ميقات حج-جلد 8

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

حج ابراهيمى

حجّ ابراهيمى- محمّدى، سالهاست غريب و مجور است،

هم از جهات معنوى و عرفانى، و هم از جهات سياسى و اجتماعى ...

اين كنگره سراپا سياست، كه به دعوت ابراهيم و محمد- صلى الله عليهما و آلهما- برپا مى شود و از هرگوشه دنيا و از هر فجّ عميق، در آن اجتماع مى كنند، براى «منافع ناس» است و براى «قيام به قسط» است و در ادامه بت شكنيهاى ابراهيم و محمّد است و طاغوت شكنيها و فرعون

حج در كلام و پيام امام راحل حضرت آيةالله العظمى امام خمينى- قدس سره الشريف-

ص: 2

زدودن هاى موسى است ... (1)

حج، تجّلى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج، مناسك زندگى است.

حج، تنظيم و تمرين و تشكّل اين زندگى توحيدى است.

حج، عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادّى و معنوى مسلمانان است. (2)

ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج، اين منبر بزرگى كه بر بلنداى بام انسانيّت، بايد صداى مظلومان را به همه عالم منعكس سازد و آواى توحيد را طنين اندازد، صداى سازش با آمريكا و شوروى و كفر و شرك نواخته شود. (3) پى نوشتها:

حج از ديدگاه مقام معظم رهبرى حضرت آيةالله خامنه اى- مدّ ظله العالى-


1- صحيفه نور، ج 20، ص 18.
2- همان، ص 229.
3- همان، ص 232.

ص: 3

واجب حج حقيقتاً يك واجب بى نظيرى است. شبيه حج، ما در همه تعاليم اسلامى نداريم. حج وضع مخصوصى دارد و جنبه معنوى در آن فوق العاده است. مثلًا يك نماز را اگر شما ملاحظه كنيد، چند دقيقه ذكر خدا است. اما حج از آغاز شروع اعمال تا آخر، تمام اين چند روز چه در داخل خانه خدا و مسعاى شريف و چه در عرفات و مشعر و منى و اعمال گوناگون و طواف هاى مختلف و نشست و برخاست ها در افاضه از نقطه اى به نقطه ديگر، همه جا ذكر خداست. اين جنبه معنوى يعنى ذكر الهى در حج يك قلم بسيار درشت است، از آن طرف جنبه دنيايى و مربوط به زندگى در حج بى نظير است. حجّ يك واجبى است كه فقط مربوط به يك ملت و يك فرد نيست. مربوط به دنياى اسلام است. خداوند متعال معين فرموده است و همه را دعوت كرده است به يك نقطه و در يك زمان «ايام معلومات». در حالى كه مى شد همه در اين نقطه جمع بشوند ولى در طول سال و نه در يك زمان معين ولى خداوند فرموده كه همه بايد در يك زمان معيّن جمع شوند.

ص: 4

بايد به اين نكته اهتمام بيشترى بشود كه خداى متعال فقط اراده نفرمود كه همه در مكه، منا و مشعر و عرفات جمع بشوند. چون اگر حركت مردم به اين مناطق اصل قضايا بود مى شد همه را در طول زمان، در طول سال آنجا جمع كند. اين كه همه را در يك روز و در يك مجموعه از روزها در آنجا جمع مى كند براى چيست؟ اين آن نكته اساسى و مهم است.

بديهى است كه اين براى آن است كه آحاد مسلمانان خود را در كنار يكديگر بيابند. يعنى ملتها احساس وحدت و جماعت و احساس عظمت و شعوب كنند. اگر اين احساس مورد توجه نبود، اين ايام معلومات و معدودات لازم نبود كه در حج مقرر شود. وقتى كه امت اسلام و هر ملتى از ملت هاى مسلمان، كسانى از خود را در يك روز به يك نقطه مى فرستند تا مدتى با هم اجتماع كنند، اين اجتماع براى چيست؟ اين چيزهايى است كه به تعبير امام صادق- عليه السلام-: «يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله» اينها را بايد هر مسلمانى از مفاهيم قرآنى اسلام بداند. خداوند متعال از همه ملت ها يك جماعتى را دعوت مى كند و مى گويد بياييد در اين ايام دور هم و با هم باشيد.

همه با هم حركت كنيد (1) و همه با هم افاضه و طواف كنيد. اين اجتماع براى چيست؟ مردم دنيا همه با هم جمع بشوند كه همينطور ساكت به صورت هم نگاه كنند و برگردند؟! جمع شوند كه اختلافات خود را مطرح كنند؟ اين جمع شدن ملت ها در يك نقطه آن هم در يك نقطه مقدس فقط يك فايده و يك معنا مى تواند داشته باشد و آن اين است كه جمع شوند دور هم تا درباره سرنوشت امت اسلامى به حيث «امت»، فكر كنند تا در اين مجمع يك قدم خوب برداشته شود و يك كارى براى آنها بشود.

حالا اگر ملت هاى اسلامى پيشرفته بشوند- كه اميدواريم آن روز برسد- وقتى در حج جمع شدند و در خلال اين كنگره مردمى عظيم، از برگزيدگان ملت ها يك مجلس مفصل چند هزار نفرى در آنجا درست بشود


1- ثمّ أفيضوا من حيث أفاض الناس ... همه با هم حركت كنيد.

ص: 5

و مصوباتى داشه باشند، و آن مصوبات در همان حج به تصويب آحاد حجاج كشورهاى مسلمان برسد و بعد به دولت ها و ملت ها ابلاغ شود، اين بهترين شكل تجمع عظيم حج است كه متأسفانه امروز عملى نيست؛ زيرا ملت ها هنوز آنقدر در اين زمينه پيش نرفته اند و بخصوص اين كه دولت ها هم به آنها كمكى نمى كنند، اما تا وقتى كه آنچنان تصميم گيرى عملى در موسم حج امكان ندارد، كار واجب در آنجا چيست؟ كار واجب اين است كه ملت ها هر جور كه بتوانند نسبت به مصالح دنياى اسلام دلبستگى نشان بدهند و بر وحدت بين خود تأكيد كنند و نسبت به دشمنان دنياى اسلام اظهار برائت كنند. اين كمترين چيزى است كه در حجى كه اسلام معين كرده است مى شود انجام داد و متوقع بود.

برائت را كه ما از بيرون نياورده ايم وارد حج كنيم. برائت جزء حج و روح حج و معناى واقعى اين اجتماع عظيم است.

پى نوشت:

«ان اوّل بيت وُضِع للنّاس لَلَّذى بِبَكَّةَ مباركاً و هدىً للعالمين. فيه آياتٌ بَينات مقام ابراهيم و مَن دخله كان آمناً ولِلّه على النَّاس حِجّ البيت من استطاع اليه سبيلًا و من كفر فان اللّه غنىٌ عَنِ العالمين». (1)

قرآن كريم پس از بررسى شبهه اوّلِ اهل كتاب درباره خوراكيها، به اعتراض دوّم آنان مى پردازد و به آن پاسخ مى دهد كه: خيال نكنيد بيت المقدس «محور» است، بلكه:

«اولين خانه اى كه خداوند براى مردم بنا كرده؛ همانا خانه كعبه در


1- آل عمران: 96.

ص: 6

سرزمينِ بكّه است كه هم مبارك و هم وسيله هدايت جهانيان مى باشد.

نشانه هاى آشكار خداوند در آنجاست؛ از جمله نشانه ها و آيات، اثر پاى حضرت ابراهيم- سلام اللّه عليه- است كه بر روى سنگ باقى مانده است.

انسانها در آن مكان از امنيت برخوردارند و بر مردم مستطيع واجب است كه آن خانه را زيارت كنند و هر كس كفر ورزد و سركشى كند، به خويشتن ضرر زده نه بر خدا؛ زيرا خداوند بى نياز از جهانيان است.»

اهميت احكام حج

حج از اهميت ويژه اى برخوردار مى باشد. در اين زمينه روايت زراره قابل توجه است كه وى از امام صادق- عليه السلام- سؤال مى كند: «چهل سال است مسائل حج را از شما مى پرسم و هنوز تمام نشده است؟!» حضرت فرمودند:

«خانه اى كه انبياى فراوان دور آن طواف كرده اند و طى قرون متمادى معبد، قبله و مطاف بوده، احكامش بزودى تمام نمى شود.» (1) حريم كعبه

از آيه كريمه استفاده مى شود كه خانه كعبه براى مردم ساخته شده (وُضِعَ للنّاس) پس حريم آن، به اندازه گنجايش تمامى مردم است. حريم كعبه مثل حريم مسجدى نيست كه واقف، زمينِ آن را تعيين مى كند.

و از طرفى خداوند به حضرت ابراهيم- عليه السلام- دستور اعلام عمومى داد:

«وَ اذِّنْ فى النّاس بالحج يأتوك رجالًا و على كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجٍّ عميقٍ». (2)

وقتى اعلان، عمومى است، بديهى است كه خانه نيز براى همه


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 306.
2- حج: 27.

ص: 7

مردم ساخته شده است. قهراً ممكن است حريم آن به كيلومترها نيز برسد و اگر به لطف الهى حكومت اسلامى در آنجا نيز پياده شود، مى تواند تمامى خانه هاى سرزمين مكه را نيز خراب كند و حريم بيت را توسعه دهد و اين عملى است حلال و شرعى و ديگر براى طائف و زائر هيچ مشكلى نخواهد بود؛ چون او- عزّ وجلّ- فرمود: خانه براى مردم جهان ساخته شده است (سواءً العاكف فيه والباد) (1) و قهراً حريم آن گسترده و جهانى خواهد بود.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه: حريم كعبه و توليت آن، تابع خصوصيات اقليمى و تقسيمات جغرافيايى نيست زيرا: «ان اولياؤه الّا المتقون» (2)؛ يعنى كعبه ملك كسى نيست و ولايت آن را متقيان سراسر عالم بر عهده دارند و اين مردم با تقواى جهانند كه متولّيان كعبه هستند نه خصوص مردمى كه در حجاز زندگى مى كنند.

كعبه، بيت عتيق و آزاد است و زير پوشش قانونى از قوانين بين المللى قرار نمى گيرد و نظير كوهها و معادن نفت و غيره نيست كه چون در منطقه حجاز واقع شده، به مردم حجاز تعلق داشته باشد، بلكه خانه اى براى تمامى مردم جهان است و محكوم قانون مخصوص حجاز نخواهد بود.

طرح و حل يك شبهه

قرآن كريم در سوره يونس مى فرمايد:

«و اوحينا الى موسى و اخيه ان تَبَوَّءَا لِقَومِكُما بمصرٍ بيوتاً واجعلوا بيوتكم قبلة و اقيموا الصلاة و بشّر المؤمنين». (3)

پس از جريان هلاكت فرعون و سپاهيانش، بنى اسرائيل محروم، به راهنمايى حضرت موسى- عليه السلام- به مصر بازگشتند. هنگام بازگشت اين تبعيديان به مصر، از آنجا كه مراكز عبادى آنها توسط فرعونيان تخريب شده بود و هنوز قدرت مركزى در اختيارشان نبود كه آنها را بازسازى كنند،


1- حج: 25.
2- انفال: 34.
3- يونس: 87.

ص: 8

خداوند دستور داد خانه هاى خودشان را قبله قرار دهند. اينجا شبهه اى مطرح مى شود كه: «چگونه منازل آنها قبله نمازشان قرار گرفت؟» در پاسخ بايد گفت: مراد از قبله، «مصلا و محل» نماز است نه «جهت» نماز؛ بدين معنا كه بنى اسرائيل اگر در بيرون از خانه خود نماز بخوانند حتماً بايد نماز آنها به سوى منزل خودشان باشد! بنابراين هيچ منافاتى ميان اين مطلب و آيه مورد بحث، كه كعبه را اولين قبله معرفى مى كند، وجود ندارد.

گرچه بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه معناى آيه چنين باشد:

«واجعلوا بيوتكم متقابلات بعضها مع بعض»؛ يعنى «خانه هايتان را روبرو و مقابل هم بسازيد تا از حال هم باخبر شده و از امنيت برخوردار باشيد.» ولى در هر حال، منظور اين نيست كه هركس در خارج از خانه خود نماز خواند، بايد به طرف خانه خودش بايستد تا خانه اش قبله نمازش باشد؛ زيرا كه قبل از تخريب، مراكز عبادى، مساجد و معابد آنها به طرف كعبه بود و پس از تخريب آنها به خانه هاى خود پناهنده شدند و در آنجا به عبادت پرداختند. قهراً همانگونه كه مساجدشان قبل از تخريب، به طرف كعبه بود، به هنگام نماز در خانه هاى خودشان هم به سوى كعبه نماز مى خواندند پس هيچ گونه منافات و تعارضى در ميان نيست.

بخشى از سرنوشت كعبه در تاريخ

كعبه سرگذشتى طولانى و حوادث فراوانى را پشت سرگذاشته است؛ يكى از حوادث تلخى كه نسبت به اين بيت شريف- كه معبد انبيا و قبله اوليا بود- پيش آمد، همان است كه مدتها به صورت بتكده درآمد؛ يعنى وثنيين و بت پرستان حجاز، بتها را در بالاى كعبه و احياناً درون آن قرار مى دادند و به كليددارى و توليت اين خانه هم افتخار مى كردند. قرآن كعبه را از همه آلودگيها تطهير كرد و سخن ابراهيم و اسماعيل- عليهماالسلام-؛ «أن طَهِّرا

ص: 9

بيتى للطّائفين» (1) را به انبياى ديگر نيز گوشزد كرد. همه موظف بودند كه كعبه را از لوث بتها پاك كنند تا قبله گاه و مطاف نمازگزاران و زائران الهى باشد.

در دوران جاهليت سقايت و سيراب كردن حاجيان و عمارت بيت الله، به عهده بت پرستها بود. كعبه كليدى داشت و كليداريش سمتى بود كه به نوبت به افراد گوناگون مى رسيد. يكى از كسانى كه سِمَت كليددارى كعبه به او رسيد، ابو غبشان بود. وى شبى در حال مستى حق كليددارى كعبه را به يك شتر و يك مشك شراب فروخت.

اسلام همه ارزشهاى خرافى را درهم ريخت و فرمود: «أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الآخر و جاهد فى سبيل الله» (2) وقتى جريان حضرت امير- عليه السلام- مطرح شد و عده اى خواستند خود را برتر بدانند، خداوند فرمود: سيراب كردن حاجيان و عهده دارى تعمير كعبه، هرگز به منزله ايمان به خدا، هجرت و جهاد در راه خدا نيست.

توضيحى در باره «آيت»

منظور از آيت، معجزه خارق العاده نظير ناقه صالح، شق القمر و ...

نيست بلكه آيت به معناى علامت و نشانه اى است كه حق را نشان دهد و مردم را بدان متذكر و يادآور شود.

آيت گاهى به معناى علامتِ تكوينى، گاهى به معناى نشانه تشريعى در مقابل علامتِ تكوينى و گاهى نيز در معناى اعم از تكوين و تشريع استعمال مى شود.

در آيه: «أَتَبْنُونَ بِكُلّ رِيعٍ آية تَبْعَثُون. و تتخذون مصانع لعلَّكم تخلُدُون» (3) به معناى علامت و نشانه استعمال شده است.


1- بقره: 125.
2- توبه: 19.
3- شعراء: 128.

ص: 10

«شما در هر منطقه برجسته اى قصرى كه نشانه قدرت و ثروت شماست، بنا مى نهيد، گويا قصد زندگى دائمى در آن را داريد».

و همچنين در آيه

«ما نَفْسَخُ من آية أو نُنسها نأت بخير منها أو مِثْلِها» (1) به معناى علامت آمده است.

بنابراين درباره «فيه آيات بينات» لازم نيست همه آياتى كه درباره مكه آمده؛ معجزه و خلاف عادت و طبيعت باشد. بلكه هر چيزى كه انسان را به ياد حق متذكر كند، به آن آيت اطلاق مى شود. همانگونه كه در باره «و من دخله كان آمناً» بعضى گفته اند: از باب تفصيل بعد از اجمال و مصداق آيات بينات است، بدون آن كه خارق عادتى در ميان باشد گرچه يادآور حق بوده و از اين رو نشانه الهى است. و به تعبير لطيف تر كه آن را سيدنا الاستاذ- قده- فرموده اند: گرچه جمله «مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً» بدل از آيات بينات است و كيفيت گفتار، ظهور در بدليت دارد ولى در حقيقت استدلال بر بدل است.

توضيحى در مورد «مقام ابراهيم- ع-»

يكى از آيات بينات و نشانه هاى روشن خدا در مكه، مقام ابراهيم و همان سنگى است كه وجود مبارك ابراهيم خليل- عليه السلام- پا روى آن گذاشت و اثرش در آن سنگ باقى ماند و قبلًا بطور آزاد در كنار كعبه بر روى زمين قرار داشت. آنگاه به دستور رسول خدا- صلى اللّه عليه و آله- يا با كارهايى كه ديگران كردند و حضرت- ص- نيز آن را امضا كرد، در مقابل ملتزم جاسازى شد؛ يعنى بخشى از آن را به زمين فرو بردند تا جابجا نشود و اكنون نيز موضع مقام برجسته است و بر روى آن قفسى فلزى با نوارها قرار داد.


1- بقره: 106.

ص: 11

اين كه در الميزان فرموده است: «استفاض النّقل على انّه مدفون بحيال الملتزم» مراد همان است و ملتزم فاصله ميان درِ كعبه و حجراسود (ركن شرقى) را گويند كه مقام ابراهيم مقابل آن قرار دارد.

توضيحى درباره «حطيم»

محدث قمى- رضوان اللّه عليه- در سفينه، باب «حطم» روايتى نقل مى كند مبنى بر اينكه مراد از «حطيم» فاصله ميان حجراسود و درِ كعبه است. بنابراين ملتزم نيز همين محدوده است و مقام ابراهيم كه مقام حطيم است، قهراً روبروى ملتزم هم خواهد بود. و سرّ نامگذارى اين مكان به حطيم، اين است كه حضرت ابراهيم- عليه السلام- آنجا را آغل گوسفندان خود قرار داده بود و براى تغذيه آنها كاه و علوفه را حطيم (خُرد) مى كرد (و بدين جهت علوفه را حطيم و كاه را حطام مى گويند؛ زيرا محطوم، خرد شده و شكسته است.) و آن حضرت در اين مكان نماز مى خواندند و اعمال عبادى و نيايش و مناجات داشتند. از اين رو بهترين جاى اطراف بيت همان حطيم است و بدين جهت است كه در روايات وارد شده، اگر كسى ساليان متمادى شب و روزش را در آنجا به عبادت بپردازد ولى ولايت اهل بيت- ع- را نداشته باشد، عبادت او مقبول نيست.

محدث قمى نظير اين مضمون- كه حطيم به فاصله ميان حجراسود و درِ كعبه اطلاق مى شود- را در سفينه باب «حجر» نيز نقل كرده است.

وى مى گويد: «معنا و مكان حجراسود مشخص است و حد فاصل ميان حجراسود و درِ كعبه را حطيم مى گويند».

سپس اضافه مى كند: گروهى هنگام استلام حجر مى گفتند:

«انى اقبّلك و اعلم انك لاتضرّ ولاتنفع»؛ «تو را مى بوسم و مى دانم

ص: 12

سود و زيانى ندارى». ولى وابستگان به اهل بيت- عليهم السلام- در جوابشان مى گفتند: «واللّه انّه ليضرّو ينفع»؛ يعنى اين سنگ عادى نيست، ضرر و نفع دارد؛ زيرا به سود عده اى شهادت مى دهد و از عده ديگرى شكايت مى كند. البته گرچه مسأله شفاعت و شكايت در اين جمله نيست، ولى نفع و ضرر ناظر به همين معناست».

مرحوم طريحى در مجمع البحرين ذيل لغت «حطم» مى گويد:

«تكرّر ذكره فى الأحاديث»؛ يعنى در روايات نام حطيم زياد آمده است.

آنگاه به عنوان لغوى كلمه «حطيم» پرداخته و آن را معنا مى كند كه: حطيم به فاصله ميان حجراسود و درِ كعبه گفته مى شود و با فضيلت ترين مكان در اطراف بيت، همين جا است. سپس مكانهاى ديگر اطراف بيت را به ترتيب فضيلت و ارزش آنها، ذكر مى كند.

نظريه اهل لغت و بعضى از اهل حديث درباره «حطيم» ذكر شد ولى سيدنا الاستاذ- قده- مى فرمايد: «حطيم همان ديوار قوسى مقابل ناودان طلاست».

در بعضى از كتب لغت و جغرافيا، حطيم را چنين معنا كرده اند؛ نظير آنچه در «التهذيب» وارد شده است. گروهى هر دو معنا را جمع كرده اند؛ نظير آنچه در «لسان العرب» ذكر شده است: «مراد از حطيم فاصله بين ركن- حجراسود و درِ كعبه است و گفته شده: مراد از حطيم همان حجر اسماعيل است.

و در وجه تسميه آن به حطيم، چند جهت ذكر مى كند از جمله:

1- انّه ترك من البيت فصار محطوماً؛ يعنى از بيت جدا و شكسته شده است.

2- اعراب جاهلى به هنگام طواف لباسهاى كهنه خود را در آن مكان مى انداختند و به تدريج محطوم و فرسوده مى شد.

ص: 13

حاصل اين كه: آنچه بعضى از اهل لغت نقل مى كنند، سند روايى ندارد. البته اگر روايتى باشد كه حطيم را به فاصله ميان ركن و درِ كعبه معنا كند و ديگرى را هم نفى كند، ثابت مى شود كه مراد از حطيم خصوص همان فاصله است وگرنه ممكن است هر دو معنا صحيح باشد.

حجراسود

هر چه در جهان خارج هست، ريشه در مخزن الهى دارد و از آنجا تنزّل كرده است ولى حجراسود خصيصه اى دارد. بدين جهت در مواردى كه ذات اقدس اله مى فرمايد: «انزلنا»؛ مثل «وانزلنا الحديد فيه بأس شديد» (1)در اينجا تعبير «انزلنا» بجاى «خلقنا» نيست، بلكه ناظر به انزال واقعى است. البته انزال به نحول تجلى است نه به صورت تجافى. يا مى فرمايد: «انزل لكم من الأنعام ثمانية ازواج» (2)؛ يعنى از هر قسم، اهلى و وحشى، هشت جفت براى شما نازل كرد (گوسفند اهلى و وحشى، گاو اهلى و وحشى، اسب وحشى و اهلى، ...) البته مراد اين نيست كه همان گونه كه برف و باران را نازل كرد، گاو و گوسفند يا آهن را نازل كرد، بلكه به معناى آن كه اصل و ريشه آن نزد خداست. در سوره حجر «و ان من شئ الّا عندنا خزائنه و ما ننزّله الّا بقدر معلوم» (3) يعنى هر چه در جهان طبيعت است ريشه اش در خزاين الهى است و از آنجا تنزل كرده است. از اين رو انزال حقيقى است نه آن كه به معناى خلق و آفرينش باشد.

با اين همه حجراسود خصيصه اى غير از اين اصل كلى دارد؛ يعنى همان گونه كه اگر مكانى مسجد شد، روز قيامت شفاعت و شكايتى دارد ليكن اماكن عادى چنين نيستند؛ زيرا در آنها برنامه خاصى برپا نمى شود و اين تنها مسجد است كه از عده اى شكايت و به سود عده اى شهادت مى دهد؛ حجراسود نيز چنين است و اگر در نهج البلاغه آمده است كعبه از


1- حديد: 25.
2- زمر: 6.
3- حجر: 21.

ص: 14

سنگهايى تشكيل شده كه سود و زيانى ندارد، (1) ناظر به احجار خود كعبه است نه حجراسود؛ زيرا كه اين سنگ طبق نقل محدث قمى- ره- خصايصى نيز دارد.

نظريه علامه طباطبايى- قده- درباره «امنيت حرم»

علامه مى فرمايند: مراد از امنيت در آيه: «و من دخله كان آمناً»، امنيت تشريعى است نه تكوينى؛ زيرا جنگها، كشتارها و ناامنيهاى بى شمارى در تاريخ كعبه اتفاق افتاده است. بدين جهت آيه نمى تواند ناظر به امنيت تكوينى باشد و اگر امنيتى هست در سايه مراعات قوانين شريعت توسط مردم است نه به جهت امن تكوينى.

نقد نظريه فوق

اين نظريه را نمى توان پذيرفت. زيرا قرآن كريم در سوره قريش مى فرمايد: «الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف» (2) اين آيه ناظر به امن تكوينى است چرا كه مردم مكه در گرسنگى بسر مى بردند و به لطف الهى از گرسنگى و فقر اقتصادى نجات پيدا كردند و با اين كه منطقه مكه محل كشاورزى و دامدارى و صنعت نيست، ولى نعمتهاى فراوان در آنجا هست. البته ممكن است خداى سبحان اين آيت (امنيت) را در مقطعى از زمان از ميان بردارد ولى اصل امنيت تكوينى است.

حاصل اين كه گرچه وجود مبارك خليل الرحمن- عليه السلام- دعا كرد و آنگاه ذات اقدس اله فرمود: «او لم يروا انا جعلنا حرماً آمِناً» (3)، اما معنايش اين نيست كه هر كسى بتواند آزادانه با ميل خود در آن مكان رفتار كند؛ زيرا در جاى ديگرى مى فرمايد:

«وَ ضرب اللّه مثلًا قرية كانت آمنةً مطمئنةً يأتيها رزقُها رَغَداً مِن


1- نهج البلاغه، خطبه 192، اختبر الاولين ... باحجارٍ لاتضرّ ولاتنفع.
2- قريش: 4.
3- عنكبوت: 67.

ص: 15

كلّ مكان فكفرت بانعم اللّه فاذا قها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانو يصنعون» (1)؛ يعنى با اين كه در امنيت بودند، اما به علّت كفران نعمت، اوضاع برگشت و فراوانى روزى آنها از ميان رفت و گرسنگى جايگزين آن شد. (2) پس چنين نيست اگر ذات اقدس اله سرزمينى را مأمن قرار دهد و اهل آن منطقه سركشى و كفران نعمت كنند، باز خداوند نعمتش را حفظ كند و همان امنيت را استمرار بخشد. چنانكه در جاى ديگرى مى فرمايد:

«لو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض ولكن كذَّبُوا فاخذناهم بما كانوا يكسِبُون» (3)؛ يعنى اگر اهل آبادى- بطور كلى هر منطقه اى را شامل مى شود- اهل ايمان و تقوا بودند، بركات آسمان و زمين را بر آنها گشوده و سرازير مى كنيم ولى آنها تكذيب كردند و ما نيز آنها را در اثر كردار بدشان مؤاخذه كرديم» پس هر دو- نزول بركات وبلا- تكوينى است.

البته گاهى ممكن است ذات اقدس اله مهلت بدهد و سپس بگيرد.

معناى امن اين نيست كه در آنجا كشتار نمى شود، بلكه خداوند آنجا را براساس لطف خاص خود مأمن قرار داده است ولى اگر مردم آنجا بيراهه رفتند، خداوند آنها را مى گيرد؛ زيرا: «ولايحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم» والبته ممكن است حكومتى در غير مكه بتواند ساليان متمادى بطور ظالمانه حكمرانى كند، اما در سرزمين مكه چنين نيست. پس اين گونه نيست كه سرزمين مكه هيچ گونه امن تكوينى نداشته باشد و امنيت آن به خصوص تشريع برگردد.

به عبارت ديگر: سرزمين مكه مثل بهشت نيست كه هيچ خلافى در آن واقع نشود: «لالغوٌ فيها ولاتأثيمٌ» (4) بلكه احكام دنيا را دارد ليكن اين سرزمين با مكانهاى ديگر متفاوت است و شاهدش اين آيه است: «و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم» (5)؛ يعنى هركس از روى كفر و


1- نحل: 112.
2- نظير آنچه كه امير كويت در جنگ خليج فارس بدان مبتلا شد.
3- اعراف: 96.
4- طور: 23.
5- حج: 25.

ص: 16

ظلم، قصد آن خانه را كند، او را از عذابى دردناك مى چشانيم. البته در جاهاى ديگر نيز خداوند ستمگران را مى گيرد (وَلاتحسبنّ اللَّه غافِلًا عمّا يعمل الظّالمون). (1) اما اخذ فورى و پايان بخشيدن سريع به حيات ظالم، ويژه بلد امين و سرزمين مكه است.

بنابراين دعاى حضرت ابراهيم- عليه السلام- مبنى بر درخواست امنيت و روزى براى مكه و ساكنان آن، جامع بين تكوين و تشريع است: «و اذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً آمنا، وارزق اهله من الثمرات من آمن منهم باللّه و اليوم الآخر قال و من كفر فَأمَتّعُهُ قليلًا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير»؛ (2) يعنى خدايا! اين شهر را مأمن قرار ده و ساكنان آن را از ميوه ها برخوردار فرما. البته اين دعا براى مؤمنان است، از اين رو بلافاصله فرمود: آن كسى كه اهل ايمان به خدا و روز رستاخيز باشد، نه اهل كفر. پس ما مكه را براى همه ساكنان آن، سرزمين پر بركت قرار داديم، اما مؤمن كسى است كه هم در دنيا و هم در آخرت حسنه دارد. البته ممكن است كافران به بركت مؤمنان چند روزى از نعمت مكّه برخوردار شوند اما پايان كارشان گرفتارى به عذاب الهى است.

شاهد ديگر در سوره انفال است: «واذكروا اذ انتم قليلٌ مستضعفون فى الأرض تخافون ان يتخطّفكم الناس فَاويكُمْ وأيّدكُم بنصره و رَزَقَكُم من الطيبات لعلكم تشكرون»؛ (3) اختطاف و ربوده شدن، امر تكوينى بود، پس امنيت مقابل آن نيز امر تكوينى است.

شاهد ديگر اين كه: مردم مكه به رسول خدا- صلى الله عليه و آله- مى گفتند: «وقالوا انْ نَتَّبع الهدى معك نُتَخطَّفُ من ارضنا» (4)؛ يعنى اگر به تو ايمان بياوريم، امنيت نداريم.

قرآن در جواب مى فرمايد: «او لم نمكّن لهم حرماً آمناً يُجبى اليه ثمرات كل شئٍ رزقاً من لَدُنّا ولكنّ اكثرَهُم لايعلمون» (5)؛ يعنى ما دو


1- ابراهيم: 42.
2- بقره: 126.
3- انفال: 26.
4- قصص: 57.
5- قصص: 57.

ص: 17

خاصيت به سرزمين مكه داديم: 1- وجود امنيت كه همه مردم حرمت حرم را حفظ مى كنند. 2- بركتهاى مادى كه بهترين خوراكيها و ميوه ها آنجا موجود است. در موراد ديگر يا هيچ كدام نيست يا يكى از اين دو مفقود است و بطور نادر طبق جريان عادى و اقليمى هر دو نعمت در مكانى يافت مى شود.

لازم به يادآورى است سرزمين مكه به حسب ظاهر بايد فاقد امنيت باشد؛ زيرا ز طرفى خوىِ مردم حجاز درندگى و غارت بود و از طرفى ديگر از علم و فرهنگ، كشاورزى و دامدارى و صنعت بى بهره بودند و اصولًا مردم بى فرهنگ گرسنه غارتگر مى شوند ولى با اين همه، خداوند مى فرمايد: ما مكه را هم محلّ امن قرار داديم و هم داراى بركت، پس مردم مكه حق بهانه تراشى ندارند.

پاسخ به يك شبهه

اگر سرزمين مكه از امنيت برخوردار بود، چرا در صدر اسلام، مسلمانان به حبشه هجرت نمودند؟ در پاسخ بايد گفت: گرچه مسلمين در رنج بسر مى بردند ليكن جريان هجرت به حبشه بيشتر جنبه تبليغى داشت نه فشار بر مردم؛ زيرا در مكه زنان در امان بودند، در حالى كه در هجرت به حبشه زنها نيز مردان را همراهى كردند تا زنها مروج شريعت در ميان زنان و مردها در ميان مردان باشند.

امنيت حرم و سلاح (بحث روايى)

در پايان اين قسمت از گفتار، لازم به يادآورى است كه براى حفظ امنيت و مطابقت تشريع با تكوين، دستور رسيد: كسى كه وارد حرم مى شود، حق ندارد بدون احرام باشد و نيز اگر ترس يا ضرورتى نباشد، در حال احرام

ص: 18

حمل سلاح ممنوع است. و براى اهل مكه يا كسى كه از احرام خارج و مُحِلّ شده، حمل سلاح جايز است ولى اظهار آن روا نيست؛ زيرا اگر مردم سلاح را ببينند، ممكن است احساس ترس كنند در حالى كه آن مكان، سرزمين امن است. در اين زمينه به روايات زير توجه كنيد:

1- عن الحلبى عن ابى عبداللّه- عليه السلام- قال: «انّ المحرم اذا خاف العدوّ يلبس السلاح فلا كفارة عليه» (1)؛

حلبى از امام صادق- ع- نقل مى كند كه فرمود: «اگر محرم از دشمن بترسد، مى تواند سلاح دربرداشته باشد و كفاره هم ندارد». البته مفهومِ جمله شرطيه، اين است: اگر در حال خوف نباشد، حق حمل سلاح ندارد.

2- عن عبدالله بن سنان قال سألت ابا عبدالله- عليه السلام- «ايحمل السلاح المحرم؟ فقال: اذا خاف المحرم عدوّاً او سرقاً فليلبس السلاح». (2)

عبدالله بن سنان مى گويد از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: «آيا محرم مى تواند سلاح دربرداشته باشد؟ آن حضرت فرمود: اگر از دشمن يا دزد بترسد، حمل سلاح جايز است و چون «امر» پس از «توهم حَظْر و منع» است، دستورى نيست و تنها بر جواز حمل سلاح دلالت مى كند نه وجوب آن؛ يعنى حمل سلاح در اينگونه موارد حرمتى ندارد.

3- عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله قال: «المحرم اذا خاف لبس السلاح» (3)؛

عبداللّه بن سنان از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «اگر محرم بترسد، مى تواند سلاح حمل كند».

4- عن زرارة عن ابى جعفر- عليه السلام- قال: «لابأس بان يحرم الرجل و عليه سلاحه اذا خاف العدو»؛ (4)

زراره از امام باقر- ع- روايت مى كند كه فرمود: «انسان مى تواند


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 137، ب 54، ابواب تروك الاحرام، ح 1.
2- همان مدرك، ح 2.
3- همان مدرك، ح 3.
4- همان مدرك، ح 4.

ص: 19

محرم شود در حالى كه سلاح دربردارد، اما در صورت ترس از دشمن جايز است.»

اين روايات مربوط به حال احرام است و حمل سلاح جزو تروك احرام به شمار مى رود و اما رواياتى كه ناظر به حال عادى است:

1- عن حريز عن ابى عبداللّه- ع- قال: «لاينبغى ان يدخل الحرم بسلاح الا ان يدخله فى جوالق او يغيبه يعنى يلفّ على الحديد شيئاً». (1)

حريز مى گويد امام صادق- ع- فرمود: سزاوار نيست كسى وارد حرم شود و اسلحه همراه داشته باشد، مگر اين كه آن را در ظرف يا جامه دانى پنهان كند يا با پارچه اى روى اين آهن- سلاح- را بپوشاند».

2- عن ابى بصير عن ابى عبدالله- ع- قال: «سألته عن الرجل يريد مكة او المدينة يكره ان يخرج معه بالسلاح، فقال: لابأس بان يخرج بالسلاح من بلده و لكن اذا دخل مكة لم يظهره». (2)

ابوبصير مى گويد از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: كسى عازم مكه يا مدينه است و دوست ندارد با سلاح حركت كند (وظيفه اش چيست؟) حضرت فرمود: اشكالى ندارد ولى هنگام ورود به مكه آن را آشكار نكند.

بنابراين دستورات دينى، تشريع مطابق با تكوين خواهد بود. البته لازم به يادآورى است كه حمل سلاح توسط مأموران انتظامى مايه امنيت و موجب اطمينان خاطر افراد تازه وارد خواهد بود كه رهگذرى به آنان حمله نخواهد كرد.

حج تكليفى همگانى

«لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلًا».

كلمه «ناس» اختصاص به مسلمانان ندارد بلكه تمامى گروههاى مردم؛ اعم از يهوديها و مسيحيها و صائبين و زرتشتيها و مشركين، بزرگ و


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 358، ب 25، ابواب مقدمات الطواف، ح 1.
2- همان مدرك، ح 2، ص 359.

ص: 20

كوچك آنها را شامل مى شود. البته اصل تكليف به حج، گرچه به نحو مستحب شامل همه مردم مى شود ولى وجوبش در مورد مكلّفين است در حالى كه عبادتهاى ديگر مثل حج نيست؛ بطور مثال نماز كه ستون دين است، براى كودكان در سن تمرينى از هفت سال به بعد شروع مى شود (البته با توجه به اختلافى كه ميان فقهاست كه عبادات صبى مشروع است يا تمرينى، گرچه حق اين است كه عبادات صبّىِ مميز، مشروع است) ولى در مورد كودكان زير هفت سال سخن از نماز نيست چه رسد به روزه و ... اما در باب حج چنين نيست و انسان چه در دوران نوزادى، چه در دوران نوجوانى يا جوانى و بلوغ مى تواند اعمال حج را بجا آورد. ليكن در دوران نوزادى اطافه مستحب است؛ يعنى براى پدر و مادر شايسته است فرزند نوزادشان را طواف دهند، البته خودشان نيت مى كنند سپس كودك را طواف مى دهند نه اين كه خودشان از طرف او طواف كنند. البته وقتى خود اين كودك به سن نوجوانى و تمييز رسيد گرچه بالغ و مكلف نيست، ولى مى تواند نيت كند آنگاه شخصاً اعمال حج را انجام دهد ليكن در اين صورت حج او به عنوان يك فضيلت مشروع است گرچه حجةالاسلام- حج واجب- او محسوب نمى شود و پس از بلوغ اگر مستطيع باشد، بايد حج بجا آورد.

پس انسان در مقاطع گوناگون عمر مى تواند سه قسم حج داشته باشد: 1- حج اطافه اى 2- حج ندبى (مستحبى) 3- حج فرضى (واجبى).

درباره اقسام حج به روايات زير دقت كنيد:

1- عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله- ع- «قال سمعته يقول:

مر رسول الله برويثة و هو حاج فقامت اليه امرأة و معها صبى لها فقالت: يا رسول الله أيحجّ عن مثل هذا؟ قال: نعم و لك اجره». (1)

عبدالله بن سنان از امام صادق- ع- نقل كرده كه فرمود: «در رويثه- نام محلى است- زنى كه كودكى به همراه داشت، خدمت پيامبر- صلى الله


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 37، ب 20، ابواب وجوب الحج، ح 1.

ص: 21

عليه و آله- رسيد و عرض كرد: آيا مى توان از طرف اين كودك حج بجا آورد؟

حضرت فرمود: آرى و تو اجر مى برى.»

2- عن محمد بن الفضيل قال سألت ابا جعفر الثانى- ع- عن الصبى: «متى يحرم به؟ قال- ع-: اذا اثغر». (1)

محمد بن فضيل مى گويد از امام جواد- عليه السلام- پرسيدم: كِى كودك را مى توان محرم كرد؟ حضرت فرمود: هنگامى كه دندان درآورد.»

اين روايات مربوط به دوران نوزادى است اما در دوران نوجوانى و هنگامى كه خودش اهل تميز شد، مى تواند به صورت مستقل اعمال حج را بجا آورد و مشروع نيز هست ليكن كفايت از حجةالاسلام نمى كند. در اين زمينه به روايات زير توجه كنيد:

1- عن ابان بن الحكم قال: سمعت ابا عبدالله- ع- يقول: «الصبى اذا حجَّ فقد قضى حجةالاسلام حتى يكبر ...». (2)

ابان بن حكم مى گويد: از امام صادق- ع- شنيدم كه مى فرمود: «اگر كودكى اعمال حج را بجا آورده باشد، پس از بزرگ شدن، حج واجب را بجا مى آورد.»

2- عن مسمع بن عبدالملك عن ابى عبدالله- ع- قال: «لو انّ غلاماً حج عشر حجج ثم احتلم كانت عليه فريضة الاسلام». (3)

مسمع بن عبدالملك از امام صادق- ع- روايت مى كند كه فرمود:

«اگر نوجوانى قبل از بلوغ ده مرتبه اعمال حج را بجا آورد، كافى نيست، پس از بلوغ بايد حج واجب را بجا آورد.»

سيماى حج در نهج البلاغه

حضرت امير- عليه السلام- در خطبه اول، درباره فريضه حج مى فرمايد:


1- همان مدرك، ح 2.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 30، ب 13، ابواب وجوب الحج، ح 1.
3- همان مدرك، ح 2.

ص: 22

«و فرض عليكم حج بيته الحرام الذى جعله قبلة لِلأنام، يَرِدونه ورود الأنعام، و يألهون اليه وُلُوه الحَمام، و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته، و اذعانهم لعزته و اختار من خلقه سُمّاعاً اجابوا اليه دعوته و صدّقوا كلمته و وقفوا مواقف انبيائه و تشبهوا بملائكته المطيفين بعرشه و يُحرزون الارباح فى متجر عبادته و يتبادرون عنده موعد مغفرته جعله سبحانه و تعالى للاسلام علماً و للعائذين حرماً، فرض حجَّهُ و اوجب حَقَّه و كتب عليكم وِفادته، فقال سبحانه: «ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلًا و من كفر فان الله غنى عن العالمين».

يعنى: خداوند حج خانه حرام خود را بر شما لازم كرد، همان خانه اى كه آن را قبله مردم قرار داد، كه نظير تشنه كامان وارد آن مى شوند، و همانند كبوتران به آن پناه مى برند، خداوند سبحان كعبه را نشانه فروتنى بشر در برابر بزرگى خود و اعتراف به عزّت خويش قرار داد، و از ميان آفريدگان خود شنوايانى (حرف شنو) را برگزيد كه دعوت او را اجابت نموده اند، و سخن او را تصديق كرده اند، و در جاهايى كه انبياء ايستاده اند قرار گرفتند، همانند فرشتگان كه به دور عرش مى گردند، (اجابت كنندگان دعوت حق) سودهاى فراوانى در اين تجارخانه عبادى مى برند، و براى رسيدن به وعده آمرزش نزد خداوند مى شتابند. خداوند آن را (خانه خود را) پرچمى براى اسلام و حرم امنى براى پناهندگان به آن قرار داد، انجام حج را لازم كرد، و رفتن به سوى آن را بر شما حتمى قرار داد.

در خطبه 110 (يكصد و دهم) مى فرمايد:

«ان افضل ما توسل به المتوسلون الى اللّه سبحانه و تعالى الإيمان به و برسوله و الجهاد فى سبيله ... و حج البيت و اعتماره فانهما يَنْفِيان الفقر و يرخصان الذنب ...».

«بهترين و با ارزش ترين وسيله اى كه سالكان حق براى رسيدن به

ص: 23

خدا، از آن بهره مى برند؛ عبارت است از ايمان به او، به پيامبرش و جهاد در راه او ... و زيارت خانه او به صورت حج و عمره، همانا حج و عمره فقر را از ميان برمى دارند و گناه را مى ريزند.»

در اواسط خطبه قاصعه كه ناظر به ايجاد تواضع و فروتنى و فروريختن استكبار است، مى فرمايد:

«الا ترون انّ اللّه سبحانه اختبر الأولين من لدن آدم- صلوات اللّه عليه- الى الآخرين من هذا العالم بأحجارٍ لاتضر ولاتنفع ولاتُبصِر ولاتَسمع، فجعلها بيته الحرام الذى جعله للناس قياماً. ثم وضعه بِاوْعَرِ بقاع الارض حجراً، واقلّ نتائق الدنيا مدراً، واضيق بطون الأودية قُطراً. بين جبال خَشِنَة و رمال دَمِثة و عيونٍ وَشِلةٍ و قرىً منقطعة، لايزكو بها خُفٌّ ولاحافر ولاظلف.

ثم امر آدم- عليه السلام- و ولده ان يثنوا اعطافهم نحوه، فصار مثابة لمنتجع اسفارهم، و غاية لملقى رحالهم. تهوى اليه ثمار الافئدة من مفاوز قفار سحيقة، و مهاوى فجاج عميقة، و جزائر بحار منقطعة، حتى يهزّوا مناكبهم ذللًا يهلّلون لله حوله، و يرملون على اقدامهم شُعْثاً غُبْراً له.

قد نبذوا السرابيل وراء ظهورهم، و شوّهوا باعفاء الشعور محاسن خلقهم، ابتلاء عظيماً، و امتحاناً شديداً، و اختباراً مبيناً، و تمحيصاً بليغاً، جعله الله سبباً لرحمته، و وصلة الى جنّته.

و لو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام و مشاعره العظام بين جنّات و انهار و سهل و قرار، جمّ الاشجار دانى الثمار، ملتفّ البُنى، متصل القرى، بين برّة سمراء، و روضة خضراء، و ارياف مُحدقة، و عراصٍ مغدقة، و رياض ناضرة، و طرق عامرة، لكان قد صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء.

و لو كان الإساس المحمول عليها و الاحجار المرفوع بها، بين

ص: 24

زمرّدة خضراء، و ياقوتةٍ حمراء، ونور و ضياء، لخفف ذلك مصارعة الشك فى الصدور، ولوضع مجاهدة ابليس عن القلوب، و لنفى معتلج الريب من الناس، و لكن الله يختبر عباده بانواع الشدائد، و يتعبدهم بانواع المَجاهِدِ، ويبتليهِمْ بضروب المكاره، اخراجاً للتكبّر من قلوبهم، و اسكاناً للتذلل فى نفوسهم، و ليجعل ذلك ابواباً فُتُحاً الى فضله، و اسباباً ذللًا لعفوه». (1)

يعنى: مگر نمى بينيد خداوند گذشته ها و آينده هاى بشرى را با سنگهايى كه نه زيانمندند و نه سودمند و نه بينا و نه شنوا آزمايش كرد، اين سنگها را خانه محترم خود قرار داد، و آن را مايه استوارى مردم ساخت، سپس آن را در پر سنگلاخ ترين مكانها و بى گياه ترين منطقه زمين، و كم فاصله ترين درّه ها قرار داد، در ميان كوههاى ستبر، شن هاى فراوان، چشمه هاى كم آب، آباديهاى گسسته از هم، كه نه شتر و نه اسب و گاو و گوسفند در آن فربه نمى شوند، سپس آدم- عليه السلام- و فرزندانش را دستور داد كه به آن سمت گرايش نمايند، پس خانه خدا مركز تجمع و مقصود پايانى سفرهاى آنان شد، تا افراد از ژرفاى دل با شتاب از بين بيابانهاى دور و از درون درّه هاى عميق و جزيره هاى درياهاى پراكنده و گسسته به آن روى آورند، تا به هنگام سَعْى نشانه هاى خود را بجنبانند، و لااله الا الله گويان اطراف خانه خدا طواف نمايند، و با موهاى آشفته و بدنهاى پر گرد و غبار با پاهاى خود به سرعت حركت كنند، لباسهايى كه نشانه شخصيت است دور انداخته و با اصلاح نكردن موها قيافه هاى خود را نازيبا كنند، اين آزمونى بزرگ، امتحانى شديد، و آزمايشى روشن، و پاكسازى و ناخالص زدايى رسايى است كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشت قرار داد، اگر خداوند خانه محترمش و محل هاى انجام مناسك حج را در بين بوستانها و نهرها و سرزمينهاى پردرخت و پرثمر، مناطقى آباد و داراى خانه و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته، در ميان گندمزارها و


1- خطبه 192.

ص: 25

باغهاى خرم و پر گل و گياه، در ميان بستانهاى زيبا و پرطراوت و پرآب، در وسط باغستانى بهجت زا، و جاده هاى آباد قرار مى داد به همان نسبت كه آزمايش ساده تر بود پاداش نيز كمتر بود ...

در جاى ديگرى از نهج البلاغه هنگام وصيت به حسنين- عليهماالسلام- و به عموم مردم پس از آسيب ديدنش توسط ابن ملجم مرادى ملعون مى فرمايد:

«واللّه اللّه فى بيت ربّكم، لاتخلّوه ما بقيتم فانّه ان ترك لم تناظروا». (1)

«خدا را، خدا را درباره خانه خدايتان در نظر بگيريد، تا زنده هستيد آن را ترك نكنيد؛ زيرا چنانچه كعبه ترك شود، شما مهلت داده نمى شويد.»

در نامه اى براى فرماندار خود در مكه به نام عبدالله بن عباس نوشتند: «اما بعد فاقم للناس الحج و ذكّرهم بايام الله و اجلس لهم العصرَيْنِ، فَافْتِ المستفتى، وعلّم الجاهل، و ذاكر العالم. ولايكن لك الى الناس سفيرٌ الالسانك ولاحاجب الا وجهك ... و مُرْ اهْلَ مكة الا يأخذوا من ساكن اجراً، فان اللّه سبحانه يقول: «سواء العاكف فيه و الباد» فالعاكف:

المقيم به، والبادى: الذى يحج اليه من غير اهله. وفقنا الله و اياكم لمحابّه والسلام»؛ (2)

«حج را براى مردم بپادار و آنها را به روزهاى خدايى يادآور باش. و تنها با زبان خود، مردم را دعوت كن (بدون واسطه) و جز خودت نگهبانى براى خود نداشته باش (تا مردم بتوانند مستقيم و آزادانه با تو حرف بزنند) ...

و به اهل مكه بگو هيچ گونه اجر و مزدى از ساكنان (زائران) نگيرند؛ زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: عاكف و بادى در آن برابر و يكسانند و مراد از «عاكف» همان اهل مكه و مراد از «باد» غير اهل مكه هستند كه به زيارت مى آيند. خداوند شما و ما را به دوست داشتنى هايش (اعمال صالح) موفق


1- نهج البلاغه، نامه 47.
2- نهج البلاغه، نامه 66.

ص: 26

بدارد، والسلام.»

سخنى انحرافى در بركت و هدايت كعبه

صاحب تفسير «المنار» درباره آيات بيّنات و بركت بيت مى گويد:

«بركت درآيه ناظر به بركتهاى ظاهرى و هدايت در آن ناظر به بركتهاى معنوى است و جهانيان از اين دو نعمت ظاهرى و باطنى در كنار كعبه برخوردارند، همچنين آيات بينات را نيز به امور عادى تطبيق مى كند؛ يعنى مقام ابراهيم و امنيت بيت جزو آيات بيّن و نشانه هاى روشن است و منظور از مقام ابراهيم، مكانى است كه حضرت ابراهيم- عليه السلام- در آن عبادت و نيايش كرد و مردم را به حق دعوت نمود. اما مقام ابراهيم سنگى نيست كه حضرت روى آن پا گذاشته و اثر آن مانده باشد، بلكه مقام ابراهيم؛ يعنى معبد ابراهيم. و اين كه قرآن مى فرمايد: «واتَّخِذوا من مقامَ ابراهيم مصلّىً» (1)؛ يعنى در معبد ابراهيمِ خليل نماز بگزاريد. و آنچه را امام رازى و ديگران گفته اند كه مقام ابراهيم عبارت از سنگى است كه حضرت خليل- ع- بر روى آن پاگذاشت و اثر پاى حضرت بر آن نقش بست، ثابت نشده است.

و اگر چنين باشد، احتمالًا پيش از اين كه به صورت سنگ درآيد، ماده ترى گِل مانند بوده است و حضرت خليل روى آن پاگذاشته، آنگاه اثر پاهايش بر روى آن مانده، سپس چسبندگى پيدا كرده و به صورت سنگ درآمده است و به صورت فعلى نمايان گشته است».

آنگاه ادامه مى دهد: «ثابت نشده كه در حَرَم حيوانات درنده كارى به حيوانات اهلى ندارند و كبوتران رم نمى كنند و علاوه بر آن در هر مكانى كه كسى كارى به حيوانات نداشته باشد، آنها احساس امنيت مى كنند (نظير مشاهد مشرفه و حرم ائمه- عليهم السلام- زيرا كسى مزاحم آنها نيست و طبعاً آنها رم نمى كنند).


1- بقره: 125.

ص: 27

سپس مى گويد: اگر جبارى قصد ستمگرى داشت، خداوند او را سركوب و دماغش را خرد مى كند و در قيامت به عذابى دردناك گرفتار مى كند اما در دنيا چنين نيست؛ زيرا نه تنها در زمان حجاج ستمهايى به كعبه روا رفت، در زمان ما نيز بدتر از عصرِ حجاج انجام مى شود (اين همه سياستهاى ستمگرانه و استعمارانه، حضور بيگانگان در حجاز از اعمال حجاج بدتر است) (1) و چنين نيست اگر كسى در آنجا ستمى كرد، خدا او را ريشه كن سازد. زيرا ستمهاى فراوانى در حجاز شده و مى شود ولى خداوند همچنان مهلت داده است».

نقد سخن مذكور

لازم به يادآورى است موارد مذكور جزو آيات شمرده نشده تا ايشان بگويد: «كبوتر رم نمى كند؛ زيرا آنجا مأمن است» عمده همان جهات ديگر است كه حيوانات وحشى واقعاً كارى به حيوانات اهلى ندارند كه اگر ثابت شود، مطلبى است. و اما اين كه كبوترها بر بام كعبه نمى نشينند، مسلم نيست؛ زيرا گاهى ديده شده كه بر بام كعبه مى نشينند.

ليكن آنچه به عنوان آيت شمرده شده، اين است اگر كسى قصد تخريب كعبه را داشت، خدا به او مهلت نخواهد داد مثل جريان ابرهه اصحاب فيل كه معجزه و خارق عادت بود و اين گونه آثار، آثار تكوينى است كه بايد پابرجا بماند و كمترين سطح آيت بودن كعبه، آيت تكوينى بودن آن است كه هنوز امنيت در مكه هست و آن مردم سركشِ درنده را خداوند به گونه اى خاضع كرد كه درباره حرم، حرمت روا دارند و آيات: «واطعمهم من جوع و آمنهم من خوف» (2) و «أوَ لَم يروا أَنَّا جعلنا حرماً آمناً و يُتَخطَّفُ الناس من حولهم» (3) و «قالو ان نتبع الهدى معك نُتخطَّفُ من ارضنا او لم نمكن لهم حرماً آمِناً يجبى اليه ثمرات كِلّ شئ» (4) همه مربوط به عصر جاهليت و


1- در جنگ خليج فارس آمريكا با سى و هشت كشور جهان متحد شد و در منطقه حجاز ارودگاه كفر را بپا كرد.
2- قريش: 4.
3- عنكبوت: 67.
4- قصص: 57.

ص: 28

قبل از تشريع امن است. پس اين حكم امن تشريعى- پس از اسلام آمده، ولى قرآن امنيتى را كه از زمان جاهليت تا زمان اسلام ادامه داشت، به عنوان سند ذكر مى كند. وگرنه همه اين آيات پس از ظهور اسلام آمده، اما همه آنها امنيت پيش از اسلام را گوشزد مى كند.

البته آيه: «و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم» (1) احتمالًا ناظر به كسى است كه در خصوص حرم و بيت برخورد ستمگرانه كند، خداوند او را به عذابى دردناك گرفتار مى كند نظير جريان ابرهه و يارانش كه به عذاب الهى گرفتار شدند. ولى كسى كه درحرم نسبت به مردم ستم كند، ممكن است خداوند در مدت كوتاهى او را نگيرد و به او مهلت دهد.

به عبارت ديگر مفاد اين آيه نظير مفاد آيه «انّ الذين يأكلون اموال اليتامى ظلماً انَّما يأكلون فى بطونهم ناراً» (2) است كه ناظر به منع تشريعى است چون هركس مال حرام مى خورد واقعاً در شكم خود آتش مى خورد.

ليكن در خصوص كسى كه مال يتيم را مى خورد، چنين تعبير شده است. زيرا يتيم مظلومى است كه هيچ پناهگاهى ندارد وگرنه درباره مال حرام كه مال يتيم نيز نباشد، اين حكم هست. همچنين درباره ظلم به افراد كه خداوند هر ستمگرى را به عذابى دردناك گرفتار مى كند. ليكن اگر ظرف ظلم، حَرَم باشد، خداوند قويتر و شديدتر انتقام مى گيرد.

در پايان اين بخش از آيات هنگامى كه شبهات اهل كتاب درباره حليت و حرمت طعام و قبله را پاسخ داد و اهميت كعبه و زيارت آن را بيان كرد مى فرمايد: «و من كفر فان الله غنى عن العالمين»؛ يعنى هر كسى كه سرباز زند و راه صحيح را پيش نگيرد به خود زيان زده است زيرا خداوند بى نياز از جهانيان است.

پى نوشت ها:


1- حج: 25.
2- نساء: 10.

ص: 29

گوشه اى از اسرار حج

حج يك عمل عبادى سياسى است كه هر جزئى از اجزاء آن داراى اسرارى است كه در آيات و روايات به آنها اشاره شده است و يا محققان بر آن ها دست يافته اند در اين مقاله به اسرار: «توجه به كعبه به هنگام نماز»، «استلام حجر به هنگام طواف و غيره»، «سعى ميان صفا و مروه» و «رمى جمرات» اشاره شده است.

*** همه پيامبران براى مبارزه با شرك، و بت پرستى برانگيخته شده اند و كافى است كه به اين آيه توجه كنيم:

«و ما ارسلنا من قبلك من رسول الّا نوحى اليه انّه لا اله الا انا فاعبدون». (1)

اين آيه به روشنى مى رساند كه محو مظاهر هر نوع دوگانه پرستى در هر دوره، از اساسى ترين وظايف پيامبران بوده است.

با توجه به اين اصل، در نماز و مراسم حج، كارهايى ديده مى شود كه در ظاهر با اصل توحيد سازگار نيست؛ مانند: توجه به كعبه در حال نماز كه سنگ و گل است، يا دست گذاشتن به «حجرالأسود» كه جمادى بيش نيست و يا سعى ميان دو كوه به نامهاى «صفا» و «مروه» و ... حال اين پرسش پيش مى آيد كه راز وظايف و اعمال چيست؟ و چه تفاوتى با كار بت پرستان دارد؟

پيش از اين كه اسرار اين اعمال را روشن سازيم، يادآور مى شويم كه اين سؤال سابقه ديرينه دارد. در زمان حضرت امام جعفرصادق- ع- ابن ابى العوجاء- رئيس مادى هاى عصر خود- با


1- انبيا: 25.

ص: 30

گروهى از همفكران خويش، به حضور امام صادق- ع- رسيد و به حضرتش چنين گفت: «سخنان من در محضر تو، رازى است كه نبايد به خارج درز كند.

هركسى حق دارد در مورد مشكل خود سؤال كند. آيا به من اذن مى دهى از شما سؤال كنم؟» امام صادق- ع- فرمود: هر چه مى خواهى بپرس. گفت: تا كى اين خرمن را مى كوبيد و به اين سنگ اشاره مى كنيد و اين خانه برافراشته از آجر و گل را پرستش مى نماييد و بسان شترى دور آن با جست و خيز طواف مى كنيد؟ من از آن جهت اين مطلب را از تو مى پرسم كه تو رئيس مذهب و بزرگ آن هستى و پدر تو پيامبر اسلام- ص- بنيانگذار آن بود.

امام صادق- ع- با منطق استوار و سخنان حكيمانه خود، پرده از روى اسرار و رازهاى برخى از مراسم حج برداشت. ما چكيده سخنان ايشان و ساير پيشوايان را كه پيرامون اين سؤالها وارد شده است، نقل مى كنيم:

هدف از نقل اين قسمت، اشاره به سابقه سؤال است، كه روشن شود اين پرسش ها، از زمانهاى دور در اذهان وجود داشته است.

1- راز توجه به كعبه در حال نماز

برخلاف آنچه كه ابن ابى العوجاى، مادىِ عصر امام جعفر صادق- ع- مى انديشيد، هدف از توجه به كعبه در حال نماز، پرستش كعبه و يا سنگ و گِل نيست. همه نمازگزاران خدا را مى پرستند و همگى با وجود توجه به كعبه، به خداوند يكتا مى گويند: «اياك نعبد و اياك نستعين» علّت اين كه در نماز به كعبه توجه پيدا مى كنيم، اين است كه كعبه قديمى ترين معبد و خانه توحيد است، كه به دست پيامبران بزرگ الهى براى اهل توحيد ساخته شده است، هيچ معبدى از نظر سابقه به پاى آن نمى رسد، چنان كه قرآن مى فرمايد:

ص: 31

«انَّ أَوّلَ بيتٍ وُضِع للناس لَلَّذى بِبَكةَ مباركاً و هدىً للعالمين». (1)

نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شده، در سرزمين مكه است كه پربركت و مايه هدايت جهانيان است.

آيين مقدس اسلام، براى ايجاد وحدت ميان نمازگزاران و همآهنگ ساختن صفوف نيايشگران واجب كرده است كه همگى نماز را به يك زبان بخوانند، و همگى در حالت نماز، به قديمى ترين معبد متوجه شوند، تا از اين طريق وحدت آنان را در حال عبادت و پرستش نيز حفظ كرده باشد؛ يعنى در يك زمان ميليونها انسان يك سخن بگويند، و به يك نقطه متوجه گردند. و وحدت، يگانگى و همبستگى خود را آشكار سازند. بنابراين، توجه به اين معبد براى پرستش معبد نيست، بلكه رمز وحدت و مايه يگانگى در حال پرستش است.

مسلمانان در صدر اسلام، نمازها را با جماعت برگزار مى كردند. نماز جماعت از مستحبات مؤكد اسلام است. جمعى كه مى خواهند فريضه اى را با هم انجام دهند، بايد همگى به نقطه واحدى متوجه شوند، و در غير اين صورت انجام فريضه امكان پذير نخواهد بود.

پيامبر اسلام با تمام مسلمانان، تا مدتى به سوى «مسجدالاقصى»- كه آن نيز معبد الهى است- نماز مى گزاردند، ولى در هفدهمين ماه هجرت به عللى كه در جاى خود مذكور است، دستور داده شد كه مسلمانان هر كجا كه باشند، به مسجدالحرام كه در درون آن، كعبه قرار دارد، متوجه شوند.

خداى- عزّوجلّ- مى فرمايد: «فولّوا وجوهَكم شطره»؛ «رو به سوى مسجدالحرام كنيد». (2)

امام صادق- ع- معترض مادىِ عصرِ خود را به يكى از اسرار توجه به كعبه در حال نماز متذكر شد و گفت: اين خانه اى است كه خداوند جهان، به وسيله آن، بندگان خود را به عبادت و پرستش خود واداشته است و با امر


1- آل عمران: 96.
2- بقره: 144.

