان را تداعى مى كرد و اين وضع براى معاويه قابل تحمّل نبود و لذا تصميم گرفت اجساد اين شهدا را كه به عقيده او پس از گذشت بيش ازچهل سال بجزيك مشت استخوان پوسيده از آنان باقى نيست، به دست بازماندگان خودِاين شهدا به نقاط مختلف منتقل و پراكنده كند و اثر قبرها را محو سازد تااحد وجنگ آن در اثر عدم حضور مسلمانان در اين نقطه، به فراموشى سپرده شود. آرى براى اجراى اين سياست بود كه معاويه دستور حفر قنات و عبور دادن آن، از محل دفن شهدا را صادر كرد و تا نبش قبر آنان، اين سياست به خوبى پيش رفت ولى با كرامت شهيدان و سالم بودن اجسادشان مواجه گرديد و براى جلوگيرى از تبليغات منفى بر ضدّ او و به طور اجبار اجساد شهدا در همان محل به خاك سپرده شدند.

فاطمه عليها السلام نخستين كسى كه قبر حمزه را ترميم كرد

به طورى كه ملاحظه خواهيد كرد، قبر شريف حمزه از قرن دوّم هجرى در زير سقف و داراى ساختمان بود ولى طبق نقل محدّثان و مورّخان، از امام باقر عليه السلام، اولين كسى كه اين قبر را پس از گذشت چند سال و ظهور آثار فرسودگى در آن، به تعمير و ترميم و سنگچينى و علامت گذارى پرداخت و از ساير قبور مشخص ساخت، حضرت زهرا عليها السلام بود و جالب اين است كه اين روايت در منابع اهل سنّت بيش از منابع شيعه منعكس گرديده است!

متن روايت چنين است:

«... عن سعد بن طريف، عن أبى جعفر عليهما السلام إنّ فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كانتْ تزور قبر حمزة عليه السلام ترُمُّهُ وتُصْلحُهُ وقد تعلّمتْه بحجرٍ»؛ (1) «سعد بن طريف از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه دختر رسول خدا، فاطمه زهرا قبر عمويش حمزه را زيارت و آن را ترميم و اصلاح مى كرد و اين قبر را با سنگ چينى، علامت گذارى و مشخّص ساخته بود.»

حرم حضرت حمزه در قرن دوّم

سمهودى از عبدالعزيز (قديمى ترين مدينه شناس) نقل مى كند: «إنّه كان على


1- ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 131؛ ابن سعد، طبقات، ج 3، ص 11؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 932

ص: 67

قبر حمزة قديماً مسجد»؛ (1)

«از قديم الأيام قبر حمزه در زير مسجد (2) قرار داشت.»

سمهودى سپس مى گويد: «وذلك فى المأة الثانية». گفتار عبدالعزيز به قرن دوّم مربوط است.

پس بنا به گفتار اين دو مدينه شناس، قبر حضرت حمزه در قرن دوّم داراى حرم بوده و در زير سقف قرار داشته است، گرچه تاريخ دقيق اين بنا و همچنين بانى آن براى ما روشن نيست.

در ادامه همين بحث، ملاحظه خواهيم كرد كه كتيبه موجود در كنار مدفن شهداى احد بيانگر اين بوده كه قبور آنان هم در سال 275 داراى بنا بوده است.

حرم حضرت حمزه در قرن ششم

ابن جبير جهانگرد معروف (متوفاى 614) كه در سال پانصد و هفتاد و نه به زيارت حرمين شريفين مشرّف شده، مى گويد:

«وعلى قبره رضى الله عنه مسجد مبنى والقبر بِرحبته جوفى المسجد». (3)

«مسجدى بر روى قبر حمزه رضى الله عنه ساخته شده است و قبر در فضاى داخلى مسجد قرار گرفته است.»

ايجاد بناى باشكوه در قرن هفتم

ابن نجار، مدينه شناس قرن هفتم (متوفّاى 643) كه تقريباً شصت و چهار سال پس از ديدار ابن جبير از حرم حضرت حمزه، كتاب خود را نگاشته است، مى نويسد: در سال پانصد و نود و نه مادر خليفه عباسى، ناصر لدين اللَّه (4) براى حمزه حرم بزرگى بنا نهاد وضريحى منقش از چوب ساج بر قبر او نصب كرد واطراف حرم را ديوار كشيد و براين حرم درى ازآهن گذاشت كه اين در، روزهاى پنج شنبه به روى زائران باز است. (5) حرم حضرت حمزه در قرن دهم

سمهودى (متوفاى 911) حرم حضرت حمزه را به همان شكلى كه ابن نجار در سه قرن قبل از وى توصيف كرده است مشاهده نموده، مى گويد: «وعليه قبّة عالية حسنة مُتْقَنَةٌ وبابُه مُصفّح كلّه بالحديد بَنَتْهُ امّ الْخليفة الناصر لدين اللَّه كما قاله ابن النجار وذلك في سنة تسعين وخمسمائة، قال: وجعلت على القبر ملبناً من ساج وحوله حصباء وباب المشهد من حديد يُفتح كلّ يومِ خميسٍ ...» (6)

به طورى كه ملاحظه مى شود، اصل بناى ساختمان حرم حضرت حمزه در


1- سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 922
2- در قرنهاى اوّل به بناهايى كه در روى قبور ساخته مى شد، مسجد اطلاق مى گرديد و اين اصطلاح از آيه شريفه «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً» اتخاذ شده بود و اصطلاح حرم، مزار، و مشهد در قرن هاى بعد پديد آمده است.
3- ابن جبير، رحله، ص 44
4- الناصر لدين اللَّه عباسى، چهارمين خليفه عباسى است، تولد وى در سال 553 وفاتش در سال 622 ودوران خلافتش چهل و هفت سال بوده، گويند او به تشيع تمايل داشت. حرم حضرات ائمه بقيع و عباس عموى پيامبر را تعمير كرد. مادرش زمرّد نام داشته است. سيوطى، تاريخ الخلفا، قمى تتمه المنتهى.
5- ابن نجار، اخبار مدينة الرسول، ص 58
6- سمهودى، وفاء الوفا، ج 3، ص 921

ص: 68

قرن دهم، همان بوده كه ابن نجار در اواسط قرن هفتم از كيفيت و اتقان و از درِ آهنى و از ديواركشى اطراف آن سخن گفته است. (1) سمهودى بقيه كلام ابن نجار را در مورد ضريح حضرت حمزه نقل مى كند كه: داراى ضريحى از چوب ساج همانند ضريح جناب ابراهيم و جناب عباس و حضرت حسن مجتبى عليه السلام مى باشد. سپس مى گويد: ولى امروز بر خلاف سه قبر ياد شده اخير در قبر حمزه، ضريح چوبى كه ابن نجار ازآن يادنموده است وجود ندارد، بلكه ضريح و قبر او از گچ و آجر است و شايد اين ضريح با مرور زمان و با از بين رفتن آن ضريح چوبى ساخته شده است.

سمهودى در آخر گفتارش، انتساب اين بنا را به مادر خليفه عباسى مورد تأكيد قرار مى دهد و مى گويد: تاريخ اين بنا كه سال 590 مى باشد، در ديوار آن، در يك لوح با خط كوفى گچ كارى تا امروز باقى است. (2) حرم حضرت حمزه در قرن سيزدهم و هشتاد و نه سال قبل از تخريب

مرحوم سيد اسماعيل مرندى كه در سال هزار و دويست و پنجاه و پنج و سه قرن و نيم پس از سمهودى به مدينه و به زيارت قبر حضرت حمزه مشرّف شده است، مى گويد: «قبر حضرت حمزه، عمّ رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا (احد) است. قبّه و صحن دارد. يك صندوق چوبى دارد.

بالاى قبر مطهّر پرده انداخته اند ...» (3) از اين مطالب روشن مى شود كه در فاصله سه قرن و نيم، تغييرات نه چندان اساسى در حرم حضرت حمزه به وجود آمده كه از جمله آنها نصب مجدّد ضريح چوبى به جاى ضريح آجرى مى باشد.

حرم حضرت حمزه در سال 1325

از توصيف ابراهيم رفعت مصرى، (4) كه در تاريخ پيشگفته و نوزده سال پيش از تخريب حرم حضرت حمزه را زيارت كرده است، معلوم مى شود كه اصل بنا و ساختمان حرم آن بزرگوار همان بوده است كه پيشينيان در قرن هاى گذشته آن را تعريف و توصيف نموده اند و همان ساختمان كه در قرن ششم بنا گرديده بود.

ولى در عين حال از سخن او به دست مى آيد كه در زمان وى بعضى توسعه ها در اطراف حرم و بعضى تزيينات در داخل آن وجود داشته است


1- در متن تاريخ ابن نجار آمده: «وجعل حوله حصاراً» ودر نسخه وفاء الوفا اينگونه مى خوانيم: «وجعل حوله حصباء»؛ يعنى «اطراف حرم را شن ريزى نمود» كه ظاهراً متن اوّل «دور حرم را ديواركشى نمود» صحيح است و اين تغيير و خطا از چاپ است.
2- سمهودى، وفاء الوفا، ج 4، صص 923- 921
3- توصيف مدينه، به نقل از فصلنامه «ميقات حجّ»، ش 5، ص 119
4- ابراهيم رفعت پاشا چهار سال و آخرين بار در سال 1325 به عنوان امير الحاج از سوى پادشاه مصر درمراسم حج شركت نموده و از اين سفرها خاطرات و مشاهدات خود را جمع آورى و در دو جلد به نام «مرآت الحرمين» منتشر ساخته است.

ص: 69

كه اين توسعه ها درگذشته وجود نداشته و يا مورّخان گذشته از آنها ياد نكرده اند.

به هر حال، چون گفتار او داراى نكات قابل توجّه است، آن را از نظر خوانندگان مى گذرانيم. او درباره حرم و ضريح حضرت حمزه مى گويد:

اين مسجد (حرم) داراى بنايى محكم و در عين حال ساده و خالى از تزيينات و داراى گنبدى است كه در بالاى ضريح حمزه قرار گرفته است و بر اين ضريح پرده اى مليله دوزى كشيده شده است، پارچه اين پرده از جنس پرده در كعبه است كه در مصر بافته مى شود و در يك طرف آن نوشته شده است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلًا.

و در طرف ديگرش نوشته شده است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً.

آنگاه عكسى را از داخل حرم ارائه مى دهد كه گوياى وجود شبكه فلزى نسبتاً بزرگ در روى قبر شريف است و چند نفر، از جمله خود او در كنار ضريح نشسته اند و در ضمن معرّفى آنان مى گويد از دست راست اوّلين شخص متولّى حرم مى باشد.

توسعه اطراف حرم

ابراهيم رفعت پاشا مى نويسد:

گرچه حرم حضرت حمزه را مادرِ خليفه عباسى در سال 590 بنا كرده است ليكن اين حرم در سال 893 توسعه يافت و به دستور ملك اشرف قايتباى (1) و با سرپرستى شاهين الجمالى متولّى حرم شريف نبوى صلى الله عليه و آله در سمت غربى آن چاهى حفر شد و چاه ديگرى نيز با چند دستگاه دستشويى به فاصله دور از حرم، براى استفاده زائران احداث گرديد.

مَصْرع حضرت حمزه عليه السلام

ابراهيم رفعت با بيان اينكه در بيشتر منابع تاريخى آمده است: «مصرع» و محلّ شهادت حضرت حمزه در دامنه «جبل الرمات» بوده و رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكر او را به اين محلّ مسطح و هموار منتقل كرده و در آنجا دفن نموده است، به


1- ملك اشرف قايتباى از پادشاهان سلسله چراكسه است كه در سال 872 به تخت نشست. در سال 901 وفات يافت. او را با جلالت و بزرگ منشى ستوده اند. در كارهاى خير و ساختن مدارس و قلعه شهرها خصوصاً در شهر مكّه و مدينه پيش قدم بود و چند كتاب به او نسبت داده شده است و گنبد سبز رسول خدا نيز از آثار اوست. نك: حشمت سامى، قاموس الاعلام؛ دهخدا، لغت نامه.

ص: 70

معرفى مصرع پرداخته، مى گويد:

در داخل ساختمان «مصرع»، ضريحى ديده مى شود كه در اطراف آن پنج بيت شعر نوشته شده، با مطلع:

أعظم بمشهد ليث اللَّه حمزَة مَنْ بيوم احُد لخير الخلق قد نصراً

«چه با عظمت و با شكوه است محلّ شهادت شير خدا حمزه؛ كسى كه در جنگ احد به بهترين خلق يارى كرد.»

ابراهيم رفعت سپس قطعه شعر ديگرى رانقل مى كندكه درلوحى نوشته اند ودر داخل ساختمان مصرع نصب كرده اند است كه از جمله ابياتش اين است (1):

مسجد حاز كلّ فخر وسؤدد بدا نوره إلى العرش يصعُدُ

مسجد منه روحُ خير شهيد رجعت بالرضا يفوز مؤبَّد

«اين مسجدى است كه تمام افتخار و بزرگى را حايز گرديده و اينك نور او بر عرش صعود مى كند.»

«اين مسجدى است كه روح بهترين شهيد، از آن براى نيل به سعادت ابدى به سوى خدا رجعت نمود.»

ابراهيم رفعت مى گويد لوح ديگرى در بالاى ضريح «مصرع» ديده مى شود كه در آن، اين دو بيت نگاشته شده است:

قِفْ على أبوابنا في كلّ ضيقٍ واطلب الحاجات وابْشر بالمنى

فحمانا ملجأ للطالبين وبنا تجلّى الكروب والعنا

«در هر پيش آمد ناگوار به آستانه ما ملتجى باش و حاجات خود را بخواه و مژده باد بر تو برآورده شدن خواسته هايت.»

«آستانه ما پناهگاه نيازمندان است و به وساطت ما است كه غمها و رنجها برطرف مى شود.»

او سپس ضمن ارائه عكسى از اطراف حرم حضرت حمزه، به خانه اى كه در پشت باغ خرما ديده مى شود، اشاره نموده، مى گويد: اينجا منزل مسكونى خادمِ «مصرع» حمزه عليه السلام است.

دو باب آب انبار در محوّطه صحن

ابراهيم رفعت در همان عكس به مسجدى در پشت حرم حضرت حمزه اشاره مى كند و مى گويد: در كنار اين مسجد دو باب آب انبار وجود دارد كه داراى بناى محكم و درهاى آهنين هستند، و از آب باران و سيلاب رودخانه اى پر مى شوند كه با مدينه چهار


1- اين قطعه شعر داراى سيزده بيت و بيانگر تاريخ بناى موجود 265 به نام بانى آن «سليم بك» مى باشد.

ص: 71

ساعت فاصله دارد و به وسيله تنبوشه و لوله سفالين هدايت مى شود.

سپس مى گويد: بانىِ اين آب انبارها على بك، بزرگ حاجبِ سلطان عبدالحميد مى باشد. (1) گنبد مصرع حمزه عليه السلام در نوشته بورتون

ريچارد بورتون، جهانگرد انگليسى كه در سال 1853 ميلادى تقريباً يكصد و پنجاه سال پيش، از احد ديدار كرده است، مى نويسد: اينك در جايگاهى كه حمزه به شهادت رسيده، قبّه و گنبد محكمى بنا گرديده است. (2) تبرّك جستن با خاك قبر حضرت حمزه عليه السلام

گفتار سمهودى، مدينه شناس معروف نشانگر آن است كه مسلمانان از گذشته هاى دور به عنوان تبرّك و استشفا، خاك اطراف قبر حضرت حمزه را به اوطان خويش حمل و به صورت هديه مدينه منوره، در ميان اقوام و دوستان خود توزيع مى كردند و با اينكه در ميان فقهاى اهل سنّت انتقال خاك حرم مدنى مورد اختلاف بوده و عدّه اى از آنان حمل خاك مدينه را هم مانند خاك حرم مكّى جايز نمى دانستند، ولى همين علما نيز حمل تربت حمزه عليه السلام را به دليل سيره عملى مسلمانان جايز مى دانستند.

سمهودى در اين مورد مى گويد:

زركشى (3) حمل تربت حمزه را از خاك ساير نقاط مدينه مستثنى دانسته و به دليل اينكه مسلمانان در طول قرن هاى متمادى اين تربت را براى استشفا و مداواى سردرد به شهر و ديار خود حمل مى كردند تجويز نموده است. (4) و همچنين او از احمد بن يكوت نقل مى كند درباره حمل خاك قبور شهدا از وى سؤال نمودند، و او چنين پاسخ داد: اشكال ندارد؛ زيرا از گذشته هاى دور حمل خاك قبر حمزه در ميان مسلمانان مرسوم بوده است. (5) و باز او از ابن فرحون نقل مى كند كه در دوران ما هم مانند گذشته رسم بر اين است كه مسلمانان از خاك موجود در نزديكى قبر حمزه به صورت تسبيح و گردن بند ساخته، به شهر و ديار خويش حمل مى كنند. (6) سمهودى مى افزايد: چون حمل اين تربت براى استشفا و مداوا است، آن را از سيل گاهى كه در نزديكى حرم حمزه عليه السلام


1- ابراهيم رفعت پاشا، مرآت الحرمين، ج 1، ص 392- 390
2- موسوعة العتبات المقدّسه، ج 3، ص 288
3- بدرالدين ابوعبداللَّه زركشى مصرى منهاجى متوفاى 794 صاحب كتاب سلاسل الذهب در علم اصول و زهرالعريش فى احكام الحشيش وكتاب هاى ديگر.
4- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116
5- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116
6- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116

ص: 72

واقع است اخذ مى كنند ونه از خود قبر. (1) به طورى كه ملاحظه كرديد، حمل تربت حمزه و استشفا به آن، از قرنهاى اوّل در ميان مسلمانان معمول بوده است؛ به طورى كه علماى قرن هاى ششم و هفتم عمل آنها را به عنوان سيره مسلمانان صدر اسلام ملاك و دليل فتواى خويش قرار داده اند.

در قرن هاى اخير

و اين بينش مسلمانان نسبت به خاك حمزه عليه السلام و تبرّك جستن به آن، تا تسلّط سعودى ها و روى كار آمدن وهابى ها ادامه داشته است؛ زيرا دونالدسون جهانگرد غربى كه چند سال قبل از تخريب آثار مدينه از اين شهر ديدار كرده، مشاهدات خود را در كتاب خود به نام «عقيده شيعه» آورده و ضمن گزارش از احد و حرم حضرت حمزه، مى نويسد: «در پيرامون قبور شهدا، خاك سرخ رنگى وجود دارد كه به حمزه عليه السلام نسبت داده مى شود و مردم با آن تبرّك مى جويند.» (2) سخن بورخات

بورخارت كه در سال 1915 ميلادى و در آستانه تسلّط سعودى ها بر حجاز در زىّ يك مسلمان در موسم حجّ شركت نموده و مطالب فراوانى از مشاهدات خود و گاهى تحليل هاى نادرستى را در سفرنامه اش منعكس ساخته است، به اين مراسم اشاه مى كند و مى نويسد: «رسم اهالى مدينه اين است كه هر سال يك بار از شهر خارج و سه روز متوالى در دامنه كوه احد اجتماع مى كنند و در اين مدّت به سياحت و شادمانى مى پردازند.» (3) همانگونه كه پيشتر ملاحظه كرديد، هدف از اين اجتماع در ماه رجب، عبادت و زيارت بوده نه جشن و سياحت كه بورخارت اين جهانگرد غربى با برداشت و بينش خود مطرح نموده است.

چادرهايى كه در اين مراسم برافراشته مى شد

لبيب بتنونى مصرى نيز كه پيش از تخريب آثار مدينه به حجّ مشرّف شده، در سفرنامه اش عكسى از حرم حضرت حمزه ارائه مى كند كه در اطراف آن چادرهاى زيادى برافراشته شده و در زير آن عكس، اين جمله را مى نويسد:


1- سمهودى وفاء الوفا، ج 1، صص 117- 116
2- موسوعة العتبات المقدّسه، ج 3، ص 219
3- موسوعة العتبات المقدّسه، ج 3، ص 255

ص: 73

«مسجد سيّدنا حمزة وحوله زوّار المدينة»؛ (1)

«اين حرم حضرت حمزه است كه در اطراف آن چادرهاى زائران مدينه ديده مى شوند.»

عقيده و عملكرد وهّابيان

اين بود آنچه كه درباره ساختمان حرم حضرت حمزه عليه السلام از قرن اوّل تا قرن چهاردهم هجرى رخ داده است و اين بود گوشه اى از زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله و مراسم زيارت و اظهار ارادت مسلمانان نسبت به ساحت مقدس حمزه سيّد الشهدا كه بر اساس پيروى آنان از رسول گراميشان انجام مى گرفته است.

ولى با تسلّط وهابيان و با روى كار آمدن سعودى ها در حجاز، نه تنها حرم شريف حضرت حمزه و حرم ها و بقاع متعلّق به شخصيت هاى اسلامى منهدم گرديد، بلكه آنان از راه فرهنگى و ممنوع ساختن زيارت، به تضعيف عقيده و بينش مسلمان و تقويت عقيده نو ظهور خويش پرداختند كه تعطيل نمودن زيارت رجبيه در كنار حرم حضرت حمزه از نمونه هاى آن مى باشد.

و جاى تأسف است كه امروزه نويسندگان و مؤلفان در حجاز، اقدامات اين گروه تندرو را بزرگترين افتخار تلقّى مى كنند و دور شدن از راه و رسم رسول خدا را نسبت به نسل هاى آينده مسلمانان، بزرگترين امتياز مذهبى براى خود مى دانند و ساير مسلمانان را به شرك و بت پرستى متّهم مى سازند.

مثلًا نويسنده و مورخ معاصر «احمد سباعى» مكّى با اشاره به اين نوع مراسم و اجتماعات و ادعيه و زيارات، مى گويد: «اين بدعتها! از دوران فاطمى ها و در اثر تمايل و تشيّع آنان نسبت به اهل بيت به وجود آمده بود و در طول تاريخ ادامه داشت تا اينكه سعودى ها در سال 1343 به مكّه وارد شدند و اين اعمال را ابطال و اين مراسم را الغاء نمودند. (2) آرى، آنان در عقيده خود آنچنان پافشارى و اصرار ورزيدند كه حتّى مسافرت به شهر مدينه را، اگر توأم با قصد زيارت قبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد، عملى حرام و گناهى بس بزرگ و غير قابل بخشودنى دانستند.


1- رحلة بتنونى، ص 345
2- احمد سباعى، تاريخ مكّه، چاپ ششم، ج 1، ص 216

ص: 74

پى نوشتها:

ص: 75

ص: 76

منابع طبيعى زمزم و آب هاى مكّه (5)

محمّد تقى رهبر

در شماره هاى پيشين، از اهمّيت زمزم و ريشه هاى تاريخى و تحوّلات آن و نيز آثار معنوى و شفابخش بودن اين چشمه فيض الهى در جوار خانه خدا سخن گفتيم.

اينك توجّه خوانندگان گرامى را، به آخرين بخش از اين سلسله مقالات، كه مربوط به منابع طبيعى زمزم و آب هاى مكّه مكرّمه مى باشد جلب مى نماييم:

هر چند منبع اصلى زمزم، چشمه فيض ربّانى است كه در دل صحراى سوزان جوشيده است و تا قيامت نخواهد خشكيد (1) و از اين بابت جاى سخن نيست، امّا از لحاظ طبيعى و جغرافيايى قابل ذكر است كه در سرزمين مكّه چاه هاى متعددى نيز وجود داشته كه مردم اين سرزمين براى خود و مزارع واحشامشان از آن استفاده مى كردند و زائران بيت اللَّه بدان وسيله نيازشان را رفع مى نمودند.

ازرقى نام بيست و چهار عدد چاه را كه در مكّه، پيش از حفر زمزم وجود داشته، آورده است و نيز نام پنج چاه را كه بعد از زمزم و قبل از ظهور اسلام حفر شده و نام سيزده چاه را كه پس از اسلام حفر گرديده (2) همچنين تعداد چشمه ها و قنواتى را كه در مكّه و اطراف آن وجود داشته تا دوازده عدد برشمرده است. (3) اينها نشان مى دهد كه على رغم خشكى


1- ازرقى از مقاتل از ضحاك بن مزاحم، اخبار مكّه، ج 2، ص 59
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 227- 214
3- همان ص 227 تا 232

ص: 77

اين سرزمين منابع حياتى مردم مكّه و زائران از آبهاى زيرزمينى كه از دل صحرا سرمى زده و بر اثر باران هاى فراوان موسمى ذخيره مى شده، تأمين مى گشته است.

با وجود اين، تنگناهاى بى آبى با تاريخ مكّه و حرم پيوند خورده است و به همين دليل بوده كه زبيده همسر هارون الرشيد به حفر قنات تاريخى مكّه اقدام كرد كه قرن ها آب مورد نياز مردم را تأمين نموده است و ديگران نيز چاه هايى حفر مى كرده اند. امّا بالأخره بيشتر اين چاه ها و چشمه ها به مرور زمان از بين رفته و دستخوش تحولاتى شده ولى هيچكدام جاى زمزم را نگرفته است و زمزم مانده و آب گواراى آن، كه مى توان سلسبيل زمينش ناميد.

اينجاست كه آيه كريمه قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ (1)

مصداق پيدا مى كند؛ يعنى «بگو اگر آب هاى شما بخشكد كيست كه آب خوش گوار براى شما پديد آورد؟»

الف: باران ها و سيل ها

در شبه جزيره عربى، باران هاى شديد مى بارد، هر چند اين باران ها زياد نيست. ريزش باران ها بر اثر ابرهايى است كه از شرق درياى سفيد (متوسط) به سوى دجله و فرات در حركتند و پاره اى از اين ابرها به سمت جنوب و محاذى بحر احمر حركت مى كنند، شبه جزيره را پوشش مى دهند و در فصل زمستان در شهر مكّه بر اثر آن ابرها باران مى بارد و با حركت در جهت جنوب، كشور يمن را نيز در برمى گيرد. بر اثر اين باران ها كه معمولًا يك يا دو ساعت ادامه دارد، سيل هايى به راه مى افتد و با توجّه به موقعيت شهر مكّه و خانه كعبه كه در منطقه اى هموار و گود و ميان كوه ها قرار گرفته است، به سمت مسجدالحرام مى آيد و لذا تاريخ مكّه سيل هاى عظيمى (2) را به ثبت رسانده كه گاهى مسجد و كعبه را احاطه كرده و گاه آب تا درِ خانه كعبه و بالاتر از آن رسيده است و خسارت ها و ويرانى هايى به بار آورده است. در سال هاى اخير كانال هايى براى خروج آب از اطراف مسجدالحرام احداث كرده اند كه سيلاب و فاضلاب هاى اطراف حرم را به خارج شهر هدايت مى كند.

بديهى است كه اين باران ها و سيل هاى ناشى از آن، در تأمين منابع


1- ملك: 30
2- سيل هاى ثبت شده به 86 مى رسد. نك: زمزم، ص 70

ص: 78

زيرزمينى آب زمزم تأثير فراوان دارد.

ازرقى در تاريخ خود مى نويسد:

«در سال هاى دويست و بيست و سه و بيست و چهار آب زمزم به حدّى كم شد كه چيزى نمانده بود به كلّى خشك شود، در اين حال نُه ذراع (5/ 4 متر) در عمق زمين حفارى كردند و اطراف آن را توسعه دادند و همزمان با اين حفارى در سال 225 هجرى خداوند باران ها و سيل هايى فرستاد كه بر اثر آن آب زمزم فزونى گرفت ...» (1) ازرقى در جاى ديگر از كتاب خود، از مقاتل، از ضحاك بن مزاحم نقل كرده كه گفت:

«... زمانى مى آيد كه آب زمزم از نيل و فرات گواراتر مى شود.» ابومحمد خزاعى گويد: ما اين را در سال 281 ه.

ديديم و اين هنگامى بود كه در مكّه باران زيادى آمد و سيل ها از حوالى مكّه به راه افتاد و در سال 279 و 280 آب زمزم آنقدر زياد شد و بالا آمد كه نزديكى دهانه چاه رسيد تا آنجا كه از سرچاه تا روى آب هفت ذراع (5/ 3 متر) بيشتر فاصله نماند و مانند اين را هرگز نديده و از قول كسى نشنيده بوديم و آنقدر آب زمزم شيرين و گوارا شد كه بر همه آبهاى مكّه برترى داشت و من و بسيارى از اهل مكّه از آن مى نوشيديم و احدى از پير مردان مكّه را نشنيديم كه نظير آن را در گذشته نقل كنند و در سال 83 به بعد بار ديگر غلظت آب به حال گذشته برگشت امّا آب به همان فراوانى بود.» (2) يكى از كاوشگران معاصر درباره زمزم مى نويسد:

«در سال 1388 هجرى قمرى باران هاى شديد در مكّه مكرّمه باريد و سيل به اطراف حرم مكّى (مسجدالحرام) سرازير شد و بالاتر آمد تا به در خانه كعبه رسيد، آن زمان براى خروج آب كانال وجود نداشت، كميته اى تشكيل شد كه من نيز عضو آن بودم. كار اين كميته آن بود كه به بررسى آب زمزم بپردازد، آن روز چاه زمزم داخل اتاقى بود، درِ اتاق را گشوديم، ديدم آب از دهانه زمزم فوران مى كند، افراد ساده لوح مى گفتند:

چاه خود را شستشو مى دهد! در دست من دستمال كاغذى بود، آن را بر سطح آب افكندم كه آب آن را به بيرون پرت كرد. يك قطعه شلنگ به اندازه دو متر از زمين برداشتم و يك سر آن را در


1- ازرقى، اخبار مكّه، ج 2، ص 61
2- ازرقى، تاريخ مكّه، ج 2، ص 54

ص: 79

آب چاه نهادم كه از سر ديگر آن آب به بيرون مى پاشيد. از اينجا معلوم مى شود كه عامل فشارى در عمق چاه است كه هنگام بارش باران كه مانند يك چاه آرتيزين عمل مى كند و در همين حال از آب چاه مضمضه كردم و آن را شيرين يافتم و در بررسى ها معلوم شد از آب چاه هاى ديگر مكّه شيرين تر است. فوران آب براى مدّتى از زمزم ادامه داشت تا اينكه كم كم رو به كاهش نهاد و به حال طبيعى برگشت؛ يعنى تا فاصله سه متر از دهانه چاه پايين رفت و اين دليل بر اين است كه منابع چاه زمزم با ساير آب هاى زير زمينى تفاوت دارد؛ زيرا چنين چيزى به عنوان مثال براى چاه «داوديه» اتفاق نيفتاده است و اگر قرار بود آب چاه هاى منطقه بالا بيايد بايد در چاه داوديه و چاه هاى ديگر حرم نيز چنين اتفاقى مى افتاد، از اينجا مى توان نتيجه گرفت چاه زمزم داراى منبعى مستقل است.

نكته ديگر آنكه با آزمايش آب زمزم در محرم سال 1400 هجرى (قمرى) پس از تحوّلاتى كه در حرم رخ داد، با تجزيه و تحليل منابع اصلى اين چاه، چنين به دست آمد كه هيچگونه آلودگى در آب وجود ندارد و نوع آن با ساير آب ها فرق دارد.» (1) همين نويسنده در جاى ديگر در مقدار آب دهى زمزم ياد آور مى شود:

«بررسى هايى كه با وسايل موتورى براى كشيدن آب زمزم انجام شده، نشان مى دهد كه آب زمزم در هر ثانيه 11 تا 5/ 18 ليتر آب مى رساند.» (2) ب: چشمه ها و چاه هاى ديگر مكّه

علاوه بر زمزم، با فضيلت و سابقه تاريخى اش، در حال حاضر چهار چاه ديگر در مكّه وجود دارد كه عبارتند از:

«داوديه، زبيده، طوى و مسفله و از همه مشهورتر «عين زبيده» است كه در تأمين آب مكّه در زمان بى آبى ها تأثير فراوان داشته و هم اكنون نيز مورد استفاده است.

مسعودى در اين باره مى نويسد:

«يكى از آثار ارزشمند كه در اسلام مانندى نداشته، چشمه معروف به «عين مشاش» است كه در سرزمين حجاز قرار دارد. اين چشمه را «امّ جعفر» زبيده همسر هارون احداث كرد و مسير جريان آن را در ميان پستى و بلندى ها و كوه و دشت و طريق صعب العبور هموار ساخت و از


1- مهندس يحيى حمزه كوشك، زمزم، طعام طعم و شفاء سقم، ص 72
2- همان، ص 101

ص: 80

مسافت دوازده ميل (24 كيلومتر) به مكّه آورد و براى احداث آن يك ميليون و هفتصد هزار دينار هزينه كرد.» (1) ديگران نيز درباره عين زبيده چنين نوشته اند:

در مكّه چشمه آبى است به نام «زبيده» كه آب را زبيده از دورترين نقطه وادى نعمان، واقع در شرق مكّه بدان چشمه آورده و براى اين منظور چند قنات در راه مكّه ايجاد كرده است و لذا اين چشمه را به نام او «عين زبيده» خوانند.» (2) يكى از جهانگردان معروف سوئيسى به نام «بورخارت» كه در قرن نوزدهم ميلادى از مكّه و حجاز ديدن كرده، درباره عين زبيده مى نويسد:

مورّخان عرب درباره اين كانال بسيار سخن گفته اند وخلاصه گفتار آنان اين است كه زبيده همسر هارون الرشيد خليفه عباسى دستور داد كه آب را توسط آبراهى از چشمه عين النعمان كه در كوهستان «كرا» قرار دارد به سوى مكّه روانه كنند و سپس براى افزايش آب اين كانال دستور داد آب هاى «چشمه عرف»- كه در بالاى كوهستان كرا واقع بود و دشت حنين را سيراب مى كرد- را نيز به آب «عين النعمان» اتصال دهند و در نهايت آب هاى چهار چشمه ديگر به نام هاى: البرود، الزعفران، ميمون و عين مشاش را نيز به آن آبراه اوّليه متّصل نمود.

ليكن اين كانال بعدها مورد بى توجّهى قرار گرفت و به تدريج بسته شد، تا اينكه در سال 643 ه. بار ديگر به دستور سلطان محمّد خدابنده مرمّت گرديد و سپس بار سوم توسط شريف مكّه به نام حسن بن عجلان در سال 811 ه. ترميم شد. پس از او نيز سلطان مصر قايتباى اموال فراوانى را در سال 879 صرف ترميم و پاك سازى آن كرد و بعد از او سلطان قانصوه غورى آخرين پاشاه مصر از سلسله چركس ها در سال 916 ه. به اصلاح آن پرداخت. در سال 931 نيز سلطان قانونى به تجديد بناى اين كانال اقدام كرد و ليكن نتوانست با نقشه مناسبى اين كار را به انجام رساند. ولى عاقبت فرزندش سلطان سليم دوّم توانست با صرف مبالغ هنگفتى، كانال جديدى را حفر نمايد و اين كانال همان است كه بورخارت آن را ديده و توصيف آبش را نموده و مى نويسد: «آب فراوانى را به مكّه


1- مروج الذهب، ج 4، ص 222- 221
2- فرهنگ دهخدا، زبيده.

ص: 81

مى آورد. اين كانال از ميان صخره هايى كه در پشت كوه عرفات قرار دارند احداث شده و بدينوسيله در سال 979 ه. آب فراوانى به مكّه هدايت كرد. طول اين كانال مسيرى معادل 7 يا 8 ساعت راه است.» (1) ج: مواد معدنى زمزم

چاه زمزم مانند آب هاى ديگرِ مكه، داراى مواد معدنى است كه كارشناسان به بحث و تحقيق درباره آن پرداخته اند و تفصيل آن از حوصله اين مقال بيرون است. (2) امّا به نحو اجمال از وجود موادى چون: گوگرد، سديم، كلسيم، پتاسيم، منگنز، آهن، كربن و كلوريدات سخن گفته اند كه نسبت درصد اين املاح با تغيير فصول سال و سنوات مختلف متفاوت است. با اين حال كارشناسان تأكيد كرده اند كه مقدار املاح و مواد آب زمزم به حدّ زيانبار نمى رسد. (3)همچنين مطالعات نشان مى دهد كه چاه زمزم نسبت به ديگر چاه هاى مكّه، از بيشترين املاح مايع (250 در ميليون) برخوردار است و به رغم اينكه چاه داوديه به زمزم نزديك است به اين نسبت از املاح برخوردار نيست.

د: پاكسازى

از آنجا كه آب هاى زيرزمينى عموماً از نفوذ عوامل زيانبار و رخنه آب هاى مجاور مصون نيستند، آب زمزم نيز- قطع نظر از آثار معنوى زمزم كه گفتيم- از اين امر مستثنى نيست. لازم است يادآور شويم كه براى رفع هرگونه شك و ترديد از وجود ميكرب ها و باكترى هاى ناشى از نفوذ آب هاى اطراف و عوامل مجاور در آب زمزم، به لحاظ موقعيّت جغرافيايى آن در سالهاى اخير و با پيشرفت تكنولوژى، مسؤولان حرم تمهيدات لازم را انديشيده اند تا براى استفاده كنندگان جاى شبهه اى نماند و با اطمينان خاطر به بهداشتى بودنش، از آن بنوشند.

