ميقات حج-جلد 14

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام راحل-قدس سره-

ص: 5

حجّ

در كلام و پيام رهبر و بنيانگذار جمهورى

اسلامى حضرت آية اللَّه العظمى امام خمينى

- قدس سره الشريف-

ما در مكّه باشيم يا نباشيم دل و روحمان با ابراهيم و در مكّه است. دروازه هاى مدينةالرسول را به روى ما ببندند يا بگشايند، رشته محبّتمان با پيامبر هرگز پاره و سست نمى شود، به سوى كعبه نماز مى گزاريم و به سوى كعبه مى ميريم. و خدا را سپاس مى گزاريم كه در ميثاقمان با خداى كعبه پايدار مانده ايم و پايه هاى برائت از مشركين را با خون هزاران هزار شهيد از عزيزانمان بنيان نهاده ايم و منتظر هم نمانده ايم كه حاكمان بى شخصيت بعض كشورهاى اسلامى و غير اسلامى از حركت ما پشتيبانى كنند. ما مظلومين هميشه تاريخ، محرومان و پابرهنگانيم، ما غير از خدا كسى را نداريم و اگر هزار بار قطعه قطعه شويم، دست از مبارزه با ظالم برنمى داريم.

*** به زائران بيت اللَّه الحرام ايدهم اللَّه تعالى عرض مى كنم كه اعمال و مناسك را به طور دقيق از روحانيون محترم كه در كاروان ها هستند فرا گيريد و به هيچ عملى بدون راهنمايى آنان دست نزنيد، چه بسا باشد كه خداى نخواسته با سهل انگارى، عملتان باطل شود و جبران را تا آخر نتوانيد بكنيد و يا به احرام باقى بمانيد و در برگشت موجبات زحمت خود و نزديكان

ص: 6

خويش شويد و اين يك تكليف شرعى است كه از آن غفلت نبايد كرد.

و به روحانيون محترم عرض مى كنم كه علاوه بر آن كه مسائل را به طور وضوح كه همه كس بفهمد در جلسات متعدّد به گروه خود ياد دهيد، در وقت اعمالِ آنان نيز مواظب آنها باشيد و آنها را هدايت فرماييد.

*** روحانيون و مديران و مسؤولين محترم كاروان ها و حج با توجه به مسؤوليت خطيرى كه در اداره و توجيه زائران محترم پذيرفته اند و با در نظر گرفتن شرايط استثنايى كشور جمهورى اسلامى ايران بايد تمام همت و تلاش خود را در برگزارى صحيح و منظم حج به كار گيرند و با سعه صدر به دور از هر گونه توقع و منّتى زائران محترم بيت اللَّه را در آموزش و تعليم مناسك و مسائل حج همراهى نمايند و متناسب با حضور قشرهاى مختلف اعم از بى سواد و باسواد براى آنان برنامه ريزى كنند و از نقش سازنده خود و تأثير بزرگى كه حج براى هميشه در سرنوشت انسان مى گذارد غافل نشوند، چرا كه در آن فضا و شرايط معنوى همه دل ها براى تحول و پذيرفتن حق آماده است، لذا از اعمال نظرهاى شخصى در امور حج و خصوصاً در مسائل و مناسك جداً خوددارى شود و مسائل حج را با علم و يقين و در موارد ضرورت با مراجعه به اشخاص مطلع و يا منابع فقهى آن بيان فرمايند، چرا كه در اعمال و مناسك حج مسائل جديد و مورد ابتلاء فراوان است و خداى ناكرده بيان ناقص و غلط مسائل موجب بطلان عمل و گرفتارى حجاج محترم و عسر و حرج مى گردد.

روحانيون عزيز در عين حالى كه مسائل را به طور واضح و دقيق بيان مى كنند ولى از مشكل تراشى و حالت هاى وسواس گونه اى كه زائران را در شك و ترديد و احتياطهاى بى مورد قرار مى دهد خوددارى كنند، چرا كه وسواس در برنامه و مراسم و عبادت ها و ادعيه موجب كسالت و بى توجهى در واجبات مى شود.

ص: 7

حج در كلام رهبر معظم انقلاب-مد ظله العالى-

حجّ

در كلام رهبر معظم انقلاب اسلامى

حضرت آية اللَّه خامنه اى

- مد ظله العالى-

حج در جوهر و ذات خود داراى دو عنصر اصلى است: تقرب به خدا در انديشه و عمل، و اجتناب از طاغوت و شيطان با جسم و جان .. همه اعمال و تروك حج، براى ايندو و در جهت آن و تأمين ابزارها و مقدمات آن است، و اين در حقيقت خلاصه اى از اسلام و همه دعوتهاى الهى نيز هست كه: «ولقد بعثنا فى كلّ أُمّة رسولًا أن اعبدوا اللَّه واجتنبوا الطاغوت» (1)

در آيات حج تعبيرات: «حنفاء للَّه غير مشركين به»، (2)

يا «فإلهكم إله واحد فله أسلموا»، (3)

يا «فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا اللَّه كذكركم آباءكم أو أشدّ ذكرا» (4)

و امثال آن ناظر به همين دو عنصر اصلى است، تقرب به خدا، ذكر و نماز و تسليم و احرام و به خود و خدا انديشيدن و سعى و صفا را مى طلبد و در نهايت زاد و توشه تقوا را در كوله بار حاجى مى گذارد: «وتزوّدوا فإنّ خير الزاد التقوى واتّقون يا أُولى الألباب.» (5)

و اجتناب از شيطان و طاغوت، دل كندن از شهوات و هوسهاى خواركننده و كمك گرفتن از نيروى صبر و اراده خود و نيز نيروى عظيم امت اسلامى را لازم دارد كه همانا در حركت دستجمعى و همراهى و همدلى و همگامى و هم زبانى همگان در طواف و سعى، و وقوف در عرفات و مشعر و منا، و هدف گرفتن دستجمعى جمرات شيطان و رمى از همه جا و


1- نحل: 36
2- حج: 31
3- حج: 34
4- بقره: 200
5- بقره: 197

ص: 8

همه سو به آن و ابراز و برائت عمومى از آن حاصل مى شود، و در نهايت، گره خوردن دستها و دلها و عزم هاى مسلمين از همه جاى امت اسلامى به يكديگر و احساس قدرت و امنيت در سايه وحدت را پديد مى آورد كه: «واذ جعلنا البيت مثابة للناس وأمنا.» (1)

اگر حج، چنانكه قرآن خواسته و پيامبر- ص- فرموده و عمل كرده به جاى آورده شود و چنانكه فرموده: «خذوا عنّى مناسككم» مناسك آن از عمل او گرفته شود، تأمين كننده كمال فرد و عزت امت است.

هر كس با چنين حجّى مخالفت كند و حج را جدا از اين خطوط و نشانهاى اصلى آن بخواهد، با كمال جويى فرد مسلم و عزت امت اسلامى مخالفت كرده است.

پى نوشتها:


1- بقره: 125

ص: 9

فقه حج

ص: 10

موضوع شناسى فقهى حج

استطاعت

محمد رحمانى

ضرورت موضوع شناسى فقهى

فقه اسلام بويژه فقه شيعه، ريشه در وحى دارد و از اين سرچشمه زلال سيراب گشته، و رشد نموده و با زحمات طاقت فرساى دلباختگان وحى؛ يعنى فقها، به ما رسيده است.

بى شك عمق و گستردگى فقه، از مهمترين افتخارات اسلام به شمار مى آيد؛ زيرا كه پاسخگوى نيازهاى آدمى از گهواره تا گور است.

به تعبير امام خمينى- قدّس سرّه-: «فقه، تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.» (1) فقها كه متولّيان فقه هستند، وظيفه دارند جهت تحقق اين رسالت بزرگ از يك سو عوامل كارآمد سازى فقه را مورد توجه قرار دهند و از سوى ديگر موانع تحقق اين رسالت را بازشناسى و برطرف سازند.

در اين باره مطالب فراوان وگوناگونى شايان بحث و دقت است؛ از جمله آنها، كه از اهميت بسيار برخوردار مى باشد، عبارت است از: «موضوع شناسى فقهى.»


1- امام خمينى- قدس سرّه-، صحيفه نور، ج 21، ص 98

ص: 11

از آنجا كه موضوع علم فقه، «افعال و رفتار فردى و اجتماعى مكلّفان» است و اين موضوع همواره؛ بويژه در دو قرن اخير، با راه پيدا كردن صنعت و تكنيك در زندگى انسانها، دچار تغييرات بنيادين و همه جانبه شده و سيره و سيماى جوامع انسانى را دگرگون كرده است، اين شبهه پيش آمده كه: «فقه نمى تواند پاسخ گوى نيازهاى جوامع پيشرفته باشد!»

از اين رو تشخيص موضوع، كه در استنباط حكم سهم بسزايى دارد، از اهميت ويژه اى برخوردار است و دقت و ژرفنگرى بيشترى را مى طلبد.

امام خمينى- قدّس سرّه الشريف- در «اهميت موضوع شناسى فقه» مى فرمايند:

«زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. مسأله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، ظاهر همان مسأله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد و يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا كند؛ بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است واقعاًموضوع جديدى شده است كه قهراًحكم جديدى مى طلبد. مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد ... حكومت درنظر مجتهدِ واقعى، فلسفه عملى تمامى فقه در تمامى زواياى زندگى بشريت است. حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است.» (1) مقام معظم رهبرى حضرت آية اللَّه خامنه اى در همين زمينه مى فرمايند:

«... ديگر آن كه مجموعه اى از علوم انسانى و غيره، كه داراى تأثير در استنباط و تنقيح موضوعات فقهى اند، بايد مورد عنايت قرار گيرند ... بديهى است كه شناخت درست موضوع در تصحيح شناخت حكم الهى داراى تأثير تامّ است.» (2) آرى جاى شك نيست كه ثابت انگاشتن موضوعات فقه، از عوامل مهمّ ركود و ايستايى فقه است و سبب: ناهماهنگى فقه با نيازهاى موجود بشرى مى گردد؛ براى نمونه، گر چه خون دادن، موسيقى، مجسمه و شطرنج موضوع حرمت قرار گرفته اند ليكن از آن رو كه كاركردِ اجتماعى آنها، دچار تحوّل و دگرگونى شده بى شك موجب تغيير حكم نيز مى گردد.

و از سويى، تبيين و روشن نشدن موضوعى از موضوعات فقهى، موجب مى شود كه اختلاف در فتوا پيش آيد؛ مانند آن كه برخى از فقها فتوا داده اند: چنانچه كسى پول و هزينه رفت و برگشت به مكه را داشته باشد و بتواند زندگى را، بدون سختى و مشقت غير قابل


1- صحيفه نور، ج 21، ص 98
2- مجله نور علم، شماره 47، ص 12

ص: 12

تحمل، ادامه دهد حج بر او واجب است. (1) گروهى ديگر مى فرمايند: چنين شخصى اگر فريضه حج بجا آورد، باطل است. (2) عده اى ديگر اينگونه فرموده اند كه: چنانچه شخص پولى دارد و آن پول مخارج حجش را تأمين مى كند، در اين صورت حج بر او واجب است، گرچه نياز به ازدواج داشته باشد و ترك ازدواج سبب ارتكاب حرام شود. (3) برخى ديگر در مقابل اين گروه مى فرمايند: بر چنين فردى حج واجب نيست. (4) عدّه اى از فقها چنين نظر داده اند كه: چنانچه شخصى زاد (مخارج حج) و راحله (وسيله رفت و برگشت) نداشته باشد ولى رفتن به مكه با پاى پياده بى مشقت و زحمت برايش ممكن گردد، حج بر او واجب نيست. (5) در مقابل اينها بعضى مى فرمايند: اگر شخص بدون زاد و راحله و بى مشقت بتواند به مكه برود، حج بر او واجب است. (6) بى شك اينهمه اختلاف فتوا ريشه در تشخيص و تبيين موضوع شرط وجوب حج؛ يعنى استطاعت دارد.

اين مطالب و عوامل بسيار ديگر سبب شد تا سلسله مقالاتى را پيرامون موضوع شناسى فقهى حج آغاز كنيم.

موضوعات فقهى از جهات گوناگونى تقسيم پذيرند؛ از جمله مى توان آنها را به «شرعى»، «عرفى» و «طبيعى» تقسيم كرد. پر واضح است، منظور از موضوع در اين بحث؛ اعم از آن چيزى است كه در اصطلاح علم اصول به متعلق حكم ياد مى شود.

ما در اين نوشته، به بحث و بررسى از «استطاعت» كه يكى از موضوعات پر فرع و كليدىِ حجّ است مى پردازيم.

در خاتمه، راقم اين سطور كه به بضاعت مزجاة خود اعتراف دارد، از خوانندگان انديشه مند، درخواست مى كند باپيشنهاد وانتقادهاى سودمند ياريش رسانند وبهره مندش سازند.

پيشينه بحث

در كتابهاى استدلالى فقه، تا زمان شيخ مفيد بحث استطاعت عنوان نشده است.


1- آيةاللَّه شاهرودى- ره-، كتاب حج، ج 1، ص 111
2- حضرت امام خمينى- قدس سره-، مناسك حج، ص 12، مسأله 3، چاپ پنجم.
3- آيةاللَّه شاهرودى، كتاب حج، ج 1، ص 113
4- حضرت امام خمينى- قدس سره-، مناسك حج، ص 12، مسأله 4
5- آية اللَّه خوئى- ره-، المعتمد فى شرح المناسك، ج 3، ص 43، مسأله 18
6- علامه حلّى، منتهى المطالب، ص 652

ص: 13

اوّلين فقيهى كه «استطاعت» را بعنوان «شرط وجوب حج» مطرح كرد، شيخ مفيد بود. از آنجا كه بررسى تاريخ مسأله، در روشن شدن آن، نقش بسزايى دارد جهت روشن شدن سير تكاملى اين بحث، نظر برخى از فقهاى صدر اول را نقل مى كنيم:

1- شيخ مفيد (336- 413) در كتاب المقنعه مى نويسد:

«والاستطاعة عندآل محمد- صلّى اللَّه عليه وآله- للحج بعد كمال العقل وسلامة الجسم، ممّا يمنعه من الحركة التى يبلغ بها المكان والتخلية من الموانع وجود الراحلة بعد ذلك والزاد.» (1)

«استطاعت از ديدگاه شيعه، پس از كامل شدن عقل و سالم بودن جسم و تن از ناراحتى و مرضى كه مانع از رسيدن انسان به مكه مى شود و نيز خالى بودن راه از موانع سفر، عبارت است از داشتن ... راحله (وسيله راه) و سپس زاد (و توشه).»

2- سيد مرتضى (355- 436) در كتاب المسائل الناصريات آورده است:

«عندنا الاستطاعة التى يجب معها الحج، صحّة البدن وارتفاع الموانع والزاد والراحلة.» (2)

«در نظر ما (شيعه) استطاعتى كه با آن، حج واجب مى گردد؛ عبارت است از سلامتى بدن و نبودن مانع و داشتن امكانات تغذيه و وسيله راه.»

3- ابى الصلاح حلبى (347- 447) در كافى مى نويسد:

«وفرض ادائه يختصّ بكلّ حرٍّ بالغٍ كامل العقل مستطيع له بالصحّة والتخلية والأمن ووجود الزاد والراحلة والكفاية له ولمن يعول والعود الى كفاية من صناعة أو تجارة أو غير ذلك.» (3)

«حج بر كسى واجب است كه آزاد، بالغ و عاقل باشد و استطاعت زمانى حاصل است كه آدمى داراى تن سالم باشد، راه خالى از موانع بوده و امن گردد، و زاد و راحله موجود باشد و چيزى كه زندگى اش را تأمين نمايد و برگشت به شغل و تجارت و ...

او را در امورات زندگى كفايت كند.

4- شيخ طوسى (385- 460) در النهايه مى نويسد:

«الاستطاعة هى الزاد والراحلة والرجوع الى كفاية وتخلية السرب من جميع الموانع، فإن ملك الزاد والراحلة ولم يكن معه غيره، لم يجب عليه الحج، اللّهمّ إلّاأن يكون صاحب حرفة وصناعة يرجع اليها ويمكنه أن يتعيّش بها.»

«استطاعت همانا داشتن زاد و راحله است و برگشت به كفايت، و خالى بودن راه از


1- على اصغر مرواريد، الينابيع الفقهيه، الحج، ج 7، ص 13، الطبعه الاولى، طهران 1406
2- همان، ص 133
3- همان، ص 144

ص: 14

موانع. بنابر اين اگر زاد و راحله داشته باشد و شرايط ديگر را دارا نباشد، حج بر او واجب نيست مگر آن كه صاحب شغل و صنعتى باشد كه به هنگام بازگشت از سفر زندگى اش را تأمين كند.»

5- سلار (463 م.) در المراسم العلويه چنين نگاشته است:

«والحجّ واجب على كلّ حرٍّ بالغٍ مستطيع اليه السبيل.» (1)

«حج واجب است بر هر انسان آزاد بالغ كه استطاعت بر آن دارد.»

6- قاضى ابن براج (400- 481) متعرض بحث استطاعت نشده است. (2) 7- ابن زهره (511- 585) در غنية النزوع آورده است:

«والاستطاعة يكون بالصحّة والتخلية وأمن الطريق ووجود الزاد والراحلة وكفاية له ولمن يعول والعود الى كفاية من صناعة أو غيرها.» (3)

«استطاعت عبارت است از سلامتى بدن و خالى بودن راه از موانع و وجود امنيت.

و داشتن زاد و راحله كه خود و نانخورهايش را كفايت كند و داشتن شغل و هنر كه بعد از بازگشت از سفر بتواند امورات خود را بگذراند.»

8- نظر ابن حمزه طوسى (م 580) در الوسيله چنين آمده:

«فالمطلق حجة الاسلام وعمرته ويجبان فى العمر مرّة باجتماع تسعة شروط ...

ووجود الزاد والراحلة وتخلية السّرب فمن الموانع وامكان السير والرجوع الى الكفاية من مال أو الصنعة أو الحرفة.» (4)

«حج مطلق همان حَجة الاسلام و عمره آن است. اين دو در طول عمر يك مرتبه بر هر انسانى واجب مى شود البته با دارا بودن هفت شرط: ... و داشتن زاد و راحله و خالى بودن راه از موانع و امكان رفتن و داشتن مال يا حرفه و شغلى كه پس از بازگشت بتواند زندگى را ادامه دهد.»

9- ابن ادريس (558- 598) در سرائر گفته است:

«وشرائط وجوبهما ثمانية ... ووجود الزاد والراحلة والرجوع الى كفاية امّا من المال أو الصناعة أو الحرفة.» (5)

«شرط وجوب حج و عمره هشت تا است: ... و داشتن زاد و راحله و مال و يا صنعت و شغلى كه بعد از بازگشت به زندگى ادامه دهد.»

10- محقق حلّى (602- 676) در شرايع الاسلام چنين گفته:

«وشرائط وجوبها خمسةٌ؛ الثالث الزاد والراحلة وهمان يعتبران فى من يفتقر الى


1- همان، ص 237
2- همان، ص 255
3- همان، ص 388، ج 8
4- همان، ص 413
5- همان، ص 452

ص: 15

قطع المسافة ... والمراد بالزاد قدر الكفاية من القوت والمشروب ذهاباً وعوداً.» (1)

«شرايط وجوب حج پنج تا است: ... سوّم زاد و راحله، و آن دو، شرط مى باشند در مورد كسى كه نياز به پيمودن راه دارد و مقصود از داشتن زاد و راحله، تأمين خوردنيها و آشاميدنى ها در رفت و برگشت است.»

11- صاحب الجامع للشرائع (601- 689) آورده است:

«فالمطلق حجة الاسلام وعمرته ووجوبهما على الفور وفى العمر مرّة واحدة على كلّ انسان حرّ بالغٍ كامل العقل صحيح واجد للزاد والراحلة والنفقة لذهابه ورجوعه ...

راجع الى كفاية من مال أو صنعة أو حرفة.» (2)

«حج مطلق عبارت است از حجة الاسلام و عمره آن و وجوب آن دو فورى است و در تمام عمر يكبار واجب است بر هر انسان آزاد بالغ عاقل سالم و داراى زاد و راحله و توشه رفت و برگشت و داشتن مال و يا هنر و يا شغلى كه در برگشت زندگى او را تأمين كند.»

12- علامه حلى (647- 726) در قواعد الاحكام نگاشته:

«البحث الثالث الاستطاعة والمراد بها الزاد والراحلة ...» (3)

«بحث سوم در استطاعت و مقصود از آن داشتن زاد و راحله است.»

13- نظر شهيد اول (734- 786) در اللمعة الدمشقيه چنين آمده:

«وشرط وجوبه البلوغ والعقل والحرّية والزاد والراحلة.» (4)

«شرط وجوب حج عبارت است از بلوغ و عقل و آزادى و داشتن زاد و راحله.»

آنچه از مجموع اين تعريفها به دست مى آيد، عبارت است از:

1- تمامى فقها افزون بر عقل، آزادى، بلوغ و باز بودن راه، داشتن آذوقه و هزينه رفت و برگشت سفر را به نحوى شرط كرده اند.

2- برخى از فقيهان، علاوه بر زاد و راحله، «رجوع به كفايت» را نيز شرط كرده اند.

3- آنچه در اختلاف فتوا، نقش اساسى دارد عبارت از اين مطلب است كه «آيا استطاعت شرط عقلى است يا شرط عرفى؟ و اين مطلب در كلمات فقها مورد بى توجهى قرار گرفته است كه درصدد برآمده ايم در اين مقاله به آن بپردازيم.

4- گروهى از فقها، آذوقه و هزينه رفت و برگشت را در صورتى شرط قرار داده اند كه به آن نياز باشد و برخى ديگر، نياز را قيد نكرده اند و معتقدند نياز باشد يا نباشد، زاد و راحله شرط


1- همان، ص 616
2- همان، ص 694
3- همان، ص 737
4- همان، ص 779

ص: 16

استطاعت است.

اين مطلب نيز اهميت بسيار دارد، گر چه در كلمات فقهاى پيشين اشارهاى بدان شده است و ما مى كوشيم در اين نوشته با تفصيل بيشترى، به نقد و بررسى آن بپردازيم.

نظرات و فتاواى فقيهان اهل سنت

1- مذهب حنفى؛ استطاعت عبارت است از وجود زاد و راحله؛ يعنى امكانات مورد نياز در سفر؛ از قبيل نوشيدنيها، خوردنيها، پوشيدنيها، مسكن و وسيله رفت و برگشت. (1)ميان عالمان فقهى و اصولى مذهب حنفيه اختلاف است كه: استطاعت شرط «ادا» است و يا شرط «وجوب.» فقهايشان بر اين باورند كه استطاعت شرط وجوب است و اصولى ها معتقدند: استطاعت شرط «ادا» است.

در حاشيه ابن عابدين آمده: سالم بودن بدن و امنيت راه، از شرايط ادا است. (2) 2- مذهب مالكى؛ استطاعت، امكان رسيدن به مكه و محل انجام اعمال حج، بدون زحمت و مشقت است. (3) فقهاى مذهب مالكى در اين كه «استطاعت سبب حج است و يا شرط حج» و اگر شرط حج باشد، شرط وجوب است و يا شرط صحت، هر يك به راهى رفته اند.

در كتاب مواهب الجليل مى نويسد: استطاعت سبب وجوب حج است ولى اهل مذهب؛ از جمله ابن بشير و ابن شاس و ابن حاجب و ابن عرضه استطاعت را شرط وجوب حج دانسته اند در پايان نتيجه گيرى مى كند كه در اين مسأله چند قول است:

الف- استطاعت سبب حج است. ب- استطاعت شرط وجوب حج است. اين دو نظر به هم نزديكند. ج- استطاعت شرط صحّت حج است، كه اين نظر ضعيفى است. (4) 3- مذهب شافعى؛ بعد از آن كه استطاعت را تقسيم مى كند به: «استطاعت به غير» و «استطاعت به نفس» مى گويد: استطاعت به غير آن است كه شخص ديگرى از جانب فردى كه حج بر او واجب و مستقر شده ليكن توان انجام آن را ندارد، حج بجا آورد. (5) و امّا استطاعت به نفس و مباشرتى هفت شرط دارد: 1- داشتن زاد 2- وجود راحله (هزينه رفت و برگشت سفر) 3- امنيّت راه 4- داشتن آب و علف مركب در مسير 5- همراهى


1- بحر الرائق شرح كنز الدقائق، ج 2، ص 335، بنقل از موسوعه جمال عبدالناصر.
2- رد المختار على الدر المختار شرح تنوير الأمصار، ج 2، ص 193، بنقل از موسوعه جمال عبدالناصر.
3- عبدالرحمن الجزيرى، كتاب الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 634، دار احياء التراث العربى.
4- مواهب الجليل شرح مختصر ابى الضياء خليل للحطاب، ج 2، ص 491، چاپ السعاده در مصر.
5- المهذب، ج 1، ص 198

ص: 17

با محرم و يا زنان مورد اطمينان (اگر حاجى زن است) 6- در تهيّه زاد، به مشقت و سختى زياد نيفتد 7- باقى بودن زمان جهت انجام اعمال حج، بعد از حصول قدرت. (1) 4- مذهب حنبلى؛ استطاعت را چنين تعريف مى كنند كه: قدرت بر تهيه زاد و راحله اى كه براى چنين سفرى لازم است؛ داشته باشد، و اين زاد و راحله بايد اضافه بر آن توشه اى باشد كه براى زندگى هميشگى لازم است. (2) از عبارات مذكور، استفاده مى شود كه در مورد «استطاعت» ميان فقهاى اهل سنت، از چند جهت اختلاف است:

الف- استطاعت شرط است يا سبب.

ب- شرط ادا است يا وجوب و يا صحّت.

ج- شرط شرعى است يا عقلى.

د- چه چيزى در تحقق استطاعت لازم است؟

استطاعت در لغت

اختلاف لغت شناسان در معناى واژه «استطاعت»، اختلاف درخور توجهى نيست ولى جهت روشن تر شدن مطلب، نظر برخى از آنها را مى آوريم:

1- خليل فراهيدى (100- 175) در العين مى نويسد: «تطوّع؛ تكلف استطاعته، والعرب تحذف التاء فى استطاع فيقول: اسطاع، يَسطيع، بفتح الياء. ومنهم من يضم الياء فيقول يُسطيعُ.» (3)

فراهيدى استطاعت را معنانكرده، امّاتطوع را به معناى استطاعتِ با زحمت گرفته است.

2- ابن اثير (543- 606) گويد: «الاستطاعة؛ القدرة على الشى ء. وقيل هى استفعال من الطاعة.» (4)

استطاعت عبارت است از توانايى بر انجام چيزى و گفته شده استطاعت از باب استفعال از ماده طاعت است.

3- راغب اصفهانى (اواخر قرن پنجم) مى نويسد: «الاستطاعة استفعالةٌ من الطوع وذلك وجود ما يصير به الفعل متأنياً والاستطاعة أخصٌ من القدرة.» (5)

استطاعت مصدر باب استفعال از ماده طوع است و آن عبارتست از بودن چيزى كه با


1- كتاب الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 636
2- همان، ص 636
3- خليل بن احمد فراهيدى، كتاب العين، ج 2، ص 210، منشورات دارالهجره.
4- ابن اثير، النهايه فى غريب الحديث والاثر، ج 3، ص 142، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.
5- راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 313، مكتبة البوذرجمهرى.

ص: 18

آن انجام كارى ممكن مى شود. بعد مى گويد استطاعت اخصّ از قدرت است.

4- فيومى (770) مى نويسد: «والاستطاعة الطاقة والقدرة، يقال استطاع وقد تحذف التاء فيقال اسطاع يسطيع بالفتح ويجوز الضم.» (1)

استطاعت عبارتست از طاقت و توانايى، گفته مى شود استطاع و گاهى تاء حذف مى شود و اسطاع يَسطيع و يا يُسطيع خوانده مى شود.

5- سعيد خورى در اقرب الموارد مى نويسد:

«استطاعة استطاعةً اطاقه ويقال اسطاع يسطيع ويحذفون التاء استثقالًا لها مع الطا.» (2)

استطاعت به معناى طاقت و توانايى است.

6- در الوسيط نگاشته است: «استطاع الشى ء أطاقه وقدر عليه وأمكنه.» (3)

استطاعت به معناى طاقت و قدرت و ممكن ساختن چيزى است.

از مجموع گفته هاى لغت دانان چند مطلب استفاده مى شود:

1- استطاعت از ماده طوع به معناى «فرمانبردارى» است.

2- گر چه عبارات لغت شناسان مختلف است ليكن بازگشت همه به «قدرت و توانايى» است.

3- راغب اصفهانى استطاعت را به معناى «مطلق قدرت و توانايى» معنا نكرده بلكه در نظر وى مراد از استطاعت، قدرت و توانايى خاصى است.

اقسام استطاعت

استطاعت بلحاظ شرايط، مختلف است؛ زيرا ممكن است آنچه را كه عقل استطاعت مى داند، در عرف استطاعت محسوب نشود و نيز ممكن است شارع شرايطى را در استطاعت لحاظ كند كه از نظر عقل و عرف معتبر نباشد؛ اينجاست كه بايد استطاعت را به «شرعى»، «عرفى» و «عقلى» تقسيم كنيم.

1- استطاعت شرعى؛ چنانچه شارع مقدّس در انجام كارى، افزون بر قدرت عقلى، چيز ديگرى را شرط كند، اين توانايى بنام قدرت شرعى ناميده مى شود.

2- استطاعت عرفى؛ استطاعت عرفى با استطاعت لغوى هماهنگ است زيرا ارباب


1- فيومى، كتاب المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير، ص 520، دار الكتب العلميه.
2- سعيد الخوزى، اقرب الموارد فى فصح العربية والشوارد، ج 1، ص 722، منشورات مكتبة مرعشى نجفى.
3- المعجم الوسيط، ص 570، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

ص: 19

لغت براى بيان معانى الفاظ، سراغ معانى متداول ميان عرف مى روند. اين دو، بگونه اى به هم نزديكند كه مى توان گفت استطاعت عرفى همان استطاعت لغوى است. جزدربرخى موارد خاص.

3- استطاعت عقلى؛ اين نوع از استطاعت عبارت است از امكان وجود خارجى. گر چه با زحمت و مشقّت غير قابل تحمّل همراه باشد. بنابر اين استطاعت عقلى با استطاعت عرفى و لغوى در اين جهت اختلاف دارند زيرا استطاعت عرفى، توانايى بدور از مشقت غير قابل تحمل مى باشد، بر خلاف استطاعت عقلى كه توانايى با مشقت و زحمت مى باشد.

استطاعت در قرآن

بعد از روشن شدن معناى استطاعت در لغت همچنين بيان اقسام و تعريف اجمالى آن، ضرورى است به اين مطلب بپردازيم كه مراد از استطاعت و قدرت در آيه «وللَّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سيبلًا ...» (1)

چيست و از كدام يك از اقسام قدرت و توان است.

در اينجا دو نظر عمده و اساسى وجود دارد:

الف- معناى استطاعت در آيه، گر چه به معناى قدرت و توان عقلى است و در نتيجه ارشاد به حكم عقل است، ليكن شارع افزون بر قدرت عقلى، زاد و راحله را نيز بر آن افزوده است.

صاحب جواهر، (2) علامه در منتهى، (3) آية اللَّه شاهرودى (4) و آية اللَّه خويى را مى توان از طرفداران اين نظر شمرد. ايشان مى فرمايند: آيه ارشاد است به حكم عقل و حج بر اساس آيه و حكم عقل با قدرت و تمكن بر آن، واجب است، گر چه در صورت مشقّت، از باب قاعده «نفى حرج» از آن رفع يد مى شود. ليكن مطابق روايات وارده در اين باب، استطاعت معتبر در وجوب حج اخصّ است از قدرت عقلى و قدرت در آيه؛ زيرا قدرت در روايات عبارت است از داشتن زاد و راحله. (5) ب- شارع در معناى استطاعت دخالت نكرده و همان معناى عرفى را شرطِ وجوبِ حج قرار داده و روايات تنها پاره اى از مصاديق استطاعت عرفى را بيان كرده است.

صاحب مدارك، (6) علامه در تذكره، (7) صاحب ذخيره، (8) محدّث كاشانى در مفاتيح الشرايع، (9) صاحب حدائق، (10) شهيداول، شهيد دوم (11) وصاحب تفصيل الشريعه پيرو اين نظرند.


1- «بر مردمان واجب است زيارت خانه خدا، هر كس بتواند به آن راه يابد ...» آل عمران: 97
2- محمد حسين نجفى، جواهر الكلام، ج 17، ص 248، داراحياء التراث العربى.
3- علامه حلّى، منتهى المطالب، ج 2، ص 652
4- آية اللَّه سيد محمود حسينى شاهرودى، كتاب حج، ص 95، مطبعة القضاء فى النجف.
5- آية اللَّه خويى، مستند العروة الوثقى، ج 1، ص 78
6- وبالجمله فالمسأله قوية الإشكال اذ المستفاد من الآية الشريفة تعلّق الوجوب بالمستطيع وهو القادر على الحج سواءكانت استطاعته بالقدرة على تحصيل الزاد والراحلة أو بالقدرة على المشى. سيد محمد بن على الموسوى العاملى، ج 7، ص 37، چاپ مؤسسه آل البيت.
7- علامه حلّى، التذكره، ج 1، ص 301
8- ملا محمد باقر سبزوارى، ذخيرة المعاد فى شرح الارشاد، ص 557، مؤسسه آل البيت.
9- محمد محسن فيض كاشانى، مفاتيح الشرايع، ج 1، ص 397، مجمع الذخائر الاسلاميه.
10- شيخ يوسف بحرانى، الحدائق الناضره، ج 14، ص 82، انتشارات جامعه مدرّسين.
11- شهيد اول، لمعه دمشقيه، ج 2، ص 162، انتشارات و چاپخانه علميه.

ص: 20

ايشان مى فرمايند: صرف نظر از روايات، آيا معناى استطاعت در آيه قدرت عقلى است يا استطاعت عرفى، كه اخص از قدرت عقلى است، به نظر مى رسد توان وقدرت عرفى باشد. (1) البته در اينجا افزون بر اين دو نظر، اقوال ديگرى نيز ابراز شده، ولى آنچه مسلم است نقش اساسى را در اختلاف فتاوى همين دو نظريه بازى مى كنند.

نتيجه و ثمره اختلاف اقوال

جهت بيان اهميت اين بحث و نتايج آن از نظر فقهى، مناسب است به پاره اى از نتايج آن اشاره شود. بى شك نتيجه ميان قول اول و دوم در موارد زيادى خود را نشان مى دهد؛ از جمله:

1- بر اساس نظريه اوّل اگر شخصى زاد و راحله داشته باشد، حج بر او واجب است گر چه نياز ضرورى به ازدواج داشته باشد.

محقق يزدى در عروه چنين فرموده: «چنانچه شخص مخارج حج را دارد ليكن مى خواهد ازدواج كند، بطورى كه اگر به حج برود نمى تواند نياز به ازدواج را برآورده كند، گروهى فرموده اند حج واجب است بلكه برخى گفته اند: حج واجب است گر چه ترك ازدواج سبب مشقت باشد. ولى به نظر ما اقوا عبارت است از واجب نبودن حج در صورتى كه ترك ازدواج سبب حرج و يا مرض و يا ارتكاب زنا و مانند اينها باشد.» (2) آية اللَّه شاهرودى در اين باره مى فرمايد: اقوا به نظر ما قول اول است؛ يعنى حج واجب است گر چه نياز شديد به ازدواج باشد و ترك آن موجب ارتكاب به حرام شود. (3) بر اساس نظريه دوم، در صورتى كه نياز به ازدواج باشد، اگر چه ترك آن حرجى به دنبال نياورد، استطاعت در نظر عرف صدق نمى كند و حج واجب نيست.

حضرت امام مى فرمايد: كسى كه نياز به ازدواج دارد و براى آن پول لازم دارد، در صورتى مستطيع مى شود كه علاوه بر مخارج حج، مصارف ازدواج را هم داشته باشد. (4) 2- بر اساس نظريه اوّل چنانچه مخارج حج را قرض كند و بعد از انجام حج پرداخت آن برايش ممكن باشد، حج واجب است.

آية اللَّه خويى مى فرمايد: هر گاه كسى مقدارى پول قرض كند كه آن پول به مقدار


1- آية اللَّه فاضل، تفصيل الشريعه، ج 1، ص 80
2- آية اللَّه سيد محمد كاظم يزدى، العروة الوثقى، ج 2، ص 434، المكتبة العلمية الاسلاميه.
3- آية اللَّه سيد محمود الحسينى الشاهرودى، كتاب الحج، ج 1، ص 113
4- امام خمينى، مناسك حج، ص 13، مسأله 4، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ پنجم.

ص: 21

مخارج حج باشد و قدرت پرداخت آن را بعد از آن داشته باشد حج بر او واجب خواهد شد. (1) و اما بر اساس نظريه دوّم كه ملاك استطاعت صدق عرفى است، با پول قرضى، حج واجب نمى شود، گر چه بعد از انجام حج پرداخت آن به راحتى ممكن باشد.

حضرت امام مى فرمايد: اگر غير مستطيع مصارف حج را قرض كند، مستطيع نمى شود هر چه بعداً به سهولت قرض را ادا كند و اگر با اين وجه حج بجا آورد از حَجّةالاسلام كفايت نمى كند. (2) 3- مطابق نظريه اوّل، اگر در انجام حج نيازى به وجود زاد و راحله نباشد، چون استطاعت شرعى با نبود آنها صدق نمى كند حج واجب نيست. مرحوم آية اللَّه خويى فرموده:

وجود زاد و راحله در تحقق استطاعت شرط است، گر چه به آنها نيازى نباشد؛ مانند اين كه بتواند پياده به مكه برود بدون مشقت و بى آن كه به موقعيت او لطمه وارد گردد. (3) بنابر اين بر كسانى كه نزديك مكه هستند و توان پياده روى به مكه را دارند ولى زاد و راحله ندارند، نبايد حج واجب باشد.

امّا بر اساس نظريه دوّم، چنانچه پياده روى مشقت غير قابل تحمل نداشته باشد و منافى با موقعيت اجتماعى شخص نباشد، حج واجب است.

علامه در منتهى مى فرمايد: وجود «زاد و راحله»، نسبت به كسانى كه نيازمند و محتاج به آنند شرط استطاعت است. (4) 4- بر اساس نظريه اوّل اگر شخصى زاد و راحله داشته باشد و شك در حصول استطاعت كند، به اطلاق ادله: «من كان له زاد و راحلة» تمسك مى كنند و مى فرمايند حج واجب مى باشد.

ولى مطابق نظريه دوم، اگر شك در استطاعت داشته باشيم، گر چه زاد و راحله موجود باشد، حج واجب نيست، زيرا از نظر عرف، استطاعت با شك در حصول آن، محقق نيست.

5- بر اساس نظريه اوّل، تمامى شرايطى را كه فقها از قبيل رجوع به كفايت و مانند آن بيان كرده اند نياز به دليل دارد.

ولى بر اساس نظر دوم چون استطاعت معناى عرفى و عقلايى دارد، نيازى به بيان از جانب شارع نيست بلكه فهم عرف و عقلا كافى است.


1- آية اللَّه خويى، مناسك حج، ص 22، مسأله 33
2- حضرت امام خمينى، مناسك حج، ص 13، مسأله 6، چاپ پنجم.
3- آية اللَّه خويى، المعتمد فى شرح المناسك، ج 3، ص 43، مسأله 18
4- علامه حلى، منتهى المطالب، ص 652

ص: 22

6- بر اساس نظريه اول، اگر كسى زاد و راحله داشته باشد و شرايط ديگر نيز حاصل شود، حج بر او واجب است، گر چه ضروريات زندگى را نداشته باشد ولى از باب تقديم قاعده «نفى عسر و حرج» بر «ادله وجوب حج» انجام اين حج لازم نيست.

آية اللَّه شاهرودى مى فرمايد: دليل بر استثنا، ضروريات زندگىِ قاعده نفى عسر و حرج مى باشد. در اين جهت فرقى نيست ميان وجود «پولى» كه مى توان با آن ضروريات زندگى را تأمين نمود ووجود «مالى كه بتوان ضروريات زندگى را با آن اداره كرد» بنابراين چنانچه بدون وجود ضروريات، ادامه زندگى بى مشقت ممكن باشد فروش آنها براى تهيه مخارج حج واجب است. (1) ليكن مطابق نظريه دوم، به كسى كه ضروريات زندگى را ندارد، از نظر عرف، مستطيع نمى گويند. گر چه مخارج رفت و برگشت آن موجود باشد. امام خمينى- قدس سره الشريف- مى فرمايند: شرط است در وجوب حج علاوه بر مصارف رفت و آمد اين كه ضروريات زندگى و آنچه را در معيشت به آن نياز دارد داشته باشد.

و مى فرمايند: اگر ضروريات زندگى يا پول آنها را در حج صرف كند از حجةالاسلام كفايت نمى كند ملاحظه مى فرماييد ثمرات بحث، چقدر گوناگون و دقيق است! (2) 7- جمعى از مدافعان نظريه اوّل، در وجوب حج رجوع به كفايت را شرط نمى دانند و مى فرمايند با امكان رفت و برگشت، حج واجب است گر چه بعد از آن سرمايه و يا شغلى كه زندگى او را تأمين كند وجود نداشته باشد. محقق ثانى بعد از اين سخن علامه در قواعد كه:

«رجوع به كفايت؛ يعنى داشتن شغل و يا تخصّص بنابر قولى شرط نيست»، مى فرمايد: سخن و نظر صحيح تر اين است كه: رجوع به كفايت شرط نيست؛ زيرا استطاعت بدون آن صدق مى كند. (3) محقق حلى نيز مى فرمايد: «وفى اشتراط الرجوع الى صنعة أو بضاعة قولان أشبههما أنه لا يشترط»؛ (4)

«در اين كه شرط است بعد از مراجعت از سفر حج، شغل يا توان مالى داشته باشد، دو نظر وجود دارد؛ صحيحتر شرط نبودن آن دو است.»

بر خلاف نظريه دوّم كه «استطاعت عرفى، با نبود رجوع به كفايت صدق نمى كند»، در عروه چنين آورده: «قول قوى عبارت است از اعتبار رجوع به كفايت و اين قول موافق نظر بيشتر فقهاى پيشين است.» (5)


1- آيةاللَّه شاهرودى، كتاب الحج، ج 1، ص 111
2- حضرت امام خمينى- قدس سرّه-، مناسك حج، ص 12، مسأله 2 و 3، چاپ پنجم.
3- محقق ثانى، جامع المقاصد فى شرح القواعد، ج 3، ص 130، مؤسسه آل البيت- ع-.
4- سلسة ينابيع الفقهيه، ج 8، ص 664
5- آية اللَّه سيد محمد كاظم يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 45، كتاب الحج، مسأله 58

ص: 23

از آنچه گفته شد، پاره اى از نتايج اين دو نظريه در باب «استطاعت» مى باشد معلوم و آشكار گرديد. كه شناخت موضوع از نظر حكم و فتوا اثر مهم و بسزايى دارد.

نقد و بررسى نظريه اول

صاحبان نظريه اول معتقد بودند كه «آيه، با ناديده گرفتن روايات، رهنمون به حكم عقل است» ليكن دليلى بر اين ادّعاى خود اقامه نكردند همچنين در بخش دوم اين نظريه كه «روايات، استطاعت عقلى را به زاد و راحله تفسير كرده اند» نيز برهانى اقامه نشده و به ظاهرِ اخبار تمسّك جسته اند.

جهت توضيح بيشتر مراجعه شود به مستند العروة الوثقى، (1) كتاب الحج (2) و منتهى المطالب. (3) بايد گفت اين مدّعا- به حسب ظاهر- به چندين جهت صحيح نيست؛ از جمله:

1- خطابات شارع، بويژه آيات و رواياتى كه در بردارنده احكام مكلّفين است، متوجه عرف مى باشد و بى شك نظر عرف در تشخيص و تعيين مفاهيم از ديد شارع حجّت است مگر در مواردى كه از جانب شارع مطلبى بر ما برسد كه مخالف عرف است. بنابر اين مفهوم استطاعت عبارت است از توان عرفى نه عقلى.

2- چنانچه استطاعت در آيه، ارشاد به حكم عقل باشد، لازم مى آيد كه استطاعت در حج عبارت باشد از قدرت عقلى كه از شرايط عامه تكاليف است در اين صورت اين پرسش پيش مى آيد كه چرا در ديگر تكاليف به عنوان شرط نيامده و در حج آمده است؟

3- اصل در عناوينى كه در بيانات شارع آمده، بيان احكام و تكاليف است نه ارشاد به مدركات عقل.

4- ارباب لغت استطاعت را به معناى توان و قدرت عرفى معنا كرده اند و برخى از آنها؛ مانند راغب اصفهانى تصريح كرد كه استطاعت اخصّ از قدرت مى باشد. (4) بنابر اين ارشادى بودن آيه با حمل بر معناى لغوى نيز ناسازگار است و اين خلاف روش شارع مى باشد مگر در موارد خاص و در صورت شك، «اصل عدم نقل از معناى لغوى» جارى است.

5- اگر آيه ظهور در ارشاد به حكم عقل دارد، سؤال از معناى استطاعت بى وجه است


1- مستند العروة الوثقى، ج 1، ص 78
2- كتاب الحج، تقريرات درس آية اللَّه شاهرودى، ج 1، ص 95
3- منتهى المطالب، ج 2، ص 652
4- المفردات فى غريب الحديث والاثر، ج 3، ص 142

ص: 24

و حال اين كه محدثين شيعه و سنى نقل كرده اند بعد از نزول آيه پرسشهاى زيادى از رسول خدا- ص- در معناى استطاعت شده است.

6- گذشته از تمام اين مطالب، در صورتى كه به شخصى گفته شود: «اگر استطاعت دارى لازم است به مشهد بروى» مفهوم از اين جمله اين نيست كه اگر مى توانى، گر چه با مشقت و زحمت و فروش ضروريات زندگى باشد، تا ناچار شويم در صورت حرج زياد، وجوب را با نفى حرج برداريم بلكه مفهوم استطاعت در اين جمله اين مى شود كه: اگر رفتن به مشهد، به زندگى عادى تو ضرر نمى رساند و اين رفتن مانع از زندگى عادى و معمولى نمى گردد و سبب زحمت و مشقت نمى شود، لازم است بروى مشهد در غير اين صورت رفتن لازم نيست نه اين كه لازم است ولى با نفى حرج برداشته مى شود.

گر چه برخى از اين مطالب به تنهايى نمى تواند دليل مستقلى بر مدعا باشد اما روى هم ثابت مى كند كه آيه، بدون در نظر گرفتن روايات، ارشاد به حكم عقل نيست و از اينجا ضعف آنچه كه در مستند عروةالوثقى (1) و غير آن آمده، روشن مى گردد.

و اما بخش دوم اين نظريه كه «مراد از استطاعت در روايات، زاد و راحله است»:

با مراجعه به كلام مدافعان اين نظريه، روشن مى شود كه آنان دليلى بر اين كه روايات در مقام تفسير و بيان معناى خاصى از استطاعت است، غير از معنايى كه در آيه منظور شده، اقامه نكرده اند.

به نظر ما اين بخش از مدعا نيز صحيح به نظر نمى رسد؛ زيرا:

الف- با دقت در رواياتى كه در ذيل آيات قرآنى رسيده اين مطلب به دست مى آيد كه بيشتر روايات مفسره در مقام بيان مصداق مى باشند شاهد بر اين مطلب عبارتست از اين كه پيش از اين در بحث انظار فقيهان اهل سنت به طور تفصيل بيان شد مكاتب فقهى اهل سنت در ارتباط با معناى استطاعت كه در آيه آمده است، از چند جهت اختلاف داشتند؛ از جمله معنا و حد و مرز استطاعت. (2) اين اختلاف سبب شده كه شيعيان از حد و مرز استطاعت در آيه پرسش كنند و ائمه- عليهم السلام- جهت روشن شدن معناى آيه مصاديقى از آن را بيان كرده اند؛ از جمله آن مصاديق، كسى است كه زاد و راحله داشته باشد.


1- مستند، العروة الوثقى، ج 1، ص 78
2- كتاب الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 634

ص: 25

ب- اگر روايات براى استطاعت، غير از معناى عرفى آيه، چيزى را بيان كرده باشند تأخير بيان از وقت حاجت لازم مى آيد.

توضيح: تمامى رواياتى كه آيه استطاعت را به داشتن زاد و راحله تفسير كرده اند، از موسى بن جعفر- عليه السلام- به بعد مى باشد. (1) بنابر اين، اگر بگوييم استطاعت شرط وجوب حج است و اين غير از معناى عرفى و لغوى آيه است، لازم مى آيد اين مطلب تا زمان موسى بن جعفر- ع- بيان نشده باشد و اين تأخير بيان از وقت حاجت است.

ج- در برخى از روايات تفسير كننده؛ از جمله صحيحه احمد بن مسلم (2) وصحيحه حلبى (3) و حديث ابابصير (4) و صحيحه معاوية بن عمار (5) استطاعت به زاد و راحله تفسير نشده است.

اين روايات دلالت دارند در صورتى كه زاد و راحله موجود نباشد و امكان رفتن باشد حج واجب مى شود. برخى از اين روايات؛ از جمله روايت ابابصير در ذيل آيه و در تفسير آيه وارد شده است.

در رابطه با مدلول اين روايات و جمع ميان اين دو دسته از روايات، بحث خواهد شد.

علاج تعارض روايات

اختلاف فقها در معناى «استطاعت» از اينجا برمى خيزد كه آيا رواياتى كه استطاعت را به «داشتن زاد و راحله» تفسير كرده، در مقام بيان مصاديق عرفى استطاعت در آيه است يا اين كه روايات معناى ديگرى غير از معناى آيه را بيان مى كند؟ گفتنى است پيش از اين ثابت كرديم كه باور اول صحيح است.

و به فرض كه نظر دوم را بپذيريم، بحث از مفاد روايات و جمع ميان آنها، در صورت تعارض، ضرورى است.

روايات در اين باره كه «زاد و راحله در تحقق استطاعت موضوعيت دارد يا نه» اختلاف دارند و ثمره اين بحث اين مى شود كه تا زاد و راحله نباشد استطاعت وجود ندارد و اگر بدون آن دو، حج انجام پذيرد، كفايت از حج واجب نمى كند. پس در اين صورت كسى كه زاد و راحله


1- شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، ج 8، ص 21، باب 8، وباب 10، المكتبة الاسلاميه.
2- وسايل الشيعه، ج 8، ص 26، باب 10، ح 1
3- همان، ج 5، ص 27
4- همان، باب 11، ج 2، ص 29
5- همان، باب 11، ج 1، ص 29

ص: 26

ندارد، بدون مشقت بتواند حج انجام دهد حَجةالاسلام از او ساقط نمى شود. و از طرفى هر كس زاد و راحله براى انجام حج را داشته باشد، حج بر او واجب مى گردد، گر چه انجام آن برايش مشقت و زحمت داشته باشد! باتوجه به اين كه با قاعده نفى عسر و حرج وجوب برداشته مى شود.

و از آنجا كه اين بحث نيز به تحديد و تعيين موضوع استطاعت، ارتباط پيدا مى كند، مورد بحث و دقت نظر قرار مى گيرد.

روايات نسبت به زاد و راحله دو طايفه اند؛ طايفه اى دلالت دارد كه تا زاد و راحله نباشد استطاعت نيست. بيشتر رواياتِ باب را اين قسم از روايات تشكيل مى دهد كه طرح تمامى آنها از حوصله اين نوشته خارج است.

از باب نمونه

فى صحيحة محمد بن يحيى الخثعمى، قال: «سأل حفص الكناسى أبا عبداللَّه- ع- و أناعنده، عن قول اللَّه- عزوجل- «وللَّه على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلًا» مايعنى بذلك؟

قال: من كان صحيحاً فى بدنه مخلّى فى سربه، له زاد و راحلة فهو ممّن يستطيع الحج ...» (1) «امام صادق- ع- در پرسش حفص از معناى آيه «واللَّه على الناس ...» مى فرمايد: هر كس بدنش سالم، راهش باز و داراى زاد و راحله باشد، مستطيع است.»

فى صحيحة هشام بن الحكم عن أبى عبداللَّه- ع- فى قوله- عزوجل-: «وللَّه على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلًا» ما يعنى بذلك؟ قال: من كان صحيحاً فى بدنه، مخلّى سربه، له زاد و راحلة.» (2) «امام صادق- ع- در پاسخ پرسش هشام بن حكم از معناى استطاعت در آيه فرمود:

هر كس بدنش سالم، راهش باز و داراى زاد و راحله باشد حج بر او واجب است.»

اين دو روايت كه از نظر سند بى اشكالند، دلالت دارند كه استطاعت داير مدار وجود زاد و راحله است و اين جمله اطلاق دارد نسبت به جايى كه نياز به زاد و راحله باشد يا نباشد. پس اگر بدون زاد و راحله انجام حج امكان پذير باشد حج واجب نيست.

در مقابل اين گروه از روايات، روايات ديگرى دلالت دارند كه تحقق استطاعت داير


1- وسايل الشيعه، ج 8، ص 22، باب 8، ابواب وجوب الحج وشرائطه، ج 4
2- همان، ج 7، جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به باب 8، ح 5 و 6 و 7

ص: 27

مدار وجود زاد و راحله نيست. به نقل يكى از روايات اين گروه بسنده مى كنيم:

صحيحة معاوية بن عمار قال: «سألت أبا عبداللَّه- عليه السلام- عن رجل عليه دين أعليه أن يحجّ؟ قال: نعم انّ حجّةالاسلام واجبةٌ على من أطاق المشى من المسلمين ولقد كان (أكثر) من حجّ مع النبى- صلى اللَّه عليه و آله- مشاة ...» (1) معاوية بن عمار مى گويد: «از امام- ع- در مورد شخصى كه بدهكار است پرسيدم كه آيا انجام حج بر او واجب است؟ فرمود: بله؛ زيرا حجةالاسلام بر هر كس كه توان پياده روى دارد واجب است. از اين رو بيشتر كسانيكه با پيامبر- ص- حج مى گزاردند، اين كار را پياده انجام مى دادند.»

اين روايت از يك سو اشكال سندى دارد و از سوى ديگر، بدون در نظر گرفتن صدر آن، كه آيا دين و قرض مانع از وجوب حج مى شود يا نه، دلالت دارد كه اگر شرايط ديگر حج بجز زاد و راحله وجود داشته باشد؛ حج واجب است!

لازم به يادآورى است كه طاقت در روايت به معناى توان و قدرت بى مشقت است نه توان و قدرت با زحمت و مشقت زياد. شاهد بر اين مدعا فهم مرحوم صاحب جواهر است. (2) بنابر اين، ميان اين دو دسته از روايات تعارض پيش مى آيد كه بايد آن را حل كرد.

جمع ميان اين دو دسته از روايات، از راههايى ممكن است:

1- دسته دوّم حمل بر حجّ مستحبى مى شود و دسته اول بر حج واجب، اين جمع را به مرحوم شيخ نسبت داده اند. (3) اشكال: اين جمع صحيح نيست؛ زيرا به دو دليل، دسته دوم قابل حمل بر استحباب نيست: الف- «على» دلالت دارد بر وجوب ب- در روايت معاوية بن عمار تصريح شده بود كه حجةالاسلام بر كسى كه توان پياده روى دارد واجب است و بى شك حجةالاسلام عبارت است از حج واجب و نيز در روايات ديگر شواهد و قرائنى وجود دارد كه اين جمع را غير قابل قبول مى كند.

2- دسته دوم حمل بر موردى مى شود كه وجوب حج مستقر شده و دسته اول بر موردى كه حج مستقر نگرديده است.

فاضل هندى در كشف اللثام مى نويسد: اگر وجوب حج بر شخصى مستقر شود بايد آن


1- همان، باب 11، ص 29، ح 1، جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به باب 11، ح 1، 5، 7 و باب 11، ح 2
2- جواهرالكلام، ج 17، ص 250
3- آية اللَّه حكيم، مستمسك العروة الوثقى، ج 10، ص 70، دارالكتب العلميه.

ص: 28

را فورى انجام دهد گر چه با پياده رفتن باشد. (1) اشكال: اولًا اين جمع تبرعى و غير عرفى است ثانياً با ذيل روايت كه مى گويد: بيشتر حاجيان همراه پيامبر- ص- پياده به حج مى رفتند نمى سازد؛ زيرا بسيار بعيد است حج بر همه آنها مستقر شده باشد.