ص: 32

به اطاعت خود، آنان را به امتحان كشيده و كعبه را مركز پيامبران و قبله نمازگزاران قرار داده است.

2- چرا بر حجرالأسود دست مى گذاريم؟

از احاديث اسلامى استفاده مى شود، كه بناى كعبه، قبل از حضرت ابراهيم- ع- وجود داشته و بر اثر طوفان نوح- ع- ديوار آن فرو ريخته بود.

آنگاه كه ابراهيم مأمور شد كه نخستين معبد را نوسازى كند، به دستور الهى «حجرالأسود» را كه جزئى از كوه «ابوقيس» بود، در ميان ديوار كعبه قرار داد.

اكنون سؤال مى شود: چرا بر اين سنگ دست مى گذاريم؟ و هدف از اين عمل چيست؟ پاسخ آن اين است، كه دست گذاردن بر آن، يك نوع معاهده و پيمان بستن با حضرت ابراهيم است كه مانند قهرمان توحيد با هر نوع مظاهر شرك و بت پرستى مبارزه كنيم و از يكتا پرستى منحرف نگرديم و در تمام مظاهر زندگى از جاده توحيد دور نشويم.

بيعت با يك فرد، گاهى با دادن دست و فشردن آن انجام مى گيرد و گاهى با گرفتن گوشه لباس يك فرد، و احياناً به شكل ديگر است. در تاريخ مى خوانيم وقتى آيه «يا ايها النبى اذا جائك المؤمنات يبايعنك على ان لايشركن باللّه شيئاً» (1) نازل شد پيامبر دستور داد ظرف آبى آوردند و دست خود را در ميان آب گذارد، سپس دست مبارك را از آب بيرون آورد و فرمود:

هركس مى خواهد با من بيعت كند، دست خود را در ميان همين آب بگذارد، و بر مضمون آيه با من بيعت نمايد.

در اينجا بيعت با رسول خدا از طريق دست گذاردن بر چيزى انجام گرفت كه رسول خدا بر آن دست گذارده بود و جريان در استلام «حجرالاسود» نيز چنين است. هدف اين است كه با قهرمان توحيد و حضرت رسول گرامى، بر حفظ توحيد، بيعت كنيم. لذا امام صادق- ع-


1- ممتحنه: 12.

ص: 33

مى فرمايد: دست بر حجر بگذاريد و چنين بگوييد:

«أمانتي أدّيتها وَ ميثَاقي تعاهدتُه لتَشْهَد لى بالمؤافاة». (1)

«امانتى كه بر ذمه من بود (زيارت خانه خدا) ادا كردم و پيمان خود را برعهده گرفتم، تا روز جزا گواه بر وفادارى من باشى».

ابن عباس مى گويد: «دست گذاردن بر سنگ به منزله بيعت با رسول خدا است كه از ميان ما رفته است». (2)

بنابراين هدف از بوسيدن و دست گذاردن بر سنگ، مجسم ساختن يك پيمان قلبى است كه مركز آن روح و روان انسان است. در حقيقت، زائران خانه خدا با اين عمل، آن پيمان قلبى را به صورت امر ملموس و محسوسى درمى آورند.

امروز در بسيارى از كشورها، سربازان، پرچم كشور را مقدس شمرده و در برابر آن مى ايستند و سوگند ياد مى كنند. بطور مسلّم، ماهيت پرچم جز چند متر پارچه چيز ديگرى نيست. ولى وقتى بصورت پرچم درآمد، رمز استقلال مملكت و تجليگاه اراده ملى و مردمى آن مى گردد. در اين موقع سرباز به جاى فشردن دست مردم و يا رهبران، به پرچم اشاره نموده و سوگند ياد مى كند. در بخش آينده پاسخ، خواهيد خواند كه هدف از برخى از مراسم حج، مجسم ساختن يك رشته واقعيت ها است، واقعيتهايى كه از طريق اعمال حج، تجسم پيدا كرده و خود را نشان مى دهد.

3- هدف از سعى ميان صفا و مروه چيست؟

زائر خانه خدا يا سعى ميان دو كوه صفا و مروه، حالت مادر اسماعيل- هاجر- را مجسم مى كند، به گواهى تاريخ او بدون اين كه از رحمت خدا مأيوس شود، در آن بيابان بى آب و علف، هفت بار براى پيدا كردن آب ميان دو كوه، سعى كرد، سرانجام مشمول لطف الهى شد، و به مقصود خود رسيد و


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 400، باب 12، حديث 1.
2- وسائل الشيعه، ج 9، ابواب طواف، باب 13، حديث 15، ص 406.

ص: 34

با جوشش آب از زير پاى اسماعيل، او و فرزندش از تشنگى نجات يافتند.

از برخى احاديث استفاده مى شود كه شيطان در اين نقطه براى ابراهيم مجسم شده و او با سعى خود به تعقيب او پرداخت تا او را از ساحت قدس خانه خدا دور سازد. ما نيز با اين عمل، آن عمل معنوى را مجسم مى سازيم (1) همچنانكه با قربانى كردن گوسفند در بيابان منا، خاطره فداكارى حضرت ابراهيم را زنده نگاه مى داريم كه در راه خدا، از همه چيز- حتى از فرزند خود- گذشت.

4- هدف از رمى جمرات چيست؟

زائران خانه خدا در روزهاى دهم و يازدهم و دوازدهم، ستونهاى خاصى را در سرزمين منا (نزديك مكه) سنگسار مى كنند. در اين حال به ظاهر به نقطه اى سنگ مى زنند، ولى در باطن شيطان را رجم مى كنند.

احاديث اسلامى ماهيّت عمل را تشريح كرده و مى گويند: شيطان در هر سه نقطه در برابر ابراهيم مجسم شده و ابراهيم به عنوان ابراز تنفر از شيطان بر او سنگ زده است. عمل ابراهيم به عنوان سنت الهى در اعمال حج باقى مى ماند.

زائران خانه توحيد، به عنوان ابراز تنفر از شيطان و شيطان صفتان، ابراهيم وار، همان نقطه ها را سنگباران مى كنند. و بدين وسيله تنفر خود را از هر موجود پليدى ابراز مى دارند. و تنفر از پليدى را كه يك امر معنوى و قلبى است، از اين طريق به صورت ملموس و محسوس درمى آورند.

امروز ملتهاى مستضعف و تحت ستم و سلطه، پرچم ابرقدرتها را به آتش مى كشند، پرچم، جز چند متر پارچه رنگ شده، چيزى نيست. ولى مردم براى ابراز خشم نسبت به فجايع ابرقدرتها، نشانهاى آنها را به آتش مى كشند، گويى خود آنها را به آتش كشيده و نابود كرده اند، حداقل اين عمل


1- وسائل الشيعه، ج 9، ابواب سعى، حديث 12، ص 513.

ص: 35

اظهار تنفر شديدى از آنها است.

خلاصه اگر كسى در تاريخ فرائض حج دقت كند، اين حقيقت را لمس مى كند كه بسيارى از اين اعمال، براى مجسم كردن يك رشته خاطرات سازنده از زندگى ابراهيم- ع- و امور معنوى و اخلاقى است كه با يك سلسله كارها به صورتِ «سمبليك» انجام مى گيرد، و هدف هرگز پرستش سنگ و گِل و كوه نيست.

پى نوشت ها:

احكام اختصاصى مكه و مسجدالحرام

در ميان تمام بقاع روى زمين، جايگاهى شريفتر و گرامى تر از كعبه و مسجدالحرام وجود ندارد و بخاطر همين شرافت ويژه است كه آنجا قبله گاه مسلمانان جهان و قطب و مركز دايره هاى بزرگ انسانى در اوقات معينى از روز است و هم كانون گرم و مطاف حاجيان و راهيان ديار يار است كه با شوق تمام گرداگرد خانه خدا، كه خانه مردم است، دور مى زنند و نمايشى عظيم و ديدنى از عشق و عاشق و معشوق را نشان مى دهند.

كعبه و مسجدالحرام به سبب داشتن اين عظمت بى نظير، در فقه اسلامى احكام ويژه اى دارد كه هيچيك از مساجد ديگر، آن احكام را ندارند و گاهى هم احكامى دارد كه تنها مسجد النبى با آن شريك است و در يك

ص: 36

مورد هم مسجد كوفه و حائر حسينى با آن شركت دارند.

ما بخواست خدا در اين مقال، احكام فقهى ويژه اى را كه اختصاص به «كعبه»، «مسجدالحرام» و «حرم» دارد شرح خواهيم داد و البته در ميان اين احكام، در سه مورد مسجد النبى و در يك مورد مسجد كوفه و حائر حسينى نيز با آن شركت دارند كه مانع از اختصاصى بودن حكم براى مسجد الحرام، در مقابل مساجد و بقاع ديگر نيست.

احكام فقهى ويژه كعبه و مسجدالحرام و مكه و حرم عبارتند از:

1- وجوب احرام براى دخول به مسجد الحرام و مكّه.

2- عدم جواز قصاص كسى كه به مسجد الحرام پناه برده است.

3- جواز قصر و اتمام براى مسافر در مسجد الحرام.

4- حرمت اخذ لقطه از حرم.

5- عدم جواز عبور جنب و حايض از مسجدالحرام.

6- حكم ساختن بنايى مرتفع تر از كعبه.

7- حكم تنجيس كعبه و مسجدالحرام.

8- حرمت خارج كردن سنگريزه و خاك از مسجد الحرام.

9- عدم جواز صيد در حرم.

10- كراهت مجاورت در مكه.

11- كراهت خواندن نماز يوميه در داخل كعبه.

12- فضيلت مخصوص نماز در مسجد الحرام.

13- عدم جواز مضايقه و سخت گيرى منازل مكه، براى حاجيان.

14- عدم جواز ورود غير مسلمان به مسجدالحرام و مكّه.

و اينك تفصيل مطلب:

1- وجوب احرام براى دخول به مسجدالحرام و مكّه

ص: 37

براى كسى كه وارد مكه و مسجدالحرام مى شود، واجب است كه در يكى از مواقيت، احرام حج يا عمره ببندد و با حالت احرام وارد شود، خواه در ماههاى حج باشد و يا ماههاى ديگر سال. البته اين حكم استثناهايى دارد كه خواهيم آورد.

اين حكم در ميان فقهاى شيعه، اتفاقى بوده و خلاف آن از هيچ كس نقل نشده است. صاحب مدارك و صاحب جواهر ادعاى اجماع كرده اند. (1)همچنين روايات متعددى كه بسيارى از آنها صحيحه يا حسنه است، دلالت بر وجوب احرام دارد كه از جمله آنهاست:

- عن على بن حمزه قال: «سألت ابا ابراهيم- عليه السلام- عن رجل يدخل مكة فى السنة، المرة و المرتين و الثلاث، كيف يصنع؟ قال: اذا دخل فليدخل ملبّياً و اذا خرج فليخرج مُحِلّاً.» (2) ابن حمزه مى گويد: «از امام هفتم پرسيدم مردى كه در طول سال؛ يكبار، دوبار يا سه بار داخل مكه مى شود، وظيفه اش چيست؟ فرمود: در حال تلبيه (و احرام) داخل شده و در حال احلال خارج گردد.

عن محمد بن مسلم قال: «سألت أبا جعفر- عليه السلام- هل يدخل الرجل مكة بغير احرام؟ قال: لا الّامريضاً أو من به بطن.» (3) محمد بن مسلم مى گويد: «از امام باقر- عليه السلام- پرسيدم آيا شخص مى تواند بدون احرام وارد مكه شود؟ فرمود: نه مگر مريض يا مبطون باشد.»

عن عاصم بن حميد قال: «قلت لأبى عبداللّه: يدخل الحرم أحدِ الّا محرماً؟ قال: لا الّا مريض أو مبطون.»

عاصم مى گويد: «به امام صادق گفتم: كسى كه محرم نيست مى تواند داخل حرم شود؟ فرمود: نه مگر مريض يا مبطون باشد.»

طبق اين روايات، ورود به مكه و حرم، بدون احرام ممنوع است و


1- سيد محمد طباطبايى، مدارك الاحكام، ص 463، چاپ سنگى، محمد حسن النجفى، جواهر الكلام، ج 18، ص 437.
2- وسائل الشيعه، ج 5، ص 69.
3- همان، ج 5، ص 67.

ص: 38

كسى كه وارد مكه مى شود حتماً بايد در حال احرام باشد.

چند گروه از اين حكم كلّى استثنا شده اند:

الف- مريض و مبطون؛

بطورى كه در دو روايت (از سه روايت) بالا ديديم، به مريض و مبطون اجازه داده شده كه بدون احرام وارد مكه شوند، اما در بعضى از روايات آمده است كه مريض هم بايد با حال احرام وارد مكه شود:

عن رفاعة بن موسى قال: «سألت أبا عبدالله- عليه السلام- عن رجل به بطن و وجع شديد يدخل مكه حلالا؟ قال: لايدخلها الامحرماً». (1) رفاعه مى گويد: «از امام صادق درباره شخصى كه ناراحتى شكم و درد شديد دارد پرسيدم، آيا مى تواند بدون احرام وارد مكه شود؟ فرمود: داخل نشود مگر در حال احرام».

عن رفاعة بن موسى عن أبى عبداللّه قال: «سألتُهُ عن الرّجل يعرض له المرض الشديد قبل أن يدخل مكة، قال: لايدخلها الا بأحرام.» (2) رفاعه از امام صادق نقل مى كند كه: «از او پرسيدم درباره شخصى كه پيش از ورود به مكه، مرض شديدى بر وى عارض مى شود، فرمود: وارد مكه نشود مگر با احرام».

در اين دو روايت- كه ظاهراً يك روايت با دو سند و متن است- براى مريض اجازه داده نمى شود كه بدون احرام وارد مكه شود.

شيخ حرّ عاملى براى جمع ميان اين روايت و رواياتى كه قبلًا خوانديم- كه در آنها به مريض اجازه ورود به مكه بدون احرام داده شده بود- فرموده است: «اين روايات حمل بر استحباب مى شود؛ يعنى مريض و مبطون هرچند مجاز هستند كه بدون احرام وارد مكه شوند، اما مستحب است كه بهرحال با حال احرام وارد شوند.»

در ذيلى كه بر روايت اول رفاعه در مدارك الاحكام آمده، (ولى در


1- همان، ج 5، ص 67.
2- همان، ج 5، ص 68.

ص: 39

وسائل نيامده است) اين جمله اضافه شده كه قال: «و يحرمون عنه» (1) امام فرمود: «از طرف مريض احرام بسته شود». طبق اين ذيل، درست است كه مريض و مبطون مجاز هستند بدون احرام وارد شوند؛ ولى بايد نايب بگيرند و از طرف آنها كسى ديگرى احرام ببندد. ولى با توجه به مجموع روايات؛ بخصوص رواياتى كه مريض و مبطون را از اين حكم استثنا كرده، قول به استحباب احرام براى آنها قول اقربى است و نيابت گرفتن لازم نيست؛ بخصوص اين كه اصل حكم، حكمى بر خلاف اصل است كه به قدر متيقّن بسنده مى شود.

ب- كسى كه براى جنگ وارد مكه مى شود؛

يكى ديگر از موارد استثنا، موردى است كه كسى براى جنگ و دفع دشمن، وارد مكه مى شود، در چنين صورتى لازم نيست كه احرام ببندد، بلكه بدون احرام هم مى تواند وارد مكه شود. (2) مستند اين فتوا رواياتى است دائر بر اين كه پيامبر خدا و سپاه او، در روز فتح مكه، بدون احرم و با كلاه خود وارد مكه شدند. از جمله اين روايت:

قال رسول اللّه- صلى الله عليه وآله- يوم فتح مكّة: «ان اللّه حرّم مكة يوم خلق السّموات والأرض و هى حرام الى أن تقوم الساعة لم تحلّ لأحد قبلى و لا تحلّ لأحد بعدى و لم تحلّ لى الّا ساعة من نهار.» (3) پيامبر خدا- ص- روز فتح مكه فرمود: «خداوند مكه را از روزى كه آسمانها و زمين را آفريد، حرام قرار داد و تا روز قيامت همچنان حرام باقى خواهد ماند، نه براى كسى پيش از من و نه براى كسى بعد از من حلال نشده ونخواهد شد و براى من نيز حلال نشد مگر پاسى از روز.»

با اين روايت و دو روايت ديگر به همين مضمون هستند و هر سه مربوط به فتح مكه مى باشند، استدلال كرده اند بر اين كه: «مى توان براى جنگ، بدون احرام وارد مكه شد.»


1- مدارك الاحكام، ص 463.
2- محقق حلى، شرايع الاسلام، ص 72، چاپ سنگى.
3- وسائل الشيعه، ج 5، ص 68

ص: 40

بنظر مى رسد كه اين استدلال ناقص باشد؛ زيرا اولًا معلوم نيست كه اين روايات مربوط به مسأله مورد نظر باشد، به احتمال قوى اين روايات در مورد حلال و حرام بودن جنگ در مكه است كه پيامبر از حرام بودن آن تا روز قيامت خبر مى دهد و تنها ساعتى از روز را استثنا مى كند كه خود با سپاهش وارد مكه شدند. و ثانياً اگر حلّيتى باشد، تنها در ساعتى از روز؛ آنهم براى پيامبر بوده، و بنابر اين مضمون اين روايات از باب: «قضيةٌ فى واقعة» است و نبايد آن را به عموم سريان داد؛ بخصوص اين كه خود پيامبر در اين روايات تصريح مى كند كه براى كسى پس از من حلال نشده است.

بنابر اين نمى توان با اين روايات به مورد استثنا استدلال كرد، فقط مى توان از باب «عسر و حرج» وارد شد و اين كه اگر سربازان اسلامى ملزم به احرام بستن و انجام مناسك حج باشند، كارآيى لازم را در جنگ با دشمن از دست مى دهند و از اين جهت بگوييم كه براى آنها احرام بستن لازم نيست.

ج- كسى كه بطور مكرر به حرم رفت و آمد دارد؛

افرادى كه شغل آنها بگونه اى است كه بطور مكرر وارد مكه شده از آن خارج مى شوند؛ مانند كسى كه از خارج حرم هيزم و بوته جمع مى كند و در داخل شهر مكه به فروش مى رساند، لازم نيست كه براى هر بار ورود به مكه احرام ببندد. (1) مستند اين فتوا روايت زير است:

عن رفاعة بن موسى قال: «و قال أبو عبدالله- عليه السلام-: ان الحطابة و المجتلبة اتوا النبى- ص- فسألوه فاذن لهم أن يدخلوا حلالا.» (2) «هيزم جمع كن ها و كسانى كه كالا حمل مى كنند، خدمت پيامبر آمده از آن حضرت درخواست نمودند كه بدون احرام وارد مكه شوند و آن حضرت به آنها اجازه داد.»

به گفته صاحب جواهر: ظاهر اين است كه ذكر «حطابه» و «مجتلبه» به عنوان مثال است و اين حكم شامل تمام كسانى است كه به


1- محقق حلى، المختصر النافع، ص 85.
2- وسائل الشيعه، ج 5، ص 70.

ص: 41

هر دليل، بطور مكرر وارد مكه و يا از آن خارج مى شوند. (1) ولى صاحب مدارك گفته است كه اولى اقتضا و اكتفا نمودن به مورد نص است (2) به نظر مى رسد كه نظر صاحب جواهر درست باشد؛ چون معيار عسر و حرج است و اذن پيامبر به آنها براى همين معنا بوده است و هركجا كه عسر و حرج باشد، حكم آنجا را مى گيرد. اگر چه رعايت احتياط لازم است.

د- كسى كه پيش از تمام شدن ماه از مكه خارج شود؛ براى كسى كه با احرام وارد مكه شد و مناسك را انجام داد، اگر پيش از تمام شدن ماه از مكه خارج و سپس به آن داخل شود، لازم نيست كه احرام ببندد. اين حكم نيز اجماعى است و رواياتى بر آن دلالت دارد.

عن أبى عبداللّه- عليه السلام- فى الرجل يخرج فى الحاجة من الحرم، قال: «ان رجع فى الشهر الذى خرج فيه، دخل بغير احرام. فان دخل فى غيره دخل باحرام». (3) امام صادق- عليه السلام- درباره شخصى كه بخاطر حاجتى از حرم خارج مى شود، فرمود: «اگر در همان ماهى كه خارج شده برگردد، بدون احرام وارد مى شود و اگر در غير آن ماه برگردد بايد با احرام باشد.»

عن ابى عبداللّه- عليه السلام- «انه خرج الى الربذه يشيّع اباجعفر، ثم دخل مكة حلالا». (4) از امام صادق- عليه السلام- است كه آن حضرت از مكه به ربذه رفت تا فرزندش امام باقر را بدرقه كند سپس وارد مكه شد در حالى كه احرام نبست.

عن ابى عبداللّه فى الرجل يخرج الى جدّة فى الحاجة قال: «يدخل مكة بغير احرام». (5) امام صادق درباره مردى كه به سبب احتياجى از مكه به جدّه رفت، فرمود: «بدون احرام وارد مكه شود.»


1- جواهر الكلام، ج 18، ص 449.
2- مدارك الأحكام، ص 464.
3- وسائل الشيعه، ج 5، ص 70.
4- همان، ج 5، ص 70.
5- همان، ج 5، ص 70.

ص: 42

البته روايت دوم و سوم حمل شده بر اين كه شخص پيش از تمام شدن ماه، از مكه خارج شده سپس برگشته است.

مطلبى كه در اينجا قابل بررسى است اين است كه: منظور از ماه چيست؟ آيا منظور «دوازده ماه قمرى» است به اين معنا كه در هر يك ماه قمرى، تنها يك احرام بسته مى شود؟ و يا منظور گذشتن «سى روز» از وقتى است كه احرام بسته است؟ شهيد ثانى كه اين مسأله را مطرح مى كند مى گويد: منشأ اشكال اطلاق نصوص است، و اين كه در روايت احتمال هر دو وجه مى رود و سپس وجه دوم را قوى مى داند. (1) اما ظاهر عبارت حديث اوّل كه در اين مسأله نقل كرديم، دلالت بر وجه اول دارد؛ زيرا كلمه «الشهر» كه داراى «الف» و «لام» است، بيشتر به ماههاى دوازده گانه دلالت دارد تا گذشتن سى روز.

عبارت شيخ در نهايه نيز به همين صورت است و ظاهر در وجه اول مى باشد. او مى گويد: «فان خرج من مكة بغير احرام ثم عاد فان كان عوده فى الشهر الذى خرج فيه لم يضرّه ان يدخل مكة بغير احرام ...» (2) «اگر از مكه بدون احرام خارج شود و سپس برگردد؛ اگر بازگشت او در همان ماهى باشد كه در آن خارج شده است، ضرر ندارد كه بدون احرام وارد مكه شود.»

2- قصاص كسى كه به مسجد الحرام پناهنده شده جايز نيست

كسى كه جنايتى كرده و بايد قصاص شود، يا كارى انجام داده كه موجب حدّ است و بايد بر او حدّ جارى شود؛ اگر به حرم پناهنده شده باشد در داخل حرم نمى توان او را قصاص كرد و يا بر او حد جارى ساخت، او در امان است، بلكه از لحاظ غذا و آب در مضيقه و سختى قرار مى گيرد تا ناچار شده،


1- شهيد ثانى، مسالك الأفهام، ج 1، ص 87، چاپ سنگى.
2- جواهرالكلام، ج 18، ص 447.

ص: 43

از حرم خارج شود، آنگاه حدّ يا قصاص اجرا مى گردد.

اين حكم از نظر علماى شيعه اتفاقى است و كسى در آن ترديد نكرده و گروهى از علما بر اين حكم ادعاى اجماع نيز نموده اند. (1) «محل امن» بودنِ حرم، از آيات و اخبار هم مستفاد مى شود:

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: «و من دخله كان آمنا»؛ (2) «هر كس وارد آنجا شود، در امنيت قرار مى گيرد.»

همچنين روايات متعددى در اين باره داريم كه از جمله آنهاست:

عن الحلبى عن أبى عبداللّه- عليه السلام- قال: «سألته عن قول اللّه- عزّ و جلّ-: «و من دخله كان آمنا» قال: اذا أحدث العبد فى غير الحرم جناية ثم فرّ الى الحرم لم يسع لأحد أن يأخذه فى الحرم ولكن يمنع من السوق و لايبايع ولايطعم و لايسقى و لايكلم فانه اذا فعل ذلك يوشك ان يخرج فيؤخذ و اذاجنى فى الحرم جناية اقيم عليه الحد فى الحرم؛ لانه لم ير للحرم حرمة». (3) حلبى مى گويد: «از امام صادق- ع- آيه «و من دخله كان آمنا» را پرسيدم، فرمود: وقتى شخصى در بيرون حرم جنايتى كرد و به حرم فرار نمود، كسى حق ندارد كه در حرم او را دستگير نمايد، ولى از بازار و خريد و فروش طعام و آب منع مى شود و كسى با او حرف نمى زند، وقتى چنين شد ناگزير به زودى از حرم بيرون مى آيد و دستگير مى شود. و اگر در خود حرم جنايتى كرد در همانجا حد بر او جارى مى شود؛ زيرا كه او حرمتى براى حرم نگذاشته است».

عن حفص بن البخترى قال: «سألت أبا عبدالله- عليه السلام- عن الرجل يجنى الجناية فى غير الحرم ثم يلجأ الى الحرم أَيُقام عليه الحد؟ قال: لا ولايطعم و لايسقى و لايكلم و لايباع فانه اذا فعل ذلك به يوشك ان يخرج فيقام عليه الحد و اذا جنى فى الحرم جناية اقيم عليه


1- آيةالله خويى، مبانى تكلمة المنهاج، ج 2، ص 183.
2- سوره قصص، آيه 57.
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 337.

ص: 44

الحد فى الحرم لأنه لم ير للحرم حرمة». (1)

حفص مى گويد: از امام صادق درباره شخصى كه در غير حرم جنايت كرده و به حرم پناه برده است، پرسيدم كه آيا حد بر او جارى مى شود؟ فرمود: نه بلكه به او طعام و آب داده نمى شود و كسى با او سخن نمى گويد و با او خريد و فروش نمى شود، وقتى چنين شد اميد است كه او از حرم خارج شود، پس حد بر او جارى گردد. اما اگر در خود حرم جنايت كرد همانجا حد بر او جارى مى شود چون او حرمتى براى حرم قائل نشده است.»

عن معاوية بن عمار قال: «سألت أبا عبدالله- عليه السلام- عن رجل قتل رجلًا فى الحِلّ ثم دخل الحرم؟ قال: لايقتل ولايطعم و يسقى و لايباع و لايؤذى حتى يخرج من الحرم فيقام عليه الحد. قلت: فما تقول فى رجل قتل فى الحرم او سرق؟ قال: يقام عليه الحد فى الحرم صاغراً؛ لأنه لم ير للحرم حرمة ...» (2) معاوية بن عمار مى گويد: «از امام صادق- عليه السلام- درباره شخصى كه انسانى را در بيرون حرم كشته و داخل حرم شده است پرسيدم، فرمود: كشته نمى شود اما به او طعام و آب داده نمى شود و كسى با او معامله نمى كند و به او اذيت هم نمى شود تا اينكه از حرم خارج شود و حد بر او جارى گردد. گفتم: چه مى فرمايى درباره كسى كه در حرم قتل يا سرقت انجام داده؟ فرمود: در حرم بر وى حدّ جارى مى شود در اين صورت او تحقير شده است؛ زيرا كه او حرمتى براى حرم نگذاشته است.»

بطورى كه ملاحظه مى فرماييد اين روايات به روشنى دلالت بر مطلوب دارند و در اين باره روايات ديگرى هم وجود دارد كه ما به جهت رعايت اختصار آنها را نياورديم. بنابر اين حكم مسأله؛ چه از نظر فتواى علما و چه از نظر آيات و روايات معلوم و واضح است. چيزى كه در اينجا مورد اختلاف است و بايد بررسى شود، اين است كه: آيا اين حكم اختصاص به


1- همان، ج 9، ص 338.
2- همان، ج 9، ص 337.

ص: 45

مسجد الحرام دارد، يا حرم پيامبر و ائمه و مشاهد شريف نيز داخل در اين حكم هستند؟

شيخ طوسى مى گويد: مشاهد ائمه نيز در اين حكم مانند مكه است. (1) و محقق حلى نيز اين سخن شيخ را تحسين كرده است (2) اما شهيد ثانى و صاحب جواهر اين سخن را نپذيرفته اند و گفته اند كه دليلى بر آن وجود ندارد. (3)تنها دليلى كه بر آن ذكر شده، اين است كه اين مشاهد از حرم شريفتر هستند و از علّامه نقل شد كه منظور از مشهد تمامى شهر است تا چه رسد به صحن شريف و روضه منوره (4) و صاحب حدائق اين الحاق را رد كرده و دليل آن را تضعيف نموده است. (5) به نظر مى رسد كه تعميم حكم مشاهد مشرفه درست نيست؛ زيرا دليل حكم، مختص به حرم است و ما نمى توانيم در چنين حكمى كه برخلاف اصل است از مورد دليل تعدّى كنيم، آيا اين يك نوع قياس و حتى استحسان نيست؟

3- جواز قصر و اتمام براى مسافر

مسافرى كه وارد مكه شده است اگر چه قصد اقامت ده روز هم نكرده باشد، مى تواند در مسجد الحرام نماز خود را تمام بخواند و همينطور است نماز در مسجد النبى و مسجد كوفه و حائر حسينى. اين حكم در ميان علماى شيعه، از شهرت بسيارى برخوردار است و صاحب مفتاح الكرامه از چند نفر نقل اجماع كرده و تنها از صدوق نقل خلاف نموده است. (6) روايات در اين مسأله به ظاهر مختلف و متعارض است و مى توان آنها را به سه دسته تقسيم كرد:

1- رواياتى دلالت مى كند بر اين كه مسافر بايد نماز خود را در آن چهار مكان تمام بخواند. چند مورد از آن را مى آوريم:


1- شيخ طوسى، النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى، ص 756.
2- محقق حلى، نكت النهاية، چاپ شده در مجموعه الجوامع الفقهيه ص 463.
3- مسالك الافهام، ج 2، ص 342؛ جواهر الكام، ج 41، ص 345.
4- مبانى تكملة المنهاج، ج 2، ص 184.
5- شيخ يوسف بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 17، ص 345.
6- سيد محمد جواد عاملى، مفتاح الكرامه، ج 3، ص 490.

ص: 46

عن حماد بن عيسى، عن أبى عبدالله- عليه السلام- انّه قال: «من مخزون علم اللّه الإتمام فى اربعة مواطن؛ حرم اللّه و حرم رسوله و حرم اميرالمؤمنين و حرم الحسين- عليهم السلام-. (1) حماد بن عيسى از امام صادق نقل كرده كه آن حضرت فرمود: از اسرار پوشيده علم خدا، تمام خواندن نماز است در چهار مكان؛ حرم خدا، حرم پيامبر، حرم اميرالمؤمنين و حرم حسين- عليهم السلام-.

- عن عبدالرحمن بن الحجاج قال سألت أبا عبدالله عن التمام بمكة و المدينة فقال: اتمّ و ان لم تصلّ فيها الّا صلاة واحدة. (2) عبدالرحمن بن حجاج مى گويد: از امام صادق درباره تمام خواندن نماز در مكه و مدينه پرسيدم، فرمود: «نماز را تمام بخوان اگر چه بيش از يك نماز در آنجا نخوانى.»

- عن زياد القندى قال ابوالحسن عليه السلام: «يا زياد احب لك ما احبّ لنفسى و اكره لك ما اكره لنفسى، اتم الصلوة فى الحرمين و بالكوفة و عند قبر الحسين». (3)

زياد قندى مى گويد: امام موسى بن جعفر- ع- فرمود: «اى زياد آنچه كه بر خود مى پسندم بر تو نيز مى پسندم و آنچه كه برخود مكروه مى دارم بر تو نيز مكروه مى دارم. نماز را در حرمين و كوفه و كنار قبر حسين (ع) تمام بخوان.»

2- رواياتى دلالت دارد بر اين كه مسافر بايد نماز خود را در حرمين شريفين قصر بخواند كه از جمله آنهاست:

- عن ابن بزيع قال: «سألت الرضا- عليه السلام- عن الصلوة بمكه و المدينة تقصير او اتمام؟ فقال: قصر ما لم تعزم على مقام عشره ايام». (4) ابن بزيع مى گويد: «از امام رضا- عليه السلام- درباره نماز در مكه و


1- وسائل الشيعه، ج 5، ص 543.
2- همان، ج 5، ص 544.
3- همان، ج 5، ص 546.
4- همان، ج 5، ص 550.

ص: 47

مدينه پرسيدم كه آيا قصر است يا تمام؟ امام فرمود: مادامى كه ده روز قصد اقامه نكرده اى نماز را قصر بخوان».

- عن على بن حديد قال: «سألت الرضا- عليه السلام- فقلت ان اصحابنا اختلفوا فى الحرمين فبعضهم يقصر و بعضهم يتم ... قال: لايكون التمام الّا ان تجمع على اقامة عشرة ايام.» (1) ابن حديد مى گويد: از امام رضا- عليه السلام- پرسيديم كه اصحاب ما درباره حرمين اختلاف كرده اند بعضى از آنها نماز را قصر مى خوانند و بعضى تمام ...؟ فرمود: نمى توان نماز را تمام خواند مگر اين كه ده روز قصد اقامه كند.

3- رواياتى كه دلالت بر تخيير ميان قصر و اتمام مى كند. از جمله آنهاست:

- عن على بن يقطين عن ابى الحسن- عليه السلام- فى الصلاة بمكة، قال: من شاء اتم و من شاء قصّر. (2) على بن يقطين از امام كاظم- ع- درباره نماز در مكه نقل مى كند كه فرمود: «هر كس بخواهد تمام مى خواند و هركس بخواهد قصر مى كند.»

- عن الحسين بن مخترا عن أبى ابراهيم قال: «قلت له: انّا اذا دخلنا مكة و المدينة نتم او نقصّر؟ قال: ان قصّرت فذلك و ان اتممت فهو خير تزداد.» (3) حسين بن مختار مى گويد به امام كاظم- ع- عرض كردم: «ما وقتى داخل مكه يا مدينه شديم، نماز را تمام بخوانيم يا قصر؟ فرمود: اگر قصر بخوانيد همانست و اگر تمام بخوانيد پس آن خيرى است كه افزوده ايد.»

اكنون كه نمونه هاى از روايات باب را خوانديم، بايد ديد كه علاج ميان اين سه دسته از روايات چيست؟ مرحوم شيخ صدوق روايات قصر را گرفته و روايات اتمام را حمل بر اقامه ده روز كرده و روايات تخيير را حمل بر


1- همان، ج 5، ص 551.
2- همان، ج 5، ص 545.
3- همان، ج 5، ص 547.

ص: 48

تخيير ميان قصد اقامت ده روز و يا عدم آن كرده است. (1) اما انصاف اين است كه روايات باب را نمى توان بدينگونه توجيه كرد و لذا اكثريت قاطع علماى شيعه، نظر شيخ صدوق را نپذيرفته اند و بالإتفاق نظر به تخيير داده اند و ميان رواياتى كه امر به «اتمام» داشت و همچنين روايات مقابل آنها كه امر به «قصر» مى كرد، بدينگونه جمع كرده اند و روايات تخيير را قرينه اين جمع گرفته اند.

مرحوم آيةالله حكيم در مقام جمع ميان روايات گفته است: حكم اوّلى تخيير است ولى گاهى عنوانى عارض مى شود كه يكى از دو طرف تخيير، تعيّن پيدا مى كند (2) و مرحوم آيةالله خويى مى گويد: بايد روايات قصر را حمل بر تقيه و روايات اتمام را حمل بر افضليت آن كنيم تا ميان اين روايات و راويات تخيير جمع كرده باشيم. (3) مطلب ديگر اين كه آيا مورد حكم مسجدالحرام است و يا شهر مكه؟ با توجه به روايات باب با اطمينان مى توان گفت كه موضوع آن شهر مكه است هرچند كه احتياط اقتضا مى كند كه به مسجد الحرام اكتفا كنيم.

در اينجا توجه خوانندگان را به چند فتوا از مراجع معاصر جلب مى كنيم:

امام خمينى- قدّس سرّه- فتوا داده اند بر اين كه: مسافر در مسجدالحرام و مسجدالنبى مخير ميان قصر و اتمام است ولى در شهر مكه و مدينه احتياط در اتمام مى باشد. (4)

آيةالله گلپايگانى- قدس سره- حكم به مسجدين را به شهر مكه و مدينه تعميم داده و اتمام در آن دو شهر را جايز مى داند. (5)

و آيةالله خويى- قدس سره- نيز حكم تخيير را به دو شهر مكه و مدينه تعميم مى دهد. (6)


1- روضة المتقين، ج 2، ص 626.
2- آيةالله حكيم، مستمسك العروة، ج 8، ص 183.
3- مستند العروة تقريرات درس آيةالله خويى، ج 8، ص 406.
4- امام خمينى، تحريرالوسيله، ج 1، ص 264.
5- آيةالله گلپايگانى، توضيح المسائل، ص 260.
6- آيةالله خويى، منهاج الصالحين، ج 1، ص 255.

ص: 49

4- حرمت اخذ لقطه از حرم

بطورى كه مى دانيم لقطه مالى است كه از كسى گم شده و كس ديگرى آن را پيدا كرده است. حكم اوّلى در لقطه اين است كه انسان مى تواند مال گم شده را بردارد و تا يكسال آن را پيش خود نگهدارد و همه جا اعلام كند. اگر صاحبش پيدا نشد مى تواند آن را صدقه بدهد و مى تواند آن را تملك كند.

اما لقطه حرم و مالى كه در حرم پيدا شده است حكم ديگرى دارد و آن اين كه انسان نبايد به آن دست بزند و بردارد. اخذ لقطه در حرم، حرام است و اگر احياناً كسى لقطه را در حرم برداشت براى هميشه ضامن مى شود و پس از گذشت يكسال بايد آن را از طرف صاحب مال تصدّق بدهد و هر وقت صاحب مال پيدا شد بايد بمقدار مالش به او بپردازد.

شيخ طوسى و ابن ادريس و شهيد اول در اين مسأله همانگونه كه گفتيم فتوا داده اند. (1) مستند اين فتوا روايات متعددى است كه از ائمه اطهار- عليهم السلام- نقل شده است؛ از جمله:

- عن الفضيل بن يسار قال: «سألت أباجعفر- عليه السلام- عن لقطة الحرم؟ فقال: لاتمس ابداً حتّى يجيئ صاحبها فيأخذها. قلت: فان كان مالًا كثيراً؟ قال: فان لم يأخذها الّا مثلك فليعرفها.» (2) فضيل بن يسار مى گويد: «از امام باقر- عليه السلام- درباره لقطه حرم پرسيديم. فرمود: هرگز دست به آن نزن تا صاحبش بيايد و آن را اخذ كند، گفتم: اگر مال زيادى باشد؟ فرمود: اگر آن را اخذ نكند مگر كسى مانند تو، پس بايد آن را اعلام نمايد.»

- عن على بن حمزة قال: «سألت العبد الصالح عن رجل و جد دِيناراً فى الحرم فاخذه؟ قال: بئس ما صنع ما كان ينبغى له ان يأخذه قلت:

ابتلى بذلك، قال: يعرفه قلت: فانّه قد عرّفه فلم يجد له باغياً، قال: يرجع


1- النهايه، ص 284- ابن ادريس؛ السرائر، ج 1، ص 645؛ شهيد اول، الدروس، ج 1، ص 472.
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 361.

ص: 50

الى بلده فيتصدق به على اهل بيت من المسلمين؛ فان جاء طالبه فهوله ضامن.» (1) على بن حمزه مى گويد: «از امام كاظم پرسيدم در مورد مردى كه دينارى را در حرم پيدا كرده و آن را برداشته است. فرمود: چه كار بدى كرده است! نبايد آن را برمى داشت. گفتم: به اين كار مبتلا شده. فرمود: بايد آن را اعلام كند. گفتم: اين كار را كرده ولى صاحب آن را نيافته است فرمود: به شهر خود برمى گردد و آن را به خانواده اى از مسلمانان صدقه مى دهد و هر وقت صاحب آن آمد او ضامن است.»

- عن ابراهيم بن عمر عن ابى عبداللّه- عليهم السلام- قال: اللقطة لقطتان: لقطة الحرم و تعرف سنة، فان وجد صاحبها و الّا تصدقت بها. و لقطة غيرها تعرف سنة فان لم تجد صاحبها فهى كسبيل مالك. (2)

ابراهيم از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند كه فرمود: «لقطه بر دو قسم است؛ يكى لقطه حرم است كه بايد تا يكسال آن را معرفى و اعلام كنى اگر صاحبش پيدا شد كه هيچ وگرنه آن را صدقه مى دهى. ديگرى لقطه غير حرم است كه تا يكسال معرفى مى كنى و اگر صاحبش را نيافتى مانند مال خود تواست.»

5- عدم جواز عبور جنب و حائض از مسجد الحرام

براى كسى كه جنب يا حايض شده است، نشستن و بطور كلى درنگ كردن د ركليه مساجد حرام است ولى عبور كردن از مساجد جايز است مگر مسجد الحرام و مسجد النبى كه حتى عبور كردن از اين دو مسجد براى او حرام است. اين حكم نيز ميان علماى شيعه اتفاقى است و در چندين كتاب معتبر فقهى؛ مانند «غنيه»، «معتبر»، «مدارك» و «تذكره» بر آن ادعاى اجماع شده است ولى ظاهر عبارت شيخ صدوق و شيخ مفيد، جواز عبور از


1- همان، ج 9، ص 361.
2- همان.

ص: 51

مسجد الحرام و مسجد النبى است. (1) شيخ طوسى در مبسوط كلامى دارد كه ظاهر آن مكروه بودن عبور از دو مسجد است (2) ولى همو در نهايه حكم به حرمت داده است. (3) بهرحال اگر هم اين مسأله در ميان قدما اجماعى نباشد، در ميان متأخرين اجماعى است و از كسى نقل خلاف نشده است. اين فتوا مطابق با روايات متعددى است كه از حضرات معصومين- عليهم السلام- نقل شده است؛ از جمله:

- عن جميل قال: «سألت ابا عبدالله- عليه السلام- عن الجنب يجلس فى المساجد؟ قال: لا. ولكن يمر فيها كلّها الّا المسجد الحرام و مسجد الرسول- صلى الله عليه وآله-». (4) جميل مى گويد: «از امام صادق- ع- درباره جنب پرسيدم كه آيا مى تواند در مساجد بنشيند؟ فرمود: نه، امّا مى تواند از آنها عبور كند، مگر مسجد الحرام و مسجد پيامبر.»

- عن محمد بن مسلم قال: «قال ابوجعفر- عليه السلام- (فى حديث الجنب و الحائض) و يدخلان المسجد مجتازين و لايقعدان فيه و لايقربان المسجدين الحرمين.» (5) محمد بن مسلم مى گويد: امام باقر در حديثى درباره جنب و حايض فرمود: آنها در حال عبور مى توانند به مسجد وارد شوند ولى نمى توانند بنشينند اما به دو مسجدى كه حرم هستند (يعنى مسجدالحرام و مسجد النبى) نمى توانند نزديك شوند.

مسأله ديگرى كه فقها بدنبال اين مسأله عنوان مى كنند، اين است كه اگر شخصى در يكى از دو مسجد معهود (مسجد الحرام و مسجد النبى) خوابيد و محتلم شد او بايد پس از بيدار شدن بلافاصله تيمّم كند و از مسجد خارج شود ولى در مساجد ديگر تيمم كردن لازم نيست (6) در اين مورد خاص


1- مفتاح الكرامه، ج 1، ص 324.
2- شيخ طوسى، المبسوط.
3- النهايه، ص 20.
4- وسائل الشيعه، ج 1، ص 485.
5- همان، ج 1، ص 488.
6- شرايع الاسلام، ص 7.

ص: 52

نيز رواياتى داريم از جمله اين است:

عن ابى حمزه قال: قال ابوجعفر- عليه السلام-: «اذا كان الرجل نائما فى المسجد الحرام او مسجد الرسول فاحتلم فاصابته جنابة فليتيمم ولايمرّ فى المسجد الّامتيمما ولابأس ان يمرّ فى سائر المساجد و لايجلس فى شئ من المساجد.» (1) ابى حمزه از امام باقر نقل مى كند كه فرمود: «و چون شخص در مسجد الحرام يا مسجد النبى بخوابد و محتلم شود و به او جنابت برسد، بايد تيمم كند و از مسجد مرور نكند مگر با تيمم و مرور كردن از مساجد ديگر عيبى ندارد و نبايد در هيچيك از مساجد بنشيند.»

6- حكم ساختن بنايى مرتفع تر از كعبه در مكه

آيا در شهر مكه، در اطراف مسجد الحرام مى توان بنايى بلندتر از كعبه كه حدود 15 متر ارتفاع دارد ساخت؟ ظاهر عبارت شيخ در نهاية حرمت اين عمل است (2) و ابن ادريس هم قائل به حرمت شده است (3) و محقق در شرايع ابتدا به حرمت فتوا مى دهد آنگاه از اين نظر عدول مى كند و قائل به كراهت اين عمل مى شود (4) و همچنين در كتاب ديگرش قائل به كراهت شده و ساختن بنايى مرتفع تر از كعبه را از مكروهات مى شمارد (5) و صاحب جواهر قول به كراهت را به مشهور نسبت مى دهد و آن را مطابق با اصول و قواعد مذهب مى داند. (6) در اين مورد دو روايت در دست داريم:

عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر- عليه السلام- فى حديث قال:

«و لاينبغى لأحد ان يرفع بناء فوق الكعبه. (7)

محمد بن مسلم از امام باقر- عليه السلام- در حديثى نقل مى كند كه فرمود: «سزاوار نيست كه كسى بنايى بالاتر از كعبه بسازد».


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 485.
2- النهايه، ص 284.
3- ابن ادريس، السرائر، ج 1، ص 645.
4- شرايع الإسلام، ص 80.
5- المختصر النافع، ص 98.
6- جواهر الكلام، ج 20، ص 51.
7- وسائل الشيعه، ج 9، ص 343.

ص: 53

- محمد بن محمد المفيد فى المقنعه قال: «نهى ان يرفع الإنسان بمكة بناء فوق الكعبة». (1) شيخ مفيد در مقنعه مى گويد: «معصوم- عليه السلام- نهى كرده است از اين كه انسان در مكه بنايى بالاتر از كعبه بسازد».

البته روايت دوّم مرسله است و احتمال دارد كه نظر شيخ مفيد در اين مرسله همان روايت محمد بن مسلم باشد و اين روايت نيز تعبير «لاينبغى» دارد كه به معناى «سزاوار نيست» مى باشد و ظاهر در كراهت است.

7- حكم تنجيس كعبه و مسجد الحرام

معلوم است كه تنجيس مسجد بطور كلى حرام است و ازاله نجاست از مسجد، واجب است. اما تنجيس مسجد الحرام و كعبه، علاوه بر حرمت شرعى، مجازات هم دارد و آن اين است كه اگر كسى از روى عمد و عناد جايى از مسجد الحرام را نجس نمود و بول يا غايطى از او به مسجد الحرام سرايت كرد، بايد او را به شدت كتك زد و اگر داخل كعبه را عمداً و از روى عناد نجس كرد، بايد او را از كعبه و از حرم بيرون برد و گردنش را زد. (2) اين مجازات شديد براى آن است كه كسى كه چنين هتك حرمتى از كعبه كه مقدس ترين مكان براى مسلمانان است، بكند، بدون شك او كافر است و عملش به هيچ وجه قابل توجيه نيست و گناهى را مرتكب شده.

كه نمى توان از آن گذشت. در اين مورد روايات متعددى از حضرات معصومين- عليهم السلام- رسيده است به عنوان نمونه دو حديث ذكر مى شود:

عن ابى الصباح الكنانى قال: «قلت لأبى عبدالله- عليه السلام- ما تقول فيمن احدث فى المسجد الحرام متعمداً؟ قال: يضرب رأسه ضرباً


1- همان، ج 9، ص 344.
2- مبانى تكملة المنهاج، ج 1، ص 345.

ص: 54

شديداً، ثم قال: ما تقول فيمن احدث فى الكعبة متعمداً؟ قال: يقتل». (1)كنانى مى گويد: به امام صادق گفتم: «چه مى گويى در باره كسى كه در مسجد الحرام بطور عمد احداث حدث كرده (بول يا غايط كرده) فرمود: از سر او به شدت مى زنند. سپس گفت: چه مى گويى درباره كسى كه در كعبه عمداً اين كار را مرتكب شده است؟ فرمود: كشته مى شود.»

قال الصادق- عليه السلام- فى حديث يذكر فيه الإسلام و الإيمان:

«و لوان رجلا دخل الكعبة فبال فيها معاندا اخرج من الكعبة و من الحرم و ضربت عنقه». (2) امام صادق در حديثى درباره اسلام و ايمان فرمود: «و اگر مردى داخل كعبه شد پس در آن، از روى عناد بول كرد، از كعبه و از حرم بيرون برده مى شود و گردن او زده مى شود.»

8- حرمت خارج كردن سنگريزه و خاك از مسجد الحرام

يكى ديگر از احكام اختصاصى مسجد الحرام اين است كه نبايد سنگريزه و يا خاك مسجدالحرام و اطراف كعبه از آنجا بيرون برده شود، اگر چه از باب تيمّن و تبرّك باشد. اين عمل حرام است و كسى كه سنگريزه يا خاك آنجا را بيرون برده باشد، بايد بى درنگ آن را برگرداند و به جاى خود بگذارد.

شيخ طوسى و ابن ادريس به اين مسأله فتوا داده اند (3) و مستند اين فتوا رواياتى است كه از جمله آنهاست:

عن محمد بن مسلم قال: «سمعت ابا عبدالله- عليه السلام- يقول: لاينبغى لأحدٍ أن يأخذ من تربة ماحول الكعبه و ان اخذ من ذلك شيئاً ردّه.» (4)محمد بن مسلم مى گويد: از امام صادق شنيدم كه فرمود: «براى


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 384.
2- همان.
3- شيخ طوسى، المبسوط، ج 1، ص 385؛ ابن ادريس، السرائر، ج 1، ص 648.
4- وسائل الشيعه، ج 9، ص 333.

ص: 55

هيچكس سزاوار نيست اين كه چيزى از خاك اطراف كعبه بردارد و اگر چيزى از آن را برداشت بايد برگرداند.»

عن معاوية بن عمّار قال: «قلت لأبى عبداللّه- عليه السلام-:

اخذت سكامن سك المقام و تراباً من تراب البيت و سبع حصيات. فقال:

بئس ما صنعت! اما التراب و الحصى فردّه». (1) معاوية بن عمار مى گويد: «به امام صادق گفتم: ميخى از ميخهاى مقام و خاكى از خاكهاى بيت و هفت سنگريزه برداشته ام. امام فرمود: چه كار بدى كرده اى خاك و سنگريزه را برگردان.»

عن حذيفة بن منصور قال: «قلت لأبى عبداللّه- عليه السلام- ان عمى كنس الكعبة و اخذ من ترابها فنحن نتداوى به، فقال ردّه اليها.» (2)

حذيفه مى گويد: «به امام صادق گفتم: عموى من كعبه را جاروب كرده و از خاك آن برداشته و ما با آن خاك خود را مداوا مى كنيم. امام فرمود:

آن را به جاى خود برگردان.»

9- عدم جواز صيد در حرم

صيد كردن حيوانات در محدوده حرم كه شامل شهر مكه و بعضى از نواحى آن مى شود، حتى براى كسى كه در حال احرام نيست، حرام است و بطور كلى شكار كردن در حرم هم براى محرم و هم براى غير محرم جايز نيست، اگر كسى در حال احرام صيد كند، احكامى دارد كه در مناسك ذكر شده است و اگر كسى كه در حال احرام نيست در حرم صيد كند، علاوه بر اينكه كار حرامى كرده لازم است كه قيمت آن را فديه بدهد. (3) به گفته صاحب جواهر، هر دو قسمِ اجماع (محصل و منقول) بر اين حكم قائم است. (4) علاوه بر اجماع، نصوصى هم در اين مورد از ائمه معصومين- عليهم


1- همان، ج 9، ص 333.
2- همان.
3- النهايه، ص 227؛ شرايع الاسلام، ص 84؛ و تبصرة المتعلمين، ص 43.
4- جواهر الكلام، ج 20، ص 294.

ص: 56

السلام- وارد شده است:

«عن عبدالله بن سنان انّه سأل أبا عبداللّه عن قول اللّه- عزّ و جل- «و من دخله كان آمنا» قال: من دخل الحرم مستجيراً به كان آمنا من سخط اللّه و من دخله من الوحش و الطير كان آمنا من ان يهاج او يؤذى حتى يخرج من الحرم.» (1) «ابن سنان از امام صادق درباره آيه «و من دخله كان آمنا» پرسيد، امام فرمود: هر كس داخل حرم شود در حالى كه به آنجا پناه آورده است، از غضب خداوند در امان است و هر حيوانى از وحوش و پرندگان وارد حرم گردد، از اين كه به او حمله شود و يا مورد اذيت قرار گيرد در امان است تا از حرم خارج شود.

عن الحلبى عن أبى عبدالله- عليه السلام- قال: «لا تستحلّن شيئاً من الصيد و أنت حرام و لا أنت حلال فى الحرم.» (2) حلبى از امام صادق نقل مى كند كه فرمود: «چيزى از صيد را حلال نشمار در حالى كه احرام هستى، همچنين حلال مشمار صيد در حرم را اگر چه در حال احرام نباشى.»

حرمت حرم و اين كه نبايد در حرم به حيوانات آزارى برسد، آنچنان مورد توجه حضرات معصومين- عليهم السلام- بوده كه حتى شكار حيوانى را كه در خارج حرم است ولى قصد رفتن به داخل حرم دارد مكروه مى دانستند و شكار كردن در محدوده اى به اندازه يك منزل (بريد) بيرون از مرز حرم را نيز جايز نمى دانستند. همچنين اگر شخص در حل باشد و صيدى را در حرم با تير بكشد بايد فديه بدهد و يا اگر در حرم باشد و صيدى را كه در حل است بكشد باز بايد فديه بدهد، حتى اگر پرنده اى بر شاخه درختى باشد كه آن شاخه در خارج حرم ولى ريشه اش داخل حرم است، صيد آن جايز نيست و اگر صيدى در دست دارد و همراه با آن وارد حرم شد،


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 202.
2- همان، ج 9، ص 203.

ص: 57

بايد آن را آزاد كند.

احكامى را كه برشمرديم، هم مضمون رواياتى است كه بجهت رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى كرديم و هم مطابق با فتاواى فقهاى ماست كه بعضى به حرمت و بعضى به كراهت آنها فتوا داده اند. (1) البته اين حكم مخصوص حرمِ مكه است، اما بعضى از فقها حرم مدينه را كه محدود است به ميان دو سنگلاخ «ليلى» و «واقم»، ملحق به حرم مكه كرده و صيد در آنجا را حرام دانسته اند. (2) و بعضى ها به كراهت شديد آن قايل هستند (3) و محقق كركى پس از نقل قول به حرمت، از شيخ و علامه مى گويد: قول صحيح همين است و آن را مبتنى بر روايت عبداللّه بن سنان از امام صادق- عليه السلام- مى كند (4):

قال ابو عبداللّه: «يحرم من الصيد فى المدينة ما صيد بين الحرتين». (5)

امام صادق فرمود: «از صيد در مدينه؛ آنچه كه ميان دو سنگلاخ صيد شود حرام است.»

10- كراهت مجاورت در مكه

طبق نظر فقها، مجاورت و سكونت دائمى در شهر مكه كراهت دارد و بهتر اين است كه انسان مناسك خود را انجام دهد و از مكه خارج شود. در ميان قدما از كسانى كه به اين حكم تصريح كرده اند، مى توان شيخ طوسى را نام برد. (6) و در اين باره رواياتى داريم كه از جمله آنهاست:

عن الحلبى قال: «سألت ابا عبدالله عن قول اللّه- عز وجل- «و من يرد فيه بالحاد بظلم نذفة من عذاب اليم» فقال: كلّ الظلم فيه الحاد حتى لو ضربت خادمك ظلماً خشيت ان يكون الحادا فلذلك كان الفقهاء يكرهون سكنى مكة.» (7)


1- ر. ك: جواهر الكلام، ج 20، ص 296 به بعد.
2- النهاية، ص 287.
3- شرايع الإسلام، ص 80.
4- محقق كركى، جامع المقاصد، ج 3، ص 275.
5- وسائل الشيعه، ج 10، ص 285.
6- المبسوط، ج 1، ص 385.
7- وسائل الشيعه، ج 9، ص 341.

ص: 58

حلبى مى گويد: «از امام صادق درباره سخن خداوند پرسيدم كه مى فرمايد: «هر كس در آنجا (حرم) با الحاد اراده ظلم كند، عذابى دردناك به او مى چشانيم» امام فرمود: هر ظلمى در آنجا الحاد است حتى اگر خادم خود را از روى ستم بزنى، بيم آن دارم كه الحاد باشد و براى همين است كه فقها سكونت در مكه را مكروه مى دانند.

البته رواياتى هم داريم كه از آنها استحباب مجاورت در مكه استفاده مى شود:

قال على بن الحسين- عليه السلام-: «الطاعم بمكة كالصائم فيما سواها و الماشى بمكة فى عبادة الله- عز و جل-.» (1) امام زين العابدين فرمود: «كسى كه در مكه غذا مى خورد؛ مانند كسى است كه در جاهاى ديگر روزه مى گيرد و كسى كه در مكه راه مى رود، گويا خدا را عبادت مى كند.»

شهيد اول مى گويد: «روايات در كراهت يا استحباب مجاورت در مكه مختلف است ولى مشهور اين است كه كراهت دارد. اين كراهت به جهت ترس از ملالت و قلّت احترام است و يا به جهت خوف از ارتكاب معاصى است؛ چون گناه كردن در مكه اعظم از جاى ديگر است و لذا فقها سكونت در آن را مكروه مى دانستند و يا به جهت اين است كه شوق بازگشت به مكه ادامه پيدا كند.

و در روايتى آمده كه «سكونت در مكه موجب قساوت قلب مى شود» قول صحيح اين است كه براى كسى كه از افتادن در اين محذورات از نفس خود اطمينان دارد، مجاورت مكه مستحب است. (2) شهيد پس از بيان مطالب بالا، اضافه مى كند كه بعضى از اصحاب گفته اند اگر مجاورت براى عبادت باشد مستحب و اگر براى تجارت باشد مكروه است.


1- همان، ج 9، ص 340.
2- الدروس، ج 1، ص 471.

ص: 59

محقق كركى پس از آنكه قول به كراهت مجاورت را انتخاب مى كند، مى گويد: «ظاهر اين است كه مكانهاى شريفه، هم همين حكم را دارند، هر چند با يكديگر متفاوت باشند و اين به سبب ايجاد شوق به آن مكانهاست.» (1) نظير اين بيان را صاحب حدائق نيز دارد. او معتقد است كه اخبار دلالت بر كراهت سكونت در مكه دارد و از روايات چنين برمى آيد كه ساير اماكن مشرفه نيز همين حكم را دارد و سرّ مطلب اين است كه همانگونه كه شرافت مكان، مضاعف بودن ثواب عبادت را اقتضا مى كند، مضاعف بودن جزاى گناهان را نيز در بردارد؛ زيرا كه شخص با ارتكاب معاصى، آن مكان شريف را هتك حرمت مى كند. آنگاه صاحب حدائق اين موضوع را قابل مقايسه با اعمال زنان پيامبر مى داند كه چند برابر جزا داده مى شوند. (2) 11- كراهت خواندن نمازهاى يوميه در داخل كعبه

مطابق روايات، كسى كه براى اولين بار مشرف به حج شده و در اصطلاح به او «صروره» گفته مى شود؛ ورودش به داخل كعبه مستحب است و اگر داخل شد بهتر است كه چند ركعت نماز مستحبى بخواند ولى خواندن نمازهاى واجب در درون كعبه كراهت دارد.

صاحب وسائل الشيعه در اين مورد بابى را منعقد كرده و رواياتى نقل نموده است كه از جمله آنهاست:

عن معاوية بن عمار عن ابى عبدالله- عليه السلام- قال: «لاتصل المكتوبة فى الكعبة، فانّ النبى لم يدخل الكعبة فى حجّ ولاعمرة و لكنّه دخلها فى الفتح فتح مكة و صلى ركعتين بين العمودين و معه اسامة بن زيد.» (3) معاوية بن عمار از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند كه فرمود:


1- جامع المقاصد، ج 3، ص 278.
2- الحدائق الناضرة، ج 17، ص 346.
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 380.

ص: 60

«نماز واجبى را در كعبه نخوان، همانا پيامبر در حج يا عمره داخل كعبه نشد ولى در فتح مكه داخل كعبه گرديد و دو ركعت نماز ميان دو ستون كعبه خواند و اسامة بن زيد با او بود.»

صاحب شرايع گفته است: همانگونه كه خواندن نماز در داخل كعبه مكروه است، در بالاى بام آن نيز كراهت دارد (1) و صاحب مدارك سند اين سخن را روايتى مى داند كه در آن از نماز خواندن در مواردى نهى شده، از جمله پشت بام كعبه ولى سند آن ضعيف است. (2) 12- فضيلت مخصوص نماز در مسجد الحرام

شريف ترين مكان در روى زمين براى اداى نماز مسجد الحرام است. در روايات وارده از پيامبر- صلّى الله عليه و آله- و ائمه معصوم- عليهم السلام- فضيلت هاى بسيارى براى اداى نماز در مسجد الحرام وارد شده است. اكنون به بعضى از آن روايات توجه فرماييد:

عن ابى حمزة الثمالى عن ابى جعفر- عليه السلام- انّه قال: «من صلّى فى المسجد الحرام صلاة مكتوبة قبل اللّه منه كل صلاة صلّاها منذيوم وجبت عليه الصلاة و كل صلاة يصليها الى ان يموت.» (3)ابوحمزه ثمالى از امام باقر- عليه السلام- نقل مى كند كه فرمود:

«هركس در مسجدالحرام يك نماز واجبى بخواند، خداوند تمام نمازهاى او را كه از زمان مكلف شدن تا آن زمان خوانده است، قبول مى كند و همچنين قبول مى كند هر نمازى را كه پس از آن تا دم مرگ بخواند».