يكى از كارشناسان با مطالعاتى كه انجام داده پيشنهاد استفاده از اشعه فوق بنفش را براى اين منظور ارائه داده، بدينگونه كه تجهيزاتى آماده شود كه آب زمزم از آن عبور كند و با اشعه فوق بنفش كنترل و ضد عفونى گردد و عناصر احتمالًا زيانبار آب خنثى شود. مؤلّف كتاب «زمزم» در فصلى از كتاب خود، به تفصيل اين مطلب كه موضوع تحقيق دانشگاهى وى بوده است پرداخته و با بحث هاى علمى و فنى اين مبحث را


1- مكّه و مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى، صص 33 و 34، دكتر جعفر الخليلى، ترجمه محمّدرضا فرهنگ. از انتشارات حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حجّ و زيارت.
2- نك: زمزم، طعام طعم و شفاء سقم، ص 112 و قبل و بعد آن.
3- همان، ص 113

ص: 82

دنبال كرده است كه در اينجا به نتيجه و خلاصه گفتار او اشاره مى كنيم. (1) وى نخست به اهمّيت اين موضوع و اهتمامى كه در مطالعات و تحصيلات دانشگاهى خود داشته، اشاره كرده و سپس به شيوه تصفيه و پاكسازى آب ها از طريق برق و اشعه فوق بنفش، طرحى ارائه داده كه از نظر علمى شايان توجّه است. او خاطر نشان مى سازد كه از مزاياى اين طرح اين است كه هيچگونه ماده شيمياى با آب مخلوط نمى شود و به گرم يا سرد كردن آب نياز نيست و تا 97- 99% نسبت به باكترى ها و ويروس ها مؤثّر است و يك كيلووات برق براى پاكسازى 000، 12 گالن آب كافى است و دستگاه مربوط به طور خودكار (و اتوماتيك) كار خود را انجام مى دهد و هيچگونه تأثيرى بر آب از نظر طعم و رنگ ندارد.

وى درباره تكنيك اين فرايند مى نويسد: اشعه فوق بنفش از پوشش خارجى، كه آب از آن مى گذرد، عبور مى كند و ميكروب هاى داخل آب را از پاى درمى آورد. او مى افزايد: طرح پاكسازى با اشعه فوق بنفش را با ديگر كارشناسان و نيز مسؤولان مكّه و حرم در ميان گذاشته و مورد تأييد قرار گرفته و بالأخره تجهيزات لازم فراهم گرديده و با آزمايشى كه از طريق آزمايش هاى طبى به عمل آمده، پاسخ مثبت داده و آن را مطمئن تر از هر طريق ديگر دانسته اند. در اين تكنيك كلر و مواد شيميايى ديگر به كار برده نمى شود.

و در خاتمه يادآور مى شود: اما آب زمزم به لحاظ مصرف بالايى كه در سال هاى اخير دارد، تجهيزات اشعه فوق بنفش پاسخگوى تمام آب مصرفى نيست كه از وسائل ديگر بهداشتى براى آن استفاده مى شود. (2) در هر حال، براى رفع احتمالات در خصوص آلودگى آب زمزم با عوامل خارجى يا نفوذ آب ها از اطراف حرم، متولّيان حرم مكّى اقدامات لازم را جهت پاكسازى و بهداشتى كردن و سرد كردن و قابل شرب ساختن آن نموده اند كه براى زائران دغدغه خاطرى از اين بابت نباشد.

ه: استعمال و استفاده از زمزم

نظر به قداستى كه آب زمزم داشته، همواره نوع استعمال و استفاده از آن مورد گفتگو بوده است و براى آن محدوديتى قائل شده اند. به نوشته ازرقى،


1- نك: زمزم، طعام طعم و ...، ص 130- 126 يحيى حمزه كوشك.
2- گزارش فوق در كتاب «زمزم» به طور مشروح آمده و در سال 1403 ه. 1983 م. چاپ و منتشر شده است.

ص: 83

در عهد عباس بن عبدالمطلب در كنار چاه زمزم دو حوض آماده كرده بودند كه از يكى مى نوشيدند و از ديگرى وضو مى گرفتند. اين حوض ها را با دلو پر مى كردند تا زائران استفاده نمايند.

وى از قول عطا آورده كه: «در عهد نخستين، دو حوض در كنار زمزم بود:

يكى به طرف ركن (حجرالأسود) كه از آن آب مى نوشيدند و ديگرى پشت آن به طرف صفا كه از آن وضو مى ساختند و شخصى كه لب چاه مى ايستاد و با دلو آب مى كشيد، يك دلو در حوض نوشيدنى مى ريخت و دلو ديگر در حوض وضو و شستشو.»

او همچنين مى نويسد: عباس بن عبدالمطلب در مسجدالحرام اطراف زمزم گشت مى زده و اين سخن را تكرار مى كرده:

«لا أُحِلُّهُ لِمُغْتَسِلْ وَهِيَ لِمُتَوَضِّئٍ وَشارِبٍ حلّ وبلّ».

«غسل كردن در آن را جايز نمى دانم امّا براى وضوگرفتن ونوشيدن حلال حلال است!»

سفيان كه راوى حديث است مى گويد: مقصود عباس از غسل كردن داخل حوض رفتن و شست و شو كردن بوده و اين بدان جهت است كه مردى از بنى مخزوم را ديد جامه از تن برآورده و برهنه ايستاده و از آن حوض غسل مى كند. در اين حال عباس به شدّت عصبانى شد و گفت: حلال نمى دانم براى كسى كه بخواهد با آن غسل كند- يعنى در مسجد- امّا براى كسى كه بنوشد و يا وضو بگيرد حلال حلال است. (1) از فقه ابن عباس نيز نقل شده كه تطهير و غسل در درون مسجد را جايز نمى دانسته امّا وضو و شست و شو را اجازه مى داده و همان سخن پدرش عباس را تكرار مى كرده است. (2) با توجّه به اين ملاحظات است كه برخى از مورّخان و محدّثان و فقيهان عامّه، مسأله طهارت نمودن به آب زمزم را از منظر فقهى مورد گفتگو قرار داده و نظرياتى ابراز داشته اند كه اساس فقهى جز نوعى «استحسان» ندارد.

به نقل فاسى در شفاء الغرام، برخى دعواى اجماع كرده اند كه تطهير با آن مانعى ندارد امّا ازاله نجاست واستنجاء- با وجود آب ديگر- را مورد اشكال دانسته و به خوددارى از آن تأكيد ورزيده اند. و برخى آن را حرام دانسته اند.


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 59- 58، «حل و بل»، يعنى: حلال محلّل.
2- موسوعة فقه ابن عباس، ج 2، ص 273 از ابن شبّه.

ص: 84

برخى ديگر به استحباب وضو با زمزم فتوى داده اند و به عمل پيامبر صلى الله عليه و آله استناد كرده اند. (1) و برخى ديگر آن را مكروه شمرده اند، بعضى استحباب غسل اموات با آن را برگزيده و برخى كراهت را. (2) كه بسيارى از اين اقوال مستند فقهى ندارد و در فقه شيعه نيز اساساً از اين موارد سخنى به ميان نيامده است. تنها مواردى كه از آن سخن گفته شده، نوشيدن و بر بدن پاشيدن و تبرّك و استشفا است كه اخبار آن را قبلًا از نظر گذرانديم.

و: آداب آشاميدن زمزم

در عين حال براى آشاميدن آب زمزم در روايات فريقين آدابى ذكر نشده است. كلينى به اسناد خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: آنگاه كه شخص از طواف و نماز فارغ شد به زمزم بيايد و يك يا دو دلو از آب آن بكشد و از آن بنوشد و بر سر و پشت و شكم خود بريزد و بگويد:

«خدايا! آن را علم سودمندو رزق فراوان و شفاى بيمارى و درد قرار ده».

آنگاه نزد حجر الأسود بيايد. (3) در برخى روايات ديگر آمده است:

پيش از آنكه به صفا رود از زمزم بنوشد ... (4) همچنين از فقه ابن عباس است كه براى آشاميدن آب زمزم، بايد به شش چيز توجّه داشت: رو به قبله ايستادن، بسم اللَّه گفتن، سه بار نوشيدن، سيراب شدن، حمد خدا پس از آشاميدن، آنگاه اين دعا را خواندن: «اللَّهمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَرِزْقاً واسِعاً وشِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ». (5)

پى نوشتها:


1- فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 53
2- نك: ماء زمزم، طعام طعم و شفاء سقم، ص 35 و نيز فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 47
3- كافى، ج 4، ص 430 متن دعا پيشتر گذشت.
4- كافى، ج 4، ص 430 متن دعا پيشتر گذشت.
5- موسوعة فقه ابن عباس، ج 2، ص 23

ص: 85

ص: 86

مصر و ويژگى هاى تاريخى- هنرى آن در جامه كعبه

دكتر محمد الدقن/ هادى انصارى

در بخش هاى پيشين توضيح داده شد كه مصر از دوران پيش از اسلام در بافت و تهيّه پرده كعبه نقشى تعيين كننده داشته است، در اين مقاله توجه خوانندگان گرامى را به ويژگى هاى هنرى بكار گرفته شده توسط مصريان در پرده كعبه جلب مى نماييم:

مصر از دوران جاهليت و پيش از آنكه به اسلام بگرود، همواره افتخار بافت جامه كعبه معظمه را به خود اختصاص داده بود. اين ويژگى به علت شهرت اين كشور در ساخت پارچه هاى مرغوب بود كه در آن هنگام، بدان «قباطى» مى گفتند.

پادشاهان تُبَّع، كعبه را همواره به وسيله جامه هايى از قطعات چرم و نيز گاهى به وسيله قباطى پوشش مى دادند. هنگامى كه اسلام ظهور نمود و زمين به نور آن منوّر شد، پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله كعبه را به وسيله قباطى و بردهاى يمانى پوشانيد. پس از او ابوبكر و عمر بن خطاب نيز آن را به وسيله قباطى پوشاندند. مصر وقتى در دوران عمر فتح شد، جامه كعبه به صورت رسمى و به فرمان خليفه از سوى نماينده وى در مصر ساخته مى شد و به كعبه ارسال مى گرديد و اين وضع همچنان تا دوران عثمان برقرار بود كه در اين ميان بردهاى يمانى نيز بدانها افزوده شد. سپس در دوران بنى اميه و بنى عباس، به فرمان آنان

ص: 87

همه ساله جامه شريفه را در مصر مى بافتند و به كعبه مى فرستادند. البته برخى از سال ها از خارج از مصر نيز ارسال مى گرديد. هنگامى كه تعداد جامه كعبه در يكسال به بيش از يك جامه مى رسيد، معمولًا يكى از آنها از قباطى بود.

وقتى حكومت عباسيان به ضعف گراييد، جامه كعبه گاه از يمن و گاهى از مصر و موارد اندكى از جاهاى ديگر؛ مثل سرزمين ايران، هند و فارس ارسال مى شد.

اين وضعيت همچنان ادامه داشت تااينكه در دوران مماليك، مصرويژگى خودرا در مورد ساخت جامه وارسال سالانه آن به كعبه معظمه به دست آورد. بدين صورت كه ملك «صالح اسماعيل» فرزند ملك «ناصر محمدبن قلاوون» (نامبرده از سال 743- 746 ه. بر مصر حكومت مى كرد) سه دهكده مصرى به نامهاى «بيسوس» (باسوس) و «سندبيس» و «ابوالغيط» را از پول بيت المال خريدارى كرد و آنها را وقف تهيه و ساخت جامه كعبه معظمه در هر سال نمود. همچنين از درآمد روستاهاى ياد شده ساخت جامه حجره نبوى شريف و منبر نبوى در هر پنج سال را مقرر گردانيد. ارسال جامه كعبه بدين كيفيت تا آغاز دوران حكومت عثمانيان همچنان ادامه يافت.

در اين دوران و به هنگام سلطنت سلطان سليمان قانونى در سال 974 ه. از سوى نامبرده هفت دهكده ديگر در مصر خريدارى شد و به سه روستاى پيشين اضافه گرديد.

پس از آن، دهكده هاى وقف شده براى تهيه و ساخت جامه كعبه مشرّفه، به ده روستا رسيد كه از درآمد آنها جامه بيرونى كعبه در هر يك سال يكبار و نيز جامه درونى كعبه و جامه حجره نبوى شريف و منبر نبوى و ديگر جامه ها هر پانزده سال يكبار ساخته و مهيّا مى شد.

و نيز همچنانكه پيش از اين گفتيم، دولت عثمانى به هنگام سلطنت هر يك از پادشاهان آن، جامه درونى كعبه و جامه حجره نبوى شريف را خود ارسال مى نمود كه در اين ميان مصر همچنان ويژگى ارسال جامه بيرونى كعبه در هر سال را به خود اختصاص داده بود. ضمن آنكه خود ساخت و تهيه پارچه دو جامه درونى و بيرونى كعبه و نيز جامه حجره نبوى شريف را به عهده داشت. اين وضعيت تا سال 1118 ه. همچنان دوام داشت. در اين سال، سلطان احمد سوم فرمان داد جامه درونى كه به هنگام سلطنت هر يك از پادشاهان عثمانى به كعبه ارسال مى گرديد، در استامبول بافته شود. اين جامه

ص: 88

همواره پس از آماده شدن به مصر فرستاده مى شد تا به همراه جامه بيرونى كعبه، به مكه ارسال شود.

اين برنامه همچنان ادامه يافت تا اين كه در سال 1381 ه.- همانگونه كه پيشتر گفتيم- پس از حادثه بازگشت جامه از حجاز، ارسال آن براى مدتى متوقف گرديد. سپس بار ديگر در برخى از سالها به علت شرايط ويژه سياسى؛ مانند حمله فرانسويان به مصر و نيز سال هايى كه در آن اختلافات سياسى ميان مصر و قدرتمندان حاكم بر حجاز پيش آمد- همچنانكه پيشتر آورديم- ارسال جامه كعبه از مصر به مكه متوقف شد.

ترقى و پيشرفت آذين و زردوزى بر گلدوزيهاى جامه در مصر

از ويژگى هاى تاريخى مصر آن است كه اين كشور توفيق يافت جامه كعبه را خود مهيا سازد و سپس به كعبه معظمه ارسال نمايد و اين موجب شد كه از ديدگاه هنرى و فنى در جايگاه برجسته اى قرار گيرد؛ به طورى كه روز به روز هنر خويش را در آذين و زردوزى بر گلدوزيهاى جامه كعبه رشد داد تا آنجا كه ضمن پيشرفت در بافت جامه و افزايش مرغوبيت آن، در آذين و زردوزى بر گلدوزيهاى آن نيز داراى نوآوريهاى ويژه اى شد و زيبايى هاى منحصر به فردى را در اين زمينه به دست آورد.

ترقى و پيشرفت اين هنر موجب شد كه از اين پس، جامه از نظر استحكام و زيبايى در جايگاه والايى قرار گيرد. اين وضعيت در نتيجه قدرت و مهارت صنعتگران آن بوده كه اين هنر را همواره با ارث بردن از پدران خويش ادامه داده و نسلى پس از نسل ديگر در اين زمينه فعاليت نمودند؛ زيرا اين گروه در آغاز سنين جوانى، آن هنگام كه سنّ هر يك از آنان از سيزده سالگى تجاوز نكرده بود، قدم در آموزش اين هنر گذارده و در طول دوران زندگى خويش، كه گاه به هشتاد و حتّى به نود سال مى رسيد، همچنان در اين هنر فعاليت و كوشش مى كرند كه در اين ميان همواره با افزايش سن و تجربه آنان، هنر آذينى و خلّاقيت آنان نيز افزايش مى يافت. دستان اين صنعت گران همانند دستگاه ميكانيكىِ منظَّمى حركت مى كرد تا آنجا كه چشم بينندگان را در هنگام كار به حيرت وا مى داشت.

متأسفانه هم اكنون آن صنعت گرانِ ماهر و آن دستان هنرآفرين از ميان رفته اند؛ زيرا گروهى از آنان نداى حق را لبيك گفته اند و گروهى ديگر به علّت كهولت سن از كار

ص: 89

افتاده اند. هم اكنون از آن نسل، حاج محمد سليمان خلف 90 ساله و حاج يوسف اسماعيل اصيل 75 ساله را مى توان نام برد. (؟؟؟ به دو عكس شماره 2 و 3 نظر افكنيد).

ويژگى مصر در ساخت و تهيه جامه كعبه معظمه، تأثير بسزايى در پيشرفت هنر زردوزى و آذين به وسيله تارهاى نقره و طلا در آن گذاشت؛ به طورى كه اين هنر تنها در آذين بندى جامه گلدوزى هاى آن منحصر نگرديده بلكه كارگاه جامه بافى در مصر اقدام به كارهاى هنرى و زردوزيهاى گوناگون ديگرى نمود.

در اين ميان مى توان به زردوزى هاى لباسهاى تشريفاتى در مناسبات و جشن هاى رسمى براى افرادى كه رتبه پاشايى و ديگر مناصب ارتشى و نيز مردان سياسى و رجال دينى (1) را دارا بودند، اشاره كرد؛ همچنانكه اين گروه به زردوزى بر روى پرچم ها و نشان ها و رتبه هاى لباس مردان ارتش و پليس نيز اقدام مى كردند و در كنار آن همچنين آثار هنرى و زيبايى بر روى چهارچوب ها و ضريح هاى اولياءاللَّه و صالحين به وجود آوردند و نيز شاهد تابلوهاى اسلامى و تابلوهاى هنرى فراوان ديگرى از آنان هستيم.

گفتنى است كه در اين زمينه، در برخى از كشورهاى اسلامى، به ويژه در هند و پاكستان نوآورى هاى خاصى عرضه شده، ليكن مى توان اذعان كرد كه زردوزى و آذين مصر از اصالت و ويژگى خاصى برخوردار بود؛ زيرا آذين جامه كعبه معظمه به علت قرارگرفتن آن در طول سال در معرض تابش اشعه سوزان خورشيد و نيز هوا و باران هاى آن، نياز به عنايت و كوشش ويژه اى داشته و همواره صنعت گران و هنرآفرينانِ جامه، در اين زمينه از هيچ كوششى درباره استحكام و مقاومت آن در برابر عوامل طبيعى يادشده به همراه دقت در زيبايى آن، دريغ نمى كردند.

بنابراين، جامه يادشده جدا از زيبايى و جمال آن، على رغم آنكه در برابر عوامل آب و هوايى گوناگونى كه در طول سال بر آن تأثير گزارده، همچنان پايدار و مستحكم باقى مى ماند. اين وضع را مى توان در زردوزيها و آذين جامه اخير، كه در سال 1381 ه. از جده بازگردانيده شده و هم اكنون در كارگاه جامه بافى در «خَرَنْفُش» در معرض ديد همگان قرار دارد، ملاحظه كرد.

در اينجا آنچه كه لازم به يادآورى است اين است كه در ضمن بررسى تاريخى از جامه كعبه مشرفه، براى ما روشن شد كه در دوران هاى گذشته و قديم، كعبه گاه دو يا سه


1- تمامى رتبه ها و درجه هاى يادشده پس از انقلاب 23 ژوئيه سال 1952 م. برچيده شد.

ص: 90

بار در سال به وسيله جامه پوشانيده مى شد، سپس بعد از قرن ششم هجرى اين كار تنها يك بار در سال، آن هم در پگاه روز نحر (/ عيد قربان) صورت مى پذيرفته است. بنابراين، چنين به نظر مى رسد پارچه هايى كه از آن براى كعبه جامه تهيه مى نموده اند ضخامت و در نتيجه استحكام كافى نداشته است؛ به طورى كه جامه هاى يادشده كمتر از يكسال بر روى كعبه باقى مانده است. ليكن پس از پيشرفت صنعت پارچه بافى، جامه هاى كعبه از ضخامت و قدرت و استحكام ويژه اى برخوردار گرديد تا آنجا كه اين جامه ها در طول سال همچنان بدون هيچگونه آسيبى بر روى كعبه باقى مى ماند. اين نكته به ويژه پس از بوجودآمدن موقوفه يادشده در مصر، تأثير بسزايى در مرغوبيت و ضخامت پارچه جامه گذارد. محمد طاهر كردى مى گويد:

«هنگامى كه مصر ويژگى تهيه جامه بر روى كعبه را به خود اختصاص داد و از آن پس، جامه را در هر سال به اين ديار گسيل مى نمود، جامه از زيبايى و قدرت كافى برخوردار گرديد تا آنجا كه ترقى و پيشرفت علوم و دانش فنى در مصر و نيز به وجود آمدن هنرآفرينى هاى نوين در خط عربى و هنر آذين و نقاشى در اين كشور، همگى تأثير فراوانى بر زيباسازى و آذين بندى جامه و پرده درِ كعبه گذاشته تا آنكه هم اكنون در بهترين آراستگى و زيبايى قرار گرفته است.» (1) در اينجا پس از آن كه فشرده اى درباره ويژگى مصر از نظر تاريخى و هنرى نسبت به جامه كعبه در طول تاريخ را براى شما آورديم، سخنى از پيشرفت صنعت جامه كعبه در مصر را به همراه كارگاه هاى جامه بافى آن، كه شامل كارگاه جامه بافى كعبه در «خرنفش» و چگونگى كار در آن و نيز از كيفيت مواد اوليه آن، براى شما سخن گفته، سپس با توضيح هزينه هاى بافت جامه كعبه، اين بخش را به پايان مى بريم، از آن پس بخش بعدى سخن را به بررسى درباره قطعه ها و اندازه هاى جامه اى كه از مصر به كعبه مكرمه ارسال مى گرديد، اختصاص خواهيم داد.

كارگاههاى جامه بافى كعبه مكرمه در طول تاريخ

از دوران جاهليت، همواره مصر به صنعت پارچه بافىِ نيكو، كه در آن هنگام معروف به قباطى بود، شهرت داشته است؛ به طورى كه در عصر جاهليت و نيز در دوران


1- محمد طاهر كردى، تاريخ القديم، ج 4، ص 236

ص: 91

اسلام، كعبه مشرفه همواره به وسيله قباطى پوشانيده مى شده است. در آن هنگام بهترين پارچه قباطى همانا بافته هاى قباطى تنيسى بود كه در شهر «تنيس» بافته مى شد. بدين سبب بود كه خلفاى عباسى همواره فرمان مى دادند جامه كعبه را از قباطى دست ساخته شهر تنيس آماده سازند. بنابراين، در نوشته هاى تاريخ نگاران همواره شهر تنيس را بعنوان جايگاهى براى ساختن جامه كعبه مكرمه مى شناسيم. (1) همچنانكه به همين منظور همواره خلفا، لباس هاى تشريفاتى و گرانقيمت خويش را از اين نوع پارچه ها انتخاب مى كردند.

شهر تنيس در آن هنگام در نزديكى شهر دمياط كنونى بوده است.

مقريزى در كتاب «خطط» خويش در اين باره چنين مى نويسد:

«... شهرى از سرزمين مصر بوده كه در ميانه آب قرار داشته است ... مردمان آن را افرادى خوش برخورد و ثروتمند تشكيل مى داد كه بيشتر آنان شغل بافندگى را براى خود برگزيده بودند. در اين شهر لباس هاى معروف به «شروب» را كه در دنيا بى نظير بوده نيز مى بافته اند. همچنين لباس هاى خلفا كه موسوم به «بُدْنه» بوده و بيشتر تار و پود آن از طلا بود، در اين شهر بافته مى شد؛ به طورى كه لباس هاى يادشده هر كدام تا حدود يك هزار دينار ارزش داشت. و نيز در دنياى آن روز لباس كتانى عارى از تارهاى زيور شده به طلا تنها از نوع كتان هاى تنيس و دمياط بود كه داراى ارزشى به مقدار يكصد دينار بود ... همچنين اين شهر ويژگى خاصى نسبت به تهيه لباس هاى توانگران و بازرگانان سرشناس داشت كه در اين ميان نيز جامه كعبه در آن بافته مى شد ...» (2) شهر تنيس همچنان رو به پيشرفت و ترقى بود تا اينكه به فرمان «ملك محمدبن عادل ايوبى» در سال 624 هجرى ويران شد. اين دستور بدانجهت بود كه فرنگيان بارها بدان هجوم آورده و آن را به ويرانى كشانده بودند. در پس آن اموال فراوانى براى تجديد ساختمان شهر يادشده بكار مى رفت. (3) از ديگر مكان هايى كه جامه كعبه مصرى، در آنجا بافته مى شد، مى توان دو شهر «شطا» و «تونه» را نام برد. دو شهر يادشده از سرزمينهاى تابع شهر تنيس به شمار مى آمدند. در اين دو منطقه، صنعت قباطى همانند تنيس بافته مى شد. پيش از اين به هنگام سخن از بافت جامه در دوران عباسى از آن ياد كرديم. (4)


1- به بخش جامه در دوران عباسى مراجعه نماييد.
2- مقريزى، الخطط، ج 1، صص 329 و 331 و 338. همچنين نك: على پاشا مبارك؛ الخطط التوفيقيه، چاپ اوّل، بولاق 1304 ه. ج 1، صص 44 و 46
3- مقريزى، الخطط، ج 1، صص 337، 338 و 339 و نيز نك: على پاشا مبارك الخطط التوفيقيه، ج 1، صص 49- 44
4- مقريزى: الخطط، ج 1، صص 339، 422

ص: 92

صنعت جامه كعبه در پاره اى از اوقات به حرم حسينى (1) انتقال مى يافت. اين مطلب در اوايل دوران مماليك صورت پذيرفت. قلقشندى (متوفاى سال 821 ه.) مى گويد:

«اما ساختن جامه كعبه در دوران هاى نخستين، تنها ويژه خلفا بود ... سپس ساختن آن در اختيار پادشاهان سرزمين مصر قرار گرفت كه آنان همه ساله جامه را تهيه و آماده مى ساختند، كه تاكنون به همين منوال باقى مانده است.

لازم به تذكر است كه در اين ميان، گاه بر اثر استبداد و قدرت پادشاهان يمن، اين امر در اختيار آنان قرار مى گرفت. اين جامه در قاهره و در حرم حسينى بافته مى شد.

جامه يادشده از ابريشم سياهى بود كه با گلدوزيها و نوشته هاى سفيد در متن آن آيه: انَّ أَوّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاس لَلَّذى بَبَكَّةَ ... به چشم مى خورد.

در پايانِ دولتِ ظاهريه برقوق، نوشته ها به رنگ زرد آذين شده به طلا تغيير يافت. اين جامه، داراى ناظر مستقل و جداگانه اى بود كه دهكده بيسوس از توابع قاهره وقف آن شده بود و عايدات آن صرف تهيه جامه يادشده مى گرديد.» (2) از گفته هاى قلقشندى مى توان چنين نتيجه گرفت كه جامه در ربع اوّل از قرن نهم هجرى در حرم حسينى بافته مى شد. همچنانكه واضح مى گردد مصر پس از خلفاى بنى عباس ويژگى بافتن جامه را به خود اختصاص داد و از آن پس پيشرفت هاى هنرى فراوانى در اين زمينه به دست آورد تا آنجا كه گلدوزى هاى طلايين بر روى آن به وجود مى آورد.

از جايگاه هاى ديگرى كه مى توان به عنوان كارگاه جامه كعبه مكرمه نام برد، قصر ابلق در قلعه (3) مى باشد. البته نمى توان دقيقاً زمان انتقال صنعت جامه بدين قصر را مشخص كرد امّا از سخن مقريزى چنين فهميده مى شود كه اين قصر در سال 713 ه. به وسيله ملك «ناصر محمدبن قلاوون» بنا گرديده و نامبرده از آن به عنوان مركز حكومتى در بيشتر روزهاى هفته استفاده مى كرده است. بنا به گفته مقريزى اين انتقال ظاهراً در دوران او صورت گرفته است (متوفاى سال 846 ه.)

همچنين از گفته هاى ابن اياس (4) به هنگام برگزارى مراسم جشن جامه كعبه در سال 923 ه. كه نخستين جامه ارسالى به مكه در دوران عثمانى بود و از بردن جامه به قلعه نزد


1- منظور بارگاه رأس الحسين در قاهره مى باشد، «مترجم».
2- صبح الأعشى، ج 4، ص 57
3- قصر ابلق، كاخ ساخته ناصر محمدبن قلاوون در سال 713 ه. بوده است. وى اين كاخ را به وسيله سنگ هاى سياه و زرد بنا كرد كه به همين مناسبت ابلق خوانده شد. اين كاخ همانند قصر ابلق دمشق ساخته «ظاهر بيبرس» بنا گرديد. نامبرده نخستين فردى است كه ساختمان رنگين از دو نوع سنگ، سفيد و زرد و يا سياه و زرد را به مصر آوردند و سپس ناصر از او تقليد كرد. مقريزى در خطط خود در اين باره چنين مى گويد: «اين قصر مشرف بر اصطبل بوده كه به وسيله ملك ناصر محمدبن قلاوون در شعبان سال هفتصدو سيزده آغاز گرديد و در سال هفتصدو چهارده به پايان رسيد ... عادت اين چنين بود كه سلطان تمامى روزهاى هفته، به استثناى دوشنبه و پنجشنبه را در اين كاخ جلوس مى كرد و به خدمت مشغول مى گرديد و دو روز ياد شده را در «دارالعدل» به سر مى برد. سلطان از كاخ هاى جانبى بدين كاخ وارد مى شد و گاه در صدر ايوان اين كاخ كه مسلط بر اصطبل بود جلوس مى كرد و گاه خود بر زمين نشسته و امرا و فرمانروايان همگى در حال ايستاده در اطراف او فرمان ها را دريافت مى داشتند. اين كاخ درآمدهايى داشت كه بيشتر آنها از ميان رفته و هم اكنون تنها آثارى از اين كاخ باقى مانده است ...» نك: مقريزى، الخطط، ج 3، صص 41 و 42
4- ابن اياس، بدائع الزهور، ج 5، صص 212 و 213

ص: 93

نايب السلطنه «خايربك» چنين فهميده مى شود كه صنعت جامه بافى براى كعبه، در آغاز دوران عثمانى به قلعه منتقل نگرديده بود. نخستين بار جبرتى به هنگام سخن درباره جامه كعبه، در سال 1213 ه. كه در خانه «مصطفى كتخدا» (كه برخلاف معمول بوده؛ زيرا هميشه در قلعه بافته مى شده است (1)) بافته شده، ياد كرده است چون در آن هنگام مصر از سوى نيروهاى فرانسوى به اشغال درآمده بود و در نتيجه در آن سال نتوانست جامه كعبه معظمه را به مكه ارسال نمايد؛ زيرا مصطفى بك كتخدا كه اميرالحاج مصر در آن موسم بود، به تهمت قيام بر ضدّ فرانسويان، همچنانكه پيش از اين ياد كرديم، دستگير و زندانى شد. در اين هنگام سيداسماعيل خشاب يكى از سرشناسان مصر، ناگزير عهده دار جامه كعبه گرديد و بدين منظور آن را به خانه «ايوب جاويش» در همسايگى مقام حضرت زينب عليها السلام منتقل كرد و آن را در اين مكان به اتمام رسانيدند.

در سال 1219 ه. كارگاه جامه بافى به «بيت الملا» در خيابان «المقاصيص» انتقال يافت كه در اين هنگام «سيد احمد محروقى» عهده دار ساختن جامه كعبه آن سال گرديد.

جبرتى در اين باره مى گويد: «در اين ماه (رجب سال 1219 ه. ساختن جامه كعبه به وسيله سيد احمد محروقى آغاز گرديد كه بدين مناسبت نامبرده عهده دار آن شد و اين كار را در «بيت الملا» در خيابان مقصيص آغاز كردند.» (2) آن گاه كه محمد على پاشا حكومت مصر را در سال 1220 ه. به دست گرفت مجدداً كارگاه جامه بافى كعبه مكرّمه به «قلعه» بازگردانده شد. اين وضع همچنان ادامه داشت تا اينكه اين صنعت به كارگاه ديگرى واقع در «خَرَنْفُش» قاهره بنام كارگاه خَرَنْفُش (3) انتقال يافت. تا اينكه پس از مدتى به اداره جامه كعبه سپس به «دار الكسوة الشريفه» معروف گرديد. جامه كعبه از آن پس، تا سال 1382 ه.

يعنى تا آن هنگام كه مصر از ارسال آن خوددارى كرد، در اين كارگاه ساخته مى شد.

كارگاه جامه كعبه در خَرَنْفش

اين خانه در واقع از اداره بزرگى كه معروف به «اداره خرنفش» بود، تشكيل مى شد.

والى مصر محمدعلى در سال 1232 ه. خانه يادشده را در خيابان مسيحيان كه معروف به «خميس العدس» بود، بنا كرد. نامبرده اين خانه را به اشاره برخى از مسيحيان فرنگى مقيم مصر در اين دوره به وجود آورد تا اينكه خود به صورت محورى براى كارها و


1- جبرتى، عجائب الآثار، ج 5، ص 28
2- جبرتى، عجائب الآثار، ج 6، ص 187؛ بيت الملاهمان دارالملاى معروف است كه اين خانه به وسيله امير «بيبرس حاجب» يكى از اميران ملك ناصر محمدبن قلاوون، بنا نهاده شد. امير ياد شده در سال 742 ه. وفات يافت. على مبارك پاشا اين خانه را اين گونه توصيف مى كند: «... داراى ورودى وسيعى بوده كه سقف آن بسيار بلند مى باشد. اين خانه همچنين داراى ورودى ها و اتاق هاى متعدد ديگرى نيز مى باشد ... هنگاميكه اين خانه در وقف ملا در آمد به «دارالملا» معروف گرديد و تاكنون نيز به همين اسم نامبردار است.» الخطط التوفيقيه، ج 2، صص 21 و 22
3- جبرتى، عجائب الآثار، ج 7، صص 289، 413 و 434

ص: 94

صنعت هاى گوناگون در آمد و خارجيان متخصص در فنون مختلف به هنگام ورود به اين سرزمين رو به سوى آن آوردند؛ به عبارت ديگر، محمدعلى در نظر داشت اين كارگاه را همانند ديگر كارگاه ها و كارخانه هايى كه در اين ديار براى خدمت به ارتش مصرى بنا كرده بود، مهيا سازد.

جبرتى به هنگام سخن درباره حوادث ماه ذى الحجه سال 1233 ه. از اين كارگاه و تجهيزات گوناگونى كه در آن وجود داشته مى نويسد:

«... ساختمان گسترده اى است كه بناى آن را از سال گذشته آغاز كرده اند، آنان مدتى را به ساختن دستگاه هاى ميكانيكى و مادر در آن گذرانيده اند كه پس از آن با دستگاه هاى يادشده وسايلى از قبيل سندان ها و دستگاه هاى برش آهن و دندانه هاى فلزى وارّه ها و چسب ها و جز اينها را در آن ساختند. در اين ساختمان براى هر حرفه و صنعتى، جايگاه ويژه اى به وجود آورده اند كه در بخش هاى يادشده هر كدام با توجه به فعاليت خود، صنعتى را ارائه مى نمود. اين بخش ها شامل نوارهاى لغزنده و قرقره ها و دستگاه هاى ميكانيكى خاصى بوده كه در آن صنعت پنبه و انواع گوناگون ابريشم و پارچه و نيز پارچه هاى زربفت و نازك ساخته مى شد». (1) طبيعى است كه بافت جامه كعبه- به بخشى كه در آن صنعت پنبه و ابريشم و پارچه هاى زربفت فعاليت داشت- انتقال يافت. هنگاميكه صنعت هاى گوناگونى كه در آن بخش فعاليت داشتند، متوقف گرديد، تمامى اين بخش تنها به فعاليت در مورد جامه بافى كعبه مكرمه اختصاص يافت كه اين مدت به بيش از يكصدوسى سال ادامه يافت. على مبارك پاشا- پس از آنكه گفته جبرتى درباره اين اداره را نقل كرده- مى گويد:

«اين سازمان تاكنون همچنان فعاليت داشته (در زمان خود) و مسؤوليت آن را شخصى بنام «ميرى» به عهده دارد ليكن تمامى بخش هاى صنعتى گوناگون آن همانند صنعت هاى ديگر، از ميان رفته و هم اكنون تنها كارگاه جامه كعبه مكرمه- كه خداوند آن را معظم بدارد- در آن به فعاليت ادامه مى دهد.» (2) از اين پس نام «مصلحة الكسوة الشريفه» (3) بر آن نهاده شد كه اين اداره تابعى از


1- جبرتى: عجائب الآثار ... ج 7، ص 434
2- على مبارك، الخطط التوفيقيه، ج 3، ص 27
3- اداره جامه شريفه.

ص: 95

وزارت دارايى (/ ماليه) مصر به شمار مى آمد. اين وضع تا سال 1337 ه./ 1919 م.

همچنان باقى بود كه پس از آن به وزارت كشور (/ داخليه) منضم گرديد و تا سال 1372 ه./ 1953 م. باقى بود كه در اين سال نام آن به «دارالكسوة الشريفه» تغيير يافت. از اين پس كارگاه ياد شده بخشى از وزارت اوقاف مصر گرديد و تاكنون نيز على رغم متوقف ساختن جامه كعبه از سال 1382 ه. همچنان بخشى از توابع وزارت اوقاف مصر به شمار مى آيد. (1) گفتنى است كه در اين كارگاه، كليه بخش هايى كه صنعت جامه كعبه بدان نيازمند بود- از قبيل ريسيدن و رنگرزى و پارچه بافى دستى سپس آرايش و زينت آن به وسيله تارهاى زربفت به دست صنعتگران و هنرمندان مصرىِ ويژه اين كار- وجود داشت كه اين هنرمندان همواره به طور وراثتى هنر خويش را از خود به فرزندانشان انتقال مى دادند.

همچنين در اين كارگاه، تارهاى نقره اى مطلّا نيز تهيه مى شد كه بدين منظور در بخشى نقره را بصورت تارهاى نازكى درآورده و سپس به وسيله آب طلا آنها را مى پوشانيدند.

كه از اين پس هنرمندان در بخش آرايش با اين تارها، جامه كعبه مكرمه را با اينگونه تارها زينت و آرايش مى دادند. اين هنر در طى چندين مرحله به انجام مى رسيد كه در پس آن خط نگاران و خوشنويسان زبردست به نوشتن آياتى از قرآن كريم بر آن پرداخته و نيز شكل هاى هندسى زيبايى را با نگين دوزيها بر قطعه هاى جامه به وجود مى آوردند. از آن پس نوشته ها و شكل ها را به وسيله موادى بر جامه، تثبيت كرده سپس خطوط و شكل هاى يادشده به وسيله نخ هاى ويژه اى كه بر روى آنها دوخته مى شد، به طرز زيبايى برجسته شده و در پايان، هنرمندان بوسيله تارهاى نقره اى مطلّا روى تمامى آن خطوط و شكل ها را تزيين و آرايش مى نمودند كه در خاتمه كار اين بخش داراى زيبايى و جلاى خاصى مى گرديد و چشم هر بيننده را به خود جلب مى كرد.