3- روايات دسته اول حمل بر تقيه مى شود؛ زيرا بيشتر اهل سنت در تحقق استطاعت وجود زاد و راحله را شرط مى دانند.

صاحب جواهر مى فرمايد: «عامه وجود زاد و راحله را شرط كرده اند، حتى براى كسانيكه بدان نياز ندارند.» (2) اشكال: اولًا مشهور فقهاى شيعه وجود زاد و راحله را، در تحقّق استطاعت، شرط كرده اند، پس حمل فتواى مشهور بر تقيه بى وجه است.

ثانياً حمل بر تقيه جايى درست است كه جمع عرفى ممكن نباشد و در اينجا جمع عرفى ممكن است.

4- روايات دسته اول در دلالت بر «لزوم زاد و راحله براى تحقق استطاعت» صريح تر و روشن تر از روايات دسته دوم در دلالت بر «عدم لزوم زاد و راحله در تحقق استطاعت» مى باشد. پس با اظهريت دسته اول از ظهور دسته دوم دست مى كشيم.

اين حل تعارض را در مستندالعروة پذيرفه اند. (3) اشكال: اولًا ايشان دليلى براى اظهريت طايفه اول بر طايفه دوم اقامه نكرده اند ثانياً اظهريتِ دسته اول موجب نمى شود كه رفع يد از دسته دوم شود؛ زيرا دسته اول اطلاق دارند در دلالت بر لزوم زاد و راحله در تحقق استطاعت چه امكان پياده روى باشد و چه نباشد، روايات دسته دوم اين اطلاق را قيد مى زند كه اگر امكان پياده روى به مكه باشد وجود زاد و راحله ضرورت ندارد. بعد از اين تقييد، نتيجه اين مى شود كه در صورت بى نيازى از زاد و راحله انجام حج واجب است.

5- دسته اول حمل مى شود بر جايى كه به زاد و راحله نياز باشد و دسته دوم حمل مى شود بر مواردى كه نيازى به زاد و راحله نباشد.

اشكال: اين جمع نيز صحيح نيست؛ زيرا لازم مى آيد حمل روايات دسته اول، كه


1- فاضل هندى، كشف اللثام، ج 1، ص 292، ناشر عبد الحسينى سمسار اصفهان.
2- جواهرالكلام، ج 17، ص 252
3- مستند العروةالوثقى، ج 1، ص 83

ص: 29

اطلاق دارند، بر لزوم زاد و راحله در تحقق معناى استطاعت بر فرد نادر.

6- منطوق دسته اول با منطوق دسته دوم تعارض ندارد؛ زيرا مفاد دسته اول عبارت است از «وجوب حج با حصول زاد و راحله» و مفاد دسته دوم عبارت است از «وجوب حج با امكان مشى» و اين دو مطلب جنبه اثباتى دارد. امّا از نظر مفهوم، با همديگر متعارض اند. زيرا مفهوم دسته اول عبارت است از «واجب نبودن حج در صورتى كه زاد و راحله نباشد، گر چه پياده روى ممكن باشد.» ومفهوم دسته دوم اين است كه: «حج واجب است در صورتى كه پياده روى ممكن باشد گر چه زاد و راحله نباشد.» و روشن است كه اين دو مفهوم همديگر را نفى مى كنند پس تعارض وجود دارد و حل تعارض به اين است كه مفهوم هر يك به منطوق ديگرى مقيد شود و بعد از تقييد مفهوم دسته اول نتيجه اين مى شود كه: «كسى كه زاد و راحله ندارد، حج بر او واجب نيست مگر اين كه پياده روى برايش ممكن باشد» و از آن طرف و بعد از تقييد مفهوم دسته دوم نتيجه چنين مى شود: «حج بر كسى كه توان پياده روى ندارد واجب نيست مگر اين كه زاد و راحله داشته باشد.»

پس حج واجب است بر كسى كه زاد و راحله دارد و يا داراى قدرت بر پياده روى است.

به نظر ما اين جمع نسبت به جمعهاى ديگر بهتر و به صواب نزديكتر است.

لازم به يادآورى است كه براى حل تعارض نظرات ديگرى نيز وجود دارد؛ از جمله اين كه «روايات دسته دوم مورد اعراض فقها واقع شده است» ولى جهت طولانى نشدن، از نقد و بررسى آنها خوددارى مى شود. علاقه مندان مى توانند به كتابهاى تفصيلى مراجعه كنند.

چكيده مطالب

1- از جمله مطالبى كه سبب تحرك و همسويى فقه با نيازهاى جامعه بشرى مى شود بحث و تحقيق پيرامون موضوعات فقهى است.

2- در تاريخ تطور استطاعت ثابت شده است، فقها در اين كه رجوع به كفايت، از شرايط استطاعت هست، يا نه، اختلاف كرده اند و نيز از موارد اختلاف فقها اين است كه استطاعت، كه شرط وجوب حج است، امرى است عقلى و يا عرفى.

3- فقهاى اهل سنت در جهاتى با همديگر اختلاف دارند؛ از جمله اين كه آيا

ص: 30

استطاعت شرط است يا سبب و آيا استطاعت شرط ادا است يا شرط وجوب و يا شرط صحت و آيا استطاعت شرط شرعى است يا عقلى.

4- ارباب لغت در معناى استطاعت اختلاف درخور توجهى ندارند، جز راغب اصفهانى كه استطاعت را اخصّ از قدرت مى داند.

5- استطاعت در يك تقسيم، به شرعى، عقلى و عرفى منقسم مى گردد.

6- در اين كه معناى استطاعت در آيه عقلى است و يا عرفى، ميان فقها اختلاف وجود دارد. ثابت كرديم كه دوّمى صحيح است.

7- ثمرات اين اختلاف نظر، در فقه فراوان است كه به مواردى از آن اشاره شد.

8- اين نظر ثابت شد كه استطاعت عرفى است و روايات مفسره، در مقام بيان مصاديق معناى عرفى آيه مى باشند.

9- زاد و راحله هنگامى شرط استطاعت است كه به آنها نياز باشد.

10- براى حل تعارض ميان رواياتى كه دلالت دارد بدون زاد و راحله حج واجب نيست و رواياتى كه دلالت دارد اگر بى زاد و راحله رفتن، بدون عسر و حرج ممكن باشد كفايت از حجةالاسلام نمى كند، راههاى مختلفى بيان شده و صحيح حل تعارض به تقييد مفهوم هر يك به منطوق ديگرى است.

در خاتمه لازم به يادآورى است در شماره 13 فصلنامه ميقات در مقاله «طواف و محدوده آن» در ص 65 ستون دوم اشتباه چاپى رخ داده و در دو مورد به جاى «حريز»، «ضرير» آمده است كه ضمن تصحيح از خوانندگان گرامى پوزش مى طلبيم.

پى نوشتها:

ص: 31

ص: 32

ص: 33

تاريخ و رجال

ص: 34

پيامبر- ص- در مدينه

«نقطه عطفى در بالندگى دعوت اسلامى»

ترجمه و اقتباس: على حُجّتى كرمانى

پيامبر اكرم- ص- در مدينه

هجرت پيغمبر اسلام- ص- از مكه به مدينه، سرفصل بزرگى در بالندگى دعوت اسلامى و نقطه عطف برجسته اى در تاريخ اسلام محسوب مى شود. اگر اسلام طى گذشت سيزده سال در مكه (كه سه سال از اين مدت هم به صورت مخفيانه سپرى شده)، بيشتر درصدد جذب پيروان و منازعات فكرى با سران مشركان بود، اينك با ورود پيامبر- ص- و اصحابش به مدينه پايه حكومتى گذارده مى شود كه سايه پهناور آن قرار بود بر سر تمام جهانيان افكنده شود و چونان درختى بارآور، همگان از ميوه هاى طيّبه و خوشاب آن بهره مند شوند.

در اين حركت چند نكته مى تواند نظر ما را به خود معطوف سازد:

1- هجرت پيامبر- ص-، انگيزه ها و كيفيت هجرت.

2- واكنش مشركان.

3- اقدامات اوليه پيامبر- ص- در مدينه به منظور پى ريزى دولت كريمه اسلامى.

ص: 35

4- موضعگيريهاى اصحاب اديان در مدينه.

5- تغيير قبله.

6- فراخوانى سران و اميران بلاد مجاور به اسلام.

7- ابلاغ سوره برائت در مراسم حج.

8- پذيرش آيين اسلام از طرف قبايل و طوايف.

*** فشارها و ناملايمتى هاى طاقت فرسا و روزافزون مشركان بر شخص پيامبر- ص- و پيروان آن حضرت اقتضا مى كرد تا رهبر اسلام در پى يافتن فضايى آزاد براى طرح دعوت خود و تحقق بخشيدن به آرمانهاى والاى آن باشد؛ فضايى كه به دور از سمپاشيهاى مخالفانش باشد و خود و يارانش بتوانند آزادانه به فرمانهاى خدا و پيامبر خويش عمل كنند و آرمانهاى قرآنى را كه به هدف ارتقاى انسانيت بر آنها نازل شده بود، جامه تحقق بپوشانند.

پيامبر- ص- پيش از هجرت به مدينه، گروهى از يارانش را به سوى حبشه روانه كرده بود و آنها على رغم تلاشهاى قريش توانسته بودند دل نجاشى را به دين خود متمايل سازند و در پناه حمايت او در آن ديار و در ميان ترسا كيشان اقامت گزينند و به آداب مسلمانى عمل كنند.

و اينك پيامبر- ص- در انتظار فرمان وحى بود تا خود نيز دست به هجرت بزند. از ديگر سو مشركان نيز كه خود متوجه گسترش آيين اسلام در شبه جزيره و بالا گرفتن ستاره بخت اين آيين بودند، درصدد يافتن راهى برآمدند تا با از ميان بردن مرد شماره يك اين دين؛ يعنى پيامبر- ص- براى هميشه كار اسلام و پيروان آن را يكسره سازند.

سرانجام در روز پنج شنبه 27 صفر سال 622 ميلادى، سران و اشراف قريش در «دارالندوه» براى اتخاذ تصميمى واحد در اين خصوص، گرد آمدند. هر يك از حاضران تدبيرى انديشيده بود. برخى حبس و غُل و زنجير را براى آن حضرت پيشنهاد مى كردند و گروهى ديگر اصرار مى ورزيدند كه به نحوى پيامبر- ص- را از ديار خود بيرون كنند و با اين كار الفت و يكپارچگى سابق خود را بازگردانند و ديگر اين كه پيامبر- ص- در پايگاه جديد خويش چه مى كند كارى نداشته باشند!

ص: 36

اما اين آرا و نظاير آنها نمى توانست براى مشركان زخم خورده، رضايتبخش باشد و پيشنهاد بهتر به نام «ابوالحكم» (ابوجهل) به ثبت رسيد كه گفت: «به نظر من بايد از هر قبيله دلاورى جوان را برگزيد و وى را شمشيرى برّان داد تا همگان ضربتى بر محمد- ص- وارد كنند و او را از پاى درآورند و بدينسان مسؤوليت خون او بر گردن تمام قبايل افتد تا بنى عبدمناف هم امكان نيابند با همه قوم خويش به روياروئى بپردازند و كين محمد- ص- را بستانند.

پيشنهاد ابوجهل مورد قبول حاضران واقع مى شود و متعاقب آن قريش دست به كار اجراى توطئه خويش مى شوند. از طرفى پيامبر- ص- نيز از طريق وحى از توطئه مشركان آگهى مى يابد و فرمان هجرت به او داده مى شود. جبرئيل او را مى فرمايد كه امشب در بسترت نخواب. رسول خدا- ص- نيز به على- ع- مى فرمايد كه تو امشب در بستر من بخواب و بُردِ مرا به خود بپيچ. آنگاه به وى اطمينان مى دهد كه از جانب مشركان به او آسيبى نمى رسد.

پيامبر- ص- پس از تعيين اميرالمؤمنين- ع- براى اين فداكارى بزرگ، آماده هجرت

ص: 37

مى شود. بنابر آنچه ابن هشام در سيره خود آورده، آن حضرت مشتى خاك برمى گيرد و در هوا مى پراكند و آيات 1 تا 9 سوره يس را تلاوت مى كند (1) و بدين معجزه خود را از چشم مشركان نهفته مى دارد. (2) به اين ترتيب يكى از شكوهمندترين مقاطع تاريخ اسلام رقم مى خورد. و با يارى خداوند و تدبير پيامبر- ص-، اسلام فضايى گسترده تر و آماده تر براى رشد و بالندگى خود مى يابد.

به نوشته تواريخ، پيامبر- ص- هجرت خود را با ابوبكر آغاز مى كند. علاوه بر ابوبكر شخصى به نام «عبداللَّه بن ارقط»، به عنوان راهنما، آن حضرت را همراهى مى كرد.

يكى ديگر از عواملى كه موجب شد تا پيامبر- ص-، على- ع- را از پس خويش در مكه بگذارد و خود رهسپار مدينه شود اين بود كه امانات مردم نزد آن حضرت بود و پيامبر- ص- وظيفه خود مى ديد كه امانتهاى مردم را به آنها بازگرداند. از اين رو على- ع- را فرمان داد تا در مكه بماند و امانات مردم را تحويل صاحبانشان دهد و سپس خود به همراه تنى چند از اعضاى خانواده خود و پيامبر- ص- به آنها ملحق شود.

از ديگر سو، مشركان كه با شمشيرهاى آخته، خانه پيامبر را تحت محاصره خويش درآورده بودند، فرصت را غنيمت شمرده دست به حمله زدند، اما در كمال تعجب على- ع- را در بستر آن حضرت ديدند و تازه پى بردند كه پيغمبر- ص- بطرزى معجزه آسا از چنگ آنها جان سالم به در برده است. لذا اقدام به بازپرسى از على- ع- كردند و آن حضرت نيز با مقاومت در برابر آنها پرسشهايشان را بى پاسخ گذاشت!

پيغمبر و همراهانش نخست در غارى در كوه ثور (كوهى كه در جنوب مكه واقع است) مأوا گزيدند. ابوبكر نيز به عبداللَّه پسرش فرمان داده بود كه گوش به سخنان مردم دهد واخبار مكه را هر شب به آگاهى آنها برساند. همچنين اسما دختر ابوبكر نيز شبانه براى آنها آب و غذا مى برد.

اقامت در غار ثور، سه شب و سه روز به درازا انجاميد. و صبح روز چهارم اول ربيع الأول سال يكم هجرى، آنها از غار به قصد عزيمت به مدينه بيرون آمدند. بنابر قول اسما كسى نمى دانست كه آن حضرت و همراهانش روى به كجا دارند؟


1- «يس و القرآن الحكيم ... فأغشيناهم فهم لا يُبصرون.»
2- تاريخ هجرت را مشهور مورخان در صبح جمعه 28 صفر سال اوّل هجرى ضبط كرده اند.

ص: 38

قريش كه از هجرت پيامبر- ص- مطلع شده و جستجوهاى اوليه آنها بى ثمر واقع شده بود، صد شتر جايزه براى كسى كه پيامبر را بيابد، تعيين كرد.

پيامبر- ص- و همراهانش به راهنمايى «عبداللَّه بن ارقط» با عبور از واديها و باديه ها، در روز دوشنبه هشتم ربيع الأول- على الأصح- ظهر هنگام به قبا رسيدند.

از طرفى مردم مدينه كه خبر هجرت پيامبر اكرم- ص- را دريافت كرده بودند، هر روز پس از اقامه نماز صبح از خانه هاى خود به سمت بيرون شهر خارج مى شدند و انتظار قدوم مبارك آن حضرت را مى كشيدند و چون گرما شدت مى يافت به خانه هاى خود برمى گشتند.

رسول خدا- ص- در قبا اتراق كرد و روز جمعه نوزدهم ماه ربيع الأول سال نخست هجرى عزم حركت به مدينه فرمود. از مهم ترين وقايع دوران اقامت پيغمبر- ص- در قبا، يكى ساختن اولين مسجد در اسلام در آن ناحيه و ديگرى اقامه نخستين نماز جمعه در آنجا بوده است.

طبرى، مدت اقامت پيامبر- ص- را در قبا 14 روز مى داند. و درباره مسجد قبا گويد:

اين مسجد نخستين مسجدى است كه در اسلام بنا شد. (1) خطبه اى كه پيغمبر- ص- در اوّلين نماز جمعه اسلام ايراد فرموده چنين بوده است:

«خدا را سپاس مى گزارم و او را مى ستايم و از او مدد مى جويم و از او آمرزش مى طلبم و هدايت را خواستارم، و به او ايمان مى آورم و ناسپاسى اش نمى كنم و با آنان كه ناسپاسى اش كنند ستيز مى ورزم.

يكتايى و بى انبازى خدا را شهادت مى دهم و اقرار به بندگى و رسالت محمد- ص- دارم؛ كسى كه خداوند او را با هدايت و نور وحى و موعظت در زمانى كه پيامبر نبود و دانش كاستى گرفت و مردم به گمراهى اسير آمدند و به قيامت نزديك شدند و با مرگ همنفس گشتند، به رسالت برگزيد.

و هر كه خدا و پيغمبرش را فرمان برد، ره يافته و آن كه او را نافرمانى كند روى از حق برتافته و در گمراهى، برون از حد تاخته.

شما را به تقواى خدا سفارش مى كنم كه اين بهترين سفارش مسلمانى به يك مسلمان ديگر است؛ بر اين كه او را به آخرت انديشى ترغيب كند و به تقواى خدا فرمانش دهد. پس برحذر باشيد از آنچه خدا شما را از خودش برحذر داشته، و برتر از اين هيچ نصيحتى و بالاتر از اين هيچ موعظتى نيست، و هشداريد كه تقواى خدا


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 95

ص: 39

خشم خدا را جلوگير مى شود و از عقوبت او در امان مى دارد، و تقواى خدا صورتها را نورانى و سپيد مى كند و خدا را خشنود مى دارد و منزلت شما را مى افزايد.»

چنانكه گفته شد پيامبر- ص- پگاه روز جمعه نوزدهم ماه ربيع الاول سال نخست هجرى از قبا به مدينه رفت.

يكى از دل انگيزترين گوشه هاى حركت هجرت به مدينه، كيفيت انتخاب مسكن آن حضرت در آن ديار است. نوشته اند كه چون آن حضرت به همراه يارانش وارد مدينه شد، سران طايفه «بنى سالم بن عوف» به استقبال آن حضرت شتافته عرضه داشتند: پيش ما بمان كه ما با افراد و سلاح خود از حمايت شما فروگذار نمى كنيم. ليكن پيامبر به آنها فرمود: راه شتر را باز گذاريد كه او خود مأمور به انتخاب است (خَلّوا سبيلها فانّها مأمورةٌ).

از هر محله كه عبور مى كرد، اشراف و بزرگان آن محله همين تقاضا را از وى مى كردند و هر يك سعى داشتند تا پيامبر- ص- را در بين خود مأوا دهند و اين افتخار بزرگ را نصيب خود سازند، امّا پيغمبر- ص- به همه همان جواب نخست را تكرار مى كند.

مردم با شوق و التهاب منتظر بودند كه شتر در كجا زانو به زمين مى نهد. سينه ها مى تپيد و چشم ها در چشمخانه قرار نداشت ... عاقبت شتر در زمينى متعلق به دو پسر بچه يتيم از «بنى مالك بن النّجار» كه تحت قيموميت «معاذ بن عفراء» بودند، زانو بر زمين نهاد.

اما شتر باز برخاست و چند گامى رفت و مجدداً به همان جا برگشت و زانو بر زمين زده بدين سان هجرت پيامبر- ص- على رغم ميل كافران و مشركان، با توفيق تمام به انجام رسيد و از آن تاريخ شهر يثرب را «مدينةالنبى» و بعدها «مدينه» خواندند.

پس از آن كه شتر منزلگاه پيامبر را مشخص كرد، «ابوايوب انصارى»، بار سفر رسول خدا- ص- را به خانه خويش برد و پيامبر هم به باروبنه خويش ملحق گرديد و در خانه «ابوايوب» مأوا گزيد. گويند آن حضرت، از صاحبان آن زمين جويا شد و «معاذ بن عفراء» پاسخ داد: اين زمين از آن سهل و سهيل پسران عمرو هستند كه تحت سرپرستى من به سر مى برند و من مى توانم رضايت آنها را جلب كرده، زمين را از آنها بستانم تا شما مسجد خود را بسازيد.

پيامبر- ص- با اندك اثاث زندگى خويش، در طبقه تحتانى خانه ابوايوب سكونت

ص: 40

داشت تا روزى كه مسجد و خانه هاى زنانش آماده گرديد. ابوايوب از اين كه رسول خدا- ص- در طبقه پايين و خودش در طبقه بالا زندگى مى كرد، ناراحت بود لذا به حضرت پيشنهاد كرد كه طبقه بالا را براى سكونت خويش بگيرد اما پيامبر- ص- با فروتنى و تواضع به او فرمود:

«براى ما و ميهمانان ما همين راحت تر است كه در طبقه پايين ساكن باشيم.»

ساخت مسجد نبوى با شور و اشتياق مسلمانان آغاز گرديد. حضرت نيز همراه و همدوش اصحاب خود به آنها كمك مى كرد. اصحاب همچنين براى دادن روحيه به يكديگر و ايجاد فضايى صميمى تر سرودها و اشعارى مى خواندند؛ يكى از آنها مى سرود:

لئن قعدنا والنبىّ يعملُ لذاك منّا العملُ المُضلَّلُ

«اگر ما بنشينيم در حالى كه پيغمبر- ص- كار مى كند، كار ما بسى گمراهانه خواهد بود.»

همچنين باهم مى سرودند:

لا عيش الّا عيش الآخرة اللّهمّ ارحمِ الانصار والمهاجرة

«زندگى اى جز زندگى آخرت نيست، خدايا! انصار و مهاجران را رحمت فرما.»

ورسول خدا- ص- نيز در پاسخ اين بيت سرود:

لا عيش الّا عيش الآخرة اللّهمّ ارحمِ المهاجرين والأنصار

«زندگى اى جز زندگى آخرت نيست، خدايا! مهاجران و انصار را رحمت بفرما.»

در بحبوحه همين حركت بود كه يكى از تعيين كننده ترين مظاهر و رخدادهاى پيچيده در تاريخ اسلام، به ظهور رسيد. برخى از اصحاب در حين ساختن مسجد، «عمار بن ياسر» را با گذاردن خشتهاى سنگين بر دوش و دستش گرانبار كرده بودند. عمار كه توانش رفته بود، چون به پيامبر- ص- رسيد عرضه داشت: «اى پيامبر! مرا كشتند، بيش از آنچه خود مى برند بر من بار مى كنند.»

ام سلمه، همسر پيامبر- ص- گويد: رسول خدا را ديدم كه گيسوان افتاده عمار را بدست خويش مى افشاند و مى گفت:

« «ويحَ ابن سميّة، ليسوا بالّذين يقتلونك، انّما تقتلك الفئة الباغية.»

«افسوس بر پسر سميه، اينان كسانى نيستند كه تو را مى كشند بلكه گروه بيدادگر تو را به قتل مى رسانند.»

ص: 41

صحّت پيشگويى پيامبر- ص- چندين سال بعد، در جنگ صفين به اثبات رسيد و شهادت او به دست معاويه، حقانيت سپاه امام على- ع- را بر همه ثابت كرد.

پس از آن كه مسجد پيامبر- ص- و خانه هاى همسرانش مهيا گرديد، آن حضرت خانه ابوايوب را به قصد رفتن به خانه خويش ترك كرد.

از اين پس، تلاشها و كوششهاى پيامبر- ص- ويژگى متمايزى به خود گرفت. هر اندازه كه آن حضرت در مكه در سر راه دعوت خويش با موانع و عوائق فراوانى روبرو بود، اينجا با ميدانى فراخ و امكاناتى مهيّا و دلهايى مطيع و گوشهايى شنوا روبرو بود. پيامبر- ص- نيز با عنايت به اين فضاى تازه، دست به اقداماتى زد كه هر كدام در پيشبرد دعوت اسلام نقش بسزايى داشتند. اين اقدامات را مى توان در بندهاى زير خلاصه كرد:

- نحوه اذان براى اقامه نماز.

- ايجاد روابط دوستانه ميان خود و يهود در مدينه به قصد همزيستى مسالمت آميز.

- ايجاد روابط دوستانه ميان خود و قبايل عرب مجاور با مدينه. حكمت اين حركت دو چيز بود؛ يكى برقرارى امنيت براى مسلمانان داخل مدينه و ديگر زمينه سازى براى ورود اسلام در آن قبائل.

- روانه ساختن نمايندگان و سفيرانش به دربارهاى شاهان و اميران براى دعوتشان به اسلام. اين حركت ابتكارى پيامبر- ص- را، از نظر عظمت و قدرت تأثير آن، فقط مى توان با بزرگى حركت هجرت برابر دانست.

- استقبال پيامبر- ص- از وفود (و هيأتهايى) كه به خدمتش مى رسيدند تا مستقيماً به دست حضرت مسلمان شوند. پيامبر- ص- نيز پس از آن كه هر گروهى مسلمان مى شدند يك يا تنى چند از قرّاء و معلّمان اصحاب خود را با آنها روانه مى كرد تا آداب آيين تازه و تفسير برخى آيات قرآن را به آنها بياموزد.

- انتشار اخبار مربوط به پيامبر- ص- و آيين نو ميان مردم.

- غزوات آن حضرت نيز به نوبه خود سهم بسزايى در نشر آيين جديد داشت. در اين غزوات، حضرت رسول- ص- مطابق اوامر قرآن به يكدست قرآن و به دست ديگر سلاح برمى گرفت و به رويارويى مخالفان و مشركان مى رفت.

ص: 42

افزون بر آنچه كه در بندهاى بالا ذكر گرديد، برخى امور ديگر نظير سخنرانيهاى آن حضرت و همچنين ايجاد مؤاخات (برادرى) ميان مسلمانان، آن هم در مقرّ جديد آن حضرت در نشر و گسترش اسلام بهره شايانى داشت.

بنابر نقل طبرى (1) خطبه اى كه پيامبر- ص- در قبا ايراد فرمود، نخستين خطبه آن حضرت بود، امّا اوّلين سخنرانى پيامبر اكرم- ص- پس از ورود به مدينه، بدين مضمون است:

«اى مردم! براى فرداى قيامت خود چيزى پيش فرستيد، مى دانيد كه خداوند شما را در بازار قيامت خواهد خواند و گلّه بى چوپان شما را فرا مى خواند در حالى كه او را هيچ مترجمى نيست و حاجبى نباشد كه جلو او را سد كند، سپس پروردگارش بدو فرمايد: مگر فرستاده ام به سوى تو نيامد و تو را آگاه نساخت؟ مگر تو را مال و ثروت نداده بودم و بر تو افضال نكرده بودم؟ پس تو براى خود چه كار كردى؟

آنگاه او به راست و چپ نظر مى اندازد و چيزى نمى بيند، سپس روبروى خود را مى نگرد و غير دوزخ نمى بيند. بنابر اين هر كه مى تواند ولو با بخشيدن پاره اى خرما خود را از آتش دوزخ دور بدارد، حتماً دست به كار شود. و هر كه نتوانست از گفتن سخنى نيك دريغ ندارد كه به ازاى هر حسنه ده حسنه همانند آن به شما داده مى شود تا هفتصد برابر. والسلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته.»

خطبه دوّم پيامبر- ص- در مدينه نيز چنين بوده است:

«حمد و سپاس از آنِ خداست، او را مى ستايم و از او مدد مى جويم، از بديهاى خود و كردارهاى زشت به خداوند پناه مى بريم. هر كه را خدا هدايت كرد او را گمراه كننده اى نيست و هر كه را گمراه فرمود براى او رهنمايى نيست. و به يكتايى خداى بى انباز گواهى مى دهم. بهترين سخن، (آيات) كتاب خداى تبارك و تعالى است.

رستگار شد آن كه خدا در دلش قرآن را بياراست و پس از كفر ورزيدنش به نعمت اسلام برخوردارش ساخت و خداوند اين قرآن را بر سخن مردم ترجيح داد و برگزيد، كه قرآن بهترين حديث و بليغ ترين است. آنچه خدا دوست دارد، دوست بداريد و از بُنِ جان به خدا مهر بورزيد و از كلام و ذكر خدا ملول نگرديد و دستهاتان را از آن دور نداريد.

بدانيد از هر آنچه خداوند مى آفريند فقط قرآن است كه برمى گزيندش و خداوند آن را بهترين اعمالش ناميده و آن را از بندگانش برگزيده و سخنى نيك است و در آن همه حلال و حرامها براى مردم به شرح آمده است.


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 136

ص: 43

پس خدا را بپرستيد و به او شرك نورزيد و از او پروا كنيد، چنانكه او را سزد و با كردار نيك خود، آنچه را كه به دهانهاتان مى گوييد جامه راستى بپوشانيد و به روح خدا در ميان خويش محبت ورزيد و بدانيد كه خداوند خشم مى گيرد اگر پيمانش شكسته گردد. والسلام عليكم.»

امضاى معاهده اى ميان پيغمبر- ص- و يهود

يكى از تدابير جالب حضرت رسول- ص- در بدو ورود به مدينه، نوشتن معاهده اى ميان خود و يهود بود. اين اقدام مى تواند بخوبى بيانگر طرز تفكر آن حضرت در خصوص آزادى اديان و همچنين اصل بزرگ همزيستى مسالمت آميز باشد.

در اين پيمان، كه بنا به نقل ابن هشام بسيار طويل است، به نكاتى اشارت رفته و هر دو طرف را ملزم به رعايت آن نموده است؛ از جمله: يهود وظيفه دارند تا زمانى كه مؤمنان (مسلمانان) در جنگ هستند هزينه جنگ را بپردازند، يهود دين خود را دارند و مسلمين هم بر آيين خويش هستند و دوستان و متحدانشان نيز در امانند مگر آن كه پا از حد خود فراتر نهد و دست به گناه گشايد كه در اين صورت فقط خود و خانواده اش به دردسر و هلاكت مى افتد.

مؤاخات (پيمان برادرى) ميان مهاجران و انصار

پيغمبر- ص- همزمان با بهبود بخشيدن به موقعيت خود و پيروانش، با پيروان اديان ديگر، از اصلاحات داخلى در ميان پيروان خود نيز غافل نبود و مى كوشيد در جهت تربيت آنها هم به گونه اى كه رنگ جاهليت را از دست دهند و خوى خدايى را بگيرند، دريغ نورزد.

نوشته اند كه پيغمبر ميان مهاجران و انصار پيمان برادرى برقرار كرد و به آنها فرمود:

«به خاطر خدا، دو به دو يكديگر را برادر گيريد.» آنگاه دست امير مؤمنان را گرفت و فرمود:

«اين هم برادر من است.» از كسانى كه با يكديگر بدين روش برادر شدند مى توان افراد ذيل را نام برد: حمزه با زيد بن حارثه، جعفر بن ابوطالب با معاذ بن جبل (اگر چه جعفر در آن هنگام در حبشه بوده است) ابوبكر با خارجه خزرجى، عمر با عتبان بن مالك خزرجى و ...

ص: 44

مشكلات رسول خدا- ص- در مدينه

پيغمبر در مدينه خود را با سه طايفه روبرو مى ديد:

نخست: طايفه مهاجران فقير كه براى كسب آزادى و فرار از ظلم و ستم مشركان، شهر و ديار و مال و ثروت خويش را فدا كرده، پس از هجرت پيامبر- ص- يگان يگان يا بصورت دستجمعى از مكه به مدينه آمده بودند. اغلب اينان در مكه تجارت مى كردند و از اين رهگذر به ثروت فراوانى دست يافته بودند. قرآن درباره اين گروه فرمايد: «للفقراء المهاجرين الّذين اخرِجوا من ديارهم و أموالهم يبتغون فضلًا من اللَّه و رضواناً و ينصرون اللَّه و رسوله أُولئك هم الصادقون.»

دوم: افراد دو قبيله اوس و خزرج كه پيامبر- ص- را مورد محبت و مهر خود قرار دادند و يا ريش كردند و از نورى كه بر آن حضرت فرو فرستاده شده بود، پيروى نمودند. پيشنه اكثر اينان كشاورزى و باغدارى بود و جمعيت زيادى از ياران پيامبر- ص- را تشكيل مى دادند:

خداوند در وصف آنها چنين فرموده است: «والذين تبوّؤا الدّار والايمان من قبلهم يحبُّون من هاجر إليهم ولا يجدون فى صدورهم حاجة ممّا أُوتُوا ويُؤثِرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة ومن يوق شحَّ نفسه فأُولئك همُ المفلحون.» (1)

سوم: يهوديان مدينه كه همواره آتش افروز جنگ و دشمنى ميان اوس و خزرج بودند و رسالت محمد- ص- و نيز ياران و پيروان آن حضرت را به ريشخند مى گرفتند.

وجود اين سه طايفه و عوامل ديگر ايجاب مى كرد تا پيغمبر- ص- در انديشه افكندن طرحى نو و دميدن روحى تازه در جامعه مدينه باشد. پيغمبر- ص- بدين منظور با امضاى معاهده با يهود آنها را به برخوردارى از آزاديهاى خصوصى و دينى شان مطمئن ساخت و به آنها تفهيم كرد كه حمايتشان مى كند و در مقابل با آنها شرط كرد كه ايشان نيز از وى و آيين و پيروانشان دفاع كنند.

در ارتباط با شكاف طبقاتى در جامعه مدينه و از بين بردن فقر و غناى مفرط نيز با ايجاد پيمان برادرى در ميان آنها كوشيد تا اين فاصله را به نحوى از ميان بردارد. انصار، چنانكه گفته شد، اهل كشاورزى و باغدارى بودند و مهاجران كه پيشه غالب آنها تجارت بود به جايى آمده بودند كه نه سرمايه اى داشتند و نه كارى جز تجارت بلد بودند. انصار در كمال ايثار


1- حشر: 9

ص: 45

و فداكارى، قرار گذاشتند تا زمين هاى مهاجران را نيز تحت رعايت و كشاورزى بگيرند محصول آن را بطور يكسان و مساوى ميان خود تقسيم كنند.

البته تلاش پيامبر- ص- براى رفع اين فاصله طبقاتى به همين مورد ختم نمى شود.

آن حضرت برخى غنايم را، مثل اموال يهود بنى نضير، به مهاجران اختصاص داد و فقط سه نفر نيازمند انصارى را در اين غنيمت با آنها شريك ساخت و به ايشان فرمود: اگر مى خواهيد اموال و خانه هاى خود را با مهاجرين قسمت كنيد و با آنها در اين غنيمت مشاركت جوييد و اگر مى خواهيد خانه ها و اموالتان از خودتان باشد و چيزى از اين غنيمت براى شما تقسيم گردد.

انصار پاسخ دادند: ما اموال و خانه هاى خود را با مهاجران قسمت مى كنيم و غنيمت را هم به ايشان مى دهيم و در آن با مهاجران مشاركت نمى كنيم.

بدين سان انصار جوانمردى و مروّت را در حق مهاجران به نمايش گذاردند چنانكه خود مهاجران درباره آنها مى گفتند. هيچ كس را مثل انصار مدينه نديديم، در مواسات با ما بخوبى عمل كردند و اموال خود را به ما بخشيدند و ما را در پيشه و كار خويش مشاركت دادند تا آنجا كه مى ترسيديم همه اجر و پاداش خداوند نصيب آنها گردد.

تشريع اذان

يكى ديگر از فرازهاى مهم در بدو ورود پيغمبر- ص- به مدينه، تشريع اذان بوده است. داستان از اين قرار بود كه مردم براى گزاردن نماز در غير وقت خود پيش پيامبر- ص- مى آمدند. در اينجا نقل مورخان شيعه و اهل سنت باهم در شرح اين حادثه تاريخى تفاوت مى يابد. بنابر نقل ابن هشام پيغمبر براى رفع مشكل فوق در انديشه آن بود كه مثل يهود از بوق براى آگاهى دادن مردم به وقت نماز و يا مثل مسيحيان از ناقوس استفاده كند. ليكن از اين امر منصرف گرديد و با ياران خود به مشورت پرداخت. عبداللَّه بن زيد خزرجى خدمت آن حضرت خوابى را كه ديده و در آن جملات اذان را از مردى سبزپوش شنيده بود نقل مى كند.

پيامبر- ص- نيز خواب او را رؤياى صادقانه و حق قلمداد كرده به بلال مى فرمايد كه همان جملات را به عنوان اذان بگويد. در همين حين عمر بن خطاب هم كه در خانه اش عبارت اذان را شنيده، شتابان پيش رسول اللَّه- ص- مى آيد و مى گويد: من نيز در خواب خود عين اين

ص: 46

عبارات را شنيده ام. پيامبر نيز با شنيدن گفته عمر مى فرمايد: «فللَّه الحمد.»

يهود و آغاز دشمنى با اسلام

يهود كه شاهد اوج و ترقى روزافزون پيامبر- ص- و اسلام در مدينه شدند، كمر به دشمنى با آن حضرت بستند و به حسدورزى و كينه توزى پرداختند. البته عده اى از سران و مردان اوس و خزرج نيز كه هنوز بر شرك و بت پرستى خود باقى مانده بودند و از ترس جان تظاهر به مسلمانى مى كردند با آنها همداستان شدند.

احبار يهود براى آن كه پيشواى آيين جديد را با شكست روبرو سازند و شوكت آن حضرت را درهم شكنند و رونقش را به كساد مبدّل سازند، پيوسته نيرنگ به كار مى بردند و حق را با باطل مى آميختند تا شايد به مراد خود برسند. نام عده اى از اينان به روايت مورخان چنين است: حُيىّ بن اخطب، سلام بن مشكم، كنانة بن ربيع، سلام بن ابى الحقيق، كعب بن اشرف، عبداللَّه بن صورى الاعور كه گفته اند در حجاز كسى از او به تورات داناتر نبود، رفاعة بن قيس، رافع بن ابى رافع، عبداللَّه بن سلام و ...

درباره عبداللَّه بن سلام نوشته اند كه وى دانشمندى بخرد بود و با كارشكنى هاى همكيشان خود عليه پيامبر- ص- مخالفت مى كرد. وى گويد: وقتى نام رسول خدا- ص- را شنيدم و اوصافش را دريافتم و اسم و زمانش را كه انتظار آن را مى كشيدم دانستم، بسيار خوشحال و شادمان بودم تا اين كه پيغمبر به مدينه آمد. وقتى آن حضرت در قبا منزل گرفت، مردى خبر او را به ما رساند و من در آن هنگام بالاى درخت خرمايم بودم و عمه ام پايين درخت نشسته بود. همينكه آن مرد خبر ورود پيامبر را گفت تكبير گفتم. و چون عمه ام با شگفتى بر من اعتراض كرد، گفتم: او برادر موسى بن عمران و همكيش اوست. و عمه ام پرسيد: اين همان پيامبرى است كه به ما خبر داده اند در آخرالزمان مى آيد؟ گفتم: آرى. آنگاه عمه ام نيز ايمان آورد.

وى در ادامه همين حديث گويد: سپس خدمت پيامبر- ص- رسيدم و به آيين اسلام گرويدم و دوباره نزد خاندانم بازگشته آنها را به اسلام خواندم. اما مسلمانى خود را از يهود مخفى كردم.

ص: 47

سپس نزد پيامبر- ص- بازگشتم و عرض كردم: من مايلم كه شما مرا در يكى از اطاقهاى منزلت جا دهى و از چشم يهود نهانم بدارى و سپس از آنها جوياى من شوى و ببينى درباره من چه مى گويند، چون اگر آنها از مسلمانى من آگاهى يابند، زبان به عيب من مى گشايند.

رسول خدا- ص- پيشنهاد مرا پذيرفت. يهود خدمت آن حضرت آمدند و با وى در گفتگو شده از او سؤالاتى پرسيدند. سپس پيامبر- ص- از آنها پرسيد: ابن سلام در ميان شما چگونه مردى است؟ گفتند: او سيّد و سرور ما و علّامه و داناى ماست.

من با شنيدن قضاوت آنها برون آمده گفتم: پس از خدا پروا كنيد و آنچه را كه محمد- ص- آورده بپذيريد به خدا سوگند شما نيك مى دانيد كه او رسول خداست و در تورات نام و صفت او را مكتوب ديده ايد. و بدانيد كه من به رسالت او گواهى مى دهم و بدو ايمان مى آورم و او را تصديق مى كنم.

يهوديان كه متحير مانده بودند، گفتند: تو دروغ مى گويى، و زبان به طعن من گشادند.

از اين پس مسلمانى خود و خانواده ام را عيان كردم و عمه ام نيز اسلام آورد.

ديگر از همين يهوديان دانشمند كه مشرّف به آيين اسلام شدند «مُخيريق» بوده است. مردى دانا و توانگر. وى تا روز جنگ احد همچنان به كيش يهود بود. اما در جنگ احد خود را به اردوگاه مسلمين رساند و در آن جنگ به شهادت رسيد. نكته اين كه جنگ احد در روز شنبه واقع گرديد. اما مخيريق با بى اعتنايى به اين كه شنبه در دين يهود چه جايگاهى دارد، خطاب به يهود گفت: اى يهوديان! شما بخوبى مى دانيد كه وظيفه داريد محمد- ص- را يارى كنيد. آنگاه خود سلاحش را برگرفت و آنقدر جنگيد تا شهيد شد.

تنى چند از يهوديان نيز به اسلام گرويدند، حال آن كه در دل هنوز بر كيش خود بودند.

اينان عبارت بودند از: سعد بن حنيف، نعمان بن اوفى، عثمان بن اوفى و زيد بن لُصَيْت.

عده اى ديگر از آنها نيز بى آن كه ذرّه اى به آيين پيغمبر- ص- تمايل نشان دهند، متعصبانه به كينه توزى و دشمنى با آن حضرت پرداختند كه عبارتند از: ابوياسر بن اخطب، حُيَىّ بن اخطب؛ دو تن از كسانى كه در عداوت با آن حضرت گوى سبقت را از همگنان خود ربوده بودند.

ص: 48

اين در حالى است كه پيش از مبعث، يهوديان با اوس و خزرج كه گفتگو مى كردند، خبر از بعثت پيامبرى عرب مى دادند و به آن مباهات مى كردند. معاذ بن جبل در همين خصوص به آنها مى گويد: از خدا پروا كنيد و مسلمان شويد. شما پيش از آن كه محمد- ص- مبعوث شود و ما مشرك بوديم، خبر از بعثت او مى داديد و اوصافش را براى ما باز مى گفتيد. اما يهوديان كه در تعلّل و تسويف، يدى طولا و زبانى دراز داشتند، مى گفتند: او چيزى را كه ما مى شناسيم نياورده و او كسى نيست كه ما اوصافش را براى شما مى گفتيم.

مباحثات و مناظرات پيامبر- ص- با اصحاب اديان و ارباب مذاهب آسمانى نيز، از جمله حوادثى بود كه با توجه به فضاى آزاد مدينه به پيغمبر- ص- امكان مى داد تا پيام دعوت خويش را به آنها ابلاغ كند. گاه يهوديان و مسيحيان در مناظره تاب نمى آوردند و متشبّث به راههاى ديگر مى شدند.

از جمله آورده اند كه هيأتى شصت نفره از مسيحيان نجران كه چهارده تن از سرانشان نيز در آن حضور داشتند به مدينه آمدند تا با حضرت پيغمبر- ص- مناظره كنند. آنها وارد مسجد پيامبر شدند رسول خدا در آن هنگام مشغول خواندن نماز عصر بود. مسيحيان را نيز وقت نيايش فرا رسيد لذا برخاسته به سمت مشرق رو كردند تا نماز بگزارند. رسول اللَّه- ص- به مسلمانان فرمود كه اجازه دهند تا مسيحيان نماز بخوانند. پس از خواندن نماز آنها به مناظره و مجادله درباره مسيح و مادرش پرداختند. داستان گفتگوهاى آنها در سوره آل عمراه نازل شده است. آنها كه حرفهاى رسول خدا- ص- را انكار مى كردند به پيشنهاد پيغمبر دعوت به مُباهله شدند. در قرآن چنين آمده است:

«تعالَوْا ندعُ أبنائنا وأبنائكم ونسائنا ونسائكم وأنفسنا وأنفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة اللَّه على الكاذبين.»

اما مسيحيان كه ثابت قدمى پيامبر- ص- را در اين دعوت ديدند و خود را شكست خورده مى يافتند از مُباهله سرباز زدند و به آن حضرت عرضه داشتند كه يكى از ياران خود را به عنوان حَكَم براى آنها روانه كند تا اموالشان را با صلاحديد او براى پيغمبر- ص- بفرستند.

پيامبر نيز ابوعبيده را بدين مهم روانه داشت.

اين صحنه شكوهمند در تاريخ اسلام به عنوان «روز مباهله» ناميده شده است. ناگفته

ص: 49

نماند كه مطابق نقل بسيارى از تواريخ و همچنين نويسندگان شيعه، پيامبر- ص- از ميان فرزندان حسن و حسين- عليهماالسلام- و از زنان، فاطمه دخترش و على را نيز به عنوان «نَفْس» نامزد اين حركت بزرگ كرد و نجرانيان با شناسايى آنها دچار هراسى بزرگ شده از مباهله منصرف گشتند.

علاوه بر مناظراتى كه به آنها اشارت رفت، مخالفان از راههاى ديگرى نيز وارد مى شدند تا مگر در كار گسترش و رواج اسلام خلل وارد كنند. به عنوان مثال «شاس بن قيس» سالخورده اى كه بر كفر خود همچنان پا بر جا مانده بود و به مسلمانان بسيار حسد مى ورزيد، روزى بر عده اى از مردان اوسى و خزرج گذشت كه در كنار هم و در فضايى دوستانه نشسته و گرم گفتگو بودند. اين الفت و دوستى آتش غضب را در نهاد شاس شعله ور ساخت و وى را ياد درگيريها و اختلافات اين دو قبيله در ايام جاهليت انداخت. لذا جوانى يهودى را دستور داد تا در جمع مردان اوس و خزرج بنشيند و خاطرات جنگ «بعاث» (جنگى كه دوران جاهليت ميان اوس و خزرج اتفاق افتاده و به پيروزى اوس انجاميده بود و سران هر قبيله در آنها كشته شده بودند) را براى آنها تجديد كند. جوان اشعار و رجزهايى را كه پهلوانان در آن جنگ خوانده بودند، خواند و مردان اوس و خزرج را به تحريك عليه يكديگر واداشت. عاقبت آنها رودر روى هم ايستادند و زبان به منازعت و مُفاخرت گشودند و نهايتاً خواستار سلاح شدند تا به روى هم شمشير بكشند. رسول خدا- ص- كه از اين فتنه آگاهى يافته بود، شتابان به سوى ياران خويش رفت و با بيان معجزنشانِ خود، مسلمين را مورد خطاب قرار داد و فرمود: مسلمانان! خدا را در نظر داشته باشيد، آيا پس از آن كه خداوند شما را به اسلام هدايت كرد و بر شما اكرام فرمود و بر روى جاهليت خط بطلان كشيد و از كفر نجاتتان بخشيد و قلبهاتان را به هم پيوست و در حالى كه هنوز من در ميان شما زنده هستم، هنوز به خاطر مسأله اى كه در جاهليت رخ داده اينگونه به جان هم مى افتيد؟!

با شنيدن اين بيانات همگان دريافتند كه از شيطان فريب خورده و در دام حيله دشمنان گرفتار شده اند. لذا گريستند و روى يكديگر را بوسيدند و از آنچه گذشته بود از يكديگر عذر خواستند.

صفحات كُتُب سِيَر و تراجم مشحون از اين قبيل مناظرات و فتنه اندازيها از سوى يهود

ص: 50

است كه بطور اختصار، به پاره اى از آنها، كه مهم تر بودند، اشارت رفت. حال كه سخن به اينجا رسيد بى مناسبت نيست تا درباره يكى از سرشناسان مدينه كه در امر دعوت پيامبر- ص- از هيچ كارشكنى دريغ نورزيدند، توضيحاتى داده شود.

عبداللَّه بن ابى بن سلول، سَروَر مدنيان بود و همه به او احترام مى گذاشتند. اوس و خزرج در حل اختلافات خود به او رجوع مى كردند و حُكم وى پذيرفته همه بود. اما با ورود پيامبر- ص- به مدينه رونق بازار عبداللَّه، به كساد گراييد. پيش از اين قرار بود وى را به سمت فرمانروايى بر مدينه منصوب بدارند اما حالا ورق برگشته بود. عبداللَّه كه گرايش روزافزون مدنيان را به اسلام مى ديد خود نيز على رغم ميل درونى اش، منافقانه، اسلام آورد اما در سينه، كينه پيامبر- ص- و اسلام را مى پرورد.

اين عبداللَّه، بارها در جنگ و صلح و هر جا كه امكان مى يافت ولو با رواج دادن شايعات و مطالب بى اساس، سعى مى كرد بر پيامبر- ص- و اسلام ضربه وارد كند اما هر بار تلاش او ناكام مى ماند و در نهايت كار، با سرافكندگى دنيا را وداع گفت.

تغيير قبله

بنابر نقل ابن هشام هيجده ماه از هجرت مبارك رسول اللَّه- ص- به مدينه مى گذشت كه قبله مسلمين تغيير پيدا كرد. پيش از اين مسلمانان به سوى بيت المقدس نماز مى گزاردند اما از اين پس فرمان يافتند كه به سوى كعبه و بيت الحرام به نماز ايستند.

گفته اند چون قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت، يهود كه احساس مى كردند برگ برنده اى را از دست داده اند، نزد آن حضرت آمدند و علت تغيير قبله را جويا شدند و پرسيدند: تو كه مى گفتى بر كيش ابراهيم هستى، از چه رو قبله ات را عوض كرده اى؟

اگر دوباره به سوى بيت المقدس نماز بگزارى ما نيز از تو پيروى و تو را تصديق مى كنيم.

داستان اين سؤال و پرسش در قرآن كريم در سوره بقره چنين آمده است:

«سيقول السُّفهاء من الناس ما ولّاهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل للَّه المشرق والمغرب، يهدى من يشاء الى صراط مستقيم.»

تغيير قبله، در واقع يكى از مهم ترين حوادث تاريخ اسلام در مدينه قلمداد مى شود.

ص: 51

فرستادن سفراى اسلام به دربار پادشاهان

در ذى حجّه سال ششم هجرى، هنگامى كه ريشه نهال اسلام، در زمين مدينه استحكام مى گرفت و بر شاخ و برگ مبارك اين درخت روز بروز اضافه مى شد و ميوه هاى شيرين آن يكى پس از ديگرى كام پيامبر- ص- و اصحاب بزرگوارش را حلاوت مى بخشيد، پيامبر- ص- درصدد برآمد تا با ارسال سفيران خود به دربار شاهان و فرمانروايان كشورهاى همجوار آنان را به دين خود بخواند و در جهت جهانى كردن پيام آيين خويش گامى بزرگ بردارد. چنانكه نوشته اند پيامبر- ص- پس از صلح حديبيه اقدام به نامه نگارى و ارسال سفراى خود نمود.

پادشاهان و فرمانروايان، هر يك به گونه اى با نامه و نمايندگان حضرت رسول- ص- برخورد كردند. فى المثل مقوقس فرمانرواى اسكندريه، حاطب بن ابى بلتعه، نماينده پيامبر- ص- و كسانى را كه همراه وى بودند، بسيار گرامى داشت و به نامه پيغمبر- ص- پاسخ مؤدّبانه و گرم نوشت و كنيزى به نام جاريه را براى پيشكش به پيغمبر- ص- با آنها همراه ساخت كه بعداً پيامبر با او ازدواج كرد.

همچنين پيامبر دحيه كلبى را به سوى هرقل فرمانرواى روم فرستاد. قيصر روم به گرمى از سفير آن حضرت استقبال كرد و به او صله بخشيد و جامه هاى گرانبها در بَرِ او كرد.

عبداللَّه بن حذافه سهمى را نيز به دربار خسرو پرويز شاه ايران روانه فرمود. ليكن خسرو با گستاخى تمام نامه مبارك پيغمبر- ص- را پاره كرد و گفت: او كه بنده من است چنين نامه اى به من مى نگارد! رسول خدا- ص- چون از جسارت خسرو آگاه شد بر او نفرين كرد كه حكومتش منقرض گردد. خسرو پرويز نيز به باذان والى خود بر يمن نامه اى نوشت تا دو نفر را روانه حجاز سازد تا محمد- ص- را دستگير كنند و پيش او بياورند! باذان پيرو دستور خسرو پرويز دو نفر را به مدينه فرستاد و پيامبر- ص- از طريق وحى به آن دو آگهى داد كه شيرويه پسر خسرو، پدر را از تخت به زير كشانده و به قتل رسانده است. اين حادثه در دهم جمادى الاولى سال هفتم هجرى برابر با سال 629 م. اتفاق افتاد.

همچنين سليط بن عمرو عامرى را به سوى هوذة الحنفى صاحب يمامه فرستاد و بنا به قولى شجاع بن وهب اسدى را به سوى حارث بن ابى شمر الغسانى شاه دمشق روانه فرمود

ص: 52

و العلامين الحضرمين را به سوى منذر حاكم بحرين گسيل داشت. و عمرو بن عاص را به سوى فرمانروايان عمان فرستاد و حارث بن عمير را به سوى دست نشانده هرقل بر بُصرى روانه كرد. همچنين آن حضرت نمايندگانى به سوى حاكمان يمن و برخى نقاط ديگر فرستاد.

نجاشى و مسيلمه كذّاب نيز از كسانى بودند كه پيامبر- ص- به سوى آنها هم نمايندگانى فرستاد و پيامبر- ص- نجاشى، فرمانرواى حبشه و مردمش را به اسلام دعوت كرد و از آنها خواست كه مهمانانش را گرامى بدارند.

نامه هايى كه پيامبر- ص- به فرمانروايان كشورها و بلاد مختلف نگاشته هر كدام ويژگيهاى خاصى دارند از ميان اين نامه ها بى مناسبت نمى بيند تا نامه رسول گرامى اسلام را به خسرو پرويز نقل كند. آن حضرت چنين نگاشته است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم. از محمد فرستاده خدا به كسرى بزرگ ايران. درود بر آن كه پيرو هدايت گرديد و به خدا و فرستاده اش گرويد. من تو را به دين خداى- عز و جل- فرا مى خوانم.

من فرستاده خدا به سوى تمام جهانيانم تا آن را كه زنده است بيم دهم و حجت را بر كافران تمام گردانم. اسلام بياور تا در امان بمانى و اگر به دعوت من پشت كنى، گناه مجوس بر گردن تو است.

ابلاغ سوره برائت در سال نهم هجرى

در سال نهم هجرى، پيغمبر- ص- ابوبكر را به عنوان اميرالحاج بر مسلمين تعيين فرمود تا مراسم حج را بجا آورد. اين حج در حالى انجام مى گرفت كه مشركان هم مى توانستند آزادانه حج را مطابق آيين خود بجا آورند.

ابوبكر به همراه 300 نفر از مسلمانان راهى سفر حج گرديد. در همين اثنا سوره برائت نازل گرديد كه با صراحت به نقض پيمان ميان رسول خدا- ص- و مشركان فرمان داده بود. تا قبل از اين طرفين پيمان بسته بودند كه هيچ كس را از زيارت كعبه بازندارند و در ماه حرام ذى حجّه باعث ترس كسى نشوند. علاوه بر اين پيامبر- ص- با برخى قبائل عرب پيمانهاى موقتى نيز بسته بود كه با نزول سوره برائت، آن پيمانها تماماً نقض مى گشت.

چون سوره برائت نازل شد، به آن حضرت عرضه داشتند: كاش اين سوره را به ابوبكر

ص: 53

مى رساندى تا بر مردم در حج ابلاغ كند؟ اما آن حضرت پاسخ داد: اين سوره را فقط بايد كسى از اهل بيت خودم به مردم ابلاغ نمايد. آنگاه على بن ابوطالب- ع- را فرا خواند و به او فرمود:

اين سوره را بگير و در «يوم النحر» هنگامى كه همگان در منا گرد مى آيند بر آنها بخوان. از اين پس بايد همه بدانند كه هيچ كافرى به بهشت داخل نگردد و بعد از امسال هيچ مشركى نمى تواند براى گزاردن حج به مكه بيايد و كسى نبايد برهنه طواف كند و هر كه را با پيامبر عهد و پيمانى است آن پيمان تا مدت قرارداد شده، به قوّت خود باقى است.