- قال رسول اللّه- صلّى الله عليه وآله-: «الصلاة فى مسجدى كالف صلاة فى غيره الّا المسجد الحرام، فان الصلاة فى المسجد الحرام الف صلاة فى مسجدى». (4) پيامبر اكرم فرمود: نماز خواندن در مسجد من مانند هزار نماز است


1- شرايع الاسلام، ص 21.
2- مدارك الاحكام، ص 172.
3- وسائل الشيعه، ج 3، ص 536.
4- همان، ج 3، ص 536 و 537.

ص: 61

در غير آن مگر مسجد الحرام كه نماز خواندن در آن معادل هزار نماز در مسجد من است».

عن صامت عن أبى عبداللّه قال: «الصلاة فى المسجد الحرام تعدل مأة الف صلاة.» (1) صامت از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند كه فرمود: «نماز در مسجد الحرام معادل صد هزار نماز است.»

بايد توجه داشت كه ذكر اين اعداد و ارقام، تنها براى بيان كثرت فضيلت است و در اينگونه موارد، عدد موضوعيت ندارد و لذا در روايت دوّم، نماز در مسجد الحرام معادل هزار هزار نماز در جاى ديگر گرفته شده و در روايت سوم معادل صد هزار نماز قلمداد شده است و از بعضى از روايات ارقام ديگرى استفاده مى شود.

13- عدم جواز مضايقه كردن منازل مكه براى حاجيان

اهالى و ساكنان مكه حق ندارند خانه ها و منازل خود را از حجاج مضايقه كنند و بايد منازل خود را جهت سكونت حجاج در اختيار آنها قرار بدهند. آنها نبايد در موسم حج درب منازل خود را ببندند. اكثر فقهاى ما به اين حكم فتوا داده اند.

شيخ طوسى گفته است: سزاوار نيست كه حجاج از خانه ها و منازل مكه منع شوند زيرا خداوند فرموده است: «سواءً العاكف فيه و الباد»؛ (2) «مساوى است در آن كسى كه ساكن آنجاست يا از جاى ديگر آمده است». (3) ابن ادريس اصل حكم را قبول دارد ولى استدلال به آيه شريفه را نمى پذيرد و آن را استدلالى ضعيف مى خواند؛ زيرا ضمير «فيه» در آيه شريفه به شهر مكه برنمى گردد بلكه به مسجد الحرام برمى گردد كه پيش از آن


1- همان.
2- حج: 25.
3- المبسوط، ج 1، ص 384؛ و النهاية، ص 284.

ص: 62

آمده است. ابن ادريس دليل اين حكم را اجماع فقها و روايات متواتره اى مى داند كه در اين مورد وارد شده است. (1) محقق كركى گفته است: منع خانه هاى مكه بر حجاج- بنابر قول صحيح- مكروه است وبعضى ها آن را حرام دانسته اند و همه شهر را در حكم مسجد دانسته اند و گفته اند: مكروه است اين كه خانه هاى مكه در داشته باشد. (2) اجماعى كه ابن ادريس در مسأله ادعا كرده نمى تواند دليل محكمى باشد؛ زيرا اين اجماع اجماعى است كه مستند آن معلوم است و آن رواياتى است كه بعضى از آنها را خواهيم آورد. البته حكم به تحريم در ميان قدما مشهور بوده ولى متأخرين به كراهت قائلند همانگونه كه محقق كركى نيز قول به كراهت را اخذ كرده است.

صاحب حدائق مى گويد: مشهور ميان متأخرين اين است كه منع كردن خانه هاى مكه از حجاج، مكروه است. ولى از شيخ طوسى قول به تحريم نقل شده است و شيخ به آيه «سواءً العاكف فيه و الباد» استدلال كرده است. گفته شده درست است كه ضمير «فيه» به مسجد الحرام برمى گردد ولى همه شهر مكه حكم مسجد الحرام را دارد و لذا در قرآن، در آيه معراج آمده است: «اسرى بعبده ليلًا من المسجد الحرام ...»؛ (3) «حركت داد بنده خود را شبى از مسجد الحرام ...» و اين در حالى است كه مى دانيم پيامبر از خانه امّ هانى به معراج رفته است. اما اين استدلال مخدوش است؛ زيرا اجماع داريم بر اين كه مسجدالحرام به همه شهر مكه اطلاق نمى شود و معلوم نيست كه معراج پيامبر از خانه ام هانى بوده باشد و اگربپذيريم ممكن است بگوييم كه پيامبر از مسجدالحرام عبور كرده است. (4) صاحب حدائق پس از بيان اين مطالب، خود قول به حرمت را اخذ كرده است.


1- السرائر، ج 1، ص 644.
2- جامع المقاصد، ج 3، ص 275.
3- اسراء: 1.
4- الحدائق الناضره، ج 17، ص 350.

ص: 63

به نظر مى رسد كه استدلال شيخ به آيه شريفه استدلال درستى است؛ زيرا كه در اين آيه هرچند كه ضمير به مسجد الحرام برمى گردد ولى با توجه به اين كه «عاكف» در اينجا به قرينه «الباد» به معناى «مقيم» است و كسى در مسجدالحرام مقيم نبود، معلوم مى شود كه منظور همان شهر مكّه است و در اينجا شهر در حكم مسجد الحرام است. و لذا مى بينيم كه در روايات مسأله به همين آيه استناد شده است:

سئل الصادق- عليه السلام- عن قول اللّه- عز و جل- «سواءً العاكف فيه و الباد» فقال: لم يكن ينبغى ان يضع على دور مكة أبواب لأن للحاج ان ينزلوا معهم فى دورهم فى ساحة الدار حتى يقضوا منا سكهم و اول من جعل لدور مكة ابواباً معاوية.» (1) از امام صادق درباره سخن خداوند پرسيده شد كه مى فرمايد:

«مساوى است در آن، كسى كه ساكن آنجاست يا از جاى ديگر آمده» امام فرمود: سزاوار نيست كه بر خانه هاى مكه درب گذاشته شود؛ زيرا حجاج حق دارند كه با آنها در خانه هايشان نزول كنند تا مناسك حج را به پايان برسانند. اوّلين كسى كه براى خانه هاى مكه درب قرار داد معاويه بود.»

عن على- عليه السلام- انّه نهى اهل مكه ان يؤاجروا دورهم و ان يعلّقوا عليها ابوابا و قال: «سواء العاكف فيه الباد». (2)

از على- عليه السلام- نقل شده كه اهل مكه را از اين كه خانه هاى خود را به اجاره بدهند و بر آن درب قرار دهند، نهى كرد و فرمود: «مساوى است در آن مقيم و مسافر.»

ولى انصاف اين است كه روايات مسأله به بيش از كراهت دلالت ندارد؛ بخصوص در چنين حكمى كه خلاف اصل است.

14- عدم جواز ورود غير مسلمان به مكه


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 368.
2- همان، ج 9، ص 368.

ص: 64

يكى از احكام اختصاصى مكه و بطور كلى حرم، اين است كه غيرمسلمان از كافر حربى و ذمى حق ندارد كه وارد آن شود و در اين حكم مدينه نيز همانند مكه است و تردد در مكه و مدينه مختص به مسلمين است و كفار اجازه رفت و آمد و بطور كلى ورود به مكه و مدينه را ندارند.

اين حكم در ميان علماى شيعه اجماعى است و رواياتى هم در اين باره از حضرات معصومين- عليهم السلام- وارد شده است.

از آنجا كه ما اين مسأله را بطور مشروح و مبسوط در شماره اول از سال اول مجله «ميقات حج» بحث كرده ايم، در اينجا از تفصيل مطلب خوددارى مى كنيم و توجه خوانندگان محترم را به آن مقاله كه تحت عنوان:

«آيا غير مسلمان مى تواند در جزيرة العرب سكونت كند؟» مى باشد جلب مى كنيم و در اينجا تنها جمله اى از علامه حلّى را نقل مى كنيم كه مى گويد:

«بر مشرك؛ از ذمى و حربى، جايز نيست كه در حجاز سكونت كند و اجماع بر آن قائم است». ابن عباس از پيامبر نقل كرده كه به سه چيز وصيت نمود: از جمله فرمود: «مشركين را از جزيرة العرب اخراج كنيد» و فرمود: «دو دين در جزيرة العرب جمع نمى شود.» (1) پى نوشت ها:

نقش تاريخى قرآن در دوره بعثت


1- علامه حلّى، منتهى المطلب، ص 971.

ص: 65

بدون شك بايد گفت در تمام دوران بعثت مهمترين ابزار رسول خدا- ص- در برابر مشركان، آيات قرآن بوده است. اين امر در مورد سالهاى نخست، بعثت نمود روشن ترى دارد. پيامهايى كه در ضمن آيات استوار قرآنى ارائه مى گرديد، چونان پتكى بر سر شرك فرود مى آمد و مشركان را در برابر دعوت اسلامى خلع سلاح مى كرد. نظم آهنگين قرآن و ادب قوى و شيواى آيات، بر جذبه پيامهاى آن افزوده و مشركان را از ايستادگى در برابر خود عاجز مى ساخت. بدين ترتيب قرآن هم به لحاظ شكل و هم محتوا، توانست توحيد را در جامعه شرك آلود نشر دهد و توده هاى مردم را مفتون خويش سازد. مشركان از اظهار هر نوع انتقاد جدّى به آيات قرآن ناتوان بودند و تنها با اعمال فشار بر مسلمانان، كوشيدند تا توسعه اين آيين پاك را محدود سازند.

تحول تاريخى كه با بعثت و اعلام نبوت رسول خدا- ص- آغاز شده بود، به كمك آيات قرآن انديشه خود را در تمام زواياى جامعه جاهلى، توسعه داده و به سمت يك تحول و انقلاب بنيادين پيش رفت. آيات قرآنى تأثير عميقى از لحاظ فكرى ايجاد كرده و با حمله و هجمه به ارزشهاى جاهلى، در بى اعتبار كردن آنها نقش محسوس و قابل محاسبه اى داشته است.

بررسى تأثير قرآن در ميان مردم از جهات مختلفى قابل بررسى است؛ توجه به جهت گيرى نخستين آياتى كه نازل شده، مى تواند گوشه اى از تأثيرگذارى قرآن را بر مردم نشان دهد. مى دانيم كه بسيارى از مردم تنها با شنيدن شمارى از آيات، اسلام را مى پذيرفتند. قديمى ترين سوره ها عبارتند از سوره «علق»، «مدثر»، «مزمل»، «الضحى» و «قلم». (1)

در سوره علق آمده است: (2) «بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد آدمى را از لخته خونى بيافريد. بخوان، و پروردگار تو ارجمندترين (اكرم)


1- نك: الدر المنثور، ج 6، ص 368.
2- ترجمه آيات از قرآن مترجم دكتر عبدالمحمد آيتى است.

ص: 66

است. خدايى كه به وسيله قلم آموزش داد، به آدمى آنچه را كه نمى دانست.

آموخت. حقاً كه آدمى نافرمانى مى كند، هرگاه كه خويشتن را بى نياز بيند. هر آينه بازگشت به سوى پروردگار توست. آيا ديدى آن كس كه منع مى كند، بنده اى را كه نماز مى خواند؟ چه مى بينى اگر آن مرد بر طريق هدايت باشد؟

يا به پرهيزگارى فرمان دهد؟ چه مى بينى اگر تكذيب كند و روى گردان شود؟ آيا ندانسته است كه خدا مى بيند؟ حقا كه اگر باز نايستد موى پيش سرش را مى گيريم و مى كشيم، موى پيش سر دروغگوى خطاكار را. پس همدمان خود را هم بخواند. ما نيز كارگزاران دوزخ را فرامى خوانيم. نه، هرگز از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.»

اشارت تاريخى سوره علق بدين شكل است كه آيات نخست آن تقريباً به اجماع محدثان و سيره نويسان، نخستين آياتى است كه در غار حرا بر رسول خدا- ص- نازل شده است. در ادامه اشاره به شخصى شده كه از نماز خواندن بنده خدا جلوگيرى مى كرده است. گفته اند كه اين درباره ابوجهل است. زمانى كه رسول خدا- ص- در كنار كعبه نماز مى خواند، ابوجهل او را از نماز خواندن منع مى كرد. (1) پيامهاى خداوند در اين سوره چنين است كه از نام خدا آغاز مى شود، سپس به خلقت انسان و آموزش او با قلم مى پردازد. آنگاه طغيان او را ناشى از احساس بى نيازى و خودسرى او مى داند، تا جايى كه در برابر رسول خدا- ص- مى ايستد و نه تنها خود در برابر خدا عبادت نمى كند، از عبادت ديگران نيز منع مى كند. پس از آن خداوند دو وضعيت متفاوت انسان را به مقايسه مى گذارد. يكى زمانى است كه بر طريق هدايت است و ديگرى آن كه تكذيب مى كند و روى گردان مى شود. عذاب و خذلان الهى در انتظار اوست.

پيامهاى كه در سوره مدثر آمده، براى شناخت اولين آموزه هاى قرآن قابل توجه است. قسمتى از آيات را ياد مى كنيم: «اى جامه در


1- الدر المنثور ج 6، صص 369 و 370.

ص: 67

سركشيده، برخيز و بيم ده، و پروردگارت را تكبير گوى. و جامه ات را پاكيزه دار. و از پليدى دورى گزين ... و آنگاه كه در صور دميده شود، آن روز، روزى سخت خواهد بود. و براى كافران ناآسان. مرا با آن كه تنهايش آفريده ام واگذار. او را مالى بسيار دادم و پسرانى همه در نزد او حاضر. و كارهاى او را به نيكوتر وجهى برساختم. آنگاه طمع مى بندد كه افزون كنم. آرى، كه او در برابر آيات ما ستيزه جوست. او را به مشقتى مى اندازم. او انديشيد و طرحى افكند. مرگ بر او باد، چگونه طرحى افكند؟ باز هم مرگ بر او باد، چگونه طرحى افكند؟ آنگاه گريست، سپس روى ترش كرد و پيشانى درهم كشيد.

سپس روى گردانيد و گردنكشى كرد. گفت: اين جز جادويى كه ديگرانش آموخته اند، هيچ نيست. اين جز سخن آدمى هيچ نيست. زودا كه او را به سَقَر بيفكنيم. چه چيز آگاهت ساخت كه سقر چيست؟ نه هيچ باقى مى گذارد و نه چيزى را وامى گذارد. سوازننده پوست است ... آرى سوگند به ماه، و سوگند به شب چون روى در رفتن آرد، و سوگند به صبح چون پرده برافكند كه اين يكى از حادثه هاى بزرگ است. ترساننده آدميان است. براى هركس از شما كه خواهد پيش افتد يا از پى رود. هركس در گرو كارى است كه كرده است، مگر اهل سعادت، كه در بهشت ها نشسته اند و مى پرسند از گناهكاران: كه چه چيز شما را به جهنم كشانيد؟ مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم، و به فقيران طعام نمى داديم و با آنان كه سخن باطل مى گفتند همآواز مى شديم و روز قيامت را دروغ مى انگاشتيم تا مرگ ما فرا رسيد. پس شفاعت شفاعت كنندگان سودشان نبخشد، چه شده است كه از اين پند اعراض مى كنند؛ مانند گورخران كه از شير مى گريزند ... آرى كه اين قرآن اندرزى است، هر كه خواهد آن را بخواند. و پند نمى گيرند مگر اين كه خدا خواهد. او شايان آن است كه از او بترسند و او شايان آمرزيدن است.

مهمترين اشارت تاريخى اين سوره، اشاره به اقدام رسول خدا- ص

ص: 68

- پس از نزول نخستين آيات بر اوست. خدا از او مى خواهد از جاى خود برخيزد، لباس خويش را تطهير كند از پليدى بگريزد و رسالت خويش را عمل كند.

اشاره تاريخى ديگر درباره وليد بن مغيره است. گفته اند پس از شنيدن آيات قرآنى در تحليل منشأ آنها مردّد شد. از يك سو جذبه قرآن او را به سوى خود مى كشيد و از سوى ديگر، همآوايى با مشركين و استكبار، مانع از قبول آن مى شد. خداوند از ترديد او ياد مى كند و از اين كه او نابخردانه قرآن را سحر ناميد. (1) خداوند پيام مى دهد كه:

«تمامى ثروتها و فرزندان و نعمتها از جانب خداست و بشر در طمع ثروت بيشتر، اما در اصل، بشر تنهاست و زمانى كه با آيات الهى درافتاد دوزخ در انتظار اوست.»

آيات انذار براى مشركان بويژه اشراف خوش نشين قريش، سخت كوبنده بود. آخرين آيات، آنان را به دليل نخواندنِ نماز و عدم انفاق و همآوازى با كسانى كه سخن باطل مى گفته اند، سزاوار دوزخ مى شمرد. در سوره «الضحى» نيز از رسول خدا مى خواهد كه:

«و گدا را مران، و از نعمت پروردگارت سخن بگوى».

تأكيد قرآن بر اصول انسانى، از همان آغاز، در آيات نازل شده وجود دارد. در اينجا نگاهى به پيامهاى اصلى سوره اسراء كه از سوره هاى مهم مكّى است مناسب مى نمايد. در آغاز اشاره به معراج رسول الله است كه در قرآن، در آغاز همين سوره اسراء از آن سخن گفته شده است. اشاره اى به بنى اسرائيل در ادامه آمده و تأكيد بر اينكه هر قومى كه راه درستى را برگزيند، نيكى آن به خودش خواهد رسيد و اگر راه بدى را انتخاب كند، بدى آن به او خواهد رسيد. آنگاه درباره قرآن مى فرمايد:

«اين قرآن به درست ترين آيينها راه مى نمايد».


1- نك: مجمع الببيان ج 10، ص 387.

ص: 69

و باز تأكيد بر اين كه هر فرد، مسؤول اعمال خويش بوده و نتيجه آن از خوب و بد به او باز خواهد گشت:

«هر كه هدايت شود به سود خود هدايت شده و هر كه گمراه گردد به زيان خود هدايت شده و هيچ كس بار ديگرى را برندارد». (1)

معمولًا خداوند دو نوع تهديد و انذار دارد: يكى تهديد نسبت به عواقب دنيوى فساد قريش، با اشاره به سرگذشت انبياى سابق و اقوام آنان.

و دوم تهديد نسبت به آتش دوزخ:

«چون بخواهيم قريه اى را هلاك كنيم، خداوندان نعمتش را بيفزاييم تا در آنجا تبهكارى كنند. آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آن را در هم فرو كوبيم. بعد از نوح چه بسيار مردمى را هلاك كرده ايم». (2)

تهديدهاى مزبور نسبت به عواقب دنيوى اقدامات قريش مكرر در قرآن آمده است. مثلًا با ياد از اين نكته كه مخالفان انبيا به رسولان مى گفتند: «يا به دين قوم خود گرويد يا شما را اخراج مى كنيم» (3) ظالمان را تهديد به عذاب مى كند.

به دنبال آن در سوره اسراء فصلى از قواعد اخلاقى زندگى بويژه درباره حرمت به پدر و مادر و رسيدگى به مساكين و درويشان آورده و اسرافكارى اشرافِ قريش را ملامت و سرزنش مى كند. بدين ترتيب اسلام خود را حامى درويشان و بر ضد اسرافكاران مى نماياند. توجه قرآن به قواعد اخلاق انسانى، در ادامه با تفصيل بيشترى در «نكشتن فرزندان»، «نزديك نشدن به فحشا»- كه زنا نمونه بارز آن است- «نزديك نشدن به مال يتيم»- چه رسد به تصرف ناحق در آن-، «رعايت عدالت در كيل و وزن»- كه از مصاديق اخلاقيات انسانى اسلام است (4)- «شرحى از مخالفت مشركان با قرآن و بى توجهى آنان به شنيدن آيات» و ... آمده است. تمسخر عقيده به معاد از سوى مشركان كه در سوره هاى ديگر آمده، در اينجا نيز مطرح شده


1- اسراء: 15.
2- اسراء: 16.
3- ابراهيم: 3 و براى دو نمونه ديگر نك: نحل: 26 و 35.
4- اسراء: 35- 31.

ص: 70

است. قرآن نيز عقيده مشركان به بتها را ناروا مى شمرد:

«بگو: آنهايى را كه جز او خدا مى پنداريد، بخوانيد، نمى توانند بلا را از شما دور سازند يا آن را نصيب ديگران كنند». (1)

پس از آن مجدداً از اقوامى كه با انبيا به مخالفت برخاسته و گرفتار عذاب الهى شده اند سخن مى گويد. ارائه تصويرى از نقش خدا در هدايت انسانها و نقش شيطان در گمراه ساختن مردم با بيان سابقه اى از عناد شيطان در برابر خداوند، در ادامه آمده امّا تأكيد شده كه شيطان تسلّطى بر بندگان خدا ندارد. آيات قرآن، رسول را از تأثيرپذيرى از مشركان برحذر مى دارد، از توطئه آنان در اخراج آن حضرت سخن مى گويد. بر خواندن نماز صبحگاه و ظهر و عصر تأكيد شده و اين نشانگر وجود اين نمازها در دوره بعثت است. از آياتى كه درباره معراج آمده و نيز اشاراتى كه به اخراج پيامبر- ص- شده و نيز آيه «و قل جاءالحق و ذهق الباطل» محتمل است كه سوره اسراء از آخرين سوره هايى باشد كه در مكه نازل شده است. در همين سوره سؤال مشركان از «روح» كه همان جبرئيل است مطرح و به آن پاسخ داده شده است. تأكيد بر تحدّى قرآن، اصرار مشركان در اين كه رسول خدا- ص- معجزات محسوس آورده، از ديگر اشارات تاريخى قرآن به شرايط آن دوره مى باشد. اين سوره و سوره هاى مشابه آن، در مكه نوعاً بر محور مسائلى كه گذشت، با عقايد جاهلى و برخوردهاى جاهلان مشرك برخورد كرده اند.

به هر روى آيات موزون قرآن بويژه سروه هاى مكى، جايگاه ويژه اى در ذهنيت خاص ادبى ساكنان عرب مكه و نواحى آن به دست مى آورد. نقلهاى فراوانى درباره اين تأثيرگذارى كه در ارتباط با شكل و محتوا بود وجود داشت. قرآن بر ساختار ادبى خود مى باليد و بر آن تحدّى مى كرد و از مخالفان مى خواست تا نظير آن (2) و يا ده سوره (3) و حتى يك سوره (4) شبيه آن را بياورند. در برابر، هيچ گونه تلاش جدى- بجز چند مورد


1- اسراء: 56.
2- اسراء: 88.
3- هود: 13.
4- بقره: 23.

ص: 71

استهزاء- ديده نشده و همواره آمده است كه مشركان نيز متأثر از جذبه قرآن بودند و تنها استكبار مانع از تصميم گيرى جدى آنان براى پذيرش اسلام بود. قرآن اين تحدى را دليل حقانيت مى شمرد و از آنان مى خواست تا اگر توانايى همآوردى با قرآن را ندارند آن را بپذيرند. در فضاى آلوده مكه و در ميان موجى از جهالت و ضلالت، قرآن، مردمان را به دورى از پليدى، توجه به اصول انسانى، شناخت حقيقت خود و هستى و توجه به ارزش واقعى خودشان دعوت مى كرد. اين دعوت براى آنان كه فطرتى پاك داشتند، جذاب ترين دعوت بود لذا بى درنگ را مى پذيرفتند. طفيل بن عمرو دوسى كه همپيمان قريش بود به مكه درآمد. اشراف قريش از او خواستند تا از محمد- كه سخنش چون سحر بوده و سبب تفرقه و اختلاف در مكه شده- پرهيز كند و به سخن او گوش ندهد، او نيز چنين تصميم گرفت. روزى به مسجدالحرام درآمد و رسول خدا- ص- را مشغول نماز ديد. به آيات قرآنى كه آن حضرت مى خواند گوش داد. احساس كرد كه سخنى زيباست. با خود گفت: اين اندازه توانايى دارد كه سخن نيكو را از سخن زشت تشخيص دهد.

نزد رسول خدا- ص- رفت. آن حضرت آياتى از قرآن را بر او خواند. او گفت:

نيكوتر و موزون تر (اعدل) از آنها نشنيده است، آنگاه اسلام را پذيرفت. او به ميان قبيله خويش رفت و به جهت نفوذى كه داشت كسان زيادى اسلام را پذيرفتند. (1)

ضماد ازدى نيز به مكه آمد. شنيد كه مى گويند: محمد ديوانه است.

ضماد مى گويد: گفتم شايد بتوانم او را سلامتى بخشم. نزد او رفتم و قصد خويش بازگفتم. رسول خدا- ص- آياتى خواند كه ضماد در شگفت شد. از رسول خدا- ص- خواست تا تكرار كند و آن حضرت چنين كرد. ضماد گفت:

تاكنون چنين سخنانى نشينده است. پس شهادتين گفت، و اسلام را پذيرفت و از ناحيه خود و قومش بيعت كرد. (2)


1- طبقات الكبرى، ج 4، صص 239- 237؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 384- 382.
2- طبقات الكبرى، ج 4، ص 241.

ص: 72

در نقلى آمده كه وليد بن مغيره نزد رسول خدا- ص- آمد و گفت: بر من آياتى بخوان؛ آن حضرت چنين خواند:

«إن اللّه يأمر بالعدل و الإحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكّرون». (1)

او گفت: باز بخوان. و آن حضرت آيات را تكرار كرد. وليد گفت: چه قدر شيرين است؛ اين نمى تواند سخن انسان باشد. (2) آنان همگى با شعر آشنا بودند و احساس مى كردند كه سخن قرآن، شعر نيست ربطى به سحر و كهانت هم ندارد، آيات قرآن از سنخ ديگرى است. با اين همه نمى توانستند رسالت رسول خدا- ص- را تحمل كنند و لذا به تناقض گويى مى افتادند.

اين نقل شهرت بسيارى دارد كه جمعى از سران قريش برخى شبها نزديك خانه رسول خدا- ص- مى آمدند تا از نواى دلنشين آن حضرت در حين تلاوت آيات لذّت برند. (3) عتبة بن ربيعه نيز كه از مخالفان جدى رسول خدا- ص- بود اعتراف مى كرد كه آيات قرآن شعر و سحر نيست. (4) به احتمال چند آيه از سوره «الذاريات» كه فرمود:

«سوگند به آسمان كه آراسته به ستارگان است، كه شما گونه گون سخن مى گوييد از حق [يا قرآن] منصرف گردد آن كه منصرفش خواسته اند، مرگ باد بر آن دروغگويان»، (5)

درباره همين تشويش خاطر آنها و سخنان متناقضى است كه درباره قرآن گفته اند. در اينجا بى مناسبت نيست اشاره كنيم كه در آياتى از سوره مدثر، والضحى و نيز همين آيات سوره «الذاريات» و بسيارى ديگر، سوگند به پديده هاى طبيعى بسيار زيبايى چونان طلوع فجر و آسمان پرستاره است كه از لحاظ ادبى، بسيار نيكو و قابل توجه و جذاب است، آمده است.

تأثير تاريخى نزول تدريجى قرآن


1- نحل: 90.
2- دلائل النبوة، بيهقى، ج 2، صص 198 و 199.
3- دلائل النبوه، بيهقى ج 2، ص 206؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 315؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 2، صص 470 و 471، و نك: المعرفة و التاريخ، ج 3، صص 445 و 454.
4- تفسير القرطبى، ج 15، ص 337؛ دلائل النبوة، بيهقى، ج 2، صص 204 و 205.
5- الذاريات: 11- 8.

ص: 73

كيفيت نزول قرآن تدريجى و آياتى از آن در ارتباط با رخدادها و گفته هايى بوده كه در مكه و سپس در مدينه عنوان مى شده است. اين گونه شيوه نزول از جهات گونه گونى سبب مى شده تا قرآن در جامعه آن روز، تأثير بگذارد. مشركان اعتراض مى كردند كه چرا قرآن يكباره نازل نمى شود.

خداوند در پاسخ به اين اعتراض دليل نزول تدريجى را بيان مى كند. اين پاسخ دو نكته را در ارتباط با نزول تدريجى قرآن بيان مى كند:

«پيامبر گفت: اين پروردگار من! قوم من قرآن را ترك گفتند ...

كافران گفتند: چرا اين قرآن به يكباره بر او نازل نمى شود؟ [اين] براى آن است كه دل را به آن نيرومندى دهيم و آن را به آهستگى و ترتيب فرو خوانيم». (1) براى نيرومند كردن دل پيامبر- ص- و احتمالًا يارانش، نزول تدريجى آيات قرآنى ابزار بسيار مهمى بود. هر از چندى آياتى فرود مى آمد، رهنمودهاى تازه اى مى داد و اميد رسول و اصحابش را به پيروزى بيشتر مى كرد. به علاوه نزول تدريجى سبب مى شد تا قرآن به آهستگى و ترتيب [ترتيل] بر مردم خوانده شود. اين شيوه براى فهم آيات قرآن، آن هم براى توده عربِ امى، بسيار راهگشا و كارساز بود. رسول خدا- ص- در وقتى كه آياتى نازل مى شد ابتدا بر مردان و پس از آن بر زنان تلاوت مى كرد. (2) خداوند در دو آيه ديگر اين دو نكته را مورد تأكيد قرار داد. در جايى فرمود:

«و چون سوره اى نازل شود بعضى مى پرسند: اين سوره به ايمان كدام يك از شما در افزود؟ آنان كه ايمان آورده اند به ايمانشان افزوده شود و خود شادمانى كنند، اما آنان كه در دلهايشان مَرضى است، جز انكارى بر انكارشان نيفزود و همچنان كافر بمردند ... و چون سوره اى نازل شود، بعضى به بعض ديگر نگاه مى كنند: آيا كسى شما را مى بيند؟ و باز مى گردند. خدا دلهايشان را از ايمان منصرف ساخته؛ زيرا مردمى نافهمند.» (3)

بدين ترتيب نزول هر سوره، برايمان مؤمنان مى افزود و در مجموع


1- فرقان: 32.
2- سيرة ابن اسحاق، ص 147.
3- توبه: 124.

ص: 74

جامعه، ميزان ايمان و اعتقاد دينى افزايش مى يافت. در جاى ديگر نيز فرمود:

«و قرآن را به تفاريق نازل كرديم تا تو آن را با تأنى بر مردم بخوانى و نازلش كرديم، نازل كردنى به كمال. بگو خواه بدان ايمان بياوريد يا ايمان نياوريد، آنان كه از اين پيش دانش آموخته اند، چون قرآن برايشان تلاوت شود، سجده كنان بر روى در مى افتند و مى گويند: «منزه است پروردگار ما.

وعده پروردگار ما انجام يافتنى است». و به رو درمى افتند و مى گريند و بر خشوعشان افزوده مى شود.» (1)

در اين آيه نيز هر دو مطلب آمده يكى خواندن قرآن با تأنى و تأمل و ديگرى تأثير آيات نازل شده در هر مرحله بر افزايش ايمان و خشوع مؤمنان.

مى توان گفت كه نزول تدريجى اهداف ديگرى را نيز دنبال كرده است؛ از مهمترين آنها بيان مبانى دين به ترتيب و بر پايه روالى منطقى بود.

قرآن در بيان مبانى دين، نوعى تدريج را رعايت كرده است.

مهمترين وجه اين نزول تدريجى را مى توان در بيان اصول و فروع دين دانست و آيات مكى و مدنى بر اين پايه از يكديگر جدا مى شوند. در آيات مكى مبانى اعتقادات و در آيات مدنى بيشتر فروع عملى مورد توجه قرار گرفته است. بايد توجه داشت كه نفس «تدريج» از لحاظ آموزش عقايد دينى از اهميت بالايى برخوردار است. يك جامعه منحط و جاهلى، با آموزش تدريجى مى تواند پايه هاى يك تمدن استوار و مستحكم را در خود پديد آورد. صحابه اى كه رسول خدا- ص- تربيت كرد، و بسيارى شان از لحاظ فهم دينى در مرتبه بالايى قرار داشتند، در همين سالها و با آموزش تدريجى قرآن فراهم آمدند. نزول تدريجى قرآن نوعى انتظار را در توده مسلمان به وجود مى آورد. صحابه هر لحظه منتظر فرود آيات و دستورات


1- اسراء: 106.

ص: 75

جديدى بودند و به همين دليل حضور عينى ترى در صحنه تحولات دوره بعثت و هجرت داشتند. هراس مشركان و نيز منافقان از نزول آياتى در باره آنها كه پس از نزول در دسترس همه قرار مى گرفت، (1) از ديگر نتايج نزول تدريجى بود. اين خود مانعى در برابر اقدامات منافقان و گاه مشركان بود.

قرآن در برابر جمود فكرى جاهلى

جامعه جاهلى جزيرةالعرب، جامعه اى بسته و گرفتار ركود و جمود بود. جامعه اى بود كه نشان از فرهنگ و انديشه نداشته و جز آداب و عادات، هيچ نوع ابزار تربيتى فكرى از قبيل مدرسه و كتابخانه نداشت. جامعه جاهلى حيات خود را مديون تقليد از گذشتگان بود. از پل تقليد بود كه همه ارزشهاى نسل گذشته به نسل جديد مى رسيد و همين تعلق آنها به گذشته، دليل بر حقانيت آنها بود. اين جمود بر گذشته، مانع عمده اى بر سر راه رشد و تعالى آنان به حساب مى آمد. آنان دگرگونى را نمى پذيرفتند و اين عين جمود بود.

يكى از سدهاى موجود در جامعه جاهلى جزيرةالعرب كه مانع بزرگى براى رشد فكرى آنان محسوب مى شد «حس نگرى» اعراب و فقدان «انديشه عقلى» در ميان آنان بود. اعراب تنها آنچه را به چشم سر مى ديدند مى پذيرفتند و از حقايقى كه با ديده عقل قابل درك و ديدن است محروم بودند. به همين دليل بود كه عقايد توحيدى پدرشان ابراهيم- ع- را به كنارى نهاده و بندگى مشتى چوب و سنگ را كه خود ساخته بودند، پذيرفتند.

دكتر جواد على با توجه به اين نگرش مادى در ميان آنان، تحول آنان را از اعتقاد به توحيد به عبوديت و بندگى، بتهاى ملموس و محسوس توجيه مى كند. (2) قرآن كوشيد تا بينش حسى آنها را در سطحى فراتر برده زمينه هاى تعقّل و تفكر را در ميانشان ايجاد كند و بدين ترتيب آنان را با


1- درست مثل شعر كه وقتى در هجو كسى سروده مى شد حتى كودكان نيز آن را حفظ كرده مى خواندند.
2- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 286.

ص: 76

آيات آفاقى و انفسى آشنا سازد. قرآن اعتقاد به «غيب» را در كنار اعتقاد به «شهادت» مطرح كرده و پايه دين را كه همان اعتقاد به غيب است، تقويت نمود. البته قرآن انديشه حسّى را به كنارى ننهاد بلكه آن را به گونه اى هدايت كرد تا از راه تأمل در آن، عقل تقويت شود و از آن طريق راه به سوى خدا و غيب برد. آيات زيادى را در قرآن مى شناسيم كه مردم را دعوت به شناخت آيات آفاقى كرده است. نفس اينكه قرآن يك «معجزه فكرى» بوده در تقويت ابعاد انديشه و تعقل تأثير چشمگيرى داشت. زمانى كه مشركان معجزات حسى مى خواستند، خداوند از آنان مى خواست تا در همين قرآن تأمل كنند و حقانيت اسلام را دريابند. (1) تمجيد قرآن از علم و آگاهى و بكار بردن مفاهيم گسترده اى كه در حول و حوش فهم و درايت (2)است، نشانى است بر حركت تبليغى گسترده قرآن در باز كردن راه انديشه و تعقل، راهى كه در نهايت تمدن عظيم اسلامى را پديد آورد.

گفته شد كه تقليد از گذشتگان و اعتبار و ارزشى كه مشركان براى فرهنگ گذشته خود قايل بودند، مانع بزرگى بر سر راه رشد و دگرگونى جامعه بود. شخصيت قبيله بسته به حفظ ميراث قبيله و پيشينه تاريخى آن داشت.

به همين دليل بود كه از مهمترين دلايل دشمنى مشركان با اسلام اين بود كه رسول خدا- ص- فرموده است: «پدران و اجداد آنان در گمراهى بوده و به همين دليل در دوزخ هستند.» (3) قرآن اين گونه تقليد در اعتقادات و ارزشهاى بى پايه را مورد حمله قرار داد و از آنان خواست تا پايه تصميم گيرى خود را «علم» و «برهان» قرار دهند. خداوند فرمود:

«ولاتقف ماليس لك به علم، ان السَّمع و البصر و الفؤاد كلُّ اولئك كان عنه مسؤُلًا». (4)

«از پى آنچه ندانى كه چيست مرو، زيرا گوش و چشم و دل، همه را بدان بازخواست كنند.»


1- عنكبوت: 51.
2- به عنوان نمونه نك: زمر: 42، جاثيه: 3، انعام: 32، اعراف: 169، يوسف: 109، آل عمران: 191.
3- نك: انساب الأشراف؛ ج 1، صص 115 و 116.
4- اسراء: 32.

ص: 77

خداوند از مشركان نقل مى كند كه: «چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، گويند: نه، ما به همان راهى مى رويم كه پدرانمان رفتند. حتى اگر پدرانشان بى خرد و گمراه بودند؛ مَثَل كافران، مَثَل حيوانى است كه كسى در گوش او آواز كند و او جز بانگى و آوازى نشنود.

اينان كرانند، لالانند، كورانند و هيچ در نمى يابند.» (1) مناسب است در اينجا به تأكيد قرآن بر «حكمت» اشاره كنيم. حكمتى كه انبيا به مردم تعليم مى دهند و كسى چون لقمان حكيم بدون آنكه از انبيا باشد، آن را به فرزندش تعليم مى دهد. حكمت، قدرت و توان تشخيص خوب از بد؛ يعنى مصالح و مفاسد و درست از نادرست در حوزه عقل نظرى و عقل عملى است، به عبارتى هم در بخش اعتقادات و هم اخلاق، حكمت از مهمترين مفاهيم علمى است كه در قرآن مورد تأكيد قرار گرفته و از مردم خواسته شده تا آن را فراگيرند.

بستگى موجود ميان افراد وابسته به قبيله، موجد روحيه جمعى در ميان آن افراد مى شد. قوت مناسبات خانوادگى از مرحله عشيره تا قبيله، همه را در چهارچوب خاصى كنترل كرده بود بطورى كه گريز از آن امرى دشوار و براى ضعفاى قبيله امرى ناممكن بود. همه خود را زير چتر حمايت روحيه جمعى و قبيله اى دانسته و حاضر نمى شدند از آن جدا شوند. روشن است كه اگر شخصى دست از عقايد كهن مى كشيد، بستگى خود را از گذشته و حال قبيله از دست مى داد. دراين صورت او چه مدافعى مى توانست داشته باشد؟ عقايد دينى و انتخاب بت نيز در چهارچوب مناسبات قبيله اى بود. بر پايه اين روحيه جمعى، هر تصميمى كه گرفته مى شد متوجه كل قبيله بود.

اگر يك فرد از قبيله كشته مى شد همه قبيله به پا مى خاست و حق يا باطل، از عضو خويش دفاع مى كرد. بدين ترتيب افراد قبيله، شخصيت مستقل فكرى نداشتند و نمى توانستند خارج از چهارچوب قبيله بينديشند. قرآن


1- بقره: 170 و 171.

ص: 78

تصميم گرفت تا همبستگى هاى قبيله اى را كم رنگ كرده و مناسبات آنان و معيار سنجش اعمال را حق و باطل قرار دهند. در بينش قرآن هر فردى خود در قبال كار خويش مسؤول است نه آنكه او كار خويش را به پاى قبيله بگذارد و يا بالعكس اگر كسى خطايى مرتكب شد، طايفه او بى دليل از اوحمايت كنند. قرآن بر اين شخصيت مستقل فكرى تأكيد فراوانى داشت.

به همين دليل به مردم گفته شده كه «هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد» (1)و فرمود: «هر آينه تنهاى تنها، آن سان كه در آغاز شما را بيافريديم نزد ما آمده ايد در حالى كه هر چه را ارزانيتان داشته بوديم، پشت سر نهاده ايد و هيچ يك از شفيعانتان را كه مى پنداشتيد با شما شريكند همراهتان نمى بينم. از هم بريده شده ايد و پندار خود را گمگشته يافته ايد.» (2) مشركان به رسول خدا- ص- مى گفتند كه حتى اگر قيامتى باشد و خداى تو بخواهد ما را در جهنم بيندازد همراه با خويشان خود در برابر او مى ايستيم و مقاومت مى كنيم. (3) از اين جا بود كه خدا فرمود: «در روز قيامت نه خويشاوندان برايتان سود كنند، نه فرزندانتان، خدا ميانتان جدايى مى افكند و اعمالتان را مى بيند.» (4)و در جاى ديگر از كافر ياد شده كه «آيا آن كسى را كه به آيات ما كافر بود، ديدى كه مى گفت: البته به من مال و فرزند داده خواهد شد» آنگاه مى فرمايد: «آنچه را كه از او مى ستانيم تا تنها نزد ما بيايد». (5)

برپايه اين آيات مى توان گفت كه خداوند بر آن بود تا در ضمن آيات قرآنى، هر فرد را جداى از بستگى هاى قبيله اى، مسؤول كار خودش بداند. در اينجا بايد به يك آيه بسيار مهم اشاره شود، آيه اى از خداوند ضمن آن از مشكران مى خواهد تا بدون تأثيرپذيرى از ديگران؛ اعم از اشراف قريش يا خانواده خود، درباره رسول خدا- ص- بينديشند: «بگو شما را به يك چيز اندرز مى دهم، دو دو و يك يك براى خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد، تا


1- زمر: 7؛ فاطر: 18.
2- انعام: 94.
3- در اين باره نك: السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 313.
4- ممتحنه: 3.
5- مريم: 77 و 79.

ص: 79

بدانيد كه در يار شما [پيامبر] ديوانگيى نيست. اوست كه شما را از آمدن عذابى شديد مى ترساند.» (1)

خداوند مردم را دعوت به يك پند مى كند؛ «از جاى برخيزيد» به اين معنا كه تصميم به اصلاح بگيرند. آنگاه ازگروههاى منحرف وجمعيتهاى مشرك كه بى دليل اتهام ديوانگى به رسول خدا- ص- وارد نموده و آن را شايع كرده اند، فاصله بگيرند. تنها باشند يا همراه يك نفر ديگر؛ بدور از تأثيرپذيرى از جمع. آنگاه انديشه كنند. زمخشرى بر اين نكته تأكيد دارد كه جهت اين اندرز آن است كه اجتماع [آن هم اجتماع مشركان] فكر فرد را مشوش كرده، ديده را كور مى نمايد و با شلوغ كارى، اقوال را در يكديگر مى آميزد و اين سبب مى شود كه از انصاف دور شده و تعصّب تحريك شود و جز به يارى مذهب خود نينديشد. (2) اما وقتى تنها شد مى تواند تأمل كند و درباره رسول خدا- ص- بينديشد و بلافاصله پوچى اتهامات مشركان را دريابد. با چنين تربيتى، فرد براى انديشيدن بستگى هاى گروهى و طايفه اى را ترك مى كند در آن صورت، راحت تر، انديشه توحيدى اسلام را درك مى كند. متأسفانه نظام قبايلى از مهمترين موانع راه حاكم شدن معيار حق و باطل در انديشه و عمل مسلمانان نخست بوده است. با اين حال رسول خدا- ص- موفق شد تا اندازه زيادى آن نظام را تغيير داده و مسلمانان را با معيار حقيقت آشنا سازد بطورى كه فرد مسلمان تا آنجا پيش رود كه در جنگ در برابر پدر خود نيز بايستد. (3)

بسته بودن جامعه جاهلى كه تا اندازه اى معلول نظام قبيله و از جهتى ناشى از عدم ارتباط قوى فرهنگى با ساير ملل بود، سبب ركود آن جامعه شده بود. با آنكه برخى از تجار قريش به اين سوى و آن سوى مى رفتند اما اين اقدام تأثير عمده اى در تحوّل فكرى جزيرةالعرب نداشت.

تنها در مكه امكان آن هست تا نمونه هايى از تأثيرپذيرى افكار يهودى يا


1- سبأ: 46.
2- نك: الكشاف، ج 3، ص 294. سقراط مى گفت: من تنها با يك نفر حرف مى زنم، با غوغا سخن نمى گويم. غوغا سخن را نمى فهمد و گوينده را مى كشد.
3- المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 343.

ص: 80

زرتشتى يافت. اسلام براى شكستن جمود فكرى بايد افق فكرى آنان را وسعت مى بخشيد. آنان بايد از اين كه تنها يك مرام را شناخته و تنها همان را حقيقت مى پنداشتند فاصله گرفته، با ساير افكار و انديشه ها آشنا شوند.

اگر امكان تماس با ساير ملل نبود، اين امر ممكن بود كه با نقل تاريخ گذشته، آنان را با جدالهاى فكرى آشنا كرده و از آن طريق استدلالهاى مختلف را در محك آزمايش قرار دهد. مى دانيم كه بخش زيادى از آياتِ سوره هاى مكى، آيات تاريخى اند. محتواى اين آيات بيان چگونگى مبارزه شرك و توحيد و تجربه امتهاى پيشين در اين امر بود. اين تجربه ها افق فكرى جامعه جاهلى را باز مى كرد و به آنان نشان مى داد كه اين مبارزه ميان محمد- ص- و آنان، مبارزه اى ريشه دار و عميق بوده است. نكته جالب در اين آيات تاريخى جانبدارى قرآن از انديشه توحيدى و شناساندن آن به عنوان انديشه اى اصيل در تاريخ است. شرك به عنوان يك اعتقاد بى پايه انسانهايى را به سوى خود مى كشاند كه پيرو «ظن» هستند نه برهان.

پيروان توحيد مردان متقى و پرهيزگار و معقولند امّا پيروان شرك، انسانهاى فاقدِ شعور فطرى و عقلى و مظهر فسق و فجورند. به هر روى دعوت هاى مكرر قرآن براى شناخت ديگر اقوام مى توانست جامعه جاهلى را از يكنواختى خارج كرده و آنان را براى پذيرش دين جديد آماده سازد. بيان قصص انبيا همچنين به هدف اميدوار كردن مؤمنان و قوى كردن دل پيامبر- ص- بود. به آن حضرت گفته مى شد مشكلاتى كه در راه نشر دعوت خود تحمل مى كند، در برابر ساير انبيا نيز بوده و بايد او نيز همانند آنان به نصرت الهى اميدوار گردد: «هر خبرى از اخبار پيامبران را برايت حكايت مى كنيم تا تو را قويدل گردانيم. و در اين كتاب بر تو سخن حق و براى مؤمنان موعظه و اندرز نازل شده است.» (1) همچنين در آيات تاريخى شرحى از عذابهايى كه بر امم پييشين رفته بود، داده مى شد. اين مطالب در اصل براى تهديد


1- هود: 120.

ص: 81

مشركين بود كه «شايد بترسند يا پندى تازه گيرند.» (1)

مبارزه مداوم قرآن با شرك و بت پرستى و تأكيد قرآن بر توحيد افعالى با استفاده از زمينه هاى توحيدى موجود در جامعه، نقش مؤثرى در پيشبرد اهداف رسول خدا- ص- داشته است. ما در جاى ديگرى به مناسبت از اين مسايل ياد خواهيم كرد.

دفاع از محرومين از آموزه هاى اصلى قرآن

در بيان نقش تاريخى قرآن اشاره به آموزه «حمايت از محرومين» در جامعه طبقاتى مكه، ضروى است. در شهر مكه گروهى از اشراف كاروانهاى تجارتى با ارزش فوق العاده اى را به اين سوى و آن سوى برده و بسيار ثروتمند بودند. گروهى برده و اعراب فقير در اين سوى واقع شده و ميانه آنان طبقه متوسطى قرار داشتند. (2) مناسبات اقتصادى نامطلوب سبب محرومين عده زيادى شده بود. اين محروميت تنها اقتصادى نبود بلكه جنبه ارزشى و اجتماعى نيز داشت. سياهان حبشى و بردگان رومى هيچ موقعيتى نداشتند. آنان علاوه بر جنبه بردگى، در كمال ذلّت و در حد يك حيوان در اين جامعه مى زيستند. قرآن در اين باره موضع قاطعى اتخاذ كرد. خداوند در آياتى كه در باره انبياى گذشته آمده- و اين آيات نوعاً در مكه نازل شده- ضعفا و محرومان را در كنار انبيا و اشراف و مترفين را در برابر آنان قرار داده است. اين مسأله در بسيارى از آيات تاريخى قرآن منعكس شده و نشانگر روحيه هوادارانه قرآن از چهره هاى ضعيف جامعه است.

«بدين سان، پيش از تو، به هيچ قريه اى بيم دهنده اى نفرستاديم مگر آنكه متنعمانش گفتند: پدرانمان را بر آيينى يافتيم و ما به اعمال آنان اقتداء مى كنيم.» (3)

«ما هيچ بيم دهنده اى به قريه اى نفرستاديم جز آن كه توانگران


1- طه: 113.
2- المفصل فى تاريخ العرب قبل الإسلام، ج 4، ص 123.
3- زخرف: 23.

ص: 82

عيّاشش گفتند: ما به آنچه شما را بدان فرستاده اند ايمان نمى آوريم؛ و گفتند:

اموال و اولاد ما از همه بيشتر است و كسى ما را عذاب نمى كند.» (1)

مهمترين آثار اين آموزه ها، گرايش بخش زيادى از طبقه متوسط و پايين به اسلام بود. گرچه در مواردى برخى از فرزندان اشراف نيز مسلمان مى شدند.

ما در جاى ديگرى درباره نقش اخلاقى اشرافى در مخالفت قريش با اسلام سخن گفته ايم اما در اينجا تأكيدمان بر اين است كه سراسر دعوت اسلامى در جهت جانشين ساختن مستضعفان بر مستكبران و وارث قرار دادن آنان بوده است. تجربه تاريخى اين مسأله، در دعوت موسى- ع- جلوه گر شده و مذاكرات نوح- ع- با اشراف، شاهد ديگرى بر آن است. رسول خدا- ص- از همان دوره مكه، مسلمانان ضعيف را بشارت مى داد كه بزودى وارث قيصر و كسرى خواهند شد. اين امر سبب استهزاى مشركان شده و زمانى كه بلال و خباب و صهيب را مى ديدند به شوخى مى گفتند: «جاءكم ملوك الأرض!». (2)

موضع قرآن آن چنان بود كه بى اعتنايى نسبت به انسان مؤمنى چون ابن ام مكتوم را نيز نپذيرفت. (3)

اخلاق رسول خدا- ص- نيز در رفاقت و دوستى با درويشان، در جذب آنان مؤثر بود. آنجا كه فرمود: از جمله چيزهايى كه هيچ گاه رها نمى كند: «الأكل على الأرض مع العبيد»؛ (4) «غذا خوردن در روى زمين با برده است». مهمترين آموزه قرآن آن بود كه معيار برترى را تقوا قرار داد. (5) بر پايه اين معيار، بسيارى از فقيران نيز توانستند از محروميت ارزشى و اجتماعى رهايى يافته، ارزش واقعى خود را در جامعه بيابند. بعدها وقتى وقتى عمر حكم ولايت عمار را بر كوفه نوشت، گفت: اين را به خاطر اين سخن خداوند كرده كه: «و نريد و أن نَمُنَّ على الذين استضعفوا فى


1- سبأ: 32 و 35.
2- نك: تثبيت دلائل النبوه، ج 1، ص 317.
3- نك: تفسير سوره عبس. ما در جاى ديگر در اين باره توضيحاتى آورده ايم.
4- بحارالانوار، ج 16، صص 215، 220 و 225.
5- حجرات: 13.

ص: 83

الارض.» (1)

رسول خدا- ص- خود فرموده بود: «بعث لرفع قوم و وضع آخرين»؛ «مبعوث شدم تا عدّه اى را بالا برده و گروهى را فروآورم». (2) مبارزه مشركين با قرآن

به دليل دامنه گسترده تأثير قرآن بود كه مشركين مصمم شدند تا در برابر آن بايستند؛ آنان كوشيدند تا راههايى براى مبارزه با قرآن بيابند و از تأثير آن بر افكار مردم بكاهند. در اينجا مرورى داريم بر برخوردهاى مشركين با قرآن:

يكى از مهمترين مشكلات مشركين، بُعد ادبى قرآن و جذبه آن بود.

نثر استوار قرآن با مضامين دلنشين آنان، اذهان را به سوى خود جلب مى كرد. آن هم از زبان كسى كه سابقه اى در بيان اين مطالب نداشته و به چنين صفتى شناخته شده نبود. مشركان در اين انديشه برآمدند تا قرآن را شعر بخوانند. شعر جنبه احساسى و عاطفى بالايى داشته و اساس آن ادب و زيبايى صورى بود. تخيّل مهمترين ماده شعر بوده و گرايش زيبايى خواهى انسان مهمترين عامل رشد شعر است. با اين حال تقريباً اين مسأله مورد توافق است كه شعر به همان اندازه كه از جذبه صورى برخوردار است، از عناصر استدلالى و عقلانى تهى است. شعر هميشه ابزارِ ابرازِ بيان عقايد عارفانه و احساسى بوده و كمتر براى بيان عقايد معقول و منطقى مورد استفاده قرار گرفته است. درباره شعر گفته اند كه: أجملها أكذبها، (3)«3» زيباترين شعر، دروغ ترين آنهاست؛ زيرا به هر اندازه موج عاطفى آن بالا مى گيرد بعد عقلانى و واقع نمايى آن كاسته مى شود. چنين زمينه دوگانه اى براى شعر، مشركين را بر آن داشت تا قرآن را شعر بخوانند. اين نسبت در عين توجيه جذبه ظاهرى آن، جنبه واقع نمايى آن را تضعيف مى كرد.


1- قصص: 5؛ انساب الأشراف، ص 163.
2- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 192.
3- و در جاى ديگر آمده كه: اعذب الشعر اكذبه، شيرين ترين شعر دروغ ترين است؛ نك: تفسير المنير، ج 213، صص 45 و 45.

ص: 84

رسول خدا- ص- طبعى شاعرانه نداشت و جز چند مورد، ميانه اى نيز با شعر و شاعرى نداشت. او تابع اين سخن خداوند بود كه:

«و گمراهان از پى شاعران روند. آيا نديده اى كه شاعران در هر وادى سرگشته اند و چيزهايى مى گويند كه خود عمل نمى كنند، مگر آنان كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كردند و خدا را فراوان ياد كردند و چون مورد ستم واقع شدند انتقام گرفتند.» (1)

يعنى در اصل اهل ايمان و عملند. مشركين قرآن را شعر خواندند؛ يعنى اثرى انسانى كه از طبع انسان برمى خيزد. آنان گفتند: «نه، خوابهاى پريشان است يا دروغى است كه مى بندد يا شاعرى است». (2) و مى گفتند:

«آيا به خاطر شاعر ديوانه اى خدايانمان را ترك گوئيم؟». (3) و يا مى گويند:

«شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.» (4) در برابر، خداوند تأكيد مى كند كه رسول او شاعر نيست:

«به او شعر نياموخته ايم و شعر سزوار او نيست. آنچه به او آموخته ايم جز اندرز و قرآنى روشنگر نيست تا مؤمنان را بيم دهد و سخن حق بر كافران ثابت شود.» (5)

و فرمود: «پس سوگند به آنچه مى بينيد و آنچه نمى بينيد، اين سخن فرستاده اى بزرگوار است نه سخن شاعرى». (6) البته بر همگان روشن بود كه شعر وزنى خاص و قافيه ويژه اى دارد در حالى كه قرآن چنين ويژگى را نداشته و نهايت در مواردى نثرى موزون و مسجّع داشت. آنچه اهميت دارد اين كه قرآن بر پايه واقع نگرى و عينيت سخن مى گويد؛ آنچه را بدان توصيه مى كند اندرزهاى عملى است، مفاهيمى ثابت شده و عقلانى است نه نثرى بر پايه تخيل. اين امر روشنى بود و بارها مشركان نيز اعتراف كردند كه با شعر آشنايند و اين نثر، به هيچ روى شعر نيست. نمونه آن برادر ابوذر، انيس بود كه خود از شاعران بود و تصريح كرد كه سخن محمد- ص- شباهتى به


1- شعراء: 214- 227.
2- انبياء: 5.
3- صافات: 36.
4- طور: 30.
5- يس: 69 و 70.
6- الحاقه: 41.

ص: 85

شعر ندارد. (1) بايد دانست كه شعر در برابر قرآن خود را از صحنه كنار كشيد و در زمان رسول خدا- ص- كمتر شاعرى شعر مى گفت مگر آنكه رسول خدا- ص- او را تأييد مى كرد. بعدها نيز بى اعتنايى به شعر در ميان متدينان و صالحان ادامه يافت. (2) و البته شعر خوب هميشه استثناء بوده است. طبيعى است كه بحث «پيامبر و شعر» بحثى است مبسوط كه در اينجا جاى طرح آن نيست.

مسأله ديگرى كه مشركين مطرح مى كردند آن بود كه قرآن سحر است و رسول خدا- ص- ساحر. عنوان سحر و ساحرى، آن چنان كه از قرآن به دست مى آيد، درباره ساير انبيا و معجزاتشان مطرح بوده است. به عبارتى اصولًا تلقى مشركان و كفار در برابر «بيّنات» انبيا اين بوده كه آنها «سحر آشكار» است. (3) و در جاى ديگر فرمود:

«بدين سان بر آنهايى كه از اين پيش بودند پيامبرى مبعوث نشد جز آنكه گفتند: جادوگرى است يا ديوانه اى است. آيا بدين كار يكديگر را توصيه كرده بودند؟ نه، خود مردمى طاغى بودند.» (4)

بنابراين مشركان هميشه از عنوان سحر و ساحر براى بى اعتبار كردن انبيا استفاده مى كرده اند.

اطلاق سحر بر معجزات ساير انبيا به تناسب اعجاز مادى آنها بوده؛ اما مشركان مكه به چه اعتبارى قرآن را سحر مى دانستند؟ «چون آيات ما به روشنى بر آنان خوانده شود، كافران، حقيقتى را كه برايشان نازل شده است، گويند: جادويى آشكار است.» (5) به نظر مى آيد مشركان در صدد توجيه جذبه قرآن آن هم جذبه سحرگونه آن بوده اند. مشكل اين بود كه چه ويژگى در قرآن است كه توده مردم اين چنين علاقمند به شنيدن نواى قرآن هستند.

تشبيه قرآن به سحر و يا متهم كردن رسول خدا- ص- به جادوگرى با قرآن، به عنوان وردى از اوراد، براى پاسخ دادن به چنين وضعيتى بود. روشن است


1- دلائل النبوه، بيهقى، ج 2، ص 208؛ تفسيرالقرطبى، ج 1، ص 73.
2- مناسب است عبارتى از عالم شيعى قرن ششم هجرى عبدالجليل رازى قزوينى نقل كنيم: بايستى شنيده بودى كه به مذهب شيعت منهى است شعر گفتن تا به مذهب محققان شيعت چون خواجه امام رشيد متلكم و غير او را مذهب [چنين] است كه: روا نباشد كه ائمه [ع] شعر منظوم گويند و نه انبيا، و در همه عمر مصطفى- ع- نيم بيت را حوالت كنند بدو كه گفت: ستبدى لك الأيام ما كنت جاهلا. و بقيّه شعر نه بر نظم شعر گفت تا شعار نباشد و بارى تعالى بر سبيل مدح او را گفت: «و ما هو بقول شاعر قليلًا ما تؤمنون». و همه علماى شيعت متفق اند كه جعفر بن محمد الصادق- عليهماالسلام- گفت: چون به روزه باشى شعر مخوانيد كه نقصان روزه كند، گفتند: اگر چه شعر حق باشد؟ گفت: «وإن كان حقاً» نقض، ص 577. درباره اشعار مختصرى كه رسول خدا- ص- به آنها تمثل زده نك: التفسير المنير، ج 23، ص 46.
3- نك: صف: 6 فلما جاءهم هم بالبينات قالوا هذا سحر مبين.
4- الذاريات: 52.
5- احقاف: 7.

ص: 86

كه اين اتهامات براى سرگرم كردن توده هاى عامى مردم بوده و طبيعى است كه در ميان آنان اثر خود را داشته است. اما خود اشراف و كسانى چون وليد بن مغيره تصريح داشتند كه قرآن سحر نيست. او اين امر را با توجه به تجربه خود در ديدن ساحران و كارهاى آنان بيان مى كرد. اما همو همانطور كه قرآن اشاره كرده، از سر ادبار و استكبار قرآن را سحر خواند. (1)

از گزارشات ديگر، چنين به دست مى آيد كه كاربرد سحر در مورد سخنان رسول خدا- ص- از آن روى بوده كه همچون سحر سبب اختلاف ميان خانواده مى شده است. مشركين به طفيل بن عمرو گفتند:

«تو به شهر ما درآمده اى و اين مرد در ميان برآمده، كار را بر ما دشوار كرده، جماعت ما را متفرق كرده و امور ما را در هم ريخته است. سخن او همچون سحر است كه ميان فرزند و پدر، ميان دو برادر و ميان مرد همسرش اختلاف مى اندازد. (2)

اين كه چگونه سحر در ميان آنان اسباب اختلاف و نفاق بوده، محتمل است كه اشاره به سابقه عملكرد كسانى بوده كه براى ايجاد اختلاف ميان خانواده ها (همچون زمان ما) متوسل به سحر و جادو مى شده اند. شايد آنان نيز قرآن را به اين جهت سحر خوانده اند. بايد دانست كه اين اتهام خود نشانگر جذبه بى اندازه قرآن در ميان مردم است. از نظر كمّى، آياتى كه اتهام مشركان را به عنوان سحر به قرآن، بيان كرده بسيار بيش از آياتى است كه مسأله شعر را مطرح كرده است. اين بايد نشانگر سرمايه گذارى بيشتر مشركين در اين امر باشد.