اين كارگاه مدّتها همچنان در بخش هاى گوناگون خود، نسبت به تهيه و بافت و آرايش جامه كعبه مكرمه، فعاليت داشت تا اينكه براى نخستين بار به علت بروز اختلافات سياسى ميان مصر و دولت عربستان سعودى، در سال 1344 ه. ق. ادامه يافت و در اين سال بود كه پس از رفع مشكلات ميان دو كشور، كارگاه يادشده بارديگر كار خود را از سرگرفت ليكن اين بار تنها به بخش زينت و آرايش جامه پرداخت؛ زيرا در اين


1- طبق اسناد و دفاتر «دار الكسوة الشريفه» در قاهره كه در آن به طور خلاصه از چگونگى كار و پيشرفت هنرى و عملى ساختن جامه كعبه از روزى كه در آن آغاز به كار گرديد، سخن رفته است. مؤلف، خود از اين كارگاه واقع در خرنفش قاهره چندين بار ديدن كرده و بر دفاتر و اسناد موجود در آن اطلاع يافته همچنانكه از اين اسناد و برگه ها، عكس هايى بعنوان سند تهيه كرده است و نيز مؤلف قطعه هاى جامه كعبه را كه در سال 1381 ه. به مصر باز گردانيده شده، مشاهده كرده و از برخى قطعه هاى آنان عكس نيز گرفته است. نامبرده از بخش بافت جامه هاى زربفت و ابريشمى در آن به هنگام كار ديدن كرده و عكس هاى متعددى از چگونگى كار در اين بخش و نيز از ساختمان آن گرفته است.

ص: 96

تصاوير

ص: 97

تصاوير

ص: 98

هنگام شركت ريسندگى و بافندگى «المحلة الكبرى» و پس از آن شركت «مصر حلوان» عمليات آماده سازى پشم و رنگرزى و ريسيدن پارچه هاى مرغوب جامه را به وسيله دستگاه هاى ميكانيكىِ پيشرفته و نوين، آنهم با دقت و سرعت انجام مى دادند و پارچه مورد نياز جامه كعبه را مهيا مى ساختند. آنچه كه در اين ميان گفتنى است اينكه در فاصله توقف ارسال جامه كعبه به مدت ده سال (1344- 1355 ه.) دولت مصر بخشى را جهت آموزش و تعليم هنر آرايش و زربفت بوجود آورد كه در نتيجه آن، هنرمندان زبردست و ماهر فراوانى تعليم ديدند.

در سال 1347 ه./ 1928 م. كارگران شاغل در اين كارگاه به 59 نفر مى رسيد كه اضافه بر آن سه ناظر و نيز شخصى بعنوان بسته بند و رييسى بر تمامى افراد يادشده كه بدان «استاد باشى» مى گفتند، وجود داشت. اين شخص در سال 1390 ه./ 1968 م. پس از گذراندن عمرى بيش از نود سال درگذشت. نامبرده در سال 1388 ه. 1368 م. همانند يك جوان مشغول به كار بود و اين وضعيت را تا اواخر زندگى خود ادامه داد. اين كارگاه آنگاه كه فعاليت خود را تنها در بخش آرايش و زربفت جامه ادامه داد، كم كم از تعداد كارگرانش كاسته شد؛ به طورى كه در سال 1381 ه./ 1962 م. (1) جامه بافى كعبه متوقف گرديد. از اين پس بود كه تعداد هنرمندان يادشده به شكل محسوسى رو به كاهش گذارد و اين هنر زيبا (آرايش و زينت به وسيله تارهاى نقره اى مطلّا) رو به سستى گذاشت تا آنجا كه هم اكنون در اين كارگاه تنها شش نفر باقى مانده نسل هنرمندان زبردست گذشته مشغول به كار هستند و متأسفانه هم اكنون اين هنر رو به انقراض و فراموشى گام برمى دارد.

هم اكنون افراد يادشده تنها به ساختن و تهيه پرده هاى گوناگونى ويژه مرقد اوليا و بزرگان و نيز ساختن برخى تابلوهاى اسلامى فعاليت مى نمايند.

نظام كار در كارگاه جامه بافى

كارگران فنى شاغل در كارگاه جامه بافى، هيچگاه به صورت ثابت و دائمى در اين كارگاه به كار خويش ادامه نمى دادند بلكه اين گروه همواره تابع وزارتخانه اى بودند كه كارگاه زير نظر آن به انجام وظيفه مشغول بود. بنابراين، كارگران تابع قراردادى بودند كه


1- برگرفته از اسناد و دفاتر «دار الكسوه الشريفه» در قاهره.

ص: 99

درآغاز هرسال از سوى وزارت خانه مورد نظر، با كارگاه قرارداد مى بست. در اين صورت دوزنده جامه از سوى وزارت، متعهّد مى گرديد كه پارچه هاى جامه كعبه را با توجه به اندازه هاى تعيين شده، جدا كرده و سپس به همراه قرار دادن آستر، همگى را بدوزد. در اين تعهّد، دوختن و آماده كردن پرده درِ كعبه و پرده «باب التوبه» نيز همراه بود. همچنين درآن نوع پارچه ورنگ آن ونيز كيفيت دوخت ونوع آستر ورنگهاى آن مشخص مى گرديد.

در اين ميان دوزنده جامه، بكاربردن تمامى مواد اوليه و ضرورىِ تهيه جامه كعبه را، بنابر مصلحت و اقتضاى جامه، به عهده مى گرفت. همچنانكه نامبرده موظف بود كمربندهاى هشتگانه آذين شده به تارهاى نقره اى و طلايى را بر جامه بدوزد. علاوه بر اين، نامبرده متعهّد مى شد در زمانى كه از پيش تعيين مى گرديد، مجموع كارهاى جامه دوزى را به پايان رساند و جامه را پيش از موعد مقرّر براى حركت، تحويل دهد و اگر وزارتخانه مشاهده نمايد كه كار جامه دوزى در زمان تعيين شده به پايان نمى رسد، خود حق تعيين افرادى را براى تسريع در اتمام كار، دارد. و سرانجام هزينه اين افراد از دستمزد تعيين شده در آغاز، از متعهّد كسر مى گرديد.

در تعهّد نامه يادشده، ميزان حقوق اين كار نيز تعيين مى شد كه نيمى از آن را به هنگام پايان نيمه كار و نيمه بعد را در پايان كليه كارها پرداخت مى نمود. (1)امّا نسبت به كارهاى آرايش و تزيين جامه بوسيله تارهاى نقره اى مطلّا، همواره وزارتخانه پس از بررسى دستمزد هر مثقال از تارها (مثقال يك درهم و نيم و به عبارتى 68/ 4 گرم به شمار مى آيد) با كارگران فنى جامه ارتباط برقرار كرده و قرارداد ساليانه اى را منعقد مى نمود.

لازم به تذكر است كه ميانگين كار هر كارگر حدود دو مثقال در روز بود.

اين قرارداد ميان نماينده وزارتى كه كارگاه جامه زير نظر آن فعاليت نموده از سويى و كارگران بخش يادشده از سوى ديگر منعقد مى گرديد كه در اين ميان كارگران وظايف محوله را به عهده مى گرفتند. اين عقدنامه معمولًا داراى سيزده بند بود كه مضمون تمامى بندهاى آن تعهداتى است كه كارگران براى به انجام رسانيدن كار خويش به صورت مطلوب و نيكو، آورده شده است. همچنانكه در بندهاى ويژه آن نسبت به زمان پايان بردن كار و يا تأخير آن نسبت به زمان تعيين گرديده، خصوصيات و مواردى را متذكر گرديده است. (2)


1- اسناد و مدارك «دار الكسوه» در قاهره: صورت تعهدنامه دوزنده جامه كه شامل بريدن و دوختن و آستركردن جامه كعبه در سال 1362 ه./ 1942 م. مى شد؟؟؟؟
2- نظر به اينكه اينجانب خصوصيت ويژه اى را در بندهاى اين قرارداد ملاحظه كردم، بنابراين از ترجمه آن خوددارى نمودم، «مترجم».

ص: 100

جامه كعبه و مواد اوليه آن

مواد اوّليه اى كه همه ساله براى بافتن جامه كعبه خريدارى مى شد، از اين قرار بود:

- 785 متر پارچه ابريشم سياه رنگ كه سرتاسر زمينه آن، نوشته هايى به صورت بافته داشت.

- 100 متر پارچه ابريشم طبيعى سياه ساده كه ويژه كمربندها و پرده ها مى باشد.

- 13414 مثقال از تارهاى نقره اى سفيد و تارهاى نقره اى مطلّا، (771/ 62 كيلوگرم) كه در اين ميان (10442) مثقال از تارهاى مطلّا، و (2972) مثقال نقره مى باشد.

- 4 كيلو ابريشم سياه به صورت مفتول (براى دوختن جامه كعبه مكرّمه).

- 4 كيلو چرم (ويژه دستگيره هاى جامه كعبه).

- 30 متر پارچه ابريشم مصنوعى طلايى (ويژه آستر).

- تعداد شش عدد دكمه نقره اى مطلّا به مقدار يكصد گرم (ويژه پرده درِ كعبه).

- 3 باكو دوبارة.

- 960 متر چلوار سفيد (سى ودو قطعه سى مترى) ويژه آستر جامه.

- 90 متر پارچه كتان ويژه آستر كمربندها و پرده هاى گلدوزى شده.

- 5 كلاف ريسمان پنبه اى صيادى (3 كلاف 50/ 6 و 2 كلاف 50/ 9) براى استواركردن گلدوزى ها.

- 3 كلاف نخ كتان خام شماره 20 شكرى ويژه درج نوشته ها و نقش و نگارها.

- 5 صندوق چوبى ويژه حمل جامه.

- 5 كيلو شمع اسكندرى براى موم اندودكردن نخ و كتان.

- 4 دوجين قرقره نخ كتانى براى استواركردن بخش هاى درج شده.

- يك كيلو زنجبيل ويژه جوهر نوشته ها بر پارچه.

- يك كيلو صمغ عربى براى تثبيت جوهر.

- 5 متر پارچه ابريشم طبيعى سبز ويژه پرده ها و كمربندها.

- 2 عدد ديگ كه درون آنها به اندازه 58 كيلوگرم گلاب جهت شست و شوى كعبه مكرّمه قرار داده مى شد.

ص: 101

لازم به يادآورى است كه مصر در دوران اخير و پيش از توقف ارسال جامه در سال 1381 ه./ 1962 م. همواره از مواد اوليه ياد شده براى ساختن و مهيانمودن جامه كعبه استفاده مى نمود.

هزينه هاى جامه شريفه كعبه

در اينجا نمى توان برآورد معينى از هزينه هاى جامه كعبه نمود؛ زيرا جامه كعبه در طول تاريخ هيچگاه به يك صورت نبود و با گذشت زمان- همچنانكه تغييراتى در زندگى اجتماعى و اقتصادى مردم به وجود مى آمد- جامه نيز اين تحوّلات وجود داشت و نسبت به هر دوران، صنعت و آذين بندىِ آن رو به تغيير و ترقّى بوده است.

در اين ميان با پيشرفت صنعت بافت و بهينه شدن آن و نيز ابداع روش جديد زردوزى بر پارچه ها و سپس تغيير مواد اوليه اين كار؛ يعنى جايگزينى تارهاى نقره اى مطلّا به جاى نخ هاى ابريشم در زردوزيها، همگى موجب آن مى گرديد كه هزينه هاى تهيه و ساخت جامه روز به روز افزايش يابد. از سوى ديگر، كليه منابعى كه درباره جامه كعبه سخن به ميان آورده، هيچگاه از هزينه هاى آنها ياد نكرده است و اين بدان جهت است كه معمولًا نيك مردان از پادشاهان و امرا و سلاطين، آن را در راه رضاى پروردگار مهيّا ساخته و به سوى كعبه مكرّمه ارسال مى داشتند. بنابراين، نيازى به ذكر هزينه هاى آن و يا تعيين مقدار آن نبوده اند.

كهن ترين سندى كه هزينه هاى ساختن و پرداختن جامه كعبه را آورده و مى تواند راهنماى ما باشد، همان وقف نامه اى است كه از سوى سلطان سليمان قانونى در سال 947 ه. نسبت به وقف ده دهكده مصرى بر جامه كعبه معظمه قرار داده شده است.

طبق وقف نامه يادشده، هزينه اى معادل 276216 درهم نقره «آنچنانكه در سال هاى گذشته طبق عادت استفاده شده» در هر سال بوده است. پس از آن هيچيك از صنايع تاريخى در اين باره سخنى به ميان نياورده است، ليكن در دوران جديد، آنگاه كه براى ساختن جامه، جايگاه ويژه اى در نظر گرفته شد، از سوى وزارت دارايى (/ ماليه) مبلغى بعنوان سقف هزينه، تعيين گرديد. بنابراين، در سال 1318 ه./ 1901 م. هزينه جامه كعبه- طبق گزارشى كه از سوى مدير كارگاه جامه بافى «عبداللَّه بك فائق»- آمده است، مبلغ

ص: 102

4143 جنيه (1) مصرى بوده است.

صورت هزينه هاى يادشده بدين شرح مى باشد:

مبلغ (به جنيه) مورد هزينه شده

504 حقوق رييس كارگاه جامه بافى 300 جنيه و حقوق منشى و انباردار 204 جنيه.

129 حقوق ساير كارمندان

3510 هزينه هاى نقره اى مطلا و نيز هزينه دستمزد كارگران به همراه هزينه مراسم جشن ...

بدين ترتيب مجموع هزينه هاى يادشده برابر با 4143 جنيه مى باشد. (2) علاوه بر اين، خزانه كاروان در آن سال (1318 ه/ 1901 م.) جملگى بالغ بر 26214 مليم 18893 جنيه گرديده بود. اين مبلغ به خزانه دار كاروان كه همه ساله به همراه كاروان محمل و جامه حركت مى كرد، تحويل داده مى شد.

نامبرده طى مراسمى با تنظيم شهادت نامه اى شرعى و رسمى و در حضور وزير دارايى (/ ماليه) و اميرالحاج و خود او و گروهى از صرافان و نيز صرافى به نمايندگى از سوى وزارت ماليه و نماينده اى از سوى قاضى القضات مصر تشكيل مى گرديد، خزانه را در اختيار خويش قرار مى داد.

خزانه كاروان در واقع شامل هزينه سه ماهه سفر همراهان كاروان و حقوق امير مكه و ساير اشراف و ديگر عرب هاى ساكن مكه و دو تكيه مصرى در مكه و مدينه و ديگر هزينه هاى ضرورى همانند اجرت شتران و علوفه آنها بود. (3) اما هزينه هاى كارگاه جامه بافى در سال 1325 ه./ 1908 م. برابر با مبلغ 4084 جنيه بود (4) اين مبلغ با در نظرگرفتن هزينه سال 1318 ه. حدود 59 جنيه كمتر شده بود. كه به نظر مى رسد در نتيجه تغيير قيمت هاى مواد اوليه كارگاه باشد. اين هزينه ها در سال 1328 ه.- در سالى كه خديو عباس حلمى پاشا سفر حج گزارد- افزايش يافته بود و به 4550 جنيه مصرى رسيد.

ريز صورت اين هزينه ها در جدول صفحه مقابل آمده است:


1- جنيه مصرى معادل يك ليره استرلينگ انگليسى در آن دوران به شمار مى آمده است، «مترجم».
2- ابراهيم رفعت پاشا، مرآة الحرمين، ج 1، ص 297
3- ابراهيم رفعت پاشا، مرآة الحرمين، ج 1، ص 6
4- ابراهيم رفعت پاشا، مرآة الحرمين، ج 1، ص 297

ص: 103

مبلغ (به جنيه) مورد هزينه شده

515 قيمت تارهاى نقره اى و نيز تارهاى نقره اى مطلّا.

1664 حقوق كارگران زربفت كار، كه تعداد آنان 47 نفر بود.

1111 قيمت ابريشم و حقوق كارگران آن، كه تعداد آنان به 70 نفر مى رسيد.

200 قيمت مواد اوليه از قبيل چلوار و آسترى آن.

150 هزينه برپايى مراسم جشن كه همه ساله به هنگام حركت كاروان جامه برپا مى گرديد.

60 مژدگانى كه كارگران در روز پايان كار جامه دريافت مى داشتند.

850 حقوق خدمتگزاران و خدمه كارگاه جامه بافى مجموع هزينه هاى انجام شده در سال يادشده

خديو عباس حلمى دوّم پس از مراجعت از سرزمين هاى مقدس، فرمان به عنايت و توجه بيشتر نسبت به جامه كعبه مكرمه صادر نمود كه ميزان هزينه يادشده در سال هاى پسين، افزايش يافت. (1) در آغاز جنگ جهانى اوّل و پس از آن به علّت افزايش مواد اوّليه و نيز بالا رفتن ميزان دستمزد كارگران، اين هزينه ها آنچنان بالا رفت كه در سال 1340 ه./ 1992 م هزينه ساختن جامه كعبه بالغ بر 10322 جنيه مصرى گرديد. (2) هنگامى كه مصر در سال 1355 ه/ 1936 م. پس از توقف ده ساله، از ارسال جامه كعبه به علت حادثه محمل، تصميم به تهيه و ارسال مجدّد آن گرفت، هزينه ها آنچنان افزايش يافته بود كه ناچار سازمان حج و گمرك كه بخشى از وزارت كشور (/ داخليه) به شمار مى آمد، بخش نامه هاى نوينى مبنى بر افزايش هزينه سفر جامه كعبه و كاروان محمل به سرزمينهاى حجاز را در سال 1936- 1937 م/ 1355- 1356 هجرى به مرحله اجرا درآورد كه ميزان هزينه تعيين شده، طبق آنچه كه در دست ما است، مبلغى برابر با 41338 جنيه مصرى بود. اين مبلغ بعنوان هزينه سفر كاروان محمل و خزانه آن و نيز هزينه هاى ادارى ديگر آن، به شمار مى آمد. طبق اسناد يادشده اشاره اى به هزينه ساخت جامه كعبه در ميان مبالغ پيشنهادى نوين، نشده است و اين نشان دهنده آن است كه گويا جانه كعبه در دوران توقف يادشده، در كارگاه جامه بافى آماده و مهيّا مى شده است.


1- بتنونى، الرحلة الحجازيه، صص 137 و 138
2- ابراهيم رفعت پاشا، مرآة الحرمين، ج 1، ص 297

ص: 104

پى نوشتها:

ص: 105

ص: 106

ص: 107

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 108

گفتگويى صميمانه

قسمت اول: نظرى به آنچه بود

در كلن، آلمان، بتاريخ جمعه اول مهر 1379

محقّقان و فرهيختگان كشور با آثار، كتب و مقالات ارزشمند دانشمند محترم آقاى سيّد محمّدباقر نجفى آشنايى دارند، در ميان آثار متنوّع و پرجاذبه ايشان، «مدينه شناسى» درخشش خاص دارد؛ زيرا پژوهش در اين زمينه با عشق به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او همراه بوده و مؤلّف محترم نزديك به بيست سال در بيابان ها و كوه ها و درّه هاى حجاز گشته و با تحمّل رنجها و سختى هاى فراوان به دنبال دستيابى به حقايق تاريخ اسلام و آثار مربوط به رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است، هم اينك نيز هر گاه در ذهن خود آن خاطره هاى تلخ و شيرين را مرور مى كند اشك از ديدگانش جارى مى گردد.

وى از معدود فرهيختگانى است كه تنها به گزارش تاريخ نويسان بسنده نكرده، بلكه با طىّ مسير هجرت و حضور در مناطق مختلف شهر مدينه، توانسته است حقايق تاريخى را بر جغرافياى فعلى اين مناطق منطبق سازد و از اماكن مهم و تاريخى و دينى تصوير بردارى نموده، اثرى به يادماندنى از خود بجاى گذارد.

فصلنامه «ميقات حج» ضمن تشكّر از ايشان، توجّه خوانندگان محترم را به اين گفتگوى صميمانه جلب مى نمايد:

: خواهشمند است قدرى در زمينه شرح حال شخصى خود توضيح دهيد تا خوانندگان محترم بيشتر با شخصيت جناب عالى آشنا شوند.

آقاى نجفى: من يك ايرانى هستم، جز مشتى قيل و قال، شرح حالى ندارم. از هر جا كه

ص: 109

امكان يافتم فهمى را تحصيل كردم تا قلب خود را راست كنم.

در خرمشهر به دنيا آمدم. مدرسه و نوجوانى را در خرمشهر و آبادان و تهران گذراندم.

در دانشگاه، اقتصاد و حسابدارى، فلسفه و ادب خواندم. مدتها در دروس حكمت و عرفان و تاريخ و ادب، سرگردان كلاسها و نيمكت ها بودم.

در تاريخ مدت ها شاگردى مكتب جامع مرحوم محيط طباطبايى و شيوه منتقدى مرحوم مينوى كردم. 9 سال فلسفه را با مكتب اتميسم منطقى مرحوم جعفرى و عرفان را با دمادم مستى و قلندرى مرحوم همايى و نورد علامه طباطبايى در فضاى وحى و صنايع ادبى فرزان و جهان نگرى هاى نصر و حسابى و ... اندوختم.

مدّتها در الأزهر و دارالكتب مصر جوانى را با بازىِ پريدن از آتش لفظ ها و خاك نسخه ها تباه كردم و در آخر بى حاصلى خود را با علم قراءات شيخ كبير محمود امين طنطاوى از يكنواختى نيل و غرور عربيّت نيل نجات دادم و گام در وادى كارون نهادم.

چون به ايران بازگشتم، از سرِ غرور و خدمت به فرهنگ و معنويات به تشويق استادان مطهّرى، جعفرى و مرتضى شبسترى در مركز تحقيقات و مدرّسى و محقّقى پژوهشكده علوم ارتباطى و توسعه ملّى، خيره و حيران ماندم و چشم به دود شعله شومينه سياست فرهنگى نابينا كردم تا يافتم بايد پنجره اين بناهاى عاريتى را به سوى باغ فرهنگ ايران بگشايم، چشم خود را از عارضه ها پاك شويم و تفريح پر غرور مناقشه و جدال را از طبع كودكى خود بزدايم و از اينجا به اين جاى خود بنگرم تا عشق و فكر خود را در عشق و فكر تحصيل كنم.

از آن روز گرچه سال هايى مى گذرد ولى به هر روى مى پندارم چند ساعتى نيست كه مشغول تحصيل شده ام تا درس صلح خاموش را بياموزم. سه سال بر اشغال خرمشهر صبر كردم تا به ويرانه خانه و كاشانه ام خرمشهر نگاهى اندازم، چون در سال 1363 هيچ نيافتم و هزاران كتاب و تحقيق بر دارفنا ديدم، درس باقى را از دارفناى حلّاج آموختم و بر اين نعمتِ فقر شاكر ماندم. 5 سال تلاش

ص: 110

كردم تا روزها با كار خاموش خرما، عزت صلح خاموش را در استغنا زنده نگهدارم، تا سال 1369 كه چون ديگر نتوانستم پرده ترانه صلح خاموش را بنوازم و در صلح با خود و عالميان صادق مانم، بى هيچ احساس فشارى، حبى يا بغضى به صرف دستيابى فرزندانم به امكان تحصيل دانش نو، دست آنها را گرفته، متوكل بر كشتى شكسته، بى ادعا، به دنياى نو علم و فرهنگ، هجرت شيرين كرديم و پابسته و لال زبان در گوشه اى از زمينهاى آلمان پياده شديم، بى كفش دويدن بر اين ارض اجاره را بر مالكيت آن تنگ كفش ترجيح دادم تا در كنار دانش آموزى فرزندانم، خود و همسرم صلح خاموش را در كوچه هاى جهان بياموزيم. اينجا يافتم كه هم آنجا و هم اينجا و همه جا جز غريبستان، جهان را نه شهرى است كه دعوى ملكى بود و نه شهرى جهانى است كه به پريشانى خاطرى ارزد. بى آنكه خود را شيفته روم و چين بيابم، هر دم خود را مخاطب مولانا يافتم كه:

جانا بغريبستان چندين به چه مى مانى؟ باز آ تو از اين غربت تا چند پريشانى ...

تا چند چند؟ پريشانى؟ ... به ملك بى سنانِ سنايى افتادم؟؟؟؟

: آيا از دست آوردهاى چنين هجرتى خشنوديد؟

در نهاد هر هجرت شيرينى، دست آوردها و خشنودى ها است، تلخى همره شكست است و افسردگى و غم نتيجه هجرت تلخ. سه پسرم به دوره دكترى فيزيك، بيوشيمى، انفورماتيك رسيده اند، و دخترم به آرشتكتورى دانشگاه. خود من روزها صنعت خرما را مى ساختم و مى آموختم، و شبها با فرهنگ شناسى، خستگى هاى تلاش مستقل بودن را از آز و كين التيام مى بخشيدم.

: منظور شما از فرهنگ شناسى شبانه چيست؟

آقاى نجفى: ببينيد! كلام در خاموشى مى رُويد، خاموشى در تاريكى نشستن نيست، در خود نشستن است، فرصتى كه ممكن است هر لحظه پديدار شود، هر جا كه به

ص: 111

چنين لحظه اى رسيدم توانستم فكر كنم، بنويسم و بر نوشته ديگران بينديشم، فقط بينديشم تا فهم خود را درست كنم نه اينكه بخواهم با نفى و اثبات ديگر فكرها خود را كنار آنها بنشانم يا در برابر كسى خود را مدعى فكرى بخوانم؛ روشى كه هر كس مى تواند در آستانه دالان صلح خاموش، به آن ره يابد و خستگى هاى تلاش را از خود بزدايد تا باز مهياى قبول خستگى هاى ديگر شود، شيرينى رضا در پذيرايى مدام از رفت و آمد خستگى ها است.

: در اين راه، محور فرهنگ شناسى شما حول چه موضوعاتى دور مى زد؟

آقاى نجفى: دو موضوع اساسى پيش روى من بود: «ايران شناسى» تا هويّت اين جهانى خود را در ميراث فرهنگى ايران بجويم و «مدينه شناسى»، تا هويت آن جهانى ام را در ميراث اسلامى فرهنگ هاى جهان بخوانم.

براى من نهايَتِ هر يك، بدايتِ ديگرى بود. هر دو راه به يك ميقات رسيدند، نمى دانم كجا؟ نمى دانم چرا؟ چون هرگاه به چنين ميقاتى رسيدم، هم خود را گم كردم و هم ميقات را.

: از مدينه شناسى شروع كنيم، از اينكه از چه زمانى انگيزه چنين پژوهشى در شما پديدار شد؟ به كجا رسيده اى و تا كجا خواهى رفت؟

آقاى نجفى: در آبان ماه سال 1353 خورشيدى، براى اولين بار طرحى دادم تا پيش از آغاز سفر ايرانيان به مكه، مجموعه اى از سخنرانى هاى تلويزيونى درباره «حج اسلام» برگزار شود كه موافقت شد، در اين خصوص ديدارهايى در عالم فرهنگ با مرحومان سيد مرتضى شبسترى و سيد محمد بهشتى و مرتضى مطهّرى و محمد تقى جعفرى و سيد غلامرضا سعيدى و دكتر نصر و دكتر زرياب خويى و احمد آرام داشتم، همه از طرح مسأله استقبال كردند، چند موضوع انتخاب شد؛ فلسفه حج، احكام حج، تاريخ و جغرافياى حجاز و راهنمايى پزشكى و مسائل زيستى و اخلاقى.

هر چه پرس و جو كردم كه فردى را بيابم تا درباره «تاريخ آثار حجاز» با او

ص: 112

مصاحبه اى داشته باشم، نيافتم.

مجموعه كاملى از تمامىِ كتابها و يا رساله هايى كه در ايران از سال 1320 درباره حج چاپ شده بود، جمع آورى كردم، در اين 90 جزوه و كتاب، هر چه ديده بودم به استثناى سفرنامه آل احمد، تابنده گنابادى، خليلى عراقى، دهقان سالور، مجابى، هدايتى و هدايت، ما بقى درباره فلسفه و اسرار، آداب و بيشتر احكام يا مناسكِ حج بود و اين امر نشان مى دهد كه از آغاز صنعت چاپ در ايران هيچ رساله يا كتابى مستقل درباره آثار حجاز وجود نداشت تا اينكه مرحوم مطهّرى از دكتر محمدى پرسيده بود و او نام آقاى ابوالقاسم پاينده را برده بود. باشادروان پاينده ملاقات كردم به من گفت: پژوهشى نداشته ام ولى از روى نوشته هاى محمد حسين هيكل در «زندگانى محمد» و فيليپ حِتّى در «تاريخ عرب» و كلوپ پاشا در ... مطالبى را جمع آورى كرده، اينجا و آنجا گفته ام. ولى براى مصاحبه سوادى ندارم. مى گويند: محقّقى بنام صدر الدين محلاتى در شيراز كتابى بنام «مناسك حج» در مذاهب پنجگانه نوشته كه به حمايت مالى وزارت امور خارجه چاپ شده است. از او بپرس.

با ايشان ملاقات كردم، بسيار خوش مشرب بود ولى قدرت شنوايى را از دست داده بود. به من گفت: پاينده اشتباه كرده، من فقط دو كتاب يكى درباره اسرار حج و دوّمى مناسك حج در مذاهب پنجگانه اسلام نوشته ام و از آثار حجاز خبرى ندارم. با آقاى ابوالقاسم سحاب كه شنيده ام در اين خصوص كارى در دست دارند، ملاقات كن. وقت گرفته خدمت رسيدم، گفت من در سال 1318 يك جزوه از عامر بيك و خليل صبرى درباره اسرار و مناسك حج ترجمه كردم و يك رساله هم از مرحوم هبةالدين شهرستانى، ولى مدتى است مى خواهم در يك مجموعه مصوّر اين دو كار را تجديد چاپ كنم، بهتر است خدمت آقا ميرزا خليل كمره اى برسى و از ايشان كه رساله اى هم درباره اسرار حج نوشته اند سؤال كنى.

وقتى از خدمتش مرخص شدم بر غريبى پيامبر صلى الله عليه و آله در ايران گريستم ...! چگونه است كه اين همه كتاب درباره آثار مصريان، ايرانيان، اروپاييان، يونانيان، بابليان، ايلاميان و ... نوشته شده، اما با آنكه سالانه ده ها هزار ايرانى به حج مى روند،

ص: 113

شورى در جستجوى سيره او نيست تا محقّقان، ما را به قلب وادى ها كشانند؟!

اظهار تأسف خود را به استحضار ميرزا خليل رساندم، گفتند: من در مؤتمرهاى سوريه و مكه، احساس كردم كه در اين خصوص كارى نكرده ايم، لذا به بررسى چنين موضوعى علاقه مند شدم ولى مجال از جماعت نيافته ام تا منابع را جمع آورم، با آقاى راشد در دانشكده ديدارى كن؛ زيرا شنيده ام كه ايشان چند دانشجو را به انجام چنين پژوهشى موظف كرده اند. بدون وقت قبلى خدمت رسيدم و نياز را به عرض رساندم، فرمود: ترغيب كردم ولى رغبتى نشان ندادند. حقيقت آن است كه مردم ما قرن هاست كه از مدينه حجاز بريده اند و به عراقِ عرب روى آورده اند! قرن هاست كه آمال ما رسيدن به بغداد خليفه و سلطان اصفهان و رى شد، نه رسيدن به مدينه او ... مدينه را هم در سايه حاجى شدن ديده اند و نه به قصد مدنى شدن! گريست و گريست، گريستم و گريستم ...

اينجا بود كه چون دهان غربت خود را بستم، غربتِ مدينه دهان گشود، جانم را همچون جامه اى پوسيده در صحرايى نهاد و بر آن آتش انداخت، نمى دانم اين من بودم كه مى سوختم يا جامه هاى زمانه من؟ اين من بودم كه دود مى شدم يا جامه من؟ نمى دانم ...

چند ماهى نگذشته بود كه در بيابان هاى حجاز ايستادم، نه خود بودم، و نه جامه، به بادى مى ماندم كه بى آنكه جايى را بشناسم، مى تاختم. بى آنكه بدانم به كجا بايد بروم. به خاكى مى ماندم كه پراكنده مى شدم.

: كار را از كجا و چگونه آغاز كردى؟

آقاى نجفى: پس از 9 ماه تحقيق در منابع سيره، كار آكادميك را در مدينه و از خانه ابو ايوب انصارى آغاز كردم. در يكى از روزهاى پر ازدحام، بيش از شش ساعت خيابان باريك شرقى مسجد را گشتم و نتوانستم اثر چنين خانه اى را بيابم.

هيچ كس به پرسش هايم پاسخى نمى داد، تا اينكه خسته و آزرده از اين همه غفلتِ مدنى ها به ديوار مسجد تكيه دادم و گريان گفتم: من مى دانم، همين جا بايد باشد، ميان همين دكان ها، با همين مردمى كه مى بينم. حيران ميان ازدحام مردم،

ص: 114

اين سوى و آن سوى مى دويدم و مى گفتم: همين جا بودى، همين جا بودى كه خانه ات را ساختى، همين جا ميهمان ابوايوّب بودى، همين جا ...!

بى اختيار به سوى دكان پارچه فروشى رفتم و يقه صاحب دكان را گرفتم و گريان فرياد زدم: كجاست؟ بگو كجاست؟!

به آرامى گفت: چى كجاست. خانه او، ابوايّوب، همين جا بود، نترس بگو.

از ترس صدايش در نمى آمد، گفت: يقه ام را رها كن.

بى توجه به مردمى كه دور ما را گرفته بودند و مرا ديوانه مى خواندند، دست خود را بالا برد و گفت: همين بالا بود. او را بوسيدم و شتابان از پله ويرانه اى بالا رفتم. بقاياى محراب بناى عثمانى را ديدم كه در محلّ طبقه دوم بنا نهاده بودند.

دقيقاً همان جايى كه مهمان بود، سر بر چوب هاى بناى مخروبه نهادم و هاى هاى گريستم، برگشتم و تمام دكانش را نگريستم. زير سمت بالاى درِ كركره اى دكانش گوشه اى از كتيبه اى را ديدم، با عصبانيت فرياد زدم در دكانت را بكن، چرا تاريخ را محو كرده اى؟! گفت: فرياد نزن، صد دلار بده. بيشتر دادم، شتابان پله نهاديم و آن را كندم و عكسى از آن گرفتم. نه هيچ كسى را جز او مى ديدم و نه هيچ كس جرأت داشت پيش آيد و مانع اين عاشقِ جانبازِ تحقيق شود، هيچ كس ... اين آخرين عكسى است كه از موقعيت خانه ابو ايوب باقى ماند و در توسعه نوين مسجد، هيچ اثرى از اين خانه روشنِ تاريخ باقى نماند و در توسعه تاريكِ تاريخ محو شد.

: پژوهش ميدانى شما چگونه و بر اساس چه اصولى استوار بوده است؟

آقاى نجفى: با ديد جغرافيايى، منابع سيره را بررسى مى كردم، موقعيت ها را مى سنجيدم تا به تقدم و تأخّر جغرافيايى وقايع پى ببرم، سپس مدارك تاريخى هر واقعه اى را ذيل همان موقعيت ها گردآورده، به وقايع كوچك تر تجزيه مى كردم وآنگاه به يك تصوير كوچكى در ساختار مدينه و مناطق آن مى رسيدم، آن تصوير محققانه را با خود به محل امروزى مدينه مى كشاندم، تا درستى يا نادرستى چنين تصويرى را نقدكنم. هم با موقعيت شناسى، اسناد تاريخى را نقد مى كردم و هم با اسناد تاريخى، موقعيتى را كه مورخان قديم آن را شرح داده اند، آنگاه نتيجه اين نقدها را با آنچه

ص: 115

كه خود ديده بودم مى سنجيدم تا به صحيح ترين تصوير ممكن از مدينه او نايل آيم.

بر اين اساس توانستم بدون آنكه طرح پژوهشىِ خود را شرح كنم، براى اولين بار نشان دهم كه جغرافياى وقايع، مهم ترين اصل در نقد اسناد تاريخىِ بجاى مانده از سيره پيامبر است؛ زيرا متأسفانه محققان و مورّخان قديم در طبقه بندى اسناد هيچ رعايت زمان و مكان را نداشته، ما را زير برف انبارى از مدارك انداختند و رفتند، معلوم نيست اصل واقعه چرا رخ داد و كى و با چه جريان هايى ادامه يافت؟ و به چه نتيجه اى رسيد؟ در طول اين ربع قرن، جز بارور كردن اين نوع از روش پژوهش، كار ديگرى نكرده ام.

: با اين روش به چه نتايج مهمى رسيديد و آيا اجازه مى دهيد كه بخواهم چند مورد را شرح دهيد؟

آقاى نجفى: حقيقت آن است كه همه مورّخان بزرگ ايران و عرب گرفتار نوعى كپى كردن از روى دست يكديگر بودند، چه مسعودى و يعقوبى و چه ابن اثير و ابن خلدون ... در ميان سيره نگاران هم همين نقيصه بزرگ ديده مى شود، به خصوص كه وقتى مى بينيم رابطه تاريخ نگارى و سيره نويسى با قرآن كاملًا گسسته است.

قرآن از پيامبر تصويرى ارائه داده كه نمى توان آن را در متون تاريخى يافت. به هر حال بايد در تعريف ها و اوصاف، همه منابع شناخت مدينه او به يك وحدتى برسند تا مرز ميان وصف تاريخى و اوصاف قرآنى بر داشته شود. متأسفانه شيوه يونانى رايج در تاريخ نگارى مسلمانان، ما را از شناخت مدينه او دور ساخت.

براى مثال:

واقعه هجرت و واقعه بدر كه مورّخان آن را مطابق اخبار و شايعات طرف مقابل؛ يعنى قريش تدوين كردند، اساس را به روش يونانى بر تصميم گيرى سران نشسته بر هرم جامعه اشرافى نهادند و ديگر وقايع را در سايه آن به خورد ما دادند.