على- ع- متعاقب فرمان پيغمبر- ص- بر غضباء، شتر رسول خدا- ص- سوار شد و خود را در راه به ابوبكر رساند. ابوبكر با ديدن على- ع- پرسيد: تو اميرى يا مأمور؟ على فرمود:

مأمورم. در مكه ابوبكر با مسلمين حج بجا آورد و چون «يوم النحر» فرا رسيد، على- ع- به پا خاست و فرمانهاى پيامبر- ص- را بر مردم ابلاغ كرد و مطابق فرموده خدا، چهار ماه به مشركان مُهلت داد تا خود را به مأمن و بلاد خويش رسانند و تأكيد كرد كسانى كه با پيغمبر- ص- عهد و پيمانى دارند آن عهد و پيمان تا مدت تعيين شده بقوّت خود باقى است.

از آن سال به بعد ديگر نه مشركى به حج آمد و نه كسى برهنه به طواف كعبه رفت.

گِرَوشى عمومى به اسلام

از اين پس، مردم و قبائل عرب به مسلمانى گردن نهادند و هر قبيله گاه جمعى و گاه با اعزام نمايندگان خود به پيشگاه رسول خاتم- ص- دين اسلام را مى پذيرفتند. پيامبر- ص- نيز با اختصاص دادن جا و مكان به آنها و پذيرايى از هيأتها مى كوشيد تا اصول آيين اسلام را بر آنها عرضه بدارد و آنها را از صميم دل به دين اسلام علاقه مند و پاى بند كند.

گاه بزرگان و سران اين هيأتها با حضرت به بحث و مناظره مى پرداختند و حضرت با صبر و حوصله و بردبارىِ مثال زدنىِ خويش به پرسشهاى آنها پاسخ مى گفت و جسارتهاى آنها را تحمل مى كرد و به ارشاد آنها مى پرداخت.

برخى كه از قريحه شاعرى نيز برخوردار بودند، به مناسبت حال اشعار و ابياتى مى سرودند، بطورى كه مى توان از اشعار سروده شده در اين صحنه ها، كتابى در خور فراهم نمود. گاه نيز ميان شاعران اعزامى با هيأتها و شعراى مسلمان نظير «حسّان بن ثابت»

ص: 54

مناظرات شعر با شكوهى رخ مى داد و سخنوران مسلمان با استفاده از بهترين تعبيرات ادبى، به دفاع از اصول و ارزشهاى دين حنيف اسلام مى پرداختند و گونه اى متعالى از شعر و ادب متعهد و جهت دار را در جريده روزگار به ثبت رسانده اند.

از جمله نوشته اند وقتى «وَفْد تميم» خدمت پيامبر- ص- شرفياب شدند «زبرقان بن بدر» شاعر آنها با كسب اجازه از پيامبر- ص- چكامه اش را خواند. يكى از ابياتى كه وى سروده بود چنين بود:

نحن الكرام فلا حى يعادلنا منّا الملوك وفينا تنضب البيع

حسّان در آن هنگام حضور نداشت، لذا پيامبر- ص- كسى را سراغ او فرستاد و چون حسان حاضر شد به فرمان پيامبر- ص- در مقام پاسخگويى به اشعار زبرقان ايستاد و قصيده اى شورانگيز انشاد كرد كه چند بيت از آن چنين است:

انّ الذوائب من فهر و اخوتهم قد بيّنوا سنة للناس تتبع

يرضى بهم كلّ من سريرته تقوى الإله وكل الخير يصطنع

قوم اذا حاربوا ضرّوا عدوّهم أو حاولوا النفع فى أشياعهم نفعوا

اكرم بقوم رسول اللَّه شيعتهم اذا تفرّقت الأهواء والشيع

پس از آن كه حسّان چكامه خود را به پايان رساند يكى از بزرگان تميم گفت: همه چيز براى اين مرد (محمّد) فراهم است، خطيبش از خطيب ما زبان آورتر و شاعرش از شاعر ما سخنورتر و صدايشان از صداى ما رساتر است. آنگاه اسلام آوردند.

علاوه بر وفد تميم، وفد عامريين، وفد سعد بن بكر، وفد عبدالقيس، وفد طئ، وفد بنى حنيفه، وفد مراد، وفد زبيد، وفد كنده، وفد همدان، وفد مزينه، وفد نجران، وفد دوس، وفد طارق بن عبداللَّه، وفد تجيب، و دهها هيأت ديگر به خدمت رسول گرامى اسلام- ص- شرفياب شدند و به دست مباركش اسلام آوردند.

تاريخ نگاران مسلمان اين سال را به خاطر كثرت هيأتهايى كه براى گرايش به اسلام به مدينه مى آمدند «سنة الوفود» نام نهاده اند. بدين ترتيب شبه جزيره عربستان رفته رفته به آيين اسلام گردن نهادند و شعاع دايره اسلام رو به گسترش رفت و وعده الهى تحقق يافت كه: «اذا جاء نصر اللَّه والفتح ورأيت الناس يدخلون فى دين اللَّه أفواجاً فسبّح بحمد ربّك واستغفره

ص: 55

انّه كان توّاباً.»

پيامبر- ص- در سوگ ابراهيم

روز سه شنبه دهم ربيع الأول سال نهم هجرى مطابق با سال 621 م. شاهد وفات ابراهيم پسر رسول خدا بود. ابراهيم از ماريه قبطيه به دنيا آمده بود و به هنگام وفات هيجده ماه داشت. وى را در قبرستان بقيع به خاك سپردند. بطور اتفاق، در همان روز خورشيد گرفت و مردم بين خود گفتند كه خورشيد به خاطر مرگ ابراهيم گرفته است. امّا رهبر آزاده اسلام با آن كه در كمال اندوه و اوج ناراحتى بود فوراً جلو اين خرافه را گرفت و با كلام دلنشين خود فرمود: خورشيد و ماه دو نشان از نشانه هاى خدايند كه براى مرگ و زندگى كسى نمى گيرند.

به اين ترتيب آن حضرت مردم را براى خدا، و نه براى خود، تربيت مى كرد و هر لحظه از زندگيش مى كوشيد از آنِ خدا باشد.

در ماه شعبان همين سال يكى از دختران پيغمبر- ص- به نام «ام كلثوم» نيز شربت مرگ را نوشيد و چشم از جهان فرو بست.

پيامبر در سال نهم هجرى همچنين عده اى از ياران خود را به عنوان عمّال صدقات به سوى نقاطى كه مردمانش قبول اسلام كرده بودند روانه فرمود.

پى نوشتها:

ص: 56

محمد صادق نجمى

بقعه عقيل بن ابيطالب و ...

و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب

از جمله قبرهايى كه در بقيع گنبد و بارگاه داشته و پيوسته زائران را به سوى خود جلب كرده، قبر عقيل پسر ابوطالب است.

مدفن عقيل در ميان مورخان بگونه اى برخوردار از شهرت بوده كه پس از گذشت نزديك به يك قرن از انهدام اين اثر تاريخى و مذهبى و نبودن كوچكترين علامت در روى قبور موجود، باز هم در ميان قبورِ انگشت شمار در بقيع، قبرى به وى منتسب است و نويسندگان و مدينه شناسان اخيرِ حكومت سعودى، على رغم بى توجهى به اين گونه مسائل و تلاش در به فراموشى سپردن اين آثار، باز هم قبر عقيل را، در ميان قبور ديگر، بطور مشخص معرفى كرده و از آن ياد نموده اند و بطورى كه خواهيم ديد، قبر ابوسفيان بن حارث ابن عبدالمطلب در كنار قبر عقيل ودر داخل خانه او و هر دو در يك محل و در زير يك گنبد قرار گرفته بودند.

لازم است براى روشن شدن موضوع با سه مطلب زير آشنا شويم:

1- نظريه مورّخان در بقعه عقيل و ابوسفيان بن حارث.

ص: 57

2- خانه عقيل مدفن ابوسفيان و عقيل.

3- شرح حال ابوسفيان و عقيل.

نظريه تاريخ نگاران درباره بقعه عقيل و ابوسفيان بن حارث

در مورد مدفن عقيل بن ابيطالب و بقعه و بارگاه متعلق به وى، آنچه از منابع در دسترس ما است، نشانگر اين است كه تاريخ نگاران و مدينه شناسان، از اوائل قرن هفتم به معرفى اين بقعه پرداخته و در نوشته هاى خود از آن ياد نموده اند. امّا اين كه بقعه عقيل در چه تاريخى و به وسيله چه كسى بوجود آمد و به هنگام معرفى، چند قرن از عمر آن مى گذشت و همچنين اين مرقد شريف قبل از اين كه بصورت گنبد و بارگاه ساخته شود، به چه شكلى بوده است و ...؟ از منابع موجود مطلبى به دست ما نيامد.

اينك گفتار برخى از نويسندگان، مدينه شناسان و جهانگردان از اوائل قرن هفتم تا امروز، به ترتيب تاريخ:

1- ابن جبير جهانگرد معروف (متوفاى 614 ه. ق.) از قبر عقيل چنين ياد مى كند: «در مقابل قبر عبدالرحمان بن عمر، قبر عقيل بن ابيطالب و عبداللَّه بن جعفر طيار واقع شده است.» (1) 2- ابن نجار مدينه شناس معروف (متوفاى 642 ه. ق.) درباره بقعه هايى كه زمان او در بقيع معروف بوده اند؛ مى گويد:

«و قبر عقيل بن ابيطالب، اخى على- رضى اللَّه عنه- فى قبّة فى اوّل البقيع ايضاً.» (2) در منابع متعلق به قرن دهم و يازدهم نيز چند تن از علما و نويسندگان و مدينه شناسان را مى بينيم كه بر اين موضوع تكيه و تأكيد كرده و بارگاه و قبر عقيل را به عنوان يكى از قبور معروف در بقيع معرفى نموده اند؛ از جمله:

3- سمهودى (متوفاى 911 ه. ق.) پس از نقل محل دفن ابوسفيان بن حارث آورده است: «ظاهراً وى در همان حرمى است كه منتسب و متعلق به عقيل بن ابيطالب مى باشد.» (3) 4- محى الدين لارى (متوفاى 933 ه. ق.) در سفرنامه منظومش، در وصف بعضى از قبور بقيع سروده است:

يكطرفش ظل ظليل عقيل وز طرفى مالك امام جليل (4)

5- ديار بكرى (متوفاى 982 ه. ق.) مى گويد: «در بقيع، مرقد ديگرى است كه


1- رحله ابن جبير، چاپ لندن، ص 144
2- الدرة الثمينه فى اخبار المدينه، چاپ مكه، ص 154
3- وفاء الوفا، ج 3، ص 911
4- فصلنامه ميقات حج، شماره 8، ص 164

ص: 58

گويند قبر عقيل بن ابيطالب و فرزند برادرش عبداللَّه بن جعفر در داخل آن واقع گرديده است ولى نقل صحيح اين است كه قبر عقيل در داخل خانه خويش قرار گرفته است. (1) 6- عبدالحق دهلوى (متوفاى 1052 ه. ق.) مى نويسد: «و يكى ديگر، بقعه عقيل بن ابيطالب است كه در استجابت دعا در نزد آن اثرى آمده است.» (2) 7- عباسى از مدينه شناسان قرن يازدهم ه. ق. در دو مورد به معرفى قبر عقيل بن ابيطالب پرداخته است، چرا كه وى هم قبور همسران رسول خدا- ص- را در سمت قبله بقعه عقيل معرفى مى كند و هم قبور دختران رسول خدا را نزد قبر عقيل مى داند و مى گويد: «و منها روضة بقرب مشهد عقيل يقال انّ فيها ثلاثة من أولاد النبى- ص-.» (3) 8- سيد اسماعيل مرندى (متوفاى 1255 ه. ق.) چنين نوشته است: «ديگر قبه حضرت عقيل بن ابيطالب برادر حضرت امير- ع- است كه با عبداللَّه بن جعفر در يك قبر مدفون است.» (4) 9- نايب الصدر شيرازى (متوفاى 1305 ه. ق.) گويد: «جناب عقيل هم بقعه دارند. چند شعر بر سر در، به زبان تركى است كه يكى از آنها اين است: «قبه حضرت عقيلى كورن صاحب عقل ودها.» (5) 10- رفعت پاشا در مرآة الحرمين عكسى را كه متعلق به سال 1325 ه. ق.

است ارائه مى دهد و مى نويسد: «در اين عكس تعدادى از گنبدها مشاهده مى شود و اوّلين گنبد كه در دست راست واقع شده، متعلق به ابراهيم فرزند رسول خدا- ص- و دوّمى متعلّق به عقيل و سوّمى بقعه همسران پيامبر ... مى باشد.» (6) و اين بود گوشه اى از اعتراف و تأييد نويسندگان و مورّخان تا سال 1325 ه. ق.

يعنى بيست سال قبل از تخريب آثار و بقاع در بقيع.

قبر عقيل پس از تخريب بقيع

نگارندگان تاريخ از بيست سال قبل از تخريب بقعه عقيل مطلب نوشته و عكس تهيه كرده اند و آن را براى آيندگان بيادگار گذاشته اند. جالب اين كه قبر عقيل پس از انهدام ساختمان آن نيز براى كسانى كه آشنايى با آثار مدينه منوره و قبور بقيع شريف دارند، معلوم و مشخص است و نويسندگان اخير در نوشته هاى خود اين


1- تاريخ الخميس، ج 2، ص 176
2- جذب القلوب الى ديار المحبوب، ص 183؛ دهلوى عبدالحق بن سيف الدين متوفاى 1052 ه. ق. فقيه حنفى، از اهالى دهلى هند بوده و از بزرگترين محدّثان دوره خويش به شمار مى رفته و چهار سال مجاورت حرمين را اختيار نموده است. گويند كه تأليفاتش به يكصد جلد بالغ مى شود، از آنها است «جذب القلوب» در تاريخ مدينه و «فتح المنان» و كتب ديگر. جذب القلوب را در سال 988 نوشته است. نك: «معجم المؤلفين»، عمر رضا كحالة و «الاعلام» زركلى.
3- عمدة الاخبار فى مدانية المختار، ص 154
4- فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص 118
5- تحفةالحرمين، ص 230
6- مرآةالحرمين، ج 1، ص 426

ص: 59

قبر را در ميان چند قبر موجود در بقيع، مشخص نموده اند؛ براى نمونه:

1- احمد آل ياسين (متوفاى 1380 ه. ق.) كه از علما و نويسندگان مدينه منوره است، در كتاب «تاريخ المعالم المدينه» اش كه نقشه بقيع فعلى را ترسيم و قبور را با شماره گذارى تعيين نموده، ششمين شماره را قبر عقيل بن ابيطالب و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب معرفى مى كند. (1) 2- همچنين على حافظ، زنده در سال 1405 در «فصول من تاريخ المدينةالمنوره» محل قبر عقيل و ابوسفيان ابن حارث را چنين معرفى مى كند: «به فاصله چهل متر از درب غرب جنوبى (بقيع) كه در داخل دو جدول سيمانى حركت مى كنيد سه قبر را مشاهده خواهيد نمود، اين قبرها به عقيل و ابوسفيان و عبداللَّه بن جعفر- مرد سخى عرب- تعلق دارد.» (2) خانه عقل، مدفن عقيل و ابوسفيان بن حارث

آنجا كه سخن از پيشينه تاريخى حرم ائمه بقيع بود، با آوردن دلائل و شواهد تاريخى، به اين نتيجه رسيديم كه دفن اجساد در مقابر خصوصى، در دوران صدر اسلام، همانند امروز رايج و بلكه از اهميت بيشترى برخوردار بود؛ بطورى كه افراد معروف و سرشناس را در داخل منازل مسكونى متعلّق به خود و يا اقوام و عشيره شان به خاك مى سپردند و يكى از منازلى كه براى اين منظور مورد استفاده قرار گرفت، منزل عقيل بن ابيطالب بود كه اولين بار در حال حيات رسول خدا- ص- فاطمه بنت اسد مادر عقيل و با مرور زمان عباس عموى پيامبر و ائمه چهارگانه در داخل بخش مسقفى از اين منزل دفن گرديدند؛ منزلى كه در كنار بقيع قرار داشت و مورّخان از آن به عنوان يكى از خانه هاى بزرگ مدينه ياد نموده اند. (3) اينك شواهد تاريخى ديگر مى آوريم كه بيانگر اين حقيقت است كه قبر خود عقيل و همچنين قبر ابوسفيان بن حارث نيز در بخش ديگرى از محوّطه اين منزل قرار داشته كه با مرور زمان، آن بخش نيز به بقيع ضميمه گرديده است.

نمونه هايى از شواهد تاريخى:

مورّخان، از جمله ابن شبه (متوفاى 262 ه. ق.) از عبدالعزيز كه از قديمى ترين مورّخ مدينه است، نقل مى كند: «روزى


1- تاريخ معالم المدينه، ص 244 و 245
2- فصول من تاريخ المدينه المنوره.
3- ابن سعد در طبقات مى گويد: ولَهُ دارٌ بالبقيع ربّة؛ يعنى واسعة.

ص: 60

عقيل بن ابيطالب ديد كه ابوسفيان بن حارث در حالى كه به شدّت بيمار است در بين قبرها قدم مى زند. انگيزه اين كار را پرسيد ابوسفيان پاسخ داد در پى محل مناسبى هستم تا وصيت كنم بدن مرا در آنجا به خاك سپارند. عقيل او را به داخل خانه اش هدايت كرد و در محوطه آن، محلى را براى ابوسفيان مشخص نمود كه در آنجا قبرى برايش آماده ساختند تا اين كه پس از چند روز ابوسفيان بن حارث از دنيا رفت و در همين قبر دفن گرديد (فأدخله داره و أمر بقبرٍ فحفر فى قاعتها ... حتى توفى فدفن فيه.) (1) قبر عقيل در كنار قبر ابوسفيان بن حارث

با توجه به مطالبى كه نقل شد، مى توان بدون آوردن دليل و شاهد گويا چنين برداشت و استنباط نمود كه به طريق اولى جسد خود عقيل نيز- كه طبق دلايل تاريخى، وفات وى در مدينه بوقوع پيوسته است- همانند اقوام و عشيره اش و همانند مادرش فاطمه بنت اسد و پسر عمويش ابوسفيان در داخل خانه خودش به خاك سپرده شده است. وجود نصوص تاريخى، اين حدس را تأييد و اين نظريه را تقويت مى نمايد؛ زيرا:

1- سمهودى پس از بيان اين مطلب كه «ابوسفيان در داخل منزل عقيل دفن شده است»، مى گويد: «قلت والظّاهر انه بالمشهد المنسوب اليوم لعقيل»؛ (2) ظاهراً وى در همان مدفنى است كه به عقيل منسوب است.

2- ديار بكرى مى گويد: «والمنقول انّ قبر عقيل فى داره»؛ (3) «گفته شده كه قبر عقيل در داخل خانه خويش است.»

در دو كتاب «معالم المدينة المنوره» (4) و «فصول من تاريخ المدينه» نيز (5) قبر عقيل و ابوسفيان در يك محل و در كنار هم معرفى شده است.

شرح حال ابوسفيان و عقيل

* ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب، پسر عموى رسول خدا- ص- و برادر رضاعى و جزء اصحاب و ياران آن حضرت است. بعضى از مورّخان نام او را مغيره گفته اند، ليكن اكثريت برآنند كه نام او همان كنيه او است. (6) در منابع تاريخى آمده است: او از جمله كسانى است كه از نظر قيافه، شباهت


1- تاريخ مدينه، ابن شبّه، ج 1، ص 127؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 911؛ عمدة الأخبار، ص 156
2- وفاء الوفا، ج 3، ص 911
3- تاريخ الخميس، ج 2، ص 176
4- معالم المدينة المنوره، ص 245
5- فصول من تاريخ المدينه، ص 167
6- در كتابهايى كه اخيراً نوشته شده، بجاى «ابوسفيان»، «سفيان بن حارث» آمده است كه در اثر عدم توجه نويسنده مى باشد.

ص: 61

به رسول خدا داشت. ابوسفيان در فتح مكه اسلام را پذيرفت و در جنگ حنين جزء لشكريان اسلام و از فداكاران مخلص رسول خدا- ص- بود؛ بطورى كه در يك درگيرى شديد و عقب نشينى مسلمانان، حفاظت از جان رسول خدا- ص- را به همراه امير مؤمنان- ع- به عهده گرفت. وفات او در سال بيستم هجرت واقع شد و در قبرى كه از پيش در خانه عقيل آماده كرده بود، به خاك سپرده شد. (1)* عقيل فرزند ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد مى باشد. او عموزاده رسول خدا- ص- و برادر امير مؤمنان- ع- است.

ابوطالب چهار پسر با نامهاى: طالب، عقيل، جعفر و على- ع- داشت كه هر يك از آنان، به ترتيب ده سال از هم كوچكتر بودند و لذا على- ع- از عقيل بيست سال و از جعفر ده سال كوچكتر بود. كنيه عقيل ابو يزيد است. او و عباس عموى رسول خدا- ص- به اجبار همراه مشركين در جنگ بدر شركت نمودند و هر دو به اسارت مسلمانان درآمدند كه سرانجام با پرداخت فديه و نقدينه آزاد شدند. (2) عقيل قبل از جنگ حديبيه به مدينه هجرت نمود. او علاوه بر قرابت و قوم و خويشى با رسول خدا- ص- و امير مؤمنان- ع- جزء اصحاب و ياران آن دو بزرگوار نيز بود.

عقيل در سال پنجاه هجرى در مدينه از دنيا رفت و در داخل خانه خود، كه در كنار بقيع قرار داشت، به خاك سپرده شد.

عقيل در صف مظلومان تاريخ

عقيل بن ابيطالب گذشته از اين كه از اعضاى خاندان رسالت و مورد توجه و عنايت خاص مقام نبوت و جزء اصحاب وياران رسول خدا- ص- و امير مؤمنان- ع- بود. از جمله كسانى است كه در جنگ حنين و موته شركت نمود و از خود استقامت فوق العاده نشان داد. او از مجاهدان راه خدا بود.

بيان فضيلت عقيل در حديث رسول خدا- ص- و حديث پيامبر از زبان عقيل و اخلاص او در ولاى امير مؤمنان- ع- و حمايت او از آن حضرت در خطرناكترين شرايط و در مقابل سرسخت ترين دشمنان و اعتماد و اطمينان خاص على- ع- نسبت به وى و ... خصوصياتى است كه عقيل از آنها برخوردار است. بديهى است كه نه همه اين خصوصيات، بلكه وجود بخشى از آن،


1- اسد الغابه، ج 5، ص 213 و 214؛ الاصابه، ج 4، ص 90
2- طبقات، 4 ق، ج 1، ص 29 تاريخ الاسلام ذهبى متوفيات سنة 50؛ ذخائر العقبى، ص 222

ص: 62

در هر يك از ساير اصحاب و ياران رسول خدا، توجه مورّخان و رجال شناسان را به خود جلب نموده و در منابع رجالى و تاريخى از جايگاه خاصى برخوردار مى سازد. ولى در مورد عقيل بن ابيطالب، قضيه به عكس است و مراجعه به اين منابع، به جاى اين كه خواننده را با خصوصيات و اوصاف واقعى او آشنا سازد، از وى قيافه اى ترسيم مى كند كه گويا او نه جزء خاندان پيامبر است و نه پيامبر و امير مؤمنان از او راضى بودند و نه داراى عقل درست بوده و نه ايمان ثابت!

اينك اين پرسش پيش مى آيد كه اين تحريف چگونه و چرا بوجود آمده است؟!

اولين انگيزه

يكى از علل اين تحريف و دگرگونى را، ابن اثير مورّخ و رجال شناس اهل سنت، چنين مى آورد:

عقيل در فصاحت، بلاغت، طلاقت لسان، صراحت لهجه و حاضر جوابى سرآمد دوران بود و به نسابه عرب و انساب قبائل مختلف، بخصوص بر حسب و نسب قبيله قريش و بنى اميه آشنايى كامل داشت و از گفتن معايب و نقاط ضعف و پيشينه سوء آنان در مجالس و محافل، خوددارى نمى كرد. گفتارش براى مخالفانش خطرناكتر از تير مسموم و زبانش برنده تر از شمشير بود و لذا سردمداران بنى اميه به عداوت و دشمنى با وى برخاستند و درباره او مطالب بى اساس بهم بافتند و بجاى ذكر فضائل و نقاط قوت، دروغهاى زيادى در تضعيف و تحقير و درهم شكستن شخصيت او منتشر نمودند و تا آنجا از جاده انصاف بدور افتادند كه حتى عقيل بنى هاشم را به بُله و سفاهت متهم ساختند. (1) دوّمين انگيزه

در كنار انگيزه پيشين، انگيزه ديگرى وجود دارد كه آن دقيق تر و ظريف تر است؛ همان علل و انگيزه هايى كه از شخصيت والاى كفيل و بزرگترين حامى رسول خدا- ص- سيدالاباطح جناب ابوطالب، قيافه يك فرد مشرك و غير موحد ارائه نمود. انگيزه هايى كه فرجامش به شهادت امير مؤمنان- ع- و فرزندانش منتهى گرديد و كار را به آنجا رساند كه وصىّ رسول خدا- ص- و فرزندان او در نمازها مورد لعن قرار گرفتند!

آرى مجموع اين عوامل موجب


1- اسدالغابه، ج 3، ص 423

ص: 63

گرديد كه عقيل نيز مانند پدرش ابوطالب و برادرش على، امير مؤمنان- ع- در صف مظلومان تاريخ قرار گيرد و فضائل او نه تنها در ميان مخالفان وى بلكه به تدريج در ميان ارادتمندانش نيز در بوته فراموشى سپرده شود و احياناً با مطالب ساختگى درآميزد و آشنايى با قيافه واقعى او را از طريق منابع خودى نيز غير ممكن نمايد و مراجعه كننده را با هاله اى از ابهام مواجه سازد و همين معنا ما را بر آن وامى دارد كه با تأييد خداوند متعال در اين زمينه مطالبى را، ولو در حد يك مقاله در اختيار خواننده ارجمند قرار دهيم:

شخصيت معنوى عقيل

با همه پرده پوشى ها و پنهان سازى هاى فضائل و با آن همه نقل و انتشار مطالب خلاف واقع و دروغين درباره عقيل بن ابيطالب، باز هم حديثهايى در فضيلت و مراتب محبت رسول خدا- ص- نسبت به وى وجود دارد. و بخشى از آن، احاديثى است كه عقيل بعنوان «راوى» از رسول خدا- ص- نقل نموده است. و نيز سخنان عقيل به هنگام بدرقه ابوذر به ربذه و متن نامه او به امير مؤمنان- ع- و پاسخ آن حضرت، و حقايقى كه در مجلس معاويه،- در حضور دشمنان سرسخت امير مؤمنان- در دفاع از آن حضرت مى گفت و بيان صريح اوصاف جميله و زهد و تقواى وصىّ پيامبر و بى مبالاتى معاويه در اينجا و آنجا و ... همگى دليل است بر عظمت شخصيت عقيل و عنايت خاص پيامبر خدا بر وى و شاهدى است گويا بر اخلاص و ارادت او به مقام ولايت و بيانگر شهامت و شجاعت او است در اظهار حقيقت در مقابل سلطه و قدرت و اين فضيلتى است بس بزرگ.

اينك هر يك از مطالب پيش را با بيانى بيشتر مى آوريم و در مورد بعضى از فرازهاى زندگى عقيل، كه موجب جوسازى مخالفان و انگيزه ابهام و شك و ترديد موافقان گرديده است، توضيح لازم را در اختيار حقيقت طلبان قرار مى دهيم:

عقيل در حديث رسول خدا- ص-

در فضيلت عقيل و محبت رسول خدا- ص- به وى، احاديثى است كه بيشتر آنها در منابع اهل سنت آمده: (1) 1- «يا أبا يزيد انّى أُحبُّكَ حبّين: حباً لقرابتك منّى و حبّاً لِما كنتُ أعلم مِن حُبّ عمّى أبى طالب ايّاك.» (2)


1- ذهبى در تاريخ الاسلام، شرح حال عقيل گويد: «وله من النبىّ أحاديث.»
2- طبقات، ج 4، ص 30؛ اسدالغابه، ج 3، ص 422

ص: 64

«اى ابو يزيد، من از دو جهت تو را دوست دارم؛ يكى به جهت قوم و خويشى كه با من دارى و ديگرى به جهت علاقه و محبت عمويم ابوطالب نسبت به تو.»

ابن ابى الحديد در شرح و تأييد متن اين حديث مى نويسد:

«آرى ابوطالب در ميان فرزندانش، عقيل را بيش از ديگران دوست مى داشت و از اين رو در سال قحطى، آنگاه كه رسول خدا- ص- و عمويش عباس به ابوطالب پيشنهاد كردند تا فرزندانش را در اختيار آنان بگذارد تا از بار سنگين هزينه زندگى اش قدرى بكاهد، ابوطالب در پاسخ آنان چنين گفت: «دعوا لى عقيلًا و خذوا من شئتم»؛ «عقيل را براى من بگذاريد و ساير فرزندانم هر كدام را مى خواهيد با خود ببريد.»

سرانجام عباس سرپرستى جعفر را و رسول خدا- ص- سرپرستى على را به عهده گرفتند. (1) 2- شيخ صدوق اين حديث را از ابن عباس چنين نقل نموده است كه: امير مؤمنان- ع- به رسول خدا- ص- عرضه داشت: «يا رسول اللَّه انّك لتحبّ عقيلًا؟

قال: اى واللَّه انّى لأحبّه حبّين: حبّاً لهُ وحبّاً لحبّ أبى طالب له وانّ ولده لمقتول فى محبّة ولدك.» (2) 3- باز رسول خدا- ص- خطاب به امير مؤمنان- ع- فرمود: «كأنّى بك (يا على) وأنت على حوضى تذود عنه الناس وانّ عليه لأباريق مثل عدد نجوم السماء وانّى وأنت والحسن والحسين وفاطمة وعقيل وجعفر فى الجنّة إخواناً على سررٍ متقابلين ...» (3) 4- همچنين امير مؤمنان از رسول خدا- ص- نقل نموده است كه فرمود:

«اعطى لكلّ نبىّ سبعة رفقاء نجباء وأعطيت أنا أربعة عشر فذكر منهم عقيلًا.» (4) حديث پيامبر از زبان عقيل

فضاى منفى و نگرش انحرافى بوجود آمده درباره عقيل، در دوران خلفاى اموى و مقارن با تحوّل جامعه اسلامى، در آزادى نقل شفاهىِ حديث و كتاب آن پس از گذشت يك قرن از طرفى، و پيروى نمودن قدماى محدثين اهل سنت از يك قانون ساختگى (كه يكى از دلائل ضعف و مردود بودن هر حديثى را در تشيع و علوى بودن راوى و ناقل آن حديث مى دانستند) از سوى ديگر، ايجاب مى كرد كه ما نتوانيم در منابع حديثى، حتى به يك حديث هم، كه بوسيله عقيل بن ابيطالب نقل شده، دسترسى


1- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 250
2- امالى مجلسى، ص 27؛ به نقل تنقيح المقال، ج 2، ص 255؛ معجم رجال الحديث، ج 11، ص 159؛ ذهبى، تاريخ اسلام، ص 222، شرح حال عقيل.
3- طبرانى و مجمع الزوائد، ج 9، ص 173؛ به نقل الغدير، ج 2، ص 322
4- ذهبى، تاريخ اسلام، شرح حال عقيل.

ص: 65

داشته باشيم.

ولى در عين حال در بعضى از اين منابع، بخصوص در بعضى از صحاح ششگانه، تعدادى حديث از طريق وى نقل شده است كه وجود اين حديثها نشانگر حديثهاى فراوان است از زبان وى. و شرايط ياد شده موجب حذف و متروك شدن آنها گرديده است.

با در نظر گرفتن حجم مقاله، بجاى نقل متن احاديث، گفتار چند تن از رجال شناسان و محدثان اهل سنت را كه به اين حديث عقيل توجه داشته اند مى آوريم:

1- ابن حجر عسقلانى گويد:

«ولعقيل حديث صحيح كامل أخرج له النسائى وابن ماجه.» (1) حديث صحيح كاملى است بطريق عقيل كه نسائى و ابن ماجه، دو تن از صاحبان صحاح ششگانه آن را نقل نموده اند.

2- ابن اثير گويد: حديث عقيل بوسيله فرزندش محمد و حسن بصرى و ديگران نقل شده، ليكن حديث وى كم است. وى آنگاه متن يكى از احاديث او را نقل مى كند. (2) لازم به يادآورى است كه پيش از اين، علت كمى حديث عقيل بيان شد و با توجه به هوش سرشار و استعداد فوق العاده اى كه مورّخان درباره او اعتراف دارند، اگر موانع ياد شده در عقيل وجود نداشت، به يقين از حديثهاى زيادى كه به وسيله وى از رسول خدا نقل مى گرديد، بهره مند مى شديم.

3- محب الدين طبرى در ذخائر العقبى دو حديث از احاديث عقيل را، كه از رسول خدا- ص- روايت شده، نقل نموده است. (3) ايمان عقيل

در راستاى سياست تحريف شخصيت عقيل بن ابيطالب، زمان اسلام آوردن او را نيز با چند سال تأخير ذكر نموده اند و همزمان با هجرت وى به مدينه، در سال هشتم (عام فتح) و يا پس از سال ششم اعلان نموده اند:

محب الدين طبرى مى گويد: «ثم أتى مسلماً؛ قبل الحديبية.» (4)

ابن حجر گويد: «تأخر اسلامه الى عام الفتح وقيل أسلم بعد الحديبية وهاجر فى أول سنة ثمان.» (5)

لازم به گفتن است كه: جنگ


1- الاصابه، ج 2، ص 494
2- اسدالغابه، ج 3، ص 424
3- ذخائر العقبى، ص 223
4- ذخائر العقبى، ص 222
5- الاصابه، ج 2، ص 494

ص: 66

حديبيه در سال ششم واقع شده است.

بايد توجه داشت: اعضاى خاندان بنى هاشم، كه يكى از آنان عقيل و ديگرى عباس عموى رسول خدا- ص- است، به همراه پيامبر اسلام به مدينه هجرت نكرده بودند و در ميان مشركين مكه امكان تظاهر به اسلام براى آنان وجود نداشت ولى از نظر عقيده و فكر و انديشه نسبت به دين جديد و پذيرش توحيد و ردّ هر نوع شرك و بت پرستى با ساير مسلمانان هماهنگى داشتند و وجود آنان در ميان مردم مكه در آن شرايط حساس براى منعكس ساختن اخبار و حركات مخالفين سرسخت رسول خدا به مدينه، نقش بسزايى داشت و از اهميت فوق العاده اى برخوردار بود. نه تنها از بنى هاشم كه طبق بعضى شواهد تاريخى، از غير بنى هاشم نيز بودند كه در آن شرايط در مكه ماندند و در عين حال كه در ميان مشركين بودند، ولى قلب آنان با اسلام و مسلمين همراهى مى كرد.

طبرى از ابن عباس نقل مى كند كه رسول خدا در جنگ بدر به ياران خود فرمود: «انى قد عرفت أنّ رجالًا من بنى هاشم و غيرهم قد أخرجوا كرهاً لا حاجة لهم بقتالنا فمن لقى منكم أحداً من بنى هاشم فلا يقتله ومن لقى أبا البخترى بن هاشم بن الحارث بن أسد فلا يقتله ...» (1)

و ... بنابر نقل كلينى از امام صادق- ع- در جنگ بدر همه اسيران جنگى با حالت شرك به مكه بازگشتند، مگر سه نفر؛ «عباس»، «عقيل» و «نوفل» و آيه شريفه: «قل لمن فى أيديكم من الأسرى أن يعلم اللَّه فى قلوبكم خيراً ...» (2)

به همين مناسبت نازل گرديد. (3) ولى ابن قتيبه (متوفاى 276 ه. ق.) مى گويد: از ميان اسرا، تنها دو نفر؛ يعنى عباس و عقيل اسلام را پذيرفتند. (فأسلم العباس وأمر عقيلًا فأسلم ولم يسلم من الأسارى غيرهما.» (4)

البته در مورد عباس چون حساسيت چندانى نبوده، غير از ابن قتيبه ساير مورخان هم به اين مطلب تصريح نموده اند؛ از جمله آنها ابن حجر است كه مى گويد:

«وشهد بدراً مع المشركين مكرها فيقال انه أسلم وكتم قومه ذلك وصار يكتب الى النبى- ص- بالأخبار ثم هاجر قبل الفتح بقليل.» (5)

مانند اين جمله را ابن اثير نيز نقل نموده است. (6) ابن واضح يعقوبى گويد: «وأسلم العباس وخرج الى مكّة يكتم اسلامه.» (7)


1- تاريخ طبرى حوادث سال دوم؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 89
2- انفال: 70
3- روضه كافى، ص 202 ط 2؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 68 و 69؛ به نقل بحار الأنوار، ج 19، ص 302
4- معارف، چاپ دوم، ص 68
5- الاصابه، ج 2، ص 271
6- اسدالغابه، ج 3، ص 110
7- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 46

ص: 67

گذشته از شواهد تاريخى و حديثى بر مسلمان شدن عقيل، بايد اين نكته را نيز اضافه كنيم كه: چگونه مى توان پذيرفت عقيل تا سال هشتم هجرى اسلام را پذيرفته است؟ در صورتى كه مى ديد مادرش فاطمه بنت اسد و دو برادرش على امير مؤمنان و جعفر نبوت پيامبر را تصديق نموده و دعوت آسمانى او را پذيرفته اند و اعضاى خانواده اش اوّلين حاميان رسالت و بازوان تواناى نبوت گشته اند و همچنين ديد كه برادر بزرگترش طالب براى فرار از حضور اجبارى در جنگ بدر، در ظاهر با مشركان همكارى نمود و مكه را ترك كرد و از آن تاريخ مفقودالأثر گرديد. (1) جناب عقيل نيز همانند عباس، جزو كسانى است كه قبل از جنگ بدر و يا در همين جنگ به رسول خدا- ص- ايمان آورده و شرايط خاص او موجب شده است كه اين حقيقت را تا هجرت به مدينه همچنان مخفى و مستور نگهدارد.

عقيل در صحنه جهاد

طبق نقل مورخان، مهاجرت عقيل به مدينه در سال هشتم هجرى و قبل از سه حادثه مهم تاريخى كه در اين سال واقع شد، انجام گرفته است و اين سه حادثه عبارت است از: جنگ موته، فتح مكه و جنگ حنين (هوازن) كه به ترتيب در ماه جمادى الاولى، ماه مبارك رمضان و ماه شوال بوقوع پيوسته است.

دلائل تاريخى نشانگر اين است كه عقيل بن ابيطالب، هم در جنگ موته- كه برادرش جعفر در آن به شهادت رسيد- شركت داشته و هم در جنگ حنين كه پس از فتح مكه بوقوع پيوست.

ابن سعد مى گويد: «فشهد غزوة موته ثمّ رجع فعرض له مرض فلم نسمع له بذكر فى فتح مكة ولا الطائف»؛ (2)

«عقيل در جنگ موته شركت نمود، پس از مراجعت از اين جنگ بر وى مرضى عارض شد و لذا نشنيده ايم كه از او در فتح مكه و نه جنگ طائف، نامى برده شود.»

ولى ابن حجر از زبير بن بكار و او از امام حسن مجتبى- ع- نقل مى كند كه: «انّ عقيلًا كان ممّن ثبت يوم حنين»؛ (3)

«عقيل از كسانى است كه در جنگ حنين، شجاعت و ثبات قدمى از خود نشان داد.»

مشابه همين جمله را ابن اثير نقل نموده است: «وقد قيل انّه ممّن ثبت مع رسول اللَّه يوم حنين»؛ (4)

«و گفته اند كه عقيل از


1- مؤلف عمدةالطالب فى انساب آل أبى طالب، در صفحه 47 مى گويد: «وأمّا طالب فأكرهته قريش على الخروج الى بدر ففقد فلم يعرف له خبر ويقال انه أكره فرسه بالبحر حتى غرق»؛ «قريش طالب را مجبور به شركت در جنگ بدر نمودند، پس از آن بود كه وى ناپديد شد و خبرى از او بدست نيامد. گفته اند: طالب اسب خويش را به دريا راند و غرق شد.»
2- طبقا، ج 4، ص 30
3- الاصابه، ج 2، ص 4/ 4
4- اسدالغابه، ج 3، ص 422 و 423

ص: 68

كسانى است كه پا به پاى پيامبر در جنگ حنين جنگيد.»

بايد گفت كه حضور عقيل در جنگ حنين، ردّ صريحى است بر گفتار ابن سعد كه مى گويد: «فلم نسمع له بذكر فى فتح مكة ...» زيرا جنگ حنين پس از فتح مكه، بدون اين كه رسول خدا- ص- به مدينه مراجعت كند، بوسيله همان نيروهايى كه به همراه رسول خدا در مكه بودند واقع شد. و تعدادى اين نيروها را دوازده هزار نفر نقل كرده اند، و دوهزارنفر ازمردم مكه نيز به آنان ملحق گرديدند كه درمجموع چهارده هزار نيرو به همراه رسول خدا- ص- حركت نمود. (1) بنابر اين متصور نيست كسى در «جنگ حنين» حضور داشته باشد ولى در «فتح مكه» شركت نكند. اين كه ابن سعد و امثال وى خبر شركت عقيل در جنگهاى فتح مكه و طائف را نشنيده اند، دليل بر اين نيست كه او در آن جنگها حضور نداشته، بلكه همانگونه كه مكرر اشاره كرديم طبيعى است كه از حضور عقيل در مواقع حساس كمتر سخن به ميان آيد.

عقيل در بدرقه ابوذر

از مقاطع حساس در زندگى عقيل بن ابيطالب، بدرقه او است از ابوذر به هنگام تبعيد وى به ربذه. اين حادثه مهم را جوهرى در «السقيفه» از ابن عباس چنين نقل نموده است: «هنگامى كه قرار شد ابوذر به ربذه تبعيد شود، از سوى عثمان فرمان صادر شد كه نبايد كسى با ابوذر سخن بگويد و نيز كسى حق بدرقه و مشايعت او را ندارد و به مروان دستور داد كه با وى به عنوان «مراقب» حركت كند. مردم از فرمان عثمان تبعيت نمودند جز پنج نفر؛ على بن ابيطالب، عقيل، حسن، حسين و عمار بن ياسر، كه اين پنج نفر ابوذر را همراهى كردند، در اين ميان، حسن بن على خواست تا با ابوذر صحبت كند كه مروان فرياد زد: «حسن! مگر نمى دانى امير مؤمنين! (عثمان) سخن گفتن با ابوذر را قدغن كرده است؟!» اينجا بود كه على، امير مؤمنان- ع- به مروان حمله ور شد و فرمود: «تنح لحاك اللَّه الى النار»؛ «دور شو خدايت تو را به آتش كشاند.»

مروان خشمگين به سوى عثمان بازگشت و آنچه پيش آمده بود را به اطلاع وى رسانيد. عثمان نيز از مخالفت على بن ابيطالب بشدّت برآشفت. جوهرى مى گويد:

پس از اين برخورد تند بود كه هر يك از


1- تاريخ طبرى، حوادث سال هشتم.

ص: 69

مشايعت كنندگان، سخنانى مناسب حال ايراد نمودند؛ اولين سخنران اين صحنه امير مؤمنان على- ع- بود كه فرمود:

«يا أباذر انّك غضبت للَّه انّ القوم خافوك على دنياهم وخفتهم على دينك ...»

و دوّمين سخنران عقيل بن ابيطالب بود. وى چنين گفت: «ما عسى أن نقول يا أباذر وأنت تعلم انّا نحبّك وأنت تحبّنا فاتّق اللَّه فانّ التقوى نجاة واصبر فانّ الصبر كرم واعلم انّ استسقالك من الجزع واستبطائك العافية من اليأس فدع اليأس والجزع.» (1)

«اباذر! در اين لحظه حساس چه مى توانيم بگوييم، اما بى شك تو مى دانى كه به شدّت ما به تو علاقه منديم و تو بر ما، اينك در مقابل فشار تبعيد تقوا را پيشه خود ساز كه تقوا راه نجات است و صابر و شكيبا باش كه شكيبايى كرامت انسان است. بدان اگر شكيبايى را سخت بيانگارى، دليل بر جزع و احساس زبونى تو است و اگر عافيت را دور از دسترس بدانى، دليل يأس و نوميدى تو است پس يأس و نوميدى و ضعف و زبونى را بخود راه نده.»

اين بود جملات جالب و حماسى عقيل بن ابيطالب در آن شرايط حساس، كه مردم مدينه از ترس مجازات عثمان وتازيانه مروان در خانه ها خزيدند و يا از پشت بام منازل تماشاگر حركت ابوذر بسوى ربذه بودند. اما عقيل مانند امير مؤمنان و حسنين و عمار نه تنها صحنه بدرقه را ترك نكرد كه با سخنانى دلنشين و زيبا ابوذر را براى اقامت در تبعيدگاه تشجيع نمود و او را در اين مبارزه از هر نوع احساس ضعف و تصور يأس و نوميدى برحذر داشت.

مكاتبه عقيل با امير مؤمنان على- ع-

يكى از حساسترين فرازهاى معنوى و از مهمترين اسناد فكرى- عقيدتىِ عقيل كه مى تواند مبيّن ديدگاه او نسبت به مقام ولايت و در عين حال روشنگر بعضى از ابهامات در زندگى عقيل (مثل عدم حضور او در جنگهاى امير مؤمنان و ملاقات وى با معاويه!) باشد، مكاتبه و مراسله اى است كه ميان او واميرمؤمنان- ع- انجام گرفته است.

متن اين مكاتبه در منابع معتبر آمده است؛ از جمله ثقفى (متوفاى 283 ه. ق.) در كتاب الغارات (2) متن كامل هر دو نامه را، همچنين ابن قتيبه (متوفاى 276 ه. ق.)- با تفاوت مختصر- (3) و ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه (4) هر دو نامه را نقل نموده اند.


1- مشروح اين حادثه را در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 253؛ شرح خطبه 130 را ملاحظه فرماييد.
2- الغارات، ج 2، ص 429 و 430 اين كتاب يكى از ارزشمندترين منابع تاريخى آخرين دوران خلافت امير مؤمنان- ع- مى باشد كه براى اولين بار در سال 1354 با تحقيق و كوشش محقق ارزشمند مرحوم محدّث ارموى در دو جلد منتشر گرديده است.
3- الإمامه و السياسه، چاپ 1388 مصر، ص 54 و 55؛ بحارالأنوار، ج 34، ص 21؛ و بنا به نقل مرحوم محدّث ارموى درپاورقى «الغارات»، ج 2، ص 429؛ ابوالفرج اصفهانى در اغانى هم آورده است.
4- شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 118

ص: 70

مرحوم سيد رضى پاسخ على، اميرالمؤمنين- ع- را نيز با حذف جملاتى از صدر و ذيل آن، تحت عنوان «ومن كتاب له- ع- الى أخيه عقيل ... وهو جواب كتابٍ كتبه اليه عقيل» در نهج البلاغه ضبط نموده است.

متن نامه عقيل

اينك توجه خوانندگان ارجمند را به متن و ترجمه نامه عقيل و سپس به بخشى از نامه امير مؤمنان- ع- كه ارتباط مستقيم با بحث دارد، جلب مى كنيم و به «الغارات» ثقفى كه از لحاظ پيشينه و وثاقت بر همه منابع ياد شده تفوّق و برترى دارد استناد مى جوييم:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، لعبد اللَّه على أمير المؤمنين من عقيل بن أبى طالب، سلام عليك فانّى أحمد اليك اللَّه الذى لا إله الّا هو، أمّا بعد فانّ اللَّه حارسك من كلّ سوء، وعاصمك من كلّ مكروه وعلى كلّ حال، انّى خرجت الى مكة معتمراً فلقيت عبد اللَّه بن سعد بن أبى سرح فى نحو من أربعين شاباً من أبناء الطلقاء فعرفت المنكر فى وجوههم فقلت لهم: الى أين يا أبناء الشانين؟ أبمعاوية

ص: 71

تلحقون؟ عداوة واللَّه منكم قديماً غير مستنكرة تريدون بها اطفاء نور اللَّه وتبديل أمره؟ فأسمعنى القوم وأسمعتهم، فلمّا قدمت مكة سمعت أهلها يتحدّثون انّ الضحّاك بن قيس أغار على الحيرة فاحتمل من أموالهم ما شاء ثم انكفاء راجعاً سالماً فاف لحياة فى دهر جرى عليك الضحاك، ما الضحاك؟ فقع بقرقر، وقد توهّمت حيث بلغنى ذلك انّ شيعتك وانصارك خذلوك فاكتب الىّ يا ابن أمّى برأيك فإن كنت الموت تريد تحملت اليك ببنى أخيك وولد أبيك فعشنا معك ما عشت ومتنا معك اذا متّ، فواللَّه ما أحبّ أن أبقى فى الدنيا بعدك فواقاً و أقسم بالأعزّ الأجلّ أنّ عيشاً نعيشه بعدك فى الحياة لغير هنى ء ولا مرى ء ولا نجيع والسلام عليك ورحمة اللَّه وبركاته.»

«اما بعد، خداى تو را هميشه و از هر پيش آمد ناگوار حافظ و از هر ناخوشايندى نگهدار باد. من براى زيارت خانه خدا به سوى مكه در حركت بودم كه عبداللَّه بن ابى سرح را با چهل تن از جوانان، كه همه از فرزندان آزادشدگان بودند، ملاقات و در قيافه آنان تصميم بر مخالفت و انتخاب راه نادرست را مشاهده نمودم. به آنها گفتم:

اى بازماندگان دشمنان رسول خدا، چه تصميمى داريد؟ آيا مى خواهيد به معاويه ملحق شويد كه اين كار از شما دور نيست، زيرا از همان عداوتهاى قديمى و شناخته شده شماهاست. شما مى خواهيد با اين اقدام خود نور خدا را خاموش و فرمان او را پايمال كنيد؟! در ميان من و آنان سخنانى ردّ و بدل شد و چون وارد مكه شدم، از طريق مردم آنجا از جريان حمله ضحاك بن قيس به حيره آگاه گشتم كه چگونه اهالى حيره را غارت و از مال و منال آنان آنچه دلخواهش بود، به يغما برد و خود بسلامت برگشت. اف بر زندگى در دورانى كه ضحاك بر تو چيره و جرى گردد. مگر ضحاك چيست و كيست؟ بجز يك موجود بى ارزش و كم بها؟ بهرحال چون اين خبر به گوشم رسيد، فكر كردم ياران و شيعيانت تو را تنها گذاشته و دست از ياريت بازداشته اند اينك عقيده و تصميم خود را بر من بنويس كه اگر خود را براى مرگ آماده ساخته اى، من نيز بهمراه فرزندان برادرت و به همراه فرزندان پدرت بسوى تو بازآيم تا اگر تو زنده بمانى ما هم با تو زنده بمانيم و اگر بميرى ما هم بهمراه تو بميريم. به خدا سوگند دوست ندارم كه بعد از تو در اين دنيا حتى يكساعت زنده بمانم و به خداى- عزّ و جلّ- سوگند زندگى بعد از تو نه فايده اى دارد و نه دلچسب و گوارا است، و السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته.»

ص: 72

چند فراز از نامه امير مؤمنان- ع-

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، من عبد اللَّه على أمير المؤمنين الى عقيل بن أبى طالب سلام عليك فانّى أحمد اليك اللَّه الذى لا إله إلّا هو، أمّا بعد اللَّه واياك كلاثة من يخشاه بالغيب انّه حميد مجيد فقد وصل الىّ كتابك مع عبد الرحمن بن عبيد الأزدى:

وأمّا ما ذكرت من غارة الضحّاك على أهل الحيرة فهو أقلّ وأذلّ من أن يلم بها أو يدنو منها ولكنّه (قد كان) أقبل فى جريدة خيل فأخذ على السماوة حتّى مرَّ بواقصة و شراف و القطقطانه، فما والى ذلك الصقع فوجهت اليه جنداً كثيفاً من المسلمين فلما بلغه ذلك فرّ هارباً فلحقوه ببعض الطريق وقد أمعن، وكان ذلك حين طلفلت الشمس للاياب، فتناوشوا القتال قليلًا كلا ولا، فلم يصبر لوقع المشرفية وولّى هارباً، وقتل من أصحابه تسعة عشر رجلًا ونجا جريضاً بعدما أخذ منه بالمخنق (ولم يبق منه غير الرمق) فلا يا بلاى ما نجا.

وأمّا ما سألتنى أن أكتب اليك برأيى فيما أنا فيه فإنّ رأيى جهاد المحلين حتى ألقى اللَّه، لا يزيدنى كثرة الناس معى عزّة، ولا تفرّقهم عنّى وحشة لأنّى محقّ واللَّه مع الحقّ وواللَّه ما أكره الموت على الحق، وما الخير كلّه بعد الموت الّا لمن كان محقّاً.

وأمّا ما عرضت به عَلَىَّ من مسيرك الىَّ ببنيك وبنى أبيك، فلا حاجة لى فى ذلك فأقم راشداً محموداً، فواللَّه ما أحبّ أن تهلكوا معى إن هلكت.» (1)

«واما آنچه درباره ضحاك و غارت نمودن وى از اموال مردم حيره ذكر كرده بودى، او كمتر از اين است كه وارد حيره شود و كوچكتر از اين كه به مردم اين شهر نزديك گردد. آرى با عده اى سواره به سوى عراق روى آورد و از طريق سماوه وارد شد و چون از منطقه واقصه و شراف و قطقطانه گذشت، انبوهى از مسلمانان را به سوى او گسيل داشتم، با رسيدن خبر به او دامن فرار را به كمر زد، در حالى كه خود را از صحنه بكنار مى كشيد، به هنگام غروب آفتاب، سپاه ما راه بر او بست، لحظه اى نبرد در ميان آنان درگرفت و اين درگيرى به سرعت گذشت و او از ترس فرودآمدن شمشيرها مقاومت را از دست داد و رو به فرار گذاشت و از يارانش نوزده نفر به هلاكت رسيد و پس از آن كه گلويش سخت فشرده شد، نيمه جانى از معركه بدر برد و در حالى كه از وى رمقى بيش نمانده بود به سختىِ تمام، نجات يافت.

و اما آنچه در مورد تصميم من نسبت به جنگ پرسيده اى، عقيده من اين است با


1- الغارات، ج 2، ص 441

ص: 73

گردنكشان و پيمان شكنان پيكار كنم تا آنگاه كه خدا را ملاقات نمايم؛ زيرا نه كثرت جمعيت در اطرافم موجب عزت و قدرت برايم خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم موجب وحشتم. زيرا من بر حقم و خدا هم با حق است و به خدا سوگند مرگ در راه حق هم براى من شيرين و خوش آيند است.

و اما در مورد پيشنهاد تو كه مى خواهى به همراه فرزندانت و فرزندان پدرت به سوى من حركت كنى، من نيازى به اين اقدام شما ندارم بسلامت و خوشى در مدينه اقامت كن، به خدا سوگند من نمى خواهم در صورتى كه كشته شدم شما هم با من كشته شويد ...»

و اين بود چند فراز از نامه امير مؤمنان- ع- در پاسخ نامه برادرش عقيل.

در اينجا لازم است به دو مطلب توجه شود؛ يكى تاريخ صدور و نگارش اين دو نامه و ديگر نكاتى مربوط به متن آنها:

تاريخ نوشتن نامه

گر چه در نسخه موجود از اين دو نامه، كه از طريق منابع به دست ما رسيده است، تاريخى وجود ندارد و مورخان و ناقلان آنها نيز به نقل اصل نامه بسنده نموده و به تاريخ صدور آنها اشاره نكرده اند ولى از آنجا كه انگيزه نوشتن اصل نامه از سوى عقيل و پاسخ آن مربوط به يك حادثه تاريخى و حمله ضحاك بن قيس به اطراف كوفه به دستور معاويه مى باشد و تاريخ اين حمله مانند ساير حملات و غاراتى كه در مناطق مختلف عراق، كه براى ايجاد هرج و مرج و تشويش و اضطراب، بوجود آمده بود مشخص و روشن است كه معاويه در چه سالى اين سياست را اعمال نمود، طبعاً تاريخ اين مكاتبه نيز روشن خواهد گرديد.

آرى معاويه هنگامى به اعزام نيروهاى خرابكار و غارتگر به نقاط مختلف عراق شروع كرد كه جنگ در جبهه صفّين متوقف گرديد و با تعيين حكمين و شروع مخالفتهاى داخلى در عراق از سوى خوارج و مشغول شدن امير مؤمنان- ع- به دفع شرّ آنان و باز شدن جبهه جنگ داخلى به نام «جنگ نهروان»، معاويه به اين فكر افتاد كه با گسيل نمودن گروههاى متعدد و چند هزار نفرى به مناطق مختلف عراق، تشنج داخلى را بيشتر دامن بزند و امير مؤمنان- ع- ديگر نتواند تجديد قوا نموده و مجدداً به فكر مقابله و جنگ با نيروهاى معاويه بيافتد و اين موضوع از نظر تاريخى برمى گردد به

ص: 74

سال سى و نهم، تقريباً يكسال قبل از شهادت آن حضرت.