مشركان در مقياس كمترى رسول خدا- ص- را كاهن دانسته و آيات قرآنى را نظير سخن كاهنان مى دانسته اند. طبقه كاهنان در جاهليت كسانى بودند كه مدعى داشتن غيوبات بوده و به كار قضاوت برپايه ادعاى علم غيب مى پرداختند. آنان سخنانى سجع گونه كه شنونده را جذب مى كرد


1- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 270؛ عيون الاثر، ج 1، صص 190 و 191 ثم ادبر و استكبر فقال إنْ هذا الّا سحرٌ يؤثر.
2- طبقات الكبرى، ج 4، ص 237.

ص: 87

بر زبان مى آوردند و از اين طريق جاذبه اى خاص در كلام خويش ايجاد مى كردند. برخى از اين كاهنان يهودى بودند. (1) بعدها مخالفت جدى اسلام با كهانت، سبب تضعيف شديد اين مرام گرديد، گرچه هميشه عوام مردم زمينه رشد اين گرايشات نامشروع را فراهم مى كرده اند. گويا مشركان به اعتبار آنكه از سويى آيات الهى از غيب خبر مى دادند و از سوى ديگر نثر قرآن تا اندازه اى مسجّع بود، آن را شبيه سخن كاهنان مى دانستند. در اصل مشركان با اتهاماتى نظير سحر و شعر بر آن بودند تا ريشه انسانى بر وحى قائل شوند و آن را «قول بشر» بدانند نه سخن خداوند. عقيده مشركان چنان بود كه: گفت: «اين جز جادويى كه ديگرانش آموخته اند، هيچ نيست. اين جز سخن آدمى نيست.» (2) و خداوند در برابر آن به رسول خود فرمود: «پندشان ده كه تو به بركت نعمت پروردگارت نه كاهن هستى و نه مجنون». (3) و در جاى ديگر فرمود: «قرآن سخن شاعر نيست؛ چه اندك ايمان مى آوريد. و نيز سخن كاهنى نيست، چه اندك پند مى گيريد، از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است.» (4)

مطلب ديگرى كه مشركان عنوان كردند اين بود كه قرآن «اساطير الاوّلين» است. در كتابهاى لغت اسطوره را به معناى اباطيل و اكاذيب و گفتارهايى كه فاقد نظام است دانسته اند. (5) در آغاز بايد توجه داشت كه به احتمال زياد مقصود آنان قصص قرآنى بوده است؛ زيرا اصولًا ريشه كلمه اسطور همانند معادلهاى انگليسى و يونانى خود كاربرد قصص و تاريخى دارد. در زبان لاتينى كلمه و در انگليسى و در يونانى بر محور قصص و تاريخ به كار برده مى شود. (6) همچنين بايد توجه داشت كه در آيه مذكور كلمه اساطير به تنهايى بكار برده نشده بلكه «اساطير الأوّلين» آمده است. در ترجمه گفته مى شود: اساطير پيشينيان، يعنى متقدمين و در نهايت به معناى اخبار تاريخى يا قصص تاريخى


1- لسان العرب ذيل مورد: كهن، ج 12، ص 181؛ و نك: تاريخ الادب العربى، العصرالجاهلى، ص 420.
2- مدثر، 24 و 25.
3- طور: 29.
4- الحاقه: 41- 43.
5- تاج العروس، ذيل مورد: سطر ج 12، ص 25.
6- تاريخ العرب فى الاسلام ص 176.

ص: 88

پيشينيان. اتهام مزبور در نه مورد در قرآن آمده (1)است در بيشتر موارد صرفاً آمده است كه مشركين قرآن را «اساطير الاولين» دانسته اند. اما در سوره فرقان آمده است: «و كافران گفتند كه اين جز دروغى كه خودبافته است و گروهى ديگر او را بر آن يارى داده اند هيچ نيست. حقا آنچه مى گويند ستم و باطل است و گفتند: اين اساطير پيشينيان است كه هر صبح و شام بر او املا مى شود و او مى نويسدش». (2) بنابراين بايد مقصود آنها داستانهاى مشخصى باشد.

دكتر جواد على مى گويد: اين اساطير مكتوباتى بوده كه اعراب جاهلى با آنها آشنايى داشته اند. آنان لفظ يونانى را گرفته و به شكل مذكور بكار برده اند.

او مى افزايد: بعيد نيست كه اين كتب به زبان يونانى يا لاتينى در مكه بوده؛ بردگان رومى در مكه بوده و به اين زبانها مى خوانده و تكلم مى كرده اند. (3) بدين ترتيب اين مسأله با اتهام ديگر مشركان به رسول خدا- ص- پيوند مى خورد كه آيات قرآنى برگرفته از گفته هاى ديگران است. در اين باره كه مكتوباتى در مكه بوده سخن جواد على صرفاً حدسى است اما اين كه در مجموع اعراب جاهلى اخبار تاريخى پيشينيان را از طريق يهود و نصارى شنيده اند امرى كاملًا محتمل است. گذشت كه قرآن اتهام آنان را با توجه به دو نكته ناروا مى شمرد: يكى آن كه زبان آن كسان عجمى است با اين كه قرآن عربى مبين است. به علاوه كه رسول خدا- ص- توانايى خواندن و نوشتن نداشته تا به قول آنها، آنچه را بر او املا مى كنند بنويسد. در آيه ديگرى نيز آمده كه مشركان گفتند: آيات قرآن «افك قديم» است. (4) شايد مقصود آنان همين تعبير بوده كه اين آيات قصص تاريخى غير واقعىِ قديمى است. آنچه بيش از همه متحمل است همان قصص يهودى است كه مورد نظر مشركان بوده است. اهل سيره از قول يكى از مشركان آورده اند


1- انعام: 25؛ انفال: 31؛ نحل: 24؛ مؤمنون: 83؛ فرقان: 5؛ نمل: 68؛ احقاف: 17؛ قلم: 15؛ مطفّفين: 13.
2- فرقان: 5 و 4.
3- تاريخ العرب فى الاسلام ص 176.
4- احقاف: 11.

ص: 89

كه به رسول خدا- ص- مى گفت:

«إنّما يُعَلِّمك أهلُ الكتاب اساطيرهم.» (1)

در اخبار سيره آمده است كه اين اتهام را نضر بن حارث مطرح مى كرد؛ كسى كه قصه هاى عاميانه ايران همچون داستان رستم و اسفنديار و شاهان ايرانى را از حيره به مكه آورده و از مردم مى خواست تا قصص او را كه بهتر از قصص محمد- ص- است! گوش دهند. (2)

گفته شده كه آيه ذيل درباره اين اقدام او نازل شده است:

«بعضى از مردم خريدار سخنان بيهوده اند تا به نادانى مردم را از راه خدا گمراه كنند و قرآن را به مسخره مى گيرند. نصيب اينان عذابى است خوار كننده». (3)

بايد توجه داشت كه برخوردهاى به ظاهر علمى مشركان گرچه براى برخى از جاهلان عامى كارساز بود اما مانع نفوذ اسلام نشد. از اين رو مشركان به شيوه هاى عملى ديگرى نيز متوسل شدند تا مانع از تأثير قرآن در ميان مردم شوند. قرآن به شمارى از اين برخوردها اشاره كرده است از جمله مى فرمايد:

«كافران گفتند: به اين قرآن گوش مدهيد و سخن بيهوده بدان بياميزيد، شايد پيروز گرديد.» (4)

زمانى كه ابن مسعود تصميم گرفت قرآن را بلند بخواند، مشركان بر سر او ريخته و كتكش زدند. (5) گفته اند اين آيه نيز كه خدا به رسولش فرمود:

صدايت را به نماز بلند مكن و نيز صدايت را بدان آهسته مكن و ميان اين دو راهى برگزين» (6) در اين باره بود كه اگر رسول خدا نمازش را بلند مى خواند مشركان كه صداى آيات را مى شنيدند دشنام مى دادند. خداوند از او خواست تا چندان بلند نخواند كه آنان دشنام دهند و چندان آهسته نخواند كه اصحابش استفاده نبرند. (7)


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 150؛ و نك: صص 140 و 141.
2- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 300، 308؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 2، ص 460.
3- لقمان: 6؛ مجمع البيان، ج 8، ص 313.
4- فصلت: 26. و نك: السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 313؛ عيون الأثر، ج 1، ص 202.
5- سبل الهدى و الرشاد، ج 2، ص 469.
6- اسراء: 110.
7- سبل الهدى و الرشاد، ج 2، ص 468.

ص: 90

اشراف قريش به مسافران كه وارد مكه مى شدند هشدار مى دادند تا نزديك پيامبر- ص- نشده و سخنان او كه در اصل آيات الهى بود گوش فراندهند.(1)

تمسخر آيات قرآنى نيز راه ديگرى بود كه مشركان براى بى اعتبارى كردن آيات قرآنى بكار مى بردند. زمانى كه اين آيات نازل شد كه «هر آينه درخت زَقُّوم طعام گناهكاران است كه همانند مس گداخته در شكمها مى جوشد» (2) ابوجهل دستور داد تا قدرى كره و خرما براى او آوردند و گفت: از اين دو زقوم درست كنيد، ما زقوم را جز اين نمى شناسيم. در آن وقت آيات ديگرى در وصف زقوم آمده كه زقوم: «درختى است كه از اعماق جهنم مى رويد، ميوه اش همانند سر شياطين است». (3) آنگاه قريش از روى تمسخر گفتند: آيا درخت از آتش مى رويد. همين نقل را درباره آيه پنجاه و يكم سوره واقعه كه در آنجا نيز سخن از زقوم به ميان آمده آورده اند. (4) آن چنان كه خداوند از قول مشركان آورده، آنان به استهزاء مى گفتند: «دلهاى ما در حجاب است» و خداوند ادامه مى دهد: «نه، خدا آنان را به سبب كفرى كه مى ورزند، مطرود ساخته و چه اندك ايمان مى آورند».(5)همين كفر آنان بود كه سبب شده بود كه: «چون تو قرآن بخوانى، ميان تو و آنان كه به قيامت ايمان نمى آورند پرده اى ستبر قرار مى دهيم و بر دلهاشان پرده افكنيم تا آن را درنيابند و گوشهاشان سنگين كنيم و چون پروردگارت را در قرآن به يكتايى ياد كنى، باز مى گردند و مى رمند. ما بهتر مى دانيم كه چون به تو گوش مى دهند، چرا گوش مى دهند؛ يا وقتى با هم نجوا مى كنند، چه مى گويند. كافران مى گويند: شما در پى مرد جادو شده اى به راه افتاده ايد». (6)

بى اعتنايى به آيات الهى نيز از سوى مشركان در چند آيه ديگر گوشزد شده است. (7)


1- به احتمال آيات 91 و 92 سوره حجر درباره آنان نازل شده است. نك: دلائل النبوه، بيهقى، ج 2، ص 200.
2- دخان: 43- 45.
3- صافات: 62 و 63.
4- انساب الاشراف؛ ج 1، ص 127؛ مجمع البيان، ج 8، ص 313.
5- بقره: 88.
6- اسراء: 45 و 46. نك: السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، صص 316 و 317.
7- انبيا: 2؛ كهف؛ 56 و جاثيه: 9.

ص: 91

پى نوشت ها:

مكه مكرمه

سيره رسول- ص- و تاريخ اسلام را بايد ابتدا از مكه و با بررسى وضعيت و احوال ساكنين آن در اين زمان يعنى عصر تولد رسول- ص- آغاز كنيم؛ زيرا در غير اين صورت بحث ما بحثى ناقص بوده و نخواهد توانست امور و وقايعى كه در اسلام مى يابيم را مورد تفسير قرار دهد.

ما در عصر حاضر براى آگاهى از اوضاع و احوال مكه، جز قرآن كريم، حديث، كتب تفسير و سيره منبعى در دست نداريم و از منابع مكتوب و مدوّن دوران پيامبر- ص- نيز تاكنون چيزى بدست ما نرسيده و در منابع قبل از آن؛ يعنى نوشته هاى دوران جاهلى سخنى به ميان نيامده است و لذا چيزى كه در منابع مكتوب ايام جاهليت در مورد اين شهر روايت شده باشد نمى دانيم.

اما منابع يونانى، لاتين، سريانى و غيره، جز بطلميوس () به نامى كه مترادف و متشابه با نام «مكّه» باشد اشاره اى نكرده اند. بطلميوس از علماى نجوم و جغرافى دان (مشهور) در قرن دوم ميلادى بود كه به نام اين شهر با عنوان مَكُرابا () پس از ذكر مكانى كه آن را كارنا () خوانده، اشاره كرده است. وى اين مكان (كارنا) را پس از ذكر آتريپا () و لاتريپا () و قبل از (شرح) ثوماتا () توصيف كرده است. محققينى كه در مورد اسامى اين اماكن بحث كرده اند به اين نتيجه رسيده اند كه مراد بطلميوس از () همين شهر (مكه)

ص: 92

است، چنانكه اين مسأله را بطور مفصل در فصل ششم از جزء سوّم كتاب خود (تاريخ العرب قبل الاسلام) و در بحث پيرامون عرب و بطلميوس شرح داده ام. (1)

اگر اين نظر يعنى اين كه مكان () همان مكه است را صحيح بدانيم دالّ بر اين است كه آنجا بين اعراب در قرن دوم بعد از ميلاد مشهور و شهرى مقدس بوده كه مردم از مكانهاى دور و از شهر و بيابان به سوى آن حركت مى كردند و بخاطر اين قداست و مكانت بوده است كه (بطلميوس) اين عالم جغرافى دان يونانى نام آن را از مسافتى دور شنيده است؛ و همچنين دليلى است بر اين كه اين مكان قبل از روزگار بطلميوس نيز موجود و معروف بوده است؛ زيرا معقول به نظر نمى رسد كه نام اين مكان و اشتهار آن بطور ناگهانى (و بى مقدمه) به گوش اين عالم (جغرافيدان يونانى) كه در مكانى ساكن بوده و ذهنيتى از گذشته (اين مكان) نداشته، رسيده باشد.

(مكربه/) لفظى عربى است كه براى تطابق با زبان يونانى تحريفاتى در آن صورت گرفته است. ريشه «مكربه» يا «مقربه» از تقريب است. نظر ما در هنگام بحث پيرامون حكومت قديمى سبا اين بود كه حكام يا بزرگان مذهب (اين كشور) كاهن و جادوگر بوده و بنام خداى خود در ميان مردم حكم مى رانده اند. يكى از اين حكمرانان خود را به «مُكَّرَب» يا «مُقَّرَبْ» در زبان ما (عربى) ملقب ساخته بود؛ زيرا وى نزديك ترينِ مردم به الهه و مقربترين آنها نزد وى بوده و بخاطر ناميده شدن او به اسم الهه (نزد مردم) از تقدس و احترام برخوردار و بهمين علت لفظ «مكربه» را براى خود بكار گرفته است.

پس اين لفظ براى مكه «عَلَمْ» نيست بلكه صفت آن است؛ همانگونه كه در «بيت المقدس»، «المقدس» در اصل صفتى براى آن (خانه


1- ص 353 به بعد.

ص: 93

و بيت) بوده و سپس نزد ما براى شهر (بيت المقدس) عَلَمْ گشته است.

ما در اين مبحث از ذكر تاريخ مكه جز آنچه كه به تاريخ اسلام و روزگار ولادت رسول خدا- ص- مرتبط است مقصودى نداريم و مسائل قبل از آن مورد نظر ما نيست و لذا براى كسانى كه مى خواهند نسبت به آن دوران، آگاهى بيشترى يابند لازم است كه به كتب ديگرى مراجعه كنند.

در قرآن كريم بگونه اى كه مى دانيم (1) و به شكل ديگرى كه جز حرف اول آن يعنى ميم (م) تفاوتى با آن ندارد آمده است. در اين كلمه، حرف «باء» بجاى «ميم» نشسته است و «بكّه» بجاى «مكّه» آمده است (2) در حقيقت آن دو، يك نام هستند و اين تفاوت (ظاهرى) در معنا و مفهوم نبوده و لهجه اى از لهجه هاى قبايل عرب است كه باء بجاى ميم قرار داده شده و در عوضِ آن تلفظ مى شود. (3) در لهجه هاى عرب، نمونه هاى فراوانى از اين قبيل؛ از جمله در بين لهجه هاى اعراب جنوبى، وجود دارد كه در عصر حاضر آن لهجه ها را شناخته و در نقاط مختلف كشورهاى عربى مى بينيم.

در قرآن كريم مكّه «ام القرى» (4) و «قريه» نيز خوانده شده است (5)و همراه با «طائف» در سوره زخرف قرين گشته است. (وَ قالُوا لُولا نُزِّلَ هذَا القُرْآنَ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَريَتَيْنِ عَظيمْ) (6) مفسّرين گويند كه منظور از «قرتين» در اين آيه مكه و طائف است.

ساكنين مكه هنگام ظهور اسلام نسب خود را به قريش بازمى گرداندند، اين امر بدان معنا است كه اكثر ساكنين مكه به اين نسب منسوب بودند؛ بطورى كه مردم اين دوران در انتساب خود به جدّ اعلايشان افتخار و مباهات مى كردند و در اين مسأله «اهل وبر» و «اهل مدر» (7) مساوى بودند.

در قرن ششم ميلادى حكومت مكه در دست قريش بود كه آن را از افرادى كه قبل از خود بر آن مسلط و به نام خزاعه معروف بودند، خارج


1- هُوالَّذى كَفَّ ايْديَهُم عَنْكُم وَ ايْديَكُمْ عَنْهُمْ ببَطْن مَكَّهٍ مِنْ بَعْد انْ اظْفَركُمْ ... فتح: 24.
2- آل عمران: 96 نشوان بن سعيد الحميرى، شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم «ليدن 1951» الجزء الاول، القسم الاول، ص 117.
3- عدّه اى نيز براى آن دو، تفاوت اندكى قائل هستند؛ بدين صورت كه بكّه را نام مسجد الحرام يا كعبه و مكّه را نام تمامى شهر و اعم از بكّه دانسته اند زبيدى، تاج العروس، ماده «بكّ» ج 7، ص 111؛ فاسى المكى، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ص 77؛ ابن ابى شيبه، المصنف، ج 4، ص 357 براى بكّه معانى مختلفى ذكر كرده اند؛ از جمله: بكّه از بكّ مشتق شده يعنى غرور گردنكشان و متكبران را در هم مى كوبد و يا گردن آنان را مى شكند. بكه در جايى به معنى ازدحام نيز آمده است. ابن منظور، لسان العرب، ماده بكّ، ج 10، ص 402؛ فاسى المكى، همان كتاب، ص 77؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 282؛ ابن ابى شيبه، همان كتاب، ج 4، ص 357؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 397. «مترجم»
4- شورى: 7.
5- محمد- ص-: 13.
6- زخرف: 31.
7- وَبر به معنى پشم و پوست است و اهل وَبَرْ را مى توان صحرانشينان، دامداران و در حقيقت بيابانگردان دانست كه در آن زمان بدين نام معروف بوده اند و در مقابل نيز مَدَرْ بمعنى گل و شهر آمده است و اهل مدر را در اصطلاح به شهرنشينان گويند كه اين دو گروه هسته اصلى ساكنين شبه جزيره را در دوران جاهليت و پس از آن تشكيل مى داده اند و اكنون با گسترش شهرنشينى در شبه جزيره، مردم فراوانى از اهل وَبَر يا صحرانشينان هنوز به همان گونه زندگى مى كنند. «مترجم»

ص: 94

ساخته بودند، (1)كسى كه قريش را نسبت به خزاعه حكومت و سلطه داده و مكه را تسليم آنان (قريش) ساخت رهبرى از بزرگان آنان يعنى «قصىّ بن كلاب» (2) بود كه به زيركى، سياست و احتياط معروف گرديده بود. قصى رهبر و تاجرى با اموال فراوان بود كه نسبت به «بيت الحرام» عنايت و توجه داشت. وى حكومت قريش در اين شهر را تثبيت كرد و حتى قوم خويش را بر ساير قبايل نفوذ و سلطه داد. پس قصى را بايد اوّلين كسى دانست كه حكومت قريش را در مكّه برپا نمود.

چنانچه گفته «مينگانا» (.) را در مورد آنچه كه نرسى () سريانى لاهوتى متوفى سال 485 ميلادى از هجومى كه «فرزندان هاجر» بر مكّه و بيت الله كردند، گزارشى صحيح بدانيم اين اوّلين خبرى است كه در يكى از كتب قديم درباره (قريش) وارد شده و بدين علت اهميت خاص تاريخى دارد؛ زيرا به وجود قريش در شمال جزيرة العرب در قرن پنجم قبل از ميلاد اشاره مى نمايد كه در ميان قبايل عرب شمالى آن روز در (زبان) سريانى به نام (فرزندان هاجر) و (الإشماعيليين) معروف بوده اند و ما اين خبر را از قبل نمى دانسته ايم (نمى شناختيم).

اگر آنچه كه اخباريون از خزاعه و قصى و از تسلط قريش در مكه نقل كرده اند، صحت داشته باشد اين امر بدين معنا است كه روزگار قصى چندان از دوران اسلام دور نبوده و قريش در زمانى كه با ايام ولادت رسول خدا- ص- فاصله اى نداشته بر اين سرزمين سلطه يافته اند و از طرف ديگر اين كه وى برجسته ترين و اوّلين رهبر آنان بوده است؛ زيرا اخباريون در مورد رهبرى از قريش كه به كارهاى منسوب به قصى قيام كرده باشد ياد نكرده اند.

لفظ «قريش» از نام مردى معروف به «جسل قريش» گرفته شده كه در متن حضرمى از دوران ملك (العزّ) پادشاه حضرموت آمده است (3)


1- جرهميان اولين قبايلى بودند كه در كنار بيت سكنى گزيدند و حكومت اين شهر را در دست گرفتند. حضرت اسماعيل- ع- در ميان آنان رشد يافت و با اين قبايل وصلت نمود. جرهميان غالباً از فساد و بت پرستى دور بودند تا اين كه گروهى بنام خزاعه قدرت را از دست آنان خارج كرده و سرزمين توحيد را به بت پرستى و شرك آلودند. اندكى قبل از ظهور اسلام، قصى بن كلاب جدّ اعلاى رسول خدا- ص- قدرت را در مكه از خزاعه خارج ساخت و مجدداً آيين حنيف در اين شهر جان گرفت. «مترجم»
2- قصى بن كلاب كنيه اش ابوالمغيره و نامش زيد و لقب دومش مُجَّمَعْ [به علت در دست داشت بسيارى از مناصب كعبه] بود. مادر قصى پس از وفات شوهرش كلاب، به ازدواج ربيعة بن حرام عذرى درآمد و ربيعه وى را به سرزمين خود برد. فاطمه فرزند خردسال خويش، زيد را با خود برد و چون از سرزمين پدرانش دور گشت او را «قُصَىْ» ناميد. چون قصى در خانه ربيعه به جوانى رسيد به هنگام ماه حرام با حاجيان قضاعه به مكه آمد تا آنكه بزرگ و بزرگوار شد. در اين زمان دربانى و كليددارى كعبه با قبيله خزاعه بود كه پس از جنگى سخت بر آنان پيروز شد و دست ايشان را از اجازه حج كوتاه ساخت. قصى امور كعبه و مكه را بدست گرفت و دست خزاعه را از آن كوتاه كرد و قوم خود را در مكه به قدرت رسانيد فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 172- 170. «مترجم»
3- 1-،،،،. 323،: 3964.

ص: 95

ملاحظه مى كنيم كه اسامى بتهاى بزرگى كه هنگام ظهور اسلام در مكه، طائف و مكانهاى ديگر حجاز بودند همان اسامى بتهاى معروف قبل از اسلام و بلكه قبل از ميلاد بوده اند كه مورد پرستش اعراب شمالى يا اعراب ساكن در عراق و بادية الشام و قسمت علياى نجد و سرزمينهاى شام قرار داشته اند و اين هماهنگى دلالت روشنى بر وجود روابط روحى بين اعراب حجاز و اعراب سرزمين شام و عراق بوده و مؤيد آن است كه اتحاد و پيوند ساكنين حجاز با اعراب شمالى قوى تر و متين تر از اعراب جنوبى بوده است؛ زيرا آنها فرهنگ مخصوص خود بويژه در دوران قبل از اسلام را داشته اند كه (اين فرهنگ) ايشان را از اعراب شمالى و ساكنان حجاز و نجد متمايز مى ساخته است.

قصى مرد سياست و زعامتِ صرف نبوده است بلكه به همين اندازه نيز مرد دين بوده و اخبارى ها مسائلى را به او نسبت مى دهند كه گمان مى رود آنها را براى تشرع و ديندارى قريش قرار داده بود تا از آن پيروى كنند و لذا اين قوانين شرعى از سنتهاى دينى ساكنين مكه گشته بود (1) چنانكه در گذشته گفته شد قصى از جمل رؤسايى بوده كه سياست دينى را با سياست دنيوى جمع نموده و لذا براى قريش دو رهبر بحساب مى آمده است.

اخبارى ها براى تعدادى از «قريش» مسائلى از بت پرستى ذكر كرده اند كه آنان بتهاى جديدى را ساخته و يا از خارج بويژه از بازارهاى شام مى آوردند. اين امر بخاطر وجود شكلهاى زيباى ساخته شده از مرمر در اين (مجسمه ها) بود. البته بعضى از آنها ساخت همان سرزمين و تعدادى ديگر از سرزمينهاى روم يا ايتاليا آورده مى شد. رؤساى مكه براى تجارت يا براى گردش به سرزمين هاى شام مى رفتند و چون چشم آنها به اين هدايا و مصنوعات مى افتاد آنها را به سوى مكه آورده و در بيت الحرام قرار مى دادند و بدينگونه بر تعداد بتها افزوده مى شد تا اين كه بر اساس آنچه اخباريون


1- فرمان قصى نزد قريش اعتبار داشت و به آن عمل كرده و مخالفت آن را نمى كردند. وقتى مرد در حجون قبرستان عمومى مكه بخاك سپرده شد آنها قبر او را زيارت كرده و او را بزرگ مى داشتند بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 52.

ص: 96

گفته اند هنگام بعثت پيامبر- ص- تعداد آنها به 360 عدد مى رسيد.

مكه در سرزمينى خشك و لم يزرع (1) واقع است و موقعيت آن بگونه اى است كه كسى به رفتن آن بدون شك راغب نيست. دامنه هاى كوهها بر آن مشرف و مسلط است و لذا در آن گياه و نبات و درختان بزرگ كه آن (دامنه ها) را احاطه كنند و در آن آبشارهايى كه از صخره هاى آن جارى شود ندارد و همه آنچه كه در آن هست دلالت بر سختى و خشكى و بى رحمى آن است. به خاطر واقع شدن (مكه) در اين سرزمين خشك، درجه حرارت آن در تابستان بقدرى بالا مى رود كه كسى را كه به آن عادت نداشته دچار سختى مى نمايد و جز ساكنين، مردم ديگرى را به سوى خود نمى كشاند.

قصى و پس از وى عبدالمطلب در خدمت «كعبه» و بيت الحرام و در خدمت كسانى كه به سوى اين خانه مى آمدند بودند. در اين بيت تعداد زيادى از بتان را در خود جاى داده بود بطورى كه به علت جمع شدن تمامى بتهاى قبايل آن زمان، (بيت الحرام) به انبار و مخزن بتها با جنسها و حجمهاى مختلف تبديل شده بود.

در كنار اين بتهاى (ساده) و ابتدايى، اشكال و تصاويرى مثل تمثال قديسين، اولياء، انبياء و ملائكه را كه از سرزمينها شام و مسيحيان آن آورده بودند در خود داشت و آنها اين اشكال و تصاوير را در مكه به صورت بتهاى مورد پرستش تغيير داده و هريك يا همه آنها در مجموع به قبيله اى اختصاص مى يافت؛ هنگامى كه افراد آن قبيله به سوى مكه مى آمدند، براى عبادت و توجه و كسب رحمت و عطوفت به اين بتها متوسل مى شدند تا براى آنها نزد خداوند شفيع گردند.

تعداد بتهاى مكه در سال فتح، 360 عدد بود كه از سنگ مرمر ساخته شده و اطراف كعبه قرار گرفته بود. بت هبل بزرگترين آنها بود كه


1- «رَبَّنا انّى أسكَنْتُ مِنْ ذريتى بوادٍ غير ذى زرع عند بيتك المُحرَّم» ابراهيم: 37 اين گفته ابراهيم- ع- به خداى خويش است در هنگامى كه همسرش هاجر و فرزند شيرخواره اش اسماعيل را در كنار بيت الحرام ساكن نمود و آنها را در آن سرزمين خشك و سوزان به خداى بزرگ سپرد. «مترجم»

ص: 97

مقابل باب كعبه قرار داشت و اساف و نائله نيز در جايى كه شتران را قربانى و ذبح مى كردند تعبيه شده بودند. اين تعداد غير از تصاوير فراوان و تماثيل انبوهى بود كه بيت الحرام را بدان ها زينت بخشيده بودند. در اين سال (فتح مكه) بدستور رسول خدا- ص- تمامى اين بتها از بين رفت و اشكال و تصاوير نيز (از درون بيت) محو گرديد.(1)

اخباريون از تاريخ بت پرستى در مكه، به صورتى صحيح، چيزى ضبط نكرده اند. بعضى از آنها ورود بت پرستى و تغيير دين اسماعيل- ع- را به مردى كه گمان كرده اند «ربيعه» است نسبت داده اند. او ابوخزاعه عمرو بن لحى بوده است. گويند اولين كسى است كه دين اسماعيل را تغيير داد و هبل را در كعبه نصب كرد و اعراب را به عبادت بتها فراخواند (2). (3)

اخباريون اين مسأله را به ديگران نيز نسبت داده اند. آنها اخبار خويش را در اين مورد از منابع مكتوب جاهلى يا از اسناد تاريخى مدوّن نگرفته اند بلكه عمده اخبارشان رواياتى است كه بر شنيده ها و مطالب شفاهى مبتنى است.

ما در كتب اخباريون متأسفانه توصيف دقيق و روشن و صحيحى از بيت الحرام در عصر جاهلى و حتى عصر رسول- ص- نمى يابيم. خلاصه آنچه كه از منابع آنها برداشت مى شود اين كه قصى اولين كسى بود كه بناى كعبه را پس از ابراهيم تجديد بنا نمود. وى كعبه را با چوب و شاخه هاى نخل خرما مسقف ساخت (4) و ديگر اين كه كعبه تا دوران قصى در بيابان برپا شده بود كه كسى به خاطر تعظيم و بزرگداشت آن در كنار بيت بنايى نمى ساخت وقتى كه حكومت و امر مكه به وى رسيد، اطراف شهر را بصورت ميدانى مشخص و آن را جزو حرم امن شمرده و علائمى براى آن قرار داد.

مرزها و حدود آن را مشخص نمود و براى مردم مباح دانست كه بناهاى خود را در پشت اين محدوده و از آنجايى كه بناها به اين مرزها رسيده بود


1- مقريزى، امتاع الاسماع، ج 1، ص 383 به بعد، جامع الاصول، ج 9، ص 266.
2- ديوان حسان بن ثابت، تحقيق هرشفيلد 1910، ص 11؛ فاكهى، اخبار مكه ص 72، 402) تحقيق وستنفلد.
3- اولين حاكم خزاعى بنام عمر و لُحَّى بت پرستى را در مكه رواج داد. وى طى مسافرتى به سرزمين «بَلْقاء» بت پرستان عمالقه را ديد و از آنان بتى تقاضا كرد، عمالقه نيز هُبل را به وى دادند كه او آن را به مكه آورد و مردم را به پرستش آن واداشت به گفته پيامبر- ص- وى نخستين كسى بود كه دين حضرت ابراهيم- ع- را تغيير داده و بتها را به پاى داشت ابن هشام، سيرةالنبى ص 77. «مترجم»
4- فى منزل الوحى، ص 208.

ص: 98

بسازند. (1)

در توصيفى كه اين كتب براى بيت الله الحرام در قبل از اسلام و عصر پيامبر- ص- بدست مى دهند غفلت ها و تشويقهايى است. خلاصه آنچه كه در آن كتب آمده اين است كه بنيان كعبه قبل از آن كه قريش آن را بنا كنند، از سنگ خشك- و نه از گِل- بود و پوششى بر ديوار آن قرار دادند سپس از خارج ديوار آن را آويختند كه از بالاى ديوار به داخل آن مرتبط مى شد. درب آن بر زمين بود و سقف نداشت در داخل آن در سمت راست، چاهى بود كه اموال و لوازمى كه به كعبه هديه مى شد را مثل يك انبار در آن مى گذاشتند. آنان شاخهاى قوچى را ميان ديوار آن آويزان كرده بودند و هنگامى كه خانه را تميز مى كردند، آن دو شاخ را معطر و تميز مى نمودند.

بعضى از اموالى كه به كعبه هديه مى شد را در داخل مى آويختند مثل افسار چهارپايان و كسانى كه مى ترسيدند دست خويش را در آن قرار داده و لذا از احدى نمى ترسيد. پوشش كعبه را حريق فراگرفت و آن (كعبه) را از بنيان انداخت سپس بر اثر سيلى دچار ضربه شده و قريش آن را تخريب و در ايام رسول خدا- ص- مجدداً تجديد بنا كردند. آنان سنگها و چوبهايى را در آن بكار برده و آن را مسقف ساختند و سپس درى براى بيت قرار دادند و آن را بلند قرار دادند تا سيل داخل نشود و كسى نيز جز بوسيله نردبان بدان راه نيابد و سپس با رديفى از سنگ و رديفى از چوب- كه بين سنگ قرار دادند، چنانكه در بعضى از موارد گفته شده- ساختند و سقف كعبه را مسطح نموده و شش ستون در دو رديف- كه در هر رديف سه ستون بود- قرار دادند.

قريش به ارتفاع كعبه نيز افزودند و آن را از خارج يعنى از زمين تا بالاى آن به هيجده ذراع رساندند در حالى كه قبل از آن 9 ذراع بود و آن را از بالا تا پايين به رديفى از سنگ و رديفى از چوب ساختند. چوبها پانزده رديف و سنگها شانزده رديف بود سپس ناودانى براى آب باران قرار دادند كه آن را


1- احمد السباعى، تاريخ مكه، ص 14.

ص: 99

در داخل حجر (اسماعيل) مى ريخت. پله هايى نيز از چوب در داخل آن و در سمت ركن شامى قرار داده بودند كه بوسيله آن به پشت بام بالا مى رفتند. و سقف و ديوارهاى آن را از داخل آراستند و بر ستونهاى آن تصاوير انبياء، درختان و ملائكه را نصب كرده بودند كه در ميان آنها تصوير ابراهيم- ع- و پيرمردى كه با آلات قمار بازى مى كرد و همچنين تصوير عيسى بن مريم و مادرش و ملائكه ديده مى شد.

كسانى كه قبل از سال فتح، داخل كعبه را ديده اند، گويند كه تمثال مريم و عيس- ع- در آن نصب بود كه عيسى در دامن مادرش نشسته بود. و همچنين در داخل بيت شش ستون ديده اند. تمثال عيسى- ع- و مريم مادرش در ستونى كه كنار كعبه بود قرار داشت. هبل و دو شاخ قوچ نيز بر آن نصب شده بود، هنگامى كه از بناى آن فارغ شدند آنها را بوسيله بردها و پارچه هاى يمانى پوشانيده بودند (1). (2)

از بعضى روايات برداشت مى شود كه ديوار كعبه از حجر اسماعيل- ع- مسقوف بود چنانكه قبلًا از مسقف شدن آن در روزگار قصى ياد كرديم و يا برعكس آنچه كه در روايات ديگر آمده و خلاصه آن را قبلًا ذكر كرديم.

روايات تاريخى مى گويد كه قريش در دوران جاهليت روزهاى يكشنبه و پنج شنبه خانه خدا را مى گشودند و پرده داران بر در خانه نشسته و بخاطر بزرگداشت و حرمت آن اجازه نمى دادند كسى با كفش وارد آن شود و بايد كفشهاى خود را پايين پله مى گذاشتند. اولين كسى كه كفش و نعلين خود را درآورد و با آنها وارد كعبه نشد وليدبن مغيره بود كه بخاطر بزرگداشت آن در اين سال چنين كرد. (3)

در سال فتح بتها و تصاوير انبيا و ملائكه همگى از بين برده شد و آثار آن نيز همگى محو گرديد و اين مطلب طبق بيشتر رواياتى است كه در مورد سالِ فتح، گزارش شده است. رواياتى نيز ذكر مى كنند كه رسول خدا-


1- ازرقى، اخبار مكه، ص 104 به بعد.
2- در دوران حضرت ابراهيم- ع- ارتفاع كعبه حدود 21/ 4 متر و طول كعبه. 7/ 14 متر و عرض آن 78/ 10 متر بوده است. در هنگام جوانى رسول خدا- ص- ارتفاع كعبه را به دو برابر يعنى 72/ 8 متر رسانيده و آن را مسقف نمودند. از طول كعبه نيز حدود سه متر كاسته وبر حجر اسماعيل اندكى افزودند. بنابر اين طول كعبه از بنايى كه ابراهيم- ع- ساخته بود كوتاهتر شد. آنگاه در داخل كعبه پايه اى پى ريزى كرده و ديوار را بر آن قرار دادند، اطراف حجر اسماعيل را نيز سنگ چين نمودند. بناى كعبه همين گونه بود تا آنكه عبدالله بن زبير كعبه را خراب و به همان اساس ابراهيم- ع- برگرداند وارتفاع آن را به 23/ 13 متر يعنى سه برابر ارتفاع اوليه رسانيد بنگريد، حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 9، ص 328؛ كلينى، فروع كافى، ج 4، ص 207؛ مسلم، صحيح، شرح النووى، ج 9، ص 95- 93. «مترجم»
3- ازرقى، اخبار مكه، ص 118.

ص: 100

ص- فرمان به شستن آنها با آب و محو كردن آنها داده و دستان خود را بر تصوير عيسى بن مريم و مادرش قرار داده و فرمود: تمامى اين تصاوير را جز آنچه كه در زير دست من است محو نماييد، لذا تصوير عيسى- ع- باقى ماند. روايات ديگرى حاكى است كه زنى از غسان به هنگام حج اعراب به مكه آمد وقتى تصوير مريم را در كعبه ديد گفت پدر و مادرم فداى تو باد، بدرستى كه تو عرب هستى، لذا رسول خدا- ص- به محو تمامى تصاوير حتى مريم و عيسى- ع- امر فرمودند ليكن با اين اقدام تمامى تصاوير محو نگرديد و آثار بعضى از آنها همچنان باقى مانده بود تا اينكه در دوران خلافت عمر از بين رفت. (1)

مردم مكه تنها به تقرب به بتهاى بيت الحرام اكتفا نكرده بلكه آنها را در خانه هاى خود قرار داده و در شب و روز به آنها تقرب مى جستند و بقيه مردم حجاز نيز چنين مى كردند. حتى اعراب آنها را با خود حمل كرده و در صورتيكه از جايى به جاى ديگر مى رفتند با خود مى بردند. هنگامى كه سال فتح آمد رسول خدا- ص- مردم مكه را به شكستن بتهاى بيت الحرام و بتهاى خانه هاى خود فرمان داد. (2) عكرمة بن ابى جهل هنگامى كه (در اين سال) اسلام آورد از وجود بتى در خانه اى از خانه هاى قريش خبرى نمى شنيد جز آنكه بسوى آن رفته و آن را مى شكست. (در اين زمان) در ميان قريش فردى در مكه نبود جز آنكه در خانه او بتى يافت مى شد كه يا در داخل مكه ساخته شده و يا از خارج آن وارد شده بود. در مكه مردى زندگى مى كرد كه به او ابوتجاره مى گفتند، در جاهليت بت مى ساخت و آن را مى فروخت. مردم اين شهر و صحرانشينان در بازارها بدنبال بتها مى گشتند و پس از خريد به سوى خانه هاى خود برده و صاحب يك بت (همه روزه) هنگامى كه داخل خانه مى شد و يا از آن خارج مى گرديد براى تبرك آن را مسح مى نمود.


1- پيشين، ص به بعد.
2- هنگام فتح مكه در سال هشتم هجرى پيامبر- ص- پس از آنكه از چهار جهت، مكه را محاصره و بدون كوچكترين خونريزى و درگيرى وارد مكه شد به همانگونه كه بر شتر نشسته بودند وارد مسجد الحرام شدند. آن حضرت هفت بار پيرامون كعبه به طواف پرداخته و با اشاره چوبدستى خويش به بتهايى كه اطراف كعبه بودند آنها را سرنگون مى ساختند. سپس كليد را از عثمان بن طلحه، حاجب كعبه گرفته و وارد آن شدند. آن حضرت پا بر دوش على- ع- نهادند و با شعار جاء الحق و زهق الباطل تمامى بتهاى داخل كعبه را منهدم ساخته و به بيرون پرتاب كردند و در حقيقت براى اولين بار پس از ابراهيم- ع- اين خانه را از لوث وجود شرك پاك كردند. «مترجم»

ص: 101

(نوع) بت پرستى قريش، بت پرستى تغيير يافته و متطوّر است كه هر دگرگونى را ماداميكه در محدوده بت پرستى و جوانب آن باشد مى پذيرد.

هر بت، و ثن، تمثال و صورت، مورد پذيرش واقع شده و در كعبه گردآورى و انبار مى شد، آنها به اين بتها تقرب مى جستند، اينكه چه نوعى باشد و از كجا بدست آيد اهميتى نداشته است تا زمانيكه آن را تقديم و هديه به خداى بيت كنند و آنها را براى تقرب پيروان اين خدا شفيع قرار دهند؛ لذا (بايد گفت) پرستش و عبادت مردم مكه در اين دوران، پرستش شفعاء، واسطه ها و مقربين است كه در تماثيل، بت ها تصاوير و اوثان بر اساس آنچه كه گفتيم جلوه گر و متمثل شده است.

در جزيرة العرب بتكده ها و اماكن فراوان ديگرى بود كه مردم جاهلى براى تبرك و تقرب به الهه خود به سوى آن مى آمدند و ما قبلًا هنگام بحث پيرامون زندگى دينى عرب در قبل از اسلام از آن سخن گفته ايم. بعضى از اين بتكده ها بزرگ بودند كه مؤمنان و معتقدان به قداست آنها از مكانهاى دور به سوى آنها مى آمدند و قبايل فراوانى به انجام حج در كنار آن مى پرداختند. در اين مكان تمامى بتها و اوثان گردآورى مى شد، بعضى از آنها كوچك بودند كه اختصاص به عبادت يك قبيله يا يك شهر يا قبايل محدودى داشتند. اخباريون به تعدادى از آنها در حجاز و يمن اشاره كرده اند. (1)

مسافران و محققان پيرامون آثار اين معابد و بقاياى آن تحقيقاتى كرده و در داخل آنها كتيبه هايى يافته اند كه مؤمنان به ارباب اين بتكده ها و معابد به تدوين آن امر كرده اند.

فراوانى اين بتها و صور تأثيرات زيادى در مكه داشت و مردم در تقرب به آنها خود را به هلاكت مى انداختند. تعدادى از صاحبان فكر و انديشه در مكه و يا كسانى كه به آن وارد مى شدند از جمله معتقدين به اهل


1- ازرقىٰ اخبار مكهٰ ص 178.

ص: 102

كتاب از ارزش و فايده بالنسبه اين بتها براى انسان ترديد مى كردند كه آنها سنگها و تصاويرى هستند نه مى شنوند و نه مى بينند و هيچ نفع و زيانى ندارند، انسان آنها را با دستان خود ساخته و هاله اى از تقديس و اكرام بر گرد آن كشيده است به گونه اى كه حتى براى آنها قدرت قائل شده و سرنوشت خود را به آنها سپرده و همچنين گمان مى كرده است كه آنها نزد خدا براى انسان مؤثر و شفيع هستند. لذا اين عده قوم خويش را از عبادت اين بتها برحذر مى داشتند و خود نيز از پرستش آنها اجتناب كرده و دورى مى گزيدند.

در اين رابطه فساد رهبران قوم (بت پرست) خود و بطلان راهى كه در آن بودند را البته با نرمى و مدارا و آرامش بدون آنكه قوم آنها را بر ايشان برانگيزانند گوشزد مى نمودند.

اين امر در زمانى جريان يافت كه مردم روم در پايتخت كشور خود در مورد مشروعيت تقديس تصاوير انبيا؛ حضرت مسيح، مادرش، قدسيين و غيره و در موافقت آنها با اصول دين به مجادله مى پرداختند. جدال و درگيرى تحريك شده امپراطورى، جدالى سخت بعد از آن بود و جدال ديگرى بين بزرگان كنيسه در حرمت نصب كردن اين تصاوير در كنيسه ها يا مباح بودن آن وجود داشت كه آنها به دو گروه تقسيم مى شدند، گروهى معارض كه معتقد بودند اين تصاوير كفر و گمراهى و الحاد است و گروهى نيز در مورد اين تصاوير موافق بودند و در آن مخالفتى براى اعتقادات نمى ديدند بلكه برعكس آنها را تذكرى براى انسان مى دانستند كه او را به ياد احوال اين انبيا و پيامبران انداخته و آنها را در مقابل خود قرار مى دهد لذا اين اقوام در نظر ايشان فرصتى براى خدمت به دين و ايمان بود.

كسانى كه بر جدال مسيحيان در مورد تحريم پرستش اين تصاوير و يا مباح بودن آنها مطلع هستند، با نظر حنفا در پرستش اين بتها و تصاوير بوسيله مردم مكه رابطه اى برقرار مى كنند چنانكه اخباريون گفته اند اين

ص: 103

افراد (حنفاء) از يهوديت و مسيحيت مطلع و حتى بعضى از آنها نيز به زبان عبرى و سريانى آگاهى داشتند و بعضى از آنها مردانى از احبار و قسيسين و رهبان بودند كه بعيد نيست از آن (اديان) تأثير پذيرفته باشند، چون اين مشاجرات، تند و عمومى بوده و مخصوص قسطنطنيه يا بخشهايى از امپراطورى بيزانس نبود. بعيد نيست (اخبار آن) به نصاراى جزيرة العرب رسيده و نسبت به آن آگاهى يافته باشند و همانگونه كه نصاراى امپراطورى روم در اين مسأله به دو گروه تقسيم مى شدند آنان نيز چنين بوده اند.

تعدادى از (حنفاء) از ديانت قوم خويش روى گردانده و منكر پرستش بتها و اوثان شده اند. در مورد آنها گفته شده است كه از عبرانيت و سريانيت آگاهى داشته و كتب اهل كتاب را مطالعه كرده و بر نظرات آنها واقف و آگاه بوده اند ولى نه به دين يهود و نه به نصرانيت نگرويده اند. آنها از خوردن گوشت خوك و شرب خمر امتناع مى كردند. همينگونه نيز از اعمال زيان آورى كه بعضى از مردم جاهلى انجام مى دادند پرهيز كرده و با رويگردانيدن از دين قوم خويش از آنها كناره مى گرفتند. اين عده به احناف يا حنفاء معروف شدند، در گوشه گيرى، تأمل و انديشه زندگى مى كرده، پيروان، فرقه، دين و قواعد معين و ثابتى نداشتند و بطور انفرادى عبادت و بت پرستى قوم خويش را انكار و از اعمال آنان بيزار و همواره براى همه مردم قصد و نظرى مصلحانه داشتند.

رسول خدا- ص- نيز همانند اين حنفاء اعتكاف كرده و از پرستش بتها، تصاوير و اوثان، توسط قوم خويش (قبل از بعثت) بيزارى مى جستند ولى به اين كه خود را به صحت نظر خويش و فساد عقيده قوم خود قانع نمايد، اكتفا ننمود و اگر چنين مى كرد همانند يكى از (حنفاى ديگر) بود و هيچ مزيّتى بر آنان نمى داشت. (آن حضرت) حتى قوم خويش را بر فساد اعتقادشان مورد عتاب و سرزنش قرار مى داد و آنها را از عبادت سنگهايى كه

ص: 104

نمى بينند و نمى شنوند بازمى داشت و از اينجا بود كه مورد آزار قرار گرفت و قوم، كسانى را براى قتل او و يا وادار نمودن به سكوت؛ به گونه اى كه پس از آن مى بينيم، فرستادند.

رسول الله- ص- داراى انديشه، دين و رسالت بود و بوسيله وحى، به وجوب دعوت مردم به سوى خدا و ابلاغ رسالت خويش به جهانيان مكلّف گرديد. آنان (پيروانش) نيز داراى انديشه، دين و عقيده بودند و اين اعتقادات و دين براى آنان حدود و مرزهايى را بوجود آورده بود؛ و براى كسى كه مى خواست در پناه آنها داخل شود گشايش و آرامش بر حيات و امنيت و سلامت نزد آنان و دوستان و پيروانشان فراهم مى نمود.

خدمت بيت الحرام خدمت بزرگ و شرافت عظيمى بود كه براى صاحب آن، مال، احترام و تقدير به همراه داشت، چنانكه او را از هديه ها و نذورات كه مؤمنان به بيت خداى خويش براى رضايت و كسب مهربانى او مى دادند بى نياز مى نمودند و همچنين اموال و چارپايان و زراعتهاى آنان (خدمه هاى بيت) بركت مى يافت. خدمت به بيت مختص خاندان قريش بود و از قصى به ميراث رسيده و همينگونه از پدران به فرزندان منتقل مى شد. در اين خدمت، خاندان آنها بر ساير مردم تقدم داشتند. (1) حاجب كعبه در سال فتح عثمان بن طلحه بود و حاجب همان پرده دار خانه است كه كليد بيت در دست وى قرار داشت. (2)

بيت الحرام براى ساكنين اين شهر روزى و امنيت فراهم مى كرد؛ روزى را بوسيله حجاجى كه براى حج بيت و تقرب به بتها در موسم حج و مواقع ديگر بصورت فردى و يا جماعت مى آمدند فراهم مى نمود. هر يك او واردشوندگان به اين شهر بتى داشتند كه بوسيله آن به خداى خود تقرب مى جستند و به آمرزش، بهشت، بركت، طول عمر و رزق فراوان براى خود و خانواده اميد داشتند. آنان نذور و هدايايى براى بت هاى خود و پرده داران و


1- هنگام ظهور اسلام مناصب فراوانى براى حفظ و صيانت كعبه و انجام مراسم حج وجود داشت. قصى بن كلاب اولين كسى بود كه همه مناصب را در اختيار گرفته و لذا به مُجَّمع لقب يافت. وى مى گفت اى گروه قريش! شما همسايگان خدا و اهل خانه او و اهل حرم او هستيد و حاجيان، ميهمان خدا و نزديكان او و زائران خانه او هستند و آنان از هر ميهمانى به پذيرايى و احترام سزاوارترند. پس براى آنان در ايام حج خوراكى و آشاميدنى فراهم سازيد تا از نزد شما بازگردند. قصى بن كلاب مناصب را به هنگام پيرى ميان فرزندان خود تقسيم كرد؛ منصب سقايت را به عبدمناف، منصب پذيرايى حاجيان را به عبدالعزّى و دارالندوه را به عبدالدار و دو كنار وادى را به عبد قصى واگذاشت يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 241؛ مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 180 پس از قصى عبدمناف سرورى يافت و سيادت در ميان فرزندان وى به ارث ماند. براى تصاحب مناصب مهمتر ميان فرزندان او يعنى هاشم و عبد شمس نزاعهايى درگرفت ولى سرانجام بين آنان تقسيم گشت و همينطور اين مناصب بصورت موروثى دست بدست مى گشت تا اين كه رسول خدا- ص- بعثت يافت. «مترجم»
2- مقريزى، امتاع الأسماع، ج 1، ص 387- 385؛ ميثمى، جامع الاصول، ج 9، ص 267، 342.

ص: 105

خدام بيت همراه مى آوردند؛ با آنان كالاها و لوازمى بود كه پس از برطرف ساختن نياز خود، در بازارهاى مكه به فروش مى رسانده يا با كالاهاى ديگرى كه نياز داشتند تعويض و مبادله مى كردند. از اينرو مردم مكه از آن سود برده و بر اين اساس روزگار مى گذرانيدند، گرسنگانشان سير شده و راه تجارت براى آنان با خارج مكه فراهم مى گشت.

مكه حرم امن بود و هركس به آن داخل مى شد در امنيت قرار داشت؛ قتل و تجاوز در آن جايز نبود. براى كسانى كه به آن مى آمدند، امنيت و آرامش فراهم مى كرد، اهل مكه نيز تلاش خود را براى خدمت به زائران و حجاج، حفاظت از ايشان، فراهم ساختن وسائل آسايش و خدمت شايسته، پناه دادن حجاج و كسانى كه به سوى اين شهر با تعداد انبوه مى آمدند را مبذول مى داشتند. آنان كوشش نموده و خود را به زحمت مى انداختند و ضمن انعقاد معاهداتى با قبايل و بزرگان سرزمينهاى اطراف، براى حجاج و كسانى كه به مكه مى آيند، امنيت فراهم كنند، بقدر توان خود سعى مى كردند تا از داخل شدن در اختلافات گذشته (در اين ايام) پرهيز نمايند و راه اعتدال و وساطت بين متخامصين در حل اختلافات و ايجاد صلح پيش گيرند، در هنگام صلح به مكه و حجاج و معتمرين كه به سوى اين شهر مى آيند خدمت كنند، در هنگام جنگ آن را به تعويق انداخته، مانع رسيدن جنگ به اين شهر شوند و بدين سبب بود كه تجارت و روزى آنان قطع نمى شد.

و اما قرآن كريم در مورد روزى و رزق قريش از بيت الحرام و رسيدن به آن با امنيت، در سوره قريش اشاره داشته است «لإيلافِ قريش ايلافهم رحلة الشِّتاء و الصيف فليعبدوا ربَّ هذا البيت الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف». (1)

همچنين حرمت مكه و قداست و امنيت آن در سوره عنكبوت مورد تأكيد قرار گرفته است.


1- براى آن كه قريش با هم انس والفت گيرند، الفتى كه در سفرهاى زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند پس بايد آنها يگانه خداى كعبه را بپرستند از آنجايى كه سفرهاى زمستانى قريش كه به سوى يمن و سفر تابستانى آنان به سوى شام انجام مى شد، براى ادامه زندگى و حيات آنان بسيار ضرورى بود براى اين امر همواره مى كوشيدند تا از اختلاف و درگيرى پرهيز كرده و با يكديگر مسالمت و مدارا نمايند چون در صورت ايجاد اختلال در اين مسافرتها، زندگى و معيشت آنان دچار مخاطره مى شد و اينجاست كه خداوند متعال به اهميت اين دو سفر و ايجاد الفت در بين قريش اشاره مى كند. «مترجم»

ص: 106

او لَمْ يَروا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ». (1) و همينگونه در سوره قصص يادآور مى شود: «وَ قالُوا انْ نَتَبِّعِ الهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفُ مِنْ أَرْضيا اوَ لَمْ نُمَكَّنِ لَهُمْ حَرماً آمِناً يُجْبى الَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَى ءٍ». (2)

در مكه رودخانه و يا چشمه اى جارى نبوده و تنها براى سقايت، از آبِ چاهى كه در اين سرزمين خشك بدست خود حفر كرده و به چاه زمزم معروف است استفاده مى كردند. روايات متذكر مى شوند كه عبدالمطلب اين چاه را پس از آنكه مسدود شده بود باز كرد. به مردم مكه كمك نمود. به آنان تقديم داشت. در پاداش به اقدام او در اعاده و حفر چاه، حقوق آن در اختيار اولادش قرار گرفت (پس از چاه زمزم) چاههاى كوچك خارج مكه كه در فواصلى از آن قرار داشت تأمين كننده آب ساكنين بود. انتقال آب اين چاهها بخصوص در تابستان به هنگامى كه مردم نياز بيشترى به آب داشتند امرى سخت بود. در اين (فصل) حرارت شديدى چون آتش متعرض انسان مى شد و اين سختى شديد را جز كسى كه در اين مكان يا مشابه آن ساكن بوده باشد، نمى فهمد.

باران در مكه كم مى باريد و گاهى سالها از آن محروم مى ماند؛ و وقتى هم مى آمد، بگونه اى بود كه گويى درهاى آسمان مثل دهانه مشك باز شده و سيلى عظيم به راه مى افتاد كه نه تنها براى مردم ساكن و زمينهاى آنان فايده اى نداشت بلكه آنان را دچار زحمت و اذيت مى نمود و لذا هيچ گياه سبزى در آن پديد نمى آمد تا به صخره هاى كوهها و زمينهاى آن لطافتى بخشد.

بدين لحاظ زمزم نعمت بزرگى براى مردم مكه و كسانى كه به آن مى آمدند بود و تعجبى نيست كه وظيفه سقايت و آب دادن در مكه از شريفترين و بزرگترين درجات محسوب و در منزلت و اعتبار با پرده دارى


1- آيا كافران اهل مكه نديدند كه ما آن شهر را حرم امن و امان قرار داديم در صورتى كه از اطرافشان مردم ضعيف را بقتل و غارت مى ربايند آيا با وجود اين امنيت باز به باطل مى گروند و به نعمت حق كافر مى شوند عنكبوت: 67. «مترجم»
2- و گفتند اگر ما با تو اسلام را كه طريق هدايت است پيروى كنيم ما را از سرزمين خود بزودى برانند، بگو آيا ما حرم مكه را بر ايشان محل آسايش و ايمنى قرار نداديم تا به اين مكان انواع نعمت و ثمرات كه ما روزيشان كرديم از هر طرف بياورند؟ ليكن حقيقت اين است كه اكثر مردم نادانند قصص: 57. «مترجم»

ص: 107

مساوى باشد.

موقعيت (جغرافيايى) و جوّى (آب و هوا) در خوى مردم مكّه تأثير گذاشته و در آنان جديّت و شدت، قدرت و اراده، خشونت و تندى را آشكار نموده و آنان را به خدمت كسانى كه براى حج مى آيند ملزم مى ساخت كه تمامى امكانات خود در كمك به آنان را تا زمان بازگشت بسيج كنند و بدينوسيله محروم شدن (زائران) از طبيعت و بخل شديد آن را بكاهند.

ساكنين شهر به اين امر اكتفا نكرده و به نقاط مختلف براى تجارت يا وساطت در تجارت ديگران با طمع بدست آوردن (ثروت) كم يا زياد كوچ مى كردند و لذا از بزرگترين تاجران و متحرك ترين و فعالترين آنان هنگام ظهور اسلام بودند.

در اين شهر تعداد زيادى از حبشى ها يا بردگان سياه كه از آفريقا و حبشه و غيره وارد شده بودند وجود داشتند. اين غلامان بخاطر پيوند طولانى حبشه به جزيرة العرب قبل از اسلام به حبشيان معروف بودند.

حبشه سرزمين بزرگى از ساحلِ مقابلِ سرزمين عرب بود. اين بردگان از آنجا به بازارهاى نخاسه در سواحل آفريقا و جزيرة العرب وارد مى شدند. آنان (پس از خريد) در بيشتر حرفه هاى سخت و كارهاى طاقت فرسا و همچنين نگهبانى از قافله هاى تجارى بزرگ و همراهى آن براى جلوگيرى و حفاظت از غارت و يورش اعراب راهزن و قطاع الطريق مورد استفاده قرار مى گرفتند، در اين كاروانها به خدمت بزرگان بوده و خوراك و شراب آنان را فراهم مى نمودند، كارهايى از قبيل كشيدن آب از چاهها براى آشاميدن و سقايت و نگهبانى و چراى گوسفندان و شتران و كارهاى ديگرى كه نياز به تخصص، مهارت و هوش زياد نداشت به آنان سپرده مى شد. اما براى انجام اعمالى كه به مهارت، زكاوت و تجربه نياز داشت از مردانى كه از شمال يعنى عراق، بلاد شام و اروپا مى آوردند استفاده

ص: 108

مى كردند؛ آنان به اسارت گرفته شده و در بازارهاى نخاسه فروخته مى شدند، سپس براى انجام اين گونه كارها جهت خريداران خود به جزيرة العرب منتقل مى گشتند. اين عده در حكم آلت و ابزار بودند كه از وارد كنندگان خريدارى مى شدند تا در اعمالى كه تخصص دارند بكار گرفته شوند و همچنين به انجام كارهايى كه از عهده آفريقاييها برنمى آمد مشغول مى شدند.

وضعيت بندگان و بردگان اسف بار بود و بويژه وضعيت كسانى كه در تملك، افراد قسى القلب و بيرحم بودند. آنان از اين بردگان در كارهاى سخت و شاقّ بدون بررسى و توجه به وضعيت (جسمى) آنان، استفاده و بهره بردارى مى كردند. اگر يك برده مى مرد هر آنچه از زندگى، همسر و فرزند داشت به تصاحب مالك درمى آمد. به اعتبار اين كه بنده وى در حكمِ مِلك او بوده و حق تملك و ملكيت تا مادامى كه از مالك و يا ورثه او (به عللى نقض نشده بود) حقى دائم، مستمر و غير منقطع بود. و همينطور مى بينم كه اين بردگى، دائمى و هميشگى بوده و حتى از او به فرزندانش نيز منتقل مى شده است مگر آنكه كسى كه بر او حق شرعى داشت، از حق خود كوتاه آمده و او را آزاد مى ساخت، در اين صورت در حمايت ارباب و قبيله خود قرار مى گرفت. وقتى كه وضعيت بر اين حال و منوال بود به هيچ فقيرى ترحّم و بر هيچ يتيمى مهربانى نمى شد و لذا به ناچار فقرا و ضعفا آرزوى سرزمين ديگرى مى كردند كه به مصلحت اربابانشان نبود ولى چه كسى امكان اين كار را داشت؟ و آنهم طبقه ضعيفى كه هيچ توان و قدرتى از خود نداشت؟ اين عده كارى جز تضرع به سوى الهه خويش نمى توانستند انجام دهند تا گشايشى براى آنان فراهم نموده و از اين وضع بد و فلاكت بار رهايى شان بخشد. پس عجيب نيست كه در اين هنگام (بردگان مذكور) به اسلام روى آورده و در پناه آن قرار گيرند. پيامبر- ص- را مورد تأييد قرار داده

ص: 109

خود را در راه دفاع از او قربانى سازند؛ زيرا اسلام به انصاف در حق مظلومين و پرداخت حقوق يتيمان و درماندگان تأكيد نموده و كمك به فقرا را بر اغنيا واجب ساخته بود. «خُذْ مِنْ اموالِهِم صَدَقَةً تُطَّهِرُهُمْ وَ تُزَّكيهِم» (1) «وَالَّذين فى أموالهم حقٌّ معلومٌ للسّائل والمحروم». (2)

و مى بينيم كه در قرآن كريم كمك به سائل (محتاج) و محروم، مهربانى بر يتيم، مقابله و برخورد سخت با كسانى كه اموال يتيمان را غصب كرده، به مال ناتوانان تجاوز و به فقرا كمكى نمى كنند، سفارش و تأكيد شديد شده است. (3) دستور به اينگونه برخورد سخت و شديد دلالت بر اوضاع بد اجتماعى كه در اين دوران در مكه حاكم بود دارد و اين (اوضاع نامطلوب) به علت حرص بر مال و فقر شديد بود و بديهى است كه فقر نيز سبب و عامل اصلى ظهور اين اوضاع و سلب حقوق ضعفا و عدم كمك به فقرا بوده است به حدّى كه حتى بعضى از مردم (جاهلى) از ترس فقر و گرسنگى، به قتل فرزندان خود اقدام مى كردند و مسأله زنده بگور كردن آنان كه در قرآن كريم از آن ياد شده است جز بيانگر اين وضعيت و حالات (اسفبار) نيست.