آنها با اين روش از محمّد يك مدّعى قدرت گروهى خاص نشان دادند كه در آستانه رواج تاريخ نگارى نه با ميراث رومى امويان و مذاق ساسانى امپراتورى عباسى سازگار بود و نه با مدينه ساده پيامبرى كه لطف حق بود.

ص: 116

: چطور شد كه نام «مدينه شناسى» را برگزيديد؟

آقاى نجفى: مستشرقان و محقّقان قرن ما، تحت تأثير طبقه بندى علوم ... و فهرست ديويى كتب، تاريخ زندگانى پيامبر را جزئى از تاريخ اسلام و تاريخ اسلام را بخشى از مطالعات اسلام شناسى در نظر آوردند. از اين مسير گر چه مى توان به يك زبان مشترك جهان دانشگاهى رسيد ولى احساس مى كردم كه كانون واقعى مطالعات خود را نمى توانم در چنين طبقات فرهنگى فرنگ جاى دهم؛ زيرا مبناى اين پژوهش، نه معرفت دينى بود كه خود را در اسلام شناسى بيابم و نه تاريخ قومى كه از قوم شناسى عربى، يا ايرانى سر در آورم.

مدينه را فرهنگستانى يافته بودم به پهناى همه اديان، فرهنگ ها و تلاش هاى بى پايان معنوى بشر، مركز آن را مسجدى ديده بودم كه نقطه وحدت انسان و خدا و طبيعت است. شهرى گرچه با 23 سال قدمت ولى نهايتى براى امتداد راهى كه او در 13 سال با مهاجران و 10 سال با انصار طى كرد، نمى يافتم. كانونى كه در نهايت همه اجزا و وقايع 23 سال نبوت را در خود وحدت بخشد تا خود را در رحمت الهى به جهانيان آشكار سازد، مدينه سراجاً منيراً، شهرستان جانهاست. به ظاهر در پى كوچه هاى آن بودم، كوه ها و بيابان ها و وادى هاى آن را جستجو مى كردم، در باطن او را مى جستم تا لحظه اى به سايه اش، با جاى پايش، نگاهش، خود را از اين غوغاى حيات بشويم، آه، آه، اگر گمان كنيد خواستم مدينه اش را بشناسانم، مدينه اش شناساننده تمدّن ها و فرهنگ هاى بشرى است. در پى خرابه ها و نخلستان ها نبودم، سرانگشت اشاره او را ديده بودم كه مسير وحدت و آزادگى و آبادانى جهان را نشان مى داد. مدينه اش خاكى نبود كه راه خاك او را طى كنم.

مدينه جانان بود تا در كنار دروازه اش، بار تن را زمين نهم.

: چه موانع و مشكلاتى سر راه شما وجود داشت؟ و چگونه بر آنها فايق آمدى؟

آقاى نجفى: به هر حال، حضور من در سرزمين حجاز، اين بار را بر دوش من نهاده بود كه يك ايرانى در يك كشور خارجى از اين سوى و آن سوى مى رود تا از ساختمان هايى، خيابان هايى و زمينهايى عكس بگيرد. نام و نشانى ها را مى پرسد،

ص: 117

يادداشت مى كند و با نقشه هايى كه در دست دارد تطبيق مى كند. شمال و جنوب را مى پرسد. تمام صحنه، براى منِ خارجى در آن كشور سؤال برانگيز بود. كافى بود، فردى عامى با ما درگير شود يا مأمورى دولتى مرا با آن شكل و شمايل ببيند! ... در انجام اين پژوهش، جز انگيزه شخصى و امكانات شخصى هيچ كس و هيچ دولتى يا دولتمندى، مؤسسه اى فرهنگى و سياسى يا دينى حامى و معرف من نبود، تنها و در اين تنهايى امروز، شمع اصحاب آن روزگاران را مى جستم. هرگز در بيابان هاى خشك، در قراء دور دست، يا ميان انبوه جمعيت، از هيچ كس و هيچ چيزى نهراسيدم. نينديشيدم كه اگر اين ايرانى گرفتار آيد به چه كس خبر دهم، و از كى مدد بگيرم، احساس مى كردم كه در وراى اين تلاش ها هدفى را يافته ام، چون با آن انس داشتم. خطرهايى كه ممكن بود پيش آيد، به جان پذيرا بودم. مكرر مانعم شدند، گره ها باز شد، دستگير شدم و به محاكمه بردند، از هر اتهامى مبرّا شدم.

مردم عوام گرفتارم كردند ولى پوياتر به كار ادامه دادم. پول ها از من مطالبه كردند، بيشتر دادم. مأموران وزارت اعلام، يا مراقبان امر به معروف مرا از ادامه اين معروف، نهى كردند، به منكرات آنان اعتنايى نكردم. تنها جايى كه مى لرزيدم، هنگام انتقال فيلم هاى ظاهر نشده! به خارج و يا هنگام ورود به ايران بود، ولى هر بار چشم ها بسته مى شد تا راه مدينه شناسى ادامه يابد. چون از هر حوزه قدرتى به دور بودم، به راحتى از شرّ قدرت هاى كور محلّى و مرزى كالا زده عبور مى كردم.

بيش از 25 سال تا امروز در اين حالت بسر بردن؛ هرگز مرا وادار نكرد به ديپلماسى ايرانى يا عرب روى آورم تا از من حمايت كنند يا موجبات تحقيق را فراهم سازند، آن هم با اين همه مشكلات ناشى از فهم مردمى، كه با دهان پر از فرهنگ، سدّ فرهنگند! با هزاران مشكل از غير، هيچ مشكلى صعب تر از نفس خود نيافتم ... بگذاريد نمونه اى از اين مشكل خانگى! را بازگو كنم:

سال هاى 1357 و 58 در خرمشهر بسر مى بردم. مشغول تحقيق در تدوين نهايى مجلّد اول مدينه شناسى بودم كه عراقى ها با گلوله هاى توپ، خرمشهر را مورد حمله قرار دادند. پس از هجوم راهى جز ترك خانه و ديار نداشتيم. به همراه همسر و سه پسر كوچكم و دختر بيست روزه ام، خانه و هر چيز با ارزشى كه در

ص: 118

آن بود را رها كرديم و شبانه از شهرى در آتش خارج شديم. مدتى در بروجرد بسر برديم تا اينكه قسمت هاى از شهر خرمشهر را عراقى ها گرفتند. همسرم مرا تشويق كرد تا به خرمشهر باز گردم و مقدارى پول و اثاث و لباس برداشته، باز گردم. با زحمت فراوان به خرمشهر باز گشتم. شهر را دود و آتش فرا گرفته و خالى از سكنه بود. نبرد توپخانه ها و خمپاره ها در غرب شهر ادامه داشت. خانه شخصى ما در منتهااليه شرق شهر قرار داشت و با افتادن و خزيدن و دويدن، خود را به خانه ام رساندم. همه چيز موجود بود. به اتاق كودكانم رفتم امّا نتوانستم چيزى را انتخاب كنم. به كمدها نگريستم، پر از لباس بود. به اتاق كتابخانه ام رفتم، شش هزار جلد كتاب و صدها ميكروفيلم و پرونده تحقيق داشتم. نگاهى به همه انداختم. قدرت تصميم گيرى نداشتم. به اتاق پذيرايى رفتم. به فرشها، ظرف ها و مجسمه هاى با ارزش نگاه كردم ... چه مى توانستم بردارم و در ماشين كوچك خود جاى دهم و بار كنم؟! كمى لباس بچه هايم را برداشتم و به كتابخانه بازگشتم و چمدانى را كه در آن عكس ها و اسلايدها و تحقيقات «مدينه شناسى» و «آثار ايران در مصر» و «دين نامه هاى ايران» بود برداشتم و با هر چه ثروت بود خداحافظى هميشگى كردم. اين سخت ترين انتخابى بود كه بر سر ادامه تحقيق وجود داشت و در نهايت بر نفس خود فايق آمدم و نقوش مدينه را آوردم و ثروت خانه را رها كردم. پس از پنج روز نزد همسرم و كودكانم با دست خالى و شرمندگى باز گشتم! در حالى كه هيچ چيز براى زندگى نداشتيم، جز مشتى اسلايد و يادداشتهاى مدينه كه حتى معادل ده كوپن 20 ليترى بنزين خريدار نداشت.

در اثر آزار مردم نسبت به مهاجران از جنگ، مجبور شديم بروجرد را ترك كنيم و نزد خويشان به شيراز رويم. در سومين روز اقامت بود كه وقتى خبر تصرف كامل خرمشهر توسط عراقى ها را شنيدم، از شدّت نگرانى به كنار مرقد حافظ رفتم و گفتم: خدايا! شهر و خانه اى نيست. جز اين چمدان مدينه هيچ نماند. به كجا روم با اين بچه هاى خردسال؟! به كجا؟! تو را در كنار اين مرد خدا مى خوانم، تو درياب. وقتى ديوان را گشودم چنين خواندم:

هر آنكه جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد

دو سال در شيراز پنير و كالباس و ادويه مى فروختم تا توانستم آرام آرام نوشته هاى مدينه را تنظيم كنم. صبح ها كاسبى مى كردم تا محتاج ادعاى خود نباشم و شب هايى در كنار مرقد روزبهان يا ابو عبداللَّه خفيف، مدينه نبى را مى گشتم تا آلام روزانه را تسكين بخشم. قبول اين انتخاب سخت ترين تصميمى بود كه در آن لحظه حساس زندگى گرفتم و بر مشكل آن فايق آمدم.

: از شيراز به مدينه باز گرديم، خواستم بپرسم در طول دوران پژوهش چه آثار مهمى را از مدينه عصر پيامبر مى شناختيد كه در تغيير و تحوّلات يك قرن اخير از بين رفته اند؟!

آقاى نجفى: سال ها تحقيق كردم تا يافتم چه چيزهايى وجود داشته و در صده هاى بعد آثارى از آن حفظ شده است، ولى وقتى خواستم آنها را بيابم بيش از بيست سال طول كشيد تا نشانى هاى قديمى آنها را در مناطق و روستاها و شهرهاى مهم حجاز جستجو كنم. بسيار متأسفم كه مى گويم: اهم آثار سيره پيامبر صلى الله عليه و آله محو و در اذهان محققان بزرگ به فراموشى سپرده شده است و كسى نيست كه بخواهد تاريخ حيات پيامبر اسلام را با لمس موقعيت جغرافيايى وقايع حياتش، به رشته تحرير در آورد. كارى كه محمد حسين هيكل وزير وقت مصر و احمد امين در «فجر اسلام» و رشيد رضا در «الوحى المحمدى»، محمد احمد جادالمولى ... انجام دادند، بالنسبه به آنچه كه مى بايست انجام پذيرد چند ورق پراكنده بيش نيست و هيچ مزّيتى بر آنچه كه حلبى و ابن كثير و بيهقى و طبرى و سهيلى و مجلسى و ابن قيم جوزى نوشتند ندارد ...

اينها همه به خود زحمت ندادند تا وقتى تاريخ را مى نگارند، تصويرى از شرق و جنوب و شمال مناطق حجاز را داشته باشند كه بدانند چه مى گويند و صرفاً از روى نوشته ابن اسحاق و واقدى كپى بردارى نكنند.

حقيقت تلخ را بايد قبول كرد كه تا كنون زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته نشده است؛ تاريخى بر اساس قرآن و حديث صحيح، نه به گمان عراقيان و شاميان و زعم قريشيانى كه پس از مسلمانى گمان ها و برداشت هاى سر تا پا غلط خود را به

ص: 119

ص: 120

مورّخان و محدّثان تزريق كردند و يا محققانى كه تحت تأثير سياست هاى اميراتورى اموى و عباسى، خواستند به جاى پيامبر خدا، يك امپراتور را تعريف كنند تا زير سايه آن زمامداران وقت خود را توجيه كنند و خوشايند سبك رايج تاريخ نگارى روز، لباس تن پيامبر را تعريف كردند، بى آنكه با وجودش و خدايش و قرآنش رابطه اى داشته باشند و يا اصلًا قادر به فهم آن باشند. گذر از اين همه دالانهاى غير مدنى بر سر راه رسيدن به مدينه او، مهم ترين مشكل پژوهشى من بود. نمى خواستم مانند ابن خلدون در «مقدمه تاريخ» روشهايى را در تاريخ نگارى بنگارم كه هرگز موفق نشد آن را در نگارش «تاريخ العبر» خود بكار بندد.

: با اين توضيحات به بخش دوم سؤال من پاسخ گوييد: چه آثارى را مى شناختيد كه تا آخرين سفرهاى پژوهشى، ديگر آنها را نيافتيد؟

آقاى نجفى: در دوازده سفر پژوهشى و هزاران مكاتبه و مباحثه و مطالعه منابع روز در عرض ربع قرن و آنچه كه حالا حافظه من اجازه مى دهد تا سال 1999 در مدينه اثرى از اين آثار نيافتم:

خانه آل عمر بن خطاب، خانه ابى بكر، خانه عثمان بن عفان، خانه ابو ايّوب انصارى، خانه جعفربن محمد، خانه حسن بن زيد، خانه سعدبن خيثمه، خانه كلثوم بن هدم، چاه اريس، مسجد بنى قريظه، مشربه امّ ابراهيم، مسجد بنى ظفر، كهف بنى حرام، مسجد فسح، مسجد ابىّ بن كعب، مسجد بنى خداره، مسجد واقم، مسجد القرصه، مسجد الشيخين، مسجد دار النابغه، مسجد بقيع الزبير، مسجد بنى خُدره، مسجد السنح، مسجد بنى بياضه، مسجد بنى خطمه، مسجد بنى اميّة الأوسى، مسجد عتبان بن مالك، مسجد مالك بن سنان، (در مناخه)، مسجد بلال بن رباح، مسجد بنى دينار (المغسله)، مسجد المصرع (در احد)، مسجد الفُسح، قبة الثنايا، مسجد النور، مسجد الخربه (لبنى عبيد)، مسجد بنى زريق، مسجد بنى مازن بن النجار، مسجد راتج از بنى عبد الأشهل.

خانه خالدبن وليد، خانه امّ سليم، خانه امّ حرام بنت ملحان. چاه اعواف، چاه

ص: 121

انس بن مالك بن نضر، چاه انا در هنگام محاصره بنى قريظه، چاه اهاب، چاه البصّه، چاه بضاعه، چاه جاسوم (چاه ابن الهيثم بن التيهان)، چاه جمل، چاه حاء، چاه سقيا، چاه العهن، بقاع اهل بيت، ازواج و بنات الرسول، عباس و اصحاب رسول، فاطمه بنت اسد، بيت الأحزان. بقاع احد را دگر نديدم و در بين راه مكه و مدينه و مناطق شمالى و شرقى و غربى؛ مسجد معرس، مسجد شرف الروحاء، مسجد عرق الظبيه، مسجد المنصرف، مسجد الرويثه، مسجد ثنيّه ركوبه، الاثاية العرج، مسجد لحىّ جمل، مسجد السقيا، مسجد مدلجه تعهن، مسجد الرماده، مسجد الأبواء، مسجد البيضه، مسجد عقبه هرشى، مسجد غدير خم، مسجد امّ معبد، مسجد ذفران، مسجد الصفراء، ثنّيه مبرك، مسجد العشيره، چاه هاى ينبع، مسجد الصبهاء، شمران، مسجد اطم الشيخين در راه احد و ... ديگر اثرى پيدا نيست.

درمكه هم: بقاع معلاة را نمى بينيم. خانه رسول و همسرش خديجه و زادگاه فرزندانش را ويران كردند. از بناهاى تاريخ خانه ابوبكر و دارالندوه، بئر خارجه، غار مرسلات، بئر ميمون، ذى طوى، مسجد بيعت در سوق الغنم، مسجد الإجابه، مسجد النحر و ... هم خبرى نيست.

: اگر اينها بودند و شما آنها را مى يافتيد، تغييرى در شناخت شما از تاريخ مدينه به وجود مى آورد؟

آقاى نجفى: اگر بخواهيم مانند مورّخان و مستشرقان و استادان علوم اسلامى دانشگاه ها سخن بگوييم، نه! هيچ تغييرى به وجود نمى آورد ولى اگر درك و فهم اسناد بجاى مانده، به حضور ما در متن همان وقايع نيازمند است، پاسخ آرى است و بگذاريد مثالى بزنم: آنانى كه در جنگ ظالمانه اى گرفتار آمدند و در برابر چشمانشان خانه ها را سوزاندند، بهتر با شرّ جنگ و خيرِ صلح آشنا هستند تا آقاى دبير كل.

پيامبر براى من يك مرده هزار ساله نيست كه بخواهم مانند آكادمى ها و انستيتوها و دانشگاه ها، آن را در لابراتوارهاى علمى تاريخ تحليل كنم. او پيامبرى است كه با ماست. هر صبح و شام او را مى طلبيم و بر او درود مى فرستيم و ما او را در برابر خود داريم. نه خداى ما بى اوست و نه او بى خداى ما كه بخواهيم او را از

ص: 122

روى نقوش اوراق مرده بغداد و رى و طبرستان و قاهره و شام و خراسان بخوانيم و بشناسانيم.

يك روز در جلسه مستشرقان آلمانى، در آكادمى علوم انسانى كلن گفتم: تا موضوع تحقيق درباره سيره مشخص نشود، صحّت تحقيق مشخص نخواهد شد.

اگر محمد يك پيامبر است، اين روش تحقيق شرق شناسان درباره پيامبرى پيامبر نيست، نوعى روش كار پژوهشى براى پول در آوردن است و نه رسيدن به واقعيت ها و اگر يك شخصيت تاريخى بنام محمد مد نظر شماست، پس چرا مى خواهيد كسى را تحقيق كنيد كه از همان نخست عليه تصوّرات شماست؟

موضوع شما، براى او و يافتگان معرفت او موضوعيت ندارد. مشكل اساسى شرق شناسى نيست، انتخاب شيوه هايى است كه ما را به حقايق تاريخى نزديك نمى كند. حقايقى نه آنطور كه مؤمنان مى خواهند، آنطور كه صادقانه محقّقان را قانع سازد.

: پس شما روشهاى تحقيقى رايج در دانشگاه هاى غرب را براى اسلام شناسى مناسب نمى دانيد؟

آقاى نجفى: شايد براى اسلام شناسى مناسب باشد؛ زيرا اين رشته بى محتوى را غربيان به وجود آوردند، ولى براى مدينه شناسى هرگز؛ چرا كه ما به مدينه او مى رويم تا آنچه آنجا بوده به معرفت ما درآيد و نه اينكه مدينه اى را كه ما مى خواهيم بنانهيم تا داستان تاريخى شهروندانش را بنگاريم! البته معتقد نيستم كه بايد روش هاى تحقيقى رايج در دنياى امروز را مانند روش هاى تحقيقى قدماى مسلمان كنارى نهيم. هر دو به يك حد نارسا و ناقص است ولى معتقدم هيچ دستاوردى در دانشگاه ها و حوزه ها بد نيستند. آنچه مهم است اين است كه چگونه خود را در متن اين يا آن و يا هر دو، جاى دهيم تا به مدينه او رسيم؟ اين مشكل ترين مرحله اى است كه هر مدينه شناسى در زندگى با مدينه او، با او و ياران او روبروست. من چون خواسته ام با مدينه زندگى كنم، خود تلاش كردم تا هم با آگاهى از روش هاى تحقيقاتى قديم و جديد، به اصلاح روشها نائل آيم و هم

ص: 123

منابع تاريخى را مورد نقد و بررسى قرار دهم تا بتوانيم در شهر او نشانه هاى واقعى را بيابيم.

ما براى رسيدن به شناخت هاى واقعى تر، جز صدق، هيچ راهى و جز واقعيت هيچ تعهّدى به نوگرايان جهانى و يا سنت گزاران عالم اسلامى، نداريم.

: با اين تجاربِ پژوهشىِ ربع قرنى، تا كنون درباره مدينه شناسى چه نوشتى؟ چه چاپ شده است و چه در دست چاپ داريد؟ اجازه دهيد كمى درباره موضوعات و محتواى كتاب صحبت كنيم؟

آقاى نجفى: خاضعانه تأكيد مى كنم، مدينه شناسى يك شوق و عشق پژوهشىِ شخصى است درباره آنچه كه مى خواستم صادقانه درباره آن بدانم، نه يك كار گروهى و يا آنچه كه مى بايست صورت بگيرد، لذا توجه مى دهم در همين حد با آن تماس بگيريم. هيچ طرح جامعى در ذهن من نبود. تا آنجا كه امكاناتم اجازه مى داد پيش رفتم. هرجا نتوانستم، ايستادم و تضرّع كردم ولى از يأس نناليدم. هيچ عجله اى نداشتم تا كارى را نشان دهم؛ زيرا اين تحقيق را براى زندگى خودم نمى خواستم.

خودم را براى اين تحقيق مى ديدم، لذا محتواى هر مجلد دقيقاً مشتمل بر موضوعاتى است كه نقد نيست، حال است. ديروز و امروز نيست، حال است.

در اين حال بودم كه هم صادقانه در خشكى آن سوختم و هم در درياى آن غرق شده بودم.

در مجلد اول: سيّاحى را مى بينيد كه تلاش كرده آنچه را در مدينه 1354 تا مرداد 1357 شمسى ديده و صف كند؛ مسجدها، خانه ها، چاه ها، قبرها.

ولى در مجلد دوم: موضوع غزوات را موردض بررسى قرار داده و از راه تطبيق منابع با موقعيت هاى جغرافيايى بدر، احد، خندق، خيبر، پى بردم كه غزا، دفاعى اجتناب ناپذير براى صلح بوده و پى بردم كه چگونه قريشيان جنگجو و يهوديان پول پرست حجاز، آن زمان نتوانستند مهر اسلام را به شمشير اسلام و عدل اسلام را به ثروت اسلام! بدل سازند.

در مجلّد سوم: به عنوان اوّلين ايرانى مسلمانى كه بر اساس مستندات تاريخى

ص: 124

اين مسير را طى كرد، راهىِ درك و فهم مسير هجرت شدم، آنقدر بر وجب به وجب اين راه بزرگ تاريخ چرخيدم و منابع و مصادر تاريخى را خواندم تا يافتم هجرت او هرگز نتيجه هراس از قتل و عدم تحمل رنجهايى نبود كه قريشيان بر ضدّ او اعمال مى كردند و خروج او و راهى كه طى كرد هرگز پنهانى نبود، و غار ثور، هرگز مخفى گاه او نبود، عبادتگاه او بود. هجرت او براى جهانى كردن دعوت اسلام بود؛ كارى كه جز با گذشت از مال و زندگى و ترك تعلّقات وطن (مكه) ميسّر نمى شد.

در مجلّد چهارم: در مسير بازگشت پيامبر به مكه، رفت و آمدها كردم تا يافتم كه هرگز پيامبر در پى فتح شهر و تصرف خاكى نبود، مهر اسلام قلب ها را فتح كرد و فتح يك رحمت بود تا قلب ها از كورى خود به روشناى خدا افتد و نه يك پيروزى نظامى كه قلب ها را به اطاعت كور مى كشاند.

در مجلد پنجم، فرهنگ جغرافيايى سيره پيامبر را جمع آورى كرده ام تا محققان را در ادامه پژوهشهاى مدينه شناسى يارى دهد.

اينها كارهايى است كه پژوهش آن به اتمام رسيده ولى امكان چاپ فراهم نيست. اما چيزى كه جامع همه اين مجلدات است، مجلّد ششم است كه هنوز دست بكار نشده ام؛ زيرا نيازمند كار و اصلاح دل است تا دستم بتواند قلم صدق را نگه دارد، اگر عمرى باشد و توفيق قلبى كه قلمى را نگه دارد، تلاش خواهم كرد در مجلّد ششم زندگانى پيامبر را به زبان بسيار ساده و تنها بر اساس قرآن و كلام خودش بنگارم؛ شيوه اى كه سال هاى قبل بر خارهاى مغيلانِ تشويق و تهديد گام نهاديم تا مسيرش را بكنيم، شايد به قرنى بعد ما آبى رسد.

: در تحقيق چنين تأليفى چه احساسى داريد؟ آيا فكر مى كنيد خدمتى به فرهنگ ايران اسلامى كرده ايد و يا خدمتى به فرهنگ جهانى اسلام؟

آقاى نجفى: در طى راه پژوهش، هرگز احساس نكرده ام كه مى خواهم به كشورى خدمت كنم و يا با نشر كتاب مدعى يك خدمت فرهنگى باشم، عاشقى بودم كه مست حضور در بوستانى شدم، مست حضور، نظر به ميوه هايى نمى كند كه ممكن است

ص: 125

از اين بوستان نفعى به اين يا آن رساند. چون فارغ از احساس خدمت و نفعى بودم، هرگز احساس نكردم كه در اين راه به كمك كس يا مؤسسه و دولتى نيازمندم. نياز من در شادى من به اينكه چنين توفيقى براى من حاصل شده، مستحيل بود. نمى دانم مرز اين بى نيازى با شادى ناشى از احساس توفيق كجاست؟ همين قدر مى دانم كه تمام توجه من به شناخت و اصلاح راهى بودم كه آن را طى مى كردم، آيا نتيجه چنين توجّهى مى تواند كارى شايسته تلقّى شود؟

ادعاى گزافى است كه از گمان آن مى هراسم.

: در خاتمه اين گفتگو، چه الگوهايى را براى پژوهش در تاريخ حرمين شريفين به محققان و دانش پژوهان پيشنهاد مى دهيد؟

آقاى نجفى: من صالح نيستم كه به ديگران راه و روشى را نشان دهم، همين قدر مى توانم بگويم راهى كه من به تجربه انتخاب كردم چه بود. نخست در بيان تاريخ مكه و مدينه، هيچ جهت مذهبى خاصى را ترويج نكردم، نگذاشتم آرمان سياسى كشورى سايه بر بيان تاريخ سرزمينى بيندازد كه محل ظهور اسلام بود. از دل كين به تاريخ را زدودم، با ايمان به رحمت بر آتش تبعيض به اقوام و تعصب به اديان، آب مهر پاشيدم، نخواستم آرا و اسناد پيشينيان را در قالبى كه خود آن را مى خواستم جاى دهم و يا اگر آن را نمى پسنديدم، كنارى نهم. از امروز به گذشته ها افتادم تا بيان امروزى آن را بيابم و در نهايت احساس مى كردم مدينه شناسى پيش از آنكه كتابى در دست اين و آن شود، مدرسه اى است كه در آن الفباى مدينه شناسى را مى آموزم.

ص: 126

ص: 127

نقد و معرّفى كتاب

طرح جايگزين شود.

ص: 128

معرفى كتاب «معالم المدينة المنورة بين العمارة و التاريخ»

نوشته: مهندس عبد العزيز بن عبدالرحمان كعكى

ترجمه و معرفى: عبد اللَّه امينى

كتابهايى كه درباره تاريخ مدينه نگاشته شده، از قرن دوم هجرى به بعد است گرچه متأسفانه برخى از آنها اكنون در دسترس نيست؛ از جمله علماى پيشين كه در اين باره نوشته اند، «عبدالعزيزبن عمران الزهرى المدنى» و «محمدبن الحسن بن زبالة المخزومى المدنى»- نگارنده «اخبار المدينه»- است، كه «سمهودى» از اين كتاب- كه نزد وى بوده و همراه با ديگر كتب او در آتش سوزى رمضان 886 سوخته- بسيار نقل كرده است. (1) از مورّخان مشهور ديگر، «عمربن شبَّة النميرى البصرى» (173- 262 ه.) است كه اثر وى با تحقيق «حبيب محمود احمد» در مدينه به چاپ رسيده است. (2) كامل ترين تاريخ مدينه، «وفاء الوفا باخبار دارالمصطفى» نگاشته «نورالدين على بن عبداللَّه السمهودى» (844- 911 ه.) است، اين اثر توسط خود وى مختصر شده و با عنوان «خلاصةالوفا» منتشر شده است.

در حال حاضر، برخى از پژوهشگران نيز در اين مورد، آثارى نگاشته اند، از جمله:

1. استاد عبدالقدس الأنصارى (م 1403) با عنوان: آثار المدينة المنورة.

2. استاد على حافظ (م 1408) با عنوان: فصول من تاريخ المدينة المنورة. (3) 3. استاد ابراهيم بن على العياشى


1- وفاء الوفا، ج 2، ص 635
2- مجله «العرب»، ش 19، ص 589 و ش 20، ص 372 و ش 21، ص 49
3- مجله «العرب»، ش 8، ص 320

ص: 129

(م 1400) با عنوان: المدينة بين الماضى و الحاضر.

4. استاد عبيد مدنى (م 1396) با عنوان: الموسوعة فى تاريخ المدينة (چاپ نشده). (1) 5. استاد عاتق البلادى، با عنوان:

معجم المعالم الجغرافية.

6. دكتر عمر فاروق، با عنوان:

المدينة المنورة- اقتصاديات المكان.

كتاب حاضر

اثر ارزشمندى كه در صدد معرفى آن هستيم، «معالم المدينة المنورة بين العمارة و التاريخ» نام دارد كه توسط مهندس «عبد العزيزبن عبد الرحمن بن ابراهيم كعكى» نگاشته شده است. وى از آن رو كه معمارى خوانده است، بيشتر به بازگويى «معمارىِ» مدينه مى پردازد، تا «تاريخ» آن. در مقدمه اين كتاب- به قلم شيخ عبيداللَّه محمدامين كردى- (م 1420) آمده است كه: در نُه جلد اين اثر، بافت معمارى مدينه و چگونگى شكل گيرى و پيشرفت و دگرگونى اش و نيز مظاهر طبيعى جغرافيايى و اتوگرافى آن آمده است.

جلد اول اين اثر، در دو مجله و در اندازه بزرگ است و طبع آراسته اى، همراه با تصاوير و رسوم زيبا است.

عناوين نُه جلد عبارت است از:

جلد اوّل: نشان هاى طبيعى (كوه ها و زمين هاى سنگ سياه و مسيلها) (چاپ شده).

جلد دوم: پژوهشى در مورد مراحل دگرگونى عمرانى و پيشرفت (چاپ شده).

چلد سوم: دژهاى طبيعى و قلعه ها و بُرجها و ديوارها و دروازه هاى مدينه (چاپ نشده).

جلد چهارم: مساجد (چاپ نشده).

جلد پنجم: چاه ها و چشمه ها (چاپ نشده).

جلد ششم: بخش هاى خدمات عمومى و آموزشى (كتابخانه ها و مدارس و معابر و راهها و حمامها و راه آهن) (چاپ نشده).

چلد هفتم: خانه هاى قديمى سنتى و معمارى (چاپ نشده).

جلد هشتم: ويژگى هاى بافت عمرانى و تسلط روشنايى بر حياط و محله ها و كوچه ها (چاپ نشده).

جلد نهم: اماكن و بقاع (چاپ نشده).


1- معجم المطبوعات العربية فى المملكة العربية السعودية، ص 955

ص: 130

در اين كتاب، حوادث تاريخى هريك از موارد فوق، پس از پژوهش گسترده و با گرايش توصيف جغرافى و نشانه هاى طبيعى آورده شده است.

مهندس عبد العزيز- نگارنده- در مدينه منوره، به سال 1376 هجرى به دنيا آمده، دانش آموخته «جامعة الملك سعود» با مدرك ليسانس در رشته مهندسى ساختمان است. او به مدت دو سال استاد دانشگاه بود و بعد در شهردارى مدينه، مشغول به كار شد.

مناصب مختلفى داشته كه آخرين آنها «رياست پروژه هاى پيشرفت مناطق مشرِف بر راههاى اصلى» و «ناظر برنامه ريزى مناطق بدون نقشه» بوده است. مهندس عبدالعزيز، فوق ليسانس خود را در 1417 در همين رشته، از دانشكده مهندسى «جامعة الأزهر» دريافت كرده و چند كتاب در تاريخ مدينه و معمارى آن نوشته است.

جلد اوّل: نشانه هاى طبيعى

اين جلد، با تصويرى از مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و با گفتار ملك فهد آغاز شده، سپس سخن امير مدينه- امير عبدالمجيد- آورده شده است. قصيده اى از «على حافظ» در اشتياق مدينه. اهداى كتاب، معرفى محتواى جلد اوّل (كوهها، غارها و مسيل ها)، مطالب صفحات: 26- 747 را تشكيل مى دهد.

هر مكانى به همراه تعيين محدوده و تصويرى رنگى است. اخبار مربوط به آن مكان و مسافتش تا مركز مدينه، با مراجعه به تأليفات تاريخى- از جمله «تاريخ المدينه» ابن شبه، «طبقات الكبرى» ابن سعد، «معجم البلدان» ياقوت و «وفاء الوفا» ى سمهودى- آورده شده است و نيز احاديث مربوط به آن موضع، به نقل از صحيح نجارى و مسلم و مسند امام احمد و ديگر كتب آمده است.

432 صفحه از مجلّد اوّل، درباره كوههاست و مجلّد دوم، به معرفى زمين هاى سنگ سياه و آبگيرها مى پردازد. از مشهورترين اين زمين ها «حرّة و اقم» در شرق، «حرة الوبره» در غرب و «شوران» در جنوب است. به موارد ديگرى مانند: الناعمة، القفيف و الحزم نيز پرداخته است. گفتنى است اين اماكن با رسم و تصوير رنگى معرفى شده است. نگارنده در اين باره مى گويد:

ويژگى زمينهاى سنگ سياه مدينه، داشتن بريدگى ها و شكافهايى است كه آبگيرها

ص: 131

و مسيل ها در آن روان اند. نويسنده روايتهاى كتب تاريخى را درباره زمينهاى سنگ سياه مدينه آورده؛ مثلًا درباره «نار الحَرّة» به نقل از صحيحين مى گويد:

«وقتى در آن جا آتش شعله كشد، قيامت برپا مى گردد». آتش فشانى اين منطقه در جمادى الثانى 654 به وقوع پيوست.

پس از شناساندن زمينها، به معرفى آبگيرها پرداخته است؛ از جمله آنها «وادى العقيق» است كه يكى از زيبايى هاى شگفت انگيز طبيعت مدينه به شمار مى آيد. تصاويرى از اين مكان به همراه جستارى در قصرها و باغها و سرچشمه هاى پيشين- از جمله «النقيع» و «العقيق الأدنى» كه جزئى از آن وادى در منطقه «ذى الحليفه» است- آورده و مطالبى درباره «زغابه» و مسير آبگيرهاى سه گانه مدينه (العقيق، بطحان و قناة) نوشته است. همچنين «اضم» معروف به «وادى الحمض» نيز از جمله اين مسيرهاست. نگارنده سپس سروده هايى درباره اين مناطق نگاشته و سخن خود را با مسيل «ابى جيده» در وادى بطحان- كه راه به خانه هاى اهالى مدينه داشت و باغبانان و كشاورزان را شاد مى كرد- پى مى گيرد. در اين مناطق، سه سد اصلى و چند سد فرعى براى نگه دارى آب ساخته اند. وادى قنات، معروف به «سيل سيدنا حمزه» از قديمى ترين آبگيرهاى اين منطقه است كه هنوز از سرچشمه آغازين آب مى گيرد و در مسير كهن خويش است. اين مسيل داراى چندين سد و پل است كه در احاديث و نوشته ها بدانها اشاره شده است. سپس آبگيرهاى:

وادى رانونا، وادى مذينيب، وادى مهزور به تفصيل شناسانده شده و فاصله آن تا مدينه و اقدامات عمرانى جديد معين شده است.

فهرست تفصيلى مطالب و تصاوير و معرفى 98 مرجع و ... در پايان آورده شده، كتاب به 310 صفحه رسيده است.

معرفى جلد دوّم: نشانه هاى دگرگونى هاى عمرانى و پيشرفت مدينه منوره

سخن آغازين اين جلد، از دكتر صالح بن على بن هذلول- سرپرست وزارتخانه امور شهردارى ها و دهدارى و برنامه ريزى- است، كه به ضرورت تاريخ نگارى مدينه پرداخته است.

درآمد كتاب را دكتر احمد فريد نگاشته كه درباره ارزش كار نگارنده است. در دنباله يادداشت شيخ عبيداللَّه

ص: 132

محمدامين كردى آمده كه باز درباره كتاب و چگونگى تدوين و محتواى آن است.

آنگاه مقدمه نويسنده درباره ويژگى هاى مدينه و خصوصيات عمرانى و بافت معمارى آن است و وى از شيوه پژوهش خويش براى نگارش اثر سخن گفته است. و نُه فصل كتاب درباره مطالب زير است:

پيشرفتهاى عمرانى مدينه پيش از اسلام، در عصر نبوّت، خلفاى راشدين، عصر اموى، عباسى، مملوكى، عثمانى، هاشمى و عصر سعودى. در پايان (فصل نهم) گزيده اى از كتاب آورده شده است.

نويسنده براى معرفى وضع مدينه در هريك از زمانها و مستندسازى مطالب، مطالعات و تحقيقات گسترده اى كرده و در جمع آورى آنچه از كتب يا حوادث تاريخى ممكن بوده و نيز مشاهدات برخى افراد را آورده است. و نيز مهم ترين پيشرفتهاى عمرانى را شناسانده است. نيمى از آنچه درباره پيشرفتهاى عمرانى نگاشته شده، مربوط به زمان روى كار آمدن سعودى هاست كه مدينه شاهد پيشرفت خوبى بوده است.

نويسنده به بيان ويژگى جغرافى و طبيعت مدينه نيز پرداخته و معتقد است با شناخت طبيعت اين شهر، مى توان وضع عمرانى و طبيعى و جغرافيايى منطقه را به دست آورد و تأثير آن را در خُلق و خوى ساكنان آن شناخت.

متوسط دماى مدينه در تابستان و زمستان و تأثير آن در بافت عمرانى و طبيعى، موقعيت كشور عربستان در شبه جزيره عربستان و دنيا، مرزهاى طبيعى و سياسى و ويژگى هاى آب و هواى حجاز و شكل گيرى آن از كوه و دشت- كه نام «تهامه» را برخورد نهاده است- از ديگر مطالب كتاب است.