بهتر است مطلب را از مورّخان معتبر؛ از جمله طبرى (1) بشنويم كه در ضمن بيان مشروح حملات و غاراتى كه در سال سى و نه، در نقاط مختلف عراق واقع گرديده، حمله و شكست ضحاك بن قيس را هم مشروحاً آورده است و به مناسبت تطبيق بعضى از مطالب او با متن نامه، امير مؤمنان- ع- و بعضى از مطالبى كه مى تواند توضيح بر برخى از جملات نامه آن حضرت باشد، گزيده اى از گفتار او را در اينجا نقل مى كنم:

او مى گويد: «ثم دخلت سنة تسع و ثلاثين» و درباره حوادث مهم سال سى و نه مى گويد: «تفرق معاوية جيوشه فى اطراف على» آنگاه فرماندهانى را كه از سوى معاويه براى حمله و غارت به نقاط مختلف عراق اعزام شده بودند، به ترتيب نام مى برد؛ مانند: نعمان بن بشير، سفيان بن عوف، بسر بن ارطاة و ...

تعداد نيروهاى تحت فرماندهى و منطقه عمليات و جزئيات اقدامات هر يك از آنان را مشروحاً ذكر مى كند و درباره ضحاك بن قيس مى گويد: از جمله افرادى كه معاويه به عراق اعزام نمود، ضحاك بن قيس بود. معاويه با قرار دادن سه هزار نفر در تحت فرماندهى وى، به او دستور داد از قسمتهاى پايين واقصه حركت كند و از اعراب چادرنشين منطقه به هر كسى كه پيرو على بن ابيطالب است حمله كند كه او نيز طبق دستور در آن مسير به هر كس رسيد اموالش را غارت نمود و خودش را به قتل رسانيد تا بقطقطانه وارد شد.

چون اين خبر به على- ع- رسيد چهار هزار نفر را به فرماندهى حجر بن عدى براى سركوبى او گسيل داشت در ميان آنان زد و خوردى درگرفت و از نيروهاى ضحاك نوزده نفر كشته شد و چون شب فرا رسيد ضحاك و نيروهايش فرار كردند و حجر به كوفه بازگشت.

بر اين اساس و با اين شواهد مى توان بطور قطع ادعا نمود كه مكاتبه عقيل با امير مؤمنان در چه سالى انجام گرفته است.

نكات متن نامه

در متن نامه عقيل بن ابيطالب كه به صورت يك سند مهم و محكم بيادگار مانده، دو نكته قابل توجه است:


1- جمله ضحاك در كامل ابن اثير و البدايه و النهايه ابن كثير، جزء حوادث سال 39- همانند تاريخ طبرى- بطور مشروح ذكر شده است.

ص: 75

الف- در متن نامه كه زبان گوياى عقيل و بيانگر ضمير و باطن او است ملحق شدن گروه عبداللَّه بن ابى سرح به معاويه و حمايت و پشتيبانى آنان از فرزند ابوسفيان در مقابل امير مؤمنان- ع- عداوت و دشمنى با خدا و خاموش كردن نور الهى و پايمال نمودن فرمان او معرفى گرديده است، عقيل بن ابيطالب در اين پيام حركت آن گروه را از علائم كسانى مى داند كه عداوت آنان با رسول خدا- ص- نه يك عداوت سطحى و قابل اصلاح بلكه يك عداوت و دشمنى عميق و ديرينه و نژادىِ شناخته شده اى است: «الى أين يا أبناء الشانئين أبمعاوية تلحقون عداوةً واللَّه منكم غير مستنكرة تريدون بها اطفاء نور اللَّه وتبديل أمره ...»

ب- نكته ديگر، تقاضاى اذن حركت از جانب عقيل به سوى كوفه و پيوستن به امير مؤمنان به همراه افراد ديگر بنى هاشم است كه امير مؤمنان- ع- به اين درخواست پاسخ مثبت نداده و براى آنان اقامت در مدينه را توصيه نموده است.

از مجموع اين نكته ها، مى توان به نتايج سه گانه زير دست يافت:

1- با توجه به تاريخ و متن اين مكاتبه، ملاقات عقيل با معاويه- كه در آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت- نمى تواند در حال حيات امير مؤمنان- ع- انجام پذيرد بلكه اين ملاقات به هر دليلى كه بوده، پس از شهادت آن بزرگوار صورت گرفته است.

2- متن نامه شاهد گويا است بر اين كه اين ملاقات، بر خلاف آنچه در سطح وسيع مطرح و از آن بهره بردارى تبليغى شده، نه بعنوان انصراف از حق و ميل به باطن و به انگيزه مخالفت با امير مؤمنان- ع- و پيوستن به معاويه بوده بلكه اين فكر و اين عمل، كه از سوى عقيل عداوت و دشمنى با خدا و خاموش نمودن نور الهى معرفى گرديده است، در ملاقات با معاويه نيز داراى همين هدف و در راستاى دفاع از مظلوميت امير مؤمنان- ع- بوده است.

3- استيزان عقيل از على- ع- در جهت پيوستن او و ساير افراد بنى هاشم به آن حضرت و عدم موافقت امير مؤمنان- ع- مبيّن انگيزه عدم حضور عقيل در جنگهاى دوران امير مؤمنان- ع- است؛ زيرا مسلّماً دستور و توصيه آن حضرت بر توقف عقيل در مدينه، موقت و محدود به آن زمان مشخص نبوده است بلكه به دلائلى كه تمام

ص: 76

ابعادش براى ما روشن نيست، على- ع- حضور عقيل و تعدادى از بنى هاشم را در مدينه بر حضورشان در كوفه لازمتر و سودمندتر مى دانست.

پى نوشتها:

ص: 77

ص: 78

با ياران پيامبر- ص- در مدينه

خزيمة بن ثابت

خزيمة بن ثابت (1)

محمد نقدى

بين مسجد پيامبر و بازار مدينه، ميدان گسترده و مسطّحى بود پوشيده از سنگ (2) كه در آنجا بر مرده ها نماز گزارده مى شد؛ اين محل در زمان پيامبر، به بازارى تبديل شده بود براى فروش شير، پنير و روغن. (3) روزى عربى باديه نشين (4) اسب مورد علاقه اش را به اين بازار آورده بود تا بفروشد كه پيامبر اسب را ديد و از صاحبش خريد و براى پرداخت بهاى آن، به منزل رفت تا پول بياورد.

در اين هنگام عده اى از منافقين حسادت ورزيده، درصدد كارشكنى برآمدند و عزم آن داشتند كه معامله را برهم زنند. آنها در غياب پيامبر، صاحب اسب را دوره كرده، با حرفهاى وسوسه انگيز از او مى خواستند كه اصل معامله با رسول خدا را انكار كند.

ابتدا از او پرسيدند: اسب را به چند فروختى؟ و وقتى از قيمت آن آگاهى يافتند، به اتفاق گفتند: اين اسب بيش از اينها ارزش دارد! هر يك بهايى را به صاحب اسب پيشنهاد دادند و بعضى بر بعض ديگر در خريدن اسب، سبقت جسته، مرتب قيمت را بالا مى بردند.

مرد باديه نشين با ديدن اين صحنه بر سر دوراهى قرار گرفته بود، كم كم طمع در دلش


1- خزيمه از طايفه «خَطْمَه» و از قبيله «اوس» مدينه است. اسدالغابه، ج 2، ص 133، چاپ دارالشعب.
2- نام اين محل «بلاط» بوده نك: معجم البلدان، ج 1، ص 477
3- فروع كافى، ج 7، ص 401- 400، باب نوادر، ح 1
4- نامش سواد بن قيس المحاربى است. نك: الاصابه، ج 2، ص 94

ص: 79

افتاد كه ... و همچنان متحير و در پى چاره بود. منافقين سخت در انتظار جواب مثبت او بودند تا كار را يكسره كنند. آنان سرانجام بالاترين قيمت را به مرد اعرابى پيشنهاد كردند. در همين هنگام بود كه پيامبر از راه رسيد و پول اسب را بطور كامل به مرد باديه نشين پرداخت، اما او از قبول پول ممانعت ورزيد.

پيامبر با تعجب پرسيد: مگر تو اين اسب را به من نفروختى؟!

او سوگند ياد كرد كه: به خدا قسم، من آن را به تو نفروخته ام!

پيامبر با خونسردى تمام فرمود: چرا، من اين اسب را از تو خريده ام.

بگومگو بين پيامبر- ص- و آن مرد ادامه داشت و مردم هم دور آن دو، حلقه زده بودند.

مرد باديه نشين كه طمع مال دنيا فريبش داده بود و خود را عاجز از پاسخ مى ديد فرياد زد: اگر راست مى گويى شاهدى بياور كه من اين اسب را به تو فروخته ام.

منافقين كه خود را موفق مى ديدند، با خوشحالى تمام نظاره گرِ صحنه بودند و از ميان آن همه، حتى يكى هم نپرسيد مگر پيامبر دروغ مى گويد كه تو از او شاهد مى خواهى؟!

در اين گير و دار، ناگهان خزيمة بن ثابت از راه رسيد. نزديكتر آمد. تا آنجا كه سخنان پيامبر و مرد عرب را شنيد، و شنيد كه مرد باديه نشين مى گويد:

حرف همان است كه گفتم، اگر راست مى گويى شاهدى بياور كه من اين اسب را به تو فروخته ام!

خزيمه با شنيدن اين سخن، در حالى كه با دو دست خويش جمعيت را مى شكافت جلو آمد، خود را به مرد اعرابى رساند و سينه در سينه او ايستاد و گفت:

من شهادت مى دهم كه تو اين اسب را به پيامبر فروخته اى!

همه نگاهها متوجه او شد و نفس ها در سينه ها حبس گرديد.

نگاه پيامبر نيز به خزيمه خيره شد. پس از مكث كوتاهى، در كمال تعجب و ناباورى از او پرسيد:

چگونه شهادت مى دهى در حالى كه هنگام معامله با ما نبودى؟

خزيمه گفت: اى رسول خدا، من تو را به خبر دادن از آسمان تصديق كرده ام، چگونه به

ص: 80

آنچه خود مى گويى تصديق نكنم؟!

با شنيدن اين سخنان، پيامبر- ص- رو به جمع كرد و فرمود:

اى مردم، هر كس خزيمه به نفع او يا بر عليه او شهادت دهد، شهادتش برابر با دو شهادت است. (1) و بدينسان، خزيمه در تاريخ اسلام «ذوالشهادتين» لقب گرفت.

*** خزيمه از پيشتازان به اسلام و از جمله ستارگان درخشانى بود كه آغوش گرم خود را براى پذيرايى از پيامبر و يارانش در مدينه گشود و در شمار بهترين انصار مدينه قرار گرفت. (2) روحيه بلند و طبع منيع او، حتى در ايام جاهليت و قبل از اسلام، مانع از آن بود كه بت بپرستد و لذا در شكستن بت ها از چهره هاى درخشان و پيشگام بود. (3) از آغاز پذيرش اسلام تا آخرين لحظه هاى حياتش، دست از يارى دين برنداشت و در سخت ترين شرايط، همراه پيامبر و در كنار برادران مسلمانش عزم خطر مى نمود. اصحاب سيره و تاريخ، حضور او را در همه جنگها؛ از جمله بدر، احد، موته، فتح و ... ثبت نموده اند. (4) خزيمه از اندك كسانى بود كه قبيله اوس، در مباهات و افتخارات قومى و قبيله اى خود با خزرج، از او به بزرگى ياد مى كردند. (5) جمع آورى قرآن كريم از زمان خليفه دوم با اهتمام تمام آغاز و در زمان خليفه سوم همچنان دنبال شد و با فراخوان آن، روزى خزيمة بن ثابت اظهار داشت: در قرآن دو آيه است كه آن را فراموش كرده ايد، پرسيدند: كدام آيات؟ در پاسخ گفت: خودم از پيامبر شنيده ام:

«لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم» تا آخر سوره توبه. (6) با اين كه بايد حداقل دو نفر به وجود اين آيه در قرآن شهادت مى دادند تا مورد قبول واقع شود، اما به خاطر فرمايش پيامبر در مورد خزيمه، از او پذيرفته شد و آن دو آيه در قرآن درج گرديد. (7)مرحوم صدوق در كتاب «عيون اخبار الرضا» (8) حديثى از امام رضا- ع- نقل مى كند كه حضرت در جواب سؤال مأمون كه از «اسلام و شرايع دين» پرسيده بود، هنگامى كه از افراد


1- اصل اين ماجرا از مسلمات تاريخى است كه در كتابهاى شيعه و سنى آمده است، اما متأسفانه آنچه در منابع و مصادر اهل سنت آمده، صدر و ذيلش ناسازگار است و هيچ اشاره اى به كارشكنى منافقين در آن نشده. شيخ مفيد، الاختصاص، ص 64؛ فروع كافى، ج 7، ص 401- 400؛ طبقات كبرى، ج 4، ص 380- 378
2- الاصابه، ج 1، ص 425، چاپ دار احياء التراث العربى.
3- تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ج 8، ص 244، چاپ مؤسسة الرساله.
4- استيعاب، ج 2، ص 448، چاپ نهضت مصر؛ اسد الغابه، ج 2، ص 133، چاپ دارالشعب.
5- مختصر تاريخ دمشق، ج 8، ص 47، چاپ دارالفكر دمشق.
6- همان، ص 46
7- در همين زمينه خبر ديگرى از زيد بن ثابت نقل شده كه مى گفت: زمانى كه قرآن را جمع و ثبت مى كرديم يك آيه را كه خودم از پيامبر شنيده بودم گم شده بود، آن را نزد خزيمه يافتيم «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه عليه ...» سوره احزاب: 23
8- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 127- 121 با تصحيح استاد سيد مهدى حسينى لاجوردى.

ص: 81

استوار گام و پيروان واقعى پيامبر نام مى برد، خزيمه را در زمره ايشان ذكر مى كند كه بعد از پيامبر بر روش او باقى ماند و رنگ عوض ننمود.

او پس از رحلت پيامبر در كنار حضرت على- ع- باقى ماند و از ولايت و وصايت او با صراحت تمام پشتيبانى نمود.

همچنين مرحوم سيد محسن امين در كتاب «اعيان الشيعه» روايتى را از امام صادق- ع- در اين باب نقل مى كند كه:

خزيمه در وقايع بعد از رحلت پيامبر- ص- مردم را مخاطب قرار داد و گفت:

آيا مى دانيد كه پيامبر شهادت مرا دو شهادت قرار داده؟

همگى گفتند: آرى.

خزيمه گفت: پس شاهد باشيد كه من شنيدم پيامبر فرمود:

تنها اهل بيت من حق را از باطل جدا مى كنند و آنها هستند ائمه اى كه مى شود به ايشان اقتدا نمود و از آنان پيروى كرد.

اى مردم شاهد باشيد، من گفتم آنچه را كه مى دانستم و نيست بر رسول مگر رساندن پيام. (1) آرى خزيمه در كنار على- ع- ماند و با دشمنان او در جبهه هاى مختلف جنگيد.

گرچه تلاش بسيار شده كه جانبدارى او از حق كم رنگ نشان داده شود و چون نتوانسته اند حضور او در جنگ جمل و صفين را انكار كنند به حيله ديگرى دست زده اند؛ و آن اين كه مدعى شده اند خزيمه در جمل و صفين حاضر شد اما نجنگيد تا زمانى كه عمار كشته شد، آنگاه دست به شمشير برد. (2) اما خوشبختانه اخبار متناقض آنان و گفته ها و اشعار خزيمه قبل از جمل و صفين (3) و در حين نبرد، گوياى اين واقعيت است كه: خزيمه از بهترين و بزرگترين ياوران حضرت على بود كه بدون ترديد و شك، تا آخرين لحظه در ركاب حضرتش شمشير زد و از مكتب و مذهبش دفاع نمود و در راه آن جان باخت.

و سرانجام اين رادمرد فضيلت و تقوا در سن 94 سالگى در ركاب مولايش على در جنگ صفين بخاطر جانبدارى از حق، به شهادت رسيد. (4)


1- اعيان الشيعه، ج 6، ص 318
2- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 487
3- ابن اثير در كتاب «الكامل فى التاريخ» نقل مى كند: هنگام حركت به سوى صفين، حضرت براى بزرگان مدينه خطبه اى خواند و آنها را به جهاد دعوت نمود. پس از سخنان حضرت همه ساكت ماندند. از آن ميان دو نفر از كبار صحابه به نام ابوالهيثم، و خزيمه بپا خاستند و با ايراد سخنانى از حضرت پشتيبانى نموده و اعلان آمادگى كردند. الكامل، ج 3، ص 221؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 145؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 6، ص 318
4- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 485

ص: 82

و اين فرياد اميرالمؤمنين على است در فراق او و دوستانش كه:

«... كجايند برادرانم، آنهايى كه راه را طى كردند و همواره بر حق بودند؟

كجاست عمّار؟ كجاست ابن تيهان؟ كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند امثال ايشان از برادرانشان؛ آنهايى كه بر مردانگى پيمان بستند و سرهايشان شهر به شهر براى گرفتن جايزه پيش ظالمان برده شد؟!»

راوى نقل مى كند: كلام حضرت به اينجا كه رسيد، آهى سخت از دل بركشيد و با دست محاسن مباركش را گرفت و در حالى كه اشك گونه اش را خيس كرده بود، ادامه داد:

«... آه، كجايند برادرانى كه قرآن را مى خواندند و در استحكامش مى كوشيدند. در واجبات تدبّر و انديشه مى كردند و آن را بجا مى آوردند. سنت را زنده كردند و بدعت را كشتند.

هنگامى كه براى جهاد آنان را فرا مى خواندى اجابت مى كردند.

به امام و رهبر خود اعتماد داشتند و از او پيروى مى نمودند. (1) متأسفانه تاريخ سراسر حماسه اسلام، شاهد خيانت كسانى است كه تعصب كور جاهلى، عقل و هوش آنان را ربوده بود. از آنجا كه نمى توانستند فضايل تثبيت شده اين مردان خدا را انكار كنند، براى آنها امثال و اقران مى تراشيدند.

از مهمترين موارد اين خيانت ها داستان خزيمه است. خزيمه تا آخرين لحظه حياتش، دست از يارى وصىّ رسول خدا برنداشته و در سن 94 سالگى همانند شير، در جبهه صفين مى غُرَد و با دشمنان على؛ يعنى دشمنان حق مى جنگد. بعضى چون نمى خواهند اين بزرگمرد مسلمان، از ياوران على شمرده شود در تاريخ تحريف كرده، مى گويند: خزيمة بن ثابت در زمان خليفه سوم از دنيا رفت! و آن كه در صفين شهيد شد، ذوالشهادتين نيست، شخص ديگرى است.

ابن ابى الحديد در پاسخ به اين ادعاى كذب مى نويسد:

«كتب حديث و سنت، فرياد مى زند كه: در بين صحابه، چه از انصار و چه غير انصار، كسى نيست كه اسمش خزيمة بن ثابت باشد مگر ذوالشهادتين.»

و بقول هم او:


1- صبحى صالح، نهج البلاغه، ص 264، خطبه 182

ص: 83

«شما را چه سود اگر براى امثال خُزيمه، ابوالهيثم، عمار و غير آنها، امثال و اقران بتراشيد! زيرا اگر كسى با ديده انصاف در على بنگرد، مى داند كه اگر او تنهاى تنها باشد و همه مردم در مقابلش جبهه گيرى كنند و با او بجنگند، همانا او بر حق است و بقيه بر باطل.

راستى كه هواى نفس را دوايى نيست.» (1) پى نوشتها:


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه.

ص: 84

ص: 85

اماكن و آثار

ص: 86

ترجمه: محمدرضا فرهنگ

مكه از ديدگاه جهانگردان اروپايى

- 2

بيت اللَّه الحرام

بورخارت در جلد اوّل سفرنامه خود به تفصيل به توصيف بيت اللَّه الحرام پرداخته و آن را از تمام جوانب مورد بررسى قرار مى دهد، بگونه اى كه اين توصيف بيش از 50 صفحه از سفرنامه او را دربرمى گيرد.

مهمترين مطالبى كه بورخارت بدان پرداخته عبارتند از: نام درهاى مسجدالحرام كه او 39 نام تازه را كه در برابر نام دربهاى قديمى مى باشد آورده، ليكن مى گويد امروزه مهمترين دربهاى مسجد عبارتند از باب السلام (كه هر حاجى بايد از آنجا وارد شود)، باب العباس، باب النبى- ص- و باب على- ع- كه تمام آنها در سمت شمال قرار دارند. اما در سمت مشرق مهمترين دربها عبارتند از باب الزيت، باب العشره، باب الصفا، باب الشريف و در سمت جنوب باب ابراهيم و باب العمره قرار دارند.

از نوشته هاى بورخارت برمى آيد كه محيط خارجى مسجدالحرام را 7 مناره زينت مى بخشيده است كه با فواصل غير متساوى قرار داشته اند. اين مناره ها با نامهاى مناره باب العمره، مناره باب السلام، مناره باب على، مناره باب الوداع، مناره

ص: 87

مدرسه قائدبك، مناره باب الزياده، مناره مدرسة السلطان سليمان بوده اند.

بنا به گفته بورخارت برجسته ترين مسؤولين حرم عبارت بوده اند از «نايب الحرم» يا «حارس الحرم» كه همواره كليد كعبه نزد او بوده است، همچنين اموالى كه مردمان نيكوكار براى كمك به مسجدالحرام مى داده اند نزد او نگاه داشته مى شده است، و وى آنها را با مشورت قاضى مصرف مى كرده است. افزون بر اين، تعميرات حرم به دستور و نظارت او انجام مى گرفته است.

مجموع اموالى كه با نظارت قاضى خرج مى شده، 300 كيسه پول بوده است.

پس از منصب نايب الحرم، مهمترين منصب از آنِ «آغا الخصيان» است كه به آن «آغاة الطواشين» هم گفته مى شود. بورخارت مى گويد اين بردگان اخته شده (/ خصى) وظايف پليس و شرطه ها را در داخل حرم انجام مى دهند، همچنين شستشو و جاروب روزانه حرم به عهده آنان است. و تعداد آنان بالغ بر 40 نفر مى باشد كه معمولًا واليان و امرا اين افراد را به عنوان هديه به حرم تقديم مى كنند، همچنانكه محمد على پاشا 10 نفر از اينان را به حرم هديه نمود. آن گونه كه از گفته هاى بورخارت برمى آيد شخصى كه عهده دار منصب «آغا الطواشين» بوده از شخصيتهاى مهم مكه شمرده مى شده، بگونه اى كه اجازه هم نشينى با شريف مكه و پاشا و حاكم را داشته است. اين غلامان اخته شده پولهاى فراوانى را از راه تبرع و عايدات مسجدالحرام- علاوه بر پولهايى كه از استانبول براى آنها مى آمده- به دست مى آورده اند. و بيشتر اين غلامان از بندگان سياه و برخى از آنها از هند بوده اند.

ديگر بقاع مقدسه مكه

بخشى از سفرنامه بورخارت، درباره بقاع مقدسه مكه است كه بورخارت مى گويد در دوره استيلاى وهابيان بر مكه، مردم از ترس آنان جرأت زيارت و يا نزديك شدن به آنها را نداشتند و تمامى ساختمان اين بقاع و گنبدهاى بنا شده بر روى آنها، به وسيله وهابيان تخريب گرديده بود.

نخستين جايگاه مقدسى كه بورخارت به توصيف آن پرداخته، همانا «مولد النبى- ص-» است؛ يعنى جايگاهى كه پيامبر- ص- در آن بدنيا آمده است. او مى گويد كارگرانى را ديده است كه مشغول بازسازى و ترميم ساختمان آن بوده و خود

ص: 88

حفره اى را در ميانه ساختمان ديده كه كارگران بدو گفته اند اين جايگاهى است كه هنگامى كه مادر پيامبر در آنجا نشسته بود، درد زايمان بر او عارض شد. و مشهور آن است كه تمامى زمين اين جايگاه، خانه عبداللَّه بن عبدالمطلب، پدر پيامبر- ص- بوده است. او آنگاه به توصيف زادگاه حضرت فاطمه زهرا- عليهاالسلام- پرداخته و مى گويد: زادگاه، در خانه اى زيبا، كه از سنگ ساخته شده و از آنِ حضرت خديجه- سلام اللَّه عليها- بوده، قرار دارد و اين خانه در كوچه اى به نام «زقاق الحجر» قرار دارد كه به وسيله چند پله مى توان وارد آن شد؛ زيرا خانه در گودى قرار گرفته است.

در داخل خانه دو جايگاه مشخص وجود دارد كه نخستين آن زادگاه حضرت فاطمه- ع- مى باشد و ديگرى جايگاهى است كه آن حضرت بر روى آن مى نشسته و به آسياب كردن گندم مى پرداخته است.

بورخارت ادامه مى دهد: در بخشى از خانه، اطاق كوچكى قرار دارد و هنگامى كه پيامبر- ص- در آنجا نشسته بود، جبرئيل بر او نازل شد و وحى خداوند را به او ابلاغ نمود.

از اين رو به «قبةالوحى» شهرت يافته است.

سپس بورخارت به توصيف زادگاه حضرت امام على- ع- كه در كوچه اى به نام «شعب على» قرار دارد، مى پردازد و مى گويد اين زادگاه عبارت از مسجد كوچكى است كه در شبستان آن حفره اى قرار دارد كه زادگاه آن حضرت بوده است. بورخارت سپس به زادگاه ابوبكر اشاره دارد و مى گويد: امروزه زادگاه او داخل مسجدى است در مقابل سنگى كه همواره هنگام عبور پيامبر- ص- بدو سلام مى كرده. ولى در اين مسجد جايگاه معينى به عنوان زادگاه نمى باشد و حياط مسجد به وسيله يك قطعه فرش ايرانى پوشيده شده است.

بورخارت مى گويد:

تمامى اين بقاع و زادگاهها پس از طرد وهابيان از مكه بازسازى شده است، بجز زادگاه پيامبر كه او شاهد ترميم و بازسازى آن بوده، و توليت اين زادگاه به دست برخى از خانواده هاى علويان مكه است. اما زادگاه حضرت ابوطالب را بورخارت خراب شده يافته و احتمال بازسازى آن را نمى دهد. علاوه بر اين، بورخارت مى گويد: وهابيان قبه اى كه بر روى آرامگاه حضرت خديجه- س- بوده را نيز منهدم كرده و هنوز ساختمان آن را تجديد نكرده اند، گو اين كه گروه زيادى از

ص: 89

حجاج و ديگر مردمان همه روزه، بويژه در روزهاى جمعه، به زيارت آن مى رفته اند.

آرامگاه حضرت خديجه در گورستان «المُعلى» قرار گرفته و اطراف آن را ديوار مربعى احاطه كرده است، و تنها قطعه سنگى كه بر روى آن به خط كوفى آيةالكرسى نوشته شده جلب توجه مى كند.

و در فاصله نه چندان دورى، آرامگاه حضرت آمنه مادر پيامبر- ص- قرار دارد وبر روى آن قطعه سنگى است كه برخى آيات قرآن به خط كوفى كهن روى آن حك شده است. نكته جالب توجه در اين قبرستان اين است كه در انتهاى سنگ قبرِ هر يك از مردگان گلى از گلهاى صبر كاشته شده است تا نشانى از صبر مردگان از هنگام مرگ تا روز قيامت باشد.

بورخارت به تعدادى ديگر از اماكن مقدسه در بيرون شهر مكه اشاره مى كند. او نخست به توصيف كوه ابوقبيس پرداخته و مى گويد اين كوه بلندترين كوه در حومه مكه است و بر مشرق مكه مسلّط است. در اين كوه دو قلّه وجود دارد كه معمولًا حجاج به ديدار و زيارت آنها مى روند. نام يكى از آنها «مكان الحجر» است و ديگرى كه در فاصله كمى و به وسيله راهرو باريكى مى توان به آن رسيد به نام «مكان شق القمر» است؛ مكانى كه در آن، معجزه شق القمر به دعا و خواسته پيامبر- ص- رخ داد. ليكن بورخارت معتقد است كه اين معجزه از واقعيت و حقيقت به دور است و مى گويد غالباً اين گونه معجزات و داستانها را مكّيان ساخته اند تا بدين وسيله از حجاج پول بيشترى بدست آورند!

بورخارت مى گويد: جايگاه شق القمر امروزه توسط مكّيان براى رؤيت هلال مورد استفاده قرار مى گيرد. او سپس به توصيف «جبل النور»، كه در شمال مكه قرار دارد، مى پردازد و مى گويد رفتن بر فراز آن 3 ربع ساعت زمان مى برد و در بالاى كوه، قبه كوچكى قرار داشته است كه وهابيان آن را منهدم نموده اند و در ميان آن شكافى قرار دارد كه مشهور است پيامبر هنگامى كه از سوى كافران قريش مورد آزار قرار گرفت بدانجا پناه آورد، و برخى از پيروان شكاك او شهرت دادند كه خداوند از حمايت پيامبر خود دست برداشته است! در اين هنگام پيامبر- ص- به مناجات با پروردگار پرداخت و از او يارى طلبيد و اينجا بود كه جبرئيل آيات: «ألم نشرح لك صدرك ...» را بر او نازل كرد. در فاصله كمى از اين محل، «غار حراء»

ص: 90

قرار دارد كه در آن تعدادى از سوره هاى قرآن نازل شده است.

پس از اين، بورخارت به «جبل الثور» كه در فاصله يكساعت و نيمى مكه قرار دارد اشاره مى كند و مى گويد اين كوه در سمت چپ جاده اى واقع شده كه به دهكده «الحسينيه» مى رود، كوه ثور كوه بلندى است و بر بلنداى آن حفره اى است كه پيامبر- ص- بهمراه ابوبكر، پس از هجرت از مكه، از بيم قريشيان بدان پناه بردند.

كعبه

آن گونه كه بورخارت مى گويد: هر سال فقط در سه نوبت درب كعبه بر روى مردم باز مى شود؛ در روز 20 رمضان، 15 ذى قعده و دهم محرّم الحرام، و اين كار معمولًا يك ساعت پس از طلوع آفتاب انجام مى گيرد، بدين گونه كه پلّكانى در نزديكى درب بزرگ قرار داده مى شود و در اين هنگام سيل جمعيتى كه در پاى پلكان انتظار مى كشيده، بداخل كعبه هجوم مى آورند و در مدت كوتاهى داخل كعبه مملوّ از جمعيت مى شود. هر كس كه داخل كعبه مى شود بايد به سوى هر ركن دو ركعت يعنى در جمع هشت ركعت نماز بگزارد و آنگاه به خواندن دعا و نيايش در نزديكى يكى از ديوارها بپردازد و در حالى كه مشغول دعا و راز و نياز با خداست صورت خود را به ديوار كعبه مى فشارد. معمولًا اين نيايش همراه با گريه و زارى و توبه و تقاضاى آمرزش گناهان است.

بورخارت مى گويد او نتوانسته بيش از 5 دقيقه در داخل كعبه تاب بياورد؛ زيرا گرماى شديد آنجا طاقت فرسا بوده و كمترين تأخير باعث غش كردن او مى شده است ولى برغم اين گرما- بورخارت مى گويد- شريف مكه بر درِ كعبه نشسته ودر حالى كه كليدهاى نقره اى كعبه را در دست دارد، از مردمى كه از كعبه بيرون مى آيند، پس از بوسيدن كليدها مطالبه پول مى كند! و مردم علاوه بر اين، پولى نيز به طواشى كه در نزديكى شريف نشسته است مى دهند.

دربهاى كعبه در اين سه نوبت از صبح تا ساعت يازده باز مى ماند، و آنگاه براى بار دوّم براى زنان باز مى شود. و پس از زيارت درون كعبه حجاج به زيارت و طواف كعبه از بيرون مى پردازند.

بورخارت پس از آن كه به توصيف وضعيت داخل كعبه و ديوارها و پوششهاى آن كه تقريباً مشابه با توصيف ديگران

ص: 91

است، مى پردازد و مى گويد: رفتن به درون كعبه و زيارت آن هيچ الزام و وجوب شرعى نداشته و بسيارى از حجاج در حالى مكه را ترك مى كنند كه پاى به درون كعبه نگذاشته اند. بورخارت دوبار توانسته است به درون كعبه داخل شود؛ يكى در روز 15 ذى قعده و ديگرى در روز 10 محرم الحرام، و در دوّمين بار او شاهد بود كه پرده هاى جديدى كه محمد على پاشا آنها را از قاهره فرستاده به ديوارهاى درون كعبه آويزان كرده اند و مى گويد پرده ها از پارچه هاى گرانقيمتى بودند و بافت آنها ظريف تر از بافت پرده سياهى است كه بيرون كعبه را مى پوشاند. اما پرده قديمى كه 20 سال از عمر آن مى گذشت را پس از قطعه قطعه كردن به حجاج متمكّن، به قيمت دو قطعه چند سانتيمترى به يك ريال فروختند. و در برابر دروازه باب السلام انبارى است كه در آن قطعه هايى از پرده درون و بيرون كعبه فروخته مى شود، و در همين انبار عكسهايى از مكه و مدينه كه بر روى پارچه و يا قطعات چوب نقش بسته شده است فروخته مى شود، و بورخارت از اين فروشگاه يك قطعه عكس و چند بطرى آب زمزم خريدارى كرده است.

نگاهى به تحليل بورخارت از ساكنين مكه

بورخارت در سفرنامه خود بيش از 70 صفحه آن را به بررسى و گزارش وضعيت اجتماعى، اقتصادى، اخلاقى و طبقات جامعه ساكن مكه اختصاص داده است كه ما فشرده آن را ارائه مى دهيم:

او مى گويد آنچه درباره شهروندان كنونى مكه مى توان گفت آن است كه همگى بيگانگان و غريبانى هستند كه به مكه هجرت كرده و در آن سكونت گزيده اند، اما قبائل گوناگون قريش كه پيشتر در آن بوده اند، امروزه به علت هجرت و از هم پاشيدگى شان، ديگر اثرى از آنان در مكه نمى توان يافت، ليكن در حومه مكه و شهركهاى اطراف آن مى توان برخى از ساكنين اصلى- و بويژه قبائل بدوى- آن را يافت و آن گونه كه بورخارت مى گويد، در شهر مكه تنها سه خانواده قريشى وجود داشته كه بزرگ يكى از اين خانواده ها منصب «نائب الحرم» را عهده دار بوده است، اما بيشتر مردمان ساكن در مكه از اهالى يمن و حضرموت بوده و پس از اينها گروههايى از مردمان هند، مصر، سوريه، مغرب و تركها بوده اند. افزون بر اينها

ص: 92

تعدادى خانوار تبار ايرانى و تاتارى و بخارى و كردى و افغانى و از ديگر كشورهاى اسلامى داشته اند نيز زندگى مى كرده اند.

ليكن قديميترين نژاد مكى، كه تا اين زمان در مكه ساكن هستند، خانواده شرفا مى باشند. اين خانواده اصيل كه از دو تيره حسنى و حُسينى تشكيل يافته اند، نسب آنان به حضرت على بن ابى طالب- ع- مى رسد.

بورخارت در بخشى از سفرنامه خود به توصيف چهره و شكل و شمايل شرفا در حجاز و بيرون آن پرداخته و مى گويد بيشتر چهره هاى آنان دلنشين و تا حدودى به اعراب بدوى شباهت دارد، بويژه از جهت شكل چشم، بينى و گونه. درباره پوشش و لباس اهالى مكه نيز به تفصيل سخن رانده، مى گويد: بيشتر خانواده هاى متوسط و متمكّن مكّى داراى غلامند و آنگاه متعرض «حكم برده در اسلام» شده و معتقد است علت اساسى براى عدم الغاى بردگى از سوى پيامبر- ص- آن است كه آن حضرت تجارت برده را در جزيرةالعرب بگونه اى مستحكم و پابرجا يافت كه تلاشى براى لغو آن ننمود و از اين رو اين تجارت روز به روز گسترده تر شده و سرتاسر شمال آفريقا را- با تمام وحشى گريها و قساوتهاى خود- فرا گرفت. (1) بورخارت سپس به وضعيت كنيزان حبشى و چگونگى ازدواج با آنان پرداخته، مى گويد: از برخى از آرايشگران و طبيبان شنيده است كه پديده سقط جنين در مكه فراوان است و مردم براى اين كار از داروى «تخم بلسم» يارى مى جويند.

وى آنگاه به وضعيت اقتصادى مردم مكه پرداخته و به شرح مقدار پولى كه حجاج همه ساله در مكه خرج مى كنند اشاره مى كند و از عوارض پولدارى، كه يكى از آنها شيوع شرابخوارى است، سخن مى راند و مى گويد قداست اين شهر مقدس و احكام شريعت مستحكم اسلام هيچكدام نتوانسته اند مانعى در برابر شرابخوارى و ديگر هرزگيهاى مكّيان گردند. و مى گويد همواره ناوگان و كشتيهاى هندى (و به تعبير صحيح تر انگليسى) مقدار زيادى شراب را در بشكه هاى بزرگ به مكه حمل كرده، و اين مايع مسكر را مكّيان پس از مخلوط كردن با شكر و عصاره دارچين كه به نام «ماء الدارجينى» شهرت دارد مى نوشند و عادت شرابخوارى را مى توان در ميان شرفاى مكه و جدّه و بازرگانان متموّل


1- و آنگونه كه به نظر مى رسد بورخارت آگاهى چندانى از تلاش اسلام و مسلمانان براى از ميان برداشتن و كم كردن بردگى و بهبود وضعيت بردگان بگونه اى كه زندگانى آن را به انسانيت نزديك نمايد ندارد، و در حقيقت مقايسه ميان وضعيت بردگان در اروپا كه به فجيعترين مشكل با آنان در انگلستان و فرانسه تا چند قرن اخير رفتار مى شده و رفتار مسلمانان با آنان و قوانين و احكامى كه اسلام براى خوش رفتارى و آزاد نمودن بردگان و اعتراف شرعيت بخشيدن به ازدواج بردگان و پذيرفتن نسل آنان و ديگر احكامى كه در مجموع تلاشى براى آزادى آن بوده است نمايانگر برترى تعاليم اسلام در اين زمينه است.

ص: 93

و ديگر مردمان (حتى محترم) يافت. اينان شرابخوارى خود را اين گونه توجيه مى كنند كه اين مشروب، خمر يا براندى نمى باشد.

و اين در حالى است كه ديگر مردمان تهى دست، كه قدرت خريد اين گونه شراب گرانقيمت را ندارند، به نوشيدن نوعى شراب كه از تخمير مويز در طائف ساخته مى شود مى پردازند، اما مردمان فقير تنها شراب بوزه را مى نوشند. بورخارت مى گويد مدتى كه در طائف بوده، مشاهده كرده كه يكى از تركانِ همراه محمد على پاشا خديو مصر، شراب براندى را از راه تقطير انگور تهيه كرده و هر بطرى آن را بطور علنى به قيمت 40 قرش مى فروخته است.

از ديگر دست و دلبازيهاى مكّيان كه بورخارت به آن اشاره دارد، همانا خريد كنيزكان حبشى به منظور استمتاع و هوسرانى و پرداخت پول مى باشد.

بورخارت مى گويد در شهرى مثل مكه فروش مشروبات الكلى علنى بوده و حتى در نزديكى مسجدالحرام بفروش مى رسد. علاوه بر اين كشيدن حشيش و قماربازى از ويژگيهاى تمامى قهوه خانه هاى شهرهاى عربى است، و اين رواج برغم منعى است كه قرآن كريم از آلودگى به انواع قمار نموده است. ليكن بورخارت برغم اشاره به اين صفات ناپسند، به صفات پسنديده مردمان مكّه مثل سخاوت و كرم و مهمان نوازى و كمك به غريبان و دورى از دزدى و كلاهبردارى اشاره مى كند. اما در مورد فعاليتهاى علمى و آموزشى، بورخارت مى گويد: در شهرى كه مردمان و ساكنين آن همواره به فكر درآمد و سود يا بهشت مى باشند نمى توان انتظار رشد و شكوفايى علمى را داشت، و از اين رو مكه را از جنبه علمى- و حتى علوم دينى- نمى توان در رديف ديگر شهرهاى اسلامى قرار داد، او روايتى از فاسى مورخ مى آورد كه مى گويد: در عصرش، در شهر مكه 11 مدرسه و تعدادى رباط و جز اينها بوده است كه در آنها تدريس برقرار بوده، ليكن بورخارت مى گويد او حتى يكى از اين مدارس را نديده است و از وجود آنها خبرى نيست! و كتابخانه اى كه متعلق به حرم باشد نيز وجود ندارد.

اما درباره زبان گفتارى اهل مكه بورخارت مى گويد برغم اين كه آموزشگاهى وجود ندارد ليكن زبان اهل مكه از لحاظ لفظ و تركيب سالمترين زبان عربى است كه در دنيا بدان سخن مى گويند و بيشتر به

ص: 94

زبان عربى كهن، كه كتابها بدان تدوين يافته است، شباهت دارد و از هر گونه كژى و تحريف بدور است و از اين جهت معتقد است كه در زبان عربى آثار انحطاط وافول نمى باشد.

بورخارت حتى موسيقى را نيز فراموش نكرده است. مى گويد مكه از اين جهت به پاى ديگر كشورهاى عربى- بويژه مصر و سوريه- نمى رسد، و آلات موسيقى موجود در مكه را تنها منحصر به ربابه وناى و طنبور مى داند و اضافه مى كند: شريف مكه داراى گروهى نوازنده است كه روزانه دوبار بر دروازه كاخ او به نوازندگى مى پردازند، همچنين از مجالس عروسى ياد مى كند كه در آنها خوانندگان حرفه اى با صداى نازك و زيباى خود به خوانندگى و رقص مى پردازند، و از اهالى مكه شنيده است كه پيش از سلطه وهابيان بر مكه، شبها از هر كويى صداى موسيقى بلند بوده است. در پايان بورخارت به اين نكته اشاره دارد كه هرگز تأثير معنوى اذان گلدسته هاى مكه به پاى اذان گلدسته هاى مصر و شام در شب نمى رسد.

حكومت مكه و شرفا

بنا به گفته بورخارت شهرهاى مكه و طائف و قنفذه و ينبع در سالهاى آغازين قرن نوزدهم و پيش از اشغال مكه توسط وهابيان و سپس مصريان، تحت سيطره و حكومت شرفاى مكه بوده است، علاوه بر اين شهرها، شريف عملًا نفوذ خود را به جدّه هم گسترانده بود، ليكن در ظاهر و بنابر تقسيمات ادارى، جدّه از حاكميت مستقلى نسبت به مكه برخوردار بود و همواره حاكمى به نام «پاشا» از استانبول به حكومت جده گمارده مى شد كه عايدات اين شهر را با شريف مكه تقسيم مى نمود.

شريف مكه حكومت خود را با آميزه اى از نيروى نظامى و توافق خانواده هاى پرنفوذ شرفاى مكه و نفوذ و وجاهت شخصى اعمال نموده و آنگاه به نام سلطان- كه همواره از حاكم غالب حمايت مى كند- خطبه خوانده و حكومت مى كند و از اين رو همه ساله شريف خلعت سلطان را كه توسط «قفطانچى باشى» از استانبول حمل مى شود، دريافت مى دارد و بدين وسيله در رديف عالى ترين پاشاهاى امپراتورى عثمانى قرار مى گيرد. ليكن در سالهايى كه پاشاى حاكم جدّه قدرت و سلطه خود را از دست مى دهد، و كارگزاران باب عالى از تجهيز ارتش براى همراهى كاروان حجاج

ص: 95

عاجز مى گردند. در اين هنگام است كه شرفاى مكه احساس آزادى و استقلال نموده و برغم اين كه خود را خادمان سلطان مى نامند و همه ساله خلعت او را دريافت داشته و به قاضى منصوب از سوى سلطان اعتراف مى كنند، ليكن دستورات و اوامر صادره از استانبول را وقعى نمى گذارند. اين وضعيت را محمد على پاشا از ميان برداشت و قدرت شرفا را تضعيف و نفوذ و حاكميت عثمانيان را بر سرتاسر حجاز برقرار ساخت.

بورخارت پيرو اين وضعيت مى گويد داشتن سلطه و حاكميت بر حجاز همواره از مسائل اختلاف برانگيز و رقابت ميان خلفاى بغداد و سلاطين مصر و امامان يمن بوده؛ زيرا بدست آوردن حاكميت بر بلاد مقدسه- ولو تشريفاتى و اسمى- داراى آن شرافت و حيثيت است كه برغم هزينه ها و مخارج سنگين آن، ارزش آن را دارد.

و بالاترين امتيازى كه حكومت بر حجاز مى توانست به كسى موهبت كند، همانا حق پرده آويزى بر كعبه و خواندن نام در نماز جمعه مسجدالحرام مى باشد. و نفوذ مصر بر مكه در آغاز قرن پانزدهم ميلادى و پس از استيلاى سلطان سليم اول بر مصر به سلاطين آل عثمان منتقل گرديد. بورخارت بخشى از سفرنامه خود را به سيره شرفاى مكه و كارهاى آنان اختصاص مى دهد، و بويژه از شريف سرور و شريف غالب ياد مى كند و آنگاه به توصيف لباس و تشريفات و آيين نماز خواندن اين دو مى پردازد و سپس وضعيت شريف مكه را در هنگام استيلاى وهابيان تشريح مى كند و مى گويد وهابيان شريف را وادار كردند كه هنگام نماز با پاى پياده به سوى مسجدالحرام روانه گردد؛ زيرا معتقد بودند كه تشريفات و جلال و شكوه موكب آنان، متناسب با قداست مكه و مسجدالحرام و افرادى كه به سوى آن مى روند نمى باشد. ليكن در دوران عظمت و اقتدار شريف غالب، او تمام پاشاهايى را كه به همراه قافله حج، وارد مكه مى شدند به خضوع و كوچكى در برابر خودش واداشته و برترى مقام خود را به آنها يادآورى مى كرد، و خود شريف اين گفتار را در سرتاسر حجاز شايع نموده بود كه او بالاترين رتبه در دربار باب عالى را داراست و حتى خود سلطان در استانبول به احترام وى از جاى برمى خاست.

به گفته وى، شرفاى مكه از روزهاى پيشين، فرزندان خود را براى تربيت و پرورش، به قبائل بدوى ساكن در

ص: 96

بيابانهاى بيرون مكه مى سپرده اند، بدين گونه كه بچه را از روز هشتم تولد تا ده سالگى در بيابان نگه مى داشتند تا قدرت جسمى او رشد كرده و بتواند با مهارت اسب سوارى نمايد، و در اين مدّت هرگز- بجز يكبار آنهم در 6 ماهگى- والدينش او را نمى بينند. و تقريباً تمامى شرفاى مكه- اعم از فقير و ثروتمند- طفوليت خود را در صحرا و در ميان قبائل بدوى گذرانده اند، و رسم شريفان حاكم در مكه اين بود كه فرزندان خود را براى نشو و نما، نزد قبيله عدوان كه به شجاعت و سخاوت شهرت داشتند مى فرستادند، (و از سران اين قبيله مى توان از عثمان المضايفى ياد كرد كه از وهابيان سرسخت بوده و امير سعود از وى براى سلطه يافتن بر حجاز يارى جُست) اما ديگر خانواده هاى شريف مكه فرزندان خود را به خيمه گاههاى قبائل هذيل و ثقيف و بنى سعد و حرب و جز اينها مى فرستادند.

بورخارت مى گويد فرزندان شرفا كه در ميان قبائل عرب بدوى نشو و نما مى كردند نه تنها از آنان قدرت بدنى و شجاعت مى گرفتند، بلكه نشاط و آزادى در فكر و انديشه و سخاوت و مهمان نوازى و ايمان به عقيده حق و جز اينها مى آموختند. ليكن بورخارت مى گويد مردمان مكه در صحت انتساب شرفا تشكيك مى كنند و بخش عظيمى از مردم مكه معتقدند كه شرفاى مكه و بويژه خانواده شريف حاكم مكه، كه از نسل زيد هستند، از زيديان يمن مى باشند كه مركز آنها در كوهستان صعده مى باشد، ليكن شريفان مكه اين شايعه را تكذيب نموده و خود را مكى و پيرو مذهب اكثريت مردم مكه؛ شافعى مى دانند، ولى شرفاى ساكن در بيرون مكه، اين شايعه را انكار نمى كنند. بورخارت معتقد است كه زيديها گروههاى متعدّدى هستند، و مذهب زيديهاى مكه و يمن مذهبى است كه مؤسس آن الامام الهادى الى الحق يحيى بن الحسين است كه نياى او حضرت امام حسن مجتبى- ع- مى باشد. وى در سال 245 ه. در منطقه الرص از نواحى قصيم بدنيا آمد و در سال 280 ه. براى نخستين بار در منطقه صعده يمن، عقيده خود را علنى نمود، و پس از جنگى با عباسيان بر صنعاء مستولى گرديد، ليكن بعدها از اين شهر رانده شد و پس از جنگ و گريزى با قرامطه در سال 298 ه. مسموم و در صعده درگذشت. ولى برخى ديگر نسب زيديان را به زيد بن على بن زين العابدين مى رسانند،

ص: 97

كه در سال 121 ه. در كوفه به دستور هشام بن عبدالملك اموى كشته شد.

بورخارت در بخشى ديگر از سفرنامه اش به توصيف قاضى مكه كه معمولًا از سوى امپراتوران عثمانى معين مى شدند، مى پردازد و مى گويد غرض از اين تعيين اين بوده است كه شرفا نتوانند نظرات مستبدانه خود را بر زندگى اجتماعى ومسائل قضايى مردم تحميل كنند، ولى اعتراف مى كند كه قاضى عملًا در اختيار حاكم است؛ زيرا در بار خلافت، دست حكّام را براى هر گونه كارى بشرط فرستادن منظم ماليات و خراج به باب عالى بازگذاشته است، از اين رو هيچ فردى قادر به احقاق حق خود در محاكم نمى باشد، مگر آن كه حكومت از او پشتيبانى نمايد و يا رشوه بپردازد و لذا حكم قاضى نيز همواره تابع شخصى است كه بيشتر بپردازد. درآمد شريف غالباً از راه ماليات گمرك جده است كه بيشتر اين درآمد ميان او و پاشاى تركى تقسيم مى شد، ولى پيش از استيلاى محمد على پاشا بر حجاز شريفان مكه تمامى درآمد را به خود اختصاص داده و از پرداخت حق پاشا امتناع مى ورزيدند، و اين وضعيت برقرار بود تا آن كه اين خديوى، سلطه خود را بر حجاز مستحكم نمود و تمامى ماليات را از آنِ خود كرد. و گفته مى شود شريف غالب در دوران عظمت و قدرت خود، داراى 8 كشتى بزرگ بود كه ميان جده و بنادر يمن و مصر به تجارت قهوه مى پرداختند، و هنگامى كه با كسادى بازار قهوه روبرو مى شد تجار و بازرگانان جده را به خريد قهوه اش به قيمت بازار وادار مى كرد. علاوه بر اين، دو كشتى از ناوگانش ساليانه يك سفر به كرانه هاى جزائر هند شرقى مى پرداختند و مال التجاره اى كه از آنجا آورده مى شد غالباً به حجاج و يا به زور به بازرگانان جدّه فروخته مى شد. علاوه بر اين درآمدها، شريف مكه درآمدهاى ديگرى از راه برقرارى ماليات بر مواد غذايى و حيوانات به دست مى آورد، با توجه به اين مالياتها بود كه در دوران شريف غالب، عايدات ساليانه او بالغ بر 350 هزار پوند انگليسى مى گرديد.

حج

در جلد دوّم از سفرنامه بورخارت، توصيف مفصلى درباره حج و مناسك آن آمده است، بورخارت در آغاز سخنش به اين موضوع اشاره دارد كه حماس و اشتياق مسلمانان در اين سالها به انجام واجبات

ص: 98

دينى كم شده، بويژه اين عدم اشتياق درباره حج مشهود است؛ زيرا هزينه سنگين سفر حج، عامل مهمى در بازدارى مسلمانان از تحمل سختيهاى اين سفر است، و از اين رو بسيارى از افراد مستطيع با پرداخت پول، از سوى، نايبى به حج مى فرستند ولى گروهى ديگر در انجام حج يا سستى نموده و يا به انجام آن توجهى ندارند.

بورخارت مى گويد: گروهى از حجاج پيش از سه يا چهار ماه از وقت حج به مكه رسيده اند، و اين گروه بدين وسيله توانسته اند ماه رمضان را در اين شهر مقدس به عبادت مشغول باشند و از اين راه اجر و ثواب فراوانى را بدست آورده اند.

بورخارت سپس به توصيف كاروانهاى حجاج، كه از سرزمينهاى اسلامى- بويژه مصر و سوريه- به مكه مى آيند، پرداخته و مى گويد: از ديرباز و از هنگامى كه خلفا از بغداد به همراه كاروان حجاج به مكه مى آمده اند، همواره كاروان سورى از با عظمت ترين كاروانها بوده است. كاروان حج شام معمولًا از استانبول حركت مى كند و در مسير خود به سوى دمشق حجاج شهرهاى آناضول و سوريه را جمع نموده، و آنگاه وارد دمشق مى شود و چندين هفته را در آنجا به استراحت مى پردازد. در طول مسير كاروان، از استانبول تا دمشق همه گونه وسايل ايمنى و سلامتى كاروان به اجرا گذاشته مى شود، و گروهى از سربازان به دستور حاكمان شهرها اين كاروان عظيم را از شهرى به شهر ديگر همراهى مى كنند، و در ايستگاهها و خان هاى ميان راه، حجاج با حوضها و بركه هاى پر از آب روبرو مى گردند.

اين حوضها معمولًا از سوى پادشاهان گذشته به منظور رفاه حجاج ساخته شده است. كاروان در هر شهرى با شادى وهلهله مردم روبرو مى گرديد. هر كاروان تعداد زيادى چارپا، بويژه شتر به همراه خود داشت.

بورخارت مى گويد: در سال 1814 ميلادى تعداد حجاج كاروان شامى بالغ بر 5000 نفر بوده است، ليكن تعداد شتران همين كاروان 15000 رأس بوده است.

بورخارت به نقل از مورخى به نام «فاسى» روايت مى كند كه در سال 631 ه. مادر المستعصم باللَّه- آخرين خليفه عباسى- به سفر حج رفت. و كاروان همراه او داراى يكصد و بيست هزار شتر بوده است.

همچنين در سال 97 ه. هنگامى كه سليمان بن عبدالملك- خليفه اموى- به

ص: 99

حج رفت 900 شتر را براى نقل و انتقال وسايل شخصى خود به استخدام درآورد.

همچنين فاسى روايت كرده است كه خليفه عباسى المهدى، در سال 160 ه. به سفر حج رفت و مجموع هزينه سفر او بالغ بر سى ميليون درهم گرديد. همچنين در سال 719 ه. كه ابوالمعالى الملك الناصر (پادشاه مصر) به سفر حج رفت، پانصد شتر براى او تنها خوراك و شيرينى حمل مى كردند، و علاوه بر اين 280 شتر ديگر ميوه هايى نظير انار، بادام، مى بردند، و آشپزخانه او براى تهيه خوراك پادشاه يك هزار بوقلمون و سه هزار مرغ حمل مى كرد.