وضعيت فقر دردناكى كه در آن روز در حد گسترده اى قرار داشت.

«وَلاتَقُتُلُوا اولادَكُمْ مِنْ امْلاقٍ، نَحْنُ نَرْزُقُكُم وَ ايَّاهُمْ وَلاتَقْرَبُوا الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنْ». (4) «وَلاتَقْتُلُوا اولادَكُم خَشيَةَ امْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ ايَّاكُمْ، انَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطَأَ كبيراً» (5) «وَلاتَقْرَبُوا مالَ اليَتيمِ الَّا بِالَّتى هِىَ احْسَنَ حَتّى يَبلُغُ اشُدَهُ وَ اوفُوا بِالْعَهْدِ انَّ الْعَهْدِ كانَ مَسْئُولا» (6) «وَلاتَقْرَبُوا مالَ اليَتيمِ الَّا بِالَّتى هِىَ احْسَن حتّى يَبْلُغَ اشُدَّهُ وَ اوفُوا الكَيْلَ وَالْميزانَ بِالقِسط». (7)

فقر و تنگدستى و غنيمت شمردن فرصت براى ثروتمند شدن،


1- توبه: 104.
2- معراج: 24.
3- پيامبر- ص- نيز خود يكى از يتيمان بود و خداوند به يتيمى و بى پناهى وى اشاره نموده و مى فرمايد: حال كه چنين است پس يتيم را از خود مرنجان و سائل و محتاج را از خود مران «مترجم».
4- انعام: 151.
5- اسراء: 31.
6- اسراء: 34.
7- انعام: 152.

ص: 110

مردم را به گونه اى قرار داده بود كه بدنبال رسيدن به سودها و ثروتها- بدون بررسى و توجه به راه دستيابى آن- بودند. پس تا زمانى كه سود آرزو و هدف بود در راه رسيدن به آن هيچ انديشه (صحيحى) نداشتند و در حقيقت، هدف، ابزار و وسيله را توجيه مى كرد و لذا مى بينيم كه فروشنده به وسائل مختلفى از جمله غش، تزوير و كم فروشى متوسل مى شد تا به سود برسد و ما در قرآن كريم مى بينيم كه مردم را از اين امر بازداشته است «وَافُوا الْكيلِ وَالْميزانِ بِالْقِسْطْ» (1) «وَيْلٌ لِلْمُطفّفِين، الَّذينَ اذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوفُونَ وَ اذا كالُوهُمْ أُو وَزَنُوهُمْ يُخْسِروُنَ. الا يَظُّنُ اوُلئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَومٍ عَظيم».

در اينجا آيات ديگرى نيز هست كه به حرصى كه عامه مردم را در آن عهد فراگرفته بود، اشاره دارد. و همه اينها حاكى از محكوم ساختن غش كنندگان و طمع كاران و حريصان است و در قرآن كريم، مسلمانان و مؤمنين به وجوب پرهيز از اين حرص و انصاف و تفكر نسبت به خود ملزم گرديده اند. نزول اين آيات دليل بر اوضاع و احوال به اين دوران بوده و بيانگر فقر و تنگدستى و خودپرستى است كه به علت فقر بر نفوس غلبه يافته است.

پى نوشت ها:


1- انعام: 152.

ص: 111

حجراسماعيل

در قسمت شمالى كعبه، ديوارى قوسى شكل، از سنگ مرمر سفيد، با ارتفاع يك متر و سى سانتيمتر ديده مى شود كه از نزديكى زاويه شمالى كعبه (ركن عراقى) آغاز و به نزديكى ركن غربى (شامى) ختم مى شود؛ اين جا حِجْر اسماعيل و خانه و مأواى فرزند خليل است، كه از زواياى گوناگون، قابل بررسى است، و از نقطه نظر تاريخ حوادثى بى شمار به خود ديده است. در اين سلسله مقالات، مباحث زير مورد بررسى اجمالى است (كه تفصيل آن به حول الهى در كتابى مستقل خواهد آمد):

1- حِجْر در لغت،

2- حجر اسماعيل در قرآن،

3- حجر اسماعيل در روايات،

4- حجر اسماعيل در فقه،

5- حجر اسماعيل در بستر تاريخ.

*** 1- حجر در لغت

لغت نويسان براى واژه «حِجْر» معانى مختلف ذكر كرده اند؛ از جمله:

«منع و بازداشتن»، «فراگيرى»، «عقل»، «دامن»، «پناه و حمايت»، «حطيم»، «اسب مؤنث» و «حرام» مى باشد.

در معجم مقاييس اللّغه آمده است: حِجْر «بازداشتن و فراگيرى چيز» ى را گويند. همچنين به «عقل» حجر گويند؛ چون انسان را از انجام كارهاى ناشايست بازمى دارد، و به «حطيم» مكه نيز حجر گويند، و آن عبارت از مكانى گرد (قوسى شكل) در نزد كعبه است. (1)


1- معجم مقاييس اللغة، ج 2، ص 138.آقايان اهل سنت حجر اسماعيل را حطيم ناميده اند، و ما برحسب روايات ونصوص، آن را در مكانى حدّ فاصل ميان در كعبه و حجرالأسود مى دانيم.

ص: 112

فيومى با ذكر اين سه معنا، براى كلمه «حجر»، انسانِ ممنوع از تصرف را «محجور» معرفى كرده است. (1) و همين معانى را فيروزآبادى نيز ذكر نموده است. (2)

جوهرى گويد: «حِجر عبارت از ديوارى است كه بواسطه آن، محدوده جا و مكانى را مشخص سازى». (3)

ابن منظور با ذكر معناى «منع» براى حجر، از ازهرى نقل مى كند:

«گفته مى شود: «ايشان در حِجر فلانى هستند»؛ يعنى آنان در حمايت، امان و پناه اويند.»

و «تاج العروس» از جمله معانى آن را «دامن انسان» و «حرام» ذكر كرده است. (4)

از مجموع كتابهاى لغت استفاده مى شود كه معناى غالب واژه حجر، «منع و بازداشتن» مى باشد، و بكار بردن آن در «عقل»، «فراگيرى»، «حرام»، «دامن» و «پناه» نيز خالى از وجودِ معناى منع نيست، چه آن كه در همه اين معانى، معناى بازداشتن وجود دارد و با توجه به همين معنا است كه در فقه، بابى تحت عنوان «كتاب الحَجر» باز شده است كه بر اساس آن، انسان به واسطه كوچكى سن، ديوانگى، بندگى، بيمارى، سفيه بودن و مفلس شدن، ممنوع از تصرف در اموال خود مى شود، كه تفصيل آن در كتابهاى فقهى نگاشته شده است. بنابر اين ربط اين معنا با مورد بحث، روشن مى شود.

مرحوم طريحى مى نويسد: «اسماعيل فرزند ابراهيم پيامبر- عليهما السلام- مادر خود را در حِجْر دفن نمود، و اطراف آن را سنگ چين كرد تا قبر مادر زير پاى مردم واقع نگردد». (5)

نتيجه آنكه: در واقع اسماعيل با اين كار خود ايجاد مانع نمود، واين همان معناى غالب كلمه حجر است، و اگر معانى ديگر آن نيز مورد نظر


1- المصباح المنير، ص 121 و 122.
2- القاموس المحيط، ج 2، ص 4.
3- الصحاح، ج 2، ص 624.
4- تاج العروس، ج 10، ص 536- 530.
5- مجمع البحرين، ج 3، ص 260.

ص: 113

باشد. باز قابل تطبيق است.

2- حجر اسماعيل در قرآن

كلمه «حجر» در پنج جاى قرآن مجيد آمده است كه در چهار مورد نظر به معناى لغوى (1) و در يك مورد نظر به مكانى خاص دارد، (2) و در رابطه با خصوص «حجر اسماعيل» بايد گفت كه اضافه حجر بر اسماعيل در قرآن كريم وجود ندارد، ليكن با توجه به عموم يك فقره از آيه شريفه، و با كمك از يك روايت، شمول آن بر اين مكان شريف، استفاده مى شود.

خداوند متعال در مقام بيان اهميت و عظمت خانه خود مى فرمايد:

«انَّ اوّل بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاس لَلذى ببكة مباركاً و هدىً للعالمين، فيه آياتٌ بَيِّنات مقام ابراهيم و مَنْ دَخَلَهُ كان آمِنا وللَّهِ على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا». (3) «اولين خانه اى كه براى مردم بنا گرديد همان خانه اى است كه در مكه قرار دارد، كه در آن بركت و هدايت مردم و آيات و نشانه هاى آشكار است، مقام ابراهيم در آنجا است، و هركس كه داخل آنجا شود، در امان مى باشد و حج و زيارت آن خانه بر مردم واجب است، هركسى كه توانايى و استطاعت آن را بيابد».

نكاتى در اين آيات شريفه وجود دارد كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

خداوند متعال مى فرمايد: اولين خانه اى كه براى مردم بنا گرديد، كعبه است. بناى اين خانه از جهت تكوين و تشريع قابل لحاظ است:

از جهت تكوين: در رابطه با مسأله «دحو الأرض» است و اين كه گسترش زمين از اين نقطه آغاز شده است. در روايت آمده كه: «موضع البيت بكة» (4)؛ يعنى بكه جايگاه كعبه است.


1- فرقان: 23 و 53؛ فجر: 5؛ انعام: 138.
2- حجر: 80.
3- آل عمران: 96 و 97.
4- تفسير نوارالثقلين، ج 1، ص 367، ح 253.

ص: 114

و از جهت تشريع: اولين مكانى كه براى عبادت خداوند در نظر گرفته شد؛ عبارت از اين مكان شريف است، كه اين مطلب با آنچه كه امين الاسلام طبرسى در شأن نزول آيه شريفه، به نقل از مجاهد نقل كرده، سازگار است.

مجاهد مى گويد: مسلمانان با يهود در مقام تفاخر برآمدند، يهوديان گفتند: بيت المقدس افضل و با عظمت تر از كعبه است؛ زيرا آنجا زمين مقدس و محل هجرت پيامبران است، مسلمانان گفتند: كعبه فضيلت بيشترى دارد؛ پس از آن خداوند اين آيه را نازل فرمود: «ان اوّل بيت ...» (1)

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اولين قبله گاه، كعبه بوده است؛ چه آنكه كعبه توسط ابراهيم بنا گرديد و براى عبادت قرار داده شد، به خلاف بيت المقدس كه توسط سليمان در چندين قرن پس از ابراهيم ساخته شد. (2)

البته كار ابراهيم را بايد بازسازى و بناى مجدد ناميد؛ چرا كه او اولين سازنده بيت الله نبوده است.

شيخ صدوق- ره- از ابوبصير به نقل از امام صادق- عليه السلام- روايت كرده است: «حضرت آدم- عليه السلام- كسى است كه كعبه را بنا نمود و پايه و اساس آن را نهاد». (3) و اين مطلب مؤيدهايى در روايات دارد كه از جمله آنها، روايت عمران بن عطيه است و در بحث «امام باقر- ع- در حجر اسماعيل» خواهد آمد.

قرآن كريم در مقام ذكر خصوصيات اين مكان شريف مى فرمايد:

«مباركاً»؛ اين خانه در بردارنده خير كثير است؛ مانند ثوابها، آمرزش گناهان، رزق فراوان و ...

«و هدى للعالمين»؛ اين خانه مايه هدايت خلايق است.

فقره مورد استشهاد بحث اينجاست كه مى فرمايد:


1- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 477.
2- تفسير الميزان، ج 3، ص 350.
3- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 235، ح 2286.

ص: 115

«فيه آيات بينات»؛ در اين مكان باعظمت نشانه هاى آشكار وجود دارد.

و پس از آن مى فرمايد:

«مقام ابراهيم»؛ سخن در رابطه با مقام ابراهيم و آيات بينات است.

بر طبق قرائت موجود كه آيات به صورت جمع است (نه آيت) بايد گفت كه ذكر مقام ابراهيم بعد از آن، از باب ذكر خاص بعد از عام، و يا بدل بعض از كل است، و عطف بيان نيست، بنابر اين مى توان نتيجه گرفت كه مقام ابراهيم فرد شاخص و نمونه برجسته آيات بينات بوده و خود تنها آيت نيست، اينجاست كه بايد سراغ ديگر مصاديق آيات بينات رفت.

شيخ طوسى به نقل از مجاهد آيات بيّنات را اين گونه مى شمارد:

مقام ابراهيم، در امان بودن انسان خائف و گريزان در آن، از بين نرفتن سنگريزه ها با كثرت رمى كنندگان، پرواز نكردن پرندگان بر بالاى خانه، شفا يافتن بيماران بواسطه نوشيدن آبش، تعجيل در سزاى هتك كنندگان به حرمت آن و هلاكت اصحاب فيل. (1)

شيخ طبرسى مى فرمايد: مفسّرين آن را شامل مقام ابراهيم، حجرالأسود، حطيم، زمزم، مشاعر، اركان كعبه، امنيت براى انسانها و حتى حيوانات مى دانند. (2)

طبرى در تفسير خود مى نويسد: اهل تأويل در تأويل اين فقره از آيه (فيه آياتٌ بَيِّناتٌ) و در مصاديق آن اختلاف كرده اند. بعضى از آنان گفته اند كه آيات بيّنات عبارت از مقام ابراهيم و مشعر الحرام است.

طبرى پس از ذكر رواياتى اين قول را از ابن عباس نقل مى كند و پس از آن مى نويسد: قتاده و مجاهد گفته اند: «مقام ابراهيم از جمله آيات بينات است» و سرانجام اين نظر را مى پذيرد، و آن را اولى الأقوال بالصواب و نزديكترين گفته هاى به واقع معرفى كرده است. وى سپس سؤالى را مطرح


1- تفسير التبيان، ج 2، ص 536.
2- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 478.

ص: 116

مى كند كه اگر مقام ابراهيم از جمله آيات باشد، موارد ديگرى را كه بتوان از آيات بينات شمرد و در حق آنها اين لفظ را اطلاق كرد، چيست؟ و خود جواب مى دهد: از جمله آنها حَجَر و حطيم است. (1)

بيضاوى مواردى شبيه به آنچه كه شيخ طوسى ذكر فرموده آورده است. (2)

قرطبى نيز مواردى چون: مقام ابراهيم، حجرالأسود، حطيم، زمزم و مشاعر را ذكر كرده و از ابوجعفر نحاس نقل كرده است كه آيات بينات شامل:

صفا، مروه، پرواز نكردن پرندگان بر فراز آن و كيفيت نزول باران در مسجد نسبت به جاهاى ديگرِ زمين مى شود. (3)

جلال الدين سيوطى رواياتى را نقل مى كند كه بر اساس آنها، آيات بينات عبارت از: مقام ابراهيم، مشعر، امنيت، وجوب حج بر مستطيع، كعبه، صفا و مروه مى داند. (4)

در تفسير «روح البيان» نيز مواردى شبيه به آنچه كه بيضاوى نقل كرده آمده است. (5)

از مجموع آنچه نقل شد، استفاده مى شود كه با تكيه بر ظهور جمع آيات بينات، اين معنا تنها در يك نشانه بارز- كه البته از اهميت بسيار بالايى برخوردار است- يعنى مقام ابراهيم، كه اثر پاى آن پيامبر عظيم الشأن را در خود حفظ كرده است منحصر نمى شود، و بى ترديد حجر اسماعيل يكى از مصاديق بارز آن بشمار مى آيد، و اهميت حجر از برخى از مواردى كه مفسّران در ذكر مصاديق آن عنوان كرده اند، بمراتب بيشتر است، و با توجه به اين نكته كه بعضى از اهل سنت حجر اسماعيل را حطيم مى نامند، و ما بر اساس نقل آن را در جاى ديگر مسجد مى دانيم، شمول آن بر مورد بحث را طبرى و قرطبى تصريح نموده اند.

در اين ميان آنچه كه مهم است وجود يك روايت از معصوم- عليه


1- تفسير جامع البيان، ج 4، ص 8 و 9.
2- تفسير بيضاوى، ج 1، ص 171.
3- تفسير الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 90.
4- تفسير الدر المنثور، ج 2، ص 54.
5- تفسير روح البيان، ج 2، ص 67.

ص: 117

السلام- مى باشد. و بديهى است كه معصومين- عليهم السلام- بهترين مفسّران آيات الهى اند، و فهم قرآن از دريچه عترت بهترين و مطمئن ترين راه است، (1) و آن روايت مى تواند مورد بحث و محور كلام باشد.

شيخ كلينى- اعلى اللَّه مقامه- به سندش از ابن سنان نقل مى كند كه او مى گويد: از حضرت امام صادق- عليه السلام- درباره اين قول خداوند كه فرمود: «فيه آيات بينات» سؤال كردم، حضرت فرمود: آنها عبارتند از:

«مقام ابراهيم»- كه ابراهيم بر آن ايستاد و اثر دو پاى او بر آن باقى ماند- و «حجرالأسود» و «خانه اسماعيل». (2)

اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود آورده است. (3)

تنها سؤالى كه ممكن است مطرح شود اين است كه: در روايتِ ابن سنان سخن از خانه اسماعيل است، و اين ربطى به حِجْر ندارد!

در پاسخ مى گوييم: حجر اسماعيل همان خانه اسماعيل است.

مفضل بن عمر از حضرت امام صادق- عليه السلام- نقل كرده است: «الحِجْرُ بيت اسماعيل»؛ (4) يعنى حِجْر خانه اسماعيل است.

بنابر اين ديگر هيچ اشكالى در شمول اين آيه شريفه بر حجر اسماعيل باقى نمى ماند.

3- حجر اسماعيل در روايات

1- حجر اسماعيل از آيات بينات

تفصيل مطلب به مناسبت ذكر روايت ابن سنان در فصل قبل گذشت.

2- فضيلت نماز در حجر اسماعيل

نماز در مسجد الحرام از فضيلت بسيار والايى برخوردار است، تا آنجا كه برطبق بعضى از روايات، دو ركعت نماز در آن، با صدهزار ركعت در


1- امام باقر- عليه السلام- به قتاده فرمود: «ويحك يا قتادة، انما يعرف القرآن من خوطب به»؛ الكافى، ج 8، ص 311، ح 485؛ از او بحارالانوار، ج 24، ص 237.
2- الكافى الفروع، ج 4، ص 223، ح 1؛ از او جامع احاديث الشيعه، ج 10، ص 93، ح 214.
3- تفسير العياشى، ج 1، ص 187، ح 99؛ از او تفسير البرهان، ج 1، ص 301، ح 26.
4- الكافى، ج 4، ص 210، ح 14؛ از او وسائل الشيعه، ج 9، ص 430، ح 3.

ص: 118

جاى ديگر برابرى مى كند.

صامت از امام صادق- عليه السلام- و آن حضرت از پدران بزرگوارش- عليهم السلام- روايت كرده است:

«الصلاة فى مسجد الحرام تعدل مأة الف صلاة». (1)

«نماز در مسجد الحرام با صدهزار نماز [در مكانهاى ديگر] برابر است».

در روايت ديگر از امام صادق- عليه السلام- چنين آمده است:

«من صلّى فى المسجد الحرام صلاة واحدة قبل اللّه- عزّ وجلّ- منه كلّ صلاة صليها الى ان يموت، والصلاة فيه بمأة الف صلاة». (2) «هر كس يك نماز در مسجد الحرام بجاى آورد، خداوند نمازهاى گذشته و آينده او را تا دم مرگ قبول خواهد كرد، و نماز در آن با صدهزار نماز برابر است.»

اين دو روايت اصل فضيلت بجاى آوردن نماز در مسجد الحرام را بيان مى كند، ولى سخن در اين است كه در خود مسجد الحرام نيز اختلاف در مرتبه فضيلت وجود دارد.

ابو عبيده مى گويد: به امام صادق- عليه السلام- عرض كردم: آيا نماز در تمامى حرم يكسان است؟ حضرت فرمود: اى ابوعبيده، نماز در تمامى نقاط مسجد الحرام يكسان نيست، چگونه در حرم يكسان باشد؟ ... (3)

در رابطه با موقعيت حجر اسماعيل از برخى روايات استفاده مى گردد كه فضيلت نماز در آن، در مقايسه با نقاط ديگر مسجد الحرام، در رتبه سوم قرار دارد، و بر همين اساس نيز مرحوم حرّ عاملى بابى را در «وسائل الشيعه» گشوده است. (4)


1- جامع احاديث الشيعه، ج 4، ص 504، ح 1601.
2- همان، ج 4، ص 507، ح 1614.
3- وسائل الشيعه، ج 3، ص 539، ح 5.
4- همان، ج 3، ص 538، كتاب الصلاة، ابواب احكام المساجد، باب 53، باب جواز استدبار المصلى فى المسجد للمقام و استحباب اختيار الصلاة فى الحطيم، ثم المقام الاول، ثم الحجر، ثم مادَنى البيت.

ص: 119

حسن بن الجهم مى گويد: از حضرت امام رضا- عليه السلام- پرسيدم: بهترين جاى مسجد الحرام كه نماز در آن فضيلت دارد كجاست؟

فرمود: حطيم، كه در حد فاصل ميان حَجَر و در كعبه واقع شده است، پرسيدم: پس از آن كجاست؟ فرمود: در نزد مقام ابراهيم. عرض كردم: پس از آن را بيان كنيد، فرمود: در حِجر، سپس سؤال كردم: پس از آن كجا؟

فرمود: هرچه كه به كعبه نزديكتر باشد. (1)

ليكن در برخى ديگر از روايات اين فضيلت را در رتبه دوم قرار داده است؛ مانند روايتى كه شيخ صدوق- ره- از حضرت امام صادق- عليه السلام- چنين نقل كرده است: «اگر بتوانى كه همه نمازهاى واجب و غيرواجب را در حطيم بجاى آورى چنان كن، كه آنجا بهترين مكان روى زمين است، و در بين در كعبه و حجرالأسود واقع شده است، و اينجا مكانى است كه خداوند توبه آدم را پذيرفت، بعد از آن نماز در حِجْر با فضيلت تر است، و پس از آن در حد فاصل ميان ركن عراقى و در كعبه كه جايگاه اوّلِ مقام بوده است، و بعد از آن نماز در پشت مقام ابراهيم- در جايگاه فعلى آن- و سرانجام هرچه كه به كعبه نزديك تر باشى افضل است. (2)

بر طبق همين ترتيب در فقه رضوى مطلبى ذكر شده است. (3)

علامه مجلسى- ره- نيز از خط شيخ محمد بن على الجبعى از خط شيخ- ره- از حضرت امام صادق- عليه السلام- روايتى را بر همين چينش نقل كرده است. (4)

اما بر اساس روايت مضمره اى كه زراره نقل مى كند حِجر و مقام، در عرض يكديگر، در رتبه پس از حطيم قرار دارند. (5)

اضافه بر اينها، سيره عملى معصومين- عليهم السلام- به خوبى روشن كننده اهميت، و بيان كننده فضيلت والاى اين مكان شريف است، و نمونه هاى آن در فصل آخر بحث خواهد آمد.


1- الكافى، ج 4، ص 525، ح 1؛ از او وسائل الشيعه، ج 3، ص 538، ح 2.
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 209، ح 2170.
3- الفقه المنسوب للإمام الرضا، ص 244.
4- بحارالأنوار، ج 99، ص 231، ح 7.
5- الكافى، ج 4، ص 526، ح 9؛ از او جامع احاديث الشيعه، ج 4، ص 506، ح 1613.

ص: 120

تذكر اين نكته مناسب است كه استحباب بجاى آوردن نماز در حجر اسماعيل، مربوط به غير از نماز طواف واجب است، كه تفصيل آن را در فصل چهارم ملاحظه خواهيد نمود.

و در ميان حجر اسماعيل بهترين نقطه آن زير ناودان است. در فقه رضوى آمده است: «و اكثر الصلاة فى الحجر، و تعمّد تحت الميزاب»؛ (1) «نماز را بسيار در حجر اسماعيل بجاى آور، و قصد كن زير ناودان را.

ابو بلال مكى مى گويد: حضرت صادق- عليه السلام- را ديدم كه داخل حجر شد، و در فاصله دو ذراع از كعبه (زير ناودان) مشغول نماز شد، عرض كردم: من تاكنون هيچ يك از اهل بيت شما را نديده ام كه در مقابل ناودان نماز بخواند! حضرت فرمود: اينجا محل نماز شبّر و شبير دو فرزند هارون است! (2) 3- دعا در حجر اسماعيل

مسجد الحرام از بهترين جاها براى دعا و راز ونياز و تضرع بدرگاه ربوبى است. كاهلى از امام صادق- عليه السلام- نقل كرده است: «أكثروا من الصلاة و الدعاء فى هذا المسجد»؛ (3) «نماز و دعا را زياد در اين مسجد (مسجد الحرام) بجاى آوريد».

حجر اسماعيل از جاهاى برگزيده مسجد جهت دعا و انابه است، و شاهد بر آن علاوه بر روايات، سيره عملى معصومين- عليهم السلام- مى باشد.

در فقه رضوى آمده است: «وادع عنده كثيراً»؛ (4) «در نزد آن (حجر اسماعيل) بسيار دعا كن».

علامه مجلسى- ره- به نقل از يك مجموعه خطى، پانزده مكان مناسب براى دعا را در مكه اينگونه شمرده است: زير ناودان، نزد مقام، نزد


1- الفقه المنسوب للامام الرضا- ع-، ص 222؛ از او بحارالانوار، ج 99، ص 230.
2- الكافى، ج 4، ص 214، ح 9؛ از او وسائل الشيعه، ج 3، ص 539، ح 4.
3- جامع احاديث الشيعه، ج 4، ص 506، ح 1610.
4- الفقه المنسوب للامام الرضا- ع-، ص 222.

ص: 121

حجرالأسود، بين مقام و در كعبه، داخل كعبه، نزد چاه زمزم، بر روى صفا و مروه، در مشعر، نزد جمرات سه گانه و هنگام ديدن كعبه. (1)

فقيه محدّث، قطب الدين راوندى، نقل مى كند: امام صادق- عليه السلام- با گروهى از مردم، زير ناودان در حجر نشسته بودند كه پيرمردى پريشان خاطر به نزد ايشان آمد، و پس از عرض سلام گفت: من دوستدار شما اهل بيت بوده و از دشمنان شما بيزارم، گرفتارى بزرگى گريبان گير من شده است و بدان جهت، به اين خانه پناه آورده ام، ابتدا پرده كعبه را گرفتم، سپس به سمت شما آمدم، و اميدوارم كه آن سبب نجات من باشد، آنگاه به گريه افتاد، و خود را بر روى حضرت انداخت، و مشغول بوسيدن سر و پاى آن حضرت شد، امام خود را كنار مى كشيد، و بسيار ناراحت شد، آن قدر كه اشك از چشمان مبارك حضرتش سرازير شد، آنگاه حضرت رو به مردمى كه حاضر بودند نمود و فرمود: اين برادر شماست كه از شما يارى مى طلبد، دستانتان را- براى دعا- برداريد، حضرت دستان خود را بلند كرد، و ما نيز چنان كرديم، آنگاه چنين دعا فرمود:

«اللهم انّك خلقت هذه النفس من طينة اخلصتها، و جعلت منها اوليائك و اولياء اوليائك و ان شئت ان تنحى عنها الآفات فعلت، اللّهم و قد تعوذنا ببيتك الحرام الذى يأمن به كلّ شئ، و قد تعوذنا و أنا اسألك، يا من احتجب بنوره عن خلقه، اسألك بحق محمد و على و فاطمه والحسن و الحسين، يا غاية كل محزون و ملهوف و مكروب و مضطر مبتلى، ان تؤمنه بأماننا ممّا يجد، و ان تمحو من طينته ما قدّر عليها من البلاء، و ان تفرّج كربته يا أرحم الراحمين». (2) 4- آب ناودان و شفاى بيماران


1- بحارالانوار، ج 93، ص 349.
2- الدعوات، ص 204، ح 557؛ از او بحارالانوار، ج 47، ص 122، ح 17.

ص: 122

ناودان كعبه در جهت شمال كعبه قرار دارد، و آب بارانِ بام كعبه به داخل حجر اسماعيل مى ريزد، اين آب جهت مداواى بيماران تأثير عجيب و اقتضاى شفابخشى دارد. در روايت نيز آمده است: «ماء الميزاب يشفى المريض»؛ (1) «آب ناودان كعبه، بيمار را شفا مى دهد».

صارم مى گويد: يكى از برادران ما در مكه بيمار شد، و آن قدر بيمارى او شدت گرفت كه به حالت احتضار افتاد. امام صادق- ع- را در راه ديدم، حضرت فرمود: صارم! فلانى چگونه است؟ گفتم: در حال جان دادن است، فرمود: اگر من بجاى تو بودم به او آب ناودان مى خورانيدم، من به جستجوى آب رفتم، ولى كسى آن را نداشت. در اين حال بودم كه هوا متغير و ابر و رعد و برق نمايان شد. باران آغازيدن گرفت، به مسجد آمدم، كسى را يافتم كه ظرفى بهمراه داشت، يك درهم به او دادم و ظرف را از وى ستاندم، مقدارى آب فراهم كرده و به سرعت سراغ برادر بيمارم رفتم، آب ميزاب را به وى خورانيدم، چيزى نگذشت كه سلامتى خود را بازيافت. (2) 4- حجر اسماعيل در فقه

حجر اسماعيل در فقه احكام مختص به خود دارد كه به چند نمونه آن بطور خلاصه اشاره مى شود:

1- آيا نماز واجب را مى توان در حجر خواند؟

سلار ديلمى در رابطه با مكان نمازگزار بحث كرده و آنها را بر چهار دسته تقسيم نموده است:

1- جاهايى كه خواندن نماز در آنها ثواب دارد مثل مشاهد مشرفه، مساجد.

2- جاهايى كه خواندن نماز در آنها مباح است، كه عبارت از هر مكان غير غصبى است كه هيچ نهيى در رابطه با خواندن نماز در آن وارد


1- بحارالانوار، ج 62، ص 286، ح 72.
2- همان، ج 66، ص 457، ح 44.

ص: 123

نشده باشد.

3- جاهايى كه ثواب خواندن نماز در آنها كم مى شود، مثل كليساها و كنيسه ها.

4- جاهايى كه خواندن نماز در آنها حرام است، مثل مكان غصبى. (1)

با توجه به اين مقدمه ممكن است در نظر ابتدايى، به ذهن خواننده محترم چنين بيايد كه چرا اين سؤال در رابطه با حجر اسماعيل مطرح مى شود؟ و اگر نگوييم كه بواسطه ويژگى ممتاز و مختص به خود، داراى استحباب فوق العاده است، لااقل بخاطر جزء بودن براى مسجد الحرام، در قسم اول اين تقسيم قرار دارد، پس شكى در جواز و بلكه در استحباب آن نبايد كرد؟

ليكن ريشه مطلب در جاى ديگر نهفته است، و آن اين كه:

«آيا حجر اسماعيل جزء كعبه بوده است يا نه؟».

روايات متعددى وجود دارد كه جزء بودن حجر براى كعبه را نفى مى كند. معاوية بن عمار مى گويد از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: آيا حجر جزء كعبه است؟ و آيا قسمتى از آن جزء كعبه است؟ حضرت فرمود:

خير، حتى به اندازه سر ناخن چنين نيست، ليكن اسماعيل مادر خود را در آن دفن كرد، و بخاطر آن كه زير پاى مردم قرار نگيرد اطراف آن را سنگ چين كرد ... (2)

در روايت زراره نيز جزء بودن حجر از كعبه بطور صريح نفى شده است. (3)

برخى از فقها؛ از جمله يحيى بن سعيد حلّى تصريح كرده اند كه: «و ليس فى الحجر شئ من البيت»؛ «در حجر چيزى از كعبه وجود ندارد» (4) و مرحوم آيت الله حكيم اين مسأله را نظر اكثر فقها مى داند و مستند آن را


1- المراسم، ص 65.
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 429، باب 30، ح 1.
3- همان، ج 3، ص 540، ح 2.
4- الجامع للشرايع، ص 230.

ص: 124

صحيحه معاوية بن عمّار قرار داده است. (1)

در بين اهل سنت نيز اين مسأله مورد اختلاف است، از ذكرى نقل شده است كه در بين ايشان سه نظر وجود دارد:

1- تمامى حجر جزء كعبه است.

2- قسمتى از حجر جزء كعبه است.

3- هيج نقطه حجر جزء كعبه نيست. (2)

حكم نماز واجب در حجر اسماعيل

روشن شد كه بر طبق روايات، حجر اسماعيل از كعبه خاجر بوده، و بنابر اين نماز در آن نه تنها مانعى نداشته كه استحباب آن نيز ثابت است.

يونس بن يعقوب مى گويد: به امام صادق- ع- عرض كردم كه من در حجر مشغول نماز بودم، در اين هنگام كسى به من گفت: نماز واجب را اينجا مخوان؛ زيرا كه در حجر قسمتى از بيت (كعبه) وجود دارد، حضرت فرمود: او دروغ گفته است، هر قدر كه مى خواهى در آن نماز بخوان». (3)

روايت ابو بلال مكى نيز دلالت بر فعل امام مى كرد، و ظاهر سؤال شخص سؤال كننده نيز در مورد نماز واجب است، كه امام نيز در مقام پاسخ به علت بجا آوردن نماز در درون حجر فرمود: اينجا مصلّاى شبر و شبير فرزندان هارون است. (4) 2- لزوم طواف در خارج حجر اسماعيل

فقها يكى از واجبات طواف را قرار دادن حجر اسماعيل در طواف دانسته اند. شيخ طوسى، (5) شهيد، (6) مقدس اردبيلى،(7) صاحب جواهر، (8) صاحب رياض (از غنيه) (9) و سبزوارى (10) ادعاى اجماع كرده اند.

اصل وجوب را عده زيادى از فقها؛ از جمله ابن ادريس، (11) محقق


1- مستمسك العروة الوثقى، ج 5، ص 175.
2- همان.
3- همان، ج 3، ص 540، ح 1؛ جامع احاديث الشيعه، ج 4، ص 511.
4- همان، ج 3، ص 539، ح 4.
5- الخلاف، ج 2، ص 324، مسأله 132.
6- محكى ذكرى در مستمسك العروة الوثقى، ج 5، ص 175.
7- مجمع الفائده و البرهان، ج 7، ص 79.
8- جواهر الكلام، ج 19، ص 292.
9- رياض المسائل، ج 1، ص 406.
10- كفاية الاحكام، ص 66.
11- السرائر، ج 1، ص 572.

ص: 125

حلى، (1) علامه حلّى، (2) ابن براج، (3) ابن حمزه، (4) ابن سعيد، (5) شهيد اول، (6) شهيد ثانى (7)«7» و امام خمينى (8) در كتب خويش ذكر نموده اند، و حتّى مى توان گفت كه غالب اهل تسنن نيز بر اين رأى هستند، چه آن كه شافعيه، مالكيه و حنابله بر اين نظر مى باشند، (9) و تنها از ابو حنيفه نقل خلاف شده است. (10)

از ذكر ادلّه مسأله، صرف نظر نموده، تنها به اين نكته بسنده مى كنيم كه روايات صحيحه با كمك و معاضدت سيره عملى معصومين و اجماع، در اثبات وجوب طواف در خارج حجر كفايت مى كند، و توقف بر اثبات جزئيت همه حجر يا قسمتى از آن، براى كعبه ندارد.

3- هنگام طواف حركت روى ديوار حجر اسماعيل جايز نيست

اين مسأله در واقع گرفته شده از مسأله قبلى است، با توجه به اين كه حجر اسماعيل بايد داخل طواف قرار گيرد، اگر طواف كننده بر روى ديوار حجر حركت نمايد در حقيقت واجب را امتثال نكرده است، از اين رو بسيارى از فقها اين فرع را پس از ذكر مسأله قبلى، عنوان كرده اند؛ از جمله ابن حمزه در «الوسيله»، محقق حلى در «شرايع الإسلام»، علامه حلى در «قواعد الأحكام» و «تحرير الأحكام» و «منتهى المطلب»، و ابن براج در «المهذب»، ابن سعيد در «الجامع للشرايع»، صاحب جواهر در «جواهر الكلام» و امام خمينى در «تحرير الوسيله»، اين فرع را با صراحت مطرح ساخته اند، و لازمه كلام شيخ در «الخلاف» و ابن ادريس در «السرائر» نيز همين مطلب است. (11) 4- بجا آوردن نماز طواف واجب در حجر اسماعيل جايز نيست

بيان اين سخن مبتنى بر روشن شدن دو مطلب است:

الف: آيا نماز «طوافِ واجب»، واجب است؟


1- المختصر النافع، ص 93؛ شرايع الإسلام، ج 1، ص 267.
2- قواعد الأحكام، ج 1، ص 83؛ تحرير الأحكام، ج 1، ص 98؛ تبصرة المتعلمين، ص 67؛ ارشاد الأذهان، ج 1، ص 324؛ منتهى المطلب، ج 2، ص 691.
3- المهذب، ج 1، ص 233.
4- الوسيله، ص 173.
5- الجامع للشرايع، ص 197.
6- اللمعة الدمشقية چاپ شده در متن الروضة البهيه، ج 2، ص 249.
7- الروضة البهيه فى شرح اللمعة الدمشقيه، ج 2، ص 249.
8- تحريرالوسيله، ج 1، ص 433.
9- الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 654؛ الخلاف، ج 2، ص 324، مسأله 132.
10- الخلاف، ج 2، ص 324، مسأله 132؛ منتهى المطلب، ج 2، ص 691.
11- آدرس مصادر ياد شده همان است كه در فرع قبلى عنوان شد.

ص: 126

ب: آيا بايد نماز طواف واجب را در مكانى خاص بجا آورد؟

در پاسخ به پرسش اول بايد گفت كه اكثر فقها مى گويند: واجب است. شيخ طوسى مى فرمايد: دو ركعت نماز طواف در نزد اكثر اصحاب ما واجب است. ابو حنيفه و مالك و اوزاعى و ثورى نيز اين نظر را دارند، (1) علامه حلى نيز اين نظر را به اكثر علما نسبت مى دهد. (2) از جمله كسانى كه چنين فرموده اند: شيخ طوسى، (3) ابوصلاح حلبى، (4) ابن براج، (5) ابن ادريس، (6) ابن حمزه، (7) علامه حلى، (8) شهيد اول، (9) شهيد ثانى، (10) مقدس اردبيلى (11) و صاحب رياض (12) مى باشند.

و در پاسخ پرسش دوم بايد گفت: بر طبق فرمايش صاحب جواهر، مشهور بين فقها اين است كه بايد آن را در مكانى خاص- پشت مقام فعلى ابراهيم- بجا آورد، (13) علامه حلى نيز آن را به اكثر علما نسبت داده و قول مالك و ثورى را نيز همين مى داند، (14) و شهيد ثانى آن را قول مشهور بين اصحاب و مورد اتفاق متأخرين معرفى كرده است، (15) و لذاست كه علاوه بر فقهايى كه متعرض نظرشان نسبت به اصل وجوب نماز طواف شديم، محقق حلى، (16) و به تبع ايشان صاحب جواهر، (17) شهيد ثانى، (18) و همچنين امام خمينى (19) متعرض تحديد مكان نماز طواف در مقام ابراهيم شده اند.

با توجه به اين دو مطلب، روشن مى شود كه نماز طواف واجب را نمى توان در حجر اسماعيل بجا آورد، و علاوه بر آن روايتى است كه شيخ طوسى از محمد بن سنان، از عبدالله بن مسكان (كه از اصحاب اجماع است) از ابوعبدالله الابزارى نقل مى كند كه از حضرت امام صادق- ع- درباره مردى كه بر اثر فراموشى، دو ركعت نماز طوافِ واجبِ خود را در حجر خوانده است سؤال كردم، حضرت فرمود:

بايد آن دو ركعت را پشت مقام دوباره انجام دهد؛ چون خداوند مى فرمايد: «وَ اتَّخَذُوا مِنْ مَقام ابراهيم مصلّىً»، (20) از ذكر ادلّه مسأله كه


1- الخلاف، ج 2، ص 327، مسأله 138.
2- منتهى المطلب، ج 2، ص 691.
3- النهاية، ص 242 و 272.
4- الكافى فى الفقه، ص 157.
5- المهذب، ج 1، ص 128.
6- السرائر، ج 1، ص 576.
7- الوسيلة، ص 172.
8- قواعد الاحكام، ج 1، ص 83؛ منتهى المطلب، ج 2، ص 691؛ تبصرة المتعلمين، ص 67.
9- البيان، ص 68؛ اللمعة الدمشقيه چاپ شده در متن الروضة البهيه، ج 2، ص 250.
10- الروضة البهية، ج 2، ص 250.
11- مجمع الفائده و البرهان، ج 7، ص 87.
12- رياض المسائل، ج 1، ص 460.
13- جواهر الكلام، ج 19، ص 314.
14- منتهى المطلب، ج 2، ص 691.
15- مسالك الافهام، ج 2، ص 338.
16- شرائع الاسلام، ج 1، ص 268؛ المختصر النافع، ص 93.
17- جواهر الكلام، ج 19، ص 314.
18- مسالك الافهام، ج 2، ص 338.
19- تحرير الوسيله، ج 1، ص 436.
20- وسائل الشيعه، ج 9، ص 480، باب 72، از ابواب الطواف، ح 2.

ص: 127

عبارت از بيان آيه و روايات و پيروى از فعل معصوم است، مى گذريم.

مطالب عنوان شده در رابطه با نماز طواف واجب بود، اما نماز طواف مستحبى را بسيارى از فقها؛ از جمله شهيد ثانى (1) و صاحب جواهر (2) و مراجع معظم معاصر (3) تصريح كرده اند كه مى توان در هر جاى مسجد خواند، و صاحب جواهر مى فرمايد: من مخالفى را از جهت نص و فتوا نيافته ام. (4) 5- استحباب دو ركعت نماز قبل از احرام حج در حجر اسماعيل

اين مسأله در فرع بعدى روشن مى گردد.

6- استحباب احرام حج از ميان حجر اسماعيل در روز ترويه

روز هشتم ذى الحجة را روز ترويه مى نامند. معمولًا در اين روز حجاج محرم شده و به سوى عرفات رهسپار مى گردند. بايد از مكه احرام بست، ليكن فضيلت آن در احرام بستن از كنار مقام ابراهيم و يا در ميان حجر اسماعيل است.

در صحيحه معاوية بن عمار از امام صادق- عليه السلام- چنين نقل شده است:

«وقتى كه روز ترويه شد غُسل كن، آنگاه دو لباس (احرام) خود را بر تن نموده و با پاى برهنه و وقار كامل، داخل مسجد الحرام شو، سپس دو ركعت نماز در نزد مقام و يا در ميان حجر (اسماعيل) بجا آور و در آنجا بنشين تا وقتى كه زوال خورشيد (هنگام ظهر) فرا رسد، و نماز واجب خود را بخوان، پس از آن آنچه را كه در مسجد شجره در وقت محرم شدن گفتى بگو و براى حج محرم شو، در حالى كه آرامش و وقار خود را نگاه داشته باشى ...» (5)

همانطورى كه صاحب جواهر فرموده است، امر در اين روايت حمل


1- مسالك الافهام، ج 2، ص 338.
2- جواهر الكلام، ج 19، ص 320.
3- آراء المراجع، ص 270.
4- جواهر الكلام، ج 19، ص 320.
5- وسائل الشيعه، ج 10، ص 2، باب 1 از ابواب احرام الحج، ح 1.

ص: 128

بر استحباب شده است، (1)بر طبق اين روايت براى كسى كه مى خواهد احرام حج ببندد، انجام چند كار مستحب است كه دو مورد آن در رابطه با مورد بحث است:

1- انجام دو ركعت نماز در مقام ابراهيم و يا در حجر اسماعيل،

مقدس اردبيلى مى فرمايد: ظاهر آن است كه اين دو ركعت براى احرام اوست، و بعد احتمال مى دهد كه جهت تحيت- مسجد- باشد.(2)

2- احرام حج در نزد مقام ابراهيم و يا در حجر اسماعيل،

و بر همين اساس محقق حلى (3) و ابن سعيد (4) و علّامه حلى (5) و سيد كاظم يزدى (6) و مرحوم آقاى حكيم (7) استحباب محرم شدن در يكى از اين دو مكان را بيان فرموده اند، ولى علامه حلّى در دو كتاب ديگر خود، تنها به استحباب احرام بستن در زير ناودان (حجر اسماعيل) بسنده كرده است. (8) مقدس اردبيلى پس از ذكر صحيحه معاوية بن عمار بر علّامه اعتراض مى كند كه از اين روايت تخيير بين مقام و حجر استفاده مى شود، و چه بسا به خاطر مقدم داشتن مقام بر حجر در روايت، سزاوارتر بودن مقام نيز فهميده شود، پس اين كه ايشان تنها «تحت الميزاب» (حجر اسماعيل) را ذكر كرده است جاى تأمل دارد. (9) پى نوشت ها:


1- جواهر الكلام، ج 19، ص 3.
2- مجمع الفائدة و البرهان، ج 7، ص 186.
3- المختصر النافع، ص 79.
4- الجامع للشرائع، ص 204.
5- قواعد الاحكام، ج 1، ص 85؛ تحريرالاحكام، ج 1، ص 101.
6- العروةالوثقى، ج 2، ص 363.
7- مستمسك العروة الوثقى، ج 11، ص 204.
8- تبصرة المتعلمين، ص 70؛ ارشاد الاذهان، ج 1، ص 328.
9- مجمع الفائدة و البرهان، ج 7، ص 186.

ص: 129

با ياران پيامبر- ص- در مدينه «حنظله»

حنظله

شب عروسى است، داماد از پيامبر اجازه خواسته كه جشن شب زفاف را برگزار كند، آنگاه به ميدان نبرد براى رزم با كفار حاضر شود. (1)

عروس «جميله» دختر سردسته منافقين مدينه (عبداللّه بن ابَىْ) (2) و داماد «حنظله» پسر (ابوعامر) (3) فاسقِ كافر است.

پدر حنظله دشمنى را تا بدانجا رسانده كه به مكه رفته و كفار قريش را براى جنگ با پيامبر برانگيخته و همراه آنان براى جنگ با مسلمانان به مدينه آمده و اكنون در سپاه آنانست.

و پدر عروس هم از منافقينى است كه در فرصتهاى مناسب به پيامبر و يارانش ضربه زده و اكنون به تفرقه افكنى بين سپاه اسلام پرداخته و سيصد نفر (4) از ياران پيامبر را از جنگ با كفار منصرف و به شهر برگردانده است.

پيامبر «ابن ام مكتوم» (5) را براى اقامه نماز در مدينه به جاى خود گذاشت و با هزار تن از مسلمانان به سوى احد، (6) براى مقابله با كفار قريش عزيمت نمود و به حنظله اجازه داد تا در مدينه بماند و پس از مراسم عروسى به سپاه اسلام بپيوندد.

*** سكوت سنگينى شهر مدينه را فراگرفته. همه ذهن ها متوجه احد و جنگى است كه فردا در آنجا آغاز خواهد شد.

در وجود حنظله هم غوغايى بپاست؛ عشق حضور در جبهه و نبرد با كفار، در ركاب پيامبر لحظه اى او را آرام نمى گذارد.

اما چه كند؟ چون چنين شبى را از قبل براى جشن عروسى برگزيده اند.

شب فرا رسيد و چادرِ سياهش را همه جا پهن كرد، غوغاى روز هم


1- بنا به نقل على بن ابراهيم، هنگامى كه حنظله براى مراسم ازدواجش از پيامبر اجازه خواست، اين آيه نازل شد: «انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستأذنوك اولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله و فاذا استأذنوك لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم واستغفر لهم اللّه ان اللّه غفور رحيم». آيه 62 سوره نور، تفسير على بن ابراهيم قمى، ج 2، ص 110.
2- «عبدالله بن ابَى» رئيس قبيله خزرج مدينه بود. با آمدن پيامبر به مدينه، موقعيت اجتماعى خود را از دست داد و با نفاق به دشمنى با پيامبر برخاست. در قرآن مجيد آياتى در مذمت او وارد شده، الوافى بالوفيات، ج 17، ص 11 و 12 چاپ بيروت.
3- «ابوعامر» از افراد قبيله اوس مدينه بود، در زمان جاهليت به راهب معروف بوده، و پس از ظهور اسلام به دشمنى با پيامبر پرداخت و به كفار مكه پيوست. پيامبر او را فاسق ناميد؛ زمانى كه مكه به دست مسلمانان فتح شد، ابوعامر به سرزمين روم گريخت و به هرقل پادشاه آنجا پناهنده شد، و در سال 9 يا 10 هجرى در حال كفر از دنيا رفت. اسدالغابه، ج 2، ص 66 چاپ دارالشعب.
4- الروض الانف، ج 3، ص 149 چاپ مكتبة الكليات الأزهرية.
5- سيره ابن هشام، ج 3، ص 64 چاپ مكتبة العلميه، بيروت.
6- «احُد» نام كوهى است كه در فاصله تقريباً 6 كيلومترى شهر مدينه است. و جنگ پيامبر با كفار مكه در سال سوم هجرى در كنار آن واقع شده و به همين مناسبت به جنگ احُد مشهور شده است.

ص: 130

فروكش كرد و شهر غرق در بهت و سكوت شد، تنها خانه اى كه رفت و آمد بيشترى داشت و شلوغ بود، خانه حنظله بود.

حنظله جسمش در ميان جمع، اما روحش در كنار پيامبر و يارانش بود. با تمام شدن جشن، خانواده هاى عروس و داماد آنها را تنها گذاشتند.

اين زوج جوان و با ايمان، رؤياى شيرين زندگى مشترك خود را آغاز نمودند.

سحرگاهان نواى ملكوتى مؤذن نداى تكبير سر داد.

حنظله و همسرش به نماز ايستادند.

خدا مى داند حنظله چه حالى داشت.

تا نمازش تمام شد، برخاست كه از همسرش خداحافظى كند و عازم ميدان نبرد شود. (1)

اما جميله دامنش را چسبيد كه: كجا؟ لااقل بگذار صبح شود!

حنظله در پاسخ به خواسته مشروع همسر جوانش تسليم شد. و دوباره در بستر آرميد.

ساعاتى گذشت. ناگهان صداى فرياد كسى كه باقيمانده هاى در شهر را براى حضور در جبهه فرامى خواند، سكوت را درهم شكست و حنظله را هم متوجه خود كرد. (2)

حنظله بلند شد كه خود را آماده كند؛ همسرش هم آب آورد تا او غسل كند.

هنوز يك طرف بدنش را بيشتر نشسته بود كه دوباره فريادِ درخواست كمك، شيرازه افكارش را پاره كرد. صبرش لبريز شد و عنان طاقت از دست بداد.

غسل را نيمه تمام گذاشت و با عجله لباس پوشيد و بسوى در شتافت. جميله بى صبرانه پيراهنش را چسبيد و در حالى كه نفس در


1- مغازى واقدى، ج 1، ص 273 چاپ مؤسسه اعلمى بيروت.
2- الروض الانف، ج 3، ص 164 چاپ مكتبة االكليات الازهرية.

ص: 131

سينه اش حبس شده بود و به سختى سخن مى گفت، با چشمان پر از اشك او را سوگند داد كه:

حنظله! ... صبر كن، و فوراً بيرون دويد و چهار نفر از پيرمردانى را كه بخاطر فرسودگى و مرض از شركت در جنگ معذور بودند، با خود به داخل خانه آورد. (1)

حنظله با ديدن آنها، جا خورد و پرسيد:

جميله! چه مى كنى؟، با اينها چكار دارى؟!

جميله گفت: خواستم آنها شاهد باشند كه تو همسر من هستى كه اگر طفلى بدنيا آمد ...

حنظله همه چيز را فهميد، از شرم سرش را پايين انداخت؛ آنها، در حالى كه بى اختيار قطره هاى اشك بر گونه هايشان مى غلتيد با نگاه يكديگر را وداع كردند.

حنظله با شتاب مى رفت اما جميله براى مدتى چون ميخِ به زمين چسبيده، قدرت حركت نداشت و با نگاهش او را بدرقه مى كرد.

وقتى حنظله از ديده ها پنهان شد جميله با دست اشكهاى صورتش را پاك كرد و متوجه اطرافيان شد.

از او پرسيدند: اين چكارى بود كه تو كردى؟

او گفت:

ديشب در خواب ديدم: آسمان شكافته شد و حنظله وارد آن شد.

سپس آن شكاف بهم آمد. با خود گفتم حتماً اين نشانه شهادت اوست؛ پس بهتر است شاهد بگيرم تا خداى نكرده بعداً اختلافى پيش نيايد. (2)

غم تنهايى و جدايى براى جميله بسيار سنگين بود و لحظه اى از ياد همسرش غافل نمى شد.

***


1- مغازى واقدى، ج 1، ص 273.
2- همان مدرك، ج 1، ص 273.

ص: 132

حنظله به ميدان جنگ رسيده بود.

پيامبر مشغول تنظيم صفوف لشكر اسلام بود. (1)

ابوسفيان، سردسته كفار رجز مى خواند و مبارز مى طلبيد.

حنظله كه براى ديدن چنين صحنه اى لحظه شمارى مى كرد، بى صبرانه بر او حمله بُرد و با شمير اسبش را زخمى كرد. اسب رم كرد، ابوسفيان نقش زمين شد و فرياد برآورد: اى گروه قريش من ابوسفيانم، مرا دريابيد.

حنظله بار ديگر يورش برد تا كارش را يكسره كند. (2)

با شنيدن صداى ابوسفيان يارانش به سوى او شتافتند. يكى از كفار نيزه خو را در بدن حنظله نشاند.

حنظله با همين حال به سوى آن كافر شتافت و او را به درك واصل كرد. ابوسفيان از اين فرصت استفاده كرد و در ميان سياهى لشكر، خود را پنهان نمود.

خونريزى زياد، رمق از جان حنظله كشيد، او نقش زمين شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

هنگامى كه حنظله شهيد شد، پيامبر به اصحاب فرمود:

من ملائكه را ديدم كه بين زمين و آسمان با آبى زلال در ظرفهاى نقره او را غسل مى دهند. (3)

يكى از ياران پيامبر گفت:

لحظه شهادت حنظله، من به جنازه اش نزديك شدم، ديدم قطراب آب از موهاى سر و صورتش مى چكد. (4) اما هر چه در آن اطراف نگاه كردم نشانى از آب نيافتم. اين قصه را براى پيامبر بازگو كردم.

پيامبر كسى را فرستاد سراغ همسرش و از او راجع به حنظله سؤال كرد.


1- همان.
2- همان.
3- همان، ج 1، ص 274.
4- همان، ج 1، ص 274.

ص: 133

همسرش جميله گفت: حنظله وقتى از خانه به ميدان جنگ مى رفت نگذاشت غسلش تمام شود و با حال جنابت وارد ميدان نبرد شد. (1)***

در ميدان رزم بدن حنظله كنار پيكر حمزه و عبدالله بن حَجْش قرار گرفته بود. (2)

ابوعامر پدر حنظله هنگامى كه از كنارشان مى گذشت، نگاهى به بدن پسرش كرد و او را خطاب نمود كه:

فرزندم اگر من بودم، تو را از همكارى با پيامبر برحذر مى داشتم.

به خدا سوگند: تو فرزند خوبى براى پدرت بودى، در زندگى اخلاقى پسنديده داشتى، در مرگت هم با بزرگان قومت كشته شده اى، و اگر خدا جزاى خيرى بدهد تو نيز از آن بى نصيب نخواهى بود.

هان مواظب باشيد. گرچه حنظله با من مخالف بود اما هرگز نبايد بدنش را مُثله كنيد. (3) پى نوشت ها:


1- همان، ج 1، ص 274.
2- انساب الاشراف، ج 1، ص 329 و 330. تحقيق دكتر محمد حميدالله. چاپ دارالمعارف مصر.
3- همان.

ص: 134

حرم جناب ابراهيم فرزند رسول خدا- ص-

از جمله بقعه ها و گنبد و بارگاهها كه در داخل بقيع به وسيله وهابيان منهدم گرديده است، ساختمان بقعه وحرم متعلق به جناب ابراهيم فرزند رسول خدا- ص- مى باشد. و از اين جهت كه پيكر جناب ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون صحابه جليل القدر رسول خدا- ص- به خاك سپرده شده و هر دو قبر در كنار هم قرار گرفته اند. اين بقعه همانگونه كه به بقعه جناب ابراهيم مشهور شده است، گاهى به عثمان بن مظعون هم نسبت داده مى شود.

چگونگى حرم و ضريح جناب ابراهيم

وضعيت حرم جناب ابراهيم در كتب تاريخ و مدينه شناسى، از اوايل قرن هفتم مطرح و در مقاطع مختلف از آن سخن گفته شده است ولى قبل از تاريخ ياد شده، آيا اين بقعه به چه شكل بوده و اصلًا داراى ساختمان بوده است يا نه، در اين مورد مطلبى بدست نيامده است ولى آنچه مسلم است و با اهميتى كه رسول خدا- ص- به هنگام دفن اين دو بزرگوار، براى حفظ و بقاى قبر آنان قائل بوده است، اين دو قبر در ميان مسلمانان در طول تاريخ مشخص و داراى احترام و از قبورى بوده كه مسلمانان زيارت اين دو قبر را همانند قبور ساير شخصيتهاى مذهبى از اعمال مستحب و جزء وظائف مهم مى دانستند و طبعاً در حفظ اصل قبرها و در ايجاد سقف و سايه بان در روى آنها تلاش مى نمودند.

ابن جبير (متوفاى 614) در مورد اين بقعه مى گويد: «و أَمامَهُ قَبْر

ص: 135

السّلالة الطاهرة ابراهيم بن النبى- ص- و عليه قبة بيضاء» (1) در مقابل قبر مالك بن انس قبر سلاله رسول خدا است و در روى اين قبر گنبدى است سفيد رنگ. مشابه همين جمله را ابن بطوطه جهانگرد ديگر (756) ذكر نموده است. (2)

ابن جبير در مورد ضريح جناب ابراهيم پس از آن كه زيبايى و استحكام ضريح ائمه بقيع را با اين بيان توصيف مى كند كه: اصل اين ضريح از چوب اما بديعترين و زيباترين نمونه اى است از نظر فن و ظرافت و نقاشى. برجسته از جنس مس بر آن ترسيم و ميخكوبى هايى به جالبترين شكل در آن تعبيه شده كه نماى آن را هرچه زيباتر و جالبتر نموده است.

مى گويد: «و على هذا الشكل قبر ابراهيم بن النبى». (3)

«قبر ابراهيم فرزند پيامبر نيز به همين شكل است.»

پس از ابن جبير، ابن نجار مدينه شناس (متوفاى 643) نيز از بقعه و ضريح جناب ابراهيم ياد نموده و چنين مى گويد:

«و قبر ابراهيم بن النبى و عليه قبة و ملبن ساج». (4)

«قبر ابراهيم فرزند پيامبر داراى گنبد و ضريحى از چوب ساج مى باشد».

محمد بن احمد مطرى (متوفاى 741 ه) در كيفيت ساختمان اين بقعه مى گويد: «و عليه قبة فيها شباك من جهة القبلة و هو مدفون عند جنب عثمان بن مظعون رضى اللّه عنه». (5)

«در روى بقعه ابراهيم گنبدى است و در ديوار سمت جنوبى اين بقعه، شبكه هايى وجود دارد و او در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن شده است».

از گفتار سمهودى (متوفاى 911) معلوم مى شود كه اين بقعه و ضريح در زمان وى نيز به همان شكلى بوده كه مطرى و ديگر مدينه


1- رحله ابن جبير، ص 144.
2- رحله ابن بطوطه، ص 119.
3- رحله، ابن جبير، ص 144.
4- اخبار المدينه، ص 155.
5- التعريف بما انسته الهجرة من معالم دار الهجرة، چاپ قاهره، ص 46.

ص: 136

شناسان قبل از وى ياد نموده اند؛ زيرا او مى گويد:

«و قبره على نعت قبر الحسن و العباس و هو ملصق الى جدار المشهد القبلى و فى هذا الجدار شباك». (1)

(ضريح) ابراهيم همانند (ضريح) حسن- ع- و عباس است و اين ضريح چسبيده به ديوار جنوبى حرم و در اين ديوار شبكه هايى وجود دارد.

سيد اسماعيل مرندى كه در سال 1255 هجرى مدينه را زيارت نموده و در كتاب خود از اين بقعه چنين ياد مى كند و ديگر قبه حضرت ابراهيم پسر حضرت رسول خدا است كه يك ضريح دارد. (2)

نايب الصدر شيرازى هم كه در سال 1305 ه. سفر حج نموده است، در شمار بقعه هاى موجود در بقيع مى گويد: و بقعه ابراهيم بن النبى- ص- بر سر در آن چند شعر تركى است و يك مصرع آن كه فارسى است نقل مى شود: «شهزاده سلطان رسل ابراهيم». (3)

ابراهيم رفعت پاشا كه براى آخرين بار در سال 1325 و تقريباً بيست سال قبل از تخريب آثار مذهبى در حجاز، بقيع را زيارت نموده، از اين بقعه چنين نام مى برد: «گنبد و بارگاه عباس و حسين بن على- عليه السلام- از همه گنبد و بارگاههاى موجود در بقيع؛ مانند گنبد ابراهيم و ... بزرگتر و مرتفع تر است.» (4)

خلاصه: آنچه از گفتار اين مورخان و نويسندگان از قرن هفتم تا قرن چهاردهم هجرى بدست آمد، اين است كه قبر شريف جناب ابراهيم سلاله پاك رسول خدا- ص- و جناب عثمان بن مظعون يكى از باوفاترين صحابه ها و ياران آن حضرت؛ همانند ساير قبور اقوام پيامبر اسلام- ص- در بقيع داراى بقعه و گنبد و بارگاه بوده است و قبر جناب ابراهيم كه داراى زيباترين ضريح همانند ضريح ائمه بقيع- عليهم السلام- و در سمت جنوبى اين بقعه و متصل به ديوار قرار گرفته و در اين سمت از ديوار شبكه هايى نيز


1- وفاء الوفا، ج 3، ص 918.
2- توصيف مدينه به نقل فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص 118.
3- سفرنامه نايب الصدر شيرازى، ص 230.
4- مرآت الحرمين، ج 1، ص 426.