موقعيت عرض و طول مدينه، سطح ارتفاى آن از دريا، زمينهاى سنگ سياه جنوب و شرق و غرب آن، وجود كوه احُد در شمال و «عير» در جنوب، آبگيرها، آب و هواى مدينه، ويژگى هاى اصلى جغرافيايى و شمار نفوس مدينه قديم از جمله مباحث اين اثر است.

نگارنده مى افزايد: به هنگام ورود پيامبر به مدينه، شمار مردمان، قريب شصت هزار نفر- به نقل از «سكان المدينة المنوّره» نوشته محمد شوقى- بود.

نويسنده جمعيت مدينه را در هر زمان ذكر كرده و به صورت نمودار و جدول، مقايسه اى بررسى كرده است.

ص: 133

در فصل آخر كتاب، ملاكهاى برنامه ريزى و پروژه هاى عمرانى شمرده شده، ضمن معرفى مناطق تاريخى مدينه، از سلامت بناهاى عمرانى و طبيعى سخن رفته است. در دنباله كتاب توصيه ها و سفارشها و تدابير عمرانى براى شهرهاى اسلامى و راههاى اجراى آن، ذكر شده است. از جمله اين راهها، آموزشهاى دانشگاهى و مراكز پژوهشى و كارورزى «هم انديشى جهانى عمران و معمارى در جهان اسلام» است.

در پايان اين جلد- با 544 صفحه- فهرست موضوعات و تصاوير و رسوم و جدولها و مصادر آمده است. بهتر بود چاپ جلد دوّم، در دو جلد انجام مى شد، زيرا چاپ گلاسه آن- هر برگ 120 گرم- براى جابه جايى دشوار مى نمايد، گرچه چاپ نيكوى آن- به ويژه تصاوير و رسوم- و وضوح كلمات، ستودنى است.

پى نوشتها:

ص: 134

ص: 135

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 136

سفرنامه حاج لطفعلى خان اعلايى (2)

به كوشش: سيّدعلى قاضى عسكر

«حاج لطفعلى خان اعلايى» از تجّار و چهره هاى شناخته شده شهرستان «ابهر» بوده است، وى همراه برادر و برخى پسر عموها و ديگر خويشاوندان خود، در شوّال 1336 ه. قصد مكّه مى كند واز مسيرهاى «همدان»، «كرمانشاه»، «قصرشيرين»، «سرپل ذهاب» و «خانقين» راهى «عراق» مى شود و پس از زيارت عتبات عاليات به «شام» و سپس به «بيروت» آمده، از آنجا با كشتى به «پرت سعيد» و «سوئز» مى رود و از آنجا راهى بندر «ينبع» عربستان مى شود تا با رفتن به «مكّه» اعمال و مناسك حجّ را به جا مى آورد ...

نسخه دست نويس مؤلّف موجود نيست ليكن به درخواست وى مرحوم «آقاى محمّد تقى نبيّى» متخلّص به احقر در پانزدهم ذى قعده سال 1348 ه. ق. به تحرير آن مشغول و در چهاردهم ذى حجّه همان سال آن را به پايان برده است. اصل نسخه نيز در كتابخانه آستان قدس رضوى به شماره 4243 موجود مى باشد.

از فصل سى و نهم سفرنامه كه مرقوم داشته است: (در سلخ محرّم 1336 صبح زود از همدان حركت نموده به طرف آوج رهسپار شديم ...) اينچنين فهميده مى شود كه سفر در ششم شوّال سال 1335 ه. ق. آغاز و در محرّم 1336 ه. ق. پايان يافته است و در نتيجه «آقاى محمّد تقى نبيّى» در سال 1348 ه. ق. اصل سفرنامه كه به خطّ مؤلّف بوده را بازنويسى كرده است.

در شماره پيشين، بخش اوّل سفر كه گزارش كننده حركت مؤلّف از «ابهر» به «بغداد» بود به چاپ رسيد و اينك ادامه آن تقديم مى گردد:

ص: 137

فصل هفتم: حركت به كربلاى معلا

وقتى خواستيم حركت كنيم، رفتيم اتومبيل را بگيريم، يك اتومبيل فورد سوارى بوده، گرفتيم.

بنده عرض نمودم به رفقا، چون من خيال دارم با ماشين بيايم، ببينم (1) ماشين اينجا با ماشين «حضرت عبدالعظيم» چه طور است؟ رفقا هم قبول نموده، سوار شده، حركت نمودند.

بنده با يكى از رفقا، يك درشگه گرفته، اسبابها را توى درشگه گذارده، به پاى ماشين حركت كرديم، چون پاى ماشين رسيديم بنده گفتم: خدايا! كاش من ببينم اقلًا يك همچو ماشينى از خطوط اصلى «ايران» كشيده شود، فورى اين دو كلمه را بنده افزودم، راه آهن بهتر است نه اينكه در دست كمپانى خارجه باشد، و اميد دارم كه همين طور كه دولت عليّه اقدام نموده است، خطوط اصليه را بكشد، اگر هم محتاج به كمك شد يك سهمى را هم تحميل «تجّار ايران» نموده، كه با دولت شركت نمايند، اين اولين قدم را در عمران مملكت بردارند.

معهذا اداره راه آهن «بغداد» چندان تعريف نداشت، از راه آهن «حضرت عبدالعظيم» نمى توان ترجيح داد، خصوصاً جايگاه بليط فروشى، خيلى از آن بدتر است. مسافرين كه بليط مى گيرند، بايد در كجا جمع بشوند، يك قيل و قال عجيبى بود تا موقعِ حركتِ ماشين، گذرانديم.

تقريباً سه ساعت از شب گذشته بود كه ماشين حركت كرد، ولى واقعاً وسط «بغداد» و «كربلا» را با مكينه هاى (2) بخارى چه طور آباد نمودند، تا انسان نبيند باور نخواهد كرد! چندين صدها حوض آب به قوّه مكينه آورده، زمين را كه چندين هزار سال باير بوده، آبيارى مى نمايد، كه از وجود همان مكينه، هم ملت مشغول زراعت [هستند] و هم دولت استفاده مى برد.

ولى هزار افسوس كه ايران منبع آب است، تا اكنون اقدام عاجلى نشده، از قبيل «سدّ كارون» به خوزستان، يا انحراف رود كوهرنگ (3) به زاينده رود اصفهان، يا بستن سد رودخانه گرگان به استر آباد، كه صدها از اين سدها براى عمران و آبادى مملكت ما لازم است. تاكنون نه دولت اقدام عاجلى در اين باب فرموده و نه ملت فكر تأسيس يك شركتى نمودند كه هزارها نفوس را به كار وادار نموده، از آب و هواى لطيف «ايران»، كه دست


1- در متن بياييم، ببينيم
2- موتور و ماشين هاى بخارى.
3- نام دره و رودخانه اى است در زردكوه بختيارى و در باختر اصفهان واقع شده است، در متن «رود كوه دگن» آمده كه غلط است.

ص: 138

طبيعت و عطوفت حضرت احديّت به ما ايرانيان مبذول فرموده، استفاده بريم.

فصل هشتم: ظلم چيست و ظالم كيست؟

البته هر كسى مى داند كه به يك قدر حبّه، انسان به كس ديگر تجاوز نمايد، آن ظلم شناخته مى شود، ولى يك وقت مى شود انسان هم مظلوم است [و هم] ظالم شناخته مى شود، ولى بعضى اوقات محض اعانت به ظلم، ظالم شناخته مى شود، ولى در دو موقع مظلوم شناخته مى شود.

يكى اينكه انسان با قواى خود در دفع ظلم اقدام نمايد، در آخر مقهور باشد.

قسم دويم كه انسان مظلوم شناخته مى شود، در آن موقع است كه: شخص عالم و فاضل در ميان قومى زندگانى مى نمايد، علاوه بر اينكه به مواعظ و نصايح آن شخص گوش [نمى] نمايند، جهل خود را [نيز] بر آن عالم تحميل [مى] نمايند و بزرگترين ظلم به عقيده بنده همين است و بس.

ولى ظالم به عقيده بنده چهار كس است:

اولين ظالم آن است كه قبول ظلم را نمايد، و ظالم را حريص (1) نموده، مردم را به زحمت مى اندازد.

دويم كسى است كه مى تواند رفع ظلم را بنمايد، ولى با اين حال هيچ اقدامى ننموده، مظلوم را چون غزال (2) گرفتار چنگال سگ بدكار مى گذارد.

قسم سوم كسى است كه اعانت بر ظلم ظالم نمايد، اين طور اشخاص به منزله تيرى است [كه] از دست ظالم رها شده، به قلب مظلوم مى خورد. اگر چه اين شخص يك آلت محسوب است، بلكه خود اين شخص عامل است، كه اگر اين طور اشخاص رذل (3)، به دور اشخاص بدفطرت جمع نباشند و با هم تشريك مساعى ننمايند، هيچ وقت نمى توانند به كسى تعدى بنمايند.

قسم چهارم خود ظالم است كه ظلم را ايجاد بنمايد؛ يعنى امر مى نمايد فلان كار بايد فلان طور باشد، همين امر است كه سرمنشأ ظلم و تعدّى است.

فصل نهم: ورود به كربلاى معلا

وقت اذان صبح به «كربلا» ورود نموديم، رفته رفقا را پيدا كرده، اسبابها را به منزل حمل نموده، به طرف صحن


1- آزمند
2- آهو
3- به معنى فرومايه است، در متن رزل آمده كه اشتباه است.

ص: 139

مطهر «حضرت خامس آل عبا ابى عبداللَّه الحسين»]« [رهسپار شديم، چون به حرم مطهر وارد شديم، مشغول زيارت شديم، كه در حين زيارت بنده در اين فكر فرو رفته، كه واقعاً حضرت چگونه سلاسل ظلم را پاره نمود و ميليونها نفوس را از دست تعدى ظالم بيرون آورد.

يك دفعه گويا بر بنده گفتند كه: اين همه اذيت و مصائب را متحمل شده، از عزيزترين علاقه جات صرف نظر نموده، كه قبول ظلم و تبعيت ظالم را ننمايد و مادامى كه [خون در] رگ مبارك گردنش در حركت بود، نگذاشت حقوق حقه خودش پايمال هر ناكس دون بشود و بر ما مسلمانان سرمشق داد كه به زير بار ظلم ظالم نرويم و به هر قسمى كه باشد از خود و ديگران رفع ظلم نموده و هيچوقت تبعيت ظالم و غير مسلم را قبول ننماييم، اگر وقتى كار بر ما سخت شد جان عزيز را فداى آزادى نمائيم.

فصل دهم: جوانمردترين اشخاص عالم

گرچه مقصود بنده مزاحمت نيست، كه خيال خوانندگان را مشوّش نمايد، بلكه منظور بنده اين است كه يك [قدرى] به تاريخ مشاهير عالم اسلامى دقيق باشم و ببينم فلسفه اين جانبازى ها و زد و خوردها چه بوده، انسان بايد چطور زندگانى نمايد كه اقلًا صفحه تاريخ را مفتضح ننمايد.

كلمه «عدل» (1) در دنيا چه قدر زيبا [است] و نتيجه خوب مى بخشد، و ظلم چه صفت رذل [است] و چه نتيجه وخيمى دارد، كه انسان را به روز سياه گرفتار نموده و پس از مرگ، دست از يقه (2) ظالم نمى كشد، مادامى كه دنيا هست، در صفحه تاريخ، انسان را مفتضح مى نمايد.

البته عموم آقايان و برادران دينى و اشخاصى كه به تاريخ دنيا آشنا هستند، از واقع كربلا مستحضر و حر بن يزيد رياحى- عليه الرحمه- اول كسى بوده [كه] از طرف عبيداللَّه بن زياد، با عده قرب هزار نفر مأمور شد كه در هر جا به حضرت حسين بن على برسد از آن حضرت جلوگيرى نموده، نگذارد به هيچ طرفى حركت نمايد، تا اينكه براى يزيد بن معاويه بيعت بگيرد، رسيدن او به حضرت و مكالمه آن لازم به شرح نيست.


1- روى اين كلمه در متن سياه شده، ليكن به قرينه ظلم بايد عدل باشد.
2- در متن يخه نوشته شده است.

ص: 140

چون در ركاب حضرت به كربلا ورود نمود، وضعيت را دگرگون ديد، با اينكه سِمت سردارى و فرماندهى داشت، از رياست خود استعفا داده و در صورتى كه معلوم و يقين بود، كه حضرت مغلوب خواهد شد، به حضور حضرت مشرف شده، دست از طبيعت ظالم كشيده، در ركاب آن حضرت شهيد شد و اسم خود را در صفحه روزگار به نيكى يادگار گذارد.

امروز كه هزار و دويست و هشتاد و چهار سال از واقعه كربلا مى گذرد، مرقد شريفش زيارتگاه مليونها جمعيت شده، كسانى [هم] براى رياست پنج روزه، گرفتار عذاب آخرت و مستوجب لعنت مليونها نفوس شدند.

فصل يازدهم: حركت به نجف اشرف، عودت به كاظميين

دو شب در كربلا مانده، روز سيم صبح بعد از زيارت، دو دستگاه اتومبيل فورد سوارى گرفته، به طرف نجف اشرف رهسپار شديم، چون به نجف وارد شديم، بعد از تعيين منزل به زيارت حضرت امير عليه السلام مشرف شده، پس از زيارت به منزل عودت نموده، شب را در نجف توقف نموده، صبح با واگون به طرف كوفه حركت كرديم.

پس از ورود به كوفه به زيارت «حضرت مسلم» مشرف شده، به مسجد كوفه رفتيم، پس از تكميل عبادت، به طرف «دجله» كوفه روان شديم، كه از وسط كوفه عبور مى كند، در كنار دجله يك مهمانخانه بود. در آن جا صرف نهار و چايى نموده، قدرى هم استراحت كرده، پس از استراحت يك ساعت به غروب مانده، به طرف «نجف» مراجعت نموديم.

وقتى به نجف رسيديم، شب را هم در نجف توقف كرده، صبح زود همان روز به طرف كربلاى معلا روان شديم، آن شب را هم در كربلا توقف نموده صبح زود به طرف كاظميين حركت كرديم.

فصل دوازدهم: شرافت نتيجه ديانت است

اوّلًا مشهور است كه انسان اشرف مخلوقات است، صحيح، ولى اول بايد انسان شدن، آن وقت شريف است، نه اينكه هر كه داراى گوش و بينى شد، انسان است. الاغ هم گوش دارد و گاو هم

ص: 141

بينى دارد. انسان كه اشرف مخلوقات است، متصف به اوصاف چندى است، كه نوشتن آنها از وظيفه اين اوراق خارج است، بلكه آدم موذى (1) صد مرتبه از خر و سگ بدتر است.

در نزد خرد سگان بازار بهتر ز كسان مردم آزار

در «ايران» امروزى ما، عموم اهالى از شرافت حرف مى زنند، ولى اغلبِ از مردم، پى به معنى شرافت نبرده هيچ، بلكه هم در همه مجالس نشسته و حرف از شرافت مى زنند، بلى آدم باشرافت كسى است كه حافظ شرافت خود و هم نوع خود باشد. پرواضح است و مبرهن كه هر كس مى خواهد در انظار مردم محترم باشد، همين طور هم نوع خود را بايد محترم شمرده، و هر حرف تلخى را كه راضى نيست خودش بشنود، آن حرف را هم به ديگران نگويد.

از دست و قلم و ساير جوارح انسان باشرافت، نوع بشر يقيناً بايد ايمن باشند، همان طورى كه انسان عاقل براى حفظ مال و نواميس خود مواظب است، بايد مواظب مال و نواميس ديگران هم باشد.

اينها هم بسته به وجود ديانت است، كه مثل پليس در همه حال و همه اوقات، مواظب حركات انسان مى باشد. هر جا بخواهد دست درازى بكند، ولو اينكه در خفا هم باشد، ممانعت مى نمايد، به موجب نص صريح آيه كريمه إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ. (2)

ديگر اينكه انسان نبايد در حق ديگران، خيال بد نمايد، در صورتى كه از قلب آن خبر ندارد، همين طورى كه بنده خودم در صحن مقدس «حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام» مشغول زيارت بودم، يك شخص كه از يك چشم هم معيوب بود، به نظر من جور ديگر آمد، در قلب خود گفتم كه مى گويند در مشاهد متبركه جيب برى مى نمايند، ممكن است از همين اشخاص باشد. چون آن شخص واقعاً آدم محترم و شخص باشرافتِ متدين بوده و بنده هم بى جهت اين خيال واهى را در حق آن شخص نموده بودم، «خداوند عالم» از عطوفت و مهربانى كه نسبت به بندگان خود دارد، نخواست آن شخص محترم، متهم در نظر بنده باشد، دو روز پس از اين قضيه كه گذشت، همين شخص كه بنده عرض كردم، خودش به «متولى باشى» و «كليددار» و غيره هر جا مى بيند، مى گويد من يك چيزى پيدا كرده ام، مال هر كس هست


1- به معنى آزار دهنده، در اصل به غلط موزى نوشته شده است.
2- حجرات 12؛ «همانا برخى گمانها گناه است».

ص: 142

بيايد، علامت و نشانه آن را بگويد، مال خودش را تحويل بگيرد. اين قضيه كم كم در «كاظميين»، انتشار غريبى پيدا كرده، تمام زوار مطلع شدند.

يك روز دو نفر از اهل كرمانشاهان خود را به نزد آن شخص رسانيده، مى گويند:

در حدود دويست و پنجاه روپيه، و يك طغرا برات چهار صد و پنجاه تومان، و چند عدد ليره از ما گم شده، و يك علامت مخصوص داشتند كه غير از اين ها بوده، اظهار مى نمايند، اگر چنانچه شما آنها را پيدا كرده ايد، صاحب آنها ما هستيم، با اين علامات كه عرض كرديم، مسترد داريد.

از قضا هم آن نقد و برات بوده، كه همين شخص پيدا كرده، تماماً بدون اينكه دينارى طمع نمايد، به صاحبانش رد مى نمايد. پس معلوم شد كه شرافت بسته به ديانت است، اگر چنانچه اين شخص ديانت نداشت، آن دو نفر غريب را در ولايت غربت به مرض فقر گرفتار مى نمود.

فصل سيزدهم (تذكره خانه بغداد)

قرب يك ماه در «كاظميين» توقف كرده، [تا] شايد از طرف قونسولگرى دولت عليّه، تذكره ها را قول (1) بكشند، ممكن نشد، خدمت نايب قونسول «كاظميين» رفته در خصوص امضا نمودن تذكره ها مذاكره نموديم. شفاهاً فرمودند تا دستورى از مركز صادر نشود، ما نمى توانيم قول بكشيم.

چون موقع تنگ بود، بنده به [اتفاق] آقاى «حاج منصور نظام»، كه يكى از پسران عموى بنده است، تذكره هاى رفقا را گرفته، به طرف بغداد رفته، وقتى كه به تذكره خانه بغداد رسيديم، اظهار نمودند، پس از دو روز شما تذكره ها را آورده تا امضا نماييم.

پس به «كاظميين» عودت نموده، پس از دو روز به اتفاق جناب آقاى حاج يداللَّه خان اعلايى منصور نظام، به طرف «بغداد» حركت كرديم، وقتى كه به تذكره خانه ها وارد شديم، تذكره ها را ارائه دادم. اظهار داشتند، نمى شود، بايد هر يك از صاحبان تذكره شخصاً در اداره حضور داشته باشد، ما از اين طرف آن طرف تحقيقات كامل نموده، معلوم شد چند روز قبل، يكى از حكام، با يكى از اجزاء، يا اداره تذكره خانه ساخت و پاخت نموده، چند روپيه به يكى از مستخدمين مى دهد، كه هر چه به خط او


1- مهر و امضا نمودن.

ص: 143

مى دهند فورى به امضا برساند [و] از سايرين جلوگيرى نمايند، كه شايد به وسيله اين، آن حمله دار بيچاره، حجاج را دچار زحمت نموده.

خوشبختانه يكى از همقطارهاى خودش، اين قضيه را به اداره اطلاع مى دهد، پس از تحقيق، آن مستخدم را دستگير و محبوس مى نمايند، از طرف اداره هم قدغن (1)اكيد مى شود كه زوار بايد شخصاً آمده، تذكره خود را بستانند، ما هم مجبور شده، مجدداً به «كاظميين» عودت نموده، شب را هم در آنجا به سر برده، صبح به اتفاق رفقا به سمت اداره تذكره خانه حركت كرده، تذكره ها را به امضا رسانيده، از آنجا خارج شده، به اداره قونسولگرى دولت انگليس رفته قول كشيدند، از آنجا مراجعت كرده، آمديم گاراژ «حسن هودسن»، يك اتومبيل هودسن (2) سوارى دربست گرفته، هر نفرى هفت ليره انگليس داده تا «شام»، بليط اتومبيل را هم گرفته، به طرف «كاظميين» حركت نموديم، قرار شد اتومبيل را صبح زود، در «كاظميين» حاضر نمايد، فردا صبح هم حاضر نمود، اسبابها را جمع آورى نموده، به اتومبيل بسته [حركت نموديم].

فصل چهاردهم (حركت از كاظميين به شام)

وقتى كه سوار اتومبيل شديم، در تاريخ دوازدهم شهر ذيقعده 1348 بود، در مدت چهار ساعت و نيم وارد «رماديه» شديم، علت تأخير ما هم اين بود كه در بين راه، دو سه مراتب پنچر كرده، از قضاى اتفاقيه، شوفر هم يدكى لوازم اتومبيل را نداشته، يك طور خود را به رماديه رسانديم، وقتى كه خواستيم از دروازه رماديه داخل شويم، فنر اتومبيل شكست، اگر چه در وقت خارج شدن از «بغداد» اتومبيل را معاينه نمودند، بعد اجازه خارج شدن را دادند، ولى نمى دانم شوفر چه كلكى درست نموده، در صورتى كه اتومبيل هيچ عيبى نداشت، با همه اين، هيچ يك از اسبابهاى يدكى را نداشتند و از اداره «حسن هودسن»، يك اتومبيل ديگرى كه همراه اتومبيل ما بود، سفارش نموده بود، كه مواظب همديگر باشند، آن شوفر هم بعد از ما رسيد، اتومبيل را تماماً باز نموده، مشغول درست كردن او شدند. در گاراژ «رماديه» به تذكره ها نگاه كرده، قول مى كشند، بعد اجازه خروج مى دهند، گرچه اين امضا مجانى است، ولى آدم گاراژ، باآدم


1- قدغن، و يا غدغن مأخوذ از تركى و به معنى منع كردن است.
2- هودسن نام يكى از دريانوردان انگليس بود كه در قرن شانزدهم و اوايل قرن هفدهم ميلادى مى زيسته ودر سال 1611 در گذشته است. او موفق به كشف قسمتى از دنياى جديد شد، از جمله خليج هودسن كه در كشور كانادا است و از اقيانوس اطلس انشعاب مى يابد و نيز رودى كه در مشرق نيويورك جريان دارد به نام او خوانده شده است.

ص: 144

حكومتى ساخت و پاخت كرده بودند، هر نفرى يك قران به اسم گاراژ مى گرفتند.

يكى از حجاج گفت، ما حالا حركت مى كنيم، چه پولى بدهيم، صاحب گاراژ اظهار نمود، اگر نمانيد هم بايد هر نفرى يك قران بدهيد، اگر چنانچه بخواهيد شب را بمانيد، با تخت خواب، يك روپيه نفرى بايد بدهيد، و بى تخت خواب نيم روپيه، چونكه تذكره ها را به صاحب گاراژ داده، مجبور شده نفرى يك قران بدهد، تذكره ها را بگيرد.

ما هم پس از شش ساعت معطلى، شش از شب گذشته، سوار اتومبيل شده حركت كرديم، خوشبختانه در بين راه، ديگر هيچ اتفاق نيفتاده، در ظرف سى و دو ساعت، از رماديه وارد شام شديم.

فصل پانزدهم (ورود به شامات)

وقتى كه وارد خاك شام شديم، گوئيا از عالم ديگر به عالم ديگرى ورود نموديم:

اولًا- شام داراى آب و هواى لطيف و داراى چهار فصل تمام است و يك آب گواراى لطيف بسيار سرد دارد، به علاوه خيابانهاى وسيع تميزى كه، تماماً سنگ فرش شده و مشجّر، از قبيل بيد مجنون و سرو، كه هر چه از اوصاف بگويم، باز كم گفته [ام] كه مصداق:

روضة ماء نهرها سلسال دوحة شجع طيرها موزون

آن پر از لاله هاى رنگارنگ وين پر از ميوه هاى گوناگون

باد در سايه درختانش گسترانيده فرش بوقلمون

در تعريف شام صادق آمده، از اكثر جايگاههاى شام آب هاى جارى، به اندازه چندين سنگ جارى است، كه اين آب را به تمام عمارات و مهمانخانه ها كشيده اند، مخصوصاً از مستراح هاى عمارات، آب جارى مى گذرد. از خيابان ها، واگون هاى برقى در اياب و ذهاب است.

ميدان هاى گل كارى متعدد، براى عموم افراد داير، كه تفرج بنمايند و اهالى خود شهر هم، به اندازه [اى] خوش اخلاق و سفيدپوست و سياه چشم، داراى قدّ رسا مى باشند، كه انسان گمان نمى كرد كه سنّ مردمان اينجا از پنجاه تجاوز نمايد، در صورتى كه اشخاصى يافت مى شدند، كه سنّ آنها از صد تجاوز نموده، اگر چه از اهالى شام بوى تمدن مى آيد، ولى يك

ص: 145

نقص بزرگى داشتند كه خودشان استقلال داخلى و خارجى نداشته.

روزى به گردش بيرون شديم، دو محلّه در نتيجه بمباردمان (1) فرانسوى ها، خراب شده بود، كه يكى از آن دو محله بزرگش مشهور به «محله مرمر» بوده، از قرارى كه مى گفتند از مرمر ساخته بودند و داراى چندين مراتب عمارت بوده، در نتيجه همان بمباردمان، در روى هم ريخته، و چندين هزار نفوس را در زير خاك و سنگ پنهان نموده بود.

گوئيا در زير خاك، صداى استمداد آنان به گوش هر صاحب هوش مى رسيد، و از هم نوع خود استمداد مى جستند كه انتقام آنان را بخواهند، از آنجا برگشتيم به ميدان خيلى بزرگى كه در ميان شهر واقع شده است رسيديم، اين ميدان خيلى عالى و پاك و تميز بوده، و در يك قسمت آن هم در حدود پنجاه اتومبيل سوارى در پهلوى هم ايستاده، رو به خيابان، پشت به ميدان مرتب ايستاده، منتظر مسافر بودند، در آن قسمت ميدان هم درشگه ها، همين طور مرتب ايستاده، منتظر مسافر بودند.

از آنجا به طرف مسجد بزرگ مشهور شام، كه از مساجد بزرگ شام به شمار مى رود رفته، كه واقعاً خيلى مسجد عالى و از آثار بزرگ اسلامى است.

اهالى شام از حيث ارزاق خيلى آسوده و خوش گذران هستند، سه شب در شام توقف نموده، شب چهارم پاى ماشين آمده، بليط ماشين گرفته، منتظر حركت ماشين بوديم، ولى از دور، «شام» يك نمايش عالى داشت، چون كه ماشين خانه در پايين شهر بوده، ولى شهر در دامنه كوه افتاده، چراغ هاى اليكتريكى (2) مثل ستارگان آسمان مى درخشيد، كه از ديدن آن منظره عجيب، روح جديدى به انسان روى مى داد.

دو ساعت از شب گذشته، بعد از صرف شام، سوار ماشين شده، حركت كرديم.

فصل شانزدهم: حركت از شام، ورود به بيروت (3)

چون دو ساعت از شب گذشته، سوار ماشين شده، به بيروت حركت كرده، گرچه ماشين از وسط كوه، از شام به بيروت گذر مى كند، با اين حال از هر جا ماشين حركت نموده، اطراف راه آهن باغ بوده، و هر جا باغ نبود، صيفى جات كاشته بودند، دو ساعت از آفتاب گذشته، وارد بيروت شديم، در يك مهمانخانه [كه] در


1- بمباران.
2- الكتريكى، برقى.
3- در متن به اشتباه «بهرود» نوشته شده است.

ص: 146

كنار دريا واقع شده بود، منزل نموديم.

گرچه بيروت عمارت هاى چهار پنج طبقه، و مهمانخانه ها و سينماهاى بسيار عالى دارد، و در اكثر خيابانها مشغول تعميركارى هستند، مخصوصاً يك خيابان جديدى احداث نموده اند، كه از دو طرف آن مغازه هاى عالى ساخته، و بالاى مغازه ها را دو سه مرتبه عمارت و مهمانخانه ساخته اند.

يك «سبزه ميدان» عالى دارد كه واقعاً خيلى تميز و باصفا است، كه غير از اطراف خيابانهاى وسيع كه واگون هاى برقى عبور مى نمايد، و پياده رو جلوى مغازه ها، خود سبزه ميدان يكصد و پنجاه ذرع طول، و چهل و پنج ذرع عرض داشت.

اين ميدان را به سه قسمت تقسيم نموده اند:

در وسط آن يك حوض كه دور آن پلّه دارد، چهار گلدان مرمرى هم، به چهار گوشه آن گذارده، گل كارى نموده اند، سى ذرع عرض و سى ذرع هم طول آن حوض است. اطراف حوض را گل كارى نموده اند. در ميانه حوض يك فواره به طرز جديد ساخته بودند. كه آب را چهار ذرع به بالا مى زد، و زمين حوض را [با] كاشى آبى فرش كرده بودند، به حدّى كه اگر انسان از دور مشاهده مى كرد، گمان اين را مى برد كه جوهر آبى در توى آب ريخته. وقتى كه آب از فواره پايين مى ريخت، معلوم مى شد از صافى آب است. رنگ كاشى [را] تغيير داده، دور تا دور ميدان را جنگل كاشته، از نيم ذرعى تماماً سرهاى آن را زده بودند. به طرف خيابان پنجره ها و ميل هاى فولادى كشيده بودند و در مخصوصى هم داشت، ولى ازآمدن به لب حوض ممانعت مى كردند، از دو طرف حوض هم دو خيابان بود، كه هر يك داراى هفت ذرع و نيم است، در طرف جنوبى حوض هم يك گل خانه، تقريباً چهل و پنج ذرع طول، و سى و پنج ذرع هم عرض داشت، و دورادور ميدان را چوب مرمرى كاشته بودند، و از وسط هم گل خانه بود، يك نهر آب هم از حوض تا بالاى گل خانه كشيده بودند، زمين آن هم از كاشىِ آبى بود.

اطراف شمالى ميدان، يك گل خانه به طرز گل خانه جنوبى ساخته بودند و به طرف شمالى حوض كه اوّلِ سبزه ميدان است، عمارت دولتى است و در بالاى دروازه آن علامت دولت عثمانى باقى بود.

ص: 147

نزديك به غروب بود، احتساب بلديّه، ناسوزهاى ده و بيست ذرعى آورده، به حوض نصب كرده، مشغول به پاشيدن آب شدند، فوران آب تقريباً از بالاى درخت سرو و نخل جريان داشت، تا زمين محوطه ميدان و گل خانه را تماماً آب پاشى نمودند.

يوم بيست و يكم ذيقعده الحرام، از اداره كشتيرانى خدديّه (1) بليط صادر نموده، هر نفرى هفت ليره انگليسى داده، بليط «كشتى خددى» صادر نموده، كه روز بيست و دويم حركت نماييم.

فصل هفدهم: حركت از بيروت، حريق گمركخانه

شب بيست و دويم، چهار از شب رفته، گمرك خانهِ روبروى همان مهمانخانه كه منزل داشتيم آتش گرفت، تا صبح با كمال شدّت مى سوخت، گرچه اجزاء اطفائيه، (2) با كمال جديّت تامّى كه داشتند، مشغول انجام وظايف خود بودند، از طرفى هم، اجزاء نظميّه، (3) مشغول حمل مال التّجاره قسمتى را كه حريق احاطه نكرده بود، به جاى ديگر حمل مى نمودند.

تقريباً در حدود دو ميليون ليره عثمانى، تلفات و خسارات تخمين زده، تا غروب همان روز، با آن اقداماتى كه شده بود، امتداد پيدا كرد، نزديكى غروب كه ما به كشتى نشستيم، تا يك ساعت و نيم از شب گذشته، كشتى لنگرانداخته بود. هم گمرك خانه مى سوخت، و هم شهر زيباى «بيروت»، يك انعكاس در دريا پيدا كرده بود، در دو ساعت از شب گذشته، كم كم از شهر دور شد، به حدى كه ما غير از آب، چيز ديگرى را نمى ديديم.

تعداد اشخاصى كه در كشتى بودند، بالغ بر شانزده نفر از اهالى خود «ابهر» كه با ما هم سفر بودند، دو نفر از سادات طهرانى با دو نفر زن و يك نوكر، و پنج نفر هم اشخاص متفرقه مى شدند، غير از عمله جات كشتيرانى.

علت اين كه مسافرين اين كشتى كم بودند [اين بود كه] پست دولتى بوده، و هر نفرى هم هفت ليره مى گرفت، ولى كشتى هاى تجارتى از سه ليره الى چهار ليره بيش نمى گرفتند، خوشبختانه به واسطه اضافه دادن سه ليره، خيلى به راحتى و خوشى استراحت نموده، تقريباً چهار ساعت از شب گذشته، سكوت در كشتى حكم فرما بود، همه مسافرين


1- خديّويه.
2- آتش نشانى.
3- شهربانى.

ص: 148

متوجه درگاه حضرت احديّت شدند.

تقريباً قرب ده ساعت و نيم، از طرف غربى كشتى كه عازم سويس بوديم، آبادى از دور نمايان شد، يك ساعت ديگر هم راه را طى نموديم، به طرف شرقى افتاد، قدرى هم كه راه رفتيم، آبادى در طرف غربى كشتى قرار گرفت، كشتى لنگر انداخته، در اين بين «دكتر صحّيه» (1) فورى وارد كشتى شد، ولى اين دكتر كه به جهت معاينه مسافرين آمده بود، بدون اينكه بادقت كامل از مسافرين استمزاج (2) حاصل نمايد گذشته، مخصوصاً ما چندين نفر را هيچ معاينه نكرده، درگذشت، بنده اسم آن شهر را تحقيق نموده، گفتند شهر «مايوسى ها» (3) است، از قديم ترين آثارهاى اين شهر كليسائى نمايان بود. يك نفر زن عيسوى وقتى كه كشتى توقف نمود، متوجه آن معبدگاه شده، شروع به خواندن انجيل نمود.

تقريباً پنج ساعت در گمرك خانه «مايوسى ها»، سرگردان و معطل شديم، تا كشتى بار خود را داد و تحويل گرفت، با آن حال خيلى جاى خوشوقتى است كه در كشتى تجارتى ننشسته و الّا دو روز سرگردان بوديم، در كشتى بود [يم كه] نان و ليمو آوردند، قدرى گرفته، يك مرغ هم به دوازده قران گرفته، از فراوانى و ارزانى «ايران» ياد نموديم. وقتى كه كشتى را حركت مى دادند، دو نفر از اهالى «معوسى ها» و يا «مايوسى ها» وارد كشتى شدند و چندنفر هم از خويشان ايشان به همراهى [و] مشايعت آمده بودند، وقتى كه موقع حركت كشتى شد، مشايعت كنندگان مجبور شدند از كشتى خارج شوند، ما هم متوجه ايشان بوديم، وقتى كه با همديگر دست به گردن شدند، يك بچه كوچكى هم با ايشان بود، خود را به بغل مسافرين مى انداخت، گويا بوى فراق را آن بچه يك ساله استشمام نموده بود، على اى حال با گريه و زارى زياد يكديگر را وداع كرده، مشايعت كنندگان از كشتى خارج شدند، كشتى حركت نمود.

فصل هجدهم

چون بنده درست متوجه آن مسافرين بودم، فراق به نظر بنده به سه قسم منقسم شد:

اول فراق نوعى، كه عبارت از مرگ باشد، از آنجايى كه اين فراق لابدّى است، نوع بشر خواهى نخواهى تن به قضا خواهند داد و مرحمى كه پس از فراق احبّاء (4) به قلب خود مى گذارند، دل


1- دکتر بهداشت.
2- مزاج دانى كردن، رأى و نظر كسى را در امرى جويا شدن.
3- مانيسا(MANISA) صحيح است
4- دوستان.

ص: 149

خود را به باقيماندگان آن شخص متوفى خوش مى نمايند.

دويم همين مسافرت اختيارى است، انسان از «اروپا» به «افريقا»، يا از «آسيا» به «آمريكا» مسافرت مى نمايد، وقت فراقت هم احبّاءِ و اصدقاء، دل خود را به ملاقات جديده و ديدار دوباره خوش نمايند.

سيّم فراق اجبارى است كه امروز اهالى اروپا، محض نفع شخصى، نوع بشر را به فراق ابدى دچار مى نمايند. با قوه برقى و توپ هاى بزرگ يك عده را معدوم و يك عده را به فراق ابدى دچار، همين كشمكش ها تخم فساد را در قلب بازماندگان معدومين كاشته، ايشان هم همه اوقات همّ خود را صرف انتقام مى نمايند، اگر فكر جديدى در بر انداختن اين اسلوب شوم به عمل نيايد، در اثر همين كشمكش ها نزديك است كه سلسله تمدن از هم گسيخته شود، و سياست جابرانه امروز اروپا، بقاى نوع بشر را تهديد، هر قدر هم دانشمندان اروپا، براى تهديد جنگ و جلوگيرى از ساختن «تحت البحرينى» (1) و غيره اقدام نمايد در عرض دو روز توأم سياست دول استعمارى مى شود.