بورخارت مى گويد: از ويژگيهاى كاروان شامى، نظم و انضباط آن بود و همواره پاشاى شام و يا نايب او كه از ميان افسران انتخاب مى شدند رياست اين كاروان را به عهده داشته و فرمان حركت و توقف را با تيرى كه از اسلحه خود رها مى كرد اعلام مى نمود. در پيشاپيش كاروان گروهى از سربازان سواره در حركت بودند، همچنين براى محافظت از عقب ماندگان و عقبه كاروان، گروهى ديگر از سربازان سواره، در آخر كاروان قرار داشتند. در كاروان گروههاى مختلف كه از شهرهاى گوناگون به كاروان پيوسته اند، دسته جمعى به حركت خود ادامه مى دهند و معمولًا حجاج با يكى از حمله دارها قراردادى بسته و او آمادگى چهارپايان را در طول سفر به عهده مى گيرد، از اين رو هر 20 يا 30 نفر از حجاج را به همراه حمله دار خود كه به تهيه چادر و خدمتكار و ديگر نيازمنديها مى پردازد مى توان ديد. اين حمله داران خستگى سفر حجاج را به دوش مى كشند، بويژه آن كه تهيه غذا و خوراك و قهوه و آب و ديگر احتياجات حجاج را به عهده دارند. و مقدار اجرتى كه حمله دار از هر يك از حجاج در سال 1814 ه. در مسير دمشق- مدينه مى گرفته است 150 ريال بوده، و اجرت مسير مدينه- مكه 50 ريال بوده است. در شبها نور مشعلها كاروان را روشن مى كرده است. و معمولًا راه روى روزانه كاروان از ساعت 3 بعد از ظهر تا يك يا دو ساعت پس از طلوع آفتاب از روز بعد بوده است، ليكن بدويانى كه مأمور حمل مواد غذايى و ذخيره بوده اند در شبها و پيش تر از قافله حركت مى كردند. و در ايستگاههاى ميان راه كه كاروان به آب گيرى مى پرداخت حوضهاى بزرگ آب جهت سيراب نمودن شتران ساخته شده بود، و اين ايستگاهها كه

ص: 100

معمولًا در پادگانهاى بزرگ قرار داشت همواره و در طول سال سربازانى به پاسدارى مشغول بوده اند، و در اين قلاع همواره شيوخ بدوى عشاير به دريافت اجرت حق حراست كاروان نايل مى گرديدند و هر يك از اين ايستگاهها با فاصله اى در حدود 12 ساعت از ايستگاه بعدى قرار داشته است.

اما كاروان حجاج مصريان نيز به همان نظم و ترتيب كاروان شامى بود، ليكن معمولًا تعداد حجاج كاروان مصريان كمتر از قافله شامى بود؛ زيرا تنها كاروان حامل حجاج مصر و گروهى از سربازان همراه بوده است، ليكن راهى را كه قافله مصرى طى مى كرد از سختى و مشقت بسيارى برخوردار بود و چون از ساحل درياى سرخ مى گذشت و مجبور بود از ميان ديرهاى قبائل عربى عبور نمايد كه به شقاوت و دزدى شهره بودند و غالباً با نيروى اسلحه به كاروانها حمله مى كردند.

و در سال 1814 ه. كاروان مصر فقط شامل همراهان محمل و گروهى از سربازان و كارمندان دولتى بودند؛ زيرا تمام حجاج مصر راه سويس را ترجيح داده بودند. و در سال 1816 ه. همراه كاروان گروهى از اعيان و ثروتمندان بودند و يكى از اين حجاج اثاثيه و جامه دانهاى خود را بر يكصد و ده شتر بار نموده بود و چادر و خيمه گاه او نيز بالغ بر 8 عدد بود، و لابد هزينه مسافرت او متجاوز از ده هزار دينار بوده است. علاوه بر اينها، 500 خانواده كشاورز از مصر سفلى نيز بودند كه اينان هرگز به سختيهاى راه در بيابان و دريا اعتنايى نداشته و آنها را تحمّل مى كردند. و از عجايب آن كه بورخارت مى گويد به همراه اين كاروان گروهى از زنان فاحشه و رقاصه را ديده است كه چادرها و سراپرده آنان از زيباترين و گرانبهاترين چادرهاى اين قافله بوده است.

بورخارت درباره كاروان حج ايرانيان مى گويد كه در گذشته همواره اين كاروان از بغداد حركت كرده و از راه نجد خود را به مكه مى رساند، ليكن با استيلاى وهابيان و ممانعت از كاروان شامى، كاروان حج ايرانيان نيز متوقف شد، و تا سال 1814 ه.

كه امير عبداللَّه بن سعود قرارداد صلح با طوسون پاشا بن محمد على منعقد نمود، گروه اندكى از ايرانيان توانستند از بغداد خود را از راه شام به مكه برسانند. بورخارت مى گويد: البته هميشه به ايرانيان اجازه سفر به مكه داده نمى شده است، و پس از آن كه

ص: 101

در سال 1634 ه. حرم تجديد بنا گرديد پادشاه عثمانى سلطان مراد چهارم امرى صادر كرد كه به موجب آن سفر هر ايرانى از شيعيان على- ع- به مكه و يا وارد شدن به مسجدالحرام را منع مى كرد، و اين ممنوعيت تا چندين سال ادامه داشت، ليكن اموالى كه ايرانيان پرداختند بزودى منع آنان را لغو و راه مكه و عرفات را بروى آنان باز نمود.

اما قافله مغرب تا سالهاى متمادى متوقف بود و مغربيان همواره بدون نظم و ترتيب به حج مى آمدند، و رسم بر اين بود كه همواره اميرالحاج مغربيان يكى از نزديكان پادشاه مراكش باشد. اين كاروان به كندى از مغرب به سوى تونس و سپس طرابلس حركت مى كرد و در راه خود حجاج اين مناطق را جمع آورى مى نمود، آنگاه كاروان از ساحل دريا به راه خود تا درنه ادامه مى داد و از آن پس، از كنار ساحل مصر و از اسكندريه به قاهره مى رسيد. به همراه اين كاروان، گروه اندكى از سربازان حركت مى كردند؛ زيرا حجاج مغرب معمولًا به همراه خود اسلحه مناسبى حمل مى كردند.

بورخارت در اين كاروان گروهى از عربهاى درّاع، را كه در جنوب شرق كوهستانهاى اطلس زندگى مى كنند ديده است، كه يكى از همين اعراب از بدويان قبيله شلوح بوده است كه در فاصله 20 روز از شهر تمبكتو مسكن دارند. همچنين بورخارت با اين كاروان گروهى از مردمان را ديده است كه از اهالى جزيره جربا بوده و معتقد است از شيعيان على- ع- مى باشند.

به گفته بورخارت، گروهى از اين حجاج معمولًا در قاهره اقامت مى گزيدند و همواره اقامتگاه آنان در كوچه اى است به نام تيلون (Teyloun) و معتقد است كه تعداد حاجيان مغرب در آن سالها بالغ بر دو هزار نفر بوده است.

درباره كاروان اهالى يمن بورخارت مى گويد بيشتر دو كاروان از راه زمين به مكه مى آمده است، يكى از اين دو كاروان؛ كاروان الكبسى نام داشته است كه از صعده حركت كرده و با طى كوهستانها خود را از راه طائف به مكه مى رسانده است. اما كاروان دوّم عبارت بود از مجموعه اى از حجاج يمن و گروهى از ايرانيها و هنديها كه خود را به بندرهاى يمن رسانده بودند، اين كاروان در سال 1803 ه. متوقف شد، گو اين كه يكى از ثروتمندترين كاروانها بشمار مى رفت و همواره مال التجاره فراوانى به همراه

ص: 102

داشت و معمولًا امامان يمن هدايت و اميرالحاجى آن را به عهده مى گرفتند وطبق معمول از اعتبار و شأن والايى در مكه برخوردار بودند و در محله هاى خاصى در مكه سكنى مى گزيدند، و پيشتر حوض آب سنگى بزرگ به آنان تعلق داشت. به نوشته بورخارت در اواخر حكومت مماليك؛ هنگامى كه اينان بر مصر عليا حكومت مى راندند و محمد على پاشا فقط حكومت مصر سفلى را در اختيار داشت بسيارى از تركان در دسته ها و گروهها از راه مصر به مكه مى آمدند، و بسيار رخ مى داد كه مماليك به اين حجاج ترك تجاوز كرده و به آنها ظلم روا مى داشتند، و از وقايعى كه نقل مى شود قضيه مرد ظالم يونانى است به نام حسن بك اليهودى كه گفته مى شود از اصل يهودى بوده است. اين شخص در خدمت مماليك بود و همواره افتخار مى كرد كه 500 نفر از حجاج را تا كنون كشته است، و اين مظالم و جنايت مماليك بود كه بهانه اى به دست محمد على پاشا داد تا آنان را در جريان واقعه قلعه قاهره، قتل عام نمايد.

بورخارت درباره ديگر حجاج مى گويد: همگى از راه دريا و يمن و يا جزيره هاى هند شرقى به مكه مى آيند. اين حجاج را معمولًا مسلمانان هند و كشمير و كجران تشكيل مى دهند، علاوه بر اينها ايرانيان از راه خليج و ديگر عربها از راه بصره و مسقط و عمان و حضرموت مى آيند، اما مسلمانان كشورهاى شرق آفريقا كه به آنها «سواحليون» گفته مى شود از سواحل مليندا و مومباسا مى آيند، و اما مسلمانان حبشه و كشورهاى مجاور آن كه به «بلاد العبيد» مشهور است از همين راه به مكه مى رسند.

بورخارت مى گويد: آمدن حجاج از سرتاسر سرزمينهاى اسلامى، از تمبكتو تا سمرقند و از سرزمين كرج تا بورنى، جدّه را به شهرى ايده آل براى يك اروپايى علاقمند به اطلاعات و اخبار كشورهاى گوناگون، درمى آورد. و براى يك چنين اروپايى، به سهولت و سادگى و از راه كمك به يك حاجى فقير و نيازمند و يا پرداختن پول اندكى براى خريد خوراك مى تواند گروهى از حجاج را به سوى خود جذب نموده و از اين راه اطلاعات فراوانى از كشورها و سرزمينهاى اسلامى گوناگون در آسيا و آفريقا به دست آورد.

در بخشى از همين فصل سفرنامه

ص: 103

به مراسم ورود كاروان مصريان و شاميان اشاره شده كه هنگام ورود كاروان مصريان، محمد على پاشا در طائف اقامت داشت و خود را براى حمله به وهابيان آماده مى كرد، ليكن براى بازديد نيروى نظامى كه به همراه كاروان رسيده بود، آمد و از مشاهده آنان شادمان شد و اميدوارى به پيروزى و غلبه بر وهابيان اميد بيشترى يافت. محمد على پاشا خود را در پارچه زيباى احرام كه از شال كشمير بافته شده پيچيده بود، و يكى از افسران او چترى را بر بالاى سرش گرفته تا تابش آفتاب به او آسيبى نرساند.

بورخارت به تفصيل درباره مناسك حج و خصوصيات آن سخن مى راند. وى تعداد حاجيانى را كه در سال 1814 ميلادى در عرفات بوده اند 70 هزار نفر تخمين زده است، و طول چادرهاى آنان را 3 تا 4 مايل و عرض آن را حدود 2 ميل آورده. آنگاه مى گويد: در جهان هيچ نقطه اى به اين كوچكى كه مردمى در آن اجتماع نموده اند و با اين تعداد فراوان از زبانها و لهجه ها سخن مى گويند، وجود ندارد و مى گويد با بررسى او حجاج با 40 زبان گوناگون با يكديگر سخن مى گفته اند، ولى بى ترديد زبانهاى ديگرى بوده است كه او از آن آگاهى نيافته است. بورخارت درباره محمل مصرى مى گويد: بنا به روايت مقريزى، نخستين كسى كه محملى را براى كعبه فرستاد سلطان الظاهر بيپرس بندقدارى (سلطان مصر) بود كه در سال 670 ه. اقدام به اين كار نمود و پس از او سلاطين و پادشاهان مسلمان همه ساله كاروانهايى حامل محمل به مكه ارسال مى داشتند، و با تفاخر به اين كار، آن را دليل زنده اى بر اطاعت آنان از اسلام و خدمت به مسلمانان مى پنداشتند. نخستين محمل در سال 980 ه. از يمن به مكه رسيد و در سال 1049 ه. المؤيد باللَّه زيدى امام و پادشاه يمن شخصاً به همراه محمل به عرفات آمد، علاوه بر اين كاروانهايى كه از بغداد و دمشق و قاهره به مكه مى آمدند هر كدام حامل محمل خاصى بودند، و در سال 730 ه. محملى از بغداد كه سوار بر نيل بود به عرفات رسيد.

بورخارت در پايان سفرنامه اش به اين نكته اشاره دارد كه برخى از حجاج علاقمند به دريافت لقب «خادم المسجد» هستند كه مى توانند با پرداخت 30 ريال برگه اى دريافت دارند كه به خادمى آنان اشاره دارد و قاضى و شريف مكه آن را تأييد

ص: 104

و امضا نموده اند. اين امتياز را نه تنها مسلمانان بلكه گاهى اوقات برخى مسيحيان نيز به دست مى آورند، مثلًا مسيحيان مجموعه جزائر يونان علاقه فراوانى به تحصيل چنين برگه اى هستند، زيرا هنگامى كه به دست دزدان دريايى مغربى به اسارت درمى آيند، حتى با شقاوت ترين آنان به اين برگه احترام گذاشته و دارنده آن را رها مى سازند. بورخارت در دست ناخداى يك كشتى يونانى چنين برگه اى ديده است كه آن را در مقابل پرداخت 200 ريال به دست آورده است. از اين رو او اين ناخدا را ديده است كه كشتى خود را كه بخشى از ناوگان دريايى محمد على پاشا بود با اطمينان كامل و بدون دغدغه دزدان دريايى مغربى به سوى كشور خود مى راند؛ زيرا با داشتن چنين برگه اى آسوده خاطر بود.

بورخارت مى گويد: پيشتر، لقب «خادم المسجد» از ارزش و اعتبار والايى برخوردار بود، ليكن در اين سالها از اهميت و ارزش پيشين آن كاسته شده است.

پى نوشتها:

ص: 105

مطلع وحى

ترجمه: مهدى پيشوايى

در شماره 9 ميقات، با زندگينامه و آثار علمى محمد حسين هيكل (1267- 1335 ه.)، نويسنده و روزنامه نگار نامدار و معاصر مصرى آشنا شديم و كتاب «فى منزل الوحى» او را كه از ارزنده ترين سفرنامه هاى حج است، به اجمال معرفى كرده ترجمه بخشهايى از آن را از نظر خوانندگان ارجمند گذرانديم، اينك ترجمه بخشى ديگر از كتاب ياد شده را مى آوريم:

كسى كه به قصد حج وارد مكه مى شود، نخستين و مهمترين هدف او كعبه و حرم است. مردم پس از انجام مناسك حج و طواف و سعى، تا در مكه اقامت دارند، كعبه و حرم همچنان براى آنها محل عبادت است. امّا بسيارى از آنها پس از زيارت كعبه، عازم زيارت قبور اهل بيت پيامبر مى شوند. اين قبور و زيارتگاهها در گذشته، هم از طرف حكومتهاى حجاز مورد توجه و تقديس بوده، هم از طرف زائران و همه مسلمانان جهان. امّا از زمانى كه نجديها (وهابيان) در حجاز به حكومت و قدرت رسيدند، قداست اين گونه بقعه ها را منكر شده و زيارت آنها را پرستش و شرك به خدا شمردند. آنان مساجد و بقعه هايى را كه گذشتگان در اين اماكن ساخته بودند، تخريب كردند و در بعضى از آنها مأمورينى گماشتند و درها را بستند! امّا

ص: 106

حضور مأموران، مردم را از زيارت قبور اهل بيت بازنداشت و درهاى بسته نتوانست از اظهار علاقه مردم و توقف در كنار آنها و دعا و استغفار براى آن خفتگان و قرائت فاتحه براى ارواحشان جلوگيرى كند!

جاذبه غار حرا

گروهى از حاجيان نيز به ديدن كوه حرا و غارى كه برفراز آن قرار گرفته، علاقه دارند امّا پس از استقرار حكومت و سلطه نجديها، كه بقعه بالاى اين كوه را خراب كردند، از تعداد اين گروه كم شده است. كاهش تعداد ديدار كنندگان از حرا، در وضع قهوه خانه اى كه در كنار قلّه حرا قرار داشته و نيز در وضع راهى كه صعود كنندگان را به قلّه مى رساند، اثر گذاشته است، زيرا قهوه خانه كه در كنار مخزن آبى قرار داشته و آب باران در آن جمع مى شده، بكلى از بين رفته است. راه نيز غير قابل استفاده شده و صعود از آن دشوار گرديده است در نتيجه تعداد صعود كنندگان به قلّه حرا بسيار كاهش يافته و ديگر كسى مشقت صعود از آن راه دشوار را تحمل نمى كند. تنها كسانى كه تاريخ پيامبر اسلام را خوانده اند و مى دانند كه نخستين بار وحى الهى هنگام گوشه گيرى و عبادت حضرت محمد در حرا بر او نازل شده، علاقه دارند بر فراز جبل النور صعود كنند و خود را به غارى كه روزى مقر و معبد محمد- ص- بوده برسانند؛ غارى كه به هنگام توقف او در آنجا، جبرئيل نخستين آيات قرآن؛ يعنى «إقرأ باسم ربك الذى خلق ...» را بر گوش جان او فروخواند. آشنايان با تاريخ اسلام، اين قلّه و غارِ برفراز آن را مقدّسترين مكانى مى دانند كه پس از حج و طواف، زيارت آن لازم است؛ زيرا آنجا منزلگاه رسالت و مطلع نور است. رسول خدا در آنجا اقامت مى گزيد و حقيقتى را كه سرانجام روزى خدا به او وحى كرد، جستجو مى كرد. اين مكان، همچون پانزده قرن پيش، دست نخورده و بى هيچ تغيير و دگرگونى باقى مانده و تا روز قيامت نيز، همچنان به صورت نشانه وحى و علامت رسالت باقى خواهد ماند.

دورنماى حرا

فرداى روز ورودم به مكه، هنگامى كه عازم قصر مَلِك بودم، چشمم به كوه حرا افتاد.

ص: 107

پرنده احساس و علاقه ام به سوى آن پرگشود. اين كوه در ميان كوههاى مجاور، در عزلت و خاموشىِ عجيب به تنهايى قد كشيده است. قامت مخروطىِ سر به فلك برافراشته اش، شباهت به برجى دارد كه برفراز كوهى، در ميان دهها كوه برافراشته باشد.

حقيقت اين است كه حادثه منحصر به فردى كه دست تقدير نصيب اين كوه كرده؛ يعنى حادثه نزول فرشته بر محمد- ص- و آوردن نخستين آيات وحى بر او به هنگام نيايش در آن غار، جا دارد كه آن را نشانه اى در تاريخ انسانيت قرار دهد كه ذهن و فكر هر انسانى بيش از هر جاى ديگر جهان، متوجه آن شود و قلبش مجذوب آن گردد. آنچه باعث مى شود توجه انسان و كشش قلبى او به اين كوه بيشتر شود، همان حادثه مهم است كه دست تقدير در اينجا آفريد، حادثه اى كه نه بى مقدمه بود و نه بدون زمينه سازى، بلكه نتيجه سالها زمينه سازى و آمادگيهاى طولانى بود كه طى آنها، خداى محمد- ص- او را تربيت كرد وقلبش را پاكيزه ساخت و براى دريافت رسالت الهى و ابلاغ آن بر مردم آماده اش كرد. در اين كوه و در همين حرا بود كه اين زمينه سازيها و آمادگيها و تهذيبها به پايان رسيد. پس حرا شاهد اين تربيتهاى روحى بزرگ بود، از زمانى كه خداوند محمد- ص- را به حق هدايت كرد و با نور رؤياى صادق، راه حق را در برابر او روشن ساخت تا آن هنگام كه بر او وحى فرستاد تا پيامبر بشير و نذير شود.

در تمام جهان، جايى كه شاهد چنين حادثه اى باشد، سراغ نداريم. پس جا دارد كه اين مكان مقدس، ذهن و فكر انسان را اين چنين به سوى خود جلب كند و قلبها را مجذوب خويش سازد و احساسها به سوى آن پر كشد.

كافى است در برابر حرا بايستى و درباره آن بينديشى تا تمام اين صحنه ها را به ياد آورى و آنها را در برابرت مجسم يابى؛ بگونه اى كه گويى در برابر ديدگانت رخ داده يا همين ديروز اتفاق افتاده است!

اينك اين محمد- ص- است كه راه مى رود. او تنهاست، رهتوشه اى همراه دارد كه حمل آن بر مردى مثل او دشوار نيست، او راه هاى مكه را پشت سر مى گذارد، از سمت جنوب شرقى، همانجا كه امروز شعب على و خانه خديجه در آن قرار دارد، به سمت شمال شرقى مى رود كه اين كوه در آنجا است. اينك او به دامنه حرا رسيده و از كوه بالا مى رود. آثار فكر و

ص: 108

انديشه در سيمايش نقش بسته است. از اسباب و سرگرميهاى زندگى، چيزى كه از تفكرش بازدارد، يا به چيز تازه اى در زندگى متوجهش سازد، پيرامونش به چشم نمى خورد.

او با توشه اش همچنان به صعود خود ادامه مى دهد تا به قلّه كوه مى رسد. در قلّه، اندكى آب باران، در بعضى از چاله ها جمع شده است، نزديك آب و كنار غارى كه به فاصله كمى از آن قرار دارد، مى نشيند، اين غار محل خواب و استراحت او است.

محمد- ص- در جستجوى حقيقت هستى

او نگاهى به منظره هاى اطراف خويش، به افقهاى دوردست و آفريده هاى خدا مى افكند، آنگاه نظر خود را برمى گرداند و چشمان درشت و زيبايش را مى بست و به تفكر و انديشه پيرامون آنچه ديده و شنيده بود فرو مى رفت. تاريكى شب كه فرا مى رسيد و ستارگان در صفحه آسمان مى درخشيدند، محمد- ص- آنها را از نظر مى گذراند، به انديشه فرو مى رفت و درباره آنها و خلقتشان و خلقت اين جهان با عظمت فكر مى كرد. او پاسى از شب را همين گونه با فكر و انديشه سپرى مى كرد، در صفحه ذهن و قلبش سخنان قومش را درباره خلقت عالم، خدايان، فرشتگان و آن بتها كه مردم مى پرستيدند، زير و رو مى ساخت. او آنچنان غرق فكر و انديشه مى شد كه خود را فراموش مى كرد، غذا و خواب، زمان و گذشت زمان، همه را از ياد مى برد و با تمام وجود، مجذوب حقيقت عالم و جهان هستى مى گشت. او لحظاتى در غار مى آسود و به محض آن كه بيدار مى شد، باز به همان فكر و انديشه فرو مى رفت.

او پيش از آن كه بدين گونه عزلت و گوشه گيرى گزيند و در حرا به نيايش بپردازد، در بين مردم محبوب بود و به خاطر صفاتى مانند وفادارى، راستگويى و امانتدارى، مردم به ديده احترام به وى مى نگريستند. او به مناسبت نيكى به فرزندان خويش و علاقه به همسرش و دلسوزى به ضعيفان و محرومان، زبانزد همه بود.

محمد در جلسات و گفتگوهاى قريش شركت مى كرد و در انجمن آنها در «دارالندوه» در كنار كعبه حضور مى يافت و به سخنانشان درباره تجارت و كار و شغلشان گوش فرا مى داد و گاه اظهار نظر مى كرد.

او مى ديد وقتى قريش درباره موضوعى اختلاف نظر پيدا مى كنند، سراغ بت هُبل

ص: 109

مى روند و به وسيله چوبه هايى، با او به رايزنى پرداخته از او كسب تكليف مى كنند! و مى ديد تعداد اندكى از مردم كه به حكمت و خوش فكرى معروفند، به بت هبل و بتهاى كوچكتر، به ديده ترديد مى نگرند و خدايى آنها و عبادتشان را باور ندارند. همچنين مى ديد كه گروهى از اهل كتاب، به خاطر بت پرستى عرب، از آنها انتقاد كرده، مسيحيت را ترويج مى كنند و از عرب مى خواهند به دين آنها بگروند.

او چنان از اعماق دل و جان در جستجوى حق و فكر و انديشه درباره آن بود كه اوقاتش فقط در اين راه سپرى مى شد و مى خواست حق را به وضوح و روشنى و بدون هيچ ابهام و تيرگى ببيند.

سرانجام از مردم بريد و گوشه اى را برگزيد، حرا براى او بهترين پرورشگاه روح بود كه در آن اسباب رهيابى به حقيقت را آزمايش مى كرد تا حقيقت برايش با دقت و روشنى جلوه گر شود. هر سال وقتى كه ماه رمضان مى رسيد، به حرا صعود مى كرد و با روزه دارى و بى توجهى به متاع دنيا، جلوه حقيقت را در همه آنچه مى ديد و حس مى كرد و در آن سوى محسوسات و ديدنيها و شنيدنيها دنبال مى كرد. او همچنان به اين روال ادامه مى داد تا آن كه حقيقت، حجاب از چهره برداشت و بى پرده و روشن، در برابر او تجسم يافت. اينك او حقيقت را در بيدارى، همچون روشنايى صبح مى ديد. بدين ترتيب پروردگارش او را تربيت كرد و وقتى كه روحش به اوج صافى و كمال رسيد، خداوند بر او وحى فرستاد. او فرمان پروردگار را به جان پذيرا شد و تسليم گشت. آنگاه خداوند به فرمانش داد كه مردم را انذار كند و آنان را به راه حق كه خود به آن رهنمون شده بود، هدايت كند. او فرمان پروردگار را آشكارا اجرا كرد ومردم را به راه هدايت فرا خواند.

حركت ما به سوى حرا

آيا چيزى در زندگى مى توان يافت كه به اندازه اين پرورشگاه روح، كه حقيقت در آنجا بصورت واضح و روشن بر محمد جلوه گر شد، جاذبه داشته باشد؟! من در برابر كوههاى متعددى در دنيا ايستاده ام كه برخى از آنها در اثر زيبايى فوق العاده، مرا مفتون خويش ساخته و بعضى ديگر به خاطر بزرگى و عظمت و عجايب خلقت تحت تأثيرم قرار داده است.

ص: 110

در كنار برخى بناهاى با عظمت كه انسانها آنها را برافراشته اند، حيرت زده و مبهوت ايستاده ام زيرا آنچنان عظمت داشته اند كه زمين و زمان را تحقير مى كردند! در برابر ايستگاههاى تحقيقاتى متعددى با شگفت و تحسين ايستاده ام كه علم آنها را بر پا مى داشته تا اسرار جهان را در برابر حس انسان واضح تر و روشن تر سازد، اما هيچ روزى احساسى همچون احساسى كه از مشاهده حرا به من دست داد، در خود نيافته ام. هر بار در برابر كوه حرا مى ايستادم، از تماشاى اين پرورشگاه روح، حالتى به من دست مى داد كه هرگز نظير آن را از تماشاى هيچ منظره اى در زندگى، چه منظره عظمت و جلال طبيعت، و چه منظره هنر و ظرافت ذوق انسانى، احساس نكرده ام با آن كه سادگى آن را مى دانستم و مطمئن بودم كه هر كس بر قلّه آن صعود كند، در آنجا جز آنچه بر بالاى ساير كوهها است نمى بيند!

سخت احساس علاقه مى كردم كه از اين كوه بالا روم و در همان جا كه روزى محمد- ص- ايستاده بود بايستم و آنچه از مظاهر خلقت، روزى او تماشا مى كرد، تماشا كنم و غارى را كه او شبها در آن بسر مى برد و در آنجا فرشته وحى بر او نازل شد ببينم. موضوع

ص: 111

علاقه خود را با دوستان در ميان گذاشتم. گروهى از اهل مكه اظهار علاقه كردند كه با من همراهى كنند تا آنچه را كه قبلًا با وجود نزديكى، نديده بودند، ببينند.

موعد ما عصر روز جمعه بود. اتومبيل، ما را حركت داد، وقتى كه به مقابل قصر ملك رسيد، به سمت چپ پيچيد و به طرف چادرهاى گروهى از بدويان كه در آن حدود برپا شده بود، رفت. بدويان، به علاقه مندان قهوه مى دادند. آنها در اثر شهرنشينى، خصلتهاى باديه نشينى را از دست داده اند و در مقابل چيزى كه مى دهند يا خدماتى كه انجام مى دهند، مانند مراقبت از اتومبيلهاى مسافران، هنگام صعود به بالاى كوه، چيزى مى گيرند.

صعود به قله حرا

چه مى بينم؟ هنگامى كه حرا را از دور مى ديدم، مخروطى شكل بود و شباهت زيادى به برجهاى ساخت انسان داشت، اينك كه نزديك آن ايستاده ام، مى بينم دامنه اى دارد مثل دامنه كوههاى ديگر. در دامنه آن، آثار راهى كه مردم از آن رفت و آمد مى كرده اند، به چشم مى خورد، اما قلّه آن مستقيم تر و بلندتر از كوههاى مجاور است، با اين وضع، آيا صعود به قلّه آن دشوارتر نيست؟! در اين باره سؤال كردم، همراهان، قضيه را براى من آسان نمودند، كسانى كه قبلًا از اين كوه بالا رفته اند، گفتند: خداوند اسباب سهولت كار را در صعود به اين كوه چنان فراهم مى كند كه در مورد هيچ كوهى چنين نمى كند. ما بعد از ظهر رفته بوديم، خورشيد از سمت مغرب به دامنه كوه كه مردم از آن بالا مى رفتند، مى تابيد و از اين جهت، سايه اطراف آن كمتر مى شد، و اگر صبح رفته بوديم صعود در سايه، آسانتر مى شد. همراهانم گفتند: انسان هنگام صعود، در نزديكيهاى قلّه، كوه را دور زده به سايه مى رسد. از اين گذشته هنگام غروب و اندكى پيش از آن، انسان اطراف حرا را تا نقاط بسيار دور دست مشاهده مى كند در حالى كه هنگام ظهر، تابش شديد نور مانع از ديدن آنها مى شود.

در هر صورت، به دامنه كوه رسيديم، بالا رفتن را آغاز كرديم، چنان فعال و جدى بالا مى رفتيم كه اميد داشتيم تا رسيدن به مقصد، سست و خسته نخواهيم شد؛ چرا خستگى؟ آن كوه چنان ارتفاعى نداشت كه انسان از رسيدن به قلّه آن بترسد، ما از همان راه معمولى رفتيم و فقط جوانى از همراهان راه مستقيم را برگزيد تا راه كمترى را طى كند. دوستانش هشدارش

ص: 112

دادند كه با اين كار بى جهت خود را به زحمت مى افكند و پيش از رسيدن به قلّه، فرو خواهد ماند، اما او در اثر غرور جوانى، گوش به سخنان آنها نداد و مثل تير رها شده از تفنگ، از كوه بالا مى رفت و از ما سبقت مى گرفت، هر چند وقت يكبار بالاى صخره اى مى ايستاد و با پيروزى ما را صدا مى كرد. كمتر از ربع ساعت بالا رفته بوديم كه احساس خستگى كرديم و گفتيم مسافت راه را به اشتباه كمتر حساب كرده ايم. همراهان از بدى راه عذر خواستند و گناه را به گردن حكومت وهابيان انداختند كه بقعه بالاى كوه را خراب كرد و مردم را از رفتن به غار براى تبرك، بازداشت، طبعاً راه بدون استفاده ماند و بدتر شد. قدرى كه رفتيم احساس خستگى بيشتر كرديم، به سايه صخره اى پناه برديم تا قدرى استراحت كنيم. مجدداً به حركت ادامه داديم تا آن كه باز خسته شديم، بار ديگر به استراحت پرداختيم. هر وقت به زحمت مى افتاديم چشمم به قلّه كوه دوخته بقيه راه را با نگاه تخمين مى زديم ... (ص 235- 228)

در قله حرا

... سرانجام به نقطه هموارى كه پيش از اين قهوه خانه در آنجا بوده رسيديم و بيست متر بالاتر از آن به قله كوه رسيديم كه بقعه در آنجا قرار داشته است. در آنجا تمام فضاى پهناور اطراف، در برابر چشمانمان نمايان گشت. اين قله، بلندترين نقطه كوه حرا است. وسعت آن كم است و از حدود سى تا چهل متر مربع تجاوز نمى كند. اطراف قله باز است و هيچ صخره و هيچ مانعى در برابر ديدگان بيننده اى كه مى خواهد اطراف را تماشا كند، وجود ندارد.

سلسله كوههايى كه از چهار طرف، حرا را احاطه كرده اند، كوتاهتر از حرا به نظر مى رسند، از اين رو همه آنها با تمام دامنه ها، دره ها، صخره ها و همه آنچه در آنها است، در برابر ديدگان تماشاگرى كه از قله حرا نگاه مى كند آشكار است. بر سر اين قله، فقط آسمان، خيمه برافراشته و هيچ ابرى و مهى هر چند رقيق، در اطراف آن نيست و اين، وضع منحصر به فردى است كه نظير آن در غير از كوه حرا كم است. وقتى كه در قلّه مى ايستى، تمام آنچه در اطرافت هست، نمايان مى گردد، عظمت هستى با تمام شكوه و جلال، خودنمايى مى كند. وقتى كه در آنجا آسمان و كوهها را مى بينى، به مكه و مسجدالحرام و كعبه و افقهاى دوردست مى نگرى، احساس مى كنى نظاره گر آيت خدايى كه در پهنه هستى و در كلّ صحنه آفرينش، تجلى كرده

ص: 113

است، گويى شاهد سنت تغيير ناپذير خدايى كه با گذشت قرنها و عصرها، دستخوش تبديل و تغيير نمى گردد، وقتى توقفت در آن بالا طولانى مى شود و تأملت در پديده هاى پيرامونت عميق تر مى گردد. آيت خدا در دل و جانت مجسم مى شود و بر تمام حسّ و درك و شعورت چيره مى گردد، چندان كه در آن فنا مى شوى و خود را از ياد مى برى و از خود بيخود مى شوى و ديگر توجه ندارى كه بعد چه مى شود، و چه عايدت مى گردد! اين احساس آنگاه برايم دست داد كه بر بالاى قلّه حرا ايستادم و از فراز آن، محيط اطراف را نگريستم. از «دوربينى» كه براى چنين مواقعى آماده كرده بودم، كمك گرفتم، اما از دوربين نيز چندان كارى ساخته نبود؛ زيرا دوربين هر چه صحنه هاى دور را در برابر چشمانت نزديك مى كند، عظمت و شكوه و جلال خلقت خدا، بيشتر جلوه گر مى شود. منظره خلقتِ حيرت انگيز كوههاى صف كشيده كه در لابلاى آنها هيچ اثرى از حيات- جز حيات خود آنها- نمى بينى، حيات صخره هاى اخمو و مختصر علفهاى صحرايى كه از شدّت اخم سنگها نمى كاهد، و بر حيرت و دهشت تماشاگر مى افزايد. منظره «كعبه»، اين بيت عتيق كه همچنان در «ام القرى» ايستاده است و از زندگى معنوى جهان، از آن هنگام كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاى آن را بالا آوردند، حكايتها دارد، منظره انبوه مردمان و قافله هاى شتران كه در اثر كوچكى جثه شان به علت بعد مسافت، دوربين به زحمت آنها را نشان مى دهد. اين مردمان و اين قافله ها، در كنار كعبه، در راهها وبين كوهها در حركتند ولى نمى دانند كه عمر آنها در برابر عمر اين معبد كهن (بيت عتيق) و اين كوهها، بسيار كوتاه است، نسل آنها يكى پس از ديگرى، مى آيند و مى روند، اما اين كعبه همچنان ايستاده است، و اين كوهها همچنان با آرامش و وقار ايستاده اند و قرنها و نسلها را تحقير مى كنند! ...

موقعيت غار حرا

... از قله به طرف غار، كه پناهگاه پيامبر و محل نيايش او بوده و نخستين بار وحى در آنجا به وى نازل شده، سرازير شديم. فاصله بين غار و قلّه، حدود بيست متر است و رسيدن به آن مستلزم عبور از ميان دو صخره است كه بسيار بهم نزديكند و انسان، حتى اگر لاغر و باريك باشد، به زحمت از ميان آن دو عبور مى كند. پس از عبور از ميان اين دو صخره، غار

ص: 114

نمايان مى شود كه در يك نقطه گود، بوسيله صخره هاى بزرگ، از قسمتهاى ديگر كوه، جدا شده و از همه آنچه در اين كوه است، تنهاتر و غريب تر است! فضاى آن بيش از خوابيدن يك نفر گنجايش ندارد، جوانى كه همراه ما بود وارد غار شد و اندكى در آن دراز كشيد ولى بيش از يك لحظه دوام نياورد و برگشت و نزد ما ايستاد. در اين فضاى موحش، اين غار ترسناك، ما را نظاره مى كند، هر كس كه نداند مالك حيات، تنها كسى است كه فراتر از ترس قرار گيرد، از اين غار وحشت مى كند. راستى كه غار ترسناك است و اگر قلباً آن را مقدس و متبرك نمى دانستيم، طاقت ايستادن در برابر آن را نداشتيم و وحشت زده فرار مى كرديم! چگونه مى توانيم دريابيم در داخل آن چيست؟ زيرا صخره هاى بزرگِ اطراف آن، هيچ منفذى براى تابش نور جز به دهانه غار، باقى نگذاشته است، از دهانه به بعد، تاريك تاريك است و چشم ياراى ديدن آن را ندارد. آن سوى صخره ها، كوههاى سخت و سياه فام مايل به رنگ سرخ، بر وحشت انسان مى افزايد.

به قلّه برگشتيم در حالى كه دل و جانمان لبريز از هيبت و بيم شده بود، در نيمه راه ايستادم و از هواى دم غروب كه لطيف بود، تنفس كردم. استنشاق چنين هوايى، انسان را سر حال مى آورد و آدمى از تماشاى آثار جلال و هيبت در اطراف خويش، سرمست مى گردد. با خود گفتم: پيامبر اسلام پيش از نبوت، چندين سال ماه رمضان را در همين جا بسر مى برده.

در اين نقطه خلوت و دورافتاده و موحش بوده كه در تنهايى بسر مى برده است، او با تفكر و تأمل خويش انس داشته، در اوراق دلش، اين حقيقت والا را كه خداوند او را براى ابلاغ آن به مردم، آماده مى كرده، زير و رو مى كرده است. او در اين گوشه گيرى و تنهايى و بريدگى از مردم، نه از كوه مى ترسيده، نه از غار و نه از وحوش و جانوران! خداوند به كسى كه اين نقطه سخت وحشتزا را جايگاه خويش قرار داده بود، چه قدر قدرت روحى عطا كرده بود، قدرتى ما فوق قدرت همه مردم و مافوق قدرتى كه در كلّ جهان هست! خداوند چنين نيرويى را جز به كسانى كه آنها را براى رسالت خويش برگزيده، عنايت نمى كند.

به قلّه رسيدم و فنجانى چاى (از ظرف چايى كه همراه داشتيم) نوشيدم و به ديوارى كه گويا از بقاياى ديوار بقعه ويران شده است، تكيه داده نشستم. اين بقعه را وهابيان خراب كرده اند تا مردم به آن تبرك نجويند. همراهان، اندكى با من بودند و سپس مرا تنها گذاشته هر

ص: 115

كدام به سويى رفتند تا به نقاط مختلف كوه سر بكشند و ويژگيهاى آن را ببينند. وقتى تنها ماندم عنان خيال را رها كردم و با بال و پر انديشه و خيال به گذشته ها رفتم. رسول خدا را در برابرم مجسم يافتم گويى مى ديدم در همان جايى كه من نشسته بودم نشسته است و به اين جهان هستى كه ما را احاطه كرده، با دقت و تأمل مى نگرد و در دلالتهاى آن مى انديشد.

چرا اهل مكه در طول ماه رمضان، مثل پيامبر، در حِرا به عبادت نمى پردازد؟! مگر نه اين است كه پيامبر براى ما مسلمانان الگو و اسوه بود؟!

آيا جايى يافت مى شود كه شخص گوشه گير را مثل حِرا، در فكر و انديشه يارى كند؟! حِرا از غوغا و جنجال حيات دور است، اما به حيات و آنچه در آن است نزديك. در اينجا انسان هر قدر بخواهد، در خود فرو مى رود و هر چه بخواهد با جهان هستى و مخلوق خدا ارتباط مى يابد.

اينجا صومعه اى نيست كه ما را از حيات و حيات را از ما جدا كند، ما بر فراز حِرا، در يك سلول زندان نيستيم كه ديوارها، اطراف ما را گرفته باشند، اينجا غارى به آن معنا هم نيست كه در دل سنگها باشد. اينجا در واقع يك رصد خانه است كه افلاك حيات را مطالعه مى كند.

خورشيد هنگام طلوع، بر بالاى آن قرار مى گيرد و هنگام غروب چهره برمى تابد، شبها ستارگان برفراز آن مى درخشند، ماه شب چهارده، در آسمان مى لغزد، شهابها سقوط مى كنند و ابرها سر به هم مى سايند؛ حِرا شاهد همه اين صحنه ها است. انسانهاى گوشه گير، كجا چنين جايى گير مى آورند كه تا اين حدّ غذاى روح و موجبات تفكر و انديشه، در آن فراهم باشد؟! ...

چرا مسلمانان مكه و ديگر مسلمانان كه براى حج و عمره عازم مكه هستند، به پيروى از پيامبر، به اين تمرين عقلى و روحى، تمايل نشان نمى دهند، در حالى كه بزرگترين تأثير را در تهذيب نفس دارد، و نتايج علمى و معرفتى نيز در بردارد كه به گوشه هايى از آنها اشاره كرديم. كدام تهذيب نفس است كه همچون ارتباط انسان با جهان هستى در نقطه اى بريده و بلند مثل حرا اثر داشته باشد؟! ارتباطى كه انسان در پرتو آن، به مرحله اى، فوق نيازهاى عادى زندگى قدم مى گذارد .... (ص 39- 35)

ص: 116

ص: 117

جاريهاى حج

ص: 118

وضع كتاب و فرهنگ در عربستان

محمدعلى مهدوى راد

اين نگاه گذرا در سال 1372 براى نشر در مجموعه اى كه عنوان سفرنامه اى جمعى داشت بر اساس يادداشتهايى كه در گشت و گذار در كتابفروشيها و مراكز نشر سعودى فراهم آورده بودم، قلمى شد ولى نشر نيافت. اكنون به اين صورت عرضه مى شود، خواننده خوب است به تاريخ نگارش آن توجه كند.

عناوين كتابهاى نشر يافته در سالهاى اخير در عربستان سعودى، نشانگر تحوّل مطبوعاتى و فرهنگى اين ديار است. جلب و جذب متفكّران و اهل قلم كشورهاى اسلامى و نشر آثار آنان در عربستان، به اين تحوّل و گستردگى يارى شايان توجهى رسانده است. بر روى هم، سرعت قابل ملاحظه اى در گستراندن ابعاد پژوهش و نشر در پهنه فعاليتهاى فرهنگى مى توان ديد. چرايى اين مسأله نيز قابل توجه است. يكى از استادان دانشگاه كه آگاهيهاى شايسته اى از چگونگى نشر در جهان عرب دارد، ضمن گزارش كيفيت كتاب و نشر در عربستان به عوامل و زمينه هاى اين تحوّل، بدين سان پرداخته است:

به نظر مى رسد كه دولت عربستان از دو جهت مجبور است كه به اين كار؛ يعنى پخش و نشر كتاب روى بياورد:

ص: 119

1- جهت نخست آن كه سعودى ها در جبهه سياسى ياراى مقابله با جمهورى اسلامى و جهان اسلام را در خود نمى يابند؛ در نتيجه براى اين كه در مسير سياست خارجى بين المللى خود دچار مشكل نشوند و تناقض قول و عمل را براى جهانيان آشكار نكنند، از اين كار؛ يعنى تبليغ رسمى مستقيم تحاشى مى كنند.

2- جهت ديگر اين كه سعوديان از نفوذ بيش از حدّ مُفتيان و مبلغان وهابيت ناخرسندند و براى آن كه، توازن حفظ سلطه را براى خويش مصون دارند، مجادله ها و شعارهاى توخالى و سرگرم كننده نجديان را به آنان سپرده اند تا در نتيجه، هم حكومت را از دخالت آنان دور نگهدارند و هم براى مماشات سياسى در صحنه سياست جهانى پيوسته براى خود درى مفتوح نگهدارند؛ از اين روى و با انتخاب چنين رويه اى، به صحنه فرهنگى و علمى عنايت خاص مبذول مى شود.

البته نبايد از نظر دور داشت كه سعوديان اكنون داعيه رهبرى جهان اسلام را دارند، آنان با فراخوانى بسيارى از متفكران و گسترش دامنه نشر، در جهت حاكميت فكرى جهان اسلام نيز گام برمى دارند و اين شايد مهمترين و يا يكى از مهمترين عوامل رويكرد اينان به فرهنگ و كتاب باشد.

نگرش كوتاهى به محتواى آثار نشر شده، نشان مى دهد كه جهت گيرى كلى آثار نشر يافته؛ اعم از تحقيق متون، تصحيح آثار كهن و تك نگاريهاى موضوعى، بيشتر بر محور انديشه حاكم، سلفى گرى تنگ انديشانه و وهابى مآبى موجود دور مى زند. تحقيق و نشر آثارى مانند كتاب «التوحيد» ابن خزيمه، «العظمه» ابوالشيخ و ... در جهت ياد شده است. البته در كنار اين مجموعه، آثار مهم تاريخى، رجالى و تفسيرى ديگر نيز نشر يافته است.

نگارش آثارى مانند «صفات اللَّه بين الاثبات و التأويل» و «رؤية اللَّه» كه از آثار نشر يافته «جامعة امّ القرى» است و ... نيز با اين آهنگ به قلم آمده است.

مى توان گفت كه نويسندگان سعودى حضورى جدّى در صحنه انديشه و فرهنگ دارند، امّا باز هم در جهت به اصطلاح سلفى گرى و دفاع از موضع سلف و برنتابيدن سخن نو و انديشه تازه و گر چه در چگونگى ميراث گذشته باشد.

موضع گيرى تندى در اين آثار درباره دگرانديشان به روشنى پيداست، نقدهاى تند عليه «ناصرالدين البانى»- كه از سلفيان شام و مخالف اينان است- نشانگر اين جريان تواند بود.

ص: 120

تجديد نظر در تفكر دينى و طرحى نو درانداختن در ساختار فكرى موجود را نيز هرگز برنمى تابند و گرايش هايى از اين دست را در قالب هاى گونه گونى محكوم مى كنند؛ و گاهى با تيغ بى دريغِ تكفير گردن مى زنند.

در اين ميان كسانى كه در بازسازى انديشه دينى، به عقل بهره اى دهند نيز سالم از ميان در نخواهند رفت و نيز كسانى كه به شيعه به عنوان مذهب اسلامى بها دهند. يكى از نمونه هاى عينى اين ماجرا، نقد و اعتراض اينان به محمد غزالى نويسنده پرآوازه مصرى، بويژه كتاب وى با عنوان «السنة النبوية بين اهل الفقه و اهل الحديث» است، نويسنده اى به نام «سلمان بن فهد العوده» بدان نقدى نگاشته است با عنوان «حوار هادئ مع محمد الغزالى، وقفات مع كتاب السنة النبويه ...» و «دارالوطن» در رياض آن را منتشر كرده است.

بيت الغزل اين اثر در نقد غزالى بهايى است كه او در تحليل نصوص به علم و عقل داده است و موضعى است كه وى درباره شيعه داشته است. او ابتدا سخن غزالى را نقل مى كند كه نوشته است:

«شيعه با جمهور مسلمانان در اصول بنيادى دين تفاوت جوهرى ندارد و ...»

و آنگاه با تكرار آنچه بارها و بارها غوغاسالاران عليه شيعه تكرار كرده اند مى نويسد:

با شيعه به هيچ روى نمى توان كنار آمد؛ چرا كه آنان در مسائل بنيادى مربوط به قرآن، توحيد، صفات خدا، فقه و اصول فقه با اهل السنة و الجماعه (بخوان:

سلفى گرى وهابى مآبانه) در تضاد و اختلاف است. (كتاب پيشگفته، ص 71- 70)

نمونه روشن ديگر، كتابى است با عنوان «البيان لأخطاء بعض الكتّاب». اين اثر را صالح بن فوزان بن عبداللَّه الفوزان يكى از استادان دانشگاههاى اين ديار نگاشته است. اين كتاب يكسر به دفاع از سلفى گرى پرداخته و ظاهر گرايى خشك و تنگ مايه را، اسلام ناب معرفى كرده است، و با اين نگرش آثار بسيارى از عالمان و مفكران معاصر اهل سنت را نقد كرده است. به مثال او از مقاله هاى شيخ محمد على صابونى- از عالمان حلب كه اينك در مكه و از استادان دانشگاه است- برآشفته است كه چرا در شماره هاى مجله «المجتمع» به مقاله هايش عنوان «عقيدة اهل السنه فى ميزان الشرع» داده است. به ديده او عقيده «اهل السنه» صحيح و استوار است و اين عنوان نشانگر ارزيابى در صحت و سقم آن است و درست

ص: 121

نيست. به دكتر سعيد رمضان بوطى نويسنده پرآوازه سورى و كتابش «السلفيّه مرحله زمنيّه» هجوم برده كه چرا «سلفيّه» را مرحله اى تاريخى پنداشته و در چگونگى و چندى و چونى آن سخن گفته و چون و چرا درباره آن را روا دانسته است، و چرا شيعيان را با اعتقاد به «عصمت» على- ع- تكفير نكرده و گفته است: «اينگونه باورها باعث خروج از دين نمى شود.»

و به دكتر احمد جمال العمرى انتقاد كرده كه چرا، زيارت قبور صالحان را يكى از سنتهاى اسلامى تلقى كرده و نوشته است كه پيامبر بدان امر مى كرده و اصحاب را به زيارت قبور نيكان فرا مى خوانده است.

در اين كتاب با همان دو جهت گيرى ياد شده، آثار محمد ابوزهره، شيخ محمد مجذوب، محمد عبده يمانى نويسنده «علّموا اولادكم حب رسول اللَّه» و ... نقد شده است.

در كشور عربستان تك نگاريهاى مختلف درباره مسائل فقهى نيز رو به افزايش است.

در مسائل تئوريك فقهى و اصول فقهى نيز عناوين قابل توجهى ديده شده. نشر مجله «البحوث الفقهيه» كه مباحث بسيار نو و مورد ابتلاى جهان اسلام را طرح مى كند جالب است، گو اين كه اين مجموعه حاصل رايزنى و همكارى فقيهان و عالمان بيش از هفتاد كشور اسلامى است و نتيجه جلسات كنفرانس «المجمع الفقهى الاسلامى» مى باشد ولى نشر آن در اين ديار مى تواند به فضاى انديشه كشور يارى رساند و زمينه هاى تحقيق در مسائل فقهى را بگستراند.

هيأت ظاهرى كتابها نيز جالب و چشم نواز است، در اين جهت نيز گويا ساخت و پرداخت زيبا را از كشورهايى چون لبنان وام گرفته و گسترانده اند. گسترش مراكز نشر و فروش در مدينه نيز چشمگير بود. يكى از استادان آشنا به مسائل نشر در جهان عرب نوشته اند:

ياد دارم كه در مدينه سال 63 جز چند كتابفروشى، آن هم تنها با فروش و عرضه كتابهاى چاپ لبنان و مصر و در سطحى ناقص و محدود يافت نمى شد. ولى اكنون در همين محدوده حرم و در خيابان ابوذر و عبدالعزيز چند كتابفروشى بزرگ كه هم ناشرند و هم كتابفروش، تأسيس شده است. حتى كيفيت حروفچينى و صفحه بندى و طراحى جلد و صحافى فنى هم كاملًا رشد كرده است.

احياى متون فقهى، تفسيرى و كلامى، چنانكه پيشتر گفتيم بسيار گسترده است و در

ص: 122

اين توجه، عالمانى كه بگونه اى پى ساختهاى فكرى جريان وهابى گرى را شكل مى دهند، سهم بيشترى دارد، آثار ابن تيميه، ابن قيم و ... اينگونه است. «بدائع التفسير» پژوهشهاى تفسيرىِ پراكنده ابن قيم است در ميان آثارش، كه جمع و تدوين شده است در 5 جلد نشر يافته است، و ديگر آثار ...

در مجموعه هاى انتشاراتى مكه و مدينه نشر آثار جهان عرب بويژه مصر و لبنان و سوريه نيز وسيع و قابل توجه بود. به هر حال آنچه ياد شد، براى كسانى كه به مسائل فرهنگى جهان اسلام به جدّ مى انديشند، تأمل برانگيز است. گسترش مسائل فرهنگى و علمى از اين ديدگاه با تنگ مايگى و سطحى انديشه بويژه در مسائل كلامى و مطالب بنيادى دين، مى تواند پى آمدهاى سوئى بر تفكر در جهان اسلام داشته باشد. نمونه هايى از اين تأثير هم اكنون در برخى از جوانان تحصيل كرده در اين ديار- بومى و غير بومى آن- ديده مى شود.

به گفته يكى از فاضلان:

اين تصميم (گستراندن فضاى نشر فرهنگ در عربستان) زيانهاى غير قابل جبرانى خواهد داشت. نخست اين كه آزادانديشى كه خصيصه تمدن و فرهنگ اسلامى است و اين امر در طول تاريخ اسلام، گاه در بغداد، گاه در بصره، گاه در مصر، گاه در نيشابور و گاه در اصفهان رخ مى نموده است، از صحنه انديشه اسلامى تا حدودى رخت خواهد بست و نيز انديشه هاى راهگشا و كارساز، وراى مجادله هاى فرقه اى و كلامى و عقيدتى، جاى خود را به بحث هاى كينه توزانه و تفرقه افكنانه در دوران امت اسلامى خواهد داد و اين خود خسارتى است.

كتابهاى ضد شيعى در عربستان

مظلوميت شيعه در گستره تاريخ اسلام قصه پر غصه تاريخ اسلام و مسأله هميشه تازه آن بوده است. اتهامات متوجه به آن، از خاستگاه آن گرفته تا مباحث كلامى، فقهى و اخلاقى را شامل مى شده است. كسان بسيارى در راه دفاع از فرهنگ تشيّع و پاسخگويى به اتهامات شهد شهادت نوشيدند و جهل مداران فراوانى با اين پندارهاى ناصواب، بسيارى را عليه شيعه شوراندند. مكه و مدينه سرزمين وحى و جايگاه تابش هاى انوار الهى است. در اين سرزمين نيز شيعه هماره مظلوم بوده است، حوادثى كه عليه شيعه در اين ديار رخ داده است، نيز فصل

ص: 123

جانسوزى از تاريخ اسلام را تشكيل مى دهد. در گشت و گذارى كه در كتابفروشيهاى اين ديار داشتيم عناوين گونه گونى عليه شيعه ديديم كه پس از اين مى آوريم. سالها پيش در مسجدالنبى با جوانى «احسائى» آشنا شدم كه نسبت به مسائل جهان اسلام آگاهى هاى جالبى داشت و به وظايف اسلامى و فرهنگى خود كاملًا آشنا بود، و از جريانهاى فرهنگى، سياسى و انقلابى ايران نيز آگاهى هايى داشت و درباره مسائل فرهنگى عربستان نيز داراى اطلاعاتى سودمند بود، مى گفت:

در مدارس و دانشگاه هاى اينجا كينه شيعه را درس داده و چهره اى به تمام معنا وارونه از آن جلوه مى دهند.

اين مطلب كاملًا درست است، اخيراً كتابى با عنوان «الموسوعةالميسره، للأديان و المذاهب المعاصره» نشر يافته است. اين كتاب دائرةالمعارف واره اى است كه اديان و مذاهب و جريانهاى فكرى گونه گون را براى تدريس در دانشگاه نوشته است و دانشگاه مدينه آن را چاپ كرده است.

در اين كتاب چهره اى كه از شيعه نمايانده، يكسر وارونه است و منابع و مصادرى كه در پايان مقاله ارائه شده، بعضى در نقد و ردّ شيعه است، و حتى به يك كتاب شيعى استناد نشده است.

از شيعه چهره اى مخالف اسلام ترسيم كردن و مردم عادى و دانش پژوهان را از ارتباط با آنان برحذر داشتن، شيوه عام جريان فكرى اين ديار است. گفتگوى تأمل برانگيز ذيل مى تواند دليلى بر اين مدعا باشد. كارمندى از وزارت نيرو يكى از عالمان را در يكى از خيابان هاى مدينه سوار مى كند و از او مى پرسد: در ايران غير از مذهب جعفرى مذاهب ديگر هم تدريس مى شود؟ وى پاسخ مى دهد: كه چنين است آنان مدرسه دارند. نه تنها مذاهب اربعه كه اقليتهاى مذهبى نيز در ايران آزادانه و در چهارچوب مقررات فعاليت مى كنند. او شگفت زده مى شود و مى گويد: ما در اين ديار حق ديدار با شما را نداريم و از اين روى از آنچه در ايران مى گذرد ناآگاهيم.

جوانى از يوگسلاوى پيشين كه در مدينه مشغول تحصيل بوده، ضمن مراجعه به برخى از عالمان شيعه ايرانى، از آنان درباره سبّ و شتم شيعه نسبت به اصحاب پيامبر،

ص: 124

تحريف قرآن و نقش عقل در شيعه سؤال مى كند. او از اين كه در دانشگاه حقايق را به وى وارونه القا كرده بودند، ناراحت بود.