ص: 137

تعبيه شده بود كه ارتباط زايرين با داخل حرم بوسيله اين شبكه حفظ مى گردد.

و بالأخره توجه زائرين و حجاج كه در طول تاريخ از نقاط مختلف جهان به مدينه منورّه مشرف مى شدند، به اين بقعه شريف و قبر مبارك منعطف مى گشت و اگر در اثر كثرت و ازدحام زائرين، امكان وارد شدن به داخل اين حرم وجود نداشت، طبعاً از بيرون حرم و از مقابل شبكه، قبر فرزند رسول خدا را زيارت و در اين محل به دعا و راز و نياز با خداوند متعال مى پرداختند.

و اينك در مورد اين حرم شريف تذكر دو موضوع ضرورى به نظر مى رسد: يكى معرفى ساير مدفونين در اين محل و دومى بيان تاريخ بناى اين بقعه و بارگاه.

ساير مدفونين در بقعه ابراهيم

بطورى كه در گفتار بعضى از مورخان و مدينه شناسان ملاحظه فرموديد و در آينده نيز به آن خواهيم رسيد، قبر جناب ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون و هر دو زير يك گنبد قرار داشتند. ولى بعضى از مورّخان علاوه بر قبر عثمان بن مظعون وجود قبر تعدادى ديگر از صحابه را نيز در اين بقعه گزارش كرده اند؛ از جمله قبر عبدالرّحمان بن عوف.

ابن نجار در ضمن روايتى مى گويد: «عايشه در آخرين روزهاى زندگى عبدالرحمان بن عوف، بر وى پيام داد كه در صورت تمايل مى تواند وصيّت كند در داخل حرم پيامبر دفن شود، ابن عوف در پاسخ اين پيام گفت:

«گذشته از اين كه نمى خواهم خانه رسول خدا و محل زندگى عايشه را بوسيله دفن شدن، در مضيقه قرار دهم من با عثمان بن مظعون پيمانى دارم كه هر يك از ما جلوتر از دنيا رود، دوّمى هم در جوار او به خاك سپرده شود.

ص: 138

ابن نجار پس از نقل اين روايت مى گويد: «بنابر اين، قبر ابن عوف هم مانند ابن مظعون در كنار قبر ابراهيم در داخل بقعه او قرار دارد». (1) قبر اسعد بن زراره

عباسى از علماى قرن يازدهم پس از اشاره به بقعه جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون مى گويد: «و نقل مى كنند در اين بقعه غير از قبر اين دو شخصيت، قبر چند تن ديگر از صحابه واقع شده است. يكى از آنها اسعد بن زراره و ديگرى سعد بن ابى وقاص كه در عقيق بدرود حيات گفت و جنازه اش به مدينه منتقل و در اين محل بخاك سپرده شد و همچنين قبر عبدالرحمن بن عوف و عبداللَّه بن مسعود و خنيس بن حذافه سهمى در داخل حرم جناب ابراهيم واقع گرديده است». (2)

على حافظ (3) از مؤلفان قرن اخير پس از ذكر افراد پنجگانه ياد شده، مى گويد: «و بنابر تأييد بعضى از مورّخان، قبر فاطمه بنت اسد نيز در اين محل و در داخل حرم ابراهيم واقع شده است». (4)

سمهودى مدينه شناس معروف كه يك قرن قبل از عباسى مى زيسته است مى گويد: «در طرف شمال قبر جناب ابراهيم و در داخل حرم او، شكل دو قبر جديد به چشم مى خورد كه نه ابن نجار و نه هيچيك از مدينه شناسان بعد از وى از اين دو قبر ياد ننموده اند».

سمهودى اضافه مى كند: «همانگونه كه قبلًا اشاره نموديم، مورّخان مى گويند: قبر ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون قرار گرفته و عبدالرّحمان بن عوف هم طبق وصيت خود در اين مكان بخاك سپرده شده است و لذا مناسب است اين دو صحابه نيز مانند ابراهيم در اين محل زيارت شوند». (5)

از گفتار سمهودى ظاهر مى شود كه به عقيده وى، بجز ابن مظعون و


1- اخبار مدينة الرسول، ص 156.
2- عمدة الاخبار فى مدينة المختار، ص 152.
3- فصول من تاريخ المدينة المنوره، ص 169.
4- در بحث تاريخ حرم ائمه بقيع، مردود بودن اين احتمال را توضيح داده ايم مراجعه شود.
5- وفاء الوفا، ج 3، ص 919.

ص: 139

ابن عوف، از صحابه كسى در داخل بقعه ابراهيم دفن نشده است و چند تن از صحابه كه بعضى از مورّخان از آنها ياد نموده اند، كه در مجاورت ابراهيم و در داخل بقعه او بخاك سپرده شده اند، قبر آنان در مجاورت او ولى در خارج بقعه، و نه در داخل آن، قرار دارد».

و اما تاريخ بناى اين بقعه و ضريح

همانگونه كه قبلًا آورديم، ساختمان حرم و ضريح جناب ابراهيم از اوايل قرن هفتم و به وسيله ابن جبير مطرح شده است و او هم از وضع موجود اين حرم و ضريح و از آنچه خود شاهد آن بوده ياد نموده است اما آيا همان بقعه و ضريح در چه تاريخ و به وسيله چه كسى ساخته شده و همچنين اين حرم قبل از اين بنا و در طول قرنهاى اول به چه شكل بوده، در گفتار نويسندگان و مورخان در اين مورد مطلب صريحى وجود ندارد و ليكن از شواهد و قرائن موجود در گفتار آنان و تصريح بعضى از بزرگان شيعه مى توان در مورد تاريخ تقريبى و نسبت به بانى اين بقعه و ضريح اظهار نظر نمود.

مرحوم علامه قاضى نوراللّه شوشترى پس از آنكه مجد الملك را بانى ساختمان حرم ائمه بقيع معرفى مى كند، مى گويد: «و چهار طاق عثمان بن مظعون را كه اهل سنت چنين پندارند، كه مقام عثمان بن عفان است، او بنا كرده است و مشهد امام موساى كاظم و امام محمد تقى در مقابر قريش در بغداد را هم او بنا نموده است و مشهد سيد عبدالعظيم حسنى در رى و غير آن از مشاهير سادات علوى و اشراف فاطمى- عليهم السلام- از آثار او است». (1)


1- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 458.

ص: 140

و اما در مورد ضريح جناب ابراهيم

بطورى كه ملاحظه فرموديد، ابن جبير جهانگرد معروف و سمهودى مدينه شناس مشهور، در ضمن توصيف از ضريح ائمه بقيع و معرفى ضريح ابراهيم به مشابهت و هم قرين بودن آن دو، تكيه و تأكيد نموده اند و اين گفتار و تشبيه، كه نشانگر شباهت تام از نظر فنى و مواد اوليه و استحكام و ظرافت و نقوش و خطوط موجود در اين دو ضريح است طبعاً گوياى اين حقيقت هم مى باشد كه آنها در يك زمان و در زير نظر يك صنعتكار و به دست يك استاد كار ساخته شده اند.

بطور خلاصه در ارتباط با ساختمان حرم و ضريح جناب ابراهيم سه موضوع قابل توجه است:

1- ايجاد گنبد و بارگاه و ساخته شدن ضريح ائمه بقيع به وسيله مجد الملك بوده كه در محل خود توضيح داده شد.

2- قاضى نوراللّه شوشترى تصريح مى كند كه حرم جناب ابراهيم نيز به وسيله مجد الملك ساخته شده است.

3- و بالأخره شباهت هايى كه در ميان دو ضريح وجود داشته است.

و از مجموع اين سه مطلب مى توان چنين نتيجه گيرى نمود كه بانى ضريح جناب ابراهيم، مانند حرم او و مانند حرم و ضريح ائمه بقيع، مجد الملك براوستانى است كه در اواخر قرن پنجم هجرى ساخته شده است.

سنت رسول اللّه- ص- در تدفين ابن مظعون و ابراهيم- ع-

اين بود آنچه در مورد تاريخ بقعه و بارگاه و قبر جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون بدست ما رسيده است و در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داديم.

ص: 141

ولى در مورد اين دو شخصيت، موضوع مهم و نكته حساس و جالبتر، از جنبه تاريخ، توجّه به سنّت رسول خدا و توجه به روش آن حضرت در كيفيت تشييع و تدفين آنها و فراگرفتن احكام اسلامى در اجراى سنت عملى آن بزرگوار در مورد تدفين و مراسم پس از آن، نسبت به همه مسلمانان مخصوصاً آنان كه از قداست و معنويت بيشترى برخوردارند و با رسول خدا پيوند خانوادگى و يا افتخار صحابگى آن حضرت را دارند و همچنين كسانى كه داراى خدمات ارزنده به اسلام و قرآن مى باشند.

زيرا مسلّم است كه مراسم تشييع و تدفين ابن مظعون و ابراهيم بدستور مستقيم و به مباشرت شخص رسول خدا انجام گرفته و در حقيقت آن حضرت اين بخش از دستورات آيين خويش را عملًا بعنوان درس و برنامه همگانى در اين دو مراسم تعليم فرموده است و تمام مسلمانان موظّفند اين درس را همانند ساير برنامه هاى دينى فرا گيرند و از سنت رسول خدا- ص- پيروى و دستور او را اجرا و عملى سازند كه «ما آتاكُم الرَّسُول فَخُذُوه و مانهاكم عَنْهُ فَانْتَهُوا».

بيان اين برنامه عملى و توضيح اين سنت جاودانى ايجاب مى كند كه مرورى داشته باشيم به بيوگرافى ابن مظعون و جناب ابراهيم و نگاهى بر مراسم تشييع و تدفين پيكر پاك اين دو شخصيت بزرگوار؛ آنچنان كه در منابع حديثى و تاريخى نقل گرديده است.

عثمان بن مظعون در مكه

صحابه بزرگ؛ عثمان بن مظعون، كنيه اش ابوسائب از سابقين در اسلام و چهاردهمين فرد است كه در مكه به نداى توحيد پيامبر- ص- لبيك گفته و اسلام را پذيرفته است و يكى از مسلمانان مجاهد و مبارز و از كسانى بوده است كه دفاع از حريم اسلام و فداكارى در حمايت از شخص

ص: 142

رسول خدا- ص- را در رأس وظايف و برنامه هاى زندگى خويش قرار داده است.

بنا به گفته بعضى از مورخان، وى افتخار اخوّت و برادرى رضاعى با رسول خدا- ص را هم داشته است و او از آن عده از مسلمانها است كه (هاجر الهجرتين) در اثر فشار مشركين مكه، هم در هجرت به حبشه شركت نمود و هم جزء مهاجرين به مدينه بود. و طبق گفتار بعضى از مورّخان سرپرستى مهاجرين حبشه از طرف رسول خدا- ص- بر وى محول شده بود.

ابن مظعون و ردّ پناهندگى مشركان

عثمان بن مظعون در مراجعت ازحبشه با اين كه در جوار و پناه وليد بن مغيره يكى از سرشناسان مشرك مكه قرار گرفت و از ايذاء و اذيت مشركان در امان بود اما براى هماهنگى با ساير مسلمانان و اعلان استقلال و عظمت اسلام و تحقير شرك و بت پرستى جوار او را مردود اعلان نمود و تمام عواقب و آثار خطرناك آن را جانانه پذيرا گرديد و به وليد چنين گفت:

«من اينك از جوار تو خارج مى گردم؛ زيرا دوست دارم همانند پيامبر و مسلمانان ديگر، بجز خدا، در پناه كسى نباشم و از وليد خواست كه اين موضوع در ميان مردم مكه اعلان شود، از اين رو به همراه وى وارد مسجد الحرام گرديد و در ميان سران قريش خارج شدن خويش را از پناه وليد اعلان نمود. (1) عثمان بن مظعون در مدينه ابن مظعون پس از هجرت به مدينه، گذشته از اين كه يكى از ياران عابد و زاهد رسول خدا- ص- بحساب مى آمد يكى از چند نفر از صحابه بود


1- طبقات ابن سعد 3 ق، ج 1، ص 286؛ اصابه، ج 2، ص 464؛ استيعاب، ج 3، ص 85؛ تاريخ الإسلام ذهبى، حوادث سال دوم هجرت.

ص: 143

كه از ديگر ياران آن حضرت نسبت به احكام آشناتر و از اين لحاظ در ميان سايرين معروفتر بودند.

ابن مظعون در زهد و دورى از لذائذ زندگى، به اينجا رسيد كه تصميم گرفت حتّى بعضى از مباحات را نيز ترك كند، از اين رو از معاشرت با همسرش نيز خوددارى ورزيد. همسر او شكايت به نزد رسول خدا برد، آن حضرت او را از اين عمل منع و به انجام وظايف نسبت به زن و فرزند تشويق فرمود.

ابن مظعون جزء كسانى بود كه در دوران جاهلى نيز لب به شراب نمى زد و شعارش اين بود: «شخص عاقل هيچگاه به چيزى كه عقل را زايل و موجب تمسخر ديگران مى گردد نزديك نمى شود».

و او جزء چند تن از صحابه است كه تصميم گرفتند براى مبارزه با گناه و دورى از معصيت، خود را «اخصاء» و غريزه جنسى خود را بطور كلّى از بين ببرند و در اين مورد نيز با مخالفت رسول خدا مواجه گرديدند و رسول خدا فرمود: «يا ابن مظعون عليك بالصّوم فانّها مجفرة»؛ «بر تو باد روزه گرفتن كه شكننده غريزه جنسى است».

ابن مظعون جزء بدريون از يكصد و سيزده نفر صحابه است كه در جنگ بدر شركت جسته و اين افتخار و از خودگذشتگى را بر افتخارات ديگرش افزوده است.

بهرحال، وى معيار و الگوى فضيلت و زهد و تقوا و از خودگذشتگى معرفى شده است و لذا در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «السلام على عثمان بن اميرالمؤمنين سمّى عثمان به مظعون». (1) گريه رسول خدا در مرگ عثمان بن مظعون عثمان بن مظعون در ذى حجه سال دوم هجرت، پس از آن كه در


1- تلخيص از اسدالغابه، ج 3، ص 386؛ اصابه، ج 2، ص 464؛ استيعاب، ج 3، ص 87؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 249؛ فروع كافى، ج 2، ص 56، 57.

ص: 144

جنگ بدر شركت نمود، بدرود حيات گفت و او اوّل كسى است از مهاجرين، كه در بقيع بخاك سپرده شد. (1)

مورّخان و شرح حال نويسان از جمله ابن عبدالبر (متوفاى 463) و ابن اثير (متوفاى 630) از ابن عباس نقل نموده اند كه رسول خدا- ص- به هنگام مرگ عثمان بن مظعون، در بالين وى نشسته بود، صورت به صورت او گذاشت، چون سر برداشت اشك در ديدگان آن حضرت حلقه زده بود و دوّمين بار صورت به صورت او گذاشت چون سر برداشت اشك و اندوه آن حضرت براى همه حاضرين مشهود بود و سوّمين بار صداى ناله و شيونِ آن حضرت بلند گرديد و حاضرين با ديدن اين منظره گريه و شيون سر دادند. (2) بوسه رسول خدا بر پيشانى ابن مظعون

در منابع شيعه از امام صادق- ع- (3) و در منابع اهل سنت از عايشه (4) روايت شده است كه رسول خدا- ص- پس از تغسيل و تكفين ابن مظعون، در حالى كه اشك مى ريخت بر پيشانى او بوسه زد «فلما غسل و كفن قَبَّله رسول اللّه بين عينيه» (5) در مسند احمد بن حنبل و طبقات گفتار عايشه چنين نقل شده است: «انّ رسول اللّه قَبَّل عثمان بن مظعون و هو ميت، قال فرأيت دموع النبى تسيل على خدّ عثمان بن مظعون». (6)

و همچنين اين نكته از گفتار محدّثان و مورّخان به وضوح بدست مى آيد كه رسول خدا- ص- بهنگام مرگ و دفن پيكر ابن مظعون و بعدها تا آن حضرت زنده بود، با قول و عملش و با گفتار و كردارش بر حفظ اثر قبر و ابقاء نام اين صحابه جليل القدر توصيه و تأكيد مى فرمود و بر سر تربت وى حاضر مى گرديد و ياد او را زنده و براى وى از خداوند متعال اعلاى درجه و نزول رحمت درخواست مى نمود.


1- و اولين كسى كه از انصار در بقيع دفن شده است اسعد بن زراره مى باشد.
2- استيعاب، ج 3، ص 87؛ اسد الغاية، ج 3، ص 383.
3- من لايحضره الفقيه، ج 1، احكام الاموات؛ فروع كافى، ج 1، ص 72 و 73؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 249.
4- سنن ترمذى كتاب الجنائز، ح 994؛ استيعاب، ج 3، ص 85.
5- سنن ابى داود، ج 2، ص 179؛ تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 100؛ اسدالغابه، ج 3، ص 387؛ استيعاب، ج 3، ص 85؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 249.
6- مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 55 و 56 و 206؛ طبقات، ج 3، ق 1، ص 288.

ص: 145

نمونه هايى از گفتار و عمل رسول خدا- ص- در اين مورد

پيامبر اسلام- ص- بهنگام مرگ ابن مظعون، چنين فرمود: «ادفنوا عثمان بن مظعون بالبقيع يكن لنا سلفاً فنعم السلف سلفنا عثمان بن مظعون». (1)

و اين جمله را بهنگام دفن پيكر او نيز تكرار نمود: «نعم السلف الصالح عثمان بن مظعون». (2)

و بهنگام مرگ فرزند عزيزش ابراهيم فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون». (3)

بكار گيرى و تكرار كلمه «سلف صالح» مخصوصاً بهنگام دفن ابراهيم و پس از گذشت هشت سال از وفات ابن مظعون تأكيد بر اين است كه بايد ياد ابن مظعون بعنوان يادگارى از گذشتگان صالح و نمونه اى از صحابه فداكار رسول خدا زنده و جاويد بماند و نام و خاطره او از خاطره ها محو نگردد.

نصب سنگ بر قبر ابن مظعون

پس از اين كه پيكر عثمان بن مظعون دفن گرديد، رسول خدا- ص- با دست مباركش قطعه سنگى را بعنوان نشانه و علامت بر قبر وى نصب و با اين عمل خويش نيز همانند گفتارش ياد او را زنده و قبر او را براى هميشه مشخص فرمود.

ابن عبدالبر مى گويد: «و اعلم النّبى- ص- قبره بحجر و كان يزوره». (4) رسول خدا قبر عثمان را با قطعه سنگى مشخص فرمود و هميشه اين قبر را زيارت مى نمود. و هم او از عبيداللَّه بن رافع چنين نقل مى كند:

«فوضع رسول اللّه حجراً عند رأسه و قال هذا فرطنا». (5) همين جمله را ابن سعد در طبقات هم نقل نموده است. (6)


1- تاريخ المدينه، ج 1، ص 100؛ استيعاب، ج 3، ص 85؛ اسدالغابه، ج 3، ص 387؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 249.
2- همان.
3- همان.
4- استيعاب، ج 3، ص 85.
5- همان.
6- طبقات، ج 3، ق 1، ص 289.

ص: 146

در دعائم الإسلام از اميرالمؤمنين نقل مى كند: «انّ رسول اللّه- ص- لما دفن عثمان بن مظعون دعا بحجر فوضعه عند رأس قبره و قال يكون عَلَماً ليدفن اليه قرابتى». (1)

در تاريخ الكامل مى گويد: «و جعل رسول اللّه- ص- على رأس قبره حجراً علامةً لقبره». (2)

سمهودى در ضمن نقل اصل موضوع و اين كه رسول خدا- ص- قطعه سنگى را بر روى قبر ابن مظعون نصب نمود به كيفيت اين سنگ، به قبر نيز اشاره مى كند و مى گويد: «اين قطعه سنگ نه قطعه سنگ معمولى بلكه قسمت پايين يك هاون سنگى بود كه پس از شكسته شدن و غير قابل استفاده بودن، رسول خدا- ص- آن را بر قبر عثمان بن مظعون نصب نمود «فجعل رسول اللّه- ص- اسفل مهراس علامة على قبره» آنگاه فرمود: «لأجعلنك للمتّقين اماماً». (3) سرگذشت اين سنگ قبر

اين بود گفتار رسول خدا- ص- در مورد عثمان بن مظعون و اين بود عملكرد آن حضرت در مراسم تدفين وى و نصب نمودن سنگ قبر بر روى قبر او تا علامتى بر آن قبر باشد و آيندگان آن را بشناسند و نسبت به صاحبش عرض ادب و احترام نمايند و خاطره او را بعنوان سرمشق زنده بدارند.

و اين قطعه سنگ تا دوران خلافت معاوية بن ابى سفيان در روى اين قبر قرار داشت و صحابه رسول خدا و مسلمانان طبق دستور و ارشاد رسول خدا- ص- به وسيله اين علامت، قبر ابن مظعون را مى شناختند و مانند خود آن حضرت به زيارتش مى شتافتند ولى در دوران معاويه كه مروان بن حكم امارت مدينه را به دست گرفت، دستور داد اين علامت و اين قطعه


1- بحار الانوار، ج 82، ص 22.
2- الكامل، ج 2، ص 97 و 98.
3- وفاء الوفا، ج 3، ص 914.

ص: 147

سنگ را از قبر عثمان بن مظعون برداشتند و در روى قبر عثمان بن عفان نصب نمودند. مروان مى گفت: «واللّه لايكون على قبر عثمان بن مظعون حجر يعرف به»؛ «بخدا سوگند براى من قابل قبول نيست كه در قبر عثمان بن مظعون علامتى باشد و با آن شناخته شود».

و اين عمل از نظر افكار عمومى آنچنان زننده و مورد اعتراض بود كه افراد سرشناس از بنى اميه نيز اظهار مخالفت نمودند و به مروان گفتند: «چرا قطعه سنگى را كه با دست رسول خدا نصب شده بود، بجاى ديگر منتقل نمودى» ولى مروان به اين اعتراضها توجهى نكرد و در پاسخ آنان گفت:

عثمان فعثمان! چه فرق مى كند آن عثمان يا اين عثمان و گاهى چنين گفت: «اما واللَّه اذ رميت فلا يرد» به خدا سوگند پس از اين تغيير مكان قابل برگشت نيست. (1) ابراهيم از تولد تا وفات

اين بود اجمالى از تاريخ زندگى عثمان بن مظعون و نكات برجسته اى از زهد و عبادت و مبارزه و استقامت او در برابر كفر و شرك و همچنين نكاتى درباره مرگ و مراسم تدفين و احترام و تجليل رسول خدا- ص- از اين صحابه جليل و گريه آن بزرگوار در كنار پيكر او.

و اينك اجمالى از بيوگرافى جناب فرزند رسول خدا و نكاتى از تولد و عاطفه و محبت رسول خدا- ص- نسبت به اين فرزند عزيزش و چگونگى انتقال و تدفين اين طفل شانزده ماهه و گريه رسول خدا و سايرين در كنار پيكر و بهنگام دفن اين دُردانه پيامبر- ص-.

مراسم تولد

رسول خدا- ص- در ذيقعده سال ششم هجرى كه از جنگ حديبيه


1- اسد الغابه، ج 3، ص 387؛ تاريخ المدينه ابن زباله به نقل وفاء الوفا، ج 3، ص 894 و 914؛ تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 102؛ عمدة الاخبار، ص 152.

ص: 148

مراجعت فرمود، نامه اى به وسيله يكى از اصحابش به نام حاطب بن ابى بلتعه به مقوقس پادشاه اسكندريه ارسال داشت كه رسول خدا- ص- در اين نامه او را به توحيد و قبول اسلام فراخوانده بود. مقوقس گرچه اسلام را نپذيرفت ولى احترام و ادب كامل را نسبت به نامه رسول خدا و پيك آن حضرت مراعات نمود و هنگام دريافت نامه گفت از اين پيام عطر خير و نيكى استشمام مى شود و دستور داد نامه رسول خدا در ميان صندوقى از عاج محفوظ بماند و به همراه پاسخ اين نامه دو كنيز به نام ماريه و سيرين كه هر دو خواهر و از زيبايى برخوردار بودند با هداياى ديگر به محضر رسول خدا- ص- ارسال نمود. اين دو خواهر پس از ورود به مدينه طبق دعوت و هدايت شخص رسول خدا به آيين اسلام گرويدند و در تاريخ جزء زنان مؤمنه و بافضيلت شناخته مى شوند. رسول خدا ماريه را براى خود نگهداشت و سيرين را به حسان بن ثابت شاعر معروف اهدا نمود. حسان از سيرين داراى فرزندى شد به نام عبدالرّحمان كه با ابراهيم فرزند پيامبر پسرخاله مى باشند. (1) انتقال ماريه به خارج از مدينه

از روزهاى اول ورود ماريه به خانه رسول خدا- ص- بعضى از همسران آن حضرت به وى با چشم حسادت نگاه مى كردند و تحمل اين بانوى جوان و تازه وارد براى آنان سخت مى نمود با ظاهر شدن اثر حمل در وى، اين حالت شديدتر و اظهار ناراحتى بيشتر گرديد؛ بطورى كه رسول خدا- ص- براى حفظ توازن در ميان همسران و در داخل زندگيش مصلحت را در اين ديدند كه ماريه را على رغم علاقه و محبت فوق العاده اى كه به وى داشتند به خارج مدينه منتقل و از ساير همسرانش جدا سازند، از اين رو ماريه در ميان بستانى كه متعلق به پيامبر و در ميان قبيله بنى مازن و در


1- طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 86؛ اسد الغابه، ج 1، ص 38؛ البداية و النهايه، ج 5، ص 307.

ص: 149

نزديكى مسجد قبا قرار داشت اسكان داده شد كه اين محل بعدها به نام مشربه ام ابراهيم (1) مشهور گرديد و پس از چند ماه ابراهيم در اين محل متولّد شد.

انتقال ماريه به خارج از مدينه را مورّخان چنين نقل نموده اند:

«و غار نساء رسول اللّه، واشتدّ عليهن حين رزق منها الولد»؛ (2) بعضى از همسران پيامبر نسبت به ماريه حسد ورزيدند مخصوصاً آنگاه كه داراى فرزند شد.

و صاحب طبقات نقل مى كند: «پيامبر خدا ماريه را از محيط زندگيش دور ساخت؛ زيرا تحمّل وى براى همسران آن حضرت سخت بود و آنان حسد ورزيدند اما نه مثل عايشه. (3)

و باز در طبقات و ساير كتب تاريخ، از خود عايشه نقل شده است كه رسول خدا- ص- يك روز ابراهيم را به نزد من آورده، فرمود: «عايشه ببين اين طفل چقدر به من شبيه است» گفتم هيچ شباهتى به تو ندارد، فرمود:

چقدر سفيد (مانند من) و چاق است» گفتم طفلى كه شير گوسفند بخورد چاق و سفيد مى شود. (4)

بهرحال ابراهيم در ميان قبيله بنى مازن و در محل مشربه متولد گرديد و سلمى همسر ابو رافع مامايى او را به عهده گرفت و لذا اولين كسى كه مژده ولادت ابراهيم را به رسول خدا رسانيد ابو رافع بود و آن حضرت غلامى بعنوان مژدگانى بر وى هديه فرمود. رسول خدا- ص- در روز هفتم ولادت ابراهيم گوسفندى عقيقه نمود و شخصى به نام ابوهند موى سر وى را تراشيد و بدستور پيامبر به وزن موها نقره به مساكين داده شد. سپس در داخل خاك دفن گرديد. و در همين روز پيامبر خدا اين فرزند را ابراهيم ناميد و فرمود: «جبرئيل بر من نازل شد و گفت: السلام عليك يا ابا ابراهيم و من هم نام جدم ابراهيم را بر وى انتخاب نمودم. (5)


1- مشربه ام ابراهيم در دو كيلومترى سمت شرقى مسجد قبا واقع است. به مناسبت نماز خواندن رسول خدا- ص- در اين محل تبديل به مسجد گرديده و مورّخان اين مسجد را جزء مساجد اطراف مدينه معرفى نموده اند و اينك اين مسجد و محوطه متعلق به آن، تخريب و به صورت گورستانى جهت ساكنين آن منطقه درآمده، با ديوارى مرتفع و قفل بزرگى بر درب آهنى آن كه هيچ زائرى نتواند وارد اين محوطه شود. اين وضع را اينجانب در ذيقعده 1413 ه. مشاهده نمودم.
2- طبقات، ج 1، ق 1، ص 68؛ البدايه و النهايه، ج 5، ص 304؛ يعقوبى، ج 2، ص 87؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 186.
3- «ان رسول اللَّه جحب ماريه وقد ثقلت على نساء النبى- ص- و عزن عليها ولامثل عايشه» طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 86.
4- «فقال انظرى الى شبهه بى فقلت ما أرى شبهاً فقال الا ترين الى بياضه و لحمه قلت من سقى البان اضأن سمن و ابيضّ. طبقات، ج 1، ق 1، ص 86؛ البدايه و النهايه، ج 5، ص 305؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 87.
5- طبقات، ج 1، ق 1، ص 87.

ص: 150

پس از تولد ابراهيم هر يك از همسران انصار درخواست نمودند كه رسول خدا وظيفه پرستارى و شير دادن به ابراهيم را بر وى محول نمايد و در اين مورد به همديگر سبقت مى جستند، بالأخره اين افتخار نصيب بانويى به نام امّ برده همسر ابوسيف گرديد. خانه ابويوسف كه شغل آهنگرى داشت در همان محله بنى مازن و در نزديكى مشربه ام ابراهيم قرار گرفته بود و ام ابراهيم را به نزد ماريه در مشربه و به حضور رسول خدا- ص- در مدينه مى برد و پس از ديدار آنان به خانه اش برمى گرداند و گاهى رسول خدا شخصاً براى ديدن فرزندش به خانه امّ برده مى رفت. (1) محبت پيامبر نسبت به ابراهيم

انس بن مالك خدمتگزار رسول خدا- ص- مى گويد: «من نسبت به فرزند مهربانتر از رسول خدا كسى را نديده ام؛ زيرا به هنگامى كه ام برده ابراهيم را پرستارى مى نمود، گاهى رسول خدا- ص- با اين فاصله دور، به خانه او مى رفت و ابراهيم را در بغل مى گرفت و او را مى بوسيد، سپس به دايه اش تحويل مى داد و يك روز كه رسول خدا- ص- باز قصد خانه امّ برده را داشت، من نيز به همراه او حركت كردم، چون به خانه ابويوسف رسيديم، ديدم خانه او پر از دود است. من به سرعت وارد خانه شدم واو را از ورود رسول خدا مطلع ساختم، او هم با عجله دست از كار كشيد و كوره آهنگرى را تعطيل نمود تا دود فضاى خانه، آن حضرت را آزرده نسازد ولى رسول خدا- ص- با همين وضع وارد گرديد و فرزندش را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد.

گريه رسول خدا و ماريه در كنار بستر ابراهيم

ابراهيم در خانه امّ برده مريض شد و در روز سه شنبه يازدهم


1- طبقات، ج 1، ق 1، ص 87؛ استيعاب، ج 1، ص 43؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39.

ص: 151

ربيع الاول سال دهم هجرى كه هيجده ماهه و بنا به قولى شانزده ماهه بود، از دنيا رفت. در منابع حديثى متعدد نقل شده است: در دقايق آخر عمر وى و آنگاه كه در حال نزع بود، رسول خدا- ص- در كنار بسترش نشسته بود و در حالى كه اشگش بصورتش جارى مى گرديد چنين فرمود:

«تدمع العين و يحزن القلب و لانقول الّا ما يرضى الرّب و انا بك يا ابراهيم لمحزونون»؛ «قلبم اندوهناك و چشم گريان است و چيزى بجز رضاى حق نمى گويم اى ابراهيم اينك در فراقت شديداً اندوهناكيم.» (1)

و در حديث ديگرى آمده است كه آن حضرت پس از آن كه فرمود:

«تدمع العين ...» اين جمله را هم اضافه نمود: «و لو لا انّه وعد صادق و وعد جامع و ان الآخر لاحق بالاوّل لوجدنا عليك يا ابراهيم اشد من وجدنا و انابك لمحزونون»؛ «اگر مرگ وعده حق و همگانى نبود و اگر قرار نبود پسينيان به پيشينيان ملحق شوند، اندوه ما در فراقت، بيش از اين مى شد و در عين حال در فراقت شديداً اندوهناكيم.» (2)

و باز در حديث ديگرى كه ابى داود متن آن را نقل نموده، چنين آمده است: «ففاضت عينا رسول اللّه- ص- فقال له سعد ما هذا؟ قال- ص- انّها رحمة وضعها اللّه فى قلوب من يشاء و انّما يرحم اللّه من عباده الرحماء»؛ (3) چون اشك پيامبر- ص- جارى شد، سعد عرض كرد: يا رسول اللّه اين گريه چرا؟ فرمود اين رحمت و عاطفه است كه خداوند در دل كسانى كه مى خواهد قرار مى دهد و خداوند از بندگان خويش بر آنها رحم مى كند كه در دلشان رحم باشد.»

عبدالرحمان بن حسان بن ثابت از مادرش سيرين نقل مى كند كه به هنگام مرگ ابراهيم من و خواهرم ماريه در كنارش بوديم با اينكه با ناله و شيون گريه مى كرديم اما از سوى رسول خدا- ص- مخالفت به عمل نمى آمد ولى پس از مرگ او از شيون و فرياد كردن نهى نمود. (كلّما صحت انا


1- اين دو حديث از منابع حديثى در صحيح بخارى ج 1، كتاب الجنائز، حديث 1241؛ صحيح مسلم، ج 2؛ كتاب الفضائل، ح 2315؛ سنن ابن ماجه، ج 1، كتاب الجنائز، ح 1589؛ سنن ابى داود، ج 2 كتاب الجنائز، باب البكاء على الميّت، مسند احمد، ج 3، ص 194. و از منابع تاريخى و رجالى استيعاب، ج 1، ص 44؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39 نقل شده و در طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 88 و 89 در طى ده روايت با مضامين متعدد نقل گرديده است.
2- طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39؛ استيعاب، ج 1، ص 24.
3- سنن ابى داود، كتاب الجنائز باب البكاء على الميت.

ص: 152

و اختى ما ينهانا فلما مات نهانا عن الصياح). (1) انتقال پيكر ابراهيم پس از مرگ ابراهيم كه در محله بنى مازن در خارج مدينه بوقوع پيوست، به رسول خدا- ص- عرض كردند اينَ نَدْفَنُهُ؟؛ در كجا به خاكش بسپاريم؟ آن حضرت فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون (2) طبق اين دستور پيكر طفل شانزده ماهه براى خاكسپارى در بقيع به مدينه منتقل گرديد.

كيفيت انتقال جسد ابراهيم را در طبقات بدينگونه نقل مى كند: «و حمل من بيت امّ برده على سرير صغير»؛ (3) و از خانه امّ برده در ميان تابوت كوچكى به مدينه حمل شد.

و در استيعاب نيز مشابه همين جمله را نقل نموده است: «و حمل على سرير صغير و صلّى عليه رسول اللّه- ص-» (4) ولى ابن كثير مفسر و مورخ معروف به جزئياتى از نقل و تشييع جنازه ابراهيم اشاره دارد، او مى گويد: «لما توفى ابراهيم ابن رسول اللّه- ص- بعث على بن ابى طالب الى امّه مارية القبطية و هى فى مشربة فحمله على فى سفط و حمله بين يديه على الفرس ثم جاء به الى رسول اللّه- ص-». (5)

بنابراين، انتقال جسد ابراهيم در ميان صندوقچه اى چوبين (تابوت صغير) و بوسيله امير مؤمنان- ع- در حالى كه سوار بر اسب بوده، انجام گرفته است.

غسل پيكر ابراهيم

بنا به نقل ابن عبدالبر، پيكر ابراهيم را مرضعه و پرستارش امّ برده غسل داد. (6) ولى مشهور اين است كه مراسم غسل وى به وسيله فضل بن


1- طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39؛ استيعاب، ج 1، ص 24.
2- تاريخ المدينه ابن شبه، ص 100؛ استيعاب، ج 3، ص 85؛ اسدالغابه، ج 3، ص 387؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 249.
3- طبقات، ج 1، ق 1، ص 92.
4- استيعاب، ج 1، ص 43.
5- البدايه و النهايه، ج 45، ص 311.
6- استيعاب، ج 1، ص 43.

ص: 153

عباس انجام گرفته است. و در اين مراسم رسول خدا- ص- و عمويش عباس در گوشه اى نشسته بودند و چگونگى آن را نظاره مى كردند «غسله فضل بن عباس و رسول اللّه و العباس جالسان». (1) گريه رسول خدا- ص- به هنگام تكفين ابراهيم

در سنن ابن ماجه از انس بن مالك نقل مى كند چون ابراهيم از دنيا رفت رسول خدا- ص- به هنگام كفن كردن جسد وى فرمود: «بر كفن نپيچيد تا براى آخرين بار او را ببينم، آنگاه در كنار او نشست و روى جنازه خم شد وگريه نمود (لاتدرجوه فى اكفانه حتى انظراليه فأتاه فأنكب عليه وبكى). (2)

اين گريه رسول خدا در تاريخ ابن كثير با توضيح جالبترى نقل شده است؛ زيرا او اين جمله را نيز اضافه نموده است: «فبكى حتّى اضطرب لحياه و جنباه»؛ (3) رسول خدا آن چنان گريه مى نمود كه چانه و شانه هاى آن حضرت از شدت گريه تكان مى خورد.»

تشييع جنازه

ابن كثير در ضمن جمله اى به تشييع جنازه ابراهيم اشاره مى كند و مى گويد: «فغسله و كفنه و خرج به و خرج معه النّاس» (4) اين جمله نشانگر اين است كه پس از مراسم تغسيل و تكفين آنگاه كه جسد را به سوى بقيع حركت داده اند مردم نيز در پشت سر جنازه به همراه رسول خدا- ص- به حركت درآمده و همانند خود آن حضرت در تشييع جنازه ابراهيم شركت نموده اند.

نماز رسول خدا بر ابراهيم

روايتى كه در سنن ابو داود از عايشه نقل شده، مى گويد: «رسول خدا


1- طبقات، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسدالغابه، ج 1، ص 40.
2- سنن ابن ماجه، كتاب الجنائز، ح 1475.
3- البداية و النهاية، ج 5، ص 310.
4- البداية و النهاية، ج 5، ص 311.

ص: 154

بر جنازه ابراهيم نماز نخوانده است.» (1) ولى مضمون روايات ديگرى كه خود ابوداود و ساير محدثان و مورخان و در منابع حديثى و تاريخى آورده اند، اين است كه پيامبر اكرم- ص- بر پيكر فرزند صغيرش ابراهيم همانند اشخاص بزرگ نماز ميت بجاى آورده و سپس به خاك سپرده است. (2)

در سنن ابن ماجه اين حديث چنين نقل شده است: «لما مات ابراهيم ابن رسول اللّه صلّى عليه رسول اللّه و قال ان له مرضعاً فى الجنة».

در ضمن حديثى در سنن ابى داود، محل اقامه اين نماز نيز تعيين گرديده است: «لما مات ابراهيم ابن النبى- ص- صَلّى عَلَيْهِ رسول اللّه فى المقاعد». (3)

ابن كثير از مسند ابويعلى از ابن ابى اوفى نقل مى كند كه «صلّى رسول اللّه- ص- على ابنه وصليت خلفه و كبر عليه اربعاً». (4) كيفيت دفن ابن كثير مى گويد به هنگام دفن ابراهيم امير مؤمنان- ع- وارد قبر شد و كف قبر را آماده و جسد را دفن نمود. «فَدَخل علّىٌ فى قبره حتى سوى عليه و دفنه.» (5)

ولى به نقل ديگرى كه در طبقات و استيعاب آمده است، فضل بن عباس و اسامة بن زيد با هم وارد قبر شده اند: «قيل ان الفضل بن عباس غسل ابراهيم و دخل فى قبره هو و اسامة بن زيد». (6)

به نظر مى رسد هر دو مطلب درست باشد كه در مرحله اوّل فضل بن عباس با همكارى اسامه و در مرحله آخر امير مؤمنان شخصاً در آماده سازى قبر و دفن جسد ابراهيم اقدام نموده اند. و نقل ابن كثير مؤيد مطلبى است كه در بعضى از منابع شيعه نقل شده كه رسول خدا به امير مؤمنان- ع- دستور داده است صورت ابراهيم را او به خاك بگذارد.


1- سنن ابى داود، ج 2، باب الصلاة على الطفل.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، كتاب الجنائز باب «جاء فى الصلاة على ابن رسول اللّه، ح 1511؛ سنن ابى داود، ج 2 كتاب الجنائز باب فى الصلاة على الطفل، المصنف، ج 3، ص 532؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 9؛ استيعاب، ج 1، ص 45؛ اسدالغابة، ج 1، ص 40.
3- از گفتار ياقوت حموى در معجم البلدان معلوم مى شود كه در مدينه چند محل بعنوان «مقاعد» يعنى ميدان و محل نشست عمومى شناخته مى شد و معروفترين آنها مقاعدى بود كه در مقابل دكانهايى در نزديكى خانه عثمان بن عفان واقع شده است.
4- البداية و النهاية، ج 5، ص 310.
5- البداية و النهاية ج 5، ص 311.
6- طبقات، ج 1، ق 1، ص 92؛ استيعاب، ج 1، ص 46.

ص: 155

گريه رسول خدا- ص- و مسلمانان در كنار قبر

در تاريخ ابن كثير در ضمن بيان مراسم دفن ابراهيم از سومين گريه رسول خدا سخن به ميان آمده است كه در اين مرحله، حزن و اندوه وگريه آن بزرگوار موجب اندوه شديد مسلمانان شركت كننده در مراسم دفن گرديده و در كنار قبر با صداى بلند گريه نموده اند و آن حضرت مجدداً فرموده است:

«چشممان گريان و قلبمان محزون ولى چيزى كه موجب خشم خداست بر زبان نمى آوريم و اينك اى ابراهيم در فراقت شديداً محزون هستيم» (بكى رسول اللّه و بكى المسلمون حوله حتى ارتفع الصوت ثم قال تدمع العين و يحزن القلب و لانقول ما يغضب الرب و انّا عليك يا ابراهيم لمحزونون). (1)

عبدالرّحمان حسان بن ثابت هم نقل مى كند كه مادرم سيرين (خواهر ماريه) مى گفت به هنگام دفن ابراهيم من در كنار قبر بودم وگريه مى كردم و كسى هم از گريه من ممانعت نمى نمود: (و انا ابكى عنده قبره و لاينهانى احد). (2) نصب سنگ و ريختن آب بر قبر ابراهيم

رسول خدا- ص- به هنگام دفن ابراهيم در ميان خشتها كه در داخل قبر چيده مى شود شكافى مشاهده فرمود و شخصاً قطعه كلوخى به جفار داد كه در ميان آن خشتها قرار بدهد، آنگاه فرمود: «انّها لاتضرّ لاتنفع ولكنّها تقر عين الحى» و پس از پوشانيدن قبر در گوشه اى از آن، قطعه سنگى ديد آن را برداشت و با دست مباركش خاك قبر را تسطيح و هموار نمود و چنين فرمود: «اذا اعمل احدكم عملًا فليتقنه فانّه مما يسلى نفس المصاب.

آنگاه دستور داد مشك آبى آوردند و بر روى قبر ريختند و سپس


1- البداية و النهاية، ج 5، ص 311.
2- طبقات، ج 1، ق 1، ص 92.

ص: 156

سنگى بعنوان علامت بر بالاى قبر ابراهيم نصب نمود.

صاحب طبقات نقل مى كند: «امر رسول اللّه- ص- بحجر فوضع عند قبره ورش على قبره الماء». (1)

در مورد ريختن آب در جاى ديگر چنين نقل مى كند: به هنگام دفن ابراهيم رسول خدا خطاب به شركت كنندگان در اين مراسم فرمود: «كسى هست يك مشك آب بياورد؟» يكى از انصار مشك آبى حاضر نمد، آن حضرت فرمود: «بريز روى قبر ابراهيم» (قال- ص- من أحد يأتى بقبره ماء فاتى رجل من الأنصار بقبره ماء فقال رشها على قبر ابراهيم.) (2)

صاحب استيعاب و اسدالغابه از زبير بن بكار نقل مى كنند كه:

«ورش على قبره ماء و علم على قبره بعلامة و هو اول قبر رش عليه الماء.» (3) جلوگيرى رسول خدا- ص- از نفوذ بدآموزيهاى فكرى- عقيدتى

در همان روزى كه ابراهيم از دنيا رفت اتفاقاً كسوف آفتاب هم بوقوع پيوست يك عده از افراد بى اطلاع اين موضوع را با حادثه فوت او مرتبط دانسته و در ميان خود مطرح نمودند كه اين كسوف به جهت مرگ ابراهيم و در اثر اين مصيبت بزرگ كه متوجه رسول خدا- ص- و مسلمانان گرديده به وجود آمده است، چون اين مطلب به سمع مبارك رسول خدا- ص- رسيد پس از اقامه نماز آيات در ميان مسجد سخنرانى نمود و اين موضوع بى اساس و اين فكر انحرافى و موهوم را تخطئه و مورد انتقاد قرار داد و از اين طريق از نفوذ بدآموزيهاى فكرى عقيدتى جلوگيرى فرمود و در ضمن مطالبى در اين زمينه چنين اظهار داشت: «آفتاب و ماه از آيات خداوند هستند و كسوف و خسوف در آنها هم روى حساب و نظم دقيق است»


1- طبقات، ج 1، ق 1، ص 91.
2- طبقات، ج 1، ق 1، ص 91.
3- استيعاب، ج 1، ص 46، اسدالغابة، ج 1، ص 40.

ص: 157

هيچگاه در اثر مرگ و زندگى اشخاص ولو شخصيتهاى بزرگ واقع نمى گردد و نبايد مسلمانان اين تصور باطل و اين انحراف فكرى را ولو در حق ابراهيم فرزند عزيز پيامبر خدا- ص- و دُردانه آن حضرت به خود راه دهند.

اين گفتار و هدايت رسول اللّه با مضامين و با اسناد مختلف در منابع حديثى و تاريخى نقل شده است. در متن يك حديث چنين آمده است:

«كسفت الشمس على عهد رسول اللّه يوم مات ابراهيم فقال الناس كسفت الشمس لموت ابراهيم فقال رسول اللّه- ص- ان الشّمس و القمر لايخسفان لموت أحد و لا لحياته و لكنّهما آيتان من آيات اللّه فاذا رأيتموها فصلّوا. (1)

و در متن حديث ديگرى به سخنرانى عمومى آن حضرت در اين مورد اشاره شده و چنين آمده است: «قم قام فخطب النّاس فاثنى على اللّه بما هو أهله ثم قال ان الشمس و القمر آيتان من آيات اللّه لايخسفان لموت أحد و لا لحياته فاذا رأيتموها فافزعوا للصّلوة.» (2) پى نوشت ها:


1- صحيح بخارى، ج 1، ح 995 و 996؛ صحيح مسلم، ج 2، ح 911، 914 و 915؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ح 1261؛ طبقات ج 1، ق 1، ص 92.
2- صحيح مسلم، ج 2، ح 901 موطأ مالك ج 1، ص 150؛ اسدالغابة ج 1، ص 39؛ استيعاب، ج 1، ص 35؛ البداية و النهاية ج 5، ص 311.

ص: 158

در زيارت مدينه منوره

محيى لارى (قرن دهم هجرى)

در وفاى حال حاج و مشرَّف شدن به روضه مطهره

اى قدم از سر به رهش ساخته پا ز سر دغدغه بشناخته

بى سر و بى پا شده بشتافتى ره به حريم حرمش يافتى

كوكب اقبال تو مسعود بود عاقبت كار تو محمود بود

بخت تو زد تخت بر اوج سپهر سود به نعلين تو رخ ماه و مهر

شاهد مقصود ترا ره نمود بر تو چه درها كه ز دولت گشود

اى شده محرم به حريم وصال وقت طلب آمد و گاهِ سؤال

لب بگشا بهر دعاى ثواب هست درين وقت دعا مستجاب

هرچه به غيب و به شهادت درست از صدقات سر آن سرو رست

باش ز گرد سر او صدقه جوى جز به حريم حرمش ره مپوى

وجه نبى را چو مواجه شوى بى خبر و واله و بى خود شوى

توجه به جانب قرةالعين رسول يعنى بتول (سلام اللَّه عليها)

بار دگر ز آن سوىِ حجره خرام بانگ برآور به صلات و سلام

ميوه دل قرة عينِ رسول زهر گردونِ نبوت بتول

سيده جمله زنانِ بهشت مانده، در پاى نبى سر به خشت

ص: 159

لب بگشا بهر دعا و ثواب هست در اين وقت دعا مستجاب

لب بگشا كآنچه ترا در دل است يك به يك از تربت او حاصل است

در توجه نمودن به جانب بقيع كه مرقد ارباب قبول است

شو متوجه به زمين بقيع عرش برين بين و مقام رفيع

هر طرفى نور دهد زان زمين همچو نجوم از فلك هفتمين

اين همه چون انجم و او آفتاب رفته ز خورشيد همه در نقاب

چونكه نهى بر در دروازه گام ورد زبان ساز صلات و سلام

زنده دلان بين كه ز خود مرده اند سر به گريبان عدم برده اند

گر بگشايند ز عارض نقاب تيره نمايند مه و آفتاب

بر در دروازه كه دين را در است مقبره عمّه پيغمبر است

گنبد عباس كه خلد آشيانست قبه اى از نور، به عالم عيانست

چادر دُر از دُرج نبوت درآن بحر سخا كان مروت در آن

از فلك جود سخا و كرم كرده قران چار ستاره به هم

پرده گشاييم ز جمال سخن صادق و باقر على ست و حسن- ع-

خفته در آغوش هم از يكدلى زاده معنى و نبى و على

چون به ميان فاصله شان اندكيست مرقد اين چار تو گويى يكيست

مشهد عباس عليه السلام دور از ايشانست بقدر دو گام

طى كنى از جمله سراى سپنج مشكل اگر يابى ازين پنج گنج

در عقب منزل اين پنج تن كرد بنا فاطمه بيت الحزن

چونكه گذر كرد ز عالم رسول كرده در آن خانه نشيمن بتول

دود دلش چونكه كشيدى علم دوده از آن دود گرفتى قلم

خون دل از ديده فشاندى برون مرثيه گفتى و نوشتى به خون

آن حُجَر چند كه مانده سياه هست سياهيش از آن دود آه

ص: 160

سوز دلش چون علم افروختى ز آتش آن لوح و قلم سوختى

هر يك از آن سنگ به چشم بدى در ره معنى حجر الاسودى

سرمه آن سنگ دهد نور دل مردمك ديده ازو منفعل

بر سر آن ره كه طريق هُداست حجره ازواج رسول خداست

ساحتِ آن گنبدِ فردوس بود حور به گيسو كندش رفت ورود

باز بنه گام دگر زان طرف كاخ صفا بنگر و كان شرف

نيست مجال قدم اجنبى خفته در آن گوهر صلب نبى

كرده در آن مخزن عنبر سرشت جاى بهر گوشه طيور بهشت

خيل صحابه چه بزرگ و چه خُرد بيش از آن است كه بتوان شمرد

در ته آن خاك كه كانها دروست آن نه بدنهاست كه كانها دروست

مقبره اى كز همه اينها جداست مقبره مادر شير خداست

پاى خسارت منه آنجا دلير خفته در آن بيشه يكى شير شير

يك طرفش ظل ظليل عقيل وز طرفى مالك امام خليل

كان گهر معدن زر هر يكى زينت مه زيور خور هر يكى

اين همه در سايه آن آفتاب رفته به خلوتگه عزت به خواب

روز قيامت كه بود نفخ صور اين همه خيزند در استار نور

خلق جهان مانده همه در مغاك از شرف اينها زد و سر بر سماك

سر چو برآرند ز جيب غبار چشم گشايند به ديدار يار

بخت اگر يار شود عن قريب خاك شوم بر سر كوى حبيب

توجه به جانب قبا و نخلستان

اى خَضِر راه خدا مرحبا خيز كه شد شنبه روز قبا

تا به قبا هست قريب دو ميل طى نتوان كرد رهش بى دليل

نخل به نخل است همه پى ز پى سر به سر آورده چو در بيشه نى

ص: 161

هر يك از آن نخل چو سرو روان از ثمر افكنده به بر گيسوان

در ته هر نخل همه زرع و كشت چون نشود رشك زمين بهشت

هست در اين عرصه مكان دگر خوابگه ناقه خير البشر

بئر اريس است مسمى چو گل هست در او خاتم ختم رسل

چشمه زرقاست كه چرخ كبود آمده پيشِ ره او در سجود

در صفت قصر رفيع قبا كرده دلم پيرهن و جان قبا

بئر رسول ست كز آب حيات لب به لب استاده چو جوى فرات

كعبه به صد جاى ز شوق قُبا ساخته پيراهن عزّت قَبا

هشت كَرَتْ بهر نوافل قيام چو رسى از ره سوى مسجد خرام

هر كه به شنبه كند آنجا نزول عمره برآورد به قول رسول

ديدار مسجد فتح و مساجد اطراف آن

پنجم شنبه كه بود روز چار پاى نه و دست تمنا برآر

مسجد فتحست بناى رسول جاى دعايَسْت و محل قبول

ساز قدم از سر و پا كن ز غين رو به سوى مسجد ذوقبلتين

مسجد دو قبله كه در آن زمين بود در آن روز رسول امين

پهلوى مسجد چَهِ عثمان بود چَه نه سرچشمه حَيْوان بود

بر سر اين چاه وضويى بساز داخل مسجد شو و سنت گزار

پس به سوى مسجد اربعه گذر تا شوى از فيض همه بهره ور

مسجد اول بود از مصطفى قبله حاجات و محل دعا

باقى ديگر همه بى اشتباه هست ز اصحاب رسالت پناه

داخل هر يك شو و بهر نماز روى نِه آنجا به زمين نياز

بر سر آن ره به مساجد قريب كوه بلند است به غايت مهيب

در كمرش هست يكى غار تنگ كرده نبىّ نوبتى آنجا درنگ

ص: 162

هر كه به اخلاص شود داخلش مرتبه خاص شود حاصلش

پس سوى آبار نبى شو روان زانكه تنش را دهد آبش توان

سير ز هر چاه بياشام آب تا شوى اندر دو جهان كامياب

در بيان زيارت شهداى احد كه چون لاله به خون آغشته و نقاب تراب بر سر كشيده

سعى نما باز كه روز دگر بر شهداى احد آرى گذر

لاله از ايشان شده خونين كفن داغ نهاده به دل خويشتن

جمله به خون جگر آغشته اند بى خبر از هستى خود گشته اند

خورده مى از جام شهادت همه رفته زدنيا به سعادت همه

بوى وفا مى دهد از خاك شان غرقه به خون تربت نمناكشان

مهر كيا سر زده زان سرزمين تخم وفا بار نيارد جز اين

دامن گردون كه شفق گون بود از اثر سرخى آن خون بود

روز قيامت كه برآرند سر با جگر خشك و كفنهاى تر

شسته به خون روى چو اوراق گل سرخ ز سر تا به قدم جزء و كل

حمزه كه قربان شده در راه دوست سيّد هر جا كه شهيديست اوست

سرخى كوه احد از خون او ريگ به ريگش همه تسبيح گو

كوه احد نيست كه كوهيست وُد گفت پيمبر كه نُحبّ احد

هست يكى كوه وليكن سياه سر به فلك بر زده چون دود آه

كوه چنان، فرش زمينش چنين من سخن از كوه كنم يا زمين

سر به سر طَيْبه وجب بر وجب هر عجب از وى عجب و من عجب

طَيْبَه كه بطحا شد از و با صفا خاك وى آغشته به مهر وفا (1)

پى نوشت:


1- به نقل از: فتوح الحرمين، محيى لارى به كوشش رسول جعفريان، قم، انصاريان، 1372.

ص: 163

مصاحبه با آقاى دكتر شهيدى

س- منشأ اصلى اختلافات فرقه اى بخصوص در قرون اخير در بين مسلمين چه بوده و حضرت عالى چه پيشنهاداتى براى رفع يا كاهش اختلافات مؤثر مى دانيد؟

ج- چنانكه مى دانيد اين اختلاف ها ريشه عميق و سابقه طولانى دارد و مى توان گفت پس از رحلت رسول- ص- نشانه هاى اختلاف پديد آمد و در عصر عثمان نيرو گرفت و از حكومت معاويه به جدايى كشيد. در طول تاريخ كشمكش و گاهى جدالها را موجب شد و در سده دهم و يازدهم هجرى به اوج رسيد. اما در سده اخير اندكى كاهش يافت. علت آن به نظر بنده گذشته از تعصباتى كه گهگاه بوسيله دشمنان اسلام تقويت مى شود، آگاه نبودن عموم مسلمانان از حقيقت مذهب يكديگراست.

در نيم قرن اخير كه وسايل ارتباط جمعى موجب شده است تا جهانيان از يكديگر باخبر شوند و خود را چون يك واحد انسانى به حساب آورند تعصبات- لااقل در ميان طبقه دانشمند- ضعيف شده و جاى خود را به استدلال علمى داده است. به عقيده بنده هر اندازه ارتباط علماى اسلامى با يكديگر بيشتر شود و هر اندازه كه حقيقت مذهب را روشنتر نشان دهند، از اختلاف ها كاسته خواهد شد.

س- مراسم حج چه نقشى را در جهت وحدت مسلمين مى تواند داشته باشد؟

ج- حد اقل آن آشنايى مسلمانان با يكديگر است ولى در وضع فعلى اين ارتباط كمتر ميسّر مى شود؛ زيرا قسمت عمده

ص: 164

اين حاجيان بى سوادند تا چه رسد به اينكه زبان همديگر را بدانند و از مشكلات يكديگر مطلع شوند! ولى بهرحال حضور يك ميليون يا بيشتر از مسلمانان در خانه خدا و مراسم باشكوه نماز و دعاى آنان خود جلوه اى خاص دارد.

س- منظور از روح بخشيدن به مراسم حج و به تعبير حضرت امام خمينى- ره- برگزارى حج ابراهيمى چيست؟

ج- متأسفانه حج براى بسيارى از مسلمانان در آدابى ساده خلاصه شده كه اگرچه از نظر فقهى درست و مجزى است اما غرض اصلى حج چيز ديگرى است. امام- رضوان الله عليه- مى خواهد مسلمانان، گذشته از انجام اعمال ظاهرى حج، از حقيقت عرفانى حج هم آگاه شوند و بقول ناصر خسرو حج حاجيان چنين نباشد كه:

رفته و مكه ديده آمده باز محنت باديه خريده به سيم

س- رسالت محققان و پژوهشگران در گسترش فرهنگ حج و احياى ابعاد مختلف آن چيست؟

ج- آگاه ساختن مسلمانان- يا لااقل بيشتر آنان- از حقيقت حج است ولى تا شرايط فرستادن حاجى در استطاعت مالى آنان خلاصه شود، حج به معناى واقعى آن و آنچنانكه امام صادق- ع- آن را وصف فرمود تحقق نخواهد يافت.

س- در پايان مايليم از پيشنهادات و نظرات حضرتعالى در زمينه هرچه بهتر و باشكوهتر برگزار شدن اين آيين محمدى- ص- و احياناً ذكر كاستى ها و نواقصى كه مشاهده مى فرماييد استفاده كنيم.

ج- آنچه به نظر من مهم است و بارها تذكر داده ام آموزش حاجيان است پيش از فرستادن آنان به اين سفر- نه تنها آموزاندن مناسك بلكه- آگاه ساختن آنان از اهميّت اين سفر. نظر من اين است كه در كنار آزمايش

ص: 165

جسمى حاجيان، آزمايش علمى و عقلى هم از آنان به عمل آيد و كسانى را كه اصلًا نمى دانند كجا مى روند و براى چه مى روند موظف كنند، يكسال يا بيشتر قبل از مراسم حج در اين كلاسها حاضر شوند و آموزش بينند تا سفر آنان از سفر تجارتى به سفر روحانى و الهى مبدل شود، ان شاءاللَّه.

ص: 166

سفرنامه ابن بطوطه

رحله ابن بطوطه

آن شب خواب ديدم كه بر بال پرنده بزرگى نشسته ام و آن پرنده در سمت قبله پرواز مى كرد، بعد جهت خود را تغيير داده به سمت راست متمايل شد و آن گاه به ترتيب در جهت مشرق و جنوب به پرواز درآمد. سپس مدت درازى رو به سمت مشرق رفت و در زمين تاريك سرسبزى فرود آمد و مرا فرو گذاشت. «ابن بطوطه»

زندگى

ابوعبداللّه، محمد بن عبداللّه بن محمد لواتى طنجى، معروف به ابن بطوطه، به 703 قمرى در طنجه زاده شد. (1) او به خاندانى روحانى تعلق داشت با سابقه اى ديرين در امر قضا و داورى براساس مذهب مالكى. در زادگاه خود به تحصيل علوم دينى پرداخت و اصول داورى و قواعد قضاوت را آموخت و از آن بعدها در زندگانى خود بهره ها گرفت. ابن بطوطه علاوه بر علوم دينى، به ادبيات و سرودن شعر پرداخت و بعدها زبانهاى فارسى و تركى را آموخت. (2)

از اين بخش از زندگانى ابن بطوطه چيزى دانسته نيست و ظاهراً به روال معمول طالبان علم، روزگار مى گذرانده است، تا آنكه در بيست و دو سالگى سوداى سفر به مكه و اداى فريضه حج زندگيش را دگرگون ساخت.