فصل نوزدهم: حركت از معوسا

وقتى كه از معوسا (2) حركت نموديم، اكثر اوقات از نزديك تپه ها، كشتى عبور مى نمود، تا اينكه به شهر «اسكله» رسيديم، گر چه به نزديك شهر نرفتيم، ولى منظره خوب و دلگشائى داشت، و شهر هم در طرف شرقى كشتى قرار گرفته بود، تا نصف شب در آنجا توقف نموده، بعد از نصف شب حركت نموديم. نيم ساعت از آفتاب رفته بود، در نزديك شهر «كاسوف كرسى» (3) ...، شهر «كرس» (4) عالى به نظر مى آمد، و تا ظهر در شهر «كرس» توقف نموديم، بعد از ظهر حركت نموديم. خود شهر هم، در طرف جنوبى كشتى واقع بوده، و اطراف شهر باغات بوده، معلوم بود كه شهر پر نعمت مى باشد، نيم ساعت بود [كه]، حركت نموده بوديم. دريا طوفانى [و] آناً فآناً به طوفان مى افزود، تا نصف شب طوفان مداومت داشت، ساكنين كشتى عموماً بى حالت بودند، بعد از نصف شب قدرى از طوفان كاسته شد.

وقت طلوع آفتاب در طرف غربى كشتى، سواد (5) شهر نمايان شد، سؤال نموديم، گفتند: «پرت سعيد» است، قدرى نزديك شديم، يك كشتى بخارى


1- زيردريايى.
2- اين نام را مولف سه گونه نوشته است: 1- معوسا 2- ميعوسا 3- مايوسا كه به نظر مى رسد همان «مانيسا» صحيح است.
3- چند كلمه كاملًا پاك شده است.
4- كوس صحيح است و نام جزيره اى است در درياى مديترانه.
5- سياهى شهر.

ص: 150

كوچك، با يك قايق آمدند، كشتى را راهنمايى نموده، تا اينكه داخل شديم، تقريباً ربع ساعت در ميان سد حركت نموديم. داخل لنگرگاه شديم، بندر «پرت سعيد» هيچ مناسبتى به ساير بندرها ندارد، اتصالا كشتى هاى بزرگ در اياب و ذهاب بوده، قريب يك ساعت در روى دريا توقف نموده، نماينده كمپانى رسيد، قايق گرفته، ما را حركت داد، وقتى كه به لب دريا رسيديم، دو نفر از نمايندگان كمپانى به لب دريا آمدند، اول ما را به اداره صحّيّه شهرى برده، نفرى يك روپيه از مسافرين گرفته، از آنجا اسباب هاى ما را حمّال برداشته، به طرف گمرك خانه رهسپار شديم، وقتى كه داخل گمرك خانه شديم، پس از تفتيش، آدم كمپانى ما را به ماشين خانه راهنمايى كرده، خود شهر «پرت سعيد» هم واقعاً خيلى شهر عالى و پاك نو ساخت بوده، در اطراف خيابانها درخت نارنج و سرو كاشته بودند و عمارت هاى عالى داشت، خيلى شهر دلگشا بوده كه اتفاقاً هر قدر ايشان تعريف نمايد، باز كم است، على اىّ حال، ما نزديك ظهر در پاى ماشين معطل بوديم.

تا اينجا نماينده كمپانى در لباس انسان بود، يك دفعه خود را به لباس اجنّه ملبس كرده، اول اظهار نموده است، روپيه زيادى داريد؟ ما اظهار كرديم، با كمپانى گفتگو كرده ايم، تمام مخارج حتى كرايه هم به عهده ايشان است، پس از گفتگوى زياد، هشت روپيه را داديم، يعنى گرفت.

چون سوار ماشين شديم، بليط ماشين را نگاه داشت، اظهار نموده، نفرى دو روپيه بايد حتماً بدهيد، ما هم شانزده نفر بوديم، سى و شش روپيه داديم، قبول ننمود، بنده با يكى از رفقا از ماشين پايين آمديم، به طرف ماشين خانه رفتيم كه خودمان بليط ماشين را بگيريم، ديد ما مصمم گشته ايم، يك نفر از رفقاى خود را فرستاد، ما را برگرداند، ديگر چيزى نداديم.

فصل بيستم: حركت از پُرت سعيد و اتفاقات سويس

شش ساعت به غروب مانده بود كه ماشين حركت كرده، ماشين مى رفت، خيلى پاك (1) و اطاق هاى (2) بزرگ نوع عالى داشت.

تا «اسماعيليه» با همان ماشين آمديم و «اسماعيليه» هم در طرف شمالى ماشين واقع بوده و «اسماعيليه» از شهرهاى


1- خيلى خوب و منظّم.
2- در متن اوقات هاى آمده كه غلط است.

ص: 151

خيلى پاك و تميز بوده، و تمام خيابانها را گل كارى كرده بودند، به حدى پاك و تميز بود كه جاى داشت عوض «اسماعيليه» «فردوسيه» بگويند، على اى حال از آن ماشين پايين آمده، به ماشين ديگر سوار شديم، حركت نموديم و در مدت چهار ساعت از «پرت سعيد» با ماشين به «سويس» آمديم.

وقتى كه از ماشين پائين آمديم، يك نفر از نمايندگان كمپانى ما را استقبال نمود، اول خودش را معرفى نمود كه «حاجى محمود» نام دارم، از طرف «كمپانى خديويه» نماينده هستم، منزل حاضر است، اسباب ها را پايين آورديم، چون كه مفرش ها (1) در انبار بود، خواستيم پايين بياوريم، «حاجى محمود» اظهار نمود كه مفرش ها را من خواهم آورد، ما هم مطمئن شده كه ايشان مفرشها را خواهد آورد، باز هم مجدداً به ايشان اظهار كرديم، گفت ماشين به «حوض» رفته است، اظهار نموديم: با شما خاطرجمع شديم و حالا هم مفرشها لازم است. اظهار نمود: مفرش خرج دارد! مجبور شده دو نفر از همراهان دور (2) گرفته، به «حوض» رفته، پس از يك ساعت و نيم مراجعت نموده، مفرش ها را آوردند، شب توقف نموده، روز بعد آدم كمپانى خديويه گفت: بايد به اداره صحيّه «سويس» (3) برويم، به همراهى ايشان به اداره صحيّه رفتيم، آقاى دكتر آمد، اول امر نمود درِ يك ميز آشپزى را، بلكه از آن هم كثيف تر بوده آورده، بعد امر كرد، چند شيشه دواء «اسجون» حاضر نمودند، اگر واقعاً يك دكتر حسابى وارد مى شد، يقيناً اظهار مى نمود كه اين شيشه و سوزن جاى ميكرب است و در يك جاى كثيف «اسجون» را زدند، كه بنده از تقرير آن خجالت مى كشم، اگر واقع را بيان نماييم، به اداره صحيّه دولت برمى خورد و هم [به] مسافرين، گر چه مسافرين مجبور بودند.

على اى حال پس از عمليات دكتر، از اداره صحيّه خارج شديم، آن شب را هم توقف نموده، صبح زود ديديم «حاجى محمود» حاضر شد [و] اظهار نمود: بايد برويم به «اداره مواسات اسلاميه»، عرض نموديم چشم، طرف عصر خواهيم آمد، ايشان ممنون شد، خارج شدند.

بعد از ظهر مجدداً «حاجى محمود» حاضر [شده] گفت: آقايان بفرماييد. ما هم


1- آنچه روى زمين بگسترانند و روى آن بخوابند.
2- درشكه.
3- سوئز.

ص: 152

بلند شده وقتى كه خواستيم از عمارت خارج شويم اظهار نمود: در آنجا نفرى پنج قروش براى تصديق، و پنج قروش هم براى «مواسات اسلاميه»، و شش قروش هم به خود من، نفرى شانزده قروش مى شود، شما را راهنمايى كنم، رفقا متفقاً اظهار نمودند: ما به وجود تو محتاج نيستيم.

وقتى كه اين حرف را شنيد، چون سگ تير خورده، از پيش ما خارج شد، ما هم رفته كارهاى خود را انجام داده، به منزل برگشتيم. وقت غروب بود، تازه چراغ برقى روشن كرده بوديم، يك دفعه ديديم يك نفر با داد و فرياد وارد شد، سؤال كرديم چه خبر است؟ ديديم «حاجى محمود» است، عصاى خود بر زمين مى كوبد، فرياد مى زند، ما گفتيم «حاجى محمود» بيا، چايى حاضر [است]، ميل بفرماييد. گفت: من چايى شما را نمى خورم! گفتيم: مگر چه شده است؟

گفت: كرايه مفرشها را بدهيد، ما اظهار كرديم كرايه مفرشها را به خودتان داديم، گفت بيست قروش «بلديّه» گرفته است، ما گفتيم پول زيادى نداريم [كه] هر چه شما بگوييد بدهيم! بر داد و فرياد خود افزود.

در جنب اطاق ما يك نفر از اهالى «اسكندريه» منزل داشت، كه هم نماينده «كمپانى خديويه» بود و هم چند نفر حجاج داشت، به فرياد «حاجى محمود» از منزل بيرون آمد، قضا را خوب تركى هم حرف مى زد، آمده اول «حاجى محمود» را ساكت نموده، بعد بما اظهار كرد: چه واقع است؟ ما گفتيم:

ديروز وقتى كه ما وارد شديم، خواستيم مفرش ها را پايين بياوريم، حاجى محمود گفت: شما برويد منزل، من مفرشها را خواهم آورد، وقتى كه به منزل آمديم، از ايشان پرسيديم مفرشها را آورديد؟ گفت نه مفرشها را به «حوض» برده اند، چهل قروش خرج دارد، ما سه درشكه گرفته به «حوض» رفتيم، مفرشها را آورديم، ديروز «حاجى محمود» نفرى شانزده قروش، براى ما خرج تراشى كرده بود، چون ما قبول ننموديم، امروز آمده بگويد، بيست قروش به بلديه دادم، قدرى به «حاجى محمود» وساطت نموده، آورد ميان ما را صفا داد، آن شب را هم در آنجا توقف كرديم.

صبح به بازار رفتيم، با يك نفر از اهل «سويس» مصادف شديم، اول سؤال نمود اهل كجا هستيد؟ بنده عرض كردم:

ص: 153

اهل «ايران»، پس از سؤال و جواب پرسيد كجا منزل داريد؟ عرض كردم: در منزل كمپانى كه در سمت نظريات «حاجى محمود» اداره مى شود.

گفت واقعاً بد كار نموده ايد، گرچه عمارت مال كمپانى مى باشد، چون دست «حاجى محمود» در كار است، خيلى خبط (1) كرده ايد آنجا منزل نموده ايد! به جهت آنكه «حاجى محمود» خيلى آدم مردم آزارى است و بى شرافت، بنده واقعه شب را اظهار نمودم، ايشان در جواب بنده گفتند: شما درست به تاريخ اين آدم آشنا نيستيد، كه چه قدر آدم بى شرف و بدذات است، بنده سؤال نمودم چه طور؟

مگر اين آدم تا حال چه اقدامى نموده است؟

در جواب بنده اظهار كرد:

اين در جنگ بين المللى از اشرار «داجامر» و غيره، اسلحه گرفته بود، چند نفر هم مسلك هاى خود را [نيز] به دور خود جمع نموده، بر عليه «دولت عليّه عثمانى» اقدام نموده، از اهل شهر هر كس طرفدار «دولت عثمانيه» بوده، با اين آدم طرف شده بناى جنگ را گذاشته، مخصوصاً چند نفر از خويشان خودش با اين آدم ضديّت نموده اند، بالاخره «دولت عثمانيه» مغلوب شده، اين آدم بى شرف به فاميل خود غالب شده، چند نفر از آن بيچاره ها را اعدام نمود!

واقعاً خيلى جاى تعجب است، به وطن عزيز خود، كه مثل مادر در دامن آن پرورده خيانت نمايد، و برادران دينى خود را محض طمع خود، نشانه [رفته] هلاك نمايد.

على اى حال، وقت ظهر بود، اطلاع دادند كه كشتى حاضر است، به منزل آمديم، پس از صرف ناهار اسباب منزل را جمع نموديم به طرف «حوض»، ماشين يك سره تا دم بارانداز آمد، در استادگاه (2) خود ايستاد، از ماشين پائين آمديم، به طرف بارانداز رفتيم، وقتى كه به بارانداز وارد شديم، يك نفر از نظاميان «دولت مصر» آمد، اظهار نمود: بايد به قرنطينه برويم.

به همراهى ايشان طرف قرنطينه رفتيم، وقتى كه داخل قرنطينه شديم، اجازه دادند به يك اطاق بزرگ داخل شديم.

دكتر قرنطينه آمد گفت: تمام لباس ها را بكنيد و يك پيراهن سفيد كرباس هم دادند، گفت: اينها را بپوشيد.

چون لباس درآورديم و پيراهن


1- اشتباه.
2- ايستگاه.

ص: 154

پوشيديم، يك كيف هم دادند گفتند: وجه و برات هر چه داريد، جوف اين كيف بگذاريد، با خود بياوريد، ما هم اطاعت كرده، ما را به حمام نمره قرنطينى، هدايت نموده چون داخل حمام شديم، صابون و ليف آوردند، دستور دادند بدن خود را درست بشوئيد، بعد از شستن بدن خود، از در ديگر خارج شديم، ديديم لباسها را حاضر گذاشته، و در تورهايى كه قبلًا نمره آنها را به ما داده بودند آوردند، لباس ها را گرفته، پيراهن ها را كنده، لباسها را پوشيده، خارج شديم و به هر نفرى يك ورقه از طرف قرنطينه دادند، كه وقت دخول به كشتى، ورقه را گرفته اجازه دخول بدهند، تقريباً يك ساعت و نيم به غروب مانده بود، به كشتى آمديم، در لب دريا هم نيم ساعت معطل شده، اجازه دخول به كشتى را دادند.

فصل بيست و يكم: حركت از سويس و ملاقات يك نفر هندى

بيست و نهم ذى قعده، يك ساعت به غروب مانده، سوار كشتى شديم و پس از چند دقيقه حركت كرده، تقريباً يك ساعت از آفتاب رفته بود به «طور سينا» رسيديم، چون لنگر كشتى را انداخته، بنده در كشتى قدم مى زدم، ديدم يك نفر «جوان هندى» رسيد، سلام نموده، بنده سؤال كردم آقاجان اهل كجا هستيد؟

فرمود: اهل «هندوستان» مى باشم، در نزديكى «مرشدآباد بنگاله هند» سكونت دارم.

سؤال نمودم در كجا تحصيل نموده ايد؟ فرمودند در «فرانسه»، «انگليس» و قوانين «فرانسه» را خواندم، پرسيدم «فارسى» را در كجا تحصيل نموده ايد؟ اظهار داشت در خود «هند»!

ما مشغول صحبت بوديم، يك نفر ديگر وارد شد، با ايشان به زبان عربى تكلم نمود، ايشان مشغول صحبت بودند، بنده در فكر فرو رفتم، كه واقعاً «معارف ايران» (1) چه قدر در عقب است، كه يك نفر «هندى» با اينكه در تحت حمايت يك دولت اجنبى اداره مى شود، اگر به هرنقطه از نقاط عالم مسافرت نمايد، مى تواند زندگانى نمايد، متأسفانه اگر ما به مركز «ايران» وارد شويم، تازه به زبان ملى خود آشنا نيستيم.

بارى پس از ختم مذاكره با آن شخص عرب، راجع به استقلال «هندوستان» مذاكره مى كرديم، اينقدر از فجايع «انگليسى ها» در «هندوستان»، و از


1- فرهنگ ايران.

ص: 155

نفاق اهالى اظهار نمود، كه حقيقتاً دلم به احوال ساكنين آن سرزمين سوخت.

در اين بين سوت كشتى را زدند، كشتى در حركت آمد، در صورتى كه تا غروب از وسط كره عبور نموديم، يك ساعت از شب رفته بود از وسط كره خارج شديم، بعد از يك ربع به هر طرف كه نگاه مى كرديم، غير از آب چيزى ديگر به نظر نمى آمد، طليعه صبح معلوم شده، كشتى را در درياى بزرگ غوطه ور ديديم، كمى علامت كولاك هواى دريا معلوم بود، تا نيم ساعت از آفتاب رفته، با شدت تمام دريا كولاك داشت، كه عموم ساكنين كشتى رو به درگاه «حضرت احديت» آورده، استغاثه نموده، كم كم كولاك برطرف شده، كه قدرى اهل كشتى از خوف و اضطراب بيرون آمده، تا اينكه از دور، سواد كوهى نمايان شد، باعث قوّت قلب ساكنين كشتى شده.

فصل بيست و دوّيم: ورود به بندر ينبوع (1)

چهار ساعت از آفتاب رفته به نزديكى بندر يَنْبُع رسيده، از قرار معلوم يَنْبُع، پُرْت (2) صحيح نداشت، كشتى در دويست قدمى ايستاده، از طرفى كرجى (3) دولتى، با حمال هاى رسمى به طرف كشتى روان شدند، در اين اثنا (4) ملاحظه نموديم، بيست و هشت نفر از فقراى «يَنْبع» در اطراف كشتى حاضر شدند، مثل آدمى كه در خشكى راه برود، همان نوع، زير آب راه رفته سرشان بيرون آب بود، از حجاج توقع نمودند، حجاج پول را به دريا انداخته، فقراء به عجله تمام رفته، در زير آب پول را پيدا كرده، به صاحب پول نشان مى دادند، چون بنده فقرا را با آن حال اسف آور ملاحظه نمودم در فكر فرو رفتم، كه مگر گدائى را نصيب ما اسلاميان نموده اند كه انسان از هر جا عبور نموده، فقرا دست تكدّى باز نموده بودند؟

با خود فكر نمودم، اينها نيست مگر بى فكرى متمولين، كه اين بيچاره ها را به اين روز گرفتار نموده، اگر چنانچه تجّارمان در تأسيس شركت ها و كارخانه ها سعى كنند، آتيه اين اشخاص بى بضاعت را به امرى وادار مى نمودند، از ذلّت تكدّى آزاد، و مملكت به خوبى آباد مى شد.

پس از دو ساعت توقف، كشتى بارهاى خود را تحويل نمود، حركت داده در صورتى كه باد با كمال شدت مى وزيد


1- يَنْبُع صحيح است و از اين پس لفظ صحيح نوشته خواهد شد.
2- اسكله.
3- كشتى كوچك، قايق پارويى، زورق.
4- در اين هنگام.

ص: 156

كه كاپيتانِ (1) كشتى امر نمود، چادرها را كه براى سايه كشتى كشيده بودند برداشته و هر ساعت طوفان دريا تلاطم (2) مى نمود، ولى با اين حال كشتى به سرعت تمام در حركت بود، تا غروب طوفان دريا به شدت تمام ادامه داشت، و هواى «درياى أسود»، به اندازه [اى] كثيف بود، كه تمام حجاج بى حس و بى حركت افتاده، به حدى كه قادر به حركت [يك] آن نبودند.

شب را با كمال سختى و سستى بدن، صبح نموده باز هم كولاك و طوفان دريا ساكت نشده بود، دو ساعت از آفتاب رفته بود، كه سواد «جدّه» نمايان شده، قدرى جلوتر از طرف «جدّه» كرجى ها به طرف كشتى حركت نموده، و كشتى در يك فرسخى «جدّه» لنگر انداخت، چون كرجى بانان به كشتى رسيدند، لوازمات ما را از كشتى به كرجى حركت داده، خودمان هم سوار كرجى شده، به سمت «جدّه» حركت نموده، چون به لب دريا رسيديم، نمايندگان مطوفين ما را استقبال نموده، ما با اتفاق نماينده «عبدالرحمان جمّال» به طرف يكى از مهمانخانه هاى «جدّه» رهسپار شديم.

فصل بيست و سيّم: محرم شدن و حركت به مكّه معظّمه

چون وارد مهمان خانه شديم، شب را با سرور و شادى تمام به سر آورده، وقتى كه طليعه صبح نمايان شد، با فرح مفرط از خواب بيدار شده، پس از صرف چائى و اداى فريضه، احرام ها را برداشته، به طرف لب دريا روان شديم، پس از شست و شوى بدن محرم شده، به طرف گاراژ حركت نموديم، سوار اتومبيل سوارى شده، روز پنجم ذى حجّه چهار ساعت از آفتاب رفته، به طرف «مكّه معظّمه»، زادهااللَّه شرفها روان شده، چون قدرى طى راه نموديم، وارد وسط كوه شده، با سرعت تمام اتومبيل سوارى در حركت بود و ما هم با دل پرخوف، و قلب پر از ملال گاهى بى اختيار، خوشحال مى شديم.

نظر به اينكه قدرى به تشرّف «بيت اللَّه الحرام» نزديك شده ايم، تا اينكه به پنج فرسخى «بيت اللَّه» رسيديم، بنده ديدم تمام وحوش و طيور با كمال آزادى مشغول چرا هستند، علت آن هم آن بود كه، از چهار فرسخى «مكّه» همان طورى كه به شخص محرم صيد و شكار حرام است، به عموم هم، صيد در حرم حرام


1- در متن كابتان نوشته شده كه غلط است.
2- در اصل طلاطم آمده كه غلط است و صحيح آن تلاطم و به معنى خروشيدن و بهم خوردن امواج دريااست.

ص: 157

است، وقتى كه بنده اين آزادى را براى وحوش احساس نمودم، به اندازه [اى] متأثر شدم، با خود مى گفتم، چه قدر خوب است همين قانون مقدس خدائى، كه يك جمله آن را درباره وحوش و طيور به موقع عمل مى گذارند، اين قدر حيوانات وحشى به انسان، به علت آزادى رام مى شود، بلكه بنده مى ترسيدم كبوتران در زير اتومبيل بمانند.

متأسفانه همين قانون مقدس خدايى، براى رفاهيت ابناى بشر وضع شده است، عُشرى از اعشار آن را به موقع عمل نمى گذاريم، بلكه بعضى اشخاصى كه صورتاًانسان هستند، ولى معنىً از بهايم (1) هم رذل ترند، براى انهدام آن اقدام مى نمايند، در صورتى كه اين طور اشخاص داراى هيچ نحو شخصيت نمى باشند، و بعضى اشخاص هم هستند، حقوق نوع را براى رياست خود، به اسلام نسبت مى دهند، به عنوان اسلام حقوق مسلمين را از بين مى برند، در صورتى كه در پيشگاه اين قانون مقدس، سلطان و رعيت، فقير و غنى يكسان هستند و هيچ كس به ديگرى برترى ندارد، مگر فضل و زهد آن شخص تفوّق (2) داشته باشد، آن هم در پيشگاه «حضرت احديّت» محبوب خواهد بود، نه اينكه كسى كه عالم باشد، بايد جاهل را در زير پا بگذارد، و شخص غنى با فقير به نظر حقارت و بى اهميتى نظر نمايد، بلكه حقيقت انسانيت و نوعيت نصيب اشخاصى خواهد شد، كه خود را مطيع قانون مقدس نمايند، و معنى آزادى هم در پرتو همين قانون مقدس است كه به طورى انسان راآزادونوع پرور مى پروراند، كه واقعاً اگر عقلاى عالم به حقيقت قانون اسلام پى برند، در آنِ واحد، تبعيت اين قانون مقدس خواهند نمود.

خواهشمند است اغلاط ذيل را در مقاله پيشين (مجله شماره 32) اصلاح فرماييد:

صفحه سطرغلطصحيح

6153 شوّال 1336 ه. ق. شوّال 1335 ه. ق.

9155 سنه [1348 ه. ق.]-


1- حيوانات.
2- برترى.

ص: 158

پى نوشتها:

ص: 159

ص: 160

ص: 161

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 162

قصه اسماعيل (ع)

اسماعيل عليه السلام در قرآن و تورات

نام اسماعيل ذبيح فرزند ابراهيم عليه السلام در يازده مورد از قرآن ذكر شده و در هفت سوره از قرآن سخن از ايشان به ميان آمده است. (1) ايشان اوّلين فرزند ابراهيم عليه السلام و جدّ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى باشند. قرآن وى را چنين توصيف و معرفى مى كند:

«او انسانى بردبار و حليم بود». (2) او در سن طفوليت در وادى بى آب و علف (مكه) در كنار حرم الهى اسكان داده شد. (3) او در ساخت كعبه همراه و كمك پدرش ابراهيم عليه السلام بود و از طرف خدا مأمور شده بود كه به همراه پدرش خانه خدا (كعبه) را براى طواف كنندگان، مجاوران، ركوع كنندگان و سجودكنندگان از بت و آلودگى ها پاك و پاكيزه نمايد. (4) خداوند متعال به پدرش ابراهيم عليه السلام فرمان داد كه او را ذبح نمايد، او همانند پدر در برابر فرمان خدا تسليم شد و خود را براى ذبح شدن آماده كرد، اما خداوند متعال ذبح عظيمى را فداى او گردانيد. (5) او در نزد خدا از برگزيدگان و نيكان است. (6) او از صابران و شايستگان بود و خداوند متعال او را در رحمت (خاص خود) وارد ساخت. (7) او از پيامبرانى بود كه وحى خدا بر ايشان نازل مى شد. (8)


1- در سوره مريم آيه 54 آمده است: «و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن كه او در وعده هايش صادق بود و رسول و پيامبرى بزرگ بود». اما ميان مفسران اختلاف است كه آيا ايشان اسماعيل فرزند ابراهيم عليه السلام است يا اسماعيل فرزند «حزقيل»؟ اكثر مفسّران گفته اند ايشان همان اسماعيل فرزند ابراهيم است؛ اما برخى ديگر مانند علامه طباطبايى گفته اند كه ايشان اسماعيل فرزند حزقيل است. به لحاظ اختلافى بودن، اين مورد را به حساب نياورديم. در اين باره به تفسير الميزان، ج 14، ص 63 و مجمع البيان، ج 6، ص 800 مراجعه شود.
2- صافات: 101؛ در ميان همه پيامبران الهى تنها اسماعيل عليه السلام و پدرش ابراهيم عليه السلام توبه: 114 و هود: 75 در قرآن از سوى خداى سبحان به وصف «حليم» ياد شدند.
3- ابراهيم: 37
4- بقره: 127- 125
5- صافات: 107- 101
6- ص: 48
7- انبياء: 85 و 86
8- بقره: 136، آل عمران: 84 و نساء: 163

ص: 163

او از پيغمبرانى بود كه خداوند ايشان را بر جهانيان به نبوت و هدايت الهى برترى بخشيد. (1) و او برخلاف عقيده يهود و نصارا نه يهودى بود و نه نصرانى و بلكه پيغمبر خدا و موحّد و پيرو آيين توحيدى پدرش ابراهيم عليه السلام بود. (2) اما توراتِ موجود، راجع به آن حضرت مى گويد پدرش ابراهيم عليه السلام از خدا خواست كه اسماعيل در حضور او (خدا) زيست كند. خداى سبحان در جواب خواسته ابراهيم فرمود: به او (اسماعيل) بركت خواهد داد و (نسل) او را زياد خواهد كرد و دوازده رييس و امّتى عظيم از او پديد خواهند آمد اما در هرحال تورات مى گويد خدا عهدش را با اسحاق عليه السلام استوار گردانيد. (3)و اسماعيل عليه السلام با اين كه فرزند بكر و بزرگتر است وارث ابراهيم نخواهد بود ونسل و ذريّه ابراهيم عليه السلام تنها از طريق اسحاق خواهد بود. (4) اين در حالى است كه مسأله نخست زادگى از مسائل مهم تورات است. بر اساس تعاليم توراتِ كنونى، فرزند ارشد داراى حق و حقوق خاصى است. تورات مى گويد نخست زادگان پسر، دوبرابرِ ديگران حق ارث دارند. (5) و نيز نخست زاده اگر پسر باشد بايستى خدمت گزار خداوند باشد. (6) و همچنين در تورات آمده است:

اگر مردى دو همسر داشته باشد و از هردو صاحب پسر شود و پسر بزرگترش فرزند همسر مورد علاقه اش نباشد حق ندارد ارث بيشترى به پسر كوچكترش؛ يعنى پسر زنى كه وى او را دوست دارد بدهد. او بايد دو سهم به پسر بزرگترش كه نخستين نشانه قدرتش بوده و حق نخست زادگى به او مى رسد، بدهد ولو اين كه وى پسر همسر مورد علاقه اش نباشد. (7) اما اين قانون در مورد اسماعيل عليه السلام كه فرزند ارشد ابراهيم عليه السلام است نقض مى شود! بلكه تورات نويسانِ نژادپرست، پا را فراتر نهاده و او (اسماعيل) را مردى وحشى و كسى كه دست همه بر ضدّيت او و دست او بر ضدّيت همه كس دراز است معرفى كردند! (8) قصه اسماعيل عليه السلام در قرآن و تورات

همان طور كه پيشتر ذكر شد، در هفت سوره قرآن سخن از اسماعيل عليه السلام به ميان آمده كه داستان تولد و اسكان


1- انعام: 86
2- آل عمران: 67
3- سفر پيدايش 17: 21- 18
4- همان 21: 10- 12
5- سفر تثنيه 21
6- قاموس كتاب مقدس واژه نخست زاده.
7- سفر تثنيه 21: 15- 17
8- سفر پيدايش 16: 12

ص: 164

ايشان در مكه، ساخت كعبه توسط وى و پدرش ابراهيم عليه السلام و ذبح او را مطرح كرده است. و قصه آن حضرت در تورات در سفر پيدايش در فصل هاى 16، 17، 21 و 25 آمده است كه داستان تولد و اخراج وى به همراه مادرش از خانه پدر و برخى مطالب ديگر را مطرح نمود.

قصه اسماعيل عليه السلام در قرآن و تورات تحت عناوين ذيل مورد بررسى و مقايسه قرار مى گيرد:

1- تولد اسماعيل عليه السلام.

2- اسكان اسماعيل عليه السلام در مكه.

3- اسماعيل عليه السلام و بناى كعبه.

4- ذبح اسماعيل عليه السلام.

تولد اسماعيل عليه السلام (1)

قرآن و تورات در اين جهت اتفاق دارند كه سن زيادى از حضرت ابراهيم عليه السلام سپرى شده بود، در حالى كه او هيچ فرزندى نداشت. براساس آنچه كه در تورات آمده، اسماعيل عليه السلام اولين فرزند آن حضرت در هشتادوشش سالگى اش از «هاجر» متولد شده است. (2) و قرآن هم بدون اين كه مقدار سن او را ذكر كند از قولش چنين نقل مى كند: «حمد خداى را كه در پيرى، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد». (3) و نيز در قرآن از قول ابراهيم عليه السلام نقل مى كند كه او به هنگام هجرت از سرزمين «اور» به «كنعان» عرضه داشت:

«پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش». (4) و اين در زمانى است كه سن زيادى از او سپرى شده بود.

و همچنين قرآن و تورات در اين جهت اختلافى ندارند كه اسماعيل عليه السلام اولين فرزند حضرت ابراهيم عليه السلام است و بعد از او (براساس آنچه كه در تورات آمده، حدود چهارده سال بعد) (5) فرزند ديگرش (حضرت اسحاق) متولد شد.

به هرحال اين مقدار مسلّم است كه تا زمانى كه ابراهيم عليه السلام در «اور» بود هيچ فرزندى نداشت و پس از هجرت به كنعان، صاحب فرزند شد. قرآن در اين زمينه مى گويد: حضرت ابراهيم به هنگام هجرت از «اور» ضمن دعايى از خداوند متعال خواسته كه به او از فرزندان صالح ببخشد: (ابراهيم پس از نجات يافتن از آتش نمروديان گفت:) به سوى پروردگارم او مرا هدايت خواهد كرد.

پروردگارا! به من از صالحان [/ فرزندان صالح] ببخش.


1- اسماعيل در لغت به معناى «مسموع از خدا» است. قاموس كتاب مقدس.
2- سفر پيدايش 16: 16
3- ابراهيم: 39
4- صافات: 100
5- سفر پيدايش 16: 16 و 21: 5

ص: 165

ما او را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم. (1) و از اين جا به بعد قرآن داستان ذبح اسماعيل عليه السلام را مطرح مى كند كه در بحث ذبح اسماعيل خواهد آمد.

اما تورات دراين زمينه مى گويد:

و ساراى زوجه ابراهيم براى وى فرزندى نياورد و او را كنيزى مصرى هاجرنام بود.

پس ساراى به ابرام گفت: اينك خداوند مرا از زاييدن بازداشت به كنيز من درآى شايد از او بنا شوم و ابرام سخن ساراى را قبول نمود. و چون ده سال از اقامت ابرام در زمين كنعان سپرى شد ساراى زوجه ابرام كنيز خود هاجر مصرى را برداشته او را به شوهر خود ابرام به زنى داد. پس به هاجر درآمد و او حامله شد ... و هاجر از ابرام پسرى زاييد و ابرام پسر خود را كه هاجر زاييد اسماعيل نام نهاد. و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعيل را براى ابرام بزاد. (2) اسكان اسماعيل عليه السلام و هاجر در مكه

براساس نقل تورات پس از تولد اسحاق عليه السلام ابراهيم عليه السلام از سوى خدا مأمور مى شود كه طبق خواست همسرش «ساره» فرزندش اسماعيل را به همراه مادرش از خانه خود بيرون كند. اين امر گرچه بر ابراهيم خليل گران آمد اما خداوند او را مأمور ساخته كه مطيع همسرش ساره باشد؛ چرا كه نسل و ذريه ابراهيم از طريق اسحاق خواهد بود، نه اسماعيل:

«آن گاه ساره پسر هاجر مصرى را كه از ابراهيم زاييده بود، ديد كه خنده مى كند پس به ابراهيم گفت اين كنيز را با پسرش بيرون كن؛ زيرا كه پسر كنيز با پسر من اسحاق وارث نخواهد بود.

اما اين امر به نظر ابراهيم درباره پسرش بسيار سخت آمد.

خدا به ابراهيم گفت درباره پسر خود و كنيزت به نظرت سخت نيايد بلكه هرآنچه ساره به تو گفته است سخن او را بشنو؛ زيرا كه ذرّيت تو از اسحاق خوانده خواهد شد.

و از پسر كنيز نيز امتى به وجود آورم؛ زيرا كه او نسل تو است.

بامدادان ابراهيم برخاسته، نان و مشكى از آب گرفته به هاجر داد و آن ها را بر دوش وى نهاد و او را با پسر روانه كرد.

پس رفت و در بيابان بئر شبع مى گشت. و


1- صافات: 101- 99
2- سفر پيدايش 16: 16- 1، تورات داستانى راجع به دوران حاملگى هاجر به اسماعيل مطرح مى كند كه در قرآن وجود ندارد و خلاصه آن اين است كه هاجر پس از حامله شدن، ساراى درنظرش حقير شد و اين مسأله بر ساراى گران آمد و به نزد ابراهيم عليه السلام شكايت كرد، حضرت فرمود: هاجر كنيز تو است هرچه خواستى باوى رفتار كن. بدين ترتيب با سخت گيرى ساراى هاجر از نزد وى به بيابان فرار مى كند و فرشته خدا او را نزد چشمه آب مى بيند، ضمن اين كه او را به بازگشت به نزد ساراى ترغيب مى كند، به او مى گويد: نسل تو بسيار فراوان خواهند شد و تو به پسرى حامله هستى كه متولّد شد اسماعيل نام خواهى نهاد. فرشته به هاجر مى گويد و او اسماعيل مردى وحشى خواهد بود، دست وى به ضدّ هركس و دست هركس به ضد او و پيش روى همه برادران خود ساكن خواهد بود؟! سفر پيدايش 16: 5- 16. اين قبيل سخنان در مورد پيامبرى همانند اسماعيل عليه السلام نتيجه تعصب نژادى نويسندگان تورات است. چهره نژادپرستى نويسندگان تورات در قصه اسماعيل عليه السلام كاملًا قابل لمس و مشاهده است.

ص: 166

چون آب مشك تمام شد، پسر را زير بوته گذاشت (1) و به مسافت تير پرتابى رفته در مقابل وى بنشست؛ زيرا گفت موت پسر را نبينم و در مقابل او نشسته آواز خود را بلند كرد و بگريست. و خداوند آواز پسر را بشنيد و فرشته خدا از آسمان هاجر را ندا كرده وى را گفت:

اى هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش؛ زيرا خدا آواز پسر را در آن جايى كه او شنيده است برخيز و پسر را برداشته او را به دست خود بگير؛ زيرا كه از او امتى عظيم به وجود خواهد آورد.

و خدا چشمان او را باز كرد تا چاه آبى ديد، پس رفته مشك را از آب پر كرد و پسر را نوشانيد.

و خدا با آن پسر مى بود و او نموّ كرده ساكن صحرا شد و در تيراندازى بزرگ گرديد.

و در صحراى «فاران» ساكن شد و مادرش زنى از زمين مصر برايش گرفت. (2) ظاهراً اين داستان همان داستان مهاجرت هاجر و اسماعيل عليه السلام به سرزمين مكه است البته با تحريف ها و زياده و نقصانى كه در آن رخ داده است.

اما داستان اسكان اسماعيل و هاجر در مكه تنها در يك مورد از قرآن، آن هم بدون پرداختن به جزئيات- مطرح شده است. قرآن از قول حضرت ابراهيم عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت پس از اسكان اسماعيل و هاجر در مكه فرمود:

«پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دل هاى گروهى از مردم را متوجه آن ها ساز و از ثمرات به آن ها روزى ده، شايد آنان شكر تو را به جا آورند». (3) اما در روايات اسلامى كم و بيش جزئيات اين داستان مطرح شده است. و در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت فرمود:

براى ابراهيم عليه السلام هنگامى كه در صحرايى از سرزمين هاى شام اقامت داشت، فرزندى از هاجر متولّد گرديد كه اسماعيل نام يافت. ساره همسر ديگر ابراهيم چون داراى فرزندى نبود، از اين موضوع به شدّت متأثر و ناراحت گرديد و موجبات ناراحتى ابراهيم عليه السلام را نيز فراهم كرد، ابراهيم عليه السلام در اين باره به درگاه خداوند شكايت نمود، خداوند به وى وحى كرد كه زن مانند دنده كج است اگر


1- اين بخش از تورات با بخش ديگر آن باب 16 فقره 16 و باب 21 فقره 5 متناقض است؛ زيرا آنچه كه ازآن بخش ها استفاده مى شود، اين است كه در وقت اخراج اسماعيل و هاجر از خانه ابراهيم، اسماعيل سنش بيش از چهارده سال بوده است. اما از اين بخش ها استفاده مى شود كه اسماعيل در اين زمان كودكى بيش نبوده است. در ترجمه هاى عربى كتاب مقدس، به جاى واژه «پسر» واژه «صبى» به چشم مى خورد. در منابع اسلامى هم آمده كه اسماعيل در همان اوان طفوليت در مكه اسكان داده شد.
2- سفر پيدايش 21: 21- 9، براساس آنچه كه در منابع اسلامى آمده است اسماعيل عليه السلام زنى از ميان قبيله جُرهم كه ساكن مكه شده بودند برگزيد. و فاران همان مكه است. در اين زمينه مراجعه شود به ترجمه، شرح و نقد سفر پيدايش تورات از على قلى جديدالاسلام، ص 374 و 385
3- ابراهيم: 37، در اين كه اين دعاى ابراهيم عليه السلام در قبل از بناى كعبه بوده يا بعد از بناى آن، بين مفسّران اختلاف است. مراجعه شود به الميزان و مجمع البيان ذيل آيه.