برخورد تند و بى پايه برخى از خطيبان در خطبه هاى نماز جمعه، نشانگر نگاه وارونه اينان به شيعه و انديشه آنان است و نيز تعليمات تحريف گرانه اى كه در صفحه ذهن اينان نقش بسته است. گزارش زير نمونه اى از اينگونه داوريها و برخوردها است:

يكى از شبها كه به مسجد عمر بن خطاب شارع شيخ عبداللَّه خياط براى نماز جماعت رفته بودم. بعد از نماز مغرب مشاهده كردم كه خطيبى جوان، پشت تريبون ايستاد، پس از اين كه شرافت مكانى مكه و شرافت زمانى ايام ذى حجه را بيان كرد، اشاره به تولّى و تبرّى نمود و با زمينه سازى و مقدمه اى چند دقيقه اى گفت: مردم! چرا غافليد؟ چرا تولى و تبرى را از دست داده ايد؟! تولى دوستى پيامبر و اصحاب كبار او و تبرى تنفر و بيزارى جستن از دشمنان آنهاست، متأسفانه در اين بلد امين كه نبايد كفر باشد، كافرانى كه دينشان تقيه است معتقدند جبرئيل امين خيانت كرده و بجاى اين كه وحى را به على- ع- نازل كند به محمد- ص- نازل كرده است و على- ع- بايد پيامبر مى بود. و معتقدند كه سبّ و لعن وزراءالرسول ابوبكر و عمر واجب است. او با لحن خاص و تحريك كننده و با هنرنمايى خاص در فنّ خطابه، اعلام كرد:

آيا كسانى كه به وزراءالرسول لعن مى كنند كافر نيستند؟ اگر از آنها راجع به ابوبكر و عمر سؤال شود مى گويند: رضى اللَّه عنهما و پشت سر آنها را لعن مى كنند. آيا اينها كافر نيستند؟ آيا كسانى كه به ام المؤمنين عايشه تهمت زنا مى زنند و او را زانيه مى دانند! و لعن مى كنند در حالى كه قرآن او را مبرّا دانسته (و اشاره به آيه افك در قرآن كرد) آيا اينها كافر نيستند؟! حال مى خواهيد بدانيد اينها كيستند؟ اينها كسانى هستند كه در صفوف نماز جماعت شما شركت كرده و كنارتان مى نشينند و دينشان تقيه و نمازشان منافقانه است. اينها اشدّ كفراً و نفاقاً مى باشند و سپس بطور صريح گفت: رافضه را مى گويم. اينها كافرند! شيطانند! خذلهم اللَّه، قاتلهم اللَّه! آنها شما را قبول دارند و نه دين شما را. و براى مصلحت و از روى نفاق در نماز شما شركت مى كنند. مردم! دوستان! چرا شما ساكتيد در مقابل لعن كنندگان به وزراءالرسول؟

دوستان! با اينها معامله نكنيد و آنها را از جمع خود بيرون كنيد. آيا بعد از اين صحبتها باز هم امر به معروف و نهى از منكر نمى كنيد؟ و با اين كافران كنار مى آييد؟ اينجا بلد امن

ص: 125

است. سرزمين با شرافت مكه است و جاى كفار نيست! و سپس با اشاره به ايام ذى حجه و اهميت آن مطالبى را بيان كرد و صحبت را خاتمه داد.

وضعيت مجلس بسيار استثنايى و جنجالى شده بود و با مهارت خاصى كه در خطابه داشت مجلس را به خود متوجه كرده بود. زمينه براى بحث مناسب نبود، با روحانيون ديگرى كه در مسجد بودند قرار گذاشتيم كه در چگونگى برخورد منطقى صحبت كنيم كه بعداً با امام جماعت يكى ديگر از مساجد، كه مصرى الاصل و ظاهراً جوانى مؤدب و بشاش و خوش برخورد بود، صحبت شد و او اظهار نگرانى و تأسف نمود بسيار و گفت: ما همه با يكديگر برادريم، اين حرفها صحيح نيست و ....

چهار روز بعد از اين قضيه براى نماز صبح با لباس و عمامه به مسجد عثمان رفته بودم كه خطيب ياد شده براى نماز به آن مسجد آمده بود. در پايان نماز با امام جماعت دست داده خداحافظى كردم، در اين هنگام ناگهان، آن شخص (خطيب) خطاب به امام جماعت فرياد برآورد كه: «لا تسلّموا على الشياطين، انّهم شياطين!» وقتى پرسيدم: لماذا؟ بر خشونت افزود و ....

روزى به ديدار مزار شهداى احد رفتيم، براى بررسى دقيق محل وقوع نبرد و مسائل پس از آن، با دانشجويى به گفتگو نشستيم. او توضيحات جالبى درباره احد و كوههاى آن ارائه داد، پس از آن كه فهميد ما شيعه هستيم و ايرانى، پرسيد:

آيا درست است كه شيعيان به فرزندى از على- ع- معتقد هستند بنام مهدى، كه به سردابى رفت و ديگر برنيامد و در آخرالزمان خواهد آمد؟ و آيا درست است كه شما معتقديد جبرئيل در ارائه وحى خيانت كرده و به جاى على به پيامبر وحى را ابلاغ كرده است؟ و درست است كه شما عقيده و كتابهاى خود را مخفى نگاه مى داريد و از اين كه كسى بدان آگاهى يابد جلو مى گيريد؟ (اين را يكى از اساتيد در دانشگاه به ما مى گفت.)

اينها همه اتهامات واهى بسيار كهنه و زنگ زده اى است كه هر روز به وسيله نشخواران جهل جويده و ارائه مى شود. دوستان به وى جوابهاى لازم را دادند، او در پايان گفت:

حقيقت اين است كه من از شيعه چيزى نمى دانم و با اين كه حدود 20 كتاب درباره

ص: 126

عقايد فرق خوانده ام از شيعه اطلاعات درستى ندارم و آنچه مى دانم، از منابع غير شيعى است.

اين ديدار گوياى آن است كه در محيط تعليمى و فرهنگى اين ديار، درباره شيعه چه مى گذرد، و عقايد شيعيان چگونه به دانشجو القا مى شود.

با توجه به آنچه آمده- كه نمونه اى است اندك- مى توان فهميد كه نشر آثار عليه شيعه در اين ديار طبيعى است، كتابهايى كه ذيلًا مى آوريم، برخى سالها پيش چاپ شده، برخى ديگر چاپ سال جارى است و همه نشانگر كين توزى، و عصبيت پراكنى عليه شيعه است.

كتابهاى احسان ظهير الهى از جمله:

1- الشيعه و اهل البيت؛ ناشر: اداره ترجمان السنه، لاهور پاكستان، توزيع: الجامعة الاسلاميه، المدينة المنوره.

2- الشيعه و القرآن؛ ناشر: اداره ترجمان السنه، لاهور پاكستان، توزيع: الجامعة الاسلاميه، المدينة المنوره.

3- الشيعه و التشيع (فرق و تاريخ)؛ ناشر: اداره ترجمان السنه، لاهور پاكستان، توزيع:

الجامعة الاسلاميه، المدينة المنوره و ....

و كتابهايى چون:

4- الشيعه و تحريف القرآن؛ محمد مال اللَّه.

5- كلمات فى كشف أباطيل و افتراءات؛ عبدالفتاح ابو غُدَّه، الاستاذ فى الدراسات العلى فى قسم السنه بكلية التربيه بجامعة الملك سعود بالرياض.

6- و جاء دور المجوس؛ عبداللَّه محمد الغريب.

كتابى است سرشار از دروغ و آكنده از تهمت و ....

7- سراب فى ايران؛ دكتر احمد الأفغانى، به زبان انگليسى.

8- و جاءوا يركضون؛ ابوبكر جابر الجزائرى. مهلًا يا دعاة الضلاله، المدرس بالجامعه الاسلاميه، الواعظ بالمسجد النبوى الشريف.

9- حوار هادئ بين السنة و الشيعه؛ عبداللَّه بن سعيد الجنيد.

10- مسألة التقريب بين الشيعة و السنه؛ ناصر بن عبداللَّه بن على القفارى، دار طيبه.

11- تبديد الظلام و تنبيه النيام الى خطر التشيع على المسلمين و الاسلام؛ ابراهيم

ص: 127

سليمان الجبهان.

12- بطلان عقائد الشيعه و بيان ضيق معتنقيها و مفترياتهم على الاسلام من مراجعهم الأساسيه؛ محمد عبدالستّار التونسى.

13- الشيعه و المتعه؛ محمد مال اللَّه.

14- عقيدة الاماميه عند الشيعه الاثنى عشر، دراسة فى ضوء الكتاب و السنه؛ السالوس، مكتبة ابن تيميه.

15- الخطوط العريضه؛ محب الدين الخطيب.

اين اثر از ديرينه ترين آثار عليه شيعه در اين قرن است و عالمان شيعه آثار منقدانه اى عليه آن نگاشته و بافته هايش را رشته كرده اند اما باز هم سعودى هر سال چاپ و نشر مى كند.

16- الثورة الايرانيه فى ميزان الاسلام؛ الشيخ محمد منظور النعمانى.

17- بين الشيعه و اصوله، دراسة مقارنه فى التفسير؛ على السالوس.

18- عبداللَّه بن سبأ و أثره فى احداث الفتنه فى صدر الاسلام؛ سليمان بن حمد العود.

و كتابهايى ديگر چون:

19- رجال الشيعه فى الميزان؛ 20- الشيعه و السنه؛ 21- احوال اهل السنه فى ايران؛ 22- الشيعه فى الميزان؛ 23- التحذير من البداء؛ 24- النهى عن سبّ الأصحاب؛ 25- النبذة الشريفه فى الردّ على القبوريين؛ 26- بين الشيعه و السنه؛ 27- ما يجب أن يعرف المسلم عن عقائد الروافض الاماميه؛ 28- أضواء على الشيعه؛ 29- الخمينى و الوجه الآخر؛ 30- مسألة التقريب بين أهل السنه و الشيعه؛ 31- السنن و المبتدعات؛ 32- رساله فى تحريم اتخاذ الضرائح؛ 33- التشيع بين مفهوم الأئمه و المفهوم الفارسى؛ 34- صورتان متضادتان عند أهل السنه و الشيعه؛ 35- الجواب الباهر فى زوار المقابر؛ 36- الشيعه و تحريف القرآن؛ 37- نقد ولاية الفقيه؛ 38- الموازنه بين السنه و الرافضه؛ 39- الفرقان بين الحق و الباطل؛ 40- رسالة الرد على الرافضه؛ 41- أباطيل يجب أن تُمحى من التاريخ؛ 42- الخمينى بين التطرّف و الاعتدال؛ 43- المؤامرة على الكعبه من القرامطه الى الخمينى؛ 44- بطلان عقائد الشيعه و أهل البيت؛ 45- بين الشيعه و أهل السنه؛ 46- تحذير الساجد من اتخاذ القبور مساجد؛ 47- نكاح المتعه فى

ص: 128

الاسلام؛ 48- البيّنات؛ 49- اصول مذهب الشيعه.

آنچه در اين صفحات آمد نگاهى بود گذرا به چگونگى كتاب و فرهنگ «عربستان سعودى» نگاهى تفصيلى و تحليل درباره آن زمينه ها، چگونگى هاى محتوا و نشر توزيع گسترده و اهداف آن و فرآيند اين تلاش در عمده مقاله اى مفصل است.

ص: 129

گزارش آمارى عملكرد اجرايى حج 74

ص: 130

ص: 131

ص: 132

ص: 133

ص: 134

ص: 135

ص: 136

ص: 137

خاطرات

ص: 138

از مدينه تا امّ القراى جهان اسلام

سيد محمد باقر حجتى

به سوى «بوركينافاسور» و «موريتانى»

هر چند ما را در مدينه به اين سرزمينها راهى نبود؛ اما راه براى ديدار تنى چند از مردم چنان ديارهايى، گشوده بود:

* بوركينافاسور

ساعت حدود يازده صبح همين روز 3/ 2/ 1374 سه تن از مردم كشور «بوركينا فاسور» نزد ما آمدند. كشورى كه با جمعيتِ سيزده مليونى، شش مليون مسلمان در آن به سر مى برند، و پيرو مكاتب مختلف صوفيه؛ از قبيل: «تيجانيه»، «قادريه» و جز آنها مى باشند كه بايد گفت اينان به تعبير احاديثِ شيعه «ايتام آل محمد- عليهم السلام-» هستند كه به علت نداشتن سرپرستى با كفايت، مأمنى استوار براى عقايد خود نيافتند و سرانجام به چنان مكاتبى پناه آوردند.

اين سه تن از پيروانِ مكتبِ «قادريه» بودند، و علاوه بر زبانِ بومى، فقط با زبان فرانسوى آشنايى داشتند، اطلاعات آنها درباره انقلاب اسلامى، و ام القراى اسلام بسيار اندك

ص: 139

و گرفتار ابهام بود، با اين كه يكى از آنها حرفه معلمى را به عهده داشت، آگاهيهاى وى در اين زمينه در سطح نازلى احساس مى شد. علاوه بر اين، وضع ظاهر آنها از فقر و تنگدستى شديدى حكايت مى كرد. پيداست كه استكبار و استدمارِ جهانى در دنياى معاصر- چنانكه در گذشته- هنوز تركتازانه و چموشانه و افسار گسيخته، توسنى خود را در مكيدنِ خون مستضعفان، بويژه مسلمين بى پناه جهان سرسختانه ادامه مى دهد، و بيش از پيش در ربودنِ توان آنها گستاخانه به ستم رانى خود دست مى يازد و ما اين حقيقت را آشكارا در چهره اين سه تن مى خوانديم و با ديدار امثال اينگونه مردم بر مراتب تأثر و فسردگىِ خاطرمان افزوده مى شد كه چرا اينهمه مسلمانانِ جهان به پا نمى خيزند و دمار از استدمارمداران بر نمى آورند، و اين مردمِ معصوم و بى گناه و بى نوا را از يوغ طاعت شيطان بزرگ و كوچك نمى رهانند!

* موريتانى

شش تن از ساداتِ موريتانى در همين روز نزد ما آمدند و اظهار داشتند از سلاله رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- مى باشند. آنها در اين ديدار كوتاه، به ما يادآور شدند كه حدود دويست هزار تن از «شرفا/ سادات» در ميان مجموع نفوسِ «موريتانى» در اين كشور مقيم هستند.

اين بنده در گزارش سفرى كه به مغرب داشتم در مورد كتابخانه ها و نسخه هاى خطى «موريتانى» و ممالك ديگر اسلامى، اطلاعاتى را در اختيار علاقه مندانِ به اين دست از مطالب، قرار دادم كه در شماره 55 و 56 مجله «مقالات و بررسيها» (صفحه 143 تا 173) چاپ و منتشر شده است.

گينه

بامدادان روز دوشنبه 4/ 2/ 1374 ه. ش. يكى از دانشمندان كشور گينه- كه امام جماعت مسجدى در شهر «بُكَىْ» از شهرهاى گينه بود- به ملاقات ما آمد. وى كه دلباخته و دلداده انقلاب اسلامى و حضرت امام راحل- طيّب اللَّه رمسه- و مقام معظم رهبرى بود خشم و نفرت زيادى نسبت به صدام در دل داشت. او مى گفت در زمان جنگ تحميلى، همواره دعا مى كردم و از خدا مى خواستم كه صدام در اين جنگ مغلوب، خوار و ذليل گردد؛ چرا

ص: 140

كه با كشورى كه براى احياى اسلام و قرآن و سرفرازى و عزّت مسلمانان قيام كرده، با تحريك دشمنان اسلام، جنگ با آن را آغاز كرد؟ دعاى ما مؤثر واقع شد، و صداميان و محركانِ او در برابر صلابت و پايمردى ملت جمهورى اسلامى ايران سرافكنده شدند. در حال حاضر دولت عراق با وضع پريشانى دست به گريبان است كه مردم آن سامان به علت ندانم كاريهاى او، در شرايط اسف بارى به سر مى برد [هم اكنون آردى كه نان مردم بى نواى عراق را مى پردازد، معجونى از آرد متعارف و سوده و نرمه شده هسته هاى خرما است كه آن هم با بهاى سنگينى به دست مردم مى رسد. در مملكتى كه زمانى دينارش معادل حدود سه دلار بود، آنچنان سقوط كرد كه بايد مردم آن يكهزار و چهارصد و پنجاه، تا يكهزار و پانصد دينار بپردازند و در برابر اينهمه دينارها، يك دلار دريافت كنند! عدّه اى از عراقيان كه از راه ديگرى جز عراق به حج آمده بودند، اظهار مى كردند: صدام سفر حج را امسال ممنوع ساخت و گفت نبايد پول مملكت در خارج عراق هزينه شود، و ما از طريق ديگر به اين ديار آمده ايم.]

در ميان ديدار كنندگان و واردين، اين مرد گينه اى، آگاه به مسائل سياسى و اجتماعى و ملّا و دانشمند به نظر مى رسيد كه اطلاعات دقيق تر و گسترده تر از ديگران در اختيار داشت.

نيجريه

در همين روز (4/ 2/ 74) يكى از مردم نيجريه با ما ديدار كرد. او مى گفت داراى پنج فرزند است كه همگى در سطوح و مقاطع مختلف، حافظ كل و يا قسمتهايى از قرآن كريم هستند و مى خواست با لسان حال به ما خاطر نشان سازد كه ما نيز مانند شما به قرآن كريم دلبستگى داريم و بدينسان، نهضت و خيزشى كه در جمهورى اسلامى براى احياى دين و قرآن پديد آمد بركاتش نصيب ما نيز گشت.

ولى طبق گفته اش در شهرى زندگانى مى كند كه با ده مليون جمعيت، فقط داراى پنجاه مسجد است. نگارنده نام اين شهر را هم اكنون به خاطر ندارم.

وى اظهار مى داشت: در كشور ما اتومبيل و هلى كوپتر مى سازند و پيشرفتهايى در تكنيك كسب كرده و مى توانند در پاره اى از فرآورده ها خودكفا باشند؟! و نيز اين نكته را در پايان افزود كه آمريكا ديد خوشى به كشور ما ندارد؛ بلكه با كينه توزى با آن روياروى مى باشد.

ص: 141

با جوانى از تركيه و مقيم كشور آلمان

روز چهارشنبه 6/ 2/ 74 يكى از جوانان مسلمان تركيه كه مقيم «هانوور» آلمان بود و در هتلى كار مى كرد نزد ما آمد؛ جوانى كه با اخلاص به نظر مى رسيد؛ ليكن شبهاتى در ذهنش او را مى آزرد كه در جستجوى زدودنِ هاله ابهام راجع به اين شبهه ها از محيط افكارش بود.

مى گفت: هر چند كه به حكم قرآن مى پذيرم كه پيامبر اسلام- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- پيام آور مهر و رحمت و صلح و سازش و رأفت و روحيه مودّتِ متبادل ميان انسانها است؛ اما از آن سو مى گويند: آن حضرت مى فرمود: من حامل پيام جنگ در كنار تعاليمِ ديگر خود مى باشم؟ ما پاسخ داديم به دليل همان آيه: «وما أرسلناك إلّارحمةً للعالمين» چنين سخنى را به سادگى از شما پذيرا نيستيم. چنين چيزى درست نيست، و اگر سخن از جنگ در اسلام به ميان مى آيد هدف آن ايجاد آشوب و اضطراب نيست؛ بلكه اگر احياناً جنگ به عنوان آخرين چاره در اسلام مطرح است هدف آن استقرارِ صلح و آرامش در جامعه بشرى است؛ چون گاهى بيمارىِ مريض به گونه اى است كه دارو را توانِ درمان آن نيست، و بايد با چاقوى جراحى، بى رحمانه به جان بيمار هجوم آورد، تا بيمارى را در او ريشه كن كرد و سلامتش را اعاده نمود.

در ذهن او اين شبهه نيز وجود داشت كه اين مسيحيت است كه فقط صلح و رأفت و محبت و گذشت را توصيه مى كند؛ چرا كه مسلمين از ديرباز تا كنون سلاح به دست با جامعه هاى ديگر مواجه بوده و هستند: ايران در مقابل عراق، بوسنى هرزوگوين در برابر صربها وو ...؟ اين اوضاع نشان مى دهد كه اسلام صرفاً خواهان صلح و سلم و آرامش نيست؟!

توسط مترجم به او فهمانديم كه مسلمين تا كنون بدون هدفِ استقرار صلح و برچيدن شرك- كه امّ الفساد است- از همان زمان طلوع اسلام تا كنون، جنگى را آغاز نكردند؛ مگر آنگاه كه احساس نمودند دشمن با تجمع و تمركز قواى خود آهنگ يورش به جامعه اسلامى دارد، در اين صورت اگر شخصِ شما مورد هجوم و تجاوز فردى ديگر قرار گيريد قهراً به هر وسيله اى به تهاجم پاسخ داده و از خود عكس العمل خشونت آميز نشان مى دهيد.

ايران جنگ را با عراق آغاز نكرد، اين عراق بود كه بدون هيچ بهانه اى موجه، به هجوم و تجاوزِ به ايران دست يازيد، و ايران ناگزير براى حمايت از كيان و حريم خود دست به سلاح برد و براى آن كه در محيط اسلامى ايران و مجاور آن آرامش حاكم گردد خشونتى را كه

ص: 142

ضرورى مى نمود به كار برد. صربها به بوسنى و مسلمين تجاوز كردند. اگر بوسنويها سلاح به دست در مقام رويارويى با آنها برآمدند آيا چاره جز اين داشتند؟ آيا ما بايد دست روى دست بگذاريم و كشتارِ دسته جمعى نسبت به مسلمين اين ديار را ناديده انگاريم؟! اين مسيحيان هستند كه در سايه قدرت نظامى، حقوق جوامع بشرى را زير پا نهاده، و لحظه به لحظه بر طغيان و تجاوز خود مى افزايند، و اينان با داشتن حقِ «وتو» دنياى آرام مستضعفان را بى وقفه به اضطراب و ويرانى مى كشانند.

آنگاه راجع به تركيه تا زمان حكومت عثمانى عقب نشستيم و دورنمايى از قدرت و توان اقتصادى و نظامى اين امپراتورى را براى او تصوير كرديم كه تقريباً بر سه قاره جهان در سايه امپراتورى اسلام حكومت مى كرد و با ابرقدرتهاى جهان روياروى مى گشت؛ و با توانى شگرف رعب و وحشتى در ميان كشورهاى نيرومند و دشمنان اسلام به هم رسانده بود، به گونه اى كه قدرتمندترين كشورها را به زانو درمى آورد؛ در آن دورانى كه اين حكومت با قرآن و اسلام پيوندى درخور توجه داشت و بعدها كه به تدريج فرهنگ غربى نفوذ خود را در اين امپراتورى آغاز كرد توان اداره اين امپراتورى را از دست نهاد، و دفتر اين امپراتورى بسته شد و حكومتى لائيك و گسسته و بيگانه از دين به وسيله مصطفى كمال آتاتورك در آن جايگزين اين امپراتورىِ نيرومند گشت و ضعف و ناتوانى تركيه به اوضاع اسف آورى منجر شد كه به عنوان نمونه در جنگ آمريكا با كره شمالى بار بيشترين كشته ها و تلفات اين جنگ را تركيه به دوش مى كشيد و بيش از سربازان آمريكايى كشته داد و مى گفتند اين حكومتِ لائيك، سربازان اين جنگ را با دلار مبادله مى كرد. محصول فروپاشى حكومت عثمانى و پديد آمدن نظامى كه بكلى خود را از دين جدا كرد اين بود كه: ممالكى كوچك از قبيل عربستان سعودى، عراق، اردن، سوريه، لبنان و جز آنها، گسسته از يكديگر و بس ناتوان را به ارمغان آورد كه به صورت لقمه هاى قابل خوردن و مطبوعى درآمدند كه اشتهاى جهانخواران را تحريك كرده و دانه دانه آنها را در كام ماسك حق به جانب نماى استعمار فرو بلعيدند.

قطعاً اگر اين امپراتورى كه- تا حدودى با اسلام پيوندى استوار داشت- بر سر پاى مى ماند، صربها سوداى گستاخى و تجاوز بر بوسنى را در سر نمى پروراندند، و اينهمه جنايتى كه روى گرگهاى بيابان را سفيد كرده و جانوران درنده خو را شرمنده مى سازد پديد نمى آوردند.

ص: 143

اسلام و قرآن چتر حفاظى بر سر مسلمانان بود كه جرأت را از قلوب فزون جويانِ متجاوز ربوده بود كه هرگز به خود اجازه نمى دادند در لبنان و فلسطين و مصر و سودان و بوسنى و افغانستان و ممالكِ كوچك ديگر دست يازيده و مردم بى گناه اين مناطق را آواره سازند، و توده اى جانوران انسان نما و مسخ شده كه خود در سراسر تاريخ جهان از روزگارانِ فراعنه و بختنصر و هيتلر در آوارگى به سر مى بردند، با غصب سرزمين فلسطين در جايى تجمع يافته و دست تجاوز به جان و مال و ناموس مسلمين دراز كنند.

نبايد در اينجا اختلاف مسلمين را از نظر دور نگاه داشت؛ فعلًا فجايعى كه مسلمين را سخت در زير شكنجه استعمار مى آزارد نتيجه اختلاف و پراكندگى مسلمين با يكديگر است.

اگر اين تفرقه جاى خود را به اتحاد و همبستگى دهد، هيچ قدرتى و بلكه قدرتهاى متمركزِ حكومت هاى نيرومندِ معاصر حريف آنها نخواهند بود.

ملّت تركيه ملّتى شايسته و مخلص و برخوردار از شهامتى شگرف مى باشد و با خاتمه دادن حكومت آتاتوركى و جايگزين ساختنِ حكومت اسلامى، عظمت از دست رفته خود را بار ديگر باز آورده و با قامتى راست در برابر ابرقدرتها بر سر جاى خود استوار ايستاده و هيچ قدرتى را ياراى برابرى با آن، از آن پس نخواهد بود.

بارى پس از بحث و گفتگوهاى جزئىِ ديگر، ظاهراً سايه ابهاماتِ ياد شده از صحنه انديشه اش سترده گشته، و شادمانه ما را- از اين كه اطلاعاتى كسب كرده بود- ترك گفت.

درسوگ اربعين يادگار حضرت امام راحل- قدّس اللَّه سرّهما- دركنار بارگاه نبوى

روز چهارشنبه 6/ 2/ 1374 ساعتِ چهار و نيم بعد از ظهر، مجلس يادبودى توسط سرپرستِ محترم بعثه مقام معظم رهبرى در سالن اجتماعات به مناسبت چهلمين روز ارتحال يادگار جليل القدر امام راحل- قدّس سرّه- حضرت حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى حاج سيد احمد موسوى خمينى- أعلى اللَّه مقامه الشريف- منعقد گشت و اجتماعى بس عظيم در اين مجلس با شكوه متشكل از روحانيون والا مقام و علماى عظام و طبقات مختلف ديگر- كه مجموعاً زائرانِ حرمين شريفين بوده اند- فراهم آمد.

علاقه و محبت زايدالوصفى كه ما نشانه ها و تجلّيات آن را هنگام تشييع پيكر پاك

ص: 144

خلفِ صالحِ حضرت امام راحل- قدس سره- در ايران آشكارا به طرزِ بى سابقه اى رؤيت كرديم، سيل جمعيت زوّار را به سوى بعثه از نواحىِ مختلفِ مدينه و دوردست ترين نقاط، آن چنان به خود جذب كرده بود كه در همان آغاز جلسه در سالن جايى براى نشستن، حتى ايستادن تازه واردين نبود.

آقازاده ايشان جناب آقاى ياسر- حفظه اللَّه تعالى- و ميزبانان اين مجلس در آستانه آن ايستاده برپا، مراسم احترام را براى واردين به عهده داشتند. على رغم آن كه تراكم جمعيت و گرما فضاى اين مجلس را به حرارتى فرساينده كشانده بود و بر حرارت طبيعى اين محيط، كه از سه سو بسته بود مى افزود دلسوختگان فقدان يادگارِ امام عزيز- طيّب اللَّه رمسه- به هر زحمتى كه بود سعى مى كردند افتخار شركت در اين نشست را به دست آورند؛ هر چند كه تحمل اين فضا دشوار مى نمود، مع الوصف تا آخرين لحظاتِ ادامه اين مجلس سراپاگوش شده تا از مراسمى كه در آن برگزار شده بود حظ و بهره اى روحى و معنوى و پاداشى عايد خود سازند.

جناب آقاى سليمى با تلاوت آياتى مناسب، با صوت و لحنى جذّاب، طليعه اين مجلس را افتتاح كرد، و آنگاه:

آقاى موسوىِ مداح رثايى رسا را به مناسبتِ اين يادبود، با صدايى خوش و حزين مى خواند و پيوسته اندوه و غم مستمعان بالا مى گرفت و خاطره اسف آورِ فقدانِ اين بزرگوار و سلاله پيامبر اكرم و فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- بار ديگر تجديد شد، كه آه از نهاد حاضران برمى آورد و گريستن سر دادند. گويا پس از چهل روز دوباره از نو يادگار امام راحل- قدس سره- تازه از دست آنها ربوده شد. دانه هاى لغزانِ اشك يكى پس از ديگرى از ديدگان فرومى ريخت و گونه ها را مرطوب مى ساخت، و چهره افسرده حاضرانِ مجلس را غم آلوده تر مى نمود.

بايد قلوبى كه از اين مصيبت عظمى پريش بود و غم و اندوهى كه سينه ها را با خود لبريز ساخته بود در قعر و ژرفايش مطالبه حقايقى مى كرد كه ناگفته مانده بود و بايد شمه اى از آن را خاطرنشان مى ساختند و اين مهم را بايد در اختيارِ فردى مى نهادند كه كفايت و شايستگىِ او در حدّى كه ظرف زمان مجلس اقتضا مى كرد محرز مى نمود؛ لذا:

ص: 145

حضرت حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى توسلى- حفظه اللَّه تعالى- يار و همدم و مصاحبِ دلسوزِ امام راحل رشته سخن را به دست گرفته، درباره شخصيت والاىِ يادگار از دست رفته امام، حقايقى را خاطرنشان ساخت كه كمتر مردم در جريان آنها قرار داشتند. دو خصلتِ ويژه اى را از آن مرحوم گزارش كردند و پيرامون اين دو خصلت، بحث نسبتاً مبسوطى را در پيش گرفتند:

* نخست آن كه يادگار امام سخت پاى بندِ حفظ و صيانت كيان و آرمان انقلاب اسلامى و اهداف حضرت امام بوده و به شدّت از نياتِ بلند آن بزرگوار در سخن و عمل حمايت مى كرد، و به هيچوجه حاضر نبود كمترين آسيبى بر پيكرِ انقلاب وارد شود، و بر انديشه هاى والاى امام بزرگوار در جمهورى اسلامى ايران، و شؤون مختلفِ زندگانىِ مردمِ اين كشور، و اسلامى شدن طرز فكر و عمل آنها كوچكترين آسيب و صدمه اى وارد آيد و در اين رهگذر از جان و دل مى كوشيد.

** ديگر آن كه مرحوم حاج سيد احمد آقا، مطمئن ترين فردى بود كه اعتماد حضرت امام را به خود جلب كرده بود، حضرت امام اطمينان واثق به ايشان داشت و مى دانست كمترين نقطه ضعفى كه بتواند دستاويزى به دست ضد انقلاب بدهد در عمل و كردار و گفتار ايشان وجود ندارد، هر چند شايعه سازان حرفه اى با نگاهى ذره بينى بر آن بودند كه بهانه هايى درباره ايشان ساز كنند، و ساحتِ مقدس و مطهرِ او را لكه دار نمايند، امّا هيچگونه خرده اى كه دستاويزِ انتقادِ معاندان باشد در ايشان ديده نشد. حتى پيش از انقلاب نيز به منظور بدنام كردن امام، تمام رفتار ايشان را ساواك زير نظر داشت؛ اما به علت مبرّى بودن ايشان از هر گونه خرده و عيب، و پاكيزه بودن از هر گونه آلايشى، در اين هدفِ نامقدسِ خود ناكام ماندند.

تا آخرين لحظات عمرش در خانه استيجارى مجاورِ خانه محقّر امام راحل، در منزلى عادى از هر گونه تشريفات و بسيار ساده- به سان توده اى از مردمى كه در سطح نازلى زندگانى مى كردند- عمر كوتاه خود را پشت سر نهاد، و هيچ سودايى دنياوى در سر نداشت. امام راحل- قدس سره- را پس از مدتها در عالم رؤيا ديدار كرد، و از آن بزرگوار اوضاع عالم برزخ را پرسيد. حضرت امام پاسخ دادند سخت دشوار است، حتى حركاتِ دست نيز ثبت و ضبط مى شود، شفاعتِ حضراتِ معصومين- عليهم السلام- كارساز و رهايى بخش است. آنگاه آقاى

ص: 146

توسلى خواب خادمه منزلِ يادگار امام- رضوان اللَّه تعالى عليهما- را گزارش كرد، خوابى بس سوزناك و جانگداز كه آقاى توسلى- حفظه اللَّه تعالى- نويد دادند كه قريباً مطالب ناگفته اى در مورد يادگار عزيز امام، در مجله «حضور» چاپ و منتشر خواهد شد، كه از آن جمله همين رؤيايى است كه بسى حسرت آور و دردناك و گدازنده قلوبِ مردمى مى باشد كه امام و يادگارِ بسيار گرانقدرِ ايشان را از جان و دل دوست مى دارند و شخصيت والاى آنها را ارج مى نهند.

هنوز در مدينه به سر مى بريم:

ملاقات با دو تن از مردم تركيه

روز پنجشنبه 7/ 2/ 74 با دو جوان نسبتاً مطلع و آگاه از مردم تركيه- توسط يكى از دوستان- ديدارى داشتيم كه مقيم آنكارا بوده و سفر حج نصيب آنها گشته بود. نخست از اوضاعِ كشور تركيه به خاطر جدايى دين از سياست و حكومت شكوه داشتند. مى گفتند: در تركيه مردم فقط به ظواهر دين پاى بند هستند و از محتواى آن در بى اطلاعى محض به سر مى برند، بويژه كه خطِ آنها لاتينى و بيگانه از خطِ اسلامى است، و زبان آنها تركى مى باشد.

بنابر اين از حقايق و نصوص دينى جز آگاهيهاى سطحى و اطلاعى بسيار ناقص و يا احياناً آشنايى به تلاوت قرآن بهره اى ندارند و ناگزير بدانها بسنده مى كنند، و از حقيقت دين وانديشه دينى و تفكر اسلامى در محروميت به سر مى برند.

به آنها يادآور شدم: هرچند تا كنون، عليه حكومتِ عثمانيها تبليغ كرده و مى كنند- ليكن قدرتِ اين حكومت- كه بخش مهمى از جهان اسلام را زير سلطه و اقتدار خود داشت دنياى غرب را ياراى آن نبود كه به مقابله با آن برخيزد (و همانطور كه قبلًا اشاره كرديم) با ابرقدرتها با نيروى نظامىِ توانمندِ خود روياروى مى شده و غالباً موجب شكستِ دشمنان امپراتورى عثمانى مى گشتند. حكومت در دوران خلافت عثمانى و حكومت عثمانيها به كلى از دين و قرآن و اسلام بيگانه نبود و همين امر توانست وحدت و يكپارچگى مناطقى را كه هم اكنون به صورت كشورهاى كوچك درآمده اند مدتها صيانت كند.

من ترديدى ندارم كه اگر حكومت و يا امپراتورى اسلام- كه از اسلام كاملًا نبريده بود- بر سر پاى مى ماند، هرگز اين جنايتى كه از سوى صربها در بوسنى جريان دارد و فجايعى

ص: 147

كه اسرائيليها در لبنان و فلسطين بدانها دست مى يازند پديد نمى آمد.

بنابر اين فاصله گرفتن دولت تركيه از دين نه تنها براى بخش گسترده اى از جهان اسلام مصيبتى عظيم مى باشد، براى تركها نيز جز ركود و بلكه ضعف و ناتوانى و بدبختى و ورشكستگى اقتصادى و فساد اخلاقى چيزى به ارمغان نياورد.

هر چند موقعيتِ حزبِ رفاهِ تركيه، زنگ خطرى است براى آمريكا و اسرائيل، اما موفقيت مردم تركيه در ايجاد يك حكومت اسلامى، مراحلى تدريجى و مرور زمان را درخواست مى كند و من اطلاع دارم كه علماى دينى تركيه- البته نه همه آنها- خواهان چنين حكومتى هستند كه مردم تركيه را از ابتذال و فرومايگى و بى دينى كه دولت تركيه بدانها دامن مى زند برهانند. خيزشهايى هم اكنون در تركيه وجود دارد كه بايد توسط علمايى- كه از پشتوانه مردمى برخوردارند- اين تحركها و جنبشها بارور شود. اما متأسفانه برخى علماى دينىِ تركيه از مرتزقه و شهريه بگيران دولت و حكومت هستند و تكيه گاه مردمى ندارند؛ لذا همانطور كه اشاره شد خطبه هاى نماز جمعه و موعظه هاى آنها، ديكته شده و محدود به موضوعاتى خاص است كه بازدهى آن صفر و يا زير صفر و بلكه غفلت آور است. اگر مردم به مدد علمايى بيايند كه دردِ دين دارند، و از نظر اقتصادى، آنها را از شهريه و مواجب دولتى بى نياز سازند، به يقين راهبر دينى در تركيه خواهيم داشت كه مردم را از غل و زنجيرِ حكومت لائيك رهايى خواهد بخشيد.

چنانكه در ايران رهبرانِ مذهبى از كمكهاى مردمى برخوردار بودند، و آزادانه حقايقى را- بدون اين كه خود را در تنگناى خواسته هاى دولت و حكومت پيش از انقلاب محدود سازند- به گوش مردم رساندند و سرانجام با پايمردى حضرت امام راحل و علما و مردم كه با يكديگر همبستگى يافتند توانستند حكومت ريشه دار سلطنتى و استبدادِ پنجاه ساله خاندان پهلوى را- با آنهمه قدرت و شكوهى كه به هم رسانده بودند- فروپاشانده و حكومت اسلامى را جايگزين آن سازند.

علماى تركيه وظيفه اى الهى به عهده دارند كه بايد بت شكنى را آغاز كنند، و بنيان حكومتِ لائيك را- كه كمال آتاتورك آن را به صورت معبودى براى دولت تركيه دورآورده و خود نيز بسان بت در ميان شمارى از دولتمردان، جا خوش كرده- به تدريج درهم

ص: 148

فروريزند. مردم تركيه را آنطور كه من مى شناسم شايستگى چنين كارى هست؛ البته بايد به كمك علماى دينى آمده و به آنها از هر لحاظ مدد رسانند، تا آنها خود را بى نياز از دولت دانسته و گوش به آوازِ حكومت نباشند، و در امر وعظ و تبليغ از دولتِ بيگانه از اسلام درس نياموزند.

در آن صورت با توجه به اخلاص و شهامت و ايمانِ راستين و توانمندى و كارآيى كه همگان در مردم تركيه سراغ دارند پيروزى آنها در ايجاد حكومت اسلامى قطعى است. علمايى بزرگ از اين سامان فرارسيدن چنين روزى فرازنده را به ما نويد دادند؛ اما بايد گفت با توجه به متكى بودن شؤون دينى به دولت، بايد مراحل و گردنه هاى زيادى را به تدريج پشت سر گذارند.

به هر حال، تاريخچه كوتاهى از دوره هاى متقدم و متأخر (حكومت عثمانى) و معاصرِ (تركيه) و اوضاع و احوالى كه اين امپراتورى به خود ديد به آنها خاطرنشان شديم.

اين دو جوان ترك پرسشهايى با ما در ميان گذاشتند؛ از آن جمله:

1- فرق ميان سنى و شيعه از نظر اعتقادى در چيست؟

يادآور شديم: تفاوت شيعى و سنى در آن است كه شيعى معتقد است امامت و پيشوايى از آنِ كسانى است كه اين سمت براى آنها از سوى رسول خدا و از رهگذر وحى معين شده، و رأىِ مردم در آن سهمى نداشته است؛ ولى خلافت و جانشينى پيامبر اكرم- ص- از نظر اهل سنت بر رأى مردم مبتنى بوده است و رأى مردم در نصب و عزل خلفا، ملاك و معيار تلقى مى شود. ولى امامت به هيچوجه متكى به رأى مردم نبوده، يعنى رأى آنها در عزل يا نصبِ آنها به امر امامت هيچ سهمى ندارد. لذا ما مى گوييم: اميرالمؤمنين على- ع- از همان زمانى كه ابوبكر طبق رأى حاضرانِ سقيفه بنى ساعده، اكثرت آرا را به دست آورد و به خلافت منصوب شد، امام بوده و خدا او را به عنوان جانشين رسول خدا- ص- در راهبرى و امامت مردم معين كرده بود، هر چند قدرتِ اجرايى و حكومت به دست ابى بكر افتاد، ليكن در همين شرايط بايد مردم و حتى خليفه از اميرالمؤمنين على- ع- رهنمود مى گرفتند- چنانكه مى گرفتند-. در دست نداشتن حكومت و قدرت اجرايى هيچ منافاتى با امامت و رهبرى ندارد.

امام راهبر مردم است، هر چند كه توان اجراى رهنمودهاى او را از دست او بربايند و در اختيار خود گيرند. چنانكه خود اميرالمؤمنين على- ع- فرمود:

ص: 149

«إبناى امامان، قاما أو قعدا»؛ «اين دو فرزندِ من، امام و راهبر مردم هستند، قدرت اجرايى در دست داشته باشند و قيام كنند، و يا فاقد چنين قدرتى بوده و حتى در سراى خويش در راهبرى مردم محدود باشند و در امر اجراى امور مملكت به پا نخيزند.»

بنابر اين امامت اميرالمؤمنين على- ع- با خلافت و قدرتِ اجرايىِ ابوبكر آسيب نمى بيند؛ چون ابوبكر وديگران امام نبوده اند، و تاريخ نيز از ديرباز تا كنون در ميان خلفا، فقط از على اميرالمؤمنين- ع- به عنوان «امام» ياد مى كند، و «الامام على» از آغاز تا كنون زبانزد تاريخ اسلام است. و چون اميرالمؤمنين على- ع- از آغاز امر، امام بوده- هر چند قدرت اجرايى در اختيار ديگران قرار داشت- ولى آنان در تمام شؤون از رهنمودهاى آن حضرت در مسائل دينى و اقتصادى و نظامى و سياسى و جز آنها بهره مى جستند؛ و اميرالمؤمنين على- ع- هرگز در مقابل آنها شمشير نكشيد. اما آن حضرت با معاويه (به اصطلاح به جنگ كلاسيك) روى آورد و بر روى او شمشير كشيد؛ چرا كه حاضر نبود برابر امامت و مقام رهبرى آن حضرت سرِ طاعت فرود آورد؛ ولى خلفاى قبل از او در پيروى از رهبرى حضرت على- ع- و بهره ورى از رهنمودهاى آن حضرت دريغ نمى ورزيدند؛ بلكه پناهگاه آنها در همه مسائل، اميرالمؤمنين على- ع- بوده است. پرسيدند:

2- در فروع احكام، ميان سنى و شيعه چه تفاوتهايى است؟

گفتيم: در اكثر قريبِ به تمام فروع احكام، در مسائل كلى و اساسى، هيچ اختلافى كه اين دو فرقه را بكلى از هم جدا سازد وجود ندارد. در عمل مسائل فرعىِ عملى در كلياتِ آنها باهم مشتركند؛ هر چند در جزئياتِ امر اختلاف نظر وجود دارد. و اين اختلاف به سان اختلافى است كه ميان مجتهدانِ يك عصر يا چند عصر كه پيرو يك مكتب و مذهب باشند جلب نظر مى كند.

با توجه به اين كه در مورد قرآن وپيامبر و قبله و كليات احكام فرعى، هر دو فرقه از اتفاق عقيده و عمل برخوردارند. بنابر اين چنين اختلافى نبايد سر از عداوت و بيگانگى از يكديگر برآورد و به هيچوجه در اين باره خصومت سزا نيست. بايد گفت تعصب عده اى و يا ترفندهاى دشمنان اسلام به اين تفرقه و بغض و كينه و عداوتِ فرقِ مختلف اسلامى با

ص: 150

يكديگر دامن مى زند كه بايد بسيار هشيار باشيم.

ما كه همه در يك موسم به حج آمديم، و بر گردِ يك كعبه طواف مى كنيم و با يك قرآن، همگى سر و كار داريم و به سوى يك قبله نماز مى گزاريم و مى كوشيم كه از سنت يك پيامبر پيروى كنيم و بسترهاىِ مشترك ما با يكديگر به قدرى زياد و پر شمول است كه اختلاف در پاره اى از مسائل در كنار آن ناچيز مى نمايد و شما كه به اهل البيت- عليهم السلام- فزون از اندازه عادى همانند ما ارج مى نهيد؛ پس اين اختلافى كه سر از كينه و عداوت به يكديگر برمى آورد از كجاست؟ به عقيده من اختلافى اين چنين از آغاز ظهور اسلام ريشه در دشمنى دشمنان اسلام دارد و هم اكنون هم مانند گذشته معاندان و بدخواهانِ اسلام دانسته و خواسته به اين تفرقه دامن مى زنند كه مبادا مسلمين با اتحاد و همبستگى با يكديگر، قدرتى شگرف و شكست ناپذير به هم رسانند، و دنياى كفر را سركوب سازند، و مآلًا فتنه و شرك از ميان جوامع بشرى برخيزد. دشمنان اسلام از چنين روزگارى بيمناك بوده و هستند، لذا از هر وسيله براى تفرقه مسلمانان بهره جسته، و هم اكنون هم براى جدايى و خصومتِ فريقين با يكديگر از هرگونه سرمايه گذارى دريغ نمى ورزند.

از «ملبورنِ» استراليا

روز دوشنبه 11/ 2/ 1374 ه. ش. نيز بيكار نبوديم و در انتظار ورود ميهمانى در كنار بارگاه رسول خدا- ص- به سر مى برديم تا اين كه يكى از پاكستانى هاى مقيم «ملبورنِ» استراليا نزد ما آمد. او مهندس در رشته مكانيك بود؛ ليكن بسيار دلسوز نسبت به دين به نظر مى رسيد، و از اين كه پانصد خانوار شيعى «مبلورن» فاقد روحانى و پيشواى دينى هستند سخت نگران و گله مند بود. هر چند شمارى از كارشناسان دينى به صورت موسمى با آنان تماسهايى برقرار مى سازند؛ ولى در رفع مشكلاتِ مستمرِ آنان نقش سازنده اى به عهده ندارند.

وى به ما خاطرنشان شد كه در «سيدنى» بيست هزار شيعى از كشورهاى پاكستان و هندوستان و لبنان و ساير كشورها زندگانى مى كنند كه فاقد پيشوايان و راهبران مذهبى مى باشند. و از اين وضع بسيار متأسف و افسرده خاطر و گله مند بود و تصور مى كرد كارى از من ساخته است كه مبلغ و روحانى كاروان و عالم و خبره در مسائل دينى- كه همواره در ميان آنها

ص: 151

ملجأ و پناهگاهى باشد- سراغ و به سوى آنها گسيل كنم.

ضمناً مى گفت: ما فردى يا افرادى را درخواست مى كنيم كه به زبانهاى عربى وارد و انگليسى آشنا باشند.

گزارش اين شيعى دلسوز، هشدارى است به ما كه مسلمين در پنج قاره جهان جاى مناسبى را براى خود باز كرده و زمينه را براى جهانشمول گشتنِ اسلام فراهم مى آورند؛ ليكن مردم مسلمان به علت افتراق و از هم گسيختگى و قهر و بيگانه سان زيستنِ دولتمردانِ كشورهاى اسلامى از يكديگر، در برابرِ خود برنامه منسجمى نمى يابند تا بر روالِ آن به سازندگى در محيط خود (نه سازش با آن) توفيق يابند.

اين وضع هر چند ايتام آل محمد- صلوات اللَّه علهيم أجمعين- را در سرزمينهاى مختلف و كشورهاى بيگانه رنج مى دهد؛ اما بايد توانِ دولت و حكومت جمهورى اسلامى ايران را در نظر گرفت كه آيا توقعاتى اين چنينى در امكاناتِ ام القراى اسلام است، آنهم مبلّغى آشنا به سه زبان، نه تنها يك مبلغى اين چنين؛ بلكه مبلغانى كه علاوه بر آشنايى به چند زبان، خبره و آگاه و دانا به مسائل مختلف دينى باشند، آنهم نه براى شهرهاى متعدد يك كشور، بلكه براى شهرهاى ممالك پنج قاره و ربعِ مسكون كره خاكى جهان؟! البته اين توقع و انتظار، توقعى درخور است؛ چرا كه انقلاب اسلامى به مسلمين دنيا و حتى جهانِ كفر فهماند كه مى تواند عهده دار با كفايتى براى سعادت و سلامتِ دين و دنياى مردم در هر عصر و دورانى باشد؛ لذا اين توقع را با جمهورى اسلامى ايران در ميان مى گذارند كه به خواست خداوند هر چه زودتر از چنين توانى برخوردار گردد.

بايد ملّت جمهورى اسلامى ايران بدانند كه چنان پايگاهى در ميان امّت هاى اسلامىِ سرزمينهاى جهان اسلام و حتى در گستره جهان- در سايه انقلاب اسلامى- براى خود احراز نمودند كه به آنها چشم اميد دوخته تا انتظاراتشان را برآورده سازند.

ديدار با دو تن از شيعيان تركيه

روز شنبه 16/ 2/ 1374 ه.. ش. دو تن از شيعيانِ تركيه كه با يكى از آنها در خود تركيه دو سال پيش آشنايى به هم رسانده بودم، به ديدار بنده آمدند، و گفتگوى ما با آنها به طول

ص: 152

انجاميد، اينان مسائلى را خاطرنشان مى ساختند؛ از آنجمله:

الف- مى گفتند: تعدّدِ مراجع تقليد به عنوان يك مشكل بزرگ بر دوش ما سنگينى مى كند. و گروههايى مختلف در مقام حمايت از مرجع خاصى سرگرم تبليغ هستند و همين امر موجب سرگردانى دوميليون نفر شيعه و شمارى از علويان شده كه خود را شيعىِ اثناعشرى مى شناسانند. هر چند در واقع اين علويان چه در تركيه، و يا سوريه يا مناطق ديگر، به علت جلاى وطن تا تبعيد و تشريد، از راهبرانِ دينىِ خود به دور و محروم ماندند. و چون به تكاليف شرعى و احكام عملى آشنايى نداشتند در بلا تكليفى زندگانى را از نظر دينى سپرى مى سازند و هم اكنون همانند شيعه جعفرى كه خود را پاى بند وظائف مى دانند خويشتن را موظف به آنها نمى انگارند. و در واقع اينان «ايتام آل محمد- ص-» هستند كه از راهبرانِ دلسوزِ خود محروم مانده، و به تدريج، قيد و بندِ تكاليف را از هم گسيخته و آنها را به يكسو نهاده اند و چنانكه مى دانيم علويان در سوريه به تدريج بازگشت خود را- البته عده زيادى از همين علويان- به سوى تكاليفِ عملى و تصحيحِ عقيدتى آغاز كرده اند. اگر علويانِ تركيه ارشاد شوند و به آنها تفهيم گردد كه در درونِ خود، حاملِ همان اعتقاداتى هستند كه شيعه امامى چنان اعتقاداتى را در خود به هم رسانده است، و از پى اين اعتقادات، ناگزير مى باشند دست اندركارِ تكاليفى گردند كه ائمه- عليهم السلام- بدانها رهنمون شدند، فاصله و جدايى آنان از شيعه امامى از ميان برمى خيزد، و پيوند مورد نظر، محقّق مى گردد و همبستگى و انس و الفتى مطلوب و سازنده ميان هر دو طرف به وجود مى آيد. فقدان رهبرى در طول تاريخ، چنان شيعيانى را به بيراهه كشانده و تعاليم و فرهنگ اهل بيت- عليهم السلام- است كه مى تواند آنان را به راه آورده و در رده ساير شيعيان امامى قرار گيرند.

ب- مشكل ديگرى كه آنان را افسرده خاطر مى ساخت عدم وجودِ مركزى براى تعاليم دينى، و به عبارت ديگر: نداشتن حوزه علميه براى نوجوانانى بود كه براى آنها در تركيه فقط مدرسانى از مقدماتِ صرف و نحو تا كتاب «مغنى اللبيب» در ميان علماى شيعه تركيه وجود دارد. به همين جهت ناگزيرند در چنين سطحى جلاى وطن كنند، و با چنان سن و سالى كه نبايد از پدر و مادر دور گردند راهِ مهاجرت را در پيش گيرند كه پيداست سزا نيست در شرايط ياد شده، به دور از والدين به سر برند. اگر حوزه اى متمركز براى شيعيان در آن ديار تأسيس

ص: 153

شود مى توانند پس از پشت سر نهادنِ دروسِ مقدماتىِ صرف و نحو و علوم بلاغت و سطوحى بالاتر در خود تركيه، در سن و سالى مناسب براى ادامه تحصيل، راهى حوزه هاى علميه ايران و يا ساير كشورهاى مورد نظر گردند. اظهار داشتند شيعيانِ ثروتمند تركيه به اينگونه مسائل عنايتى مبذول نمى دارند، و متديّنين كه- خود، مستضعف هستند- توانايىِ اقتصادى و مالى براى انجام چنين مهمى را دارا نيستند و چشم اميد به جمهورى اسلامى ايران دوخته اند كه در تأسيس مركزى آبرومند- براى تعليم قرآن و تحصيل علوم دينى- به آنها مدد رساند؛ ليكن يادآور شدم جمهورى اسلامى ايران در جهت پيشبردِ امورى كه در جهت تقويت اسلام و قرآن انجام مى گيرد در حدّ وسع و توان خود كمترين دريغى را روا نمى دارد؛ اما شما نمى دانيد كه استكبار جهانى- كه دشمنى ديرينه اى با اسلام و بويژه جمهورى اسلامى ايران دارد- براى اين كه ام القراى اسلام را در تنگناهاى اقتصادى قرار دهد (و با تهاجم فرهنگى، ضعفِ جمهورى اسلامىِ ايران را در خراب ببيند) تا كنون از پاى ننشسته و مسائل داخلىِ ما را از پيش با جنگى تحميلى به وضعى كشانده است كه ملتِ فداكار ايران تا كنون تمام مشكلات و دشواريهايى را كه آمريكاى جهانخوار و دولتمردان پيرو تزِ «هرتزل» و صهيونيسم براى اين مرز و بوم (و ساير ممالك اسلامى و غير اسلامى) فراهم آورده با صبر و شكيبايى شگرفى تحمل كرده و هم اكنون ناگزير براى ترميم ويرانيها و تأمين نيازهاى ضرورى با مشكلات عظيمى روياروى مى باشد كه فعلًا تا كنون گره بسيارى از اين مشكلات را از هم گشوده و در جهت ايجاد رفاه نسبى در طرز زندگانى مستضعفان گامهاى بلند و شگرفى برداشته، و مى بايد تلاشهايى پى گير را در توسعه و تعميم آن نسبت به همه آحاد و قشرها در تمام نقاط مختلف ايران دنبال كند.

ج- از اين كه دولتمردان تركيه در بيگانگى از دين پا فشارى مى كنند، و با وجود اين كه ده ها سال است كه مصطفى كمال آتاتورك از دنيا رخت بربسته و انديشه هاى لائيكِ او بر حكومت تركيه اقتدار خود را حفظ كرده، سخت افسرده مى نمودند؛ در حالى كه رژيمى اين چنين در حلّ مشاكل مردم تركيه نه تنها موفّق نبوده بلكه دين و دنياى آنها را به انحطاط و سقوط و ويرانى كشانده است. هر چند مردم متدين تركيه خواهان ايجاد جوّ سالم دينى از دولت هستند؛ امّا گويا اين حكومت گوشش بدهكار اين درخواستها نيست.

ص: 154

از هندوستان تا حريم يار

ترجمه و تحقيق: محمد على مقدادى

سيرى در سفرنامه حج مرحوم صاحب عبقات الأنوار

علّامه مير حامد حسين هندى

مقدمه

از گنجينه هاى بسيار ارزشمند و گرانبهاى شيعه، سفرنامه هاى دانشمندان و انديشه مندان است كه بحق بايد به عنوان ميراث فرهنگى شيعه از آنها ياد كرد.