پس در سال 725 ه. تن به غربت و دورى از خانواده داد و تنها به شوق ديدار خانه خدا و زيارت آرامگاه پيامبر اكرم، «چون پرنده اى كه لانه اش را رها مى سازد»، زادگاه خود را ترك گفت. (3)

جهانگرد ما در آغاز عزم زيارت و سپس بازگشت به وطن خود را داشت،


1- دائرةالمعارف بزرگ اسلامى. زير نظر كاظم موسوى بجنوردى. تهران: مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، 1369 جلد 3، ص 120.
2- دائرةالمعارف الاسلامية، تعريب محمد ثابت الأفندى [و ديگران] تهران: انتشارات جهان [بى تا] افست شده از نشر سال 1933 م، ج 1، پانوشت صفحه 99.
3- رحله ابن بطوطه، بيروت: دارصادر، 1986 صفحه 14.

ص: 167

ليك اين سفر عزم او را دگرگون كرد و او از مكه به عراق رفت، نجف، واصل و بصره را ديده و از آنجا راهى آبادان شد. زان پس همچنان سرزمين ايران را پيمود تا به شيراز رسيد و مدتى مقيم آن ديار گشت و به زيارت قبر سعدى شتافت و از آن «زيارتگه رندان جهان همت خواست».

مسافر ما راهِ رفته را بازگشت و به عراق آمد و از آن جا دوباره قصد حج كرد و در سال 728 به مكه رسيد و تا سال 730 مجاور آن شهر مكرّم بود و سه سال پياپى حج كرد و سپس راه يمن را در پيش گرفت. از آن جا به مقديشو [مگاديشو] (در سومالى) رفت و پس از آن به عمان پا نهاد و از طريق جزيره هرمز مجدداً وارد خاك ايران شد و از طريق بحرين به قطيف و حسا [احساء] (كه پيش از آن هَجَر خوانده مى شد) و يمامه رفت و باز راه خانه معبود را در پيش گرفته در سال 732 به مكه مكرمه رسيد و حج بگزارد.

پس از پايان مراسم حج عزم بازگشت به وطن را داشت، ليكن از آنجا كه تقدير را طرحى ديگر در سر بود، ابن بطوطه سر از آسياى صغير درآورد. انطاكيه را ديد، به قونيه رفت و به سر تربت ملاى روم شتافت. آن گاه آسياى صغير را پشت سرگذاشت و تا جنوب روسيه پيش رفت. سپس به قسطنطنيه رفت، آن گاه از طريق ايران به غزنين و كابل رفته، گام به دره سند نهاد و به شبه قاره هند پا گذاشت و مقرب دربار محمد شاه فرمانرواى آن سرزمين شد و همراه با هيأت نمايندگى او به چين رفت و در آن جا مدتى ماندگار شد و به شغل قضا پرداخت.

در بازگشت از چين براى بار سوم به ايران آمد و از شهرهاى لار، فسا، شيراز، اصفهان و شوشتر ديدن كرد و به نجف و سپس كوفه و حلّه رفت.

از حله به بغداد و از آن شهر به شام و مصر رهسپار گرديد و باز راه مكه را در پيش گرفت و به عَيذاب رفت و از طريق دريا به جده رسيد و در بيست و دوم شعبان سال 749 وارد شهر مقدس مكه شد. پس از برگزارى مراسم حج و

ص: 168

زيارت مرقد مطهر پيامبر اكرم- ص- راه وطن را در پيش گرفت و در سال 750 به فاس پايتخت مراكش و دربار ابوعنان پادشاه سلسله مرينى پا نهاد.

سپس به زادگاه خود طنجه رفت و از آن جا راه اندلس را در پيش گرفت و از غرناطه (عروس شهرهاى اندلس) ديدن كرد و به فاس بازگشت. از آن جا اين رحالّه آخرين سفر خود را آغازيد و در قارّه سياه فرو رفت و تا تومبوكتو و نيجريه پيش رفت و بدين ترتيب «نخستين جهانگردى بود كه در داخل آفريقا سفر كرد و گزارشى از سفر خود به جاى گذاشت». (1)

پس از آن، ابن بطوطه به فرمان ابوعنان در سال 754 به دربار او بازگشت و در همان جا مستقر شد و پس از بيست و نه سال جهانگردى و زير پا نهادن عمده سرزمينهاى مسكون آن روزگار، آرام گرفت و از آن جا كه يادداشتهاى سفر ابن بطوطه طى حوادث مختلف از جمله اسارت در دست هندوان از ميان رفته بود، او ديده ها و شنيده هاى خود را بر منشى و دبير دربار معروف به ابن جُزّى املا كرد. ابن جزى با تحرير و تلخيص و گاه تفصيل- و حتى در مواردى تحريف- گفته هاى (2) ابن بطوطه، كتاب خواندنى و دلكش «تحفة الأنظار فى غرائب الامصار و عجائب الأسفار» را تدوين كرد كه بعدها نام مأنوستر «رحله ابن بطوطه» را به خود گرفت.

ابن بطوطه پس از سفر طولانى خود بيست و پنج سال بزيست و در سال 779 درگذشت. (3) شخصيت

تنها اثر به جا مانده از ابن بطوطه همين رحله اوست و با مطالعه آن خصوصيات او را جا به جاى اين كتاب درمى يابيم؛ او متفكرى بزرگ يا انديشمندى عميق نيست (4) و تن به تدقيقات علمى و نظرى نمى دهد. ليكن سخت حواس خود را به كار گرفته ديده ها و شنيده هاى خويش را به حافظه


1- دو وو، بارون كارا، متفكران اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1363، ج 1، ص 98.
2- سفرنامه ابن بطوطه. ترجمه محمد على موحد، تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361، ج 1، مقدمه مترجم، صفحه 38.
3- دائرةالمعارف بزرگ اسلامى؛ ج 3، صص 121 و 123.
4- رحله ابن بطوطه، مقدمه كرم البستانى، ص 6.

ص: 169

مى سپارد. در ميان منقولاتش سخن از «رخ» (1) و «هيولا» و ديگر افسانه ها مى رود و نشان مى دهد كه چقدر ابن بطوطه متأثر از فرهنگ جوامعى كه در ميان آنها زيسته، بوده است. با اين همه، مهمترين ويژگى ابن بطوطه كنجكاوى حيرت انگيز و عطش كاهش ناپذير دانستن است. حوادثى كه بر او رفت؛ اسارتها، گرسنگيها و بيماريها و هول جان مى توانست هركس ديگرى را از ادامه سفر و پا نهادن به جاهاى ناشناخته باز دارد، اما ابن بطوطه همه خطرات را به جان مى خرد و هر ترسى بر شجاعت و جسارتش مى افزايد و حدود سى سال از زندگى خود را صرف ديدن روى زمين مى كند.

او مسلمانى سنى براساس معتقدات مذهب مالكى است، به امامان و بزرگان شيعه ارج مى دهد و به زيارت اماكن مقدسه مانند كربلا و نجف مى رود، ليكن همان ذهنيت رايج را درباره شيعيان دارد و از آنان با عنوان «رافضى» ياد مى كند و حركات افراد نادان و جاهلى را معيار ارزيابى كليت اين مذهب قرار مى دهد. (2)

ابن بطوطه همچنين دلبستگى خاصى به تصوف و صوفيان ابراز مى دارد. در رحله خود از درويشان نامدار و كرامات آنان ياد مى كند و خود در هر شهرى به ديدار آنها مى شتابد و در خانقاهها و زاويه هاى آنان اقامت مى گزيند و از دست پيران آنها خرقه مى گيرد. (3) سفرنامه

او جهانگرد مسلمانى است كه بيشترين سرزمينها را پيموده است و آن چه را ديده يا شنيده، در رحله اش ثبت كرده است.

به دليل آن كه يادداشتهاى سفر از ميان رفته بود و ابن جُزّى در تدوين و تحرير اين سفرنامه دست برده بود، طبيعتاً اشتباهات متعددى از


1- سفرنامه، ج 2، صص 670 و 758.
2- سفرنامه، ج 2، صص 59 و 65.
3- سفرنامه، ج 1، ص 213.

ص: 170

نظر تاريخى، ترتيب و توالى سفر و حتى اعلام و نامها در اين كتاب راه يافت و همين مسأله باعث شد تا عده اى درباره ارزش آن به بحث بپردازند و در صحت برخى مطالب تشكيك كنند. (1)

با اين همه بى گمان دقيقترين و روشن ترين بخش سفرنامه همان است كه به حج مربوط است؛ زيرا ابن بطوطه به دليل اعتقادات استوار و شديد مذهبى سفرهاى متعددش به مكه، با دقت مشاهدات خود را نقل مى كند. اين بخش همچنين با آن چه ديگر رحاله ها نوشته اند بويژه ابن جبير منطبق است. لذا از همان آغاز كمتر كسى در اين مورد به چون و چرا پرداخته است.

اين سفرنامه به زبانهاى پرتغالى، فرانسوى، انگليسى، آلمانى و فارسى ترجمه شده است. برخى ترجمه ها با تلخيص و برخى كامل منتشر شده است. (2) ترجمه فارسى آن توسط دكتر محمد على موحد با دقت و امانت صورت گرفته و در سال 1348 اولين چاپ آن با مقدمه اى ممتع از ايشان چاپ و در دو جلد منتشر شده است. براى رعايت فضل تقدم ايشان در اين كار، در اين جا گزيده قسمتهايى از سفرنامه را كه به حج مربوط است از ترجمه ايشان نقل مى كنيم:

آغاز سفر

«روز پنج شنبه، دوم ماه رجب سال 725 به قصد حج و زيارت قبر پيامبر يكه و تنها از زادگاه خود «طنجه» بيرون آمدم. نه رفيقى بود كه با او دمساز باشم و نه كاروانى كه با آن همراه گردم. ميل شديد باطنى و اشتياقى كه براى زيارت آن مشاهد متبركه در اعماق جانم جايگزين بود مرا بدين سفر برانگيخت». (ص 6)


1- دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 125.
2- زركلى، خيرالدين. الاعلام بيروت: دارالعلم للملايين، 1984 ج 6، ص 236.

ص: 171

از دمشق تا مدينه

«در اول شوال سال 726 كاروان حجاز به خارج دمشق رهسپار گرديد و در قريه معروف «كسوه» فرود آمد ... از كسوه به قريه بزرگ «صنمين» رفتيم و از آن پس به شهر كوچك «زرعه» ... و از آن جا به شهر كوچك «بصرى» رفتيم. كاروان حج بطور معمول چهار روز در بصرى توقف مى كند تا بقيه حاجيان هم كه براى كارهاى خود در دمشق مانده اند برسند ...

حُجاج آذوقه و لوازم و مايحتاج خود را از اين محل تهيه مى كنند و از آن جا به بركه «زيره» مى روند و يك روز در آن جا اقامت مى كنند و سپس به «لجون» مى روند ... پس از لجون به حصن «كرك» مى رسند ... كاروان مدت چهار روز در خارج كرك در محلى موسم به «ثنيه» توقف كرد تا خود را آماده ورود در صحرا گرداند. آخر حد بلاد شام «معان» بود كه بعد از وصول بدان از طريق عقبةالرضوان وارد صحرا شديم ... پس از دو روز به ذات الحج رسيديم ... بعد از آن به رودخانه بى آب بلدح رسيديم و از آن جا به تبوك رفتيم ... حُجاج شام چون به تبوك مى رسند سلاح برمى گيرند و درختان خرما را به شمشير مى زنند، چون معتقدند كه پيغمبر به همين ترتيب وارد تبوك شده بود ...

قافله [چهار روز در تبوك استراحت مى كند و] بعد از حركت از تبوك از خوف صحرا به تعجيل راه مى رود.

وادى «اخيضر» در وسط اين صحرا واقع شده كه نعوذ باللّه تو گويى وادى جهنم است ... بعد از طى اين وادى در بركة المعظم فرود مى آيند ... روز پنجم قافله به بئرالحجر، مى رسد ... در اين جايگاه ديار ثمود شروع مى شود ... بين حجر و «العلا» به قدر نصف روز يا كمتر فاصله است. العلا، دهِ بزرگ و نيكويى است كه نخلستانها و آبهاى جارى دارد. حُجاج چهار روز در اين جا استراحت كرده لباسهاى خود را مى شويند و مايحتاج خود را فراهم مى كنند ... كاروان از «العلا» حركت كرده فردا به وادى «عطاس» مى رسد كه

ص: 172

بسيار گرم مى باشد و باد داراى سموم كشنده اى در آن مى وزد ... بعد از عطاس به «هديه» مى رسند ... و روز سومِ حركت از العلا، به خارج شهر مدينه وارد مى شوند.

مدينه

شامگاه آن روز به مسجد پيغمبر رفتيم. نخست در باب السلام متوقف شده سلام داديم و آنگاه در بين قبر و منبر شريف، به روضه مبارك پيغمبر درود فرستاديم و براى تبرك با قطعه اى از استُن حنانه كه تاكنون باقى است استلام كرديم. استن حنانه درختى بود كه در فراق پيغمبر ناله سر كرد و قطعه اى كه از آن باقى مانده متصل بستونى است كه رو به قبله در دست راست بين قبر و منبر واقع شده است. پس از سلام بر سيّد اولين و آخرين و شفيع گناهكاران، پيغمبر اكرم- صلى اللّه عليه و سلم- ... با دلى شاد و خرم به منزل بازگشته، از اين كه چنين توفيقى نصيب ما گرديده است خوشحالى و شادمانى مى نموديم و خداى را سپاس مى گزارديم و از او مسألت مى كرديم كه باز توفيق زيارت بر ما ارزانى دارد و زيارت ما را به درجه قبول برساند و سفر ما را در حساب خود منظور فرمايد. (صص 116- 111)

مسجد و روضه پيغمبر

مسجد شريف به شكل مستطيل است كه از چهارسو گرداگرد آن را محوطه سنگفرشى فرا گرفته و در وسط آن صحنى قرار دارد كه كف آن را با شن و سنگريزه مفروش ساخته اند و گرداگرد آن كوچه اى است از سنگهاى تراش، و روضه مقدسه در جهت جنوب شرقى مسجد واقع شده است و منظرى عجيب و بى مانند دارد كه تصوير آن را نمى توان كرد.

بناى روضه مقدسه دايره اى شكل است و دور تا دور آن سنگهاى

ص: 173

رخامى بديع و خوش تراش و عالى بكار برده شده است كه با وجود گذشت زمان، بوى مشگ و عطر از آن ساطع است. در قسمت جنوبى روضه مسمارى از نقره وجود دارد كه روياروى پيغمبر است و مردم در اين محل پشت به قبله و رو به ضريح مى ايستند و سلام مى كنند ...

در داخل روضه طيبه حوض رخامى كوچكى است كه در جهت جنوبى آن شكل محرابى وجود دارد و مى گويند خانه فاطمه- ع- دختر پيغمبر در اين محل واقع بود، بعضى هم آنجا را محل قبر آن حضرت مى دانند، والله اعلم. (ص 117)

مزارات مدينه (بقيع)

از جمله مشاهد متبركه مدينه بقيع الغرقد است كه در طرف شرقى مدينه واقع شده و راه آن از دروازه مشهور به باب البقيع است. وقتى از دروازه مزبور خارج مى شود در دست چپ قبر صفيه دختر عبدالمطلب كه عمه پيغمبر و مادر زبير بن العوام بود ديده مى شود. روبروى قبر صفيه قبر ابوعبداللّه مالك بن انس است كه گنبد مختصرى هم دارد و در جلو آن قبر فرزند ارجمند پيغمبر «ابراهيم» واقع شده كه گنبد سپيدى دارد. و در طرف راست آن تربت عبدالرحمن بن عمر بن خطاب معروف به ابى شحمه و محاذى آن قبور عقيل بن ابى طالب و عبداللّه بن جعفر (ذوالجناحين) واقع است. و در محاذات اين قبور مقبره اى است كه مى گويند قبور زنان پيغمبر در آن قرار دارد و پس از آن مقبره ديگرى از آن عباس عم پيغمبر و حسن بن على- ع- است كه گنبد بلند و محكمى دارد. اين مقبره در دست راست، از دروازه بقيع واقع شده و قبر حسن در پايين پاى عباس قرار دارد و هر دو قبر بزرگ و مقدارى از سطح زمين بالاتر مى باشد و روى آنها را تخته سنگهايى كه با منتهاى مهارت بوسيله صفحات زرد رنگ ترصيع شده پوشانده است.

ص: 174

قبور بسيارى از مهاجرين و انصار و صحابه ديگر نيز در بقيع واقع شده و بيشتر آنها شناخته نيست. در انتهاى قبرستان بقيع قبر عثمان بن عفان است كه گنبد بزرگى دارد و قبر فاطمه بنت اسد مادر على بن ابى طالب- ع- در نزديكى آن است. (ص 128)

قبا

ديگر از مشاهد متبركه مدينه قبا است كه در فاصله دو ميلى جنوب مدينه قرار دارد. راه بين قبا و مدينه از ميان نخلستانها مى گذرد و مسجد معروفى كه به نص قرآن براساس تقوا بنيان گذارى شده در قبا واقع است اين مسجد به شكل چارگوش بنا شده و مناره سپيد بلندى دارد كه از دور پديدار است. در وسط مسجد محلى هست كه خوابگاه اشتر پيغمبر بوده.

مردم تبركاً در آنجا نماز مى خوانند. در جهت جنوبى صحن مسجد، محرابى هست كه بر روى مصطبه اى ساخته شده و نخستين جايى است از اين مسجد كه پيغمبر در آن ركوع كرده است ...

احد

ديگر از مشاهد متبركه مدينه احد است. پيغمبر فرموده: «احد كوهى است كه ما را دوست دارد و ما آن را دوست داريم».

اين كوه به اندازه يك فرسخ با مدينه فاصله دارد. قبور شهداى جنگ احد به محاذات كوه و در گرداگرد قبر حمزه عم پيغمبر واقع شده است.

در راه احد سه مسجد وجود دارد يكى بنام على بن ابيطالب- ع- و ديگرى به نام سلمان فارسى و سوّمى به نام مسجد الفتح كه سوره فتح قرآن در آن نازل شده است.

اقامت ما در مدينه اين بار چهار روز طول كشيد، شبها را در مسجد

ص: 175

پيغمبر بيتوته مى كرديم، مردم در صحن مسجد حلقه مى زدند و شمعهاى بسيار مى افروختند و جزوهاى قرآن مى خواندند. و به ذكر خدا و تماشاى قبر پيغمبر مى گذرانيدند. حاديان شعرها در مدح پيغمبر مى خواندند مردم مدينه شبهاى متبركه را به اين طريق سر كرده صدقات زياد بر مجاورين و بينوايان مى دهند. (صص 129 و 130)

به سوى مكه

از مدينه به عزم مكه حركت كرديم و در نزديكى مسجد ذى الحليفه كه پيغمبر از آن جا احرام بسته فرود آمديم. اين محل آخرين حدى است كه حجاج از راه مدينه در آن جا احرام مى بندند و در مسافت پنج ميلى مدينه نزديك وادى العقيق واقع شده است. من لباسهاى دوخته اى كه بر تن داشتم درآوردم و پس از غسل جامه احرام پوشيدم و دو ركعت نماز گزاردم و به تنهايى احرام بستم و تا شعب على- ع- لبيك زنان كوه و دشت و فراز و نشيبِ راه را طى مى كردم. همان شب به شعب على- ع- رسيديم و از آن جا به روحا رفتيم ...

از روحا به صفرا رفتيم. صفرا دره آبادانى است كه آب و نخل و عمارت و ابنيه در آن وجود دارد و سكنه آن از سادات حسينى و ديگران مى باشند. در اين محل قلعه بزرگى هست كه پشت سر آن قلاع و دهات متصل بهم قرار دارد.

بدر

از صفرا به بدر رفتيم. بدر همان جايى است كه خداوند بر وفق وعده خود پيغمبر ما را بر دشمنان پيروز كرد و صناديد مشركين را از بيخ برانداخت.

بدر قريه اى است داراى نخلستانهاى متصل به هم و قلعه بلندى

ص: 176

دارد كه از وسط كوهها از مسير رودخانه اى به آن مى روند. در بدر چشمه جوشنده آب روانى وجود دارد و محل قليب كه كشتگان قريش را در آن افكندند اكنون بصورت باغى درآمده كه مدفن شهداى اسلام در پشت آن واقع است. جبل الرحمه كه فرشتگان از آنجا به يارى سپاه اسلام آمدند در طرف دست چپ بسوى الصفرا قرار دارد كه جبل الطبول (كوه كوسها) نيز مانند تلى از شن در روبروى آن امتداد يافته است و مردم آن جا معتقدند كه از اين كوه شبهاى جمعه صداى طبل شنيده مى شود.

عريش يا خيمه گاه پيغمبر كه آن حضرت روز بدر از داخل آن با خداى خود راز و نياز داشت در دامنه جبل الطبول قرار داشته و ميدان كارزار نيز در جلو آن بوده است. نزديك نخلستان قليب مسجدى هست كه مى گويند جايگاهى بوده كه ناقه پيغمبر به زانو افتاده و خوابيده است. بين بدر و الصفرا؛ در حدود يك بريد راه (12 ميل يا 4 فرسنگ) از وسط كوهها مى گذرد كه جابجا چشمه هاى آب و باغهاى نخل در آن ديده مى شود.

از بدر به صحراى قاع البزواء رفتيم. اين بيابان راهى چنان هولناك است كه حتى خود راهنما در آن گم مى شود و دوست دست از دوست مى شويد. طول آن سه روز راه است و در منتهى اليه آن وادى رابغ واقع شده كه آبدانهايى دارد كه آب باران در آن ها گرد آمده براى مدت درازى ذخيره مى شود. حجاج مصر و مغرب از اين محل كه در نزديكى جحفه و پايين آن واقع است احرام مى بندند.

از رابغ سه روزه به خليص رفتيم. در فاصله نصف روز راه به خليص مانده به عقبةالسويق رسيديم. عقبه محل پر رملى است. حجاج از مصر و شام با خود سويق مى آورند كه در آن جا بخورند، سويق را با شكر درهم آميخته مى خورند. امرا مقدار زيادى از آن در حوضچه ها مى ريزند و به رسم احسان به مردم مى دهند. مى گويند پيغمبر كه از آن جا عبور مى كرده چون

ص: 177

صحابه دچار گرسنگى بوده اند حضرت مشتى از ريگهاى آن محل را برداشته به آنان داد كه آن ريگها سويق شد و صحابه از آن خوردند.

بركه خليص در زمين هموارى واقع شده كه داراى باغها و نخلستانهاى فراوانى است و قلعه محكمى دارد كه برفراز كوهى ساخته شده و نيز در قسمت مسطح و هموار پايين كوه قلعه خرابه ديگرى وجود دارد. در خليص چشمه آبى هست كه از زمين مى جوشد و آب آن را به وسيله جويبارها به مصرف مشروب گردانيدن زمين ها مى رسانند. خليص دست يكى از سادات حسنى است و بازار معتبرى در اين محل داير مى شود و اعراب آن حدود، براى معامله گوسفند و ميوه و خواربار به آن جا مى آيند.

از خليص به عسفان رفتيم كه در زمين هموارى وسط كوهها واقع شده و چاههاى آب خوردنى دارد. يكى از اين چاهها به نام عثمان بن عفان (خليفه سوم) معروف است و نيز در مسافت نصف روز راه از خليص پله كانى به نام عثمان وجود دارد كه تنگنايى در ميان دو كوه مى باشد و پله كان سنگفرشى كه از بقاياى بناى كهنه اى است در آن ديده مى شود. و نيز چاهى به نام على- ع- وجود دارد و مى گويند كه احداث آن توسط وى صورت گرفته است. در عسفان قلعه كهنه اى هست كه برج معتبرى نيز دارد ولى رو به خرابى مى باشد. درخت مقل در اين ناحيه فراوان است.

از عسفان به بطن مر يا مرالظهران رفتيم و آن وادى پر آب و گياهى است كه نخلستانهاى فراوانى و چشمه آبى دارد كه آن ناحيه را مشروب مى سازد. سبزى و ميوه را از اين محل به مكه مى برند. از اين جا كه گذشتيم برق شوق و مسرت از اين كه به آرزوى خود رسيده ايم در دلها درخشيدن گرفت.

ورود به مكه

نزديك صبحگاه بود كه به شهر مكه رسيديم و به زيارت خانه خدا

ص: 178

يعنى محل زندگى ابراهيم خليل و جايى كه پيغمبر ما از آن جا مبعوث گرديد نايل آمديم. از راه دروازه بنى شيبه وارد بيت الحرام شديم، خانه اى كه خداوند فرمود: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» كعبه را ديديم كه چون عروسى زيبا و دلربا بر تخت حشمت و جلال تكيه داده و مهمانان خدا از هر سوى آن را در ميان گرفته بودند.

بعد از انجام طواف ورود و استلام حجر، دو ركعت نماز در مقام ابراهيم بجاى آورده در ميان باب و حجرالأسود كه موضع استجابت دعا است دست بر استار كعبه زديم و از آب زمزم كه به موجب حديث پيغمبر خواص و آثارى بر شرب آن مترتب است خورده، مراسم سعى بين صفا و مروه به جاى آورديم و آنگاه در خانه اى نزديك باب ابراهيم منزل كرديم.

سپاس خداى را كه ما را در زمره مهمانان خانه خود قرار داد و توفيق كرامت فرمود كه مشمول دعاى ابراهيم خليل- ع- باشيم و چشمان ما را به ديدار كعبه و مسجدالحرام و حجر و زمزم و حطيم روشنى بخشيد.

از عجايب صنع خداوندى است كه شوق وصول به آن امكنه مقدسه را در دلها نهاده و مهر زيارت آنها را با جانها در هم سرشته كه هر كس پاى در آن ديار مى نهد ديگر نمى تواند دل بركند و خاطر از هواى آن بپردازد، اين است حكمت بارى تعالى و گواه صدق دعاى ابراهيم خليل الرحمن كه شوق ديدار آن ديار در هر نقطه دور دست دامنگير مردم است و هر سختى و مشقتى كه در اين راه نصيب شود سهل و آسان مى نمايد.

چه اشخاص ضعيف و ناتوان كه در اين راه مرگ را معاينه ديده و چون به مقصود رسيده اند، چنان خوشحال بوده اند كه گويى هرگز نه مرارتى متحمل شده و نه محنت و مشتقى چشيده اند! آرى اين ها همه كار خداست و ترديدى در اين باره نمى توان داشت. و آن كس را كه شرف وصول به اين مقصد داشت داده، خداوند نعمت خود بر او اتمام فرموده و خير دنيا و آخرت

ص: 179

مر او را ارزانى داشته كه هر چه شكر گويد بجا باشد و اينك از حق تعالى مى خواهيم تا ما را نيز در زمره كسانى قرار دهد كه زيارت شان به درجه قبول رسيده و موجب آمرزيده شدن گناهان گرديده و با دست خالى از اين راه برنگشته باشند.

شهر مكه

شهرى است بزرگ، عماراتش بهم پيوسته كه در وسط وادى واقع شده و كوهها گرداگرد آن را فراگرفته اند، بطورى كه شهر از دو پيدا نيست. اين كوهها چندان ارتفاع ندارد دو كوه اخشب (اخشبان) عبارت است از جبل ابوقبيس در جنوب كه جبل قعيقعان نيز در كنار آن واقع شده و جبل احمر در شمال.

اجياد الأكبر و اجيادالأصغر دو شعب است كه در كنار ابوقبيس واقع شده، حندمه نيز يكى ديگر از كوههاى مكه است و درباره آن سخن خواهيم گفت. كليه مناسك يعنى منا و عرفه و مزدلفه در قسمت شرقى واقع شده است.

مكه سه دروازه دارد: باب المعلى كه در قسمت بالاى مكه واقع است و باب الشبيكه كه در پايين شهر قرار دارد، و باب الزاهر يا باب العمره هم ناميده مى شود. اين دروازه بر سر راه مدينه ومصر و شام و جده در مغرب شهر واقع شده كه راه تنعيم هم چنانكه باز خواهم گفت از آن است. دروازه سوم باب المسفل است كه در جنوب شهر قرار دارد و خالد بن وليد روز فتح مكه از اين دروازه وارد شده است.

شهر مكه چنانكه در قرآن از زبان ابراهيم خليل آمده است در زمين لم يزرعى واقع شده اما از بركت دعاى آن حضرت هر قسم ميوه و هر نوع محصول طرفه اى از اطراف و نواحى به آن شهر كشانده مى شود. از ميوه ها

ص: 180

كه من در آن شهر خوردم انگور و انجير و شفتالو و رطب آن در دنيا بى مانند است. خربزه كه به مكه مى آورند از حيث عطر و شيرينى نظير ندارد، گوشت آن شهر هم بسيار چرب و خوش طعم است. اجناس مختلف كه در نواحى دنيار بطور متفرق يافت مى شود در مكه همه يكجا فراهم مى باشد. ميوه و سبزى را از طائف و وادى نخله و بطن مر به آن جا مى آورند و اين جمله از الطاف خداوندى است كه شامل حال ساكنين حرم و مجاورين خانه خود فرموده است.

مسجدالحرام

مسجدالحرام در وسط شهر مكه واقع شده و محوطه بزرگى را فراگرفته، طول آن از شرق به غرب مطابق گفته ازرقى بيش از چهارصد ذراع و عرض آن نيز همين اندازه است. كعبه در وسط مسجدالحرام قرار گرفته و منظرى بديع و زيبا دارد كه زبان از وصف و بيان آن قاصر است. ارتفاع ديوارهاى مسجد تقريباً بيست ذراع است. سقف آن روى سه رديف منظم ستون هاى بلند قرار دارد و در بناى آن نهايت ذوق و مهارت بكار رفته است.

سه شبستان مسجد بطورى ساخته شده كه در حكم شبستان واحدى به نظر مى رسد. اين مسجد چهارصد و نود و يك ستون مرمر دارد غير از ستونهاى گچى كه جزو دارالندوه بوده و بعدها به محوطه حرم اضافه گرديده است. اين قسمت داخل در شبستانى است كه در جانب شمال واقع شده و مقام و ركن عراقى در روبروى آن است. فضاى قسمت مزبور متصل به فضاى اين شبستان است و به هم ارتباط دارند. در امتداد ديوار اين شبستان مصطبه هايى در زير كمرهاى طاقى شكل ساخته اند و نسخه نويسان و مقريان و در زيان در آنها بكار اشتغال دارند. در ديوار شبستان مقابل هم از اين سكوها تعبيه شده ليكن قسمت فوقانى آنها مقوس و طاقى شكل

ص: 181

نيست.

نزديك باب ابراهيم يك در ورودى از شبستان غربى باز مى شود و در آنجا ستونهاى گچى وجود دارد. خليفه مهدى (محمد بن ابى جعفر منصور) در توسعه و تحكيم بناى مسجد بسيار كوشيده، و اين عبارت در بالاى ديوار شبستان غربى به يادگار فعاليت هاى آن خليفه منقوش است:

«بنده خدا محمد مهدى اميرالمؤمنين- كه خدا حالش را نيكو گرداند- به سال 167 به توسعه مسجدالحرام و تعمير آن جهت حجاج فرمان داد».

كعبه

بناى چارگوش كعبه در وسط مسجدالحرام نمايان است. ارتفاع آن از سه جهت بيست و هشت ذراع و از جهت چهارم كه بين حجرالاسود و ركن يمانى باشد بيست و نه ذراع است. پهناى ديوار كعبه از ركن عراقى تا حجرالاسود پنجاه و چهار وجب و عرض ديوار مقابل آن (ركن يمانى- ركن شامى) نيز همان مقدار است. اما عرض دو ديوار ديگر در امتداد ركن عراقى تا ركن شامى و امتداد ركن شامى تا عراقى چهل و هشت وجب است. بيرون حجر كه مبدأ طواف از آن جا مى باشد صد و بيست وجب است.

بناى كعبه از سنگ هاى سخت گندم گونى است كه با نهايت مهارت و استحكام روى هم قرار داده اند؛ بطورى كه مرور دهور و گذشت زمان اثرى در آن نبخشيده. در كعبه بين حجرالأسود و ركن عراقى واقع شده و از آن تا حجر ده وجب فاصله است كه آن جا را ملتزم مى نامند و محل استجابت دعا است. ارتفاع در، از سطح زمين يازده وجب و نيم و طول آن سيزده وجب و پهناى آن هشت وجب است عرض ديوارى كه در بر آن نصب شده پنج وجب مى باشد. بازوها و عتبه فوقانى در، به طرز هنرمندانه اى با ورق نقره پوشيده شده و دو حلقه نقره اى بزرگ روى در قرار دارد كه قفلى نيز بر آنها

ص: 182

است.

روزهاى جمعه پس از اداى نماز و همچنين روز مولود پيغمبر در كعبه را باز مى كنند. مراسم افتتاح آن به طريق زير انجام مى گيرد: نخست يك كرسى منبر مانند چوبى را روى چهار چرخه اى تا پاى ديوار كعبه مى آورند و رئيس قبيله بنى شيبه روى آن رفته مفتاح كعبه را بدست مى گيرد؛ سدنه يا پرده داران كعبه پرده در را كه برقع ناميده مى شود بلند مى كنند و رئيس پس از بازكردن در، عتبه را مى بوسد و خود به تنهايى در اندرون كعبه رفته در را مى بندد، اين وضع بقدر مدت دو ركعت نماز طول مى كشد؛ آنگاه بنى شيبه هم بداخل مى روند و در را مى بندند و نماز مى گزارند و سپس در براى عموم باز مى شود. در اثناء مدتى كه اجراى اين مراسم ادامه دارد مردم با نهايت حضوع و خشوع در حالى كه دستها را بزارى و تضرع بلند كرده اند در برابر در كعبه ايستاده اند و به محض اين كه در باز مى شود بانگ تكبير برمى دارند و اين دعا را مى خوانند:

«اللهم افتح لنا ابواب رحمتك و مغفرتك يا ارحم الراحمين».

«اى خداى ارحم الراحمين، درهاى بخشايش و آمرزش خود را به روى ما بگشاى».

اندرون كعبه و ديوارهاى آن با قطعات رخامى الوان فرش شده و سه ستون بسيار بلند ساجى دارد. بين هر ستون با ستون ديگر چهار گام فاصله است و اين ستونها در ميانه فضاى كعبه واقع شده اند و ستون ميانگين در نقطه مقابل وسط ديوارى كه بين دو ركن عراقى وشامى واقع شده قرار گرفته است. پوشش كعبه از ابريشم سياه است كه تماماً بدنه آن را از بالا به پايين فراگرفته و روى آن نوشته هاى به خط سفيد هست كه سپيدى آن بر زمينه سياه پرده، تلؤلؤ و درخشندگى خاصى دارد.

از عجايب كارهاى خدا است كه وقتى در كعبه باز مى شود و اين همه

ص: 183

مردم از اقوام مختلف كه شماره شان را جز خدا كسى نمى داند به داخل آن مى ريزند مضيقه اى احساس نمى شود و همه در آن، جا مى گيرند. ديگر از عجايب آن كه هرگز نه شب و نه روز اطراف كعبه از طواف كننده خالى نمى باشد، و ديگر آن كه كبوتران بيشمارى كه آنجا هستند يا مرغان ديگر هرگز روى كعبه نمى نشينند و از فراز آن پرواز نمى كنند و غالباً ديده مى شود كبوترى كه در فضاى حرم پرواز مى كند و همين كه به محاذات كعبه مى رسد راه خود را كج كرده به سوى ديگر مى رود. مى گويند هيچ مرغى روى كعبه نمى نشيند مگر آنكه مرضى داشته باشد و به محض اين كه آنجا نشست يا شفا مى يابد و يا فى الحال مى ميرد. پاك خداوندى كه اين شرف و كرامت و عزت و احترام آن خانه را ارزانى فرموده است!

ناودان كعبه و حجر

ناودان طلايى كعبه بر فراز ديوارى است كه روى حجر قرار دارد پهناى آن يك وجب و طول آن به مقدار دو ذراع از پايين نمايان است. زير ناودان كعبه محل استجابت دعا است. حجر قبر اسماعيل پيغمبر است، سنگ رخامى سبز رنگ به شكل محراب كه به سنگ مدور ديگرى از همين جنس متصل شده روى قبر قرار دارد. بزرگى اين دو سنگ كه داراى شكلى غريب و منظرى جالب مى باشد به اندازه يك وجب و نيم است. در كنار قبر اسماعيل در مجاورت ركن عراقى قبر مادر او هاجر واقع شده كه علامتى از رخام سبز مدور دارد. بزرگى علامت يك وجب و نيم و بين دو قبر هفت وجب فاصله است. (صص 139- 131)

درهاى مسجدالحرام

مسجدالحرام نوزده در دارد كه بيشتر آنها بر چند طاق گشوده

ص: 184

مى شود مثلًا باب الصفا پنج طاق دارد كه سابقاً باب بنى مخزوم مى ناميدند و بزرگترين درهاى مسجد است و راه مسعى از آن مى باشد. مستحب است كسى كه به مكه مى آيد از باب بنى شيبه وارد مسجدالحرام بشود و پس از طواف از باب الصفا از ميان دو ستونى كه مهدى خليفه نصب كرده و راهى را كه پيغمبر به سوى صفا مى رفت مشخص مى گرداند خارج شود.

ديگر از درهاى مسجدالحرام باب اجيادالاصغر است كه دو طاق دارد ديگر باب الخياطين كه آنهم دو طاق دارد و باب العباس كه سه طاق دارد و ديگر باب النبى با دو طاق، باب بنى شيبه با سه طاق كه از طرف شمال در ركن ديوار شرقى روبروى دركعبه كمى تمايل به سمت چپ قرار دارد و آن همان باب بنى الشمس است و معمولًا خلفا از آن در وارد مسجد مى شده اند.

ديگر در كوچكى است كه روبروى باب بنى شيبه واقع است و اسم مخصوصى ندارد و برخى گفته اند نام آن باب الرباط است؛ زيرا راه رباط السدره از آن مى باشد، ديگر باب الندوه كه سه در به اين اسم خوانده شده دو تا از آنها در يك رديف و سومى در ركن غربى دارالندوه مى باشد. دارالندوه اكنون به صورت مسجدى درآمده كه داخل حرم جزو آن است و روبروى ميزاب قرار دارد. ديگر از درهاى مسجدالحرام در كوچك تازه دارالعجله و باب السدره و باب العمره است كه هر كدام يك طاق دارند. باب العمره از زيباترين درهاى حرم است. ديگر باب ابراهيم كه يك طاق دارد و برخى از مردم آن را به ابراهيم خليل- ع- نسبت مى دهند در صورتى كه صحيح نيست بلكه اين در منتسب به ابراهيم الخوزى مى باشد كه يكى از ايرانيان بوده است.

ديگر باب الحروره كه دو طاق دارد و باب اجيادالأكبر با دو طاق؛ و نيز دو در، دو طاقى ديگر هم به نام اجياد وجود دارد كه يكى متصل به باب الصفا

ص: 185

است و برخى اين دو در اخير از چهار درى را كه به نام اجياد خوانده مى شود، باب الدقاقين مى نامند.

مسجدالحرام پنج مناره دارد يكى روى ركن ابوقبيس نزديك باب الصفا و ديگرى روى ركن باب بنى شيبه و سوم بر باب دارالندوه و چهارم بر ركن باب السدره و پنجم بر ركن الاجياد واقع شده است ...

بامهاى خانه هاى اطراف و پنجره هاى آن خانه ها مشرف بر حرم مى باشد بطورى كه ساكنين آنها همواره چشم بر حرم خدا دارند. از بعضى خانه ها مانند خانه زبيده زن هارون و دارالعجله و دارالسرا و غيره در مخصوصى به حرم باز مى شود.

از مشاهد متبركه كه در اين حدود واقع شده يكى قبةالوحى است كه نزديك باب النبى است واين قبه جزء خانه ام المؤمنين خديجه بوده است و داخل اين خانه قبه كوچكى وجود دارد كه ملح تولد فاطمه- عليهاالسلام- مى باشد. (صص 145- 143)

مردم مكه

مردم مكه به نيكوكارى و مكارم اخلاق و دستگيرى از ضعفا و درماندگان و غريب نوازى موصوف اند. اگر كسى بخواهد وليمه اى بدهد اول به سراغ فقرايى كه براى عبادت در آن شهر مجاور شده اند، مى رود و با نهايت خوشى و مهربانى از آنان دعوت مى كند. اكثر اين مساكين در مقابل فرنهاى نانوايى مى ايستند و چون كسى نان مى خرد به دنبالش راه مى افتند و او هم به هر كدام پاره نانى مى دهد و نااميد برنمى گرداند حتى اگر يك نان بيشتر هم نداشته باشد ثلث يا نصف آن را با كمال رضا و رغبت بين آنان تقسيم مى كند.

ديگر از مراسم نيك آن شهر اين است كه كودكان يتيم در بازارها

ص: 186

مى نشينند و هر كدام يك زنبيل بزرگ و يك زنبيل كوچك با خود دارند. اين زنبيل ها را در مكه «مُكتَّل» مى نامند چون كسى به بازار مى آيد و مايحتاج خود را از قبيل گوشت و سبزى و حبوبات مى خرد يكى از آن كودكان پيش مى آيد و اجناس را كه او مى خرد گرفته گوشت و سبزى را در زنبيل بزرگ و بقيه را در زنبيل كوچك مى گذارد و آن را به خانه وى مى رساند. خريدار هم پى كار خود مى رود و اتفاق نيفتاده است كه يكى از اين كودكان در رسانيدن اجناس به خانه خيانت كند بلكه وظيفه خود را به بهترين وجه انجام مى دهند و در مقابل خدمت خود اجرتى مى گيرند.

اهل مكه در پوشاك خود ظرافت و نظافت را مراعات مى كنند. بيشتر جامه هاى آنان سپيد است و همواره لباس سبك و كوتاه و تميز و پاكيزه بر تن دارند، عطر زياد استعمال مى كنند، سرمه مى كشند و با چوب اراك سبز مسواك مى كنند.

زنان مكه بسيار زيبا و پاكدامن و عفيف هستند و عطر زياد مصرف مى كنند، چنانكه ممكن است زنى شب گرسنه بخوابد و به پول شام عطر بخرد. زنان مكه شبهاى آدينه را براى طواف مى آيند و در اين شبها بهترين لباسهاى خود را مى پوشند وبوى عطر سراسر حرم را فرامى گيرد و چون زنى از جايى عبور مى كند بوى عطر تا مدتى در رهگذر او باقى مى ماند. (صص 153- 154)

مراسم نماز در مكه

اول از همه امام شافعيان كه از جانب حكومت سمت تقدم دارد نماز مى گزارد. جاى نماز او در حطيمى است كه پشت مقام ابراهيم قرار دارد.

مردم مكه بطور كلى شافعى مذهب اند.

حطيم عبارت از چهار قطعه چوب است كه آنها را دوبدو در برابر هم

ص: 187

قرار داده و مثل پله بهم پيوسته اند. چوبهاى مزبور بر پايه هاى گچكارى شده نصب گرديده و در قسمت فوقانى قطعه چوب ديگرى روى آنها انداخته اند كه در آن چنگهاى آهنى براى آويختن قنديلها تعبيه شده است.

پس از امام شافعى امام مالكيان در محراب جنوبى ركن يمانى نماز مى خواند و همزمان با او امام حنبلى در ميان حجرالاسود و ركن يمانى نماز مى كند و سپس امام حنفى زير حطيمى در جلوى ميزاب به نماز برمى خيزد.

پيش روى پيشنمازان در محرابها شمع برمى افروزند و اين ترتيب در چهار نماز رعايت مى شود ليكن در نماز مغرب همه يكباره به نماز برمى خيزند و هر يك از ائمه با پيروان خود نماز مى گزارد و اين امر سبب مى شود كه اوضاع درهم و برهم مى گردد چنانكه مردم كه به پيشنمازان اقتدا كرده اند در اشتباه مى افتند و غالباً ديده مى شود كه مالكى با ركوع امام شافعى به ركوع مى رود و حنفى با سجود امام حنبلى به سجده مى افتد و مأمومين از بيم آنكه مرتكب سهو شوند حواس خود را به مؤذنان مخصوصى كه براى هر كدام از ائمه معين شده و آغاز و انجام هر يك از اجزاء نماز را به بانگ بلند اعلام مى كنند معطوف مى دارند. (صص 166 و 167)

شعائر حج

از نخستين روز ذيقعده كه فرا مى رسد هر بامداد و شامگاه، و در اوقات نماز، طبلها و بوقها زده مى شود و اين علامت فرارسيدن موسم حج است. اين عمل تا روزى كه حجاج به عرفات مى روند ادامه مى يابد. هفتم ذيحجه خطيب ضمن خطبه اى پس از نماز ظهر مردم را با مناسك حج و اعمال روز وقفه آشنا مى سازد.

روز هشتم صبح زود به سوى منا مى روند. امراى مصر و شام و عراق و اهل علم، آن شب را در منا بسر مى برند و ميان شاميان و عراقيان و

ص: 188

مصريان بر سر افروختن شمعها همچشمى درمى گيرد. اما هميشه شاميان در اين امور سبقت مى جويند.

روز نهم بعد از نماز صبح از منا از راه وادى محسِّر به عرفه مى روند و وادى محسر را طبق سنت با هروله طى مى كنند. اين وادى حد ميان مزدلفه و منا است. مزدلفه زمين وسيعى در ميان دو كوه است كه پيرامون آن آبدانها و حوضها ساخته اند و بناى آنها از آثار خير زبيده دختر جعفر بن منصور زن هارون الرشيد مى باشد. از منا تا عرفه پنج ميل و نيز از منا تا مكه همين مقدار راه است. عرفه به نام «جمع» و «مشعرالحرام» نيز خوانده مى شود.

(ص 176)

پوشش كعبه

روز عيد قربان پوشش كعبه را قافله مصرى به بيت مى آورد و آن را بر بام كعبه مى گذارند و قبيله بنى شيبه در روز سوم عيد مراسم مخصوص پوشاندن آن را اجرا مى كند.

كسوه كعبه پوششى است از حرير سياه كه آستر كتانى دارد و در طراز بالاى آن به خط سپيد آيه «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامِ قِياماً ...» را نبشته است و در حاشيه اطراف نيز آياتى از قرآن نقش است. رنگ اين پرده سياه و درخشان مى باشد. بعد از آنكه مراسم پوشانيدن آن انجام يافت، دامن آن را از اطراف بالا مى زنند تا دست مردم بدان نرسد. تهيه پوشش كعبه بر عهده سلطان مصر است و نيز حقوق قاضى و خطيب و پيشنمازان و مؤذنان و فراشان و خدام و سائر مايحتاج حرم از قبيل شمع و روغن چراغ را همه ساله سلطان مزبور مى پردازد.

در اين ايام همه روزه در كعبه را براى عراقيان و خراسانيان و ساير مردمى كه با قافله عراق مى رسند باز مى كنند. و آنان پس از حركت قافله

ص: 189

شام و مصر چهار روز ديگر در مكه مى مانند و صدقات فراوان بر مجاورين و ديگران تقسيم مى كنند و من خود شبى شاهد بودم كه در حين طواف به هر يك از مجاورين و فقرا كه مى رسيدند چيزى از نقد يا جامه به او مى بخشيدند و حتى اتفاق افتاده كه آنان يكى از فقرا را در حال خواب ديده و در دهنش طلا و نقره گذاشته اند تا بيدا شده و من كه به سال 728 با قافله عراق حركت كردم از اين كارها زياد مى ديدم و آن سال از بس كه پول در مكه تقسيم كردند نرخ طلا در بازار آن شهر پايين آمد و اين قدر طلا در بازار ريخته بود كه صرافها مثقال طلا را به هجده درهم نقره خرد مى كردند و هم در اين سال بود كه اسم سلطان ابوسعيد پادشاه عراق را بر منبر و بر فراز قبه زمزم ذكر كردند.

مراجعت از مكه

بيستم شهر ذيحجه در صحبت امير قافله عراق پهلوان محمد حويج كه از هالى موصل بود و پس از مرگ شيخ شهاب الدين قلندر امارت حاج را برعهده داشت، از مكه حركت كردم. اين شيخ شهاب الدين مردى سخى و گشاده دست بود و پيش سلطان حرمت فراوان داشت و طبق مرسوم قلندران ريش و ابروان خود را مى تراشيد.

امير پهلوان براى من يك نيمه محمل تا بغداد كرايه كرد و كرايه را هم از خودش پرداخت و مرا در جوار خود پذيرفت. بعد از طواف وداع حركت كرده به بطن مر رفتيم. همراهان ما عده بيشمارى از مردم عراق و خراسان و فارس و ايرانيان بودند. زمين از كثرت جمعيت موج مى زد و گروه مردمان مانند توده هاى ابرى كه روى هم متراكم شده باشد، درحركت بودند و ازدحام به حدى بود كه هركس از قافله كنار مى رفت و علامتى با خود نداشت در مراجعت گم مى شد ... از بطن مر به عسفان و از آن جا به خليص رفتيم. از

ص: 190

خليص چهار منزل آن طرفتر وادى السمك نام داشت و پنج منزل ديگر به بدر رسيديم ... بعد از بدر به منزل صفرا رسيديم و در آن جا يك روز استراحت كرديم. از صفرا تا شهر مدينه سه روز راه است. در مدينه توفيق زيارت پيغمبر براى دومين بار نصيب شد و شش روز در آن شهر توقف كرديم.

(صص 179 و 180)

پى نوشت ها:

پا به پاى امين جَبَل

مقدمه

در بخش پيشين اين نوشتار، كه ترجمه اى از سفرنامه مرحوم علّامه بزرگوار، سيد محسن امين جبل عاملى صاحب «اعيان الشيعه» است، با گوشه هايى از خاطرات سفر وى به زيارت خانه خدا در سال 1321 هجرى

ص: 191

قمرى آشنا شديم.

در اين قسمت، توجه شما را به ادامه آن سفر و گزيده اى از خاطرات دومين سفر آن زنده يادِ زنده دل، به سرزمين حجاز و زيارت بيت الله الحرام، كه در سال 1341 هجرى قمرى انجام يافته است، جلب مى كنيم:

مدينه پيامبر

از دروازه اى وارد شديم كه بالاى آن دو توپ بود. در باغى مربوط به يكى از خدام حرم نبوى فرود آمديم. در آن خانه نخل و بركه آبى بود كه از چاهى برايش آب كشيده مى شد. بعضى از نخاوله هم ساكن آن خانه بودند و به مراقبت از آنجا مى پرداختند.

داخل ضريح مطهّر

به زيارت مرقد پيامبر رفته، لبها را بر آستان حرم نهاديم و بوسيديم. اين توفيق را هم پيدا كرديم كه به داخل ضريح برويم. برگه اى از دفتر حرم مطهّر گرفتيم و با همكارى رئيس خدام حرم، ساعت 11 به اتاق مخصوص كه محلّ حضور استاندار مدينه بود رفتيم. عثمان پاشا، استاندار مدينه بود. در محلّ ملاقات، يكى از افسران عثمانى بود. رئيس خدّام حرم او را به ما و ما را به او معرّفى كرد. در معرفى ما به او، گفت: اينان از نزديكان شيخ ابوالهدى هستند. آن افسر پرسيد: نزديكان ابوالهدى چقدر زيادند! سپس رو به من كرد و پرسيد: از نزديكان ابوالهدى كه در «حلب» هستند، در فلان جا و فلان جا، چه كسانى را مى شناسى؟

رئيس خدام به وى گفت: مگر هر كس از بستگان ابوالهدى باشد، بايد همه عشيره او را كه در شهرهاى مختلف پراكنده اند بشناسد؟ او هم ساكت شد.

ص: 192

سپس استاندار مدينه و توليت حرم آمدند. عمامه اى سفيد و جبّه و قبايى پوشيده بودند. حاضران به احترام آنان بلند شدند و همه دست توليت حرم را بوسيدند، ولى من تنها مصافحه كردم. اندكى نشست. اذان مغرب گفته شد. افسرى كه در صف نماز كنارم بود، به من گفت: من همه ساله از طرف سلطان زيارت مى كنم. و شروع كرد آداب وارد شدن به داخل حجره پيامبر (ضريح مطهّر) را به من ياد دهد. تشكّر كردم. پس از نماز مغرب، دو لباس سفيد آوردند و آن دو از روى لباسهايشان پوشيدند. براى او هم عمامه سفيدى نيز آوردند. امّا نسبت به من، به همان عمامه سبزم اكتفا كردند.

ابتدا استاندار وارد شد. پس از او كسانى كه ورود به داخل ضريح داشتند. در دست هر كس شمع كوچكى بود كه مى بايست آن را روشن كند و يكى از قنديلهاى داخل ضريح را روشن سازد. استاندار و همراهان، حضرت رسول- ص- و دو مدفون در كنار او را، سپس قبر حضرت زهرا را زيارت كردند. يكى از خدّام زيارتنامه مى خواند، بقيّه نيز تكرار مى كردند. البته داخل ضريح، از پشت نرده اى آهنى كه پيرامون حجره شريف پيامبر بود، زيارت كرديم، يعنى زيارت، دور ديوار اتاق پيامبر بود، ولى خود اتاق، درش بسته بود و نمى شد وارد آن شد و قبر شريف را ديد.

اماكن و آثار

توفيق زيارت حضرت حمزه سيدالشهداء- ع- را هم در «احد» پيدا كرديم. فاصله مدينه تا احد يك فرسخ است. ولى توفيق زيارت مسجد «قبا» را نيافتيم، با اين كه فاصله اش بيش از آن نبود. همچنين مسجد فضيخ و مشربه ام ابراهيم را هم نتوانستيم زيارت كنيم، بخاطر شدّت خوف.

ولى بعدها توفيق زيارت اين اماكن پيدا شد. پس از 6 روز اقامت در مدينه، ازاين شهر خارج شديم و به «جرف» رفتيم، كه در گذشته پادگان مدينه بوده

ص: 193

است. سپس از آنجا به «بئر جبر» و از آنجا به «اصطبل عنتر» و سپس به «هديه» رفتيم. آب هديه، شور بود، ولى در سطح زمين قرار داشت. هر جا را مى كندند، آب درمى آمد. عصر از آنجا به طرف «براقه» حركت كرديم. آنجا آبى نبود. تا 9 شب آنجا بوديم. از آنجا به «قلعه حديد» رفتيم. اماكن ديگرى را كه در ادامه ديدار كرديم، عبارت بود از: قلعه زمرّد، دشتِ مطران، چاههاى غنم، مدائن صالح.

در «مدائن صالح»، تقريباً دو روز مانديم. آنجا وسط قلعه، چاهى بود با آب شيرين. مدائن صالح، همان شهرهاى قوم ثمود است كه پيامبرشان حضرت صالح بود. آثار خانه هاى تراشيده از سنگ كه در كوهها ساخته بودند، به همان صورت زيبا و مستحكم باقى است و گذركنندگان از آن مسير، قبل از رسيدن به قلعه، آنها را مى بينند.

پس از رسيدن به خانه، كوشش كرديم كه براى ديدن آن برويم، ولى ناامنى مانع شد.

نزديكى آنجا شهرى بود به نام «علا»، داراى آب و باغ. اهالى آنجا به «مدائن صالح» آمده بودند و همراهشان جو، روغن، خرماى تازه و ليموى ترش و ليموى شيرين بود، پر آب و بزرگ.

ادامه راه

پس از آن به طرف «ظهر الحمراء» عزيمت كرديم. راهى بود بسيار سخت و ميان دو كوه همانند كه به اندازه عبور قطار شتر فاصله بود و مردم به آن كوه «ابوطاقه» مى گفتند و مسير بين آن دو كوه، شنزارى بود كه پاهاى شتران در آن فرو مى رفت. راه آن سربالايى بود. خيلى ها پياده مى شدند و آن بخش از راه را با فرياد و ناله و صداى طبل طى مى كردند تا شترها را به هيجان آورند تا در راه نماند يا نيفتد. البته بين عوام شايع است كه اين سر و

ص: 194

صداها براى آن است كه شتران، ناله فرزند «ناقه صالح» را كه در آن كوهها پنهان است نشنوند و نميرند.

ادامه راه، اغلب سنگستان و ريگستان و داراى لغزشگاهها است. از ساعت 5/ 2 ظهر تا ساعت 9 آنجا مانديم، بقيه آن روز و شب را راه سپرديم تا ساعت 3، فردايش به «معظم» رسيديم. ميان اين دو محلّ، حدود 17 ساعت راه بود و قلعه اى بزرگ و بركه اى داشت كه از آب باران پر مى شد، امّا آن موقع، آب نداشت.

در ادامه مسيرمان به «اخضر» رسيديم، با 21 ساعت پيمودن راه.

راه طولانىِ ميان «مدائن صالح» تا اخضر را، كه 60 ساعت طول كشيد، در سه مرحله طى كرديم و براى اين مسير، از مدائن آب برداشته بوديم. در اخضر هم قلعه اى از آن نظاميان بود كه وسط آن آب شيرينى بود. آب از چاهى كشيده مى شد و در بركه اى بزرگ مى ريختند و حجّاج وقتى مى رسيدند، بركه پرآب بود، وقتى مى رفتند، آب بركه تمام شده بود و به همين خاطر، ازدحامى هم آنجا پيش نمى آمد. آنجا را شايد به خاطر همين سبزه ها و آب، «اخضر» مى گفتند.

آن روز و آن شب را آنجا مانديم، سپس به طرف «ظهر المغر» و از آنجا به سوى «تبوك» حركت كرديم. تبوك، شهرى مسكونى، داراى چاههاى آب شيرين بسيار و نخلستانها بود. از آنجا گوشت و روغن و كره به قيمت ارزان خريديم ... تبوك، همانجاست كه رسول خدا «ص» به آنجا لشكركشى كرد، امّا درگيرى پيش نيامد. در آنجا مسجدى است كه مى گويند پيامبر در آن نماز خوانده است. قلعه اى ديدنى هم دارد، كه بر سردر آن روى كاشى نوشته شده است طبق فلان دستور سلطان محمد خان (از فرزندان عثمان) در سال 1064 ساخته شد. در آنجا خانه هايى ويران و مزرعه هاى گندم و جو وجود داشت.

ص: 195

آن روز آنجا مانديم، از آنجا به طرف «قاع» راه سپرديم، منزلگاهى بود بى آب، آخر شب از آنجا هم راه افتاديم و به «ذاتِ حج» رسيديم. قلعه خوبى بود كه تعدادى نيروهاى نظامى جديد در آن بودند و در زمان سلطان عبدالمجيد ساخته شده بود. آب و نخل داشت، و ... عقربهاى بسيار. زمينش سفت بود و ميخ چادرها به آن فرو نمى رفت. از اين رو طناب خيمه هاى را به سنگهاى مى بستند. سحرگاه از آنجا به طرف «مدوره» حركت كرديم، و ... در ادامه، منزلهايى كه از آنها گذشتيم عبارت بود از: «تحت العقبه»، «فوق العقبه»، «معان» (شهرى آباد و تابع حكومت سوريه)، «غزه»، «قطرانه».

قطرانه، در اطراف «مؤته» بود، قبر جعفر طيّار- ع- و شهدايى از صحابه كه با او به شهادت رسيدند، آنجاست. راه آهن حجاز تا آنجا هم رسيده است. از آنجا سوار قطار شديم و به دمشق رفتيم، البته پس از چند روز معطّلى. چون نمى خواستيم سوار قطارهاى روباز شويم.

از قطرانه تا دمشق، با حركتِ شتر، شش مرحله راه است و پيش از احداث راه آهن، اين مسير با شتر طى مى شد.

سفرى ديگر به حجاز

[مرحوم سيد محسن امين، در گزارشى كه از دومين سفر حج خويش (در سال 1341 هجرى قمرى) مى دهد، بيانى مبسوط دارد از كيفيّت بيرون آمدن از دمشق و سفر با راه آهن و پيمودن راه مصر از راه صحراى سينا و عبور از مناطقى همچون «قنطره» در حاشيه كانال سوئز و ديدار اهرام مصر و ورود به دانشگاه الأزهر و شيوه عزادارى ايرانيانِ مقيم قاهره و تكيه هاى عزادارى و مدرسه ايرانى در مصر و گفتگويى كه با يك جوان مصرى داشته، و بالأخره پيش گرفتن راه حجاز از

ص: 196

طريق دريا ... كه به لحاظ رعايت اختصار، از نقل آنها چشم مى پوشيم، تا آنكه مى نويسد:]

پيش از حركت كشتى، براى اين كه گرفتار شبهه احرام از محاذات ميقات نشويم، نذر كرديم كه از «سوئز» محرم شويم. چون در وسط دريا، مشكل بود اطمينان به محاذات ميقات پيدا كنيم. در سوئز، با سردادنِ «لبيك اللّهم لبيك ...» احرام بستيم. در هرجا هم كه احتمال مى داديم محاذات ميقات باشد، مثل ينبُع و رابغ، مجدّداً نيّت احرام و گفتن لبّيك را تجديد مى كرديم. در جدّه نيز، چون محاذى ميقات «يلملم» بود، نيّت را تجديد كرديم ...

گرچه در مذهب ما، براى محرم، در سايه بودن در حالت سير حرام است ولى در گرماى شديد و خوف ضرر، پس از مدّتى ماندن در آفتاب سوزان، به سايه آمديم. گرچه بعضى از متفقهان حلب، اين تكلّف را بر ما عيب مى گرفتند، با اينكه در نظر «مالك» و «احمد»، در سايه بودن را حرام مى دانستند.

به بندر جده رسيديم. قايق بانانى آمده وسايل ما را همراه خودمان به بندر بردند. حكومت هاشمى براى آنان اجرت معيّنى قرار داده بود كه دريافت بيشتر، تعقيب داشت. ما مزد بيشترى داديم ولى جرأت نمى كردند بگيرند تا اين كه مطمئن شدند ما به كسى نمى گوييم. ولى در بازگشت باكى نداشتند، چون خاطرشان جمع بود كه كسى شكايت نخواهد كرد. در جدّه، به صاحبخانه هم اجرت بيش از ميزان مقرّر پرداختيم.

در تابستان حجاز، هنگام غروب، هوا مى گيرد به نحوى كه نمى توان نفس كشيد. شب ورود ما هم هوا دم كرده بود و نتوانستيم شام بخوريم. امّا آخر شب هوا خنك و گوارا مى شود، بگونه اى كه آن كه در هواى آزاد خوابيده، به يك روانداز نازك احتياج پيدا مى كند.