ص: 167

آن را به حال خود بگذارى از آن بهره مند شوى ولى راست كردن آن موجب شكسته شدن آن مى گردد.

از آن پس، پروردگار او را امر فرمود كه اسماعيل را با مادرش هاجر از آن سرزمين بيرون ببرد، ابراهيم عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! آن ها را كجا ببرم؟

خداوند فرمود ايشان را به «حرم» و محل امن من و نخستين نقطه اى از زمين كه آفريده ام؛ يعنى «مكه» ببر. در آن حال جبرائيل با «براق» به حضور ابراهيم آمد.

ابراهيم، هاجر و اسماعيل را بر براق سوار نموده حركت كردند و در ميان راه به هر نقطه سرسبز و باصفايى كه داراى درخت خرما و غير آن و زراعت بود كه مى رسيدند، ابراهيم از جبرئيل مى پرسيد آيا مقصد ما اين جا است؟ جبرائيل در جواب مى گفت نه، تا اين كه بالأخره به مكه رسيدند، جبرئيل گفت مقصد اين جا است. ابراهيم عليه السلام اسماعيل و هاجر را در محل خانه كعبه گذارد و در آن نقطه درختى بود كه هاجر گليمى را به منظور سايبان روى آن انداخت و در زير آن نشست و از طرفى چون ساره از ابراهيم عليه السلام قول گرفته بود كه در هيچ نقطه اى تا به منزل برگردد پياده نشود، لذا ابراهيم عليه السلام بدون توقف قصد مراجعت كرد در اين هنگام هاجر از ابراهيم پرسيد:

چرا ما را در اين مكان كه نه انيسى در آن ديده مى شود و نه آب و زراعتى به چشم مى خورد، مى گذارى؟

ابراهيم گفت: من از جانب خداوند مأمورم كه شما را در اين نقطه بگذارم و بروم.

ابراهيم از آن جا به طرف محل اقامت عزيمت كرد و هنگامى كه به «كدى» كه كوهى است در «ذى طوى» رسيد رو به سوى اسماعيل و هاجر برگردانيد و به خداوند گفت:

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ

و به راه پيمايى به سوى مقصد خود همچنان ادامه داد. وقتى كه آفتاب بالاتر آمد و هوا گرم تر شد، اسماعيل سخت تشنه شد. هاجر براى به دست آوردن آب- در حالى كه صدا مى زد آيا انيسى در اين وادى نيست؟- رو به بيابان گذاشت تا به «مسعى» يعنى محل سعى ميان صفا و مروه رسيد و در اين حال اسماعيل از نظر او ناپديد شد، براى ديدن او به بالاى تپه

ص: 168

«صفا» درآمد و نگاهى به بيابان انداخت «سرابى» درنظر او در جانب «مروه»- پديدار گرديد و چنين گمان كرد كه آن آب است لذا از تپه صفا رو به بيابان فرود آمده براى به دست آوردن آب شتابان در حال حركت بود تا اين كه اسماعيل از نظر وى مجدداً ناپديد شد و براى ديدن او به بالاى تپه مروه رفت، ضمناً نگاهى به سوى بيابان افكند و «سرابى» در ناحيه صفا درنظر او نمايان شد، لذا فوراً از مروه به طرف صفا سرازير شد و در بيابان به منظور تحصيل آب شتابان قدم برمى داشت تا اين كه باز اسماعيل از نظر وى غايب گرديد و به بالاى تپه صفا رفت و به اسماعيل نگاه كرد و در اين حال نيز نگاهى به بيابان انداخت و سرابى كه آن را آب پنداشت در جانب «مروه» در نظر او جلوه گر شد و لذا از صفا فوراً به زير آمد و رو به بيابان گذاشت و همچنان براى تحصيل آب پيش رفت تا اسماعيل از چشم او ناپديد گرديد و براى ديدن او به بالاى «مروه» رفت .... و همچنين تا هفت مرتبه ميان صفا و مروه آمد و شد كرد. در دفعه هفتم كه در بالاى «مروه» بود، نگاهى به طرف اسماعيل افكند. ديد ناگهان چشمه آبى از زير پاى او به جوشش درآمده است، بى درنگ با كمال مسرت به طرف اسماعيل روانه شد و مقدارى از شن هاى بيابان را در اطراف آب جمع كرد و مانع روان شدن آن در بيابان گرديد و به همين جهت «زمزم» ناميده شد. (1) رفته رفته پرندگان و وحوش بيابان بر اطراف آن چشمه گرد آمدند.

اجتماع حيوانات در كنار آن چشمه توجه طايفه «جرهم» كه در «ذى اعجاز»، «عرفات» اقامت داشتند به سوى آن چشمه جلب كرد و به همين علت آنان به سوى آن چشمه آمده زنى را با پسرى كه از درخت براى خود سايبان ترتيب داده بودند، در كنار آن ديدند، افراد قبيله جرهم از هاجر پرسيدند تو كيستى؟ و به چه مناسبت با فرزندت اين بيابان را محل اقامت خود قرار داده اى؟ هاجر در جواب گفت: من مملوك ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام هستم و اين كودك هم فرزند او مى باشد و خداوند به آن حضرت امر فرموده است كه ما را در اين زمين اقامت دهد.

آنان گفتند: آيا اجازه مى دهى كه ما هم در نزديكى شما ساكن گرديم؟

هاجر گفت: بايد در اين مورد از ابراهيم عليه السلام اجازه بگيرم. ابراهيم به فاصله


1- چون كلمه «زم» در لغت عرب به معناى بستن آمده است.

ص: 169

سه روز از اين جريان براى ملاقات آن ها آمد. هاجر به او گفت در اين مكان طايفه اى است از «جرهم» تقاضا دارند كه اجازه دهى در نزديكى ما اقامت گزينند.

ابراهيم عليه السلام با اين تقاضا موافقت كرد و هاجر به قبيله جرهم موافقت ابراهيم را اعلام نمود. آنان در جوار اسماعيل و هاجر فرود آمدند و خيمه هاى خود را برافراشتند. هاجر و اسماعيل با آن ها انس گرفتند. پس از مدتى ابراهيم عليه السلام مجدداً براى ملاقات اسماعيل و هاجر به مكه آمد و چون جمعيت زيادى را در اطراف آن ها ديد بسيار خرسند گرديد. اسماعيل چون بزرگ شد هريك از افراد قبيله «جرهم» يك يا دو گوسفند به او اهدا كردند و به اين ترتيب وسيله معيشت هاجر و فرزندش كاملًا تأمين شد.

هنگامى كه اسماعيل به حدّ بلوغ رسيد، خداوند فرمان تأسيس خانه كعبه را به ابراهيم عليه السلام صادر كرد. ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! در چه نقطه اى آن را بنا كنم؟ خداوند فرمود در آن نقطه اى كه قبّه اى براى آدم نازل كرده بودم و آن قبّه تمام «حرم» را روشن كرده بود.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: قبه اى كه خداوند متعال براى آدم نازل كرده بود تا زمان نوح عليه السلام همچنان برپا بود ولى در روزگار طوفان نوح عليه السلام هنگامى كه آب روى زمين را فراگرفت خداوند آن قبه را به آسمان برد و «مكه» در آن جريان غرق نشد و به همين مناسبت «البيت العتيق»؛ يعنى «سرزمين آزاد شده از غرق» ناميده شد.

و وقتى ابراهيم را به تأسيس خانه كعبه مأمور ساخت، او نمى دانست كه آن را در چه نقطه اى بنا كند تا اين كه خداوند جبرئيل عليه السلام را مأمور كرد كه موضع خانه كعبه را با خطوطى معين كرد و پايه هاى آن را از بهشت آورد و آن سنگى كه خداوند آن را براى آدم عليه السلام فرود آورده بود، در ابتدا از برف سفيدتر بود اما هنگامى كه دست هاى كفّار آن را لمس كرد رنگ آن تغيير كرد و سياه گرديد.

ابراهيم عليه السلام برحسب فرمان الهى براى ساختن خانه كعبه دست به كار شد و اسماعيل سنگ ها را از «ذى طوى» حمل مى كرد و به او مى داد تا اين كه به مقدار 9 ذرع ديوارها را بالا برد از آن پس جبرئيل عليه السلام ابراهيم عليه السلام را به مكانى كه «حجرالأسود» در آن بود راهنمايى كرد و او آن را از آن جا بيرون آورد و در موضعى

ص: 170

كه هم اكنون در آن قرار دارد نصب كرد و براى آن از دو طرف يكى به طرف مشرق و ديگرى به طرف مغرب در قرار داد و آن در كه به طرف مغرب است «مستجار» ناميده مى شود.

بعد از آن از گياهان خوشبوى بيابان بر روى آن ريخت و هاجر گليمى را كه با خود داشت و در زير آن به سر مى بردند، بر در آن آويخت. هنگامى كه ساختمان آن تكميل گرديد و به پايان رسيد، ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام تصميم گرفتند كه مناسك حج را انجام دهند جبرئيل عليه السلام روند «ترويه» كه هشت روز از ذى الحجه گذشته بود نازل گشت و به ابراهيم عليه السلام گفت به همراه خود از مكه آب بردارد؛ زيرا در منى و عرفات آب وجود نداشت و لذا آن روز «ترويه» يعنى «سيراب كردن» ناميده شد پس از انجام اعمال عرفات او ابراهيم را به «منا» آورد و او شب را در آن جا به سر مى برد و اعمالى را كه به آدم عليه السلام راهنمايى كرده بود به ابراهيم عليه السلام نيز نشان داد.

هنگامى كه ابراهيم عليه السلام از ساختن كعبه فراغت يافت گفت: ... رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ .... (1)

اسماعيل عليه السلام و بناى كعبه

از كارهاى مهم و ماندنى حضرت ابراهيم عليه السلام در دوران زندگيش تجديد بنا (يا تأسيس) خانه خدا (كعبه) است كه اين امر مهم به دست او و فرزندش اسماعيل عليه السلام انجام گرفت. اين بخش از زندگى ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام از لحاظ تاريخى هم جاى هيچ انكارى نيست.

داستان اين بخش از زندگى آن دو حضرت در چند سوره قرآن گاهى با تفضيل بيشتر و گاهى به صورت اشاره و گذرا مطرح گرديد.

اما در توراتِ موجود هيچ اشاره اى به اين قسمت از تاريخ زندگى حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام نشده و اصلًا چيزى در زندگى ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام در تورات كنونى به عنوان تجديد يا تأسيس بناى كعبه مطرح نشد. البته ساختن مذابح و تقديم قربانى هاى سوختنى در فواصل مختلف زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام آن هم در سرزمين كنعان مطرح و تكرار گرديده كه هيچ ربطى به بناى كعبه توسط آن حضرت ندارد.

اين بى اعتنايى نويسندگان تورات نتيجه تعصب نژادى آنان است كه آنان را


1- ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 2، صص 57- 5. اصل اين روايت در تفسير قمى ج 1، صص 71- 69 آمده است.

ص: 171

از گفتن و نوشتن حقايق باز داشته است و لذا وقتى آن ها به فضايل اسماعيل عليه السلام و آنچه كه مربوط به ايشان است مى رسند با بى تفاوتى و غرض ورزى از كنار آن مى گذرند و حتى آن پيامبر خدا را به عنوان مردى وحشى و مطرودِ پدر و همگان معرفى مى نمايند!

اما قرآن كه كتابى است صددرصد آسمانى و هرگز دست تحريف به سوى آن دراز نشده و از اهداف نزول آن بيان حقايق در مورد پيامبران الهى و تنزيه و تطهير دامن آنان از تهمت و افترا و سخنان نارواى تحريف گران كتب آسمانى است، ابراهيم خليل و اسماعيل عليهما السلام را به عنوان مجدِّدان بناى كعبه معرفى مى كند.

داستان تأسيس يا تجديد بناى كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام در سوره هاى «آل عمران» (آيات 96 و 97) و «حج» (آيات 26 و 27) به صورت گذرا و اشاره بيان شده است. اما در سوره بقره با تفصيل بيشتر، آن هم با ذكر نام اسماعيل عليه السلام در كنار نام حضرت ابراهيم عليه السلام مطرح گرديده:

«و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم و از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد.»

و (به يادآوريد) هنگامى را كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! اين سرزمين را شهر امن قرار ده؛ و اهل آن را- آن ها كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورند- از ثمرات (گوناگون) روزى ده.

گفت: (دعاى تو را اجابت كرد و مؤمنان را از انواع بركات بهره مند ساختم؛) اما به آن ها كه كافر شدند بهره كمى خواهم داد؛ سپس آن ها را به عذاب آتش مى كشانم؛ و چه بد سرانجامى است!

و نيز (به يادآوريد) هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند؛ (و مى گفتند:) پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى.

پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده؛ و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمانت باشند (به وجود آور) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير كه تو توبه پذير و مهربانى.

پروردگارا! در ميان آن ها پيامبرى از

ص: 172

خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و آن ها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند؛ زيرا تو توانا و حكيمى.» (1) ذبح اسماعيل عليه السلام

قرآن و توراتِ موجود در اين جهت اتفاق دارند كه ابراهيم خليل عليه السلام پس از آن كه در سن پيرى صاحب فرزند پسرى شده است، از سوى خداوند متعال مأمور گرديده كه فرزند خود را براى خدا ذبح نمايد. و اين در واقع آزمونى بس بزرگ و سختى بود كه پدر و پسر مى بايست آن را پشت سر نهند اما چون ابراهيم و اسماعيل عليه السلام تمام وجودشان توحيد و تسليم پروردگار بود، از اين آزمون سخت سربلند بيرون آمدند و كامل ترين درجه تسليم دربرابر خالق يكتا را در خارج تحقق بخشيدند.

قرآن و تورات در اين جهت هم متفق هستند كه اين فرمان خدا، فرمان آزمايشى بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجى پيدا نكرده است.

اما در اين كه فرمان ذبح در مورد كدام فرزند ابراهيم عليه السلام بوده، قرآن با تورات اختلاف دارد؛ چرا كه از قرآن استفاده مى شود كه اين فرمان در مورد اسماعيل عليه السلام بوده و او فرزند ذبيح ابراهيم عليه السلام است؛ (2) اما تورات كنونى مى گويد اين فرمان در مورد اسحاق عليه السلام بود. و ايشان فرزند ذبيح ابراهيم عليه السلام لقب يافتند. (3) باز اين مورد از مواردى است كه تعصب نژادى تورات نويسان، آنان را به تناقض گويى واداشته و از بيان حق منصرفشان كرده؛ چرا كه تورات مى گويد:

«و واقع شد بعد از اين وقايع كه خدا ابراهيم را امتحان كرده، بدو گفت اى ابراهيم، عرض كرد: لبّيك. گفت: اكنون پسر خود را كه «يگانه» تو است و او را دوست مى دارى؛ يعنى اسحاق را بردار و به زمين موريا برو و او را در آن جا بر يكى از كوه هايى كه به تو نشان مى دهيم براى قربانى سوختنى بگذران ... چون بدان مكانى كه خدا بدو (ابراهيم) فرموده بود، رسيدند ابراهيم در آن جا مذبح را بنا نمود و هيزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته بالاى هيزم بر مذبح گذاشت. و ابراهيم دست خود را دراز كرده كارد را گرفت تا پسر خويش را ذبح نمايد. در حال فرشته خداوند از آسمان وى را ندا درداد و گفت: اى ابراهيم! اى ابراهيم! عرض كرد: لبيك. گفت: دست خود را بر


1- بقره: 129- 125
2- صافات: 107- 101
3- سفر پيدايش 22: 1- 17

ص: 173

پسر دراز مكن و بدو هيچ مكن زيرا كه الآن دانستم كه تو از خدا مى ترسى، چون كه «پسر يگانه» خود را از من دريغ نداشتى ... بار ديگر فرشته خدا به ابراهيم از آسمان ندا درداد و گفت: خداوند مى گويد به ذات خود قسم مى خورم چون كه اين كار را كردى و «پسر يگانه» خود را دريغ نداشتى .... (1) در متن فوق سه بار واژه «پسر يگانه» تكرار گرديده، در حالى كه تورات تصريح دارد به اين كه اولين فرزند ابراهيم عليه السلام اسماعيل عليه السلام بوده و اسحاق حدود چهارده سال بعد، متولد شده است.

بنابراين اگر فرمان ذبح در مورد اسحاق عليه السلام باشد چطور با وجود اسماعيل عليه السلام او يگانه پسر ابراهيم عليه السلام خواهد بود؟! اين يك تناقض آشكار است.

به علاوه براساس تعاليم تورات فعلى خداوند براى نجات بنى اسرائيل از دست مصريان (به عنوان يك معجزه) تمام پسران ارشد مصرى ها و همچنين نخست زاده نر حيوانات آنان را هلاك كرده است، به همين دليل بنى اسرائيل مى بايست نخست زاده نر حيوانات خود را براى خدا وقف و قربانى نمايند و براى نخست زاده پسر عوض بدهند. (2) به طور كلى مسأله نخست زادگى يك اصل مهم در تعاليم يهود است.

براساس عقيده آنان نخست زاده اگر پسر باشد، بايستى خدمت گزار خداوند باشد. (3) بنابراين فرمان ذبح بايد در مورد فرزند ارشد ابراهيم، اسماعيل عليهما السلام باشد نه در مورد اسحاق.

اما در قرآن- همان طور كه اشاره شد- اسماعيل عليه السلام به عنوان فرزند ذبيح ابراهيم عليه السلام مطرح شده است. قرآن به دنبال بشارت تولد اسماعيل داستان ذبح را مطرح مى كند و پس از اين بشارت تولد اسحاق عليه السلام را متذكر مى گردد؛ يعنى بشارت تولد اسحاق پس از تولد اسماعيل عليه السلام و ماجراى ذبح او به ابراهيم عليه السلام داده شد. همان طور كه مكرر گفته شد از نظر تورات مسلم است كه تولد اسحاق عليه السلام بعد از حدود چهارده سال از تولد اسماعيل عليه السلام بوده است. (4) بنابراين فرمان ذبح اسماعيل عليه السلام در حدود سيزده- چهارده سالگى وى بوده است. (5) به هرحال داستان ذبح فرزند در قرآن تنها در يك مورد در طى نه آيه بيان شده است:


1- سفر پيدايش 22: 1- 16
2- سفر خروج 13: 10- 16
3- قاموس كتاب مقدس واژه نخست زاده.
4- تورات مى گويد: ابراهيم عليه السلام هشتاد و شش ساله بود كه اسماعيل عليه السلام متولد شد. سفر پيدايش 16: 16 ودر نودونه سالگى بشارت تولد اسحاق عليه السلام به او داده شد. سفر پيدايش 17: 1 و 16 و در صدسالگىِ ابراهيم عليه السلام اسحاق عليه السلام متولد شد. سفر پيدايش 21: 5.
5- در برخى روايات فاصله بين بشارت به تولد اسماعيل عليه السلام و بشارت به تولد اسحاق پنج سال ذكر شده است؛ نورالثقلين، ج 4، ص 421، حديث 76

ص: 174

« (ابراهيم گفت:) «پروردگارا! به من از صالحان [/ فرزندان صالح] ببخش. ما او را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم.

هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت: پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم، نظر تو چيست؟ گفت: پدرم هرچه دستور دارى اجرا كن به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.

هنگامى كه هردو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را برخاك نهاد. او را ندا داديم كه اى ابراهيم آن رؤيا را تحقق بخشيدى ما اين گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم.

اين مسلّماً همان امتحان آشكار است.

ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم. و نام نيك او را در امت هاى بعد باقى نهاديم.

سلام بر ابراهيم. اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. او از بندگان باايمان ماست.

ما او را به اسحاق- پيامبرى از شايستگان- بشارت داديم». (1) قرآن و تورات علاوه بر اختلاف در مورد اين كه فرزند ذبيح اسماعيل عليه السلام است يا اسحاق عليه السلام در برخى جزئيات ديگر اين داستان هم اختلاف دارند. براساس آنچه كه در قرآن آمده، ابراهيم عليه السلام با صراحت تمام ماجراى خواب و ذبح را با اسماعيل عليه السلام درميان گذاشت و او هم بدون هيچ دغدغه اى اين فرمان را پذيرفت. اما در تورات مى گويد ابراهيم عليه السلام تا لحظه آخر اسحاق عليه السلام را از ماجرا آگاه نكرد و اين در حالى بود كه او مى خواست كه از جريان آگاه شود. (2) به هرصورت داستان با آن صورتى كه در تورات آمده هيچ فضيلتى را براى آن حضرت اثبات نمى كند. اما همين داستان به آن صورتى كه قرآن بيان كرده بيان گر فضيلتى بس بزرگ براى اسماعيل عليه السلام است.

مورد اختلاف ديگر اين است كه براساس آيات قرآن ماجراى ذبح فرزند از سوى ابراهيم عليه السلام در سرزمين مكه بوده؛ و اين اسماعيل بوده كه به سرزمين مكه هجرت كرده بود، اما در مورد اسحاق عليه السلام تاريخ نقل نكرده كه او به مكه هجرت يا مسافرت كرده باشد.

ناگفته نماند كه برخى مفسران اهل سنت معتقدند كه فرزند ذبيح ابراهيم عليه السلام همان اسحاق عليه السلام است. (3) و رواياتى هم در اين زمينه نقل شده است. (4) و روايتى هم از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در اين باره نقل


1- صافات: 112- 100
2- سفر پيدايش 22: 6- 10
3- تفسير طبرى جامع البيان، ج 10، ص 507 و نيز تاريخ طبرى، ج 1، ص 263
4- نورالثقلين، ج 4، ص 422، ح 82 و تفسير طبرى، ج 10، ص 510

ص: 175

شده است. (1) ولى اين مطلب درست نيست؛ زيرا اوّلًا: در همين سوره صافات بعد از نقل داستان ذبح فرزند از سوى ابراهيم عليه السلام در آيه 112 مى خوانيم:

وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِنْ الصَّالِحِينَ.

«ما او را به اسحاق- پيامبرى از شايستگان- بشارت داديم.»

اين تعبير نشان مى دهد كه بشارت به تولد اسحاق عليه السلام بعد از ماجراى ذبح فرزند و به خاطر فداكارى هاى ابراهيم عليه السلام به ايشان داده شد. بنابراين، مسأله ذبح ربطى به اسحاق عليه السلام ندارد.

ثانياً: قرآن در موردى ديگر مى گويد: ما به ابراهيم تولد اسحاق و از پس او تولد يعقوب- فرزند اسحاق- را بشارت داديم. (2) بنابر اين چطور ممكن است خدا ابراهيم عليه السلام را با فرمان به ذبح اسحاق مورد امتحان قرار دهد در حالى كه قبل از تولد اسحاق عليه السلام به او خبر داد كه او مى ماند و فرزندى به نام يعقوب عليه السلام از او متولد مى گردد؟!

ثالثاً: دربرابر رواياتى كه مى گويد ذبيح اسحاق عليه السلام است روايات زيادى وجود دارد كه مى گويد ذبيح همان اسماعيل عليه السلام است. و اين دسته از روايات، با ظاهر آيات هم موافق هستند.

اما روايات دسته اوّل چون مخالف ظاهر قرآن و موافق با متن توراتِ موجود مى باشد، قاعدتاً بايد از اسرائيليات و محصولات يهود و يا كسانى كه تحت تأثير آن ها بودند، باشد.

اينك چند نمونه از رواياتى كه مى گويد ذبيح لقب اسماعيل عليه السلام است نه اسحاق عليه السلام:

1- از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «انَا ابْنُ الذَّبِيحَين؛ «من فرزند دو ذبيح هستم.» (3) و مراد از دو ذبيح يكى «عبداللَّه» پدر آن حضرت است كه «عبدالمطلب» (پدرعبداللَّه) نذر كرده بود كه او را در راه خدا قربانى كند اما به فرمان خدا يكصد شتر فداى او قرار داده و او را ذبح نكرد.

و ديگر «اسماعيل» چرا كه مسلم است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از فرزندان اسماعيل عليه السلام است نه از فرزندان اسحاق عليه السلام.

2- و در دعايى كه از على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده، مى خوانيم: يا


1- تفسير طبرى، ج 10، ص 510
2- هود: 71
3- نورالثقلين، ج 4، ص 419، ح 67

ص: 176

مَن فَدا اسماعيل من الذبح»؛ «اى كسى كه فدايى براى ذبح اسماعيل قراردادى.» (1) 3- از امام رضا نقل شده كه فرمود:

«لَو عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيئاً اكْرم مِنَ الضّأْن لفدا به اسماعيل»؛ «اگر حيوانى بهتر از گوسفند پيدا مى شد خدا آن را فديه اسماعيل قرار مى داد.» (2) بنابراين فرزند ذبيح ابراهيم عليه السلام اسماعيل عليه السلام است نه اسحاق عليه السلام.

رحلت اسماعيل عليه السلام

توراتِ موجود كه درواقع يك كتاب تاريخى است و هيچ شباهتى با قرآن ندارد، در قصص پيامبران بيشتر به جزئيات و چيزهايى كه دانستن يا ندانستن آن چندان تفاوت ندارد مى پردازد. ذكر سلسله نسب، تاريخ تولد، ازدواج، تعداد و نام فرزندان، مسافرت ها و احياناً نوع شغل و حرفه و تاريخ وفات و ... بخش مهمى از قصص پيامبران در تورات را تشكيل مى دهد. به همين جهت تورات راجع به حضرت اسماعيل عليه السلام مى گويد: وى دوازده فرزند داشته و نام تك تك آن ها را ذكر مى كند و مى گويد:

آنان از «حَوِيله» تا «شور» كه مقابل مصر به سمت «اشّور» واقع است، ساكن بودند.

و مدت عمر آن حضرت را صد و سى و هفت سال ذكر مى كند. (3) اما قرآن در بيان قصص پيامبران به جزئيات زندگى آن ها و چيزهايى كه در تربيت و هدايت بشر دخيل نيست نمى پردازد و لذا طبيعى است كه چيزى راجع به مدت عمر حضرت اسماعيل عليه السلام و ديگر پيامبران الهى در قرآن وجود نداشته باشد. اما در منابع اسلامى آمده است كه مدت عمر حضرت اسماعيل صدوسى سال بوده و مدفن ايشان همان منزلش (حجر اسماعيل عليه السلام) مى باشد. (4) پى نوشتها:


1- همان، ص 421، ح 74
2- همان، ص 422، ح 79 و 80
3- سفر پيدايش 25: 13- 19
4- الحج والعمرة في الكتاب و السنة، ص 106 و 107

ص: 177

ص: 178

ص: 179

ص: 180

جلوه هايى از «جهت طواف كعبه» در علم و طبيعت

احكام و دستورهاى اسلامى هر يك راز و رمزهايى دارد كه دستيابى به آنها انسان را در اعتقادات دينى قوى تر و راسخ تر مى سازد. بسيارى از اين اسرار و معارف از زبان معصومين عليهم السلام در روايات و احاديث دينى نقل شده و برخى نيز به تدريج با گسترش علم و دانش بشرى كشف گرديده است. مقاله اى كه در پيشديد خوانندگان گرامى قرار دارد، توسّط يكى از اساتيد محترم دانشگاه به رشته تحرير درآمده و گرچه نمى توان آن را به عنوان يك نظر قطعى پذيرفت؛ زيرا احكام اسلام جنبه تعبدى داشته و مسلمانان تنها بر اساس دستور خداوند به آنها عمل مى كنند و هرگز عمل به آن احكام متّكى بر اينگونه امور نيست، ليكن نشر اينگونه مطالب خالى از لطف نبوده، چه بسا آغازى براى تحقيقات بيشتر در اين زمينه ها باشد.

فصل اوّل

روابط «جهت طواف كعبه» با پديده هاى طبيعى

1- «جهت طواف كعبه» با جهت حركات ماه، زمين و اكثر سيّارات منظومه شمسى.

قُلْ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ ....

«بگو به آنچه در آسمان ها و زمين است، نظر بيفكنيد». (1)


1- يونس: 101

ص: 181

ماه در جهت طواف كعبه حول محور خود و نيز به دور زمين مى چرخد (شكل 1) 2. زمين درجهت طواف كعبه به دور خود و نيز به دور خورشيد مى چرخد (شكل هاى 32، 43، 54).

شكل 1: مسير چرخش ماه به دور زمين در جهت طواف كعبه است.

شكل 2: مسير چرخش زمين و ماه به دور خورشيد در جهت طواف كعبه است.

ص: 182

شكل 3: مسير چرخش زمين به دور خودش در جهت طواف كعبه است.

شكل 4: مسير چرخش زمين به دور خورشيد در جهت طواف كعبه است.

هنگامى كه منظومه شمسى، از نقطه اى در فضا به طورى ديده شود، كه قطب شمال خورشيد در جلوى ديد باشد، مشخص مى شود كه همه سيّارات- به جز زهره و اورانوس- در يك جهت از غرب به شرق، يا خلاف گردش عقربه هاى ساعت و در جهت طواف حاجيان به دور خانه خدا، به دور خود و به دور خورشيد مى گردند. جهت اين گردش را در ستاره شناسى، «مستقيم» مى نامند. گردش يا چرخش جهت مخالف، يعنى در جهت عقربه هاى ساعت، يا خلاف جهت طواف كعبه را، وقتى كه از قطب شمال نظاره شود. «حركت معكوس» مى نامند. در بين مدارهاى مريخ و مشترى، چندين هزار جرم كوچك كشف شده اند، كه سيّارك نام دارند. قطر اكثر سيّارك ها، كمتر از 80 كيلومتر است، امّا بعضى هم قطرشان 6/ 1 كيلومتر است. همه سيّارك ها در جهت مستقيم؛ يعنى

ص: 183

در جهت طواف كعبه، به دور خورشيد مى چرخند (شكل 5) (1). ستاره هاى دنباله دار كه عرفاً به «نحس» بودن مشهورند، در خلاف جهت طواف خانه خدا مى چرخند (شكل 6) (2).

شكل 5: چندين هزار سيارك در جهت طواف كعبه به دور خورشيد مى چرخند.

شكل 6: ستاره هاى دنباله دار كه عرفاً به نحس بودن مشهورند در خلاف جهت طواف مى چرخند.

2- «جهت طواف كعبه» با حركت نپتون و يكى از اقمار آن (3).

حركت نپتون به دور محورش، در جهت عادى مستقيم؛ يعنى در جهت طواف حاجيان به دور كعبه است. نپتون داراى دو قمر به اسامى تريتون (Triton) و نرييد


1- مرجع 2 صفحه 179
2- مرجع 2 صفحه 201
3- مرجع 2 صفحات 196 و 197

ص: 184

(Neried) است. تريتون يك قمر بزرگ با قطر 6000 كيلومتر است. باعث تعجب است كه تريتون در جهتى معكوس- يعنى خلاف جهت طواف به دور خانه خدا- به دور نپتون مى گردد، به همين دليل ستاره شناسان حدس مى زنند كه تريتون زمانى پس از پيدايش منظومه شمسى به اسارت نپتون درآمده است.

3- «جهت طواف كعبه» با كهكشانهاى مارپيچى.

كهكشان ها در شكل هاى گوناگونى ديده مى شوند ولى كلًا سه نوع اصلى دارند:

مارپيچى، بيضى شكل و بى نظم (1). جهت باز شدن اين مارپيچ ها برخلاف چرخش عقربه هاى ساعت و هماهنگ با جهت طواف كعبه است (شكل 7) (2).

شكل 7: كهكشان راه شيرى كه منظومه شمسى ما در آن واقع است، حدود 200 ميليارد ستاره دارد. شكل آن تداعى كننده طواف.

4- پيچش رشته هاى تشكيل دهنده مو و پشم جانداران در «جهت طواف كعبه» است.

ساده ترين راه پيچ، يا تاب خوردگى اسكلت زنجير پپتيدى، ساختمان مارپيچ آلفاى راست گرد است (شكل 8) (3).

چنان كه اسيدهاى آمينه (آل) را، كه به طور طبيعى يافت مى شوند، در نظر بگيريم، دو نوع مارپيچ: يكى راست گرد (در جهت طواف كعبه) و ديگرى چپ گرد مى توان ساخت، كه مارپپچ هاى راست گرد، به طور قابل ملاحظه اى پايدارترند. در ميان تمام پروتئين هاى


1- مرجع 4 صفحات 62 الى 65
2- اريك اوبلاكر،" فيزيك نوين" ترجمه بهروز ميفانى، 1370، چاپ اول، انتشارات قديانى، صفحه 44 ..
3- Albert L. Lehninger," Biochemistry" 2 nd Edition, 7791, Worth Publishers, Inc., Pages 921.

ص: 185

طبيعى كه تا به امروز مطالعه شده اند، مارپيچ آلفا، راست گرد است. در كراتين هاى آلفاى مو و پشم سه يا هفت عدد از اين مارپيچ هاى آلفا ممكن است به هم بپيچند و طناب هاى سه رشته اى يا هفت رشته اى را، كه با اتصالات متقابل دى سولفيد به هم مى پيوندند، تشكيل بدهند (شكل 9) (1).

همان طور كه ملاحظه مى شود، پروتئين هاى طبيعى، در جهت طواف خانه خدا، حول يك محور مى پيچند!

شكل 8: ساختمان مارپيچ آلفا. زنجير پپتيدى تمام پروتئين هاى طبيعى مارپيچ آلفاى راست گرد در جهت طواف كعبه است.-

شكل 9: ساختار مو و پشم. در كراتين هاى آلفاى مو و پشم سه تا هفت عدد از مارپيچ هاى آلفا در جهت طواف كعبه به هم مى پيچند.


1- مرجع 11 صفحه 130.

ص: 186

5- پيچش رشته هاى تشكيل دهنده كروموزوم هاى كليّه جانداران در «جهت طواف كعبه» است. (1) و (2)

فَلْيَنظُرْ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ.

«انسان بايد بنگرد كه از چه آفريده شده است.» (3)

الگوى خلقت هر انسان، براساس اطلاعات ژنتيكى موجود، در رشته هاى DNA اوست. كروموزوم ها، از DNA ساخته شده اند. در مدل ساختمان DNA واتسن و كرك، دو زنجير پلى نوكلئوتيد، در يك مارپيچ آلفاى راست گرد مضاعف (در جهت طواف كعبه)، به هم پيچيده اند (شكل 10). ساختمان RNA نيز مارپيچ آلفاى راست گرد (در جهت طواف كعبه) است.

شكل 10: DNA يك مارپيچ آلفاى راست گرد در جهت طواف كعبه است.

6- «جهت طواف كعبه» با ساختار آميلاز همسو است!

نشاسته از دو قسمت آميلاز (amylose) و آميلوپكتين (amylopectin) تشكيل شده است. (4) آميلاز با هالوژن يد، ايجاد رنگ آبى مى كند. علت آن، توانايى يد در مستقر شدن در درون ساختار مارپيچى است، كه از به هم پيوستن تكپاره هاى گلوكز تشكيل شده است. هنگامى كه آميلاز در آب قرار گيرد، اين مارپيچ راست گرد حاصل مى شود (شكل 11) (5). جهت اين مارپيچ با جهت طواف كعبه هماهنگ است.


1- Eric E. Con and P. K. Stumpt." Outlines of Biochemistry" 2791, Third Edition, John Wiley and Sons, Inc., Page 121 ..
2- مرجع 13 صفحه 862
3- الطارق: 5
4- مرجع 11 صفحه 204
5- مرجع 13 صفحه 46

ص: 187

شكل 11: ساختار مارپيچ راست گرد آميلاز با جهت طواف كعبه همسو است.

7- «جهت طواف كعبه» با جهت پيچش ذاتى گياهان.

أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ

«آيا به زمين نمى نگرند كه چگونه ما از هر جفتى گياه رويانيديم.» (1)

رشد و حركت گياهان بر دو نوع است:

الف- حركات ذاتى است، كه نسبتاً مستقل از عوامل زيست محيطى هستند.

ب- حركاتى است كه از محيط زيست ناشى مى شود. رشد و حركت ذاتى گياهان مانند پيچك، در جهت خلاف چرخش عقربه هاى ساعت و هماهنگ با جهت طواف كعبه است (شكل 12) (2).

شكل 12: رشد پيچك در جهت خلاف چرخش عقربه هاى ساعت و هماهنگ با جهت طواف كعبه است.


1- شعراء: 7.
2- C. C. Wilson and W. E. Loomis," Botany", 1962, New York, Page 233 ..

ص: 188

8- «جهت طواف كعبه» با جهت اوج گرفتن عقاب ها و پليكان ها.

أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ ....

«چرا به پرندگان كه بالاى سرشان در پروازند، نمى نگرند؟» (1)

پرندگانى چون عقاب ها و پليكان ها در جهت مارپيچ راست گرد؛ يعنى در جهت طواف كعبه، از زمين برمى خيزند. در اين حال، توده هواى گرم، آن ها را به ارتفاعات بالاتر سوق مى دهد و به پرواز ادامه مى دهند (شكل 13) (2)

شكل 13: عقابها و پليكانها در جهت طواف كعبه و بر خلاف چرخش عقربه هاى ساعت اوج مى گيرند. اين شكل تداعى كننده معراج از كعبه به بيت المعمور است.