اينان از دريچه خاصى به اصل مسافرت و مشاهده اماكن و آثار پرداخته و با اهداف بلند و مقدّسى از ناگفته ها و رازهاى پنهان پرده برداشته اند.

گر چه سير و سفر، كارى پسنديده و پرفايده است و در قرآن و روايات اهل بيت- عليهم السلام- بدان سفارش شده و آدابش بيان گرديده است، (1) ليكن پرداختن به زواياى پنهان تاريخ و افشاى جرايم مجرمان و خيانت پيشگان و يا معرفى يك حركت، عقيده، پويندگى، چگونگىِ تحوّل و فراز و نشيب آن در فلان مقطع از زمان، كارى است كه از سفرنامه نويسان شايسته و كارآمد برمى آيد. نويسنده خوب و دانشمند است كه مى تواند به خوبى از عهده چنين امرى برآيد و توانمندانه حقايق را به نمايش بگذارد.

سفرنامه حضرت علّامه مير حامد حسين هندى- ره- از اين گروه سفرنامه ها است كه به عربى نگاشته و نام «أسفار الانوار» بر آن نهاده است.

مير حامد حسين در «أسفارالأنوار» از سفرى گزارش كرده كه در سال 1282 هجرى قمرى به همراهى برادرش، سيد اعجاز حسين هندى انجام داده است. آن دو، سفر خود را از وطنشان


1- بنگريد به: حج: 46؛ روم: 9 و 42؛ فاطر: 44؛ غافر: 21 و 82؛ محمد: 10؛ آل عمران: 137؛ انعام: 11؛ نحل: 36؛ نمل: 69؛ عنكبوت: 20؛ سبأ: 18؛ توبه: 42 و نيز بنگريد به: كنز العمال، ج 6، ص 701 الى 741، ح 17468 تا 17649؛ ميزان الحكمه، ج 4، ص 467 الى 477

ص: 155

شهر لكهنو در هندوستان آغاز نموده، پس از رسيدن به شهر بمبئى، از راه دريا و بوسيله كشتى رهسپار جده مى شوند و پس از انجام عمره مفرده، مكه مكرمه را به قصد زيارت مدينه منوّره ترك مى كنند، سپس جهت انجام فريضه حج از مسجد شجره به احرام عمره تمتع مُحرم مى شوند. وى سرانجام سفرنامه را با گزارش سفر به عراق و زيارت عتبات عاليات به پايان مى رساند.

نسخه خطى اين سفرنامه داراى 387 صفحه به قطع جيبى است كه قسمتى از آن به خط مير حامد حسين بوده و تا كنون چاپ نشده و ظاهراً قسمتهايى از نسخه مخطوط، مورد هجوم موريانه قرار گرفته است. فتوكپى اين كتاب از كتابخانه ناصريه شهر لكهنوى هندوستان تهيه و در اختيار مركز تحقيقات حج قم قرار گرفت. در جاى جاى اين سفرنامه پراكندگى مطالب، به حاشيه رفتن هاى فراوان، ملاقات دوستان و آشنايان و گزارش مفصل اين ملاقاتها و ... به چشم مى خورد و شايد همين نكات سبب شد تا بعضى از محققان و نويسندگان پس از ملاحظه و مطالعه سفرنامه، از كار كردن بر روى آن سرباز زنند.

در اينجا كوشش شده تا گزيده اى از مطالب جالب و جذاب و سودمند سفرنامه جهت استفاده همگان آماده گردد و در فصلنامه ميقات حج، درج شود.

سخنى درباره علّامه مير حامد حسين

سيد حامد حسين فرزند عالم بزرگ سيد محمد قلى موسوى نيشابورى لكهنوى هندى از متكلمان بزرگ اماميه، به سال 1246 ه. ق. در شهر لكهنو ديده به جهان گشود. (1) حال و هواى مذهبى خانواده، به همراه علاقه او به معنويت و مذهب، سبب شد تا مسيرش را در احياى كلمه اجداد طاهرينش- عليهم السلام- تنظيم نمايد. وجود با بركت پدرى روحانى و نيك مردى فاضل و متقى و بزرگوار از تبار عالمان، موجب رشد و باليدن وى گشت. او علم كلام را نزد پدر خواند و فقه و اصول را از سيد العلما، سيد حسين فرزند سيد دلدار على نقوى، معقول را از سيد مرتضى و ادب را از مفتى سيد محمد عباس آموخت.

مير حامد حسين مرد تحقيق و تتبّع بود. اطلاعات وسيع و گسترده اى در زمينه هاى مختلف داشت و از آشنايى كامل و درخور تحسين نسبت به احاديث و اخبار و فرهنگ اسلامى برخوردار بود. (2) وى علاقه وافر به جمع آورى كتب و مصادر علمى و استفاده از مطالب آنها در راستاى اهداف مقدس خود داشته كه در جاى جاىِ سفرنامه اش بخوبى مشهود است. به هر مكان و ديارى كه مى رسد از كتابخانه و كتابفروشى آنجا سراغ مى گيرد و آنچنان در اين راه متحمل رنج و مشقت مى شود كه براى دستيابى به يك نسخه خطى موجود در كتابخانه يك عالم سنّى


1- علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى، نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، ج 1، ص 347
2- همان.

ص: 156

در رابغ، (1) تن به نوكرى او مى دهد. (2) و شكوه عشق به تلاش علمى علّامه مير حامد حسين آنگاه تبلور مى يابد كه در اثر كثرت نوشتن، دست راستش از حركت بازمى ماند و ناگزير در سالهاى آخر عمر با دست چپ مى نويسد. (3) گويند كه وى در اثر كوشش زياد و خستگى و فرسودگى، درازكش مطالعه مى كرده و كتابهاى سنگين را بطور عمودى بر روى سينه مى گذارده است؛ به همين خاطر سينه اش پينه بسته و چونان شانه باركشان تغيير شكل و رنگ مى دهد. (4) او در شهر لكهنو كتابخانه بسيار بزرگ و نفيسى از خود به يادگار گذاشته كه حاوى سى هزار جلد كتاب خطى و چاپى است البته كتابهاى پدرش و سيد ناصر حسين، فرزند وى نيز در اين كتابخانه موجود است. (5) تأليفات

1- اسفار الأنوار؛ (سفرنامه). تا كنون چاپ نشده است.

2- عبقات الأنوار؛ (فارسى)؛ در 13 جلد بزرگ، تنها يك جلد اين كتاب، حديث منزلت است كه داراى 973 صفحه مى باشد.

مرحوم مير حامد حسين، عبقات الأنوار را در درّ كتاب تحفه اثنا عشريه عبدالعزيز دهلوى، كه ظالمانه به نفى امامت حقّه حضرت اميرالمؤمنين- صلوات اللَّه عليه- پرداخته، به نگارش درآورده و عالمانه به شبهات وى پاسخ گفته است.

3- استقصاء الأفحام؛ (فارسى) در 10 جلد؛ در اثبات حضرت حجت- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- و درّ تحريف كتاب اللَّه.

4- الشريعة الغرّاء؛ در مسائل اجماعى فقه، از اوّل طهارت تا آخر ديات.

5- الشعلة الجوّاله؛ جريان آتش سوزى كتب اسلامى بوسيله دشمنان و مهاجمان.

6- شمع المجالس؛ (شعر) حاوى قصايد عربى و فارسى در رثاى حضرت امام حسين- ع-.

7- شمع و دمع؛ (شعر) به سبك مثنوى.

8- صفحة الماس فى الإرتماس؛ (فقه).

9- الطارف؛ (معمّا و لغز).

10- العشرة الكاملة.

11- الظلّ الممدود.

12- افحام اهل المين فى ردّ ازالة الغين؛ چند مجلّد. (6) علّامه بزرگوار تمامى نوشته هايش را با قلم و كاغذ ساخته شده به دست مسلمين و بوسيله خطّاطان مسلمان نگاشته و از دستگاههاى چاپِ ساخت بيگانگان و دشمنان مسلمين دورى


1- رابغ يكى از شهرهاى ساحلى عربستان است كه بين جده و مدينه منوره واقع شده.
2- مقدمه كتاب عبقات الأنوار حديث منزلت، ص 4
3- همان.
4- بنا به نقل بعضى از نوادگان ايشان.
5- محمد رضا حكيمى، ميرحامد حسين، ص 136
6- اعيان الشيعه، قطع رحلى، چاپ بيروت، ج 4، ص 381

ص: 157

مى جسته است و اين حاكى از ورع و تقواى سياسىِ آن مرحوم است. (1) سرانجام پس از سالها تلاش پرثمر علمى، به هيجدهمين روز از ماه صفر سال 1306 ه. ق.

در شصت سالگى مزرع شاداب عمر اين عالم فرزانه و بزرگ، به خزان نشست و روح پاكش از مجمع زمينيان به مجلس انس ملكوتيان راه گشود و جسم مطهرش در حسينيه غفران مآب شهر لكهنو به خاك سپرده شد. (2) روانش غريق رحمت حضرت حق باد.

اسفار الأنوار

آغاز سفر

علّامه مير حامد حسين هندى- ره- عصر روز جمعه 22 جمادى الاولى سال 1282 ه. ق. شهر لكهنو را به همراهى برادرش سيد اعجاز حسين ترك نموده و با دليجان و كالسكه هاى پُستى به سوى بمبئى و بندرگاهِ آن شهر طى طريق مى كند تا از راه دريا راهى جدّه شود. (3) وى با ارسال نامه، ارتباط خود با خانواده و دوستان را حفظ كرده و آنان نيز به وسيله نامه پاسخش را مى دهند. (4) پس از رسيدن به شهر بمبئى در حسينيه اى كه جايگاه مسافران بوده، مسكن مى گزيند. البته آن محل جاى تميزى نبوده و بخاطر تعفّن و ازدحام جمعيت، به ايشان خوش نگذشته است. (5) به هنگام اقامت در شهر بمبئى، نامه اى از حضرت سلطان العلما- ره- به زبان فارسى دريافت مى كند. (6) در دو مرحله، سر به كتابفروشى هاى شهر بمبئى، كه در آن زمان رونق داشته، مى زند و از كتابهاى چاپ شده آن ديار ديدن مى كند و از گرانى كتاب نيز سخن به ميان مى آورد. (7) حركت به سوى جدّه

امروز دوشنبه 27 شعبان سال 1282 ه. ق. موافق با 25 ژانويه سال 1866 ميلادى است ...، يكى دو ساعت از ظهر گذشته است كه سوار كشتى دخانى (8) شديم، اثاثيه و تمامى


1- نقباءالبشر، ج 1، ص 349
2- اعيان الشيعه، قطع رحلى، چاپ بيروت، ج 4، ص 381
3- اسفارالأنوار، ص 2 تا 37
4- همان، ص 73
5- همان، ص 102
6- همان، ص 109 و 110
7- همان، ص 131، 132 و 133
8- در آن زمان كشتى بخار داراى موتور بوده و مسافرت با آن مطمئن تر و سريعتر از كشتى هاى بادبانى صورت مى گرفته است. همچنين در آن روزگار بهترين وسيله مسافرتى دريا به شمار مى رفت.

ص: 158

مايحتاج سفر را با قايقى منتقل كرديم. براى خود و برادرم (سيد اعجاز حسين)- دام ظله- در قسمت درجه سه كشتى جايى را انتخاب نموده، آن را فرش كرديم. كرايه هر نفر از بمبئى تا بندر جدّه يكصد روپيه شد. (1) كشتى تا حدّى بزرگ و از لحاظ كيفيت، درجه بندى شده است؛ درجه چهار، كه عرشه مى باشد، پايين ترين درجه آن، از لحاظ كيفيت و قيمت است. جمعيت بسيارى اين درجه را گزيده و كرايه كمترى (هشتاد روپيه) داده اند.

صبحگاه روز پنجم ماه مبارك رمضان، به بندر عدن رسيديم، كشتى نزديك شط لنگر انداخت؛ عدن ساحلى بسيار زيبا و با صفايى دارد. همراه بعضى از همسفران با قايق به ساحل آمديم و پياده به سوى شهر حركت كرديم. شهر عدن از ساحل فاصله زيادى دارد و هوايش گرم است.

به منظور فرستادن نامه به هندوستان، سرى به اداره پست عدن زدم، پس از ارسال نامه، جهت ملاقات با سيد علوى بن عيد روس، از مشاهير عرفاى مذهب شافعيه، به خانه اش رفتم گفتند: بعد از ظهر وقت ملاقات دارد. چون انتظار كشيدن تا عصر برايم سخت بود و همسفران منتظرم بودند از ديدار وى منصرف شدم. از مردى كه در خانه سيد بود، آب آشاميدنى طلبيدم، تبسّمى كرد و من دليلش را نفهميدم، بعد متوجه شدم كه ماه رمضان است و در مذهب آنان مسافر هم بايد روزه بگيرد!

به كشتى بازگشتم؛ فرداى آن روز، فردى به نام سيد على از سوى سيد علوى به سراغم آمد و از انجام نشدن ملاقات پوزش خواست. او مى گفت: سيد علوى ماهانه 1200 روپيه از حاكمان فرنگ حقوق مى گيرد تا مردم آن سامان را به اطاعت از آنان بخواند و از اغتشاش و مخالفت بر ضد فرنگيان بازشان دارد! (ص 173)

شب هنگام جلسه انسى در كشتى تشكيل شد، بعضى از همسفران روضه خواندند و ما گريه كرديم.

روز يكشنبه دهم رمضان كشتى به بندر حديده رسيد، استخاره كردم به حديده روم شايد كتابى براى خريد پيدا كنم، استخاره بد آمد. فردى بنام ميرزا وزير على را جهت خريد كتاب فرستادم. او كتاب «العِبر» ذهبى را برايم خريد.

شب دوازدهم ماه رمضان، آنگاه كه كشتى بندر را ترك كرد، ناگهان امواجى عظيم و پر


1- روپيه واحد پول هندوستان است.

ص: 159

تلاطم خروشيدن آغاز كرد و اضطرابى غريب بر مسافران؛ بويژه عرشه نشينان چيره شد. از خواب پريدم، به دعا و ذكر و استغفار پرداختم تا دريا آرام گرفت، باز به خواب رفتم، صبح روز دوازدهم شنيدم كه مى گفتند: هنگام تلاطم دريا و اضطراب مردم، يكى از مسافران بنام مولوى محمد على، مقدارى از تربت پاك كربلاى حسينى را به دريا ريخت و دريا آرام گرفت!

در شب چهاردهم نيز باد به شدت مى وزيد، تكانهاى كشتى بسيار شديد بود تا جايى كه وحشت طوفانِ دريا، مسافران را سراسيمه كرد، به قرائت قرآن و ادعيه پرداختم تا شايد دريا به لطف خداوند آرام گيرد.

تا نيمه هاى شب خوابم نبرد، اواخر شب بود كه كشتى به محاذات كوه يَلَمْلَمْ رسيد و بسيارى از زائران اهل سنت مُحرم شدند.

ورود به بندر جدّه

جمعه پانزدهم ماه مبارك رمضان به بندر جدّه رسيديم. مكانى در نزديكى گمرك بندر جدّه براى هر نفر در روز يك قروش كرايه كرديم (ص 183).

انجام عمره مفرده قبل از حج

به قصد ورود به شهر مقدس مكه، به احرام عمره مفرده مُحرم شدم. سزاوار است هر فرد مستطيع قبل از آن كه به اعمال مخصوص (عمره تمتمع و حج تمتع) بپردازد، عمره مفرده اى بگزارد تا به نحوه طواف و سعى و ساير واجبات آشنا گردد و به هنگام انجام آنها، با مشكل مواجه نشود و اعمال واجب حجّ را با بصيرت و درك كامل، به پايان رساند، در اين صورت است كه وحشت از سختى اعمال حج و ترس و حيرت از نقص و كاستى در وظيفه دينى را از خود دور مى سازد.

كسى كه براى اولين با به اين ديار مى آيد، به دليل عدم آشنايى با اعمال، ممكن است به كار ناروايى دست يازد كه قابل جبران نباشد؛ ليكن با انجام عمره مفرده و تمرين در طواف و خبره شدن در اعمال و ديدن مشاعر شريفه، مشكلى سراغ وى نخواهد آمد.

در مسير مكه مكرمه به ناحيه حديبيبه رسيديم. هنگام مرور از ميقات حديبيه، نيّت

ص: 160

احرام و تلبيه را بار ديگر تكرار كرديم؛ در حديبيه مسجدى ساخته اند بنام مسجد شُميسى. در آنجا دو علامت نصب شده كه آغاز حدود حرم در اين ناحيه را مى نماياند (ص 192).

در راه اتراق نكرديم و تمامى شب را، بدون استراحت، طىّ مسير نموديم تا به مكه رسيديم.

ورود به مكه مكرّمه

به تاريخ 22 ماه رمضان سال 1282 ه. ق. به مكه رسيديم ... اعمال عمره مفرده را در شب يكشنبه بيست و چهارم رمضان المبارك انجام داديم؛ برادرم طواف اوّل را پياده انجام داد، ليكن بخاطر مريضى، طواف آخر (طواف نساء) را بوسيله شبرى (1) بجا آورد.

صاحب مكانى كه در مكه براى اقامت كرايه كرديم، 22 ريال از ما گرفت. از اين زياده خواهى و گرانى تعجب كرديم! (2) شكايت از مطوّفين

جاى بسى تأسف و نگرانى است كه مطوّفين هيچگونه تلاش و كوششى در جهت آشنا نمودن حجاج به اعمال و مشاعر ندارند و نسبت به امور زائران كم التفات مى باشند، لذا بايد از اعتماد نمودن به مطوفين خوددارى شود؛ گر چه در آغاز اعمال، زائر ناچار است در دام آنان گرفتار باشد! (ص 194).

بعضى از دعاهاى ماه رمضان را، كه در كتاب زادالمعاد ذكر شده، در صبح روز 25 ماه رمضان قرائت كردم، حال گريه و تضرع در وجودم پيدا شد كه انتظارش را نداشتم؛ دانستم اين توفيق از بركت زيارت كعبه مشرفّه است. اميدوارم خداى بزرگ درب هاى سعادت و نيكى را به رويم بگشايد و تقرّب، خشوع، خضوع و تضرّع در پيشگاهش را بنماياند (ص 194).

صبح هنگام به حرم مشرف شدم، طواف مستحبى انجام دادم و دعاهاى طواف را از حفظ خواندم (ص 196).

نزديك باب السلام، گذرم به كتابفروشى افتاد، شرح موطّأ زرقانى و كتاب سراج المنير را، كه شرحى است بر كتاب جامع الصغير، در آنجا ديدم. اين كتابها بيشتر از انتشارات كشور


1- شبرى همان تخت روان چوبى است كه توسط چند نفر حمل مى شود و زائر مريض و يا معلول را با آن طواف مى دهند.
2- بحمداللَّه حجاج جمهورى اسلامى ايران به همت مسؤولين حج با اين گونه مشكلها و نابسامانيها مواجه نيستند، ليكن اين مشكلات كماكان در ارتباط با زائران كشورهايى از قبيل هندوستان و پاكستان و ... وجود دارد.

ص: 161

مصر است. شايد اين دو كتاب را بخرم، ان شاء اللَّه.

در روز 28 ماه رمضان، از حرم خارج شده بودم كه كتابفروشى ديگرى نظرم را به خود جلب كرد، تفسير كبير فخر رازى را- در شش جلد بزرگ- در آنجا ديدم، چاپ مصر بود، از قيمتش پرسيدم، گفت: پنجاه و دو ريال!

كتاب تنبيه الغافلين، از تأليفات فقيه ابوليث سمرقندى، را نيز در آن كتابفروشى ديدم.

كلمه اى از اين كتاب را، كه تبعيد اباذر به ربذه توسط عثمان بن عفان را روايت كرده است، اقتباس نمودم، چون نسخه اى كه نزد من بود غلط داشت.

بعد از ظهر همين روز سرى به كتابخانه حرم زدم. كتاب عجالةالراكب را، كه درباره طبقات علماى مذهب مالكى نگاشته شده، خواستم. شرح حال تقى الدين صاحب كتاب طبقات الشافعية، كه بشدت مشتاق يافتنش بودم، و ترجمه سمهودى و ثعلبى و ابن عربى شارح سنن ترمذى و ... را اقتباس نمودم.

ملاقات با دو زائر ايرانى

29 رمضان المبارك روز جمعه است، اين روز را اهل مكه روز عيد فطر گرفتند. بعضى از اهل سنت از ما مى پرسيدند: امروز روزه هستيد يا نه؟ و ما بر حسب مقتضاى حال به آنان پاسخ مى داديم!

در اين روز دو زائر ايرانى به ملاقات ما آمدند:

1- ملا حسين اصفهانى، وى مردى است با اخلاق نيكو، نور ايمان از سيمايش مى درخشيد. با ايشان پيرامون مسائلى چند گفتگو نمودم. پاسخهاى نيك و جالبى كه دلالت بر فضل و خوش فهمى وى در امور دين و دنيا داشت، از او دريافتم (ص 197).

2- ملا محمد باقر شوشترى، وى از طلاب ايرانى است و در حوزه درس شيخ مرتضى انصارى- طاب ثراه- شركت مى كرده است. نامبرده سال گذشته (1281 ه. ق.) با پاى پياده به حج مشرف شده است، ليكن به خاطرتنگدستى نتوانسته است به وطنش مراجعت كند (ص 198).

سوم شوال دوستم ميرزا محمد هادى، كتابى در تاريخ اشراف مكه بنام «تنضيد العقود السنيّة بتهديد الدّولة الحَسَنية» برايم آورد، مطالبى از اين كتاب را انتخاب كردم، كتاب خوبى

ص: 162

است، درباره شرح حال و تراجم بعضى از دانشمندان مثل صاحب كتاب نسخ المثال و ...

نكاتى دارد.

زيارت قبرستان ابوطالب

پنجمين روز از ماه شوال مصادف است با روز پنجشنبه، به همراه بعضى از دوستان براى زيارت قبور بنى هاشم (1) كه در خارج از شهر مكه واقع است، رفتيم. ابتدا به زيارت قبر حضرت خديجه كبرى- رضى اللَّه عنها- كه در وسط اتاقى قرار دارد و بر روى آن ضريحى است، مشرف شديم. زنان گرداگرد ضريح حضرت خديجه ازدحام كرده بودند پس از زيارت و دعا و گريه با عجله از آنجا خارج شديم. سپس راهى زيارت قبر حضرت آمنه- رضى اللَّه عنها- (2) كه بسان قبر حضرت خديجه داراى ضريح و بارگاه مى باشد، شديم؛ اين حجره در مقابل حجره حضرت خديجه قرار دارد.

پس از زيارت قبر آمنه، به مسجدى رفتيم كه در آن قبر عبدمناف و عبدالمطلب و ابيطالب- رضى اللَّه عنهم- قرار دارد، قبور را زيارت كرده، سوره فاتحةالكتاب قرائت نموديم.

مسجد مذكور را مرحوم ميرزا فصيح از سرمايه مرحوم مغفور سيد ناصر على هندى بنا نموده است. ميرزا فصيح كسى است كه اين سه قبر را تعمير و احيا كرد. پيش از آن كسى به اين قبور بها نمى داد. و اهل سنت آن سه تن را مسلمان نمى دانند! (3) اسامى دوستان و خويشان يادداشت نمودم تا به هنگام زيارت و دعا فراموشم نشوند.

امروز سه شنبه دهم ماه شوال است، به حرم مشرف شدم؛ دو طواف يكى به نيابت از مرحوم پدرم و ديگرى را به نيابت از مادرم انجام دادم. پشت مقام حضرت ابراهيم به دعا در حق دوستان و نزديكان پرداختم.

نامهاى خويشان و وابستگان و دوستان را از پيش يادداشت كرده ام تا به هنگام دعا فراموششان نكنم (ص 205)

در همين روز كتاب «العرائس» ثعلبى را كه در قصص انبيا نگاشته و چاپ مصر است، به دو ريال و «العقد الثمين فى فضائل بلد اللَّه الأمين» را هشت قروش خريدم. يكى از دوستان كتابى با نام «الإعلام بأعلام بلد اللَّه الحرام»، كه كتابى است تاريخى، برايم آورد.


1- اين قبرستان همان قبرستان حجون و مقبرة المعلّاة يا جنّة المعلّاة معروف است كه در آن زمان خارج از شهر مكه قرار داشت.
2- بر اساس نظر صحيح، قبر حضرت آمنه- سلام اللَّه عليها- مادر گرامى رسول اللَّه- ص- در منطقه ابواء مى باشد.
3- مسجد مذكور در زمان حاكميت وهابيون و آل سعود تخريب شده است.

ص: 163

مطالبى از آن را گزينش كردم.

شركت در نماز جماعت اهل سنت

پنجشنبه دوازدهم شوال جهت انجام طواف به نيابت از خواهر بزرگترم راهى مسجدالحرام شدم. با پايان يافتن طواف، ظهر فرا رسيد. در مسجدالحرام ماندم و در نماز جماعت ظهر شركت كردم (ص 207).

ارتباط تنگاتنگ حضرت علّامه با كتابخانه حرم و كتابفروشى هاى مكه

حضرت علّامه مير حامد حسين هندى- ره- در اين مسافرت از وقت خود حداكثر استفاده را برده است. وى بجز روزهاى تعطيل، همه روزه به كتابخانه حرم شريف رفته و بهره هاى فراوان از آن گنجينه گرانسنگ كسب كرده است (ص 208).

ايشان پس از مطالعه كتابها، مطالب لازم را استنساخ مى كرد، بطورى سرگرم مى شود كه به سبب اشتغال زياد به مطالعه، سردرد شديدى بر او عارض مى گردد.

در طول اقامتش در مكه، به كتابفروشى ها مى رود و از كتب چاپى و خطى ديدن كرده، بعضى از آنها را خريدارى مى كند.

ايشان بمناسبتى از حادثه هجوم سيل به مسجدالحرام و از بين رفتن تعداد زيادى از كتابها سخن بميان مى آورد.

به سوى مدينة الرسول- ص-

علّامه مير حامد حسين- ره- در روز شنبه 29 شوال با شترى كه به 24 ريال كرايه كرده، همراه قافله اى از زائران، عازم مدينه منوّره مى شود؛ قافله پس از گذر از «وادى فاطمه»، صبحگاه روز دوشنبه، اول ماه ذيقعده به چاهى مى رسد بنام «بئر تفله» كه گفته شده پيامبر خدا- ص- با اصحاب خود در كنار اين چاه فرود مى آيند. اصحاب از شورى و ناگوارا بودن آب چاه، به حضرت شكايت مى كنند. پيامبر- ص- به كنار چاه آمده، آب دهان مبارك به چاه مى اندازند، آب شور چاه به آبى گوارا و شيرين مبدّل مى شود (ص 217).

حضرت علّامه- ره- در جاى جاى اسفار الأنوار از بد خُلقى و زشت سيرتى شترداران راه مكه- مدينه سخن مى گويد.

ايشان در بين راه دعاى اذن دخول مشاهد مقدّسه را از روى كتاب تحفةالزائر حفظ مى كند؛

ص: 164

همچنين تصميم مى گيرد زيارتنامه حضرت رسول- ص- و حضرت فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- و ائمه بقيع- عليهم السلام- را به ذهن بسپارد (ص 222).

سرانجام پس از گذشت يازده روز از آغاز سفر، قافله به شهر مدينه منوّره وارد مى شود.

حكايت ادامه سفر

... در بركه آبى از بركه هاى مدينه، غسل نموده، لباسهايم را تطهير كردم. خداى متعال را ستايش نمودم كه توفيق پاكيزه شدن را آنگونه كه مى خواستم به من عنايت كرد. سپس عازم زيارت حرم مطهر نبوى- ص- شدم، قبر مقدس پيامبر را زيارت كردم و پس از آن قبر حضرت فاطمه زهرا- عليهاالسلام- را در حجره شريف و مباركش زيارت نمودم! (1) هنگامى كه به زيارت مشغول بودم بارانى شديد باريدن آغاز كرد. مقدارى از آب روضه شريفه، كه به صحن مطهّر مى ريخت، به قصد شفا نوشيدم و صورتم را شستشو دادم (ص 231).

پس از زيارت، به كتابخانه حرم شريف نبوى رفتم و نظرى به فهرست كتابخانه انداختم. شب هنگام بار ديگر براى زيارت به سوى حرم مطهر شتافتم. به نيابت از دوستان و خويشان، زيارتنامه خواندم؛ در اثناى زيارت قبر حضرت زهرا- س- حال گريه و زارى عجيبى بر من عارض شده بود كه ناگاه مردكى از مخالفان، از زيارت منعم نمود و گريه ام را قطع كرد؛ از نامبالاتى اهل عدوان به شدّت افسرده شدم.

آزار خادمان بيش از خدمتشان است. آنان دشمنى خود را با دوستان اهل بيت- عليهم السلام- پيوسته ابراز مى كنند و همواره در پى آنند كه از زائران مقدارى پول به جيب زنند، زيرا غرق در حرص و طمع دنيا مى باشند!

زيارت بقيع

امروز پنجشنبه يازدهم ذيقعدةالحرام است. قبل از ظهر به قصد زيارت قبور ائمه بقيع- عليهم السلام- به بقيع مشرّف شدم. قبور ائمه داراى روضه و حرم است، همچنين قبر عقيل قبه و بارگاهى مستقل دارد و در كنار آن قبر عبداللَّه بن جعفر واقع است. قبر ابراهيم


1- ظاهراً مقصود ايشان همان قبر موجود در وسط خانه حضرت على- ع- مى باشد كه بعضى از علماى شيعه معتقدند قبر حضرت زهرا- س- همان است.

ص: 165

فرزند رسول خدا- ص- نيز برخوردار از قبّه و بارگاه مستقل است.

ساختمانى است در بقيع، گفته مى شود بيت الأحزان است كه درب آن را بسته اند. قبر حليمه سعديه، دايه رسول خدا و قبرهاى عاتكه و صفيه عمه هاى پيامبر هر يك بارگاهى مستقل دارند.

تمامى قبور را زيارت كردم. درب حرم چهار امام- عليهم السلام- بسته بود؛ در كنار درب مطهر نشستم و پس از گريه و دعا و استغفار، دعاى «يا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ المَكارِهْ ...» (1)

را قرائت كردم.

به گنبد و بارگاه حرم ائمه بقيع نظر مى كردم، ديدم كه اسامى امامان مدفون در بقيع را بالاى درب ورودى حرم ننوشته اند! و تنها به اين جمله بسنده كرده اند: «روضة عباس، عمّ الرسول- صلى اللَّه عليه و آله- و أهل البيت» از بى مهرى و تعصب آنان نسبت به ائمه هدى كه فرزندان راستين پيامبرند، تعجب كردم و در حيرت فرو رفتم (ص 235)، و سپس به خانه بازگشتم.

وروديّه براى زيارت!

دو ساعت از ظهر گذشته بود كه يكى از آشنايان خبر آورد درب حرم ائمه بقيع را باركرده اند، بار ديگر به سوى بقيع روانه شدم. خدّام حرم! از هر زائر 5 قروش مى گرفتند و راه مى دادند. پول را دادم و وارد شدم؛ (2) ضريح بزرگى ديدم كه قبر عباس در آن بود و قبه اى بالاى آن قرار داشت؛ كنار قبر عباس قبه ديگرى ديدم كه قبر چهار امام معصوم؛ يعنى حسن بن على، على بن الحسين، محمد بن على الباقر و جعفر بن محمد الصادق- عليهم السلام- را در آغوش خود داشت، ضريح مقدس را با حضور قلب زيارت كردم و زيارتنامه را از حفظ خواندم ... به لطف خداى تعالى حال گريه و تضرع يار شد، خدا را بر اين لطف شكر گزاردم، به ذهنم آمد تا از خداى بزرگ بخواهم مرا در اين حال خوش بميراند ....

آقاى ملا محمد باقر شوشترى شاگرد مرحوم شيخ انصارى- طاب ثراه- را ديدم كه با صداى بلند زيارت جامعه كبيره را مى خواند؛ من نيز پس از فراغ از نماز زيارت، زيارت جامعه كبيره را خواندم (ص 237).


1- بنگريد به: كليات مفاتيح الجنان تأليف مرحوم محدث قمى، ص 239 با ترجمه فارسى.
2- لازم به ذكر است كه در آن زمان هر كسى براى زيارت ائمه بقيع مشرف مى شد بايستى پولى بابت ورود به حرم به خادمان مى پرداخت.

ص: 166

حرم ائمه بقيع- عليهم السلام- از هر گونه زيورآلات و تزيينات ساختمانى تهى است و همين مطلب باعث مى شود حال خضوع و خشوع و توجه بهترى به انسان دست دهد؛ شدت تعصب و دشمنى با اهلبيت- عليهم السلام- از در و ديوار اين حرم مطهر پيداست.

صبحگاه دوازدهمين روز از ماه ذى قعده، به زيارت حرم مطهر رسول خدا- ص- مشرف شدم؛ پس از آن، قبر مطهر حضرت زهرا- عليهاالسلام- را زيارت كردم. هنگامى كه صورتم را به ضريح چسبانيده، مشغول راز و نياز بودم، خادم لئيم و پستى از من تقاضاى پول كرد، چيزى داخل جيبم نيافتم تا به او بدهم، او مرا از ضريح مطهر دور ساخت و نگذاشت كنار ضريح بمانم ... (ص 239).

كتابخانه مدينه منوّره

كتابخانه مدينه منوره بمراتب از كتابخانه مكه بهتر و زيباتر است، اين كتابخانه داراى فضاى وسيع، فرشهاى نفيس و محيط پاكيزه اى است و حاوى كتابهاى فراوانى است در زمينه هاى مختلف؛ كتابهاى كمياب، گرانسنگ و پر منفعتى در اين كتابخانه يافت مى شود متولّيان كتابخانه مدينه، خوش برخورد و داراى اخلاق خوب و پسنديده هستند، تنگ نظر نبوده، با ملاطفت رفتار مى كنند، بعكس متوليان كتابخانه مسجدالحرام!

زيارت بعضى از اماكن و آثار مدينه

روز يكشنبه 14 ذيقعدةالحرام به مسجد قُبا رفتم و در آن مكان نماز گزاردم، مسجد عظيمى است ... مقامى نزديك مسجد است كه بالاى آن چنين نوشته اند: «مقامُ نزول آية:

لَمَسجدٌ أُسّس على التقوى من اوّل يوم أحقّ أن تقوم فيه ...»

سپس به خانه حضرت على بن ابيطالب- ع- مشرف شدم، محل عبادت حضرت را در خانه اش زيارت كردم و در آن مكان نماز گزاردم، جايگاهى در خانه حضرت قرار دارد كه گويند حضرت زهرا- س- در آن جا با آسياب دستى آرد تهيه مى كرد. محل عبادت حضرت زهرا- س- را نيز زيارت نمودم و در آن مكان نماز گزاردم. همچنين در غرفه ام ابراهيم نماز خواندم (ص 243).

ص: 167

خانه امام صادق- ع- را زيارت كردم. در مقابل خانه حضرت بركه اى بزرگ مملوّ از آب بود. چاه أريس را نيز ديدم. گويند اين چاه همان چاهى است كه انگشتر رسول خدا از دست عثمان در آن افتاد. داخل منطقه عوالى شدم، عوالى داراى حصار و درختان ميوه از قبيل درخت انگور و انار و خرما و غير آن مى باشد.

بعضى از مردم مى پندارند كه عوالى همان فدك است و اين اشتباه است زيرا فدك به مسافت دو منزل از مدينه فاصله دارد.

روز سه شنبه 16 ذيقعدةالحرام به حرم مطهر پيامبر- ص- مشرف شدم. خادمان را ديدم با جاروهايى كه از برگهاى بلند خرما تهيه شده بود، داخل ضريح پيامبر- ص- شدند و ضريح مقدس را جارو كردند سپس جاروهاى تبرك شده را بين مردم تقسيم كردند.

نزديك مغرب است، يك نفر از سادات مدينه كه بحرينى الأصل است به ملاقات من آمد. نامش حسن بن عبداللَّه بحرانى است، او شيعه اى مؤمن و از اهل علم است، كه همراه با ديگر سادات مدينه در خارج از قلعه شهر زندگى مى كند. او به من گفت: از كتابهاى فقهى شرح لمعه، شرايع و مناسك حج مرحوم شيخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر را در اختيار دارم (ص 247).

پيشتر در هندوستان شنيده بودم كه فدك را به سادات مدينه پس داده اند، از اين رو از وى پرسيدم: آيا فدك را به شما واگذار كرده اند؟

گفت: خير. فدك همچنان در دست حكومت است و دولت آن را در تصرف خود دارد!

... قبر اسماعيل فرزند امام جعفر صادق- ع- را زيارت كردم. قبّه اى بزرگ دارد. در سمت شرقى مقبره، خانه آن حضرت قرار دارد. گفته مى شود: اين خانه همان خانه امام زين العابدين- ع- است. بسيار مسرور و شادمان شدم؛ چون پيش از آن تفحص نموده، خانه حضرت را پيدا نكرده بودم؛ خانه امام سجاد- ع- را زيارت كردم و دعا خواندم ... (ص 261).

وداع با مدينه و حركت به سوى مكّه براى انجام اعمال حج

با نزديك شدن زمان خروج از شهر مدينه، اضطرابى دهشتناك سراسر وجودم را احاطه نموده است، مى ترسم از اين اماكن مقدس كوچ كنم در حالى كه حق زيارت و دعا

ص: 168

و استغفار را ادا نكرده باشم. واى بر حال من، چنانچه خداوند منّان به لطف و محبتش كمكم نكند. دلهره از اعمال حج و سختى مناسك، بر قلبم سنگينى مى كند؛ بويژه ناتوانى و مريضى ام. از خدا مى خواهم بديده لطف بر من بنگرد تا اعمال سخت و مشقت بار حج را بخوبى انجام دهم (ص 251).

صبح روز شنبه 20 ذيقعدةالحرام زيارت وداع حضرت رسول- ص- را زمزمه كردم، سپس به قبرستان بقيع رفتم و زيارت وداع ائمه بقيع- ع- را نيز خواندم.

بعد از ظهر همين روز مدينه منوره را به سوى مكه مشرفه ترك كردم.

مسجد شجره در سال 1282 ه. ق.

مسجد شجره مسجدى بسيار با اهميت و يكى از مواقيت است، سقف ندارد و تنها از سه جهت ديوار دارد. جاى تعجب است، مسجدى كه ميقات اهل سنت نيز هست، چرا بايد چنين وضعى داشته باشد؟!

خدا را سپاس مى گويم كه توسط يك مرد آشنا توانستم مسجد شجره را پيدا كنم و از آن جا مُحرم شوم.

مطلب شگفت آور اين كه مشاهده كردم گروهى از اهل سنت از مدينه محرم شدند و گروهى بدون احرام از ميقات «مسجد شجره» گذشتند تا در رابغ محرم شوند!

جمّالان و شترداران- خذلهم اللَّه- شتران را كنار مسجد شجره نگه نمى دارند راه خود را همچنان طى مى كنند. پس از محرم شدن با پاى برهنه راه افتادم و به گمان اين كه شتردار از مسجد شجره دور شده، با شتاب و عجله حركت كردم تا به او برسم اما معلوم شد كه وى هنوز پشت سر است و توقف نمودم ...

سزاوار است شخص مسافر نه به رفيق و همسفر دل ببندد و نه به مال و امكانات؛ زيرا چه بسا حادثه اى پيش آيد كه از هيچيك كارى ساخته نباشد. ياور و حامى واقعى تنها خداوند متعال است و بس. با توكّل به اوست كه تمام گره ها و مشكلات انسان حلّ مى شود وگرفتاريها مرتفع مى گردد.

روز شنبه 29 ذيقعدةالحرام به هنگام مغرب، در حال طى طريق بوديم كه هلال ماه

ص: 169

ذيحجةالحرام را ديديم و خدا را ستايش نموديم كه اختلافى وجود نخواهد داشت.

با يارى و تأييدات خدا، صبحگاه روز پنجشنبه سوم ذيحجةالحرام سال 1282 به مكه مشرفه رسيديم (ص 274).

حركت به سوى مشاعر مقدّس

بين ما و اهل سنت يك روز اختلاف است، متأسفانه نمى توانيم در روز ترويه محرم شويم؛ چرا كه عامّه (اهل سنت) روز هفتم ذيحجه را هشتم اعلام كردند و از مكه خارج شدند.

لذا براى ما ممكن نشد در مكّه بمانيم، ما هم پس از خواندن نماز عشا محرم شده، به طرف منا كوچ نموديم. اوائل شب به منا رسيديم؛ بعضى از حاجيان ايرانى كه با ما همراه بودند در منا ماندند و ما به راه خود ادامه داديم؛ پيش از طلوع آفتاب به سرزمين عرفات رسيديم و در آنجا نماز صبح را خوانديم (ص 276).

سه شنبه هشتم ذى الحجةالحرام است ... در آخرين لحظات امروز. اهل سنت عرفات را ترك كردند (زيرا اين روز را نهم ذيحجه تلقى نمودند) ليكن حجاج ايرانى و هندى و تمام پيروان مذهب اماميه در منا ماندند.

ظهر روز چهارشنبه نيت وقوف در عرفات كرديم و تا غروب آفتاب در آنجا مانديم و پس از غروب آفتاب از عرفات خارج شده، راهى مشعرالحرام شديم. اوائل شب به مشعرالحرام رسيديم و نماز مغرب و عشا را در آن جا گزارديم.

هنگام طلوع فجر، نيت وقوف در مشعرالحرام كرده، پس از طلوع آفتاب از مشعرالحرام خارج شديم (277).

نيمروز پنجشنبه به سرزمين منا رسيده، خيمه را نزديك مسجد خيف برپا نموديم، سپس براى رمى جمره عقبه حركت نموديم. يكى از آشنايان، پس از رمى جمره عقبه به نيابت از من قربانى نمود.

پس از صرف نهار سر را تراشيده، از احرام خارج شديم، آنگاه براى انجام بقيه اعمال حج، الاغى كرايه كرده به سوى مكه رهسپار شديم ... اعمال را تمام كرديم، نزديك غروب آفتاب به منا بازگشتيم.

ص: 170

روز يازدهم ذى حجه در منا مانديم، شب دوازدهم را هم در آنجا بيتوته كرديم، بعد از ظهر روز دوازدهم از منا خارج شديم.

روز يكشنبه دوازدهم ذيحجه است، دو ساعت به وقت مغرب باقى مانده كه وارد شهر مكه شديم.

مشكل لاشه هاى قربانى در منا

در اثر كثرت قربانى در سرزمين منا و ازدحام جمعيت و تنگ بودن مكان، بوى مشمئز كننده لاشه هاى حيوانات ذبح شده، هواى منا را به شدت آلوده كرده است. با اين كه دولت تبليغ و تأكيد مى كرد كه در نظافت قربانگاه كوشا است و قربانى ها را از منا خارج مى كند و دستور داده بود حاجيان قربانى خود را بالاى كوه ذبح كنند، ليكن در عين حال از بوى بد و ناراحت كننده آن، بسيار اذيت شدم و پس از بازگشت به مكه در بستر مريضى افتادم.

تعداد ديگرى از حجاج نيز مريض شدند (ص 279).

حركت به سوى جدّه

عصر روز جمعه 25 ذيحجه از مكه خارج شديم و ديگر بار گرفتار جمّالان و شترداران گشتيم. روز يكشنبه 27 ذيحجه وارد جدّه شديم و خود را براى سفر به سوى عراق از راه بندر عباس و بندر بوشهر و بصره آماده نموديم.

پايان سفرنامه

حضرت علّامه مير حامد حسين هندى- ره- پس از آن كه مسائل و مشكلات سفر و نيز وضعيت اهالى بندرها و شهرهاى موجود در مسير دريايى بين جده و بصره را حكايت مى كند، به كشور عراق مى رسد و كاظمين و سامرا و كربلا و نجف اشرف را زيارت مى كند، با دوستان خود ديدار نموده، كارهاى فرهنگى علمى خود را پى مى گيرد و سرانجام سفرنامه اش را در شهر كربلا به تاريخ ششم ماه رجب سال 1283 هجرى قمرى به پايان مى رساند.

ص: 171

ص: 172

پى نوشتها:

ص: 173

بهداشت در حج

ص: 174

شدت يافتن بيماريهاى مزمن در حجّ

بيماريهاى مزمن كم كم با بالا رفتن سن، بروز كرده و شدت مى يابد. حاجيان در مجموع از گروههاى سنى نسبتاً بالايى هستند، از اين رو ميزان شيوع بيماريهاى مزمن هم در آنها بيشتر است. در بعضى از اين افراد بيمارى مزمن قبل از رفتن به حج شناخته شده و تحت درمانند و در برخى ديگر اولين علائم بيمارى به هنگامى كه در سفر حج هستند بروز مى كند.

در اينجا از چند بيمارى كه در سفر حج از شيوع بيشترى برخوردار بوده و در مواردى موجب مرگ و مير زائران مى شود، سخن به ميان آمده و از ذكر بيماريهاى نادر خوددارى بعمل خواهد آمد.

بيماريهاى شايع عبارتند از:

بيماريهاى «قلبى و عروقى»، «ريوى»، «ديابت» و «كليوى».

بيماريهاى قلبى

از بين بيماريهاى قلبى و عروقى، شش دسته زير قابل ذكرند:

ص: 175

1- بيمارى عروق كرونر 2- بيماريهاى دريچه اى قلب 3- نارسايى احتقانى قلب 4- آرتيمى ها 5- افزايش فشار خون شريانى 6- تپش قلب به علت اضطراب نوروز] Neurosis [و مصرف بى رويه قرصهاى ضد باردارى.

بيمارى عروق كرونر

قلب از دو رگ كرونر راست و چپ كه از قسمت ابتدايى آئورت منشعب مى گردد، خونِ مورد نياز خود را دريافت مى كند. آترواسكلروز مهمترين بيمارى عروق كرونر مى باشد كه طى آن پلاكهايى كه از چربى و مواد نكروزه و سلولهاى مختلف تشكيل شده، بداخل رگ برجستگى پيدا كرده و بتدريج سب تنگى و سرانجام موجب انسداد رگ مى گردد. بين مقدار خونى كه به عضله قلب مى رسد و عواملى كه مصرف مواد مختلف بخصوص اكسيژن را در قلب تغيير مى دهند، بايد تعادلى موجود باشد تا عضله قلب (ميوكارد) بتواند بطور طبيعى كار خود را انجام دهد وگرنه عضله دچار علائم ايسكمى] Ischemia [يا كم رسيدن خون به

ص: 176

ميوكارد مى گردد. مهمترين عواملى كه مصرف اكسيژن توسط عضله ميوكارد را افزايش مى دهند عبارتند از:

الف- تعداد ضربان قلب در دقيقه يا Heart Rate

ب- فشار خون شريانى

ج- قدرت انقباضى قلب يا) Contractility (

با پيشرفت ضايعات آترومايى] Atheromatous [در عروق كرونر و تنگ شدن عروق بخصوص وقتى كه بيش از 60 تا 70% كاهش در قطر رگ ايجاد شده باشد، ميزان خونى كه به عضله قلب مى رسد محدود مى گردد و هر عملى كه ميزان مصرف اكسيژن توسط قلب را زياد نمايد، سبب بروز و يا تشديد علائم بيمارى عروق كرونر مى گردد كه بنام بيمارى «ايسكمى قلب» يا I Schemic Heart Disease نيز معروف است.

با توجه به جدول شماره 1، هرگاه فردى كه گرفتار بيمارى عروق كرونر است، از محيط معتدل به مناطق گرم مثل سفر حج برود و ميزان فعاليتش زياد گردد، علائم بيمارى بروز مى كند و اگر علائم از پيش وجود داشته، شدّت مى يابد.

(جدول شماره 1)

تعداد ضربان ميزان فشارقدرت انقباضى ميزان اكسيژن در

اثر عوامل مختلف

قلب در دقيقه خون شريانى عضله قلب دسترس عضله ميوكارد

افزايش درجه حرارت محيط

افزايش فعاليت بدنى

اضطراب و افزايش فعاليت سيستم

عصبى خودكار بخصوص سيستم

سمپاتيك

مصرف نكردن داروها

افزايش انعقادپذيرى خون

حاصل كار

ص: 177

علائم بيمارى عروق كرونر متعدد بوده و ممكن است بصورت؛ «آنژين صدرى»، «نارسايى عروق كرونر»، «انفاركتوس ميوكارد»، «انواع آرتيمى ها»، «نارسايى قلب» و يا «مرگ ناگهانى» باشد.

با افزايش انجام عمل جراحى باى پاس عروق كرونر] Coronary Bypass [بعنوان يكى از راههاى درمان علائم بيمارى عروق كرونر، تدريجاً تعداد بيشترى از اين افراد در بين حجاج بيت اللَّه الحرام ديده خواهند شد.

بيماريهاى دريچه اى قلب

با اين كه حاجيان، قبل از سفر، مورد معاينه طبى قرار مى گيرند، در عين حال بيماريهاى دريچه اى قلب، كه به علل زير ايجاد شده اند، بكرّات ديده مى شود:

- بيمارى مادرزادى دريچه قلب، خصوصاً تنگى دريچه آئورت از انواع مختلف و با

ص: 178

شدت هاى مختلف.

- بيمارى دريچه هاى قلب در اثر روماتيسم قلبى، خصوصاً انواع تنگى دريچه ميترال.

- نارسايى دريچه ميترال.

- تنگى و نارسايى همراه با دريچه ميترال.

- نارسايى (و تنگى) دريچه آئورت.

- ابتدايى هر دو دريچه ميترال و آئورت.

- نارسايى و (تنگى) دريچه تريكوسپيد.

حجاج مبتلا به روماتيسم قلب را مى توان به سه دسته تقسيم كرد:

الف- آنهايى كه قبل از سفر حج مورد شناسايى واقع شده و دارو مصرف مى كنند و يا مورد عمل جراحى واقع شده اند و دريچه هاى مختلف قلب آنها ترميم يا تعويض شده است.

ب- آنهايى كه قبل از سفر حج مورد شناسايى واقع شده ولى دارويى مصرف نمى كنند و عمل جراحى هم نداشته اند.

ج- آنهايى كه در اثر بروز علائم به هنگام سفر حج مورد شناسايى قرار مى گيرند.

ساير بيماريهاى دريچه اى قلب؛ مانند پرولاپس دريچه ميترال.] Prolapse Mitral Valve [با توجه به جدول شماره 2 علائم بالينى اين بيماران خواه قبلًا مورد شناسايى واقع شده باشند و يا بهنگام سفر حج مورد تشخيص قرار گيرند، به هنگامى كه در سفر حج هستند علائم بيماريهاشان شدت مى يابد.

(جدول شماره 2)

اثر عوامل مختلف حاصل كار

افزايش درجه حرارت افزايش ضربان قلب و شدت يافتن علائم

افزايش فعاليت بدنى افزايش ضربان قلب و شدت يافتن علائم

اضطراب افزايش ضربان قلب و شدت يافتن علائم

رعايت نكردن رژيم غذايى و افزايش مصرف نمك بروز علائم نارسايى قلب و شدت يافتن علائم

مصرف نكردن داروها بروز نارسايى قلب و افزايش ضربان قلب

و شدت يافتن علائم

مصرف نكردن داروى ضد انعقاد در افرادى كه سابقه امكان پيدايش لخته خون در قلب و پيدايش آمبولى

عمل دريچه قلب دارند خصوصاً آمبولى مغز

پيدايش انواع آريتمى ها شدت يافتن علائم

ص: 179

توضيح اين كه: متأسفانه در اين مختصر امكان بحث درباره علل شدت يافتن علائم، در اثر عوامل ياد شده نيست و خواننده به كتابهاى مربوط در اين زمينه ارجاع مى شود.

نارسايى احتقانى قلب

نارسايى احتقانى قلب متعاقب بسيارى از بيماريهاى قلبى عارض مى شود از جمله:

- در افراد مبتلا به افزايش فشار خون شريانى.

- در افراد مبتلا به بيماريهاى دريچه اى قلب.

- در افراد مبتلا به بيمارى عروق كرونر.

- در افراد مبتلا به انواع كارديوميوپاتى ها] Card iomyopat hies [.

- در اثر آريتمى هاى مختلف.

- در افراد مسن (پير قلبى).

نارسايى ممكن است بصورت مزمن و تدريجى پيش آيد و يا بطور حاد عارض شود.

جدول شماره 3 علل شدّت يافتن علائم بالينى نارسايى احتقانى قلب را در سفر حج نشان مى دهد.

(جدول شماره 3)

افزايش ضربان افزايش فشار خون تأثير بر قدرت

اثر عوامل مختلف تشديد علائم

قلب شريانى انقباضى قلب

افزايش درجه حرارت

افزايش فعاليت بدنى

اضطراب

رعايت نكردن رژيم غذايى وافزايش

مصرف نمك

مصرف نكردن داروها

حاصل كار

آرتيمى و پلاكها

ص: 180

انواع آرتيمى ها و پلاكها در افراد مبتلا به بيماريهاى زير ديده مى شود:

- در بيمارى عروق كرونر.

- در بيماريهاى دريچه اى قلب.

- در انواع كارديوميوپاتى ها.

- در نارسايى احتقانى قلب به هر علت.

- در اثر اختلال در سيستم هدايتى قلب و نيز پيدايش انواع پلاكها خصوصاً پلاكهاى دهليزى بطن و شاخه اى.

- در اثر اختلال در كار گره سينوسى] Sick Sinus Synorome [.

و هرگاه بيمارى اوليه در اثر عواملى كه اينك ذكر شد و يا ذيلًا ذكر خواهد شد، شدت يابد، ميزان حدوث آرتيمى بيشتر شده و امكان درمان آنها هم مشكل تر مى شود.

افزايش فشار خون شريانى و عوارض ناشى از آن

بيش از 20% افراد بشر به اين بيمارى گرفتار بوده و يكى از علل عمده معلول و زمين گير شدنِ افراد و نيز مرگ و مير مى باشد.

جدول شماره 4 علل مختلف افزايش فشار خون شريانى در افراد مبتلا به اين بيمارى را در سفر حج نشان مى دهد.

(جدول شماره 4)

اثر عوامل مختلف افزايش يا كاهش فشار خون شريانى

افزايش درجه حرارت محيط و افزايش تعريق

افزايش فعاليت فيزيكى

اضطراب و افزايش فعاليت سيستم عصبى سمپاتيك

افزايش مصرف نمك

مصرف نكردن داروها

حاصل كار

تپش قلب و دردهاى نامشخص غير قلبى در سينه

ص: 181

در سفر حج بطور مكرّر افراد مختلفى كه بسيارى از آنها جوان و سالم هم هستند، با شكايات مختلف قلبى و عروقى بخصوص تپش قلب و دردهاى نامشخص در سينه به درمانگاه و بيمارستانها مراجعه مى نمايند و تقاضاى دريافت دارو دارند. اينان بيشتر يا دچار اضطراب و نوروز] Neurosis [و آستنى] Ast [و هيپوتانسيون ارتواستاتيك] Orthostatic Hypotension [بوده و يا در اثر مصرف بى رويه قرصهاى ضد باردارى دچار علائم فوق شده اند، و بيشترشان با پرسش كافى راجع به شكايات آنها و نحوه بروز ناراحتى ها و نيز معاينه فيزيكى كامل و كنترل فشار خون و گاهى انجام الكترو كار ديوگرافى به منظور دادن اطمينان كافى و در برخى مواقع با دادن مقادير كم آرام بخش راضى شده و به كاروان خود مى روند، عدم رعايت نكات فوق سبب مراجعه مكرر آن ها مى گردد.

بيماريهاى ريوى

در اينجا بايد به دو دسته بيمارى در ريه ها و مجارى هوايى اشاره نمود:

* دسته اول كه بطور حاد عارض شده و بسيارى از حاجيان بخصوص هنگامى كه در مدينه منوره هستند، بدانها عارض مى شوند و گاهى به وضعيّت بسيار شديد و حتى كشنده در مى آيند و آنها عبارتند از: سرماخوردگى، آنفلوآنزا- تارنژيت حاد- لارنژيت- لارنگوتراكئو برونشيت حاد و حملات حاد آستم برونشى. اين بيماريها ويروسى به نظر رسيده ولى سبب بروز آنها چندان مشخص نيست و معلوم نيست كه آيا ويروس يا ويروس هايى بطور آندليك در عربستان وجود دارند كه به هنگام حج اپيدميك مى گردند و يا اين كه عامل يا عوامل بعضى از اين بيماريها توسط حجاج از ساير كشورها بداخل عربستان آورده مى شود و به علت شرايط مناسب و تراكم جمعيت به اپيدمى تبديل مى شوند؟

مقامات عربستان سعودى با مطالعات مقدماتى و ناكافى اى كه بعمل آورده اند؛ چنين معتقدند كه عوامل بيمارى از خارج كشور بداخل عربستان توسط حجاج آورده مى شود.