ص: 197

حكومت از هر حاجى يك قروش و 34 قروش، پول تمبر مى گرفت كه روى ويزا مى زد. از جدّه، شبانه و سوار بر الاغ هاى سفيد به اتّفاق گروهى از همراهان راه افتاديم. بقيه همراه وسايل ماندند و با استر آمدند. فردا ظهر به مكّه رسيديم، پس از آنكه حدود دو ساعت در راه به استراحت و نماز پرداختيم. راه جدّه تا مكه نيز كاملًا امن بود. زبان فصيح عربى، در شهر و باديه حجاز همچنان پابرجاست. در گفتگوها فصيح حرف مى زنند، به صاحب خانه در مكه گفتيم: آيا در مدّتى كه نيستيم و به منا و عرفات مى رويم، وسايل ما در امنيّت است؟ گفت: به ما بسپاريد، برايتان نگه مى داريم. يكى از استربانان، ديگرى را در نهايت فصاحت صدا كرد، كه متأسفانه حرفش يادم نماند. كودكان عرب، به استقبال حجّاج، سر راه آمده بودند. حجّاج به طرف آنها پول خرد يا تكّه هاى نان پرت مى كردند. آنان هم با نهايت خفّت و خوارى آنها را از بين ريگها جمع مى كردند و عقب عقب برمى گشتند و در اين حالت جملات و دعاهايى سوزناك بر زبان داشتند كه ديده ها را به طرف خود جلب مى كردند. مثلًا دعا مى كردند: «خداوند، با سلامتى به خانواده ات برگرداند».

شتربانان، در آن ريگزار تفتيده، همراه شترهايشان پياده به راه مى افتادند، گويى كه بر فرشهاى گسترده قدم مى گذارند.

ساقهاى باريك پاهايشان آشكار بود، گويا از آهن است. در طول راه، صاحب خانه ها در كمال ملايمت و نرمى اجرت مى طلبيدند، برخلاف آنچه در سفر اوّل از آنان مى ديديم. در مكّه بعضى از وابستگان «شاه حسين» (پادشاه عربستان) به ديدار ما آمدند، مى خواستند كه براى ما وقتى براى ديدار با پادشاه بگيرند، كه گفتيم: «ما براى زيارت شاهِ شاهان در خانه خود او آمده ايم و نمى خواهيم زيارت پادشاهى از بندگانش را به اين ملاقات، مخلوط كنيم».

ص: 198

روزى براى نماز صبح به مسجد الحرام آمديم. بعضى از همراهان هم به ما اقتدا كردند. دو نفر اهل مكّه هم به ما پيوستند. وسط نماز، يكى به ديگرى گفت: اين عجمى و شيعى است، و نماز را قطع كرده و رفتند. ببين تعصّب كسانى كه اقتدا به هر صالح و فاجر را جايز مى دانند، نسبت به شيعه تا چه حدّ است! ...

به سوى منا و عرفات

روز ترويه، به قصد احرام حج، وارد مسجد الحرام شديم، چون بهتر است كه احرام در مسجد و نزد مقام ابراهيم يا حجر اسماعيل باشد. دو ركعت در سايه نماز خوانديم. مى خواستيم هر طور شده به مقام ابراهيم برسيم و آنجا محرم شويم تا فضيلت آن را درك كنيم. زمين داغ بود. چند قدم، هر چند بسرعت كه برداشتيم نزديك بود پاهايمان بسوزد، سريعاً به عقب برگشتيم و سوزش آن گرما تا چند روز در كف پايمان بود. بالأخره نتوانستيم به «مقام» برسيم.

به سوى عرفات رفتيم. وقوف براى همه حجاج يكسان و يكروز بود.

روز نهم در عرفات وقوف كرديم و به دعا و زيارت و مناجات پرداختيم. هنوز به غروب زياد مانده بود كه همه دعاها و برنامه ها را تمام كرديم، چون روزهاى بلند تابستان بود. پس از مغرب، بسوى «مزدلفه» كوچ كرديم. شب را آنجا مانديم و صبح به «منا» آمديم. در قربانگاه، ذبح كرده به خيمه ها بازگشتيم ولى چادر خود را گم كرديم، ساعتى بين چادرها سرگردان بوديم. از گرما نزديك بود هلاك شويم. روز عيد به خاطر گرماى شديد و خستگى بسيار نتوانستيم به مكّه برگرديم. روز يازدهم به مكه آمديم. پس از طواف و سعى به طرف منا، برمى گشتيم. نزديك ظهر بود و گرماى شديد و تشنگى! به يكى از قهوه خانه هاى وسط راه پناه آورديم و آب خنك و چاى نوشيده و

ص: 199

استراحتى كرديم. سپس به طرف منا راه افتاديم. همه واجبات و مستحبات مناسك حج را كه انجام داديم، با حالتى سپاسگزارانه به درگاه الهى كه اين توفيق را داده بود، به مكّه بازگشتيم. امّا زيارت مدينه ممكن نشد، راه ناامن بود. حتى بعضى تا نزديكى مدينه رفته، قبه حرم را هم ديده بودند و پولهاى زيادى هم در راه خرج كرده بودند تا به آنجا رسيده بودند، ولى نتوانستند وارد شهر شوند و دوباره به مكّه برگشتند.

شب بازگشتمان از منا، يكى از همراهان بخاطر غذايى كه خورده بود، تب كرد. خود را آماده كرديم كه بخاطر او از حجاج ديگر عقب بمانيم، چون فكر مى كرديم مدّت بهبودش طول خواهد كشيد. همراهمان جعبه دارو داشتيم. به او دوا داديم، زود خوب شد و با ساير حجاج به راه افتاديم. مطوِّف ما كه نمى توانست به اندازه نيازمان شتر كرايه كند، بعضى را به كمكش فرستاديم و به اندازه نياز، شتر كرايه شد و پيش از مغرب، از مكه بسوى جدّه راه افتاديم. بالأخره از پاسگاه بازرسى گذشتيم و فردايش به «بحره» رسيديم، تا عصر آنجا مانديم. از ترس تشنگى غذايى نخوردم، تنها چاى مى خوردم. آب آنجا تلخ و گرمايش بسيار بود. كمى از آب شيرين مكّه را همراه داشتيم كه با آن رفع تشنگى مى كرديم. امّا همراهانمان برنج و گوشت خوردند. طبّاخهاى آنجا كه غذا عرضه مى كردند به زبان حجاج جاوه اى كه زياد بودند، دعوت به طعامهاى خود مى كردند. حجازى ها به مقدار نياز، از هر زبانى كه اهل آن بر آنجاها مى گذرند، اندكى آشنايى دارند.

عصر، آماده حركت شديم. عرب باديه نشينى را ديديم كه نابينا بود و فرزند خردسالش جلودار و عصاكش او بود. مشك آبى بر دوش داشت و داد مى زد: آب شيرين! كسى باور نمى كرد، چون در بحره، آب شيرين نبود. آبى از او خريديم، شايد براى وضو احتياج پيدا مى كرديم. ظرفهايمان را پر كرديم.

در راه تشنگى كه به ما روى آورد، خواستيم با بى ميلى از آن بخوريم، با

ص: 200

شگفتى ديديم آب شيرين است خودمان خورديم و به همراهان هم داديم و با باقى مانده آن نزديكيهاى جدّه براى نماز وضو گرفتيم.

خانه ما در جدّه، مجلّل و بزرگ و بى نظير بود كه مستأجر آن، دوستمان «حاج محمد ازرى بغدادى» ما را به نزول در آن دعوت كرده بود ...

شبى كه مى خواستيم صبح آن از جدّه سفر كنيم، دچار تب شديم، ولى چون نمى شد سفر را به تأخير انداخت، صبح به بندر رفتيم كه از خانه ما بسيار دور بود. يك كشتى اجاره كرده بوديم كه پرچم مصر روى آن بود. اين نشان مى داد كه كشتى تابع شركت دولتى مصر بود كه انگلستان به حكومت مصر فروخته بود. كشتى بزرگ ولى كثيفى بود كه از جدّه تا بيروت، يك بار هم شستشو نشده بود، با اين كه كشتى «طليانى» روزى دوبار شسته مى شد.

اين آلودگى بخاطر آن بود كه اجاره كنندگانش مسلمانان بيروتى و سرنشينانش حجاج مسلمان سورى بودند و معمولًا با اينگونه حجّاج، مثل حيوانات بلكه بدتر رفتار مى كردند.

[مرحوم امين، در ادامه سفر به شرح قضاياى طول راه و داخل كشتى در مدّت 5 روز سفر آبى و سپس خاطراتِ مناطق ديگرى كه تا بازگشت به وطن پرداخته است. اين بخشها را هم بخاطر رعايت اختصار نياورديم. در همينجا با «امين جبل عامل» در اين سفرنامه خداحافظى مى كنيم.]

«پايان»

ص: 201

جايگاه حج در فرهنگ ارتباطات

آن جامه كز حروف بود تار و پود او كى بر قد بلند نگارم رسا بود

يكى از تازه ترين شاخه هاى علوم اجتماعى كه كمتر از نيم قرن از عمر آن مى گذرد، «فرهنگ ارتباطات» است.

دانشمندان مربوطه در مراحل اوليه، بررسى انديشه هاى انسانى و محتواى آن، به مبانى نظرى اين شاخه پرداختند و پس از تحوّلات ابزار ارتباطى و بهره گيرى از وسائل الكترونيكى، به مدل هاى ميكانيكى و رياضى توجه نمودند و بتدريج با نشانه گذارى و رمزيابى ها، به الگوهاى مشخص جديدى به منظور كسب اطلاع و محتواى پيام و چگونگى انتقال آن به مخاطب دست يافتند و بر اساس دوگرايش اصلى؛ يعنى «انتقال پيام» و «اقناع مخاطب» مطالعات و تحقيقات تخصّصى را دنبال نموده و مى نمايند.

البته تا مدتى قبل، اين مطالعات عمدتاً در چهار چوب كارآيى هر چه بيشتر مقاصد اقتصادى بكار گرفته مى شد و ارتباطات تنها بعنوان يكى از مهم ترين عوامل كارآ، در دگرگونى رفتار و ساختار اقتصادى انسان تلقى مى شد. ولى كم كم در دهه اخير كه متخصصان و محققان ارتباطى، به نقش ارتباطات در ساختار اجتماعى و فرهنگى جوامع، توجه بيشترى كردند و با كشف و تعميم شبكه هاى ارتباطى كه در تاريخ بشر با نمودها و نمادهاى

ص: 202

گوناگون تجلى داشته، توانسته اند به تازه ترين شيوه هاى انتقال پيام و اقناع مخاطبين دست پيدا كنند، تا امروز كه بعنوان يكى از قوى ترين و كارآمد ترين اهرم فشار و اعمال قدرت و انتقال ايدئولوژى بدست دول استعمارگر در ميدان رقابت جهانى بشمار مى رود و قطعاً در تز «نظم نوين جهانى» جايگاه و كارآيى ويژه اى را خواهد داشت و طبيعى است كه هر جبهه اى كه بتواند از قوى ترين متد و مدل ارتباط جهانى، بيشترين بهره گيرى را داشته باشد. در صحنه جهانى بيشترين و قوى ترين حضور را خواهد داشت بهمين جهت امروزه بيشترين سرمايه گذارى و صرف بودجه هاى استكبار جهانى به مسأله ارتباطات معطوف است و نه تبليغات صرف؛ چرا كه تبليغات منهاى استفاده از كارآيى ارتباطى، نقش بر آب زدن است.

در دين حنيف اسلام كه پيام الهى به انسانهاى مخاطب منتقل مى شود تا در راستاى تحقق اهداف تكاملى، انسان را از «بودن» به «شدن» برساند و بقرب حق و كمال مطلق واصل نمايد. بدون ترديد از قوى ترين متد ارتباطى و غنى ترين شيوه و ابزار انتقال پيام، بهره گيرى شده است كه كشف و تبيين آن يكى از برنامه ها و اهداف متعالى رسولان الهى و ائمه معصومين- عليهم السلام- بوده و مهم ترين آرمان علماى اسلامى در گذشته و حال است، از اين روى معتقديم يكى از بزرگترين وظايف دانشمندان و محققين اسلامى بويژه در جامعه شيعه در ايران انقلابى، آن است كه با زبانى نو و فرهنگى نوين به اقتضاى زمان و مكان، رموز و نشانه هاى انتقال پيام الهى شناسايى و عرضه شود.

از آنجا كه شرح پيرامون ارتباطات و شيوه هاى آن از حوصله اين مقال خارج است تنها به موضوع حج، كه بعنوان يكى از بزرگترين وسائل انتقال پيام خدا در تحول همه جانبه انسانهاى مخاطب مى باشد، اشاره اى

ص: 203

گذرا و بسيار مختصر خواهيم داشت و در اين بيان فقط با استمداد از صراحت و منطوق آيات كريمه قرآن به خاستگاه و جايگاه و نقش حج در فرهنگ ارتباطات مى پردازيم.

قبل از ورود در متن بحث ذكر چند نكته ضرورى است.

نكته اوّل:

در مبحث عبادات، نماز و روزه و حج جايگاه ويژه اى دارند ولى با تفاوتهاى خاصى، نماز مجموعه افعال است و روزه مجموعه مناهى و حج مجموعه هر دو جهت است. هم داراى افعال است مانند احرام، طواف، سعى، وقوف و غيره و هم داراى مناهى است مانند محرمات احرام، از اين روى در نماز «اقامه» است و در روزه «امساك» و در حج «مناسك» حج به اعتبار اعمالى كه بايد انجام داد شبيه به نماز است و به اعتبار محرمات كه بايد انجام نداد شبيه روزه است. بنابراين حج از يكسو داراى بار بالنده نماز است و از ديگر سوى، بار سازنده روزه را داراست. و بهمين جهت در قرآن كريم از ويژگيهاى خاصى برخوردار است كه هيچيك از عبادات ديگر حتى جهاد، چنين نيستند.

نكته دوّم:

اصول و فروع دين اسلام، بى شك داراى ارتباطى تنگاتنگ هستند.

يعنى ساختار اعتقادى و عملى در توحيد، نبوّت، معاد، حج، جهاد، نماز، روزه و احكام و ... بصورت ارگانيزمى واحد در مكتب توحيدى اسلام مطرح مى باشند و بررسى هر يك از آنها بدون توجه به ارتباط با ديگر موضوعات دينى، همانند تشريح قلب و كبد و ستون فقرات است در خارج از بدن. كه سلسله اعصاب و عروق فيما بين قطع گرديده و چيزى جز تكه اى گوشت و لخته اى

ص: 204

خون و قطعه اى استخوان نخواهد بود، آنهم سرد و بى تپش.

بررسى هاى موضوعى، بدون حفظ روابط فيما بين بررسى كاملى نخواهد بود.

از اين روى مسأله حج در قرآن كريم همانند يگر موضوعات اسلامى، در ميان بسيارى از مسائل و معارف اسلامى ذكر گرديده نه بصورت بخشى مستقل، دقت در آيات قبل و بعد از آيات مربوط به حج، شامل معارف ارزشمند اسلامى است همانند، امامت، شهادت، ابتلاء، جهاد، انفاق، تاريخ اديان، ايمان و شرك، رسالت و ولايت، معاد و جهان هستى، حيات و مرگ و از اين قبيل موضوعاتى كه با آخرين كلمات آيات، ارتباط ميان حج و كليه معارف اسلامى، بخوبى بيان شده است. البته فهم قاصر و بضاعت مزجاة و حوصله تنگ اين مقال ما را از ورود به آنها معذور مى دارد.

نكته سوّم:

متخصصين فن ارتباطات، عمده ترين محور مطالعاتى و بهره گيرى و عملكرد خود را حول چهار محور متمركز كرده اند. 1- موضوع پيام، 2- انتقال پيام، 3- گيرنده پيام، 4- هدف پيام.

حج، خود پيامى است از سوى خداوند تبارك و تعالى كه از رهگذر شعائر و آيات بيّنات در قالب مناسك، به ناس منتقل مى گردد تا اهداف بس متعالى جامه عمل بپوشد. در اين مقال با توجه به مقدمات و نكات ياد شده، سعى بر آنست كه پيام حج بر متد فرهنگ ارتباطى و با استناد به محكمات قرآنى بيان شود، و چون نخستين گام در اين باب است، خالى از سهو و نقص نخواهد بود.

به اين شوقى كه من بر كعبه مقصود، رو دارم دلى از سنگ مى بايد كه گردد سنگ راه من

اوّل پيام حج و منبع آن

در كتاب عزيز خدا؛ قرآن كريم، 56 آيه نازل گرديده كه صريحاً و منطوقاً پيرامون مسائل مربوط به حج است. «سوره بقره: 123 تا 133 و 158 و 194 تا 203» «سوره آل عمران: 95 تا 97» «سوره مائده 1 و 2 و 94 تا 98» «توبه 19 و 28» «انفال 34 و 35» «ابراهيم 35 تا 41» «حج 25 تا 37 و 67» «نمل 90».

از دقت در اين آيات نكاتى بس قابل تعمق و امعان نظر بدست مى آيد كه به اجمال بدانها اشاره مى شود، البته مسائلى مربوط به شأن نزول، سال نزول. مكى يا مدنى بودن، و نيز معارف و مطالب قبل و بعد آيات و ارتباط فيما بين را در اين مقالِ مختصر، متعرض نشده ايم.

* پيام حج، از منبع ذات الهى و در دو مقام صادر شده يكى «الوهيت» و ديگرى «ربوبيت».

در آيات مربوطه مذكور، 55 بار «الوهيت» و 22 بار «ربوبيت» حقتعالى ذكر گرديده و از آنجا كه ربوبيت تجلّى الوهيت حضرت حق است، مقام الوهى بيش از دو برابر آمده است.

مقام الوهيت مطلقه كه مرتبه «لابشرطى» است، واجد هر كمالى بطور مطلق مى باشد و ذات حق مستجمع جميع صفات جلال و جمال است و از آن جمله، احديت، واحديت، قدرت، حيات، علم و خالقيت است كه از آثارش، احياء، اماته، امداد، هدايت، مرجعيت، امنيت و غيره است كه اين كمالات خداوندى در هيمن آيات حج كه از الوهيت سخن بميان آمده، بيان گرديده است.

و خلاصه به تعبير بزرگان، همه جلوه هاى فيض اقدس خداوندى است.

ص: 206

امّا مقام ربوبيت، كه مرتبه «بشرط شى ء» است. تعيّن صفات متعاليه و كماليه حقتعالى ملحوظ است كه از آن جمله مالكيت و قيمومت و اعطاء را واجد است و از آثارش، انعام و تدبير و اصلاح و اتمام و نظم و تنعيم و اقامه و ادامه و تغذيه و ... مى باشد. كه اين اوصاف در همين آيات حج كه از ربوبيت سخن بميان آمده و ذكر شده است. و به تعبير بزرگواران همه جلوات فيض مقدس پروردگار است.

پس حج داراى دو وجه پيام است، وجه متعالى غيبى و وجه عينى و ظهور خارجى كه رابط و واسط ميان اين دو وجه ( «غيبى» و «عينى») دو مرحله فيض است، يكى افاضه جعلى و ديگرى افاضه وضعى؛ توضيح اينكه در اين آيات 12 بار كلمه «جعل» و مشتقات آن آمده كه 5 مورد آن در مرتبه الوهى و 7 مورد آن در مرتبه ربوبى است؛ يعنى 5 مورد از موارد «جعل» در آياتى است كه الوهيت خداوند بيان شده و 7 مورد آن در آياتى است كه ربوبيت ذكر شده، و يك مورد هم كلمه «وضع» آمده است كه مبيّن فيض وضعى خداوند است.

محتواى پيام حج

اهميت و مفاهيم پربار «جعل» و «وضع» در امر حج با توجه به تفاوتى كه با ايجاد و ابداع و خلق و تكوين و احداث دارند، روشن تر مى شود؛ چرا كه ايجاد در مقام ابداع وجود است و خلق ايجاد بر كيفيت مخصوص است و ابداع ايجاد غير مسبوق است امّا جعل در جهت احداث تعلق و ارتباط مى باشد و وضع در جهت تقرير آثار و كيفيات، «جعل اعم از فعل وضع است».

و چون در «جعل» تقدير و تقرير و تدبير بعد از خلق و تكوين است كه در احكام و تشريع جارى است، خود مبيّن آن استكه، حج و مناسك آن با عنايات الهى و افاضات ربوبى بعنوان روشن ترين راه الى اللَّه با مناسب ترين

ص: 207

و قوى ترين شيوه، قرار داده شده است.

از طرف ديگر با دقت و توجه در موارد استعمال «جعل» در اين آيات، محتواى غنى و عظمت پيام حج روشن تر مى گردد.

پنج موردى كه مشمول افاضه جعل الوهى است عبارتند از:

1- امنيت بلد، در آيه 126 سوره بقره، 2- حرمت مسجد، آيه 24 سوره حج، 3- عظمت كعبه، آيه 97 سوره مائده، 4- تدوين مناسك، آيه 34 سوره حج، 5- تعيين قبله، آيه 143 سوره بقره.

كه اين 5 مورد مشمول فيض الوهيت حق، جلّ و علايند و در نشاه غيبى موجودند و امّا مواردى كه مشمول افاضه جعل ربوبى هستند:

1- اثابه بيت 125 بقره، 2- هوى فؤاد 37 سوره ابراهيم، 3- اقامه صلوة آيه 40 سوره ابراهيم، 4- تسليم كامل 128 سوره بقره، 5- مقبوليت عمل 40 سوره ابراهيم، 6- تثبيت مقام امامت 124 سوره بقره، 7- امنيت بلد 35 سوره ابراهيم، 8- تدوين مناسك 67 سوره حج. كه اين موارد، مورد عنايت جعل ربوبى حق تعالى است.

* نكته جالب اينكه امنيت بلد و تدوين مناسك حج، دو مورد استثنائى هستند كه علاوه بر آنكه هم در آيات دسته اوّل و هم در آيات دسته دوّم ذكر شده اند، در آيات ديگرى نيز اين دو مورد، مشمول جعل الوهى و يا ربوبى مستقلًا و يا توأماً واقع شده اند، در مورد مناسك به آيه 200 سوره بقره و 128 بقره نيز توجه فرماييد كه اوّلى در ميان الوهيت و ربوبيت خداوندى مذكور است و دوّمى تنها مشمول فيض ربوبى است. و نيز در مورد امنيت بلد علاوه بر آيات ذكر شده به آيات 3 سوره تين و 67 سوره عنكبوت و 97 سوره آل عمران و 125 سوره بقره توجه كنيد.

و چون امنيت بلد و مناسك حج از هر دو سوى و در هر دو وجه تعيّن مى يابد، از بالاترين درجه عظمت در پيام حج برخوردارند و اين است كه

ص: 208

معتقديم نه كسى را ياراى سلب امنيت و نه قدرتى را توان بر هم ريختن مناسك حج است كه هم در وجه غيبى الوهى مشمول عنايت حقتعالى هستند و هم در تعيّن و ظهور ربوبى.

تك تك اين مفاهيم كه در آيات مربوطه بعنوان محور اصلى جعل الهى واقع شده، داراى وسعت و عمق و علوّ خاصى هستند كه هر يك شرحى مبسوط را مى طلبد تا به قسمتى از محتواى پيام حج واقف شويم.

قسمت ديگرى از محتواى پيام حج را بايد در كلمات ديگر آيات بيابيم كه مختصراً يادآورى مى شود.

در آياتى كه جنبه الوهيت حقتعالى ذكر شده، موضوعات عميق از معارف اسلامى آمده است.

مانند: شكر 1258/ 2، تقوا 194/ 2، تصديق 94/ 2، ابتلاء 94/ 5، عفو 5/ 95، حشر 96/ 5، هدايت 19/ 9، توحيد ذاتى 34/ 22، توحيد صفاتى 94/ 3 و از سوى ديگر عقاب 2/ 5، عذاب 94/ 5، انتقام 95/ 5، اضلال 19/ 9، نفى شرك 5/ 2، حج ذكر شده.

و در آياتى كه جنبه ربوبيت آمده موضوعاتى همانند، رزق 126/ 2، توبه 128/ 2، توحيد عبادى 35/ 14، غفران 36/ 14، رحمت 36/ 14، هدايت 67/ 22، ذكر شده است كه همه گوياى پربارترين ابعاد عقيدتى و اخلاقى است و انسان را در ساختار نظرى و عملى هدايت مى كند، و با توضيح و تبيين هر يك در رابطه با حج مى توان عمق و گستردگى پيام حج را دريافت و با پيام حج آشناتر شد.

از آنچه تاكنون بدست آمده منبع و محتواى پيام بود، اينك اشاره اى نيز به خاستگاه و ساختار و جايگاه پيام حج داريم.

خاستگاه پيام حج

ص: 209

پرواضح است كه تأثير و نفوذ هر پيامى را در رابطه با خاستگاه پيام بايد تفسير كرد؛ چرا كه هر اندازه خاستگاه عميق تر و اصيل تر باشد، تأثير و نفوذ پيام قطعى تر و روان تر است.

آنچه ازآيات مربوطه بدست مى آيد، اين است كه عناصرخاستگاه حج در انسانها عبارتند از فطرت پاك، قلب سليم، نياز ذاتى ممكنات از جمله انسان، تمايلات عاليه، تمايلات طبيعى، كشش هاى روحى.

انسانها فطرتاً به سوى مطلق گرايش دارند و طبيعتاً مايلند تمايلات متعالى فطرى خود را به سرحد كمال اشباع كنند، همانگونه كه طبعاً مايلند تمايلات طبيعى را نيز ارضا نمايند. و همين طلب و شوق اصيل انسانى است كه بعنوان اساس خاستگاه حج، در آيات مطرح است. كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

«وَ اذِّنْ فى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتوُكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍ عَميقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّه فى ايَّامٍ مَعْلوُماتٍ عَلى ما رَزَقَهُم مِنْ بَهيمَة الْانْعامِ فَكُلوا مِنْها وَ اطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقير ثُمَّ ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم و ليطّوفوا بالَبيتِ العتيق». آيات 27 تا 29 حج

«ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَاللَّه فَانَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلوُبِ». 32 حج

«و ارزق اهله» 126 بقره- «تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوى». 197 بقره

«ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلًا من ربّكم» 198 بقره

و خلاصه بررسى آيات بيان گر آن است كه در حج، تمام خواسته هاى متعالى و درخواستهاى طبيعى و لازم تأمين مى شود و مگر نه اين است كه انسان فطرتاً در آرزوى تأمين مطالبات و مطلوبات خويش است، و اين خود اصلى ترين عنصر خاستگاهى است. پس حج داراى

ص: 210

خاستگاه قوى و اصيل است تا انسان ها هستند اين خاستگاه وجود دارد و حج نيز خواهد بود.

آرى همان بيان الهى است كه در آيه اى كوتاه مجموعه خواسته ها را در حج تبيين نموده و بعنوان اصلى ترين عنصر خاستگاهى معرفى مى فرمايد آنجا كه در آيه 201 سوره بقره در ميان آيات مربوط به حج آمده است.

«و منهم من يقول ربّنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار، اولئك لهم نصيب مما كسبوا واللَّه سريع الحساب» 202 بقره

كه باكلمات سريع الحساب، پاسخى هم به روحيه شتابزدگى و انتظارات سريع داده شده است.

ساختار پيام

گلواژه هاى مصطلح در برنامه حج كه بدون استثنا از غنى و عمق بايسته و قوى برخوردارند، مبيّن عناصر لازم در ساختار اين پيام الهى اند.

اذان است و مؤذن رسول و مأذنه بام كعبه، فرا رفتن است نه فرو گشتن

حج و قصد است نه ماندن و بى مقصدى

سبيل اللَّه است نه بى راهگى و ضلالت

احرام و حرم و حريم است و خودشكنى نه تحريم و محروميت و آئينه شكستن

ميقات است، وقت است در قالب مكان، كه زمين و زمان و مكين و مكان باهمند و با تو همراهند و همه كائنات هم.

طواف است و طوفان زايى نه در طيف خود و طايفه ماندن

صلواة است و دعا و عروج نه قعود و سقوط و هبوط

ص: 211

كوشيدن است و سعى نه پوچيدن و سعايت

عرفه است و عرفان و معرفت نه هياهوى معروف شدن

افاضه است و هجرت نه افاده و تفاخر و ذلّت

با ناس بودن است نه با وسواس و خناس شدن

مشعر است و شعور نه شعر و شعار

رمى است و ستيز نه رم كردن و گريز

تقصير است و كوتاه كردن نه قصر نشينى و كوتاه آمدن

حلق است نه حلق آويز شدن به ريسمان خلق

هدى است و گرفتن قلاده نه هديه به ذى القلائد

و خلاصه وقوف است و تفكّر نه توقف و تبختر

و همه اين واژه ها كه پياپى حاجى بدانها مترنّم است و در چشم اندازش، ركن و حطيم و ملتزم و مستجار و باب و حَجَر و حجر و مقام و صفا و مروه و عرفه و مزدلفه و منى و جبل نور «غار حرا» و ابوقبيس و مأذن بلال، بَه كه چه بلند و والا است اين پيام و اين عناصر سازنده اش.

امام صادق فرمود: «احرم عن كل شى ء يمنعك من ذكر اللَّه و طف بقلبك مع الملائكة حول العرش و اعترف و اعترف بالخطايا بعرفات و اذبح حنجرة الهواء و الطمع عندالذبيحه و ارم الشهوات و الخساسة و احلق العيوب الظاهرة و الباطنة ...».

جايگاه پيام

پيام حج، از آن سوى در افق اعلى و بيت المعمور متصل به قرب حقتعالى است و از اين سوى در بيت اللَّه و افق دنيا، متصل به ناس است و در درازاى تاريخ از آدم تا نوح و از ابراهيم تا محمد- ص- و از على تا امروز، در گستره زمان و پهنه گيتى، به فرمان حق و معمارى همه خوبان، پابرجااست

ص: 212

كه فرمود: «اذ بوّ أنا لابراهيم مكان البيت». خداوند آماده اش مى كند.

همانجايى را كه از قبل بيت محرم ناميده بوده، و ابراهيم- ص- از بى زرعى مكان گله مند است و مى گويد:

«ربّنا انّى اسكنت من ذريتى بوادٍ غير ذى زرع عند بتيك المحرّم».

كه مفسرين از اين آيه استفاده كرده اند كه قبل از آنكه ابراهيم- ص- به ساختنش بپردازد، بيت بوده است و محترم هم بوده است و اين نشان دهنده معمارى آدم- ع- و نوح و ديگران مى باشد.

پيام حج، زنجيره متصلى است از خدا به مردم، كه: «للَّه على النّاس حج البيت»، و بار عام الهى است كه فرمود: «سواء العاكف فيه و الباد»، براى خدا است كه «اتِمّو الحج و العمرة للَّه»، و در عين حال براى مردم كه فرمود:

«وُضع للناس».

پيام حج، و طواف بيت. مشمول ربوبيت الهى است كه «رب هذا البيت» گفت و همه آنان كه اهل البيتند «73/ 11 و 33/ 33» همان فرياد را و همان پيام را تقويت مى كنند و دمادم مردم را مخاطب قرار مى دهند. مردمى كه قاصد و حاجى الى اللَّه اند، مردمى كه در اين آيات 11 بار از آنان ياد شده تا نشان دهد اين پيام از خدا بر مردم است.

اذان بر مردم است «27 حج»

از نخستين خانه مردمى «96 آل عمران»

و اقامه از مردم است كه قاعدين به قيام آيند «97 مائده»

نمود عينى امامت بر امت «124 بقره»

و مأمن و پناهگاه مجتمهات مردمى «125 بقره»

در چشم انداز عروج مردم قبله است تا تابعين رسول از مرتجعين جهول جدا شوند «142- 143 بقره»

تبلور اشتياق پر لهيب دل مردم «37 ابراهيم»

ص: 213

و نشان راهى كه مردم به ضلالت نروند «36 ابراهيم»

و سرانجام حق خدا است بر مردم «97 آل عمران»

پيامى كه جايگاهش عرش غيبى خدا و حرم عينى رب و عمق جان خلق خداوند تبارك و تعالى است. جايگاهى از خدا تا بخدا دارد.

دوّم، انتقال پيام حج و علائم آن

متخصصين علوم ارتباطى، مهم ترين قسمت ارتباطات را بخش انتقال دانسته اند. بويژه در پيامهاى غير كلامى مكه كميت و كيفيت انتقال از طريق علائم و كدها و دقت و ظرافت در رموز و نشانه ها عملى مى گردد.

علائم و نشانه ها سه دسته اند:

اوّل: علائم ايكونيك علائمى هستند كه رابطه اى بين شكل و معنا وجود دارد همانند مدل ها و ماكتها و نشانه هاى تصويرى.

دوّم: علائم افوديك، كه علائم قراردادى و نمادين هستند مانند مورس و الفباء.

سوّم: علائم يونيك، كه علائم طبيعى و رفلكس هاى معمولى است همانند ضربان قلب و احتمال تب و يا دود و آتش.

بمنظور سرعت انتقال و استفاده قوى و كامل تر از علائم ياد شده، نمادهاى رمزى گوناگونى بصورت كد بندى مورد بهره بردارى قرار مى گيرد كه معمولًا در پيامهاى غير كلامى، اين نمادها، تمثيلى «آنالوگ» هستند، در صورتى كه در پيامهاى كلامى از نمادهاى رقمى «ديجيتال» استفاده مى شود. بنابراين رمزها و كدها مدخل ورود بميدان علائم و نشانه ها هستند و گيرنده را به وجود علامت هاى خاص هدايت مى كنند.

در مراسم حج، گوياترين و كامل ترين علائم و نشانه ها و زيباترين و جذاب ترين كدها و رموز تعيّن يافته.

ص: 214

البته رمز خوانى و نشانه شناسى «سميوتيك» خود يكى از دشوارترين مراحل است كه به تخصص هاى زيادى نيازمند است و سزاوار است بزرگان تفسير ما را راهنمايى كنند تا بتوانيم كاملًا علائم را شناسايى و تفكيك كنيم ولى با توجه به كلمات «شعائر» «آيات بنيات» «علامات و معلومات» كه در آيات ياد شده مذكور است، شايد بتوانيم تا حد كمى آنها را بشناسيم.

شعائر

* صفا و مروه مدتها محل بت هاى «اساف» و «نائله» بوده كه اينك در مناسك حج براى آغاز و انجام سعى قرار داده شده و هدى و نحر براى قربانى به پاى بت ها، هديه مى شده كه اينك مقرر است كه براه خدا هديه مى گردد، پس هر دو علامت نمادين و قراردادى اند و به تعبيرى «افوديك» مى باشند.

كه فرمود: «ان الصفا و المروة من شعائر اللَّه».

«والبدن جعلنا لكم من شعائر اللَّه».

گرچه سراسر مناسك شعائرند بمعنى صحيح و وسيع كلمه و در آيات مذكور شايد مِنْ تبعيضيه باشد ولى صراحت آيات شعائر بودن اين موارد است.

آيات بيّنات

* بيت اللَّه، مقام ابراهيم و حجرالاسود و حجر اسماعيل و ركن و مستجار (1)و حطيم (2) باب كعبه و زمزم و امثال اينها، در هميشگى تاريخ، بيان روشنى بر حضور و عمل و اقدام رسولان خدا بوده و هست، سراسر علائم واضح و نشانه هاى گويائى هستند از بركت و هدايت و امنيت و ايمان كه


1- مستجار، المحائط المقابل للباب دون الركن اليمانى بقليل، لاستجارة الناس عنده باللَّه من النّار.
2- حطيم، ما بين البيت «اولباب و الحجر» سمى به؛ لازدحام الناس عنده للدعاء و استلام الحجر.

ص: 215

فرمود:

«ان اوّل بيت وضع للناس للذى ببكة مباركاً و هدىً للعالمين، فيه آيات بنيات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنأ». آل عمران 96- 97

گرچه بيت اللَّه مشمول وضع است ولى قرارداد اوّليه چنين بوده و از اوّلين لحظه، وضعيت خانه براى همين منظور بوده نه اينكه بعداً قرارداده شود، «اوّل بيت وضع للناس» است. مضافاً كه «بيت» است و محلّ قرار و بيتوته، نه «دار» است و قرار داد.

بنابراين خانه و من حَولَهُ، نشانه هاى گويا و روشن هستند كه هر كدام انعكاسى از عنايات خدايى و الطاف الهى اند، بدون آنكه تكلّفى و ابهامى داشته باشند و باصطلاح علائم «ايكونيك» هستند.

علامات

فرمود: علامات و بالنجم هم يهتدون

فرمود: الحج اشهر معلومات

فرمود: يشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللَّه فى ايام معلومات.

زمان، علامت است، ماه و روز و شب، علامتند، علائمى طبيعى.

ماهها و روزهاى حج مشخص اند، گرچه خداوند براى حج مقرر فرموده ولى زمان فى نفسه علامت زمان است؛ يعنى كه ماهها و روزهاى حج همه علائمى معلوم و نشانه هايى مشهودند، همانگونه كه جاى جاى حرم علامت است.

كه فرموده امام على- ع- است كه: «جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزته». (نهج البلاغه خ 1)

* حرم و احرام:

ص: 216

رمزِ دريافت علائم و كُد استفاده كامل از آيات و شعائر، احرام است.

همه جا حرم الهى است و محترم، كه در شهر حرام، با احرام، تا مسجدالحرام و بيت اللَّه الحرام و فيض مشعرالحرام كشيده شده و با زيباترين وجه، مُحرم از سرتا بپا و از فرق تا قدم، علائم را دريافت و از نشانه ها مى يابد آنچه را كه بايد. محرم كه بيش از 40 كامجويى برايش حرام ميگردد كه به ترتيب از سرتا پا عبارتست، از: تراشيدن سر، پوشانيدن سر، سايه بر سر قرار دادن، پوشاندن گوش، شاهد عقد بودن، عينك زدن براى زينت، سرمه كشيدن، نگاه در آئينه، نگاه به زن با شهوت، پوشاندن رو براى زن، بينى گرفتن از بوى بد، بوييدن عطريات، بوسيدن زن، دروغ گفتن، قسم خوردن، مفاخره نمودن، فحش دادن، اجراى عقد، دندان كشيدن، خوردن برخى معطرات، صيد كردن، لمس نمودن زن، كشتن شپش و مانند آن، ناخن گرفتن، ذبح شكار، كندن درخت و گياه، كمك به صيد با اشاره، انگشتر بقصد زينت، گره زدن لنگ بگردن، خوردن گوشت شكار، پوشيدن روى پا، گرفتن ناخن پا، جماع، استمنا، لواط، لباس دوخته بتن كردن، زينت و زيور كردن، روغن ماليدن، خون بيرون آوردن، اسلحه بستن، عطر استعمال نمودن، ازاله مو از هر كجاى بدن، كه تا احرام نبندد و مُحرم نشود مُحرم نخواهد بود.

حافظ هر آنكه عشق نورزيد و وصل خواست احرام طوف كعبه دل بى وضو ببست

شعر

* اعداد و ارقام

اعداد و ارقام در مناسك حج و به اصطلاح علائم «ديجيتال» بدون شك داراى رمز و راز و نشان و علامتى هستند كه برايمان مخفى اند، بويژه عدد 7 كه مجموعاً 12 و در مواردى 15 بار تكرار مى شوند.

ص: 217

3 بار در طواف بيت «طواف عمره و طواف حج و طواف نساء»

2 بار در سعى «سعى عمره و سعى حج»

7 بار در رمى جمار «روز 10 يكبار و روز 11 سه بار و روز 12 سه بار و در مواردى روز 13 سه بار».

البته در آيات قرآنى عدد 7 بيش از اعداد ديگر مطرح و يادآورى گرديده كه هر يك ناظر به موضوعى و در رابطه با مطلبى بيان شده است.

مثلًا 7 آسمان و 7 زمين «12/ 65»

7 دريا «27/ 31»

7 جهنم «44/ 15»

7 سنبله «261/ 2»

7 گاو «43/ 12»

7 راه «17/ 23»

7 شب «7/ 69»

7 جوان در داستان كهف «22/ 18»

7 روز روزه در كفارات حج در آيه 196/ بقره كه مى فرمايد:

«فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كامله» كه در اين آيه ارقام 3 و 7 و 10 ذكر گرديده مضافاً به اينكه عدد 10 با كلمه كامله توصيف شده است؛ چرا كه عدد 10 اوّلين عدد دو رقمى و كامل ترين اعداد اوّليه است كه ديگر اعداد بالاتر از آن، از جمع با عدد 10 يا ضريب آن حاصل مى گردند.

گرچه براى عدد 7 كه بيشترين كاربرد را در مناسك حج داراست، علل و تأويلات و توجيهات متعددى شده است ولى، هوالعالم بالخفيات و الاسرار.

ص: 218

تبصره:

توجه به تفسير آيات اوّليه سوره فجر نيز كه به برنامه ها و ايام حج هم تفسير شده لازم مى نمايد

«والفجر وليالٍ عشر و الشفع والوتر» كه مبيّن ارقام ده، زوج، فرد مى باشد.

اشكال و اجسام

«جعل اللَّه الكعبة البيت الحرام قياماً للناس».

سخنى كوتاه در مكعب بودن بيت.

استفاده از آرم ها و اشكال مختلف هندسى يكى از موضوعات مهم در فن ارتباطات است. جذابيت و ظرافت و سلامت قالب هايى كه براى علائم بكار مى رود. در انگيزندگى و گيرندگى پيام هاى غير كلامى از نقش فرآيندى برخوردارند، هماهنگونه كه استخدام لغات و واژه ها در پيام هاى كلامى.

اشكال بهر اندازه طبيعى تر، ظريف تر و با حجم كمتر و متناسب تر باشند، در انتقال پيام گوياتر و مؤثرترند.

به همين جهت در انتخاب و تعيين اشكال و اجسام هندسى، از قوانين رياضى استفاده مى شود.

يكى از شاخه هاى رياضيات، مكان شناسى يا تو پولوژى مربوط به اجسام و اشكال هندسى است. كه به كشف ارتباطات و وضعيت زواياى مختلف اشكال در مكان مى پردازد.

يعنى، در هر يك از اجسام هندسى، تعداد رئوس و يالها و وجوه زوايا با يكديگر رابطه اى دارند.

اين رابطه اوّلين بار توسط «ابوالوفاء» رياضى دان مشهور ايرانى در

ص: 219

قرن دهم ميلادى مطرح شد و توسط «رنه دكارت» رياضى دان فرانسوى در قرن 17 كشف گرديد و بوسيله «لئونار اولر» رياضى دان انگليسى به اثبات رسيد و به «رابطه اولر» در رياضيات معروف گرديد.

مهم ترين مسأله اى كه در اين تحقيقات مسلم گرديد، اينكه:

در ميان اشكال هندسى، مكعّب داراى ويژگيهاى خاصى است كه نه تنها در اشكال ديگر هندسى، همه اين ويژگيها وجود ندارد بلكه، چند وجهى هاى منظم ديگر نيز مشمول قوانين برگرفته شده از مكعب مى باشند.

توضيح اينكه، مكعب داراى 8 رأس و 12 يال يا ضلع و 6 وجه است كه با حروف و و مشخص مى كنيم وقتى تعداد رأس به وجه اضافه شود 6+ 8 مساوى خواهد بود با تعداد رأس+ 2 و اين خاصيت يعنى 2+/+ در تمام چند وجهى هاى منظم ديگر نيز قابل اثبات است.

البته تاكنون فقط و فقط 5 عدد چند وجهى منظم تصور شده است. كه عبارتند از 4 وجهى «هرم»، 6 وجهى «مكعب»، 8 وجهى، 12 وجهى و 20 وجهى، منظم، كه غير از اين 5 مورد بقيه اشكال چند وجهى ها، غير منظم خواهند بود. كه براى روشن تر شدن ويژگيهاى مكعّب به تعداد رئوس و يالها و وجوه اين چند وجهى هاى منظم اشاره مى كنيم.

چهار وجهى «هرم» 4 رأس 6 يال (ضلع) 4 وجه دارد

شش وجهى «مكعّب» 8 رأس 12 يال (ضلع) 6 وجه دارد

هشت وجهى 6 رأس 12 يال (ضلع)

ص: 220

8 وجه دارد

دوازده وجهى 20 رأس 30 يال (ضلع) 12 وجه دارد

بيست وجهى 12 رأس 30 يال (ضلع) 20 وجه دارد

در آغاز به نظر مى رسد كه اعداد اين سه ستون رابطه اى با يكديگر ندارند ولى پس از اندكى مطالعه مى بينيم كه مجموعه وجه و رأس هميشه مساوى است با عدد يال+ 2 پس اين رابطه رياضى اثبات مى شود.

2+/+ يا 2+ ى/ و+ ر

بعلاوه با كمى دقت، ويژگيهاى مكعب معلوم مى شود، كه در بقيه چند وجهى ها بدينگونه ديده نمى شود.

تنها مكعب است كه زواياى آن همه 90 درجه اى و سه برابر رأس است. مكعب داراى 24 زاويه 90 درجه اى است.

مكعب تعداد رئوسش از تعداد وجوهش بيشتر است.

مكعّب تعداد يال هايش دو برابر وجوهش است.

البتّه در هرم با تغيير در مكان هر وجه جهت رأس هم عوض مى شود ولى در بقيه اشْكال چنين نيست از طرف ديگر در هندسه فضايى ثابت است كه مكعّب در ترسيم محور مختصات ظاهراً داراى 16 رأس و 32 يال و 24 وجه خواهد بود و ليكن در فضا و زمان نامحدودند و ابعاد آن تا بى نهايت ادامه خواهد يافت و از هر طرف تا هر جا قابل كشش و امتدادند.

بنابراين شكل كعبه «مكعب بودن» يكى از علائم نمادين و قرادادى است نه تصويرى گرچه آنچه در او و كنار و متصل به اوست همه علائم تصويرى هستند.

شايد به همين جهت است كه در مورد خود بيت «وُضع للناس» آمده

ص: 221

است و در مورد آنچه در مسجدالحرام است «آيات بنيات».

آرى، كعبه مكعب است، فراگير است، همه سويى است، شكل آرامى است از هر سوى ممتد و كشيده است. از سوئى تا بيت المعمور و عرش الهى، از سويى تا سدرةالمنتهى ربوبى، از سويى تا اوج هستى و فراز زمين و آسمان. و خلاصه از همه سو تا همه جا.

و چه قابل تعمق است كه در آيه 97 مائده كه كلمه كعبه آمده است بدو نكته نيز اشارت رفته، يكى اينكه در امتداد همه سويى كعبه، انسان است كه بايد در گردونه جذبه هاى الهى از قعود به قيام آيد و ديگر آنكه، توجه به كعبه است كه در چشم انداز انسان همه هستى را، آسمان و زمين را تشخيص مى دهد.

چرا كه كعبه محور بى نهايت لطف و فيض خدا و مركز هستى براى عنايت ربوبى حقتعالى است كه تا خدا و هر چه از اوست، امتداد دارد.

و اين است كه مى فرمايد:

«جَعَل اللَّه الكعبةالبيت الحرام قياماً للناس و الشهرالحرام و الهدى و القلائد ذلك لتعلموا ان اللَّه يعلم ما فى السموات و ما فى الأرض و ان اللَّه بكل شى ء عليم».

آرى كعبه و آنچه در رابطه با اوست. انسان را به علم بى نهايت خداوند، علم به بالا و پائين، علم به آسمانها و زمين و آنچه در آنها است، راهنمايى مى كند؛ چرا كه كعبه است.

البته كعبه و آنچه در حرم است، كعبه و مكانهاى محترم، كعبه و زمانهاى محترم. كعبه و موجودات در حرمش و حريمش، براى محرم و آنكه درگردونه حرمتش گرفتار آمده است. آن كه در مدار مى چرخد و سراز پاى ناشناخته است.

ص: 222

پا بكش چون كعبه در دامن كه در ملك وجودهر كه در دامن كشد پا قبله عالم شود

آيات كريمه قرآن نيز، بلنداى فرازين كعبه عزيز را كه تا ملكوت اعلى كشيده شده و در گستره هستى تا شرق و غرب عالم هستى، ادامه دارد متذكر است.

كه فرمود:

«سيقول السفهاء من الناس ما ولّاهم عن قبلتهم التى كانوا عليها، قل للّه المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم». (بقره:

142)

و نيز فرمود:

«قد نرى تقلّب وجهك فى السماء فلنولينّك قبلة ترضيها فولّ وجهك شطرالمسجدالحرام».

كعبه يك سنگ بنائى است كه ره گم نشودحاجى احرام دگر بند ببين يار كجاست

نكته ديگر اين كه:

محل تلاقى اضلاع از سه طرف، ركن كعبه ناميده شده و اين اركان كعبه هستند كه بسوى جهات اربعه «شمال، جنوب، شرق، غرب» قرار دارند نه اضلاع آن همانند ديگر بيوت متداوله، كه اين نيز علاوه بر افزايش قدمت و ماندگارى خانه و موقعيت جغرافيايى آن، نمودى از امتداد وسيع اركان خانه خدا به اطراف جهان است.

كه: «اينما تولّوا فثمّ وجه اللَّه».

ره مده در كعبه اى پير حرم «اقبال» راهر زمان درآستين دارد خداوندى دگر

***

چون طهارت نبود، كعبه و بتخانه يكى است نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود

حركات و سكنات

قال على: «يا كميل! ما من حركة الّا وانت محتاج فيها الى معرفة».

(الحياة، ج 1، ص 35)

گفتيم، نشانه هاى طبيعى و ايكونيك، علائمى هستند كه ميان صورت و مفهوم آن رابطه همجوارى يا تماس مى باشد. اين قبيل نشانه ها به عكس نمادها و علائم قراردادى از واقعيت شكل مى گيرند. و اطلاعات تصويرى و نمايشى از محيط هستند و چون واقعيت هاى محيطى اند، ساده تر تفسير مى شوند و معنا مى پذيرند، حالات چهره و حركات دست و پا در انتقال مفاهيم از قبيل ترس و غم و التماس و قدرت و خصومت و تقاضاو نياز، نقش گويايى دارند.

ما در ارتباطات روزمره خود از كدهاى غير كلامى زيادى استفاده مى كنيم و عمده ترين ابزار انتقال پيام از ديرباز تا كنون و مخصوصاً در ارتباط با مخاطبين كه فاصله زيادى دارند يا زبان كلامى آنها نامأنوس است، همين روش هاى به اصطلاح بين المللى و حركتهاى به اصطلاح «پانتوميم» مى باشد.

آزمايشات نشان مى دهد كه جانداران عموماً، بيشترين ارتباط و بيشترين دريافتهاى اطلاعاتى خود را قبل از هر چيز با حركات و علائم غير صوتى و غير كلامى مبادله مى كنند كه نسبت به پيامهاى لفظى، قابل اعتمادتر و سريع تر است.

در برنامه حج، از هر دو استفاده مى شود، از يكسو الفاظ و اذكار در تلبيه و صلوة و ادعيه و از يكسو، حركاتى مانند طواف و سعى و رمى و يا وقوف

ص: 223

ص: 224

و سكوتى، وجود دارد.

بررسى حالات اين حركت ها و سكون ها، اين دويدن ها و ايستادن ها، اين گردش ها و جهش ها، كه از كجا تا بكجا و چگونه است، خود كمكى است به دريافت پيامهاى مربوطه.

به نمونه اى اشاره مى كنيم.

بعضى ويژگيهاى طواف در فرهنگ ارتباطات:

از آنجا كه طواف در ميان اركان حج، ركن ركين و حصن حصينى است كه در تعيّن و ظهور، از فرآيندى بالا و والاتر برخوردار است، بدان اشاره اى مختصر خواهيم داشت.

در طواف سه نمود است.

1- حركت است و رفتن.

2- از سمت راست است.

3- دورانى متمايل به بيضى است.

كه هر يك قابل تعمق اند.

اوّلًا حركت است:

و تحرك، رفتن و شدن، كه بايد از بودن به شدن رفت، نبايد ماند، كه ماندن ركود است و سردى و پوسيدن و پوكيدن و نابودى.

حركت خاصه پديده ها است، از قوه به فعل؛ چرا كه همه فقر ذاتى دارند و فقر ذاتى مساوق با حركت به سوى غنى با لذات است.

و اينجا كه محل عروج انسانى و تعيّن عبوديت است كه

فرمود: «سبحان الذى اسرى بعبده ليلًا من المسجدالحرام الى المسجدالأقصى».

سير و هجرت و عبوديت و عروج از همينجا آغاز مى گردد. كه با

ص: 225

هجرت عبوديت حاصل آيد و عبوديت، لياقت عروج مى بخشد.

و اين حركت است، حركت در هجرت با تمام ابعادش.

«احتراز، فرار، اعراض، اجتناب، اعاذه، ورع، وقايه، تبتّل، انقطاع، وداع، اعتصام، نزع، خلع، قلع و قمع كه همه كلمات مصطلح قرآنى و بيان ابعاد هجرتند.

و تا اين بُريدن ها نباشد، عبوديتى نيست، و چون لباس عبوديت بتن كردى به معراج خواهى شتافت.

و عروج تا مطلق، تا قاب قوسين.

و عروج در تمام زاويه ها.

از ديار، به يار از بت به فطرت، از سيّئه به توبه. از اوهام به ذكر، از شرك به توحيد، از آداب به سلوك، از بدعت به تفقد، از وسواس به رب الناس، از فكر به تفكر از اضطراب به امن، از ترديد به انتخاب، از خطورات به معرفت، ازغفلت به انابه ازتعلقات به كمال. از تمنيات به خوف، از ريا به خلوص، از ابتلاء به تسليم از يأس به اطمينان، از شك به قبول، از اشتغال به رجوع، از شبهات به ورع، از غفلت به مراقبه، از استقلال به فقر، از خود به فراغ، از قبض به فيض، از عطش به عشق از مباحات به قتل نفس، و خلاصه از شهود به تجريد و از آخرت به رضوان و از خلق به حق و از حق به حق حق رسيدن.

و رهيدن از حرج و فزع و خوف و حزن.

كه همه اينها، در قيام و ركوع و سجود متبلور است و همه در طواف خانه خدا.

كه به ابراهيم خليل- عليه السلام- فرمان داد كه خانه را براى قائمين و راكعين و ساجدين آماده سازد تا در طواف آيند. و در برابر هم خداوند وعده انعام عام و شكر عميم و عنايت داد، كه او بهر چيزى آگاه و

ص: 226

گستره علمش بى انتها است. (به آيه 158 بقره رجوع كنيد)

طواف كعبه زدى گرد يار گرديدى نگه، بخويش نه پيچيده اى، دريغ ازتو

اقبال لاهورى

ثانياً حركت از سمت راست است.

بر خلاف عقربه ساعت كه از چپ براست مى چرخد.

در فيزيك نجومى ثابت است كه همه سحابى ها، كهكشان ها، حركت منظومه شمس به سمت ستاره «ولكا»، حركت اقمار بدور يكديگر، همه از راست به سمت چپ مى چرخند حركت الكترون ها بدور هسته مركزى، و همه گردنده هاى فيزيكى و ميكانيكى و همه امواج، از گردش امواج نورى «فوتون» تا چرخش طيف هاى نورى، از پيچش حباب هوا تا نفوذ بخار و دود در روزن و جريان آب در ميزاب همه از راست بچپ است (1)

حاجى در طواف كعبه از راست مى چرخد.

از يمين اللَّه فى ارضه، از حجرالاسود كه به دست راست خدا تعبير شده، و به حجر خاتمه مى دهد، از راست به راست.

حاجى در طواف كعبه از اصحاب يمين است. در اينجا از راست، از يمين اللَّه در راه راست و به سوى يمين اللَّه مى گردد كه تا بادست راست كتاب مرقوم و پرونده عمل به دست گيرد و در كنار اصحاب يمين مورد طواف كروبيان گردد.

و در اين گردش چنان است كه قلبش به سمت كعبه است، نه قالبش، كه قلب مؤمن حريم است و قبله نما.

دل محال است زدلدار شود رو گردان هر طرف قبله بود، قبله نما مى گردد

«صائب»


1- مى توانيد چرخش آب را بهنگام خروج از زيرآب در سطح مستوى ملاحظه كنيد.

ص: 227

حاجى در طواف، مى گردد و بيت ثابت است، متحرك بدور محرك مى چرخد و آنقدر مى چرخد تا صاحب خانه، عنايات خاصه اش را بدور او بچرخاند كه گفته است:

پيش از اين پروانه مى گرديد اگر بر گرد شمع شمع مى گردد كنون بر گرد سر پروانه را

خانه ثابت است و مطاف هم، تا تو بگردى و در هر گردش، گستره معرفت را بگسترى.

گردش پرگار موقوف سكون مركز است هر كه در دامن كشد پا آسمان پيماتر است

ثالثاً: حركت بيضى شكل است.

مدار سيارات جهان هستى و همه آنچه قبلًا ياد شد از گردش الكترونها تا مدارات در جهان بالا و اجرام سماوى بدون استثنا بيضى هستند، «گرچه در مورد مريخ دورانى دايره اى ذكر كرده بودند كه آنهم با تحقيقات جديد معلوم گرديد دايره متمايل به بيضى است».

و خانه خدا و حجر اسماعيل توأماً مطاف حاجى اند كه بهنگام طواف و بويژه در هنگامه ازدحام جمعيت، طواف، شكل بيضى مى يابد.

بنابراين حركت و سمت حركت و شكل آن هر سه، هماهنگ با حركات جهان پديده ها است، كه اين ارتباط تنگاتنگ كه انديشه آدمى را به بيكران افق دور دست مى كشاند در كريمه قرآنى مورد يادآورى است كه فرمود:

آرى اين حركات نمادين و گويا كه خود سراسر پيام است، در كنار ديگر ابعاد كيفى همانند طهارت و بلوغ و عقل و ... در مجموع نمودى است از اينكه هر حركتى از مبدائى است كه محرك بالذّات است و نه خود متحرك، و

ص: 228

پديد آورنده بى نيازى كه زمام هر متحركى به دست اوست.

«فاعل لابمعنى الحركات و الآلة». (نهج البلاغة)

خدايى كه آسمان و زمين در حركت خود، كمال خضوع به پيشگاهش دارند و اين داورى فطرت سليم است كه ابراهيم را قرار داد تا همگان به پيروى نيك و تأسى صحيح از آن حضرت دعوت شوند، و او هم حركت اختران و افول آنان و جمود بتان را شواهد گويايى بر مبدأيّت خلاق، استنباط فرمود و اينكه متحرك و آفل نمى تواند، رب و مدبر جهان باشد، متحرك نمى تواند محبوب باشد. حركت نشانه طلب و محبت است، انسان خود مقصد نيست كه مقصودى دارد.

«انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض».

همان كه هفتمين امام- عليه السلام- فرمود كه، «و كل متحرك محتاج الى من يحركه او يتحرك به فمن ظنّ باللَّه الظنون هلك». (اصول كافى)

حركت در مطاف است ميان بيت و مقام، در مدار هدايت و رحمت حق. و نه خارج، كه در بيرون مقام، قوام و استقامت و مقاومت و قيام و قيامتى نيست، آنجا ديگر، دستت به يمين اللَّه نيست، ديگر نه ابراهيم و هاجر و اسماعيل اند و نه پايگاه رفرف و براق و نه مولد امام على و نه صداى بلال و نه ... آنجا ديگر تو تنهايى پايت به هيچ جا بند نيست، ارباب متفرقه مى برندت، سرگردانى و هر دم سر به آستان كسى مى سايى، به ذلت مى افتى.

پشت مقام نرو، آنجا ديگر خبرى نيست، كسى نيست، اينجا همه اعلام و علائم اند، اين بيت و حجر و حَجَر و هاجر، اين ابراهيم و اسماعيل، اين آدم و نوح و ابراهيم، اين موسى و شعيب و ثمانى حجج، كجا مى روى «فانّى تذهبون» چه چيز را طالبى «فانى تؤفكون» آنجا نيستى است،

ص: 229

نيستند همه و همين جا همه هستى است. از قالب برون آمدن و به قلب زدن و با سر رفتن و به سرّ رسيدن و اسرار شدن و سرالسرّ را به عين يافتن، بگرد، بچرخ، برخيز، خود برو، نبرندت، در ميان باش، اين ابراهيم خليل، استاد خانه توحيد است. ببين و لبيكش بگوى و همراهش برو، كه پير است و بى پير به ظلمات نزن.

چشم در صنع الهى باز كن لب را ببندبهتر از خواندن بود، ديدن خط استاد را

كه اگر ندانى و نفهمى، اگر بى معرفت آمده اى، و اگر نمى دانى كه كجايى، و اگر همچنان در قيود و تعلقات گرفتارى و هنوز دربند جسمى و گرفتار پيكرى و درگير با آرزوها و خواسته ها و هنوز خود هستى هيچ بهره اى نخواهى برد. سهل است كه زيان كارى.

و به تعبير حضرت امام- قدس اللَّه نفسه الزكيه-.

«مگر ممكن است كه بدون كندن نعلين شهوت و غضب! «اخلع نعليك» از پاى نفس و بدون ترك هوى و يكباره دل به حضرت مولا بستن.

به طور قرب رسيد؟! كه آنجا وادى مقدسى است و مقام شامخ اقدسى است.

و كسى كه لباس جسمانيت پوشيده و رداى هيولاى ظلمانى را بدوش افكنده است نمى تواند مقام مشيت الهى و كيفيت سريان مشيت و نفوذ و بسط و اطلاق آن را شهود نمايد. (شرح دعاى سحر، ص 156)

آرى چنان خواهد بود كه احرام بى وضو بسته و طواف بى خضوع.

حافظ هر آنكه عشق نورزيد و وصل خواست احرام طوف كعبه دلى بى وضو ببست

*** يا

ص: 230

چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكى است نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود

***

چگونه طوف كنم در قضاى عالم قدس كه در سراچه تركيب، تخته بند تنم

سوّم، گيرنده پيام

«و اذّن للناس بالحج»

تاكنون به دو محور اصلى در رابطه با بحث «جايگاه حج در فرهنگ ارتباط. اشاره كرديم، و هرچند بعلت ضيق مقال و بضاعت مزجاة و ضعف حال نتوانسته ايم، آنچه را كه بايسته است بفهميم و نه آنچه را كه شايسته است بقلم آوريم، اما:

ران ملخى نزد سليمان بردن چه كند بينوا ندارد بيش

اينك به سوّمين قسمت يعنى گيرنده پيام حج، مى پردازيم و از خداوند تبارك و تعالى هم چنان استمداد كرده و از آيات الهى قرآن الهام مى گيريم.

پى نوشت ها:

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109