9- اكثريت قريب به اتفاق هسته هاى عناصرى كه دنياى هستى را تشكيل مى دهند، در ميدان مغناطيسى جهان، در «جهت طواف كعبه» مى چرخند!

به طور متوسط، از هر هزار اتمى كه در جهان (Univrse) هست، تعداد 927 عدد هيدروژن، 71 عدد هليوم و صرفاً يك عدد آن از عناصر سنگين تر است. (3) پس دنياى ما، دنياى هيدروژن است. هسته هيدروژن از يك پروتون تشكيل شده است. خواص پروتون را در ميدان مغناطيسى زمين، منظومه شمسى و يا جهان و يا در رزونانس مغناطيسى هسته، NMR (شكل 14) (4)، در صورتى مى توان توجيه كرد كه براى آن اسپين فرض كنيم. اسپين هسته هيدروژن (پروتون) مى تواند، يا در جهت طواف خانه خدا، يا مخالف جهت طواف كعبه باشد (شكل 15) (5). تعداد پروتون هايى كه در جهت طواف كعبه، به دور خود مى چرخند، متناسب با قدرت ميدان مغناطيسى (0 B)، بيشتر از


1- ملك: 19
2- جى. آل. هيكس، «آشنايى بيشتر با پرندگان» ترجمه حائرى زاده، 1367، مؤسسه تحقيقاتى و انتشاراتى روز، تهران، صفحه 8
3- R. E. Dickerson and I. Geis," Chemistry, Matter, and the Universe 1976, W. A. Benjamin, Inc, London, Page 2.
4- ويليام كمپ، «رزونانس مغناطيسى هسته در شيمى» ترجمه عيسى ياورى، 1369، مركز نشر دانشگاهى، تهران، صفحه 196
5- مرجع 23 صفحات 4 و 5

ص: 189

پروتون هايى است كه مخالف جهت طواف كعبه، به دور خود مى چرخند. اسپين كردن در خلاف جهت چرخش عقربه هاى ساعت؛ يعنى در جهت طواف كعبه، بردار اندازه حركت زاويه اى و بردار گشتاور مغناطيسى پروتون را در جهت ميدان مغناطيسى 0 B در ترازى با انرژى كمتر؛ يعنى با پايدارى بيشتر، قرارمى دهد (شكل 16- ب). (1) اسپين كردن پروتون ها، هنگامى كه در ميدان مغناطيسى قرار بگيرند، مى تواند موافق چرخش عقربه هاى ساعت؛ يعنى مخالفت جهت طواف كعبه باشد. در آن صورت، بردار اندازه حركت زاويه اى و بردار گشتاور مغناطيسى پروتون، مخالف جهت ميدان مغناطيسى اعمال شده) Bu (قرار مى گيرد و پروتون ها در ترازى با انرژى بيشتر؛ يعنى با پايدارى كمتر قرار مى گيرند. همين بحث را مى توان در مورد H 3، c 13، F 19، P 31، Fe 57، Se 77، Yb 171، W 183، Pt 187، Os 195، Hg 199، Tl 205، Pb 207 كه داراى اسپين 12 و نسبت ژيرومغناطيسى مثبت هستند، انجام داد.

در هسته هايى كه اسپين بيش از 12 دارند و نسبت ژيرومغناطيسى آن ها مثبت است- مانند:

H

2، Li 7، B 11، N 14، Na 23، Al 27، S 33، Cl 35، Cl 37، K 39، V 51، Mn 55، Co 59، Cu 63، Cu 65، As 75، Br 79، Br 81، Mo 95، I 127، Ba 135 و Ba 137- اگرچه تعداد ترازهاى انرژى بيش از دو عدد است امّا هسته هايى كه در جهت طواف كعبه اسپين مى كنند، پايدارترند از هسته هايى كه برخلاف جهت طواف كعبه به دور خودمى چرخند. هسته هايى كه نسبت ژيرومغناطيسى آن ها منفى است، نظير: Be 9، N 15، O 17، Si 29، Y 89، MO 97، Rh 103، AG 109، cd 113، Sn 115، Sn 117، Sn 119، Te 125، Xe 129 و Tm 169- هنگامى كه در جهت طواف كعبه اسپين كنند، ناپايدارترند تا در جهت خلاف آن. حالت آنان مانند الكترون است (شكل 16- الف) 25 كه گشتاور مغناطيسى آن برخلاف جهت ميدان مغناطيسى است.

شكل 14: طيف سنج هاى MNR- 60 مگاهرتز (بالا) و 500 مگاهرتز (پايين).


1- مرجع 23 صفحه 27

ص: 190

شكل 15: در غياب ميدان مغناطيسى (0 B) هسته هاى مغناطيسى داراى انرژى برابر هستند. هنگامى كه ميدان مغناطيسى (0 B) اعمال مى شود، هسته هايى كه در جهت طواف كعبه اسپين مى كنند، همسوى ميدان مغناطيسى مى شوند و از پايدارى بيشترى برخوردار مى شوند. تعداد آنها نيز بيشتر است. امّا هسته هايى كه بر خلاف جهت كعبه اسپين مى كنند، ناپايدارترند. تعداد آنها نيز كمتر است.

شكل 16: الف: الكترون چرخنده. ب: پروتون چرخنده. در اين شكل الكترون و پروتون با جهت يكسان اسپين (در جهت طواف كعبه) نمايش داده شده اند. بنابر اين، بردارهاى اندازه حركت زاويه اى داراى جهت يكسان (به سمت بيت المعمور) هستند. بردار گشتاور مغناطيسى پروتون با توجّه به بار مثبت آن در جهت بالا (بيت المعمور) است. بردار گشتاور مغناطيسى الكترون با توجّه به بار منفى آن در جهت پايين است.

ص: 191

10- در نيمكره شمالى «جهت طواف كعبه» موافق با جهت چرخش گردبادهاى «بالابرنده» و مخالف با جهت گردابهاى «غرق كننده» است!

در نيمكره شمالى جهت چرخش گردبادها، طوفان ها، سيكلون ها و هاريكن ها خلاف چرخش عقربه هاى ساعت؛ يعنى هماهنگ با جهت طواف دور خانه خداست.

به عكس، جهت گردابها و آنتى سيكلون ها در نيمكره شمالى، موافق چرخش عقربه هاى ساعت و برخلاف جهت طواف دور خانه خداست (شكل هاى 2617، 2718، 2819.

باتوجه به حركت وضعى زمين جهت چرخش ظاهرى سيكلون ها و آنتى سيكلون ها در نيمكره جنوبى عكس نيمكره شمالى است.

شكل 17: در نيم كره شمالى جريان هوا در اطراف طوفان ها در جهت طواف كعه است به گونه اى كه معمولًا آنچه در سطح زمين قرار دارد به آسمان پرتاب مى شود.

شكل 18: ساختار يك هاريكن و جريان هاى هوايى وابسته آن.

ص: 192

شكل 19: جهت سليكون در خليج مكزيك هنگام تقويت هاريكن در جهت طواف كعبه است.

11- «جهت طواف كعبه» با جهت حركات ورزشى!

جهت چرخش در ورزش هاى باستانى، دو، اسب دوانى و مسابقات اتومبيل رانى و غيره همه مخالف چرخش عقربه هاى ساعت و در جهت طواف كعبه است.

12- «جهت طواف كعبه» با جهت باز كردن اكثر قفل ها، پيچ راديو، تلويزيون و ساير لوازم برقى و شيرفلكه ها!

اكثر قريب به اتفاق قفل ها با چرخانيدن كليد در خلاف چرخش عقربه هاى ساعت؛ يعنى با چرخانيدن در جهت طواف كعبه باز و با چرخانيدن در جهت چرخش عقربه هاى ساعت بسته مى شوند.

كليدهاى وسايل الكترونيكى نظير راديو، تلويزيون، اجاق الكتريكى، اتو، و غيره نيز اغلب با چرخانيدن در جهت طواف كعبه باز و با چرخانيدن بر خلاف اين جهت بسته مى شوند.

اكثر قريب به اتفاق شيرفلكه هاى آب، نفت و گاز با چرخانيدن برخلاف چرخش عقربه هاى ساعت؛ يعنى در جهت طواف كعبه باز و برخلاف آن بسته مى شوند.

ص: 193

فصل دوّم

روابط نمادين «جهت طواف كعبه» با نمودهاى علمى

1- رابطه ضرب بردارى با «جهت طواف كعبه»

حاصل ضرب بردارى دو بردار a و b كه به صورت b* a نوشته مى شود، بردار ديگرى است مانند c: b* a/ c، بزرگى c به صورت sin ab/ c تعريف مى شود كه در آن زاويه كوچكتر ميان a و b است.

راستاى c حاصل ضرب بردارى دو بردار a و b بر صفحه اى كه از a و b تشكيل مى شود، عمود است. (1)

براى تعيين سوى بردار c به شكل 20 مراجعه مى كنيم. پيچ راست گردى را كه محور آن بر صفحه a و b عمود است درنظر مى گيريم. آن را از a به b به اندازه زاويه مى چرخانيم. در اين حالت، پيشروى پيچ، همان جهت بردار حاصل ضرب b* a خواهد بود (شكل 20- الف). روش مناسب ديگر براى تعيين جهت حاصل ضرب بردارى، به صورت زير است.

محورى را كه بر صفحه a و b عمود است و از مبدأ دو بردار مى گذرد، درنظر مى گيريم. سپس انگشتان دست راست خود را حول اين محور خم مى كنيم و به كمك نوك انگشتان، بردار a را در جهت زاويه كوچك تر ميان دو بردار به طرف بردار b مى آوريم. شست دست راست را، در حالى كه آن را مستقيم به طرف بالا نگه داشته ايم، جهت حاصل ضرب b* a را نشان مى دهد (شكل 20- ب).

روش هاى توصيف شده در شكل 20 روش هايى قراردادى اند. دو بردار a و b يك صفحه را تشكيل مى دهند و از هر صفحه مى توان دو جهت به طرف خارج انتخاب كرد.

ما قرارداد قاعده دست راست يا پيچ راست گرد را انتخاب مى كنيم. در صورت انتخاب قاعده دست چپ يا پيچ چپ گرد، عكس جهت انتخابى b* a را خواهيم داشت. چون ضرب بردارى به صورت b* a نوشته مى شود، آن را ضرب ضربدرى a و b نيز مى گويند و مى خوانند a ضربدر b. بنابراين، حاصل ضرب هاى a* b و b* a با هم برابر نيستند و


1- ديويد هاليدى و رابرت رزينك. «فيزيك» جلد اول، ترجمه نعمت اله گلستانيان و محمود بهار، 1370، مركز نشر دانشگاهى، چاپ ششم، صفحه 23

ص: 194

به همين دليل است كه ترتيب عوامل ضرب در ضرب بردارى اهميت دارد. درواقع a* b-/ b* a (شكل 21- پ). اين موضوع از اين واقعيت نتيجه مى شود كه بزرگى absini با بزرگى basini مساوى است ولى جهت b* a با جهت a* b يكى نيست.

علت اين امر آن است كه پيچ راست گرد اگر از a به b و تحت زاويه بپيچد در يك جهت، و اگر از b به a و تحت زاويه بپيچد در جهت مخالف پيش مى رود. همين نتيجه را با استفاده از قاعده دست راست مى توان به دست آورد. اگر مساوى 90 باشد a، b و c (b* a/ C) هرسه بر هم عمودند و يك دستگاه مختصات سه بعدى راست گرد را تشكيل مى دهند. باتوجه به مطالب گفته شده جهت طواف حول كعبه معناى فيزيكى مهمى دارد. همان گونه كه حاصل ضرب هاى a* b و b* a با هم برابر نيستند، طواف از طرف چپ به راست با طواف از جهت راست به چپ با هم برابر نيستند. همان گونه كه پيچ راست گرد اگر از a به b و تحت زاويه بپيچد، در يك جهت (بالا) (شكل 20- الف)، و اگر از b به a و تحت زاويه بپيچد، در جهت مخالف (پايين) پيش مى رود (شكل 20- ج).

شكل 20: ضرب بردارى. (الف) در رابطه b* a/ c، جهت c جهت پيشروى پيچ راست گرد (به سمت بيت المعمور) است وقتى كه پيچ از a به سمت b در داخل زاويه كوچكتر (در جهت طواف حول كعبه) بچرخند. (ب) جهت c را از «قاعده دست راست» مى توان به دست آورد. به اين ترتيب كه اگر دست راست خود را طورى نگه داريم كه چهار انگشت بسته شده در جهت چرخش a به b (يعنى در جهت طواف حول كعبه) باشد انگشت شست جهت c (بيت المعمور) را نشان خواهد داد. (پ) هر گاه جاى عوامل ضرب را عوض كنيم، يعنى وقتى كه پيچ در جهت پيشروى پيچ چپ گرد (خلاف جهت طواف حول كعبه) بچرخد، علامت حاصل ضرب بردارى تغيير مى كند: a* b-/ b* a. با استفاده از قاعده دست راست يا قاعده پيشروى پيچ راست گرد ثابت مى شود كه c و c' در خلاف جهت يكديگرند.

ص: 195

طواف از چپ به راست مطابق دستور شرع است و موجب صعود به سمت بيت المعمور مى گردد و مى تواند مورد قبول واقع شود. به عكس، طواف از راست به چپ مخالف دستور شرع و موجب تنزل است و مورد قبول واقع نمى شود.

2- رابطه «جهت طواف كعبه» با حاصل ضرب بردارى نيرو و مكان.

طواف يك حاجى را مى توان با «حاصل ضرب بردارى نير و مكان» مقايسه كرد (شكل 23) (1). بردار F يك نيروست كه مى خواهد r را (كه يك بردار مكان است) در حول مبدأ O بچرخاند. كعبه را در نقطه O فرض كنيد و فاصله حاجى را با خانه كعبه r بدانيد.

سعى و طواف حاجى را در جهت F بدانيد كه با r زاويه را مى سازد. جهت طواف در اين حالت به گونه اى است كه همواره شانه چپ حاجى به طرف كعبه است. در مورد اين مسأله مى خواهيم اندازه حاصل ضرب بردارى و نيز راستا و سوى آن را تعريف كنيم.

براى مشخص ساختن راستا و سو، مى توانيم بردارها را به دست اى از محورهاى مختصاتى دكارتى، x، y و z ارجاع دهيم. اگر توافق كنيم كه F و r در صفحه xy قرار دارند، آن گاه مختصات سوم را با مشخص ساختن n به عنوان بردار بعد واحد كه در راستاى محور z قرار دارد، مى توانيم وارد سازيم. سوى بردار n همان است كه به طور معمول به وسيله قاعده پيچ دست راست مشخص مى گردد. پيچانيدن يك پيچ دست راست در راستا و سوى n بايستى چنان باشد كه با انجام آن F سبب چرخانيدن r گردد. همان طور كه در شكل نشان داده شده است، حاصل ضرب بردارى چنين تعريف مى شود:

n

sin

rF

/ J

بنابراين، J يك بردار جديد است كه از مبدأ مختصات مى گذرد و در طول محور z به سوى بالا عمل مى كند. موقعيت و ابعاد آن، تمامى آنچه را كه در مورد وضعيت مشخص شده در شكل نياز داريم، به ما خواهد گفت. بردار J بردار گشتاور نيرو در پيرامون يك نقطه است و چنان بردارى را گشتاور پيچشى يا لنگر پيچشى مى نامند كه به طور دقيق تعريف شده و با نيروى پديدآورنده اش با زاويه هاى قائم عمل مى كند.

به عبارت ساده تر، همان طور كه حاصل ضرب بردارى نيرو و مكان يك بردار جديد است كه از مبدأ O مى گذرد و در طول محور Z به سوى بالا عمل مى كند. طواف حاجى


1- مرجع 23 صفحه 196

ص: 196

به گونه اى كه شانه چپ وى به طرف كعبه باشد، بردارى ايجاد مى كند كه از كعبه به سوى بالا (بيت المعمور) صعود نمايد.

بنابراين، اگر حاجى خلاف جهت طواف كند- يعنى شانه راستش به طرف كعبه باشد- حاصل ضرب بردارى طواف وى بردارى خواهد بود كه از مبدأ مختصات- كه در اين جا كعبه است- مى گذرد و در طول محور Z به سوى پايين (مركز زمين) سقوط مى كند.

شكل 21: حاصل ضرب بردارى نيرو مكان.

بردار گشتاور پيچشى بر بردارهاى پديدآورنده اش عمود است.

3- رابطه «جهت طواف كعبه» با «حاصل ضرب بردارى اندازه حركت زاويه اى و مكان».

در شكل 22، P بردار اندازه حركت يك ذرّه است، اندازه حركت P بردارى است برابر با جرم* سرعت. P مى خواهد r را (كه يك بردار مكان است) در حول مبدأ O بچرخاند. حاصل ضرب بردارى P و r، بردار جديدى خواهد بود كه همان طور كه در شكل 22 نشان داده شده است، از مبدأ به سوى بالا و عمود بر P و r عمل خواهد كرد. اين بردار گشتاور اندازه حركت يا بردار اندازه حركت زاويه اى نام دارد.

بنابراين، بردار حركت زاويه اى از طريق مبدأ مختصات عمل مى كند و بر راستاى چرخش عمود است و در سويى است كه از قاعده پيچ دست راست در مشخص كردن راستاى چرخش پيروى مى كند.

ص: 197

شكل 22: حاصل ضرب بردارى اندازه حركت زاويه اى و مكان. بردار اندازه حركت زاويه اى در محور z و بردارهاى پديد آورنده اش در محورهاى x و y عمود است.

اكنون مى توانيم اندازه حركت زاويه اى را براى يك طواف كننده حول كعبه تعريف كنيم. (شكل 23 طواف حاجى را با دو جهت متفاوت چرخش نمايش مى دهد.) چنانچه حاجى شانه چپ خود را به سمت كعبه قرار دهد و طواف كند، يك بردار جديد كه از كعبه مى گذرد و به طرف بيت المعمور مى رود، ايجاد خواهد شد. اگر حاجى در حال طواف شانه راست خود را به طرف كعبه قرار دهد، بردار حركت زاويه اى وى از كعبه به سمت مركز زمين خواهد رفت.

شكل 23: نمايش بردار انداره حركت زاويه اى در دو جهت متفاوت. چنان كه جسم چرخنده در جهت طواف كعبه بچرخد بردار اندازه حركت زاويه اى به سمت بالا خواهد بود. اگر جسم چرخنده درخلاف جهت طواف حول كعبه بچرخد بردار اندازه حركت زاويه اى به سمت پايين خواهد بود.

ص: 198

4- رابطه «اندازه حركت زاويه ها و گشتاورهاى مغناطيسى الكترون و پروتون» با جهت طواف كعبه. (1)

در دنياى ريز (ميكرو)، ذرّات باردار متحركت (چرخنده)، ميدان هاى مغناطيسى و الكتريكى پديد مى آروند. الكترون و پروتون را مى توانيم از ديدگاه اندازه حركت زاويه اى اسپين آن ها و نيز بردرا گشتاورهاى مغناطيسى با طواف حجاج بيت اللَّه الحرام حول خانه خدا مقايسه كنيم.

در شكل (16- الف) الكترون ها به صورت جسم چرخنده و داراى بار منفى نمايش داده شده اند و به پيروى از قانون پيچش دست راست براى بردارها، مى توانيم اندازه حركت زاويه اى اسپين را با بردار I نمايش دهيم. دوقطب مغناطيسى پديدآمده به وسيله الكترون را مى توان با بردار نمايش داد. بردار نمايش دهنده اندازه حركت زاويه اى اسپينى I براى الكترون، با بردار نمايش دهنده گشتاور مغناطيسى آن () ناهمسو (مخالف از نظر علامت) است. شكل (16- ب) تصوير قابل مقايسه اى را براى اسپين پروتون نمايش مى دهد. برخلاف الكترون، بردار نمايش دهنده اندازه حركت زاويه اى اسپين پروتون I، با بردار نمايش دهنده گشتاور مغناطيسى آن ()، همسو (يعنى با علامت يكسان) است. بنابراين، بردار نمايش دهنده گشتاورهاى مغناطيسى الكترون و پروتون () داراى جهت هاى مخالف هستند؛ يعنى هر حاجى كه مثل پروتون بار مثبت دارد يا نيت او تقرّب به خداست، طواف موجب معراج وى از كعبه به سوى بيت المعمور مى شود (به سمت بالا). به عكس آن حاجى كه مثل الكترون بار منفى دارد و طواف را با نيت غيرخدا انجام مى دهد، مانند الكترون كه بردار گشتاور مغناطيسى اش در جهت پايين است، طوافش او را به سمت خلاف جهت بيت المعمور خواهد برد و تنزّل خواهد كرد و معراج نخواهد داشت.

5- رابطه «جهت طواف كعبه» با رفتار ژيروسكوپى و رزونانس مغناطيسى هسته. (2)

مى توان ژيروسكوپى را درنظر گرفت كه مانند شكل 24 از طريق محور چرخشى افقى اش، به برجكى متصل است و ما مى توانيم مشخص سازيم كه چرخ دوّار سنگينى نسبت به ناظرى در بالاى برجك، همسوى عقربه هاى ساعت مى چرخد. حال اگر بتوانيم


1- مرجع 23 صفحه 16
2- مرجع 23 صفحه 10

ص: 199

امكان مشاهده سيستم را در غياب گرانش را تصور كنيم، در آن صورت، ژيروسكوپ موضع خود را حفظ خواهد كرد. درواقع، اگر چرخ دهنده ها بى مالش بودند، ژيروسكوپ براى هميشه در چرخش مى ماند. اكنون، اگر گرانش پيدا شود، نيرويى برابر با g* m كه به سمت پايين عمل مى كند، برچرخ دوار اعمال خواهدشد. همان گونه كه در بالاى برجك ديده مى شود، اين چرخش در خلاف جهت عقربه ساعت است. چرخانيدن ژيروسكوپ در سوى مخالف، منجر به حركت تقديمى در راستاى عقربه ساعت خواهد شد.

شكل 24: ژيروسكوپ. راستاى چرخش بر راستاى حركت تقديمى عمود است.

حركت تقديمى موجب مى شود تا ژيرسكوپ از طريق چرخ دوار نيروى گرانش F را خنثى سازد. طواف حول كعبه نيز ايجاد نيرويى برخلاف جاذبه هاى خاكى مى كند كه موجب معراج انسان مى شود.

هسته هاى عناصر مغناطيسى، به ويژه هيدروژن- 1 و كربن- 13، همچون اجسام باردار چرخنده رفتار مى كنند. چنان كه آن ها را در معرض تأثير يك ميدان مغناطيسى قرار دهيم، داراى حركت تقديمى خواهند شد (شكل 25) (1)

شكل 25: حركت تقديمى يك مغناطيس هسته اى در يك ميدان مغناطيسى تداعى كننده طواف كعبه است.


1- مرجع 26 صفحه 11.

ص: 200

در اين جا بين حركت تقديمى ژيروسكوپ در صفحه افقى در پيرامون برجك و حركت تقديمى يك مغناطيس هسته اى در يك ميدان مغناطيسى و نيز طواف حاجى پيرامون كعبه تشابه نمادين بسيار جالبى وجود دارد. حركت تقديمى موجب مى شود ژيروسكوپ از طريق چرخ دوار، نيروى گرانش را خنثى سازد. طواف حول كعبه به ترتيبى كه سمت چپ حاجى به طرف خانه خدا باشد نيز سبب ايجاد نيرويى برخلاف جاذبه هاى خاكى است كه موجب معراج انسان به سمت بيت المعمور مى شود.

6- رابطه «جهت طواف كعبه» با جهت قرار گرفتن قلب در بدن.

قلب درون قفسه سينه ميان دو شش، متمايل به طرف چپ جا دارد و نوك آن متوجه طرف چپ است (شكل 26). كعبه خانه دل است و همه قلب ها متمايل و متوجه اين خانه اند. كعبه محورى است كه قلب ها به دور آن در چرخش اند. (1)

شكل 26: نوك قلب متوجّه طرف چپ است.

كعبه بايد در طرف چپ طواف كننده باشد. كعبه محورى است كه قلب ها به دور آن در چرخش اند.

فصل سوّم

فطرى بودن هدايت الهى و حكم «جهت طواف كعبه»

اسلام دريچه اى از طبيعت و آفرينش به روى عبادت كنندگان مى گشايد تا عبادتشان از روى معرفت و يقين باشد. در اين بخش، ابتدا درباره فطرى بودن هدايت الهى بحث


1- A. J. Vander, J. H. Sherman and D. S. Luciano," Human Physiology" 1970, McGrawHill Book Company, New York, page 248 ..

ص: 201

خواهد شد. سپس مواردى كه در متن مقاله، تحت عنوان روابط مستقيم و يا نمادين ارائه شده است، به عنوان امثال و شواهد فطرى بودن حكم «جهت طواف كعبه» معرفى مى شود.

1- فطرى بودن هدايت الهى

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَاتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ.

«رو به سوى دينى آور كه همه معارفش عادلانه و خالى از افراط و تفريط است و از فطرتى سرچشمه مى گيرد كه خداى تعالى بشر را بر آن فطرت آفريده، آفرينش خدا هيچ تغيير نپذيرد. اين است دين پابرجا، اما بيشتر مردم نمى دانند.» (1)

از اين آيه سه نكته برداشت مى شود:

الف- اسلام بشر را به عقايد و دستورالعمل هايى دعوت مى كند كه از فطرت خود بشر سرچشمه مى گيرد؛ يعنى اساس دين اسلام فطرت انسانى است. (2) فطرت انسانى همان نحوه خلقت اوست كه انسان را جز به كارهايى كه مهيا و مجهز بر آن است، دعوت نمى كند. (3) فطرت در لغت به معنى سرشت، طبيعت، آفرينش، ابداع و اختراع است و صفتى است كه هر موجود در آغاز خلقتش داراست (4)(5)؛ بنابراين، پيمودن راه خدا و تقواى دينى وقتى حاصل مى شود كه انسان به فطرت انسانيت كه بناى دين خدا براساس آن نهاده شده است، ملتزم شود و از آن تخطى نكند. (6)(7)(8)(9)(10)(11)(12)(13)

ب- چون تعاليم اسلامى منطبق بر فطرت است، رنگ كهنگى بر سيماى آن نمى نشيند و گذشت زمان از ارزش و اعتبارش نمى كاهد. كهنگى در مورد موضوعاتى پيش مى آيد كه خواسته فطرى انسان نباشند. قانون ها يا آداب و رسومى كه در جامعه هاى گوناگون به وجود مى آيد، در صورتى كه برخاسته از سرشت انسان نباشد، با گذشت زمان به دست فراموشى سپرده مى شوند و ارزش خود را از دست مى دهند اما قانون ها و روش هايى كه از فطرت انسان بجوشند و پاسخگوى نيازهاى فطرى او باشند، هرگز با گذشت زمان كهنه و بى ارزش نمى شوند. (14)


1- روم: 30
2- سيد محمدحسين طباطبايى، «تفسيرالميزان» جلد 13 ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ص 546
3- مرجع 34، جلد 6، صفحه 467
4- على اكبر دهخدا. «لغت نامه» 1373، جلدنهم، مؤسسه انتشارات وچاپ دانشگاه تهران، صص 4- 15152
5- محمد معينى، «فرهنگ فارسى» 1363، مؤسسه انتشارات اميركبير، جلد دوم، صفحه 2555
6- مرجع 36، جلد 7،، صفحه 579
7- مرجع 39، جلد 11، صفحه 525
8- مرجع 44، جلد 13، صفحه 157
9- مرجع 41، صفحه 258
10- مرجع 42، جلد 10، صفحه 455
11- مرجع 39، صفحه 601
12- مرجع 39، صفحه 297
13- سيدمحمد حسين طباطبايى «تفسيرالميزان» جلد 4، ترجمه محمدرضا صالحى كرمانى و سيد محمدخامنه، 1366، چاپ سوم، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبائى با همكارى مركز نشر فرهنگى رجاء، صفحه 298
14- محمدعلى سادات و حميد طالب زاده، «بينش اسلامى» 1378، چاپ پنجم، شركت چاپ و نشر كتابهاى درسى ايران، صفحه 18

ص: 202

پ- بيشتر مردمى كه از سرشت خود به درستى و به طور جامع آگاه نيستند، به آيين ها و مرام هايى رو مى آورند كه پايه و اساسى در فطرت آن ها ندارند. (1)

2- آيا حكم «جهت طواف كعبه» براساس فطرت است؟

آيا اسلام در تجويز «جهت طواف كعبه» از امر فطرت پيروى كرده است؟ حكم «جهت طواف كعبه» دو صورت دارد: يا حكم خداست يا افتراى بر خدا. شق ثالث وجود ندارد! با شرحى كه در فوق آمده است، احكام خدا مطابق با فطرت است و عالم آفرينش، آدميان را به سوى آن فرا مى خواند و هرچه غير از اين است افترا بر خداست. (2) آيا فطرت انسان گوياى «جهت طواف كعبه» (يعنى خلاف جهت چرخش عقربه هاى ساعت) است؟ آيا عالم آفرينش، آدميان را به سوى «جهت طواف كعبه» فرامى خواند.

فطرى بودن بسيارى از احكام الهى مانند حرمت كشتن فرزندان از ترس فقر و ارتكاب كارهاى زشت و «قتل نفس بدون حق» بسيار روشن است (3) اما فطرى بودن حكم «جهت طواف كعبه» به اين روشنى نيست و به فكر كردن و تعقل نياز دارد. اسلام راه تفكر فطرى را كه خود فطرت هم به ناچار ما را به طرف خود مى برد، تصديق و تأييد مى نمايد. (4)

در اين مقاله، رابطه مستقيم و يا نمادين «جهت طواف حول كعبه» با نزديك به بيست موضوع علمى مطرح در علوم رياضى، فيزيك، شيمى، بيوشيمى، زيست شناسى و پزشكى، نجوم و ستاره شناسى، جغرافيا، مكانيك، ورزش و غيره بررسى شده است.

الف- آيا فطرت انسان گوياى فطرى بودن «جهت طواف كعبه» است؟

تركيباتى كه انسان را مى سازد و نيز مصنوعاتى كه به دست انسان ساخته شده است، ضهمچنين، جهت حركات ورزشى انسان، همه و همه اشاره بر فطرى بودن جهت طواف كعبه دارند. شش مورد زير به عنوان نمونه ارائه مى شود:

1- الگوى خلقت هر انسان بر اساس اطلاعات ژنتيكى موجود در رشته هاى DNA اوست. DNA از دو زنجيره پلى نوكلئوتيد كه در جهت طواف كعبه به هم پيچيده اند،


1- محمدعلى سادات و محمدعلى جواهريان، «بينش اسلامى» 1378، شركت چاپ و نشر كتابهاى درسى ايران، صفحه 34
2- مرجع 40، صفحه 139
3- مرجع 37، صفحه 578
4- سيدمحمد حسين طباطبائى، «تفسيرالميزان» جلد 5، ترجمه محمدجواد حجتى كرمانى و محمدعلى گرامى قمى، 1366، چاپ سوم، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى با همكارى مركز نشر فرهنگى رجاء، صفحه 419

ص: 203

تشكيل شده است (شكل 10).

2- زنجير پپتيدى مى تواند با تاب خوردگى برخلاف جهت طواف كعبه در آزمايشگاه سنتز شود اما در پروتئين هاى طبيعى كه تا به امروز مطالعه شده اند، تاب خوردگى زنجير پپتيدى در جهت طواف كعبه است (شكل 8). علت آن است كه تمام اسيدهاى آمينه در موجودات زنده داراى پيكربندى «ال» هستند. اين امر موجب شده است تا تاب خوردگى در جهت طواف كعبه، زنجير پپتيدى پايدارترى ايجاد كند.

3- تمام موهاى انسان و پشم حيوانات از طناب هاى سه رشته اى يا هفت رشته اى تشكيل شده اند كه با اتصالات دى سولفيد در جهت طواف خانه خدا به هم پيوسته اند (شكل 9).

4- جهت پيچش DNA، جهت مارپيچ آميلاز (شكل 11) همگى در جهت طواف كعبه اند.

5- قلب انسان متمايل به چپ است (شكل 26). طواف، از كعبه محورى مى سازد كه قلب ها به دور آن در چرخش اند.

6- به نظر مى رسد كه جهت پيچ راست گرد «جهت طواف كعبه»، ريشه در فطرت انسان دارد و شايد به اين علت است كه مصنوعاتى نظير قفل ها، پيچ هاى لوازم الكتريكى، شيرفلكه ها و غيره، اكثراً در «جهت طواف كعبه» باز مى شوند.

همچنين، جهت حركت و چرخش در ورزش هاى باستانى، دوميدانى، اسب دوانى، اتومبيل رانى و غيره، شايد به دليل فطرى بودن جهت طواف است كه همه و همه همسوى طواف اند. نمونه هاى بسيارى از به كارگيرى جهت طواف در نقاشى و هنر نيز مشاهده شده است.

ب- آيا رزونانس مغناطيسى (NMR) بر فطرى بودن جهت طواف گواهى مى دهد؟

اكثريت قريب به اتفاق هسته هاى عناصر تشكيل دهنده دنيا در ميدان مغناطيسى جهان در «جهت طواف كعبه» به دور خود مى چرخند!

توضيح رابطه نمادين اسپين الكترون و پروتون با «جهت طواف كعبه» در بالا داده شده است.

ص: 204

چنان كه پايدارى و كمّيت كلى را نشانگر فطرى بودن فرض كنيم، NMR به فطرى بودن جهت طواف گواهى خواهد داد (شكل 14).

پ- چگونه چرخش و گردش ستاره ها بر فطرى بودن جهت طواف كعبه گواهى مى دهد؟

در ستاره شناسى گردش برخلاف چرخش عقربه هاى ساعت، يعنى چرخش در جهت طواف كعبه را گردش مستقيم مى نامند. گردش يا چرخش موافق چرخش عقربه هاى ساعت يا مخالف جهت طواف را حركت معكوس مى نامند؛ بنابراين، هم حركت در جهت طواف كعبه مشاهده مى شود- مانند: حركت زمين و ماه و تمام سيّارات منظومه شمسى (به غير از زهره و اورانوس) به دور خورشيد (شكل 5- 2)- و هم حركت خلاف جهت طواف كعبه- مانند گردش ستاره هاى دنباله دار به دور خورشيد (شكل 7).

اما تعداد ستاره هايى كه در جهت طواف كعبه حركت وضعى يا انتقالى دارند، بيشتر است. به اين ترتيب، حركت سيّارات و اجرام آسمانى بر فطرى بودن جهت طواف كعبه گواهى مى دهند.

ت- آيا ضرب بردارى بر فطرى بودن جهت طواف كعبه گواهى مى دهد؟

حاصل ضرب بردارى نيرو و مكان يا حاصل ضرب بردارى اندازه حركت زاويه اى و مكان (و يا غيره) بر راستاى چرخش عمود، است (شكل 23- 20 و 16). جهت بردار ضربدرى به سويى است كه از قاعده پيچ دست راست پيروى مى كند. در صورتى كه چرخش در جهت طواف كعبه باشد، حاصل ضرب بردارى به طرف بالا (بيت المعمور) و هنگامى كه چرخش برخلاف جهت طواف كعبه باشد، حاصل ضرب بردارى به طرف مركز زمين است.

ث- آيا حركت ذاتى گياهان و جانوران بر فطرى بودن «جهت طواف كعبه» گواهى مى دهد؟

حركت پيچك در جهت طواف كعبه است (شكل 12). جهت اوج گرفتن عقاب ها و پليكان ها (شكل 13) و نيز جهت رشد حلزون ها همگى در جهت طواف خانه خداست. اين امور بر فطرى بودن «جهت طواف كعبه» گواهى مى دهند.

ص: 205

فصل چهارم

نتيجه گيرى

در اين نوشتار به فطرت ساده انسانى مراجعه شده و تعصباتى كه به وراثت از اسلاف يا به سرايت از اقران عارض مى شود، كنار گذاشته شده است. در جستجوى حقيقت، از كتاب طبيعت و آفرينش استفاده گرديده و بدون هيچ ترديدى مشاهده شده است كه اين عالم در عين كثرت و تفرقه و تشتت اجزايش، در مورد «جهت چرخش غالب»، كه همسو با «جهت طواف كعبه است»، وحدت دارد؛ به عبارت ديگر در طبيعت، هم چرخش در جهت طواف كعبه و هم در خلاف جهت كعبه وجود دارد اما «چرخش غالب»، كه اكثراً با پايدارى و كمّيت بيشتر همراه است، چرخش در «جهت طواف كعبه» است؛ بنابراين، مى توان نتيجه گرفت كه به طور كلى چرخش يا گردش در خلاف چرخش عقربه هاى ساعت- يعنى در جهت طواف كعبه- موافق فطرت انسان و طبيعت است و اسلام حكم فطرت را مثل هميشه تأييد كرده است.

ضمناً با لحاظ اين كه طواف و ديگر اعمال حج يك حركت نمادين است و معراج و صعود عبادت با جهت علو و آسمان و بالا (بيت المعمور) رابطه دارد، نتيجه گيرى مى شود كه باتوجه به روابط نمادين «جهت طواف كعبه» با نمودارهاى علمى، بهترين حركتى كه مى تواند نمايان گر حركت صاعد باشد، طواف از چپ به راست؛ يعنى برخلاف چرخش عقربه هاى ساعت است.

بنابراين، حكم «جهت طواف كعبه» براساس هوا و هوس هاى جاهليت تعيين نشده است. افتراى برخدا نيست! حكم خداست و حكم خدا پيوسته پايدار است.

ضمناً اسلام با تمام علوم و صنايعى كه به انسان مربوط مى شود، هماهنگ است و به طور جدى مردم را به طرف دانش دعوت مى كند تا از مطالعه آسمان ها و زمين و گياه و حيوان و انسان و غيره خداى خود را بشناسد.

فاصله اذبى كه بين دين و دانش در دانشگاه ها ايجاد شده است، بايد برداشته شود تا براثر توحيد آن ها، تعليم موجب تزكيه و رهايى نسل جوان از گرداب هاى فساد شود.

ص: 206

پى نوشتها:

ص: 207

ص: 208

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109