** دسته دوم از بيماريهاى ريوى كه به هنگام حج مشاهده مى گردند؛ عبارتند از:

موارد مزمن برونشيت و آمفيزم و آستم و آنچه كه به اسم: C. O. P. D و يا Chronic Obstructive Pulmonary Disease.

ص: 182

خوانده مى شود كه افراد مبتلا آنها را يا از قبل داشته اند و يا به هنگام حج شدت مى يابند. جدول شماره 5 بعضى علل احتمالى شدت يافتن C. O. P. D را در حج نشان مى دهد:

(جدول شماره 5)

علل شدت يافتن C. O. P. D در سفر حج

1- هواى خشك عربستان.

2- افزايش درجه حرارت محيط.

3- قرار گرفتن بيماران در معرض سيستمهاى تهويه نامأنوس.

4- قرار گرفتن در معرض ويروسها و باكتريهاى جديد.

5- آلودگى هوا به مواد مختلف.

6- مصرف دخانيات.

7- فعاليتهاى فيزيكى غير معمول.

8- عرق كردن زياد.

9- اجتماع زياد افراد در اطاقهاى محدود كاروانها.

10- مصرف نكردن دارو.

بيمارى قند يا ديابت

بيماران ديابتى نيز به هنگام سفر حج دچار مشكلات زيادى مى شوند و ميزان نياز آنها به دارو، گاهى كاهش و گاهى افزايش مى يابد و موارد هيپوگليسمى و يا هيپرگليسمى هاى شديد در اين بيماران زياد ديده مى شود.

جدول شماره 6 بعضى از علل احتمالى را نشان مى دهد.

(جدول شماره 6)

علل احتمالى كه سبب شدت يافتن ديابت شده و يا ميزان نياز به داروهاى ديابتى را تغيير مى دهد.

1- عدم كنترل كافى ديابت قبل از آمدن به سفر حج.

2- رژيم غذايى نامناسب براى بيماريان ديابتى در سفر حج.

3- افزايش درجه حرارت محيط.

4- افزايش ميزان فعاليت بدنى.

5- عدم مصرف كافى داروها.

6- بى سوادى و بى اطلاعى بيماران ديابتى از بيمارى خود و گهگاه مقاومت بعضى از بيماران در مقابل مصرف

انسولين.

ص: 183

بيماريهاى كليوى

افرادى كه دچار بيمارى مزمن كليوى هستند به هنگام سفر حج دچار مشكلات زيادى مى شوند و برخى از آنان كه سابقه ابتلاى به سنگ مجارى ادرارى را دارند مجدداً دچار شن و يا سنگهاى كلوى مى شوند، ولى افراد سالم ديگرى هستند كه هيچگونه سابقه سنگ كليه نداشته و در سفر حج براى اولين بار دچار شن و سنگ كليه مى گردند.

(جدول شماره 7)

علل شدت يافتن بيماريهاى كليوى و بروز سنگ كليه

1- افزايش درجه حرارت محيط.

2- رژيم غذايى نامتناسب.

3- عرق كردن زياد.

4- مصرف نكردن مايعات به اندازه كافى.

5- اختلال آب و الكتروليتها.

6- تغليظ بيش از حدّ ادرار.

ص: 184

لازم به گفتن است كه بكرّات، افراد سالمى به درمانگاههاى هيأت پزشكى با سوزش ادرار مراجعه مى نمايند، و آزمايش ادرار هيچگونه عفونتى را نشان نمى دهد، علت ناراحتى در اغلب اين موارد تغليظ بيش از حد ادرار و اسيدى بودن آن است كه به هنگام دفع، سبب سوزش مجراى ادرار مى شود. مصرف كافى مايعات و احتراز از رفتن و ماندن در هواى گرم و بخصوص پس از عادت كردن به محيط كه پس از يك هفته تا ده روز حاصل مى شود، مشكل بيماران را برطرف مى نمايد.

از آنچه كه بيانش گذشت، بطور خلاصه مى توان گفت كه:

بيشتر بيماريهاى مزمن در مراسم حج، در حاجيانى كه از مناطق معتدل آمده اند در اثر تداخل عوامل متعدّد شدت مى يابد و براى درمان آنها پزشكان و مقامات مسؤول بايد اطلاعات كافى درباره هر يك از اين بيماريها و عوامل تشديد كننده آنها داشته باشند تا نتيجه مثبت از درمان بدست آورند، و بسيارى از آنها قابل پيشگيرى بوده و احتياج به دارو و يا داروهاى اضافى نيست. همچنين با توجه به مسأله استطاعت مى توان گفت كه:

- به افرادى كه بيماريشان شديد و كنترل نشده است اجازه رفتن به حج را نبايد داد.

- به افرادى كه بيماريشان شديد نيست و قدرت رفتن به حج را ندارند، بايد داروى مناسب و كافى داده شود تا با خود به سفر حج ببرند، و به آنها آموزش كافى درباره بيماريشان داده شود و توصيه هاى لازم و دستورات بهداشتى، پيشاپيش بدانها ارائه گردد.

- حجاج را نبايد از نظر اعمال و مناسك وحشت زده نمود و ترسانيد. بسيارى از نگرانيهاى حجاج، از اين مسأله برمى خيزد كه مى ترسند شايد نتوانند اعمال خود را به سبب بيمارى بدرستى انجام دهند و يا پس از انجام اعمال نتوانند به موطن خود بازگردند.

- موارد بيمارى را پزشكان و مقامات مسؤول به سرعت بايد درمان مناسب و كافى نمايند تا از شدت يافتن بيمارى و زمين گير شدن بيمار و يا مرگ او پيشگيرى شود.

ص: 185

از نگاهى ديگر

ص: 186

جايگاه حج در فرهنگ ارتباطات

در اولين قسمت بحث پيرامون «جايگاه حج در فرهنگ ارتباطات» كه در فصلنامه ميقات حج شماره 8 درج گرديد، به دو محور اصلى ارتباط، يعنى «پيام حج» و «انتقال پيام» اشاره كرديم و مطالبى درباره «منبع پيام»، «محتواى پيام»، «خاستگاه پيام»، «جايگاه پيام» و «ساختار پيام» ذكر شد و همچنين در مورد «انتقال پيام» «به ابزار و علائم پيام» و بعضى از كدها و رموز ديجيتالى و آنالوگ آن اشاره مختصرى داشتيم. دو محور اصلى ديگر ارتباط، باقى ماند، يكى «گيرنده پيام» و ديگرى «هدف و آثار پيام» كه در پايان نوشتار قبلى، به مقاله بعد واگذار شده بود كه اينك مختصراً به آن مى پردازيم:

سوم: گيرنده پيام (ناس)

مهمترين عنصر كار آمد و محور مؤثر در ارتباطات، «گيرنده پيام» است.

گيرنده است كه هويت پيام را عينيّت مى بخشد و هم اوست كه هادى عمده پيام محسوب مى شود.

ص: 187

وقتى چيزى مى نويسيم، آنچه اهميت دارد خواننده است و وقتى صحبت مى كنيم شنونده مهم است و هر وقت پيامى ارسال مى گردد- خواه كلامى يا غير كلامى- گيرنده است كه با دقت و دريافت و تفسير وعكس العمل خود، ارسال پيامى را و ظرفيت و كيفيت و تأثير آن را نشان مى دهد.

در حج، گيرنده پيام «ناس» است و خطاب به همه انسانها است. هر چند وسعت مفهومى كلمه «ناس» شامل كليه آحاد مى باشد ولى بنابر شاخصه هاى مذكور در آيات مربوطه، گيرنده پيام، ناسى خواهد بود كه از ويژگيهاى خاصى برخوردار باشد.

ناس مأنوس ونه ناس نسناس. ناسى كه با خدا و خلق خدا و خويشتن خويش مأنوس است.

ناسى كه از انس مايه دارد، سزاوار اعتكاف در بيت ربّ است ولى ناسى كه از نسيان بهره گرفته، در خور فراموشخانه است.

خلاصه، ناس با ولايت، ناس با برائت، ناس با جمعيت، ناس با طهارت، ناس مستطيع و مقاوم، گيرنده پيام عظيم و عزيز حج مى باشد.

ذيلا به بعضى از موارد كلمه «ناس» كه در آيات مربوط به حج ذكر شده توجه مى كنيم:

از لب زمزم شنو اين زمزمه كزنم ما زنده دلند اين همه

الف: ناس پناهنده به ربّ و امنيت طلب و مقاوم وطاهر كه فرموده است: «و اذ جعلنا البيت مثابهً للناس و امنا و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل أن طهّرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركّع السّجود!.» (1)

كلمه «مثابه» مشعر بر آن است كه نيل به ثواب و اجر، فقط در اين مكان حاصل مى شود و اينجا مكان رجوع براى كسب جزا است و صاحب بيت، ثوب و جامه اى به حاجى مى پوشاند كه در خور لطف خداوندى است و آمدن به اينجا نائل شدن به ثوب و ثوابى است كه نمى توان توصيف كرد و خلاصه: حج تعيين ثواب است. و به همين جهت «مثابة للناس» فرمود و نفرمود «مثابة الناس» چرا كه بهره و سودى است كه خداوند به انسان بخشيده و نه فقط بازگشتگاهى كه انسان مى طلبد و از اين روى بزرگان و عرفاى اسلامى با استفاده از همين اشاره كه در آيه است، استنباط مى كنند كه حج به دعوت حق بيشتر است نه با همت و


1- بقره: 125

ص: 188

نه با قسمت و نه با ثروت.

امام صادق- ع- فرمود:

«قد ترى الرجل عنده المال الكثير أكثر من الزاد والراحلة فهو لا يحج حتى يأذن اللَّه تعالى فى ذلك.»

«چه بسيار ثروتمندانى كه توفيق طواف بيت ندارند مگر كه حق تعالى دعوتشان كرده و توفيق عنايت كند.»

كلمه «امن» در آيه نيز بيانگر آن است كه بيت خدا نه تنها مأمن است بلكه، امنيت مطلق است و امنيت واقعى «از اينجا» و «در اينجا» است و در جاهاى ديگر اعتبارى و غير واقعى ونسبى است.

نكته قابل توجه اين كه «جعل» دراين آيه همانند آيه قبل از آن است كه فرمود:

«قال انى جاعلك للناس اماماً.» «1»

«جعل» تشريعى و تكليفى نيست بلكه تكوينى مى باشد به اين معنا كه چون انسان ها، طبيعتاً جوياى رهبرى هستند، بر آنان جعل امام مى شود و چون فطرتاً امنيت طلب و پناه خواهند، برايشان جعل مثابت و امنيت مى شود.

پس ناسى مخاطب و گيرنده پيام است كه فطرت سليم خود را حفظ كرده و از ولايت امام معصوم بهره مند و از رهبرى ستم پيشه دور مانده باشد. ناسى كه بر اساس نياز ذاتى، به سراغ امنيت مقدس معنوى مى رود و استمراراً بدان سوى بازگشت و مراجعه دارد.

ناگفته نماند مقصود از «مقام ابراهيم» در آيه كريمه، نبايد مكان محدود ياسنگ مخصوصى باشد كه هنگام ترفيع قواعد بيت، حضرت ابراهيم روى آن ايستاده است، چون فرمان «اتخذوا» محدود به ظرفى خواهد بود كه قطعاً جابجا شده است. مضافاً براين كه نماز طواف پشت مقام است نه بر روى مقام، ولهذا بسيارى از مفسرين، همه حرم و مواقف حج را مقام ابراهيم مى دانند «2» بنابراين مقام يعنى شأنيّت قيام مانند:

مقام علم، مقام عبادت، مقام معنوى، كه بيان موقعيت است. داراى توسعه مفهومى و هم معناى مكان قيام علمى وعملى خواهد بود البته مقام ابراهيم در كنار بيت خدا، نشانه ايست از تبلور قيام حضرت ابراهيم و رمزى است از مقام واقعى و موسّع آن بزرگوار.

سالها سجده صاحب نظران خواهد بود بر زمينى كه نشان كف پاى تو بود

با توجه به آنچه ذكر شد، ناسِ گيرنده پيام، كسانى خواهند بود كه قطعاً در مسير قيام ابراهيمى قرار گرفته اند تا در اعلاى كلمه توحيد، واعتلاى دين خدا، به اقامه نماز وقيام للَّه جامه عمل پوشند.

اين است كه چنين ناس پناهنده به حق، وامنيت خواه وقيام كننده وابراهيمى، كه نه تنها در جسم وجان پاك است، بلكه معيار طهارت است، بدانجا مى رسد كه بيت اللَّه را دو پيامبر براى ضيافتش از هر گونه رجس و قذارت و آثار غير خدايى، تطهير مى كنند و در طهارت نگه مى دارند كه فرمود:

«وعهدنا الى ابراهيم واسماعيل ان طهرا بيتى للطائفين والعاكفين والركع السجود.» (1)

و فرمود:

«وطهّرا بيتى للطائفين والقائمين والركع السجود.» (2)

ب: ناس بركت خواه و آزاده و راه ياب و امنيت طلب و با ولايت كه فرموده:

«ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركاً و هدىً للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا» (3)

«پيشترين خانه بركت مند و راه بخش جهانيان، همان است كه درمكان پر ازدحام و سخت، براى انسانها قرار داده شده، در آن نشانه هاى روشن، مقام ابراهيم، وجود دارد و هر كه در آن داخل شود در امان است.»

«اوليت» در آيه، به قرينه آياتى، مانند انعام: 4، انعام: 110، اعراف: 143، توبه: 108، زخرف: 81، به معناى «اوليّن» در مقابل «دومين» و «سومين» نيست بلكه اوّليت شرطى و مقدم زمانى است كه به معناى زودترين و پيشترين معنا مى شود، يعنى خانه اى كه از حيث بركت و هدايت و امنيت و عبادت، داراى اولويت و اوّليت زمانى است؛ «كانت البيوت قبله و لكنه كان اول بيت وضع لعبادة للَّه» (4)

اين اوصاف مقدس بيت اللَّه، نشانه هايى از گرايشات طبيعى «ناس» مى باشند؛ يعنى اين مردمند كه فيض و فضل مستمر و راهيابى و امنيت مداوم را طالبند و اين مهم، ميسّر نخواهد شد جز باتفضّل الهى و آنهم در خانه مردمى.

اوصاف مذكور در آيه- بركت، هدايت و امنيت- با توجه به سياق آيات قرآنى، در موارد


1- بقره: 125
2- حج: 26
3- آل عمران: 96
4- الميزان: ج 3، ص 292

ص: 189

ص: 190

خاصى است كه تماماً گوياى عظمت و قداست خانه خدا و بزرگوارى و طهارت حجاج بيت اللَّه خواهد بود كه مختصراً اشاره مى شود:

«بركت خانه خدا»، همانند بركتى است كه در مورد ليلة القدر و قرآن و نبوت و مسجد الاقصى، در ديگر آيات قرآنى ذكر شده است.

- به آيات: دخان، 3، انعام، 92، مريم، 31، اسراء، مراجعه كنيد-.

يعنى، اماكن و ازمنه ومكاتب غير وابسته به شرق وغرب كه فقط به منبع نورانى الهى متصلند، همه منابع نورى و مبارك مى باشند كه فرمود:

«مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية» (1)

با توجه و دقت در آياتى كه بركت و مبارك بودن را ياد آورى فرموده، دريافت شاخصه وخصيصه بركت، به دست مى آيد.

كه خانه خدا وابسته به جايى و حكومتى و حاكميتى و چپ و راستى نيست.

جز وابستگى به خداوند و اللَّه مبارك نخواهد بود. از اين روى در كتاب خدا، قرآن، يكى از نامها و عناوين كعبه «بيت عتيق» است، يعنى خانه آزاد از هر گونه حاكميت و وابستگى به قدرت هاى مادى؛ انهّا سمىّ بالبيت العتيق لانّ اللَّه اعتقه من الجبابره.

بنابراين، ناس بركت خواه الزاماً بايد آزاده وآزادگى ياب باشد تا از بركات اين خانه بهره مند گردد. به وسائل الشيعه ج 9، صفحه 347 مراجعه فرماييد.

«هدى للعالمين»؛ اطلاق هدايت وعموميتى كه در عالمين مى باشد، بيانگر لطف عميم و رحمت واسعه خداوند است. هدايت شامل تمام ابعاد آن: همانند، هدايت تكوينى، هدايت تشريعى، هدايت نفسانى، هدايت عقلانى، هدايت فطرى، هدايت غريزى، هدايت اشراقى- با هر دو معناى هدايت، يعنى ارائه طريق و ايصال الى المطلوب براى جهانيان- است، يعنى همه ذوى العقول و ذوى الارواح و خلاصه همه آنچه كه در عوامل مختلف هستند، كرّوبيان، جنيان انسانها، همه و همه در طواف بيت اللَّه، مشمول هدايت الهى خواهد بود. هر كدام بنا به ظرفيت وجودى خود از اين فيض بهره مند مى شوند كه فرمود: «فسالت أودية بقدرها.»

و هيچكدام بى بهره نخواهند ماند و از اين رو حاجى بيت اللَّه و طائف كعبه- هر چقدر هم دور از عرفان لازم باشد- دست خالى بر نخواهد گشت. البته حجاج واقى كه از همه


1- نور: 35

ص: 191

مواهب و ابعاد هدايت برخوردار شوند، كم خواهند بود كه معصوم- عليه السلام- فرمود:

«ما اكثر الضجيج و أقل الحجيج» (1)

«و من دخله كان آمنا»، «و هر كس در آن وارد شود در امنيت است»، كه خانه و بلد وحى، نه تنها آمن است، بلكه هر كس در آن وارد شود نيز داراى منزلت والايى است كه او هم آمن است. و اين امنيت، اثر دعاى حضرت خليل است كه عرضه داشت:

«رب اجعل هذا بلداً آمنا» (2)

؛ «پروردگارا! اينجا را سرزمين امنيت بخش قرارده.»

«رب اجعل هذا البلد آمنا» (3)

؛ «پروردگارا اين سرزمين را امنيت بخش قرار بده.»

و خداوند اجابت فرمود كه: «أولم يروا أنا جعلنا حرماً آمناً» (4)

امنيت در آيه شامل ابعاد مختلف است. امنيت از عذاب الهى در دنيا و آخرت و هم امنيت جان هر جاندار و پناهنده اى كه در آن مكان است. حتى سارق و جانى و مفسد و هم امنيت تضمين شده معنوى كه در رابطه با ولايت اهل بيت عصمت وطهارت مى باشد كه امام صادق- ع- فرمود:

«من دخل مكة، المسجد الحرام يعرف من حقنا و حرمتنا ما عرف من حقها وحرمتها، غفر اللَّه ذنبه و كفاه ما اهمه من الدنيا و الآخرة و هو قوله: ومن دخله كان آمنا» (5) ورود در حرم الهى از دو سوى منشأ امنيت است؛ يكى از ناحيه اعتقاد به توحيد حضرت حق و از سويى ديگر، اعتقاد به ولايت و امامت اهل بيت. همانگونه كه در حديث قدسى سلسلة الذهب از يكسوى آمده كه:

«كلمة لا اله الا اللَّه حصنى، فمن دخل حصنى أمِن من عذابى.»

و از سوى ديگر باز در حديث قدسى آمده:

«ولايت على بن أبيطالب حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى.»

يعنى ولايت امام معصوم در رابطه با اعتقاد به توحيد ذاتى حضرت حق، تبيين شده است. بنابراين كسى از امنيت واقعى حرم بهره مند مى شود كه در طواف بيت خدا، به امامت و ولايت امام معصوم نيز معتقد باشد و شايد راز اين كه كعبه، مولد حضرت امام على است، همين باشد.

چون كعبه سمبل توحيد و نشانه خداپرستى است و على نشانه امامت، و امامت فرزند


1- الحج فى الكتاب و السنه، ص 327
2- بقره: 126
3- ابراهيم: 35
4- عنكبوت: 67
5- الحج فى القرآن

ص: 192

توحيد است. و اين فرزند توحيد است كه بايد پاسدار و نگهبان خداپرستى باشد و از بام كعبه بت ها را سرنگون كند؟

پيامبران، سازنده توحيدند و امامان پاسدار توحيد، چرا كه اينان فرزند كعبه اند. كه امام سجاد فرمود: «انا بن مكّة و منى، انا بن زمزم و صفا.»

آرى طواف بيت اللَّه، بدون اعتقاد به ولايت اهل بيت. همانند نمازى است بدون وضو.

نماز بى ولاى او، عبادتى است بى و ضو به منكر على بگو، نماز خود قضا كند

طواف كعبه، نيز بدون جلوه امامت، بادام بى مغز است:

كعبه و بتكده بى جلوه مستانه يار آسيائيست كه انداخته اند آبش را

بنابراين، معتقدين به ولايت امامان معصوم- عليهم السلام- در بهره گيرى از امنيت سرزمين وحى، بر ديگران اولويت و ارجحيت دارند.

از امام صادق است كه: «من أمَّ هذا البيت و هو يعلم انه البيت الذى امره الله- عزوجل- به و عرفنا اهل بيت، حق معرفتنا، كان آمناً فى الدينا و الآخرة.» (1)

دردم نه از كعبه بود، كز روى تو بود مستى نه زباده بود، كز بوى تو بود.

ج: ناس مستطيع؛ كه فرموده است: «و للَّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلًا و من كفر فان اللَّه غنى عن العالمين.» (2)

اين آيه يكى از گوياترين و قوى ترين آيات مربوط به حج مى باشد. كه امعان نظر بيشترى را مى طلبد. كلمات آيه و حتى حروف جّر «لام»، «على»، و «الى»، و تقدم و تأخر و بافت كلمات، همه گوياى معانى پر بارى است كه فعلًا از آن ها صرف نظر كرده و به بعضى نكته ها مختصراً اشاره مى شود.

در هيچيك از فرائض و واجبات دينى، به چنين بيانى بر نمى خوريم كه بعنوان يك حق بزرگ بر عهده انسانها، نهاده شده باشد و در عين حال آن را منوط و مشروط به استطاعت دانسته باشد، كه خود نشانه لطف خداوند تبارك و تعالى است.

استطاعت، استفاله از طوع است و طوع، به معناى ميل و رغبت، آسانى و سهولت، توانايى و قدرت، بزرگى و وسعت آمده است و بنابراين استطاعت؛ يعنى اكتساب قدرت براى


1- الحج فى الكتاب و السنة، ص 315
2- آل عمران: 97

ص: 193

انجام كارى وسيع، با رغبت و آسانى.

در آيات قرآنى. استطاعت در موارد مختلفى بكار رفته كه گوياى وسعت مفهومى آن است. در آيه 112 سوره مائده به معناى «نيت مخصوص فاعل» و در آيه 101 كهف، به معناى «مادّه قابل تأثير» و در آيه 67 سوره كهف، به معناى «تصور كار» و در آيه 25 سوره نساء به معناى «وسيله و آلت كار» آمده است كه از مجموع آنها به دست مى آيد كه استطاعت كامل، داراى 4 ركن فوق الذكر است (بيت فاعل؛ ماده قابل تأثير، تصور كار و وسيله كار).

بهمين جهت، بزرگان ما استطاعت در حج را مجوعه شرائطى دانسته اند كه لزوم و وقوع وصحت حج را تضمين مى كند و آنها عبارتند از هشت چيز، اسلام، حريّت، بلوغ، عقل، وقت، نفقه اياب و ذهاب، سلامت جسمى و امنيت راه، كه اين ها عناصر هشتگانه استطاعت هستند.

بنابراين «مطيع» كسى است كه چون اين شرايط حاصل شود. به انجام حج و مناسك آن اقدام و مبادرت كند ولى «مستطيع» كسى خواهد بود كه پياپى در پى اكتساب شرايط است، و به عبارت ديگر «طاعت» كسب است و «استطاعت» اكتساب مشتاقانه.

اين است كه خواص از بزرگان، فهم و شوق و هجرت وخلوص و مجاهدت را مايه اصلى استطاعت شمرده اند.

با توجه به اين معنا، استطاعت يك باب بزرگ و شايد هم يك مقام است در سير الى اللَّه، كه بنده مؤمن، با تمام اشتياق در راه طلب وطوع است و مستمراً جوياى اطاعت و هر لحظه در پى تشرف و نيل به فيض حضور است. و على الدوام به سراغ حج بيت اللَّه است.

هر لحظه قاصد الى اللَّه و در پى مقصود روان و در اين سير و سفر نه خستگى دارد و نه كراهتى.

البته آنچه را كه فقهاى بزرگ اسلامى در مورد استطاعت گفته و آن را به فراهم آمدن توانايى جسمانى و امنيت را ه و تأمين زاد و راحله دانسته اند، ناظر به ركن آلى استطاعت بوده كه طبعا پس از حصول سه ركن ديگر بايد حاصل گردد يعنى پس از ماده قابل و تصور كار و نيّت فاعل، و اين استطاعت عام و مصطلحى است كه از اين آيه نيز به دست مى آيد والا استطاعت در مراتب بالاتر كه همانا:

ص: 194

«تصميم العزم و اجماع الهمّ على الحركة نحو البيت و التجرد للطاعة و الارتياض فى طلب الحج» مى باشد، مطلوب و براى خاصان و خواص خواهد بود.

با عنايت به آنچه ذكر شد مفسّرين در مورد مرجع ضمير «اليه» سه بيان گفته اند «من»، «حج»، «اللَّه»، يعنى آن كسى كه استطاعت راهى را به سوى خود يا حج يا خدا داشته باشد چنين حق عظيم الهى را بايد ادا كند.

هر چه بنا به قاعده «الأقرب يمنع الأبعد» ارجاع ضمير به «حج» شده و معناى آن استطاعت رفتن به حج مى باشد ولى دو بيان ديگر هم خالى از وجه نيست. و شايد بتوان گفت كه هر كس به خود راه يابد، به حج راه يافته و هر كس به حج راه يافت به خدا راه يافته است.

پس استطاعت اوليه، استطاعت بر خويشتن خويش است كه تسليم و عزم ثمره آن است و سپس استطاعت حج داشتن، كه تهيؤ نتيجه آن است و مقدمه اى است بر استطاعت واقعى؛ يعنى طلب مشتاقانه از پيشگاه حق داشتن، كه اثرش، خلوص و طهارت و حضور است و همه اينها مقدمه و رخصتى است براى اعتكاف و قيام و طواف (رزقنا اللَّه واياكم).

امّا چون حصول تمام مراتب فوق، براى همه انسانها ميسّر نيست، هر كس كه استطاعت در مراتب اوليه راه يافت بر او واجب شرعى است كه براى رفتن به حج مبادرت و اقدام كند و همين است معناى «سبيل» در آيه، يعنى هر كس راهى را براى رفتن و انجام مناسك به دست آورد، بايد حج البيت داشته باشد. دقت فرماييد كه در اين آيه «حِج» به كسره آمده كه مصدر است و نه «حَج» بفتحه كه اسم مصدر مى باشد. چون قصد ملازم با حركت و عمل، مطلوب است و للَّه است، معناى مصدرى و نه ما يحصل من المصدر،

ولهذا قاصد عامل، برئ الذمه خواهد بود، هر چند توفيق اتمام مناسك را نيابد و در بين مناسك بميرد.

ذكر شد كه، «سبيل» در آيه داراى لطف است، چون با كلمات طريق و صراط متفاوت است. سبيل، راه آسان و طبيعى و ممتد است همانطورى كه در اسبال الماء و اسباب الثوب آمده. و طريق، راه دشوار و كوتاه است كه همراه با ضرب و دَقّ مى باشد، كه طارق مشعر بر آنست. و صراط، راه واضح و گسترده است. پس معناى آيه اين است كه هر كس راه آسان طبيعى يافت كه تا انجام مناسك ادامه يابد، بايد اقدام كند. البته بيش از 140 بار كلمه «سبيل»

ص: 195

در قرآن آمده كه به استثناى چند مورد محدود، بقيه موارد عمدتاً، در معناى راه معنوى استعمال شده و از اين روى منحصر كردن «سبيل» در اين آيه را به موارد مادى، شايد مشكل باشد.

آنچه كه از فحواى روايات هم به دست مى آيد، ناظر به هر دو جنبه مادى و معنوى است.

- اما جمله پايانى اين آيه: «و من كفر فان اللَّه غنى عن العالمين.»

اهميّت حج خانه خدا. در اين آيه مباركه، با تعابير متعدد و گوناگون مورد تأكيد قرار است «للَّه» است، «على الناس» است، مستطيع بايد اقدام كند، حّج البيت مطلوب است، استطاعت از راه آسان و طبيعى باشد، كسى كه آن را انكار يا ترك كند كافر است، خدا نيازى به عبادت مخلوق ندارد، بى نياز از جهانيان است، كه همه اين موارد، ناظر به اهمّيت و عظمت و قداست حج خانه خدا است.

درباره اين كه تارك حج و يا منكر آن، كافر است؟ يا فاسق؟، در ميان فقهاى اسلامى.

اختلاف نظر است. امّا آنچه كه اكثريت بر آن اتفاق نظر دارند، اين است كه، كسى كه از روى آگاهى، حج را عمداً ترك كند، كافر است و معذّب در عذاب الهى؛ چرا كه گفته اند:

«الكفر جحود الوحدانية أو الشريعة أو النبوة» بلكه بنا به بيان معصوم- عليه السلام-:

«من ترك الحج متعمداً و من حج و لاجو ثوابه و من زعم انه ليس بقرض عليه و من انكره فهو كافر»؛ يعنى كسى كه حج را ترك كند و كسى كه در حج اميد پاداش نداشته باشد و آن كس كه گمان كند بر او واجب نيست و كسى كه حج را انكار كند كافر است؛ چرا كه كفر به حج، كفر به خدا است كه فرموده اند: «من كفر بالحج كفر باللَّه.» (1)

مطالب ديگرى كه بايد. به مناسب كلمه «كفر» در اين آيه مورد توجه باشد، اين است كه در مقابله با پيام حج، عكس العمل هاى منفى و نامناسبى از سوى بعضى از گيرندگان پيام و مخاطبين «ناس» ظاهر مى شود كه در فرهنگ ارتباطات به آنها، سپس فرست) SEND. BACK (و باز خورد) FEED. BACK (و پارازيت) NOISE (گفته مى شود.

مردم ديده ماجز برخت ناظر نيست دل سر گشته ما غير تو را ذاكر نيست

اشگم احرام طواف حرمت مى بندد گر چه از خون دل ريش، دمى ظاهر نيست

پى نوشتها:


1- الحج فى القرآن، ص 307

ص: 196

ص: 197

يوسف غروى قوچانى

گشت و گذارى در مطبوعات عربستان

مقاله اى كه پيش رو داريد ترجمه بريده هايى از هفته نامه «المسلمون» چاپ عربستان سعودى است و عمدتاً بيانگر نظرات علما و صاحبنظرانى است كه در زير پوشش «رابطة العالم الاسلامى» فعاليت دارند.

درباره اين اخبار توجه به چند نكته ضرورى است:

1- نقل آنها براى آشنايى خوانندگان با جديدترين اظهار نظر علماى عربستان است. اين آشنايى براى روحانيون و مديران كاروانها و همچنين براى عموم محققان از اهميت بسيار برخوردار است، بويژه از اين جهت كه تازه ترين اخبار در اين زمينه بوده و از زبان خود آنها نقل شده است.

2- روشن است كه اين اخبار مى بايست همراه با تحليل باشد، امّا به لحاظ مشكلاتى كه در اين كار وجود داشت فعلًا از اين اقدام صرفنظر شده و كار تحليل به خود خوانندگان عزيز واگذار گرديده است. اين بدان معناست كه تمامى مطالب مطروحه مورد تأييد نبوده و هر كدام مى بايست با تأمل بررسى شود.

3- در نقل اخبار چند زمينه در نظر گرفته شده؛ الف: يكى تغييراتى كه در حرمين شريفين واقع شده است، ب: ديدگاههاى اعتقادى علماى

ص: 198

عربستان است، ج: برخى ديدگاههاى فقهى كه در آن نيز مسائل اجتهادى جديد يا تأكيد بر آراى پيشين را مى توان مشاهده كرد.

به هر روى در هر يك از اين زمينه ها، مى توان شاهد دگرگونى در برخى ديدگاهها بود كه اين از اهميت بالايى برخوردار است.

اطلاعات كلّى پيرامون توسعه مسجدالحرام و مسجد نبوى

عربستان در چند سال گذشته مبلغ 42 ميليارد ريال سعودى بابت توسعه در حرمين شريفين هزينه كرده است. از اين مبلغ 30 ميليارد ريال براى توسعه مسجد نبوى و 12 ميليارد ريال براى توسعه مسجدالحرام اختصاص يافته است.

مساحت كلى اماكن توسعه يافته مسجدالحرام به 76 هزار متر مربع مى رسد.

اين توسعه شامل ايجاد يك طبقه زيرزمينى، و يك طبقه همكف، به اضافه سقف همراه با 18 درب و يك دروازه اصلى تحت عنوان «دروازه شاه فهد» مى باشد.

افزون بر اين، دو مناره، مشابه مناره هاى موجود ساخته شده است.

همچنين پله هاى برقى براى انتقال نمازگزاران به طبقه دوم و پشت بام نصب شده است. در پشت بام سه گنبد به مساحت 225 متر مربع احداث شده است. اين توسعه بگونه اى انجام پذيرفته كه با شكل كلّى ساختمان حرم مشابهت داشته باشد.

اين توسعه، مساحت كلّى مسجدالحرام را همراه با فضاى پيرامونى آن، به 356 هزار متر مربع رسانده، اين در حالى است كه پيش از آن، مساحت كلّى اش 152 هزار متر مربع بوده است. بدين ترتيب جايگاه نمازگزاران كه قبلًا گنجايش 340 هزار نفر داشته به ظرفيتى بالغ بر 770 هزار نفر رسيد.

در كنارش يك ايستگاه مركزى در منطقه كدى به منظور خنك كردن فضاى حرم ايجاد گرديده، آب سرد از طريق لوله ها به زير زمين حرم انتقال داده، به دستگاههاى خنك كننده رسانده مى شود.

باد خنك كننده در كانالهاى مخصوص كه زير سنگ هاى مرمر نصب شده، در فضاى ساختمانِ توسعه يافته، پخش و پراكنده مى شود.

اين توسعه، شامل گسترش

ص: 199

فضاهاى اطراف ساختمان توسعه يافته است، بطورى كه مالكيت اين زمين ها از صاحبانشان گرفته شده و كليّه زمين ها فرش شده و در اطراف آن لوله هاى آب زمزم تعبيه گرديده است. همچنين در اطراف، وضو خانه هايى احداث شده كه در زير زمين قرار دارد و با پله هاى برقى و عادى مجهز شده است.

و نيز تونلى براى تردد عابر پياده احداث شده كه مسير حركت عابران پياده را از اتومبيل ها در منطقه روبروى دروازه شاه فهد و دروازه عبدالعزيز جدا مى سازد و بدين ترتيب عابران پياده مى توانند به سهولت از حرم تردد داشته و از فضاهاى پيرامونى آن استفاده كنند. اين تونل با هزينه 650 ميليون ريال سعودى ساخته شده است.

از جمله پروژه هايى كه در سالهاى گذشته بعمل آمد، پروژه سرد كردن اتوماتيك آب زمزم، تغيير سنگ هاى صحن حرم با سنگ هاى مخصوص كه گرما را منعكس مى كند، پروژه آماده سازى پشت بام حرم براى كاهش فشار نمازگزاران در موسم حج و نصب پله هاى برقى براى سهولت رفت و آمد و غيره.

مسجدالحرام مجموعاً 30 درب دارد. اين درب ها شامل دربهايى است كه، چه در ساختمان قديمى و چه در ساختمان جديد و يا توسعه تازه اى كه به عمل آمده، تعبيه شده اند.

نام اين درب ها عبارت است از:

1- باب عبدالعزيز 2- باب اجياد 3- باب بلال 4- باب حنين 5- باب اسماعيل- ع- 6- باب الصفا 7- باب بنى هاشم 8- باب على- ع- 9- باب عباس 10- باب النبى- ص- 11- باب السلام 12- باب بنى شيبه 13- باب الحجون 14- باب المعلاة 15- باب المدعى 16- باب المروة 17- باب المحضب 18- باب عرفه 19- باب القراره 20- باب الفتح 21- باب ابن الزبير 22- باب عمر 23- باب الندوه 24- باب الشاميه 25- باب القدس 26- باب المدينه المنوره 27- باب الحديبيه 28- باب المهدى 29- باب العمره 30- باب ملك فهد.

مسجد نبوى

در سال 1406 ه. ق. پروژه توسعه مسجد نبوى آغاز شد. در اين توسعه مالكيت بيش از صد هزار متر مربع از صاحبان آن سلب و در مقابل تعويض شده

ص: 200

است.

در اين پروژه از سه جهتِ شمال، شرق و غرب، ساختمان هاى جديدى به مساحت 820 هزار متر مربع به خود مسجد اضافه شده كه گنجايش 168 هزار نمازگزار را دارد. و بدين ترتيب مساحت كل مسجد به 98500 متر مربع رسيد. پشت بام اين ساختمان كه مساحت آن به 68000 متر مربع مى رسد با سنگ مرمر پوشانيده شده و براى استفاده 90 هزار نمازگزار آماده گرديده است. در حال حاضر، مسجد نبوى گنجايش 257 هزار نمازگزار را در مساحتى بالغ بر 500/ 165 متر مربع داراست.

همچنين در اطراف مسجد، فضاهاى پيرامونى ايجاد شده كه در مجموع گنجايش 250 هزار نمازگزار را دارد. در صورت پايان يافتن كار، بر روى ديگر فضاهاى پيرامونى، انتظار مى رود گنجايش آن به 700 هزار نمازگزار و در حالات ضرورى به يك ميليون نفر برسد.

در فضاهاى داخل مسجد از چترهاى اتوماتيك استفاده شده تا نمازگزاران را از پرتو مستقيم خورشيد حفظ نمايد.

در پشت بام مسجد 27 گنبد متحرك ساخته شده كه بطور اتوماتيك حركت مى كنند و در اوضاع مناسب آنها را جهت استفاده از جريان طبيعى هوا توسط دگمه اى جابجا مى نمايند.

در زير فضاهاى پيرامونى، پاركينگ اتومبيل پيش بينى شده است كه گنجايش 4400 اتومبيل را دارد. اين پاركينگ از دو طبقه تشكيل شده و مطابق استانداردهاى بين المللى ساخته شده است.

پاسخ به يك سؤال

شيخ صالح بن فوزان الفوزان كه عضو هيأت كبار العلما است در پاسخ به يك سؤال خواننده روزنامه عكاظ كه پرسيده بود:

آيا درست است هارون الرشيد كارى جز لهو و لعب و مشروبخوارى نداشته است، بويژه اين كه برخى از كتابهاى تاريخى و مخصوصاً كتاب هزار و يك شب به اين موضوع اشاره كرده اند؟

گفت: اين يك دروغ و افترايى بيش نيست و در واقع تحريف تاريخ اسلام است و بر كتاب هزار و يك شب نمى توان اعتماد و اطمينان داشت. هارون الرشيد به صلاح و استقامت و حسن رفتار با رعيت، مشهور

ص: 201

بوده و سالى به حج و سالى به جنگ اختصاص مى داد!

تعدادى از علماى وهّابى عربستان عزادارى به مناسبت وفات يك شخص را حرام دانستند.

اين گروه از علماى وهابى، طى فتوايى در پاسخ به سؤال تعدادى از مردم گفتند: تجمع در يك مكان چه خانه متوفا، يا مسجد و غيره براى برگزارى مراسم عزادارى و تهيه غذا براى حاضرين بدعت محسوب مى شود!

در همين قسمت از فتوا آمده است:

خواندن فاتحه بدعت است، بدعتى فوق بدعت، چرا كه هيچگاه پيامبر با قرائت فاتحه و نه با قرائت قرآن (غير از فاتحه) احدى را تعزيت نداد.

اما اين كه نقل شده است پيامبر فرمود: بر مريض سوره فاتحه تلاوت كنيد، شايد باعث نجات او شود، واضح است كه اين مربوط به مريض است، چون امكان شفا پيدا كردن او وجود دارد امّا ميّت، ميّت است و شفا پيدا نمى كند.

فيلم تبليغاتى حج در 20 زبان زنده دنيا

مدير كل شؤون اسلامى و اوقاف در مكه مكرمه، طى سخنانى كه در روزنامه عكاظ منتشر گرديد، اظهار داشت: در مكه مكرمه 3050 امام جماعت و 3200 مؤذن وجود دارد كه ماهانه ده ميليون ريال سعودى بابت حقوق آنها پرداخت مى شود.

وى گفت: پرداخت به موقع حقوق و تجهيز مساجد به وسيله فرش هاى فاخر، وسايل خنك كننده هوا و سيستم برق، ناشى از اهميتى است كه وزارت امور اسلامى عربستان به مساجد در مكه مكرمه قائل است.

وى افزود: در اين منطقه بيش از 1265 مسجد وجود دارد كه تا كنون 22 ميليون ريال سعودى براى نوسازى و نگهدارى آنها هزينه شده است و مسؤوليت ترميم و نگهدارى مساجد به شركت هاى خصوصى كه در اين زمينه تخصص دارند واگذار شده است.

بعلاوه اين اداره قرآنهاى مورد نياز كليه اين مساجد را تأمين كرده و در نظر دارد در آينده مساجد ديگرى بويژه در مشاعر احداث نمايد.

در نماز به چه كسى اقتدا كنيم؟

شيخ عبد العزيز بن باز مفتى رسمى

ص: 202

عربستان در پاسخ به سؤال خواننده اى كه از وى درباره «صحت نماز پشت سر كسى كه عقايدى مخالف اهل سنت دارد» پرسيده بود، گفت:

درست تر اين است پشت سر كسى نماز بخوانيم كه نسبت به اسلام وى شكى نداريم، البته اين قولِ گروهى از اهل علم است كه صائب تر به نظر مى رسد. اما درباره كسى كه بگويد نماز پشت سر گناهكار قبول نيست، بايد گفت: قول وى قابل اعتماد نيست. بدليل اين كه پيامبر- ص- اجازه داده است پشت سر زمامداران و فرمانروايان نماز بخوانيم. بسيارى از اين زمامداران جزو گناهكاران هستند.

ابن عمر، انس و جماعتى ديگر پشت سر حَجّاج كه ستمگرترين مردمان بود، نماز خواندند. نتيجه اين كه مى توان پشت سر بدعت آورنده اى كه بدعت وى، او را از اسلام خارج نكرده باشد، يا پشت سر فاسقى كه فسق وى، او را از اسلام خارج نساخته باشد نماز خواند!

شرك اكبر چيست و شرك اصغر كدام است؟

شيخ محمد بن صالح العثيمين از علماى وهابى و جانشين مفتى عربستان در پاسخ به سؤال فوق گفت:

شرك اكبر شركى است كه انسان را از دين خارج مى سازد؛ مثل اين كه كسى معتقد شود در كنار خدا- نعوذ باللَّه- خداى ديگرى هم هست كه بخشى از هستى را آفريده است. يا اين كه خداى ديگرى را عبادت كنيم و يا براى صاحب قبرى نماز بخوانيم و براى او قربانى كنيم؛ اينها همه شرك اكبر است و انسان را از دين خارج مى كند.

شرك اصغر به شركى گفته مى شود كه شارع مقدس به آن شرك اطلاق كرده است؛ مانند قسم خوردن به چيزى غير از خدا يا قسم خوردن به پيامبر و كعبه و غيره.

البته اين شرك، انسان را از دين خارج نمى كند.

خداوند متعال شرك را، اكبر باشد يا اصغر، نمى بخشد.

تصميم گيرى در مورد صلح و جنگ و امور كشور به عهده كيست؟

شيخ صالح بن فوزان الفوزان، يكى از علماى وهابى عضو كميته فتاواى عربستان در پاسخ به اين سؤال روزنامه

ص: 203

المدينه اظهار داشت: خداوند متعال مسائل عمومى كشور و جنگ و صلح را فقط به عهده زمامداران، بويژه علما گذاشته است و جايز نيست عموم مردم در آن دخالت نمايند؛ زيرا موجب تشتت امور و تفرقه شده و به افراد مغرض فرصت مى دهد تا به نيات خود جامه عمل بپوشانند.

وى افزود: مسائل و امورى وجود دارد كه صرفاً ويژه زمامداران و علماست و افراد نبايد در آن دخالت نمايند؛ زيرا به آنها ربطى ندارد و چنانچه دخالت كنند شيرازه امور از هم گسسته مى شود.

لمس كعبه و مقام ابراهيم جايز است؟

يكى از علماى وهابى، عضو بالاترين مجمع دينى وهابى، در عربستان در پاسخ به اين پرسش مى گويد:

اين عمل جايز نيست! و از كعبه فقط حجرالاسود و ركن يمانى را مى توان لمس كرد؛ زيرا در كعبه و غير آن، چيزى براى لمس كردن وجود ندارد و درباره مقام بايد گفت: مقام چارچوب فلزى موجود نيست بلكه مقام در داخل اين چارچوب قرار دارد و از اين جهت قابل لمس نيست و در واقع مقام سنگى است كه گفته مى شود حضرت ابراهيم روى آن نماز مى خواند و در داخل محفظه شيشه اى قرار دارد و كسى نمى تواند آن را لمس كند. و حتى لمس كردن آن هم جايز نيست!

پاسخ به چند پرسش

شيخ عبدالعزيز بن باز مفتى رسمى عربستان، طى پرسش و پاسخى كه در روزنامه عكاظ عربستان درج شده، به سؤالاتى درباره قسم خوردن با نام پيامبر و ... پاسخ گفته است. از آنجا كه بن باز، مفتى رسمى عربستان، بسيارى از زواياى تفكر باطل وهابيت را در پاسخها فاش مى سازد، متن گفتگو را مى آوريم:

س: برخى مردم عادت دارند كه با آوردن نام پيامبر قسم مى خورند و قصدى هم ندارند. آيا بابت اين موضوع از سوى خداوند مجازات مى شوند؟

ج: جايز نيست كسى با آوردن نام پيامبر يا غير او از مخلوقات، قسم ياد كند و اين كار از محرمات و شرك آميز تلقى مى شود؛ زيرا پيامبر فرمود: «كسى كه مى خواهد قسم بخورد، با نام خدا سوگند بخورد و گرنه ساكت شود.» و همچنين فرمود: «كسى كه بغير از نام خدا قسم ياد

ص: 204

كند، كافر يا مشرك شده است.»

بر مسلمان واجب است كه از اين موضوع اجتناب كرده و از كارهاى گذشته خود نزد خدا توبه كند.

س: در منطقه ما، بر روى قبرها يك لايه سيمانى به طول يك متر و عرض نيم متر مى پوشانند و روى آن اسم صاحب قبر يا جملاتى نظير «خداوندا صاحب قبر را بيامرز و ...» منقوش است. نظر شما درباره اين عمل چيست؟

ج: جايز نيست روى قبرها سيمان گذاشته شود و همچنين جايز نيست روى آن چيزى نوشته شود؛ زيرا نقل شده است كه پيامبر- ص- از بنا ساختن و نوشتن روى قبر نهى كرده است.

جابر- رض- به نقل از رسول خدا روايت كرده كه:

«رسول خدا نهى كرده است روى قبر آجرى گذاشته شود يا بنايى احداث گردد»؛ زيرا اين كار از كارهاى اغراق آميز است و لذا از آن منع فرموده است.

ترمذى با استناد صحيح، جمله «و چيزى روى آن نوشته نشود» را بر حديث فوق افزوده است؛ زيرا كتابت روى قبر، ممكن است به عواقب وخيمى بلحاظ شرعى منجر گردد و از اينرو است كه منع شده است. پس از دفن ميت، خاك روى آن ريخته مى شود و به اندازه يك وجب از زمين، خاك گذاشته مى شود تا فهميده شود در اينجا قبر وجود دارد. اين سنتى است كه در مورد قبرها وجود دارد و رسول خدا و اصحاب او بر مبناى آن عمل كردند و جايز نيست روى قبرها مسجد ساخته شود و يا روى آنها پارچه گسترده شود و يا اين كه گنبدى احداث گردد؛ زيرا پيامبر اكرم- ص- فرمود: «خداوند لعنت كند يهود و نصارى را كه بر قبور پيامبران خود مسجد ساختند.»

س: آيا جايز است قطعه اى فلزى يا" پلاكاردى" روى قبر بگذاريم كه روى آن آيات قرآن و بعلاوه نام ميت و تاريخ وفات او .. منقوش باشد؟

ج: جايز نيست روى قبر ميت چيزى نوشته شود، آيات قرآن باشد يا چيز ديگر و نه روى قطعه اى فلزى يا پارچه؛ زيرا جابر- رض- به نقل از پيامبر- ص- گفت:

كه پيامبر نهى كرده است روى قبر آجرى گذاشته شود يا بنايى احداث گردد.

ترمذى و نسائى با اسناد صحيح، جمله «چيزى روى آن نوشته نشود» را اضافه كرده اند.

ص: 205

پاسخ دو تن از علماى وهابى درباره حجاب

1- شيخ عبدالعزيز بن باز:

حجاب شرعى عبارت است از اين كه زن تمامى بدن خود را در مقابل مردان بپوشاند: سر، صورت، سينه، پاها و دست ها؛ زيرا همه اين اجزاء در مقابل مرد نامحرم در حكم عورت محسوب مى شوند. چه، خداوند متعال مى فرمايد:

«و اذا سألتموهنّ متاعاً فسألوهنّ من وراء حجاب، ذلكم أطهر لقلوبكم و قلوبهنّ.»

در اينجا مراد زنان پيامبر- ص- مى باشند و البته زنان ديگر نيز شامل اين حكم مى شوند. حجاب، قلوب زنان و مردان را پاكيزه مى سازد و آنها را از فتنه دور مى كند.

صورت زن، بالاترين شكل زينت است. مو و دست نيز بهمين ترتيب است.

زن مى تواند صورت خود را با نقاب بپوشاند، بطورى كه فقط دو چشم يا يك چشم آن پيدا باشد و صورت در پس نقاب پنهان گردد؛ زيرا زن نياز دارد چشم خود را از نقاب خارج كند تا بتواند راه را بيابد. البته وسايلى مانند «خمار» مى تواند مورد استفاده زنان قرار گيرد تا بتوانند به جلوى پاى خود نگاه كنند.

زن بايد به هنگام رفتن به بازار يا مسجد يا محل كار، از استعمال عطر خوددارى كند؛ زيرا اين خود از دلايل بروز فتنه مى باشد.

2- شيخ محمد صالح عثيمين:

حجاب شرعى عبارت است از اين كه: زن بپوشاند آنچه را كه حرام است آشكار كردن آن. و اولين آن پوشش دادن صورت است كه محل فتنه و محل رغبت و تمايل مردان مى باشد.

واجب است زن صورت خود را از كسانى كه به او محرم نيستند بپوشاند و كسى كه ادعا كند حجاب شرعى عبارت از پوشاندن سر، گردن، بدن، پا، ران و بازو مى باشد و به زن اجازه مى دهد تا صورت و دو دست خود را بروز نمايد، در واقع عجيب ترين ادعاها را كرده است؛ زيرا مشخص است كه محل فتنه و رغبت و تمايل مردان، صورت زن است. چگونه مى توان ادعا كرد كه شريعت منع كرده است كه كف پاى زن پوشيده باشد ولى در همان حال اجازه داده است صورت زن پيدا باشد.

اين تناقض در شريعت عظيم اسلامى

ص: 206

ناممكن است و هر انسانى مى داند كه فتنه از پيدا شدن و معلوم شدن صورت زن پديدار مى گردد و فتنه حاصل از آن، عظيم تر از فتنه اى است كه از معلوم شدن كف پاى زن حاصل مى شود. هر انسانى مى داند كه صورت زن محل رغبت و تمايل مردان است به زنان؛ مثلًا اگر به كسى بگويند كه نامزد تو كف پاى قشنگ با صورت زشتى دارد؛ با او ازدواج نخواهد كرد ولى اگر به او بگويند نامزد تو صورت خوش دارد ولى پاها و دست او فاقد زيبايى است، در اين حال وى مانعى براى ازدواج با نامزدش نمى بيند.

اظهارات شيخ عبداللَّه بن جبرين عضو شوراى افتاى عربستان

شيخ عبداللَّه بن جبرين كه از شيوخ برجسته وهابى عربستان سعودى محسوب مى شود، طى اظهاراتى در جمع هواداران وهابيت در رياض، پايتخت عربستان، مسائل مربوط به تبعيت از زمامداران و پيامدهاى خروج عليه وى را، از ديدگاه وهابيت تشريح كرد. وى با نقل حديثى از پيامبر اكرم- ص- به اين مضمون كه:

«از ولى امر اطاعت و فرمانبرى كن، گرچه بر پشت تو تازيانه زنند و اموالت را مصادره كنند.» در مورد شرايط تصدى زمامدارى مسلمين چنين گفت:

ابن قدامه مى گويد: تصدى اين پست از دو طريق صورت مى گيرد:

1- چنانچه عموم مردم به يك شخص بيعت كنند، اين خود دليلى است بر صلاحيت و توانايى او.

2- چنانچه وى با شمشير توانست به قدرت برسد و مردم به او بيعت كردند، بايد عموم مردم از او اطاعت نمايند، گرچه آن شخص قبلًا پست ولايتعهدى را نداشته باشد و يا از سوى خليفه قبلى به اين پست گمارده نشده باشد.

علماى مسلمين [مرادش اهل سنت است] (1) در مورد عدم خروج عليه زمامدار مسلمين بسيار مطلب گفته اند و افزوده اند كه: چنانچه از زمامدار مسلمين ظلم و ستم ديده شود، نبايد عليه وى قيام كرد؛ زيرا اطاعت از وى بهتر از نافرمانى عليه او است!

ابن جبرين افزود:

در تاريخ اسلام، نمونه هاى زيادى در مورد خروج و قيام عليه خلفا وجود دارد كه حاصلى جز فتنه انگيزى و كشتار تعداد بسيارى از مردم دربر نداشته است؛ از جمله در دوران بنى اميه وزمامدارى عبدالملك بن


1- اين ادّعا واقعيت نداشته و تعداد زيادى از علماى اهل سنت مخالف اين تفكّر هستند.

ص: 207

مروان كه وقتى حجاج بن يوسف ثقفى به زمامدارى عراق منصوب شد، بشدّت راه ظلم و ستم را پيمود و مردم را صرفاً روى اتهام به قتل مى رسانيد. پس مردم به تنگ آمده و در يك شورشى بنام شورش ابن الأشعث نه تنها خليفه بلكه خود حجاج را نيز بركنار و به ابن الأشعث بيعت كردند، بطورى كه نقل شده 120 هزار نفر به دور ابن الأشعث، جمع شدند در حالى كه حجاج تنها 20 هزار نفر لشكر داشته است. با اينحال حجاج مقاومت كرد و سرانجام بر ابن اشعث چيره گشت. نتيجه اين شورش چه بود؟ 80 هزار نفر در اين شورش به قتل رسيدند و اين بدان جهت بود كه آنان بيعت را از گردن خود خارج ساخته و خليفه را بركنار و عزل كردند. اينها از شورش خود چه بهره اى بردند! آخرين نفرى كه از اين عده به قتل رسيد، سعيد بن جبير بود كه علما در مورد وى گفته بودند:

«هيچ كسى در روى زمين از علم و دانش او بى نياز نبود.» وى 12 سال بعد از اين شورش و در زمانى كه فرزند 12 ساله داشته و خود او در اين مدت او را نديده بود، به دست حجاج به قتل [شهادت] رسيد.

اينها همه از نتايج اين شورش است كه مردم طى آن حجاج را خلع و از ابن اشعث تبعيت كردند. آنان چه استفاده اى از خلع خليفه داشتند و چه چيزى را به دست آوردند؟!

بنابر اين، بر مسلمانان واجب است كه از واليان امور و زمامداران، گرچه ظالم و ستمگر و سركوبگر و آدم كش باشند، تبعيت كنند! زيرا اين بهتر است كه از آنها نافرمانى شود. پس مصلحت اقتضا مى كند كه از تمامى زمامداران فرمانبرى و اطاعت كنيم حتى اگر در زمامدارى آنها نقص و خلل وجود داشته باشد؛ زيرا اين مسأله از هرج و مرج و اختلاف بهتر است.

پى نوشتها:

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109